mehran55

Editorial Board
  • تعداد محتوا

    1,111
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    97

تمامی ارسال های mehran55

  1. با سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست "حفاظت گفتار(*)" حضرت علی (ع): «نشانه انسان عاقل اين است كه هر چه را می داند نگويد.» --------------------------------------------------------------------------------------------------------------- حفاظت گفتار (*) : عبارت است از رعایت اصول حفاظتی در بیان مطالب و خودداری از ذکر اسرار و اطلاعات و هرگونه اتفاقات مهم (خوب یا بد) و تفاسیر مربوط به آنها در محاوره ها ، محافل و مجامع گوناگون. حفاظت از گفتار هم یکی از مهمترین بخش های پدافند غیرعامل است که مانع کسب اطلاعات توسط عناصر غیردوست از توانمندی ها و نقاط ضعف هر سیستم نظامی و غیرنظامی (حتی تجاری) می گردد. رعایت اصل حفاظت گفتار (در هر مورد) نشان دهنده دارا بودن اخلاق حرفه ای توسط گوینده است. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  2. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «انفجار هفتم تیرماه 1360» اختصاص داد. هفتم تیر ماه 1360 واقعه‌ای رخ داد که شاید اثر آن بر جریان انقلاب اسلامی تاکنون ادامه داشته باشد. در فضایی که جمهوری اسلامی ایران نیازمند اندیشه‌سازی و نقد و نظر بود. دشمن با به شهادت رساندن سید محمد بهشتی و یارانش نقشه‌ای را پیاده کرد تا بتوان جمهوری اسلامی ایران را از مسیر خود منحرف کند. سیدمحمد بهشتی با انفجار دو بمب در ساختمان اصلی حزب جمهوری اسلامی به همراه ۷۲ تن دیگر در ۷ تیر ۱۳۶۰ به شهادت می‌رسد. انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در روز هفتم تیر 1360 در حالی که در دفتر حزب جمهوری اسلامی ، اجلاسی از سران آن در حال برگزاری بود، بمب قدرتمندی منفجر شده و بیش از هفتاد تن از مقامات بلندپایه حکومتی از جمله، رئیس دیوان عالی کشور (دبیرکل حزب- شهید بهشتی) ، چهار تن از وزرای کابینهٔ دولت، ۲۳ نمایندهٔ مجلس و چندین تن از دیگر مقامات ترور شدند. مدتی بعد کرسی ریاست جمهوری به محمدعلی رجائی سپرده شد و به سمت دبیرکل دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی انتخاب شد. هم چنین وی محمدجواد باهنر را به مقام نخست‌وزیری خویش برگزید. مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر که در خفا به سر می‌بردند، توسط خلبان اختصاصی شاه سابق ایران، بهزاد معزی، طی یک عملیات پروازی از پایگاه یکم شکاری [پایگاه شهید لشکری] به وسیلهٔ یک هواپیمای جت [در واقع تانکر سوخت رسان 707] از کشور خارج و در فرودگاه پاریس فرود آمدند. رجوی و بنی صدر به همراه برخی گروه‌های دیگر، آغاز فعالیت شورای ملی مقاومت را برای مبارزه با نظام جمهوری اسلامی اعلام کردند. ( منبع ویکی پدیا ) در حادثه هفتم تیر چه کسی بمب را به مجاهدین داده بود؟ محمدحسن اصغرنیا از اعضای شورای مرکزی و مسئول آموزش حزب جمهوری اسلامی و از بازماندگان انفجار 7 تیر 1360 در مقر این حزب، دراین‌باره بیان می‌کند: «حزب جمهوری اسلامی هر هفته یکشنبه‌ها بعد از نماز مغرب و عشا جلساتی داشت، اگرچه دستور جلسه هفتم تیرماه در رابطه با تورم و گرانی بود، اما شهید بهشتی عنوان کردند که موضوع مهم‌تری هست و باید به آن پرداخته شود. ایشان ضمن صحبت در رابطه با وضعیت حساس کشور از نبود گزینه برای کاندیداتوری ریاست جمهوری در حزب جمهوری اسلامی سخن گفته و سپس بر این مسئله که بیرون از حزب رجایی گزینه مناسبی است، تأکید کردند». به روایت این شاهد عینی انتهای سخنرانی دکتر بهشتی یعنی درست در همین لحظه بمب منفجر شد و صدای انفجار مهیبی تمام سالن را پر کرد. نقش مجاهدین (منافقین) در حادثه هفتم تیر مرتضی محمدخانی از دیگر بازماندگان این حادثه برشدت انفجار تأکید کرده و گفته است: «آن شب وقتی بمب منفجر شد همه ناله می‌کردند و شهادتین می‌گفتند، اما بعد از چند دقیقه صداهای کمتری به گوش رسید و ظاهراً بسیاری از آنان که ناله می‌کردند، شهید شدند. شدت انفجار آن‌قدر زیاد بود که طاق سقف ویران شد در چنین شرایطی ظاهراً جرثقیلی آورده بودند تا این طاق ویران را بردارند، اما زنجیر جرثقیل پاره شد و دوباره آوارهایی بر سر حادثه دیدگان ریزش کرد. در حقیقت این طاق ویران روی آوار افتاد. صداهای زیادی از پشت‌بام به گوش می‌رسید و آن‌طور که متوجه شدم، نجات حادثه دیدگان از زیر آوار کار سختی بود و نمی‌دانستند چه‌کار کنند». محمدرضا کلاهی عامل ترور هفتم تیر طبق بررسی‌هایی که بعد از انفجار انجام شد، عامل این حادثه تروریستی فردی به نام محمدرضا کلاهی است. محمدرضا کلاهی از اعضای مجاهدین خلق بود که ابتدا به‌عنوان کاردان فنی تجربی تجهیزات صوتی وارد حزب جمهوری اسلامی شد بعد از مدتی ارتقا درجه یافت و مسئول هماهنگی جلسات شد. او در روز هفت‌تیر ۱۳۶۰ به‌وسیله یک کیف‌دستی دو بمب کوچک را وارد ساختمان اصلی حزب جمهوری اسلامی می‌کند. یکی از بمب‌ها را زیر تریبون شهید بهشتی و دیگری را بروی یکی از ستون‌های اصلی ساختمان قرار می‌دهد که با انفجار آن‌ها سقف ساختمان فرومی‌ریزد. وی بعد از انفجار به فرانسه فرار می‌کند و بعد از مدتی به هلند می‌رود. او بعد از خروج از ایران نام خود را به «علی معتمد» تغییر می‌دهد و بنا به اخبار منتشر شده در آذر ۱۳۹۴ در شهر المیره هلند با اصابت گلوله از فاصله نزدیک به هلاکت می‌رسد. مجاهدین خلق عامل اصلی هفتم تیر هستند؟ مسعود خدابنده عضو اسبق سازمان مجاهدین خلق و از نزدیک‌ترین حلقه‌ها به مسعود رجوی، در سال ۱۳۷۵ از سازمان جدا شد. او درباره عملیات تروریستی ۷ تیر می‌گوید: «در مورد انفجار دفتر نخست‌وزیری و دفتر حزب جمهوری اسلامی، فکر نمی‌کنم کسی در بین اعضاء، هواداران، اعضای شورا و یا جداشدگان وجود داشته باشد که نداند آن انفجارها کار سازمان بوده. بله! رجوی بارها در جلسات این مسئولیت را پذیرفته و البته آن روزهایی هم که مسئولیت را با کنایه می‌پذیرفت (می‌گفت این خشم خلق قهرمان بود که این کار را کرد) به خاطر حضورش در فرانسه بود که با رفتن به عراق این قید دیگر برایش وجود نداشت». موضوع دیگری که باید به آن بپردازیم قدرت بمب‌هایی است که در آن سالن منفجر شد. اگر نگاهی به گذشته و اقدامات گروه مجاهدین خلق بکنیم، می‌بینیم که این گروه معمولاً یا با سلاح گرم و یا با بمب‌های ضعیف عملیات انجام می‌دانند و توانایی ساخت چنین بمب‌هایی را نداشتند؛ که در این صورت وجود این بمب‌ها دو حالت دارد؛ یک اینکه این بمب‌ها را سازمان‌های جاسوسی کشورهایی مانند اسرائیل و آمریکا به آن‌ها داده باشند و یا اینکه این بمب‌ها غنائمی باشند که از خالی کردن اسلحه‌خانه‌های ارتش در اول انقلاب به‌دست‌آمده باشند. حمایت های آمریکا از مجاهدین خدابنده درباره حمایت‌های آمریکا از سازمان مجاهدین خلق به رسانه‌ها می‌گوید: وقتی مجاهدین خلق از عراق اخراج شدند، آمریکا با پرداخت حدود سی میلیون دلار (سه پرداخت ده میلیون دلاری) به آلبانی و فشارهای سیاسی و خارج کردنِ سازمان از لیست تروریستی امریکا و اروپا، دولت آلبانی را وادار کرد که این‌ها را بپذیرد. خیلی از عملیات‌ها را سازمان دستوری انجام می‌داد. مثلاً ترور صیاد شیرازی با دستور صدام صورت گرفت؛ یعنی صدام بابت این کار به رجوی پول داد. نوارهایش هم وجود دارد. حتی رجوی سر قیمت این کار چانه می‌زد. زدنِ صیاد شیرازی هیچ ربطی به رجوی نداشت. او پول گرفت تا این کار را بکند؛ یعنی یک حرکت کاملاً مزدورانه انجام داد. منبع: خبرگزاری آنا بخش ویژه نظامی منافقین خبرگزاری دانشجو به نقل از کانال تلگرامی هابیلیان با انتشار فیلمی از نحوه فعالیت بخش ویژه نظامی در سازمان مجاهدین خلق پرده برداشت : «بخش ویژه نظامی» منافقین کمتر از ۲ماه پس از آغاز فاز نظامی و رویارویی مسلحانه در مقابل نظام جمهوری اسلامی ایران ؛ آغاز به فعالیت کرد. این بخش با «بخش نظامی» سازمان متفاوت بوده و مأموریت و کارکردی دیگر داشت و بیشتر به اقدامات اطلاعاتی و مأموریت های خاص می پرداخت. https://www.aparat.com/v/8710B پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  3. mehran55

    پرواز اژدهای زرد

    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست ، بحث معرفی پرنده های چینی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: (Xian Y-7H) بدون شک ، یکی از مهمترین کارویژه های نیروی هوائی مدرن برای هر کشوری ، ایجاد توان لجستیک و پشتیبانی عملیاتی از نیروهای زمینی آن کشور است. صنعت هوانوردی جمهوری خلق چین هم خود را از این نیاز مبرا ندانسته است و در مقاطع مختلف اقدام به تولید هواپیماهای ترابری متنوع نموده است. تولید هواپیماهای سِری " وای " در چین را می توان در راستای همین نگرش تعریف و توجیه نمود. با این مقدمه ، در معرفی بیست و چهارمین اژدهای زرد به سراغ یکی دیگر از اسب های بارکش چینی رفتیم ، تا با آن بیشتر آشنا شویم. ( Xian Y-7H ) ژیان وای -7 اچ : هواپیمای توربوپراپ ترابری Y-7H یکی دیگر از محصولات موفق صنعت هوانوردی چین است که خط سیر تکاملی صنعت هوانوردی چین را به خوبی مشخص می کند. این اسب بارکش در واقع نسخه ای از هواپیمای مسافربری Xian y-7 است که بر اساس آنتونوف -24 شوروی در چین تولید تحت لیسانس آن صورت می گیرد. آنتونوف 24 روسی که تولید تحت لیسانس آن در چین با نام Y-7 تولید می شود تولید این هواپیمای مسافربری (Xian y-7) بخاطر اثرات مخرب انقلاب فرهنگی چین دچار وقفه های متعددی شده و مسیر پر فراز و نشیبی را در تولید طی نمود. یعنی از دریافت پروانه ساخت تا شروع خط تولید آن 18 سال زمان طی شد. (1966 الی 1984 میلادی). نمونه ترابری نظامی آن (که موضوع این تاپیک است) هم از سال 1992 در خط تولید قرار گرفت. طبق اعلام منابع چینی مجموعا 103 فروند از انواع مختلف هواپیمای Y-7 تولید شده است (مسافربری - ترابری - آواکس و ... ) که مشخص نیست که چه تعداد از این مجموعه متعلق به نسخه ترابری نظامی می باشد. کشورهای کامبوج ، لائوس ، موریتانی و زامبیا از کاربران این هواپیمای توربوپراپ چینی می باشند. (ویکی پدیا نهاجا را هم از کاربران این هواپیما دانسته است که مدرک مستدلی برای این ادعا وجو ندارد) این اسب بارکش ، از دو موتور توربوپراپ Dangan WJ-5A ساخت چین بهره میگیرد. موتور Ivchenko AI-24 که در چین با عنوان WJ-5A تولید تحت لیسانس می شود ادامه دارد... ------------- پ.ن 1 : لطفا دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند پ.ن 2 : انشاءالله اگر عمری باقی بود ، در پست های آینده به سایر پرنده های چینی خواهیم پرداخت. .
  4. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «ورود سازمان به فاز مسلحانه» اختصاص داد. سرانجام در آخرین روزهای خرداد 1360 زمان تغییر فاز سازمان مجاهدین خلق فرا رسید. یک روز پس از تصویب آیین‌نامه نحوه‌ رسیدگی به کفایت سیاسی رئیس‌جمهور در 27 خرداد، سازمان مجاهدین خلق به بهانه‌ حمله به خانه‌ پدر مهدی ابریشم‌چی، اطلاعیه‌ سیاسی نظامی شماره 25 را صادر کرد و ضمن تهدید مسئولان نظام، تاکتیک خود را «قاطع‌ترین مقاومت انقلابی» و «سخت‌ترین کیفر و مجازات انقلابی» عنوان کرد. (کتاب عملیات مهندسی) رجوی - بنی صدر - مکتبی ها به دنبال کشمکش‌ها و اختلاف نظرهای رئیس‌جمهور وقت، ابوالحسن بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی و تلاش ناموفقش در جهت سلب اختیارات آنان و در نتیجه از دست دادن حمایت امام خمینی، از آن‌جا که او به تنهایی توان مقابله با مخالفانش را نداشت و پیش‌تر هیچ‌گاه به ایجاد یک حزب یا ائتلاف اقدام نکرده بود، با مجاهدین خلق که «پیش‌تر از آن‌ها به شدت انتقاد کرده بود» ، متحد شد. در اواخر ماه خرداد او که برای حفظ جان خویش در اختفا به سر می‌برد، مردم را به قیام فراخواند. مجاهدین خلق نیز در پی تعارضات شدید با نظام جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۹، از بنی صدر حمایت کرده و در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۶۰ از هوادارانشان خواستند تا علیه نظام به خیابان‌ها بریزند. یک روز پس از آن، تظاهرات خشونت‌آمیزی در شهرهای مختلف کشور به راه افتاد. در تهران حدود پانصد هزار نفر [عدد مورد ادعای مجاهدین که با آمار رسمی تفاوت بسیار دارد] در خیابان‌ها به دادن شعار و اعتراض و درگیری با نیروهای نظام پرداختند. نظام نیز با اعلام امام خمینی، مبنی بر اینکه «آنان که علیه حاکمان شرع حرف می‌زنند، با اسلام به مبارزه می‌پردازند»، به سرعت عکس‌العمل نشان داد. چنان‌که تنها در اطراف دانشگاه تهران حدود ۵۰ نفر کشته، ۲۰۰ نفر مجروح و ۱۰۰۰ نفر دستگیر شدند. روز بعد، بنی صدر برکنار و دستور بازداشت او توسط امام خمینی، به اتهام خیانت و توطئه علیه نظام، صادر شد و به این ترتیب رقابت‌های سیاسی وارد عرصهٔ خشونت‌آمیزی گشت. در ماه شهریور ۱۳۶۰، مجاهدین، هواداران جوان خود را برای اعتراض و درگیری مسلحانه با نیروهای حکومتیبه خیابان‌ها فرستادند. در تاریخ ۵ مهر ماه ۱۳۶۰ آنان از تیربار و موشک انداز آر پی جی علیه نیروهای سپاه پاسداران استفاده نموده و برخی از گروه‌های کوچکتر چپ‌گرا همچون چریک های فدائی خلق، دست به اقدامات چریکی مشابهی زدند. حکومت نیز در پاسخ به اقدامات مسلحانه، نیروهای اطلاعات سپاه [واحد اطلاعات سپاه] را بسط داد و در ابعادی وسیع به دستگیری بسیاری از اعضای گروه و افراد مشکوک به همکاری با آنان شد. با وجود وقوع حوادث خشونت‌آمیز سال ۱۳۶۰ و کشته شدن برخی مقامات بلندپایه، بر خلاف پیش‌بینی مجاهدین خلق و سایر مبارزان مسلح که با ضربه وارد آوردن به وسیلهٔ عملیات مسلحانه و حذف فیزیکی نیروهای «مکتبی»، امید به سلب قدرت و ضعیف نمودن آنان داشتند، نه تنها از قدرت این نیروها کاسته نگردید، بلکه تمامی مراکز تصمیم‌گیری نیز در اختیار آنان قرار گرفت. بدین ترتیب، همه گروه‌های سیاسی، جز آن‌هایی که در ردیف نیروهای «مکتبی» قرار داشتند، از میدان خارج شدند. ( منبع ویکی پدیا) آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از کتاب "عملیات مهندسی" است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده و به روایت مسئولان اطلاعاتی سپاه در دهه شصت از استراتژی سپاه برای مقابله با جنگ مسلحانه منافقین می‌پردازد: چرا سازمان از عزل بنی صدر غافلگیر شد؟ یک کارشناس اطلاعاتی در تحلیل چرایی ورود سازمان به فاز نظامی، اظهار می‌دارد که سازمان با عزل بنی‌صدر غافلگیر شد و این غافلگیری موجب شد تا زمانی سازمان رسماً اعلام ورود به فاز نظامی کند که آمادگی ندارد: «سازمان زمانی کف خیابان آمد و استراتژی فاز نظامی را اجرا کرد که نمی‌خواست. راهپیمایی مسلحانه 30 خرداد 1360 را سازمان نمی‌خواست در آن موقع انجام بدهد. چه شد که این کار را کرد؟ به خاطر اینکه تحلیل سازمان این بود که نظام دو پایه است. یک طرفش را بنی‌صدر دارد می‌کشد و یک طرف را حضرت امام و این نظام تا زمانی که جنگ هست تک‌پایه نخواهد شد. این عین تحلیل‌های رجوی است. اسنادش هم عیناً موجودند. حتی بخش‌هایی از این‌ها هم علنی است، یعنی در نشریات هم انعکاس داشت. حرف سازمان این بود که تا زمانی که جنگ هست، نظام تک‌پایه نخواهد شد و اینکه حذف بنی‌صدر امکان‌پذیر نیست. سازمان روی پایگاه اجتماعی بنی‌صدر حساب باز کرده بود. اگر اشتباه نکنم بنی صدر 20 خرداد از فرماندهی کل قوا عزل شد. 25 خرداد جبهه ملی تظاهرات کرد. در این فاصله مسئله‌ عزل بنی‌صدر از ریاست‌جمهوری مطرح شد. بعد سازمان او را مخفی کرد. باورشان نمی‌شد این جریان دارد به سمت حذف همه‌ گروه‌های سیاسی که داشتند فعالیت می‌کردند برود. مسئله‌ جنگ هم وجود داشت. هیچ کسی در چنین شرایطی ریسک نمی‌کند، اما امام بی‌خیال این حرف‌ها بود. امام از نظر شخصیتی طوری بود که شکست برایش وحشتناک نبود و مسئله‌ وظیفه خیلی برایش ارجح بود. حقیقتاً انسان شجاعی بود. وقتی این‌طور شد، سازمان برنامه‌ای که برای بعد چیده بود، جلو انداخت. درست هم فکر می‌کرد، چون می‌دانست چند روز بعد همه‌شان قلع و قمع می‌شوند، پس تا زمانی که می‌توانیم یک نیروی اجتماعی را به صحنه بکشانیم، آن را بیاوریم و آزمایش کنیم. اگر بخواهید بگویید این‌ها از قبل رفته و برای 30 خرداد و 7 تیر محاسبه کرده‌اند، اصلاً این‌طور نبوده است». از طرف دیگر مسئولین امنیتی وقت نیز بر این باور بودند که سازمان مجاهدین خلق سرانجام دست به شورشی نظیر 30 خرداد خواهد زد. مسئول بررسی بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه در خصوص اتفاقات پیش از 30 خرداد سال 1360 توضیح داد: «سازمان از روز اول پیروزی انقلاب اسلامی قصد درگیری مسلحانه داشت. دلیل ایدئولوژیکش را می‌توانید در کتاب «زمامداری کارتر» ببینید، ولی دلیل تشکیلاتی‌اش این بود که در سازماندهی مجاهدین، نفر اول همیشه مسئول واحد نظامی بود. اینها توی بخش نظامی، یک نهاد اطلاعات داشتند که وظیفه‌ آن هدایت نفوذی‌ها بود. در واقع در اولین چارتی که سازمان تشکیل داد، قوی‌ترین آدم مسئول بخش نظامی بود. سفر مخفیانه رجوی به فرانسه در سال 59 حدوداً در تابستان 1359 رجوی قاچاقی به فرانسه رفت که ما از چند کانال اطلاعات صددرصد موثق داریم. البته اینکه در آنجا چه اتفاقی می‌افتد را کسی خبر ندارد؛ گرچه شواهد و قرائن نشان می‌دهد که هماهنگی اینها با سرویس اطلاعاتی فرانسه امر بدیهی است، مثلاً یک سال بعد رجوی و بنی‌صدر در فرودگاه نظامی فرانسه فرود آمدند. حتی در مقطعی ما شواهدی به‌دست آوردیم که سفارت فرانسه در تهران در چمدان‌های سیاسی برای اینها تجهیزات می‌آورد. این نکته را در نظر بگیرید که هر کشوری که سازمان با آن ارتباط برقرار می‌کند، قوی‌ترین ارتباطات را با سرویس اطلاعاتی آن کشور دارد؛ از ترکیه و پاکستان تا آلمان و کشورهای دیگر. به هر حال اینکه در سال 1359 در فرانسه چه گذشت را نمی‌دانیم. زمانی که رجوی در اول فروردین 1360 قاچاقی و زمینی از مرزهای شرقی کشور برگشت، بلافاصله جلسه‌ شورای مرکزی سازمان را تشکیل داد و اعلام کرد فاز نظامی باید شروع شود. تمام اعضای شورای مرکزی مخالف بودند ولی رجوی می‌گوید نه، باید فاز نظامی را شروع کنیم و سریع خودتان را آماده کنید. اعضای اصلی شورای مرکزی سازمان عبارت بودند از موسی خیابانی، مهدی ابریشم‌چی، محمد ضابطی، محمود عطایی و علی زرکش. بیشتر از جهت ذهنیت نیروها بود که شورای مرکزی می‌گفت ما آمادگی نداریم، کما اینکه وقتی در 30 خرداد فاز مسلحانه اعلام شد خیلی از نیروها بریدند، خیلی از خانواده‌هایی که طرفدار این‌ها بودند بریدند و این‌ها را کنار گذاشتند.» 30 خرداد 60 در تهران چه گذشت؟ در هر صورت ساعت 16 عصر روز 30 خردادماه فرا رسید و تهران و چند شهر بزرگ دیگر شاهد اغتشاش و آشوب عناصر سازمان مجاهدین خلق بود. سازمان بعداً مدعی شد که 500هزار نفر در تظاهرات 30 خرداد شرکت کردند، لیکن تعداد افراد سازماندهی‌شده سازمان و گروه‌هایی که به آنها پیوستند و در حمایت از بنی‌صدر و سازمان به تظاهرات مسلحانه دست زدند، بیش از چندهزار نفر نبود. خبرگزاری رویتر گزارش دارد که حدود 3 هزار نفر از افرادی که به سازمان چریکی مجاهدین خلق تعلق دارند خیابان‌ها را بستند و تعدادی اتومبیل و موتورسیکلت را آتش زدند و علیه حکومت اسلامی به شعار دادن پرداختند. مکان‌های تظاهرات در تهران عبارت بودند از خیابان انقلاب، میدان فردوسی، خیابان طالقانی،‌ منیریه، خیابان ولی‌عصر، میدان ولی‌عصر، بلوار کشاورز، میدان فلسطین، خیابان نظام‌آباد و پل سیدخندان. مسئولیت و هدایت تظاهرات به عهده‌ی بخش اجتماعی و زیر نظر محمد ضابطی بود. اهمیت این تظاهرات مسلحانه به حدی زیاد بود که برخی مسئولین مرکزیت و کادرهای سازمان نظیر محمد ضابطی، محمد مقدم، قاسم باقرزاده، مهدی کتیرایی، سعید غیور نجف‌آبادی، صادق سادات‌دربندی و مهدی برایی به صحنه عمل آمدند و به صورت علنی تظاهرات مجاهدین را فرماندهی و سازماندهی کردند. هواداران تشکیلاتی در تیم‌های 3 تا 5 نفره سازماندهی و به یکی از سلاح‌های سرد مسلح شده بودند. چاقو، چماق، تیغ موکت‌بری، قمه، پنجه بکس و گاز فلفل از وسایلی بود که اغلب هواداران به دستور تشکیلات با خود حمله می‌کردند. رده‌های بالاتر دارای سلاح گرم بودند. اما در مقابل، مردم حزب‌اللهی و حتی کسانی که نظر میانه‌ای داشتند در برابر این تظاهرات موضع‌گیری کردند. از جنوب شهر تهران و مناطق دیگر مانند میدان خراسان، میدان امام حسین(ع)، خیابان مولوی، شهرری، راه‌آهن، جوادیه و...) گروه‌های مردم به راه افتادند و با موتور، دوچرخه، اتوبوس،‌ مینی‌بوس و هر وسیله‌ شخصی و امکان دیگری که در دسترس بود خود را به مرکز شهر رساندند. در ابتدای رویارویی مردم عموماً از کمربند یا سنگ استفاده می‌کردند، ولی زمانی که هواداران سازمان با سلاح‌های مختلف سرد و در چند جا سلاح گرم حمله کردند، نیروهای سپاه و کمیته وارد عمل شدند. تعدادی از مردم در خلال این درگیری‌ها متحمل جرح و ضرب شدند و حتی تعدادی [توسط میلیشیاهای سازمان] به قتل رسیدند. اولین خبر منتشره در مورد تعداد تلفات 30 خرداد تهران، حاکی از آن بود که بیش از 16 تن از مردم کشته و ده‌ها نفر مجروح شده‌اند. 8 تن از مجروحین نیز فردای آن روز به علت شدت جراحات وارده در بیمارستان فوت کردند. صدای آمریکا در خبر خود، وقایع 30 خرداد تهران را از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی بی‌سابقه توصیف کرد و اعلان نمود که در خلال درگیری‌های آن روز دست‌کم 30 تن کشته و 200 تن مجروح شدند. چهره‌ ملتهب شهر، مغازه‌های تعطیل‌شده، اتوبوس‌های به آتش کشیده‌شده و دود لاستیک‌های سوخته، چهره‌ این مناطق را دگرگون کرده بود. هواداران سازمان و اغلب همان میلیشیای معروف به همراه جمعی از هواداران دیگر گروه‌ها، در کوچه و خیابان‌ افرادی را که از جهت ظاهری به حزب‌اللهی‌ها شبیه بودند، کتک زده و از آن‌ها می‌خواستند که به نفع بنی‌صدر و سازمان شعار دهند؛ چوب و سنگ بر سر و روی افراد مقاوم می‌ریختند و با کارد و چاقو و تیغ موکت‌بری صورت و بدن آن‌ها را زخمی می‌کردند. سرانجام حضور گروه‌های مختلف مردم و پاسداران در خیابان‌های اصلی و مرکزی شهر کم‌کم وضع را دگرگون کرد و دستگیری مهاجمان آغاز شد. از حدود ساعت 7 بعدازظهر، هواداران باقی‌مانده که مبهوت از این شکست بودند، با انفعال و سردرگمی، متفرق شدند و فضای شهر تحت کنترل نیروهای انتظامی آرام گرفت. هم‌زمان در چند شهر مانند اصفهان، همدان، ارومیه، شیراز،‌ اهواز، اراک، زاهدان، مسجدسلیمان، بندرعباس و مشهد نیز درگیری‌های پراکنده‌ مشابهی در سطوح کوچک‌تری رخ داد که طی آن‌ها نیز ده‌ها تن مجروح و چند تن کشته شدند. منبع: کتاب عملیات مهندسی (مرکز اسناد انقلاب اسلامی) پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  5. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی دیگر از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «ورود سازمان به فاز مسلحانه» اختصاص داد. برای واحد اطلاعات سپاه ؛ در واقع دو مشکل عمده وجود داشت : «هم باید با ضربات منافقین مواجه می شد» (چون منافقین دائما در حال ضربه زدن بودند) و هم اینکه «جثه سازمان به قدری بزرگ بود» که مقابله با آن کار یک شب و یک هفته و یک ماه نبود. ( در تابستان 1360 ، سازمان 30 هزار نفر فرد مسلح داشت ) با این تعداد نیرو ، سازمان هر لحظه اراده می کردند می توانستند یک شهر را زیر و رو کنند. شما هر طوری شده بود باید این جثه را کوچک می کردید و باید ضربه می زدید. یا می کشتید یا دستگیر می کردید یا فراری می دادید. حتی اگر فرار می کردند هم برای نهادهای اطلاعاتی خوب بود. چون باز هم بخشی از آن نیروی سی هزار نفره کاهش پیدا می کرد. (کتاب عملیات مهندسی) ورود سازمان به فاز مسلحانه مسعود رجوی از چند ماه پیش از وقایع خرداد ۱۳۶۰ در مصاحبه‌ای در اسفند ماه 1359 پیش‌بینی کرده بود که در صورت عدم تشکیل «یک مجلس واقعاً ملی فراگیر» به معنی مجلسی که شامل اعضای سازمان باشد، «خبری از زندگی مسالمت‌آمیز در کار نخواهد بود.» به گفته سعید حجاریان، در اسنادی که سال ۶۶ از سازمان مجاهدین به دست آمد، مسعود رجوی تحلیل کرده بود که اگر با بنی‌صدر متحد شود «قطعی است که می‌تواند رژیم را جارو کند» و پیشنهاد کرده بود که با ریختن نیروها به خیابان بنی‌صدر را تحریک به مقابله با رژیم کنند. ابراهیم یزدی، گفته‌است که رهبری سازمان پیشتر از وقایع خرداد ۶۰ دچار «تخیلات انقلابی» شده بود و در دیداری به او گفته بودند که می‌خواهند «تجربه انقلاب را تکرار کنند» اما او به صراحت به آن‌ها گفته‌است «شما اشتباه می‌کنید.. امروز بدنه جامعه با شما نیست. شما یک گروه اقلیت و کوچکی هستید و اگر بخواهید این کارها را بکنید… متلاشی خواهید شد.» کیهان در ۳۱ خرداد ۶۰ نوشت که مجاهدین خلق انتظار سقوط بنی‌صدر و عدم حمایت مردم از او را نداشتند و به همین دلیل به شیوه نهایی خود که جنگ مسلحانه با نظام بود روی آوردند. به گفته یکی از مسئولان حفاظت مرکزی سازمان، مسعود رجوی از قبل ؛ طی سفرهایی ، نظر مساعد دولت‌های خارجی از جمله عراق، فرانسه و آمریکا را برای قیام مسلحانه به دست آورده بود. ( ویکی پدیا ) مقابله با توطئه‌های منافقین و به ویژه جنگ مسلحانه آن‌ها نیازمند برنامه‌ریزی ، هوشیاری و دقت عمل بسیار بالای نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران بود. آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از کتاب "عملیات مهندسی" است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده و به روایت مسئولان اطلاعاتی سپاه در دهه شصت از استراتژی سپاه برای مقابله با جنگ مسلحانه منافقین می‌پردازد: رونمائی از چهره واقعی التقاط مسلح یکی از کارشناسان بخش بررسی واحد اطلاعات سپاه ، در مورد ساماندهی و برنامه‌ریزی مجدد واحد اطلاعات سپاه پس از ورود منافقین به فاز مسحانه می‌گوید: در واحد اطلاعات سپاه، در واقع هم با ضربات منافقین مواجه بودید و هم به قدری این جثه بزرگ بود که می‌توانستند یک شهر را زیر و رو کنند. شما هرطوری شده بود باید این جثه را کوچک می‌کردید و باید ضربه می‌زدید. یا می‌کشتید یا دستگیر می‌کردید یا فراری می‌دادید. اگر فرار می‌کردند برای ما خوب بود. ممکن است بگویید سراغ بخش اطلاعاتش می‌رفتید. در حالیکه آن بخش مخفی‌ترین بخش سازمان بود [که] مهدی افتخاری مسئولش بود. [در مورد این بخش در پست های آینده تاپیک بیشتر خواهیم خواند] شاید در تعقیب یکی دو بار بعضی از عناصرشان را هم تعقیب کرده باشیم ولی خط برخورد این بود که به محض این‌که یک سوژه را پیدا می‌کنیم، ضربه نزنیم و کار کنیم، پرورش بدهیم و به نقطه‌ای مثلا به بیست تا خانه برسانیم و از این بیست تا یکی دو تایش را نگه می‌داریم و الباقی را زیر ضربه می‌بریم. آن یکی دو خانه را هم محکم می‌چسبیم تا بتوانیم پرورش و کار را توسعه بدهیم. دادستانی و کمیته بیشتر با بدنه تروریستی‌اش درگیر شدند ولی سپاه سراغ بخش‌های اصلی‌اش آمد؛ چون بچه‌های مجاهدین خلق را چه داخل زندان و چه خارج از زندان می‌شناختند و به علت این‌که خودشان تشکیلاتی بودند می‌فهمیدند با چه کسانی طرف‌اند، روابط و قرارها به چه صورتی است. آدمی که کار کرده و کارش این باشد خیلی متفاوت با کسی است که تازه می‌خواهید توجیهش کنید. اصل ، «هم برای ما» و «هم [برای] سازمان» تهران بود؛ چون نگاه سازمان این بود که به سرعت به خواسته‌اش یعنی براندازی برسد، تمام سرمایه‌اش را روی تهران گذاشته بود. ما هم سرمایه‌مان را در تهران گذاشته بودیم ولی نه این‌که کاملا از شهرستان‌ها غافل شویم. طبیعی است آن‌ها باید هدایت می‌شدند که این کار انجام می‌شد و سپاه در آن‌جا ضربه می‌زدند و به موقعش سمینار تشکیل می‌دادیم، تشریح می‌کردیم، می‌گفتیم و خط می‌دادیم. از این طریق توانستیم یکسری ضربات اساسی به سازمانی وارد کنیم که می‌گفت ۵ مهر کار را تمام می‌کنیم. وقتی نتوانستند در ۸ شهریور کار را تمام کنند، گفتند 5 مهر دیگر کار را تمام می‌کنیم. تظاهرات مسلحانه 5 مهر و وعده رجوی به اعضای سازمان ۸ شهریور و ۵ مهر در یک چارچوب معنا دارد. ۸ شهریور که ضربه را زدند به دنبالش می‌خواستند 5 مهر تظاهرات مسلحانه انجام بدهند که عملیاتشان لو رفت و توانستیم وارد این درگیری‌ها شویم و تعداد زیادی از آن‌ها در ۵ مهر کشته شدند. به عنوان نمونه قبل از ۵ مهر مدام دستگیری داشتیم؛ هم دستگیری، شنود و تعقیب و مراقبت داشتیم. از همه این‌ها اطلاعات رسید که این‌ها 5 مهر می‌خواهند یک تظاهرات مسلحانه راه بیندازند. یک ماه قبلش قضیه برای ما لو رفته بود؛ حتی روزش را هم می‌دانستیم، چون برنامه‌ریزی شده بود و کل سازمان را توجیه کرده بودند که ۵ مهر قرار است این اتفاق بیفتد و به هر کسی برای هر نقطه مسئولیتی داده بودند که کدام نقطه برود، اسلحه ببرد و چه کار باید بکند. اسم اتفاقی که قرار بود 5 مهر بیفتد «تظاهرات مسلحانه» گذاشته بودند و از نظر آنان قرار بود مردم هم به این تظاهرات بپیوندند. در واقع یکی از کارهای احمقانه سازمان این است که می‌دانست تظاهرات مسلحانه 5 مهر لو رفته است؛ چون وقتی یک نفر از کسانی را که اطلاعات این قضیه را داشتند دستگیر می‌کنید، معلوم است موضوع لو می‌رود. در گروه‌های چریکی این یک اصل است که هر کسی که دستگیر می‌شود اطلاعاتی که آن شخص دارد رفته است و حساب این را نمی‌کنند آن فرد مقاومت می‌کند. بنابراین وقتی یک نفر دستگیر می‌شود بقیه باید بدانند او اطلاعات خانه، قرار و هر آن‌چه را که داشته ، داده است. علی‌رغم اینکه می‌دانستند ما دستگیر کردیم و در اطلاعات آن فرد هم 5 مهر است، سازمان تظاهرات مسلحانه ۵ مهر را لغو نکرد و به خودش اطمینان داشت و به قدری مغرور بود که با وجودی که در برآورد دچار اشتباه شده و قضيه لو رفته بود برایش مهم نبود، چون پیش خودش فکر می‌کرد ما مسلحانه می‌رویم و آن‌ها هم مسلحانه می‌آیند. به دلیل همین برآورد غلط و اشتباه احمقانه‌شان کلی هم کشته دادند. یکی ماجرا ۳۰ خرداد، دومی ۷ تیر، سومی ۸ شهریور و مکمل قضیه ۸ شهریور ۵ مهر بود که بتوانند نیروی اجتماعی‌شان را مسلح در صحنه بیاورند و مثل ۳۰ خرداد غیرمسلح نیاورند و مردم هم بپیوندند و قیام کنند. قبل از آن اکثر کادرهای سازمان از بالای سازمان استعلام می‌کردند که بچه‌هایمان را چه کار کنیم؟ می‌خواهیم برویم ثبت نام کنیم، چون بعضی از کادرهای سازمان متأهل بودند و بچه‌های مدرسه‌ای داشتند. رجوی گفته بود این حرف‌ها چیست که می‌زنید ما مهر ماه کار را تمام می‌کنیم و خودمان به بچه‌هایتان دیپلم می‌دهیم! شما قضیه را تمام شده تلقی کنید، این‌ها همه‌شان به مدرسه می‌روند. رمزگشایی اطلاعات سپاه از ساختار تشکیلاتی منافقین همچنین مسئول بررسی بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه درباره نخستین اقدامات پدافندی سپاه علیه شورش منافقین می‌گوید: « بعد از هفتم تیر، آقای محسن رضایی [که] آن موقع مسئول واحد اطلاعات سپاه بود [و] ایشان جزء افراد اصلی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، این‌ها آمدند یک مذاکراتی کردند و جمعیتی در حدود 60 نفر برای اطلاعات آمدند. قبلا از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ارتباط با گروه فرقان آدم‌هایی در واحد اطلاعات سپاه بودند؛ مثلا شهید بهروز بابایی که مسئول اطلاعات منطقه ۳ کشوری شد، شهید داود عجب‌گل و ... این‌ها توی سپاه بودند؛ ولی برای کار خاص منافقین، بچه‌های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی‌ آمدند. بچه‌هایی که آمده بودند، بچه‌های سازمان مجاهدین را می‌شناختند و خودشان هم کار سازمانی کرده بودند و می‌فهمیدند کار سازمانی یعنی چی، یکی از مسائلی که سازمان اصلا رویش حساب نکرده بود، نقطه مقابلش بود؛ این‌که کسانی در نقطه مقابل باشند که کار سازمانی کرده باشند. به همین خاطر کار به صورت خیلی سازمان یافته شروع شد. یک بخش بازجویی بود، یک بخش تحقیقات بود که در واقع تحقیقات محلی انجام می‌داد، یک بخش به نام بررسی بود و یک بخش هم مدیریتی بود که هماهنگی این‌ها با هم بود. بعدها بخش فرهنگی هم تشکیل شد و در کنار بخش‌های دیگر قرار گرفت. بعد از اینکه کار شروع شد و بچه‌های سازمان مجاهدین انقلاب آمدند، ما توی یک مرحله‌ای می‌دیدیم که هرکدام از منافقین که باشعورترند، به محض این‌که توی زندان می‌آمد و از تشکیلات قطع می‌شد، بیرون می‌ریخت؛ مخصوصا بچه‌های عملیاتی‌شان. اینها تا توی زندان می‌آمدند و [چون] از سازمان خوراک نمی‌رسید، پیاده می‌شدند. چهارتا سؤال را بی‌جواب می‌گذاشتند و تمام می‌شد. در فیلم ماجرای نیمروز به ماجرای واحدهای بررسی و فرهنگی هم پرداخته شده است کار واحد فرهنگی این بود که این‌ها را می‌بردند و با آن‌ها صحبت می‌کردند. آن‌هایی که کاملا آماده همکاری بودند، مصاحبه می‌گرفتند و روبه روی خودش می‌گذاشتند. از بچه‌های ما سه چهارتا نیرو بودند که از نظر سیاسی بچه‌های قوی‌ای بودند. افرادی بودند که هر کدامشان از نظر ایدئولوژیک می‌توانستند مخ ۵۰ نفر را بزنند. در بحث واقعا مسلط بودند و کسی توان مباحثه با آن‌ها را نداشت، مگر این‌که کسی عناد داشته باشد. این‌ها قشنگ بحث می‌کردند. در بخش بررسی هم یک حرکت حساب شده صورت گرفت. در بخش بررسی، کوچکترین اطلاعات کنار هم قرار گرفت و می‌توانم بگویم با سرعت باد چارت تشکیلات منافقین باز شد که سازمان اصلا چیست و در چه قسمت‌هایی دارند چه کار می‌کنند. یعنی با سازمان بزن بزن نشد، یک برخورد اطلاعاتی و کاملا هوشمندانه صورت گرفت. مثلا در بخش بررسی یک قسمتی بود که به آن «ثانویه» می‌گفتند. دلیلش هم این بود که برخورد ثانویه می‌کرد. هر بازجویی که کارهایش با متهمش تمام می‌شد، کار بررسی شروع می‌شد. مثلا فرض کنید بازجویی با این متهم یک واحد کار داشت؛ وقتی کارش تمام می‌شد و می‌رفت، واحد بررسی پنج واحد با او کار انجام می‌داد و در می‌آورد که از لحاظ سازمانی او جایگاهش کجاست، نقشش چیست، چه کار می‌کند و اصل این بود که سازمان چه جور ضربه بخورد. درست است تصمیم‌گیری‌هایش جای دیگری بحث می‌شد ولی خوراکش از همین جا بود و واقعا به سرعت باد نتیجه داد. شما ببینید از تیر تا بهمن که ضربه مرکزی است، در پنج شش ماه به سرعت تشکیلات منافقین باز شد. جمهوری اسلامی برخلاف غافلگیری‌هایی که قبلش شد، به سرعت فهمید تشکیلات منافقین کجاست، چه سازمانی دارد، چه کار می‌خواهد بکند و برنامه‌اش چیست.» [ احتمالا این بخش استفاده از «مجاهدین انقلاب اسلامی» برای برخورد با «مجاهدین خلق» بیشتر از همه به کار دوستان عزیزم جناب @arminheidari و همینطور جناب @MR9 بیاید که : بیش از همه به این معتقدند که آهن را باید با آهن بُرید ] پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  6. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - یکی از هزاران صفحه بسیار سیاه و تاریک کارنامه منافقین را باید به «عملیات مهندسی» اختصاص داد. اما شاید برای دوستانی که کمتر در خصوص «فرقه رجویه» مطالعه نموده باشند این سوال پیش بیاید که : عملیات مهندسی چیست ؟ عملیات مهندسی به مجموعه اقدامات سازمان مجاهدین در برخورد با اعضای سپاه پاسداران ، کمیته های انقلاب و مردم عادی در تلاش برای کسب اطلاعات از طریق شکنجه آنان در مرداد ۱۳۶۱ گفته می‌شود. در پی لو رفتن خانه‌های تیمی در اوایل سال ۱۳۶۱ مجاهدین اعضای سپاه و افرادی مشکوکی را که در اطراف خانه‌های تیمی مشاهده می‌کردند، ربوده و برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار می‌دادند. یکی از اعضای جداشدهٔ سازمان در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: «ما شکنجه می‌کنیم چون مجبور هستیم، ولی وقتی حاکم شویم، نمی‌کنیم … جنگ ما با رژیم [نظام]، جنگ دو سازمان مهندسی است. هر کدام بیشتر شکنجه کند، برنده است.» در این عملیات، که از اوایل مرداد تا ۲۵ همان ماه به طول انجامید سه پاسدار کمیته انقلاب اسلامی، یک کفاش، یک معلم و یک مهندس هوادار سازمان قربانی عملیات مهندسی شدند. (ویکیپدیا) در کتاب "عملیات مهندسی" (چاپ شده مرکز اسناد انقلاب اسلامی) درباره نحوه کشف اجساد و شناسایی پیکر شهدای کمیته چنین گفته شده است: کشف شهدای عملیات مهندسی در پی کشف اجساد متلاشی‌شده‌ قربانیان عملیات مهندسی، موج وسیع انزجار از سازمان مجاهدین خلق به راه افتاد. یکی از اعضای دادستانی انقلاب اسلامی مرکز، روایت قابل‌توجهی از کشف شکنجه‌گاه خیابان بهار و پیدا کردن پیکر شهدای عملیات مهندسی تعریف کرد: «خسرو زندی ما را به [سمت] جنازه‌های [پیکرهای] شهدا نبُرد. ما از طریق این ملات‌هایی [ملات = احتمالا منظور محتوا هائی است که مبنای بازجوئی ها قرار می گرفته.] که اعضا برای مقام بالاترشان گزارش نوشته بودند، رموز این‌ها را باز کردیم و از این طریق به این موضوع رسیدیم که این‌ها مطلب جسد را با کد «ج» آورده‌اند. بعد که پیگیر شدیم خسرو بُرید. بعد این ما را به آن خانه‌ خیابان بهار برد... رفتیم آنجا و خانه را دیدیم. گفت که شکنجه‌گاه اینجا بود. بعد گفت که آمده‌اند و این‌ها را برده‌اند و من دیگر چیزی نمی‌دانم، سعی می‌کرد که جای این شهدا را نگوید. یعنی ما از طریق ملات‌ها به این مسئله پی بردیم و به زندی گفتیم تو باید جایش را بگویی، او هم می‌گفت نمی‌دانم. آن زمان هم فلکه دوم صادقیه به سمت شمال بیابان بود. بعد ما او را به آنجا بردیم و چند جا را کندیم که به اجساد رسیدیم.» دادستانی انقلاب اسلامی تهران از خانواده‌های قربانیان دعوت کرد تا برای شناسایی و تشخیص هویت اجساد پاسداران مراجعه کنند، حال آن که تغییر شکل و دگرگونی جنازه‌ها به حدی زیاد بود که کار تشخیص هویت دشوار و غیرممکن ساخته بود. برادر شهید طالب طاهری در این خصوص اظهار داشت: «[برادرم] اول جذب کمیته محل شد و چون بچه‌ فعالی بود جذب کمیته‌ مرکز شد. او را در بخش اطلاعات (تعقیب و مراقبت) گذاشتند. در این فاصله چند بار هم به جبهه رفت، مجروح شد و برگشت. به من هم نمی‌گفت در تعقیب و مراقبت است. شرایط هم خیلی سخت بود و گاهی ماه تا ماه خانواده را نمی‌دیدیم. وقتی دیدم موتور دستش هست و ریشش را کوتاه می‌کند و لباس آستین‌کوتاه می‌پوشد فهمیدم دارد کار اطلاعاتی می‌کند. روزی که ربایش شد، آقای فکور از دادستانی به من زنگ زد... گفت برای اخوی شما چنین اتفاقی افتاده است. جزئیات را هم نگفت. سریع به همان منطقه رفتم و از بچه‌های کمیته سؤال کردم... یک شوک به دستگاه اطلاعاتی کشور بود. طهماسبی گم شده بود و کسی نمی‌دانست. بعد از آن این‌ها را بُردند. همه‌ این‌ها در فاصله یک هفته، ده روز توسط سازمان ربوده شدند. خط ، درآمد. [روش سازمان بیرون آمد] که سازمان شروع کرده است و همه باید حواسشان جمع باشد. تا اینکه فردی رفته بود یک نفر را ترور کند، مردم ریختند و او را گرفتند. موقعی که او را آوردند، در ملات‌هایش چیزی پیدا می‌کنند و عملیات چال‌کردن [دفن کردن پیکرها] را در ملات‌هایش پیدا می‌کنند... به سردخانه اوین رفتم. ورودی اوین، دم در. عملیات اوین همان جا دم در یک سردخانه داشت. محلی بود که یخ و جنازه‌ها را می‌گذاشتند. همین که بدن‌ها را نگاه کردم، او را برگرداندم و جای زخمش را در کمرش دیدم و گفتم این است. بیشتر از همه آسیب دیده بود. دندان‌ها، صورت، چشم، سر، بدن و پشت بدنش کاملاً جای داغ باقی مانده و پوستش ور آمده بود. ناخن‌هایش را کشیده بودند. از روی دست‌های بلندش می‌توانستم او را تشخیص بدهم، منتهی می‌خواستم بیشتر مطمئن شوم و شدم. بچه‌ها نمی‌گذاشتند اعصاب ما خیلی به هم بریزد. گفتم این اخوی ماست، ولی بقیه را نمی‌شناسم. از روی شلوارش هم می‌شد او را تشخیص داد. از این شلوارهای بسیجی به تنش می‌کرد. این قضیه و مراسم و دفن و ادامه عملیات و این مسائل گذشت تا اینکه آن ضربه‌ کرج اتفاق افتاد که در ضربه‌ی کرج ملات‌هایی را که این‌ها بازجویی شده بودند در مورد سیروس لطیفی زدیم. از کیفِ «زن سیروس لطیفی» ملات بازجویی‌های انجام‌شده از اخوی را کشف کردیم... اصدقی [هنوز] دستگیر نشده بود که ما ملات بازجویی را پیدا کردیم و در آنجا فهمیدیم این‌ها [زیر شکنجه منافقین] خیلی مقاومت کرده بودند.» پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  7. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. سلام آرمین جان اصولا استراتژی سازمان از ابتدای ریاست مسعود (بعد ضربه سال 1350 ) همیشه در این جمله خلاصه میشده : تمام سازمان فدای مسعود ان شاء الله در پست های بعدی که قرار هست به انقلاب طلاق (انقلاب مریم) و سرنوشت شوم زنان سازمان بپردازم ، معنای این عبارت رو بسیار واضح تر درک خواهید کرد. شما دیگه چرا برادر ؟ اشاره کردم که هواپیما چی شد . تازه در خصوص آینده این هواپیما بعد از این ماجرا هم نوشتم این هواپیما (در مقطعی هم که تبدیل به مسافربری میشه) در آینده هدف هواپیما ربائی قرار می گیره و هواپیمارباها میبرنش اسرائیل (تصویر زیر مربوط به حضور این هواپیما در یکی از فرودگاه های نظامی اسرائیل هست در زمان ربوده شدن) یک بار هم موقع نشستن روی باند تو تخمین مسافت اشتباه صورت می گیره و از انتهای باند خارج میشه و می افته توی رودخانه کن کلا بعد سوار کردن رجوی این هواپیما هیچ وقت نتونست از نحوست اون مسافر شوم رها بشه و عاقبت به خیر بشه =========================================== سلام بر جناب تقدیر عزیز من خودم هم خیلی مطمئن نیستم. احتمالش خیلی زیاد هست که حق با شما باشه و تصویر حنیف نژاد باشه.
  8. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه درباره ماجرای خروج بنی صدر و رجوی از ایران، تاکنون بسیار گفته شده است، اما یکی از خلبانانی که به دلیل موقعیت شغلی خویش اطلاعات ریز تری از این فرار بزرگ و ترفندهای به کار رفته در آن داشته است، در سایت خود، روایت دقیقی از مراحل این نقشه، نحوه خروج، اتفاقات حین پرواز و عبور از مرزهای هوایی و فرود در پاریس داده است که در زیر می آید. خلبان بهروز مدرسی، که بازنشسته شده و در حال نگارش خاطرات سال ها پرواز خود بود در فرودین ماه 1394 درگذشت. گزارش لحظه به لحظه فرار رجوی و بنی صدر بخش دوم شب عملیات قرار بود فرار چند روز دیر تر صورت پذیرد اما به دلیل اعلام حکم انتقال سرهنگ معزی به شیراز مجبور می شوند در شب 6 مرداد که مطابق با 27 رمضان بود این کار را به سرانجام برسانند. طبق نقشه از پیش طراحی شده سوژه ها در داخل مینی بوسی که از منازل سازمانی کروی پروازی را به رمپ پرواز می برد پنهان می شوند. یک مانع بزرگ در سر راه خود داشتند و آن عبور از دژبانی پایگاه بود که متآسفانه آقایون دژبانی و پلیس هوایی که معمولآ داخل همه خود رو ها رو بازدید می نمایند و بعد از مشاهده کارت شناسایی افراد اجازه ورود را می دهند، به خاطر احترامی که به قهرمان اتقلاب قائل بودند، با دیدن سرهنگ معزی، بدون بازدید اجازه داخل شدن را می دهد. در این جا لازم می بینم به یک نکته اشاره نمایم و آن این است که معزی در خاطرات خود بیان نموده است که خلبان حسین اسکندری و مهندس پرواز بیژن وکیلی از ماجرا بی اطلاع بودند که این چنین نمی تواند باشد چون مینی بوس خلبانان همه گروه را با هم می برد پای هواپیما. مگر می شود معزی تنها با سوژه ها پای هواپیما برود؟! و بعد از پنهان کردن دو سرنشین غیرمجاز ، منتظر شاگردان خود بماند؟ قبل از پرواز چه گذشت؟ ساعت 19:35 دقیقه سوژه ها در حالی که لباس پرواز بر تن دارند و در تاریکی شب تشخیص قیافه ها ناممکن است وارد رمپ پرواز می شوند. در همین حال از پست فرماندهی اعلام می کنند که پرواز یک ساعت جلو افتاده است. و به جای ساعت 10:30 شب، یک ساعت زودتر پرواز نمایند. سوژه ها همراه محافظ های خود در محوطه اتاقک سوختگیری پنهان می شوند. وقتی سایر خدمه از قبیل کروچیف و بوم اپراتور (مسئول سوختگیری) برای بازدید قبل از پرواز سعی دارند محوطه را چک نمایند، با در بسته مواجه می شوند. سرهنگ معزی به مسئول مربوطه می گوید چکار می کنی؟ وسعی می کند او را منصرف نماید. ولی طرف ول کن نبوده وبا تبری که در هواپیما برای مواقع اضطراری تعبیه شده است سعی در شکستن در می نماید. در همین هنگام گارد ویژه (محافظین بنی صدر و رجوی) در را باز کرده و با گذاشتن لوله اسلحه بر پیشانی همافر مربوطه از او می خواهد بی سر و صدا وارد شود. نفر بعدی با مشاهده غیبت همکارش کنجکاو شده و تا می خواهد وارد محفظه شود، او هم به همین ترتیب غافلگیر می گردد. در این هنگام هواپیما شماره 311 موتور های خود را روشن می نماید. ترفند سرهنگ معزی برای گمراه کردن مسئولین سروان حسین اسکندری در صندلی چپ (خلبان اصلی) نشسته و سرهنگ معزی در صندلی سمت راست می نشیند. همافر مهندس پرواز بیژن وکیلی هم در بین آن دو می نشیند. طبق برنامه ریزی قبلی، که سرهنگ معزی مشخصات مسیر را به آن ها داده بود، یکی از محافظان رجوی با اسلحه وارد کابین شده و با تهدید اسلحه از آن ها می خواهد که مختصات را به دستگاه (I.N.S) که نوعی دستگاه ناوبری کامپیوتری است وارد نمایند. معزی بعد از دور شدن از تهران به برج مراقبت اعلام می کند که یکی از موتور های من آتش گرفته است و برای همین به سمت ورامین بر می گردد. بر روی ایستگاه ورامین معزی بار دیگر به برج می گوید که یک موتور دیگر هواپیما هم آتش گرفته است و متعاقب آن برای پنهان ماندن از دید رادار اعلام می کند که به سمت شمال، یعنی کوه های البرز می رود. مسئولان برج با ناراحتی فریاد می زنند که مواظب باش به کوه می خوری. لطفآ به آن سمت نرو. و این دقیقآ همان چیزی بود که معزی می خواست برج تصور نماید که به کوه خورده است! و در پاسخ برج که ارتفاع را می پرسد به دروغ ارتفاع 12 هزار پا را اعلام می کند. واکنش مسئولان پست فرماندهی بعد از پرواز در حالی که برج مرتب فریاد می زند به کوه می خوری برگرد، هواپیما در ارتفاع 18000 پایی به مسیرش ادامه می دهد. معزی می دانست که در این مسیر ایستگاه های رادار کرج، بابلسر و تبریز قرار دارند. ولی خیالش از هر سو آسوده بود که قبلآ توسط عوامل سازمان از کار افتاده اند. همچنین می دانست هیچ هواپیمای فانتومی او را تعقیب نخواهد کرد. (همان طور که قبلآ گفتم از کار انداخته بودند) و برای این که عوامل برج فکر کنند که به کوه خورده است دیگر پاسخ برج را هم نداد. در همین هنگام مسئولان رادار به پست فرماندهی نیروی هوایی اطلاع می دهند که هواپیما به سمت البرز رفته و احتمالآ به کوه برخورد نموده است. سرهنگ خلبان جواد وارسته که زمانی شاگرد معزی بوده با خنده به مسئول رادار می گوید معزی به کوه نمی خورد، او فرار کرده است!! سرهنگ معزی برای گفتگو های احتمالی ترتیبی می دهد که هواپیماربا گوشی های اسکندری و وکیلی را بگیرد تا شاهد مکالمه او نشوند. سرهنگ معزی برای این که هر چه زودتر از خاک ایران خارج شود و به گیر شکاری های اف – 14 نیفتد، با حداکثر سرعت به هواپیما فشار می آورد. پیشنهاد تأمین جانی و مالی این رو هم بگم که حداکثر سرعت مجاز بوئینگ 707، چیزی نزدیک 8 تا 9 دهم سرعت صوت است. ودر این شرایط در داخل کابین بوقی مرتب به صدا در می آید. در همین موقعیت بود که رجوی و بنی صدر به کابین هواپیما می آیند. در همین حال هم ستاد نیروی هوایی به یک فروند شکاری اف – 14 خود که در حال گشت زنی است ماموریت می دهد که به سوی شمال پرواز نماید. در چنین شرایط بالاخره رادار تبریز موفق می شود هواپیما را شناسایی نماید. معزی برای گمراه کردن رادار تبریز می گوید ما تقصیری نداریم چند نفر از پرسنل نیروی هوایی ما را به گروگان گرفته اند. در همین هنگام شهید رجایی که نخست وزیر بود به اتفاق شهید فکوری فرمانده نیروی هوایی در پست فرماندهی از قول حضرت امام به آن ها تآمین می دهند. اما خدمه برای کش دادن زمان، بهانه می آورند که شخص آقای رجایی صحبت نماید. ولی صحبت های هیچ یک از مسئولان کار ساز نیست. در همین موقع هواپیمای اف – 14 به معزی اخطار می دهد برگرد و گرنه شلیک می کنم. سرهنگ معزی که خوب خلبان شکاری را می شناخته و روزگاری از شاگردان وی محسوب می شده خطاب به خلبان آن می گوید: هواپیما ربوده شده است. لطفآ شما بیا نزدیک ما تا این ها شما را ببینند و بترسند! و در همین اثنا تمام چراغ های داخل و بیرون هواپیما را خاموش می کند و از بچه ها می خواهد از قسمت سوختگیری بیرون را نگاه کنند تا ببینند شکاری دیده می شود یا نه؟ در این هنگام بنی صدر خطاب به معزی می گوید به خلبان شکاری اعلام کن که من داخل هواپیما هستم!! آن گاه او ما را نخواهد زد!! معزی که به این طرز فکر آقای رئیس جمهور خنده اش گرفته است می گوید قربان خلبان شکاری اگر بداند که چه کسانی داخل هواپیما است، یا شلیک می کند یا اگر برگردد حتمآ اعدام اش می کنند. معزی برای پرهیز از گزند موشک های هاگ ایستگاه تبریز، به سوی مرز شوری حرکت می کند. در همین حال هم دو فروند میگ روس ها لب مرز به پرواز در می آیند تا به محض ورود به خاک آن ها شلیک نمایند. عبور از مرز ایران معزی با اطمینان از این موضوع که هواپیماهای اف - 5 مستقر در تبریز قادر به رهگیری در شب نیستند، از مرز شوروی به صورت نیمدایره از کنار تبریز می گذرد تا گرفتار موشک های هاگ نگردد. هواپیمای تامکت همچنان تعقیب بوئینگ 707 رو ادامه می دهد. معزی با رفتن به خاک ترکیه، اعلام می کند که قصد نشستن در آنکارا را دارد. مسئولین ترکیه به او اجازه این کار را نمی دهند و با خاموش کردن چراغ های باند از آن ها می خواهند خاک ترکیه را ترک نماید. اف – 14 پشت سر بوئینگ وارد خاک ترکیه می شود. معزی به برج ترکیه می گوید یک شکاری دنبال من است به ایران بگویید برگردد و آن ها چنین می کنند و بدین ترتیب شر شکاری از سر آن ها کم می شود. بنی صدر یک بار دیگر نطق اش باز شده و خطاب به معزی می گوید بگو من داخل هواپیما هستم حتما چراغ های باندآنکارا را روشن می کنند!! معزی پاسخ می دهد قربان من که قصد نشستن در ترکیه را ندارم. سرهنگ می دانست موشک های سوریه حتمآ او را خواهند زد به همین دلیل سعی می کند به سمت قبرس و یونان برود. در همین حال رادار سوریه از طریق یو اچ اف می پرسد کجا هستید؟‌ سرهنگ معزی به خوبی می داند پاسخ دادن از طریق یو اچ اف، صرفآ برای شناسایی موقعیت هواپیما است. تا با اعزام جنگنده ها آنها را برگردانند. به همین دلیل هیچ پاسخی به رادار سوریه نمی دهد. در فضای یونان و پاریس بوئینگ 707 پرماجرای نهاجا با سریال 7311 - از ربوده شدن و رفتن به اسرائیل تا سقوط در رودخانه کن عاقبت با رفتن به سمت یونان و قبرس سر از آسمان پاریس در می آورد. مسئولان فرانسوی اعلام می کنند که برای فرود اجازه نمی دهند. سرهنگ معزی کار کشته تر از این ترفند ها است. لذا آخرین حقه خود را رو کرده و به آن ها می گوید بنزین هواپیما تمام شده است و اگر اجازه ندهید بر روی شهر سقوط خواهم کرد و به این ترتیب آن ها را به سمت فرودگاه اورلی راهنمایی می نمایند و در پایان بعد از پشت سر گذاشتن ساعت ها پرواز عاقبت در فرانسه پیاده می شوند. فردای آن روز بعد از این که مشخص می شود چه خیانت هایی انجام شده است. تمام خائنین در نیروی هوائی دستگیر و محاکمه می شوند و به سزای اعمال خیانت بار خود به وطن می رسند. هواپیما هم با ارسال تیم کروی پرواز دیگری به پاریس ، به کشور بازگردانده می شود. پس از فرار بنی‌صدر همسر وی که در ایران بود، دستگیر شد اما با سفارش آیت‌الله بهشتی آزاد شد. حجت‌الاسلام باغانی در این‌باره می‌‌گوید: «در آن مقطع، آیت‌الله بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور و آیت‌الله موسوی اردبیلی، دادستان کل کشور بودند. شهید بهشتی به آقای موسوی‌اردبیلی سفارش کرده‌بود تا خانم بنی‌صدر را آزاد کنند و استدلال ایشان این بود که بنی‌صدر تا دیروز رئیس‌جمهور ما بوده‌است. بنابراین دستگیری همسر وی انعکاس مطلوبی را در جهان نخواهد داشت. آقای موسوی‌اردبیلی توصیه‌ی شهید بهشتی را نپذیرفت و در پاسخ اظهار کرد که شفاهی نمی­شود. بنابراین شهید بهشتی به‌طور کتبی نوشت و خانم بنی‌صدر آزاد شد». ... پایان منبع پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  9. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. حمله داعش به دکل های برق عراق فرات نیوز به نقل از یک منبع امنیتی عراقی اعلام کرد که خط انتقال برق قیاره - کرکوک در پی حمله ترویست های داعش از مدار خارج شد. پیش از این هم خط انتقال برق دیالی - بغداد از مدار خارج شده بود و روز گذشته هم طرحی تروریستی برای انفجارهای جدید دکل های برق در دیالی توسط نیروهای امنیتی عراق خنثی شده بود. این حملات به بحران جدیدی برای دولت عراق تبدیل شده است. دولتی که متعهد شده تلاش بسیاری برای تأمین کافی برق در فصل تابستان کند منبع ========================= سوال اساسی اینجاست که واقعا باید بپذیریم که این کارها توسط داعش صورت می پذیرد ؟ برخی از مردم عراق (در فراخوان های تظاهرات امروز) که کمبود برق را به ایران نسبت می دهند . واقعا چه کسانی به دنبال این هستند که این قطعی برق ها را به بهانه و مستمسکی برای هر چه بیشتر گل آلود کردن روابط دو کشور همسایه تبدیل کنند ؟؟!!
  10. mehran55

    لايه هاي پنهاني جنگ

    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. نحوه خرید موشک استینگر در زمان جنگ تحمیلی حجه الاسلام و المسلمین روح الله حسینیان با وجود مشغله های فراوان و مسئولیت های قضائی و امنیتی گسترده در دهه 60 ؛ در مقاطع مختلف ، در جبهه های جنگ هم حضور می یافت. مرحوم حسینیان بعد از شهادت برادرش (شهید محمدعلی حسینیان) در عملیات بستان ؛ بارها در میان رزمندگان اسلام حاضر شد و خاطرات جالبی نیز از حضور در جبهه ها نقل می نمود. ایشان علاوه بر حضور در عملیات ها ، در پشتیبانی جنگ نیز تا آنجا که می توانست ایفای نقش می کرد. که یکی از این خاطرات را به اتفاق هم مرور می کنیم : وی می گوید « زمانی که دادستان سیستان و بلوچستان بودم ، روزی به آقای [محسن] رفیق دوست زنگ زدم و گفتم : موشک استینگر نیاز دارید؟ او گفت : یعنی چه ؟ گفتم : چند فروند داریم ، چند نفر را بفرست تا اصالت موشک را تصدیق کنند. پس از آن گروهی اعزام شدند و بر درستی آن صحه گذاشتند. ما این موشک ها را از یک گروه از برادران افغانی [افغان] خریده بودیم. وقتی آقای رفیق دوست به تهران رفت ، باز هم به او زنگ زدم و گفتم باز هم موشک نیاز دارید؟ گفت چگونه ؟ گفتم : من تهیه می کنم و تهیه هم کردم . پس از آن یک سوخو عراقی را در جزیره مینو با این موشک ها زدیم و پس از مدتی هم یک هلیکوپتر آمریکائی را در خلیج فارس با همین موشک ها سرنگون کردیم. بلافاصله وزیر دفاع وقت آمریکا در رادیوی آمریکا اعلام کرد این [یعنی سرنگونی هلیکوپتر آمریکائی با موشک اهدائی آمریکا] فاجعه است. » منبع پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  11. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه درباره ماجرای خروج بنی صدر و رجوی از ایران، تاکنون بسیار گفته شده است، اما یکی از خلبانانی که به دلیل موقعیت شغلی خویش اطلاعات ریز تری از این فرار بزرگ و ترفندهای به کار رفته در آن داشته است، در سایت خود، روایت دقیقی از مراحل این نقشه، نحوه خروج، اتفاقات حین پرواز و عبور از مرزهای هوایی و فرود در پاریس داده است که در زیر می آید. خلبان بهروز مدرسی، که بازنشسته شده و در حال نگارش خاطرات سال ها پرواز خود بود در فرودین ماه 1394 درگذشت. گزارش لحظه به لحظه فرار رجوی و بنی صدر بخش اول سرهنگ بهزاد معزی که بود؟ سال 1350 وقتی من به نیروی هوایی پیوستم یک سالی می شد که سرهنگ خلبان بهزاد معزی از تهران به شیراز منتقل شده بود. او از بدو ورود به عنوان فرمانده گردان پرواز هواپیماهای سی – 130 در پایگاه هفتم ترابری منصوب شده بود. آن گونه که بچه های قدیمی آن دوره و بعد ها خود من شاهد اش بودم، افسری منظم سخت گیر و با سواد بود. فرماندهی که صدای خنده او را به ندرت می شد شنید. و در هنگام عصبانیت عادت به جویدن سبیل های کم پشت بورش داشت. او سپس برای طی دوره فرماندهی ستاد به کشور آمریکا اعزام می شود. و در سال 1352 به ایران برگشته و در ستاد کل نیروی هوایی در مقام معاونت عملیات در بخش” یکنواختی” مشغول به خدمت می شود و از آن جایی که رشته اصلی او خلبانی بود، طی هماهنگی های صورت گرفته او سه روز در هفته به پایگاه یکم ترابری می آمد و با هواپیماهای سی -130 به پرواز و یا ماموریت می رفت. شایان ذکر است در آن ایام فرمانده عملیات ستاد کل نیروی هوایی تیمسار آذربرزین و فرماندهی پایگاه یکم ترابری به عهده تیمسار امیرفضلی بود. در آن روزگار هر خلبانی مجاز به پرواز با شخصیت های طراز اول مملکتی و یا با خانواده سلطنتی نبود. فقط تعدادی معین از افسران با تجربه و تعین صلاحیت شده به عنوان کروی (V.I.P) مشخص شده بودند که بهزاد معزی از آن جمله بود. در اندک زمانی کوتاه او به دربار سلطنتی راه یافته و در مقام خلبان مخصوص شاه به انجام وظیفه می پرداخت. سرهنگ معزی بارها در همان روزگار برای خرید هواپیما به عنوان کارشناس مطلع به کشورهای اروپایی سفر می کرد. سلامت نفس و رشوه نپذیری او در انجام معاملات زبانزد بود. با خرید هواپیماهای بوئینگ سوخت رسان 707 او به عنوان فرمانده گردان و در ادامه به عنوان معلم خلبان به فعالیت پرداخت. قهرمان انقلاب مردمی !!! در همین ایام بود که محمدرضا شاه یک فروند بوئینگ اختصاصی به نام شاهین خریداری نمود. با همین هواپیما بود که بعد از قیام مردمی بر علیه خاندان سلطنتی، در تاریخ 26 دی ماه سال 57 محمد رضا شاه را به همراه خانواده اش به مصر و سپس مراکش منتقل نمود. معزی اما ، بعد از مدتی با هواپیمای شاهین به ایران بازگشت. با بازگشت غیر مترقبه سرهنگ بهزادمعزی با هواپیمای شاهین به کشور از او چهره ای قهرمان و متعهد به انقلاب ساخته شد. همه به چشم دیگری به او می نگریستند. خوب یادمه که اوایل جنگ بود و همانند سایر بخش های اجتماعی در پایگاه هم نیروهای مومن و انقلابی ، انجمن های اسلامی تشکیل داده بودند که سرهنگ معزی گل سرسبد آن ها محسوب می شد. بدبین ترین افراد هم هرگز تصور نمی کردند که این افراد هم ممکن است روزی اغفال شوند. یا به دلیل اعتقادات و گرایشات پنهانشان روزی به کشور ضربه ای بزنند. اگر آن روزی که یکی از خلبانان سی -130 به نام سروان” موگویی” به دلیل گرایشات ضد حکومتی خود از جمع همین افراد وابسته به انجمن اسلامی پایگاه، ایران را به قصد یکی از کشورهای اروپایی ترک کرد، قضیه کالبد شکافی دقیق می شد و این عمل او زنگ خطری برای مقامات عالی رتبه پایگاه و برادران حفاظت یا عقیدتی سیاسی تلقی می شد، هرگز این چنین کشور شوکه نمی گردید و امثال رجوی سرکرده مجاهدین که دستش به خون افراد بیشماری آلوده بود با حمایت و خیانت مشتی وطن فروش از کشور به این راحتی خارج نمی شد. با روی کار آمدن بنی صدر و متعاقب آن حمله ناجوانمردانه عراق به سرزمین ما کشور در شرایط بحرانی به سر می برد. درگیری مردم در دفاع از آب و خاکشان و به طبع آن سرگرم بودن مسئولان به امور برنامه ریزی تدارکات و سازماندهی جبهه های جنگ، بهترین فرصت برای عرض اندام نمودن گروه های ضدمردمی را به وجود آورده بود. خوب یادم هست که بیشترین ترورها در همین ایام صورت می گرفت. راستش را بخواهید به دلیل رعایت اصول بی طرفی در این گزارش، دقیقآ نمی دانم علت اختلاف بنی صدر که در آن هنگام علاوه بر رئیس جمهوری، فرماندهی کل قوا هم به او تنفیذ شده بود، با فرماندهان سپاه پاسداران و نیروهای وفادار به نظام بر سر چی بود. فقط این را می دونم نزدیکی و حمایت بنی صدر از رجوی باعث رنجش افراد مومن و حزب اللهی شده بود. به طوری که زمزمه های سلب مصونیت سیاسی او در جامعه به گوش می رسید. کار به جایی رسید که امام خمینی با عزل او موافقت فرمودند و مجلس شورای اسلامی او را از مقام ریاست جمهوری خلع ید نمود. ماجرای فرار بنی صدر و رجوی کشور در این هنگام به اوج نا امنی رسیده بود. عده ای به طرفداری بنی صدر و عده ای به مخالفت او قد علم کرده بودند. فشار به جبهه های جنگ هر روز بیشتر می شد. در مناطق جنگی برخی از شکست ها رو به حساب خیانت بنی صدر قلمداد می کردند. به عبارت صحیح تر اوج تفرقه و دو دستگی بر ایران سایه افکنده بود. با تسلط سپاه پاسداران و نیروهای بسیجی بر اوضاع داخلی بنی صدر فراری شده و هیچ نشانی از محل سکونت او نبود. همان طور که گفتم این تفرقه و دو دستگی بهترین فرصت رو برای توطئه گران بوجود آورده بود. در اون زمان هنوز ارتش پاکسازی نشده بود. و نیروهای آشوب گر و جنایت کار هم فعالیت های خود را به شکل زیرزمینی و با رخنه به سازمان های حساس ادامه می دادند. در این اوضاع و احوال بود که بزرگترین نقشه فرار طرح و به مورد اجرا در آمد. سرهنگ بهزاد معزی که روزگاری با دربار شاهنشاهی مراوده داشت و عالی ترین مقامات ارشد رژیم شاهنشاهی همچون اسداالله علم (وزیر دربار)، ارتشبد طوفانیان (مسئول خرید و قراردادهای کلان تسلیحات نظامی) و…با او پرواز و نشست برخاست می نمودند، به خاطر مراجعت از مراکش و اطمینان بیش از حد به او کارگردان این نمایش گردید. ارتباط سرهنگ معزی با سازمان مجاهدین دقیقآ هیچ کس نمی داند ارتباط سرهنگ خلبان بهزاد معزی با سازمان تروریستی مجاهدین از کی و به چه شکلی بوده.شاید هم برای نهاد های امنیتی کشور مشخص است. ولی من نمی دانم. سئوال اساسی این است که چگونه او با شاخه نظامی سازمان ارتباط برقرار کرده بود؟ اگر از زاویه گرایشات سیاسی به قضیه نگاه کنیم او فردی سلطنت طلب بوده که متحول گشته و جزء افراد خاص نظام قرار گرفته بود و ارتباط با این گونه افراد که به عنوان فرمانده بزرگترین و حساس ترین گردان پروازی خدمت می نمود به راحتی میسر نبوده است. آیا او از قبل از انقلاب مخالف خاندان سلطنتی بوده است؟ و یا وقتی به کشور برگشت مخالف نظام جمهوری اسلامی شد. پاسخ هر دو سوال مثل روز واضح است که این چنین نبوده است. به نظر بنده (که البته نظر شخصی ام است) او پیش از این ها با سازمان های اطلاعاتی غرب در تماس بوده است. حضور خواهرش در سیاسی ترین نهاد آمریکایی در ایالت تگزاس بهترین رابط می تواند تلقی شود. به عبارت صحیح تر این سازمان های اطلاعات غربی بودند که به او دستور بازگشت را دادند. طراحی نقشه فرار به هر حال او در ظرف مدت کوتاهی هم پشت به سلطنت طلب ها کرده و هم از جمهوری اسلامی روی برگرداند!! پس همان طور که اشاره کردم به هر دلیلی که بوده او به سازمان مجاهدین وصل می شود. تمام جزئیات نقشه فرار به دقت طرح ریزی می شود. به احتمال فراوان نقشه ورود بنی صدر و رجوی به داخل پایگاه با اطلاعاتی که توسط معزی و همدستان اش ارائه گردیده بود برنامه ریزی می گردد و نقشه پرواز و جزئیات فرار در آسمان تا مقصد که فرانسه باشد به عهده آقا بهزاد بوده است. این عملیات که واقعآ یکی از پیچیده ترین و گسترده ترین نقشه های فرار محسوب می شود با همکاری طیف عظیمی از نیروهای فریب خورده مجاهدین و عوامل نظامی آن در نیروی هوایی صورت می پذیرد. بدین صورت که یک عده وظیفه اغفال و فریب عوامل دژبانی و حراست ورودی پایگاه را به عهده می گیرند. آن ها از چند روز قبل از عملیات با یک دستگاه خودروی کاماروی زرد رنگ مرتب به پایگاه تردد می نمایند تا روز عملیات چهره این اتوموبیل عادی تلقی شود. عده ای هم با ماشین آتش نشانی در اطراف پایگاه مستقر می شوند تا برای فرار دادن سوژه در صورت لو رفتن وارد عملیات شوند. عده ای هم از شاخه نظامی گروه مجاهدین با سلاح های سنگین مسئولیت عبور سوژه ها رو به داخل پایگاه به عهده می گیرند. یه گروه دیگر از افراد نظامی فریب خورده ایستگاه های رادار مسیر را مختل می نمایند. به این صورت که با قرار دادن جعبه هایی در ایستگاه، خود در لحظه آغاز عملیات تلفن زده و اعلام می کنند بمب گذاری شده است!! عده ای دیگر هم با از کار انداختن 8 فروند هواپیمای شکاری اف – 4 عملآ از ره گیری و تعقیب آن ها جلوگیری می کنند. (واقعآ چه انسان های خائن ی پیدا می شوند که در زمان جنگ تنها ابزار مقابله با دشمن را از کار می اندازند. ننگ بر شما) خب بعد از همه این کار ها نوبت به اسکان سوژه ها می رسد. حال یکی دیگر از عوامل سرسپرده و خائن نیروی هوایی بنام سرهنگ ناوبر اسماعیل فرخنده منزل سازمانی خویش را در اختیار آن ها قرار می دهد. (معزی خیلی سعی دارد او را بی گناه و نا آگاه از ماجرا جلوه دهد). و به این ترتیب همه چیز از قبل طراحی و آماده می شود. برنامه به این صورت بود که با یکی از پرواز های شبانه آموزش سوختگیری این عملیات انجام شود. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  12. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. شاید در نظر نخست بنظر بیاید که ؛ قرار دادن تصویر شعر خوانی یک شاعر در پیش شاعری دیگر ؛ چندان ارتباطی با مجموعه میلیتاری ندارد. اما شاعر جوان افغان «غفران بدخشانی» با این شعری در برابر استاد هوشنگ ابتهاج خواند ؛ حداقل به من یادآوردی کرد که در پرداختن به همزبانان شرق کشور (به تعبیر این شاعر ایرانیان آن سوی مرز) چقدر دچار اهمال و کاستی شده ایم. درود ای همزبان / من هم از ایرانم زبان مشترک بزرگترین میراث و سرمایه مشترک بین ملت های ایران و افغانستان و تاجیکستان است. سرمایه ای که اگر درست مورد توجه قرار بگیرد می تواند سبب ساز اتفاقات مثبت و شگرفی در این پهنه جغرافیائی شود. شعر غفران بدخشانی با این جمله شروع می شود « درود ای هم زبان / من از بدخشانم » و با این جمله خاتمه می یابد « درود ای هم زبان / من هم از ایرانم » پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  13. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه بسیار مهم - فعلا به بخش مربوط به مرگ رجوی با این برچسب ها نگاه کنید تا بعد که قضیه روشن تر بشه: بدون منبع ، غیرقابل اثبات و فعلا در حد شایعه زندگی و مرگ کفتار مسعود رجوی در سال 1327 در یکی از روستاهای حومه طبس به دنیا آمد. نامبرده در نوجوانی از فعالان انجمن حجتیه بود. مسعود رجوی تحصیلات ابتدائی را در دبستان فارابی طبس به پایان رساند و از دبیرستان شاهرضا مشهد دیپلم ریاضی گرفت. وی در سال 1345 در رشته حقوق سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد و در خرداد 1350 موفق یه اخذ لیسانس گردید. رجوی در 17 سالگب به گروه موسوم به «سازمان آزادی بخش ایران» پیوست که گروهی کوچک از جوانان دارای سمپاتی فکری به «نهضت آزادی ایران» محسوب می گردیدند. این گروه بعدها به «سازمان مجاهدین» تغییر نام داد. رجوی از اوایل سال 1346 و در سن 19 سالگی به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. رجوی در این گروه در بخش ایدئولوژیک فعالبت می کرد. وی در مرداد 1349 به همراه چند تن از دیگر اعضای مجاهدین برای مذاکره با سازمان فتح رهسپار اردن شد. وی پس از بازگشت از اردن در سال 1349 به کادر مرکزی سازمان راه یافت. این گروهک در سال 1350 زیر ضربه شدید نیروهای امنیتی ( نظیر ساواک و ...) قرار گرفت و 95 درصد اعضای مهم آن دستگیر شدند و سازمان تقریبا در بیرون زندان نابود شد. رجوی هم در شهریور 1350 توسط ساواک دستگیر شد. حاصل کار 6 ساله این گروه تعدادی ترور آمریکائی ها ( 4 نفر) ، بمب گذاری در شرکت های آمریکائی و سفارت اردن !! و بمب گذاری در دفتر چند نشریه بود. رجوی و تعدادی دیگر از اعضای کادر مرکزی گروهشان در سال 1350 دستگیر می گردند و همگی در دادگاه های عادی و تجدیدنظر نظامی که حکومت شاه در بهمن 1350 برپا کرده بود ، محاکمه و به اعدام محکوم شدند. بجز رجوی ( !!! ) تقریبا تمامی اعضای شورای مرکزی تا سال 1351 اعدام گردیدند. اما رجوی از همان ابتدا طیق گزارش های ساواک با این سازمان همکاری کامل کرده و در این راه تا لو دادن و حتی کشیدن کروکی منزل سایر سرکردگان مجاهدین پیش می رود. رجوی در دادگاه از شاهنشاه تقاضای عفو ملوکانه می نماید و به همین دلیل در سال 1351 به تحمل ده سال زندان محکوم می گردد. برادر مسعود رجوی (کاظم رجوی) نیز پس از دستگیری مسعود ، همکار ساواک و منبع خبری این سازمان در بین کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور می گردد. کاظم رجوی بعد از انقلاب اولین سفیر ایران در مقر «سازمان ملل» در ژنو بود و پس از فرار رجوی به خارج از کشور از سمت خود برکنار شد ؛ در اردیبهشت 1369 ( آوریل 1990) در نزدیکی خانه اش در کوپه در نزدیکی ژنو هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. کاظم رجوی و اتومبیل او پس از هدف گلوله قرار گرفتن با باز شدن درب زندان ها در روزهای انقلاب مسعود رجوی هم از زندان بیرون آمد. رجوی پس از انقلاب 1357 ( دقیقا در تیرماه 1358) با اشرف ربیعی ازدواج کرد. اشرف ربیعی از زندانیان سیاسی زمان شاه و همسر یکی دیگر از اعضای سازمان به نام علی اکبر نبوی نوری بود که در درگیری های سال 1355 کشته شده بود. اشرف ربیعی در جریان حمله نیروهای کمیته و سپاه به خانه تیمی زعفرانیه تهران در 19 بهمن 1360 به همراه موسی خیابانی و تعدادی دیگر از کادرهای مهم مجاهدین (منافقین) کشته شد. این روز در ادبیات رسمی منافقین بعدها «عاشورای مجاهدین» نامگذاری شد. دقایق پایانی فیلم «ماجرای نیمروز » ماجرای حمله نیروهای امنیتی به محل اختفای موسی خیابانی در زعفرانیه و کشته شدن او و اشرف ربیعی را به تصویر کشیده است. رجوی در مهر سال 1361 با فیروزه بنی صدر دختر ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور فراری ایران ازدواج کرد. این ازدواج اقدامی در جهت ایجاد روابط سیاسی میان این دو شخصیت ضد نظام جمهوری اسلامی بود. در بهمن 1363 به دلیل خروج بنی صدر از تشکیلاتی که «شورای ملی مقاومت ایران» نامیده می شد ، این ازدواج هم به طلاق انجامید. در سال 1364 مسعود رجوی با مریم قجر عضدانلو ( مشهور به مریم ابریشمچی) ازداوج کرد. مریم قجر عضدانلو پیش از این ازدواج همسر مهدی ابریشمچی از کادرهای مرکزی مجاهدین (به تعبیری پس از مرگ موسی خیابانی نفر دوم سازمان) بود. در اسفند سال 1363 مسعود رجوی او را بعنوان همردیف مسئول اول انتخاب نمود. به دنبال اعلام «انقلاب ایدئولوژیک» در سازمان مجاهدین در سال 1364 ، از آنجائی که رده اول زنان در سازمان نمی توانست همسر رده دوم مردان باشد ، مهدی ابریشم چی همسرش مریم قجر عضدانلو را طلاق داد و همسر سابقش به ازدواج مسعود رجوی (رده اول سازمان) درآمد. مسیر فرار و سرانجام مسعود رجوی (سالهای 1360 تا 1394) محمد محمدی ری شهری ( وزیر وقت اطلاعات ایران) درباره مهاجرت مسعود رجوی به عراق در خاطرات خود می گوید که : با روی کار آمدن دولت گِلیست ها در فرانسه ، میل دولت آن کشور به بهبود روابط با ایران افزایش یافته و هیئت هائی از طرفین از دو کشور دیدار کردند. شرط دولت ایران برای بهبود روابط با فرانسه ، اخراج مجاهدین بوده است. دولت فرانسه نهایتا ضرب العجلی برای خروج رجوی تعیین می کند. هم زمان دولت ایران در تلاش بود با استفاده از پلیس بین الملل (اینترپُل) وی را بازداشت و به ایران منتقل کند. وی می نویسد که: مجاهدین ابتدا قصد مهاجرت به سوئیس و استفاده از بی طرفی و وجود کانتون های مختلف در آن کشور را داشته اند ؛ اما پس از آنکه «از طریق تخلیه تلفنی سفارت ایران» از قصد دولت ایران برای همکاری با اینترپل مطلع شدند ، راه عراق را در پیش گرفتند. رجوی پیش از این با نماینده دولت عراق در پاریس بیانیه صلح امضاء کرده بود. به گفته ری شهری ؛ مجاهدین در سالهای دهه 60 اطلاعات با ارزشی از طریق تخلیه تلفنی اماکن سیاسی و نظامی ایران به دست می آوردند. بنا به ادعای ری شهری ؛ مجاهدین موفق به جذب (فریب) 2500 نفر از اسرای ایرانی در اردوگاه های عراق شده و همچنین طی عملیات های آفتاب و چلچراغ به ترتیب 216 و 1500 نفر از سربازان ایرانی را اسیر کردند. سرنوشت رجوی پس از خروج از ایران بصورت تیتر وار ( این اطلاعات فعلا فاقد منبع می باشد. ) 1- مرداد 1360 فرار از ایران با پدر زن آینده خود ( بنی صدر) 2- سال 1365 اخراج از کشور فرانسه و ورود به عراق برای مزدوری صدام 3- سال 1382 تحویل اسلحه های اهدائی صدام ( اسلحه های مزدوری) به نیروهای آمریکائی و انتقال به پایگاه گریزلی 4- سال 2008 انتقال به کشور اردن توسط نیروهای آمریکائی و اسکان در خانه رغد صدام حسین 5- سال 2010 مشخص شدن ابتلا به چند بیماری ( هپاتیت - سرطان سیستم گواررشی و ... ) و انتقال مخفیانه جهت معالجه به کشور ایسلند 6- سال 2012 انتقال مجدد به کشور اردن 7- سال 2013 انتقال به کمپ نیروی دریائی آمریکا در خلیج گینه به نام APO 8- سال 2014 انتقال از پایگاه آپو به جمهوری ایرلند برای مداوا و معالجه مجدد ( شهر Cork ) 9- مرگ در ایرلند در سه ماهه نخست سال 2015 ( احتمالا ژانویه) 10- انتقال جسد به عربستان و تدفین ( سال 2015) 11- سال 2017 : اعلام مرگ مسعود رجوی توسط ترکی فیصل 12- اعلام نیمه رسمی خبر مرگ عصاره کثافت و رذالت با انتشار تصویر بیبلورد در کمپ اشرف-3 در آلبانی توسط مریم رجوی پس از مرگ رجوی در سال 2015 مریم قجر و دیگر تروریست های این فرقه درمانده و سرگردان شده بودند که چه کنند؟ از طرفی این فرقه سرکرده خود را از دست داده بودند و گوسفندان کلونی شده ، بی چوپان شده بودند ( دیالوگ فیلم مغزهای کوچک زنگ زده ) و در صورت شنیدن چنین خبری ممکن بود که سر به شورش و یاغیگری بردارند و از طرفی بز راهنمای گله (مریم رجوی) هم نمی دانست که بدون چوپان چه باید بکند. رجوی خائن وصیت کرده بود که جنازه اش در کشور عربستان دفن شود و لذا گفتگوی مریم قجر و شیخ جاسوس ( شیخ ترکی فیصل) ، چند بار در فرانسه برگزار شد و به همین دلیل جنازه مسعود به آن کشور منتقل و چال گردید. ( واقعا حیفم اومد که از لفظ محترمانه دفن استفاده کنم). به همین دلیل هم اعلام خبر مرگ مسعود به عهده ترکی فیصل گذاشته شد و نامبرده در سال 2017 در «نمایش فرقه رجوی» در پاریس ؛ با دوبار تکرار کردن کلمه «مرحوم» مرگ وی را اعلام کرد. مراسم 5 روزه مریم قجر در آلبانی برای رونمائی مرگ رجوی از ابتدای سال 2019 نقشه رونمائی و تائید مرگ مسعود رجوی بعد از گذشت بیش از 4 سال* ( 2015 تا نیمه 2019 ) در دستور کار مریم قجر قرار گرفت. و چنین شد که در خلال آن 5 روز با دعوت از مزدوران و سخنرانان خارجی از تابلوی عکس رجوی در کنار اشرف ربیعی و موسی خیابانی پرده برداری شد !! * : اگر چه سابقه شدت گرفتن بیماری رجوی به سال 2010 باز می گشت ولی پس از درمان در کشور ایسلند ، این بیماری در سال 2014 مجددا شدت گرفته بود و وی پس از حدود 6 ماه دست و پنجه کردن با مرگ ( نیمه دوم سال 2014 تا ژانویه 2015 در خانه ای محافظت شده در شهر Cork ایرلند به درک واصل شد. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  14. با سلام. اسامی افراد حاضر در بیلبورد نصب شده در زندان سالمندان یا قلعه جدید سازمان در آلبانی به ترتیب از راست به چپ : ستار خان (سردار ملی و از رهبران جنبش مشروطه ) باقر خان (سالار ملی و از رهبران جنبش مشروطه ) میرزا کوچک خان (رهبر جنبش جنگل) دکتر محمد مصدق (رهبر نهضت ملی شدن نفت) دکتر حسین فاطمی (وزیر امور خارجه دکتر مصدق ) علی اصغر بدیع زادگان (از اعضای موسس مجاهدین و اعدام شده در سال 1351 ) موسی خیابانی (نفر دوم تشکیلات و مسئول شاخه نظامی منافقین - کشته شده در درگیری با نیروهای کمیته در 19 بهمن 1360 ) اشرف ربیعی (همسر اول مسعود رجوی و کشته شده در درگیری با نیروهای کمیته در 19 بهمن 1360 - پایگاه اشرف به نام او نامگذاری شد) نشان شیر و خورشید (احتمالا جای خالی نگهداشتن برای عکس مریم رجوی چون به دلیل ابتلا به سه نوع سرطان ظاهرا در نوبت مرگ هست ) معلون بزرگ مسعود رجوی
  15. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. «جنگ ناشناخته حزب الله در بوسنی»  (بخش پایانی) فرمانده شهید علی أحمد فیاض ملقب به علاء البوسنة ؛ فرمانده نیروهای حزب الله در بوسنی چندی قبل روزنامه الاخبار لبنان، با انتشار گزارشی به قلم علی یحیی، به بررسی نقش جمهوری اسلامی ایران و حلقه های منطقه‌ای آن بخصوص حزب‌الله لبنان در جنگ بوسنی پرداخت. گزارش "الاخبار” تحت عنوان ” اطلاعاتی درباره جنگ ناشناخته حزب‌الله در بوسنی” منتشر شده است اما بر خلاف این عنوان، بیش از آنکه به عملکرد نیروهای حزب‌الله بپردازد، بر عملکرد ایران و سپاه پاسداران تمرکز دارد. با این حال به نظر می‌رسد عنوان گزارش متناسب با بحران فعلی لبنان و تحت تأثیر فشارهایی که از سوی کشورهای عربی خلیج‌فارس، حزب‌الله را نشانه رفته، انتخاب شده است. آنچه در پی می‌آید برگردان کامل گزارش "الاخبار” است: راه های انتقال تسلیحات ورود سیل‌آسای اسلحه، بارزترین نقش را در معادلات میدان نبرد داشت. این سلاح گاهی از طریق کرواسی وارد و گاهی با استفاده از روش‌های ابتکاری در بدنه هواپیماهای مسافربری جاسازی می‌شد. روند انتقال سلاح حتی پس از اعمال منطقه پرواز ممنوع بر فراز فرودگاه زاگرب نیز ادامه یافت هر چند به‌صورت طبیعی، مسیر آن آسان نبود و از جمله به کشف کامیون‌های حامل سلاح می‌انجامید که یک مسئول سازمان ملل در گفت‌وگو با "آبزرور” در تاریخ 1992/10/8 به آن اشاره کرده است. سومین راه قاچاق (سلاح) که از پیچیدگی بیشتری برخوردار بود، گذر از ایتالیا و آلبانی بود که گرفتار منافع برخی گروه‌های محلی می‌شد. (منظورش همکاری با مافیای ایتالیا هست؟؟) پاره‌ای اسناد نیز گویای تلاش ایران برای وارد کردن سلاح از مسیر دریایی است. کریستوفر کوکس در مقاله‌ای تحت عنوان "گسترش نفوذ ایران در بوسنی” (1996/4/26) از کاروان‌هایی سخن می‌گوید که هشت بار در هر ماه هزاران تن سلاح و مهمات به بوسنی آوردند. سلاح‌هایی که یا منشأ ایرانی داشتند و یا با حمایت ایران خریداری و به مقصد بوسنی حمل می‌شدند و یک‌سوم کل تسلیحاتی که وارد آن کشور شد را در بر می‌گرفتند. به عنوان مثال carl savich روزنامه‌نگار صرب می‌گوید، تنها در فاصله می ۱۹۹۴ تا ژانویه ۱۹۹۶ سلاح و مهماتی که ایران برای بوسنی ارسال کرده، افزون بر پنج هزار تن بوده است. دگرگونی معامله درحالی‌که ائتلاف بین‌المللی به دلیل ناهماهنگی برنامه دولت‌ها (خصوصاً دولت‌های اروپایی) تأثیر میدانی ضعیفی داشت و تصمیم‌گیری برای دخالت نظامی با بن‌بست مواجه بود (همچنان که حملات هوایی نیز تنها پس از کشتار سربرنیتسا آغاز شد)، گستردگی حمایت‌های ایران، وقایع میدانی را متحول می‌کرد تا آنجا که نیروهای بوسنیایی از مرحله عقب‌نشینی از سرزمین‌های خود به مرحله پیشروی و آزادسازی برخی سرزمین‌های از دست رفته رسیدند (هفتاد درصد خاک بوسنی تحت تصرف صرب‌ها قرار داشت) و برآوردها نشان می‌داد ظرف چند روز قادر به آزادسازی بانیالوکا مرکز ایالت جمهوری صرب خواهند بود. بگوویچ نیز از این احساس قدرت در آن دوره در جنگ روانی بهره می‌برد. او ابتدا مراتب قدردانی خود و مسلمانان بوسنی را از "آیت‌الله خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی (رییس جمهوری وقت) ، ملت و حکومت ایران به عنوان کسانی که بیشترین حمایت از کشور و مردمش در برابر کشتار صرب‌ها داشتند” را اعلام کرد؛ سپس در سخنانی بی‌سابقه گفت که "اگر حالت کنونی برای ملت بوسنی تداوم یابد علی‌رغم میل واقعی‌مان ناچار به استفاده از گازهای شیمیایی برای دفاع از خود و متوقف کردن جنایات صرب‌ها خواهیم بود.” برخورد و رویارویی دشمنان گزارش‌هایی که از دلایل جدی درباره عمق تأثیر ایران در بوسنی به واشنگتن می‌رسید، به‌طور فزاینده افزایش یافت. در گزارش یکی از کمیته‌های مجلس نمایندگان آمده است ” نقش خطرناکی که عناصر ایرانی بازی می‌کنند، جای پای محکمی در اروپا یافته که به منزله خطری استراتژیک برای منافع آمریکا است. این خطر به پشتوانه گسترش روابط نزدیک ایران با سران و نسل کنونی رهبران بوسنی به وجود آمده است. دستگاه‌های ایرانی نظیر سرویس اطلاعاتی این کشور نیز که مدیریت مناطق خشکی را در دست دارند از طریق توسعه شبکه‌های مختلف ساختار کاملی یافته‌اند.” رابرت بایر، یکی از نیروهای "سیا” در سارایوو می‌گوید، حکومت بوسنی در خلال جنگ، بر سر دوراهی ” انتخاب سی آی ای یا انتخاب ایرانی‌ها قرار داشت در حالی که می‌رفت تا آن‌ها ایرانی‌ها را انتخاب کنند. در پرتو اطلاعات تازه‌ای که به آمریکایی‌ها می‌رسید، سی آی ای در سال ۱۹۹۵ مدیر جدیدی را به سارایوو اعزام کرد. اما او در آنجا با توطئه دوستانش برای سو قصد مواجه شد. نیروهای امنیتی بوسنیایی‌ها در راستای اهداف نیروهای ایران نقشه ترور او را کشیده بودند.” جو بایدن در جوانی در بوسنی این البته تنها برخورد طرفین نبود و نفوذ ایران در بوسنی حس رقابت آمریکایی‌ها و وحشت اروپایی‌ها را برانگیخت: در هجدهم اکتبر ۱۹۹۲، یک مسئول سازمان ملل متحد با نگارش مقاله‌ای در نشریه بریتانیایی آبزرور اعلام کرد که یکی از محموله‌های ارسالی سلاح کشف و ضبط شده است. در یازدهم نوامبر ۱۹۹۲، یک هواپیمای ایرانی در فرودگاه زاگرب مورد بازرسی از پیش اعلام نشده قرار گرفت و طی این بازرسی مقدار زیادی اسلحه که به مقصد بوسنی حمل شده بود کشف شد. در پانزدهم فوریه ۱۹۹۶، کماندوهای فرانسوی به کلبه‌ای دورافتاده در بوسنی یورش بردند که طی آن مشخص شد آنجا مرکزی برای آموزش تیراندازی بوده و حاوی مقدار زیادی اسلحه دوربین‌دار، راکت انداز و همچنین مواد منفجره‌ای است که در اسباب‌بازی کودکان جاسازی شده است. در فوریه ۱۹۹۲ سه ایرانی به دست نیروهای فرانسوی که توسط ناتو فرستاده شده بودند، بازداشت شدند. این حوادث مدام بین سال‌های ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ تکرار شد که می‌توان از میان آن‌ها به توقیف یک کشتی ایرانی پر از سلاح توسط ترکیه اشاره کرد که به مقصد سارایوو در حرکت بود. قرارداد صلح دیتون و تبعات آن بسیاری از ابتکار عمل‌هایی که به عنوان راه‌حل پایان جنگ ارائه می‌شد، مانند طرح صلح لرد ونس اوئن به شکست انجامید و تنها طرح صلح دیتون بود که به موفقیت رسید. طرح صلح دیتون با وجود پیشروی‌های میدانی بوسنیایی‌ها و در اثر فشار آمریکا پذیرفته شد. همان‌طور که بعدها مشخص شد اولویت آمریکا خشکاندن سرچشمه‌های نفوذ ایران بود که توسط وفادارانش توانسته بود در تعدادی از نهادها و سازمان‌های بوسنی ریشه بدواند. از جمله این وفاداران، می‌توان به حسن چنگیچ، معاون وزیر دفاع، باقر علی اسپاهیچ رییس سابق سازمان اطلاعات بوسنی و دو نفر از دستیاران ارشد او که در همکاری با نیروهای امنیتی ایران اقدام به برپایی پایگاه‌های نظامی کردند اشاره کرد. (همان پایگاه‌هایی که کوماندوهای فرانسوی به آن‌ها یورش بردند.) جیمز رایسن (روزنامه‌نگار) می‌گوید، "شخص بگوویچ نیز از ایران پول دریافت می‌کرد که تنها در یک‌قلم معادل پانصد هزار دلار بود.” رژه جنگجویان مسلمان غیر بوسنیائی بعد از خاتمه جنگ عمق هم‌پیمانی دو طرف آنجا آشکار شد که سفیر ایران در بوسنی تنها دیپلمات خارجی بود که در جریان رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۹۶ عزت بگوویچ را در کمپین انتخاباتی‌اش همراهی می‌کرد. آمریکایی‌ها در سطوح مختلفی کوشیدند از تأثیر ایران کاسته و سیطره خود را افزایش دهند. آن‌ها در راستای برطرف کردن نیازهای بوسنیایی‌ها از قبیل تسلیحات و ایجاد مراکز آموزشی اقدام کردند. در نهایت نیز به موفقیت‌های نسبی دست یافتند از جمله موفق به برکناری حسن چنگیچ معاون وزیر دفاع و باقر علی اسپاهیچ رییس سابق سازمان اطلاعات بوسنی شده و تا جای ممکن نقش و سهم ایران در بازسازی بوسنی را محدود کردند. هدف ایران برای استقلال کامل بوسنی و جلوگیری از تبدیل شدن آن به پایگاهی برای ناتو به موفقیت کامل نرسید. اما با وجود تضعیف برخی جنبه‌های روابط دو طرف، حمایت‌های گوناگون ایران از بوسنی استمرار یافت. حمایت‌هایی که می‌تواند جنبه اقتصادی یا نظامی داشته باشد. افزون بر این می‌توان به حمایت ایران از خانواده شهدا و مجروحان بوسنی اشاره کرد که هنوز هم مراسم بزرگداشت آنان در تهران برگزار می‌شود. ایرانی‌ها مراتب نارضایتی خود از روند تحولات را اعلام می‌کردند چنانکه هاشمی رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام گفته است: "جمهوری اسلامی ایران امیدوار بود بعد از جنگ، در بوسنی حضوری فعال و سازنده برای کمک به مردم این کشور داشته باشد ولی دخالت دشمنان سطح روابط و همکاری‌های دو کشور را تنزل داد”. بگوویچ اما در یک کنفرانس مطبوعاتی در مرکز پایتخت ویران شده‌اش موضعی اتخاذ کرد که بار دیگر ایران را در جایگاه برتر نشاند. او با دست خود به نماینده جمهوری اسلامی که در کنارش ایستاده بود، اشاره کرد ؛ به علی اکبر ولایتی که روزی وزیر امور خارجه ایران بود و سی‌ام نوامبر ۱۹۹۵ خود را به سارایوو رسانده بود. او به ولایتی اشاره کرد تا بگوید ” اگر این مرد (منظور جمهوری اسلامی است) نبود امروز کشور من روی نقشه وجود نداشت”. سخنان بگوویچ بیانگر نظر افکار عمومی نیز بود همچنان که یک نظرسنجی که در پایان جنگ انجام شد مشخص کرد که ۸۶ درصد از بوسنیایی‌ها، نگرش مثبتی به جمهوری اسلامی ایران دارند. در طول جنگ بوسنی و هرزگوین که تا خاتمه آن در سال ۱۹۹۵، بین ۹۷ تا ۱۱۰ هزار قربانی برجای گذاشت، صدها تن از نیروهای ایرانی و کادرهای حزب‌الله لبنان به شهادت رسیده و یا در راه جلوگیری از تبدیل بوسنی به فلسطینی دیگر اسیر شدند. سردار شهید رسول حیدری یکی از آنان است که بنای یادبود او در کنار هم‌رزم بوسنیایی‌اش محمد آودیچ بنا شده تا عمق پیوستگی آرمانی که هر دو برایش جنگیده و کشته شدند را نشان دهد. بنای یادبود شهید حیدری در کشور بوسنی ... پایان ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  16. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. «جنگ ناشناخته حزب الله در بوسنی»  (بخش نخست) فرمانده شهید علی أحمد فیاض ملقب به علاء البوسنة ؛ فرمانده نیروهای حزب الله در بوسنی چندی قبل روزنامه الاخبار لبنان، با انتشار گزارشی به قلم علی یحیی، به بررسی نقش جمهوری اسلامی ایران و حلقه های منطقه‌ای آن بخصوص حزب‌الله لبنان در جنگ بوسنی پرداخت. گزارش "الاخبار” تحت عنوان ” اطلاعاتی درباره جنگ ناشناخته حزب‌الله در بوسنی” منتشر شده است اما بر خلاف این عنوان، بیش از آنکه به عملکرد نیروهای حزب‌الله بپردازد، بر عملکرد ایران و سپاه پاسداران تمرکز دارد. با این حال به نظر می‌رسد عنوان گزارش متناسب با بحران فعلی لبنان و تحت تأثیر فشارهایی که از سوی کشورهای عربی خلیج‌فارس، حزب‌الله را نشانه رفته، انتخاب شده است. همچنان که سید حسن نصرالله دبیر کل حزب‌الله لبنان در پاسخ به تبلیغات سنگینی که می‌کوشد مقاومت در لبنان را به دشمنی با منافع مسلمانان اهل سنت در لبنان، سوریه و دیگر کشورهای منطقه متهم کند، چند بار یادآور شده که نیروهای تحت امرش سال‌ها پیش از این که وارد نبرد در سوریه شوند، برای دفاع از مسلمانان اهل سنت بوسنی به آن کشور رفته و جنگیده‌اند. نصرالله البته پیش از این و در سال ۲۰۱۳ میلادی (چنانکه در مقدمه گزارش نیز بدان اشاره رفته است) برای اولین بار مشارکت نیروهای حزب‌الله در جنگ بوسنی را تأیید کرده بود. اگر چه در سال‌های گذشته، هم در رسانه‌های غربی و هم رسانه‌های فارسی ­زبان به حضور ایران در جنگ بوسنی پرداخته شده اما گزارش روزنامه الاخبار نخستین گزارش یک رسانه عربی است که با جزییات قابل توجه به بررسی نقش ایران در این جنگ پرداخته و به همین دلیل بازتاب وسیعی نیز یافته است. این گزارش البته با اتکا به منابع غالباً غربی، به بیان برخی نکات مناقشه برانگیز نیز پرداخته که درجای خود قابل بررسی و تدقیق است. آنچه در پی می‌آید برگردان کامل گزارش "الاخبار” است: اطلاعاتی درباره جنگ ناشناخته حزب‌الله در بوسنی "ای برادران! ما با بهترین مردانمان به بوسنی و هرزگوین رفتیم. آنجا پادگان نظامی در اختیار داشتیم … احتمالاً برای اولین بار است که در این باره و با این صراحت سخن می‌گوییم، جنگیدیم و شهدایی را تقدیم کردیم. برای دفاع از چه کسی؟ از مسلمانان اهل سنت در بوسنی” (بخشی از سخنرانی سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب‌الله لبنان در بیست و پنجم می ۲۰۱۳ میلادی) اعلام صادره از سوی حزب‌الله واضح بود، اگرچه معنای آن بعدتر مشخص شد: "جایی که باید باشیم خواهیم بود” یعنی پیش از آنکه بالای منبر بروم در میدان عمل حضور دارم، اقدام عملی او از کلامش پیشی می‌گیرد. حزب الله قبل از سوریه، عراق و یمن، در سارایوو و فلسطین حضور داشته است. هیچ حد و مرزی برای حضورش متصور نیست. ژنرال کانادایی، لوییس مکنزی، اولین فرمانده نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در بوسنی، از جمله کسانی بود که از فعالیت‌های حزب‌الله و در پس آن سپاه پاسداران ایران ابراز ناخرسندی کرده بود و در جلسه سازمان ملل متحد درباره توسعه حضور این سازمان در جنوب لبنان در فاصله‌ای نه‌چندان دور از جنگ ژوئیه، نسبت به تکرار برخی از این سیاست‌ها و روش‌های احتمالی ابراز نگرانی کرده بود. اما داستان از چه قرار است؟ آرایش نظامی در سارایوو مانیفست نیروهای مسلح ایران در تاریخ 1992/11/5 ، همان‌طور که قابل انتظار بود، صادر شد: اعلام آمادگی کامل برای کمک به بوسنی و پیوستن به بوسنیایی‌ها در جنگ با صرب‌ها. این تصمیم در پی شکست تلاش‌های بین‌المللی برای مهار بحران و توقف کشتار اتخاذ شد. دو هفته پیش از آن، تهران یادداشت اولیه‌ای را توسط دکتر صباح زنگنه، نماینده ایران در سازمان کنفرانس اسلامی تقدیم کرد که در آن خواستار لغو تحریم تسلیحاتی شده بود. کمتر از یک هفته بعد از آن نیز تحرکات دیپلماتیک ایران برای شکستن حصار بوسنی توسط وزیر خارجه وقت این کشور در حالی آغاز شد که ناتو ایران را از ورود به این جنگ منع می‌کرد. هم‌پیمانان ایالات‌متحده مانند عربستان سعودی و ترکیه، به‌منظور مسدود کردن راه ورود ایران تلاش کردند به جرگه حامیان بوسنی بپیوندند اما گارد منفی علی عزت بگوویچ رییس جمهوری بوسنی در مقابل میراث داران اتاتورک از یک‌سو و مدل حاکمیتی عربستان سعودی از سوی دیگر باعث "گرایش بیش از پیش حکومت بوسنی به ایران” شد. علی عزت بگوویچ در سفر به ایران و دیدار با رهبر انقلاب بگوویچ در حالی که او و حزب تحت رهبری‌اش (حزب اقدام دموکراتیک) از اولین کسانی بودند که تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران به عنوان دومین انشعاب ایدئولوژیک پس از اخوان المسلمین قرار داشتند، در سال ۱۹۹۲ سفری به تهران ترتیب داد. او پیش از این نیز در سال ۱۹۸۲ فرستادگانی را برای شرکت در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران به این کشور گسیل داشته بود که باعث دومین دستگیری و به زندان افتادنش در زمان ریاست جمهوری ژوزف تیتو شد. تیتو فردی بود که مرگش سرآغاز فروپاشی یوگوسلاوی بود. یوسیپ بروز تیتو رئیس‌جمهور کروات یوگسلاوی و رهبر اتحادیه کمونیستی این کشور بود که با وجود کمونیست بودن از شوروی مستقل ماند و بعدها کشور خود را به عضویت جنبش عدم تعهد درآورد. در زمان حکومت وی، علی عزت بگوویچ به خاطر نگارش کتاب "بیانیه اسلامی” و نیز به دلیل برخی تحرکات از جمله به اتهام ارتباط با حکومت اسلامی ایران به چهارده سال زندان محکوم شد. با این حال پنج سال بعد در پی گشایش سیاسی در یوگوسلاوی از زندان آزاد شد. دوگانه سپاه پاسداران و حزب‌الله لبنان، از تجربه انباشته شده خود برای پیکربندی ساختار نظامی بوسنی استفاده کردند تا قادر به دفاع از خود و بازپس‌گیری سرزمین‌هایش شود. همچنین محموله‌هایی هم به کروات‌ها در دوره "عدم درگیری” با بوسنیایی‌ها داده شد. اطلاعاتی درباره جنگ ناشناخته حزب‌الله در بوسنی سردار سعید قاسمی و امیر فرشاد ابراهیمی (که بعدها به غرب پناهنده شد) در جنگ بوسنی مسلمانان بوسنیایی (که اکثریت غالب آنان از فرقه کلامی ماتریدیه و پیرو مذهب حنفی هستند) ضعیف‌ترین حلقه در مثلث قومی این کشور بودند. با وجود تعداد نیروهایشان که ۶۰ هزار عضو غیر ذخیره را در بر می‌گرفت، فاقد تجهیزات بوده و آمادگی ورود به جنگ را نداشتند. در این زمان رهبران ایران نظیر آیت‌الله جنتی دبیر شورای نگهبان (و نماینده وقت آیت‌الله خامنه‌ای در بوسنی) به ایفای نقش برای سرعت بخشیدن به حمایت از بوسنیایی‌ها پرداختند. بدین منظور مجموعه‌هایی از سپاه پاسداران و حزب‌الله لبنان به این کشور فرستاده شدند که در رأس آنان فرماندهانی نظیر محمد رضا نقدی فرمانده کنونی ارشد سپاه و سعید قاسمی از فرماندهان بارز سپاه (که اخیراً تصویر او در یکی از جبهه‌های جنگ در سوریه منتشر شده است) قرار داشتند تا زیر ذره‌بین رسانه‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی قرار گیرند. در یک گزارش بین‌المللی درباره پنجاه مربی و مستشار نظامی از اعضای حزب‌الله لبنان و جنبش توحید اسلامی سخن به میان آمده که در نهم سپتامبر ۱۹۹۲ پس از ترک بندر طرابلس در شمال لبنان به صف مبارزان بوسنیایی پیوستند. همچنان که "واشنگتن تایمز” نیز در دوم جون ۱۹۹۴ به نقل از منابع خود در "سیا” از ورود چهارصد نفر از نیروهای سپاه پاسداران در ماه می همان سال به بوسنی پرده برداشت. این نیروها به حدود ۳۵۰ تا ۴۰۰ نیرویی پیوستند که از قبل در بوسنی حضور داشتند. تعداد نیروهای سپاه پاسداران که به بوسنی و هرزگوین منتقل شدند، بین سه تا چهارهزار نیروی داوطلب تخمین زده می‌شود. و این تعداد علاوه بر حدود چهارصد نفری است که از بقاع لبنان به‌منظور برپایی اردوگاه‌های آموزشی به بوسنی و هرزگوین آمدند. این افراد غالباً در زنیتسا در مرکز بوسنی اقامت داشتند. آیت الله جنتی در سفر به بوسنی و هرزگوین در زمان جنگ داخلی پروفسور کایز فیبس (*) درباره فعالیت‌های این گروه می‌گوید "نقش جهادگران خارجی در جنگ بوسنی کوچک اما مهم بود” و نیروهای سپاه پاسداران "شامل جنگجویانی قدرتمند بودند که مانند نیروهای واکنش سریع، حمله‌های برق‌آسایی را ترتیب می‌دادند” و پیکارجویان حزب‌الله که ” وظیفه‌شان مبارزات منسجم بود، لذا به سادگی می‌توان گفت مهارت و تجربه آنان، ارزش بیشتری از مدل‌های دیگر درگیری با پیچیدگی کمتر داشت.” همان‌طور که Lauren Van Metre and Burchu Akan در گزارش خود برای انستیتوی صلح این موضوع را توصیف کرده‌اند. شهید علی احمد فیاض فرمانده حزب الله در بوسنی ( شهادت : عملیات فتح خناصر حلب) همان‌طور که اندرو گیون در "اصول جنگ جهانی سوم” یادآور شده است، زیرساخت‌هایی که "سپاه” ایجاد کرد برای حمایت‌های لجستیک و انتقال نیرو و "ورود داوطلبان با تابعیت‌های گوناگون مانند داوطلبان افغان، چچنی، یمنی و الجزایری” و سازمان‌دهی‌شان برای نبرد مورد استفاده قرار می‌گرفت. چنان‌که یک مسئول نظامی عالی‌رتبه غربی در تاریخ 1996/3/3 به نیویورک‌تایمز گفته است، زیرساخت‌های ایجاد شده در مسیر عکس نیز به‌منظور تسهیل انتقال رزمندگان بوسنیایی به ایران و آموزش آنان در این کشور استفاده شد، موضوعی که از آن به عنوان "بزرگ‌ترین تهدید علیه غرب” یاد می‌شد. (*) : کتاب پروفسور کایز فیبس که استاد دانشگاه آمستردام است، مرجعی مهم درباره "دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و جنگ بوسنی” محسوب می‌شود. ادامه دارد... ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  17. با سلامی دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. او 14 جنگ را از چشمی دوربینش دیده است !  تنها 6 خبرنگار در دنیا هستند که ملا محمد عمر ، رهبر طالبان را از نزدیک دیده اند ؛ ولی شاید فقط یک خبرنگار در دنیا وجود داشته باشد که سه هفته با «اسامه بن لادن» ، رهبر گروه القاعده زندگی کرده باشد و او کسی نیست غیر از رضا برجی. او مردی است که صدای شاتر دوربین اش در میان صدای توپ و تفنگ 14 جنگ بین المللی دهه های 60 و 70 و 80 قطع نشد. هنرمند عکاسی که از جنس عافیت طلبی های سانتی مانتال هنرمندان این زمانه نیست. هنرش همراه با خبرنگاری ، او را در بین «خبرنگاران بحران» رکورد دار حضور در جنگ کرده است. جنگ های ایران و عراق ، افغانستان، تاجیکستان، کشمیر هند و پاکستان، قره باغ، چچن ، بوسنی، کوزه وو، لبنان، سومالی، سودان، غزه و جنگ های اول و دوم خلیج فارس ؛ از جنگ هائی هستند که برجی در آنها حضور داشته است. مردی که همراه شهید آوینی به جبهه بوسنی و هرزگویین رفت و اقدام به ثبت روایت تصویری این جنگ و نسل کشی مسلمانان پرداخت. او در درباره جنگ بوسنی این چنین روایت می کند که : "سلاح من در زمان جنگ بوسنی دوربینم بود که بتوانم سندهایی از فجایع را برای تاریخ ارائه نمایم." رضا برجی؛ عکاس، فیلمبردار و مستندساز خبری؛ درباره سفر خود به افغانستان (در زمان جنگ در این کشور) و ماجرای حضور روس ها و شلیک هواپیما به یک روستا در افغانستان خاطره ای دارد. این روایت را به اتفاق ببینبم : ====================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.
  18. با سلامی دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. تاوان سخت !!! ( روزی که ستاری همرزمش را تنبیه کرد!! )  سرهنگ بازنشسته پدافند حسین فاجانی سرهنگ حسین فاجانی از همرزمان شهید ستاری (که در دوران جنگ تحمیلی فرماندهی گردان تاکتیکی مرتبط با مخابرات معروف به گردان ارتباط الکترونیک نهاجا را بر عهده داشت) می گوید: تیسمار، آدم مهربانی بود اما در مورد انجام وظایف مان در خصوص جنگ با کسی شوخی نداشت. می گفت اشتباه شما به یک ملت ضربه می زند. بنابراین باید در کمال دقت کارتان را انجام بدهید. سرهنگ حسین فاجانی یکی از همرزمان شهید ستاری در دفاع مقدس است. او ستاری را آدم منحصر به فردی می داند و می گوید: به جرات می توانم بگویم امیر ستاری تنها کسی بود که به هم تیمی هایش اجازه نمی داد از او توقع زیادی داشته باشند! چرا که تیسمار تمام وظایفش را به نحو احسن انجام می داد و حتی فراتر از آن کار می کرد و به این ترتیب کسی نمی‌توانست از او توقع زیادی داشته باشد. همرزم فرمانده فقید نیروی هوایی ادامه می دهد: امیر ستاری آدم مهربانی بود. اما در شرایط حساس و در مقابل اشتباهاتی که احیانا در خلال جنگ صورت می گرفت، گذشت نداشت. معتقد بود اگر كسی در ماموریت جنگی اشتباه کند، این اشتباه او تنها به خودش لطمه نمی زند. بلکه به یك كشور لطمه می زند. تاوان این اشتباه را باید کل كشور پس بدهد. پس در چنین مواردی تیمسار خیلی صریح عمل می کرد و اجازه تکرار اشتباه را نمی داد. وی در خصوص سخت گیری های امیر ستاری که لازمه نظم و نظام در ارتش و خصوصا در شرایط جنگی است، تصریح می کند: من و شهید ستاری خیلی با هم رفیق بودیم. شب و روز بسیاری را با هم در جبهه گذراندیم و کار کردیم. اما در دو مورد شهید ستاری من را تنبیه کرد!! یك بار در دربندی خان عراق نیروهای عراقی آمده بودند كردهای خودشان را بمباران شیمیایی كرده بودند. ما باید می رفتیم آنجا و جلوی این كار را می گرفتیم. آن زمان من در سنندج بودم. ایشان به من دستور داد كه سریع خودت را برسان به منطقه عملیاتی. فاجانی می افزاید: پیش خودم گفتم اگر بخواهم از راه معمولی بیایم، هشت ساعت طول می كشد. باید می رفتم كرمانشاه و از آنجا به سومار و از سومار به طویله و از آنجا به دربندی خان می رفتم. احتمال داشت تا من بخواهم از این مسیر بروم، کار از کار گذشته باشد. باید سریع می رفتم و خودم را به منطقه می رساندم. یك راه میان بر هم بود که از دره شیطان می گذشت. سرهنگ فاجانی ادامه می دهد: دره شیطان شرایط خطرناکی داشت. زیر آتش بود. عبور از آنجا ریسک زیادی می طلبید. اما ما ریسك را پذیرفتیم تا زودتر برسیم. از همان مسیر خطرناک رفتیم و دو ساعته خودمان را رساندیم و ماموریت هم به خوبی انجام شد. توانستیم چند هواپیمای دشمن را ساقط كنیم و نگذاریم مردم بی گناه اذیت شوند. بعد از عملیات در جلسه ای که به بررسی عملیات و نقاط ضعف و قوت آن می پرداختیم، حاضر شدیم. ناگهان شهید ستاری گفت: فاجانی را بازداشت کنید! وی با اشاره به اینکه نسبت به شهید ستاری و عملکرد او شناخت کافی داشت، اظهار می دارد: چون می دانستم ستاری آدمی نیست که بی حساب و کتاب حرفی بزند، در مقابل دستورش سکوت کردم. اما تیسمار غلامی که کنارم نشسته بود، گفت: آقای ستاری اگر فاجانی خودش را زود نمی رساند ماموریت به این خوبی پیش نمی رفت. من فکر کردم شما می خواهید ایشان را تشویق کنید. اما شهید ستاری گفت: اگر فاجانی از راه بی خطر می آمد و ماموریتش را انجام می داد من او را تشویق می کردم. ولی او جان خودش را به خطر انداخت و من به این خاطر تنبیه اش می کنم. این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه شهید ستاری من را به خاطر به خطر انداختن جان خودم تنبیه کرد، بیان می دارد: تیسمار ستاری قبول نمی کرد که در امر جنگ و ماموریت های جنگی کسی تخطی کند. من با رفتن از راه دره شیطان ریسک کرده بودم و ایشان نمی خواست کارها را به ریسک و اما و اگر بسپارد. از طرفی نمی خواست نیروهایش جان خودشان را به خطر بیندازند. اگر برای ما در مسیر اتفاقی می افتاد، هم خودمان از دست می رفتیم و هم ماموریت با شکست رو به رو می شد. ====================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند. .
  19. با سلامی دو باره به دوستان عزیز میلیتاریست. عقابِ نجیب (خاطراتی از سرلشکر شهید علیرضا یاسینی)  حسین اصلانی از یاران و همراهان شهید علیرضا یاسینی معاون هماهنگ کننده و خلبان تیزپرواز نیروی هوایی است. این پیشکسوت نیروی هوایی خاطره‌ای از شهید یاسینی دارد که در ادامه می‌خوانیم: حسین اصلانی دوست و همراه شهید یاسینی مدت مدیدی بود با تیمسار شهید، علیرضا یاسینی آشنا بودم. اوج روابط دوستانه ما به سال‌های ۶۷ و ۶۸ بر می‌گردد که ایشان با درجه سرهنگی عهده دار پست فرماندهی پایگاه بوشهر بود. همسر و فرزندانش را در تهران گذاشته بود تا با فراغ بال بیشتری بتواند در این منطقه محروم خدمت کند. از این جهت با تعدادی از دوستان، شب‌ها تا دیروقت کنار ایشان بوده و از نزدیک شاهد فعالیت‌های چشمگیرش در رسیدگی به امور پایگاه بودیم. گویی خستگی در قاموس این دلاور وجود نداشت و گاهی ما از همراهی کردن او که تا پاسی از شب تلاش می کرد، عاجز می ماندیم. این «دلاور میدان جنگ» و «عقاب تیز پرواز» که در جنگ تحمیلی امان از دشمن بعثی گرفته بود، حال در سنگر فرماندهی، کمر همت بسته بود تا دوران سازندگی پس از جنگ را در یگان تحت فرماندهی اش آغاز کند. چنان مقتدرانه و پر تلاش به امور سازندگی می پرداخت که حیرت همگان را برانگیخته بود. به سبب اینکه دائم در کار و تلاش بود، علی رغم اینکه بیش‌تر ساعات شبانه روز را در کنارش بودیم، کم‌تر فرصت می کردیم تا به گفت‌وگوهای دوستانه بپردازیم. از این‌که خاطرات جنگی‌اش را برای هیچ کس بازگو نمی‌کرد، احساس می‌کردم که چیزی بر سینه‌ام سنگینی می‌کند. همواره علاقه‌مند بودم تا چند خاطره از عملیات‌هایش برایم بازگو کند. مترصد فرصتی بودم تا این کنجکاوی دیرینه‌ام را که چون عقده‌ای بر دلم سنگینی می کرد، التیام بخشم. با خود همواره می پنداشتم، او که قهرمان جنگ در پروازهای برون مرزی در بین خلبانان نیروی هوایی است، چرا هیچ‌گاه حاضر نمی شود که خاطرات جنگی‌اش را نه تنها با ما، که دوست و رفیق چندساله‌اش هستیم، حتی با خانواده‌اش در میان بگذارد. اگر او را نمی شناختیم و نمی‌دانستیم که چه مأموریت‌های مهمی را انجام داده است، شاید شک می کردیم که نکند، اصلا مأموریت جنگی انجام نداده باشد. تواضع در بازگو کردن خاطرات دریافت نشان فتح از رهبر انقلاب ؛ بخاطر بیشترین پرواز برون مرزی در دوران جنگ (نفر اول) شبی در منزل نشسته بودیم و شب داشت به نیمه نزدیک می شد. به نظرم رسید فرصتی که در پی آن بودم فرارسیده است. قیافه ای حق به جانب گرفتم و به آرامی گفتم: راستی تیمسار! شما تصمیم نداری یکی از خاطرات جنگی‌ات را برای ما تعریف کنی؟! چند سال است که در خدمت شما هستیم، آیا حق نداریم یکی از این خاطرات شما را از زبان خودتان بشنویم؟ چشمان پر نفوذش را به من دوخت و گفت: حسین! چه چیزی را می خواهی برایت تعریف کنم؟ من کاری نکرده‌ام که بخواهم بازگو کنم. هرچه بوده وظیفه دوران خدمتم بوده و بس. فکر می‌کنم دِینی بوده که باید در برابر ملت عزیزم ادا می‌کردم. من که آن شب عزمم را جزم کرده بودم، با خود گفتم: امشب هر طور شده باید او را به حرف وادارم و نباید عقب نشینی کنم. لذا ادامه دادم و گفتم: درست است که وظیفه‌ات را انجام داده‌ای، ولی بعضی وقت‌ها باید همین وظیفه‌ها را بازگو کرد تا دیگران بدانند که خلبانان ما در جنگ چه فداکاری‌هایی کرده‌اند. خندید و گفت: شما خوب می‌دانی که ما از بودجه این مملکت و با پول این ملت آموزش دیده و خلبان شده‌ایم تا به این‌جا رسیده‌ایم؛ دولت و ملت هزینه‌های زیادی را برایمان خرج کرده؛ پس هر کاری در جنگ و یا بعد از آن کرده‌ایم، در واقع پاسخی به این خرج‌هاست. - حرفت را قبول دارم، ولی آیا بهتر نیست. شما و امثال شما که با خرج این ملت خلبان شده اید، حداقل کمی از خدمات‌تان را بازگو کنید تا مردم بیشتر با عملکردتان آشنا شوند و بدانند که چه نقشی در جنگ داشته اید؟! کم کم از سؤال پیچ کردنم داشت حوصله‌اش سر می رفت، او که همیشه از پاسخ به این گونه سؤال‌ها که احساس می کرد ممکن است ناچار باشد تعریفی از خود و خدماتش بکند، طفره می رفت، کمی صدایش را بلند کرد و گفت: آقای اصلانی! معلوم هست امشب چه خبر است، چرا دست از سرم بر نمی داری، اگر دنبال خاطرات جنگی هستی که من گفتم، تنها وظیفه‌ام را انجام داده‌ام. اگر به دنبال خاطرات جنگی هستی، بهتر است بروید و با خانواده های کوچ کرده و آواره شهرهای مرزی مثل خرمشهر، آبادان، دهلران، قصر شیرین و ... گفت و گو کنی که با دست خالی و یا با سلاح‌های ابتدایی و چوب و سنگ با لشکریان کفر و مزدور بعثی که تا دندان مسلح بودند، جنگیدند و مقاومت کردند. من و امثال من که کار مهمی انجام نداده‌ایم. کمی سکوت کردم و هیچ نگفتم. پس از چند دقیقه که سکوت مطلق بین ما حاکم بود، دوباره شروع کردم: تمام حرف‌هایت را قبول دارم. ولی باید عرض کنم که شما پرسنل گروه پروازی هم دست کمی از آن‌ها نداشتید، چرا که با تعدادی هواپیما که مرتب قطعات یدکی لازم داشت و در حال تحریم اقتصادی بودیم، با دشمنی می‌جنگیدید که پیشرفته‌ترین سلاح‌های اهدایی شرق و غرب را در اختیار داشت؟ آیا این به منزله همان مشت خالی در مقابل آن همه تجهیزات جنگی و پیچیده دشمن نیست؟! - بله هست، اما باید بدانی که در جنگ ما، این سلاح و تجهیزات جنگی نبود که پیروزی می آفرید، بلکه نیروی ایمان و عمل به وظیفه شرعی بود که رزمندگان ما را وا می‌داشت تا بی‌مهابا به قلب دشمن یورش ببرند. ما افراد جان برکف کم نداریم. ما در مملکت مثل شهید فهمیده در قشر بسیجی که نارنجک به خود بست و زیر تانک دشمن رفت، کم نداریم. در قشر خلبان هم کم نداریم مثل شهید عباس دوران که با هواپیمای خود به تأسیسات دشمن بعثی زد و به جهانیان فهماند که بغداد و سایر شهرهای عراق جهت اجلاس سران غیرمتعهدها امن نیست، و ... وقتی صحبت به اینجا رسید، در دلم گفتم: دارم به هدفم نزدیک می‌شوم، سرانجام سخنانم باعث شد تا حدودی نطقش گل کند و ممکن است امشب بتوانم خاطره ای از خود او بشنوم. وقتی اوضاع را چنین مساعد دیدم، زبانم را کمی ملایمتر کردم و ملتمسانه از او خواستم تا خاطره ای را بازگو کند. دوباره شروع به مقدمه‌چینی کرد و گفت: خاطره و یادآوری دوران جنگ علاوه بر این‌که ممکن است خوب باشد، ولی باعث ناراحتی‌ام نسبت به از دست دادن دوستان شهیدم می شود. من که خدمت‌تان گفتم، قابل این حرف‌ها نیستم که بخواهم از خودم تعریف کنم. چون من به تنهایی باعث انهدام یا بمباران منطقه‌ای از خاک دشمن و با ادوات نظامی‌اش نبوده‌ام، بلکه اگر مأموریتی هم انجام داده‌ام تنها من، خلبان هواپیما بوده‌ام و در واقع پرسنل خط پروازی و نگهداری، برج مراقبت، پدافندی و... در این کار من سهیم بوده و نقشی داشته اند. عملیات مروارید با ظرافتی خاص میان حرفش دویدم و برای این‌که از این مقدمه‌گویی دست بردارد و به اصل مطلب بپردازد، گفتم: همه این چیزهایی که فرمودید، می دانم. لطف کنید بروید سر اصل مطلب. نگاهی معنادار به چهره‌ام انداخت و گفت: مثل این‌که امشب از کمند تو نمی‌توانم نجات پیدا کنم. باشد حالا که اصرار داری می‌گویم. می ترسم اگر نگویم، امشب خواب را از چشمانم بگیری. حتما عملیات عظیم «مروارید» را به خاطر داری. در این عملیات، متأسفانه «ناوچه پیکان» منهدم شد و پرسنل شجاع این ناوچه نیز به شهادت رسیدند. من به اتفاق هفت نفر دیگر از خلبانان پایگاه، مسئولیت حراست و بعضی مواقع عملیات انهدامی تجهیزات تدافعی و پشتیبانی دشمن را در اطراف سکوهای نفتی عراق به عهده داشتیم. ناگهان اطلاع دادند در اطراف اسکله بندر ام القسر، نزدیک مرز کویت در خور عبدالله چند فروند ناوچه اوزاهای عراق در کنار کشتی های تجاری مستقر شده اند و به پرسنل مستقر در اسکله کمک می رسانند. من به اتفاق شهید خلعتبری و یکی دیگر از همکاران با سه فروند هواپیمای «اف - ۴» که مجهز به موشک «ماوریک» بود، آماده عملیات، برای انهدام ناوچه های مورد نظر شدیم. با هماهنگی که با شهید خلعتبری کرده بودم، قرار شد وی از طرف خاک کویت هجومش را آغاز کند و من نیز از دهانه فاو و خور جلو آنها را بگیرم تا خوب آنها را در محاصره داشته باشیم. سرلشکر شهید حسین خلعتبری در حالی که سرگرم گفت و گوی رادیویی با حسین خلعتبری بودم، خلبان کابین عقب هواپیمایم، مرا متوجه ناوچه اوزای عراق کرد که به آرامی از بغل کشتی تجاری جدا شده بود و به سمت دهانه خور در حال حرکت بود. وقتی به طرفش شیرجه کردم، از حضور ما در منطقه آگاه شد و بلافاصله خود را به کشتی بازرگانی که به گمانم متعلق به کشور ژاپن بود، نزدیک کرد و در پناه آن قرار گرفت.» در این لحظه صدای حسین در رادیو طنین انداخت که فریاد می زد: رضا! ناوچه را در رادار دارم، آماده شلیک موشک به آن هستم. در جوابش گفتم: ... خوبه حسین! دقت کن طوری بزنی که آسیبی به کشتی تجاری وارد نشود، زیرا ممکن است بهانه دست سایر کشورها بیفتد و بگویند که ایران کشتی های تجاری را در خلیج فارس هدف قرار میدهد. : تا آن زمان، چون زدن کشتی های غیر نظامی از سوی دو کشور درگیر جنگ صورت نگرفته بود، اگر این اتفاق می افتاد و کشتی تجاری هدف قرار می گرفت مارا پیشقدم در این حمله ها قلمداد می کردند و با دشمنانی که ما داشتیم، بهانه خوبی برای آنها می شد تا دولتمردان ما را تحت فشار سیاسی قرار بدهند. موفقیت چشمگیر پس از این گفت و گو با شهید خلعتبری، ایشان اطمینان داد طوری ناوچه را بزند که کشتی تجاری صدمه ای نبیند. سپس با یک فروند موشک «ماوریک» چنان به دماغه ناوچه زد که چندین متر آن را از کشتی تجاری جدا کرد و به قعر آب فرستاد. در حالی که حسین را به خاطر این عملیات ماهرانه اش تشویق می کردم، به شوخی گفتم: حسین! طعمه آماده مرا گرفتی، حاضر باش تا برای هدف بعدی برویم! هدف بعدی قطار باری بود که در ایستگاه راه آهن بندر ام القصر قرار داشت و در حال حرکت به سوی شهرهای عراق بود. قطار مزبور - چون باری بود به احتمال دادیم که محموله نظامی و تسلیحاتی همراه داشته باشد. دو فروند، به صورت همزمان به طرفش رفتیم و در چشم به هم زدنی آن را به تلی از آتش و دود مبدل کردیم. البته این یکی از مأموریتهای من در عملیات «مروارید» بود. در آن روز ۸ سورتی (دفعه) پرواز داشتم که بقیه آنها بماند برای وقت دیگر، حالا دیر وقت است.» شهیدعلیرضا یاسینی از یاران شهید منصور ستاری 15 دی ماه 1373 همراه با جمع دیگری از فرماندهان بلندپایه نیروی هوایی ارتش، در سانحه سقوط جت استار فرماندهان نهاجا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ============================ فیلم سینمائی « نه و پنج دقیقه » این فیلم تلویزیونی برشی است از زندگی سرلشگر خلبان شهید سیدعلیرضا یاسینی از 31 شهریور 59 تا 15 دی 73 است مهم‌ترین بخش این فیلم 90 دقیقه‌ای بر محور حادثه‌ای حقیقی از اویل جنگ و سقوط هواپیمای شهید یاسینی در خاک عراق قرار دارد. در این حادثه وی توسط شیعیان و اهالی بومی منطقه نجات یافته و به کشور بازگردانده می‌شود . ============================ پ.ن : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.
  20. با سلامی دو باره به دوستان عزیز میلیتاریست. ناجی تهران (استقبال فرمانده از نو آوری پدافندی یک جوان)  هیچ‌وقت نه دوربینی بود و نه خبرنگاری که این جانفشانی و ایثار را ثبت کند و نه خودشان میخواستند که کارشان را در بوق و کرنا کنند. مظلومانه خدمت کردند ، مظلومانه شهید وجانباز شدند و هیچوقت نامی از آنها که حافظ تمام آسمان ایران بودند برده نشد. آنان کسانی بودند که با کمترین و قدیمی ترین جنگ افزارها به جنگ پیشرفته ترین هواپیماهای دشمن رفتند و با شجاعت و خلاقیت و ابتکار توانستند جلوی حملات وحشیانه آنان را بگیرند. در زمان جنگ شهرها که دشمن به میگ ۲۵ مجهز بود، چند شب متوالی تهران را مورد بمباران قرار داد و چون تجهیزاتی جهت مقابله با این هواپیما نداشتیم خلبان‌های عراقی با خیالی آسوده در ارتفاع هفتاد هزار پایی وارد ایران می‌شدند خود را به تهران می‌رساندند و با کاهش ارتفاع در پنجاه هزار پایی اقدام به بمباران کور می‌کردند و هر شب نقطه‌ای از تهران را هدف می‌گرفتند و آسوده‌ خیال با عِلم بر این‌که پدافند ایران هیچ‌گونه تجهیزاتی ندارد که در آن ارتفاع به آن‌ها آسیب برساند به پایگاه خود برمی‌گشتند. پس از چند شب بمباران، فرماندهان پدافند در سایت سوباشی همدان جمع شدند تا راهکاری برای مقابله با این حملات پیدا کنند. پس از تبادل نظر تصمیم گرفته شد که یک فروند اف ۱۴ مجهز به موشک فینیکس برای مقابله با آن‌ها از اصفهان پرواز کند و یک هواپیمای سوخت‌رسان نیز جهت سوخت رسانی به اف ۱۴ درمنطقه دماوند که از دید رادارهای عراقی خارج بود پرواز کند تا در زمان رسیدن هواپیماهای عراقی آن‌ها را غافلگیر و منهدم کنند. این ماموریت را خود شهید عباس بابایی که سمت معاومت عملیات نهاجا را داشتند به عهده گرفتند و مدت هشت ساعت پرواز ممتد با چند بار سوختگیری هوایی انجام دادند. اما اطلاعات عملیات عراقی‌ها به کمک آواکس‌های آمریکا از موضوع کاملا مطلع شده بود و تا زمانی که اف۱۴ بالا بود نیامدند. پس از هشت ساعت پرواز شهید بابایی اعلام کرد که دیگر قادر به ادامه پرواز نیست و به اصفهان برمی‌گردد. به محض رسیدن به اصفهان و نشستن تامکت، سایت شنود نخجیر اعلام کرد که دو فروند میگ ۲۵ به منظور بمباران تهران از پایگاه خود پرواز کردند و بعد از چند دقیقه بلیپ (نمایش هواپیما در صفحه رادار به صورت نقطه) دو فروند هواپیما از روی مرز آبدانان در روی صفحه رادار نمایان شد و باز همانند شب‌های قبل در ارتفاع هفتاد هزار پایی خود را به تهران رساندند، شهر را بمباران کردند و صحیح و سالم برگشتند. در این زمان که تمام فرماندهان پدافند ناراحت و غم زده از این‌که تجهیزاتی برای مقابله با این تهاجم نداشند مشغول تبادل نظر و طراحی عملیاتی تازه بودند که ستوانی جوان که افسر متخصص پدافند زمین به هوا بود فکر و طرحی جهت مقابله بیان شد. او طرح خود را با شهید فرهاد دستنبو که از متخصصین کار کشته و ماهر رادار بود در میان گذاشت و ایشان هم از طرح داده شده استقبال کردند بلافاصله با مشورت دیگر فرماندهان شبانه با سرهنگ منصور ستاری درمیان گذاشتند. شهید ستاری طرح را تایید کردند و فرمودند طرح خوبی است و انجام آن ضرری ندارد؛ بر همین اساس دستور اجرای طرح را به مسئولین منطقه ابلاغ کردند. اما آن ستوان جوان که بود و طرح او که بعد از اجرای آن از طرف شهید ستاری ناجی تهران نامیده شد چه بود که باعث شد میگ‌های ۲۵ دیگر به تهران حمله نکنند؟! آن ستوان جوان، طرحی داد که با استقرار یک سامانه موشکی هاگ در رادار کرج با توجه به ارتفاع سایت کرج، برد موشک هاگ حدود 15 هزار پا افزایش پیدا خواهد کرد و در زمان بازگشت میگ ۲۵ عراقی که از مسیر اتوبان کرج با ارتفاع پنجاه هزارپایی بر می‌گشتند، درصورت شلیک موشک هاگ یا هواپیما مورد اصابت قرار می‌گرفت یا باعث ترس آنها خواهد شده و دیگر با خیال راحت این عملیات را انجام نخواهند داد که همین‌طور هم شد! فردای آن شب تامکت هشت ساعت پرواز کرد و نشست و باز عراقی‌ها آمدند! در ساعت ۲۲ دو فروند میگ ۲۵ وارد آسمان ایران شد. باز طبق روال گذشته با ارتفاع هفتاد هزار پا وارد شدند بالای تهران کاهش ارتفاع داده و در پنجاه هزار پایی بمب‌های خود را ریختند. آنها نمی‌دانستند که شیران پدافند در کمین آنها نشسته‌اند. زمانی که روی اتوبان کرج در حال بازگشت بودند، ناگاه رادار هاگ روی آنها قفل شد. آن‌ها سراسیمه شروع به افزایش ارتفاع کردند. در همین ثانیه‌ها یک فروند موشک به طرف آنها شلیک شد که به هواپیما اصابت نکرد اما در نزدیکی آنها منفجر شد. بعد از دقایقی سایت های شنود اعلام کردند که چند ترکش به یکی از هواپیما ها اصابت کرده و زخم سنگینی به میگ 25 وارد آورد. همین امر موجب ترس عمیق آن‌ها شده و به گمان اینکه پدافند ارتش ایران در تهران سامانه پدافندی برد بلند مستقر کرده‌اند، دیگر با میگ25 به تهران ماموریتی نداشتند. این ستوان جوان کسی نبود جز سرهنگ بازنشسته ی پدافند ، محسن منصوری که شهید ستاری به او ناجی تهران لقب داد. ====================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.
  21. با سلامی دو باره به دوستان عزیز میلیتاریست. شهید فهمیده آذربایجان  شاید شما نیز به کرات عکس بسیجی نوجوانی را دیده باشید که اسلحه به دست میان گل و لای در حال سینه خیز است ، با چهره ای صبور و گل آلود که در خیلی جاها به عنوان نمادی از مقاومت جوانان ایران و شهیدان کم سن و سال به کار می رود و به تصور خیلی ها مربوط به «شهید حسین فهمیده» است. او «شهید حسن جنگجو» است. شهیدی از فهمیدگان شهر تبریز که به راستی نمادی از سلحشوری و دلاوری نوجوانان و دانش آموزان غیرتمند ایران است. عکس بالا در سال 1359 و در روزهای نخست جنگ ایران و عراق توسط «آلفرد یعقوب زاده» گرفته شده است. شهیدی که پیکر مطهرش پس از گذشت 34 سال ، در سال 1396 از شرق دجله به میهن بازگشت. حسن جنگجو ؛ همپای حسین فهمیده ، بهنام محمدی ، مرحمت بالازاده و ... هر یک نمادی از غرور و شکوه جوانان و نوجوانانی هستند که در برابر دشمن سینه سپر کردند تا حتی ذره ای از خاک میهن مان هم سهم کفتارها نگردد. ====================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.
  22. با سلامی دو باره به دوستان عزیز میلیتاریست. پرواز بر فراز ناو آمریکائی  سرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی، از پیشکسوتان تیزپرواز نیروی هوائی ارتش است. او روزهای پر فراز و نشیب دفاع مقدس و همراهی با شهید منصور ستاری را در کتابی به رشته تحریر درآورده است که بخشی از این خاطرات را با هم مرور می کنیم : «صبح روز جمعه ، بیست و یکم دی ماه 1369 ، در گردان پروازی امیدیه بودیم که یک مأموریت مهم شناسائی به من ابلاغ شد. هدف شناسائی ناو آمریکائی بود و به دلیل مسائل امنیتی ؛ فقط من ، شهید اردستانی و شهید ستاری فرمانده نیروی هوائی از این مأموریت خبر داشتیم. حدود ساعت ده صبح با دو فروند RF-5 روی باند پایگاه پنجم شکاری امیدیه قرار گرفتیم. لیدر دسته من بودم و شماره دو جواد معصومی بود. با رساندن قدرت موتور به صد در صد ، به پرواز در آمدیم. روی رادیو به بندر ماهشهر گفتم : «برای پرواز آموزشی دو فروند به بندر دیلم می رویم. از آنجا به برازجان می رویم و بعد به بهبهان و در نهایت در امیدیه فرود می آئیم.» با توجه به اینکه آمریکائی ها ما را استراق سمع می کردند می خواستم آنها بدانند که هدف از پرواز ما چیست. قرار بود در طول پرواز هم سکوت مطلق رادیوئی را حفظ کنیم. دو فروند در کنار هم پرواز می کردیم و به محض رسیدن روی آب ، به خاطر گمراه کردن ناو آمریکائی ، طبق برنامه طرح ریزی شده ، از هم جدا شدیم و شروع به صحبت کردن روی رادیو کردیم تا استراق سمع آنها را مشغول کنیم. معصومی مرتب می گفت : «من شما را ندارم. کجا هستی؟» و به همین ترتیب به ناو نزدیک شدیم. آنها اخطار می کردند : هواپیمائی که در حال نزدیک شدن هستی ، به شما اخطار می کنیم. روی رادیو گفتم : «ما همدیگر را گم کرده ایم! شما به جای کمک به ما اخطار هم می دهی ؟ نزدیک است سانحه بدهیم». ولی متصدی رادار آمریکائی مرتب می گفت : «به سمت شمال گردش کنید. این یک دستور نظامی است». توجهی نکردیم. به ناو خیلی نزدیک شده بودیم که من گفتم : «شماره دو شما را می بینم. سریع در بال من قرار بگیر!» نزدیک ناو شدیم و شماره دو سریع به من نزدیک شد. در حداقل ارتفاع قرار داشتیم و با سرعت حدود ششصد نات از روی ناو عبور کردیم و عکس گرفتم. بعد از رد شدن از روی ناو سریع گردش کردیم و به سمت خاک خودمان ادامه مسیر دادیم. به محض اینکه وارد ایران شدیم ، شهید ستاری طبق هماهنگی قبلی روی رادیو گفت : «یک سال درجه هر دو نفرتان را می گیرم تا دفعه بعد به دستور عمل کنید». چند دقیقه بعد هر دو فروند در امیدیه به سلامت به زمین نشستیم. اما یک ساعت بعد جناب ستاری به امیدیه آمد و خیلی از ما تشکر کرد. ما هم گزارش پرواز و عکس و فیلم گرفته شده را تقدیمش کردیم. منبع : کتاب غرش رعد ================================== سرتیپ خلبان نجفی از جملۀ خلبانانی است که از رهگیریِ هواپیمایِ حامل امام خمینی در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ تمرد کرد. بعدها در دوران دفاع مقدس در قامت خلبانِ نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به پاسداری از آسمان میهن پرداخت. کتاب «غرش رعد» زندگینامۀ تیمسار خلبان نجفی است. از زمانی که در کودکی و پشت نیمکت، حروف الفبای فارسی را مرور می‌کرد تا زمانی که هواپیمای مجروح و خستۀ خود را بدون چرخ در یک زمین کشاورزی فرود آورد. ====================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.
  23. با سلامی دو باره به دوستان عزیز میلیتاریست. «اوج» پرواز پرنده های بومی  تیمسار سرتیپ دوم حیدر صفری از پیشکسوتان نیروی هوایی و یاران شهید منصور ستاری، خاطره‌ای دارد از شکل‌گیری هواپیماهای «درنا» «تندر» و «تذرو» که در ادامه می‌آید: «در "اوج"، انواع کارها را از جمله بازسازی، نگهداری و تولید هواپیماها و قطعه برای سایر هواپیماهای نیروی هوایی، اعم از شرقی و غربی را به صورت روزمره دنبال می‌کردیم. حجم کار گسترده و قطعات فراوانی در سیکل کار مطرح بود. گاهی خود من از روند ساخت قطعات عقب می‌افتادم ولی شهید ستاری با عشق و علاقه به این کارها رسیدگی می‌کرد. دو جوان که ادعا می‌کردند هواپیماساز هستند، به ایران آمده بودند و با این ادعا حتی با مقامات وزارت دفاع و سپاه نیز صحبت کرده بودند. به هر حال این‌ها از طریقی شاید از آیت‌الله هاشمی رفسنجانی وقت ملاقات می‌گیرند و خدمت ایشان می‌رسند و خود را هواپیماساز معرفی می کنند. آن‌ها مدعی می‌شوند که می‌خواهیم برای ایران هواپیما بسازیم اما از سوی وزارت دفاع و سپاه حمایتی نشده و در ایران نمی‌شود هواپیما ساخت. این دو با زرنگی خاصی گفتند آمده‌ایم خداحافظی کنیم. آقای رفسنجانی که از کار نیروی هوایی و پروژه اوج در ساخت هواپیما اطلاع داشت، بلافاصله ایشان را برای دیدار با شهید ستاری معرفی می‌کند. شهید ستاری با بررسی طرح آنان گفت این طرح به درد ما نمی‌خورد، ولی ما به هواپیمای آموزشی نیاز داریم و می‌توانیم در آن راستا حرکت کنیم. شهید ستاری از آن‌ها حرکت در این راستا را می‌خواهند و به تیمسار غلامی، که فرمانده لجستیکی وقت نیرو بود، مرتبط می‌کنند. اگرچه شهید ستاری به خوبی می‌دانست که این طرح در لجستیکی قابل اجرا نیست، اما می‌خواست به کسانی که فکر می‌کنند ایران نمی‌تواند هواپیماساز شود ثابت کند ایران توانایی حرکت در این مسیر را دارد و از کسانی‌که در این راه قدم بردارند، حمایت می‌شود. امیر غلامی از من پرسید که فکر می‌کنی اینها بتوانند هواپیما بسازند. من به عرضشان رساندم هواپیماسازی نیازمند شرایط و امکانات خاصی است. گفتم شما نگران نباشید که می‌توانند یا نه، مهم این است که نیروی هوایی می‌خواهد از مواد کامپوزیت هواپیما بسازد. این شرکت بیش از این‌که به‌دنبال کار هواپیماسازی باشد بیش‌تر دنبال لابی‌گری بود، دوست داشت با نمایندگان مجلس و مقامات خودش را مطرح کند و امتیاز بگیرد. این افراد کار را هم خیلی پیچیده جلوه داده بودند و تهیه مواد کامپوزیت را به دست خود گرفته بودند. در حالی که پس از لغو قرارداد متوجه شدیم اینگونه نیست و این مواد را خیلی راحت میتوان خریداری کرد. جت آموزشی درنا در هر صورت، در این پروژه که بهترین متخصصان و مهندسان به کار گرفته شده بودند، بدنه کامپوزیتی هواپیما بیرون آمد. این کار را با دورنمای رسیدن یک هواپیمای جت آموزشی آغاز کردیم. این هواپیما نیز اسکلت کوچک جت آموزشی بود و از موتور توربین گازی فرانسه با 800 پوند تراست که تراست خیلی کمی بود بهره می‌برد. شهید ستاری آخرین بار به من گفت که این‌ها با ما نیستند و خودت به فکر ساخت این هواپیما باش و کامپوزیت شاپ را توسعه بده. ما کامپوزیت شاپ را در پروژه اوج داشتیم. زیرا در بخشی از هواپیمای آذرخش و صاعقه و دیگر هواپیماها مواد کامپوزیتی استفاده می‌شد. گفتم شما نگران نباشید هر موقعی خواستید خودمان ادامه می‌دهیم. فرمانده نیروی هوایی به شهادت رسید و از میان ما رفت، اما این افراد در ادامه کارهایی کردند که قابل تحمل نبود. بنابراین، وقتی قراردادشان منقضی شد، تمدید نکردم. اما این افراد به قدری نفوذ یافته و رابطه بر قرار کرده بودند که از بخش‌های مختلف به من توصیه و تأکید شد که این قرارداد را تمدید کنم. من معتقد بودم اگر این افراد نباشند، خودمان کار را سریع‌تر انجام می‌دهیم. در نهایت رئیس اداره سماجا که جانشین دریادار محمدی بود به اوج آمد و اصرار کرد که حتما قرارداد اینها را تمدید کنید. بنده گفتم نه به خاطر اینکه اینها هواپیما سازند، صرفا به خاطر احترام به شما و اداره هشتم، این قرارداد را یک‌سال تمدید می‌کنم. ولی بعد از این یک سال دیگر امکان ندارد که تمدید کنم و همین کار را هم انجام دادم. اصلا مطئما نیستم. اما فکر کنم جت آموزشی تندر باشه شهید ستاری از این کار که توسط نیروی هوایی در حال به ثمر رسیدن بود ولی آن را به نام شرکت خودشان جا می انداختند و از ظرفیت نیروی هوایی برای تبلیغ شرکت خودشان بهره برداری می‌کردند، ناراحت بود. شهید ستاری پیش از شهادتشان از من خواست تا برای نمونه های بعدی، نامی درخور این هواپیما انتخاب کنم. من این موضوع را با مدرسه آموزش خلبان ها مطرح کردم و نام‌های متعددی مثل قرقی، تیهو، طاووس، باز، عقاب، پیشنهاد شد اما هیچ کدام به دلم ننشست. با توجه به اعتقادی که به لسان الغیب داشتم با خودم گفتم اگر اسم پرنده ای در کتاب حضرت حافظ باشد زیباست. با تفأل زدن به دیوان حافظ، عبارت «تذرو» در مصرع «تذرو طرفه من گیرم که چالاک است شاهینم » به چشمم خورد. شوکه شدم. بسیار زیبا از آب درآمد و وقتی شاهدش را نیز آوردم باز هم به همین تذرو برخوردم. به تیمسار مرحوم حبیب صادق پور مسئول وقت پروژه گفتم از حالا به بعد صحبت از هواپیمای درنا نیست و نام هواپیما تذرو می‌شود. اما مرحوم صادق پور قبل از من، نام دومین نمونه از این هواپیماها را تندر گذاشته بود و به احترام ایشان، نام هواپیمای نمونه دوم، تندر شد. بنابراین هواپیمای اول به نام درنا، دومین نمونه هواپیما تندر و سومین هواپیما تذرو نام گرفت. روزی که بدنه هواپیمای درنا توسط آن تیم ساخته شد و روی استند قرار گرفته بود، من و شهید ستاری کنار آشیانه ایستاده بودیم. شهید ستاری به من گفت این هواپیما شکل پنگوئن است. من پیشنهاد دادم که دستی به سر و روی این هواپیما بکشیم و ایشان هم که هنرمند بود پذیرفت. چسب و رزین و مواد کامپوزیت را از آنان خواستیم و شکل دادن هواپیما را شروع کردیم. از جلوی کابین تا زیر چرخ جلو را فرم دادیم و جانمایی حالت دقیق کابین، صورت گرفت.» جت آموزشی تذرو منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهید منصور ستاری ====================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.
  24. با سلامی دو باره به دوستان عزیز میلیتاریست. ترفندی که موثر افتاد !  تجهیزات و سامانه های آزمایش موتورهای هواپیما ، یکی از نیازهای حیاتی برای به پرواز درآوردن جنگنده ها بود و در دسترس نبودن بسیاری از این تجهیزات کار را مشکل می نمود. اما ترفند هوشمندانه ای که شهید ستاری به خرج داد ؛ راه را برای عبور از این سد فنی هموار نمود. به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی شهید ستاری، تیمسار علی غلامی از پیشکسوتان نیروی هوایی ارتش و همسنگر شهید منصور ستاری، خاطره‌ای بیان می‌کند که خواندنی است: «اواخر جنگ تحمیلی، سیستم آزمایشی موتورهای جت، در یکی از پایگاهها توسط هواپیماهای دشمن، بمباران شد و به کلی منهدم گردید. متخصصین نیروی هوایی مجبور شدند موتور هواپیما را در محوطه باز آزمایش کنند؛ اما این کار سر و صدای زیادی را به وجود می‌آورد و باعث آزار و رنجش ساکنان خانه‌های سازمانی می‌شد . روزی، تیمسار، پرسنل شعبه موتور جت را جمع کردند و گفتند: تعدادی از قطعات سیستم آزمایش موتور در انبارهای نیرو موجود است، باید همت کنید تا بتوانیم دوباره این سیستم را احیا کنیم. با توجه به اینکه دستگاهها و قطعات، هیچ گونه کتاب و نقشه‌ای نداشتند و نمونه آن هم در نیرو وجود نداشت، پرسنل شعبه موتور، خود را قادر به انجام آن نمی‌دانستند و بیم آن داشتند که دستگاهها را خراب کنند . تیمسار، که با مخالفت متخصصین رو به رو شدند، دستور دادند تمام قطعات سیستم آزمایش موتور را از انبار آوردند و در جلو ساختمان شعبه موتور کنار هم چیدند. همه منتظر بودیم تا ببینیم تیمسار از این کارشان چه منظوری دارند. پس از آنکه همه قطعات چیده شد، تیمسار دستور دادند، بولدوزری را بیاورند و از روی قطعات بگذرانند تا همه آنها خرد شوند. پرسنل متخصص، وقتی این صحنه را دیدند و دریافتند که دستور تیمسار جدی است، گفتند: قربان حیف است این همه ثروت را از بین ببرید! تیمسار گفتند: وقتی شماها این قدر همت ندارید که حداقل سعی خودتان را بکنید من برای چی این قطعات را انبار کنم. انبارداری این قطعات کلی برای من خرج و دردسر دارد. متخصصین که وضعیت را چنین دیدند، گفتند: اگر ما نتوانستیم و قطعات از بین رفت، تکلیف ما چیست؟ تیمسار پاسخ دادند: این قطعات اگر همین طور هم در انبار بمانند، به مرور زمان فرسوده شده و از بین خواهند رفت. پس چه بهتر که شما این کار را بکنید، تا حداقل چیزی هم یاد گرفته باشید . با ترفندی که تیمسار به خرج دادند، پرسنل متخصص دست به کار شدند و بحمدالله توانستند در زمان حیات ایشان، سیستم آزمایش موتور انواع هواپیماها را نصب و راه اندازی کنند». منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهید منصور ستاری ====================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.
  25. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. بعنوان اولین و مهمترین نکته عرض کنم که بنده اصولا نه می دانم که آیا در شاهین شهر کارخانه پهپاد سازی وجود دارد یا خیر و نه اصولا اگر هم خبری در این زمینه داشته باشم (که واقعا خبری ندارم) مطابق بدیهی ترین «اصول حفاظت گفتار شهروندی» مجاز به بیان آن هستم . این موضوع را از آن جهت عرض می کنم که شائبه سوگیری و جهت گیری در خصوص رد یا تائید این خبر شاهین شهر ندارم. بحث من بیشتر حول محور نبرد رسانه ای هست که در این چند سال با بکارگیری تیم های غیر حرفه ای ، بی سواد و نا وارد ، بیش از آنکه از حریف گل بخوریم ، شاهد به ثمر نشستن گل به خودی های متعددی از طرف خودی ها بوده ایم. گل به خودی هائی که بیش از هر چیز اعتماد عمومی شهروندان خودمان را هدف قرار داده و باعث شده که در مواجه با اخباری مشابه ، شهروندان اصل را بر صحت خبر با منبع خارجی بگذارند تا صحت خبر با منبع داخلی. به اصطلاح رایج خودمان به پای خود شلیک کرده ایم ! مطالعه موردی تورقوزآباد «تهران، تورقوزآباد، کوچه ماهر، انبار اتمی مخفی ایران»؛ این آدرسی بود که روز پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷ بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی در سخنرانی سالانه خود در مجمع عمومی سازمان ملل داد و از یوکیا آمانو- مدیر کل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی- خواست تا پیش از آنکه ایرانی‌ها این انبار هسته‌ای را پاک‌سازی کنند، به آنجا برود و بازدید کند! ایران یک انبار سرّی اتمی در منطقه تورقوزآباد تهران دارد که تاکنون فاش نشده است و من اکنون آن را برملا می‌کنم؛ امروز من برای نخستین بار این مسأله را افشا می‌کنم که ایران تأسیسات سرّی دیگری در تهران دارد؛ یک انبار سرّی هسته‌ای برای انبار کردن حجم وسیعی از تجهیزات و مواد از برنامه مخفی اتمی ایران؛ این محل در یک قالی‌شویی ساده است؛ مانند محلی در شورآباد در نزدیکی پایتخت که اسناد اتمی ایران در آن پنهان شده بود! (مجمع عمومی سازمان ملل - 5 مهرماه 1397) 6 مهر 1397 : عباس عراقچی معاون وزیر امور خارجه و دیپلمات ارشد مذاکره کننده کشور ، در خصوص ادعای نتانیاهو ، با رد کردن اینکه اصلا جائی به نام تورقوزآباد وجود داشته باشد، گفت: «این دفعه دیگه نتانیاهو را به تورقوزآباد ارجاع داده‌اند، حدس میزنم یه عده‌ای او را سرکار گذاشته اند.» https://www.aparat.com/v/pJx9P/واکنش_ظریف_و_عراقچی_به_ادعای_نتانیاهو_درباره_تورقوزآباد! اسرائیل و مقامات این کشور مجددا بر سایت هسته ای بودن تورقوزآباد تاکید کردند. در گام بعدی و با انتشار عکس های تابلو روستای تورقوزآباد و اثبات اینکه چنین جائی وجود دارد ، این بار خبرنگاران صدا و سیما دوربین به دست گرفتند و به محل رفتند و گزارش تهیه کردند که اینجا یک قالیشوئی ساده است و نه سایت اتمی https://www.aparat.com/v/8671O/قالیشویی_آب_سنگین_تورقوزآباد_شعبه_دیگری_ندارد! آژانس اما خواستار بازدید از محل شدکه با مخالفت شدید ایران همراه بود. https://www.mehrnews.com/news/4871806/بازی-خطرناک-آژانس-با-ایران-چرایی-مخالفت-تهران-با-بازرسی-تکمیلی ایران سرانجام با بازدید بازرسان آژانس انرژی اتمی از آنچه که کارخانه قالیشوئی تورقوزآباد بود موافقت نمود. https://newspaper.hamshahrionline.ir/id/51255/آژانس-تورقوزآباد-رسید.html کشف اثرات اورانیوم در تورقوزآباد « درحالی که نزدیک به یک سال از ادعای بنیامین نتانیاهو درباره یک «انبار اتمی مخفی» در تورقوزآباد می‌گذرد، رویترز در گزارشی به نقل از دو دیپلمات نزدیک به آژانس انرژی اتمی، اعلام کرد که در نمونه‌گیری‌های این نهاد ردی از اورانیوم پیدا شده که تهران تا کنون درباره آن توضیح نداده است آژانس بین المللی انرژی اتمی در حال بررسی منشا این ذرات است و از ایران خواسته تا درباره این آثار توضیح دهد. اما به‌ گفته دیپلمات‌هایی که با رویترز گفت‌وگو کرده‌اند تهران توضیحی نداده است » https://www.eghtesadonline.com/بخش-جهان-29/379483-کشف-اثرات-اورانیوم-در-تورقوزآباد و این داستان تورقوزآباد همچنان ادامه دارد... =========================================== با این بازی رسانه ای غیر حرفه ای ، ما توانستیم که صحت و درستی اخبار دشمن را در نزد مردم خود بی اعتبار کنیم ؟ یا صحت و اعتبار کلام خود را در نزد مردم بی اعتبار کنیم؟ شاید به همین دلیل است که امروز هم وقتی دشمن ادعائی میکند ، بجای نشستن پوزخند تمسخرآمیز بر چهره مردم ما ، آثار نگرانی بر چهره شان هویدا می شود. واقعیت این است که ما ، نه نبرد اطلاعاتی و امنیتی و ... بلکه نبرد رسانه ای را باخته ایم!! ============================================ پ.ن 1 : واقعا من نمی دونم که چرا عده ای در داخل کشور برای خودشون این رسالت تاریخی رو قائل هستند که به هر خبری که منتشر می شود در اسرع وقت و در کوتاه ترین زمان پاسخ بدهند. گاهی سکوت به موقع بهترین راه جلب اعتماد عمومی است. پ.ن 2 : کلی خبر ، فیلم و منبع دیگر از رسانه های خارجی در مورد تورقوزآباد موجود بود ، اما من تعمدا سعی کردم که تمام استنادات رو بر منابع داخلی قرار بدهم تا شائبه مغرض بودن این رسانه ها و دروغ پراکنی اونها پیش نیاد. پ.ن 3 : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.