mehran55

Editorial Board
  • تعداد محتوا

    1,111
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    97

تمامی ارسال های mehran55

  1. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «انقلاب دوم ایدئولوژیک منافقین موسوم به انقلاب مریم» اختصاص داد. انقلاب ایدئولوژیک مسعود و مریم آغاز یک پایان (بخش سوم و پایانی) در اواخر سال 63 رجوى پيش‏ بينى كرد كه كادرهاى اصلى گروه دير يا زود به اين جمع ‏بندى مى ‏رسند كه اقدامات، تاكتيك ‏ها و سياست‏ هاى وى با ناكامى روبرو شده و ضايعات سنگينى بر پيكر سازمان وارد آمده است. رهبرى سازمان پى برد كه عدم تحقق هدف‏ هاى استراتژيك باعث بروز ترديد در خط ‏مشى و درستى تاكتيك‏ هاى رهبرى شده و مقدمه بحران سياسى، تشكيلاتى و رشد تضادهاى درونى را فراهم خواهد ساخت. از اين رو براى گريز از بحران، اقدام به تغيير ماهيت تشكيلات و روابط تشكيلاتى نمود و كوشيد تحت عنوان «انقلاب نوين ايدئولوژيك»، در واقع با «رهبرسازى» بر بن‏ بست پديد آمده غلبه كند. روز 19 اسفند 1363 خبر ازدواج غيرمترقبه نفر اول سازمان مجاهدین خلق (رجوى) با همسر فرد دوم سازمان (ابريشمچى) اعلام شد و توجه بسيارى را به اين حادثه معطوف ساخت. بازخورد انقلاب ایدئولوژیک در درون سازمان افرادى مثل پرويز يعقوبى [كه از كادرهاى قديمى بودند] ، به علت رعايت نشدن اصول تشكيلاتى مقبول سازمان به نوشتن نامه‌‏هاى اعتراضيه به رهبرى سازمان اقدام كردند و خواستار تشكيل كنگره‌‏اى از نمايندگان اعضاى سازمان شدند تا عملكرد مركزيت مورد بررسى قرار گيرد. يعقوبى در اين زمينه مى‌‏نويسد: در ادامه اختلافات درون ‏گروهى و افزايش زمينه ‏هاى انشعاب در سازمان، رهبرى تشكيلات در اواخر سال 63 «براى تثبيت غيراصولى خويش و فرار از حساب‏رسى... تحت عنوان جمع‏ بندى... دست به تجديدنظر اساسى در اصول و ضوابط تشكيلاتى و معيارهاى ايدئولوژيكى زد... تحت عنوان به اصطلاح «جهش عظيم ايدئولوژيكى» و «تحول عميق درونى و ارتقاء جدا كيفى و تكاملى» و...» در تاريخ 19 اسفند 63 ، اعلان ازدواج رجوى با همسر فرد دوم سازمان (ابريشمچى) توجه بسيارى را به اين حادثه معطوف ساخت. مركزيت سازمان در بيانيه خود كوشيد تا اعضا و هواداران را براى جا انداختن شكل نوين رهبرى آماده سازد. ظاهرا چنين نمايانده شد كه اين برنامه از مدت‏ها قبل توسط رجوى در حلقه پيرامونش مورد بحث و پذيرش قرار گرفته بود و مدت‏ها روى طراحى و چگونگى اجراى آن كار شده بود. از همان مرحله آغازين اجراى اين طرح، كادرها در مقياس وسيعى اقدام به تقديس و ستايش و اعلام تسليم در برابر رهبرى نوين كردند. به رغم آشكار بودن جنبه غيرشرعى اين ازدواج (كه قبل از سپرى شدن مدت شرعى بين طلاق و ازدواج دوم زن) ، انجام شده بود، در تبليغات انبوه سازمان تلاش شد تا با تشبيه و استناد موضوع به اسلام و سنت پيامبر، صورت مقدس نيز براى اين اقدام پرداخته شود. حال آنكه، شگفتى و تحير ناشى از اين ماجرا ، وجوه عاطفى و انسانى ايجاد جدايى بين يك زوج داراى فرزند 3 ساله و تصاحب اقتدارگرايانه همسر يك دوست و همكار را نيز در اذهان برجسته ساخته بود. در كتابچه «بحران در خط‏ مشى»، طرح موضوع اين گونه صورت پذيرفته است: وقتى تمايل و رأى و سياست رجوى و به اصطلاح جمع ‏بندى و مصلحت سازمان بر اين ازدواج قرار گرفت، [ابريشمچى] همسر خود را كه فرزندى هم از او داشت، بى ‏آنكه عواطف انسانى ‏اش جريحه‏ دار شود، طلاق داد و جمله ‏اى گفت كه مضمونش اين بود: «مخالفت با مشيت مسعود، كفرآميزتر از مخالفت با مشيت خداست....» تركيب مسعود و مريم هدف اصلى برنامه جنجال برانگيز موسوم به «انقلاب ايدئولوژيك» نه تنها تثبيت، بلكه ارتقاى رجوى به مقام رهبر پيامبر گونه و لازم ‏الاتّباع و خارق‏ العاده، با ويژگى‏ هاى استثنايى، در رأس تشكيلات بود. اندك زمانى پس از آغاز ماجرا، تعريف‏ها و تمجيدها از رجوى با عناوينى چون رهبر، مراد و معلم شروع شد و با الفاظى همانند «امام الهادى» و «ناطق بالحق» ادامه يافت. مهدى ابريشمچى گفت: دليل و ماهيت اين همه تحسين و تعريف و تمجيدها از «رهبرى نوين»، چيزى نبود جز ظهور عينى و بروز آشكار حقايق و تحولاتى كه از مدت‏ها قبل در سازمان رخ داده بود. در حقيقت، از مدت‏ها قبل، روابط درونى و رهبرى سازمان به سوى رهبرى فردى و سلطه شخصى و انحصارى سير كرده بود. آنچه تحت عنوان «انقلاب» انجام مى ‏شد، نمايشى بود كه به وسيله آن «رهبرى نوين» مى‏ خواست موقعيت خود را به تأييد همه كادرها و اعضا و سپس هواداران برساند و موانع داخلى را شناسايى و رفع نمايد يا سركوب كند. در فرهنگ جديد تشكيلاتى، اعضا و كادرها بايد مى‏ پذيرفتند كه رهبرى نوين نقش «پيشوا» را در سازمان داشته باشد و در همه موارد از جمله مسائل ايدئولوژيك، سياسى و ... مطيع و تسليم محض وى باشند. اغلب هواداران و كادرهاى محصور در تار و پود تشكيلات، مى‏ بايست «با اعلام وفادارى آشكار» باقيمانده اراده و تفكر مستقل در زواياى درونى و حتى تظاهر به دارا بودن قدرت تشخيص و حق انتخاب را از خود سلب مى‏ كردند تا روح و جسم خويش را دربست تسليم رهبر نمايند. از ابتدا دو موضوع در كنار هم به عنوان اهداف سازمان از اين «انقلاب نوين» مطرح و بر روى آن تبليغ مى ‏شد: اول ارتقاى موقعيت زن و تساوى حقوق زن و مرد در سازمان؛ و دوم مطرح كردن «تركيب مسعود و مريم» به عنوان «رهبرى» هم طراز با رهبران بزرگ تاريخ كه همانند معصومين(ع) بايستى تبعيت شوند و همه تسليم فرمان و مشيتى كه اين دو تعيين مى‏ كنند، باشند. در واقع مفهوم اين كار از لحاظ تشكيلاتى، علنى ساختن و رسميت بخشيدن به چرخش از رهبرى شورايى به رهبرى مطلق‏ العنان فردى و خودكامه بود. زيرا قبلاً هم شورا و مركزيت بيشتر كاركرد نمايشى داشتند تا واقعى، و در اغلب موارد، همگان، تابع رجوى بودند كه توانسته بود بر مقدرات و امكانات سازمان سلطه كامل بيابد. انقلاب ايدئولوژيك فقط تعارفات و تظاهرهاى پيشين را برطرف ساخت و «حاكميت فردى» را عيان‏ تر نمود. از طرفى «بن ‏بست سياسى - استراتژيك سازمان» موجب ايجاد بحران و شكاف در صفوف آن شده بود و مى‏ توانست به اضمحلال تشكيلات بيانجامد. رهبرى سازمان، با هدف سركوب بحران ايجاد شده، علت اصلى تمام شكست‏ هاى استراتژى‏ هاى قبلى سازمان را در نداشتن رهبرى مشخص كه همه اعضا و هواداران از او تبعيت بى ‏قيد و شرط كنند، اعلام نمود. هادى شمس حائرى از اعضاى قديمى كه پس از 16 سال عضويت در سال 1370 از سازمان جدا شد، مى‏نويسد: لذا انقلاب ایدئولوژیک مریم ، نه صرفا تبدیل یک رابطه پنهانی رسوا شده ، به یک ارتباط به ظاهر مشروع و حلال ؛ که در واقع گام بلندی در گذر منافقین از یک تشکیلات سیاسی - نظامی به یک فرقه مذهبی بود. گذر از این مسیر نیاز به دو گام دیگر یا بقول رجوی دو «انقلاب ایدئولوژیک» دیگر داشت که در آینده در این تاپیک از آنها هم خواهیم نوشت. ... پایان پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پی.نوشت 2 : ان شاء الله در مجموعه پست های بعدی ، به معرفی یکی از شخصیت های مرموز سازمان یعنی علی زرکش خواهیم پرداخت. .
  2. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. یگان رهائی گروگان تیپ 65 نیروهای ویژه هوا دریا (نوهد) تیپ 65 نوهد(مخفف نیروهای ویژه هوا دریا) معروف به کلاه سبزهای ارتش ایران یکی از 9 یگان تکاور نیروی زمینی ایران و زبده ترین نیروی ویژه ارتش جمهوری اسلامی ایران است. مأموریت اصلی این تیپ جنگ ناهمتراز تعریف شده است. با افزایش گروگان‌گیری‌ها در جهان نیاز به تشکیل تیم رهایی گروگان در نیروهای مسلح احساس شد. در ایران نیز ابتدا این مأموریت به ارتش و تیپ۶۵ نیروی ویژه هوابرد واگذار شد. دوره رهایی گروگان ۱۸ ماه طول می‌کشد. بعد از اتمام تمامی دوره‌ها در تیپ۶۵ ، فرد با آموزش دوره رهایی گروگان ، به عضویت یک واحد از تیم رهایی گروگان درمی آید. تاریخچه در سال 1338 تیپ ویژه هوابرد با شماره ۲۳ به نام «تیپ ۲۳ نیروهای ویژه» در قالب ۵ گردان عملیاتی، یک گردان پشتیبانی، یک دسته مخابرات و گروهان قرارگاه و آموزشگاه جنگ‌های نامنظم تشکیل شد. در سال ۱۳۴۹، به «تیپ ۲۳ نیروهای ویژه هوابرد» تغییر نام یافت و یکسال پس از آن، دو یگان دیگر به نام‌های «رهایی گروگان» و گروهان «عملیات روانی» نیز به ساختار تیپ ۲۳ اضافه شد. در سال ۱۳۷۱ این یگان به تیپ ۶۵ نوهد (نیروهای ویژه هوا دریا) تغییر نام داد. در کانال تلگرامی ارتش جمهوری اسلامی ایران پس از حملات تروریستی خرداد ماه سال 1396 ( حمله داعش به مجلس ) نوشته شد: «آن کسانی که بی صدا آمدند و همه چیز را امن و امان کردند و رفتند و هیچ جا جلوی دوربین پیدایشان نشد؛ ارتشی هائی بودند از یگان رهایی گروگان تیپ ۶۵ نوهد.» کلیپی کوتاه از عملکرد نیروی ویژه رهائی گروگان تیپ نوهد را با هم مرور می کنیم : پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
  3. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. هواپیماهای مسافربری مافوق صوت آینده را تغییر می‌دهند توپولف تی یو- 144 (Tupolev Tu-144) نخستین و یکی از دو هواپیمای ترابری مافوق صوت جهان بود. این هواپیما توسط شرکت توپولف روسیه به مدیریت الکسی توپولف ساخته شد. هواپیمای مافوق صوت کنکورد (Concorde)، با کاربری مسافربری یا ترابری، دیگر هواپیمای مافوق صوت حمل و نقل هوایی است که در پروازهای تجاری برای حمل مسافر مورد استفاده قرار گرفت. این هواپیما، که محصول مشترک دو کشور فرانسه و بریتانیا است، قادر بود با سرعتی حدود دوبرابر سرعت صوت (دو ماخ) پرواز کند. شرکت‌های بوئینگ ، مک دانل داگلاس و لاکهیدمارتین از شرکت‌هایی بودند که برای ساخت هواپیمای ترابری مافوق صوت برای آمریکا در طول دهه ۱۹۶۰ میلادی تلاش کردند، اما ناکام ماندند. هر چند که هر دو هواپیمای توپولف-۱۴۴ و کنکورد عملکرد رضایتبخشی نداشتند و در نهایت، هر دو از فعالیت خارج شدند. اما پس از سال‌ها دوباره طرح «هواپیماهای مسافربری مافوق صوت» زنده شده است. در این میان سه پروژه از همه جدی‌تر به نظر می‌رسند. با هم نگاهی گذرا به این سه پروژه می اندازیم : هواپیمای مافوق صوت ویرجین گلکتیک شرکت ویرجین در حال ساخت یک هواپیمای مافوق صوت ۱۹ نفره است. هدف‌گذاری برای سرعت این هواپیما کمی رؤیایی به نظر می‌رسد، اما قرار است این هواپیما به سرعتی معادل سه برابر سرعت صوت دست پیدا کند. با این سرعت فاصله بین نیویوک تا لندن در مدت دو ساعت طی می‌شود. هدف‌گذاری برای سرعت این هواپیما معادل سریع‌ترین هواپیماهای جنگنده در جهان است. این هواپیما می‌تواند به ارتفاع بیش از ۱۵ کیلومتری از زمین صعود کند و دارای بدنه کشیده و بال‌ها مثلثی است. رسیدن به چنین سرعتی در سفرهای هوایی تجاری، جهان هوانوردی را متحول خواهد کرد. ولی از نظر مهندسی این هواپیما با مشکلات بسیاری روبه‌رو خواهد بود و مشخص نیست مهندسان این شرکت چگونه این محدودیت‌ها را بر طرف خواهند کرد. سیالاتی مانند هوا که قابل فشرده شدن هستند با امواج صوتی از مسیر جریان آگاه می‌شوند و خود را با آن مطابقت می‌دهند. حال اگر سرعت به بالای سرعت صوت برسد، پیش از آنکه هوا بتواند خود را با جریان هماهنگ کند برخورد بین هواپیما و هوا رخ می‌دهد. این برخورد سبب به وجود آمدن موج‌های ضربه‌ای می‌شود که معمولاً به شکسته شدت دیوار صوت معروف است. برخلاف تصور اشتباه رایج، شکست دیوار صوتی فقط زمانی روی نمی‌دهد که سرعت هواپیما از سرعت صوت بیشتر شود، چون هواپیما مادامی که با سرعت‌های مافوق صوت در حال پرواز است، چنین موج‌های فشاری را که باعث بروز «صدای انفجار مانند» می‌شود ایجاد می‌کند. هرچه سرعت افزایش پیدا کند، این شرایط هم در بدنه و هم در موتور و قطعات آن بحرانی‌تر می‌شود. از طرفی باید هواپیما مسافربری برای کاربرد تجاری طوری ساخته شود که زیر چنین فشاری هزینه تعمیر و نگهداری آن اقتصادی باشد. Spike S-512 شرکت آمریکایی Spike در حال توسعه یک هواپیمای مسافربری مافوق صوت با نام اس ۵۱۲ است. این هواپیما می‌تواند فاصله بین لندن تا نیویورک را طی چهار ساعت طی کند. این هواپیما ۱۸ نفر ظرفیت دارد و می تواند به سرعت ۱.۶ برابر سرعت صوت دست پیدا کند. قیمت این هواپیما حدود ۱۲۰ میلیون دلار ارزیابی شده است. این هواپیما دارای دو موتور است که می تواند ۸۹ کیلو نیوتن تراست ایجاد کند. برد این هواپیمای ۳۷ متری هم بیش از ۱۱ هزار کیلومتر است. هواپیمای مافوق صوت بوم BOOM OVERTURE شرکت هوا و فضا بوم در حال توسعه یک هواپیمایی مسافربری ما فوق صوت با نام OVERTURE است. این هواپیما فاصله پاریس تا مونترال کانادا را تنها در مدت سه ساعت و ۴۵ دقیقه طی می‌کند. ظرفیت این هواپیما منطقی‌تر از دو هواپیمای دیگر است و می‌تواند ۸۸ نفر را حمل کند. این هواپیما می‌تواند به سرعت ۱.۷ برابر سرعت صوت دست پیدا کند و حدود ۲۰۰ میلیون دلار قیمت دارد. این هواپیما هم می‌تواند به ارتفاع بیش از ۱۵ کیلومتری از زمین اوج بگیرد. در این هواپیما کشیده تنها یک ردیف صندلی در بخش راست و یک ردیف صندلی در بخش چپ قرار دارد و تمام مسافران دارای صندلی بیزنس کلاس خواهند بود. این شرکت امید دارد تا سال ۲۰۲۹ این هواپیما بتواند پرواز تجاری انجام دهد. منابع https://www.virgingalactic.com/articles/virgin-galactic-unveils-mach-3-aircraft-design-for-high-speed-travel-and-signs-memorandum-of-understanding-with-rolls-royce/ https://en.wikipedia.org/wiki/Spike_S-512 https://en.wikipedia.org/wiki/Boom_Overture پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
  4. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «انقلاب دوم ایدئولوژیک منافقین موسوم به انقلاب مریم» اختصاص داد. انقلاب ایدئولوژیک مسعود و مریم آغاز یک پایان (بخش دوم) روز 19 اسفند 1363 خبر ازدواج غيرمترقبه نفر اول سازمان مجاهدین خلق (رجوى) با همسر فرد دوم سازمان (ابريشمچى) اعلام شد و توجه بسيارى را به اين حادثه معطوف ساخت. مریم قجر عضدانلو [مشهور به مریم رجوی] ؛ در کانون این تحول سازمان مجاهدین قرار دارد که سرمنشاء تمامی مشکلات و انحرافات اخلاقی بعدی نیز از این سرچشمه می گیرد. برای درک بهتر این جنایت تاریخی، باید به شخصیت و بیوگرافی زنی پرداخت که علی رغم داشتن همسر ، با مرد زن دار دیگری ارتباطات خارج از عرف دارد و سرانجام هم [علیرغم داشتن یک دختر کوچک 3 ساله] از همسر خود طلاق گرفته و تقریبا در همان روز بدون رعایت مسائل شرعی به عقد مرد دیگری در می آید!! درباره مریم قجر عضدانلو مریم ابریشمچی (قجر عضدانلو) کاندیدای اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی مريم قجر عضدانلو متولد 1332، بنا به بيوگرافى رسمى منتشره از سوى سازمان، در سال 56 به عضويت سازمان درآمد. او قبل از آن با گروه عليرضا الفت ارتباط داشته و از طريق برادرش محمود عضدانلو كه عضو سازمان بود با ديدگاه‏ هاى سازمان آشنا شده بود. پس از پيروزى انقلاب «وى مسئوليت‏هاى متعددى در رابطه با سازماندهى ميليشياى خواهران و سرپرستى اردوهاى انقلابى - سازندگى [در واقع شستشوی مغزی] خواهران دانش‏ آموز عهده‏ دار بوده است.» طاهره باقرزاده كه از سال 52 عضو سازمان شده بود، درباره وى نوشته است كه در آستانه پيروزى انقلاب، مريم دانشجوى سال آخر متالوژى دانشگاه صنعتى شريف بود و در تأسيس انجمن دانشجويان مسلمان (شاخه دانشجويى هواداران سازمان منافقین) در اين دانشگاه نقش داشت. از نظر مراتب تشكيلاتى، مريم در «بخش اجتماعى» سازماندهى شد و مستقيما تحت مسئوليت محمد ضابطى قرار گرفت. در جريان نخستين انتخابات مجلس شوراى اسلامى، مريم قجرعضدانلو يكى از كانديداهاى سازمان مجاهدين خلق در حوزه انتخابيه تهران بود و معرفى نامه و مختصرى از شرح حال وى در جزوه حاوى معرفى نامزدهاى سازمان براى تهران درج شد. حوزه مسئوليت مريم قجر [پس از فرار از ايران و از بدو ورود به پاريس در اواخر پاييز 1361] مقر و دفتر مسعود رجوى بود و در دوره ‏اى طولانى [عملاً] مسئول اين دفتر بود و بيشترين نشست‏ ها و ملاقات‏ ها را با رجوى داشت. گاف عجیب روزنامه همشهری در چاپ این آگهی (31 خرداد 1386) به نوشته سبحانى : باقرزاده خاطرات خود را درباره مريم چنين نگاشته است: در بخش ديگرى از نوشته باقرزاده خاطره ديگرى درباره مريم رجوى، به اين شرح نقل شده است: مریم قجر در پیش از انقلاب پيشينه اين پيوند برخى از مبارزان قديمى [كه از قضا داراى سوابق طولانى حضور در ميان مجاهدين خلق نيز بودند] به گونه‏ اى، ارتباط ميان آن دو تن را مسبوق به سابقه عنوان كردند و حتى يادآور شدند كه پچ پچ ‏هاى مربوطه، «حاكى از قدمت اين رابطه از اواخر سال 59 بوده است!» «راه كارگر» (نشریه گروهک موسوم به سازمان انقلابى كارگران ايران) در يك اطلاعيه به تاريخ نهم فروردين ماه 1364 [يعنى پيش از مراسم رسمى ازدواج و در واقع پس از اطلاعيه دفتر سياسى سازمان] اين جريان را تقبيح نمود و نوشت: علاوه بر اين گونه واكنش‏ ها و اتخاذ مواضع، زمزمه ‏هاى ديگرى از درون سازمان مجاهدين خلق به بيرون انعكاس مى‏ يافت كه كل ماجرا را به نوعى ديگر ترسيم مى‏ كرد. اين زمزمه‏ ها حاكى از اين بود كه «يك جريان رسوا» ناگهان به «چيزى ديگر» تبديل شده است. در اينجا [بدون قضاوت درباره چند و چون آنچه بيان گشته] اين روايت بازگو مى ‏شود. البته ناگفته نماند كه اختلاف مريم و ابريشمچى بر سر ارتباط با رجوى مسبوق به سابقه بوده، زمان آن به كمى بعد از ازدواج اين دو بر مى ‏گشته است. رجوی ها در حال سان دیدن از نیروهای اعزامی به عملیات فروغ در ماجراى پاييز 63 نيز گويا قضيه از اين قرار بوده است كه عده ‏اى از اعضاى سازمان در پاييز آن سال، مسعود رجوى و مريم عضدانلو را به اعمال منافى عفت متهم مى‏ نمايند و اين دو نيز تكذيب نمى‏ كنند !! : از سوى متهمين (يعنى مريم و رجوى) اتهامات [بدون كم و كاست] مورد قبول واقع مى ‏شود؛ يعنى صراحتا به زناى محصنه در حضور جمع اقرار مى‏ كنند. هواداران رجوى در كميته مركزى در دادگاه هياهو مى‏ كنند كه «رهبر اختيار دارد و از اين حرف‏‌ها!...» https://uupload.ir/view/مراسم_پیشکش_کردن_مریم_قجر_به_رجوی_7ils.mp4/ مراسم پیشکش کردن مریم قجر به رجوی توسط ابریشمچی ( موسوم به انقلاب ایدئولوژیک منافقین) از قضا، اولين كسى كه فضا را گرفت و قضيه را با ژستى پراگماتيستى تحليل كرد (و به عبارتى، جانبدارى از رجوى را به سود خود و تشكيلات قلمداد نمود) و «مخالفت با مشيت مسعود را كفرآميزتر از مخالفت با مشيت خدا دانست» شخص شاكى (ابريشمچى) بوده است. محور نشست (يا دادگاه) به دنبال بگومگوهاى مفصل، بدين سمت متمايل شد كه حذف مسعود يعنى تلاشى و نابودى سازمان و بدين ترتيب، وجود شخص رجوى رمز بقاى سازمان وانمود شد. اين تغيير جهت، كه شايد (با فرض صحت اين روايت) از قبل برنامه ‏ريزى شده بوده، منتهى به بيان مطالبى از سوى مسعود رجوى و سپس مريم قجرعضدانلو شد كه چكيده آن [به اجمال] اين است: شايد الزام همه افراد [در مقاطع بعدى] به اينكه كليه اعمال غيراخلاقى خود را در طول ساليان زندگيشان اعتراف كنند و [راست يا دروغ] ناگزير باشند كه نسبت‏ هاى سخيف و شنيع به خود بدهند تا به عنوان يك عضو «انقلاب كرده» پذيرفته شوند، نوعى تلاش براى عادى‏ سازى این مسئله و جبران آن «دادگاه» [در خصوص ناگزير شدن رجوى و همسر ابريشمچى به پذيرفتن ارتباط نامشروعشان] باشد. روايت خواهرزن اول از ازدواج سوم مينا ربيعى [خواهر اشرف ربيعى همسر اول مسعود رجوى] ، كه از سازمان جدا شده است، طى نشستى درباره بررسى انقلاب ايدئولوژيك، درباره ماجراى ازدواج سوم رجوى مى‏ گويد: قبل از اينكه انقلاب ايدئولوژيك را اعلام كنند، تحت عنوان اينكه رژيم [نظام] نفوذى داخل سازمان فرستاده، بچه‏ ها را [در منطقه كردنشين عراق] خلع سلاح كردند و زندان‏هايشان را آماده كردند. دستبندها، شكنجه گران، نقاب‏ها و آن چشم‏ بندها آماده شد و بعد از خلع سلاح بچه ‏ها، تحت عنوان نفوذى‏ هاى رژيم [نظام] 750 نفر را بازداشت و زندانى كردند... «بعد از اينكه بچه ‏ها را زندان كردند، در اسفند ماه در درون تشكيلات مسئله انقلاب ايدئولوژيك را مطرح كردند و بعد از آن هم، با برنامه ‏اى (كه خود مبحث جدايى دارد) ترتيب جدايى آقاى رجوى و خانم فيروزه بنى‏ صدر را دادند و به فاصله كوتاهى بين خانم مريم عضدانلو و آقاى مسعود رجوى اعلام ازدواج كردند». «كمتر كسى بود كه اين خبر را بشنود و با شگفتى، براى چند روز به اين مسئله فكر نكند ... اين چه معنايى دارد كه آقايى كه همسرش را دوست دارد، از او جدا بشود و آقاى ديگرى (حتى بدون رعايت مسائل دينى ‏اش) ... كه بايد چهار ماه صبر كنند [كه] شايد اين زوجين به هم برگشت كنند؛ شايد بخواهند ادامه دهند ... بدون در نظر گرفتن اين موارد، ازدواجشان را اعلام كردند.» البته در اغلب انتقادات اعضاى سابق سازمان و شوراى مقاومت از منظر اخلاقى، ابتدا و پيش از رجوى، اين ابريشمچى بود كه آماج حملات اوليه واقع مى‏ شد كه چرا و چگونه حاضر شده است از همسر خود به سود رفيق تشكيلاتى ‏اش «گذشت» كند و به اين موضوع تن دهد. حال این سوال مطرح است که : «آیا به جز مریم عضدانلو ، زن صالح ؟؟!!!!! و انقلابی !! دیگری در سازمان نبود ؟؟؟ » ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پی.نوشت 2 : ان شاء الله در پست بعدی ، به آخرین بخش مربوط به انقلاب دوم ایدئولوژیک سازمان منافقین (موسوم به انقلاب مریم) خواهیم پرداخت. .
  5. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «انقلاب دوم ایدئولوژیک منافقین موسوم به انقلاب مریم» اختصاص داد. انقلاب ایدئولوژیک مسعود و مریم آغاز یک پایان (بخش اول) روز 19 اسفند 1363 خبر ازدواج غيرمترقبه نفر اول سازمان مجاهدین خلق (رجوى) با همسر فرد دوم سازمان (ابريشمچى) اعلام شد و توجه بسيارى را به اين حادثه معطوف ساخت. در پى «استقرار تشكيلات در فرانسه» ، «شكست‌هاى مستمر استراتژى‏‌هاى رهبرى سازمان» و «تناقض بين تفكرات و عملكرد انحرافى و غلط مركزيت [چه ايدئولوژيك و چه تشكيلات سياسى - استراتژيك] با اصول و ضوابط و معيارهاى سازمان» ، كه در «شكست‌‏ها و بن ‏بست‌‏ها» ، «عدم كارآيى لازم سيستم تشكيلاتى» ، «رشد انتقادات و اعتراضات و كناره‌‏گيرى سطوح مختلف سازمانى» عينيّت مى‌‏يافت، انشعاب و فروپاشى تشكيلاتى را در آينده ‏اى نه چندان دور، در چشم‏ انداز قرار داده بود. مریم قجر عضدانلو [مشهور به مریم رجوی] ؛ در کانون این تحول سازمان مجاهدین قرار دارد که سرمنشاء تمامی مشکلات و انحرافات اخلاقی بعدی نیز از این سرچشمه می گیرد. در تاریخ 19 اسفند 1363 اعلان ازدواج غیر مترقبه و حیرت انگیز «نفر اول سازمان» مسعود رجوی با «همسر فرد دوم سازمان» مهدی ابریشمچی ؛ توجه بسیاری را به این حادثه غیر اجتماعی و غیر عرفی معطوف ساخت! برای درک بهتر این جنایت تاریخی، باید ابتدا به شخصیت و بیوگرافی مردی پرداخت که زنی را مجبور کرد از همسر خود [علیرغم داشتن یک دختر کوچک 3 ساله] طلاق گرفته و بدون رعایت مسائل شرعی به عقد مرد دیگری (خودش) در آید!! مسعود رجوی در یک نگاه مسعود رجوی (زاده ۱۳۲۷ در طبس)، از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق در دهه آخر حکومت پهلوی و رهبر سازمان و مسئول شورای ملی مقاومت ایران است. وی فارغ‌التحصیل حقوق سیاسی از دانشگاه تهران است. در سال ۱۳۴۶ به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد و در شهریور ۱۳۵۰ توسط ساواک در تهران دستگیر شد و به دلایل مشکوکی [همکاری با ساواک] از اعدام جَست و همزمان با اوجگیری انقلاب ضد نظام سلطنتی در سی‌ام دی‌ماه ۱۳۵۷ به همراه آخرین گروه از زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. مسعود رجوی از اعدام جان بدر برد درحالی که مدارک گسترده و وسیعی در اینترنت از خیانت های وی در حق دوستانش و همکاری گسترده با ساواک موجود است. مسعود رجوی زندان را با خیانت سپری کرد و پس از آزادی با اشرف ربیعی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج هم یک پسر به نام محمد رجوی یا همان مصطفی رجوی شد! شرایط که سخت شد و رویاروئی ها با قدرت حاکم آغاز شد، مسعود رجوی در یک فرصت طلبی دیگر با بنی صدر رئیس جمهور وقت ، از کشور فرارکرد! بعدها اشرف ربیعی به همراه موسی خیابانی و چندین نفر دیگر در یک خانه تیمی محاصره و کشته شدند. از آن خانه یک کودک زنده ماند و او کسی نبود جز مصطفی رجوی که بعدها به خارج رفته و پس از بزرگ شدن ، در نوجوانی به پادگان اشرف برده شد و مجاهد خلق شد ، اما دیری نپائید که او هم فرقه را ترک کرده و به یکی از منتقدان پدرش تبدیل شد! مسعود رجوی بعد از مرگ اشرف در پاریس بلافاصله با فیروزه بنی صدر دختر ابوالحسن بنی صدر ازدواج کرد! طولی نکشید که بنی صدر و دخترش به ماهیت پلید و فرصت طلبانه مسعود رجوی پی بردند و فیروزه از مسعود رجوی طلاق گرفت و «پدر و دختر» از مسعود اعلام برائت کردند. قبل از جدائی فیروزه و مسعود رجوی ، سایه یک زن بر زندگی مسعود سایه انداخته بود! مریم قجر عضدانلو، زنی بود که پس از خروج از کشور از مسیر ترکیه ؛ به رئیس دفتری مسعود رجوی انتخاب شده بود. فیروزه قبل از طلاق به روابط پنهانی مریم و مسعود و روابط نامشروع آن دو پی برده بود و یکی از علل طلاق فیروزه ، این روابط پنهانی شوهرش با یک زن متاهل بود! همسران رجوی اشرف ربیعی (1360 – 1330) : متولد تهران و همسر اکبر نبوی نوری بود [که در سال 1355 در درگیری با ساواک کشته شده بود]. اشرف ربیعی در تیرماه 1358 به عقد مسعود رجوی درآمد و مصطفی ثمره ی این ازدواج بود. فیروزه ی بنی صدر( 1344 ) : دختر 17 ساله بنی صدر بود که پس از مرگ اشرف ربیعی همسر اول مسعود ، در سال 1361 با مسعود رجوی ازدواج کرد. مریم قجر عضدانلو(1332) : در سن 30 سالگی ، در حالیکه همسر مهدی ابریشمچی از اعضای ارشد سازمان بود و حاصل ازدواج آنان دختری به نام اشرف بود، از مهدی طلاق و به عقد مسعود رجوی درآمد! مریم قجر عضدانلو ، تنها چند روز بعد از طلاق خودش از ابریشمچی و طلاق فیروزه از رجوی ؛ به عقد مسعود رجوی درآمد! طرح انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی که در واقع بنیان «کیش شخصیت مسعود رجوی» می باشد، از همین زمان و در پاریس پی ریزی شد. مهمترین رکن این انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک به همسری گرفتن زن مهدی ابریشمچی یعنی مریم قجر عضدانلو، بود؛ پیش از این که مدت زمان شرعی طلاق او از همسر سابقش سپری شود. سابقه رسمی ماجرا مسعود رجوى در تاريخ 1363/11/7 طى اطلاعيه ‏اى مريم قجر عضدانلو [همسر مهدى ابريشمچى] را به عنوان همرديف مسئول اول سازمان معرفى نمود. وى در اين اطلاعيه تلويحاً تغييرات تشكيلاتى آينده را متذكر شد: در تاريخ 1363/12/19 از سوى دفتر سياسى و كميته مركزى سازمان اطلاعيه ‏اى مبنى بر اعلام تصميم «ازدواج فرخنده توحيدى و انقلابى مسعود و مريم» صادر گرديد. در بخشى از اين اطلاعيه درباره همسر جديد رهبرى سازمان آمده است: شوراى مركزى سازمان نيز در بيانيه مفصلى تأكيد كرد كه مصطفی ، پسر اشرف ربیعی ؛ خیلی زود از منافقین جدا شد و به منتقد جدی رجوی بدل گشت در توجيه اين ماجرا همچنين اعلام شد كه پس از اعلام همرديفى مريم قجر عضدانلو با مسئول اول سازمان، على زركش و محمود عطايى، از كادرهاى شماره 2 و 3 نظامى سازمان طى دو نامه بر ضرورت وحدت فيزيكى (جسمانى) رهبرى نوين تأكيد كرده بودند. در اين نامه‏ ها اين‏طور استدلال شده بود: در تاريخ 27 اسفند 63 توسط راديوى سازمان، خبر ازدواج مسعود رجوى با مريم قجر همراه با تعريف و توصيف‏هاى بسيار و با تعابيرى چون «دستاورد عظيم شگرف ايدئولوژيكى و ايثار و از خودگذشتگى» پخش گرديد. اين در حالى بود كه اين راديو، طى اطلاعيه ‏اى تاريخ طلاق مريم قجر عضدانلو از همسرش مهدى ابريشمچى را 25 اسفند 63 اعلام نمود. در قسمت ديگرى از اطلاعيه شوراى مركزى سازمان چنين آمده بود: درباره مهدى ابريشمچى راست : ابریشمچی و مینا خیابانی / چپ : مهدی ابریشمچی ، مریم قجر ، مینا خیابانی و اشرف دختر ابریشمچی و مریم قجر سبحانى از جداشدگان سازمان درباره مهدى ابريشمچى چنين نوشته است: « ....مهدى ابريشمچى با نام‏هاى تشكيلاتى اسد و شريف از اعضاى قديمى و اوليه سازمان مجاهدين خلق مى ‏باشد كه در زمان شاه مدتى را در زندان‏هاى مشهد و اوين تهران در حبس بوده است. بعد از 22 بهمن 1357 مهدى ابريشمچى يكى از چند مسئول اصلى و ارشد سازمان مجاهدين خلق محسوب مى‏ شد كه در مصاحبه‏ هاى مطبوعاتى و سخنرانى ‏ها و ميتينگ‏ هاى عمومى سازمان شركت مى‏ كرد. پدر مهدى ابريشمچى از كارخانه ‏داران تهران بود و به لحاظ اقتصادى وضعيت بسيار خوبى داشتند. وى بعد از انقلاب با مريم عضدانلو ازدواج كرد و داراى دخترى به نام اشرف مى ‏باشند. هنگامى كه اشرف 6 الى 7 ساله بود، من در ستاد روابط خارجى سازمان در عراق وى را از نزديك مى‏ ديدم، وى جمعه ‏ها به محل كار پدرش مى ‏آمد. واقعا تناقض و درد و رنج طلاق و جدايى پدر و مادرش از يكديگر را به راحتى مى ‏توانستى در چهره اين دختر مثل صدها دختر و پسر كوچك اعضا و مسئولين سازمان ببينى.... از نكات جالب و تاريخى سازمان مجاهدين كه بايد به طور جداگانه بر روى آن بحث كرد، اطلاعيه سياسى و نظامى سازمان در 28 خرداد 1360 مى ‏باشد كه سازمان دليل شروع «مبارزه مسلحانه» را «حمله چماقداران به خانه پدرى برادر مجاهد مهدى ابريشمچى» اعلام مى‏ كند و تصريح مى ‏كند كه از اين پس از اعضاى خود مسلحانه دفاع خواهد كرد كه نشان دهنده يك طرح از پيش برنامه‏ ريزى شده براى 30 خرداد 1360 بوده است. [البته در شرايط كنونى سازمان به هيچ عنوان نمى‏ خواهد اطلاعيه 28 خرداد 1360 كه به شروع عمليات مسلحانه اشاره مى‏ كند، در دسترس اعضا و هواداران سازمان قرار بگيرد] . طارق عزیز - صدام حسین - رجوی - ابریشمچی در یک قاب ابريشمچى و همسرش مريم عضدانلو بعد از 30 خرداد 1360 به پاريس رفتند و بعد از مطرح شدن «انقلاب ايدئولوژيك» در سال 1364، وى و مريم عضدانلو به دستور سازمان و مسعود رجوى از يكديگر طلاق گرفتند. مريم به عقد مسعود رجوى درآمد و مهدى ابريشمچى نيز با مينا خيابانى [خواهر كوچكتر موسى خيابانى] ازدواج كرد [در تاريخ 1364/1/15]. مينا خيابانى 17 سال از مهدى ابريشمچى كوچكتر بود و ازدواج اول مينا خيابانى نيز محسوب مى ‏شد. مهدى ابريشمچى هنگام رفتن رجوى به عراق، همراه وى بود و در تمامى ملاقات‏هاى صدام حسين ديكتاتور سرنگون شده عراق با مسعود رجوى، حضور و مشاركت فعال داشته است. وى در بغداد مسئول روابط سازمان با عراق شد و كليه حمايت‏هاى مالى و تداركاتى و تسليحاتى صدام حسين به سازمان از طريق وى صورت مى‏ گرفت. ضمنا وى رييس كميسيون صلح!! شوراى ملى مقاومت نيز بود كه به اصطلاح قرار بود بين صدام حسين و ايران صلح برقرار كند. جالب اين است كه هنوز اين كميسيون صلح!! بعد از سرنگونى صدام حسين در شوراى ملى مقاومت وجود دارد و رياست آن كماكان با مهدى ابريشمچى است. مشخص نيست مسعود رجوى بعد از صدام حسين با چه كسى مى ‏خواهد تئورى مضحك «صلح، طناب‏ دار رژيم» [نظام] را دنبال كند؟ ابريشمچى قبل از سرنگونى رژيم صدام حسين به همراه 250 الى 300 تن از مسئولين مورد اعتماد رجوى به پاريس آمد. وى در 17 ژوئن 2003 توسط پليس فرانسه به همراه مريم رجوی و 160 تن ديگر از اعضا و مسئولين سازمان دستگير و سپس با قيد ضمانت تا تشكيل دادگاه از زندان آزاد شد....» ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پی.نوشت 2 : ان شاء الله در پست بعدی ، به ادامه انقلاب دوم ایدئولوژیک سازمان منافقین (موسوم به انقلاب مریم) خواهیم پرداخت. .
  6. mehran55

    "ستارگان درخشان "

    امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهداء ، کمتر از خود شهادت نیست. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. استاد خلبان ایرانی؛ توسط منافقین خفه شد! امیر سرتیپ خلبان شهید محمد علی فرزین یکی از خلبانان شهید نیروی هوایی ارتش است که اول اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۸ در روستای شیرگاه از توابع قائمشهر در استان مازندران چشم به جهان گشود. محمدعلی ۱۵ ساله بود که به تنهایی به تهران آمد و تا مقطع دیپلم را در دبیرستان اسد آبادی واقع در میدان رشیدیه گذراند. او پس از اینکه دیپلم گرفت به علت علاقه خود به خلبانی در سال ۱۳۴۸ وارد نیروی هوایی شد و به استخدام این نیرو درآمد. دوره‌های مقدماتی خلبانی و زبان انگلیسی را در تهران سپری کرد و برای طی دوره‌های تکمیلی و تخصصی جنگنده اف ۵ به آمریکا اعزام شد. از آمریکا که بازگشت با درجه ستوان دومی به پایگاه ششم شکاری بوشهر اعزام شد و در آن جا خدمت خود را آغاز کرد. به علت مهارت و استعدادهای بالا در سال ۱۳۵۵ برای طی دوره معلم خلبانی دوباره به آمریکا اعزام شد و پس از بازگشت به ایران وظیفه آموزش خلبانان جوان را برعهده گرفت. جنگ تحمیلی که علیه کشورمان آغاز شد به پایگاه چهارم شکاری وحدتی دزفول آمد و در آن جا با اجرای ماموریت‌های مختلف ، خدمت خود را ادامه داد. مهارت وی به گونه ای بود که هرگاه توسط دشمن مورد اصابت قرار می‌گرفت، نجات پیدا می‌کرد و دوباره با سلامتی به پرواز باز می‌گشت. سومین روز از مهرماه سال ۵۹ بود که در هنگام پرواز در نزدیکی دهلران مورد اصابت دشمن قرار گرفت و با موفقیت از جنگنده خود اجکت (خروج اضطراری) کرد و به طرز معجزه آسایی در زمین فرود آمد. او که به سختی مجروح شده بود برای طی دوره پزشکی به بیمارستان اعزام شده و پس از طی دوره نقاهت دوباره به گردان پروازی خود باز می‌گردد. پس از آن نیز پروازهای موفق خود را علیه ارتش بعثی انجام می‌دهد و دشمن بعثی را در رسیدن به اهداف خود ناکام می‌گذارد. صبح چهارم آبان ماه ۵۹ بود که شهید محمدعلی فرزین با یک فروند جنگنده اف ۵ جهت بمباران نیروهای دشمن در حوالی اهواز به پرواز در می‌آید. پس از بمباران موفق اهداف موردنظر توسط شهید فرزین به ناگهان پدافند دشمن جنگنده وی را از ناحیه چرخ عقب، خروجی موتور و چتر دم مورد هدف قرار می‌دهد و جنگنده او به سرعت آتش می‌گیرد. او که چاره‌ای جز اجکت (خروج اضطراری) نداشت این کار را انجام می‌دهد و از جنگنده خود خارج می‌شود و در فاصله چند متری از نقطه سقوط هواپیمای خود فرود می‌آید. او آسیب شدیدی دیده بود و زخم‌های بسیاری هم بر بدنش داشت و در حال خونریزی شدید بود. از طرفی پای او آسیب دیده بود و او لنگان لنگان راه افتاد تا از چنگ دشمن بعثی رهایی پیداکند. اما به ناگهان حضور یک ایرانی توجهش را به خود جلب می‌کند که او را به چادر خود برای استراحت و مداوا دعوت می‌کند. آن‌ها با یکدیگر به چادر آن شخص رفته و شهید فرزین مشغول استراحت می‌شود غافل از اینکه این فرد ایرانی از نیروهای منافقین است و در غالب ستون پنجم دشمن فعالیت می‌کند. این منافق بی رحم و سنگدل در حالیکه شهید فرزین در حال استراحت بود به سراغ او رفته و با بند چتر نجاتش او را خفه می‌کند و او را در تاریخ ۴ آبان ماه سال ۵۹ به شهادت می‌رساند. این منافق بی رحم و سنگ دل پس از اینکه شهید فرزین را به شهادت رساند تفنگ و سایر وسایل با ارزش او را برداشته و پیکر مطهرش را در بیابان رها می‌کند. این شخص یک ماه پس از این ماجرا توسط نیروهای اطلاعاتی ایران دستگیر می‌شود و اسلحه کمری شهید فرزین که در اختیارش بود به دست آن‌ها توقیف می‌شود. با کسب اطلاعات درباره آن اسلحه مشخص می‌شود که شماره سریال آن سلاح با اسلحه شهید فرزین هم خوانی دارد و اینجاست که او به عمل ننگین خود اعتراف می‌کند و سرانجام با حکم قاضی در محل تولد شهید فرزین اعدام می‌شود. ادامه دارد ... ------------------------ پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند پ.ن 2 : انشاء الله و اگر عمری باقی بود ، در پست های بعدی، سایر شهدای کمتر شناخته شده دفاع مقدس کشورمان را خدمت دوستان عزیز معرفی خواهم نمود.
  7. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «پناه بردن به آغوش کشورهای بیگانه و عموما متخاصم با ملت ایران» اختصاص داد. فرانسه ؛ اولین کشور در حمایت علنی از منافقین (بخش دوم) (نگاهی به پیوندهای گسترده خروس ها با دشمنان سرزمین شیرها) اقدامات تروریستی گروهک منافقین از ابتدای سال 1360 ( که موجب شهادت هزاران نفر از مردم بیگناه و غیر نظامی ایران و قریب به 200 نفر از مقامات ارشد نظام جمهوری اسلامی شد) ؛ از همان قدم های اول مورد حمایت کشورهای متخاصمی نظیر آمریکا ، رژیم صهیونیستی ، رژیم صدام و علی الخصوص فرانسه بود. مردم ایران پس از انقلاب اسلامی تا به امروز نه تنها خاطره خوشی از دولت های فرانسه ندارند، بلكه صدمات زیادی نیز از اقدامات فرانسوی ها در حمایت های بی حد وحصر از رژیم صدام در جنگ تحمیلی، پناه دادن به گروهك تروریستی منافقین، دادن خون های آلوده ، كارشكنی در توافقنامه هسته ای و چندین پرونده دیگر دارند. در مطلب ذیل به تعامل خوب پاریس با منافقین خواهیم پرداخت: توافق نامه صلح !!! امضای توافقنامه صلح و بیانیه مشترك بین رجوی و «طارق عزیز» معاون وقت نخست وزیر عراق در فرانسه موجبات رفتن جلادان دهه شصت [یا همان منافقین] به عراق را فراهم كرد و پاریس بر اثر فشار افكار عمومی در حمایت از تروریست‌ها، مجبور به انتقال منافقین به بغداد شد؛ هرچند كه همكاری‌های آنها تا به امروز ادامه دارد. با اتمام جنگ تحمیلی رژیم بعث صدام [علیه ایران] و سرخوردگی فراوان در اعضای سازمان كه می‌رفت تبدیل به بحران برای مسئولین شورای به اصطلاح مقاومت شود، سركرده های منافقین برای حفظ اندك نیروی خود و جذب حمایت‌ كشورهای خارجی «وارد فاز سیاسی» شدند و در یك اقدام غیرمنتظره مریم رجوی را به عنوان رئیس‌جمهور خودخوانده شورای باصطلاح مقاومت معرفی كردند. در واقع مأموریت اصلی مریم رجوی شروع رایزنی‌ها با كشورهای غربی - عربی برای حمایت‌های دوباره از سازمان از پا افتاده منافقین و در كنار آن فعال كردن ظرفیت ایرانی‌های خارج از كشور و تشویق آن‌ها به عضویت در این سازمان تروریستی بود. برای شروع فاز سیاسی مقصد منافقین جایی غیر از فرانسه نبود؛ در واقع جایگاه و امكانات آن‌ها در فرانسه تا حدی محفوظ مانده بود و آن‌ها اطمینان داشتند كه با ورود به فرانسه مشكلات كمتری برای انجام فعالیت‌های خود علیه ایران خواهند داشت. هر چند در آن ایام سازمان به حال احتضار افتاده بود و پس از دو سال حضور مریم و بخشی از نیروهای مطرح منافقین در فرانسه، گشایشی در كار رجوی‌ها برای گشودن پر و بال سیاسی حاصل نشد. در سال 2001 (1380) ، انگلیس سازمان مجاهدین را در لیست گروهك های تروریستی‌ قرار داد و فعالیت‌های آن را در لندن ممنوع كرد؛ البته این ممنوعیت شامل حال شورای سازمان و همچنین انتشار نشریه مجاهد نبود. همچنین پس از آن اتحادیه اروپا نیز منافقین را در لیست تروریستی خود قرارداد. در ادامه كار با سرنگونی صدام در عراق و بازگشت اعضای ارشد سازمان به پاریس، مریم رجوی و 165 نفر عناصر و سركرده های منافقین در سال 1382 توسط نیروهای امنیتی فرانسه بازداشت و در دادگاه‌ محاكمه شدند، اما پس از چندی با آزادی آن‌ها موافقت شد. در این برهه منافقین با لابی‌گری در سازمان های بین‌المللی به خصوص كنگره آمریكا زمینه خروج خود را از فهرست گروه‌های تروریستی فراهم كردند. در این زمینه در سال 2007 (1386) «دادگاه استراسبورگ» بالاترین مرجع قضائی اتحادیه اروپا منافقین را از فهرست گروهك‌های تروریستی خارج كرد و در سال 2009(1388) وزرای خارجه 27 كشور اتحادیه اروپا، در نشست بروكسل در رویكردی متناقض با ادعای مقابله با تروریسم، منافقین را از «فهرست سیاه سازمان‌های تروریستی اتحادیه اروپا» خارج كردند. نكته قابل تامل آن است كه فرانسه به عنوان اولین كشور غربی اعلام كرد كه حاضر است به «عناصر منافقین اردوگاه اشرف» پناهندگی سیاسی دهد و این اعلام آمادگی نشان داد كه مهد باصطلاح آزادی و حقوق‌بشر اروپا برای همیشه فرزندان تروریست خود را دوباره در آغوش می گیرد. «اور سور واز»، مقر سرفرماندهی منافقین در اروپا زمانی كه مسعود رجوی به همراه ابوالحسن بنی صدر در سال 1360 به فرانسه گریخت، یك خانه ویلایی كوچك كه محل زندگی «صالح رجوی» [برادر بزرگتر مسعود رجوی] در شهرك «اور سور واز» (Auvers-sur-Oise) در حومه [حدود 30 كیلومتری] پاریس پایتخت فرانسه بود، به مقر فعالیت های سركرده منافقین در خارج از ایران تبدیل شد. در سال 1382 كه پلیس ضد تروریسم فرانسه به این مقر حمله كرد، مریم رجوی با 165 نفر دیگر به همراه میلیون ها دلار نقد به اتهام پولشویی بازداشت شد. «قرارگاه اروپایی گروهك تروریستی منافقین» در نزدیكی شهرك حومه ای «اُور سور واز» در استان «سرژی» در كشور فرانسه از زمان پیدایش خود با تأیید دولت فرانسه، نقش مقر سرفرماندهی جنگ مسلحانه و اقدامات تروریستی این گروهك علیه مردم ایران را به اشكال مختلف ایفا كرده است. به دنبال شكست مرحله اول اقدامات تروریستی منافقین در داخل ایران در سال 1360 و فرار سركرده این گروهك از كشور به همراه ابوالحسن بنی صدر به فرانسه، منافقین از مقر «اور سور واز» ، خط اعزام تیم های تروریستی به خاک ایران را پی گیری می كردند و این تیم ها از طریق تلفن های اختصاصی از پاریس در داخل ایران هدایت و كنترل می شدند. این مقر محل استقرار فعلی مریم رجوی سركرده اجرایی منافقین می باشد و به همین دلیل در برابر پادگان «اشرف در عراق» به پادگان «مریم در فرانسه» مشهور است. به تدریج و در طول زمان تعدادی از ویلاهای مجاور آن [در كنار رودخانه اواز] از سوی منافقین خریداری و به این محل اضافه گردید و ساختمان های قدیمی خراب و بناهای جدید در این مكان احداث شد. دیوارهای این خانه هم روز به روز بالاتر رفت و سیم های خاردار بر فراز آنها پدیدار گشت تا اینكه نهایتا به یك دژ و پادگان نظامی تبدیل گردید. لازم به ذكر است كه با توجه به فوج ژاندارم های فرانسوی مستقر در پیرامون این پادگان كه حفاظت آن را به عهده دارند، این دیوارهای بلند و سیم های خاردار بر فراز آنها نه برای ممانعت از ورود افراد غریبه به داخل آن، بلكه به جهت جلوگیری از فرار افراد اسیر در داخل آن به خارج تعبیه شده اند. خروج نزدیك ترین نیروهای سازمان از این پادگان صرفا با اجازه كتبی بالاترین سركرده های منافقین امكان پذیر است. همچنین خروج تك نفره از این پادگان ممنوع بوده و افراد باید به صورت جمعی خارج شوند تا كنترل بیشتری بر كار آنها در خارج از پادگان مربوطه وجود داشته باشد. در داخل این پادگان همچون پادگان اشرف مقررات ویژه فرقه ای حاكم است كه هرگونه ارتباط با دنیای بیرون را از هر نظر محدود می نماید. با عزیمت مسعود رجوی به عراق در سال 1365 و تشكیل ارتش باصطلاح آزادیبخش ملی و تأسیس پادگان اشرف در عراقِ تحت حاكمیت صدام رئیس جمهور [معدوم] عراق، این پادگان همچنان نقش خود را به عنوان «مقر ثانویه برای دادن پشتیبانی به عملیات نظامی منافقین در داخل كشور» و اعمال كنترل بر نیروهای خارج از كشور حفظ نمود. پادگان مریم در حاشیه پاریس طی 27 سال گذشته به عنوان ستاد فرماندهی مجاهدین خلق عمل نموده و هم اكنون به مثابه قلعه ای محصور از منظر بیرونی و آزمایشگاهی برای تبدیل کردن اعضاء به ربات های مطیع در درون تشكیلات منافقین عمل می نماید. بنابراین این مقر طی پنج سال اقامت مسعود رجوی در فرانسه و همچنین طی 17 سال حضور وی تحت حاكمیت صدام در عراق و حتی بعد از ناپدید شدن او نقش حیاتی در خط نظامی و فرقه ای مجاهدین ایفا نموده است. پادگان مریم به نوعی نقشی كه پادگان اشرف در عراق ایفا می كند را در اروپا برای منافقین به عهده دارد؛ پس از سقوط دیكتاتوری صدام درعراق، نقش این پادگان دوچندان شد. خصوصیات یك پادگان پادگان مریم در فرانسه در عین حالیكه تنظیم كننده مناسبات داخلی [درون تشكیلاتی] منافقین است، روابط بیرونی را نیز تنظیم می نماید و مسئولیت تمامی اتفاقاتی كه از ناحیه منافقین [چه در پادگان اشرف در عراق و آلبانی و در هر نقطه دیگر جهان] به وقوع می پیوست به عهده این مقر بود كه خصوصیات آن به صورت محوری عبارتند از: 1- مركز و ستاد فرماندهی استراتژی [جنگ مسلحانه] گروهك تروریستی منافقین و بازوی نظامی آن یعنی ارتش باصطلاح آزادیبخش ملی است؛ این مركز در طی سه فاز عملیات مسلحانه منافقین در داخل ایران همیشه نقش خود را به نوعی ایفاء نموده است. 2- پادگان مریم، مركزی امن برای عناصر تئوریک و ایدئولوگ سازمان منافقین است كه مسئولیت تبیین متدولوژی فرقه ای را برای كنترل ذهن عناصر گروهك منافقین پیش از آن در عراق و در غرب و هم اكنون در آلبانی به عهده دارد. 3- «شورای باصطلاح ملی مقاومت» ظرف سیاسی و ستاد اصلی منافقین و ویترین سیاسی این گروهک در خارج از كشور است؛ این شورا كه ابتدا در سال 1360 با اتحاد مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور مخلوع ایران تشكیل شد در حال حاضر تماما پوششی بوده و برای ژست ها و فیگورهای دموكراتیك و خنثی كردن وجهه تروریستی منافقین بكار گرفته می شود كه رجوی آن را صرفا بر اساس یك ضرورت سمبلیك و تاكتیكی و نه یك اصل دموكراتیك پذیرفته است. لازم به ذكر است كه نگاه منافقین به كار سیاسی همواره در مسیر نظامی و مشروعیت بخشیدن به آن بوده و رجوی ها فی النفسه به كار سیاسی اعتقادی ندارد و تا جایی به آن می پردازد كه «جاده صاف كن فعالیت نظامی» باشد. 4- پادگان مریم ستاد اصلی جریان نفاق برای «هدایت ماشین تبلیغاتی» است؛ كار تبلیغات هم البته نهایتا «در خدمت كار نظامی» و «مشروع نمودن ترور» می باشد. این پادگان محل ستاد سازماندهی اجرایی در زمینه های تبلیغی، نیرویی، مالی، ارتباطی، اطلاعاتی و جاسوسی و جنگ روانی گروهک منافقین است. پیش از این برنامه های جذب نیرو و اعزام آنان به عراق برای آموزش های تروریستی و انجام عملیات ترور در داخل ایران نیز از همین مقر هدایت می شد. این ستاد همچنین موظف است انجمن های پوششی برای اخذ كمک های مالی را سازماندهی نماید تا نیروهای فعال در كار مالی - اجتماعی سازمان بتوانند در قالب پوشش های جعلی از مردم گدایی نمایند. مواردی همچون مالی اجتماعی، مالی ویژه، تصاحب ارثیه، بنیادهای خیریه جعلی، انجمن های ساختگی پوششی، و . . . تماما در پادگان مریم برنامه ریزی و سازماندهی می شوند. «تخلیه اطلاعاتی و جاسوسی» بر روی ایرانیان و جداشدگان و تهدید و ارعاب آنان و «به راه انداختن جنگ روانی علیه اعضای ناراضی جدا شده» و منتقدین و مخالفین با عنوان جنگ سیاسی نیز از دیگر وظایف این مقر محسوب می شود. 5 - مقر مریم در كشور فرانسه مشابه پادگان اشرف در عراق (در گذشته) و پادگان اشرف 3 در آلبانی ( حال حاضر) به حساب می آید كه هر دو مقر البته تأثیرات مخربی بر محیط خود علاوه بر ساكنین اصلی خود داشته اند؛ پیش از خروج منافقین از عراق، پادگان اشرف كه در استان دیاله در شمال بغداد قرار داشت، یك مقر ژئوپلیتیك (تشكیلاتی، نظامی، سیاسی، تبلیغی، نیرویی، مالی، و . . .) از بیرون و یك مقر كنترل نیروها (ایدئولوژیك) از درون بود و به عنوان نماد پوشالی قدرت منافقین در تبلیغات بیرونی و فعالیت های سیاسی و دیپلماتیک از آن یاد می شد. در واقع در گذشته «دو پادگان اشرف و مریم به نوعی لازم و ملزوم یكدیگر بودند» و این دو پادگان بدون دیگری پایدار نمی ماند؛ چنانچه هر كدام از این دو پادگان به هر دلیل برچیده می شد تأثیرات تخریبی خود را بر دیگری می گذاشت كه این مساله هم اكنون اتفاق افتاده است. اسامی پادگانهای «اشرف» و «مریم» در كشورهای عراق و فرانسه، در حقیقت به نام همسران اول و سوم مسعود رجوی [اشرف ربیعی و مریم قجرعضدانلو] می باشد. مسعود رجوی بجز اشرف و مریم، همسر دیگری نیز بنام فیروزه بنی صدر (دختر ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور مخلوع ایران) داشت كه براساس یك تاكتیک (برخلاف ازداواج های تشكیلاتی) انجام گرفته بود. این ازدواج با جدایی بنی صدر از رجوی به طلاق منجر گردید. نكته قابل تامل این كه مریم رجوی تنها زن عضو گروهک تروریستی منافقین است كه دارای همسر بوده و اجازه دارد با نام همسرش معرفی گردد؛ بقیه زنانی كه عضو فرقه رجوی می باشند در جریان انقلاب سوم ایدئولوژیك (*) از همسران خود جداشده و حق ندارند با نام همسران خود شناخته شوند. ... پایان (*) : منافقین در طول حیات سیاسی خود حداقل 4 مرحله انقلاب ایدئولوژیکی را پشت سر گذاشته اند: انقلاب اول ایدئولوژیک سازمان (پیش از پیروزی انقلاب اسلامی) منجر به گردش این مجموعه از اسلام به مارکسیسم (در واقع مخلوط کردن اسلام با مارکسیسم) گردید و تشکیلات دارای گرایش التقاطی شد (ادغام اسلام خدا باور با مارکسیسم منکر خدا در ایدئولوژی سازمان). انقلاب دوم ایدئولوژیک سازمان (سال های 1363 و 1364) منجر به ارتقاء جایگاه همسر مهدی ابریشمچی به رده اول سازمان و نهایتا طلاق این دو از یکدیگر و ازدواج مریم قجر با مسعود رجوی شد. انقلاب سوم ایدئولوژیک (پس از عملیات مرصاد) منجر به طلاق گرفتن همه زوج های سازمان از یکدیگر و ازدواج همه زنان عضو سازمان با مسعود رجوی شد. انقلاب چهارم ایدئولوژیک (پس از سقوط صدام) منجر به تغییر ماهیت کامل سازمان به یک فرقه مذهبی گردید که با ادعای امام زمان بودن مسعود به وقوع پیوست. [مسعود رجوی از عبارت امام حال به جای امام زمان استفاده می کرد] دقیقا به همین دلیل است که اعضای فرقه از مفقود شدن ناگهانی مسعود رجوی متعجب نیستند و از عبارت «غیبت» برای نبود رجوی استفاده می کنند. ================================================== این هم فیلمی یک ساعته که شما را با پادگان مریم بیشتر آشنا می نماید : ================================================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پی.نوشت 2 : ان شاء الله در پست بعدی ، بطور مفصل تر به انقلاب دوم ایدئولوژیک سازمان منافقین (موسوم به انقلاب مریم) خواهیم پرداخت.
  8. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «پناه بردن به آغوش کشورهای بیگانه و عموما متخاصم با ملت ایران» اختصاص داد. اقدامات تروریستی گروهک منافقین در ابتدای سال 1360 ( که موجب شهادت هزاران نفر از مردم بیگناه و غیر نظامی ایران و قریب به 200 نفر از مقامات ارشد نظام جمهوری اسلامی شد) ؛ از همان ابتدا مورد حمایت کشورهای متخاصمی نظیر آمریکا ، رژیم صهیونیستی ، رژیم صدام و علی الخصوص فرانسه بود. مردم ایران پس از انقلاب اسلامی تا به امروز نه تنها خاطره خوشی از دولت های فرانسه ندارند، بلكه صدمات زیادی نیز از اقدامات فرانسوی ها در حمایت های بی حد وحصر از رژیم صدام در جنگ تحمیلی، پناه دادن به گروهك تروریستی منافقین، دادن خون های آلوده ، كارشكنی در توافقنامه هسته ای و چندین پرونده دیگر دارند. در مطلب ذیل به تعامل خوب پاریس با منافقین خواهیم پرداخت: فرانسه ؛ اولین کشور در حمایت علنی از منافقین (بخش اول) (نگاهی به پیوندهای گسترده خروس ها با دشمنان سرزمین شیرها) در نخستین سال‌های پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق (منافقین) همه توان خود را به كار گرفته بود تا بتواند اوضاع كشور را آشفته کرده و با تشنج‌آفرینی بتواند به اهداف خود دست پیدا كند و البته که برای این تنش‌آفرینی هم از سوی بسیاری از كشورهای غربی حمایت می‌شد. با شروع اقدامات تروریستی منافقین كه از 30 خرداد ماه 1360 به دستور مسعود رجوی سركرده این گروهك آغاز شد و شرایط جدیدی را در مقابل این سازمان قرار داد، سركرده منافقین به این نتیجه رسید كه باید ایران را ترك كند و «كانون اصلی تحركات ضد امنیتی» را از كشورهای دیگر هدایت كند. مسعود رجوی در همین راستا به همراه ابوالحسن بنی‌صدر، رئیس جمهور معزول ایران با یک پرواز به كشور فرانسه گریخت و برای چند سال در آنجا سكونت كرد؛ از همین رو می‌توان گفت، اولین كشور غربی كه در حمایت از ضدانقلاب و این سازمان تروریستی نقش‌آفرینی كرد، «فرانسه» بود. فرانسه (به عنوان یكی از داعیه‌داران حقوق بشر) اصلی‌ترین حمایت‌ها را از ضدانسانی‌ترین جنایت‌ها علیه مردم ایران داشت كه بازخوانی آن‌ ابعاد دیگری از حامیان تروریسم در جهان را نشان می‌دهد. فرار رجوی و بنی صدر با خلبان شاه در 20 خرداد ماه سال 1360 حكم امام خمینی(ره) مبنی بر عزل بنی صدر از فرماندهی كل قوا صادر شد و به دنبال آن بنی صدر كه در خانه های تیمی منافقین مخفی شده بود، در روز 7 مرداد 1360 به همراه مسعود رجوی و به صورت مخفیانه (با خلبان مخصوص شاه مخلوع) ایران را به مقصد پاریس ترك كرد؛ اتفاقی كه تاثیر ماندگاری بر تغییر رفتار علنی سازمان مجاهدین خلق و شرایط «سیاسی-امنیتی» كشور گذاشت. ارتباط بنی صدر با سركرده های منافقین از قبل برقرار شده بود و این گروهك نیز در انتخابات ریاست جمهوری و پس از آن به شدت از بنی صدر حمایت می كردند. با رییس جمهور شدن بنی صدر، ارتباط وی با مسعود رجوی سركرده گروهك مجاهدین خلق و شماری از اعضای آن نیز گسترده تر شد و بنی صدر عملا پلی شد برای نفوذ اعضای این گروهك به بدنه دولت و نهادها تا حدی كه عناصر مجاهدین خلق در نهایت توانستند دفتر رئیس جمهور در آن دوران را در اختیار خود بگیرند. پس از فرار رجوی و بنی صدر به فرانسه، آنها با شماری دیگری از عناصر ضدانقلاب گروه موسوم به «شورای ملی مقاومت» را تشكیل دادند، اما همكاری این دو نفر در فرانسه مدت زیادی طول نكشید. (حدود دو سال) ازدواج‌های مسعود رجوی با فرار رجوی و بنی صدر به فرانسه، وی با دختر 18 ساله بنی صدر (به نام فیروزه) كه نزدیك به 15 سال با رجوی فاصله سنی داشت ازدواج كرد؛ رجوی حدود یك سال قبل از آن اشرف ربیعی همسر خود را [كه در یكی از خانه های تیمی منافقین حضور داشت]، از دست داده بود. زندگی مسعود رجوی با فیروزه بنی صدر 2 سال بیشتر طول نكشید؛ فیروزه در مصاحبه ای درباره علت طلاق از رجوی می گوید «روابط نامشروع مسعود با رئیس دفترش مریم عضدانلو (همسر مهدی ابریشمچی) و تعدادی از دختران دیگر ؛ مرا وادار به گرفتن تصمیم طلاق كرد». در سال 1364 بود كه به یكباره اعلام شد، مریم قجر عضدانلو که به مقام هم ردیفی مسئول اول سازمان [یعنی مسعود رجوی] ارتقاء یافته ، از همسر خود یعنی مهدی ابریشمچی جدا شده و با مسعود رجوی ازدواج كرده است؛. سركرده منافقین این اقدام را «انقلاب نوین ایدئولوژیك مجاهدین!» نامید. هرچند روابط پنهانی مریم عضدانلو (زمانی كه همسر مهدی ابریشمچی بود) با مسعود رجوی كه پیش از آن عنوان رئیس دفتر رجوی در پاریس فعالیت می كرد، تا حدی افشا شده بود، اما كمتر كسی تصور می كرد كه سركرده منافقین به چنین اقدامی دست بزند؛ این اتفاق شروعی بود برای سازمان كه هرگاه رجوی در بحران گیر می كرد، مرحله دیگری از این باصطلاح انقلاب را اجرا كند. رجوی در مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیكش «همه نیروهای منتقد و زاویه دار با خود» را [كه آنها را «نیروهای مسئله دار» می نامید]، خلع رده كرد و مسئولیت ها را به دختران و زنان سازمان منافقین سپرد. ازدواج و متعاقبا بزرگنمایی نقش رهبری مسعود در سازمان منافقین شروع یك تغییر در این سازمان به سمت یك فرقه «كیش شخصیتی» نیز بود. تغییرات اولیه در سازمان منافقین شامل «افزایش مطالعات اجباری»، «ترتیبات زندگی جمعی جبری» و «اعمال كنترل بر اعضای گروه در تبعید» در سراسر اروپا انجام می شد که هدف ثانویه آن حذف اعضایی بود كه كمتر به سازمان [و در واقع به شخص مسعود] متعهد بودند. حمایت‌های فرانسه از منافقین همكاری‌های فرانسه و سازمان منافقین فقط محدود به پناهندگی به مسعود رجوی نبوده و نیست؛ مقامات الیزه از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری توسط منافقین اطلاع داشتند. سركرده منافقین در دیدار با سران رژیم بعث در دهه 60 می‌گوید: «همانگونه كه اطلاع دارید من در سال‌های 1981 تا 1986 در پاریس بودم؛ در آن سال‌ها به ما تروریست نمی‌گفتند؛ هرچند كه كاخ سفید و كاخ الیزه [از اقدام ما در انفجار حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری] اطلاع داشتند؛ با كاخ الیزه هم ارتباط داشتیم، [آنها] می‌دانستند كه چه كسی حزب جمهوری [اسلامی] را در ایران منفجر كرد و چه كسی و چرا عملیات علیه رئیس‌جمهور و علیه رئیس‌الوزرای [ایران] را انجام داد؛ آنها می‌دانستند و خوب هم می‌دانستند، ولی صفت تروریست به ما نزدند.» «جواد منصوری» معاون كنسولی وقت وزارت امور خارجه در همین رابطه می‌گوید: «قبل از خبرگزاری ایران یا هر مقام و دستگاه ایرانی، خبرگزاری فرانسه اخبار انفجارها [ی حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری] را منتشر كرد؛ این مسئله برای بررسی تاریخی بسیار اهمیت دارد و نشان می‌دهد كه دست فرانسه در وقایع این دوران در كار بوده است». با توجه به اینكه فرانسه از اولین كشورهای حامی اقدامات تروریستی سازمان مجاهدین خلق در ایران بود، باعث شد تا «روابط تهران - پاریس» تیره‌تر شود و هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس شورای اسلامی در جلسه 4 اسفند 1360 حمایت‌های فرانسه از منافقین را محكوم كند. رئیس وقت مجلس شورای اسلامی در این باره می گوید: «این جنایتكارها امروز در فرانسه جمع شده‌اند و مشتركا توطئه می‌ریزند... آمریكا هم بوده و مراكزی را در تهران شناسایی كردیم كه در همین رابطه پول از آمریكا گرفتند و در همین راه پول خرج كردند كه به‌ظاهر كمونیست هم نیستند، اما ما مسئولیت مشترك برای همه این جنایتكارها قائلیم و خصوصا امروز فرانسه مركز تجمع این جنایتكارها شده؛ بختیار، بنی‌صدر، رجوی، اویسی، ازهاری و عبور و مرور رضا پهلوی و امثال اینها كه ما می‌دانیم اینها همه آنجا هستند و این فرانسه است كه اینها را با هم متحد كرده و [مقامات] فرانسه باید در آینده تاریخ جوابگوی ملت ما باشد و ما از فرانسه به این آسانی نخواهیم گذشت؛ اگر هم «ما بگذریم» مردم ما و این محرومانی كه جسدهای قطعه‌قطعه شده بچه‌هایشان را از بیمارستان تحویل گرفتند و به گورستان بردند از فرانسه نمی‌گذرند، البته فرانسه بدون آمریكا كار نمی‌كند». با تغییر دولت فرانسه در سال 1364، «ژاك شیراك» حمله تندی به حضور پناهندگان ایرانی به ویژه منافقین در پاریس كرد و هیأتی از مجلس فرانسه به ایران آمد و بابت رفتارهای گذشته مقامات پاریس در حمایت از فرقه رجوی عذرخواهی كرد؛ بر این اساس خبرهای امیدواركننده‌ای برای مقابله فرانسه با منافقین به مردم ایران می‌رسید؛ در این زمینه رفت و آمدها میان هیأت‌های ایرانی و فرانسوی ادامه داشت، اما باز هم عزم جدی برای همكاری پاریس با ایران مشاهده نشد. در همین رابطه حجت الاسلام ری‌شهری وزیر اطلاعات وقت ایران در خاطرات خود می‌گوید: «هیئت ایرانی پس از ورود به فرانسه، مسائل دیگر را به صورت كمرنگ‌تری مطرح كرد و بیش از هر چیز روی تحویل یا اخراج ضدانقلاب [از این كشور] اصرار كرد؛ جالب اینجاست در آن زمان در هر جا نامی از ضدانقلاب برده می‌شد، ذهن فرانسوی‌ها متوجه منافقین می شد! از نظر هیئت [ایرانی]، تحویل رجوی به مثابه اولین گام عملی در جهت عادی شدن روابط [میان تهران - پاریس] بود؛ ولی فرانسوی‌ها با این بهانه كه در صورت تحویل رجوی [به ایران] آبروی ما در سطح جهان می‌رود، از این امر سر باز زدند و گفتند كه می‌توانیم آن‌ها را محدود یا اخراج كنیم». جنگ سفارتخانه‌ها کنفرانس مطبوعاتی وحید گرجی در سفارت ایران در پاریس (جنگ سفارتخانه ها بین ایران و فرانسه) منافقین كه برای ماندن در پاریس دست به هر اقدامی می‌زدند، در زمینه جاسوسی نیز همكاری اطلاعاتی با سرویس امنیتی فرانسه داشتند، بطوری كه در بحران موسوم به «جنگ سفارتخانه‌ها» در تیر ماه 1366 و اتهام علیه وحید گرجی [دیپلمات سفارت ایران] روزنامه لیبراسیون فاش كرد: «اعضای سازمان مجاهدین خلق به بهای جاسوسی برای دولت فرانسه در این كشور باقی مانده‌اند و اتهام دولت علیه وحید گرجی دیپلمات ایرانی مقیم پاریس توسط این سازمان و با همكاری صاحبان صنایع نظامی فرانسه و برخی سیاستمداران این كشور به وی وارد شده است». تجمع منافقین در پاریس، آن هم در حساس‌ترین دوران تاریخی [و در خلال جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران] زمینه‌ای برای شروع همكاری مزدوران رجوی با صدام بود؛ فرانسه كه خود از حامیان همه‌جانبه رژیم بعث صدام در دوران جنگ تحمیلی بود، بسترهای مناسبی را نیز برای تسهیل روابط منافقین - صدام فراهم كرد. در همین زمینه مسعود رجوی در دیدار با سپهبد «طاهر جلیل حبوش» از روسای سازمان اطلاعات رژیم عراق «به دو سال ارتباط با رئیس دستگاه اطلاعاتی رژیم بعث عراق در پاریس اشاره كرده و از آن دیدارها احساس خرسندی می‌كند». از دیگر خدمت‌های پاریس به منافقین، رفت وآمدهای سران اطلاعاتی رژیم بعث صدام و دیدارهای آن‌ها با مسعود رجوی بود كه منجر به امضای توافقنامه بین منافقین و بعثی‌ها شد، بطوری كه رجوی در این باره می‌گوید: «به یاد می‌آورم كه در سال 1982 وقتی طارق عزیز به خانه ما در پاریس آمد با یكدیگر قرارداد صلح امضا كردیم و من جلوی خبرنگاران گفتم... [امام] خمینی(ره) شكست می‌خورد و این مقاومت [یعنی منافقین] و مردم [ایران] و [دولت] عراق هستند كه پیروزمندانه از این جنگ خارج خواهند شد». ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  9. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «ارائه لیست های جعلی در مورد اعدام های دهه 60» اختصاص داد. درباره اعدام های سال 1367 ، مسعود رجوی ؛ در آغاز مدعی شد که تعداد آن ، 6400 نفر است. اما کم کم این آمار را تغییر داد. از این رو در مرحله بعد ادعا کرد این تعداد 12 هزار نفر بوده و بعد مدعی شد که 20 الی 30 هزار نفر از اعضاس شازمان توسط جمهوری اسلامی اعدام شده اند. رجوی تلاش می کرد با استفاده از این لیست، در مجامع جهانی علیه جمهوری اسلامی اقامه دعوی کند. درباره لیست تنظیم شده از سوی سازمان ، امروز می توان ادعا نمود که بسیاری از اسامی مندرج در آن اصلا وجود خارجی نداشتند. تا زمان عملیات فروغ جاودان، سازمان خیلی از کسانی که در درگیری های مسلحانه کشته می شدند را لیست می کرد و از آن بهره تبلیغاتی می نمود. مسعود رجوی نام این کار را «بانک خون» گذاشته بود و اسامی را که بعدا به لیست اضافه می شد ، «بهره بانک خون» می نامید. بعد از عملیات فروغ جاویدان ، سازمان پی برد که ایجاد لیست های ساختگی ، بازدهی بالائی (به ویژه در مجامع بین المللی) برای مجاهدین دارد ؛ از این رو ، از آن زمان ، این روند تشدید شد تا جائی که «کشته سازی» جایگاه بالاتری از «تروریسم» گرفت. مسعود خدابنده ؛ عضو سابق شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق و عضو شورای ملی مقاومت، مسئول مستقیم تیم حفاظت استقرار و تردد مسعود و مریم رجوی و فرمانده ارتش آزادیبخش که در سال 1375 از سازمان جدا شد، طی یادداشت اختصاصی که در اختیار پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار داده، به بررسی پروژه کشته‌سازی منافقین در دهه 60 می‌پردازد. خدابنده شواهدی ارائه می‌دهد که با استناد به آن می‌توان پی برد مرکزیت سازمان برای نیل به اهداف خود اعضاء را به کام مرگ می‌فرستاد. این عضو جداشده سازمان مجاهدین خلق توضیح می‌دهد چگونه مسعود رجوی لیست جعلی از اعدامی‌های سال 1367 درست کرد و آن لیست را به مجامع بین‌المللی می‌فرستاد تا با استفاده از آن لیست، علیه جمهوری اسلامی فعالیت کند. مشروح یادداشت اختصاصی مسعود خدابنده را در ادامه می‌خوانید: بازی دجال با آمار و ارقام کشته ها !!! (پیدا و پنهان لیست های جعلی اعدام های دهه 60) درباره اعدام‌های سال 1367، مسعود رجوی در آغاز مدعی شد که تعداد آن، 6400 نفر است اما کم کم این آمار را تغییر داد. از این رو در مرحله بعد ادعا کرد این تعداد 12000 نفر بوده و بعد مدعی شد که 20 الی 30 هزار نفر از اعضای سازمان توسط جمهوری اسلامی اعدام شده‌اند. او حتی در این راستا کتابی هم منتشر کرد تا عدد 30 هزار نفر اعدامی را ثبت کند. رجوی تلاش می‌کرد با استفاده از این لیست، در مجامع جهانی علیه جمهوری اسلامی اقامه دعوی کند. از این رو لیست ارسالی به سازمان ملل همراه با انبوهی از اسامی تنظیم شد و گروهی نیز به عنوان شهود ادعا کردند که آن لیست صحت دارد. اما چندی بعد، تعدادی از افراد که بعدها از سازمان جدا شدند شهادت دادند که حرف‌هایشان در مورد اعدام‌ها دروغ بوده است. درباره لیست تنظیم شده از سوی سازمان امروز می‌توان ادعا کرد بسیاری از اسامی مندرج در آن اصلا وجود خارجی نداشتند؛ برخی از اسامی کسانی بودند که در سال‌های قبل بخاطر جرم‌هایی مانند قتل و یا قاچاق مواد مخدر اعدام شده بودند و هیچ ارتباطی با سازمان نداشتند؛ تعدادی نیز در این لیست بودند که گواهی فوت آنها نشان می‌داد بر اثر تصادف مرده‌اند و تعدادی نیز در درگیری‌های مسلحانه سازمان کشته شده بودند. حتی سازمان تعداد بالایی از کشته‌شدگانِ عملیات موسوم به فروغ جاویدان (مرصاد) را هم به این لیست اضافه کرد. این لیست‌سازی اولا: بخاطر پشتیبانی سازمان‌های اطلاعاتی ضد ایران از مجاهدین خلق (مشخصا سازمان سیا که رابط آن زمانش سیدمحمد سیدالمحدثین بود) موفق بود. سندسازی‌ها، شهادت‌های دروغین و ارقام و اعداد با روش‌های اطلاعات شویی در نشریات به اصطلاح معتبر و مراکزی که تحت تاثیر بودند (مثلا کتابخانه کنگره امریکا که این روزها دیگر هر چیزی را تحت نام سند منتشر می‌کند و استقلالی برایش باقی نمانده) توانست به این شکل مورد استفاده دوائر ضد ایرانی قرار گیرد و ثانیا: نه اولین مورد کشته‌سازی بود و نه آخرین آن. به خاطر دارم اولین نمونه کشته‌سازی در همان سال نخستی بود که مجاهدین به عراق رفته بودند؛ حسن جزایری از دوستان آن زمان و محصل در لندن بود که بیماری قلبی داشت. وی برای تعلیمات به همراه عده‌ای به عراق اعزام شد (سازمان این افراد را تحت عنوان عضو به عراق می‌برد و سپس شروع به لیست‌سازی می‌کرد چون به ازای تعداد اعضا از صدام سرانه می‌گرفت) و چندی بعد در زمین مانور «کفری» بخاطر آفتاب زدگی و اهمال در رسیدگی و تشدید بیماری قلبی فوت کرد. (بعد از اینکه جزایری در آن گرما غش کرد، او را در خودرو رهایش کردند و بعد از مانور متوجه شدند که مرده است) جالب است که همسرش لیلا جزایری (نام اصلی‌اش اعظم ملاحسنی کهنه است که بخاطر خلاف‌های متعدد مالی مجبور شد نامش را عوض کند) و پسرش (محمد حنیف جزایری) از آن زمان تابه حال در نشریات و مقالات مدعی شده‌اند که حسن در ایران اعدام شده است. از این قبیل موارد بسیار زیاد است. مثلا تا زمان عملیات فروغ جاویدان، سازمان خیلی از کسانی که در درگیری‌های مسلحانه کشته می‌شدند را لیست می‌کرد و از آن بهره‌برداری تبلیغاتی می‌نمود. مسعود رجوی نام این کار را «بانک خون» گذاشته بود و اسمی را که بعدا به لیست اضافه می‌شد «بهره بانک خون» می‌نامید. لیلا جزایری (با نام قبلی اعظم فراهانی ملاحسنی کُهنه) نام خود را به این دلیل تغییر داده که تحت پیگرد پلیس انگلیس بخاطر فروش غیر قانونی یک خانه اجاره ای در انگلستان است بعد از عملیات فروغ جاویدان، سازمان پی برد که ایجاد لیست‌های ساختگی، بازدهی بالایی (به ویژه در مجامع بین‌المللی) برای مجاهدین خلق دارد؛ از این رو از آن زمان، این روند تشدید شد و این کار سیستماتیک ادامه پیدا کرد تا جایی که «کشته‌سازی» جایگاه بالاتری از «تروریسم» گرفت. یادم هست در سال 1994 م، زمانی که مریم رجوی را بعد از اعلام ریاست جمهوری وی در عراق به پاریس آوردیم (من مسئول انتقال و حفاظت بودم) و هدف هم شروع کار سیاسی و بازکردن جای پا برای مسعود رجوی بود، وی نتوانست کاری کند و فرانسه در سال 1997 او را مجددا به عراق فرستاد. بعد از این ماجرا، مسعود برای جبران این شکست، بلافاصله تیم‌های عملیاتی را به ایران اعزام کرد. اما از آنجا که ایران «در بالاترین سطوح» به اطلاعات دسترسی داشت، تیم‌ها تک تک به محض ورود دستگیر می‌شدند. مسعود رجوی خوب می‌دانست که تیم‌های عملیاتی به محض ورود به ایران لو می‌روند ولی باز تعداد بیشتری از افراد را اعزام می‌کرد. واقعیت آن است که او هدفش ترور نبود بلکه هدف کشته‌سازی بود. او می‌خواست این افراد به محض ورود به ایران دستگیر و اعدام شوند. مشخصا یادم هست بابک امین آنقدر در تهران [!!!] خمپاره زده بود که دیگر به لحاظ جسمی توان نداشت ولی باز او را بیرون نمی‌کشیدند و اصرار می‌کردند این عمل را ادامه دهد. سازمان از اعضاء می‌خواست‌ هرچه بیشتر آدم بکشند و بعد نارنجک بیندازند و سپس سیانور بخورند تا خودشان هم کشته شوند. آرش صامتی‌پور یکی از این افراد بود که با وجود کشیدن نارنجک و خوردن سیانور بخاطر کمک نیروهای امنیتی جان سالم به در برد و البته یک دستش قطع شد. اهداف ترورها اصلا مهم نبود، بلکه سر و صدا مهم بود. بزرگترین ضربه‌ای که رجوی آن زمان خورد، قطع اعدام‌ها بود. یعنی نیروهای امنیتی ایران و قوه قضائیه هم متوجه شدند که این افراد برای کشتن به ایران نمی‌آیند بلکه برای کشته شدن اعزام می‌شوند. سازمان منافقین همین استراتژی را در عراق بعد از صدام هم پیاده کرد. به هنگام تحویل کمپ اشرف، سازمان به عراق اعلام کرد که یک سوم شمالی را تحویل می‌دهد ولی از طرف دیگر اعضاء را بسیج کرد تا در مقابل نیروهای عراقی بایستند. به آنها گفته بودند عراقی‌ها آمده‌اند تا شما را دستگیر کرده و به ایران تحویل بدهند. حتی گفته بودند اتوبوس‌های ایران منتظرند تا شما را به اوین منتقل کنند تا به محض رسیدن به ایران اعدام شوید. از این رو ابعاد درگیری اعضای سازمان با نیروهای عراق بیشتر شد و به تبع، این درگیری کشته‌هایی هم داشت؛ کشته‌هایی که سازمان از آنها علیه دولت عراق استفاده کرد و به عنوان برگ برنده در مجامع بین‌المللی علیه عراق به کار برد. از سوی دیگر در داخل هم با «شهید» نامیدن آن کشته‌شدگان، الباقی اعضاء را شستشوی مغزی دادند و با احساساتشان بازی کردند. باید گفت بعد از سقوط صدام با توجه به از کار افتادگی فیزیکی نیروهای سازمانی، ترورها غالبا توسط نیروهای مزدور غیر وابسته به سازمان مجاهدین انجام گرفته و می‌گیرد ولی تبلیغات آن هنوز به عهده سازمان است. یک تقسیم کاری ابلاغ شده که ترورها و عملیات ایذایی توسط مامورین تعلیم دیده در کشورهای همسایه انجام می‌شود ولی غلوها و تبلیغات رسانه‌ای، کلیک‌ها و باز نشرها در شبکه‌های اجتماعی و تولید فیلم‌ها و عکس‌های تقلبی به عهده شبکه سازمان مجاهدین و رابط های عربستان سعودی است. رد این جریان و کارکرد این «ارکستر ترور و کشته سازی و تبلیغ» را که نتیجه آن در جریان عملیات فروغ جاویدان و اعدام‌های دهه شصت مشاهده شد، امروز هم می‌شود به وضوح در مطبوعات غربی، خروجی‌های شبکه‌ها و سایت‌های فارسی زبان و ایضا شبکه‌های اجتماعی ملاحظه کرد. و طبق معمول مصرف کننده نهایی مقامات کشورهای متخاصم هستند که این اطلاعات دست‌ساز و تولیدی را در مجامع بین‌المللی علیه عالی‌ترین منافع ملت ایران خرج می‌کنند. در پایان اضافه می‌کنم اگر شخصا کارم مشاوره به سازمان سیا بود حتما اصرار می‌کردم که این نوع جعل و بزرگنمایی و دروغ سازی بخصوص با پشتوانه نیرویی تروریستی و آبروباخته مثل مجاهدین خلق اگر چه ممکن است در کوتاه مدت به سناریوی ضد ایرانی کمک کند ولی در نهایت به ضرر همان نیروهای ضد ایرانی خواهد بود. مسعود خدابنده پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
  10. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر دوم : پاکستان» (بخش سوم و پایانی پاکستان) در ادامه تاپیک به بررسی ماجراهای باقروند و این بار در خصوص «راه اندازی خط فرار منافقین در پاکستان» خواهیم پرداخت. داوود باقروند ارشد ، ماجراهای خودش در پاکستان را اینگونه ادامه می دهد : شیوه کار نیرویی در پاکستان بدین صورت بود که نفرات مشخص شده برای اعزام در یک پایگاه جمع میشدند، از آنها عکس پرسنلی گرفته میشد و به کنسولگری عراق در کراچی تحویل داده میشد تا به عراق ارسال شود. سپس فرزاد از بغداد پاسپورت ایرانی متناسب با تعداد نفرات آماده اعزام تهیه و از طریق کنسولگری عراق در کراچی بدست سازمان در پاکستان میرساند. پاسپورتها با مهر ویزای عراق روی یک برگه سفید منگنه شده به پاسپورت بدست ما میرسید. برای نفرات بلیط تهیه میشد و از طریق فرودگاه کراچی به بغداد پایگاه اکبری و سپس به منطقه کردستان عراق (دره احزاب) اعزام میشدند. این ریل به همین صورت ادامه داشت و مرتب نیروهای موجود در پاکستان بمقصد عراق تخلیه میشدند. سیستم دیگری که سازمان داشت «رو به داخل کشور» بود، تا نیروهای پراکنده و قطع شده را جمع کرده و از کشور خارج کند. در این رابطه رادیو مجاهد نقش مهمی ایفا میکرد و پیام هائی که میخواستیم به نفرات بدهیم را رله میکرد. در این سیستم سازمان از سه طریق اقدام مینمود: الف: نفرات «راه بلد بلوچ» که پول میگرفتند ب: «بلوچ های هواداری» که آنها نیز پول میگرفتند ولی کمتر ج:توسط «تیم های خودی اعزامی به داخل» تا بتواند نفراتی که در کشور پراکنده بودند را خارج کند. از پاکستان عمدتا تیم های عملیاتی و فرماندهان عملیاتی بودند که خارج میشدند. مثلا حسین ابریشمچی و نامزدش که بعد از رسیدن به کراچی ازدواج آنها را ترتیب دادیم، زهره اخیانی و همسرش کمال (که در اشرف با سیانور کشته شد) و سپس نفرات تیمهای عملیاتی و و غیر عملیاتی و بسیاری دیگر خارج شدند. درمقطعی در تابستان سال 1362 خط سازمان بر این شد که حالا که نمیشود تیم های عملیاتی را در داخل اداره نمود آنها را از کراچی هدایت کند. بدین صورت که تیم [عملیاتی] حتی بیاید و در کراچی مستقر باشد. همه طراحی عملیاتی و آماده سازی در آنجا انجام شود سپس جهت انجام عملیات به داخل اعزام گردد. و بعد از انجام عملیات باز به پاکستان باز گردد. بدین منظور مهدی کتیرایی (ساسان فرمانده عملیات تهران) از پاریس به کراچی آمد و با حسین ابریشمچی که از تهران به کراچی آمده بود بدنبال این خط بودند. همانگونه که گفته شد، خروج نفرات از داخل کشور به چند صورت بود: یکی اینکه توسط راه بلد معمولی [قاچاقچی انسان یا اصطلاحا آدم پَران] که پول میگرفت و میرفت و ردی در تهران به او داده میشد که البته یک محل عمومی بود، بعد به تیم داخل هم گفته میشد که کجا برود و بعد از تماسهای اولیه و چک سلامتی و اطمینان از سفید بودن راه بلد ، بهم وصل میشدند. شیوه بعدی توسط راه بلد های هوادار بودند که آنها نیز پول میگرفتند ولی نفرات حساس تر را به آنها میسپردیم. شیوه دیگر فرستادن تیم بود که توانسته بودیم یک پایگاهی در ارتفاعات مرزی مشترک ایران و افغانستان و پاکستان دایر کنیم و با یکی از عشایری که در آنجا مستقر بودند نزدیک شده بودیم و تحت حمایت آنها بودیم. بدون اینکه ماهیت سیاسی ما را بدانند. تیم از کراچی به مرز سه گانه و از آنجا به لب جاده و از آنجا به تهران یا هر جایی که بود تردد میکرد، اکیپ اعزامی را به زاهدان میآورد و هنگام عبور اتوبوس یا مینی بوس در مقابل این نقطه سه گانه مرزی پیاده میشدند. و پای پیاده این فاصله که کمترین فاصله جاده تا مرز بود (حدود 1200متر) را برای عبور از مرز و رسیدن به پایگاه مرزی طی میکردند که بعد از آن با خودرو به کویته پاکستان و کراچی آورده میشدند. ما در اعزام نفرات با راه بلد ها هیچگاه ضربه ای نخوردیم. اما در دو تردد تیمهای اعزامی خودی بداخل در تورهای بازرسی دستگیری صورت گرفت و رژیم [نظام] بر روی کراچی حساس شد. با توجه به اخباری که از طریق هوادارهای در میان راه بلدها داشتیم به دستمان میرسید متوجه شدیم که رژیم [نظام] برای من در کراچی جایزه گذاشته است. چون نفرات دستگیر شده نام (مستعار) مرا در زیر بازجویی داده بودند. در این مدت پایگاه های بسیاری در شهرهای کراچی، کویته و مرز پاکستان راه اندازی شده بود و خانواده ها و کادرهای بسیاری در پاکستان سازماندهی شدند. در اینمدت که پاکستان بودم بدلیل اینکه کادرها و مادران و خواهران بسیاری زیر دستم بودند در آذر 1361 جهت ازدواج به ترکیه فرستاده شدم و در آنجا ازدواج کردم و برگشتم به پاکستان. مسئول ازدواج ما محمد سادات دربندی (عادل که بعد ها در اشرف معروف به شکنجه گر سازمان شد) و همسرش مهری که در عملیات فروغ کشته شد بود. در آن زمان در ترکیه بساط ازدواج ها براه بود. در همان جلسه عقد که توسط آقا (مجید معینی) اداره و عقد خوانده میشد من و علیرضا خوشنویس که در جریان حمله به اشرف توسط نیروهای مالکی در سپتامبر 2013 کشته شد همزمان مراسم عقدمان برگزار شد. در همین زمان رژیم [نظام] ضمن پاکسازی شهرها ، رو به کردستان نهاد و آنجا را (که تحت حمایت حزب دمکرات نیروهای زیادی گرد آمده بودند) نیز با حملات نظامی و توپ باران پاکسازی نمود که همه احزاب به کردستان عراق و دره معروف احزاب عقب نشینی کردند. با توجه به حساس شدن رژیم [نظام] روی من در کراچی ، مدتی امور را از داخل پایگاه اداره میکردم و کمتر تردد مینمودم، که در نهایت سازمان در آبان سال 1362 مرا به پاریس فراخواند. بعدا ابراهیم ذاکری (کاک صالح) مسئولیت پاکستان را برعهده گرفت. تا خط ادامه عملیات از کراچی را پیش ببرد که طولی نکشید که همه پایگاه های سازمان در چند شهر پاکستان که ما حضور داشتیم با آرپی جی «مورد حمله همزمان» نیروهای سپاه قرار گرفتند. عملا این خط با شکست کامل مواجه شد و تمامی پایگاهها تخلیه شدند. ضمن اینکه رژیم [نظام] در کردستان نیز حضور نیروهای مخالف را تحمل نکرده بود و [با بیرون راندن گروهک ها به داخل خاک عراق] این مسیر نیز تقریبا مسدود شده بود. ... پایان پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با پایان یافتن بررسی راه های فرار منافقین ، ان شاء الله در پست بعدی به معرفی برخی از چهره های شاخص منافقین خواهیم پرداخت.
  11. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. درس های فراموش نشدنی آمریکا از جنگ افغانستان در حالی که نظامیان ایالات متحده بعد از بیست سال افغانستان را ترک می‌کنند، یک سیاستمدار ارشد آمریکایی با برشمردن دستاوردهای حضور آمریکا در آن کشور و تاثیر درازمدت و غیرقابل بازگشتی که جنگ افغانستان بر سیاست و فرهنگ و اجتماع آمریکا بر جای گذاشته، به درس‌هایی پرداخته است که نمی‌توان فراموش کرد. لئون پانته‌تا، که چهار سال در مقام رئیس سازمان «سیا» و وزیر دفاع آمریکا بر جزئيات عملیات آمریکا در افغانستان نظارت داشت، با انتشار مقاله ای در پایگاه اینترنتی شبکه سی.ان.ان. می‌نویسد:‌ «آمریکا در افغانستان موفقیت‌هایی داشت، از جمله «تاسیس دولت دموکراتیک» ، «گسترش حقوق زنان» ، «به‌سازی آموزش» ، و «عملیات موفقیت‌آمیزی که به از میان برداشتن هسته‌ رهبری القاعده» و «اجرای عدالت در حق اسامه بن لادن» انجامید. و آمریکا خسارات زیادی را تحمل کرد، تلفات ۲ هزار و ۲۰۰ رزمنده آمریکایی در عملیات جنگی و کشته شدن هفت افسر سازمان سیا بر اثر حمله انتحاری در سال ۲۰۱۰ و مرگ تعداد بیشماری غیرنظامی در این جنگ طولانی و مایوس‌کننده.» لئون پانه‌‌تا که اندیشکده ای (*) برای تحقیق درباره سیاستگذاری دولت در واشنگتن تاسیس کرده است، بعد از اشاره به پیشروی‌های طالبان در افغانستان، این گروه را در امور مربوط به تروریسم غیرقابل اعتماد می‌داند و می‌نویسد رئیس جمهوری آمریکا می‌تواند از توانایی‌های قابل‌ملاحظه‌ نظامی، دیپلماتیک، و اطلاعاتی که در اختیار دارد، برای کمک به افغانستان در این مقطع خطرناک، استفاده کند. آقای پانه‌‌تا هشدار می‌دهد که در غیاب آمریکا، ارتش افغانستان ممکن است در مقابله با نیروهای با انگیزه طالبان، به زحمت بیافتد و به همین جهت، او کمک نظامی «معنی‌دار» به نیروهای امنیتی افغانستان را ضروری می‌بیند، و از سوی دیگر، به آمریکا توصیه می‌کند که عملیات ضدتروریستی را متوقف نکند، شبکه‌های اطلاعاتی را حفظ کند، حضور دیپلماتیک نیرومندی در این کشور داشته باشد، و سرانجام از افغان‌هایی که همراه نیروهای آمریکا جنگیدند حراست کند. پانه‌‌تا می‌نویسد: «ما به بازماندگان قربانیان حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر و تمام کسانی که در جنگ‌های بعد از آن جان باختند، وامدار هستیم که نگذاریم حادثه‌ مشابهی تکرار شود.» منبع برای مطالعه بیشتر (*) : https://www.panettainstitute.org/
  12. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر دوم : پاکستان» (بخش دوم پاکستان) در ادامه تاپیک به بررسی ماجراهای باقروند و این بار در خصوص «راه اندازی خط فرار منافقین در پاکستان» خواهیم پرداخت. داوود باقروند ارشد ، ماجراهای خودش در پاکستان را اینگونه ادامه می دهد : جهت سازماندهی کار شروع کردیم به عضوگیری از میان این افراد و اولین کسی که عضوگیری شد «هادی پویان مهر کاسه چی» از زندانیان و اعضای زمان شاه سازمان بود. او در میان پناهندگان زندگی میکرد که بعد از گرفتن گزارش و مشخص شدن اینکه هیچ مسئله ای روی خط و خطوط ندارد او بکارگرفته شد. بعد اسدالله اوسطی باز از زندانیان مجاهد زمان شاه بود که با همسر و دو دخترش در کراچی در میان پناهندگان زندگی میکرد که او نیز عضو گیری شد. با آمدن اسدالله اوسطی وهمس رو فرزندانش و هادی برای هر کدام یک پایگاه [خانه] در منطقه کلیفتن کراچی کرایه کردیم که بعنوان پایگاه های اصلی ما محسوب میشد. هادی و اسدالله (با اتفاق همسرش)، هرکدام مسئولیت استقرار و تدارکات یک پایگاه را برعهده گرفتند. با ورود نفرات جدید به پاکستان و طی فرایندی که گفته شد سازمان در پاکستان نیز گسترش یافت. خط سازمان در پاکستان «نیرویی» بود یعنی نیروها باید ابتدا چک سیاسی و امنیتی میشدند یعنی از همه گزارشات گرفته میشد و به فرانسه ارسال میگردید. از این طریق مدتی نیز در مناسبات پاکستان در ارتباط با ما حضور داشتند تا اینکه چک میشدند. در همین حین سازمان در عراق نیز فعال شده بود و فرزاد (احمد افشار) که ترکیه را تحویل من داده بود در بغداد مستقر گردیده بود. نیروها بعد از تعین تکلیف متناسب با درخواست پاریس به کشورهای دیگر از آمریکا گرفته تا اروپا اعزام میشدند. در همین مدت «کشور امارات» نیز فعال شده بود و محمد امام از اعضای قدیمی زمان شاه سازمان مسئول آنجا بود. ولی عمده نیرو به عراق اعزام میشدند. در یکی از ترددات محمد امام به کراچی جهت تمدید ویزایش و آوردن پول برای پاکستان که معمولا داخل یک کیف سامسونیت در جداره هایش جاسازی میشد در فرودگاه کراچی بدلیل نزدیک بودن پایان اعتبار پاسپورتش دستگیر شد. تامین مالی هر کشور به همین صورت بود که هر چند وقت یکبار به همین طریق دلارهای جا سازی شده ارسال میشد. قانون کشور پاکستان این بود که «وقتی فردی مشکل مدارک سفری دارد بطور خاص پاسپورت، او را به مبدا سفرش برنمیگردانند بلکه به کشوری که مدارکش به آن تعلق دارد پس میدهند». و عطف به اینکه محمد نیز از زندانیان زمان شاه بود و رژیم [نظام] هم او را میشناخت در خطر جدی قرار داشت. او را در قسمت ترانزیت فرودگاه نگهداشته بودند تا در اولین پرواز به تهران بفرستند. محمد هرچه تلاش کرده بود نتوانسته بود مشکل را حل کند بنابراین با پاریس تماس گرفته و موضوع را اطلاع داده بود. به همین دلیل قرار شد من بروم و برایش قرص سیانور ببرم تا اگر در نهایت نتوانستیم حل کنیم از قرص استفاده کند. من ضمن بردن قرص برای محمد و دیدارش در ترانزیت فرودگاه، ملاقاتی گرفتم با رئیس فرودگاه که مرد 60 ساله ای بود و با او صحبت کردم. به او پیشنهاد شد بجای اینکه محمد سه هزار روپیه بدهد برود تهران و پاسپورت را تمدید کند و برگردد، این پول را شما بگیرید اجازه بدهید برود در کنسولگری ایران در کراچی تمدید کند. رئیس فرودگاه قبول کرد که با دریافت 3 هزار روپیه بگذارد که محمد وارد کراچی شود. او البته پول را از من نگرفت بلکه کشو میزش را باز کرد و گفت بگذار اینجا. در کشو میز وی تنها یک مهر ویک سجاده بود! البته این مورد زیاد خاطره انگیز نبوده بلکه رئیس پلیس کراچی که با دریافت ده هزار روپیه از کنسولگری آمریکا در کراچی ویزا آمریکا میگرفت قابل توجه تر بود. او که برای دیدنش از چندین ایست و بارزسی باید عبور میکردی، مدارک شناسایی تحویل میدادی برگه عبور میگرفتی و در ساختمان اصلی اداره پلیس در طبقه آخر در اتاقش که نزدیک به 400 متر یعنی تمامی طبقه وسعت داشت میرفتی، پاسپورت را از میگرفت و با ویزای آمریکا ده روز بعد تحویل میداد. سازمان در هرکجا با اتکا به پول و هر وسیله ای که میتوانست امورش را پیش برده است. در حال حاضر نیز همین است. ملاقات با وزیر کشور پاکستان یکی از بازاریان هوادار سازمان بنام «حاج حسین حسینی» که بدنبال قطع ارتباط و آوارگی به کراچی آمده بود گزارش کرد که در هنگام عبور از فرودگاه کراچی مبلغ یک میلیون و سیصدهزار دلار او را که داخل یک کیف سامسونیت بوده کشف و ضبط کرده اند. بعد از گزارش آن به سازمان قرار شد که ملاقاتی با وزیر کشور پاکستان داشته باشم و از این طریق این پول را برای سازمان پس بگیرم. این ملاقات در اساس توسط آقای «هدایت الله متین دفتری» از اعضای آن زمان شورای ملی مقاومت که از دوستان خانوادگی وزیر کشور پاکستان بود تحت نام اعضای شورای ملی مقاومت برای من ترتیب داده شده بود. وزیر مربوطه و آقای متین دفتری در زمان تحصیل در انگلستان همکلاسی بوده اند بعدها نیز بصورت خانوادگی با هم رفت و آمد داشتند ضمن اینکه هنگام ملاقات، وزیر حال همسر آقای متین دفتری را نیز میپرسید …. در دیدار اولم با وزیر مربوطه ریز ماجرا را که از حاج حسینی گرفته بودم را به وی منتقل نمودم و قرار شد که ایشان پرسو وجو کنند و نتیجه را اطلاع دهند. بعد از دو هفته ایشان تماسی گرفت و خواست که او را در خانه اش ببینم که در آن ملاقات گفتند که نتوانسته اند ردی از پول بگیرند. به دنبال آن قرار شد که آقای متین دفتری خودش نیز برای ملاقات بیایند که همینطور هم شد و به کراچی آمدند و به اتفاق به دیدار وزیر کشور رفتیم. محل ملاقات اینبار فرق کرد و در یک ویلا روبروی سفارت آمریکا اما در همان منطقه کلیفتون کراچی بود. اما در نهایت دلارها را نتوانستیم زنده کنیم که البته بسیار بسیار طبیعی بود. هدایت الله متین دفتری ، نوه دختری دکتر محمد مصدق نکته بسیار مهم این بود که وزیر کاملا نسبت به وضعیت و تحولات ایران آشنا بود و اوضاع ایران و شورا و جریاناتی که میگذشت را دنبال میکرد. از من نیز ریز سوال میکرد که من نیز همه اطلاعاتی که در نشریه بعنوان گزارش میدانستم و اقدامات رژیم [نظام] و موضوع آزادیها و… منتقل میکردم. اما او در بحثهایی که میکرد ضمن اینکه بسیار سمپاتیک بود و تمایل خودش را برای پیروز شدن شورای ملی مقاومت ابراز میکرد با همان وقار یک سیاستمدار 50-60 ساله و با احترام میگفت که «غیر ممکن است شما بتوانید با این شیوه بجایی برسید». «شما اشتباه بزرگی که کرده اید این است که در دام رژیم [نظام] افتاده اید و این همان کاری است که او میخواست تا شما را برای همیشه از صحنه حذف کند و توانست اینکار را بکند». «با وجود اینکه سیستم سیاسی آنها بسیار نو پاست ولی توانست شما را وادار به این اقدام نسنجیده بکند. تا چند وقت دیگر این جنگ تمام میشود (جنگ ایران و عراق) و یا سیاستها تغییر میکند، و چون کارایی دیگری برای سیاست بین اللملی ندارید از صحنه سیاسی که الان درش مطرح هستید حذف میشوید.» او تاکید داشت «در دنیا با دولتها کار میکنند و نه با مخالفین. نباید کار را به اینجا میکشاندید. مخالفین توسط دولتها بعنوان اهرم فشار جهت امتیاز گیری از یکدیگر مورد سوء استفاده قرار میگیرند». به نظر میرسید که میخواست از این ملاقات ها استفاده کند و پیامی را به شورا برساند. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  13. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر دوم : پاکستان» (بخش اول پاکستان) در این تاپیک و در سه پست قبل به بررسی چگونگی استقرار باقروند در ترکیه بعنوان مسئول شاخه ترکیه منافقین و همچنین راه اندازی خط فرار منافقین در ترکیه پرداختیم. از این پست و در ادامه تاپیک به بررسی ماجراهای باقروند و این بار در خصوص «راه اندازی خط فرار منافقین در پاکستان» خواهیم پرداخت. داوود باقروند ارشد ، ماجراهای خودش در پاکستان را اینگونه توضیح می دهد : با سبک شدن بار مرز غربی و با آمدن 95درصد از مسئولین و فرماندهان به ترکیه، و حساس شدن رژیم [نظام] روی مسیرهای غرب کشور، بعد از بازگشت من از بلغارستان سازمان مرا به همراه «محمود احمدی» (عضو مرکزیت آن زمان) ، در اواسط سال 1361 به پاکستان فرستاد تا آنجا را نیز راه اندازی کنیم. من اولین بار محمود احمدی را در سال 1359 در لندن دیده بودم. من مسئول انجمن های دانشجویان مسلمان بودم که سه تن از اعضای سازمان که در خارج بودند (و از روز اول اساسا آنها به سازمان وصل بودند) و خط و خطوط سازمان را میگرفتند و به من بعنوان عامل اجرایی ابلاغ میکردند تا من اجرا کنم. [این سه نفر] بر سر خط غلط سازمان در اوایل 1359 از آن منشعب شدند. که طی فرایندی که در این بحث نمیگنجد و جداگانه به آن خواهم پرداخت. «رضا رئیسی» و «محمد حسین رفیعی فنود» و «حمید نوحی» (محسن) بعد از بازگشت از تهران و اعلام رسمی انشعاب شان از سازمان در یک جلسه رسمی انجمن را تحویل من دادند. محمود احمدی برای بررسی وضعیت انجمن و دادن خط و خطوط جدید و ارزیابی از اثرات به اصطلاح مخربی که نظرات رضا رئیسی طوسی و … میتوانست روی انجمن داشته باشد به لندن آمد و مجموعه نشستهایی چه فردی با من چه با بقیه افراد انجمن بصورت جمعی جهت اعلام مواضع و توجیه و… برگزار نمود. این همان زمان بود که رژیم [نظام] در داخل حکم دستگیری مسعود رجوی و موسی خیابانی را نیز داده بود که همه دفتر سیاسی آن زمان و همراهان به خارج آمده بودند. محمود احمدی ، در این سفر ؛ احمد افشار (با نام سازمانی فرزاد) را نیز (که یکی از نفراتی بود که انجمن ها او را میشناختند) با خود آورده بودند. قلعه حیوانات فرقه رجوی (کمپ منافقین در آلبانی) وضعیت سازمان در پاکستان صفر بود. فقط دو نفر دانشجوی هوادار سازمان در پاکستان بودند که یکی بنام مسعود خدابنده و دیگری بنام علیرضا. مسعود خدابنده در حال حاضر در لیبرتی است [ خدابنده در زمان نوشتن این مطالب توسط باقروند در لیبرتی بوده ولی الان از این فرقه جدا شده و در لیدز انگلستان ساکن است] و در بخش ارتش فعال است و علیرضا که فامیلش را فراموش کرده ام و بعد ها در اشرف در حفاظت رجوی بود که توانست از سازمان خارج شود، و در دانمارک زندگی میکند. بنابراین مجبور شدیم از صفر شروع کنیم. ابتدا در هتل مستقر بودیم و بتدریج محلی تهیه کردم و ارتباطات برقرار گردید. به مقداری قطعی و خروج از کشور زیاد بود که من بدنبال نفرات تیمها و کادرها و نفرات جدا شده در «هتلهای کراچی» و «خانه های جمعی ایرانیان» می گشتم. آنها که «خود جوش» و «خارج از کادر سازمان» خود را به کراچی رسانده بودند بصورت جمعی و در آپارتمانهایی که تهیه کرده بودند و عمدتا نزدیک دانشگاه کراچی بود زندگی میکردند. عطف به اینکه در پاکستان نیز هیچ سیستم کمک به پناهندگان وجود نداشت بچه های قطع شده در وضعیت اسفباری بصورت ده دوازده نفره در یک اتاق بدون کمترین امکانات رفاهی زندگی میکردند طوری که روی زمین میخوابیدند. گرما و رطوبت فوق طاقت کراچی و انواع بیماریهای پوستی در بین بچه ها بیداد میکرد محمود احمدی چند ماه بعد به ترکیه برگشت. با تجربه ای که سازمان از مسئله دار بودن نفرات در ترکیه بدست آورده بود هیچ کس را دوباره وصل نمیکرد و میگذاشت در همان وضعیت اسف بار کراچی باشند تا کمی عقل به سرشان بیاید و دست از انتقادات به سازمان بردارند. بعد میخواست که گزارش بنویسند. همه نیز میدانستند که اگر در نوشتن خطایی بکنند در همان جا میمانند و خبری از کمک سازمان و خروج از جهنم کراچی نیست. تمامی نفرات مجبور بودند که طبق محورهایی که به آنها میدادم (که سازمان از پاریس دیکته میکرد) اولا تمامی کروکی سازمانی که در آن در داخل کشور قرار داشتند را بکشند. سپس باید تمامی عملیات و ماموریتهایی که در آن شرکت داشتند را نیز ریز به ریز مینوشتند. دست آخر نیز باید مواضع خود را نسبت به مبارزه مسلحانه و بنی صدر (هیچ تمایلی به بنی صدر نداشته باشند) [توجه داشته باشید که در این زمان هنوز بنی صدر و رجوی در پاریس با هم بودند و متحد حساب می شدند] و مسائل سیاسی آن روز را گزارش میکردند. تمامی این نوشته ها در کاغذ های پوستی صورت میگرفت و بعد از جمعبندی به پاریس ارسال میشد. سپس بعد از چند ماه اوکی میشدند که آیا وارد مناسبات [سازمان در] پاکستان بشوند یا خیر. عمده نفرات اولا روی مبارزه مسلحانه و چپ روانه بودن آن و ثانیا تمایلی که به آقای بنی صدر داشتند مسئله دار بودند. حتی نفرات قدیمی سازمان. مانند اکبر معینی که از اعضای زندانی زمان شاه سازمان بود و بدلیل اینکه سنش کمتر از بقیه نفرات زندان بود در زندان به بچه مجید معینی (آقا) معروف بود. وقتی اکبر معینی در کراچی سرو کله اش پیدا شد و من او را در یک هتل پیدا کردم ، از او گزارش گرفتم و ارسال کردم. در گزارش او که تماما انتقاد بود به «شروع مبارزه مسلحانه» ، «پوچ و بی دلیل و بی موقع بودن آن» و اینکه «یک حرکت چپ روانه بوده» شدیدا انتقاد شده بود. بلافاصله به من ابلاغ شد که او بنی صدری شده است بگذار همانجا بپوسد. که بحال خودش رها شد. وی بعد ها با نوشتن گزارشات بسیاری نهایتا پذیرفته شد. وی بعد از «انقلاب ایدئولوژیک» با «رد کردن آن» دوباره تحت برخورد قرارگرفت و چند سالی خلع رده شده بود. و در حال حاضر از نفرات بخش ضد اطلاعات رجوی است. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  14. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر اول : ترکیه» (بخش سوم و پایانی ترکیه) در ادامه دو پست قبل که به بررسی چگونگی استقرار باقروند در ترکیه بعنوان مسئول شاخه ترکیه منافقین و همچنین راه اندازی خط فرار منافقین در ترکیه پرداختیم ، در این پست (بخش آخر) خود داوود باقروند ارشد ادامه ماجراهای خودش را این خصوص توضیح می دهد : بنابراین اجبارا «خط تقویت [پایگاه های مجاهدین در] کشورهای همسایه ایران» می بایست ایجاد شود. این اقدام جهت «جمع و جورکردن تیمها» و کادرهایی که بعد از «از دست دادن محل استقرار خود» در آوارگی در سطح کشور پراکنده میشدند و در نهایت مجبور میگردیدند که بصورت پراکنده از کشور خارج شوند. مرا نیز با همین مضمون به ترکیه و تحویل گیری امور ترکیه اعزام کرده بودند. من بعد از استقرار و تردد به شهرهای مختلف و دیدار با کادرها (جهت تسلط برامور) بلافصله به شهر مرزی وان رفتم و در پایگاه کوچکی [خانه] که سه اتاق داشت مستقر شدم. من با توجه به اینکه آذری زبان هستم و زبان انگلیسی را هم میدانستم بسرعت میتوانستم زبان ترکیه ای را یادبگیرم و حرف بزنم و روزنامه ها را بخوانم. همین امر کمک میکرد که بتوانم در شهر کوچکی مانند وان با لباسهای محلی و بزبان محلی که کمی بیشتر به آذری ما شبیه است با عادی سازی بمانم. سازمان یک سیستم خروج از کشور داشت. برای نمونه با همین سیستم توانست مهدی ابریشم چی و مریم عضدانلو را از طریق کردستان (عراق) به پاریس بفرستد. سیستم خروج افراد از داخل کشور بدین صورت بود که نفراتی که به دلایلی باید به خارج از ایران فرستاده میشدند، ابتدا توسط بخش مربوطه در داخل و توسط فرماندهی داخل پیشنهاد میشد و سپس توسط [دفتر سازمان در] پاریس مورد تائید قرار میگرفت. سپس نفرات به بخش خروج از کشور سازمان که نام آن بخش شهرستان بود وصل میشد که تعدادی پایگاه در تهران و شهرستانها داشت . بعد از آن ، برنامه ریزی برای نحوه خروج عطف به ترکیب نفرات اعزامی طرحی ریخته میشد. مواردی بود که با کرایه یک مینی بوس و در قالب خانواده عزاداری که برای تحویل گیری شهید جنگ به شهرهای مرزی میروند همگی لباس سیاه میپوشیدند و مینی بوس را نیز با عکسهایی که قرار بود مربوط به شهید باشد و… تزئین مینمودند، نوارهای آهنگران را نیز پخش میکردند تا مورد شک قرارنگیرند. یا حسین ابریشمچی را با ریش و لباس آخوندی و با بهانه اینکه میخواهند حاج آقا را برای ازدواج به زاهدان ببرند به آنجا آوردند و سپس از مرز خارج کردند. بدین طریق با عبور از پست های بازرسی متعددی که وجود داشت به شهرهای مرزی می آمدند. شهرهایی مانند ارومیه و سلماس و سپس به روستای حسنی و کلارش در کردستان انتقال داده میشدند که از آن پس با اسب و پیاده از مرز گذشته و به ترکیه در شهر وان میرسیدند. تعدادی نیز از مسیرهای کردستان شمالی و منطقه سردشت و بانه از تیر رس رژیم [نظام] خارج شده به روستاهای مرزی تحت کنترل حزب دمکرات کردستان ایران می آمدند. که نفرات سازمان نیز در روستاهای دولتو، جانداران، … مستقر شده بودند. در مدت حضور من در ترکیه ، اولین اکیپی که از ایران خارج شدند ترکیب آقای پرویز یعقوبی، مادر رضایی ها، همسر محسن رضایی و احمد رضایی برادر کوچکتر رضایی ها ویک خواهر مجاهد که نام او را فراموش کرده ام بود. آقای پرویز یعقوبی و مادر رضایی ها در هتلی در شهر وان مستقر شدند. هم آقای پرویز یعقوبی و هم مادر رضایی ها آشکارا از وضعیت اسفبار سازمان در داخل و اینکه خواهران و مادران یا در حال دستگیری و اعدام روزانه هستند و یا آواره کوه و دشت میباشند شکوه و شکایت میکردند. آنها همچنین از اینکه در سال 1360 زمستان بسیار سختی داشته ایم و بسیاری نیز در این سرما در خیابانها و در بشکه های خالی ساختمانهای در حال احداث را شب را به صبح میرساندند، حرف میزدند. آقای پرویز یعقوبی در همان زمان نیز از کارکردهای آقای مسعود رجوی بسیار انتقاد میکردند. بطور خاص از اینکه سازمان را وارد امری کرده که مطلقا هیچ آمادگی برایش در سازمان نبوده انتقاد داشت. ایشان ضمن رد اعلام مبارزه مسلحانه در آن مقطع مطرح میکرد که با اعلام «مبارزه مسلحانه یک شبه» و به دم تیغ دادن کل تشکیلاتی که در سرتاسر کشور که تا روز قبل علنی و شناخته شده بودند و تنها خودش و محدود دستگاه فرماندهی را مخفی و سپس فرار کردن به خارج و جا گذاشتن تمامی تشکیلات در زیر ضربه های رژیم [نظام] کاری نبود که رسم سازمان باشد. او تعریف میکرد که در زمان دستگیری محمد آقا (بنیانگذار سازمان محمد حنیف نژاد) در اولین نشست مرکزیتی که در زندان تشکیل میشود و البته قبل از بازجویی ها، محمد آقا دستور میدهد که بقیه مرکزیت تمامی تقصیر ها را به گردن محمد آقا بیندازند. تا بدینوسیله فشار و جُرم بقیه کم شود. و این سنت رهبری سازمان بوده نه کاری که مسعود رجوی کرد. درهمین رابطه بود که عباس داوری برای دلداری مادر رضایی ها و مذاکره با آقای پرویز یعقوبی بسرعت به ترکیه و به شهر وان آمد. و چند روزی در وان بود و به پاریس برگشت. نفر پنجم شورای رهبری ، علی زرکش بود که به دلائل امنیتی عموما در انظار ظاهر نمی شد در این دوره اکیپ های سازمان یکی بعد از دیگری از داخل اعزام و از کشور خارج میشدند. این اکیپ ها با دستور پاریس بعضا به فرانسه یا اسپانیا و یا در همان استانبول اسکان داده میشدند. یکی از اکیپ های اصلی اعزامی در ماه رمضان سال 1361 علی زرکش و همسرش مهین رضایی، محسن عباسی محافظ علی زرکش و همسرش، احمد حنیف نژاد و همسرش، محمد علی توحیدی و همسرش، ، ابوالفضل امشاسبند، گیتی گیوه چیان و همسرش ….در آن زمان این افراد بجز احمد حنیف و همسرش و محسن عباسی و همسرش، مهدی فتح الله نژاد … که در یک هتل در شهر وان مستقر شدند بقیه در پایگاهی در شهر وان ترکیه موقتا اسکان داده شدند تا ترتیب اعزام آنها به استانبول داده شود. در پایگاه سازمان در وان ، «علی زرکش بصورت مخفی بود» یعنی از اطاق خارج نمیشد. و هرگاه که میخواست برای کارهای فردی خارج شود بقیه باید به داخل اطاق هایشان می رفتند. در اینمدت یکبار نیز برای سرکشی به داخل تردد نمودم که در برگشت جواد براعی (جواد آقا)، همسر جواد برایی و فرزندش، محسن سیاه کلاه، حسن صادق (معروف به اوزون حسن از زندانیان زمان شاه سازمان) و همسرش و فرزندش و یک خواهری بنام زینب که در عملیات فروغ کشته شد (همسر اول احمد وشقاق که در سپتامبر سیاه 2013 اشرف کشته شد) را با خودم آوردم. آن زمان محمود عطایی و محمود عضدانلو برادر مریم عضدانلو در روستای کلارش کردستان بودند و منتظر اعزام. ارتباطات با داخل از طریق یک فرستنده موج کوتاهی بود که در روستای کلارش کردستان قرار داده شده بود و در ترکیه نیز با استفاده از یک رادیو گراندیک دیجیتال که از آلمان تهیه شده بود بطور یکطرفه برقرار بود. ارتباطات از ترکیه به داخل نیز از طریق پیک با بکارگیری افراد محلی صورت میگرفت. بدنبال اکیپ علی زرکش، محمود عطایی و تیم حفاظتش جهانگیر و … مصطفی رجوی پسر اشرف ربیعی [دقیقاً. پسر اشرف و نه پسر مسعود] که طفل شیرخواری بود نیز به همراه یک خانواده مجاهد خارج شدند. محمود عطایی و جهانگیر محافظ او یک خانه ای در لب دریاچه وان مستقر بودند. و مرتب برای شنا به دریاچه میرفتند. عملا در یک دوره شش ماهه بعداز 11 اردیبهشت تمامی کسانیکه میتوانستند از غرب کشور خارج شوند تخلیه شدند. غرب کشور اختصاص داده شده بود به فرماندهان و مسئولین سازمان. عزیز رضائی مشهور به مادر رضائی ها (سه پسر او در درگیری با ساواک کشته شدند. یک دخترش در ضربه 19 بهمن زعفرانیه و دختر دیگرش هم در مرصاد) با آمدن تمامی سیستم فرماندهی سازمان به شعبه ترکیه سازمان کار آنجا نیز تغییر کرد و محمود عطایی شد مسئول ترکیه که در استانبول مستقر شد. علی زرکش به پاریس رفت. بقیه افراد سازمان در استانبول مستقر بودند. از این به بعد تمامی کسانیکه وارد میشدند طبق سازماندهی و نیاز و کارکرد و اینکه چقدر مسئله دار هستند سازماندهی میشدند. در آن زمان هیچ کس را از ترکیه به فرانسه اعزام نمیکردند مگر اینکه پروسه روشن شدن وضعیت موضع او نسبت به مبارزه مسلحانه و موضوع بنی صدر و کل خط و خطوط سازمان به پایان برسد. بنابراین در این مدت همه باید از خود گزارش می نوشتند. پرویز یعقوبی تنها کسی نبود که انتقاد و ایراد داشت، همه و همه این وضع را داشتند. تفاوت پرویز یعقوبی با بقیه این بود که او این شهامت را داشت که علنی آنرا مطرح کند و بهای سنگینی هم برای آن پرداخت. احمد حنیف نژاد و همسرش و محسن عباسی و ابولفضل امشاسبند و … آنقدر آشکارا مسئله دار بودند که مرتب تیکه پرانی میکردند و کارهای سازمان را به سخره میگرفتند. و وضعیت اسفباری بود. تعدای زیر ضرب رفتند. تعدادی که مسئله دار بودند را سازمان میفرستاد به اسپانیا [بخاطر اینکه] آن زمان اسپانیا راحت تر از جاهای دیگر ویزا میداد. در این مدت در ترکیه «سیستم جعل اسناد سازمان» نیز راه افتاده بود و برای همه پاسپورت می ساختند. از جمله مهر ورود و خروج مرزهای ترکیه ساخته شده بود. که مهر ها را دستی میساختند. یعنی با استفاده از پاکن مهر ها ساخته میشد. که عمدتا محسن سیاه کلاه اینکار را میکرد. برای افزایش اعتبار پاسپورتها و مهرهایی که سازمان خودش به آنها زده بود تیمهایی را بصورت اکیپ از ترکیه بصورت زمینی به بلغارستان میفرستاد که با خروج از آن مرز و بازگشت به ترکیه مهر ورود و خروج واقعی بخورند. عطف به اینکه در این زمان من عضو هیئت رئیسه یک شرکت ساختمانی در لندن نیز بودم و برای کارهای شرکت به آمریکا نیز تردد میکردم پاسپورت معتبر با ویزای مولتیپل آمریکا داشتم. که در یک تردد مرا هم همراه اکیپی به بلغارستان فرستادند. که همگی در مرز دستگیر شدیم. ماموران مرزی [ترکیه] جعلی بودن پاسپورتها را متوجه شدند. در جریان بازجویی اصرار بر این بود که چه مقدار پول داده اید که این مهر ها را برایتان بزنند که ما نیز عددی را [همینجوری] گفتیم. چون مهر ها را سازمان میزد. رئیس مرز گفت زیاد داده اید بیاورید من با کمتر برایتان مهر ها را میزنم. از هر کدام 1000 لیر ترکیه گرفت و ما را راهی بلغارستان نمود. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  15. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از صفحات بسیار سیاه کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر اول : ترکیه» (بخش دوم) در ادامه پست قبل به بررسی چگونگی استقرار باقروند در ترکیه بعنوان مسئول شاخه ترکیه منافقین و همچنین راه اندازی خط فرار منافقین در ترکیه می پردازیم. خود داوود باقروند ارشد در توضیح شرایط آن روز چنین می گوید : ... اگر تا ضربه موسی و اشرف میشد خوش خیالانه فکر کرد که «کشف و از بین بردن پایگاه های فرماندهی سازمان» در 19 بهمن 60 که بالاترین حفاظت و رعایت های امنیتی را داشت تصادفی بوده است، با این حمله گسترده و همزمان به بخش اجتماعی و … مشخص شد که رژیم [نظام] نه تنها با این ضربات گیج نشده و تعادلش را از دست نداده بلکه بخوبی توانسته است در طی مدت بسیار کوتاهی بطور گسترده ای همه پایگاههای سازمان را شناسایی و از بین ببرد. که بیانگر عمق مسئله بود. استراتژیی که در ابتدا قرار بود سه ماهه سرنگون کند نه تنها جواب نداده بود، حتی نتوانسته بود برهم زننده تعادل رژیم [نظام] نیز باشد، بلکه رژیم [نظام] توانسته بود علیرغم درگیر بودن با جنگ خارجی ، در میدان جنگ داخلی ؛ در عملِ نظامی و امنیتی کمر دشمنش را بشکند. خوب، برای فرماندهی داخل و طبعا علی زرکش و آنها که هنوز ضربه نخورده بودند سوال این بود که با توجه به اینکه پایگاه ها بعلاوه گشت بیرونی ، همگی 24 ساعته نگهبان مخفی دارد تا همه تحرکات بیرون آنرا زیر نظر داشته باشد ، ولی علیرغم این نتوانسته تحت نظر و کنترل بودن به این گستردگی را متوجه شود، چه زمان نوبت ضربه به پایگاهها و کادرهای باقی مانده است؟ آیا با توجه به همه اقداماتی که رژیم [نظام] علیه استقرار و جابجایی پایگاه های سازمان بکار بسته بود که شدیدترین آنها «طرح مالک و مستاجر» بود و کشف تمامی شیوه های کاری سازمان بعد از این مدت، امکان جابجا شدن بقیه و دوام آوردن هست یا خیر؟ و اگر هم دوام آورد آیا «با گستردگی ضربات» و «از بین رفتن تیمها» و «بسته شدن جامعه» و «پهن شدن تورها در سراسر کشور» ، عملا امکانِ موفق ماندن و تجدید سازماندهی و تجدید پایگاه و عمل وجود دارد یا خیر؟ جواب بسیار بسیار روشن بود. زمانی که سازمان میتوانست با خیال راحت پایگاه تهیه کرده و مستقر شود، وقتی میتوانست با تکیه به همه نیروهای خود از جمله پایگاه اجتماعیش (در فاصله قبل از اعلام و بعد از اعلام مبارزه مسلحانه) بسیج نیرو کند، تردد کند، سلاح و مهمات جابجا کند ؛ بعلاوه اینکه رژیم [نظام] نیز در عدم آمادگی مطلق قرارداشت و بسیج نیروئی هم نکرده بود و کنترلی هم بر اوضاع نداشت راندمان این بود که شاهدیم. حالا که ما همه برتریهای معروف به غافلگیری و عدم آمادگی و هوشیاری دشمن را از دست داده ایم و رژیم [نظام] نیز در تهاجم و بسیج مطلق است نتیجه چه خواهد بود؟ احمد حنیف نژاد، محسن سیاه کلاه، حسین ابریشمچی، محسن عباسی و تمامی کسانی که بنده هنگام خارج کردن آنها با آنها صحبت کرده و گزارش گرفته ام ؛ بدون استثناء میگفتند که چندین بار در ترددات از دهان رژیم [نظام] بیرون آمده اند. یعنی آنچنان تورهای بازرسی تنگ بود که دستگیری و از بین رفتن با زنده از بازرسی گذشتن به تار مویی بسته بود. طوری شد که در جمعبندی امنیتی-نظامی سازمان به این نتیجه رسید که دستور داد «کادرهایی که نظامی نیستند بدون سلاح تردد کنند تا در بازرسیهای خیابانی لو نروند». چون مرتب در هر تک تردد چندین و چند بار در تورهای بازرسی مورد بازرسی قرار میگرفتند. یعنی ما در تدافع مطلق بودیم و رژیم و نیروهایش در تهاجم مطلق. تمامی شواهد و قرائن حاکی از آن بود که بطور مطلق «امکانِ ماندن» نیست. این نیز قانون چریک شهری است که وقتی در تدافع مطلق هستی محکوم هستی به کشف و دستگیری و کشته شدن و موضوع فقط زمان است. که کی، کجا و چه زمان دشمن وقت کند و به شما بپردازد. بطور خاص باید توجه داشت که عمده پایگاهها لزوما «نه بدلیل تحرکات نظامی ساکنین» کشف میشدند. خیر، عمده پایگاهها (بطور خاص پایگاه های فرماندهی) عادی سازی بسیار بالایی داشتند و اساسا تحرکات بسیار محدود و عادی و ترکیب هم بسیار عادی (و نه مجاهدی) بلکه با ظاهرهایی بسیار بالا شهری بطور خاص در مورد زنان رعایت میشد. ولی با این وجود کشف میگردیدند که مشخصا کار تعقیب و مراقبت و سیستم جدید معروف به عبدالله پیام بود که رژیم [نظام] بکار بسته بود. نتیجه این حرف این است که شکست ها و کشف خانه ها و… لزوماً ناشی از ضعف سیستم های دفاعی سازمان نبود که ضربه میخورد بلکه قوت دشمن بود که ضربه میزد. (در اینجا قصدمان بزرگ کردن دشمن نیست صرفا بیان حقایق است) [ خوب الحمدالله که نیت ایشون خیر هست ! ] در همین رابطه به این مسئله توجه باید کرد که وضعیت پایگاهها و کادرها تا چه اندازه شکننده بود : پایگاهی را که با مشاهده یک تردد مشکوک در خارج آن مجبور هستید تخلیه کنید آیا امکان پیشبرد امری برای ساکنین آن وجود دارد؟ تازه بعد از تخلیه کجا بروند؟ مجبور است در خیابان ها پرسه بزند؟ آیا سلاحها و اثاثیه را که با هزاران خطر و زحمت و هزینه تهیه کرده اند با خود ببرند؟ اگر نه وسایل و الزاماتی که تهیه شده را جا بگذارند؟ یا آنها را رها کنند؟ آیا بعد از خروج مورد تعقیب قرار میگیرند؟ آیا در تورها دستگیر خواهند شد؟ اگر از همه اینها بگذرند کجا بروند؟ به یک پایگاه دیگر؟ آیا آنجا را هم آلوده نمیکنند…؟ آنقدر کادرهای مستقر در پایگاهها جابجا شده بودند بدون اینکه فرصت جابجا کردن وسایل پایگاه را داشته باشند، یا با خود ببرند که دیگر پولی در بساط نداشتند که بتواند از پس کرایه و یا تهیه امکانات برآیند. توجه باید داشت که حتی در صورت امکان کمک گیری از دیگر پایگاهها (در صورت وصل بودن) هر تردد برای پول رساندن «خودش معادل چندین عملیات بود» و باید پی دستگیری را که هم مبدا و هم مقصد را سرخ کرده و باید تخلیه میشد ؛ را هم بتن بمالید. بسیاری از دستگیریها هم بدلیل داشتن وسایل مشکوک یا غیر عادی نبود؛ بلکه دشمن با توجه به دیدی که پیدا کرده بود افراد را دستگیر میکرد و میبرد. خیلی زمانها نیز اشتباه دستگیر میکرد. یعنی راندوم متناسب با سن و سال و تیپ و … نیز دستگیر میکرد میبرد و دیگران که در زندان بودند شناسایی میکردند. یا از طریق محله و اقوام و آشنایان شناسایی میشد و … ترکیب پایگاهها معمولا دو زن و شوهر با یک یا دو کودک عاریه گرفته شده [!!] از دیگران بعنوان فرزند بعنوان ساکنین اصلی و علنی معرفی شده به صاحب خانه بود. بعلاوه تعدادی عضو معرفی نشده به صاحب خانه که مخفیانه تردد مینمودند. طوری بودکه بعد از ترک پایگاه مجبور به تردد بین شهری میشدند تا مجبور نباشند در شهر پرسه بزنند. و یا راهی خارج کشور شوند. در مورد بررسی ماجرای علی زرکش این امر و درک شرایط داخل کشور بسیار مهم و تعین کننده میباشد. من در این نوشته با اتکا به ذهن و آنچه از تک تک فرماندهان طی سالیان بگوش خودم شنیده ام و یا در تمامی گزارشاتی که ازتک تک آنها گرفته و برای پاریس آماده و ارسال کرده ام و عطف به اینکه سه دهه از آن میگذرد شاید «یک از هزار» محدودیتها و خطرات و وضعیت اسفبار «کار» و «فعالیت و عمل نظامی» و … در آن شرایط را توانسته باشم منعکس کنم. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  16. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «فرار عناصر سازمان به خارج کشور با هدف ادامه فعالیت های نظامی» اختصاص داد. خط فرار نفاق (مروی بر خط فرار منافقین از ایران بعد از خرداد 1360) «مسیر اول : ترکیه» (بخش نخست) داوود باقروند ارشد در خصوص چگونگی استقرار خود در ترکیه بعنوان مسئول شاخه ترکیه منافقین و راه اندازی خط فرار منافقین در ترکیه چنین می گوید : در فروردین سال 1361 علیرضا باباخانی (محافظ شخصی مسعود رجوی با نام سازمانی وحید) تماس گرفت و از من خواست که مسئولیتهایم را در لندن تحویل داده به پاریس بروم. وقتی سوال کردم که تایمرهایی که انجمن در حال تست دارد را چکار کنیم ، گفت با خود بیاور. من نیز همین کار کردم و همه را گذاشتم داخل یک کیف سامسونیت و به پاریس بردم. و در آنجا تحویل محمد علی تشید شد. (منظور ، تایمرهای بمب هائی است که دانشجویان همسو با سازمان در انگلستان در حال ساخت آن بودند. در خصوص این تایمرها در پست مربوط به علی زرکش بیشتر سخن خواهیم گفت) طی چند روزیکه در پاریس بودم در یک پایگاه در نزدیکی شهرک مری سورواز پاریس بهمراه «محمد علی تشید» ، «مجید معینی» (معروف به آقا) و «وحید» مستقر بودم. هر روز صبح با محمد علی تشید برای دویدن میرفتیم. او تیپ بسیار انرژیکی بود. در طی این مدت جهت تحویل گیری کشور ترکیه توسط «عباس داوری» که در آن زمان در پاریس بود توجیه شدم. یکبار هم با مسعود رجوی درحضور «محمدعلی جابرزاده» ملاقات کردم. رجوی اساسا میخواست مرا قبل از رفتن به محل ماموریت دیده باشد. اینکاری بود که او همواره زمانیکه کاری و مسئولیتی را تصویب میکرد که انجام شود و حساس بود خود شخصا قبل از اعزام ملاقاتی با فرد انجام میداد و بدین شکل پای تصمیم گیری آنرا مهر مینمود. من بعد از رسیدن به ترکیه در شهر استانبول به آدرس [خانه امن] پایگاه سازمان در محله بشیک تاش رفتم و آنجا با احمد افشار (فرزاد) از زندانیان زمان شاه اهل مشهد که مترجم عربی زبان مسعود رجوی در دیدارهای او با خبرنگاران و یا با مقامات عراقی بود دیدار کردم. فرزاد را اولین بار در تهران بعد از پیروزی انقلاب در ستاد دیده بودم و سپس در سال 1359 وقتی که به لندن آمده بود دیده بودم در تمام مدتی هم که انجمن را اداره میکردم در تهران به او وصل بودم. طی دو روز ، فرزاد مسئولیت کشور [ترکیه] را با همه جزئیات سازماندهی و پایگاهها درشهرهای مختلف ترکیه و ماموریتها را به من منتقل نمود و خودش به پاریس برگشت. فرزاد با توجه به تسلطش به زبان عربی برای مسئولیت عراق در نظر گرفته شده بود و بعد از تحویل ترکیه به من به عراق رفت و آنجا مستقر گردید. که بعدها وقتی من به پاکستان رفتم از آنجا با او در تماس بودم. اما در این کار من تحت مسئولیت عباس داوری که در پاریس مستقر بود قرار داشتم. در آن زمان خط سازمان با توجه به ضربات نظامی داخل کشور (بطور خاص بعد از ضربه 19 بهمن سال 1360) و ضرباتی که تیمهای نظامی بطور روزانه میخوردند و طرحهایی که حکومت پیاده میکرد مانند اطلاع یافتن نیروهای اطلاعاتی از اجاره شدن هر خانه به وسیله بنگاههای املاک تحت نام «طرح مالک و مستاجر» و… چنان عرصه را بر نیروهای باقی مانده تنگ نموده بود، که گزارشات بسیاری داشتیم که نفرات قطع شده ؛ مرتباً بدلیل نداشتن جا و اجبار در ، رفتن به خانه اقوام یا خانواده و دوستان … بلافاصله دستگیر و یا در حین دستگیری کشته شده اند و یا بدلیل سرخ بودن تمامی ردهای مرتبط ، افراد مجبور بودند در بیابانهای اطراف شهرها یا در زیر پل جوی ها شب ها را به صبح برسانند. بعضی نیز مجبور بودند که تا زمانیکه پولی همراه داشتند تمامی روز و شب را با خرید بلیط اتوبوس بین شهری از این شهر به شهر دیگری همواره در تردد باشند. از طرفی نیز کادرها و نفراتی (چه مجاهد و چه غیر مجاهد) بودند که بعد از اعلام جنگ مسلحانه بدون هیچ مقدمه و آمادگی در تله افتاده بودند و هیچ کارکرد نظامی و سیاسی … در داخل نداشتند و مرتب در حال دستگیری و اعدام بودند. به همه اینگونه موارد فشار نظامی رژیم [نظام] نیز بود که با «فعال کردن تیمهای شناسایی» و «عبدالله پیام» و «ایست و بازرسی» هایی که بدنبال راه افتادن تیمهای ترور سازمان که سوار بر یک خودرو مصادره شده [در واقع اگر بگوئیم خودرو به سرقت رفته؛ درست تر است] به هر هدفی در خیابان میرسیدند آتش میکردند برقرار شده بود توانسته بود به پایگاهها و تیمها ضربه جدی بزند. بدتر اینکه با بسته شدن جو امنیتی و شدت گرفتن ایست و بازرسی ها در سطح شهرها و حتی جاده ها ، دیگر کادرهای سازمان که نظامی نیز نبودند و حتی نفرات دیگر گروهها و احزاب نیز در این تورها بدام افتاده، دستگیر و اعدام و یا در هنگام فرار کشته شوند. در نتیجه بسیاری از تیمها و کادرهای قطع شده سازمان «بطور خودجوش» و «تحت اجبار شرایط نظامی و امنیتی» به سمت مرزها برای خروج از کشور به راه افتادند. تعدادی به کمک خانواده هایشان ، تعدادی نیز بصورت فردی. تیمهایی داشتیم که در زمستان سرد و پر برف سال 1360 هنگام خروج از کشور در تبریز مورد سوء ظن قرار گرفته و بعد از مدتها تعقیب و گریز در تپه های برفی اطراف تبریز طی درگیری مسلحانه با نیروهای رژیم [نظام] بشهادت رسیدند[ به هلاکت رسیدند] . سازمان در نشریه انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور خود از این درگیریها بعنوان عملیاتهای متحورانه تیم های نظامی مجاهد خلق یاد میکرد. از فاز سیاسی و قبل از سی خرداد بخشهایی از فرماندهی سازمان مخفیانه زندگی میکردند. ولی بعد از «اعلام عجولانه و بدون آمادگی» فاز مبارزه مسلحانه ، تمامی بدنه سازمان و بخشهای عمده فرماندهی را غافلگیر کرده بود. طوری که بالاترین مسئولین سازمانی بعد از شنیدن خبر اعلام جنگ مسلحانه شوکه شده و نمیدانستند با توجه به شناخته شدگی خود و محل بکجا بروند و بدنبال آن موج دستگیریها و اعدامهای روزانه توسط رژیم [نظام] حاکم که جهان شاهد آن بود، موج ریزش در سازمان نیز شروع شد. بسیاری اجبارا قطع شدند. چون ارتباطات آنها یا دستگیر و یا در درگیری کشته شده بودند. بسیاری بدلیل شناخته شدگی باید محل خود را ترک میکردند و قطع شدند. بسیاری خود دستگیر شدند. اما بخش عمده ریزش در پایه سازمان بود که با این خط در تضاد بودند. این ریزش بصورت موج مخالفت با خط و خطوط سازمان در بالا خودش را نشان داد. و سازمان بخوبی از این امر آگاه بود. این موج ریزش بطور اخص با شهادت [هلاکت] اشرف و موسی در بهمن 1360 که مقر فرماندهی کل داخله بود به اوج جدیدی رسید و با ضربه 11 اردیبهشت سال 1361 به بخش اجتماعی سازمان که همزمان نیروهای رژیم [نظام] به 60 پایگاه سازمان که تقریبا 90 درصد پایگاههای سازمان بود حمله کرد دامنه بسیار گسترده تری بخود گرفت و کامل شد. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  17. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «راه اندازی رادیو مجاهد با حمایت مستقیم صدام» اختصاص داد. «رادیو منافقین» در باره نقش حساس اين راديو بايد گفت : منافقين استفاده های کاربردی فراوانی از اين راديو می کردند ... مخصوصاً شاخه نظامی آن که بخش ترورهای کور را به عهده داشت ، از اين امواج در رساندن پيام رمز در ساعات معين به سرپل های عملياتی خويش استفاده می کرد! بعد از کودتای ناموفق 30 خرداد 1360 و افشاء شدن چهره تروريستی سازمان ، راديو مجاهد تنها رسانه ای بود که فرماندهان و سران از آن به عنوان ابزار سازماندهی نيروهای خود استفاده می کردند. آن ها به شيوه گويندگان راديو عراق مرتب در حال تضعيف نيروهای رزمی کشور (و خصوصا خانواده های ایشان) بودند ...! و همان گونه که اشاره شد این رادیو در ساعات معينی هم پيام های رمز دار ارسال می نمود! مشخص بود که اين جنايتکاران بدين وسيله با نيروهای خود در ارتباط اند. نظام جمهوری اسلامی هم در پی کشف و از کار انداختن اين رسانه بود. آن ها ابتدا با ارسال پارازيت های قوی سعی در اختلال امواج راديو مجاهد را داشتند ... اما منافقين با جا به جايی سرور يا فرستنده اصلی ، امواج پارازيت را خنثی می کردند ... ! ديگر کار به جايی رسيده بود که اين راديو عملآ و به قول معروف آشکارا پيام های مخرب خود را برای اعضايش قرائت می کرد و در فواصل معين هم به تبليغات کاذب می پرداخت ... سازمان های امنيتی و تيم های تجسس جستجوی گسترده ای را برای کشف اين ايستگاه راديويی آغاز کرده بودند ؛ اما حتی منافقين بريده و تواب هم از محل استقرار آن بی اطلاع بودند! پس از اينکه در سال 1360 سازمان منافقين اعلام جنگ مسلحانه به نظام می دهند، عملآ از طريق اين راديو به سازماندهی نيروهای باقی مانده در خاک ايران می پرداختند. در همين سال کشف می شود که محل استقرار راديو مجاهد در دل يکی از کوه های کردستان قرار دارد! نهاد های اطلاعاتی و امنیتی ایران با کشف محل تقريبی راديو ، اميدواری فراوانی را به دست می آورند . از اين رو برنامه برای از کار انداختن صدای منافق وارد فاز تازه ای می شود ... بلافاصله ستادی از با تجربه ترين متخصصان نيروی هوايی ، اداره فرکانس های شرکت مخابرات ، اداره دوم ارتش ، بر و بچه های خبره تجسس و اطلاعات و ... ماموريت می يابند محل راديوی منافق رو کشف کرده و سپس دستور به انهدام آن دهند ... ادامه مطلب در لینک زیر : راه اندازی رادیو مجاهد به روایت داوود باقروند ارشد (*) باقروند در حال افشای نقض گسترده حقوق بشر توسط فرقه رجوی در کنگره سالگرد قرارداد ماسریخت انجمن دانشجویان مسلمان (شاخه دانشجوئی مجاهدین در اروپا) با مسئولیت محمد سیدی کاشانی (اسم سازمانی : بابا) از کادرهای اولیه سازمان از پاریس بدنبال تهیه فرستنده رادیویی برای کردستان بود که من را مأمور این کار نمود. اما بدلیل کمی سن من و اینکه در تماس با شرکت های بزرگ، اولا «جدی نمیگرفتند» و در ثانی «مشکوک بودند» که این جوان بیست و چهار ساله فرستنده رادیویی را برای چه میخواهد. بدین منظور پیشنهاد کردم که در این امر از کمک کاظم باقرزاده (از تجار شناخته شده ایران و برادر بزرگتر قاسم باقرزاده از فرماندهان بخش اجتماعی سازمان) که آن زمان به لندن آمده بود ، استفاده کنم. باقرزاده با حدود 50-60 سال سن خیلی بهتر از من میتوانست به شرکتهایی مانند مارکونی ، زیمنس و … نزدیک شود. این درخواست من توسط مسئولین سازمان پذیرفته شد و من (در پوشش مترجم) و ایشان (بعنوان یک تاجر) که برای مجاهدین افغان بدنبال خرید فرستنده هستیم اینکار را دنبال میکردیم. کاظم باقر زاده [در عملیات فروغ کشته شد] از بدو ورودش به لندن با من در تماس قرار گرفت و در جریان مسافرتهایی که به مناطق مختلف انگلستان برای دنبال کردن امور محوله با هم داشتیم رابطه نزدیک ودوستانه و خوبی پیدا کرده بودیم. البته آن زمان من نمیدانستم که رابطه باقرزاده با سازمان چیست؟ و فکر میکردم با توجه به سن و سالش از اعضاء قدیمی سازمان است. منبع : خاطرات مکتوب داوود باقر وند ارشد راه اندازی رادیو مجاهد به روایت مسعود خدابنده (**) همزمان با آمدن مسعود رجوی و ابوالحسن بنی‌صدر به فرانسه، من از لندن به پاریس اعزام شدم. مسعود رجوی در اولین فرصت پس از ورود به پاریس «قصد سرنگونی قهر آمیز رژیم [نظام] به دست مجاهدین خلق [منافقین] و جایگزینی شورای ملی مقاومت در کمتر از شش ماه» را اعلام نمود. اعلامیه ای که اگر چه مبنایی واقعی نداشت ولی به هر حال بهایش را میلیشیای باقی مانده در کشور با خون و آوارگی و اعدام دادند. [عجب ؟! بهایش را میلیشیا داد یا شهروندان غیرنظامی ایران با ترور و بمب گذاری و ... !!!؟ ] تا جایی که به شخص من بر می گشت، بعد از سی خرداد مسیر من دیگر مشخص تر بود. دو سه هفته «تحویل دهی انجمن های خارج کشور و وصل آنها به پاریس» و دو سه هفته هم «راه اندازی کارهای اجرایی "نشریه" در پاریس» که قرار شد چند شماره ای بنام انجمن [دانشجویان مسلمان] و بعد تحت عنوان سری جدید «نشریه مجاهد» تولید شود. حالا دیگر کارم در خارج تمام شده بود. ماموریت بعدی من اما در راستای جمع و جور کردن ریخت و پاش های بعد از سی خرداد است. ماموریت بازگشت به داخل ولی این بار به کردستان. آخر شب است. در هتلی در مونیخ در کنار آقای سعید شاهسوندی نشسته ام. تازه وصل شده ام و قرار است با ایشان کار کنم. هر دو نماز خواندیم و هر دو جلوی هم نشستیم و گریه کردیم. امروز خبر کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی رسید. تاکید موکد شده که در این مامویت به هیچ وجه به مجاهدین وصل نشویم. رابطه سازمان با عراق نباید لو برود. شاهسوندی از اعضای شورای مرکزی سازمان-درعملیات مرصاد به اسارت درامد-سال ۱۳۷۱ از زندان ازاد شده و به آلمان رفت. دیروز فرستنده رادیوئی ده کیلو واتی "زیمنس" آلمان با مقادیری فرستنده های کوچک تر "دریک" آمریکایی و ژنراتور و پوتین و لباس گرم و چادر و ... برخی موارد دیگر را تحویل ترانزیت داده ایم. کاغذ های خرید فرستنده ها برای افغانستان است ولی قرار است مقصد را به بغداد تغییر بدهند. فردا صبح با چند تن بار همراهان مان عازم بغداد هستیم. آنجا با کمک ستون ارتش عراق محموله مان را به مرز می رسانیم. پس همراه [سعید] شاهسوندی برای بردن فرستنده رادیو و سایر وسائل ارتباطی از مونیخ به بغداد (همراه رادیو و وسائل) و از آنجا به مرز کردستان ایران و از طریق کوهستان به دره زیر سردشت منتقل شدم. رودخانه زاب، مرز ایران و عراق، از اینجا به بعد تردد با قاطر و یا پای پیاده است. ماموریت جدید، انتقال و راه اندازی رادیو مجاهد در کوه های زیر سردشت و البته در کنار آن عضوگیری از اکراد و راه اندازی «یگان پیشمرگه مجاهد خلق» ، خارج کردن سرمایه های انسانی سازمان از داخل، عملیات مرزی و عملیات در عمق و ... دکتر قاسملو [به بنی صدر] اعتماد کرده و به شورای ملی مقاومت پیوسته [است]. الان هم با دست باز امکاناتش را در اختیار ما گذاشته و در کنار مقر مرکزی حزبش جایمان داده تا مگر حجم خسارات "سی خرداد شصت" را تا حد امکان پایین بیاوریم. مدتی نگذشته بود که این مقر، محل وصل نفرات داخل کشور به فرانسه شد. خیلی‌ها در آن سال‌های بعد از شکست کودتای رجوی (30 خرداد شصت) از طریق مقر ما که آن زمان همجوار مقر حزب دموکرات بود به دفتر بغداد و از طریق اردن به فرانسه منتقل شدند. از جمله اینها مهدی ابریشمچی از سران مجاهدین و جلال گنجه‌ای از شورایی‌های مجاهدین و بسیاری دیگر را من خودم از مرز تحویل گرفتم. به جرئت می توانم بگویم که بیش از نود و پنج درصد مجاهدین (و شورایی هائی) که توانستند بعد از سی خرداد از کشور خارج شوند از این مسیر و با این کمک ها گریختند. [ در خصوص این عدد 95% یا اشتباه می کند و یا دروغ می گوید. در پست های بعدی بیشتر توضیح خواهم داد] مسعود کشمیری و محمدرضا کلاهی هم در همین زمان و البته با فاصله زمانی کمی به مقر ما آورده شدند. مشخص بود که هیچ‌کدام را بخاطر سابقه ترور، نمی‌توانستیم به اروپا بفرستیم و دستور، نگه داشتن و مراقبت از آنها بود. کلاهی (نام سازمانی: کریم رادیو) را که به لحاظ فنی در ایستگاه رادیو قابل استفاده بود در کردستان نگه داشتیم و مسعود کشمیری (نام سازمانی: باقر روابط) را که عربی بلد بود به دفتر بغداد فرستادیم. شاهسوندی و خدابنده (دو نفر سمت راست) - در حال انتقال رادیو به خاک ایران من بعنوان کسی از نزدیک با این دو فرد در ارتباط بودم می‌توانم شهادت بدهم که هیچ کدام سابقه جدی ارتباطی با مجاهدین نداشتند. بطور مشخص مسعود کشمیری حتی یک سرود سازمانی یا دعاهای خاص بعد از نماز مجاهدین را بلد نبود و من سرودهای صبحگاه و شعائر مرتبط را به وی آموزش دادم. کلاهی هم همینطور. به هیچ وجه حتی ریخت و قیافه‌اش به این کارها نمی‌خورد. رابطش ابراهیم ذاکری (نام سازمانی: کاک صالح) بود که در ایران برای ترور مجهزش کرده بود. ابراهیم ذاکری خودش هم مهندسی برق از دانشگاه تهران داشت. من دو سال بعد ماموریتم در آنجا پایان یافت. (یعنی زمانی که سپاه وارد منطقه شد و ما با گذشتن از رودخانه زاب از ایران به عراق عقب‌نشینی کردیم) . در واقع رادیو به عراق منتقل شد و دیگر نیازی به [فعالیت های حفاظتی و اطلاعاتی ] من نبود. کار رادیو را به محمدرضا کلاهی سپردم و خودم به فرانسه رفتم. سال‌ها بعد که با مسعود رجوی (این بار علنی) به عراق برگشتم، کلاهی بدون هیچ تغییری (شاید کمی خسته‌تر) هنوز مسئولیت‌های صرفا فنی را بعهده داشت. (سرویس و نگهداری و تعمیرات بیسیم‌ها و تلفن‌ها و …) و کشمیری هم همچنان در دفتر بغداد بعنوان رابط و مترجم مشغول کار بود. هیچ کدام از این دو تا آخرین روزهایی که من آنها را در عراق دیدم به لحاظ ایدئولوژیک به سازمان نزدیک نشدند. آنها سازمان را تحمل می‌کردند و سازمان آنها را. هیچکدام چاره‌ای نداشتند. مراحل مختلف انقلاب ایدئولوژیک و طلاق‌های ایدئولوژیک حتی برایشان قابل فهم نبود ولی در کارهای اجرائی سر خودشان را گرم می‌کردند تا زمان بگذرد. مسئولین سازمانی هم از این موضوعات اطلاع داشتند، ولی همین که اینها مشکلی ایجاد نکنند برایشان کافی بود. بن مایه : خلاصه مقاله خدابنده برای بی بی سی فارسی ---------------------------------------------------------------------------- * : داود باقروند ارشد ( نام سازمانی جلالِ پاکستان) : عضو عالیرتبه مجاهدین به مدت سی سال - مسئول شاخه تشکیلات دانشجوئی در خارج از کشور - مسئول شاخه عملیاتی ترکیه منافقین - مسئول شاخه عملیاتی پاکستان منافقین - مسئول دفتر شاخه نظامی سازمان در بغداد - مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی مجاهدین در بغداد - رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در کمپ اشرف - وی بعد از حمایت رجوی از حمله 11 سپتامبر به آمریکا [ !!! ] بخاطر اعتراض به این امر توسط دادگاه کمپ اشرف به ده سال زندان محکوم می شود (دو سال در اشرف و هشت سال در ابوغریب) - پس از سقوط صدام ، در ابتدای 2005 میلادی به همراه 150 نفر عضو دیگر «بریده از سازمان» ، توسط مقامات سازمان ملل و صلیب سرخ تحویل دولت ایران می شود. وی از سال 2013 در کلن آلمان به سر می برد و رئیس جنبش «نه به تروریسم و فرقه ها» در کشور آلمان است. ---------------------------------------------------------------------------- ** : مسعود خدابنده ( نام سازمانی رسول ) : عضو عالیرتبه مجاهدین به مدت بیست و پنج سال - عضو موسس «انجمن دانشجویان مسلمان » در لندن (شاخه دانشجوی مجاهدین در اروپا) - عضو و فرمانده تیم اشغال سفارت ایران در لندن در خلال جنگ سفارتخانه ها - عضو شورای مرکزی مجاهدین - عضو شورای ملی ملی مقاومت در فرانسه - فرمانده ارتش آزادیبخش - مسئول مستقیم تیم حفاظت ، استقرار و تردد مسعود و مریم رجوی ( در بغداد و پاریس) - رابط سازمان با بسیاری از سرویس های اطلاعاتی نظیر عربستان و عراق و فرانسه و ... - جدا شده از سازمان در سال 1375 و در حال حاضر در لیدز انگلستان ساکن است. وی اخیرا گفتگوی مکتوب و مفصلی هم با مرکز اسناد انقلاب اسلامی انجام داده که حاوی نکات جالبی از زوایای تاریک اقدامات مجاهدین (منافقین) از 30 خرداد 1360 به بعد است. --------------------------------------------------------------------------- پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  18. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. «چهار» ضربهِ کُشنده (مروی بر چهار ضربه کشنده نهادهای انقلابی بر پیکر گروهک منافقین) مقدمه - در پی « اولین عمليات‌های سازمان منافقین » در سال‌های آغازین دهه 60، اقدامات نهادهای انقلابی، نظام مند و سازمان‌يافته شد، فعاليت‌های اطلاعاتی عليه گروه‌های محارب انسجام پيدا کرد و برخورد با تروريسم به سرعت در دستور کار قرار گرفت و از این زمان به بعد، سازمان مجاهدين خلق (منافقین) که تا آن مقطع زمانی توانسته بود کشور را متحمل خسارات سنگين و جبران‌ناپذيری کند با هماهنگ‌شدن اقدامات ارگان‌های انتظامی، امنيتی و قضايی، در مسیر افول قرار گرفت و نيروهای «واحد اطلاعات» سپاه پاسداران، «کميته‌ انقلاب اسلامی» و «گروه ضربت» دادستانی انقلاب از اواخر سال 1360 در وضعيتی کاملاً هماهنگ، همه‌ معادله‌ها و محاسبه‌های سازمان و حاميان خارجی آن را بر هم زدند. اين "ضربات مهلک" به خانه‌های تيمی به فواصل سه ماه از هم عملياتی شد. اين ضربه‌ها در هر مرحله منجر به فروپاشی يکی از بخش‌های سازمان شد و هر بار ماشين کشتار سازمان را نسبت به قبل مستهلک‌تر و ناتوان‌تر می‌کرد. ضربه‌های نهادهای امنيتی جمهوري اسلامی، به ترتيب مرکزيت، بخش اجتماعی و بخش روابط سازمان را هدف گرفتند که طي آن تعداد زيادی از تروريست‌های داخل کشور کشته يا دستگير شدند. در ادامه به ضربات چهارگانه و مهلک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به تشکیلات سازمان منافقین در دهه 60 اشاره می‌شود: ضربه اول (19 بهمن 1360) « زدنِ سرِ افعی » یا زیر ضربه رفتن مرکزیت سازمان «مهم‌ترين ضربه‌« نهادهای امنيتی کشور به سازمان تروریستی منافقین در روز 19 بهمن سال 60 صورت گرفت. در اين ضربه، خانه تيمی مرکزيت سازمان در داخل کشور که در منطقه زعفرانیه واقع بود هدف قرار گرفت و موسی خيابانی (قائم‌مقام مسعود رجوی در داخل کشور و نفر دوم سازمان) ، اشرف ربيعی همسر مسعود رجوی و آذر رضايی همسر موسی خيابانی طی درگيری مسلحانه با پاسداران کميته و سپاه کشته شدند. علاوه بر خانه‌ تيمی اصلي که در زعفرانيه واقع بود، سه خانه‌ تيمی ديگر نيز هدف قرار گرفت : خانه تيمی يوسف‌آباد شمالی که شاهرخ شميم، فاطمه نجاری (شميم) و محمد منجی در آن حضور داشتند. خانه‌ تيمي خيابان پاسداران، خيابان بوستان که خسرو رحيمی، محمدحسن پورقاضيان، حسن مهدوی، ناهيد رأفتی (مهدوی) و مهناز کلانتری در آن ساکن بودند. خانه‌ تيمی خيابان خردمند شمالی که سعيد سعيدپور در آن حضور داشت. (نشريه‌ مجاهد- 1361/12/12 - ص29) در این ضربه، مرکزیت سازمان با خسارت فراوانی مواجه شد که اسامی کشته‌شدگان آن به این شرح بود: «1- موسی خيابانی 2- اشرف ربيعی 3- آذر رضايی (خيابانی)، 4- محمد مقدم، 5- مهشيد فرزانه‌سا (مقدم)، 6- ميرطه ميرصادقی، 7- تهمينه رحيمی‌نژاد (ميرصادقی)، 8- محمد معينی،9- شاهرخ شميم،10- فاطمه نجاری (شميم)، 11- خسرو رحيمی، 12- سعيد سعيدپور، 13- محمدحسن پورقاضيان، 14- حسين بخشافر،15- کاظم مرتضوی، 16- حسن مهدوی،‌ 17- ناهيد رأفتی (مهدوی) 18- مهناز کلانتری 19- عباسعلی جابرزاده انصاری 20- ثريا سنماری (جابرزاده انصاری)» (سازمان مجاهدين خلق؛ پيدايی تا فرجام - مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سياسی - جلد 2 - ص689) علاوه بر این ، روابط عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طی اطلاعيه‌ای 8 نفر دیگر از اعضای سازمان را به عنوان دستگيرشدگان و معدومين اين ضربه اعلام کرد: «محمود سيفی‌نژاد، فرزانه عمويی، فرح ترابی، حسن قندهاری، بهمن جوادی، الهه عروجی، فرزانه چيت‌ساز، بيژن محرابی». (روزنامه‌ کيهان - 1360/11/21) ضربه‌ 19 بهمن به مرکزيت سازمان منافقین در داخل کشور، تبعات سنگينی برای سازمان در پی داشت. اين ضربه در سطح تشکيلات موجب پاره‌شدن رشته ارتباط بخش‌ها با فرماندهی داخل کشور شد و در سطح سياسی، قدرتمندی تشکيلات سازمان را برای قدرت‌های حامی آن زير سؤال برد. علاوه بر آن، پيامد روانی اين ضربه نيز بسيار مهم بود، چراکه هم مرکزيت و هم اعضا را در حالت درماندگی و ترس از سرايت ضربه به بخش‌های ديگر قرار داد. همچنين اين ضربه باعث شده بود که مجموعه عمليات‌های تروريستي سازمان با بحران مواجه شود. به گفته محسن رضایی: «سازمان گيج بود و بعد از ضربه‌ 19 بهمن نتوانست بفهمد با چه توانايی از جمهوری اسلامی مواجه هست. ليکن هشدار بزرگی برای سازمان بود و بيشتر در حالت گيجی به سر می‌برد و قدرت تحليل شکست را نداشت». (راه - تاريخ شفاهی دکتر محسن رضايی - مرکز اسناد و تحقيقات دفاع مقدس - ص493-499) بنابر گزارش بولتن محرمانه سپاه پاسداران، پس از این عملیات، رجوی که بارها اعلام کرده بود سازمان همچنان پرقدرت به پيش می‌رود و سرنگونی نظام نزديک است، اين بار اعتراف کرد که ضربه کشنده‌ای به سازمان وارد شده است و از این روز با عنوان «عاشورای مجاهدین» یاد کرد. ضربه دوم (12 اردیبهشت 1361) «شکستن کمر کفتار» یا زیر ضربه رفتن بخش اجتماعی سازمان مجاهدین خلق علاوه بر مرکزیت، دارای 5 بخش مهم بود که «اجتماعی»، «روابط»، «شهرستان‌ها» ، «ویژه نظامی» و «نظامی» از جمله این بخش‌ها بودند. بخش اجتماعی شامل واحدهای کارگری، کارمندی، دانشجویی، دانش‌آموزی و محلات بود. مسئولیت این بخش با «محمد ضابطی» بود. محمد ضابطی هدایت‌کننده‌ تظاهرات 30 خرداد و 5 مهر 1360 و مجموعه عملیات‌های ترور و تخریب بود. در واقع بخش اجتماعی ستون فقرات ترورهای سازمان بود. پس از پاشیده شدن مرکزیت سازمان، ستاد عملیات به سطح پایین‌تر و بخش اجتماعی منتقل شده بود. بخش اجتماعی سازمان، عملیات‌های تروریستی گسترده‌ای را طراحی کرده و در پی اجرای آن بود. برخی از اعضای منافقین در بازجویی‌ها اعتراف کردند که قرار بود پس از ضربه‌ای که بعد از کشته‌شدن موسی خیابانی بر آنان وارد آمد، برای اینکه اعلام موجودیت بکنند، دست به یک سری انفجارات سراسری بزنند. سه ماه پس از فرو پاشيده ‌شدن مرکزيت سازمان در داخل کشور، ضربه‌ ديگری بر پيکره‌ سازمان منافقین وارد آمد که به نوعی مؤثرتر و اساسی‌تر از ضربه به مرکزيت سازمان بود. دستگاه‌های امنيتی اين بار بخش اجتماعی سازمان را که اصلیترين بخش هدايت و مديريت عمليات‌های ترور و تخريب را برعهده داشت، نشانه رفتند و موفق شدند مرکزيت اين بخش را به کلی منهدم و زمين‌گير کنند. رأس ساعت 2 بعدازظهر روز 12 ارديبهشت‌ماه 1361، حمله‌ هماهنگ نهادهای انقلابی به بيش از 10 خانه‌ تيمی بخش اجتماعی آغاز شد. چنانکه محسن رضايی می‌گوید: «قبل از اينکه سازمان بتواند کاری انجام دهد، ما آماده شديم که ضربه بعدی را بزنيم. آنها عمليات گسترده‌ای را شروع کردند، ولی قبل از اينکه بتوانند آن را به نقطه مدنظر برسانند، ما از طريق سرنخی که از دادستانی پيدا کرديم، هفت هشت‌تا خانه‌ تيمی را شناسايی کرديم که يکی از اين خانه‌ها برای ما خيلی مهم بود، زيرا در آن خانه شورای اجتماعی سازمان که [محمد] ضابطی هم در ميان آنها بود، حضور داشت.» محمد ضابطی ، فرمانده بخش اجتماعی منافقین در اثر اين ضربه، بخش اجتماعی که به فرماندهی و مسئوليت محمد ضابطی (هدايت‌کننده‌ تظاهرات 30 خرداد و 5 مهر 1360 و مجموعه عمليات متعدد ترور و تخريب) اداره می‌شد و در واقع ستون فقرات ترورهای سازمان بود، کاملاً از بين رفت. به گفته‌ مسئولين خود سازمان در ضربه 12 ارديبهشت يک سازمان مجاهدين از سازمان جدا شد. (پرونده‌ مهران اصدقی (بخش اول) - آرشيو مرکز اسناد انقلاب اسلامی - شماره بازيابی 18405) فرماندهان اين بخش از مرکزيت تا رده شاخه ضربه خوردند. نهاد دانش‌آموزی، نهاد دانشجويی، نهاد جعل، نهاد تدارکات، قسمت شهرستان‌های شمال و شهرستان‌های جنوب‌، مسئولان نهاد کارمندی و مسئولان حفاظت مرکزيت بخش اجتماعی همگی در اين ضربه منهدم شدند. علاوه بر تلفات مهمی که بخش اجتماعی بر جای گذاشت نزديک به 60 نفر نيز دستگير شدند. (سازمان مجاهدين خلق - پيدايی تا فرجام - جلد 2 - ص693) تلفات سازمان طی اين ضربه، به لحاظ کيفی بسيار بالا بود. در اين خصوص در اولين اطلاعيه مشترک سپاه پاسداران و دادستانی کل انقلاب اسلامی بخشی از جزئيات ضربه‌ دستگاه‌های امنيتی به بخش اجتماعی سازمان آمده است: «الف) از هم پاشيدن بيش از ده مرکز و پايگاه اصلی منافقين... ب) دستگيری و هلاکت بيش از 50 نفر از عناصر تشکيلاتی... ج) به هلاکت رسيدن عناصر کادر مرکزی و مرکزيت منافقين...» محسن رضايی پس از اين ضربه طی گفتگويی اعلام کرد: «در عمليات اخير که توسط برادران ما انجام شد، سه يا چهار برابر بيشتر از ضربه‌ قبلی [ضربه‌ 19 بهمن 1360] اهميت دارد، زيرا در اين عمليات ضربه‌ اصلی بر کادر مرکزی و قسمت‌های تدارکاتی منافقين وارد شد و بخش اجتماعی منافقين شامل : شعبه‌های کادر دانشجويی، دانش‌آموزی، کارمندی و کلاً 90 درصد نيروی کادر سازمان منافقين خلق را تشکيل می‌دادند ضربه‌ اساسی بر آن وارد شد. در مجموع نزديک به 60 نفر از افراد درجه يک، از رهبری تا شورای مرکزی يا کشته و يا دستگير شدند.» وی در ادامه از نقشه سازمان برای انتقام گرفتن از مردم عادی رمزگشایی کرد و با استناد به اعترافات برخی از اعضای سازمان گفت: «بعضی از اعضای منافقين در بازجويی اعتراف کردند که قرار بود که پس از ضربه‌ای که بعد از قتل خيابانی بر آنان وارد شده، برای اينكه به‌اصطلاح اعلام موجوديت کنند، دست به يک‌سری انفجارات سراسری بزنند که بحمدالله با اين ضربه‌ای که به آنان وارد شد اين مسائل از بين رفت.» (روزنامه‌ جمهوری اسلامی - 1361/2/15 - ص10) تلفات سازمان، طی ضربه مزبور، از طرفی به لحاظ کیفی خیلی بالا بود و آن را دچار فقر شدید نسبت به کادرها و اعضای مؤثر کرد؛ و از سوی دیگر، نحوه ضربه و مجهول ماندن علت آن، سازمان را به یک سراشیبی هولناک تاکتیکی انداخت (چیزی که «عملیات مهندسی» نام گرفت). مهم‌ترین تلفات سازمان، نتیجه حمله به پنج پایگاه (خانه تیمی) مهم مرکزی در شهر تهران بود. ضربه سوم (ضربه 19 اردیبهشت 1361) « کشیدن دندان سگ هار » یا زیر ضربه رفتن باقیمانده های بخش اجتماعی یک هفته بعد از عملیات اطلاعاتی موفق در روز 12 اردیبهشت، ضربه دیگری در روز 19 اردیبهشت به سازمان تروریستی منافقین وارد آمد و مهمترین کادرهای باقیمانده تروریسم متشکل در بخش اجتماعی سازمان در دو خانه تیمی از بین رفتند. «پایگاه فاضل مصلحتی» از جمله پایگاه‌های مهم بخش اجتماعی سازمان بود که در ضربه 19 اردیبهشت مورد هدف پاسداران کمیته و سپاه قرار گرفت. علاوه بر این، خانه تیمی دیگری از بخش اجتماعی سازمان که در این روز مورد هدف قرار گرفت، خانه تیمی واقع در فلکه سوم تهرانپارس بود. ضربه 19 اردیبهشت که در واقع تکمیل کننده ضربه 12 اردیبهشت دستگاه‌های اطلاعاتی به بخش اجتماعی سازمان بود، توانست ماشین ترور منافقین را منهدم کند و بر شعله‌های ترور و نا امنی همچون آب سردی باشد. در پی ضربات پیاپی به مرکزیت و بخش اجتماعی سازمان مجاهدین خلق، حضرت امام خمینی از نهادهای امنیتی تشکر و قدردانی کردند. در روز 20 اردیبهشت و یک روز پس از ضربه دوم به بخش اجتماعی، امام خمینی در دیدار مسئولان واحد اطلاعات سپاه پاسداران فرمودند: «امروز هرچه می‌بینید امور غیرعادى است. تمام كارهایى كه در داخل شهرها و در جبهه‌ها می‌شود از امورى است كه خداوند متعال بر ما منت گذاشته است. شما ببینید چگونه لشكریان كفر با آن سلاح‌ها و آن همه افراد از تعداد اندك ما شكست می‌خورند. این همان نصر به واسطه رعب است كه خدا در دل دشمنان ما رعب ایجاد كرده است. در صدر اسلام لشكریان كفر در مقابل مسلمانان چنان می‌ترسیدند كه با همه تجهیزاتشان خودشان را یا تسلیم می‌كردند و یا فرار می‌نمودند. امروز هم در ایران وضع چنین شده است. هر كجا حرف پاسدار می‌شود، دشمنان ما، چه منافقین، چه صدامیان شدیداً می‌ترسند. آن‌ها هم كه در خارج نشسته‌اند از پاسداران ما در ایران می‌ترسند...» ضربه چهارم (ضربه 10 مرداد 1361 ) « جارو کردن نهائی » یا زیر ضربه رفتن بخش روابط سازمان (واحد اطلاعات) در پی ضربه به مرکزیت سازمان در بهمن 1360 و ضربه به بخش اجتماعی (به عنوان مرکز هدایت کننده ترور و بدنه نظامی سازمان) در اردیبهشت 1361، با هماهنگی نیروهای اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی در تاریخ 10 مرداد 1361 بخش روابط سازمان به زیر ضربه رفت و جمعی از کادرها و اعضای تروریست کشته و زخمی و تعداد کثیری نیز دستگیر شدند. در اطلاعیه سپاه پاسداران درباره این ضربه آمده است: «مدافعان راه الله از سحرگاه امروز در هجومی گسترده به بیش از 20 لانه فساد و توطئه منافقین دگر بار قدرت اسلام و مرگ محتوم ایادی شیطان بزرگ را به نمایش گذاردند. این عملیات که به نام شهید محراب آیت‌الله صدوقی و با رمز "یا مهدی ادرکنی" و انسجام و اتحاد تمامی نیروهای انتظامی اعم از جانبازان کمیته‌های انقلاب اسلامی، جهادگران شهربانی، ایثارگران دادستانی و جان‌برکفان سپاه و بسیج انجام گرفت، انهدام یکی از حساس‌ترین بخش‌های تشکیلات منافقین، به نام بخش روابط را به دنبال داشت. تاکنون آمار معدومین و دستگیرشدگان از مرز 65 تن گذشته است. این عناصر اکثراً از اعضا و کادرهای فعال در بخش روابط تشکیلات منافقین بودند.» محمدحسین سبحانی از مسئولان امنیتی سابق سازمان درباره وضعیت سازمان منافقین پس از این ضربه می‌نویسد: «به دنبال ضربه 19 بهمن 1360... با ضربه‌های سراسری و همزمان رژیم [نظام] جمهوری اسلامی به کلیه پایگاه‌های بخش اجتماعی در اردیبهشت ماه 1361 و 10 مرداد 61... در این ضربات عملاً بیش از 80 درصد کادرها و مسئولین سازمان که عمدتاً در بخش اجتماعی سازماندهی شده بودند دستگیر یا هنگام درگیری‌ها کشته شدند... بعد از این مقطع تقریباً کلیه ارتباطات تشکیلاتی اعضای سازمان با یکدیگر در داخل تهران و شهرهای بزرگ از هم پاشیده شد.» از این رو، نتيجه‌ فعاليت‌های اطلاعاتی سپاه پاسداران، دادستانی انقلاب اسلامی مرکز و کميته‌های انقلاب اسلامی منجر به آن شد که نهادهای انقلابی بتوانند طی ضربات سهمگين در سال‌های 60 و 61، مرکزيت و بخش‌های مختلف سازمان تروریستی منافقین را به زير ضربه ببرند و اعضای مؤثر و مهره‌های کليدی تروريسم را مهار کنند. لذا طی این ضربات مهلک و غافلگيرکننده‌، علاوه بر اینکه عناصر کليدی سازمان که نقش راهبری ترورها را برعهده داشتند، کشته يا دستگير شدند، اقتدار نیروهای اطلاعاتی و امنیتی نظام نوپای جمهوری اسلامی بر همگان روشن شد. --------------------------------------------------------------------------------------- مؤخره : بدنبال این چهار ضربه کمر شکن ، سازمان مجاهدین خلق به این نتیجه رسید که وضعیت داخل کشور برای آن‌ها خیلی سخت شده است و باید فکری برای خروج بکند. در نتیجه ؛ علی رغم اصرارها و تأکیدات فراوان و مکرر مسعود رجوی ؛ مبنی بر باقی ماندن نیروهای مجاهدین در کشور و ادامه مبارزه (در واقع ترور و خرابکاری) ، «علی زرکش» عالیرتبه ترین نفر باقیمانده سازمان مجاهدین (منافقین) در داخل کشور ، به دلیل جلوگیری از نابودی باقیمانده تشکیلات و نفرات سازمان ، فرمان خروج سراسری مجاهدین از کشور را صادر نمود !! -------------------------------------------------------------------------------- پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با این پست ، مرور پرونده منافقین در نیمه نخست دهه 60 را به پایان می بریم و از پست بعدی به سراغ پرونده اعمال ننگین منافقین در خارج از کشور ( نیمه دوم دهه 60 تا به امروز) خواهیم رفت و به آن خواهیم پرداخت. .
  19. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «پرونده جاسوسی برای شوروی و ماجرای محمدرضا سعادتی» اختصاص داد. مجاهدِ جاسوس (بخش سوم و پایانی) سعادتی در زندان همچنان رابطه خود را با سازمان حفظ کرد و پس از اعلام جنگ مسلحانه منافقین در سال 60 و انفجار دفتر حزب جمهوری در هفتم تیر ماه، فضای زندان‌ را به آشوب و التهاب کشاند. تا اینکه با فرماندهی او در زندان، ترور شهید کچویی در 8 تیر 1360 توسط کاظم افجه‌ای رقم خورد. بعد از این اتفاق پرونده سعادتی دوباره به جریان افتاد و با محرز شدن نقش او در این ترور، حکم اعدام او صادر شد. هرچند سعادتی به اتهام شرکت در طراحی ترور شهید کچویی در زندان اوین مجدداً مورد محاکمه قرار گرفت و محکوم به اعدام شد، اما ماجرای دستگیری او و هیاهویی که پس از آن شکل گرفت، می‌توانست با آن شدتی که مجاهدین تبلیغ می‌کردند، بر موضع‌گیری‌های بعدی سازمان و تشدید درگیری‌های مسلحانه و ترورها تأثیرگذار باشد؛ چرا که مسئله‌ اعدام سعادتی پس از اعلام جنگ مسلحانه از سوی سازمان به وقوع پیوست. به هر حال این رویدادها بهانه‌های مناسبی برای رهبران سازمان فراهم نمود تا ضمن متشنج نمودن فضای سیاسی جامعه و مظلوم‌نمایی و ارائه‌ی وجهه‌ی ضدآمریکایی، نیروهای خود را در جهت وصول به اهداف محوری خود که کسب قدرت مطلقه‌ سیاسی بود، بسیج کنند. آشوب طلبی سازمان سلول سعادتی در اوین ( علاوه بر نشریات روز و کتب های دلخواه وی حتی آرم سازمان را هم بالای سر خود زده بود) سازمان به رغم تمام تلاش‌های قانونی برای خلع سلاح اعضایش به این امر تن نداد و در ادامه درگیری ها بعد از دستگیری سعادتی و اختلافات بعدی همچون درگیری های ناشی از حمایت از بنی صدر با مردم، در 30 خردادماه 60 اعلام جنگ مسلحانه نمود و گمان می کرد که با استقبال عمومی روبرو خواهد گردید. رفتار نابخردانه آنها در نمازجمعه آن هفته تهران توسط حضرت آیت الله خامنه ای موشکافی شد و ایشان در 6 تیر مورد سوء قصد قرار گرفت. یک روز متفاوت در اوین کاظم افجه هزاری مشهوربه کاظم افجه ای ( فرد دارای عینک) برنامه‌ریزی سازمان با انفجار 7 تیر تکمیل شد که در آن، آیت الله دکتر بهشتی و 72 تن از یاران نظام و انقلاب به خاک و خون کشیده شدند. همزمان با این اقدام که توسط رابطین سازمان پیشتر به اطلاع اعضای زندانی آن رسیده بود، برنامه ریزی شورش در داخل زندان توسط سعادتی صورت گرفت و پس از اعلام خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی، تعدادی از هواداران و اعضاء مجاهدین در زندان با شنیدن این خبر شروع به خواندن سرود و پایکوبی کردند و جو زندان را ملتهب کرده و به هم ریختند. آیت الله گیلانی و شهید لاجوردی آنها را به محوطه زندان اوین آوردند و به صحبت و نصیحت آنها پرداختند که در این مرحله افجه ای طبق برنامه ریزی قبلی و با هدایت سعادتی از موقعیت خود در میان نگهبانان زندان سوء استفاده کرده و اسلحه ای را از نگهبانی گرفته و به سوی محوطه خیز بر می دارد تا آقایان گیلانی و لاجوردی را ترور کند. شهید محمد کچوئی کاظم افجه ای به دلیل فعالیت در سازمان مجاهدین خلق و ضدیت با جمهوری اسلامی دستگیر و در زندان به سر می برد که شهید کچویی با او به بحث نشسته بود و او نیز وانمود می کرد که معقول شده است و توانسته بود تا حدی اعتماد مسئولین و نگهبانان زندان را جلب نماید. به دنبال خیز افجه ای برای ترور، شهید کچویی متوجه رفتار وی می گردد و به سوی او می رود که با شلیک افجه ای به شهادت می رسد و او فرار کرده و از آنجا که به ورودی ها و خروجی های زندان آشنا بوده است، خود را به پشت بام ساختمان اداره زندان ها (دادستانی) رسانده و از آنجا خودش را پرتاب می کند که در اثر سقوط کشته می شود. همزمان با ترور شهید کچویی در هشتم تیرماه، بر خلاف تحلیل سازمان که گمان می کردند با انفجار حزب جمهوری اسلامی، نیروهای حزب اللهی مرعوب می شوند و عناصر آنها فرصت کودتا می یابند و عناصرزندانی نیز با این شورش آزاد می گردند ، [شبیه به همین تحلیل رو در فروغ جاودان هم داشتند که باز هم اشتباه از آب درآمد. ] فضا علیه منافقین تشدید شد و مردم در خیابانها به راهپیمایی و عزاداری پرداختند. در همین روز بود که همزمان با شورش سعادتی از داخل زندان چندین ماشین اسلحه غیر مجاز که توسط اعضای سازمان در خیابانهای تهران تردد می نمودند، شناسایی شد. با شکست این طرح و کشته شدن کاظم افجه ای، مهدی آسمان تاب به برنامه ریزی قبلی برای ترور مسئولین دادستانی و طرح آشوب در زندان اقرار می کند و با توجه به اقاریر سعادتی و دیگر اسناد بدست آمده، نقش سعادتی در این ترور از سوی دادگاه قطعیت می یابد و در مردادماه 60 به اعدام محکوم می شود. سرانجام پرونده مرموز محمدرضا سعادتی جواد منصوری اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که دستگیری محمدرضا سعادتی، عضو مرکزی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به جرم جاسوسی برای شوروی در دوره مسئولیت او اتفاق افتاد. سوال> زمانی که سعادتی دستگیر شد، شما فرمانده سپاه پاسداران بودید. نحوه ورود سپاه به این پرونده چگونه بود؟ جواب > سپاه در اردیبهشت‌ماه سال ۵۸ تأسیس شد البته در ۳-۲ ماه بعد از انقلاب تشکیلات مختلفی وجود داشت که مستقل عمل می‌کردند همانند گروه نزدیک به شهید محمد منتظری و یا گروه نزدیک به نهضت آزادی و آیت‌الله لاهوتی که تهران را عملاً لبنانیزه کرده بودند و هر یک ساز خود را می‌زدند. بالاخره همه این گروه‌ها تجمیع شدند و سپاه پاسداران شکل گرفت. من همان ایام در سپاه مشغول بودم که یک روز خبر رسید یکی از اعضای ارشد سازمان منافقین به نام سعادتی به جرم جاسوسی دستگیر شده است. به دلیل اینکه سپاه مسئول صیانت از انقلاب بود و این موضوع هم بر می‌گشت به اصل انقلاب، سپاه در پرونده سعادتی وارد شد. از همان روز اول جار و جنجالی به راه افتاد. همسر سعادتی به نام جلال‌زاده هر روز می‌آمد در دفتر من در سپاه و داد و بیداد می‌کرد که باید سعادتی آزاد شود و او بی‌گناه دستگیر شده است! سوال> سعادتی را سپاه دستگیر کرد؟ جواب > سعادتی ظاهراً قبل از انقلاب هم با شوروی و سفارت آن‌ در تهران ارتباط داشت. انقلاب که پیروز شد، این‌ها خیال کرده بودند همه سیستم‌های امنیتی از بین رفته و هر کاری بکنند هیچ‌ کس متوجه نمی‌شود و می‌توانند راحت برنامه‌هایشان را پیش ببرند. اما نمی‌دانستند بقایای ساواک هنوز فعال هستند و با دولت موقت همکاری می‌کنند و سپاه هم در جریان بود. رابط شوروی زمانی که قرار بود پرونده مهم امنیتی و جاسوسی قبل از انقلاب را از سعادتی تحویل بگیرد سر قرار غافلگیر می‌شود و چون مصونیت دیپلماتیک داشت، دستگیر نمی‌شود اما سعادتی دستگیر می‌شود. در واقع آن بخش از ساواک سابق سعادتی را دستگیر کرد که در زمان شاه مسئول ضد جاسوسی بود. این‌ها واقعاً افراد خبره و توانمندی هم بودند. مثلاً به خاطر دارم که به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و عربی مسلط بودند. از فاصله دور می‌توانستند لب‌خوانی کنند و یا آموزش‌های شنود و ضد شنود دیده بودند و انواع و اقسام کارهای جاسوسی و ضد جاسوسی به این‌ها آموزش داده شده بود. به هر حال این بخش از باقی‌مانده‌های ساواک به خوبی توانست در مورد پرونده سعادتی عمل کند. این که تا سال‌ها بعد از انقلاب از نیروهای باقی‌مانده ساواک استفاده شد طبیعی بود چون کشور نیاز ضروری به تامین امنیت و کسب اطلاعات دارد و رکن رکین هر کشوری نیروهای اطلاعاتی و امنیتی آن هستند تا بتوانند آن کشور را از انواع تهدیدها حفظ کنند، به علاوه اینکه باید از تجربه آن‌ها استفاده می‌شد که شد و بعدها در وزارت اطلاعات از دانش آن افراد بهره‌برداری کردند. روایت رکن دو ارتش از ماجرای سعادتی سرهنگ مهدی کتیبه، نماینده ستاد مشترک ارتش در جلسات شورای امنیت ملی بود و در مقطعی نیز ریاست اداره دوم ارتش را در روزهای بعد از انقلاب اسلامی بر عهده داشته است. کتیبه به دلیل مسئولیتی که در آن روزها داشت با بسیاری از پرونده‌های ابتدای انقلاب اسلامی آشنا بوده و اطلاعات خوب و بکری در این زمینه دارد: سوال> آقای کتیبه با بازداشت محمدرضا سعادتی از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق در ابتدای انقلاب بحث را آغاز کنیم. پرونده سعادتی چه بود و چرا جنجالی شد؟ جواب > من آنچه به خاطر دارم این است که فردی به نام تیمسار مقربی به دلیل جاسوسی برای شوروی در رژیم قبل بازداشت و خیلی سریع اعدام شد. بعد از انقلاب که ساواک منحل شد و همه چیز به دلیل شرایط آن روز‌ها به هم ریخته بود، عده‌ای از گروه‌ها از جمله سازمان مجاهدین علاقمند بودند که به سازمان‌های اطلاعاتی نفوذ کرده و پرونده‌هایی را از آنجا خارج کنند. از جمله ‌آن‌ها پرونده تیمسار مقربی معدوم بود که توسط سعادتی به رابط سفارت شوروی داده شده بود و سر قرار دستگیر می‌شود. دستگیری این فرد هم توسط سپاه پاسداران بوده که تازه در آن زمان چند هفته‌ای بود تاسیس شده بود. سوال> به نظر شما چرا سازمان مجاهدین خلق درصدد انتقال این اطلاعات برآمد؟ جواب > مجاهدین خلق گرایش‌های چپ‌گرایانه داشتند. علاوه بر آن تشکیلات مفصلی داشتند و یک تشکیلات منسجم می‌تواند نفوذ کند و الا افراد عادی و نابلد که توانایی نفوذ و خارج کردن پرونده‌های امنیتی را ندارند. من البته فکر می‌کنم این‌ها می‌خواستند امکانات و پول و تجهیزات هم از شوروی بگیرند و ماجرا خیلی هم ساده نبوده است. سوال> چرا پرونده جاسوسی مقربی برای مجاهدین خلق و شوروی انقدر مهم و ارزشمند بوده است؟ جواب > بالاخره شوروی یک جاسوس مهم و رده بالای خودش را از دست داده بود و تلاش می‌کرد بداند چگونه یک جاسوس آن‌ها در ایران لو رفته است. از طرف دیگر مجاهدین هم می‌خواستند خودی نشان دهند و در اوایل انقلاب هم در سیستم نفوذ کنند و امکاناتی هم از شوروی بگیرند. سوال> این بحث نفوذ در ابتدای انقلاب بحث جالبی است. ما شاهد آن هستیم که بعد از دو سه سال از ابتدای انقلاب که اختلافات بروز می‌یابد و منافقین وارد فاز مسلحانه می‌شوند، این نفوذی‌ها یکی یکی خودشان را نشان می‌دهند همانند کلاهی در حزب جمهوری اسلامی، مسعود کشمیری در نخست‌وزیری، عباس زریباف در سپاه، کریمی در دادستانی و...، خود شما هم که به نوعی قربانی و جانباز واقعه انفجار دفتر نخست‌وزیری هستید. به نظر شما این نفوذ‌ها چرا انقدر گسترده بود و ما اینطور از نفوذ‌ها از طرف سازمان ضربه خوردیم؟ جواب > ما در ابتدای انقلاب خیلی تلاش کردیم سازماندهی خوبی انجام دهیم و جلوی خرابکاری‌ها را بگیریم و در برخی از موارد توانستیم و در برخی دیگر خیر. مواردی که شما اشاره کردید بعضی از آن‌ها را من می‌دانم و در جریان بودم مثل‌‌ همان واقعه انفجار دفتر نخست‌وزیری. واقعیت این است که این کار هم به نوعی هنر است و برخی از این افراد به خوبی توانسته بودند آموزش ببینند و در دستگاه‌ها هم نفوذ کنند و در موقع لزوم برای آن‌ها نقش ایفا کنند و خط خود را پیش ببرند. من کاری که کشمیری در نخست‌وزیری انجام داد را واقعا کار حرفه‌ای می‌دانم. بالاخره این هم هنری است! فرد بتواند در سیستمی نفوذ کند و خود را تا عالی‌ترین مقام بالا ببرد و نقشه‌ای را اجرا کند و بعد هم از کشور فرار بکند، این چیز کمی نیست. ... پایان پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  20. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «پرونده جاسوسی برای شوروی و ماجرای محمدرضا سعادتی» اختصاص داد. مجاهدِ جاسوس (بخش دوم) سعادتی، شهید لاجوردی و سایر افراد دادسرای انقلاب اسلامی تهران ( همکاران دیروز در پرونده جاسوسی رو در روی هم قرار گرفتند) در 6 اردیبهشت 1358 درست روزی که مسعود رجوی، سرکرده سازمان مجاهدین خلق همراه با تعدادی از اعضای این سازمان برای ملاقات با امام خمینی(ره) به قم رفته بودند، محمدرضا سعادتی از اعضای ارشد و نفر دوم سازمان به اتهام جاسوسی برای کا.گ.ب (سرویس اطلاعاتی شوروی) در تهران دستگیر شد. نیروهای امنیتی سعادتی را در جریان ملاقات با ولادیمیر فیسنکو که افسر شاخه اطلاعات سیاسی در سفارت شوروی بود دستگیر کردند. موضوع این دیدار انتقال پرونده سرلشگر مقربی بود. نحوه لو رفتن مقربی و اینکه چه اطلاعاتی را در اختیار ضدجاسوسی ساواک قرار داده، برای کا‌.گ‌.ب سؤال برانگیز بود و اهمیت این مأموریت را دوچندان می‌کرد. گزارش دستگیری سعادتی ماشاءالله قصاب (مسئول کمیته سفارت آمریکا) و سولیوان سفیر آمریکا در تهران قسمت هایی از گزارش چگونگی دستگیری و بازپرسی انقلاب اسلامی و دادستانی انقلاب، به شرح ذیل است: ضمن مراقبت از اتومبیل سیاسی شوروی٬ در مورخه 1358/2/5 مشاهده گردید که یک نفر مرد روسی از اتومبیل پیاده [شد] و در خیابان دیبا منشعب از خیابان روزولت، وارد شرکت نولکو [که یک مؤسسه صنعتی است] گردید. در بررسی بعدی مشخص شد که مرد روسـی بـه نـام ولادیمیرفیسنکو ، دبیر اول سفارت شوروی می باشد و مردتماس گیرنده ؛ یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق است… چون معلوم بود که رهبر مجاهدین در ساعت 17/00 مورخه 1358/2/6 و یا 1358/2/7 (در قـرار ملاقات یدکی) با افسر اطلاعاتی شوروی (جهت مبادله اسناد و مدارک) ملاقات می نماید، لذا بررسی های لازم به عمل آمد و طی طرحی، مأمورین سپاه پاسداران انقلاب هدایت شدند که 5 دقیقه قبل از شروع ملاقات، مأمورین به شرکت وارد [شوند] و مرد تماس گیرنده و مدارک را ضبط نمایند… پس ازدستگیری مرد تماس گیرنده، فیسنکو جهت ورود به شرکت نولکو مراجعه نمود ولی توسط مأمورین به او تکلیف شد که از شرکت خارج شود و فیسنکو، بعد ازخروج از شرکت، سوار اتومبیلی، که توسط سه نفر مأمور شوروی هدایت می شد، گردید و منطقه را ترک نمود. در بازرسی بدنی از مردتماس گیرنده، مشخص شد که مسلح به اسلحه کمری می باشد و نیز در جستجوی مقدماتی از وسایل شرکت، یادداشتی که حاکی از همکاری ایـن شـخص بـا سرویس اطلاعات شوروی است، به دست آمد... در گزارش‌های منتشره از بازجویی ها آمده است که : وی ضمن اعتراف به همکاری با سازمان جاسوسی شوروی در ایران و تحویل اسناد محرمانه، به اخـذ وسـایل و امکـانات فـنی٬ آموزشی و الکترونیک و عملیاتی ازسازمان جاسوسی شوروی اذعان نموده بود. او در آخرین ملاقات نیز فهرستی از مایحتاج سازمان را تهیه نموده بود که در زمان دستگیری به دست ماموران افتاد. نکته جالب در بازجویی های او این است که در عین اعترافات این چنینی، بدیهیات را منکر می شده است؛ به عنوان نمونه وی در جلسه اول از بازجویی ها در 6 اردیبهشت 1358 ادعا نمود سران سازمان را نمی شناخته و گفت: دبیر شوروی می گفت به افرادی به نام رجوی و خیابانی سلام برسان. این در حالیست که او در زندان حامل پیام رجوی بوده است و حتی اگر می توانست عضویت خود در کادر مرکزی سازمان را انکار نماید، انکار آشنایی با رجوی در حالیکه بسیاری از مبارزین که در دادستانی حضور داشتند، آن دو را با هم دیده بودند، امری است که نشان از عدم وجود هرگونه شکنجه و یا اعمال فشاری در بازجویی ها (که از سوی او و اعضای سازمانش ادعا می شد)، دارد. به عبارت دیگر وقتی سعادتی خود را در برابر اسنادی غیر قابل انکار می بیند، ناگزیر لب به اعتراف می گشاید. محمد رضا سعادتی٬ در اقاریر خود به طرح مسائلی همچون مسئله کردستان، حزب توده، موقعیت چریک های فدایی خلق، افسران اطلاعاتی سیا، اسناد و مدارک طبقه بندی شده سازمان منحله امنیت، امام خمینی؛ وضع و موقعیت ایشان در ایران، درملاقات های خود با فیسنکو، اشاره کرد. وی همچنین به سرقت نزدیک به 50 صفحه مهم از پرونده مقربی از اسناد دادستانی و تحویل آن به شوروی اقرار نمود. در پی «کشانده شدن این پرونده از ابعاد حقوقی به رسانه ای» توسط سازمان مجاهدین انقلاب که کلید کشمکشهای بعدی را زد، انتقادهای فراروانی به این سازمان وارد شد. مجاهدین انقلاب اسلامی در کنفرانسی مطبوعاتی در 1358/4/11 در پاسخ به دلایل این امر، علم مردم را پشتوانه ای برای رسیدگی عادلانه در برابر فشارهای حامیان سعادتی عنوان کرد. واکنش‌ها به دستگیری محمدرضا سعادتی در دادگاه ( این دادگاه پخش تلویزیونی می شد) بازداشت سعادتی ابتدا با سکوت توام با رایزنی‌های پشت‌پرده از سوی مجاهدین خلق و در راس آن‌ها مسعود رجوی مواجه شد. در ادامه، با ناکام ماندنِ تلاش‌ها برای آزادسازی سعادتی، سازمان به فاصله یک ماه از این واقعه به اعتراض به آنچه پرونده‌سازی علیه سعادتی می‌نامید، پرداخت. با افشای دستگیری سعادتی توسط سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و به نتیجه نرسیدن لابی های محرمانه، سازمان مجاهدین خلق از 25 خرداد 58 تا 9 تیرماه آن سال بیش از 7 اطلاعیه در حمایت از وی صادر نمود که به توجیه عمل او در برقراری ارتباط با شوروی و ادعای شکنجه وی می پرداخت. در اطلاعیه های سازمان، آن بخش از بازجویی های سعادتی که وی در همان روز اول گفته بود این عمل وی عملی سازمانی بوده است تایید شده بود. واقعیت این بود که اتهام سعادتی کاملا مشخص بود: او متهم بود که با استفاده از موقعیتش‌ [دسترسی به پرونده‌های متهمین رژیم شاه و افراد ساواک] بخشی از پرونده‌ سرلشکر مقربی را در اختیار روس‌ها قرار داده است. البته سعادتی با پذیرش این اتهام، آن را در چارچوب مبادله‌ی اطلاعات با سازمان جاسوسی شوروی می‌دانست. واکنش سازمان مجاهدین خلق در قبال کشف جاسوسیِ سعادتی این بود که در ابتدا عنوان کرد: سعادتی جاسوسی نکرده بلکه مبادله‌ی اطلاعاتی انجام داده است. سازمان اعتقاد داشت این اقدام نه تنها به زیان کشور نیست بلکه به نفع دولت نیز تمام خواهد شد. آنها برای اثبات ادعای خود، در طول جریان محاکمه‌ سعادتی، به نامه‌هایی اشاره کردند که در اختیار حاج سیداحمد خمینی و بنی‌صدر، رئیس‌جمهور وقت قرار داده بودند تا اطلاعات مربوط به برخی تهدیدات احتمالی از جانب آمریکا را که از طریق همین تبادل اطلاعات با شوروی به دست آمده بودند، گوشزد کنند. همچنین سازمان مؤکداً اصرار داشت که اقدام سعادتی نه تنها جاسوسی نبوده، بلکه انجام وظیفه‌ای در مقابل حکم سازمانی‌اش [در دادستانی انقلاب تهران] محسوب می‌شد و او به وظیفه‌ی خویش عمل کرده است. اما تحلیل دادگاه انقلاب و دستگاه‌های امنیتی نظام جمهوری اسلامی بر این بود که تبادل اطلاعات امنیتی کشور، به صورت مخفیانه و بدون اطلاع و مجوز از سوی مسئولان مربوطه بوده که عنوانی جز «جاسوسی» بدان اطلاق نمی‌شود. (با تأکید بر این مسئله که صفحات اصلی پرونده‌ی مقربی در اختیار روس‌ها قرار گرفته بود، بدون آنکه دستگاه امنیتی کشور به نسخه‌ای از آن دسترسی داشته باشند). [در واقع سعادتی اصل پرونده را به روس ها داده بود و نه کپی آن را] در این قضیه تلاش‌های سازمان مجاهدین خلق که به انحای مختلف از سعادتی دفاع کرده و اتهام او را مردود می‌دانست به نتیجه نرسید، اما به تخفیف مجازات او به 15 سال زندان منتهی شد. سازمان از ماجرای سعادتی استفاده‌ی تبلیغاتی فراوانی برد. مجاهدین در مقابل دستگیری سعادتی، فرضیه‌ای را طرح کردند که در ادامه‌ همان موضع‌گیری در مقابل راست مرتجع و اتکای آن به نیروهای امپریالیستی بود. پیش‌فرض آنها این بود که نیروهای مرتجع (نامی که سازمان منافقین به نیروهای خط امام اطلاق می‌نمود) بدون اتکا به قوای امپریالیستی نمی‌توانند کشور را اداره کنند. با طرح مسئله‌ سعادتی و اینکه جاسوسی او علیه منافع آمریکا بوده، این فرصت فراهم شد تا آنها بر فرضیه‌ خود صحه بگذارند و به دنبال ارائه‌ مدارک برای اثبات آن باشند؛ بنابراین در بیانیه‌هایی که در مورد دستگیری سعادتی صادر کردند این‌طور تعبیر نمودند که چون فعالیت سعادتی بر خلاف منافع آمریکا و سیا بود، و بالطبع برای گروه‌های وابسته به آنها نیز خطر جدی محسوب می‌شده، همین به هم پیوستگی منافع باعث واکنش شدید در مقابل سعادتی و عمل سازمانی او شده است؛ با این تعبیر آنها سعی در اثبات ارتباط میان آمریکایی‌ها و نیروهای انقلاب داشتند. این در حالی‌ است که نیروهای مذهبی بر این باور بودند که سازمان قصد جلب نیروهای چپ و شوروی را برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران داشته است. با تمام این تفاسیر، حکمی که برای سعادتی صادر شد، از درجه‌ی تخفیف بالایی برخوردار بود؛ طوری که برای خود مجاهدین صدور حکم اعدام از قریب‌ترین احتمالات بود و انتظار چنین برخوردی را نداشتند. یکی از نکات عجیب در این پرونده آن است که سعادتی به رغم آنکه به اتهام جاسوسی دستگیر شده بود و طبیعتاً نباید از امکان تبادل اطلاعات با بیرون برخوردار می بود، به راحتی با خارج از زندان در ارتباط بود و به عنوان نمونه می توان به نامه وی در پی درگیری سازمان با مردم در 16 آذرماه 58 اشاره کرد که در شماره 16 نشریه مجاهد به چاپ رسید و در آن، مخالفان سازمان را «چماقدار» توصیف نمود. او همچنین در همین دوره با همسر خویش که از اعضای اصلی منافقین بود نیز ملاقات داشته است. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  21. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «پرونده جاسوسی برای شوروی و ماجرای محمدرضا سعادتی» اختصاص داد. چند ماهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که دستگیری «محمدرضا سعادتی» از اعضای رده بالای سازمان منافقین [مسئول واحد اطلاعات و عضو شورای رهبری سازمان] به جرم جاسوسی برای شوروی نقل محافل خبری شد. این اتفاق در حالی رخ داد که مسعود رجوی و موسی خیابانی [رهبران اصلی سازمان] برای دیدار با امام خمینی (ره) به منظور پاره ای از مذاکرات به قم رفته بودند. سازمان از ماجرای سعادتی استفاده تبلیغاتی فراوانی برد. تلاش های مجاهدین خلق که به انحای مختلف از سعادتی دفاع کرده و اتهام او را مردود می دانست به نتیجه نرسید، اما به تخفیف مجازات او به 15 سال زندان منتهی شد. اما با ترور شهید کچوئی [رئیس زندان اوین که درون زندان توسط یکی از زندانیان مجاهد به ضرب گلوله شهید شد] ، پرونده سعادتی دوباره به جریان افتاد و با محرز شدن نقش او در این ترور، حکم اعدام او صادر شد. مجاهدِ جاسوس سید محمدرضا سعادتی (۱۳۲۳، شیراز - ۱۳۶۰، تهران) از چهره‌های شاخص سازمان مجاهدین خلق ایران [منافقین] بود. وی متهم به ارتباط با کشور بیگانه و جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی بود. سعادتی هنگام در اختیار گذاشتن پرونده سرلشکر مقربی به ولادیمیر فنسینکو (دبیر اول سفارت شوروی) در ۲ شهریور ۱۳۵۸ توسط کمیته مستقر در سفارت آمریکا !!! (گروه ماشاالله قصاب) [ماشاءالله کاشانی خواه معروف به ماشاءالله قصاب] دستگیر شد. وی توسط [آیت الله] موسوی تبریزی به ۱۰ سال زندان محکوم شد اما پس از وقایع خرداد و تیر ۱۳۶۰ اعدام گردید. اکبر طریقی که از اعضای سازمان بود و در دادستانی انقلاب اسلامی کار می‌کرد با استفاده از حکم دادستانی انقلاب که به وی اجازه امانت گرفتن پرونده‌های مأموریت اطلاعات ارتش را می‌داد در تاریخ ۲۹ فروردین ۵۸ بطور غیرمجاز اقدام به گرفتن پرونده مقربی نموده و در اختیار سعادتی قرار می‌دهد. اکبر طریقی پس از احضار به دادستانی در ارتباط با پرونده سعادتی دستگیر شد و گرچه به محض اطلاع یافتن از کنه ماجرا، علیه آن موضعگیری کرد و اعلام داشت در صورتی‌که فرد آگاهانه به چنین اعمالی دست بزند خیانت کرده و به هیچ وجه قابل توجیه نیست، اکبر طریقی ۱۶ اسفند سال ۶۰ تیربارانش کردند. (منبع ویکی پدیا) آنچه در ادامه می‌خوانید نگاهی است از زوایای گوناگون به ماجرای "پرونده جاسوسی" محمد رضا سعادتی که می تواند شناخت ما را نسبت به این سازمان عمیقتر نماید: سرلشکر مقربی/سیکو دی ماه سال 56 خبر دستگیری یکی از امرای مشهور ارتش شاهنشاهی در مطبوعات منتشر شد. بلافاصله بعد از این خبر دادگاهی در همان دی ماه تشکیل شد و تیمسار احمد مقربی از امرای مشهور ارتش و عضو تیم خریدهای ارتش شاهنشاهی در دادگاه نظامی به جرم جاسوسی برای شوروی محاکمه و بلافاصله به اعدام محکوم و حکم اعدام وی در 8 دی ماه اجرا شد. مقربی یکی از نظامیان عالی رتبه ارتش شاهنشاهی بود که مدت 25 سال برای شوروی ها جاسوسی می کرد و در پاییز سال 1356 توسط اداره کل ضد جاسوسی (اداره کل هشتم) ساواک دستگیر شد و به سرعت محاکمه و اعدام گردید. دستگیری و اعدام سریع او در طی این سال ها برای مأمورین شوروی سؤال برانگیز بود که چطور مقربی لو رفت و چه اطلاعاتی در اختیار اداره کل ضد جاسوسی قرار داد. دستگیری و دادگاهی که کمتر از دو هفته به طول انجامید اما این پایان ماجرا نبود! انقلاب اسلامی مردم ایران در کمتر از 14 ماه بعد به پیروزی رسید و اولین پرونده جدی جاسوسی که جمهوری اسلامی با آن در گیر شد، تنها چند روز پس از پیروزی انقلاب، در اسفند 57 گشوده شد. در شرایطی که جاسوسان روس از عدم وجود هرگونه مانعی بر سر راه خود مطمئن بودند، یکی از جاسوسان پرنفوذ در ایران با نام مستعار «سِیکو» شناسایی گردید. [سیکو در لهجه شیرازی به معنای نگاه کن می باشد] محمدرضا سعادتی که به تعبیر خسرو تهرانی حتی از موسی خیابانی نیز به مسعود رجوی نزدیک تر و به عنوان نفر دوم سازمان مجاهدین خلق شناخته می شد، در شرایطی دستگیر شد که سازمان متبوع وی تلاش می کرد به عنوان سازمانی انقلابی در میان جامعه شناخته شود و توانسته بود در برخی ارکان نظام نیز نفوذ کند. این نفوذ تا آنجا بود که اگر تیزبینی شهید بهشتی نبود، این سازمان توانسته بود اجرای مراسم استقبال از امام را در دست بگیرد تا بر مشروعیت خود بیافزاید. محمدرضا سعادتی نفر دوم سازمان محمدرضا سعادتی و شهید لاجوردی ، هر دو از فعالین دادستانی انقلاب بودند اما محمد رضا سعادتی کیست و چرا بلافاصله بعد از انقلاب به شهرت رسید؟ محمد رضا سعادتی فرزند سیدعلی به سال 1323 در شیراز و در خانواده ای روحانی و کم بضاعت به دنیا آمد. پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه در سال 1341 با رتبه دوم و بورسیه دولتی در دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در سال 1345 در رشته مهندسی برق فارغ التحصیل شد و به سربازی رفت و به عنوان سپاه ترویج آبادانی و مسکن در ایلام مشغول کار شد. پس از پایان خدمت وظیفه در سال 1347 وارد کارخانه ذوب آهن اصفهان شد و سال بعد به دایره مهندسی ستاد نیروی هوایی منتقل شد و دو سال و نیم در آن مرکز به کار پرداخت. همزمان با کمک برادران جلال زاده، شرکتی تحت عنوان نولکو را به ثبت رساندند و از طریق جلال زاده با مهدی رضایی آشنا شد و به عنوان سمپات به همکاری با سازمان مجاهدین خلق پرداخت. هر چند که پیش از آن در دوره دانشجویی با ناصر صادق آشنا شد و مدتی هم در برق منطقه ای شیراز همکارش بود، اما سعادتی در بازجویی عضویت خود را در تشکیلات مجاهدین مرتبط به مهدی رضایی (با نام مستعار بهروز همایونفر) می داند. سعادتی همچنین در بازجویی علت گرایش خود به مبارزه علیه رژیم پهلوی را، اعدام 2 تن از دوستان مارکسیستش به نام‌های اسماعیل معین عراقی و محمد هادی فاضلی می داند که در گروه سیاهکل فعالیت داشته اند. بر اساس نظریه موجود در پرونده سعادتی، حضور وی در ذوب آهن اصفهان زمینه ای برای ارتباط وی با کارشناسان شوروی گردیده بود و از آن تاریخ توسط سرویس اطلاعاتی شوروی نشان شده بود. سعادتی از جمله کسانی است که از ضربه شهریور 1350 ساواک به سازمان مجاهدین در امان ماند اما در اردیبهشت 1351 در پی دستگیری مهدی رضایی، سعادتی به همراه همسرش ناهید جلال زاده دستگیر شدند. سعادتی به حبس ابد محکوم شد و در زندان به کمون مسعود رجوی پیوست و به «سید سیکو» مشهور شد. [نامبرده چون شیرازی بود مرتب از عبارت سیکو که در لهجه شیرازی به معنای نگاه کن است ؛ استفاده می کرد] هنگامی که در پی نقل فتوا و نجس دانستن کمونیست‌ها و ممنوعیت تماس با آنها در اثر تز جدید سازمان مبنی بر تغییر ایدوئولوژی و مارکسیست شدن در میان زندانیان وفادار به آن شکاف ایجاد شد، وی با همکاری ساواک از اوین به قصر منتقل شد تا در اجرای سیاست ها و منویات رجوی، آنها را مهار کند. حسین شریعتمداری در خاطرات خود درباره ماموریت وی می گوید: «سعادتی که آمد (بنابر مأموریتی که داشت) گفت جمع ما جمع مشترک با مارکسیست هاست، خودش هم رفت داخل کمون مارکسیست ها و این دستور سازمانی بود.» سعادتی در زندان، تاریخ معاصر تدریس می نمود که از جمله شاگردان کلاس تاریخ او می توان به بهزاد نبوی اشاره کرد. سعادتی در 22 آبان 1357 از زندان آزاد شد و 23 بهمن، زمانی که سازمان طی اطلاعیه ای علنی اعلام وجود کرد، در جمع کادر مرکزی 15 نفره آن قرار گرفت. همچنین به عضویت هیئت مدیره شرکت نولکو بازگشت که شرکتی برای پوشش فعالیتهای سازمان بود. وی در کنار این امور، طبق اقدامی برنامه ریزی شده به فعالیت در دادستانی انقلاب تهران نیز پرداخت. در این دوره بود که با مأموران شوروی ارتباط گرفت اما خیلی زود لو رفت و هنگام در اختیار گذاشتن پرونده سر لشکر مقربی به ولادیمیر فنسینکو (دبیر اول سفارت شوروی) در شرکت نولکو در 6/2/1358 دستگیر شد. کشف ارتباط سیکو و فیسینکو اکبر طریقی در 16 اسفند 1360 اعدام شد عباس امیر انتظام در خاطرات خود گفته است: « در یکی از روزهای اسفند 1357 منشی من اطلاع داد که شخصی می خواهد به ملاقات من بیاید و یک مسئله امنیتی را درمیان بگذارد. پس از توافق من ، مردی درحدود 50 سال با قدی متوسط با لباس رسمی و کراوات به اطاقم آمد. من صندلی طرف راست خودم را به او تعارف کردم. پس از نشستن به من گفت که کارمند و عضو اداره ضدجاسوسی ساواک است. طبق خبر او ، قراراست درساعت 5 بعد از ظهر امروز یکی از دیپلمات های سفارت شوروی به دیدن یک ایرانی در ساختمانی درمیدان 25 شهریور برود و چیزهایی را دراختیار فرد ایرانی قرار دهد؛ ضمناً گفت که طرف ایرانی عبدالعلی نامیده می شود. این فردآمده بود تا کسب تکلیف کند. مطالب را بلافاصله به اطلاع نخست وزیر رساندم. ایشان دستور داد که آن شـخص مسـئله را تعقیب کند، ولی آقای بازرگان ازشنیدن نام عبدالعلی که نام یکی از فرزندانش بود ناراحت شده بود. کارمند اداره ضدجاسوسی ساواک به کارش ادامه داد و روز بعد گزارش کارش رابه من داد که به اطلاع نخست وزیر رساندم… [بعدها] وی گفت که عبدالعـلی را دسـتگیر کـرده انـد و نام واقعی این فرد سید محمدرضا سعادتی است که با دستگاه های عکاسی مخصوص جاسوسی که از دیپلمات روسی دریافت کرده، دستگیر شـده است. من تا آن روز نمی دانستم که محمد رضا سعادتی کیست و به چه گروهی وابسته است!» البته ابراهیم یزدی عامل گزارش اولیه را دکتر چمران معرفی نموده است اما آنچه مسلم است شناسایی اولیه وی توسط دولت موقت انجام گرفته است. چگونگی دستگیری این جاسوس بلندپایه، همچون مقربی همچنان برای شوروی به صورت یک معما باقی مانده بود تا به جای حل معمای قبلی [مقربی] معمای دیگری [سعادتی] نیز بر آن افزوده شود. این خلأ اطلاعاتی باقی بود تا آنکه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تاریخ 23 خرداد ٬1358 برخی اسناد و خلاصه گزارش مأموریت سعادتی و بخشی از اظهارات وی در بازجویی را منتشر کرد. در اسنادی که انتشار یافت٬ نوع ارتباطات سعادتی با واسطه اطلاعاتی سازمان جاسوسی شوروی و اسناد تحویل شده و درخواست های سعادتی از وی فاش گردید. فیسینکو کیست؟ ولادیمیر فیسینکو؛ افسر شاخه سیاسی K.G.B در تهران چندروز پس از پیروزی انقلاب، یعنی روز 14 فوریه 1979 مطابق با 25 بهمن 1357 ؛ به دستور مستقیم کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، ایستگاه رزیدنسی کا.گ.ب مستقیماً با مرکز رهبری دو سازمان مجاهدین خلق و فداییان خلق تماس می‌گیرد. مسئولیت این ارتباط به عهده ولادیمیر فیسنکو افسر شاخه اطلاعات سیاسی ایستگاه (مستقر در سفارت شوروی در تهران) گذارده شد. وی به زبان فارسی، تسلط کامل داشت و با موهای مشکی و چشمان قهوه ‏ای، شباهت فراوانی به ایرانی ها داشت. در کتاب «کا.گ.ب در ایران» که به قلم کوزیچکین یکی از مأموران این سازمان در ایران نوشته شده است، در این خصوص آمده است: «برقراری روابط ما با سازمان مجاهدین خلق، علیرغم توهماتی که آنها داشتند، به خوبی پیش می‌‏رفت و گسترش می‏‌یافت. مجاهدین در جریان حمله به سازمانهای رژیم شاه، سفارتخانه‏‌های ایالات متحده و بریتانیا، توانسته بودند آرشیو اسناد ساواک را بدست آورند. وقتی این خبر را به مسکو منتقل نمودیم، بلادرنگ خطاب به ما چنین نوشتند: بلافاصله با مجاهدین تماس بگیرید و از آنها اسناد مربوط به دخالت و هدایت مزدوران اطلاعاتی شوروی در ارتش و سایر دستگاهها و به خصوص پرونده سرلشگر مقربی در ساواک را طلب کنید. مقربی از افسران با تجربه در ارتش شاه بود که بیش از 25 سال با ما در ارتباط دائم بود.» این کتاب در ادامه به احضار فیسینکو توسط «گنادی کازنکین» رییس شعبه جاسوسی سیاسی شوروی در ایران اشاره می کند که با ابلاغ تلگرام مسکو، از او خواست فوراً با رابط خود در سازمان تماس بگیرد و با ذکر اینکه نیازی به رعایت مسائل امنیتی نیست، گفت: هیچ خطری ندارد؛ ساواک ازبین رفته و هیچ کس به تلفن های ما گوش نخواهد داد. همین الان از سفارتخانه به رابطت تلفن کن. » ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  22. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «استراتژی نظامی و ورود به فاز مسلحانه» اختصاص داد. در تاریخ سی خرداد 1360 و پیامد اتفاقات پی در پی ، سازمان منافقین وارد مرحله ای تازه با عنوان «استراتژی نظامی» و «مبارزه مسلحانه» علیه نظام جمهوری اسلامی شد. یک ماه قبل از ورود به فاز نظامی ، هواداران سازمان در اعتراض به آنچه «کشتار مجاهدین می نامیدند ، اقدام به برگزاری «راهپیمائی بدون مجوز» در سطح شهر تهران نمودند. بنابراین خط دهی سازمان به نیروهایش قبل از سی خرداد ، برگزاری راهپیمائی پراکنده «به نفع بنی صدر» و «ضدیت با حزب جمهوری اسلامی» و مسئولان آن بود و به تدریج با نزدیک شدن به سی خرداد ، سازمان دست به سازماندهی هوادارانش زد و به آنان دستور داد تا «حداقل» خود را به «سلاح سرد» مجهز نمایند. در حقیقت ، سازمان با صدور اعلامیه شماره 25 ، وارد فاز مسلحانه شد و در تاریخ سی خرداد ؛ رسما اسلحه خود را به سمت مردم نشانه گرفت. مقدمات ورود منافقین به فاز نظامی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از سال 1359 با هدف به بن‌بست کشیدن نظام طی سه مرحله‌ اقدامات زیر را انجام داد: الف- وارد کردن افراد نفوذی در دستگاه‌های اجرایی کشور با هدف کسب اطلاعات و آمادگی برای ترور مسئولان ب- جذب بنی‌صدر با هدف کودتا از بالا و در دست گرفتن ارتش و نیروهای طرفدار او ج- ورود علنی و رسمی به فاز مسلحانه و اجرای کودتا. (نفوذ به درون فرقه‌ رجوي/چاپ اول/ص24- 25) تمام این اقدامات در ابتدای سال 60، شرایط ورود به فاز جدیدی از مبارزه را برای سازمان مجاهدین خلق فراهم نمود. سازمان تا پایان فاز سیاسی (اوایل سال 60) هواداران قابل توجهی جذب کرده بود، اما رشد آن کمی و به صورت ناموزون بود. (بن‌بست انحراف/انتشارات كيهان/ص12-13) همچنین در ابتدای پیروزی انقلاب، حرکت گروه‌های مسلح و ضد انقلابی نظیر «فرقان» را محکوم نموده، اختلاف سازمان با جمهوری اسلامی را فرعی می‌دانست و از مقایسه‌ نظام اسلامی با حکومت پهلوی پرهیز می‌کرد. به همین منظور، مسعود رجوی در اسفند ماه سال 59 می‌گوید: «کشوری مانند ایران که هفتاد درصد مردم آن بی‌سواد هستند و فریب مرتجعین را می‌خورند، یک نیروی انقلابی با حمایت کدام طبقه می‌خواهد وارد مبارزه‌ی مسلحانه شود». (تروريسم ضدمردمی/دفتر سياسی سپاه/ص 158) این در حالی‌ بود که چند ماه بعد سازمان در ادامه‌ مبارزات، با برگزاری تجمعات، شروع به مظلوم‌نمایی و ایجاد درگیری‌های ساختگی نمود تا صبر و تحمل مجاهدین را در برابر وضع موجود به رخ بکشد. دامن زدن به درگیری‌های خشونت‌آمیز از سوی مجاهدین در کنار سیاست مذکور و مصادف شدن آن با مسائل مربوط به بنی‌صدر- رئیس‌جمهور- رفته‌رفته سازمان را به ورطه‌ مبارزه‌ مسلحانه کشاند و آنها با اعلام صریح حمایت از جان بنی‌صدر و مقایسه‌ شرایط آن مقطع (اواخر خرداد ماه 1360) با 28 مرداد 1332، و تشبیه موقعیت خود به وضع حزب توده در ارتباط با آن حادثه، اقدام به انجام عمل مسلحانه نمودند. (ساخت روانی و جامعه‌شناسانه‌ سازمان مجاهدين خلق ايران با نگاه به مباحث تكنيكی/پايان‌نامه‌ كارشناسي ارشد/ص126-128) بدین ترتیب، در تاریخ سی خرداد سال 60 و پیامد وقوع اتفاقات پی‌درپی، سازمان وارد مرحله‌ تازه‌ای با عنوان استراتژی نظامی و مبارزه‌ مسلحانه در برابر نظام جمهوری اسلامی شد. با اینکه سازمان (بنا بر ادعای تبلیغاتی خود) قبل از سی‌ام خرداد در تهران از نیرویی معادل ده‌هزار نفر میلیشیا و نیز انبارهای بزرگ اسلحه برخوردار بود، اما با ورود نابهنگام به فاز نظامی، در معرض ورشکستگی قرار گرفت و ضربه‌ها جبران‌ناپذیری را متحمل شد. (بن‌بست انحراف/ص12-13) یک ماه قبل از ورود به فاز نظامی، هواداران سازمان به خصوص زنان، در تاریخ هفتم اردیبهشت سال 60 در اعتراض به آنچه «کشتار مجاهدین» می‌نامیدند، اقدام به برگزاری راهپیمایی بدون مجوز در سطح شهر تهران نمودند که به درگیری با نیروهای کمیته منجر شد. (نشريه‌ مجاهد، سال دوم، 10 /2/ 60 ) نامه نگاری ها ؛ مقدمه پایان فاز سیاسی نامه‌ای در تاریخ بیست و چهارم اردیبهشت در نشریه‌ی مجاهد، خطاب به رئیس‌جمهور منتشر شد که در آن، ضمن یادآوری حوادث چهارده اسفند و تکرار ادعاهای خود در خصوص عدم امنیت هواداران سازمان و کشته و زخمی شدن آنها به دست نیروهای وفادار به نظام و گلایه از حملات نیروهای انتظامی به دفاتر سازمان، از توطئه‌ای خبر داد که توسط حاکمیت علیه بنی‌صدر و هوادارانش طراحی شده بود. از نظر سازمان حادثه‌سازی‌های نیروهای انقلاب در مناطق مختلف کشور، بهانه‌ای برای صدور جواز تصفیه‌ مخالفان حزب جمهوری محسوب می‌شد. در ادامه‌ این نوشته آمده است: «... با صحنه‌سازی حمله به جماران می‌خواهند همه‌ مخالفان را قلع و قمع کرده و در نهایت، رئیس‌جمهور را کنار بزنند؛ لذا سازمان وظیفه‌ خود می‌داند که رئیس‌جمهور را از این توطئه مطلع ساخته و تقاضای تحقیقات قضایی در خصوص این توطئه را بنماید». (نشریه مجاهد/24/ 2/ 60) در ادامه‌ «ماجرای خلع سلاح» و «نامه‌هایی که بین امام و سازمان» رد و بدل گردید، در تاریخ بیست و پنجم اردیبهشت بیانیه‌ دیگری از سوی سازمان خطاب به رئیس‌جمهور منتشر شد. در این بیانیه سازمان با اشاره به ارسال نامه به امام و پاسخ و تأکید ایشان مبنی بر خلع سلاح سازمان، اعلام می‌کند که قصد قیام مسلحانه نداشته است و از رئیس‌جمهور می‌خواهد تا به عنوان عالی‌ترین مسئول اجرای قانون اساسی، سازمان را در کلیه‌ امور از جمله اسلحه کشیدن بر روی مردم، از طریق مصاحبه‌ تلویزیونی در معرض ارزیابی و قضاوت مستقیم مردم قرار دهد. همچنین در این نامه، «حزب جمهوری اسلامی» را مقصر اصلی درگیری‌ها و کشته و مجروح شدن هواداران سازمان دانسته و با استناد به فتاوی امام و برخی دیگر از علما، آیات قرآن و سخنان آیت‌الله طالقانی، وجود اسلحه نزد افراد سازمان توجیه شده است. علی‌رغم این موضع و مقدمه‌چینی، در ادامه‌ بیانیه آمده است که به شرط اینکه بنی‌صدر به عنوان عالی‌ترین مقام رسمی و مسئول اجرای قانون اساسی، اجرای تمام‌عیار و همه‌جانبه‌ قانون و تسری آن به همه‌ قوای کشور را عملاً تضمین کند و اعلام نماید، آنها حاضر خواهند بود سلاح‌های خود را تحویل دهند. در ادامه‌ متن مذکور تحلیل مجاهدین از وقایع به شکل دیگری رقم می‌خورد؛ و سازمان با طرح این مسئله که چون سایر اجزای نظام برای آرا و ضمانت رئیس‌جمهور وقعی ننهاده و اعتباری قائل نیست، تضمین بنی‌صدر نیز کارایی ندارد و سازمان نمی‌تواند صرف تکیه بر ضمانت او، به خلع سلاح راضی شود. آن‌گاه با اشاره به مسلح بودن سازمان مجاهدین انقلاباسلامی، اجرا نشدن قانون درمورد آنان و حزب جمهوری را پیش کشید. در خاتمه از بنی‌صدر نیز خواسته شد تا گلایه‌ سازمان را به امام برساند که چرا نظام حزب توده و امثال آن را به صرف مسلح نبودن بر مجاهدین برتری داده است. سازمان در این بیانیه مدعی شد که تمایلی به ناممکن نشان دادن اجرای قانون اساسی و ابراز یأس از آن ندارد، بلکه تا حد توان خواهد کوشید قانون اساسی را اجرا کرده و بهانه به دست مخالفان سازمان ندهد، اما در ادامه‌ی همین دعاوی چنین اضافه شده بود: «سازمان نمی‌خواهد که هیچ‌ مسئولیتی را در عدم اجرای قانون و عدم تحقق آن و به بن‌بست رسانیدن راه قانونی به گردن داشته باشد، لذا به قانون گردن می‌نهد، ولی خود را از اعقاب همان عرب مسلمانی می‌داند که به حاکم وقت گفته بود اگر از راه دین کج شوی، با شمشیر راستت خواهم کرد». (نشریه مجاهد/31/ 2/ 60) افتادن بنی صدر در دام مجاهدین در این میان، بنی‌صدر با ادعای تمایل نسبت به حل اختلافات خود و سایر ارکان نظام، پیشنهاد برگزاری رفراندوم و مراجعه به آرای عمومی را مطرح نمود و انجام آن را به امام توصیه کرد. (نشریه مجاهد/ 7/ 3/ 60) پیرو پیشنهاد رئیس‌جمهور مبنی بر مراجعه به آرای عمومی، برای قضاوت درباره‌ عملکرد نخست‌وزیر وقت (شهید رجائی)‌ و اعضای حزب جمهوری اسلامی (از جمله شهید بهشتی) از یک سو و بنی‌صدر و حامیانش از سوی دیگر، سازمان حمایت خود را از این پیشنهاد اعلام کرد و مدعی شد که «حزب جمهوری» به علت نداشتن مقبولیت مردمی زیر بار رفراندوم نخواهد رفت. (نشریه مجاهد/ 7 /3 / 60) رفته‌رفته و با ورود به ماه خرداد، به تعداد بیانیه‌های سازمان در جهت وارد آوردن اتهام به نظام جمهوری اسلامی و حمایت از بنی‌صدر اضافه می‌شد. سازمان در پی عدم موفقیت در ماجرای خلع سلاح و فرمان صریح امام مبنی بر تحویل اسلحه‌های سازمان، دست به مقاومت زد و در تاریخ نوزدهم خرداد، طی بیانیه‌ای جمهوری اسلامی ایران را به دلیل ادامه‌ جنگ با عراق به همنوایی با اسرائیل و استفاده از تجهیزات اسرائیلی‌ در جنگ‌ متهم کرد. (نشریه مجاهد/شماره‌ی 125/سال دوم/27/ 3 /60) به فاصله‌ دو روز بعد، مجدداً اعلامیه‌ای در حمایت از جان رئیس‌جمهور منتشر و در آن چنین هشدار داد: «مجاهدین خلق ایران با اخطار قاطع انقلابی علیه هرگونه سوء نیت نسبت به جان رئیس‌جمهور، از خلق ایران، حضور در صحنه و مقاومت را طلب نموده و حمایت از رئیس‌جمهور و حفاظت از جان او را یک وظیفه‌ی انقلابی می‌داند... انحصارطلبان باید از اراده‌ی خروشان و مقاومت متحد و سراسری مردم ایران بترسند و گمان نکنند که نسلی که بار انقلاب را بر دوش کشیده، مغلوب فضای پوشالی رعب و وحشت شده و از وظایف انقلابی خود سر باز خواهد زد». راهپیمائی میلیشیاها / اعلامیه شماره 25 در ادامه‌ این اخطارها، مجاهدین در روز بیست و سوم خرداد حرکت شبه نظامی خود را در قالب راهپیمایی میلیشیا و به بهانه‌ حمایت از بنی‌صدر، از ده نقطه‌ تهران، همراه با شعارهایی علیه حزب جمهوری اسلامی و شهید بهشتی و طرفداری از بنی‌صدر آغاز کردند. این راهپیمایی به درگیری بین نیروهای سازمان و مأموران انتظامی منجر شد و ده‌ها دستگاه موتور متعلق به مردم توسط هواداران سازمان به آتش کشیده شد و تعداد زیادی از مردم نیز به شدت کتک خوردند و یا با چاقو مضروب شدند. این درگیری در روزهای بعد نیز در شهرهای مشهد، شیراز، کاشان و بیرجند ادامه یافت و زدوخورد و خشونت بین نیروهای مجاهدین، از یک‌سو و نیروهای انتظامی و مردم، از سوی دیگر، رفته‌رفته شدت گرفت. (نشریه‌ مجاهد/شماره‌125/سال دوم/27/ 3 /60) از نظر سازمان، عزل بنی‌صدر باعث به خطر افتادن جان او می‌شد. بنابراین طی اعلامیه‌ای در تاریخ بیست و ششم خرداد 1360، صراحتاً اعلام کرد که جان بنی‌صدر در خطر است و مردم را به حفظ جان بنی‌صدر دعوت نمود. همچنین دو روز بعد درمورد تهدید جان زندانیان سازمان، به مسئولان هشدار داد که در صورت بدرفتاری با زندانیان سازمان، همان پاسخی که به طاغوتیان و شکنجه‌گران داد، به آنها خواهد داد. (نشریه مجاهد/شماره‌ی 126/ 28/ 3 / 60) سرانجام با انتشار اعلامیه‌ی شماره‌ی 25، اعلام ‌کرد: «سازمان ... از خلق قهرمان ایران کسب اجازه می‌کند تا از این پس در قبال حفظ جان اعضای خود، به ویژه اعضای مرکزی سازمان... قاطع‌ترین مقاومت انقلابی را از هر طریق معمول دارد. از این پس، مسئولیت هر آنچه ضمن مقاومت انقلابی واقع شود، تنها به ذمه‌ مرتجعین انحصارطلب است که قصد اتمام نقشه‌ی شاه و ساواک در قلع و قمع مجاهدین را دارند. از این حیث ما برآنیم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباس، دقیقاً شایسته‌ی سخت‌ترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود...». (اعلامیه‌ی شماره‌ی 25/نشریه‌ی مجاهد/شماره‌ی 127/سال دوم/2 / 4/ 60) همان‌طور که مشاهده شد، خط ‌دهی سازمان به نیروهایش قبل از سی خرداد، برگزاری راهپیمایی پراکنده به نفع بنی‌صدر و ضدیت با حزب جمهوری و مسئولان آن بود و به تدریج با نزدیک شدن به سی خرداد، سازمان دست به سازماندهی هوادارانش زد و به آنان دستور داد تا حداقل خود را به سلاح سرد مجهز نمایند.(تروریسم ضدمردمی/دفتر سیاسی سپاه/ص38-39) در حقیقت، سازمان با صدور اعلامیه‌ی شماره‌ی 25، مورخ 28 / 3/ 60، وارد فاز مسلحانه شد و در تاریخ سی خرداد 60 رسماً اسلحه‌ خود را به سمت مردم نشانه گرفت. (جمع‌بندی دو رساله از انحرافات رهبری سابق سازمان مجاهدین خلق ایران/پاریس 1364/ص 24) منبع: کتاب تبار ترور (محمد صادق کوشکی) پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  23. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «جوخه های ترور» اختصاص داد. اسفند 1360 در حالی آغاز شد که سازمان منافقین با انجام عملیات های تروریستی گسترده باعث قتل عام وسیع مردم شدند. به گزارش روزنامه کیهان در 3 اسفند 1360 : « در سالروز کودتای انگلیسی رضاخان در تهران، عوامل آمریکا با انفجار بمب ، عده ای کارگر و دانش آموز را قطعه قطعه کردند». خبر ترورهای متعدد سازمان در این روزها در مطبوعات بازتاب گسترده ای داشت. خبر ترور و شهادت سه عضو جهاد دانشگاهی به دست سازمان از جمله این خبرهاست. بنا بر گزارش روزنامه جمهوری اسلامی ، در 6 اسفند 1360 ، سه عضو سازمان منافقین با لباس مبدل سپاه ؛ خودرو شخصی حامل سه کارمند جهاد دانشگاهی تهران به نام های « محمدعلی نماز زاده» ، «حسینعلی شایسته مهر» و «رضائی» را متوقف و پس از پیاده نمودن آنها از خودرویشان ؛ به سوی آنها آتش می گشایند. در این قبیل عملیات فقط هدف انجام ترور بود و این که قربانی ترور چه فرد یا شخصی باشد اهمیتی نداشت. از این رو عمده اهداف این ترورهای کور مردم عادی، شهروندان بی‌دفاع، رهگذران، مسافران وسایل حمل و نقل عمومی و ... بودند. سازمان منافقین بدون پرده‌پوشی، موارد و نمونه‌هایی از ترورهای شهروندان عادی را در ارگان خود ذکر و از این عملیات تروریستی با عناوینی مثل "اعدام انقلابی" و "آتش قهر خلق" یاد می‌کرد. ترور کور به مثابه استراتژی سازمان مجاهدین خلق از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، اعلام مبارزهٔ مسلحانه کرد. مسعود رجوی در گزارشی گفته‌است در مرحله اول از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱، ۱۲ هزار نفر کشته شده‌اند. به همین جهت این سازمان از سوی جمهوری اسلامی ایران سازمان تروریستی محسوب می‌شود. علاوه بر عملیات‌های مسلحانه‌ای که سازمان مسئولیت آن را پذیرفته‌است، برخی ترورها و عملیات‌های نظامی دیگر هم به سازمان نسبت داده شده‌است ( منبع : ویکی پدیا) پس از شورش 30 خرداد ماه 1360، استراتژی سازمان این چنین اعلام شد: «ما مجاهدین خلق با درک واقع‌بینانه [ !!! ] از رژیم و آشتی‌ناپذیری و متعارض شدن تضاد با رژیم ضد خلق، پس از ۳۰ خرداد، قاطعانه استراتژی مبارزه مسلحانه و در مرحله اول این استراتژی، ضربه یا ضربات تعیین‌کننده و مرحله یک تهاجمی (تهاجم به هر قیمت) و تشکیل آلترناتیو را در دستور کار خود قرار داده‌ایم.» عملکرد «جوخه های ترور» منافقین در دهه 60 در کتاب «از مجاهدین تا منافقین» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است در مورد ترورهای سازمان منافقین در سال‌های ابتدایی دهه شصت آمده است: «از ابتدای تابستان 1361 واحدهای رزمنده میلیشیا بر اساس رهنمودهای فرماندهی عالی نظامی - سیاسی سازمان، برادر مجاهد مسعود رجوی و در اولین مرحله از مقاومت مسلحانه انقلابی خود نابودی سر انگشتان اختناق را دستور کار خود قرار دادند تا آنجا که با اوج‌گیری عملیات واحدهای عملیاتی سازمان و گستردگی عملیات و قدرت آتش رزمندگان سازمان، تنها در شهریور ماه 1361 حدود ششصد نفر از مزدوران رژیم فقط در تهران کشته شدند.» علی زرکش فرمانده سیاسی - نظامی وقت سازمان در ایران [پس از مرگ موسی خیابانی] ، به ترور بیش از هزار نفر از شهروندان ایرانی اعتراف می‌کند: «از آغاز مرحله دوم مقاومت تا کنون (16/ 10 /1361) بیش از هزار تن از ایادی رژیم به دست واحدهای عملیاتی سازمان در استان‌های تهران، گیلان، مازندران، فارس، همدان، اراک، خراسان، اصفهان، کردستان و... نابود شده‌اند که 28 نفر از آنان از نیروهای سپاه پاسداران بوده‌اند.» وی در گزارش دیگری که در مورخه 20 /4 /62 منتشر شد، اعلام کرد: «از 30 خرداد 1361 تا 30 خرداد 1362، حداقل 2800 تن از مزدوران رژیم بر اثر آتش رزمندگان مجاهد سازمان به هلاکت رسیده‌اند که 40 تن از آنان از نیروهای پاسدار بوده‌اند.» آنچه که در این گزارش‌ها بیش از هر نکته دیگری به چشم می آید، اعترافات سازمان منافقین در کشتار مردم عادی و غیر نظامی است؛ چرا که بنا به تصریح سازمان، از میان ۲۸۰۰ نفر، تنها ۴۰ تن پاسدار بوده‌اند و مابقی را شهروندان غیر نظامی تشکیل می داده‌اند. عملیات بزرگ با امکانات محدود مسعود رجوی در مطلبی با عنوان «عملیات بزرگ با امکانات محدود» می‌نویسد: «رژیم علیرغم توسل به هرگونه اقدامات حفاظتی و به کار گرفتن انواع و اقسام امکانات و سلاح و اتومبیل‌های ضدگلوله، هرگز قادر نبوده و نخواهند بود، تمام کانال‌های ضربه خوردنش را بسته و همه مزدورانش را از آتش انتقام سلاح مجاهدین خلق در امان نگه دارد. حال اگر به پارامتر فوق این نکته را اضافه کنیم که برخی مهره‌های رژیم گاهی به خاطر پرداختن به ارتباطات غیرعلنی و غیر رسمی از تور حفاظت خارج شده و به صورت عادی به تردد می‌پردازند، مشخص خواهد شد که چه بسا فرصت‌های حساس و مهمی به دست بیاید که مزدوران رژیم بدون حفاظت در دسترس رزمندگان مجاهد قرار بگیرند؛ به گونه‌ای که بتوان با امکانات ساده و کم، منتهی با سرعت عمل، عملیات بزرگی انجام داد و به مهره‌های رژیم ضربات کاری وارد ساخت.» « گزارش‌های متعددی در مورد تردد مهره‌های رژیم به صورت ناشناس به دست ما رسیده است. در یکی از این گزارش‌ها یکی از رزمندگان اظهار داشته طی مسافرت به تهران با اتومبیل کرایه متوجه شدم که مسافر کنار دست من از نمایندگان مجلس است که به صورت ناشناس به تهران سفر می‌کند و یا در مورد دیگر، یکی از هواداران سازمان بیان داشته، خانه یکی از مهره‌های رژیم یک کوچه دورتر از منزل ماست و او گاهی اوقات شب‌ها با یک وانت از خانه خود خارج شده و در سطح شهر تردد می‌کند». «این دو گزارش به خوبی ضرورت آمادگی برای برخورد با مواردی را که حفاظت مهره‌های رژیم آسیب‌پذیر است، نشان می‌دهد. هر چند که در فاز نوین مقاومت تمامی رزمندگان مجاهد باید کلیه توان نظامی خود را برای پاره کردن تور اختناق و نابودی پاسداران ظلمت متمرکز نمایند ولی در شرایطی که دسترسی به مهره‌های حساس رژیم بدون صرف انرژی و نیاز به شیوه‌های پیچیده امکان‌پذیر است، به هیچ وجه نباید فرصت را از دست داد، بلکه باید با آمادگی و قاطعیت آن‌ها را به سزای اعمالشان رساند.» از سری تجربیات مجاهد خلق در خصوص علی زرکش و سرنوشت اش در آینده بیشتر خواهیم گفت در نشریه مجاهد، ذیل عنوان «از سری تجربیات مجاهد خلق» و با تیتر «عملیات واحدهای موتوری» به تشریح و توضیح عملیات تروریستی با استفاده از موتورسیکلت پرداخته شده و مباحثی مانند: پرتاب نارنجک و بمب‌های آتش‌زا به مراکز دشمن، اعدام انقلابی مزدوران دشمن در مراکز حفاظت شده ، جاسوسی و کسب اطلاعات، اعدام انقلابی مزدوران منفرد دشمن در مسیر تردد و ... آموزش داده شده است... «یکی از طرح‌هایی که واحد موتوری بعد از فراگیری و کسب آموزش‌های نظامی مکفی می‌تواند انجام دهد، به هلاکت رساندن تک مزدور دشمن در کوچه و خیابان است» [ در واقع ترور کور شهروندان ] «برای اعدام مزدوران خود فروخته‌ای که تحت پوشش‌های مختلف شغلی در مناطق مختلف خود را با محیط هم رنگ ساخته و مراکز جاسوسی و کسب اطلاعات دایر کرده‌اند، واحدهای موتوری بر اساس یک طرح مناسب عملیاتی می‌تواند اقدام کند» علی زرکش نتیجه فاز پاسدار کشی را در جمع‌بندی سال 1362 خود این چنین اعلام کرد که «علیرغم کلیه طرح‌های نظامی - پلیسی دشمن از 30 خرداد 1361 تا 30 خرداد 1362، 2800 نفر از مزدوران در شهرستان‌ها، کردستان، و جنگل کشته شده‌اند.» طبق مندرجات نشریه مجاهد که در هر شماره آمار انفجارها و ترورها و قتل‌های صورت گرفته توسط اعضایش را با افتخار رسماً اعلام می‌کرد و مسئولیت آن را بر عهده می‌گرفت: بیش از 16 هزار نفر از مردم ایران طی سال‌های ۶۰ تا ۶۸ توسط منافقین به شهادت رسیده‌اند. منبع: کتاب از مجاهدین تا منافقین (مرکز اسناد انقلاب اسلامی) پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  24. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «جنگ سفارتخانه ها» اختصاص داد. اما «ماجرای جنگ سفارتخانه‌ها در دهه شصت چه بود؟ آیا منافقین در آن جریانات نقش داشتند؟» جنگ سفارتخانه ها از دید جمهوری اسلامی جواد منصوری نظامی و دیپلمات ایرانی است که اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز می‌باشد. وی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ معاون فرهنگی و کنسولی وزیر امور خارجه بود، از ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ به‌عنوان سفیر ایران در پاکستان فعالیت می‌کرد و در فاصله سالهای ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۸ سفیر ایران در چین بود. او در حال حاضر در مرکز اسناد انقلاب اسلامی مشغول به کار است. منصوری بازمانده انفجار تروریستی دفتر حزب جمهوری اسلامی و ترور شهید بهشتی و ۷۲ تن از همکارانش است. (ویکی پدیا) دکتر جواد منصوری از مسئولین وزارت خارجه در دهه شصت در پاسخ به این سوال گفت: در سال 1360 بعد از ضربات سنگینی که جریان ضد انقلاب از جمله بنی‌صدر و منافقین متحمل شدند به این نتیجه رسیدند که امکان ادامه فعالیت در ایران برایشان مهیا نیست و چه بسا اگر دیرتر اقدام کنند ممکن است کل مرکزیت ضد انقلاب از بین برود. در مرداد سال 1360 با همکاری سازمان‌های اطلاعاتی کشورهای غربی علی‌الخصوص فرانسه شرایط فرار این افراد مهیا شد و به فرانسه رفتند. وی با اشاره به همکاری‌های منافقین و بنی‌صدر علیه نظام گفت: سران منافقین و بنی‌صدر در فرانسه مستقر شدند و در آنجا «شورای ملی مقاومت» را تأسیس کردند. در پاریس برای اینکه به نوعی اعلان موجودیت کرده باشند و برای جمهوری اسلامی در اروپا مشکل ایجاد کنند و به نوعی جمهوری اسلامی را منزوی کنند، اقدام به حرکاتی علیه سفارت‌خانه‌های جمهوری اسلامی ایران در اروپا نمودند. اولین اقدام خرابکارانه ضد انقلاب و منافقین این بود که نیروهای‌شان که در سفارت‌خانه‌ها مشغول به کار بودند اعلان پناهندگی کردند. بعنوان مثال کاردار ایران در سوئد و یا کاردار ایتالیا اعلان [اعلام] پناهندگی کردند. پس از اعلان پناهندگی‌ها هم اقدام به مصاحبه علیه جمهوری اسلامی کردند. منصوری درباره اهداف منافقین از راه‌اندازی جنگ سفارتخانه‌ها خاطرنشان کرد: منافقین و ضد انقلاب بر این تصور بودند که با این کارها می‌توانند پایگاه خود را قوی‌تر کنند و از سوی دیگر برای جمهوری اسلامی بحران ایجاد نمایند. اما در نهایت به این نتیجه رسیدند که با این حرکات راه به جایی نخواهند برد. منافقین تصمیم گرفتند به سفارتخانه‌ها حمله کنند. این حملات امنیت کارمندان سفارتخانه‌های ما را به خطر می‌انداخت. بنی‌صدر و منافقین در این مقطع دائما می‌گفتند که تمام سفارتخانه‌های ایران متعلق به ماست. ما دولت قانونی هستیم و سفارتخانه‌ها باید تعطیل شود و در اختیار ما قرار بگیرد. منصوری ادامه داد: منافقین ضمن اینکه مسئولیت این حملات را برعهده می‌گرفتند، با رسانه‌ها مصاحبه می‌کردند و می‌گفتند که سفارتخا‌نه‌ها باید در اختیار ما قرار بگیرد. ما نماینده ایران هستیم. وی تصریح کرد: ضد انقلاب بیش از اینکه از حمله سفارتخانه‌ها عایدی داشته باشد از موج‌سازی رسانه‌ای بین‌المللی به اهدافش می‌رسید. در این مقطع زمانی ما علاوه بر جنگ ایران و عراق، درگیر جنگ سفارتخانه‌ها و دیپلماسی بین‌المللی بودیم. اواخر سال 62 بود که جنگ سفارتخانه‌ها متوقف شد و اروپایی‌ها فهمیدند که ماندن منافقین در اروپا نفعی برای‌شان ندارد، تصمیم گرفتند تا منافقین را به تدریج به عراق بفرستند. (چون طبیعتا اقدامات سازمان علیه سفارتخانه‌های ایران در اروپا برای کشورهای اروپایی ایجاد مشکل می‌کرد و علاوه بر تخریب چهره‌شان در سطح بین‌الملل باعث می‌شد که اقدامات متقابل در سفارتخانه‌های آنها [ ] در جاهای دیگر اتفاق بیفتد.) از سوی دیگر با خروج منافقین و عزیمت‌شان به عراق به نوعی برای صدام هم نیروی نظامی اعزام می‌شد. از دلایل دیگری که منجر به توقف جنگ سفارتخانه‌ها شد اختلافات بین سرکرده‌های جریان ضدانقلاب بود. منبع : جواد منصوری / مرکز اسناد انقلاب اسلامی جنگ سفارتخانه ها از دید سازمان اولین حمله به سفارت ایران در لندن (سال 1359 / گروه تجزیه طلب مورد حمایت صدام) مسعود خدابنده که با نام مستعار «رسول» در سازمان حضور داشت ؛ عضو شورای ملی مقاومت، مسئول مستقیم تیم «حفاظت، استقرار و تردد مسعود و مریم رجوی» و فرمانده ارتش آزادیبخش است که در سال 1375 از این «سازمان/فرقه» جدا شد. بنا به گفته خدابنده ، وی در تابستان 60 و چند روز پس از فرار رجوی و بنی صدر با آنها در فرانسه دیدار کرد. مسعود خدابنده عضو جداشده سازمان مجاهدین خلق که خود در جریان «جنگ سفارتخانه‌ها» به دستور مرکزیت سازمان حضوری فعال داشت، در گفتگو با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در این باره گفت: مسعود خدابنده پشت سر رجوی ها (در خصوص داستان این عکس در آینده خواهیم نوشت) وقتی دستور سفارت‌گیری از طرف مرکزیت سازمان به ما ابلاغ شد، در لندن بودم. سفارت‌گیری از نقاط دیگر اروپا شروع شده بود و لندن آخرین نقطه بود. پلیس هم به سفارت، نامه کتبی داده بود که با توجه به حمله به سفارتخانه‌های ایران در نقاط دیگر، در سفارت ایران در لندن نیرو مستقر خواهد کرد. عضو شورای ملی مقاومت ادامه داد: من با 51 نفر دیگر که مجموعه هواداران سازمان بودیم (از بچه شانزده ساله گرفته تا دانشجوی سال آخر دکترای مخابرات) مدت دو هفته در یک خانه با نردبان و غیره تمرین کردیم و در موعد مقرر با استفاده از 2 دقیقه فاصله بین دو گشت پلیس، با نردبان از طبقه سوم به سفارت ایران در لندن وارد شدیم. بعدا هر کدام یکی دو ماه زندان بودیم و سپس آزاد شدیم. سفارت اول شکایت کرد ولی بعد شکایتش را پس گرفت و من بعد از آزادی مستقیم به فرانسه رفتم. مسئول مستقیم تیم حفاظت، استقرار و تردد مسعود و مریم رجوی درباره اهداف سازمان از حمله به سفارتخانه‌های ایران در کشورهای اروپایی می‌گوید: هدف از سفارت‌گیری‌ها منعکس شدن نام سازمان در مطبوعات خارجی بود (از امریکا و کشورهای اروپایی تا استرالیا) تا زمینه‌ای برای طرح نام مسعود رجوی و ابوالحسن بنی‌صدر در مطبوعات خارج از کشور فراهم شود. مسعود خدابنده پس از جدائی از سازمان ساکن شهر لندن شده است هدف دیگر سازمان، جذب نیرو در خارج از کشور بود؛ یعنی با توجه به "عمل" در همه کشورها، امکان نیروگیری از جوانان خارج کشور بالاتر رفت؛ چون سران سازمان بدین شکل وعده سرنگونی و عمل را می‌دادند در حالی که باقی اپوزیسیون خارج‌نشین در حال جمع و جور کردن خودشان بودند. یعنی عملا مسئله "تسخیر" در فضای خارج از کشور به ویژه در بعد مطبوعات، به نوعی حاکی از قدرت‌نمایی سازمان بود. خدابنده تصریح کرد: نکته جالب این است که از آن پنجاه و دو نفر که در جریان حمله به سفارت ایران در لندن فعال بودند، اکثرشان یا در جریان تصفیه‌های داخل سازمان یا در [خلال عملیات] فروغ جاویدان کشته شدند. گروه باقیمانده هم الان از سازمان جدا شده‌اند ولی حاضر به صحبت در مورد آن بخش از زندگی‌شان نیستند. منبع: مسعود خدابنده در گفتگو با مرکز اسناد انقلاب اسلامی پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  25. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «شنود و تخلیه تلفنی» اختصاص داد. از آنجا که گروهک های منافق و برخی عناصر نفوذی یا وابسته به بیگانگان ، همواره در پی کسب اطلاعات از مراکز ، نظامی، صنعتی و دانشگاهی کشور هستند ، جهت اطلاع کاربران عزیز ، برخی نکات بارز و کلیدی را در این خصوص مرور می نمائیم. ماده 501 قانون مجازات اسلامی : « هرکس عمداً یا سهواً نقشه ها، اسناد یا اسرار تصمیمات راجع به سیاست خارجی و داخلی را در اختیار افرادی که صلاحیت ندارند قرار دهد یا از مفاد آن مطلع کند ، نظر به کیفیت و مراتب جرم به یک تا ده سال حبس محکوم می شود. تخلیه تلفنی چیست؟ تخلیه تلفنی موضوعی است كه در عین سادگی و كم اهمیت جلوه كردنش بسیار مهم و حیاتی است و بسیار به امنیت كشور خدشه وارد كرده است. شاید اولین سئوالی كه به ذهن خطور می كند، این باشد كه تخلیه تلفنی به چه معناست؟ تخلیه تلفنی در معنای عام به معنای به دست آوردن اطلاعات از افراد مختلف جامعه توسط تلفن، به وسیله‏ء كسانی كه به هر دلیل عناد با این مرز و بوم دارند (اطلاعاتی كه از نظر ما اهمیت چندانی ندارد مثل اسم رئیس یا همكار ، همسر یا ارائه آمار های خیلی معمولی در حیطه‏ كاری) تعریف تخلیه تلفنی به صورت كلاسیك : تخلیه تلفنی، عبارت است از تلاشی آگا هانه از طرف دشمن با بهره ‏گیری از غفلت یا فریب عوامل خودی، به منظور كسب اطلاعات و القای خواسته‏ های خود از طریق برقراری ارتباط تلفنی منبع : جزوات آموزشی سازمان حرست کل کشور اهداف دشمن از تخلیه تلفنی چیست؟ - * جمع آوری اطلاعات در خصوص مشكلات داخلی جامعه، در راستای بهره برداری تبلیغی * شناسایی مشكلات دستگاه ‏های اجرایی، جهت بهره برداری تبلیغی در راستای ناكارآمد نشان دادن نظام * كسب اطلاعات، در راستای دامن زدن به اختلافات جناح های سیاسی كشور * تلاش آگا هانه برای ایجاد اختلافات مذهبی ، سیاسی و قومی در داخل كشور * كسب اطلاعات با هدف  ایجاد اخلال در روابط جهانی جمهوری اسلامی در مجامع بین ‏المللی اولین سئوالی كه در این خصوص مطرح است این‏كه : به نظر شما چند درصد از اطلاعات و اخبار كشور توسط تخلیه‏ تلفنی به دست دشمنان ایران زمین می افتد؟ پاسخ : نزدیك به 80 درصد اطلاعات كشور توسط تخلیه تلفنی از تمامی  اقشار جامعه به دست دشمنان این مرز و بوم می افتد. سئوال بعدی كه مطرح می‏گردد این كه : دشمن در تخلیه‏ء تلفنی به دنبال چیست و چه كسانی در معرض تخلیه تلفنی هستند؟ پاسخ : دشمن در تخلیه تلفنی به دنبال اطلاعاتی است كه از نظر ما ارزش چندانی ندارند، ولی در واقع برای آن‏ها ارزشمند محسوب می‏گردد و اطلاعات ما به واقع تكمیل كننده پازل اطلاعاتی آن‏ها‏ست و دشمنان برای این كار هیچ محدودیت سنی اعمال نكردند و از كودكان 6 ساله تا سالخوردگان 90 ساله را مورد تخلیه قرار داده ‏اند. تماس تلفنی با اشخاص و گرفتن مستقیم اطلاعات از آنها در این روش از تخلیه‏ تلفنی، ابتدا پازلی تشكیل می گردد كه گاهی برای تكمیل این پازل سال ها زمان صرف می شود. این پازل شامل موارد ذیل می گردد: 1) موضوع 2) تشكیل گروه كار  های مختلف (مانند بررسی افراد مختلفی كه ارزش سرمایه گذاری جهت تخلیه تلفنی را دارند) 3) تشكیل پازل و بررسی روند تكمیل پازل 4) طرح سئوالات مختلف جهت پرسیدن از افرادی كه مد نظر قرار می گیرند 5) رجوع به بایگانی دقیق شان، در خصوص موضوع و سابقه‏ افراد 6) جمع آوری اطلاعات آشكار در خصوص موضوعی كه از طریق رسانه ‏های جمعی و نوشتاری در اختیار عموم جامعه قرار می گیرد. 7) هدف قرار دادن مركز اصلی اداری و ساختمانی و تشكیلاتی موضوع 8) بررسی اطلاعات موازی شامل اطلاعات اولیه و مقدماتی راجع به افراد هدف، اطلاعات اولیه و مقدماتی راجع به موضوع و نوع درگیری فرد هدف با موضوع، پیدا كردن روش های اعتماد سازی، پیدا كردن سرنخ. 9) استفاده از روان‏شناسی ارتباطات جهت اخذ اطلاعات. 10) بررسی شخصیت افراد – مانند ترسو بودن یا نوع زبان و لهجه طرف و ... 11) نحوه‏ ورود به بحث 12) نوع پوشش (با عناوین مختلف و مراجع مهم كشوری) مثل نهاد ریاست جمهوری، قوه قضائیه، اداره‏ اطلاعات، دیوان محاسبات و ... به عنوان مثال گاهی جهت رسیدن به شماره موبایل یك رئیس دستگاه اجرایی، ابتدا كارمندان آن دستگاه و خانواده رئیس را بررسی می كنند و مواردی اتفاق افتاده كه شماره موبایل رئیس یك دستگاه اجرایی را از همسر راننده آن رئیس به بهانه ‏های مختلف و با استفاده از ساده لوحی‏ اش گرفته‏ اند. مواردی مانند نیاز به تماس فوری با همسر شما كه موبایلش در دسترس نیست و نیاز به شماره موبایل رییسش داریم و ... راه های مبارزه با تخلیه تلفنی و تلفن های مشکوک 1) كم كردن صحبت با تلفن. 2) هنگام استفاده از تلفن به این موضوع بیندیشیم كه نفر سومی در حال شنیدن مكالمه می باشد. 3) تا كسی را نشناختیم و اطمینان حاصل ننموده ایم به هیچ سئوالی پاسخ ندهیم. 4) هیچ گونه مسائل و اطلاعات طبقه بندی شده را به صورت تلفنی بازگو ننمائیم. 5) حتی الامكان از پاسخ گویی تلفن به وسیله كودكان جلوگیری نمائیم. 6) آموزش‏ های لازم به كودكان و اعضای خانواده داده شود، كه به هیچ عنوان شماره تلفن یا آدرسی را به هنگام صحبت با تلفن بازگو ننمایند. به هر حال تخلیه تلفنی روشی است نه چندان نوین، كه كاربرد بسیاری در خصوص مسائل امنیتی و اطلاعاتی كشور دارد و ممكن است گاهی اوقات هر یك از ما نیز جزئی از پازل تهیه شده دشمنان، جهت دریافت اطلاعات باشیم. منبع : حراست شگرد جدید منافقین برای تخلیه تلفنی بر اساس برخی گزارش های واصله اخيرا گروهك منافقين با خريد تعدادی تلفن همراه و انتقال به كشورهايی كه قرارداد رومينگ با مخابرات دارند اقدام به تماس با هدف مورد نظر، از جمله مراكز نظامی و انتظامی و سياسی در جهت تخليه تلفنی فعاليت می نمايند. از آنجا كه پس از برقراری ارتباط در تلفن های دارای نمايشگر، شماره تلفن همراه داخل كشور ثبت می شود، تخليه شنونده به گمان اينكه تماس از داخل كشور انجام شده است به سهولت تخليه می شود. يا در صورت عدم موفقيت تخليه كننده، شماره تلفن همراه را كه در خارج از كشور در اختيار منافقين می باشد،برای اطمينان به فرد داخل كشور ارائه داده و خواستار برقراری ارتباط تلفنی می شوند. با برقراری تماس،اخبار و اطلاعات لازم مطرح و در اختيار افراد وابسته به گروهك مزبور قرار می گيرد. لذا مراتب برای حفظ هوشياری لازم و پيشگيری از احتمال اعمال هرگونه شگرد منافقين در تخليه تلفنی به شما دوستان و کاربران محترم میلیتاری اعلام ميگردد. دیدن این فیلم را هم به همه عزیزان توصیه می کنم https://www.aparat.com/v/pSYoF پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .