sina12152000

Members
  • تعداد محتوا

    1,663
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های sina12152000

  1. آقاي ارنستو رومل من نمي دانم شما چه سن و سال و چه منصبي داريد يا در آن زمان چكار مي كرديد. ولي صحبت هاي من طبق مطالعات شخصي و گفتگو با چند نفر از رزمندگان حاضر در عمليات مرصاد است. من قبلا در دو تاپيك زير اين عمليات را بطور مفصل بررسي كردم: [url=http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=5241]عملیات مرصاد به روایت عضو منافقین[/url] [url=http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=5251]خاطرات شهید سپهبد صیاد شیرازی از عملیات مرصاد[/url] توصیه می کنم این دو تاپیک را کامل بخوانید هر چند که ظاهرا با معلوماتی که دارید نیازی نیست! برای یادآوری این عملیات چند مورد را مجددا تکرار می کنم امیدوارم به دقت این موارد را بخوانید: [align=center][color=red]عملیات مرصاد به روایت شهید سپهبد صیاد شیرازی[/color][/align] [quote]اين علميات، خيلى وحشتناك بود! دلهايمان را غم فراگرفت تا آنجا كه امام فرموده بود: «ديگر نجنگيد». من توى خانه بودم؛ يك دفعه ساعت 30/8 شب از ستاد كل (كه من الان در آنجا كار مى‏كنم كه در آن موقع معاون عملياتش يكى از برادران سپاه بود.) به من زنگ زد و گفت: فلان كس! دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعت‏به جلو مى‏آيد. همين جورى سرش را انداخته پائين مى‏آيد. من گفتم: كدام دشمن؟! اگر تنها از يك محور سرش انداخته، پس چه جور دشمن است؟! گفت: نمى‏دانيم گفت: همين طور آمده الان به كرند هم رسيد و كرند را هم گرفتند. چون بعد از پاتاق، مى‏شود كرند، بعد از كرند، مى‏شود اسلام‏آباد غرب و سپس نيز مى‏آيد به كرمانشاه. گفت: همين جور دارد جلو مى‏آيد. گفتم: اين چه جور دشمنى است؟ گفت: ما هيچى نمى‏دانيم. [/quote] [quote]هواپيما آماده كردند. ساعت 30/10 رفتيم كرمانشاه. رسيديم كرمانشاه، ديديم اصلا يك محشرى است. مردم ريختند بيرون شهر از شدت وحشت. اين جاده بين كرمانشاه بيستون تقريبا حالت‏بلوارى دارد. تمام پر آدم، يعنى اصلا هيچ كس نمى‏تواند حركت كند. طاق بستان محل قرارگاه بود. مجبور شديم پياده شويم، ماشين گرفتيم، رفتيم تا رسيديم تا ساعت 30/1 شب ما دنبال اين بوديم، اين دشمنى كه دارد مى‏آيد، كيه؟ ساعت 30/1 شب يك پاسدارى سراسيمه و ناراحت آمد، گفت: من اسلام‏آباد بودم، ديدم منافقين آمدند، ريختند توى شهر (تازه فهميدم منافقين هستند ريختند توى شهر.) شهر را گرفتند آمدند پادگان ارتش را (كه آن موقع ارتش آنجا نبود ارتش همه توى جبهه‏ها بودند فقط باقى مانده آنها بودند.) گرفتند.فرمانده، سرهنگى بود. حرفشان را گوش نمى‏كرد. همان جا اعدامش كردند و مى‏خواستند بيايند به طرف كرمانشاه، توى مردم گير كردند، چون مردم بين اسلام‏آباد تا كرمانشاه با تراكتور، ماشين و هر چى داشتند، ريختند توى جاده. پس اولين كسى كه جلوى آنها را گرفته بود خود مردم بودند. [/quote] [quote]25 كيلومتر كه گذشتيم، رسيديم به گردنه چال زبر كه الان، اسمش را گذاشته‏اند «گردنه مرصاد». من يك دفعه ديدم، وضعيت غير عادى است، با خاك ريز جاده را بستند يك عده پشتش دارند با تفنگ دفاع مى‏كنند. ملائكه و فرشتگان بودند! از كجا آمده بودند؟ كى به آنها ماموريت داده بود؟! معلوم نبود. هلى‏كوپتر داشت مى‏رفت. يك دفعه نگاه كردم، مقابل اون‏ور خاك‏ريز، پشت‏سرهم تانك، خودرو و نفربر همين جور چسبيده و همه معلوم بود مربوط به منافقين است و فشار مى‏آورند تا از اين خاك ريز رد بشوند. به خلبانها گفتم: دور بزنيد و گرنه ما را مى‏زنند. به اينها گفتم: برويد از توى دشت. يعنى از بغل برويم؛ رفتيم از توى دشت از بغل، معلوم شد كه حدود 3 تا 4 كيلومتر طول اين ستون است. من كلاه گوشى داشتم. مى‏توانستم صحبت كنم؛ به خلبان گفتم: اينها را مى‏بينيد؟ اينها دشمنند برويد شروع كنيد به زدن تا بقيه هم برسند. خلبانهاى دوتا كبرى‏ها رفتند به طرف ستون، ديدم هر دويشان برگشتند. من يك دفعه داد و بيدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتيد؟ گفتند: بابا! ما رفتيم جلو، ديديم اينها هم خودى‏اند. چى‏چى بزنيم اينهارو؟! خوب اينها ايرانى بودند، ديگه مشخص بود كه ظاهرا مثل خودى‏ها بودند و من هر چه سعى داشتم به آنها بفهمانم كه بابا! اينها منافقند. گفتند: نه بابا! خودى را بزنيم! براى ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصبانى شدم، گفتم بنشين زمين. او هم نشست زمين. ديديم حدودا 500 مترى ستون زرهى نشسته‏ايم و ما هم پياده شديم و من هم به خاطر اينكه درجه‏هايم مشخص نشود، از اين بادگيرها پوشيده بودم، كلاهم را هم انداخته بودم توى هلى‏كوپتر. عصبانى بودم، ناراحت كه چه جورى به اينها بفهمونم كه اين دشمن است؟! گفتم: بابا! من با اين درجه‏ام مسؤولم. آمدم كه تو راحت‏بزنى؛ مسؤوليت‏با منه. گفت: به خدا من مى‏ترسم؛ من اگر بزنم، اينها خودى‏اند، ما را مى‏برند دادگاه انقلاب. حالا كار خدا را ببينيد! منافقين مثل اينكه متوجه بودند كه ما داريم بحث مى‏كنيم راجع به اينكه مى‏خواهيم بزنيم آنها را. منافقين سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. حالا من خودم توپچى بودم. اگر من مى‏خواستم بزنم با اولين گلوله، مغز هلى‏كوپتر را مى‏زدم. چون با توپ خيلى راحت مى‏شود زد. فاصله يا برد 20 كيلومترى مى‏زنيم، حالا كه فاصله 500 مترى، خيلى راحت مى‏شود زد. اينها مثل اينكه وارد هم نبودند، زدند. گلوله، 50 مترى ما كه به زمين خورد، من خوشحال شدم، چون دليلى آمد كه اينها خودى نيستند. گفتم: ديدى خودى‏ها را؟ اينها بچه كرمانشاه بودند، با لهجه كرمانشاهى گفتند: به على قسم الان حسابش را مى‏رسيم. سوار هلى‏كوپتر شدند و رفتند. جايتون خالى. اولين راكتى كه زد، كار خدا بود، اولين راكت‏خورد به ماشين مهمات‏شان. خود ماشين منفجر شد. بعد هم اين گلوله‏ها كه داخل بود، مثل آتشفشان مى‏رفت‏بالا. بعد هم اينها را هرچه مى‏زدند، از اين طرف، جايشان سبز مى‏شدند، باز مى‏آمدند. من ديگه به هلى‏كوپتر كبرى گفتم: بچه‏ها! شماها بزنيد؛ ما بريم به دنبال راه ديگه. چون فقط كافى نبود كه از هوا بزنيم، بايد كسى را از زمين گير مى‏آورديم. [/quote] [quote]حال بايد حساب كنيد از گردنه چال زبر تا گردنه حسن آباد، 5 كيلومتر طولش است. همه اينها محاصره شدند ولى هرچى زده بوديم، باز جايش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت‏با لطف خداوند، اينان چه عذابى ديدند... بعضى از آنها فرارى مى‏شدند توى اين شيارهاى ارتفاعات، كه شيارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار مى‏كشيديم، نمى‏آمدند. مى‏رفتيم دنبال آنها، مى‏ديديم مردند. اينها همه سيانور خوردند، خودشان را كشتند. توى اينها، دخترها مثلا فرماندهى مى‏كردند. از بيسيم‏ها شنيده مى‏شد: زرى، زرى! من بگوشم. التماس، درخواست چه بكنند؟ اوضاع براى آنها خراب بود. [/quote] [align=center][color=red]عملیات مرصاد به روایت عضو منافقین[/color][/align] [quote]متن زير قسمتي از گفتگوي مفصل فارس با هادي شعباني راننده رييس وقت گروهك منافقين (مژگان پارسايي) و از نيروهاي حاضر در عمليات مرصاد (فروغ جاويدان) است كه حدود 20 سال از زندگي پنجاه ساله خود را در اين گروهك سپري كرد تا اينكه در سال 1383 توانست از مقر منافقين گريخته و به ايران بازگردد. [/quote] [quote] - نيروها چقدر به موفقيت در اين عمليات اميدوار بودند؟ همه ما فكر مي‌كرديم كه واقعا اين طرح عملي است. مسعود مي‌گفت نيروهاي ايران ديگر انگيزه جنگيدن ندارند و مردم هم خسته شده‌اند و منتظر جرقه‌اي هستند تا عليه حكومت شورش كنند. حتي وقتي به او گفتيم در بعضي يگان‌ها كمبود نيرو داريم، مسعود مي‌گفت نگران نباشيد در اولين شهر كه وارد شويم مردم به ما مي‌پيوندند و كمبودها جبران مي‌شد. از طرفي هم براي ما كه با انگيزه مبارزه به سازمان پيوسته بوديم، اين عمليات آخرين فرصت بود كه بر اساس تصور و القائات سازمان، يا مي‌كشتيم و پيروز مي‌شديم يا كشته مي‌شديم. [/quote] [quote]- ولي همان موقع نيروهاي ايران توانسته بودند ارتش عراق را از جنوب ايران عقب بزنند. اين براي شما جاي سوال نبود كه چطور كشوري كه به قول شما ضعيف شده مي‌تواند چنين كاري كند؟ شما بايد به اين نكته توجه كنيد كه ذهن ما (نيروهاي منافقين) يك ذهن تاكتيكي نبود و اين مسائل را نمي‌دانستيم. مثال ما، مثال اسكي‌بازي بود كه روي برف احساسات ليز مي‌‌خورد. ما قدرت تحليل نداشتيم و حتي نمي‌توانستيم روي نقشه كار كنيم. فرماندهان به ما مي‌گفتند همين مسير مستقيم را كه برويم بدون مقاومت به كرمانشاه مي‌‌رسيم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول كرديم. الان كه نگاه مي‌كنيم مي‌توانيم بفهميم اين نوع عمليات از اول شكست خورده بود. استفاده از زره پوش‌هاي لاستيك‌دار و حركت در يك خط آن هم روي جاده آسفالت، امكان موفقيت نداشت ولي آن موقع كسي از نيروها اين چيزها را نمي‌دانست. در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچه‌ها بود و طوري صحبت كرد كه همه مي‌گفتند همين امشب حمله را شروع كنيم. حتي برخي افراد در شبانه روز 2 ساعت مي‌خوابيدند و فقط كار مي‌كردند بهمين خاطر خيلي از نيروها در حمله فروغ از فرط خستگي در ميدان نبرد خوابشان برد! [/quote] [quote]- براي انجام عمليات آموزش خاصي هم ديديد؟ [color=red](قابل توجه شما که می فرمایید منافقین چریک های آموزش دیده بودند)[/color] آموزش ها بسيار مختصر بود و آن‌ هم براي كساني كه 2، 3 روز قبل از اروپا براي شركت در عمليات آمده بودند. فقط هم آموزش تيراندازي با كلاش و كلت بود. كساني كه حين عمليات مي‌رسيدند كه اصلا همين آموزش مختصر را هم نمي‌ديدند فقط سلاحشان را مي‌گرفتند و به ميدان جنگ فرستاده مي شدند. سازمان به دروغ به آنها مي‌گفت مثلا الان در كرمانشاه هستيم شما هم به آنجا برويد. افرادي در اروپا بودند كه بچه خود را تحويل همسايه‌شان داده بودند تا به عمليات برسند. كساني كه حتي دست چپ و راست خود را نمي‌دانستند، چه برسد به استفاده از سلاح! - نيروهايي كه در اين عمليات شركت داشتند شامل 3 دسته مي‌شدند. يك دسته اعضاي قديمي سازمان كه آموزش ديده بودند، يك دسته اعضايي كه از كشورهاي ديگر اضافه شدند و ديگري هم اسراء سازمان. در مورد دو دسته آخر قدري توضيح بدهيد. نيروهاي از خارج آمده آموزش نديده بودند و با اين انگيزه در عمليات شركت مي‌كردند كه از اين خوان نعمتي كه گسترده شده بود، بهره‌اي ببرند ! به اين اميد بودند كه مثلا رژيم ايران تغيير كند و آنها به پست و منصبي برسند كه اكثرا هم در عمليات كشته شدند. اما وضعيت اسرا از اين هم وخيم‌تر بود. [/quote] [quote]دوستانتان از صحنه درگيري مطلب خاصي به شما نگفتند؟[color=red] (دستاورد عملیات فروغ جاویدان)[/color] يكي از آنها خاطره‌اي تعريف كرد كه بد نيست اينجا بازگو شود تا ببينيد رافت و عطوفتي كه سازمان و خصوصا مسعود رجوي از آن دم مي‌زد، چگونه بود. استراتژي سازمان در عمليات فروغ استراتژي «پرچم نظامي» بود. يعني هر كس كه جلوي شما را گرفت او را بكشيد و اين «هر كس» يعني پاسدار. يكي از دوستان تعريف مي‌كرد كه تعدادي از نيروهاي پاسدار را در عمليات فروغ اسير كرديم و آنها را با دست بسته در گوشه‌اي نگه داشتيم. هوا خيلي گرم بود و آنها بسيار تشنه بودند. يكي از افراد پيش فرمانده گردان «عبد الوهاب فرجي» (افشين) رفت و از او پرسيد با اين اسرا چه كار كنيم؟ افشين كه علاقه زيادي به كلت داشت اسلحه‌اش را بيرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را اين طور آب بديد. با اشاره افشين، همه اسرا تيرباران شدند و اجساد آنها روي هم ريخته شد و از آن عكس گرفتند. اين عكس تا مدتها به عنوان يكي از مهمترين دستاوردهاي عمليات فروغ جاويدان در جلسات معرفي مي‌شد.[/quote] [quote]* جشن بزرگ سازمان ترور صياد شيرازي بود [color=red](این هم دستاورد چریک های آموزش دیده منافقین بود)[/color] - يكي از افرادي كه هيچ گاه نامش از ذهن منافقين پاك نخواهد شد شهيد صياد شيرازي است. واكنش سازمان به ترور ايشان كه نقش موثري در سركوب عمليات فروغ داشت چه بود؟ بله. اصولا هر عمليات موفقي كه در داخل ايران انجام مي‌شد سازمان جشن مختصري مي‌گرفت ولي ترور صياد يك اتفاق ويژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز جشن عمومي اعلام شد و تير هوايي و شيريني و شام جمعي هم دادند. اتفاقي كه به ندرت مي‌افتاد. مسعود هم در يك نشست عمومي اين ترور را تبريك گفت. بالاخره شهيد صياد يكي از فرماندهان بزرگ عمليات مرصاد بود كه ضربه سختي به پيكر سازمان وارد كرد. [/quote] فکر می کنم مطالب به اندازه کافی روشن بود. بسیاری از چریکهای آموزش دیده سازمان (مخصوصا زنان) وقتی عرصه را در جنگ تنگ دیدند با سیانور خودکشی کردند. من قبول دارم همه اعضای سازمان در قساوت قلب و آدمکشی سرآمد بودند و الان من را هم به راحتی آب خوردن می توانند بکشند ولی برای گرفتن یک مملکت بزرگ مثل ایران چیزی بیشتر از قساوت و جنایت لازم است که ایشان فاقد آن هستند و اطمینان داشته باش امثال آمریکا و اسراییل هم فاقد آن هستند. یا حق
  2. دوست عزيزم آقا مصطفي (هر وقت تو انقلاب جلوي كتابفروشي ها عكس چگوارا را مي بينم ياد شما مي افتم ) [quote]من، در زمينه‌ي اسرائيل، يه تندرو محسوب مي‌شم و اعتقاد دارم بايد تا مرز شكست نهايي اسرائيل پيش رفت. به شدت از هركسي كه دم از صلح با رژيم منحوس اسرائيل مي‌زنه بدم مياد و اعتقاد دارم ارزش انسانيت، بسيار بالاتر از اين حرفاس! حتي اگه خود فلسطيني‌ها هم نخوان، اين وظيفه از روي دوش ما برداشته نمي‌شه! [/quote] من به عقايد شما احترام مي گذارم و من هم همين عقيده را دارم ولي دنياي سياست معادلات خودش را دارد و براي رسيدن به منفعت شايد مجبوريم بسياري از باورهاي عقيدتي و ديني خود را زير پا بگذاريم كه قبلا هم مواردي از اين قبيل قضايا اتفاق افتاده است كه بخاطر مصلحت كشور پا روي خيلي چيزها گذاشتيم (اينجايش سياسي شد! شرمنده) گاهي فكر مي كنم كه چرا نبايد اتفاقي شبيه ماجراي ايران كنترا بيافتد ؟؟؟ اتفاقي كه باعث شد هم خدا راضي شود هم بنده خدا بد نيست نظر اسراييلي ها را راجع به ارتباط با ايران بدانيم. اسراييلي ها در اين مورد به دكتريني به نام دكترين پيرامون معتقدند : دکترین پیرامون (به انگلیسی: Periphery doctrine) دکترینی است که توسط بن گوریون و الیاهو ساسون (Eliahu Sassoon) مطرح شد. مطابق اين دكترين : [quote]اسرائیل بایستی با ممالک غیر عرب نزدیک به منطقه روابط محکم و دوستانه برقرار کرده تا در مقابله با خطر اعراب، موازنه قدرت حاصل آید[/quote] در دوره پهلوی، ایران نقش ارشد برای این سیاست اسرائیل بود روابط ایران و اسرائیل در جنگ ایران و عراق نیز بر این اساس برقرار شده بودند، به طوریکه یک مقام ارشد اسرائیلی در سال ۱۹۸۶ در مصاحبه ای با نشریه Manchester Guardian Weekly ابراز داشت: خواهید دید که پس از خوابیدن زبانه شعله تند مذهب در رژیم خمینی ایران، آنچه که باقی می ماند منافع مشترک ایران و اسرائیل است. و اسحاق رابین نیز در این باب در اکتبر ۱۹۸۷ تاکید کرد: ایران بهترین دوست اسرائیل است، و ما مواضع خود را در قبال تهران تغییر نمیدهیم، چرا که رژیم خمینی تا ابد نمی ماند. اما پس از جنگ ایران و عراق، رفته رفته هندوستان و ترکیه جای ایران را در این دکترین گرفتند. علت آن البته بديهي بود ايران پايدار ماند و آنقدر بزرگ شد كه اسراييل را تهديد به محو كردن از روي نقشه هاي جهان كرد. همانطور كه آقا مصطفي هم فرمودند امكان مذاكره بين ايران و اسراييل مستقيما يا غير مستقيم اگر نگوييم غير ممكن ولي بسيار بعيد است. امروز خطر ايران براي اسراييل بزرگتر از اعراب است [color=red]ولي آيا مي شود در اين بحبوحه بدون عمليات نظامي از آمريكا و اسراييل امتياز گرفت ؟ [/color] [quote]بهترين رويداد براي سوريه، تبادل امتياز با رژيم صهيونيستي است. چرا كه حداقل امري كه براش بوقوع مي‌پيونده، خروج از اين بحران سياسي و اقتصادي و همچنين بيرون آمدن از انزوايي است كه كشورهاي غربي، به منظور تحت فشار قرار دادن اين رژيم بعثي براي راه اومدن با اسرائيل، بهش وارد كردن و نتيجه‌ي منفي داشت (نزديكي به ايران و مهم‌تر از اون، وابستگي صرف به شوروي و روسيه). [/quote] [quote]يه حقيقت. دوستي سوريه با ما، چه منفعتي براي اين كشور داشته؟ البته باج‌ دادن‌هاي ابلهانه‌ي ما بماند براي بعد. ولي به غير از اين مسائل، چه حسني داشته اين دوستي؟ غير از اين بوده كه اسرائيل هر زمان كه خواسته ايران رو تهديد كنه، حريم هوايي سوريه رو نقض كرده؟ يا دو تا بمب انداخته اينور و اونور اين كشور تا شاخ و شونه‌اي كشيده باشه؟ غير از اينه كه همين الانشم سوريه تا خرخره گيره و اروپا و امريكا باهاش چپ افتادن؟ فشار جوامع بين‌المللي بخصوص بعد از ترور رفيق حريري روي سوريه به حدي زياد شده كه سوريه چيزي نمونده دست‌ها رو بالا بگيره؟ آيا اين كارها، مطلوب سوريه هست؟ اونم در مقابل چه چيزي؟ امنيت؟ [/quote] تا اينجا مشخص است كه نه سوريه مطلوب ما است و نه ما گزينه ايده آلي براي منافع سوريه محسوب مي شويم. حزب ا... براي ما اهرم فشار مهمتري در قبال اسراييل است . اما اينكه من ماجراي رسوايي ايران كنترا يا ماجراي مك فارلين را مطرح كردم بدين خاطر بود كه صرف نظر از دولت آينده آمريكا و دكترين اسراييلي ها راجع به ايران چرا ما نمي توانيم از آمريكا به خاطر برخي منافع مشترك اينبار بجاي عراق بر عليه خود اسراييل امتياز بگيرم؟ اين درست است كه منافع آمريكايي ها با لابي صهيونيزم بسيار بيشتر از ايراني ها است ولي اگر مي شد منافع مشتركي براي ايران و آمريكا تعريف كرد شايد آن وقت مي شد به منافعي هر چند مقطعي و كوتاه مدت در قبال اسراييل بدون مناقشات نظامي دست يافت.
  3. [quote]اونها چریک هستند و تو جنگ چریکی بالا دستشون نیومده.... اگر یادت باشه تو یه تایپیک دیگه گفتم اگر تو مرصاد بچه های خرم اباد نبودند کل نیروهای ایران از نظر ارزش رزم در حد منافقین نبوده و نیستند... [/quote] دوست گرامی اگر آنها چیزی از جنگ می دانستند نمی آمدند با 25 تیپ که آنهم به قول شما آموزش چریکی دیده اند یک مملکت بزرگ را 48 ساعته یا چند روزه فتح کنند این حماقت را حتی صدام با 70 لشگر مجهز نتوانست انجام دهد. علت غافلگیری ایران عدم آمادگی نیروهای رزمنده در آن قسمت از مرز ، شباهت زیاد بین نیروهای ایرانی و منافقین و وضعیت آشفته جبهه های ایران بخاطر قبول قطعنامه بود. جمله آخر شما خنده دار و البته توهین آمیز است. خنده دار به این خاطر که ارزش جنگی نیروهای دارای 8 سال سابقه را با یک مشت آدم معلوم الحال یکی دانستید. احتمالا نام صیاد شیرازی را شنیده اید همان فرمانده ارتش ضعیف ایران!!! که صدام برای سرش جایزه گذاشته بود و لقب مرد آهنین را روی او گذاشت. همان فرمانده ارتش ضعیف ایران!!! که چریک های منافق دلاور و دوره دیده در جبهه مرصاد نتوانستند رودر رو وی را از بین ببرند و در لباس رفتگری اینکار را انجام دادند . بلی منافقین دلاور و دوره دیده اینگونه جنگ می کنند.
  4. برای ادامه بحث و روشن شدن بیشتر موضوع ، مصاحبه یکی از صاحبنظران مسائل منطقه را در اینجا ذکر می کنم و سپس نظر خود را خواهم گفت : یکی دو ماه قبل و در جریان برگزاری اجلاس موسوم به اتحاد کشورهای حاشیه‌ی مدیترانه در پاریس، نیکولا سارکوزی، رییس جمهور فرانسه از بشار اسد خواسته بود که از روابط گرم خود با تهران برای حل مناقشه‌ی هسته‌ای ایران استفاده کند. [quote]در گفت و گویی با دکتر حسن هاشمیان، تحلیل‌گر مسائل منطقه، تاثیر واقعه‌ی چنین دیداری را در مذاکرات هسته‌ای ایران جویا شدم؟ یک ضرب‌المثل خیلی معروف ایرانی می‌گوید که فرد را به ده راه نمی‌دادند، سراغ خانه‌ی کدخدا را می‌گرفت. الان با توجه به آن گرایشاتی که در مذاکرات صلح با اسراییل جناب آقای بشار اسد و همین‌طور کشور سوریه پیدا کرده، ایرانی‌ها به شکلی از این گرایش دلخور هستند. علاوه بر این دلخوری که وجود دارد، حالا سر بحثی که ایران به هیچ‌وجه حاضر نیست در آن کوتاه بیاید، یعنی تعلیق غنی‌سازی؛ آمده بر سر این مساله وساطت کند. بنابراین این‌جا آقای بشار اسد دو تا پوئن منفی دارد و به اعتقاد من نه فقط ایرانی‌ها پاسخ مثبتی به او نخواهند داد، بلکه دلخوری خودشان را هم از روند مذاکرات، از شکلی که به مذاکرات داده و همینطور از این فرصتی که به این شکل به غربی‌ها دارد می‌دهد، که غربی‌ها تمام برگ‌های لازم را در مورد ایران به کار می‌گیرند و جناب آقای بشار اسد که ادعای دوستی با ایران را دارد به عنوان یک برگه در برابر ایران ارائه می‌دهند؛ نشان خواهند داد. تنها چیز مثبت که به شکلی در این میان وجود دارد آن فضای زمانی که این سفر برای ایران از نظر موضوع مهلک غربی‌ها و از نظر پاسخ دادن به بسته‌ی پیشنهادی غربی‌ها مطرح می‌شود. شما فکر می‌کنید سفر آقای بشار اسد و اعلام نتیجه‌ی آن به کشورهای اروپایی به‌ویژه به فرانسه مهلت چند روزه‌ی دیگری را حداقل به ایران خواهد داد که بر سر بسته‌ی پینشهادی در حقیقت پاسخش را به تاخیر بیندازد؟ من معتقد هستم که مشکلات و سروصداها و آن تهدیدها و مسائلی که در غرب الان مطرح می‌شود از آغاز هفته‌ی آینده آغاز می‌شود. حالا در این میان آقای بشار اسد می‌خواهد بگوید که خب بگذارید که ایرانی‌ها فکر کنند، گفتند که می‌خواهیم فکر کنیم و می‌خواهیم جواب بدهیم. گمانه‌های مختلفی درباره‌ی هدف دیدار بشار اسد و احمدی‌نژاد زده شده است[color=red](این سفر قبلا انجام شده است) [/color] به نظر من چنین پرسش‌هایی دیگر در حال حاضر مطرح نیست. ولی در پروسه‌ی این سفر یک چیزی که بدست غربی‌ها می‌افتد این است که آخرین برگه‌هایی که بایستی برای ایران بکار گرفت، بکار گرفته شد. یعنی به عبارت دیگر مهمترین دوست ایران، یعنی سوریه آمد و گفت آقا غنی‌سازی را متوقف کنید و آخرین برگه‌ها را هم در مورد ایران به‌کار بردند. من معتقد هستم که این کار بشار اسد به هیچ درد ایران نمی‌خورد. یک خود شیرینی جدیدی از سوی ایشان برای دنیای غرب است که الان تازگی‌ها به‌سوی آن دارد حرکت می‌کند و یک امتیازگیری هست که به شکلی بگوید ما روابط‌مان با ایران خوب است و در رابطه موضوع مذاکره با اسراییل،‌ امتیازاتی بگیرد. درواقع سوری‌ها همیشه ایران و آن مراکز پیرامون ایران را برای منافع خودش به‌کار برده و الان هم داریم این را به این شکل می‌بینیم. من معتقد نیستم که آقای بشار اسد بتواند کاری در زمینه‌ی پرونده‌ی اتمی ایران انجام بدهد. ‌اگر ایرانی‌ها می‌خواهند امتیاز بدهند نیازی نیست که به بشار اسد امتیاز بدهند. به ترکیه می‌توانند امتیاز بدهند. می‌توانند به کشورهای دیگر یا خود آمریکا امتیاز بدهند. بنابراین در این میان چیزی گیر ایرانی‌ها نخواهد آمد. شما اشاره کردید به مخالفت ایران با روندی که سوریه در مذاکرات با اسراییل دنبال می‌کند. ولی از سوی دیگر آقای احمدی‌نژاد از چند هفته‌ی پیش به این طرف احتمال نزدیک‌شدن به غرب و مذاکره با آمریکا را بیش از گذشته مطرح کردند. فکر می‌کنید این سیاست سوریه در قبال اسراییل آنقدر مخالفت‌برانگیز باشد که روابط ایران و سوریه را دچار تیرگی بکند؟ برای سه دهه استراتژی ایران در منطقه‌ی خاورمیانه بر پایه‌ی ساختی بنا شده بود که یکی از پایه‌های این ساخت، سوریه بود. در ماه‌های اخیر این پایه تغییر شکل داد. تغییر جهت داد و به‌سوی اسراییل رفت و الان دارد این فرآیند را ادامه می‌دهد و در بعد از آگوست ما خواهیم دید که سوری‌ها هم مستقیماً با اسراییلی‌ها مذاکره خواهند کرد و آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها هم در فرآیند این مذاکرات وارد خواهند شد. بنابراین الان بهترین استراتژی که ایران می‌تواند با چنین تغییراتی که در سوریه اتفاق افتاده بگیرد چیست؟ یکی از این مسائل بازگشایی یا باز کردن درها بسوی غرب است. همان‌طور که ما شاهد بودیم تغییری که در لحن ایران نسبت به آمریکا صورت گرفته، نسبت به بازکردن دفتر حفظ منافع آمریکا در ایران صورت گرفت. خیلی از متغیرهای دیگر اتفاق افتاد در مورد عراق بحث جدیدی مطرح شد، در مورد افغانستان و خیلی از مسائل دیگر. بنابراین ایران مایل است که یک استراتژی جدیدی بنا کند که این استراتژی با توجه به از دست دادن پایه‌ی سوریه و اطراف سوریه باید بنا بشود. بنابراین زیاد تعجب ندارد که ما الان می‌بینیم که احمدی‌نژاد صحبت از درهای باز با غرب می‌کند و اگر بتواند آن مانع عمده که الان بین این بازگشایی جدید ایران نسبت به غرب مانع ایجاد کرده، یعنی موضوع غنی‌سازی، بتواند به شکلی این مساله را حل کند به اعتقاد من صد در صد می‌رود، طرف استراتژی جدید به سوی غرب. سوری‌ها نشان دادند که زیاد قابل اعتماد نیستند و برگه‌هایی که ایران تاکنون پروراندند در مقابل سوریه آن‌ها را به نفع خودش به‌کار برده، نه به نفع منافع ملی ایران.[/quote] الان که یکی دو ماه از زمان این مصاحبه گذشته بسیاری از این صحبت ها تا حدودی رنگ واقعیت به خود گرفته است.ایران بعد از سفر احمدی نژاد به نیویورک به صراحت تمام از تمایل ایران به از سرگیری روابط با آمریکا پرده برداشت هر چند که قبلا هم بارها این مساله را عنوان کرده بود. در اینجا جا دارد که از روسیه هم یادی بکنم. چون این کشور نیز نقش خود را در این بین بازی می کند . روسیه بعد از قضیه گرجستان بطور آشکار خطر آمریکا را برای منافع خودش احساس کرد تا جایی که منافع آمریکا را بشدت تهدید کرد و کار به جایی رسید که مناقشه بین روسیه و آمریکا به جنگ سرد دوم تعبیر شد. بشار اسد بلافاصله بعد از قضیه گرجستان به روسیه سفر کرد تا نشان دهد تمایل زیادی دارد که متحد بهتری برای روسیه باشد. ایران هم البته کم و زیاد از این قضیه بهره برداری کرد ولی نه ایران سوریه است و نه سوریه می تواند به جایگاه ایران در معادلات سیاسی برسد. هر چند سوریه همیشه نشان داده که در قبال دریافت امتیاز خواستار بهبود روابط با غرب هم است. از سوی دیگر ایران بطور آشکار از سیاست های دو پهلوی روسیه ناراحت است و به نظر من تلاش برای برقراری ارتباط با آمریکا به همین خاطر است. سوریه کوچکتر از آن است که نقش موثری در حل مناقشه هسته ای ایران با غرب و آمریکا داشته باشد. همچنین بر خلاف صحبت هایی که در مورد احتمال باز پس گیری بلندی های جولان در قبال به رسمیت شناختن اسراییل توسط سوریه است من فکر می کنم سوریه باید احمق باشد که دوستی با ایران را در ازای بلندی های جولان از دست بدهد . چون موضع ایران در برابر اسراییل حتی اگر رییس جمهور فعلی ایران هم عوض شود لایتغیر خواهد بود و برای اسراییل کاری ندارد که در مقابل کشور سوریه (وتمام کشورهای عربی ) برنامه های خود را پیش ببرد مخصوصا زمانی که از سوی ایران احساس خطر نمی کند. ولی چه می شود کرد بعید نیست که این حماقت انجام نشود.
  5. من بطور یقین نمی دانم در عملیات مرصاد چه اتفاقی افتاد ولی هر چه بوده منافقین لیاقت آن را داشته اند در مورد جنایت های هولناک منافقین در حق مردم ایران هر چقدر مطلب گفته شود باز کم است انسان های فریب خورده ای که به نام خلق ایران مردم کشور خود را به خاک و خون می کشیدند و چه بسا الان هم که چه شیطنت هایی نمی کنند.
  6. sina12152000

    مبانی آرایه فازی و هدف گیری در آن

    واقعا مقاله خوب و آموزنده اي بود. دست شما درد نكند
  7. [color=red]دست نوشته های سرلشگر خلبان شهید عباس دوران [/color] [color=red]یکم مهر ماه 1359 [/color] به پست فرماندهی پایگاه رفتم ( پایگاه سوم شکاری ) همه چیز برهم ریخته است آماده پرواز بودم [color=red]دوم مهر ماه 1359 [/color] سرگرد حاجی ( سرگرد خلبان شهید بیژن حاجی ) اطلاع داد که به پایگاه ششم برگردید خلبان کم داریم و باید بلافاصله به پایگاه خودتان برگردید ساعت یازده صبح بلند شدیم و در بوشهر بعد از یک ساعت پرواز فرود آمدیم بلافاصله بعد از نشستن در بوشهر به من ابلاغ شد که به آلرت بروم و من هم بدون اطلاع از منطقه بوشهر به آلرت رفتم . بعد از یک ماه بچه ها رو می دیدم . ساعت پنج عصر برای پرواز CAP بلند شدیم . همان موقع جزیره خارک مورد هدف هواپیماهای عراقی قرار گرفته بود و داشت در آتش می سوخت . موقعی که وضعیت را به رادار اطلاع دادم گفتند تماس می گیرند ولی تا موقع نشستن من که یک ساعت و نیم بعد بود هنوز نتوانسته بودند با خارک تماس بگیرند . [color=red]سوم مهر ماه 1359 [/color] پرواز CAP به همراه کرم ( سرتیپ خلبان شهید محمد رضا کرم ) از شب قبل بصورت آماده در آلرت بودیم . صبح زود با بوق اسکرامبل بلند شدم و پس از یک ساعت گشت زنی در پایگاه نشستیم . پرواز CAS در گردان یک سردرگمی وجود داشت . هدف ها بدون محاسبه و مطالعه به صورت یک مختصات جغرافیایی به خلبانان داده می شد . ماموریتی به ما بلاغ شد . لیدر سفید موی آذر ( سرتیپ خلبان آزاده ) با کمک کیان آرا بود و من شماره دو بودم و اقدام ( سرتیپ خلبان مسعود اقدام ) کمکم بود . این ماموریت انهدام نیروی زرهی و توپ خانه دشمن بود که از شمال بصره وارد ایران می شدند . این در واقع اولین ماموریت جنگی من بود و با صحبتهایی که بچه ها می کردند معلوم بود ارتفاع باید خلی کم و سرعت زیاد باشد . من که شماره دوی پرواز بودم تا روی هدف فقط به شماره یک نگاه می کردم . یک دقیقه قبل از رسیدن روی هدف کابین عقب گفت : نیروها باید اینجا باشند . پس از این شماره یک PUP UP کرد و من هم نیروها را دیدم و بمب ها را روی آنها ریختم و موقع برگشتن به حرفهای آقای اقدام که اشکالات را می گفت گوش می دادم . بعد از نشستن متوجه شدیم که اولین نفر را از دست دادیم . ناصر دژپسند به وسیله نیروی دشمن هدف قرار گرفته بود و به خانه برنگشته بود . دو ماموریت در یک روز [color=red]ششم مهر ماه سال 1359 [/color] پرواز CAS امروز پرواز cas انجام دادیم من شماره دو بودم . شماره یک سرتیپ محمود ضرابی خلبان و عسگری کمک بود ، شماره دو من خلبان و پیروان کمک بود . در طول مسیر در ارتفاع بالا پرواز می کردیم . اهواز را در ارتفاع 5 هزار پایی قطع و نیروهای دشمن را کاملا دیدم . آنها به طرف ما تیراندازی می کردند . البته 5 دقیقه دیرتر روی هدف رسیده بودیم و با یک دسته هواپیماهای اف 5 خودی روبرو شدیم که البته اتفاقی نیفتاد . نیروی های دشمن در حال کندن سنگر بودند و ما هم نیروی توپ خانه و یا زرهی که همراه با فرمانده و تجهیزات باشد نداشتیم ، به هر حال راکتها و فشنگها را روی آنها ریخته و خیلی واضخ دیدم که یکی از تانکها آتش گرفت ، البته موقع زدن راکت در ارتفاع پانصد پایی بودم . -------------- پرواز AGM CAS بعد از ظهر بود صحبتهای زیادی درباره نیرو و مهمات شد و گفتند اگر می شود به ارتفاع بالا بروید و موشک ماوریک بزنید . برای اولین بار از ابتدای جنگ بعنوان لیدر دسته انتخاب شدم کمکم حسین بود ( سرلشگر شهید حسین خلعتبری مکرم ) . چون من و حسین بهتر AGM می زدیم ما لیدر شده بودیم و گرنه رضا شماره یک می شد . بهرحال شماره دو رضا خلبان بود ( سرلشگر شهید علیرضا یاسینی ) و رنجبر کمکش . به پرواز درآمدیم شماره دو از من جدا شد من یک دسته از نیروهای دشمن را دیدم به ترتیب چهار AGM زدم و چهار تانک را منهدم کردم برای اولین بار بود که با اطمینان می شود گفت که 4 تانک و مقداری اسلحه دیگر از روی آسمان تکه تکه شد . منبع : وبلاگ نیروی هوایی ایران (نویسنده :محمد)
  8. با توجه به نظر دوست بسیار عزیزم آقا مصطفی و درخواست سایر دوستان تاپیک های ادغام شده دوباره جدا شدند. سعی می کنم در روزهای آینده حضور پررنگ تری در این تاپیک داشته باشم.
  9. هانس عزیز کار ارزشمندی است امیدوارم که این کار تداوم یابد. ممنون از زحمات شما
  10. بازدیدهای سرلشکر خلبان شهید یاسینی از پایگاه بندرعباس خاطره از : سرتیپ خلبان جعفر عمادی در طول مدتی که شهید یاسینی معاون هماهنگ کننده نیروی هوایی بودند چند مرتبه به تنهایی و یا در معیشت سرلشکر شهید ستاری از پایگاه نهم شکاری بازدید نمودند . ایشان هر وقت که می آمدند از قسمتهای مختلف پایگاه و پروژه های مختلف بازدید می نمودند . در یک دوره که تشریف آورده بودند با توجه به حساسیت منطقه دو روز ماندند و بعد از باردید از قسمتهای مهم پایگاه رهنودهای لازم را به من کردند . تا شب که جلسه ای با معاونتهای پایگاه تشکیل دادیم و شام خوردیم همه خداحافظی کردند و رفتند و لحظاتی بعد شهید ستاری و همراهان ایشان نیز رفتند تا استراحت کنند . شهید یاسینی به من اشاره کرد و گفت که نرو و بمان . وقتیکه همه رفتند ایشان گفتند با هم برویم و مناطق مسکونی و عملیاتی و نقاط حساس پایگاه را بازدید و سرکشی کنیم ایشان می گفت بعنوان معاون هماهنگ کننده باید یک دیدن و بازرسی از دیدگاه خودم داشته باشم تا بعد از مراجعت تجزیه و تحلیل نمایم و اطلاعات مربوطه را به مسئولین ذیربط برسانم و خودم شخصا پیگیری نمایم . از طرفی میخواهم ببینم تجهیزات آفندی و پدافندی و پرسنل در شب حضور دارند. شهید بیشتر دوست داشت از تجهیزات دیدن نمایند مثلا سیستم آب - فاضلاب - برق - موتورخانه های سرد کننده و یخ سازی . با توجه به اینکه همدوره بودیم و در یک پایگاه خلبان شده بودیم و سالها با هم هیچ تفاوتی نداشتیم ، مشکلات و معضلات پایگاه را به راحتی به من می گفت و سریعا به من منعکس می کرد . بازدیدی دیگر چندی بعد در یکی از بازدیدهای که بازهم به اتفاق شهید ستاری بودند به پایگاه بندعباس آمده بودند . طبق معمول در روز تمام وقت از قسمتهای عملیاتی و پروژه های در دست اقدام دیدن نمودند و رهنمودهای لازم را گفتند . تا شب که شام صرف شد و مسئولین رفتند برای استراحت با ایشان حرکت کردیم . ایشان دوباره خواستند از قسمتهای عملیاتی دیدن نمایند به محض حرکت ایشان گفتند بریم قرارگاه محل سکونت پرسنل و آسایشگاه سربازان . من فکر کردم که گزارشی دستش رسیده و یا مشکل خاصی در قرارگاه سربازان دیده است . سوال کردم نظر خاصی است گفتند نه ولی در این یکی دوماهه اخیر خبر ناراحت کننده ای میشنوم و یا می خوان . گفتم چه خبری بوده . گفت در قسمتهای مختلف و ارگانهای مختلف خودزنی و خودکشی برادران سرباز زیاد شده و نمی دانم علت اصلی چیست ؟ با مسئولینی که تجزیه و تحلیل نمودیم دیده شد که پایگاه شما ( پایگاه نهم شکاری ) خودزنی و خودکشی اصلا نداشته اید ، می خواهم بدانم چرا و شما چکار کرده اید . من به شوخی و خیلی با لحن جدی گفتم بعرض برسانم که اینجا منطقه محرومی است شاید بخاطر اینکه فشنگ نداشته ایم . چند لحظه ای صبر کرد و لبخندی زد و گفت نه باید علت اصلی را جویا شد ؟ در قرارگاه خواست که من او را تنها بگذارم و در دل شب رفت با سربازان که بیدار بودند و نگهبان بودند صحبت کرد و درد دل آنها را گوش داد . در مراجعت گفت سربازها راضی هستند درب اطاق شما ( فرمانده پایگاه ) به روی همه آنها بازاست و خیلی این روش را دوست دارند . خیلی خوب است که سرباز بتواند مائل و مشکلاتش را براحتی به رده بالا بازگو و منعکس نماید اگر هم درخواست داشته باشد درخواست نماید . منبع : وبلاگ نیروی هوایی ایران(نویسنده :محمد)
  11. [align=center]سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی ، معاونت عملیات نیروی هوایی بنیان گذار سوختگیری در شب با هواپیمای اف 14 [/align] [align=center][/align] خیابان سعدی هرگز او را فراموش نمی کند در چهاردهم آذرماه سال 1329 در یکی از محروم ترین نقاط شهرستان قزوین در خیابان سعدی و در یک خانواده مذهبی که آتش عشق به امام حسین (ع) و اهل بیت از آن زبانه می کشید، کودکی به دنیا آمد که بعدها باعث افتخار هر ایرانی بود. نام او را به یاد علمدار کربلا، عباس نهادند. عاشق امام حسین (ع) مرحوم "حاج اسماعیل بابایی" پدر بزگوار عباس را همگان به عنوان تعزیه گردان می شناختند که سال های زیادی از عمر خود را صرف خدمت به امام حسین و این همایش بزرگ مذهبی کرده بود. صحن حیاط خانه اش منزلگاه دوستداران حسین (ع) بود. دوران طفولیت عباس در این فضا آغاز شده بود. او از همان زمان کودکی از پدر آن چه را که باید بیاموزد و سرلوحه قرار دهد، آموخت. از همان کودکی نقش هایی را در تعزیه به عهده گرفت تا از همان موقع معلوم باشد که عباس چقدر عاشق اهل بیت است. سال ها یکی پس از دیگری گذشت. اینک عباس، دوران تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان دهخدا سپری می کند و دوران متوسطه خود را نیز در دبیرستان نظام با موفقیت به پایان می رساند. پس از اخذ دیپلم، با شرکت در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته می شود ولی به دلیل این که به خلبانی علاقه وافری داشت، از آن انصراف داده و در سال 1348 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی می شود. همانند دیگر خلبانان نیروی هوایی پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز، جهت تکمیل فن خلبانی و گذراندن دوره پیشرفته، به کشور ایالات متحده آمریکا اعزام می شود. آمریکا هم عباس را عوض نکرد کشور آمریکا با تمام زرق و برقش، نتوانست عباس را به خود جلب کند و عباس همان عباسی بود که در هنگام گذراندان دوره مقدماتی، به دلیل این که آسایگاهش در طبقه دوم روبه روی آسایگاه دختران بود، تقاضای انتقال به طبقه اول کرده بود. او همچنان بر عقاید دینی و مذهبی خود پای بند بود. برای این که چشمش به عکس های خواننده زن آمریکایی که هم اتاقی اش (در آن زمان تمام دانشجویان خلبانی باید برای مدت حداقل دو ماه با یک دانشجوی آمریکایی هم اتاق می شدند تا در پیشرفت زبان به آنها کمک شود) به دیوار زده بود نیفتد، با توافق همدیگر اتاق را به وسیله یک پارچه، به دو قسمت تقسیم کرده بود. در آمریکا از خوردن نوشابه "پپسی" خودداری می کرد و به دوستان می گفت که صاحب کارخانه این نوشابه یک اسرائیلی است و مراجع تقلید، ما را از خوردن آن منع کرده اند. عباس مهارت بالایی در بازی والیبال داشت. روزی درحالی که نظاره گر بازی سربازان آمریکایی بود، مشکلی را مشاهده کرد و به یکی از سربازان توصیه کرد "اگر به این شکل بازی کنی بهتر است" ولی آن سرباز به او توهین کرد که شما ... عباس نه تنها ناراحت نشد، بلکه رو به او کرد و گفتک - حاضرم با شما مسابقه بدهم. تیم شما کامل در یک طرف و من به تنهایی در طرف دیگر. مسابقه آغاز شد و تمامی دانشجویان ایرانی که از این کار عباس به وجد آمده بودند، شروع به تشویق عباس نمودند و در میان تعجب حاضران، عباس یکی پس از دیگری امتیازات لازم را به دست می آورد. در بین سربازان آمریکایی که از شدت عصبانیت قادر به بازی نبودند، اختلاف افتاده بود و در نهایت عباس به تنهایی تیم آنها را برد. در این هنگام فرمانده پایگاه که یک سرهنگ آمریکایی بود و از دور نظاره گر این بازی بود، جلو آمد و دست بر روی شانه عباس می گذارد و می گوید: - از امروز به بعد تو کاپیتان تیم دانشگاه هستی. و چندی بعد این تیم با هدایت عباس، قهرمان دانشگاه های هوایی می شود. در نهایت دوره خلبانی عباس در آمریکا تمام شد ولی به دلیلی، به عباس گواهینامه خلبانی داده نمی شد. هم اتاقی آمریکایی عباس در گزارشی به فرماندهی، او را این گونه توصیف کرده بود: - فردی منزوی است و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از نوع رفتارش بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی و شدیدا به فرهنگ و سنن ایرانی پای بند است. به هرحال او شخصی غیر نرمال است. در گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند. (که منظور همان نماز خواندن عباس بود.) همین گزارش ها باعث شده بود تا تکلیف عباس مشخص نباشد. خود عباس درباره آخرین روزهای زندگی در آمریکا این چنین می گوید: - به دلیل گزارش هایی که در پرونده ام ثبت شده بود به من گواهینامه خلبانی نمی دادند روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود احضار شدم. وارد اتاقش شدم و احترام گذاشتم. او نیز از من خواست که بنشینم. پرونده من جلویش بود. این ‍ژنرال آخرین نفری بود که باید پرونده مرا امضاء می کرد و به عبارت بهتر قبول یا رد شدنم در گرو امضاء او بود. ژنرال از من پرسش هایی می کرد و من نیز پاسخ می دادم. به نظر می رسید که نسبت به من نظر خوشی ندارد. این ارتباط برای من از اهمیت خاصی برخوردار بود. زیرا با زندگی و آبرویم رابطه داشت و احساس می کردم رنج دو ساله دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای آینده داشتم، همه در یک لحظه درحال نابودی است و باید با دست خالی، بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ‍ژنرال خواست برای کار مهمی به خارج از اتاق بیاید. با رفتن ‍ژنرال، مدتی من تنها ماندم. به ساعت نگاه کردم وقت نمازظهر بود. با خود گفتم کاش این جا نبودم و می توانستم نماز اول وقت بخوانم. انتظارم برای بازگشت ‍ژنرال طولانی شد. با خود گفتم هیچ چیز واجب تر از نماز نیست. همین جا نماز می خوانم انشاالله که تا پایان نماز ‍ژنرال بر نمی گردد. روزنامه ای را که در آن جا بود به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم که ناگهان ‍ژنرال وارد اطاق شد. با خود گفتم نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ سرانجام نماز را ادامه دادم و گفتم هر چه خدا بخواهد همان می شود. نمازم تمام شد. درحالی که بر روی صندلی می نشستم از ‍‍‍‍‍‍ژنرال عذرخواهی کردم و نشستم. ژنرال بعد از مدتی سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: - چکار می کردی؟ گفتم: "عبادت می کردم." گفت: "بیشتر توضیح بده." گفتم: "در دین ما دستور بر این است که در ساعت هایی معین از شبانه روز، باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت، زمان آن فرا رسیده بود و من هم چون شما در اتاق نبودید، از فرصت استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم." ژنرال سری تکان داد و گفت: - پس همه این مطالبی هم که در پرونده توست راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟ گفتم: "بله همین طور است." ‍ژنرال لبخندی زد و از نگاهش متوجه شدم از صداقت من خوشش آمده است. با چهره ای بشاش پرونده ام را امضاء کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست، دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: - به شما تبریک می گویم ... شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت می کنم. من هم متقابلا از او تشکر کردم و احترام گذاشته از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم دو رکعت نماز شکر خواندم. پس از بازگشت از آمریکا، در سال 1351 بابایی به عنوان خلبان اف 5 در پایگاه چهارم شکاری دزفول مشغول به خدمت می شود. سه سال بعد در شهریور ماه سال 1354 بابایی با دختر دایی اش خانم "صدیقه حکمت" ازدواج می کند. انتخاب برای آموزش هواپیمای "اف 14" هواپیمای پیشرفته اف 14 مدتی بود که وارد ایران شده و تصمیم بر این شده بود که خلبانان این هواپیما از بین بهترین های اف 4 و اف 5 انتخاب شوند. بابایی هم که جزو بهترین خلبانان اف 5 بود، در تاریخ 10 آبان سال 1355 برای پرواز با این جنگنده انتخاب شد و همان زمان به پایگاه هشتم شکاری اصفهان منتقل گردید. در این مدت بابایی چنان مهارتی در هدایت اف 14 پیدا می کند که به عنوان یکی از بهترین خلبان های اف 14 انتخاب می شود. در همین روزها به دلیل نوع کاری که هواپیمای اف 14 انجام می داد، نیروی هوایی تصمیم می گیرد تغییراتی روی این هواپیما ایجاد کند که قابلیت سوخت گیری در شب را نیز داشته باشد. شرکت "گرومن" (سازنده هواپیمای اف 14) برای این کار و نصب پروژکتورهای مخصوص، درخواست مبلغ گزافی می کند که با مخالفت نیروی هوایی ایران، این طرح لغو می شود که بعدها بابایی با شهامتی که از خود به خرج می دهد، عمل سوختگیری در شب را با این هواپیما انجام می دهد و خود را به عنوان بنیانگذار سوخت گیری هوایی در شب با هواپیمای اف 14 به همگان معرفی می کند. عباس رژه شاه را به هم ریخت انقلاب نزدیک بود. در تاریخ 24 اسفند سال 1356 تصمیم گرفته می شود که گروهی از خلبانان اف 14 در مقابل شاه با هواپیما رژه بروند که بابایی برای این رژه انتخاب می شود. آن روز قرار می شود تعدادی اف 14 با آرایش خاصی به پرواز درآیند و در مقابل شاه رژه بروند. همه هواپیماها از پایگاه اصفهان به پرواز در می آیند. در بین راه ناگهان بابایی به فرمانده گروه پروازی اعلام می کند که هیدرولیک هواپیما را از دست داده و باید برگردد. با تایید فرمانده گروه، بابایی به پایگاه مراجعت می کند و فرمانده که می دانست هواپیما دارای حالت دوبله هیدرولیک است، به فکر فرو می رود. با این حرکت بابایی، آرایش اف 14 ها بهم می ریزد و رژه آنها نیز بهم خورده و خراب می شود. پس از مراجعت هواپیماها، فرمانده پایگاه از مسئول گردان پاسخ می خواهد و می پرسد که آیا او هم تایید می کند که هواپیما مشکل داشته؟ فرمانده گردان با این که همه چیز را دریافته بود و همچنین متوجه شده بود که این حرکت بابایی از روی عمد بوده، ولی با تایید صحبت های بابایی، فرمانده پایگاه را قانع می کند. آری شهید بابایی می خواست رژه در حضور شاه را برهم بریزد. انقلاب اسلامی و در پس آن دفاع مقدس در شکل گیری انقلاب و روشن کردن افکار پرسنل نیروی هوایی، شهید بابایی نقش بسزایی را ایفا می کرد. با پیروزی انقلاب، این شهید بزرگوار همراه با شهید اردستانی اقدام به تشکیل هسته تشکل خلبان های حزب اللهی در پایگاه های تبریز و اصفهان می کنند. 31 شهریور سال 1359 کشور بعثی عراق هجوم همه جانبه خود را به خاک ایران آغاز می کند. بابایی همچون دیگر تیزپروازان نیروی هوایی، حضوری گسترده و چشمگیر در جبهه های جنگ و شرکت در عملیات برون مرزی دارد. یک سال پس از آغاز جنگ، بابایی به دلیل کارآمدی، فعالیت های شبانه روزی و رشادت هایی که از خود نشان داد، در تاریخ هفتم مرداد سال 1360 با ارتقاء به درجه سرهنگ دومی، به عنوان فرمانده پایگاه هوایی اصفهان منصوب می شود. [align=center][/align] ابتکاری برای کاهش اشتباه پدافند در این روزها تعدادی از هواپیماهای ما که از پروازهای برون مرزی برمی گشتند، به دلیل پرواز در ارتفاع پایین و سرعت بالایی که داشتند، به اشتباه مورد هدف پدافند خودی قرار می گرفتند که بابایی طرحی را ارائه کرد که بر اساس آن یک خلبان به ایستگاه های پدافند مرزی اعزام می شد و تمام اطلاعات ورودی و خروجی جنگنده ها در اختیارش قرار می گرفت. بدین ترتیب با هماهنگی ای که شده بود، بعد از چندی شاهد کاهش 90درصدی این اشتباه ها بودیم. فرماندهی همانند بسیجیان شهید بابایی با 3000 ساعت پرواز با هواپیماهای جنگنده مختلف، کارنامه درخشانی از خود و میهنش بجای گذاشته است. آن چه برای همگان عجیب بود، نوع وضعیت ظاهری ایشان بود. فردی با لباس ساده و اکثرا بسیجی با سری تراشیده، بی آلایش که در اکثر اوقات او را با یک بسیجی ساده اشتباه می گرفتند. روزی درحالی که فرمانده پایگاه بود، با سینی چای از بسیجیان پذیرایی می کرد و کسی هم او را نمی شناخت. چهره ای که برای عراقی ها به عنوان یک افسر شجاع و نترس شناخته شده بود و آنها از نام او نیز می ترسیدند، سینی چای را جلوی بسیجیان می گرفت که ناگهان یکی از بسیجی ها که گویا خسته هم بود به حالت پرخاش به ایشان می گوید: - این چه چایی هست که آوردی ... این که سرده ما داریم می رویم برای شما بجنگیم. در این هنگام بابایی با لبخندی که بر لب داشت می گوید: - چشم برادر ... همین الان براتون عوضش می کنم. بعد از خروج بابایی، فرمانده بسیجی ها با عصبانیت رو به بسیجی جوان می کند و می گوید: - هیچ می دانی اون کسی که سرش داد زدی چه کسی بود؟ او سرهنگ بابایی فرمانده پایگاه است تو باید برای این کار جریمه بشی. در این هنگام بابایی وارد می شود و درحالی که سر خود را پایین انداخته بود، سینی را جلوی بسیجی می گیرد و می گوید بفرمائید برادر. بسیجی که از کرده خود بسیار پشیمان بود، شروع به معذرت خواهی می کند که بابایی می گوید احتیاجی نیست ما همه برای خدمت آمدیم. بابایی همیشه برای کارها و عملیات سخت و خطرناک داوطلب بود و شخصا برای آگاهی از مشکلات موجود، به صورت ناشناس به پایگاه ها و مناطق جنگی سفر می کرد. بنیان گذار سوختگیری هوایی درشب برای هواپیمای اف 14 و تشکیل گردان کربلا در این زمان با توجه به این که هواپیماهای اف 14 در بعضی از مواقع تا 12 ساعت پرواز ممتد در شب داشتند، نیاز به سوخت گیری هوایی در شب امری اجتناب ناپذیر بود که وی به عنوان اولین کسی که این کار را کرده بود، به خلبانان دیگر آموزش های لازم را می داد. بابایی در نهم آذر سال 1362 ضمن ارتقاء درجه به سرهنگ تمامی، به عنوان معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی منصوب و به تهران منتقل شد ولی مگر او می توانست پشت میز بنشیند؟! در این زمان بابایی به همراه شهید اردستانی در قرارگاهی به نام "رعد" اقدام به تشکیل گردانی با عنوان "گردان کربلا" نمودند و با جمع کردن تعدادی از خلبانان در این گردان، عملیات خطرناک را داوطلبانه انجام می دادند. نگذارید بابایی پرواز کند تعدادی از دوستان ایشان خدمت حضرت آیت الله طاهری رفتند و از او درخواست کردند که به دلیل خطرات فراوان، بابایی را از پروازهای جنگی منع کند. وقتی که حاج آقای طاهری به او می گوید: - به دلیل این که پست شما مهم است و بهتر است که به دلیل خطرات احتمالی به پروازهای عملیاتی نروی. می گوید: - حاج آقا منم مثل خلبان های دیگه. اونا هم براشون خطر هست. و با توضیحاتی که بابایی می دهد حضرت آیت الله طاهری قانع می شود. از این به بعد باز هم بابایی درحالی که فرمانده بود، در عملیات شرکت می کرد و می گفت: - فرمانده باید جلوتر از همه باشد. تا زمان شهادت پروازهای عملیاتی او ادامه داشت. به طوری که از سال 1364 تا زمان شهادت 60 ماموریت خطرناک برون مرزی را با موفقیت انجام داد تا به همگان اثبات کنند که یاران روح الله از مرگ هراسی ندارند و آماده مقابله با دشمنان ایران و اسلام و انقلاب هستند. ابتکاری دیگر در همین سال ها نیروی هوایی با کمبود خلبان در هواپیمای اف 14 مواجه بود که بابایی طرحی را ارائه کرد که بر مبنای آن تعدادی از خلبانان ماهر هواپیمای اف 5 برای آموزش پرواز با اف 14 انتخاب شوند و بروی این هواپیما انتقال پیدا کنند. او خود مشغول انتخاب خلبانان شد و تعدادی از خلبانان ماهر اف 5 برای این کار انتخاب شدند. در آن زمان این طرح بسیار برای نیروی هوایی و ادامه پروازهای اف 14 حیاتی بود که با تدبیر بابایی این طرح با موفقیت کامل انجام شد. لازم به ذکر است که امیر سرتیپ "احمد میقانی" فرمانده فعلی نیروی هوایی، نیز از جمله خلبانان اف 5 بود که از سوی شهید بابایی برای پرواز با اف 14 انتخاب شد. ستاری از من لایق تر است در سال 1365 مقدمات فرماندهی عباس در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران فراهم شده و حکم او توسط ریاست محترم جمهوری امضاء شده بود و فقط امضای حضرت امام (ره) مانده بود. بابایی درحالی که در مرخصی بود، به سرعت خود را به تهران رساند و مانع این کار شد و برای این پست، امیر سرلشکر "منصور ستاری" را که در آن زمان سرهنگ تمام بود، پیشنهاد داد و گفت که او از من لایق تر است. در تاریخ هشتم اردیبهشت سال 1366 بابایی به درجه سرتیپی ارتقاء یافت ولی همچنان پروازهای عملیاتی را انجام می داد. نزدیک به عید قربان بود. عباس که همیشه تقاضاهای دوستان و اطرافیان خود را مبنی بر سفر به حج بی جواب می گذاشت، این بار که اصرار دوستان را می بیند می گوید: - شما بروید ... من خودم را تا عید قربان می رسانم. [align=center][/align] عقاب تیزپرواز هوس پروازی دگر کرد صبح روز پانزدهم مرداد سال 1366 مصادف با عید سعید قربان، تیمسار بابایی به همراه سرهنگ خلبان "بختیاری" با یک فروند هواپیمای اف 5 دو نفره، در پایگاه هوایی تبریز به زمین نشست. به محض این که هواپیما به زمین می نشیند، سرهنگ خلبان "علی محمد نادری" و تعدادی دیگر از خلبانان به استقبال می آیند. بعد از این که وارد ساختمان فرماندهی می شوند، سرهنگ بختیاری می گوید: - تیمسار اگر اجازه بدهید من کمی خسته هستم یه کم استراحت کنم موقع پرواز بیدارم کنید. و بابایی به او می گوید: "برو برو تو استراحت کن." سرهنگ بختیاری به گوشه ای از سالن می رود و دراز می کشد که بعد از چند دقیقه به خواب فرو می رود. بابایی به همراه سرهنگ نادری، وارد گردان عملیات می شود. بابایی ماموریت پروازی را در دفتر مخصوص می نویسد و زیر آن را امضاء می کند. سرهنگ نادری به او می گوید: - تیمسار شما خسته هستید بهتر است استراحت کنید. که بابایی به سرهنگ نادری می گوید: - نه آقای نادری خسته نیستم ... و سپس به سرهنگ نادری می گوید: - محمد آقا ... بگو هواپیما را مسلح کنند. سرهنگ نادری می گوید: - عباس جان ... امروز عید قربان است چطوره این کار را به فردا موکول کنیم؟ بابایی می گوید: - امروز روز بزرگی است ... روزی است که اسماعیل به مسلخ عشق رفت ... نادری می دانی من امروز باید در قزوین باشم، آخه تعزیه داریم. به پدرم گفته بودم نقش کوچکی هم برای من در نظر بگیرد، اما حالا این جا هستم. اگر موافقی طرح پرواز را مرور کنیم. با تایید سرهنگ نادری، بابایی شروع به تشریح عملیات می کند. نقطه نشانه ها، مواضع پدافندی، تاسیسات و نیروی های زرهی دشمن را روی نقشه مشخص می کند و پس از تبادل نظر با سرهنگ نادری، درحالی که تجهیزات پروازی خود را همراه داشت، محوطه گردان عملیات را ترک کرده و پیاده به سوی جنگنده به راه می افتد. در همین زمان سرهنگ بختیاری ناگهان از خواب بیدار می شود، به ساعتش نگاه می کند، با عجله کلاه و تجهیزات خود را برداشته و به سمت محوطه پرواز شروع به دویدن می کند. پرسنل گردان نگهداری مشغول مسلح کردن یک فروند اف 5 دو کابینه بودند. بابایی دستی بلند می کند و سلام و خسته نباشید می گوید. عوامل فنی با دیدن بابایی دست از کار کشیده و مشغول احوال پرسی با او می شوند. سرپرست گروه می گوید: - همان طور که دستور داده بودید هواپیما را مسلح کردیم. بابایی با یک بازرسی از هواپیما، دستور می دهد موشک های نوک بال و تیرهای مسلسل هواپیما را نیز پر کنند تا مهمات تکمیل باشد. سرهنگ نادری می گوید: - ببخشید ... ما برای شناسایی می رویم یا شکار؟ که بابایی نقشه ای را از جیبش بیرون می آورد و می گوید: - ببین آقای نادری ... وقتی به هدف رسیدیم بمب ها را روی تاسیسات فرو ریخته، آن را منهدم می کنیم و در قسمت بعد باید دور بزنیم و نیروهای زرهی دشمن را در نقطه ای دیگر با راکت و فشنگ مورد حمله قرار دهیم. سرهنگ نادری می گوید: "امیدوارم خدا خودش کمک کند." بابایی به گوشه ای می رود، کتابچه دعایش را از جیب بیرون آورده و مشغول دعا خواندن می شود که سرهنگ بختیاری نفس زنان به او می رسد و می گوید: - من خواب بودم چرا بیدارم نکردید؟ بابایی می گوید: "توخسته ای استراحت کن." سرهنگ نادری می گوید: - تو خودت دو شبه که نخوابیدی ... اگر اجازه بدی من با نادری می روم. که تیمسار می گوید: "نه خسته نیستم انشاالله پرواز بعدی را شما انجام بدهید." سرهنگ بختیاری اصرار می کند که بابایی می گوید: - شاید دیگر فرصتی برای پرواز نداشته باشم. سپس دست در گردن سرهنگ بختیاری می اندازد و می گوید: - ان شاالله برگشتم جشن می گیریم. بختیاری به بابایی می گوید: - به من عیدی نمی دهی؟ که بابایی می گوید: "عیدی طلبت تا بعدازظهر." در این هنگام هواپیما با بیشترین مهمات ممکن، آماده پرواز است. بابایی رو به آسمان می کند و آرام می گوید: "الله اکبر" و سپس روبه سرهنگ نادری می کند و می گوید: - محمد آقا برویم؟ هر دو از پلکان هواپیما بالا می روند. تیمسار بابایی وقتی درون کابین قرار می گیرد، برای بختیاری و عوامل نگهداری که در کنار هواپیما هستند، دست تکان می دهند. تیمسار در کابین عقب جنگنده قرار می گیرد و پس از چک کردن هواپیما، به نادری می گوید: - برویم ... امروز روز جنگ است. هواپیما با رمز "تندر" به ابتدای باند می رسد و لحظه ای بعد با غرشی در دل آسمان جای می گیرد. پس از یادآوری نقاط توسط بابایی به سرهنگ نادری، نادری نقل می کند که صدای او را به آرامی از رادیو هواپیما شنیدم که می گفت: - پرواز کن پرواز کن امروز روز امتحان بزرگ اسماعیل است. بعد از مدتی نادری به تیمسار می گوید: - کلید مهمات روشن و آماده شلیک هستم، موقعیت کجاست؟ تیمسار می گوید: "تا هدف سه دقیقه مانده" و ادامه می دهد "چهار درجه به شمال." هواپیما پس از مانوری در آسمان، به نقطه مورد نظر می رسد. ارتفاع گرفته و با شیرجه به سمت تاسیسات دشمن، آن جا را مورد هدف قرار می دهد. با اصابت بمب ها، کوهی از آتش به آسمان زبانه می کشد و صدای تیمسار در گوش نادری می پیچد: - الله اکبر ... الله اکبر ... می رویم به طرف نیروهای زرهی دشمن. پس از چند لحظه، باران گلوله و موشک بود که بر سر دشمن فرو ریخته می شد. بعد از پایان تیرباران نیروهای زرهی، تیمسار می گوید: "آقا محمد ... برگردیم." هواپیما با گردشی 180 درجه از منطقه دور می شود. در پایین آتش زبانه می کشد و بعثیان به هر سوی درحال فرار بودند. هواپیما درحال عبور از کوه های بلند و جنگل های سرسبز بود که صدای عباس در رادیو می پیچد: - آقای نادری ... پایین را نگاه کن درست مثل بهشت است. سپس آهی می کشد و ادامه می دهد: - خدا لعنتشون کنه که این بهشت را به جهنم تبدیل کرده اند. پس از لحظاتی صدای عباس در کابین می پیچد: - مسلم سلامت می کند یا حسین ... ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون می کند. عباس در یک آن خود را درحال طواف می یابد: - اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک... و آخرین حرف ناتمام ماند. همسر و دوستان بابایی در این هنگام در مکه هید بابایی را می بینند. سرهنگ نادری بعد از چند لحظه که بیهوش بود، به خود آمد. درد شدیدی در ناحیه پشت و بازویش احساس می کرد و کابین نیز پر از دود شده بود. هواپیما با سرعت درحال سقوط بود. بعد از چند لحظه نادری موفق به کنترل هواپیما می شود که در این هنگام مقدار زیادی از سرعت آن کم شده بود. تمام علائم به هم ریخته شده بود. سرهنگ نادری در رادیوی هواپیما فریاد می زند: - عباس ... حالت خوبه؟ ولی صدایی نمی شنود. هرچه صدا می کند جوابی نمی گیرد. سرهنگ نادری که گیج شده بود، یک بار دیگر عباس را صدا می زند: - عباس جان حالت خوبه؟ تو را به خدا جواب بده. سرهنگ نادری که ناامید شده بود، سعی می کند تا رادار را بگیرد: - از تندر به رادار ... ولی کسی جواب نمی دهد. در آخرین لحظه افسر کنترل رادار صدایش می زند: - از رادار به تندر ... صدای شما نامفهوم است. سرهنگ نادری می گوید: - ما مورد هدف قرار گرفتیم. وضعیت خوبی نداریم. سعی دارم هدایت هواپیما را در دست بگیرم. افسر رادار می گوید: - خون سرد باشید ... موقعیت را به دقت بررسی کنید. به گوشم. هواپیما درحالی که تعادل کاملی نداشت، هر چند لحظه یک بار از حالت تعادل خارج می شد که سرهنگ نادری آن را دوباره به حالت نرمال بر می گردانید. نادری باز هم عباس را صدا می زند ولی صدایی نمی شنود. آیینه کابین را تنظیم می کند تا کابین عقب را ببیند. ولی متوجه می شود شیشه بین دو کابین شکسته و چیزی دیده نمی شود. مانوری به هواپیما می دهد و دوباره به عقب نگاه می کند. حافظ کابین متلاشی شده بود و در اثر باد شدید، قسمتی از چتر نجات عباس هم در هوا به اهتزاز درآمده بود. نادری باز هم دقت می کند، قطرات خون به شیشه بین دو کابین پاشیده شده و با خود می گوید حتما شیئی منفجره او را متلاشی و به بیرون پرتاب کرده است. نادری بار دیگر با رادار تماس می گیرد: - هواپیما به شدت آسیب دیده اکثر کنترل کننده ها از کار افتاده. از وضعیت کابین عقب هم خبر ندارم. خودم هم زخمی هستم. افسر رادار جواب می دهد: - خودتان را در مسیر 38 در جه شمال شرق قرار دهید و ارتفاع را کم کنید. در پایگاه هوایی تبریز غوغایی برپاست. آژیر وضع اضطراری در محوطه پایگاه پیچیده. آمبولانس و خودروهای آتش نشانی و نیروهای امداد همه به طرف باند پرواز در حرکتند. افسر رادار با دستپاچگی، مرکز پیام نیروی هوایی را گرفته، وضعیت را گزارش می کند و درخواست می کند که این پیام سریعا به فرماندهی مخابره شود. سپس با هواپیما تماس می گیرد: - لطفا اعلام وضعیت کنید. سرهنگ نادری که احساس درد شدیدی می کرد، قصد داشت به هر قیمتی هواپیما را بر روی باند به زمین بنشاند. با شنیدن صدای رادار می گوید: - دارم تلاش می کنم ولی وضع هر لحظه بدتر می شود. افسر رادار به نادری اعلام می کند که در 18 کیلومتری باند هستید. نادری در این لحظات درد شدیدی در ناحیه پشت و بازو احساس می کند. شروع به کم کردن ارتفاع برای نشستن برروی باند می شود که ناگهان صدایش در رادیو می پیچید: - دور موتور کم نمی شه ... افسر رادار به او می گوید: - محمد جان چاره ای نیست روی باند بیا. نادری ملتمسانه از خداوند کمک می خواهد. هواپیما باهمان سرعت، رو باند می نشیند. نادری ترمز ها را فشار می دهد که عمل نمی کنند. افسر رادار فریاد می زند چتر رو بزن و سپس فریاد می زند: - چتر باز شد. خدایا خودت کمک کن. هواپیما با سرعت به انتهای باند نزدیک می شود. نادری شیر بنزین موتورها را سریعا قطع می کند. در این لحظه هواپیما در برابر چهره بهت زده نادری، با گیر کردن به تور باریر (توری که در انتهای باند نصب می شود و در مواقع اضطراری برای متوقف کردن هواپیما استفاده می شود) متوقف می شود. براثر گرمای حاصل از ترمز ها، چرخ های هواپیما آتش می گیرند که نیروی های آتش نشانی بلافاصله آن را خاموش می کنند. سرهنگ نادری با تلاش زیاد از کابین پیاده می شود و درحالی که از هواپیما فاصله می گرفت، نگاهی به کابین شکسته عباس انداخت. فرمانده پایگاه تیمسار "رستگارفر" به نادری نزدیک می شود. نادری خودش را در آغوش تیمسار می اندازد و شروع به گریه کردن می کند. بابایی قربانی حضرت ابراهیم شده سرگرد "بالازاده" اولین کسی بود که خود را به کابین عقب هواپیما رسانید و لحظاتی بعد در مقابل چشمان ماتم زده همه، با دست بر سر و صورت خود می کوبد و می گوید - عباس در کابین است او قربانی حضرت ابراهیم در عید فطر شده . در این لحظه صدای مؤذن در فضای باند می پیچد و در لحظات اذان ظهر روز عید قربان، پیکر پاک و مطهر شهید بابایی روی دست های دوستانش تشییع می شود. سرهنگ بختیاری درحالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، به سوی فرمانده پایگاه می رود و می گوید: - دلم می خواهد برای تشییع پیکر عباس، من فرمان پیش فنگ بدهم سراسر رمپ پایگاه خلبانان و پرسنل ایستاده بودند. سرهنگ بختیاری با گام هایی لرزان به وسط رمپ می رود و با صدایی رسا می گوید: - گوش به فرمان من ... گارد مسلح به احترام شهید پیش فنگ. همسر شهید بابایی بعد از عزیمت از مکه، کفن خونین عباس را کنار می زند و می گوید: - تو مرا به زیارت کعبه روانه کردی اما، اما خودت به دیدار صاحب کعبه رفتی. او برای ما کارگری می کرد در مراسم چهلم شهید بایایی، در میان سوگوارن مردی میان سال با کلاه نمدی به شدت گریه می کرد. یکی از دوستان شهید بابایی به او نزدیک می شود و می گوید. - پدر جان این شهید با شما نسبتی داشته؟ و مرد جواب می دهد: - او همه زندگی ما بود. ما هرچه داریم از اوست. مرد ادامه می دهد: - من اهل ده زیار هستم. اهالی روستای ما قبل ازاین که شهید بابایی به آن جا بیاید، در تنگنا بودند. ما نمی دانستیم او کیست. لباس بسیجی بر تن داشت برای ما حمام ساخت، مدرسه ساخت، غسالخانه ساخت و هرکس که گرفتاری داشت پیش او می رفت. او یاور بیچاره ها بود. هر وقت پیدایش می شد، همه با شادی می گفتند اوس عباس آمد. چند وقتی پیدایش نشد. گویا رفته بود تهران. روزی آمدم اصفهان، عکس هایش را روی دیوار دیدم. مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم او دوست من بود ولی کسی حرف مرا باور نمی کرد. به بچه های نیروی هوایی هم گفتم جواب دادند: پدر جان می دانی او کیست او تیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی است. گفتم: ولی او برای ما کارگری می کرد. دلم از این که او ناشناس آمد و ناشناس هم رفت آتش گرفته است. وصیت نامه شهید بابایی خدایا! خدایا! تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار. به خدا قسم من از شهدا و خانواده های شهدا خجالت می کشم تا وصیتنامه بنویسم. حال سخنانم را برای خدا در چند جمله ان شاالله خلاصه می کنم. خدایا! مرگ مرا و فرزندانم و همسرم را شهادت قرار بده. خدایا! همسر و فرزندانم را به تو می سپارم. خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست. پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم. عباس بابایی 22/4/1361 بیست و یکم ماه مبارک رمضان منبع زندگی نامه و خاطرات خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
  12. پیشنهاد بوش به بشار اسد قطع همکاری سوریه با ایران و بازپس گیری بلندی های جولان عصرایران- یک روزنامه کویتی از ارسال نامه فوق محرمانه رییس جمهور آمریکا به همتای سوریه ای اش خبر داد. به گزارش روزنامه "الجریده" چاپ کویت جرج بوش در آخرین ماههای حضور در کاخ ریاست جمهوری، قصد آشتی دادن سوریه و اسراییل را دارد و متعهد شده است در صورت توقف رابطه دمشق با تهران، بلندی های جولان که هم اکنون در اشغال اسراییل است به سوریه بازگردانده خواهد شد. به گزارش این روزنامه، نامه بوش توسط محمود عباس که از سوی همین روزنامه، رییس جمهور فلسطین خوانده شده بود، به دست بشار اسد خواهد رسید. یک منبع فلسطینی نزدیک به محمود عباس به روزنامه الجریده گفت: بوش متعهد شده است که در صورت توافق با سوریه و تعهد این کشور به قطع رابطه با ایران، تا پایان هفته جاری، بلندی های جولان را به بشار اسد و ملتش بازخواهد گرداند. گفتنی است متن نامه به صورت فوق محرمانه به دست بشار اسد خواهد رسید و جزییات آن هنوز اعلام نشده است.
  13. sina12152000

    نبردهای اسکندر و دارا

    با تشکر از زحمات شما بخاطر این مقاله خوب و زیبا یکی از عکس ها را هم که باز نمی شد درست کردم . فکر می کنم من این نبرد را یکبار قبلا با بازی Rome ,Total War شبیه سازی کردم که البته نیروی ایران هخامنشی نبود از اشکانیان بود . نتیجه جنگ هم با پیروزی خودم ! تمام شد. :mrgreen:
  14. sina12152000

    استراتژی قورباغه

    بعلت مشابهت دو مبحث تاپیک ها با هم ادغام شدند . این مبحث هنوز به روز است به همین جهت این پست را دادم تا تاپیک در اسکرول قرار گیرد و امیدوارم که این بحث ادامه پیدا کند.
  15. بعلت مشابهت این دو مبحث تاپیک ها ادغام شدند. امیدوارم که دوستان این بحث را با دقت دنبال کنند. :mrgreen:
  16. کارهای الکترونیکی و کنترلی و کلا برقی را هم من تا حد توان انجام می دهم. البته کار خیلی سطح بالا است و کلی باید مطالعه کرد و برایش وقت گذاشت.
  17. sina12152000

    نبرد کرامه

    نکته جالب این نبرد تلفات فداییان فلسطین و ارتش اردن است که با وجود اطلاع از زمان و مکان حمله بیشتر از اسراییل بوده است. :mrgreen:
  18. من هم با شما موافقم. پوشیدن لباس ضد شورش اصلا کار درستی نیست در مورد جمله آخرتان هم بگویم بسیج یک نهاد شبه نظامی است نه نظامی !؟
  19. فکر میکنم دوستان به اندازه کافی روی این موضوع بحث کردند. قفل شد!
  20. با اجازه آقا سعید طبق توافق مدیران گروه جنگ کلیه مطالب مربوط به جنگ تحمیلی و عزیزان دخیل در آن به بخش دفاع مقدس منتقل شدند.
  21. و فکر می کنم منظور از خودمان تمام مسلمانان اعم از شیعه یا سنی هستند قبلا هم عرض کردم پروسه بیداری مسلمین و رهایی از جهل و خرافات راهی طولانی است همین اختلافات کنونی بین شیعیان و اهل تسنن نتیجه همین جهالت است. آتش این اختلاف تنها به خود مسلمانان ضربه می زند . متاسفانه در بسیاری از اوقات بر خلاف ژست هایی که روشنفکران و عالمان دینی از هر دو گروه شیعه و سنی مبنی بر حفظ وحدت می گیرند ما شاهد دامن زدن ایشان به این اختلافات هستیم وقتی که اینها از این کارها انجام می دهند دیگر چه انتظاری از فرد عامی باید داشت. :lol:
  22. حقیقتا ما در شناخت دشمن دچار سردرگمی و تضاد هستیم و کسی نیست که ذهن ما را نسبت به این قضیه روشن کند. نه !! برای دشمن اول سخت نیست که پروژه جدیدی را تعریف کند ولی در حقیقت این ما هستیم که زمین بازی را در اختیار آنها قرار می دهیم. این ما هستیم که با حماقت خودمان براحتی بازی می خوریم. شاید پروسه بیداری مسلمین راهی طولانی و سخت باشد ولی راهی گریز ناپذیر است باید این راه طی شود. من راه دوم را بعنوان مسکنی کوتاه مدت تعبیر می کنم که زیاد نمی شود روی آن حساب کرد. راه اول علاج نهایی کار است ولی بهترین کار در حال حاضر روش سوم است.
  23. کاملا صحیح می فرمایید. متاسفانه بسیاری از این حرفها را همین الان هم نمی شود بازگو کرد چون گفتن این حرفها باعث زدن انواع و اقسام مهرها و برچسب ها می شود و بلایی سر آدم می آورند که هرگز قابل فراموش کردن نیست. همین موردی که هانس عزیز در مورد عزاداری ماه محرم گفتند یکی از این کج فهمی ها است و خوشحالم که می بینم جوانانی مثل ایشان و مثل خیلی از خوانندگان این سایت هستند که به مسایل سطحی نگاه نمی کنند. متاسفانه این تنها موضوع نیست و ده ها مورد از این دست وجود دارد که باید بصورت جدی و چالشی به بحث گذاشته شود.
  24. دشمن اول مسلمانان اعم از شیعه و سنی جهالت و کج فهمی آنهاست. سالها است مسلمانان بخاطر همین جهالت که دلایل بسیاری دارد دچار انحطاط و عقب ماندگی شده اند . همین جهالت باعث شده که فرقه ای انحرافی نظیر وهابیت ظهور کند و کارهایی به نام اسلام انجام دهند که قلم از نوشتن و زبان از بیان کردن آن شرمگین است. ای کاش این اختلافات عقیدتی بین شیعیان و سنی ها از بین می رفت یا تعدیل می شد تا شاهد اتحاد جهان اسلام بودیم. برای درمان این درد بزرگ هم باید آگاهی و سطح سواد مسلمانان بالا رود باید مسلمانان خود را باور کنند و تحلیل درستی از شرایط موجود داشته باشند. باید بسیاری از احکام اسلامی به چالش کشیده شده و مطابق شرایط روز تفسیر شود. باید بسیاری از عالمان و مفسران دینی از پیله ای که دور خود کشیده اند بیرون بیایند و نگاهی نو به شرایط کنونی بکنند و و و .... مثل اینکه زیادی داغ کردم :lol: منتظر خواندن نظرات ارزشمند دوستان هستم. از شما امپراطور عزیز هم بخاطر عوض کردن نام تاپیک و ادامه این بحث مهم تشکر می کنم.