mohammadarea51

Members
  • تعداد محتوا

    336
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    7

تمامی ارسال های mohammadarea51

  1. [center][b][font=courier new,courier,monospace]به نام خدا[/font][/b][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/260240601.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/thumb_260240601.jpg[/img][/url][/center] [size=4][color=#800000][b]المصمک یا Nyoka Mk2[/b][/color] نفربر حفاظت شده ( MRAPC ) که توسط کمپانی SAUDI GROUPS طراحی و تولید شده است . SAUDI GROUPS کمپانی خصوصی واقع در عربستان است که در زمینه های نظامی و امنیتی فعالیت می کند که نفربرهای [color=#0000CD]الفیصل ، المنصور ، النایف و الکاسر[/color] از تولیدات قبلی این کمپانی می باشد که بیش از 300 دستگاه از این نفربر ها در عربستان و سایر کشورهای خاورمیانه مورد استفاده قرار می گیرد . این نفربر برای اولین بار تحت نام Nyoka Mk2 در نمایشگاه دفاع و هوافضای افریقای جنوبی (AAD ) به بازدید عموم گذاشته شد .در جریان این نمایشگاه اقای محمد المتیری رئیس و مدیر عامل کمپانی Saudi Groups درباره طراحی این خودرو گفت : با وجود این که نوع های مشابه این نفربر در بازار موجود هست اما این نفربر سطح امنیتی بالاتری را به به کاربران ارائه می کند و هم چنین این نفربر بر اساس تجربیات نظامی و امنیتی جنگ عراق و افغانستان ساخته شده است . این نفربر نه تنها برای حفاظت در برابر مهمات 7.62x39 میلی متری هم چنین برای حفاظت در برابر کالیبر 7.62x54 میلی متری مورد استفاده در تفنگ تک تیرانداز روسی دراگانوف و یا در برابر مهمات 7.62x63 میلی متری ساخته شده است .هر چند این وسیله اساسا به عنوان یک خودرو حمل نفر زرهی ساخته شده است اما می توان ان را برای ایفای نقش های دیگر در میدان نبرد تطبیق ( adapted ) داد .( مثل امبولانس میدان نبرد ، خودروی فرماندهی و کنترل و هم چنین با سلاح 25 میلی متری مجهزد کرد و ... ) [b]انواع[/b] حمل نفر ، امبولانس ، فرماندهی و کنترل ، گشت مرزبانی و ضد هواپپماربایی ( [font=Arial,Helvetica,sans-serif][font=Arial,Helvetica,sans-serif]Anti-Hijacking)[/font][/font] و ....[/size] [center] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Al_Masmak_MRAP_Mine_Resistant_wheeled_Armoured_Personnel_carrier_vehicle_Saudi_Arabia_Defence_Industry_variants_001.jpg"][size=4][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Al_Masmak_MRAP_Mine_Resistant_wheeled_Armoured_Personnel_carrier_vehicle_Saudi_Arabia_Defence_Industry_variants_001.jpg[/img][/size][/url][/center] [size=4][b]جنگ افزار[/b] المصمک مجهز شده است با یک برجک در بالاجلوی خودرو که مسلح شده است با یک مسلسل 7.62 یا 12.7 میلی متری با قابلیت نشانه روی در روز و شب و چهار محل پرتاپ نارنجک دودزا درسمت چپ برجک ، هم چنین این وسیله را می توان با یک لانچر 40 میلی متری اتوماتیک نارنجک و یا یک سلاح ریموت دار کالیبر بالای 25 میلی متری مسلح کرد .[/size] [center] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/4f6230a2d5127.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/thumb_4f6230a2d5127.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/4f62306e16524.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/thumb_4f62306e16524.jpg[/img][/url][/center] [size=4][b]طراحی و حفاظت[/b][/size] طراحی المصمک مشابه طرح استاندارد نفربر ها یعنی موتور در جلو مکان خدمه در وسط و محفظه نیروها در پشت ، مکان نشستن فرمانده در کنار راننده و هشت سرباز در محفظه یکی پشت مسلسل (برجک ) و یکی در صندلی پشت سر راننده و شش سرباز دیگر هم سه به سه در چپ و راست خودرو قرار می گیرند .طراحی بیرونی به این شکل هست که دارای دو پنجره ضد گلوله نسبتا بزرگ در جلو و چهار پنجره ضد گلوله کوچک در هر طرف و دارای دو در در عقب که به بیرون باز می شود برای ورود و خروج نیروها می باشد . سطح حفاظتی این نفربر در مقابل مین ها [color=#0000cd]STANAG 4569[/color] level 4A & 4B (دو مین ضد تانک - 14 کیلو TNT زیر بدنه ) ، (سه مین ضد تانک _ 21 کیلوگرم TNT زیر چرخ ها ) (50 کیلوگرم TNT در متری وسیله ) می باشد و هم چنین در برابر پرتاپه ها دارای سطح حفاظتی STANAG 4569 level 3 می باشد ( 7.62 54 میلی متری با سرعت 890 متر / ثانیه و 7.62 63 با سرعت 830 متر / ثانیه ) [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/911000017.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/thumb_911000017.jpg[/img][/url][/center] [b]نیروی محرکه [/b] المصمک مجهز به یک موتور قدرتمند دیزلی 450 HP (اسب بخار) و گشتاور بالا 1695 NM و دارای گیربکس کاملا اتوماتیک و حداکثر سرعت در جاده 150 کیلومتر / ساعت می باشد . این نفربر دارای قدرت مانور پذیری بالا که شامل عبور از شیب 70 % از جلو و 60 % از عقب و عبور از گودال 420 میلی متری و عبور از اب به عمق 1 متر می باشد . [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/4f6230c32c2f8.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/thumb_4f6230c32c2f8.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/522549270.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/thumb_522549270.jpg[/img][/url][/center] [b]مشخصات [/b] جنگ افزار : مسلسل کنترل از راه دور و یا برجک با مسلسل 12.7 میلی متری کاربران : در حال اماده شدن برای تولید ( البته این اطلاعات برای سال پیش هست !) طراح : [size=4]Saudi Groups[/size] عربستان سعودی لوازم : سیستم تهویه مطبوع ، 2 پورت اضافه تهویه، سیستم مرکزی باد کردن تایرها CIT، سیستم تعیین موقعیت جهانی GPS، رادیو Integration، موتور، کابین خدمه، قابلیت رانندگی در شب ، سیستم اطفا حریق تایرها ، میله بکسل و .... خدمه : 2 + 8 سرباز زره : STANAG 4569 سطح 4A و 4B در برابر مین، STANAG 4569 سطح 3 در برابر پرتاپه ها وزن : 13،000 کیلوگرم سرعت : 150 کیلومتر / ساعت برد : 700 کیلومتر ( می توان به 1200 کیلومتر افزایش داد) ابعاد : طول، 5،7 متر، عرض، 2،6 متر، ارتفاع، 2،45 متر ************************************************ نفربرهای نام برده شده در بالا که قبلا توسط [size=4]Saudi Groups تولید شده است [/size] [size=4]النایف [/size] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Al-Naif_APC_3.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Al-Naif_APC_3.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Al-Naif_APC_2.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Al-Naif_APC_2.jpg[/img][/url] المنصور [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Al-mansour_APC.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Al-mansour_APC.jpg[/img][/url] الکاسر [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Al-Kaser_1.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Al-Kaser_1.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Al-Kaser_2.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Al-Kaser_2.jpg[/img][/url] الفیصل [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Al_Faisal_APC_1.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Al_Faisal_APC_1.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Al_Faisal_APC_2.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Al_Faisal_APC_2.jpg[/img][/url] ************************************************** در مورد استاندارد حفاظتی ناتو STANAG 4569 هم می تونید از لینک زیر مطلبی را که قبلا اقا سینا ترجمه کرده بخوانید . [url="http://www.military.ir/forums/topic/19538-%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF-stanag-4569-%D9%86%D8%A7%D8%AA%D9%88/page__hl__stanag"]لینک ---[/url] [center]( در مورد نفربر المصمک قبلا در میلیتاری دوستان فقط عکس و فیلم گذاشته بودند که بنده هم از همون عکس ها در مطلبم استفاده کردم (crash قبلا عکس هایی را گذاشته بود [url="http://www.military.ir/forums/topic/23825-%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D9%88-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%E2%80%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8%D8%AA-%D8%B4%D8%AF%D9%87/page__st__45#entry363409"]اینجا[/url] و هم چنین گوبلز ( جناب سینا ) هم فیلمی را درباره این نفربر قبلا اپلود کردن که می تونید از [url="http://www.military.ir/forums/topic/23825-%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D9%88-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%E2%80%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8%D8%AA-%D8%B4%D8%AF%D9%87/page__st__30#entry300154"]اینجا[/url] ببینید )[/center] [center][color=#0000cd][size=5]ترجمه: Mohammad area51 [/size][/color][/center] [center][color=#0000cd][size=5]برای military .ir[/size][/color][/center] [center][url="http://www.armyrecognition.com/saudi_arabia_army_wheeled_armoured_vehicles_uk/al-masmak_masmak_mrap_mine_resistant_armored_personnel_carrier_technical_data_sheet_specifications.html"]منبع[/url][/center]
  2. [center][size=4][font=persian-sols]بسم الله الرحمن الرحیم[/font][/size][/center] [size=4][font=persian-sols]لا تحسبن الذین قتلوا فی سیبل الله امواتا،بل احیاء عند ربهم یرزقون[/font] [font=persian-sols]کسانی را که در راه خدا کشته می شوند مرده نپندارید، بلکه زنده اند و نزد پروردگار خود روزی می خورند[/font] [font=persian-sols]زنده نگه داشتن یاد [color=#008000]شهدا [/color]کمتر از [color=#FF0000]شهادت[/color] نیست......مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای (حفظه الله تعالی)[/font] [font=Arial,",",sans-serif]در این تاپیک تصاویر ،خاطره،،نحوه ،مکان و زمان شهادت شهدای نیروهای مسلح جمهوری ایران به اطلاع بازدیدکنندگان می رسد...[/font][/size]
  3. mohammadarea51

    شهدای نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران

    شهید کمیل صفری تبار به همراه رفیق صمیمیش شهید محمد محرابی پناه [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/1795581_217752051747214_1022841261_n.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_1795581_217752051747214_1022841261_n.jpg[/img][/url]
  4. [quote name='Commandant' timestamp='1392234551' post='365105'] تایگر ها متعلق به سوئیس هستن ولی در اجاره ی اتریش قرار دارن ، تا سال 2015 که اتریش یوروفایتر هاش رو تحویل می گیره . [/quote] ممنون این چیزی که شما میگی با این چیزی که این دوستمون میگه با هم فرق داره . ایشون میگه این هواپیماها متعلق به اتریش هست اما چون در یک نمایش هوایی در کشور سوئیس بوده اینطوری رنگ امیزی شده !
  5. [quote name='Crash' timestamp='1392195644' post='364968'] ممنون ار توجهتون این هواپیما های ارتش اتریش هستند که در یک نمایش هوایی در سال 2003 سوئیس به این رنگ آمیزی در امده اند [/quote] تا به حال چنین چیزی نشنیدم که کشوری اجازه بده هواپیماش به رنگ پرچم کشور دیگری رنگ امیزی بشه ! منبع این صحبتتون را میشه بدید بخونیم .
  6. [quote name='Crash' timestamp='1392125411' post='364829'] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/patrouille_de_suisse_01.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/thumb_patrouille_de_suisse_01.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/patrouille_de_suisse_02.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/thumb_patrouille_de_suisse_02.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/psuisse_001.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10271/thumb_psuisse_001.jpg[/img][/url][/center] [center][/quote][/center] ممنون از تاپیک خوب شما دوست عزیز اف 5 های بالایی متعلق به کشور سوئیس هستند نه اتریش . رنگ امیزی انها به شکل پرچم سوئیس هست . [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_images.jpg[/img] پرچم سوئیس
  7. [color=#FF0000][b]به گزارش مشرق،[/b][/color] استان سنی نشین "الانبار" عراق طی یک ماه گذشته به صحنه نبرد و ناآرامی جدی میان تروریست‌های دولت اسلامی عراق و شام موسوم به "داعش" و ارتش این کشور تبدیل شده است. شورشیان داعش ابتدا با بدست گرفتن کنترل دو شهر رمادی (مرکز استان) و فلوجه شده بودند همین امر باعث شد تا «نوری مالکی» نخست وزیر و رئیس کل نیروهای مسلح این کشور، روز 21 دسامبر فرمان اعزام واحدهای مختلف ارتش برای بازگرداندن حاکمیت از دست رفته دولت بر این شهرها را صادر کند. [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/1%7E5.jpg[/img] یکی از فرماندهانی که به فرمان نخست وزیر عراق مسئولیت نبرد با تروریست‌های تکفیری را برعهده گرفته است «فاضل جمیل البرواری» فرمانده "گردان طلایی" است.[/center] «فاضل جمیل البرواری» یکی از اهالی عشیره البرواری در منطقه‌ای بین شهر دهوک و مرز عراق در اقلیم کردستان عراق است. وی که هم اکنون به مقام سرلشکری رسیده است در سال 2003 اقدام به تشکیل گروه ویژه نیروهای مقابله با تروریسم به عنوان "گردان طلایی" کرد. گردان طلایی در سال 2004 در عملیاتی که در شهر الفلوجه برگزار شد شرکت کرد و پس از رسیدن به موفقیت، در همان سال در عملیات آزادسازی سامرا و حرم مطهر امامین عسکریین(ع) شرکت کرد. فاضل جمیل البرواری در سال 2007 به مقام سرلشکری نیروهای ویژه عراق دست یافت و در عملیات پاکسازی شهرهای دیالی، موصل، بصره و نجف در سالهای 2007 و 2008 رهبری گروه طلایی را برعهده داشت. درگیری نیروهای ارتش و گردان طلایی به فرماندهی البرواری با تکفیری‌‌های داعش هم‌ اکنون نیز در جریان است و به گفته این فرمانده ﻣﻨﺎﻃﻖ اﻟﺒﻮﻓﺮاج، اﻟﺤﻤﯿﺮﯾﻪ، اﻟﺼﻮﻓﯿﻪ و ﻣﺤﻠﻪ اﻟﻀﺒﺎط و اﻟﻤﻠﻌﺐ، اﻟﻄﺎش، اﻟﺰﻧﮑﻮره و ﻣﯿﺪان اﻋﺘﺼﺎب و ﺧﯿﺎﺑﺎن 20 و ﺧﯿﺎﺑﺎن 60 از وﺟﻮد ﮔﺮوھﮫﺎی ﺗﺮورﯾﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﻃﻮر ﮐﺎﻣﻞ ﭘﺎﮐﺴﺎزی ﺷﺪه است و این گروه‌ها به طور کامل متلاشی شده‌اند. وی با بیان اینکه به زودی با حملات جدید پرونده داعش در استان الانبار بسته خواهد شد افزود: عملیات نظامی در استان الانبار کاملاً برنامه‌ریزی شده است و در راستای اهداف تعیین شده در نقشه جنگ پیش می‌رود. [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/2%7E5.jpg[/img][/center] فرمانده گردان طلایی در بیانیه ای رسمی تأکید کرد که با موشک‌های جدید وارد جنگ می‌شود و همه نیروهای داعش را نابود خواهد کرد و بر سر قطره‌ای از خون ملت عراق هیچ چانه‌زنی‌ای نخواهد پذیرفت. روز گذشته نیز فرمانده نیروهای "گردان طلایی" تصاویری از دستاوردهای این گروه در منطقه "البوبالی" استان الانبار منتشر کرد و تاکید کرد که این تصاویر پس از پاکسازی منطقه البوبالی از تروریست‌های تکفیری گرفته شده است و هدف ما از انتشار این عکس‌ها نشان دادن واقعیت به کسانی که می‌گویند ما ترسو و بزدل هستیم. البرواری گفت که ما پس از عملیات پاکسازی به دنبال پیکرهای 4 شهید این گروه هستیم که چند وقت پیش توسط تروریست‌های داعش ربوده و اعدام شدند. فرمانده نیروهای گردان طلایی هم‌چنین وعده داد که در انتقام کشته شدن چهار سرباز تیپ طلایی ارتش، وابسته به اداره مبارزه با تروریسم، چهار هزار تروریست داعش را هلاک خواهد کرد. سرلشکر البرواری تأکید کرد که سلاحی که تروریست‌های داعش با آن می‌جنگند ساخت اسرائیل است. وی اظهار کرد که از سال 2006 به این سو هر سلاح و تجهیزات نظامی‌ای که از تروریست‌ها به دست آمد سلاح‌های پیشرفته ساخت اسرائیل بوده است. شایان ذکر است فاضل البرواری چندی پیش عربستان سعودی را تهدید کرد که اگر به فکر حمله به عراق بیفتد در عرض یک روز ارتش عراق نماز ظهر را در قبرستان بقیع برگزار خواهد کرد. او در پیغامی در شبکه اجتماعی فیسبوک تأکید کرد که اگر عربستان به مقدسات ما در کربلا حمله کند یا یک وجب وارد خاک عراق شود قسم می‌خورم که ارتش نماز ظهر خود را در قبرستان بقیع خواهد خواند. عربستان سعودی بعد از مدت‌ها به تازگی دریافته که حضور گروه‌های تروریستی از جمله داعش در سوریه منجر به فرسودگی آن‌ها می‌شود و از این رو سعی دارد جبهه تروریست‌ها را در کشور دیگری فعال کند و حالا این بار عراق را انتخاب کرده است. به صراحت می‌توان گفت که هدایت گروه‌های تروریستی و گروه داعش از سوریه به سمت عراق را می‌توان آخرین تنفس مصنوعی ریاض به گروه‌های تروریستی دانست و بدیهی است که این تنفس مصنوعی می‌تواند گروه‌های تروریستی را تا مدت اندکی زنده نگه دارد اما مرگ سیاسی و مرگ نظامی آن گروه‌ها نیز نزدیک است. در ادامه تصاویری از سرلشکر فاضل البرواری فرمانده گردان طلایی را مشاهده می‌کنید: [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/3~3.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_3%7E3.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/4~3.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_4%7E3.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/5~3.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_5%7E3.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/6~3.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_6%7E3.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/7~2.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_7%7E2.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/8~2.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_8%7E2.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/9~2.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_9%7E2.jpg[/img][/url] [url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/284201/%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B4%DB%8C%D8%B9%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%B1-%D9%84%D8%BA%D8%B2%D8%B4-%D8%B1%DA%98%DB%8C%D9%85-%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1"]منبع[/url]
  8. mohammadarea51

    فرمانده شیعه‌ای که منتظر لغزش رژیم سعودی است

    [quote name='Reichsmarschall' timestamp='1392046368' post='364650'] اولا النصره و داعش رو نمیشه با ارتشیهای جدا شده سوری یکی دونست(گرچه هر سه دشمن ما هستن). دوما کمکهای آمریکا به ارتش آزاد میرسه. سوما اگه غربیها بر فرض محال از داعش پشتیبانی کنن نمیان سلاح غربی تحویلش بدن که تابلو بشه. [/quote] از کجا معلوم این سلاح ها دقیقا به دست ارتش ازاد می رسه ؟ ! غربی ها به داعش کمک کنند بعد که این سلاح ها کشف بشه میگن ما اینهارو به ارتش ازاد دادیم نمی دونیم کی به داعش داده ( در فریبکاری ها غربی ها شک نکنید ) [quote]در همکاری حماس و تروریستها شکش دارید؟[/quote] خیر بالا هم که گفتم حماس در ماجرای سوریه را نمیشه کلا سیاه یا سفید دید بخشی از حماس در این قضیه دخیل بوده و هست بخش دیگر حماس هیچ دخالتی نداشته .( مطمئنا بین خودشون هم اختلاف هست ) [quote]تونل کندن و راکت پرانی به سبک حماس دلیل کافی نیست؟ تشییع جنازه اعضای حماس که توسط ارتش سوریه هلاک شدن چی؟[/quote] بله حماس در سوریه بوده و هست متاسفانه .
  9. mohammadarea51

    فرمانده شیعه‌ای که منتظر لغزش رژیم سعودی است

    [quote name='Reichsmarschall' timestamp='1392043098' post='364644'] نمونه تسلیحات فوق مدرن اسرائیلی در دست تروریستهای سوریه: [/quote] تروریستها در بعضی مناطق که تحت فشار هستند و امکان ارسال تجهیزات نیست به ساخت سلاح دستی و ابتدایی رو اوردن و گرنه در مناطق دیگه تجهیزات خوبی به دستشون میرسه . در مورد این که تروریست ها از امریکا و احتمال خیلی زیاد از اسرائیل سلاح دریافت می کنند فقط یه نمونه ببینید که تجهیزات خیلی خوب و شیکی همین چند روز پیش امریکا از طریق ترکیه براشون ارسال کرد .[url="http://www.military.ir/forums/topic/24684-%d8%aa%d8%ad%d9%84%db%8c%d9%84-%d9%88-%d9%be%db%8c%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%d9%88%d8%b1%db%8c%d9%87/page__st__5295#entry364168"] اینجا[/url] ببیند [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10218/209099265.jpg[/img] [quote]پیشاپیش هرگونه شباهت بین [color=#b22222]روش راکت پرانی[/color] این اوباش و فرشتگان معصوم حماس رو قویا رد میکنم.[/quote] دیگه چندتا تکه اهن را بهم جوش دادن برای شلیک راکت فکر نکنم چیز خاصی هست که بگیم روش خاص حماس هست . ( حماس در ماجرای سوریه دو قسمت هست یکی بی طرف و یکی هم متاسفانه هم دست تروریستها )
  10. [b] [size=4]اظهارات قابل تامل یک مقام اطلاعاتی استان درباره حوادث اخیر[/size][/b] [color=#b22222]۱۴ آبان ۱۳۹۲[/color] [color=#ff0000]رئیس اداره اطلاعات سیستان[/color] از مشخص شدن هویت عاملان جنایت اخیر سراوان خبر داد جلسه شورای تامین سیستان در حالی یکشنبه شب در محل فرمانداری زابل برگزار شد که در این جلسه راجع به حادثه اخیر سراوان و به شهادت رسیدن ۱۴ نفر از مرزبانان غیور کشورمان مطالبی عنوان شد. در این نشست، نوری؛ رئیس اداره اطلاعات سیستان گفت: ابتدا تاسف عمیق خودمان را از حادثه‌ای که در استان سیستان و بلوچستان پیش آمد و منجر به شهادت تعداد قابل توجهی از جان‌برکفان و سربازان عزیزمان شد، اعلام می‌کنیم. وی افزود: در خصوص شیوه‌ها و شگردهایی که گروه‌های معاند در خارج از کشور و روش‌های جدیدی که اینها اخیرا پیش رو گرفته بودند، مجموعه اداره اطلاعات، اطلاع‌رسانی کرده و به مجموعه‌ها اعلام کرده بود که گروه با تغییر روش در شیوه‌های قبلی خودش سیاست “کشته‌سازی” و زدن به جمعیت‌های مردمی را، به خاطر این که از تبعات منفی علیه خودش کم کند به این موضوع روی آورده تا “سوژه‌زنی” کند. نوری تصریح کرد: در این رابطه بخشی از اهدافش کمین‌ها و گشت‌های نیروهای ما در حوزه مرزبانی، چادرهای مرزبانی، پاسگاه‌ها، برجک‌ها،‌ مامورین انتظامی و نظامی، شخصیت‌ها و نیروهای دارای طبقه‌بندی حفاظتی ـ اطلاعاتی هستند. وی تصریح کرد: متاسفانه با وجود این هشدارها ما شاهد یک اتفاق ناگوار در استان سیستان و بلوچستان شدیم که منجر به شهادت تعدادی از عزیزان شد. رئیس اداره اطلاعات سیستان در ادامه گفت: در جریان تشیع پیکر شهدا و پیکرهایی که به دیگر استان‌ها منتقل شد، مردم ما در حوزه سیستان و بلوچستان انصافا به شدت احساس شرمندگی کردند، مگر مردم استان چه گناهی کردند که به نام این مردم از این جا هر چند وقت یک بار پیکرهایی به دیگر استان‌ها برود، ما شرمنده و ناراحت می‌شویم. نوری تاکید کرد: من به عنوان سیستانی احساس شرمندگی می‌کنم وقتی که از این جا تعدادی پیکر به جاهای دیگر می‌برند و تشییع می‌کنند. [color=#000080]رئیس اداره اطلاعات سیستان ادامه داد: در این رابطه ما پیشنهاداتی داریم؛ نخست اینکه حادثه سال ۸۴ تاسوکی را از یاد نبردیم جنایاتی که عبدالمالک ریگی خلق کرد و آن فاجعه بزرگ را رقم زد، چیزی که هنوز و هنوز حسرت آن را می‌خوریم این است که متاسفانه به رغم آن که شورای تامین استان هم برگزار شد، گروه تعدادی از افراد را به شهادت رساند و تعدادی را گروگان گرفت و رفت و خط مرزی ما ۱۶ الی ۱۷ ساعت معطل ماند؛ اگر یک پرواز بلند می‌شد ما می‌توانستیم اجازه چنین کاری را ندهیم و بساط این گروه در همان سال ۸۴ جمع شود (حادثه تاسوکی اشاره به جنایت فجیع عبدالمالک ریگی در اسفند سال ۸۴ در منطقه‌ای به نام تاسوکی در ۱۰۵ کیلومتری زاهدان است که در آن ۲۲ نفر از مردم بیگناه به طرز فجیعی کشته و تعدادی به گروگان گرفته شدند)[/color] [color=#000080]رئیس اداره اطلاعات سیستان خاطر‌نشان کرد: [b]در حال حاضر مدعی هستیم که تکنولوژی ما پیشرفت کرده است[/b]، پروازهای شناسایی و عملیات بدون سرنشین در انواع مختلف تولید کردیم و در منطقه داریم بنابراین استدعا می‌کنیم یک مرکز و یک سایتی در اختیار شورای تامین استان و با اطلاع‌رسانی شورای تامین شهرستان‌ها قرار بگیرد که اگر مواقعی چنین حادثه‌ای پیش آمد، پروازها را داشته باشیم و ضمن پاسخگویی به موقع جواب این گروه‌ها را بدهیم. [/color][color=#b22222]۱۴ آبان ۱۳۹۲[/color] [color=#000000]متاسفانه کار را به کاردان نمیدیم و این میشه که امروز باز هم ............... [color=#000000] [color=#000000][color=#000000] [/color][/color][/color] [/color] اینم تجهیزات سربازان برای مقابله با تروریست ها !!! [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/2~4.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_2%7E4.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/1~4.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_1%7E4.jpg[/img][/url]
  11. [size=4]"سيد محمدعلي جمال‌زاده" که از او به منزله پدر داستان‌نويسي معاصر ايران ياد مي‌شود از 1930-1915 ميلادي در برلين به سر برد. او که در 1915 ميلادي به ايران بازگشته بود پس از اقامتي 16ماهه،‌ دوباره راهي آلمان شد و در راه بازگشت با کاروان آوارگان ارمني برخورد کرد.[/size] [center][size=4][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/907eeac617f12fed7748dbc842316ff7.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_907eeac617f12fed7748dbc842316ff7.jpg[/img][/url][/size][/center] [size=4]نوشته زير بخش‌هايي از روايت محمدعلي جمال‌زاده از سفر خود است که در کتاب «سرگذشت و کار جمال‌زاده» به چاپ رسيده است؛ وي همچنين مشاهدات خود را با عنوان [b]«مشاهدات شخصي من در جنگ جهاني اول»[/b] در خرداد 1350 شمسي در ژنو، به رشته تحرير درآورده است. جمال‌زاده در اين اثر تاکيد مي‌کند که آنچه آورده همگي وقايعي است که به شخصه شاهد آن بوده و به چشم خود آنها را ديده است. [color=#0000CD]کاروان مرده‌هاي متحرک [/color] جمال‌زاده در بخشي از كتاب خود آورده است: «..... با گاري و عربانه (درشکه) از بغداد و حلب به جانب استانبول به راه افتاديم. از همان منزل اول با گروه‌هاي زيادي از ارامنه مواجه شديم. به صورت عجيبي که باور کردني نيست، ژاندارم‌هاي مسلح و سوار ترک آنها را پياده به جانب مرگ و هلاکت مي‌راندند. صدها زن و مرد ارمني را با کودکانشان به حال زاري به ضرب شلاق و اسلحه پياده و ناتوان به جلو مي‌راندند. در ميان مردها جوان ديده نمي‌شد چون تمام جوانان را يا به ميدان جنگ فرستاده يا محض احتياط (ملحق شدن به قشون روس) به قتل رسانده بودند. دختران ارمني موهاي خود را از ته تراشيده بودند و علت آن بود که مبادا مردان ترک و عرب به جان آنها بيفتند. دو سه تن ژاندارام بر اسب سوار، اين گروه‌ها را درست مانند گله گوسفند به ضرب شلاق به جلو مي‌راندند...... فاصله به فاصله کساني از زن و مرد ارمني را مي‌ديديم که در کنار جاده افتاده‌اند و مرده‌اند يا در حال جان دادن بودند.[/size] [center][size=4][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/5~2.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/normal_5%7E2.jpg[/img][/url][/size] [/center] [size=4]....بعد از ظهري بود به جايي رسيديم که ژاندارم‌ها به يک کاروان از اين مرده‌هاي متحرک، در حدود 400 نفري،‌ قدري مهلت استراحت داده بودند. مرد و زن هر چه کهنه و کاغذ پاره پيدا کرده بودند، با نخ و قاطمه (ريسمان کلفت) و طناب به‌جاي کفش به پاهاي خود بسته بودند، به طوري که هر پايي مانند يک طفل قنداقي به نظر مي‌آمد. [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/4~2.jpg"]http://gallery.milit...s/10264/4~2.jpg[/url] .... مرد و زن مشغول کاوش خاک و شن صحرا بودند تا مگر ريشه خار و علفي به دست آورده سد جوع (رفع گرسنگي) نمايند. [color=#FF0000][b]زني به من نزديک شد و دو دختر هيجده ـ نوزده ساله خود را نشان داد که موي سر آنها را براي اينکه جلب نظر مردان هوس‌باز را نکند،‌ تراشيده بودند و به زبان فرانسه گفت: «اين‌ها دخترهاي منند و دارند از گرسنگي تلف مي‌شوند بيا محض خاطر خدا اين دو دانه الماس را از من بخر و چيزي به ما بده که بخوريم و از گرسنگي نميريم. [/b][/color] خجالت کشيدم چون آذوقه خود ما هم سخت ته کشيده بود، آنچه توانستم، دادم و گفتم: الماس‌هايتان مال خودتان. [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/2~3.jpg"]http://gallery.milit...s/10264/2~3.jpg[/url] [color=#0000CD]مرد مسني نزديک شد و با فرانسه بسيار عالي گفت: «من در دانشگاه استانبول معلم رياضيات بودم و حالا پسر ده ساله‌ام اين جا زير چشمم از گرسنگي مي‌ميرد. تو را به خدا بگو اين جنگ (جنگ جهاني اول) کي به آخر مي‌رسد؟»[/color] جوابي نداشتم به او بدهم ولي در دل مي‌دانستم که با اين مردم گرگ‌صفت که اسم خود را اولاد آدم و اشرف مخلوقات گذاشته‌اند، هرگز جنگ پايان نخواهد يافت؛ لقمه ناني به او دادم؛ دو قسمت کرد يک قسمت را در بغلش پنهان کرد و قسمت ديگر را با ولع شديدي شروع به خوردن نهاد. گفت: «تعجب مي‌کني که اين نان را خودم مي‌خورم و به بچه‌ام نمي‌دهم ولي خوب مي‌دانم که بچه‌ام مردني است و همين يکي دو ساعت ديگر و بلکه زودتر خواهد مرد و در اين صورت فايده‌اي ندارد که اين نان را به او بدهم و بهتر است براي خودم نگاه بدارم». [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/1~3.jpg"]http://gallery.milit...s/10264/1~3.jpg[/url] همان روز وقتي به نزديکي آبادي مختصري رسيديم، همان جا پياده شديم. آذوقه ما تقريبا تمام شده بود و هر کجا ممکن بود باز هر چه به دست مي‌آورديم، مي‌خريديم. آن شب جايي منزل کرده بوديم که باز گروهي از ارامنه را مثل گوسفند در صحرا ول کرده بودند. ما نيز توانستيم از عرب‌هاي ساکن آبادي گوسفندي بخريم. همان جا سر بريدند و آتش روشن کرديم که کباب حاضر کنيم. [color=#FF0000]همين که شکمبه گوسفند را خالي کردند مايعي نيم سفت و سبز رنگ که بخاري از آن بلند مي‌شد بر زمين ريخت. بلافاصله جمعي از ارمني‌ها از زن و مرد خود را روي آن انداخته با ولع عجيبي به خوردن آن مشغول شدند.[/color] با چنين مناظري روزبه‌روز به آهستگي جلو مي‌رفتيم کم – کم مزاج خود ما نيز ضعف يافته، حالت خوشي نداشتيم و به خصوص از امتلاء معده (رودل) در زحمت بوديم به طوري که هر کدام از ما روزي چند بار مجبور مي‌شد در کنار جاده براي تسکين معده پياده شود. [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Armeniankids.jpg"]http://gallery.milit...rmeniankids.jpg[/url] قرار گذاشته بوديم هر وقت کسي پياده شد و پس تپه‌اي رفت، ديگران توقف کنند تا او برگردد و سوار شود. روزي نزديکي‌هاي غروب بود که من پياده شدم و در پس تپه‌اي از خاک به کناري رفتم. هنوز ننشسته بودم که چشمم به جمجمه‌اي افتاد که از تن جدا شده و آن جا افتاده بود. هنوز اندکي گوشت و پوست بر آن باقي بود و موهاي سرخ رنگي داشت فهميدم ارمني است و سخت ناراحت شدم.[/size] [center][size=4][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/geno3228.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_geno3228.jpg[/img][/url][/size][/center] [center][size=4][color=#0000CD]سران حزب داشناکِ ارمنستان در استانبول توسط عثمانی ها اعدام شدند[/color][/size][/center] [size=4]به حلب رسيديم در مهمان‌خانه بزرگي منزل کرديم که مهمانخانه پرنس نام داشت و صاحبش يک نفر ارمني بود؛ هراسان نزد ما آمد که جمال پاشا وارد حلب شده و در همين مهمانخانه منزل دارد و مي‌ترسم مرا بگيرند و به قتل برسانند و مهمانخانه را ضبط نمايند. [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/armenian_genocide_44028.jpg"]http://gallery.milit...ocide_44028.jpg[/url] به التماس و تضرع درخواست مي‌نمود که ما به نزد جمال پاشا که به قساوت معروف شده بود رفته، وساطت کنيم. او مي‌گفت: شما اشخاص محترمي هستيد و ممکن است وساطت شما بي اثر نماند، ولي بي‌اثر ماند و چند ساعت پس از آن معلوم شد که آن مرد ارمني را گرفته و به بيروت و آن حوالي فرستاده‌اند و معروف بود که در آنجا قتلگاه بزرگي تشکيل يافته است. خلاصه آنکه روزهاي عجيبي را گذارنديم. حکم يک کابوس بسيار هولناکي را براي من پيدا کرده است که گاهي به مناسبتي بر وجودم تسلط پيدا مي‌کند و ناراحتم مي‌سازد و آزارم مي‌دهد. بايد دانست که در همان زمان اهالي مملکت سوئيس تعدادي از کودکان ارمني را به وسيله موسسه صليب سرخ از خاک ترکيه به سوئيس آوردند و بعضي از آنها را رسما فرزند خود دانستند و آنها را تربيت دادند و امروز هنوز در شهر ژنو عده‌اي از آن‌ها باقي هستند که عموما داراي مقاماتي شده‌اند از قبيل دکتر عربيان، پزشک معروف کودکان و چند تن طبيب، جراح، مهندس و معمار معروف شهر که همه از همان ارامنه‌اي هستند که سوئيسي‌ها آنها را از مرگ حتمي نجات داده و تربيت و بزرگ کرده‌اند.» [color=#C0504D]ژنو ٢٥ خرداد ١٣٥٠ سيد محمد علی جمال زاده[/color][/size] [size=4]******************************* [color=#B22222]توجه :[/color] متن نوشته شده از کتاب «سرگذشت و کار جمال‌زاده» می باشد . و عکس ها هم از عکس های منتشر شده توسط ارمین وگنر المانی می باشد (همونطور که مشخص هست عکس ها با توصیفات جمال زاده مطابقت دارند .) [color=#800000]ارمین وگنر Armin T. Wegner[/color] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/F_120_Doostane_Mellate_Armani_b.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_F_120_Doostane_Mellate_Armani_b.jpg[/img][/url] نظامی المانی که پس از پیمان نظامی بین ترکیه و آلمان تحت فرماندهی ژنرال فیلد مارشال فون درگولتس به خاورمیانه فرستاده شد.ودر جریان عزیمت به خاورمیانه توانست از کشتار ارامنه توسط عثمانی ها عکس بگیرد . [url="http://www.armeniapedia.org/wiki/Armin_Wegner"]http://www.armeniape...ki/Armin_Wegner[/url][/size]
  12. [quote name='1236547' timestamp='1391096760' post='362402'] باید در مورد این نسل کشی تحقیقات بیشتری بشه.دید تک بعدی و ظاهری به مسایل کار درستی نیست مخصوصا توی سایتی با این سطح و تخصص این درست نیست که فقط به گفتن کشتار مسیحیان مومن ارامنه توسط امپراتوری عثمانی بسنده کنیم.علاقه ای ندارم که موضوع رو بیشتر ازاین باز کنم.فقط برای راهنمایی دوستان "نسل کشی ارامنه توسط همون افرادی(مجموعه"تشکیلات یا ...) انجام شد که چندین بار در ایران نسل کشی راه انداختند(از نسل کشی 13فروردین گرفته تا جنگ جهانی اول) [/quote] چون بحث تاریخی هست باید منبع ارائه بدید اون هم منبع معتبر نمیشه که نصفه و بدون منبع حرف زد .
  13. [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/BTR-80~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_BTR-80%7E0.jpg[/img][/url][/center] [center]نفربر BTR-80[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Iveco.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Iveco.jpg[/img][/url][/center] [center]نفربر Iveco[/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Iglas-S.jpg[/img][/center] [center]Iglas-S[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/BMP-3.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_BMP-3.jpg[/img][/url][/center] [center]BMP-3[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/amx-30_main_battle_tank_venezuela_army_venezuelan_001____French-made_AMX-30_main_battle_tanks.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_amx-30_main_battle_tank_venezuela_army_venezuelan_001____French-made_AMX-30_main_battle_tanks.jpg[/img][/url][/center] [center]تانک اصلی میدان نبرد amx-30 ساخت فرانسه[/center] [center][url="http://Filename:%20http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Venezuelan_army_Russian-made_T-72B1_tanks_march_during_a_military_parade_to_commemorate_the_20th_anniversary_of_President_Hugo_Chavez_s_failed_coup_attempt_gun_sniper__28629.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Venezuelan_army_Russian-made_T-72B1_tanks_march_during_a_military_parade_to_commemorate_the_20th_anniversary_of_President_Hugo_Chavez_s_failed_coup_attempt_gun_sniper__28629.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Russian-made_main_battle_tank_T-72B1_of_Venezuela_army_during_a_military_parade_in_the_capital_.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Russian-made_main_battle_tank_T-72B1_of_Venezuela_army_during_a_military_parade_in_the_capital_.jpg[/img][/url][/center] [center]تانک اصلی میدان نبرد T-72B1[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/MSTA-S.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_MSTA-S.jpg[/img][/url][/center] [center]هویتزر خودکششی MSTA-S[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/S-125_Pechora_2M.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_S-125_Pechora_2M.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Venezuela_Defensa-034.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Venezuela_Defensa-034.jpg[/img][/url][/center] [center]موشک پدافندی پیچورا Pechora_2M[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Shaanxi_Y-8.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Shaanxi_Y-8.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Venezuelan_Air_Force_Y-8C_f200vv_Turboprop_Military_Transport_Aircrafts_China_chinese_exportpaf_y-9_mpa_asw_aewc__Venezuelan_Air_Force__paratroopers_281129.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Venezuelan_Air_Force_Y-8C_f200vv_Turboprop_Military_Transport_Aircrafts_China_chinese_exportpaf_y-9_mpa_asw_aewc__Venezuelan_Air_Force__paratroopers_281129.jpg[/img][/url][/center] [center]هواپیمای ترابری Shaanxi_Y-8[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/F-16_AMBV_next_to_an_F-5EM_the_FAB_during_air_exercises_CRUZEX-2013Venezuelan_F-16_AMBV_fighter_jet_and_Brazilian_F-5EM_fighter_jets.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_F-16_AMBV_next_to_an_F-5EM_the_FAB_during_air_exercises_CRUZEX-2013Venezuelan_F-16_AMBV_fighter_jet_and_Brazilian_F-5EM_fighter_jets.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/F-16_AMBV_next_to_an_F-5EM_the_FAB_during_air_exercises_CRUZEX-2013fs.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_F-16_AMBV_next_to_an_F-5EM_the_FAB_during_air_exercises_CRUZEX-2013fs.jpg[/img][/url][/center] [center]اف 16 نیروی هوایی ونزوئلا در کنار اف 5 ایی ام F-5EM نیروی هوایی برزیل ----[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Venezuelan_Su-30MK2_Flanker-C_Fighter_Jet_air_force_28329.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Venezuelan_Su-30MK2_Flanker-C_Fighter_Jet_air_force_28329.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Venezuelan_Su-30MK2_Flanker-C_Fighter_Jet_air_force_28229.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Venezuelan_Su-30MK2_Flanker-C_Fighter_Jet_air_force_28229.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/Venezuelan_Su-30MK2_Flanker-C_Fighter_Jet_air_force_28129.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_Venezuelan_Su-30MK2_Flanker-C_Fighter_Jet_air_force_28129.jpg[/img][/url][/center] [center]فلانکر های ( Su-30MK2 ) نیروی هوایی ونزوئلا[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/AK-103_Kalashnikov_assault_rifle_Venezuela_Army_001.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_AK-103_Kalashnikov_assault_rifle_Venezuela_Army_001.jpg[/img][/url][/center] [center]همونطور که در تصویر مشخص هست AK-103 کلاشنیکوف ( این سلاح تحت لیسانس در ونزوئلا تولید می شود )[/center] [center][color=#0000cd]سایر تصاویر[/color][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/27.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_27.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/25.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_25.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/24.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_24.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/23.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_23.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/22.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_22.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/21.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_21.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/20.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_20.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/19.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_19.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/18.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_18.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/17.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_17.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/12~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_12%7E0.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/10~1.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_10%7E1.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/9~1.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_9%7E1.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/8~1.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_8%7E1.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/7~1.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_7%7E1.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/6~2.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_6%7E2.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/4~1.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_4%7E1.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/3~2.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_3%7E2.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/31~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_31%7E0.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/29.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_29.jpg[/img][/url][/center] [center][size=5][color=#0000CD]گرداوری و جمع اوری شده برای میلیتاری [/color][/size][/center] [center][size=5][color=#0000CD]military .ir[/color][/size][/center]
  14. mohammadarea51

    اخبار برتر نظامی

    [quote name='F14AA' timestamp='1390240338' post='360560'] درسته آخرش نابود میشه ! اما چه جوری ؟ همینطوری ؟ با عسل عسل گفتن دهن شیرین میشه ؟ چرا با گفتن همین جمله خودمون رو قانع می کنیم و تنبلی های خودمون رو توجیح ؟ بجای این حرف ها باید دید چطور میشه باهاش مقابله کرد ! [/quote] من گفتم اسرائیل هر کار انجام بده باز نابود خواهد شد . در مورد این که باید تلاش و کوشش کنیم تا پیشرفت کنیم و بتونیم بر اسرائیل غلبه کنیم شکی نیست . مسلما مسوولین این کار هم کارشون را به خوبی بلدند قبلا می گفتند گنبد اهنین چنین و چنان اما دیدم چطور به موقعش ناکار امد میشه . پس به عمل کار براید بله محمد جان
  15. mohammadarea51

    اخبار برتر نظامی

    [size=4]ممنون از شما اسرائیل هر کاری می خواد انجام بده بده باید بدونه عاقبت نابود خواهد شد . اِنَّ اِسرائیل اَوهَنَ مِن بَیتِ العنکبوت... والسلام[/size]
  16. به گزارش مشرق به نقل از جهان، عکسی که می بینید، "سید محمود موسوی" را هنگام تدریس در یک کلاس ابتدایی در منطقه غرب کشور نشان می دهد. "سید محمود" در سال 1360 در بابل متولد شد. وی در سال های جوانی، به سپاه پاسداران پیوست و یکی از نیروهای "یگان تکاور صابرین"(واحد ویژه نیروی زمینی سپاه) گردید. "سیدمحمود موسوی" در تاریخ 13 شهریور 1390، در نبرد رویارو با مزدوران خارجی در "ارتفاعات جاسوسان" (سردشت) شربت شهادت نوشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای "کمانگرکلای مرکزی" به خاک سپرده شد. نثار روح پاکش صلوات [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/10/26/476002_294.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/277712/8818/resized/resized_476002_294.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/10/26/476001_927.jpg"][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/277712/8818/resized/resized_476001_927.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/277712/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%A2%D9%82%D8%A7-%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%85%D9%90-%D9%85%D8%A7-%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D9%88%D8%B1-%D8%A8%D9%88%D8%AF"]مشرق [/url][/center] ****************** شهید سید محمود موسوی از شهدای یگان ویژه نیروی زمینی سپاه (صابرین) است که در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات شمال غرب کشور به شهادت رسید. این شهید بزرگوار اهل استان مازندران شهر بابل بود که به دلیل موقعیت شغلی مجبور به مهاجرت به تهران شد. [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/2~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_2%7E0.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/4~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_4%7E0.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/3~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_3%7E0.jpg[/img][/url][/center] واکنش پدر این سردار شهید به خبر شهادت فرزندش جالب است. آنجا که می گوید: «از افتخاراتم اینست که قبلا میگفتند سید محمود، فرزند فلانی اما الان میگویند فلانی، پدر سید محمود موسوی، پدر شهید ...» [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/12.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_12.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/11.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_11.jpg[/img][/url][/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/1~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_1%7E0.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/10~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_10%7E0.jpg[/img][/url][/center] متن زیر وصیتنامه عقیدتی - سیاسی مجاهد شهید سید محمود موسوی است: به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان سلام بر حضرت محمّد رسول خدا، سلام بر امیرالمؤمنین علی (ع) ،سلام بر فاطمه زهرا(س) ، سلام بر ائمه معصومین، سلام بر امام حسن مجتبی(ع) غریب مدینه، سلام بر سالار شهیدان اباعبدالله الحسین، سلام بر قبرستان بقیع، سلام بر کاظمین، سلام بر مشهد مقدّس، سلام بر سامراء مقدّس، سلام بر فاطمه معصومه و بر علمای قم، سلام بر شاه چراغ، سلام بر بهشت زهرا، سلام بر بهشت رضا، سلام بر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون. این وصیّت نامه را در حالی می نویسم که عازم مأموریت دشواری هستیم، امیدوارم انشاءالله با پیروزی عزیزان روح الله و سیدعلی به انجام برسد. [center] [/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/9~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_9%7E0.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/8~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_8%7E0.jpg[/img][/url] [/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/6~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_6%7E0.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/5~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_5%7E0.jpg[/img][/url][/center] یا رب! در نگاه دوستانم می نگرم در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده، با یکدیگر وداع می کنند، چون هیچ کس نمی داند چه کسی می ماند و چه کسی به دیدار معشوق می شتابد. خدایا! نـمی دانم وقتی که مرگ به سراغم می آید، من در چه حالی هستم، اما خدایا! دوست دارم در آن حال، لبهایم به ذکر یا زهرا(س) مشغول باشد و دلم از نور محبّت علی و فرزندان علی(علیهم صلوات الله) لبریز باشد. خدایا! در دلم تقاضایی است که نمی توانم آن را بر زبان آورم و آن تمنّای شهادت است. خدایا آیا من لایق شهادت هستم؟ خدایا! شرم دارم از اینکه بگویم شهادت را نصیب شخصی مثل من گردانی، زیرا شهدا، همه چیزشان خدا بود و من هنوز به آنجا نرسیدم. خدایا! شاید گناهانم موجب شده است تا در خواستم به عرش نرسد. پس خودت به من فرصت توبه عطا فرما. خدایا!دستانم خالی است. خدایا پس از سنگینی سی سال عمر به هدر رفته، اکنون احساس می کنم سبک شده ام. خدایا! نمی دانم حکمتت چه بود که مرا از شمال به تهران کشاندی و همسری مهربان و فرزندی سالم به من عطا کردی. حال من چگونه شکرت را بجا آورم؟ خدایا! از تو می خواهم همسر و فرزندم و تمامی خانواده ام را عاقبت به خیر نمایی. وصیتی به خانواده ام: پدر ومادر مهربانم، برادران وخواهرم، از اینکه زود از میان شما رفتم معذرت می خواهم، تقدیرخدا چنین بود. به هرحال، خداوند روزی ما را به دنیا آورد و روزی نیز ما را از این دنیا می برد و الان وقت رفتن من بود. شما را به خدا می سپارم و از خداوند می خواهم به شما صبر جمیل عطا فرماید. سلام مرا به همه دوستان و آشنایان برسانید و به آنان بگویید: اسلام و انقلاب باید به دست آقا امام زمان(عج)برسد. برای رسیدن به این مقصد، باید از تمام خطر ها و موانع عبور کرد، هر چند در این راه ممکن است خون جوانانی ریخته شود و جان عزیزانی نثار گردد وسهم کوچکی از این جهاد هم نصیب ما بشود. سفارشی به همسر مهربانم: شما واقعا برای من همسری کردید، اما من نتوانستم همسری شایسته برای شما باشم، عذرم را پذیرا باش. از خداوند می خواهم که به شما صبر عطا فرماید. همسر مهربانم!همیشه پشت سر رهبر قدم بردارید، چون سخنان رهبر بدون تردید حق است، پس بعد از من، همه هم و غم شما ولایت باشد. به دخترم بگوئید همواره در خط رهبری باشد و هیچگاه پشت ولایت را خالی نکند. همسر مهربانم! دوست دارم دخترم در شمال معلم قرآن شود و به بچه ها درس قرآن بدهد. از شما خواهش می کنم در این باره کوتاهی نکنید. در مراسم تشییع من گریه نکن، چون دوست دارم با استقامتت، دشمنان را به گریه اندازی. سخنانی چند با دخترم: 1- دخترم! باید با دیگران فرق داشته باشی، یعنی از نظر ادب، شخصیّت، متانت، معنویت و از نظر علمی به درجات عالی برسی. 2- قرآن را از مادرت بیاموز. 3- از همه مهم تر اینکه به مادرت احترام بگذار، زیرا مادرت در تمام سختی ها با تو بوده است؛ با گریه ات گریه و با خنده ات خنده می کرد. مواظب مادرت باش، من هم برای شما دعا می کنم. وصیّتم به دوستان و آشنایان: همه ما روزی به دنیا آمده ایم و روزی هم از این دنیا می رویم. خوشا به حال آن کس که پاک آمد و پا ک می رود. در این دنیای فانی اگرشما فردی خوب باشید حتما خوب از این دنیا می روید، اما من با این کوله بار گناه نمی دانم چگونه از دنیا خواهم رفت. امیدوارم انشاءالله با دعای شما، سبک بال به عالم دیگر رفته و از عذاب قبر نجات یابم. ای دوستان ! فریب دنیا را نخورید، زیرا این امر،مانع خیر اخروی می شود. پس در همه حال سعیتان به دست آوردن خیر اخروی باشد. کلامتان کلام رهبر باشد و از زبان او بشنوید، چون کلام و زبان رهبر، کلام و زبان آقا امام زمان(عج) است، پس همیشه حامی و پشتیبان رهبر باشید؛ زیرا دل رهبر به شما خوش است وهمواره برای سلامتی او دعا کنید. به پدر و مادرتان احترام بگذارید و دستشان را ببوسید، چون با دعای آنان زندگی شما خوب خواهد شد. به روحانیّت احترام بگذارید، زیرا آنان حافظان اسلامند. دشمنان از جدایی مردم و روحانیت خوشحال می شوند، پس دشمنان را با پیروی از روحانیّت، ناراحت کنید. اگر می خواهید از فتنه آخرالزمان در امان باشید، فقط پشت سر ولایت فقیه باشید. خانواده شهدا را فراموش نکنید و برای آنان دلگرمی باشید. با حضورتان در تمامی صحنه ها و راهپیمایی ها و شرکت در مراسمات دینی و مذهبی، پشتیبانی خود را از نظام اعلان نـموده و موجب یأس و ناامیدی دشمنان شوید. در پایان از همه شما التماس دعا دارم، محتاج دعای شما هستم. از دوستان و آشنایان حلالیّت بطلبید. رفیقان می روند نوبت به نوبت خوشا روزی که نوبت بر من آید... ساحت روح خدا عرض ارادت می کنم با علمدار ولایت باز بیعت می کنم رهبرم سید علی گر خواهد از من جان و سر سر به پایش می نهم غسل شهادت می کنم خداحافظ سید محمود موسوی [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/7%7E0.jpg[/img][/center] شهید سید محمود موسوی به روایت خانم «فاطمه رجب نسب» همسر شهید وقتی به مأموریت می روی 10 سال پیر می شوم من و محمود از سال 1382 با هم نامزد كردیم و در سال 1384 زندگی مشترك مان آغاز شد. از همان ابتدای ازدواج، ایشان به مأموریت های بلندمدت 20 روزه می رفتند حتی در چند روز مرخصی كه برای استراحت به تهران می آمدند، مشغول آموزش های سخت نظامی بودند و خیلی زود فرصت مرخصی ایشان تمام می شد. بارها به سید محمود گفته بودم كه وقتی شما به مأموریت می روید، سختی دوری از شما و اضطراب اینكه مبادا اتفاقی برای شما بیفتد، من را 10 سال پیر می كند. از ابتدای ازدواج، بنده با نحوه كار و سختی وظیفه شان آشنا بودم، اما چند عامل مرا بر تصمیم ازدواج با ایشان مصمم می كرد. اینكه از نظر معنویت در سطح بالایی قرار داشتند، هرگز به زرق و برق دنیا دلبستگی نداشتند و بسیار اهل عبادت و بی ریا بودند. ویژگی دیگر ایشان این بود كه بسیار مهربان بودند. اصلاً اهل دل شكستن نبودند. حتی اگر كودكی از وی چیزی می خواست، جواب رد نمی داد. یك روز به خاطر دارم كه سیدمحمود «صدیقه سادات» دختر كوچك مان را با موتور به گردش برده بودند. در آن هنگام بچه های دیگری كه در محوطه شهرك مشغول بازی بودند، از او خواسته بودند كه آنها را نیز سوار موتور كند. شهید با وجود آنكه از سر كار آمده و خسته بود، اما دل بچه ها را نشكسته بود و از ساعت 9 تا 11 شب به نوبت همه بچه ها را سوار موتور كرده بود. زمانی كه خبر شهادت ایشان را شنیدم، فقط احساس كردم كه دیگر در این دنیا نیستم. آن لحظه غیرقابل تصور بود. همیشه با امید به اینكه، ایشان از مأموریت باز می گردد، دوری شان را تحمل می كردم این بار نیز بازگشتند، اما با پیكری خونین. [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/14.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_14.jpg[/img][/url][/center] شهادت سید محمود، الهی بود به یقین شهادت ایشان لطف الهی است كه شامل شان شده، اما دوری ایشان برای بنده و فرزند خردسال مان خیلی سخت است. هر كجای این خانه را كه نگاه می كنم حضورش را احساس می كنم. تحمل درد فراغ ایشان برایم بسیار سخت است. صدیقه نیز دل تنگ پدرش است هر وقت عكس او را می بیند، بی تابی می كند، اما نمی داند كه دیگر نمی تواند در آغوش مهربان پدر آرام گیرد. سفارش همیشگی ایشان به بنده، تبعیت از ولایت بود. حتی او در وصیت نامه اش نیز به دخترش كه خردسالی بیش نیست، سفارش كرده كه اگر می خواهی از فتنه آخرالزمان در امان باشی، تابع ولایت باش. با اطمینان می توانم بگویم سید محمود شهید ولایت شد. هر لحظه از زندگی و ذكر او صحبت از ولایت بود و بالاخره او به آرزوی والایش كه همانا شهادت در راه ولایت بود، رسید. تنها دلخوشی ام دیدار رهبر است بنده به عنوان فرد كوچكی از خانواده شهدا، انتظار خاصی ندارم، اما تنها دل خوشی و آنچه كه مایه آرامشم می شود، این است كه به دیدار رهبر معظم انقلاب بروم. دیدار ایشان پس از شهادت «سیدمحمود» تنها چیزی است كه می تواند در دلم نقطه ای از امید را روشن كند. خون سیدمحمود پیش كشی است به آستان ولایت. امیددارم كه آقا ما را پذیرا باشد و این را به یقین بداند كه اگر سیدمحمود امروز نیست، اما آرمان و اهدافش همچون تكلیفی بر دوش من و فرزند خردسالش است. [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/16.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_16.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/15.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/thumb_15.jpg[/img][/url][/center] [color=#0000cd]دو خاطره از شهید سید محمود موسوی:[/color] [color=#0000cd]یه شب سید محمود خسته بود تصمیم گرفت اون شب زیارت عاشورا رو نخونه. وقتی خوابید تو خواب یکی از رفقای شهیدش به اسم شهید صیادی رو می بینه که به ایشون می گه سید محمود چرا زیارت عاشورا رو نخوندی و خوابیدی؟! شهید سید محمود همون لحظه از خواب بیدار میشه و زیارت عاشورا رو می خونه.[/color] [color=#0000cd](راوی: همسر شهید)[/color] [color=#0000cd]تعریف می کرد که برای یک برنامه آموزشی با گروهی به پیاده روی 24 ساعته در یکی از کوه هایی که از قبل هیچ شناختی به راه های آن نداشتیم رفته بودیم که من از فرط خستگی مقداری خوابیدم و گروه متوجه به خواب رفتن من نشد و همه رفتند و من جا ماندم.[/color] [color=#0000cd]با طی کمی از مسیر به دو راهی رسیدم. در حالی که وحشت کرده بودم و فریاد می کشیدم ناگاه حس کردم بانویی شانه های مرا گرفت و مرا به طرفی هل داد که آن راه همانی بود که گروه از همان گذشته بود...[/color] [color=#800000]شهید سید محمود موسوی یکی از افرادی بود که یکبار در مبارزه با گروه تروریستی ریگی به چند قدمی ریگی رسیده بود اما متاسفانه بدلایلی ریگی خبردار شد و از صحنه گریخت.[/color] [color=#0000cd]شهید موسوی یکی از معدود نفراتی بود که در ماشین مقام معظم رهبری، ایشان را در بازدید از مناطق زلزله زده بم همراهی می کرد.[/color] [color=#0000cd](راوی: امام جمعه گتاب شهرستان بابل)[/color]
  17. [color=#800080][b]گروه «حماسه و مقاومت» [url="http://www.farsnews.com"]خبرگزاری فارس[/url]- [/b][/color]مسجد جامع ساری، پاتوق بچه‌های جبهه‌ایی بود. وقت نماز که می‌شد، دور هم جمع می‌شدیم. مهرداد بابایی، سیدمجتبی علمدار، حسن سعد و... یک حلقه‌ انس تشکیل می‌دادیم، هر کجا که بود؛ مسجد و جبهه، همیشه با هم بودیم. ظهر روز چهار بهمن 66، نماز را که خواندیم، از مسجد بیرون رفتیم. خانه ما در محله نهضت بود و خانه مهرداد در محله‌ تکیه باقرآباد. مهرداد همیشه بین ما چند نفر برای این ‌که بچه‌ها را به سمت خانه‌ی خودشان سوق بدهد، پیشتاز بود. خانه‌شان پاتوق دائمی بود. مهرداد تک‌پسر خانواده بود. قهرمان وزنه‌برداری که مادرش مهربان‌تر از خودش بود و پدرش با صفاتر از دریای خزر. حیاط خانه‌شان هم همیشه پر بود از بوی بهار نارنج. در بین راه که به ‌سمت خانه‌شان می‌رفتیم، ایستادم. گفتم: «مهربان‌پسر، مهردادجان! گردان مسلم(ع) پیغام داده که باید راهی بشوم. فردا هم باید بروم، امروز نمی‌توانم نهار خانه‌ی شما باشم.» [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/1.jpg[/img] [/background] راست: شهید سید علی دوامی چپ علیرضا علیپور مهرداد غیظ کرد، به هم ریخت و گفت: «این دیگر آخر هر چه نامردی دنیاست، نارفیقی اگر بی‌ من ساری را به هر نقطه‌ی عالم ترک کنی...» گفتم: «مهردادجان! تو تنها پسر خانواده‌ای، ما چند برجی هستیم. من نباشم، شش تای دیگر هستند که ننه‌ام دق نکند. تو چی؟ واقعاً می‌دانی که مادرت چه‌قدر به تو وابسته است؟ پدرت چی؟ اگر یک ساعت تو را نبیند، مثل این‌ که آفتاب گم شده باشد، فانوس می‌گیرد، وجب به وجب باغ و دریا و کوهستان شمال را از این رو به آن رو می‌کند. تازه تو قهرمان وزنه‌برداری هستی. مملکت به شما پهلوان‌های باایمان خیلی نیاز دارد. از همه مهم‌تر، تو عزیز دل مادری، اگه تو بیایی با من، اگر یک گوشه‌ی دست و سرت خراش بردارد، یک قطره خون از دماغ تو بیاد، وای بر من اگر زنده بمانم. امان از روزی که زنده و سالم برگردم. همیشه‌ی خدا محکوم به شرم و خجالتم در مقابل مادرت...» بحث بالا گرفته بود که بر سر یک دوراهی رسیدیم، یک خم کوچه سمت محله‌ی ما می‌رفت، خم دیگر کوچه به محله باقرآباد. با مهرداد دست دادم و سرش را بوسیدم. خم دیگر کوچه را گرفتم و دستم را از دست مهرداد کشیدم. حرکت کردم به سمت خانه، یک قدم که برداشت قدم دوم، قفل شده بودم، مهرداد با آن پنجه‌های پهلوانی‌اش، چنان دست‌هایم را فشرد که قلبم داشت می‌ترکید. یک نیم دایره پیچیدم و برگشتم روبه‌روی مهرداد! گفت: «ببین رضا! ما با هم رفیق هستیم. رفاقت یعنی رفتن با رفیق تا آخر خط.» گفتم: «من توان این‌که جواب ننه و بابای تو را بدهم ندارم. بچه‌جان ولم کن، ولم کن.» دستم را کشیدم و یا علی(ع) گفتم و حرکت کردم. مهرداد، با عصبانیت گفت: «بُوبوبوروبابابابا.» بعد جوری مرا کشید که توی بغلش پرس شدم. [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/2.jpg[/img] [/background] شهیدان حسن سعد و محمد علی صبوری در تصویر دیده می‌شوند مهرداد وقتی حرف می‌زد، یک لکنت زبان بسیار شیرین داشت؛ اما وقتی عصبانی می‌شد، این لکنت از بیش‌تر و دوست ‌داشتنی‌تر می‌شد. دستم را از پنجه‌هایش کشیدم، یک قدم که دور شدم، دوباره نگاهی به چشم‌های آبی‌اش کردم. بغض آرام و غم پنهانی توی صورت و نگاهش نشسته بود که داشت التماسم می‌کرد، بی‌من نرو... گفتم: «نه! تو نمی‌توانی با من بیایی.» رفتم. دوید سمت من، شانه‌هایم را چسبید و یک نیم‌دایره سمت خودش چرخاند. او قهرمان وزنه‌برداری و من وردست پدر آرایشگرم بودم. تند چرخیدم و روبه‌رویش قرار گرفتم. خیلی عصبانی بود. لکنت زبانش هم زیادتر، اما شیرین‌تر شده بود. گفت: «ببین! من به مادرم، به به به پ پدررررم گفتم: دو دو دورم من یه یک خط قرمز بکشید.» [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/3.jpg[/img] [/background] جهانشائی، علیرضا علی پور، شهید علمدار وقتی گفت خط قرمز بکشید، انگار دور مرا خط قرمز کشیده باشد و من دلم را سپردم به مهرداد. رفتیم منزلشان. یک خانه‌ی قدیمی دوطبقه. خانه دو تا در ورودی داشت؛ یکی از کوچه‌ی اصلی، یک در دیگر از سمت پشت خانه که کوچه‌ی دیگر بود. پله می‌خورد و وارد حیاط می‌شد. یک باغچه‌ی پر از درخت‌های پرتقال، نارنج و بید مجنون. مهرداد همیشه رفقای خودش را برای این ‌که مزاحم خانواده نشوند، از در پشتی به طبقه بالا می‌برد. رفتیم بالا، جلوی در اتاق ایستادم و گفتم: «مهردادجان! بی‌خیال نهار. الآن سر ظهر است و مادرت بنده خدا به زحمت می‌افتد.» بی‌توجه به من مادرش را صدا زد. آمد بالا. عرض ادب کردیم. مادر و پسر رفتند گوشه‌ایی تا باهم گپ بزنند. گوش‌های تیز ما هم شنید که مادرش گفت: «مهردادجان! این چه کاری است که تو می‌کنی، الآن من چه‌کار کنم. این‌همه گرسنه را جمع می‌کنی وقت نهار می‌آوری خانه، این‌ها هم که ماشاءالله، همه بخور! چه‌طوری شکم پنج‌شش نفر را سیر کنم؟» [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/4.jpg[/img] [/background] شهیدان: مهراد عظیم باقری و حسن سعد در تصویر دیده می‌شوند مهرداد خندید و گفت: «این‌ها همه خودی‌اند مادرجان! هر چه بیاری اعتراضی ندارند. هر چی توانستی سر هم کن، لنگ مرغی، شاخه درخت نارنجی، پوست پرتقال، یک مشت عدس و مرغانه. مهم نیست. این‌ها کارشان تو جبهه همین است. بند شکم نیستند، عادت دارند.» هر چه به دستور مهرداد آماده شد خوردیم و برنامه‌ی رفتن را گذاشتیم؛ قرار شد فردا راهی جبهه شویم. گفتم: «مهردادجان! تا ما این‌جاییم تو اصلاً صدای رفتنت را در نیاور. بگذار هر وقت ما از این‌جا رفتیم، بعد فردا صبح یک بلایی سر خودت بیاور و پای مرا وسط معرکه نکش!» عصر شد. همراه مهرداد رفتیم بلوار دریا، سمت ترمینال. دو بلیط اتوبوس گرفتیم. بعد رفتیم آرایشگاه پدرم که در محله‌ی نهضت بود. اول مهراد نشست. به بابام گفت: «موهای من را مثل دامادی رضا که بنا داری اصلاح کنی، بزن.» بابام خندید و گفت: «علی‌رضا اصلاح‌شدنی نیست که نیست. مگر تو آدمش کنی که ما را هم با خودش ببرد جبهه.» مهرداد صفایی به سر و صورتش داد. بهش گفتم: «داماد شدی پسر، خودت را تو آینه دیدی؟ حسابی خوشگل شدی‌ها!» مهرداد نرم و غمگین خندید. نمی‌دانم چرا لحظه‌ای غمگین شد. شاید حس غریبی پیدا کرد که در فهم من نگنجید و من غمگین دیدمش. توی دلم گفتم: «من که این همه بهش وابسته‌ام، رفیقش هستم، وای به حال پدر و مادرش که مهرداد تک‌پسر خانواده هم هست.» از پدرم خداحافظی کردیم و رفتیم. اما من گیر افتاده بودم، گیج و پریشان، نمی‌توانستم رها بشوم. همین‌طور قدم‌زنان به‌سمت مسجد جامع ساری رفتیم. نماز مغرب و عشا را خواندیم و به مهرداد گفتم: «هر کی برود خانه‌ی خودش.» [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/5.jpg[/img] [/background] شب سختی برایم بود. کاش می‌توانستم بدون مهرداد بروم؛ اما توان جدا‌یی‌اش را نداشتم. شب را با دلواپسی سپری کردم. نماز صبح را که خواندم، کوله‌ام را برداشتم، لباس پوشیدم و نشستم پای تلفن که به مهرداد تلفن بزنم. گوشی را برداشتم، قلبم می‌کوبید. خدایا! مادر مهرداد گوشی را بر ندارد. هنوز بوق سوم نخورده بود، مادرش گوشی را برداشت. ساعت هنوز هفت نشده بود. فهمیدم که هوای خانه‌ی دوست حسابی ابری است و دریای دل مادر مهرداد طوفانی. با شرمندگی سلام و احوال‌پرسی کوتاهی کردم. گویا مهرداد قصه‌ی رفتن را گفته بود؛ چون مادرش سنگین جواب داد. گفتم: «آقا مهرداد گوشی را بگیرند.» مهرداد را صدا زد. مهرداد گوشی را برداشت. هنوز مهرداد حرفی نزده بود که مادرش با صدای بلند گفت: «این علیپوُره ریکا تِه ره ول نَکُونده؛ یعنی این پسره علی‌پور، تو را رها نمی‌کند.» مهرداد سریع جلوی دهنی گوشی را گرفت تا من صدای ناراحتی مادرش را نشنوم. گفتم: «مهردادجان! من که به تو گفتم، ببین مادرت چه می‌گوید؟ هنوز که هیچی نشده، این‌طوری قاطی کرده! وای به روزی که برای تو اتفاقی بیفتد، من زنده بمانم! با چه رویی برگردم. تازه پدرتان چی؟ مهردادجان بی‌خیال شو. بگذار من تنها بروم.» [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/6.jpg[/img] [/background] راست: شهید بهروز مستشرق، شهید مهرداد بابائی/ نشسته علیرضا علیپور مهرداد خونسرد و خیلی با بی‌خیالی، گویا اصلاً هیچ اتفاقی نیفتاده، سلام کرد و گفت: «تو چی می‌گویی؟» گفتم:«مثل این‌که متوجه عرایضم نشدی.» گفت:«به این موضوع فکر نکن رفیق. من به این کارها کار ندارم، تو هم بهانه‌جویی بی‌خودی نکن لطفاً، بگو ببینم چه کار داری؟» گفتم:«هیچی بابا، حرف من که حالی‌ات نمی‌شود! توکل به خدا، قلب کوچک مادرت، بغض نشکفته‌ی پدرت را بشکن و ساعت هفت صبح بیا دروازه بابل. وای بر من که عاقبت کارم بی‌تو چگونه خواهد شد.» مهرداد گفت:«کتابی حرف نزن، دل ننه‌ی من بزرگ‌تر از دریای خزر است. الآن حاضر می‌شوم و می‌آیم.» گوشی را گذاشتم. دلم داشت از پریشانی جیغ می‌کشید که این دل، عاقبت این بار تنها و بی مهرداد، برخواهد گشت. آماده شدم، کوله‌ام را برداشتم، خداحافظی کردم و رفتم به‌سمت سرنوشت. [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/7.jpg[/img] [/background] هوا هنوز گرگ و میش بود که رسیدم سر قرار. چند دقیقه نگذشته بود که مهرداد کوله بر دوش آمد. لبخند شیرینی پای لب مهرداد دیدم، دلم آرام گرفت. بهش گفتم:«سلام‌علیک آقا مهرداد بابایی! عاقبت کارَت را به مراد رساندی.» بعد هر دو زدیم زیر خنده و من پیشانی‌اش را بوسیدم. سه‌شنبه 5 بهمن، میدان خزر. باران نم‌نم می‌بارید و هوا سرد و سوزناک شده بود. مسافرها یکی‌یکی از راه می‌رسیدند. ما منتظر رسیدن اتوبوس بودیم. باران بند آمده بود و برف نرم و ملایم می‌نشست. چاره‌ای نداشتیم جز این‌که با برانداز کردن دانه‌های بلورین برف، خودمان را سرگرم کنیم. مهرداد ساکت بود و حرفی نمی‌زد. انگار که اصلا در کنار من حضور ندارد. نگاهش کردم، نرم خندید؛ یعنی حوصله‌اش هنوز به‌جاست. نگاهی به جاده انداختم، گفتم:«مهردادجان، این اتوبوس کی از راه می‌رسد؟ گمانم یارو بلیط‌فروشه، دروغ می‌گوید که اتوبوس می‌آید. اصلاً اتوبوسی در کار نیست. سرکارمان گذاشته، الآن یک ساعت این‌جا توی سرما علافیم.» بارش برف کم‌کم شدیدتر می‌شد. از سرما می‌لرزیدیم. داد همه‌ی مسافرها درآمده بود. هرکس چیزی می‌گفت: «این چه وضعش است؟ تو این سوز و سرما ما را سرگردان کرده‌اند. بلیط ساعت هشت بود.» سطح تحمل من هم ریزش کرد، عصبانی شدم و شروع کردم به داد و فریاد: «این چه وضعش است؟ ما باید هر طور شده خودمان را به تهران برسانیم.» داد و فریاد مسافرها بالا گرفت. مسئول تعاونی مسافربری گفت: «متأسفانه اتوبوس در راه برگشت از تهران به ساری تصادف کرده است. هر کس دوست دارد منتظر بماند تا ظهر یک اتوبوس دیگر خواهد آمد. هر کس عجله دارد بیاید و پول بلیطش را پس بگیرد.» قیمت بلیط ساری به تهران، هر نفر 38 تومان بود. چار‌ه‌ای نبود جز این‌که تسلیم سرنوشت شویم. پول را پس گرفتیم و با عجله میدان خزر را به‌سمت دروازه بابل ترک کردیم. خیلی سریع رسیدیم دروازه بابل. یک خودروی شخصی بنز به رنگ آبی بود که کرایه‌ی هر نفر هشتاد تومان می‌شد. یعنی دو برابر اتوبوس. سوار شدیم. برف سنگینی می‌بارید. از راننده خواهش کردیم تا وقتی که ماشین پر شود، بخاری‌اش را روشن کند. راننده ماشین را روبه‌راه کرد. گرم شدیم. زمان به‌سختی می‌گذشت و هیچ اثری از مسافر نبود. کلافه و خسته شده بودیم. به راننده کرایه دربست را پیشنهاد کردیم. راننده هم یک یا علی گفت و به‌سمت تهران حرکت کرد. مهرداد صبور و پرحوصله، اما من پریشان از این‌همه سرگردانی، این‌همه سختی که در هوای سرد برفی از صبح کشیدیم. این آدم یک کلمه شکایت نکرد، حرف اضافه نزد که این چه وضعی است، اصلاً گله‌گذاری نکرد. ساری را که پشت سر گذاشتیم، هوا طور دیگری شد. هرچه به‌سمت بلندی‌های هراز نزدیک‌تر می‌شدیم، شدت برف بیش‌تر می‌شد. باد هم شروع شده بود، باد، با برف و باران قاطی شده بود و بوران شده بود. باد شلاق می‌زد و برف می‌چسبید به شیشه‌ی ماشین و پرده‌ایی از یخ ایجاد می‌کرد. داخل ماشین دلنشین و گرم بود. برف‌ها در باد می‌غلتیدند، شیشه‌ها بخار گرفته بود، راننده هر چند ثانیه یک بار لُنگی که دور گردنش بود را می‌کشید و با یک دستش شیشه‌ی داخل را پاک می‌کرد. برف‌پاک‌کن خسته و درمانده نفس‌نفس می‌زد. رسیدیم به پلور، در یک پیچ خطرناک ماشین تکانی خورد، خاموش کرد و ایستاد. هر چه استارت زد، روشن نشد. راننده گفت: «ماشین خراب شد.» عاقبت نیم‌چه‌پتویی کهنه از زیر صندلی بیرون کشید و انداخت روی شانه‌اش. یک تکه پلاستیک هم روی سرش گذاشت و از ماشین بیرون زد. در که باز شد، سرما پیچید داخل ماشین. کاپوت ماشین را بالا زد و شروع کرد به دستکاری. داد می‌زد: استارت بزن. من پریدم جلو و هر بار که داد می‌زد استارت، سویچ را می‌چرخاندم. نیم ساعتی گذشت. راننده آمد داخل و سیم‌ها را از پشت سویچ بیرون آورد. اتصال داد که شاید مشکل از این‌جا باشد. ماشین مجسمه شده بود، هر کاری کردیم روشن نشد. به تنها چیزی که فکر کردیم، پول تو جیبی‌مان بود. من و مهرداد از ماشین پیاده شدیم. ماشین زنجیر چرخ بسته بود و باید ماشین را هل می‌دادیم. چند متری که هل می‌دادیم، راننده استارت می‌زد. خیس عرق شده بودیم. بیش از حد توان تلاش می‌کردیم. نمی‌خواستیم وسط کوهستانی که هر یک ساعت، یک ماشین هم رد نمی‌شد، ناامید شویم. یک ساعت بیش‌تر سرگردان روشن شدن ماشین شدیم. راننده خسته از تلاش، عاقبت دستی به عرق پیشانی‌اش کشید و گفت: «بچه‌ها واقعاً شرمنده‌ام.» برای لحظه‌ای دنیا روی سرم خراب شد. خدایا! این چه سرنوشتی است؟ راننده دستش را توی جیب برد و اسکناس مچاله‌شده‌ای را از هم جدا کرد، شمرد و گفت: «شرمنده‌ام به خدا! دست من نیست.» نصف کرایه را پس داد. وضع مالی خوبی نداشتیم. من نصف مهرداد پول داشتم. نه این‌که مهرداد تک‌پسر و دوردانه خانواده بود، همیشه‌ی خدا پول تو جیبی‌اش بیش‌تر از من بود. اما ما شش برادر بودیم و درآمد پدرمان از یک مغازه‌‌ی سلمانی، خیلی چشمگیر نبود. از طرفی هم بعضی وقت‌ها پدرم جبهه هم می‌رفت، برای همین وضع زندگی خانواده سخت می‌شد. ما مجبور بودیم خیلی مراعات کنیم تا چرخ زندگی‌مان بچرخد. حالا وسط کوهستان، بی‌پولی از یک طرف، گرسنگی هم کم‌کم به درماندگی و سرگردانی ما اضافه شد. قولی که به [color=#ff0000][b]سیدمجتبی علمدار [/b][/color]داده بودیم، یک طرف، دعای توسل جمکران طرف دیگر! باید هرطور شده پرواز کنیم تا شب به جمکران برسیم. فردا شب هم باید خودمان را به گروهان سلمان معرفی کنیم. توکل به خدا کردیم و در آن هوای بورانی، پیاده گردنه را گرفتیم و خودمان را بالا کشیدیم. هرچند قدم که می‌رفتیم، نگاهی به پشت سر می‌انداختم. مهرداد انگار این شرایط سخت را هنوز درک نکرده بود که آرام و مطمئن راه می‌رفت. [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/8.jpg[/img] [/background] یک ساعت گذشت. به ندرت ماشینی از کنار ما می‌گذشت. اولین ماشین که سروکله‌اش پیدا شد، یک وانت پیکان بدون چادربند بود. اول توجهی به ما نکرد، شاید ترسیده بود اما چند متری که دور شد و داد و فریاد ما را دید، دلش رحم آمد و ایستاد. جلوی ماشین به غیر از راننده، یک مرد و زن هم نشسته بودند. اشاره کرد اگر تحمل سرما را داریم، عقب ماشین سوار شویم. این بهترین گزینه‌ای بود که می‌شد انتخابش کرد. بدون هیچ حرفی سوار شدیم. هوا بسیار سرد و گدازنده بود. استخوان‌های ما از شدت سرما جیغ می‌کشید. در آن وضعیت سخت، تنها چیزی که ما را گرم نگه می‌داشت، اعتقاد قلبی بود که به آن پایبند بودیم. عشقی که در وجود ما بود، رسیدن به دعای توسل بود و پس از آن جبهه. هرچه لباس ضخیم در کوله داشتیم، به خودمان پیچیدیم. برای لحظه‌ای اشک‌هایم حلقه‌حلقه روی گونه‌هایم نشست و منجمد شد. با خودم گفتم: «خدایا! ما که فقط داریم برای تو می‌آییم. این شرایط سخت اگر توی معرکه جنگ و در کوه‌های کردستان اتفاق می‌افتاد، نگران‌کننده نبود؛ اما نمی‌دانم مصلحت چیست؟» همه‌ی مسیر بدون این‌که کلمه‌ای با مهرداد حرف بزنم، طی شد. نمی‌دانم چه‌قدر گذشته بود که پایتخت، خودش را به ما نشان داد. برای پریدن از عقب وانت لحظه‌شماری می‌کردیم. رسیدیم تهران‌پارس، سه‌راه افسریه؛ جایی که همیشه قفل است و ترافیک سنگینی دارد. لحظه‌ها کند و بی‌تاب می‌گذشت. عاقبت رسیدیم، نفسی عمیق کشیدم. به مهرداد گفتم: «مثل این‌که واقعاً به تهران رسیدیم.» خوشحال از ماشین پایین پریدیم. مهرداد خواست به راننده کرایه بدهد که قبول نکرد. از تهران‌پارس فوری یک تاکسی سواری دربست به‌سمت راه‌آهن گرفتیم. طولی نکشید که رسیدیم. [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/9.jpg[/img] [/background] راه‌آهن خیلی شلوغ بود. به هر مشقتی که بود، امریه گرفتیم که با قطار به اهواز برویم. امریه برگه‌ای بود رایگان تا رزمندگان با آن به جبهه‌های جنوب سفر کنند. امریه برای ساعت یک بعدازظهر فردا، بود. حرکت از تهران ساعت یک بود که رأس ساعت سه هم می‌رسید قم. اما برنامه‌ی ثابت و همیشگی ما این بود که هر وقت می‌خواستیم به جبهه برویم، طوری تنظیم می‌کردیم که صبح روز سه‌شنبه از شمال به تهران می‌رفتیم، شب چهارشنبه جمکران و صبح آن روز حرم حضرت معصومه(س). ساعت سه عصر هم سوار قطار قم می‌شدیم و به‌سمت جبهه می‌رفتیم. امریه را گرفتیم، یک نفس عمیق و راحت کشیدیم که عاقبت به جمکران خواهیم رسید گوشه‌ای از ایستگاه راه‌آهن نماز ظهر و عصر را خواندیم. خسته، گرسنه و تشنه بودیم. چای داغ خوردیم و شکم‌مان را سیر کردیم تا انرژی کافی داشته باشیم. آن‌جا کمی گرم شدیم و استراحت کردیم. بعد سوار تاکسی شدیم و به‌سمت ترمینال جنوب حرکت کردیم. ساعت از سه گذشته بود که به ترمینال رسیدیم، اما از جمعیتی که آن‌جا ایستاده بودند وحشت کردیم. ایستگاه جمکران، وضعیت غیرعادی داشت. مردم در یک صف بسیار طولانی و بسیار شلوغ ایستاده بودند. هرچه به انتهای صف نزدیک‌تر می‌شدیم، شلوغ‌تر و بی‌نظم‌تر می‌شد. به مهرداد گفتم: «اگر این‌طوری بخواهیم برسیم ته صف، شب می‌شود.» دست مهرداد را گرفتم و گوشه‌ای دورتر از صف، سرگردان ایستادیم. دوباره آشفته و سرگردان شدیم. نگاهی به مهرداد انداختم. توی چشم‌های مهرداد خستگی را دیدم، اما چیزی نگفتم. می‌دانستم که هرگز شکایتی نخواهد کرد. هر بیست دقیقه یک اتوبوس می‌آمد که تقریبا پر بود. فقط چند صندلی خالی داشت که با هجوم مردم به‌سمت آن، دعوا و یقه‌گیری بالا می‌گرفت و عاقبت، اتو‌بوس بدون آن‌که کسی را سوار کند، از میان جمعیت به سختی فرار می‌کرد! هوا لحظه به لحظه سردتر و تاریک‌تر می‌شد. کم‌کم باران هم خودی نشان داد. دو ساعتی گذشت. دیگر تاب و تحمل نداشتم. به مهرداد گفتم: «اگر راه چاره‌ای پیدا نکنیم، تا فردا هم منتظر بمانیم، جز سرگردانی چیزی نصیبمان نخواهد بود. به درک که پول ما تمام می‌شود. توکل به خدا ماشین بگیریم.» [background=#dddddd][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10264/10.jpg[/img] [/background] مهرداد انسان عجیبی بود. اعتراضی به سختی، سرگردانی و سرما نداشت. من نق‌نقو شده بودم و دائم شکایت می‌کردم؛ هرچند که پشیمان نبودم. رفتیم سر خیابان، مردم آن‌جا هم ازدحام کرده بودند. هر ماشین شخصی که می‌آمد، مردم هجوم می‌بردند، طوری‌که می‌خواستند ماشین را از جا بلند کنند. داد می‌زدند، جمکران جمکران جمکران، ماشین گاز می‌داد و ناپدید می‌شد. رفتیم سمت جنوب شرقی ترمینال. کمی صبر کردیم. بر‌گشتیم سمت انتهای جنوب غربی، هر طرف شلوغ‌تر از جای قبل. اصلاً موفق نمی‌شدیم. دیگر بریدم. نگاهی به چهره‌ی مهرداد انداختم. دلم برایش سوخت. دلم می‌خواست سرم داد بکشد؛ اما آن‌قدر متواضع بود که کلمه‌ای نمی‌گفت. بدجوری دلم گرفت، حس کردم شکست خورده‌ام. [color=#000080]مهرداد هم همین‌طور بود. آرام، لطیف و غمگین نشان می‌داد. دلم شکسته بود، نه به خاطر سرگردانی، خستگی و گرسنگی، بلکه به خاطر مهرداد. نگاه عمیقی به چشمان مهرداد کردم. دیدم در چشمانش حرارتی بیش‌تر از من است؛ برای رسیدن به دعای توسل و آن حال عاشقانه. برای لحظه‌ای از این‌که نتوانستم مهرداد را به آن حال عاشقانه‌ی جمکران برسانم، شرمنده شدم. از این شرمندگی گریه‌ام گرفت و اشک از گونه‌هایم جاری شد. دلم شکست و در هقt>‌هق گریه‌هایم به امام زمان(عج) گفتم: «مولای من! تو که خودت می‌دانی چه‌قدر عشقت در دل ماست. می‌بینی حال و روزگار ما را. همه‌ی وجود ما، همه‌ی هستی ما، فقط تو هستی! شاهد بیاورم... خودت. گریه‌ام بالا گرفت. در هقt>‌هق گریه‌هایم نالیدم که آقاجان! فرمانده ما تویی، ما سرباز تواییم. اصلاً برای تو آمدیم. می‌خواهیم برویم به جبهه، جانمان را گرفته‌ایم کف دستمان. همه‌ی این‌ها برای توست، اگر تو نمی‌خواستی ما بیاییم خانه‌ات، چرا ما را در این برف و سرما، تا این‌جا کشاندی؟ ببین آقاجان ما چه‌قدر یخ کردیم. ببین داریم از گرسنگی می‌افتیم. مولای من! تو که مشرفی بر همه‌ی جهان، تو که احاطه داری به این عالم، حالا می‌خواهی ناامیدمان کنی؟ دلم داشت از سینه کنده می‌شد. دانه‌ی باران و اشک‌هایم گونه‌های هردوی ما را خیس کرده بود. مهرداد با آن‌همه صبوری هم حال دیوانگی مرا که دید، گریه افتاد. هنوز اشک‌هایمان را پاک نکرده بودیم که یک اتوبوس چند متری ما ایستاد. از آن اتوبوس‌های هیأتی تهران، جمعیت پراکنده ایستاده بودند. من و مهرداد در یک فضای خالی میان جمعیت بودیم. مردم هجوم بردند سمت اتوبوس. چند نفر چنان تنه‌ای به ما زدند که نزدیک بود نقش زمین شویم. هم‌همه‌ای بر پا شده بود. نگاهم افتاد به اتوبوس، دیدم تقریباً پر است. در دلم گفتم: «این مردم عجب کم‌صبرند. بابا این‌که اصلاً پُر است، جایی برای گرفتن مسافر ندارد، چرا خودتان را خسته می‌کنید؟» مردم چسبیده بودند به تنه‌ی اتوبوس و از سروکول هم بالا می‌رفتند؛ اما نمی‌دانم چرا اصلاً درِ اتوبوس باز نمی‌شد. شاگرد اتوبوس سرش را از شیشه بیرون کرد، مردم چنان هجوم می‌آوردند، گویی می‌خواهند اتوبوس را چپ کنند. ما فقط تماشا می‌کردیم. اصلاً ذره‌ای امید نداشتیم، برای همین هم تلاشی برای جلو رفتن نکردیم. شاگرد اتوبوس، نگاهش را چرخاند سمت ما و بلند داد زد: «آهای شما دو نفر» من برای لحظه‌ای شوکه شدم، دور و برم را نگاهی کردم که شاید به دوست و آشنایی دارد اشاره می‌کند. باورم نمی‌شد که ما را صدا می‌زند. برای بار دوم صدا زد: «هی با شما دو نفر هستم! شما دوتا که اورکت جبهه‌ای دارید.» من گفتم: «با مایی؟» با صدایی بلند گفت: «بله! پس با کی هستم؟ زود باشید. از لابه‌لای جمعیت جلو رفتیم. در باز شد، وقتی پایم را روی رکاب اتوبوس گذاشتم، اشکم جاری شد. توی دلم گفتم: «آقاجان! به همین زودی، به این سرعت به داد دل ما رسیدی.»[/color] بغض سنگینی از خوشحالی گلویم را فشرد. سینه‌ام سنگین شد، نفسم بالا نمی‌آمد. یعنی اصلاً خودم را در آن حد نمی‌دانستم که پذیرفته شوم. همان‌جا، همه‌ی این اتفاقات را به مهرداد نسبت دادم و با خودم گفتم که این اجابت دعا و این لطف امام زمان(عج)، به خاطر مهرداد بوده است. شاگرد اتوبوس با احترام ما دو نفر را به‌سمت ردیف دوم هدایت کرد. پشت سر راننده و کنار بخاری گرم. همین‌که نشستیم، دست مهرداد را محکم فشردم و آرامش عمیقی پیدا کردم. طوفان‌زده‌ای بودیم که نجات پیدا کرده بودیم. اتوبوس حرکت کرد. هنوز گیج و پریشان از این‌همه لطف و دگرگونی بودم. شاگرد اتوبوس با دو لیوان چای و دو بسته کیک حال ما را پرسید و گفت: «بخورید تا داغ شوید.» چای و کیک را که خوردیم، دوباره برگشت. دو لقمه‌ی بزرگ نان برای ما آورد و گفت: «گرسنه‌ هم که هستید، بخورید، بخورید تا جان بگیرید.» دیگر همه‌چیز روشن و واضح بود. وقتی غذا را خوردیم، مهرداد بلند شد و رفت از راننده و شاگرد تشکر کرد و برگشت کنارم نشست. یک صلوات بلند فرستاد و همه‌ی مسافران اتوبوس هم با صدای بلند صلوات فرستادند. سکوت که برقرار شد، مهرداد بلند شد و گفت: «این دوست من مداح است.» شاگرد اتوبوس فوری یک بلندگوی دستی آورد. من هم شروع کردم به مداحی. هر چه از آقا امام زمان(عج) خواسته بودیم، بیش‌تر از آن‌چه طلب کرده بودیم، برآورده شد. طولی نکشید که به مقصد رسیدیم. رسیدیم مسجد جمکران. وارد که شدیم، همین که نشستیم روی زمین، شروع کردیم به خواندن دعای توسل. همه‌ی آن مصیبت‌ها را کشیده بودیم تا به دعای توسل برسیم. رسیدیم به آرزوی دلمان، چه‌قدر حال خوبی پیدا کردیم. همانطور که می‌خواستیم، به موقع، اتفاق افتاد؛ حتی یک ثانیه هم عقب نماندیم. دعای توسل را خواندیم و آخر شب رفتیم خانه‌ی خواهرم در قم. خواهرم خیلی تعجب کرد. گفت: «این وقت شب، بی‌خبر؟!» شوهر خواهرم جبهه بود. شب را خوابیدیم، صبح برای نماز رفتیم حرم حضرت معصومه(س)، نماز و زیارتنامه را خواندیم و برگشتیم. خواهرم صبحانه را حاضر کرده بود. صبحانه را که خوردیم، به خواهرم گفتم: «ما باید ساعت سه سوار قطار شویم، قبل از آن حرکت می‌کنیم تا جا نمانیم.» خواهرم گفت: «من نهار برای شما فسنجان تدارک دیدم؛ مگر اجازه می‌دهم که بدون نهار بروید.» از ما اصرار و از خواهرم انکار که بدون خوردن دست‌پختش حق رفتن را نداریم. خواهر بود و چاره‌ای نبود. فضای مطبوع و گرم اتاق ما را به خواب عمیقی فرو برد. برای نماز ظهر بیدار شدیم. دیگر فرصتی نبود که نماز ظهر را به حرم برویم، نماز را خواندیم و منتظر نهار شدیم. خواهرم چای، میوه و تنقلات مختلف می‌آورد و اصرار داشت که بخوریم تا نهار آماده شود. ما هم منتظر و دلواپس سوت قطار. اندکی گذشت، عاقبت فسنجان از راه رسید و بر دل سفره نشست. ساعت دو عصر شد. فقط یک ساعت فرصت داشتیم که جا نمانیم. نهار را که خوردیم، خواهرم دوباره چای و دسر آورد. گفتم: «مهردادجان بلند شو تا بی‌چاره نشدیم.» بلند شدیم. از خواهرم خداحافظی کرده و راه افتادیم. سوار ماشین که شدیم، به راننده گفتم: «فقط جلدی بران که از قافله عقب نمانیم.» خوردیم به ترافیکی که اصلاً سابقه نداشت. عاقبت نزدیک به ساعت سه رسیدیم راه‌آهن. از ماشین پیاده شدیم و دویدیم داخل راه‌آهن. ساعت سه و ده دقیقه بود. با عجله و دلواپسی وارد محوطه شدیم که قطار سوت دلخراشی کشید. دم قطار را دیدم که داشت دور می‌شد. زدم توی سرم، نقش زمین شدم. مهرداد نشست روی زمین کنار من، هاج و واج نگاه کردیم. قطار رفت... گفتم: مهرداد بی‌چاره شدیم. این چه سرنوشتی بود؟ از ساری همین‌طور به مشکل خوردیم. دست مهرداد را گرفتم و دویدیم بیرون. تند و با عجله یک سرویس دربستی گرفتیم، به‌سمت اراک. به راننده گفتیم که اگر ما را به قطار اراک برساند، به او دو برابر کرایه می‌دهیم. ایستگاه بعدی قطار اراک بود. رسیدیم اراک، هنوز به راه آهن نرسیده، سوت قطار دل ما را فرو ریخت، آسمان روی سرمان خراب شد. به راننده خواهش و تمنا کردیم که ما را برساند ایستگاه بعدی. مقصد بعدی قطار ازنا بود. خسته و سرافکنده شده بودم. مهرداد یک کلمه هم نق نمی‌زد که اگر نهار نمی‌خوردیم این‌طور نمی‌شد. به طرف اَزنا راه افتادیم. ازنا هم از قطار ماندیم، خودمان را به خرم‌آباد رساندیم. انگار خدا دیگر دلش واقعاً برای ما سوخت. در خرم‌آباد برای قطار مشکلی پیش آمده بود که بیش‌تر از حد معمول توقف کرد و ما به وصال خود رسیدیم. قطار شلوغ بود. در راهرو ایستادیم و قطار راه افتاد. در اندیمشک پیاده شدیم و به سمت هفت‌تپه، محل استقرار لشکر «25 کربلا»، رفتیم. خودمان را به گردان مسلم(ع) تحویل دادیم. شب اولی که رسیدیم، سیدمجتبی علمدار، فرمانده گروهان سلمان، از گردان مسلم، نیمه‌های شب بیدارم کرد. خواب‌آلود بیدار شدم. دیدم بچه‌ها زیر نور فانوس نشسته‌اند. [color=#ff0000]مهرداد بابایی، [/color][color=#ff0000]حسن سعد [/color]و [color=#ff0000]حسن حسین‌زاد[/color]. چشم‌هایم را مالیدم و گفتم: «چه خبر است؟ نگاه کردم، ساعت دو و نیم نیمه‌شب بود. گفتم: «ای بابا! شما هم نصف شب وقت گیر آورده‌اید. خوابم می‌آید. تازه رسیدم و خسته‌ام رفتم زیر پتو. سیدمجتبی با صدای بلند داد زد: «علی‌پور پاشو بچه! می‌خواهیم برویم.» سرم را از زیر پتو بیرون نیاوردم. با صدایی خسته و خمارآلود گفتم: «کجا؟» گفت: «یک جای خیلی دور...» گفتم: «بروید، من الآن خوابم می‌آید. بگو اصلاً بهشت، آن‌جا هم نمی‌آیم. دور من خط بکشید. یک خط قرمز! بیرون باران می‌بارید و هوا خیلی سرد بود. تنبلی زد زیر دلم و خودم را زدم به‌خواب. هرچه سیدمجتبی، مهرداد و بچه‌ها گفتند، بلند نشدم و خوابیدم. صبح بلند شدم، دیدم چادر خالی است. رفتم بیرون، هیچ‌کس نبود. گروهان رفته بود، زدم توی سرم. دویدم سمتی که گروهان برای عملیات «والفجر 10» رفته بود... [b]*خاطراتی از رزمنده‌ی گردان مسلم ابن عقیل(ع) جانباز علی‌رضا علی‌پور [/b] [b]نویسنده: غلام‌علی نسایی[/b] [url="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921008000172"][b]لینک [/b][/url]
  18. معرفی هواپیمای هیبریدی ESTOLAS آمیخته ای از مشخصات هواپیما، بالگرد، هواناو و بالون همانگونه که در کوشش های پیگیر کمکی-امدادی در طی طوفان هایان فیلیپین مشاهده شد، مدد و حمایت از پرسنل و قربانیان مناطق مصیبت زده از دشواری های عمده می باشد به این علت که همگی بسترها از قبیل باندهای فرودگاه ها که در این حادثه صدمه دیده و غیرقابل استفاده گردیده اند. حال طرح جدید از مدلی هواپیما که شاخصه ها و ویژگی های بالون، هواپیما، هلی کوپتر و هواناو را در هم آمیخته است و به مثابه قسمتی از طرح تیک آف و فرود سریع و کوتاه مدت بر روی سطحی (ESTOLAS* ) که بوسیله مجمع تحقیقاتی و عملیاتی اروپا در دست توسعه و اقدام است که قادر است به برطرف نمودن این مشکلات کمک خواهد نمود. هواپیمای ترکیبی ESTOLAS که متشکلاز طراحی کوتاه و تناوری است و موتورهای ملخی آن در پس بدنه اصلی صفحه ای مانند آن که جایگاه روتور آن همانند یک بالگرد است، تعبیه شده است. http://gallery.military.ir/albums/userpics/10147/estolas-hybrid-aircraft.jpg http://gallery.military.ir/albums/userpics/10147/normal_estolas-hybrid-aircraft.jpg این هواپیما تقریبا کاملا متشکل از مواد کامپوزیت کم وزن می باشد و حاوی بدنه ای که قادر است با هلیوم به جهت پایین نگه داشتن وزن بیشتر و تامین قدرت بالابری اضافی، انباشته شود. این مزیت ها به آن در تیک آف و فرود در سرعت کم تر بر روی باندهای کوتاه مدد می رساند و اگر باند فرود عادی قابل دسترس نباشد، این هواپیما قادر است از دامنه کوسن هوایی و چرخ های اسکی خود به منظور تیک آف و فرود بر روی همه سطوح طبیعی مثل صحراها، باتلاق ها، آب و یا حتی برف استفاده نماید. تیم سازنده این طرح در حال بررسی چهار اندازه از ESTOLAS می باشند که شامل: انواع کوچک، متوسط، سنگین و فوق سنگین با حداکثر حمل بار از زیر ۳٫۳ تن گرفته تا بیش از ۴۴۰ تن می باشند. همسان و یکنواخت کننده این طرح، السکاندر گامالیو از دانشگاه فنی ریگا در لیتوانی اظهار داشته که نمونه فوق سنگین ESTOLAS قادر به تیک آف و فرود در فاصله ۱۷۵ متری است در صورتی که نمونه کوچک آن توانایی این عملیات را در ۷۵ متری خواهد داشت. http://gallery.military.ir/albums/userpics/10147/estolas-hybrid-aircraft-4.jpg http://gallery.military.ir/albums/userpics/10147/normal_estolas-hybrid-aircraft-4.jpg نسبت های بار نیز به میزان ۱٫۵ تا دو برابر بالاتر از جت های معمولی و یا هواپیماهای ملخی می باشند و به علاوه مصرف سوخت کمتر به این هواپیما قدرت تحویل محموله هایی را به اقصی نقاط کره زمین بدون سوخت گیری دوباره خواهد دادد. و مصرف سوخت پایین تر این هواپیمای هیبریدی آن را هم سطح با وسایل حمل و نقل ریلی از نظر هزینه قرار داده است در صورتی که نقصان و کاستن انتشار گاز CO2 در آن این وسیله را به وسیله ایی با کارایی بیشتر به منظور حمل و نقل هوایی برای محیط زیست مبدل ساخته است. http://gallery.military.ir/albums/userpics/10147/estolas-hybrid-aircraft-3.jpg http://gallery.military.ir/albums/userpics/10147/normal_estolas-hybrid-aircraft-3.jpg سوای بر استفاده از این هواپیما درعملیات امداد رسانی، گروه پیشرفت و توسعه بر این عقیده استوار است که ESTOLAS دارای طیف گسترده ای از برنامه های کاربردی از قبیل: برنامه های دفاعی، تجاری، توریستی و حمایتی به منظور ساخت و بهره برداری از میادین نفت و گاز از راه دور می باشد. و همچنین این نمونه دارای پتانسیل ارائه حمل و نقل هوایی با صرفه تر و ارزان تر و کارگشاتر بین شهرها با بهره جستن از باندهای کنونی و فرودگاه ها و شهرهای کوچک تر که از اینگونه امکانات بی بهره می باشند. http://gallery.military.ir/albums/userpics/10147/estolas-hybrid-aircraft-2.jpg http://gallery.military.ir/albums/userpics/10147/normal_estolas-hybrid-aircraft-2.jpg[list ] [*]http://dl.bargriz.ir/car-ship-Plane/estolas-hybrid-bargriz/rotatable-ESTOLAS-model_x264-bargriz.zip"]دانلود کلیپ مربوطه [*]حجم فایل:۴٫۴ KB [*]رمز بازگشایی: www.bargriz.ir [/list] منبع:http://www.gizmag.com/estolas-extremely-short-take-off-and-landing-all-surface-hybrid-aircraft/29790/"]gizmag پرواز و فرود در باند‌های بسیار کوتاه در هر جای ممکن http://www.estolas.eu/en/home"]ESTOLAS * : Extremely Short Take Off and Landing On any Surface --------------------------- تصاویر و تایپیک منتقل شد PersianKing
  19. دوستان عزیز اقای دکتر میرچراغی (متخصص داخلی ) با نام کاربری Khademolemam یکی از مدیران پایگاه وعده صادق و یکی از افرادی هستند که در بحث مهدویت و اخرالزمان اطلاعات با ارزش و فراوانی دارند ....البته این به این معنا نیست که با ایشان بحث نکنید ...اما خواهش می کنم در هنگام بحث یکم تو انتخاب کلمات دقت کنید ... گفتن بعضی کلمات حتی اگه شما منظوری هم نداشته باشید تلقی این را در ذهن فرد مقابل می کنه که دارید این ادم را مسخره می کنید یا قصد تحقیرش را دارید ... متاسفانه از برخورد های دیروز ایشان یکم ناراحت شد امیدوارم بشه این عزیز را دوباره به سایت برگردوند .... در هر صورت همه می دونیم که حضور چنین افرادی باعث بالا رفتن سطح علمی میلیتاری هست ..... موفق باشید
  20. تشکر از جناب سیاوش Expomil 2011 [img]http://www.resboiu.ro/wp-content/uploads/2012/12/Saur-1-Expomil-2011-1-510x382.jpg[/img] [img]http://www.resboiu.ro/wp-content/uploads/2012/12/Saur-1-Expomil-2011-Marius-Fenchea-Victor-Raptor-Iulian-Iamandi-510x382.jpg[/img] [img]http://www.resboiu.ro/wp-content/uploads/2012/12/Saur-1-Expomil-2011-Iulian-Iamandi-2-510x340.jpg[/img] [img]http://www.resboiu.ro/wp-content/uploads/2012/12/Saur-2-Expomil-2011-Victor-510x382.jpg[/img] [img]http://www.resboiu.ro/wp-content/uploads/2012/12/2011-09-24-12.08.31-510x382.jpg[/img] [img]http://www.resboiu.ro/wp-content/uploads/2012/12/Saur-2-BSDA-2012-George-Visan-510x382.jpg[/img]
  21. [center][size=4]به نام خدا[/size][/center] [size=4]دوستان به نظر شما در مراحل بعدی مذاکره اگه طرف غربی برای نظارت توان نظامی ما در ازای دادن امتیازاتی پشنهاد پیوستن ما را به معاهداتی مثل اسمان باز (1) ، ام تی سی آر (2) و ... را ارائه کند ایا به نظر شما پیوستن به چنین معاهداتی به سود ما خواهد بود یا نه ? 1- [url="http://en.wikipedia.org/wiki/Treaty_on_Open_Skies"]معاهده اسمان باز open sky :[/url] [font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma]یک نظام پروازهای نظارتی غیرمسلح را بر فراز خاک ۳۴ کشور عضو این معاهده برقرار می‌کند تا به ارتقای شفافیت و بررسی فعالیت‌های نظامی کشورها بپردازد معاهده آسمان باز که بیست و چهارم مارس ۱۹۹۲ در هلسینکی امضا شد، از اول ژانویه ۲۰۰۲ به اجرا در آمده است. هدف از انعقاد چنین سندی افزایش شفافیت و اعتماد بین کشورهای امضا کننده این معاهده در زمینه فعالیت‌های نظامی و کنترل تسلیحات است. این پیمان را ۳۴ کشور اروپا و آمریکای شمالی امضا کرده اند. روسیه نیز بیست و ششم مه ۲۰۰۱ به این پیمان ملحق شد.مدت زمان معاهده نامحدود است و پيوستن آن براي كليه كشورها آزاد است. كشورهايي كه زماني در زمره اتحاد جماهير شوروي بودند مي توانند در هر زمان بدان بيوندند اما در خواست ساير كشورها بسته اجماع كميسيون مشورتي آسمان هاي بازOSCC است سازماني كه عهده دار تسهيل اجراي معاهده است.[/font] [font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma]2 - [/font] [font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma][url="http://en.wikipedia.org/wiki/MTCR"]Missile Technology Control Regime یا (MTCR) رژیم کنترل تکنولوژی موشکی[/url] است که در آوریل سال ۱۹۸۷ توسط کشورهایی از قبیل کانادا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، ژاپن، بریتانیا، و ایالات متحده آمریکا تاسیس شد.سیستم موجود كنترل های گسترش تكنولوژی موشكی بالستیك محصول تكاملی تدریجی می باشد كه در اواخر 1960 آغاز شد و تا امروز ادامه دارد و در سال 1982 رژیم كنترل تكنولوژی موشكی برای اولین بار به وسیله وزارت دفاع آمریكا مطرح شد .MTCR وظیفه دارد که از گسترش سلاح های هسته ای و وسایل نقلیه هوایی بدون سرنشین (پهپاد) و سلاح های کشتار جمعی جلوگیری کند[/font] یا سایر معاهدات دیگر .... جواب احتمالی که بعضی دوستان خواهند داشت این هست که ما توان نظامی خودمون را در معرض دید انها قرار بدیم چه فایده ای داره یا غیره ؟ ببینید دوستان مساله اول این که ما همه توان نظامی خودمون را در معرض دید انها قرار نمی دیم دوم این که به طور مثال در مورد معاهده اسمان باز کشوری که مورد پرواز نظارتی قرار می گیره طبق توافق قبلی و در مسیر مشخص و با حضور نمایندگانی از کشور میزبان پروازانجام می گیره ... به طور مثال وقتی از یک پایگاه نظامی عکس برداری میشه این کار میشه با ماهواره هم انجام داد .اما وقتی این تصاویر از طریق این معاهده گرفته میشه هم باعث همکاری با کشورهای عضو میشه و هم این که کشور هایی ضعیف که تجهیزات ماهواره ای برای گرفتن عکس ندارند می تونند از این طریق به پایگاه های نظامی دیگر کشورها دسترسی داشته باشند ..... به معاهده های کنترل تسلیحات پیوستن همین چند ماه پیش تقریبا جلوگیری کرد ار یک جنگ .... لطفا نظر و تحلیل خودتون را ارائه بدید ان شاء الله بیشتر صحبت می کنیم[/size]
  22. [quote name='beyro' timestamp='1388158903' post='356010'] میشه این رو توضیح بدید متشکرم [/quote] منظورم سوریست تسلیحات شیمیایی ....
  23. mohammadarea51

    شرح نبرد حران، اولین جنگ ایران و روم

    [quote name='mostafa_by' timestamp='1388034156' post='355769'] [/quote] اقا مصطفی عزیز برگشت دوبارتو به میلیتاری باید جشن گرفت ان شاء الله از این به بعد ما بیشتر شمارو به صورت علنی زیارت کنیم امین یارب العالمین
  24. mohammadarea51

    تصاویر نیروهای ویژه جدید عراقی

    http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/videos/story/92-06/07/13920606161449605106207.flv +++++++++
  25. mohammadarea51

    خاطرات شهدا

    [color=#000080]همه داشتند سوار قایق می شدند. می خواستیم بریم عملیات. یکی از بچه ها ، چند ماهی دست کوموله ها اسیر بود. هنوز جای شکنجه روی بدنش بود. وقتی سوار شد ، داد زد پدر شون رو در می آریم.انتقام می گیریم. آقا مهدی تا شنید گفت: تو نمی خواد بیای. ما واسه ی انتقام جایی نمی ریم.[/color] [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/221ae2b78854b471826774ba5f7ff02e_1024.jpg[/IMG]