adelkhoje

Members
  • تعداد محتوا

    299
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    11

تمامی ارسال های adelkhoje

  1. بسم الله الرحمان الرحیم مقدمه-طي دهه گذشته، موشك اسكاد به معروفترين موشك جهان تبديل شده است. اگرچه نخستين باري كه در جنگ از اين موشك استفاده شده به بيش از 30 سال پيش برمي گردد، تنها در دهه گذشته و با آغاز جنگ اول خليج فارس در 1991 اين موشك مورد توجه عموم قرار گرفت. از زمان شروع دوره تسليحات V آلمان تاكنون، تعداد موشكهاي اسكاد شليك شده در جنگها از ساير موشكها بيشتر بوده است،تاريخچه اسكاد پژواكي از كابوسي است كه تنها اخيرا به دست فراموشي سپرده شده است؛ موشك اسكاد،مهره اصلي در برنامه شوروي سابق براي جنگ هسته اي در قلب اروپا بود. پديده عجيب و متناقضي كه وجود دارد آن است كه هرچه چنين تسليحاتي مرگبارتر باشد، احتمال به كارگيري آنها نيز كمتر خواهد بود. نه ناتو و نه پيمان ورشو آنقدر احمق نبودند كه در چنين نبردي شركت كنند، و در نهايت، اسكاد هرگز در نقش مربوط به خود در جنگ افزار هسته اي به كار گرفته نشد. در عوض، اين موشك به نماد تغيير ماهيت تسليحات در دوران پس از جنگ سرد تبديل شد. در بي نظمي نوين جهاني، توجه جهان به جنگهاي كوچك و ناموزون منطقه اي معطوف شده است. در اين منازعات، موشكهاي اسكاد به سلاح برتري تبديل شد كه مي توانست اثرات تخريبي را در جايي كه ساير سلاحها موثر نيست ايجاد كند. نيروهاي مسلح پرمدعاي عراق در دوره صدام حسين، كه در آن زمان به عنوان چهارمين ارتش بزرگ جهان تبليغ مي شد، در مواجهه با نيروهاي ائتلاف در جنگ 1991 خليج فارس ناتوان مانده بود. تنها سلاحي كه عراق توانست با آن به نيروهاي ائتلاف آسيب بزند، موشك اسكاد بود. موشك اسكاد گرفتار مجادله بر روي تسليحات كشتار جمعي نيز شد، چراكه اين تسليحات بدون آنكه بر روي هدف مورد نظر رسانده شوند، كارآيي نخواهند داشت. سامانه موشك بالستيك تاكتيكي البروس با كد 8K72 ، كه در غرب با نامهاي SS-1C ، اسكاد بي شناخته مي شود، در دهه 5590 براي حمل كلاهكهاي هسته اي تاكتيكي توسعه داده شد. اين سامانه با به كارگيري در منازعات منطقه اي در دهه هاي 5590 و 5550 شهرت يافت سامانه موشك بالستيك اوليه R-11 نيازمند تعداد قابل توجهي خودرو تجهيزات و تداركات بود كه در تصوير قابل مشاهده مي باشد.با توجه به تحرك پذيري پايين اين سامانه، تعداد كمي از آن توسعه يافت موشك اسكاد مدت زيادي است كه از چرخه توليد خارج شده است، اما نسل آن با مجموعه اي از نسخه ها و مشابه هاي توليد شده در كره شمالي، چين و پاكستان ادامه يافته است. روسيه نزديك به نيم قرن پس از نخستين پرتاب اسكاد دو مرتبه تلاش كرده تا اين موشك را با موشك جديد اسكندر جايگزين كند. R-11 اسکاد A اگرچه موشك اسكاد غالبا اندكي بيشتر از مولود موشك V-2 آلمان در جنگ جهاني دوم توصيف مي شود، ريشه هاي آلماني آن پيچيده تر و غيرشفافتر از آنچه در وهله اول به نظر مي آيد، مي باشد. در دوران پس از جنگ جهاني دوم، ارتش شوروي گروههايي از متخصصان را براي اخذ فناوريهاي پيشرفته آلمان، از جمله موشك V-2 اعزام كرد. سرگئي كورولف رياست گروه V-2 شوروي را بر عهده داشت و تلاش وي هسته برنامه هاي موشكي و فضايي آينده شوروي را تشكيل داد. مهندسان كورولف آزمون شليك موشكهاي V-2 را با كمك پرسنل اسير شده آلماني، در سال 1947 در پايگاه كاپوستين يار، منطقه اي نزديك استالينگراد آغاز كردند. توليد نسخه روسي ملقب به R-1 )راكت- 5 يا موشك5 ) در سال 1948 آغاز شد و سامانه موشكي R-1 براي به كارگيري در ارتش در نوامبر 1950 پذيرفته شد. موشك R-1 از سوي ژنرالهاي ارشد روسي مورد استقبال واقع نشد. رييس فرماندهي اصلي توپخانه ) GAU ( ارتشبد ان دي ياكولوف، ابراز كرد كه موشكها به طور نامتعارفي گران قيمت بوده، براي كاربرد بسيار طاقت فرسا است و به لحاظ نظامي نيز اثربخش نيست. يكي از ژنرالها عنوان كرد كه اگر سوختي كه براي يك فروند موشك R-1 به كار مي رود را به سربازانش مي داد، آنها مي توانستند هر شهري را تسخير كنند. شكايتهاي زياد ديگري نيز مطرح شد. موشك V-2 و نسخه R-1 آن از سوخت الكل استفاده كرده و از اكسيژن مايع به عنوان اكسيدايزر بهره مي برد كه به تركيب آنها سوخت كرايوژنيك گفته مي شود. توليد و ذخيره سازي اكسيژن مايع در شرايط ميدان نبرد بسيار دشوار است، چراكه بايد تا دماهاي بسيار سرد خنك سازي شود. علاوه بر اين، موشك را نمي توان به صورت شارژ شده با اكسيژن مايع براي مدت نه چندان زيادي نگه داشت، زيرا اكسيژن مايع به سرعت شروع به جوشيدن مي كند. از همه مهمتر، عملكرد V-2 / R-1 بسيار بد بود – به طور متوسط، نيمي از موشكهاي شليك شده، شكست مي خورد و حتي آنهايي كه به ناحیه هدف می رسید،خطایی متوسط 7 تا 17 کیلومتر از هدف مورد نظر داشت. عليرغم همه اين مشكلات،ارتش شوروي، با آگاهي از اين موضوع كه اين كار تنها گام كوچكي به سمت هدف بلندپروازانه تسليحات موشكي دوربرد است، برنامه موشكي را با قدرت پيش مي برد. گام تكاملي بعدي، موشك R-2 بود، نسخه اي با برد بيشتر از R-1 با همان سوخت دردسرساز كرايوژنيك و دقت پايين. شش تيپ موشكي ويژه براي به كارگيري از اين تسليحات شكل گرفت. اما در حداكثر توان، تنها 24 لانچر در خدمت وجود داشت كه نقطه ضعف اين موشكها به شمار مي رفت. از ديدگاه فني، ظهور سيستمهاي سوخت جايگزين به نام سوختهاي هايپرگوليك يك جهش كليدي در فناوري موشكي محسوب مي شود. در سال 1945 ، لوفواف آلماني موشك ضدهواپيمايي با نام واسرفال توسعه داد كه به جاي اكسيژن مايع از اسيد نيتريك قرمز-فومينگ به عنوان اكسيدايزر استفاده مي كرد. مزيت اصلي اين سوخت آن بود كه مي توان بدون نياز به خنك سازي در دماهاي معمولي آن را به كار گرفت. عيب آن اين بود كه تركيب اكسيدايزر اسيد نيتريك با سوخت پايه كراسين(نفت) به اندازه تركيب الكل/ اكسيژن مايع انرژي زا نبود. عيب ديگر آن اين بود كه اسيد نيتريك بسيار خورنده بود و در تماس با هيدروكربنها، بهبنامد. در اوايل دهه 1950 ، فناوريهاي » زهر شيطان « ويژه بافت بدن انسان، به شدت واكنش مي داد، كه باعث شد كرولف آن را سوخت بهبود يافت و تركيب اسيد نيتريك قرمز-فومينگ محدود شده ( IRFNA )جديد و مشتقات بهبود يافته كراسين تقريبا انرژي بر واحد وزني معادل تركيب الكل/ اكسيژن مايع ارايه كرد. توسعه موشك بالستيك تاكتيكي با استفاده از سوختهاي جديد در نوامبر 1951 با همكاري OKB-1 ) )موسسه طراحي ويژه - 5 كرولف با مسئوليت طراحي كلي موشك R-11 و OKB-2 اي. ام. ايسايف، با مسئوليت توسعه موتور S2.253 مربوطه، كه بهبودي از موتور واسرفال آلماني بود، آغاز شد. موشك جديد از سوخت TG-02 تونكا كه مخلوط يكساني از دي متيلانالين و تري اتيلامين بود استفاده مي كرد. به دليل سادگي نسبي، توسعه موشك R-11 به سرعت انجام شد و آزمايش آن در آوريل 1953 شروع شد. بهينه سازيها به تدريج بر روي آن انجام شد و در سال 1953 موشك R-11 الزامات دقت اصابت خود را با محدوده خطاي متوسط 1190 متر در راستاي برد و خطاي متوسط آزيموت 660 متر برآورده كرد. پس از يك سري پرتابهاي آزمايشي نهايي از دسامبر 1954 تا فوريه 1955 موشك R-11 در تاريخ 13 جولاي 1955 براي خدمت در ارتش شوروي پذيرفته شد. اين موشك با شناسه نظامي آن يا 8A61 نيز شناخته مي شد. نخستين واحد R-11 ، تيپ 233 ام مهندسي فرماندهي عالي ) RVGK ( در مه 1955 تشكيل شد. در اين مرحله، موشك R-11 تنها مجهز به كلاهكهاي حاوي مواد منفجره بود، كه البته كار توسعه بر روي نوع هسته اي آن نيز در حال انجام بود. آرايش اوليه سكوي پرتاب به نحو چشمگيري با موشكهاي بالستيك تاكتيكي- عملياتي آتي شوروي متفاوت بود، كه يك گام مياني پس از سكوهاي كِشنده پرزحمت نوع V-2 / R-1 تا سكوهاي خودكششي بعدي موشكها به شمار مي رفت. موشك با استفاده از نوعي كِشنده سنگين AT-T ، كه با شناسه 8U227 شناخته مي شد و مجهز به جرثقيل كوچكي براي عمودسازي موشك بود، به سايت پرتاب يدك كشيده مي شد. موشك اوليه R-11 كه با استفاده از كِشنده 8U227 مبتني بر كِشنده سنگين AT-T ( به موقعيت پرتاب يدك كشيده شده و عمود شده است)، در اين تصوير بر روي قنداق پرتاب 8U22 ديده مي شود پایان قسمت اول... ادامه دارد... فهرست (اسکاد A R11 - نام اسكاد -اسكاد در دريا - B اسكاد :R-17 - بهينه سازي اسكاد - كلاهكهاي اسكاد -انواع مخفي اسكاد- سازمان دهي اسكاد- پرتاب اسكاد -اسكادهاي پيمان ورشو -گسترش اسكاد -اسكاد در جنگ: مصر- اسكاد در جنگ: عراق -اسكاد در جنگ: ساير منازعات - اسكاد در جنگ: افغانستان - گسترش اسكاد: كره شمالي) منابع در پایان مطلب قرار خواهد گرفت... copy right :میلیتاری،بدون ارجاع به این لینک و نام نویسنده ،کپی این مطلب خلاف قانون سایبری می باشد.
  2.     در مراتب بالای کار سرویس های اطلاعاتی ، واقعیات در بسیاری حالات و در همه جنبه های خود مطابق بود با زیبا ترین بدایع داستان های ملودرا . پیچیدگی های توطئه و ضد توطئه ، نیرنگ و خیانت ، جاسوسی و خود فروشی ، عوامل دروغین ، عوامل حقیقی ، جاسوسان دو جانبه ، طلا و فولاد ، بمب ، خنجر و جوخه آتش ، آنچنان در هم بافته شده بود  که ساختمان آن باور نکردنی به نظر می رسید ، اما حقیقت داشت . رئیس و افسران سرویس مخفی در این جهان پر پیچ و خم ، تاریک و زیر زمینی زندگی را خوش می گذراندند و وظیفه خود را با خونسردی و بدون احساس انجام می دادند .   وینستون.اس .چرچیل     اولترا ، برنامه ای بود ، شبکه ای از مهندسان و دانشمندان بریتانیایی و لهستانی و در راس آن چرچیل نخست وزیر بریتانیا که قصد نفوذ به دستگاه رمز آلمان نازی یعنی انگیما و رمزگشایی این دستگاه را داشتند . دستگاه انگیما در اصل متعلق به یک مهندس هلندی به نام هوگو کوخ می باشد که در سال 1919 این دستگاه را با عنوان ماشین تایپ سری در شهر لاهه ثبت اختراع کرد و به دنبال عرضه آن در اروپا و برای شرکت های تجاری برای حفاظت از اسرار تجاری و اقتصادی در نظر داشت ولی مهندس هلندی از این کار عاجز ماند و طرح خود را با مبلغی ، امتیاز ماشین خود را به یک مهندس آلمانی به نام آرتور شربیوس فروخت که مهندسی مبتکری از اهالی برلین بود ، این مهندس آلمانی از روی نقشه های کوخ ماشین را تکمیل کرد و نام آنرا انگیما ( به المانی به معنی رمز) گذاشت . مهندس المانی نیز قصد بکار گیری این دستگاه در امور تجاری در سطح اروپا شد اما تجربۀ شربیوس موفقیت آمیز نبود و وی امتیاز دستگاه خود را به یک شرکت دیگر فروخت .   تا اون موقعه هیتلر به قدرت رسیده و سازماندهی مجدد ورماخت در حال انجام بود ، ژنرال های وی در جست و جوی یک دستگاه رمز جدید بین آزمایشگاه ها و کارگاه های صنعتی در رفت و آمد بودند تا در آینده اسرار خود را کاملاً حفاظت کنند .ارزیابی انگیما به عهدۀ سرهنگ اریش فلگیبل گذاشته شد که در شرف رسیدن به ریاست اداره مخابرات ارتش و سرفرماندهی آلمان بود . فلگیبل شخصی بود که در آینده در زمرۀ توطئه چینان گروه ارکستر سیاه (مخالف نظام نازی و شخص هیتلر) در آمد .   پس از اینکه فلگیبل انگیما را آزمایش کرد ، این دستگاه به یکباره از صحنۀ فعالیت های بازرگانی برچیده شد . اینک آشکار شده بود که این دستگاه ارزان ، سریع ، قابل حمل ، آسیان ، و تعمیر آن خیلی ساده است و همچنین رمزهای فراوانی را در بردارد . مهمتر از همه ، این دستگاه در مقابل پیشرفته ترین روش های کشف رمز سربلند از آب در آمد . این مسئله زیاد مهم نبود که دستگاه به دست دشمن می افتاد یا نه ، زیرا بدون دانستن کلید تنظیم این وسیله ، استفاده از آن غیر ممکن می شد . انگیما نیازهای ورماخت را از هر نظر بر آورده می ساخت.   میزان آگهی سرویس اطلاعاتی انگلستان از این دستگاه به همین جا ختم می شد تا اینکه سرگرد هرولد لرس گیبسن نماینده ام آی 6 در پراگ خبر داد که سرویس اطلاعاتی لهستان نیز که همراه انگلستان علیه آلمان ها و روس ها کار می کرد به موضوع انگیما علاقه مند است . سرویس اطلاعات لهستان گونه تجاری انگیما را بدست آورده بود و تحلیلگران رمز لهستان که توسط دو ریاضیدان لهستانی ام . ره یفسکی و اچ . زیگالکسی هدایت می شدند برخی مشکلات ریاضی مربوط به کشف رمز مخابرات به وسیله انگیما را حل کرده بودند . اما نفوذ لهستانیها به سیستم انگیما از جنبۀ ریاضی و آماری بود و نه مکانیکی و گذشته از آن ، آنها تنها با مدلی که برای مخابرات تجاری به کار می رفت تجربه و کار کرده بودند ولی انتظار می رفت آلمان ها این دستگاه را برای استفاده از ورماخت تکمیل و پیچیده تر کرده باشند .     دستگاه انگیما   اما فرانسوی ها برای نخستین بار توانستند به گونۀ نظامی انگیمای آلمانیه رخنه کنند و این کار نه از طریق آزمون و خطایی تحلیل ریاضی و آماری ، بلکه از طریق یک خائن  در ورماخت انجام دادند.در ارتباط با این خائن ، در تابستان سال 1937 یک آلمانی با سفارت فرانسه در برن تماس گرفت و پیشنهاد کرد که علیه رایش سوم و به نفع فرانسه برای آنها کار کند . او خود را کارمند اداره تحقیق ، اصلی ترین سازمان تحلیل رمز رایش معرفی و کرد و انگیزۀ خود را در انجام این کار ایدئولوژیک ذکر نمود ، نیروهای سرویس اطلاعات فرانسه برای اطمینان از شخص ، یکی از عامل های خود را برای مصاحبه با این شخص به آلمان فرستادند که پس از مصاحبه و تایید او ، سرویس اطلاعات فرانسه متوجه شد که «مهندسان آلمانی یک دستگاه رمز گذاری و رمزگشایی با سیستم کاملاً جدید ساخته اند» این دستگاه همان انگیما بود .   کمی بعد فرد آلمانی ، دستور العمل سری استفاده از دستگاه را به همراه یک متن رمزی و متن رمزگشایی شده به سرویس اطلاعات فرانسه تحویل داد . سرویس اطلاعات فرانسه توانسته بود با استفاده از ابزار دقیق یک کارخانه آمریکایی – فرانسوی سازندۀ ماشین حساب واقع در خارج پاریس ، یک مدل ثانوی از انگیما درست کند . علاوه بر این ها شخص خائن آلمانی تغییرات ماهیانه کلید های رمز ورماخت که به منظور جلوگیری از لو رفتن رمزها صوت می گرفت برای سرویس اطلاعات فرانسه شروع به ارسال کرد . پس مدتی کوتاه فرانسوی ها توانایی کاملی را در خواندن سری ترین رمز های آلمان پیدا کردند که تحول اطلاعاتی بسیار مهمی به حساب می آمد . اما این موفقیت آن ها تا زمانی ادامه پیدا می کرد که منبع اطلاعاتی شان می توانست تغییرات ماهیانه کلید رمز را برای آنان بفرستد .   نفوذ بریتانیا به رمز های مخابراتی آلمان ها به شکل دیگری صورت گرفت . در ژوئن سال 1938 منزیس (رئیس سرویس اطلاعات بریتانیا) پیامی دریافت کرد که بعداً معلوم شد مهمترین اطلاعات کسب شده در تاریخ اطلاعاتی جنگ جهانی دوم است .   این خبر نیز از سوی گیبسن و از پراگ مخابره شده بود . به گفتۀ گیبسن ، وی در سفر اخیرش به ورشو ، از طریق سرویس اطلاعات لهستان با یک یهودی لهستانی برخورد کرد که پیشنهاد داد اطلاعاتش را در مورد انگیما به ام آی 6 بفروشد . مرد لهستانی که ریچارد له وینسکی (نام مستعار) معرفی شده بود ، به عنوان ریاضی دان و مهندس در کارخانۀ سازنده انگیما کار کرده ولی سپس به دلایل مذهبی از آلمان تبعید شده بود ، او در ورشو مورد توجه سفارت بریتانیا قرار گرفت . این شخص در گفت و گو با عامل امی آی 6  قیمت خود را اعلام کرد : ده هزار پوند پول ، یک پاسپورت انگلیسی و یک اجازۀ اقامت در فرانسه و برای خود و همسرش ، او نمی خواست در انگلستان زندگی کند ، زیر در انجا دوست و آشنایی نداشت . له وینسکی اعا می کرد در مورد انگیما آنقدر می داند که بتواند یک نمونه از آن درست کند و نقشه قسمت اصلی دستگاه را ترسیم نماید این قسمت قلب دستگاه محسوب می شد و شامل سیستم سیم کشی پیچیدۀ چرخنده های داخل آن بود .       منزیس ، رئیس وقت سرویس اطلاعات بریتانیا     وقتی نامه گیبسن به منزیس رئیس ام آی 6 رسید ، وی هم به هیجان آمد و هم مشکوک شد ، نمی شد باور کرد آلمانی ها اجازه داده باشند ، آدمی با این همه اطلاعات ارزشمند کشورشان را براحتی ترک کند و منزیس مشکوک از این که نکند له وینسکی را آلمانی ها فرستاده باشند تا سازمان کوچک کشف رمز بریتانیا را منحرف کنند و به مسیر غلطی بیندازد و تصمیم گرفت تا با متخصصان کشف رمز مشورت نکرده است قدمی بر ندارد . اما وقتی متخصصان پس از بررسی برخی اطلاعات فنی که توسط گیبسن فرستاده شد بود ، اعلام کردند اطلاعات صحیح به نظر می رسد ، منزیس تصمیم گرفت دو تن از آنان را به ورشو بفرستد تا له وینسکی مستقیماً گفت و گو کنند .   منزیس این افراد را در جریان ماموریت قرار داد و گفت وظیفۀ آنان رفتن به ورشو ، گفت و گو با له وینسکی و گزارش دادن میزان اطلاعات اوست ، چنانچه آنان به درستی گفته های وی معتقد شدند ، می بایست به کمک گیبسن ترتیب انتقال مرد لهستانی و همسرش را به پاریس می دادند و وی را زیر کنترل فرمانده ویلفرد داندردیل نماینده ام . آی 6 در پاریس (ملقب به مامور شمارۀ 2400) قرار دهند . سپس له وینسکی می بایست زیر نظر آنها دستگاه انگیما را دوباره سازی کند . این دو شخصی که برای مصاحبه در نظر گرفته شده بودند آلفرد دیلوین ناکس و آلن ماتیسون تورینگ ، به ترتیب بهترین تحلیل گرد رمز انگلستان و دیگری یکی از ریاضی دانن برجسته انگلستان به حساب می آمد .   این دو شخص ابتدا در موزۀ مادام کوری ملاقات کردند و سپس قدم زنان در طول ساحل به سوی خانۀ او در محله یهودی ها رفتند .پس از گفت و گو این دوشخص با له وینسکی ، ناکس و وتورینگ به منزیس توصیه کردند درخواست های وی را بپذیرد . ترتیبات لازم اتخاذ شد و له وینسکی و همسرش توسط گیبسن و همراهی این دو تحلیلگر رمز با استفاده از پاسپورت سیاسی انگلیسی از طریق استکهلم به پاریس انتقال یافتند تا در معرض خطر آلمان قرار نگیرند .آنها در پاریس زیر کنترل داندردیل قرار گرفتند و وی بدون اینکه به سرویس اطلاعاتی فرانسه اعلام کند له وینسکی در فرانسه به چه کاری مشغول است اوراق لازم برای اقامت وی را فراهم ساخت . انگیما تحت نظر داندردیل بتدریج شکل می گرفت . له وینسکی در آپارتمانی در کنارۀ رود سن کار می کرد و دستگاهی می ساخت شاهکار الگو برداری بود . قبل از ظهور این ماشین های رمز ساز ، رمز کردن پیام ها به آرامی و از طریق نیروی انسانی صورت می گرفت . آن طور که تورینگ و ناکس کشف کردند ، اکنون انگیما می توانست تعداد بی شماری رمز با کلید های مختلف تولید کند ، این دستگاه کاملترین سیستم مخفی نوشتن بود یا لا اقل چنین به نظر می رسید . ظاهراً هیتلر کامل به انگیما اطمینان داشت .       دستگاه کشف رمز بریتانیا با نام مستعار «بمب» که اطلاعات مهم رایش سوم را کشف می کرد ، به مجموعه اطلاعات مهم اولترا اطلاق می شد     تحقیقات طولانی و پیگیر نشان می داد که با توصیه فلگیبل ، سرویس های نظامی ورماخت از انگیما استفاده می کردند . استفاده از این دستگاه از سطح بالا شروع شد و تا سطح مخابرات هنگ ها نیز ادامه یافت .حتی کشتیهای کوچک جنگی نیز به این دستگاه مجهز بودند چرا که افتادن انگیما به دست دشمن برای سردر آوردن از مخابرات رمز آلمانی ها کافی نبود . تنها دانستن کلید رمز ها بود که به افراد اجازه می داد متن غیر رمز مخابرات را به دست آورند . به همین دلیل آلمانی ها این دستگاه به ژاپنی ها هم فروختند ، همچنین ایتالیا ، رومانی و بلغارستان مجاز بودند از این دستگاه استفاده کنند .     روشن بود که اعتماد هیتلر به انگیما کار نادرستی است چرا که هم لهستانی ها و هم فرانسوی ها در درستگاه رمز آلمان رخنه کرده بودند و انگلستان نیز درصدد بود مدلی از ماشین انگیما بسازد . درستی مدل ساخته شده توسط له وینسکی زمانی تایید شد که لهستانی ها توانستند یک مدل واقعی از دستگاه انگیما را به دست آورند و یکی از کارمندان موسسه رمز بریتانیا به نام سروان آلیستر دنیستون به ورشو رفت تا آن را تحویل بگیرد . اما انگلیسی ها فهمیدند که برخلاف لهستانی ها قادر نیستند به کشرف رمز خسته کننده و وقت گیر انگیما از طریق ریاضی تکیه کنند . ارزش واقعی اطلاعاتی که در این رمز ها وجود داشت به سرعت کشف رمز و به دست آوردن اطلاعات بستگی داشت . همچنین بر خلاف فرانسوی ها ، آن ها نمی توانستند بر خدمات شخص خائنی که کلید های رمز را برای آنها می فرستاد تکیه کنند . باید پذیرفت که آلمان ها از این کلید های رمز به خوبی مراقبت می کردند وچنانچه این کلید ها دست دشمن می افتاد ، عوض کردن آنها کار بسیار آسانی بود .   در نتیجه ، تنها راه رخنه به اسرار انگیما این بود که ماشین دیگری ساخته شود که بتواند آنچه را که هریک از هزاران دستگاه انگیما در ورماخت انجام می داد تقلید و منعکس کند . وسیله ای که قرار بود این نقش را ایفا کند ، با اسم مستعار «بمب» با سرپرسی مهندس هارولد کین ، و یک تیم دوازده نفری از مهندسان دیگر انجام شد ، این ماشین در خفای کامل – آنقدر کامل که هنوز هم کارهای انجام شده در آن زمان افشا نشده است – شکل گرفت . این دستگاه جعبۀ مسی گرنی بود با ابعاد حدود 2.5 متر در 2.5 متر و به انواع قدیمی جا کلیدی شباهت داشت . درون این ماشین مجموعه ای از کارهای مهندسی جا داشت که توصیف آن از محالات است .   این دستگاه در محوطۀ شماره در پناه درخان ، بلچلی پارک قرار داده بودند و بزودی زمان کار آزمایشی بر روی آن فرا رسید . سه کشور در گیر پروژه انگیما یعنی بریتانیا ، لهستان و فرانسه تصمیم گرفتن در یک کنفرانس در شاتو وینول در 25 کیلومتری پاریس برای پیشگیری از لو رفتن پروژه و از دست رفتن نیروها در صورت سقوط کشورهای لهستان و فرانسه کلیه نیروها و تجهیزات مربوط به این پروژه را به لندن منتقل کنند ، اما وجود این احتیاط کاری ها، تقریباً مسلم است که آلمان ها از رخنۀ لهستان در مخابرات انگیما باخبر بوده اند ، چرا که عجیب است لهستانیها با وجود رخنه در مخابرات انگیما ، زمانی که ورماخت به لهستان حمله کرد غافلگیر شدند .     در همین حال آزمایش بمب در بلچلی ادامه داشت . کار این دستگاه ابتدا نامطمئن به نظر می رسید و صدای عجیبی داشت . وقتی کار می کرد تا کلید های رمز آلمان ها را کشف کند صدایی مانند صداهای سوزن بافندگی ایجاد می کرد . اما عملکرد آن بهبود یافت و تقریباً در همان زمان که آلمان ها آماده می شدند به لهستان حمله کنند موفق به رخنه در رمزهای انگیما شد . دستاورد های بمب در ابتدا بیشتر اتفاقی به نظر می رسید تا نتیجۀ محاسبات ریاضی ، اما به هرحال ، مسلم شده بود که این دستگاه حاصل تخیل اندیشه های دیوانه نبود ، بلکه واقعاً کار انجام می داد .     وقتی آلمان در سوم سپتامبر 1939 به لهستان هجوم برد ، انگلستان و فرانسه بالاخره به هیتلر و رایش سوم اعلام جنگ دادند . بریتانیا چندان برای جنگ آماده نبود اما بمب در حال کار بود و این دستگاهی بود که فراهم آوردن ارزشمندترین اطلاعات جنگی را برای انگلستان تضمین می کرد . این اطلاعات اولترا نام داشت .   بمب نخستین نشانه های نتایج خود را از استراق سمع مخابرات لوفت وافه ، در حوالی آوریل سال 1940 نشان داد . در این هنگام هیتلر که در لهستان پیروز شده بود مشغول آماده کردن ارتش ها و نیروی هوایی اش بود تا تهاجم به فرانسه و کشورهای کوچک اطراف آن را سازماندهی کند .   این معجزه را «اولترا» نام نهادند و این نامی بود که دریاسالار های قدیمی در جنگ ترافالگار از آن به عنوان اسم رمز استفاده کرده بودند و اکنون توسط بریتانیا برای اشاره کردن به با ارزش ترین اطلاعات بدست آمده از کشف رمز به کار می رفت . محتوای این رمزهای کشف شدۀ اولیه چندان مهم نبودند. ولی اهمیت این کشف رمز را آشکار می ساختند . اگر بمب توانسته بود در رمزهای گورینگ رخنه کند ، چقدر طول می کشید تا می توانست مخابرات بی سیم دستگاه اطلاعاتی کاناریس یا خود هیتلر را آشکار سازد ؟ در اینجا مدارکی وجود داشت که نشانۀ آغاز دریافت اطلاعات از قلب سرفرماندهی عالی آلمان ها بود و اگر اولترا می توانست آن چنان که امید می رفت به کار ادامه دهد ، مسلماً به یکی از مهمترین سلاح ها در پیروزی بر رایش سوم بدل می شد (به نوعی برگ برنده بریتانیا در جنگ جهانی دوم شد) .   نخستین سهم عمدۀ اطلاعاتی اولترا در جنگ جهانی دوم ، مطلع ساختن بریتانیا از وجود «پروندۀ زرد» یعنی تهاجم بزرگ هیتلر علیه اروپای غربی بود .وجود پروندۀ زرد زمانی کاملاً تایید شد که در فوریۀ 1940 یک هواپیمای آلمانی به علت شرایط بد جوی به اجبار در بلژیک بر زمین نشست و طرح کامل حمله به دست مقامات بلژیکی افتاد . علاوه برآن ، تجسس هوایی فرانسوی ها آشکار کرد حجم عظمی از نیروهای پیاده و زره پوش آلمان در منطقه ایفل متمرکز شده است و بعدا نیز ادعا شد شد که جهت و اهداف تهاجم که به افراد سرویس اطلاعاتی آلمان گفته شده بود ، از طریق یک خائن آلمانی که به عنوان جاسوس دوجانبه به فرانسه خدمت می کرد به دست فرانسویها افتاده است . با این حال ، وقتی 2.5 میلیون نفر افراد ارتش هیتلر در دهم ماه مه 1940 به بلژیک ، هلند و فرانسه حمله کردند همۀ ناظران کاملاً غافلگیر شدند . این امر یکی از شگفت آورترین و تکان دهنده ترین شکست ها در تاریخ اطلاعات نظامی بود .   بعد از هجوم غافلگیرانه آلمان به اسکاندیناوی در هجوم خود به نروژ دولت چمبرلین به خاطر این حادثه متزلزل شد و در نهایت با آغاز حمله رایش سوم به « پروندۀ زرد» اروپای غربی دولت چمبرلین سقوط کرد و چرچیل لرد اول دریاداری بریتانیا به خانه شماره 10 داونینگ استریت فرا خوانده شد تا دولت خود را تشکیل دهد . چرچیل در این زمان 66 ساله بود و برای کسانی که او را می شناختند ، چنین می نمود که وی تمام این 66 سال را مشغول آموختن برای رسیدن به چنین لحظه ای بوده است . او که از رهروان راه ادوارد هفتم بود و به خاطر میراث آریستوکراسی اش ، به عظمت انگلستان و سروری طبقه اش اعتقاد داشت و خوش مشرب ، بی پروا ، مرموز ، عملگرا ، نسبت به ژنرالها بی رحم همانند هیتلر ، و خطیب و شاعر بود . این بود ویژگی های نخست وزیربریتانیا در جنگ جهانی دوم .       چرچیل مرد روز های سخت جمله معروف او در جنگ جهانی دوم : «در دوران جنگ ، حقیقت آنقدر ارزشمند است که باید حفاظی از دروغ همیشه همراه آن باشد .»     چرچیل نخست وزیر بریتانیا در جنگ جهانی دوم ، به جنگ اطلاعاتی اهمیت فراوانی قائل بود ، طوری که برای جنگ اطلاعاتی و فریب علیه دشمن ، اقدام به تشکیل سازمانی مخفی به نام مرکز کنترل لندن با حضور نیروهای نخبۀ بریتانیا کرد . بعد از سقوط فرانسه چرچیل از اطلاعات اولترا کمال استفاده برای تخلیه نیروهای بریتانیا در بندر دونکرک کرد و در زمان حمله قریب الوقع رایش سوم به جزیره بریتانیا ، اطلاعات اولترا به دقت زیر نظر داشت و توانست با بهره برداری کامل از اطلاعات اولترا به طور موثر بر علیه لوفت وافه در نبرد های هوایی لندن ظاهر شود ، اسکادران هایی هوایی کم تعداد نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا با داشتن اطلاعات کافی توانست نیروهای لوفت وافه عقیم گذارد به طوری که هیتلر تفوفق هوایی که لازمه عملیات زمینی در جزیره است  نتوانست بدست بیاورد ، سرفرماندهی عالی آلمان بزودی متوجه شد که اطلاعات لوفت وافه درز می کند و برای مطمئن شدن از درز اطلاعات لوفت وافه توسط سرویس اطلاعات بریتانیا ، تصمیم گرفته شد شهرهای کاونتری ، بیرمنگام و وولور همپتن در شب های مهتابی سال 1940 بمبارن خواهند شد .اولترا به خنثی کردن تهاجم آلمانیها کمک کرده بود ، اما زمان پرداختن بهای بزرگی بود که انگلستان می بایست به خاطر آنچه چرچیل «سری ترین منبع من» می نامید بپردازد ، به سرعت فرا می رسید ؛ این بها شهری بود به نام کاونتری.   ادامه دارد ...     منابع  :    کتاب حصاری از دروغ نوشته آنتونی کیو براون ، ترجمه محسن اشرفی ، چاپ 1388 صص 8 تا 55     پی نوشت :    با تشکر از آقا مصطفی عزیز mostafa_by 
  3.       بخش دوم ؛ کاونتری بهای پرداختی چرچیل برای حفظ اولترا     نخستین سهم عمدۀ اطلاعاتی اولترا در جنگ جهانی دوم ، مطلع ساختن بریتانیا از وجود «پروندۀ زرد» یعنی تهاجم بزرگ هیتلر علیه اروپای غربی بود . در سالهای بعد از جنگ ژنرال برتراند ادعا کرد بین پایان اکتبر 1939 تا میانه ژوئن 1940 ، فرانسوی ها به تنهایی بر 141 کلید مختلف رمزهای انگیما دست یافته و از این طریق قادر شده بودند همراه با بریتانیاییها حدود پانزده هزار پیام رمز آلمانیها را بخوانند . هشدارهای مداوم اعضای گروه ارکستر سیاه – که بین آنها افرادی از ستاد کل ارتش آلمان ، سرویس اطلاعاتی ، و واتیکان وجود داشت – در مورد خطر قریب الوقوع حملۀ آلمان این اطلاعات را تقویت کرد.   وجود پرونده زرد زمانی کاملاً تایید شد که در فوریۀ 1940 یک هواپیمای آلمانی به علت شرایط بد جوی به اجبار در بلژیک برزمین نشست و طرح کامل حمله به دست مقامات بلژیکی افتاد . علاوه بر آن ، تجسس هوایی فرانسوی ها آشکار کرد حجم عظیمی از نیروی های پیاده و زره پوش آلمان در منطقه ایفل متمرکز شده است و بعدها نیز ادعا شد که جهت و اهداف تهاجم که به افراد سرویس اطلاعاتی آلمان گفته شده بود ، ازطریق یک خائن آلمانی که به عنوان جاسوس دوجانبه به فرانسه خدمت می کرد به دست فرانسوی ها افتاد است . با این حال ، وقتی 2.5 میلیون نفر افراد ارتش هیتلر در دهم ماه مه 1940 به بلژیک ، هلند و فرانسه حمله کردند همۀ ناظران کاملاً غافلگیر شدند . این امر یکی از شگفت ترین و تکان دهنده ترین شکست ها در تاریخ اطلاعات نظامی بود .   آلمانی ها در حملۀ خود به دانمارک و نروژ که در آوریل 1940 صورت گرفت نیز غافلگیرانه عمل کردند . بدتر از  همه این بود که توانستند در طول عملیات نروژ ، به خاطر توانایی شان در کشف رمز ارتباطات نیروی دریایی بریتانیا خسارات جدی به ناوگان انگلستان وارد سازند . دولت چمبرلین به خاطر این حادثه متزلزل شد و با آغاز اجرای طرح پروندۀ زرد از سوی هیتلر ، سقوط کرد . ساعت 11 صبح روز حمله ، تنها چند ساعت بعد از اینکه توپ های آلمانی بازکردن راه خود را آغاز کرده بودند و شبه نظامیان آلمانی هنوز در حال اشغال مناطق کلیدی هلند و بلژیک بودند ، وینستون چرچیل ، لرد اول دریاداری ، به خانه شمارۀ 10 داونینگ استریت فراخوانده شد .   چمبرلین سخنان ترسناک کرامول در مجلس طولانی [1] را شنیده بود که اینک از سوی رفقای محافظه کارش به او خطاب می شد به این مضمون که : «هرکار خوبی هم که کرده باشی ، به خاطر آن خیلی زیاد بر این کرسی تکیه زده ای . پایین بیا و بگذار کارما با تو به انجام رسیده باشد . به نام خداوند ، برو !» چمبرلین تصمیم گرفت استعفا دهد و از چرچیل پرسید آیا حاضر است جای او بنشیند ؟ چرچیل گفت که آماده است و فراخوان پادشاه نیز عصر همان روز ، زمانی که چرچیل در دفتر خود در وزارت دریا داری کار می کرد ، از راه رسید .   چرچیل آن روز عصر ، راس ساعت در کاخ باکینگهام به حضور پادشاه جورج ششم رسید . پادشاه و نخست وزیر جدید در مورد اوضاع صحبت کردند ، چرچیل دست شاه را بوسید و تعظیم کنان عقب رفت تا خارج شود . او اکنون 66 ساله بود و برای کسانی که اورا می شناختند ، چنین می نمود که وی تمام این 66 سال را مشغول آموختن برای رسیدن به چنین لحظه ای بوده است . .او که از رهروان راه ادوارد هفتم بود و به خاطر میراث آریستوکراسی اش ، به عظمت انگلستان و سروری طبقه اش اعتقاد داشت و خوش مشرب ، بی پروا ، مرموز ، عمل گرا ، نسبت به ژنرال ها بی رحم همانند هیتلر ، و خطیب و شاعر بود ، بزودی عده ای از جوانان نیروی دریایی را به دور خود جمع کرد و دستگاهی را بنیان گذاشت که می بایست تمام مدت جنگ را با کمک آن بجنگد . درحالی که آلمان ها بلژیک و هلند را ویران می کردند و با شروع عملیات بزرگی در «سدان» در پی محاصرۀ فرانسه بودند ، او قدرت کابینه جنگی اش ، کمیتۀ روسای ستاد ، ستاد مشترک برنامه ریزی (که مرکز کنترل لندن بعداً از دل آن بیرون می آمد) را پی میگ ذاشت و گسترش می داد . او دستور داد «کمیته مشترک اطلاعاتی» تجدید سازمان شود تا ، برخلاف هیتلر ، به جای چند سازمان رقیب ، یک منبع و ادارۀ اطلاعاتی در دست خود داشته باشد و این امر مسئله ای اساسی در بکارگیری روش های ویژه در جنگ آیندۀ اطلاعاتی بود .   در آن لحظه از جنگ هیچ یک از سازمان های تشکیل شده مورد نظر چرچیل نمی توناست بر نبردی که در فرانسه در حال انجام بود اثری بگذارد . بلژیک و هلند از پا افتاده بودند و ارتش آلمان در طول فلاندرز به سوی پاریس می شتافت و ارتش انگلیس در دونکرک گیر افتاده بود . در اوضاع آشفته و بهم ریخته ماه های مه و ژوئن ام آی 6 با مسئله فوری روبرو بودند که قویترین آنها لزوم حفظ امنیت اولترا بود . له وینسگی و همسرش را می بایست الزاماً از پاریس بیرون برد تا مبادا به چنگ آلمان ها بیفتند و اسناد و مدارک و ماشین ها و افراد مرتبط با اولترا نیز باید تخلیه می کردد  . که این مورد با فرستادن هواپیمای مخصوص به سوی پاریس له ینسکی بدون تاخیر ازپاریس و فرانسه خارج و به لندن منتقل شد . له وینسکی در لندن به یک خانۀ امن ام آی 6 رفت ، تحت مراقبت پلیس قرار گرفت و سپس ناپدید شد . تا آنجا که معلوم شده است او هیچ تماسی با سفارت لهستان یا جامعۀ تبعیدیهای لهستانی در لندن نگرفته بود . در مورد ناپدید شدن وی گمان های مختلفی وجود دارد . برخی از لهستانی ها معتقدند که وی توسط سرویس  مخفی به طور پنهانی به کانادا برده شده است . لهستانی دیگری گفته است اطلاعات موثقی دربارۀ فرستاده شدن وی به استرالیا دارد و در آنجا مزرعه ای به او داده شده است .   در همان وقت که له وینسکی را از پاریس فراری دادند ، سرویس اطلاعاتی فرانسه نیز تخلیۀ پاریس را آغاز کرد . تمام چیزهایی که به انگیما مربوط می شد از راه زمین و با اسکورت مسلح به ویشی ، اقامتگاهی خوش آب و هوا در میان تپه های سزب اورن فرستاده شد . انگلستان هیچ ردی از وجود اولترا در فرانسه باقی نگذاشت : افراد واحد ویژۀ رابط که حفظ امنیت اولترا را به عهده داشتند ، همراه با لرد گورت که نمایندۀ اطلاعاتی انگلستان نزد فرانسوی ها بود به سلامت گریخته بود .   آلمانی ها تمام مدارک اطلاعاتی مخابراتی فرانسه و انگلستان را که دردسترس بود به چنگ آوردند و اینها مدارکی بود که امنیت سیستم های رمز ارتش انگلستان را طی ماه های آتی و تا زمانی که سیستم جدیدی از رمزپی ریزی نشده بود به مخاطرۀ جدی می افکند . اما وقتید ر 21 ژوئن سال 1940 شرایط متارکۀ جنگ را در واگن راه آهن مارشال فوخ در فوردوکومپن-همان واگنی که آلمانی ها در جنگ جهانی اول در آن تسلیم نامۀ خود را امضا کرده بودند – از سوی هیتلر دریافت می کردند ، هیچ مدرکی در فرانسه مبنی بر رخنه در سیستم انگیما موجود نبود . یک هفته بعد ارتش آلمان به مرز فرانسه رسید و انگلستان در مقابل جبهۀ خویش که از دماغه شمالی در قطب تا رشته کوه پیرنه امتداد یافته بود قرار داد .  هیتلر پیروزمندانه وارد پاریس شد . نیروهای او ارتش قدرت مند فرانسه را – که از نظر نفرات و جنگ افزار از ارتش آلمان بیشتر بود ، اما از نظر روحی ، جسارت ، ومهارت به پای آن نمی رسید- در مدت 42 روز منهدم ساخته بودند . هیتلر به برلین بازگشت و پیشنهاد صلح داد : او طالب جنگ طولانی با انگلستان نبود و می اندیشید جنگ به پایان رسیده است . چرچیل این ادعای اورا ، حتی قابل پاسخ ندانست و برای چند روز به نظر می رسید در روند وقایع وقفه ای حاصل شده است . نقشه بعدی هیتلر چه بود ؟ آیا ممکن بود به جزایر انگلستان حمله کند ؟   تاکنون در تاریخ انگلستان – حداقل از دوران ناوگان بزرگ در سال 1588[2] - داشتن اطلاعات کافی تا این حد برای بقای کشور انگلستان اهمیت نیافته بود . ناراحتی جزیره نشینان بسیار زیاد بود ، زیرا ارتش بعد از عقب نشینی کامل از دونکرک نامنظم شده بود  ، نیروی هوایی با وجود کیفیت بالا بسیار محدود بود و نیروی دریایی هرچند هنوز یکی از بزرگترین ناوگان جهان بود ، به شکل خطرناکی برای عملیات حفاظت از منطقه کانال و همچنین باز نگه داشتن راه تدارکاتی ایالات متحده و مستعمرات در منطقۀ وسیعی پراکنده بود .   برای تظاهر به اینکه از این نیروها برای واکنش در برابر تهاجم استفاده خواهد شد ، انگلستان مجبور بود بلوف بزند و مبارزه ای برای فریب دادن آلمان های آغاز کند : بلوفی براگمراه کردن هیتلر در مورد توانایی بریتانیا در جزیره ،  و سازمان دادن یک فریب جنگی برای دست آوردن پیش آگاهی درمورد مقاصد نظامی هیتلر . در همین موقعه بود که اولترا دستاورد های اولیه خود را آشکار کرد . هیتلر نخستین دستورات خود راجع به «عملیات شیردریایی»[3] را دوم ژوئیه 1940 صادر کرد . علاوه بر آن ، دستورات دیگری با جزئیات افزونتری در شانزدهم ژوئیه از سوی او صادر شد . سپس هیتلر در اول ماه اوت دستور العملی با عنوان «عملیات جنگ هوا – دریایی علیه انگلستان» صادر کرد . همراه با این دستور به منظور «فراهم آوردن شرایط ضروری برای غلبه نهایی بر انگلستان» صادر شده بود ، هیتلر فرمان می داد دستورات داده شده بلا فاصله توسط لوفت وافه به مرحله اجرا گذاشته شود .   هدف کلی از عملیات شیر دریایی ، آنگونه که هیتلر نوشته بود ، جلوگیری از تبدیل انگلستان به پایگاهی برای ادامۀ نبرد علیه آلمان به حساب می آمد . در نتیجه ، نبرد بریتانیا آغاز شد و این نبردی بود که چرچیل در نشست سری مجلس عوام در بیستم ژوئن و در زمانی که حتی فرانسه هنوز سقوط نکرده بود ، به مردان کشورش گفته بود که منتظر آن باشند . او گفته بود :«همه چیز به پیروزی در نبردی که در اینجا ، در انگلستان و در همین تابستان انجام خواهد شد بستگی دارد.»   نبرد بریتانیا با حملات هوایی وسیع لوفت وافه آغاز شد که به منظور به جنگ کشاندن جنگنده های هوایی نیروی هوایی انگلستان و از بین بردن  و تضیعف انها صورت می گرفت  . در اجرای فرمان هیتلر ، گورینگ منهدم کردن نیروی هوایی انگلستان و تسلط بر آسمان این شکور را یک پیش شرط اساسی برای آغاز تهاجم نیروی زمینی می دانست . از آغاز نبرد ، چرچیل و ستاد فرماندهی هوایی ، از طریق اولترا از اکثر و اغلب همۀ طرح ها ، هدف ها و تاکتیکهای لوفت وافه باخبر بودند . این پیش آگهی از تاکتیک های لوفت وافه ، طراحان تاکتیک نیروی هوایی بریتانیا را قادر می ساخت اسکادران های خود را در موقعیت های مناسب زمانی و مکانی و همچنین ارتفاع مسلط قرار دهند . و به جای این که بعد از شنیدن چند آژیر قرمز در آسمان سرگردان شوند و نیرو و توانایی خود را در آسمان هدر دهند ، دفاع خود را علیه حملات عمده متمرکز سازند .   با وجود این ، داشتن اطلاعات مناسب هیچگاه سبب پیروزی نمی شود و پس از دو ماه نبرد هوایی سنگین با لوفت وافه ، توان نیروی هوایی سلطنتی به تدریج تحلیل می رفت . سپس پای اطلاعات تعیین کنندۀ اولترا به میان آمد . گورینگ روز پانزده سپتامبر را روز عقاب نام نهاد و بنا بود در این روز لوفت وافه توان عظیمی به میدان بیاورد و با انجام نبرد سهمگین نهایی ، نیروی هوایی انگلیس را منهدم کند . ار روز عقاب عاقب خوشی می داشت هیتلر حمله می کرد و در غیر این صورت از حمله خبری نبود . چرچیل که از نیت آلمان ها از طریق اولترا آگاه شده بود ، پشت میکروفن بی بی سی رفت و اعلام کرد :«ما باید هفتۀ آینده را دوران بسیار مهمی در تاریخ خود بدانیم . امروز همچون روزهایی است که ناوگان اسپانیا در حال رسیدن به کانال بود و دریک [4] به پایان جنگ خود می رسید ،  و دورانی شبیه است که نلسون در بولونی بین ما و ارتش بزرگ ناپلئون همچون سدی ایستاد.»   صبح زود روز پانزدهم سپتامبر ، چرچیل از اقامتگاه رسمی نخست وزیر در چکرز بیرون آمد و به اطاق کنترل جنگنده های نیروی هوایی در اوکسبریج در حوالی لندن رفت ، معلوم شده بود که جزر و مد ، ماه و اوضاع جوی همگی برای عبور نیروهای آلمانی به مقیاس وسیع از کانال ، در وضعیت کاملاً مناسب قرار دارند . این نیز مشخص بود که اگر آلمان ها در این هنگام حمله نمی کردند ، در سایر اوقات آن سال توانایی عبور از کانال را نمی یافتند زیرا طوفانهای اوایل پاییز شروع می شد . تنها نیرویی که سر راه آنها قرار گرفته بود نیروی هوایی شدیداً تضعیف شده انگلستان بود ، اما بریتانیایی ها قادر بودند با هشدار قبلی اولترا در مورد روز عقاب اسکادرانهای باقیماندۀ خود را به شکلی مستقر سازند که بتوانند در بهترین حالات و با برتری حداکثر ، اسکادرانهای آلمانی را رهگیری کنند . ایستگاه های رادار و دفاع ضد هوایی نیز در حداکثر آمادگی قرار داشتند .   چرچیل در حالی که کنار نقشۀ بزرگی که روی میز قرار داشت نشسته بود ، اجتماع هواپیماهای لوفت وافه را بر فراز بنادر کانال ، و آماده شدن جنگنده های نیروی هوایی را نیز تماشا می کرد . هدف لندن بود و هزار بمب افکن که هفتصد جنگنده آنها را حمایت می کرد در حمله شرکت داشتند . اولترا قبلاً همه جزئیات این نقشه را فاش ساخته بود . نابرابری در تعداد هواپیماهای دو طرف بسیار عظیم ، نقاط مشترک اندک ، و جایزه برندۀ نبرد بی نهایت ارزشمند بود .   لرد دوبرک ، رهبر اسکادران ، مانند کسی که در کنار میز بازی رولت ایستاده باشد ، به اسکادرانهای خود دستور داد در چهار گوشۀ آسمان جنوب شرقی انگلستان پخش شوند . در آن سوی کانال ، رایش مارشال گورینگ در لیاس سفیدی که یراقهای طلایی داشت از یک پست دیده بانی در کاپ گریس نز نبرد را تماشا می کرد . رنگ آبی روشن آسمان به خاطر ردی از کریستال های ریز یخ که در پی پرواز هواپیماها باقی می ماند مانند توری مشبک شده بود ، سکوت روز خاموش و گرم را صفیر موتور هواپیما ها درهم می شکست و غوغای مرگ آور مسلسل ها و توپ ها در حد اعلای خود بود .   تا ساعات یک بعداز ظهر که بیست و پنج اسکادران اسپیت فایر و هوریکان در نبرد با گروه اول هواپیماهای لوفت وافه نبرد می کردند ، آسمان جنوب شرقی انگلستان مشتعل بود و وقتی هنگام چای بعداز ظهر فرا رسید ، نیروی هوایی انگلستان حملۀ ضربتی آلمان ها را در هم شکسته بود . لوفت وافه نتوانسته بود پیش شرط آغاز تهاجم را به مرحله عمل در آورد و کنترل آسمان انگلستان هنوز در دست نیروی هوایی سلطنتی بود .   دو روز بعد ، روز هفدهم سپتامبر «بمب» پیام رمزی از ستاد کل آلمانیها را کشف رمز کرد که شامل دستور هیتلر مبنی بر پیاده کردن تسلیخات هواپیماها در پایگاه های هوایی موجود در هلند بود . این پیام از اهمیت عظیمی برخوردار بود و وقتی برای چرچیل فرستاده شد او درخواست کرد همان روز روسای ستاد برای تشکیل جلسه نزد وی بیایند . این جلسۀ بیاد ماندنی را وینتر بوتهام به خاطر می آورد : من از تغییری که در ساعت های آخر در روحیه این مردان (روسای ستاد) رخ داد تکان خوردم . گویی در آخرین دقایق اجرای یک کنسرتو ، یک نفر سیم های ویلون را قطع کرده باشد . صورت این مردان را لبخند پوشانده بود که تلاش می کردند آن ر پنهان کنند . به عقیدۀ سران ستاد این پیام معنایی جز این نداشت که هیتلر حمله به انگلستان را حداقل برای یک سال منتفی دانسته است و با این خبرها ، خنده ای وسیع بر چهرۀ چرچیل نشست سیگار برگ بزرگش را روشن کرد و پیشنهاد کرد کمی هوای تازه بخوریم . حتی در این مراحل ابتدایی جنگ ، اولترا به امتیازی عمده و استراتژیک بدل شده بود .   نبرد بریتانیا بدون شک یکی از بهترین اوقات تاریخ انگلستان و به خاطر پیش آگهی از مقاصد هیتلر بود که توسط اولترا فراهم آمد . وینتر بوتهام بعدها در این مورد گفت : «علت باختن هیتلر در جنگ بی دقتی گورینگ و لوفت وافه در استفاده از انگیما بود و همین نیز سبب باختن آلمان در کل جنگ شد .» اما چرچیل حتی مدت ها بعد از پایان جنگ نمی توانست به چنین چیزی اعتراف کند و هدف او این بود که روس ها نفهمند که انگلستان قادر بوده است از طریق اولترا رمزهای آلمان ها را بخواند . افشا کردن این امر ، تابلوی خوش منظر پیروزی و تاریخ افتخار آمیز انگلستان را لکه دارد می کرد .         لوفت وافه که در کوشش خود برای کسب برتری هوایی ناکام شده بود خیلی زود تاکتیک خود را عوض کرد وبه بمباران های شبانه روی آورد . این نبردی بود که هرچند به انگلستان صدمه وارد می کرد و بخش های بزرگی از شهرهای عمدۀ آن را تخریب می نمود ، نقش تعیین کننده ای نداشت . اولترا به خنثی کردن تهاجم آلمانیها کمک کرده بود ، اما زمان پرداخت بهای بزرگی که انگلستان به خاطر آنچه چرچیل «سری ترین منبع من» می نامید بپردازد ف به سرعت فرا می رسید ؛ این بها ، شهری بود به نام کاونتری . درصبحگاه روز دوازدهم نوامبر سال 1940 چند دستور نظامی ازسوی سرفرماندهی لوفت وفعه خطاب به قرارگاههای نیروی هوایی آلمان در اروپای غربی صادر شد . این دستور به سرعت توسط «بمب» کشف رمز شد و طرحی که آلمان ها آن را «سوناتای مهتاب»[5] نام نهاده بودند آشکار شد : حمله ای بزرگ و شبانه بین روز های 14 و 15 نوامبر علیه شهر صنعتی و مذهبی کاونتری . وقتی اطلاعات حاصل از طریق سرویس اطلاعاتی انگلستان به پناهگاه نخست وزیر مخابره شد ، مشخص گردید آلمان ها قصد دارند همان بلایی که بر سر شهر روتردام آوردند و ضمن ویران ساختن شهر 900 نفر را کشتند ، بر سر کاونتی بیاورند . آنها در حمله علیه روتردام 57 فروند هواپیمای هاینکل به کار برده بودند ، اما اولترا آشکار کرد در حمله به کاونتی 509 فروند از این هواپیما به کار خواهند برد . بنابراین میزان تخریب در این شهر بسیار بیشتر می بود .   هدف لوفت وافه شهری بود با 30 مایل مربع مساحت و حدود 250هزار نفر جمعیت که در 90 مایلی شمال غربی لندن قرار داشت . کاونتری از نظر معماری ، تاریخی و صنعتی اهمیت زیادی داشت . این شهر در سال 1043 میلادی وقتی «لئوفریک» ارل ایالت مرسیا و همسرش «گادگیفو» صومعه ای برای امور خیریه در آنجا بنا کردند به وجود آمد . کلیسای جامع سنت مایکل که نخستین سنگ بنای آن در قرن چهاردهم گذاشته شد به عنوان یکی از بهترین نمونه های سبک معماری عمودی انگلستان همیشه مورد توجه قرار داشت . اهمیت صنعتی کاونتری بسیار زیاد بود : شرکت آلویس موتور هواپیما می ساخت ، آرمسترانگ وایت ورث بمب افکن تولید می کرد ، و دایملر ، هیلمن و استاندارد موتور وسایل نقلیه زرهی ، کامیون و اتومبیل می ساختند . در آن دوران بزرگترین کارخانۀ سازندۀ ماشین ابزار جهان در کاونتری واقع بود ، و کارخانه های رادیاتور ، پرس ، رینگ پیستون ، وسایل الکتریکی و مخابراتی و ماشین های کشاورزی نیز در این شهر وجود داشت . چنین بود وضع صنعتی شهری که اینک با تهدید روبرو بود .   انگیزه آلمانیها در اجرای این عملیات انتقام جویانه بود . در شامگاه هشتم نوامبر 1940 درست در زمانی که هیلتر به مناسبت هفدهمین سالگرد کودتای آبجو فروشی سال 1923 (نخستین تلاش هیتلر برای برپاکردن انقلاب  که با متوسل شدن پلیس به اسلحه ، ناکام ماند) مشغول سخنرانی برای گارد های قدیمی حزب نازی در همان کافۀ محل انجام کودتا بود ، نیروی هوایی انگلستان به یک حملۀ کوچک تبلیغاتی علیه مونیخ دست زد . هیتلر زیر این بمباران گیر نیفتاد ، زیرا یک ساعت و نیم قبل از بمباران کافه را ترک کرده بود اما در این حمله کافۀ آبجو فروشی هدف بمب قرار گرفت و خسارت هایی به آن و خانه ها و مغازه های اطراف وارد شد .آلمانیها ادعا کردند هدف این حمله تهاجم علیه مناطق مسکونی ، مکان های باستانی و افرادی غیرنظامی بوده است و با تهدید اعلام کردند علیه انگلستان تلافی سنگینی صورت خواهد گرفت . عملیات سونتای مهتاب تلافی مورد نظر آلمانها بود .   استراق سمع اولترا آشکار ساخته بود که علاوه بر کاونتری ، دو شهر بزرگ دیگر انگلستان ، بیرمنگام (عملیات چتر) و وولور همپتون (عملیات همه با هم) نیز در شب های مهتابی ماه نوامبر 1940 بمباران خواهند شد . این دو مورد نشان داده بودند که جزئیات تاکتیک المانیها در حمله به کاونتری چگونه خواهد بود . حمله توسط «گروه نبرد» شمارۀ 100 که بسیار معروف و نیروی پیشتاز شکل گرفته در بریتانی بود انجام می شد . این گروه می بایست بر فراز کاونتری پرواز کند و دستگاه های تولید امواج رادیویی موسوم به «ایکس گرات» (دستگاه ایکس) را روی شهر رها کنند .   سپس این نقاط توسط بمب های آتشزا بمباران می شد و آتش حاصله به عنوان علامت و راهنمای گروه اصلی حمله عمل می کرد . هواپیماهای این گروه از سه فرودگاه در فرانسه ، سه فرودگاه در بلژیک ، و سه فرودگاه دیگر در هلند به پرواز درمی آمد و مسیرهای این گروه ها دقیقاً مشخص بود . معلوم نیست که آیا در کشفیات اولترا نوع جنگ افزار این گروه حمله مشخص بوده است یا خیر ، ولی به طور تقریبی می توان گفت که در این حمله 150 هزار بمب آتشزا ، 1400 بمب انفجاری پرقدرت و 130 مین متصل به چتربر شعله های آتشی که گروه نبرد 100 می افروخت فرود می آمد تا شاه لوله های آب را که کارگروه های آتش نشان بدانها بستگی داشت از بین برند . سپس به منظور افزایش دادن حجم آتش و غیر ممکن کردن مبارزه با آن توسط آتش نشانان ، بمب افکن ها به صورت موجی حمله می کردند و بمب های تخریبی مواد شدیداً آتش زا را بصورت تناوبی فرو می ریختند .   48 ساعت جلوتر از این حملۀ ویران کننده بر کاونتری ، اولترا در مورد آن به چریل و مشاورین وی هشدار داد . وقتی استراق سمع مخابرات لوفت وافه به قرارگاه چرچیل رسید ، او دستور اکید صادر کرد که مفاد آن تا زمانی که وی و مشاورینش در مورد چگونگی دفاع در مقابل حمله گفت و گو می کنند ، بین حداقل ممکن پخش شود . در این مورد راه حل های متفاوتی وجود داشت ، اما بین همۀ آن ها یک عامل از اهمیت فوق العاده برخوردار بود : حفظ امنیت اولترا . همه می دانستند اگر هرگونه اقدام اضافی دفاعی بیش از حد معمول برای دفاع کاونتری صورت بگیرد ، آلمانیها به اینکه انگلستان از قبل در مورد حمله آگاهی داشته مشکوک خواهند شد و از آنجا که حدس می زدند ممکن است این اطلاع از طریق تحلیل رمزهای آنان صورت گرفته باشد و نتیجه بگیرند که درسیستم انگیما رخنه ای پدید آمده است و صورت گرفته باشد و نتیجه بگیرند که در سیستم انگیما رخنه ای پدید آمده است و حاصل آن نیز طبیعتاً به عوض کردن سیستم رمز می انجامید . حفظ امنیت اولترا چقدر اهمیت داشت ؟ آیا حفظ امنیت آن از حفظ امنیت یک شهر عمدۀ صنعتی بیشتر بود ؟ تصمیم گرفتن در این مورد بر عهده چرچیل بود .   هنوز آنقدر وقت وجود داشت که می شد دفاع ضد هوایی را متمرکز ساخت و افزایش داد ؛ نور افکنهای یابندۀ هواپیما را بیشتر کرد ؛ و دفاع از شهر را با کشیدن پرده ای از دود برروی آن سازمان داد . همچنین می شد آتش نشانی و سرویس آمبولانسها را در کاونتری مرتب کرد . ترکیبی از توپ های ضد هوایی و نور افکنهای یابندۀ هواپیما نیز حداقل می توانست آلمان ها را مجبور کند به ارتفاع بالاتربروند و از هدف گیری دقیق ناتوان شوند . در آن زمان 410 واحد توپ ضدهوایی متحرک در انگلستان وجود داشت که می شد آنها را به سرعت به کاونتری گسیل داشت ، اما انجام اینکار ممکن بود امنیت اولترا را به خطر بیندازد . نه دفاع ضد هوایی کاونتری و نه دفاع ضد هوایی بیرمنگام  که اولنرا فاش ساخته بود پنج روز بعد از کاونتری بمباران می شود نمی بایست تقویت می شد . تنها ضد هوایی «وولور همپتون» افزایش می یافت و همانگونه که تاریخ رسمی نیروی هوایی انگلستان بعدها خاطرنشان می ساخت این کار تا حدودی حیله گرانه صورت می گرفت : این تصویرجالبی است از اینکه هرچند اطلاعات در مورد این حمله ها در دست ما بود و حمله علیه پایگاه های هوایی آلمان ها نیز می توانست به موقع صورت گیرد ، به اجبار ، آنها نسبت به ما برتری پیدا می کردند و کاونتری و بیرمنگام در شب های آینده صدمۀ سنگینی می دیدند . وولور همپتون که اقبال بلندی داشت جان سالم به در می برد ، زیرا قبلاً مجهز شدن وسیع این شهر به دفاع ضد هوایی احتمالاً توسط دشمن مشاهده شده بود .   اما اگر انجام هیچ اقدام غیر معمولی برای تقویت دفاع کاونتری نمی توانست صورت گیرد ، آیا نمی شد هشدار محرمانه ای به مقامات غیرنظامی شهر و سرویس های آتش نشانی ، امداد و بیمارستانها داد ؟ آیا نمی بایست مردم مرکز شهر ، افراد کهن سال ، کودکان و کسانی که در بیمارستان بودند تخلیه می شدند ؟ چرچیل به تمام چنین پیشنهاداتی فقط یک جواب داد : نه . می بایست تخلیه ای در کار باشد ، نه هیچگونه هشدار قبلی . گرفتن این تصمیم برای چرچیل اقدامی تراژیک اما تنها راه ممکن برای حفظ اولترا بود . اولترا قبلاض ثابت کرده بود در نبرد بریتانیا اهمیتی تعیین کننده دارد و چرچیل نمی توانست در مورد چیزی که امید داشت به یکی از بزرگترین ابزارهای پیروزی تبدیل شود ، و شد ، ریسک کند . انگلستان وسایل کافی برای دفاع از کاونتری را در دست داشت ، اما می بایست این وسایل را دست نخورده باقی بگذارد و تمام واکنش ها در مقابل این حمله هوایی می بایست روند عادی طی کنند .   شب بین چهاردهم و پانزدهم نوامبر سال 1940 مهتابی درخشان داشت . دودکش کارخانه ها دود چندانی بیرون نمی داد و شهر زیر نور نقره ای ماه آرمیده بود . آژیر حملۀ هوایی در ساعت 19 و 5 دقیقه به صدا در آمد و پنج دقیقه بعد زوزۀ موتور هواپیمای هاینکل به گوش رسید . تازه در این موقعه بود که گروه های پلیس ، بیمارستان ها ، آتش نشانی و دفاع ضد هوایی از اینکه شهر مورد حمله قرار خواهد گرفت مطلع شدند . میزان غافلگیری درهمۀ نقاط شهر به همان اندازه بود که مردم در بیمارستان شهر ، یعنی اصلی ترین مرکز خساراتِ وارد شده ، به آن دچار شدند .   تا زمانی که پرسنل بیمارستان آژیر خطر را نشنیدند ، هیچگونه اقدام بخصوصی صورت نگرفت و این اقدامات تا زمانی که نخستین بمب ها فرو نیفتاد به جایی نرسیده بود . برخی از بیماران زیرتخت پنهان شده و تشک خود را بر سر کشیده بودند ،اما تعدادی از بیماران قابل انتقال نبودند و در محل خود رها شدند . یک دکتر جوان کانادایی به نام هاری وینتر صحنۀ بمباران را تشریح می کند : «چراغ ها را در تمام بیمارستان در حالت اماده باش زرد قرار دادم و در کریدورها به گشتن پرداختم تا از مرتب بودن همه چیز اطمینان پیدا کنم . به بام ساختمان اصلی رفتم . نمی توانستم آنچه را که به چشم دیدم باور کنم . دور تا دور بیمارستان را بدون اغراق صد ها بمب آتشزا احاطه کرده بود انگار که چراغ هایی بر یک درخت کریسمس عظیم روشن کرده باشند .»   در طول حمله ، بیماران غیرقابل انتقالی که دست و پای شکستۀ آنها در قید و بند بود یا در حال وضع حمل بودند ، هواپیماهای آلمانی را از حفرۀ عظیمی که در یکی از دیوارهای بیمارستان به وجود آمده بود می دیدند . برق تمام تماشاخانه ها و بیمارستان ها قطع شد : پنج بمب با قدرت تخریب زیاد و صدها بمب آتش زا بر بیمارستان فرود آمده بود .   در تمام نقاط دیگر شهر نیز وضع چنین بود : غافلگیری وسپس مصیبت . هواپیماهای جنگنده شبانۀ دیفاینت ،  و بلنم دربرهم زدن قافله های بمب افکن های آلمانی بی اثر بودند و توپ ضد هوایی کافی نیز برای راندن هواپیما ها به ارتفاع بالاتر وجود نداشت . دقایقی از اعلام خطر نگذشته بود که شهر زیر بارانی از بمب های آتش زا قرار گرفت و سپس صفیر بمب های پرقدرت گوش ها را کر کرد . «سوناتای مهتاب» درست به همان شکلی که اولترا از قبل گفته بود اجرا می شد و هیتلرعطش انتقام خود را به خاطر خسارات اندکی که به کافۀ آبجو فروشی در مونیخ وارد شده بود ، با ویران کردن کلیسای سنت مایکل فرو نشاند .   حمله حدود 10 ساعت به طول انجامید و سوناتای مهتاب ماموریت خود را با موفقیت انجام داد . یک گزارشگرمطبوعاتی آلمانی که بمب افکنها را در این تهاجم همراهی کرده بود ، آن ر بزرگترین تهاجم تاریخ جنگ های هوایی خواند . او زمان ترک آسمان شهر را چنین توصیف می کند : «به نظر می رسید زمین دهان باز کرده و گذاره های آتش فشانی از آن بیرون می ریزد .در پرواز بازگشت ، دود شعله های آتشی سرخ فام به ارتفاع یک کیلومتر از دور دیده می شد و همچون علامتی شوم در افق پیچ و تاب می خورد .» وقتی بمب افکن ها در راه رسیدن به کاونتری بودند ، تنها یک فروند از آنها هدف دفاع ضد هوایی قرار گرفت و سرنگون شد . هرچند نیروی هوایی در آن شب 165 فروند هواپیما به آسمان فرستاد ، اما مشاهدۀ تنها هفت هواپیمای دشمن گزارش شد که از بین آنها تنها به دو هدف آن هم به صورت ناموفق حمله شده بود .   آیا می شد کاری بیشتر از این برای حفظ این شهر انجام داد ؟ جواب مثبت است . برای دفاع از بیرمنگام و وولور همپتون کار بیشتری صورت گرفته بود . برای دفاع از بیرمنگام ، نیروی هوایی 24 فروند بمب افکن «همپدن» بر فراز شهر فرستاد تا یک مدان مین هوایی در آنجا بوجود بیاورند . در مورد وولور همپتون حمله بکلی منتفی شد ، زیرا آلمان ها از طریق اطلاعاتی که احتمالاً از استراق سمع سرویس اطلاعاتی بدست آمده بود ، از تقویت ناگهانی دفاع ضد هوایی شهر آگاه شده بودند . مسلماً برای آوردن دفاع غیر نظامی و ضد هوایی بیشتر به نزدیکی کاونتری اقدام شده بود ، اما تاریخ رسمی به روشنی تاکید می کند این کار تا قبل از سحرگاه و هنگامی که حمله پایان یافته بود انجام نشد .         در زمان حمله خبرنگار نیویورک تایمز در لندن بود و از کاونتری دیدن کرد . او گزارش داد : «کاونتری اینک شهری است که گویی زلزله آن را ویران ساخته است ..» تایم چاپ لندن کاونتری را شهر شهید نامید و براستی این شهر درراه حفظ اولترا شهید شد . چرا که 554 تن از مردم این شهر کشته شدند -150 نفر از آنان در یک گور دسته جمعی جای گرفتند زیرا شناسایی اجساد امکان پذیر نبود -  و  865 نفر جراحاتی عمیق برداشتند . 4 هزار نفر دچار زخمها و سوختگیری کمتری شدند و از شهرآنان ویرانه ای برجای ماند. این بود بهایی که برای حفظ اولترا پرداخته شد . [1] مجلس انگلستان در دوران جنگ داخلی . [2] دوران رقابت ها و جنگ های استعماری . [3] تهاجم به انگلستان [4] فرمانده ناوگان و کاشف و قهرمان جنگ هایی دریایی (1540-96). [5] نام یک قطعه لطیف موسیقی از لودویک فون بتهوون .   ادامه دارد ....
  4.       ساز‌و‌کار انیگما   در مدلی که در شکل ۱ می‌بینید، ساده‌ترین نوع دستگاه انیگما شبیه‌سازی شده ‌است. برای فهمیدن ساز‌و‌کار آن، بیایید مدل را باز هم ساده‌تر کنیم. دستگاهی را در نظر آورید که تنها دو چرخ‌دنده دارد و الفبایی شش‌حرفی را رمزنگاری و رمزگشایی می‌کند. سه مرحله کاری چنین دستگاهی در شکل ۲ نشان داده شده است. درون هر چرخ‌دنده، سیم‌کشی متقاطعی وجود دارد که شش ورودی و شش خروجی دارد (در نمونه واقعی، این عدد ۲۶ است). روشن شدن لامپ زیر یک حرف با فشردن کلیدی روی صفحه کلید، نتیجه بسته شدن مداری است که از چرخ‌دنده‌ها می‌گذرد تا به صفحه کلید برسد. خط‌های تیره روی مقطع هر چرخ‌دنده، مسیر سیم‌کشی‌های درون آن را نشان می‌دهند. در جایی که یک خط به انتهای بالا یا پایین مقطع می‌رسد، امتداد آن را باید در انتهای دیگر چرخ‌دنده دنبال کرد، مانند آنچه که در انتهای بالایی و پایینی چرخ‌دنده نخست در بخش I شکل ۲ می‌توان دید. یافتن مسیر سیم‌ها در این مدل ساده‌شده، آسان است و طرز کار کلی دستگاه را نشان می‌دهد.       شكل۲: دیاگرامی ساده شده از نحوه کار انیگما     در شکل ۳، نمونه‌ای را می‌بینیم که همچنان ۶ حرفی است (برای ساده‌سازی)، اما از هر نظر دیگر شبیه نمونه نخست انیگما است. در اینجا ۳ چرخ‌دنده داریم و نیز یک دیسک بازتاباننده. نقش بازتاباننده چیست؟ بازتاباننده سیم‌کشی درونی ساده‌تری دارد و نقش آن متقارن کردن سیستم انیگما است. یعنی هر‌گاه دستگاه روی کلید مشخصی تنظیم شده‌باشد و برای نمونه حرف G به حرف B رمزنگاری شود، اگر دستگاه را در همان آرایش قرار دهیم، با فشردن حرف B روی صفحه کلید، حرف G را روی صفحه حرف‌ها روشن خواهدکرد. اهمیت این تقارن در چیست؟     شكل۳: نمونه ساده شده انیگما با دیسک بازتاباننده   فرض کنید شما دستگاه را در آرایش 312 و با تنظیم نخستین BDA قرار می‌دهید، یعنی در جایگاه نخست (از سمت چپ) چرخ‌دنده شماره‌۳، در جایگاه میانی چرخ‌دنده شماره ۱ و در جایگاه سوم چرخ‌دنده شماره ۲ را قرار می‌دهید و چرخ‌دنده سوم که در جایگاه نخست قرار دارد را روی حرف B، چرخ‌دنده میانی (شماره ۱) را روی حرف D و چرخ‌دنده سمت راستی (شماره 2) را روی حرف A تنظیم می‌کنید و کلمه BEE (به معنی زنبور عسل) را تایپ می‌کنید. روی صفحه حروف، ممکن است حرف A را برای حرف نخست کلمه، حرف F را برای E میانی و حرف D را برای حرف آخر ببینید. چرا دو حرف آخر که یکسان بودند به حرف یکسانی رمزنگاری نشدند؟ به یاد آورید که با وارد کردن هر حرف، چرخ‌دنده‌ها در وضعیت تازه‌ای قرار می‌گیرند که در واقع یک کلید تازه است، پس دو حرف یکسان متوالی را به حرف یکسانی کد نخواهند کرد. اگر غیر از این ‌بود، یعنی با یک کلید اولیه مشخص، هر حرف همیشه به حرف یکسانی کد می‌شد، انیگما سیستم بسیار ضعیفی می‌بود و از روی الگوهای تکراری درون پیام‌ها می‌شد کلمه‌ها را حدس زد و کلید را یافت. "اگر آدم سمجی پیدا می‌شد که بتواند در هر‌دقیقه یکی از کلیدهای انگیما را آزمایش کند، آزمودن کل کلیدهای آن بیش از عمر کنونی جهان به طول می‌انجامید!" اکنون کلمه رمز شده را به همراه کلید رمز‌نگاری‌تان برای شخص دیگری می‌فرستید. گیرنده، ترکیب 312 و BDA را به عنوان کلید و رشته AFD‌ را به عنوان متن پیام رمزنگاری شده دریافت می‌کند (پیامی بسیار کوتاه!). او دستگاهش را طبق کلید شما تنظیم می‌کند و سپس شروع به تایپ کردن متن پیام (AFD) می‌کند و به ترتیب حروف B و E و E را می‌بیند که روی صفحه نمایشگر روشن می‌شوند، چراکه متقارن بودن ساز‌و‌کار درونی انیگما که به کمک بازتاباننده ممکن شده، باعث می‌شود که اگر شما با کلید مشخصی حرف B را به A رمزنگاری کرده‌ باشید، با همان کلید حرف A به B رمزنگاری ‌شود. در ضمن، کلیدهای بعدی دستگاه هم که در اثر چرخش‌های متوالی چرخ‌دنده‌ها ایجاد شده‌اند، تنها بستگی به کلید نخست و شمار حرف‌های وارد شده دارند و بنابراین نیازی نیست که برای رمزگشایی رشته پیام، دستگاه را برای هر حرفی تنظیم کرد. به این ترتیب، سیستم سریعی برای رمزگذاری و رمزگشایی پیام‌های متنی داریم. امنیت انیگما دیدیم که کار کردن با انیگما آسان است. اما امنیت آن چه اندازه است؟ یک ویژگی بسیار مهم انیگما آن است که هیچ حرفی را به خودش کد نمی‌کند، و نیز دو حرف یکسان متوالی را به حرف‌های متفاوتی برمی‌گرداند. اما در انیگمای واقعی (با ۲۶ حرف الفبای انگلیسی) به چند شیوه می‌توان کلید رمز ساخت؟ سه چرخ‌دنده را در مجموع به ۶ شیوه مختلف می‌توان در جایگاه‌شان نصب کرد و هر یک را هم می‌توان روی یکی از ۲۶ حرف الفبا قرار داد. پس در مجموع ۶×۲۶×۲۶×۲۶ آرایش نخستین ممکن است که برابر با ۱۰۵۴۵۶ خواهد بود. با افزودن به شمار دیسک‌ها (کاری که بعدها در دوران جنگ دوم آلمانی‌ها انجام دادند) می‌توان بر این شمار افزود. اما شیوه بسیار مهم دیگری هم برای افزودن بر شمار کلیدهای ممکن وجود دارد، که با افزودن بخشی به نام صفحه پیوندها (یا اتصال‌ها) ممکن می‌شود. کارکرد و جایگاه صفحه پیوندها را می‌توانید در شکل ۴ ببینید، و همان گونه که در شکل‌های ۵ و ۶ (نمونه‌های واقعی انیگما )می‌بینید، صفحه پیوندها در جلوی دستگاه، زیر صفحه کلید قرار داشت. برای هر حرف، یک جفت سوراخ (مانند پریز برق) روی صفحه پیوندها وجود داشت و کابل‌های ویژه‌ای برای این صفحه در نظر گرفته شده که در هر سر آن‌ها یک دوشاخه وجود داشت. با وصل کردن کابلی میان دو حرف روی این صفحه، جای آن دو حرف پیش از رفتن به آرایش چرخ‌دنده‌ها عوض می‌شد. برای نمونه، اگر کابلی را میان حرف‌های F و Y وصل کنیم، با فشردن کلید F‌ روی صفحه کلید، پالس حرف Y به سوی چرخ‌دنده‌ها می‌رود و با فشردن Y نیز پالس F فرستاده می‌شود. فایده این کار چیست؟ این کار لایه دیگری بر رمزگذاری انیگما می‌افزاید که به خودی خود (یعنی به عنوان یک شیوه رمزگذاری مستقل) روش به‌نسبت ضعیفی است، اما در ترکیب با آرایش چرخ‌دنده‌ها، تعداد کلیدهای ممکن برای دستگاه را چندین مرتبه افزایش می‌دهد. در ابتدای افزوده شدن صفحه پیوندها، شش کابل پیوندی برای هر کلید رمز در نظر گرفته‌شد که باید میان شش جفت حرف وصل می‌شد (مثلاً H به P و مانند آن). اکنون بخش دیگری هم به کلید رمز افزوده شده‌بود: آرایش صفحه پیوندها.     شكل۴: نمونه ساده شده دستگاه انیگما که یک «صفحه پیوند» هم به آن افزوده شده است.   پس کلید رمز اکنون شامل ترتیب چرخ‌دنده‌ها و حرف روی نشانگر دستگاه برای هر کدام بود، به اضافه شش جفت حرف که باید با یک کابل روی صفحه پیوندها به هم وصل شوند. کلیدهای رمز انیگما برای هر یک از نیروهای ارتش آلمان معمولاً به شکل ماهانه چاپ و توزیع می‌شد. هر واحدی با در اختیار داشتن ماشین انیگما و تنظیم کردن آن طبق کلید روز، می‌توانست با بقیه واحدها ارتباط برقرار کند و آشکار است که محرمانه نگاه داشتن کلیدها اهمیت اساسی داشت.اما شمار کلیدهای ممکن چند تا است؟ از میان ۲۶ حرف، به چند شیوه می‌توان شش جفت را به هم وصل کرد؟ پاسخ این پرسش را می‌توان با بهره‌گیری از شاخه‌ای از ریاضی به نام حساب ترکیب‌ها (combinatorics) یافت. حساب ترکیب‌ها در واقع دانش شمردن چیزها است! اگر می‌پندارید شمردن چیزها آسان است، بکوشید پاسخ مسئله بالا را حدس بزنید. پاسخ عدد 100391791500 است. اگر این عدد را در شمار کلیدهای رمز انیگمای سه دیسکی (بدون صفحه پیوندها) ضرب کنیم، عددی بزرگ‌تر از ده هزار میلیون میلیون (ده به توان شانزده) به دست می‌آید. رمز‌گشایی متنی که با چنین دستگاهی رمزگذاری شده‌باشد چه قدر زمان می‌برد؟ اگر آدم سمجی پیدا شود که بتواند در هر دقیقه یک کلید ممکن را بیازماید، آزمودن این شمار کلید رمز بیش از عمر کنونی جهان به طول خواهد انجامید. این مهندسی آلمانی به نظر بی‌نقص می‌رسید و در واقع هم در خلال چند هفته با به‌کارگیری انیگما در مخابرات نظامی آلمان، همه کشورهایی که تا پیش از این شنودکننده آن بودند، بهت‌زده شدند و از رمزگشایی پیام‌ها درماندند. این بهت‌زدگی چند سالی به طول انجامید، اما سرانجام به پایان رسید.   منبع : http://rahrovan-artesh.ir/index.php?/topic/846-%D8%A7%D9%86%DB%8C%DA%AF%D9%85%D8%A7%D8%8C-%D9%85%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D9%85%D8%B2%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D8%B2%DB%8C/     پی نوشت : البته بنده قصد معرفی دستگاه انگیما را نداشتم ، صرفا عملیات هایی که اطلاعات مهمی که این دستگاه  کشف کرد یعنی اولترا و باعث پیروزی های مهمی برای متفقین شد بیان کنم ، نمونه های زیادی برای مفید واقع شدن اولترا برای متفقین هستش ، به طور مثال نابود سازی ناوگان دریایی ایتالیا (ایتالیا در کنار بریتانیا ناوگان دریایی قدرتمندی داشت) به کمک اطلاعات کشف شده از سرفرماندهی ایتالیا با اطلاعات ارزشمندی که در اختیار متفقین قرار داد و باعث نابودی بخش اعظم ناوگان دریایی ایتالیایی ها شد . با فهمیدن بریتانیا از حمله قریب الوقوع آلمان ها به جزیره کرت در مدیترانه ، اقدام به تقویت دفاع این جزیره پرداختند ولی با این حال این جزیره توسط یگان هوابرد آلمان ها سقوط کرد ، این فتح با ارزش تلفات بسیار بالایی در بر داشت به طوری که هیتلر بعد از این عملیات هرگز اجازه تکرار همچین عملیاتی را برای یگان هوابردش نداد و لشگر هوابرد رو به مانند لشکر پیاده در نقشه هایش استفاده می کرد و خیلی دیگر از عملیات هایی ان شا الله در این تاپیک معرفی خواهیم کرد ، پس با ما همراه باشید .
  5.     تقریباً در تمامی دوران 8 سال جنگ تحمیلی مسئله افغانستان به صورت کاملاً همدوش و موازی ، سایه خود را بر جنگ انداخته بود . از آنجا که اتحاد شوروی در 25 دسامبر سال 1979 و حدود 9 ماه قبل از شروع جنگ ، تجاوز خود را به افغانستان آغاز کرده بود تاثیر موضوع گیریهای جمهوری اسلامی نسبت به این تجاوز پیشاپیش در خصوص جنگ شکل گرفته بود . به عبارت دیگر هنگامی که جنگ آغاز شد موضع ایران نسبت به افغانستان توانست به سرعت جای خود را در قبال نقش و عملکرد اتحاد شوروی نسبت به جنگ پیدا کند .   این درحالی بود که جمهوری اسلامی ایران حتی قبل از اشغال نظامی نیز به عملکرد شوروی در این کشور حساسیست داشت . رهبر انقلاب اسلامی ، حضرت امام خمینی (ره) در دیدار سفیر شوروی با ایشان درخصوص مسئله افغانستان فرمودند : « ما میل داریم افغانستان که یک مملکت اسلامی است مسائلش اسلامی حل بشود،دخالت شوروی در آنجا در ایران هم اثر خواهد گذاشت و ما از شوروی میخواهیم در افغانستان دخالت نکند . در حکومت فعلی پنجاه هزار نفر از مردم افغانستان کشته شده اند و علمای اسلام را در آنجا دستگیر کرده اند .اگر ترکی همچنان به راه خود ادامه دهد سرنوشتش ،سرنوشت محمد رضا خواهد بود و من میل ندارم که کشورهای اسلامی روابطشان با شوروی غیر حسنه شود . » [1]   این کلام رهبر انقلاب به نماینده رسمی و قانونی دولت شوروی در ایران تبیین یک استراتژی درازمدت از سوی جمهوری اسلامی ایران نسبت به مسئله افغانستان بود . به فاصله چند روز از هجوم شوروی به افغانستان روز اول ژانویه 1980 تعدادی از افاغنه مقیم ایران در مقابل سفارت شوروی در تهران دست به تظاهرات زدند . این کار روز سوم ژانویه نیز تکرار شد و از آن زمان به بعد همه ساله تظاهرات اعتراض آمیز افاغنه مقیم ایران نسبت به تجاوز نظامی ارتش سرخ شوروی برگزار می شد . طبیعی است که اتحاد شوروی نقش جمهوری اسلامی در این روند را قطعی تلقی میک رد .     امام خمینی (ره) رهبر وقت انقلاب اسلامی ایران   پیش از آن آقای کوزیرف رایزن سفارت شوروی در تهران طی ملاقاتی در اداره دوم سیاسی وزارت امور خارجه در تاریخ 1359 مراتب نگرانی خود را از تظاهراتی که قرار بود در مقابل سفارت شوروی صورت گیر اعلام نمود . وی در این ملاقات خواهان اتخاذ تدابیر لازم از سوی مقامات ایرانی گردیده و اظهار داشت در صورت عدم جلوگیری این امر می تواند عواقب وخیمی را در روابط دو جانبه به بار اورد . [2]   متعاقب این امر و پس از برگزاری تظاهرات در تهران بر مبنای تلگراف واصله از نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در مسکو به تاریخ سال7/10/59 سفیر ایران در مسکو نیز به وزارت خارجه دعوت و یادداشت اعتراض رسمی وزارت خارجه شوروی پیرامون حوادث ایجاد شده در مقابل سفارت شوروی در تهران که طی آن خساراتی نیز به سفارت وارد و اعضای آن نیز تهدید شده بودند تسلیم وی گردید .[3]   در تاریخ 11/10/59 سفیر شوروی آقای ولادیمیر وینوگرادف در تهران با آقای خداپناهی کفیل وزارت امور خارجه ایران ملاقات و اعتراض مشابهی نسبت به حوادث مقابل سفارت شوروی صورت داد . [4]   در آخرین روز سال 1358 امام خمینی (ره) اتحاد شوروی را در خصوص تجاوز نظامی به افغانستان به این شکل مورد حمله شدید قرار داد : « ما با کمونیسم بین الملل به همان اندازه می جنگیم که با کشورهای غربی که از سوی آمریکا ، اسرائیل و صهیونیسم رهبری می شوند . خطر از سوی قدرت های کمونیست کمتر از آمریکا نیست . یک بار دیگر با قدرت اشغال ناجوانمردانه افغانستان توسط غارتگران و اشغالگران شرق متجاوز را محکوم می کنیم .»[5]   گذشته از آن موضوع گیری ها و واکنش ها مقامات ایران نسبت به تحولات افغانستان در مقاطع و سطوح مختلف از نظر مقامات شوروی  مخفی نبود و طبعاً این گونه عملکرد در روابط دو جانبه و نیز روند جنگ تحمیلی تاثیر گذارد بود . تحریم بازی های المپیک 1980 مسکو توسط ایران یک گام عملی در مخالفت با حضور شوروی در افغانستان و اشغال نظامی این کشور بود . پذیرپناهندگان افغانی در داخل ایران ، کمک به مبارزان افغانی و مخالفت صریح ایران در کلیه مجامع بین المللی و به ویژه در سازمان ملل متحد و سازمان کنفرانس اسلامی با اشغال افغانستان در راستی همین سیاست ها قلمداد می شود . صادق قطب زاده وزیر خارجه وقت ایران نیز در خصوص کمک به چریک های افغانی چنین اعلام داشت که چنانچه نیروهای شوروی از افغانستان بیرون نروند ایران از هیچ گونه مساعدت ممکن به چریک های افغان دریغ نخواهد کرد .[6]       برژنف رهبر وقت اتحاد شوروی   شوروی ها به ویژه قبل از جنگ تحمیلی که به نظر می رسید اهرم های قابل توجهی در مقابل مواضع ایران در خصوص افغانستان نداشتند هنگامی که بحران گروگانگیری در روابط ایران و آمریکا به وجود آمد و ایالات متحده قصد داشت برای نجات گروگان ها به فعالیت عملی بپردازد با نطق برژنف در 29 اوت 1980 به موضع گیری پرداختند . بژنف در نطق خود اظهار داشت « ایالات متحده از وضعیت فعلی در ایران استفاده می کند ، تحریک اقتصادی علیه آن کشور را بدون هیچ کم و کاستی ادامه می دهد و کشتی های نیروی دریایی آمریکا با واحد های هوایی و آبی – خاکی مستقر بر آنها به گشت زنی اطراف مشغول اند . ما چنین اعمالی را ناروا دانسته و به شدت از این اصل که تنها مردم ایران راهی را که بخواهند بپیمایند انتخاب کنند حمایت می کنیم . به نظر می رسد انتظار رهیافت مشابهی از سوی رهبران ایرانی در قبال دیگر کشورها و در راس همه کشورهای همسایه می تواند به حق و روا باشد .»[7]   از جملات فوق موضع گیری اتحاد شوروی در قبال مسئله افغانستان به خوبی روشن می شود . در جمله آخر که مشخصاً منظور افغانستان است از یک شیوه نصیحت گونه و انتظار محترمانه می توان سراغ گرفت و این صرفاً بدان جهت است که در آن زمان شوروی ها نه تنها اهم قابل ملاحظه ای در خصوص مسئله افغانستان در مقابل ایران نداشتند بلکه بیم آن می رفت که خصوصیات و اقدامات ضد آمریکایی ایران تحت الشعاع سخت گیری ها و کج سلیقگی های مقامات کرملین قرار گرفته و رشته های بافته شده از انقلاب ایران به یکباره پنبه شود ، به همین دلیل است که شوروی قطعنامه شورای امنیت مبنی بر تحریم اقتصادی ایران به دنبال واقعه گروگان گیری را در تاریخ 13 ژانویه 1981 وتو می کند  بلافاصله به ایران در خصوص ترانزیت کالاهای خود امتیاژ ویژه می دهد و در ژوئن 1981 یک موافقت نامه در همین زمینه بین دو کشور به امضا می رسد .     در روز 12 ژانویه 1981 تظاهرات مجدد افاغنه ایران علیه شوروی سفیر ایران در شوروی به وزارت خارخجه این کشور فراخوانده شد و مراتب اعتراض اتحاد شوروی نسبت به این گونه تحرکات و نقض امنیت موسسات شوروی و کارکنان آن ها در خارک ایران ابلاغ گردید . در بیانیه ای که به همین مناسبت توسط شوروی انتشار یافت آمده است کسی نباید شک و تردید داشته باشد که در صورتی که دولت ایران مایل یا قادر به ادای دین خود در تامین امنیت موسسات و کارمندان شوروی در ایران نباشد ، اتحاد شوروی باید از حق قانونی و منافع دولت و شهروندان شوروی دفاع کند .[8]     تظاهرات افاغنه بر علیه اتحاد شوروی   خبرگزاری پارس (جمهوری اسلامی ایران ) در تاریخ 1/11/59 از قول دو روزنامه انگلیسی زبان رم دیلی آمریکن و دیلی نیوز مورخ 7 ژانویه 1981 در خصوص نارضایتی شوروی از ایران در روابط دوجانبه چنین گزارش داده است : نارضایتی شوری از ایران با حمله سفارت آن کشور در تهران ابعداد وسیع تری به خود گرفته است . شوروی ها که از سیاست ایران در برابر آمریکا نتیجه چندانی نگرفته اند ، اکنون در برابر ایران روش سردتری درپیش گرفته اند . جنگ ایران و عراق هم برتیره گی روابط افزوده است زیرا هرچند شوروی ها رسماً در این جنگ بی طرف مانده اند ، ولی به سبب قرار دوستی و همکاری که با عراق دارند ، مجبور شده اند هرگونه کمک خود به عراق را تکذیب کنند . الکساندر کاوردیو مفسر تلوزیون شوروی بعد از حمله به سفارت آن کشور در تهران خشم و نارضایتی مردم شوروی از این اقدام را ابراز داشت و مقامات ایرانی را به خاطر کوتاهی در جلوگیری از تعرضو  هجوم افغان ها به سفارت شوروی در تهران نکوهش کرد . [9]   مجله عصر جدید چاپ مسکودر تاریخ 21 مارس 1984 طی مقاله ای در خصوص مسله افغانستان و موضع ایران نسبت آن چنین نتیجه گیری کرده است که : روح تصمیمات پیمان مدفون شده بغداد برای مبارزه با سوسیالیسم هنوز در محور لبنان ، ایران و افغانستان ادامه دارد . [10]   یک هفته بعد روزنامه ستاره سرخ ارتش شوروی طی مقاله ای با عنوان «فرار از جهنم» از قول یک معاود افغانی جمهوری اسلامی ایران را متهم کرد که آورگان افغانی را در اردوگاه های نظامی نگهداری کرده و مجبور می نمایند کارت شناسایی ایرانی گرفته و سپس به جبهه های جنگ با عراق اعزام و یا برای خرابکاری به داخل افغانستان نفوذ نمایند؛این افراد در صورت مقاومت و عدم اطاعت به اعدام و یا زندان محکوم خواهند شد . [11]   مجله المسقبل چاپ پاریس در تاریخ 23 ژوئن 1984 در گزارشی موضوع سفر آقای سید محمد صد مدیرکل سیاسی وزارت امور خارجه ایران را مورد بررسی قرار داده و در این رابطه می نویسد : محم صدر ، در ملاقات با آندره گرومیکو خاطرنشان ساخت که استمرار کمک تسلیحاتی اتحاد شوروی به عراق منجر به پیروزی عراق در جنگ خواهد شد . آندره گرومیکو در پاسخ به مقام ایرانی موارد ذیل را شرایط لازم برای کاهش کمک های اتحاد شوروی هب عراق ذکر می کند  : 1-      ایران ورود به مذاکرات پیرامون آینده افغانستان با ببرک کارمل  وضیاءالحق را پذیرا شود . (ایران با این تقاضامخالفت می کرد) 2-      آزاد کردن اعضای حزب توده بازداشتی در ایران (این شرط ها نیز اسوی ایران رد شد ، ولی در مقابل پذیرفته شد که از اعدام باقیمانده آنها خود داری نمایند کما این که با متوقف ساختن برنامه های تلوزیونی که در آن احسان طبری یکی از تئوریسین های برجسته حزب توده به افکار کمونیستی حمله ور شده و آن را مکتبی رودروی اسلام معرفی می نماید ،موافقت شد .) 3-      متوقف ساخت حملات تبلیغاتی رادیو های محلی ایران علیه عقاید کمونیستی و اتحاد شوروی که برای جمهورهای اتحاد شوروی پخش می شود . (این شرط نیز با موافقت ایران مواجه شد .) 4-      صدور مجدد گاز ایران به اتحاد شوروی در قابل تجهیز ایران به خودروهای نظامی و نفربرهای ذرهی ساخت شوروی بدون ارسال اسلحه . (ایران این شرط را نیز پذیرفت) 5-      لغو ممنوعیت اعمال شده از سوی شوروی در جهت جلوگیری از صدور بیشتر اسلحه از کره شمالی به ایران مشروط بر اینکه ایران قیمت سلاح های مورد معامله را به طور نقد پرداخت نماید . (این شرط را نیز ایران پذیرفت)[12]   بدین ترتیب ملاحظه می شود که از دیدگاه تحلیلی یک روزنامه خارجی نیز موضوع افغانستان و ارتباط آن با مسئله جنگ تحمیلی در اولویت اول مقامات اتحاد شوروی قرار داشته است .       دکترولایتی وزیر امور خارجه وقت ایران   بدین لحاظ در کمتر ملاقات و یا سفری که بین دو طرفین صورت می گرفت به مسئله افغانستان اشاره جدی نمی شد و طرفین مواضع یکدیگر را نسبت به آن تشریح نمی کردند . هنگامی دکتر ولایتی وزیر امور خارجه ایران دربهمن ماه 1365 به مسکو سفر نمود رادیو مسکو در برنامه ساعت 10/21 مورخ 24/11/1365 خود گزارشی از دیدار وی با آندره گرومیکو رئیس جمهور شوروی منتشر نمود . در بخشی از این گزارش که به مسئله افغانستان اختصاص یافته چنین آمده است : طرف شوروی مراتب پشتیبانی کامل خود را از روش مبتنی بر آشتی ملی که رهبر افغانستان اجرا می کند ابراز داشت . ضمناً به ویژه اهمیت دعوت شورای انقلابی جمهوری دمکراتیک افغانستان به برقراری آتش بس اشاره شد . گرومیکو اظهار داشت که خروج واحد های نظامی محدود شوروی از خاک افغانستان پس از حل سیاسی مسائل مربوط به اوضاع پیرامون افغانستان صورت خواهد گرفت . همچنین توجه وزیر خارجه ایران به این حقیقت معطوفشد که از اراضی ایران باید اشراری به افغانستان فرستاده می شدند که به مبارزه مسلحانه علیه مردم آنجا مشغول اند . بدیهی است که تمام مسئولیت این وضع که اراضی ایران به عنوان پایگاه مبارزه مسلحانه علیه جمهوری دمکراتیک افغانستان مورد استفاده قرار می گیرد کاملاً بر عهده ایران است .     اگر رهبری ایران به حل این مسئله مربوط به اوضاع پیرامون افغانستان از راه سیاسی مساعدت کند و از تمام نفوذ خود برای آگاه سازی افغان های مقیم اراضی ایران از حقیقت تصمیم دولت جمهوری دمکراتیک افغانستان درباره مسئله آشتی متلی استفاده کند کار نیکوکارانه ای انجام داده است . [13]   از سخنان رئیس جمهور شوروی می توان به عمق نگرانی این کشور نسبت به مواضع و عملکرد ایران در خصوص مسئله افغانستان پی برد . از دیدگاه شوروی ایران نه تنها مساعدتی به حل و فصل افغانستان نمی کرد ، بلکه با تجهیز و تسلیح مجاهدان افغانی آن ها را تشویق به ادامه نبرد با دولت مرکزی می نمود . در همین ملاقات گرومیکو در خصوص روابط دوجانبه و هم در خصوص جنگ ایران و عراق نظرات و مواضع دولت متبوعش را ابراز نمود به نحوی که پیوستگی این مسائل به مسئله افغانستان به نحوی از محتوای مذاکرات قابل درک و برداشت است . [14]       تصویر پروپاگاندا مجاهد افغان   در فوریه سال 1988 معاون وزیر خارجه شوروی به تهران سفر کرد و پیام میخائل گورباچق رهبر شوروی را در خصوص اوضاع افغانستان به رئیس جمهور ایران تسلیم نمود . معاون وزیر خارجه اتحاد شووری ، ولادیمیر پتروفسکی که برای دیدار شش روزه به ایران آمده بود با مقامات رسمی ایران به مشورت پرداخت . این دیدار در چارچوب گامهای دیپلماتیک اتحاد شوروی در زمینه عملی شدن ابتکار آن کشور در خصوص عادی کردن اوضاع افغانستان از طریق سیاسی انجام می گرفت . پتروفسکی طی سخنانی در تهران تاکید کرد که حمل مسئله افغانستان به سالم سازی اوضاع منطقه و اوضاع سراسر جهان کمک خواهد کرد .     آنگونه که ملاحظه می شود اگرچه در بخش پایانی گزارش اشاره ای به جنگ ایران و عراض نشده است اما تاکید پتروفسکی به ارتباط حل و فصل مسئله افغانستان به سازم سازی اوضاع منطقه می تواند کنایه ای به جنگ ایران و عراق تلقی شود . یک نشریه انگلیسی ویژه خاورمیانه نیز نوشت : امکان اینکه تهران و مسکو بر مسئله افغانستان و یا جنگ خلیج فارس معامله ای انجام دهند دقیقاً معلوم نیست . هفته نام میدل ایست اکونومیک دایجست (مید) این مطلب را در تحلیلی پیرامون روابط شوروی با تهران تصریح کرد . (مید) نوشت به نظر می رسد که روابط دوجانبه سیاسی و اقتصادی ایران و شوروی که درسال 1362 به خاطر سرکوب حزب توده به پایین ترین سطح خود رسید در حال بهبود است و هر دو کشور منافع زیادی در بهبود بخشیدن به مناسبات خود می بینند . واشته پتروسیان تحلیلگر (مید) افزود : مذاکرات اخیر تهران و مسکو به منظور رسیدن به تفاهمی در مورد افغانستان و جنگ خلیج فارس ( جنگ تحمیلی)  ممکن است روابط دوجانبه را به عصر تازه ای وارد کند . وی افزود : به نظر می رسد دو کشور سعی می کنند در مورد افغانستان و جنگ خلیج فارس یک بده و بستان سیاسی انجام دهند به این نحو که در مقابل همکاری ایران برای حل مسئله افغانستان شوروی نیز حرکات آمریکا در سازمان ملل را به خصوص در مورد تحریم تسلیحاتی ایران خنثی نماید .[15]   با این وجود ، با پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت توسط ایران و متعاقب آن پایان جنگ تحمیلی و در شرایطی که نیروهای نظامی شوروی هنوز درخاک افغانستان به سر می بردند یک طرف این معادله از دستورات کار خارج شد و طبعاض آثار این ارتباط بین دو موضوع نیز تاحد زیادی کاهش یافت . به عبارت دیگر پایان جنگ تحمیلی این امکان را برای ایران فراهم ساخت بدون توجه به مسائل و مشکلات جنگ تحمیلی و به طور مستقل به موضوع افغانستان توجه داشته باشد .   گرداورنده : عادل خدرخوجه   منبع کتاب عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی نوشته نعمت الله ایزدی ، صص 73 تا 81 چاپ 1392 1 – روزنامه جمهوری اسلامی ایران ، تهران 13 خرداد ماه 1358 2- پرونده شماره 3-210 ، وزارت امور خارجه ، موضوع روابط ایران و شوروی ، جلد اول 3- همان. 4- همان [5] - نقل از نشریه ویژه خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران ، تحت عنوان «تحلیلی بر روابط ایران و رسیه » /21/2/61 [6] به نقل از بخش فارسی رادیو لندن ، مورخ 7/1/1359 ، مندرج در نشریه ویژه خبرگزای پارسی ، شمار7 ، مورخ 8/1/1359 [7] روزنامه پراودا ، ارگان حزب کمونیست اتحاد شوروی ، 3 اوت 1980 [8] همان ، 2 آورین 1982 [9] نقل از نشریه ویژه خبرگزاری های (جمهوری اسلامی ) شماره 309 ، مورخ 2/11/1359 [10] پرونده شماره 1-270 وزارت خارجه ، موضوع جنگ تحمیلی ایران و عراق جلد سوم [11] همان [12] نقل از نشریه ویژه خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران ، شماره 115،2/4/1363. [13] رادیو مسکو ، ساغت 10/21 مورخ 24/11/1365 ، نقل از نشریه ویژه خبرگزاری [14] همان [15] همان ، شماره 338 ، مورخ 2/12/1366
  6. پوستر فیلمی در ارتباط عملیات فریب مونتگمری ساخته شد مقدمه - تاکنون در حواثی که اتفاق افتاده ، به ندرت دیده شده که جسدی نقش یک شیاد و دغلباز را ایفاء نماید . معمولاً ، از موجودات زنده ، انتظار یک چنین شیرین کاری می رود ! ماجرای سرگرد مارتین که شرح آن قبلاً در میلیتاری گفته شد ، نمونه منحصر به فرد و قابل توحهی در تاریخ به شمار می رود . در همان زمان ، شخص دیگری به نام ستوان «ام.ای.کلیفنتن جیمز» "M.E.clifton James" که در ارتش بریتانیا خدمت می کرد ،ماموریت مهمی را عهده دار شد که از پاره ای جهات ، اهمیت آن کمتر از ماموریت سرگرد مارتین نبود . این شخص که از استعداد خاصی برخوردار بود ، از لحاظ شکل و قیافه ظاهری ، شباهت چشمگیری با فیلد مارشال «مونتگمری» داشت . مونتگمری همان کسی است که سپاه مارشال رومل را در نبرد «العلمین» شکست داد . او فرماندهی ارتش انگلیس را در سیسیل ایتالیا برعهده داشت و حمله متفقین به ساحل نرماندی را رهبری کرد . در سال 1944 جنگ جهانی دوم به اوج رسیده بود و متفقین موفق شده بودند با «عملیات گوشت قیمه شده» که نقش اول آن را یک جسد ایفاء می کرد جزیره سیسیل را اشغال نمایند . نیروهای متفقین ، جای پای خود را در ایتالیا محکم کردند و فشار خود را هرچه بیشتر متوجه شمال ساخته بودند . طرح مربوط به پیاده شدن نیرو در فرانسه که در اشغال نیروهای ارتش رایش سوم بود ، تقریباً به پایان رسیده بود ، ولی تردیدی وجود نداشت که مقامات رایش از این طرح با اطلاع بودند و می دانستند که دیر یا زود متفقین در مکانی نیرو پیاده خواهند کرد ، لیکن نمیدانستند این حمله از کجا آغاز خواهد شد و نیروهای دشمن در کدام نقطه ، فرود خواهند آمد . وینتستون چرچیل و مونتگمری ، چرچیل در حال نوازش کردن سگ کوچک مونتگمری که اورا به شوخی رومل صدا می زندند دیده می شود . فرماندهان آلمانی در این مورد دو نوع حدس می زدند : اول این که متفقین احتمالاً در شمال آفریقا نیرو پیاده خواهند کرد . دیگر اینکه این نیروها ، احتملاً در سواحل جنوب فرانسه فرود خواهند آمد . حدس دوم آنها تقریباً درست بود . متفقین خیال داشتند در 6 ژوئن 1944 در شمال فرانسه فرود آیند. ابتدا قصد داشتند عملیات را از سواحل دریای مانش آغاز کنند .، ولی بعداً تصمیمشان عوض شد و شمال فرانسه را ترجیح دادند . زیرا می پنداشتند که مواضع دفاعی دشمن در این منطقه ضعیف تر است . هرچند ظاهر امر نشان نمی داد ،ولی متفقین احتمال می دادند که آلمانها از این نقشه باخبر شده اند و امکان دارد به موقع ، دست به عملیات فاجعه آمیزی بزنند و نقشه آنها را نقش بر آب سازند . از این رو«طرح 303» را عنوان کردند که هدف آن صرفاً عملیات فریب یا گمراه کردن آلمانی ها بود . به موجب این نقشه مونتگمری می بایستی سفری به جبل الطارق و الجزیره انجام دهد و در آنجا با رهبران نظامی تراز اول انگلیسی و آمریکائی دیدار و گفت و گو کند و در خلال سخنان خود ، با اشارات لازم آنان را متوجه کند که هدف متفقین ، حمله به جنوب فرانسه است . متفقین امیدوار بودند که این خبر ، به گوش ماموران و جاسوسان دشمن خواهد رسید ، و آنها این اخبار را به آلمان مخابره خواهند کرد . در آن روز ها ، جبل الطارق ، مکان مناسبی برای نفوذ عوامل دشمن به شمار می رفت و مانند ماجرای سرگرد مارتین در آنجا نیز تعدادی اسپانیولی وجود داشتند که از اهداف آلمان نازی پیروی می کردند و خواستار آن بودند که آدلف هیتلر در جنگ دوم جهانی پیروز شود . این ستوان و هنرپیشه انگلیسی که خود را به جای مونتگمری قالب زده بود ،«طرح 303» را در اختیار حکمران جبل الطارق گذاشت که هدف آن صرفاً گمراه کردن مقامات آلمان نازی بود . ولی چیزی نمانده بود که جان خود را بر سر این کار از دست بدهد ! با توجه به این اوضاع و احوال ، سفر مونتگمری به جبل الطارق تصویب شد . ولی نکته شگفت انگیز اینکه ، شخصی که میبایستی به جبل الطارق می رفت ، شخص مونتگمری نبود ! بلکه او در آن زمان در بریتانیا بسر می برد و خود را آفتابی نمی کرد و برای آنکه سرنرخی به دست دشمن ندهد، حتی از ملاقات کوتاه با فرماندهان نیروهای مدیترانه خوداری می کرد . در اینجا بود که پایای ستوان کلیفت جیمز به میان آمد . این مرد که چندین بار همراه مونتگمری سفر کرده بود با برخورداری از ذوق هنری و قدرت تقلید اعجاب انگیز ، می توانست دقیقاً همه حرکات و رفتار مونتگمری و طرز سخن گفتن او را تقلید نماید . از این گذشته ، شکل و قیافه ظاهری او نیز با این ژنرال انگلیسی مو نمی زد . این شباهت به قدری عجیب بود که گاهی فرماندهان مافوق نیز به اشتباه می افتادند . بنابراین ، تنها ستوان جیمز می توانست خود را به جای مونتگمری قالب کند و با بهره گیری از ذوق هنرپیشگی خویش ، نقش مهمی در تاریخ جنگ دوم جهانی ایفاء نماید . قبل از مبادرت به این سفر ، به جنوب انگلستان رفت و یک روز را با مونتگمری گذراند . در آن روز ، هرکس آن دو را باهام می دید ، خیال می کرد یا دیدگانش اشتباه می کند ، و یا آنکه ژنرال ، یک برادر دوقلو پیدا کرده است ! در خلال همین چند ساعت ، ستوان جیمز همه جا همراه مونتگمری بود . گوش ها و چشمانش ، همه جزئیات را ضبط می کرد . ژنرال مونتگمری یکی از یونیفرم های خود را به او داد تا بپوشد . وقتی یونیفرم را به تن کرد ، هیچکس قادر نبود آن دو را از یکدیگر تمیز دهد . او نه تنها مانند مونتگمری صحبت می کرد ، بلکه از آن لحظه آموخت که مانند او نیز فکر کند ! فیلد مارشال مونتگمری در آخرین روزهای حیات ، کاری جز مگس پرانی نداشت . در پشت سر او عکس هائی از سه ژنرال آلمانی که زمانی رقبای سرسخت او به شمار می رفتند دیده می شود : فیلد مارشال رومل (عکس سمت چپ) مودل و کسرلینگ . مونتگری توانست رقیب خطرناک خود مارشال رومل را که «روباه صحرا» لقب گرفته بود ، در شمال آفریقا در نبرد مشهور «العلمین» شکست دهد . عصر یکی از روز های آن سال ، چند هفته پیش از پیاده شدن نیروهای متفقین ، ستوان جیمز در فرودگاهی واقع در نزدیکی لندن سوار هواپیما شد . و لحظه ای بعد ، هواپیما به سوی جبل الطارق به پرواز در آمد . هناگمی که هواپیمای حامل او در مقصد به زمین نشست ، از سوی حکمران آن سرزمین مورد استقبال قرار گرفت . پس از صرف ناهار مفصلی ، همراه حکمران ، در کاخ فرمانداری به گردش پرداخت و ضمن گردش ، این دو مرد درباره جلسات دروغین کابینه جنگی در بریتانیا به گفت و گو پرداختند و مخصوصاً به طرح 303 اشاره کردند . این طرح ، که یک نقشه ساختگی و تخیلی بود ، نام رمزی برای حمله دروغین متفقین به شمار می رفت . در خلال گردش ، آندو تنها نبودند ، بلکه حکمران جبل الطارق ، دست کم به دونفر اسپانیولی اشاره کرد که مشهور بود به جاسوس آلمانی ها هستند و آن روز به بهانه ای به آنجا آمده بودند . طراحان این قشه نیز جز این آرزوئی نداشتند . جریان وقایع در شمال آفریقا بر وفق مراد متفقین پیش می رفت . دیری نپائید که مقامات برلین ماموران مخفی خود را تشویق کردند تا اطلاعات بیشتری درباره طرح 303 بدست آورند . سرانجام مردی که همه او را با مونتگمری عوضی گرفته بودند ، از طریق قاهره به انگلستان بازگشت ، ماموریت که او انجام داد ، بنا به تایید مقامات مربوطه ، بسیار موفقیت آمیز بود . هنز جنگ تمام نشده بود که ستوان جیمز یا همان مونتگمری قلابی از خبر وحشتناکی آگاه شد فهمید که خطر بزرگی از بیخ گوش او گذشته است . ماجرا از این قرار بود که سرفرماندهی آلمان ، از جریان سفر مردی که که تصور می شد مونتگمری است آگاه شد ، دستور داد که هواپیمای او را هدف گلوله قرار داده ، ساقط سازند . این برنامه با شکست روبرو شد ، ولی آلمانی ها دست برنداشتند و قرار شد در خلال اقامت او در شمال آفریقا ، او را ترور کنند . ولی در آخرین لحظه هیتلر مداخله کردو اکیداً دستور داد که تا دریافت اطلاعات بیشتری در باره نقشه حمله متفقین ، هیچگونه اقدامی برای کشتن مونتگمری به عمل نیاید . ولی از دولت سر این ستوان دغلباز ، هیچگاه چنین اطلاعاتی به دست نیروهای آلمان نیفتاد و متفقین با پیروزی کامل ، در روز 6 ژوئن 1944 نیروهای خود را در شمال فرانسه پیاده کردند ، و از آن پس ، چهره جنگ در جهت مخالف برنامه های هیتلر تغییر کرد (البته خیلی قبل از تر پیاده شدن متفقین در نرماندی چهره جنگ به نفع متفقین پیش می رفت ) . منبع : کتاب کلاه برداران تاریخ ترجمه سیروس گنجوی چاپ پائیز 1367 ؛ صص 130تا 136 گردآورنده : عادل خدر خوجه صرفاً برای میلیتاری
  7.       مقدمه - در یکی از روزهای سال 1906 مردی به نام «ولیهلم ویت» که یک پینه دوز دوره گرد بود ، از زندانی در آلمان آزاد شد . او 57 سال داشت و طبق حساب خودش ، تقریباً نیمی از عمر خویش را در زندان گذرانده بود . آخرین محکومیت او 15 سال زندان بجرم سرقت از خزانه داری دادگاهی در پروس شرقی بود .   ویلهلم ویت برای تامین معاش خود با دشواری های زیادی دست به گریبان بود ، از جمله اینکه اولیاء امور، شناسنامه و گذرنامه او را گرفته بودند . و بدون آن ها ، انگار که اصلاً موجودیت نداشت و هویت خویش را گم کرده بود .او بیکار بود و به سراغ هرکاری که میرفت از او شناسنامه مطالبه می کردند و اگر هم میخواست از مملکت خارج شود به دیار دیگری رخت سفر بر بندد ، برایش امکان پذیر نبود . زیرا گذرنامه ای در اختیار نداشت . به هرحال در وضع ناگواری گرفتار شده بود .   مدتی به فکر فرو رفت و سپس به تکاپو افتاد تا برای خود شناسنامه جدیدی درخواست کند ، اما اینهم کار آسانی نبود . گرفتن شناسنامه جدید ، مستلزم تشریفات زیادی بود و می بایستی از هفت خوان رستم عبور می کرد. او را به یکدیگر پاس می دادند و پیشینه نادرست او نیز مشکلی بر مشکلات دیگر افزوده بود .   در آن زمان «قیصر» بر آلمان حکمروائی داشت و شعار دولتمردان آن زمان چنین بود : «خدا ، قیصر ، ارتش» یعنی پس از خداوند یگانه ، او همه کاره بود و پس از او نیز ارتش قدرت را در دست داشت . و مقامات دولتی نیز از این سلسله مراتب سود برده خود را پس از ارتش قرارداده بودند و هرچه ظلم و ستم و جور و تعدی به ملت روا می داشتند ، کسی جرات اعتراض یا مخالفت نداشت ، ویلهلم نیز برای گرفتن ورقه هویت یا گذرنامه خود ، به میان شبکه عنکبوتی دولتمردان می افتاد . سرانجام از این وضع به تنگ آمد و تصمیم گرفت خودش کاری صورت دهد . با خود گفت : -اگر نتوانم گذرنامه یا شناسنامه را بگیرم ، لااقل کمی سربسرشان می گذارم و دلم را خنک میکنم !     ویلهلم دوم ، پادشاه پروس; امپراتور آلمان ، این ماجرا در زمان سلطنت ویلهلم اتفاق افتاده است   او آدمی باهوش و زرنگ ، یا تبه کاری ورزیده و ماهر نبود ، زیرا بیشتر برنامه هایش با شکست روبرو شده بود و بیش و کم در همه این موارد ، سر و کارش با زندان افتاده بود . ولی اینبار ، نبوغ منفی خود را به کار گرفت و دست به کاری زد که تا آن زمان برایش بی سابقه بود . یک فکر جسورانه ، پیوسته ذهن او را بخود مشغول کرده بود . بارها و بارها نقشه خود را در مغزش مرور کرد .از هر زاویه ای که به این نقشه می نگریست می دید که کاملاً بی عیب و نقص است و می تواند بزودی آن را به مرحله اجرا گذارد.نخستین چیزی که لازم داشت ، یک یونیفرم افسران آلمانی بود . ابتدا تصمیم گرفت به خود درجه ژنرالی بدهد ، ولی پس از بررسی جوانب امر ، بهتر دید که اندکی تخفیف قایل شود و این درجه را به سروانی تنزل دهد . از این رو تصمیم گرفت خود را به شکل و هیبت یک سروان آلمانی در آورد . زیرا با این درجه ، هم میتوانست از اختیارات لازم برخوردار باشد و هم اینکه آنقدر بالا نبود که در حمل آن با دردسر روبرو شود .   در شهر به جست و جو پرداخت . همه مغازه ها را برای یافتن وسایل کار ، زیرپا گذاشت تا سرانجام توانست در یکی از مغازه های دست دوم فروشی «برلین» یک کلاه و یونیفرم سروانی پیدا کند . هرچند نو نبود و رنگ و رو رفته به نظر می رسید ، ولی درست قالب تنش بود . انگار اصلاً این یونیفرم را مخصوص او دوخته بودند . این همان چیزی بود که لازم داشت زیرا اگر خیلی نو بود ، امکان داشت توی چشم بخورد ، و او به هیچ وجه نمیخواست جلب توجه بکند . خودش هم از قدیم ، یک جفت چکه سربازی داشت .       ویلهلم ویت پینه دوز که با لباس سروانی به جست و جوی شناسنامه خویش پرداخت ، این عکس در روز واقعه ، برحسب تصادف به وسیله عکاس دوره گرد از این کلک باز 57 ساله گرفته شد .   یونیفرم را به تن کرد و کلاه را بر سر گذاشت و مقابل آینه ایستاد . ابتدا یک سلام نظامی داد ، سپس به تمرین قدم رو پرداخت . یکی دوبار به چپ چپ ، و به راست راست کرد و چندبار هم مانند سربازان آلمانی با صدای محکم و رسا ، دستوراتی صادر نمود . اوجثه رشیدی نداشت ، مردی کوتاه قد و باریک اندام بود ، ولی یونیفرم و چکمه هائی که به پا کرده بود ، او را بلندتر نشان می داد . پاشنه هایش را بهم کوبید و کلاهش را روی سرش جابه جا کرد و از خانه بیرون آمد و به سوی نزدیکترین سربازخانه به راه افتاد . تنها چیزی که اکنون لازم داشت ، تعدادی سرباز بود . نمیخواست یک لشکر به دنبال خود راه بیندازد ، اگر تعداد انگشت شماری سرباز گیر می آورد برای اجرای نقشه اش کافی بود .   دیری نپائید که سرجوخه ای همراه با نفرات خود که مرکب از پنج سرباز پیاده بودند ، ظاهر شدند . ولیهلم ویت با مشاهده آنها روی جاده رفت و فریاد زد : -آهای سرجوخه این افراد رو کجا می بری ؟ سرجوخه درحالیکه احترامات نظامی را به جای می آورد پاسخ داد : -قربان ، آنها را به سربازخانه برمیگردانم. ویلهلم ویت با همان لحن قاطع و صدای رسا خود گفت : -به آنها عقب گرد بده . دنبال من بیائید.حامل ماموریت فوری هستم که به فرمان مسقتیم شخص قیصر باید انجام شود .   سرجوخه،بی آنکه از این دستور سرپیچی کند ، درحالیکه به افرادش عقب گرد می داد با صدای بلندی گفت : - اطاعت قربان !   ویلهلم ویت جلو افتاد و افراد پشت سرش ، با گام های منظم به سوی ایستگاه راه آهن برلین رفتند . در بین راه به پنج سرباز دیگر برخورد کردند . ویت به افراد جوخه ایست داد و به چهار تن از آنان دستور داد تا به صف آنها ملحق شوند و نفر پنجمی را به سربازخانه فرستاد . هنگامی که به سکوی ایستگاه راه آهن رسیدند ، قطار تازه حرکت کرده بود و میخواست از ایستگاه خارج شود .   ویلهلم ویت با لحن قاطعی فریاد زد : -قطار رو متوقف کنید . برگردانید ، به نام قیصر این فرمان را صادر می کنم . هرچند چنین اقدامی ممکن است در یک نظر یک فرد غیر نظامی عجیب جلوه کند ، ولی برای یک افسر ارتش در برلین ، آنهم در روزگاری که نظامیان از قدرت و اختیارات زیادی برخوردار بودند ، اقدامی کاملاً قابل درک بود . قاطر به منزله سگ فرمانبرداری که با یک اشاره ، نزد صاحبش برمیگردد ، عقب عقب به ایستگاه بازگشت و جلوی پای سربازان توقف کرد.   ویت به سرجوخه و 9 سرباز پیاده دستور داد که سوار واگن درجه دو شوند و خودش به یک کوبه درجه یک رفت . با ابهت روی صندلی نشست و سپس به رئیس قطار گفت : -بسیار خوب ، حالا می توانید حرکت کنید.   قطار به حرکت در آمد . همه چیز طبق برنامه پیش می رفت . مقصد این گروه کوپنیک شهر کوچکی در حومه آلمان بود . قطار ، در این شهر ایستگاه داشت و طبق برنامه معمول در آنجا توقف می کرد ، ولی ویت تصمیم گرفت در ایستگاهی که شش کیلومتر با آن شهر فاصله داشت از قطار پیاده شود و بقیه راه را پیاده طی کنند ، زیرا اگر مقداری قدم آهسته می رفتند بسیار موثر و احساسات برانگیز بود . هنگامی که از قطار پیاده شدند ، افراد با رفتن رژه در گوشه ای صف کشیدند و او ، به بررسی حرکات آنها پرداخت و زیر لبی گفت : «عالی است !»   خود نیز از مشاهده آنان دستخوش هیجان و غرور شده بود . به سرجوخه گفت : - به راست راست ، حرکت ! در حدود دو ساعت راه پیمودند تا سرانجام به خیابان اصلی شهر رسیدند . در محوطه شهرداری ، او سربازان را متوقف ساخت و به آنها آزادباش داد . سپس خطاب به آنان گفت : -خوب گوش هایتان راباز کنید ببینید چه دستوراتی صادر می کنم . از شما دو نفر می خواهم چند اتومبیل آماده کنید تا به وسیلۀ آن زندانیان خود را به برلین ببریم . شما چند هم به خزانه داری شهر بروید .سیم های تلفن را قطع کنید و در همانجا منتظر من بمانید . بقیه شما نیز همراه من به اتاق شهردار خواهیم رفت . وقتی کارمان تمام شد ، هریک از شما ، به هر ترتیبی که مایل بود ، می تواند به سربازخانه بازگردد. -فهمیدید ؟ سرجوخه با خودشیرینی گفت : -بله قربان ! همه فهمیدند سپس برای خوش خدمتی ، و برای آنکه به جناب سروان نشان دهد که دستورات او بی درنگ انجام می شود ، به سوی افراد رو کرد و گفت : -شما دو نفر ، اتومبیل هائی که در آنجاست تحویل بگیرید ! -شما چهار نفر به طرف خزانه داری بروید ، سریع تر !       تمبر پستی آلمانی، سال 2006     ویت شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و بدست گرفت ، سپس به چابکی از پله ها بالا رفت و بقیه . افراد نیز در حالیکه بدنبالش از پله ها بالا می رفتند ، به سوی اتاق شهردار به راه افتادند . مردی جلو  آمد تا مانع عبور آن ها شود و از آنها سئوال کرد که با چه کسی کار دارند ، ولی ویلهلم ویت او را کنار زد و گفت : فضولی موقوف !   سپس با لگد محکمی در اتاق شهردار را باز کرد و وارد شد . شهردار که پشت میز خود نشسته بود ، با وحشت سرخود را بلند کرد و فریاد زد : -چه خبر شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ ویت جلو رفت و گفت : -به فرمان قیصر شما زندانی من هستید و فوراً باید شما را به برلین ببرم . شهردار با لکنت زبان گفت : ولی مگر من چه کرده ام ؟ تمنا دارم .... ویت به مجال نداد تا بقیه صحبت خود را تمام کند و فریاد زد : -خواهش بی خواهش ! مثل این که متوجه نشدید چه گفتم ؟ گفتم که شما بازداشت هستید .   سپس رو به سربازان کرد و گفت : - این مرد را از اینجا ببرید . سرراه به خانه اش بروید و همسرش را هم سوار کنید . سپس آنها را به ستاد فرماندهی تحویل دهید . فرمان او به یک چشم برهم زدن اجرا شد و همین که در اتاق تنها ماند ، به فکر انجام بقیه ماموریت افتاد . تا اینجای نقشه خود ، شهردار را دست انداخته ، ارتش را به بازی گرفته بود ، ولی هنوز قسمت آخر برنامه اش اجرا نشده بود . مجبور بود دنبال گذرنامه و شناسنامه اش بگردد . حدس می زد هردو آنها باید در همین اتاق باشند .     به سرعت شروع به جست و جو کرد . داخل همه قفسه ها سرک کشید . همه کشوها را گشت ، ولی موفق به یافتن آنها نشد . با خود اندیشید شاید شناسنامه و گذرنامه اش را در خزانه داری نگهداری می کنند . به دنبال این فکر ، به سوی خزانه داری شهر که تنها چندمتر با اتاق شهردار فاصله داشت به راه افتاد . چهار سرباز ، طبق دستور و بیرون اتاق منتظر ایستاده بودند و با مشاهده او گزارش دادند که کلیه سیم های تلفن را قطع کرده ند .    منبع : کتاب کلاه برداران تاریخ ، ترجمه و تالیف سیروس گنجوی ، صص 70 تا 81 ، تاریخ چاپ 1367   ادامه دارد ...
  8.         ویت سری به نشانه رضایت تکان داد و گفت : -بسیار خوب ،حالا به سراغ خزانه دار می رویم .   دنبال این دستور ، همگی به سوی دفتر خزانه داری هجوم بردند . خزانه دار ، با ورود ناگهانی آنها از جا برخاست ، ولی پیش از آنکه موفق شود کلمه ای بر زبان آورد یا تعجب یا حیرت خویش را ابراز دادرد ، ویت سرش فریاد کشید : - شما بازداشت هستید ؛ به من دستور داده شده است که کل موجودی شما در قبال رسید تحویل بگیرم .   خزانه دار که مات ومبهوت مانده بود ، زیرلبی سخنان نامفهومی ادا کرد . و سپس بر اعصاب خود مسلط شد وبه آرامی گفت که میخواهد اجازه نامه او را ببیند . اما ویت که چنین اجازه نامه ای در اختیار نداشت فریاد کشید : -احتیاجی به اجازه نامه کتبی نیست . من نماینده ارتش آلمان و مجری فرمان قیصر هستم .   سپس صدایش را بلند تر کرد و گفت : ای احمق ! نمی توانی این را بفهمی ؟   خزانه دار ، از این همه توپ و تشر ، دست و پای خود را جمع کرد و دربرابر دستور این سروان ارتش آلمان و مجری فرمان قیصر چاره ای جز اطلاعات ندید . به آرامی در صندوقچه را باز کرد و از داخل آن جعبه ای حاوی پول نقد بیرون آورد . محتویات آن را روی میزش ریخت و شروع به شمارش کرد . موجودی صندوق 400 مارک بود . ویت پولها را برداشت و گفت : - حالا رسیدش را بنویس تا امضاء کنم .   خزانه دار ، طبق گفته او عمل کرد و ویت یک امضای ساختگی پایین کاغذ انداخت و درحالیکه سر تکان می داد زمزمه می کرد : - بسیار خوب سپس خطاب به سربازان گفت : - این مرد را با اتومبیل دیگری به ستاد فرماندهی ببرید . مراقب باشید فرار نکند ! فهمیدید ؟ یکی از سربازان گفت : اطلاعت جناب سروان !       یونیفرم سروان قلابی ارتش قیصر آلمان     آنگاه خزانه دار را که سخت وحشت کرده بود ، از ساختمان بیرون بردند و به داخل اتومبیل انداختند . به محض رفتن آنها ، همینکه ویت خود را تنها دید ، دست به کار شد و همه گوشه و کنار آن اتاق را به دنبال گذرنامه وشناسنامه اش گشت ، ولی کمترین اثری از آنها نیافت . این قسمت از برنامه اش ، از همان آغاز با شکست روبرو شده بود . او از یک چیز بی اطلاع بود و آن اینکه هرچند گذرنامه و شناسنامه اش را در این شهر از او گرفته بودند ، ولی سابقه نداشت که اسناد موجود را در شهر کوپنیک نگهداری کنند و همه را به مرکز ارسال می داشتند . در حالیکه ویت از این حقیقت بی اطلاع بود . ولی به هرحال ، او بخش بزرگی از نقشه خود را با موفقیت به انجام رسانده بود و از این بابت قلباً خوشحال بود . تنها می ماند مرحله آخر کار که میبایستی فکری به حال خود کند . این سروان قلابی و اسرار آمیز که خودسرانه دو تن از مقامات برجسته آن شهر کوچک را بازداشت کرده بود ، اینک مجبور بود فرار را برقرار ترجیح دهد وبی آنکه ردپائی از خود باقی بگذارد ناپدید شود . ویلهلم ویت از قبل ، تسهیلاتی برای فرار خود فراهم ساخته بود . بسته ای را به بخش امانات ایستگاه راه آهن شهر کوپنیک سپرده بود .این بسته حاوی لباس های غیر نظامی ،کفش ، یک پیراهن و یک کراوات بود و اینک، زمان آن فرا رسیده بود که این بسته را تحویل گیرد . از خوشناسنی او در آن ساعت از روز تنها تعداد انگشت شماری از مردم در ایستگاه راه آهن بودند . او بسته را گرفت و در توالت عمومی ایستگاه ، یونیفرم سروانی را از تن خارج ساخت و لباس های معمولی خود را پوشید ، و به این ترتیب دوباره به ویلهلم ویت زندانی پیشین و استاد دغلبازی زمان خود تبدیل گشت . پس از پوشیدن لباس ، یونیفرم نظامی را با سلیقه و دقت تمام بسته بندی کرد و زیر بغل زد . ولی هنوز یک مشکل وجود داشت و آن اینکه نمیدانست شمشیر را کجا پنهان سازد و سرانجام نیز آن را در توالت جا گذاشت .   با قطار بعدی به برلین بازگشت و به اتاق اجاره ای خود رفت . روزنامه ها پس از اطلاع از این واقعه ، با آب و تاب تمام به شرح ماجرا پرداختند و آن را یک عمل قهرمانی نامیدند . چنان این موضوع را بزرگ کردند که بزودی مسبب این ماجرای مضحک ، یک قهرمان ملی شد . حتی شخص قیصر که از این نمایش سخت به خشم آمده بود ، افکار عمومی را از نظر دور نداشت و عامل واقعه را یک لات و اوباش بامزه نامید . ولیس پلیس با همه کوششی که بخرج داد نتوانست کوچکترین سرنخی از عامل ماجرا بدست آورد .   ولی در این میان ، خود ویلهلم ویت بیش از همه دستخوش هیجان شده بود . از اینکه اقدام او یک عمل قهرمانانه نام گرفته بود ، بخود میبالید . در حقیقت این نخستین بار بود که دست به کار خلافی زده بود و سرو کارش به زندان نیفتاده بود ! درست ماننده نقاشی بود که یک تابلو عالی وباشکوه کشیده بود ، اما فراموش کرده بود آن را امضا کند ! یا آنکه شباهت به هنرپیشه ای داشت که یک عمر ، نقش جالب توجهی را ایفاء کرده بود ، ولی روزی دریافت که در تمام این مدت ، نامش از برنامه حذف شده بود !   هرچند این بار پلیس او را به بچنگ نیاورد ، ولی خودش هوس کرد که دستگیر شود زیرا تنها از این راه بود که می توانست خود را به مردم ، که نسبت به این ماجرا کنجکاو شده بودند بشناساند و از شهرت زیادی برخوردار شود .   به دنبال این تصمیم ، سرنخی به پلیس داد تا زحمت آنان را کمتر سازد . عکسی برای آنها فرستاد که او را در لباس یک افسر ارتش و عامل حمله به شهر کوپنیک نشان می داد . در ساعت 8 بامداد یکی از روزها هنگامی که تازه قهوه خود را نوشیده بود ، پلیس به سراغ او رفت و او را دستگیر ساخت . مبلغ یکصد مارک از پولی که از خزانه کوپنیک برداشته بود هنوز در جیب بغلش بود و مابقی را قبلاً خرج کرده بود   محاکمه نمایشی او یکی از محاکمات پرتماشاچی بود . مردم برای شرکت در این محاکمه سر و دست می شکستند و در حدود 10 هزار درخواست برای حضور در سالن دادگاه رسیده بود که اولیاء امور را سخت گیج و دستپاچه ساخت و نمیدانستند با این همه درخواست چکار کنند !     کاریکتاتور مربوط به سروان قلابی     از سوی دیگر وقتی دادگاه سرانجام ویلهلم ویت را به چهار سال زندان محکوم ساخت ، فریاد اعتراض شرکت کنندگان در دادگاه برخواست و به طرفداری از این پینه دوز بینوا ، خشونت وبی عدالتی این دادگاه را محکوم ساختند . با این همه ویلهلم ویت دوباره به زندان رفت ، اما دوران اسارت او برخلاف دفعات گذشته ، چندان طولانی نبود ، زیر قیصر آلمان که خودش مردی بذله گو و از شوخ طبعی بسیار برخوردار بود ، پادرمیانی کرد و محکومیت او را به بیست ماه زندان تخفیف داد . ویلهلم ویت در سال 1908 از زندان آزاد شد . ولی دیگر علاقه ای به استفاده از نبوغ منفی خویش و طرح نقشه جدید نداشت ، و تا زمان مرگش که در سال 1922 اتفاق افتاد ، در نهایت آرامش زندگی کرد . او از گناهان گذشته خود توبه کرد و کوشید نه تنها دیگر دردسری برای کسی بوجود نیاورد ، بلکه از خدمت به خلق نیز کوتاهی نورزد .   قیصر دستور داد علاوه بر شناسنامه و گذرنامه اش ، مستمری نیز برای او در نظر گیرند تا بقیه عمر خویش را با شرافت زندگی گند . البته این مستمری از کیسه دولت به او پرداخت نشد بلکه این مبلغ را از طریق یک بیوه زن ثروتمند برلینی که نسبت به این ماجرا علاقه مند شده بود در اختیار او گذاشته شد . در سال 1912 یکبار دیگر ، برای مدتی کوتاه ، نام او بر سرزبان ها افتاد و این زمانی بود که یک آژانس مطبوعاتی ، خبرنادرستی انشار ساخت و اعلام کرد که ویلهلم ویت دربیمارستان درگذشته است . و این پیرمرد شوخ طبع ، با علاقه خبر مرگ خویش را در روزنامه ها خواند و از شنیدن این خبر ، اندوهی به دل راه نداد و برعکس ، با صدای بلند زیر خنده زد .       تصویر جناب ویلهلم ویت ، سروان قلابی این ماجرا   شگفت اینکه در روزی که این پینه دوز آلمانی به اجرای نقشه مضحک خود مبادرت ورزید ، برحسب تصادف ، یک عکاس دوره گرد که در آن حوالی بود ، از جناب سروان قلابی و سربازان او عکس گرفت و هم اکنون این عکس ، بعنوان یک مستند در تاریخ کلاهبرداری نگهداری میشود . توجه افکار عمومی به این واقعه موجب شد که نقاشان و کاریکاتوریست های آن زمان نیز تصاویر مضحکی از ویلهلم ویت در یونیفرم افسران پروسی تهیه کنند که این تصاویر در مطبوعات به چاپ رسید و هنرمندان نقاش ، عموماً ترس و وحشتی را که مردم از یونیفرم نظامی داشتند ، به باد طنز و استهزاء گرفتند .     پایان.
  9. بسم الله الرحمن الرحیم     جنگ های روسیه – ژاپن 1904-1905 میلادی «سرنوشت امپراتوری را همین یک جنگ تعیین می کند؛هرکس نهایت تلاشش را بکند.»   هشدار دریاسالار هایهاچیرو توگو به ناوگان ژاپن در تسوشیما ، 27 مه 1905 میلادی       دریاسالار توگو ، مغز متفکر نیروی دریایی ژاپن مقدمه –   جنگ روسیه – ژآپن از جهت های بسیار تمرین جنگ جهانی اول به شمار می رفت . بجز هواپیما ، بیشترِ سلاح هایی که در سل 1914 میلادی به کار گرفته می شدند ، یک دهه پیش تر در میدان جنگ وجود داشتند . در نتیجه این جنگ چشم انداز خوبی از آنچه نبردها در آیندۀ نزدیک شبیه آن می شدند ، به دست داد . این جنگ ژاپن را به صحنۀ جهانی سوق داد .     در ژوئیۀ 1853 میلادی ، دریادار ماتیو پری به کرانه های ژاپن در نزدیکی توکیو رسید . نه ماه بعد او موفق به امضای موافقتنامۀ تجاری بین ژاپن و ایالات متحدۀ آمریکا شد . این خیلی ارزشمند بود ، زیرا به دویست سال جداماندگی ژاپن ، که در طول آن ژاپنی ها عمداً به جهان غرب پشت کرده بودند ، پایان داد .انگلیس و هلند ، و اندکی پس از آنها روسیه نیز با ژاپن پیمان های مشابهی بستند . برآیند آن این که ، ژاپنی های آزاداندیش تر سخت مشتاق کسب فناوری غرب شدند ، گرچه همگان راضی نبودند . نه تنها برخی از قبیله ها بر روی کشتی های غربی آتش گشودند ، بلکه بین اصلاح طلبان و محافظه کاران هم جنگ داخلی در گرفت . سرانجام برد با اصلاح طلبان بود و بر پیروزی ایشان در آغاز 1896 میلادی ، وقتی امپرتور ماتسو هیتو ملقب «مِیجی» (روشنفکر) را اختیار کرد ، مهر تایید خورد . ژاپنی ها تجدد گراییِ نیروهای مسلح را اولویت به شمار آوردند . آنها پس از پیروزی آلمان ها بر فرانسه ، برای تشکیل ارتش ملی به آنان روی آوردند و نیروی دریایی سلطنتی انگلیس را نمونۀ شکل دهی نیروی دریایی خود قرار دادند . افسران ژاپنی خیلی زود از اروپا دیدار کردند و با دقتی وسواس گونه به ساختار و کارکرد همه چیز توجه کردند تا بتوانند نظیر آن ها را در وطن خود بسازند .   آغاز توسعه طلبی ژاپن   نخستین آزمایش ارتش جدید ژاپن در سال 1877 میلادی پیش آمد ، وقتی که سامورایی ها بر ضد برنامۀ جدید ارتش بر پایۀ سربازگیری همگانی شورش کردند . شورش خیلی زود سرکوب شد . اندکی پس از این ، ژاپن سیاستی توسعه جویانه در پیش گرفت و جزیره های ریوکیو را به رغم اعتراض چین به خود منضم ساخت . سپس متوجه کره شد که تا قرن ها نیز نفوذ چین بود . در سال 1876میلادی ، نیروی دریایی ژاپن کره ای ها را مجبور به امضای قرار داد تجاری کرد . این کار بندری های بی شمار کره را به روی ژاپنی ها گشود و آنان نیز در عوض ، استقلال کره از چین را به رسمیت شناختند . در آغاز دهۀ 1880 میلادی ، بر اثر حمله ای به سفارت ژاپن ، در سئول پایتخت کره ناآرامی به جود آمد . ژاپن برای حفظ منافع خویش نیروهایی به محل اعزام کرد . چینی ها نیز برای از نو برقرار کردن اقتدار خویش چنان کردند ، و تنها با این توافق از جنگ جلوگیری شد که هردو کشور نیروهای خود را بیرون بکشند و اگر بار دیگر یکی احساس کرد که باید در امور کره مداخله کند ، باید دیگری را در جریان بگذارد . اما در سال 1894 میلادی ، فعالان ضد خارجی نهضتی در کره پدید آوردند . کره ای ها از چین درخواست کمک کردند که پذیرفته شد . این موجب اعتراض ژاپنی ها شد . برآیند آن جنگی بود که در آن ژاپنی ها برتری خود را در دریا و زمین و هر دو ثابت کردند . چین ناگریز شد استقلال کره را به رسمیت بشناسد ، و فرمز (تایوان امروزی) و پِسکادورس و شبه جزیره لیائودونگ را ، که غرب خلیج کره قرار گرفته بود و بخشی از منچوری به شمار می رفت ، به ژاپن واگذار کند . گرچه کشور دیگری هم بود که برای در دست گرفتن منطقه گام بر می داشت .       تلاش برای منچوری به محض امضای پیمان صلح ، روسیه و فرانسه و آلمان هم پیش آمدند . همۀ آنان منافعی در چین داشتند و روسیه به ویژه نقشه هایی دربارۀ پورت آرتور (لوشونکوی امروزی) ، بندری در آب های گرم در نوک شبه جزیره لیائودونگ ، داشت .این نقشه مستلزم آن بود که زاپن از ادعای خود دربارۀ شبه جزیره دست بردارد ، این یک نیز احساس می کرد که ناچار باید در ازای آن غرامت بیشتری از چین طلب کند . پس روسیه شروع کرد به ساختن راه آهنی که پورت آرتو را به هاربین در شمال شرقی چین متصل می کرد ، با این هدف که این خط را به راه آهن ترانس – سیبری وصل کند ، چینی ها به شدت اعتراض کردند و در نهایت روس ها موافقت کردند که به جای آن که منچوری را به خود منضم سازند اجاره ش کنند . ژاپنی ها چندان راضی نبودند اما نارضایتیشان وقتی زیاد شد که پس از آن روسیه کوشید با دست آوردند امتیاز چوب در شمال کشور و فرستادن نیرو برای محافظت از آن ، در کره نفوذ کند . ژاپن پیشنهاد کرد که تصرف منچوری را از طرف روسیه محترم می شمارد اگر روسیه نفوذ در کره را به رسمیت بشناسد . روسیه این را نادیده انگاشت و ژاپنی ها چنین تلقی کردند که راه دیگری جز جنگ باقی نمانده است .     غرق کردن کشتی ها حاضر در لنگر گاه پورت آرتور     هردو طرف برای چنین سرانجامی نقشه هایی داشتند . از نظر ژاپنی سروری بر دریا ضرورت نخستین بود . پایگاه ناوگان خاور دور روسیه در پورت آرتور بود که از هفت کشتی جنگی کهنه و نه رزمناو تشکیل شده بود . ناوگان ژاپن به فرماندهی دریاسالار هایهاچیرو و توگو این برتری را داشت که کشتی هایش جدیدتر و سلاح هایش بهتر و ناوی هایش (ملوان هایش) آموزش دیده تر بودند . بنابراین نقشه این بود که ناوگان روسیه را به درگیری بکشانند ، و اگر از درگیر شدن خود داری می کرد ، محاصره می شد ، تسخیر خود پورت آرتور تنها از راه زمینی امکان پذیر بود ، به این جهت نقشه آن بود که سه ارتش در ساحل خلیج کره پیاده شودند . آنها با پیشروی به سوی شمال راه را می بستند و ارتش چهارم با خود پورت آرتور مقابله می کرد . آغاز انقلاب روسیه ، 1905 میلادی ، نیروهای مسلح بر روی کارگرانی که برای دادخواهی به تزار در برابر کاخ زمستانی سن پترزبورگ در 22 ژانویۀ 1905 میلادی گرد آمده بودند آتش گشودند . در طول سال خیزش های ناهماهنگ دیگری در جاهای دیگری پدید آمد ، اما اصلاحات سیاسی اندکی در پی داشت . روس ها از بی کیفیتی ناوگان خود آگاه بودند ولی برای حل مشکلشان وحدت نظر نداشتند . وزیرجنگ ژنرال آلیکسئی کوراپاتکین بر این عقیده بود که ژاپنی ها به جنوب منچوری حمله می کنند . برتری در خور ژاپنی ها در موضع قدرت به این معنی بود که تلاش برای نگه داشتن شبه جزیره لیائودونگ احمقانه است . به نظر اون بهترین این بود که به شمال در هاربین عقب می کشیدند و در آنجا پیش از آنکه حمله کنند منتظر نیروی کمکی می ماندند . او قبول داشت که با این کار پورت آرتور تنها می ماند اما اطمینان داشت که بندر می تواند مقاومت کند . نیروی دریایی روسیه طوری دیگری می اندیشید . نظر آنان این بود که اگر ناوگان خاور دور با ناوگان بالتیک تقویت شود ، نیروی دریایی ژاپن شکست می خورد ، ولو این که آن ها بایستی نیمی از دور زمین را طی می کردند . نیروی دریایی امکان حمله توان آبی – خاکی ژاپنی ها را نیز جدی نگرفت . ژاپنی ها در عمل بی آنکه رسماً اعلان جنگ کنند دست به تهاجم زدند . در شب هشتم و نهم فوریۀ 1904 میلادی ، آن ها قایق های اژدر افکن را به لنگرگاه پورت آرتور فرستادند و سه کشتی روس ها را غرق کردند . همزمان ، دریاسالار توگو توپ های ساحلی روس ها را نیز به زیر آتش گرفت . فردای آن روزیک ناوگروه جنگی ژاپنی دو رزمناو گشتی روسی را در بندر کره ای چِمولپو (اینچیون امروزی) در نزدیکی سئول غافلگیر و یکی از آنها را غرق و ناوی های دیگری را مجبور به ترک کشتی کرد . پس در دهم فوریه اعلان جنگ دادند . یک هفته بعد نیروهای ژاپنی در چمولپو پیاده شدند و شروع به پیشروی به سمت شمال به سوی رود یالو کردند . در آغازین روز های مارس 1904 میلادی ، دریاسالار استفان ماکارِف فرماندهی ناوگان روس ها را برعهده گرفت و چند بار به کشتی ها محاصره کنندۀ ژاپنی حمله کرد و از بخت بد ، در نیمه آوریل ، کشتی فرماندهی اش در هنگام بازگشت از یکی از این حمله ها به مین برخورد کرد و با همۀ تجهیزاتش نابود شد . از آن پس کشتی ها روسی در بندر پورت آرتور زمینگیر شدند .       پیاده شدن نیروی زمینی ژاپن در کره   حال زمانی بود که زیان وحدت نداشتن روس ها بر سرنحوۀ جنگیدن دامن خودشان را گرفت . ژنرال کوراپاتکین به سمت فرماندهی نیروهای روسیه در خاور دور منصوب شد و نقشه خودش را آزمود . او تمام نیروهای در دسترس را در جنوب موکدِن (شنیانگ امروزی) و پایگاه نظامی شبه جزیرۀ لیائو دونگ متمرکز کرد . سپس به یک جنگ فرسایشی در هاربین دست زد در حالی که نیروهای کمکی در مسیر راه آهن ترانس – سیبری به راه افتاده بودند . گرچه تزار دریاسالار ییفگنی آلیکسِیِف ، نایب پادشاه در خاور دور ، را به سمت فرمنده کل منصوب کرده بود . او توان ژاپنی ها را چندان جدی نمی شمرد و خواستار حملۀ فوری بود . نتیجه آن شد که وقتی ارتش اول ژاپن که در چمولپو پیاده شده بود ، به رودخانه یالو رسید ، درست پس از این رویداد ، ارتش دوم ژاپن در پنجم ماه مه در شبه جزیره لیائودونگ پیاده شد . این سپاه سپس روی به جنو به سوی پورت آرتور بیش از شصت کیلومتر راه پیمود . به دنبال آن ارتش چهارم ژاپن در غرب رود یالو پیاده شد .     نبرد موکدن ، یکی از مهمترین نبرد های ژاپن و روسیه ، که نیروی های ژاپنی مانع رسیدن آذوقه و نیروی کمکی روس به بندر محاصره شده پورت آرتور شدند     نیروهای روسیه بر بلندی نانشان هیل موضعه گرفته و راه را در سوی باریک ترین تنگۀ شبه جزیره بر ارتش دوم ژاپن بستند . پس از آنکه حملۀ مستقیم روس ها به شکست روبرو شد ، ژاپنی ها موج برداشتند و به جناج چپ روس ها حمله و ناگزیر به عقب نشینیشان کردند . سپس ارتش چهارم در پورت آرتور پیاده شد و آن را محاصره کرد ، در حالی که ارتش دوم رو به شمال نهاد تا با تهاجمی آلیکسِیِف دستورش را داده بود مقابله کند . دو طرف در چهاردهم ژوئن در تِلیسو ، در 130 کیلومتری شمال شرق پورت آرتور ، با یکدیگر روبرو شدند . روس ها اجازه دادند ژاپنی ها به آنها حمله کنند و سپس عقب کشیدند تا از جمله ایشان به جناح های خود پیشگیری کنند . در آغاز اوت پیش از آن که کوراپاتکین شروع به پس کشیدن همۀ نیروها به لیائویانگ در تقریباً هشتاد کیلومتری جنوب موکدن بکند ، برخورد های بیشتری روی داد . از چهار ارتش ژاپن ، سه لشکر به فرماندهی فیلد مارشال آیوائو اویاما برای مقابله با او جمع شدند . کوراپاتکین ، تقویت شده با نیروی تازه نفس رسیده از روسیه ، در بیست و پنجم اوت حمله کرد ، حملۀ او دفع شد و ژاپنی ها دست به ضد حمله ای ناموفق زدند . روس ها دست به حملۀ ناموفق دیگری هم زدند . سپس ، با آنکه ژاپنی ها خسارت سنگین تری متحمل شده بودند ، کوراپاتکین موقعیت تهاجمی عالی خود را رها کرد و درحالی که عقبۀ سپاهش ژاپنی ها را معطل می کرد ، به عقب نشینی منظمی به سوی موکدن پرداخت . هرچند او همچنان نیروی تازه نفس دریافت می کرد ، تا این که در آغاز اکتبر شمار نیروهایش در برابر سپاه 170 هزار نفری اویاما به دویست هزار نفر رسید . بنابراین کوراپاتکین بار دیگر دست به تهاجم زد و در طول نیمۀ اول اکتبر در شاهو واقع در 24 کیلومتری جنوب غرب لیائویانگ با ژاپنی ها روبرو شد ، هر دو طرف حمله کردند اما هیچ نتیجه ای حاصل نشد و در همان جایی که بودند بر زمین ماندند .         تصویری جالب از نحوه عملکرد ژاپنی ها برای محاصره روس ها   محاصره پورت آرتور پورت آرتور سه لایۀ دفاعی داشت . لایۀ داخلی خندقی بود که از شهر کهن محافظت می کرد . در میانه ، زنجیره ای از دژباروهای جداگانه وجود داشت که به سنگرها و خاکریزها می پیوستند ، در حالی که آخرین لایه متشکل از زنجیره از دژها بر روی تپه بود ؛ گرچه هیچ یک از این سه لایه کامل نبودند . پادگان شهر چهل هزار نیرو و 506 توپ داشت ، اما ساز و برگشان محدود بوود . شمار ارتش سوم ژاپن در محاصره شهر در ماه ژوئیه به 85 هزار نفر افزایش یافت ، با 474 توپ ، اما این تضمینی برای توفیق زودهنگام نبود . ناوگان محاصره کنندۀ ژاپن نیز اتفاقاً ضیعف شده و دو کشتی جنگی را بر اثر برخورد با مین از دست داده بود . این چیزی بود که دریاسالار توگو را ، به ویژه خارج شدن کشتی ها روسی در خشکی بیست و سوم ژوئن ، نگران ساخت . هرچند آنها از حمله حذر کردند و به بندرگاه بازگشتند . در خشکی ، نیروی زمینی ژاپن در طول ماه ژوئیه چند حمله آزمایشی انجام داد . سپس در هفتم اوت ، قاطعاننه به دژهای تپه در بخش شرقی حمله کرد و پس ازجنگی فتحشان کرد . در این زمان تزار فرمان داد ناوگان روسی از پورت آرتور جدا شوند و به چهار کشتی ناوچۀ گشتی در پایگاه ولادی وستوک بپیوندند . شش کشتی جنگی ، پنج ناوچۀ گشتی و هشت ناوشکن در دهم اوت به را افتادند . آنها در آغاز بر آن بودند که بدون برخورد با کشتی ها ژاپنی از آن ها بگذرند . اما در بعد ظهر آن روز ، توگو آنها را به دام انداخت .     توپخانه های پرقدرت ژاپنی ها که برای بمباران بندر پور آرتور مورد استفاده قرار گرفتند    در برخوردی که روی داد ، به کشتی فرماندهی روسی ضربه ای مستقیم وارد شد و دریاسالار ویلگِلم ویتگِلت که جانشین ماکارِف شده بود کشته شد . فرمان های بعدیِ کشتی فرماندهی مبهم بودند و کشتی ها روسی پراکنده شدند . یک ناوچۀ گشتی غرق شد و شماری از کشتی ها به بندرهای بی طرف پناه بردند که در نهایت توقیف شند . سپس بقیه شان به پور آترو بازگشتند . سه روز بعد ، یک ناوچۀ گشتی از ناوگروه توگو یکی از کشتی های ناو گروه ولادی وستوک را غرق کرد . این ها همه ، توگو را سرور دریاها ساخت ! ژاپنی ها در نوزدهم اوت به دومین حمله خود به پورت آرتور دست زدند . در جریان پنج روز جنگِ سخت و بی رحمانه که شمار قربانیانش بسیار بالا بود ، دستاوردهای آنان بسیار اندک بود . بنابراین ژانرال مارِسو که نوگی که اکنون فرماندهی را بر عهده داشت ، درخواست وسایل محاصرۀ توپخانه ای کرد . رسیدن وسایل وقت می برد . اما در طول نیمۀ دوم سپتامبر او همچنان به تلاش های ساحلی دیگری برای درهم شکست دفاع دست زد . پس از آن بود که وسایل محاصرۀ توپخانه ای اش رسید . در بین آنها خمپاره اندازهای غول آسای 280 میلیمتری وجود داشت که گلوله های 22 کیلوگرمی شلیک می کرد . نوگی در سرتاسر ماه اکتبر پورت آرتور را در زیر آتش مداوم توپخانه قرار داد و در آخر ماه به حملۀ مستقیم دیگری مبادرت ورزید . این حمله با آتش مسلسل و توپخانه و نارنجک روس ها پاسخت داده شد . با این همه ذخیره غذایی پادگان پورت آرتور رو به اتمام بود و با محاصره شدن کوراپاتکین در شاهو ، امید به رهایی رنگ می باخت . اما سپس پادگان در محاصره خبرهایی دریافت کرد مبنی این که ناوگان بالتیک روسیه سرانجام حرکت کرده است .     ادامه دارد ...     منبع : کتاب جنگ هایی که دنیا را تغییر دادند ، نوشته چارلزمسجنر ، ترجمه منوچهر پزشک زمستان 1392 ، صفحات 205 تا 216
  10.     نبرد دو دریاسالار امپراطوری آفتاب و روسیه تزاری     دریاسالار توگو بر روی پل رزمناو میکاسا در هنگام آغاز نبرد تسوشیما در سال1905. پرچم نشانه حرف "زد" -که مشخصه ناوگان است- برافراشته شده است.     در انتظار ناوگان بالتیک   زمانی که جنگ در فوریۀ 1904 میلادی آغاز شد ، ناوگان بالتیک در چنان وضعیتی ضعیفی به سر می برد که در عمل به کار شرکت در عملیات های جنگی نمی خورد . دربارۀ این که آن را به کجا باید فرستاد ، وحدت نظر وجود نداشت و سفارش چهار کشتی جنگی نو نیز حرکت آن را به تاخیر انداخت . سرانجام ناوگان به فرماندهی دریاسالار زینووی راژدِستوینسکی درپانزدهم اکتبر به راه افتاد . این ناوگان تقریباً پنجاه کشتی داشت ، اما برخی از آنها بسیار کهنه و از جهت کارایی نامطمئن بودند و این درحالی بود که که جدیدترین هایشان نیز هنوز آزمایش دریایی خود را به پایان نرسانده بودند . تجربۀ افسران و ناوی های آن ها عموماً کم بود و در زضمن دشواری دیگری هم در پیش بود . کشتی ها برای طی مسیر به زغال سنگ نیاز داشتند اما بیشتر ایستگاه های زغال سنگ در مسیر به انگلیس تعق داشتند که در سال 1902 میلادی با ژاپن پیمان دفاعی امضا کرده بود .   به این ترتیب روس ها از فایدۀ آن ها محروم می ماندند . در نتیجه ناگریز از بارکردن زغال سنگ اضافی شدند . نه تنها وضعیت موجود آنان را به زحمت انداخت ، بلکه مقدار زیاد زغال سنگ در کشتی ها هدایت آن ها را دشوار ساخت . این دشواری وقتی ناوگان به حرکت درآمد اتفاق افتاد . یکی از کشتی ها به گِل نشست ودیگری با یک کشتی اژدرافکن برخورد کرد.   یک بار در مِه دریای شمال ، ناوگان روس ها به قایق های ماهیگیری انگلیسی برخورد . روس ها به تصور آن که اژدرافکن های ژاپنی در بین آن ها هستند ، بر روی آن ها آتش گشودندو چند قایق را غرق کردند . این موضوع برای روس ها ناراحت کننده بود و بایستی غرامت سنگینی بابت آن می پرداختند . دریاسالار روسی سپس کشتی های کندروتر را به مدیترانه و آبراه سوئز فرستاد و بقیه از دماغۀ امید نیک به راه خود ادامه دادند . وقتی به ماداگاسکار که محل تلاقی دو ناوگان بود رسیدند ، دریاسالار خبرهای بدی شنید .   ژاپنی ها در بیست و ششم نوامبر 1904 میلادی بار دیگر به سنگرهای دفاعی پورت آرتور حمله کرده بودند . این نیز همانند حملۀ پیشین در ساحل انجام گرفته بود ، اما آن ها سرانجام به تسخیر تپۀ بسیار مهم 203 متری مشرف به بندر مصمم شدند . آنان به حمله های خود ادامه دادند و آخرین لایۀ دفاعی هم به سرعت در هم شکسته شد. راژدِستوینکسی ، که دیگرناوگان خاور دوری نبود که او به آن بپیوندد ، با دانستن این که خود به تنهایی نمی تواند پیروز شود ، به دولت متبوع خود پیشنهاد داد که راهش را به سوی ولادی وستوک بگرداند و خط ارتباطی ژاپنی ها با منچوری را ، که کوراپاتکین هنوز در آنجا مشغول جنگ بود ، تهدید کند . دولت روسیه با این پیشنهاد موافقت کرد .       مسیر ناوگان بالتیک تا دریای ژاپن     به هم پیوستن دوبارۀ ناوگان روسیه خیلی بیش تر از آنچه انتظار می رفت طول کشید و تا دهم مارس نتوانست از اقیانوس هند بگذرد که در آن روز هم شکست دیگری برای نیروهای مسلح روسیه پیش آمد . در آخرهای ژوئیه کوراپاتکین با تشکیل ارتشی بالغ بر سیصد هزار نفر برای حملۀ دیگری بر سه ارتش اویاما آماده شد ، پیش از آن که نوگی ، مست از پیروزی پورت آرتور ،، بتواند به او بپیوندد. نبرد در کولاک و بوران آغاز شد و روس ها تقریباً خیلی خوب نفوذ کردند ، اما در استفاده از موفقیتشان ناکام ماندند و اویاما دست به ضد حمله زد . روس ها مات شدند . سپس کوراپاتکین به موکدن عقب کشید و آنجا را موضع خود ساخت .   ژاپنی ها در بیست و یکم فوریه حمله آن را آغاز کردند و از جبهۀ 65 کیلومتری روس ها بر جناح راست ایشان متمرکز شدند.در طول دو هفته و به رغم چندین ضد حملۀ روس ها ، این جناح به تدریج متلاشی شد . ارتباط کوراپاتکین با مرکز خود سرانجام مورد تهدید قرار گرفت و در دهم مارس او شروع به عقب نشینی به سوی هاربین کرد . اکنون چشم امید روس ها برای نجات این وضعیت فقط به راژدستوینسکی دوخته شده بود .     توپهای 12اینچی جلوی نبردناو میکاسا، کشتی سرفرماندهی دریاسالار توگو       دریاسالار تصمیم گرفت راه مستقیم ولادی وستوک را در پیش گیرد . این مسیر از تنگه تسوشیما (امروز بیش تر به تنگه های کره شهرت دارد) می گذشت که کره را از ژاپن جدا می کنند . او نخست فرمان حرکت به سوی خلیج ون  فونگ واقع در منطقۀ هندوچین فرانسه را داد و کشتی هایش را برای نبرد آماده ساخت . کشتی های حامل زغال سنگش را برای بارگیری به شانگهای فرستاد و در نهم ماه مه وارد دریای جنوب چین شد . خبر رسیدن کشتی های حامل زغال سنگ روسی به شانگهای ، توگو را هشیار ساخت که روس ها احتمالاً از تنگه های تسوشیما عبور می کنند و او ناوگان خود را آماده کرد . راژدِستوینسکی در بیست و هفتم مه با آرایش پشت سرهم در یک خط وارد تنگه شد . توگو با آرایشی مشابه در دهانۀ شمال غربی قرار داشت و از امتیاز سرعتی دوبرابر سرعت روس ها برخوردار بود . او در این وقت چرخشی کرد و به میان خط روس ها زد . روس ها تغییر جهت دادند ، اما بیهوده . سپس باران آتش آغاز شد .       مسیر ناوگان مختلط توگو و ناوگان بالتیک در تنگه تسوشیما   نبرد تسوشیما   قدرت آتش برتر ژاپنی ها ، مهارت های دریانوردی و به کارگیری توپ ها به سرعت به چشم آمدند . شبانگاهان ، سه کشتی جنگی روس غرق شده بودند و خود راژدِستوینسکی هم مجروح شده بود . بقیۀ کشتی های روسی به ناچار برای فرار می کوشیدند و ناوچه ها و اژدرافکن های توگو در پی آن ها بودند . شکست در روز بعد تکمیل شد . همۀ آنهایی که توانستند فرار کنند شش کشتی بودند که وارد بندرهای بی طرف شدند ، یکی به ماداگاسکار و یک ناوچه و دو اژدرافکن هم سرانجام به ولادی وستوک رفتند . این یک شکست از نوع حماسی بود .     صلح پورتسموث و پایان سلطه روسیه تزاری بر سرزمین منچوری     در این برهه ، ایالات متحده برای صلح قدم پیش گذاشت . صلح در پیمان پورتسموث اوت 1905 میلادی رسمیت یافت . ژاپن به هرچه می خواست رسید ، تخلیۀ روس ها از منچوری ، در اختیار گرفتن شبه جزیرۀ لیائو دونگ ، و به رسمیت شناختن نفوذ ژاپن در کره . ژاپن همچنین علاوه بر نیمۀ شمالی ، نیمۀ جنوبی جزیرۀ ساخلین را به دست آورد . شهروندان روسی با یک  شورش عمومی تنفرشان را از مدیریت جنگ نشان دادند . این شورش در بیست و دوم ژانویۀ 1905 میلادی ، وقتی که نیرهای مسلح در سن پترزبورگ بر روی اعتصاب کنندگان آتش گشودند ، آغاز شد و در تمام سال ادامه یافت تا عاقبت سرکوب گردید . البته این شورش تخم خیزش جدی تری را پاشیده بود که داوزده سال بعد به بار نشست . این جنگ دنیا را واداشت که ژاپن را چونان قدرتی مهم به شمار آورد . نیز به جهان توسعه نیافتۀ بعدی نشان داد که «سفیدها» شکست ناپذیر نیستند . در آخر ، نبرد تنگۀ تسوشیما انقلابی در نحوۀ جنگیدن پدید آورد .   پی نوشت :     نبرد تسوشیما نخستین جنگ دریایی ناوگان علیه ناوگان پس از نبرد ناوارینو در سال 1827 به شمار می آید که در آن مجموعۀ کشتی ها انگلیس ، فرانسه و روس ناوگان عثمانی و مصر را در جریان جنگ استقلال یونان شکست دادند . به همین جهت تحلیل های زیادی از این جنگ به عمل آمد و درس های مهمی از آن گرفته شد . درس کلی آن بود که برتری در سرعت و قدرت آتش کشتی های ژاپنی موجب پیروزیشان شد . نتیجه ساختن و رواج یافتن نوعی کشتی جنگی جدید به نام «دریدنات» بود ، هرچند انگلیسی ها پیش از درگرفتن این جنگ به فناوری ساخت آن رسیده بودند . کشتی های جنگی آن دوره سلاح های گوناگونی داشتند، اما بزرگترین توپ های آن ها معمولاً بر روی دو برجک از جلو تا عقب کشتی کار گذاشته می شدند .     ناوگان ژاپن(سفید) در حال اتمام مانور کراسینگ تی     نموداری از تاکتیک کراسینگ تی که توسط ناوگان ژاپن –کشتیهای آبی رنگ- در نبردتسوشسیما بکار رفت.     تسوشیما به روشنی نشان داد که بزرگترین توپ ها آسیب اصلی را وارد کردند ، به ویژه که بین مبداً تا هدف ، میدان برد وسیعی قرار داشت . بنابراین کشتی های جنگی جدید به چهار یا پنج توپ کالیبر بزرگ دوگانه برجک مجهز شدند ، سلاح های کوچکترشان بسیار کم تر شده و در اصل برای رویارویی با قایق های اژدرافکن طراحی شده بودند . همچنین تغییری بنیادی در تسلط بر شلیک پدید آمده بود . تا زمان جنگ تسوشیما ، توپ های هر کشتی معمولاً به طور انفرادی شلیک می شدند و توپچیان کار هدفگیری را انجام می دادند . دشواری تعیین میزان باروت و دود ناشی از انفجار ، اغلب کار هدفگیری را سخت می کرد . بنابراین در توپ های جدید تمرکز بر روی هدف دیده شده بود . توپ ها به طور گروهی شلیک می شدند و برد و جهتشان به طور ستادی محاسبه می شد.برای بالا بردن حداکثر سرعت ، نوع جدیدی از کشتی هم ساخته شد ، قایق های توپدار که سلاح هایشان بسیار شبیه به کشتی های جنگی بود اما بدنۀ زرهی آن فدای سرعتشان شده بود .     پایان .   بخشی از تصاویر از وبلاگ :    http://wars-and-history.mihanblog.com/post/133
  11. adelkhoje

    اینفوگرافیک شناورهای رزمی

      [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/9d022ce2af0a762188bc5f823f716d10.jpg][/url]   U.S.S. North Carolina
  12.       معرفی واحد تفنگدار   واحد تفنگدار ؛ پیاده نظام های مدرن اولیه که مجهز به سلاح های فیتیله ای کوتاه بودند واحد یا هنگ تفنگدار بخش مهمی از  ارتش های مدرن اولیه در قرون 18 میلادی بخصوص در اروپا به حساب می آمد . این واحد ها در اکثر موارد بدون داشتن اسب یا سواره نظام به عنوان هنگ های پیاده در ارتش های مورد نظر خود خدمت می کردند . البته در برخی از ارتش ها این واحد های نظامی دارای اسب و در قالب سواره نظام پیشرو نیز به کار گرفته می شدند .تا اواسط 1850 میلادی واحدهای تفنگدار تقریباً در اکثر ارتش های غربی آن زمان جایگزین پیاده نظام معمولی (دارای تفنگ های فیلته ای بسیار بلند بودند) شدند . واحد های تفنگدار تا ابتدای قرن بیستم یعنی تا شروع جنگ جهانی اول بصورت نمادین در ارتش امپراطوری آلمان (رایش دوم) نیز دوام داشتند .     [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/250px-Jacob_de_Gheyn_-_Wapenhandelinge_4.jpg][/url]   تصویر یک تفنگدار هلندی که دارای یک تفنگ فیتیله ای است در سال 1608 اثر Jacob van Gheyn     اروپا   اسپانیا   در ارتش اسپانیا ، بخصوص در پوزیشن های دفاع مربعی معروف این ارتش ، شکلی از پیاده نظام مختلط که به لحاظ نظری می توانستند تا سه هزار نفر برسند (درآرایش دفاعی) ، واحد های مختلف تفنگدار ، نیزه دار و شمشیرزن قرار می گرفتند . اگر چه این آرایش دفاعی سه هزار نفری معمولا در میدان جنگ بسیار کوچکتر بود . این آرایش دفاعی در زمان خود بهترین و شکست ناپذیرترین آرایش دفاعی ممکن بود . سرمایه گذاری بر روی قدرت بدنی شمشیر زنان و توانایی های نزدیک برد نیزه داران و قابلیت های دور پرتاب تفنگداران مهمترین ویژگی شکست ناپذیری این آرایش دفاعی ارتش اسپانیا در عصر خود بود . آرایش دفاعی مربعی ارتش اسپانیا در عصر مورد استفاده خود به سبب آزادی عمل خود در این آرایش نظامی موفق ظاهر شد . که به مراتب از دیگر رقبای خود انعطاف پذیر تر و مرگبارتر بود . این آرایش دفاعی موفق تا زمان نبرد پاویا 1525 میلادی که موجب شکست دادن دشمن دیرین اسپانیا یعنی فرانسه شد توسعه داده شد .     آرایش دفاعی مشهور اسپانیایی ها که در عصر خود بسیار موثر بود ، ایجاد یک لایه مربع دفاعی با نیروهای ترکیبی نیزه دار و تفنگدار     تفنگدار اسپانیایی   روسیه    تفنگدار روسی (Streltsy) واحد پیاده نظام گارد روسیه تزاری بود ، در واحد های پیاده نظام روسیه به معنای واقعی کلمه این واحد ها تیرانداز بودند ، تفنگداران روسی از قرن 16 میلادی تا اوایل قرن 18 مسلح به سلاح گرم و تبرزین بودند،این واحد در مجموع به عنوان Strelets شناخته می شدند. واحد های تفنگدار روسی اولین بار توسط ایوان مخوف در بازه زمانی 1545 تا 1550 میلادی و با تفنگ های فیلته ای قدیمی ایجاد شد . آنها برای اولین بار در نبرد محاصره کازان در سال 1552 اولین نبرد نظامی خود را تجربه کردند . خدمت نظامی در این واحد نظامی مادام العمر و موروثی بود .     تفنگدارهای روس در سال 1674     پوشاک تفنگداران روسی عبارت بود از یک کت بلند (پالتو) و کلاه پارچی از یک رنگ متمایز که با آن برای سایر قوای نظامی پیاده روسیه قابل تشخیص می شدند . در سال 1680 میلادی از این واحد نظامی در حدود 20 هنگ در مسکو سازماندهی شدند که در مجموع به 20 هزار نفر(البته بیشتر این نیرو ترکیبی از قزاق ها و نیروهای شبه نظامی نیز بود وصرفاً تفنگدار نبودند) می رسیدند و این حدود شامل 12 درصد از کل ارتش روسیه تزاری بود .این واحد نظامی بجز پایتخت در مرزها امپراطوری روسیه نیز پادگان داشت.   حقوق تفنگداران روسی اغلب توسط دولت به خوبی پرداخت نمیشد وگاهی چندین ماه حقوق دریافتی این تفنگداران به عقب می افتاد . سرانجام دولت روسیه در سال 1550 برای حل این مشکل برای این تفنگداران مزرعه هایی برای ایجاد درآمد واگذار شد . البته پارچه برای لباس یا حتی مواد غذایی نیز گاهی به عنوان حقوق به تفنگداران روسی پرداخت می شد . حقوق یک فرمانده دسته صد نفری تفنگدار به 20 روبل در سال و یک فرمانده واحد تفنگدار تا 60 روبل در سال بود. در اواخر قرن 17 ، تفنگداران روسی مسکو به طور فعال درگیر مبارزه برای گرفتن قدرت در بین گروه های مختلف نظامی بودند .   پس از سقوط سوفیه در سال 1689 میلادی ، دولت پتر کبیر در یک روند تدریجی شروع به وضع محدودیت هایی برای تفنگداران روس برای جلوگیری از نفوذ سیاسی این واحد نظامی در حکومت کرد . پتر کبیر به منظور مقابله با قدرت این واحد نظامی شروع به ایجاد یک ارتش منظم جدید با تفنگ های مسلح اما منظم در لباس و تجهیزات در امتداد خطوط غربی روسیه اروپا کرد . با وجود این اقدامات ، تفنگداران روسی اقدام به شورشی بزرگ در غیاب نبود پترکبیر در روسیه (در آن زمان پترکبیر در اروپا بود) کردند که شورش این تفنگداران ناکام بود . و سرانجام چهار هنگ شورشی تفنگدار روس منحل و 1200 نفر از تفنگداران روسی اعدام شدند . اموال این تفنگداران مصادره و از اشتغال در شغل نظامی در آینده نیز محروم اعلام شدند . کل سپاه تفنگدار روسی از لحاظ فنی در سال 1689 منحل شد . با این حال ، پس از متحمل شکست در ناروا در سال 1700 میلادی دولت روسیه برخی از واحد های تفنگدار روسی را به خدمت فرخواند . تفنگداران روسی به تدریج دوباره به ارتش وارد شدند . در نهایت واحد تفنگدار روسی در سال 1720 میلادی سرانجام منحل و سپاه معروف پرئوبراژنسکی که مشهور به «محافظ تزار» بودند جایگزین این واحد شدند . با این حال واحد های تفنگدار در برخی از شهرستان ها تا اواخر قرن 18 نیز وجود داشتند .     تفنگداران فرانسوی ، مشهورترین واحد تفنگداران خود به حساب می آمدند به لطف الکساندر دوما   فرانسه   واحد تفنگدار در به معنای حقیقی خود در فرانسه به خصوص در عصر لویی سیزدهم تبدیل به یک واحد تاریخی شد . در ابتدا تشکیل این واحد نظامی شاخه نظامی جهت حفاظت از خاندان سلطنتی بود . تفنگداران فرانسوی در جنگ ها هم در قالب پیاده نظام و سواره نظام شرکت داشتند . تفنگداران سلسله بوربون در نبرد  Fontenoy در سال 1745 در قالب سواره نظامی فرانسوی می جنگیدند.الکساندر دوما در اثر مشهور خود یعنی «سه تفنگدار» در قالبی رمان تاریخی به شرح تفنگداران سلطنتی لویی سیزدهم که به نوعی قهرمانان کتاب خود بودند می پردازد . در کتاب سه تفنگدار الکساندر دوما ، تفنگداران سلطنتی به عنوان یک واحد نخبه در ارتش فرانسه و به نوعی حافظ خاندان سلطنتی فرانسه نقش دارند.     یونیفرم تفنگداران فرانسوی در سال های 1660 تا 1814   تفنگداران فرانسوی به عنوان یکی از واحد های ارتش فرانسه برخلاف توضیحات دوما درکتابش ارتباطی با محافظت از خاندان سلطنتی بوربون نداشتند . بلکه محافظت از خاندان سلطنتی فرانسه بر عهده گارد پیاده نظام سویسی بود . به علت تعلق داشتن تفنگداران به طبقات پایین تر از اشراف فرانسه خانواده طبقه عادی فرانسه فرزندان خود را برای خدمت نظامی به این هنگ ترغیب می کردند . واحد تفنگدار فرانسه بزودی شهرتی بزرگ در روح مبارزه بدست آورد زیرا تنها راه پیشرفت اجتماعی و شغلی در آن زمان برای طبقه عادی مردم این هنگ بود .   در طول سلطنت لویی سیزدهم و پس از ایجاد هنگ تفنگدار سلطنتی صدراعظم فرانسه یعنی کاردینال ریشیلیو نیز اقدام به ایجاد یک واحد محافظ برای شخص خود کرد . ریشیلیو صدر اعظم مشهور فرانسه فقط خود بزرگ بینی خود اقدام به ایجاد همچین واحد نظامی برای خود در مقابل تفنگداران سلطنتی فرانسه کرد از آن زمان تا زمان مرگ کاردینال ریشیلیو یک رقابت تلخ بین دو سپاه تفنگدار بوجود آمد کا با مرگ ریشلیو و جانشینی کاردینال مازران این کشمش ادامه دار بود تا زمان مرگ کاردینال مازران لویی چهاردهم (مشهور به خورشید) این دو سپاه تفنگدار را به خاطر اختلافات عمیق منحل و در دو هنگ سواره نظام ابقا کرد که سواره نظام تفنگدار خاکستری و سواره نظام تفنگدار سیاه مشهور شدند.     بنای تاریخی در مورد تفنگداران در پاریس   لباس تفنگداران در طول تاریخ چندین بار تغییرات چشمگیری یافت ، تفنگداران اولیه ارتش فرانسه دارای یونیفرمی با شنل بلند و شلوار بزرگ و لباس بلند همراه با کلاه عریض بود . از نظر استخدام نیز در واحد تفنگدار به شیوه قدیمی حکومت پادشاهی فرانسه در جذب سرباز برای ارتش خود بود . و اکثراً فرزندان طبقه عادی در این واحدها جذب می شدند البته اشراف نیز برای دیده شدن در چشم پادشاه به این هنگ ها جذب می شدند . در سال 1766 لویی شانزدهم واحد تفنگداران سلطنتی را به خاطر اتلاف بودجه منحل کرد . پس از بازگشت بوربون ها به سلطنت فرانسه در سال 1814 دوباره هنگ تفنگداران سلطنتی برقرار شد . این هنگ گران قیمت و اشرافی ثابت نیز در زمان بازگشت ناپلئون از البا کاملا بی اثر بود . سرانجام پس از ترمیم دومین بار سلطنت بوربون ها هنگ تفنگدار سلطنتی در نهایت در سال 1816 میلادی منحل می شود .     تفنگدار سوئدی   سوئد    با اصلاحات وسیع گوستاو آدولف دوم پادشاه سوئد ارتش سوئد در عصر خود یعنی در قرن 17 میلادی به یکی از آماده ترین و بروز ترین ارتش ها اروپا می شود و این ارتش است که سوئد را به یکی از قدرت های قرن 17 اروپا تبدیل می کند . سبک جدید ارتش سوئد که استاندارد جدید در سراسر اروپا به شمار می آید که استفاده از تفنگ های فیتیله ای بهتر نسبت به تفنگ فیتیله ای بلند و سنگین قدیمی است . این سبک جدید براساس نوشته های آموزشی خود گوستاو و تاکتیک های انقلابی ارتش های غربی  بود .     تفنگدار بریتانیایی   بریتانیا    تفنگداران بریتانیایی یکی از واحد های جزئی ارتش بریتانیا به حساب می آمدند که در ایجاد بزرگترین امپراطوری در تاریخ انگلستان نقش بسزایی داشتند . پیاده نظام بریتانیا با داشتند تفنگهایی فیتیله ای کالیبر 0.75 بسیار مجهز شده بودند . و با استاندارد های زمان خود آموزش دیده بودند . آموزش این واحد های نظامی بسیار سخت و طاقت فرسا بود بطوری که سربازان واحد های تفنگدار بریتانیا با سلاح های خود زندگی می کردند . این سربازان به نحوی آموزش دیدند که میتوانستند با تفنگ های فیتیله ای زمان خود چهار بار در دقیقه شلیک کنند .آرایش مربعی بریتانیا در واحد های پیاده نظام خود هم خیلی در این زمینه مثمر ثمر بود به طوری که این آرایش دفاعی و برتری آتش به نفع آن ها در جنگ های نزدیک بر علیه دشمنانشان بود . واحد های تفنگدار بریتانیا که مشهور به شاهین کوچک بودند در نهایت در سال 1854 از خدمت ارتش بریتانیا خارج شدند و واحد های جدیدتر با سلاح های مدرن تر جایگزین این واحد ها شدند .       پوزیشن شلیک یک تفنگدار با تفنگ فیتیله ای خود   آسیا   چین  واحد تفنگدار حداقل از قرن 14 میلادی در ارتش کشور چین مورد استفاده قرار می گرفتند ، واحد های تفنگداران در سلسله های مینگ (1644-1368 میلادی) و چینگ (1644-1911) مورد استفاده ارتش کشور چین بودند . در کتابی از ژائو شزِن (Zhao Shizhen) که در سال 1589 میلادی نوشته شده است،تصاویری از تفنگدار ترکی امپراطور عثمانی با تصاویر دقیق از تجهیزات این تفنگدار به نمایش گذاشته است ، همچنین در این کتاب تصاویری از حالات مختلف شلیک تفنگداران عثمانی را برای معرفی واحد های تفنگدار اروپایی (در قرن 16 تا حتی اوایل قرن بیستم عثمانی ها بخش زیادی از شبه جزیره بالکان را در اختیار خود داشت و به نوعی حکومتی آسیایی و اروپایی به حساب می آمد) قرار داده شده است . نیدهام (needham) بر این عقیده بود که چینی ها توانستند اولین بار به نوبه خود به نوعی اولین مسلسل بدوی جهان را هم بسازند .   [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/Ming_musketeers.jpg][/url]   تفنگداران سلسله مینگ ارتش چین   عثمانی    واحد تفنگدار ارتش امپراطوری عثمانی که با نام ینی چری معروف بود یکی از بهترین واحد های تفنگدار بود که از سوی حکومت عثمانی در درگیری ها نظامی خود مورد استفاده قرار می گرفت، این تفنگداران مجهز به سلاح های فیلته ای کوتاه وسبک نسبت به سایرپیاده نظام های مجهز به تفنگ های فیتیله ای بلند و سنگین بودند .     تفنگداران عثمانی - ینی چری سربازهای نخبه ارتش عثمانی در دیوارهای فرو ریخته قسطنطیه    عثمانی ها با بکار بردن این تفنگداران در جنگ های مهم نائل به فتح های بزرگی شدند ، استفاده واحد های ینی چری از تفنگ ها در تسخیر قسطنطیه (استانبول امروزی) یکی از اولین کاربرد های تفنگداران در یک درگیری نظامی در آن زمان بود . سپاه امپراطوری عثمانی با داشتن تفنگ های کوتاه و واحد ها نخبه نظامی تفنگدار توانستند در کمتر از یک قرن بر بخش بزرگی از جهان (حجاز،سوریه ،عراق ،فلسطین،مصر،بالکان و بخشی از شمال آفریقا ) حکومت کنند . همچنین ارتش عثمانی ها اولین ارتشی بود که با استفاده از توپ های بسیار بزرگ ، نوعی جدیدی از بمباران که با بمب ها آتشزا همراه بود برعلیه دشمنان خود به کار گرفتند . آنها همچنین احتمالاً اولین استفاده کننده از این نوع بمباران توپ بر روی کشتی نیز بودند.   [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/800px-A_Mughal_Infantryman.jpg][/url]   تفنگدارهندی   هندوستان   تفنگ های فیتیله ای بخش جدایی ناپذیری از واحد های نظامی ارتش هند بود که در زمان حکومت مغول ها در قالب سلسله گورگانی به هندی ها معرفی شدند . واحدهای تفنگدار برتری مهمی برای دفاع دربرابر فیل های جنگی بودند ، که در زمان حکومت گورگانی ها برعلیه ارتش های هندی استفاده می شده است . آتش تفنگ های فیتیله ای سد آتشی بزرگی بر علیه اسب ها و فیل های هندو ها بودند . در طول قرن 17 و 18 میلادی صنعت تفنگسازی در هند بسیار گسترش یافت . به طوری که در طول این قرن ها بصورت منظم تفنگ سازهای هندی مشغول ساخت تفنگ و برخی سلاح های ترکیبی بودند .   منبع :    https://en.wikipedia.org/wiki/Musketeer   ترجمه و اقتباس ، عادل خدرخوجه   فقط برای میلیتاری     
  13.   سرباز تفنگچی دوران افشاریه (یگان جزایری)     واحدهای جزایرچیان نیز بدلیل استفاده از سلاح آتشین هچون تفنگ،ممتازبوده و مورد توجه قرار داشتند.آنها جنگجویان مسلحی بودند که از زمان بنیان گذاریشان در عصر صفویه،جایگاه ویژه ای در سازمان رزم ارتش ایران پیدا کردند.نادر 20 هزار جزایرچی را درگردانها و هنگ های متعدد نظام داد و به تفنگهای بزرگ چخماقی مسلح نمود.چون این تفنگ ها بسیار سنگین بودند (در حدود 18 کیلو) ،عموما در زمان عملیات تفنگچی مجبورمی شد آنرا بر روی سه پایه مخصوص بنشاند تا تیراندازی وهدفگیری بهتر ودقیقتر انجام گیرد.کلاه تعدادی از جزایریان از نمد بود که به آن «کچه پاپاق» می گفتند و بر دو طرف آن در بعضی موارد منگوله هایی می آویختند ویا بر وسط ترک کلاه کلمه الله می نوشتند.     سازمان رزم ارتش ایران در دوره آخرین فاتح شرق (نادر شاه)     در بین کشورهای مسلمان ، یگان های تفنگدار ارتش افشاریه (نادر) و ارتش عثمانی بهترین های عصر خود بودند ...
  14. با سلام خدمت شما دوست عزیزم ، ممنون ازتوجه ت نسبت به تاپیک ... همونطور که در متن ذکر شد استفاده تفنگ در نبرد ها آن دوره (قرن 15 میلادی) تازه در مراحل ابتدایی بود ، فتح استانبول هم یکی از نبرد هایی هست که اولین بار از تفنگ فیتیله ای بلند استفاده شد (البته نه بصورت گسترده ).. کاملاً دوست عزیز ، این سپاه زبده علاوه بر سلاح مذکور به تفنگ های فیتیله ای هم مجهز شدند ، عثمانی ها در کنار ارتش افشاریه یکی از بهترین استفاده کننده گان سلاح های آتشی (توپ و تفنگ فیتیله ای بودند) کشور های مسلمان در دوران خود بودند ،  به نظر شما ممکن بود این همه فتوحات و کشور گشایی عثمانی ها در طول چند قرن فقط با توپ های سنگین و کند (شلیک هرتوپ مهندس اوربان «مهندس توپ ساز محمد فاتح» چندین دقیقه زمان می برد) میتوانستند تا قلب اروپا یعنی تا وین پیشروی داشته باشند ؟   بازم ممنون از حسن نظرتون... :rose:  :rose: 
  15. ساواک «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» که اختصاراً ساواک نامیده می شد ، یکی از نیروهای شبه نظامی و ابزارهای سرکوب رژیم پهلوی بود که به کمک سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) آمریکا و موساد اسرائیل در سال 1336 شمسی و بر طبق مصوبه ی مجلس (اسفند 1335) تاسیس شد تا ظاهراً پوشش قانونی به عملیات ان بدهد . مواد این قانون عبارت بودند از : ماده 1) برای حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطئه که مضر به مصالح عمومی است. ماده 2) سازمان دارای وظایف زیر است : الف ) جمع آوری اطلاعات لازم برای حفظ امنیت . ب ) تعقیب اعمالی که متضمن قسمتی از اقسام جاسوسی است و عملیات عناصری که بر ضد استقلال و تمامیت کشور و یا به نفع اجنبی اقدام می کند . ج ) جلوگیری از فعالیت جمعیت هایی که تشکیل و اداره کردن آن غیرقانونی اعلام شده یا بشود و همچنین مانع از تشکیل جمعیت هایی که مرام یا رویه ی آن مخالفت قانون اساسی (مشروطه) است . د ) جلوگیری از توطئه و اساب چینی بر ضد امنیت کشور. ه ) بازرسی و کشف تحقیقات نسبت به بزه های ذیل : یک ) بزه های منظور در قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال کشور مصوب 1310/3/22. دو ) جنایاتی که در فصل اول باب دوم قانون کیفر عمومی مصوب 1304/10/23 پیش بینی شده است . سه ) مامورین سازمان از حیث طرز تعقیب بزه های مذکور و انجام وظایف در زمره ی ضابطین نظامی محسوب می شوند و از این حیث دارای اختیارات و وظایف نظامی خواهند بود . ابزار کشیدن ناخن که گفته‌می‌شد توسط بازجویان ساواک مورد استفاده قرار می‌گرفته. ساواک توسط 10 مستشار آمریکایی سازماندهی شد و دو وظیفه اطلاعاتی (خارجی) و امنیتی (داخلی) را بر عهده داشت و تلفیقی بود از دو سازمان «سیا» و «اف .بی.آی» را انجام می دادند . چارتی که توسط هیات مستشاری آمریکا از سال 1335 پیاده شد به شرح زیر بود : 1. رئیس ساواک 2.معاون یکم (عملیاتی) 3.معاون دوم (اداری) 4.اداره ی کل یکم (امور اداری) 5.اداره کل دوم (کسب اطلاعات خارجی) 6.اداره کل سوم (امنیت کشور) 7.اداره ی کل چهارم (حفاظت پرسنل و اسناد و اماکن) 8.اداره کل پنجم (امور فنی) 9.ادره کل ششم (امور مالی) 10.اداره ی کل هفتم (بررسی اطلاعات خارجی) 11.اداره ی کل هشتم (ضد جاسوسی) 12.اداره ی کل نهم (مسئول جمع آوری بیوگرافی افراد و اسناد مربوط به گذرنامه). ساواک دارای هزاران عضو در درون و برون ایران بود و هزاران نفر مامور و منابع خبری نیز با آن همکاری می کردند . این تشکیلات بیشتر هم خود را مصروف فعالیت های علنی و نیمه علنی می نمود. ساواک که فرزند «اف.بی.آی» آمریکا بود ، اساس نقش خود را بر ایجاد رعب و وحشت قرار داده بود و لذا تشکیلات عظیم آن به منفورترین تشکیلات کشور بدل شد و همه نفرتی که در جامعله علیه پهلوی تبلور یافته بود ، به سمت ساواک نشانه گرفته شد . دوران حیاط ساواک به چهار دوره تقسیم می شود : 1.از تاسیس (1335) تا برکناری تیمور بختیار (1339) 2.دوره سازمان دهی و آموزش (از 1339 تا 1350) 3.دوره هجوم و قدرت ساواک (از 1350 تا اوایل 1357) 4.دوره زوال و سقوط (از اوایل 1357 تا پیروزی انقلاب)؛ روسای ساواک از بدو فعالیت تا انحلال آن عبارت بودند از : 1.تیمسار سپهبد تیمور بختیار از 1335 تا 1339 2.تیمسار سرلشگر حسن پاکروان از 1339 تا 1343 3.تیمسار سپهبد نعمت الله نصیری از 1343 تا 1357 4.تیمسار سپهبد ناصر مقدم از 1357 تا انحلال (بهمن 1357)؛ عکسی از بهمن نادری‌پور، مشهور به تهرانی، ایستاده در دادگاه انقلاب ازمیان چهار تن روسای مذکور ، بختیار در سال 1334 توسط عوامل ساواک در کشور عراق ترور شد و سه نفر بعدی به حکم دادگاه های انقلاب اسامی همگی محکوم به مرگ و تیرباران شدند. پایان ...
  16. دوست عزیز بنده تصویر مقدمه رو فقط جهت تزیین تاپیک قرار دادم ، تو متن تاپیک جای ذکر نکردم این کتاب رو برای معرفی ...   بازم ممنون از توجه تون  :rose:  :rose:
  17.     ارشتبد فردوست ، رئیس دفتر ویژه اطلاعات در دوران پهلوی دوم   دفتر ویژه ی اطلاعات   این دفتر بنا به دستور مستقیم شاه و بر اساس آموزش هایی که حسین فردوست در انگلستان دیده بود، در سال 1338 تاسیس شد .   سازمان دفتری به شرح زیر بود : رئیس و یک معاون . در تمام طول موجودیت دفتر تا انقلاب ریاست دفتر با فردوست بود . در طول این مدت دفتر تنها 3 معاون داشت . امور دفتر توسط 5 شعبه اداره می شد : شعبه یک ، مسئول انجام کلیه امور اداری و مالی دفتر بود.هزینه سری از این امر مستثنی بود و در اختیار معاون دفتر قرار داشت . این شعبه طبعاً بیشترین پرسنل را داشت و مرکب از یک افسر و حدود 20 درجه دار و یک ماشین نویس بود ، که وظایفی از قبیل رانندگی ، نامه رسانی ، نظافت ، آبادارخانه و اموری از این قبیل را انجام می دادند .   شعبه دو، مسئول امور کشوری بود . مطالبی که از سازمان های مختلف کشوری به دفتر می رسید توسط این شعبه بررسی و خلاصه شده و گزارش مربوطه تهیه می شد و در صورت صدور دستور ، همین شعبه مسئول مراجعه به وزارت خانه مربوطه و اخذ جواب و تهیه گزارش بود . این شعبه دارای 4 افسر (رئیس و 3 پرسنل) و یک ماشین نویس بود .   شعبه سه ، مسئول امور سیاسی بود . بررسی و خلاصه کردن و تیه گزارش از مسائل سیاسی که اکثراً از اداره دوم ارتش (رک 2 سابق) و اداره کل سوم ساواک واصل می شد، به عهده این شعبه بود . در صورت صدور دستور ،مراجعه به سازمان مربوطه و اخذ جواب و تهیه گزارش نیز با شعبه فوق بود . این شعبه دارای 4 افسر (رئیس و 3 پرسنل) و یک ماشین نویس بود .   شعبه چهار،مسئول امور نظامی و انتظامی کشور بود . بررسی و خلاصه کردن و تهیه گزارش درباره ارتش و نیروهای انتظامی (شهربانی و ژاندارمری) و در صورت صدور دستور مراجعه به سازمان مربوطه و اخذ جواب و تهیه گزارش با این شعبه بود . این شعبه نیز 4 افسر و یک ماشین نویس داشت .   شعبه پنج ، شعبه تحقیق بود . این شعبه در آغاز وجود نداشت و بعداً تشکیل شد . علت این بود که شاه در مواردی دستور تحقیق پیرامون مسائله یی را می داد و لذا ضرورت یافت که شعبه یی مختص این کار تشکیل شود . هرگونه تحقیقی که در هر سازمان ، اعم از کشوری و نظامی و انتظامی در مرکز یا خارج از مرکز ، ضرورت می یافت ، توسط این شعبه انجام می شد . این شعبه به علت حجم زیاد کار به پرسنل بیشتری نیاز داشت و لذا مرکب از 6 افسر (رئس و 5 پرسنل) و یک ماشین نویس بود .   بنابراین ، «دفتر ویژه اطلاعات» (در مقایسه با سایر ارگان ها) جمعاً پرسنل ناچیزی داشت ، ولی چارت سازمان به نحوی بود که می توانست تا 25 افسر را به خدمت گیرد و همین تعداد به خوبی از عهده وظایف برمی آمدند . دفتر از نظر انجام وظایف خود استقلال داشت و تابع هیچ سازمانی نبود ، ولی از نظر تامین پرسنل و وسایل و اخذ حقوق و مزایا تابع گارد شاهنشاهی بود . در سال های آخر عمر رژیم هزینه سری دفتر حدود 750 هزار تومان بود که از ستاد ارتش دریافت می شد ، ولی هرسال طبق رویه ارتش هم در مورد پرسنل و هم در مورد هزینه سری تجدید نظر می شد و معمولاً تصویب می گردید . بنابراین دفتر راساً استخدام انجام نمی داد و کلیه پرسنل (افسر و درجه دار) از نیروی زمینی تقاضا می شد.    ترفیعات با تصویب ارتش امکان پذیر بود و در خود دفتر برای افسران تا درجه سرهنگی و برای درجه داران  تا استوار یکمی بی اشکال بود . ولی چون دفتر محل سرتیپی نداشت ، اگر قرار بود افسری سرتیپ شود ، بدواً به واحد مربوطه منتقل می شد و سپس ترفیع درجه می یافت . چون سازمان مصوبه در اختیار ستاد ارتش بود ، هر افسری که به دفتر منتقل می شد در محل بلا تصدی برای او تعیین شغل و به ستاد ارتش گزارش می شد . هر افسری که به دفتر منتقل می شد ، طبق مدارک موجود به او آموزش داده می شد و سپس آزمایش می گردید . کلیه درجه داران دوره حفاظت را طی می کدند . حقوق پرسنل توسط ستاد ارتش پرداخت می شد و مزایای پرسنل با مزایای اداره دوم ارتش منطبق بود .   افسران دفتر در مجموعه ارتش شاخص بودند و معمولاً پس از 10 تا 15 سال خدمت در دفتر که برای سرتیپ شدن به ارتش بازمی گشتند ، به مشاغل مهم می رسیدند . در آغاز تشکیل دفتر ، به دستور شاه مقرر شد که صمدیانپور و موثقی نیز جزء افسران دفتر باشند . این مساله را نصیری به فردوست ابلاغ کرد . بعدها صمدیانپور به کمک نصیر سپهبد و رئیس شهربانی شد . تعدادی از افسران دفتر ویژه اطلاعات که بعدها به مشاغل حساس رسیدند عبارت بودند از :    ناصر مقدم (سپهبد و رئس اداره دوم ارتش و پس از نصیری رئیس ساواک شد) خاتمی(به درجه سرتیپی رسید و فرمانده ضد اطلاعات گارد شد) فیروزمند(سپهبد و رئیس بازرسی ویژه نظامی شد) محمودی(سرلشگر و فرمانده پادگان اصفهان شد) ناجی(سرلشگر و فرماندار نظامی اصفهان در زمان انقلاب بود که اعدام شد) شاکر(سرلشگر و فرمانده دانشکده افسری شد) پریانفر (سرتیپ و رئیس ساواک تهران شد) و...   همانطور که گفته شد ، یکی از وظایف اصلی دفتر ویژه اطلاعات دریافت گزارش های روزانه و بررسی و تخلیص آن برای اطلاع شاه بود . در این رابطه گزارش های عملیاتی به دفتر ارسال نمی شد . اگر شهربانی یا ژاندارمری برحسب تصادف مطالب عملیاتی می یافت ، اگر مربوط به نظامیان می شد به اداره دوم ارتش ، و اگر مربوط به غیرنظامیان بود به ساواک ارسال می داشت . این رویه ای بود که بین 4 سازمان فوق به امضا رسیده بود . ساواک و اداره دوم حتماً مطالب عملیاتی را در ملاقات با شاه می گفتند و لذا به دفتر نمی فرستادند (منظور از عملیاتی در اینجا اقدامات مربوط به فرد یا شبکه پنهانی و یا عملیات شنود و تعقیب و مرابقت و میکروفون گذاری و عملیات مشابه است).  لذا گزارشاتی که به دفتر ارسال می شد به شرح زیر بود :   1. اداره دوم ارتش ,هر روز یک بولتن (حدود 20 صفحه) ار اداره اطلاعات می فرستاد که شامل اخباری از ارتش ، اخباری از مرزها، اخباری از ارتش های کشورهای هدف و برخی اطلاعات متفرقه مربوط به مور نظامی بود. اداره دوم همچنین هرماه یا هر دو ماه یک گزارش نوبه یی راجع به وضع نظامی یک کشور هدف ارسال می داشت که شامل تعداد و ترکیب ارتش کشور مربوطه و همراه با یک نقشه بود که محل و نوع واحد و رده آن را مشخص می کرد (حدود 20 تا 30 صفحه).   2. اداره کل سوم ساواک ، هر روز یک بولتن از اخبار روزانه به دفتر ارسال می داشت و هرماه یا دوماه و برخی موارد هر سه یا شش ماه بولتن جداگانه ای درباره روحانیت ، عشایر ، اقلیت های مذهبی ، فراماسونری،فرقه بهایی،سازمان های مخالف رژیم در داخل و خارج از کشور و .... به دفتر ویژه اطلاعات ارسال می داشت .   3. اداره کل هفتم ساواک ، روزانه یک بولتن درباره اخبار کشورهای هدف و اخبار برون مرزی به دفتر می داد که اخبار برون مرزی را از اداره کل دوم اخذ و پس از رفع موارد ابهام در بولتن خود درج می نمود . اخبار کشورهای هدفت ، مقداری از اداره کل دوم ساواک و مقداری نیز توسط خود اداره کل هفتم از مطبوعات و اخبار رادیویی مستقیماض اخذ و در بولتن درج می شد . هم چنین یک ماهه یا دوماهه بولتن نوبه یی درباره کشورهای هدف تهیه و به دفتر ارسال می شد. این بولتن ها شامل حوادث و مسائل سیاسی ،اقتصادی ، اجتماعی و سایر موارد مشابه در طول دوره مشخص بود .   4. اداره کل هشتم ساواک ، نیز روزانه یک بولتن درباره سفارتخانه ها تهیه و هر سه ماه نیز یک بولتن نوبه یی در ارتباط با وظایف خود به دفتر ارسال می داشت . 5. ساواک تهران نیز روزانه یک بولتن از اخبار مربوط به حیطه کار خود به دفتر ارسال می داشت . 6. شهربانی روزانه یک بولتن از اخبار مربوطه ارسال می داشت (حدود 30 صفحه) 7. ژاندرمری روزانه یک بولتن  ارسال می داشت (حدود 30 صفحه) 8. «وزارت اطلاعات» سابق روزانه یک بولتن حاوی اخبار رادیویی جهان (20-30 صفحه) و یک بولتن حاوی مندرجات مطبوعات جهان در رابطه با ایران (حدود 20-30 صفحه) ارسال می داشت . 9. سازمان کوک نیز کلیه اخبار واصله را به دفتر ارسال می داشت . 10. دفتر مستقیماً نیز شبکه های پنهانی خود به اخباری دست می یافت .   بنابراین ، هر روز حدود 50 صفحه گزارش روزانه و حداقل دو بولتن (حدود 70 صفحه) از ادارات کل ساواک ، به اضافه گزارشات دیگر به دفتر می رسید که مجموعاً حجمی حدود 250 صفحه در روز داشت . قبل از تشکیل دفتر ، این 250 صفحه ، روزانه توسط سازمان های مربوطه درپاکت های لاک و مهرشده برای شاه ارسال می شد و او اصولاً هیچکدارم را مطالعه نمی کرد و دستور ابطال می داد . پس از شروع کار دفتر ، قرار شد که هر خبر یک برگ بشد و خبر خام قابل قبول نبود بلکه باید دارای عنوان ، متن،ارزیابی،نظریه و پیشنهاد باشد و توصیه شد که به جای ارسال اوراق متفرقه ، اخبار روزانه هر سازمانی در مجلدی گذارده شود و روی جلد آرم و نام سازمان چاپ شود و اوراق با ریسمان به جلد وصل شود و پس از استفاده جلد ها برای استفاده مجدد به سازمان مربوطه عودت داده خواهد شد . این رویه مرسوم شد و میان اداره دوم ، ساواک ، شهربانی و ژاندارمری از نظر نحوه تهیه و ارسال بولتن یکنواختی به وجود آمد . گزارش بدین نحو به دفتر ارسال می شد و در دفتر توسط شعب مورد بررسی قرار می گرفت .   در نتیجه حدود 250 صفحه گزارش روزانه به حداقل 2 و حداکثر 5 صفحه گزارش تبدیل می شد و این درحالی بود که میان دو خبر متوالی نیز یک سطر فاصله گذارده می شد . افسران دفتر به دلیل سال ها کار و انتقال مستمر تجربه در کار خود تخصص پیدا کرده ، حاصل کارآن ها به  دست فردوست می رسید و وی نیز خلاصه آنها را گاه خلاصه تر می کرد و گاه اخبار غیرلازم را حذف و یا اخبار ضروری تر را جایگزین می نمود . بدین ترتیب ، کار دفتر آماده می شد و در کاغذ مخصوص دفتر ویژه اطلاعات تایپ و هر شب با جعبه مخصوص به کاخ برده می شد و شاه می توانست با صرف چند دقیقه وقت از اخبار ایران و جهان و سایر اطلاعات ضرور آگاه شود.   در موارد اضطراری که اداره دوم ارتش ، ساواک ،شهربانی و ژاندارمری اخبار خارج از نوبت داشتند ، تلفنی به دفتر میگفتند و افسرنگهبان دفتر از طرف فردوست اختیار تام داشت که تلفنی به افسر سرنگهبان کاخ خبر را دیکته کند و او موظف بود که بلافاصله به اطلاع شاه برساند و نتیجه را به دفتر بگوید . یکی دیگر از وظایف اصلی دفتر ، تشکیل و اداره «شورای امنیت کشور» بود که بعداً به دو شورا با نام های «شورای عالی هماهنگی رده یک» و «شورای هماهنگی رده دو» تبدیل شد . روز شنبه هر هفته شورای رده یک و شنبه هفته بعد شورای رده دو در دفتر تشکیل می شد و رئیس دفتر ارتشبد فردوست دبیرشورای عالی هماهنگی بود . این جلسات تا انقلاب (یعنی تا روزی که امکان داشت) تشکیل شد . برای هر جلسه ، در دفتر صورت جلسه تهیه می شد که یک نسخه به شاه و یک نسخه به هریک از اعضای شورا داده می شد . سومین وظیفه «دفتر ویژه اطلاعات» ایجاد شبکه های پنهانی در ارتش و ساواک و نیروهای انتظامی و جامعه بود . وظایفی که در فوق شرح داده شد . در واقع وظایف رسمی و علنی دفتر بود ، بدان معنا که پرسنل دفتر و روسای ساواک ، اداره دوم ، شهربانی ، و سایر افرادی که به نحوی با دفتر آشنایی داشتند ، دفتر را به عنوان چنین ارگانی می شناختند ، ولی شبکه های مخفی دفتر ، برای همین افراد نیز مخفی بود و از آن اطلاعی نداشتند و بودجه وظایف پنهانی با عنوان بودجه سری دریافت می شد .   در رابطه با «شبکه های پنهان» شبکه یی که توسط سپهبد کیا (رئیس اداره دوم ارتش» تشکیل شده و پس از بازنشستگی او توسط سرلشگر همایونی اداره می شد ، به نام «سازمان کوک» به فردوست وصل شد و گزارشات آن از طریق دفتر ویژه اطلاعات به شاه می رسید . وظیفه سازمان کوک کشف نارضایتی در اقشار مختلف جامعه بود و لذا کلیه اخبار آن به شعبه دوم دفتر ارسال می شد . فردوست سپس ، به عنوان قائم مقام ساواک ،  و نه رئیس دفتر ویژه اطلاعات مدتی در رابطه با شبکه سرتیپ ماهوتیان قرار گرفت و سپس کلیه ارتباطات سازمان بی سیم به وی محول شد .    اما علاوه بر شبکه فوق ، دفتر دارای شبکه های پنهانی خود بود که توسط فردوست ایجاد شد و در واقع سازمان مخفی دفتر را تشکیل می داد.یک سال شاید بیشتر پس از تشکیل دفتر ، که دفتر در کار خود مسلط شد ، تصمیم گرفته که ترتیب تشکیل یک شبکه در ارتش ، ژاندارمری و در شهربانی داده شود . لذا طرحی تهیه شد . اگر موضوع فاش می شد و یا مامورین شکبه شناخته می شدند ، نه تنها نمی توانستند به وظایف خود عمل کندد ، بلکه ضد اطلاعات و حتی فرمانده مربوطه موجبات ناراحتی آن ها را فراهم می کرد . لذا پنهان کاری عمل آن ها در درجه اول اهمیت قرار داشت و تصمیم گرفته شد که با تانی و تدریجی عمل شود که به هیچ وجه امکان افشاء وجود نداشته باشد و حتی مامورین نیز مطلقاً یکدیگر را نشناسند . در عمل نیز چنین شد و تا انقلاب حتی یک نفر از اعضاء شبکه های دفتر شناخته نشد و حتی افسران دفتر نیز از وجود چنین شبکه هایی بی اطلاع بودند . برای شروع کار ، سرگرد صفاپور که افسر ضد اطلاعات و مسئول ضد اطلاعات ارتش بود ، به دفتر منتقل شد . و در آغاز از او خواسته شد که کلیه اطلاعات خود را از درون دفتر ، بدون تظاهر ، به فردوست منتقل کند .    پس از مدتی خصایل صفاپور مورد پسند قرار گرفت و اجرای طرح زیر به وی سپرده شد :   1.نفوذ در ارتش ، شهربانی و ژاندارمری (اولویت با ارتش) 2.مامورین از بین درجه داران و افسران حزء باشند تا بتوانند به طور طبیعی از درون واحد خود کسب خبر کنند. 3.مامورین در هر شغل و در هر واحدی باشند موثرند. 4..مامورین به هرواحدی منتقل شدند به وظیفه خود کماکان در همان واحد ادامه دهند. 5.مامورین پس از بازنشستگی نیز کماکان به کار خود ادامه دهند . 6.درباره هریک از مامورین تحقیقات دقیق و وسیع سیاسی و غیرسیاسی صورت گیرد و پرونده های مربوطه با توجیه مناسب به دفتر خواسته شود و دقیقاً بررسی گردد. 7.ملاقات ها با مسئول شبکه ، آمادگی ، آموزش ، توجیه ، همه در خانه امن صورت گیرد و تنها در موارد بسیار استثنایی ملاقات در محل «دفتر ویژه اطلاعات» مجاز باشد . 8.اگر مامور در خارج از مرکز باشد و آمدن او به تهران میسر نباشد ، گزارشات خود را با پست به آدرس تعیین شده توسط مسئول شبکه ارسال دارد . 9.به هردرجه دارد 150 تومان و به هر افسر جزء 250 تومان پاداش ماهیانه داده شود . 10.درصورتی که ارتقاء مامورین یا تغییر واحد ضرورت یافت ، «دفتر ویژه اطلاعات» با پوشش مناسب (مثلاً به عنوان این که او خویشاوند افسر یا یا درجه دار دفتر است) سفارش لازم را بکند. 11.مسئول شبکه همواره یک نفر باشد و اگر او از دفتر منتقل شد و حتی بازنشسته شد نیز این مسئولیت را ادامه دهد .   صفا پور به شیوه خود فعالیت را شروع کرد و به تدریج در ارتش و شهربانی و ژاندارمری ، حتی در حساس ترین مراکز ، شبکه خود را گسترش داد . وی در این اواخر 35 واحد شبکه مامور داشت و این واحد ها را کاملاً تحت پوشش گرفته بود .  به هرحال محمدرضا به شبکه صفا پور اکتفا نکرد و دستور داد که بر روی ساواک نیز کنترل شود و به علاوه ساواک نیز بر روی اداره دوم و به همین ترتیب در مورد شهربانی و ژاندارمری کنترل پنهانی وجود داشته باشد . اطلاعات واصله از شبکه های دفتر بر دو نوع بود : فعالیت های مضره و اطلاعات عادی . اطلاعات مربوط به فعالیت ها مضره در صورت لزوم تحت عنوان «اطلاع واصله به دفتر» به ضد اطلاعات مربوطه ارسال و پیگیری می شد و اطلاعات عادی نیز در صورت لزوم تحت همین عنوان به فرمانده واحد مربوطه داده می شد و پیگیری می گردید . هرماه نیز یک گزارش تهیه شده و به اطلاع محمد رضا می رسید .   ادامه دارد ...         بخش بعدی مربوط به ساواک هست ... چات سازمانی ساواک : 1. رئیس ساواک  2.معاون یکم (عملیاتی) 3.معاون دوم(اداری) 4.اداره ی کل یکم (امور اداری) 5.اداره کل دوم (کسب اطلاعات خارجی) 6.اداره کل سوم (امنیت کشور) 7.اداره ی کل چهارم (حفاظت پرسنل و اسناد و اماکن) 8.اداره کل پنجم (امور فنی) 9.ادره کل ششم (امور مالی) 10.اداره ی کل هفتم (بررسی اطلاعات خارجی) 11.اداره ی کل هشتم (ضد جاسوسی) 12.اداره ی کل نهم (مسئول جمع آوری بیوگرافی افراد و اسناد مربوط به گذرنامه).       خواهش میکنم دوست عزیز... متاسفانه نسخه pdf کتاب را ندارم.   ارشتبد فردوست ، رئیس دفتر ویژه اطلاعات در دوران پهلوی دوم  
  18. ساواک شمشیر پهلوی ، اشاره به جنایت های بی شمار این ارگان امنیتی در طول سلطنت پهلوی دوم داره در این تاپیک قصد دارم به معرفی سیستم اطلاعاتی و امنیتی کشور ایران در دوران پهلوی اول و دوم وهمچنین نقش و وظیفه این ارگان های امنیتی و اطلاعاتی دوران سلطنت پهلوی ها بپردازم ، قبل از هرچیزی به معرفی تاریخچه سیستم اطلاعاتی کشور در دوران پهلوی بپردازم سپس به معرفی تک تک ارگان های اطلاعاتی در دوران پهلوی دوم مثل دفتر ویژه اطلاعات (مغز سیستم اطلاعاتی پهلوی دوم) ، سازمان امنیت کشور (ساواک) و نقش و وظیفه ایکه این ارگان ها در زمان زمامداری پهلوی دوم داشتند بپردازم ، امیدوارم مورد قبول دوستان قرار بگیره. در ابتدای دوران سلطنت پهلوی «اطلاعات» به معنای خاص آن یعنی کسب خبر از کشورهای هدف (اطلاعات خارجی)، مفهومی نداشت و رضا خان همه چیز را از «نظمیه» که بعداً شهربانی نام گرفت ، می خواست . فعالیت های ضدبراندازی و ضد جاسوسی نیز برعهده شهربانی بود و شهربانی نیز اصولاً برای چنین کاری سازمان نیافته بود . لذا امنیت داخلی فقط برپایه اقتدار فردی رضا خان و رعب و وحشت استوار بود . در زمینه اطلاعات خارجی نیز سفارت خانه های ایران در کشورهای هدف ، از طریق وزارت خارجه مسائل را به اطلاعات رضا خان می رساندند . در ستاد ارتش نیز رکن 2 هم وظیفه اطلاعات و هم وظیفه ضد اطلاعات را انجام می داد . درلشگرها ، رکن 2 وجود داشت که می بایست وظیفه ضد اطلاعات را انجام دهد ، ولی کار آن به کسب اطلاع از وضع لشگر ، مثلاً دربراه وضع لباس سرباز و وضع آشپزخانه و .... محدود بود و نام این ها را «کسب اطلاعات» می گذارد .رکن 2 لشگر گزارش خود را به فرمانده لشگر می داد و نه به رکن 2 ستاد ارتش و وظیفه یی که «ضد اطلاعات» خوانده می شد و وظیفه اصلی شان بود عملاً انجام نمی گرفت . این وضع ادامه داشت تا زمانی که افسران فرانسوی طی چند دوره در دانشگاه جنگ تدریس کردند و و وظیفه رکن 2 واحد های نظامی را مشخص نمودند و «اطلاعات» و «ضد اطلاعات» به مفهوم علمی آن را آموزش دادند و روشن نمودند که منظور از «اطلاعات» کسب اطلاع از زمین، استعداد و کلیه اطلاعات مربوط به دشمن است که باید برای اخذ تصمیم (دفاع ، حمله و امثالهم) به فرمانده گزار شود و علاوه بر آن باید «ضد اطلاعات» را هم باشد که عمل ضد جاسوسی در واحدها و نیز وظیفه حفاظت پرسنل ، اماکن و اسناد را انجام دهد . هرچند پس از این آموزش ها ضد اطلاعات مرکزی و ضد اطلاعات واحد ها تشکیل شد و از اطلاعات تفکیک شد و رکن 2 همان وظایف قبلی خود را انجام می داد . رضا خان موسس سلطنت پهلوی بنابراین ، عملاً در دوران پهلوی اول کشور فاقد یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی بود و این وضع تا تسلط آمریکایی ها بر ایران (پس از کودتای 28 مرداد 1332) وجود داشت پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 ، که آمریکایی ها با قدرت تمام وارد صحنه شدند و تصمیم گرفتند که ایران را به عنوان پایگاه اصلی خود در منطقه حفظ کنند ، در درجه اول به ایجاد دستگاه ضد اطلاعات ارتش و تقویت آن در درجه دوم به تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) پرداختند . طبیعی بود که اگر ایران می بایست پایگاه اصلی آمریکا در منطقه باشد ، به یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی قوی نیاز داشت ، مضافاً این که در شمال آن رقیب اصلی آمریکا ، یعنی شوروی کمونیستی ، با حضور خود این پایگاه غرب را تهدید می کرد . علاوه بر آن تاسیس دستگاه اطلاعاتی ایران توسط آمریکا به ان این امکان را می داد تا تسلط کامل خود را تامین کند و نفوذ خود را در ایران عمق بخشد . توجه آمریکایی ها در درجه اول معطوف به ضد اطلاعات ارتش بود و آن ها با کار فراوان ، ضد اطلاعات مرکزی ، ضد اطلاعات نیروهای سه گانه و واحدهای آنها را ایجاد کردند . اگر ارتش برای خود اداره اطلاعات اداره دوم را ایجاد کرد بر اساس نیاز بود و نه تشویق آمریکایی ها که فقط به ضد اطلاعات توجه داشتند ! از زمان سلطه آمریکایی ها بر ارتش تا انقلاب ، کار رکن 2 لشگرها هم که کار اطلاعاتی بود ، به همان کسب اطلاع از وضع سرباز خانه ها خلاصه می شد ، که به فرمانده لشگر گزارش می دادند . علت این بود که چون جنگی در کار نبود ، رکن 2 عملاً بیکار بود خود را با جمع آوری اطلاعات از پادگان سرگرم می کرد و تنها در تمرینات و مانورها به وظایف خود می پرداخت . در این دوران است که رکن 2 ارتش ، «اداره دوم» خوانده شد و قمت های اطلاعات و ضد اطلاعات را در برگرفت . در ژاندارمری ، چون از سابق رکن 2 وجود داشت ، به اداره اطلاعات ، رکن 2 می گفتند ، که با ضد اطلاعات ژاندارمری متفاوت بود . ارشتبد فردوست ، رئیس دفتر ویژه اطلاعات در دوران پهلوی دوم از میان روسای اداره دوم ارتش بنا به گفته ارتشبد فردوست سپهبد برومند بر حرفه خود تسلط داشت و قسمت اطلاعات اداره دوم را هدایت می کرد . در ژاندارمری سپهبد افشانی (رئیس ضد اطلاعات) تسلطی نداشت ، ولی سرلشگر بیت اللهی (رئیس رکن 2) به کارش مسلط بود . سرتیپ تاج بخش از مسلط ترین افرادی بود که در حرفه فوق دیده شد و تا حدودی هم سرلشگر قاجار که هردو ریاست ضد اطلاعات ارتش را به عهده داشتند . تاج بخش از لحاظ جسمانی ورزیده بود و اعصاب بسیار قوی داشت . وی علاقه فراوانی به کارهای ضد اطلاعاتی داشت و مهره مورد علاقه آمریکایی ها بود و لذا از همان موقع او را تحت پوشش قرار دادند و نشان کردند . تاج بخش دانشگاه جنگ و دوره عالی ضد اطلاعات را طی کرد و بلافاصله رئیس ضد اطلاعات ارتش شد و طبق راهنمایی آمریکایی ها عمل می کرد . برای همه مقامات عالی ارتش یک پرونده تشکیل داده و در کشوی میز خود نگه می داشت ، تا در موقع لزوم از آن استفاده کند و تمام مقامات عالی ارتش تلاش می کردند که خود را به او نزدیک کنند تا از خطر او مصون بمانند . طبق مصوبه ی کمیسیونی که ریاست آن با ارتشبد فردوست بود ، مقرر شده بود که اگر شبکه یی کشف شود و در آن حتی یک فرد نظامی (حتی درجه دار) باشد ، صلاحیت رسیدگی این پرونده با ضد اطلاعات ارتش باشد . این مصوبه همیشه رعایت می شد و لذا پرونده های زیادی به ضد اطلاعات می رفت . ارتباط تاج بخش با آمریکایی ها فوق تصور بود و او پس از مدتی به ظاهر تقاضای بازنشستگی کرد و به آمریکا رفت . پس از ضد اطلاعات ارتش ، دومین ارگانی که توسط آمریکایی ها ایجاد شد و مورد توجه آنان قرار داشت ، ساواک بود . شورای عالی هماهنگی وجود یک ضد اطلاعات مقتدر در ارتش و یک سازمان امنیت متنفذ و قوی هرچند نیزآمریکایی ها را براورده می کرد ، ولی به اطلاعات و امنیت کشور پاسخ نمی داد و کار در اساس با دوران پهلوی اول تفاوتی نداشت . حفظ رژیم محمد رضا و به تبع پایگاه غرب در منطقه ، منوط به ایجاد نظام اطلاعاتی و امنیتی در ایران بود . به علاوه ، انگلیسی ها نیز نمی توانستند از همه امکانات خود در ایران صرف نظر کنند و ان را دربست در اختیار آمریکایی ها قرار دهند و در سازمان جدید اطلاعاتی و امنیتی ایران سهم و نقش می خواستند . لذا ، به دنبال تمهیداتی موافقت محمدرضا را ، در سفر اردیبهشت 1338 او به لندن ، جلب کردند و به دنبال آن فردوست با ماموریت تاسیس « دفتر ویژه اطلاعات» به انگلستان رفت .در انگلستان وی با سازمان اطلاعاتی آن کشور آشنا شد و مقرر شد که مطابق همان سیستم دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ایران را سازماندهی شود . بنابراین ، مفهوم نظام اطلاعاتی و امنیتی کشور تنها در اواخر سال 1338 و با تاسیس «شورای عالی هماهنگی» و «دفتر ویژه اطلاعات» مطرح شد . فردوست در بازگشت به ایران ، طبق الگوی انگلستان ، به سازماندهی پرداخت . به افسران منتخب خود آموزش کامل داد . وسایل کارآماده شد و پس از 3 ماه «دفتر ویژه اطلاعات» شروع به فعالیت کرد . طبق الگوی انگلیس ، ظاهراً ارگان مشابه «کمیته مشترک اطلاعاتی» (J.I.C) را نیز با نام «شورای امنیت کشور» تشکیل داد و با تصویب محمد رضا مقرر شد که جلسات آن به طور هفتگی در ساختمانی درون محوطه کاخ مرمر ، که آن را محل کار اداره دوم ارتش کرده بود ، تشکیل شود . شاه شرکت وزراء را در ارگان فوق منع کرد و اولین جلسات با ترکیب زیر تشکیل شد : 1.رئیس اداره دوم ارتش (سپهبد حاج علی کیا) 2.رئیس ساواک (سپهبد تیمور بختیار) 3.رئیس شهربانی کل کشور (سپهبد مهدی قلی علوی مقدم) 4 فرمانده ژاندارمری کل کشور 5.رئیس «دفتر ویژه اطلاعات» و دبیر شورا (ارتشبد فردوست)؛ به علت وجود بختیار و کیا ، کار شورا از همان آغاز به مشکل برخورد کرد . بختیار در اکثر جلسات حاضر نمی شد و اگر هم حضور می یافت سخنانش جنبه دستور داشت ، به مخالفین نظرات خود ناسزا می گفت و اکثراً جلسه را به حالت قهر ترک می کرد . خلاصه جلسات «شورای امنیت کشور» جلسات مشاجره و فحاشی بود . محمد رضا ، بختیار و کیا را بازنشست کرد . ظاهراً کیا فدای بختیارشد و او را بازنشسته کرد تا نگویند چرا تنها بختیار را بازنشسته کرده ای ، البته برکناری بختیار فقط به خاطر جلسات شورا نبود ، مدت ها بود که محمد رضا دنبال بهانه می گشت و جلسه شورا این بهانه را به دست او داد. به هرحال پس از آن به جای کیا ، سپهبد کمال و به جای بختیار ، لشگر پاکروان عضو شورا شدند . پاکروان اکثراً در جلسات حضور نمی یافت و به جای خود علوی کیا را می فرستاد که بی اشکال بود . مدت کوتاهی بعد علوی کیا به علت سواستفاده برکنار و فردوست به عنوان قائم مقام ساواک جایگزین او شد . سپس پاکروان نیز کنار رفت و نصیری رئیس ساواک شد . ولی به هرحال ، جلسات «شورای امنیت کشور» با شرکت همان مقامات ادامه داشت . محمد رضا پهلوی آخرین شاه سلسله پهلوی این جلسات به هیچ وجه آن چیزی که انگلیسی ها آموزش داده و انتظار داشتند ، نبود . مطلب مهمی در آن مطرح نمی شد ، علت آن بود که اعضای شورا همه با محمد رضا ملاقات داشتند و ترجیح می دادند که مسائل خود را مستقیماض با محمد رضا مطرح کنند . روسای ساواک ، اداره دوم ، شهربانی و ژاندارمری هر یک هفته ای 2 بار هر روز حق ملاقات با محمد رضا داشتند. در نتیجه همه مسائل با محمد رضا مستقیماً حل و فصل می شد.دولت گزارشی به دفتر می فرستاد و ارگان های اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی هم چیز جدیدی برای گفتن نداشتندو این ماجرا تا سال 1349 ادامه داشت . بنابراین ، تا سال 1349 در ایران عملاً نظام اطلاعاتی و امنیتی هماهنگ تحقق نیافت و هرنظام و هماهنگی اگر بود توسط محمد رضا بود و نه ارگان مسئول و متخصصی. با جدی گرفتن محمد رضا در مورد شورای امنیت کشور و اهمال کاری اعضای شورا تغییرات زیر ایجاد شد : 1.به ترکیب شورای قبلی رئیس ستاد ارتش نیز اضافه شد و عملاً نام آن از «شورای امنیت کشور» به «شورای هماهنگی» تغییر کرد و به «شواری هماهنگی رده یک» شهرت یافت . 2.شورای جدیدی با نام «شورای هماهنگی رده دو» با شرکت مقامات رده 2 ارگان های اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی تشکیل شد . 3.محل تشکیل جلسات هر دو شورا و مسئولیت آن (مانند سابق) با «دفتر ویژه اطلاعات» بود 4.مقرر شد که «شورای امنیت کشور» تنها در موارد خاص به دستور و به ریاست محمد رضا در کاخ تشکیل شود. بدین ترتیب فردوست «شورای هماهنگی رده دو» با ترکیب زیر تشکیل داد : 1-مدیر کل سوم ساواک 2.مدیرکل هشتم ساواک 3.رئیس اداره اطلاعات ارتش 4.رئیس ضد اطلاعات ارتش 5.رئیس اطلاعات شهربانی 6.رئیس ضد اطلاعات شهربانی 7.رئیس رکن 2 ژاندارمری 8.رئیس ضد اطلاعات ژاندارمری 9.افسر«دفتر ویژه اطلاعات» و دبیر شورا فرد فوق از میان افسران دفتر ویژه اطلاعات انتخاب شد و ثاب ماند و هیچگاه تغییر نکرد. در جلسه افتتاحیه شورای هماهنگی رده دو فردوست دستورات محمد رضا را ابلاغ کرد ، توجیحات لازم را نمود و به اشکالات اعضا ء تماماً پاسخ داد و افزود که هر مقامی نظامی از هر درجه و مقام اعم از فرمانده لشگر و ... را می توانید به جلسه احضار کنید و او موظف به حضور در جلسه و پاسخگویی است . هرمقام غیر نظامی ، ولو وزیر و هر استاندار را می توانید احضار کنید . بدین ترتیب ، هر هفته ، شنبه ها جلسات هماهنگی تشکیل می شد؛ شنبه هفته اول جلسه رده یک و شنبه هفته دوم جلسه رده دو ، صورت جلسات برای شاه ارسال می گردید و دو نسخه به طور غیر رسمی توسط سفارت های آمریکا و انگلیس اخذ میشد ولی باز اعضاء مطالب مهم را اول به محمد رضا می گفتند و سپس در شورا مطرح می کردند . که دیگر فاقد اهمیت شده بود . جلسات «شورای هماهنگی رده دو» با نظم خاص و با شرکت تمام اعضاء در دفتر تشکیل می شد و به حدی در ریز مسائل وارد می شد که تصور می رود همه مسائل امنیتی کشور را در بر می گرفت. تصمیمی که در هرجلسه اتخاذ می شد باید توسط مقام مسئول عضو شورای رده دو اجرا می گردید و نتیجه اجرا در جلسه بعد مطرح می شد . وگرنه مقام فوق برای بار اول توسط شورا مواخذه می شد و برای بار دوم به اطلاع ارتشبد فردوست می رسید. صورت جلسات 6 ماهه شورای رده یک و شورای رده دو در دفتر ویژه اطلاعات نگهداری می شد. سازمان امنیت کشور (ساواک) به طور کلی تغییراتی را که پس از 28 مرداد 1332 (و در واقع از سال 1335) در دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی کشور رخ داد و با هدایت و نقش سرویس ها اطلاعاتی و امنیتی آمریکا و انگلیس و سپس با مساعدت های سازمان اطلاعاتی اسرائیل به سمت ایجاد یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی پیش رفت ، می توان به شرح زیر خلاصه کرد : 1.عملکردهای ضدبراندازی و ضد جاسوسی از شهربانی گرفته و به ساواک داده شد . درنتیجه اداره کل سوم ساواک مسئول ضد براندازی و اداره کل هشتم ساواک مسئول ضد جاسوسی گردید . در این دوران شهربانی فقط مسئول ضد براندازی و ضد جاسوسی در درون سازمان خود بود . بعدها اداره اطلاعات شهربانی مسئول جمع آوری اخبار شد و اداره ضد اطلاعات شهربانی مسئول فعالیت های ضد براندازی و ضد جاسوسی در درون شهربانی گردید. 2.اطلاعات غیرنظامی (گرداوری اطلاعات غیرنظامی از کشورهای هدف) از رکن 2 ستاد ارتش گرفته شد و به اداره کل دوم ساواک محول گردید ، ولی رکن 2 کماکان مسئول گردآوری اطلاعات نظامی از کشورهای هدف از طریق وابستگان نظامی بود . در ساواک ، اداره کل هفتم مسئول بررسی اطلاعات جمع آوری شده توسط اداره کل دوم ارتش (همان رکن 2) بود . 3.رکن 2 ژاندارمری نیز ارتش تفکیک شد و مسئول فعالیت های ضد براندازی و ضد جاسوسی در درون سازمان خود گردید . بعدها نیز مانند شهربانی ، رکن 2 ژاندارمری مسئول جمع آوری خبر از حوزه فعالیت خود شد و ضد اطلاعات ژاندارمری مسئول فعالیت های ضد براندازی و ضد جاوسی در درون ژاندارمری گردید . 4.اداره دوم ارتش (یا رکن 2) مسئول فعالیت های ضد براندازی و ضد جاسوسی در درون ارتش و مسئول فعالیت های اطلاعاتی در کشورهای هدف شد و به 2 اداره اطلاعات و ضد اطلاعات تفکیک گردید . بعداً تصمیم گرفته شد که در فعالیت های جاسوسی چناچه حتی اگر یک فرد ارتشی نیز در شبکه کشف شده باشد پرونده به ضد اطلاعات ارتش محول گردد. 5.با تشکیل «شورای هماهنگی» تلاش شد که به مجموعه ارگان های اطلاعاتی و امنیتی نظام و سیستم داده شود و برنامه ریزی در کار آن ها راه یابد . 6.«دفتر ویژه اطلاعات» باید هم به عنوان مسئول و مدیر شوراهای هماهنگی و هم به عنوان مرکز و مغز اطلاعاتی و امنیتی کشور عمل می نمود. طبق این وظیفه ، ادارات کل سوم (ضد براندازی) ، هشتم (ضد جاسوسی غیرنظامی) و هفتم (بررسی اطلاعات غیر نظامی از کشورهای هدف) ، اطلاعات ارتش ، اطلاعات شهربانی و رکن 2 ژاندارمری کلیه اطلاعات غیرعملیاتی خود را به «دفتر ویژه اطلاعات» تحویل می دادند . در عین حال ، دفتر در صورت لزوم میان ارگان های فوق نیز تبادل اطلاعات می نمود . وزرات اطلاعات سابق نیز اخبار رادیویی جهان و مقالات مطبوعات جهان درباره ایران را به «دفتر ویژه اطلاعات» ارسال می داشت . هرچند این اقدام تا حدودی در ایجاد یک نظام اطلاعاتی موثر بود ، ولی هیچ گاه شوراهای هماهنگی و دفتر ویژه اطلاعات در عمل نتوانست واقعاً قلب و مغز اطلاعاتی و امنیتی کشور گردد و در واقع امر آنچه پیاده شد تنها یک کاریکاتور نظام اطلاعاتی و امنیتی بود و نه بیشتر . در ایران پیاده کردن یک سیستم مشابه «کمیته مشترک اطلاعاتی» انگلستان عملاً غیر ممکن بود . قدرت مطلقه محمدرضا مانع اصلی بود و همین شیوه او توسط روسای دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی (به ویژه ساواک) تقلید می شد.روسای ساواک و سایر دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی مستقیماض با محمد رضا ارتباط داشتند و مسائل خود را با او حل و فصل می کردند و تصمیم ها گرفته می شد بدون آنکه در «شورای هماهنگی» مورد بررسی تخصصی قرار گیرد . ارگان های متعددی که می توانست به «دفتر ویژه اطلاعات» جامعیت اطلاعاتی دهد در شوراهای هماهنگی شرکت نداشتند . در انگلستان ، وزرای مربوطه عضو مرکز اطلاعات هستند ، درحالی که محمدرضا شرکت وزیرخارجه را در جلسات شورای عالی هماهنگی منع کرد و مسقیماً خودش با او رابطه داشت . در مسائل عشایری هم دربار یک سازمان عشایری داشت که تابع وزیر دربار بود . مرکزاطلاعات کشور فاقد ارگان های تخصصی جانبی بود و عملاً به دلیل فقدان این کمیسیون ها به جا آن که «مغز» اطلاعاتی و امنیتی کشور باشد و سیاست های مربوطه را تنظیم و به رئیس کشور پیشنهاد کند ، تنها و تنها یک مرکز میکانیکی دریافت و گردآوری و تنظیم اطلاعات و انتقال آن به محمد رضا بود و این محمد رضا بود که در همه چیز تصمیم می گرفت و سیاست گذاری می کرد . منابع : صفحات 334 تا 346 کتاب تاریخ ارتش ایران نوشته غلامرضا علی بابایی ادامه دارد .. بخش بعد : دفتر ویژه اطلاعات گردآوری و تنظیم عادل خدرخوجه کپی این مطلب بدون ذکر نام نویسنده شرعا و عرفا حرام می باشد فقط برای military برای تشکر کافیست فقط فاتحه ای جهت روح شهدای کشور عزیزمون و پدر عزیزم بفرستید
  19. یکی از همشهری ها و هم وطن های غیور ما ... روحش شاد...
  20. دوستان ترکمنستان کشوریه که سیاست های کاملاً بی طرفانه داره و قصد و علاقه ای نداره از این سیستمش عقب نشینی کنه ...
  21.     نوروز هم از جمله اعیادی است که در تاریخ معاصر ترکمن ها از هموطنان ایرانی خود به ارث برده و اقتباس نموده اند . خوشبختانه با توجه به فضای پرطراوت و شادابی که در این عید سعید ، باستانی و اصیل ایرانی ایجاد می کند ، هم وطنان ترکمن نیز در آن سهیم شده و مشارکت فعالی دارند . پوشیدن لباس های نو ، دید و بازدید ها ، بر سر سفره ای پر از شیرینی ، شکلات و آجیل و… همه و همه بخشی از مراسم عید نوروز ترکمن ها را تشکیل می دهد . اما چیزی که که قابل توجه می باشد ، رواج داشتن این عید در بین ترکمن های مقیم جمهوری ترکمنستان است که علت آن را باید در سه امر مهم و تاریخی دانست : الف-حضور قابل توجۀ ایرانیان به ویژه جمعیت اهل داد و ستد و تجارت در سرزمین های محل زندگی ترکمن ها از جمله مرو و عشق آباد . ب-قوم ترکمن در طول حیات خود در ایران عزیز به واسطۀ حکومت چندین سده ای حکومت های مختلفش (سلجوقیان ، خوارزمشاهیان ، آق قویونلوها ، قره قویونلوها) با الهام و پذیرش از فرهنگ های غنی ایرانی ها که عید نوروز نیز یکی از فرهنگ های غنی این سرزمین بود آشنا شدند. ج-از گذشته های دور تسلط حکومت های ایرانی از عصر هخامنشیان تا دوران قاجار به مدت حدود ۲۲۰۰ سال بر بخش های وسیعی از آسیای میانه که قلمرو زیستی مردم ترکمن بوده است را در بر می گرفت .   در کشور ترکمنستان پس از استقلال از شوروی ، عید نوروز را که مصادف با سال جدید خورشیدی است (۲۱ مارس) به عنوان عید ملی ترکمن ها اعلام نمودند . رئیس جمهور نیز در برنامه ای رسمی با استناد به نوشته های فضلا و فرزانگان ترکمن همچون شاعر شهیر ترکمن مختومقلی ، اهمیت این عید را برای ترکمن ها گوشزد می کند . در نوروز سال ۱۳۷۸ رئیس جمهمور نیازوف (رئیس جمهور متوفی ترکمنستان) با پیامی رسمی عید را به ترکمن ها تبریک گفت . در متن سخنان او آمده بود : “نیاکان ما به نوروز اهمیت زیادی می دادند چرا که در حقیقت در ایام نوروز ، سال دگرگون شده و طبیعت دوباره زنده می شود .حقیقتاً نوروز عید واقعی ملت هاست”.   پس از این پیام عید نوروز آن سال با شکوه خاصی در ترکمنستان برگزار شد و تلوزیون عشق آباد به پخش مراسم عید در استان ها مخصوصا در استان ماری (مرو) که ایرانی تبارهای زیادی در آنجا زندگی می کنند پرداخت . دانشمندان ترکمنستانی با استناد به نوشتۀ عالم و دانشمند بزرگ شرق یعنی ابوریحان بیرونی ، پیدایش جشن نوروز را به زمان “جمشید شاه” مربوط می سازند . در بین ترکمن ها ضرب المثل معروفی است که می گوید : “ییلینگ گله نی نوروز دان بللی” یعنی : بدان که نوروز فرارسیدن سال نو را نوید می دهد . این ضرب المثل حاوی و حامل باور مردم این کشور به سال نو و عید نوروز است . پاره ای از رسم و رسوم عید نوروز که خاص ترکمن ها می باشد به این جشن جنبۀ خاصی می دهد . مثلاً : پختن غذاهایی همچون “نوروز گوجه”(کاشۀ نوروزی) ، “نوروز یارما” و یا تهیۀ “سمنی” (سمنو) و اجرای بازی های مختلفی توسط جوانان ترکمن مانند : “مونجوق آتدی” (انداختن منجق-دانه منجق) که از سال های پیش مرسوم می باشد .         سمنو پزان در ترکمنستان   مردم منطقه قاری قالا در کشور ترکمنستان زیارتگاه موجود در آنجا را همانند “بولاماقلی اولیا” و “قیز بی بی جان” را به نوروز ارتباط می دهند . به این صورت که طبق یکی از روایات رایج در بین اهالی منطقه ، دختری به نام بی بی جان به هنگام نوروز مشغول تهیه سمنو بوده که یکی از حاکمان عاشق او می شود و قصد آزار و اذیت بی بی جان را می کند . در این هنگام بی بی جان مصرانه از خداوند یاری می طلبد که ناگهان زمین ما بین حاکم و بی بی جان دو تکه می شود و دیگ حاوی سمنو نیز وارونه شده می ریزد .به همین دلیل این زیارتگاه را “بولاماقلی اولیا” (بولاماق : هرغذایی که با ترکیبات مختلف درست شده و به صورت مایع باشد را گویند) نام نهادند . در کنار آن زیارتگاه “قیز بی بی جان” نیز قرار دارد . مردم بومی هر سال در عید نوروز برای زیارت به این مکان می آیند و با قربانی کردن گوسفند و دادن صدقه و شکرانه در موقع خشکسالی ، از خداوند درخواست باران می نمایند . تهیه سمنو نیز دارای روش مخصوصی می باشد ، به این طریق که خوشۀ گندم را خرد کرده و روی آن آب و آرد می ریزند سپس محتوای دیگ را می جوشانند . از شب تا صبح در دیگ را باز نمی کنند و چنین می پندارند که صبح زود هر کسی قبل از همه در دیگ را باز نماید جای انگشت “بی بی فاطمه” (فاطمه زهرا (ع)) را خواهد دید .       مختوم قلی فراغی ، شاعر شهیر ترکمن ها   علاقه مردم به این عید و شگفتی هایی که در این فصل پدیدار می گردد ، همیشه مورد توجۀ شاعران ترکمن هم بوده است . شاعران کلاسیک ترکمن در خصوص فرارسیدن نوروز و درخشش طبیعت با رنگ سبز و همچنین جان گرفتن هر جانداری در این عید ، ابیات و اشعاری را استادی تمام سروده اند . مختومقلی شاعر بزرگ ترکمن در شعر زیر با عنوان“جهان پیدا” می گوید : گلسا نوروز عالم غه رنگ قلار جهان پیدا  ***  ابرلر اواز اورب داغلار دمان پیدا بی جان لر جانه گیرب آدرلر دهان پیدا  ***  گور موگنگ گیاه لر گورینب روان پیدا ادرلر حیوانات غه هم سود و زیاد پیدا  ***  یر یوزنه یایلیپ یور یرلر نهان پیدا بو بسته دهان قش لر قلار زبان پیدا ……….   ترجمه :   وقتی نوروز فرا می رسد ، جهان رنگین پدیدار می گردد  ***  ابرها غرش نموده و درکوه ها مه پدیدار می گردد بی جانان جان گرفته ، حیات پدیدار می گردد  ***  پوشیده جامه به تن ، سبزه و روان پدیدار می گردد در روی زمین چیزهای نهان پدیدار می گردد  ***  زبان در دهان گنجشک ها(آواز خواندن پرندگان) پدیدار می گردد سرودی صدا کند ، تمام جهان آباد است  *** ……………………. همچنین شیدایی شاعر دیگر ترکمن در قطعه شعر “باغ و بوستان است امروز ” چنین می گوید که ترجمۀ فارسی آن بدین گونه است : نوروز فرا رسید،جملۀ جهان گلستان است امروز گل ها شکوفا شدند و عندلیب نغه سرایان است امروز بنمای ذوق و شادی ، روز شادی است امروز تمام انسان ها در سبزه زار سیر می کنند امروز لاله ها شکفتند ، صحرا باغ و بستان است امروز نوروز آمد با ناز و کرشمه ، طبیعت به گلزار مبدل شد رنگ سفید و قرمز و انواع رنگ های زرنگار طبیعت را پوشانید ملانفس نیز در این باب قطعۀ زیبایی به نام “امروز” دارد که ترجمۀ ابیاتی از آن چنین است : شاه و پری به سیر و سیاحت رفتند ، چمن ریحان است امروز طوطی ها نغمه و آواز سر دادند و بلبلان زبان در آوردند امروز تفاوتی نیست بین شاه و گدا ، برای همه یکسان است امروز برده ها را بند بگشودند ، همه جا در امان است امروز   امروزه در کشور ترکمنستان شاعران زیادی در وصف نوروز شعر سروده اند که تعدادی از آنها به صورت ترانه در آمده اند . از جمله شعر خانوم “آق گل توقتا مرادوا” که با ساز موسیقیدان معروف “خدای نظر آرمان گلدی اف” اینگونه خوانده شده است : بنوازید ، شادمان باشید ، شادمان عید و جشن است که دل های مردم را زنده می دارد ،در دل ها باز می شود ، گره ها باز می شوند،کسی که قهر کرده آشتی کند امروز… امروزه تعطیلات رسمی و مهم ترکمنستان شامل عید نوروز هم شده که یک روزه است . سایر تعطیلات رسمی این کشور هم عبارتند از : عید قربان (۳ روز) ، اول سال میلادی (۲ روز)،سالگرد استقلال(۳ روز)، روز تعیین قانون اساسی و روزهای شنبه و یکشنبه که تعطیلات هفتگی محسوب می شوند .             نویسنده و گرداورنده : عادل خدرخوجه منبع : کتاب تاریخ و فرهنگ و هنر ترکمن ها ، نوشته اسد الله معطوفی ، صص ۲۰۳۲ تا ۲۰۳۶   پ نوشت :   سلام بر دوستان عزیز ، سال نو و عید باستانی نوروز رو خدمت همه شما عزیزان تبریک میگم ، امیدوارم سال بسیارخوب و خوشی را داشته باشین ...
  22.     عملیات گوشت قیمه شده Operation Mincemeat       سرگرد ویلیام مارتین وابسته به نیروی دریائی بریتانیا ، مرگی آرام ولی درعین حال پر سر و صدا داشت و هنگامی که پرده از ماجرای شگفت انگیزی که قهرمان اصلی اش ، شخصی جز سرگرد مارتین نبود ، کنار رفت جهانیان در برابر این ماجرای شگرف ، انگشت به دهان ماندند . در یکی از روزهای بهاری سال 1943 ، جسد او را در نزدیکی شهر اوئلوا از شهرهای اسپانیا دفن کردند . این سرگرد نیروی دریائی ، در راه عزیمت به شمال آفریقا ، در یک سانحه هوائی در گذشته بود .   در بریتانیا ، نامزد او به خاطر از دست دادن او سوگوار شد ، و پدر کوته فکر او ، از شنیدن خبر درگذشت پسرش ، نگاه غمگینش را از پنجره هتلی به دوردستها دوخت به اندیشه فرو رفت ، مدیرعامل لویدز بانک انگلستان به یک چک بی محل 80 پوندی فکر می کرد که سرگرد ویلیام مارتین روی دستش گذاشته بود و با مرگ او ، هیچگاه این مبلغ وصول نمی شد .نام سگرد مارتین در صفحه حوادث روزنامه ها چاپ شد . باشگاه نظامی و دریائی نام او را از فهرست اعضا خود حذف کرد و یک دفتر حقوقی ،مرکب از گروهی حقوقدانان مشاور ، ترتیبی دادند که پس از مرگ سرگرد مارتین ، مبلغ 50 پوند به عنوان ترکه ، به خدمتکار او پرداخت شود .     با این اوصاف ، همه کس می پنداشتند که سرگرد مارتین یک موجود واقعی بود ، درحالیکه نکته قابل توجه درباره سرگرد مارتین  آنست که او هرگز وجود خارجی نداشت ! همه این چیزها ، نامزدش ، پدر کوته فکر و هرچیز دیگری که به این سرگرد نیروی دریائی مربوط می شد ، فقط وفقط زائیده یک تخیل بود و دست پختی بود که متفقن ، به ویژه سازمان جاسوسی بریتانیا در تهیه آن نقش چشمگیری داشتند .   در جنگ ها ، فقط اسحله ، توپ و تجهیزات نیست ، بلکه عوامل دیگری  نیز وجود دارد که در پیروزی یک طرف در جنگ بسیار موثر است .  یکتاپرستان ، از ایمان خود کمک می گیرند و اشخاصی که حیله گرند ، ریا و تزویر را جانشین اسلحه می سازند . درست مانند مشت بازی که در یک فرصت مناسب به حریف خود نارو می زند ، او را اغفال می کند و سپس با یک ضربه حریف خویش را از پای در می آورد .   در جنگ جهانی دوم ، پس از آنکه نیروهای آلمان نازی در شمال آفریقا با شکست روبرو شدند ،نیروهای بریتانیائی و آمریکائی دست به طرح حملات جدیدی زدند . هدف بعدی آنها ، حمله به جزیره سیسیل بود . اگر این جزیره را اشغال می کردند ، از آنجا به آسانی می توانستند به ایتالیا یورش ببرند و بازوی راست هیتلر را از کار بیندازند .        چرچیل ، نخست وزیر بریتانیا در جنگ جهانی دوم     حمله به جزیره سیسیل   چرچیل نخست وزیر وقت بریتانیا در جنگ جهانی دوم در خاطراتش در این مورد می گوید :     هرکس که به اندازه یک گردو عقل در کله اش بود ، می توانست دریابد که هدف بعدی متفقین چیست و یقینا دشمن نیز از این امر آگاه بود و می توانستد دست ما را  بخواند . این خطر وجود داشت که آلمانی ها با پی بردن به هدف بعدی ما ، از لحاظ استراتژی به متفقین پیشی بگیرند و با اعزام نیروهای کمکی سنگین به جزیره سیسیل حوادث جبران ناپذیری بیافرینند و کار ما را بیش از بیش ، سخت و دشوار سازند . متفقین سرانجام برآن شدند که برای گمراه ساختن آلمانی ها ، نقشه عجیبی طرح کنند و به قول خودشان ،  اندکی سربه سرد دشمن بگذارند !   یکی از روزها ، در جلسه محرمانه ای که با شرکت چند تن از طراحان و فرماندهان عالی متفقین تشکیل شده بود ، یکی از طراحان گفت : ما می دانیم که دشمن احتمالا به هدف بعدی ما ، یعنی حمله به جزیره سیسیل پی برده است . اگر دست روی دست بگذاریم و ساکت بمانیم ، دشمن به استحکامات دفاعی خویش در این جزیره خواهد پرداخت و آن زمان ، کار ما بسیار دشوار خواهد شد . اگر هم پیروز شویم ، تلفات زیادی برجای خواهیم گذاشت . بنابراین باید چاره دیگری اندیشید . حاضران در جلسه ، در میان سکوت سنگینی که در فضای اتاق گسترده بود ، نگاهی به یکدیگر انداختند و یکی از آنان پرسید : چه چاره ای برای حل این مشکل دارید ؟!   سخنران جلسه اندکی مکث کرد ، سپس گفت : قبل از هرچیزی باید نقشه ای طرح کنیم تا دشمن را به اشتباه بیندازیم . باید با تهیه اسناد سری جعلی به آنها وانمود کنیم که هدف ما ، حمله به جزیره سیسیل نیست بلکه در نظر داریم یونان و ساردنی را مورد حمله قرار دهیم . به این ترتیب اولا دشمن گمراه شده ، از تقویت مواضع دفاعی خود در جزیره سیسیل منصرف خواهد شد و دوماً نیروهای ما به آسانی خواهند توانست به موقع ، عملیات خود را علیه جزیره سیسیل آغاز کرده و جان تعداد زیادی از افراد ، از مرگ حتمی حفظ خواهد شد .     یکی از فرماندهات گفت : فکر قابل تحسینی است ، ولی چگونه می توان این اسناد جعلی را بی آنکه سوظنی در میان مقامات دشمن برانگیزد ، سرفرماندهی عالی آلمان نازی رساند ؟ طراح گفت : ما قبل از اعلام این برنامه همه جوانب امر را بررسی کرده ایم ، مهمترین مسئله آنست که آنها ، همۀ جزئیات امر را باورکنند . و برای این منظور ، باید روشی کاملاً متقاعد کننده در پیش گرفت . لحظه ای سکوت کرد ، سپس افزود .   مثلاً اگر این اسناد خیلی آسان بدست آنها برسد ، فوراً شصتشان خبردار می شود که همه این رویدادها ، یک توطئه است و بدیهی است همه نقشه های ما نقش بر آب می شود . و دشمن به آسانی پی خواهد برد که ما در صدد فریب او هستیم . بی درنگ یونان و ساردنی را از یاد خواهد برد و دوباره توجه خود را به جزیره سیسیل معطوف خواهد کرد و به تحکیم مواضع خود در آنجا خواهد پرداخت . بنابراین ، در طرح این نقشه باید بسیار دقت کرد . ما جزئیات این برنامه را در جلسه بعدی مطرح خواهیم کرد تا اگر نظر اصلاحی وجود دارد ، مورد بررسی قرار گیرد .   جلسه بعدی ، دو روز بعد در بخش سری اداره نیروی دریائی تشکیل شد . در این جلسه ، جزئیات نقشه بررسی شد و برای این عملیات ، نام رمز عملیات گوشت قیمه شده انتخاب گردید . سخنران جلسه گفت : آقایا ما پس از بررسی جوانب امر ، به این نتیجه رسیدیم که برای رساندن اسناد جعلی به آلمانی ها از یک جسد استفاده کنیم . همه حاضران در جلسه از شنیدن نام جسد ، روی صندلی های خود جابجا شدند و با حیرت ، به دهان گوینده چشم دوختند . و برخی از آنان نتوانستند اعصاب خود را کنترل کنند و بی اراده پرسیدند : جسد ؟!     طراح نقشه گفت : بله ، یک جسد ، و هرگاه این برنامه با موفقیت اجرا شود ، تاریخ خواهد نوشت که چگونه جسد یک مرد ، در جنگ دوم جهانی جان هزاران نفر را از مرگ نجات داد ! ژنرال سرآرکیبالدنای معاون ستاد ارتش بریتانیا که در آن جلسه حضور داشت پرسید : خوب با این جسد چه کار می خواهید بکنید ؟   ناطق گفت : هدف ما آنست که کلیه اسناد جعلی را درون یک کیف اسناد قرار داده آن را به مج دست جسدی ببندیم ، و سپس جسد را به دریا بیندازیم . و چنین وانمود کنیم که هواپیمائی در دریا سقوط کرده و این افسر نیز که حامل اطلاعات محرمانه و اسناد و اوراق سری بود در این حادثه جان باخته است . جسد او را امواج به ساحل خواهد برد و کیف اسناد به دست یک مامورد دشمن خواهد افتاد .   معاون ستاد ارتش انگلیس سری به علامت تصدیق تکان داد و گفت : نقشه بسیار زیرکانه ای است ، ولی بخشی از آن با قوانین و مقررات موجود مغایرت دارد . حق با او بود ، زیرا به موجب بخشنامه ای که صادر شده بود ، افسران نیروهای متفقین هنگام سفر با هواپیما ، اجازه نداشتند اسناد سری و محرمانه را با خود حمل کنند . دلیل این امر روشن بود ، زیرا چنانچه هواپیما سقوط می کرد . این اسناد امکان داشت به دست دشمن بیفتد . ولی به خاطر هدف نقشه عملیات مجبور بودند این مقررات را نادیده بگیرند و این جسد را از این قاعده مستثنی دارند !   به هرحال ، اصل نقشه ، بدون عیب و نقص بود . و اگر بدقت انجام می شد ، هیچگاه سو ظنی را درباره جعلی بود این اسناد بر نمی انگیخت .اگر جسد ، از آبهای مجاور ساحل اسپانیا کشف می شد ، این شانس وجود داشت که این اسناد به دست سازمان جاسوسی آلمان نازی برسد . به خاطر این که دولت اسپانیا با این که بی طرفی اختیار کرده بود ولی باز دولت ژنرال فرانکو تمایل وفادارانه ای نسبت به آلمان داشت . از این رو ماموران آلمانی مانند مور و ملخ در آن سرزمین پراکنده بودند و هرگاه این جسد همراه با کیف اسناد کشف می شد ، بی درنگ توجه آنان را به خود جلب می کرد . یکی از حاضران در جلسه یعنی فرمانده نیروی هوائی پرسید : سانحه هوائی را چگونه ترتیب خواهید داد ؟ نکند خیال دارید یکی از هواپیماهای ما را سر به نیست کنید . ناطق گفت : ناراحت نباشید ، ما قصد چنین کاری نداریم . اصولاً نیازی به ایجاد یک سانحه هوائی نیست . هنگامی که یک هواپیما به درون دریا سقوط می کند ، تقریباً همیشه فرایند کار ، یکسان است . و این هواپیما ،بی آنکه اثری از خود باقی بگذارد ، به زیر آب فرو می رود . مقادیری اشاء شناور بر سطح آب باقی می ماند ف برای همگان مسلم می شود که هواپیمائی در این نقطه از دریا سقوط کرده است . پس از لحظه ای مکث ، به سخنان خود ادامه داد و گفت : تنها چیزی که نیاز داریم ، جسد یک انسان است .     یکی از حاضران پرسید : ولی چگونه آیا خیال دارید انسانی را به قتل برسانید ؟ ناطق خنده ای کرد و گفت : نه چنین خیالی نداریم ، اگر هم داشتیم ، جان یک نفر ، در ازای نجات جان هزاران نفر از سربازان ا ، ارزشی ندارد . با این حال ما تصمیم نداریم زندگی انسانی را از او بگیریم ، بعداً درباره این موضوع سخن خواهیم گفت . ناطق سپس پوشه ای را که مقابل او روی میز قرار داشت باز کرد ، ودرحالیکه یادداشتی را بیرون می کشید گفت :     آقایان اجرای این عملیات ، مستلزم دقت و احتیاط بسیار است . ما قبلاً نظر یک آب نگار ورزیده را که مردی کارآزموده و باتجربه است و درباره جریان بادها و امواج دریا ، اطلاعات کاملی در اختیار دارد ، جویا شدیم . و اظهارات او را در این ورقه یاداشت کرده ایم ، او به ما گفت هرگاه جسد را در زمان معینی از شامگاه مورد نظر از روی عرشه یک زیر دریائی به میان دریا اندازیم ، بر اساس محاسبات دقیق ، این جسد در نقطه ای در نزدیکی شهر اوئلوا واقع در کرانه جنوبی اسپانیا ، به ساحل خواهد رسید .   ناطق پوشه را بست و گفت : خوب آقایان ، اینک مسئله پیداکردن یک جسد مناسب مطرح است . آیا شما چنین جسدی را سراغ دارید ؟! در همان حال لبخندی زد و ادامه داد : این جسد باید متعلق به مردی باشد که در حدود 30 سال از عمر او گذشه است . و ظواهر امر نشان دهد که بر اثر سقوط هواپیما در دریا جان سپرده است . مقامات اسپانیائی یقیناً این جسد را برای معاینه به بخش مربوطه تسلیم خواهند کرد و چنانچه ذره ای تردید نشان دهند ، اسناد موجود ، پشیزی ارزش نخواهند داشت . پس از جستجو ،سرانجام جسد مرد جوانی را به همان سن و سال پیداکردند که به تازگی بر اثر بیماری ذات الریه در گذشته بود . پس از معاینه ای این جسد توسط آسیب شناس مشهور بریتانیایی سر برنارد اسپیلسبوری ، تائید کرد که این جسد ، مقامات اسپانیائی را فریب خواهد داد . خانواده متوفی ، موافقت خود را با این طرح اعلام کردند و به خاطر نجات میهن ، حاضر شدند جسد فرزند خویش را به مقامات بریتانیایی بسپارند و هویت این جسد هیچگاه فاش نشد .     طراحان نقشه ، با بدست آوردن قهرمان اصلی نقشه ، یعنی جسد مورد نیاز ، به امکان اجرای این طرح امیدوار شدند و به سراغ بقیه نقشه خود رفتند . این تازه شروع کار بود . آنها می بایستی یک پیک سیاسی مناسب تدارک ببینند و چنین وانمود کنند که این اسناد را ، این پیک سیاسی با خود در هواپیما حمل می کرده است . از سوی دیگر می بایست موافقت صدرصد روسای ستاد را برای پیاده کردن این طرح کسب کنند ، و همزمان با آن ، به جعل اسنادی بپردازند که هرکلمه آن کاملاً حساب شده باشد ، و چنان در این کار مهارت بخرج دهند که دشمن ، کمترین بوئی از ساختگی بود این نامه نبرد . ناگریز بودن یک انسان خیالی خلق کنند و برای این قاصد شگفت انگیز ، نامی برگزینند . به این ترتیب بود که شخصی به نام سرگرد ویلیام مارتین از نو زاده شد !       نامزد خیالی سرگرد مارتین     یکبار دیگر ، جلسه کاملاً سری با شرکت روسای ستاد در اداره نیروی دریائی تشکیل شد . در این جلسه ، پس از مقادیر بحث و گفت و گو سرانجام روسای ستاد ، نظر موافق خود را با انجام عملیات اعلام کردند . ژنرال سر آرکیبالدنای معاون ستاد ارتش بریتانیا موافقت کرد که نامه ای برای ژنرال الکساندر که فرماندهی لشکر هیجدهم را در شمال آفریقا به عهده داشت ، بنویسد . دریاسالار لرد لوئی مان باتن تعهد کرد نامه هائی خطاب به فرماندهی کل نیروهای مدیترانه و همچنین ژنرال آیزنهاور که فرماندهی عالی در شمال آفریقا عهده دارد بنویسد .     این اسناد ، از اهمیت زیادی برخوردار بودند و ظاهراً اهمیت این اسناد به اندازه ای بود که به جای ارسال با پست معمولی ،آنها را بوسیله پیک مخصوصی فرستاده بودند . و وجود همین پیک مخصوص ، اهمیت موضوع را دو چندان ساخته بود و مقامات آلمانی این وضع را درک می کردند . اسناد و نامه های تهیه شده ، حاوی اطلاعات دروغین و در عین حال جالبی بود که می توانست آلمانی ها را دچار اشتباه سازد و عقیده آنان را درباره جزیره سیسیل که هدف اصلی حمله متفقین بود عوض کند .   نامه ها و اسناد ، بدون هیچ عیب و نقصی و کاملاً دقیق تنظیم شده بود و در نگارش آنها هیچگونه کلمه ، یا جمله اغراق آمیزی به کار نرفته بود و نویسندگان نامه ها ، با لحن دوستانه خود ، همه چیز را کوتاه و مختصر ، و در عین حال غیر مستقیم ، در اختیار گیرنده قرار می دادند . و همین ریزه کاریها باعث می شد که آلمانی ها به مقاصد فریبکارانه آنها پی نبرند . تقریباً قسمت اعظم کار انجام شده بود ، تنها می ماند که برای جسد ، تعیین هویت کنند . بدیهی بود ، مقامات اسپانیائی ، به محض یافتن این جسد ، یک راست ، به سراغ جیب های او می رفتند تا هویت او را در یابند . و عوامل آلمان نازی نیز محتویات جیب جسد را مورد بازرسی قرار می دادند . به هرحال فرقی نمی کرد این جسد چه چیزهائی در جیب داشت ، تنها کافی بود همه چیز طبیعی جلوه کند و نشان دهند که یک شخصیت کاملاً شایسته و قابل اعتماد است . ابتدا به فکر افتادند او را وارد ارتش کنند ، ولی بعداً اندیشیدند بهتر است او را عضو نیروی دریائی قلمداد نمایند . البته افسران ارتش مجبور نبودند عکس خود را روی کارت شناسائی بچسبانند ، درحالیکه در مورد افراد نیروی دریائی وضع فرق می کرد . و افراد نیروی دریائی عکس خود را روی کارت هویت خود متصل می کردند .       دریاسالار لرد لوئی مان باتن     اگر شخصی پیدا می شد که شبیه مرد متوفی باشد ، اگر می توانستند عکس او را بگیرند و روی کارت بچسبانند ، طبیعی تر جلوه می کرد و بر اعتبار هویت او افزوده می گشت . از خوش شانسی آنها ، چنین شخصی پیدا شد . از او عکس گرفتند و این عکس ، به کارت شناسائی او ، یعنی کارت شماره 148228 که به عنوان سروان (سرگرد اجرائی) ویلیام مارتین از نیروی دریائی انگلیس صادر شده بود ، متصل گردید . عمداً نام مارتین را برای این منظور انتخاب کردند ، زیر چند نفر با این نام به عنوان افسر ، در نیروی دریائی خدمت می کردند .   این کارت نشان می داد که سرگرد مارتین جزو کارمندان عملیات مشترک بود ، در سال 1907 به دنیا آمده بود ، و زادگاه او شهر کاردیف بود . عکس روی کارت ، چهره یک مامور امنیتی انگلیس را بیش و کم ، در سن 30 سالگی نشان می داد . چهره ای آرام داشت و در وهله اول ، آدمی خجول به نظر می رسید . این ویژگیها ، با خصوصیات اخلاقی شخصی که ژنرال لردمان باتن در نامه خود به فرمانده عالی مدیترانه توصیف کرده بود ، کاملاً مطابقت داشت .       کارت شناسایی سرگرد مارتین   ولی هنوز مشکلاتی فرا روی آنها قرار داشت . یک کارت شناسائی ، پس از مدتی که در جیب می ماند ، تازگی خود را ازدست می دهد و کهنه به نظر می رسد . و تنها گذشت زمان است که می تواند چنین نقشی را ایفاء کند و به مرور زمان ، یک کارت نو را تبدیل به کارتی فرسوده و رنگ و رو رفته نماید . طراحان این نقشه ،دریافتند که کارت شناسائی که در نظر داشتند به عنوان سرگرد مارتین صادر کنند ، نباید آنقدر نو باشد که مصنوعی جلوه کند و سوء ظن آلمانی ها را بر انگیزد . از سوی دیگر ، فرصت زیادی نداشتند تا صبر کنند این کارت ، به تدریج تازگی خود را از دست بدهد . تنها راه حل آن بود که اشاره کنند این کارت ، به تازگی تجدید شده است . ولی به چه دلیل ؟ در برابر این پرسش ، تنها یک پاسخ وجود داشت . و آن اینکه سرگرد مارتین مانند دیگر افراد ، کارت اصلی خود را گم کرده و المثنی گرفته است .   تا این جا ، همه چیز رو براه بود ، ولی هنوز به یک شخصیت مادی نیاز بود که از گوشت و خون تشکیل شده باشد . از این گذشته محتویات جیب یک شخص ، از انواع و اقسام چیزهائی تشکیل شده که وقتی کنار هم گذاشته شوند ، شخصیت آن مرد را معلوم می سازد و نشان می دهد که چگونه آدمی است . و این وسایل ، هرچه طبیعی تر باشد ، بهتر است . حتی در این مورد می توانستند از اشیائی نظیر بلیط اتوبوس ، صورتحساب قدیمی ، سیگار و دسته کلید و غیره کمک بگیرند . زیرا هر گاه مقامات اسپانیائی یا ماموران آلمانی محتویات جیب او را بررسی می کردند ، از مشاهده اشیائی که همراه داشت می توانستند تیپ او را ارزیابی کنند و چناچه این اشیاء ، با خصوصیات آن شخص تطبیق نمی کرد ، امکان داشت دچار شک و تردید شوند .   بنابراین ، پیش از هرکاری ، می بایستی معلوم کنند که او چگونه موجودی است . این کار ، از بسیاری جهات ، شباهت به ذهن خلاق نویسنده ای داشت که میخواست شخصیت اصلی داستان خویش را بیافریند ، و خواننده را با ویژگی های اخلاقی او آشنا سازد . بدیهی است که هرکس ، به فراخور حال خویش ، همیشه مقداری پول با خود حمل می کند و سرگرد مارتین نیز در این مورد با دیگران فرقی نداشت . بنابراین کیف پول او را با یک اسکناس پنج پوندی ، و سه اسکناس یک پوندی پر کردند . در جیب شلوار نظامی اش ، یک نیم کرانی و مقداری پول خورد معادل یک شلینگ ریختند . و در جیبهای دیگرش ، دو بلیت اتوبوس ، که از درجه اعتبار ساقط شده بود ، یک قوطی کبریت ، یک پاکت سیگار ، یک دسته کلید و یک ته مداد ( یعنی مدادی که کار کرده و آخرش رسیده بود) گذاشتند.     اینها ، چیزهائی بودند که امکان داشت هرکس بطور طبیعی با خود حمل کند . گام بعدی ، آن بود که هویت او را به یک سرگرد نزدیک تر کنند . او چه جور آدمی بود ؟ به عنوان یک افسر شاغل ، انتظار می رفت که در یکی از باشگاه های لندن ، یعنی باشگاهی که معمولاً مخصوص نیروهای مسلح بود ، عضویت داشته باشد ، برای این منظور کلوب نیروی دریائی را برگزیدند و یک قبض رسید برای شش شب اقامت در آن باشگاه ، در جیبش گذاشتند . تاریخ این قبض ، مربوط به 24 آوریل بود ، یعنی چند روز پیش از تاریخی که قرار بود این جسد کشف شود . این قبض ، مشخص می ساخت که پیش از مبادرت به این سفر بدفرجام ، در کجا اقامت داشته است . همچنین دو عدد ته بلیط تئاتر ،مربوط به یکی از تماشاخانه های معروف و یک دعوتنامه برای یک باشگاه شبانه در جیب او گذاشتند.     بیشتر مردم ، به ویژه در زمان جنگ ، نامه هائی در جیب خود حمل می کردند که غالباً مربوط به عزیزانشان بود . طراحان این نقشه ، متقاعد شدند که سرگرد مارتین نیز مانند بسیاری دیگر می توانست نامزدی داشته باشد . از این رو به خلق یک شخصیت خیالی دیگر پرداختند . دونامه ساختگی به امضای نامزد سرگرد مارتین تدارک دیدند که نشان می داد آنها به تازگی با یکدیگر نامزد شده اند . از محتوای این نامه چنین بر می آمد که پدر و مادر این دختر در یک خانه روستائی در ویلتشایر زندگی می کنند و خود دخترک در یک اداره دولتی به کار مشغول است . این نامه ها ، با دقت تمام به وسیله یک زن جوان ناشناس نوشته شد . برای اینکه موضوع ، بیش از بیش طبیعی جلوه کند ، یکی از کارمندان اداره نیروی دریائی که دختری زیبا و جوان بود یک قطعه عکس خود را در اختیار طراحان نقشه قرار داد که با مشاهده آن ، هرکس اذعان می کرد که نامزد ساختگی سرگرد از جذابیت و زیبائی چشمگیری برخوردار است و بی جهت نیست که مردی مانند سرگرد مارتین او را به نامزدی برگزیده است و خیال دارد با او ازدواج کند . علاوه براین نامه ، قبضی نیز برای خرید یک حلقه نامزدی به قیمت 53 پوند در جیب او گذاشتند.   نامه دیگری نیز به امضای پدر سرگرد مارتین تهیه کردند که کم وبیش ، از چهره ای کوته فکر بدست می داد . پدرش این نامه را ظاهراً هنگام دیدار با خواهر سرگرد مارتین برای پسرش نوشته بود . فحوای کلام او نشان میداد که ظاهراً از شنیدن خبر نامزدی پسرش چندان خوشحال نشده بود .       اشیائی که در جیب سرگرد مارتین پیدا شد . این اشیاء عبارت بودند از : یک کارت شناسائی ، یک کارت عضویت در باشگاه نیروی دریائی ، دو بلیط اتوبوس ، مقداری اسکناس ، قوطی کبریت ، یک پاکت سیگار ، یک دسته کلید ، یک ته مداد ، دو عدد بلیط تئاتر و یک دعوتنامه برای یک باشگاه شبانه این شخصیت مرموز چه کسی بود و چه ماموریتی بر عهده داشت ؟ آیا می توانست حس اعتماد آلمانی ها را به خود جلب کند ؟     این نامه ساختگی نیز تهیه شد ، ولی هنوز تصویری که از شخص ناشناخته ای به نام سرگرد مارتین ساخته بودند کامل نشده بود . لازم بود به مشکلات مالی او نیز توجه نشان دهند . در زمان جنگ ، بیشتر افسران جوان ، حساب و کتاب از دستشان خارج شده بود و بیش از موجودی خویش در بانک چک کشیده بودند . و در این مورد سرگرد مارتین هم دست کمی از آنها نداشت . نامه ای به امضای مدیر عامل بانک لویدزبنک درجیب او گذاشتند که نشان می داد او مبلغ 80 پوند به بانک مقروض است و زمان پرداخت آن فرارسیده است و باید فکری به حالش بکند . درپایان این نامه ، به سرگرد مارتین اخطار شده بود که هرچه زودتر این بدهی را بپردازد و اگرسریعاً اقدامی به عمل نیاورد ، بانک ، حق خود می داند که از منافع خویش حمایت نماید .     در روزهای بحرانی جنگ ، سربازانی که عازم ماموریت خارج از کشور می شدند ، به ویژه اگر مانند سرگرد مارتین تازه نامزدکرده بودند ، وصیت نامه خود را می نوشتند تا اگر بلائی سرشان آمد ، حساب کتابشان روشن باشد . نامه ای از یک شرکت حقوقدانان مشاور در جیب او گذاشته شد که تاکید می کرد سرگرد مارتین وصیتنامه خود را تنظیم کرده و طی آن مبلغ 50 پوند به خدمتکارش بخشیده است .   همه این اسناد و نامه ها ، روی کاغذ رسمی و مارک دار نوشته شده بود و جالب اینکه بیشتر آنها یک سند واقعی بشمار می رفت . مثلاً نامه مربوط به بانک را مدیر عامل بانک مذکورشخصاً نوشته و امضا کرده بود و قبض مربوط به خرید حلقه نامزدی ، از سوی یکی از جواهرفروشی های معروف غرب لندن صادر شده بود . برای آنکه این اسناد کاملاً واقعی جلوه کنند و هیچگونه سوءظنی نسبت به آنها پیدا نشود ، اینگونه محکم کاریها لازم بود . این ریزه کاریها موثر افتاد و اینک ، سرگرد مارتین برای خود شخصیت و هویت معتبری یافته بود .      ادامه دارد ...     گردآوری و تنظیم عادل خدرخوجه    کپی این مطلب بدون ذکر نام نویسنده شرعا و عرفا حرام می باشد   فقط برای military    برای تشکر کافیست فقط فاتحه ای جهت روح شهدای کشور عزیزمون و پدر عزیزم بفرستید
  23.         نامه هائی را که به وسیله ژنرال نای و ژنرال لرد لوئی مان باتن نوشته شده بود ، درون کیف اسناد گذاشتند و آن را به مچ دست مرد متوفی زنجیرکردند . هرچند این روش ، در نیروهای مسلح آن زمان بریتانیا عرف نبود و فقط در بانک های به کار می رفت و کیف حامل اسکناس و یا اوراق بهادار را به دست قاصد و نامه رسان می بستند تا هیچ سارقی نتواند کیف را به سرقت برد ، ولی به هرحال برای اجرای این نقشه تاریخی ، چاره ای جز این نداشتند . زیر در غیر این صورت ، کیف اسناد را آب می برد و آن وقت چگونه ممکن بود آلمانی ها یقین حاصل کنند که این اسناد مربوط به سرگرد متوفی است ؟ و از سوی دیگر اطمینانی وجود نداشت که این اسناد ، همزمان با کشف جسد ، بدست ماموران آلمانی بیفتد . در آن صورت ، احتمال داشت تصور کنند که این کیف را شخصی به آب انداخته و در صدد فریب آنها برآمده است . و با این تصور به احتمال زیاد ، نسبت به واقعی بودن اسناد درون کیف دچار شک و تردید می شدند و این نقشه فریب با شکست روبرو می شد .   اکنون تقریباً همه کارها انجام شده و زمان اجرای این نقشه فرا رسیده بود . در همان زمان ، یک زیر دریائی متعلق به دولت بریتانیا ،موسوم سراف Seraph قرار بود از اسکاتلند به سوی مالت برود . طراحان این نقشه افسر فرمانده زیردریائی را به اختصار در جریان این طرح محرمانه گذاشتند و آموزش های لازم به او دادند. سپس ، جسد را که در سردخانه نگهداری می شد ، بیرون آورده و یونیفورم نظامی بر تن او کردند . یک جلیقه نجات نیز روی شانه هایش انداختند ، جیبهایش را با اموال شخصی ، یعنی اشیائی که قبلاً تدارک دیده بودند ، پرکردند . و کیف حاوی اسناد را به مچ دستش متصل ساختند . آنگاه او را در محفظه مخصوصی قرار داده با یخ خشک بسته بندی کردند .       زیر دریائی Seraph ارتش بریتانیا   سپس ، این بسته را درون اتومبیلی قرار دادند و دو تن از افراد که یکی از آنها رانندگی اتومبیل را برعهده داشت ، یک شب آزگار در راه بودند تا سرانجام آن را به بندر رساندند . روی جعبه های جسد ، برچسب "وسایل دوربین و چشم پزشکی" نصب کردند تا هیچکس نسبت به محتوای جعبه کنجکاوی نشان ندهد . حتی ، واقعیت امر ، از خدمه زیر دریائی نیز پوشیده ماند و به آنها گفته شد که این جعبه ، حاوی یک راهنمای شناور مخصوص می باشد که در نظر است آن را در آب های مجاور ساحل اسپانیا به دریا اندازند . و علت این امر را چنین بیان داشتند که خیال دارند چگونگی وضع آب و هوا را به وسیله دستگاه های رادیوئی گزارش کنند .   البته مقامات اسپانیائی نباید بوئی از این موضوع می بردند ، زیر در غیر این صورت این راهنمای شناور را برمی داشتند و اساس برنامه آنها برهم می زدند . این بهانه خوبی بود که خدمه زیردریائی ، بی آنکه بوئی از ماجرای اصلی ببرند جسد را به داخل آب بیندازند . البته حساب افسران زیردریائی جدا بود و فرمانده زیردریائی تصمیم گرفت درست در آخرین لحظه که میخواستند سرگرد مارتین را به آب اندازند ، با آنها از این راز سخن گوید . زیر دریائی سراف بی آنکه در مسیر خود با حادثه ای روبرو شود ، به حرکت خود ادامه می داد . پس از ده روز که این زیر دریائی زیر آب مانده بود ، سرانجام در ساعت 4:30 دقیقه بامداد روز 30 آورین 1943 درآبهای مجاور ساحل اسپانیا به سطح آب آمد . چند قایق ماهیگیری اسپانیائی در آن حوالی سرگرم صید ماهی بودند ، ولی نزدیک ترین آنها ، در حدود یک مایل به نقطه ای که زیر دریائی از آب بیرون آمده بود فاصله داشتند . البته صلاح در این بود که این عده ، زیردریائی را نبینند .   دریا آرام بود و گله گله ، در آسمان ابر دیده می شد . مه رقیقی فضا را فرا گرفته بود و به این ماجرا ، حالت اسرار آمیزی می بخشید . جعبه را به کمک افسران زیردریائی بر روی عرشه آوردند . سرگرد مارتین را همراه با کیف اسناد از آن خارج ساختند و در نقطه ای در حدود 1500 متری دهانه رودخانه اوئلوا این جسد را در حالیکه جلیقه نجات آن بر اثر جریان هوا ، باد کرده بود به آرامی به درون آب انداختند . یک قایق نجات پلاستیکی نیز نظیر قایق هائی که در مواقع اضطراری ، مورد استفاده قرار می گیرد . بطور واژگون و همراه با یک پارو ، به آب انداختند .     ماموریت پایان یافته بود و زیر دریائی سراف پس از انجام این دستور از صحنه دور شد . دوباره به زیر آب رفت به سفر خود به سوی مالت ادامه داد . به این ترتیب بخش انگلیسی عملیات با موفقیت و طبق برنامه حساب شده ، انجام گرفت . از این به بعد ، دیگر مقامات اسپانیولی و عوامل آلمان نازی بودند که باید ماجرا را دنبال می کردند . طراحان نقشه ، منتظر بودند تا نتیجه عملیات خود را ببینند . همه چیز طبق برنامه های پیش بینی شده آنها ، به طرز عالی انجام گرفته بود . بامداد همان روز یک ماهیگیریی اسپانیولی جسد را کشف کرد . آن را روی قایق خود گذاشت و به ساحل برد و در ساحل ، جسد را به یک مامورگشتی اسپانیائی تحویل داد .       مقبره سرگرد مارتین ، قهرمان گمنام بریتانیا     در آن روزهای بحرانی ، شاید هیچ خبری به اندازه کشف این جسد ، مقامات مربوطه را خوشحال نمی ساخت ، و این مامور اسپانیولی نیز به امید دریافت جایزه یا تشویق نامه ،بی درنگ  آن را به مقامات تحویل داد . دولت اسپانیا ، خبر مربوط به کشف جسد سرگرد مارتین را همراه با وسایل شخصی او ، به سفارت انگلیس در مادرید اطلاع داد و  چند روز بعد کیف حاوی اسناد سری را به سفارت انگلیس فرستاد .هنگامی که این کیف به اداره نیروی دریائی در لندن رسید ،چند کارشناس به بررسی این اسناد پرداختند و سرانجام اعلام نمودند که شخص یا اشخاصی به این نامه ها دست زده اند . طراحان نقشه از شنیدن این خبر ،بسیار خوشحال شدند . زیرا این سخن به این معنی بود که دشمن از این نامه ها رونوشت برداشته و به برلین فرستاده است . وسرفرماندهی آلمان نیز به این نامه ها توجه خاص مبذول داشته است . و آنها نیز جز این چیزی نمی خواستند . جسد سرگرد مارتین ، با احترامات کامل نظامی در گورستان ولوه به خاک سپرده شد و خبر درگذشت او در روزنامه ها به چاپ رسید .       گزارش نیروی دریائی بریتانیا     هرچند عملیات با موفقیت انجام شده بود ، ولی متفقین ، تازه پس از پایان جنگ ، به میزان واقعی این عملیات پی بردند .اسنادی که پس از جنگ ، از آرشیوهای آلمان بدست آمد ، نشان می داد نامه هائی که از سوی ژنرال نای و ژنرال مان باتن نوشته شده بود ، در سطح عالی ، دقیقاً مورد بررسی مقامات آلمانی قرار گرفته بود . حتی هیتلر شخصاً این نامه ها را مطالعه کرده بود و در پایان گفته بود :   دشمن قصد دارد ما را فریب دهد ولی خبر ندارد که ما از آنها زرنگ تریم . یقیناً آنها قصد حمله به جزیره سیسیل را ندارند ، در حالیکه ما همه توجه خود را به سیسیل معطوف داشته ایم !   نکته قابل توجه اینکه سرفرماندهی آلمان نیز پس از مطالعه اسناد ، کاملاً متقاعد شده بود که حمله متفقین به جزیره سیسیل جدی نیست ، بلکه آنها نقشه دیگری در سر می پرورانند . از این روی فوراً قوای خود را که در جزیره سیسیل متمرکز شده بود ، فراخواندند و به تقویت واحدها و یگان های خود در یونان کوشیدند وبه این ترتیب کار متفقین برای اشغال جزیره سیسیل آسان شد . هویت مردی که نقش سرگرد مارتین را ایفاء کرد هیچگاه فاش نشد . ولی عملیاتی که ناآگاهانه در آن شرکت جست ، جان تعداد زیادی از نیروهای متفقین را از مرگ نجات داد و از این بابت او را باید قهرمان گمنام جنگ جهانی دوم بشمار آورد .     پایان ...
  24.         ماکیا ولی سیاستمدار و نظریه پرداز ایتالیائی می گوید : "سیاست از تزویر جدانیست" و طراحان جنگ ها معتقدند که تنها سلاحی که در جنگ ها ، پیروزی را از آن طرفین مخاصمه می سازد ، تبلیغات  و ذکاوت آمیخته به نیرنگ و تزویر و تقلب در صحنه نبرد است . رویدادهای جنگ اول و دوم جهانی ، خود سند گویائی در تایید این نظریه به شمار می رود .   یکی از این ماجراها ، مربوط به یک ایستگاه رادیوی نظامی در جریان جنگ دوم جهانی می باشد . این رادیو "گوستاو زیگفریدانز" نام داشت که به اختصار رادیو gsi نامیده میشد . در خلال جنگ دوم جهانی ، این رادیو ، در بین نیروهای آلمان نازی ، از محبوبیت زیادی برخوردار بود و همه سربازان با شور و علاقه خاصی به آن گوش فرا می دادند . زیرا این رادیو ، علاوه بر پخش اخبار و موسیقی ، همواره در جهت منافع سربازان عادی سخن می گفت .     دیری نپائید که سربازان کشف کردند که از لابلای مطالب این رادیو می توان اطلاعات دست اولی کسب کرد که غالباً به طور غیر مستقیم و با زبان اشاره گفته می شد . برای مثال ، یکبار این رادیو ، مطلبی درباره استفاده های نامشروع در زمان جنگ پخش کرد و ضمن محکوم شمردن اینگونه سو استفاده ها گفت :"درحالیکه سربازان شجاع ما در جبهه روسیه ، از شدت سرما تلف می شوند ، سو استفاده هائی صوت می گیرد."   اما در آن لحظه ، برای سربازانی که از خدمت در جبهه روسیه ترس داشتند ، موضوع سواستفاده مهم نبود . بلکه فقط تاکید رسمی این رادیو بر اوضاع و شرایط سخت زمستان در جبهه شرقی اهمیت داشت . از این رو به فکر افتادند که قبل از عزیمت به جبهه روسیه ، از فرماندهان خود لوازم و تجهیزات کافی برای مقابله با سرمای طاقت فرسای روسیه درخواست کنند ، و همین امر مشکلات زیادی بوجود می آورد .     گاهی نیز این رادیو بدذاتی می کرد و در قالب تعریف و تمجید ، موضوع ناگواری را به سربازان القاء می کرد . از جمله در یکی از روزها ، گزارشی درباره کوشش های خستگی ناپذیر پزشکان آلمانی در اردوگاهها پخش کرد . این اردوگاهها ، پس از بمباران شهرهای آلمان بوسیله متفقین ، برای نگهداری از مردم تیره بختی که خانه و کاشانه خود را از دست داده بودند تشکیل شده بود . رادیو مذکور ضمن پخش این خبر افزود پزشکانی که زندگی خود را وقف خدمت به مردم جنگ زده کرده بودند ، موفق شدند تلفات ناشی از وبا و تیفوس را به میانگین تنها 60 نفر در هفته کاهش دهند . به این وسیله ، شنوندگان این رادیو ، یعنی سربازان آلمانی در می یافتند که اوضاع جبهه جنگ قمر در عقرب است .       سازمان جاسوسی بریتانیا برای تضعیف روحیه سربازان آلمانی ، به تاسیس فرستنده های رادیوئی و نشر روزنامه مبادرت ورزیده بود و از این رسانه ها ، ماهرانه ، گزارش هائی آمیخته به دروغ پخش می کرد .     این نوع سخن پراکنی ها ، رادیو گوستاو زیگفرید اینز را چنان محبوب سربازان ساخته بود که جز این رادیو ، به هیچ رادیو دیگری گوش نمی کردند . این توجه ،باعث شد که بعداً دو فرستنده رادیوئی دیگر به نامهای  آتلانتیک سندر و سولداتن سندر کالایز که از اروپای اشغالی برای نیروهای آلمانی برنامه پخش می کردند ، روش مورد استفاده این رادیو را مورد تقلید قرار دهند .   به هرحال ظاهراً میهن پرستی این رادیوها ، دردسرهائی برای فرماندهان ایجاد می کرد . یکی از موضوع هائی که خشم مقامات این رادیو را برانگیخته بود ، موضوع فرار سربازان از خدمت بود. به تفضیل درباره روشهائی که سربازان ، پس از فرار از خدمت ، در کشورهای بی طرف بکارمی بستند ، سخن میراندند و در عین حال از این اقدام اظهار تاسف می کردند . به این ترتیب زیرکانه به سربازان حالی می کردند که این گونه فرارها اتفاق می افتد . وگاهی نیز بطور غیر مستقیم آنان را به اینکار ترغیب و تشویق می کردند .       اخباری که از رادیو پخش می شد ، حقایق تازه ای درباره اوضاع جبهه ها در اختیار سربازان می گذاشت و این اخبار ، آنان را پریشان خاطر می ساخت .     اطلاعیه های این رادیو از جبهه جنگ ، آنان را از بسط و گسترش حملات متفقین به آلمان آگاه می ساخت . گاهی اخبار مربوط به بمباران شهرها را به اطلاع شنوندگان خود میرساند و خطر اینگونه گزارش ها آن بود که برخی از سربازان که در شهرهای بمباران شده ، خانواده ، یا اقوام و خویشاوندانی داشتند ممکن بود تحت تاثیر احساسات قرار گرفته ، پست های خود را ترک گویند و به کمک خانواده خود به شتابند . اطلاعاتی که از این رادیوها پخش می شد ، همواره از سوی روزنامه ای به نام "اخبار سربازان" مورد تائید قرار می گرفت ، و این روزنامه به وسیله پست هوائی به جبهه ها ارسال می شد .       وینستون چرچیل   چرچیل و گوبلز لحظی از پروگانداهای تبلیغاتی نسبت به کشورهای حریف دست بر نمی داشتند .     این سرویس های خبری که برای سربازان آلمانی ، برنامه پخش می کردند ، برخلاف تصور ، صدرصد آلمانی نبودند ، بلکه این دستگاههای رادیوئی همچنین روزنامه هائی که در ارتباط با آن منتشر می شد ، زائیده افکار ، و ساخته پرداخته سازمان جاسوسی بریتانیا بود . این فرستنده های رادیوئی که ایستگاه اصلی آنها در انگلستان قرار داشت ، آنقدر نیرومند بودند که صدای رادیوهای واقعی نیروهای مسلح آلمان نازی را تحت الشعاع خویش قرار داده و آنها را خاموش می ساختند . و هدفشان آن بود که با استفاده از ابزارها و وسایل تبلیغاتی ، روحیه آن دسته از سربازان آلمانی را که دور از وطن خود بسر می بردند تضعیف نمایند و با پخش گزارشهائی آمیخته به درود ، بر بسیاری از حقایق سرپوش گذاشته و برعکس ، بسیاری از دروغ ها را ، راست جلوه دهند . و این در زمانی بود که برخی از کشورهای اروپائی در اشغال نیروهای آلمان نازی قرار داشت .     روزنامه "اخبار سربازان" که شباهت زیادی به روزنامه های ارتش آلمان نازی داشت هر شب به وسیله هواپیماهای انگلیسی ، روی مواضع دشمن ریخته می شد . این روزنامه نیز روش مشابه رادیو ها ، یعنی آمیزه ای از واقعیت و دروغ را دنبال می کرد .     گوبلز وزیر تبلیغات آلمان نازی      گوبلز وزیر تبلیغات آلمان نازی ، از این رسانه های دروغین که نامشان را رادیوی سیاه گذاشته بود ، و از این نوع تبلیغات که از سوی متفقین اعمال می شد ، بسیار ناراحت و خشمگین بود ، ولی بعنوان یک تبلیغاتچی ، این حملات را بدون پاسخ نمیگذاشت و باروش خاص خود به مقابله به این گونه تبلیغات علیه متفقین بر می خواست . از جمله استفاده از اطلاعات همین سرویس های خبری ، نکات مربوط به خرابکاری ، فرار از خدمت و غیره ، به زبان انگلیسی ترجمه می شد و بوسیله آلمانی ها ، پشت خطوط نیروهای انگلیسی و آمریکائی انداخته می شد .     منبع :    کتاب کلاه برداران تاریخ ، صص 170 -175
  25.     قلمروي سلجوقيان در اوج قدرت     بهترست قبل از مطالعه محتوای اصلی ابتدا یک معرفی کوتاه از سلسله سلجوقیان داشته باشیم ،سلجوق ها یکی از مهمترین و بزرگترین حکومت های تاریخ ترکمان ها در ایران زمین بودند.   به طور کلی میشه ترکمان ها رو همون غز ها (اغوزها) نامید ، که این کلمه مرکب از دو بخش اوغ و اوز هست یعنی به معنی تیر و قبلیه و اوز هم هم علامت جمع است که معنی قبیله ها را می دهد، به علاوه از ازمان اوغوز خان ( پدر ترکمان ها) با پیدا شدن تیر و کمان ایل اغوز به دوشاخه بوزاق (تیر خاکستری) و اوچ اوق ( سه تیر) تقسیم شدند .   (قرن ۸ میلادی ) نام اغوز اولین بار بر طبق کتبیه های اولیه ترکان توقوز اغوز یا ۹ قبلیه ( توقوز به معنی ۹ در زبان ترکمنی و ترکی هست) دانسته شده و بعد ها از قرار معلوم به ۲۴ قبلیۀ مهم تقسیم می شده اند،اما نام ترکمن بنابر یک اعتقاد ، پس از آنگه ترکان تحت نفوز اسلام قرار گرفتند ظاهر شد.یعنی از زمانی که اغوزهای مسلمان را ترکمن نامیده اند.   ترکمان ها همانطور قبل از اینکه به دین مبین اسلام ایمان بیارند ، جزو اقوامی صحرا نشین ترک بودند که به همه این اقوام ترک گفته می شدند تا زمانی که اقوام اغوز از مناطق سایر اقوام ترک غربی (چون قبل از این جزو اتحادیه های اویغور بودند) به مناطق غربی تر سرزمین های خودشان یعنی سرزمین های ماوراء النهر و ایران آمدند.   در اواخر قرن سوم هجری ( قرن ۹ میلادی) جغرافی نویسان عرب از غزان بیشتر یاد می کنند،تا قرن چهارم هجری ترک ها غز (یعنی ترکمان ها) وسعت سرزمین هاشون از شمال به دریاچۀ آرال  و از مغرب به ولاگی سفلا و دریای خزر و از شمال شرقی به بستر رود ایرتیش محدود می شده. پس از رسیدن به مناطق ماوراء النهر اقوام غز در نزدیکی سمرقند مستقر می شوند و به دین اسلام مشرف می شوند و زیر نفوذ امرای وقت به زندگی خود ادامه میدن تا زمانی که بعضی از اقوام ترک های غربی (کافر) به ماوراء النهر حمله می کنند و تقاضای خراج از امرای وقت (که بعداً همین امرا به کمک ترکمان ها اقدام به ایجاد سلسله سامانیان می کنند) در این زمان رئیس قبلیه یا رهبر یا هرچیزی دیگه اغوز هابه حکام مسلمان پیشنهاد غز (جهاد در مقابل کفار ترک) میدن که با این پیشنهاد لشکریان اغوز و حکام مسلمان وقت بر علیه نیروهای مهاجم برمی خیزند و در نهایت آن ها را شکست می دهند.   پس از این ماجرا سامانیان اقدام به استخدام ( مقام دادن) به امرای اغوز می کنند و مناطق حکومت خودشان را وسعت می بخشند ولی همین مقام دادن و اعتماد به ترکمان ها آنها را سرانجام به نابودی کشاند و ترکمان ها یا اغوز ها را به قدرت رساند البته قبل از به قدرت رسیدن سلجوق ها این الپتکین (یکی از فرمانده های بزرگ منصور بن نوح سامانی) اقدام به سرپیچی از حاکم وقت سلسله سامانی کرد و به سوی غزنین و کابل تاخت و اولین دولت ترک در کشور عزیزمون ایران به تدریج بنیان نهاد .   و بعد ها در زمان سلطنت سلطان محمود غزنوی بود که با اجازه خود سلطان محمود غزنوی ، بقیه اقوام ساکن در مناطق شمالی (حدود کشور ترکمنستان فعلی ) وارد شمال شرقی ایران (ترکمن صحرا =استان گلستان+خراسان شمالی ) می شوند.و به تدریج اقدام به تشکیل سلسله سلجوقیان به بدست طغرل بیگ می کنند.   البته طغرل بیگ برای برداشتن نخستین گام ها برای ایجاد حکومتش باید آخرین حاکم سامانی یعنی اسماعیل منتصر را از میان می بردند که ازمیان نیز بردند. بعد از این اقدامات طغرل با گروهی از قراخانیان اقدام به تشکیل یک اتحادیه برای مصاف با سلطان محمود غزنوی کرد ولی این اتحادیه نیز نتوانست جلوی شکست این نیروها را در مقابل محمود غزنوی بگید .و نیروهای طغرل اقدام به عقب نشینی به مناطق شمالی خراسان یعنی ترکمن صحرا کردند و در انتظار حمله دوباره در زمان مناسب شدند و برای این منظور با فرستادن پیغام برای به محمود غزنوی به ظاهر از سر اطاعت از سلطان غزنوی بر آمد.       تندیس سر یک شاهزاده سلجوقی. قرن دوازده میلادی. نگهداری در موزه متروپولیتن نیویورک   سکه شیر و خورشید نشان دوره سلجوقی   حال در این روزگار طغرل مغز متفکر ماجراهای نظامی سلجوقیان بود.در خصوص ترکیب دسته ها باید گفت که ممکنه پیروزهای سلجوقیان(به جز شکست برابر محمود غزنوی)،گروه های دیگر غز و عناصر قبایل دیگر را که در دشت های اطراف صحراگردی می کردند ، به سوی خود جلب کرده بود.در این زمان چهار قبیله تدریجا اهمیت زیادی در بین قبال اغوز ( که قبلا گفتیم ۹ قبلیه حتی به ۲۴ قبلیه هم می رسیدند) پیدا کرده بودند ، اسمای هر چهار قبلیۀ مذکور در فهرستی که کاشغری از قبایل اغوز می به دست می دهد وجود دارد (به صورت ایوا،توگر،سلغر و افشار).قبایل مورد نظر ما در آینده نقش بسیار بزرگی را در تشکیل امپراطوری بزرگ اغوزان یعنی سلجوقیان داشتند.   پس از مرگ سلطان محمود ، پسرش سلطان مسعود به قدرت رسید ولی غزنویان نیز نتوانستند در مقابل قدرت اولیه روبه رشد سلجوقیان به خوبی مقاومت کنند و سرانجام درآخرین نبرد ( به نقل از بیهقی) در جنگ دندانقان به زانو در آمدند و بقایای حکومت غزنوی تنها بخش های کوچکی مثل غزنین و مرزهای شرقی افغانستان فعلی محدود شد.غز ها یا ترکمن ها برای تضعیف غزنوی ها اقدام به جنگ های مورد علاقه ی خودشان یعنی اقدام به نبردهای چریکی کردند یعنی شبیخون زدن به پادگان های خراسان ، قطع مسیر های تدارکاتی لشکریان غزنوی و حتی مسموم کردن آب چاه ها برای به هلاکت رساندن بیشتر نیروهای سپاه سلطان مسعود غزنوی و پس از این اقدامات و ضعیف شدن لشکریان غزنوی ضربه نهایی را سپاه تضعیف شده غزنوی وارد و سپاه آن ها را منهدم کردن با نابودی کامل سپاه غزنوی راه تصرف مناطق خراسان نیز همراه شد .   بعد از این اتفاق بود که خورشید اقبال سلجوقیان طلوع کرد و هر روز بر درخشش افزوده شد و مرو ، هرات و نیشابور را تنها در عرض دو سال ( در سال های ۴۲۸ و ۴۲۹ هجری) به تصرف خود در آوردند،   تصرف نیشابور نیز در نوع خود جالب است ، برای تصرف نیشابور طغرل برادر خود یعنی داوود(پدر سلطان آلپ ارسلان) را اعزام کرد و توانست شهر را بدون جنگ و خون ریزی فتح کند .پس از آن طغرل هم وارد نیشابور شد و بر تخت سلطان مسعود نشست ( آن موقعه شهر نیشابور یکی از شهر های مهم ایران بود به نوعی پایتخت دوم غزنویا به حساب می آمد) ، برادر طغرل یعنی داوود به او پیشنهاد داد که شهر غارت شود ولی طغرل او را از این کار منع کرد ( به خاطر ماه رمضان ) ، بعد از ماه رمضان نیز داوود دست بردار نبود ولی سرانجام طغرل با گرفتن ۳۰ هزار دینار از مردم و و دادن آن به لشکریان ، از غارت شهر زیبای نیشابور جلوگیری کرد و بعد از آن تا مدتی طغرل دو روز در هفته را اقدام به شنیدن سخنان مردم کرد و مسائل مردم رسیدگی می کرد.       مشربه ساخته شده توسط هنرمند اسفرايني در دوره سلجوقی     بعد از استراحت نیروهای ترکمان ، گرگان و نواحی اطراف آن نیز سرانجام در سال ۴۳۳ هجری به دست خود طغرل و با همراهی مراویج بن بیشو فتح شد،سپس قدرت این مناطق را به خود مرادویچ سپرد البته به شرط خطبه خواندن به نام طغرل و دادن خراج سالانه . به طور کلی پس از نبرد دندانقان بود که ترکمانان اقدام به تصرف نهایی شهرها پراکنده کردند و موفق به این کار هم شدند، رهبران ترکمان سلجوقی با تصرف خراسان به شهریاری رسیدند و دیگر صرفاً روسای دسته های صحرا گردی نبودند .   آنان آداب گفت و گو با امیران دیگر دولت ها را فراگرفتند و آیین کشور داری رایج در کشورهای آباد را آموختند.اما حتی برای رهبران سلجوقی این فرایند کسب مسئولیت سیاسی پرزحمت بود،سلاطینی مانند طغرل، آلپ ارسلان و ملکشاه تا اندازه ای خود را با سنت پادشاهی ایرانی تطبیق داند و با گذشت ایام به زحمت از کار به دستان ایرانی خود تعالیمی فراگرفتند   مقدمه ای را که در این نوشتار مطالعه ای کردید ، معرفی ترکمان ها (اغزها) و طریقه به قدرت رسیدن در ایران و تشکیل امپراطوری بزرگ سلجوقیان بود حال به معرفی هنر و صنعت ایران زمین در عصر سلجوق ها میپردازیم.   هنر عهد سلجوقی   ترکمانان سلجوقی به دلیل زندگی صحرا گردی و قبیله ای،معماری و هنر خاص و ویژه ای نداشتند،هرآنچه هم که بود هنری ایرانی بود که در عهد امپراطوری سلجوقیان تغییر و تحولاتی عمیق یافت.   آرتور پوپ می نویسد : «معماری سلجوقی قوی،نیرومند و دارای ساختاری بغرنج بود.ولی این همه نه ناگهانی بود و نه تصادفی،بلکه تجلی متعالی یک رستاخیز ایرانی بود که در اوایل قرن ۱۰ میلادی ( ۴ هجری قمری) با سامانیان آغاز شد و در زمان سلجوقیان به اوج خود رسید».سپس کمی جلوتر چنین ادامه می دهد : «روش زندگی سختگیرانه شان و تاثیر سازندۀ دشت های زادگاهشان در آسیای میانه آنان را به شیوه های نیرومندتر و کم بضاعت تر معتقد ساخته بود».   دکتر زکی محسن حسن هم معتقد است : «شاهان سلجوقی در آسیای صغیر ،عراق و ایران از هنرها حمایت کردند،سلجوق ها مردم سرزمین های گوناگون را به کار گرفتند.در همچین شرایطی سبک هنری مستقل زیر سرپرستی حکومت آنها پا گرفت که ویژگی آن بزرگی ساختمان ها، پهنا،گستردگی وجلوه های نیرومندشان است.ویژگی دیگر به کار بردن تصویردرساختمان ها بود».با این وجود هنر معماری عهد سلجوق ها را باید از دوره های درخشان هنر ایران دانست. به طور کلی تزئینات بناها با آجر در زمان سلجوقیان رواج فراوان یافت و در دورۀ ایلخانیان تکامل یافت.البته طرح های برجسته،گچ بری و استفاده از کاشی های رنگین دردیوارها و طاق ها هم مورد توجه قرار داشتند.           نمونه هائی از طرح های آجر کاری در معماری های عهد سلجوقیان   دردوره سلجوقیان ، روش ساخت مدرسه ها تاثیر شگرفی در نحوۀ ساختمان مساجد گذاشتند.معماران عصر سلجوقی توانستند نحوۀ ساختمان مدرسه های دارای حیاط (صحن) مستطیل شکل را با به کار بردن گنبد ها در مساجد بیامیزند.ویژگی های دیگر بزرگی و اهمیت درگاه ،پیشرفت در ساختن بناهای گنبد دار و به کاربردن کاشی در دیوارهای مساجد و مدارس برای تزئینات به صورت آجر و موزائیک بود.   از این دست مساجد،مدرسه ها در عصر سلجوقیان در اصفهان فراوان بودند.مسجد چهار ایوانۀ کرمان مشهور به مسجد «ملک» توسط ملک توران شاه سلجوقی به همین سبک و سیاق ساخته شد.قبل از سلطنت محمد پسر ملکشاه شبستان مساجد بزرگ فاقد ایوان بودند.در دوران سلطنت ملکشاه مدرسۀ چهار ایوانۀ، سبک خراسانی به اصفهان راه یافت سپس به تقلید از مدارس،مساجد چهار ایوانه را پدید آوردند.   مجموعۀ این خصوصیات معماری و هنری تنها در ایران باقی نماند بلکه به تدریج توسط سلجوقیان روم به آسیای صغیر نیز کشیده شد طوری که هنر و فرهنگ بیزانسی (روم شرقی) را که از قرن ها قبل در این ناحیه وجود داشت،یا تحلیل برد و یا تحت تاثیرگذاشت.درایران تعدادی از شهرها مخصوصاً اصفهان ، پس از تصرف آن توسط طغرل بیک ، به تدریج تجلیگاه هنر و معماری عصرترکمانان سلجوقی قرار گرفت.   طفرل با آنکه مردم اصفهان با او صفایی نداشتند و بارها آثار خلاف و طغیان از آنها مشاهده کرده بود، به قدری به اصفهان علاقه داشت که مدت دوازده سال این شهر را اقامتگاه اصلی خویش قرار داده و در مواقع دیگر نیز غالباً یکی دوماه متوالی در این شهر اقامت می کرد.طغرل پانصد هزار دینار خرج عمارات و مستحد ثات حوالی و حدود شهر از بناهای عالی و بقاع خیریه مانند دیه ها،خانه ها،کوشک ها،مساجد و خانقاهها نمود.             مسجد جامع اصفهان عصر سلجوقی       محراب اصلی مسجد جامع اصفهان       صفه استاد (ایوان گلدسته)،بنای متعلق به عصر ترکمانان سلجوقی اما تزئینات متعلق به عصر صفوی     سلطان ملکشاه هم که دوران ولعیهدی خود را در اصفهان گذارانده بود،بعد از به قتل رسیدن سلطان آلپ ارسلان رسماً اصفهان را به پایتختی برگزید وعمارات ،کوشک ها و باغ های زیادی همچون : باغ کاران،باغ فلاسان،باغ احمد سیاه،باغ بکر،قلعۀ شهر و دز کوه (شاه دژ) را که خزانه اش بود، به وجود آورد.مهمترین این باغ ها «باغ کاران» بود که دو قصر داشت یکی مشرف بر زاینده رود و دیگری مشرف بر شهر بود.راوندی نیز در کتاب خود به امکان یاد شده اشاره کرده است.   از کاخ های سلطان ملکشاه و جانشیناش در شهر اصفهان اکنون جز نام قصر جمیلان در ناحیۀ دردشت که آن هم به اسم چملان تحریف شده و نیز آثاری در ملحۀ سنبلان و چند جای دیگر چیزی باقی نمانده است.ولی آثار مذهبی همچون تعدادی مسجد ،مناره و مقبره مخصوصاً مسجد جامع اصفهان همچنان قابل مشاهده می باشند.   در محلۀ احمد آباد اصفهان و کوی دارالبطیخ که مردم دالبیتی و دالبتی تلفظ می کنند در یک مدرسۀ متروک که با نام مقبره پای چنار،تکیه پای چنار و مقبرۀ نظام المک مشهور است در ایوان وسیعی که در جنوب این مدرسه واقع گردیده صورت دو قبر که از سطح ایوان اندکی مرتفع تر است و چندین سنگ قبر مرمری و قدیمی که دارای خطوط و عباراتی می باشند،مشاهده می شوند.از سنگ های قدیمی که این مقبره سه سنگ دارای سال تاریخ از قرن نهم و دهم هجری است و نام صاحبان قبور ضمن کتیبۀ آنها حجاری شده.ولی بر سنگ های دیگر غیر از آیات قرآنی یا اشعار کوتاه از صاحبان قبور نام برده نشده،تنها برجبهۀ فوقانی سنگ قبر مرمری بزرگی که ابتدای ایوان واقع است،در بین عباراتی که بر آن نقش گردیده کلمۀ خواجه و المک نیز خوانده می شوند.همین قبر است که مردم آن را آرامگاه نظام المک می دانند.       مقبره خواجه نظام الملک وزیر سلطان ملکشاه  آرامگاه ملکشاه سلجوقی و همسرش ترکان خاتون در دارالبطیق قرار دارد   دراین که خواجه نظام الملک در همین محل دارالبطیخ و در مقامی با صفا و با نزهت که امروز هم آثار و قرائن آن موجود است دفن شده تردیدی نیست و از اینکه ملکشاه سلجوقی در مدرسۀ ملکشاهی و سلطان محمد بن ملکشاه در مدرسه ای که با نام خود او مشهوربوده است در اصفهان دفن شده اند نیز محل هیچ شبهه ای وجود ندارد.تنهای مطلبی که جای تامل دارد این است این سه موضع مقام و محلی واحدی بوده یا آنکه جدا از هم یا در مجاورت هم قرار داشته است.   حدود ۴۵۰ سال بعد از ملکشاه ،یعنی در عصر صفویان ،شاردان جهانگرد فرانسوی در این مورد چنین نوشته :«در نزدیکی باغ بابا حسین باغ دیگری هست که به آن باغ مقبره گویند،چون مزار سلطان ملکشاه سلجوقی در آنجاست و مقبره در وسط که در یک نماز خانه (بارگاه) پوشیده با یک گنبد زیبا قرار دارد.از این جایگاه تا میدان شاه راه بسیار کوتاه است»   مدرسه ملکشاهی در محلۀ کران و در همان مقامی بوده است که خواجه نظام المک را دفن نمودند.امروز این مدرسه اثری برجای مانده است و محل آن در احمد آباد اصفهان به دارالطبیخ معروف است.در ایوان بزرگ این مدرسه آرامگاه ملکشاه و وزیر او نظام الملک و زن و فرزندان وی مشاهده می شود.به طوری که شهرت دارد سنگ های اصلی قبور آنها را که سنگ های نفیسی بوده و دوره های بعد تعویض نموده اند،پس از دفن خواجه نظام الملک که شهرت او بیش از سلطان بوده است، به نام تربت نظام مشهور شده و این شهرت تا به امروز باقی است.   صاحب کتاب “مجمل اتواریخ و القصص” که در سال ۵۲۰ هجری و خیلی نزدیک به زمان فوت ملکشاه آن را نوشته نیز ضمن یکی از مباحث کتاب تحت عنوان “ذکر حفیر آل سلجوق” آرامگاه ملکشاه وبعضی دیگر از سلاطین سلجوقی را در اصفهان تعیین می کند و ما عیناً به نقل آن می پردازیم: «سلطان طغرل بیک به شهر ری وفات رسید و تربتش آنجا برجای است.آلپ ارسلان به جانب مرو مدفون است.برکیارق به اصفهان،ملکشاه به اصفهان به مدرسه ای که ساخته است، وسطلان سنجر به مرو مدفون است.سلطان محمود به همدان مرد و به اصفهان مدفون است پیش سلطان محمد بن ملکشاه به اصفهان.سلطان طغرل بن محمد به همدان در مدرسۀ طغرلیه.سلطان مسعود به همدان در مدرسه مدفون است.سلطان محمد بن محمود در مدرسۀ طغرل مدفون است.سلیمان هم به همدان،سلطفان ارسلان به همدان،سلطان طغرل بن ارسلان به شهر ری در تربت سلطان طغرل بیک مدفون است والله اعلم و احکم».   غیر از سلاطین و وزراء تعدادی از اشراف و امرای سلجوقی نیز در این شهر بزرگ و پایتخت آن زمان دفن شده اند.به هرصورت پایتخت بودن اصفهان و حضور سلاطین بزرگ و امرا و اشرافیت لشکری و کشوری،این شهر را مرکز ثقل قدرت و ثروت نموده بود.به علاوه وجود این هرم قدرت سیاسی-نظامی در پایخت،تراکم ثروت و هنر و معماری را نیز در شهر اصفهان ایجاد کرده بود. به همین دلیل صاحب نظرهایی همچون پوپ سمبل معماری و هنر عهد سلجوقیان در درجۀ اول در اصفهان و به ویژه در مسجد جامع آن یافته اند.       استرآباد (گرگان فعلی)،مسجد جامع،گلدسته متعلق به عصر سلجوقی با تزئینات آجر فوق العاده زیبا     نمای خارجی گنبد تاج الملک ،متعلق به عهد سلجوقی     مسجد جامع ساوه،گنبد و گردون استوانه ای آن بر طبقه ای هشت ضلعی آرمیده است     مناره مسجد جامع ساوه متعلق به عصر سلجوقی     مناره مسجد قم متعلق به عصر سلجوقی     یادگار هنری دوران حکومت سلطان ملکشاه و وزیرش نظام الملک در این مسجد «گنبد نظام الملک» است که در ضلع جنوبی با مصالح آجر و گچ ساخته شده است.دیگری گنبد تاج الملک رقیب نظام الملک می باشد که مدتی ریاست طغرا و انشای سلطان را بر عهده داشت. علاوه بر موارد یاد شده،چهلستون های ایوان جنوبی (که گنبد نظام الملک و تاج المک در آن قرار گرفته اند)،ساختمان های ضلع غربی با مقرنس های درشت ،ساختمانی ضعل شمالی با چهلستون های آن،ایوان وسط ساختمان های ضلع شرقی نیز متعلق به عصر سلجوقیان است. به طور کلی هنر عصر سلجوقی در معماری تنها خلاصه نمی شد،بلکه هنر خود را در عرصه های دیگری همچون:بافندگی،خطاطی،تزهیب،نقاشی،کاشی کاری،فلزکاری،سفالگری و…. نیز نمایاند.صنعت و هنر بافندگی به خاطر دو عامل مهم توسعه یافت: الف – ارتباط ایران با چین که سبب نفوذ اسلوب چینی یعنی ترسیم دقیق اشکال گیاهی ،جانوری، وپرنده در طرح منسحوات گردید. ب – استفاده از سبک های اسلامی که در بین النهرین ،موصله و دیاربکر متداول بود.         مسجد جامع قزوین متعلق به عصر سلجوقی     مسجد جامع کرمان متعلق به عصر سلجوقی   صنعت قالی بافی این روزگار نیز که ییش از آن به دست قبایل کوچندۀ آسیای میانه در جادۀ رشد افتاده بود،اینک رواج بیشتری میافت.بارزترین نمونه چنین قالی هایی منسوب به آسیای صغیر در مسجد علاء الدین قونیه بود که اکنون در موزۀ استانبول نگه داری می شود.این فرش اشکال هندسی هشت ضعلی با حاشیه ای به خط کوفی و ترکیب رنگ های بسیار زیبا دارد.   پروفسور کونل در مورد این صنعت می نویسد:«پیشرفت سلجوقیان باعث شد که کشورهای متمدن خاورمیانه با محصولی آشنا شوند که تا آن زمان فقط به وسیلۀ قبایل ترکمان (اغوز ها) در دشت هایی که می زیستند ساخته می شد و برای مقابله با سختی های زمستان به کار می رفت،این محصول فرش (انواع زیر انداز ها) بود.       کتیبه بزرگ شبستان گنبدی مسجد جامع اردستان متعلق به عهد ملکشاه سلجوقی     ایوان جنوبی یا صفه صاحب،مسجد جامع اصفهان،نمونه کاشی کاری ها عصر سلجوقی       شبستان مسجد جامع اصفهان      خطاطی هنر دیگری بود که بیشتر در نگارش قرآن کریم تجلی میافت.قرآن مثل انجیل مسیحیان دارای تصاویر نبود بدین جهت ابداع هنرمندان در زیبایی خط و تذهیب نمود یافت.در ایران نیز همچون چین خط زیبا را تحسین می نمودند.رشد هنر خطاطی سبب شد گروهی روزگار ترکمانان سلجوقی را عصر نوگرایی بسیار ارزشمند در خوشنویسی به ویژه در نمونه های خط کوفی با پیچ و خم گل و بوته و خط نسخ مدور نیز بدانند.نمونه های چنین خطوطی را می توان در موزه های سراسر جهان از جمله موزۀ ایران باستان در تهران یافت.       آرمگاه سلجوقی در خرقان قزوین بصورت برج ۸ گوش آجری با طاقنماهای منقوش و تزئینات آجر.هنر ایران عصر سلجوقی   به طور کلی ساختن کتاب های عالی در ایران از قرن ۶ هجری آغاز شد و از این روزگاراست که شکل کتاب ها مانند کتاب های امروزی مستطیل شد و کاغذ معمولی جایگزین کاغذ پوستی گردید.متن کتاب ها معمولاض به خط نسخ نوشته می شدند.خط کوفی برای سر سوره و یا سر فصل ها به کار می رفت.   برای شناخت نقاشی دوران سلجوقیان در ایران،بهترین اسناد زنده میتواند کاشی ها و سفال های لعابدار منقوش باشد که سفال های آن به «مینایی» شهرت دارند و بیشتر در ری ، ساوه،کاشان و… ساخته می شدند.در نقاشی عهد سلجوقیان به زیبایی خطوط از نظر شکل و حالت های ساده اهمیت داده می شد.چهره ها عموماً به صورت مدور و خالی از عوارضی که نمایشگر خصوصایت مربوط به کالبد شناسی و ترسیم عضلات و استخوان ها و دیگرویژگی های فردی باشد،بود.   این شیوه امروزه معمولا ….نامیده می شوند.   از نمونه های جالب نقاشی دوران سلجوقی به دیوار مصور «درقه و گلشاه» است که اکنون در کتابخانۀ توپ قاپوسرای استنابول نگه داری میشود. فلزکاری دورۀ سلجوقی از لحاظ جنس ارزانتر ولی برنج ان بسیار قوی بود.این هنر و صنعت در طراحی و تکنیک رشد زیادی کرد که نمونه های بسیار زیبای آن در موژه ارمیتاژ لنین گراد هم اکنون در عرض دید هستند.صنعت کاران هنرمند نسخت برنج را می ریختند،سپس آن را حکاکی می کردند و گاهی سوراخ و طرح های مشبک نیز ایجاد می نمودند.ابریق مدل ساسانی با بدنۀ گلابی شکل و دستۀ اناری شکل یا گلوله که کمک به در دست گرفتن آن کند همواره مورد توجه بود.           سفالگری متعلق به عصر سلجوقی   نقش های معمولاً چهارگوشه ها ،لوله ها ، زواره های صورت حیوانات ، پرندگان،ابوالهول،عقاب،شیر، و مانند آنها بودند که در ترنج یا بوتۀ وسطی جای داده می شدند و خطوط و آیاتی به سبک کوفی یا نسخ بر روی آنها حکاکی می گردید.اوج هنر فلزکاری سلجوقی را در مجموعه های مشبکی باید که به شکل شیری از برنج درست شده اند و معمولاً استادکاران آن ها را در استان ها شرقی و خراسان می ساخته اند.   در هنر سفالگری هم هنرمند عصر سلجوقی علاوه بر تقلید از شیوه های ساخت قرون قبل استاد کاران ایرانی ،از سبک ها و طرح های چینی عصر «تینگ» و «یینگ چینگ» نیزه بهره برده اند که نمونه های بارزچنین سبک های تقلیدی را در آثار همچون کاشی ها ،کاسه ها ،بشقاب ها ،گلدان ها ،پارچ ها ، خمره ها و… می توان دید.       نمونه منبت کاری دوره سلجوقی   از هنر چوب و منبت کاری دورۀ سلجوقیان نیز تعدادی منبر،در،رحل و چند مورد دیگر در موزه های قونیه ، توپ قاپوی استانبول و موزۀ برلن به یادگار باقی مانده اند.     پی نوشت :   انتخاب نام ترکمان به جای ترکمن در این جا به این دلیل بوده است که بسیاری از متون و منابع تاریخی اوایل قرون هجری و قرن های بعد در داخل ایران،این قوم را اکثراً ترکمان نامیده اند، به علاوه اگر این نظریه را با احتیاط بپذیریم که ترکمن ها از اولین گروه ترک های مسلمان شده و ایمان آورده بوده اند و به همچین جهت “ترک ایمان” سپس ترک “ترک امان” و ترکمان نام گرفتند،موثق تر از “ترک مِن” (به معنی من ترک هستم) خواهد بود.     منابع :   حبیب السیر ،جلد ۲،ص ۳۵۴-تاریخ بخارا ،ص ۱۲۷ تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا ، ص ۱۸۱ سیر الملوک ،۱۵۰ تاریخ بیهقی تاریخ ایران ،پطروشفسکی،ص ۲۶۸ و ۲۶۹ امپرطوری صحرا نوردان ،ص۲۵۸ روضه الصفا ،جلد ۴،ص ۲۴۹ کامل ، جلد ۱۶،صص ۱۶۵ تا ۱۶۷ معماری ایران ،صص ۱۰۲ و ۱۰۵ تاریخ هنر معماری ایران در دورۀ اسلامی،صص ۵۴ و۵۴ گنجیه آثار تاریخی اصفهان،صص ۵۳ و۵۵و۲۳۳ و۲۳۴و۲۳۶ تا ۲۳۹ تاریخ اصفهان ،صص ۱۱۸و۱۱۹ سیاحتنامۀ شاردان،جلد ۷،ص ۲۴۶ مجمل التواریخ،صص ۴۶۵ میراث ایران،ص ۲۱۳ تاریخ فرهنگ ایران،صص ۲۰۷ و۲۰۸ هنر ایران،صص ،۲۷ ،۲۳،۸۸،۲۵،۲۱۵،۲۱۸ نقاشی ایرانی از کهن ترین روزگا تا دورۀ صفویان ،صص ۷۷،۸۴ و ۸۵ تاریخ هنر اسلامی،صص ۶۱،۶۲       گردآوری و تنظیم عادل خدرخوجه    کپی این مطلب بدون ذکر نام نویسنده شرعا و عرفا حرام می باشد   فقط برای military    برای تشکر کافیست فقط فاتحه ای جهت روح شهدای کشور عزیزمون و پدر عزیزم بفرستید