labester

Members
  • تعداد محتوا

    180
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    2

تمامی ارسال های labester

  1. [center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10093/abdul_hamid.jpg[/IMG][/center] [font=times new roman,times,serif][size=4]پس از شکست مصیبت بار عثمانی در جنگ با روسها (1878 میلادی) تلاشهای متعددی از جانب ترکها برای تقویت قوای نظامیشان انجام شد. در نهایت ،سلطان عبدالحمید دوم، که همواره از تهدیدهای دریایی نسبت به عثمانی در واهمه بود، به وزیر دریاداری ،حسن حسنو پاشا، فرمان داد تا تکنولوژی های جدید را برای به روز کردن نیروی دریایی عثمانی به خدمت بگیرد. مدرنیزاسیون سریع نیروی دریایی کشورهای حوزه بالکان و علاقه یونانی ها به زیردریایی در تصمیم به خرید سلاح جدید مؤثر بودند.[/size][/font] [font=times new roman,times,serif][size=4]کشتی سازی "بارو" دو نمونه از قایقهای زیرآبی بخاری برای یک سوئدی به نام "تورستن نوردنفلت" ساخته بود که این دو زیردریایی در نهایت به روسها و عثمانی ها فروخته شدند. زیردریایی روسها اصلا به دستشان نرسید چرا که در هنگام رسیدن به روسیه در سواحل دانمارک غرق شد.[/size][/font] [font=times new roman,times,serif][size=4]اما زیردریایی ترکها ،که [url="http://en.wikipedia.org/wiki/Ottoman_submarine_Abd%C3%BCl_Hamid"]عبدالحمید[/url][/size][size=4] نام گرفت، پیاده شد و در کارگاه کشتی سازی آنها در استانبول تحت نظارت مهندسان انگلیسی دوباره مونتاژ شد. یک فروند زیردریایی دیگر از همین کلاس با نام عبدالمجید در همان دوران ساخته شد و کمی بعد به ترکها تحویل داده شد.[/size][/font] [font=times new roman,times,serif][size=4]عبدالحمید در روز 6 سپتامبر 1886 در حضور بسیاری از بزرگان عثمانی و سفرای خارجی المللی به آب انداخته شد. اولین آزمایش غوطه وری عبدالحمید در فوریه سال بعد انجام شد. سه غوطه وری موفقیت آمیز هر کدام با زمان 20 ثانیه توسط عبدالحمید انجام شد که در طی آنها تنها محفظه ناوبری زیردریایی بالای آب باقی ماند. در آزمایش دیگری در اوایل سال 1888 عبدالحمید توانست در جریانات قوی آبی مسیر خود را حفظ کند و یک کشتی را به عنوان هدف واقعی از زیر آب هدف اژدر قرار دهد. این اولین بار بود که یک زیردریایی در تاریخ توانسته بود یک کشتی را با شلیک اژدر از زیر آب غرق کند. در نهایت در روز 24 مارس 1888 و با پایان گرفتن آزمایش ها عبدالحمید رسما به نیروی دریایی ترکیه پیوست.[/size][/font] [font=times new roman,times,serif][size=4]خدمه عبدالحمید ناچار بودند برای رفتن به عمق آب موتور بخار زیردریایی را خاموش کنند و دریچه های خروج دود را ببندند. در این هنگام زیردریایی از یک مخزن هوای فشرده برای چرخش پروانه اش نیرو می گرفت. به همین دلیل عبدالحمید تنها مدت زمان کوتاهی را می توانست زیر آب طی کند. [/size][/font] [font=times new roman,times,serif][size=4]اما بزرگترین اشکال این زیردریایی در آن بود که هنگام شلیک اژدر تعادل زیردریایی از بین می رفت. عبدالحمید در هیچ نبرد واقعی شرکت نکرد و نهایتا در سال 1910 بازشسته شد و همانجایی که مونتاژ شد اسقاط شد.[/size][/font] [center] [/center] [center][size=4][b]عبدالحمید دوم[/b][/size][/center] [center][size=4][b]مشخصات[/b][/size][/center] [center][size=4]طول[/size][/center] [center][size=4]30.5 متر[/size][/center] [center][size=4]قطر[/size][/center] [center][size=4]6 متر[/size][/center] [center][size=4]وزن[/size][/center] [center][size=4]100 تن[/size][/center] [center][size=4]خدمه [/size][/center] [center][size=4]7 نفر[/size][/center] [center][size=4]پیشرانه[/size][/center] [center][size=4]یک دستگاه موتور بخار به قدرت 250 اسب بخار؛[/size][/center] [center][size=4]یک محور و یک پروانه[/size][/center] [center][size=4]سرعت[/size][/center] [center][size=4]6 گره دریایی[/size][/center] [center][size=4]عمق غوطه وری[/size][/center] [center][size=4]48 متر[/size][/center] [center][size=4]تسلیحات[/size][/center] [center][size=4]دو قبضه اژدرافکن 356 میلیمتری[/size][/center] [center][size=4]دو قبضه مسلسل 35 میلیمتری[/size][/center] [right][font=times new roman,times,serif][size=4][size=5]رضاکیانی موحد[/size][/size][/font][/right] [right][font=times new roman,times,serif][size=4][size=5]منتشرشده در ماهنامه جنگ افزار[/size][/size][/font][/right] [right][font=times new roman,times,serif][url="http://wars-and-history.mihanblog.com/post/category/43"][size=4][size=5]http://wars-and-history.mihanblog.com/post/category/43[/size][/size][/url][/font][/right]
  2. این کار از دست گروهها خارجه . حتی بسیاری از کشورها چنین تکنولوژی ندارند
  3. labester

    خمپاره های سرگردان

    [size=5]در یکی از محور ها ، نیروهای تخریب قصد داشتند جاده تدارکاتی دشمن را با خرج نابود کنند .[/size] [size=5]برای زدن جاده ، از وسیله ای به نام خرج گود استفاده می کردند که صدا و انفجار مهیبی دارد و باید برای تخریب قطعی جاده ، چندین انفجار از این نوع صورت می گرفت ، آن هم در فواصل مختلف تا عملا جاده خراب شود . اولین انفجار کافی بود تا دشمن را متوجه حضور بچه ها روی جاده کند و باعث عکس العمل آنها شود .به ابتکار یکی از نیرو ها و با اطلاع واحد ادوات خمپاره های ۶۰ و ۸۰ و ۱۲۰ ، به محض رسیدن بچه ها به لبه جاده ، خطوط دشمن را با انواع خمپاره زیر آتش قرار دادند که آتش عراقی ها هم شروع شد . صدای انفجار های مختلف و متعدد و بدل شدن آتش ، موقعیت را برای انجام دادن ماموریت تخریب جاده هموار می کرد و وقتی دشمن صدای انفجارها را شنید ، به تصور اینکه خمپاره های سر گردان در جاده می افتند ، بدون حساسیت به جاده ، به تبادل آتش ادامه داد و نیروها به راحتی از عهده ماموریت سخت خود بر آمدند .[/size] منبع:”فرهنگ جبهه،خلاقیتها”نوشته ی سید مهدی فهیمی ومحسن مهر آبادی،نشر فرهنگ گستروسروش،تهران-۱۳۸۲
  4. [size=5]این موشکها با تمام قابلیتهایی که دارند ،آسیب پذیر هم هستند.خاطره ی زیر که از یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس نقل شده در عین جذابیت نمایانگر نبوغ ایرانی نیز است؛پدیده ای که با پیدایش تانک هایی با بدنه ای ضخیم و مجهز به زره های واکنش گر انفجاری و به کارگیری آنها در نبرد های زمینی ، موشک های ضد زره با سر جنگی های دومرحله ای پا به عرصه نبرد گذاشتند. موشک های ضد تانک هدایت شونده اصلی ترین سلاح پیاده نظام ارتش ها برای مقابله با تانکها و ادوات زرهی است. این سلاح ها ،کوچک ، سبک ، ساده ولی بسیار کارآمد هستند. از دهه ۷۰ میلادی دهها نمونه این موشک ها با سیستم هدایت های مختلف برای ارتش ها بزرگ دنیا ساخته شده و بعضی از آنها در بازار صادراتی بسیار پرطرفدار بوده اند. اکثر این موشکها دارای هدایت سیمی بوده و در راستای دید پرواز می کنند. اگرچه از دهه ۷۰ میلادی بعضی از این موشکها با توانایی پرواز بالاتر از خط دید تولید شده اند ( پرواز در بالای خط دید یعنی پرواز موشک بعد از خروج از لانچر در ۵/۱ تا ۲ متر بالاتر از سطح هدف و حمله به آن از فراز هدف. ) موشک های هدایت سیمی بسیار ساده و در عین حال ارزان تر از دیگر موشکها هستند. از این رو این موشکها بسیار در بین کشورهای دارای مرزهای زمینی مانند عراق طرفدار زیاد ی دارند. این قبیل موشک ها را می توان بر ضد انواع اهداف میدان جنگ، مانند تانکها ، نفر برها ، خودروها ، توپها و سنگرها تیر بار استفاده می شود.اولین بار در دهه ۴۰ میلادی در جریان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ آلمان ها اولین موشک ضد تانک هدایت شونده جهان را با نام X-1 در دهه ۵۰ و ۶۰ مورد استفاده قرار دادند. با تولید این موشکها؛موشکهای ضد تانک حمل شونده توسط نفر از طرف فرماندهان نظامی دچار کم مهری قرار گرفتند زیرا آنها معتقد بودند که راکتها غیر هدایت شونده چون “بازوکا” و” یالاو” می توانند از پس تانکها بر آیند. با شروع دهه ۷۰ و ورود تانکهای قدرتمند و با زرهای ضخیم تر و پیشرفته این راکت اندازها کارایی خود را تا اندازه ای از دست دادند، را ساختند که با اشغال آلمان هرگز فرصت استفاده در میدان جنگ را پیدا نکرد.[/size] [size=5]ایراد موشکهای ضد تانک که توسط سربازان حمل وشلیک می شوند این بود که تانکها می توانستند قبل از اینکه سرباز پیاده با راکت انداز خود به فاصله مورد نظر برای آتش برسد ، او را مورد هدف قرار بدهند و این مسأله در صحرا و دشتهای باز مشکلات بیشتری را فراهم می کرد. در جریان جنگ سال ۱۹۷۳ اعراب و اسرائیل ، این رژیم با بیش از ۲۲۰۰ تانک به مصر حمله برد. در این جنگ موشکهای ضد تانک ارزش عملیاتی خود را ثابت کردند. زیرا موشک های ضد تانک AT-3″ مالیوتکا” تعداد زیادی از تانکهای اسرائیلی را مورد هدف قرار دادند. این اولین آزمون برای موشکهای ضد تانک بود که کارایی خود را نشان دادند. از این پس ارتش ها دست به توسعه و خرید موشکهای هدایت شونده ضد تانک زدند. بسیاری از ارتشها ترجیح می دهند برای مقابله با تانکها دشمن به جای به خدمت گرفتن تانکها و بالگردها فراوان در کنار آنها موشکهای ضد تانک بیشتری را به خدمت بگیرند ( اگرچه بدون تانک و بالگرد ضد تانک در هیچ جنگی نمی توان در مقابل تانکها پیروز شد ). موشک “تاو” از مدتها قبل در نیروهای مسلح اغلب کشرها به خصوص کشور های غربی به منظور مقابله با جنگ افزارهای سنگین مانند تانک وسایر خودروهای نظامی به کار گرفته شده است. متخصصان صنایع موشکی جمهوری اسلامی ایران هم با به کارگیری توان علمی و فنی خود تحقیقات بر روی این نوع موشک ها را شروع و موفق به ساخت و تولید موشک” توفان ۲ “با سر جنگی دو مرحله ای شدند . این موشک دارای دو سر جنگی پیشرو و اصلی می باشد . سر جنگی پیشرو که در نوک دماغه پروب تلسکوپی تعبیه می شود ، قادر است زره روی تانک را پاکسازی نموده تا سر جنگی اصلی بتواند به داخل تانک نفوذ و آن را منهدم کند .این موشک قابلیت نصب بر روی نفربر ، بالگرد و خودرو و نیز شلیک زمین به زمین ، هوا به زمین و زمین به هوا را داراست و تا ۹۲ % برخورد با هدف را تضمین می کند. در این جا خاطره ای جالب از یکی از خلبانان هوانیروز رادر مورد موشک “تاو” بیان می شود: ” در روز های ابتدایی جنگ به ما ماموریت داده شد تا برای جلوگیری از پیشروی تانک های عراقی وارد عمل شویم و راه آنها را در جنوب کشور سد کنیم . ما هم پس از اینکه کارکنان فنی موشک های تاو را بر روی بالگردها نصب کردند و آنها را آماده کردند به پرواز در آمدیم و به سمت ستون های تانک های عراقی حرکت کردیم . ( باید یاد آوری کنم که در زمان شاه نصب موشک ها ، تعمیرات و خیلی از کارهای دیگر بالگردها به عهده مستشاران نظامی آمریکایی بود. ) وقتی به محل مورد نظر رسیدم و آماده شلیک شدم ، متوجه شدم هیچ کدام از موشک ها شلیک نمی شوند و به نوعی قفل شده اند.پس از ارتباط با خلبانان دیگر فهمیدم این مشکل برای تمام هلیکوپتر ها پیش آمده و هیچ کدام از آنها موفق به شلیک نشده بودند. پس از آن دوباره به پایگاه برگشتیم و موضوع را به متخصصان و پرسنل فنی اطلاع دادیم .اما آنها هم اظهار بی اطلاعی کردند و دلیل این اتفاق را نمی دانستند . بالاخره عده ای از همافران هوانیروزی با آوردن تعدادی کتاب که متعلق به مستشاران آمریکایی بود و در پایگاه باقی مانده بود و خواندن آنها و ساعت ها کلنجار رفتن با هلیکوپترها توانستند موشک ها را دوباره آماده شلیک کنند. خوشبختانه در پرواز بعدی تمامی خلبانان توانستند از موشک ها بدون هیچ مشکلی استفاده کنند و تانک های عراقی را منهدم کنند . ” کشوری که در ابتدا در استفاده کردن از این موشک ها هم با مشکل مواجه بود هم اکنون به یکی از سازندگان آن تبدیل شده است . این موشکها با تمام قابلیتهایی که دارند ،آسیب پذیر هم هستند.خاطره ی زیر که از یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس نقل شده در عین جذابیت نمایانگر نبوغ ایرانی نیز است؛پدیده ای که علاوه بر توکل رزمندگان اسلام به قدرت الهی یاری گر آنها در کسب پیروزی در جنگ تحمیلی هشت ساله ی ملت بزرگ ایران در مقابل دنیای ستم وستمگران بود: “در دفاع هشت ساله ملت ایران در مقابل دشمن غدار و حامیان بین المللی اش که او را به مدرن ترین سلاح ها، مجهز ساخته بودند، بسیار پیش آمده که رزمندگان بسیجی این مرزوبوم کمبود سلاح ها و ابزارهای جنگی را با ابتکارات بزرگ و کوچک خود جبران کرده اند. داستان نبرد بیل و موشک، کاربرد عملی یکی از این ابتکار ها در صحته نبرد است. خط آرام است. از سنگر بیرون می آیم. گوشه ای از خاکریز را خلوت می بینم. آن سر خاکریز پرنده هم پر نمی زند. خودم را می کشم آن طرف ولو می شوم و نگاه را می دوزم به جاده ای که درست به وسط خاکریز می رسد. انتهایش که به افق چسبیده است و به تدارکات ما ختم می شود. نگاهم به یک وانت تویوتاست که روی جاده لک انداخته است و گردو غبار را به دنبال خود به هوا می فرستد. چند روز است که عراقی ها دید خوبی روی جاده دارند. تا امروز توانسته اند چند ماشین ما را روی همین جاده بزنند. الان که تویوتا را روی جاده می بینم نگرانی ام بیشتر می شود چون عراقی ها با موشک تاو که از دور هدایت می شود. درست به وسط می زنند. این تویوتا هنوز فاصله زیادی با خاکریز دارد، که اول صدای شلیک موشک و پس از آن عبورش از روی خاکریز، مرا از جای می کند. موشک در یک لحظه به تویوتا می خورد و آن را به آتش می کشد. در این چند روز چند نفر از بچه ها داخل همین ماشین ها، شهید یا مجروح شده اند. این خط که ما از آن دفاع می کنیم، نقش مهمی در جلوگیری از سقوط آبادان دارد و ما ناچار هستیم به هر قیمتی که شده است این خط را حفظ کنیم اما ناامنی جاده بلای جان ما شده است. به خاطر ناامنی جاده چند روز است بی آب و آذوقه ایم. روز به روز وضعیت خط بحرانی تر می شود. دیگر ماندن در این خط امکان ندارد. کم کم بین بچه ها حرف می افتد که فرماندهان باید فکری برای تأمین جاده بکنند یا این که خط را تغییر بدهند. امید چندانی برای این خط پدافندی نداریم. یکی از بچه ها پیشنهادی مطرح می کند: بچه ها! چیز هایی درباره این موشک تاو دستگیرم شده است که اگر خدا بخواهد، شاید بشود که با هم فکری و برنامه ریزی یک بلایی سر این موشک ها بیاوریم تا بتوانیم خط را حفظ کنیم. می خواهیم بیشتر در این باره حرف بزند. او ادامه می دهد: چند روز پیش از د اخل سنگر، یکی از موشک های شکلیک شده را دیدم و متوجه شدم یک سیم به پشت آن وصل است. اگر این سیم را قطع کنیم، حتما موشک منحرف می شود. حرف های او که تمام می شود، خنده ای از رضایت روی لبهای بچه ها می نشیند. قرار می گذاریم به محض عبور موشک از روی خاکریز، هر کدام از بچه ها با چوب یا بیلی که در دست دارند سیم متصل به موشک را قطع کنند. قرار شد اولین آزمایش فردا صبح صورت گیرد. پس از هماهنگی با مقر تاکتیکی در آبادان، اولین ماشین تدارکات به طرف خط حرکت می کند. بچه ها با هر وسیله ای که در دست دارند به فاصله پنج شش متری در طول صد متری خاکریز قرار می گیرند. سرو کله تویوتا روی جاده پیدا می شود. همه آماده اند. سکوت است و لحظه ای بعد صدای شلیکموشک از خط عراق ها، خون را در رگ های ما می دواند و موشک از بالای خاکریز عبور می کند و بچه ها بیل و چوب را هر طوری که هست به سیم گیر می دهند و آن را پاره می کنند و موشک کمی جلوتر از خاکریز گیج می خورد و می افتد و صدای الله اکبر، همه خاکریز و دشت را می لرزاند و ماشین تدارکات به خاکریز می رسد و ما بعد از چند روز گرسنگی و تشنگی دلی از عزا در می آوریم.”[/size] [url="http://www.asr-entezar.ir/archives/14001"][size=5]http://www.asr-entezar.ir/archives/14001[/size][/url]
  5. نمایشگاه نظامی Arms Expo RAE 2013 در روسیه آغاز به کار کرده است. این نمایشگاه مخصوص نمایش تجهیزات ارتش روسیه در حوزه زمینی است. [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413278_231.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413278_231.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413284_931.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413284_931.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413283_430.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413283_430.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413282_347.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413282_347.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413281_963.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413281_963.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413280_150.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413280_150.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413279_603.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413279_603.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413285_139.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413285_139.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413276_893.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413276_893.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413275_659.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413275_659.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413274_278.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413274_278.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413273_288.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413273_288.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413272_369.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413272_369.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413271_670.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413271_670.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413270_625.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413270_625.jpg[/img] [/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/7/6/413277_795.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/252179/6366/resized/resized_413277_795.jpg[/img] [/url][/center] [url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/252179/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%87"]http://www.mashreghnews.ir/fa/news/252179/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%87[/url] [size=1]تصاویر منتقل شوند لطفا[/size]
  6. در ضمن سردار حاجی زاده گفتند این پهپاد رادارگریز نبوده و حوزه ی عملیاتی آن در درون مرزهای ایران خواهد بود
  7. بالاگرفتن اعتراضات ضد دولتی در سودان به دنبال بالا گرفتن تظاهرات ضد دولتی سودانی‌ها، مخالفان از کشته شدن دست کم 140 معترض در درگیری‌های چهار روز اخیر این کشور سخن می‌گویند، این درحالی است که مسئولان رسمی تنها کشته شدن 29 تن را تایید می‌کنند و تظاهرکنندگان را به انجام اقدامات "وحشیانه" متهم می‌کنند. به گزارش ایسنا،‌ به نقل از پایگاه خبری الوطن العربی، تظاهرات در سودان به دنبال افزایش قیمت سوخت همچنان ادامه دارد و مخالفان اعلام کردند که تنها در درگیری‌های روز پنجشنبه خارطوم پایتخت سودان بیش از 20 تن کشته شدند و آمار قربانیان چهار روز گذشته نا‌آرامی‌ها به بیش از 140 تن رسیده‌ است. تظاهرات در سودان در حال گسترش به شهر‌های مختلف این کشور است و برای اولین بار از آغاز اعتراضات، ناآرامی‌ها به مناطق ساحلی سودان در شمال شرق این کشور نیز کشیده شد. تظاهرکنندگان در شهرهای مختلف سودان شعارهای علیه حکومت سر دادند و پلیس با گاز اشک آور، باتوم و گلوله‌های جنگی آن‌ها را متفرق کرد. معترضان در پایتخت سودان، شعارهایی از جمله، "آزادی، آزادی" و "ملت خواستار سقوط نظام است" سر داده، راه‌ها را بسته و به سمت ماشین‌های پلیس سنگ پرتاب کردند. مخالفان مسئولان را به استفاده از گلوله جنگی در رویارویی با تظاهرکنندگان در جنوب شرق خارطوم و شهر "ام درمان" که به کشته شدن ده‌ها تن، انجامید متهم می‌کنند. مقامات سودان دیروز اسامه مرتضی،‌ مدیر بیمارستان "ام درمان" را بازداشت کردند چرا که وی اعلام کرده بود که 21 تن در بیمارستان تحت مدیریت وی به دلیل جراحات جان باخته اند. این درحالی است که احمد بلال، وزیراطلاع رسانی سودان به کار بردن زور علیه اعتراض کنندگان را تکذیب و اعلام کرد: تظاهرکنندگان با اعمال وحشیانه از ساتور و تفنگ استفاده کرده و به تخریب و سوزاندن 21 پمپ بنزین و ده‌ها فروشگاه و غارت 57 خانه دست زده‌اند. http://www.tabnak.ir/fa/news/347484/%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%86-%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B6%D8%A7%D8%AA-%D8%B6%D8%AF-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%AF%D8%A7%D9%86
  8. labester

    سلام شلمچه‌ !

    [size=5]از یاد نمی برمت ای شلمچه، که از دی ماه سال ۶۵ بگونه ای دیگر گشته ای! از ساعت 1/5 بامدادی که در بی سیم قرارگاه ها، لشکرها، گردانها و دسته ها نام مقدس یا زهرا(س) آغازگرش بود. گوئی هنوز هم از شدت زلزله آن روزها بدنت می لرزد. هیچ فکر کرده ای که درآن چهل روز چه بر تو گذشت. کجاست آن دریاچه ای که صدام تو را در محاصره آن قرار داده بود و اگر موج حزب الله به فریادت نمی رسید عاقبت در میان آن آب ها، به هوری بدل می گشتی، همچون هورالعظیم و هورالهویزه. حرکت آرام غواصها از آن دریاچه تحمیلی را چگونه می توانی فراموش کنی ! به راستی که تو از جمله شاهدان بزرگ آن شب هستی که و به یقین تمامی صلابت خط شکنان را در سینه حبس نموده ای، به خصوص در آن هنگام که تیربار دشمن به رویشان شلیک می شد، بدنشان را در میان آن آبگرفتگی فرو برده و سر را برای تنفس بیرون نگه می داشتند و بدینگونه مقاومت کردند. تو بگو شلمچه، مگر غیر از این بود که آنها به همان ترتیب خود را به آن تیربارها رسانده و با نارنجک و آرپی جی خاموششان کردند و عبوری حماسی را در تاریخ به ثبت رساندند؟ لحظات عبورشان را از دو میدان مین به عرض ۶۰۰ متر پس از گذراندن ۱۳ رشته سیم خاردار و آهنهای ضربدری، حتی تو را هم به وحشت انداخته بود و امیدی به موفقیتشان نداشتی. آنقدر جارچیان حزب بعث، دژ عراق- بصره را بزرگ و مقاوم جلوه داده بودند که حتی تو نیز با دیدن آن غواصان خط شکن به حرکتشان می خندیدی و به حالشان غبطه می خوردی. یعنی تقصیری نداشتی، اینطور به تو تلقین شده بود که این دژ تسخیرناپذیر است، اما در میان ناباوریِ تو و بعثی ها در آن شب پرحادثه تمام موانع را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته و خود را به دژ اول شرق بصره رساندند. راستی شلمچه، چند سال بود که این همه حلقه های سیم خاردار و پره های آهنی و تخم انواع مین بر سرزمینت کاشته بودند؟ تو را با که سر جنگ بود که با دژی، به آن بلندی دیوارت کردند. گناهت چه بود که قربانی شرق بصره شدی و انواع سلاحها به رویت آزمایش شد و آن همه گلوله و بمب و موشک بر بدنت فرو بارید؟! نکند از اینکه تو را با دژ ماژینو و بارلو مقایسه کرده بودند به خود مغرور گشتی؟ مگر نمی دانستی سنگر کفر و استکبار علیه مستضعفین گشته بودی و آن سدهای دفاعی کفر بود که بر قلبت کشیده بودند! بیا، بیا به سد بسیجیان پناه آور و به آن افتخار کن که استحکاماتش با طنین « الله اکبر » شکل می گیرد. . مگر ندیدی که آن شب خط شکنان چگونه از بند رهایت کردند و برای همیشه آزاد شدی؟ یادم می آید که آن شب خنده هایت همراه با شک و تردید بود و تا صبح در ناباوری به سر می بردی. شلمچه! با ما از کانال باصطلاح پرورش ماهی بگو. شلمچه! بیا و بگو که چرا «عدنان خیرالله» وزیر جنگ عراق، روز سوم عملیات پا به حریمت گذاشت و آن همه سربازانش را به قربانگاه غرور خود، و صدام هزاران عراقی را به قتلگاه غرب کانال ماهی روانه کرد؟ بیا شلمچه، بیا به دنیا بگو که غرور و خود خواهی چه دریایی از خون به راه انداخته بود؟ بیا و بگو شرارت صدام که زیر بنایش را کفر جهانی قرن بیستم بنا نهاده با چند هزار کشته باز هم فروکش نکرد؟ شلمچه! من فقط یادی از آن شب ها می کنم که لب باز کنی و تمامش را بگوئی. غمگین از شکستن آن همه نخلها مشو که نور ایمان به درونت آوردند. شلمچه! بیا و با ما از جزیره «ام الطویل» بگو. ای شلمچه! بیا بگو که آن شبها آب نهرهایت تماماً خونرگ بود و بخاری از عشق و ایثار فضایت را عطر آگین کرده بود. این از نهر حُنین و آن هم از نهر جاسم، که وقتی نامش را می برم به خود می لرزی و ترس از شبهای عبور از آن نهر تمام وجودت را در بر می گیرد. آن روزها که تو زیر آتش قرار گرفته بودی آن همه مردم در شهر و روستا شهدایشان را در میان انبوهی از جمعیت به گلزارشان می بردند. ولی شلمچه، وقتی تابوت ها را به دست می گرفتند همه یکسان نبود. می دانی چرا؟ دلیل آن را تو بهتر می دانی. یکی سنگین، یکی سبک و دیگری سبکتر و سبکتر، تا جائی که تابوت ها به سنگینی وزن تخته هایشان تشییع می شد. یکی پا نداشت، یکی دو پا، دو پا و یک دست. بی سر، بی بدن …. آن شهیدی که از جزیره «ام الطویل» به معراج شهدا تحول داده شد را اگر به یاد آوری سبکترینشان بود. اگر یادت نرفته باشد فقط قسمتی از پا و سینه اش باقی مانده بود. و سرانجام سبکترین تابوت از آن شهدای مفقود بود که جسد مطهرشان در لابه لای خاکهای تو نهفته است. بگو شلمچه، هر چه دیدی بگو. تو دیگر شلمچه نبودی، کربلا بودی. کربلا از دست حضرت عباس علیه السلام گفت، حالا تو نمی خواهی از دستِ «رمضان زاده ها» بگوئی؟ تو به کربلا شدنت افتخار نمی کنی؟ اگر از آنها نمی گویی پس بیا از عرفان آن شبها بگو. بیا و از شهادت ها بگو. از عشق بگو. لااقل از آن شبی که آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اطراف نهر جاسم حضور یافتند بگو. جریان گروهان شهادت گردان المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از لشکر سیدالشهدا علیه السلام را می گویم، آنها که دو شبانه روز در محاصره قرار داشتند و متکی به ایمان، مقاومت کردند و تسلیم دشمن نشدند. بیا شلمچه، بیا از حرف هایش با خدا بگو، تو از آن شب بگو، از هر کجایش باشد مهم نیست. چه شد که آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به کمکشان آمدند و فرمودند: «شما در محاصره نیستید، شما تنها نیستید، شما را من فرماندهی می کنم. پس نگران نباشید» از آن آقایی که همراهشان بود بگو، همان که خود را حضرت مسلم علیه السلام معرفی کرد را می گوییم. شلمچه! چه سعادتی بالاتر از اینکه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مهمانت بود، یعنی مهمان تو که نبود، مهمان بسیجیان بود، ولی به هرحال شاهد آن مهمانی تو بودی. پس بیا آن جریانات را برای تاریخ تعریف کن. بیا آن حماسه ها در گوش شاعران بخوان که مثنوی بسرایند. به تاریخ نگاران بگو که صفحات آینده تاریخ عظمت واقعی خود را دریابد. بیا و در پیام رسانی قلم فرسایان پادرمیانی کن بلکه فلسفه آیه مبارک «ن و القلم و ما یسطرون» حاکم بر این جماعت شود و حماسه هایی چون« کربلای ۵ » هادی قلم هایشان شود. بیا و از هنر آن لحظات عارفانه ی بسیجیان بگو تا در دنیای هنرمندان هنری تداعی شود که منعکس کننده شهامت، ایثار و استواری پیشتازان این مرز و بوم باشد. و اگر هنر دمیدن روح در انسان هاست، تو شلمچه! گواهی ده که روح حاکم بر ایام مبارک « کربلای ۵ » چه عظمتی داشت و هنرمند در کجا می تواند چنین روحی را بر دمیدن لمس نماید؟![/size] [size=5]منبع : کتاب « فریاد برآور شلمچه »، ص 1 الی[/size] 16
  9. [size=5]در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»![/size] [size=5]یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».[/size] [size=5]آن بعثی گفت: «او اذان گفت».[/size] [size=5]برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم».[/size] [size=5]مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».[/size] [size=5]برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.[/size] [size=5]وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».[/size] [size=5]به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید.[/size] [size=5]آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود.[/size] [size=5]ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌کردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار می‌کرد».[/size] [size=5]می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار می‌کنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم».[/size] [size=5]سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار می‌کنم. این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.[/size] [size=5]دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است.[/size] [size=5]در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام.[/size] [size=5]اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام.[/size] [size=5]او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم.[/size] [size=5]عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا(س) قسم نمی‌خوردند. تا نام مبارکت حضرت فاطمه(س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند».[/size] [size=5]همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم.[/size] [size=5]گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا(س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور گرنه همه شما را نفرین خواهم کرد.[/size] [size=5]منبع : خاطره از سید آزادگان مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی[/size] [size=5]برگرفته از کتاب حماسه‌های ناگفته ـ صفحه۹۰ -۸۸[/size]
  10. [indent=1][size=5]شوخ طبعي رزمنده‌هاي دلاور 8 سال دفاع مقس در شرايط حساس و غير حساس از جمله نکات قابل توجهي است که براي هر خواننده‌اي در خور توجه است.[/size][/indent] [size=5]به گزارش [url="http://http://www.yjc.ir/fa/list/3/51"]گروه ويژه‌نامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران[/url]، شوخ‌طبعي رزمنده‌هاي دلاور 8 سال دفاع مقس در شرايط حساس و غير حساس از جمله نکات قابل توجهي است که براي هر خواننده‌اي در خور توجه است.[/size] [size=5][b][background=white]متن زير برگرفته يکي از همين مباحث است:[/background][/b][/size] [size=5][b][background=white]خبرنگار:[/background][/b][/size] [size=5]ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود [/size] [size=5]روی زمین افتاد و زمزمه می‌کرد[/size] [size=5]دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش[/size] [size=5]داشت آخرین نفساشو می‌زد[/size] [size=5]ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری[/size] [size=5]با لبخند گفت: [b]از مردم کشورم می‌خوام وقتی برای خط کمپوت می‌فرستند [/b][color=#37404E][font=Tahoma,sans-serif][b][background=white]عکس روی کمپوت‌ها رو جدا نکنند.[/background][/b][/font][/color][/size] [size=5]گفتم: داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو.[/size] [size=5]با همون طنازی گفت: آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده ...[/size] [center][img]http://www.gallery.military.ir/albums/userpics/10145/1503592_682.jpg[/img][/center] [center][url="http://www.shahrekhabar.com/picnews/1379763900715834"]http://www.shahrekha...379763900715834[/url][/center]
  11. [url="http://host13.aparat.com//public/user_data/flv_video_new/188/b61bbd9fe636dcda122f496adb68f7fe561737.mp4"]http://host13.aparat...8f7fe561737.mp4[/url]
  12. [size=5]عملیات والفجر ۸ درساعت ۲۲:۱۰ روز بیست ودوم بهمن ۱۳۶۴ آغاز شد. برخی از مهم ترین اهداف این عملیات عبارت بود از: انهدام سکوهای پرتاب موشک، فتح شهر فاو و مسدود کردن راه ورود عراق به خلیج فارس.[/size] [size=5]مهم ترین ویژگی های این عملیات عبارتند از:[/size] [size=5]۱- انتخاب هوشمندانه و خلاقانه منطقه عملیاتی فاو به حدی بود که تا دو روز پس از عملیات، ارتش عراق تصور نمی کرد که حمله بزرگ سال ۱۳۶۴ ایران از آن منطقه باشد. ۲- تاکتیک جدیدی برای فریب هواپیماهای عراق به منظور جلوگیری از حمله به سایت های موشکی مورد استفاده قرار گرفت و از توپ های ضد هوایی نیز به شکل انبوه استفاده شد. به همین دلیل، انهدام هواپیما در عملیات والفجر۸، در طول جنگ بی سابقه بود. طبق منابع [/size][size=5]معتبر، ۴۵ تا ۴۷ فروند از هواپیماهای عراقی در این عملیات سرنگون شدند و گمان می رود تعداد دیگری نیز آسیب دیدند که توانستند خود را به داخل عراق برسانند. ۳- عبور غواصان از اروند رود و شکستن خط را باید اصلی ترین و مهم ترین ویژگی عملیات والفجر ۸ دانست.در واقع، عبور از اروندرود با عرض و عمق و شتاب بسیار زیاد این رودخانه که به گفته برخی از کارشناسان به حدود هفتاد کیلومتر در ساعت می رسید، کار بسیار پیچیده و خطیری بود که می بایست با محاسبه دقیق و آگاهی از جوانب امر صورت می گرفت. این مسئله آن اندازه مخاطره انگیز بود که برخی از فرماندهان نظامی کلاسیک، عملیات عبور از اروندرود را ناممکن دانستند و کمترین موفقیتی برای آن قائل نبودند. اما دقت نظر فرماندهان سپاه در دست یابی به اطلاعات لازم، آموزش های خاص برای عبور از اروند رود، انتخاب حساب شده غواص ها، انتخاب مناسب ترین نقطه برای عبور با توجه به عرض رودخانه و توجه کافی به حالت های گوناگون جزر و مد آب و عوامل دیگر، باعث شد شکل جدیدی از عملیات نظامی که در نوع خود در تاریخ نظامی جنگ های معاصر بی سابقه بود، انجام شود و نیروهای خودی با اقتدار کامل، ضمن عبور از اروند رود و شکستن خط، منطقه را تصرف کنند. در این زمینه، عبدالرشید، فرمانده سپاه سوم عراق چنین می گوید:«ایران در عملیات جاری خود، روش های نظامی نوینی را به کار برده است و برخلاف توقع، در شرایط جوّی سختی که باران های شدید می بارید، با استفاده از مردان قورباغه ای و پیش غراولان رزمی، حمله خود را به موانع آغاز کرد» رادیو امریکا نیز گفت:«تحلیل گران نظامی غرب معتقدند که ایران برای عبور از شط العرب(اروند رود)، نیاز به تجهیزات کافی داشته است و آن ها متعجب از این موضوع اند که چگونه با تجهیزات اندک، توانسته اند از این آب راه عبور کرده و به موانع عراقی ها دست یابند»[/size] [size=5]منابع:[/size] [size=5]حسین اردستانی، تجزیه و تحلیل جنگ ایران و عراق،(تنبیه متجاوز)، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ج۲، صص۱۶۹-۱۸۳٫ حسین اردستانی، «توصیف تحلیل عملیات والفجر۸»، فصلنامه بررسی های نظامی، س۴،ش۱۹، زمستان ۱۳۷۳، ص ۱۷۶٫ محمود درودیان، از خرمشهر تا فاو، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، ۱۳۶۷، ص ۲۱۴٫[/size]
  13. [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/13911125000106_PhotoA.jpg[/IMG] [size=5]شهید «محمدعلی شاهمرادی» به سال ۱۳۳۸ در «ورنامخواست» یکی از بخش‌های شهرستان لنجان در استان اصفهان به دنیا آمد و کسی گمان نمی‌کرد روزی یکی از اعجوبه‌‌های جنگ و در ردیف نام‌آورترین فرماندهان جنگ شود؛ در جنگ تحمیلی رشادت‌های او موجب شد که مسئولیت‌هـای متعددی به او واگذار شود که مهمترین آن قائم مقامی تیپ قمر بنی هاشم(ع) بود، تا آنکه در عملیات «کربلای ۵» به آرزوی همیشگی خود که همان شهادت بود، رسید.[/size] [size=5]خاطراتی از همسنگران شهید شاهمرادی در عملیات «والفجر ۸» را می‌خوانیم:[/size] [size=5][b]* کسی فکرش را نمی‌کرد او فرمانده باشد[/b][/size] [size=5]سرهنگ پاسدار حشمت‌الله مکتبی روایت می‌کند: بعد از عملیات «والفجر ۸» حدود عصر سری به سنگر شهید شاهمرادی معاون عملیاتی تیپ در آن سوی اروندرود زدم تا گزارشی از وضعیت برنامه‌های تخریب به او بدهم؛ چون هوای بیرون بهتر بود دم در سنگر نشسته بودیم.[/size] [size=5]سردار شاهمرادی وضعیت خوبی نداشت، ظاهراً مقداری گاز شیمیایی تنفس کرده بود و یک چفیه جلوی صورتش گرفته بود و صحبت می‌کرد؛ یک موتور سوار مقابل ما ایستاد و سراغ بچه‌های تخریب را گرفت؛ شهید شاهمرادی به سمت من اشاره کرد و به او گفت: «همین ایشان هستند».[/size] [size=5]برادر علی‌پور مسؤول جدید تخریب قرارگاه کربلا بود که برای بررسی وضعیت به منطقه ما آمده بود؛ بعد از احوالپرسی سریع به موضوع مأموریتش پرداخت، در همین بین سردار شاهمرادی با شربت و چای از ما پذیرایی کرد؛ چند روز بعد مجدداً برادر علی‌پور به سنگر خودمان در شمال اروندرود آمد؛ در خلال صحبت نگاهی به اطراف می‌کرد، مثل اینکه دنبال کسی می‌گشت.[/size] [size=5]ـ دنبال کسی می‌گردی؟[/size] [size=5]ـ بله، دنبال همان برادری که شهردار شما بود، می‌گردم.[/size] [size=5]ـ مادر واحد تخریب شهردار نداریم![/size] [size=5]ـ همان برادری که آن روز از ما پذیرایی می‌کرد.[/size] [size=5]تازه ما متوجه شدیم، سردار شاهمرادی را می‌گوید؛ به او گفتیم: «ایشان معاون عملیاتی تیپ هستند» در ابتدا قبول نکرد، فکر می‌کرد با او شوخی می‌کنیم اما بعد برایش خیلی جالب بود که معاون عملیاتی تیپ، خودش از نیروهای تحت امرش پذیرایی کند، به نحوی در بین بچه‌ها رفتار کند که تشخیص مسؤولیتش امکان نداشته باشد.[/size] [size=5][b]* اطلاعاتی که با عراقی‌ها غذا می‌خورد![/b][/size] [size=5]محمد حسن خلیفی نقل می‌کند: شهید شاهمرادی متخصص شناسایی بود؛ قیافه‌اش به اهالی جنوب بیشتر شبیه بود؛ به خصوص چهره آفتاب سوخته و قدبلند او. شنیده بودم که در شناسایی‌ها به راحتی وارد مقر عراقی‌ها شده، با آنها غذا می‌خورد و برمی‌گشت.[/size] [size=5]در عملیات «والفجر ۸» جمعی اسیر از دشمن گرفته، در گوشه‌ای نشانده بودیم و منتظر ماشین جهت انتقال آنها به عقب بودیم؛ شاهمرادی نیز در خط قدم می‌زد؛ ناگهان یکی از درجه‌داران بعثی در حالی که با انگشت به او اشاره می‌کرد، چیزهایی می‌گفت؛ آن درجه‌دار بعثی شلوارش را بالا زده، پای کبود شده‌اش را نشان می‌داد.[/size] [size=5]یکی از بچه‌هایی که به زبان عربی آشنا بود، آوردیم ببینیم چه می‌گوید؛ درجه‌دار بعثی می‌گفت: «این عراقی است! اینجا چه کار می‌کند؟! از نیروهای ماست، چرا دستگیرش نمی‌کنید؟» در حالی که متعجب شده بودیم، پرسیدم: «از کجا می‌گویی؟» گفت: «چند روز قبل در صف غذا بود؛ با من دعوایش شد و من را کتک زد؛ این جای لگد اوست» و پای سیاه‌شده‌اش را نشان داد. شاهمرادی که متوجه این صحنه شده بود، از دور دستی تکان داد و جلوتر نیامد.[/size] [size=5][b]منبع : خبرگزاری فارس[/b][/size] [size=4]http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911125000154[/size]
  14. [img]http://www.asr-entezar.ir/entezar/wp-content/uploads/13911013000187_PhotoL_V1.jpg[/img] [size=5]قبل از حملۀ عراق به خاک کشورمان من با جناب یاسینی در پایگاه بوشهر در یک گردان بودیم . وی در آن زمان در زدن موشک « ماوریک » تبحر فوق العاده ای داشت ، به طوری که با درجۀ سروانی به عنوان معلم خلبان به ما آموزش می داد . با شروع جنگ درهر پرواز یکی از خلبانها به عنوان کابین عقب با خود می برد تا به صورت علمی روی اهداف طریقه زدن موشک را آموزش دهد. چند روز از آغاز جنگ گذشته بود و ما در گردان دور هم نشسته بودیم . علی رضا رو به من کرد و گفت : حسین چه آرزویی داری ؟ گفتم : بزرگترین آرزویم پرواز با شماست . - من فکر می کردم الان می خواهی بگویی ، خرید خانه یا چیز دیگر … - راستش وقتی با شما پرواز می کنم یک حالت خاصی به من دست می دهد . چند روز از این ماجرا گذشته بود درست ساعت ۴ بعد از ظهر روز سوم مهرماه ۱۳۵۹ بود که جناب یاسینی مرا صدا زد و گفت : حسین ! یک مأموریت پیش آمده می آیی با هم بریم ؟ - چرا که نیام ، از خدامه. دونفری به طرف اتاق توجیه روانه شدیم . من در این فکر بودم که چه مأموریتی در پیش است . ولی تحت تأثیر حالت و رفتار جناب یاسینی قرار گرفته بودم و آرام و مطمئن همراه وی وارد اتاق شدم . وی بدون هیچگونه اضطرابی خلبانان را توجیه می کرد و این امر باعث می شد تا خلبانها با روحیۀ بالا و بدون دلهره به مأموریت اعزام بشوند . او جزئیات مأموریت را به طور دقیق توضیح می داد ومی گفت: حسین جان! مادراین مأموریت تک فروندی هستیم و مأموریتمان زدن ناوچۀ جنگی در بندرام القصر است . آماده که هستی ؟ بدون اینکه سخن بگویم سرم را به حالت تأیید تکان دادم . چون تا آن زمان مأموریت جنگی کمی انجام داده بودم و به منطقه آشنایی کامل نداشتم هر آنچه را جناب یاسینی می گفت با وسواس خاصی به ذهنم می سپردم . پس از انجام توجیه ، نزدیک غروب آفتاب به آشیانۀ هواپیما رفتیم و بعد از بازرسی های لازم هواپیما را روشن کرده و به سوی باند پروازی حرکت کردیم. علیرضا دستۀ گاز موتورها را به جلو داد ، هواپیما غرش کنان با سرعت تمام روی باند خزید و لحظه ای بعد در دل آسمان غوطه ور شدیم . بعد از مدتی پرواز به منطقه رسیده بودیم و ارتفاعمان ۸هزار پا بود. یک لحظه مشاهده کردم تکه های کوچک ابردور وبرمان زیاد شده اند ، گفتم : چه ابرهای قشنگی ! با خنده گفت : خیلی قشنگ هستندولی ابر نیستند . دوباره خندید و ادامه داد : اینها گلوله های ضد هوایی دشمن هستن که در هوا منفجر می شوند و دود سفید رنگ تولید می کنند . بالای هدف رسیده بودیم و ناوچه در برد موشک قرار گرفته بود که دو سه موشک به آن زدیم و در ارتفاع پایین گردش کردیم ولی من در دلم کمی دلهره داشتم که نکند به کابلهای فشار قوی و یا دکل برق آن برخورد کنیم – چون درارتفاع خیلی پایین پرواز می کردیم – ولی خیالم از این راحت بود که کنترل هواپیما در دست رضاست . در همین فکر بودم که موشکی از کنار هواپیما رد شد . گفتم : رضا دارند موشک می زنند ! با خونسردی گفت : ناراحت نشو ! گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد . بعد از زدن هدف سمت پایگاه را پیش گرفتیم و بدون کوچکترین آسیبی در پایگاه فرود آمدیم وقتی که از هواپیما پایین آمدیم رضا رو به من کرد و گفت : حسین اینجا که از ابر خبری نیست ؟! بدون اینکه سخنی بگویم نگاهمان به هم دوخته شد و زدیم زیر خنده .[/size] [size=5]راوی: سرتیپ خلبان حسین نظری[/size] [size=5]منبع: کتاب انتخابی دیگر[/size] [size=5]تحقیق و تألیف : گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقیدتی سیاسی نیروی هوایی ارتش[/size]
  15. یک کلیب کوتاه ازبرواز این بهباد [url="http://host13.aparat.com//public/user_data/flv_video_new/169/300c1353f43774938c1191264ec2d67d506271.mp4"]http://host13.aparat.com//public/user_data/flv_video_new/169/300c1353f43774938c1191264ec2d67d506271.mp4[/url]
  16. از حمص چه خبر جناب ximosi
  17. خانوادۀ باکری دارای سه شهید به نام های علی، حمید و مهدی است. اجساد این سه برادر بعد از شهادت، پیدا نمی شود و هر سه بدون قبر هستند. علی، دانشجوی تبریز است که توسط رژیم شاه اعدام می شود، جسد وی به خانواده اش تحویل داده نمی شود. حمید نیز در عملیات خیبر به شهادت می رسد. مهدی باکری، در سال ۱۳۳۳ در میان دوآب به دنیا می آید. با ورود به دانشگاه مرحلۀ جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز می شود. مهدی در دانشگاه، درسخوان و یاور دانشجویان و بیرون از دانشگاه، یک انقلابی پر شور و حال است. بعد از گرفتن مدرک مهندسی، دوستان وی ادامه تحصیل می دهند؛ او برای مبارزه از محیط دانشگاه خارج می شود. مهدی پس از شرکت در عملیات های مختلف و پاکسازی ضد انقلاب ها، به جنوب کشور می رود و معاونت تیپ نجف اشرف را بر عهده می گیرد؛ در عملیات فتح المبین در رقابیه از ناحیۀ چشم مجروح می شود. یک سال بعد از شهادت برادرش، حمید به دیدار امام خمینی(ره) می رود؛ همچنین وی، از آیت الله خانلری می خواهد تا برای او دعا کند تا شهید شود. شهید باکری در وصیت نامۀ خود می نویسد: \”خدیا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. چقدر لذت بخش است، انسان آماده باشد، برای دیدار رَبّش! امّا چه کنم که تهیدستم! خدایا! تو قبولم کن. دوست دارم وقتی شهید می شوم، جسدم پیدا نشود تا یک وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم. خدایا! مرا پا کیزه بپذیر.\” در روزهای آخر اسفند ماه ۱۳۶۳، عملیات بدر آغاز می شود. مهدی به همراه نیروهایش، ضربات مهلکی به ارتش عراق وارد می کنند. مهدی در قرارگاه کربلا غرق در خون به آرزوی خود می رسد. بعد از شهادت مهدی، آیت الله خامنه ای در پیامی از او به عنوان شهید ایلام یاد می کند و می فرماید:\”درود بر روان پاک مؤمن صادق و انقلابیِ فداکار و سردار شجاع که عهد پایدار خود با خدا را به سر آورد و خون پاک خود را نثار کرد و به فیض شهادت نایل آمد. امّا، این آرزوی مهدی بود که پیکرش زمین را اشغال نکند.\” منبع : ساجد
  18. [size=6]رکورددار شکار بیشترین تانک دشمن که بود[/size] [size=5]در طول دفاع مقدس مردان بزرگی بودند که با مهارت خود خالق شگفتی‌های زیادی شدند. یکی از این رزمندگان سرهنگ جانباز «رفیع غفاری» متولد سال ۱۳۲۶ روستای آچاچی شهرستان میانه است که در طول جنگ و عملیات های بزرگی مثل فتح المبین و بیت المقدس افتخارات بزرگی به ارمغان آورد.[/size] [center][size=5][b]او منهدم کننده ۱۴۲ تانک، ۵۱ نفربر زرهی و غنیمت گیرنده ۵۰ دستگاه تانک سالم از دشمن است و در این زمینه درطول جنگ رکورددار است.[/b][/size][/center] [size=5]«سرهنگ رفیع غفاری» در یکی از خاطرات مربوط به عملیات بیت المقدس این چنین روایت می کند.[/size] [size=5] ***[/size] [size=5] پس از گذشت چند روز از پایان عملیات پیروزمندانه فتح‌المبین، روزی دستور دادند که بایستی تیپ به اطراف اهواز حرکت کند. این خبر تقریباً باور نکردنی بود. چون بعد از عملیات به آن وسیعی، به این زودی‌ها امکان عملیات جدید نبود و اگر هم می‌بایست عملیات جدیدی صورت گیرد چرا به این ضرب‌الاجلی؟ این مسئله قدری سؤال‌برانگیز بود ولی کسی درست نمی‌دانست که قرار است عملیات بیت‌المقدس شروع شود. به هر ترتیبی بود حرکت کردیم و به اهواز رسیدیم و به زودی در تأسیسات شرکت پیروز مستقر شدیم. پس از استقرار، اکثر پرسنل به مرخصی اعزام شدند. پس از مراجعت از مرخصی جهت عملیات جدید به پشت رودخانه کارون روبه‌روی ایستگاه حسینیه اعزام شدیم. بعد از چند روز آمادگی و شناسایی محورها در شب ۱۰ اردیبهشت ۶۱ با گذشتن از پل شناور که روی رودخانه کارون احداث شده بود عملیات بیت‌المقدس را شروع کردیم. در آغاز عملیات، یگان‌های تیپ ۵۵ هوابرد زودتر از یگان‌های دیگر به هدف رسیده بودند و توانستند پس از درگیری شدید تعداد زیادی از پرسنل دشمن را به هلاکت برسانند و با گرفتن تعدادی اسیر، مواضع اولیه قبل از جاده اهواز ـ خرمشهر را به تصرف خود درآورند که خود شاهد بودم این خبر را خیلی سریع به وسیله بی‌سیم جهت اطلاع و روحیه دادن به یگان‌ها مخابره کردند.[/size] [size=5] یگان‌های دیگر با تلاش فراوان به هدف‌های اولیه خود دست یافتند. ما با سلاح‌های ضدتانک همگی منتظر دستور حرکت بودیم. با نزدیک شدن به صبح هرچه با فرماندهی تماس گرفتم، به علت دور بودن نتوانستیم صدای آنها را دریافت کنیم و اگر آنها هم می‌خواستند با ما تماس بگیرند صدایشان به ما نمی‌رسید.[/size] [size=5] همین که هوا روشن شد با تمامی سلاح‌های ضدتانک گردان که زیر امر من بودند حرکت کردیم که خودمان را به یگان‌های پیاده برسانیم، اما هرچه رفتیم یگان‌های خودی را ندیدیم، تا اینکه به نزدیک جاده اهواز ـ خرمشهر رسیدیم. از دور تانک‌ها و نفربرهای مسلح به مالیوتکای دشمن را دیدم که مدام تیراندازی می‌کنند. نفرات پیاده‌ خودی هم چندکیلومتری سمت چپ ما سعی داشتند به جاده اهواز ـ خرمشهر نزدیک شوند. اما حرکت تانک‌های مستقر در روی جاده آسفالته به سختی صورت می‌گرفت و پیشروی آنها کند شده بود. دستور دادند تفنگ‌های ۱۰۶ م م که ۱۰ قبضه بودند به صورت دشتبان آرایش گرفته و با آتش و حرکت پیش بروند تا در برد موشک تاو قرار بگیرند، همین کار انجام گرفت. با ۱۰ قبضه تفنگ ۱۰۶ و با دو قبضه موشک به صورت خط زنجیر حرکت کردیم و یک در میان سلاح‌های تفنگ ۱۰۶ تیراندازی می‌کردند و پیش می‌رفتیم تا به برد موشک رسیدیم.[/size] [size=5]در این هنگام من شروع به تیراندازی و انهدام تانک‌ها و نفربرهای مسلح به موشک مالیوتکا کردم. وقتی تعداد ۱۴ دستگاه تانک و نفربر را در روی جاده منهدم کردم بقیه تانک‌ها از روی جاده عقب‌نشینی کردند و نیروهای پیاده توانستند خودشان را به جاده برسانند. البته باز هم کمک و یاری خدا بود که ما بدون آسیب به آن صورت در مقابل آن همه تانک دشمن که بی‌وقفه سعی می‌کردند ما را مورد هدف قرار دهند، ایستادیم و آنها را منهدم کردیم. در همان زمان وقتی می‌خواستم تانکی را مورد هدف قرار دهم، پشت دوربین موشک تاو نشستم، یکی از خدمه‌ها فریاد کشید: غفاری مواظب باش موشک می‌آید. ولی من تا بیایم از خود حرکتی نشان دهم دیر شده بود. خدا شاهد است، موشک مالیوتکا که دشمن شلیک کرده بود از چند سانتی‌متری از کنار گوشم رد شد و چند متر پشت سر من به زمین خورد و منفجر شد. حتی سیم موشک مالیوتکا بین آنتن بیسیم پی آر سی ۴۶ که روی جیپ نصب بود و قبضه موشک تاو که روی جیپ سوار بود قرار گرفت که به وسیله سوزاندان توانستیم آن را پاره کنیم و تغییر مکان دادیم.[/size] [size=5] حدوداً ۲۰۰ الی ۳۰۰ متر به چپ رفته و آن یک نفربری را که تیراندازی می‌کرد، منهدم کردم. آن روز بعد از تصرف جاده اهواز ـ خرمشهر، تیراندازی دشمن شدت گرفت و بعد از دیدبانی گزارش شد که عراقی‌ها با تعداد زیادی تانک شروع به پاتک کرده و از سمت راست به گردان ما نزدیک می‌شوند تا خود را به جاده برسانند. به من نیز خبر دادند که خودم را به یگان سمت راست برسانم. با دیگر خدمه موشک سوار جیپ شدیم و به طرف جلو حرکت کردیم در آنجا دیدم تا چشم کار می‌کند تانک عراقی است. ما شروع به تیراندازی کردیم. چهار تانک منهدم کرده بودم که بقیه تانک‌ها شروع کردند به عقب‌نشینی، فقط یک موشک دیگر داشتم، دنبال تانک می‌گشتم، در همین زمان یک تانک را که ایستاده و تیراندازی می‌کرد انتخاب نمودم و به طرف آن شلیک کردم. اما یک اتفاق باور نکردنی رخ داد، وقتی موشک را به سمت هدف هدایت می‌کردم، درست در زمانی که موشک می‌خواست به هدف بخورد یک تانک که عقب‌نشینی می‌کرد و تعداد زیادی از نفرات دشمن روی آن سوار بودند، در مسیر موشک و هدف قرار گرفت و موشک به آن اصابت کرد. آن تانک با نفراتی که روی آن بودند منهدم شد.[/size] [size=5] وقتی موشک‌های ما تمام شد، با هماهنگی که با جناب سرهنگ مهرپویا فرمانده گردان ۱۵۸ کردم تعدادی موشک تاو از گردان آنها گرفتم و به گردان خودمان منتقل کردم. در این هنگام سربازی سراغ مرا گرفت. وقتی پیش من آمد در حالی که اشک شوق می‌ریخت و دعا و ثنا می‌کرد، گفت: ما چند نفر بودیم. رفته بودیم جلو و از داخل سنگرهای عراقی، غنائم جمع می‌کردیم و آنها پاتک کردند و ما را اسیر کردند. حتی تفنگ‌های ما را گرفتند. می‌خواستند دست‌های ما را ببندند که ناگهان دیدند که تعدادی از تانک‌هایشان منهدم می‌شود و بقیه هم عقب‌نشینی می‌کنند چون با نفربر آمده بودند بدون اینکه به ما کاری داشته باشند با عجله دویدند، سوار نفربرها شدند و عقب‌نشینی کردند و ما هم به یگان برگشتیم.[/size] [size=5] من هم با اظهار اینکه خواست خدای مهربان بود و مرا وسیله قرار داده بود که آنها اسیر نشوند صورت او را بوسیدم و دلداریش دادم. دیگر آن روز خبری از دشمن نشد. فردای آن روز با یکی دو کیلومتر جلو رفتن به وسیله تفنگ ۱۰۶ دو دستگاه نفربر منهدم کردیم و برگشتیم پشت جاده اهواز ـ خرمشهر. عصر روز ۱۴ اردیبهشت ماه در حالی که روی جاده آسفالته پشت قبضه تیرانداز نشسته بودم، می‌خواستم تانکی را هدف قرار دهم که آن تانک زودتر از من شلیک کرد. گلوله تانک درست روبه‌روی من به لبه آسفالت اصابت کرد. ضمن اینکه موج انفجار مرا از روی جیپ به پایین پرت کرد، ترکشی هم به سمت چپ صورتم خورد وقتی دست روی صورتم گذاشتم احساس کردم قسمتی از صورتم رفته است، ترکش صورتم را شکافته بود. به طوری که فکر کردم کارم تمام است. با فریاد «یا حسین» تقریباً از هوش رفتم تا اینکه آمبولانس آمد و مرا تخلیه کرد. در بین راه از شدت درد کاملاً از هوش رفتم، ولی خواست خدا بود باز هم زنده بمانم و بیش از پیش در راه او و قرآن و اسلام و میهن اسلامی خدمت کنم.[/size] [size=5] پس از دو ماه بستری در بیمارستان و استراحت تا حدودی بهبودی نسبی به دست آوردم و با توجه به زمزمه‌هایی که در مورد مأموریت گردان ما در خارج از کشور یعنی لبنان بر سر زبان‌ها بود، به یگان خود در چنانه ملحق شدم. اما در حین این مأموریت به دستور امام رضوان‌الله علیه، مأموریت ما نیمه تمام ماند و لغو گردید.[/size] [size=5][b]منبع : فارس[/b][/size]
  19. [size=5]بعد از عملیات عاشورا در منطقه‌ جنوب سومار تابستان سال ۶۳ برای پاکسازی رفته بودیم، منطقه کامل پاکسازی نشده بود و در چند سنگر که خیلی عقب‌تر بود چند نفر از دشمن پنهان شده بودند. همراه بچه‌هایی که عملیات کرده بودند یک بسیجی نسبتاً کم سن و سال کمتر از پانزده سال به نام سید مصطفی کاظمی دیده می‌شد که با سنگرهای عقبی فاصله‌ی چندانی نداشتند.[/size] [size=5]سید مصطفی می‌گوید:[/size] [size=5]دیروز فشار دستشویی شدیداً اذیتم می‌کرد، نمی‌دونستم چه کنم اگه به عقب می‌رفتم فاصله با دستشویی صحرایی عراقیا زیاد بود و چون مقر دشمن نزدیکترمون بود تنها راهی بود که داشتم، دوان دوان رفتم به دو دستشویی که کنار هم قرار داشت رسیدم.[/size] [size=5]آفتابه‌ای که نیمه آب داشت برداشته و رفتم داخل و پس از رفع حاجت پتوی کنار دستشویی را کنار زدم تا بیام بیرون، همین که سمت راستم را نگاه کردم سرهنگ عراقی را دیدم که پشت به من در حال بستن فانسقه‌اش بود. اول ترسیدم که اینجا چه می‌کند؟ ولی خیلی زود به خودم آمدم و با آفتابه‌ای که در دست داشتم به پشتش گرفتم، صدایم را کمی کلفت کردم و گفتم: یدان فوق!؟ خودم نفهمیدم چی بلغور کردم، دستشو برد بالا؛ اجازه نمی‌دادم برگردد تا مرا ببیند. او هم از ترس فقط دستهاشو بالا برده بود، حرکتش دادم به جلو.[/size] [size=5]در بین راه خیلی سعی می‌کرد که برگردد و مرا ببیند. من نیز خدا وکیلی دستم خسته شده بود از بس که لوله‌ی آفتابه را بالا و به پشتش نگه داشته بودم. تقریباً نزدیک بچه‌ها که شدیم از دور همه متعجبانه نگاهی کردند و خندیدند، همین که رسیدیم به نیروهای خودی، بچه‌ها تحویلش گرفتند و حالا برگشت عقب را نگاه کرد تا مرا دید زد توی سرش و به عربی گفت: خاک بر سر من که با یه آفتابه و یه بچه بسیجی فسقلی اسیر شدم![/size] [size=5]این موضوع همه جا پیچیده بود، با دیدن سیدمصطفی، ما هم روحیه گرفتیم. به همراه بقیه که نسبتاً بهتر مسیر را بلد بودند راه افتادیم و چند سنگر را با نارنجک منهدم کردیم.[/size] [size=5]چند سنگر دیگر را تا آمدیم نارنجک بیندازیم سر و صدایی به گوش رسید یکی از بچه‌ها که کمی عربی می‌دانست گفت: بیاین بیرون دستاتونو بگیرین بالا …![/size] [size=5]سه درجه‌دار عراقی، خیلی هراسان و وحشت زده و لرزان از اینکه الان نیروهای [امام]خمینی می‌کشنشان!؟ اسیر گرفتند و به عقب فرستادند.[/size] [size=5]در بین راه کوتاهی که در پیش ‌رو بود از آنها سئوالاتی شد که: چه مدتی است در سنگر مانده‌اید؟ گفتند: ما چهار نفر بودیم یکی از ما چون دستشویی داشت و دیگر نمی‌توانست خودش را نگه دارد رفت بیرون و برنگشت و فقط ما مونده‌ایم تا شما بیاین و ما رو دستگیر کنین و چون زن و بچه داریم نمی‌خواستیم کشته بشیم![/size] [size=5]همانجا بود که متوجه شدیم نفر چهارم همان سرهنگی است که سید مصطفی به اسارت گرفته بود. آنها را به دو نفر از بسیجیان پخته و باتجربه‌تر تحویل دادیم تا برای عقب بردنشان اقدام کنند.[/size] [size=5]حدود یک هفته در آن منطقه مستقر بودیم تا نیروهای تازه نفس رسیدند و منطقه را تحویل گرفتند و ما به پایگاهمان برگشتیم.[/size] [size=5]راوی:مصطفی قیصری[/size] [size=5][b]منبع : فارس[/b][/size]
  20. از این فرودگاهای مخفی امکانش هست تو ایرانم باشه
  21. labester

    شهید بالازاده

    [color=#000000][font="impact"][size="6"]بسمه رب الشهدا والصدیقین[/size][/font] [/color] [color=#000000][font="impact"][size="5"] سلام بر لاله های عاشق دشت نینوای حسینی[/size][/font][/color] [color=#000000][img]http://s3.picofile.com/file/7572252468/63219066917083262389.jpg[/img][/color] [color=#ff0000][font="impact"][size="5"]زندگینامه شهیدبالازاده[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]درهفدهم خرداد ماه 1349 دریک کیلومتری تازه کند(انگوت)در روستای (چای گرمی) خانواده ای صاحب فرزندان دو قلویی می شوند که یکی از آنها نیامده به سوی پروردگار برمی گردد وآن یکی برای خانواده اش تحفه ای می ماند.خانواده نام مرحمت را برایش بر می گزینند.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]پدرش حضرتقلی در روستاهای اطراف دستفروشی می کرد ومادرش هم به کارهای خانه مشغول بود.مرحمت از اوایل کودکی جسور بود به طوری که مادرش به او می گوید:می ترسم چشم بخوری و نظر شوی.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]بالاخره تحصیلاتش را تا ابتدایی ادامه می دهد و همین مواقع مصادف می شود با پیروزی انقلاب اسلامی وبعد از آن شروع جنگ تحمیلی.مرحمت دیگر نمی تواند تحمل کند و می خواهد در دوران ابتدایی به جبهه اعزام شود ولی هیچکس تصورش را هم نمی کند که او می خواهد به مناطق عملیاتی برود.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]بالاخره مرحمت وارد بسیج می شود و توانایی خود را نشان می دهد.در پایان دوره آموزشی در امتحان تیراندازی،مرحمت در کل گردان نفر پنجم شده و تعجب همگان را برانگیخته بود.ولی با تمام اینها به خاطر سن کمش با اعزام او مخالفت می کردند.چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و اردبیل،و در خان آخر در تبریز اجازه اعزام به او داده نمی شود.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]مرحمت سرش را پائین انداخته و با حسرت می گوید:اینها به من می گویند سن تو کم است اما خیال کرده اند هرطوری شده من باید خودم را به جبهه برسانم.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]مرحمت حد.د سه سال در جبهه ها،جنگ کرده بود تا اینکه 21اسفند 1363 در عملیات بدر در جزایر جنوب به درجه رفیع شهادت که کمتر از آن حق او نبود نایل آمد.[/size][/font][/color] [color=#0000cd][font="impact"][size="5"]وصیت نامه شهید بالازاده[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]به نام خداوند بخشنده مهربان[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]از اینجا وصیت نامه ام را شروع می کنم.باسلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) وبا سلام به رهبر مستضعفان،ابراهیم زمان،خمینی بت شکن وبا سلام بیکران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران،که همچون امام حسین(ع) ولیلا پسرشان را به دین اسلام قربانی می دهند.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]آری ای ملت غیورشهید پرور ایران درود برشما که همیشه درمقابل کفر ایستاده اید و می ایستید تا آخرین قطره خونتان.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]درود برشما ای ملت ایران،ای مشعل داران امام حسین تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحواحسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]وای پدرومادر عزیزم اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد.افتخارکنید که شما هم از خانواده شهدا بر شمرده می شوید.ای پدر ومادر عزیزم از شما تقاضایی دارم اگر من شهید بشوم گریه نکنید.اگر گریه بکنید به شهدای کربلا وشهدای کربلا ی ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می جنگیم.حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام وقرآن است.وآخروصیت می کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]ومادرم و پدرم چنانچه من می دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم.یعنی هرکس که شهید می شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می شود.و از تمام همسایه ها و از روستایی هایمان می خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید.وبرادرانم اسلحه ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند.خدایا تو را قسم می دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]خدایا تو را قسم می دهم به من توفیق سربازی امام زمان (عج) ونائب بر حق او خمینی بت شکن را قرار دهی.تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.[/size][/font][/color] [color=#000000][font="impact"][size="4"]کربلا کربلا یا فتح یا شهادت جنگ جنگ تا پیروزی .[/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]بسم الله الرحمن الرحيم[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]والعصر ان الانسان لفي خسر الاالذين امنوا و عملو الصالحات وتواصوا بالحق وتواصو بالصبر [/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]صدق الله العلي العظيم .[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]سوگند به زمان همانا انسان هميشه در زيان است جز آنکه ايمان آورده وعمل هاي شايسته انجام دهند و همديگر را به حق وصيت کنند و همديگر را به صبر وصيت کنند.[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]با درود فراوان به پيشگاه حضرت مهدي وبا درود وسلام به رهبر مستضعفان خميني بت شکن وبا درود وسلام به رزمندگان اسلام و با درود وسلام به ملت شهيد پرور ايران [/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]من وصيت نامه ام را از اينجا شروع مي کنم که برادران مسلمان امام را تنها نگذاريد و پيام من به دانش آموزان اين است که سنگر مدرسه را خالي نگذارند و سعي کنند که از نظر علم در سطح بالاتري قرار گيرند و فرصت گرفتن پستها به وسيله منافقان را به هيچ کس ندهند وخود از اين فرصت به نحو احسن استفاده کنند.[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]تمام نيروهاي مسلح و هسته هاي مقاومت که در مرز ايران شوروي هستند هوشيار باشند و هميشه آماده باشند که پشت دشمن را به ياري امام زمان بشکنند.[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]پدرم و مادرم گر چه فرزندتان لياقت بشهادت رسيدن را ندارد ولي اگر مورد قبول درگاه ايزد تعالي قرار گرفتم خواهش من از شما اين است که فراق من گريه نکنيد واگر خواستيد گريه کنيد در خلوت و تنهايي گريه کنيد تا موجب خوشحالي منافقان نشود.[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]برادر کوچکم وقتي که بزرگ شدي لباس مرا بپوش و اسلحه مرا بردار و راه مرا ادامه بده وبا دشمن اسلحه بستيز.[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]برادران دلير ملت مسلمان سفارش من به شما اين است که در نمازها امام و رزمندگان را دعا کنيد و پيروزي آنها را از خداوند متعال بخواهيد و اما بچه هاي ده ما از شما اين انتظار را دارم که در نمازهاي جماعت شرکت کنيد از معلم خود اطاعت کنيد ودر راهپيمائي ها شرکت کنيد واز امام جمعه شهر خود مي خواهم که تبليغات را هر چه فعالانه انجام دهند تا بلکه با اين کار خود دشمن را کور کنند.[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]اوصيکم به تقوي الله ونظم امرکم[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]من شما را در تمام کارها به تقوي و نظم وصيت مي کنم و شما نيز تقوي و نظم را در حالت تعادل نگه داريد تا اين که به ياري خدا بتوانيد گامي در راه پيشبرد اهداف عاليه اسلام فراتر نهيد.[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]اگر من شهيد بشوم مرا در کنار قبر شهيد هادي قاسمي به خاک بسپاريد در آخر از تمام دوستان و آشنايان مي خواهم که اگر از من بدي و زشتي ديده اند به خاطر خدا مرا ببخشند وآمرزش مرا از خداوند غفار بخواهند.[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]بلکه خداوند از گناهان من درگذرد و مرا در قيامت با حضرت قاسم محشور کند.[/size][/size][/font][/color] [color=#000000][size="1"][size=4][font="arial,helvetica,sans-serif"]خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار.[/font][/size][/size][/color] [color=#00ff00][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4][size="5"]کوتاه با شهید بالازاده[/size][/size][/size][/font][/color] [color=#ff0000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]در جعبه اتوبوس می روم[/size][/size][/font][/color] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]مرحله دوم بود که می خواست به طور رسمی اعزام بشود و اسمش هم بین اعزامی ها بود اما مانع رفتن او شدند گفتند در اتوبوس جا نیست و او را پیاده کردند رفت به طرف جعبه ماشین و گفت که شما که می گویید در ماشین برای تو جا نیست من در جعبه اتوبوس خواهم رفت. گفتند که بابا تو نمی توانی در جعبه اتوبوس بروی و مرحمت گفت که این امکان ندارد یا باید بگذارید روی صندلی بنشینم و بروم یا سرپا بایستم و بروم یا بگذارید من در داخل این جعبه بروم.[/size][/size][/font][/color][/color] [color=#ff0000][size=6][font="arial,helvetica,sans-serif"]مرا بگیرید می خواهم پیاده شوم[/font][/size][/color] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]چون جثه شهید بسیار کوچک بوده و نمی توانست موتورسواری بکند با یکی از دوستانش می آمد،وقتی می خواست بایستد سر و صدا به راه می انداخت و می گفت که من را بگیرید تا از موتور پیاده بشوم.[/size][/size][/font][/color][/color][color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]در اوایل موتور روسی داده بودند و با آن موتور پایش به زمین نمی رسید اما با کاوازاکی کمی راحت تر بود. موتور روسی برایش خیلی بزرگ بود.در حال حرکت می توانست موتور را هدایت بکند اما برای ایستادن موتور را به بعضی جا ها که پله مانند بود می برد تا راحت تر پیاده شود.[/size][/size][/font][/color][/color] [color=#ff0000][size=6][font="arial,helvetica,sans-serif"]من باید اینگونه سربازی باشم[/font][/size][/color] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]یک بار در مورد واقعه عاشورا صحبت می کرد.و می گفت(که اگر من جنگ بکنم اینطور جنگ می کنم،من از یک روحانی شنیده ام.حضرت قاسم(ع)که وقتی می خواست به میدان برود لباس به اندازه او پیدا نشد و همانگونه که رفت من هم از ایشان تبعیت می کنم.پوتین به پایم نمی آید،لباس به تنم نمی آید.حضرت قاسم(ع) وقتی به دشمن حمله می کرد روی اسب دراز می کشید یعنی سرش را خم می کرد چون کوچک بود شمشیر دشمن از بالای سر ایشان رد می شد،حتی دشمن هم این حرکت را تحسین می کرد.من هم باید چنین سربازی باشم)).[/size][/size][/font][/color][/color] [size=6][color=#FF0000][font="arial,helvetica,sans-serif"]حلال مشکلات[/font][/color][/size] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]با رفتن به فرمانداری و گرفتن سیمان و آهن برای مسجد و حل یک سری از مشکلات روستایشان عصای دست مردم منطقه شده بود.انصافا مسئولین شهر هم او را خوب تحویل می گرفتند.یک بار خودش نقل می کرد که 20 یا 30 کیسه آرد تهیه کرده که به یک عده از افراد بی بضاعت بدهد.بعدها گفت(که از بخشداری برای ساخت مسجد سلیمان گرفته ام.))مرحمت در این زمینه ها در پشت جبهه فعالییت می کرد و زمانی هم که در جبهه بود شجاعت و لیاقت او را همه می دانستند.با هر کسی که در جبهه بود وبا هر گردانی که به عنوان خط شکن شرکت کرده است.شجاعت او را به وضوح دیده اند و آمده اند نقل کرده اند.[/size][/size][/font][/color][/color] [size=6][color=#FF0000][font="arial,helvetica,sans-serif"]مشتری کارهای سخت[/font][/color][/size] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]او از مصادیق فرمایش مولایش علی(ع) بود((اتعب نفسه))،او مشتری کارهای سخت بود.در جبهه کارها را تقسیم کرده بودند،یکی چادر را تمیز می کرد،مثلا میدیدی غذای 15 یا 20 نفر را گرفته و به زور دارد می آورد به او می گفتند(این کار سنگین است.)) شهید می گفت(هر چقدر کار سخت و سنگین است به من بدهید و کارهای سبک را خودتان بردارید،هر چه کار سخت تر و سنگین تر بهتر.))[/size][/size][/font][/color][/color] [size=6][color=#FF0000][font="arial,helvetica,sans-serif"]کوچکترین و دقیقترین تیرانداز بسیجی [/font][/color][/size] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]در بین همه آن افراد چه کادر و چه بسیجی که آنجا بودند فقط او بود که هر پنج گلوله را به نوک آن کله قندی زد اصلا در آنجا طوری از خود برجستگی نشان داد که با همه کوچکی سن وسال و قدش،پیش همه معروف و مشهور شد و معروفیت خود را از همان جا یافت.[/size][/size][/font][/color][/color] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]وبعد از آن مشهور و معروف شد که مرحمت بالا زاده کوچکترین و دقیقترین تیرانداز بسیج است. [/size][/size][/font][/color] [color=#ff0000][size=6][font="arial,helvetica,sans-serif"]سواری از یک عراقی[/font][/size][/color] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]عملیات رمضان بود به هنگام انتقال دادن اسرا به پشت جبهه بود که اسرا به او می خندند که مثلا این هم رزمنده است.بعد از آن 12 اسیر را به او داده بودند که به پشت جبهه ببرد،یواش یواش خسته می شود در این هنگام اسرا قصد فرار می کنند،با خود می گویند(مطمئنا این بچه تیراندازی نمی داند،هیکلش هم به این کارها نمی خورد،پس به راحتی می توانیم فرار کنیم))شهید وقتی این موضوع را می فهمد گلن گدن کلاش را می کشد و یک رگبار می زند و اسرا را برمی گرداند.[/size][/size][/font][/color][/color][color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]بعد می گوید(من خسته ام،می خواهم سوار کولتان شوم.)) کمر یکی از با هیکل هایشان سوار می شود،و اسلحه را پشت سر او می گیرد و آنها را به کمپ اسرا انتقال می دهد.[/size][/size][/font][/color][/color] [color=#ff0000][size=6][font="arial,helvetica,sans-serif"]اسم جبهه به من قدرت می دهد [/font][/size][/color] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]می گفت(وقتی اسم جبهه می آید خداوند آن قدر به من قدرت می دهد،خداوند و حضرت ابوالفضل(ع) آن قدر به من قوت داده اند که بزرگترها را من بر روی دوشم می گردانم)). با شوخی از او پرسیدند( آخه یک آدم به اندازه ی تو چطور می تواند بزرگترها را بر روی دوشش بگرداند)).مرحمت گفت( اگر اینطور نگویم تو نمی گذاری که من به جبهه بروم.))[/size][/size][/font][/color][/color] [color=#ff0000][size=6][font="arial,helvetica,sans-serif"]تبلیغاتچی جبهه[/font][/size][/color] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]اگر به لیست پایگاه های بسیجی که مرحمت بالازاده به آنجا رفت و آمد می کرد نگاه می کردید می دیدید که اکثر اعضا پایگاه هم سن و سالان مرحمت بودند.حتی گه گاه به افراد بزرگتر از خودش که شاید هم سن پدرش و بزرگتر هم بودند در مورد جبهه و حال وهوای آن حرف می زد و آنها را تشویق می کرد که به جبهه بروند.[/size][/size][/font][/color][/color] [size=6][color=#FF0000][font="arial,helvetica,sans-serif"]نماز جمعه [/font][/color][/size] [color=#FFFFFF] [color=#000000][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="1"][size=4]با آن جثه کوچک،قیافه معصومانه و دوست داشتنی،به فرمانده روحیه بچه ها تبدیل شده بود به درخواست امام جمعه شهر،قبل از خطبه های نمازجمعه برای مردم سخنرانی و آنها را برای رفتن به جبهه تشویق می کرد.[/size][/size][/font][/color][/color] [size=6][color=#FF0000][font="arial,helvetica,sans-serif"]یکی از دو نیکو را انتظار داشت[/font][/color][/size] [color=#FFFFFF] [color=#000000][size=4][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="4"]معرفت مرحمت بالاتر از سنش بود،او برای ادای تکلیف پا به میدان کارزار گذاشت،در قاموس شهدا رسیدن به ((احدی الحسنیین)) اصل بود یعنی یا بر دشمن کفر پیروز شوند و یا به شاهد شهادت برسند.آری! او به لقاء یارش رسید.[/size][/font][/size][/color][/color][color=#FFFFFF] [img]http://s4.picofile.com/file/7849967525/17_12.jpg[/img][/color] [color=#FFFFFF] [img]http://basijpress.ir/images/news/22508/gallery/thumb_12317.jpg[/img][/color] [img]http://basijpress.ir/images/news/22508/gallery/thumb_12321.jpg[/img] [img]http://s2.picofile.com/file/7218660535/1103561kaka124_001.jpg[/img] [color=#FFFFFF] [url="http://balazade.blogfa.com/"][color=#000000][size=4][font="arial,helvetica,sans-serif"][size="4"]http://balazade.blogfa.com/[/size][/font][/size][/color][/url][/color] منبع عکسها [url="http://www.shmbalazadeh.blogfa.com/"]http://www.shmbalazadeh.blogfa.com/[/url] [url="http://basijpress.ir/fa/news-details/22508/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%88%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C!/"]http://basijpress.ir/fa/news-details/22508/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%88%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C!/[/url] [size=1]مدیر محترم لطفا عکسها رو به گالری انتقال بدن[/size]
  22. [size=5]جاده انقلاب[/size] [img]http://www.shiaupload.ir/images/40340712009261335132.jpg[/img]
  23. labester

    عکس/پرواز جایروکوپتر های بسیج

    با قلاب سنگ براحتی میشه پایین کشیدشون
  24. طرح لباس ارتش واقعا تو ذوق میزنه
  25. [size=5]ارتش المختار: شاهرگ اقتصاد غرب را می‌زنیم[/size] رهبر ارتش «المختار» عراق تهدید کرد که با حمله به تاسیسات نفتی و بنادر عربستان، شاهرگ اقتصاد غرب در این کشور را قطع می‌کند. «واثق البطاط» رهبر ارتش المختار عراق در گفت وگو با فارس افزود: ما با حمله به تاسیسات نفتی و بنادر عربستان که بخشی از تکیه گاه اقتصاد غرب به شمار می آید، شاهرگ اقتصادی آن در سعودی را قطع می‌کنیم. وی افزود: حمله آمریکا به سوریه، نقطه آغازی برای پایان عربستان خواهد بود زیرا خاندان حاکم سعودی حمله به سوریه را تشویق و طراحی کردند از همین رو چه حمله آمریکا به سوریه منجر به سرنگونی نظام حاکم آن بشود یا خیر، امکانات ما برای در هم پیچیدن حکومت خاندان سعودی فراهم است. البطاط همچنین با اشاره به دنباله روی عربستان از آمریکا و اسرائیل و حمایت آن از تروریست ها در هر نقطه از جهان، تصریح کرد: حماقت های دولت عربستان بیش از پیش در حمله به مسلمانان و عربها و توطئه علیه آنان نمود پیدا کرده است تا جایی که خاندان سعودی با دخالت در مسائل داخلی برخی کشورها در صدد بی ثباتی و ایجاد نامنی در این کشورها است اما باید بداند که این اقدامات برای آن بهای گزافی خواهد داشت. وی با تشبیه عربستان به خانه‌ای شیشه ای که صاحبان آن با سنگ به همسایگان خود حمله می کنند، تهدید کرد که عربستان از عملیات ارتش المختار در امان نیست. رهبر ارتش المختار تهدید کرد که تاسیسات نفتی، بنادر از جمله «ابقیق»،«رأس تنوره» و «الجعیمه» را که شاهرگ اقتصاد عربستان و نیز غرب است، هدف قرار خواهند داد و همچنین لوله های انتقال نفت و گاز و نیز شبکه های برق و برج های مخابراتی در صحرای عربستان از دیگر اهداف مبارزان ارتش المختار خواهند بود. این در حالی است که البطاط چندی پیش از تشکیل و تجهیز یک گروه شهادت طلبانه متشکل از 23 مبارز آموزش دیده خبر داده و اعلام کرد که در صورت حمله آمریکا و متحدانش به سوریه، این افراد آماده اند منافع آمریکا در عراق و آب های خلیج فارس را هدف قرار دهند. [url="http://www.shahrekhabar.com/political/1378883160797788"]http://www.shahrekhabar.com/political/1378883160797788[/url] [size=5]دبکا: اوباما و پوتین در خصوص کاهش تحریم‌های ایران توافق کرده‌اند[/size] یک پایگاه صهیونیستی مدعی شد در مذاکرات بین باراک اوباما و ولادیمیر پوتین، بر سر کاهش تحریم‌های ضدایرانی ایالات متحده هم توافقاتی شده است. به گزارش [url="http://www.farsnews.com"]خبرگزاری فارس[/url] به نقل از پایگاه صهیونیستی [url="http://www.debka.com/article/23269/Obama-Putin-deal-didn%E2%80%99t-stop-at-chemical-Syria-US-eases-sanctions-on-nuclear-Iran"]دبکا[/url]، نزدیک به منابع اطلاعاتی و نظامی اسرائیل، پوتین و اوباما در خصوص کاهش تحریم‌های ایران به توافق رسیده‌اند. بنابراین گزارش، حسن روحانی، رئیس‌جمهور ایران روز سه‌شنبه اعلام کرد که ممکن است در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد که در نیویورک برگزار می‌شود، مذاکرات حول مساله هسته‌ای این کشور آغاز شود. وزارت خزانه‌داری آمریکا نیز برخی از تحریم‌های مربوط به تبادلات ورزشی و انسانی بین ایالات متحده و سازمان‌های مردم‌نهاد ایرانی و پروژه‌های زیست‌محیطی را لغو کرد تا حسن نیت خود را نشان دهد. بر اساس گزارش فوق، منابع ایرانی فاش کرده‌اند که پیام‌های مخفیانه‌ای بین ایران، واشنگتن، مسکو و دمشق رد و بدل شده است. در این پیام‌ها ابتدا بر کنترل بین‌المللی بر سلاح‌های شیمیایی سوریه و از بین رفتن آنها تاکید شده است. بعد از آن، تهران هم برای مذاکره مستقیم با آمریکا در حاشیه اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد ابراز آمادگی کرد. باراک اوباما در تمام مباحثات خود با پوتین تلاش کرد به ترکیبی از کنترل سلاح‌های شیمیایی سوریه و حل برنامه هسته‌ای ایران نظر داشت و این در حالی بود که پوتین بر راهکار دیپلماتیک تاکید می‌کرد. پوتین همچنین به اوباما تضمین داد که دست‌یابی به راه‌حل غیرنظامی در خصوص تسلیحات شیمیایی سوریه، تاثیر زیادی بر حل مساله هسته‌ای ایران خواهد گذاشت. این گزارش همچنین حاکی است که مقامات ایرانی به‌طور کامل در جریان توافقات روس‌ها و آمریکایی‌ها بوده‌اند و تمام توافقات به تایید تهران رسیده است. گزارش دبکا مستقلا قابل تایید نیست و منابع روسی و آمریکایی در خصوص آن اظهار نظری نکرده‌اند. [url="http://www.shahrekhabar.com/political/1378896660431316"]http://www.shahrekhabar.com/political/1378896660431316[/url]