IRINavy

Navy
  • تعداد محتوا

    801
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    9

تمامی ارسال های IRINavy

  1. سلام بحث خوبی رو جناب میسالو شروع کردند. یادم یه یکبار با چند نفر از دوستان علاقه مند به صورت حضوری بحث کردیم. حدودا یه ساعتی حرف زدیم، تهش به این دو نتیجه کلی زیر رسیدیم. 1- خود شرکتهای خصوصی هم در این قضیه مقصرن. چون پا پیش نمیذارن. حتی به درخواستهای نیروهای مسلح جواب نمیدن. بعلت ترس از ممنوع الخروج شدن یا ممنوع الورود شدن. بلوکه شدن داراییهای خارجی، تحریم شدن و عدم امکان مراودات بین المللی، ترس و ناخشنودی از مراقبتها و حفاظتهای لازم و ذاتی این قبیل پروژه ها، سودآوری کم و صرفه اقتصادی پایین (تا وقتی دلالی و بساز بفروشی و واردات جنس چینی و امثالهم هست!) احساس عدم امنیت و آزادی. 2- وزارت دفاع یا جهادهای خودکفایی ارتش و سپاه علیرغم اطلاع از فواید و مزیتهای بخش خصوصی تمایل به کار گسترده و در سطح کلان ندارن. بعلت هم مورد بالا که اشاره کردم و هم اینکه روی شرکتهای خصوصی کنترل و نظارت کافی ندارن. هم امکان نشت و لو رفتن اطلاعات هست. هم اینکه بعنوان مثال اگه یه شرکتی آمد و پروژه ای رو دست گرفت. بودجه خوبی هم گرفت. چند سال هم وقت تلف کرد. آخرش هم گفت نشد. اونوقت چی؟ چه تضمین میتوان گرفت که این اتفاق نیفتد؟ کدام شرکت خصوصی حاضر است با چنین تضمین سنگینی جلو بیاید؟ به فرض که ضرر مالی جبران شد، وقتی که تلف شد و از دست رفت چه؟ واسه همین ترس ها و نگرانیهای دوطرف هست که این همکاری در سطح کلان شکل نمیگیره. اما از آنطرف : نه وزارت دفاع و نه جهادهای خودکفایی ارتش و سپاه بدون کمک دانشگاه ها و شرکت های خصوصی نمیتونن کار کنن. همین پروژه هایی هم که می بینید، درش بخش خصوصی دخیله. حتی در پروژه های حساسی ( از جنبه اطلاعاتی و محرمانگی) مانند ساخت رادار یا سامانه پدافندی و .... اما نه ما متوجه میشیم نه حتی خود اون شرکت!!! بویژه در بخشهایی مثل الکترونیک یا مخابرات بدون کمک شرکتهای خصوصی امکان پیشرفت نیست. لذا از شرکتهای مختلف کمک گرفته میشه. اما در سطح محدود. یا مثلا در بخش دریایی، ساخت جماران و کلاس سینا و غدیر بدون کمک شرکتهای متخصص خصوصی امکان پذیر نبوده و نیست. در واقع به قول جناب میسالو نیروهای مسلح پیمانکار نیستند، بلکه وظیفه مدیریت و integration پروژه رو به عهده دارن. یعنی پروژه رو خرد می کنن به شرکتها و صنایع مختلف دولتی و خصوصی تا ریسکشون کمتر بشه. البته شاید یه جایی ترجیح بدن یا مجبور بشن پیمانکاری هم بکنن. درضمن جناب میسالو به قول خودتان بدون قضاوت پیش دستانه هم میشود بحث کرد. لازم نیست به مدیران و فرماندهان نظامی اتهام قبا ساختن از بودجه دولتی و امثالهم زد. شاید باشند کسانی که از این نیات ندارند!
  2. [quote name='senaps' timestamp='1360529639' post='299433'] دوره‌ی سیزدهم تکاوران منجیل، اگر اسم منطقه‌ای باشه، اسم منطقه‌ای متعلق به ارتش در ایلام هستش فک کنم؟! عکس رزمایش و ایناشون نیست؟!(حین عملیاتی چیزی !!) .... [/quote] سلام منظورتون رو درست نفهمیدم. اما به هرحال اون عکس، عکس افراد سیزدهم دوره پادگان آموزشی منجیل هست. منجیل هم شهریست بین قزوین و رشت، نزدیک شهر رودبار (زلزله معروف و ویرانگر سال 69 خاطرتون هست!) منجیل یه سد قدیمی داره که از دریاچه پشت اون واسه آموزش تکاوران دریایی استفاده میشه. همچنین محیطهای کوهستانی و جنگلی هم داره. عکس از عملیاتهای دفاع مقدس هست که انشاءالله میذارم اما از عملیاتها یا رزمایشهای قبل انقلاب فکر نکنم چیزی داشته باشم. مخصوصا اینکه اون موقع این جور عکسها زیاد گرفته نمیشده. نه دوربینی بوده نه خبرنگاری و نه اصلا اجازه این کار داده میشده.
  3. [center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10248/12.png[/IMG][/center] [center][color=#006400][size=3]به درخواست یکی از دوستان[/size][/color][/center] [center][b][size=5][color=#800000]قسمت سوم - چند عکس قدیمی از امیر دریادار دکتر سیاری[/color][/size][/b][/center] [center][b][size=5][color=#800000]فرمانده فعلی نیروی دریایی ارتش[/color][/size][/b][/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/25.jpg[/img][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/26.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_26.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/27.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_27.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/28.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_28.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/30.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_30.jpg[/img][/url][/center] [center][size=4][b][color=#006400]انشاءالله ادامه خواهد داشت ...[/color][/b][/size][/center] [center]--------------------------------------------------------------------------------------------------------------[/center] [quote name='ia65' timestamp='1360474788' post='299240'] دستت درد نکنه ولی یه سوال در زمان شاه مثل اینکه ارم هر نیرو (زمینی و دریایی) روی کلاه کج قرار داشته و مثل حالا نبوده که ارم کل ارتش روی کلاهها باشه؟؟؟؟ امکانش هست ارم نیروی دریایی و زمینی زمان شاه رو هم بزاری؟ [/quote] ممنون قابلی نداشت. بله قبل از انقلاب اسلامی، هر نیرویی آرم خودش رو داشت و پرسنل اون رو روی کلاهشون نصب می کردند. دلیلش هم این بود که در آن زمان سه نیروی دریایی، هوایی و زمینی داشتیم که زیر نظر ستاد مشترک ارتش بودند. اما بعد از پیروزی انقلاب، لازم بود نیروها آرمهای شاهنشاهی خودشون رو تغییر بدن. لذا تا یه مدتی مسئله آرم و لباس نظم و انضباط کاملی نداشت. اکثرا نیروها آرم "الله" معروف رو روی کلاهها نصب میکردن یا المانهای مربوط به حکومت شاهنشاهی رو از آرمهای خودشون حذف کرده بودن و همونهارو استفاده میکردن. در زمان جنگ هم کمتر کسی به فکر این چیزها بود. بعد از جنگ مسئله لباس و آرم منظم و مشخص، مورد توجه قرار گرفت و سازماندهی شد. چون حالا ما ارتش و سپاه داشتیم که زیر نظر ستاد کل نیروهای مسلح بودن، واسه همین پرسنل هرکدوم آرم همون نهاد رو روی کلاهشون نصب کردن. البته آرم جدید نیروها هم طراحی شد و پرسنل هر نیرویی آرمشون رو روی بازوی چپ میذارن. حتی اخیرا یگانها هم آرم برای خودشون طراحی کردن و اون رو روی بازوی راست میذارن. اگر منظورتان از عکس آرم، فایل تصویری خود آرم باشه، من چنین چیز ندارم. [quote name='amirtajik' timestamp='1360482541' post='299258'] دستت درد نکنه خیلی قشنگ بود منم چندتا عکس دارم اگه خواستین راهنمایی کنید واستون بزارم [/quote] خیلی ممنون در پی ام در خدمتم.
  4. [quote name='ALI' timestamp='1360490166' post='299275'] [quote] [font=Tahoma][size=2]اما کاش در مقاله بالایی (حداکثر و حداقل) سرعت این FSV [/size][/font][font=Tahoma][size=2]ها هم ذکر میشد و همچنین قیمت هر یک از اونها در ضمن برام همیشه یک سوال بزرگ بوده که مزیت و معایب نفربر های لاستیک دار هشت در هشت/ شش در شش و چهار در چهار نسبت به یکدیگر چی هست؟ مثلا عیب و یا مزیب یک نفربر هشت چرخ نسبت به یک نفربر شش چرخ چی؟ [/size][/font] [/quote] تعداد محورها و چرخ ها رابطه مستقیمی با وزن کلی خودرو دارد. هرچقدر وزن کلی خودرو بیشتر باشد ، تعداد محورها و چرخ ها نیز افزایش می یابد تا به این ترتیب متوسط وزنی که خودرو بر روی زمین وارد می آورد ، کاهش یابد و به تبع آن قدرت تحرک خودرو افزایش یابد. همچنین افزایش تعداد محورها سبب سهولت تردد خودرو در مکان های صعب العبور می شود. به عنوان مثال یک خودرو چرخدار با چهار محور به نسبت خودروی دیگر با سه محور می تواند آسانتر از روی شکاف ها و شیارها و موانع زمینی عبور کند. در مجموع افزایش تعداد محورها و چرخ ها سبب افزایش قدرت تحرک خودرو می شود. [/quote] سلام طبق استانداردها و آیین نامه ها، حداکثر وزن مجاز وسیله نقلیه روی هر چرخ 2.25 تن است. یعنی یه خودروی چهارچرخ برای اینکه اجازه داشته باشد در راهها رفت و آمد کند نهایتا میتواند 9 تن (4*2.25) وزن داشته باشد. این حد نهایی هم برای این قرارداد شده که عبور و مرور خودرو ها به روسازی راه آسیب نزند. درواقع روسازی جاده ها و راهها برمبنای همین فرض طراحی میشن. البته این استاندارد نظامی نیست بلکه یه قرارداد مهندسی است. من اطلاعی ندارم که در مورد خودروهای چرخدار نظامی هم این قرارداد رعایت می شود یا نه! شاید نظامی ها استاندارد خودشان را داشته باشند اما اگر بیش ازاین باشد نمیتوانند در جاده ها حرکت کنند و باید حمل شوند.
  5. [center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10248/13.png[/IMG][/center] [center][b][size=5][color=#800000]قسمت دوم - تصاویر قبل از انقلاب[/color][/size][/b][/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/13.jpg[/img][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/014.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_014.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/15.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_15.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/16.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_16.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/17.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_17.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/18.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_18.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/019.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_019.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/20.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_20.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/21.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_21.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/22.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_22.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/024.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_024.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/23.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_23.jpg[/img][/url][/center] [center][color=#006400][b]انشاالله ادامه خواهد داشت ...[/b][/color][/center] [center]--------------------------------------------------------------------------------------------------------------[/center] [quote name='shsshed' timestamp='1360437126' post='299164'] می تونم درد حقارت زیر دست اجنبی بودن رو ببینم . خصوصا تو چهره فرمانده تکاوران ایرانی در عکس اول . کافیه ببینید چه قدر خودشو جمع کرده [b][color=#800000]قدر استقلال خودمونو بدونیم[/color][/b] [color=#800000]راستی لطفا چند تا عکس قدیمی از سردار سیاری قرار بدهید[/color] [/quote] چشم. حتما در یک پست جداگانه چند عکس قدیمی از امیر سیاری قرار خواهم داد. [quote name='ColonelShak' timestamp='1360441713' post='299194'] دستت درد نکنه - خیلی زیبا بود . استتار پلنگی بهمراه دی پی ام انگلیسی مورد استفاده توسط تکاوران نیروی دریایی ارتش بوده . البته پلنگی توسط نیروهای چترباز هم استفاده شده در دوره جنگ بهمراه نیروهای سپاه و بسیج . بعد از جنگ هم که این الگوی استتار مورداستفاده توسط نیروی زمینی ارتش بوده تا اینکه با مدل جدید جایگزین شد. [/quote] خیلی ممنون کلنل جان، قابلی نداشت. بله. حتی استتار پلنگی تا بعد از جنگ هم مورد استفاده تکاوران دریایی بود. البته در زمان جنگ بحث لباس و طرح استتار کمی نظم خودش رو از دست میده. انشاءالله اگه عمری باشه عکسهایی از جنگ خواهم گذاشت که شما در یک کادر عکس چندین نوع لباس به تن این عزیزان میبینید. حتی گویا مشکل پوتین هم داشته اند. چون در برخی عکسها کتانی معمولی پایشان بوده!!! هنوز هم پلنگی در نیرو زمینی استفاده میشه. به نوعی به لباس تکاوران نزاجا تبدیل شده به اضافه کلاه کرم رنگشان. مثلا در تیپ 55 و 45 یا لشکر 58 و 23
  6. [b] رونمايي از پهباد جديد ايراني در 29 فروردين سال آينده[/b] فرمانده قرارگاه پدافند هوايي خاتم‌الانبيا(ص) از ساخت پهپادهاي رادارگريز "حازم" با قدرت مانور بسيار بالا با همكاري صنايع دانش‌بنيان و وزارت دفاع خبر داد. به گزارش روابط عمومي پداجا، امير سرتيپ فرزاد اسماعيلي از رونمايي پهپادهاي حازم همزمان با روز 29 فروردين سال 1392روز ارتش جمهوري اسلامي ايران خبر داد و اظهار داشت: در زمينه پدافند هوايي كاري به دنيا نداريم و صرفاً با توجه به نياز سامانه هوايي داخلي طراحي‌هايمان را صورت مي‌دهيم. وي ادامه داد:پرنده رادارگريز "آر كيو 170" يك هواپيماي شناسايي فرامنطقه‌اي بود كه توسط نيروهاي مسلح شناسايي و شكار شد اما ما خودمان پهپادهاي متعددي در زمينه شناسايي هدف داريم كه به صورت كاملاً بومي و با همكاري صنايع دانش بنيان و وزارت دفاع طراحي كرده كه از آن جمله، پهپاد "حازم" است. امير سرتيپ اسماعيلي در مورد وي‍ژگي پهباد "حازم"، تصريح كرد: اين پهپاد علاوه بر قدرت مانور بسيار بالا، رادارگريز نيز هست. شايان ذكر است سيزدهم آذرماه سال ۱۳۹۰، جمهوري اسلامي ايران يك فروند هواپيماي جاسوسي از نوع "لاكهيد مارتين آر كيو ۱۷۰" را در شرق ايران با كمترين خسارت ممكن در اختيار گرفت. [url="http://aja.ir/portal/Home/ShowPage.aspx?Object=News&CategoryID=f7d36395-588c-496a-983f-379f6fcae43f&WebPartID=c997cbc2-e1fb-4ffc-9360-99122e25e385&ID=0e235554-8c75-4013-9701-214faffccfca"]منبع[/url]
  7. [quote name='bigdelimohamad9' timestamp='1360404834' post='298977'] نکته بعدی که جلب توجه می کرد اینه که فرمانده پایگاه مشهد برخلاف فرماندهان پایگاه های مهرآباد و اصفهان و تبریز و شیراز که همگی سرتیپ2 هستن سرهنگ تمام بود [/quote] سلام پایگاه هوایی مشهد اسم دقیقش پایگاه مقدم هوایی شهید سرلشگر حبیبی هست. یعنی پایگاه شکاری مثل جاهایی که نام بردید نیست. پایگاه های مقدم معمولا استعداد رزمی کمی دارند و دارای گردانهای متعدد پروازی و نگهداری و غیره نیستند اغلب هم توسط یه منطقه هوایی دیگه ساپورت میشن و به لحاظ سازمانی زیرنظر اونهان. فرماندهی پایگاه مقدم، شغل سرتیپی است واسه همین فرماندهش سرهنگ تمامه. اما فرماندهی پایگاههای شکاری، شغل سرلشگری است واسه همین فرماندهش سرتیپ 2 هست.
  8. [quote name='babak1985' timestamp='1360254691' post='298630'] باسلام [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10237/91069824568189631072.png[/img] این چه نوع راداریه؟؟؟ [/quote] [url="http://www.military.ir/forums/topic/23357-%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%B4%D8%A8%D9%83%D9%87-%D9%BE%D8%AF%D8%A7%D9%81%D9%86%D8%AF-%D9%87%D9%88%D8%A7%D9%8A%D9%8A-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%8A-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%83%D8%A7%D8%B1%D9%8A/"]http://www.military.ir/forums/topic/23357-%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%B4%D8%A8%D9%83%D9%87-%D9%BE%D8%AF%D8%A7%D9%81%D9%86%D8%AF-%D9%87%D9%88%D8%A7%D9%8A%D9%8A-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%8A-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%83%D8%A7%D8%B1%D9%8A/[/url]
  9. [quote name='Morteza313' timestamp='1360251919' post='298627'] نیسان پیکاب تصویر کفایت می کنه برای اینکه اونجا ایرانه [/quote] اتفاقا منم تو همین فکر بودم. فکرکنم فقط ایرانیهاهستن که عشق تویوتان و یه سقف به کابین بار هایلوکس اضافه میکنن و به وفور تو نیروهای مسلح از این هایلوکسها یافت میشه. بخصوص پدافند!!!
  10. [center][color=#006400][b]بسم رب الشهداء[/b][/color][/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/enghelab_21bahman.jpg[/img][/center] [size=5][b][color=#006400]خاطره ای از سرهنگ بازنشسته احمد جنتی محب[/color][/b][/size] ضربه‌هاي پا در رژه‌اي كه ما در روز 19 بهمن 57، مقابل حضرت امام رفتيم، آن قدر محكم بود كه گرد و خاكي بلند و دقايقي آنجا مثل مه گرفتگي شد. فرماني كه در آن جا همافر بازرگان با صداي رسا داد، بسيار تاريخي بود. حضرت امام هم با فرمايش خود، روحيه مضاعفي به ما دادند كه پس از ديدار در راه‌پيمايي شركت كرديم. در پيچ شميران و قبل از پل حافظ، تراكم جمعيت آن قدر بود، كه يك نفر نمي‌توانست، رد بشود، ولي وقتي كه جمعيت ما را مي‌ديد، كوچه باز مي‌كرد و ما جلو مي‌رفتيم. در آن روز همه مردم به ما احساس علاقه مي‌كردند، پيرمردهايي را من ديدم كه به لباس و دست ما بوسه مي‌زدند و اين ابراز محبت آنها، ما را از خود بي‌خود مي‌كرد. آن روز، روز پنجشنبه بود و من وقتي از راه‌پيمايي برگشتم، صدايم گرفته بود و 24 ساعتي صدايم درنمي‌آمد. بعد از راه‌پيمايي رفتيم خانه و روز جمعه هم خانه پدر خانمم بودم. جمعه شب من به منزل خودمان در خيابان كوكاكولا (نبرد) رفتم، بچه‌هاي مسجد مسلم ابن عقيل بعد از حماسه 17 شهريور در آنجا هميشه لاستيك آتش مي‌زدند و شب‌ها تا صبح با حكومت نظامي درگير مي‌شدند. خلاصه اين كه شب خوابيده بوديم كه ساعت 12 شب، سرو صدايي بلند شد. من سريع رفتم روي پشت بام و ديدم كه عوامل حكومت نظامي با مردم درگير شده‌اند، من سريع پايين آمدم و پرسيدم چه خبر شده است؟ كه يكي از آن‌ها گفت: در خيابان تهران‌نو همافران را دارند، مي‌كشند. من مي‌دانستم كه آن‌ها همافر نيستند، بلكه كاركنان آموزشي و هنرجوي نيروي هوايي از شاگردان خودمان هستند. من سريع با بچه‌ها تماس گرفتم تا از اوضاع با خبر شوم. گفتند: عوامل رژيم تعدادي تانك اسكورپين آورده و در محوطه‌اي كه هنرجويان و دانشجويان افسري حضور دارند، مستقر كرده است، تا آنها را بترسانند و به آنها القا كنند كه شما با همافران فرق داريد، آنها خائن به رژيم هستند و ... [size=4][font=tahoma,geneva,sans-serif]در آن شب يعني شب 21 بهمن، فيلم ورود امام خميني به ميهن را كه در روز 12 بهمن نيمه‌كاره نشان داده بودند، از تلويزيون در حال پخش بوده است. كاركنان آموزشي كه در اتاق تلويزيون وقتي اين صحنه را مي‌بينند، شروع به فرستادن صلوات مي‌كنند. نيروهاي گارد [color=#000000][background=rgb(238, 238, 238)]شاهنشاهي كه تعدادي از آنها در محل حضور داشته‌اند، وقتي اين وضع را مي‌بينند، شروع به فحاشي و هتاكي بچه‌ها مي‌كنند. وضع به گونه‌اي مي‌شود كه كاركنان آموزشي شبانه در داخل پادگان شروع به راه‌پيمايي مي‌كنند. تيمسار ربيعي كه منزلش در همان نزديك پادگان يعني در دوشان تپه بود، با شنيدن سرو صدا، خودش را به محوطه پادگان مي‌رساند و با كلت كمري به سمت كار كنان آموزشي تيراندازي مي‌كند.[/background][/color][/font][/size] [font=tahoma,geneva,sans-serif][color=#000000][background=rgb(238, 238, 238)]فرداي آن روز، يعني در روز 21 بهمن ماه 57، من صبح زود بلند شدم و از همسر و بچه‌هايم خداحافظي كردم. چون آن موقع تلفن كم بود و در كوچه ما فقط يك نفر تلفن داشت، من شماره آن را گرفتم و لباس نظامي را پوشيدم، يك خنجر كوچكي هم داشتم كه آن را براي احتياط به پايم بستم و به طرف پادگان حركت كردم. وقتي به در پادگان رسيدم، ديدم تعدادي از هنرجويان ايستاده‌اند و منتظر ما هستند. وقتي [/background][/color]چشمانشان به ما افتاد، اشك در ديده‌هايشان جاري شد و بغضشان تركيد، گفتند: كه شب گذشته عوامل گارد به ما حمله و ما را تا صبح اذيت كرده‌اند. من كه اين وضع آشفته را مي‌ديدم، گفتم: شما سر كلاس درس برويد تا من بقيه بچه‌ها را جمع كنم. خود به طرف ساختمان الكترونيك رفتم و كيف و كلاهم را داخل اتاق گذاشتم، سپس وسط راهرو ساختمان آمدم و بي اختيار دستم را روي گوشم گذاشتم و شروع به فرياد زدن كردم و گفتم: ظلم تا چه حد، براي چه نشستيد!؟ دارند برادرهايمان را مي‌كشند! اين چه برنامه‌ايست!؟ نيروهاي حكومت نظامي با چه حقي به داخل پادگان آمده‌اند و ...؟[/font] با سرو صداي من تعدادي از همكاران بيرون آمدند، من گفتم: هركس كه آماده است، بيايد، الآن انقلاب به پشتيباني نياز دارد. يكي از كاركنان انقلابي به اسم اصغر سلطاني كه شاهد اين ماجرا بود، سريع جلوي دهان من را گرفت و گفت: اين چه كاري است كه انجام مي‌دهي؟ ضد اطلاعات بيچاره‌ات مي‌كند. من كه حسابي از مشاهده اين وضع كاركنان آموزشي آشفته شده بودم و چيزي جلودارم نبود، سريع به ساختمان مركزي الكترونيك تلفن كردم و بقيه همكاران را خبر كردم. همگي وارد محوطه هنرجويان شديم و از آنجا شروع به راه‌پيمايي و شعار دادن كرديم. البته شب قبل مردم اطراف پادگان سر و صداي كاركنان آموزشي را شنيده و در اطراف پادگان جمع شده بودند. آنها تا صبح در همان جا اطراق كرده بودند تا اگر نياز شد، به كمك هنرجويان بيايند،اين حركت باعث شده بود تا نيروهاي گارد و ضد اطلاعات نتوانند، اقدام جدي و اساسي عليه آنها انجام دهند. در حالي كه نيروهاي گارد هم اطراف ما را گرفته بودند، ما همين طور در داخل پادگان دور مي‌زديم و شعار مي‌داديم. عده‌اي از همكاران كه نمي‌دانستند، سرانجام چه خواهد شد، از داخل ساختمان‌ها فرياد مي‌زدند: ديوانه‌ها برگرديد الآن شما را مي‌كشند. ولي يك شور و حال عجيبي حكم‌فرما شده بود و ديگر كسي از اسلحه و اين كه كشته خواهد شد، نمي‌ترسيد و همه با شور و هيجان شعار مي‌دادند. ما به سمت در جبهه كه الآن در خيابان حجت است، حركت كرديم. آنجا عوامل گارد شروع به تيراندازي به سمت ما كردند. آن موقع جلو كليه پادگان‌ها را به خاطر جلوگيري از شورش و حمله مردم به پادگان‌ها با گوني سنگر درست كرده بودند. يكي از سربازهايي كه پاسدار پشت گوني‌ها سنگر گرفته بود، من سريع پريدم و اسلحه‌اش را از دستش بيرون كشيدم. او التماس مي‌كرد كه بگذار من خودم تيراندازي مي‌كنم. خلاصه از ما اصرار و از او انكار تا اين‌كه مجبورش كردم، يك تيري شليك كرد. از سوي ديگر يكي از كاركنان دژبان با كلت كمري كه همراه داشت، شروع به تيراندازي كرد. از آن طرف هم گاردي‌ها شروع به تير اندازي به سمت ما كردند و يكي از هم كاران با گلوله زدند. من و آن‌هايي كه هيچ اسلحه‌اي نداشتيم، با هر وسيله‌اي سعي مي‌كرديم با آنها مقابله كنيم، در يك لحظه جرقه‌اي در ذهنمان به وجود آمد كه به اسلحه خانه برويم. وقتي به اسلحه خانه رسيديم، مسئول اسلحه‌خانه كه يك ستواني بود، جلو ما را گرفت و نگذاشت به اسلحه خانه برويم و اسلحه برداريم. در همين هنگام همكاران نگهبان اسلحه خانه را تحريك مي‌كردند كه چرا ايستادي، دارند همه را مي‌كشند و... اين حركت باعث شد، نگهبان مسئول اسلحه‌خانه را تهديد كند و ما از فرصت استفاده كنيم و قفل اسلحه‌خانه را بشكنيم. ما جزو اولين گروه‌هاي بوديم كه وارد اسلحه خانه شديم و از آنجا چندين قبضه اسلحه ژ-3 برداشتيم، جيب‌هايمان را پر از فشنگ كرديم و به طرف در جبهه برگشتيم. ما سريع خودمان را به پشت بام ساختمان پنج طبقه‌اي كه نزديك در جبهه مركز آموزش هوايي بود، رسانديم. از آنجا به نيروهاي گارد مسلط شديم و شروع به تيراندازي كرديم. نيروهاي گارد هم از پايين به سمت ما شليك مي‌كردند. تيراندازي حدود 15 دقيقه‌اي ادامه داشت و ما چند تا از خودروهاي جيپ و ريو آنها را به آتش كشيديم. اوضاع بسيار حساس شده بود، در همين موقع يك فروند بالگرد از فرودگاه دوشان تپه بلند شد و شروع كرد به رگبار بستن ما. نيروهاي گارد از پايين شليك مي‌كردند و افرادي كه در بالگرد بودند، از بالا شليك مي‌كردند. يك هنرجويي به اسم شاه مرادي جلو من لبه بام ايستاده بود، تير به سرش خورد و مغزش متلاشي شد. آن صحنه هيچ وقت از ذهن من پاك نمي‌شود. همكاران وقتي كه اين صحنه را ديدند، بيشتر احساسي شدند. ما با كمك مردم به سمت خيابان تهران‌نو حركت كرديم. در اين ميان صحنه جالبي براي من پيش آمد، عده‌اي جوان وقتي من را ديدند، جلو من آمدند، ايستادند و گفتند: ما سنگر تو هستيم و با همان لحن خودشان مي‌گفتند: دمت گرم تو پشت سر ما بيا و شليك كن! آن روز همه آمده و در صحنه بودند. مردم وقتي كاركنان نيروي هوايي را مي‌ديدند، با يك شور و هيجاني به كمك مي‌آمدند. حضور كاركنان نيروي هوايي در بين مردم، باعث روحيه گرفتن آنها شده بود. مردم در خانه‌شان را باز مي‌كردند و مبارزان را به داخل منزلشان هدايت مي‌كردند كه بروند، از پشت بام منزل به سمت نيروهاي رژيم تيراندازي كنند. اين تعقيب و گريز بين ما و نيروهاي رژيم ادامه داشت تا اين‌كه آنها را تا خيابان سي متري نيروي هوايي عقب رانديم. در خيابان حسيني بين قاسم آباد و كهن يك گاراژي بود كه حدود 10-12 نفر از نيروهاي رژيم داخل گاراژ رفته و سنگر گرفته بودند. من به همراه چند نفر به داخل گاراژ رفتيم و با شليك تير هوايي، آنها را خلع سلاح كرديم و تحويل مردم داديم. اين وضع تا بعد از ظهر ادامه پيدا كرد، من با دوستانمان آقاي صفايي، راهداري و يكي از دانشجويان خلباني كه بعدها متوجه شديم او هم شهيد شده است، يك تيمي تشكيل داده بوديم. حوالي بعد از ظهر بود كه ديديم كه يك ميني‌بوس و يك پژو كه داخل آنها تعداد روحاني بود، با بلندگو اعلام مي‌كردند: به فرمان حضرت امام (ره) حكومت نظامي امروز لغو شده است و همه بايد به خيابان‌ها بيايند. اين فرمان امام باعث شد كه بيشتر مردم به خيابان‌ها بيايند. نزديك غروب ما در سر خيابان قاسم آباد به داخل يك چلو كبابي فروشي رفتيم، تا نمازمان را بخوانيم. در آنجا به مردم چلوكباب صلواتي مي‌دادند. ما بعد از اين كه نمازمان را خوانديم، با بچه‌ها صحبت كرديم كه ديگر نمي‌توانيم به پادگان برگرديم. اگر رژيم باقي بماند، تكليفمان روشن است و همه اعدام خواهيم شد، يا اين كه اگر خدا توفيقي بدهد در اين درگيري‌ها شهيد خواهيم شد. به همين خاطر يك وصيت نامه مختصري نوشتيم و داخل جيبمان گذاشتيم و دوباره به خيابان تهران نو برگشتيم. خانه يكي از همكاران سر خيابان سبلان بود و ما به پشت بام خانه آنها رفتيم و سنگر گرفتيم. مسجد آئينه كه هم در همان خيابان است به‌عنوان اسلحه خانه بود و مردم اسلحه و مهمات‌هاي اضافي را كه جمع كرده بودند،به آنجا مي‌بردند. خانم‌ها هم به كمك آمده بودند­، آنها صابون‌ها را رنده مي‌كردند و داخل شيشه‌هاي نوشابه مي‌ريختند، با روغن سوخته بمب‌هاي آتش زا يا همان كلتوف مولوتوف درست مي‌كردند و به مبارزان مي‌رساندند. هوا تاريك شده بود و ما منتظر بوديم كه نيروهاي گارد هر لحظه فرا برسند. با توجه به اين‌كه رژيم، حكومت نظامي اعلام كرده بود، ولي به دستور امام، مردم حكومت نظامي را لغو كرده و همه سنگر گرفته بودند و منتظر بودند كه نيروهاي گارد وارد خيابان تهران‌نو بشوند. مردم علاوه براين‌كه با گوني سنگر درست كرده بودند، اتوبوس و ميني‌بوسي‌هايي را هم در عرض خيابان گذاشته و راه را بسته بودند. ساعت 12 شب بود كه با روشن شدن نورافكن‌هاي نفربرها متوجه شديم كه در حال آمدن هستند. نم نم باران شروع شده بود و من كه در پشت‌بام نگهباني مي‌دادم به يك سربازي كه كنار من بود گفتم: بچه‌ها را صدا بزن! آقاي صفايي اولين نفري بود كه آمد و ما شروع به تيراندازي به سمت نيروهاي گارد كرديم. تعدادي از جوانها هم كه در كنار جوي‌هاي اطراف خيابان سنگر گرفته بودند. آنها هم از پايين شروع به تيراندازي كردند. نفربرهاي طرفداران رژيم هم از همان ابتداي خيابان شروع شليك مي‌كردند كه با مقاومت مردم و كاركنان نيروي هوايي وقتي سر خيابان قاسم آباد و سبلان مي‌رسيدند، از كار مي‌افتادند. اين درگيري تا صبح ادامه داشت و مبارزان اجازه ندادند كه نيروهاي شاه خودشان را به مركز آموزش‌هاي نيروي هوايي برسانند. به طوري كه يكي از نفربرها داخل يك مغازه رفت، مردم سريع آن را محاصره كردند و افراد داخل آن را به اسارت گرفتند. صداي اذان صبح بلند شد. من بغضم تركيد و گفتم: خدايا چرا شهادت نصيب ما نشد، به ياد دوستاني كه شهيد شده بودند، افتادم و دوباره تجديد مهمات كردم. آن موقع خبر سقوط كلانتري‌ها يكي پس از ديگري از راديو شنيده مي‌شد تا اين‌كه خبر پيروزي از راديو اعلام شد. [url="http://www.aja.ir/portal/Home/ShowPage.aspx?Object=News&CategoryID=d51e8f63-aefd-486f-a41c-6ea2ca45f206&WebPartID=c1b8b123-0695-4a14-9640-25fdd3640e7e&ID=d63018a9-cc7c-443a-b776-b8e22a1b90b0"]منبع[/url]
  11. [size=5][color=#006400][b] نگاهي به سوابق امير سرتيپ محمد حسن نامي، سرپرست وزارت ارتباطات و فناوري اطلاعات[/b][/color][/size] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/Amir_Nami.jpg[/img] سرپرست وزارت ارتباطات و فناوري اطلاعات از سال 88 مسئوليت پرو‍‍ژه‌هاي زيرساختي مهمي چون اينترانت ملي و سايت بصير كه به "گوگل ارس" ايراني نيز شهرت يافته است را در كارنامه كاري خود دارد. به گزارش روابط عمومي ارتش جمهوري اسلامي ايران، امير سرتيپ محمدحسن نامي كه چندي پيشطي حكمي از سوي رئيس جمهوري به‌عنوان سرپرست وزارت ارتباطات و فناوري اطلاعات منصوب شد،در سوابق خود سمت‌هايي همچون معاون ستاد ارتش جمهوري اسلامي ايران و رئيس سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح را دارد. نامي در دوران مسئوليت خود به تعيين مدل سه بُعدي توپوگرافي جمهوري اسلامي ايران جهت مكان يابي آنتن‌هاي مخابرات اقدام كرد. از ديگر اقدامات وي مي‌توان به راه‌اندازي و تكميل ايستگاه گيرنده و كنترل داده‌هاي ماهواره‌اي، اينترانت ملي و سايت بصير اشاره كرد. سايت بصيركه به "گوگل ارس ايراني" نيز شهرت يافته است اين قابليت را دارد كه از جمع‌آوري اطلاعات در كشورهاي مختلف توسط "Google earth" جلوگيري كند. سرتيپ نامي كه متولد 1332 در شهرستان قم است، داراي مدرك دكترا در رشته جغرافياي سياسي است. وي با 110 ماه سابقه حضور در دوران جنگ تحميلي و سه بار مجروحيت؛ از جانبازان دوران دفاع مقدس است. نامي در دوران دفاع مقدس از فرماندهي گروهان تا معاونت ستاد ارتش جمهوري اسلامي ايران فعاليت نمود و پس از آن به سمت معاون وزير دفاع و رئيس سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح منصوب گرديد. در سوابق وي همچنين حضور به‌عنوان ديپلمات در كشورهاي آسيايي شرقي ديده مي شود. در سوابق تحصيلي نامبرده نيز علاوه بر دكتراي جغرافيايي سياسي از دانشگاه علوم و تحقيقات تهران، دكتراي مديريت استرات‍ژيك از دانشگاه عالي دفاع ملي و [color=#b22222][b]دكتراي مديريت كشورداري از دانشگاه كيم ايل سونگ كره شمالي نيز ديده مي شود. [/b][/color] وي علاوه بر تسلط كامل به زبان انگليسي، تاكنون بيش از 30 جلد كتاب در حوزه فضايي و علوم ژئو ماتيك، 15 مقاله آي . اس. آي و دهها مقاله علمي و پژوهشي به چاپ رسانده است. سرپرست وزارت ارتباطات و فناوري اطلاعات همچنين در سال 1388 نويسنده برگزيده فصل پاييز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در بخش علوم جغرافيايي شده است. [url="http://aja.ir/portal/Home/ShowPage.aspx?Object=News&CategoryID=f7d36395-588c-496a-983f-379f6fcae43f&WebPartID=c997cbc2-e1fb-4ffc-9360-99122e25e385&ID=5941c948-c995-4e70-8b2b-f004ea5782f8"]منبع[/url]
  12. IRINavy

    نگاهي به توان نظامي عربستان

    [quote name='elo' timestamp='1359153919' post='295817'] [quote name='IRINavy' timestamp='1359152700' post='295813'] سلام جسارتا جناب الو خواستم عرض کنم (البته شما بهتر از بنده میدونید) متاسفانه این اطلاق نام ناوشکن به ناوهای کلاس الوند (سام قدیم) به دوران گذشته و ابتدای ورودشون به کشور برمیگرده. از همون ابتدا ناوهای سام و زال و رستم و فرامرز رو (امروزه به ترتیب الوند و البرز و سبلان و سهند) ناوشکن سبک نامیدند. میدونید در گذشته در منطقه یکم بندرعباس یک ناوگروه داشتیم شامل ناوهای ببر و پلنگ و آرتمیز که ناوگروه ناوشکنهای سنگین می نامیدند. و یکی هم ناوگروه ناوشکنهای سبک که شامل همین کلاس الوند ها بود. به شماره بدنه ها در عکس زیر توجه کنید [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/Sam_class.jpg[/img] دامنه استفاده از لفظ ناوشکن برای ناوهای کلاس الوند حتی در نامه نگاری ها و گزارشهای رسمی هم سرایت کرده بوده. که برای اثبات اون میشه به اسناد بی طبقه شده مربوط زمانهای گذشته رجوع کرد که البته بنده از قرار دادن تصاویر اون اسناد معذورم هرچند که از طبقه بندی خارج شده اند. به هرحال متاسفانه این غلط که از ابتدا وجود داشته، امروزه به حدی شایع شده وبه قولی غلط مصطلح شده که دیگه نمیشه اون رو اصلاح کرد بخصوص با شرایط امروز!! [/quote] دوست خوبم درود بر تو اون زمون هم عده ای بودن که رسانه ای میگفتن ناوشکن اما تا جایی که فهمیدم مرتبط با نداجا هستین (حالا به هر نحوی) همه پرسنل رسمی نداجا بدون استثنا واسپرهامون فریگت مینامیدند و میخوندن و تا قبل از به آب اندازی جماران همه چیز با همین یک پله سقوط استانداردی داشت پیش می رفت که یهوی همه چیز به هم ریخت و بازم سقوط کردیم من از سال 74 تا عملیاتی شدن جماران حتی یکبار واژه ناوشکن رو در تمام نیروی دریایی نشنیدم و هنوز هم هیچ افسریا درجه دار دریایی ناوشکن نمیگه ( دیده شده برخی افسران تفنگدار دریایی که از دیگر نیروها اومدن و به نداجا ملحق شدن اکثر کلاس شناورها رو اشتباه و نادرست میگن که به نظر نیاز به یکسری آموزش شناورهای دریایی دارن)اما دریایی ها خیر همه بدون استثنا واسپرها و شناورهای پوژه موج رو فریگت و بایندرو نقدی رو کروت میگویند ببخش که مثبتهام تموم شده بود و نمیتونستم برات مثبت بزنم همچنین دوست خوبم چکا که نتونستم مثیت بهختون بدم اما از حساب دوستیم بینهایت مثبت براتون ثبت میکنم [/quote] شما لطف دارید جناب الو. همین توجه و لطفتون به بنده ارزشش بسیار بیشتر از مثبته. عرض بنده رد صحبتهای شما نبود. حرفهای شما در باب محاورات پرسنل نداجا صحیحه و بنده قصد نقض اون رو نداشتم. صرفا خواستم خاستگاه این غلط مصطلح رو به اطلاع دوستان برسونم بنده هم تایید می کنم که پرسنل در گفتار خودشون از لفظ ناوشکن استفاده نمیکنن و بنده تابحال نشنیدم. معمولا افراد همون نام ناو رو میگن مثلا جماران، یا خدنگ یا نقدی. حالا میخاد قایق موشک انداز باشه، کروت باشه یا فریگیت یا هرچه. چون در گفت و گو آدم سعی می کنه طبق قاعده کم کوشی، کمترین واژگان رو به کار ببره! درمواردی هم که صحبت کمی جدی تر یا رسمی تر باشه از عبارات ناو فلان یا ناوجا بهمان (ناو جمهوری اسلامی) استفاده می کنن. اگر هم بخوان تخصصی و علمی حرف بزنن که حتما از الفاظ فریگیت یا کروت یا غیره بهره می برن. حتی جای شکرش باقیست که امروزه استفاده از لفظ ناوشکن در نامه نگاری ها نسبت به گذشته کمتر شده و بیشتر از لفظ ناوجا که رسمی تر است استفاده می شه!! اما همانطور که همه می دونن بحث رسانه ها و دوربین و مصاحبه کلا متفاوته و ادبیات خاص خودش رو داره
  13. IRINavy

    نگاهي به توان نظامي عربستان

    سلام جسارتا جناب الو خواستم عرض کنم (البته شما بهتر از بنده میدونید) متاسفانه این اطلاق نام ناوشکن به ناوهای کلاس الوند (سام قدیم) به دوران گذشته و ابتدای ورودشون به کشور برمیگرده. از همون ابتدا ناوهای سام و زال و رستم و فرامرز رو (امروزه به ترتیب الوند و البرز و سبلان و سهند) ناوشکن سبک نامیدند. میدونید در گذشته در منطقه یکم بندرعباس یک ناوگروه داشتیم شامل ناوهای ببر و پلنگ و آرتمیز که ناوگروه ناوشکنهای سنگین می نامیدند. و یکی هم ناوگروه ناوشکنهای سبک که شامل همین کلاس الوند ها بود. به شماره بدنه ها در عکس زیر توجه کنید [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/Sam_class.jpg[/IMG] دامنه استفاده از لفظ ناوشکن برای ناوهای کلاس الوند حتی در نامه نگاری ها و گزارشهای رسمی هم سرایت کرده بوده. که برای اثبات اون میشه به اسناد بی طبقه شده مربوط زمانهای گذشته رجوع کرد که البته بنده از قرار دادن تصاویر اون اسناد معذورم هرچند که از طبقه بندی خارج شده اند. به هرحال متاسفانه این غلط که از ابتدا وجود داشته، امروزه به حدی شایع شده وبه قولی غلط مصطلح شده که دیگه نمیشه اون رو اصلاح کرد بخصوص با شرایط امروز!!
  14. سلام چند عکس مربوط به صحبتهای دوستان: ناو خارک در اسکله انگلیسی: یکی از سه ناوچه موشک انداز تحویل شده بعد از انقلاب، درحال حرکت به سمت ایران. البته بدون لانچر موشک!! یاحق
  15. احتمالا تنها مزیتی که کامیون معمولی داره اینه که میشه با پوشوندن پشتش، اونو شبیه یه کامیون معمولی کرد که صدتا از اونا تو جاده ها ولو هستن و کسی نمیفهمه بارش چیه. علاوه براینها سرعت یه خودروی چرخ لاستیکی بسیار بیشتر از خودروی چرخ زنجیری است. والا در باقی موارد حق با دوستان است. باید دید از این نمونه آزمایشی راضی بودن مسئولان و میخوان ادامش بدن یا نه ناامیدکننده بوده!!
  16. IRINavy

    واژگان نظامی

    با تشکر از جناب الو. البته ایشون اصول نظامی رو فرمودن منتها واقعیت امروز کمی دستخوش تغییر شده. بویژه بعد از تصویب طرح تحول نزاجا (طرح ثامن). در سازمان رزم جدیدی که برای نزاجا تعریف شده. پنج قرارگاه عملیاتی منطقه ای تعریف شده که هرکدام مسئولیت سرزمینی مشخصی دارن و باید بتونن با مجموعه یگانهای تحت امرشون درصورت نیاز بصورت کاملا مستقل اقدام به دفاع از منطقه شون بکنن. تحت امر این قرارگاه ها هم قراره تیپهای مستقل قرار بگیرن، بعلت چابکی و سبکی تیپها نسبت به لشکرها و اینکه در راهبرد نبرد نامتقارن و ناهمتراز نزاجا لشکر بزرگ و سنگین چندان جایی و کارایی نداره. لذا تمام امور رزمی، پشتیبانی رزمی و خدماتی در خود تیپها بصورت مستقل تعریف و ایجاد میشه. قرارگاههای عملیاتی ارتش: قرارگاه شمالغرب (تبریز)، قرارگاه غرب (کرمانشاه)، قرارگاه جنوب یا بهتره بگیم جنوبغرب (اهواز)، قرارگاه جنوبشرق (کرمان) و قرارگاه شمالشرق (مشهد مقدس) [quote name='TALASH' timestamp='1358544046' post='294704'] دوست عزیز جناب الو شما که اطلاعاتتان از ما بیشتر است ما کلا چند لشکر در ارتش و چند لشکر در سپاه داریم ؟ [/quote] سپاه که چند وقتی هست لشکرهای خودشو به سپاه های استانی تبدیل کرده و اونها رو با بسیج ادغام کرده. درواقع نیروی مقاومت بسیج در نیروی زمینی سپاه ادغام شد و سازمان بسیج مستضعفین تشکیل شد. البته بنده اطلاعی بیش از این ندارم. اما لشکرهای ارتش بعکس قرار تیپهای خودشون رو مستقل کنن و تا به حال چندتایی انجام شده. مثل تیپ مستقل 177 (سابقا تیپ 1 لشکر 77) یا غیره. لشکرهای ارتش: لشکر77 پیاده پیروز ثامن الائمه خراسان، لشکر 30 پیاده گرگان، لشکر 88 زرهی زاهدان، لشکر 92 زرهی اهواز، لشکر 84 پیاده خرم آباد، لشکر 81 زرهی کرمانشاه، لشکر 28 پیاده سنندج، لشکر 64 پیاده ارومیه، لشکر 21 پیاده حمزه سیدالشهداء تبریز، لشکر 16 زرهی قزوین، لشکر 23 تکاور ولایت تهران(پرندک رباط کریم) و لشکر 58 تکاور ذوالفقار شاهرود. امیدوارم چیزی از قلم نیفتاده باشه
  17. [quote name='senaps' timestamp='1358533634' post='294671'] [quote] درباب لباس و دوربین و جلیقه و مدرن بودن هم باید بگم شما در این عکس میتونید تفاوت تصاویر رزمایشی (بخوانید نمایشی) با تصاویر واقعی رو ببینید و درک کنید!!! [/quote] در این حالت، بهتر نبود این عکس منتشر نشه؟ [/quote] از دستم در رفت. حواسم نبود بچه های میلیتاری خیلی نکته سنج و ریزبین هستن. البته این عکس همچین نکته ویژه و اسرار حفاظتی ندارد که مانع انتشارش بشود اما بحث عکسهای رزمایشی (نمایشی) نوعی عملیات روانی عمومی روی مردم خودمون و خارجی هاست که من با درست و غلطش کار ندارم.
  18. [quote name='TALASH' timestamp='1358531553' post='294662'] [quote name='IRINavy' timestamp='1358524420' post='294635'] ایشون شهید بزرگوار ناخدا یکم تکاور دریایی سید حسین مولایی، فرمانده تیپ تفنگداران دریایی حمزه سیدالشهداء کنارک هستند. در اواخر تابستان سال گذشته (اگه اشتباه نکنم بیستم شهریور) برای بازدید و موقعیت یابی محلی مناسب برای میدان تیر تیپ تازه تاسیس حمزه سیدالشهداء عازم مناطق اطراف کنارک و چابهار میشوند که هیچوقت از این ماموریت برنمیگردند. در واقع ایشون و همراهانشون در کمین اشرار مسلح منطقه گرفتار میشن و جنازه پاکش در اطراف جاده رها میشه. البته همراهان ایشون زنده می مانن و صرفا بیهوش شده بودن. البته از همان ابتدای استقرار نداجا در سواحل جنوبشرق بعلت ناامنی منطقه اقدامات حفاظتی خاص انجام میشده. مثل اسکورت مسلح یا به همراه بردن اسلحه جهت ماموریتهای عادی، اما انگار کارساز نبوده و ایشون گویا با غافلگیری به اسارت اشرار درمیان و احتمالا وقتی میبینن از پس گروگان گرفتن چنین کسی برنمیان ایشون رو به شهادت می رسونن. خیلی زور داره که نیروی نظامی یک کشور برای تردد در خاک کشورش مجبور باشه اسکورت مسلح و تفنگدار همراه خودش ببره خدا انشاءالله نسل این اشرار رو از اون منطقه برداره تا اینطوری جوونهای این مملکت رو از بین نبرن. [center]تصویر دیگری از شهید مولایی[/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/58525082216183041775.jpg[/img][/center] [/quote] خداوند روح ایشان رو قرین رحمت بفرماید واقعا از صورتشان معلوم است چقدر انسان شریفی بوده اند از اون بگذریم طرح لباس و استتارشون هم خیلی مدرنه به علاوه اون دوربین که فکر کنم اشعه ایکس باشه (مطمئن نیستم یه همچین چیزی )! [/quote] ایشون از نخبه های تکاوری در نیروی دریایی بودن. اطرافیانشون بسیار به نیکی ازشون یاد میکنن. همینطور همکارانشون بسیار از دانش و مهارتشون. سن چندان بالایی هم نداشتن و تقریبا جوون بودن. فکرکنم ورودی 72 یا همین حدود بودن. روحشون شاد. درباب لباس و دوربین و جلیقه و مدرن بودن هم باید بگم شما در این عکس میتونید تفاوت تصاویر رزمایشی (بخوانید نمایشی) با تصاویر واقعی رو ببینید و درک کنید!!!
  19. ایشون شهید بزرگوار ناخدا یکم تکاور دریایی سید حسین مولایی، فرمانده تیپ تفنگداران دریایی حمزه سیدالشهداء کنارک هستند. در اواخر تابستان سال گذشته (اگه اشتباه نکنم بیستم شهریور) برای بازدید و موقعیت یابی محلی مناسب برای میدان تیر تیپ تازه تاسیس حمزه سیدالشهداء عازم مناطق اطراف کنارک و چابهار میشوند که هیچوقت از این ماموریت برنمیگردند. در واقع ایشون و همراهانشون در کمین اشرار مسلح منطقه گرفتار میشن و جنازه پاکش در اطراف جاده رها میشه. البته همراهان ایشون زنده می مانن و صرفا بیهوش شده بودن. البته از همان ابتدای استقرار نداجا در سواحل جنوبشرق بعلت ناامنی منطقه اقدامات حفاظتی خاص انجام میشده. مثل اسکورت مسلح یا به همراه بردن اسلحه جهت ماموریتهای عادی، اما انگار کارساز نبوده و ایشون گویا با غافلگیری به اسارت اشرار درمیان و احتمالا وقتی میبینن از پس گروگان گرفتن چنین کسی برنمیان ایشون رو به شهادت می رسونن. خیلی زور داره که نیروی نظامی یک کشور برای تردد در خاک کشورش مجبور باشه اسکورت مسلح و تفنگدار همراه خودش ببره خدا انشاءالله نسل این اشرار رو از اون منطقه برداره تا اینطوری جوونهای این مملکت رو از بین نبرن. [center]تصویر دیگری از شهید مولایی[/center] [center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/58525082216183041775.jpg[/IMG][/center]
  20. سلام درباره تکاوران دریایی میخواستم چند نکته ای عرض کنم: در هر منطقه نیروی دریایی مثل منطقه یکم بندرعباس یا دوم بوشهر و .... یک تیپ تفنگداران دریایی مستقر است. که شامل تفنگداران دریایی، تکاوران کلاه سبز دریایی و نیروهای عملیات ویژه یا همون SBS که مخفف special boat service است، می باشد. تفنگداران دریایی نیروهای پیاده معمولی هستند. مثل هر نیروی پیاده نیروی زمینی و از ادوات و سلاحهای پیاده و توپخانه بهره می برن و وظیفه شون پدافند ساحلی و جلوگیری از نفوذ دشمن به سواحل است. این نیروهای آموزش های ویژه نمی بینند و حتی در سازمان رزم اونها از سربازان وظیفه هم استفاده می شود. تکاوران کلاه سبز نیروهای ورزیده و دوره دیده ای هستند که همه آنها حتما دوره کلاه سبز را طی کرده اند و به قول خودشان به هر بدبختی کلاه سبز را گرفته اند. این دسته از تکاوران که در پادگان آموزشی منجیل آموزش می بینن لزوما اس بی اس نیستن و تازه بعد از اینکه کلاه سبز را گرفتن کلی دوره های جورواجور وجود داره که می تونن بگذرونن. نیروهای عملیات ویژه یا SBS آندسته از تکاوران کلاه سبز هستن که دوره مخصوص عملیات ویژه دریایی را گذرانده اند (عملیات در هوا، سطح آب و زیر آب). این دوره قبل از انقلاب در انگلستان برگزار میشد و تکاوران همراه نیروهای SBS انگلیسی آموزش می دیدن لذا به این اسم شناخته شدن. بعد از انقلاب هم به همت پیشکسوتان آموزش دیده در خارج از کشور همانند مرحوم الفتی و باقی عزیزان و همکارانشون این دوره در پادگان منجیل برگزار شد. پس لزوما هر تفنگدار دریایی تکاور نیست، هر تکاوری هم SBS نیست. [center]عکسی از شهید بزرگوار سید حسین مولایی، فرمانده شهید تیپ تفنگداران دریایی حمزه سیدالشهدا کنارک.[/center] [center]به پچ ها و علامتهای گوناگون روی لباس این شهید بزرگوار که نشانه طی دوره های مختلف توسط ایشان است توجه کنید.[/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/65981742246766167226.jpg[/img][/center] ----------------------------------------------------------------------------------------- ----------------------------------------------------------------------------------------- درباره تکاوران نیروی زمینی بنده اطلاع زیادی ندارم اما همین قدر می دونم که : یک عده نیروهای پیاده معمولی هستند که عمدتا در مرکز آموزش پیاده (دانشکده پیاده) شیراز یا در یگانهای دیگه آموزشهای اولیه پیاده رو طی می کنن. البته می تونن دوره های تخصصی تر پیاده مثل تکاوری یا پیاده کوهستان رو هم بگذرونن. یک عده تکاوران نزاجا هستن که با کلاه کج خاکی رنگ شناخته می شوند، که دوره های مختلف تکاوری و زندگی در شرایط سخت از جمله کویر و کوهستان و غیره رو می بینن و بسیار ورزیده تر نیروهای معمولی هستن و بهتر از اونها میتونن با سلاحهای مختلف کار کنن. مثل نیروهای تیپ 45 تکاور مستقر در اندیمشک (دوستانی که راهیان نور تشریف برده اند احتمالا برنامه رزم شبانه این عزیزان رو در پادگان میشداغ دیده اند.) یا نیروهای لشکر 58 ذوالفقار مستقر در شاهرود یا عمده افراد لشکر 23 تکاور مستقر در پادگان پرندک تهران گروه دیگه عده ای از همین تکاوران هستن که دوره های مختلف چتربازی رو طی می کنند و بعنوان نیروهای هوابرد شناخته میشن و عمدتا در تیپ 55 هوابرد شیراز مستقرند. و در نهایت هم نیروهای نوهد که کلاه سبز و چترباز هستن و آموزشهای بسیار متنوع و ویژه ای می بینن از حافظت شخصیتها و رهایی گروگان گرفته تا عملیات در شرایط و مکانهای گوناگون. در ضمن با هر نوع سلاحی هم که موجود باشه بلدن کار کنن.
  21. IRINavy

    ناو کهنمویی

    صحبت از زیردریایی کوسه شد باز داغ دلمون تازه شد!! در ادامه چند عکس از زیردریایی، پرسنلش و عاقبتش!! [color=#0000cd]پرسنل فارغ التحصیل شده زیردریایی کوسه[/color] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/Kooseh01.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_Kooseh01.jpg[/img][/url] [color=#0000cd]پرسنل زیردریایی کوسه (فکر کنم عکس مربوط به پس از بازگشت به ایران باشه!)[/color] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/Kooseh02.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_Kooseh02.jpg[/img][/url] [color=#0000cd]زیردریایی ایرانی کوسه در دوران جوانی![/color] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/Kooseh03.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_Kooseh03.jpg[/img][/url] [color=#0000cd]زیردریایی کوسه در دوران پیری![/color] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/Kooseh04.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_Kooseh04.jpg[/img][/url] [color=#0000cd]زیردریایی کوسه پس از مرگ![/color] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/Kooseh05.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10259/thumb_Kooseh05.jpg[/img][/url]
  22. [center][font=tahoma,geneva,sans-serif][b][color="#008000"]بسم رب الشهداء[/color][/b][/font][/center] [font=tahoma,geneva,sans-serif]چند وقتی بود که به این فکر افتاده بودم، مجموعه ای از خاطرات کمتر شنیده شده و بازگو شده از تکاوران دریایی ارتش رو در سالهای دفاع مقدس، از حماسه های خرمشهر و آبادان گرفته تا عملیاتهای دریایی در خلیج فارس، جمع آوری کنم و در یک تاپیک جهت استفاده دوستان قرار بدم که با پیشنهاد و تشویق برادر مصطفی عزیز، مصمم تر شدم.[/font] [font=tahoma,geneva,sans-serif]مطالبی که میخوام در این تاپیک قرار بدم رو با زحمت و با لطف فراوان دوستان در عقیدتی سیاسی نداجا و دفتر پژوهشها و مطالعات نیرو دریایی بدست آوردم. لذا همگی مستند و مکتوب شده و معتبر هستن، که انشاءالله مطالب گلچین شده از میان اونها رو به مرور در اینجا قرار خواهم داد. البته در باب تاریخ نیروی دریایی بویژه تکاوران این نیرو در زمان جنگ مطلب بسیار کم هست و خیلی روش کار نشده. مگر در همین اواخر به همت خود فرمانده نیرو دریایی که اتفاقا از تکاوران بوده، و با تشکیل دفتر پژوهشها و مطالعات راهبردی.[/font] [font=tahoma,geneva,sans-serif]این دفتر هم تلاشهای زیادی در این زمینه کرده اما بنظر حقیر شایسته دلاوریهای عزیزان نیروی دریایی بخصوص تکاوران نبوده و هنوز بسیار جای کار داره.[/font] [font=tahoma,geneva,sans-serif]به هرترتیب در ابتدا قصد دارم مجموعه مصاحبه هایی که با پیشکسوتان و بازماندگان تکاوران دریایی انجام شده رو در اینجا قرار بدم تا در آینده انشاءالله با منابع و خاطرات بیشتر در خدمت دوستان باشم. [/font] [font=tahoma,geneva,sans-serif]امیدوارم مورد توجه دوستان واقع بشه.[/font] [font=tahoma,geneva,sans-serif] [/font] [center][b][size=5][font=tahoma,geneva,sans-serif][color=#008000]مصاحبه با ناخدایکم تکاور هوشنگ صمدی [/color][/font][/size][/b][/center] [center][b][color=#008000]بخش اول[/color][/b][/center] [b]جناب ناخدا صمدی درنهایت تواضع و با رویی گشاده مرا در خانه اش پذیرا شد و من از ایشان پرسیدم شما در شروع جنگ کجا تشریف داشتید، چگونه خودتان را به جبهه رساندید، در جبهه چه کردید و به عنوان یک فرمانده چگونه افراد تحت امر خودتان را هدایت و رهبری کردید؟ [/b] به شما خوش آمد میگم و تشکر میکنم و از دیدار شما خوشحالم. خوشحالتر اینکه این فرصت رو به وجود آوردین تا من بتونم گوشه ای از جانفشانی ها و دلاورمردی های تکاوران نیروی دریایی رو بیان کنم. دیگران که نگفتن و ننوشتن. اما امیدوارم حداقل شما با عنایتی که امیر دریادار دکتر سیاری به این مهم دارن، بتونین نقش این دریادلان رو در صحنه عملیات های غرورآفرین هشت سال دفاع مقدس با قلمی توانا بنویسین و به این وسیله بسیاری از نگفته های جنگ رو بگین. تکاوران از روز اول جنگ حتی میتونم بگم که بسیار قبل از اینکه جنگ همه جانبه عراق شروع بشه، تو خرمشهر حضور داشتن. البته قبل از اینکه جنگ شروع بشه، من تقاضای بازنشستگی کردم. تقاضای من هم تو نیرو و هم تو ستاد مشترک قبول شد و من در حال تسویه حساب بودم که جنگ شروع شد. امیردریاداردوم رزمجو هم فرمانده پایگاه بوشهر بود. از من سوال کرد: «تو داری تسویه حساب میکنی؟ میخوای بمونی یا میخوای بری؟» گفتم:« فکر میکنی میتونم برم؟» گفت:«تو بازنشسته شدی، میتونی بری.» گفتم:«نه، اگه برم تا آخر عمر حداقل پیش خونواده م شرمنده میشم. آیا زن و بچه م به من نمیگن تو سالها از ارتش حقوق گرفتی برای یه همچین روزی. حالا تو این شرایط که به وجود تو نیاز دارن، میخوای بذاری بری؟! من برای اونها جوابی ندارم و حرف اونها درست و منطقیه. من برای همچین روزی ساخته شدم و برای همچین روزی دوره دیدم. منو به کشور انگلیس اعزام کردن و اونجا دوره دیدم. چقدر تو عملیات ها و مانورها شرکت کردم. چقدر مهمات مصرف کردم. الان میتونم بذارم برم؟ نه نمیتونم.» دریادار رزمجو گفت:«درود بر تو! پس حالا که نمیخوای بری، نیروهاتو جمع کن، برو خرمشهر.» در پی تصمیم مبنی بر ماندن، نیروهامو جمع کردم. اونا تجهیزات و اسلحه و مهمات گرفتن و ساعت دوازده شب بود که از بوشهر به سمت خرمشهر حرکت کردیم. هوا هنوز روشن نشده بود که به خرمشهر رسیدیم. خب طبیعی بود که ما نمیتونستیم گردان رو با تجهیزاتی که به همراه داشت، علنا و بطور مستقیم وارد خرمشهر کنیم. اینکار از نظر حفاظتی و امنیتی درست نبود. از این رو، نیروهارو در مدخل شهر نگه داشتم. چون میدونستم که ستون پنجم دشمن اطلاعاتی از ورود نیروهای ما به دشمن میده. بنابراین طبق اصولی که میبایست رعایت میکردیم، یگان ها رو تقسیم و محل استقرارشون رو روی نقشه تعیین کردم. تیم شناسایی هم شناسایی لازمو در سطح شهر انجام داد و در نهایت گردان تکاوران، یگانهاش رو به مناطق تعیین شده، اعزام کرد. از اونجاییکه میدونستم پرسنل تکاور زیر آتش دشمن قرار خواهند گرفت و ممکن است تلفاتی را هم متحمل بشن، لذا دستورات و توصیه های لازمو جهت مراقبت از خودشون به اونها گوشزد کردم و از اونها خواستم که حتی الامکان هشیار باشن. ورود ما دقیقا با آتش پرحجمی که از طرف دشمن به اجرا دراومده بود، شروع شد. این نامردها آن چنان آتشی روی شهر ریختن که تا ساعت یازده صبح آتش و دود تمام شهر خرمشهر رو فراگرفت. ولی خوشبختانه ، پرسنل تکاور با توصیه هایی که به اونها کرده بودم، در محل های تعیین شده به طور کامل مستقر شدن بدون اینکه کوچکترین تلفاتی داده باشن. نفرات با حفر سنگر حداکثر استفاده رو از موقعیت و زمین کرده بودن و تقسیم شدن. ساعت هفت بعدازظهر بود که همه در آمادگی کامل به سر می بردن. من بعلاوه بر اینکه سمت فرماندهی تکاوران رو به عهده داشتم، فرماندهی یه گردان از فداییان اسلام و یه گردان از سپاه پاسداران و یه آتشبار توپخونه نیروی دریایی که در پشتیبانی قرار داشت، همینطور جمعی از نیروهای مردمی رو هم عهده دار بودم و برای اینکه نظم و ترتیبی به جنگ داده باشم، با تکاوران و این عوامل، گروه های رزمی تشکیل میدادم و وارد عملیات میشدیم. چون نیروی دیگه ای تو خرمشهر نبود. یه گردان دژ بود که از هم پاشیده و افرادش متفرق شده بودن. پرسنل تکاور نیروی دریایی و بقیه رزمندگان و حتی نیروهای مردمی، این اواخر با ایجاد دیوار گوشتی دربرابر دشمن ظاهر شدن و سد ایجاد کردن و به مقاومت و ایستادگی پرداختن. اونم به این دلیل بود که سلاح و مهمات و امکانات کافی نداشتن و ناچار بودن از جون مایه بذارن و این کار بزرگیه که شما در هیچکدوم از افراد نظامی کشورهای جهان شاهدش نیستین و نمی شین. عراقی ها از عملکرد تکاوران ما مات و مبهوت بودن. چون در نهایت شجاعت و شهامت میجنگیدن و از مصدوم شدن و حتی مرگ پروایی نداشتن. نمونه ش امیر دریادار دکتر سیاری که در حال حاضر فرمانده نیروی دریایی ارتش هستن. ایشون زمان جنگ، یکی از فرماندهان گروهان بودن که براثر اصابت ترکش شدیدا مجروح شدن. ترکش نصف بدنش رو به طور کلی پاره کرد. وقتی مسئول بهداری پانسمانش کرد و خواست ایشون رو به بیمارستان اعزام کنه، با اصرار ازش خواستم که همه تلاشش رو بکنه و فرمانده گروهان منو زنده به بیمارستان برسونه. بدجوری مجروح شده بود. خوشبختانه، ایشون رو به موقع به بیمارستان رسوندن و تحت عمل جراحی قرار دادن و بهبودی نسبی پیدا کرد. البته مدتی با ناراحتی سنگینی روبه رو بود. اما همین که وضع مساعدی پیدا کرد، دوباره به جبهه برگشت و تا آخر به مبارزه ادامه داد و کلیه مراحل فرماندهی رو هم از فرماندهی گروهان، گردان، تیپ، پایگاه و ناوگان گرفته تا فرماندهی نیرو رو عهده دار بودن. از اون افسران شایسته و لایق و تحصیل کرده س. تو دانشکده جنگ هم حائز رتبه بالایی بوده و دوره استراتژیک رو هم گذرونده و دکترا گرفته. امیدوارم همیشه همینطور موفق و خدمتگزار این ملت و مملکت باشه. [b]جناب ناخدا، قطعا خاطرات زیادی از اون دوران جنگ به خاطر دارید. ممکن است به چند مورد از آنها اشاره کنید؟[/b] [b]ناخدا صمدی قبل از اینکه بخواهد به این سوال پاسخ دهد، احساس کردم تغییر محسوسی در چهره اش ظاهر شد و در هاله ای از غم فرو رفت و به شدت متاثر شد و چشمانش به اشک نشست و برای لحظاتی سکوت کرد. سپس سر برآورد و گفت:[/b] ببخشین اگه چنین حالی پیداکردم. من کلا هر موقع که صحنه های جبهه برام تداعی میشه، بغض عجیبی به سراغم میآد و قدرت حرف زدن رو از من میگیره و تا زمانی که گریه نکنم، آروم نمیگیرم. خیلی سخته! من شهادت عزیزانی رو شاهد بودم که مدتها با اونها زندگی کردم. هم رزمهایی بودن که روی دست خودم و توی بغل خودم به شهادت رسیدن. زمانی که میدیدم کمر یکی از هم رزمهام بر اثر ترکش گلوله از وسط به دو نیم و یا دستش قطع شده، چطور می تونستم آروم باشم. بالاخره یک نظامی هرچقدر هم که از نظر روحی قوی باشه و طاقت و تحمل داشته باشه، باز دربرابر این صحنه ها نمیتونه بی تفاوت باشه و مقاومت کنه. این عذاب روحی رو من همیشه همراه دارم و زمانی اوج میگیره که کسی مثل شما اونهارو به یاد من بیاره. من هنوز که هنوزه، بعضی شبها دچار رعشه میشم. تاحدی که این وضع موجب نگرانی خونواده م شده. یکی از خاطرات تلخ و دردناک زمانی اتفاق افتاد که من برای بازدید از پاسگاهی در بندر فاو، عازم اون پاسگاه شدم. یه ناوبان یکم (=ستوان یکم) همراه من بود که افسر مخابرات بود. به من گفت منم میام. من گفتم به شما نیازی نیست و اون اصرار کرد. از آبادان راه افتادیم به طرف پاسگاه فاو. درنظر داشتم که از سنگرهایی که مشرف به لبه رودخانه بودن، بازدید کنم. به افسر مخابرات گفتم شما تو همین پاسگاه بمون، ما میریم جلو و برمیگردیم. او گفت اطاعت میشه. من به اتفاق رئیس پاسگاه راه افتادیم. باید از داخل نخلستان عبور میکردیم. درتیررس دشمن هم قرار داشتیم. ناگهان مارو گفتن زیر آتش. اولین خمپاره که خورد، سریعا موضع گرفتیم. چند خمپاره پی در پی به طرف ما شلیک شد و بعد صدای فریاد کمک کمک اومد. رئیس پاسگاه گفت افسر مخابرات شما زخمی شده. پرسیدم از کجا مطمئنی که اونه. گفت صدا، صدای اون بود. خمپاره خورده بود زیر پاش و اونو به شدت مجروح کرده بود. ما برگشتیم و تا ما برسیم مسئول بهداری افسر مخابرات رو آورده بود تو بهداری و مشغول پانسمان کردنش بود. من نگاه کردم و دیدم بیشتر از دهها جای اون سوراخ سوراخ شده و با پنس روی اونها پنبه گذاشتن. یه مجروح که کاملا به هوش بود، گفتم مگه به شما نگفتم نیا! چرا اومدی؟ گفت دلم راضی نشد اینجا بمونم و شما تنها برین جلو. در هرصورت مسئول بهداری مجروح رو باند پیچی کرد. دوتا سرم بهش وصل کرد و اونو به بیمارستان اعزام کرد. وسیله ای که در اختیار داشتیم، یه وانت سیمرغ بود. تشکی کف وانت انداختم و مجروح رو روی اون گذاشتم. دو نفر هم بالای سرش، سرم به دست به طرف بیمارستان حرکت کردن. به راننده توصیه کردم با احتیاط، اما سریع بره. افسر مخابرات رو به بیمارستان رسوندن و قرار بر این شد که عملش کنن. با دکتر مسئول بیهوشی تماس گرفتم. اون گفت افسر شما باید عمل بشه. وقتی اینجا رسیده بود، نبض نداشت. اگه تا ساعت دوازده امشب چشمش رو باز کرد که زنده س، اگه باز نکرد رفته. حالا شما تصور کنین. دردسرتون ندم. تا ساعت دوازده شب بیدار نشستیم که ببینیم از بیمارستان چه خبر میشه. خود دکتر زنگ زد و گفت چشمهاش رو باز کرده و حالش خوبه. امید به زنده موندنش هست. شما نمیدونین این خبر چه موجی از خوشحالی رو در میان ما ایجاد کرد! اون افسر حالش خوب شد و رفت تهران و بعد بازنشسته شد و ادامه تحصیل داد و در رشته عمران و مهندس عمران شد. الان هم داره کار میکنه و هرچندوقت یکبار هم به من سر میزنه. خاطره دیگه ای که برام تداعی شد، در مورد ناواستوار غلام قالندی یه. اون بچه آبادان و به عنوان بیسیمچی من همیشه همراهم بود. در ایستگاه ذوالفقاری شدیدا با دشمن درگیر شدیم. من با بیسیم داشتم با فرمانده گروهان تماس میگرفتم. ایشون با فاصله پنچ شش متر از من ایستاده بود که یه دفعه دیدم دادش دراومد. برگشتم دیدم دست راستش رو با دست چپش گرفته، ولی دست راستی در کار نیست. گفتم چی شد؟ گفت دستمو ترکش برد! بلافاصله اونو به بیمارستان منتقل کردیم و تحت درمان قرار گرفت. الان هم ایشون در آبادان زندگی میکنه. یه وقتهایی که من میرم خرمشهر برای توجیه دانشجویان دانشکده افسری، اونجا می بینمش و تا زمانی که اونجا هستم، همراه من هست و اونم برای دانشجویان صحبت میکنه. یه خاطره هم از یه نوجوون بسیجی دارم. هم رزمها رفته بودن جلو. درگیری شدید بود و من از پاسگاهی که در اون بودم (پاسگاه مسجد)، دیده بانی میکردم. نرسیده به پل نو جاده شلمچه، یه پسر نوجوون بسیجی اومد جلو و دنبال من میگشت و پرسید ناخدا صمدی شمایین؟ گفتم بله! گفت تکاوران در جلو با عراقیها درگیر شدن و در محاصره قرار گرفتن. گفتم کجا؟ گفت من میدونم. عده ای رو به حالت آماده باش نگه داشتم و خودم با این نوجوون که تفنگ ژ3 حمل میکرد به راه افتادم. خود من هم تفنگ ژ3 داشتم با یه کلت. مسافتی رو داخل نخلستان پیش رفتیم من گفتم پسرجون منو داری کجا میبری؟ نکنه میخوای تحویل عراقیها بدی!؟ نوجوون تبسمی کرد و گفت نترس، من اینجاهارو میشناسم. به دیواری رسیدیم که حدودا با ما ده پانزده متر فاصله داشت. دیواری آجری به ارتفاع حدودا یه متر و شصت سانت. من یه دفعه دیدم از پشت این دیوار یه سری کله اومد بالا. سربازان عراقی بودن. همین که خواستن روی ما آتش باز کنن. فریاد زدم زمینگیر شو! و خودمو روی زمین پرتاب کردم و پشت یکی از نخل ها موضع گرفتم. نوجوون بسیجی ترسیده بود. به اون گفتم من تیراندازی میکنم، تو خودت رو بنداز تو این نهر کناری و برو پشت یکی از نخلها موضع بگیر و شروع کن به تیراندازی تا من هم بتونم تغییر مکان بدم. زمانی که این سربازهای عراقی رو دیدم، مطمئن شدم یا کشته میشم یا اسیر. چون از چنگ این تعداد سرباز مسلح عراقی با اون فاصله، سرنوشتی جز این نداشتم. از خدا یاری خواستم و با تیراندازی اون جوون از جا بلند شدم و خودمو به اون رسوندم. در جریان این جنگ و گریز، دست این نوجوون ترکش خورد و خون ازش جاری شد. ولی اون به این جراحت اهمیت نمیداد و خیلی شجاع و باشهامت بود. سرانجام از اون مهلکه جان سالم به در بردیم. بعد ازش سوال کردم اینجا کجا بود منو آوردی؟ پس تکاوران کجان؟ اون گفت تکاوران پشت همین دیوار بودن که عراقی ها اونها رو محاصره کردن و به شدت با هم درگیر شدن. البته در بررسی ای که کردم ماجرا حقیقت داشت و خوشبختانه تلفاتی نداشتیم. [center][color=#008000]پایان قسمت اول[/color][/center]
  23. [center][b][color=#008000][size=3]بسم رب الشهداء[/size][/color][/b][/center] [center][b][color=#008000][size=5]مصاحبه با امیر دریادار دوم غلامعلی رزمجو[/size][/color][/b][/center] [b]از اینکه دعوت منو پذیرفتید و وقت ارزشمندتان را به این مصاحبه اختصاص دادید، تشکر میکنم. باتوجه به اینکه جنابعالی از فرماندهان شاخص و پیشکسوت نیروی دریایی هستید برای اینکه نسل جوان نیروی دریایی با شما و فعالیتهای شما آشنایی بیشتری پیدا کنند، در ابتدا خواهش میکنم به پیشینه خدمتی خودتان اشاره بفرمایید و اینکه چه سالی به دانشکده راه یافتید، مدارج نظامی را چگونه طی کرده، چه سمتهایی را در طول خدمت به عهده داشتید و در جنگ چه مسئولیتی را عهده دار بودید؟[/b] بنده هم از شما تشکر می کنم و هم از مسئولین محترم نیرو که بانی شدن و در صدد براومدن تا تاریخچه ای از جنگ تحمیلی و شجاعتهایی که پرسنل نیرو، خصوصا تکاوران سلحشور نیروی دریایی از خودشون نشون دادن و در حقیقت حماسه جاویدی رو خلق کردن و موجب افتخار ایران و ایرانی شدن، تدوین کنین. بدون تردید این اثر و آثار دیگه ای که تو این راستا تدوین و تألیف بشه، برای نسل آینده میتونه جالب و جذاب و در عین حال یه منبع مطالعاتی و کسب اطلاع باشه. امیدوارم که فرماندهی محترم نیرو امیر دریادار دکتر سیاری و سایر همکارانشون که در این جهت فعالیت میکنن، موفق و موید باشن. من در سال 1336 وارد دانشکده افسری شدم. بعد از فارغ التحصیلی در سال 1339، نیروی دریایی رو برای خدمت انتخاب کردم. رشته من اردنانس بود و بعد از یک سال و چند ماه ماموریت پیدا کردم که برای طی دوره تخصصی به امریکا اعزام بشم. اونجا یه دوره شش ماهه در خصوص موشکهای استاندارد رو گذروندم و به کشور مراجعت کردم و به پستهای متفاوتی در پایگاههای خرمشهر و بندرعباس به عهده داشتم. آخرین سمتی که بعد از این پستهای تخصصی به عهده داشتم، در زمان پیروزی انقلاب بود که به سمت فرماندهی منطقه دوم دریایی بوشهر و خارک منصوب شدم. بعد به سمت فرماندهی منطقه یکم دریایی بندرعباس وبعد از اون هم جانشینی فرماندهی نیروی دریایی رو به مدت دوسال و چند ماه عهده دار بودم. مدت دو سال هم به عنوان معاون طرح و برنامه اداره پنجم در ستاد مشترک ارتش انجام وظیفه کردم و در نهایت به افتخار بازنشستگی نایل شدم. البته در طول خدمت، چندین بار برای طی دوره به انگلیس و سه تا چهار بار به امریکا اعزام شدم. دوره عالی اردنانس رو هم به مدت سیزده ماه تو نیروی دریایی پاکستان طی کردم. [b]بفرمایید در زمان جنگ چه مسئولیتی به عهده داشتید؟[/b] من چند ماه قبل از شروع جنگ فرمانده منطقه دوم دریایی بوشهر و خارک بودم. فرمانده هوادریا جناب ناخدا رخشانفر بود. فرمانده یگانهای شناور ناخدا رزم آور و جناب ناخدا صمدی هم فرمانده واحدهای تکاور ما بودن. بوشهر یه مجموعه نظامی کامل بود. یعنی از نظر هوایی با داشتن یگانهای هوادریا، از نظر زمینی با داشتن یگانهای تکاور و از نظر دریایی با داشتن یگانهای شناور باعث شده بود که ما از هر نظر خودکفا باشیم و به نیروی دیگه ای نیاز نداشته باشیم. البته با شروع جنگ، عده ای از ستاد نیرو به بوشهر مامور شدن. چون تعداد پرسنل ما تو بوشهر جوابگوی نیازهای عملیاتی نبود. نیروی رزمی 421 به ریاست جناب ناخدا مدنی نژاد تو بوشهر تشکیل شد که در اون زمان جانشین فرماندهی نیرو بودن. برای استقرار این گروه ما امکانات لازمو نداشتیم و از طبقات زیرین ساختمونهای پونزده طبقه استفاده کردیم و با کمک مسئولین وزارت مسکن و شهرسازی و امکانات مهندسی خودمون اتاق عملیات یا اتاق جنگ رو مهیا کردیم و مشغول فعالیت شدیم. [b]طبق مصاحبه هایی که با عزیزان دیگر داشتم، تقریبا متفق القول به این موضوع اشاره داشتند که در جریان جنگ با کمبودها و نارسایی هایی چه از نظر آذوقه و چه ازنظر مهمات و تجهیزات نظامی و چه از نظر نیروی نظامی مواجه بودند، شما این کمبودها رو چگونه توجیه می کنید. اشکال در چه بود؟[/b] کمبودهایی که شما به اون اشاره کردین، وجود داشت و علت و عامل اونم بیشتر مربوط میشد به از هم پاشیدگی مدیریت. این عدم مدیریت هم ناشی از شرایط انقلابی بود که پیش آمده بود و سلسله مراتب فرماندهی و تبعیت رده های پایین از رده های بالا هم دچار خدشه شده بود. اما تموم امکانات در نیروی دریایی وجود داشت؛ ولی دسترسی به اونها و پیدا کردنشون و دستور دادن برای مهیا کردن اقلام مورد نیاز طبعا نیاز به مدیریتی داشت که وجود نداشت. وگرنه کمبودی به اون صورت نداشتیم. نیروی دریایی پیش بینی حداقل نود روز جنگ رو در زمان صلح کرده بود. هم ازنظر قطعات و مهمات و تجهیزات و هم از نظر آذوقه و همه چیز. ذخیره نود روزه عملیاتی همیشه توسط نیروها پیش بینی و نگهداری میشد. اون چیزی که شما میفرمایین که به مشکل برخورده بود، مشکل مدیریتی بود که خداروشکر اونم به تدریج برطرف شد و دیدین که با کمک همون وسایل و تجهیزاتی که داشتیم و می گفتن کمه، ما تونستیم نیروی دریایی عراق رو به کلی از منطقه خارج کنیم؛ کنترل منطقه خلیج فارس رو به دست بگیریم؛ حفاظت جزیره خارک که برامون جنبه حیاتی داشت رو کنترل کنیم و بندر امام رو که مرکز واردات نیازهای عمده مملکت بود و صادراتمون هم از اونجا انجام میشد، با همین امکانات و تجهیزات حفظ کردیم و ماموریتهامون رو با موفقیت به انجام رسوندیم و کمبودی به اون صورت نداشتیم. [b]همانگونه که اشاره فرمودید، بعد از انقلاب سلسله مراتب فرماندهی و تبعیت رده های پایین از مافوق رعایت نمیشد. آیا این موضوع در زمان جنگ هم به همین نحو بود و مزید بر سایر علتها نبود؟ به عبارت دیگه، شما با پرسنل تحت امر خودتون از این بابت مشکلی نداشتید؟[/b] قبل از جنگ ما با مشکلات عدیده ای مواجه بودیم، علتش هم گروههای مختلفی بود که تو منطقه حضور داشتن. پایگاه هوایی هم در مجاورت ما بود. اونها هم با همین مشکلات مواجه بودن و عده ای سعی داشتن که به این مشکلات دامن بزنن. در نتیجه مشکلاتی که ما با اون مواجه بودیم، خیلی زیاد و در مواقعی هم بسیار حاد بود. ولی خب، مسئله جنگ خیلی به حل این مشکل کمک کرد. برای اینکه تو سخنرانیها، مقامات و رهبران انقلابی مطالبی رو بیان می کردن و تحلیلهایی رو ارائه میدادن که همه فکر میکردن مملکت براشون مهمتر از اختلافات عقیدتی یه. به عبارت دیگه، اگه جنگ به وقوع نمی پیوست، شاید این اختلافات و چند دستگی و گروه بندی ها سالها ادامه پیدا میکرد و به مملکت لطمه بیشتری میزد و باعث از هم پاشیدگی میشد. ما تو جنگ خیلی کشته و زخمی و معلول دادیم. جنگ خسارات جبران ناپذیری به مردم و مملکت ما وارد کرد و از این بابت خیلی ضرر و زیان دیدیم. اما تنها استفاده ای که داشت همین بود که سبب انسجام شد و اون عرق میهن پرستی تو همه بیدار شد و اختلافات رو کنار گذاشتن و در کنار هم از مملکت دفاع کردن. [b]همانطورکه میدانید تکاوران نیروی دریایی مدت سی و چهار روز مردانه و دلاورانه جلوی نیروهای عراقی ایستادگی کردند و با عملیات تاخیری و ایذایی که انجام دادند، اجازه ندادند که متجاوزین در مدت زمانیکه دلخواه آنها بود، به بخشهایی از میهن عزیزمان دسترسی پیدا کنند. اما از آنجایی که نارسایی هایی وجود داشت و کمبودهایی احساس میشد، نیروهای عراقی با تعداد بیشمار و تجهیزات فراوان و پیشرفته ای که داشتند و از سوی بسیاری از کشورهای جهان پشتیبانی و تدارک میشدند، بالاخره این فرصت رو پیدا کردند که به خرمشهر عزیز دسترسی پیدا کنند. بفرمایید زمانی که ناچار شدید دستور عقب نشینی را به نیروهای تحت فرماندهی خود بدهید، چه حالی و چه احساسی داشتید و روزهای آخر چگونه آنها را آماده کردید و در مورد خروج نیروها از خرمشهر و جابه جایی شهدا و مجروحین چه تدابیره اندیشیدید؟[/b] روز سقوط خرمشهر، روز بسیار تلخ و غم انگیزی بود. غم انگیزترین روزی بود که من نمیتونم اونو توصیف کنم. فقط می تونم بگم که بدترین روز زندگی من و همرزمهام بود. اظهار تاسف نمی تونه کلامی و بیانی باشه. برای اون روز این حال و این احساس رو زبان نمی تونه بیان کنه و مقیاسی برای سنجش این درد و رنج و عذاب وجود نداره. برای چگونگی تدارک منطقه عملیات در چند روز قبل از سقوط خرمشهر، باید اول این توضیح رو بدم، علاوه بر اینکه من فرماندهی منطقه دوم دریایی بوشهر و خارک رو عهده دار بودم، پشتیبانی از خرمشهر و بندر امام هم جزیی از مسئولیت فرماندهی من شده بود. باید هرکاری که میشد از طریق بوشهر انجام میشد زیرا که نیروهای عراقی خرمشهر رو محاصره کرده بودن و داشتن به آبادان سرازیر میشدن تا آبادان رو هم به تصرف در بیارن. تنها راهی که باز مونده بود و ما می تونستیم به افرادی که تو محاصره بودن کمک کنیم، از طریق بندرامام و رودخانه بهمنشیر بود. ما باید به اونها کمک میکردیم هم از نظر زنده موندنشون و هم اینکه بتونن با نیروهای متجاوز مقابله کنن. نیروی دریایی هم از طریق بندر امام و هم از طریق هاورکرافتهایی که تو خارک داشتیم امکاناتش رو بسیج کرد. از بهمنشیر به کمک مردم محاصره شده تو آبادان شتافتیم. البته این موضوع رو باید خاطرنشان کنم که نیروی دریایی با داشتن واحدهای شناور یا واحدهای بالگردش نمی تونه یک نیروی کامل رو جوابگو باشه. زمانی که تو دریا روی آب باشه، میتونه با نیروی دریایی دشمن مبارزه و اونو فلج کنه. اما زمانی که عملیات به ساحل کشیده میشه، لازمه که نیروهای تفنگدارش وارد عمل بشن و سرپلی در اختیار بگیرن و از اونجا عملیات رو ادامه بدن. در جریان این عملیات، این تکاوران بودن که امکانات رو برای ما فراهم می کردن. هاورکرافتها که می رفتن، هم به عنوان یه نیروی رزمنده قوی آموزش دیده عمل می کردن و هم به دریا آشنا بودن. برای تکاورهای دریایی مشکل نبود که همراه هاورکرافتها یا لندینگ کرافتها یا با کامیونها حرکت کنن. درهرصورت خودشون رو با فرمانده هانشون به آبادان رسوندن و تونستن جلوی نفوذ و پیشروی عراقی ها رو که می خواستن آبادان رو تصرف کنن، بگیرن. هیچ نیروی دیگه ای از هیچ جا نیومد. فقط نیروی دریایی و تکاورهاش بودن که اومدن و فعالیت و مبارزه کردن و شهید دادن تا موقعی که نیروهای دیگه اومدن. قرار گاه خاتم الانبیاء (ص) طی طرحی نیروهایی فراهم کرد و به توصیه امام خمینی (ره) که فرموده بود خرمشهر باید آزاد بشه، اومدن و خرمشهر رو آزاد کردن. این نیروی دریایی و تکاوران دریایی بودن که نذاشتن خرمشهر و آبادان کلا در اختیار عراقی ها قرار بگیره. درغیر اینصورت بیرون کردنشون بسیار بسیار مشکل میشد. نیروی دریایی و تکاوران تموم سعی و تلاششون این بود که یه راه برای بیرون کردن عراقیها باز نگه دارن و این کار رو کردن و از همون راه، خرمشهر رو آزاد کردن. [b]روز آزاد سازی خرمشهر چه احساسی داشتید؟[/b] اون احساس مربوط به من نبود، مربوط به همه مردم ایران بود. همه از این اتفاق خوشحال و هیجان زده شده بودن. هیچ ایرانی ای نمی خواست که قسمتی از مملکت رو اجنبی ها در اختیار بگیرن. این خوشحالی عمومیت داشت. مردم در کوچه و خیابون و محله از طریق صداوسیما مطلع شدن و به هم تبریک میگفتن و به هم شیرینی و شکلات تعارف میکردن. این شادمانی و شور و شعفی که به وجود اومده بود میلیونی بود و من هم در اون شادمانی شریک بودم و اشک شوق به چشم داشتم. همراه با بغضی که ساعتها به گلوم چنگ انداخته بود. [b]چه خاطراتی از روزهای جنگ دارید؟ لطفا به یکی دو مورد آن اشاره کنید.[/b] خاطره ای رو که من همیشه به یاد دارم و هرگز فراموش نمی کنم، روزی بود که همه فرماندهان تو اتاق من جمع شده بودن و برای رفتن به جبهه زیرکانه از هم پیشی می گرفتن. مثلا ناخدا صمدی فرمانده تکاوران دریایی، بیش از حد اصرار می کرد که خودش رو به همرزمهای تکاورش تو جبهه برسونه. اون میگفت اونها بچه های من هستن و من میخوام که کنار اونها باشم. اگه قراره شهید بشیم. باهم شهید بشیم و اگه هم پیروزی به دست آوردیم تو این پیروزی منم سهیم باشم. ناخدا صمدی جانشین من بود و من به وجود اون تو منطقه نیاز مبرم داشتم، چون کار منطقه بسیار سنگین بود و من به تنهایی از عهده اش بر نمی اومدم. اما چون اصرار و ابرام و شدت علاقه و عشق اونو دیدم، موافقت کردم. اتاق نیروی رزمی 421 که در حقیقت اتاق عملیات ما بود، در بیست و چهار ساعت شاید یه ساعت رو ما به استراحت می پرداختیم. در بقیه اوقات همه ش اونجا بودیم. فرماندهان ناوچه های موشک انداز و فرمانده های هوادریا همه اونجا بودن. به جای اینکه تو ستاد خودشون منتظر دستور باشن، اومده بودن اونجا ماموریت بگیرن و به جبهه برن و عملیات انجام بدن. ناخدای شهید رخشانفر، فرمانده هوادریا ایستاده بود و منتظر ابلاغ ماموریت بود. رزم آور، فرمانده ناوچه های موشک انداز هم همین طور. این ذوق و شوق فرماندهان بهترین خاطره دوره خدمتم بود و از افتخارات دوران زندگی نظامیم محسوب میشه. من همیشه وقتی این هارو می دیدم، پر از شادی می شدم. هر وقت فکر می کنم که ما ایرانی ها چقدر مملکتمون رو دوست داریم، به این باور می رسیدم که نه تنها عراق، بلکه هیچ قدرتی فوق عراق هم نمی تونه حریف ما بشه. من یقین داشتم که تو جنگ پیروز میشیم. از خاطرات غم انگیزی که از دوران جنگ برام باقی مونده، اینه که وقتی ناوچه پیکان از ماموریت موفقیت آمیز سکوهای البکر و العمیه مراجعت میکرد، به ما خبر داد که دارم برمیگردم. چند تا اسیر عراقی که تکاور بودن به همراه داشتن. ناوچه پیکان که تیم عملیات ویژه رو با تخصص انفجاری همراه داشتن، رفته بودن و بعد از اینکه عراقی های روی سکو رو اسیر گرفتن قسمت زیادی از نیروی دریایی عراق و تعدادی هواپیمای دشمن را منهدم کردند. این خبرها لحظه به لحظه از ناوچه پیکان به اتاق 421 داده می شد و همه خوشحال بودن. اهالی شهر هم رفته بودن گوسفند و گاو و بساط جشن و سرور رو تهیه ببینن که وقتی ساعت شیش صبح ناوچه پیکان میاد، جلوش گاو و گوسفند قربونی کنن و به جشن و پایکوبی بپردازن اما خبر بعدی که منو واقعا دگرگون کرد و خاطره بدی تو ذهنم به جا گذاشت، این بود که پیکان مورد حمله یک ناوچه عراقی قرار گرفته. این ناوچه، ناوچه ای بود که در طول مدتی که نفرات پیکان روی سکو بودن و عراقی ها رو می گرفتن و مواد منفجره کار می ذاشتن، زیر سکوی العمیه و لا به لای پایه های فلزی مخفی شده بود و رادار هم اینها رو نگرفته بود. چون وقتی شناوری تو یه مجموعه آهنی قرار گرفته باشه، رادار هم دیگه نمی تونه اونو نشون بده. این ناوچه عراقی اونجا کمین کرده و منتظر فرصت بود. تا اینکه ناوچه پیکان عملیات خودش رو انجام میده و همین که از اسکله جدا میشه و به سمت بوشهر حرکت میکنه، اونم از زیر اسکله بیرون میاد که پیکان رو مورد حمله قرار بده. ما با نیروی هوایی هماهنگی کردیم و نیروی هوایی خواست به کمک ناوچه پیکان بشتابه که ناوچه عراقی با شلیک سه موشک پیاپی، ناوچه پیکان رو مورد هدف قرار میده و اونو غرق میکنه. البته خود ناوچه عراقی هم به فاصله چند دقیقه به وسیله نیروی هوایی منهدم میشه. این خاطره جزو بدترین خاطره ای بود که از زمان فرماندهیم تو منطقه بوشهر و خارک به یاد دارم. [b]فرمودید که در جریان جنگ از بوشهر به منطقه یکم دریایی بندرعباس رفتید و به سمت فرماندهی ناوگان منصوب شدید. بفرمایید آنجا چه اقداماتی انجام دادید؟[/b] موقعی که تو بوشهر بودم، از بندرعباس یگانهای شناوری مثل ناوشکنهای ببر، پلنگ و کلاس سام می اومدن برای گشت اطراف جزیره خارک و به واحدهای شناور منطقه ما کمک می کردن. موقعی که من رفتم به بندرعباس و به عنوان فرمانده ناوگان مستقر شدم، متوجه شدم ناوگان ما آمادگی لازمو نداره. در بررسی هایی که انجام شد، به این نتیجه رسیدم که واحدهای شناور هر دو سه سال یه بار برای انجام تعمیرات زیرآبی یا اورهال به خارج از کشور میرفتن. بعد از انقلاب این امکانات فراهم نبوده و این تعمیرات انجام نشده و ما با مشکل تعمیر و نگهداری مواجه بودیم. تو سفری که آقای نخست وزیر وقت (آقای موسوی) به بندرعباس داشتن، من این مسئله و مشکل رو با ایشون در میون گذاشتم. خوشبختانه، با هماهنگی که بین سازمانهای دولتی و غیردولتی وارتشی و غیر ارتشی وجود داشت، به محض اینکه آقای موسوی به مشکل پی بردن، بلافاصله دستور واگذاری اعتبار از طریق استانداری به ما صادر شد و من فداکاری پرسنل کارخانجات رو دیدم که با چه شور و شوقی دست به کار شدن و شبانه روز فعالیت کردن و یگانهای شناور رو عملیاتی کردن. من هر زمانی از شب و روز از اون پله های حوض خشک پایین می رفتم، می دیدم که همه با روحیه بالایی بی وقفه مشغول اسکراب (لایه برداری از زنگار و خزه های چسبیده به بدنه کشتی که در حوض های خشک انجام میشود.) هستن. یکی ژنراتور رو می بره تعمیر، یکی توپ رو می بره، اون یکی رادار رو با جرثقیل می بره کارخانجات. خلاصه اینکه اونچه به چشم می خورد، حکایت از اون داشت که همگی با هم یه همکاری همه جانبه ای رو شروع کرده بودن و این همکاری به جایی رسید که ناوشکن آرتمیز ما که خوابیده بود، ببر و پلنگ ما که دریا نمی رفت، همه فعال شدن و نیروی دریایی جون گرفت و سر پا ایستاد و با قدرت تو تنگه هرمز حضور پیدا کرد، ضمن اینکه به بوشهر کمکهای لازمو می کردیم و به گشتزنی های لازم هم می پرداختیم و اینطوری نیروی دریایی همت خودش رو نشون داد و ناوگان ما در بندرعباس فعال و عملیاتی شد. البته توجه دارین که یکی از عمده ماموریتهای منطقه یکم دریایی بندرعباس یا ناوگان خلیج فارس و دریای عمان کنترل تنگه هرمزه. ما با کشورهایی که با ما در جنگ نبودن، مثل امارات، بحرین و عربستان کار نداشتیم. ولی کشتی هایی که به قصد ورود به بنادر عراق می اومدن، ما با اونها کار داشتیم. همه رو کنترل می کردیم. کشتی هایی که ناخداهاشون نمی پذیرفتن که مستقیما تا بندر امام برن و احساس خطر میکردن، همه تو بندرعباس لنگر می نداختن. از نظر کالا بازدید می شدن و گزارش اونها به مقامات مملکتی، سازمان بنادر و کشتیرانی و وزارت بازرگانی داده میشد و کالاهایی که مورد نیاز بود، به ترتیب ارجحیت و ضرورت انتخاب میشد و کشتیهای مربوط با اسکورت حرکت می کردن و می اومدن تو بندر امام تخلیه می کردن. بنابراین صادرات نفت و واردات کالاهای گوناگون برای کشور امری حیاتی بود و اگر نیروی دریایی تو دریا حضور نداشت، این کار عملی نمیشد. [b]شما فرمودید که از ناوگان به تهران تشریف آوردید و مسئولیت جانشینی نداجا را عهده دار شدید. چه ضرورتی باعث این انتخاب شد و چرا؟[/b] اون زمان یه اتفاق خاصی برای فرماندهی نیرو پیش اومد و ناخدا افضلی کنار گذاشته شد. در نتیجه می بایست یه تغییر کلی در سیستم فرماندهی نیرو ایجاد می شد. از این رو جناب ناخدا حسینی به سمت فرماندهی نیرو منصوب شدن و بنده هم از ناوگان احضار شدم و جانشینی نیرو رو به عهده گرفتم. البته اکثر مواقع فرماندهی نیرو در راه سفر به جنوب بودن و مسئولیت اداره نیرو رو من به عهده داشتم و از اونجا که تو مناطق حساس بوشهر و منطقه یکم و منطقه دوم خدمت کرده بودم، با مسائل و مشکلات این مناطق آشنایی داشتم و از اونجا که کلید حل این مسائل و مشکلات در ستاد نیرو بود، سعی کردم تو مدت دو سال و چند ماهی که در پست جانشینی نیرو بودم، این مشکلات رو حل کنم و موانعی که بر سر راه بود، بردارم. با تعویض فرماندهی نیروی دریایی و با اومدن کادر جدید، منم به اداره پنجم ستاد مشترک منتقل شدم و معاونت طرح و برنامه رو عهده دار شدم و پس از دو سال به افتخار بازنشستگی نائل شدم. بعد از بازنشستگی هم سپاه پاسداران از طریق شرکت مهندسین مشاور منو احضار کرد و خواست که در زمینه توپهای جدیدی که از اتریش خریداری کرده بودن و همچنین سلاحهای دیگه ای که در اختیار گرفته بودن و کتاب نداشت، کتابی ترجمه بشه. گروهی تشکیل دادیم و کار رو به انجام رسوندیم و کتابهای دیگه ای تحت عنوان پروژه نیمه شعبان براشون تهیه کردیم، در هر صورت سعی کردیم چه در دوران خدمت و چه در دوران بازنشستگی، عضو فعالی باشیم. تا چه قبول آید و چه در نظر افتد. [b]امیر از شما به خاطر اینکه قبول زحمت فرمودید و در این مصاحبه شرکت کردید، متشکرم.[/b] [b][size=3][color=#0000FF]منبع: کتاب حماسه جاوید، انتشارات دفتر مطالعات و تحقیقات راهبردی نداجا، صص 207 تا 219[/color][/size][/b] [b][size=3][color=#0000FF]هرگونه نقل قول یا استفاده از متن، تنها با ذکر منبع فوق بلامانع است.[/color][/size][/b]
  24. [center][size=4][color=#008000][b]قسمت پایانی مصاحبه با جناب ناخدا هوشنگ صمدی[/b][/color][/size][/center] یکی از همرزمهای تکاور اومد به من گفت دو نفر با لباس شخصی داخل خونه ها سرکشی می کنن و مشکوک به نظر می رسن. به افسر عملیات گفتم که اونها رو زیر نظر بگیرن. ساعاتی بعد به من اطلاع دادن که اون دو نفر رو دستگیر کردن. اونها رو به اتاقم آوردن. یکی از تکاورها سامسونتی تو دستش بود. گفت «جناب ناخدا، بفرمایین داخل این کیف رو ملاحظه کنین. ضمنا، دو قبضه اسلحه کمری هم با خودشون داشتن که از اونها گرفتیم.» من در سامسونت رو باز کردم و از تعجب چشمهام به محتویات داخل کیف خیره موند. کیف پر از طلا و جواهرات بود که این دو نفر از خونه ها به سرقت برده بودن. خیلی برام گرون تموم شد. سوال کردم شما که ایرونی هستین، چطور به خودتون اجازه دادین تو این شرایط که مردهای این شهر جونشون رو گذاشتن کف دستشون و با دشمن میجنگن و خونواده های اونها خونه و کاشونه شون رو رها کردن، شما دست به چنین عمل ننگینی بزنین؟ حرفی برای گفتن نداشتن و من برای اینکه به سزای اعمالشون برسن، دستور دادم که اونها رو تحویل مقامات قضایی بدن. [b]آیا از نیروهای دشمن هم خاطره ای به یاد دارید؟[/b] درگیری سنگین تو خرمشهر جریان داشت. آتش شدید دشمن اجازه کوچکترین حرکتی رو به ما نمی داد. من تصمیم گرفتم به اتفاق بیسیم چی از مسیری خودمو به خط مقدم برسونم تا همرزمهام، حضور منو در بین خودشون احساس کنن. موقع برگشت زیر آتش شدید دشمن قرار گرفتم. همینطور گلوله توپ و خمپاره بود که فرود می اومد. هر لحظه امکان داشت مورد اصابت ترکش این گلوله ها قرار بگیرم. به اطراف نگاه کردم تا سنگری برای خودم پیدا کنم. چشمم افتاد به چند حلقه لاستیک کامیون که روی هم قرار داشت. تمام نیرومو جمع کردم و خیز برداشتم و خودمو میان لاستیکها انداختم. حالا چطور این جثه تنومند رو داخل این لاستیکها جا دادم، خودش داستانی بود. درهمین لحظه صدای آه و ناله ای توجه منو جلب کرد. طاقت نیاوردم. به هر زحمتی که بود، دوباره از داخل لاستیکها خودمو بیرون کشیدم و به حال سینه خیز خودمو به طرف صدا کشیدم. وقتی صاحب صدا رو دیدم، متوجه شدم سرباز عراقی یه و زخمی شده و داخل چاله ای افتاده و داره ناله میکنه. بدجوری هم زخمی شده بود. عربی حرف میزد و من هم چیزی حالیم نمی شد. بی سیم چی هم خودش رو به من رسوند و گفت جناب ناخدا، مسلحه! خطرناکه، بهش نزدیک نشین. من که می دیدم اون هیچ توانی نداره بهش نزدیک شدم. بیسیم چی تفنگ رو ازش گرفت و مورد بازرسی قرار داد. بعد اونو به سرعت به بیمارستان رسوندیم. مداوا شد و همین که تونست سرپا بشه، آوردمش پیش خودم و به عنوان نامه بر ازش استفاده میکردم. همرزمهام که اونو کنار سنگر من میدیدن به من گوشزد می کردن که ممکنه این سرباز عراقی دست از پا خطا کنه و یه وقت کار دستم بده. من بهشون می گفتم که نگران نباشن. چنین اتفاقی نمی افته، چون که ما بهش محبت کردیم و اونو از مرگ نجات دادیم. بنابراین اگه انسان باشه، می فهمه. درهرصورت پس از مدتی اونو به پشت جبهه فرستادیم. یه روز دیگه هم گروه شناسایی دو افسر جوون عراقی رو به همراه چند نفر درجه دار اسیر کرده بودن. وقتی اونها رو آوردن پیشم، احساس کردم که خیلی ترسیدن. آنقدر که به خودشون می لرزیدن. به فرهاد ابراهیمی، خدا رحمتش کنه، گفتم برو برای اینها آب و غذا بیار. به نظر میرسه که خیلی گرسنه و تشنه باشن. غذا تن ماهی بود. آوردن و اونها خوردن و چقدر هم قشنگ خوردن. با ولع خاصی میخوردن. همین که سیر شدن و کمی آروم گرفتن، دستور دادم تا اونها رو به پشت جبهه ببرن. [b]با توجه به دوره های متعددی که دیده اید و تجاربی که دارید، اگر از شما خواسته شود که دانش خود را به نیروهای جوان منتقل کنید، آیا حاضر به چنین خدمتی هستید؟[/b] بی گمان و با تمام وجود، عشق به مردم و میهن، همیشه در سر منه. البته من به نوعی خودمو در ارتباط با نیرو نگه داشتم. من خودمو از نیرو جدا نمیدونم و هر زمانی که از من خواسته شده که به مناطق برم یا برای توجیه دانشجویان لازم بوده سخنرانی داشته باشم، با کمال میل و عشق و علاقه این کار رو انجام دادم. همین الان هم اگه به من بگن کار و زندگی تو رها کن و برگرد ارتش، بلافاصله لباس می پوشم و برمی گردم. ممکنه نتونم پا به پای جوونها پیش برم، ولی اونچه که دارم در طبق اخلاص میذارم. دارایی من، یه جون ناقابله و برای سربازی مثل من بزرگترین افتخاره که اونو فدای مملکت و ملت خودم کنم. [b]چه توصیه ای به همرزمان و هم میهنان دارید؟[/b] من هیچ توصیه ای به اونها ندارم و همیشه از اونها آموختم و همین طور از فردوسی که میگه: چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد [b][size=3][color=#0000CD]منبع: کتاب حماسه جاوید، انتشارات دفتر مطالعات و پژوهشهای راهبردی نداجا، صص 237 تا 252[/color][/size][/b] [b][size=3][color=#0000CD]هرگونه نقل قول و استفاده از این متن، تنها با ذکر منبع فوق بلامانع است.[/color][/size][/b]
  25. [quote name='heliaa' timestamp='1357511263' post='292674'] [font=tahoma,geneva,sans-serif]بسیار ممنون! امیدوارم هرچه زودتر ادامه پیدا کنه این تاپیک[/font] [/quote] از شما متشکرم. انشاءالله ادامه پیدا می کنه. [quote name='Sorena_Noshad' timestamp='1357512162' post='292677'] ممنون از شما دوست عزیز ، با این کثرت ماموریت های اقیانوس پیمایی فکر میکنم به زودی باید شاهد انتشار کتاب های خاطرات تکاوران و پرسنل نداجا در برخورد با دزدان دریایی هم باشیم که البته بسیار جالب هم خواهد بود. خوشبختانه چون خود دریادار سیاری از تکاوران زبده نیرو هستند ، وضعیت این یگان ها - و همچنین دیگر یگان های نیروی دریایی - در حال بهبودی چشمگیره. چندی پیش در یک جمع از اقوام و دوستان بودیم که اتفاقا یکی از افسران نیروی دریایی (رسته مخابرات) هم حضور داشتند ، در مورد ایشون که صحبت کردم جمله جالبی گفتن:[color=#ff0000] اگر ارتش ما چهار تا سیاری دیگه داشت ما هیچ غمی نداشتیم.[/color] در زمانی که موسسات ریز و درشت وابسته به نهاد های رسمی و نظامی (امثال مرکز تحقیقات و مطالعات جنگ سپاه)در حال تحریف واقعیات جنگ و یا بهره برداری از آن به سود خود هستند (مثل مقاومت خرمشهر) جای یک مرکز تالیف و نشر کتاب قدرتمند نه تنها در نداجا بلکه در سطح ارتش خالیست. سپاس و موفق باشید. [/quote] باتشکر از شما. درباب خاطرات یا بهتر بگم گزارشات ماموریتها و عملیاتهای مبارزه با دزدان دریایی از همین حالا تدابیر خوبی اندیشیده شده و معاونت عملیات تقریبا همه چی رو مستند سازی و مکتوب میکنه تا ماندگار بمونه. اما خب قابل دسترسی نیست و عمدتا محرمانه و دارای دسترسی محدوده. درباب امیر سیاری هم شما ببینید وقتی یه آدم دلسوز که همه مراحل و مدارج فرماندهی رو در طول حدود 38 سال خدمت طی کرده و از نزدیک همه مشکلات رو دیده و درک کرده. از همه مهمتر در دوران دفاع مقدس باتجربه و آبدیده شده و همچنین دغدغه کار و پیشرفت داره، بشود فرمانده، نتیجه اش می شود پیشرفت و اقتدار مجموعه تحت امرش. مضافا که ایشون از توانایی های بالای مدیریتی هم ذاتا و هم بعلت تحصیلاتشون برخوردار هستن. امیدوارم نه چهارتا بلکه همه اینگونه و حتی بهتر باشن. درباب تاریخ نگاری دفاع مقدس هم صحیح میفرمایید. اتفاقا انگیزه من هم همین است که آن بخش کمتر شنیده شده یا اصلا شنیده نشده رو بیان کنم. علل این امر هم اینه که متاسفانه هم خود ارتش کم کاری کرده در این زمینه(نباید توقع داشت دیگران برای شما کاری انجام دهند!!) و هم کاریهایی رو که کرده، نتونسته بصورت مناسب منتشر کنه. چون از امکانات رسانه ای کافی و بودجه اختصاص یافته در این زمینه بهره مند نبوده. لذا کارها همگی جسته گریخته، با دسترسی محدود و دشوار هستن. انشاءالله این مورد هم با اهتمام خود آقایون ارتشی حل بشه. [center][size=5][font=tahoma, geneva, sans-serif][color=#008000][b]قسمت دوم مصاحبه با جناب ناخدا صمدی[/b][/color][/font][/size][/center] ماجرای جهادگری هم که ازش خواسته شده بود سنگر و خاکریز ایجاد کنه شنیدنی یه. در عملیاتی که دشمن رو دو خاکریز به عقب رونده بودیم، زمین مسطحی بود که هم رزمهای تکاور در اون مستقر شده بودن و لازم بود که به سرعت در اونجا خاکریز ایجاد بشه. من از افسر عملیات خواستم که سریعا در این مورد اقدام کنه. چون زمین مسطح بود و هیچگونه عارضه ای نداشت و جان افراد در خطر بود. یه نفر از جهاد با لودر اومد و به اون گفتم اول برای خودت سنگر حفر کن و بعد برای افراد خاکریز به وجود بیار. جهادگر همینطور که مشغول بود، تیراندازی شروع شد و یکی از گلوله ها خورد به بیل مکانیکی و کمانه کرد. راننده لودر از کار دست کشید. ناخدا ابوطالب ضربعلیان اونو دوباره آورد و با تحسین و تشویق به ادامه کار واداشت. راننده لر بود و به نظر نمیرسید آدم ترسویی باشه. ازش پرسیدم چرا دست از کار کشیدی؟ گفت خودم هم نمیدونم! من برای اینکه اون روحیه بیشتری پیدا کنه، گفتم من میرم بالای خاکریز تو با خیال راحت این پایین کار خودت رو انجام بده. قبول کرد و مشغول شد. من هم همینطور بالای خاکریز پشت به دشمن و رو به اون ایستادم. چند گلوله از اطراف من عبور کرد و یکی از اونها دوباره خورد به بیل مکانیکی و کمانه کرد. او دوباره دست از کار کشید. از بالای خاکریز پایین اومدم و جلو رفتم. داشت به ناخدا ضربعلیان میگفت، این کیه گذاشتین اینجا. این بابا دیوانه است. رفته اون بالا وایستاده. گلوله ها از بغلش رد میشه، باز هی به من میگه بکن. تو کار خودت رو بکن! اون شب به هر طریقی بود تا صبح کار کرد و یک خاکریز درست و حسابی ایجاد کرد و هم رزمها رفتن پشت اون قرار گرفتن و من خیالم راحت شد. درجه دار دیگه ای داشتم به نام ده بزرگی. تکاور بود و به همراه دو سرباز با تفنگ 106 خودشون رو به قلب سی چهل تانک دشمن زد و تا جاییکه مهمات داشت جنگید و چندین تانک دشمن رو منهدم کرد. زمانی هم که مهمات تمام کرد، به همراه دو سربازش اسیر شد. البته بعدا از اسارت آزاد شد و آخرین اطلاعی که ازش دارم، تو شیراز زندگی میکنه. تکاورها اینچنین بودن. وقتی میدیدم درجه دار های من اینطوری عمل میکردن و یا آرپی جی رو از دست هم می قاپیدن و داوطلبانه به شکار تانک میرفتن. دیگه تکلیف من معلوم بود. من نمیتونستم خودمو عقب بکشم و اونها رو بفرستم جلو. ترس برای من معنی نداشت و به افرادم می گفتم اگه شما در خط مقدم جبهه هستین، من از شما یه قدم جلوتر خواهم بود. این صحنه ها رو نیروهای مردمی و سایر رزمندگان میدیدن که ناخدا صمدی و افراد تحت امرش اینطوری بی پروا جلو میرن. اونا هم سیل آسا جلو میرفتن و از دشمن ابایی نداشتن و میگفتن اینها که دارن جلو میرن حتما میدونن کجا دارن میرن ما هم دنبال اونها میریم. همه همینطور فکر میکردن و با روحیه بالا تو صحنه عملیات عمل میکردن. [b]با توجه به اینکه شما هر لحظه در معرض خطر بودید، آیا دچار حادثه هم شدید؟[/b] من چندین بار مجروح شدم، اما خوشبختانه، خیلی جدی نبوده. یعنی برام مشکل ساز نشد. یه بار از ناحیه پا مجروح شدم. یه بار هم تو جزیره فاو زیر آتش قرار گرفتم. البته یکی از همراهانم به شدت زخمی شد و یه نفر از محافظینم شهید شد. خود منم از ناحیه پشت، چند تا ترکش خوردم. منتها آنقدر عمیق نبود که منو از پا دربیاره. تو خیابون طالقانی هم یه ترکش به پای من اصابت کرد. درگیری سنگین بود و اهمیت ندادم. روزی بود که اولین شهید رو هم داده بودیم و من خیلی ناراحت بودم. تا نزدیکی های پل نو رفتم. یه اتفاق ناگوار هم اونجا رخ داد. ماجرا این بود که نفرات ما داشتن از بغل دیواری به سمت دشمن می رفتن که گلوله توپ دو نفر از پرسنل ما رو قطعه قطعه کرد. آنقدر که قابل شناسایی نبودن. فقط من دست یکی رو پیدا کردم و از روی ساعتش متوجه شدم که دست شهید ناواستوار میرزا حسینی یه و شهید مهناوی (=گروهبان) ترشیزی هم اون روز شهید شد. خدا رحمتشون کنه. اونم از روی یه تیکه از صورتش فهمیدم و شناختم، اما بدنش کاملا متلاشی شده بود. عملیات ادامه داشت تا اینکه ساعت چهار بعدازظهر دشمن از پل نو عقب نشینی کرد و من دیگه هم رزمهامو همون جا استراحت دادم و خواستم براشون آب و غذا بیارن. مسئول آب اومد کنار من و گفت مثل اینکه شما زخمی شدین. گفتم نه من زخمی نشدم! گفت چرا پاتون رو نگاه کنین. نگاه کردم دیدم درست میگه. نگو صبح که گلوله خوردم، متوجه نشدم و تصور کردم که پاهام بیش از حد عرق کرده. درحالیکه خون جمع شده بود. به بیمارستان مراجعه کردم، عضله پام کمی آسیب دیده بود که بعدا ترمیم شد. [b]آیا خاطره دیگری را به خاطر دارید که برای ما تعریف کنید؟[/b] خاطره که زیاده و ممکنه از حوصله شما خارج باشه. اما این مورد رو هم به خواست شما تعریف میکنم. چند روز به عید مونده بود و به من الهام شده بود که دشمن امروز ممکنه دست به حرکاتی بزنه. تو سنگر بودیم و به بچه ها گفتم که آمادگی کامل رو داشته باشن. امروز امکان حمله هست. بعدازظهر بود. هوا داشت تاریک میشد که ناگهان دیدیم آتش دشمن باریدن گرفت. توپخونه، تانک، هواپیما و هرچی داشتن، آتش کردن. به قدری شدت آتش زیاد بود که دو قدمی خودمون رو هم نمیدیدیم. من خودمو به زور به خط مقدم جبهه رسوندم و از این سنگر به اون سنگر میرفتم که بچه ها ببینن که من همراهشون هستم و نترسن. بلند بلند صحبت میکردم. داد میزدم و میگفتم بچه ها نترسین. ما همه با هم هستیم و با صحبتهام سعی میکردم که بهشون روحیه بدم. یه ساعتی این آتشباری طول کشید و تموم شد. همه جای منطقه شده بود دود و خاک و باروت. هیچ جا رو نمیشد دید. ما معمولا شبها رادیو عراق رو میگرفتیم و گوش میکردیم. اون شب شنیدیم که گوینده رادیو عراق گفت: «فرمانده تکاوران نیروی دریایی، ناخدا صمدی!، چون شما درگیر جنگ هستین و فرصت کافی نداشتین، آتش بازی چهارشنبه سوری رو هم براتون اجرا کردیم و میتونین بگین سرخی تو از من، زردی من از تو.» خیلی برامون جالب بود. بچه ها خوشحالی کردن و گفتن اگه ما اینجا آتش روشن نکردیم، اونها برامون آتش روشن کردن!! [b]من شنیده بودم که صدام حسین برای سر تکاورها جایزه تعیین کرده بود. آیا این خبر صحت داشت؟[/b] بله، رادیو عراق دائم میگفت. هم برای فرمانده ها و هم برای پرسنل تکاور. چون اونها می دونستن که خرمشهر رو تکاورها نگه داشتن. اونها تعداد تکاورها رو خیلی زیاد می دونستن و خیلی از تکاوران دریایی میترسیدن. ما عملیاتی داشتیم که عراقی ها رو دو تا خاکریز وادار به عقب نشینی کرده بودیم. ما یه بولتن از اینهارو پیدا کردیم که ترجمه ش کردن و در اون نوشته شده بود که تکاوران با استعداد سه تیپ تقویت شده در اینجا موضع گرفتن!!! یعنی یه لشکر تقویت شده!!! درصورتیکه نفرات ما به یه گردان هم نمیرسید. اما از اینکه تکاوران دریایی همه جا سروکله شون پیدا میشه و همیشه درحال حرکت بودن، اونها اینطور فکر میکردن. درصورتی که خودشون سه لشکر مجهز تو منطقه داشتن! [center][size=3][color=#008000]پایان قسمت دوم[/color][/size][/center]