-
تعداد محتوا
336 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
Days Won
7
تمامی ارسال های mohammadarea51
-
[img]https://fbcdn-sphotos-f-a.akamaihd.net/hphotos-ak-prn1/993805_718568544822166_1364334336_n.jpg[/img]
-
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
mohammadarea51 پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
[img]https://fbcdn-sphotos-b-a.akamaihd.net/hphotos-ak-prn2/1533881_1502683793289106_275298383_n.jpg[/img] در تصویر بالا بیمارستان الکندی چهارمین بیمارستان بزرگ خاورمیانه برای درمان سرطان در شهر حلب ... قبل از بهار عربی !!! و تصویر پایین هم تخریب شدن این بیمارستان .... پس از بهار عربی !!!! -
البته مدافعین هم خلاقیت هایی دارند !!! [img]http://upload7.ir/images/27130719202804262201.jpg[/img]
-
مقایسه [color=#006400]هرکولس[/color] با[color=#0000cd] ایرباس A400M[/color] [img]http://www.hamshahrimags.com/images/News/ramezan/moghaiese.jpg[/img]
-
گروه سیاسی: بعد از گذشت 45 سال، جان کری وزیر امور خارجه آمریکا و کهنه سرباز جنگ ویتنام، روز یکشنبه عازم دلتای مکونگ ویتنام، محل سابق خدمت نظامی خود شد تا با مقامات این کشور کمونیستی درباره آشتی بین دو کشور رایزنی کند. به گزارش بولتن نیوز، جان کری وزیر خارجه آمریکا در حالی پس از گذشت بیش از چهار دهه بار دیگر به ویتنام سفر کرده که در زمان جنگ ویتنام به عنوان یک افسر جوان نیروی دریایی آمریکا مشغول به فعالیت بوده است. هدف اصلی سفر جان کری به ویتنام گسترش همکاری ها و روابط امنیتی و تجاری بین دو کشور اعلام شده است. بر اساس این گزارش کری همچنین از مقام های سیاسی ویتنام خواسته است تا پایبندی به حقوق بشر و آزادی بیان را نشان دهند.جان کری ضمن استقبال از دوره گذار اقتصادی در ویتنام تاکید کرد، ادامه رشد اقتصادی ویتنام بستگی به ارتقای وضعیت حقوق بشر و آزادی های اساسی مردم دارد. وی در دیدار با رهبران و دانشجویان ویتنامی تصریح کرد، ویتنام ثابت کرده است که آزادی بیشتر تاثیر زیادی در تسریع دستیابی به یک جامعه با ثبات و آرام دارد و امروز ویتنام این فرصت تاریخی را دارد که این مساله را بیشتر ثابت کند. پایبندی به تعهداتی مثل باز کردن فضای اینترنت، جامعه ای بازتر، این حق که مردم بتوانند نظرات و عقاید خود را آزادانه مطرح کنند، آموزش با کیفیت عالی، ارتقای فضای کسب و کار و حمایت از حقوق بشر و آزادی بیان. آمریکا از رهبران ویتنام می خواهد تا از این حقوق حمایت کنند. قاتل میلیون ها ویتنامی دم از حقوق بشر زد! جالب آنکه جان کری به نمایندگی از کشور آمریکا در حالی دم از حقوق بشر در ویتنام می زند که حدود نیم قرن پیش، این کشور فجیع ترین کشتار جهانی و افتضاح ترین شکل ممکن نقض حقوق بشر را در ویتنام به وجود آورده بود. جنگ ویتنام که بعد از جنگ جهانی دوم لقب فجیع ترین جنگ تاریخ جهان را به خود اختصاص داده است، تنها به دلیل دخالت های بیجای آمریکا در امور داخلی کشور ویتنام شمالی بوده است. جنگ ویتنام در بازه خاصی از تاریخ روی داد؛ درست زمانی که آتش جنگ کره خاموش شده بود و جنوب شرقی آسیا ناامیدانه زبانههای جنگی دیگر را در افقش نظاره میکرد. جنگ ویتنام حاصل مجموعه پیچیدهای از تفاوتها بود؛ نبرد کوچکی که به جنگی بزرگ تبدیل شد. پرتلفاتترین جنگ پس از جنگ دوم جهانى و طولانیترین جنگ دنیای مدرن روایتی پرپیچ و تاب داشت. شروع این اشتباه بزرگ به اوایل دهه ۱۹۵۰ و پایان نخستین جنگ هند و چین باز مىگشت. هنگامى که ارتش فرانسه پس از شکست قاطع ازنیروهاى ویتمین تحت فرمان مردان سیاسی هانوى به رهبری «هوشی مین» مجبور به ترک ویتنام شدند. کشوری که برای نزدیک به شش دهه زیر پرچم فرانسه زانو زده بود و اینک برای برخاستن تقلا میکرد. فرانسه در نهایت در کنفرانس ۱۹۵۴ ژنو به استقلال سه کشور مستعمره خود در هندوچین یعنی کامبوج و لائوس و ویتنام رضایت داد؛ اما در موافقتنامههای کنفرانس ژنو، ویتنام موقتا به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شد. به این ترتیب کمونیستها به نیمهشمالی عقب مینشستند و نیمه جنوبی غیرکمونیستی باقی میماند که البته خط ویژه آتشبس میان این دو به عنوان مرز سیاسی تفسیر نمیشد. در آن زمان هدف ظاهرا این بود که پس از نظرسنجی سراسری از مردم ویتنام، تکلیف حکومت در این کشور معلوم شود اما در عمل داستان شکل دیگری داشت. آمریکا از ترس سقوط کل منطقه به دامان شوروی با این موافقتنامه مخالف بود و همین موضوع موجب شد تا با تشویق حکومت ویتنام جنوبی به رهبری «نگو دین دیم»، او را وادارند تا از شرکت در مذاکرات مربوط به رایگیری شانه خالی کند. این شد که در ۱۹۵۵ جمهوری مستقل ویتنام جنوبی به رهبری دیم رسما اعلام موجودیت کرد. عدم برگزاری رایگیر سراسری موجب شد تا باقیمانده نیروهای ویت مین در جنوب همراه با اوجگیری نارضایتی عمومی شدیدا دست به مقاومت بزنند و جبهه آزادی بخش ویتنام که جنوبیها افرادش را ویتکنگ صدا میکردند با پشتیبانی شمالیها در ۱۹۵۹ شکل بگیرد. شروع درگیری های جدی آمریکا در ویتنام نخستین نبرد جدی بین نیروهای طرفین در ۱۲ ژانویه ۱۹۶۲ در گرفت؛ زمانی که بالگردهای آمریکایی با هلی بورد بیش از ۱۰۰۰ سرباز ویتنام جنوبی در پناه آتش سنگین خود حمله به چریکها را آغاز کردند. این تهاجم اگرچه در ظاهر موفقیتآمیز بود اما در پایان تاثیری در بر نداشت؛ چراکه کنترل روستاها و راههاى خارج شهرى در تصاحب ویتکنگها باقى ماند. اواخر ۱۹۶۳ دیم طی کودتایی خارج از کنترل که توسط آمریکاییها پشتیبانی شد به قتل رسید. پیامد مرگ دیم بروز هرج و مرج در حکومت و روى کار آمدن ژنرالها در ویتنام جنوبىبود تا این زمان آمریکا در ویتنام بیش از ۱۶ هزار سرباز داشت و این آمار روزبهروز در حال افزایش بود. درعینحال چیزی حدود ۵۰ هزار سرباز هم در کره بودند که در صورت نیاز امکان واکنش سریع در منطقه ویتنام را فراهم میکردند، با این وجود نیروهای آمریکایی هنوز نقشی فعال در جنگ نداشتند؛ بهخصوص که کندی بیشتر به تقویت قوای دفاعی جنوب میاندیشید. اما پس از دوران کوتاه کندی و روی کار آمدن معاونش، داستان به کلی تغییر کرد. جانسون، رئیسجمهوری جدید آمریکا به محض روی کار آمدن موضع تهاجمی گرفت؛ تا جایی که در ۱۹۶۴ در نطقى اعلام کرد که حاضر نیست بگذارد آسیاى جنوب شرقى مانند چین از دست برود. البته ایستادن پای این حرف بعدها برای او خیلی گران تمام شد. در هفتم اوت، جانسون از سناى آمریکا مجوز ورود به جنگ را گرفت و در ژانویه ۱۹۶۵ پس از آنکه بار دیگربه ریاستجمهورى انتخاب شد با اعزام ۱۸۵ هزار سرباز به ویتنام موافقت کرد. هزاران بمب افکن آمریکایی، میلیون ها تن بمب بر سر مردم بیگناه ریختند در بهار ۱۹۶۵ نیروی هوایی آمریکا در عملیات رعد خروشان که بیش از ۴۴ ماه به طول انجامید با هزاران سورتی پرواز بمبافکنهای بی۵۲ و اف۱۱۱ و چیزی نزدیک به یک میلیون تن بمب، بارانی از آتش بر سر شهرهای شمالی ریختند. رشد هراسآور قواى نظامى آمریکا رفتهرفته آنها را در وضعیت برتر قرارداد. درپاییز۱۹۶۶ صدها هزار نیروى جنوبى در کنار ۴۵ هزار آمریکایى حملات سنگینى را در پناه آتش هلىکوپترهاى آمریکایى آغاز کردند. در این شرایط خلبانان بالگردهای آمریکایی از نهایت تلاش خود برای ساخت جهنمی از آتش بر فراز ویتنام فروگذار نکردند؛ اما حتی آتش سنگین بالگردهای هیویی با پشتیبانی جنگندههای تهاجمی نیز نتوانست خطوط دفاعی ویتکنگها را بشکند. چیزی حدود ۱۰۰هزار نفر از طرفین کشته شدند اما ویتکنگها اجازه پیشروى به دشمن را ندادند و حملات با شکست روبهرو شد. با این وجود واقعیت آن است که سربازان آمریکایی هیچ تجربهای در نبردهای پارتیزانی نداشتند؛ آن هم در سرزمینی که هر کسی میتوانست ویتکنگ باشد. سربازان آمریکایی قادر به تشخیص دشمنشان در روستاها نبودند چرا که حتی زنان و کودکان نیز قادر به کار گذاشتن تلههای انفجاری و یا تغذیه ویت کنگها بودند. سربازان آمریکایی درمانده شده بودند و بسیاری از آنها روحیهشان را از دست داده و به مصرف مواد روی آورده بودند. فشار ناشی از مبارزه با دشمنی پنهان سربازان آمریکایی را به ستوه آورده بود تا جایی که آنها با حمله به روستاها خشم و ناامیدی خود را بر سر روستاییانی خالی میکردند، بی آن که بدانند آن روستاییان به ویت کنگ کمک میرسانند یا خیر. مشهورترین این حملهها "قتل عام مای لای" نام دارد. بنا بر منابع گوناگون، در این قتل عام بین 347 و 504 غیرنظامی کشته شدند. بعدها اجسادی مثله شده نیز یافت شد. استفاده سربازان آمریکا از سلاح شیمیایی موسوم به "عامل نارنجی" سربازان آمریکایی برای این که مانع از مخفی شدن سربازان ویت کنگ در زیر شاخ و برگ درختان و بوتهها شوند، از مواد دیفولیانت (گردی که برای ریزش برگ گیاهان بکار میرود) استفاده کردند. یکی از مشهورترین این مواد "عامل نارنجی" نام دارد. در سال 1969 به تنهایی 1.034.000 هکتار از جنگلها با استفاده از این عامل نابود شد. "عامل آبی" نیز یکی دیگر از مواد شیمیایی بود که برای نابود کردن محصولات کشاوری و از بین بردن ذخایز غذایی ویتنام شمالی بر روی محصولات کشاوری اسپری میشد. بین سالهای 1962 و 1969، این عامل بر روی 688.000 هکتار از زمینهای کشاورزی، و به خصوص شالیزارها، پاشیده شد. عامل نارنجی و دیوکسین به خصوص برای سلامتی انسان مضرند. آزمایشهای اخیر بر روی نمونههای بافت انسانی (خون، چربی و شیر سینه) از افراد ساکن در بخشهایی از ویتنام که این مواد بر آن اسپری شده است نشان میدهد میزان دیوکسین موجود در بدن این افراد نسبت به دیوکسین موجود در بدن افرادی که در دیگر مناطق ویتنام و نیز کشورهای صنعتی زندگی میکنند بالاتر است از آن گذشته، به دلیل میزان بالای دیوکسین موجود در شیر مادرانی که در معرض این مواد قرار گرفتهاند این ماده سمی به نسل بعدی نیز منتقل میشود. برخی از بیماریهایی که در اثر این ماده در این افراد مشاهده شده از این قرار است: تومور بدخیم بافت نرم، لنفوم غیر هوجگین، بیماری هوجگین، کلرآکنه، سرطانهای دستگاه تنفسی، سرطان پروستات، تومور بدخیم سلولهای مغز استخوان، نوروپاتی محیطی، اسپینا بیفیدا، پورفیریا کوتانئا تاردا، زایمان زودهنگام، زایمان جنین مرده، نقصهای مادرزادی و غیره. میلیونها ویتنامی در طول جنگ در معرض عامل نارنجی قرار گرفتهاند. بر اساس تعدادی بررسی مقدماتی، برآورد میشود که امروزه حدوداً یک میلیون ویتنامی در اثر این ماده دچار معلولیت یا دیگر مشکلات سلامتی هستند. بنا بر این مطالعات حدوداً 100 هزار از این یک میلیون ویتنامی کودکانی با معلولیتها و نقصهای مادرزادی هستند. صدها هزار نفر ویتنامی کشه و زخمی شدند جنگ ويتنام بيش از هر جنگ ديگري در قرن گذشته طول كشيد و تاريخ قرن بيستم را به سرزمين عجايب دوخت، آنجا كه جز مرگ و آتش خبري نبوده. امريكاييان سالانه 500 هزار تن بمب به اين سرزمين ريختند، جنگلها را با ناپالم سوزاندند و انسانها را زنده زنده بريان كردند، اما سرانجام پس از 10 هزار روز با 45 هزار كشته، 300 هزار زخمي و صرف 150 ميليارد دلار هزينه و يك سرافكندگي تاريخي بر كشتيها نشستند و گریختند و اکنون پس از گذشت ساليان بسياری از آن زخم خورده های آمريکايي از خود سوال می کنند که چرا به اين جهنم اعزام شدهاند. آمريكا سالي ۲۵ميليارد دلار خرج جنگ ويتنام كرد و شش ميليون تن بمب برفراز شهرها و جنگلهاي ويتنام فرو ريخت. (تقريباً دوبرابر همه بمب هايي كه در جنگ دوم جهاني بر ژاپن وآلمان فرود آمد) كه پنجاه هزار جوان آمريكايي كشته و هزاران نفر معلول شدند. براساس گزارشهایی که بعدها منتشر شد بمبافکنهای آمریکایی تنها در فاصله ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۹ با بیش از ۱۰۰ هزار سورتی پرواز رقمی نزدیک به ۷ میلیون تن بمب در ویتنام رها کرده بودند. بيش از هشتادميليون ليتر مواد شيميايي جنگلهاي ويتنام را خشكاند واز بين برد. همانطور که گفته شد بزرگترين فاجعه اي كه سربازان آمريكايي در ويتنام به وجود آوردند وهنوز جهان از آن سخن مي گويد فاجعه «ماي لاي» (My-LAI) است كه درسال ۱۹۶۸ روي داد دراين دهكده به دستور يك گروهبان آمريكايي مردم ذبح شدند. هر موجود زنده اي كه در دهكده بود حتي حيوانات اهلي قتل عام شدند. وزیر دفاع آمریکا: ما سخت اشتباه کردیم رابرت مك نامارا وزیر دفاع پیشین آمریکا در دوران ریاست جمهوری جان اف کندی و لیندون بی جانسون از سال 1961 تا 1968 که در سن 93 سالگي از دنيا رفت را پایهگذار مهمترین مناقشات قرن بیستم، از جنگجهانی دوم، بمباران 67 شهر ژاپن، جنگ ویتنام، بحران موشکی کوبا تا خلیج خوکها دانست. مک نامارا از نظریهپردازان اصلی جنگ ویتنام محسوب میشود و به وی لقب معمار جنگ ویتنام را دادهاند. پس از شکست و خروج آمریکا از ویتنام، وی به منفورترین چهره در میان مردم آمریکا بدل شد. جنگی که لقب طولانیترین جنگ قرن بیستم را به خود اختصاص داد. جنگی که سالانه 500 هزار تن بمب، سه میلیون کشته، نابودی جنگلها و محصولات کشاورزی و اثرات مخرب مواد شیمیایی تا به امروز برای ویتنامیها به ارمغان آورد. خود آمریکا نیز پس از 10 هزار روز جنگ، با برجای گذاشتن 45 هزار کشته، 300 هزار زخمی و 150 میلیارد دلار هزینه، بدون هیچ دستاوردی خاک ویتنام را ترک کرد. مک نامارا پس از شدت گرفتن انتقادات و حملات، به نوشتن کتاب خاطرات جنگ و دفاع از خود پرداخت. وی در مستند ارول موریس در جواب این سوال که چقدر خود را مسئول جنگ ویتنام میداند، تنها سکوت کرد و اشک ریخت. وی در کتاب خود، نگاه به گذشته مینویسد: سختترین بخش جنگ، بیرون رفتن از کشوری است که به آن حمله کردهاید؛ آن هم وقتی که به دروغ هدف از حمله را نجات آن کشور عنوان کرده باشید... مک نامارا در جایی دیگر از این کتاب مینویسد: "ما افراد دولتهای کندی و جانسون که در تصمیمگیریهای جنگ ویتنام مشارکت داشتیم بر اساس آنچه گمان میکردیم اصول و سنتهای این ملت است عمل کردیم. ما تصمیمهای خود را با توجه به آن ارزشها گرفتیم. اما در اشتباه بودیم، سخت در اشتباه." طنز تلخ ماجرا آن است که حالا بعد از گذشت 45 سال از این نسل کشی تاریخی امریکایی ها، وزیر خارجه این کشور که خود روزگاری جزء قاتلین مردم بیگناه ویتنام بوده است، به این کشور سفر کرده و دم از حقوق بشر و حقوق از دست رفته ویتنامی ها زده است! *
-
تاپیک جامع سرلشکر شهید منصورستاری تاپیک جامع سرلشکر شهید منصورستاری (عکس ، خاطره ، فیلم و ... )
mohammadarea51 پاسخ داد به sepehr تاپیک در جنگ آوران
در یکی از سایتهای هاوک تصمیم گرفته شد به سمت یکی از هواپیماهای عراقی که در لاک رادار بود شلیک شود. ایشان (شهید ستاری) اجازه شلیک نمیدهد و خلبان عراقی که متوجه موقعیت خود شده بود EJECT میکند و از هواپیما بیرون میپرد. گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس- حدودا اوایل اسفند سال 1364 بود و ما برای شرکت در عملیات والفجر 8 به منطقه اعزام شدیم. امکانات زیستی زیادی در آنجا نبود. سریعا چادرهای زیست صحرایی را برپا کردیم و فکر کنم چادر را که بغل کردم تمام پوست دستم شیمیایی شد و آسیب دید. یگانم به وجود من در منطقه احتیاج داشت بنابراین پانسمان مختصری روی دستم انجام شد و به ادامه ماموریت مشغول شدم. دقیقه به دقیقه مورد حمله هواپیماهای عراقی واقع میشدیم. شدت حملات به حدی بود که خودروها نمیتوانستند در طول روز جابجا شوند. من راننده بنز اورلیکن بودم و وظیفه داشتم سوخت، غذا و سایر مایحتاج موضع را به به موقع به آنان برسانم. خوب به یاد دارم که در زمان سوخت رسانی به مواضع خودمان، آنقدر هواپیماهای عراقی به ما حمله میکردند که شمارش آن سخت بود. این همه ماجرا نبود و از سویی دیگر هم با توپ های زمین به زمین گلولههای فرانسوی مدام ما را مورد حمله قرار میدادند. در این عملیات به دفعات شاهد سرنگونی پرندههای شوم آهنین بال دشمن به وسیله سامانههای موشکی و توپخانهای پدافند هوایی بودم که تنها در سایه ایمان و توکل به وقوع پیوست . همان گونه که همه میدانیم شهید ستاری یکی از افتخارات کشورمان در آن عملیات (سایر عملیاتها) بود که قابلیتهای زیادی از خود نشان داد. شهید ستاری در این عملیات در رادار بندر امام مستقر بود و از آنجا سامانههای پدافند هوایی مستقر در منطقه خصوصا هاوک را هدایت میکرد. از ویژگیهای قابل توجه و مشهود وی (که همگان بر آن صحه میگذارند) دقت نظر بالا و هوش و ذکاوت قابل ستودنی ایشان بود که به دفعات در مورد این شهید گرانقدر گفته شده است. در گرماگرم مقابله با هواپیماهای مهاجم دشمن و برابر با تاکتیکهای معمول درگیری، در یکی از سایتهای هاوک تصمیم گرفته شد به سمت یکی از هواپیماهای عراقی که در لاک رادار بود شلیک شود. ایشان (شهید ستاری) اجازه شلیک نمیدهد و خلبان عراقی که متوجه موقعیت خود شده بود EJECT میکند و از هواپیما بیرون میپرد. با این عملکرد خلبان، هواپیما خود به خود سقوط کرد اما مسئله قابل توجه آن است که با این اقدام شهید ستاری حتی در آن موقع از جنگ، جان یک انسان هر چند که دشمن بود حفظ شد. از ظرایف و هوشمندی دیگر شهید ستاری این که ایشان پس از عملیات EJECT خلبان هواپیمای متخاصم، این اقدام خلبان متخاصم را تنها از روی لرزش خفیف اکوی هدف در روی اسکوپ رادار متوجه شدند و شایان ذکر است که در آن موقع از جنگ که ما با کمبود شدید تسلیحات و مهمات مواجه بودیم علاوه بر آن که شهید ستاری موجب حفظ جان خلبان عراقی شده از به هدر رفتن یک موشک هاوک که کاملا برای ما راهبردی و مهم بود نیز جلوگیری کرد. وقوع این موضوع به خودی خود نشانهای دیگر از سطح بسیار بالای دانش آن شهید ارجمند به شمار میرود. *راوی: سروان حجت مرادی http://www.farsnews....=13920916000846- 59 پاسخ ها
-
- 19
-
- نیروی هوایی
- دفاع مقدس
-
(و 3 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
[quote name='BattleMaster' timestamp='1387110953' post='353460'] اميدوارم فرد مستضعف منشي براي اين سمت انتخاب بشه شايد كمكي براي اينجانب در حمايت از مستضعفين سايت باشد [/quote] به نظرم اقا نریمان هم فرد معتدل و خوبیه و هم این که دائم الانلاین به نظرم مدیریت شایسته ایشون .... راستی از متاهلین تا حالا مدیر داشتیم به نظرم این قشر تا الان اونطور که باید و شاید به حقشون نرسیدن امید است با رسیدن اقا نریمان به این پست فرجی بشه البته اگه جو مدیریت ایشون را نگیره
-
کاوشگر 7 پرتاب شد/ رئیسجمهور پرتاب موفق دومین موجود زنده به فضا را تبریک گفت
mohammadarea51 پاسخ داد به mahdavi3d تاپیک در اخبار صفحه اول
تبریک میگم [b] [size=5][url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/270581/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%BE%D8%B1%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D9%81%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%85"]فیلم/ پرتاب و بازیابی "فرگام"[/url][/size][/b] -
پاسدارها دشمن شماره یک سازمان بودند/ جشن بزرگ بعد از ترور صیاد
mohammadarea51 افزود یک موضوع در جنگ تحمیلی
[color=#000080][right][size=5]خاطرات یک عضو جداشده از 18 سال زندگی در پادگان اشرف[/size][/right][/color] [right][b]گروه امنیتی دفاعی [/b][/right] [b][url="http://www.farsnews.com"]خبرگزاری فارس[/url]- اخیرا که کاسه صبر شیعیان عراق لبریز شد، فرزندان شهدای انتفاضه (که پدرانشان در عراق به دست تروریستهای منافقین که حکم بازوی اطلاعاتی و اجرایی صدام را داشته، کشته شدند)، با حمله به پادگان اشرف تعدادی از اعضای تروریست حاضر در این پادگان را به همراه چند تن از کادرهای اصلی این گروهک کشتند؛ اقدامی که برخی فرماندهان نظامی ایران آن را در مسیر نابودی منافقین، بالاتر از عملیات مرصاد نامیدند.[/b] [b]پرونده منافقین بالاخره بعد از چند سال جرم و جنایت علیه دو ملت ایران و عراق با پاکسازی پادگان مخوف اشرف بسته شد.[/b] [b]آنچه در زیر می خوانید، گفتگویی است با [/b] [right][b][color=#FF0000]هادی شعبانی [/color][/b][/right] [b]یک از اعضای سابق این گروهک که در سالهای اخیر به ایران برگشت و در گفتگو با فارس به بیان خاطرات و مشاهدات خود در طول بیست سال ارتباط و زندگی با گروهک تروریستی منافقین از جمله نحوه جذب و آموزش نیروها، ویژگیهای سرکردگان این گروهک و مقاطع مهمی مانند عملیات مرصاد (فروغ جاویدان)، اوضاع پادگان اشرف و نحوه فرار از سازمان پرداخت.[/b] [center][img]http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/06/21/13920621000219_PhotoA.jpg[/img][/center] [b]در روزهایی که منافقین آخرین نفسهای خود را در عراق می کشند، بازخوانی این گفتگو خالی از لطف نخواهد بود.[/b] [center][b]***[/b][/center] [right][color=#FF0000][b]* از چه سالی و چطور جذب سازمان مجاهدین خلق (منافقین) شدید؟[/b][/color][/right] بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 من هوادار چریکهای فدایی خلق بودم و چون در حال و هوای گروههای چپ قرار داشتم احساس میکردم اینها هستند که در میدان مبارزه حضور دارند و میتوانند انقلاب را به موفقیت برسانند. سال 58 رفتم سربازی تا سال 60 که این اواخر دیگر چریکهای فدایی ضعیف و نیروهایش ریزش کرده بودند. بعد از آن در نظرم تنها گروهی که در مبارزه باقی مانده و با گوشت و پوست خود مبارزه میکرد سازمان مجاهدین بود. این بود که بعد از کشته شدن موسی خیابانی و اشرف (همسر مسعود رجوی) هوادار سازمان شدم. [right][color=#FF0000][b]* شما در آن زمان مطالعه هم میکردید؟ راجع به جریانهای انقلابی چه نظری داشتید؟[/b][/color][/right] بله، کتابهایی را در رابطه با انقلابهای امریکای لاتین و آسیای شرقی مطالعه میکردم و آن مدینه فاضلهای که در ذهنم بود در سازمان مجاهدین خلق دیدم و همین انگیزهام شد تا برای امر مبارزه و آزادی به این سازمان بپیوندم. [right][color=#FF0000][b]* شخصیت و الگوی ذهنی شما در آن مقطع چه کسی بود؟[/b][/color][/right] از میان خارجیها به «چهگوارا» و در داخل به «بیژن جزنی» خیلی علاقه داشتم و حتی جزوهها و پروسه زندگیاش را مطالعه کرده بودم. مسعود رجوی هم بارها در نشستهای عمومی سازمان، خطوط مبارزاتی جزنی را بعنوان تز معرفی میکرد. [right][color=#FF0000][b]* آشناییتان با سازمان از چه طریقی بود؟ کسی شما را معرفی کرد؟[/b][/color][/right] همان طور که گفتم من از سال 60 هوادار سازمان شدم و تا سال 63 این روند ادامه داشت و در این مدت به همراه برخی از دوستان، تنها کار تبلیغی میکردیم تا اینکه در تابستان 63 از طریق یکی از دوستانم که عضو سازمان بود توانستم ارتباط تلفنی برقرار کنم. در کل، روال جذب به این صورت بود که حتما میبایست یک نفر از اعضای سازمان شما را معرفی کند و من هم قبلا به این دوستم گفته بودم که میخواهم عضو سازمان شوم. از این زمان دیگر ارتباط ما تلفنی برقرار میشد. [right][b][color=#FF0000]* این ارتباط تلفنی چطور برقرار میشد و چه اطلاعاتی از این طریق میگرفتید؟[/color][/b][/right] چون ما اهل تنکابن بودیم، ارتباط ها هم معمولا در همان تنکابن و یا رامسر برقرار میشد و بیشتر از طریق تلفن و با کد با هم صحبت میکردیم. مثلا میگفتند فردا خبر خوبی برایت داریم. بیا فلان رستوران و منتظر تماس ما باش. [right][color=#FF0000][b]* از اولین تماس تلفنی تا موقعی که بصورت حضوری یکی از اعضای سازمان را دیدید چه مدت طول کشید؟[/b][/color][/right] 14 ماه. سال 64 بود که روز پنچشنبه طی یک تماس تلفنی به من گفتند شنبه خودت را در زاهدان به فلان مغازه معرفی کن و به هیچ کس حتی خانوادهات هم چیزی نگو. من به خانواده گفتم 2 روز به تهران میروم و چون قبلا هم این کار را میکردم چیزی نگفتند. آمدم زاهدان و خودم را معرفی کردم. من و دوستم را که با هم به زاهدان رفته بودیم به خانهای برده و 48 ساعت نگه داشتند تا اینکه از مسیر حرکت مطمئن شدند و سپس بصورت قاچاق از مرز ایران وارد پاکستان شدیم. در پاکستان به شهر کویته رفتیم و از UN برگ پناهندگی گرفتیم تا بتوانیم به شهر کراچی برویم، در کراچی ما را تحویل نیروهای سازمان دادند و این اولین ملاقات حضوری با افراد سازمان بود. [right][color=#FF0000][b]* چقدر در پاکستان ماندید؟[/b][/color][/right] حدود 2 هفته. در این مدت بچههای سازمان که به «نیروهای رابط» معروف هستند کارهای مربوط به گرفتن پاسپورت و ویزای ما را برای رفتن به بغداد انجام میدادند. پس از آن به کویت پرواز کردیم و پس از توقف کوتاهی در کویت، به عراق رفتیم. [right][color=#FF0000][b]* در زمانی که شما هوادار سازمان بودید، موضعتان نسبت به اتفاقاتی مثل انفجار دفتر حزب جمهوری و شهادت آیتالله بهشتی چه بود؟[/b][/color][/right] خب آن موقع من سرباز بودم و تبلیغات زیادی هم علیه آقای بهشتی در جامعه میشد. مثلا میگفتند که با رژیم شاه همکاری داشته و سوابق ایشان در هامبورگ را میگفتند و یا ایشان را با برخی سران شوروی مقایسه میکردند. به این ترتیب ذهنیت ما به آقای بهشتی طوری شد که نسبت به ترور ایشان نگاه مثبتی داشتیم و بر اثر القائات سازمان به این باور رسیده بودیم که تا چند ماه دیگر واقعا رژیم سقوط خواهد کرد. [right][color=#FF0000][b]* قبل از ورود به عراق چه ذهنیت و انگیزهای داشتید؟[/b][/color][/right] هیچ ذهنیتی از فضای عراق نداشتیم و فکر نمیکردیم محل استقرارمان آنجا باشد. میگفتیم ما را برای جنگیدن با رژیم، از عراق به کردستان منتقل می کنند. [right][color=#0000FF]سازمان رادیویی به نام صدای مجاهد داشت که از قسمت کوچکی از کردستان که در دست مخالفین جمهوری اسلامی بود پخش میشد.[/color][/right] این رادیو طوری اخبار را منعکس میکرد که انگار همه کردستان در دست مخالفین جمهوری اسلامی است و ما هم باور میکردیم. از طرفی چون کتابهای مربوط به انقلابهای نیکاراگوئه، امریکای لاتین و آسیای شرقی را خوانده بودم دوست داشتم مانند آنها و به همان روش، مبارزه چریکی کنم. سقف امکاناتی هم که در ذهن داشتیم یک چادر بود که زیر آن مثل بقیه گروههای چریکی زندگی و مبارزه کنیم ولی وقتی به بغداد رسیدیم و آن امکانات، ماشینهای آخرین مدل و جشنها را دیدیم، تعجب کردیم. [right][color=#FF0000][b]* موقع رفتن به پاکستان چطور؟ به خانوادهتان چه گفتید؟[/b][/color][/right] همان طور که گفتم سازمان توصیه کرده بود هیچ کس از انتقال ما با خبر نشود و من هم چیزی به خانواده نگفتم. وقتی به پاکستان رسیدیم به خانه تلفن زدم و گفتم من الان پاکستان هستم و میخواهم برای ادامه تحصیل به انگلستان بروم. میزان تحصیلاتم دیپلم بود که دیگر ادامه هم ندادم. این مکالمه کوتاه، تمام صحبتی بود که در طول این 20 سال میان من و خانواده ام رد و بدل شد و دیگر تا سال 83 که برگشتم کوچکترین خبری از آنها نداشتم. [right][color=#FF0000][b]* چند خواهر و برادر بودید؟ آیا دیگر اعضای خانوادتان در کار شما دخالت نمیکرد؟[/b][/color][/right] ما 5 برادر و من فرزند آخر بودم. خواهر نداشتیم و پدرمان هم سال 57 فوت کرده بود و من به همراه دوتا از برادرانم با مادرم زندگی میکردم. در محیط خانواده از آزادی عمل برخوردار بودم و از طرفی هم طوری رفتار میکردم تا کسی از کارهایم با خبر نشود. [right][color=#FF0000][b]* بعد از ورود به عراق اولین جایی که شما را بردند کجا بود؟[/b][/color][/right] ابتدا ما را که حدود 13، 14 نفر بودیم به پایگاه «ضابطی» در بغداد منتقل کردند. پایگاه ضابطی اولین جایی بود که هر کس جذب میشد میبایست مدتی آنجا میماند. حدود 10 روز در پایگاه ضابطی بودیم و در این مدت کارمان نوشتن پروسه زندگی مان بود. قبلا کجا بودیم؟ چه کار میکردیم؟ چه کسی را در سازمان میشناسیم؟ خلاصه هر اتفاقی که در زندگیمان رخ داده بود باید مینوشتیم. بعد از 10 روز 2 نفر از اعضای سازمان بعنوان مسئولین چک امنیتی بچهها آمدند تا صلاحیت افراد را تائید کنند و تک تک با افراد برخورد کردند تا ببینند کسی نفوذی نباشد. از بچهها سوال میکردند که چه کسی را در سازمان میشناسی؟ اگر کسی را نمیشناخت چند روز تحت نظر قرار میگرفت تا مطئمن شوند نفوذی نیست. من کسی را نمیشناختم اما فردی که از من سوال میکرد همشهری از آب در آمد و برادرانم را شناخت و تائیدم کرد. [right][color=#FF0000][b]* پیش آمد که کسی هم تائید نشود؟[/b][/color][/right] نه، همه را قبول کردند چون در آن زمان سازمان احتیاج به نیرو داشت و از طرفی هم کسی که از طریق پاکستان آمده بود هوادار سازمان بود و تنها کاری که میکردند طرف را چند روز تحت نظر قرار میدادند و سپس او را تائید میکردند. [right][color=#FF0000][b]* از فضای پایگاه ضابطی بیشتر برایمان بگویید.[/b][/color][/right] پایگاه ضابطی یک ساختمان چند طبقه در نزدیکی میدان فردوس عراق و ابتدای خیابان الرشید بود. در کل همه پایگاههای سازمان در بغداد، هتل یا ساختمانهای چند طبقهای بودند که سازمان یا آن را اجاره میکرد و یا میخرید. این ساختمان چند طبقه دارای چندین واحد بود که هر واحد یک مسئول جدا داشت که زیر نظر مسوول طبقه اداره میشد. هر طبقه نیز کار خاص خود را داشت مثلا یک طبقه اداری بود، طبقه دیگر کار پروسهها را انجام میداد، یک طبقه قسمت پذیرش بود و یک طبقه هم آسایشگاه که در آسایشگاه، زنها و مردها جدا بودند. در ابتدا سازمان فقط 2 و 3 پایگاه در بغداد داشت ولی به تدریج با اضافه شدن پایگاههای دیگر مثل «جلال زاده»، «سیفی»، «سرپل» و غیره که همگی در یک منطقه از چهارراه آندلس تا میدان فردوس جمع شده بودند، این منطقه در اختیار مجاهدین قرار گرفت. [right][color=#FF0000][b]* شما برای انتقال به عراق هزینهای هم پرداخت کردید؟[/b][/color][/right] نه، همه هزینهها به عهده سازمان بود و حتی گفتند برای هر نیرو از زمان برقراری اولین تماس تا وقتی که جذب شود، 60 هزار تومان هزینه کردهاند و برای همین خاطر هم در پاکستان از همه رسید گرفتند که اگر کسی در وسط راه برید، میبایست تمام خسارت را میپرداخت. در سازمان هر کس یک پرونده خوب و یک پرونده بد دارد و همه حرکات و خصلتهای او ثبت میشود و مثلا حتی اگر بدن شما بوی عرق هم بدهد در پرونده شما ثبت میشود و هر چه پرونده بد شما پر باشد به نفع سازمان است چرا که مهدی افتخاری نفر سوم سازمان یک روز برید و سازمان برای توجیح آن به این پرونده بد نیاز دارد. [right][color=#0000FF]همه نیروها این پرونده را داشتند جز مسعود و مریم که هیچ کس تحت هیچ شرایطی حق انتقاد از آنها را نداشت.[/color][/right] [right][color=#FF0000][b]* بعد از طی دوره پایگاه ضابطی کجا رفتید؟ سازماندهی شوید؟[/b][/color][/right] بله، روال این بود که بعد از پایگاه ضابطی، افراد تائید شده را برای آموزش نظامی سازماندهی میکردند. من همراه 3، 4 نفر دیگر منتقل شدیم به پایگاه «جلیلی» در «سلیمانیه». ولی زمانی به آنجا رسیدیم که آموزشها شروع شده بود به همین خاطر تا شروع دوره بعد، حدود 20 روز در آشپزخانه کار کردیم. 10 روز از آموزش ما میگذشت که چند نفر از فرماندهان آموزش چریک شهری برای گزینش افراد جهت عملیات در داخل ایران از «کرکوک» به پایگاه جلیلی آمدند. بعد از صحبت با تک تک افراد، من هم انتخاب شدم و به همراه 10، 12 نفر دیگر منتقل شدیم به دانشکده چریک شهری «ملک مرزبان» در شهر کرکوک که پایگاه بزرگی بود. [right][color=#FF0000][b]* وقتی برای عملیات داخل ایران انتخاب شوید، به شما چه چیزی گفتند؟[/b][/color][/right] از من پرسیدند کجا میخواهی عملیات کنی تهران یا شهر خودتان؟ گفتم چون در شهر خودمان من را میشناسند بهتر است آنجا نباشد ولی در تهران یا شهر دیگر حاضرم. تا اینکه شهر اصفهان را برای عملیات من در نظر گرفتند. [right][color=#FF0000][b]* پس پایگاه ملک مرزبان باید با بقیه پایگاه ها متفاوت باشد. چه آموزش هایی آنجا میدادند؟[/b][/color][/right] آموزشهای پایگاه ملک مرزبان که به آن دانشکده چریک شهری هم میگفتند در رابطه با عملیات های داخل بود. در آنجا کار با انواع سلاح، موتور سواری، ماشین سواری، آموزش جعل مدارک، شنود و در کل هر کاری که برای عملیات چریکی در داخل ایران لازم بود آموزش میدادند و هیچ نیرویی تا زمان اعزام، از پایگاه خارج نمیشد چون امکان داشت در تماس با بقیه پایگاهها، اطلاعاتی لو برود. افراد این پایگاه حتی در سازماندهیها نیز شرکت نمیکردند. [right][color=#FF0000][b]* شما در طول حضور در سازمان از «عملیات های مهندسی» که اوائل دهه شصت و بعد از لو رفتن تعداد زیادی از خانههای تیمی سازمان شروع شد چیزی شنیدید؟ مثلا در مورد ربودن، شکنجه و کشتن سه پاسدار کمیتههای انقلاب (طالب طاهری، محسن میر جلیلی و شاهرخ طهماسبی) چیزی میگفتند؟[/b][/color][/right] شنیده بودم که در اوائل دهه شصت اتفاقی به نام شبکه «عبدالله پیام» در سازمان افتاد و قضیه از این قرار بود که فردی از نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی در سازمان نفوذ کرد و از طریق وی تعداد زیادی از خانههای تیمی لو رفت و افراد زیادی نیز دستگیر شدند. بعد از آن سازمان اعلام کرد هیچ رابطی در ایران ندارد. اما در مورد عملیاتهای مهندسی چیز زیادی نمیگفتند فقط در دوران آموزشی بود که یکی از افرادی که در قضیه سه پاسدار حضور داشت را دیدم. اسم او «عبدالوهاب فرجی» معروف به «افشین» بود. البته خودش نگفت که چه کار کرده ولی مسئول آموزش ما (مهدی کتیرایی معروف به ساسان که در عملیات مرصاد کشته شد) جلوی بقیه بچهها از او پرسید مثلا مانند همان کاری که با سه تا پاسدار کردی انجام بدهند؟ ساسان بعدا برایمان توضیح داد که افشین در قضیه شکنجه و کشتن سه پاسدار حضور داشته و همیشه هم این موضوع را با افتخار تعریف میکرد. او گفت شما هم باید به جایی برسید که مانند افشین باشید. [right][color=#0000FF]منظور او این بود که به حدی از قساوت برسیم که از کشتن و شکنجه افراد خصوصا پاسدارها کوچکترین ابایی نداشته باشیم.[/color][/right] [right][color=#FF0000][b]* به موضوع خوبی اشاره کردید، بحث پاسدارها؛ در سازمان چه تبلیغی روی پاسدارها میشد؟[/b][/color][/right] [right][color=#0000FF]پاسدارها دشمن شماره یک سازمان به حساب میآیند و حتی مثلا در نشست قبل از عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) مسعود خطاب به نیروها گفت: وقتی وارد تهران شدید هر کس را که دیدید بکشید خصوصا پاسدارها[/color][/right] و بعد از 48 ساعت من وارد میشوم و دستور عفو عمومی میدهم! [right][color=#0000FF]آنجا روی پاسدارها آنقدر کار میکنند که هیچ کس از کشتن آنها ابایی نداشته باشد.[/color][/right] گاهی مانورهایی برای آموزش عملیات در داخل گذاشته میشد. یکی از دوستانم تعریف میکرد که باید یک موتور سوار را در مانور از روی موتور به زمین میانداختم و سریعا کارت شناساییاش را میدیدم و اگر پاسدار بود او را میکشتم. وقتی موتور سوار را به زمین زدم و کارتش را بیرون آوردم دیدم معلم است ولی باز هم او را زدم. مسئولین آموزش بخاطر این کار من را تشویق کردند و گفتند [right][color=#0000FF]وقتی معلمی اینقدر جسارت دارد که جلوی فرد مسلح بیاید حتما پاسدار است و باید او را کشت.[/color][/right] خلاصه همیشه میگفتند اگر پاسدار را نکشی او تو را میکشد. البته این القائات برای هر کسی که میبایست ترور میشد صورت میگرفت. مثلا حتی اگر قرار بود یک راننده تاکسی ساده ترور شود، طوری علیه او تبلیغ میکردند که انگار بعد از آقای خمینی او نفر دوم رژیم است. [right][color=#FF0000][b]* خب حالا که بحث به اینجا رسید بهتر است قدری از فضای حاکم بر پایگاهها و نحوه رفتار سازمان با نیروها برایمان توضیح دهید.[/b][/color][/right] مناسبات در سازمان طوری بود که در ابتدا سعی میکنند علاقه طرف را به خانوادهاش از بین ببرند. میگویند شما بعنوان یک رزمنده داوطلب برای آزادی ایران و نجات همنوعان و خانوادههای بدتر از خودتان تلاش میکنید و این تعلقخاطر به خانواده از انرژی شما در راه مبارزه کم خواهد کرد. اگر به فکر خانواده باشید خالص نیستید و بجای اینکه صد در صد برای امر مبارزه به رهبری وصل باشید مثلا 95 درصد خواهید بود و آن 5 درصد بقیه در زمان مبارزه، دست و پای شما را میبندد. پس بهتر است همه چیز را کنار بگذارید. [right][color=#0000FF]مسعود در یکی از پیامهایش گفته بود که خانواده، منبع فساد است و باید کاملا آن را فراموش کنید.[/color][/right] [right][color=#FF0000][b]* ولی به هر حال گاهی انسان به یاد گذشته و خانوادهاش میافتد.[/b][/color][/right] درست است. در این صورت شما میبایست در گزارش روزانه خود بنویسی که مثلا من امروز 5 دقیقه به مادرم یا پدر یا هر کس دیگری فکر کردم و 5 دقیقه از رهبری قطع بودم و از مبارزه کم گذاشتم. بعد در نشستهای عملیات جاری که توضیح آن را خواهم داد این گزارش قرائت میشد و با شمار برخورد میکردند. من شاهد بودم که چطور با خانواده های افراد برخورد میشد. گاهی پیش میآمد که فردی با خانواده یا همسر یا پدر و مادرش جذب سازمان میشد. در ابتدای کار همه اعضای خانواده را از هم جدا میکنند و شما دیگر حق نداری به آنها فکر کنی بعد [right][color=#0000FF]طوری روی ذهن شما کار میکنند که اگر قرار باشد در راه منافع سازمان پدر یا مادر خود را بکشی این کار را خواهی کرد.[/color][/right] از طرفی آنقدر برای افراد برنامهریزیهای مختلف میکنند که دیگر وقتی برای فکر کردن به خانواده برای کسی نمیماند. [right][color=#FF0000][b]* اینکه گفتید در نشست عمومی با فرد برخورد میشود یعنی چه کار میکنند؟[/b][/color][/right] برخورد به این صورت است که شخصیت طرف را خرد میکردند. در نشست عمومی یقهاش را میگیرند که چرا از مبارزه کم گذاشتی؟ چرا «مرز سرخ» را رد کردی و حرفهایی از این دست. این برخوردها طوری بود که از شکنجه فیزیکی غیر قابل تحملتر است. [right][color=#FF0000][b]* شما اول بار چه زمانی مسعود رجوی را دیدید؟ بقیه کادرهای اصلی را چه طور، راحت میدیدید یا نه؟[/b][/color][/right] به جز مسعود و مریم که در فرانسه بودند، بقیه فرماندهان و مسولان را گهگداری میدیدیم. دیدن کسانی مثل «مهدی ابریشمچی» یا «سیاوش» و یا «منوچهر الفت» که از بچههای قدیمی سازمان در زمان شاه بودند، برای ما افتخاری بود. مسعود را اولین بار در جمعبندی عملیات چلچراغ در سال 67 دیدم و از اینکه رهبری سازمان را از نزدیک میدیدم احساس خوبی داشتم. حالا جالب اینجاست که [right][color=#0000FF]همین دیدن مسعود برای اولین بار را باید گزارش میکردی که وقتی او را دیدید چه احساسی داشتی؟ فقط هم باید نکات مثبت را مینوشتی.[/color][/right] مثلا میگفتی با دیدن او فهمیدم که من دیر جذب سازمان شدم، اشتباه کردم، باید زودتر مثلا سال 60 جذب میشدم و حرفهایی از این دست. در سازمان باید بدانی که همه اشکالها از توست و آن کس که هیچ اشکالی ندارد، مسعود رجوی است. [right][color=#FF0000][b]* شما از چه سالی وارد پادگان اشرف شدید؟ فضای حاکم بر پادگان اصلی سازمان چه طور است؟[/b][/color][/right] اشرف یک پادگان نظامی است که من از سال 66 وارد آنجا شدم با این تفاوت که شما در پادگان میتوانی روزهای پنجشنبه و جمعه را مرخصی بگیری و از آن خارج شوی ولی در اشرف این طورنیست. شما حق خارج شدن از پادگان را نداری مگر اینکه یا مریض خاصی داشته باشی یا مثلا زیارت کربلا باشد که آنهم نه به صورت فردی بلکه دستهجمعی و یا اینکه از نیروهای پشتیبانی باشی که سازمان به تو اعتماد صد در صد داشته باشد. اگر اعتراضی هم بکنی میگویند تو یک نیروی پیشتاز هستی که با میل خودت به اینجا آمدی. مگر تو یک نیروی عادی هستی؟ برای چه میخواهی به شهر بروی؟ هوای بورژوازی به سرت زده؟ مگر در شهر چه خبره؟ در پادگان اشرف همه چیز از خوراک و پوشاک با سازمان بود و شما فقط به عنوان نیروی رزمنده برایشان میجنگی. آنجا کسی حقوق ندارد، وسایل زندگی در اختیار کسی نیست، دقیقا مثل یک پادگان نظامی. کسی نمیتوانست بنابر سلیقه خودش رفتار کند. کسی تلویزیون یا رادیوی شخصی در اختیار نداشت. در آنجا شما هر روز باید گزارش کار بدهی و این گزارش کار در نشست عمومی خوانده میشود که به آن «عملیات جاری» گفته میشود. این نشست هر شب برگزار شده و هر کسی باید گزارش کار خود را بخواند. [right][color=#FF0000][b]* وضعیت زنها چه طور بود؟ آیا مثلا در عملیاتهای مهم از آنها استفاده می شود؟[/b][/color][/right] عملیات آفتاب که قبل از چلچراغ انجام شد اولین باری بود که زنها مستقیما وارد صحنه درگیری شدند. تا قبل از آن، یا نیروی پشتیبانی بودند و یا درعملیاتهای منطقهای و خمپارزدنها شرکت میکردند. بعدا مسعود از قول مریم گفت که زنها توانمندیهای زیادی دارند و میتوانند مسولیتهای بالاتری بگیرند. مسعود همیشه میگفت: مشکل انقلابهایی مثل نیکاراگوئه، امریکای لاتین یا چین این بود که نتوانستند مشکل برابری مرد و زن راحل کنند و این را به افراد بفهمانند که یک مرد با نگاه یک انسان به زن نگاه کند. به همین خاطر چون زن همواره مورد استثمار قرار داشته، ما مسولیت آنها را از مردها بالاتر قرار میدهیم. از آن زمان «بند دال» که مسولیت پذیری زنان در سازمان بود، اجرا شد. زن در سازمان تابوی مرد است و هرگونه علامتی که قدرت جنسی مرد را تحریک کند باید منع شود. در واقع بحث انقلاب ایدئولوژیک را میخواهند از راه فیزیکی و با زور حل کنند. [right][color=#FF0000][b]* نشستهای غسل هفتگی هم به این موضوع مربوط است؟[/b][/color][/right] بله، در نشستهای غسل هفتگی هم مثل عملیات جاری باید گزارش کار بدهی و بگویی که مثلا روز شنبه با دیدن فلان هنرپیشه فیلم خارجی یاد فلان زن فاحشه در ایران زمان شاه افتادم یا با دیدن فلان خواهر در بیرون یاد فلان هنرپیشه افتادم و دچار «بند جیم» (تحریک جنسی) شدم. [right][color=#FF0000][b]* شما هم گزارش غسل هفتگی میدادید؟[/b][/color][/right] بله. همه باید این کار را میکردند ولی بعد از چند بار گزارش، حرفها تکراری میشد. دیگر چقدر بنویسیم فلان فیلم را دیدیم و یاد فلان فرد افتادم. فلان زن رادیدم یاد فلان هنرپیشه افتادم! دیگر مسخره شده بود. خودشان هم این موضوع را میدانستند که بیفایده است ولی [right][color=#0000FF]در سازمان رسم نبود که بگویند ما اشتباه کردیم.[/color][/right] [right][color=#FF0000][b]* برای مثال اگر کسی قصد ازدواج و تشکیل خانواده را داشت چطور با او رفتار میکردند؟[/b][/color][/right] در خواست ازدواج برای افراد نوعی بی کلاسی بود. چرا که بنابر القائات سازمان ما افرادی بودیم که با مردم عادی فرق داشتیم و برای امر مهم مبارزه برای آزادی کشورمان میجنگیدیم، پس نبایستی فکر خود را صرف مسائل بی اهمیتی از این دست میکردیم. اما اگر کسی پیدا میشد که اصرار بر ازدواج داشت در مواردی سازمان کوتاه میآمد، البته تا سال 68. [right][color=#0000FF]نحوه ازدواج هم به این صورت بود که سازمان آلبوم عکسی از زنان مورد نظر خود را به فرد نشان میداد و میگفت باید با یکی از اینها ازدواج کنی[/color][/right] و بعد هم روز پنجشنبه یا جمعه چند نفر جمع میشدند و خطبه عقد خوانده میشد و این کل مراسم ازدواج بود که البته این امر به ندرت اتفاق میافتاد. بهمین خاطر [right][color=#0000FF]فحشا و فساد اخلاقی در بین نیروها و حتی در کادرهای بالا بسیار زیاد بود.[/color][/right] هر چند مسعود اعلام میکندکه من این موضوع را برای نیروها حل کردم ولی این حرفها دروغ است. [right][color=#FF0000][b]* قدرت تحلیل و تفکر نیروها در چه حدی است؟ مثلا چقدر قادر به تحلیل اوضاع روز جهان و ایران بودید؟[/b][/color][/right] تقریبا صفر. شما دقت کنید نیرویی که حدود 20 سال حتی از پادگان خود اجازه بیرون رفتن ندارد و فقط اخباری در اختیارش قرار میگیرد که از فیلتر سازمان رده شده باشد چطور میتواند قدرت تحلیل داشته باشد. شما الان که خیلی از مواضع و مسایل سازمان را که نگاه میکنید از فرط مسخرگی خندهتان میگیرد ولی وقتی در درون سازمان باشی این طور نیست. [right][color=#0000FF]در آنجا هیچ تلویزیون، رادیو، روزنامه و رسانهای جز رسانههای مربوط به خود سازمان وجود نداشت.[/color][/right] [right][color=#0000FF]نیرویی که در پادگانی مثل اشرف حضور دارد کوچکترین خبری از ایران نداشت مگر آنچه «سیمای مجاهد» یا «صدای مجاهد» به او میگوید.[/color][/right] هیچگونه فیلم، اخبار و یا حتی برنامههای ورزشی از ایران پخش نمیشود. [right][color=#FF0000][b]* مثلا افراد نیروهای سازمان کسی به نام علی دایی را میشناختند؟[/b][/color][/right] شاید باور نکنید ولی کسی مثل علی دایی را که در ایران شناخته شده است، آنجا کسی نمیشناخت. یک مرتبه ما اصرار کردیم فوتبال ایران را در جام جهانی ببینیم قبول نکردند. [right][color=#0000FF]هر چیز که بویی از ایران داشت ممنوع بود و این سازمان بود که ذهنیت بچهها را نسبت به ایران میساخت.[/color][/right] اگر دقت کنید تقریبا همه افرادی که هم دوره ما بودند یا دیپلم هستند یا زیر دیپلم. چون [right][color=#0000FF]سازمان اجازه تحصیل به کسی نمیداد. [/color][/right] [right][color=#0000FF]تحصیل برای نیرو یک سم بود کسی که دنبال تحصیل برود ذهنش باز می شود و دیگر هر حرفی را به راحتی قبول نمیکند و این برای سازمان یک خطر محسوب میشود.[/color][/right] [right][b][color=#FF0000]* از اخباری که از ایران در اختیار شما قرار میگرفت میتوانید مثالی برایمان بزنید؟[/color][/b][/right] یک مرتبه از سیمای مجاهد خبری از ایران پخش شد با این موضوع که یکی از فرماندهان انتظامی تهران اعلام کرده است 500 نفر از معتادین شهر را دستگیر کردهایم. این خبر روزها موضوع بحث در نشستهای عمومی بود. مسعود میگفت: نگاه کنید در ایران که اینهمه اختناق و سانسور خبری وجود دارد وقتی یکی از فرماندهان پلیس میگوید 500 نفر را گرفتیم ببنید چقدر معتاد در تهران وجود دارد که اینها حاضر شدند به 500 نفر اعتراف کنند. نتیجه این جلسات این شد که [right][color=#0000FF]وقتی من در سال 83 خواستم به ایران برگردم به دوستم گفتم الان در ایران، معتادها در کوچهها و خیابانها ریختهاند. سر هر کوچهای یکی را اعدام کردهاند وضع مردها و زنها چنین و چنان است همه اعضای خانواده ما معتاد شدهاند. این ذهنیت ما از ایران تا سال 83 بود.[/color][/right] البته باور این حرفها سخت است ولی فضای ذهنی نیروها در سازمان واقعا همین طور بود. برای اینکه بهتر متوجه شوید که ما چقدر از اوضاع دنیا بی خبر بودیم خاطره جالبی برایتان تعریف کنم. سال 76 بود که به همراه یکی از دوستان برای خرید چند دستگاه اتوبوس به مرز اردن رفتیم. وقتی سفارش اتوبوسها را دادیم فروشنده با تعجب نگاهی کرد و گفت شما از کجا آْمدهاید؟ این اتوبوسها سالهاست که از دور خارج شده! ما که متوجه موضوع شده بودیم، گفتیم ما از شهرهای دور ترکیه آمدیم و این اتوبوسها آنجا کارآیی دارد و به این ترتیب اوضاع را ماس مالی کردیم. [right][color=#0000FF]اخباری هم که از سازمان در اختیار افراد گذاشته میشود همگی حاکی از حرکت سازمان به سوی قله و پیروزی بود.[/color][/right] [right][color=#FF0000][b]* در مباحث ایدئولوژیک چطور؟ در کلاسها چه چیزهایی را مطرح میکردند؟[/b][/color][/right] [right][color=#0000FF]سازمان در مباحث ایدئولوژیک هیچ کس را غیر از مسعود قبول ندارد که بخواهد در این رابطه تحقیق و مطالعه کند یا نظری بدهد. تحلیل برای افراد سم است.[/color][/right] مثلا اگر کسی قرآن بخواند و آن را تفسیر کند این برداشت یعنی ضد رجوی عمل کردن. [right][color=#0000FF]هر چیزی باید ابتدا از فیلتر رجوی رد شود.[/color][/right] خواندن قرآن بدون اجازه و به صورت غیرجمعی، کفر محسوب میشود. شما حق تحلیل ندارید. اگر مطلبی هم به ذهن شما خطور کرد باید آن را گزارش کنی تا مسولین آن را در بالاترین سطح سازمان تصحیح کنند و بعد ارایه بدهند. هر چند خواندن قرآن در میان افراد سازمان اصلا رسم نیست. حتی وقتی یک مرتبه یکی از بچهها در نشستی یک آیه از قرآن خواند، مسعود گفت خدا را شکر یکی پیدا شد که یک آیه از قران بلد باشد و این عین واقعیت بود. در مورد کتابهای دیگر مثل نهجالبلاغه هم همینطور. کسی حق خواندن انفرادی نداشت میبایست تعدادی جمع میشدند و یک نفر طبق تفسیر سازمان برایشان نهجالبلاغه میخواند و البته اینکار زمانی امکانپذیر بود که افراد در بیکاری محض باشند که این امر هم تقریبا اتفاق نمیافتاد و این یعنی رجوی هر برداشتی که بخواهد میکند و کسی حق اعتراض ندارد. [right][b][color=#FF0000]* در دوره آموزش نظامی مثلا دورهای که در دانشکده چریک شهری بودید هم آموزشهای سیاسی و ایدئولوژیک داشتید؟[/color][/b][/right] بله، دانشکده دو قسمت داشت یکی نظامی و دیگری سیاسی. یادم هست نواری به نام «صدای سردار» را که سخنرانی موسی خیابانی در اوایل بهمن و قبل از کشته شدن او بود به عنوان آموزش استفاده میکردند. خیابانی در این نوار تمام خط و خطوط و استراتژی سازمان، اینکه چرا مسعود به خارج از کشور رفت و اشرف (ربیعی، همسر اول مسعود) را تنها گذاشت و داستان پرواز آنها را تعریف میکرد. این نوار به عنوان یک سند مهم در سازمان، آموزش داده میشد و بعد از هر کلاس، بعدازظهر را فرصت میدادند تا فکر کنی و گزارش بدهی که چه چیزی یادگرفتی؟ قبلا چه فکری میکردی و الان چه فکر میکنی؟ [right][color=#FF0000][b]* خب، گفتید که شما برای انجام عملیات در داخل ایران انتخاب شدید. ماموریت شما چه بود؟[/b][/color][/right] [right][color=#0000FF]سال 65 به ما ماموریت دادند تا برای زدن راهپیمایی 22 بهمن اصفهان به ایران بیاییم.[/color][/right] تیم ما دو نفر بود. نفر دوم که ارشد تیم هم حساب میشد، اهل خود اصفهان بود. قرار شد تا همزمان با عملیات ما در اصفهان، یک تیم 2 نفره هم راهپیمایی شیراز را بزند. عازم پاکستان شدیم و حدود 8 ماه آنجا ماندیم. قاچاقچی معروفی در پاکستان بود که با سازمان همکاری نزدیکی داشت. سلاحهایی که در اختیار دانشتیم کلاشینکف، کلت، چند خشاب، چند نارنجک و دو عدد قرص سیانور بود که در بدنمان جا سازی کردیم. لوله کلاش را بریدیم و قنداق آن را هم حذف کردیم تا در زیر بغل جا سازی شود. بقیه سلاحها را هم در شکم بند جا سازی کردیم. [right][color=#FF0000][b]* در مورد استفاده از قرص سیانور چه چیزی به شما گفتند؟[/b][/color][/right] به ما گفتند قرص را زیر زبان خود بگذارید و هنگامی که خواستند شما را دستگیر کنند و چاره دیگری نبود با دندانتان قرص را بشکنید و با زبان آن را به سقف دهانتان بکوبید. خونی که از دهانتان میآید با سیانور آمیخته شده و شما را میکشد. [right][b][color=#FF0000]* در برابر این حرفها مقاومت نکردید؟[/color][/b][/right] شما نگاه کن وقتی من بعنوان رزمنده سازمان به جایی میرسم که حاضرم برای زدن مردم و انجام عملیات به داخل کشور بیایم، یعنی به مرحلهای از اعتقاد رسیدهایم که حاضرم هر کاری را انجام دهم. [right][color=#FF0000][b]* خب، گفتید که عازم زاهدان شدید...[/b][/color][/right] بله، نزدیک بهمن ماه بود که وارد زاهدان شدیم و بعد از رد شدن از این شهر در کوههای زاهدان منتظر بودیم تا قاچاقچی که قرار بود ما را به اصفهان ببرد بیاید ولی دو روز گذشت و او نیامد. بعد فهمیدیم که ترسیده و جا زده. ما هم نتوانستیم برویم و برگشتیم عراق. در واقع سازمان با انجام این عملیات قصد داشت تا در اصفهان اعلام حضور کند. چون چند ماه قبل از آن تعداد زیادی از نیروهای سازمان در اصفهان دستگیر یا کشته شده بودند. [right][color=#FF0000][b]* شرکت در عملیاتها چه امتیازی برای نیرو داشت؟[/b][/color][/right] شرکت در عملیات، امتیاز بزرگی برای یک نیرو بود و کسی که قصد عضویت داشت اگر قبلا در عملیاتی شرکت کرده بود بدون چون و چرا جذب میشد. کسی هم که در عملیات شرکت میکرد یک پروسه 4 ساله را طی میکرد. یعنی اگر H (هوادار) بود، تبدیل به K (عضو) میشد. شرکت در عملیات هم به این صورت بود که ارشد تیم در گزارش نهاییاش همه حرکات و گفتههای دیگر اعضا را یادداشت میکرد و اگر کسی از انجام عملیات انصراف میداد در جاهای دیگر مثل آشپزخانه و یا حتی نگهداری از حیوانات به کار گرفته میشد تا ببینند میتواند ادامه دهد یا نه. [right][color=#FF0000][b]* گویا در سال 65 استراتژی سازمان در انجام عملیات ها عوض شد...[/b][/color][/right] بله، همان سال بعد از ورود مسعود به بغداد پس از جلسه جمع بندی، بحث عملیاتهای تپهزنی در مرزها مطرح شد. چرا که در داخل خیلی از عملیاتها شکست میخورد و کسی بر نمیگشت. طبق آماری که همان موقع اعلام کردند نسبت کشتههای سازمان به کشتههای جمهوری اسلامی 10 به 2 بود. [right][color=#0000FF]مسعود میگفت بجای عملیات در داخل، پایگاههای ایران در مرزها را میزنیم که هم درصد موفقیت بالاتر است و هم راحتتر است.[/color][/right] در واقع با این کار قصد بالا بردن آمار کشتههای ایران را داشتند و دیگر لازم نبود برای انجام عملیات، خطر تا تهران رفتن را به جان بخرند. این روند تا عملیات آفتاب در اوایل سال 67 ادامه داشت. عملیات آفتاب اولین عملیاتی بود که تیپها و دستههای سازمان وارد صحنه درگیری شدند. البته عملیات آفتاب بیشتر به منظور انجام شناسایی از محل عملیات بعدی یعنی چلچراغ صورت گرفت که قرار بود در مهران انجام شود. [right][color=#FF0000][b]* شما آن موقع در کدام قسمت از سازمان مشغول بودید؟[/b][/color][/right] من از یک ماه قبل در واحد توپخانه مستقر شدم. شب قبل از انجام عملیات، تعداد زیادی کاتیوشا و توپخانه عراق هم اضافه شدند و همزمان با هم شروع به شلیک کردیم تا نیروهای سازمان بتوانند وارد شوند. نیروهای ایران تا ساعت 4 صبح مقاومت میکردند و این مقاومت طوری بود که فرماندهان عراقی به مسعود گفتند امکان ورود به مرز ایران نیست. ولی سازمان قبول نمیکرد. توپخانه عراق تا 2 ، 3 روز بدون وقفه شلیک میکرد. [right][color=#FF0000][b]* سازمان اعلام کرد ما در این عملیات تعداد زیادی توپخانه داشتیم این حرف چقدر درست است؟[/b][/color][/right] این حرف دروغ محض است. من خودم آن زمان در توپخانه بودم. سه قبضه توپ 130 و سه تا هم 122 خودکششی داشتیم که یکی از توپهای 130 هم همان اول کار گیر کرد و با بقیه هم تنها یک روز و نیم توانستیم شلیک کنیم. اصلا تا آن زمان کسی در سازمان، آموزش توپخانه چندانی ندیده بود و آموزش ها بعد از عملیات فروغ تازه شروع شد که بحث مکانیزه کردن ارتش آزادیبخش پیش آمد. [right][color=#0000FF]سازمان ید طولایی در بزرگ نشان دادن دستاوردهای خود دارد.[/color][/right] [right][color=#0000FF]یک مرتبه هم که به خاطر آزادی مریم از زندان پاریس، جمعیتی حدود 3، 4 هزار نفر در محل امجدیه در اشرف جمع شدند، سازمان اعلام کرد این جمعیت حدود 70 هزار نفر بوده است! آخر اشرف به آن کوچکی چطور میتواند این جمعیت را در خود جای دهد؟![/color][/right] [right][color=#FF0000][b]* خب، اگر موافق باشید کم کم وارد بحث عملیات «مرصاد» و یا به قول سازمان، «فروغ جاویدان» بشویم.[/b][/color][/right] بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران بود که سریعا مسعود جلسهای گذاشت و گفت باید تا یک هفته دیگر به ایران حمله کنیم چرا که قبول قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی نشان دهنده ضعف نیروهای ایرانی در جبهههای جنگ است و گفت ما مقصر بودیم که ایران قطعنامه را قبول کرد. چون وقتی ما در عملیات چلچراغ مهران را تصرف کردیم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر دادیم و رژیم ایران ترسید که ما بتوانیم وارد تهران شویم و بهمین خاطر سریعا آتش بس را پذیرفت. بعد از این صحبتها بود که سازماندهی جدید شروع شده و تیپها و لشکرهای جدید تشکیل شدند. بعدها مسعود عنوان کرد که در یک طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شد آنها از جنوب به ایران حمله کنند تا ما بتوانیم براحتی از سمت غرب پیشروی کنیم. [right][color=#FF0000][b]* شما شب قبل از شروع عملیات در جلسه معروف به توجیه فروغ یا خداحافظی حضور داشتید؟[/b][/color][/right] بله، همه نیروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنرانی مفصلی کرد و گفت همین فردا باید حرکت کنیم و حتی به مهدی ابریشیمچی هم که فرمانده محور تهران بود گفت: وقتی به تهران رسیدید اتاق کار سابق من در خیابان علوی را آماده کنید تا من بیایم و در آن مستقر شوم بعد خطاب به نیروها گفت بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی بدهم! [right][color=#FF0000][b]* نیروها چقدر به موفقیت در این عملیات امیدوار بودند؟[/b][/color][/right] ما فکر میکردیم که واقعا این طرح، عملی است. مسعود میگفت نیروهای ایران دیگر انگیزه جنگیدن ندارند و مردم هم خسته شدهاند و منتظر جرقهای هستند تا شورش کنند و وقتی گفتیم در بعضی یگانها کمبود نیرو داریم مسعود میگفت نگران نباشید در اولین شهر که وارد شویم مردم به ما میپیوندند و کمبودها جبران میشود. از طرفی هم برای نیروهایی که با انگیزه جنگیدن به سازمان پیوسته بودند، این عملیات آخرین فرصت بود یا میکشتیم و پیروز میشدیم یا کشته میشدیم. [right][color=#FF0000][b]* ولی همان موقع نیروهای ایران تواسته بودند ارتش عراق را در جنوب ایران عقب بزنند این برای شما جای سوال نبود که چطور کشوری که ضعیف شده میتواند چنین کاری کند؟[/b][/color][/right] شما باید به این نکته توجه کنید که ذهن ما (نیروها) یک ذهن تاکتیکی نبود و این مسائل را نمیدانستیم. مثال ما، مثال اسکیبازی بود که روی برف احساسات لیز میخورد. ما قدرت تحلیل نداشتیم و حتی نمیتوانستیم روی نقشه کار کنیم. [right][color=#0000FF]فرماندهان به ما میگفتند همین مسیر مستقیم را که برویم، بدون مقاومت به کرمانشاه میرسیم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول کردیم.[/color][/right] الان که نگاه میکنیم میتوانیم بفهمیم این نوع عملیات از اول شکست خورده بود. استفاده از زره پوشهای لاستیکدار و حرکت در یک خط، آن هم روی جاده آسفالت، امکان موفقیت نداشت ولی آن موقع کسی از نیروها این چیزها را نمیدانست. در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچهها بود و طوری صحبت کرد که همه نیروها میگفتند همین امشب حمله را شروع کنیم. حتی برخی افراد در شبانه روز 2 ساعت میخوابیدند و فقط کار میکردند بهمین خاطر خیلی از نیروها در حمله فروغ از فرط خستگی در میدان نبرد خوابشان برد! [right][color=#FF0000][b]* برای انجام عملیات آموزش خاصی هم دیدید؟[/b][/color][/right] آموزشهای مختصری بود آنهم برای کسانی که 2، 3 روز قبل از اروپا برای شرکت در عملیات آمده بودند و آن هم فقط آموزش تیر اندازی با کلاش و کلت. کسانی که حین عملیات میرسیدند همین مختصر آموزش را هم نمیدیدند فقط سلاحشان را میگرفتند و به میدان جنگ فرستاده می شدند. سازمان به دروغ به آنها میگفت الان در کرمانشاه هستیم شما هم به آنجا بروید. افرادی بودند که در اروپا بچه خود را تحویل همسایه داده بودند تا به عملیات برسند. کسانی که حتی دست چپ و راست خود را نمیدانستند، چه برسد به استفاده از سلاح. [right][color=#FF0000][b]* نیروهایی که در این عملیات شرکت داشتند شامل 3 دسته میشدند یک دسته اعضای قدیمی سازمان که آموزش دیده بودند، یک دسته اعضایی که از کشورهای دیگر اضافه شدند و دیگری هم اسراء سازمان. در مورد دو دسته آخر قدری برایمان توضیح بدهید.[/b][/color][/right] نیروهایی که از خارج آمده بودند آموزش ندیده بودند و با این انگیزه در عملیات شرکت میکردند که از این خوان نعمت بهرهای ببرند و به این امید بودن که مثلا رژیم تغییر کند و آنها به پست و منسبی برسند که اکثرا هم در عملیات کشته شدند. اما وضعیت اسرا از این هم وخیم تر بود. [right][color=#FF0000][b]* چطور؟[/b][/color][/right] برخی از این اسرا، اسیران ایرانی موجود در زندانهای عراق بودن که آنجا به بدترین شکل با آنها رفتار میشد. سازمان از این فرصت استفاده کرد و به آنها گفت اگر برای شرکت در عملیات به ما بپیوندید آزاد خواهید شد. برخی از آنها به این امید که بتوانند در حین عملیات فرار کنند، قبول کردند. اما غالب این اسرا کسانی بودند که در عملیات آفتاب اسیر شده بودند که تعدادشان به حدود 300 نفر میرسید. این اسرا بیشتر از نیروهایی بودند که در سردشت، تعدادی در فکه و تعدادی هم حین عملیات چلچراغ اسیر شده بودند و همه این اسرا در پادگان «دبس» در کرکوک نگهداری میشدند که اردوگاه اسرای سازمان بود. وقتی عملیات شروع شد سازمان مجبور بود از حداکثر نیروها استفاده کند بهمین دلیل سراغ این اسرا رفت. برخی از اسرا اعلام آمادگی کردند که تعدادشان کم بود. بقیه آنها را در اتاقی حبس کردند و مقداری آب و غذا برایشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عملیات پیروز شدیم میآییم سراغ شما و رفتند. یکی از مسئولان عملیات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتیم و گفتیم ما توانستیم کرمانشاه را تصرف کنیم هر کس میخواهد بیاید. تعدادی گول خوردند و آمدند و مابقی را دوباره حبس کرده و رفتیم. به این ترتیب حدود 40 نفر از اسرا در عملیات شرکت کردند که اکثر آنها در صحنه عملیات گریختند. سازمان هم این موضوع را میدانست ولی میگفتند چارهای نیست باید تعداد نیروها را افزایش داد. این زمانی بود که «کرند» در حال تصرف توسط نیروهای ایران بود و این یعنی محاصر نیروهای سازمان در اسلام آباد. [right][color=#FF0000][b]* شما در عملیات مرصاد هم در توپخانه بودید؟[/b][/color][/right] بله، فرمانده لشکرمان هم مهین رضایی معروف به آذر بود. روز عملیات یک توپ 122 همراه 2 دستگاه آیفا مهمات تحویل ما شد که 4 نفر بودیم. تا اسلام آباد درگیری خاصی نداشیتم تا اینکه به حسن آباد رسیدیم. آنجا درگیری کوچکی رخ داد ولی توانستیم راه را باز کنیم. تا به تنگه چهار زبر (تنگه مرصاد) رسیدیم که درگیری اصلی شروع شد. حوالی 10 صبح بود که از ناحیه شکم مجروح شدم و من را به زیر پل حسن آباد منتقل کردند که اکثر زخمیهای مرصاد آنجا بودند. از حسن آباد به فرمانداری اسلام آباد رفتیم تعداد زخمیها خیلی زیاد بود و اکثرا حال وخیمی داشتند. ما را از آنجا به کرند و سپس به سر پل ذهاب بردند و از سرپل ذهاب بوسیله هلیکوپتر عراقی ما را به بیمارستانی در بغداد منتقل کردند. هوا در حال تاریک شدن بود که تعداد زخمیها در بیمارستان بقدری شد که مابقی مریضها را از آنجا منتقل کردند و بیمارستان بصورت کامل در اختیار سازمان قرار گرفت. من از ناحیه شکم تیر خورده بودم و حال خوبی نداشتم. جالب [right][color=#0000FF]اینجاست که بعد از اتمام عملیات و شکست کامل سازمان برخی نیروها پیش ما میآمدند و به دروغ میگفتند که کرمانشاه را تصرف کردیم و آنجا مستقر هستیم![/color][/right] من 8 ماه بستری بودم و بعد از آن هم تا 2 سال تحت نظر دکتر قرار داشتم. [right][color=#FF0000][b]* دوستانتان از صحنه درگیری مطلب خاصی به شما نگفتند؟[/b][/color][/right] یکی از آنها خاطرهای تعریف کرد که بد نیست اینجا بازگو شود تا ببینید رافت و عطوفتی که سازمان و مسعود رجوی از آن دم میزد به چه گونه بود. [right][color=#0000FF]استراتژی سازمان در عملیات فروغ، استراتژی «پرچم نظامی» بود. یعنی هر کس که جلوی شما را گرفت او را بکشید و این «هر کس» یعنی پاسدار.[/color][/right] [right][b][color=#000000]یکی از دوستان تعریف میکرد که تعدادی از نیروهای پاسدار را در عملیات فروغ اسیر کردیم و آنها را با دست بسته در گوشهای نگه داشتیم.[/color][/b][/right] [right][b][color=#000000]هوا خیلی گرم بود و اینها تشنه بودند. یکی از افراد پیش فرمانده گردان یعنی عبد الواهب فرجی (افشین) رفت و از او پرسید با این اسرا چه کار کنیم؟ افشین که علاقه زیادی به کلت داشت اسلحهاش را بیرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را آب بدید. با اشاره افشین همه اسرا تیر باران شدند و اجساد آنها روی هم ریخته شد و از آن عکس گرفتند.[/color][/b][/right] [right][b][color=#000000]این عکس تا مدتها به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای عملیات فروغ جاویدان در جلسات معرفی میشد.[/color][/b][/right] [right][color=#FF0000][b]* بازتاب شکست عملیات فروغ در داخل سازمان چطور بود؟[/b][/color][/right] بازتاب این شکست آنقدر وحشتناک بود که مسعود تنها یک هفته بعد از آن، اعلام نشست عمومی کرد و دستور داد تا همه نیروها حتی مجروحین را از بیمارستان به این نشست بیاورند. من آن موقع در بیمارستان بستری بودم با همان تخت بیمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خیلی خراب بود و اکثر نیروها بریده بودند. از یک طرف به تهران نرسیده بودیم و از آن بدتر اینکه دوباره به عراق برگشتیم و نمیدانستیم آینده چه میشود. آتش بس هم که برقرار شده بود. [right][color=#FF0000][b]* سازمان برای ترمیم این وضعیت چه کار کرد؟[/b][/color][/right] مسعود در آن نشست شروع به توجیه کرد و این کار را هم خوب بلد بود. مثلا میگفت ما در این عملیات 1500 کشته دادیم در حالی که توانستیم 55 هزار نفر از نیروهای رژیم را بکشیم(!) و حرفهایی از این دست. با این حال فضای بعد از مرصاد بسیار سنگین بود. سازمان برای شکستن این فضا اقدام به وارد کردن نیروهای جدید از اروپا کرد. به آنها میگفتند چند ماه برای آموزش بیایید و هر کس که خواست میتواند بعد از آموزش برگردد. مسعود میگفت ما خودمان را برای عملیات فروغ 2 آماده میکنیم، ولی دیگر فایدهای نداشت. این وضع ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد از حمله امریکا به عراق به اوج خود رسید. [right][color=#FF0000][b]* با نیروهای بریده چگونه رفتار میکردند؟[/b][/color][/right] روال بر این بود که وقتی کسی از سازمان میبرید، ابتدا سعی میکردند با صحبت او را منصرف کنند اگر جواب نمیداد در جلسه عمومی موضوع را مطرح میکردند و رکیکترین توهینها به او میشد. اگر باز هم جواب نمیداد مسئولان عالی رتبه سازمان با او صحبت میکردند و در نهایت تحویل زندان ابوغریب میشد. در این مقطع به اصطلاح میگفتند «نفت او سوخته و آتش به فیتله رسیده است.» [right][color=#FF0000][b]* شما بعنوان کسی که تا سال 83 در سازمان حضور داشتید بفرمایید فضای بعد از شکست مرصاد تا سال 83 در سازمان چطور بود؟[/b][/color][/right] همان طور که گفتم اوضاع بعد از حمله آمریکا به عراق بسیار وخیم شد و این فضا با اتفاقات دیگری مثل خلع سلاح سازمان و دستگیری مریم در پاریس دیگر قابل تحمل نبود. نیروها هم هر روز بیشتر به تناقض میرسیدند و سازمان برای جمع کردن خود به هر دری زد. در مقطعی اعلام شد هر کس تناقضی دارد بیاید و مطرح کند ولی منتظر جواب نباشد. هر هفته جمعهها جلسه عمومی تشکیل میشد و در آن به بررسی اوضاع داخلی ایران میپرداختند و در آخر هر جلسه به این نتیجه میرسیدند که رژیم ایران تا آخر این هفته سقوط خواهد کرد. دیگر این حرفها در بین بچهها حالت جوک پیدا کرده بود. [right][color=#FF0000][b]* این تناقضهایی که می گویید چطور شکل میگرفت؟[/b][/color][/right] این تناقضها به خاطر دروغهایی بود که از طرف سازمان به بچهها گفته میشد. مثلا [right][color=#0000FF]مسعود میگفت رهبری سازمان در هر حالی جلودار سازمان خواهد بود ولی ناگهان ما دیدیم نه تنها آنها اصلا در عراق نیستند بلکه مریم در فرانسه دستگیر شده است.[/color][/right] یا مثلا اگر قرار بود پولی از سازمان خرج شود مسئولین میگفتند این پول خون شهداست و نباید آن را به راحتی خرج کرد ولی خودشان در خرج این پولها از همه بدتر بودند. یادم هست یک مرتبه که برای انجام کاری از صبح تا غروب بیرون بودم نزدیک ظهر برای ناهار یک ساندویچ خریدم و خوردم و وقتی برگشتم فاکتور آن را به مسئولم ارائه کردم. به خاطر همین یک ساندویچ پدری از من درآوردند که باور کردنی نبود. میگفتند رفتی با پول خون شهدا ساندویچ خوردی؟ ولی خودم شاهد بودم که چطور برای جلسات خود ولخرجی میکردند. مسعود یک ماشین بنز آخرین مدل داشت که این اواخر از ترس مصادره اموال سازمان، آن را فروخت. خب، ما این تناقضها را میدیدیم که برایمان قابل حل نبود. [right][color=#FF0000][b]* با رحلت حضرت امام(ره) سازمان چه کرد؟ برنامه خاصی نداشتید؟[/b][/color][/right] [right][color=#0000FF]ساعت 2 نیم شب بود که خبر فوت امام به سازمان رسید همان نیمه شب نیروها را بیدار کردند و اعلام جشن عمومی شد. تیر هوایی شلیک میکردند و شیرینی میدادند و مسعود هم سریعا نشست عمومی گذاشت و گفت که ما آماده حرکت به سمت ایران هستیم فقط باید موافقت صاحب خانه یعنی صدام را هم جلب کنیم ولی چند روز گذشت و خبری نشد.[/color][/right] سازمان اعلام کرد که صدام به دلایلی با این موضوع مخالف است. مسعود همیشه بعد از مرصاد میگفت برای حمله به ایران یا باید مردم علیه حکومت شورش کنند یا اینکه اتفاق مهمی مثل فوت امام رخ بدهد. [right][color=#FF0000][b]* قضیه خلع سلاح چطور پیش آمد؟[/b][/color][/right] فروردین 82 که قرار بود به ایران حمله کنیم ولی خبری نشد و در همین اوضاع و احوال بود که بغداد هم سقوط کرد. [right][color=#0000FF]مسعود اعلام کرد باید تسلیم امریکایی ها شویم[/color][/right] چون سلاح را میتوان دوباره به دست آورد ولی به دست آوردن نیرو خیلی سخت است. میگفت اگر با امریکا وارد مذاکره شویم در صورت حمله به ایران میتوانیم مجددا از طرف آنها مسلح شویم. این خلع سلاح دیگر تیر اخلاصی بر پیکر سازمان بود. خیلی از نیروها میخواستند از سازمان جدا شوند ولی نمیتوانستند. [right][color=#FF0000][b]* چرا؟[/b][/color][/right] برخی دیگر انگیزهای برای ادامه زندگی نداشتند. سنشان بالا بود و کسی را هم نداشتند. اما اکثرا از مسئله فرار از پادگان میترسیدند چون سازمان در مقطعی اعلام کرد هر کس را که قصد فرار داشته باشد و دستگیر شود 2 سال در زندان سازمان زندانی میکند و بعد تحویل زندان ابوغریب میدهند بچهها از این موضوع به شدت واهمه داشتند. عدهای هم که دستشان به خون آلوده بود و میدانند اگر به ایران برگردند دستگیر و یا اعدام خواهند شد. [right][color=#FF0000][b]* خود شما چطور از سازمان جدا شدید؟[/b][/color][/right] در آن مقطع امریکاییها در بغداد حضور داشتند و هر کس خودش را به کمپ امریکاییها میرساند میتوانست پناهنده شود ولی همین رسیدن به کمپ آمریکاییها کار سختی بود که تعدادی از بچهها توانسته بودند این کار را بکنند. سازمان سریع شروع به تبلیغات کرد که در کمپ امریکاییها رفتار بدی با جدا شدگان سازمان میشود ولی این طور نبود. یکی از نیروها که برای دیدن برادرش به کمپ امریکایی ها رفته بود گفت این حرف های سازمان دروغ است. من چون راننده بودم میتوانستم از پادگان خارج شوم یک روز به همراه تعدادی از دوستان فرار کردیم و خودمان را به کمپ امریکاییها رساندیم آن موقع من راننده مژگان پارسایی رئیس وقت سازمان بودم. در کمپ امریکاییها از آنها خواستیم تا ما را تحویل صلیب سرخ بدهند. در همان جا بود که تصمیم گرفتم به خانواده ام که 20 سال هیچ خبری از آنها نداشتم تلفن بزنم. با هزار زحمت توانستم شماره منزل را پیدا کنم. مادرم سال 74 فوت کرده بود و برادرم باورش نشد که من باشم. گویا اطلاعات شهرمان همان سالهای اول به آنها گفته بود که هادی به مجاهدین پیوسته ولی دیگر خبری از من نداشتند. بالاخره با دادن چند نشانی باورش شد. ما را تحویل صلیب سرخ ایران دادند و آنها هم ما را در مرز تحویل نیروهای ایرانی دادند. [right][color=#FF0000][b]* از طرف سازمان تلاشی برای برگشت شما نشد؟ بالاخره شما از نیروهای قدیمی محسوب میشدید.[/b][/color][/right] چرا. همان ابتدا مژگان پارسایی رئیس وقت سازمان بهمراه فائزه محبتکار مسئول تبلیغات وقت، برای صحبت با من به کمپ امریکاییها آمدند ولی من حاضر به صحبت نشدم. بعد از آنکه از برگشت من ناامید شدند در سازمان شروع به تبلیغ کردند که فلانی از اول هم نفوذی ایران بود و حرفهایی از این دست. [right][color=#FF0000][b]* چرا آمدید ایران؟ نمی ترسیدید؟[/b][/color][/right] چرا ترس که داشتم و راستش نمی خواستم به ایران بیایم. موضوع را به صورت تلفنی با برادرم در ایران مطرح کردم او گفت نگران نباش اگر گناهی نداشته باشی کسی با تو کاری ندارد. حتی جالب این است که در کمپ امریکاییها هم به ما میگفتند بهترین کشور برای رفتن همین ایران است و مطمئن باشید با شما رفتار بدی نمیکنند. [right][color=#FF0000][b]* پس نیروهایی که اخیرا جذب سازمان میشوند، این جذب با چه انگیزهای و چطور است؟[/b][/color][/right] [right][color=#0000FF]دیگر انگیزهای وجود نداشت. برخی از این نیروها با حقه و فریب جذب میشدند.[/color][/right] من چند ماه از سال 66 تا 67 ماموریتی در انجمن ترکیه در استانبول که معروف بود به سرپل داشتم. در ترکیه جوانانی بودند که به قصد رفتن به اروپا بصورت قاچاق از ایران میآمدند. از آنجا آنها شناسایی و به سازمان معرفی میشدند. بعد از طرف سازمان با آنها تماس گرفته میشد که اکثرا این تماسها از طرف زنهای سازمان صورت میگرفت و من چون مدتی هم در قسمت گزینش سازمان بودم میدیدم چطور با این جوانها ارتباط برقرار میکنند و چه چیزهایی به آنها میگویند. به این جوانها میگفتند ما در عراق یک شرکت تجاری داریم شما بیایید چند ماه برای ما کار کنید در عوض ما هم کار رفتن شما به اروپا را ردیف میکنیم. نحوه صحبت با این جوانها طوری بود که اکثرا فریب میخوردند و میآمدند اما همین که پایشان به عراق میرسید به چنگ نیروهای سازمان میافتادند و آنجا بود که درگیر راهی برای برگشت نداشتند. به آنها میگفتند اگر قصد فرار داشته باشید به عنوان قاچاقچی تحویل مقامات عراق میشوید و به این ترتیب مجبور به همکاری میشدند. البته بعدها سازمان به جذب جوانان و نوجوانان 15، 16 ساله روی آورد. کسانی که نه انقلاب را درک کردند و نه قدرت تحلیل داشتند. اینها پس از جذب تحت آموزشهای ایدئولوژیک قرار میگرفتند به طوری که ذهنشان مطابق خواست سازمان شکل بگیرد. فقط کافی بود که پای سازمان به خارج از عراق باز شود آن وقت میدیدید که چطور نیروها فرار میکردند. در این صورت دیگر کسی در سازمان نمی ماند، مهم فرار از پادگان بود. [right][color=#FF0000][b]* 21 فروردین سال 78 اتفاق مهمی در ایران افتاد و آن هم ترور شهید صیاد شیرازی توسط منافقین بود. چطور از این اتفاق مطلع شدید و واکنش سازمان در این رابطه چطور بود؟[/b][/color][/right] اصولا هر عملیات موفقی که در داخل ایران انجام میشد سازمان جشن مختصری میگرفت ولی ترور صیاد یک اتفاق ویژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز هم جشن عمومی اعلام شد و تیر هوایی و شیرینی و شام جمعی هم دادند. اتفاقی که به ندرت میافتاد. [right][color=#0000FF]مسعود هم در یک نشست عمومی این ترور را تبریک گفت.[/color][/right] [right][color=#0000FF]بالاخره صیاد یکی از فرماندهان بزرگ عملیات مرصاد بود که ضربه سختی به پیکر سازمان وارد کرد.[/color][/right] [right][color=#FF0000][b]* شما در صحبتهایتان از ویژگیهای مسعود رجوی زیاد گفتید، در پایان بفرمایید از دید شما مسعود رجوی کیست؟[/b][/color][/right] سوال خوبی است شاید در داخل ایران، مردم کمتر مسعود را بشناسند. [right][color=#0000FF]باید به مردم گفت که این رجوی چه قدرتی در فریب آدم ها دارد.[/color][/right] او با به کارگیری الفاظ و کلمات میتواند بر افراد تاثیر زیادی بگذارد. [right][color=#0000FF]رجوی کسی بود که آنقدر در وطن فروشی جلو رفت که صدام او را برادر خود معرفی کرد. صدام بارها گفت من مدیون برادران مجاهد خود هستم و این حرف عین واقعیت است.[/color][/right] [right][color=#0000FF]کشتاری که سازمان از کردها برای صدام کرد خیلی در تداوم حکومتش موثر بود.[/color][/right] همین مسعود رجوی در مجلس سناتورهای انگلیس طوری صحبت کرد که همه برایش گریه کردند. سناتورهایی که خودشان ختم دوز و کلکند! مسعود بارها در سخنرانیهایش گفت که من در دنیا، کسی را باهوشتر از (امام) خمینی نمیشناسم و کسی را ندیدم که مانند او قدرت تحلیل و تدبیر داشته باشد. مسعود زرنگی خاص خود را دارد. میدانست که در سخنرانی از چه موضعی وارد شود تا بیشترین تاثیر را بر شنونده اش بگذارد. مسعود از احساسات مخاطب نهایت بهره را میبرد. متاسفانه او از این قدرت در فریب نیروهایش نهایت بهره را برد هر چند امروز دیگر آن تاثیر گذاری سابق را ندارد. -
پاسدارها دشمن شماره یک سازمان بودند/ جشن بزرگ بعد از ترور صیاد
mohammadarea51 پاسخ داد به mohammadarea51 تاپیک در جنگ تحمیلی
[quote name='SniperElite' timestamp='1386930614' post='352985'] عکس رو پیدا کردم و با کمال شرمندگی دیدم خاطرات همین آقاهه هستش البته در گفتگو با فارس نبوده چون این عکس مربوط میشه به سال 2009 زیرش تاریخ هست [url="http://8pic.ir/images/41231937210373370766.jpg"]http://8pic.ir/image...10373370766.jpg[/url] ببخشید اگه یکم حجمش زیاده [/quote] ممنون -
[center][img]http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1390/07/03/158638_PhotoA.jpg[/img][/center] [color=#ff0000][b]گروه حماسه و مقاومت [url="http://www.farsnews.com"]خبرگزاری فارس[/url]-[/b][/color] ماه فوریه 1975 شورش کُردها از کنترل دولت بغداد خارج شده بود. مقادیر عظیمی سلاح زیر نظر ارتش شاه از طریق مرز ایران برای آنان فرستاده میشد. به اعتراف صدام حسین، پیشمرگهای کرد با سلاحهایی برتر و آموزشی بهتر از سربازان ارتش عراق، انگیزه بهتری برای جنگیدن داشتند تا ارتش که برای درهم شکستن شورش اعزام شده بود. موقعیت عراق به گفته صدام، در اوایل ماه مارس «فوقالعاده خطرناک» بود. ارتش عراق طی نبردی 12 ماهه، تلفات سنگینی (بیش از 16 هزار) را متحمل شد و بمبارانهای بیهدف، حملات تلافیجویانه و کشتارهای جمعی نیز قتل 40 هزار غیر نظامی را سبب شده بود. تازه اینها ارقامی است که خود صدام انتشار داده است وگرنه ارقام واقعی شاید به مراتب بیش از اینها باشد. از همه بدتر اینکه تحریم تسلیحاتی عراق از جانب شوروی هم بر وخامت اوضاع میافزود. پنج سال بعد که صدام ماجراهای مارس 1975 را برای همقطاران حزبیش تشریح میکرد، گفت: «هدف، وارد آوردن شکست بر ارتش دلیر ما و اثبات بیلیاقتی ارتش در مقابله با شورش، به هنگامی بود که مهمات ما تمام و بخشی از تجهیزات نابود شده بود.» اتحاد ناگفته شوروی و آمریکا این امکان را به وجود آورد که «توطئه امپریالیستی- صهیونیستی به اجرا درآید، عراق تضعیف و منزوی گردد و نتواند نقش عربی خود را ایفا کند. مسئله وقتی حادتر شد که مهمات و تجهیزات مورد لزوم ما در حال تمام شدن بود. دیگر گلوله توپ سنگین نداشتیم و برای نیروی هواییمان نیز بیش از دو یا سه بمب باقی نمانده بود.» بارزانی و شورشیان کرد، یک سوم خاک عراق را کنترل میکردند و رژیم بعثی در اثر شکست فاجعهبار نظامی در آستانه سقوط قرار داشت. صدام حسین تصمیم گرفت با زیر پا گذاشتن غرورش، به شاه ایران نزدیک و بر سر کردها با او وارد معامله شود. کلیه خطوط تدارکاتی کردها در دست شاه ایران بود. شاه در سال 1975 و در اوج قدرت، رهبر عملی اوپک و فرمانده زرادخانه عظیمی از سلاحهای نوین آمریکایی بود که با بخش ناچیزی از درآمد نفتی خریداری گردیده بود. او با حمایت از شورش کردهای بارزانی امیدوار بود، بتواند امتیاز ارضی قابل ملاحظهای از صدام بگیرد. در ضمن از عراق میخواست به حمایت از اقدامهای خرابکارانه در خوزستان پایان دهد، عراقیها به دلیل اینکه اکثریت مردم این استان عربزبانند، آنجا را عربستان مینامیدند. صدام برای انجام معامله با شاه موافقت کرد. حال که صدام تصمیم گرفته بود با شاه وارد مذاکره شود، میتوانست به امید دیرین خویش در زمینه خرید سلاحهای نوین و پیدا کردن منابع جدید خرید اسلحه نیز، جامه عمل بپوشاند. او در سوم مارس 1975 سفری کاملاً محرمانه به پاریس داشت و با شیراک و ژیسکاردستن دیدار کرد. در آنجا فهرست بلندبالایی از سلاحهای مورد نیاز عراق رابه آنان ارائه نمود. شیراک به صدام پیشنهاد کرد، طی 6 ماه آینده سفری به پاریس بکند، اما صدام اصرار داشت که تیم فرانسوی ظرف مدت حداکثر یک هفته با فرمانده نیروی هوایی عراق دیدار کرده و در مورد مسایل فنی معامله او به مذاکره بپردازد. شیراک قول قطعی نداد و گفت: باید ببیند چه میتواند بکند. صدام حسین از پاریس به الجزایر رفت تا در کنفرانس سران اوپک در مورد تعیین بهای نفت، شرکت کند. البته صدام بیش از آنکه نگران مسئله قیمت نفت باشد، نگران بقای خود و رژیم بعث بود. کار اصلی او در الجزیره دیدار محرمانه با شاه بود که هواری بومدین رئیس جمهور الجزایر ترتیب آن را داده بود. دیدار او با شاه بیشتر از آنچه هر دو فکر میکردند مثمرثمر بود. شاه و صدام در ششم مارس 1975، طی بیانیه مشترکی، اعلام کردند که مسئله دیرینه اختلافات مرزی بین دو کشور حل شده است. عراق امتیازهای ارضی مهمی به شاه داد و از جمله از حق حاکمیت منحصر به فرد خود بر آبراه اروند رود (شط العرب) چشمپوشی کرد، این آبراه مرز جنوبی دو کشور را تشکیل میداد و تنها راه دسترسی عراق به خلیج فارس بود. شاه هم در عوض با سلب پشتیبانی از کردهای عراق موافقت نمود. موافقتنامه از همان آغاز خدشه داشت و نطفه تهاجم پنج سال بعد عراق به ایران، در همانجا بسته شد. در آن موقع به گفته سعدون حمادی وزیر خارجه وقت عراق آن کشور بر سر دو راهی بود: «یا عقد موافقتنامه، یا از دست دادن شمال کشور!» مذاکره صدام با شاه، شاید موجب بقای رژیم بعث شد، اما نیاز فراوان عراق به اسلحه خارجی را مرتفع نساخت. حتی با پایان گرفتن غائله کردها، صدام هنوز در موقعیتی نبود که بتواند تمامی پیوندهای با شوروی را از هم بگسلد، چون در آن صورت مجبور میشد تمامی سلاحهای روسی را که به نگهداری، تعمیر و قطعات یدکی نیاز داشتند به صورت آهنپاره درآورد. بنابراین در اوایل ماه آوریل، طی سفر کوتاهی به مسکو، در مورد خرید سلاح و نیز همکاری در زمینههای هستهای قراردادهایی امضا کرد. سعدون حمادی و شنشال، رئیس ستاد ارتش در این سفر او را همراهی میکردند. شوروی مایل بود عدهای فیزیکدان اتمی برای عراق تربیت نماید و تکنولوژی هستهای قابل ملاحظهای و از جمله رآکتور تحقیقاتی در اختیار آن کشور قرار دهد و این رآکتور میتوانست در زمینه تولید سلاح هستهای نیز مورد استفاده قرار گیرد. اما شرطی نیز قائل شد؛ شورویها تضمینهای معتبری از صدام خواستند تا مطمئن شوند که او از تکنولوژی و تجهیزات در زمینه تولید سلاح هستهای استفاده نخواهد کرد. صدام از چنان تعهدی بدش میآمد، اما به هر حال پای قرارداد را امضا کرد. وی به خرید مقادیر عظیمی سلاح از شوروی ادامه داد اما از فکر قبلی خویش در مورد تنوع بخشیدن به منابع تأمین اسلحه دست برنداشته بود و میخواست به هر طریق به تکنولوژی سلاح استراتژیک دست پیدا کند. او وابستگی عراق به شوروی را در حد چشمگیری پایین آورد. شوروی در سال 1972 حدود 95 درصد سلاح عراق را تأمین مینمود در حالی که در سال 1979 این رقم به 63 درصد کاهش پیدا کرد. صدام متوجه جاهای دیگری شده بود. تیم فنی که صدام در سفر کوتاهش به پاریس از شیراک خواسته بود، در 12 مارس 1975 وارد بغداد شد. فرانسه کارشناسان فروش خود را به شرح زیر به بغداد اعزام کرد: شرکت مارسل داسو - برگه، تنها شرکت سازنده هواپیماهای جنگی فرانسه، اسنکما شریک شرکت مارسل داسو تولیدکننده موتورجت، و اداره کل هواپیمایی، شرکتی تحت کنترل دولت و کارگزار فروش سلاح به خارجیان که نمایندگان دائمی در پایتختهای خاورمیانه داشت و مسئول هماهنگ کردن وابستههای نظامی فرانسه در این کشورها بود. از گزارش محرمانه پنج صفحهای یکی از مهندسان شرکتکننده در این هیئت چنین برمیآید که در جلسات هیئت، ام سیلار کاردار سفارت فرانسه در بغداد، و سرگرد مارشاندیز وابسته نظامی سفارتخانه نیز حضور دائم داشتهاند. گزارش نشان میدهد که فرانسه فروش میراژ را یک مسئله دولتی تلقی میکرده است. ژان فرانسوا دوبو در رساله دکترای خود مینویسد: «امروزه سفیر خود یک مأمور فروش است و کنسولها و وابستههای نظامی بر عملیات نظارت میکنند.» [b]فرانسویان از همان آغاز خبرهای خوشی آوردند. آنها میراژهایی از همان نوع را که اسرائیل در اختیار داشت و در جنگ با اعراب به خوبی مورد استفاده قرار داده بود، به عراق فروختند، اما این تنها بخشی از اخبار خوش بود.[/b] نیروی هوایی فرانسه در حال آزمایش نوعی میراژfont> (میراژ اف یک) بود که به مراتب بر میراژ 3 که در اختیار اسرائیلیها بود برتری داشت. میراژ اف یک با فانتوم (اف 16) آمریکاییها برابری میکرد ولی در «بزرگترین مقاطعه قرن» و مجهز کردن سازمان ناتو به هواپیماهای مدرن،از اف 16 شکست خورد. مهندسان هواپیما فیلمهایی از نحوه کار آن به عراقیها نشان دادند و مختصری درباره مسائل فنی آن صحبت کردند. عراقیها از شادی سر از پا نمیشناختند. ژنرال نعماء الدُّلَیمی فرمانده نیروی هوایی عراق، به مهمانان فرانسوی گفت او مأموریت دارد در مورد خرید فوری 36 فروند از این جنگندهها و خرید احتمالی 36 فروند دیگر مذاکره کند. فرانسویان در ضمن هواپیمای آموزشی آلفاجت را به هیئت عراقی پیشنهاد کردند، این جنگنده مدرن نیز با همکاری شرکت آلمانی دورنیه ساخته شده بود (آلمان به موجب پیمان تسلیم، در پایان جنگ جهانی دوم اجازه صدور اسلحه را نداشت، بنابراین از طریق فرانسویان به این کار مبادرت مینمود) فرانسه فروش 40 فروند آلفاجت را به عراق داد اما عراق زیر بار این پیشنهاد نرفت. از یک گزارش محرمانه هیئت فرانسوی چنین برمیآید که عراقیها به خرید هواپیمای آموزشی ال 39 آلبانزاس ساخت چکسلواکی که نامرغوبتر بود تمایل بیشتری نشان میدادند، زیرا آلفاجت چهار سال بعد تحویل میشد و این برای عراقیها «خیلی دیر» بود. بنابه گزارش هیئت فرانسوی، «نیروی هوایی عراق به ایجاد تأسیساتی در کشور که بتواند موتور جنگنده میراژ اف یک را مونتاژ کند علاقه نشان داد.... آنها با موضوع کاملاً آشنا بودند.» عراق به قدری مشتاق به دستیابی به تکنولوژی موتور جنگنده میراژ بود که هیئت فرانسوی در گزارش خود نوشت آنها در مورد فروش «تمامی کارخانه مونتاژ موتورجت... آمادهاند در جلسه بعدی با ما مذاکره کنند.» [b]فرانسویها یک چیز را در آن زمان نفهمیدند: اینکه صدام چیزی بالاتر از اسلحه میخواست. او خواهان استقلال بود. و استقلال یعنی خرید سلاح، خرید وسایل سرویس سلاح و مآلاً وسایل تولید سلاح در خود عراق.[/b] به تدریج که مذاکرات پیش میرفت، فرانسویها در مورد رابطه خریدار و فروشنده اسلحه به خواست صدام تن در دادند یعنی «انتقال تکنولوژی» را پذیرفتند. این رفتار فرانسه را با رفتار شوروی مقایسه کنیم. شوروی نه تنها کوچکترین اطلاعاتی در مورد ساخت سلاح به عراق نمیداد، حتی طرز نگهداری و سرویس را برای آن کشور فاش نمیکرد. شوروی اصرار داشت که موتورجت برای تعمیر باید از عراق به شوروی فرستاده شود و در آنجا تعمیر گردد. این رفتار فرانسه موجب شد که در بازاریابی موفقتر باشد. تا زمانی و تا آنجایی که عراق پول داشت و به فرانسه پول میداد، این کشور هم حاضر بود همه چیزهای مورد نیاز را به عراق بفروشد. به همین جهت درست در لحظهای که صدام در آستانه برپایی صنعت غولآسای تسلیحاتی بود فرانسه را مطلوبترین بازار و طرف معاملاتی دید. هنگامی که در 5 سپتامبر 1975 صدام حسین، معاون ریاست جمهوری عراق، به پاریس بازگشت تا با ژاک شیراک پیمان زناشویی ببندد، عملاً حاکم عراق بود. البکر با بیماری دست به گریبان بود و میدید که نوچه جوانش دارد همه چیز را قبضه میکند. پست وزارت دفاع هم اسماً در اختیار البکر بود اما قدرت واقعی تصمیمگیری در این وزارتخانه به عهده معاون وزارت دفاع، یعنی ژنرال عدنان خیراله بود. در کتابچه رسمی دولت ایالات متحده، مربوط به عراق آمده است که در همه جای حکومت آن نظیر نهاد ریاست جمهوری یا وزارت دفاع، قدرت «در دست معدودی از نخبگان که پیوندهای نزدیک طایفهای و خانوادگی دارند» متمرکز است. «بنابراین، قدرتمندترین افراد حزب بعث به نوعی با تیم سه نفره صدام حسین، حسن البکر، و ژنرال عدنان خیراله الطلفاح رابطه خویشی دارند.» همه عضو حزب و عضو شورای فرماندهی انقلاب عراق، عضو کابینه و عضو خاندان تکریتی طُلفاح بودند. صدام حسین با خواهر عدنان خیراله و عدنان خیراله با دختر حسن البکر ازدواج کرده بود. حساسترین پستهای نظامی در دست تکریتیها بود. من و برادرم علیه دائیزادهام، من و دائیزادهام علیه همسایهمان، من و همسایهمان علیه همه جهان. حزب بعث یک کانون خانوادگی بود که صدام در رأس آن قرار داشت. همانطور که صدام برای خروج از مدار شوروی به فرانسویها نیاز داشت آنها هم به نوبه خود به صدام، آنها نه صرفاً به عنوان منبع مطمئن عرضه نفت، بلکه برای فروش اسلحه خود، نیاز داشتند. نباید از نظر دور داشت که صنعت تسلیحاتی فرانسه صنعتی پویاست و هزینه مسلح شدن نیروی نظامی فرانسه به سلاحهای جدید پیشرفته از طریق همین بازار صادراتی سلاحهای فرانسوی تأمین میگردید. با در نظر گرفتن درآمد سرشار عراق از نفت، در سال 4-1973، تحریم نفتی غرب از سوی اعراب، و نیاز فرانسه به یافتن بازاری برای سلاحهای خود، درمییابیم که عراق و فرانسه به طور طبیعی با هم جور شده بودند. فرانسه از مناسبات نزدیک با عراق از زاویه دیگری نیز احساس شادمانی میکرد، این کشور توانسته بود در حد فاصل منطقه نفوذ دو ابرقدرت جا پایی پیدا کند؛ آن هم منطقهای که از نظر ژئوپلیتیکی بسیار حساس بود. ایالات متحده و شوروی مقادیر عظیمی سلاح مدرن در اختیار دولتهای دست نشانده خود - ایران و عراق - میگذاشتند. فرانسه که میدانست یارای رقابت چندانی با ایالات متحده را ندارد، تلاش کرد سهم شوروی را به چنگ آورد. هوگو استوال، مدیر فروش بینالمللی داسو، میگفت: «ما همیشه با شوروی به رقابت برخاستهایم». بنابراین از هر نظر که حساب کنیم عراق یک انتخاب طبیعی بود. صدام هنگام سفر به پروانس، به همراه شیراک و استوال، به نقطهای سر زد که کمتر فرانسویای به آن توجه کرد. میزبانان فرانسوی، در بازگشت صدام از تماشای مسابقه گاوبازی، وی را به دیدار مرکز پژوهش هستهای کاداراش که پیشرفتهترین مرکز اتمی اروپا بود، بردند. در شهرک پروانس که درست در شمال مارسی قرار گرفته، کمیسریای انرژی اتمی نخستین رآکتور آزمایشی تولید سریع به نام راپسودی را دایر کرده بود. مسلم بود که صدام فریفته این تکنولوژی بشود. اصل اساسی رآکتور تولید سریع یا «تولیدکننده» آن است که بیش از مصرف خود بتواند سوخت هستهای تولید کند. این مولد، در جریان کار مقادیر انبوهی از اورانیوم را به پلوتونیوم تبدیل مینماید. این پلوتونیوم که فرآورده جنبی اغلب رآکتورهای سوخت هستهای است و از طریق واکنشهای شیمیایی از سوخت مصرف شده جدا شدنی است مصرفی جز در تولید بمب هستهای ندارد. علاقه مفرط عراق به رآکتورهای تولید سریع فقط یک انگیزه داشت: تهیه منبع تولید پلوتونیوم و ساخت بمب هستهای. این همان هدفی بود که کمیته برنامهریزی استراتژیک دنبال میکرد و صدام میخواست در یک دوره 10 ساله به تولید بمب اتمی دست پیدا کند. البته مقامات کمیسریای انرژی اتمی، هر نوع قصد فروش تکنولوژی بمب هستهای به عراق را انکار کردهاند. حتی مقامات پیشین این کمیسیریا، مثل برنارد گلدشمیت مدیر امور بینالمللی آن، به هنگام دیدار صدام از تأسیسات هستهای کاداراش، این ادعا را مسخره میدانند.گلدشمیت که اکنون بازنشسته است میگوید: «اصلاً دیدار به خصوصی [از رآکتور] را به یاد ندارم.» او دیدار هیئتها از کاراداش را به یک مراسم تدفین شبیه میداند و میگوید: «مردم با هم حرف میزنند، چون در مراسم حضور یافتهاند، اما به مجردی که مراسم پایان مییابد و آنجا را ترک میکنند، همه از یاد میبرند که گفتوگوها در چه موردی بوده است.» گلدشمیت که شدیداً در فروش تکنولوژی هستهای به اسرائیل در دههای 1950 و 1960 فعال بوده، تنها مقام فرانسوی نیست که ترجیح میدهد مراوده هستهای فرانسه با صدام را به طاق فراموشی بسپارد. آندره ژیرو رئیس کمیسریا، یکی از کسانی بود که به هنگام دیدار صدام از کاداراش راهنمای او بود. او یکی از فن سالاران مورد احترام بود و در دولت ژیسکاردستن پست وزارت صنایع به او واگذار شد. ژیسکاردستن به شوخی او را «وزیر نفت من» خطاب میکرد، چون از رابطه نزدیک او با صدام به خوبی آگاه بود. ژیرو هم مانند شیراک خوشحالی خود را از انجام معامله با صدام پنهان نمیساخت، با آنکه عراقیها قصد خود را از دستیابی به بمب علنی کرده بودند. برنامه پژوهشهای هستهای عراق از دهه 1960 آغاز گردید. در آن سالها، دولت عارف یک رآکتور هستهای آزمایشی از شوروی خریداری کرد. عراقیها برای این کارخانه نسبتاً کوچک آیآرتی 2000، نخستین مرکز تحقیقات هستهای خود را در صحرای طُویطه، بیست کیلومتری بغداد بنا کردند. شوروی بعدها ظرفیت این رآکتور پژوهشی آب سبک را به 5 مگاوات افزایش داد و سه «سلول داغ» به منظور تصفیه سوخت مصرف شده به عراق تحویل داد که میتوانست رادیو ایزوتوپ (عمدتاً برای مصارف پزشکی در کشوری که تعداد سرانه پزشک به مراتب کمتر از شوروی بود) تولید کند. در این مرکز دست کم یکصد فیزیکدان عراقی تخصص هستهای پیدا کردند. در آوریل سال 1975 برژنف و کاسیگین با درخواست عراق در مورد فروش تکنولوژی پیشرفتهتر مخالفت کردند، و صدام بار دیگر به فرانسه روی آورد. ابتدا عراقیها گفتند، درصدد توسعه صنعت تولید برق اتمی هستند. برای کشوری که روی دریای نفت خوابیده و از نظر میزان ذخایر نفتی مقام دوم را در جهان دارد، این یک برنامه عجیب و غریب به نظر میرسید. سپس درخواست خرید رآکتور پانصد مگاواتی اورانیوم طبیعی گاز - گرافیت را کردند و این طرح فرانسوی از نظر عراقیها یک حسن بزرگ داشت: بیش از آنچه برق تولید کند، پلوتونیوم تولید میکرد. زمانی که صدام از رآکتور کاداراش دیدار کرد (سپتامبر 1975) سازمان برق فرانسه از طرح گاز - گرافیت دست برداشته و به رآکتورهای کارآمدتر آب سبک روی آورده بود. البته هنوز هم در فرانسه معدودی رآکتور با گاز - گرافیت کار میکرد که همگی برای تولید پلوتونیوم مورد نیاز فرانسه در تولید سلاح هستهای مورد استفاده قرار میگرفتند. ژیرو و گلدشمیت علت خودداری فرانسه از فروش رآکتور گاز گرافیت به عراق را برای صدام تشریح کردند. در عوض پیشنهاد فروش رآکتور تحقیقاتی اُزیریس و ایزیس را دادند. هر دوی این رآکتورها میتوانستند با پرتوافشانی به اورانیوم طبیعی که زیر «پتو»، در اطراف محور رآکتور قرار داشت، مقادیر کمتری مواد مورد نیاز در تولید بمب اتمی را تولید نمایند. صدام، حاضر شد این رآکتورها را به یک شرط خریداری نماید: فرانسه مصرف یک سال سوخت رآکتور را پیشاپیش به عراق تحویل بدهد. ازیریس و ایزیس به شکلی طراحی شده بودند که اورانیوم غنی شده 93 درصد، مورد مصرف سلاح اتمی را تولید نمایند. سوخت یک ساله 72 کیلوگرم میشد و این مقدار برای ساختن چند بمب از نوعی که بر هیروشیما انداخته شد، کافی بود. عراقیها نام رآکتور را اُزیراک گذاشتند، اما هنگامی که مطبوعات فرانسه برای دست انداختن شیراک نخستوزیر، با عنوان اُشیراک از آن یاد کردند، به درخواست دولت فرانسه، عراق نام تموزیک و تموزدو را برای رآکتورها برگزید. تموز نام خدای غلّه سومریها، و عاشق ایشتار بود، او زندگی را از قعر جهان زیرین به زمین باز میگرداند و نماد جاودانگی محصول خرمن است. تموز در ضمن در تقویم عربی همان ماهی است که در آن، حزب بعث صدام حکومت را در عراق به دست گرفت در واقع رآکتورها پتویی ایجاد میکردند که موجب جاودانگی حکومت بعث میشد، البته زمانی که تمامی منطقه را به گورستان اتمی تبدیل کرده باشند! با اینکه صدام قصد راستین خود را به طرق مختلف به گوش آنان رسانده بود، فرانسه ترجیح میداد باور کند و متقاعد شود که صدام از تکنولوژی هستهای قصدی جز استفاده در مقاصد غیرنظامی ندارد. وی دو سه روز بعد از دیدار از کاداراش، در مصاحبهای با هفتهنامه لبنانی الاسبوع العربی اعلام کرد: «موافقتنامه با فرانسه نخستین گام مشخص در تولید بمب اتمی عربی است.» مصاحبه در همان روزی منتشر شد که صدام به دیدار رسمی خود از فرانسه پایان داد. این مصاحبه میتوانست زنگ خطر جدی را در محافل دولتی فرانسه به صدا درآورد، اما چنین نشد و دست کم در فرانسه کسی بدان توجهی نکرد. به دنبال تماشای گاوبازی پروانس در آخر هفته، کار جدی از سر گرفته شد. در 8 سپتامبر 1975 شیراک و وزیر دفاع فرانسه، همراه صدام و عدنان حمدان، به پایگاه نیروی هوایی فرانسه در ایستره در شمال مارسی رفتند. ژنرال سعدون قیدان، مشاور نظامی صدام نیز به آنان محلق شد. گروهی از کارشناسان صدور اسلحه از صنایع دولتی و خصوصی نیز حضور داشتند. هیچکس در آن هنگام نمیدانست که صدام در مرحله نخست برنامه استراتژیکی بلندمدت خود میباشد. فرانسویان حتی نمیدانستند که حمدان چه موقعیت مهمی در عراق دارد، چون صدام او را منشی خود معرفی کرده بود. پایگاه نیروی هوایی ایستره، از جاهایی بود که هر مهمان سرشناس خارجی را به بازدید آن میبردند. در این پایگاه، هر منطقه به مقاطعه کار خاصی در صنعت نیروی هوایی نظامی تعلق داشت و با نشان دادن کار هلیکوپترها، جنگندههای جت، بمبهای خوشهای، موشکهای هوا به هوا، و شبکه دفاع هوایی به بازدیدکنندگان خارجی، آخرین نوآوریهای صنعت هوایی فرانسه را به معرض نمایش مینهادند. [b]اما فکر صدام به میراژها مشغول بود. هنگامی که در غرفه داسو در پایگاه ایستره نشسته بود و عملیات پرواز میراژ را تماشا میکرد، به قیدان گفت: «این همان جنگندهای است که نزدیک بود فانتوم اف 16 را شکست بدهد؟» و اشارهاش به رقابت اخیر دو جنگنده در معامله ناتو بود و وقتی قیدان به نشانه پاسخ مثبت سرتکان داد، صدام گفت: «کی میشود ما هم صاحب این جنگنده بشویم؟»[/b] صدام از حمدان خواست، در مورد تاریخ تحویل این جنگندهها سؤال کند. قیدان نیز مأمور تحقیق در مورد نحوه استفاده از دستگاههای خودکار جنگندهها شد.[b] صدام تأکید داشت که عراق در کوتاهترین مدت ممکن خواهان تحویل جنگندههای میراژ است [/b]و برای دستگاههای خودکار آنها نیز به انتظار میماند، تا همان دستگاههایی که داسو به نیروی هوایی فرانسه میدهد، در اختیار نیروی هوایی عراق نیز بگذارد: همان رادارها، همان آیسیام (اقدام متقابل الکترونیکی) و همان تسلیحات. در بازگشت به پاریس، صدام برای «دوست خصوصیتش» شیراک یک «سورپریز» داشت. صدام حتی در خواب هم نمیدید که فرانسویها به این راحتی با او کنار بیایند. بنابراین تصمیم گرفت طی یک یادداشت خصوصی و شخصی، قرارداد را امضا کند. با موافقت صاحب هتل مارینی - محل اقامت صدام در پاریس - به دستور صدام غذاهای مطلوب شیراک با هواپیماهای ریاست جمهوری از بغداد به پاریس آورده شد. در رأس همه این غذاها نوعی ماهی رودخانهای به نام مسغوف بود که 1.5 تن از آن را به هتل آوردند، چون شیراک در سفر قبلی خود به بغداد از این ماهی خوشش آمده بود. گارد امنیتی عراق با سلاحهای آماده آشپزخانه هتل را محاصره کردند و آشپزهای صدام آتشی فراهم آورده و ماهیها را روی آن کباب کردند. شیراک بعداً به رمون تولیه گفته بود که بوی ماهی کباب شده تمامی محل را فرا گرفته بود. صحنه جالبی بود، اما همه چیز را به هم ریخته بود. به هنگام ترک پاریس توسط صدام و هیئت همراه، وزارت امور خارجه فرانسه طی اطلاعیه مختصری که در دسترس ارباب جراید گذاشت، «دلایل عینی و تاریخی» را در تقویت روابط پاریس - بغداد تشریح کرد. به نوشته لوموند عراق «طبیعیترین متحد فرانسه در صحنه ژئوپلیتیکی کنونی است و فرانسه به عراق کمک میکند تا از سلطه ابرقدرتها خارج گردد... در حالی که پاریس میخواهد سرمایه سیاسی را به منافع اقتصادی تبدیل کند، عراق مایل است، قدرت اقتصادیش را درخدمت منافع سیاسی قرار دهد.» این همان فرمولی بود که فرانسه در موازنه ظریفش بدان نیاز داشت. شیراک درهنگام بدرقه میهمان عراقی نیز سنگ تمام گذاشت و گفت: «فرانسه سیاست خود را، تنها با در نظر گرفتن منافع خویش تعیین نمیکند، بلکه در این منافع خواسته قلبی را نیز مدنظر دارد. این کشور برقراری مناسباتی را ضروری میداند که نیازهای تولیدکننده و مصرفکننده را به بهترین نحو تأمین نماید و با منافع هر دو طرف سازگار باشد.» علاوه بر معامله نفت و میراژ عراق - که قرارداد آن تا هنگامی که شیراک نخستوزیر بود به امضا نرسید - منافع دیگری نیز در میان بود: کارخانه پتروشیمی، کارخانه تبدیل آب شور به شیرین، کارخانه تبدیل گاز مایع، برنامههای خانهسازی در عراق، شبکه ارتباطاتی، شبکه سخنپراکنی، کود شیمیایی، کارخانههای الکترونیکی نظامی، کارخانه مونتاژ اتومبیل، فرودگاه جدید، مترو، پایگاه نیروی دریایی، موشکهای اگزوسه، میلان، هات، ماژیک، مارتل و آرما، هلیکوپترهای آلووت 3، گازل، سوپر پومار، تانک ایامایکس 30 جیسیتی، رادار تایگر - تجی و رآکتور هستهای که میتوانست بمب اتمی بسازد. این یک «مناسبات» چند میلیارد دلاری بود و نوعی موازنه را به وجود میآورد که موازنه وحشت نام داشت. شیراک برای نشان دادن مراتب احترام خود به رهبر عراق، هدیه مخصوصی به او داد. دو دست لباس سنتی، خاص دلقکها که از بازار قدیم شهر آرلز در پروانس خریداری شده بود، (در آنجا دلقکها را آرلزی میگویند) به راغد و رعنا دختران صدام هدیه داده شد. در ژانویه 1976 که شیراک به بغداد سفر کرده بود دختران عراقی ملبّس به لباس دلقکهای آرلزی از جلو او رژه رفتند، زیرا تا هنگامی که سلاح و تکنولوژی فرانسوی به عراق میرسید حفظ «دوستی خصوصی» با شیراک نیز برای صدام امری حیاتی بود. چندی نگذشت که والری ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه مورد اعتمادترین متحد سیاسی خود را به بغداد اعزام کرد. این فرستاده متن نهایی قرارداد همکاری هستهای فرانسه - عراق را در چمدان خود داشت. هنگامی که میشل دُردانو وزیر وقت صنایع و پژوهش در 18 نوامبر 1975، قرارداد را در بغداد امضا کرد، مطبوعات فرانسه از آن به عنوان قرارداد فروش و صادرات یاد کردند. ارزش قرارداد، 1.45 میلیارد فرانک فرانسه (3 میلیارد دلار به قیمت جاری روز) بود و فروش رآکتور ازیریس (تموزیک) تولیدکننده پلوتونیوم، و ایزیس (تموزدو) مدل آزمایشی رآکتور را نیز شامل میشد. تموزدو از آن جهت مهم بود که به کارشناسان اتمی عراق امکان میداد، بدون تعطیل کردن کار کارخانه تولیدکننده تموزیک، آزمایشهای خود را با بارهای مختلف به انجام برسانند. دوردانو در همین سفر انعقاد قراردادهای عمده عراق با ماترا تولیدکننده موشک و هانیول شرکت کامپیوتری فرانسوی - آمریکایی را نیز اعلام کرد. دوردانو گفت: «فرانسه تعداد زیادی از نفرات عراق را آموزش میدهد.» دولت فرانسه با تربیت کادر عراقی میخواست نشان دهد که انتقال تکنولوژی از شمال صنعتی به جنوب در حال توسعه امکانپذیر است. دوردانو در این باره به لوموند گفت: «پاریس امیدوار است، همکاری ما در این زمینه سرمشق قرار گیرد.» تا هشت ماه بعد، متن کامل پیمان همکاری هستهای فرانسه - عراق در اختیار عموم قرار داده نشد، تازه آن هم در روزنامه رسمی به تاریخ 18 ژوئن 1976 منتشر شد، که چندان مورد توجه قرار نگیرد. در یکی از مواد قرارداد به پیشنهاد و پافشاری عراق آمده بود که: «هیچ فردی از قوم یهود یا پیرو مذهب یهود در عراق یا در فرانسه، در این برنامه دخالت داده نشود.» در قرارداد، دولت فرانسه مؤظف شده بود، ششصد کارشناس هستهای برای عراق تربیت کند که این تعداد از رقم مورد نیاز در تولید بمب اتمی هم زیادتر است. یکی از مقامهای کمیسریای انرژی اتمی میگوید: «بعضی از عراقیها در دانشگاههای فرانسه تحصیل میکردند.» عدهای هم در تأسیسات کمیسریای انرژی اتمی کارآموزی میکردند و این امکان برایشان وجود داشت که راز و رمز تولید بمب را از همکاران فرانسوی یاد بگیرند. همان مقام میافزاید: «ما شیمیدانهای عراقی را هم آموزش میدادیم.» اعتراف این مقام مسئول، از اهمیت خاصی برخوردار است، چون جدا کردن پلوتونیوم تولید شده، از سوخت مصرفی رآکتور، به واکنشهای شیمیایی پیچیدهای نیاز دارد. یکی دیگر از نکات جالب داستان، تلاش صدام در به دست آوردن مقادیر زیادی اورانیوم غنی شده بود. سالهای سال فرانسه از وزارت انرژی ایالات متحده اورانیوم غنی شده 93 درصد وارد میکرد تا در رآکتور ازیریس از آن استفاده نماید، چون فرانسه تمامی اورانیومهای به دست آمده را صرف امور نظامی مینمود.اکنون فرانسه از ایالات متحده میخواست در مسائل مربوط به صدور مواد هستهای [برای غنی کردن اورانیوم در عراق] زیاد کنجکاوی به خرج ندهد. این معامله محرمانه میان تکنی اتم کارگزار صادراتی C.I.A و شاخه نظامی آن در واژور در شرق پاریس به انجام رسید. [بنابراین، از آن پس] طی دستور ویژهای سوخت رآکتور تموز، در کارخانه بمب اتمی فرانسه تولید میشد. شیراک مذاکراه در باب معامله هستهای را به مراتب سادهتر از مذاکره تفضیلی فروش میراژ به عراقیها میدید. یکی از دلایل این امر آن بود که دولت فرانسه از امضای پیمان منع تکثیر سلاحهای اتمی که از مارس 1970 قوت اجرایی پیدا کرده بود، خودداری ورزید و بنابراین، محدودیتی در زمینه صدور تکنولوژی هستهای احساس نمیکرد. به گفته شیراک و مشاوران او «تکنولوژی هستهای موضوع حاکمیت ملی بود.» او با اشاره به اقدام ژنرال دوگل در 1966 و بیرون آمدن فرانسه از ساختار فرماندهی مشترک نظامی ناتو (به دلیل خودداری این کشور از قبول ناتو به عنوان مرجع کنترل کننده سلاحهای هستهای اعضا)، میگفت عراق هم مثل آن زمان فرانسه چنان حقی را دارد. حاکمیت ملی بسیار مقدس است. در واقع، فرانسویها هرگز تصور نمیکردند عراق موفق به تولید سلاح هستهای گردد. در عین حال شیراک میخواست این نکته را به جهان عرب بقبولاند که دولت محافظهکار گلیستی او جانب اعراب را گرفته است. هرچه باشد این سوسیالیستهای فرانسه بودند که رآکتور پژوهشی هستهای دیمونا را در دهه 1950 در اسرائیل ساختند، با وجود آنکه میدانستند اسرائیل درصدد ساختن سلاح بازدارنده اتمی است. اگر سوسیالیستها حق داشتند برای اسرائیل رآکتور هستهای بسازند چرا گلیستهای راست نتوانند همان کار را برای عراق انجام بدهند؟ شیراک در توجیه قرارداد میگفت :منافع حاصل از آن بسیار سرشار و زیانها ناچیز و اندکند. وانگهی، همواره داد و ستد جهانی تکنولوژی هستهای عمدتاً زیر سیطره آمریکاییان بوده است؛ چرا فرانسه از چنان حقی محروم بماند؟ دلیل حمایت محافل اقتصادی فرانسه از اقدام شیراک نیز همین بود. این محافل شیراک را «آقای عراق» مینامیدند. صدام، در بازگشت از سفر پاریس به بغداد، کمیته برنامهریی استراتژیک را به تشکیل اجلاس فراخواند. تا آن زمان طرح آنها در مورد تبدیل عراق به یک قدرت بزرگ نظامی با موفقیت اجرا شده بود. قراردادهای بزرگ خرید سلاح با شوروی و فرانسه منعقد شده و هر دو کشور قول صدور تکنولوژی هستهای به عراق را داده بودند. به موجب پروتکلی که یک سال قبل بین عراق و مؤسسه ماریو امضا شد، این شرکت فرانسوی در حال احداث آزمایشگاه باکتریشناسی در عراق بود حالا وقت آن رسیده بود که صدام به هدف دیگر خویش، یعنی دستیابی به گاز سمی جامه عمل بپوشاند. عدنان خیراله میگفت: «سلاح شیمیایی نیرو را چند برابر میسازد.» و برخلاف دستگاههای الکترونیکی پیچیده و پیشرفتهای که توسط دو ابرقدرت به کار گرفته میشد، تکنولوژی آن به گونهای بود که به درد یک کشور در حال توسعه مثل عراق میخورد؛ کمیته سه نفره تصمیم گرفت، عراق قابلیت تولید انواع و اقسام گاز سمی و از جمله گازهای خفهکنندهای مثل گاز خردل، و گازهای فلجکننده دستگاه عصبی مثل تابون و سارین را در حدّ بسیار وسیع پیدا کند. بلافاصله در پایان سال 1975، تصمیم به اجرای طرح تولید گاز سمی گرفته شد. عدنان حمدانی به وزارت برنامهریزی منصوب گردید و در این سمت میتوانست بر استراتژی توسعه صنعتی عراق در مجموع نظارت داشته باشد. کار حمدانی آن بود که طرحهای تولید سلاحهای استراتژیک را در پوشش ظاهری توسعه بنیه کشاورزی و صنعت غیر نظامی عراق به مقاطعه کارهای خارجی بدهد. دو عضو دیگر شورای فرماندهی انقلاب در این زمینه دستیار حمدانی بودند: یکی از عزتالدوری وزیر جدید کشور و مسئول توسعه کشاورزی، و دیگری طه جزراوی وزیر صنعت و معدن. حمدانی طرحهای تسلیحاتی استراتژیک را در برنامه پنج ساله دوم (80-1976) ماهرانه جاسازی کرد. برای مثال، در فهرست «توسعه کشاورزی» یک مدخل بظاهر بیاهمیت به چشم میخورد و آن «ایجاد شش آزمایشگاه برای تجزیه و تحلیل شیمیایی، فیزیولوژیکی و بیولوژیکی» بود. در برنامه پنج ساله استخدام پنج هزار تکنیسین از شرکتهای خارجی برای راهانداختن و گرداندن این آزمایشگاهها پیشبینی شده بود. این دیگر کاری بود نه چندان خُرد. در فهرستی با عنوان «صنایع شیمیایی» در برنامه پنج ساله احداث کارخانه حشرهکشی در سامره پیشبینی شده بود، که قابلیت تولید سالانه یک هزار تن ترکیبهای آلی فسفری داشته باشد. از سالها پیش استفاده از این نوع حشرهکش در اغلب کشورها متوقف شده بود، چون قدرت مسمومیت آن بسیار بالا بود. این ترکیبهای شیمیایی آلی فسفری عناصر اصلی ترکیب گازهای فلج کننده اعصاب نظیر سارین و تابون را تشکیل میداد. در طرحی دیگر، توسعه پالایشگاه نفتی بصره و تولید سالانه 180 هزار تن بنزن و تولوئن پیشبینی شده بود. تولوئن یکی از مشتقات نفتی است که در صنایع رنگسازی مصرف میشود. اما اگر در شرایط خاصی به آن ازت افزوده شود، تری نیتروتولوئن (یا به اختصار تیانتی) به دست میآید. در طرح دیگری، ایجاد خط عظیم تولید سالانه یکصد و ده هزار تن اتیلن، در کارخانه پتروشیمی شماره یک بصره در نظر گرفته شده بود صنعت پتروشیمی بدون اتیلن پا نمیگیرد. اتلین اساسیترین فرآورده جنبی پالایش نفت، از طریق «کراکینگ» (شکستن زنجیره هیدروکربور) نفت سبک است. از این ماده پلاستیک پلیاتیلن و انواع و اقسام فرآوردههای خانگی و صنعتی به دست میآید. اما همین اتیلن اگر با هوا مخلوط شود به یک ماده انفجاری تبدیل میگردد که به عنوان سوخت مایع راکتها به کار میرود و اگر به اتیلن گلیکول تبدیل شود، یکی از عناصر سازندگان خردل میگردد. نیاز مبرم عراق به این قبیل مواد شیمیایی اساسی به قدری بود که در سالهای 80-1976، ایجاد خط تولیدی دیگری در مجتمع پتروشیمی بصره در نظر گرفته شد. در برنامه پنج ساله، تولید سالانه 400 هزار تن اتیلن اضافی «برای مقاصد صادراتی» نیز پیشبینی شده بود. صدام به این قانع نبود که سلاحهای مرگبار بسازد، او میخواست صادرکننده آن نیز باشد. در پشت همه این طرحهای صنعت شیمیایی، شیمیدانهای عراقی تحصیل کرده آلمان بودند که در سال 1975 در سازمان دولتی صنایع ملی (سوتی) به کار پرداختند. بنابه گزارشی که دولت فرانسه برای اطلاع شرکتهای تجاری - صنعتی فرانسوی طرف معامله با عراق تهیه کرده بود، سوتی قبلاً با نام سازمان دولتی صنایع جنگی فعالیت میکرده است. این تغییر نام خبر از خیلی چیزها میداد. مقر آن در کنار تقاطع میدان و کمی پایینتر از خیابان الرشید بغداد بود و دکتر عامر حمودی السعدی، ژنرالی که حتی یک روز یونیفورم نظامی نپوشیده بود، ریاست آن را برعهده داشت. او ژنرال افتخاری بود و بدینوسیله به ارتشیان یادآوری میشد که حزب بعث تنها مرجعی است که رتبههای نظامی را تعیین میکند. در اواخر سال 1975، حمدانی از عزتالدوری خواست در مورد خرید کارخانه گاز سمی از ایالات متحده اقدام کند. عراق هیچ رابطه دیپلماتیک با آمریکا نداشت، بنابراین الدوری به شریک فرانسوی رجوع کرد، در اینجا همه درها به روی «دوست خصوصی» ژاک شیراک باز بود. شیراک یک شرکت مهندسی شیمیایی فرانسوی، به نام شرکت ناسه (NACE) را که در آمریکا نمایندگی داشت، مأمور این کار کرد. ناسه به شرکت فادلر در راچستر نیویورک مراجعه کرد و این فادلر یکی از بزرگترین سازندگان خمرههای مورد استفاده در مخلوط کردن مواد شیمیایی سمی بود. فادلر با اعزام دو مهندس شیمی به بغداد، جهت مذاکره با وزارت کشاورزی عراق، به منظور احداث کارخانه تولید حشرهکش در سامره موافقت نمود. ماجرای درگیر شدن دو تن از کارکنان شرکت فادلر به نامهای جوزف ام کالوتا و موریس گروور در رسواترین حادثه زندگیشان از همینجا آغاز شد. وقتی در اواخر 1975 این دو نفر وارد بغداد شدند، به گرمی از طرف یکی از مقامات وزارت کشاورزی عراق مورد استقبال قرار گرفتند. او به آنها گفت عراق کشوری در حال توسعه با میراث تاریخی غنی است، بهشت عدن و باغهای معلق بابل در خاک عراق بودهاند، عظمت بینالنهرین در روزگار گذشته را همه میدانستند. اما عراق امروزی از خیلی جهتها عقب مانده بود، و به رغم عظمت باستانی و گذشتهاش نمیتوانست شکم مردم خود را سیر کند، چون کشاورزان عراقی قادر نبودند محصول زراعی خود را از خطر ملخهای صحرایی و سایر آفتهای زراعی حفظ کنند. به گفته مقام عراقی یک «کارخانه مدرن حشرهکش این وضع را تغییر خواهد داد.» کلید این مشکل عراق در دست شرکت فادلر بود. گروور به واشنگتن پست گفت که او داوطلبانه از جانب کلیسای خود، برای حل معضلات جهان گرسنه تلاش میکرده و بحث مقام عراقی در مورد نیاز به حشرهکش «برایش معنی و مفهوم داشته است» در بازگشت دو مهندس مزبور به راچستر، مقدمات فروش و تحویل نخستین کارخانه حشرهکش عراق فراهم آمد. کالوتا و گروور، سالها در سوداگری مواد شیمیایی و کارخانههای شیمیایی بودند و یکی از بزرگترین مشکلات تولید حشرهکش در کشورهای بیتجربه جهان سوم را مسئله ایمنی میدانستند. مواد شیمیایی خطرناکند، بعضی از آنها مسمومکنندهاند. و یک رویداد ساده میتواند فاجعه بیافریند و مرگ عده زیادی را سبب گردد. به این منظور شرکتهای بزرگ ترجیح میدادند، ابتدا یک کارخانه کوچک در جهان سوم دایر کنند، کادر متخصص محلی را آموزش دهند و مشکلات کار را از نزدیک بررسی نمایند. بعد از همه اینها احداث کارخانه بزرگ شیمیایی امکانپذیر میگردید. در 24 ژانویه 1976، شرکت فادلر پیشنهاد احداث کارخانه نمونه را ارائه کرد. در طرح تفضیلی آن علاوه بر ویژگیهای طرح و ایجاد کارخانه، نوع وسایل مخصوصی که برای مخلوط کردن مواد سمّی شیمیایی ضرورت داشت،ذکر شده بود. کالوتا گفت: «با اجرای این طرح، سود زیادی عاید ما میشد. این یک سودای پرجاذبه بود.» اما عراقیها عجله داشتند. آنها نمیخواستند وقت خود را در احداث کارخانه آزمایشی به هدر دهند، بلکه میخواستند یکباره در مورد احداث کارخانه بزرگ شیمیایی مذاکره کنند. این شتاب عراقیها و تقاضای خرید چهار ترکیب آلی فوقالعاده سمّی (آمیتیون، دمهتون، پارااکسان و پاراتیون) موجب دستپاچگی دو مهندس اعزامی فادلر شد، آنها از فادلر میخواستند، خط تولیدی آن چنان بزرگی ایجاد کند که سالانه 1200 تن از مواد شیمیایی مورد نظر تولید کند. هر چهار ماده از خانواده گازهای فلجکننده اعصاب بودند و از آنها در تولید سلاح مرگبار استفاده میگردید. در یک نشست پرجنجال در نیمه سال 1976، در هتل والدورف آستوریای نیویورک مذاکرات دو طرف به شکست انجامید، زیرا هیئت نمایندگی عراقی، به ریاست یک جوان چهارشانه و زمخت به نام حسین از وزارت صنایع، خواهان نصب فوری کارخانه تولید شیمیایی بزرگ بود. گروور به یاد آورد که حسین گفته بود: «ما میخواهیم همین حالا کار شروع شود.» عراقیها احساس کردند آمریکا بیش ازاندازه به مسئله ایمنی توجه دارد، از همینرو مذاکرات را قطع کردند، چون میترسیدند تأکید بیشتر آنها نیّات واقعیشان را برملا کند. این کار نمیتوانست جلو برنامه صدام را بگیرد، بنابراین او برای تهیه گاز شیمیایی به جاهای دیگری روی آورد. [size=5][color=#0000CD][b]نویسنده: کنت آ ر.تیمرمن / ترجمه احمد تدین[/b][/color][/size] [url="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920827001272"]http://www.farsnews....=13920827001272[/url]
- 2 پاسخ ها
-
- 14
-
ممنون از مطلب خوبت دوست گرامی خوندن مطلب زیر هم می تونه مفید باشه [b] [url="http://www.military.ir/forums/topic/25282-%DA%AF%D8%B0%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D8%AC%D8%AA/"][size=5]گذری کوتاه بر موتور جت[/size][/url][/b]
-
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
mohammadarea51 پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
بابا نوئل در سوريه !!!!! [img]https://fbcdn-sphotos-f-a.akamaihd.net/hphotos-ak-prn2/1471390_1493819557508863_1582551983_n.jpg[/img] -
[color=#0000cd][b]قبل از اینکه پرواز کنم، چشمانم با وحشت روی تابلوی سبزرنگ بزرگی که چند متر بالاتر از در پادگان قرار داشت و روی آن با حروف عربی نوشته شده بود دوباره میخکوب ماند و بر وحشتم افزوده شد.[/b][/color] [center][img]http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1390/09/20/13900920160738_PhotoA.jpg[/img][/center] [color=#0000cd][b]گروه حماسه و مقاومت [url="http://www.farsnews.com"]خبرگزاری فارس[/url]- [/b][/color]ابلاغ ماموریت که کردند ناراحت شدم. نه به خاطر رفتن به ماموریت، بلکه به دلیل ماه مبارک رمضان بود. شانزده روز از ماه رمضان گذشته بود. به خودم وعده داده بودم پس از چند سال که ماههای مبارک رمضان در جبهه بودم، امسال این ماه مبارک را میتوانم کامل روزه بگیرم؛ اما با ابلاغ ماموریت همه بافتههایم رشته شد. هرچه هم تلاش کردم کسی را به جای خودم جایگزین کنم، همه روزهدار بودند و هیچیک از بچهها زیر بار نرفتند. ناچار امریه را گرفتم و با سمت سرپرست گروه پروازی هوانیروز به سوی اهواز پرواز کردم. فردای همان روز پیام انجام ماموریتی با عنوان شناسایی هوایی واگذار شد و از ما یک بالگرد با دو خلبان مجرب و آشنا به منطقه درخواست کردند. قرار بود یک گروه سه نفره، متشکل از نماینده قرارگاه مقدم ارتش، نماینده سپاه پاسداران و نماینده ستاد هوانیروز در منطقه غرب و جنوب غربی، از طریق پرواز با بالگرد، شناسایی کاملی از منطقهای وسیع و مکانهای استقرار دشمن انجام دهند. در بدو امر آنها اصرار داشتند شناسایی با بالگرد 214 انجام شود که بتوانند از افراد بیشتری استفاده کنند؛ اما من با توجه به تجربیاتی که داشتم مخالفت کردم و گفتم: بی برو برگرد باید از بالگرد شناسایی 206 استفاده شود، چون کارایی این نوع بالگرد فقط برای چنین ماموریتهایی پیشبینی شده است. از آنها اصرار و از من انکار، سرانجام دلایل مرا قبول کردند. استدلالم این بود که بالگرد شناسایی جثهاش کوچک است، هدف کوچکتر و مشکلتری برای شکار توسط دشمن است، صدای آن از صدای بالگرد 214 کمتر است و قدرت تحرک بیشتری برای اینگونه عملیاتها دارد. ساعت 10 بود که با یک فروند بالگرد شناسایی و سه نماینده انتخاباتی، از اهواز به سمت غرب سوسنگرد و بستان پرواز کردیم. بیشترین اتکای نمایندگان در آن شناسایی، به آشنایی و اطلاعات من همراه با جاده و رودخانههای موجود در مسیر بود. من هم برای تسهیل و پیشبرد کار سعی میکردم با ارتفاع پائین و تاحدی برابر خواستههای آنها پرواز کنم. پس از عبور از بالای خرابههای پادگان حمید، در مسیر رودخانه کرخه به سمت غرب، به پرواز ادامه دادیم. در آن زمان از سال، به دلیل طغیان رودخانه کرخه، اکثر زمینها، کشتزارها و جادههای اطراف آن به زیر آب فرو رفته بودند. این آبگرفتگیها تا حدی بود که مسیر رودخانه نرسیده به شهر سوسنگرد به یک آبگرفتگی وسیع و دریاچهمانندی تبدیل شده بود. با این حال، از مسیر منحرف نشدم و با استفاده از سمتنما و نقشه پرواز میکردم. سوسنگرد را هم پشت سر گذاشتیم و همچنان به سمت غرب و بستان در حال پرواز پیش رفتیم. وسعت آبگرفتگی پس از سوسنگرد همچنان وسیع و پهناور شده بود که بعضی مواقع فکر میکردم بالای هورالعظیم در حال پرواز هستم. مشکل دیگرم نزدیکی به خط مقدم جبهه بود که سعی میکردم در کمترین ارتفاع پرواز کنم تا از دید رادارها و نیروهای دشمن در امان باشیم؛ اما متاسفانه به محلی رسیدیم که به دلیل همان آب گرفتگی، مسیر رودخانه را گم کردیم. تنها چاره این بود که میبایست ارتفاعم را تا 200 الی 150 متر بالا بکشم، که این اقدام هم بسیار خطرناک بود و باعث میشد موقعیتمان افشا شود. با احتساب زمان پرواز، حدس زدم شهر بستان باید نزدیک و در شمال غربی ما باشد. بنابراین با همان ارتفاع و سرعت به سمت بستان پرواز میکردم که مواجه با جادهای شنی در زمین شدیم. جاده هرچند ناهموار و شنی بود، اما چند کامیون و خودرو در روی آن در حال تردد بودند و معلوم بود که به سختی حرکت میکنند. همچنان چشم به جلو دوخته بودم و پرواز میکردم که بین دو نفر از نمایندهها اختلافنظر پیش آمد و با یکدیگر شروع به جرو بحث کردند. یکی از آنها گفت: من این منطقه را مثل کف دستم میشناسم، ما حتما باید به سمت راست برویم. دومی که معلوم بود به او برخورده است، با لحن اربابمآبانهای گفت: شما برای ما تکلیف معلوم نکنید! هشت سال است که من توی این مناطق هستم و حتما باید به سمت چپ برویم. سومی هم مستأصل مانده بود که طرف کدامیک را بگیرد. من که از سروصدای آنها کلافه شده بودم، ناچار وارد مجادله آنها شدم و با نشان دادن نقشه و سمتنما و وسایل پروازی گفتم: شما که تمام این منطقه را مثل کف دست میشناسید، پس چرا متوسل به ما شدید؟ سروصدای شما باعث میشود که ما تمرکزمان را از دست بدهیم. آنها با شنیدن اعتراض من ساکت شدند و دیگر حرفی نزدند. از طرفی بگومگوی آنها، تردید به دل خودم هم انداخته بود که نکند مسیر را اشتباهی داریم طی میکنیم؟ آخرین تصمیم را که با همپروازم در میان گذاشتم، این بود که اگر مسافت دیگری پرواز کردیم و به بستان نرسیدیم، سریع از همان مسیری که آمده بودیم، بازگشت میکنیم. [color=#000080]با خودم در کلنجار بودم که یکباره در کنار جادهای که روی آن پرواز میکردیم، یک قرارگاه نظامی دیدم. با دیدن آن قرارگاه جرقهای به مغزم خورد و خوشحال شدم که در فرود و برخاست، میتوانیم از نیروهای آن قرارگاه کمک بگیریم. مقدار دیگری از ارتفاع بالگرد کم و قرارگاه را برانداز کردم. تعدادی نیرو و چند دستگاه تانک، نفربر و خودروهای کوچک و بزرگ در داخل آن در حال رفت و آمد بودند. با تاکید خوشحالی یکی از نمایندهها از دیدن آن قرارگاه که میگفت: «این قرارگاه خودی است و من آن را میشناسم و به داخل آن رفتهام»، عزمم جزمتر شد و تصمیم گرفتم کنار آن فرود بیایم و پرسوجویی درباره منطقه و شهر بستان و مسیر کنم. برای دومین بار با کم کردن ارتفاع و سرعت، بالگرد را بدون نگاه به اطراف، درست مقابل در قرارگاه، مماس با زمین قرار دادم. منتها به دلیل گل و لای زمین، پایههای بالگرد را کامل روی زمین نگذاشتم. در پادگان یا قرارگاه، به طور دقیق مقابل رویمان بود. آن در آهنی مشبک به اندازه عرض جاده و فاصله آن با ما بیشتر از پنج یا شش متر نبود. ما از پشت شیشه داخل پادگان و عبور و مرور افراد، خودروها و ساختمانها را به وضوح میدیدیم. افراد داخل قرارگاه و به ویژه نزدیک در، به خیال اینکه بالگرد حامل شخصیت یا فرمانده یا مقام رده بالایی است، دستپاچه شده و شروع به جمعوجور کردن خودشان کردند. در داخل پادگان هم درهای دو سه ساختمان باز شدند و تعدادی بیکلاه و با کلاه به سمت در دویدند. سربازان جلو و پشت در به صورت خبردار و احترام حالت گرفتند و آنهایی که سر و وضع مرتبی نداشتند سعی میکردند به طریقی خود را از چشم و دید ما دور کنند. در صدد گذاشتن پایههای بالگرد روی زمین و فرود کامل بودم که یک آن چشمانم روی سربازانی که مقابل در و رو به ما با دست احترام گذاشته بودند، میخکوب ماند و ترسی ناخودآگاه وجودم را گرفت. نه احترام گذاشتن آنها مثل نیروهای ارتش ما بود و نه رنگ لباسها و کلاههایی که به سر داشتند به رنگ و شکل لباس های ما بودند. کلاه آنها از کلاههای نرم هوابرد و به رنگ مشکی بود. انگار نشان و علامتهای کلاهها و لباسهایشان هم با ما خیلی تفاوت داشتند. یک آن بند دلم پائین ریخت که نکند مقابل یک قرارگاه دشمن نشستهایم؟ در جواب احترام آنها، من هم مثل خودشان با دست از همان پشت شیشه جواب احترامشان را دادم. این عکسالعمل من فقط ناخودآگاه و از روی عادت بود. در همین احوال با شنیدن باز شدن در عقب بالگرد، سر که چرخاندم یکی از آن سه نفر نماینده را دیدم که با باز کردن کمربند ایمنی خود، قصد دارد از بالگرد پیاده شود. نگران و شتابزده به او گفتم: چه کار میخوای بکنی؟ کجا داری میری؟ * هیچی. میخوام برم از یکی از اینا بپرسم ما کجا هستیم. افسری که کنار او نشسته بود، در حالی که به صورت نیمخیز داخل پادگان را نگاه میکرد، با زدن روی شانه من، هراسان گفت: جناب سرهنگ! مثل اینکه داخل خاک دشمن هستیم و این هم یکی از پادگانهای آنهاست... و قبل از اینکه حرفش تمام شود، چنگ به یقه آن نماینده که در حال بیرون پریدن از بالگرد بود، زد و او را محکم روی صندلی نشاند. من هم که عصبانی شده بودم، چشم غرهای به او رفتم، یکباره و ناگهان و سریع با بلند کردن بالگرد از زمین و مقداری ارتفاع گرفتم، یک چرخ 180 درجه زدم. قبل از اینکه پرواز کنم، چشمانم با وحشت روی تابلوی سبز رنگ بزرگی که چند متر بالاتر از در پادگان قرار داشت و روی آن با حروف عربی نوشته شده بود دوباره میخکوب ماند و بر وحشتم افزوده شد که دیگر معطل نکردم. سریع فرامین را به سمت جلو دادم و با مقداری اوج گرفتن از روی درختان، ساختمانها و تاسیسات داخل پادگان گذشتم و با آخرین سرعت شروع به پرواز کردم. از پادگان که رد شدیم دوباره به صورت سینهمال و زیگزاگ تا آنجایی که ذهنم یاری میکرد، فقط تلاش میکردم از آن مهلکه و خاک دشمن و دید پدافندهای ضدهوایی که در اطراف و مسیر میدیدم دور و خارج شوم. بالگرد با تمام سرعت پرواز میکرد و من وجود نگران و ترسیده و دستپاچه آن سه نماینده را در اتاقک عقب و پشت سرم، به وضوح احساس میکردم. به آبگرفتگیها که رسیدیم، آبهای آنها با تابش خورشید مثل آیینه میدرخشیدند و انعکاس نور آنها در شیشه بالگرد و چشمان ما میافتاد. مطمئن بودم که دشمن به خودش آمده و الان از همه طرف بسیج شدهاند تا ما را اسیر یا سرنگون کنند. خطاب به همپروازم گفتم: چشمت فقط به زمین و پدافند باشد که ناغافل هدف قرار نگیریم! در حاشیه نیزارها با سرعت جلو میرفتیم که با اشاره همپروازم به یک لوله توپ و افرادی در حواشی آن، با چرخشی ناگهانی بالگرد را به داخل نیزارها هدایت کردم. بلندی نیها میتوانستند بهترین استتار برای ما از چشم پدافند و نیروهای دشمن باشند. جثه بالگرد 206 شناسایی کوچک، اما بسیار چابک و تیز است. یقین داشتم اگر با بالگرد 214 ترابری یا هر بالگرد دیگری بودیم، جان سالم به در نمیبردیم. چون هم جثه آنها بزرگ بود و هم قابلیت تحرک سریع مثل بالگرد 206 را نداشتند. با همان تاکتیک، سرعت و حرکت زیگزاگ، از سه خط دفاعی دشمن یکی بعد از دیگری گذشتیم. چنان برقآسا پرواز میکردم که تا میآمدند به خودشان بجنبند، از روی سرشان عبور کرده و رفته بودیم. سکوت مطلق در داخل بالگرد حکمفرما بود و نفس از کسی بیرون نمیآمد. کمک خلبانم و نمایندهها فقط چشم به من و دستهایم که فرامین را هدایت میکردند و مسیری که پرواز میکردیم، دوخته بودند. از هر خط دفاعی دشمن که میگذشتیم صدای شلیک سلاحهای کالیبر کوچک و بزرگ آنها را پشت سرمان میشنیدیم. همه هر لحظه انتظار داشتیم با اصابت موشک، راکت یا گلولهای، آتش بگیریم و سقوط کنیم. درهمان سریع پرواز کردنها، گهگاهی نیم نگاهی به صورتهای عرق کرده و نگران افراد پشت سرم میانداختم که ببینم سالم هستند یا خیر، یک چشمم به مقابل و چشم دیگرم به سامانه و نشاندهندههای مقابلم بود. یک بار که نگاه به عقب کردم همان نماینده ارتش را که افسر درجه بالایی بودم، دیدم که خونسرد در حالی که نقشه تاکتیکی منطقه روی زانویش بود، با مداد تند تند مشغول یادداشت و علامتگذاری در نقاط مختلف آن است و خطوطی روی آن ترسیم میکند. او مشغول جمع کردن اطلاعات بود؛ اما آن دو نفر با رنگ و روی پریده، حتی یارای حرف زدن نداشتند. از خونسردی و حس مسئولیت و انجام وظیفهاش خیلی خوشم آمد و انگشت شستم را با عنوان اینکه - موفق باشی- به سویش گرفتم که با تبسم و سر تکان دادن جوابم را داد. سرانجام به خطوط دفاعی خودمان رسیدیم. پس از گذشتن از میان نیزارها و رسیدن به منطقه خودی، با دیدن اولین واحد نیروهای خودمان که پرچم ایران و سه چهار پرچم دیگر که به رنگهای سبز، قرمز و زرد روی خاکریزهایشان نصب کرده بودند، بیواهمه در کنار یکی از سنگرها فرود آمدم و بیمعطلی از بالگرد پیاده شدم و شروع به چرخش در اطراف بالگرد و بررسی بدنه آن از دُم تا نوک و ملخ و دیگر قسمتهای ظاهری کردم، ملخهای بالگرد همچنان میچرخیدند، اما من وجب به وجب بیرون و بالای بالگرد را دقیق بازدید میکردم و جلو میرفتم. در همین حال تعدادی از نیروهای خودی اطراف بالگرد جمع شده بودند و با تعجب و تحسین چشم به بالگرد و حرکات من دوخته بودند. سرتا پای بالگرد را قشری از گل پوشانده بود؛ اما خوشبختانه جای گلوله و ترکشی در هیچ قسمتی مشاهده نکردم. باز دیدم که تمام شد با گرفتن دستهایم به سوی آسمان و شکر پروردگار به سوی همان نیروهای خودی که اطرافمان ایستاده بودند، رفتم و به ستوانی که گویا فرمانده آنها بود، خیلی سریع اما کوتاه موضوع فرارمان را گفتم و هشدار دادم که: - به احتمال زیاد هواپیماها و بالگردهای دشمن در تعقیب ما هستند. چشم و گوشتان را باز کنید و آمادگی کامل برای برخورد با آنها را داشته باشید! هشدار را که به آنها دادم، بلافاصله به داخل بالگرد رفتم و به سوی قرارگاه خودمان پرواز کردم. در قرارگاه که فرود آمدم، شادی غیرقابل وصفی وجودمان را به ویژه وجود مرا پر کرده بود که سرنشینانم سالم هستند. بیشتر از همه آن افسری که وصفش را گفتم،اظهار محبت و دوستی از خود نشان داد و پس از خداحافظی با من، با عجله اما خوشحال به سوی خودرویی که برای بردن آنها آمده بود، رفت. فردای آن روز در حال سرکشی به بالگردها بودم که اطلاع دادند یک نفر با شما کار دارد. به سنگرم که رفتم همان افسر را دیدم. پس از خوش و بش با لحن مخصوصی گفت: - کارگشا! اولا اطلاعاتی که دیروز من در آن پرواز جمع کردم بسیار کارساز و حیاتی بودند. دوم اینکه، هیچ میدانی دیروز تا غروب شش فروند بالگرد عراقی در میان نیزارها به دنبال لاشه بالگرد تو میگشتند و کلی از فرماندهان و نیروهای آن پادگان و خطوطی که از رویشان پرواز کردی، توبیخ و تنبیه شدند؟ - شش فروند بالگد دنبال لاشه بالگرد ما؟ با دو سه بار سر پائین آوردن و تایید گفتههایش با لحن مخصوصی ادامه داد: - کجای کاری؟ جریان پرواز تو دیروز به گوش اون بالا بالاهای ایران و عراق هم رسیده است.[/color] [b]راوی: سرهنگ خلبان محمد کارگشا[/b] [url="http://farsnews.com/newstext.php?nn=13920716001130"]لینک[/url]
- 1 reply
-
- 20
-
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
mohammadarea51 پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
[b] [/b] [img]https://fbcdn-profile-a.akamaihd.net/hprofile-ak-frc3/373262_281716021913277_1229984211_q.jpg[/img] [url="https://www.facebook.com/hassanshemshady"]حسن شمشادی [/url] داعش یک خبرنگار عراقی را اعدام کرد نیروهای گروه دولت اسلامی عراق و شام موسوم به داعش ، روز گذشته ،یاسر الجمیلی خبرنگار مستقل عراقی را اعدام کردند . الجمیلی به همراه تعدادی خبرنگار دیگر برای پوشش درگیری ها وارد استان ادلب شده بود. گفته می شود، داعش فقط الجمیلی را اعدام کرده و از سرنوشت باقی خبرنگاران همراه وی، خبری در دست نیست . --------------------------------------------------------------------------- پی نوشت : یک . دهها خبرنگار و عوامل رسانه ای در 34 ماه گذشته درجریان پوشش تحولات و درگیری های سوریه ربوده ، کشته یا زخمی شدند . دو . سازمان های بین المللی در دو سال گذشته میلادی سوریه ، مرگبارترین کشور دنیا برای خبرنگاران اعلام کردند . [url="https://www.facebook.com/photo.php?fbid=566279290123614&set=a.287020131382866.69192.281716021913277&type=1"][img]https://fbcdn-sphotos-a-a.akamaihd.net/hphotos-ak-ash3/p320x320/1455201_566279290123614_1103765646_n.jpg[/img][/url] -
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
mohammadarea51 پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
[b] [/b]جدیدترین پست حسن شمشادی خبرنگار ایران در سوریه [color=#0070C0]فیسبوک[/color]..... [b] [/b][img]https://fbcdn-profile-a.akamaihd.net/hprofile-ak-frc3/373262_281716021913277_1229984211_q.jpg[/img] [url="https://www.facebook.com/hassanshemshady"]حسن شمشادی[/url] همین امشب ... آمدند ، ریختند ، گرفتند ، بردند ... همین امشب ، نیروهای امنیتی سوریه به مجتمعی که ما در آن مستقر هستیم ، " آمدند " ، " ریختند " در یک واحد مسکونی ، چند نفر را " گرفتند " و " بردند " . به همین سادگی ..... ------------------------------------------- پی نوشت : یک . از چند روز پیش این چند نفر یکی از واحد های مسکونی مجتمع ما را اجاره کرده بودند و رفت و آمد های مشکوکی داشتند . دو . در همین مدت، به نظر، آنچنان که آنان رفت و آمد های ما را زیر نظر داشتند، نیروهای امنیتی سوریه هم تحرکات و برنامه های آنان را زیر نظر گرفته بودند . سه . چند هفته پیش هم در یکی دیگر از مجتمع های مسکونی خیابان محل اقامت ما ، یک خانه تیمی گروه های تروریست، که در آن مقادیری سلاح و مهمات هم بود کشف شد . چهار . سال گذشته ، پس از آنکه تروریست ها ، خودروی اس ان اجی ( دستگاه ارسال و دریافت تصاویر به صورت ماهواره ای ) ما را منفجر کردند ، یک بمب دست ساز در مسیر رفت و آمدمان کشف و خنثی شد . پنج . قابل توجه اونایی که وظیفه " رصد ، رهگیری ، شنود و ترجمه " رو برای دوستانشون در ارتش از همه چیز آزاد ، جبهه تروریستی النصره ، داعش ، و دیگر گروه های مسلح وتروریست رو به عهده دارند " به لطف خدایمان و عنایت دو بانوی مدفون در شام ، هنوز زنده ایم و نفس می کشیم ، تا وقت معلوم " . ان شالله ... چهارشنبه سیزدهم آذر نود و دو .... اینجا دمشق . پایتخت سوریه . -
[left] [size=4][font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma] [color=#FF0000][b]MILIPOL 2013 19 - 22 November 2013 Paris, France[/b][/color] [/font][/size][/left] [center][size=4][font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/news/pictures/Milipol_2013_Worldwide_International_Exhibition_Internal_State_Security_Police_pictures_gallery_640_001.jpg[/img] [color=#FF0000][b][img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/AGS-17_grenade_launcher_Russia_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/ALTV_Acmat_Renault_Trucks_Defense_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/BUR_grenade_launcher_Russia_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/BUR_grenade_launcher_Russia_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_002.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Bastion_Acmat_Renault_Trucks_Defense_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Cobra_assault_ramps_Streit_Group_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Jericho_Pistol_IWI_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [font=Arial,Helvetica,sans-serif][b][color=#1D1B10]At Milipol 2013 Israel Weapon Industries IWI introduces Jericho pistol with round chamber indicator[/color][/b][/font] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Gsh-18_pistol_Russia_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Ghost_drone_IAI_Israel_Aerospace_Industries_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/ETOP_drone_IAI_Israel_Aerospace_Industries_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Cougar_APC_Streit_Group_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_002.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Cougar_APC_Streit_Group_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/MESLAS_sniper_fire-controlled_riflescope_with_laser_rangefinder_Meprolight_Israel_Israeli_security_industry_Milipol_2013_001.jpg[/img] [font=Arial,Helvetica,sans-serif][b]Meprolight MESLAS sniper fire-controlled riflescope 10x40 with laser rangefinder at Milipol 2013[/b][/font] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/MOST_land_surveillance_optronic_mast_JIM_LR_binoculars_at_Milipol_2013_001.jpg[/img] [b][font=Arial,Helvetica,sans-serif]Sagem MOST land surveillance electronic mast with JIM LR Binoculars at Milipol 2013, International Exhibition of Internal State Security in Paris, France[/font][/b] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/MOST_land_surveillance_optronic_mast_JIM_LR_binoculars_at_Milipol_2013_002.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/MSA_gallet_helmet_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/MSA_gallet_helmet_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_002.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_005.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_004.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_003.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_002.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_006.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_007.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/PVP_Panhard_Renault_Trucks_Defense_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Paul_Boyer_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Russian_weapons_assault_rifle_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Sandcat_reconnaissance_surveillance_armoured_vehicle_Plasan_Israel_Israeli_Milipol_2013_internal_state_exhibition_france_002.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Sandcat_reconnaissance_surveillance_armoured_vehicle_Plasan_Israel_Israeli_Milipol_2013_internal_state_exhibition_france_001.jpg[/img] [b][font=Arial,Helvetica,sans-serif]Plasan Sandcat surveillance and reconnaissance vehicle at MILIPOL 2013, International Exhibition of Internal State Security in Paris, France[/font][/b] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Russian_weapons_assault_rifle_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_005.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Russian_weapons_assault_rifle_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_004.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Russian_weapons_assault_rifle_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_003.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Russian_weapons_assault_rifle_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_002.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Scorpion_MRAP_Streit_Group_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Sherpa_APC_XL_4x4_armoured_vehicle_Renault_Trucks_Defense_Milipol_2013_internal_state_exhibition_Paris_France_001.jpg[/img] [b][font=Arial,Helvetica,sans-serif]Renault Trucks Defense Sherpa APC XL at Milipol 2013[/font][/b] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Sherpa_APC_assault_ramps_armoured_vehicle_Renault_Trucks_Defense_Milipol_2013_internal_state_exhibition_Paris_France_001.jpg[/img] [b][font=Arial,Helvetica,sans-serif]Renault Trucks Defense Sherpa 4x4 armoured vehicle with assault ramps at Milipol 2013[/font][/b] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Sig_Sauer_assault_rifle_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Sig_Sauer_assault_rifle_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_002.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Sioen_body_armour_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [/b][/color][/font] [b]ادامه دارد .....[/b][/size][/center]
- 6 پاسخ ها
-
- 21
-
[center] [img]http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/08/29/13920829000268_PhotoA.jpg[/img][/center] [color=#C00000][b]به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس،[/b][/color] [color=#7030A0]امیر سیفی معاون نیروی انسانی ارتش جمهوری اسلامی[/color] خاطره جالبی را از عملیات بیتالمقدس 5 تعریف میکند که سرباز سنی مذهب باعث حک شدن این شب در ذهن او شده که پس از گذشت چندین سال هنوز فراموشش نشده است. [center] *** [/center] شب عملیات بیتالمقدس5 بود، بچهها را جمع کردند و همه قرار بود به ارتفاعات کلهقندی بروند. به خاطر اینکه فشار روی فاو کم شود، باید عملیات انجام میدادیم و قرار نبود عملیات پیروزمندانه باشد. من شروع به سخنرانی کردم و گفتم: چراغها را خاموش کنید. گفتم: هرکس میخواهد کپ کند نیاید. یکی از بچههای بسیج با لهجه اصفهانی یک دفعه آمد وسط و گفت: یا علی و یک دفعه سربندها را به وسط ریخت. ما هم سریع یکی از این سربندها را برداشتیم و بستیم و اصلا نگاه نکردیم که چی هست. یک سربازی داشتیم که سنی مذهب و اهل گنبد کاووس بود. ما خیلی سر به سر او میگذاشتیم. دیدم لا به لای سربندها میگردد. خم شدم یواشکی در گوشش گفتم: بنده خدا مال شما تو اینها نیست، دنبال سربند نگرد. او خندید و دیگر چیزی نگفت. بعد از اندکی جلو آمد و به من گفت: سربندت را به من میدهی؟ دیدم یک سربند دستش هست که روی آن نوشته شده «یا ابوالفضل(ع)» آن را بوسید. من که چنین صحنهای را مشاهده کردم به هم ریختم، سربندم را باز کردم دیدم روی آن نوشته شده «یافاطمهالزهرا(س)» آن را به او دادم و او سربند خودش را به سر من بست. به عملیات رفتیم و من خیلی منقلب شده بودم. خلاصه مجروح شدم و اصلا دیگر حواسم به این سرباز نبود. مرا به بیمارستان ساسان بردند و چند روزی در کما بودم. از کما که خارج شدم از بنیاد شهید آمدند و نامهای را به من دادند و گفتند این نامه برای شماست. گفتند: نامه برای شهید فلانی است که همان سرباز اهل تسنن بود. در نامه نوشته بود: سلام علیکم؛ جناب سروان! 6 ساله بودم که مادرم فوت کرد و پدرم زن گرفت، خانه ما کنار مسجد شیعیان بود. مادر ناتنی مرا کتک میزد. من از ترس کتکها به زیر درخت پرتقال میرفتم و گریه میکردم. روحانی مسجد شیعه، شبی گفت: هرکس مادر ندارد به حضرت زهرا(س) متوسل شود. من نمیدانستم حضرت زهرا(س) کیست، زمان گذشت و گذشت وارد دانشگاه شده و در جلسات مذهبی شرکت کردم. تازه متوجه شدم او دختر پیغمبر(ص) است. تحقیق و بررسی کردم به این نتیجه رسیدم که به او ظلم شده است. از 7 سالگی تاکنون که نامه را برای شما مینویسم هر وقت دلم میگیرد با مادرم صحبت میکنم و در آن شب که دنبال سربند میگشتم با خودم گفتم: اکبر، حیف است امشب آشتی نکنی روزگار سپری شد و من چیزی از مادرم نفهمیدم. فقط یک چیز برایت مینویسم در 6 ماه آخر خدمتم شبی بر من سپری نشد مگر اینکه با مادرم راز و نیاز کردهام، دیشب خواب دیدم. دیگر چیزی نمینویسم به دوستانم سلام برسان. [color=#0070C0][b]ستوان وظیفه اکبر...[/b][/color]
- 1 reply
-
- 12
-
نمایشگاه دفاعی امنیتی MILIPOL 2013 _ پاریس
mohammadarea51 پاسخ داد به mohammadarea51 تاپیک در گالري عكس و فيلم
[center][color=#FF0000][b][img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Vingmate_aiming_device_fire_control_computer_Rheinmetall_Milipol_2013_internal_state_exhibition_france_001.jpg[/img] [size=4][b][font=Arial,Helvetica,sans-serif]Rheinmetall Vingmate aiming device and fire control computer mounted on 40mm automatic grenade launcher at Milipol 2013, International Exhibition of Internal State Security in Paris, France[/font][/b] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/UZI_pro_9x19mm_pistol_IWI_Israel_Weapon_Industries_Milipol_2013_Internal_State_Security_exhibition_Paris_France_001.jpg[/img] [b][font=Arial,Helvetica,sans-serif]IWI UZI Pro 9x19mm pistol at Milipol 2013, International Exhibition of Internal State Security in Paris, France[/font][/b] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/URO_4x4_vehicle_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Thales_Renault_Trucks_Defense_mobile_large-scale_event_and_crisis_mangement_system_Milipol_2013_001.jpg[/img] [font=Arial,Helvetica,sans-serif][b]A mobile component developed in partnership with Renault Trucks Défense offers additional functions, such as 'last mile' reconnaissance imagery, thanks to a micro-UAV[/b][/font] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Sioen_body_armour_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_003.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/Sioen_body_armour_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_002.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/pictures/portable_jamming_system_Milipol_2013_Worldwide_Exhibition_Internal_State_of_Security_Paris_France_001.jpg[/img] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/news/pictures/Spynel-U_long-wave_infrared_camera_system_HGH_Milipol_2013_Paris_France_internal_state_exhibition_640_001.jpg[/img] HGH unveils its new long-wave infrared camera Spynel-U at Milipol 2013 security exhibition [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/europe/france/exhibition/milipol_2013/news/pictures/Panasonic_Milipol_2013_Paris_France_internal_state_security_exhibition_640_001.jpg[/img] Panasonic Computer products and solutions for police military forces at Milipol 2013[/size][/b][/color][/center] -
نمایشگاه دفاعی امنیتی MILIPOL 2013 _ پاریس
mohammadarea51 پاسخ داد به mohammadarea51 تاپیک در گالري عكس و فيلم
[quote name='koloot' timestamp='1385554492' post='350252'] بیشتر به نمایشگاه پلیس می خوره [/quote] بله -
به گزارش [color=#FF0000][b]گروه دفاع و امنیت مشرق[/b][/color]، تنها چند روز پس از رونمایی موشک صیاد-2 و نمایش خط تولید آن، هفته نامه دفاعی جینز انگلیس در مطلبی با عنوان «ایران موشک سطح به هوای میانبرد دیگری را بیرون داد» به ارائه تحلیلی از این دستاورد دفاعی کشورمان پرداخت. در ابتدای مطلب و در ذیل تصویری از موشک و پرتابگر آن به شاخصترین خصوصیات ظاهری موشک به این صورت اشاره شد که «صیاد-2 ایران بر مبنای موشک سطح به هوای دریایی RIM-66 استاندارد (SM-1) شکل گرفته و از محفظههایی مشابه پاتریوت شلیک شد». در ادامه این گزارش که به قلم دبیر بخش خاورمیانه و آفریقای هفته نامه جینز دیفنس نوشته شده با اشاره به اینکه «با اعلام شروع تولید یک موشک سطح به هوای میانبرد دیگر به نام صیاد-2، ایران به افزایش سردرگمی پیرامون برنامههای دفاع هوایی خویش ادامه داده است»، تلاش شده استقلال دفاعی ایران زیر سوال برود و آمده است: « به موشک صیاد-2 برای اولین بار در آوریل 2011 (فروردین و اردیبهشت 1390) اشاره شده، زمانی که رسانههای ایرانی گزارش کردند این موشک، آزمایش شده و نمونه ارتقاء یافته صیاد است که خود نمونه ایرانی - موشک چینی HQ-2 است و این سامانه چینی هم نمونهای از سامانه روسی S-75 است». [center][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/9/5/447178_351.jpg[/img][/center] جینز دیفنس با درج نقل قولی از فرمانده قرارگاه پدافند هوایی خاتم الأنبیاء ارتش با اشاره به اینکه امیر اسماعیلی اعلام کرده که موشک صیاد-2 با سامانه اس-200 به کار گرفته شده است، نوشته است: «در حالی که اینگونه تصور میشد صیاد-2 یک موشک سطح به هوای دوربرد جدید باشد، سرتیپ اسماعیلی تصریح کرد این موشک به سامانه قبلی افزوده میشود و نه جایگزین موشک فعلی سامانه اس-200. او در اکتبر 2013 (مهر-آبان 1392) به رسانهها گفته است که ما توانستیم با تغییر ساختار و پروتکلهای سامانه اس-200 و استفاده از موشک های صیاد-2 توانمندیهای اس-200 را برای پوشش ارتفاعات متوسط افزایش دهیم». دبیر بخش خاورمیانه و آفریقای هفته نامه جینز در بررسی خود از پیشینه این موشک مینویسد: «هنگامیکه صیاد-2 در مراسمی در 9 نوامبر (18 آبان) برای اولین بار رونمایی شد مشخص گردید که این موشک از بدنه موشک سطح به هوای دریایی استاندارد استفاده میکند که ایران در دهه 1970 از آمریکا خریداری کرده است.» به نوشته وی، مسئولان ایرانی قبلاً گفته بودند که در حال تولید نسخه بومی از موشک SM-1 با نام محراب هستند و نیروی دریایی ایران در 1 ژانویه 2012 (11 دی 1390) اعلام نمود که موشک محراب برای اولین بار شلیک آزمایشی خود را از شناور سریع (ناوچه) گرز به انجام رسانده است.» مشهورترین نشریه دفاعی جهان، در زمینه بررسی پرتابگر موشک ایرانی با مقایسه آن با یک نمونه ساخت آمریکا معتقد است: «بر خلاف نمونه دریایی، صیاد-2 از محفظههایی پرتاب شد که مشابه نوع مورد استفاده توسط سامانه دفاع هوایی پاتریوت یا همان MIM-104 است و در جریان رونمایی یک پرتابگر چهار فروندی مستقر روی کامیون نمایش داده شد». نویسنده مطلب با توجه به اهمیت سامانههای هدفگیری و کنترل موشک بیان کرده است که «اطلاعات اندکی از سامانه هدایت صیاد-2 و برد آن منتشر شده و وزیر دفاع ایران آن را یک سامانه پدافندی ارتفاع بالا و برد متوسط توصیف و اعلام کرد این موشک با سامانه تلاش به کار گرفته میشود. ژنرال دهقان گفت: سامانه پدافندی تلاش برای تشخیص و رهگیری هدفها برای موشک صیاد-2 طراحی و ساخته شده است. آزمایشهای این سامانه موفق بوده و به امید خدا خط تولید آن در آینده نزدیک راهاندازی میشود". جینز دیفنس همچون سایر نشریات غربی در ادامه گزارش خود تلاش کرده این دستاورد موشکی کشورمان را ضعیف و مبهم جلوه دهد و بر این اساس، آورده است: « تلویزیون ایران همچنین تصاویری از شلیک صیاد-2 از یک پرتابگر نشان داد که ظاهراً موفق به رهگیری یک هدف شد. تصاویر به روشنی رادارهای مرتبط را نمایش نداد اما به نظر میرسد یک ارتفاعیاب به طور گذرا دیده میشود که القاء کننده استفاده موشک به همراه یک سامانه قدیمی روسی یا چینی به جای یک رادار پیشرفته سه بعدی است». با ذکر مقدمات فوق، در ادامه مطلب این هفته نامه به سامانههای دیگر دفاع هوایی برد متوسط ایران اشاره شده است. نویسنده در این بخش عنوان کرده است که «نمونه اولیه SM-1 برد 40 کیلومتر داشت اما صیاد-2 توان بالقوه دستیابی به برد بیشتر را دارد در صورتی که یک سامانه هدایت برای میانه مسیر داشته باشد که آن را کارامدتر از نمونه پیشین به سمت هدف هدایت کند.» تحلیلگر این نشریه در عین حال نتوانسته اند این موفقیت نیروهای مسلح ایران را نادیده بگیرند و در ادامه نوشته خود آورده است: « این اقدام میتواند "تلاش" یا همان سامانه "صیاد-"2 " را به یک رقیب برای سامانه رعد تبدیل کند که در رژه نظامی 21 سپتامبر 2012 (31 شهریور 1391) به نمایش درآمد و مشابه سامانه پدافند هوایی میانبرد روسی بوک به نظر میرسد که اطلاعی از بدست آوردن آن توسط ایران در دست نیست. در آن زمان اعلام شد رعد 50 کیلومتر برد دارد.» در انتهای گزارش مشهورترین نشریه دفاعی جهان نیز به نکاتی بر مبنای تصاویر منتشر شده اشاره شده است. از جمله در ذیل تصویری که در آن پرتابگر 4 فروندی در حال شلیک موشک است، بکارگیری این پرتابگر را در آزمایش عملیاتی مورد توجه قرار داده است. [center][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/9/5/447179_428.jpg[/img][/center] این نشریه در بیان تفاوت پرتابگرهای نمایش داده شده برای موشک جدید پدافند هوایی ایران نوشته است: «این تصویر پرتابگر صیاد-2 را با دو محفظه موشک نشان میدهد که در تصاویر نمایش داده شده در تلویزیون ایران، در حال شلیک موشک به نظر میرسد. این پرتابگر ظاهراً پیش نمونه بوده زیرا به طور محسوسی متفاوت از پرتابگر نمایش داده شده در رونمایی روز 9 نوامبر به نظر میآید خصوصاً از این جهت که محفظههای پرتاب کوتاهتر هستند». [center][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/9/5/447180_187.jpg[/img][/center] به گزارش مشرق، هرچند دبیر بخش خاورمیانه و آفریقای نشریه جینز قبلاً در مطالبی صراحتاً به دنبال زیر سؤال بردن دستاوردهای دفاعی ایران بوده و به عنوان مثال پس از رونمایی نمونه دریایی ایران-140 با استناد به دوربین زیر هواپیما و عدم خریداری مستقیم آن توسط ایران از سازنده، کل پروژه و رونمایی را دروغ دانسته بود (این ادعا مفصلا توسط مشرق بررسی و رد شد) اما در این گزارش خود نتوانسته اهمیت ساخت چنین سامانه ای را مخفی نگاه دارد. [center][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/9/5/447181_142.jpg[/img][/center] [center][b]تصویر درج شده در گزارش جینز دیفنس درباره رادار سامانه جدید ایران[/b][/center] البته در مطلب فوق با توجه به غیر قابل انکار بودن ساختن موشک، وجود خط تولید، پرتابگرها و شلیک با ظرافت خاصی پس از اشاره به شباهتهای صیاد-2 به استاندارد، با پرداختن به سایر پروژههای موشکهای پدافند هوایی ایران، از بیان تفاوتهای واضح ظاهری دو موشک صرف نظر شده است. نکاتی که میتواند اجرای فرایندهای طراحی و توسعه بومی را بر مبنای سایر سامانههای موجود برای رسیدن به محصول موشک صیاد-2 به اثبات برساند. از آن جمله بیشتر بودن طول موشک صیاد-2 از RIM-66 استاندارد، مشابهت بالکهای کنترلی موشک در انتهای بدنه با طراحی انجام شده در بالک موشک طائر-2 در سامانه رعد، تفاوت زوایای حمله و فرار بال موشک و فاصله بالکهای کنترلی از انتهای بال در مقایسه با موشک استاندارد. ناگفته نماند طرح موشک استاندارد، الهامبخش و مبنای طراحی چندین موشک پدافند هوایی در کشورهای مختلف دنیا بوده و خود آن نیز در آمریکا با بهسازیها و توسعههای پی در پی همچنان در گونههای جدید و دوربرد در حال خدمت در ناوشکنهای نیروی دریایی این کشور و همپیمانان آن است. در بخش دیگری از این گزارش، نویسنده برای ابهام آمیز دانستن بکارگیری موشک صیاد-2 در سامانه اس-200 با اشاره به تصویری که در آن رادار ارتفاعیابی که متعلق به سامانه روسی اس-200 است، شلیک موشک در کنار آن را عملی القاء گرایانه از سوی ایران میداند در حالی که در همان تصویر، آنتن های سامانه اخلالگری دیده میشود که همواره در کنار سامانه اس-200 ایران استفاده میشود و بنا بر این موشک صیاد-2 از مجموعه یک سامانه اس-200 شلیک شده و نه فقط در کنار رادار ارتفاعیاب آن. [url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/266473/%D8%AC%DB%8C%D9%86%D8%B2-%D8%AF%DB%8C%D9%81%D9%86%D8%B3-%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF-2-%D8%B4%D8%A8%DB%8C%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%87%D9%88%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D9%85-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA"][size=7]+[/size][/url]
-
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
mohammadarea51 پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
شهيد صلاح يوسف از نیروهای حزب الله که در درگیرهای غوطه شرقی شهید شد (25 نوامبر) [img]https://fbcdn-sphotos-a-a.akamaihd.net/hphotos-ak-frc3/p480x480/1457671_1397371220504525_1289444337_n.jpg[/img] -
[font=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][size=1][b][size=5]آ[/size][size=5]ماده سازی نمایشگاه هوایی ماکس[/size][/b][/size][/font] [size=5]2013[/size] [center] [font=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][size=1][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394349_899.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394348_583.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394347_731.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394346_479.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394345_773.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394344_972.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394342_416.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394341_252.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394340_982.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394339_294.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394338_653.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394337_138.jpg[/img] [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news_albums/244278/5676/resized/resized_394336_930.jpg[/img][/size][/font][/center]
- 52 پاسخ ها
-
- 17
-
نمایشگاه نظامی نمایشگاه نظامی AUSA 2013 واشینگتن - آمریکا
mohammadarea51 افزود یک موضوع در گالري نيروي زميني
BAE Systems Armored Multi-Purpose Vehicle (AMPV) at AUSA 2013 The Cutlass is a UAS with an amazing launch system Cutlass is a tube-launched Small Unmanned Aircraft System (SUAS) capable of both air and ground launch from both 120 mm and 150 mm launch tubes AM General JLTV BRV-O at AUSA 2013, defense exhibition in Washington D.C.,United States The new Commando 90mm Direct Fire 4x4 armoured vehicle of Textron Marine & Land Systems at AUSA 2013, Washington D.C., United States The new Commando 90mm Direct Fire 4x4 armoured vehicle of Textron Marine & Land Systems at AUSA 2013, Washington D.C., United States FNAC FN Advanced Carbine at AUSA 2013 defense exhibition in Washington D.C., United States FNAC FN Advanced Carbine at AUSA 2013 defense exhibition in Washington D.C., United States Oshkosh Defense presents JLTV solution with Its L-ATV Light All-terrain Tactical Vehicle at AUSA 2013 defense exhibition in Washington D.C. , United States Oshkosh Defense presents JLTV solution with Its L-ATV Light All-terrain Tactical Vehicle at AUSA 2013 defense exhibition in Washington D.C. , United States The latest version of the Lockheed Martin JLTV Joint Light Tactical Vehicle The latest version of the Lockheed Martin JLTV Joint Light Tactical Vehicle HMMWV fitted with Survivable Combat Tactical Vehicle (SCTV) system at AUSA 2013, Defense Exhibition in Washington D.C., United States RADA Electronic Industries MHR – Multi-Mission Hemispheric Radar at AUSA 2013 Navistar Defense MaxxPro Mission Command on The Move (MCOTM) vehicle at AUSA 2013 Rafael SIMON rifle launched grenade at AUSA 2013, Defense exhibition in Washington D.C., United States < -
نمایشگاه نظامی نمایشگاه نظامی AUSA 2013 واشینگتن - آمریکا
mohammadarea51 پاسخ داد به mohammadarea51 تاپیک در گالري نيروي زميني
[quote name='abas4444' timestamp='1383142361' post='346204'] خیلی ممنون جناب mohammadarea51 [/quote] خواهش می کنم