برترین های انجمن
ارسال های محبوب
Showing content with the highest reputation on جمعه, 25 تیر 1400 در پست ها
-
15 پسندیده شدهسوخو-57 تک موتوره آیا جدیدترین جنگنده روسی با یکی از قدرتمندترین پیشرانه های جت دنیا ، به پرواز در خواهد آمد ؟ در سیزدهم ژوئیه 2021 شرکت یونایتد ارکرافت کورپوریشن تیزر تبلیغاتی یک جنگنده پنهانکار تک موتوره آینده خود را به نمایش گذاشت که گفته شده در 20 ژوئیه در سالن افتتاحیه نمایشگاه ماکس 2021 رونمایی خواهد شد . این هواگرد جدید ، نخستین جنگنده تک موتوره تولیدی روسها پس از سقوط اتحاد شوروی بشمار می رود که احتمالا از فناوری مشابهی با سوخو-57 در یک پیکربندی سبکتر و ارزان تر که هزینه های تعمیرو نگهداری اش کمتر خواهد بود استفاده می کند . این واقعیت که بخش قابل توجهی از فناوری هایی که برای نسل آتی جنگنده ها طراحی شده را میتوان در در پیکربندی های فعلی استفاده نمود ، موجب شده تا هزینه تحقیق و توسعه تا حد زیادی کاهش پیدا کند . برهمین اساس ، گزارشهای مربوط به عملکرد جنگنده تک موتوره جدید نشان می دهد که به احتمال بسیار زیاد ، نسخه ای برگرفته از هوش مصنوعی مورد استفاده در میگ-35 و همچنین فناوری خروجی بُردار رانش جدید روسی را استفاده می کند . رسانه های روسی در این زمینه گزارش داده اند که توانمندی های این جنگنده جدید ، به شکل قابل توجهی از تمامی جتهای نسل چهارم موجود فراتر بوده و می تواند با موفقیت با جنگنده اف-35 ارتش ایالات متحده در میدان جنگ و بازارهای صادراتی ، رقابت کند . اما بر خلاف اف-35 ، جت جدید روسها از قابلیت ارزشمند ابرمانورپذیری بهره می گیرد که در این حوزه ، تنها جنگنده جی-10سی چینی می تواند رقیبی برای آن باشد . علاوه براین ، جنگنده جدید روسی توانایی قابل ملاحضه ای در حوزه پرواز فراصوت بدون پس سوز را ارائه می دهد که اگر درست باشد ، قابل تامل خواهد بود . تیزر معرفی چکمیت https://www.aparat.com/v/o1NXu بر همین اساس ، انتظار می رود که شرکت روسی در این جنگنده تک موتوره از پیشرانه ساترن 30 که قرار است از سال 2022 نسخه های جدید سوخو-57 بدان مجهز شوند و طبق ادعای رسانه های روسی ، قدرتمندترین موتور جنگنده در جهان است ، استفاده شود . در این خصوص ، می توان گفت که روسها ،سابقه ای بسیار طولانی در ثبت رکوردهای جهانی قدرت موتور دارند که در این خصوص نمونه های برجسته ای نظیر پیشرانه آر-35 ( برای جنگنده میگ-23 ) و دی-30اف-6 ( برای جنگنده میگ-31 ) را می توان نام برد که برای 25سال ، رکوردهای قابل توجهی را هنوز در اختیار دارند . علاوه براین ، بمب افکن های توپولف-160ام نیروی هوایی روسیه نیز از پیشرانه های NK-32M استفاده می کنند . به ترتیب از راست : ان.کا-32 ام / دی30 اف-6 / آر-35 با این وصف ، جنگنده تک موتوره آینده درصورت مجهز شدن به پیشرانه ساترن-30 اگر چه برای بازار صادراتی طراحی شده ، اما نیروی هوایی روسیه نیز می تواند از این نمونه برای جایگزینی نسخه های قدیمی میگ-29 و شاید نمونه های اولیه سوخو-30 استفاده نماید . درصورتی که مولفه تعمیر و نگهداری ارزان و ساده را برای این نمونه جدید ، واقعی فرض کنیم ، این هواپیما نسبت به سوخو-30 و سوخو-57 بهره وری بیشتر رزمی را خواهد داشت . اما برخی نیز معتقدند که این نمونه به یک پیشرانه مشتق شده از ساترن 30 مجهز میشود که الزاما ارزان و ساده بودن تعمیر و نگهداری را با شبهاتی روبرو می نماید ، هر چند احتمالا همچنان بطور قابل ملاحضه ای قدرتمند تراز موتورهای هر جنگنده نسل چهارم دیگری است . پی نوشت : 1- بن پایه 2-استفاده از مطالب برگردان شده به پارسی در انجمن میلیتاری ، براساس قاعده " رعایت اخلاق علمی " منوط به ذکر دقیق منبع است . امیدواریم مدعیان رعایت اخلاق ( بخصوص رسانه های مدعی ارزشمداری ) بدون احساس شرمندگی از رفرنس قرار گرفتن بزرگترین مرجع مباحث نظامی در ایران ، از مطالب استفاده نمایند .
-
12 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر دوم : پاکستان» (بخش سوم و پایانی پاکستان) در ادامه تاپیک به بررسی ماجراهای باقروند و این بار در خصوص «راه اندازی خط فرار منافقین در پاکستان» خواهیم پرداخت. داوود باقروند ارشد ، ماجراهای خودش در پاکستان را اینگونه ادامه می دهد : شیوه کار نیرویی در پاکستان بدین صورت بود که نفرات مشخص شده برای اعزام در یک پایگاه جمع میشدند، از آنها عکس پرسنلی گرفته میشد و به کنسولگری عراق در کراچی تحویل داده میشد تا به عراق ارسال شود. سپس فرزاد از بغداد پاسپورت ایرانی متناسب با تعداد نفرات آماده اعزام تهیه و از طریق کنسولگری عراق در کراچی بدست سازمان در پاکستان میرساند. پاسپورتها با مهر ویزای عراق روی یک برگه سفید منگنه شده به پاسپورت بدست ما میرسید. برای نفرات بلیط تهیه میشد و از طریق فرودگاه کراچی به بغداد پایگاه اکبری و سپس به منطقه کردستان عراق (دره احزاب) اعزام میشدند. این ریل به همین صورت ادامه داشت و مرتب نیروهای موجود در پاکستان بمقصد عراق تخلیه میشدند. سیستم دیگری که سازمان داشت «رو به داخل کشور» بود، تا نیروهای پراکنده و قطع شده را جمع کرده و از کشور خارج کند. در این رابطه رادیو مجاهد نقش مهمی ایفا میکرد و پیام هائی که میخواستیم به نفرات بدهیم را رله میکرد. در این سیستم سازمان از سه طریق اقدام مینمود: الف: نفرات «راه بلد بلوچ» که پول میگرفتند ب: «بلوچ های هواداری» که آنها نیز پول میگرفتند ولی کمتر ج:توسط «تیم های خودی اعزامی به داخل» تا بتواند نفراتی که در کشور پراکنده بودند را خارج کند. از پاکستان عمدتا تیم های عملیاتی و فرماندهان عملیاتی بودند که خارج میشدند. مثلا حسین ابریشمچی و نامزدش که بعد از رسیدن به کراچی ازدواج آنها را ترتیب دادیم، زهره اخیانی و همسرش کمال (که در اشرف با سیانور کشته شد) و سپس نفرات تیمهای عملیاتی و و غیر عملیاتی و بسیاری دیگر خارج شدند. درمقطعی در تابستان سال 1362 خط سازمان بر این شد که حالا که نمیشود تیم های عملیاتی را در داخل اداره نمود آنها را از کراچی هدایت کند. بدین صورت که تیم [عملیاتی] حتی بیاید و در کراچی مستقر باشد. همه طراحی عملیاتی و آماده سازی در آنجا انجام شود سپس جهت انجام عملیات به داخل اعزام گردد. و بعد از انجام عملیات باز به پاکستان باز گردد. بدین منظور مهدی کتیرایی (ساسان فرمانده عملیات تهران) از پاریس به کراچی آمد و با حسین ابریشمچی که از تهران به کراچی آمده بود بدنبال این خط بودند. همانگونه که گفته شد، خروج نفرات از داخل کشور به چند صورت بود: یکی اینکه توسط راه بلد معمولی [قاچاقچی انسان یا اصطلاحا آدم پَران] که پول میگرفت و میرفت و ردی در تهران به او داده میشد که البته یک محل عمومی بود، بعد به تیم داخل هم گفته میشد که کجا برود و بعد از تماسهای اولیه و چک سلامتی و اطمینان از سفید بودن راه بلد ، بهم وصل میشدند. شیوه بعدی توسط راه بلد های هوادار بودند که آنها نیز پول میگرفتند ولی نفرات حساس تر را به آنها میسپردیم. شیوه دیگر فرستادن تیم بود که توانسته بودیم یک پایگاهی در ارتفاعات مرزی مشترک ایران و افغانستان و پاکستان دایر کنیم و با یکی از عشایری که در آنجا مستقر بودند نزدیک شده بودیم و تحت حمایت آنها بودیم. بدون اینکه ماهیت سیاسی ما را بدانند. تیم از کراچی به مرز سه گانه و از آنجا به لب جاده و از آنجا به تهران یا هر جایی که بود تردد میکرد، اکیپ اعزامی را به زاهدان میآورد و هنگام عبور اتوبوس یا مینی بوس در مقابل این نقطه سه گانه مرزی پیاده میشدند. و پای پیاده این فاصله که کمترین فاصله جاده تا مرز بود (حدود 1200متر) را برای عبور از مرز و رسیدن به پایگاه مرزی طی میکردند که بعد از آن با خودرو به کویته پاکستان و کراچی آورده میشدند. ما در اعزام نفرات با راه بلد ها هیچگاه ضربه ای نخوردیم. اما در دو تردد تیمهای اعزامی خودی بداخل در تورهای بازرسی دستگیری صورت گرفت و رژیم [نظام] بر روی کراچی حساس شد. با توجه به اخباری که از طریق هوادارهای در میان راه بلدها داشتیم به دستمان میرسید متوجه شدیم که رژیم [نظام] برای من در کراچی جایزه گذاشته است. چون نفرات دستگیر شده نام (مستعار) مرا در زیر بازجویی داده بودند. در این مدت پایگاه های بسیاری در شهرهای کراچی، کویته و مرز پاکستان راه اندازی شده بود و خانواده ها و کادرهای بسیاری در پاکستان سازماندهی شدند. در اینمدت که پاکستان بودم بدلیل اینکه کادرها و مادران و خواهران بسیاری زیر دستم بودند در آذر 1361 جهت ازدواج به ترکیه فرستاده شدم و در آنجا ازدواج کردم و برگشتم به پاکستان. مسئول ازدواج ما محمد سادات دربندی (عادل که بعد ها در اشرف معروف به شکنجه گر سازمان شد) و همسرش مهری که در عملیات فروغ کشته شد بود. در آن زمان در ترکیه بساط ازدواج ها براه بود. در همان جلسه عقد که توسط آقا (مجید معینی) اداره و عقد خوانده میشد من و علیرضا خوشنویس که در جریان حمله به اشرف توسط نیروهای مالکی در سپتامبر 2013 کشته شد همزمان مراسم عقدمان برگزار شد. در همین زمان رژیم [نظام] ضمن پاکسازی شهرها ، رو به کردستان نهاد و آنجا را (که تحت حمایت حزب دمکرات نیروهای زیادی گرد آمده بودند) نیز با حملات نظامی و توپ باران پاکسازی نمود که همه احزاب به کردستان عراق و دره معروف احزاب عقب نشینی کردند. با توجه به حساس شدن رژیم [نظام] روی من در کراچی ، مدتی امور را از داخل پایگاه اداره میکردم و کمتر تردد مینمودم، که در نهایت سازمان در آبان سال 1362 مرا به پاریس فراخواند. بعدا ابراهیم ذاکری (کاک صالح) مسئولیت پاکستان را برعهده گرفت. تا خط ادامه عملیات از کراچی را پیش ببرد که طولی نکشید که همه پایگاه های سازمان در چند شهر پاکستان که ما حضور داشتیم با آرپی جی «مورد حمله همزمان» نیروهای سپاه قرار گرفتند. عملا این خط با شکست کامل مواجه شد و تمامی پایگاهها تخلیه شدند. ضمن اینکه رژیم [نظام] در کردستان نیز حضور نیروهای مخالف را تحمل نکرده بود و [با بیرون راندن گروهک ها به داخل خاک عراق] این مسیر نیز تقریبا مسدود شده بود. ... پایان پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با پایان یافتن بررسی راه های فرار منافقین ، ان شاء الله در پست بعدی به معرفی برخی از چهره های شاخص منافقین خواهیم پرداخت.
-
8 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. درس های فراموش نشدنی آمریکا از جنگ افغانستان در حالی که نظامیان ایالات متحده بعد از بیست سال افغانستان را ترک میکنند، یک سیاستمدار ارشد آمریکایی با برشمردن دستاوردهای حضور آمریکا در آن کشور و تاثیر درازمدت و غیرقابل بازگشتی که جنگ افغانستان بر سیاست و فرهنگ و اجتماع آمریکا بر جای گذاشته، به درسهایی پرداخته است که نمیتوان فراموش کرد. لئون پانتهتا، که چهار سال در مقام رئیس سازمان «سیا» و وزیر دفاع آمریکا بر جزئيات عملیات آمریکا در افغانستان نظارت داشت، با انتشار مقاله ای در پایگاه اینترنتی شبکه سی.ان.ان. مینویسد: «آمریکا در افغانستان موفقیتهایی داشت، از جمله «تاسیس دولت دموکراتیک» ، «گسترش حقوق زنان» ، «بهسازی آموزش» ، و «عملیات موفقیتآمیزی که به از میان برداشتن هسته رهبری القاعده» و «اجرای عدالت در حق اسامه بن لادن» انجامید. و آمریکا خسارات زیادی را تحمل کرد، تلفات ۲ هزار و ۲۰۰ رزمنده آمریکایی در عملیات جنگی و کشته شدن هفت افسر سازمان سیا بر اثر حمله انتحاری در سال ۲۰۱۰ و مرگ تعداد بیشماری غیرنظامی در این جنگ طولانی و مایوسکننده.» لئون پانهتا که اندیشکده ای (*) برای تحقیق درباره سیاستگذاری دولت در واشنگتن تاسیس کرده است، بعد از اشاره به پیشرویهای طالبان در افغانستان، این گروه را در امور مربوط به تروریسم غیرقابل اعتماد میداند و مینویسد رئیس جمهوری آمریکا میتواند از تواناییهای قابلملاحظه نظامی، دیپلماتیک، و اطلاعاتی که در اختیار دارد، برای کمک به افغانستان در این مقطع خطرناک، استفاده کند. آقای پانهتا هشدار میدهد که در غیاب آمریکا، ارتش افغانستان ممکن است در مقابله با نیروهای با انگیزه طالبان، به زحمت بیافتد و به همین جهت، او کمک نظامی «معنیدار» به نیروهای امنیتی افغانستان را ضروری میبیند، و از سوی دیگر، به آمریکا توصیه میکند که عملیات ضدتروریستی را متوقف نکند، شبکههای اطلاعاتی را حفظ کند، حضور دیپلماتیک نیرومندی در این کشور داشته باشد، و سرانجام از افغانهایی که همراه نیروهای آمریکا جنگیدند حراست کند. پانهتا مینویسد: «ما به بازماندگان قربانیان حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر و تمام کسانی که در جنگهای بعد از آن جان باختند، وامدار هستیم که نگذاریم حادثه مشابهی تکرار شود.» منبع برای مطالعه بیشتر (*) : https://www.panettainstitute.org/
-
6 پسندیده شدهبسم ا... مکانیزم بارگذار خودکار تانک های اصلی میدان نبرد تی-64 ، تی-72 ،تی-80 و تی -90 https://www.aparat.com/v/sGzFq به سفارش جناب @Brave_Heart
-
5 پسندیده شدهبه نام خدا Boeing Insitu ScanEagle هواپیمای بدون سرنشین/ پهپاد شناسایی (2005) ScanEagle محصول مشترک شرکت بوئینگ و گروه Insitu است. به طور کلی، این برنامه براساس پهپاد SeaScan شرکت Insitu ساخته شده اما از تجربه مهندسی سامانه های هواپیمایی بوئینگ هم استفاده کرده است. ScanEagle تا امروز بیش از 48000 ساعت پرواز داشته و نشان داده به همان اندازه ای که تبلیغ می شود، موثر است. این پهپاد به شناسایی از راه دور در تمام شرایط جوی و رهگیری هدف و مداومت پروازی استثنایی مجهز شده است. ScanEagle می تواند به دوربین های مادون قرمز یا الکترواپتیک مجهز شود. شرایط به طور لحظه ای گزارش می شوند. این سامانه قادر به پرواز به مدت بیش از 48 ساعت است. پرتاب آن توسط یک سامانه منجنیق صورت می گیرد. فرود آن با روش "skyhook" است یعنی ScanEagle طناب نصب شده روی یک دکل 15 متری را در موقعیت مخصوص می گیرد. این پهپاد بیانگر راه حلی ارزان برای نیازی بلقوه است. ScanEagle از ابتدا طراحی شده بود تا از کشتی های اقیانوس پیما عملیات کند و منجنیق و سامانه بازیابی قلابی آن برای این نیاز ساخته شده اند. اندازه کوچک آن کمک می کند تا در کشتی های نیروی دریایی که با مشکل کمبود فضا مواجه هستند، حمل شود. اولین پرواز ScanEagle در سال 2002 انجام شد و از آن زمان درخدمت سپاه تفنگداران و نیروی دریایی ایالات متحده در عملیات هایی در عراق است. پس از دستیابی ایران به تعدادی پهپاد ScanEagle در طول درگیری شدید ایالات متحده در عراق، سامانه های ScanEagle توسط جمهوری اسلامی مهندسی معکوس شد و خط منتاژی برای تولید انبوه غیر قانونی این محصول آمریکایی (با مقداری تغییر) برای نیروی هوایی و دریایی ایران راه افتاد. لیست استفاده کنندگان جهانی ScanEagle در طول سال ها افزایش چشم گیری داشته و از سواحل آمریکا فراتر رفته است. این لیست شامل افغانستان، استرالیا، برزیل، کامرون، کانادا، کلمبیا، جمهوری چک، اندونزی، عراق، ژاپن، کنیا، لبنان، لیتوانی، مالزی، هلند، پاکستان، فیلیپین، لهستان، سنگاپور، اسپانیا، تونس، انگلیس و ویتنام می شود. در تلاشی برای کمک به یمن برای مقابله با تهدیدات داخلی و خارجی، 12 فروند برای این کشور درنظر گرفته شد اما با شروع درگیری ها، هیچ وقت تحویل داده نشد. اندونزی و فیلیپین تحت برنامه ضد تروریسم ایالات متحده، هرکدام 2 سامانه ScanEagle دریافت کردند. مالزی از پلتفرم ScanEagle 2 استفاده می کند. در آپریل سال 2018، اسکن ایگل در با محصولی از Textron برای تبدیل شدن به SUAS استاندارد گارد ساحلی ایالات متحده بود. در ماه ژوئن، گارد ساحلی مجوز استفاده از اسکن ایگل در کشتی های Cutter خود را دریافت کرد. این قرارداد 8 ساله به ارزش 117 میلیون دلار با Insitu امضا شد. مشخصات - سال ورود به خدمت: 2005 - وضعیت: در حال خدمت - تعداد فروند ساخته شده: 500 - سازنده: Insitu (ایالات متحده) - کشورهای مصرف کننده: افغانستان، استرالیا، برزیل، کامرون، کانادا، کلمبیا، جمهوری چک، ایران، اندونزی، عراق، ژاپن، کنیا، لبنان، لیتوانی، مالزی، هلند، پاکستان، فیلیپین، لهستان، سنگاپور، اسپانیا، تونس، انگلیس و ویتنام، ایالات متحده - نقش: جاسوسی-نظارت-شناسایی و پیش آهنگی (ISR، سنجش اهداف زمینی و منطقه هدف برای ارزیابی سطح تهدیدات محیطی، قدرت و تحرکات دشمن)، نیروهای ویژه (شناسایی عناصر و ماموریت های نیروهای ویژه/عملیات های ویژه)، توانایی های بدون سرنشین (طراحی شده با توانایی های بدون سرنشین برای ایفای انواع نقش های بالای میدان نبرد) - طول: 1.2 متر - طول بال ها: 3.05 متر - وزن: 17 کیلوگرم - حداکثر وزن برخاست: 22 کیلوگرم (5 کیلوگرم ظرفیت بار) – قوای محرکه: 1 موتور دو زمانه پیستونی Orbital 3W با قدرت 1.5 اسب بخار که یک ملخ 2 پره را در آرایش pusher می گرداند حداکثر سرعت: 148 کیلومتر بر ساعت - ارتفاع پروازی: 6000 متر - برد: 550 کیلومتر - تسلیحات: ندارد. دوربین با کیفیت بالای روز و شب، تصویربرداری گرمایی - نسخه ها: ScanEagle (سری پایه)، ScanEagle A (نسخه تولید اولیه) منبع
-
4 پسندیده شدهاگر ماموریت ساخت این جنگنده هم با سوخو باشه احتمالا روسیه قصد انحلال میگ رو داره. کلا کار عاقلانه ای هم هست. در گذشته صنایع روسیه کل ارتش شوروی و پیمان ورشو رو تامین میکردند و بازارهای صادراتی زیادی مثل عراق سوریه مصر هند چین و....داشتند. الان روسیه داره بیشتر بازارهاش رو از دست میده. چین خودش صاحب صنعت شده. هند به امریکا داره خیلی نزدیک میشه. سوریه توان مالی نداره و.... نمیشه این همه صنعت رو برای فقط تامین ارتش روسیه حفظ کرد مجبور هستند صنایع رو کوچک و یا تجمیع کنند. بسیاری میگن روسیه به ایران هواپیما نمی ده. به نظر من میده چون نیاز به بازار سلاح داره ولی بستگی به وضعیت ما داره. اگه ما بخواهیم مثلا ازش 500 ملیون دلار سلاح بخریم. این عدد دردی از صنایع روسیه دوا نمی کنه فقط کاربریش برای روسیه اینه که انرا ابزاری برای چانه زنی با غرب میکنه و در نهایت با گرفتن امتیازاتی از اعراب و غرب زیر معامله میزنه. ولی اگه ما هم به مانند کشورهای دیگر درخواست یک خرید مثلا ده میلیارد دلاری بدهیم بعیده روسیه این پیشنهاد رو رد کنه چون اون هم به چنین معاملاتی نیاز داره. ممکنه عده ای بگن این عدد بالا است ولی بالا نیست. بسیاری از کشورها خریدهایی در این ابعاد دارند. برای کشوری مانند ما که سالها سلاح به خصوص هواپیما نخریده در صورت رفع تحریم باید در این حدود هزینه کنه. خود اتمی برای ما خیلی بیش از اینها هزینه داشته
-
2 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر دوم : پاکستان» (بخش دوم پاکستان) در ادامه تاپیک به بررسی ماجراهای باقروند و این بار در خصوص «راه اندازی خط فرار منافقین در پاکستان» خواهیم پرداخت. داوود باقروند ارشد ، ماجراهای خودش در پاکستان را اینگونه ادامه می دهد : جهت سازماندهی کار شروع کردیم به عضوگیری از میان این افراد و اولین کسی که عضوگیری شد «هادی پویان مهر کاسه چی» از زندانیان و اعضای زمان شاه سازمان بود. او در میان پناهندگان زندگی میکرد که بعد از گرفتن گزارش و مشخص شدن اینکه هیچ مسئله ای روی خط و خطوط ندارد او بکارگرفته شد. بعد اسدالله اوسطی باز از زندانیان مجاهد زمان شاه بود که با همسر و دو دخترش در کراچی در میان پناهندگان زندگی میکرد که او نیز عضو گیری شد. با آمدن اسدالله اوسطی وهمس رو فرزندانش و هادی برای هر کدام یک پایگاه [خانه] در منطقه کلیفتن کراچی کرایه کردیم که بعنوان پایگاه های اصلی ما محسوب میشد. هادی و اسدالله (با اتفاق همسرش)، هرکدام مسئولیت استقرار و تدارکات یک پایگاه را برعهده گرفتند. با ورود نفرات جدید به پاکستان و طی فرایندی که گفته شد سازمان در پاکستان نیز گسترش یافت. خط سازمان در پاکستان «نیرویی» بود یعنی نیروها باید ابتدا چک سیاسی و امنیتی میشدند یعنی از همه گزارشات گرفته میشد و به فرانسه ارسال میگردید. از این طریق مدتی نیز در مناسبات پاکستان در ارتباط با ما حضور داشتند تا اینکه چک میشدند. در همین حین سازمان در عراق نیز فعال شده بود و فرزاد (احمد افشار) که ترکیه را تحویل من داده بود در بغداد مستقر گردیده بود. نیروها بعد از تعین تکلیف متناسب با درخواست پاریس به کشورهای دیگر از آمریکا گرفته تا اروپا اعزام میشدند. در همین مدت «کشور امارات» نیز فعال شده بود و محمد امام از اعضای قدیمی زمان شاه سازمان مسئول آنجا بود. ولی عمده نیرو به عراق اعزام میشدند. در یکی از ترددات محمد امام به کراچی جهت تمدید ویزایش و آوردن پول برای پاکستان که معمولا داخل یک کیف سامسونیت در جداره هایش جاسازی میشد در فرودگاه کراچی بدلیل نزدیک بودن پایان اعتبار پاسپورتش دستگیر شد. تامین مالی هر کشور به همین صورت بود که هر چند وقت یکبار به همین طریق دلارهای جا سازی شده ارسال میشد. قانون کشور پاکستان این بود که «وقتی فردی مشکل مدارک سفری دارد بطور خاص پاسپورت، او را به مبدا سفرش برنمیگردانند بلکه به کشوری که مدارکش به آن تعلق دارد پس میدهند». و عطف به اینکه محمد نیز از زندانیان زمان شاه بود و رژیم [نظام] هم او را میشناخت در خطر جدی قرار داشت. او را در قسمت ترانزیت فرودگاه نگهداشته بودند تا در اولین پرواز به تهران بفرستند. محمد هرچه تلاش کرده بود نتوانسته بود مشکل را حل کند بنابراین با پاریس تماس گرفته و موضوع را اطلاع داده بود. به همین دلیل قرار شد من بروم و برایش قرص سیانور ببرم تا اگر در نهایت نتوانستیم حل کنیم از قرص استفاده کند. من ضمن بردن قرص برای محمد و دیدارش در ترانزیت فرودگاه، ملاقاتی گرفتم با رئیس فرودگاه که مرد 60 ساله ای بود و با او صحبت کردم. به او پیشنهاد شد بجای اینکه محمد سه هزار روپیه بدهد برود تهران و پاسپورت را تمدید کند و برگردد، این پول را شما بگیرید اجازه بدهید برود در کنسولگری ایران در کراچی تمدید کند. رئیس فرودگاه قبول کرد که با دریافت 3 هزار روپیه بگذارد که محمد وارد کراچی شود. او البته پول را از من نگرفت بلکه کشو میزش را باز کرد و گفت بگذار اینجا. در کشو میز وی تنها یک مهر ویک سجاده بود! البته این مورد زیاد خاطره انگیز نبوده بلکه رئیس پلیس کراچی که با دریافت ده هزار روپیه از کنسولگری آمریکا در کراچی ویزا آمریکا میگرفت قابل توجه تر بود. او که برای دیدنش از چندین ایست و بارزسی باید عبور میکردی، مدارک شناسایی تحویل میدادی برگه عبور میگرفتی و در ساختمان اصلی اداره پلیس در طبقه آخر در اتاقش که نزدیک به 400 متر یعنی تمامی طبقه وسعت داشت میرفتی، پاسپورت را از میگرفت و با ویزای آمریکا ده روز بعد تحویل میداد. سازمان در هرکجا با اتکا به پول و هر وسیله ای که میتوانست امورش را پیش برده است. در حال حاضر نیز همین است. ملاقات با وزیر کشور پاکستان یکی از بازاریان هوادار سازمان بنام «حاج حسین حسینی» که بدنبال قطع ارتباط و آوارگی به کراچی آمده بود گزارش کرد که در هنگام عبور از فرودگاه کراچی مبلغ یک میلیون و سیصدهزار دلار او را که داخل یک کیف سامسونیت بوده کشف و ضبط کرده اند. بعد از گزارش آن به سازمان قرار شد که ملاقاتی با وزیر کشور پاکستان داشته باشم و از این طریق این پول را برای سازمان پس بگیرم. این ملاقات در اساس توسط آقای «هدایت الله متین دفتری» از اعضای آن زمان شورای ملی مقاومت که از دوستان خانوادگی وزیر کشور پاکستان بود تحت نام اعضای شورای ملی مقاومت برای من ترتیب داده شده بود. وزیر مربوطه و آقای متین دفتری در زمان تحصیل در انگلستان همکلاسی بوده اند بعدها نیز بصورت خانوادگی با هم رفت و آمد داشتند ضمن اینکه هنگام ملاقات، وزیر حال همسر آقای متین دفتری را نیز میپرسید …. در دیدار اولم با وزیر مربوطه ریز ماجرا را که از حاج حسینی گرفته بودم را به وی منتقل نمودم و قرار شد که ایشان پرسو وجو کنند و نتیجه را اطلاع دهند. بعد از دو هفته ایشان تماسی گرفت و خواست که او را در خانه اش ببینم که در آن ملاقات گفتند که نتوانسته اند ردی از پول بگیرند. به دنبال آن قرار شد که آقای متین دفتری خودش نیز برای ملاقات بیایند که همینطور هم شد و به کراچی آمدند و به اتفاق به دیدار وزیر کشور رفتیم. محل ملاقات اینبار فرق کرد و در یک ویلا روبروی سفارت آمریکا اما در همان منطقه کلیفتون کراچی بود. اما در نهایت دلارها را نتوانستیم زنده کنیم که البته بسیار بسیار طبیعی بود. هدایت الله متین دفتری ، نوه دختری دکتر محمد مصدق نکته بسیار مهم این بود که وزیر کاملا نسبت به وضعیت و تحولات ایران آشنا بود و اوضاع ایران و شورا و جریاناتی که میگذشت را دنبال میکرد. از من نیز ریز سوال میکرد که من نیز همه اطلاعاتی که در نشریه بعنوان گزارش میدانستم و اقدامات رژیم [نظام] و موضوع آزادیها و… منتقل میکردم. اما او در بحثهایی که میکرد ضمن اینکه بسیار سمپاتیک بود و تمایل خودش را برای پیروز شدن شورای ملی مقاومت ابراز میکرد با همان وقار یک سیاستمدار 50-60 ساله و با احترام میگفت که «غیر ممکن است شما بتوانید با این شیوه بجایی برسید». «شما اشتباه بزرگی که کرده اید این است که در دام رژیم [نظام] افتاده اید و این همان کاری است که او میخواست تا شما را برای همیشه از صحنه حذف کند و توانست اینکار را بکند». «با وجود اینکه سیستم سیاسی آنها بسیار نو پاست ولی توانست شما را وادار به این اقدام نسنجیده بکند. تا چند وقت دیگر این جنگ تمام میشود (جنگ ایران و عراق) و یا سیاستها تغییر میکند، و چون کارایی دیگری برای سیاست بین اللملی ندارید از صحنه سیاسی که الان درش مطرح هستید حذف میشوید.» او تاکید داشت «در دنیا با دولتها کار میکنند و نه با مخالفین. نباید کار را به اینجا میکشاندید. مخالفین توسط دولتها بعنوان اهرم فشار جهت امتیاز گیری از یکدیگر مورد سوء استفاده قرار میگیرند». به نظر میرسید که میخواست از این ملاقات ها استفاده کند و پیامی را به شورا برساند. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
-
1 پسندیده شدهخب اونها باید تمایلی داشته باشن. گورباچف میگ 29 و سوخو 24 رو به ما داد. الان حداقل سوخو 30 و 35 رو باید بده. الان هم باید به طرف ما بیان. ایران ظرفیتش طوریه میتونه 10-20 میلیارد دلار و بلکه هم بیشتر خرید کنه. البته میگ 41 فعلا امکان فرش زیاد نداره همونطور که سوخو 57 هم همینطوره چون انگار هم هزینه زیادی براش شده و هم به مانند اعضای پیرتر خانواده فلانکر به ویژه سوخو 30 و 35 هنوز امتحان پس داده نی. تجربه ناموفق میگ 31 یه نشونه بدیه برای جهانگیر نشدن سوخو 57 واحتمالا جنگنده میگ 41
-
1 پسندیده شدهتصویری از یک خودرو زرهی M1117 نیروهای ارتش افغانستان که توانسته است در مقابل سلاح سبک طالبان (احتمالا یک تک تیرانداز ) مقاوت کند یک گلوله به شیشه ضد گلوله جلویی خودرو و یک گلوله دیگر به محافظ تیربارچی اثابت کرده است و حداقل جان دو سرباز را حفظ کرده است. اهمیت و عملکرد شیشه های ضد گلوله در جنگهای اخیر خصوصا در افغانستان، عراق و سوریه نشان داده است که این شیشه ها میتواند در برابر سلاحهای سبک و ترکشهای کشنده جان خدمه و سرنشینهای خودرو های زرهی را حفظ نمایید.
-
1 پسندیده شدهمقدمه : در زمستان سال 1394 ، بحثی در خصوص نبردهای زرهی جنوب آسیا ( هند و پاکستان ) میان کاربران بوجود آمد که بلحاظ بررسی تاریخی ، هیچ تاپیک خاصی در مورد آن وجود نداشت ، به همین دلیل تصمیم گرفته شد که 4 جنگی که درآن واحدهای زرهی دو کشور هند و پاکستان درآن حضور موثری را به نمایش گذاشتند ، مورد بررسی قرار گیرد ، به همین دلیل در دی ماه سال 1394 و سپس یکسال بعد ، یعنی در شهریور 1395 دو تاپیک مستقل در خصوص نبردهای زرهی "آسال اوتار " و " فیلورا" ایجاد شد که مورد استقبال کاربران قرار گرفت . با توجه به این امر ، درآستانه شش هزار و ششصدمین پست ارسال شده در انجمن میلیتاری ، راند سوم از نبرد های زرهی میان این دو کشور مورد بررسی قرار می گیرد . نبرد باسانتار نبرد باسانتار یا نبرد باراپیند (14 تا 16دسامبر 1971) یکی از مهمترین و درعین حال شدیدترین درگیری ها میان یگانهای زرهی هند و پاکستان بشمار می رود که در جنوب آسیا روی داده است .در جریان این زد و خوردها ، واحدهای ارتش هند موفق شدند تا بطور کامل منطقه جامو و کشمیر را تحت کنترل گرفته و علی الخصوص امنیت را در منطقه جامو/ پنجاب تامین نمایند . در حقیقت ، نبرد باسانتار شامل تمام درگیری ها می شد که در ناحیه "شاکارگاره " بوقوع پیوسته بود. موقعیت درگیری در برآمدگی ( تو رفتگی ) خاک پاکستان در هند – موقعیت شاکارگاره موقعیت نبرد : رودخانه باسانتار ، شاخه ای از رودخانه "راوی " در ایالت پنجاب و هیماچالاپرادش بشمار می رود . با این وصف ،موقعیت "شاکارگاه" یا "شاکارگاره " که نبرد فوق در آن رخ داد ، براساس مرزهای بین المللی ، بصورت یک "تو رفتگی " یا " برآمدگی " خاک پاکستان به درون مرزهای هند ، در آمده بود وعلاوه بر آن ، یک منطقه استراتژیک برای دو طرف بشمار می رفت ، این مساله بویژه برای هند اهمیت بیشتری داشت ، چرا که جاده های ارتباطی و مواصلاتی میان ایالت جامو بسمت پنجاب ، درست از کنار آن عبور می نمود و در صورتی که ارتفاعات و مناطق سرکوب منطقه ، به تصرف پاکستان در می آمد ، نخست این جاده ها زیر دید و تیر واحدهای توپخانه ارتش پاکستان قرار می گرفت و عملا" برای هندی ها غیر قابل استفاده شده و علاوه براین ، در صورت قطع این جاده ها ، ارتباط زمینی میان واحدهای ارتش هند در منطقه فوق بطور کامل قطع شده و مسیر برای پیشروی واحدهای پاکستانی برای تصرف جامو ، تسهیل می گردید . در کنار اهمیت راهبردی این منطقه ، شاکارگاره بلحاظ ژئواکونومیکی نیز برای دوطرف ، اما این بار برای پاکستانی اهمیت داشت ، چرا که این ناحیه در حقیقت کمربند حاصلخیز رود سند محسوب می گردید . علل آغاز مخاصمات : همزمان با آغاز درگیریها میان واحدهای ارتش پاکستان ، مستقر در پاکستان شرقی ( بنگلادش ) و ارتش هند، فرماندهان ارشد پاکستانی تصمیم گرفتند تا از یکسو با هدف تقسیم توان رزمی و ازسویی دیگر ، به منظور فریب فرماندهان ارتش هند و همچنین دور نمودن اذهان کارشناسان اطلاعاتی دشمن از تمرکز بر روی منطقه اصلی درگیری ، جبهه جدیدی را در غرب هند ( نواحی مرزی با پاکستان غربی ) گشوده و جنگ را به یک نبرد فرسایشی تبدیل نمایند . جنگ در دوجبهه یکی از مهمترین کابوسهای فرماندهان هر سازمان مسلح ، درگیر شدن همزمان در دو جبهه بشمار می آید ، اما بر خلاف انتظارها ، ارتش هند به پشتوانه نیروی انسانی عظیم خود ، از این مهم ، برآمد . بنابراین ، همانطور که در سطور بالا تشریح شد ، موقعیت شاکارگاره یک منطقه استراتژیک برای هندی ها محسوب می گردید و خطوط مواصلاتی ارتش هند نیز از نزدیکی آن عبور می نمود ، در نتیجه امنیت آن برای هند بسیار پراهمیت می نمود . علاوه بر این ، مجاورت این موقعیت با یکی از مهمترین پادگان های نظامی ارتش پاکستان که در " سیالکوت" وجود داشت ، بر حساسیتهای آن می افزود ، چرا که به دودلیل ، نخست ، میزان استعداد رزمی واحدهای پاکستانی مستقر در سیالکوت و دوم ، فاصله اندک آن با مرزهای بین المللی ، باعث می شد تا فرماندهان ارتش پاکستان ، به محض صدور فرمان ، قادر باشند تا بسرعت هندی ها را غافلگیر نموده و با اجرای یک تک زرهی و تحمل کمترین تلفات ، جامو و کشمیر را به راحتی از از بقیه خاک هند ، جدا نمایند . در نتیجه ، بدلایل فوق ، ستاد ارتش هند با ایجاد یک پادگان بزرگ در چند مایلی مرزهای بین المللی ( موقعیت پاسانکوت ) ، امنیت این ناحیه را تامین می نمود تا درصورت تهاجم غافلگیرانه پاکستان ، بسرعت واکنش نشان داده و تمامیت ارضی هند را حفظ نمایند . با این وصف و بنابر دلایل فوق ، ستاد ارتش هند ، علیرغم وجود درگیری شدید در پاکستان شرقی و در کنار آن ، عدم وجود یگانهای نظامی جهت یک تک گسترده ، تصمیم گرفت تا با استفاده از اصل غافلگیری ، دست به اجرای یک تک نیمه گسترده در منطقه "جارپال" زده ، که همین امر موجب عکس العمل سریع ارتش پاکستان و در نتیجه ، شروع درگیری در نواحی مرزی گردید . یگان های رزمی مورداستفاده طرفین درگیر در جریان نبرد باسانتار سازمان رزم ارتشهای درگیر : هر دوسوی مخاصمه ، با واحدهای موجود ، جمعی سپاه یکم خود وارد نبرد شدند . سپاه یکم ارتش پاکستان از 3 لشکر پیاده ، یک لشکر زرهی ، بعلاوه یک تیپ زرهی مستقل که توسط تعداد نامعلومی آتشبارهای توپخانه پشتیبانی می شدند ، وارد نبرد گردید . ستاد ارتش پاکستان ، علاوه بر واحدهای درگیر در خطوط تماس ، یک نیروی احتیاط ( ذخیره )شامل پنج لشکر ، به فرماندهی سپهبد ارشاد حسن خان ، که تا پیش از این ، مدتی بعنوان مدیر سرویس اطلاعات نظامی (DMI) خدمت می نمود را برای مواقع اضطراری ، در نظر گرفته بود . در آنسوی جبهه ، سازمان رزم سپاه یکم ارتش هند از 3 لشکر پیاده ، 2 گردان تانک ، دو تیپ مستقل توپخانه و یک تیپ مهندسی – رزمی تشکیل می گردید . براساس طرح ریزی های انجام شده ، فرماندهای هندی قصد داشتند تا با ایجاد یک یا چند پل رزمی بر روی رودخانه باسانتار ، با رعایت اصل غافلگیری ، پس از پاکسازی مناطق مین گذاری شده مرزی ، وارد تورفتگی شاکارگاره شده و کنترل کامل آن را بدست آورند . استدلال فرماندهان هندی بر این منطق استوار بود که اجرای موفقیت آمیز این تک غافلگیرانه و تامین منطقه فوق ، می تواند ، پادگان اصلی ارتش هند در موقعیت پاسانکوت را در مقابل تک تهاجمی غافلگیرانه ارتش پاکستان ، مصون نگاه دارد . موقعیت وقوع نبرد : شابازپور ، برآمدگی شاکارگاره https://www.aparat.com/v/9An3E آغاز نبرد : چند روز پس از آغاز مخاصمات میان در طرف در پاکستان شرقی ، ارتش هند دست به یک تک نیمه گسترده غافلگیرانه در این منطقه زد ، که در جریان آن ، سپاه یکم ارتش هند برای تصرف و تامین اهداف پیش گفته ، خطوط دفاعی ارتش پاکستان را شکافته و پیشروی خود را برای تصرف و تامین منطقه آغاز نمود . فرماندهی واحدهای تک ور برای نیل به اهداف خود ، با بکارگیری دو یگان از سپاه یکم ، شامل لشکر پنجاه و چهارم پیاده نظام و تیپ 16 زرهی ، دست به پیشروی زده ، اما بر خلاف پیش بینی ها ، با مقاومت شدید واحدهای مدافع پاکستانی روبرو شدند . اما واحدهای هندی به دلیل استفاده صحیح از اصل غافلگیری و درنتیجه عدم آمادگی کامل مدافعان پاکستانی ، بتدریج راه خود را بسوی رودخانه باز نمودند ، اما دو عامل بسیار مهم ، موجب گردید تا طرح ریزی ستاد ارتش هند ، مطابق با برنامه ریزی های انجام شده ، اجرا نگردد . نخستین عامل بازدارنده ، گستردگی و پراکندگی بیش از حد میادین مین ایجاد شده توسط ارتش پاکستان بود که موجب کند شدن پیشروی هندی ها گردید و دومین عامل ، عقب بودن واحدهای مهندسی – رزمی از برنامه زمانبندی شده جهت ایجاد پل های رزمی بر روی رودخانه ، دست به دست هم دادند تا واحدهای ارتش هند نتوانند سرپل مورد نظر را در زمان مقرر در آنسوی رودخانه تصرف نموده ، گسترش دهند و در نهایت تثبیت نمایند . سربازان ارتش هند، پس از انهدام یکدستگاه تانک پاتون ارتش پاکستان با این وجود ، وضعیت فوق پایدار نماند ، چرا که جوخه هفدهم سوار زرهی به فرماندهی ستوان " آرون ختارپال " با استفاده از 3 دستگاه تانک و بدون اطلاع قبلی ، به یک موضع دفاعی ارتش پاکستان که در مسیر پیشروی ارتش هند بسوی رودخانه قرار داشت ، حمله برده و در جریان یک نبرد کوتاه ، با انهدام یکدستگاه تانک پاکستانی ، ساختار دفاعی واحد مدافع را از هم گسیخت و مسیر پیشروی را باز نمود . در این شرایط و بدلیل عدم وجود یکپارچگی در خطوط مقدم ، از یکطرف ، بدستور فرمانده قرارگاه تاکتیکی منطقه ، ، یگانهای پاکستانی دست به یک عقب نشینی تاکتیکی زده تا یکپارچگی واحدها حفظ شود و از سویی دیگر تیپ هشتم زرهی برای سد نمودن پیشروی واحدهای ارتش هند ، به این منطقه فراخوانده شد . اما علیرغم این تغییرات ، پیشروی ارتش هند ، صرفا" ، کمی کند شد . جوخه هفدهم ستوان ختارپال هم نیز پیش از آنکه تعداد تانکهای عملیاتی اش به 2 دستگاه کاهش یابد ، موفق شد تا بیش از 10 دستگاه تانک پاکستانی را منهدم نماید ، اما در جریان این درگیری ها ، وی بر اثر اصابت یک گلوله مستقیم تانک کشته شد . در آنسوی جبهه ، یگانهای مدافع پاکستانی که بشدت غافلگیر شده بودند ، بتدریج خود را بازیافته و برای متوقف نمودن و سپس وادار کردن آنها به عقب نشینی ، قصد داشتند تا براساس یک طرح از پیش تعیین شده ، ضد حمله ای را علیه واحدهای در حال پیشروی هندی اجرا نمایند . بنابراین ، طبق اسناد منتشر شده ، این ضد حمله می بایست در 4 مرحله صورت گیرد که این 4 مرحله عبارت بود از : 1- اجرای یک پاتک محلی و تصرف بخش شمالی نواحی جنگلی لالیال (15 دسامبر 1971) 2- تصرف جارپال و لوهال (16 دسامبر 1971) 3- تصرف و تامین بخش شرقی رودخانه باسانتار شامل نواحی جنگلی لالیال ، جارپال و لوهال (15 و 16 دسامبر 1971) 4- وادار نمودن یگانهای هندی برای عقب نشینی از مناطق متصرفه اما بر خلاف تصورات فرماندهان پاکستانی ، ضد حمله فوق الذکر ، بسرعت تبدیل به یک جنگ فرسایشی میان دوطرف گردید ، به گونه ای که مناطق نامبرده ، بطور مرتب دست به دست می شد و این حملات و ضدحملات متقابل تاجایی ادامه یافت که در نهایت منطقه درگیری قفل و نبرد دچار یک بن بست راهبردی گردید . با این وصف ، علیرغم اینکه ارتش هند بلحاظ کمی و کیفی ، به مراتب از واحدهای پاکستانی ضعیف تر می نمود ، اما برخلاف پیش بینی ها ، جنگ را با موفقیتهای بیشتری ، به پایان برد ، چرا که علیرغم غافلگیری نسبت به این پاتک ، بخوبی حملات پی درپی پاکستانی ها دفع شده بود . ستوان " آرون ختارپال " این مساله ، سرخوردگی شدیدی میان فرماندهان مستقر در خطوط تماس با ارتش هند پدید آورد ، بطوریکه در روزهای منتهی به پایان جنگ ، سرهنگ دوم " اکرم رجاء" در پی انجام یک عمل غیر عاقلانه ، دست به یک تک غافلگیرانه ، علیه خطوط بخوبی محافظت شده ارتش هند در نزدیکی شاکارگاره زد . وی با استفاده از تانکهای موجود در واحد سواره نظام تحت فرماندهی خود ، در روز روشن و بدون هیچ آتش پشتیبانی ، پیشروی خود را بسمت خطوط ارتش هند آغاز نمود ، اما به دلایل مختلف ، منجر به یک فاجعه نظامی گردید ، چرا که ارتش هند در کنار سرکوب این تهاجم با استفاده از آتش شدید توپخانه ، با بهره بردن از خلا" وجود یک نیروی دفاعی منسجم در خط دفاعی ارتش پاکستان ، عمق دفاعی این ارتش را هدف قرار داده و تا نزدیکی قرارگاه ارتش پاکستان در سیالکوت ، پیشروی نمود . از آنجایی که اینک ، واحدهای مدافع پاکستانی دچار کمبود نیرو برای سد کردن مسیر پیشروی هندی ها شده بودند ، بنا به درخواست فرمانده قرارگاه تاکتیکی منطقه ، نیروی هوایی پاکستان وارد عمل گردید تا با زیر آتش قرار دادن ستون زرهی ارتش هند ، آنها راوادار به توقف نماید . اما توان و انگیزه هندی ها به اندازه ای بود که شاید در آنزمان ، پاکستانی ها قادر نبودند تا ستون فوق را وادر به توقف نمایند ، چنانکه در صورت ادامه جنگ ، ارتش هند وارد عمق خاک پاکستان شده و وضعیت بشدت بحرانی می گردید ، در نتیجه ، آتش بس اعلام شده ، بدون قید و شرط از سوی ارتش پاکستان پذیرفته شد . در جریان این درگیری ها ، واحدهای هندی موفق شدند تا بیش از 100 مایل مربع از خاک پاکستان ( شامل 500 روستا) را تحت کنترل خود در آورند و به متصرفات قبلی خود اضافه کنند ، این در حالی بود که قبل از آغاز مخاصمات ، مناطق تحت تصرف ارتش هند ، در حدود 350 مایل مربع (910 کیلومتر مربع ) وسعت داشت . کارت پستال ارتش هند به مناسبت یادبود نبرد باسانتار پی آمد : حمله به برآمدگی شاکارگاره ، یکی از مهمترین اجزای استراتژی تهاجمی پاکستان در غرب هند بشمار می رفت . فرماندهان ارتش پاکستان بر این باور بودند که با تصرف و تامین این بر آمدگی قادر خواهند بود تا خطوط مواصلاتی ، ارتباطی و لجستیکی ارتش هند در کشیمر و پاسانکوت را قطع نموده و با خاطری آسوده ، جامو و کشمیر را به تصرف در آورند . از سویی دیگر ، سرفرماندهی ارتش پاکستان بر این اعتقاد بود که با استقرار واحدهای پاکستانی در این منطقه ، می توانند دهانه پاسانکوت را در اختیار گرفته و هرگونه تهاجم احتمالی ارتش هند را که با هدف تصرف شاکارگاره صورت می گرفت ، سرکوب نمایند . اما علیرغم این محاسبات ، بدلیل پیش دستی ارتش هند و اجرای یک تک غافلگیرانه علیه خطوط دفاعی مدافعین ، نه تنها موجب غافلگیری شد ، بلکه شکسته شدن خط دفاعی موجب نفوذ مهاجمان هندی به داخل حوزه دفاعی ارتش پاکستان و بر هم خوردن آرایش تهاجمی پاکستانی ها شده و براساس پیش بینی ها ، اگر عملیات واحدهای هندی ، ادامه می یافت ، امکان تصرف سیالکوت نیز وجود داشت . در یک برآورد کلی ، ارتش پاکستان بدلیل عدم وجود توازن قوا با یگان های ارتش هند ( این ارتش فقط در جریان نبرد لانگ والا ، بلحاظ کمی و کیفی ، برتری محسوسی بر ارتش هند داشت ) ، شکست سختی را پذیرا شد . بنابراین ، به غیر از نبرد چاویندا ، که واحدهای ارتش پاکستان ، علیرغم کمبود نیرو ، بخوبی در برابر هندی ها مقاومت نمودند ، سیر عملیات نظامی و بیلان نبرد ، به سود پاکستان نبود . سرتیپ دوم هانوت سینگ ، فرماندهی وقت یکی از یگان های زرهی نیروی زمینی ارتش هند در جریان این سلسله از نبردها ، ارتش هند موفق شد تا بیش از 70 دستگاه تانک ارتش پاکستان را در برابر انهدام چند دستگاه تانک خودی ، منهدم نموده و یا به غنیمت درآورد . پس از پایان جنگ ، ، کمسیون تحقیق مجلس پاکستان تحت عنوان " کمیسیون حامودور رحمان " به سرفرماندهی ارتش پاکستان توصیه نمود تا فرمانده سپاه یکم را بدلیل تسلیم شدن بدون جنگ و بی توجهی عمدی در انجام وظیفه که به شکل فاجعه باری ، عملیات تهاجمی ارتش را در جنوب به خطر انداخت ، محاکمه و بر کنار نماید . در آنسوی ماجرا نیز ، فرماندهان ارتش هند بدلیل عدم ادامه تهاجم برای تصرف سیالکوت " ترسو " خطاب شده و بشدت مورد انتقاد قرار گرفتند . سیل این انتقادات به اندازه ای بود که ستاد ارتش طی یک بیانیه رسمی ، اعلام نمود که طرح تهاجمی مفصلی برای تصرف سیالکوت طراحی و آماده اجرا بود ، اما اجرای آن صرفا" بدلیل اعلام آتش بس ، مسکوت ماند . بیلان این شکست برای پاکستان بسیار گران تمام شد ، چرا که دیگر دولت پاکستان ، برگ برنده ای برای چانه زنی در خصوص قلمرو اش در پاکستان شرقی در اختیار نداشت ، چرا که با اشغال بخشی از قلمرو پاکستان غربی ، این کشور بخش قابل توجهی از خاکش را در هر دو سمت از دست داد . در حال حاضر ، دو دستگاه تانک ام-60 پاتون ارتش پاکستان بعنوان جاذبه گردشگری در نزدیکی شهر حیدر آباد قرار دارد که یکی از این دو ، توسط لشکر 54 پیاده و دومی نیز در جریان نبرد باسانتار (15 تا 17 دسامبر 1971) توسط یک یگان ناشناس هندی به غنیمت گرفته شده بود . پی نوشت : 1- بن پایه 2- بن پایه نبرد غولها و نیمچه غولها ، راند نخست " آسال اوتار" نبرد غولها و نیمچه غولها " راند دوم ، فیلورا " 3-استفاده از مطالب برگردان شده به پارسی در انجمن میلیتاری ، براساس قاعده " رعایت اخلاق علمی " منوط به ذکر دقیق منبع است . امیدواریم مدعیان رعایت اخلاق ( بخصوص رسانه های مدعی ارزشمداری ) بدون احساس شرمندگی از رفرنس قرار گرفتن بزرگترین مرجع مباحث نظامی در ایران ، از مطالب استفاده نمایند .
-
1 پسندیده شدهبا تشکر از شما هزینه منافقین قبل از اینکه توسط عراق مورد حمایت قرار بگیرند چه جوری تامین میشد
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر دوم : پاکستان» (بخش اول پاکستان) در این تاپیک و در سه پست قبل به بررسی چگونگی استقرار باقروند در ترکیه بعنوان مسئول شاخه ترکیه منافقین و همچنین راه اندازی خط فرار منافقین در ترکیه پرداختیم. از این پست و در ادامه تاپیک به بررسی ماجراهای باقروند و این بار در خصوص «راه اندازی خط فرار منافقین در پاکستان» خواهیم پرداخت. داوود باقروند ارشد ، ماجراهای خودش در پاکستان را اینگونه توضیح می دهد : با سبک شدن بار مرز غربی و با آمدن 95درصد از مسئولین و فرماندهان به ترکیه، و حساس شدن رژیم [نظام] روی مسیرهای غرب کشور، بعد از بازگشت من از بلغارستان سازمان مرا به همراه «محمود احمدی» (عضو مرکزیت آن زمان) ، در اواسط سال 1361 به پاکستان فرستاد تا آنجا را نیز راه اندازی کنیم. من اولین بار محمود احمدی را در سال 1359 در لندن دیده بودم. من مسئول انجمن های دانشجویان مسلمان بودم که سه تن از اعضای سازمان که در خارج بودند (و از روز اول اساسا آنها به سازمان وصل بودند) و خط و خطوط سازمان را میگرفتند و به من بعنوان عامل اجرایی ابلاغ میکردند تا من اجرا کنم. [این سه نفر] بر سر خط غلط سازمان در اوایل 1359 از آن منشعب شدند. که طی فرایندی که در این بحث نمیگنجد و جداگانه به آن خواهم پرداخت. «رضا رئیسی» و «محمد حسین رفیعی فنود» و «حمید نوحی» (محسن) بعد از بازگشت از تهران و اعلام رسمی انشعاب شان از سازمان در یک جلسه رسمی انجمن را تحویل من دادند. محمود احمدی برای بررسی وضعیت انجمن و دادن خط و خطوط جدید و ارزیابی از اثرات به اصطلاح مخربی که نظرات رضا رئیسی طوسی و … میتوانست روی انجمن داشته باشد به لندن آمد و مجموعه نشستهایی چه فردی با من چه با بقیه افراد انجمن بصورت جمعی جهت اعلام مواضع و توجیه و… برگزار نمود. این همان زمان بود که رژیم [نظام] در داخل حکم دستگیری مسعود رجوی و موسی خیابانی را نیز داده بود که همه دفتر سیاسی آن زمان و همراهان به خارج آمده بودند. محمود احمدی ، در این سفر ؛ احمد افشار (با نام سازمانی فرزاد) را نیز (که یکی از نفراتی بود که انجمن ها او را میشناختند) با خود آورده بودند. قلعه حیوانات فرقه رجوی (کمپ منافقین در آلبانی) وضعیت سازمان در پاکستان صفر بود. فقط دو نفر دانشجوی هوادار سازمان در پاکستان بودند که یکی بنام مسعود خدابنده و دیگری بنام علیرضا. مسعود خدابنده در حال حاضر در لیبرتی است [ خدابنده در زمان نوشتن این مطالب توسط باقروند در لیبرتی بوده ولی الان از این فرقه جدا شده و در لیدز انگلستان ساکن است] و در بخش ارتش فعال است و علیرضا که فامیلش را فراموش کرده ام و بعد ها در اشرف در حفاظت رجوی بود که توانست از سازمان خارج شود، و در دانمارک زندگی میکند. بنابراین مجبور شدیم از صفر شروع کنیم. ابتدا در هتل مستقر بودیم و بتدریج محلی تهیه کردم و ارتباطات برقرار گردید. به مقداری قطعی و خروج از کشور زیاد بود که من بدنبال نفرات تیمها و کادرها و نفرات جدا شده در «هتلهای کراچی» و «خانه های جمعی ایرانیان» می گشتم. آنها که «خود جوش» و «خارج از کادر سازمان» خود را به کراچی رسانده بودند بصورت جمعی و در آپارتمانهایی که تهیه کرده بودند و عمدتا نزدیک دانشگاه کراچی بود زندگی میکردند. عطف به اینکه در پاکستان نیز هیچ سیستم کمک به پناهندگان وجود نداشت بچه های قطع شده در وضعیت اسفباری بصورت ده دوازده نفره در یک اتاق بدون کمترین امکانات رفاهی زندگی میکردند طوری که روی زمین میخوابیدند. گرما و رطوبت فوق طاقت کراچی و انواع بیماریهای پوستی در بین بچه ها بیداد میکرد محمود احمدی چند ماه بعد به ترکیه برگشت. با تجربه ای که سازمان از مسئله دار بودن نفرات در ترکیه بدست آورده بود هیچ کس را دوباره وصل نمیکرد و میگذاشت در همان وضعیت اسف بار کراچی باشند تا کمی عقل به سرشان بیاید و دست از انتقادات به سازمان بردارند. بعد میخواست که گزارش بنویسند. همه نیز میدانستند که اگر در نوشتن خطایی بکنند در همان جا میمانند و خبری از کمک سازمان و خروج از جهنم کراچی نیست. تمامی نفرات مجبور بودند که طبق محورهایی که به آنها میدادم (که سازمان از پاریس دیکته میکرد) اولا تمامی کروکی سازمانی که در آن در داخل کشور قرار داشتند را بکشند. سپس باید تمامی عملیات و ماموریتهایی که در آن شرکت داشتند را نیز ریز به ریز مینوشتند. دست آخر نیز باید مواضع خود را نسبت به مبارزه مسلحانه و بنی صدر (هیچ تمایلی به بنی صدر نداشته باشند) [توجه داشته باشید که در این زمان هنوز بنی صدر و رجوی در پاریس با هم بودند و متحد حساب می شدند] و مسائل سیاسی آن روز را گزارش میکردند. تمامی این نوشته ها در کاغذ های پوستی صورت میگرفت و بعد از جمعبندی به پاریس ارسال میشد. سپس بعد از چند ماه اوکی میشدند که آیا وارد مناسبات [سازمان در] پاکستان بشوند یا خیر. عمده نفرات اولا روی مبارزه مسلحانه و چپ روانه بودن آن و ثانیا تمایلی که به آقای بنی صدر داشتند مسئله دار بودند. حتی نفرات قدیمی سازمان. مانند اکبر معینی که از اعضای زندانی زمان شاه سازمان بود و بدلیل اینکه سنش کمتر از بقیه نفرات زندان بود در زندان به بچه مجید معینی (آقا) معروف بود. وقتی اکبر معینی در کراچی سرو کله اش پیدا شد و من او را در یک هتل پیدا کردم ، از او گزارش گرفتم و ارسال کردم. در گزارش او که تماما انتقاد بود به «شروع مبارزه مسلحانه» ، «پوچ و بی دلیل و بی موقع بودن آن» و اینکه «یک حرکت چپ روانه بوده» شدیدا انتقاد شده بود. بلافاصله به من ابلاغ شد که او بنی صدری شده است بگذار همانجا بپوسد. که بحال خودش رها شد. وی بعد ها با نوشتن گزارشات بسیاری نهایتا پذیرفته شد. وی بعد از «انقلاب ایدئولوژیک» با «رد کردن آن» دوباره تحت برخورد قرارگرفت و چند سالی خلع رده شده بود. و در حال حاضر از نفرات بخش ضد اطلاعات رجوی است. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر اول : ترکیه» (بخش سوم و پایانی ترکیه) در ادامه دو پست قبل که به بررسی چگونگی استقرار باقروند در ترکیه بعنوان مسئول شاخه ترکیه منافقین و همچنین راه اندازی خط فرار منافقین در ترکیه پرداختیم ، در این پست (بخش آخر) خود داوود باقروند ارشد ادامه ماجراهای خودش را این خصوص توضیح می دهد : بنابراین اجبارا «خط تقویت [پایگاه های مجاهدین در] کشورهای همسایه ایران» می بایست ایجاد شود. این اقدام جهت «جمع و جورکردن تیمها» و کادرهایی که بعد از «از دست دادن محل استقرار خود» در آوارگی در سطح کشور پراکنده میشدند و در نهایت مجبور میگردیدند که بصورت پراکنده از کشور خارج شوند. مرا نیز با همین مضمون به ترکیه و تحویل گیری امور ترکیه اعزام کرده بودند. من بعد از استقرار و تردد به شهرهای مختلف و دیدار با کادرها (جهت تسلط برامور) بلافصله به شهر مرزی وان رفتم و در پایگاه کوچکی [خانه] که سه اتاق داشت مستقر شدم. من با توجه به اینکه آذری زبان هستم و زبان انگلیسی را هم میدانستم بسرعت میتوانستم زبان ترکیه ای را یادبگیرم و حرف بزنم و روزنامه ها را بخوانم. همین امر کمک میکرد که بتوانم در شهر کوچکی مانند وان با لباسهای محلی و بزبان محلی که کمی بیشتر به آذری ما شبیه است با عادی سازی بمانم. سازمان یک سیستم خروج از کشور داشت. برای نمونه با همین سیستم توانست مهدی ابریشم چی و مریم عضدانلو را از طریق کردستان (عراق) به پاریس بفرستد. سیستم خروج افراد از داخل کشور بدین صورت بود که نفراتی که به دلایلی باید به خارج از ایران فرستاده میشدند، ابتدا توسط بخش مربوطه در داخل و توسط فرماندهی داخل پیشنهاد میشد و سپس توسط [دفتر سازمان در] پاریس مورد تائید قرار میگرفت. سپس نفرات به بخش خروج از کشور سازمان که نام آن بخش شهرستان بود وصل میشد که تعدادی پایگاه در تهران و شهرستانها داشت . بعد از آن ، برنامه ریزی برای نحوه خروج عطف به ترکیب نفرات اعزامی طرحی ریخته میشد. مواردی بود که با کرایه یک مینی بوس و در قالب خانواده عزاداری که برای تحویل گیری شهید جنگ به شهرهای مرزی میروند همگی لباس سیاه میپوشیدند و مینی بوس را نیز با عکسهایی که قرار بود مربوط به شهید باشد و… تزئین مینمودند، نوارهای آهنگران را نیز پخش میکردند تا مورد شک قرارنگیرند. یا حسین ابریشمچی را با ریش و لباس آخوندی و با بهانه اینکه میخواهند حاج آقا را برای ازدواج به زاهدان ببرند به آنجا آوردند و سپس از مرز خارج کردند. بدین طریق با عبور از پست های بازرسی متعددی که وجود داشت به شهرهای مرزی می آمدند. شهرهایی مانند ارومیه و سلماس و سپس به روستای حسنی و کلارش در کردستان انتقال داده میشدند که از آن پس با اسب و پیاده از مرز گذشته و به ترکیه در شهر وان میرسیدند. تعدادی نیز از مسیرهای کردستان شمالی و منطقه سردشت و بانه از تیر رس رژیم [نظام] خارج شده به روستاهای مرزی تحت کنترل حزب دمکرات کردستان ایران می آمدند. که نفرات سازمان نیز در روستاهای دولتو، جانداران، … مستقر شده بودند. در مدت حضور من در ترکیه ، اولین اکیپی که از ایران خارج شدند ترکیب آقای پرویز یعقوبی، مادر رضایی ها، همسر محسن رضایی و احمد رضایی برادر کوچکتر رضایی ها ویک خواهر مجاهد که نام او را فراموش کرده ام بود. آقای پرویز یعقوبی و مادر رضایی ها در هتلی در شهر وان مستقر شدند. هم آقای پرویز یعقوبی و هم مادر رضایی ها آشکارا از وضعیت اسفبار سازمان در داخل و اینکه خواهران و مادران یا در حال دستگیری و اعدام روزانه هستند و یا آواره کوه و دشت میباشند شکوه و شکایت میکردند. آنها همچنین از اینکه در سال 1360 زمستان بسیار سختی داشته ایم و بسیاری نیز در این سرما در خیابانها و در بشکه های خالی ساختمانهای در حال احداث را شب را به صبح میرساندند، حرف میزدند. آقای پرویز یعقوبی در همان زمان نیز از کارکردهای آقای مسعود رجوی بسیار انتقاد میکردند. بطور خاص از اینکه سازمان را وارد امری کرده که مطلقا هیچ آمادگی برایش در سازمان نبوده انتقاد داشت. ایشان ضمن رد اعلام مبارزه مسلحانه در آن مقطع مطرح میکرد که با اعلام «مبارزه مسلحانه یک شبه» و به دم تیغ دادن کل تشکیلاتی که در سرتاسر کشور که تا روز قبل علنی و شناخته شده بودند و تنها خودش و محدود دستگاه فرماندهی را مخفی و سپس فرار کردن به خارج و جا گذاشتن تمامی تشکیلات در زیر ضربه های رژیم [نظام] کاری نبود که رسم سازمان باشد. او تعریف میکرد که در زمان دستگیری محمد آقا (بنیانگذار سازمان محمد حنیف نژاد) در اولین نشست مرکزیتی که در زندان تشکیل میشود و البته قبل از بازجویی ها، محمد آقا دستور میدهد که بقیه مرکزیت تمامی تقصیر ها را به گردن محمد آقا بیندازند. تا بدینوسیله فشار و جُرم بقیه کم شود. و این سنت رهبری سازمان بوده نه کاری که مسعود رجوی کرد. درهمین رابطه بود که عباس داوری برای دلداری مادر رضایی ها و مذاکره با آقای پرویز یعقوبی بسرعت به ترکیه و به شهر وان آمد. و چند روزی در وان بود و به پاریس برگشت. نفر پنجم شورای رهبری ، علی زرکش بود که به دلائل امنیتی عموما در انظار ظاهر نمی شد در این دوره اکیپ های سازمان یکی بعد از دیگری از داخل اعزام و از کشور خارج میشدند. این اکیپ ها با دستور پاریس بعضا به فرانسه یا اسپانیا و یا در همان استانبول اسکان داده میشدند. یکی از اکیپ های اصلی اعزامی در ماه رمضان سال 1361 علی زرکش و همسرش مهین رضایی، محسن عباسی محافظ علی زرکش و همسرش، احمد حنیف نژاد و همسرش، محمد علی توحیدی و همسرش، ، ابوالفضل امشاسبند، گیتی گیوه چیان و همسرش ….در آن زمان این افراد بجز احمد حنیف و همسرش و محسن عباسی و همسرش، مهدی فتح الله نژاد … که در یک هتل در شهر وان مستقر شدند بقیه در پایگاهی در شهر وان ترکیه موقتا اسکان داده شدند تا ترتیب اعزام آنها به استانبول داده شود. در پایگاه سازمان در وان ، «علی زرکش بصورت مخفی بود» یعنی از اطاق خارج نمیشد. و هرگاه که میخواست برای کارهای فردی خارج شود بقیه باید به داخل اطاق هایشان می رفتند. در اینمدت یکبار نیز برای سرکشی به داخل تردد نمودم که در برگشت جواد براعی (جواد آقا)، همسر جواد برایی و فرزندش، محسن سیاه کلاه، حسن صادق (معروف به اوزون حسن از زندانیان زمان شاه سازمان) و همسرش و فرزندش و یک خواهری بنام زینب که در عملیات فروغ کشته شد (همسر اول احمد وشقاق که در سپتامبر سیاه 2013 اشرف کشته شد) را با خودم آوردم. آن زمان محمود عطایی و محمود عضدانلو برادر مریم عضدانلو در روستای کلارش کردستان بودند و منتظر اعزام. ارتباطات با داخل از طریق یک فرستنده موج کوتاهی بود که در روستای کلارش کردستان قرار داده شده بود و در ترکیه نیز با استفاده از یک رادیو گراندیک دیجیتال که از آلمان تهیه شده بود بطور یکطرفه برقرار بود. ارتباطات از ترکیه به داخل نیز از طریق پیک با بکارگیری افراد محلی صورت میگرفت. بدنبال اکیپ علی زرکش، محمود عطایی و تیم حفاظتش جهانگیر و … مصطفی رجوی پسر اشرف ربیعی [دقیقاً. پسر اشرف و نه پسر مسعود] که طفل شیرخواری بود نیز به همراه یک خانواده مجاهد خارج شدند. محمود عطایی و جهانگیر محافظ او یک خانه ای در لب دریاچه وان مستقر بودند. و مرتب برای شنا به دریاچه میرفتند. عملا در یک دوره شش ماهه بعداز 11 اردیبهشت تمامی کسانیکه میتوانستند از غرب کشور خارج شوند تخلیه شدند. غرب کشور اختصاص داده شده بود به فرماندهان و مسئولین سازمان. عزیز رضائی مشهور به مادر رضائی ها (سه پسر او در درگیری با ساواک کشته شدند. یک دخترش در ضربه 19 بهمن زعفرانیه و دختر دیگرش هم در مرصاد) با آمدن تمامی سیستم فرماندهی سازمان به شعبه ترکیه سازمان کار آنجا نیز تغییر کرد و محمود عطایی شد مسئول ترکیه که در استانبول مستقر شد. علی زرکش به پاریس رفت. بقیه افراد سازمان در استانبول مستقر بودند. از این به بعد تمامی کسانیکه وارد میشدند طبق سازماندهی و نیاز و کارکرد و اینکه چقدر مسئله دار هستند سازماندهی میشدند. در آن زمان هیچ کس را از ترکیه به فرانسه اعزام نمیکردند مگر اینکه پروسه روشن شدن وضعیت موضع او نسبت به مبارزه مسلحانه و موضوع بنی صدر و کل خط و خطوط سازمان به پایان برسد. بنابراین در این مدت همه باید از خود گزارش می نوشتند. پرویز یعقوبی تنها کسی نبود که انتقاد و ایراد داشت، همه و همه این وضع را داشتند. تفاوت پرویز یعقوبی با بقیه این بود که او این شهامت را داشت که علنی آنرا مطرح کند و بهای سنگینی هم برای آن پرداخت. احمد حنیف نژاد و همسرش و محسن عباسی و ابولفضل امشاسبند و … آنقدر آشکارا مسئله دار بودند که مرتب تیکه پرانی میکردند و کارهای سازمان را به سخره میگرفتند. و وضعیت اسفباری بود. تعدای زیر ضرب رفتند. تعدادی که مسئله دار بودند را سازمان میفرستاد به اسپانیا [بخاطر اینکه] آن زمان اسپانیا راحت تر از جاهای دیگر ویزا میداد. در این مدت در ترکیه «سیستم جعل اسناد سازمان» نیز راه افتاده بود و برای همه پاسپورت می ساختند. از جمله مهر ورود و خروج مرزهای ترکیه ساخته شده بود. که مهر ها را دستی میساختند. یعنی با استفاده از پاکن مهر ها ساخته میشد. که عمدتا محسن سیاه کلاه اینکار را میکرد. برای افزایش اعتبار پاسپورتها و مهرهایی که سازمان خودش به آنها زده بود تیمهایی را بصورت اکیپ از ترکیه بصورت زمینی به بلغارستان میفرستاد که با خروج از آن مرز و بازگشت به ترکیه مهر ورود و خروج واقعی بخورند. عطف به اینکه در این زمان من عضو هیئت رئیسه یک شرکت ساختمانی در لندن نیز بودم و برای کارهای شرکت به آمریکا نیز تردد میکردم پاسپورت معتبر با ویزای مولتیپل آمریکا داشتم. که در یک تردد مرا هم همراه اکیپی به بلغارستان فرستادند. که همگی در مرز دستگیر شدیم. ماموران مرزی [ترکیه] جعلی بودن پاسپورتها را متوجه شدند. در جریان بازجویی اصرار بر این بود که چه مقدار پول داده اید که این مهر ها را برایتان بزنند که ما نیز عددی را [همینجوری] گفتیم. چون مهر ها را سازمان میزد. رئیس مرز گفت زیاد داده اید بیاورید من با کمتر برایتان مهر ها را میزنم. از هر کدام 1000 لیر ترکیه گرفت و ما را راهی بلغارستان نمود. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «راه اندازی رادیو مجاهد با حمایت مستقیم صدام» اختصاص داد. «رادیو منافقین» در باره نقش حساس اين راديو بايد گفت : منافقين استفاده های کاربردی فراوانی از اين راديو می کردند ... مخصوصاً شاخه نظامی آن که بخش ترورهای کور را به عهده داشت ، از اين امواج در رساندن پيام رمز در ساعات معين به سرپل های عملياتی خويش استفاده می کرد! بعد از کودتای ناموفق 30 خرداد 1360 و افشاء شدن چهره تروريستی سازمان ، راديو مجاهد تنها رسانه ای بود که فرماندهان و سران از آن به عنوان ابزار سازماندهی نيروهای خود استفاده می کردند. آن ها به شيوه گويندگان راديو عراق مرتب در حال تضعيف نيروهای رزمی کشور (و خصوصا خانواده های ایشان) بودند ...! و همان گونه که اشاره شد این رادیو در ساعات معينی هم پيام های رمز دار ارسال می نمود! مشخص بود که اين جنايتکاران بدين وسيله با نيروهای خود در ارتباط اند. نظام جمهوری اسلامی هم در پی کشف و از کار انداختن اين رسانه بود. آن ها ابتدا با ارسال پارازيت های قوی سعی در اختلال امواج راديو مجاهد را داشتند ... اما منافقين با جا به جايی سرور يا فرستنده اصلی ، امواج پارازيت را خنثی می کردند ... ! ديگر کار به جايی رسيده بود که اين راديو عملآ و به قول معروف آشکارا پيام های مخرب خود را برای اعضايش قرائت می کرد و در فواصل معين هم به تبليغات کاذب می پرداخت ... سازمان های امنيتی و تيم های تجسس جستجوی گسترده ای را برای کشف اين ايستگاه راديويی آغاز کرده بودند ؛ اما حتی منافقين بريده و تواب هم از محل استقرار آن بی اطلاع بودند! پس از اينکه در سال 1360 سازمان منافقين اعلام جنگ مسلحانه به نظام می دهند، عملآ از طريق اين راديو به سازماندهی نيروهای باقی مانده در خاک ايران می پرداختند. در همين سال کشف می شود که محل استقرار راديو مجاهد در دل يکی از کوه های کردستان قرار دارد! نهاد های اطلاعاتی و امنیتی ایران با کشف محل تقريبی راديو ، اميدواری فراوانی را به دست می آورند . از اين رو برنامه برای از کار انداختن صدای منافق وارد فاز تازه ای می شود ... بلافاصله ستادی از با تجربه ترين متخصصان نيروی هوايی ، اداره فرکانس های شرکت مخابرات ، اداره دوم ارتش ، بر و بچه های خبره تجسس و اطلاعات و ... ماموريت می يابند محل راديوی منافق رو کشف کرده و سپس دستور به انهدام آن دهند ... ادامه مطلب در لینک زیر : راه اندازی رادیو مجاهد به روایت داوود باقروند ارشد (*) باقروند در حال افشای نقض گسترده حقوق بشر توسط فرقه رجوی در کنگره سالگرد قرارداد ماسریخت انجمن دانشجویان مسلمان (شاخه دانشجوئی مجاهدین در اروپا) با مسئولیت محمد سیدی کاشانی (اسم سازمانی : بابا) از کادرهای اولیه سازمان از پاریس بدنبال تهیه فرستنده رادیویی برای کردستان بود که من را مأمور این کار نمود. اما بدلیل کمی سن من و اینکه در تماس با شرکت های بزرگ، اولا «جدی نمیگرفتند» و در ثانی «مشکوک بودند» که این جوان بیست و چهار ساله فرستنده رادیویی را برای چه میخواهد. بدین منظور پیشنهاد کردم که در این امر از کمک کاظم باقرزاده (از تجار شناخته شده ایران و برادر بزرگتر قاسم باقرزاده از فرماندهان بخش اجتماعی سازمان) که آن زمان به لندن آمده بود ، استفاده کنم. باقرزاده با حدود 50-60 سال سن خیلی بهتر از من میتوانست به شرکتهایی مانند مارکونی ، زیمنس و … نزدیک شود. این درخواست من توسط مسئولین سازمان پذیرفته شد و من (در پوشش مترجم) و ایشان (بعنوان یک تاجر) که برای مجاهدین افغان بدنبال خرید فرستنده هستیم اینکار را دنبال میکردیم. کاظم باقر زاده [در عملیات فروغ کشته شد] از بدو ورودش به لندن با من در تماس قرار گرفت و در جریان مسافرتهایی که به مناطق مختلف انگلستان برای دنبال کردن امور محوله با هم داشتیم رابطه نزدیک ودوستانه و خوبی پیدا کرده بودیم. البته آن زمان من نمیدانستم که رابطه باقرزاده با سازمان چیست؟ و فکر میکردم با توجه به سن و سالش از اعضاء قدیمی سازمان است. منبع : خاطرات مکتوب داوود باقر وند ارشد راه اندازی رادیو مجاهد به روایت مسعود خدابنده (**) همزمان با آمدن مسعود رجوی و ابوالحسن بنیصدر به فرانسه، من از لندن به پاریس اعزام شدم. مسعود رجوی در اولین فرصت پس از ورود به پاریس «قصد سرنگونی قهر آمیز رژیم [نظام] به دست مجاهدین خلق [منافقین] و جایگزینی شورای ملی مقاومت در کمتر از شش ماه» را اعلام نمود. اعلامیه ای که اگر چه مبنایی واقعی نداشت ولی به هر حال بهایش را میلیشیای باقی مانده در کشور با خون و آوارگی و اعدام دادند. [عجب ؟! بهایش را میلیشیا داد یا شهروندان غیرنظامی ایران با ترور و بمب گذاری و ... !!!؟ ] تا جایی که به شخص من بر می گشت، بعد از سی خرداد مسیر من دیگر مشخص تر بود. دو سه هفته «تحویل دهی انجمن های خارج کشور و وصل آنها به پاریس» و دو سه هفته هم «راه اندازی کارهای اجرایی "نشریه" در پاریس» که قرار شد چند شماره ای بنام انجمن [دانشجویان مسلمان] و بعد تحت عنوان سری جدید «نشریه مجاهد» تولید شود. حالا دیگر کارم در خارج تمام شده بود. ماموریت بعدی من اما در راستای جمع و جور کردن ریخت و پاش های بعد از سی خرداد است. ماموریت بازگشت به داخل ولی این بار به کردستان. آخر شب است. در هتلی در مونیخ در کنار آقای سعید شاهسوندی نشسته ام. تازه وصل شده ام و قرار است با ایشان کار کنم. هر دو نماز خواندیم و هر دو جلوی هم نشستیم و گریه کردیم. امروز خبر کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی رسید. تاکید موکد شده که در این مامویت به هیچ وجه به مجاهدین وصل نشویم. رابطه سازمان با عراق نباید لو برود. شاهسوندی از اعضای شورای مرکزی سازمان-درعملیات مرصاد به اسارت درامد-سال ۱۳۷۱ از زندان ازاد شده و به آلمان رفت. دیروز فرستنده رادیوئی ده کیلو واتی "زیمنس" آلمان با مقادیری فرستنده های کوچک تر "دریک" آمریکایی و ژنراتور و پوتین و لباس گرم و چادر و ... برخی موارد دیگر را تحویل ترانزیت داده ایم. کاغذ های خرید فرستنده ها برای افغانستان است ولی قرار است مقصد را به بغداد تغییر بدهند. فردا صبح با چند تن بار همراهان مان عازم بغداد هستیم. آنجا با کمک ستون ارتش عراق محموله مان را به مرز می رسانیم. پس همراه [سعید] شاهسوندی برای بردن فرستنده رادیو و سایر وسائل ارتباطی از مونیخ به بغداد (همراه رادیو و وسائل) و از آنجا به مرز کردستان ایران و از طریق کوهستان به دره زیر سردشت منتقل شدم. رودخانه زاب، مرز ایران و عراق، از اینجا به بعد تردد با قاطر و یا پای پیاده است. ماموریت جدید، انتقال و راه اندازی رادیو مجاهد در کوه های زیر سردشت و البته در کنار آن عضوگیری از اکراد و راه اندازی «یگان پیشمرگه مجاهد خلق» ، خارج کردن سرمایه های انسانی سازمان از داخل، عملیات مرزی و عملیات در عمق و ... دکتر قاسملو [به بنی صدر] اعتماد کرده و به شورای ملی مقاومت پیوسته [است]. الان هم با دست باز امکاناتش را در اختیار ما گذاشته و در کنار مقر مرکزی حزبش جایمان داده تا مگر حجم خسارات "سی خرداد شصت" را تا حد امکان پایین بیاوریم. مدتی نگذشته بود که این مقر، محل وصل نفرات داخل کشور به فرانسه شد. خیلیها در آن سالهای بعد از شکست کودتای رجوی (30 خرداد شصت) از طریق مقر ما که آن زمان همجوار مقر حزب دموکرات بود به دفتر بغداد و از طریق اردن به فرانسه منتقل شدند. از جمله اینها مهدی ابریشمچی از سران مجاهدین و جلال گنجهای از شوراییهای مجاهدین و بسیاری دیگر را من خودم از مرز تحویل گرفتم. به جرئت می توانم بگویم که بیش از نود و پنج درصد مجاهدین (و شورایی هائی) که توانستند بعد از سی خرداد از کشور خارج شوند از این مسیر و با این کمک ها گریختند. [ در خصوص این عدد 95% یا اشتباه می کند و یا دروغ می گوید. در پست های بعدی بیشتر توضیح خواهم داد] مسعود کشمیری و محمدرضا کلاهی هم در همین زمان و البته با فاصله زمانی کمی به مقر ما آورده شدند. مشخص بود که هیچکدام را بخاطر سابقه ترور، نمیتوانستیم به اروپا بفرستیم و دستور، نگه داشتن و مراقبت از آنها بود. کلاهی (نام سازمانی: کریم رادیو) را که به لحاظ فنی در ایستگاه رادیو قابل استفاده بود در کردستان نگه داشتیم و مسعود کشمیری (نام سازمانی: باقر روابط) را که عربی بلد بود به دفتر بغداد فرستادیم. شاهسوندی و خدابنده (دو نفر سمت راست) - در حال انتقال رادیو به خاک ایران من بعنوان کسی از نزدیک با این دو فرد در ارتباط بودم میتوانم شهادت بدهم که هیچ کدام سابقه جدی ارتباطی با مجاهدین نداشتند. بطور مشخص مسعود کشمیری حتی یک سرود سازمانی یا دعاهای خاص بعد از نماز مجاهدین را بلد نبود و من سرودهای صبحگاه و شعائر مرتبط را به وی آموزش دادم. کلاهی هم همینطور. به هیچ وجه حتی ریخت و قیافهاش به این کارها نمیخورد. رابطش ابراهیم ذاکری (نام سازمانی: کاک صالح) بود که در ایران برای ترور مجهزش کرده بود. ابراهیم ذاکری خودش هم مهندسی برق از دانشگاه تهران داشت. من دو سال بعد ماموریتم در آنجا پایان یافت. (یعنی زمانی که سپاه وارد منطقه شد و ما با گذشتن از رودخانه زاب از ایران به عراق عقبنشینی کردیم) . در واقع رادیو به عراق منتقل شد و دیگر نیازی به [فعالیت های حفاظتی و اطلاعاتی ] من نبود. کار رادیو را به محمدرضا کلاهی سپردم و خودم به فرانسه رفتم. سالها بعد که با مسعود رجوی (این بار علنی) به عراق برگشتم، کلاهی بدون هیچ تغییری (شاید کمی خستهتر) هنوز مسئولیتهای صرفا فنی را بعهده داشت. (سرویس و نگهداری و تعمیرات بیسیمها و تلفنها و …) و کشمیری هم همچنان در دفتر بغداد بعنوان رابط و مترجم مشغول کار بود. هیچ کدام از این دو تا آخرین روزهایی که من آنها را در عراق دیدم به لحاظ ایدئولوژیک به سازمان نزدیک نشدند. آنها سازمان را تحمل میکردند و سازمان آنها را. هیچکدام چارهای نداشتند. مراحل مختلف انقلاب ایدئولوژیک و طلاقهای ایدئولوژیک حتی برایشان قابل فهم نبود ولی در کارهای اجرائی سر خودشان را گرم میکردند تا زمان بگذرد. مسئولین سازمانی هم از این موضوعات اطلاع داشتند، ولی همین که اینها مشکلی ایجاد نکنند برایشان کافی بود. بن مایه : خلاصه مقاله خدابنده برای بی بی سی فارسی ---------------------------------------------------------------------------- * : داود باقروند ارشد ( نام سازمانی جلالِ پاکستان) : عضو عالیرتبه مجاهدین به مدت سی سال - مسئول شاخه تشکیلات دانشجوئی در خارج از کشور - مسئول شاخه عملیاتی ترکیه منافقین - مسئول شاخه عملیاتی پاکستان منافقین - مسئول دفتر شاخه نظامی سازمان در بغداد - مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی مجاهدین در بغداد - رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در کمپ اشرف - وی بعد از حمایت رجوی از حمله 11 سپتامبر به آمریکا [ !!! ] بخاطر اعتراض به این امر توسط دادگاه کمپ اشرف به ده سال زندان محکوم می شود (دو سال در اشرف و هشت سال در ابوغریب) - پس از سقوط صدام ، در ابتدای 2005 میلادی به همراه 150 نفر عضو دیگر «بریده از سازمان» ، توسط مقامات سازمان ملل و صلیب سرخ تحویل دولت ایران می شود. وی از سال 2013 در کلن آلمان به سر می برد و رئیس جنبش «نه به تروریسم و فرقه ها» در کشور آلمان است. ---------------------------------------------------------------------------- ** : مسعود خدابنده ( نام سازمانی رسول ) : عضو عالیرتبه مجاهدین به مدت بیست و پنج سال - عضو موسس «انجمن دانشجویان مسلمان » در لندن (شاخه دانشجوی مجاهدین در اروپا) - عضو و فرمانده تیم اشغال سفارت ایران در لندن در خلال جنگ سفارتخانه ها - عضو شورای مرکزی مجاهدین - عضو شورای ملی ملی مقاومت در فرانسه - فرمانده ارتش آزادیبخش - مسئول مستقیم تیم حفاظت ، استقرار و تردد مسعود و مریم رجوی ( در بغداد و پاریس) - رابط سازمان با بسیاری از سرویس های اطلاعاتی نظیر عربستان و عراق و فرانسه و ... - جدا شده از سازمان در سال 1375 و در حال حاضر در لیدز انگلستان ساکن است. وی اخیرا گفتگوی مکتوب و مفصلی هم با مرکز اسناد انقلاب اسلامی انجام داده که حاوی نکات جالبی از زوایای تاریک اقدامات مجاهدین (منافقین) از 30 خرداد 1360 به بعد است. --------------------------------------------------------------------------- پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
-
1 پسندیده شدهبسم ا... از موشک نازعات تا واکسن برکت محسن هاشمیرفسنجانی در بخشی از یادداشتی در شماره امروز شرق با عنوان از موشک نازعات تا واکسن برکت نوشت: موضوع تحقیق و تولید موشک در داخل کشور به دغدغه اصلی مسئولان ارشد نظام و فرماندهان نظامی تبدیل شده بود و چندین پروژه موازی تولید موشک با نامهای مختلفی نظیر نازعات، مجتمع، سجیل، زلزال و شهاب یک در صنایع دفاع (پارچین)، صنایع سپاه، مهندسی جنگ جهاد سازندگی و مرکز تحقیقات صنایع دفاع آغاز شده بود و من در زمانی که در تهران حضور داشتم یا به اتفاق پدر به جبهه سفر میکردم، در جریان این پروژهها و مشکلاتشان قرار میگرفتم. با توجه به رشته تحصیلیام که کاربرد فراوانی در صنایع دفاعی داشت و شرایط بحرانی کشور، به توصیه آیتالله هاشمیرفسنجانی، تحصیل در دوره دکتری را رها کردم و از سال ۱۳۶۵ برای کمک به صنایع دفاعی کشور به ایران بازگشتم و خوشبختانه توانستم تعدادی از نرمافزارها، اسناد و کتابها و همچنین کامپیوتر شخصی (PC) خود را که آن زمان در کشور به آسانی در دسترس نبود، برای استفاده در بخش طراحی موشک به ایران بیاورم. نکته مهمی که در این میان وجود داشت، پیشرفت همزمان پروژه های تحقیقات و تولید انبوه موشک در داخل بود که در دستگاههای مختلف انجام میشد و مسئولان آن دستگاهها در گزارشهایی که به مقامات ارشد کشور میدادند، از موفقیت بسیار نزدیک خود در تولید موشک خبر میدادند؛ اما صنایع با تکنولوژی بالا، دارای پیچیدگیها و مشکلاتی است که بعضا در پیشرفت پروژه تحقیقاتی در حد بالاتر از ۹۰ درصد و حتی ۹۵ درصد خود را نشان میدهد که شخصا این موضوع را در تولید موشک تجربه کردهام و حتی در فاصله پس از تولید نمونه تا شلیک آزمایشی، شاهد برخی از این مشکلات فنی بودهایم که در یک فقره منجر به انفجار در کارگاه تولید موشک حتی روی استند قبل از پرتاب و بعد از آن شد. مسئله مهم دیگر، تفاوت مرحله تحقیق و نمونه های آزمایشگاهی با تولید انبوه بود که در مرحله تولید انبوه نیز مشکلات فراوانی از جمله مسائل مربوط به تأمین مواد اولیه، بستهبندی، توزیع، نگهداری و پروتکل های پرتاب پیش میآید که شاید در مرحله تحقیقات مهم به نظر نرسد. راهبرد مسئولان نظام در این مقطع، ایجاد همگرایی در پروژه تولید موشک داخلی بود که برای استفاده بهینه از امکانات محدود کشور، مقرر شد پروژه شهاب دو بهعنوان پلتفرم تولید موشک ایرانی تعریف شود تا هر موشکی که در دستگاههای مختلف در مرحله تحقیقات و تولید نمونه است، اگر به تولید انبوه برسد، در این پروژه و با امکانات ویژه تأمینشده تولید شود و این تدبیر هم خوشبختانه به نتیجه رسید و اگرچه تا پایان جنگ شاهد تولید انبوه موشک ایرانی نبودیم، ولی با فاصله حدود سه سال، موشکهای ایرانی به تولید صنعتی رسیدند و امروز یکی از نقاط دستاوردهای ایران هستند و بنده هم بهعنوان عضو کوچکی از خانواده بزرگ صنایع دفاعی کشور، به این موفقیت افتخار میکنم. امروز نیز در تولید واکسن داخلی با شرایط مشابهی مواجه هستیم؛ واکسنهایی مانند برکت، نورا، پاستور و رازی که در پروژه های موازی از سوی دستگاههای مختلف در مرحله تحقیقات هستند و هر دستگاهی نیز خبر از موفقیت خود میدهد؛ اما بروز پیچیدگی های خاص این صنعت در مرحله تحقیقات، تستهای انسانی و اخذ مجوز و همچنین تولید انبوه، موجب شده مانند تولید موشک برنامه زمانبندی پیشبینیشده محقق نشود. توصیهام به دوستان مسئول و زحمتکشان عرصه تولید واکسن، استفاده از چند تجربه تولید موشک در کشور است؛ نخست: فعالیت موازی در مرحله تحقیقات با حفظ همگرایی و تبادل اطلاعات مناسب است؛ اما اگر در مرحله تولید انبوه با توجه به امکانات محدود کشور، از همگرایی و همافزایی بهجای موازیکاری استفاده شود و هر واکسنی که امکان تولید انبوه آن فراهم میشود، از خطوط تولید انبوه موجود استفاده کند. دوم: با توجه به مشکلات پیشبینینشده ناشی از تکنولوژی، تحریمها و محدودیت زیرساختها و امکانات کشور، مسئولان ارشد دولت، تنها به وعدهها و برنامه های اعلامشده از سوی تولیدکنندگان داخلی بسنده نکنند و با تأمین واکسن از خارج، مانع واردشدن هزینههایی نظیر تلفات داخلی بیشتر و سفرهای خارجی برای واکسن شوند. تصور کنید اگر آیتالله هاشمیرفسنجانی و فرماندهان نظامی کشور به دنبال تأمین موشک از خارج نمیرفتند و منتظر موشک داخلی میماندند، ما نمیتوانستیم هدفهایی نظیر برج رافدین در بغداد را در آستانه اجلاس کشورهای عربی هدف قرار دهیم و عملا در جنگ شهرها شکست میخوردیم که هزینه سنگین انسانی و نظامی برای کشور داشت. پی نوشت : 1- جالب هست این مساله بویژه بخش تلاش برای تولید موشک قبل از رفتن سراغ سوریه و لیبی برای تهیه موشک بالستیک 2- یک خط و نیم آخر را از جنبه نظامی ( نه شخص یا جنبه سیاسی ) ماجرا تحلیل کنید . https://www.tabnak.ir/
-
1 پسندیده شدهمتفاوت فکر کن سلاح ها ابزار نبرد برای هر فرمانده محسوب می شوند ولی وقتی سلاحی به یک عادت تبدیل شود، تکنولوژی زدگی رخ خواهد داد و تمامی طرح ها فدای ابزار می شود گویی تمام راه ها از ان سلاح می گذرد و بس در اینجاست که یا خود باید از آن سلاح دل بکنیم یا جبر روزگار غافلگیرانه آن سلاح را بی اثر می کند عادت را کنار بگذار و راه سخت را در پیش بگیر در شطرنج برای فرار از وابستگی به مهره ای خاص، تمرینی تعریف می شود مهره اصلی فرد از او سلب شده و از او خواسته می شود بدون ان مهره بازی کند معمولا این مهره، مهره های قدر بازی هستند همچون وزیر یا قلعه و جنگیدن در این شرایط جدا سخت و طاقت فرسا هست چرا تبحر استفاده از دیگر مهره ها را می طلبد و فرد باید طرح های پویا تری را ابداع کند تا در این شرایط توان نبرد داشته باشد. این روش اشک تازه اموزها را در می آورد اما چندی بعد قدرت استفاده از مهره هایی همچون سرباز ، فیل و اسب را پیدا می کنند و این تازه آغاز درک بر صحنه شطرنج خواهد بود در این شرایط وقتی مهره های اصلی به او پس داده می شود اکنون او می تواند قدر و ارزش واقعی آنها را بداند و در کنار دیگر مهره ها بصورت تیمی بازی کند. بازی شطرنج بدون وزیر و قلعه این تفکر در نیروهای نظامی نیز معنا و مفهوم دارد دهه ها پیش در اوج جنگ سرد، سلاح اتمی و بمباران اتمی اولین و تنها سلاح نبرد محسوب می شد ولی بعد از جنگ ویتنام، ژنرالی در ارتش آمریکا به نام استاری تصمیم به بازنگری به این شیوه گرفت و سوالی مطرح کرد که تا ان زمان بی سابقه بود. اگر مجبور شویم بدون بمب اتم با شوروی بجنگیم، چگونه خواهیم جنگید؟ این سوال که در ان زمان خنده دار می آمد، مقدمه تحولی بزرگی شد که آمریکا میوه اش را در جنگ خلیج فارس چید در حقیقت این ایده سبب شد که امریکا سلاح اتمی را از عنوان تنها سلاح تعیین کننده در راهبرد خارج کند و نگرشی متفاوت به دیگر سلاح ها و ابزارها ایجاد کند کار در ابتدا سخت بود ولی به تدریج ایده ها بروز کرد و در پی ایده سخت افزارها توسعه یافت سخت افزار با تمرین بهینه شده و طرح ها پخته تر و حرفه ای تر شدند اینگونه سلاح هسته دیگر سلاح مهمی در نیروهای امریکا نبود و امریکا می توانست به راحتی بدون بمب اتم از پس شوروی برآید چرا که قدرت نیروی هوایی به چنان پختگی رسیده بود که بسیار کم هزینه تر و موثرتر از بمب اتم می توانست دشمن را در هرجایی نابود و منکوب نماید دیگر قدرت های زمینی و تکاوری نیز توسعه یافتند و در جنگ خلیج فارس ابداعاتی را به نمایش گذاشتند که هیچ کسی انتظار ان را نداشت در حقیقت جنگ خلیج فارس نمایش میوه متفاوت فکر کردن بود، و در آن امریکا تسلط خود به مهره های فیل، اسب، سرباز و قلعه را به خوبی نشان داد این در حالی بود که در طرف مقابل ، فرماندهان عراقی به مدت 8 سال در نبردی نابرابر با تکیه بر سلاح شیمیایی ، همه گونه ضعفی را پوشش دادند و هر کجا که ساختار و طرح دفاعی آنها توسط ایرانی ها شکسته می شد با استفاده شدید از این سلاح مخوف، نفس حملات ایرانی ها را می گرفتند ولی به یک باره در شروع جنگ خلیج فارس به انها گفته شد در این نبرد حق استفاده از سلاح شیمیایی را نخواهید داشت و بدون ان باید نبرد کنید فرماندهانی که به این سلاح عادت کرده بودند و همچون اعتیاد از ان بهره می بردند، از خود می پرسیدند مگر می شود بدون سلاح شیمیایی هم جنگید و این شوک را با عبور از بزرگراه مرگ به خاطر سپردند اين جا مفهوم توليد كارت بازي مطرح ميشه و ايجاد دستاوردها و راه هاي مستقل که از هر کدام بتوان دشمن را شکست داد. به قول فيلم اخرين شناسايى "تا اگر يكي از معبر ها قتلگاه شد از اون يكي معبر جلو بكشيم" گردش روزگار چرخید و شیطان صفتی به نام ترامپ، شهید سلیمانی را ناجوانمردانه ترور کرد در پاسخ به آن حمله ایران دچار شوکی شد، عجیب دشمن همه جانبه حساب های خود را کرده بود و ایران غافلگیر شده بود اینجا بود که عنصر وابستگی به یک سلاح دامن ایران را گرفت هرچند ان وقایع گذشت ولی این سوال به جد مطرح شد، آیا تمام هنر بازی شطرنج ما بر یک مهره بسته شده است ؟؟ و اگر حریف آن مهره را از مدار خارج کند چه کار می توانیم بکنیم؟؟ * عده ای می گفتند اگر بمب اتم داشتیم، آمریکا جرئت تهدید پیدا نمی کرد؟ ولی بمب اتم برای آنها تنها یک دوپینگ بود در مقابل ضعف هایشان ، همچون سلاح شیمیایی برای فرماندهان عراقی * عده ای همه چیزشان را روی موشک ها گذاشته بودند و زدن اسرائیل ولی انها هم تک کارت بازی می کردند و راحت در چنگ ضربات موج دوم آمریکایی بودند اینجا این سوال مطرح شد، همان سوالات استاری آیا می توانید بدون توان موشکی با آمریکا بجنگید و شکستش دهید؟؟ آیا بدون موشک می توانی اسرائیل را شکست دهی؟؟ آیا تنها با قدرت پهپادی می توانید با امریکا بجنگید؟؟؟ بدون نیروی هوایی همتراز، چگونه می توانید نیروی هوایی آمریکا را عقب برانید؟؟؟ آیا توان تحمل جنگ الکترونیک و ماهواره های امریکایی را دارید؟؟ آیا امنیت مراکز انرژی، آب را می توانید تامین کنید؟؟ و مانع نابودی زیرساخت های خود شوید؟؟ آیا امکان بردن جنگ به خاک امریکا را دارید؟؟؟ و می توانید آمریکا را در خانه شکست دهید؟؟؟ سوالاتی که برای خیلی ها سنگین بود و توهین تلقی میشد ولی بجا بودند و لازمه برای رسیدن به سطحی که در ان اینگونه غرور ملی مان را ترور نکنند --------------------------------------- اتفاقاتی که رخ داد را باید به عنوان یک زنگ خطر و هشدار به خاطر بسپاریم و مانع تکرار چنین شرایطی شویم حادثه هواپیمای اکراینی و جنگ فشار اقتصادی همه و همه کافی هست تا متوجه شویم باید متفاوت فکر کرد این روش نبرد دیگر پاسخگو شرایط نبوده و باید استفاده از دیگر مهره های شطرنج را تمرین کنیم و دشمن را در جایی که انتظار ندارد غافلگیر کنیم بماند که جنگ اقتصادی و رسانه ای هم دو جبهه ای هست که درش درگیریم و سریعا باید در اونجا ها قوی بشیم تقدیم به دوست و برادر عزیز @MR9 که همیشه مشوق متفاوت فکر کردن هست
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. قربانیان جنایت مزار شریف دیپلماتِ سردار ، مجاهدی بدون مرز سردار شهید "محمد ناصر ناصری" در سال 1340 در روستای سیستانک از توابع شهر اسفدن در خانواده ای مذهبی متولد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی؛ در تأسیس کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران بیرجند نقش کلیدی ایفاء می نماید و در حالی که به عضویت سپاه در می آید ، موفق به اخذ دیپلم نیز می گردد. سخن گفتن از سردار شهید ، محمد ناصر ناصری ، بدون پرداختن به ارتباطات و تعلقات خاطر آن بزرگوار به افغانستان و افغان ها ، قطعا کاری ناقص خواهد بود. او که از دوران کودکی با زندگی در نوار مرزی ایران و افغانستان ، کم و بیش با مردمان آن سامان برخوردهائی داشته ، همزمان با تجاوز شوروی به آن کشور ؛ در جبهه خدمت به مردم محروم و مجاهدین افغان نیز فعال می گردد . به شکل گسترده ای اقدام به حمایت از نهضت جهادی آنان می کند. در سال های 1359 و 1360 به دو شهر "شیندند" و "فراه" سفر می کند و ضمن گفتگو با مسئولین جهادی افغانستان ، راهکارهای کمک به آنها را بیشتر و بهتر بررسی می نماید. در عین حال ، از انجام وظیفه در حراست از دستاوردهای انقلاب اسلامی نیز باز نمی ماند. در همین راستا می توان به نقش درخشان او در خاتمه دادن به شورش های منافقین در شهرهای بیرجند، قائن و نواحی اطراف آن اشاره نمود. در خلال جنگ تحمیلی در عملیات عاشورا ( میمک ) به سختی از ناحیه کتف و پا مجروح می شود. در سال 1364 ، سردار پر آوازه دفاع مقدس ، شهید محمود کاوه وقتی اوصاف ناصری را از دوستانش می شنود و استعداد بالای او را شناسائی می کند ، برای جذب وی به تیپ شهدا تلاش می نماید. نهایتا موفق می شود او را به تیپ ویژه بیاورد و ریاست ستاد تیپ را بر عهده اش می گذارد. پس از پایان جنگ ، همچنان با روحیه ای خستگی ناپذیر در سنگرهای مختلفی مشغول خدمت به نظام و انقلاب می شود تا اینکه سرانجام در روز 17 مردداد ماه 1377 ، در شهر مزار شریف افغانستان ؛ به دست نیروهای طالبان به نحوی مظلومانه به شهادت می رسد. پیکر پاک این شهید در محل بوستان شهدای بیرجند به خاک سپرده شده است. ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
-
1 پسندیده شدهبا سلام خدمت دوستان فتح الفتوح در فتح المبین لشکر گارد ریاست جمهوری ، درجریان عملیات فتح المبین ، دوبار دست به پاتک زد ، در هردوبارهم ، عناصر تیپ امام حسین (ع) ( بعدها لشکر 14 امام حسین (ع)) ، چنان ضربه ای به واحدهای این یگان وارد آورد که سازمان رزم اش مختل گردید و کلیه تانکها و نفربرهای زرهی این واحد ، بواسطه تانکبرها ، به عقب بازگشتند . یکی از مهمترین دلایل شکست این یگان ، در کنار سایر عوامل ، موفقیت خارج از تصور واحد شنود سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شکستن کدهای بی سیم های راکال ارتش عراق و استراق سمع رادیویی آن بشمار می رفت .
-
1 پسندیده شدهفرزین جان از کجا می دونی که اینها رو برای مقابله با ایران خریدند. بعدش هم همین ارتش اردن در جنگ 6 روزه که اسرائیل دمار از جمال عبدالناصر درآورد بهترین عملکرد رو در بین ارتشهای عربی داشت. شما از کجا فهمیدید که اینها آدم جنگ نیستند؟ کتاب تاریخ جدیدی دستت رسیده بده ما هم بخونیم صواب داره. :|
-
1 پسندیده شدهدوستاني كه ميتونن از پايگاه شكاري شيراز بازديد كنند مي تونند اين حرف رو تاييد كنن كه در حال حاضر تنها يك فروند اف 16 در ايران موجود است و تا جايي كه بنده اطلاع دارم آن يك فروند ديگه بهمراه تمامي لوازم پشتيباني در زمان جنگ تحويل نيروي هوايي پاكستان گرديده است . :|
-
1 پسندیده شدهمن هم اين خبر رو شنيده بودم .... بعد از اينكه چاوز رييس جمهور ونزوعلا شد و با سياست هاي امريكا به مخالفت پرداخت امريكا پشتيباني تسليحاتي خودش از ونزوعلا رو تقريبا قطع كرد و ونزوعلا هم براي دادن اولتيماتوم به امريكا اعلام كرد كه مي خواهد F-16 هاي خودش رو بفروشه.... ايران هم كه تجربه خوبي رو از مهندسي معكوس و اورهال بدون پشتيباني تامكت هاي خودش داشت پيشنهادي رو براي خريد اين هواپيماها از ونزوپلا اعلام كرد ....... ولي يه سوالي كه همون موقع ذهن من رو مشغول كرد اين بود كه براي جابهجاي اين هواپيما ها اون ها رو بايد به صورت قطعات جدا از هم در اورد يا اينكه روش ديگه اي هم هست ؟؟؟
-
-1 پسندیده شدهبنده به شخصه حالم از هرچي اف 16 ايرانيه {چه باشه چه نباشه}بهم مي خوره لطفا از اين تاپيكا كم تر بزاريد icon_cool