-
تعداد محتوا
1,111 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
Days Won
97
تمامی ارسال های mehran55
-
پنجه های خرد شده عقاب در کویر (بازخوانی عملیات طبس)
mehran55 پاسخ داد به nasirirani تاپیک در عملیات های نظامی خارجی
بنام خداوند بخشنده مهربان با سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست ، در ادامه تاپیک های بررسی عملیات های نظامی و پس از مروری بر عملیات تمرکز ، اینبار به سراغ یکی از معروفترین عملیات های نظامی آمریکا در ایران می رویم تا ضمن بررسی اجمالی این عملیات به برخی از شبهه های مطرح شده در خصوص این عملیات هم بپردازیم. چنگال عقاب مقدمه - عملیات چنگال عقاب (Operation Eagle Claw) ، عملیاتی بود که طبق فرمان رئیس جمهور وقت آمریکا ؛ جیمی کارتر ، و با نیت رهائی کارمندان سفارت آمریکا در تهران طرح ریزی شده بود. این کارمندان ( که از این به بعد با لفظ عمومی دیپلمات های آمریکائی از آنها نام می بریم ) پس از تصرف سفارتخانه آمریکا در تهران ، توسط گروهی از دانشجویان که با عنوان دانشجویان پیرو خط امام شناخته می شدند ، به گروگان گرفته شده بودند. این اقدام یعنی گروگانگیری کارکنان آمریکائی حاضر در سفارت آمریکا در تهران - ( که برخی از آنها دیپلمات های آمریکائی بودند و برخی دیگر از پرسنل نظامی نیروی دریائی و همچنین نیروهای دفتر تهران سازمان سیا ) یکی از پرحاشیه ترین اقدامات صورت پذیرفته پس از انقلاب می باشد که موافقان و مخالفان بسیاری داشته است که هر یک از منظر خود به آن پرداخته اند. متأثر از پر حاشیه بودن این اقدام ، عملیات رهائی گروگان ها ( که به شکست انجامید) هم بسیار پر حاشیه شده و حرف و حدیث های بسیاری در خصوص آن مطرح گردیده است. لذا بر آن شدیم که این عملیات را از منظر چندین منبع مختلف ( و گاها متضاد) بررسی کنیم تا شاید بتوان تحلیل نسبتا جامعی در خصوص این عملیات ، پدید آورد. لذا اگر گاها در طول تاپیک با نظرات گاها متضادی روبرو می شویم ، بخاطر دیدگاه های نویسندگان مختلف است که نظرات متفاوتی ارائه نموده اند. تذکر بسیار مهم - مدتی بود که منابع مختلف را برای ایجاد این تاپیک فراهم کرده بودم. اما یک نگرانی بزرگ باعث تأخیر در ارسال این تاپیک شده بود. نگرانی بنده این بود که این موضوع ، پتانسیل زیادی برای بحث های سیاسی و به بیراهه رفتن تاپیک دارد. لذا از دوستان عاجزانه خواهش میکنم که از پرداختن به حاشیه ها در این تاپیک خودداری کنند تا بتوانیم به اتفاق هم عملیات پنجه عقاب را صرفا از بعد میلیتاریستی و نظامی بررسی کنیم و از انحراف و خدای نکرده قفل شدن تاپیک جلوگیری کنیم. عملیات چنگال عقاب (بخش اول : بحران گروگان گیری) جستار گشائی - تنها 3 روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 ، یعنی در صبح روز 25 بهمن ماه 1357 ، اعضا و چریک های یک گروه مسلح مارکسیست ( احتمالا سازمان موسوم به چریک های فدائی خلق - م) به سفارت آمریکا در تهران یورش بردند و پس از زد و خورد و تبادل گلوله و گاز اشک آور با تفنگداران دریائی محافظ سفارت آمریکا و پس از تهدید به آتش زدن سفارت و کشتن کارکنان محبوس شده در آن ، درگیری خاتمه یافت و همگی کارکنان سفارت تسلیم شدند. اما با امتناع رهبر انقلاب ایران ، آیت الله روح الله خمینی ، در حمایت از این اقدام ، وزیر خارجه دولت موقت با پشتیبانی نیروهای کمیته های انقلاب اسلامی ، به سفارت وارد شدند و پس از درگیری با چریک های مارکسیست ، آنان را وادار به ترک سفارت نمودند و کارکنان زندانی سفارت آمریکا را آزاد نمایند. حمله چریک های چپ گرا به سفارت آمریکا در بهمن 57 مدتی بعد یعنی در تاریخ 13 آبان 1358 ، با حمله گروهی از دانشجویان دانشگاه های تهران ( که بعدها با عنوان دانشجویان پیرو خط امام نامیده شدند) به سفارت آمریکا در تهران و به گروگان گرفته شدن 66 دیپلمات آمریکائی ، مجددا این واقعه تکرار گردید. اما این بار و با توجه به اتفاقات به وقوع پیوسته در خاک آمریکا ، رهبر انقلاب ، این حرکت دانشجویان را تائید نمودند و از این واقعه با عنوان انقلاب دوم یاد کردند. برخی تحلیل گران آمریکائی دو عامل مهم را دلیل حمایت نظام ایران از این اقدام بر می شمارند. دلیل اول ، تصویب قطعنامه ای در اردیبهشت 1358 در سنای آمریکا بود که اعدام مقامات حکومت سابق ایران توسط انقلابیون را محکوم می نمود.( پیش نویس این قطعنامه توسط دو سناتور نزدیک به شاه سابق ایران تهیه شده بود.) دانشجویان ، جریانات مکتبی ( حزب الله ) و همچنین جریانات چپ گرا در آن زمان متفق القول این اقدام آمریکا را دخالت در امور داخلی ایران دانسته و آنرا محکوم کردند. و اما عامل دوم ، سرنوشت شاه سابق ایران بود. دولت کارتر ( تحت تأثیر و فشارهای ایجاد شده توسط برژینسکی مشاور امنیت ملی دولت ) و علی رغم مخالفت صریح وزارت خارجه آمریکا ، با ورود شاه سابق ایران به کشور آمریکا موافقت نمود. پذیرش شاه و سفر وی به آمریکا ، موجب یادآوری خاطرات تلخ کودتای آمریکائی 28 مرداد و بازگرداندن مجدد شاه ایران به عرصه سلطنت گردید. دانشجویان مسلمان که از نقش سفارت آمریکا در عملیات آژاکس و کودتای 28 مرداد بخوبی آگاهی داشتند ، تصمیم گرفتند تا ضمن اشغال سفارت آمریکا ، هم لانه جاسوسی و کودتای آمریکا را تصرف کنند و مانع وقوع کودتا و یا توطئه ای مجدد بر علیه انقلاب مردمی بشوند و هم از بازتاب بین المللی این کار ، فرصتی برای ابراز انزجار از پذیرش شاه در آمریکا برای خود خلق کنند . خواهر مری ( معصومه ابتکار) در حال مصاحبه با خبرنگاران خارجی کودتای آمریکائی 28 مرداد که توسط سفارت آمریکا در تهران هدایت شد سرانجام بحران گروگان گیری در 30 دی ماه 1359 ، با پذیرش قرارداد الجزایر از سوی دولت های ایران و آمریکا پایان یافت و 52 دیپلمات باقی مانده آزاد شده و به آمریکا بازگشتند. ( 14 دیپلمات زن و سیاه پوست پیش از آن توسط دانشجویان و بخاطر نشان دادن حسن نیت آزاد شده بودند) در خلال این بحران و ضمن برگزاری مذاکرات دیپلماتیک بین دو کشور ، رئیس جمهور وقت آمریکا ، جیمی کارتر ، دستور طراحی یک عملیات نظامی برای رهائی 52 گروگان آمریکائی را صادر نمود. عملیاتی که موضوع این تاپیک می باشد. خوب با این مقدمه نسبتا طولانی به سراغ بحث اصلی تاپیک یعنی عملیات چنگال عقاب می رویم. عملیات چنگال عقاب (Operation Eagle Claw) شناخت فرودگاه طبس : طبس شهر کوچکی در شمال شرقی یزد و غرب بیرجند است. این شهر دارای یک فرودگاه خاکی موقت است که سال ها قبل از انقلاب و به هنگام وقوع زلزله طبس ، توسط نیروی هوائی ایران و برای کمک به زلزله زدگان ساخته شد. شهر طبس پس از زلزله نیروی هوائی با ایجاد یک سیستم ارتباطی ، بین فرودگاه مذکور و مرکز عملیات نیروی هوائی ، روزانه بوسیله 10 الی 12 فروند هواپیمای C-130 ، نیازمندی های داروئی و غذائی زلزله زدگان را به فرودگاه مزبور حمل و در مراجعت ، مجروحین را به بیمارستان های تهران و سایر شهرستان ها تخلیه می نمود. پس از خاتمه عملیات کمک رسانی ، چون اداره هواپیمائی کشوری نیاز به این فرودگاه نداشت و از طرفی مسئولیت حفاظت فرودگاه را قبول نکرد ؛ نیروی هوائی با ایجاد چند کانال در فواصل مختلف باند پروازی را غیر قابل استفاده نمود. ولی طرحی وجود داشت تا در صورت نیاز ، مجددا آن را عملیاتی و قابل استفاده نماید. فرودگاه مزبور در زلزله بعدی که مقارن با دوران انقلاب بود ، مجددا عملیاتی گردید. ولی از اینکه آنرا مجددا غیر عملیاتی کرده باشند اطلاعی در دست نیست و ظاهرا این بار فرودگاه همان طور ، به حال خود رها شده است. این که چرا نام طبس و آن فرودگاه موقت ، بر سر زبان ها افتاد ؛ به علت سانحه ای است که پرنده های نظامی آمریکائی ، در عملیات نافرجام برای نجات گروگان های آمریکائی ، دچار آن شدند و هشت نظامی آمریکائی و یک ایرانی که سمت مترجم را داشت ، جان خود را از دست دادند و کشته شدند. ادامه دارد ... منابع مورد استفاده در انتهای تاپیک معرفی می شوند. ===================================================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : بخاطر کثرت منابع مورد بررسی ؛ حجم بالائی از دیتا و اطلاعات گرداوردی شده است که پرداختن به همه آنها در یک پست میسر نیست. لذا از صبر و تحملی که دوستان عزیز به خرج میدهند تا مطالب دنباله دار تاپیک به سرانجام برسد. پیشاپیش سپاسگذارم.- 97 پاسخ ها
-
- 38
-
پنجه های خرد شده عقاب در کویر پنجه های خرد شده عقاب در کویر (بازخوانی عملیات طبس)
mehran55 پاسخ داد به nasirirani تاپیک در عملیات های نظامی خارجی
با سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست ، و با پوزش بخاطر وقفه ای که در تاپیک پیش اومد. تاپیک بررسی عملیات نظامی چنگال عقاب رو به اتفاق هم ادامه می دهیم : بخش هفتم اجرای طرح 1- تاریخ انجام حمله به سفارت آمریکا در ایران ( و حمله به وزارت خارجه ایران ) برای آزادی گروگان ها در تاریک و روشن روز 25 آپریل تعیین و قطعیت یافت. 2- اولین هواپیمای C-130 حامل تیم پیشرو و پیشبر در ساعت 10 شب روز 24 آپریل 1980 در فرودگاه طبس فرود آمد. نفرات کماندو و تعدادی از دلتا فورس که مأمور راه بندان جاده بودند با سرعت خودروی جیپ را از هواپیمای C-130 پائین آورده به سمت جاده رفتند. دقایقی بعد یک اتوبوس مسافربری که حامل 50 مسافر بود به دستور سربازان متوقف شد. مسافران وحشت زده تصور می کردند ؛ سربازان آمریکائی ، با آن تجهیزات ، از کرات دیگری آمده اند. در این حال یکی از مترجمین به زبان فارسی به آنها گفت : این یک تمرین ( مانور ) است که به زودی تمام خواهد شد. اگر ساکت بمانید ، کسی با شما کاری ندارد. با شنیدن این کلمات آرامشی در اتوبوس برقرار شد و مسافران به امید سرنوشت ، ساکت شدند. در این حال وانت دیگری از سمت مخالف به فرودگاه نزدیک شد. راننده به مجرد مشاهده وضعیت ، مسیر وانت را تغییر داده به سرعت فرار نمود. این تا اندازه ای باعث نگرانی تیم عملیاتی پیشرو شده بود ؛ ولی بعدا به این نتیجه رسیدند که وانت مزبور حامل مواد مخدر قاچاق بوده و تصور راننده این بود که عوامل دولتی مشغول بازرسی اتوبوس هستند. 3- هواپیمای حامل نفرات شرکت کننده در عملیات نیز ؛ در زمان تعیین شده در طرح ، در طبس فرود آمد و هواپیماها پس از تخلیه سرنشینان و محموله پروازی ، به سمت پایگاه های خود مراجعت نمودند. 4- هواپیماهای حامل سوخت ، برابر زمان بندی تعیین شده در طبس فرود آمده ؛ آماده سوخت رسانی به هلیکوپترها بودند. 5- هلیکوپترها نیز پس از بلند شدن از ناو به سمت فرودگاه طبس به پرواز درآمدند و ماجراهای دنبال هم ، از همین مرحله از عملیات آغاز گردید. به فاصله دو ساعت پرواز ، خلبان هلیکوپتر شماره 6 متوجه شد که چراغ خطر مربوط به عیب فنی در سیستم ملخ های هلی کوپتر روشن شده است. بنابراین بر روی زمین (در داخل خاک ایران) فرود احتیاطی می نماید تا ملخ را بازدید نماید. هلیکوپتر شماره 8 که ناظر جریان بود ، بلافاصله ( برابر روش جاری ) پهلوی او فرود می آید. خدمه هلیکوپتر نتوانستند ایراد فی را رفع نمایند. بنابراین اسناد و مدارک داخل هلیکوپتر شماره 6 را به هلیکوپتر شماره 8 منتقل می نمایند. هلیکوپتر شماره 8 ، خدمه پروازی و مدارک داخل هلی کوپتر را به سمت ناو می برد و برای اینکه جلب توجه نکند ؛ از انهدام هلی کوپتر شماره 6 خودداری کردند. خلبان هلی کوپتر شماره 8 پس از تخلیه مسافرین بر روی ناو ، مجددا به سمت طبس پرواز می کند. بنابر این تعداد هلی کوپترها تا این لحظه به 7 فروند کاهش پیدا می نماید. 6- سه ساعت پس از پرواز هلی کوپترها ، لیدر دسته پروازی گزارش داد در مسیر پرواز به طوفان خاک برخورد نموده و پرواز در شرایط با دید مناسب نیست. ولی می توانند با استفاده از پرواز با دستگاه ، مأموریت را انجام دهند. 7- نیم ساعت بعد خلبان هلیکوپتر شماره 5 ( سرهنگ دوم تفنگداران دریائی Seiffert ) که فرماندهی عملیات هلیکوپترها را بر عهده داشت ، گزارش داد چراغ خطر مربوط به موتوری که هوا را برای خنک کردن موتور و آلات دقیق تولید می کند ، روشن شده و موتور مزبور از کار افتاده است. قابل تعمیر هم نیست و چون بدین ترتیب قادر نبود از دستگاه های هلیکوپتر برای پرواز با دستگاه استفاده کند ؛ بنابراین به ناو مراجعت می کند تا حداقل هلیکوپتر را نجات دهد. بدین ترتیب تعداد هلی کوپترها به شش فروند کاهش یافت. ولی این اطلاعات در اختیار فرمانده عملیات در منطقه قرار نگرفت. هلیکوپتر به سمت ناو پرواز می کند. اما در کرانه آب های ایران به وسیله رادیو به ناو هواپیمابر اطلاع می دهد سوخت کافی برای رسیدن به ناو را ندارد و ممکن است مجبور شود روی آب فرود آید. فرمانده ناو دستور می دهد ناو سریعا تغییر مسیر داده ، سعی نمایند خلبان را نجات دهند که این تصمیم سریع فرمانده ناو باعث شد خلبان با حداقل سوخت ( نزدیک به صفر ) به سلامت روی ناو فرود آید. بدین ترتیب تعداد هلیکوپترها در حداقل ممکن است. 8- فرمانده دلتا فورس ( سرهنگ بک ویث ) ، با نگرانی در فرودگاه طبس قدم می زند. اکنون هلیکوپترها چند دقیقه است که تأخیر دارند. به ساعت خود نگاه می کند. بیش از چند ساعتی به روشنائی صبح نمانده است. اگر هم اکنون هم هلی کوپترها به طبس برسند ؛ شاید برای سوخت گیری زمان کافی وجود نداشته باشد و نتوانند در تاریکی شب به Deserts-2 ( گرمسار ) مستقر شوند. بالاخره یکی از هلی کوپترها نشست و به دنبال آن 5 فروند دیگر فرود آمدند. تازه اینجا بود که سرهنگ بک ویث متوجه شد که دو هلیکوپتر خود را از دست داده است. 9- خدمه فنی هواپیماهای C-130 در حالی که پره های موتور هواپیما روشن بود مشغول بنزین دادن به هلی کوپترهائی شدند که موتور آنها هم روشن بود. عملا طوفان خاک در آسمان طبس بوجود آمده بود. بخاطر غرش موتورها کسی صدای کسی را نمی شنید. در این حال خلبان هلیکوپتر شماره 2 نزد سرهنگ بک ویث آمد و گزارش داد که هلیکوپتر او به علت نشتی مایع هیدرولیک و خالی شدن مایع ، پمپ شماره یک را از دست داده و تنها با یک پمپ به پرواز ادامه داده است. بک ویث متوجه می شود که این هلیکوپتر هم نمی تواند در مأموریت شرکت نماید. در اینجاست که سرهنگ بک ویث متوجه می شود ؛ باید برنامه را قطع نماید. زیرا با 5 هلی کوپتر قادر نیست ، مأموریت را انجام دهد. به رده بالا این گزارش را می دهد. در کاخ سفید و پنتاگون (ستاد نیروهای مسلح) بحث بر سر این است که چرا با 5 فروند نمی توان مأموریت را انجام داد؟ اکنون که اطلاع یافته ایم گروگان ها در کجای سفارت هستند ، می توان از تعداد دلتا فورس کم کرد. مراتب را به رئیس جمهور اطلاع می دهند . دستور می رسد که فرمانده عملیات در منطقه باید تصمیم بگیرد. به وی پاسخ می دهند ، فرمانده گزارش داده که قادر نیست با پنج فروند هلیکوپتر مأموریت را انجام دهد. بنابراین رئیس جمهور ، جیمی کارتر ، دستور قطع عملیات و بازگشت نیروها را صادر می کند. کارتر و بایدن ؛ دو رئیس جمهور آمریکا در یک قاب 10- با اعلام تصمیم درباره قطع عملیات ، فرمانده هواپیمای C-130 که در غیاب سرهنگ دوم PIT MAN فرماندهی هلی کوپترها در منطقه را نیز بر عهده داشت ، به لیدر دسته پروازی هلیکوپترها ابلاغ نمود ؛ سریعا بنزین گیری کرده طبس را به سمت ناو هواپیمابر ترک کنند. در این حال نوبت سوخت گیری هلیکوپتر شماره 3 فرا می رسد. چون هنگام تغییر محل و قرار دادن خود در کنار هواپیمای تانکر C-130 ، در طوفان خاک و تاریکی ؛ قادر به کنترل هلیکوپتر نمی شود ، هلی کوپتر ابتدا به سمت چپ و سپس به سمت راست منحرف می شود و در یک حالت غیر عادی به هواپیمای C-130 حامل سوخت برخورد می نماید که از هر دو هواگرد ( هواپیما و هلیکوپتر ) شعله آتش بلند می شود. سه نفر خدمه هلیکوپتر و پنج نفر خدمه فنی C-130 در آتش سوزی جان خود را از دست می دهند. به علاوه یکی از مترجمین که ایرانی بود نیز در این آتش سوزی جان خود را از دست داد. بقیه نفرات ، به سرعت سوار هواپیماهای C-130 شده ؛ هلیکوپترها را با کلیه وسائل داخل آن در طبس باقی گذارده و با عجله ای هم که در خارج شدن از طبس داشتند ؛ حتی در مورد انهدام هلیکوپترها هم اقدامی نمی کنند. هواپیماهای C-130 کلیه نفرات را به جزیره Mazreh ( فرودگاه المصیره عمان ) منتقل نمودند و از آنجا به وسیله هواپیمای C-141 به آمریکا مراجعت نمودند. در تاریخ 28 آوریل سال 1980 ، پرزیدنت غمگین و دردمند آمریکا جیمی کارتر ، در حالی که در پشت میز خود و جلوی دوربین تلویزیون ها قرار داشت ؛ به ملت آمریکا اطلاع داد طرح حساب شده ای برای نجات گروگان ها به مورد اجرا گذارده شد که در اثر ایرادات فنی با شکست رو به رو شد. در این مسیر 8 سرباز شجاع کشور جان خود را از دست دادند. من تمام مسئولیت را قبول می کنم و قول می دهم که تا به نتیجه رساندن این کار ( یعنی تلاش برای نجات گروگان ها ) از پا نخواهم ایستاد. وزارت خارجه آمریکا نیز به تمام سفارتخانه های خود در کشورهای دنیا ابلاغ نمود که اعلان نمایند عملیات صرفا برای نجات گروگان ها بوده و علت عدم موفقیت آن ؛ ایرادات فنی بوده است. اما سرنوشت هلیکوپترهای به جای مانده در ایران به کجا رسید ؟ برای دانستن پاسخ این پرسش باید در پست بعدی ، رویدادهای تهران را پس از آگاهی از فاجعه مورد بحث و بررسی قرار دهیم. ادامه دارد ... منابع مورد استفاده در انتهای تاپیک معرفی می شوند. ===================================================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : بخاطر کثرت منابع مورد بررسی ؛ حجم بالائی از دیتا و اطلاعات گرداوردی شده است که پرداختن به همه آنها در یک پست میسر نیست. لذا از صبر و تحملی که دوستان عزیز به خرج میدهند تا مطالب دنباله دار تاپیک به سرانجام برسد. پیشاپیش سپاسگذارم.- 97 پاسخ ها
-
- 27
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس منافق یا فدائی ؟! همه نوع مجوزی داشتیم وگرنه با این بسیجی های گیر سه پیچ حساب مان با کرام الکاتبین بود. ما عضو تیم جلو بودیم و باید نی زارها را تا انتهائی ترین نقطه ی جزیره ، چیزی نزدیک کمین های دشمن پیش می رفتیم تا در آنجا هواپیما را از تیم عقب تحویل می گرفتیم ؛ که در بین راه گرفتار نیروهای بسیج شدیم. پیش خود اسیر گرفته بودند ، اما وقتی حرف زدیم ، چهره شان شکفت ؛ انگاری که جاسوس گرفته باشند. آن یکی به دیگری گفت : ببین لا مصبا چقدر خوب فارسی حرف می زنند ؟! آموزش دیده اند (...) !! هر چه قسم و آیه خوردیم که از بچه های پهپاد هستیم به خرجشان نرفت که نرفت. پرسیدند : پهپاد ؟ ... پهپاد دیگر چه صیغه ای هست ؟ ما از این اسم ها توی جبهه نداریم. فکر کردید یک کلمه قلمبه سلمبه بگوئید راضی می شویم و رهایتان می کنیم ؟ توضیح دادیم که ما خلبان همین قارقارک هائی هستیم که هر روز بالای سرتان پرواز می کنند و شما به آنها شلیک می کنید. این بار همه با هم زدند زیر خنده که عجبا ... ما خلبان روی زمین ندیده بودیم که این آخر عمری دیدیم. چاره ای نبود. حرف هایمان را نمی فهمیدند. ما هم نمی توانستیم بگوئیم داریم برای اطلاعات عکس برداری می کنیم و ناچار باید تسلیم می شدیم. آن ها ما را به سمت مقرشان به پشت نیزارها بردند. نمی دانم چرا کلمه پهپاد به گوش فرمانده شان هم نخورده بود. چشمش که به بیسیم افتاد ، یهوئی گُر گرفت که از منافقین هستید یا فدائی ها ؟ چه قشقرقی به راه انداخت وقتی رادیو کنترل را دست مان دید. سوال هائی می پرسید که اگر مأمور " کا.گ.ب" هم اینجا بود ، تویش می ماند. آنجا هم دفاع کردن بیهوده بود. خدا پدر بچه های تیم عقب را بیامرزد که اگر به دادمان نمی رسیدند ، معلوم نبود تا کی باید توی سنگر زندانی می ماندیم. تا قرارگاه به لشکر ، لشکر به تیپ ، تیپ به گردان و گردان به گروهانی که تویش اسیر شده بودیم ، دستور آزادیمان را رساند ، سه چهار ساعتی آب خنک خوردیم. وقتی آزادمان کردند ، دیگر پرواز بی فایده بود و باید دست از پا درازتر بر می گشتیم. چون نه هوا مساعد بود و نه تابش نور خورشید به سودمان. راوی : ... * * * * * تشنه یک جرعه کی و کجا را نمی دانستیم. اما همیشه می توانستیم ساعت حرکت را حدس بزنیم. آن دو تای اول را بچه های اطلاعات عملیات قرارگاه برایمان تعیین می کردند. برای اینکه هم عکس های مان از کیفیت بالائی برخوردار باشند و هم از شدت آتش دشمن در امان باشیم ، عموما ساعات اولیه صبح را به مأموریت می رفتیم. چون هم آفتاب توی چشم عراقی ها بود و این امکان را به ما می بخشید که تسلط بیشتری بر هواپیمایمان داشته باشیم و تا عمق بیشتری او را زیر نظر داشته باشیم و هم اینکه چون عراقی ها از ترس عملیات رزمندگان اسلام - که عموما شب ها انجام می گرفت - تا صبح بیدار می ماندند و صبح ها استراحت می کردند ، مزاحمت کمتری برایمان ایجاد می کردند. برای همین گاهی سر بچه ها داد و بیداد راه می انداختیم که شب ها زود به رختخواب بروند تا صبح ها از شادابی بهتری برخوردار باشند. به بچه هائی مثل شهیدان قاسمی ، زارعی و سلیمانی که اهل نماز شب بودند ، تشر می زدیم امشب نماز شب را بی خیال ، صبح کار داریم. اما نشد یک بار به خرج شان برود که حرفمان را گوش بدهند. یا توی جایشان نبودند و یا جوری می خوابیدند که انگار چمباتمه زده اند. آن شب نیز وقتی از خواب بیدار شدم ؛ قلمبه ای از پتو جلویم دیدم که بی حرکت افتاده بود. پتو را که کنار زدم ؛ شهید سلیمانی را زیرش دیدم که به حالت سجده خودش را به خواب زده بود. آمدم چیزی به او بگویم ، اما پشیمان شدم. اگر می خواست به حرفم گوش بدهد ، همان دیشب این کار را می کرد. سرم را که به بالین گذاشتم ، صدای آرام هق هقش ، خبر از ارتباطی با آسمان می داد که من تشنه یک جرعه اش بودم. راوی : رضا ارباب ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
- 41 پاسخ ها
-
- 30
-
- اطلاعات رزمی
- جنگ ایران و عراق
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا
mehran55 پاسخ داد به sina12152000 تاپیک در عملیات های نظامی خارجی
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود. "بخش هشتم" صدامِ عراق - بخش سوم (جمهوری وحشت - 2) دستگاه امنيتی دولت عراق به طور رسمی، شامل ميليشيايی تحت رهبري رئيس جمهور، بخش امنيتي حزب بعث و وزارت داخله می شد. سرويس های اطلاعاتی، به سه شاخه عمليات خارجی ، امنيت داخلی و محافظت از رهبر تقسيم می شدند. سرويس امنيت داخلی ؛ عملكرد آژانس هاي اطلاعاتي خارجی كه در عراق مشغول به فعاليت بودند را كنترل و با مخالفان داخلی مبارزه مي كرد. بخش محافظت از رهبری نيز شامل تأمين امنيت فيزيكی و انجام اقدامات ضد كودتا از طريق نيروهای واكنش سريع بود. در اين بخش ، (بدون احتساب گارد رياست جمهوري) حدود ٧٠ هزار نفر فعال بودند. بخش محافظت شخصی از صدام حسين شامل سه واحد تحت كنترل موسوم به «واحدهاي محافظتی» بود. بزرگترين اين واحدها، گارد رياست جمهوري بود كه تحت نظارت قصی صدام قرار داشت . اداره عمومی اطلاعات ارتش (استخبارات) نيز مستقيما در برابر دفتر رئيس جمهور پاسخگو بود. سرويس اطلاعات داخلی نيز كه مخابرات نام داشت، تحت نظارت قصی و عدی صدام عمل ميكرد. شوراي امنيت ملی عراق كه رهبری آن را صدام برعهده داشت، جلسات هفتگی خود را با حضور رؤسای ارتش عراق، سرويس امنيت ويژه، اداره كل اطلاعات عمومی ، اطلاعات ارتش، سرويس امنيت عمومی و اداره كاخ رياست جمهوري تشكيل مي داد. اطاق عمليات مشترك اين شورا نيز كه توسط قصی صدام اداره می شد در كاخ رياست جمهوري در بغداد تشكيل می شد و واحدهای زير را تحت كنترل داشت: ١. بريگاد مداخله سريع گارد ويژه جمهوري ٢. بريگاد مداخله سريع اداره برنامه ريزی امنيت عمومی ٣. گردان مداخله سريع سازمان اطلاعات ارتش ٤. گردان امنيتی اطلاعات ارتش ٥. بخش فنی اداره اطلاعات عمومی صدام حسين عراق را از لحاظ امنيتی به چهار منطقه شمالی، جنوبی، فرات اوسط و مركزی تقسيم کرده بود . در ابتدا رهبری منطقه شمالی به عهده عزت ابراهيم بود . اين منطقه شامل استان های موصل، دهوك، اربيل، كركوك و سليمانيه ميشد. منطقه جنوبی، استان های بصره، ناصريه، العماره و الكوت را در برمي گرفت كه رهبری آن را علی حسن المجيد به عهده داشت . منطقه عراق ميانه شامل استان های بغداد، تكريت، رمادی و دياله مي شد و رهبری اين مناطق، به وزير دفاع وقت، سلطان هاشم احمد سپرده شده بود. رهبری منطقه فرات اوسط نيز كه شامل استان های بابل، كربلا، نجف، الديوانيه و السماوه بود به عهده محمد حمزه الزبيدی بود. پس از بركناری وی ، مسئوليت اين منطقه به عهده قصی صدام گذاشته شد. با توجه به جو بسته حاكم برسيستم امنيتی عراق، كمتر مي توان به اختلافات ميان سازمان های مختلف امنيتی اين كشور در دوران حزب بعث (كه غالبا نيز به صورت موازی در حال فعاليت بودند) پی برد. اما بايد توجه داشت كه اقليت حاكم بر جامعه كه كنترل بر اين سازمان ها را نيز برعهده داشت، همواره تلاش ميكرد براي جلوگيری از شكل گرفتن هرگونه ائتلاف ضددولتی، به رقابت پنهانی ميان اين سازمان ها دامن بزند. سازمان های مذكور همواره در حال تنظيم و ارائه گزارش نظارتی عليه يكديگر بودند و اين فعاليت ها در دوران فرماندهی قصی بر آنها تشديد شد. قصی صدام حسین نخستين بحران جدی در ساختار اطلاعاتی عراق، زمانی به وقوع پيوست كه ناظم كزار، نخستين رئيس امنيت داخلي كشور در ٣٠ ژوئن ١٩٧٣ متهم به فراهم آوردن زمينه های ترور حسن البكر، رئيس جمهور وقت، شد. در گزارش سياسی ١٩٧٤ حزب بعث، از دوران كزار انتقاد شده و آمده است: " ... رهبری حزب مرتكب اين اشتباه شد كه اجازه داد اين سازمان حساس فارغ از كنترل دقيق و جدی به كار خود ادامه دهد. بعضی افسران اين سرويس از اعتماد حزب سوء استفاده كردند و حتی عليه حزب توطئه چينی كردند ... " يكی ديگر از مهم ترين بحران های سرويس امنيتي عراق، كودتای ناموفق مارس ١٩٩٥ بود كه توسط ژنرال عاليرتبه وفيق السامرايی ترتيب داده شد . وی كه فرمانده اطلاعاتی ارتش عراق در جنگ خليج فارس بود، در اين عمليات ناكام مانده و به انگلستان گريخت. بسياری از ياران وی دستگير و مجازات شدند. حسین کامل المجید ( مسئول برنامه سلاح های کشتار جمعی) از ديگر رسوايی های مهم بخش امنيتی عراق طی دوران حكومت حزب بعث، فرار دو داماد صدام، ژنرال حسين كامل المجید (كه مسئول برنامه سلاح های كشتار جمعی عراق بود) و سرهنگ صدام كامل المجيد، به اردن در آگوست ١٩٩٥ بود . بسياری از افسران در سطوح مختلف به علت همكاری با اين دو نفر دستگير و مجازات شدند. در عين حال، يكی از موفقيت آميزترين عمليات های امنيتی عراق طي آن سالها ، دستگيری حدود ١٠٠ نفر از اعضای مهمترین گروه مخالف عراقی موسوم به كنگره ملی عراق (INC) بود. آنها كه برای شركت در اجلاسی مهم در منطقه كوش تپه در اطراف اربيل جمع شده بودند، در تاريخ ٣١ آگوست ١٩٩٦ دستگير شدند. از سال ها پيش ، در عراق راه های عمده، تقاطع ها و ميدانها زير پوشش دوربين قرار داشتند. در هر منطقه شبكه وسيعی از دوربین های نظارتی ايجاد شده بود كه مركز مراقبت اين امكان را پيدا می كرد كه منطقه تحت پوشش خود را به طور عينی زير نظر بگيرد. همچنين پروژه الهادی در اين كشور، مسئول گردآوری، پردازش، بهره برداری و انتشار سيگنال های ارتباطات و اطلاعات الكترونيكی بود كه نيروهای آن بالغ بر ٨٠٠ نفر می شد. هر چند اين دستگاه گزارش های خود را مستقيماً به قصر رياست جمهوری ارسال می كرد، ولی الهادی زير مجموعه شورای امنيت ملی محسوب نمی شد و اطلاعات خود را به ديگر دستگاه های امنيتی نيز ارسال مي كرد. ستاد اصلی الهادی در الرشيديه، ٢٠ كيلومتری شمال بغداد بود كه در سه نوبت به صورت ٢٤ ساعته كار مي كرد. پنج مقر فرعی ديگر كه به جمع آوری اطلاعات مشغول بودند، در ديگر مناطق عراق مستقر بودند. البته اين امكانات تا حدودی در جنگ خلیج فارس آسيب ديده اند اما كارايي خود را از دست نداده اند. در ماه های پايانی سال ١٩٩٥ ، عراق ارتباط مستقيم با خارج از كشور را ممنوع اعلام كرد و ارتباط تلفنی با خارج از كشور صرفا توسط يك اپراتور در الرشيديه امكان داشت. مكالمات تلفنی ضبط شده، توسط كميته ای متشكل از نمايندگان سرويس اطلاعات، سرويس امنيتی و سرويس امنيت ويژه مورد بازشنوايی و بررسی قرار می گرفت. ارتباطات مستقيم تلفنی از طريق ماهواره نيز توسط پروژه الهادی مورد شنود قرار ميگرفت. تجهيزات كامپيوتری پيشرفته اين سازمان كه جهت شنود و قطع مكالمات داخلی و خارج از كشور مورد استفاده قرار می گرفت، در سال های ١٩٨٣ و ١٩٨٤ از ژاپن خريداري شده بود. ايستگاه های نظارتی الهادی همچنين قادر بودند هرگونه ايستگاه راديوئی مخفی را در عرض ٣٠ ثانيه پس از بخش برنامه، شناسايی كنند . شنود ارتباطات مخابراتی نظامی ديگر كشورهای منطقه، از جمله اولويت های كاری اين سازمان بود كه شامل شنود مكالمات پايگاه هوايی اينجرليك تركيه و پايگاه هماهنگی زاخو در شمال عراق و ... مي شد. الهادی همچنين ارتباطات مخابراتی كنگره ملی عراق و مكالمات انجام شده بين دو گروه عمده كرد در شمال عراق (اتحاديه ميهنی و حزب دمكرات كردستان) را شنود می كرد ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت. .- 42 پاسخ ها
-
- 24
-
- طوفان صحرا
- کویت
-
(و 4 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس هَووی پهپاد انگار که از مادری دیگر باشیم ، توجهی به ما نداشتند. اما بیشتر تعجب در این بود که از ما دل هم نمی کندند !! ایام تشکیل گردان رزمی پهپاد بود و برای آموزش های پروازی به پادگانی دنج دور و بر تهران نیاز داشتیم. فقط می دانستیم که نباید خیلی نزدیک تهران باشیم تا در پروازهای کشوری اخلال بوجود نیاوریم. ما پروازهایمان را معمولا می بردیم " دارقوز آباد " جائی کنار اتوبان تهران - قم . مکان مناسبی نبود و بچه ها هم شاکی بودند. یک روز بر حسب اتفاق یکی از بچه های مَردآباد کرج ، ما را برد ملارد و جای دنج و بی سر و صدائی را نشانمان داد. وقتی از نزدیک منطقه را دیدیم ، خوشحال و سرحال نزد فرمانده نیرو ، برادر دهقان رفتم و طرح مسئله کردم. او هم با خوشروئی پذیرفت. حتی دستور انتقال وسائل و استقرار در آنجا را هم به ما داد. اما فردایش یک بالگرد 206 برداشت و گفت : بیا برویم از هوا منطقه را بازرسی کنیم. از اینکه این موضوع اینقدر برایش مهم شده بود ، در پوست خود نمی گنجیدم. فوری خودم را به او رساندم و سوار بالگرد شدم. فرمانده از آسمان تمام منطقه ملارد را چک کرد و هر بار مرا تحسین کرد که چه بهشتی را انتخاب کرده ای ! محلی را که ما انتخاب کرده بودیم یک طرفش کوه بود و یک طرفش رودخانه. خودش هم جان می داد برای صعود و فرود. از همه مهمتر دوری اش از منطقه پروازی ، باعث شده بود که نخواهیم برای پرواز هایمان هر بار اجازه بگیریم. فرمانده را نمی دانم ؛ اما من توی رویایی بودم که این منطقه پر شده بود از خلبان و پرنده. نزدیک تهران که رسیدیم ، پرسیدم : حاج حسین چی شد ؟ ما به امید خدا جابجا بشیم ؟ یهو برگشت و با قاطعیت گفت : نه با تعجب پرسیدم : نه ! چرا ؟ او گفت : برای اینکه اینجا جان می دهد برای احداث یک پایگاه موشکی. به او گفتم : مرد حسابی ! ما دو ماه دنبال همچین جائی گشتیم تا توانسته ایم این را که در محدوده پروازی نیست ، پیدا کنیم. می خواهیم راحت پرواز کور داشته باشیم و هی نخواهیم اجازه بگیریم. و ... اصرار کردنم فایده ای نداشت. موشکی همیشه هوویی را می مانست که ول کن مان نبود. فرمانده برای توجیه بیشتر مسئله گفت : شما دیگر از زیر کنترل ما خارج بشید ، ممکنه اعلام استقلال کنید. این را به خاطر این می گفت که ما بیشتر با بچه های نیروی زمینی دمخور بودیم. هیچی دیگه ؛ داستان "پایگاه بیدگنه ملارد" هم به همین راحتی رفت هوا. راوی : عبدالمجید مختارزاده * * * * * پرواز با اعمال شاقه خیر سرم خلبان بودم و هر روز با این نام کیفور می شدم. اما موقع کار ؛ هم راننده بودم و هم قایق ران و هم کارگری ساده. وقتی قرار بود به مأموریتی در هور برویم ، خودم قایق را به وانت می بستم به سمت هور می رفتم ؛ آنجا هم قایق را توی آب می انداختم و می شدم قایقران. پرنده را که می خواستیم روی لانچر سوار کنیم ، تازه کارگری مان شروع می شد. آقای نامدار جویباری حق داشت که همیشه می گفت : صداش "خ" ، اسمش خلبان ، خودش خدماتی به وقت خلبانی گاه اتفاق می افتاد که وسط سه سنگر کمین دشمن قایم می شدیم تا بهتر بتوانیم از عمق دشمن عکس بگیریم. یک چشم به آسمان داشتیم و چشمی دیگر از لای نیزارها به طرفین و سنگر جلوئی خود. بچه های مهندسی توی جزیره مجنون پدی تا فاصله 70-80 متری دشمن زده بودند و انتهای آن سنگری کوچک احداث کردند. ما را شبانه آنجا برده و در آن مستقر کردند که صبح اول وقت عملیات پروازی را شروع کنیم. در سنگری که مخصوص دو نفر بیشتر نبود ، ما 5 نفر را زور چپان کردند. من بودم ، کمک خلبان ، عکاس ، بیسیم چی و بلد چی اطلاعات ؛ مانده بودم با این دست و پای توی دل هم رفته ، چگونه می خواهم خلبانی کنم ؟ هوا که روشن شد متوجه شدم که در کنار سنگرمان هم آب میوه و شیر پاکتی بود و هم خوراکی های دیگر. بلدچی اطلاعات با خنده گفت : اگر جرأت داری بخور. پرسیدم فاسد هستند یا شیمیائی شده اند ؟ - هیچکدام. اما بعدش نمی توانی دستشوئی بروی. - خب چرا ؟ - کمی که صبر کنی آتش دشمن نمی گذارد به بیرون سنگر سرک بکشی ؛ چه برسد به اینکه بخواهی لای نیزارها ، جائی برای قضای حاجت پیدا کنی. - پس اینها را گذاشتن آئینه دق باشد ؟؟!! صبح بلد چی برای اینکه حساسیت منطقه را نشانم بدهد ، قوطی خالی کنسرو را به طرفی پرتاب کرد ، یهو رگبار گلوله آنجا را نشانه گرفت. ما تیم جلو بودیم. برای اینکه آنتن رادیو کنترل مان نوری از خود منعکس نکند ، آن را گل مالی کردیم و تا رسیدن هواپیما از عقب به انتظار نشستیم. هواپیما که آمد نمی شد بنشینم. باید ایستاده آن را کنترل می کردم. چیزی نگذشت که جبهه جهنم شد. بچه ها مرتب می گفتند وکیلی بخواب. اما مگر می توانستم؟ سرشان داد زدم : خوب است خودتان نیروهای پهپاد هستید ؛ اگر یک لحظه آن را رها کنم که از دستم رفته است. به هر تقدیر ، عکسبرداری که تمام شد ؛ آن را به تیم عقب دادم. اما به انتظار تاریکی تا شب باید همانجا می ماندیم. وگرنه تیکه بزرگه مان گوش مان بود. انگار که اسیران جنگی باشیم ، توی همان سنگر نهارمان را خوردیم و با وضع خاصی نمازمان را هم خواندیم. قرار شد هر کس ادرار داشت توی قوطی های خالی کنسرو بریزد ، با این شرط که بقیه یا چشم هایشان را ببندند یا روی شان را طرف دیگر کنند. این را می شد تحمل کرد. اما امان از این موش های موجی ، بی مهابا به سر و کولمان می آمدند و از لای دست و پای مان رد می شدند. یهو می دیدی می خوردند به این قوطی های ادرار و همه چیز بهم می ریخت. چقدر دلم برای حمام خانه مان لک می زد. هوا که تاریک شد ، انگار راه رفتن یادمان رفته باشد ، با پاهای خشک کلی تلو تلو می رفتیم تا عضلات مان باز شود. بعد سوار بلم شدیم و برگشتیم. در قرارگاه به روحانی گردان گفتم : حاج آقا ! امروز نمازی خواندم که توی عمرم نخوانده بودم. پرسید : چه طوری ؟ با خنده جواب دادم : سر تا پا ... او با همان خنده پاسخم داد : حاضرم تمام نمازهایم را با نماز امروزت عوض کنم. راوی : حاج رسول وکیلی ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
- 41 پاسخ ها
-
- 31
-
- اطلاعات رزمی
- جنگ ایران و عراق
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
نیزه های مرگبار (نگاهی کوتاه و گذرا به موشک های بالستیک) نیزه های مرگبار (نگاهی کوتاه و گذرا به موشک های بالستیک)
mehran55 پاسخ داد به mehran55 تاپیک در موشک های بالستیک
با سلامی دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست ؛ به اتفاق هم مبحث موشکهای بالستیک رو ادامه میدهیم: موشک های بالستیک برد متوسط Medium-range ballistic missile (قسمت پنجم) PGM-19 Jupiter : موشک زمین به زمین بالستیک برد متوسط پی جی ام -19 یا ژوپیتر ساخت ایالات متحده آمریکا است. این موشک میان برد بالستیک در خلال سال های 1956 تا 1961 تولید می شد. این موشک دارای برد 2400 کیلومتر است. از این موشک در مجموع 100 فروند تولید گردد. که علاوه بر ایالات متحده ، ایتالیا و ترکیه نیز از دیگر کاربران این موشک بودند. در انجمن هیچ تاپیکی در خصوص این موشک بالستیک وجود ندارد. https://en.wikipedia.org/wiki/PGM-19_Jupiter R-12 Dvina : موشک زمین به زمین برد متوسط دو مرحله ای "آر-12 دوی نا" ساخت اتحاد جماهیر شوروی است. این موشک میان برد بالستیک در خلال سال های 1959 تا 1993 در سرویس بود. این موشک دارای برد 2080 کیلومتر است. از تعداد تولید شده این موشک اطلاعاتی در دست نیست. اما برخی منابع غربی معتقدند که موشک " شهاب - 4 " ایران ، نسخه ای بر گرفته از این موشک می باشد. Shahab-3 : موشک زمین به زمین بالستیک برد متوسط شهاب - 3 ساخت جمهوری اسلامی ایران است. منابع غربی قائل به وجود ریشه های مشترک مابین این موشک با Hwasong-7 / Nodong-1 کره شمالی هستند. این موشک دارای برد 1000 الی 2000 کیلومتری ( در نسخه Shahab-3 ER ) می باشد. از تعداد تولید شده این موشک که در سال 2003 رونمائی شد ، اطلاعاتی موجود نیست. این موشک دارای تاپیک مستقلی در انجمن نیست Ashoura : موشک زمین به زمین بالستیک برد متوسط عاشورا یکی دیگر از بالستیک های ساخت جمهوری اسلامی ایران است که در این پست به معرفی آن می پردازیم. هفته نامه Jane's Defence معتقد است که این موشک دو مرحله ای سوخت جامد که از آن با نام " سجیل - 2 " هم نام برده شده ، گام بزرگی در صنعت تولید موشک های بالستیک ایران بود که تا پیش از آن عمدتا از سوخت مایع استفاده می کردند. طبق ادعای منابع غربی این موشک دارای برد ماکزیمم 2000 الی 2500 کیلومتر است. این موشک در 28 نوامبر سال 2007 رسما توسط ایران رونمائی ، عملیاتی و در خط تولید قرار گرفت. Shaheen-III : موشک زمین به زمین بالستیک برد متوسط شاهین-3 موشکی ساخته جمهوری اسلامی پاکستان است که به عنوان آخرین موشک در این پست به معرفی آن می پردازیم . این موشک دارای برد 2750 کیلومتر می باشد. و قابلیت مسلح شدن به کلاهک های عادی و هسته ای را دارا می باشد. این موشک که در پاسخ به موشک Agni III هندوستان طراحی و توابد شده ، در 9 مارس سال 2015 اولین آزمایش موفقیت آمیز خود را پشت سر گذاشت. در انجمن هیچ تاپیکی در خصوص این موشک بالستیک وجود ندارد. https://en.wikipedia.org/wiki/Shaheen-III ادامه دارد ... ----------- پ.ن 1 : امیدوارم که مورد پسند دوستان واقع شده باشد. دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : ان شاء الله در پست های بعدی به ترتیب سایر موشکهای بالستیک (برد متوسط ) را به اتفاق بررسی خواهیم نمود.- 56 پاسخ ها
-
- 26
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس سایت واقعی دو سامانه سام 2 عراقی "چقدر به حسن گفتم : بابا آن قدر هواپیما را از خود دور نکن که نتوانی آن را کنترل کنی. چشم بز هم که داشته باشی بیشتر از 3 کیلومتر را نمی توانی ببینی. چه برسد به اینکه یک هواپیمای کوچک 2 یا 3 متری را دنبال کنی. ولی به خرجش نرفت که نرفت." این را با عصبانیت می گفت. حسن با لب و لوچه های آویزان نمی توانست چیزی بگوید. فقط به همراه کمک خلبان و بیسیم چی و حمید که مرتب سر او غرولند می کرد ، در حال عقب آمدن بود. ما آنقدر جلو رفته بودیم که نمی شد بیشتر از این ، پشت مواضع عراق رفت. هم خطر اسیر شدن بود و هم خطر لو رفتن عملیات آتی. بی سیم هم که ول کن نبود. هی مرتب احوال هواپیمائی را از من می پرسید که هفت دقیقه ، خبری از آن نداشتیم. حتی رادیو کنترل ها را خاموش کردیم و آنها را توی جعبه هایشان گذاشته بودیم. حسن تا آمد چیزی بگوید ، یهو دوباره حمید حرفش را قطع کرد و ادامه داد : برادرم ، مگر نشنیده ای که شناگر را آب می برد ؟ اونی که شنا نمی داند ، احتیاط می کند و همان کناره ها آب تنی می کند. لابد به سابقه خود نازیده ای و گفته ای مثل دفعات قبل آن را بر می گردانم؟! ما به توانائی حسن شکی نداشتیم. او آن قدر توی خلبانی استاد شده بود که از نوع صدای موتور هم می فهمید که هواپیما در چه حالتی است و حتی دارد روی کدام بال و در چه ارتفاعی پرواز می کند. برای همین معمولا پروازهای توی عمق را به او می سپردیم. اما نمی دانم این بار چه اتفاقی افتاد که یهو گفت : بچه ها! هواپیما را ندارم !! شما صدائی نمی شنوید ؟ حال همه مان گرفته بود و با یأس و نا امیدی در حال برگشتن بودیم. مانده بودیم این افتضاح را چجوری با قرارگاه در میان بگذاریم. سابقه نداشت هواپیمائی را گم کنیم و دیگر از او نا امید شویم. دفعات قبل ، وقتی حتی سقوط کرد هم ول کن نبودیم ؛ تا آن را پیدا نمی کردیم به مواضع مان بر نمی گشتیم. اما این بار با همه دفعات قبل متفاوت بود. توی دلمان دعا می کردیم که طوری سقوط کند که دوربین اش کاملا منهدم شود. حمید همچنان داشت غرولند می کرد که یهو حسن با تعجب از جای پرید و گفت : بچه ها هواپیما ؟؟!! خدای من امکان ندارد ! حمید با حیرت پرسید : چرا از این وری می آید ؟ مگر پشت دشمن نبود ؟ چرا از جلو می آید ؟!! در آن چند لحظه مثل برق گرفته ها همگی با هم به سمت رادیو کنترل ها پریدیم تا آن ها را از توی جعبه خارج کرده و روشن کنیم. وقتی هواپیما به کنترل مان در آمد ؛ همگی با هم خدا را شکر کردیم. شب هنگام وقتی عکس ها را ظاهر کردیم ، متوجه چیزهای حیرت آوری شدیم. آنطور که مفسرین عکس برایمان شرح دادند ، هواپیما تا عمق 11 کیلومتری پیش رفته و از 3 سایت ضد هوائی دشمن عکس هائی واضح گرفته بود. که طبق عکس ها مشخص شد که 2 تا از این سایت ها مصنوعی بودند. از بچه های ارتش شیده بودیم که دشمن برای جلوگیری از نفوذ هواپیماهای ایران به عمق مواضع خود ، سه سایت موشکی را در آرایشی کم نفوذ مستقر کرده است. که با این عکس ها حقیقت ماجرا لو رفته بود. چرا که در عکس هائی که توسط هواپیماهای RF-4 از ارتفاع بالا گرفته شده بود ، سایت ها کاملا واقعی به نظر می رسیدند. دیکوی بادکنکی پدافندی فردایش هواپیماهای RF-4 و RF-5 ارتش با اطمینان از این موضوع ، با پرواز در ارتفاع پست ؛ به سراغ سایت واقعی رفته و آن را منهدم کردند. [ به احتمال خیلی زیاد ، منظور نویسنده F-4 و F-5 بوده و اشتباها از لفظ RF-4 و RF-5 استفاده کرده است.] در خصوص امدادهای غیبی هر کس برای خودش ترجمه و تفسیری دارد ، اما من از آن روز به بعد ؛ هر موقع این کلمه را می شنوم ، انگار که دوباره هواپیما را می بینم که با سرعت به طرفم می آید. در حالی که حاوی عکس های مهمی از دشمن است. راوی : حمید آقا جانی * * * * * بی ترمز ای ایها الناس ، باز هم می گوئید نگویم بسیجی بی ترمز است ؟! این را حمید با صدای بلند می گفت ، در حالی که با تکرار آن تمام بچه ها را به وسط اردوگاه کشانده بود. این بار قیافه حق به جانب تری گرفت و گفت : کدامیک از شما از این جمله بدتان می آید ؟ برای تان ثابت کنم که حرف درستی است ؟ خدا رحمت کند اولین کسی که این حرف از دهانش بیرون آمد. پرسیدیم : حالا چی شده اینقدر طلب کاری ؟! حمید رو به من کرد و گفت : خدا وکیلی ، وقتی پهپاد توی جبهه ها به پرواز در می آید ، هم نیروهای خودی و هم نیروهای عراقی چند هزار گلوله به طرفشان شلیک می کنن ؟ پاسخ دادیم : هزاران گلوله دوباره پرسید : چقدر موشک و راکت ؟ گفتم : خب . خیلی. ادامه داد : تا حالا ، در این همه سال ، حتی یکی از پهپادها بر اثر گلوله ، راکت ، ترکش یا موشک سقوط کرده است ؟ جواب : خیر ، اصلا . حالا منظورت چیست؟ اشاره کرد به یک بسیجی که سرش را پائین انداخته بود و ادامه داد : این برادر بی ترمز ، فقط با یک گلوله ، حرص من از این است که فقط با یک گلوله ، یکی از پهپادها را ساقط کرد. وقتی از او می پرسم : حالا چطوری اش بماند ، چرا این کار را کردی ؟ می گوید : این همه در کلاس ها می گویند ، تاکنون دشمن نتوانسته یک پهپاد را ساقط کند. امتحان کردم ببینم واقعا راست است ؟ اما همین که به طرف پهپاد شلیک کردم ؛ مثل گنجشکی که از روی تیر برق زده باشم ، یهو افتاد جلوی پایم !!! حمید اگر چه فشار زیادی به خود می آورد تا عصبانیت اش را قورت بدهد ، اما بچه ها همگی با هم زدند زیر خنده و به طرف محل سقوط هواپیما دویدند. راوی : حمید آقاجانی * با تشکر ویژه از برادر ارجمند @MR9 بخاطر در اختیار قرار دادن عکس دیکوی پدافندی +++ ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
- 41 پاسخ ها
-
- 30
-
- اطلاعات رزمی
- جنگ ایران و عراق
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا
mehran55 پاسخ داد به sina12152000 تاپیک در عملیات های نظامی خارجی
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود. "بخش هفتم" صدامِ عراق - بخش دوم (جمهوری وحشت - 1) در گزارش کمیته دفاع از حقوق بشر که در سال 1990 منتشر گردید ، به تأکید آمده است که "عراق تحت حکومت حزب بعث بصورت یکی از ملل خبرچین در آمده است." و تعریف و توصیف این اصطلاح غم انگیز و اسفناک - اما درست و واقعی - چنین است " ارزیابی ها نشان می دهد که بیست و پنج درصد جمعیت عراق و بعبارت دیگر از هر چهار نفر ، یک نفر ؛ در خدمت سرویس های متعدد امنیتی هستند که تماما توسط کارشناسان سازمان پلیس مخفی آلمان شرقی ( اشتازی - Stasi) تربیت و تعلیم دیده اند." و در بخش دیگری از گزارش آمده است که "حزب از اعضای خود می خواهد تا حرکات مظنون همسایگان و حتی اعضای خانواده خود را زیر نظر داشته و تمامی اعمال مشکوک را گزارش دهند. از همه معلمان خواسته شده است تا به حزب بپیوندند و اعمال دانش آموزان ، اولیای آنها و دیگر همکاران خود را زیر نظر داشته باشند و همه حرکات مشکوک را گزارش دهند ... تخلف و عدم گزارش ، در خور تنبیه شدید است. " هنگام وقوع کودتای بعثیان، دو نهاد امنیتی در عراق وجود داشت: «مدیریه الأمن العامه» که عهدهدار امنیت مدنی شهروندان بود؛ دیگری «مدیریه الأستخبارات العسکریه» که نظامیان را زیر نظر داشت. پس از روی کار آمدن بعثیان ، دستگاه ، «المخابرات العامه» را هم ایجاد گردید. از اینرو در آغاز جنگ صدام با ایران سه نهاد امنیتی در عراق وجود داشت: «مدیریه الأمن العامه»، «مدیریه المخابرات العامه» و «مدیریه الأستخبارات العسکریه العامه». در اواخر نیمه نخست دهه هشتاد میلادی «جهاز الأمن الخاص» نیز شکل گرفت . گذشته از آن، تمامي اعضاي اتحاديه ملي دانشجويان عراقي و همه كساني كه طي دهه های ١٩٨٠ و ١٩٩٠ از دولت بورس گرفته بودند، به نوعي خبرچين و جاسوس تلقي می شدند و اين تقريبا تمامي عراقي هايی را كه در خارج از كشور تحصيل مي كردند در بر می گرفت، چرا كه تحصيل به هزينه شخصي ممنوع بود و قبول بورس از هر منبع خارجي كه مورد تأييد دولت عراق قرار نمی گرفت، از ٥ تا ١٥ سال زندان به دنبال داشت. لازم به ذکر است که جایگاه رؤسای نهادهای امنیتی عراق معادل وزیر و البته بالاتر از آن بود ؛ که در زیر به اختصار توضیحاتی درباره هر یک از این نهادهای امنیتی ارائه میشود : الأمن العام ( امنیت عمومی ) «مدیریه الأمن العامه» (اداره کل امنیت عمومی)، قدیمیترین مرکز اطلاعاتی عراق به شمار میآید که در زمانه قیمومت انگلیس بر عراق ـ دوره پادشاهی ملک فیصل اول ـ بر مبنای الگو و ساختار سازمان اطلاعات آن کشور [منظور انگلستان هست ] بنا شد. پس از آن که نظام سلطنتی توسط ژنرال عبدالکریم قاسم منقرض گردید، وی برخی از کارکنان «امن العام» را عهده دار خبر گیری در قوای مسلح کرد. ژنرال، نسبت به ایجاد «مکتب الخاص» (دفتر ویژه) که زیر نظر خودش اداره میشد نیز اقدام نمود. اداره «الأمن العام» به لحاظ چارت تشکیلاتی و سازمانی زیر مجموعه وزارت کشور بود لیک در پی فروپاشی رژیم پادشاهی، بسیاری از گزارشهای آن، به خصوص دفتر ویژه، مستقیماً در اختیار رئیس جمهوری و فرمانده کل نیروهای مسلح قرار میگرفت. دیری نگذشت امنالعام توسط قاسم تقویت شد و دامنه وظایف و اختیاراتش گسترش و افزایش یافت. به دنبال کودتای حزب بعث، اقتدار این نهاد فزونتر گردید و بر شدّت کنترل شهروندان افزوده گشت. در 1971 امنالعالم در همه استانهای عراق دفتر دایر کرد. در سال 1973 بر اساس توافقنامه امنیتی میان عراق با شوروی و در چارچوب معاهده دو جانبه همکاریهای دوستانه میان دو کشور، بنا به دعوت «یوری آندره پوف»، رئیس سازمان اطلاعات شوروی - کی جی بی ، شماری از عناصر امنالعام و کارشناسان دیگر نهادهای امنیتی عراق، برای گذران دورههای آموزش در دستگاههای KGB (سرویس اطلاعات) و GRU (اطلاعات نظامی) راهی اتحاد جماهیر شوروی شدند. در زمره وظایف امنالعام در دوره حاکمیت صدامیان میبایست به کنترل و سرکوب هر حرکت مخالفی از ناحیه اسلامگرایان، کمونیستها، کردها، قوم گرایان، بعثیهای سوری، جنبشهای دانشجویی، همچنین کنترل دقیق ارتباطات خانوادههای معدومین، دستگیر شدگان، فراریان، مبارزان، شناسایی اخلالگران اقتصادی و مبارزه با محتکران، قاچاقچیان و معاضدت و تعامل با میلیشیای بعثی، اشاره کرد. مسئولیت عالی این دستگاه از زمان وقوع کودتای حزب بعث تا واژگونی این دار و دسته تبهکار پس از سه دهه و نیم، با شخص صدام بود. دفتر این نهاد امنیتی و ساختمانهای اصلی آن در منطقه «البلدیات» بغداد بود. الأستخبارات العسکریه ( اطلاعات نظامی ) این اداره در آغاز زیر مجموعه وزارت دفاع بود. پس از آن به علت حساسیت امر زیر نظر شورای انقلاب قرار گرفت. وظیفه اصلی این مرکز دستیابی به خبرها و اطلاعات دشمنان رژیم بود. اداره «استخبارات» سالها بعد با «الأمنالعسکری» (امنیت نظامی) ادغام و به مجموعه نهادهای زیر نظر ریاست جمهوری منتقل گردید و به عنوان «مدیریه الأستخبارات العسکریه العامه» (اداره کل اطلاعات و ضد اطلاعات نظامی) یا به اختصار «استخبارات عسکریه» سرشناس شد. به باور برخی پژوهشگران، این نهاد امنیتی، مخوفترین دستگاه اطلاعاتی بعثیان به شمار میآمد که فعالیتهای گستردهای داشت. لازم به ذکر است که در سال 1979، خلیل العزاوی، مدیر عملیات سرویس اطلاعات عراق، کتابچهای در حدود چهل صفحه تدوین کرد و نام آن را خط مشی (استراتژی) نهاد که در واقع نقشه راه امنیتی بعثیان محسوب میشد. در جزوه یاد شده تأکید شده بود که یکی از وظایف مبرم وابستگان نظامی سفارتخانههای عراق در خارج از کشور، که تحت پوشش فعالیتهای دیپلماتیک عمل میکردند، کسب اطلاعات و تهیه گزارش درباره فعالیتهای هستهای و جنگ میکروبی و شیمیایی در غرب است. تهیه عکسهای هوایی از پایگاهها و مراکز تجمع نیرو و زرادخانههای اسلحه کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و شناسایی موقعیت پایگاههای هوایی، زمینی و دریایی آنها، طرحهای محرمانه تسلیحاتی و ساخت جنگ افزارهای مدرن، در زمره تکالیف جاری این مأموران به ظاهر دیپلماتیک در خارج از کشور بود. سوء قصد به جان مخالفان، از دیگر وظایف این دستگاه به شمار میآمد. ترور عبدالرزاق النایف در لندن، آیتالله سیدحسن شیرازی در بیروت، حجتالاسلام سید محمدمهدی حکیم در خارطوم، از اقدامات این نهاد است. به طور کلی گردآوری اطلاعات و دست زدن به هرگونه عملیاتی در خارج از کشور در حیطه کارکردهای این مرکز قرار داشت. کارآموزان دوره دیده و کارکشته استخبارات عسکری به زبانهای مختلف مسلط بودند. تهیه اطلاعات نظامی از کشورهای همسایه، همچنین شناسایی فرماندهان نظامی، جمعآوری آگاهیهایی با بار امنیتی از سرحدّات همسایگان، آماده سازی نقشههای نظامی و گردآوری تصاویر ماهوارهای، مبارزه با فعل و انفعالات و تحرکاتی که به پشتیبانی بیگانگان در داخل کشور انجام میگیرد و رویارویی با جاسوسان بیگانه از رهگذر شناسایی و خنثی سازی برنامههای آنان، در زمره مسئولیتهای جاری و تعریف شده این نهاد امنیتی است. دفتر اصلی «الأستخبارات العسکریه» در بغداد، کنار رود دجله، جنب «جسرالائمه» (پل امامان) قرار داشت. تمامی مسئولان استخبارات از بلندپایگان نظامی و امنیتی عراق بودند و برنامه دیدارهای منظمی با صدام داشتند. المخابرات العامه ( سرویس اطلاعات ) همانطور که پیشتر اشاره شد، این دستگاه به وسیله بعثیان ایجاد گردید و از مراکز خود-بنیاد صدام محسوب میشود. نظر به اهمیت این نهاد، تشکیلات یاد شده تا سال 1984 زیر نظر شورای انقلاب قرار داشت و پس از آن به مجموعه سازمانهای تابعه ریاست جمهوری افزوده شد. جمعآوری اطلاعات از کشورهای مهم در حوزههای سیاسی، اقتصادی، امنیتی، کنترل ورود و خروج اتباع بیگانه، مقابله با جاسوسان، زیر نظر داشتن آمد و رفت شهروندان عراقی با خارج از کشور، مراقبت از فعالیت دیپلماتهای خارجی در عراق، رهگیری مکالمات با خارج، شنود تلفنی، نفوذ به درون گروههای مخالف رژیم و ... از وظایف این سرویس محسوب میشد. پر واضح است برخی مسئولیتهای محوله به مراکز اطلاعاتی با وظایف دیگر نهادهای امنیتی مشترک است و به نوعی ناظر فعالیتهای موازی این دستگاهها هستیم که این امر به سوء ظن و شکاکیت بعثیها باز میگردد. شخص صدام نیز مایل بود گزارشهای مختلف از دستگاههای امنیتی تحت امرش دریافت کند. البته خود این مراکز بپای سرّی یکدیگر هم بودند تا خیال صدام از بابت هرگونه طرح براندازانهای آسوده خاطر باشد. ساختمان اصلی «جهاز المخابراتالعامه» (سرویس کل اطلاعات) در بغداد، نزدیک نمایشگاه بینالمللی بود الأمن الخاص ( امنیت ویژه ) کشف برخی توطئههای واقعی و ساختگی در نیمه نخست دهه 80 م باعث شد تا صدام موضوع حفاظت از خود، خانواده، نزدیکان و مقامات عالیرتبه رژیم را به تشکیلات امنیتی جدیدی محول کند. از اینرو مبادرت به تأسیس «مدیریه الأمنالخاص» (اداره امنیت ویژه) کرد. این مرکز در سال 1983 پس از برملا شدن آنچه دستگاه تبلیغات بعثیان آن را دسیسه به منظور براندازی حکومت خواند، ایجاد گردید. این نهاد، کنترل فعالیتهای مسئولان ارشد دولتی و دوایر تابعه آنها، بلندپایگان نظامی، رؤسای سازمانهای به اصطلاح مردمی (جوانان، زنان، کارگران) را عهدهدار بود. گفته شده است پیشینه این تشکیلات مخوف امنیتی به سنوات 1964-1966 باز میگردد، آن هنگام که بعثیها هنوز به قدرت نرسیده بودند درون تشکلشان «جهاز حنین» را ایجاد کردند و البته صدام از مؤسسان این دستگاه اطلاعاتی بود. همین ایده در سالهای بعد به تکوین «امنالخاص» انجامید. در برههای افزون بر محافظت از صدام و اعضای درجه یک خانوادهاش، مسئولیت برخورد با طرحهای براندازی، پنهانسازی سلاحهای کشتارجمعی، و انجام برخی تصفیه حسابهای فیزیکی با معارضان، و البته کنترل رؤسای سایر سرویسهای امنیتی با این نهاد بود. مقر اصلی این مرکز در ساختمان «الحیاه» نزدیک یکی از کاخهای صدام در بغداد قرار داشت. نظر به اهمیت وظایف این سرویس، تمامی گزارشهای آن مستقیم در اختیار صدام قرار میگرفت. ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت.- 42 پاسخ ها
-
- 30
-
- طوفان صحرا
- کویت
-
(و 4 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس آدم های سرخوش اگر کسی خبر نداشت فکر می کرد توی این اوضاع و احوال چقدر آدم های سرخوشی هستیم. در روزهائی که هم شکل و قیافه های ما ، کرور ، کرور از میدان انقلاب و میدان آزادی به سوی میدان های رزم می شتافتند تا اشغالگران بعثی را از خاک کشور بیرون بریزند ؛ ما آمده بودیم توی جاده کرج و در کنار کلی آدم مرفه و پولدار به تفریح و پرواز با هواپیمای مدل؟ این کار هر روزمان بود. صبح ها پس از این که برادر بدیعی مربی پرواز را از جلو خانه اش سوار می کردیم و می بردیم توی اتاقی که در فرودگاه مهرآباد داشتیم و آنجا کلاس های تئوری آموزش پرواز را از او فرا می گرفتیم ، بلافاصله می آمدیم در زمین پرواز جاده کرج . اینجا من تنها نبودم ؛ دوستانم قاری ، وکیلی و کاظمی هم بودند. چون هنور مبتدی بودیم ، استاد کاتوزیان به دو سیستم رادیو ، یک کابل ارتباطی بسته بود تا یکیش دست خودش باشد و دیگری دست ما. چه حالی داشت وقتی هواپیما با رادیوی ما کنترل می شد. هنوز دستمان پر شده ، پر نشده ، به اهواز اعزام شدیم. ادامه دروس و بسیاری از دروس جدید مثل صعود، فرود ، پرواز عادی را ما در اهواز فرا گرفتیم. حتی کم کم آماده میشدیم تا هم امور تعمیر و نگهداری پرنده ها را خودمان انجام دهیم و هم در کارگذاری دوربین و سوار کردن دیگر تجهیزات روی پرنده ، تجربه کسب کنیم. به جز پرواز به دیگر امور صورت خوشی نشان نمی دادم. خیر سرم از گردان پیاده آمده بودم به خلبانی. اما اینجا چقدر کار روی سرمان ریختند. آدم را کنترات هم می گرفتند آن قدر کار نمی کرد چه برسد به اینکه ما بسیجی وار آمده بودیم. توی گردان لااقل می دانستیم ، وقتی نگهبانی مان تمام شد می توانیم استراحت سیری بکنیم. اما اینجا آن طور نبود. گاهی برای عملیات فردا باید تا ساعت 3 و 4 صبح بیدار می ماندیم و امور تست مربوط به پرنده ها را انجام می دادیم. ما دست مان به مسئولین نمی رسید. کسی هم نبود به مسئولین بگوید ، خب پدر آمرزیده ها ، اینهمه نیرو ، این همه اعزام نیرو . خب چند نفر رزمنده هم بریز توی پادگان پهپاد !! بعد از 45 روز کار وقتی 10 روز مرخصی به ما می خورد ، تمام نشده یهو خبرمان می کردند که زود برگردید ،مأموریت حساس داریم. خوب شد اساتیدمان توی آموزش ها ، وسواس زیادی به خرج می دادند تا هواپیما مثل موم توی دستمان باشد. این حساسیت توی جزیره مجنون به کارم آمد. محل صعود و فرود هواپیما در آنجا فقط باید روی یک جاده کم عرض خاکی که طرفین آن هور بود صورت می گرفت و این کار با این هواپیماهای "تلاش" چموش سخت می نمود. همانجا وقتی با سلام و صلوات صعود را انجام دادم ، برای نشاندنش ، کمی احساس نگرانی کردم چرا که اگر هواپیما می افتاد توی آب ، تمام زحمات عکسبرداری ام بر باد می رفت. به خصوص اینکه تیراندازی های گاه و بیگاه طبق معمول از هواپیما پذیرائی می کردند ، لذا هواپیما را به طرف خودم هدایت کردم که یهو وسط کار موتورش خاموش شد. مانده بودم چکار کنم ، چرا که اصلا از من فرمان نمی برد و هی چپ و راست و بالا و پائین می رفت. هر کاری کردم تا آن را به حالت شیرجه بیاورم مرتب از اختیارم خارج می شد. خوب شد باد به کمکم آمد و با ناباوری مثل یک قو که با بال های باز روی زمیم بنشیند ، روی جاده جلویم نشست. بره مطیعی را می مانست که پوزه اش را به نوک پوتینم بمالد. نافرمانی اش دست خودش نبود. فشنگی دقیقا توی دمش ، جائی که مخصوص انتقال فرامین بود ، نشسته بود. راوی : عوضعلی یزدانی * * * * * دعای کمیل انگار که به آخر دعای کمیل مسجد رسیده باشم ، صدای زجه و ناله و التماس بچه ها از هر سو بلند بود. چهار پنج نفری آنقدر بلند بلند دعا می کردند که افتادم به حیرت. یعنی این همه دعا و زجه و التماس برای این بود که هواپیمای تلاش به سلامت از زمین برخیزد ؟! کمی که بیشتر در کنار بچه ها ماندم ، فهمیدم این کار هر روزشان است؛ چه وقتی تلاش بخواهد از زمین بلند شود و چه وقتی می خواهد فرود آید ، یکی ایستاده ، دیگری روی زانوها و سومی سجده رفته ، هر کدام دخیل معصومی می شدند. یا بی بی فاطمه زهرا (س) ... یا امیرالمونین ... یا رسول الله ... خلبان هم انگاری با رفیق یا فرزندش حرف می زد . ترا به جان مادرت بلند شو ... ترا به حضرت زهرا (س) قربانت شوم ، بلند شو ... عزیزم ، گلم ، نازنینم پرواز کن ... بچه ها حق داشتند آن قدر به معصومین (ع) متوصل شوند و پروازی موفق را برای هواپیماهایشان از خداوند بخواهند. وقتی آن همه پینه وصله و چسب و نوار به بال و بدنه هواپیماهایشان بسته بودند ، با آن چرخ های زهوار در رفته اش ؛ از زمین بلند شدنش ، دعا و التماس هم می خواست. بچه ها غرق التماس هایشان بودند که من یهو رفتم توی جلسه دعوا و مرافعه انتخاب خرید هواپیما یا پهپاد ، در ستاد یگان هوائی در تهران. هنوز هم داشتم به آنها التماس می کردم ، اجازه بدهید به جای هواپیماهائی که معلوم نیست کدام مأموریت جنگی را می خواهند انجام دهند ، پرنده های بدون سرنشین آکوئیلا را برای بچه های گردان رعد بخریم ، ولی مگر گوششان بدهکار بود ؟! از فرمانده یگان هوائی گرفته تا خلبان و کادر فنی ، دل شان را خوش کرده بودند به ژستی که هواپیماهای آموزشی قرار بود به باند فرودگاه هایشان بدهد ! بیچاره بچه هائی که من فرمانده شان بودم ، هواپیما که در سلام و صلوات شان نشست ، با چه اشتیاقی هر 5 نفر به سویش دویدند. انگار که شلیک توپ و خمپاره هائی که محل فرود هواپیما را هدف گرفته بودند ، نمی دیدند. آن ها فقط به دوربینی می اندیشیدند که توی بدنه تلاش کار گذاشته بودند. تمام همت شان این بود ؛ قبل از اینکه ترکش توپ و خمپاره های دشمن ، هواپیما را از هم متلاشی کند ، فی الفور به آن برسند و دوربین عکاسی را از توی آن در آورده و به محسن باقری توی تاریک خانه برسانند. این عکس ها جان خیلی از رزمندگان را در شب عملیات نجات می داد. راوی : عبدالمجید مختارزاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
- 41 پاسخ ها
-
- 30
-
- اطلاعات رزمی
- جنگ ایران و عراق
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
تاپیک جامع بررسی بدون سرنشین های عبری تاپیک جامع بررسی بدون سرنشین های عبری
mehran55 پاسخ داد به amiramar تاپیک در بی سرنشین ها
با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست ؛ ادامه بررسی پهپادهای رژیم صهیونیستی رو به اتفاق هم ادامه میدهیم : اژدهای سبز IAI Green Dragon گرین دراگون : شاید یکی از پهپادهای انتحاری کمتر شناخته شده صهاینه باشد. این پهپاد که توسط صنایع هوا-فضای اسرائیل IAI ساخته شده ، اولین رونمائی خود را در نمایشگاه هوائی سنگاپور در فوریه سال 2016 میلادی انجام داد. این پهپاد برای انجام وظایف اطلاعاتی ، نظارتی و شناسایی (ISR) طراحی شده است تا مورد استفاده توسط واحدهای کوچک نیروی زمینی و نیروهای عملیات ویژه قرار بگیرد. علاوه بر ماموریت های ISR ، این سلاح می تواند با کلاهک 3 کیلوگرمی خود به اهداف ثابت و متحرک حمله کند. این هواپیمای بدون سرنشین در رده پهپادهای کم هزینه است و می تواند برای مدت زمان 1.5 ساعت و برد 40 تا 50 کیلومتر از محل شلیک دورتر شود. طبق ادعای IAI این پهپاد دقت اصابت حدود 1 متر (CEP= احتمال خطای دایره ای) را ارائه می دهد. این پهپاد دارای وزن کلی 15 کیلوگرم است و بخاطر قابلیت جمع شوندگی بال ، امکان حمل 12 الی 16 فروند آن برای پرتاب توسط لوله های کنیستر نصب شونده بر روی وسائل نقلیه کوچک چرخدار ( نیروی زمینی ) یا شناورهای دریائی ( نیروی دریائی ) را دارا می باشد. در انجمن تاپیکی در خصوص این پهپاد اسرائیلی وجود ندارد https://en.wikipedia.org/wiki/IAI_Green_Dragon ادامه دارد... ------------- پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند پ.ن 2 : انشاءالله اگر عمری باقی بود ، در پست های آینده به سایر پهپادهای اسرائیلی خواهیم پرداخت.- 22 پاسخ ها
-
- 30
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز F-15 vs F-5 نظر کردن به درویشان ، منافی بزرگی نیست سلیمان با چنان حشمت ، نظرها بود با مورش
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست ، بحث معرفی پرنده های چینی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: (Hungdu JL-8) واقعیت این است که حلقه های زنجیر تولید هواپیماهای رزمی ، تکمیل نمی شود ، مگر با تولید جت های آموزشی مدرن. بدون شک جت آموزشی جی اِل-8 چین را باید یکی دیگر از نقاط قابل توجه در صنعت هوانوردی چین ( و صد البته صنعت هوانوردی پاکستان) دانست. هر چند که چین ،پیش از این هم چند نسخه هواپیمای آموزشی ساخته بود ، اما هیچکدام مانند این جت آموزشی چینی در بازار هوانوردی خوش ندرخشیدند. با این مقدمه ، در معرفی بیست و سومین اژدهای زرد به سراغ این جت آموزشی چینی رفتیم ، تا با آن بیشتر آشنا شویم. ( Hongdu JL-8 ) Karakorum-8 جی ال - 8 / کی -8 : جت آموزشی و جنگنده سبک JL-8 را باید یکی از موفق ترین محصولات صنعت هوانوردی چینی دانست. محصولی که شاید پس از آبگرمکن های چینی (J-7) ، یکی از پر فروش ترین هواپیماهای نظامی چین در بازارهای بین المللی نام گرفته است. این جت آموزشی اولین تجربه همکاری مشترک جدی بین دولت های چین و پاکستان می باشد . این هواپیما در صنایع Hongdu با نام JL-8 و در پاکستان با نام Karakorum K-8 تولید می گردد. این هواپیما تولید سال 1994 میلادی است. طیق اعلام منابع چینی بیش از 500 فروند از این هواپیما تولید گردیده است. از این هواپیما بیش از 2.000 فروند تولید گردیده و در نیروی هوائی چین و 14 کشور دیگر مورد استفاده قرار گرفته است. مصر (118 فروند) ، پاکستان (92 فروند) ، ونزوئلا ، سودان و ... برخی از خریداران این پرنده آموزشی چینی هستند. این جت سبک آموزشی رزمی ، از یک موتور تورفن WS-11 ساخت چین بهره میگیرد. ( البته نسخه تولید پاکستان از یک موتور تورفن Honeywell TFE731 ساخت آمریکا بهره میگیرد.) ادامه دارد... ------------- پ.ن 1 : لطفا دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند پ.ن 2 : انشاءالله اگر عمری باقی بود ، در پست های آینده به سایر پرنده های چینی خواهیم پرداخت.
- 37 پاسخ ها
-
- 20
-
تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا
mehran55 پاسخ داد به sina12152000 تاپیک در عملیات های نظامی خارجی
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود. "بخش ششم" صدامِ عراق - بخش اول (صدام در عربی یعنی بسیار صدمه زننده) پیرو موافقت نامه سایکس - پیکو (Sykes-Picot) میان کشورهای فرانسه و انگلستان که امپراطوری عثمانی را تجزیه و تقسیم می نمود ، سه استان "بغداد" ، "بصره" و "موصل" از ترکیه [در واقع عثمانی] مجزا و بعنوان کشور جداگانه ای به نام عراق خوانده شد!! این فرمول ماهرانه و شیطنت آمیز را می توان چنین خلاصه و توجیه نمود که " عراق ، نتیجه فکر جنون آمیز چرچیل بود که می خواست سه منطقه چاه های نفتی یعنی بصره ، کرکوک و موصل را بهم متصل کند و همراه با آن سه گروه و جمعیت متفاوت و مجزا از هم یعنی "کردها" ، "شیعیان" و "سنی ها" را گرد هم آورده و متحد سازد !!! " در سال 1958 رژیم سلطنتی طرفدار غرب واژگون و ملک فیصل پادشاه عراق کشته شد و نخست وزیر وی ؛ نوری سعید توسط شورشیان به فجیع ترین وضعی به قتل رسید. نخستین رئیس جمهور عراق - ژنرال عبدالکریم قاسم - یکسال بعد از یک توطئه جان سالم بدر برد. یکی از افراد شرکت کننده در کودتا که زخمی شده بود ، جوان بیست و دو ساله ای به نام صدام حسین بود که موفق شد به کشور همسایه - سوریه - فرار نماید. در سال 1963 ، جمعیت خشمناک در یک یورش ناگهانی ، قاسم را کشته و سر او را به نمایش گذاردند. ژنرال عبدالکریم قاسم ( فرد سلاح به دست ) در سال 1968 حزب بعث به قدرت رسید [ 9 سال پس از شکست در کودتای نافرجام علیه عبدالکریم قاسم] که در واقع اولین پیروزی صدام حسین محسوب می شد که بعنوان نائب رئیس شورای انقلاب برگزیده شد که در عین حال مسئول نهادهای امنیتی و مرد قدرتمند کشور به شمار می آمد. سازمان امنیت کشور ، تحت کنترل برادران ناتنی وی [ به نام های "وتبان" ، "سباوی"و "برزان" ] قرار داشته و هنوز هم دارد. پسر عموی او "حسین کامل المجید" ، مسئول کشتار دسته جمعی کردها شد که این مأموریت در نهایت قساوت و البته با استفاده از سلاح های شیمیائی انجام پذیرفت. این مرد ضمنا مسئول کلیه خریدهای نظامی (اسلحه و مهمات) نیز می باشد که در هر معامله ای کمیسیون خود را نیز بر می دارد! همچنانکه در سال 1987 در معامله خرید یکصد و بیست موشک اسکاد (Scud) شصت میلیون دلار به جیب زد ! این گروه کوچک حاکم و مستقر در قدرت مطلقه بغداد ، از طریق وابستگی عشیره ای و پیوندهای خونی با هم متحد شده اند. "عدی" فرزند ارشد صدام ، در برابر دیدگان میهمانان ، یکی از افراد گارد محافظ صدام را به قتل رساند که موجب خشم و غیظ پدر گردید و او را به مرگ تهدید نمود. اما نخستین همسر وی به نام " ساجده" ( مادر عدی) ، از برادر خود "عدنان خیرالله" که ضمنا وزیر دفاع نیز بود خواست تا با پا در میانی و شفاعت نزد صدام حسین ؛ از خون فرزندش در گذرد. صدام درخواست او را پذیرفت ، اما خود شفاعت کننده ( عدنان خیرالله ) را که در عین حال پسر عمو و برادر همسرش نیز بود ، هرگز نبخشید و سرانجام دستور اعدام او را صادر نمو . سپس با صحنه سازی و تظاهر چنین وانمود شد که وی در یک حادثه سقوط هلیکوپتر کشته شده است. ژنرال عدنان خیرالله ، وزیر دفاع ، پسر عمو و برادر همسر صدام قهر و خشونت و تجاوز ، حربه بُرنده و مورد علاقه صدام حسین بود. در سال 1979 ، در اوج قدرت ، جشنی برپا داشت که طی آن بیست و یک عضو کابینه به دستور شخص وی تیرباران شدند که یکی از آنان از نزدیک ترین و محرم ترین افراد به صدام حسین محسوب می شد. بر سنگ قبر وی باید می نوشت " او به من خیلی نزدیک بود ، اما در عین حال بسیار دور هم بود ! " یکسال بعد ، بسیاری از وزراء ، فرماندهان و همکاران نزدیک خود را فراخواند تا در زندان مرکزی بغداد [زندان مشهور و فوق امنیتی ابوغریب] ، به زندانیان سیاسی "جام زهر بنوشانند و بدین ترتیب به آنان بفهماند و حالی کند که چنانچه درصدد مخالفت با تمایلات و خواسته های وی برآیند ، سرنوشتی این چنین در انتظارشان خواهد بود. او با چنین وقاحت و درنده خوئی ، مصداق واقعی ضرب المثل افسانه ای است که می گوید " وفادراترین افراد ، مقصرترین و گناهکارترین آنان خواهند بود." کسی که هرگز نظامی نبوده و از فنون آن بی اطلاع است ، در آن واحد ؛ هم شیفته و فریفته ارتش خود است ، و هم از آن در بیم و هراس به سر می برد. او ارتشی می خواهد قوی و نیرومند اما مطیع و منقاد، و دوست دارد که در یونیفرم نظامی یک ژنرال ظاهر شود ، ولی درعین حال نسبت به افسران عالی رتبه که غالبا او را به چشم یک " تازه به دوران رسیده" می نگرند ، احساس پائین دستی و عقده می کند. بنابراین مدام در حال تصفیه های دسته جمعی نظامیان است. در جریان جنگ ایران - عراق شایعات فراوان وجود داشت که تعداد زیادی از افسران رده بالای ارتش خود را تیرباران نموده است. صدام شایعات مزبور را اینطور اصلاح نمود : " کذب محض است! تنها دو افسر از یک لشکر و رئیس یک واحد مکانیزه اعدام شده اند که در گیر و دار جنگ یک امر کاملا طبیعی و عادی است ! " معذالک در یک نشست نظامی ، افسری با یکی از برنامه های حمله نظامی که صدام آنرا طرح ریزی نموده بود به مخالفت برخواست. رئیس حکومت ، وقتی خوب تمام حرف ها و انتقادات او را شنید بی آنکه کلمه ای بر زبان بیاورد ، دست به هفت تیری که همیشه به کمر می بنند برد و گلوله ای در مغز وی خالی کرد. در سال 1988 ، درست بلافاصله پس از پایان جنگ ایران - عراق ، صدها افسر عراقی دستگیر و روانه زندان گردیدند و تعدادی از آنان ، کمی بعد ، به جوخه های آتش سپرده شدند. ژنرال ماهر عبدالرشید ؛ یکی از نظامیان برجسته عراقی و قهرمان جنگ عراق ، که ضمنا دختر وی به همسری یکی از پسران صدام حسین در آمده بود ، برای همیشه ناپدید گردید. [ این بخش متن اشتباه هست!! ماهر عبدالرشید به شهر سلیمانیه تبعد شد و در سال 2014 به علت سکته مغزی در همین شهر جان سپرد] ارتشبد ماهر عبدالرشید ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت.- 42 پاسخ ها
-
- 20
-
- طوفان صحرا
- کویت
-
(و 4 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس سرگردنه شده بودیم راهزن سر گردنه ؛ البته مجبور بودیم به این کار. از روزی که نام گردان روی ما گذاشته بودند ، رهایمان کرده بودند به امان الله. نه نیروئی ، نه تجهیزاتی ، نه امکاناتای و نه حتی سرکشی ای ... حالا ، خودمان و خلبانان مان را می شد توی چادرها وسط ظل گرمای جنوب استراحت داد ، لابراتوارها را باید کجا می گذاشتیم توی این برهوت ؟ شانس مان گل کرد و دو کانکس دبش آورده بودند برای طرح قدسی ها ، اما از خوش اقبالی ما ، راننده ها آدرس را اشتباهی آمده بودند. وکیلی با آن لهجه غلیظ اصفهانی اش زنگ زد که چکار کنم اینها را ؟ فی الفور ، سر از پا نشناخته ، جواب دادم : خب بنده خدا ، شانس در خانه آمده ، پیاده شان کن. بگو طرح قدس همین جاست. مهر تحویل را هم موقعی بزن که کار از کار گذشته باشد. وکیلی هم همین کار را کرد. چقدر این مهر روزهای بعد برای مان دردسر آفرید. اما به آن می ارزید که لابراتوارهایمان سر و سامانی بگیرد. این راهزنی از آن روز برایمان شد یک راهبرد. پروژه بعدی مان ، قاپیدن سوله بیت الزهراء مربوط به فرماندهی نیرو بود. [ ] سوله را باز کرده بودند که ببرند ، اردوگاهی ، پادگانی ، جایی ... نمی دانم. اما دو سه ماه روی زمین مانده بود دست نخورده. به فکر مان رسید آن را هم قاپ بزنیم. چون آنکه منار می دزدد ، اول فکر جایش را می کند ، نقشه فوندانسیون آن را برای بچه ها در اهواز فرستادم و گفتم مشغول شوید تا خودش برسد. عوامل ام توی فرماندهی ، خود بچه های ستاد بودند. قریشی و دیگران ، همه با هم دست به یکی کردند ، تا از این لحاظ ما را از محرومیت درآورند. می دانستند زینب بلاکش هستیم. خلاصه افتادم به جعل امضاء . چقدر هماهنگی می خواست تا دو دستگاه تریلی گیر بیاوریم، حکم مجوز بگیریم و توی وسط روز آن را از دژبانی رد کنیم. به جای فرمانده نیرو هم ، خودم روی مجوز امضاء کردم. به اهواز که رسید بچه ها به سرعت آن را علم کردند تا کسی به فکر برگرداندنش نیافتد. کار که به سرانجام رسید ، این بار طوفانی به پا شد ، سخت تر از طوفان های باد و خاک که هر روز چادرهایمان را توی اهواز بلند می کرد. جلودار طوفان "رضا حیدری بود". او را که رد کردیم "زرگر" مرا از ستاد فراخواند که چرا این کار را کردی؟ - نیاز داشتیم. - همین؟؟!! - ریخته بود روی زمین ، صاحاب نداشت. گفتیم اسراف نشود ، زدیم به زخم مان. - این یعنی دزدی از حوزه فرماندهی. - من خودم از حوزه فرماندهی هستم. دزدی از خودمان بی معنی است. خلاصه ما را بردند پیش فرمانده نیرو ، برادر حسین دهقان. او ریش سفیدی کرد تا یه جورایی ما را از فشار درآورد. آنها که کوتاه آمدند ، گفتم : حالا که به حمدالله به خیر گذشت ، حاجی جان ! یک ژنراتور برق فلان جاست ، برداریم برای پهپاد ؟ کارد می زدیم ، خون شان در نمی آمد. - چقدر پر رو هستی ، دزدی کردی ، اضافه هم میخواهی ؟؟!! این را همه با هم گفتند. توضیح دادم که ما یک موتور برق یاماهای کوچک داریم که برای سشوارها،برای فایبرگلاس ها، برای چه و چه ، کم جان است ... برادر دهقان که می خواست از شرمان خلاص شود ، به " نیلفروشان" یک نامه نوشت تا یک دستگاه موتور برق CVA28 به ما بدهند. راوی : عبدالمجید مختار زاده * * * * * خلبانِ غوّاص قدیمی تر از من بود و پروازهای فراوانی نیز انجام داده بود. اما به گمانم هنوز تجربه لازم را نداشت. دوست عزیزم برادر حداد را می گویم. من به همراه ایشان تیم جلو بودیم. از داخل نی زارها تقریبا از کمین های دشمن هم گذشتیم و به انتهائی ترین نقطه هور رفتیم. اما آنجا یک آبگرفتگی بزرگ پیشروی مان را سد کرد ؛ منطقه L مانند بود و شانس آوردیم که در آنجا توی روز هیچکس ، نه از ما و نه از دشمن ، ترددی صورت نمی گرفت. اما برای عکسبرداری منطقه بسیار مناسبی بود. بعد از اینکه تیم عقب ، هواپیما را برایمان فرستادند ، حداد آنرا گرفت و مشغول عکسبرداری از منطقه تحت اشغال دشمن شد. اما موقع برگشت ، هر کاری کرد نتوانست آنرا برگرداند. تا آمدم بجنبم و هواپیما را از او تحویل بگیرم ، یهو موتور خاموش شد و هواپیما ، پنجاه شصت متر آن سوی ما و درست در منطقه تحت اشغال عراق توی آب افتاد و توی هور ، ولوو ماند. سابقه نداشت در چنین شرایطی از خیر هواپیما بگذریم. چاره کار فقط برگرداندن آن بود. برای همین برادر خرم از تیم عقب خودش را به ما رساند تا به کمک یکی از ما توی آب برویم. نفر اطلاعاتی همراهمان پیشنهاد داد چون یکی از مقرهایمان همین نزدیکی است ، به آنجا رفته و لباس غواصی تهیه کنیم. فکر خوبی بود. ماندن هواپیما روی آب، خطر نفوذ آب به داخل دوربین را داشت. برای همین عجله کرده و پس از تهیه لباس غواصی ، من و خرم آنها را پوشیده و توی آب رفتیم. کوچکترین سر و صدائی می توانست توجه عراقی ها را جلب کند. ما بیشتر نگران هواپیما و اطلاعات درون آن بودیم تا خودمان. توی آب ، با آن لباس های غواصی، جز اینکه هواپیما را آرام آرام به سمت مواضع خودمان هل دهیم. چاره دیگری نداشتیم. این کار زمان زیادی برد اما هم خودمان سالم برگشتیم و هم هواپیمایمان. تا آمدیم کناری نفس تازه کنیم ، یهو از توی سنگری که احساس می شد هیچ جنبنده ای توی آن نباشد ، یک نفر اسلحه به دست با لهجه غلیظ عربی گفت : ایست. تکان نخورید. مانده بودیم ، اگر عراقی است چرا فارسی دستور می دهد ؟ اما چیزی نگفتیم تا بیشتر بدانیم. خودش با دستپاچگی گفت : عراقی هستید ؟ نفر اطلاعاتی گفت : پدر آمرزیده اگر عراقی هستیم چرا فارسی با ما حرف می زنی ؟ یهو پرخاش کرد : مگه منافقین عربند ؟! من گفتم : حالا چرا داری بحث می کنی ؟ خیر ما عراقی نیستین و ایرانی ایم و از نیروهای اطلاعات. این بار به حالت هجومی ایستاد : معلوم شد دروغ می گوئید. بچه های اطلاعات توی این وقت روز بیرون نمی آیند. درست می گفت. کار بچه های اطلاعات عموما شب ها صورت می گرفت. به لباس های غواصی مان که نگاه کرد ، ادامه داد : ها ، وُلِک فهمیدم. از زیر آب آمده اید به جاسوسی. حالا توی این گیر و ویر مانده بودیم ، خستگی مان را در کنیم یا برای این داداش اهوازی مان ، از پهپاد ، از عکسبرداری و پرواز بگوئیم. به او گفتم : برادر کار خودت را بکن و ما را ببر به اسارت. ما هم داریم همانجا می رویم. یکی از همراهان جلوتر رفت و با حوصله کل ماجرا را گفت. باور کرده یا نکرده رهایمان کرد به امان خدا. آن طرف تر باز همین آش بود و همین کاسه. به این یکی گفتیم که خلبان هستیم. گفت اگر خلبان هستید پس چرا لباس غواصی تن تان است. تقصیر آنها نبود. گیر لباس های غواصی مان بود. بعد از کلی توضیحات وقتی او هم رهایمان کرد ، با خود گفتیم لخت باشیم بهتر از این است که لباس غواصی کار دست مان بدهد. لباس های غواصی را درآوردیم و همان طور لخت به قرارگاه برگشتیم. این بار بچه های خودمان، با دیدن ما زدند زیر خنده و متلک و تا روزها ول کن مان نبودند. راوی : محمد اردلان ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
- 41 پاسخ ها
-
- 30
-
- اطلاعات رزمی
- جنگ ایران و عراق
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
خرید های نظامی ایران و عراق ( 1988 - 1980 ) خرید های نظامی ایران و عراق ( 1988 - 1980 )
mehran55 پاسخ داد به iranianarmy تاپیک در جنگ تحمیلی
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . سرنوشت پورسانت خریدهای جنگی ایران "در این وزارتخانه ، به خلاف تمام موسسات و ادارات دنیا ، ملاک خرید ، قبل از هر چیز، دوست بازی و رفیق دوستی است" این بخشی از سخنان هادی غفاری در جلسه آن روز مجلس بود. هادی غفاری در مجلس 20 شهریور 1367 ، در جلسه رای اعتماد به دولت مهندس موسوی [ آن ایام طبق قانون با روی کار آمدن مجلس جدید ، دولت باید دوباره از مجلس جدید رای اعتماد می گرفت] ، حجه الاسلام هادی غفاری ، نماینده مجلس ، در مخالفت با محسن رفیق دوست ، وزیر سپاه ، به شدت از مدیریت وزارت سپاه ؛ به ویژه در بحث خریدهای خارجی و داخلی ، انتقاد کرد و گفت: " دوره گردها، دست فروش های اروپائی، با کمک سلطنت طلبان و دیگر گروه های ضد انقلاب، در کوچه و خیابان های اروپا و هتل ها ؛ در به در به دنبال مأمورین خرید وزارت سپاه می گردند و اگر آنها را بیابند، راجع به یک جنس بنجل، آنقدر بازار گرمی می کنند، تا این که مأمورین خرید راضی می شوند هر کدام را چند درصد بالاتر از قیمت رقیب ارتشی بخرند، تا افتخار و اعتبار خرید جنس مذکور فقط و فقط نصیب آنها گردد. از دیگر خصوصیات این وزارتخانه [آن] است که در خرید، میزان احتیاجات در نظر گرفته نمی شود! میزان تقاضا بستگی به میزان موجودی جنس و نوع آن و میزان حق العمل و پورسانت و حد اشباع روانی خریدار دارد." او برای سخنانش ، مثال های عجیبی هم زد. 21 شهریور، رفیقدوست در جلسه مجلس به سخنان غفاری پاسخ داد و برخی سخنان او را تکذیب کرد و گفت : "این که فرمودند میزان خرید، بستگی به میزان حق العمل و پورسانت و حد اشباع روانی خریدار دارد ، برادر عزیز ! چرا این [همه] افترا و تهمت؟ من این حرف ها را تکذیب می کنم و از ریاست محترم مجلس و جانشین فرمانده کل قوا می خواهم که دستور بدهند پیگیری بشود. شما در مقابل دستگاه های سنتی این گونه موضع گیری نکردید، چطور این طور با این قاطعیت نسبت به افراد متدین و متعهد سپاهی تهمت زدید؟" در ادامه او نیز با ذکر مصادیقی به برخی سخنان غفاری پاسخ داد. هر چند در نهایت رفیق دوست نتوانست رای اعتماد بگیرد و از وزارت سپاه کنار رفت و جای خود را به علی شمخانی داد. موضوعات این جلسه رسمی و منتشر شده، از موضوعات مغفول تاریخ جنگ است و در سال های بعد چندان به آن پرداخته نشده است. سال ها بعد ؛ محسن رفیق دوست در کتاب خاطراتش ، خیلی گذرا به این جلسه اشاره کرده و درباره سخنان غفاری می گوید: "نمی دانم. شاید او هم خواسته ای داشته که عمل نشده.!!!" البته او در خاطراتش به وجود پورسانت در معاملات خارجیِ زمان جنگ اشاره کرده ، اما می گوید: " در وزارت سپاه، خوشبختانه مجموعه ای از افراد شریف آمده بودند به جبهه بروند و ما آن ها را نگه داشته بودیم." محسن رفیق دوست و محسن رضائی در یکی از سفرهای خارجی در ایام جوانی او می گوید برای آنها پورسانت ها مسئله شده بود و در نهایت "حسابی در بانک صادرات دوسلدورف آلمان به نام وزارت سپاه باز کردم ، به آن ها گفتم هر کجا از این پول ها می گیرید به آن حساب حواله کنید. با آن حساب، کلی از احتیاجات دولت برطرف می شد که نمی خواهم بگویم (با خنده) . وقتی هم مرا از وزارت کنار گذاشتند ؛ یک میلیون و دویست هزار دلار به دولت بعدی [احتمالا منظور ایشان وزیر بعدی هست] تحویل دادم" او درباره سرنوشت هدایای غیر نقدی در معاملات می گوید: "می آوردند تحویل می دادند؛ گاهی به شان پاداش می دادم. یا می گفتم هر کدام از این هدایا را دوست داری بردار!! هر چند وقت یک بار صندوق های بزرگِ پر از دوربین و ساعت و ماشین حساب و ... را به جبهه می بردم و به بچه ها جایزه می دادیم." ( برای تاریخ می گویم، ج 1 - ص 415 و ج-2 ص 232-235 ) پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.- 59 پاسخ ها
-
- 27
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس ویلای خیابان پاسداران پهپاد آمریکائی Lockheed MQM-105 Aquila حساب از دستم در رفته بود ، نمی دانم امشب چندمین شبی بود که حکایتم شده بود حکایت چوپانی که هر شب قبل از خواب یک دانه بزش می شد ده تا ، بیست تا ، صد تا. بعد با شیرش ، ده بز دیگر می خرید. صبح نشده صاحب یک گله بزرگ می شد. خیال مان که از بابت راه اندازی گردان رعد راحت شد ، به فکر خرید پهپاد از خارج افتادیم که سر از آرژانتین در آوردیم. ولی از روزی که از آرژانتین برگشتم ، حال دیگری پیدا کردم. نه اینکه از وسط خار و خاشاک جبهه ، چند روزی رفته باشیم صفا سیتی ؛ بلکه به این خاطر که قرارداد خرید 6 فروند هواپیمای آکوئیلا را با آرژانتینی ها بسته بودیم. آن هم در شرایطی که به قول آرژانتینی ها ، اگر اسرائیل می فهمید پوست از کله شان می کند. احتمالا منظور از هواپیمای آکوئیلای مورد بحث ، همین پهپاد آکوئیلا باشد ( خیلی مطمئن نیستم البته !!!) توی آن شرایط سخت تحریم و نیاز جبهه های جنگ به پرنده های بدون سرنشین پیشرفته ، باز شدن پای هواپیماهای آکوئیلا به جبهه مثل این بود که از یک خانه حصیری ما را برده باشند توی ویلائی در خیابان پاسداران. دو سه ماه انتظار برای رسیدن هواپیماها به ایران زمان زیادی بود اما من و رضا ارباب زجرکش شدیم تا این چند ماه هم گذشت. هنوز دلمان به همان یک دانه بز خوش بد که یهویی معلوم نشد چه اتفاقی افتاد که قضیه آکوئیلا رفت هوا. مثل گیج و منگ ها ، از بس که عصبانی بودم ؛ نمی دانستم یقه کی را بگیرم. رضا اما همه چیز را از چشم من می دید. انگاری که جلویش فیلم بازی می کنم ، اصلا اعتنائی به چهره برافروخته ام نکرد که هیچ ، قسم و آیه هایم نیز برایش ارزشی نداشت. فقط گفت : اون از هواپیماهای چینی که هوای شان دادی ، این هم از آکوئیلاها. دلت خنک شد ؟ هواپیمای آموزشی سسنا ( سیمرغ ) در آسمان اما واقعیت این نبود. فرماندهان نیروی هوائی سپاه ، برای خرید هواپیماهای آموزشی [سسناها و توکانوها] که خیلی هم برای نیرو دهن پر کن بود ، بودجه کم آورده بودند ؛ پول آکوئیلاها را گذاشتند روی بودجه خرید آنها و کار را تمام کرده بودند. به همین سادگی.!!! راوی : عبدالمجید مختار زاده * * * * * نان شب انگار که به کشور چشم بادامی ها رفته باشیم ، از سر و وضع مان فهمیدند که ایرانی هستیم. پا که به مغازه هایشان می گذاشتیم ، حرفی نزده می گفتند : نداریم ، تمام کرده ایم ، مال کسی است. حالا مثلا سر و وضعمان را شکل خودشان در می آوردیم ، رنگ پوست و چشم هایمان را چکار باید می کردیم تا بتوانیم قطعات مورد نیاز هواپیماهایمان را از فروشگاه های مدل شان بخریم ؟! اما ما مگر ول کن بودیم ؟ بقول پدرم پول را روی سنگ بگذاری آب می شود. بالاخره بعد از چند روز گشت و گذار بین فروشندگانی از این دست در لندن ، افرادی را می توانستیم پیدا کنیم که سرشان فقط توی حساب و کتاب باشد. آنها حتی جنس هائی را هم که نداشتند ، با آدرس گیری از ما ، کالاهای مورد نیازمان را از همان مغازه ها و از طریق بازار سیاه خریداری می کردند. ما هم پس از سالی دو سه بار تردد در خیابان های لندن ، برای خودمان توی خرید ، خبره شده بودیم. می دانستیم که کدام مغازه چه دارد و کدام نفر را باید واسطه کنیم تا کالایمان را بخرد. فرستادن شان به ایران هم مکافاتی دیگر بود که باید از راهش وارد می شدیم. ما کم کم یاد گرفتیم که با حضور در نمایشگاه های گاه و بیگاه صنعت هواپیماهای بدون سرنشین ( البته از نوع تجاری - تفریحی اش ) چگونه به اطلاعات دست اول ، دست یابیم و کالاهائی با مصارف دو گانه گیر بیاوریم. ما وقتی باک های بنزینی را گیر آوردیم که توی بال ها جاسازی شده بود ، یا سرورهائی را که در بال و بدنه کارگذاری شده بود را برای بچه های کارگاه باغ شیان در ایران فرستادیم ؛ از ذوق نمی دانستند چیکار کنند. نحوه جاگیری باک سوخت درون بدنه هواپیمای مدل از روزی که بچه ها به فکر ساخت بدنه ، با فایبرگلاس به جای یونولیت افتاده بودند ، کارمان شده بود پیدا کردن مواد پلی استری، مواد اپوکسی و پارچه ای مخصوص این کار. از دیگر خوبی های نمایشگاه ها این بود که کلی کتاب و مجله و بروشور و اطلاعاتی از این دست در مورد هواپیماها گیر می آوردیم که برای بچه های باغ شیان ، حکم نان شب را داشت. راوی : محسن عمل نیک ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
- 41 پاسخ ها
-
- 33
-
- اطلاعات رزمی
- جنگ ایران و عراق
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا
mehran55 پاسخ داد به sina12152000 تاپیک در عملیات های نظامی خارجی
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود. "بخش پنجم" ارتش عراق با اتوبوس به خاک کویت حمله کرد!! ( دلیل فرمان لغو آماده باش ارتش کویت چه بود ؟؟ ) در روز دوم آگوست سال 1990 میلادی جهان با یکی از بزرگترین فجایع جهان عرب در قرن گذشته مواجه شد. نیروهای عراقی تحت فرمان صدام حسین رئیس جمهور سابق عراق با حمله به کویت و اعلام جنگ علیه این کشور به دنبال اشغال خاک کویت بودند. موضوعی که باعث شد جامعه بین الملل و جهان عرب برای مهار بحران به وجود آمده میان دو کشور همسایه دست به کار شوند. با این اوصاف مسأله به سادگی پایان نیافت و خاورمیانه شاهد جنگ تمام عیاری شد که بسیاری از کشورهای عربی و غربی با تمام قوا وارد آن شدند تا اوضاع را به حالت عادی بازگردانند. اما این مسأله به سادگی محقق نشد بلکه به قربانی شدن ده ها هزار تن منجر شد و خسارت های مالی بسیاری به بار آورد. علاوه بر این، جنگ میان عراق و کویت یک شوک روانی را به وجود آورد که تمام کشورهای عرب زبان را دربرگرفت. وقتی ویرانی ، ارمغان تلاش برای آبادانی می شود! پس از پایان جنگ 8 ساله عراق و ایران در سال 1988 که تجربه نظامی زیادی برای عراقی به همراه داشت، بغداد چاره ای جز بازنگری در اوضاع خود و اصلاح ویرانی های جنگ با ایران در پیش نداشت. به ویژه با وجود تحریم های سنگین آمریکا، عراق برای تقویت اقتصاد خود راهکاری جز افزایش تولید نفت و بازسازی ریشه ای نیروی نظامی تحلیل رفته خود در اختیار نداشت. در این میان افزایش چشم گیر میزان تولید نفت کویت در اواسط سال 1990 میلادی برای صدام غیر قابل هضم بود. این مسأله موجب شد تا صدام خشم خود را ابراز کند و آشکارا انگشت اتهام خود را به این بهانه به سمت کویت نشانه رود که این دولت منابع نفتی سرشار عراق در منطقه بیابانی میان دو کشور را به سرقت می برد. صدام همچنین کویت را به تعرض به مرزهای عراق متهم کرد. پس از تهدیدهای دولت وقت عراق در پاسخ به کویت، در حاشیه سخنرانی رئیس جمهور این کشور در سالگرد قیام جولای 1968 میلادی عربستان دو کشور را به گفتگو برای حل بحران به وجود آمده دعوت کرد، اما این دعوت نتیجه ای در بر نداشت. در روزهای پایانی ماه جولای انتشار گسترده نیروهای عراقی در مرزهای مشترک با کویت دربردارنده این پیام بود که ممکن است این نیروها به انجام فعالیت های نظامی خصمانه بپردازند و طولی نکشید که این اقدامات در صبح روز دوم آگوست سال 1990میلادی به هجوم مستقیم نیروهای زمینی ارتش عراق با پشتیبانی نیروی هوایی این کشور به اراضی کویت ختم شد. عراق با اتوبوس به خاک کویت حمله کرد! با وجود اعلام آماده باش نیروهای کویتی اما در ساعات اولیه حمله عراق به کویت، ارتش صدام می توانست پایتخت کویت را تصرف کند. «ناصر الدویله» یکی از سیاستمداران سابق و افسر وقت ارتش کویت با افشای اطلاعات حمله نظامی عراق در مناظره ای تلویزیونی در سال 2014 گفت «یکی از یگان های ارتش عراق، غروب روز نخست ماه آگوست به سمت مرزهای کویت حمله ور شد اما پس از مدتی عقب نشست. در پی این اقدام و پس از آنکه کویت احساس کرد تحرکات عراقی ها تنها برای انجام رزمایش نظامی است، رئیس ستاد مشترک کویت فرمان آماده باش را لغو کرد و همین امر موجب به تعویق افتادن تأمین مهمات لازم برای پاسخ دادن به هجوم نیروهای عراقی در زمان حمله اصلی آنان شد.» وی با اشاره به جزئیات این حمله نظامی ادامه داد «برنامه ریزی عراق برای حمله به کویت شامل دو نقشه اصلی بود؛ اول اینکه اگر کویت آمادگی مقابله با این هجوم را داشت، عراق نوار مرزی و برخی از میدان های نفتی این کشور را تحت سیطره خود در می آورد و درباره آنها با کویت به مذاکره می نشست، و دوم اینکه اگر کویت برای مقابله با این هجوم آمادگی لازم را نداشت سراسر خاک این کشور توسط نیروهای عراقی اشغال می شد.» افسر بازنشسته ارتش کویت در ادامه می گوید «آماده نبودن نیروهای نظامی کویت منجر به نفوذ همه جانبه عراق به تمام مناطق این کشور شد در حالی که ارتش مدافع نتوانست پاسخ مناسبی به این حمله بدهد.» الدویله گفت که در ساعات اولیه صبح حمله، خیابان های کویت شاهد هجوم نظامیان عراقی بود، درحالی که حتی یک سرباز کویتی برای دفاع دربرابر آنان حضور نداشت. نیروهای ویژه ارتش عراق که از آنان با عنوان «المغاویر» یاد میشد، با استفاده از اتوبوس های شهری وارد یکی از مناطق مسکونی کویت شدند. تعداد این اتوبوس ها به 40 یا 50 عدد می رسید. علی رغم درگیری یکی از تیپ های نظامی کویت با این اتوبوس ها آسیب چندانی به این کاروان نرسید و این اشتباه بزرگ فرماندهان ستاد مشترک کویت بود که حتی پس از درگیری نیروهای کویت با مهاجمان نتوانست جلوی اشغال کامل این کشور را بگیرد. فرار امیران کویت به عربستان؛ تلاش برای تبدیل کویت به استانی عراقی روز پنجم ماه آگوست سال 1990 میلادی امیران کویت و در رأس آن ها «شیخ جابر احمد الصباح» با پناه بردن به عربستان در شهر طائف ساکن شدند. شیخ جابر برای پیگیری وضع موجود در این شهر یک دفتر مرکزی برای خود ایجاد کرد. این امر در تاریخ 4 آگوست 1990 میلادی یک روز پس از انتخاب یک سرهنگ کویتی به نام «علا حسین علی» از سوی صدام به ریاست دولت کویت انجام شد. صدام در پی این اقدام گروهی از مسئولان کویتی را نیز برای تشکیل یک دولت موقت برگزید. اما این مسأله به محاکمه علا حسین پس از پایان جنگ در سال 1993 میلادی ختم شد. وی که متواری شده بود در این محاکمه به اتهام خیانت و همدستی با دشمن به اعدام محکوم شد اما در سال 2001 میلادی پس از آنکه مجددا به کویت بازگشت، با تخفیف حکم به حبس ابد محکوم شد. علا حسین زمانی مشمول تخفیف حکم شد که بر اساس اطلاعات به دست آمده از حمله نیروهای عراق به کویت مشخص گردید که وی اسیر نیروهای عراقی شده و در پی آن صدام این سرهنگ کویتی را برای ریاست دولت موقت انتخاب کرده است. پس از حمله عراق به کویت شورای امنیت سازمان ملل متحد با برگزاری یک نشست اضطراری در روز ششم آگوست 1990 میلادی خواهان خروج بی قید و شرط و همه جانبه ارتش عراق از کویت شد. این شورا همچنین مقرر کرد که تحریم های اقتصادی گسترده ای علیه عراق اعمال شود. تنها پس از 24 ساعت در روز هفتم آگوست، نیروهای آمریکایی با هدف جلوگیری از پیشروی نیروهای عراقی به سمت مرزهای مشترک کویت و عربستان به این منطقه اعزام شدند. علی رغم تحرکات گسترده نیروهای آمریکایی و نیز شورای امنیت سازمان ملل اما صدام دست از ادامه جنگ نکشید، بلکه کویت را بخشی از خاک عراق معرفی کرد و نام آن را «کاظمه» گذاشت. وی مدعی بود کویت در حقیقت یکی از استان های عراق است که اکنون به آغوش میهن اصلی خود بازگشته است؛ در حالی که عراق در سال 1961 میلادی مرزهای این کشور را به رسمیت شناخته بود. پس از این اتفاقات نشست سران عرب در دهم آگوست 1990 میلادی در قاهره برگزار شد. حاضرین در این جلسه موافقت خود را با تصمیم دخالت نظامی در کویت اعلام کردند که مورد تأیید کشورهای حاشیه خلیج فارس، مصر، مراکش و سوریه قرار گرفت، اما برخی دیگر از جمله اردن، لیبی، سودان، الجزایر، یمن، فلسطین و موریتانی با آن مخالفت کردند. در رأس کشورهایی که از تصمیم دخالت نظامی در کویت حمایت کردند مصر و سوریه قرار داشتند که نیروهای خود را برای کمک رسانی به نیروهای آمریکایی در صورت بروز تهدید از جانب عراق، به مرزهای مشترک میان عربستان و کویت فرستادند. شروط صدام و هجمه جهانی علیه عراق در حالی که کشورهای عربی و آمریکا در حال تصمیم گیری برای انجام اقدام مشترک بودند، صدام حسین در روز دوازدهم آگوست شرطی را برای عقب نشینی از کویت مطرح کرد. وی گفته بود «اسرائیل باید از مناطقی که به اشغال درآورده است عقب نشینی کند تا تصمیمات پیشین سازمان ملل متحد اجرایی شود»، اما این پیشنهاد از سوی آمریکا و سازمان ملل متحد رد شد و جامعه بین الملل در پاسخ به مطالبات صدام عراق را محاصره دریایی کرد. تعداد کشورهای حاضر در ائتلاف بین المللی که ضد عراق شکل گرفت به 30 کشور رسید و همه آن ها تصمیمات سازمان ملل متحد مبنی بر خروج فوری عراق از کویت را مورد تأیید قرار دادند که در صورت عدم پیروی عراق از تصمیمات اتخاذ شده دخالت نظامی مستقیم علیه این کشور جزو گزینه ها بود. با وجود مخالفت شدید همه طرف ها با عراق، صدام به هیچ یک از تصمیمات سازمان ملل متحد اعتنایی نکرد و مذاکرات وی با آمریکا و سایر کشورها بی فایده بود. این در حالی بود که نیروی نظامی آمریکا در حال آماده سازی برای انجام گزینه نظامی سخت گیرانه علیه عراق بود. با فرارسیدن ماه نوامبر سال 1990 میلادی یک ائتلاف بین المللی به فرماندهی «ناتو» و آمریکا با حضور 38 کشور شکل گرفت که تعداد سربازان آن به 750 هزار تن می رسید. این ائتلاف به نیروهای عراقی فرصت داد تا از خاک کویت عقب نشینی کنند و در غیر این صورت تنها راهکار دخالت نظامی مستقیم علیه عراق بود. پیامدهای مخالفت با جامعه جهانی ؛ شکست پس از 42 روز صبح روز هفدهم ژانویه 1991 میلادی نیروهای ائتلاف بین الملل در یک حمله نظامی گسترده مناطقی از عراق را بمباران کردند. این عملیات که به «طوفان صحرا» شهرت یافت آغاز رویارویی عراق با پیامدهای تصمیمات نابخردانه بود. ارتش عراق با اعلام آماده باش به نیروهای خود اعلام کرد که با کشورهای همسایه ای که در این ائتلاف حضور دارند وارد جنگ خواهد شد. عربستان در رأس این کشورها قرار داشت و عراق درست روز بعد، مصادف با 18 ژانویه 1991 میلادی دو شهر «ریاض» و «حفر الباطن» را بمباران کرد. عراق همچنین به برخی از مناطق داخل اسرائیل حمله هوایی کرد و پس از دو روز تمام معاهدات خود با عربستان را لغو کرد. پس از گذشت دو روز از این اتفاقات، یکی از شدیدترین و سنگین ترین پیامدهای حمله نظامی عراق به کویت به وقوع پیوست. عراق نزدیک به 11 میلیون بشکه نفت کویت را در آب های خلیج فارس رها و با این کار اقدام به نابود کردن منابع نفتی کویت کرد. عراق با این اقدام به دنبال انتقام گرفتن از منابع نفتی کویت بود که در اثر آن با آلوده کردن تمام حوزه های آبی این منطقه باعث به وجود آمدن یک بحران بزرگ زیست محیطی نیز شد. با رسیدن به روزهای پایانی فوریه 1991 میلادی عراق با خسارت های مالی و انسانی بزرگی در داخل کشور و نیز مناطق اشغال شده مواجه شد و به همین دلیل در 25 فوریه تصمیم به عقب نشینی کامل از اراضی کویت گرفت. عقب نشینی فوری نیروهای عراقی یکی از دلایلی بود که باعث شد نیروهای ائتلاف بین الملل به سادگی آنان را مورد هدف قرار دهند و بسیاری از آنان را نابود کنند. سرانجام «جرج بوش» پدر رئیس جمهور وقت آمریکا در تاریخ 27 فوریه 1991 میلادی پایان جنگ و آزادی کویت را به طور رسمی اعلام کرد و این برهه زمانی را یکی از سخت ترین فصل های تاریخ کشورهای عربی خواند. منبع : Midlle Eeast News ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت.- 42 پاسخ ها
-
- 26
-
- طوفان صحرا
- کویت
-
(و 4 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس مختار شورشی هواپیماهای "توکانو" نیروی هوائی سپاه نیروی هوائی غرق رویاهای شیرین خود بود و سرش را کرده بود توی آرزوهایش، انگار که با یک لوبیای سحرآمیز رفته باشد بالای ابرها. برای همین ما که زیر پایش بودیم را نمی دید. چه برسد به اینکه به حرف هایمان گوش دهد. مشکل اصلی ما هم همین بود. به خاطر کوچک بودن جثه هواپیماهایمان ، خودمان را هم کوچک می دیدند. خلبانان هواپیماهای با سرنشین را که می دیدند دلشان غنج می رفت و برای اینکه آنها را توی آسمان ببینند شیر بودجه ها را باز می کردند که سر و کله "سسنا"ها و "توکانو"ها توی فرودگاه های سپاه پیدا شود. تا می آمدیم حرفی بزنیم یهو [شهید] حسن طهرانی مقدم ، از آن طرف با توپ پر می آمد که امروز حرف اول را موشک می زند و ... شهید تهرانی مقدم در دوران جوانی با این حال ما تنها یگان عملیاتی نیروی هوائی سپاه به حساب می آمدیم که مستقیما در صحنه نبرد حضور داشت. "موشکی" ، "هواپیمائی" و "پدافند" نوزادانی را می ماندند که معلوم نبود، عمر جنگ ، به نوجوانی شان وصال بدهد یا نه !! درخواست کردیم حالا که کلاهمان پس معرکه است بگذارید به عنوان هوانیروز ، زیر مجموعه نیروی زمینی شویم ، اما آن هم داستان دیگری داشت که نشد. به قدری در محرومیت بودیم که وقتی می خواستیم امکاناتی از نیروی خودمان بگیریم ، از فرمانده سپاه ، محسن رضائی می خواستیم که سفارش مان را پیش برادر دهقان ، فرمانده خودمان ، بکند. اگر به انتظار نیرو[ی هوائی سپاه] و وزارت [سپاه پاسداران] می نشستیم کلاه مان پس معرکه بود. برای همین راه افتادیم توی شهرها به گدائی. از این امام جمعه به آن امام جمعه. یعنی من خلبان بودم اما افتادم توی این کار ، دو نفر دیگر را هم فرستادم شهرهای دیگر. به واسطه دوستی ، توی کاشان رفتیم خدمت آیت الله یثربی. او هم کمک نقدی کرد و هم بر اساس لیست نیازهایمان دستور داد یک دستگاه بلوک زنی به ما بدهند. بنده خدا، با تعجب پرسید : دستگاه بلوک زنی به چه کار هواپیما می آید ؟ مگر کارگاه ساختمانی دارید ؟ جواب دادیم : حاج آقا ، ما فضای ساختمانی نداریم. توی بر بیابان و داخل چادر هستیم و ... اما فکر کنم که بنده خدا متوجه حرف هایم نشد. مرحوم آیت الله یثربی در جبهه جنگ با همان دستگاه اهدائی ، آنقدر بلوک زدیم تا توانستیم شکل و قیافه ای به پادگان مان بدهیم. دو سال از قصه احداث یک تعمیرگاه سیار برای هواپیماهایمان و راه اندازی یک لابراتوار از طرف وزارت سپاه می گذشت ولی هنوز خبری از آنها نبود. کمتر مسئولی در نیرو بود که من برای جذب نیرو و امکانات با او درگیر نشوم. با برادران "عمل نیک" و "علیزاده" در وزارت سپاه درگیری همیشگی داشتیم. با "نیلفروشان" که دوست صمیمی ام بود همیشه جر و بحث داشتم. ایشون رئیس تدارکات فرماندهی پشتیبانی نیروی هوائی سپاه بود و من جزو درخواست کنندگان همیشگی نیرو. شمرده بودم من ده دفعه با "مقدم" مسئول برنامه و بودجه نیرو درگیر شدم و کار به جائی رسید که او از من نزد رئیس ستاد "برادر زرگر" شکایت کتبی نوشت که مختار مرا تهدید به مرگ کرده است. درست می گفت. بهش گفته بودم چون با ما بودجه محدود می دهی ، بیرون ببینمت ، می زنم می کشمت، با ماشین له ات می کنم. او هم عین همین جملات را توی شکایت اش نوشته بود که او یک دیوانه است ، ممکن است حرف هایش را عملی کند. بی خود نبود که "جابر" حفاظتی ( مسئول حفاظت اطلاعات) به من می گفت : تو مختار شورشی هستی!! عبدالمجید مختارزاده در برنامه چرخ از روزهای نخستین پهپاد می گوید من همیشه غصه ام این بود که کسی نمی گفت ، ایشان حتی اگر جنون دارد؛ به چه دلیل است ؟ راوی : عبدالمجید مختار زاده * * * * * بچه های حبشه و اتیوپی مصیبت هایمان یکی دو تا نبود. از در و دیوار می بارید. توی این بی بضاعتی امکانات ، نیرو، تجهیزات و بخصوص قطعات مورد نیاز هواپیماها ، دو نفر دانشجوی فارغ التحصیل زبان دان را فرستاده بودند خارج که برایمان هواپیما بخرند. آنها هم ندیده و نشناخته ، بدون اینکه سری به کارگاه مان در اهواز بزنند یا لااقل اطلاعاتی از ما کسب کنند، یکراست رفتند دیار فرنگ و چند هواپیمای فسقلی برایمان خریدند، انگار که برای بچه ها اسباب بازی سوغات آورده باشند. چقدر مکافات داشتیم با مسئولین مان در تهران در اعتراض به این موضوع. اما مگر به خرج شان می رفت، تازه چقدر هم از خریدهایشان دفاع می کردند تا آنها را توی پاچه مان کنند و کردند. ما هم گفتیم به جهنم، کاچی به از هیچی!! دل و روده هواپیماها را شکافتیم، بلکه چیزی عایدمان شود و به کار هواپیماهای ساخت خودمان بیاید؛ اما دل مان را خوش کردیم به رادیو کنترل آنها. حالا این موضوع هیچی ، نمی دانستیم تولیدات ساخت طرح قدس را کجای دلمان بگذاریم. مثلا طرح قدس را برای تقویت فنی ما راه اندازی کرده بودند ، آنها تقریبا با کارکرد و نیازمندی ما آشنا بودند؛ اما نمی دانم چرا باز هواپیماهایشان به کارمان نمی آمد و مجبور میشدیم همان بلائی را سر تولیداتشان بیاوریم که سر هواپیماهای خرید خارج می آوردیم. به ما ابلاغ کرده بودند در کنار شناسائی باید عملیات رزمی هم انجام دهید، برای همین رضا ارباب با تیمش شبانه روزی روی لانچرهائی کار می کردند که بتوان RPG-9 و RPG-11 روی آنها بست و با هواپیمای مهاجر به دشمن حمله کرد. او ؛ هم روی 4 شلیکی کار می کرد و هم روی 6 شلیکی. بازیابی با چتر پهپاد مهاجر در سال های جنگ - لانچر راکت قابل تشخیص است برای تأمین این هدف هواپیماهای آموزشی ساخت طرح قدس را می شکافتیم و آن را به هواپیماهای عملیاتی تبدیل می کردیم. این در حالی بود که برای آنها نعمت فت و فراوان بود و سهم ما فقیری و بی بضاعتی. ما شده بودیم بچه های حبشه و اتیوپی و آنها ساحل نشینان هاوائی. موتورهایشان 26 اسب و 120 بود و پروازهای تست شان توی کاشان انجام می شد. اما وقتی ازآنها خواستیم به اهواز تشریف بیاورند و تست شان را در اینجا انجام دهند ، تازه فهمیدیم ما چقدر گدا گشنه هستیم و آنها چقدر متول و مرفه. مثل قحطی زده ها به دارائی هایشان خیره می شدیم و غصه می خوریدیم. تنها چاره را در این دیدیم که از آنها بخواهیم زحمت بردن وسائل شان به تهران را نکشند و بگذارند پیش ما به امانت ، به این بهانه که در سفرهای بعدی سبکبال باشند. اینجوری فرصتی پیش می آمد تا در فاصله دو تست ، ازآنها استفاده کنیم. وگرنه اگر می گفتیم آنها را به ما قرض بدهید که واویلا بود ... راوی : عبدالمجید مختار زاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
- 41 پاسخ ها
-
- 33
-
- اطلاعات رزمی
- جنگ ایران و عراق
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ارباً اربا در جنگی که صدام به امید آقایی بر اعراب منطقه و به دست آوردن موقعیت هژمونی منطقه علیه ایران راه انداخت ، 50 درصد جمعیت کشور به طور مستقیم درگیر جنگ شد. 5 استان مستقیم در آتش دشمن بود و 11 استان هدف حملات مکرر هواپیماها و موشک های صدام قرار می گرفت. اما دزفول تنی پر زخم داشت. چنان موشک باران شد که نامش را گذاشتند شهر موشک ها و مقاومت. هربار موشک به دزفول می خورد، نظامی و غیرنظامی در خطر بودند. دست، پا و اعضای مختلفی قطع و به اطراف پرتاب می شد. همان وقت که پیکر شهدا دفن می شد. این چاک چاک اعضای مطهر هم با احترام به خاک سپرده می شد. گلزار شهدای دزفول شاید یکی از کم نظیرترین آرامستان های جنگی جهان باشد. می گویند بومی ها وقتی می روند گلزار، خودشان را به قطعه این دست و پاهای شهید هم می رسانند. روضه ارباً اربا شدن علی اکبر(ع) و دستان بریده قمر بنی هاشم (ع) را می خوانند. آرامستان دزفول آرامستان عجیبی است، اینجا همه ناخودآگاه نوحه خوان می شوند. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
- 405 پاسخ ها
-
- 24
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس کمپوت های بیت المال اصلا فکر نمی کردیم که رطوبت هوا اینقدر روی راندمان پهپاد اثرگذار باشد که نگذارد اوج بگیرد. نگران از اینکه نتوانیم در هورالعظیم برای بچه های اطلاعات و عملیات عکسبرداری کنیم ، هر کسی طرحی می داد و به فکر چاره ای بود. من پیشنهاد دادم ، خوب است برای آزمایش پرواز، دوربین عکاسی اش را باز کنیم تا لااقل اگر توی آب سقوط کرد ، درایوش خراب نشود. همین کار را هم کردیم ، اما برای اینکه با همان وزن پرواز کند، دو یا سه قوطی کمپوت به جای دوربین توی بدنه اش گذاشتیم تا با همان وزن پرواز کند. و آن را پرواز دادیم. اولش خوب بود ؛ اما کمی که به طرف دشمن رفت ، یکهو از کنترل مان خارج شد و تلوتلو کنان جایی توی نیزارها سقوط کرد. بعد هر چه دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم. همراهانمان به من و شهید بطحائی گفتند ربطی به ما ندارد، خودتان آنرا گم کرده اید ، خودتان هم آنرا پیدا می کنید. بعد خیلی زود ، قبل از اینکه هوا تاریک بشود ؛ بار و بندیل شان را بستند و رفتند. بیشتر لج مان از این بود که وقتی داشتند می رفتند مسئول تدارکات ، سرش را از توی ماشین در آورد گفت : پهپاد ر ا کار ندارم اما کمپوت ها را باید برگردانید. شب را توی منطقه ماندیم و صبح زود لباس غواصی پوشیدیم و افتادیم به گشتن توی آب و نیزارها ، در کنار همان مگس های وحشی همیشگی اش. نیش که می زدند ، انگار آمپولی وارد بدن می شد. چقدر زیر آبی رفتیم و لای نیزارها در تکاپو افتادیم تا بالاخره ، خسته و تشنه نزدیکای ظهر بود که لاشه پرنده را پیدا کردیم. حدسم درست بود. بطحائی هم مثل من بیشتر توی این عطش، به کمپوت ها فکر می کرد. دست مان که به پهپاد رسید ، دل و روده اش را باز کردیم تا دلی از عزا در بیاوریم. توی آن برهوت چقدر هم چسبید. اما از طولانی بودن راه برگشت معلوم بود که باید دوباره منتظر عطش دیگری بمانیم. این بار وقتی تشنه ، خسته و پریشان و عرق ریزان به بچه ها رسیدیم مسئول تدارکات نه گذاشت و نه برداشت ، یهویی گفت : پس کمپوت ها ؟ بطحائی بلافاصله پاسخ داد : آنها را خوردیم. اول فکر کردیم مسئول تدارکات با این پرسش شوخی می کند. اما با همان لحن جدی ، انگار که از ارث پدرش برداشته بودیم ادامه داد : مال بیت المال بود. شما سهم تان را گرفته بودید ؟ گفتیم : پدر آمرزیده ، نمی گوئی توی آن برهوت ، اگر آنها را نمی خوردیم ، از عطش می مردیم ؟؟!! او اما با اخم و تخم از سنگر خارج شد و گفت : از سهمیه تان کم می کنم!!! راوی : علی اکبر صباغی * * * * * آقای خلّاق چقدر به او گفتیم با این میله لانچر بازی نکن ، به آبی بند است! اما به خرجش نرفت که نرفت ، تا اینکه یکهو شکست. مانده بودیم با این بی احتیاطی ، حالا چگونه پهپاد را به پرواز در آوریم ؟ توی هور که جای خشکی پیدا نمی شد تا صعود انجام دهیم ، بچه ها با ابتکاری لانچری درست کرده بودند و با بستن آن روی قایق یا تویوتاهای جبهه ، پهپادها را به پرواز در می آوردند. نمی دانم آنرا از کجا کپی کرده بودند ولی سازه ساده ای داشت ، چند لایه کش قوی ، هواپیما را به نهایت قدرت، به طرف خود می کشاند و بعد یهو رها می کرد، این به جای صعود هواپیما عمل می کرد و پهپاد را به راحتی پرواز می داد؛ اما امروز از بخت بدمان ، محسن آنقدر به میله و کش آن ور رفت و تا خرابش نکرد ول کن نبود. حالا ما در این آب و نیزار ماندم و یک ماموریت ناتمام. همگی مان را کارد می زدند ، خون مان نمی آمد؛ اما خودش بیخیال چیزی به ذهنش رسید. بعد هواپیما را روی دستهایش گرفت و به قایق ران گفت : با سرعت هر چه تمام تر حرکت کن. عجیب بود ، نقشه اش گرفت. سرعت قایق هم کار صعود را کرده بود و هم کار لانچر را. پهپاد در حیرت ما ، از روی دست هایش به راحتی پرواز کرد و اوج گرفت و رفت توی آسمان. خلبان در حال هدایت هواپیما بود که به محسن گفتم : آقای خلاق!! ، فرودش را چکار می کنی ؟ بیفتد توی آب ؟ با همان خونسردی گفت : چرا توی آب ؟ فکرش را کرده ام. می نشانیمش روی نیزارها. موقع فرود رفت کنار دست خلبان و به او گفت : تا می توانی سرعت هواپیما را کم کن ، بعد بیاورش به سمت اینجا روی نیزارها. خلبان نیز با مهارت هر چه تمام تر آن را به جهتی برد که محسن می خواست. هواپیما انگار که روی تشتی ولو شده باشد ، خیلی راحت خوابید روی نیزارها، بدون خطر ، بدون آسیب. محسن خودش به طرف هواپیما دوید و قبل از اینکه دوربین را از توی بدنه اش بیرون بکشد، پایه های زیر هواپیما را که برای پرواز از روی ریل های لانچر طراحی شده بود، از جا کند. فکر جدیدتری به ذهن اش رسیده بود. رو به ما گفت : وقتی لانچری نباشد ، دیگر نیازی به این پایه ها هم نیست. او درست می گفت چون از آن به بعد، این روش ، رویه ای شد برای تمام پروازهای توی هور که بجای اینکه پهپاد را توی آب بنشانیم ، روی نی زارها فرود می آوردیم. پرواز از روی دست در سرعت قایق هم شده بود رویه ای دیگر برای صعودها. راوی : صانع ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
- 41 پاسخ ها
-
- 30
-
- اطلاعات رزمی
- جنگ ایران و عراق
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا تاپیک جامع عملیات طوفان صحرا
mehran55 پاسخ داد به sina12152000 تاپیک در عملیات های نظامی خارجی
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . "بخش چهارم" عراق از جنگ تا جنگ (صدام از این جا عبور کرد...) مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود. کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. این بار به سراغ این کتاب می رویم و شصت و سومین بخش آن را که به مصاحبه با سرلشگر تمام، نزار الخزرجی ( رئیس ستاد ارتش عراق در زمان حمله به کویت ) اختصاص دارد به اتفاق هم مرور می کنیم. "بخش چهارم" عراق از جنگ تا جنگ (صدام از این جا عبور کرد...) گفت و گو با سرلشکر نزار الخزرجی چه وقت احساس کردید که ممکن است به کویت حمله شود؟ یک ماه قبل از این که تنش علنی شود. عجیب این که در جریان نشست عربی در بغداد که چهار ماه قبل از جنگ بود صدام به امیر کویت، شیخ جابر الاحمد، بالاترین نشان عراق را داد. اما در نشست به گونه ای رفتار کرد انگار که عبدالناصر جدید است؟ به گونه ای رفتار کرد انگار بیشتر از عبدالناصر است. گفتم که تنش خود را نشان داد. رسانه ها شروع کردند درباره افزایش قیمت نفت و دزدی نفت می نوشتند. تماس هایی برقرار شد تا جلوی تشنج را بگیرند. اما به ذهن کسی نمی رسید که عراقی که همیشه همه را دعوت به وحدت امت می کرد و ادعا می کرد که مدافع امت ]عربی[ است امکان دارد جنگی را علیه کویت آغاز کند و کشوری عربی را از وجود حذف کند. آیا در فرهنگ ارتش عراق چیزی وجود دارد که کویت را جزئی از عراق بداند؟ هستند کسانی که به تاریخ مراجعه کنند و بگویند که کویت جزئی از استان بصره در دوران عثمانی بوده است. و در زمان ملک غازی دعوتی برای الحاق کویت به عراق صورت گرفته است. و دعوت مشابهی نیز در زمان عبدالکریم قاسم شد. این موضوع مطرح است. اما حزب حاکم در عراق حزب بعث است که همه را دعوت به وحدت عربی می کند. عراقی ها به وحدت اعتقاد دارند اما نه با اضافه کردن حذفی کشوری. آیا به عنوان رئیس ستاد ارتش تحرکاتی نظامی را نیز مشاهده کردید؟ بر اساس تقسیم بندی شناخته شده، گارد جمهوری به طور مستقیم وابسته به فرماندهی کل قوا یعنی صدام است. گارد جمهوری معمولا در مناطق مختلف عراق آموزش می دید. در آن مدت آموزش ها در منطقه بصره و در چارچوب آموزش های سالانه انجام می شد. برای همین برای اشغال کویت از گارد جمهوری استفاده شد. کسی خبر نداشت برای این که آموزش ها را عادی تصور می کردند. آن چه اتفاق افتاد عجیب بود. عبدالجبار شنشل، وزیر دفاع بود و من رئیس ستاد ارتش بودم، ما نه از نزدیک نه از دور ، در جریان موضوع اشغال کویت نبودیم. چه وقت از جنگ مطلع شدید؟ شب حوادث من در خانه ام خوابیده بودم. صبح رئیس دفتر فرماندهی کل قوا، سرلشگر علاء الدین الجنابی تماس گرفت و از من خواست که به دفتر فرماندهی کل قوا بروم و وقتی که وارد دفترش شدم گفت: «اشغال کویت را تمام کردیم». پرسیدم چگونه؟ گفت: «گارد جمهوری و نیروی هوایی و هواپیمایی ارتش اشغال کویت را انجام دادند.» یک ربع بعد وزیر دفاع عبدالجبار شنشل رسید و به همین شیوه به او هم ابلاغ کردند. تصور کن ارتش به سمت ماجرایی از این دست رانده می شود بدون این که وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش بدانند. شوک بزرگی به ما وارد شد. کشور مورد هدف قرار گرفته کشوری عربی و همسایه بود ما می گفتیم که ما با ایران جنگیدیم نه تنها برای دفاع از عراق بلکه همچنین برای دفاع از عرب، در حالی که برای من کاملا روشن بود که مساله بدون حساب و کتاب انجام نشده است. این احساس تکان دهنده به من دست داد که سرنوشت عراق مطرح خواهد شد. سه یا چهار روز بعد اولین دیدار با صدام حسین انجام شد. ما را خواسته بود، وزیر دفاع و من، برای دیدار فرا خوانده شده بودیم و ماشین ها ما را به منطقه رضوانیه منتقل کردند. بعد از گشتن در خیابان های کناری ما را سوار کاروانی کردند. وارد که شدیم دیدیم که نقشه هایی روی دیوارها آویزان است. یک ربع بعد صدام وارد شد. گفت: «خواهش می کنم قهر نکنید، من به شما عملیات آزادسازی کویت را خبر ندادم اما این به آن معنا نیست که به شما اعتماد ندارم. این کار را به دو دلیل کردم: اول این که اگر من به شما ابلاغ می کردم که سلسله ای از کارها را برای آماده سازی طرح تا آماده سازی وزرا و ستاد ارتش انجام دهید این مساله باعث می شد که نگاه ها متوجه این موضوع شوند و راز بر ملا شود، در حالی که من می خواستم عملیات ناگهانی صورت بگیرد. دوم من کویت را توسط بخش هایی که مستقیما زیر نظر من هستند انجام دادم نه توسط بخش های شما.» بعد از آن به من گفت: «سرلشگر نزار، می خواهم گارد جمهوری را عقب بیاورم و از تو می خواهم که منطقه کویت را رصد کنی و بخش هایی از ارتش را جایگزین گارد جمهوری کنی که قرار است تا منطقه مرزی عقب نشینی کند و نیروی ذخیره باشد.» در جلسه صدام خودش را خرسند نشان نداد، واکنش های جامعه جهانی شدید بودند. به کویت رفتم و حجم نیروهایی که نیاز بود به آن جا بیاوریم برای این که جای گارد جمهوری را بگیرند برآورد کردم و طرح را اجرا کردیم. در روز نهم اشغال گزارشی استراتژیک نوشتم و به فرماندهی کل قوا و معاونش و وزیر دفاع فرستادم. در گزارش درباره حادثه و تغییرات شگرفی که در منطقه به وجود آورده، صحبت کردم، و این که در سطح منطقه و جهان ممکن است چه اتفاقاتی بیفتد. اشاره کردم کاری که عراق کرد می تواند جنگ بزرگی را رقم بزند که می تواند شبیه یک جنگ جهانی کوچک باشد. و گفتم که کشورهای غربی در راس آنها ایالات متحده به همراه کشورهای عربی در این جنگ شرکت خواهند کرد و این جنگ از بازگرداندن کویت تا پایان دادن به عراق را طرح ریزی خواهد کرد. چهار هفته بعد از اشغال کویت گزارشی عملیاتی نوشتم و در آن روشن کردم که چه رویارویی ای صورت خواهد گرفت و جهت هایی که نیروهای ائتلاف در پیش خواهند گرفت، چه خواهد بود، و امکانات دو طرف را مقایسه کردم. و به طور روشن اشاره کردم که جنگ صد در صد رخ خواهد داد، و ما در این جنگ شکست خواهیم خورد. و در گزارش توصیه کردم که ما عقب نشینی کنیم و مشکلات را از راه های دیپلماتیک حل کنیم. در 18 سپتامبر 1990، یعنی شش هفته بعد از اشغال، صدام ما را برای جلسه ای که خودش به همراه وزیر دفاع و من و فرمانده نیروی هوایی و مدیر سازمان امنیت به همراه رئیس دفتر کل فرماندهی کل قوا، الجنابی، حضور داشتند، فراخواند. از ابتدای جلسه صدام ناراحت بود. صدام گفت: «سرلشگر نزار تو دو گزارش نوشتی از تو می خواهم درباره آنها توضیح دهی.» تصویری از دیدار صدام با نزار الخزرجی شروع کردم دو گزارش را شرح دادن و اشاره کردم که امکانات ما اصلا کافی نیستند، این یعنی که فرصت مبارزه نداریم و در اماکنمان نابود می شویم. گفتم که حملات هوایی انجام خواهند شد و ظرف کمتر از یک ماه قبل از آن که جنگ برای حمله به نیروهای ما با حمله نیروهای زمینی آغاز شود، همه نقاط حساس و زیربناهای ما را ویران خواهند کرد. صدام عصبانی شد و گفت: «چی، حملات هوایی که بخواهد یک ماه طول بکشد در کار نخواهد بود، تنها یکی دو روز حمله می کنند و بعد درگیری های زمینی آغاز خواهد شد و در آن جا است که ما به آنها درس خواهیم داد.» جواب دادم: «سرورم، به ما فرصت انجام چنین رویارویی ای را نخواهند داد، پل ها و سربازخانه ها و کارخانه ها را ویران خواهند کرد و در نهایت به نیروهای خط مقدم ما هجوم خواهند آورد.» هنوز در بخش اول صحبت هایم بودم که صدام ناراضی ایستاد، همه ما هم ایستادیم و خطاب به من گفت: «سرلشگر نزار چرا به صراحت نمی گویی که نمی خواهی بجنگی.» این حرف مرا به درد آورد در حالی که من افسری حرفه ای هستم که به صراحت از موضوعی صحبت می کنم که سرنوشت کشور را مطرح می کند. بعد از این که حرفش مرا شوکه کرد به او گفتم: «سرورم، من نظامی ام و عمرم را در ارتش گذرانده ام و رئیس ستاد ارتش هستم و برای همین باید به تو حقیقت را بگویم. سرورم حقیقت بدتر از چیزی است که گفتم.» جواب داد: «خیلی خوب جلسه تمام شد.» خشم را به وضوح در چشمانش نشان داد. از جلسه خسته و پردرد خارج شدم. کشور به سمت جنگ هل داده می شود و فرد مسئول به حرف من اصلا اعتنا نمی کند در حالی که من به عشق وطنم و بر اساس تجربه ام صحبت می کنم. صدام طوری مرا خطاب قرار داد انگار که من ترسیده ام. در حقیقت من برای کشورم ترسیده بودم، من نظامی هستم و می دانم که توان رویارویی را نداریم. روز بعد، بعد از وقت کاری، یکی از افرادی که مورد اعتماد صدام بود نزد من آمد و پیامی شخصی را برای من آورد، اسم او ماجد بود و در کاخ کار می کرد. پیام برکناری من از ریاست ستاد ارتش را به من داد. در نامه آن طور که یادم است، آمده بود: «از صدام به سرلشگر تمام، نزار الخزرجی، برایم سخت است که به مردان (و نظامیان به طور ویژه) تغییر مناصبشان را ابلاغ کنم. در مرحله فعلی لازم است که منصبت تغییر کند. از همه تلاش ها و فعالیت هایت در جنگ قادسیه تشکر می کنیم. الآن شما در منصب مشاور در ریاست جمهوری منصوب شده ای. انتظار داریم که این سمت را بپذیری. واجب آن چیزی است که از گذشته با تو عهد بسته بودیم. صدام حسین.» حقیقتش منصب جدید یک منصب تشریفاتی و کاملا بی ارزش بود برای همین در محل کار جدید حاضر نشدم. با رئیس دفتر فرماندهی کل قوا تماس گرفتم و به او گفتم: «من خانه هستم هر وقت نظر مرا خواستید به من پیام دهید به شما جواب دهم یا اگر لازم باشد کاری انجام دهم به من بگویید نزد شما حاضر شوم.» این وضعیت من بود. مشاور نظامی در ریاست جمهوری، تا این که در سال 1996 کشور را ترک کردم. در طول جنگ کجا بودی؟ در بغداد بودم. در هیچ چیز هم با من مشورت نکردند. چه کسی طرح جنگ کویت را کشید؟ آن چه فهمیدم صدام شخصا طرح جنگ را در حضور حسین کامل و علی حسن المجید کشید. شاید از افراد نزدیک درباره مسائل مرتبط با جزئیات نیز کمک گرفته شد اما طرح توسط این سه نفر کشیده شد. بعد از این که برکنار شدی چه تغییری در تعامل حکومت با تو شد؟ محافظان ویژه ای که در میان آنها افرادی از نزدیکان من بودند و مسئول حفاظت از خانه ام را بر عهده داشتند گرفتند. محافظان مرا به جای دیگری منتقل کردند و محافظانی از ]سازمان[ «امنیت ویژه» که قصی آن را مدیریت می کرد، جای آنها آمدند. وظیفه محافظان جدید زیر نظر گرفتن من و نظارت بر تحرکات من بود. ماشین هایی از سوی «امنیت ویژه» سر خیابان گذاشتند و تلفنم را کنترل می کردند. عملا چیزی شبیه حصر خانگی شدم بدون این که رسما چیزی درباره اجرای آن اعلام شود. به شدت زیر نظر بودم. ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت.- 42 پاسخ ها
-
- 28
-
- طوفان صحرا
- کویت
-
(و 4 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس خود انهدامی می دانید اگه هواپیما یهو از دستمان خارج بشه و بیوفته دست دشمن چه واویلائی میشه ؟! این جمله را عباس گفت و همین باعث شد که حرکتی جدید بین بچه ها شروع شود و ایده پهپاد خود انهدامی شکل بگیرد. اگر چه پهپاد تازه داشت جان می گرفت و به ساختار و سازمانی می رسید و از همه مهمتر با آن "عملیات نهر خین" جایگاهی بین فرماندهان برای خود باز کرده بود، اما بیش از خود عملیات ، نگران لو رفتن چگونگی استفاده از پهپاد در راستای کار شناسائی دشمن بودیم. ما همیشه از این وحشت داشتیم که دشمن متوجه شود که چرا ما قارقارک ها را بالای سرش به پرواز در می آوریم. برای همین بیشتر نگران هواپیما بودیم تا بچه ها. دوستان به فکر افتادند که مواد منفجره زمانداری را داخل هواپیما کار بگذارند تا اگر هواپیما به هر دلیل سقوط کرد و به دست دشمن افتاد ، چاشنی مواد منفجره پس از دقایقی عمل کند و هواپیما به صورت خودکار منهدم شود. در صورت سقوط پرنده هامان در سرزمین های تحت اشغال دشمن ، او اگر دوربین کارگذاشته شده در هواپیمایمان را می دید، تمام زحماتمان بر باد می رفت. روز بعد، پس از آماده سازی سیستم خود انهدامی در هواپیما برای کسب اطلاعات از دشمن که در آن سوی رودخانه اروند مستقر شده بود، برای عملیات عکس برداری هوائی عازم آبادان شدیم. چون جای مناسبی در خط اول برای صعود نبود ، از سیستم دو تیمی استفاده کردیم. تیم عقب هواپیما را در یکی از خیابان های آبادان پرواز می داد و آن را به خلبان جلو که یعنی برادر مهدی عزیزی که در کنار اروند و درپشت بام یکی از ساختمان های پالایشگاه آبادان مستقر شده بود ، تحویل می داد. پشت بام دقیقا در دید دشمن بود . عزیزی باید بصورت خوابیده به انجام عملیات می پرداخت. مسئول پالایشگاه علاوه بر اینکه به ما گوشزد کرد که مواد منفجره به همراه خود در محوطه پالایشگاه نیاورید، از ما خواسته بود که کاری نکنیم که دشمن تحریک شود و منطقه را زیر آتش بگیرد، چون همینجوری اش نیز گاه گاهی یکی از فارم ها (مخازن) که پر از مواد نفتی و سوختی است را به آتش می کشید و تا روزها بعد تمام منطقه غرق در دود و آتش می شد. برادر کاهدی عکاس هواپیما بود و مختار زاده مسئول هماهنگی ، اما اپراتور فنی نداشتیم. قرار شد برادر صلواتی ، رزمنده تخریب چی بمب را به من بدهد و من آن را در هواپیما کار بگذارم ، بعد همگی بلافاصله دور هواپیما را خالی کنیم و آن را پرواز دهیم. ولی در همین اثناء ناگهان صدای انفجار خفیفی بلند شد و دست صلواتی شکافته شد و خون مثل فواره از آن بالا زد. اما خودش انگار که اتفاقی نیافتاده ، خیلی طبیعی گفت : معذرت می خواهم ، پیچ را زیادی سفت کردم که یهو چاشنی توی دستم منفجر شد. در همین قضیه پای دو نفر از بچه ها هم مجروح شد. آن روز تصمیم گرفتیم که تا فردا عملیات نکنیم و روی این ایده جدید بیشتر فکر کنیم. پهپادهای مهاجر و تلاش در یک قاب شهید احمد سوداگر ، فرمانده اطلاعات قرارگاه پیشنهاد داد که باید جای وسیعتری را انتخاب کنید. فردایش ادامه کار را آوردیم در یکی از خیابان های خلوت آبادان که هم درختان نخل کمتری داشت و هم در آنجا خبری از تیر برق نبود. چون یک طرفش زمین کشاورزی بود لازم بود هواپیما را پس از صعود به سمت زمین کشاورزی هدایت کنیم ، اما چون برای رعایت حفاظت اطلاعات ، خیابان بن بستی را انتخاب کرده بودیم ، هواپیما نتوانست تا قبل از رسیدن به ته خیابان اوج بگیرد. روز بعد به منطقه خسروآباد آبادان رفتیم. آنجا کمی از شهر دور بود. تنها مشکل مان نسبت به خیابان های داخل آبادان ، وزیدن باد و تأثیر آن روی صعود بود. از طرفی فرود توی زمین کشاورزی خطر آسیب دیدن هواپیما ( که تنها هواپیمایمان هم بود ) را به همراه داشت. اما مختارزاده ( فرمانده گردان رعد) گفت : هواپیما به جهنم ، شما فقط عکس بگیرید. این مأموریت ماست. بالاخره موفق شدیم هواپیما را پرواز بدهیم و آن را به خلبان جلو (عزیزی که در کنار اروند جای مناسبی پیدا کرده بود) تحویل بدهیم. آنجا جبهه پدافندی بود که خبری از انفجارات نبود ، انگار که دو طرف بین خود قراردادی بسته باشند، هیچ گلوله ای از طرفین شلیک نمی شد. اما یهو سر و کله پهپاد توی آسمان پیدا شد. دو دقیقه نگذشت که سراسر جبهه پر شد از صدای انفجار و شلیک به طرف پهپاد ؛ چه از طرف دشمن و چه از طرف خودی. این قارقارک مزاحم، همه جبهه را به هم ریخته بود ، اما هیچکس نمی دانست که مشغول چه کاری است؟ او تمام آسمان جبهه را شخم می زد. گاهی به طرف خط خودی می آمد و گاهی خط دشمن. برای لحظاتی خبری از او نبود ، از پشت دشمن یهو به طرف نیروهای خودی می آمد و دوباره بر می گشت. عزیزی توی بیسیم گفت : هواپیما را تحویل بگیرید ، کارم تمام شده. بلافاصله تیم عقب ، هواپیما را به طرف زمین کشاورزی هدایت کرد و همانجا نشاند. وقتی سراغ هواپیما دویدیم ، دیدیم که فقط ملخ آن شکسته شده بود. کاهدی زودتر از ما به هواپیما رسیده بود. فی الفور بال هواپیما را باز کرد، دوربین را از توی آن بیرون کشید، آن را زیر پیراهن اش قایم کرد و به سرعت از منطقه دور شد. انگار احساس می کرد که دشمن لحظاتی بعد محل فرود را زیر توپ و خمپاره می گیرد. وقتی عکس ها را ظاهر کردیم از نظر کیفیت در مقایسه با کارهای بعدی مان فوق العاده ابتدائی و آماتور به حساب می آمدند. اما خوشحال بودیم که پس از سه ماه ، "تلاش مان" ، مزد تلاش مان را داد. راوی : سید مجتبی ماهرو * * * * * مقام باک فرمانده پهپاد بود یا یکی از خلبانان آن نمی دانم ؛ اما با سوز و گداز حرف می زد و از اهمیت کار پهپاد در جنگ که حتی می تواند جان رزمندگان را نجات دهد ، می گفت. این را نیز خودش به زبان آورد و گفت : با عکس های پهپاد می شود کمک کرد که طرح ریزی عملیات دقیق و حساب شده انجام شود و با کنار گذاشتن عملیات کور ، جان رزمندگان را در شب عملیات تضمین کرد. حالا چرا خریدار گوش های ما شده بود نمی دانم ، اما شاید چون سال دوم دوره آموزشی فنی هواپیما را می گذراندیم و با موضوع آشنا بودیم ، ما را انتخاب کرده بود. سرانجام حرف هایش روی من و یک نفر دیگر از بچه های کلاس اثر گذاشت و باعث شد که دوره را نیمه کاره رها کنین و به کمک دوستانش در پهپاد بشتابیم. توی پهپاد کارهای زیادی روی زمین مانده بود که از هر کجا شروع می کردیم ، دردی دوا می شد. یکی از مشکلات بچه های فنی پهپاد، مهار نشدن نشت سوخت داخل باک هواپیمای مدل تلاش بود. چون سوخت هواپیما ترکیبی از روغن کرچک و الکل بود، در محل وصل شیلنگ باک به موتور ، خوردگی به وجود می آمد و کم کم باعث نشت سوخت می شد. همه نوع نوار چسب برای مهار نشت استفاده شده بود ولی کارگر نیافتاده بود. به ذهنم رسید که از نوار تفلون استفاده کنم. وقتی این کار را کردم ، جواب مثبت گرفتم و مشکل حل شد. بچه ها برای اینکه این موفقیت را به نام من ثبت کنند ، به شوخی عنوان " مقام باک" را رویم گذاشتند و از آن پس نمی گفتند علیرضا آمد ، می گفتند مقام باک تشریف فرما شد. آنها از این دست مقامات توی رشته های دیگر هم به دوستان دیگرم داده بودند : مثل "مقام موتور" ، "مقام بال" ، "مقام ... ریشه این گونه نامگذاری ها در سریال تلویزیونی " سلطان و شبان" بود که به گمانم همان روزها از صدا و سیما پخش می شد. توی فیلم هم پر بود از مقامات : "مقام تشریفات" ، "مقام دربار" و ... راوی : علیرضا بصیر زاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
- 41 پاسخ ها
-
- 35
-
- اطلاعات رزمی
- جنگ ایران و عراق
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
تنها درگیری سپاه پاسداران با نیروهای آمریکایی در خلیج فارس
mehran55 پاسخ داد به nasirirani تاپیک در جنگ تحمیلی
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بیشتر شبیه فیلمهای هالیوودی است تا واقعیت. چند جوان پرشور با سه قایق کوچک به جنگ هلیکوپترهای پیشرفته امریکایی میروند و یکی از آنها را ساقط میکنند. بعد هم توسط ناو ارتش امریکا اسیر میشوند و 10 روز تحت شکنجه قرار میگیرند تا اینکه نهایتاً چند نفر از آنها شهید میشوند و چند نفر دیگر نجات پیدا میکنند. این ماجرای هیجانانگیز یک داستان خیالی نیست؛ بلکه ماجرایی است که برای عبدالرضا کریمی و دوستانش اتفاق افتاده؛ دوستانی که سرشناسترین آنها را باید شهید نادر مهدوی دانست. با جناب آقای کریمی به گفتوگو نشستیم : شما را تحویل خلخالی می دهیم!!! کلیاتی درباره اینکه چه شد به جبهه رفتید و شرایط چگونه و مسئولیتتان چه بود و همچنین اشاراتی به کارهایی که انجام دادهاید، بفرمایید تا وارد بحث اصلی شویم. بسمالله الرحمن الرحیم. تقریباً 27 سال پیش، مشابه همین حادثهای که در منا رخ داد، در مکه پیش آمد و حدود 400 و خردهای نفر از هموطنان ما چه زن و چه مرد به شهادت رسیدند که برای جهان اسلام، از جمله جمهوری اسلامی واقعه بسیار ناگواری بود. آن قضیه طراحی و برنامهریزی شده بود تا جان عدهای را بگیرند. این حادثه ناگوار که رخ داد، جمهوری اسلامی برای تنبیه عربستان سعودی عملیاتی به نام "مانور شهادت" یا "عملیات خفجی" طراحی کرد. همه نیروهای حاضر در این عملیات به دلیل امکان بالای شهادت ( که علت نامگذاری عملیات خفجی به مانور شهادت هم همین بوده ) شهادتین گفته و با وضو آماده مرگ شده بودند. خفجی یک منطقه نفتی از شمال مشرف به عربستان و از جنوب مشرف به آبهای خلیجفارس است. آن موضوع بسیار حساس بود و همه نیروهای نظامی و حتی سیاسی درگیر قضیه و علاقهمند شدند این اتفاق بیفتد، ولی به دلیل شرایطی که پیش آمد این عملیات بسیار حساس، عظیم و گسترده لو رفت. چه سالی؟ سال 1366 و قبل از شروع عملیات. این عملیات در جواب قضیه برائت از مشرکین بود؟ در واقع انتقام از خون شهدای مکه بود، اما عملیات لو رفت و دستور عقبنشینی دادند و همه نیروها برگشتند و حدود 400 قایق تندرو به دریا زدند تا به نقاطی که برایشان تعیینشده بود حمله کنند. تهاجم به خاک عربستان؟ عربستان، سکوهای نفتی و جاهایی که مدنظر بود تا پاسخ مناسبی در مقابل عربستان به خاطر آن قضیه باشد. بههرحال عقبنشینی صورت گرفت و همین عقبنشینی برای نظام ناگوار شد و باید در منطقه کاری انجام میشد. تعدادی از نیروها انتخاب شدند تا عملیات محدودی را در منطقه انجام بدهند که اسم گروه هم گروه مقابله به مثل نامیده شده بود. لذا در اولین گام برای شناسایی وارد منطقه شدند تا منطقه را بررسی کنند و شرایطی به وجود بیاید تا بتوانند کاری کنند. در آبهای بینالمللی در حال گشتزنی بودیم که توسط پنج هلیکوپتر امریکایی غافلگیر شدیم و به ما هجمه کردند. وقتی هلیکوپترها به صورت خطی آرایش میگیرند یعنی قصد تهاجم دارند و آن 5 هلیکوپتر همچنین آرایشی داشتند. اگر ناوی که در آبهای بینالمللی تردد میکند نوک پیکاناش را به سمت هر کشوری برگرداند، طبق قوانین بینالمللی اعلان جنگ و تعرض به آن کشور است و آن کشور میتواند نیروهایش را برای مقابله وارد صحنه کند. وقتی هلیکوپترها آرایش تهاجمی گرفتند یعنی تقابل را شروع کردند و ما هم متقابلاً در برابرشان ایستادیم و به سمتشان شلیک کردیم. علت اینکه میخواستند تهاجم کنند چه بود؟ آیا شما اقدامی انجام داده بودید؟ آنها زمینه ذهنی از قضیه قبلی داشتند که چند روز پیش میخواستند عملیات کنند و این آمادگی در آنها بود و قصد داشتند پیشدستی کنند. یعنی امریکا در دفاع از عربستان علیه ایران وارد شده بود؟ هم در دفاع از عربستان و هم دفاع از منافع خودش، چون ناوهایش به صورت گسترده در خلیجفارس آمده و نزدیک به 60، 70 شناور امریکایی و همپیمانانش در منطقه بودند و امنیت اینها برایش مهم بود. آنها برای ایجاد امنیت منطقه به خلیجفارس آمدند، در حالی که حضورشان ناامنی بود، چون با مشارکت سایر کشورهای منطقه میتوانیم امنیت آنجا را تأمین کنیم. حضور شناورها و قایقهای تندرو در آن شرایط برایشان ثقیل بود و آن را مانعی برای جولان دادنشان در منطقه میدانستند، چون معتقد بودند ما مسئول امنیت منطقه هستیم. اولین هلیکوپتر به سمت شناورهای ما شروع به شلیک کرد. شهید مهدوی پشت دوشکا شلیک به هلیکوپتر اولی را آغاز و آن را از شکل آرایشیاش خارج کرد. دومین هلیکوپتر را هم بهوسیله "موشک استینگر" هدف گرفتیم. همینجا سؤالی دارم. اصلاً این موشک چگونه به دست ما رسیده و ایران چگونه آن را تهیه کرده بود؟ مختصری در این باره توضیح بفرمایید. در مقطع دهه 60 قضیهای به نام ایران گیت پیش آمد که شخصی امریکایی به نام مکفارلین، مشاور ارشد ریگان رئیسجمهور وقت امریکا با یکسری سوغاتی عازم جمهوری اسلامی شد و تقاضای ملاقات کرد، از جمله با آقای هاشمی رفسنجانی. حضرت امام (ره) نسبت به این موضوع حساس شدند و تشر زدند و دستور دادند هیچ ملاقاتی صورت نگیرد و آنها هم عقبنشینی کردند. این عقبنشینی و بحث رسوایی مکفارلین و ایران گیت سروصداهایی را ایجاد کرد. اوج این رسوایی زمانی بود که موشک استینگر از درون یکی از قایقهای ما به سمت هلیکوپتر امریکایی شلیک شد. یکی از هنرهایی که صورت گرفت این بود که از زرادخانههای امریکا سلاحی به نام استینگر بیرون آوردیم و علیه اهداف هوایی امریکا استفاده کردیم. اینکه از چه طریقی به دست آمده بود، اسمش را هر چه که بگذاریم ایران گیت یا از طریق مجاهدین افغان، بههرحال یک هنر بود. در قضیه مکفارلین به ما داده شد یا خودمان عملیات کردیم و گرفتیم؟ در واقع در آن محموله بود. شلیک آن موشک چند بُرد برایمان داشت، یک برد سیاسی و دیگری نظامی بود. برد نظامیاش این بود که توانستیم این سلاح را به دست بیاوریم و علیه هلیکوپتر و پرندههای امریکایی در یک جنگ نابرابر استفاده کنیم. این جنگ اصلاً از لحاظ دانشهای کلاسیک جنگی دنیا قابلپذیرش نیست که سه قایق تندرو با سلاحهای محدود مثل دوشکا، آر.پی.جی، کلاشنیکف و نهایتاً یک توپ 107 مینی کاتیوشا بتواند در مقابل ناوگان امریکایی مجهز به تمام سیستمهای الکترونیکی، سلاحهای مدرن، انواع موشکها و توپها بایستد. ضمن اینکه پوشش هوایی از لحاظ پرنده ثابت و متحرک دارد. این تجهیزات بهعنوان یک ابرقدرت در مقابل سه قایقی که از درون متن جامعه اسلامی به سمت آنها حرکت کرده است قرار میگیرند و منجر به یک جنگ نابرابر میشود. در این جنگ نابرابر ما پیروز میدان بودیم و هم ما تلفات عِدّه و عُدّه دادیم و هم آنها تلفات عِدّه و عُدّه دادند. این امر برای آنها شکست محسوب میشد. برد سیاسی این قضیه چه بود؟ وقتی موشک شلیک شد، رسوایی مکفارلین به اوج خود رسید و مکفارلین بهعنوان مشاور ارشد ریگان استعفا داد و سپس خودکشی کرد. حضور نیروهای مؤمن جمهوری اسلامی در آبهای خلیجفارس برای دفاع از آبهای سرزمین و منطقهشان معادلات سیاسی و نظامی را به هم ریخت. دشمن به این موضوع واقف شد و اشراف یافت و دیگر نگذاشت موضوع تکرار شود. هر چه به سمت امریکا برویم و به دنبال این باشیم لحاف گرمی از امریکا پیدا کنیم و برویم زیرش تا گرم شویم، به ضررمان است، چون حضرت امام (ره) فرمودند: "امریکا شیطان بزرگ است." امریکا زمانی به مفهومی که حضرت امام (ره) تبیین کردهاند شیطان بزرگ است که ما در نقطهضعف قرار بگیریم، ولی اگر قوت، عِدّه و عُدّهمان را بر اساس چینش الهی شکل بدهیم "کانَ ضَعِیفًا" این شیطان بزرگ در سکوی بسیار پایینی قرار میگیرد و ما در سکوی بالاتری واقع میشویم و اشراف پیدا میکنیم. داشتید میگفتید در حال گشتزنی بودید، هلیکوپترها آرایش نظامی گرفتند و به سمت شما حمله کردند. همینطور است. شهید مهدوی اولین هلیکوپتر را فراری داد، دومین هلیکوپتر را با موشک استینگر زدیم. شما و سایر نیروهایی که در قایق بودید، آن لحظه به دلیل نابرابر بودن نبرد نترسیدید؟ پیشازاین قضیه، در نقطه رهایی قرار گرفته و اصلاً در عملیات خفجی شهادتین را خوانده و وصیتنامههایمان را نوشته بودیم تا با فراغ بال برویم. این قضیه هم در ادامه همان عملیات بود و آمادگی رودررو شدن با چنین شرایطی را داشتیم. ما پشت سرمان را نگاه نکردیم و همه عقبهمان را تکمیل کرده بودیم و نیت مان روبهجلو بود و خودمان را برای هر اتفاقی آماده کرده و شهادت، اسارت، مجروحیت و… را پذیرفته بودیم. در این حالت ترس بیمعنا میشود. وقتی موضوع مرگ در قالب شهادت برای انسان حل شود اصلاً ترس از مرگ معنا ندارد و شیرینترین موضوع در عالم خاک برایمان مرگ در قالب شهادت میشود. با امید شهادت، اولی را فراری دادید. زمانی که پیمانه برای دیگران پر میشود، مرگ میآید، ولی برای کسانی که در این مسیر حرکت میکنند تازه وقتی پیمانه پر میشود، زنده میشوند؛ بنابراین ترس در اینجا کاملاً منتفی است، چون داریم روبهجلو حرکت میکنیم. دشمن تهاجم کرده است و وظیفه داریم او را عقب بنشانیم. هلیکوپترهای دیگر آرایش شان را تدافعی کردند و دورمان حلقه زدند و از همان فاصله به سمت قایقهای ما شلیک کردند. دیگر فرصت نکردیم موشک بعدی را برای دفاع آماده کنیم، چون هلیکوپتر بعدی به ما حمله کرد و ما را با کالیبر به رگبار بست. پایم تیر خورد و بقیه دوستان هم مجروح شدند. هلیکوپترهای بعدی با فاصلهای که وجود داشت با راکت موجود در زیر هلیکوپتر قایق ما را هدف گرفت و دیگر نفهمیدیم چه شد. قایقمان متلاشی شد و ما رفتیم روی هوا و بعد هم افتادیم داخل آب. دو تا از قایقها از جنس فایبرگلاس بودند و قایق شهید مهدوی فلزی بود. در یک قایق نبودید؟ نه. کلاً سه قایق، دو تا چهار نفر و یکی سه نفر و مجموعاً یازده نفر بودیم. قایق شهید مهدوی با رگبار سوراخسوراخ شده، ولی روی آب شناور بود. دو قایق دیگر متلاشی شدند و همه نیروهایش مجروح داخل آب افتادند. آنجا یک بویه قرار داشت و جریان آب برخلاف جهت واقع شدن بویه بود و بچهها تلاش میکردند خودشان را به آن برسانند، چون مخزنی داشت و یک جور محل اتکا بود و میتوانستیم خودمان را آنجا نگه داریم. در یک انفجار جلیقه نجاتها پاره شدند، بدنها آتش گرفتند و سوختند، هلیکوپتر از بالا تهاجم میکرد و تکتک بچهها را با کالیبر میزد و به شهادت میرساند. پنج تا از نیروهایمان داخل آب شهید شدند. پس از نیم ساعت درگیری، دو ناوچه امریکایی آمدند و ما شش نفر باقیمانده را از آب گرفتند و تحویل اولین ناو مستقر در منطقه دادند. USS Chandler چگونه شما را دستگیر کردند؟ به چراغ دریایی رسیدید؟ ما به بویه نرسیدیم، چون 100 متر شنا میکردیم و هلیکوپتر تهاجم میکرد و 200 متری عقبتر میرفتیم و به خودمان که میآمدیم متوجه میشدیم فاصلهمان از بویه بیشتر شده است. مجبور بودیم با سر داخل آب برویم و پاهایمان بالا باشد تا اگر تیر میخوریم به پایمان بخورد و به سرمان نخورد. شب مهتابی بود و سطح آب را از زیر آب میدیدیم. شهید محمدیان تقاضای کمک کرد و به سمتش شنا کردم تا به ایشان کمک کنم، هلیکوپتر به سمت ایشان تهاجم کرد و مجبور شدم زیر آب بروم. از زیر آب دیدم سه گلوله سرخِ شلیکشده به سر شهید محمدیان خورد و دیگر ایشان را ندیدم. پنج تا از بچهها جاویدالاثر شدند. امریکاییها اینها را از آب نگرفتند و آب آنها را برد و اثری از آنها پیدا نشد. هلیکوپتر امریکاییها را که زدیم و متلاشی شد و جنازه خلبان و کمکخلبان را بعد از چند روز از آبهای بحرین گرفتند، ولی هنوز هیچ آثاری از نیروهای ما دیده نشده است. شش نفر اسیرشده شامل شهید مهدوی، آقای گُرد، من، آقای مظفری، آقای باقری و آقای رسولی و همگی هم مجروح بودیم. نیم ساعتی طول کشید تا ما را سوار اولین ناوچه کردند و به اولین ناو (ناو USS Chandler) بردند. بیشتر دوستان در مصاحبههایشان شهادت این دو عزیز را در اثر شکنجه عنوان کردهاند. در حالی که شهید مهدوی و گُرد را اصلاً ندیدیم ولی چهار نفر دیگر همدیگر را در عرشه ناو و در درمانگاه ناو دیدیم. بههرحال ما را به اولین ناو رساندند و روی عرشه ما را دستبند زدند و به صورت خطی گذاشتند. هوا که روشن شد و نظامیهای سرخ، سفید و آبی امریکایی دورمان را گرفتند و با سلاح بالای سرمان ایستادند. اولین نفری که بالای سرمان آمد به زبان فارسی دستوپا شکسته از من پرسید: "اسم شما چیست؟" جواب دادم: "رضا." سؤال کرد: "فامیلی؟" پاسخ دادم: "کریمی." درجهام را پرسید. گفتم: "سرباز هستم." کسی که مجروح میشود معمولاً تقاضای آب میکند و ما میگفتیم: "water" داخل ناوچه که میگفتیم "water" کتک میخوردیم و به درخواستمان توجهی نمیکردند. در ناو یکی از سیاهپوستها قمقمه آبش را آورد و فقط لبهایمان را تر کرد و با وجودی که مجروح بودیم به ما آب ندادند که بخوریم. سؤالات دیگری هم از ما پرسیدند و جوابهایمان را یادداشت کردند. بعد ما را به درمانگاه ناو بردند. 24 ساعت بعد دو نفرمان را جدا کردند و به ناو دیگری بردند و دو نفر دیگرمان همچنان در همان ناو اول ماندیم. در مجموع در چهار مرحله بازجویی شدیم. شخصی به نام جان که امریکایی بود آمد و گفت من امریکایی هستم. 60 سال سن داشت و از ما بازجویی میکرد. نظامی بود؟ لباس شخصی پوشیده بود. احتمال داشت از سازمان سیا باشد. از نظر نظامی خودش را معرفی نکرد، فقط گفت اسمم جان است و 20 سال در ایران بودم و کار تجارت میکردم و کاملاً به ایران واقفم. عبدالرضا کریمی پس از رهائی از اسارت آمریکائی ها فارسی صحبت میکرد؟ بله. در این چهار مرحله بازجویی تلاش شان این بود یکی از بچهها بهنوعی اعلام پناهندگی کند و قضیه تحتالشعاع آن قرار گیرد، چون برایشان سخت و ناگوار تمام شده بود. اگر یکی از بچهها چنین کاری میکرد موضوع تحتالشعاع پناهندگی او قرار میگرفت و وضع فرق میکرد. کلاً یک هلیکوپتر را زدید؟ بله. روشهای مختلفی در بازجویی وجود دارد. یکیاش تطمیع است که هر کشوری بخواهید میبریمتان و هر امکاناتی هم بخواهید در اختیارتان قرار میدهیم. در این شیوه به صورت مسالمتآمیز با شما گفتوگو و نظرتان را جلب میکنند. حرفهایی از این قبیل که شما مثل پسرم و حیف هستید. ما صحنه به شهادت رسیدن بچهها را دیده و آن اندوه عظیم را لمس کرده بودیم، برای همین حرفهای آنها برای ما که در جهت نیل به هدفی حرکت میکردیم قابلپذیرش نبود. روش بعدیشان تهدید است که یا شما را میکشیم یا تحویل اسرائیل میدهیم. اگر با ما همکاری نکنید برای سرنوشتتان تضمینی به شما نمیدهیم. در واقع میخواستند کاملاً دلمان را خالی کنند، ولی این حرفها برایمان مهم نبود. از شیوههای دیگر بازجویی، تزویر و جنگ روانی را به کار بردند که بتوانند کاری از پیش ببرند، ولی نتوانستند. نهایتاً بعد از ده روز ما را به ناو سرفرماندهی لاسال ـ که ناو بزرگتر و قسمت درمانگاهش وسیعتر بود ـ منتقل کردند. 4 نفرمان را به آنجا بردند و تیمهای پزشکی شروع به انجام کارهای درمانی کردند. پایم تیر خورده بود که آنجا به کمرم آمپولی زدند و پا را بیحس و جراحی کردند و داخل پایم پلاتین گذاشتند. دستها و صورتها همه سوخته بودند که شروع به ترمیم کردند و هر دو ساعت یک بار پانسمانهایمان را عوض میکردند و این یکی از روشهای معقول و خوبی بود که انجام دادند. برخورد تیم پزشکی در مقایسه با بازجوها و سایرین کاملاً متفاوت بود، چون بر اساس رسالتی که داشتند انجاموظیفه میکردند. حتی برخورد فیزیکی بین بازجو و تیمهای پزشکی به وجود آمد، چون وقتی داشتند کارهای درمانی میکردند، بازجو میآمد و شروع میکرد به اذیت کردن. مثلاً پای تیرخوردهام را که هنوز عمل نشده بود، عمداً فشار میداد و به من میگفت: "دوست داری این پا خوب شود؟" تیم پزشکی یک تیم شش هفت نفره و کامل بودند. سر تیم پزشکی با او درگیر شد و هلش داد و حتی او را از اتاق بیرون کرد و به او فهماند که اینجا موقعیت ماست و اگر هر کاری داری بعداً که اینها از اینجا منتقل شدند انجام بده. نسبت به دشمن باید انصاف داشته باشیم و باید خوبیها و بدیهایش را بیان کرد. سرخپوستها و سیاهپوستها با ما خیلی مهربان بودند، اما سفیدپوستها با ما و حتی با خودشان خشونت داشتند. همه اینها قابل انتشار است و باید راجع به آنها نوشت که خود دنیایی مطلب است. شما 10 روز اسیر بودید؟ بله. فرمودید پزشکان آمدند و… کار درمانیشان را انجام دادند. همزمان بازجویی هم میشدید. بله طی این 10 روز همزمان با درمان بازجویی هم میشدیم. بیشترین هدفشان این بود که یکی دو پناهنده را از جمع ما چهار نفر اعلام کنند تا نهایتاً در این قضیه بُرد داشته باشند که خوشبختانه اتفاق نیفتاد. در نهایت صلیب سرخ وارد صحنه شد و ابتدا تیمهایشان آمدند و از لحاظ وضعیت جسمی و روحی ما را چک کردند. بعد ما را با هلیکوپتر به بحرین و از آنجا هم با همراهی صلیب سرخ بینالمللی با هواپیمای C-130 به عمان بردند. در فرودگاه مسقط یکسری کارهای درمانی و پذیرش صورت گرفت. تیمی از تهران شامل سردار فدوی و سردار محمدی فرمانده وقت منطقه دوم نیروی دریایی سپاه و از امور خارجه تیمهای امنیتی با یک هواپیمای اختصاصی آمدند و آنجا ما را تحویل گرفتند و به ایران برگشتیم. دیگر شهید مهدوی را ندیدید؟ اصلاً ایشان را ندیدیم تا زمانی که هواپیما در فرودگاه تهران نشست و متوجه شدیم دو جنازه از قسمت بار هواپیما بیرون آوردند که گفتند شهید مهدوی و گُرد است. امریکاییها در باره آنها چه گفته بودند؟ گفته بودند آنها بر اساس جراحت در مسیر از دنیا رفتهاند. آثار شکنجه روی بدنشان بود؟ بله. بچهها را شکنجه دادند. شما را شکنجه کردند؟ بله. مثلاً؟ بازجوها پوست دستمان را میکَندند. البته بیشتر شکنجهها روانی بود. آیا توهین میکردند؟ مثلاً به خانواده یا کشور چه میگفتند؟ چگونه شما را تحتفشار قرار میدادند؟ یک نمونه را برایتان مثال میزنم. بازجوها که دیدند حریفمان نمیشوند. گفتند مشکلی نیست ما شما را به ایران میفرستیم. همانجا گفتند؟ بله بعد گفتند ولی برایتان پروندهای را تنظیم میکنیم و مطالبی را در آن مینویسیم که وقتی وارد ایران شوید، به دست آقای خلخالی بیفتید! اگر او پروندهتان را بخواند قطعاً اعدامتان خواهد کرد. مثلاً بگویند شما جاسوس هستید؟ بله. ما هم گفتیم خیلی خوب است، اگر مایلید ما را به ایران بفرستید به دست آقای خلخالی اعدام شویم بهتر از این است که به دست شما بیفتیم. پرسیدم: "حالا چرا آقای خلخالی؟" جواب دادند: "چون ایشان دادستان است و سمت قضایی مهمی دارد." گفتم: "الان آقای خلخالی کارهای نیست. اطلاعاتتان غلط است. این قضیه مربوط به اوایل انقلاب است و فعلاً کارهای نیست." گفت: "حالا آقای خلخالی نامی…" اسم خلخالی در ذهنشان مانده بود و با آن ما را تهدید میکردند. من هم گفتم: "خیلی خوب! شما تنظیم کنید و ما را پیش آقای خلخالی بفرستید." بههرحال این تهدیدها دل انسان را خالی میکند. نگران بودیم ما را تحویل اسرائیل یا عراق بدهند یا بکشند. اینها مسائلی بود که در ذهنمان دور میزد. تنها چیزی که ما را حفظ میکرد توکل و ذکر بود. ذکر ما را نگه میداشت و به ما قوت قلب میداد. قضیه تمام شد و ما وارد جمهوری اسلامی ایران شدیم . 5-4 سالی پس از رحلت حضرت امام (ره)، سال 72، 73 به حرم حضرت امام (ره) برای سالگرد ایشان رفتیم. حاج احمد آقا پشت حرم یک مجموعه مهمانسرایی را تدارک دیده بود. معمولاً بعد از مراسم به آنجا میرفتند و سفرهای پهن میشد و غذایی تناول میکردند. یکی از دوستانم که همراهم بود، گفت: "بیا به آنجا برویم." گفتم: "ول کن، حوصله داری، ما به هوای حضرت امام (ره) اینجا آمدیم و کاری به این کارها نداریم." با اصرار ایشان رفتیم، ولی داخل نرفتم. روی پلههای پاویون مانندی که پشت به ساختمان و روبهروی محوطهای که ماشینها را پارک میکردند روی 3-2 پله بالاتر نشستم. دوستم داخل رفت. 6-5 دقیقه بعد دیدم پیکانی آمد و جلوی پایم ایستاد. رانندهای به جوانی و تیپ شما پیاده شد و از طرف شاگرد در عقب را باز کرد و حاجآقای عمامه سفیدی را که عصا به دستش و لرزان بود و حالت لقوه داشت پایین آورد. آن حاجآقا را شناختم، آقای خلخالی بود. ایشان آمد و گفت: "من روی پله پیش این جوان مینشینم." آمد و بغلدستم نشست. راننده هم ماشینش را پارک کرد و رفت و چندان به ایشان توجه نکرد. با عصایی که در دستش بود به زانویم زد و گفت: "پسرجان! مرا میشناسی؟" گفتم: "نه تنها من بلکه همه عالم تو را میشناسند!" (با خنده) پرسید: "از من نمیترسی؟" جواب دادم: "برای چه بترسم حاجآقا؟ شما که دیگر عصا دستتان است و هیبت سابق را ندارید. حقیقتش چند سال پیش که صحت و سلامتی داشتید از اسم و رسم شما نترسیدم" سؤال کرد: "چطور؟" داستان را برایش تعریف کردم. شروع کرد به گریه کردن. گفت: "منِ خلخالی که عناصر رژیم شاه را در هم پیچیدم و برای خودم کسی بودم، به این روزگار افتادم و ذهنم خوب کار نمیکند و بدنم اینچنین میلرزد." منظورم از بیان این قضیه این بود که وقتی آدم با خدا معاملهای میکند نباید بترسد. منبع : مجله رمز عبور شماره 15 - مهرماه 1394 پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.- 27 پاسخ ها
-
- 26
-
مشهورترین نقل قول های نظامی و سیاسی مشهورترین نقل قول های نظامی و سیاسی
mehran55 پاسخ داد به zeus تاپیک در جنگ آوران
با سلام خدمت دوستان میلیتاریست بقول قدیمی ها ، یک کلام ، ختم کلام. نقش برنامه ریزی در پیروزی و شکست قال امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع) مَن تَأخَرَ تدبیرُهُ ، تَقَدَمَ تَدمیرُهُ هرکس در برنامه ریزی عقب بماند ، در نابود شدن پیش می افتد.- 373 پاسخ ها
-
- 24
-
با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز نبرد انوشیروان با نادر (USS Chandler DDG-996) در سال 1974 شاه پیشین ایران برای تقویت نیروی دریائی خود ، سفارش ساخت یک مجموعه 4 فروندی ناوشکن موشک انداز را به آمریکا داد که در ایران به "کوروش کلاس" و در آمریکا "Kidd-class" نامیده شدند. ناوشکن های کلاس کوروش برای انجام مأموریت های جنگ ضد دفاع هوائی ، ضدسطحی ، ضد زیر سطحی و پشتیبانی از عملیات های آبی خاکی بسیار مناسب بودند. داستان ما به سرگذشت عجیب و حیرت آور یکی از این ناوها می پردازد که قرار بود با نام "انوشیروان" در جبهه ایران و خدمت نیروی دریائی ایران باشد. اما در جبهه مقابل ایرانیان جنگید. ناوشکن موشک انداز کلاس کوروش با وقوع انقلاب ایران در سال 1979 و لغو سفارش خرید توسط مقامات ایرانی در زمستان سال 1357 ، ناوشکن انوشیروان هم مانند سه برادر دیگر خود هرگز تحویل ایران نگردید. متعاقب این امر ، با توجه به اینکه این ناو دارای سیستم تهویه مطبوع قدرتمند و متناسب با آب و هوای خلیج فارس بود ، نیروی دریائی ایالات متحده این کشتی را انتخاب کرد تا برای خدمت در خلیج فارس و دریای مدیترانه به خدمت بگیرد. از این روز نام این کشتی از انوشیروان به احترام آدمیرال تئودور چندلر که در حمله کامیکازه های ژاپنی کشته شده بود به یو اس اس چندلر (USS Chandler) تغییر نام یافت و بالاخره در سال 1982 به محلی که از ابتدای هم برای خدمت در آنجا ساخته شده بود ، اعزام گردید. خلیج تا ابد فارس ناوشکن USS Chandler در نیروی دریائی آمریکا در مهر ماه سال 1987 این ناو و هلی کوپترهای همراهش ، اقدام به درگیری با چند قایق تندرو نظامی سپاه پاسداران ایران نمودند که در این درگیری سردار نادر مهدوی فرمانده ناوگروه دریائی ذوالفقار به شهادت رسید. پوستر یادواره سردار شهید نادر مهدوی چندلر عاقبت در سال 1999 پس از طی بیست سال خدمت از رده خدمتی نیروی دریائی آمریکا خارج شد. در سال 2004 تصمیم گرفته شد که با فروش این ناو و تغییر نام به (DDG-1805) Wu Teh به خدمت نیروی دریائی جمهوری چین ( تایوان) درآید . سرانجام در سال 2006 میلادی این ناو ، آخرین تغییر نام خود را انجام داد و از آن روز تا همین اکنون با نام (DDG-1805) ROCS Ma Kong در نیروی دریائی تایوان خدمت می کند. تصویر ناوشکن 7200 تنی Ma kong در سال 2017 در یکی از بنادر کشور تایوان پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
- 61 پاسخ ها
-
- 31