Sidad

Members
  • تعداد محتوا

    788
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های Sidad

  1. فرمانده سني مذهب ارتش بحرین روز گذشته طی اظهاراتی بی سابقه، جمهوری اسلامی ایران را به تلاش برای ناامن کردن بحرین و دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس متهم کرد. به گزارش شیعه آنلاین به نقل از برنا، شیخ "خلیفه بن احمد آل خلیفه" فرمانده ارتش بحرین در ادامه افزود: بحرین در ثبات و امنیت به سر می برد و شلوغ کاریهای موجود به تعداد کمی از اراذل و اوباش که مانند خفاش هستند مربوط می شود که با ایران ارتباط دارند. وی در ادامه گفت: این شلوغ کاریها بخشی از سیاستهای ایران است. این کشور امنیت عراق، کویت، لبنان، غزه و غیره نیز مختل کرده است. فرمانده ارتش بحرین در ادامه افزود: هیچ یک از اعضای شبکه تروریستی القاعده در سرزمین های بحرینی حضور ندارند. گفتنی است 85 درصد جمعیت بحرین را شیعیان و تنها 15 درصد را اهل سنت تشکیل می دهند. این درحالیست که اقلیت اهل سنت دولت این کشور را در دست گرفته اند و همواره به بازداشت فعالان شیعه اقدام می ورزند و در مقابل با اعتراضات شدید شیعیان روبرو می شوند. منبع:[url]http://shia-online.ir/article.asp?id=1025&cat=1[/url]
  2. خبرگزاري فارس: پادشاه بحرين از برنامه‌هاي صلح آميز هسته‌اي ايران حمايت كرد و گفت ايران هيچ چشم‌داشتي به منطقه خليج فارس ندارد. به گزارش فارس به نقل از روزنامه مصري الاهرام، "حمد بن عيسي آل خليفة " در ديدار با سردبيران روزنامه‌هاي مصري در منامه گفت: ايران در منطقه خليج [فارس] طمع‌ورزي ندارد و با كشورهاي همسايه همكاري مي‌كند. وي با بيان اينكه "ايران در منطقه برنامه‌هاي تجاري دارد "، افزود: ايران كشوري است كه با مشكلات اقتصادي و ايجاد اشتغال روبرو است و تلاش دارد مشكلاتش را حل كند و رابطه مستحكمي با بحرين، امارات، كويت و عربستان دارد. وي افزود: توافقنامه‌هاي بازرگاني و امنيتي ميان ايران و كشورهاي منطقه وجود دارد و كشورهاي حوزه خليج[فارس] كشورهاي ساده يا ضعيفي نيستند كه دولت‌هاي ديگر بتوانند آنها را ببلعند. وي همچنين جزاير سه گانه ايراني را اماراتي و اشغال شده از سوي ايران خواند ولي در عين حال گفت: ميان كشورهاي حوزه خليج [فارس] و ايران همكاري وجود دارد و معتقدم كه شرايط در عراق فرق مي‌كند زيرا پيامدهاي جنگ عراق و ايران همچنان ادامه دارد و اين متوقف نشده است و 15سال است كه ادامه دارد. وي افزود: جنگ‌ها به آساني به پايان نمي‌رسند و شرايط بين عراق و ايران تاكنون به وضع عادي خود بازنگشته است درست است كه نگراني از سوي كشورهاي خليج فارس وجود دارد ولي بايد از مشكلات جنگ و تبعات آن بگذريم و به سمت آن كشيده نشويم. تصميم جنگ عراق و ايران مختص به كشورهاي خليج [فارس] نيست و بايد از پيامدهاي منفي آن رهايي يابيم. وي تاكيد كرد، ايران در حال حاضر مي‌گويد كه به برقراري ثبات و امنيت در عراق كمك مي‌كند و بايد براي آگاهي از نحوه تحقق اين هدف گفتگو كنيم زيرا منطقه ما تحمل جنگي ديگر را ندارد. پادشاه بحرين همچنين گفت: ما از برنامه‌هاي صلح آميز هسته‌اي ايران حمايت مي كنيم. منبع:[url]http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8509270095[/url]
  3. [color=darkblue]متاسفانه بعضی از هم وطنان علی رغم حس میهن پرستی که دارند هنوز حاضر به پذیرش بسیاری از اصول ملی ما ایرانیان از جمله پذیرش اسلام به دلیل اینکه دین برتر است نیستند. نشانه آن در مطلب بالا که در عین ارزش فاقد درک از بسیاری از اصول اسلام است همچنان قصد دارد با استفاده از کلماتی از قبیل اهورایی و مسائل دیگر بعضا القاگر این موضوع باشند که ایران توسط اسلام مورد تجاوز قرار گرفته نه اعراب هر چند مطلب تقریبا کامل است اما مقداری از آن را اصلاح کردم[/color]
  4. تاریخچه سرزمین ایرانی بحرین دریای پارس توطئه انگلستان در جدا کردن بحرین از ایران اعلامیه استقلال سوری بحرین با کوشش دهها ساله انگلستان در تاریخ 14 اوت 1971 منتشر شد . یك روز بعد (‌15 اوت )‌،‌ بحرین و انگلستان یك قرار داد دوستی با هدف "مشورت" در مواقع ضروری با یكدیگر امضا كردند. بدین ترتیب ،‌ مسأله بحرین پس از یك و نیم قرن منازعه و كشمكش از سوی ایران به استعمار انگلیس واگذار شد ،‌ سازش و توافق پنهانی انجام شده بین ایران و قدرتهای غربی بر سر نقش آتی ایران در منطقه خلیج فارس و اعطای امتیاز به ایران درباره یك مسأله دیگر ارضی كشور یعنی جزایر سه گانه که همیشه بخشی از ایران بود. در واقع باید گفت بحرین قربانی یك بده و بستان سیاسی شد و آخرین بخش جدا شده از خاك ایران در دوران معاصر بود. بحرین از آغاز تشكیل حکومت اسلامی و بویژه در عصر بنی امیه ،‌ از مركزیتی ویژه در حركتهای سیاسی و برخوردهای عقیدتی در منطقه خلیج فارس برخوردار شد. در سال 72 ه. ق (‌691 م . )‌ گروهی از خوارج به رهبری "‌ ابوفدك "‌ قیام بزرگی علیه حكومت اموی بر پا كردند و بحرین را از تابعیت خلفای اموی خارج ساختند فردی به نام "‌ مسعود بن ابی زینب عبدی "‌ در سال 105 ق . با اخراج والی اموی حدود بیست سال بر این مجمع الجزایر حكومت مستقل داست. در سال 151 والی بحرین ضد حكومت خلفا قیام كرد. حدود صد سال بعد قیام بردگان و سیاهپوستان منطقه به رهبری فردی ملقب به "‌ صاحب الزنج "‌ تمامی خلیج فارس را تحت تأثیر قرار داد. به دنبال آن گروهی دیگر به رهبری فردی ایرانی به نام "‌ ابوسعید بهرام جنابی "‌ (‌یا گناوه‌)‌ علیه حكومت خلفا قیام كردند و یك جنبش آزادیخواهی را در منطقه گستراندند این جنبش كه قیام ابوسعیدی یا قرمطی ( ابوسعید از پیروان حمدان قرمطی بود )‌نام گرفت،‌ از سواحل ایرن آغاز شد و ابوسعید با رفتن به بحرین آنجا را كانون مناسبی برای تحرك یافت . پس از حمله اعراب به ایران و اشغال این كشور ،‌ بحرین كماكان جزء ایران بزرگ باقی ماند.و تا قبل از قدرت رسیدن سلسله صفویه , كه پس از مدتهای طولانی ایران مجددا دارای یك حكومت واحد و متمركز شد, سرزمین ایران شاهد حكومتهای غیر متمركز و محلی متعددی بود كه همواره در رقابت قدرت و جنگ و نزاع با یكدیگر بودند ،‌ بویژه اینكه ،‌حمله وحشیانه و گسترده مغولها به ایران نیز (‌در سال 1220 م. )‌همه چیز را بكلی دگرگون و آشفته ساخت ؛ ولی باید اشاره كرد كه بحرین همواره قسمتی از حكومتهای متشكل محلی در بخشهای جنوبی ایران محسوب می‌شد. تا اینكه در اوایل قرن شانزده میلادی با هجوم استعمار پرتغال به منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس (‌در سال 1506) ،‌ بسیاری از نقاط استراتژیك منطقه و از جمله جزیره هرمز و مجمع‌الجزایر بحرین نیز (‌ در سال 1521) به تصرف و اشغال آنها در آمد. پس از گذشت حدود یك قرن از اشغال پرتغالیها،‌ شاه‌عباس کبیر در سال 1602 با لشكركشی به بحرین آنجا را از تصرف اشغالگران خارجی آزاد كرد و مجددا به ایران ملحق نمود . پس از آن ،‌مجمع الجزایر بحرین مدت 180 سال مانند گذشته در اختیار و تحت نظر كامل حكومت ایران بود. سپس ،‌ در سال 1783 (‌یا 1782 ) " شیخ احمد بن خلیفه "‌ از قبیله "‌بنی عتبه "‌ و از خاندان "‌خلیفه "‌ كه از منطقه نجد در مركز عربستان به كویت مهاجرت كرده بود به این سرزمین حمله و پس از شكست سربازان ایرانی بر آن استیلا یافت . از آن پس،‌ حكومت بحرین با حمایت همه جانبه سیاسی – استعماری و متجاوزگرانه انگلستان در اختیار اعضای خاندان "‌ خلیفه "‌ ( آل خلیفه )‌ قرار گرفت. باید به این نكته مهم اشاره كرد كه وضعیت و ثبات حكومتها در ایران همواره مستقیما در اوضاع سیاسی و سرنوشت بحرین نیز تأثیر گذار بوده است،‌ چنانكه مثلا پس از فوت شاه عباس اول – پادشاه قدرتمند صفوی , ،‌ و ضعف جانشینان او ، راهزنان دریایی عرب تبار مستقر در بحرین نیز شروع به دست‌اندزی به خلیج فارس و مناطق اطراف آن كردند و در واقع تا مدتی اثری از حاكمیت ایران بر بحرین باقی نماند. در خلال این مدت نیز استعمار كهنه و قدرتمند انلیس در رقابت با قدرتهای استعماری دیگر در منطقه،‌ و نیز در راستای سوء استفاده از اوضاع آشفته و نابسمان منطقه و ضعف قدرتهای همجور آن ،‌ شیوخ عرب خلیج فارس را در كنترل و اراده خود در آورد و بالاخره در سال 1820 پس از قلع و قمع دزدان دریایی و برده فروشان ،‌ قرادادها تحت الحمایگی را با رهبران شیخ نشینهای خلیج فارس و از جمله بحرین به امضا رساند. شیخ سلمان بن احمد ( شیخ بحرین )‌ در ژانیه 1820 "‌قرارداد صلح عموی "‌ یا "‌ قرارداد اساسی "‌ (‌ و در واقع همان قرارداد انقیاد و تحت الحمایگی )‌را با انگلستان امضا كرد،‌ او به علت استحكام قدرت و سلطه اش بر بحرین ، ‌خود را تحت الحمایه انگلیس اعلام كرد و پرچم آن كشور را بر فراز مقر دارالحكومه خود برافراشت!‌ بدین ترتیب ، ‌از این زمان به بعد تا مدت 150 سال ،‌بحرین تحت اشغال انگلستان درآمد و طبعا حكومت ایران را با یك مشكل جدی سیاسی و ارضی روبرو كرد. قابل تذكر است كه "‌ محمد بن خلیفه "‌ حاكم وقت بحرین و نوه سلمان بن احمد با وجود اینكه در سال 1861 پیمانی را با كمپانی هند شرقی انگلیس درباره منع اقدامات جنگی ‌دزدی دریایی و تجارت برده در خلیج فارس امضا كرده بود،‌ زیر بار نفوذ انگلیس نمی‌رفت . به همین علت نیروی دریایی انگلیس در سال 1867 شهر منامه (‌پایتخت فعلی بحرین ) را گلوله باران كرد؛‌ ولی " عیسی بن علی "‌ جانشین وی در سل 1868 طی انعقاد عهدنامه‌ای ، ‌رسما به تحت الحمایی انگلیس گردن نهاد. پیرو آن ،‌ دولت ایران (‌در زمان سلطنت ناصرالدین شاه)‌ طی یادداشتی به سفارت انگلستان در تهران به این اقدام دولت مذكور اعتراض كرد. دولت انگلستان در پاسخ این یادداشت ،‌اعلام كرد كه هدف از امضای پیمان یاد شده ،‌برقراری نظم و امنیت در خلیج فارس بوده است و اگر دولت ایرن خود چنین مسئولیتی را برعهده گیرد، دولت انگلیس از آن استقبال خواهد كرد! در این پاسخ تصریح شده بود كه اگر از شیخ بحرین حركتی سر بزند كه مستلزم اقدامات جدیدی از طرف دولت انگلیس باشد ،‌دولت ایران در جریان قرار خواهد گرفت!‌ پس از آن نیز مجددا شیخ بحرین در سالهای 1880 و 1892 قراردادهای تحت‌الحمایگی دیگری را (‌مشابه قراردادهای تحت الحمایگی با سایر شیخ نشینها)‌ با انگلستان به امضا رساند. دولت ایران در مدت یك و نیم قرن حاد شدن مسأله بحرین (‌1820 ,1970 )‌ و دخالت و سلطه انگلستان بر آن جزیره سوق الجیشی ،‌ هیچگاه جدایی بحرین از خاك ایران را نپذیرفت ولی در عین حال قدرت انجام عمل حادی علیه بریتانیای کبیر که روزگاری با تجاوز و غارت گری دهها کشور بیگانه را به اشغال در آورده بود را نیز نداشت. گفتنی است در داخل بحرین جدا از شیوخ آن كه عمدتا وابسته و زیر نفوذ شدید انگلستان بودند،‌ از اوایل قرن بیستم به بعد بعضا جنبش های مخالف سسیاستهای انگلستان مشاهده می‌شد؛ مثلا در سال 1911 جمعی از بازرگانان و ملی گرایان بحرین خواستار محدود شدن نفوذ انگلستان و ایجاد كمیته داوری برای حل اختلافات فیمابین به خاطر صید مروارید شدند؛‌ ولی رهبران این گروه به وسیله مقامات انگلیسی مقیم بحرین دستگیر و به هندوستان تبعید گردیدند. ضمنا پیرو چالش قدرت دولتهای عثمانی و انگلیس بر سر حاكمیت بر بحرین ،‌پیمان شناسایی استقلال بحرین در سال 1913 به وسیله دولتهای مذكور به امضا رسید كه با بروز جنگ جهانی اول ناكام ماند. قدرت و نفوذ انگلستان در سال 1923 با خلع شیخ عیسی از حكومت بحرین افزایش یافت و به ویژه با انتصاب "‌ چارلز بلگریو ‌" ‌ به عنوان مشاور انگلیسی حاكم جدید، و چندی بعد با انتقال پایگاه دریایی انگلیس از بندر باسعیدو (‌در غرب جزیره قشم ) به بحرین و انتقال مقر نماینده سیاسی انگلیس در خلیج فارس از بوشهر به بحرین،‌ این قدرت و نفوذ وسیعتر و با ثبات تر شد. مقارن این تحولات و پس از انتقال سلطنت از سلسله قاجار به پهلوی ،‌ ایران خواستار اعاده حق حاكمیت خود بر این سرزمین شد. در مقابل ،‌ حكومت بحرین نیز با مشورت و خط دهی مشاوران و كارگزاران انگلیسی مقیم بحرین بر آن شد تا ساختار جمعیتی و مذهبی این شیخ نشین كوچك را حتی الامكان با اكثریت دادن به عربها سنی مذهب از كشورهای عربی به بحرین تشویق شد و هزاران تن فلسطینی و اعراب دیگر از كشورهای مختلف عرب به بحرین هجوم آوردند. به عبارتی ساختار نیمه ایرانی این منطقه رو به محو شدن رفت و تسلط عربها و انگلیس بیشتر گشت . یكی از ویژگیهای مهم بحرین عبارت از تركیب جمعیتی ‌ و مذهبی آن است. با توجه به پیشینه تاریخی بحرین و وابستگی آن به ایران ،‌تعداد زیادی از ساكنان آن ایرانی تبار و فارسی زبان هستند كه در بخشهای گوناگون كشور مشغول به كار می باشند . چنانكه با وجود تغییر و تحولات گسترده در این امر در خلال دهه‌های گذشته ، حتی بر اساس منابع آماری كشور انگلستان 20 درصد بافت نژادی آن را در پایان دهه 1980 ایرانیان تشكیل می‌دادند! ضمنا حدود 60,70 درصد مسلمانان بحرین را شیعیان و تنها 30, 40 درصد آنان را سنیان تشكیل می‌دهند . در حالی كه با وجود اكثریت شیعیان ،‌قدرت سیاسی در دست مذهبان است و این امر یكی از نقا ضعف امنیت ملی آن كشور است . همین امر گاه به گاه مشكلاتی سیاسی بر بحرین به وجود آورده است،‌ چنانكه مثلا در سال 1953 شیعیان بحرین كه از افزایش سریع مهاجرت كارگران عرب سنی مذهب و تغییر مصنوعی ساختار جمعیتی نگران و ناراضی بودند ،‌ شورش كردند . لذا برخورد بین گروههای شیعه و سنی بحرین توسعه یافت و پس از چندی رهبران گروهها با تشكیل ‌" كمیته وحدت ملی "‌ ( لجنه الاتحاد الوطنی ) به یك آرامش نسبی رسیدند. در دورن سلطنت محمدرضا شاه ،‌ حداقل در دو برهه زمانی مسأله مالكیت و حاكمیت ایران بر بحرین به صورت حادتر مطرح شد . در اسفند 1329 در لایحه مربوط به ملی كردن صنعت نفت ایران كه برای تصویب به مجلس شورای ملی ارائه شد،‌ "‌ شركت نفت بحرین "‌ نیز در طرح ملی شدن قرار داشت ؛‌ چرا كه مجمع الجزایر بحرین بخشی از سرزمین ایران را تشكیل می‌داد بار دوم در آبان ماه 1336 هیأت وزیران با حضور شخص شاه لایحه‌ ای را برای تقدیم به مجلس آماده كردند كه به وضوح نشان دهنده حق و ادعای مالكیت ایران به بحرین بود. در این لایحه كشور از نظر اداره سیاسی به چهارده استان تقسیم می‌شد كه بحرین استان چهاردهم را تشكیل می‌داد. بدین ترتیب ،‌ از دیدگاه ایران ،‌منطقه بحرین از استان فارس جدا می‌شد و خود استان مستقلی را تشكیل می‌داد. این اقدام ایران مورد اعتراض مطبوعات و دولت متجاوز انگلستان و نیز نارضایتی اعراب تحت سلطه استعمار قرار گرفت. علیقلی اردلان وزیر امور خارجه وقت ایران در سخنرانی خود در مجلس شورای ملی در پاسخ به اظهارات مقامات انگلیسی در مجلس عوام آن كشور ، اظهار داشت كه حق حاكمیت ایران بر بحرین از اواخر قرن هجدهم به بعد تنها بر مبنای ادعای محض نبوده است ،‌بلكه "‌ در واقع و بنا به دلایل و شواهد عینی ،‌ ایران بر بحرین حكومت می‌رانده است و شیوخ بحرین نیز هر زمان كه آزاد بوده‌اند و حكومت مركزی ایران نیز قدرتمند بوده است،‌ خودشان را بخشی از ایران می دانستند ؛‌ ایران در پاسخ به اعتراض اعراب اعلام كرد، "‌ برادران عرب ما باید بدانند كه بحرین جزئی از پیكر ماست و مسأله بحرین از جمله منافع حیاتی ایران به شمار می‌آید" . اهمیت سیاسی – استراتژیك بحرین در دهه 1960 افزایش یافت ،‌ به ویژه اینكه ایران شاهد افزایش فعالیتهای انقلابی اعراب در سواحل خلیج فارس در خلال سالهای 1964, 1965 بود؛‌ ولی حضور نظامی انگلیس در منطقه و نیز بندر عدن تا اندازه‌ای ترس ایران را كاهش می‌داد ؛‌ ولی در نوامبر 1967،‌ نیروهای انگلیسی پیرو جنگلهای داخلی یمن از بندر استراتژیك عدن ( نزدیك باب المندب و ابتدای جنوبی دریای سرخ )‌ خارج شدند و پیرو آن ،‌ (‌جمهوری دموكراتیك خلق یمن )‌ ( یمن جنوبی )‌ به عنوان یك كشور سوسیالیستی افراطی شكل گرفت . این كشور بزودی از جنبشهای انقلابی و چپگرای منطقه به حمایت برخاست و در این راستا با ایران و نیز كشورهای میانه رو ( و غرب گرای ) عرب به عنوان "‌ كشورهای مرتجع "‌ شروع به مقابله و مخالفت كرد. انگلستان پس از خروج از عدن (‌یمن جنوبی)‌ ،‌نیروهایش را به بحرین منتقل كرد و بدین ترتیب پس از عدن ،‌مجمع الجزایر ثروتمند و سوق الجیشی بحرین به عنوان پایگاه مهم انگلستان در شرق سوئز و خلیج فارس که مهم ترین مرکز انرژی جهان می باشد مطرح شد . مدتی بعد در ژانویه 1968 ،‌پس از اینكه انگلستان اعلام كردكه نیروهایش را تا پایان سال 1971 از شرق سوئز خارج خواهد كرد،‌ دولت ایران از این تصمیم استقبال كرد و اعلام كرد كه از حق حاكمیت خود بر بحرین منصرف نشده است. سپس،‌ با طراحی و هدایت انگلستان قرار شد فدراسیونی متشكل از نه شیخ نشین جنوب خلیج فارس و از جمله بحرین در قالب یك كشور واحد پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه تشكیل شود،‌بویژه شیخ بحرین با ابراز ناخشنودی از مسأله خروج آتی نیروهای انگلیسی ،‌و ادعای مالكیت ایران بر بحرین آن را یك مشكل امنیتی برای آینده مجمع الجزایر دانست و بنابراین حل این مشكل را پیوستن بحرین به فدراسیون یاد شده دانست . عكس‌العمل ایران نسبت به تشكیل این فدراسیون با شركت بحرین قابل پیش بینی بود؛‌ چرا كه بر خلاف موضعگیری همه كشورهای عرب ، ‌ایران با تشكیل چنین فدراسیونی مخالفت كرد . اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه ایران در تاریخ 17 تیرماه 1347 در بیانیه رسمی شدیداللحنی اعلام داشت: "‌ ایجاد چیزی به نام فدراسیون امارات خلیج فارس با شركت جزایر بحرین از دیدگاه ایران مطلقا قابل قبول نیست ". محمدرضا شاه نیز به نوبه خود اعلام كرد ایجاد این فدراسیون چیزی جز یك اقدام استعماری و امپریالیستی و تلاش برای بازگشت انلگیس به منطقه از "‌درب پشتی " منطقه نیست. او هشدار داد كه ایران در صورت لزوم برای حفظ منافع تاریخی و حقوق سرزمینی خود قدرتمندانه اقدام خواهد كرد. در این میان‌، مذاكرات آشكار و پنهان میان ایران ،‌انگلستان ،‌عربستان سعودی و آمریكا انجام می‌گرفت . یكی از مواضع موجود بر سر حل مسأله بحرین – جدا از سیاستهای استعماری انگلستان – حمایت عربستان سعودی (‌به عنوان كشور عرب با نفوذ منطقه ) ‌از خواسته‌ها و آمال شیخ بحرین و نیز مرز آبهای سرزمینی و فلات قاره دو كشور بود. تضاد منافع دو كشور چنان بودكه شاه برنامه دیدار رسمی‌اش از عربستان سعودی را در اوایل سال 1968 (‌1347) به تعویق انداخته بود. بالاخره با مذاكرات طرفین اولین قدم قابل توجه در حل اختلافات دیرین دو كشور بر سر مرز فلات قاره و مالكیت جزایر فارسی و عربی در تاریخ 24 اكتبر 1968 با امضای یك موافقتنامه انجام گرفت . مذاكرات و توافقهای پنهانی بین ایران و انگلستان و آمریكا و نیز امضای توافقنامه فوق باعث شد ایران در مورد مسأله بحرین كوتاه بیاید و متاسفانه عقب نشینی سیاسی كند. شاه در دیدار رسمی خود از هندوستان ،‌در یك مصاحبه بی سابقه و ضد ملی در طبوعات "دهلی نو"‌ در تاریخ 4 ژانویه 1969 اعلام كرد كه "‌ اگر مردم بحرین خواهان پیوستن به كشورم ایران نباشند"‌ ایران از ادعاهای سرزمینی اش نسبت به این جزیره خلیج فارس دست خواهد كشید. وی گفت چنانچه سیاست بین المللی خواهان آن باشد،‌ ایران نیز خواست مردم بحرین را می‌پذیرد . شاه تأكید كرد كه ایران مخالف استفاده از زور برای حل مسأله ارضی بحرین است. وی در پاسخ به این سوأل كه آیا او پیشنهاد انجام یك انتخابات عمومی یا رفراندومی در رابطه با كسب نظر مردم بحرین را دارد یا خیر پاسخ داد:‌ من نمیخواهم دراین زمان وارد جزئیات مربوط به این سوال بشوم ؛ ولی هر نوع وسیله ای كه بتواند به یك روش رسمی و مورد پذیرش شما و ما و تمامی جهان نشانگر خواست مردم بحرین باشد،‌ مطلوب خواهد بود. این حرکت غیر ملی محمد رضا شاه بدون شک مورد تائید هیچ ایرانی آگاه و ایران دوستی نبود زیرا در قوانین کشورهای آزاد و متمدن هیچ شهری حق تجزیه از کشور را ندارد و فقط در صورت تائید نمایندگان مجلس ملی آن کشور و رفراندوم از تمامی ملت آن کشور میتوان رای به خروج یک منطقه از کشوری داد و اینکه خود شاه یک نفره تصمیم به تجزیه یک شهر مهم و سوق الجیشی بگیرد چیزی جز بده بستان و دیکتاتوری حکومتی نمی باشد . محمد رضا شاه که فردی ایران دوست بود متاسفانه با این حرکت خود که در زیر فشارهای استعمار پیر انگلستان انجام گرفت لکه سیاهی در کارنامه خود به جای گذاشت . همانگونه که امروزه پس از حدود 200 سال هر ایرانی آزاده ای که عرق ملی دارد به سلاطین خودفروخته و هرزه قاجار که 17 شهر قفقاز و هرات و بلوچستان را به روسها واگذار نمودند نفرین می فرستد . محمد رضا شاه پهلوی در ادامه پاسخ به سؤال خبرنگاران اشاره كرد كه بحرین 150 سال پیش به وسیله انگلیس به اشغال درآمد و از ایران جدا شد واكنون خودش در حال ترك خلیج فارس است، ولی انگلیس نمی‌تواند آنچه را كه از ایران بازستاده بدون رضایت این كشور به طرف دیگری بدهد و در عین حال ،‌ ایران پس از خروج انگلستان در پی اشغال بحرین نخواهد بود،‌ بنابراین چنین حالت و دوره‌ای یك وضعیت غیر امنیتی ایجاد خواهد كرد. این سخنان و اظهار نظرهای رسمی شاه نشان دهنده رسیدن به یك نقطه سازش و توافق منطقه‌ای بین شاه و قدرتهای بزرگ و در عین حال زمینه سازیهای لازم افكار عمومی برای حل نهایی مسأله بحرین از طریق جدایی آن از خاك ایران بود. در آن شرایط زمانی ایران نمی‌توانست از طریق نظامی بحرین را بازستانی كند،‌ این اقدام عواقب خطرناكی برای ایران در پی داشت. مسلمان انگلستان به عنوان یك قدرت بزرگ استعماری اجازه چنین اقدام جسورانه‌ای را به ایران نمی‌داد،‌ ضمن اینكه این كار تمام كشورهای عربی را (‌اعم از تندرو و محافظه كار )‌ علیه ایران متحد و هم پیمان می‌ساخت . این در حالی بود كه ایران در آن دوران درگیریهای ارضی و مرزی و سیاسی گسترده ای با عراق داشت. از طرف دیگر این اقدام نظامی ایران برخلاف اصول سازمان ملل متحد بود كه ایران نیز عضو فعال آن به شمار می‌رفت . بنابراین شاه با توجه با سازشهای پنهانی انجام شده دست به این اقدام ضد ایرانی زد . چنانكه حدود نه ماه پس از مصاحبه دهلی نو‌،‌ شاه در زمستان سال 1348 (‌اوایل 1970) مجددا در مصاحبه‌ای خواستار حل مسأله برحین از طریق كسب نظر مردم بحرین به طور رسمی به وسیله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پیشنهاد رسمی شاه از طریق گفتگوهای بعدی ایران با انگلستان و دبیركل سازمان ملل (‌اوتانت ) ‌در اوایل سال 1970 به نتیجه نهای رسید ایران در تاریخ 9 مارس 1970 (‌ 9 اسفند 1348 ) ‌رسما مساعی جمیله دبیركل سازمان ملل را برای استعلام نظرهای واقعی مردم بحرین از طریق انتصاب یك نماینده ویژه خود برای انجام این مأموریت خواستار شد. انگلستان در تاریخ 20 مارس موافقت رسمی خود را با انجام پیشنهاد دولت ایران به اوتانت دبیركل سازمان ملل اعلام كرد . وی نیز در همان روز پس از مشورت با نمایندگان ایران و انگلستان اعلام كرد "‌كه او مساعی جمیله خود را تأخیر انجام خواهد داد "‌ . پیرو آن ،‌او شخص "‌ ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی "‌ (‌دیپلمات ایتالیایی )‌ معاون دبیركل و مدیر كل دفتر اروپای سازمان ملل در ژنو را به عنوان نماینده ویژه خود در كسب آراء‌مردم بحرین منصوب كرد. ضمنا وی از سوی ایران و انگلستان در راه انجام دادن مسئولیت خود و ابراز نظر و تصمیم نهایی‌اش در مورد حل مسأله بحرین ،‌ اختیار تام گرفت. نماینده ویژه دبیركل در امور بحرین ،‌ در رأس یك هیأت پنج نفری عازم آن جزیره شد و از 29 مارس تا 18 آوریل 1970 به نظر خواهی گزینشی و گفتگو با گروههای منتخب سیاسی – اجتماعی بحرین پرداخت . ذكر این نكته ضروری است كه برخلاف ادعای برخی منابع خارجی مبنی بر مراجعه به آراء‌ عمومی از طریق رفراندوم یا انتخابات عمومی ،‌این امر صحت ندارد،‌ بلكه به همان روش محدود گزینشی یاد شده انجام گرفت . پس از نظرخواهی یک رفراندوم سوری تحت کنترل انگلستان از مردم بحرین ،‌ گیچیاردی داده‌ها و نتایج كسب شده را در گزارشی به دبیركل تسلیم كرد تا بر اساس آن تصمیم نهایی درباره سرنوشت بحرین اتخاذ شود. در گزارش مذكور آمده بود:‌ هیأت اعزامی دریافتند كه مردم بحرین پیشنهاد و درخواست ایران و انگلستان برای نظرخواهی و مساعی جمیله سازمان ملل را در این راه مورد ستایش و تقدیر قرار دادند،‌ هیچ گونه تلخكامی و خصومتی از سوی مردم بحرین نسبت به ایرانیها مشاهده نشد و اظهار امیدواری شده بود كه "‌ ادعای مالكیت ایران بر بحرین یكباره و برای همیشه كنار رود "‌ . ضمنا آمده بود كه مردم بحرین پس از حل مسأله بحرین ، ‌خواستار روابط نزدیكتر خود با سایر كشورهای عرب و نیز ایران هستند، ‌اینكه خواهان یك "‌ كشور مستقل و با حاكمیت كامل " سیاسی هستند و بالاخره اینكه اكثریت تام مردم احساس می‌كنند كه بحرین یك كشور عربی است . ضمنا در گزارش نوشته شده بود كه هیأت اعزامی به تفاوتهای مختصری در نظر جمعیت شهری و روستایی بحرینی‌ها پی برده‌اند،‌ از جمله در مورد ایرانی تبارها ،‌افراد دارای تحصیلات بالا و گروهها دیگر اجتماعی؛ ولی این تفاوتها از نظر نتیجه‌گیری نهایی اعضای هیأت جنبه حاشیه‌ای (‌و نه اساسی )‌داشتند. گزارش یاد شده از سوی دبیر كل به شورای امنیت ارجاع شد و شورای امنیت نیر با استناد به نتیجه گیری نهایی گزارش تدوین شده مفاد آن را راجع به استقلال بحرین و جدایی‌آن از خاك ایران در تاریخ 30 آوریل 1970 مورد تأیید و تصویب قرار داد. ایران نیز در ماه مه (‌اردیبهشت 1349 ) برای شناسایی رسمی قطعنامه شورای امنیت در مورد استقلال بحرین در جدایی از خاك كشور دست زد. چنانكه هیأت دولت قطعنامه‌ای را به منظور تصویب تصمیم شورای امنیت به مجلس شورای ملی تقدیم كرد. اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ 14 اوت 1971 منتشر شد . دولت ایران تنها یك ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت . یك روز بعد (‌15 اوت )‌،‌ بحرین و انگلستان فخیمه یك قرار داد دوستی با هدف ( مشورت ) در مواقع ضروری با یكدیگر امضا كردند ! در واقع باید گفت بحرین قربانی یك بده و بستان سیاسی شد و آخرین بخش جدا شده از خاك ایران در دوران معاصر بود موقعیت حساس و ثروتهای طبیعی بحرین بحرین از دید ثروت نسبت به وسعت و جمعیتش بسیار غنی و حتی در خاورمیانه دارای مقامی والا می باشد . همین امر مهم ترین دلیل توطئه بیگانگان بر ضد این جزیزه ایرانی گشت تا آن را از ایران بزرگ جدا سازند و پادشاهان بی لیاقت و دست نشانده انگلستان و آمریکا را در آنجا روی کار آورند تا سرمایه های بیکران این سرمین را به یغما ببرند . نفت بحرین قابل توجه است ولی مروارید آن در خاورمیانه زبان زد است . از دیدگاه طبقه بندی نوع مروارید ها میتواند اینگونه دسته بندی نمود : مروارید جیون یا مروارید غلطان که رنگش سفید مایل به سرخ است و بسیار گرانبها می باشد . مروارید سفید تمایل به سرخی زیاد . مروارید سفید و سبز مخلوط . مروارید برنک شیشه آسمانی یا کبود . مروارید خشن و درشت که نباتی نام دارد . تا سال 1920 میلادی مروارید تنها منبع درآمد مردمان بحرین بود . ولی پس از آن با کشف نفت چهره شهر تغییر یافت و ثروتهای بسیاری نصیب مردم گشت . همگان بر این باورند که بحرین از ثروت مندترین شهرهای نفت خیز جهان است . در سال 1920 شرکت انگلیسی سندیکای شرق به ثبت رسید و جهت چپاول ثروت خاورمیانه راهی این سوی جهان شد . یکی از مدیران این شرکت شخی به نام هومز بود بود که مامور نفت بحرین شد . بحرین به دلیل آنکه فاقد آب شرب بود و با کوچکترین طوفانی چاههای نفت جزیره اش بسته می شد با آب آشامیدنی مشکلاتی داشت . لیکن هومز انگلیسی از فرصت بهره برد و امتیاز حفر چاههای عمیق آب شرب را با بهره برداری از نفت بیکران بحرین معاوضه نمود . هومز پیشنهاد استخراج را به انگلستان و آمریکا داد و شرکت نفت خلیج فارس که آمریکایی و الاصل بود آن را پذیرفت و راهی منطقه شد . در سال 1932 اولین استخراج نفت در بحرین صورت گرفت و در سال 1934 چهل هزار تن نفت از بحرین به جهان صادر شد . بعدها سالانه از یک میلیون تن نیز تجاوز کرد . هومز انگلیسی سپس قراردادی استعماری به مدت نود ساله با شیخ بحرین امضا نمود . دلایل تاریخی و بین المللی اهمیت بحرین برای ایران : 1 ) برابر قوانین حقوق بین الملل دریاها ، تا دوازده مایل دریایی پشت جزیره بحرین ، یعنی سواحل آبی عربستان و قطر آبهای داخلی ایران بودند و بر این اساس از دوازده مایل دریایی پشت جزیره بحرین یک خط به تنگه هرمز و یک خط به دهانه اروند میکشیدند و تمام آن محدوده ای که در این مثلث عظیم قرار میگرفت ملک طلق ایران بود ، به تعبیر دقیقتر بیش از 80 در صد مساحت خلیج فارس خاک ایران بود و از این رهگذر : 2 ) بیش از 70 درصد منابع گازی و هیدروکربنی خلیج فارس که مهم ترین منبع انرژی جهان محسوب می شود متعلق به کشورمان بود . 3 ) بیش از 70 درصد منابع پروتئینی این محدوده متعلق به ایران بود. 4 ) تمام تردد آبی کشتی های غیر ایرانی ( اعم از عراق، کویت ، عربستان و یا کشتی های دیگر کشورهای جهان) یا میبایست با دادن حق عبور از آبهای ایران عبور میکردند و یا میبایست از آبراهه بین ایران و قطر ( بین بحرین و قطر) عبور میکردند. 5 ) دیگر نگران غارت بی وقفه منابع گازی توسط قطر نبودیم. 6 ) دیگر شاهد حضور دهها ناو امریکایی در خلیج فارس نبودیم 7 ) تمام صنعت مروارید جهانی و نفت بحرین و خلیج فارس به ایران تعلق داشت . 8 ) اگر به نقشه بحرین توجه نمایند متوجه خواهید شد که این جزیره با موقعیت فوق سوق الجیشی خود میتوانست اهرم فشار ایران برای ایجاد پایگاههای نظامی و کنترل دولتهای مرتجع عرب و متجاوز منطقه باشد. اگر بحرین از ایران جدا نمی شد شاید هرگز کشورهای عربی جرات حمله نظامی به ایران را نمی داشتند زیرا ایران می توانست از پایگاهای نظامی خود در بحرین به راحتی امارات و قطر و کویت و بخشی از عربستان که همگی به حمایت صدام حسین ملعون پرداخته بودند را مورد هدف خود قرار می داد . 9 ) اگر بحرین بخشی از ایران بود شاید هرگز امارت به خود این اجازه را نمی داد که امروز ادعای جزایر سه گانه را بکند . وقتی دیدند ایران به راحتی از بحرین چشم پوشی کرده است هرکشور بدوی و متجاوزی به اندیشه سواستفاده های بیشتر خواهد بود . 10 ) اگر بحرین بخشی از ایران بود قدرت ایران در خلیج فارس چندین برابر کنونی می بود و در حقیقت نقشه شوم انگلستان در جعل نام دریای پارس به الخلیج العربی برای همیشه در تاریخ دفن می شد و قومی بدوی به خود این اجازه را نمی داد که خلیج همیشه فارس ایرانیان را خلیج عربی بنامند . و . . . آنچه که مهم به نظر می آید ضرورت تبلیغ و حمایت ایران از مردم این منطقه برای پیوستن دگرباره به ایران است . امری که انجام آن ممکن و ضروری می باشد . در تیر ماه 1386, روزنامه کیهان تهران نخستین گام را پیرامون مالکیت ایران بر بحرین برداشت منبع:[url]http://www.ariarman.com/Bahrain_map_history.htm[/url]
  5. تاریخچه سرزمین ایرانی بحرین دریای پارس در کشاش این دنیای پهناور و کهن هر زمان که ایران و ایرانی قدرتمند بوده است بسیار با سعادت و سرافرازبوده است و در هیچ کجای تاریخش یاد ندارد که بی دلیل به کشوری بیگانه یا دور دست حمله کند و آنجا را مورد تاخت و تاز و کشتار قرار دهد . هیچگاه قدرتش باعث سواستفاده برای تجاوز به کشورهای دیگر نشده است . دقیقا عکس این قضیه نیز برای ایران ما صادق است . هرزگاهی که حکومتهای نالایق بر روی کار آمده اند و منافع شخصی را بر منافع ملی ترجیح دادند سایه شوم توطئه بیگانگان , انحطاط و تجاوز های پی در پی به ایران را شاهد بوده ایم . آن زمانهایی که انوشیروان دادگر , کوروش بزرگ , داریوش بزرگ , خشایارشا , بهرام گور , تیرداد بزرگ , مهرداد بزرگ , یعقوب لیث رویگر , اسماعیل سامانی , اردشیر بابکان – شاه عباس کبیر صفوی , نادرشاه افشار و دیگر میهن پرستان ایران بر مسند قدرت نشستند ایران و ایرانی سرافراز در جهان رخ نمایی کرده است . ولی شوربختانه هنگامی که شاهان مستبد , هرزه و میهن فروشی مانند شاه سلطان حسین ها و محمد علیشاه ها بر ایران حکمرانی کردند ایران مورد یورش بیگانگان قرار گرفت و سراشیبی سقوط را به سرعت طی کرد . اینک بحث بر سر جزیره ایرانی بحرین است . سرزمینی که از دیرباز بخشی لاینفک از ایران ما بوده است . از آنجایی که استعمار پیر انگلستان و روس بی درنگ سایه شومش بر ایران اهورایی ما رخ نمایی کرده است بحرین این جزیره ایرانی را با هزاران توطئه و فریب از بدنه ایران ما جدا کردند . اینک بخشهایی از آنچه که ما به عنوان دلایل مستند و منطقی جهت اثبات هویت ملی ایرانی بحرین می شناسیم بیان میکنیم . بحرین در زمان نخست وزیری هویدا در حکومت شاهنشاهی پهلوی با توطئه گسترده انگلستان از ایران جدا شد . البته گفته می شود با پا درمیانی اعضای حزب نهضت ایران بزرگ در مجلس شورای ملی این امر به صورت قانون رسمی تصویب نشد که این به منزله غیر مردمی بودن این حرکت است . انگلستان با دهها نامه و اعتراض به سازمانهای بین المللی ایران را اشغالگر بحرین نامیده بود . پادشاه ایران که توسط عوامل بی مسئولیت و فاسد اطرافش فریب خورده بود راضی به برگزاری رفراندومی در بحرین می شود که نهایت نتیجه رفراندوم به سود انگلستان شد . رفراندومی سراسر دروغ و فریب کاری تا انگلستان به ثروت های بیکران و موقعیت ژئوپولتیک این منطقه همیشه ایرانی دست پیدا کند . ولی بدون شک اگر همان روزگار پاسخی کوبنده بر این استعمارگران داده می شد امروز هرگز شاهد جعل نام خلیج فارس به خلیج تازیان نبودیم , هرگز شاهد ادعاهای مضحک مالکیت اعراب بادیه نشین بر جزایر سه گانه ایران نبودیم , هرگز شاهد ادعای مالکیت دانشمندان ایرانی به نام بزرگان عرب نبودیم . . . و حتی شاید اگر برخوردی شدید و بنیادین از سوی دولت ایران برای جدا شدن کردن بحرین از کشورمان داده می شد شاید ما هرگز شاهد 8 سال جنگ تحمیلی برای بدست آوردن سرزمین آریایی خوزستان و نفت آن توسط عراق نبودیم . بدون شک تجزیه یک قسمت از خاک ایران حتی کوچترین عضو آن که بحرین بوده است متاسفانه میتواند بزرگترین دست آویز برای دشمنان سرزمین اهورایی ما باشد . بحرین ایران که در سال 1336 رسما توسط دولت وقت ایران استان چهاردهم این سرزمین معرفی شده بود با هزاران نیرنگ پلید توسط انگلستان پیر شوم استعمار تصرف شد . شاید نام استقلال بر خاکهای ایران گذاشته باشند ولی هیچ شهری که از ایران تجزیه شد امروز هیچ برای گفتن در جهان ندارد و ثروتهای بیکرانش توسط بیگانگان به یغما می رود . مانند نفت کردستان عراق – نفت و مروارید بحرین , نفت جمهوری آذربایجان – ترکمستان و . . . پس باید ما بدرجه ای از فهم و درک برسیم که این فتنه های بیگانه را که در لوای آزادی و دموکراسی و استقلال به شهرهای ایران می دهند را خاموش کنیم . استقلالی که امروز جمهوری آذربایجان ( ایران شمالی ) , تاجیکستان , ازبکستان , ترکمنستان , کردستانات , ارمنستان , بحرین و . . . نه در صنعت , نه در تکنولوژی , نه در اقتصاد , نه در رفاه اجتماعی , نه در پرستیژ جهانی هیچ حرفی برای گفتن ندارند . پس وظیفه ملی و میهنی ماست که برای پیوستن دوباره آنان از هیچ تلاشی دریغ نکنیم زیرا در غیر این صورت بیگانگان در جهت عکس آن بهره خواهند برد . این امری در موقیعت کنونی ایران بسیار ضروری به نظر می رسد . تاریخ بحرین پیش از اسلام بحرین نام مجموعه جزایری ایرانی است ک در جنوب غربی ایران قرار دارد و در غرب کشور قطر واقع شده است . نام جزایر دیگر بحرین به این شرح است : منامه , محرق , ام نعسان , ستره , ام الشجر , ام الشجیر , بنی صالح , بکا , حوار , حاله البیض . بحرین دارای محصولات بسیاری از قبیل برنج , انار , لیمو , گردو , مرکبات , موز , بادام , تمرهندی , انبه می باشد . مردم جزیره بحرین تا پیش از استقلال بیش از 2/3 ایرانی شیعه مذهب و پارسی زبان بوده اند . متاسفانه پس از جدا شدن با یاری کشورهای عربی و انگلستان هویت ایرانی آنجا را تعدیل دادند و عربهای بسیاری را راهی بحرین نمودند تا هرگونه ارتباط با ایران و هویت ایرانی را تکذیب کنند . همینطور ایرانیان بسیاری مجبور به کوچ به سواحل خلیج فارس شدند ولی تاریخ و اسناد ملی بسیاری که بر جای مانده است همه تلاشهای کشورهای بدوی عرب را بی نتیجه می گذارد و ایرانی بودن بحرین را اثبات میکند . روزگاری نه چندان دور پول ایران با ارزشترین پول بحرین بود ولی انگستان پول خود را جایگزین آن نمود . شهر منامه پرجمعیت ترین شهر بحرین است . بسیاری از مناطق بحرین نامهای ایرانی دارد منجمله : توبلی , دراز , توری , دمستان , سبز , شاخوره , فارسیه , کرانه , کرزکان , مرخ , مروزان , نویدرات که همگی مشتق شده زبان پارسی هستند .بیشتر مورخان عرب بر این باور هستند که نخستین شهری از ایران که توسط سپاه اسلام گشوده شده بحرین است . مجمع الجزایر بحرین از قدیم الایام بخشی از ایران پیش از اسلام بوده است،‌ولی اعراب ساكن آن جزیره به علت دوری از شعاع عمل حكومت و نیروهای مركزی ایران به طور مكرر مشكلات و دردسرهای زیادی برای حكومت مركزی ایران ایجاد می‌كرد؛‌ بنابراین منطقه خلیج فارس را توأم با اغتشاش و آشوب و راهزنی ساخته بودند. تا اینكه شاپور دوم پادشاه ساسانی ( ملقب به شاپور ذوالكتاف ،‌309,337 م) با قوای كامل و كشتیهای متعدد جنگی به بحرین لشكركشی كرد و شورشیها را با شدت عمل سركوب كرد. به نحوی كه تا زمان سقوط دولت ساسانی به دست اعراب ( 651م.) آرامش كاملی در آنجا برقرار بود. عربها بعد از اسلام تشكیلات اداری سرزمینهای فتح شده را تغییر نمی‌دادند؛‌ زیرا تشكیلات اداری كه جانشین آن كنند نداشتند به جای آن،‌ از مرد م آن سرزمینها كه آنها دارای تمدن و فرهنگی درخشان و بعضا بالاتر از تمدن اعراب بودند برای ایجاد و اداره تشكیلات اداری – اسلامی استفاده می‌نمودند و این روش به آنان كمك شایانی می‌كرد. امین روحانی در کتاب خود معروف به ملوک العرب نوشته است : در سالهای نخستین اسلام بحرین در قلمرو ایران بود . مردمانش زرتشتی و یهودی و نصاری . منذر و تیمی از ماموران پادشاه ایران مسئول حکمرانی بر بحرین بوده اند . به موجب تاریخ خلیج فارس یا دریای پارس جایگاه آریایی ها بوده است و سکنه شامات پیش از این در این نواحی زندگی می کردند . کتیه ای نیز از دوره آشوریان در بحرین کشف شده است . در تمامی دوران های پیش از اسلام دولت امپراتوری ایران بر کل نواحی خلیج فارس و شهرهای اطراف آن کنترل و نظارت داشته است . در کتیبه های باستانی آشور از بحرین به نام "نی دوک کی" نام برده شده است . دکتر وتسفلد و دکتر تئودوروبنت براین باورند که آریایی ها عموما بر دریای عمان و خلیج فارس ساکن بوده اند . قبرستان باستانی که امروزه در چند کیلومتری قصبه ابوعلی در جنوب منامه واقع شده است نمونه ای از این تمدن بیش از 4600 ساله در بحرین آریایی است . "دکتر وستفلد" می گوید پیش از اسلام سواحل غربی دریای پارس توسط ایرانیان اداره می شده است . حتی شهری نیز ار دوره ساسانی نیز باقی است که بنام یکی از سرداران ایرانی نام گذاری شده است . این شهر امروزه اسپیدگان ( اسفنج ) نام دارد که از سردار اسپدویه گرفته شده است . پس از اسلام در زمان حضرت محمد ماموری از ظرف وی حامل پیام به مامور ایرانی در بحرین می شود . وی برای مدتی کوتاه اسلام آوردند ولی پس از مرگ پیامبر همگی به دین زرتشتی و مسیحیت بازگشتند .یکی از قدیمی ترین سند مالکیت ایران بر بحرین به محمد ابن جریر طبری باز میگردد . وی می نویسد : در زمان اشکانیان عربها همه د رحجاز بودند و بایده و مکه و یمن سکونت گاه آنان . آن گروهی که در حجاز و بادیه بودند به قحطی و گرسنگی دچار شدند . از سویی به عراق نمی توانستند وارد شوند زیرا عراق در اختیار اشکانیان ایران بود . پس از حجاز به بحرین کوچ کردند که در اختیار ایران بود . مستشرق معروف فرانسوی کوسن دو پرسوال در کتاب خود به نام تاریخ اعراب پیش از اسلام ذکر کرده است و این جمله طبری را عینا تکرار کرده است . ابوالفرج اصفهانی مولف کتاب اغانی در جلد یازدهم آورده است : برخی از خاندانهای عرب به ناحیه هجر در بحرین کوچ کردند ولی مردمان آنجا مانع از ورود آنان شدند و جنگ در گرفت و ساکنین آنجا شکست خوردند و اعراب در آنجا سکونت گزیدند . تاریخ طبری ذکر میکند : در زمان پادشاهی اردشیر بابکان در بحرین شاهی به نام سنطرق حکمرانی میکرد . اردشیر سرداری به جنگ وی فرستاد و او را شکست داد و قلعه او را تصرف کرد و اموال وی را به عنوان غنیمت به ایران آوردند . فرزند خویش را به شاهی آنجا گماشت . اردشیر شهری در بحرین بنا کرد به نام خط که در زمان وی پایتخت این جزیره بوده است . پس از وی شاپور ذوالاکتاف که در سالهای 310 تا 379 پادشاهی میکرده است برخی اعراب تابع ایران دست به شورش می زنند . آنان از ناحیه هجر بر ضد شاهنشاه ایران شورش نمودند . شاپور قوای دریایی ارتش ایران را راهی این منطقه کرد . این نبرد پس از جنگ سناخریب نخستین نبرد دریایی است که در منطقه ثبت شده است . شاپور راهی خط , هجر , یمامه شد و آنان را در سر جای خود نشاند . سرآرنلدویلسن مولف کتاب خلیج فارس درباره نبرد شاهپور می نویسد : شاپور در قطیف از کشتی پیدا شد و عده زیادی از شورشیان بحرینی را سرکوب کرد و کل جزیره را تحت کنترل گرفت . سپس به سوی تمیم راهی شد ولی چون شرارت اعراب خاتمه نیافت و شورشهای سختی کردند شاهپور آنان را برای عبرت گرفتن دیگران به یکدیگر بست و شانه هایشان را سوراخ نمود و طنابی از میان آنها عبور داد . پس از این واقعه بحرین برای همیشه آرام شد و تحت کنترل ایران . کتیبه داریوش بزرگ در بیستون نیز سندی دیگر بر مالکیت ایران بر خلیج فارس و کلیه جزایر آن است : داریوش شاه از اربابه ( بخشی از عربستان ) , ماکا ( قسمت مجاور تنگه هرمز ) و . . . نام می برد . جنوب و تنگه هرمز و سواحل خلیج فارس کاملا تحت اختیار ایران بوده است . بحرین در طول چهارصد و اندی سال حکمرانی ساسانیان بر بخش زیادی از خاورمیانه جزوی از خاک ایران بود . کلمان هوار می نویسد در زمان پادشاهی خسرو پرویز ساسانی در سالهای 590 تا 627 میلادی پیامبر اسلام شاه بحرین به نام منذربن ساوی را که زیر کنترل شاهنشاه ایران بود به اسلام دعوت نمود و او اسلام آورد . در آن وقت در هجر پاتخت بحرین مرزبانی به نام اسبی بخت کنترل نظامی بحرین را بر عهده داشت . وی از سوی شاهنشاه ایران برگزیده شده بود . چون برخی از بحرینی ها اسلام نیاورند و مجبور به دادن خراج به ماموران پیامبر شدند ساکنین بحرین سر به شورش نهادند و پس از مدتی همگی از اسلام برگشتند و زرتشتی گشتند . در کتاب الخراج آورده شده است : پیامبر اسلام از مجوسان ( زرتشتیان ) هجر در بحرین جزیه میگرفت و قرار گشت هرکسی به دین اسلام روی آورد مال و خون و زندگی اش در امان باشد . مستشرق فرانوسی به نام شارل شفر در ترجمه کتاب نصر خسرو قبادانی می نویسد : نام مرزبان بحرین همان اسپدویه ایرانی است . کلمنت اوار می گوید : در زمان انوشیروان عادل سپاهی عظیم راهی خلیج فارس شد . نیروی دریایی ایران در ابوله واقع در مصب فرات تجهیز شد و از دماغه حد به عدن رفت و بیشتر نواحی عربستان را به زیر کنترل ایران در آورد . در نهایت حکومت سواحل جنوب خلیج فارس و شمال شرق جزیره العرب و جزایر بحرین به نعمان ابن منذر مامور پادشاه ایران سپرده شد . شاهنشاهان ایران بر تمام نواحی حکومتی خود از خود مردمان آن ناحیه مامور می گماشتند . در سالهای 633 میلادی مطابق با سال 12 هجری مردم بحرین از اسلام روی برگرداندند . پیشوای اینان منذر ایرانی بود که پس از چندی دوباره بحرین از زیر کنترل اعراب خارج شد و ایرانیان بر آنجا حکمرانی کردند . در زمان علی برخی از طوایف بحرین از دادن خراج سر بازدند ولی در خلافت عمر بحرین خراجهای هشتصد هزار درهم و پانصد هزار درهم به خلیفه پرداخت می کرد . متن نامه پیامبر اسلام به نعمان ابن منذر مامور ایران در بحرین : بنام خدای بخشنده مهربان . این نامه ایست از سوی محمد فرستاده و رسول خدا بسوی منذرابن نعمان ساوی . سلام بر تو باد . به درستی که من حمد میکنم به سوی تو چنان خدایی را که نیست خدایی جز او و اینک محمد فرستاده و رسول اوست . پس من بدرستی که خدا را به یاد تو می آورم و هرکه نصیحت کند برای خود کرده است و هرکس اطاعت نماید فرستادگان مرا برای من خیر خواهی کرده است . یعنی تو به حق ایمان داری و فروتن و خاضعی . من شفاعت وی و خاندانش را خواهم نمود . پس تو و خاندانت امان می خواهی یافت پس اگر مسلمان شوی . پس گناهان تو را خواهم بخشید و تا زمانی که صالح و نیکوکار باشی در مقامت خواهی ماند و هرکه از قوم تو در دین یهود و زرتشت باقی باشد باید جزیه پرداخت نماید . . . نهضت ایرانیان در بحرین ( پس از اسلام ) در زمان خلفای راشدین بخشی های بسیاری از ایران بر ضد حکومت اسلامی قیام کردند تا حکومت تازی را در ایران پایان دهند . این افراد خوارج نام گرفتند که بسیاری شان از مردمان ایران بودند و برخی دیگر عرب . در سال 72 هجری بحرین حکمران بحرین به نام "ابوفدیک خارجی" از اطاعت بنی امیه سرباز زد . ولی سال بعد عبدالملک بن مروان سپاهی راهی بحرین کرد و آنان را سرکوب نمود . پس از واقعه در سال 105 هجری مسعود عبدی بر ضد خلیفه قیام کرد . و بحرین را تحت کنترل خود درآورد . وی نوزده سال مستقل بر بحرین حکمرانی نمود ولی درسرانجام توسط سفیان بن عمرو کشته شد . قرامطه خوارجی بودند که پس از این واقعه در بحرین و عربستان سر به شورش نهادند . پیشوای اینان ابوطاهر ابوسعد حسنی جنابی بود که جصار شهر لحصا را در بحرین ایجاد نمود . در سال 443 هجری ناصر خسرو به بحرین سفر نمود . مردم آنجا را عموما قرامطی و همگی ایرانی توصیف کرده است . وی می نویسد : علی بن احمد نامی ایرانی مسجدی در لحسا ساخت و مسافران را در آن منزل می داد . خواجه نظام الملک نیز در سیاست نامه خود باطنیه بحرین را همگی ایرانی توصیف کرده است . نهضت قرمطیان نهضتی ایرانی بود که حمد الله مستوفی آن را به سال 319 هجری می داند که ایرانیان برای بیرون رفتن از زیر حکومت اعراب ایجاد نموده بودند . پس از قرامطه شورش صاحب الزنج در سال 449 هجری رخ داد که صاحبان آن ایرانیان بودند . برخی قیام این گروه را ظهور پیامبری جدید توصیف کرده اند . این نهضت بر ضد حکومتهای عرب بود و با برده داری در تضاد کامل بود . رهبر آنان پس از مدتی کشته شد . در دوره دیلمیان بحرین و عمان بخشی از ایران بود و شاهزادگان ایرانی بر آنان حکمرانی می نمودند . "ابن بلخی" مورخ نامدار در کتاب فارس نامه می نویسد : چون نوبت به عضدوالدوله دیلمی رسید چندان عمارت ساخت که آن را حد نبود . در عهد او مجموع ممالک پارس کرمان و عمان و باعشر و مشرعه دریا بسیراف و پارس و . . . بود . پس از نقراض آل بویه و روی کار آمدن سلجوقیان بحرین نیز متعلق به ایران بود . در زمان عماد الدوله سلجوقی حکمران کرمان تا زمان فوت ارسلان شاه سلجوقی بحرین توسط شاه کرمان اداره می شد . پس از وی سلجوقشاه حاکم بحرین شد . ابن بطوطه مورخ مشهور عرب که به شهرهای بسیار سفر کرده بود پس از رسیدن به بحرین می نویسد : محصول بحرین خرما , پنبه , انار و مروارید است . ساکنین آنجا از رافضیان هستند . ( رافضیان بخشی از ایالات ایران بوده است ) . ادامه دارد.....
  6. [color=darkblue]رسانه ها; فرهنگ سازی و فرهنگ سوزی[/color] اشاره با نگاهی گذرا به جهان پیرامون، انحصار و سلطه رسانه های بیگانه را در جهان معاصر به روشنی شاهدیم . در مجموع شش تا از بزرگ ترین فرستنده های رادیو، تلویزیون دنیا، (سی بی اس (C.B.S) ، ان بی سی (N.B.C) ، ای بی سی (E.B.C) ، سی ان ان (C.N.N) ، بی بی سی (B.B.C) و سی بی اس (C.B.S) هستند كه بیش از 300 میلیون نفر را زیر پوشش دارند . (1) و لذا بیش از هشتاد و پنج درصد از مكالمات تلفن بین المللی به زبان انگلیسی است و سه چهارم نامه های پستی، تلكس ها، فاكس ها و تلگرام ها نیز به زبان انگلیسی است . (2) بیش از 80 درصد كل اطلاعاتی كه در بیش از 100 میلیون رایانه سراسر جهان ذخیره شده به زبان انگلیسی است . (3) پیامد طبیعی انحصار و سلطه رسانه ای، ورود زبان انگلیسی به مثابه یك كالای وارداتی در فرهنگ دینی، ملی به عنوان یك عنصر اصلی در كنار زبان مادری در دراز مدت است كه بدین وسیله، این زبان و سایر مقولات فرهنگی آن وارد فرهنگ ما شده و در نهایت، موجب گسست فرهنگی می شود . این امر با اندك تامل روشن می شود . بنابراین، اگر ما به موقع جوانان و نوجوانان خود را در مقابل امواج توفنده فرهنگ بیگانه تقویت نكنیم و بنیان های فرهنگی خویش را غنی نبخشیم و اقدام به جذب جنبه های مثبت فرهنگ بیگانه و طرد جنبه های منفی آن نكنیم . به زودی شاهد از بین رفتن لایه های غنی فرهنگ ملی و دینی خویش بوده و با بحران، گسست و انفعال فرهنگی مواجه خواهیم شد و سرانجام آن چیزی جز خودباختگی فرهنگی نخواهد بود . این قلم، نگاهی گذرا به برخی پیامدهای رسانه ها دارد . اشاعه فرهنگ بیگانه، رسالت رسانه های بیگانه هرگاه از روی تامل و دقت به شهرهای ایران اسلامی سركشی كنیم و به نوجوانان و جوانان این مرز و بوم نیك بنگریم، دو چیز بیش از همه جلب توجه می كند: فرم لباس، شكل آرایش ظاهری; مدتی لباس های گشاد به تن می شود و پس از اندك زمانی لباس های تنگ . گاهی نیز روی لباس جوانان و نوجوانان برچسب تصویری از آواز خوانان، ستارگان سینما، قهرمانان ورزشی ازكشورهای غربی حك می شود . موهای سر نیز در رنگ های مختلف با اشكال اره ای، تیشه ای، پرخروسی، میان خالی و . . . و نیز چیدن ابرو و تلون گونه ها با سرخی، سفیدی، چهره جوانان این مرز و بوم را نشان می دهد . به گونه ای كه گویا این صنف سالیان متمادی در غرب زندگی نموده و هم اكنون هر روز در رفت و آمد با آنجا هستند . اما بر عكس، این فرم و شكل بر تن و سر و صورت كسانی فرو ریخته و هر دم در حال جایگزینی اند كه در طول زندگی فقط نام كشور غربی را در كتاب ها خوانده اند یا در رسانه ها دیده اند . متاسفانه به همان اندازه كه در تغییر و تقلید لباس و شكل ظاهری گوی سبقت از دایه های اصلی ربوده اند، در تولید فكر، اندیشه و دانش نیز مدال كندی، بطالت، كسالت و پس مانی را به سیرت و صورت آویخته اند و این در سایه اشاعه فرهنگ بیگانه در كشور و وضعیت انفعالی فرهنگ ملی در مقابل آن است، به هر حال، این همه مرهون تلاش رسانه های بیگانه است . كاركرد متناقض رسانه های جمعی معمولا دارای كاركردهایی متناقض; یعنی هم خروش، پویایی و سرزندگی را تقویت می كنند و هم رخوت، تنبلی، كسالت، انفعال و سركوفتگی را . از یك سو، احساس های عاطفی، محبت، صداقت و خوش بینی را برمی انگیزند و از سوی دیگر، احساس زشتی، دشمنی، بی اعتمادی، دروغ و خشونت را زنده می كنند . از یك سو، واقعیت را وارونه، كدر و تاریك می نمایانند و شخصیت های كاذب به وجود می آورند و از سوی دیگر، آن را شفاف، روشن و پاك به نمایش می گذارند . این كاركرد به طور طبیعی موجب پیدایش تضاد روانی، رفتاری در مقیاس فردی و اجتماعی می گردد . فرد و جامعه در قبال انبوهی از ارزش ها، روش ها و باورهای متضاد قرار می گیرند كه گزینش آن ها سخت دشوار است . رسانه ها، اعم از مكتوب - شنیداری و دیداری - تلازم ناگسستنی را میان توانمندی اقتصادی، رفاه، ثروت، بهداشت، علم و فن آوری، توسعه انسانی و . . . ، پاره ای از ارزش ها و اندیشه های غربی به تصویر می كشانند و چنین وانمود می كنند كه این همه توسعه و پیشرفت كشورهای صنعتی در عرصه های سیاسی - اقتصادی، اجتماعی، خدماتی، علمی و فنی بدان جهت است كه پیشاپیش به ارزش ها و اندیشه هایی چون آزادی، حقوق بشر، سكولاریسم، پراگماتیسم، اومانیسم و . . . پایبندند; یعنی چنین وانمود می كنند كه ابتدا درخت این گونه گرایش ها و بینش ها در اینجا تناور شده و پس از آن، رفاه و توسعه و پیشرفت پدید آمده است . طبعا چنین تبلیغاتی موجب تشتت و تضاد فكری و اندیشه ای می شود . برماست كه از این رسانه های همگانی، در جهت ترویج و اشاعه فرهنگ ملی و دینی استفاده كنیم و جوانان و نوجوانان و به طور كلی فرهنگ خود را در مقابل فرهنگ مبتذل و پوچ بیگانه و هجمه رسانه های بیگانه به اساس و بنیان فرهنگ خویش واكسینه كنیم . هویت شكنی هر انسان و ملتی دارای هویتی است كه براساس مؤلفه های دینی، ملی، فرهنگی و سنتی، محیطی، اجتماعی، تربیتی و به اضافه جستار او در اندیشه و خرد مردمان و كاوش در حقیقت ها شكل می گیرد . این هویت از او انسانی می سازد كه با انسان های دیگر علی رغم، هم نوعی دارای فصول بی شمار و پرشماری است . اگر این هویت، كه به مثابه ریشه های یك درخت است، قطع شود، آن درخت فرو خواهد افتاد، حتی اگر قوی ترین تنه ها و شاخه ها را داشته باشد اگر هم فرو نیفتاد، به درختی بی ثمر و بی خاصیت و فاقد كم ترین ارزش و ثمره ای خواهد بود . بدین سان در وضعیت انفعالی رسانه های ما در مقابل هجمه خانمان سوز و خانمان برانداز رسانه های بیگانه، وضعیت و شرایطی جز این انتظار نمی رود . فرهنگ سازی رسانه ها عرصه فرهنگی، ساحتی برای بهره بردن از همه ابزارها و ساز و كارهاست و در تعامل فرهنگ ها نیز فرهنگی برتر است كه با مدیریتی توانمند به ساماندهی همه ابزارها و رسانه ها و كارها در راستای اهداف خویش همت گمارد . همه فرهیختگان و كارشناسان معتقدند كه هدفمند كردن جامعه فرهنگی و نیز اطلاع رسانی و آگاهی بخشی، شایسته مطبوعات آگاهند و نیك می دانند كه همان گونه كه طبیعت برای بقا به جریان زلال آب نیازمند است، جامعه نیز برای پویایی، تحرك و به روز شدن، نیازمند جریان سالم اطلاع رسانی است و در چنین نظامی همه نیازهای او اعم از اجتماعی، فرهنگی، دینی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی، بهداشتی و . . . به موقع و شفاف اجابت می شود . در واقع، فرهنگ سازی رسانه ها زمانی میسور است كه با شناخت درست نیازها و جان مایه و درون مایه های فرهنگ خودی اقدام به اشاعه و ترویج فرهنگ غنی و ناب ملی و دینی نموده و همچون بنیانی مرصوص در مقابل هجمه فرهنگ بیگانه، به تقویت خودباوری فرهنگی و فرهنگ خودی اقدام نمایند . فرهنگ سوزی رسانه ها البته، آن روی دیگر سكه مطبوعات نیز باید مورد بازخوانی قرار گیرد . در این روی سكه، رسانه های مكتوب به هویت ملی و دینی مردم آسیب جدی وارد می كنند . فرایند هویت سوزی و فرهنگ زدایی، كشورگریزی و غربت گزینی و بیگانه گزینی و بیان جاذبه های كاذب كشورهای بیگانه و ایجاد اشتهای كاذب برای دیدن فرهنگ، تصویری بهشت گونه از بیگانه و بیگانگان، تحقیر فرهنگ ملی و دینی و بزرگ نمایی جلوه های كاذب فرهنگ بیگانه و به طور كلی هویت شكنی، هویت سوزی و فرهنگ ستیزی از جمله آسیب های دامن گیر مطبوعات رسانه های مكتوب است . دین ستیزی، اخلاق شكنی و ترویج اخلاق و فرهنگ بیگانه و ترویج ابتذال و ارزش ها و باورهای ضددینی و ملی و هویت فرهنگی نیز آسیب های دامن گیر مطبوعات و رسانه ها است . از سوی دیگر، خودباوری و یا خودباختگی فرهنگی از دیگر پیامدها و كاركردهای رسانه هاست . خودباوری فرهنگی نوعی نگرش فرد نسبت به فرهنگ جامعه خویش است . اگر این نگرش مثبت باشد، آن را خودباوری فرهنگی و اگر منفی باشد، آن را خودباختگی فرهنگی گویند . خودباوری یا خودباختگی از طریق جامعه و كارگزاران و ابزارها و رسانه های انتقال فرهنگ و به وسیله فرایندهای جامعه پذیری به فرد آموخته می شود . سؤال این است كه خودباوری به عنوان یك نوع نگرش و تلقی چگونه تغییر می كند . به عبارت دیگر، خودباوری فرهنگی چگونه تضعیف می شود و به خودباختگی تبدیل می شود . در جوامع جدید كه از یك سو، ارتباطات وسیعی میان آنان برقرار است و از سوی دیگر، در حال تغییر و تحول سریع اند، احتمال تغییر نگرش افراد نسبت به فرهنگ خودی زیاد است . در پرتو ارتباط وسیع و گسترده با كشورهای غربی، ساختار فرهنگی كشور به سرعت دگرگون شده و عناصری از فرهنگ بومی و ملی زیر سؤال می رود و عناصری از فرهنگ بیگانه وارد فرهنگ بومی می شود . از این رو، میان ارزش های سنتی و ارزش های جدید تعارض پدید می آید . به دلیل جذبه ظاهری فرهنگ بیگانه و نیز حمایت همه جانبه از این فرهنگ، تعارض ها به نفع ارزش های جدید كاهش می یابد . ارزش های وارداتی و بیگانه كه جایگزین ارزش های فرهنگ خودی شده اند، نمی توانند پشتوانه نگرش مثبت نسبت به فرهنگ خودی باشند . از این رو، نگرش افراد نسبت به فرهنگ خودی تغییر می كند . رسالت رسانه ها هر فرهنگی برای پویایی و حیات خویش، نیاز به انتقال صحیح ارزش ها، باورها، هنجارها و كلیه عناصر فرهنگی به نسل جوان دارد، هرگاه به عللی انتقال فرهنگ دچار اختلال گردد، نسل جدید از فرهنگ جامعه خویش فاصله خواهد گرفت . جدایی نسل جدید از فرهنگ خویش، موجب آسیب پذیری آنان در قبال فرهنگ بیگانه خواهد بود . اگرچه انتقال فرهنگ فرایندی بسیار گسترده و عام است و همه جنبه های زندگی را در بر می گیرد . ولی خانواده، مدرسه و رسانه های جمعی، اعم از رسانه های دیداری و شنیداری و مكتوب و نیز كارگزاران انتقال فرهنگ، به عنوان مهم ترین عوامل انتقال عناصر فرهنگی به نسل جوان است و همه باید در راه انتقال ارزش ها و هنجارهای بومی و ملی و دینی به نسل جوان تلاش نموده، آنان را در جذب به فرهنگ به ظاهر جذاب و پوچ بیگانه منع نموده و به نوعی واكسینه نمایند . پی نوشت: 1الی 3 - جان نیزبیت، پاتریشیا آبروین، سیاست، اقتصاد و فرهنگ در قرن بیست و یكم، ناصر موفقیان، ص 212 [url=http://maroofyaran.net/gozaresh/87/07/resaneh1.aspx]منبع[/url]
  7. Sidad

    رسانه و فرهنگ

    [color=red]دوستان شاید در این مورد اشتباه کنم اما لطفا مطلب رو که می خوانید به تبلیغات در مورد تغییر فرهنگ توجه کنید [/color] رسانه‌ها- عادل جهان‌آراي: رسانه و فرهنگ چه ارتباطي با هم دارند؟ كدام بر ديگري تأثير مي‌گذارد؟ آيا فرهنگ بدون رسانه مي‌تواند اشاعه پيدا كند و يا رسانه بدون مولفه‌اي به نام فرهنگ مي‌تواند به راه و كار خود ادامه دهد؟ اهميت كدام‌يك در زندگي امروز بشر بيشتر است؟ اين پرسش‌ها سبب شده است رسانه‌ راه و نقش و اهميت خود را به عنوان يك واقعيت بر افكار عمومي تحميل كند تا جايي كه امروزه ركني از اركان زندگي بشري محسوب مي‌شود. اما از سوي ديگر فرهنگ – با تمام تعاريف و معاني متفاوت- از چنان جايگاهي در نزد همه ملل برخوردار است كه نه مي‌توان آن را انكار كرد و نه آنكه از زندگي بشر جدا ساخت. شايد همين عوامل است كه گاهي رسانه و فرهنگ را دو بال يك جامعه تعبير مي‌كنند كه اين بال‌ها فقط از لحاظ رنگ و شكل با هم تفاوت دارند. اگر چه همين تعبير خود انتقادها و ديدگاه‌هاي متفاوتي را در پي دارد، اما چيزي كه در اينجا مطرح است اينكه آيا با رسانه مي‌توان فرهنگ ساخت يا با فرهنگي خاص مي‌توان به رسانه‌ هويت و شخصيتي جديد داد؟ مقاله زير اما نقشي كه رسانه در شكل‌دادن و يا ايجاد فرهنگ بازي مي‌كند را مطمح نظر دارد. زايش‌ فرهنگ از زماني كه انسان در محيطي به نام «جامعه»‌اي بزرگ كه از قوانين و قواعدي خاص پيروي مي‌كند قرار گرفت، درگير سازوكارهايي شد كه يا خود در شكل‌بخشيدن به آن نقش داشت و يا آنكه از ديگران تأثير پذيرفت، همين تأثير و تأثر سبب شد كه شاكله شخصيتي، روحي و فرهنگي او شكل بگيرد و چيزي به نام «فرهنگ» پديد آيد. فرهنگ شامل همه باورها، آيين، رسوم و آدابي مي‌شود كه افراد به آن وابسته‌ يا دل‌بسته‌اند. فرهنگ‌ مقوله‌اي نيست كه در زماني كوتاه شكل بگيرد، بلكه فرآيندي است كه به يك دوره زماني طولاني نياز دارد تا شكل و هيئت خاص خود را پيدا كند و در جامعه‌اي به عنوان يك امر و يا رفتار مورد اقبال عموم قرار گيرد و كم‌كم به عنوان جزيي از باورهاي بنياني اقشار يا ملتي محسوب شود. فرهنگ را مي‌توان چون موجودي دانست كه نفس مي‌كشد و حيات‌مند است و مثل هر موجودي زايش و مرگي دارد. در جوامع ابتدايي فرهنگ‌ها زودتر شكل مي‌گيرند و ديرتر هم از بين مي‌روند. گاهي در جوامع كوچك حرف يا حركت يك فرد عادي و عامي شايد چنان نقشي را در زندگي آنان بازي كند كه تأثيري طولاني‌مدت داشته باشد، اين وضع تا زماني موثر است كه جوامع كوچك تحت تأثير جوامع بزرگتر اطراف قرار نگيرند. ضمن آنكه اساسا هر چه جامعه اطلاعاتي و رسانه‌اي ضعيف باشد، به همان نسبت نشست و برخاست‌ فرهنگ‌ها هم به كندي صورت مي‌گيرد. به عنوان نمونه در ادوار گذشته فردي براي تبليغ ديدگاه‌هاي خود بايد تلاش فراواني مي‌كرد تا بتواند حداقل بخش كمي از مردم را تحت تأثير انديشه‌هاي خود قرار دهد. هر چه ابزار تبليغ بيشتر و گسترده‌تر باشد امكان اشاعه يك تفكر يا باور قوت بيشتري مي‌گيرد؛ حال اگر آن انديشه بتواند تأثيري ملموس و محسوس بر ديگران بگذارد، باز براي رد و يا محو آن به همان پروسه اوليه يعني رسانه قوي نياز است تا مخالفان ديدگاه‌هاي انديشه‌اي بتوانند آن را از ذهن مردم بزدايند. البته اگر موضوع و يا انديشه‌اي بتواند چند نسل را طي كند، حذف آن باور بسيار سخت و گاه ناممكن است. اما در جهان امروز كه آداب و رسوم و يا باورها و اعتقادات از مهم‌ترين مولفه‌هاي سازنده فرهنگ‌هاي بشري‌اند، محو و نابودسازي آنها –ظاهرا- به راحتي ميسر نيست، با خطر و چالش بزرگي به نام «رسانه» روبه‌رو است. ترديدي نيست كه آداب و سنن- خصوصاً آن شاخه‌هايي كه عامل پيوند و پيوستگي نسل‌ها و اقوام است- پايه‌هايي قوي و چندهزار ساله در يك ملت دارند و حتي مردم در برخي با پذيرش اديان جديد كمتر نمادها، آداب و سنن خود را فراموش مي‌كنند، بلكه حداقل آن را در جامه تفكر جديد مي‌آرايند و به اصطلاح آن را به نوعي استحاله مي‌كنند، نه آنكه كاملاً آن را از ياد ببرند؛ خصوصاً آدابي كه گستره آن چند قوم و مليت را به طور برابر در بر مي‌گيرد دوام‌پذيري و استحكام آن بيشتر است و به همين علت زود از بين نمي‌رود و با گسترش آيين و باوري از خاطره‌ها زدوده نمي‌شود، البته اين امر تا زماني به قوت خود باقي است كه ملتي براي نگهداري، ديرپايي و به‌پايي باورهاي پيشينيان همت به خرج داده و نگذارد كه داشته‌هاي گذشتگان به راحتي فراموش شود، اما چيزي كه در عصر حاضر همين ستون‌هاي محكم و قوي و ملي را دچار تزلزل و خدشه مي‌سازد هجوم بي‌رويه شيوه‌ها و آدابي از زندگي است كه توسط رسانه‌هاي جمعي خصوصاً تلويزيون و روزنامه‌ها تبليغ مي‌شود. در جهان امروز سرعت انتقال يك انديشه به مراتب هزاران بار بيشتر از يكي دو قرن‌ گذشته است. هم ابزار تبليغ تغيير كرده است و هم شيوه‌هاي تبليغ با گذشته تفاوت دارد. امروزه گاهي پيغام‌ها سريع و صريح نيست، بلكه پوشيده و به نوعي مستتر در جامه‌هايي است كه نمي‌توان به راحتي از نيت و هدف پيام‌دهنده در بادي امر آگاه شد. شايد گفتن اين سخن كمي بدبينانه باشد، ولي نمي‌توان آن را كتمان كرد: بي‌راه نيست اگر بگوييم كه در عصر حاضر تمامي آداب و سنن و يا باورهاي بشري در معرض هجوم آداب و سنني هستند كه نه ريشه‌هاي اخلاقي قوي دارند و نه ريشه‌هاي انساني. به همان دليل فوق اين آداب از راه‌هايي رخ مي‌نمايند كه حتي گاهي قوي‌ترين باورمندان را هم به كژراهه هدايت مي‌كند. بسياري از اخلاقيات و رفتارهاي برخي از جوامع بشري محصول تراست‌هاي تبليغاتي و انتشاراتي است. انديشه‌هايي كه آنها را خلق‌الساعه آفريدند فقط در فكر اندوختن سرمايه و يا قدرت‌اند، نه آنكه دغدغه اخلاق داشته باشند. اگر در گذشته يك آيين و سنت بعد از صدها سال قوام مي‌گرفت و نسل‌به نسل آن را حفظ مي‌كردند، اما امروزه همان آيين را چيزهاي مشابهي تهديد مي‌كند كه چه بسا در چشم به‌هم‌زدني نابود مي‌شوند. اغلب رسانه‌ها در دنياي امروز به جاي آنكه فرهنگي ايده‌آل و انساني را – كه يادگار گذشتگان است- ترويج كنند، خود دست به ايجاد و ساخت فرهنگ‌ها و آدابي مي‌زنند كه از قِبَل آن بتوانند سيطره خود را بر همه سطوح زندگي بشري تحميل و كامل كنند. جوان‌ترها بهترند شيوه‌هايي كه رسانه‌ها براي نضج و رشد فرهنگ جديد بر مي‌گزينند متفاوت و گاه از لطافت خاصي برخوردار است؛ همين لطافت بيان و تبليغ است كه به راحتي مي‌تواند فكري را خام و مطيع سازد. فرهنگ‌سازان جهان امروز راحت‌ترين و در عين‌حال مقبول‌ترين راه را براي نهادينه كردن يك فرهنگ برمي‌گزينند. آنان اول به سراغ كساني مي‌روند كه از تحليل و انديشه‌ مقوم و محكمي برخوردار نباشند و بيشتر احساسات و عواطف آنها را احاط كرده باشد؛ مهم‌ترين قشر هم در اين ميان جوانان و نوجوانان هستند. جامعه‌شناسان معتقدند كه گروه‌هاي سني پايين به‌راحتي اغوا مي‌شوند و ابزار سلطه را راحت‌تر مي‌پذيرند و زود هم تحت تأثير رفتارهايي قرار مي‌گيرند كه نياز به تعقل و تفكر نباشد. اساساً براي فرهنگ‌سازان امروز چندان هم مهم نيست كه اين قشر در كدام جامعه و كدام كشور زندگي مي‌كنند، ضمن آنكه براي هر اقليمي ابزار خاص خود را در دست دارند، مهم براي آنها تبليغ و نشر باورها و فرهنگ‌هاي تهي و بي‌مايه آنان است، البته گر چه فشار و حجم تبليغات بر روي كشورهاي جهان سوم و يا به اصطلاح توسعه نيافته زياد است، ولي آنان به شكل كلان، جهاني را مي‌بينند كه چون دهكده‌اي كوچك در دستان‌شان باشد. رسانه‌ها مهم‌ترين ابزار تغيير و دگرديسي فرهنگ‌ها و حتي دولت‌ها هستند. آنها اسطوره‌ها و نمادهاي جديدي خلق مي‌كنند، شخصيت‌هايي را پديد مي‌آورند كه خيل عظيمي از مردم – بالاخص جوانان- با فكر آنها مي‌خوابند و به عشق آنها بيدار مي‌شوند. اسطوره‌هايي كه امروز رسانه‌ها خلق مي‌كنند عموماً فاقد اخلاق و منش عالي انساني هستند؛ اين اسطوره‌ها بيشتر هيجان‌آور، رويايي و بسيار غيرزميني‌ هستند، به گونه‌اي كه آنها را مي‌توان كاملا در مقابل نمادهاي اسطوره‌اي گذشتگان قرار داد كه از بن‌مايه‌هاي انساني برخوردار بودند. گم‌گشتگي فرهنگي شخصيت‌هاي رسانه‌اي گفتار، كردار و اخلاق جوامع بشري امروز را هم تحت تأثير قرار مي‌دهند. گاه تكيه‌كلام‌هاي آنها از چنان جايگاهي برخوردار مي‌شود كه گويي قرن‌هاست كه مردم با آن ارتباط دارند. مردم – خصوصاً جوانان- مثل آنها فكر مي‌كنند، فيگورها و تيپ و شخصيت آنها را تقليد مي‌كنند و حتي نام‌هاي آنان را بر مي‌گزينند. وقتي كه اين گزينه‌ها جايگزين نمادهاي گذشته مي‌شوند خودبه‌خود نوعي فراموشي و گم‌گشتگي فرهنگي در ميان نسل‌ جديد اتفاق مي‌افتد. نسل جديد هويت و خود‌ِ واقعي‌اش را فراموش مي‌كند و بدون هيچ مقاومتي در خدمت ايده‌آل‌هاي نمادهاي فرهنگ جديد قرار مي‌گيرد. پس وقتي كه تفكر نسل جديد تغيير كند، خودبه‌خود آن فكري كه پشت اشكال نمادين قرار داشت، پياده مي‌شود و در حقيقت تأثير خود را گذاشته است و به اصطلاح فرهنگ جديدي خلق كرد. رسانه‌ها به اين ترتيب نسل‌ها را دچار دگرگوني مي‌سازند، به گونه‌اي كه اين نسل حتي حافظه تاريخي خود را از دست مي‌دهد. حافظه تاريخي نسل‌ها چيزي نيست كه خيلي ساده و ارزان به دست آمده باشد، بلكه محصول قرن‌ها تلاش و سعي گذشتگان است؛ كه تا امروز ادامه پيدا كرده، ولي اينك در مسير سيلي قرار گرفت كه نمي‌تواند مقاومت كند. وقتي كه اين محصول چنين مورد هجمه قرار گيرد، چيزي به عنوان هويت و فرهنگ باقي نمي‌ماند. هجوم فرهنگ جديد زماني از قدرت بيشتري برخوردار مي‌شود كه فرهنگ قديم و يا اصيل ملتي دچار انفعال شود، وقتي كه اين امر رخ دهد، فرهنگ جديد احساس قدرت بيشتري مي‌كند و چون ميدان را خالي مي‌بيند به راحتي سيطره و سلطه خود را بر تمامي اركان يك جامعه تحميل مي‌كند. زماني كه ابزار رسانه در خدمت فرهنگ جديد قرار مي‌گيرد يقيناً ساختارهايي را بر مي‌گزيند كه نفوذپذيري در آنها راحت‌تر است. رسانه‌ها عموماً در تحميل آراي خود- خصوصاً رسانه‌هايي كه قصد تحميق افكار جمعي را داشته باشند- دسته‌جمعي و گروهي عمل مي‌كنند و همه در صفي قرار مي‌گيرند كه نيروي روبه‌روي آنها عملاً از سازوكار و ابزار رسانه‌اي قوي برخوردار نيست. رسانه براي سود رسانه‌ها – چه تلويزيون، روزنامه و اينترنت- در جهان امروز به فرهنگ به عنوان مقوله‌اي اقتصادي و سودآور و يا زيان‌ده مي‌نگرند. فرهنگ در قاموس انديشه‌اي صاحبان رسانه‌هاي قدرتمند، ديگر آن كاركردهاي اخلاقي را هم ندارند و گويي انسان بايد به موازات آن فرهنگي را بپذيرد كه سود و زيان آن مشخص باشد. اين باورها عموماً در جهان غرب- كه خاستگاه رسانه‌هاي نوين است- وجود دارد و به اين علت آنها معمولاً جوامعي را نشانه مي‌روند كه امكان تخريب و ويران‌كردن فرهنگ آنها راحت‌تر باشد. اولين كاري كه آنها مي‌كنند سلايق و علايق روزآمد مردم را شكل مي‌دهند، به اين معني كه مردم را مجذوب نمادهايي مي‌سازند كه در جوامع آنها كمتر وجود داشته و يا اصلاً وجود نداشته است. اين رسانه‌ها در حقيقت سربازان پياده خود را از بين همين مردمي كه مي‌خواهند مورد هجوم قرار بگيرند انتخاب مي‌كنند؛ آنها اول چشم‌ها را خيره مي‌سازند و سپس راه تسخير عقل و گاه خرد جمعي را نشانه مي‌گيرند. گاهي رسانه‌ها ابتدا در خدمت كالاهاي اقتصادي‌اند تا كالاهاي فرهنگي. چنان‌ شيفته‌وار آنها را تبليغ مي‌كنند كه گويي بدون داشتن هر كدام از اين كالاها واقعا زندگي ميسر و ممكن نيست؛ كه اتفاقا گاهي هم چنين است. اين كالاها هم از راه رسانه‌هاي تصويري و هم رسانه‌هاي كاغذي با عالي‌ترين شيوه‌هاي تبليغاتي وارد خانه‌ها مي‌شوند. چگونه تبليغ كردن و كدام تصوير و واژه را برگزيدن، امروزه بيشتر براي تبليغ اقتصادي است. وقتي كه با تبليغ فريبا بتوان كالايي را وارد زندگي مردم ساخت به همان نسبت اين كالا فرهنگ خاستگاه خود را به همراه خواهد داشت؛ و چه بسا خرده‌ فرهنگ‌هاي نوين و به ظاهر ناديدني عميقاً كار تسخير فرهنگ كلان را به عهده خواهد داشت. با اين وصف رسانه‌ها مي‌توانند در عمل حافظ منافع و فرهنگ قدرتمندان اقتصادي باشند. وقتي كه سربازان رسانه‌ها بدون هيچ خون‌ريزي وارد كشوري مي‌شوند، طبيعي است كه به‌راحتي بتوانند فرهنگ آن كشور را هم بدون‌ خون‌ريزي تسخير كنند. درحقيقت رسانه‌ها با نمادسازي و سمبل‌آفريني خود را در پس آنها پنهان مي‌كنند و در اين هنگام قدرت خود را در تخريب نمادها و اسطوره‌هاي ملي و بومي به‌رخ مي‌كشند. در چنين شرايطي «رمبو»ها و حتي «هري‌پاتر»ها بخشي از دغدغه‌هاي مردم مي‌شوند و ديگر جايي براي «رستم» و «سهراب» و «زئوس» و «پرومته» باقي نمي‌ماند. همين نقش تأثيرگذاري و تغييرسازي رسانه‌ها باعث مي‌شود كه برخي از كشورهاي صاحب تمدن مانند ايران، چين، هند و... بايد راه‌هايي را براي جلوگيري فرهنگ مهاجم جديد در پيش گيرند تا بتوانند جلوي اضمحلال فرهنگ خود را بگيرند. امروزه كشورهاي فراواني به اين واقعيت رسيدند كه رسانه‌ها قدرتمندترين سلاح كشورهاي قدرتمند براي تسخير ملل و نحل ديگر است. ديگر زمان هجوم نيروهاي نظامي براي تغيير فرهنگ و باور و آداب ملت‌ها گذشته است، زيرا رسانه‌ها بدون هيچ زحمت و مشكلي بي‌آنكه در خانه كسي را به صدا در آورند فقط با اشاره‌اي صفحه‌اي رنگين را مي‌گشايند و آنگاه فضاي خلوت و تنهايي مردم را پر مي‌كنند. اين رسانه‌ها حتي با لطايف‌الحيل رازدار مردم مي‌شوند و مردم هم به آن اعتماد مي‌كنند و همه داشته‌هاي خود را بر روي صفحه‌اي مي‌ريزند، به اين اميد كه هم از تنهايي نجات يابند و هم رفيقي و ياري جديد پيدا كنند. رسانه در مقابل رسانه براي مقابله با قدرت‌ رسانه‌هايي كه قصد تخريب فرهنگ ملت‌ها را دارند، تنها ابزار اتفاقاً‌ همين رسانه‌ است. بايد فقط سازوكار مبارزه را شناخت تا مقهور توانمندي‌هاي آنان نشد. رسانه امروزه به جاي كاركرد پيام‌‌دهي به كاركردفرهنگ‌سازي تبديل شده است، به نوعي ابزار نوين براي تغييرات شاكله جهان. مك‌لوهان مي‌گويد«رسانه همان پيام است.» بايد ديد كه اين پيام و ذات آن چيست. اين پيام در جهان معاصر فقط ذاتي خبري و گزارشي ندارد، بلكه مي‌تواند همان فرهنگ باشد؛ در يك پروسه رسانه به فرهنگ تبديل مي‌شود. مهم‌ترين ابزار مبارزه با فرهنگ مهاجم، فرهنگ يا رسانه قوي است، فقط بايد راه‌كار را شناخت و به كاربست. از جمله آنكه: 1- نقاط ضعف و انحراف فرهنگ مهاجم را شناخت و از تحميل آن بر مردم و يا اشاعه آن در بين اقشار خاص جلوگيري كرد. 2- فرهنگ ملي و اصيل خود را تقويت كرده و به شكلي نيرومند و درست در مقابل فرهنگ مهاجم قرار داد. 3-نيازهاي فرهنگي و اخلاقي مردم را سنجيد و به آن هم در بهترين شرايط پاسخ داد 4-به كمك كارشناسان و انديشمندان دنياي رسانه، حيله‌ها و ترفندهاي تبليغي آنها را بر ملا كرد و خود ترفندي جديد خلق كرد و روبه‌روي فرهنگ مهاجم قرار داد. 5- وجوه فرهنگي مشترك اقوام و مليت‌هاي درون‌‌سرزميني را بازشناسي كرد و بر روي آنها كار تبليغي و فرهنگي درست انجام داد؛ وجوهي مانند: دين، زبان، آداب، باورها و سنن نقش تعيين‌كننده‌اي در اين زمينه دارند. در ايران مي‌توان به دين و فرهنگ و حتي آييني چون نوروز كه عموماً بين همه اقوام در گستره ايران تاريخي مشترك است، اشاره كرد. 6- نقاط قوت فرهنگ خود را شناسايي و آن را به درستي به مردم بازشناساند. 7- مهم‌ترين رقيب رسانه، رسانه است؛ پس با زبان رسانه مي‌توان جلوي رسانه تخريب‌گر را گرفت. منبع:[url]http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=41743[/url]
  8. Sidad

    رسانه و فرهنگ

    ببخشید که دوباره مطلب رو قرار میدم تو پست قبلی متن نیومده رو صفحه!!! دکتر باقر ساروخانی (1) مقدمه: رابطه متقابل فرهنگ و رسانه ریشه در تاریخ حیات بشر دارد و می‌توان گفت پیدایش رسانه همزاد جامعه بوده است. در طول تاریخ، انسان برای انتقال پیام خود، رسانه‌ها را به کار گرفته و فرهنگ خود را نیز با آن گسترش داده است. لذا بحث فرهنگ رسانه هم نوعی بحث تاریخی به شمار می‌رود. انقلاب ارتباطات در دنیای جدید، مولد انقلاب فرهنگی هم بوده و رسانه به همراه خود، فرهنگ جدیدی را تولید نموده که متعلق است به جوامعی که انقلاب ارتباطات را تجربه کرده‌اند. این فرهنگ؛ خاص، پویا (Dynamic) ، تداومی (Continual) و کاملاً جدید بوده و باعث تولد همگرائی (Congruence) فرهنگی شده است. در واقع فرهنگ رسانه‌ای ناشی از انقلاب ارتباطات، نویدبخش فرهنگی جهانی است که تجمیع ملت‌ها و اندیشه‌ها را در برخواهد داشت . به بیان مک لوهان در این دهکده جهانی، ملت‌ها چنان به یکدیگر نزدیک می‌شوند که به فرهنگی مشترک دست می‌یابند و زبان مشترک جهانی را شکل می‌دهند. منظور، پیدائی زبان نمادین جهانی است. نمادهای منفرد، تک‌افتاده و ملی، در پرتو انقلاب ارتباطات، به حریم جهانی وارد می‌شوند و مورد فهم و درک انسانها قرار می‌گیرند. جابجائی نمادها و ورود آنان به عرصه جهانی سطح تازه‌ای در ارتباطات انسانی فراهم می‌آورد. (ر.ک به ساروخانی (ب): جامعه‌شناسی ارتباطات، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفدهم، 1385) در عصر ارتباطات، کشورهای بسیار دوردست همسایه نزدیک هم شده‌اند و برای اولین بار در تاریخ بشر، جامعه‌ای فرازمان و فرامکان در حال شکوفائی است. انسان در دوران حیات خود، همواره اسیر زمان و مکان بوده و دنیای رسانه‌ای او را از این بندرها کرده است، وی می‌تواند در کمترین زمان ممکن پیام خود را به دورترین نقاط جهان برساند. فرهنگ رسانه‌ای ، نویدبخش آزادی آنان از مکان و زمان است. در درون فرهنگ رسانه‌ای ، مفاهیم اجتماعی نظیر فقر و غنا در کنار هم قرار می‌گیرند. فقرا که تا پیش از این از اغنیا بی‌خبر بودند، هم‌اکنون سینه به سینه آنان حرکت می‌کنند. این پدیده فقط مربوط به مفاهیم درون جوامع نبوده و گسترة آن نیز به جامعه جهانی کشیده شده است. کشورهای در حال توسعه نیز با اطلاع کامل و به واسطة فرهنگ نوین رسانه‌ها، دوشادوش کشورهای توسعه یافته قدم برمی‌دارند. فرهنگ رسانه، جهانی را متولد ساخته که در درونش نابرابری‌ها برجسته است. خوبی‌ها هم برجسته است. تعلق جهانی (Universalism) اخبار و اطلاعات(2): در زمره اهم ویژگی‌های فرهنگ ارتباطات، تعلق جهانی اخبار و اطلاعات است. از این رو می‌توان گفت، در برخورد جوامع جدید با رسانه‌ها، هر فضا ،جهانی است. یک جمع ساده، در یک سالن کوچک و در یک روستای دوردست به جهان تعلق دارد و هر خبر یا اطلاع آن در عمق جهان انعکاس می‌یابد. بنابراین دیگر یک خبر یا یک حادثه متعلق به یک مکان یا یک گروه خاص نیست. در لحظه‌ای که به وقوع می‌پیوندد، جامعه جهانی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. به عنوان مثال، در زمان جنگ ویتنام، مبلغان مذهبی برای ابلاغ پیام خود، در کنار خیابان می‌ایستادند و در حالی که نامه‌ای حاوی پیام خود را در کناری می‌گذاشتند، برای جلب توجه رهگذران اقدام به خودسوزی می‌کردند. در عصر غیررسانه‌ای که آنان تماسی با جهان نداشتند با این عمل می‌توانستند فقط تعداد اندکی از بینندگان حاضر را مطلع کنند، لیکن برخورد ویتنام با جامعه رسانه‌ای جدید، باعث شد که این واقعه در آن واحد به سراسر جهان منعکس شده و جهانی را تحت‌تأثیر قرار دهد. اینک تمام ملت‌ها می‌توانستند چهره او را در حالی ببینند که با آتش گریبانگیر است. این تأثیر در جریان فکری جهانی، موجد واکنشهائی بود که قطعاً در راستای اهداف وی قرار داشت. این اوج توان فرهنگ رسانه‌ای است. یا در آفریقای جنوبی و در دوره آپارتاید که ماندلا در زندان به سر می‌برد، جامعه رسانه‌ای چنان عمل کرد که حتی کودکان آمریکائی با ارسال هزاران نامه، خواهان آزادی قهرمان بودند. گویی زندان ژوهانسبورگ در همسایگی منزل آنهاست. انفجار زمان و مکان: از دیگر ویژگی‌های عصر ارتباطات، انفجار زمان و مکان است. برای اولین بار، بشر این امکان را یافت که در چندهزارم ثانیه، پیام خود را به اقصی نقاط جهان بفرستد و یا از طریق شیوة های جدید نظیر کنفرانس از راه دور (Teleconference) در جای جای جهان و در یک لحظه از زمان حاضر باشد. بنابراین، بدرستی می‌توان گفت، انفجار زمان و مکان، زاییده انقلاب بزرگ ارتباطات در جهان رسانه‌ای است. دیگر اخبار به نقطه‌ای خاص تعلق ندارد، بلکه برای همه جهانیان است. همه می‌توانند صدایشان را به همه برسانند. در داخل این فرهنگ که از دیدگاه‌های فرهنگ شناسانی نظیر مولوچ (Molotch) و لستر (Lester)، اخبار و داده‌های خبری در درون حوزه‌های فرهنگی فراهم می‌آیند.... نماد همان فرهنگ هستند و سپس روند همان فرهنگ را بسط می‌دهند(3)، برای اولین بار در تاریخ بشری نه تنها بیشترین اطلاعات تولید می‌شود، بلکه به نحو بسیار گسترده‌ائی هم منتشر می‌گردد. فرهنگ رسانه‌ای همه خانه‌ها را غرق در اطلاعات کرده است و انسان برای اولین بار فراخنای گزینش دارد. می‌تواند از بین هزاران کانال و یا وسیله ارتباطی دردسترس، هر لحظه انتخابی جداگانه انجام دهد. این مهمترین دستآورد جهان رسانه‌ای بود که بشر هیچ وقت آن را تجربه نکرده است. در دنیای جدید رسانه‌ای، دیگر اطلاعات و فرهنگ در درون جامعه برجستگان و نخبگان مبادله نمی‌گردد. هم اکنون خانه‌ها نیز جایگاه فرهنگ شده‌اند. اُدگارمور و دیگران سخن از شهر اطلاعات می‌کنند. رسانه‌ها توان آن را یافته‌اند که اطلاعات را از محدوده خاص یک کلاس و یک گروه خاص بیرون آورند و جای‌جای جامعه را اطلاعاتی نمایند. این عصر را عصر همه‌جائی (Ommpresence) یا حضور همه جائی (Ubiquity) می‌خوانند. فرهنگ رسانه‌ای و توسعه اجتماعی و اقتصادی: در بیان نقش رسانه در توسعه اجتماعی لازم است ابتدا به مفهوم توسعه اجتماعی توجه کرد. اگر معنای توسعه را فقط در مفهوم رشد تلقی کنیم، جامعه ایران در حال توسعه خواهدبود. چرا که ما هم اکنون از امکانات و وسایل مدرن استفاده می‌کنیم و بعضاً برخی از آنها را نیز تولید می‌نمائیم. اما اگر توسعه را در معنای کیفی؛ پایدار و توسعه انسانی در نظر بگیریم، قطعاً با مشکلاتی خاص برخورد خواهیم کرد. توسعه شتاب‌آلود شهرهای بزرگ و ورود لگام گسیخته تکنولوژی و دانش جدید، تبعات خود را در پی دارد که مولد نوستالیژیا یا حرمان اجتماعی می‌گردد. انسان در چنین جامعه‌ای که به قول تافلر در کلبه الکترونیک می‌زید، با نگاهی به گذشته نه چندان دور خود در برابر حرمانی قرار می‌گیرد که ناشی از خسران از دست داده است. لذا اگر توسعه اجتماعی بدون برنامه‌ریزی صحیح و بدون نگاه به توسعه پایدار (Sustained development) و انسانی (Human development) باشد، انسان را از همه‌چیز محروم می‌کند. در توسعه فراگیر، عناصر بیرونی با انطباق با درون مدنظر قرار دارند. پیدایش تکنولوژی بر اساس نیازهای حیاتی در ساختار درونی جامعه صورت می‌گیرد و با کنترل بر ورود دانش‌های جدید، هویت انسان دستخوش تغییرات خطرناک سریع نمی‌گردد. در صورت عدم رعایت اصول توسعه فراگیر، قطعاً گرو‌ه‌های مرجع بیگانه جای عناصر موثر فرهنگی درون گفتمان مسلط اجتماعی قرار می‌گیرند و انسان به جای مباهات به فرهنگ خودی به فرهنگ غیرخودی متمسک می‌شود که ذاتاً این پدیده در تعارض با توسعه پایدار خواهد بود. لذا توسعه را نمی‌توان رشد تلقی کرد. مفهوم تمثل (Assimilation) در همین راستا بکار می‌آید. منظور نفی یا تحقیر فرهنگ خودی و آرمانی‌سازی فرهنگ بیگانه است. نتیجه آن تلاش برای دیگری‌شدن است، بدون هیچ توفیق. تمثل یا همانندی در «دائره‌المعارف علوم اجتماعی» بدین سان تعریف شده است: «از ریشه لاتین به معنای مشابه ساختن یا مشابه شدن و حاصل یا نتیجه آن گرفته شده است». (ساروخانی (ب): دائره‌المعارف علوم اجتماعی، تهران، انتشارات کیهان، ص 46) برگس و پارک در اثرشان با نام «مقدمه به دانش جامعه‌شناسی» می‌نویسند: «همانند گردی، فرآیند ذوب یا نفوذ متقابلی است که از طریق آن اشخاص یا گروه‌ها، احساسات، آموخته‌ها و طرز تلقی‌های اشخاص یا گروه‌های دیگر را کسب می‌کنند و در جریان زمان و بطور تدریجی با آنان یکی شده و کلی واحد را تشکیل می‌دهند.» (4) (Burgess, E. W – Park, R. E: Introduction to the Science of Sociology – P: 735) لذا مفهوم جهان پیرامونی و تأثیرات آن بر جهان ذهنی مخاطب را نباید از نظر دور داشت. بنابراین در داخل فرهنگ رسانه‌ای نه مخاطب منفعل با نهایت پذیرائی و بدون مقاومت وجود دارد و نه بدون توجه به گفتمان اجتماعی و نقش جهان پیرامونی باید به برنامه‌ریزی رسانه نگاه کرد. ضمن آنکه نباید ساختارهای اجتماعی را نیز در این میان به فراموشی سپرد. در این راستا، خود رسانه قطعاً بخشی از فضای پیرامونی تلقی می‌گردد که مسلماً از حساسیت بیشتری برخوردار بوده چرا که به طریق اولی، اندیشه‌های جدید را اشاعه و بسط می‌دهد. حضور همه جائی رسانه‌ای موجب شد که رسانه جزء لاینفک حیات خانواده‌ها گردد. این فرآیند از آغاز چنین بود. بطوریکه در سال 1353 (ه‍ . ش) که آغاز ورود رسانه‌های مدرن به ایران است، ملاحظه می‌شود 775/114 ساعت پخش برنامه‌های رادیوئی و بیش از 7 هزار ساعت برنامه تلویزیونی در سال صورت می‌پذیرد (5). منتها اگر بگوئیم همه‌چیز را رسانه تولید می‌کند و نقش عقیده‌سازی را به آن مرتبط ساخته و آن را از گفتمان‌های اجتماعی منتزع گردانیم، کاری اشتباه صورت پذیرفته و قطعاً صحیح نخواهد بود. علی‌القاعده یک رسانه برای ایجاد توسعه اجتماعی و برای بسط یک اندیشه جدید و از همه مهمتر هدایت آن، باید در جای مناسبی از گفتمان اجتماعی قرار گیرد. بدین‌ترتیب در بیان رابطه رسانه و توسعه اجتماعی می‌توان گفت، رسانه در جامعه، مقوم گفتمان است، نه موجد تغییرات. دنیای ارتباطات و فرهنگ رسانه‌ای، جهان مجازی (Uritual world) را در کنار جهان واقعیت (Reaf world) پدید آورده‌اند که در آن دنیا، اطلاعات آزادانه و بسیط مبادله می‌گردد و انسانها را فارغ از بندهای مکان و زمان به هم پیوند می‌دهد و البته جهانی باشکوه‌تر را به نمایش می‌گذارد و انسان را از تبعات فرهنگی غنی برخوردار می‌کند. صنعت فرهنگ: فرهنگ رسانه‌ای از یک طرف با صنعت تولید فرهنگ نیز مواجه است. رسانه با قدرت نفوذپذیری خود، پوسته نهادهای اجتماعی خاصه خانواده را می‌شکافد و بدون اختیار اعضا، وارد زندگی آنها می‌گردد و اعماق آن نهادها را به تسخیر درمی‌آورد. این پیام‌ها باعث تغییر در نگرش آنان می‌گردد و در صورتی که نتوان مدیریتی بر آن اعمال کرد، آن چنان سطح انتظار انسان را تغییر می‌دهد که میزان رضایتمندی او را از زندگی، دستخوش تلاطم می‌کند. تحت تأثیر بمباران اطلاعاتی از سوی رسانه‌ها، انسان راضی و سعادتمند دیروز به فردی ناراضی امروز تبدیل می‌شود. فرهنگ رسانه‌ای حتی می‌تواند با نمایش تضاد عمیق بین جهان واقعی و جهانی که خود تولید کرده، انسان را در خلاء رها سازد. لذا فرهنگ رسانه‌ای در کنار تمام مزیت‌هایی که دارد، می‌تواند در ایجاد تغییر در ارزشهای ذهنی مخاطبان، مفهومی تحت عنوان «شی مداری» (Reification) را بر ذهن گیرندگان خود حاکم نماید و بحران هویت (Identity Crisis) آن را تشدید نماید. رسانه‌هایی که سعی دارند اطلاعات خود را با فشار بر ذهن مخاطب تحمیل نمایند، معمولاً در همان راستا قدم برمی‌دارند. انسان آزاد است، منتها اگر از طریق تبلیغات فراآگاهی (Subliminal advertising) (6)، اطلاعات منتشر گردد. می‌تواند با حرکتی زیرپوستی وارد ذهن او شده و او را در مسیری خاص حرکت دهد، که از آن با نام حرکت از راه دور (Telekinesis) یاد می‌کنند. در این شرایط تغییر رفتار وی ناخودآگاه و در همان جهتی خواهد رفت که رسانه مدنظر داشته است. به بیان دیگر انسان به رغم آزادی صوری و مشخص مجاب می‌شود، آنچه اصحاب رسانه می‌خواهند انجام دهد، یا آن طور که آنان می‌اندیشند، بیاندیشد. مفاهیم دیگری چون ربوت‌سازی در همین معنا بکار می‌روند. در همین راستا، مک لوهان معتقد بود رسانه‌های جدید باعث تحمیق انسان می‌شود و بدین واسطه سواد الفبائی بشر از بین خواهد رفت، چرا که انسان می‌توانست از طریق دیدن، خیلی سریعتر به شناخت جهان پیرامونی برسد ولی در عین حال نگران این موضوع هم بود. (نظریه تحمیق مک لوهان جای بحث بسیار دارد. سؤال این است که آیا در درون فرهنگ رسانه‌ای، انسانها از الفبای دانستن دور می‌مانند؟ آیا فرهنگ نوشتاری نابود خواهد شد؟ این سوالها، مباحث بسیاری برانگیخته است که در این مقاله نمی‌گنجد.). اما پیدایش تکنولوژی‌های جدید به نوعی باعث افزایش قدرت و گسترش حواس بشری نیز شده است. لذا نمی‌توان کاملاً از تحمیق احتمالی رسانه‌ها ابراز نگرانی کرد و این در حالی است که هنر استفاده از فرهنگ رسانه‌ای ،کما فی سابق در اختیار بشر باقی بماند . توسعه دامنه فعالیت رسانه ها انقلاب عظیم آموزشی در پی داشته است. سرعت رشد دانش را افزوده و در عمل نه تنها باعث تحمیق بشر نگردیده، بلکه تاکنون توانسته بر گسترة حواس وی نیز بیافزاید. انسان آفریدگار این تکنولوژی است و باید در کنار آن هنر استفاده صحیح از آن را بشناسد و با حفظ توان گزینش خود، غرق در فرهنگ رسانه‌ای نشده و هم خود و هم رسانه‌ را تحت کنترل قرار دهد. فرهنگ رسانه برای ایجاد تعادل ضروری در حیات بشری است نه تحمیق انسان. پی نوشت‌ها: (1) دکتر باقر ساروخانی ، استاد – نویسنده ، محقق و پیش کسوت در علوم ارتباطات اجتماعی است . وی دارای درجه دکترا دولتی در رشته جامعه شناسی از دانشگاه پاریس ( سوربون ) بوده و هم اکنون عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران میباشد. (2) تعلق جهانی اطلاعات و اخبار در مقابل تعلق خاص یا محلی (particularism) قرار می‌گیرد. نباید مفهوم جهان وطنی (Cosmopolitanism) و جهانی شدن (Globalization) و جهان‌گرائی (Globalism) را با مفهوم فوق‌الذکر مشتبه ساخت. (ر. ک. ساروخانی (ب): دائره المعارف علوم اجتماعی، تهران، انتشارات کیهان، چاپ سوم، 1378) (3) Curran (I) : Mass Media: 151 (4) داخل متن است به این قسمت منتقل شود (5) بهنام (ج): درباره خانواده و فرهنگ ص 12، به نقل از : ساروخانی (ب): اندیشه‌ها، ص 43 (6) برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به: (ساروخانی (ب): جامعه‌شناسی ارتباطات ـ تهران ـ انتشارات اطلاعات ـ چاپ هفدهم ـ 1385) فهرست منابع: الف) فارسی: * بیزو (آ) : «فرهنگ علوم اجتماعی» ـ ت: بافرساروخانی ـ تهران ـ انتشارات کیهان، چاپ چهارم ـ 1378 *بهنام (ج): «درباره خانواده و فرهنگ» در «سخنرانی‌های دومین دوره جلسات بحث در باب خانواده و فرهنگ، با همکاری امور فرهنگی دانشگاه تهران ـ تهران ـ انتشارات فرهنگ و هنر ـ 1345. * ساروخانی (ب): «دایره‌المعارف علوم اجتماعی» ـ تهران ـ انتشارات کیهان ـ چاپ سوم ـ 1378 * ساروخانی (ب) : «جامعه‌شناسی ارتباطات» ـ تهران ـ انتشارات اطلاعات ـ هفدهم ـ 1385 * ساروخانی (ب) : «اندیشه‌های بنیادین در دانش ارتباطات» ـ تهران ـ انتشارات اطلاعات ـ چاپ اول 1384 * کازنو (ژ) جامعه شناسی وسایل ارتباط جمعی» ترجمه باقر ساروخانی و منوچهر محسنی ـ تهران ـ انتشارات اطلاعات ـ چاپ پنجم ـ 1384. ب) لاتین: * Burgess (w), Park (E): "Introduction to the Science of Sociology" – Chicago, Chicago university Press/1928. * Curran (I) , Gurvitch (M) : "Mass Media and Society London – Edward Arnold – 1991 * Molotch (H) – Lester (M): "News as Purposive Behavior in American Sociological" – Reviews – 3q – 1974 – P.P: 101-112 منبع:[url]http://www.mediaculture.blogsky.com/1386/03/09/post-124/[/url]
  9. جدا شدن بحرين از ايران خبرگزاري فارس: بحرين قسمتي از سرزمين ايران بود، اما در دوره انحطاط قاجاريه، دولت انگلستان از ضعف دولت مركزي استفاده كرد و به موجب قراردادهايي كه در سال هاي 1820 ، 1861 ، 1880 و 1892 با بحرين منعقد كرد، به تدريج بر نفوذ خود در آن سرزمين افزود و بعدها مدعي شد كه از زمان قرارداد 1820 دولت انگلستان شيخ بحرين را مستقل مي شناخته است. مقدمه بحرين قسمتي از سرزمين ايران بود، اما در دوره انحطاط قاجاريه، دولت انگلستان از ضعف دولت مركزي استفاده كرد و به موجب قراردادهايي كه در سال هاي 1820 ، 1861 ، 1880 و 1892 با بحرين منعقد كرد، به تدريج بر نفوذ خود در آن سرزمين افزود و بعدها مدعي شد كه از زمان قرارداد 1820 دولت انگلستان شيخ بحرين را مستقل مي شناخته است. دولت ايران نسبت به اين امر معترض بود و حتي در نوامبر 1927 مساله بحرين را به جامعه ملل ارجاع كرد، ولي راه حلي در اين مورد به دست نيامد. پس از جنگ جهاني دوم لوايحي در ايران به تصويب رسيد و به موجب آن دولت ايران موظف شد كه نسبت به احقاق حقوق ايران در بحرين اقدام كند. همچنين دولت ايران در سال 1957 بحرين را به عنوان استان چهاردهم ايران اعلام كرد و در 1958 نيز از شيخ سلمان بن احمد الخليفه شيخ بحرين خواست كه وفاداري خود را به دولت ايران نشان دهد. دولت ايران در مورد حاكميت خود بر بحرين چنين استدلال مي كرد؛ 1- بحرين هرگز كشوري كاملاً مستقل نبوده و حاكميت ايران بر اين جزيره چندين قرن ادامه داشته است، به استثناي دوره كوتاه 1507 - 6021 ميلادي كه پرتغالي ها اين جزيره را اشغال كردند. 2- ايران هرگز حاكميت خود را بر بحرين به قدرت ديگري واگذاري نكرده و حاكم بحرين را به عنوان رئيس يك كشور به رسميت نشناخته است. حتي شاه در مارس 1968 مسافرت خود را به عربستان سعودي به خاطر اعتراض به اين كشور كه از حاكم بحرين به عنوان رئيس يك كشور در ديدار از عربستان سعودي استقبال كرده بود، لغو كرد. 3- ايران حمايت بريتانيا را از بحرين به عنوان مداخله در امور داخلي جزاير و در نتيجه در امور داخلي خود تلقي كرده است. اما 20 سال بعد سياست دولت ايران نسبت به بحرين تغيير كرد و ايران حاضر شد از حاكميت خود نسبت به بحرين صرف نظر كند. عللي كه براي اين امر ذكر مي شد، متعدد بود. گفته مي شد كه طي 150 سالي كه بحرين از ايران جدا شده و تحت تسلط انگلستان بوده، سياست عربي كردن سكنه ايراني الاصل بحرين با موفقيت دنبال شده است و در نتيجه پيوند فرهنگي ايران با بحرين سست شده است. در مقاله حاضر با ذكر خلاصه اي از تاريخ بحرين، به بررسي برخي از علل استقلال بحرين و پذيرش آن از جانب ايران مي پردازيم. تاريخ بحرين مجمع الجزاير بحرين از قديم الايام بخشي از امپراتوري ايران پيش از اسلام بوده است،‌ ولي اعراب ساكن آن جزيره به علت دوري از شعاع عمل حكومت و نيروهاي مركزي ايران به طور مكرر مشكلات و دردسرهاي زيادي براي حكومت مركزي ايران ايجاد مي‌كردند؛‌ بنابراين منطقه خليج فارس را توأم با اغتشاش و آشوب و راهزني ساخته بودند. تا اينكه شاپور دوم پادشاه ساساني ( ملقب به شاپور بزرگ و ذوالكتاف ،‌309-337 م) با قواي كامل و كشتيهاي متعدد جنگي به بحرين لشكركشي كرد و شورشيها را با شدت عمل سركوب كرد. به نحوي كه تا زمان سقوط دولت ساساني به دست اعراب ( 651.م)‌ آرامش كاملي در آنجا برقرار بود. عربها بعد از اسلام تشكيلات اداري سرزمينهاي فتح شده را تغيير نمي‌دادند؛‌ زيرا تشكيلات اداري كه جانشين آن كنند نداشتند به جاي آن،‌ از مردم آن سرزمينها كه آنها داراي تمدن و فرهنگي درخشان و بعضا بالاتر از تمدن اعراب بودند براي ايجاد و اداره تشكيلات اداري– اسلامي استفاده مي‌نمودند و اين روش به آنان كمك شاياني مي‌كرد.1 پس از حمله اعراب به ايران و اشغال اين كشور،‌ بحرين كماكان جزء ايران اسلامي باقي ماند و تا قبل از به قدرت رسيدن سلسله صفويه- كه پس از مدتهاي طولاني ايران مجددا داراي يك حكومت واحد و متمركز شد- سرزمين ايران شاهد حكومتهاي غيرمتمركز و محلي متعددي بود كه همواره در رقابت قدرت و جنگ و نزاع با يكديگر بودند،‌ بويژه اينكه ‌حمله وحشيانه و گسترده مغولها به ايران نيز (‌در سال 1220 .م )‌همه چيز را بكلي دگرگون و آشفته ساخت. تا اينكه در اوايل قرن شانزده ميلادي با هجوم استعمار پرتغال به منطقه اقيانوس هند و خليج فارس (‌در سال 1506 )،‌ بسياري از نقاط استراتژيك منطقه و از جمله جزيره هرمز و مجمع‌الجزاير بحرين نيز (‌در سال 1521 ) به تصرف و اشغال آنها درآمد. پس از گذشت حدود يك قرن از اشغال پرتغاليها،‌ شاه‌عباس در سال 1602 با لشكركشي به بحرين آنجا را از تصرف اشغالگران خارجي آزاد كرد و مجددا به ايران ملحق شد . پس از آن، ‌مجمع الجزاير بحرين مدت 180 سال در اختيار و تحت نظر كامل حكومت ايران بود. سپس،‌ در سال 1783 (‌يا 1782 ) شيخ احمد بن خليفه ‌ از قبيله ‌بني عتبه ‌ و از خاندان ‌خليفه ‌ كه از منطقه نجد در مركز عربستان به كويت مهاجرت كرده بود‌ به اين سرزمين حمله و پس از شكست سربازان ايراني بر آن استيلا يافت. از آن پس،‌ حكومت بحرين با حمايت همه جانبه سياسي– استعماري انگلستان در اختيار اعضاي خاندان ‌ خليفه ‌ ( آل خليفه )‌ قرار گرفت.2 بايد به اين نكته مهم اشاره كرد كه وضعيت و ثبات حكومتها در ايران همواره مستقيما در اوضاع سياسي و سرنوشت بحرين نيز تأثير گذار بوده است،‌ چنانكه مثلا پس از فوت شاه عباس اول– پادشاه قدرتمند صفوي- ،‌ و ضعف جانشينان او، راهزنان دريايي عرب تبار مستقر در بحرين نيز شروع به دست‌اندزي به خليج فارس و مناطق اطراف آن كردند و در واقع تا مدتي اثري از حاكميت ايران بر بحرين باقي نماند. در خلال اين مدت نيز استعمار كهنه و قدرتمند انگليس در رقابت با قدرتهاي استعماري ديگر در منطقه،‌ و نيز در راستاي سوء استفاده از اوضاع آشفته و نابسامان منطقه و ضعف قدرتهاي همجوار آن،‌ شيوخ عرب خليج فارس را در كنترل و اراده خود در آورد و بالاخره در سال 1820 پس از قلع و قمع دزدان دريايي و برده فروشان،‌ قرادادها تحت الحمايگي را با رهبران شيخ نشينهاي خليج فارس و از جمله بحرين به امضا رساند.3 شيخ سلمان بن احمد ( شيخ بحرين )‌ در ژانويه 1820 "‌قرارداد صلح عموي "‌ يا "‌ قرارداد اساسي "‌ (‌و در واقع همان قرارداد انقياد و تحت الحمايگي )‌را با انگلستان امضا كرد.‌ او به علت استحكام قدرت و سلطه اش بر بحرين، ‌خود را تحت الحمايه انگليس اعلام كرد و پرچم آن كشور را بر فراز مقر دارالحكومه خود برافراشت!‌ بدين ترتيب، ‌از اين زمان به بعد تا مدت 150 سال، ‌بحرين زير نفوذ و سلطه انگلستان قبل گرفت و طبعا حكومت ايران را با يك مشكل جدي سياسي و ارضي روبرو كرد. پيرو آن،‌ دولت ايران (‌در زمان سلطنت ناصرالدين شاه)‌ طي يادداشتي به سفارت انگلستان در تهران به اين اقدام دولت مذكور اعتراض كرد. دولت انگلستان در پاسخ اين يادداشت، ‌اعلام كرد كه هدف از امضاي پيمان ياد شده، ‌برقراري نظم و امنيت در خليج فارس بوده است و اگر دولت ايرن خود چنين مسئوليتي را برعهده گيرد، دولت انگليس از آن استقبال خواهد كرد! در اين پاسخ تصريح شده بود كه اگر از شيخ بحرين حركتي سر بزند كه مستلزم اقدامات جديدي از طرف دولت انگليس باشد، ‌دولت ايران در جريان قرار خواهد گرفت!‌ پس از آن نيز مجددا شيخ بحرين در سالهاي 1880 و 1892 قراردادهاي تحت‌الحمايگي ديگري را (‌مشابه قراردادهاي تحت الحمايگي با ساير شيخ نشينها)‌ با انگلستان به امضا رساند.4 موضع گيري ايران نسبت به بحرين در طول تاريخ دولت ايران در مدت يك و نيم قرن حاد شدن مسأله بحرين (‌1820 -1970 )‌ و دخالت و سلطه انگلستان بر آن جزيره،‌ هيچگاه جدايي بحرين از خاك ايران را نپذيرفت؛ ولي در عين حال قدرت انجام عمل حادي عليه انگليس را نيز نداشت. بطوريكه در همين راستا، زماني كه دولت انگلستان (به‌عنوان دولتي كه بحرين را تحت‌الحمايه داشت)، در 1306.ش (1927.م) قراردادي با عربستان‌سعودي درباره بحرين (و قطر و امارات متصالحه) امضا كرد، دولت ايران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض كرد و از آن به‌عنوان «تجاوز به تماميت ارضي ايران» به جامعه ملل شكايت كرد. وزارت امورخارجه ايران، همچنين طي ارسال يادداشت اعتراض رسمي به سر رابرت كلاويو وزير مختار بريتانيا در تهران به تاريخ اول آذر 1306 (22 نوامبر 1927) يادآور شد كه: «مالكيت ايران بر بحرين محرز... است و … [ماده 6 معاهده] تا درجه‌اي كه مربوط به بحرين است، برخلاف تماميت ارضي ايران و با مناسبات حسنه‌اي كه هميشه بين دو دولت همجوار موجود بوده است، منافات دارد. با اين وجود دولت ايران به اين قسمت از معاهده يادشده جداً اعتراض و انتظار دارد كه اولياي دولت انگلستان به زودي اقدامات لازمه را در رفع آن اتخاذ فرمايند.»5 همچنين، پيش از تصميم‌ ناگهاني و بي‌سابقه محمدرضاشاه در اواخر سال 1348 به «تاخت‌زدن» حاكميت ايران بر مجمع‌الجزاير بحرين با اعاده حاكميت ايران بر جزاير ابوموسي و تنب بزرگ و كوچك، بحرين «جزء لاينفك ايران» قلمداد مي‌شد. دولت ايران در آبان 1336 طي لايحه‌اي بحرين را رسماً استان چهاردهم كشورمان اعلام كرد. در همين راستا، در اوايل دهه 1340.ش «سازمان اطلاعات و امنيت كشور» (ساواك) در زمان رياست سپهبد تيمور بختيار با كمك فكري فعالان حزب پان‌‌ايرانيست در آن تاريخ، طرحي ريخته بودند كه برابر آن با تبليغات وسيع در داخل و خارج بحرين، بحريني‌ها را به ضرورت الحاق رسمي بحرين به ايران مشتاق كنند و تحركات و تظاهراتي در بحرين و ايران براي انجام اين الحاق انجام دهند و با تمهيد مقدمات «اطلاعاتي ـ امنيتي» لازم (ازجمله اعزام مأموران ساواك به شكل مسافر، توريست و بازرگان به بحرين ازيك‌سو و تقويت نيروي دريايي ازسوي ديگر)، در يك روز معين شخص شاه و تيمور بختيار به همراه تعدادي ديگر از رجال سياسي و فرماندهان نظامي در يك فروند هواپيما به‌ منامه حركت كنند و در ميان استقبال پرشوري كه آنجا توسط بحريني‌ها و ايرانيان زائر و مجاور بحرين از هيئت ايراني به عمل خواهد آمد، در عمل بحرين را به تصرف نيروهاي ايراني در آورند. اين نقشه را اسداله علم هم در زمان نخست‌وزيري‌اش (يعني پس از بركناري منوچهر اقبال در تيرماه 1341 و پيش از روي كارآمدن حسنعلي منصور در اسفند 1342) در نظر داشته و حتي به سفير انگليس هم گفته است: «بگذاريد اين جزاير را با اعزام ايراني‌ها به آنجا، ايراني بكنيم و شما هم چشم روي هم بگذاريد.»6 توسل به تحركات نظامي براي تثبيت حق حاكميت ازسوي دولت‌هاي مختلف جهان بي‌سابقه نبوده و نيست، براي نمونه در سطح منطقه‌اي، ايران براي تثبيت حاكميت خود بر اروندرود نيك از عهده برآمد و در ارديبهشت 1349 باوجود دعاوي عراق به «شط‌العرب» با پشتيباني جت‌هاي جنگنده نيروي هوايي، كشتي ابن‌سينا را از اروندرود وارد خليج‌فارس كرد و زد و برد. در مقابل وقتي صدام حسين به كويت حمله كرد با واكنش امريكا روبه‌رو شد و دوباره بازنده شد. در سطح بين‌‌المللي، هم دولت آرژانتين در ارديبهشت 1361 (مه 1982) با دعوي حاكميت بر مجمع‌الجزاير فالكلندز(Falklands) در اقيانوس اطلس جنوبي در برابر حاكميت استعماري انگلستان، آن جزاير را با پياده‌نظام خود تصرف كرد، اما دولت محافظه‌كار بريتانيا در زمان نخست‌وزيري ماگارت تاچر با لشكركشي و نيز غرق‌كردن كشتي آرژانتيني «بلگرانو» به مقابله مسلحانه پرداخت و ارتش آرژانتين را از آن جزاير بيرون راند و باز در آنجا مستقر شد. سوابق حاكميت ايران بر بحرين با حاكميت تاريخي آن در اروندرود كاملاً مشابه، بلكه از جهت حقوقي با نبود معاهده‌اي در باب بحرين (به خلاف اروندرود) قوي‌تر بود. بايد احتمال داد كه اگر ايران همان‌طور كه حاكميت خود را بر اروندرود درمقابل عراق با يك تحرك نظامي تثبيت كرد، در مورد بحرين هم دست به چنين تحركي مي‌زد و حتي در منامه قشون پياده مي‌كرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتين (يعني مقابله نظامي بريتانيا) دچار نمي‌شد. هر چند خلاف آن (يعني نوعي واكنش نظامي بريتانيا و حتي عراق) هم در برابر اين اقدام نظامي براي اعاده حاكميت ايران بر بحرين، دور از ذهن نبود؛ چنان‌كه هنگامي كه سپاه ايران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداري سلطان مراد ميرزا حسام‌السلطنه فتح كرد، دولت استعماري انگليس در سواحل خليج‌فارس نيروي دريايي به مانور پرداخت و به دولت ايران اولتيماتوم داد كه از هرات عقب‌نشيني كند. اما مسئله بحرين در دوره محمدرضاشاه كه انگلستان بسيار ضعيف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاه قاجار كه انگلستان بزرگترين امپراتوري روي زمين بود، قابل قياس نيست، يعني با عنايت به تصميم سال 1968.م دولت انگليس به خروج از شرق كانال سوئز كه شامل خليج‌فارس هم مي‌شد، به احتمال قريب به يقين در صورتي‌كه ايران بحرين را بازپس مي‌گرفت، دولت انگليس درآستانه عقب‌نشيني از شرق سوئز و تشكيل فدراسيون «امارات متحده عربي» متوسل به لشكركشي نمي‌شد. امريكا هم در آن تاريخ جز يك پايگاه نيروي دريايي كه در بحرين داشت، در خليج‌فارس مطلقاً ادعايي نداشت و تمام هم و غم آن جلوگيري از نفوذ شوروي بود، از اين‌رو به احتمال قوي، همچنان كه در داخل ايران پايگاه‌هايي براي زير نظر گرفتن شوروي داشت، با ادامه آن پايگاه در بحرين هم با ايران كنار مي‌آمد. عراق هم در اروندرود كه منافع مستقيم داشت، راه به جايي نبرده بود و احتمال اين‌كه با نداشتن دسترسي به خليج‌فارس قادر به مانور نظامي در برابر ايران در درياها باشد، نزديك به صفر بود، از اين‌رو اگر نيروي دريايي دست به تحركي زده بود، به احتمال قوي بدون خونريزي و برخورد نظامي به هدف ملي خود مي‌رسيد. با اين اوصاف، قدرت و نفوذ انگلستان در سال 1923 با خلع شيخ عيسي از حكومت بحرين افزايش يافت و به ويژه با انتصاب "چارلز بلگريو ‌ " ‌به عنوان مشاور انگليسي حاكم جديد، و چندي بعد با انتقال پايگاه دريايي انگليس از بندر باسعيدو (‌در غرب جزيره قشم ) به بحرين و انتقال مقر نماينده سياسي انگليس در خليج فارس از بوشهر به بحرين،‌ اين قدرت و نفوذ وسيعتر و با ثبات تر شد. مقارن اين تحولات و پس از انتقال سلطنت از سلسله قاجار به پهلوي،‌ ايران خواستار اعاده حق حاكميت خود بر اين سرزمين شد. در مقابل،‌ حكومت بحرين نيز با مشورت و خط دهي مشاوران و كارگزاران انگليسي مقيم بحرين بر آن شد تا ساختار جمعيتي و مذهبي اين شيخ نشين كوچك را حتي الامكان با اكثريت دادن به عربها سني مذهب از كشورهاي عربي به بحرين تشويق شد و هزاران تن فلسطيني و اعراب ديگر از كشورهاي مختلف عرب به بحرين هجوم آوردند. يكي از ويژگيهاي مهم بحرين عبارت از تركيب جمعيتي (‌نژادي )‌ و مذهبي آن است. با توجه به پيشينه تاريخي بحرين و وابستگي آن به ايران ،‌تعداد زيادي از ساكنان آن ايراني تبار هستند كه در بخشهاي گوناگون كشور مشغول به كار هستند. چنانكه با وجود تغيير و تحولات گسترده در اين امر در خلال دهه‌هاي گذشته ، حتي بر اساس منابع آماري كشور انگلستان 20 درصد بافت نژادي آن را در پايان دهه 1980 ايرانيان تشكيل مي‌دادند! ضمنا حدود 60-70 درصد مسلمانان بحرين را شيعيان و تنها 30- 40 درصد آنان را سنيان تشكيل مي‌دهند . در حالي كه با وجود اكثريت شيعيان، ‌قدرت سياسي در دست مذاهب است و اين امر يكي از نقاط ضعف امنيت ملي آن كشور است. همين امر گاه به گاه مشكلاتي سياسي براي بحرين به وجود آورده است،‌ چنانكه مثلا در سال 1953 شيعيان بحرين كه از افزايش سريع مهاجرت كارگران عرب سني مذهب و تغيير مصنوعي ساختار جمعيتي نگران و ناراضي بودند،‌ شورش كردند. لذا برخورد بين گروههاي شيعه و سني بحرين توسعه يافت و پس از چندي رهبران گروهها با تشكيل ‌ " كميته وحدت ملي "‌ ( لجنه الاتحاد الوطني ) به يك آرامش نسبي رسيدند.7 در دوران سلطنت محمدرضا شاه ،‌ حداقل در دو برهه زماني مسأله مالكيت و حاكميت ايران بر بحرين به صورت حادتر مطرح شد. در اسفند 1329 در لايحه مربوط به ملي كردن صنعت نفت ايران كه براي تصويب به مجلس شوراي ملي ارائه شد،‌ "‌شركت نفت بحرين "‌ نيز در طرح ملي شدن قرار داشت؛‌ چرا كه مجمع الجزاير بحرين بخشي از سرزمين ايران را تشكيل مي‌داد بار دوم در آبان ماه 1336 هيأت وزيران با حضور شخص شاه لايحه‌ اي را براي تقديم به مجلس آماده كردند كه به وضوح نشان دهنده حق و ادعاي مالكيت ايران به بحرين بود. در اين لايحه كشور از نظر اداره سياسي به چهارده استان تقسيم مي‌شد كه بحرين استان چهاردهم را تشكيل مي‌داد. بدين ترتيب،‌ از ديدگاه ايران، ‌منطقه بحرين از استان فارس جدا مي‌شد و خود استان مستقلي را تشكيل مي‌داد. اين اقدام ايران مورد اعتراض مطبوعات و دولت انگلستان و نيز نارضايتي اعراب قرار گرفت. عليقلي اردلان وزير امور خارجه وقت ايران در سخنراني خود در مجلس شوراي ملي در پاسخ به اظهارات مقامات انگليسي در مجلس عوام آن كشور، اظهار داشت كه حق حاكميت ايران بر بحرين از اواخر قرن هجدهم به بعد تنها بر مبناي ادعاي محض نبوده است، ‌بلكه "‌در واقع و بنا به دلايل و شواهد عيني،‌ ايران بر بحرين حكومت مي‌رانده است و شيوخ [بحرين]‌ نيز هر زمان كه آزاد بوده‌اند و حكومت مركزي [ايران]‌ نيز قدرتمند بوده است،‌ خودشان را خراجگذار و تابع حكومت ايران دانسته‌اند "‌؛‌ ولي در پاسخ به اعتراض اعراب اعلام كرد، "‌ برادران عرب ما بايد بدانند كه بحرين جزئي از پيكر ماست و مسأله بحرين از جمله منافع حياتي ايران به شمار مي‌آيد ". 8 اهميت سياسي– استراتژيك بحرين در دهه 1960 افزايش يافت،‌ به ويژه اينكه ايران شاهد افزايش فعاليتهاي انقلابي اعراب در سواحل خليج فارس در خلال سالهاي 1964- 1965 بود؛‌ ولي حضور نظامي انگليس در منطقه و نيز بندر عدن تا اندازه‌اي ترس ايران را كاهش مي‌داد؛‌ ولي در نوامبر 1967،‌ نيروهاي انگليسي پيرو جنگلهاي داخلي يمن از بندر استراتژيك عدن (نزديك باب المندب و ابتداي جنوبي درياي سرخ )‌ خارج شدند و پيرو آن،‌ جمهوري دموكراتيك خلق يمن، يمن جنوبي، به عنوان يك كشور سوسياليستي افراطي شكل گرفت. اين كشور بزودي از جنبشهاي انقلابي و چپگراي منطقه به حمايت برخواست و در اين راستا با ايران و نيز كشورهاي ميانه رو (و غرب گراي ) عرب به عنوان "‌كشورهاي مرتجع "‌ شروع به مقابله و مخالفت كرد. خروج انگلستان از خليج فارس و وضعيت بحرين انگلستان پس از خروج از عدن (‌يمن جنوبي)‌،‌نيروهايش را به بحرين منتقل كرد و بدين ترتيب پس از عدن، ‌مجمع الجزاير بحرين به عنوان پايگاه مهم انگلستان در شرق سوئز و خليج فارس مطرح شد. مدتي بعد در ژانويه 1968 ،‌پس از اينكه انگلستان اعلام كرد كه نيروهايش را تا پايان سال 1971 از شرق سوئز خارج خواهد كرد،‌ دولت ايران از اين تصميم استقبال كرد و اعلام كرد كه از حق حاكميت خود بر بحرين منصرف نشده است. سپس،‌ با طراحي و هدايت انگلستان قرار شد فدراسيوني متشكل از نه شيخ نشين جنوب خليج فارس و از جمله بحرين در قالب يك كشور واحد پس از خروج نيروهاي انگليسي از منطقه تشكيل شود،‌ بويژه شيخ بحرين با ابراز ناخشنودي از مسأله خروج آتي نيروهاي انگليسي ،‌و ادعاي مالكيت ايران بر بحرين آن را يك مشكل امنيتي براي آينده مجمع الجزاير دانست و بنابراين حل اين مشكل را پيوستن بحرين به فدراسيون ياد شده دانست. عكس‌العمل ايران نسبت به تشكيل اين فدراسيون با شركت بحرين قابل پيش بيني بود؛‌ چرا كه بر خلاف موضعگيري همه كشورهاي عرب، ‌ايران با تشكيل چنين فدراسيوني مخالفت كرد. اردشير زاهدي وزير امور خارجه ايران در تاريخ 17 تيرماه 1347 در بيانيه رسمي شديداللحني اعلام داشت: "‌ايجاد چيزي به نام فدراسيون امارات خليج فارس با شركت جزاير بحرين از ديدگاه ايران مطلقا قابل قبول نيست ". محمدرضا شاه نيز به نوبه خود اعلام كرد ايجاد اين فدراسيون چيزي جز يك اقدام استعماري و امپرياليستي و تلاش براي بازگشت انلگيس به منطقه از "‌درب پشتي " منطقه نيست. او هشدار داد كه ايران در صورت لزوم براي حفظ منافع تاريخي و حقوق سرزميني خود قدرتمندانه اقدام خواهد كرد.9 در اين ميان‌، مذاكرات آشكار و پنهان ميان ايران، ‌انگلستان، ‌عربستان سعودي و آمريكا انجام مي‌گرفت. يكي از مواضع موجود بر سر حل مسأله بحرين– جدا از سياستهاي استعماري انگلستان– حمايت عربستان سعودي (‌به عنوان كشور عرب با نفوذ منطقه ) ‌از خواسته‌ها و آمال شيخ بحرين و نيز مرز آبهاي سرزميني و فلات قاره دو كشور بود. تضاد منافع دو كشور چنان بود كه شاه برنامه ديدار رسمي‌اش از عربستان سعودي را در اوايل سال 1968.م (‌1347.ش) به تعويق انداخته بود. بالاخره با مذاكرات طرفين اولين قدم قابل توجه در حل اختلافات ديرين دو كشور بر سر مرز فلات قاره و مالكيت جزاير فارسي و عربي در تاريخ 24 اكتبر 1968 با امضاي يك موافقتنامه انجام گرفت. مذاكرات و توافقهاي پنهاني بين ايران و انگلستان و آمريكا و نيز امضاي توافقنامه فوق باعث شد ايران در مورد مسأله بحرين كوتاه بيايد و تا اندازه‌اي عقب نشيني سياسي كند.10 محمدرضا شاه و جدايي بحرين از ايران شاه در ديدار رسمي خود از هندوستان، ‌در يك مصاحبه مطبوعات در "دهلي نو "‌ در تاريخ 4 ژانويه 1969 اعلام كرد كه "‌اگر مردم بحرين خواهان پيوستن به كشورم [ايران]‌ نباشند‌ ايران از ادعاهاي سرزميني اش نسبت به اين جزيره خليج فارس دست خواهد كشيد ". وي گفت چنانچه سياست بين المللي خواهان آن باشد،‌ ايران نيز خواست مردم بحرين را مي‌پذيرد. شاه تأكيد كرد كه ايران مخالف استفاده از زور براي حل مسأله ارضي بحرين است. وي در پاسخ به اين سوأل كه آيا او پيشنهاد انجام يك انتخابات عمومي يا رفراندومي در رابطه با كسب نظر مردم بحرين را دارد يا خير پاسخ داد:‌ من نمي خواهم دراين زمان وارد جزئيات مربوط به اين سوال بشوم؛ ولي هر نوع وسيله اي كه بتواند به يك روش رسمي و مورد پذيرش شما و ما و تمامي جهان نشانگر خواست مردم بحرين باشد،‌ مطلوب خواهد بود. وي در ادامه پاسخ به سؤال فوق اشاره كرد كه بحرين 150 سال پيش به وسيله انگليس از ايران جدا شد و اكنون خودش در حال ترك خليج فارس است، ولي انگليس نمي‌تواند آنچه را كه از ايران بازستانده بدون رضايت اين كشور به طرف ديگري بدهد و در عين حال،‌ ايران پس از خروج انگلستان در پي اشغال بحرين نخواهد بود،‌ بنابراين چنين حالت و دوره‌اي يك وضعيت غير امنيتي ايجاد خواهد كرد.11 اين سخنان و اظهار نظرهاي رسمي شاه نشان دهنده رسيدن به يك نقطه سازش و توافق منطقه‌اي بين شاه و قدرتهاي بزرگ و در عين حال زمينه سازيهاي لازم افكار عمومي براي حل نهايي مسأله بحرين از طريق جدايي آن از خاك ايران بود. در آن شرايط زماني ايران نمي‌توانست از طريق نظامي بحرين را بازستاني كند،‌ اين اقدام عواقب خطرناكي براي ايران در پي داشت. مسلما انگلستان به عنوان يك قدرت بزرگ استعماري اجازه چنين اقدام جسورانه‌اي را به ايران نمي‌داد،‌ ضمن اينكه اين كار تمام كشورهاي عربي را (‌اعم از تندرو و محافظه كار )‌ عليه ايران متحد و هم پيمان مي‌ساخت. اين در حالي بود كه ايران در آن دوران درگيريهاي ارضي و مرزي و سياسي گسترده اي با عراق داشت. از طرف ديگر اين اقدام نظامي ايران برخلاف اصول سازمان ملل متحد بود كه ايران نيز عضو فعال آن به شمار مي‌رفت. بنابراين شاه با توجه به سازشهاي پنهاني انجام شده و شرايط زماني،‌ راه حل سياسي را برگزيد. چنانكه حدود نه ماه پس از مصاحبه دهلي نو‌،‌ شاه در زمستان سال 1348 (‌اوايل 1970) مجددا در مصاحبه‌اي خواستار حل مسأله بحرين از طريق كسب نظر مردم بحرين به طور رسمي به وسيله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پيشنهاد رسمي شاه از طريق گفتگوهاي بعدي ايران با انگلستان و دبيركل سازمان ملل (‌اوتانت ) ‌در اوايل سال 1970 به نتيجه نهايي رسيد ايران در تاريخ 9 مارس 1970 (‌9 اسفند 1348 ) ‌رسما مساعي جميله دبيركل سازمان ملل را براي استعلام نظرهاي واقعي مردم بحرين از طريق انتصاب يك نماينده ويژه خود براي انجام اين مأموريت خواستار شد. انگلستان در تاريخ 20 مارس موافقت رسمي خود را با انجام پيشنهاد دولت ايران به اوتانت دبيركل سازمان ملل اعلام كرد. وي نيز در همان روز پس از مشورت با نمايندگان ايران و انگلستان اعلام كرد "‌كه او مساعي جميله خود را تأخير انجام خواهد داد "‌. پيرو آن، ‌او شخص "‌ويتوريو وينتسپير گيچياردي "‌ (‌ديپلمات ايتاليايي )‌ معاون دبيركل و مدير كل دفتر اروپاي سازمان ملل در ژنو را به عنوان نماينده ويژه خود در كسب آراء‌مردم بحرين منصوب كرد. ضمنا وي از سوي ايران و انگلستان در راه انجام دادن مسئوليت خود و ابراز نظر و تصميم نهايي‌اش در مورد حل مسأله بحرين،‌ اختيار تام گرفت. نماينده ويژه دبيركل در امور بحرين،‌ در رأس يك هيأت پنج نفري عازم آن جزيره شد و از 29 مارس تا 18 آوريل 1970 به نظر خواهي گزينشي و گفتگو با گروههاي منتخب سياسي– اجتماعي بحرين پرداخت. ذكر اين نكته ضروري است كه برخلاف ادعاي برخي منابع خارجي مبني بر مراجعه به آراء‌ عمومي از طريق (‌رفراندوم )‌ يا انتخابات عمومي، ‌اين امر صحت ندارد،‌ بلكه به همان روش محدود گزينشي ياد شده انجام گرفت. پس از نظرخواهي از مردم بحرين،‌ گيچياردي داده‌ها و نتايج كسب شده را در گزارشي به دبيركل تسليم كرد تا بر اساس آن تصميم نهايي درباره سرنوشت بحرين اتخاذ شود. در گزارش مذكور آمده بود:‌ هيأت اعزامي دريافتند كه مردم بحرين پيشنهاد و درخواست ايران و انگلستان براي نظرخواهي و مساعي جميله سازمان ملل را در اين راه مورد ستايش و تقدير قرار دادند،‌ هيچ گونه تلخكامي و خصومتي از سوي مردم بحرين نسبت به ايرانيها مشاهده نشد و اظهار اميدواري شده بود كه "‌ادعاي [مالكيت]‌ ايران [بر بحرين]‌ يكباره و براي هميشه كنار رود "‌. ضمنا آمده بود كه مردم بحرين پس از حل مسأله بحرين، ‌خواستار روابط نزديكتر خود با ساير كشورهاي عرب و نيز ايران هستند، ‌اينكه خواهان يك "‌كشور مستقل و با حاكميت كامل " سياسي هستند و بالاخره اينكه اكثريت تام مردم احساس مي‌كنند كه بحرين يك كشور عربي است. ضمنا در گزارش نوشته شده بود كه هيأت اعزامي به تفاوتهاي مختصري در نظر جمعيت شهري و روستايي بحريني‌ها پي برده‌اند،‌ از جمله در مورد ايراني تبارها، ‌افراد داراي تحصيلات بالا و گروهها ديگر اجتماعي؛ ولي اين تفاوتها از نظر نتيجه‌گيري نهايي اعضاي هيأت جنبه حاشيه‌اي (‌و نه اساسي )‌داشتند.12 رئيس هيأت اعزامي ‌گزارش خود را با اين نتيجه گيري به پايان رسانده بود كسب نظر و مشورتهاي وي در بحرين "‌او را متقاعد كرده است كه اكثريت تام مردم بحرين خواهان شناسايي هويتشان در يك شورا كاملا مستقل و داراي حق حاكميت و آزاد براي ايجاد روابطشان با ساير كشورها مي‌باشند "‌. گزارش ياد شده از سوي دبير كل به شوراي امنيت ارجاع شد و شوراي امنيت نير با استناد به نتيجه گيري نهايي گزارش تدوين شده مفاد آن را راجع به استقلال بحرين و جدايي‌آن از خاك ايران در تاريخ 30 آوريل 1970 مورد تأييد و تصويب قرار داد. ايران نيز در ماه مه (‌ارديبهشت 1349 ) براي شناسايي رسمي قطعنامه شوراي امنيت در مورد استقلال بحرين در جدايي از خاك كشور دست زد. چنانكه هيأت دولت قطعنامه‌اي را به منظور تصويب تصميم شوراي امنيت به مجلس شوراي ملي تقديم كرد. اين قطعنامه در تاريخ 24 ارديبهشت 1349 با 187 رأي مثبت و چهار راي منفي (از كل 101 نماينده حاضر ) به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد. مجلس سنا نيز در 28 ارديبهشت ماه آن را به اتفاق آراء (60 رأي كل نمايندگان ) تصويب كرد نمايندگان مخالف از سوي جناح پان ايرانيسم به رهبري محسن پزشكپور رهبري مي‌شدند.13 حاكم بحرين براي اولين بار در آذرماه 1349 (دسامبر 1970) ‌از ايران بازديد كرد و موافقتنامه اوليه مربوط به فلات قاره دو سرزمين به امضا رسيد. موافقتنامه اصلي و نهايي پس از مسافرت اردشير زاهدي (‌وزير امور خارجه )‌ به بحرين در خرداد ماه 1350 امضا شد. اين موافقتنامه براي ايران و هم براي بحرين از اهميت ويژه‌اي برخوردار بود،‌ چرا كه تعداد ميدانهاي نفتي واقع در مناطق نشانه گذاري شده قابل توجه بود از نظر بحرين و ناظران نفتي نيز همكاريهاي ايران و بحرين در زمينه اكتشاف استخراج نفت در مناطق همجوار خط نشانه‌گذاري شده اهميت فراوان داشت. نتيجه گيري اعلاميه استقلال بحرين در تاريخ 14 اوت 1971 منتشر شد. دولت ايران تنها يك ساعت پس از استقلال بحرين آن را به رسميت شناخت. يك روز بعد (‌15 اوت )‌،‌ بحرين و انگلستان يك قرار داد دوستي با هدف (مشورت ) در مواقع ضروري با يكديگر امضا كردند! بدين ترتيب،‌ مسأله بحرين پس از يك و نيم قرن منازعه و كشمكش به نقطه حل رسيد دليل آن نيز از نظر سياسي،‌ سازش و توافق پنهاني انجام شده بين ايران و قدرتهاي غربي بر سر نقش آتي ايران در منطقه خليج فارس و اعطاي امتياز به ايران درباره يك مسأله ديگر ارضي كشور يعني جزاير سه گانه بود. در واقع بايد گفت بحرين قرباني يك بده و بستان سياسي شد و آخرين بخش جدا شده از خاك ايران در دوران معاصر بود. اما باز پس گرفتن جزاير سه‌گانه به اين آساني صورت نگرفت. دولت ايران در برابر تبليغات گسترده عراقيها كه او را به امپرياليسم و سلطه‌جويي متهم مي‌كردند سخت ايستادگي كرد و شاه در اوايل خرداد 1349 اعلام كرد كه ايران هيچ گونه نقشه امپرياليستي در خليج فارس ندارد و آماده امضاي يك پيمان دفاعي با كشورهاي منطقه است تا ثبات آن را پس از خروج انگليسيها در آذر 1350 تأمين نمايد. ولي در ضمن حق دارد به تقويت نيروي نظامي خود براي رويارويي با رژيم‌هاي "ماجراجوي " خاورميانه بپردازد. موضع سرسختانه ايران مورد حمايت تركيه و پاكستان و كشورهاي غربي قرار گرفت. اما در عين حال ايران از ترس اينكه مبادا عراق بيش از پيش بسوي شوروي كشانده شود،‌ در صدد يافتن راه‌حل مسالمت‌آميزي براي مسئله اروندرود برآمد و از طريق اورخان اورالب معاون وزارت خارجه تركيه به عراق پيشنهاد كرد حاضر است نيروهايش را از مرز عراق عقب بكشد مشروط بر اينكه عراق هم عينا چنين كند. ضمنا در صدد جلب دوستي ساير كشورهاي منطقه خليج‌فارس در آمد. هنوز استقلال بحرين اعلام نشده بود كه منوچهر ظلي معاون وزارت امور خارجه ايران در رأس يك هيئت "حسن نيت " به آن كشور رفت و براي نخستين بار در 23 خرداد 1349 يك هيئت بحريني از ايران بازديد كرد. مقررات رواديد بين دو كشور لغو شد و يك سال بعد ضمن ديداري كه زاهدي وزير امور خارجه ايران از بحرين كرد قرارداد مربوط به تعيين حدود فلات قاره بين دو كشور امضاء شد. -------------------------------------------------------------------------------- پي نوشتها: 1. اصغر جعفري ولداني، بررسي تاريخي اختلافات مرزي ايران و عراق، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، چاپ دوم1370، ص310. 2. همان، ص311. 3. اصغر جعفري ولداني، نگاهي تاريخي به جزاير ايراني تنب و ابوموسي، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، چاپ اول1376، صص301-300. 4. همان، ص301. 5. م.ع. منشور گرگاني، نفت و مرواريد، سياست انگليس در خليج فارس و جزاير بحرين، تهران: انتشارات مظاهري، 1325، صص130-129. 6. اسدالله اعلم، يادداشتها، انتشارات مازيار، 1383، ص292. 7. اصغر جعفري ولداني، بررسي تاريخي اختلافات مرزي ايران و عراق، پيشين، صص312-311. 8. اصغر جعفري ولداني، نگاهي تاريخي به جزاير ايراني تنب و ابوموسي، پيشين، ص302. 9. جهت مطالعه بشتر مراجعه كنيد به: اصغر جعفري ولداني، كانونهاي بحران در خليج فارس، موسسه كيهان، چاپ اول1371. 10. عبدالرضا هوشنگ مهدوي، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، نشر البرز، چاپ سوم 1375، ص363. 11. همان، صص365-364. 12. اصغر جعفري ولداني، بررسي تاريخي اختلافات مرزي ايران و عراق، پيشين،ص313. 13. همان، ص315. نويسنده: احمد فريدوني منبع: مركز اسناد انقلاب اسلامي [url=http://media.farsnews.com/Media/8410/Images/jpg/A0159/A0159876.jpg]تصویر[/url] [url=http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8805261264]فارس[/url]
  10. سلام این هم لینک خبر [url=http://www.irna.ir/View/FullStory/?NewsId=657820]ایرنا[/url]
  11. چند روز قبل دولت افغانستان به دو دپیلومات بلندپایه خارجی دستور داد تا در مدت چهل و هشت ساعت خاک افغانستان را ترک کنند. دلیل این دستور (اقدامات خارج از ساحه اختیارات) این دو نفر که (موجب به مخاطره انداختن امنیت ملی کشور می شد) عنوان شد. به (مایکل سمپل) و (ماروین پیترسن) دو تبعه بریتانوی که اولی برای جامعه اروپا و دومی در دفتر یونما در کابل ایفای وظیفه می کردند چهل و هشت ساعت فرصت داده شد تا خاک افغانستان را ترک کنند. این تصمیم را دولت افغانستان پس از آن اتخاذ کرد که این دو دیپلومات سفری به ولایت آشوب زده هلمند داشتند و به قول اسدالله وفا والی هلمند، آنها در این سفر، پول و وسایل از جمله تلیفون های ستلایت، کمپیوتر و "جی.پی.اس" در اختیار یک فرمانده طالبان به نام ملا منصور داد الله قرار داده‬اند. ملا منصور برادر ملا دادالله فرمانده پیشین طالبان در هلمند است که سال گذشته میلادی در هلمند کشته شد و برادرش ملا منصور جانشین وی گردید. ملا منصور که قبلا در زندان دولت افغانستان به سر می‬برد، با خبرنگار ایتالوی که توسط طالبان در جنوب افغانستان دستگیر شده بود، تبادله شد. در همین تبادله که موجب انتقادهای بسیار بر دولت افغانستان شد، افراد مهمی از طالبان از جمله استاد یاسر و لطیف‬الله حکیمی سخنگوی پیشین طالبان هم آزاد شدند، در حالی که اجمل نقشبندی به امر ملادادالله کشته شد. دومین امر اخراج این نخستین بار نیست که به مایکل و ماروین امر خارج شدن از افغانستان داده می شود. به این دو تن که سالهاست در رابطه با افغانستان کار می کنند، در سال 1999 نیز دستور داده شد تا در مدت بیست وچهار ساعت خاک افغانستان را ترک کنند. ملا محمد عمر رهبر طالبان این دستور را زمانی صادر کرد که قبلا گزارشهای مبنی بر قتل عام غیرنظامیان در ولایت بامیان به رسانه های بین المللی داده شده بود و بعد ها این احتمال مطرح شد که شاید این کار را همین دو تن انجام داده باشند. سمپل در آن زمان دیپلومات بلندپایه سفارت انگلستان در کابل بود و ماروین با سازمان ملل متحد کار می کرد. تنها جرم این دو تن در آن زمان دادن آن گزارش نبود، بلکه آنها به کار های دیگری از جمله تطمیع بعضی از فرماندهان طالبان نیز متهم بودند. سمپل در میان سران طالبان دوستان بانفوذی داشت. زمانی که رهبر طالبان به وزارت امور خارجه امر اخراج این دوتن را داد، سمپل در خارج بود. ماروین پیترسن که در آن زمان به مزارشریف رفته بود، دستور یافت تا در مدت بیست وچهارساعت افغانستان را ترک کند. محمد قاسم حلیمی که در آن زمان نماینده وزارت خارجه در مزارشریف بود، این دستور را به ماروین ابلاغ کرد و وی با یک پرواز خاص طیاره سازمان ملل متحد افغانستان را ترک کرد و راهی اسلام آباد شد. نقش فرانسیس ویندرل به نظر می رسد که دستگاه های استخباراتی دنیای غرب برای فعالیت های جاسوسی خویش از عنوانهای بی خطر و چترهای با رنگ و جلوه انسان دوستانه در کشور های اسلامی بیشترین استفاده را می برند. در آن زمان که رهبری طالبان به این دو تن فرمان اخراج از افغانستان را داد، فرانسیس ویندرل نماینده جامعه اروپا در افغانستان تلاش کرد تا طالبان را به تجدید نظر در این تصمیم وادارد. متوکل وزیر خارجه این خواست را به این دلیل که فرمان ملا صاحب را فقط خودش می تواند پس بگیرد، رد کرد اما مایکل سمپل توانمندی های بیشتری داشت. سمپل تمام فرماندهان و افراد بلند پایه طالبان را می شناخت و با همه آنها آشنا بود. این آشنایی وی با سران طالبان به آغاز به میان آمدن تحریک طالبان برمی گردد. او در میان افراد مهم آغاز تحریک با مولوی احسان الله احسان آشنایی نزدیک داشت. سمپل با پاکستانی ها به صورت مشترک در کمک به طالبان که تازه قندهار را فتح کرده بودند کار کرد. او بر زبان های دری و پشتو مسلط است و در رابطه با آنان نیازی به مترجم نداشت. سمپل علی الرغم فرمان ملا محمد عمر به افغانستان برگشت. او و رهبران طالبان دوستان مشترک و بانفوذی در پاکستان داشتند که در این زمان کار آمد ثابت شدند. ملا عبدالجلیل آخند معین سیاسی وزارت خارجه طالبان به سفارت امارت اسلامی افغانستان در اسلام آباد دستور داد تا به مایکل سمپل ویزای برگشت به افغانستان بدهد. ملا عبدالجلیل از گماشته های خاص آی اس ای در صف طالبان بود که اکنون از صف طالبان طرد شده است. مسیحی های تازه مسلمان سمپل همسر پاکستانی دارد و خودش مدعی است که به اسلام گرویده است. گفته می شود که وی را دوستش (جان بت) که خود نیز قبلا مسیحی بوده، به اسلام دعوت کرده است. جان بت یک تبعه انگلستان و از کارمندان رادیو بی بی سی بود که مدتی هم بحیث رییس بخش پشتو و دریی بی بی سی کار کرد. جان بت به ارتباط همسرش با مایکل سمپل قرابت خانوادگی دارد. او هم همسر پاکستانی داشته و در مدرسه دینی دیوبند دستار بندی کرده است. او اکنون مولوی جان بت لقب گرفته است و گاهی هم امام جماعت می شود که به این کار سخت علاقه دارد. منظور از یاد آوری این نکته این نیست که در مورد مسلمانی کسی ابراز شک کنیم. فقط خداوند (ج) بر کنه ضمیر وقلب بندگان خویش آگاه است، اما اگر کمی بیشتر این مساله را بشگافیم، به ارتباطات دیگری پی می بریم که نمی تواند زیادهم تصادفی باشد. مولوی جان بت اکنون در پاکستان زندگی می کند ووی در مناطق قبایلی پروژه ای را به ارزش صد ها هزار پوند به منظور بکار انداختن فرستنده های رادیوی موج اف ام روی دست گرفت. تا کنون دهها فرستنده موج اف ام در قبایل به نشرات آغاز کرده که یکی از آنها در اختیار مولوی فضل الله رهبر طالبان در سوات است. این رادیو در زمان حمله فوج پاکستان به سوات برای پیروان مولوی فضل الله، به نشرات ضد دولت پاکستان و تشویق مردم به جنگ می پرداخت و از اهداف اولی نظامیان پاکستانی در جنگ بود. آیا این نوع فعالیت در میان قبایل که هوادار طالبان و القاعده اند، جالب نیست؟ مایکل سمپل پس از سقوط طالبان در جریان لویه جرگه اضطراری، سمپل در مقام مشاور نماینده خاص سرمنشی ملل متحد الاخضر ابراهیمی ظاهر شد که یکی از گردانندگان اصلی این جرگه به شمار می آمد. پس از پایان ماموریت فرانسیس ویندرل، سمپل به عنوان نماینده جامعه اروپا در افغانستان تعیین شد. در شرایطی که یک مامور پایین رتبه دولت افغانستان توان رفتن به مناطق تحت کنترول طالبان را ندارد، مایکل و ماروین با اطمینان خاطر به هلمند سفر می کردند. در آخرین سفر، آنها به دیدار عده ای از رهبران طالبان در منطقه تحت کنترول ملامنصور رفتند. این گردهمایی از پاکستان برنامه ریزی شده بود و بخشی از طرح مشترک پاکستان و نیروهای انگلیسی برای ایجاد رخنه در صف طالبان افغان است. سمپل در هنگام سفر گوردون براون صدراعظم و دز براون وزیر دفاع انگلستان، همین طرح را با آنان در میان گذاشت. آنچه که از زبان صدراعظم انگلستان درمورد (جدا کردن گروهی از طالبان از بدنه اصلی آنان) شنیده شد، در حقیقت طرح سمپل بود. بنابراین تصادفی نیست که جامعه جهانی برای بازگشت سمپل به افغانستان این همه فشار وارد می کند. نتیجه این دیدار برای ملا منصور هم خوش آیند نبود. رهبری طالبان که دیدار و ملاقات با خارجیان را برای فرماندهانش بدون اجازه مقام امارت قدغن کرده است، اعلام کرد که ملا منصور دیگر رابطه ای با طالبان نداشته و تحریک طالبان بعد از این مسوولیتی در قبال اعمال وی ندارد. کشمکش میان سازمان های جاسوسی سندی تلگراف یکی از روزنامه های معتبر انگلستان در مورد این دو تن نوشته است که دو دیپلومات اخراج شده از افغانستان ماموران مخفی سازمان اطلاعاتی "ام.آی.6" بوده اند که به وسیله سی آی ای اخراج شدند. افشای این راز نشان می دهد که ما شاهد نبرد پنهان میان سازمان های جاسوسی انگلستان و امریکا در افغانستان هستیم. دولت انگلستان اعلام کرده است که می خواهد بزرگ ترین سفارت خود در جهان را در افغانستان داشته باشد و کار در این راستا از قبل آغاز شده است. انگلستان در لشکر گاه مرکز ولایت هلمند نیز یک مرکز سیاسی را بوجود آورده است. در این مورد دولت انگلستان رسما اعلام کرده بود که سفیر سابق این کشور در کوریای جنوبی مسوولیت این مرکز را به عهده خواهد داشت. آیا می توان باور کرد این کار همانگونه که وزارت خارجه افغانستان باور دارد، فقط به منظور نظارت بر فعالیت های گروه بازسازی ولایتی در هلمند است؟ جنرال دیوید ریچاردز فرمانده انگلیسی ناتو در زمان ماموریتش برنامه هماهنگ با پاکستان را برای پارچه ساختن طالبان آغاز کرد، اما این طرح زیر سایه ماجرای موسی قلعه که آنهم از طرف امریکا به مانع برخورد، قرار گرفت. در رابطه به این کشمکش یک راز دیگر هم که تاکنون در هاله ای از ابهام باقی مانده بود به تدریج روشن می شود. باید پرسید که آیا دستگیری و کشته شدن قوماندان عبدالحق به آن شکل مرموز در آخرین روزهای حاکمیت طالبان بدست آنان نیز بخشی از همین نبرد پنهان نبود؟ کسانی که عبدالحق را قبل از آخرین سفرش به افغانستان در پشاور ملاقات کرده بودند، می گویند که وی برنامه سفر خود به افغانستان را پنهان نمی کرد و به صراحت می گفت که قصد دیدار و تفاهم با یک جناح از طالبان را دارد و در بازگشت از افغانستان، طرح خود برای پروسه صلح بعد از سقوط طالبان را اعلام خواهد کرد. گفته می شود که در این طرح قوماندان عبدالحق، شامل شدن بخشی از طالبان در برنامه صلح گنجانیده شده بود. قوماندان عبدالحق از سالها قبل به عنوان یک عنصر قابل اعتماد انگلستان در افغانستان شناخته شده بود، در حالیکه آقای کرزی در آستانه حمله امریکا به افغانستان، به عنوان کاندید ایالات متحده امریکا برای دست یابی به قدرت در افغانستان شهرت یافت. اگر عبدالحق کشته نمی شد، احتمال قوی وجود داشت که وی بجای کرزی که کاندید امریکا بود، به قدرت برسد. در شرایطی که ایالات متحده امریکا انگلستان را نزدیک ترین متحد خود در مبارزه علیه تروریزم می داند و همیشه این نقش انگلستان را ستوده است، دلیل این کشمکش چیست؟ از ملکه ویکتوریا تا ملکه الیزابت دوم آیا اختلاف بر سراین است که یکی جنگ و دیگری تفاهم را راه حل مشکل افغانستان می داند؟ نیمرخ پنهان ماجرا در همینجا است و اگر یک عامل دیگر یعنی حجم مواد مخدر تولیدی در هلمند را نیز در این محاسبه لحاظ کنیم شاید این نیم رخ کمی روشنتر به نظر آید. مگر شخص حامدکرزی نگفت که خارجیان (که البته منظورش انگلیس ها بود) هلمند را به طالبان سپردند و به این ترتیب آنجا را به گدام مواد مخدر مبدل ساختند؟ آیا این عمل فقط یک تصادف بود؟ این مساله سابقه دارد. کتاب (کمیته 300 کانون توطیه های جهانی) به قلم داکتر جان کولمن را ورق می زنم و در فصل سوم آن به این جملات برمی خورم: تجارت مرگ آفرین تریاک که از آن به اصطلاح "غنایم امپراتوری" یاد می شود، سالهااست که در دایره بلند پایگان جامعه انگلیس بحث های را به وجود آورده است. داستانهای شجاعانه ای که درباره برخورد های "تنگه خیبر" بر سر زبانهاست بیشتر با تجارت تریاک پیوند دارد. استقرار ارتش بریتانیا در بلندیهای خیبر تنها برای حفاظت کاروانهای تریاک خام بوده که اغلب مورد دستبرد قبایل کوه نشین قرار می گرفته است. آیا خانواده سلطنتی انگلیس به این نکته آگاهی داشتند؟ البته آنان باید می دانستند، چه در غیر این صورت نگهداری ارتش مسلحی دور از کشور و با هزینه بسیار سنگین، در منطقه ای که چیز قابل ملاحظه ای به جز تجارت پرسود تریاک وجود ندارد، چه دلیل موجهی می تواند داشته باشد. علیاحضرت ملکه انگلیس حتما از دلایل حضور واحد های ارتش در آن نقطه حتما پرسشی کرده اند... . جان کولمن که خود نیز روزگاری عضو سازمان "ام. آی.6" انگلستان بود می گوید:"... آنچه بزرگان تا این درجه به آن علاقمند اند، تجارت کوچکی نیست. مواد مخدر تجارت کثیف و گسترده ای است که یک امپراتوری عظیم را تشکیل می دهد. در سراسر جهان بنابر الزامات، این تجارت همواره از بالا به پایین در گردش است. در واقع و بدون هیچگونه اغراق، در جهان امروز تجارت مواد مخدر بزرگترین تجارت منحصر به فرد است که سایر فعالیت ها را پشت سر گذاشته است. پشتیبانی عمودی (از بالا به پایین) این تجارت همانند فعالیت های تروریستی ناشی از روند پنهانی آن است. شاید یک فرد خردمند نتواند بپذیرد که وجود افراد بلند پایه و اسامی برجسته دربار سلطنتی در اداره این تجارت مرگ آفرین- گرچه بدست واسطه هایی صورت می گیرد از ضروریات است... ." منبع:[url]http://www.motaleateaf.org/maghalat/nimrokh.html[/url]
  12. چند روز پیش خبری بر روی لکس خبرگزاری ها رفت که منجر به اعتراضات و تحلیل های گسترده ای در داخل و خارج افغانستان شد. جنرال دیوید ریچاردز رئیس ستاد ارتش مشترک انگلیس در مصاحبه ای با روزنامه تایمز گفته بود: ما افغانستان را ترک نمی کنیم، در آینده نقش ارتش کاهش خواهد یافت، اما با این حال فرآیند کلی در افغانستان 30 تا 40 سال طول خواهد کشید. این اظهارات در آستانه انتخابات با توجه به موقعیت جنرال دیوید ریچاردز می تواند حامل چند پیام باشد. به نظر می رسد اولین پیام متوجه رئیس جمهور افغانستان و کاندیداهای ریاست جمهوری باشد. یادآوری این نکته که واقعیت نیروهای خارجی چیزی نیست که در حوزه ی تصمیم گیری رئیس جمهور ی آینده افغانستان باشد رپیام روشنی است که با توجه به پیشینه دولت انگلستان دور از ذهن نیست. دومین پیام متوجه کشورهای همسایه افغانستان به خصوص پاکستان و ایران است. درگیری های نظامی دولت پاکستان در مرزهای شمالی خود و همچنین فرسایشی شدن این نبرد توجیه خوبی برای حضور نیروهای ارتش انگلیس به عنوان اهرمی برای کنترل امنیت منطقه است. ایران پس از انتخابات و اتفاقات پس از آن که اکنون به آرامش نسبی رسیده است روی دیگر این پیام است. پیامی که بیان کننده این موضوع است که ایران در محاسبه معادلات داخلی خود باید به نیروهای نظامی خارجی را نیز توجه داشته باشد. سومین پیام این اظهارات را نیز می توان متوجه گروه هایی همچون طالبان و القاعده دانست که دلیل حضور نظامی کشورهای خارجی در افغانستان هستند. اما به دلیل سابقه انگلیس در مذاکرات پنهان با طالبان و همچنین کمک تسلیحاتی به آن ها خصوصا در قضیه مایکل سمپل این پیام را می توان کمرنگ دانست. در سطحی دیگر نشان دهنده این موضوع است که انگلستان مطمئناً از حضور نظامی در افغانستان منافعی را دنبال می کند. این منافع را می توان به دو دسته تقسیم کرد: منافع نمادین و منافع مادی. ارزش منافع نمادین به مراتب بالاتر از منافع مالی برای انگلیس است. استقرار نظام دموکراسی در افغانستان منفعت نمادینی است که انگلیس و سایر کشورهای غربی شدیداً دنبال آن می باشند اما در این میان اشتباهات تفسیری و محاسباتی آنان تا کنون مانع موفقیت آنان در این امر شده است. حملات تروریستی چند روز اخیر در کابل و سایر نقاط افغانستان را می توان صحتی برای اظهارت اخیر دیوید ریچاردز رئیس ستاد مشترک ارتش انگلیس دانست. البته با بالا گرفتن اعتراضات و ایجاد حساسیت ها بنا به انتظار تحلیلگران مسائل سیاسی چند روز پس از اظهارات این مقام نظامی انگلیسی وزیر دفاع انگلیس در اظهاراتی کاملا سیاسی گفت: نیروهای انگلیسی تا حدود یکسال آینده از افغانستان خارج خواهند شد. وی همچنین اظهارات دیوید ریچارد را زشت و توجیه ناپذیر خواند و بر دیدگاه خود درباره بهبود اوضاع افغانستان در یکسال آینده تاکید کرد. حال اینکه این اظهارات چقدر نشان دهنده واقعیت راهبرد انگلیس در افغانستان است هنوز در هاله ای از ابهام است. منبع:[url]http://www.payam-aftab.com/?usr=category/detail&nid=8364[/url]
  13. آمار تلفات سربازان انگليس در افغانستان به 208 تن رسيد هم‌زمان با سفر نخست‌وزير انگليس به افغانستان، يك سرباز نیروی دریایی اين كشور در افغانستان كشته شد. با کشته‌شدن يك سرباز نیروی دریایی انگلستان در افغانستان، آمار تلفات نیروهای انگلیسی از آغاز جنگ افغانستان در سال 2001 ميلادي تاکنون به 208 تن رسید. به گزارش ايلنا به نقل از رويترز،‌ با کشته‌شدن یک سرباز نیروی دریایی سلطنتی انگلستان در انفجاری در استان «هلمند»، آمار تلفات نیروهای انگلیسی در افغانستان به 208 تن رسید. هم اکنون حدود 9 هزار نیروی نظامی انگلیسي در افغانستان حضور دارند. اين سرباز انگليسي در حالي در افغانستان كشته شد كه «گوردون براون»،‌ نخست‌وزير انگليس كه سرزده وارد افغانستان شده است در ديدار با سربازان انگليسي تاكيد كرد كه مشارکت انگلیس در جنگ افغانستان برای امنیت داخلی این کشور ضروري است. منبع:ايلنا
  14. [color=darkblue]ارتش روسیه برای اولین بار آموزش‌های لازم برای محافظت از تاسیسات نفت و گاز این کشور را در برنامه های خود قرار داد. به گزارش مرکز خبری امید به نقل از رویترز از مسکو، رسانه‌های نظامی روسیه اعلام کردند به منظور مقابله با هر گونه حمله احتمالی تروریست ها به تاسیسات نفت و گاز این کشور، ارتش آموزش‌های لازم را در دستور کار قرار داده است. ارتش روسیه دوشنبه هفته گذشته عملیات گسترده حفاری را که محدوده‌ای به وسعت صدها کیلومتر را پوشش می‌دهد، از منطقه ایکوتسک تا بوریاتیا در نزدیکی دریاچه بایکال آغاز کرد. این عملیات که چهارشنبه وارد مرحله اصلی شد، شامل مشق نظامی در منطقه نظامی سیبری نیز بود. وزارت دفاع روسیه در بیانیه‌ای در پایگاه اینترنتی خود اعلام کرد: این عملیات نظامی بر آموزش نیروهای ارتش برای پیشگیری و مقابله موثر با حملات احتمالی تروریستی، چگونگی برخورد با فوریت‌های پس از حملات و نحوه مقابله با موقعیت‌های غیرعادی که در روند انتقال مواد هیدورکربنی پیش‌می‌آید، متمرکز شده است. روسیه به عنوان دومین کشور صادر کننده نفت جهان، در حال احداث خط لوله‌ای برای انتقال ذخایر عظیم نفتی این کشور در منطقه نفت‌خیز سیبری به بازارهای مصرف آسیا از جمله چین است؛ حرکتی که موجب تنوع بخشی به بازار مصرف انرژی روسیه و دستیابی به بازارهای جدید به غیر از بازار مصرف اروپا می‌شود. وزارت دفاع روسیه بدون اشاره به جزئیات بیشتر اعلام کرد که ارتش روسیه به دیگر ارگان‌های نظامی و محافظتی این کشور برای انجام تمرین‌های بیشتر پیوسته است. روزنامه محلی نیزاویسیمایا گازتا نیز اعلام کرد عملیات نظامی مشابهی در شمال و شمال غرب روسیه اواخر ماه اوت و اوایل ماه سپتامبر برای جلوگیری از حملات احتمالی به خطوط لوله انتقال گاز روسیه برگزار می‌شود. بر پایه این گزارش، علاوه بر منطقه نظامی لنینگراد، منطقه دریای سیاه و ناوگان مستقر در دریای بالتیک و همچنین واحدهای نظامی از بلاروس، متحد نظامی روسیه، در این عملیات شرکت خواهند کرد. روسیه به منظور تنوع بخشی به مسیرهای انتقال گاز خود به اروپا و عدم وابستگی به انتقال گاز از اوکراین، اقدام به احداث خط لوله نورد استریم کرده؛ این خط لوله قرار است در سال 2011 به بهره‌برداری برسد. منبع: http://omidnews.ir/NSite/FullStory/?id=6970
  15. خبرگزاري فارس: با كشته شدن 4 نظامي ديگر انگليسي در افغانستان، تعداد كشته شدگان اين كشور به 204 تن رسيد. [url=لینک]http://media.farsnews.com/Media/8805/Images/jpg/A0715/A0715378.jpg[/url] به گزارش فارس به نقل از خبرگزاري فرانسه، مقامات امنيتي انگليس امروز دوشنبه اعلام كردند كه چهار ديگر از نظاميان اين كشور در افغانستان كشته شدند و آمار كلي كشته شدگان نظامي انگليس در مناطق مختلف افغانستان، از ابتداي تجاوز نيروهاي غربي به اين كشور به 204 تن رسيد. بر اساس اين گزارش، 3 تن از نظاميان انگليسي در انفجاري در نزديكي شهر "سنگين " در ولايت هلمند جنوبي كشته شدند و 1 نفر ديگر از نظاميان انگليسي كه روز شنبه مجروح شده بود در نتيجه شدت جراحات ديروز يكشنبه كشته شد. وزارت دفاع انگليس امروز با تائيد اين خبر اعلام كرد كه از زمان آغاز حمله به افغانستان در سال 2001 تاكنون بيش از 204 نظامي انگليسي در افغانستان كشته شده‌اند. بيانيه وزارت دفاع انگليس بعد از آن صادر شد كه يكي از نظاميان اين كشور در اثر شدت جراحات ناشي از يك انفجار در بيمارستان انگليسي‌ها در افغانستان جان سپرد. "گوردون براون " نخست‌ وزير انگليس روز گذشته در واكنش به بيانيه وزارت دفاع اين كشور گفته بود كه مرگ دويستمين نفر از نظاميان انگليسي در افغانستان خبر به شدت دردناكي بود. انگليس كه يكي از مهم‌ترين هم‌پيمانان آمريكا در حمله سال 2001 به افغانستان است، اكنون حدود 9هزار نظامي در اين دارد. اين در حالي است كه فرمانده آتي ارتش انگليس در افغانستان از احتمال به طول انجاميدن مأموريت نظامي انگليس در افغانستان تا 30 يا 40 سال آينده خبر داد. ژنرال "ديويد ريچاردز " در مصاحبه‌اي اعلام كرد: نقش ارتش انگليس تغيير خواهد كرد اما اجرايي شدن كامل فرآيند حضور نظامي انگليس در افغانستان احتمالا تا 30 يا 40 سال آينده ادامه خواهد يافت. ژنرال ريچاردز اواخر آگوست جاري سمت فرماندهي كل ارتش انگليس در افغانستان را بر عهده خواهد گرفت. منبع:http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8805230261
  16. [color=darkblue]المسفر نويسنده و استاد دانشگاه قطر در مقاله‌اي با عنوان "وجود پايگاه هاي نظامي آمريکا در خاک مصر" در روزنامه‌ الشرق با اشاره به اين که مصري‌ها هميشه ادعا کرده اند که جزو کشورهايي هستند که اجازه نداده‌اند پايگاه نظامي در خاک آنها شکل بگيرد، اين ادعاي مصر را به سخره گرفته است. به گزارش روز يکشنبه ايرنا، وي مي‌نويسد: من از اخباري که اين روزها در مورد وجود پايگاه‌هاي آمريکايي در خاک مصر مي‌شنوم چندان تعجب نمي‌کنم زيرا اين موضوع را بارها مطرح و تاکيد کرده‌ام که نه تنها آمريکا در خاک مصر پايگاه نظامي دارد بلکه در جريان اشغال کشور عراق، آمريکا با استفاده از پايگاه‌هاي هوايي، دريايي و موشکي خود در مصر، اين کشور را زير آتش کامل گرفت. وي به نقل از روزنامه العربي مصر (7/2001/6) مي‌نويسد: 33 پرواز جنگي از اين پايگاه‌ها براي حمله به عراق ترتيب داده شد و مناطق سوق‌الجيشي سومال در عراق بارها توسط همين هواپيماها بمباران شدند. نويسنده اين مقاله مي افزايد: بعيد نيست در آينده نزديک، مصر شاهد حمله هواپيماهاي آمريکايي مستقر در اين پايگاه‌ها براي نابودي تونل‌هاي غزه - مصر يعني تنها کانال حياتي مردم فلسطين هم باشد. المسفر افزود: مصري‌ها چطور مي‌توانند اين ادعا را تکذيب کنند در حالي که بر اساس اعلام پايگاه وزارت دفاع آمريکا، اين کشور در تمامي کشورهاي شوراي همکاري خليج‌فارس بدون استثناء داراي پايگاه است. وي مي نويسد: بحرين به مرکز فرماندهي ناوگان پنجم آمريکا تبديل شده و بسياري از کشتي‌هاي جنگي، زيردريايي‌‌ها و بيش از 70 فروند هواپيماي جنگي در آنجا مستقر شده است. امارات نه تنها به آمريکايي‌ها پايگاه داده بلکه به فرانسوي‌ها نيز چنين اجازه‌اي نيز داده است، عراق هم که يکپارچه به پايگاه نظامي آمريکا تبديل شده است. برخي از کشورهاي شمال آفريقا هم براي جذب پايگاه نظامي در خاک کشورهاي خود مسابقه گذاشته‌اند. نويسنده مقاله يادشده تصريح کرد: با همه اين اوضاع و احوال من مخالف استقرار چنين پايگاه‌هايي در کشورهاي عربي هستم زيرا آن را ناقض اصلي بي‌طرفي و حاکميت تلقي مي‌کنيم، ولي مصر هم نبايد خود را با دوره‌هاي دهه 50 و 60 مقايسه کند و ادعاهاي رهبري دنياي عربي و سکان‌داري مخالفت با اينگونه اقدامات را داشته باشد، مگر اين که بگوييم يک اراده سياسي قوي در اين کشور پيدا شده و مي‌خواهد به مردم خود رجوع کند، توافقات ذلت‌بار "کمپ دپويد" را لغو کند، از خدمتگزاري به اهداف و منافع اسراييل خارج شود و به جاي اينکه منافع يک اقليت کوچک کمتر از 2 درصدي را در نظر بگيرند به دامن ملت خود بازگشته و منافع اکثريت مردم و جامعه را در نظر بگيرند. [/color] منبع:خبرگزاری جمهوری اسلامی (ايرنا) / کد خبر 657820[size=18][/size]
  17. Sidad

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    این کشور ها از ضعف خود وحقارت خود ساخته به تنگ اومدند وفقط برای آنکه این ذلت را مخفی کنند چنین تحرکاتی در این شکل ترتیب می دهند. در غیر این صورت چه کسی هست که حتی بتونه مالکیت ما را بر بحرین در نظر نگیره. چیزی که امروز در سر هر ایرانی شیر پاک خورده ای است.