mohammadarea51

Members
  • تعداد محتوا

    336
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    7

تمامی ارسال های mohammadarea51

  1. گروه حماسه و مقاومت فارس- وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذّب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز می‌کنید و روی دست و پای هم نشسته‌اید و با اسلحه‌هایشان برادرها را از هم دور می‌کردند. نگاه‌های چندش آور و کش‌دارشان از روی ما برداشته نمی‌شد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل‌های پرپشت، بلند شد و با لهجه‌ی غلیظ آبادانی، جواد را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن! رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من می‌گن اسمال یخی، بچه‌ی آخر خطم نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم می‌خوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مُردن و با غیرت و شرف مُردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت: ما به سبیلمون قسم می‌خوریم. چشمی که ندونه به ناموس مردم چطوری نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن‌ها رو به اسارت می‌گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده که بتونه معنی ناموس رو بفهمه و غیرت رو معنی کنه. شرف پیش شما به پشیزی نمی‌ارزه. این چه مسلمانیه، آی مسلمان‌ها... سربازها او را می‌دیدند که چگونه رگ گردنش برآمده و خون جلوی چشمش را گرفته است. از جواد پرسیدند: یالا ترجم، شی گول؟ نخسر علیه رصاصه(یالا ترجمه کن، چی می‌گه، خرجس یه گلوله است). برادر عرب زبان نمی‌دانست چگونه این همه خشم و عصبانیت را تلطیف و بعد ترجمه کند. مِن و مِن می‌کرد. نمی‌دانست چه بگوید که اسمال یخی گفت: کا، می‌ترسی از ناموست دفاع کنی؟ زنده بودن هنر نیست. جوانمرد زندگی کردن هنره... جواد رو کرد به بقیه‌ی برادرها و با لهجه‌ی غلیظ عربی گفت: آقا بگیریدش ترمزش بریده! - تو حواست باشه از ترس مردن کوردل نشی، کوردل که شدی لال هم می‌شی، بی دست و بی‌پا هم می‌شی، ناموستون رو اسیر کنند و بندازن جلوتون و شما هم ساکت بشینید و خوشحال باشید که هنوز زنده‌اید و نکشتنتون. هنوز صدای جوانمردی و غیرت او را می‌شنیدیم که دستور دادند از گودال بیرون بیاییم. ما را به گوشه‌ی دیگری بردند؛ جایی که هم زیر نظر آنها بودیم و هم کمی از بقیه فاصله داشتیم. بیشتر از خودم دلم به حال برادرهایم سوخت. چه زجری می‌کشیدند وقتی ما را اسیر دست دشمن می‌دیدند. خودم مهم نبودم، دلم به حال خانواده‌ام می‌سوخت. چه کسی می‌خواست خبر اسارت مرا به مادرم بدهد. آقا چه حالی پیدا می‌کرد اگر می‌شنید؟ کریم و سلمان چه می‌کردند؟ رحیم طاقت شنیدن اسارت مرا نداشت. بیچاره سید! کسی را انتخاب کرده بود که جنگ حتی به او فرصت فکرکردن و پاسخ دادن نداده بود. دو برادری که لحظاتی قبل از ما به اسارت در آمده بودند، یکی مرد میان‌سالی بود که دوستش را از پشت بسته بودند و از صورتش خون می‌چکید. نمی‌دانستم کدام قسمت از صورتش ترکش خورده است. برادر دیگری که حدود 26 سال داشت، در لباس تکاوری با قامتی بلند و درشت و چهره‌ای رنگ پریده و چشمانی بی‌رمق بر خاک افتاده بود و خاک زیر پایش سرخ شده بود. با دیدن این دو برادر مجروح در یک لحظه موقعیت خودم را فراموش کردم و از یاد بردم اسیرم و این سرباز دشمن است که با اسلحه بالای سرم ایستاده است. با دندان دست‌هایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم. هرچه سرباز فریاد می‌زد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم. تکه‌ای باند را که برای احتیاط دور جوراب و پایم بسته بودم، باز کردم و با آبی که در قمقمه‌ی کمری تکاور مجروح بود، صورت خون آلودش را شست و شو دادم. از ناحیه‌ی چشم شدیداً آسیب دیده بود. بعد از شست و شوی چشم‌هایش مقداری گاز استریل را که به همراه داشتم روی زخم گذاشتم تا خونریزی‌اش موقتًا قطع شد. ولی این مقدار گاز فقط برای یکی از چشمان او کافی بود. برادر دیگری چند متر آن طرف‌تر بر زمین افتاده بود. به سمت او دویدم. سرباز بعثی پی در پی فریاد زد: ممنوع، ممنوع و من هم در پاسخ فریاد زدم: مجروح، مجروح. با خودم گفتم هرچه باداباد، مگر من برای کمک به این مجروحان به آبادان برنگشته بودم؟ مگر برای ماندن در بخش به خانم مقدم التماس نمی‌کردم. تکاور هر لحظه رنگ پریده‌تر می‌شد. اسمش را از روی لباسش خواندم: تکاور میراحمد میر ظفرجویان. از شدت بغض داشتم خفه می‌شدم. خون چنان در رگ‌هایم به جوش آمده بود که احساس می‌کردم هر لحظه ممکن است خون بالا بیاورم. دکمه‌های لباسش را باز کردم، از ناحیه‌ی شکم آسیب جدی دیده بود. دل و روده‌هایش پیدا بود. تمام لباسش غرق خون بود. خواهر بهرامی پاهای او را بالا گرفت اما با دست‌های خالی چه می‌توانستم بکنم. هرچه از بعثی‌ها خواستیم آمبولانس خبر کنند و او را به بیمارستان انتقال دهند جواب می‌دادند: اصبروا، یجی، بالطریق! (صبر کنید، می‌آید، توی راه است). با گذشت زمان ما بی قرارتر و عصبانی‌تر می‌شدیم و بر سر سرباز فریاد می‌زدم و درخواست آمبولانس می‌کردیم. برادر میرظفرجویان می‌گفت: از آنها چیزی نخواهید. پشت سر هم ذکر می‌گفت و صدام را نفرین می‌کرد. با فشار کف دست‌هایم بر روی شکمش، جلوی شدت خونریزی را گرفته بودم. تمام پایین مانتو مقنعه‌ام به خون این برادر تکاور آغشته شده بود. مستأصل شده بودم.چندمتر آنطرف‌تر یکی از منازل شرکت فاسترویلر را دیدم که درش باز بود. به خواهر بهرامی گفتم:می‌خوام برم داخل این خونه. شاید بتونم پارچه تمیز یا وسایل ضدعفونی پیدا کنم و زخم رو ببندم. خواهر بهرامی گفت: خطرناکه. ممکنه نیروهای عراقی اونجا مستقر شده باشن. برگشتم و به گودالی که برادران درآن اسیر بودند نگاه کردم. هنوز همه‌ی چشم‌ها با نگرانی به ما خیره بودند. به پشتوانه‌ی غیرت نگاه آنها احساس امنیت کردم. بلند شدم که داخل خانه بروم اما برادر میر ظفرجویان چیزی زمزمه می‌کرد. صدایش آرام شده بود. به سختی متوجه شدم که می‌گوید: جایی نرید، اینجا امنیت نداره. از اینکه تکاوری با تنی مجروح به خاک افتاده بود و هنوز غیرت و مردانگی در صدایش موج می‌زد احساس غرور می‌کردم و برای زنده بودنش بیشتر به دست و پا افتادم. دست‌های خونی‌ام را به سرباز عراقی که بالای سرمان ایستاده بود نشان دادم و به او فهماندم که می‌خواهم دست‌هایم را بشویم. اجازه داد داخل خانه رفتم. در آستانه‌ی در، روی یک چوب لباسی حوله‌ی بزرگ سفیدی دیدم. بی آنکه جلوتر بروم سریع حوله را کشیدم و برگشتم. سرباز فهمیده بود که شست و شوی دست بهانه است اما نمی‌دانم ذاتش خوب بود یا تحت تاثیر قرار گرفته بود؛ اصلاً به روی خودش نیاورد. سرباز عراقی را نمی‌دیدیم فقط لوله‌ی تفنگش بود که به تناسب جابه‌جایی ما، جا به جا می‌شد. حوله را به سختی دور شکمش پیچیدیم. آنقدر خون از دست داده بود که بدنش شل و سنگین و لب و دهانش خشک شده بود و آب طلب می‌کرد. خواهر بهرامی به سرباز گفت: مای، مای(آب، آب) میرظفرجویان دوباره گفت: از اینها چیزی طلب نکنید، اینها کثیف هستند. ته قمقمه هنوز کمی آب مانده بود؛ آن را دور لب و دهانش ریختم. پرسیدم: سید بچه‌داری؟ با تکان سر گفت: بله مثل اینکه دلش می‌خواست از بچه‌اش حرف بزند. گفت: اسمش سمیه است. اشکی به آرامی از گوشه‌ی چشمشش سُر خورد. از خودم بدم آمد. من که نتوانسته بودم جلوی خونریزی‌اش را بگیرم، دیگر چرا او را به یاد دخترش انداختم. چشم‌هایش را به سختی باز نگه داشته بود. جمله‌ای که به سختی ادا کرد این بود: به دخترم سمیه بگویید پدرت با چشمان باز شهید شد و به آرزویش رسید. قلبم از شنیدن این جملات آتش گرفته بود. در همین حین صدای چند هواپیما سکوت منطقه را در هم شکست. برادران اسیری که در گودال بودند خوشحال شدند. فکر می‌کردند اینها هواپیماهای خودی‌اند که برای آزاد کردن ما آمده‌اند. گفتم: سید، تو تکاوری، همه منتظر تو هستند، اینجا که عراق نیست، اینجا خاک ایران است. تا چند ساعت دیگر نیروهای خودی می‌آیند و همه‌ی ما آزاد می‌شویم و بر می‌گردیم و خبر پیروزی را خودت به سمیه و مادرش می‌دهی. دوباره گفت: لعنت بر صدام. برادری که از ناحیه‌ی چشم آسیب دیده بود وقتی شنید سید به صدام نفرین می‌فرستد گفت: سید اینا می‌فهمن چی می‌گی، تقیه کن. اما سید این بار با صدایی بلندتر از عمق وجودش گفت: لعنت بر صدام! حوله‌ی سفید دور کمرش پر از خون شده بود. جابه‌جا کردن حوله به سختی انجام می‌شد. تقریباً سه ساعت طول کشید تا آمبولانس آمد. ابتدا به طرف گودالی که برادرها در آن بودند، رفت. چند نفر از آنها را که از ناحیه‌ی سر و صورت و دست و پا مجروح شده بودند سوار کرد و بعد از همه سراغ سید تکاور آمدند. تقاضای برانکارد کردم. گفتند: خودش باید سوار شود، نمی‌دانستم مجروحی که قدرت باز نگهداشتن پلک‌هایش را نداشت، چگونه می‌توانست با پای خودش سوار آمبولانس شود. هرچه می‌گفتم برانکارد بیاورید توجهی نداشتند. آمبولانس بدون برانکارد و بدون هیچ‌گونه وسایل کمک‌های اولیه و پزشکیار آمده بود. آن موقع هنوز دشمن را نمی‌شناختم. دست به کمر ایستاده بودند و می‌گفتند بگذاریدش توی آمبولانس. من و خواهر بهرامی هرچه تلاش کردیم نتوانستیم بلندش کنیم. هر پنج مجروح داخل آمبولانس با دیدن این صحنه پیاده شدند و به کمک ما آمدند. هرکس گوشه‌ای از بدنش را گرفت و او را داخل آمبولانس گذاشتند. دوباره حوله را جا به جا کردم و به برادر که کنارش بود گفتم: این تکاور سید است، به خاطر خدا دستت را روی زخمش بگذار و فشار بده تا شدت خونریزی کمتر شود و به بیمارستان برسد. برای آخرین بار دستم را بر زخمش گذاشتم و «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء» خواندم. چشمانش را باز کرد و گفت: «خواهر این راه زینب و سید الشهداست». خون توی بدنم خشکید؛ خیلی به موقع بود. در آن ساعات بهت و ناباوری، احتیاج داشتم که کسی مدام بگوید این راه زینب و سیدالشهداست، صبوری کنید. خیلی تلاش کردم از آمبولانس پیاده نشوم و تا بیمارستان با آنها همراه شوم اما به زور اسلحه‌ی عراقی‌ها و اصرار برادرها پیاده‌شدم. اصرارم برای حمل مجروحی که از ناحیه‌ی چشم آسیب دیده بود بی‌فایده ماند. وقتی پیاده شدم دوباره سرباز با لوله‌ی تفنگش ما را به سمت آنکه چشمش مجروح شده بود هُل داد. در این چند ساعت از بس لوله‌ی تفنگشان را به تن و بدنمان کوبیده بودند، استخوان‌هایمان درد گرفته بود. آخرین صحنه‌ای را که در لحظه‌ی پیاده شدن از آمبولانس و بسته شدن در دیدم به خاطر سپردم. پسری را در آمبولانس دیدم که بیست ساله به نظر می‌رسید. کتف چپش تیرخورده بود و زیرپوش سفید رکابی به تن داشت. محاسن مشکی و قامتی متوسط داشت. بر بازوی دست راستش که آن را با کمربندش به گردن آتل کرده بود، خالکوبی رستم و مارزنگی جلب توجه می‌کرد. سعی می‌کردم قیافه‌ها را به خاطر بسپارم اما آنقدر در آن چند ساعت قیافه‌های خودی و غیرخودی و درهم و برهم دیده بودم که نمی‌توانستم همه‌ی آنها را به ذهن بسپارم. دوباره پیش خواهر بهرامی و آن مجروح برگشتم. صورت و چشم‌های مجروح پر از خون شده بود. وقتی سرش را پایین می‌گرفت خونریزی همراه با درد بسیار زیاد شدت می‌گرفت. جایی را نمی‌دید. من و خواهر بهرامی کنارش نشستیم. گفتم: امن یجیب بخوان تا دردت تسکین پیدا کند. چرا جلو نیامدی و تلاش نکردی سوار آمبولانس شوی و با آنها به بیمارستان بروی؟ ممکن است چشم‌هایت را از دست بدهی. - صلاح نبود. تعجب کردم: چی؟ از اینجا ماندن که بهتر بود. اینجا حتی وسایل کمک‌های اولیه هم نداریم و با فشار دست می‌خواهیم خون‌ریزی را بند بیاوریم. پرسیدم: شما با هم اسیر شدید؟ گفت: من و میرظفرجویان و مجید جلال‌وند و عبدالله باوی با هم بودیم. به آرامی گفت: عراقی‌ها کجا هستند؟ - آن طرف ایستاده‌اند. - صدای ما را می‌شنوند؟ چند نفرند؟ - چرا می‌پرسی؟ - در یک فرصت مناسب کیفم را از جیب شلوارم بیرون بکشید و آن را از بین ببرید. اگر آن را از بین ببرید راحت می‌شوم و درد چشمانم را تحمل می‌کنم. - مگر شما را تفتیش نکردند؟ مگر جیب‌های شما را خالی نکردند؟ شما اسلحه دارید؟ گفت: نه، چندتا ماشین را با هم گرفتند. چون مجروح بودم فقط دست‌هایم را بستند و اینجا انداختند. کفش‌های خواهر بهرامی، کفش‌های سفید تابستانی پرستاری بود که روی سطح آن سوراخ‌های ریزی داشت. هردویمان در یک وضعیت نشسته بودیم. پاها را جفت کرده و زانوها را در بغل گرفته بودیم. نگاهمان به زمین خیره بود. به همه چیز فکر می‌کردم، به گذشته و به آینده‌ی نامعلومی که در پیش داشتم. بی اختیار از روی زمین دانه دانه سنگریزه بر می‌داشتم و در سوراخ‌های کفش‌های او فرو می‌کردم. تمام سطح کفش‌های خواهر بهرامی پر شده بود از سنگریزه. وقتی هر دو کفش‌ها از سنگریزه پر شده یکباره گفت: راستی چی شد منو مریم معرفی کردی، آخه اسم خواهرم مریمه، من می‌تونم هر اسمی داشته باشم به جز مریم! - طوری نیست منم اسم خواهرم مریمه، اسم کوچیکت چیه؟ - شمسی - ولی از این به بعد تو می‌شی‌خواهرم و من تو رو مریم صدا می‌کنم. مریم انگار که به خواهر کوچکترش می‌توپد گفت: معصومه تو چه بی‌خیالی! می‌بینی که اسیر دشمن شدیم اما تو یاد بچگی‌هات افتادی؟ دلت می‌خواد سنگ‌بازی کنی؟ تقریباً نیم ساعته داری سنگریزه توی این کفش‌ها فرو می‌کنی. متوجه نشدی این سرباز عراقی نزدیک اومد و نگاه کرد ولی چیزی نفهمید و رفت. سرم را چرخاندم. دیدم راست می‌گوید؛ سرباز عراقی نگاه و لوله‌ی تفنگش را از ما برگردانده بود. حالا فرصت خوبی بود. کمی به مجروح نزدیک شدم. دستم را در جیبش فرو بردم و هرچه بود در آوردم. کاغذها را خواندم؛ نامه‌ای مربوط به ستاد جنگ به همراه یک قرآن کوچک جیبی (جزء سی‌ام قرآن) بود. گفتم: اینکه قرآنه، اون کاغذا هم نامه‌ی ستاد جنگه. گفت: معطل نکن، کارت شناسایی‌ام تو جیب عقب شلوارمه. به آرامی و بدون چرخش سر، در پناه مریم با یک دست سنگریزه بر می‌داشتم و با دست دیگر کارت شناسایی را بیرون کشیدم. روی کارت نوشته بود دکتر هادی عظیمی، درجه: سرهنگ، پست: رئیس بیمارستان نیروی دریایی خرمشهر. http://www.farsnews....=13920613000484
  2. [quote name='mhn1991' timestamp='1383045007' post='346147'] دستت درد نکنه هر دفه که از این پست ها می زارین میام اینجا و می خونم عجرت با آقا انشاا... [/quote] خواهش می کنم وظیفست کار خاصی انجام نمیدم ..... امیدوار خادمی کوچک برای شهدا و جانبازان و ازادگان باشم
  3. به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)،اسارت یادآور سختی‌ها و مرارت‌های بسیاری در دوران دفاع مقدس است که بعضی از رزمندگان توانستند با زیرکی خود را از دست نیروهای بعثی آزادسازند. مطلب زیر یکی از این روایت‌ها را بازگو می کند. شب هنگام، گرسنه و نگران دور هم جمع شده بودیم. اندرمانی پیش من آمد و گفت: «نباید خودمون رو گول بزنیم. با این اوصاف نمیشه به فردا امیدوار شد. مرگ یه بار، شیون هم یه بار چون از مرز خیلی دور نیستیم، هنوز میشه از اینجا خارج شیم. اگه ما رو به نقطه دوری ببری، دیگه باید خواب ایران‌رو ببینیم. چند نفریم که تصمیم گرفتیم از اینجا فرار کنیم؛ چون دیگه صبرمو تموم شده. دوست داریم با توجه به شناختی که از منطقه داری، ما رو همراهی کنی. راستش رو بخوای، بیشتر دوستان روحیه خوبی ندارن با ما راهی بشن.» آنان سه نفر از تکاوران زبده بودند و دوست داشتند با آنان همراه شوم. خیلی با هم صحبت کردیم. از هر چیزی سؤال می‌کردم، جواب قانع‌کننده‌ای می‌دادند. آنان از گوشه سوله که پیش ساخته بود، محلی را با سختی باز کرده بودند که در صورت بلند کردن آن قسمت، می‌شد در شب به بیرون راه یافت و از آنجا دور شد؛ بنابراین در جوابشان گفتم: - من مجروحم. شاید نتونم شما رو همراهی کنم. - زحمت هنوز خطرساز نشده؛ از طرفی، منطقه مملو از نیروهای مختلف عراقی و منافقینه و نظارت خوبی نیست و ما می‌تونیم از این فرصت استفاده کنیم تا ببینیم تو بیرون چی پیش میاد. چون خسته بودم و بیرون را خوب بررسی نکرده بودم، تصمیم گرفتم کار را به فردا موکول کنیم تا من هم اوضاع را بررسی کنم. در روی سنگ فرش سوله دراز کشیدم و خسته و مجروح با افکار پریشان به خواب رفتم. صبح با تیراندازی و درگیری مجدد از خواب بیدار شدم. عراقی‌ها با اسرای سوله مجاور درگیر شده بودند. هوای سوله‌‌ها بسیار بد بود نمی‌توانستیم نفس بکشیم. اسرا با فریادهای گوش‌خراش به درها حمله‌ور شدند و از بیرون هم عراقی‌ها تیراندازی می‌کردند تا درها شکسته نشود که در نهایت با فشار چند صدنفری، درهای بزرگ از جا کنده شدند و همه بیرون رفتیم. عراقی‌ها نظارت خوبی بر اوضاع نداشتند و از ما می‌ترسیدند. وقتی بیرون آمدیم، به سیم‌های خاردار اطراف نگاه کردیم. اطراف اردوگاه نخلستان و علفزار بود که در صورت خروج از اردوگاه، نگهبانان نمی‌توانستند ما را ببینند. دوستان حساب همه چیز را کرده بودند کافی بود یک حرکت شجاعانه انجام دهیم تا از آن مکان جهنمی دور شویم؛ با این اوصاف، من هم قبول کردم تا همان شب از اردوگاه فرار کنیم. آن روز موفق شده بودم مقداری آب بخورم. جای زخمم چرک کرده بود که ناراحتی و فشار روحی این مکان، مانع از احساس درد می شد. بازو و سینه‌‌ام به طور کامل خونی بود. عراقی‌‌ها به مجروحین توجه نداشتند و تعداد زیادی مجروح در گوشه‌ای افتاده بودند؛ حتی یک نفر هم در اثر خونریزی شدید، شهید شده بود که اسرا با کارتن روی او را پوشانده بودند. مقداری گچ از دیوار جدا کردم و پس از اینکه آن را به صورت پودر در آوردم، روی چرک‌ها و محل خونریزی ریختم. آن شب نمی‌توانستم بخوابم. در این فکر بودم که آیا موفق خواهیم شد؟ آیا با این زخم‌ها می‌توانم با بقیه همراه شوم؟ و بسیاری مسائل دیگر. پاسی از نیمه شب گذشته بود که همدیگر را بیدار کردیم و با سختی فراوان و بدون اینکه کسی متوجه خروج ما شود، به گوشه سوله رفتیم و از سوراخ سوله خارج شدیم. تعدادی از اسرا فکر می‌کردند برای رفع حاجت خارج می‌شویم و به همین دلیل کنجکاوی خاصی نمی‌کردند. نگهبان در آن موقع از شب، خواب‌آلود بود. اطراف سیم خاردار مملو از جعبه، قوطی و اجسام دیگر بود و ما به نوبت از پشت آنها خود را به سیم خاردار رساندیم. لحظات سختی بود و احساس خطر می‌کردیم؛ چون اسلحه نداشتیم تا از خود دفاع کنیم. از طرفی نمی‌دانستیم که بین سیم خاردارها مین‌گذاری شده است یا خیر. البته لازم به ذکر است که نیروهای عراق در این محل بسیار کم بود و بیشتر نیروها به داخل ایران ستون‌کشی کرده بودند. هر از گاهی به وسیله نورافکن یکی از نفربرها، اطراف سوله‌ها و محوطه روشن می‌شد. یکی از دوستان با از خود گذشتگی داوطلبانه خواست ابتدا او از سیم خاردار پادگان خارج شود تا اگر مین‌گذاری نشده بود، ما هم از آن نقطه خارج شویم. شانس با ما یار بود و مینی در آنجا وجود نداشت. با کمترین سروصدا از سیم خاردار عبور کردیم. درحین عبور، به دلیل جراحت و کندی در جابه‌جا شدن، لباسم گیر کرد و چون زخمی بودم، نمی‌توانستم رها شوم. اندرمانی خیلی سریع سیم خاردار را کنار زد و توانستم خارج شوم. تا آنجا که رمق داشتیم، به صورت سینه‌خیز از اردوگاه دور شدیم. خیلی خوشحال بودیم که از آن جهنم خارج می‌شویم. درد را احساس نمی‌کردم. کمی دورتر از جا بلند شدیم و با آخرین سرعت دور شدیم. هرگوشه این شهر کوچک، تأسیسات نظامی بود و خانه‌ها و سنگرها از هم تشخیص داده نمی‌شدند و همه‌جا آشفته بود. از دور، آسمان ایران با منور روشن بود که حکایت از عملیات نظامی داشت. با حسرتی وصف‌ناپذیر به ایران نگاه می‌کردم و آرزو کردم بتوانم دوباره به وطنم برگردم. سعی ما این بود به هر نحوی که شده، خود را به داخل مرز ایران برسانیم و اگر هم کشته شدیم، در خاک کشورمان باشیم. این موضوع بسیار بهتر از این بود که به دست عراقی‌ها ذره‌ ذره کشته شویم. از اینکه نگهبانان متوجه فرار ما نشده بودند، تا حدودی خیالمان راحت بود و می‌دانستیم فرصت پیدا خواهیم کرد از آنجا دور شویم؛ فقط مشکل ما چگونگی خروج از مرز بود.تنها یک گلوگاه وجود داشت که باید از آنجا عبور می‌کردیم؛ چون غیر از این نقطه، همه جا میادین مین بود و امکان خروج از مرز وجود نداشت. در این فکر بودیم که چگونه می‌توانیم از دژبانی عراقی‌ها در دروازه شهر سومار عبور کنیم. یکی از دوستان پیشنهاد کرد که از سمت راست دژبانی و از میان سیم‌های خاردار رد شویم؛ ولی بقیه ترجیح دادند از داخل شهر عبور کنیم؛ زیرا منافقین هم در شهر رفت و آمد دارند و امکان متوجه شدن عراقی‌ها بسیار ضعیف بود. مقداری خرما از زمین جمع کردیم و از رودی که آنجا جاری بود، آب نوشیدیم؛ سپس در گوشه‌ای نشستیم و نقشه‌ای طرح کردیم قرار شد در تاریکی شب، یکی از خودروهای عراقی را که در هر سو دیده می‌شدند، سرقت کنیم و با آن تحت عنوان منافق از دژبانی خارج شویم. کمی آن منطقه را گشتیم خطر دیده شدن در آن ساعت از شب و تشخیص دادن ما کم بود. سرانجام یک خودرو عراقی را نشان کردیم که کنار خاکریزی متوقف شده بود روشن کردن این خودروها آسان بود. اندرمانی جلو رفت و با احتیاط کامل در خودرو را باز کرد. دو دقیقه نشد که خودرو را روشن کرد و به آرامی از آن محل دور شد و کسی هم او را ندید. وقتی نزدیک آمد، ما هم سوار شدیم و از بیراهه، وارد جاده اصلی شدیم و به سوی سرنوشتی نامعلوم حرکت کردیم، در آن ساعت از شب، خودروهای نظامی زیادی در حال رفت و آمد بودند. چند نفر از عراقی‌ها هم ما را دیدند، اما تشخیص ندادند که ایرانی هستیم. در روی جاده در حال حرکت بودیم که از دور دژبانی عراقی‌ها نمایان شد. نفس در سینه‌ها حبس شده بود؛ ولی چاره‌ای جز حرکت نداشتیم. هوا کم‌کم روشن می‌شد و جای درنگ نبود .نمی‌دانستیم چه کار کنیم؛ برگردیم یا ادامه دهیم. اگر درنگ می‌کردیم، عراقی‌ها متوجه می‌شدند. اندرمانی مستقیم به سوی دژبانی عراقی‌ها حرکت کرد. نفس‌ها در سینه‌ها حبس شده بود. از سویی اشتیاق پیوستن به نیروهای خودی و برگشتن به وطن‌مان را داشتیم و از سوی دیگر ترس از شناخته شدن توسط عراقی‌ها. به مقابل دژبانی رسیدیم. نگهبان ابتدا چیزی از ما نپرسید و با عجله نگاهی کرد و به عربی گفت: «رو!» اما نمی‌دانم چه چیزی نظرش را جلب کرد که به عربی سؤالی کرد که یکی از دوستان به فارسی گفت: «المجاهدین ایرانی» و عراقی سؤالی کرد که هیچ‌کس نتوانست جواب دهد عراقی سپس با دست دستور داد خودرو را کناری بزنیم و همزمان اسلحه خود را مسلح کرد و به سوی ما نشانه رفت. اندرمانی کمی فاصله گرفت و عراقی داد و فریاد راه انداخت: «ایرانی! ایرانی!» و آن‌گاه بود که توجه بقیه هم به ما جلب شد. ما داد زدیم: «رحیم فرار کن!» و او نیز به پدال گاز فشاری داد که خودرو از جا کنده شد. ما داد زدیم: «رحیم فرار کن!» و او نیز به پدال گاز فشاری داد که خودرو از جا کنده شد. عراقی‌ها به سوی ما رگبار بستند؛ ولی ما با سرعت زیادی از آن نقطه دور شدیم. حتی یک عراقی هم در وسط جاده زیر گرفته شد که شدت ضربه به حدی بود که چندین متر پرتاب شد و شیشه جلو خودرو هم ترک برداشت. نزدیک بود فرمان از دست رحیم خارج شود که به هر نحوی بود، خودرو را هدایت کرد و با سرعت بسیار زیادی فرار کردیم. عراقی‌ها به وسیله چند خودرو ما را تعقیب می‌کردند و هر از گاهی نیز تیراندازی می‌کردند. دو نفر از دوستان هم پشت وانت خوابیده بودند تا تیر نخورند. وارد شهر سومار شدیم و از کنار خرابه‌ها به سرعت پیش می‌رفتیم. با سرعت زیاد دست اندازها و سرعت‌گیرها را طی می‌کردیم و خودروهای عراقی نیز با سرعتی سرسام‌آور ما را تعقیب می‌کردند. تصمیم داشتیم بعد از خروج از مرز، کمی دورتر از سومار به جاده‌های خاکی برویم؛ چون پیش از این دیده بودم عراقی‌ها از ترس کمین به آنجا نمی‌رفتند و دژبان‌ها دست از تعقیب برمی‌داشتند. لحظات به تندی می‌گذشت و ما نگران بودیم. چند تیر هم به خودرو اصابت کرد؛ اما کسی زخمی نشد. سراسیمه عقب و جلو را نگاه می‌کردیم و وضعیت را به رحیم می‌گفتیم و او نیز با سرعتی باور نکردنی همه دست‌اندازها را رد می‌کرد. از اینکه دوباره وارد ایران می‌شدیم، حس خوبی داشتیم و احساس می‌‌کردیم در خاک خودمان جواب آنان را خواهیم داد که این حس، توان ما را مضاعف می‌کرد. شهر پر از واحدهای نظامی و ادوات زرهی بود، در اثر سروصداها و تیراندازی، عراقی‌‌های کنار جاده هم فریاد می‌کشیدند و نیروهای‌شان را تشویق می‌کردند ما را بزنند. همه این اتفاقات چند دقیقه بیشتر طول نکشید. نویسنده:میکائیل احمد زاده http://www.farsnews....=13920801000962
  4. گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس- روز دوشنبه 31 شهریور سال 59 بود. دانشجویان دانشکده‌ی افسری پس از سپری کردن تعطیلات تابستانی برای آغاز سال تحصیلی جدید، در دانشگاه اجتماع کرده بودند. مقدمات کار فراهم شده بود و برنامه‌ها طبق روال عادی، برابر پیش‌بینی قبلی، پیش می‌رفت. از حاج آقا فلسفی هم برای سخنرانی دعوت به عمل آمده بود تا شروع سال تحصیلی جدید با سخنان حکیمانه‌ی ایشان تبرک یابد. ساعت 12:45 بود که نماز تمام شد و من همراه شهید نامجوی، که آن زمان فرماندهی دانشکده را برعهده داشت، در حال حرکت از مسجد به طرف دفتر کار بودیم. همین که به جلوی پله‌ها رسیدیم ناگهان صدای غرش هواپیما در هوا طنین‌انداز شد. برای چند لحظه خشکمان زد. به دنبال غرش هواپیماها، صدای انفجارهای مهیبی به گوش رسید و اوضاع را بیش از پیش آشفته‌تر کرد. فوری با دفتر تماس گرفتیم. گفتند: که فرودگاه مهر‌آباد بمباران شد. به تماس خود ادامه دادم. چندین فرودگاه کشور مورد تهاجم قرار گرفته بود. رژیم بعثی عراق ناجوانمردانه به کشور اسلامی ایران حمله کرده بود. بعد از پیگیری مشخص شد که عراق از مرزهای جنوبی و غربی کشور نیز گذشته و وارد خاک جمهوری اسلامی ایران گردیده است. ساعت 4.5 بعد از ظهر که واقعیت تلخ تجاوز رژیم بعثی عراق به میهن اسلامی به طور رسمی اعلام شد، شهید نامجوی بلافاصله بر مبنای دستور صادره از نیروی زمینی، دستور آماده باش صادر کرد. هم زمان فکر چاره‌ای کار بودیم که چگونه سازماندهی کنیم تا هر چه سریع‌تر خودمان را برای جنگی ناخواسته و نابرابر آماده نماییم. سرانجام پس از هماهنگی به عمل آمده، دانشجویان سال آخر که خودشان را برای مراسم فارغ‌التحصیلی آماده کرده بودند، برای جنگ با دشمن اعلام آمادگی کردند. این اعلام آمادگی تمامی پرسنل دانشکده را هم فرا گرفت. حتی دانشجویان سال اول؛ یعنی آن‌هایی که تازه پا به این مکان مقدس گذاشته بودند نیز برای حضور در جبهه‌ی نبرد اعلام آمادگی کردند. تمام دانشجویان را به صورت یک تیپ زرهی مشتمل بر چندان گردان، سازماندهی کردیم. ترکیب فرماندهی این سازمان را افسران ستاد دانشکده‌ی ستاد، تیپ دانشجویان و هیئت علمی دانشکده، تشکیل می‌دادند. سازماندهی در رده‌ی گروهان‌ها هم به همین نحو صورت گرفت. کلیه‌ی افسرانی که در ستاد و هیئت علمی بودند و رسته‌ی آنها پیاده‌ی زرهی، پشتیبانی و زرهی بود، به عنوان فرمانده گروهان‌ها منصوب شدند. تجهیزات به سرعت در اختیار دانشجویان قرار گرفت و تقریبا عصر روز دوم آمادگی دانشجویان دانشکده برای شرکت در جنگ اعلام شد. روز سوم جنگ، با نیروی هوایی تماس گرفتیم تا برای انتقال بچه‌ها به اهواز هواپیمایی در اختیار ما بگذارند. بدون فوت وقت به سمت اهواز حرکت کردیم. ساعت 4.5 بعد از ظهر هواپیما در فرودگاه اهواز به زمین نشست. وخامت اوضاع حاکم به منطقه به حدی بود که به هیچ وجه قابل تصور و بیان کردنی نیست. هیچ چیز قابل پیش‌بینی نبود. تازه از هواپیما پیاده شده بودیم که هواپیماهای دشمن بر فراز آسمان فرودگاه ظاهر شدند. فرصت اینکه گروهان‌ها را از هواپیما پیاده کرده و در جایی آنها را جمع کنیم، نداشتیم. تنها کاری که در آن شرایط می‌توانستیم انجام دهیم این بود که بلافاصله به پدافند غیرعامل روی آورده و پراکنده شویم. با پیش‌بینی‌های قبلی، اتوبوس‌ها و مینی‌بوس‌ها در فرودگاه آماده شده بودند. به سرعت سوار شده به طرف پادگان اهواز به راه افتادیم. در طول راه مجبور شدیم چند بار پدافند غیر عامل اجرا کنیم. با شنیدن صدای هواپیماها، ماشین‌ها در کنار خیابان توقف می‌کردند و بچه‌‌ها با تجهیزات به بیرون می‌پریدند و پراکنده می‌شدند. بلافاصله بعد از مدتی با آرامش یافتن نسبی اوضاع، دوباره به حرکت ادامه می‌دادیم. این عمل را چند بار در طول مسیر انجام دادیم تا اینکه به پادگان اهواز رسیدیم. ما در حالی وارد منطقه شده بودیم که هیچ گونه آشنایی به وضعیت موجود نداشتیم. موقعیت دشمن نامشخص بود. کسی از محل و موقعیت دشمن اطلاعی نداشت. معلوم نبود که نیروهای دشمن تا کجا پیش‌ آمده‌اند و کدام شهرها را اشغال کرده‌اند. اطلاعات ما فقط محدود به کسانی می‌شد که از راه می‌رسیدند. در پادگان اهواز، ستاد لشکر 92 فاقد هر گونه کنترلی بود. حتی گروهانی هم که بتواند تأمین و حفاظت پاسگاه فرماندهی را در آنجا برقرار کند وجود نداشت. طبعا کنترلی در ورود و خروج افراد مسئول و غیرمسئول به داخل پادگان هم به چشم نمی‌خورد. هرکس به طریقی درگیر تجاوز دشمن بود. دانشجویان چند ساختمان نیمه ساز را برای استراحت شبانه اشغال کردند. تعداد زیادی هم به علت گرمی هوا با پهن کردن زیلو در خیابان و چمن و زمین‌های داخل پادگان، مستقر شدند. چندی از استقرار ما نگذشته بود که توپخانه‌ی عراق به شدت پادگان را زیر آتش گرفت. در این فکر بودیم که از دانشجویان به چه ترتیبی استفاده کنیم تا اینکه اطلاع دادند که نیروهای بعثی از جنوب اهواز و از طرف آبادان به اهواز نزدیک می‌شوند و پادگان حمید را که در 30 کیلومتری اهواز واقع شده، به تصرف خود در آورده‌اند. بلافاصله یک گردان از دانشجویان را به محور اهواز ـ آبادان فرستادیم تا در داخل نخلستان‌هایی که هنوز هم پا برجاست مستقر شوند. بدین ترتیب 3 ـ 4 کیلومتر از شهر دور شدند. بچه‌ها به سرعت شروع به کندن سنگر کردند و موضع پدافندی گرفتند تا از ورود دشمن به داخل شهر جلوگیری کنند. متعاقب اطلاعیه‌ی قبلی، اطلاع رسید که دشمن از طریق بستان، حمیدیه، فولی‌آباد به اهواز نزدیک می‌شود. یک گردان دیگر را حرکت دادیم و آن را در محور جاده‌ی سوسنگرد ـ فولی‌آباد مستقر کردیم. این درحالی بود که خبر رسید که دشمن از طریق دزفول هم در حال نزدیک شدن به اهواز می‌باشد. نیروهای بعثی با دور زدن محور حمیدیه ـ اهواز به راحتی می‌ توانستند از سمت دزفول وارد اهواز شوند. فوراً یک گردان به پلیس راه دزفول ـ اندیمشک اعزام شد. تقریبا دو گردان دیگر در اهواز باقی‌مانده بود. هنوز درگیر وضعیت اهواز بودیم که خبر رسید خرمشهر در حال سقوط است. وضعیت خرمشهر کاملا بحرانی بود. هر لحظه احتمال می‌رفت که شهر سقوط کند. یک گردان را به سمت خرمشهر حرکت دادیم. تنها یک گردان، در اهواز باقی‌مانده بود. گردان باقی‌مانده شروع به جذب نیروهای مردمی کرد. تجهیزات به اندازه‌ای نبود که آن را در اختیار همه‌ی مردم بگذاریم. عده‌ای از مردم در اهواز، همانند روزهای انقلاب با درست کردن وسایل آتش‌زا مثل کوکتل در سنگرهای خیابانی، انتظار واحدهای زرهی نیروهای بعثی را می‌کشیدند. در آن زمان تنها عنوانی که به جنگ خرمشهر می‌توانستیم اطلاق کنیم، جنگ کارگری بود. نیروهای مردمی حاضر در صحنه از صبح حرکت می‌کرند و رو درروی دشمن قرار می‌گرفتند و تا غروب هم می‌جنگیدند. غروب که می‌شد، جنگ را تعطیل می‌کردند و به داخل شهر بر می‌گشتند و بعد از صرف غذا و استراحت جزیی، دوباره صبح روز بعد، اسلحه به دست گرفته و به طرف پل نو (عرایض)، که در نزدیکی شهر واقع شده بود، اعزام می‌شدند. وضعیتی که بر شهر حاکم بود به هیچ وجه قابل تجسم و بازگو کردن نبود. دو، سه هزار نفر نیرو در شهر مستقر بودند؛ ولی هیچ کدام سازماندهی رزمی لازم را نداشتند. تنها واحدی که از شکل و انسجام خاصی برخوردار بود و زیر نظر سلسله مراتب فرماندهی عمل می‌کردند، بچه‌های دانشکده‌ی افسری بودند. در این جنگ کارگری، هنگامی که شب فرا می‌رسید تنها تعدادی از دانشجویان بودند که در مقابل دشمن به مفاومت ادامه می‌دادند و تعدادی هم برای جذب نیروهای مردمی به عقب بر می‌گشتند. جنگ و گریز خیابانی روزها ادامه داشت؛ لذا سقوط خرمشهر 34 روز به تأخیر افتاد. قصر شیرین در همان ساعات اولیه سقوط کرده بود. این شهر با وجود اینکه از لحاظ موقعیت پدافندی، مناسب‌تر از شهر خرمشهر بود؛ زودتر از خرمشهر سقوط کرد. مردم خرمشهر با فداکاری‌ای که از خود نشان دادند، توانستند همراه نیروهای نظامی بیش از یک ماه از شهر دفاع کنند. روز 25 مهر ماه بود که خرمشهر «خونین شهر» شد. هر لحظه آتش دشمن بر روی شهر شدید تر می‌شد. دشمن عزم خود را برای تصرف شهر جزم کرده بود. در خیابان‌های شهر به هر جا که نگاه می‌کردیم، پیکر پاک شهیدان و مجروحین در خون غلتیده بر روی زمین افتاده بود و امکان تخلیه‌‌ی اجساد و مجروحان به هیچ وجه میسر نبود. مردم به مقاومت خود ادامه دادند. نه یا ده روز بعد، صبح 4 آبان، بخشی از شهر را تخلیه کردیم و از قسمت غرب رودخانه‌ی کارون به شرق رودخانه آمدیم؛ زیرا بخش غربی شهر سقوط کرده بود. در مدتی که دانشجویان از شهر دفاع می‌کردند، ایثارگری‌ها و رشادت‌های زیادی از خود نشان دادند به حدی که زبان از بیان آنها قاصر است. یکی از دانشجویان دلاور، شهید سعیدی از رسته‌ی مهندسی بود. در یکی از روزها او بر بالای پشت بام بوده که می‌بیند دشمن نزدیک می‌شود. وی در حالی که آر‌پی‌جی خود را در دست گرفته بود، با دشمن درگیر می‌شود و با کاردی که همراه داشته، چند نفر را از پای در می‌آورد و با گلوله‌ی آر‌پی‌جی، تانک آنها را منهدم می‌سازد. دشمن به قصد دستگیری‌اش، او را تعقیب می‌کند، اما او خودش را به حالت مرده داخل جوی انداخته، پس از هفت یا هشت ساعت، در حالی که رمقی در بدن نداشته، به عقب بر می‌گردد. شب بعد نیز که برای مقابله با دشمن، به خط مقدم اعزام می‌شود، با لیاقتی که از خود نشان می‌دهد، درجه‌ی ارشدیت می‌گیرد. وی پس از 2 سال مبارزه‌ی بی‌امان با دشمن و خدمت در لشکر 92، به فیض شهادت نایل می‌شود. در آن موقعیت به علت وضعیت خاصی که داشتیم، قادر به جذب نیروهای مردمی نبودیم، لذا قرار شد که جذب نیروهای مردمی از طریق سپاه صورت بگیرد. در آن شرایط عده‌ای هم بودند که با استفاده از وضعیت جنگی وارد منطقه می‌شدند و پس از اینکه اسلحه و مهمات را به بهانه‌ی جنگ با دشمن تحویل می‌گرفتند از منطقه خارج شده، اسلحه و مهمات را خارج می‌کردند. برابر هماهنگی، مسئولین سپاه شروع به جذب نیروهای مردمی کردند و آنها را بصورت گروهان و گردان سازماندهی نمودند .اولین گردان منسجمی که از سپاه در آن موقع وارد منطقه شد، گردان شهید مهندس باکری از ارومیه بود. او به عنوان فرمانده این گردان، همراه نیروهای خود وارد خرمشهر شد و بلافاصله هم به جبهه‌ی اهواز ـ ماهشهر اعزام گردید و خط پدافندی آن قسمت را به عهده گرفت. او با رشادت‌هایی که در طول چند سال از خود نشان داد، سرانجام در عملیات بدر در سال 63، در قایقی بر رودخانه‌ی دجله، و با گلوله آر پی جی دشمن، به درجه رفیع شهادت نایل گردید. کم کم نیروها حالت انسجام به خود گرفتند و تجهیزات فراهم شد و با رقه‌ی امید در دل بچه‌ها درخشید. در اثر انسجام نیروها و فرمایشات فرماندهی کل قوا، که تکلیف رزمندگان را در عرصه‌ی جبهه و جهاد مشخص کردند، ورق جنگ به نفع ما برگشت. بچه‌ها کم کم از حالت پدافندی خارج شدند و شروع به عملیات‌های آفندی کوچک کردند. آغاز این عملیات‌های کوچک، زمینه‌ای شد برای عملیات‌های گسترده‌ای همچون ثامن‌الائمه، فتح‌المبین، بیت‌المقدس و ... به دست آوردن پیروزی‌های چشمگیری که در صفحات تاریخ به یادگار مانده است. راوی: امیر سرتیپ حسنی سعدی http://www.farsnews....=13920410000582
  5. [quote name='MacTavich' timestamp='1383115304' post='346165'] ممنون. این سلاح انفرادی FNAC FN خیلی جالب بود. راستی ارتش آمریکا بالاخره XM8 رو جایگزین کرد؟ [/quote] خواهش می کنم از اینجا درباره این سلاح بیشتر بخونید [url="http://www.armyrecognition.com/ausa_2013_show_daily_news_coverage_report/fn_usa_presents_the_next_evolution_in_carbines_for_the_united_states_army_at_ausa_2013_2210134.html"]http://www.armyrecog...13_2210134.html[/url] [quote name='abas4444' timestamp='1383134931' post='346182'] سلام میبخشید کسی میدونه این چه سلاحیه و مشخصاتش Rafael SIMON rifle launched grenade at AUSA 2013, Defense exhibition in Washington D.C., United States [/quote] سلام از اینجا درباره این سلاح بیشتر بخونید [url="http://www.armyrecognition.com/ausa_2013_show_daily_news_coverage_report/rafael_simon_rifle-launched_entry_breaching_grenade_for_urban_anti-terrorist_warfare_2410136.html"]http://www.armyrecog...re_2410136.html[/url]
  6. [size=4][font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma][img]http://www.bultannews.com/files/fa/news/1392/8/6/206333_644.jpg[/img] [b]سربازها را به مرزها نفرستید [/b] [b]گروه اجتماعی[/b] - مرز اقتضائات خود را دارد؛ یک مرزبان باید دیده بان خوبی باشد برای زیرنظر گرفتن تحرکات زمینی و هوایی؛ باید آموزش دیده باشد برای برخورد با کسانی که غیرقانونی قرار است از مرز رد شوند؛ باید حرفه ای باشد برای تغییر آرایش نیروهای نظامی طرف مقابل؛ باید با تجربه باشد برای آنکه بداند در چه زمانهایی چه اتفاقاتی قرار است در مرز بیفتد؛ چگونه و در چه زمانها و موقعیتهایی ممکن است پدیده قاچاق اتفاق بیفتد؛ مرزبان باید مرزبان باشد! [b]به گزارش بولتن نیوز،[/b] در اتفاقاتی که هر از چندگاهی در مرزهای کشور بویژه در مرزهای حساسی چون مرز با پاکستان و افغانستان و کردستان عراق می افتد به خوبی جملات بالا مصداق دارد. [img]http://www.bultannews.com/files/fa/news/1392/8/6/206334_741.jpg[/img] جدای از تأثیرگذاری مستقیم و بی واسطه وضعیت سیاست خارجی و احساس قوت و ضعف از طرف آنسوی مرزها که باعث می شود مرزها از امنیت بالایی برخوردار باشند یا نا امن شوند، حضور پرقدرت درون کشور در مرزها ضروریست ملاک عمل دستگاههای ذیربط قرار گیرد آندسته از سربازان خدمت وظیفه که با توجه به تحصیلات خود اجباراً به نقاط محروم اعزام می شوند متاسفانه در طول تنها 2ماه آموزش آنچنان که باید ورزیده نمی شوند که توان مقابله با اشرار محلی، حملات سازمان یافته خارجی و یا جلوگیری از انواع و اقسام قاچاق دو طرفه (چه از داخل به خارج چه خارج به داخل کشور) را آموزش دیده باشند [b]لذا در برخورد با موارد فوق دو حالت را بیشتر نمی توان متصور شد: الف) در برخورد با قاچاق کالا با کوچکترین تهدید یا تطمیعی چشم بروی اتفاقات می بندند و یا اصلاً متوجه قاچاق شدن کالا نمی شوند ب) در برخورد با حملات اشرار یا حملات سازمان یافته از روی کم تجربگی و البته غیرت میهنی به مقابله کور می پردازند و به شهادت می رسند و یا از روی ترس ناشی از کم سالی و ناپختگی فرار می کنند[/b] در هر حالت حضور سربازان در مرزها در هر یک از اتفاقات قابل پیش بی نی در مرزها کارایی لازم را ندارند. این امر در کنار خانواده های چشم و انتظار و نگرانی که میدانند در مرزها چه میگذرد و فشار روحی روانی سنگین بر آنها، امنیت اجتماعی جامعه را تا حدودی ملتهب می کند. میان سرباز و ارتشی، میان سرباز و سپاهی، میان سرباز و نیروهای انتظامی تفاوت بسیار است. پاسدار انقلاب، یک ارتشی زندگی خود را بر مبنای نظامی بودن گذاشته است. از روز اول پذیرفته است که همیشه زندگی اش همراه با مخاطرات نظامی پیش رو است. اما سرباز باید دوره خدمتش را بگذراند و در مواقع اضطراری توان اولیه را داشته باشد که از میهن خود دفاع کند و به طور حتم توان یک پاسدار یا یک ارتشی را ندارد. ۱۲ نفر از ۱۴ شهید سراوان، سرباز بودند. سربازانی که می خواستند پس از دوره خدمت برگردند و شاید دیگر نظامی نباشند در دوره احتیاط! [b][color=#FF0000]بولتن نیوز[/color][/b][/font][/size]
  7. mohammadarea51

    شهدای نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران

    [indent=1]منزل شهید محمد صادقی نژاد یکی از شهدای حادثه تروریستی سراوان در روستای "شهر کهنه" واقع در شهرستان قوچان است.محمد،کمتر از ۵ ماه به اتمام خدمت سربازی اش مانده بود اما ...[/indent] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/98627_781.jpg[/img] [size=4][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/98632_228.jpg[/IMG][/size] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/98629_281.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/98630_645.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/98631_178.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/98635_222.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/98637_980.jpg[/img]
  8. به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، یک وقت‌هایی سنگینی مسئولیت در نبود همسرشان، آنها را دلتنگ و دلگیر می‌کرد؛ [b][color=#4F81BD]همسر سردار شهید «عبدالحسین برونسی»[/color][/b] در خاطره‌ای، ماجرای دلگیری خود را و برخورد شهید برونسی را این گونه روایت می‌کند: [center][img]http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1390/07/10/164739125_PhotoA.jpg[/img][/center] نزدیک ظهر بود که بچه همسایه آمد و گفت: «آقای برونسی از کاشمر تلفن زدن، با شما کار دارن» آن روز لوله‌های آب توی کوچه ترکیده بود و ما از صبح آب نداشتیم. همین حسابی کلافه‌ام کرده بود. پیش خودم گفتم: «اینم حتماً زنگ زده که باز بگه من نمی‌تونم بیام!» بچه همسایه منتظر ایستاده بود. با ناراحتی به‌اش گفتم: «برو پسر جان از قول من به آقای برونسی بگو هر چی دلش می‌خواد تو همون کاشمر، پیش فامیلش بمونه و از همون جا هم بره جبهه، دیگه خونه نمی‌خواد بیاد!». دم دمای غروب بود؛ آب تازه آمده بود و توی حیاط داشتم ظرف‌ها را می‌شستم. یک دفعه دیدم آمد. به روی خودم نیاوردم. از دستش حسابی ناراحت بودم. حتی سرم را بالا نگرفتم. جلو من، روی دو پایش نشست. خندید و گفت: «چرا اینقدر ناراحتی؟». هیچی نگفتم. خودم خودم را داشتم می‌خوردم. مهربان‌تر از قبل گفت: «برای چی نیومدی پای تلفن؟ تو اصلاً می‌دونی من چرا زنگ زدم؟» باز چیزی نگفتم. گفت: «می‌خواستم چند روزی ببرمتون کاشمر». تا این را گفت، فهمیدم عیب کار از طرف خودم بوده که زود جوش آوردم. ولی نمی‌دانم چرا دلخوری‌ام لحظه به لحظه بیشتر می‌شد و کمتر نه. دیگر بچه‌ها آمدند دورش را گرفتند. یکی یکی می‌بوسیدشان و احوالپرسی می‌کرد. باهاشان هم رفت تو خانه. کارم که تمام شد، ظرف‌های شسته را برداشتم و رفتم تو. آمد طرفم، مهربان و خنده‌رو گفت: «من از صبح چیزی نخوردم، اگه یک غذایی چیزی برام درست کنی بد نیست». می‌خواست یخ ناراحتی‌ام را آب کند. من ولی حسابی زده بودم به سیم آخر! لام تا کام حرف نمی‌زدم. رفتم آشپزخانه. چند تا تخم مرغ شکستم. دخترم فاطمه، آن وقت‌ها شش، هفت سالش بود. صداش زدم و بلند گفتم: «بیا برای بابات غذا ببر» یکدفعه انگار طاقتش طاق شد. آمد آشپزخانه. گفت: «بابا دیگه چیزی نمی‌خواد». رفت طرف جا لباسی. ناراحت و دلخور ادامه داد: «حالا فاطمه برای بابا غذا بیاره؟!». عباس و ابوالفضل را بغلش کرد. بقیه بچه‌ها را هم دنبالش راه انداخت. از خانه رفت بیرون. نمی‌خواستم کار به اینجا بکشد، ولی دیگر آب از سر گذشته بود. چند دقیقه گذشت. همه‌شان برگشتند. مادرم هم بود. شستم خبردار شد که رفته پیش او برای شکایت. آمدند تو. سریع رفتم اتاق دیگر، انگار بغض چندساله‌ام ترکید. یک دفعه زدم زیر گریه. کار از این خرابتر نمی‌توانست بشود که شد. کمی بعد شنیدم به مادرم می‌گوید: «این حق داره خاله، هر چی هم که ناراحت بشه حق داره، اصلاً هم از دستش ناراحت نیستم. ولی خوب من چه کار کنم. نمی‌تونم دست از جبهه بردارم، من توی قیامت مسئولم». انگشت گذاشته بود روی نکته حساس. انگار خودم هم تازه فهمیده بودم که به خاطر جبهه رفتن زیاد او ناراحت هستم. مادرم گفت: «حالا شما بیا برویم توی اتاق که اصلاً با خودش صحبت کنی». آمدند. خودم را جمع و جور کردم. روبه‌روم نشست، گفت: «می‌خوام با شما صحبت کنم، خوب گوش بده ببین چی می‌گم». سرم را بلند نکردم، اما گوشم با او بود. گفت: «هر مسلمونی می‌دونه که الان اسلام در خطره. من اگه بخوام جبهه نرم یا کم برم، فردای قیامت مسئولم. پس اینکه نخوام نرم جبهه، محال هست و نشدنی». رو کرد به مادر، ادامه داد: «ببین خاله، من حاضرم که این خونه و اثاث و حتی کت تنم رو بگذارم برای دختر شما، اون وقت بچه‌هام رو بردارم و برم جبهه. ولی فقط به یک شرط، که دختر شما باید قولش رو به من بده». ساکت شد. مادرم پرسید: «چه شرطی خاله جان؟» گفت: «روز محشر و روز قیامت، وقتی که حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) تشریف می‌آرن، بره پیش حضرت و بگه: من فقط به خاطر اینکه شوهرم می‌رفت جبهه و تو راه شما قدم می‌زد، ازش طلاق گرفتم و شوهرم بچه‌ها رو برداشت و رفت». [left][b][url="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920729000895"]http://www.farsnews....=13920729000895[/url][/b][/left]
  9. [img]http://defense-update.com/wp-content/uploads/2013/10/SB1-Defiant.jpg[/img] [img]http://defense-update.com/wp-content/uploads/2013/10/20131022-102259.jpg[/img] [img]http://defense-update.com/wp-content/uploads/2013/10/Bell-360-Valor.jpg[/img]
  10. [center][size=4][font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma][b]به نام خدا[/b][/font][/size] [/center] [size=4][font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma]هر جند وقت یکبار اخباری در رسانه ها منتشر میشه مبنی بر پروازهای شناسایی رسمی کشورها بر فراز کشورهای دیگه برای سنجش تسلیحات نظامی ان کشور این پروازها براساس " معاهده اسمان باز " بین کشورها انجام می گیرد. معاهده آسمان(های) باز( Treaty on Open Skies) یک نظام پروازهای نظارتی غیرمسلح را بر فراز خاک ۳۴ کشور عضو این معاهده برقرار می‌کند تا به ارتقای شفافیت و بررسی فعالیت‌های نظامی کشورها بپردازد.[/font][/size] [center] [size=4][font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma][img]http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/3/32/OpenSkies.PNG/250px-OpenSkies.PNG[/img][/font][/size][/center] [center][color=#00B0F0]ابی روشن کشورهای عضو (اروپا و روسیه و امریکا) [/color] - [color=#0070C0]ابی تیره کشورهای در استانه پیوستن( کانادا - مجرستان)[/color] - [color=#FFFF00]زرد کشور قرقیزستان امضا کننده پیمان اما هنوز تصویب نشده است[/color][/center] [center] [size=4][font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma]روسیه این معاهده را در ماه مه ۲۰۰۱ تصویب کرد. این سیستم یک عامل بسیار مهم در ساختار امنیت اروپا محسوب می‌شود.چند ماه پیش گروهی از بازرسان روسی در یک ماموریت چهار روزه با استفاده از هواپیمای نوع An-30 B یک پرواز نظارتی بر فراز آسمان کشور فرانسه تحت معاهده «آسمان باز» انجام دادند.[/font][/size] [img]http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/d0/An-30_-_RA-26226.jpg/220px-An-30_-_RA-26226.jpg[/img][/center] [center][url="http://en.wikipedia.org/wiki/An-30"]An-30[/url] monitoring aircraft هواپیمای دیده بانی انتونوف[/center] [size=4][font=Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma,Tahoma]این پرواز نظارتی از فرودگاه اورلئون – بریسی فرانسه با حداکثر برد پرواز دو هزار و ۷۸ کیلومتری و در مسیر توافق شده میان روسیه و فرانسه صورت گرفت.طی این پرواز نظارتی، متخصصان روسی و فرانسوی نظارت بر استفاده از تجهیزات سیستم نظارتی را بر طبق توافقات موجود بررسی نمودند. معاهده آسمان باز در سال ۱۹۹۲ با ابتکار جرج بوش پدر، رئیس‌جمهور اسبق آمریکا امضا شد که براساس آن پروازهای نظارتی هوایی غیرنظامی بر فراز آسمان ۳۴ کشور عضو این معاهده صورت می‌گیرد تا گستردگی و شفافیت فعالیت‌های نیروهای نظامی مورد بررسی قرار گیرد. براساس این معاهده تمام مناطق داخلی چون اراضی، جزایر و آب‌های منطقه‌ای و داخلی کشورهای امضا کننده این معاهده را شامل می‌شود. معاهده آسمان باز که بیست و چهارم مارس ۱۹۹۲ در هلسینکی امضا شد، از اول ژانویه ۲۰۰۲ به اجرا در آمده است. هدف از انعقاد چنین سندی افزایش شفافیت و اعتماد بین کشورهای امضا کننده این معاهده در زمینه فعالیت‌های نظامی و کنترل تسلیحات است. این پیمان را ۳۴ کشور اروپا و آمریکای شمالی امضا کرده اند. روسیه نیز بیست و ششم مه ۲۰۰۱ به این پیمان ملحق شد.مدت زمان معاهده نامحدود است و پيوستن آن براي كليه كشورها آزاد است. كشورهايي كه زماني در زمره اتحاد جماهير شوروي بودند مي توانند در هر زمان بدان بيوندند اما در خواست ساير كشورها بسته اجماع كميسيون مشورتي آسمان هاي بازOSCC است سازماني كه عهده دار تسهيل اجراي معاهده است. پروازهای نظارتی اکنون بر فراز آمریکا ،‌کشورهای اروپایی و روسیه انجام می شود. از زمان اجرایی شدن این معاهده، در مجموع بیش از ۸۰۰ پرواز توسط کشورهای عضو معاهده آسمان باز انجام شده است. هدف اصلی این معاهده افزایش شفافیت، کمک به نظارت بر اجرای توافق نامه های فعلی و آینده کنترل تسلیحاتی و افزایش توان جلوگیری از ایجاد بحران و همچنین مدیریت آن در چارچوب کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا و دیگر کنفرانس های مرتبط در سطح بین المللی است. همچنین در تابستان سال گذشته یک گروه از ناظران ارتش روسیه ماموریت بازرسی شش روزه خود بر آسمان فنلاند و سوئد را تحت عنوان «معاهده آسمان باز» برگزار نمودند. این پروازهای نظارتی از دو فرودگاه «لولئا» در سوئد و «روانیمی» در فنلاند صورت گرفت. حداکثر برد پروازی نیز در مجموع در سوئد ۱۷۰۰ کیلومتر و در فنلاند ۱۴۰۰ کیلومتر و تحت مسیرهای توافقی بود. معاهده آسمان های باز یکی از گسترده‌ترین تلاش‌های بین المللی در بهبود شفافیت در نیروها و فعالیت های نظامی است. در سال ۱۹۹۲ کلیه اعضای ناتو و همه اعضای ورشوی سابق، معاهده آسمان های باز را امضا نمودند که پروازهای هوایی را توسط هواپیماهای مجهز برای جمع آوری تصاویر بر قلمرو کشورهای امضا کننده را قانونی می نمود. این معاهده که در سال ۲۰۰۲ لازم الاجرا شد، برای تقویت درک و اطمینان متقابل و شفاف از طریق دادن نقش مستقیم به کلیه مشارکت کنندگان در جمع آوری اطلاعات راجع به نیروها و فعالیت های نظامی مربوط به آنان طراحی شد. معاهده مقرراتي در مورد شرايط وسايل پرنده و سنجنده ها دربر دارد. همچنين تصاوير جمع آوري شده از مأموريت هاي آسمان هاي باز طبق در خواست و پرداخت هزينه بازتوليد آن در دسترس كشورهاي عضو است. كنفرانس بازنگري معاهده آسمان هاي باز در 7 تا 9 ژوئن 2010 به رياست امريكا در اتريش برگزار شد. كنوانسيون مقرر داشت كه هر 5 سال، كنفرانس بازنگري برگزار شودبه نظر مي رسد كه هدف از بازنگري معاهده تقويت اجراي آن از جنبه هاي مالي و فناورانه باشد مثلا گذار از به كارگيري دوربين هاي فيلمبرداري به سنجنده هاي ديجيتال و ... اين معاهده با موافقت نامه هاي[url="http://en.wikipedia.org/wiki/Freedoms_of_the_air"]آسمان هاي بازهواپيمايي كشوري[/url] متفاوت است [b]ترجمه و تالیف : mohammad area51 منابع :[/b] [b]wikipedia (osce ( Organization for Security and Co-operation in Europe airspacelaw[/b] [color=#FF0000]mohammad area51 : دوستانی که اطلاعات دقیقتر و بیشتری دارند لطفا قرار بدند تا همه استفاده کنیم.[/color][/font][/size]
  11. [B]توپولوف‌های شناسایی در آسمان آمریکا وزارت دفاع روسیه اعلام کرد، ناظران نظامی این کشور از امروز (یکشنبه) بر اساس معاهده بین‌المللی آسمان‌های باز پروازهای نظارتی بر فراز آمریکا را آغاز می‌کنند.[/B] به گزارش مشرق به نقل از ایسنا، سرگئی ریژکف، رئیس مرکز ملی کاهش خطرات اتمی روسیه گفت، بازرسان نظامی این کشور سوار بر هواپیمای توپولف Tu-154M LK-1 بین 27 اکتبر و چهارم نوامبر (پنج تا 13 آبان) بر فراز آسمان آمریکا پروازهای نظارتی انجام می‌دهند. این پروازها از پایگاه نیروی هوایی تراویس کالیفرنیا انجام می‌شود و می‌تواند مسیری حداکثر 4250 کیلومتر طی کند. معاهده بین‌المللی آسمان‌های باز پروازهای نظارتی غیرمسلحانه را بر فراز آسمان 34 کشور عضو این معاهده به منظور افزایش شفاف‌سازی فعالیت‌ها و نیروهای نظامی تعیین کرده است. این سی و هفتمین پرواز نظارتی است که توسط بازرسان نظامی روسیه بر فراز کشورهای عضو این معاهده در سال 2013 میلادی صورت می‌گیرد. هر هواپیمایی که بر اساس معاهده آسمان‌های باز پروازهای نظارتی انجام می‌دهد به منظور عکسبرداری به دوربین، اشعه مادون قرمز و سنسورهای رادار مجهز است تا این تصاویر را با دیگر کشورهای عضو این معاهده به مشارکت بگذارد. http://www.mashreghnews.ir/fa/news/258824/%D8%AA%D9%88%D9%BE%D9%88%D9%84%D9%88%D9%81%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%B3%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7
  12. [font=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][size=1][size=3][color=#FF0000][b]تصاویری از عوامل این گروهک تروریستی[/b][/color][/size] [img]http://www.captain-pilot.com/up/images/38707374524668827219.jpg[/img] [img]http://www.captain-pilot.com/up/images/29859390822518393039.jpg[/img] [url="http://www.captain-pilot.com/up/viewer.php?file=07537772309719541005.jpg"][img]http://www.captain-pilot.com/up/images/07537772309719541005_thumb.png[/img][/url] [img]http://www.captain-pilot.com/up/images/86496199032456934029.jpg[/img] [size=3][color=#FF0000][b]تصاویر سوءاستفاده گروهک‌ تروریستی "جیش العدل" از کودکان[/b] [/color][/size] [size=3][color=#FF0000][img]http://www.captain-pilot.com/up/images/09054187796912006464.jpg[/img] [img]http://www.captain-pilot.com/up/images/37259231772404977835.jpg[/img] [img]http://www.captain-pilot.com/up/images/92603914948274342808.jpg[/img][/color][/size] [size=3][color=#FF0000][url="http://abna.ir/data.asp?lang=1&Id=461764"]http://abna.ir/data....ang=1&Id=461764[/url] [size=4] مدعیان حقوق کودک و حقوق بشر در اینجور موارد کور میشن و نمی بینند ........ نه تنها نمی بینند بلکه از این گروهک تروریستی حمایت هم می کنند[/size][/color][/size][size=4] [/size] [size=3][color=#FF0000][img]http://www.captain-pilot.com/up/images/79501884010922477394.jpg[/img] [b]بخش پیوندهای یکی از سایتهای این گروهک تروریستی که نشون میده اینها از طرف چه کسانی و چه رسانه هایی حمایت میشن و با چه کسانی در ارتباط هستند[/b][/color][/size] [/size][/font]
  13. امیدورام این گروه تروریستی هم کارش رو یکسره کنند.................. سر درد گرفتم .
  14. [quote name='behnamsniper' timestamp='1382764867' post='345629'] مستند به چه زبانی هست؟؟ زیرنویس هم داره؟؟ خیلی ممنون از لطفتون اجرتون با همین شهید شادی روحش صلوات [/quote] البته من این مستند را ندیدم اما زبانش باید عربی باشه
  15. از اون شیر مردهایی که تا قبل از شهادتش هیچ نام و نشونی ازشون نبود و حتی براش مهم هم نبود كه اسمي ازش بمونه. به همین خاطر اطلاعات زیادی ازش بدست نیامد فقط می دونیم که اهل بنت جبیل و متولد سال 1969(1348). اسمش خالد بزی و عنوان جهادیش هم (قاسم). گفتنی است طائفه بزی از طوائف سر شناس بنت جبیل است که شهد ای زیادی را تقدیم مقاومت اسلامی کرده و در مبارزه و مسیر جهادی حزب ا... در جنوب لبنان نقش برجسته ای داشته و دارد. پدر قاسم می گوید که: او در 21 سالگی به صفوف مقاومت ملحق شد و در چند عملیات شاخص حزب ا... شامل "عملیات اول بر عشیت" در سال 1986،" حولا" و "مرکبا" و "العباد" در سالهای 92،94،96،97 و 98 شرکت داشت. مهمتر از همه اینها در عملیاتهای اعدام" اسحاق مردخای" یکی از فرماندهان ارتش اسرائیل و "عقل هاشم" معاون مزدورنیروهای آنطوان لحد در جاده مرکبا- حولا هم نقش داشت. "ایلی عمیتای" هم یکی دیگر از فرماندهان ارتش اسرائیل بودکه قبل از تجاوز نیسان 1996 اردیبهشت 1375 (جنگ 16 روزه) در نزدیک پایگاه "العباد" به سزای اعمالش رسید. طوری که "آلون بن دیوید" تحلیلگر تلویزیون رژیم صهیونیستی مجبور شد اعتراف کند:" ما با دشمنی قفط شجاع طرف نیستیم بلکه با دشمنی مواجهیم که از سطح برنامه ریزی و طراحی فوق العاده ای برای انجام عملیات برخوردار است." عقل هاشم مزدور ارتش لحدی لبنان وقتی صلاح غندور(ملاک) شیر مرد استشهادی مقاومت اسلامی، راهی عملیات شهادت طلبانه بر ضد مقر 17 نیروهای لحدی و عناصر اطلاعاتی واحد 504 اسرائیل می شد، حاج قاسم فرمانده اتاق جنگ محور بنت جبیل و اطراف آن بود و تا شهادتش هم این مسئولیت را داشت.رفیق صمیمی صلاح بود .البته باید گفت که صلاح هم اون موقع مسئول اطلاعات و عملیات محور بود. . حاج خالد عملیاتهایی را برای به اسارت گرفتن افرادی از دشمن طراحی و فرماندهی کرده بود که به دلایل مختلف توفیقی در انها حاصل نشد. یکی از این عملیاتها هم عملیات "الغجر"است که به تاریخ 21/11/2005 انجام شد و تا چند ساعت بعد از عملیات، رفقای خالد فکر می کردند که او شهید شده است. هشام بزی پدر او می گوید: روز عملیات به اسارت گرفتن دو سرباز ارتش اسرائیل، حاج قاسم و دو تن از رفقای فرمانده اش به نامهای ابو طعام و محمد قانصو(ساجد) هم توی این عملیات شرکت داشتند. یکی از رفقای خالد در مقاومت می گوید: وقتی در جنگ سی و سه روزه نبرد در مربع مارون الرأس- بنت جبیل- عیترون- عبناتا شدت گرفت، قاسم فرمانده اتاق جنگ بود و به خاطر تأکید بسیارش در عدم استفاده از دستگاههی بیسیم، یافتنش سخت بود. روز شهادتش هم 29 جولای یعنی روز هفدهم جنگ (نهم مرداد) بود." سید ابو طعام" از دوستان فرمانده اش و "کفاح شراره" از رزمندگان مقاومت هم همراهش بودند که در یکی از منازل بنت جبیل مورد اصابت موشک هواپیما قرار گرفته و همگی به شهادت رسیدند و پیکرشان چهار روز پس از اتمام جنگ، از زیر آوار منازل بیرون کشیده و تشیع شد و آخر در کنار رفقای شهیدش سمیر مطوط، ابراهیم ملکی و محمد عطوی و بسام حمزه که دلش خیلی برای آنان تنگ شده بود، در گلزار شهدای بنت جبیل دفن شد. ...
  16. mohammadarea51

    مروری بر سوخت جامد مرکب

    پی دی اف سوخت جامد [url="http://mbekranch.persiangig.com/document/sookhte-jamed.zip/download"]http://mbekranch.per...ed.zip/download[/url] [b][size=5]مشخصات مقالة اصلي[/size][/b] [left]Solid propellants, K.O.Hartman (Alliant techsytems, Allegancy ballistics laboratory), Scott morrow U.S. Army [/left] [b]مترجمين نويد توسلي اسدالله بهمني[/b]
  17. [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10248/Besmellah_37.png[/img][/center] نفربر شنی دار زرهی [b]ACV-15[/b] طراحی و تولید شده توسط کارخانه ترکیه ای FNSS است که برای رفع نیاز ارتش ترکیه به یک نفربر زرهی در کلاس 13 تا 15 تنی است [b]ACV -15[/b] با وزن مبارزه ای متوسط قابلیت تحرک بالایی در همه نوع زمینی را دارد و قابلیت انجام عملیات ابی - خاکی در رودخانه ها و دریاچه ها می باشد . از شاسی این خودرو به عنوان پایه در دیگر محصولات خانواده ACV مثل امبولانس - خمپاره انداز و .... هم استفاده شده است .کارخانه FNSS از خانواده ACV برای ترکیه و صادرات به کشورهای مالزی - فیلیپین و امارات 2249 عدد از این خانواده را تولید کرده است . [center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/ACV-15_AAPC_Advanced_Armoured_Personnel_Carrier_FNSS_Turkey_Turkish_defence_industry_military_technology_640_001_28129.jpg[/IMG][/center] [b]طراحی و حفاظت[/b] بدنه ACV -15 از زره آلومینیوم جوش داده شده با یک لایه اضافی از زره فولاد ورقه ورقه بر روی بدنه ساخته شده است. که این خودرو را در برابر آتش سلاح های کوچک 14.5mm AP و 3 کیلوگرم مواد منفجره ( 8kg اختیاری(اپشن های مختلفی مشتریان می توانند سفارش دهند) حفاظت می کند.محل حضور فرمنده و راننده در جلو و اتاقک حمل سربازان با طرفیت 8 نفر در عقب تعبیه شده است و دارای رمپ هیدرولیک هم چنین دو محفظه سوخت زرهی در قسمت عقب خودرو برای توزیع وزن و ایمنی خدمه واقع شده است. پنج پورت شلیک، دوتا در هر طرف بدنه و یکی در سطح شیب دار در عقب وجود دارد. ودارای یک پریسکوپ برای مشاهده اشیاء روی سطح اب در روز است. این نفربر را با سیستم حفظت در برابر حملات ش م ه - دوربین حرارتی راننده - نمایشگر داخلی - و پرتاپگر نارنجک دودزا و ... می توان مجهز کرد . [center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/37887939248544902789.jpg[/IMG][/center] [b]مشخصات [/b] جنگ افزار : یک مسلسل 12.7mm , توپ 25 میلی متری فاصله از زمین : 40 سانتی متر تعلیق : میله پیچشی ظرفیت سوخت : 416 لیتر خدمه : 3 + 8 سرباز سیستم برق : 24 ولت شنی : عرض: 381mm طول: 2.68m انتقال : آلیسون X200-4 با 4 دنده جلو و یک معکوس وزن مبارزه : 12،929 کیلوگرم سرعت : 65 کیلومتر / ساعت mximum سرعت در جاده - 6.3km / h در آب موتور : دیترویت دیزل 6V53T نوان خروجی موتور : 350 اسب بخار ابعاد طول: 5.26 متر عرض: 2.82 متر ارتفاع: 2.69 متر محدوده : 490 کیلومتر عبوراز گودال : 1.83 متر مانع عمودی : 75 سانتی متر شیب های جانبی : 30٪ شیب : 60٪ [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/07328060858083864014.jpg][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/thumb_07328060858083864014.jpg[/IMG][/url] [b]انواع[/b] [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/ACV-15_SPM_120mm_self-propelled_mortar_carrier_armoured_vehicle_FNSS_Turkey_Turkish_defence_industry_military_technology_640.jpg[/IMG] [color=#a52a2a]خمپاره انداز120 میلی متری ACV-15 SPM[/color] [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/ACV-15_SPM_81mm_Self-Proppeled_Mortar_carrier_armoured_vehicle_FNSS_Turley_Turkish_defence_industry_military_technology_640_001.jpg[/IMG] [color=#a52a2a]خمپاره انداز81 میلی متری ACV-15 SPM[/color] [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/ACV-15_ARV_tracked_Armoured_Recovery_Vehicle_FNSS_Turkey_Turkish_defence_industry_military_technology_640_001.jpg[/IMG] [color=#a52a2a]ACV-15 ARV Armoured Recovery Vehicle[/color] [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/ACV-15_Air_Defence_tracked_armoured_vehicle_FNSS_Turkey_Turkish_defence_industry_military_technology_640_001.jpg[/IMG] [color=#a52a2a]ACV-15 AIRDEFENCE دارای پرتاپگر موشک زمین به هوا[/color] [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/ACV-15_Anti-Tank_tracked_armoured_vehicle_FNSS_Turkey_Turkish_defence_industry_military_technology_640_001.jpg[/IMG] [color=#a52a2a]ACV-15 Anti-Tank دارای یک پرتاپگر ضد تانک[/color] [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/ACV-15_tracked_armoured_Ambulance_vehicle_for_battlefield_FNSS_Turkey_Turkish_defence_industry_military_technology_640_001.jpg[/IMG] [color=#a52a2a]امبولانس ACV-15[/color] [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/ACV-15_TOW_anti-tank_missile_tracked_armoured_vehicle_FNSS_Turkey_Turkish_Defence_Industry_640_001.jpg[/IMG] [color=#a52a2a]ACV-15 TOW دارای پرتاپگر موشک ضد تانک تاو[/color] [center] [size=5][color=#0000CD]ترجمه : mohammad area51[/color][/size] [url="http://www.armyrecognition.com/turkey_turkish_light_armoured_vehicles_uk/acv-15_aapc_armored_combat_vehicle_personnel_carrier_fnss_technical_data_sheet_specifications.html"]منبع[/url][/center]
  18. وزیر دفاع روسیه سرگئی شویگو گفت : روسیه و برزیل در مراحل نهایی مذاکرات برای تحویل سیستم های دفاع هوایی روسیه Pantsir -S1 به این کشور آمریکای لاتین هستند . یک هیئت روسی ،به رهبری سرگی شویگو از برزیل در جریان سفر به کشورهای آمریکای لاتین در 14-17 اکتبر بازدید کردند تا برای بحث در مورد چشم انداز همکاری های دفاعی دو جانبه و همکاری های فضایی ، از جمله فروش سیستم های موشکی Igla Pansir -S1 و . وی روزشنبه به خبرنگاران در روسیه گفت ما برای تهیه پیش نویس سند نهایی توافق کردیم . [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/east_europe/russia/missile_vehicle/pantsir_s1_sa-22_greyhound/pictures1/Pantsir-S1_Pantsyr-S1_air_defense_missile_system_anti-aircraft_gun_sa-22_greyhound_Russia_Russian_army_022.jpg[/img] [center][b]پانتسیر-اس۱ (به انگلیسی: Pantsir-S1)‏ که ناتو آن را تحت عنوان سام-۲۲ (به انگلیسی: SA-22 Greyhound)‏ کرده‌است، یک سامانه دفاع هوایی است که از ترکیب موشک زمین‌به‌هوا میان‌برد و توپ ضد هوایی تشکیل شده که توسط دفتر طراحی تجهیزات کابی‌پی روسیه تولید شده‌است. این سامانه از توسعه و ارتقای سامانه سام-۱۹ پدید آمده که اکتشاف و همچنین رهگیری هدف در این سامانه توسط رادارهای آرایه فازی انجام می‌گیرد.[/b][/center] مقامات نظامی برزیل بر این باورند که Pansir -S1 می تواند تبدیل به یک عنصر کلیدی دفاع هوایی در جریان مسابقات 2014 جام جهانی و بازی های المپیک تابستانی 2016 در برزیل باشد. این خرید برزیل شامل سه اتش بار Pantsir -S1 است که ارزش این قرار داد در حدود 1 میلیارد دلار، تخمین زده می شود. [b][color=#0000ff]ترجمه : mohammad area51 [/color][/b] [color=#ff0000] [size=4][font=Arial,Helvetica,sans-serif][b]Sunday, October 20, 2013 09:37 PM[/b][/font] [/size] [/color] [url="http://www.armyrecognition.com/october_2013_defense_industry_military_news_uk/russia_and_brazil_in_final_stages_of_talks_for_delivery_russian_pantsir-s1_air_defense_system_201013.html"]منبع[/url] [center] [/center] [center][img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/east_europe/russia/missile_vehicle/pantsir_s1_sa-22_greyhound/Pantsir-S1_Pantsyr-S1_air_defense_missile_system_anti-aircraft_gun_sa-22_greyhound_Russia_Russian_army_front_side_view_001.jpg[/img][/center] [center][img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/east_europe/russia/missile_vehicle/pantsir_s1_sa-22_greyhound/Pantsir-S1_Pantsyr-S1_air_defense_missile_system_anti-aircraft_gun_sa-22_greyhound_Russia_Russian_army_rear_back_side_view_001.jpg[/img][/center] [center] [img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/east_europe/russia/missile_vehicle/pantsir_s1_sa-22_greyhound/Pantsir-S1_Pantsyr-S1_air_defense_missile_system_anti-aircraft_gun_sa-22_greyhound_Russia_Russian_army_right_side_view_001.jpg[/img] [/center] [center][img]http://www.armyrecognition.com/images/stories/east_europe/russia/missile_vehicle/pantsir_s1_sa-22_greyhound/Pantsir-S1_Pantsyr-S1_air_defense_missile_system_anti-aircraft_gun_sa-22_greyhound_Russia_Russian_army_left_side_view_001.jpg[/img][/center] ****************** خوندن این مقاله مشرق هم خالی از لطف نیست ..... [center] [b] [size=4][url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/202430/%D9%85%DB%8C%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%82%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%D8%B1%D8%B2%D8%B4%DB%8C-%D9%85%D8%B4%D8%AA%D8%B1%DB%8C-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%B9%DA%A9%D8%B3"]میزبانان رقابتهای ورزشی، مشتری جدید سلاح فروشان + عکس[/url] [/size][/b][/center] [indent=1][b]کشور برزیل که میزبان جام جهانی فوتبال و المپیک بعدی است تنها برای خرید 36 جنگنده جدید 7 میلیارد دلار کنار گذاشته است. شرکت انگلیسی BAE فقط از فروش سه قایق گشتی به این کشور 133 میلیون پوند به جیب زده است. کشورهای میزبان رقابتهای ورزشی به بازار جدیدی برای فروشندگان اسلحه بدل شده اند.[/b][/indent] [color=#FF0000]به گزارش [url="http://www.mashreghnews.ir/fa/services/11"]گروه دفاع و امنیت مشرق[/url][/color]، مسابقات بزرگ ورزشی مثل المپیک و یا جام جهانی فوتبال که هر 4 سال در نقاط مختلف جهان برگزار می شوند هر ساله توجه بسیاری از مردم جهان را به سمت خود جلب می کند. کشورهای میزبان این رقابتها در هر دوره هزینه های زیادی را برای مسائل گوناگون از جمله موارد امنیتی هزینه می کنند. در این میان کمپانی های اسلحه سازی و امنیتی نیز آماده هستند تا از این مسابقات ورزشی برای خود سودی بدست بیاورند، در این مطلب نگاهی کلی به این گونه از قراردادهای دفاعی و امنیتی در این بخش خواهیم داشت. مسئله برقراری امنیت در مسابقات ورزشی اولین بار در جریان بازی های المپیک 1972 مونیخ به شکل گسترده مطرح شد. در جریان این مسابقات یک گروه فلسطینی معروف به "سپتامبر سیاه" وارد هتل محل استقرار ورزشکاران رژیم صهیونیستی شده و آنان را به گروگان گرفتند. آنها هدف از این حرکت را آزادی تعدادی از فلسطینیان در بند و متوجه کردن اذهان مردم جهان در مورد شرایط مردم فلسطین اعلام کرده بودند. در هر حال تلاش ناموفق پلیس آلمان برای نجات گروگانها به کشته شدن 11 ورزشکار اسراییلی انجامید. پس از این حادثه بود که کشورهای گوناگون در جهان به سمت ایجاد یگان های ضد تروریسم و همچنین به کار گیری نیروهای نظامی، پلیس و حتی نیروهای امنیتی خصوصی برای امنیت این گونه از رخدادهای ورزشی سوق داد. یکی از جدیدترین نمونه های این مسئله که البته به یک شرمساری برای طراحان بدل شد مسابقات المپیک 2012 لندن بود. دولت انگلستان قبل از شروع بازی ها به منظور تامین امنیت این مسابقات با شرکت امنیتی "G4S" قراردادی به ارزش 284 میلیون پوند برای تامین امنیت این رقابتها به امضاء رساند. [center][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/1/11/298380_784.jpg[/img] [b]پرسنل شرکت G4S در جریان بازی های المپیک لندن[/b][/center] یکی از بخش های اصلی این قرارداد تامین حدود 10 هزار نفر نیروی امنیتی برای این رویداد ورزشی بود که این شرکت تنها دو هفته قبل از آغاز رقابتها اعلام کرده است که نتوانسته است کل نیروهای لازم را برای این مسئله تامین کند و در نتیجه ارتش انگلستان نیروهای خود را به خیابان های لندن و دهکده محل بازی ها سرازیر کرد تا بتواند این افتضاح را تا حد امکان پوشش دهد. اما نکته جالب تر در مورد این بازی های ورزشی در دوره پس از وقایع 11 سپتامبر رخ داده است. همانگونه که همگان شاهد بودند در آن حادثه از چند فروند هواپیمای مسافربری برای مقاصد تروریستی استفاده شد. پس از آن بحث تامین امنیت آسمان محل بازی های ورزشی مهم نیز به مانند تامین شهر و دهکده بازی ها نیز به عنوان مسئله ای مهم مطرح شد. و چه فرصتی بهتر از این برای شرکتهای سازنده جنگنده که بتوانند محصولات گران قیمت خود را به این کشورهای میزبان بفروشند! کشور اتریش یکی از دو میزبان جام ملتهای اروپا در سال 2008 میلادی بود. این کشور نیز که از چندین سال قبل می دانست میزبان این مسابقات مهم ورزشی است به دنبال نوسازی ناوگان جنگنده های خود رفت. در سال 2002 میلادی این کشور جنگنده یوروفایتر تایفون که پیمانکار اصلی ساخت آن شرکت انگلیسی BAE است را به عنوان پیروز رقابت برای خرید جنگنده در برابر دو جنگده ساب گریپین و اف 16 اعلام کرد. [center][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/12/30/295981_214.jpg[/img] [b]یوروفایترهای اتریشی برفراز وین در جریان یورو 2008[/b][/center] اتریش در نهایت 15 فروند جنگنده یوروفایتر تایفون را تحویل گرفته و در جریان این مسابقات ورزشی از آنان به عنوان پوشش دهنده آسمان محل برگزاری استفاده کرد. هر فروند از این جنگنده ها به همراه پشتیبانی و آموزش هزینه ای برابر با 114 میلیون یورو داشته است. یکی از خواسته های اصلی اتریش تحویل این جنگنده ها قبل از بازی های مذکور بوده و به همین دلیل تحویل یوروفایترهای اتریشی تقریبا یک سال قبل از این بازی ها در جولای 2007 آغاز شد. کشور آفریقای جنوبی که در سال 2010 میلادی میزبان مسابقات جام جهانی فوتبال بود یک مورد جالب در این زمینه است. این کشور در سال 1999 میلادی قراردادی به ارزش نزدیک به 1 میلیارد دلار برای 26 فروند جنگنده ساب گریپین ساخت سوئد به امضاء رساند. البته شرکت BAE انگلستان نیز به عنوان شریک ساب سوئد از این فروش نیز سود خوبی به جیب زد. [center][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/12/30/295979_975.jpg[/img] [b]جنگنده گریپین نیروی هوایی آفریقای جنوبی[/b][/center] در طول سالهای بعد این قرارداد به دلایل گوناگون به تاخیر افتاد تا نهایتا در سال 2008 و در نزدیکی شروع بازی های جام جهانی تحویل این جنگنده ها آغاز شد و در طول بازی ها از این هواپیماهای پیشرفته برای گشتهای هوایی استفاده شد. در بخش امنیتی مسابقات نیز چیزی در حدود 80 میلیون دلار هزینه شد که بیشتر به بحث امنیت در شهرهای محل بازیها مربوط بود. اما داغ ترین بازار در این بخش برای بسیاری از شرکتهای اسلحه سازی کشور برزیل است. برزیل به عنوان میزبان دو رویداد مهم ورزشی در چند سال آینده یعنی مسابقات جام جهانی سال 2014 و همچنین بازی های المپیک تابستانی 2016 از چند سال قبل به نوسازی سنگینی در بخش های مختلف نیروهای مسلح خود اقدام کرده است که به چند مورد از آن اشاره خواهیم کرد. نگاهی به جغرافیا کشور برزیل به عنوان وسیع ترین کشور در آمریکای جنوبی دارای مرزهای آبی طولانی و هچنین جنگل های بسیار وسیع است. برزیل به صورت سنتی به عنوان یکی از کشورهای نیروند از لحاظ نظامی در مقایسه با همسایگان خود به حساب می آید. اما به دلیل ترس جهانی که در سالهای اخیر در مورد احتمال حملات تروریستی به تجمعات این چنینی در جهان پخش شده است و از طرفی برزیل نیز به عنوان یک کشور در حال توسعه سعی دارد تا چهره ای بسیار مثبت از خود در این بازی ها به نمایش بگذارد سعی کرده است از هر نظر برای این بازی ها آماده باشد. اگر چه که بسیاری معتقد هستند کارتلهای مواد مخدر در این کشور بیش از هر مسئله دیگر می توانند در طول این بازی ها مشکل ساز باشند و می توان گفت که در همین راستا در یک سال اخیر نیروهای انتظامی و حتی ارتش برزیل تحرکات زیادی در بخش های آلوده این کشور خصوصا محله بدنام "فولا" در شهر ریودوژانیور به منظور پاکسازی انجام داده اند. در بخش دریا نیروی دریایی برزیل در جدیدترین اقدام خود در سال گذشته میلادی به خرید سه فروند شناور گشتی برد بلند کلاس آمازون از شرکت BAE انگلستان به ارزش 133 میلیون پوند اقدام کرده است. این شناورهای 1700 تنی به چندین قبضه توپ و مسلسل مسلح بوده و عمدتا از آنان برای گشت در خطوط ساحلی و مناطق دورتر از ساحل برزیل استفاده می شود. [center][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/12/30/295980_788.jpg[/img] [b]شناور کلاس آمازون[/b][/center] در بخش دفاع هوایی و رادار برزیلی ها با شرکت داخلی امبرا قردادی به ارزش 215 میلیون دلار به منظور ارتقاء 5 فروند هواپیمای رادار پرنده نیروی هوایی این کشور به نام E-99 را به امضاء رسانده اند تا از آن طریق بتوانند آسمان کشور خود را بهتر رصد کنند. اما روسها نیز به نظر از این خوان نعمت بی نصیب نمانده و موفق شدند تا قرارداد خوبی را بدست آورند. نزدیک به یک ماه قبل منابع خبری نزدیک به شرکت صادرات نظامی دولتی روسیه "روسبان اکسپورت" از امضاء قراردادی بین این شرکت روسی و برزیل برای خرید سامانه دفاع متحرک پانتسیر و موشکهای دوش پرتاب سام 18 خبر دادند. این منابع اعلام کردند که برزیل قصد دارد سه آتشبار از سامانه پانتسیر که شامل 15 واحد مستقل می باشد و همچنین دو آتشبار سام 18 که هر کدام شامل 6 پرتاب گر است خریداری کند. ارزش کلی این قرارداد هنوز اعلام نشده است اما هر واحد مستقل سامانه پانتسیر نزدیک به 15 میلیون دلار و هر پرتاب گر سام 18 نزدیک به 50 هزار دلار ارزش دارد. [center][img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/12/30/295982_547.jpg[/img] [b]سامانه دفاع هوایی پانتسیر[/b][/center] و در نهایت اصلی ترین بخش از برنامه برزیل برای مدرن سازی نیروهای مسلح این کشور که کارشناسان ارزش آن را تا حدود 7 میلیارد دلار تخمین زده اند برنامه این کشور برای خرید 36 فروند جنگنده پیشرفته نسل 4.5 است. این رقابت در حال حاضر بین 3 جنگنده فرانسوی رافائل، جنگنده سوئدی گریپین مدل NG و شکاری بمب افکن آمریکایی اف 18 سوپر هورنت است. در سالهای اخیر بحثها در مورد این قرارداد بسیار زیاد بوده است و عوامل سیاسی و اقتصادی بسیاری در این رقابت درگیر بوده است. در ابتدا قرار بود که برنده نهایی این طرح در ابتدای سال 2013 میلادی معرفی شود اما بر اساس آخرین اعلام این مسئله تا حداقل 6 ماه به تعویق افتاده است. به هر حال هر کدام از این پرنده ها در صورت پیروزی در این رقابت می توانند سود سرشاری را نصیب سازندگان خود کنند. البته باید گفت که به نظر این جنگنده ها بعید است که برای مسابقات جام جهانی سال 2014 آماده باشند و بیشتر باید انتظار داشت تا آنها را برای حفاظت از المپیک 2016 در آسمان برزیل مشاهده کرد. کارشناسان دفاعی معتقد هستند که برزیل در حال حاضر برای دفاع از حریم هوایی خود در طول جام جهانی سال 2014 به جنگنده های میراژ 2000 و اف 5 های خود متکی است اما برای بازی های المپیک 2016 به این جنگده های جدید نیاز جدی خواهد داشت. در پایان باید گفت بازی های ورزشی به مانند مسابقات جام جهانی فوتبال و یا المپیک وقایعی ورزشی هستند که برای ایجاد فلسفه آنها گردآمدن ورزشکاران و مردمی از ملیت های گوناگون در کنار یکدیگر به قصد صلح ، دوستی و همچنین رقابت های سالم ورزشی است، اما به نظر می رسد کارتل های بزرگ اسلحه سازی و همچنین سیاست مداران و بنگاه های رسانه ای حامی آنان با دامن زدن به جو نا امنی به جهان توانسته اند بازار خوبی را حتی به بهانه رویدادهای ورزشی برای خود کسب کنند. شاید نگاهی به همین ارقام مطرح شده در این گزارش که البته تنها بخش بسیار کوچکی از بازار اسلحه را شامل می شود بتواند ذهنیتی به شما در این مورد بدهد.
  19. mohammadarea51

    دفاع ضد موشكي تاد ( THAAD )

    اگه تکراری نیست لطفا منتقل کنید.......
  20. به گزارش [color=#FF0000]گروه جهاد و مقاومت مشرق[/color]، تصویری که پیش رو دارید، سه تن از شهدای اسطوره ای «مقاومت اسلامی لبنان» را در تاریخ به ثبت رسانده است. این سه عزیز، هر کدام از شاخص ترین شهدای سه مقطع تاریخی حزب الله لبنان هستند. مقاطع «پیش از آزادسازی جنوب»، «آزادسازی جنوب» و «نبردِ وعده ی صادق» (مقاومت پس از سال 2000 میلادی) شهیدانِ حاضر در این عکس، از سمت راست، عبارتند از: [color=#FF0000][b]* [color=#0000CD]نفر اول[/color]: [/b][b]«صلاح الدين محمد غندور» [/b][color=#000000]معروف به[/color][b] «صلاح غندور» [/b][color=#000000]با اسم جهادی[/color][/color] [b][color=#FF0000]«ملاک»[/color].[/b] وی به سال 1968 در روستای «کفر ملکی» در جنوب «لبنان» متولد شد و در سال 1985 به «مقاومت اسلامی لبنان» پیوست. در اویل دهه ی 90 میلادی، «صلاح» یکی از فرماندهان میدانی مقاومت در جبهه های جنوب لبنان بود. اور در سال 1995 عملیات استشهادی بزرگی را در منطقه ی اشغالی «بنت جبیل» طراحی نمود و با اصرار فراوان، شخصا اجرای آن را هم خود بر عهده گرفت. [b]این عملیاتِ تاریخی که به «عملیات مقرِ 17» شهرت پیدا کرد، باعث کشته و مجروح شدن 35 نظامی صهیونیست گردید.[/b] [color=#FF0000][b]*[/b][b] [color=#0000CD]نفر دوم[/color]: «أحمد حمد يحيى»[/b] [color=#000000]معروف به[/color] [b]«شیخ یحیی اباذر» [/b][/color]با اسم جهادی [color=#FF0000][b]«ابوذر». [/b][/color]وی به سال 1958 در روستای «رشاف» واقع در جنوب لبنان متولد شد. [b]در سال 1982 به ایران آمد و در حوزه ی علمیه ی «قم»، به تحصیلات حوزوی مشغول شد[/b]. او در سال 1986 به لبنان بازگشت و به یگان های «مقاومت اسلامی» ملحق شد و پس از شرکت در چندین عملیات ضدصهیونیستی، سرانجام، تنها چند روز پیش از آزادی مناطق اشغالی جنوب لبنان در سال 2000، مورد توسط اشغالگران مورد هدف قرار گرفت و به سختی مجروح شد. «شیخ یحیی اباذر»، درست در روزِ فرار بزرگ صهیونیست ها (25 می مصادف با 4 خرداد) بر اثر جراحات وارده، خلعت شهادت پوشید و به این ترتیب، نامش یه عنوان آخرین شهید در مرحله «آزاد سازی جنوب» ثبت شد. [color=#FF0000][b]*[color=#0000CD] نفر سوم[/color]: «خالد احمد بَزی» [/b][/color]با اسم جهادی [color=#FF0000][b]«حاج قاسم».[/b][/color] وی به سال 1966 در «جنوب لبنان» متولد شد. در سال 2006 میلادی، [b]«خالد» از سوی «حاج عماد مغنیه» به عنوان فرمانده ی عملیاتِ اسیر گیری منصوب شد که طی آن عملیات، دو نظامی صهیونیست به اسارت «مقاومت اسلامی» درآمدند و «جنگ تموز»، معروف به «جنگ 33 روزه» آغاز گشت. [/b]این سردارِ دلباخته ی حزب الله لبنان، در جریان همین جنگ، هنگام دفاع از شهر «بنت جبیل»، در نبرد با متجاوزان صهیونیست، بال در بال ملائک گشود. این عکس در اواخر دهه ی 1980 میلادی برداشته شده است. [center][color=#FF0000][b]روحمان با یادشان شاد[/b][/color][/center] [center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/424044_537.jpg[/IMG] [color=#0000CD][b]از راست:[/b] [b]«صلاح الدين محمد غندور»[/b][b]، «أحمد حمد يحيى»[/b][b] و «خالد احمد بَزی» [/b][/color][/center] [url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/257069/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%B7%D9%88%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%B2%D8%A8%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87"]http://www.mashreghn...وره‌ای-حزب‌الله[/url]
  21. http://www.captain-pilot.com/up/images/27710660904910960705.jpg Boeing C-32A C-32A نسخه نظامی بر اساس B757-200 میباشد که به عنوان جایگزین نمونه VC-137 در ناوگان هوایی گارد ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا وارد خدمت گردیده است. هواپیمای جدید توانایی انتقال اعضای کابینه, وزرا و سایر مقامات ایالتی به نقاط مختلف دنیا را دارا میباشد. نخستین فروند از مجموع 4 فروند C-32A در تاریخ 19 جون 1998 کارخانه بوئینگ واقع در Seattle را ترک کرد و دومین فروند دقیقا" 3 روز پس از آن وارد پایگاه هوایی Andrews گردید. 2 هواپیمای باقی مانده در ماه های نوامبر و دسامبر همان سال تحویل شدند. در اوایل سال 1996 نیروی هوایی آمریکا در قالب مفاد IAW FAR Part 12 (قانون خرید اقلام تجاری توسط نهادهای دولتی) درخواست ارائه اضهارات در خصوص برنامه جایگزین C-137 (موسوم به C-32/VC-X) را منتشر نمود. برنامه VC-X شامل گزینه هایی مشمول بر خرید 4 فروند هواپیمای تجاری/مسافربری و قاره پیمای جدید میگردید که جایگزین ناوگان پیر و فرسوده C-137B/C در پایگاه هوایی Andrews میشدند. هواپیمای VC-X باید قابلیت آمادگی پرواز در کمتر از 3 ساعت پس از اعلام جهت اعزام به کلیه فرودگاه های سازگار در دنیا را دارا می بود. http://www.captain-pilot.com/up/http://www.captain-pilot.com/up/images/90456189902273763234.jpg VC-137 بر اساس B707 هر هواپیما باید دارای قابلیت حمل حداقل 45 مسافر, 16 خدمه و چمدان های آنها می بود. همچنین پیکربندی داخلی آن باید به 3 گروه بر اساس موارد روبرو تقسیم میگردید: صندلی های دارای جای خواب First Class در قسمت DV (مخفف Distinguished Visitor یا "بازدید کنندگان برجسته" که در اینجا به معنای "سرنشینان اصلی" کاربرد دارد), صندلی های دارای جای خواب Business Class در قسمت استراحت خدمه و کارکنان و همچنین 2 آشپرخانه First Class در قسمت جلو و عقب کابین. همچنین قابلیت ایجاد ارتباطات تجاری امن و غیر قابل شنود یکی دیگر از ویژگی های تعریف شده برای این هواپیما بود. کلیه هواپیماها باید قادر به پذیرش کیت های طراحی موقت و اختصاصی (همچون State Room یا "اتاق های اقامتی بسیار مجلل" و سالن های کنفرانس سفارشی) بسته به نیاز سرنشینان می بودند. بر اساس تعریف برنامه, مجموعا" 2 سری از این کیت ها باید همراه با 4 فروند هواپیمای مذکور خریداری می گردید. حداکثر برد مورد نیاز برای حمل 45 مسافر, 16 خدمه و چمدان های همراه(14 فوت مکعب در ازای هر سرنشین) با سرعت Cruise و باد عادی, معادل مسافت میان فرودگاه Frankfurt آلمان تا پایگاه Andrews در واشنگتن(4150 ناتیکال مایل – 7685 کیلومتر) تعیین گردیده بود. هواپیمای نهایی باید تمامی مفاد ذکر شده در IAW 14 CFR Part 25 مصوب سازمان هوانوردی فدرال (FAA) را دارا میبود و گواهی کلاس 3 آلودگی صوتی تحت قانون چهاردهم CFR Part 36 را پوشش میداد. همچنین این هواپیما باید توانایی ذخیره سازی تجهیزات و مواد غذایی شامل 2 وعده پذیرایی First Class برای تمام سرنشینان را در طول پرواز محیا مینمود. http://www.captain-pilot.com/up/http://www.captain-pilot.com/up/images/94588111444457869307.jpg نیروی هوایی سرانجام هواپیمای جدید خود را انتخاب نمود و آن مورد چیزی نبود به جز B757-200 که یکی از خوشنام ترین هواپیماهای مسافربری و تجاری ساخت بوئیگ محسوب میشد. این انتخاب باعث صرفه جویی بسیار در هزینه های جاری میگردید و این اجازه را به نیروی هوایی میداد تا هواپیمای مورد علاقه خود را از خط تولید بوئینگ استخراج نماید و دیگر نیازی به ایجاد زیرساخت های سنگین و مرتبط نبود. برنامه C-32A اولین و گسترده ترین پروژه دولتی تحت قوانین جدید و ساده تر مالکیت فدرآل بر روی محصولات تجاری محسوب میشد. بر اساس این برنامه, نیروی هوایی ایالات متحده همچون سایر مشتریان تجاری باید نظاره گر مراحل ساخت, رنگ آمیزی و ارزیابی توسط بوئینگ میبود و بطور مستقیم دخالتی در روند ساخت نداشت. هواپیمای جدید جهت طی مراحل نهایی و استاندارد سازی بر اساس معیارهای امنیتی و پوشش نیازهای دولتی و سایر آژانس های اطلاعاتی آمریکا, به اسکادران ترابری هوایی 89 منتقل شد. نیروی هوایی مجبور بود تمام نیازهای خود را تا حد امکان با پیش فرض های موجود بر روی هواپیمای تجاری منطبق نماید و این یکی از تفاوت های اصلی این پروژه با سایر موارد پیشین بود. نیروی هوایی برای تجهیز این 4 فروند, قراردادهای تجاری بسیار زیادی با پیمانکاران غیر نظامی منعقد نمود و تجهیزات گسترده ای از آنها دریافت نمود. این امر باعث ایجاد یک فرآیند ساده و کم هزینه میگردید. سرانجام تیم مدیریت کننده برنامه C-32 به همراه کارکنان و کارگروه های مشارکت کننده از مرکز سیستم های هوایی, موفق به دریافت جایزه "چکش طلایی" گردیدند. http://www.captain-pilot.com/up/images/31875970663043221795.jpg مجموع ارزش قراردادهای C-32A به همراه پیمانکار پشتیبانی لجستیکی برای 2 هواپیما, در سال 2005 حدود 540 میلیون دلار اعلام شد. C-32A با پیکربندی 45 مسافر, 16 خدمه و برد 4150 ناتیکال مایل قادر بود مسافت میان پایگاه هوایی Andrews تا فرانکفورت آلمان را بدون سوختگیری هوایی طی نماید. این هواپیما همچنین کلاس 3 آلودگی صوتی را بدون هیچ مشکلی پوشش میداد. در داخل کابین, تجهیزات ارتباطی در بخش جلوی صندلی ها نصب گردیدند. معاون رئیس جمهور, سران دولت و سایر تصمیم گیرندگان مهم میتوانند با استفاده از تجهیزاتی همچون: تلفن های ارتقا یافته, ماهواره ها, تلویزیون و مانیتورهای متعدد, دستگاه های کپی و فکس و ... در هر زمان با هر نقطه ای در دنیا مکاتبه نمایند. از جمله سایر تجهیزات نصب شده بر روی C-32A ها میتوان به مواردی همچون: تجهیزات ناوبری نظامی و تاکتیکی TACAN, سیستم شناسایی دوست و دشمن (IFF), سیستم ارتباطات ماهواره ای فعال بر روی بازه UHF, سیستم ارتباط صوتی و انتقال داده امن و سیستم نمایش اطلاعات پرواز همزمان برای مسافران (شامل آخرین وضعیت هواپیما با استفاده از داده های GPS که بر روی مانیتور روبروی سرنشینان نمایش داده میشوند) اشاره داشت. افزایش فضای حمل بار با استفاده صحیح از محفظه های بالای سر مسافران و همچنین فضای Cargo در بخش تحتانی هواپیما میسر گردیده است. همچون بسیاری از هواپیماهای دوربرد, یک عامل مهم در جهت افزایش ایمنی هواپیما و سرنشینان, در اطراف و زیر C-32A قابل مشاهده است و آن هم وجود تجهیزات سیستم اجتناب از تصادف (Traffic Collision Avoidance System یا TCAS) میباشد. این سیستم با اعلام هشدارهای صوتی میتواند از بروز سوانح هوایی ناشی از برخورد 2 یا چند هواپیما در آسمان جلوگیری مینماید. http://www.captain-pilot.com/up/http://www.captain-pilot.com/up/images/64335231516962333250.jpg از جمله سیستم های ایمنی نصب شده بر روی این هواپیما میتوان به موارد زیر اشاره داشت: 1- سیستم یکپارچه مدیریت پرواز (Flight Management System یا FMS) 2- سیستم موقعیت یاب جهانی با قابلیت تقرب غیر دقیق (Global Positioning System) 3- سیستم تشخیص و هشداردهنده بادهای متقاطع (Airborne Wind Shear Detection and Alert System) 4- سیستم هشدار دهنده مجاورت با زمین (Ground Proximity Warning System یا GPWS) 5- سیستم اخطار دهنده و اجتناب از بروز تصادفات هوایی (Traffic Alert and Collision Avoidance Systems یا TCAS) 6- جعبه سیاه شامل ثبت کننده داده های پروازی (FDR) و ضبط کننده صوتی کابین خلبان (CVR) http://www.captain-pilot.com/up/http://www.captain-pilot.com/up/images/52024901433636246886.jpg کابین B757-200 عادی B757-200 در زیر بال های خود مجهز به 2 فروند موتور PW2040 ساخت Pratt & Whitney میباشد که هریک توانایی تولید پیشرانش محوری معادل 41.700 پوند را دارا هستند. این هواپیما به نسبت نمونه جایگزین شده C-137 بر اساس B707 (هواپیمای پیشین VIP سران دولت آمریکا)از مصرف سوخت بهتر و کارآمدتر برخوردار است. هر موتور C-32A قدرتی معادل 40.000 پوند تولید مینماید که در مقایسه با موتورهای TF-33-PW-102 نصب شده بر روی VC-137 با قدرت خروجی 14.000 پوند, دارای تفاوت فاحش میباشند. با اینحال موتورهای دارای ضریب کنارگذر بالا همراه با طراحی بسیار پیشرفته بال ها, باعث شدند C-32A به یکی از بی صدا ترین و کم مصرف ترین هواپیمای تجاری در دنیا مبدل شود. http://www.captain-pilot.com/up/http://www.captain-pilot.com/up/images/55394644996428162314.jpg PW2040 یکی از دلایل قانع کننده انجام آزمایشات گسترده بر روی این هواپیما, تصمیم بوئینگ مبنی بر سرعت بخشیدن به روند کسب استاندارد ETOPS(مخفف Extended Twin Operations و شامل استانداردهای متعدد پروازی برای هواپیماهای 2 موتوره در مسیرهای طولانی) از جانب سازمان هوانوردی فدرال (FAA) بود. قانون اصلی ETOPS در سال 1953 و در جهت حفاظت از هواپیماهای 2 موتوره و جلوگیری از نقص فنی موتورهای آنها در طول پرواز, وضع گردید. موتورهای فعلی 10 بار قابل اطمینان تر و نرخ سوانح آنها 60 بار بهتر از نمونه های آن زمان است. تا سال 1959 هیچ هواپیمایی در طول پرواز دچار از دست دادن موتورها بصورت نامتوازن نگردید. در مواردیکه هواپیمایی جدید با حداقل 3 موتور طراحی و ساخته میشد, گاهی بیش از 4 سال زمان میبرد تا سازمان FAA و JAA (مخفف Joint Airworthiness Authorities که معادل اروپایی FAA در حوزه کاری متفاوت میباشد) اجازه دهند آن هواپیمای تا بیش از 1 ساعت فراتر از فرودگاه مبدا پرواز نماید! هنگامیکه یک هواپیمای 2 موتوره جدید به اندازه کافی کارآزموده میشد, سپس اجازه داشت تا 3 ساعت فراتر از فرودگاه مبدا پرواز نماید. طبیعتا" کوتاه شدن این دوره آزمایشی باعث افزایش چشمگیر فروش بوئینگ میگردید و این موضوع میتوانست تعیین کننده "موفقیت یا شکست" یک پروژه برای کمپانی محسوب گردد. صدور گواهینامه ETOPS برای B757-200ER در اواخر سال 1980 باعث شد تا 757 به محبوبیت بیشتری دست یابد. http://www.captain-pilot.com/up/http://www.captain-pilot.com/up/images/00066087708594343397.jpg C-32A در کنار VC-25 تیم متشکل از کمپانی بوئینگ و شرکت هواپیمایی United Airlines به عنوان پیمانکار تامین, تعمیر و پشتیبانی لجستیکی از ناوگان C-32A ها در پایگاه هوایی Andrews مشغول به فعالیت میباشد. این تیم همچنین مسئولیت تامین قطعات یدکی, تعمیرات اساسی موتور, سرویس های دوره ای ناوگان و همچنین بسیاری از خدمات مهندسی دیگر را بر عهده دارد. در ماه ژانویه سال 2001 میلادی, مرکز سیستم های هوانوردی نیروی هوایی ایالات متحده اعلام نمود, بر اساس ردیف قانون (Tittle 10 USC 2304(c و ماده اجرایی FAR 6.302-1 فدرال, قصد دارد سیستم ارتباطات ماموریتی (Mission Communications System یا MCS) نصب شده بر روی یک فروند از C-32A ها را ارتقا دهد و به دنبال آن حقوق ارتقا 3 فروند باقی مانده را نیز حفظ نماید. گروه هواپیماهای نظامی و سیستم های موشکی کمپانی بوئینگ به آدرس پستی و مشخصات کامل PO Box 3707, MS 4C-53; Seattle, WA 98124-2207 به عنوان تنها سازنده C-32A و پیمانکار واجد شرایط و دارای دانش کافی جهت اعمال این ارتقا انتخاب شد. یک سیستم ارتباطی منعطف و پاسخگو به نیازهای مکاتباتی رهبران ارشد کشور (مدیران و کارکنان زیردست), اعضای کابینه, نمایندگان کنگره و سایر مقامات بلند مرتبه آمریکا و دولت های خارجی در طول سفرهای هوایی, مورد نیاز این بخش از ارتقا بود. شورای فرماندهی ملی (National Command Authority یا NCA) و مشاوران ارشد آنها خواستار یک سیستم ارتباطی با قابلیت اطمینان پذیری بالا بودند. دستیابی به این مهم مستلزم بهره گیری از سیستم ارتباطی منعطف, قدرتمند, کنترل دقیق و استفاده از منابع محدود ارتباطی در داخل و خارج از مدار میباشد. اظهارنامه (Proposal) بهبود بخشی و فرم 1067 نیروی هوایی همراه با پوشش پارامترهای کلیدی کارایی (Key Performance Parameters یا KPP) برای این منظور تدوین و نگارش گردیدند. http://www.captain-pilot.com/up/http://www.captain-pilot.com/up/images/57071061793404485263.jpg C-32A باید به سیستم های ارتباطی مدرن و قادر به ایجاد شبکه های کاملا" امن و غیر امن در سراسر دنیا و سازگار با شبکه های زمینی, هوایی و فضایی مجهز میگردید. هم اکنون MCS جدید C-32A بطور پیوسته توسط یک مرکر پشتیبانی ارتباطات زمینی و در تمام نقاط دنیا بکار گرفته میشود. مشخصات فنی و کارایی: خدمه: 16 نفر (با توجه به نوع ماموریت) ظرفیت: 45 مسافر طول: 47.32 متر دهانه بال: 37.99 متر ارتفاع: 13.56 متر حداکثر وزن هنگام برخاست: 116.100 کیلوگرم موتورها: 2 فروند PW2040 ساخت Pratt & Whitney هریک به قدرت 185 کیلونیوتن حداکثر سرعت: 0.80 ماخ (968 کیلومتر در ساعت) برد: 7315 کیلومتر (بر اساس برخی منابع 11.100 کیلومتر) سقف پروازی: 39.000 پا (بر اساس برخی منابع 42.000 پا) http://www.captain-pilot.com/up/http://www.captain-pilot.com/up/images/28716173734737487564.jpg Sources www.GlobalSecurity.org | A2NM, Rev 15 Type Certificate Data Sheet - Federal Aviation Administration www.en.WikiPedia.org www.Boeing.com www.FAS.org Author ============================ ترجمه, تالیف و تنظیم: CAPTAIN PILOT منابع: در انتهای متن درج گردیده اند. هرگونه کپی برداری از این مطلب, تنها با درج لینک CentralClubs به عنوان منبع و نویسنده مجاز میباشد. لینک در سنترال
  22. برای حفاظت در مقابل برخورد اجسام هست و هم چنین برای جلوگیری از وارد شدن گرد و غبار .........
  23. این هلمتها برای خلبان هست و.............. و نوع دیگه ای از این کلاه ها برای سربازان و نفرات پیاده ساخته شده...... http://www.armyrecognition.com/weapons_defence_industry_military_technology_uk/heads-up_helmet_electronics_and_display_system_for_mounted_and_dismounted_soldiers_1409133.html
  24. [center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/13910729000291_PhotoA.jpg[/IMG][/center] به گزارش خبرنگار [url="http://www.farsnews.com"]خبرگزاری فارس[/url] از مشهد، 26 مهر یادآور حماسه آسمانی شدن دو فرمانده دلاور سپاه اسلام و دو یار خراسانی رهبر فرزانه انقلاب اسلامی‌ شهید شوشتری و محمدزاده است. به همین مناسبت با همکاری و مساعدت مرکز حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه امام رضا(ع) مجموعه‌ای از خاطراتی که تاکنون درباره این شهیدان بزرگوار در رسانه‌ها منتشر نشده، بر روی خروجی [url="http://www.farsnews.com"]خبرگزاری فارس[/url] قرار می‌گیرد. امید است این مجموعه کمکی به ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و یادآوری برای این ایام باشد. سال 79 بود و سپاه خراسان جذب نیرو نداشت، برای همین از طریق لشکر 3 ارومیه، عضو رسمی سپاه شدم. یک‌سالی از آموزشم گذشته بود که سردار دستور داد به مشهد بازگردم. از آن پس، هرگاه به مشهد می‌آمد، در تمام مأموریت‌های داخل شهر یا در سطح خراسان بزرگ، در خدمتش بودم. راننده شخصیت‌ها بودن چالش‌های خاص خودش را دارد، چراکه اگر اتفاق ناگواری پیش بیاید، غیر از جواب دادن به وجدان خود، باید جواب خانواده آن شخصیت، سازمان و نظام را هم داد، اما جالب است که بدانید من در کنار سردار شوشتری، خیلی احساس راحتی می‌کردم. بودند شخصیت‌هایی که نه اجازه صحبت به من می‌دادند، نه می‌گذاشتند رادیو را روشن کنم و نه چیزی بخورم، اما سردار شوشتری، از لحظه‌ای که داخل خودرو می‌نشست، اگر سخنرانی داشت متنش را درمی‌آورد و برای سخنرانی آماده می‌شد. در این حال اگر چیزی تعارف می‌کردم، همانطور که داشت متن سخنرانی‌اش را مرور می‌کرد، دست پیش می‌آورد و برمی‌داشت، برای دفعه دوم، خودش از آن برمی‌داشت و یکی هم نزدیک دهان من می‌گرفت تا هم بخورم و هم اینکه حواسم به رانندگی‌ام باشد. مثلاً یکبار کنسرو آناناسی را باز کردم و مشغول شدیم؛ یک تکه خودش می‌خورد و یک تکه هم با چنگال در دهان من می‌گذاشت؛ نوبت به آب آناناس هم که رسید، باز یک جرعه نخورده، بقیه‌اش را به من می‌داد. نمی‌دانم، این نامش چیست؛ گذشت، فداکاری، مهربانی، پدری، احساس مسئولیت، جوانمردی، دوستی، عطوفت یا بزرگواری؟ نمی‌دانم، اما هرچه بود، نمی‌خواست حتی آن را به من ثابت کند یا بگوید «من دارم به تو که راننده و زیردستم هستی و حتی سنت به اندازه سنوات خدمتی من در دوران انقلاب هم نیست، لطف می‌کنم!» اغلب می‌گفتم که شما بفرمایید. به فکر من نباشید، چون پیاده که بشوم، وقت خوردن دارم، اما شما شاید دیگر فرصت نکنید؛ اما مؤکداً دوست داشت همان رفتاری که با خودش می‌شد، با من هم بشود. یادش به خیر؛ ماست، سبزی، سالاد و آب معدنی را خیلی دوست داشت، اما از زیاده‌خوری و تنوع غذا در سفره خوشش نمی‌آمد. می‌گفت: دهانت را باز کن، اما چشم از جاده برندار! بعد، مقداری از همان چیزی را که خودش می‌خورد، می‌گذاشت دهانم. گاهی هم اگر راهمان طولانی بود، برای رفع خستگی و تنوع، با صدای دلنشین و گرمش شروع به خواندن می‌کرد و از آنجا که ارادت خاصی نسبت به حضرت زهرا(س) داشت، گاهی هم زیارت آن حضرت را می‌خواند. کنار حاج آقا شوشتری اگر دو روز هم پشت فرمان می‌‌نشستم، باز هم احساس خستگی به من دست نمی‌داد؛ بلکه ذوق می‌کردم کنار دست چنان شخصیتی نشسته‌ام که مراقب حرکات و سکناتم هست. از طرفی این هم نبود که بگذارد من رانندگی کنم و خودش راحت بگیرد بخوابد. تا دو ـ سه ماه پیش از شهادت سردار، او را با یک دستگاه خودرو پیکان با نمرۀ سپاه توی مشهد جابه جا می‌کردم. به فرودگاه که می‌رسید، با همین پیکان به دنبالش می‌رفتم. سردار به روی خودش نمی‌آورد، اما خودم جدا از مباحث امنیتی، در عذاب بودم که چرا برای وجود گرامی چنین آدمی، دست‌کم یک خودرو کولردار تهیه نمی‌بینیم. این بود که مصرّ شدم با خودروی شخصی‌ام در خدمتش باشم؛ هرگاه که تشریف می‌آورد، با ماتیز به پیشوازش می‌رفتم، مدتی هم با پژو 405 این کار را انجام دادم. هر بار، خواهش می‌کرد که این کار را نکنم، هرچه می‌گفتم که حاج آقا خودم دوست دارم، باز می‌گفت که زحمت است و راضی نیستم. تا اینکه دید من از رو نمی‌روم، برای همین دعا کرد که خدا یک خودرو بهتر به من بدهد و چرخش هم برایم بچرخد! دعایش خیلی زود اجابت شد، اما خودش نبود که ببیند. سردار خیلی خویشتن‌دار بود. من ندیدم که تماس یا مراجعه کسی را رد کند. شاید در هفته سی یا چهل ساعت بیشتر در مشهد و نزد خانواده‌اش نمی‌ماند، اما در همین فرصت اندک، امور گوناگونی را به انجام می‌رساند؛ بسیاری از مراکز سپاه نیز روی همین پنجشنبه‌ها و جمعه‌های سردار حساب باز کرده و برنامه‌هایشان را برای همین روزها تنظیم می‌کردند. من که راننده‌اش بودم، گاهی می‌بریدم، اما خودش از پا نمی‌افتاد. یکبار نیمه شبی از فرودگاه برمی‌گشتیم، همین طوری گفتم: سردار! امشب بچه‌های پایگاه بسیج مسجد محله‌مان ایست و بازرسی گذاشته‌اند، اگر شما را یک نظر ببینند، بال درخواهند آورد! اتفاقاً آن شب هوا سرد بود و پرواز تهران به مشهد هم با چند ساعت تأخیر نشسته بود. خستگی هم از سر و روی سردار می‌بارید. ناگهان پرسید: بچه‌هایتان توی گشت هستند هنوز؟! جا خوردم، گفتم: بله! سردار. گفت: برویم یک خسته نباشید خدمتشان بگوییم. گفتم: شما خیلی خسته هستید، حالا ما یک چیزی گفتیم. گفت: نه! برویم، روحیه می‌گیرند. خودم هم دوست دارم. آنقدر خسته بود که دیگر حرف نزدیم تا به بلوار آب و برق و پست بازرسی بچه‌ها رسیدیم. آن شب بیش از بیست عنصر را سر پست گذاشته بودیم. پیاده شد و از نفر نخست که تابلودار بود حال و احوال و شرح وظایفشان را پرسید تا آخرین نفر که مسئول پایگاه بود. خستگی را از تن همه بیرون کرد انگار نه انگار که از سفر آمده و خودش خسته‌تر از همه است. حوالی ساعت دو بامداد بود که راهی خانه‌اش شدیم! نخستین کارش به محض نشستن داخل خودرو پرسیدن حال پسرم بود؛ می‌گفت که محمد کوچولو چطور است؟ حالش خوب است؟ بعد از کار و بارم می‌پرسید، اگر مشکلی به زبانم می‌آمد، حتماً پی‌جو می‌شد و چاره‌ای پیش پایم می‌گذاشت. با هر آشنا یا مراجعه‌کننده دیگری هم متناسب با آن فرد و فضای گفت‌وگو، رفتاری پدرانه و محترمانه به جا می‌آورد؛ یعنی در همه برخوردها حواسش اینطور جمع بود؛ مثلاً به محض رسیدن به منزل، می‌دانست که باید خستگی را فراموش کرده و نوه‌هایش را که تا دم در به پیشوازش می‌آمدند، بغل گرفته و به خوار و بار فروشی محل ببرد و برایشان تنقلات بخرد. هرگز اجازه هم نمی‌داد که من بروم، بلکه مقید بود که خودش با پای پیاده و در حالی که دست آنها توی دستش بود، به مغازه‌ها سر بزند. برای مسائل غیر اداری، هیچ‌گاه با من یا برادر وارسته تماس نمی‌گرفت تا ما را پی انجام کاری بفرستد؛ یکبار گفتم که اجازه بدهید ما دنبالتان بیائیم و برای کشیک حرم، شما را برسانیم و یا موقع برگشت در خدمتتان باشیم، اما اصلاً نپذیرفت و به شوخی گفت: شما چرا؟ این همه وسیله نقلیه عمومی. تازه، اتوبوس‌ها هم خلوت هستند و هم کولرشان را روشن می‌کنند! گاهی فقط پسرها یا دامادش بودند که حاج آقا را همراهی می‌کردند و او را به حرم می‌رساندند. در بازدیدهایش به گرمی سربازها را در آغوش می‌گرفت، حتی بیشتر از فرزندانش به آنان ابراز محبت می‌کرد و عمیقاً به درد دلهایشان گوش می‌داد. یکبار برای کاری که سردار خواسته بود با وانت لکنته‌ای که دم دستم بود راهی روستای ینگجه شدم؛ نه چراغ داشت و نه اتاق بی سر و صدا؛ واقعاً خودرو مشتی مندلی بود! خود سردار پیشنهاد داده بود که اگر خواستم روزی به ینگجه بیایم حتماً با همسرم بیایم. خلاصه ما هر طور بود با این ماشین رفتیم، عصر پنج‌شنبه وقت برگشتن بود. سردار آمد از رو به‌ راه بودن ماشین پرسید. گفتم که وقت آمدن که خوب بود، ان‌شاءالله در بازگشت هم مشکلی درست نمی‌کند، فقط باید زودتر بروم، چون چراغ درست و حسابی ندارد. کمی نگران شد، اما به هر صورت، خداحافظی کردیم و با همسرم به سمت مشهد راه افتادیم. آمدم تا نزدیکی دو راهی بخش سر ولایت و جاده سبزوار ـ قوچان، دیدم یکی دارد از پشت سر برایم چراغ می‌زند تا بایستم. شل کردم تا برسد؛ سردار و همسرش بودند. پیاده که شدیم، گفت: علی جان، چراغ نداری کجا گازش را گرفته بودی؟! نمی‌گویی خانمت هم همراه هست؟! بعد هم دستور داد وانت را توی پمپ بنزینی که آنجا بود، بگذاریم و با خودش به مشهد برگردیم. حتی اجازه نداد من پشت فرمان بنشینم، می‌گفت که نه! تو خسته هستی. آن روز از کارش زد و دنبالم آمد تا مبادا برای من اتفاقی بیفتد؛ بودن همسرم حساسش کرده بود. کلاً تعصب خاصی نسبت به مسئولیت‌های خانوادگی برادران پاسدار داشت و سفارش می‌کرد که هرگز نگذاریم آب توی دل زن و بچه‌هایمان تکان بخورد. تا جایی که من یادم هست، به فکر همه بود، الا خودش؛ جالب است بدانید که با وجود عارضه‌های شیمیایی و مجروحیت‌هایی از دوران جنگ تا سال 87 حتی سراغی از پرونده پزشکی‌اش نگرفته بود و دست آخر هم با اصرار و ابلاغ در طرح سلامت به او کارت جانبازی سی درصدی دادند! خیلی رعایت حال دیگران را می‌کرد؛ مبادا باعث آزارشان شود. مثلاً چون موقع خواب خر و پف می‌کرد، خوابش با همۀ سنگینی، خیلی کم بود. بارها در مأموریت‌ها به من گفته بود که توی اتاق دیگری می‌خوابد تا سر و صدایش اذیتم نکند و راحت بخوابم! یادم می‌آید که برای موضوع ادغام سپاه‌ها، به کرمان رفته بودیم. وقت خواب گفتم: حاج آقا! من نزدیکتان می‌مانم تا اگر کاری پیش آمد در دسترس باشم. گفت: باشد، به شرطی که بروی توی اتاق بغلی بخوابی، چون من شب سر و صدا دارم و مرتب بیدار می‌شوم. گفتم که طوری نیست اجازه بدهید توی همین اتاق بمانم. اینکه می‌گفت مرتب بیدار می‌شود، شب‌زنده‌داری‌هایش بود که بی‌اختیار به آن اشاره کرده بود. نیمه شب بود که از جلسه فرماندهی نیروی زمینی به محل استراحت برگشت. هر دو خوابیدیم. دو ساعت بعد، از حساسیت کار و سبکی خوابم، دوباره بیدار شدم. سردار رفته بود داخل پذیرایی سجاده‌اش را پهن کرده بود. چنان به نماز ایستاده بود که آدم به یاد نماز خواندن حضرت امام(ره) در بیمارستان می‌افتاد با آن شمد و لباس سپید! چنان مقید، با خضوع و خشوع، جدی و منظم نماز شب‌هایش را می‌خواند که دیدنش در وجود آدم موج می‌انداخت بس که این صحنه تأثیرگذار بود. چنان گریه می‌کرد که منظره تسلیم یک برده در برابر اربابش، در نظر آدم مجسم می‌شد. اوایل که این صحنه‌ها را می‌دیدم پیش خودم می‌گفتم: این جوری که تا صبح چیزی از سردار نمی‌ماند! انگار که هر شب با خدا وعده‌ای دارد و هرگز نمی‌خواهد خلف وعده کرده باشد. نوافل را هم با فرهنگ و ادبیات خاصی بجا می‌آورد که غیر قابل بازگویی است. بسیار با طمأنینه؛ چه زمانی که تنها بود و نماز مستحبی یا واجبش را ادا می‌کرد و چه لحظه‌هایی که به عنوان پیشنماز یک جمع، جلو می‌ایستاد. همینطور مقید بود که در هر حالت، ذکر رکوع و سجود را سه مرتبه و بلند، بلند تکرار کند. طوری بود که باید گفت در واقع، با طمأنینه‌ترین حرکت سردار، نماز خواندن او بود. [b]راوی: سید علی انواری راننده و محافظ شهید شوشتری[/b] [left][b][url="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920725000109"]http://www.farsnews....=13920725000109[/url][/b][/left]
  25. مهندس محمدی عالی بود خدا قوت خسته نباشی