mehran55

Editorial Board
  • تعداد محتوا

    1,109
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    97

تمامی ارسال های mehran55

  1. mehran55

    لايه هاي پنهاني جنگ

    با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . "اصل وحدت فرماندهی" (*) و گرفتاری های دو نیروی رزمی صیاد شیرازی پس از شکست عملیات قادر ناراحت بود. "به شدت بدبین شده بود و درست یا غلط ، گمان می کرد در عملیات قادر او را تنها گذاشتند تا شکست بخورد." (در کمین گل سرخ / ص 345 ) همدلی سپاه و ارتش در پیروزی های بزرگ سال دوم جنگ نقش مهمی داشت ؛ اما به تدریج با شکست ها ، اختلاف ها هم تشدید شد. صیاد به ضرورت یک فرماندهی واحد برای جنگیدن معتقد بود. محسن رضائی می گوید " بعد از والفجر مقدماتی ایشان آمد و گفت آره اگر شما نپذیرید که وحدت فرماندهی در جنگ حاصل شود ، ما ول می کنیم و می رویم ... ما گفتیم اصلا این حرف ، حرف بی خودی و بی ربطی است " ( گفتگوی رضائی با راویان جنگ / ص 57). اختلاف ها که بیشتر شد ؛ هاشمی برای عملیات بدر ( اسفند63) فرماندهی عملیات را به رضائی داد. "مطرح شد که من فرمانده هستم و برادرمان صیاد هم از من تبعیت بکنند. منتها قرار شد که هیچکس این را نفهمد." (سطرهای ناخوانده / ص 77). نقشه عملیات بدر / اسفند ماه 1363 بدر اما به شکستی تلخ تبدیل شد و فرمانده سپاه با افزایش انتقادها در شرایط سختی قرار گرفت. هاشمی این بار ( سال 64) از طرح های صیاد استقبال کرد. رضائی می گوید : صیاد ، گفت 5 روزه جنگ را تمام می کند و هاشمی "ارتش را مسئول جنگ کرد. ما هم که شاهد این وضع بودیم ، گفتیم حرفی نیست ... ما هم یک نفر را معرفی می کنیم تا زیر نظر آقای صیاد شیرازی که گفته است من در عرض پنج روز جنگ را تمام می کنم ، عمل کند". رضائی با اشاره به مشکلات این دوره و شکست عملیات قادر می گوید : "برادران ارتش ، علاوه بر مشکلات بالا، وقت زیادی را هم تلف کردند" (گفتگوی محسن رضائی با راویان جنگ / ص 44 تا 46). نقشه عملیات قادر / تیرماه 1364 حالا صیاد به تنها گذاشته شدن اش در عملیات قادر بدبین بود و از طرف دیگر ، بخشی از فرماندهان دلیل شکست را ضعف طراحی و فرماندهی او می دانستند. گویا این بدبینی ها به بدنه نیروها نیز کشیده شده بود. عبدالحسین مفید از فرماندهان ارتش در خاطراتش به یک گردهمائی دو روزه در پائیز 64 با حضور رزمندگان ارتش برای بررسی "مشکلات ارتش در جنگ" اشاره کرده است. از نتایج این گردهمائی این بود که در ارتش "پیروی کورکورانه از سپاه پاسداران در تعیین هدف ، مأموریت و تهیه طرح و اجرا" وجود دارد. (بازخوانی جنگ تحمیلی/ ص 159) وقتی که بدنه دچار ابهام باشند و اختلاف ها ریشه دار ، توصیه های اخلاقی دیگر مشکلی را حل نمی کند. همانگونه که توصیه های امام، آقای هاشمی و سایر مسئولان اختلاف ها را حل نکرد. هاشمی در خاطراتش "مشکل جنگ را نظرات دوگانه ارتش و سپاه" معرفی می کند ؛ هر چند می گوید "هردو طرف حسن نیت دارند و آماده شهادتند". اما مفید معتقد است که او نمی خواهد واقعیت را بیان کند و "مشکل اصلی در ناتوانی فرماندهی کل قوا(هاشمی رفسنجانی) است که قادر به یکپارچه کردن نظرات دوگانه نیست." و "هاشمی و همکارانش در فرماندهی کل ، نمی توانند مسائل تخصصی نظامی را که توسط دو فرمانده ارائه می شود ، تحلیل و بهترین گزینه را انتخاب کنند". (بازخوانی جنگ تحمیلی / ص 152) فرماندهان ارتش سعی کردند ؛ روسای دو قوه دیگر را نیز در جریان مشکلات ارتش قرار دهند. در سمیناری که با حضور رئیس جمهور وقت ، حضرت آیت الله خامنه ای در آذر ماه 1364 برگزار شد ، برخی مشکلات مطرح شد. آنها هنوز در حال طرح مشکلات پشتیبانی و نیروی انسانی بودند که آقای رئیس جمهور گفت " اینجا [درون سمینار] ، جای این حرف ها نیست. اینجا همه هستند. [ یعنی خبرنگاران و مدعوین و مهمانان غیرنظامی سمینار] . بهتر است در جلسه خصوصی تری این مسائل را عنوان کنید." فردای آن روز آیت الله موسوی اردبیلی ، رئیس قوه قضائیه به سمینار آمد و واکنشش این بود که "معلم تقصیر را به گردن شاگرد می اندازد و شاگرد به گردن معلم. بروید جنگ کنید". (بازخوانی جنگ تحمیلی/ ص 162) در آن سالها ، ایران محدودیت ها و مشکلات فراوانی داشت و مسئولان باید زودتر در می یافتند که با حجم فراوان مشکلات و اختلاف زیاد در بالاترین سطح نظامی ، جنگ از راه صرفا نظامی به نتیجه نخواهد رسید و برای پایانش باید تدبیر و چاره ای اندیشید. در این شرایط اصرار بر ادامه جنگ با همین روش و با وجود مباحث مابین فرماندهان ، تنها به اختلافات بیشتر دامن می زد و حتی تغییر در راس نیروها مشکلی را حل نمی کند. همان گونه که با استعفاء و رفتن صیاد در سال 65 اختلاف ها حل نشد. فرمانده سپاه اما ،گمان می کرد که با امکانات ارتش میتواند به پیروزی های بزرگ برسد. هاشمی در 14 اردیبهشت 66 نوشته است: "آقای محسن رضائی بعد از ملاقات امام آمد ... پیشنهاد داشت که امام به خود ایشان درجه امیری ارتش را بدهد که بتواند بر امکانات ارتش دست داشته باشد و از موضع قدرت همه چیز را در خدمت جنگ بگیرد و با ارتشی ها برخورد کند". (دفاع و سیاست/ ص94) اما فرمانده سپاه در آخرین ماه های جنگ به برآورد واقعی تری رسید و نامه ای نوشت که در آن درخواست هائی داشت که نه تنها در ارتش موجود نبود ، که اصلا در مقدورات کشور هم نبود. دوگانگی فرماندهی ، تشکیلات موازی ، نگاه کدخدامنشانه فرماندهی کل برای حل اختلاف ها و کم توجهی به مشکلات ، در هنگامه نبرد ؛ می تواند کار را به جاهای سخت بکشاند. ============================== پ.ن 1 : اصل وحدت فرماندهی(*) : "اگر همه لشکر تحت فرمان فرماندهی واحد باشد و در کازار افسران و افراد به بهترین وجه از خود مایه بگذارند ، برای مقاومت در برابر چنین لشکری ؛ هیچ دشمنی کافی و نیرومند نیست و به هنگام حمله اش ، هیچ آرایشی استوار نمی ماند" ( سان تزو) پ.ن 2 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
  2. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم:  پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس خلبان های سوم هواپیمای تلاش 2 ، تلاش و کوشش مضاعفی به ما بخشید. بچه ها با ارتقائی که به سیستم رادیوئی آن داده بودند به ما این جرأت را دادند که پس از انجام پروازهای دو تیمه ، آن را حتی سه تیمه یا اصطلاحا دو پله کنیم. من به همراه برادران اردلان ، نامدار ، یزدانی و قاری دو عملیات از این نوع را با موفقیت پشت سر گذاشتیم. من در هر دو عملیات عضو تیم وسط بودم یعنی هواپیما را از خلبان اول در پشت جبهه می گرفتم و به خلبان سوم در پشت نیروهای دشمن تحویل می دادم. در عملیات سوم قرار شد که من خلبان سوم باشم. به همین منظور با برادران به سمت منطقه عمومی بستان و دقیقا در هورالعظیم راه افتادیم. من و اردلان به همراه یک بلدچی عرب زبان از خط خودی گذشتیم تا پشت نیروهای دشمن برسیم. او با لباس محلی بود و ما دو نفر با لباس بسیجی. ما هر دو خلبان یک دستگاه بیسیم و یک دستگاه رادیو کنترل هواپیما نیز همراهمان بود. با "بلم" آنقدر جلو رفتیم تا آب تمام شد ، آن را کناری بستیم و بقیه راه را پیاده طی کردیم. باید جائی مستقر می شدیم که هم به دشمن نزدیک باشد و هم فضای مناسبی برای مانور پروازی محسوب شود. اما بقیه مسیر خشکی نبود، باتلاق بود. با آن پوتین های سنگین ، راه رفتن توی لجن زار ، سخت و خسته کننده بود. پایت را که می گذاشتی ، تا ساق توی لجن فرو می رفت. بلدچی خودش را راحت کرد و کفش هایش را درآورد و دور انداخت. کمی آن طرف تر ، لباس هایش را هم حتی دور انداخت و لخت ما را به جلو می برد. فاصله اش با ما 50-60 متری می شد. او ما را توی نیزاری برد که دقیقا پشت نیروهای دشمن بود و ما به راحتی سر و صدایشان را می شنیدیم که در حال بازی والیبال بودند. مکان را که مناسب دیدیم ، بیسیم را روشن کردیم و برای تحویل گرفتن هواپیما اعلام آمادگی کردیم. چون من طبیعتا از صدای بم و بلندی برخوردار بودم ، یهو اردلان هشدار داد که آرامتر ؛ نکند می خواهی که صدایت به گوش عراقی ها برسد! طبق سناریوی پروازی باید از دست راست خودمان شروع می کردیم و مسیری را در طول نوار جبهه دشمن ادامه می دادیم. این مسیر گاهی دو یا سه بار و حتی چهار بار امکان تکرار داشت و هر بار عمق بیشتری می گرفتیم و به صورت معکوس هر بار باید عمق مان را کم می کردیم تا عکس برداری ها حداکثر همپوشانی را داشته باشند. به محض اینکه هواپیما را تحویل گرفتم ، آنرا به سمت خودم کشاندم . چون موتور هواپیما پیستونی بود ، صدای قار قار هواپیما سراسر جبهه را از خود پر کرده بود و کاریش نمی شد کرد. عراقی ها تا صدای پهپاد را شنیدند ، بازی را قطع کردند و بلند بلند داد می زدند : الطیاره ، الطیاره. از بین نیزارها آن ها را می دیدیم که با شتاب پشت سیستم های پدافندی خود رفتند و لوله های جنگ افزارهایشان را به طرف پهپاد گرفتند ، آنها چون اطلاعاتی از پهپاد گرفته بودند ، به خوبی می دانستند که مأموریت چیست و خلبان هایشان حتما همین دورر و بر هستند ؛ برای همین نیروهای پیاده شان تفنگ هایشان را به اطراف نیزار گرفته و همه مدلی شلیک می کردند. انگار که شیلنگ آبی را به طرف باغچه ای گرفته باشند. ما چون از قبل فکر همچین برخوردی را کرده بودیم ، محکم در جان پناه خود سنگر گرفته و به عکس برداری مان ادامه دادیم. عکسبرداری و پروازمان که تمام شد ، آن را به سلامت به خلبان دوم دادم و دستگاهم را خاموش کردم. این تازه اول کار ما بود ؛ چون هم باید منتظر نتیجه عکسبرداری می ماندیم و هم به انتظار گشتی های دشمن که معمولا به تعقیب مان می افتادند. آنها از مسیر پرواز هواپیما ، شصت شان خبردار شده بود که در لابلای همین نیزارها هستیم. لحظات کُشنده ای بود چون پس از تحویل سالم هواپیما از خلبان دوم به اول و سپس فرود موفقیت آمیز ، عکاس تیم باید از سالم بودن دوربین مطمئن می شد. در اصل ، موفقیت عملیات منوط به موفقیت عکسبرداری بود. اولویت اول سالم برگشتن هواپیما نبود ، سالم بودن سیستم عکسبرداری بود و تا مسئول عکس ، درب کانتینر دوربین را باز نمی کرد و از سیستم عکسبرداری مطمئن نمی شد ، نمی توانستیم منطقه را ترک کنیم. چون در غیر اینصورت ، باید دوباره پرواز صورت می گرفت و هواپیما به دست ما خلبان های سوم می رسید. خوشبختانه ، وقتی موفقیت عملیات را اعلام کردند ، در همان گل و لائی که آمده بودیم راه برگشت را پیش گرفتیم ؛ در حالی که گلوله های جور واجور دشمن ، زوزه کشان از بیخ گوش مان رد می شد. پوتین هایمان آنقدر سنگین شده بود که جانمان را به لب می آورد. نمی دانم چرا راضی نمی شدیم مثل بلدچی در گل و لای با پای برهنه بدویم. انگار که نقل و نبات توی باتلاق بریزند ، همین جور گلوله بود که توی گل و لای می نشست. در نیمه راه بود که اردلان گفت : تو برو ، من دیگر نمی توانم. با اضطراب پرسیدم : چرا ؟! تیر خوردی ؟! پاسخ داد : خیر ، پایم نمی آید. من تا آن موقع نمی دانستم که اردلان پیشتر مجروح شده و از جانبازان جنگ است. من فاصله خود تا اردلان را برگشتم و به او توصیه کردم که تنها راه نجات در آوردن همین پوتین هاست. ببن بلدچی چقدر خوب راه می رود. همین کار را هم کردیم. فضای عجیبی شده بود ، چون این بار علاوه بر باران تیر و فشنگ ، ترکش های خمپاره هم بر سرمان می بارید. اردلان کمی که نفس تازه کرد ، همپای من با پای برهنه توی لجن زار شروع به دویدن نمود. خود را که به بلم رساندیم ؛ اگر چه کار تمام نشده بود ، اما احساس خوبی بهمان دست داد که می توانیم با جان سالم ، خود را از نیزارها و آبراه های منتهی ، به مقر خودمان برسانیم. به خصوص اینکه این مسیرها بلدچی مثل کف دست می شناخت. این اولین عملیات طولانی مسیری بود که در لیست عملیات های پهپاد جائی برای خود باز کرد و بعدها ابراهیم حاتمی کیا به سراغ مان آمد و با فیلم مهاجر آن را در سینمای دفاع مقدس ماندنی کرد. راوی : عباس مختاریان * * * * * رودست از نوع بسیجی ما توی چهار عملیات ، پنج هواپیمای خود را از دست داد بودیم. بچه ها همگی پکر بودند و هیچ خلبانی جرأت پرواز را به خود نمی داد. از اساتید خلبان فقط شهید زارعی ، حاج آقا عزیزی ، من و آقای صباغی مانده بودیم با کلی درخواست عملیاتی. بچه ها حتی در فرستادن تیم جلو هم روحیه شان را باخته بودند. این سقوط آخری که خلبانانش شهیدان شفیعی و زارعی بودند ، بدتر از همه حال ما را گرفته بود. چرا که برای اولین بار ؛ یکی از هواپیماهایمان به دست دشمن افتاد. یعنی از سال 1363 تا 1366 دقیقا سه سال ارتش عراق خبر نداشت که با همین هواپیمای قارقاری مزاحم ، چه بلاهائی سرشان آمده است !! چقدر هم کیفور شدند ؛ وقتی با آب و تاب آنرا توی تلویزیونشان ؛ نشان می دادند و به مردمشان فخر می فروختند که ما یکی از هواپیماهای جاسوسی ایران را ساقط کرده ایم. آنها حتی برای خودشان تفسیر می کردند این هواپیماها از پیشرفته ترین هواپیماهای جاسوسی است که ارتش اسرائیل آن را در اختیار ایران قرار داده است. هم به دلیل اینکه بخواهم به بچه ها روحیه بدهم و هم برای اینکه حال ارتش عراق را توی خوشحالیش بگیرم ، در غرب کشور به عنوان خلبان تیم عقب ، هواپیما را پرواز دادم و با سرعت به همراه برادر ایزدی خود را به خط جلو رسانده و خلبانی تیم جلو را هم بر عهده گرفتم. چند ویراژ که بالای سر عراقی ها رفتم ؛ این بار همه خط با آگاهی از عملکرد پهپادها ، شروع کردند به تیراندازی. جنگ افزاری نماند که دشمن با آن به طرف پهپاد شلیک نکند. پهپاد هم که انگاری بازی اش گرفته باشد ، گاه گاهی هم از دستم در می رفت و خودش را به باد می سپرد. عکسبرداری ام که تمام شد ؛ احساس کردم که برای بازگشت در آن حجم آتش به مشکل بر می خوردم. دل توی دلم نبود. نکند فردا شب این هواپیما را هم توی تلویزیون عراق نشان بدهند. زبان بسته هواپیما ، از توی رگبار گلوله های تیربارهای چهارلول و دو لول عراق همچنان پیش می تاخت که یهو به ذهنم رسید ، ارتفاع را کم کنم. بعد موتور را فول کردم و آن را انداختم توی اسپین. موتور افتاد به زوزه یعنی انگاری که مورد هدف قرار گرفته و در حال سقوط است. نقشه ام گرفت. چون تا هواپیما به این حالت افتاد ، تمام آتش ها فروکش کرد. ما پشت تپه ای بودیم که ارتفاعی حدود 70-80 متر داشت. هواپیما تا نزدیک 10-15 متری زمین که آمد ، آنرا به حالت عادل (Level) کردم و یک فرود انجام دادم و به راحتی او را روی زمین نشاندم. عراقی ها هم که باورشان نمی شد که فریب باشد ، توی رادیوشان اعلام کردند ؛ ما دومین هواپیمای جاسوسی ایران را هم زدیم . آنها حتی نام منطقه ای را که سقوط کرده بود اعلام کردند. همان شب ، رضا ارباب ، با نگرانی از جنوب با من تماس گرفت و پرسید : حمید چی شده ؟ جواب دادم : خیالت راحت، خبری نیست. رودست خوردند. با هیجان پرسید : رودست ؟! ... چه رودستی ؟! پاسخ دادم : وقتی دیدمت برایت می گویم. داستانش را تلفنی نمی شود گفت. راوی :حمیدآقاجانی ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
  3. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست ؛ ادامه بررسی پهپادهای رژیم صهیونیستی رو به اتفاق هم ادامه میدهیم : روح IAI Ghost گوست یا روح : یکی از پهپادهای شناسائی رزمی کمتر نام آشنای صهاینه باشد. این پهپاد که توسط صنایع هوا-فضای اسرائیل IAI ساخته شده ، در سال 2011 میلادی ساخته شده است. این پهپاد که ظاهری شبیه به نسخه مینیاتوری هلیکوپر شینوک دارد برای انجام وظایف اطلاعاتی ، نظارتی و شناسایی (ISR) طراحی شده است تا مورد استفاده توسط واحدهای کوچک نیروی زمینی ، نیروهای پلیس ، نیروهای اطلاعاتی و نیروهای عملیات ویژه قرار بگیرد. CH-47 Chinook نوع نشست و برخواست عمودی این پهپاد ، به کاربر اجازه می دهد که در زمین های دارای پوشش متراکم ، مناطق کوهستانی ، مرداب ها و محیط های شهری ؛ به سادگی و سهولت مورد استفاده قرار بگیرد. این پهپاد دارای مداومت پروازی 30 دقیقه و یا پیمایش مسیر 4 کیلومتر می باشد. این پهپاد دارای وزن کلی 4 کیلوگرم است و پس از جمع شدن و قرار گرفتن در چمدان حمل خود ، قابلیت حمل توسط یک سرباز را دارا است. ادامه دارد... ------------- پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند پ.ن 2 : انشاءالله اگر عمری باقی بود ، در پست های آینده به سایر پهپادهای اسرائیلی خواهیم پرداخت. .
  4. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم:  پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس عملیات والفجر 10 نمی دانم چرا هر وقت به آیه 4 سورهء بلد می رسم یاد بدبختی ها و گرفتاری های پهپاد می افتم؛ "لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ" (ما انسان را در سختی و رنج آفریدیم). از همان روز اول که پایمان را به غرب گذاشتیم تا مأموریت عکس برداری برای قرارگاه حمزه انجام دهیم ، انگار تمام هیکل رفته بودیم توی خمره ای از مصیبت. به روستای خرمال یا همان حلبچه که رسیدیم ، با وحشتناک ترین صحنه ای که هرگز کسی به عمرش ندیده بود روبرو شدیم. توی خیابان ها ، کوچه ها ، پس کوچه ها ، جلوی خانه ها ، مغازه ها و مزارع از کودک و جوان و پیر گرفته تا هر جنبنده ای که تا دیروز نفس می کشید ، جنازه افتاده بود و بوی تند بمب های شیمیائی همه جا گسترده شده بود. مأموریت که هیچی ، ما یک روز کامل را با خودروهایمان فقط از سطح شهر و روستا جنازه جمع کردیم. مرور صحنه های دلخراش کودکانی که در گوشه و کنار و حتی در آغوش مادر روی زمین ولو شده بودند ، حتی پس از این همه سال برایم ویران کننده است. صدام را نمی دانم اما ، مانده بودیم یک خلبان چگونه و با چه منطق و استدلالی ، دکمه فرود بمب را بر سر مردم این شهر و روستا فشار داده است ؟!! توی جنوب گاه از کمین های دشمن هم رد می شدیم و پشت سنگرهای خط اول ، هواپیما را از تیم عقب تحویل گرفته و تا عمق مواضع دشمن را عکس برداری می کردیم. اما اینجا ده کیلومتر مانده به مواضع خودمان ، خودروهایمان از موانع و کوه و کمر بالا نمی کشید و باید تمام مسیر را پیاده می رفتیم ؛ در حالی که نفس نفس زنان بار و بندیل مان را همراه می بردیم. چقدر توی این مسیرها صدام و اذنابش از ما لعن و نفرین خوردند. در هر صورت مأموریت باید انجام می شد . تویوتایمان سه منظوره بود؛ هم خودروی حمل هواپیما ، هم لانچر پرواز و هم وسیله نقلیه حمل تیم پروازی. عقب وانت تویوتا را مثل خودرو هایس مان طوری طراحی کردیم که علاوه بر لانچر حتی تا چهار فروند هواپیمای تلاش با کلیه متعلقات داخل آن جای بگیرد. یک سپر پهن هم برایش طراحی کردیم که در مواقع لزوم بتواند ، موتورسیکلت مان را هم حمل کند. معجونی شده بود برای خودش. شکر خدا جاده های کوهستانی و روستائی توی خاک خودمان خوب بود و مشکلی پیدا نکردیم؛ اما پایمان که به خاک عراق رسید ، افتادیم به عجز و لابه. لودرهای مهندسی رزمی و جهاد سازندگی مشغول احداث جاده های مختلف روی سینه کش کوه و تپه ها بودند و مشکل جاده ها یک طرفه بودن آنها بود. با کلی مکافات وقتی خودرو جان می گرفت تا از کمند گردنه ای عبور کند ؛ آن جلو ، لودر چراغ می زد که جلو نیا من دارم می آیم. کنارمان که می رسید ، توی یکی از همین پارکینگ هائی که درست کرده بود می رفت تا ما مسیر را ادامه بدهیم. دوباره با سلام و صلوات آرام ، آرام جاده باریک و پر خطر را بالا می کشیدیم ، اما دوباره ازآن بالا خودروئی برایمان چراغ می زد. چقدر حرص می خوردیم وقتی مجبور بودیم مسیر آمده را عقب عقب گاه تا دو کیلومتر برگردیم. او که نمی توانست توی سربالائی با دنده عقب برگردد ، ما باید آن قدر عقب می آمدیم تا به یکی از همین پارکینگ ها بخوریم. سختی و گرفتاری کار آنجا بود که یهو می دیدی نم نم باران شروع شده. هر از گاهی کوه ریزش کرده و توی همان جاده باریک و یک طرفه قرار است از کنار پرتگاهی رد بشوی. پرتگاه ها و دره های عمیقی که وقتی از آن بالا همق آنها را جستجو می کردی ، قعرشان پیدا نبود و بقول صفری ، اگر توی آنها سقوط می کردیم، خیال مان راحت که مجروح نمی شویم ، در دم می میریم. توی این مسیرها که راننده هم نداشتیم ، خودم پشت فرمان می نشستم. یک بار که در پیچ گردنه ای سه چرخ مان روی جاده بود و چرخ چهارم برای خودش توی هوا دور می خورد ؛ قارداشی، نفس های حبس شده در سینه را با این جمله شکست : قلبم افتاد توی جورابم. بقیه اما در حال خواندن شهادتین بودند که خدا را شکر خودرو جان گرفت و از پرتگاه رهائی یافتیم. به مقر که رسیدیم دوست نداشتیم پس از انجام مأموریت این مسیر را برگردیم، چون فردا روز از نو و روزی از نو بود. برای همین ده پانزده روزی را توی همان ارتفاعات پیش بچه های رزمنده ماندیم و به انجام مأموریت پرداختیم. توی این فاصله بارها به یاد دختر بزرگم افتادم که با رسیدن به کرمانشاه ، او را در کلاس اول ابتدائی ثبت نام کرده بودم و به مادرش که نمی دانست توی این بی برقی و بی نفتی چگونه تکرار جمله مامان خیلی سردم است را از او کم کند. دلمان خوش ، نسبت به اهوز ، خانه اجاره ای توی کرمانشاه از خونه اجاره ای اهوازمان بزرگتر و جادارتر بود ، ولی توی این سرمای طاقت فرسا مجبور بودیم که توی یک اتاق جمع شویم تا گرم مان شود. نه اینکه ما تنها نفت نداشته باشیم ، تمام محله نفت نداشت. خدا پدر مسئول پشتیبانی نیروی هوائی سپاه را بیامرزد ، یک بار تانکری 4000 لیتری از نفت برایمان فرستاد که ما آن را بین تمام محله تقسیم کردیم. هر خانوار 20 لیتر و ما 40 لیتر گیرمان آمد. حالا چرا باید پانزده روز در ارتفاعات می ماندیم ؟ برای اینکه اینجا برعکس اهواز ، بیشتر روزها ابری بود و رطوبت هوا بسیار زیاد. هواپیما توی چنین شرایطی نمی توانست پرواز کند. به قول بچه ها هوا بس ناجوانمردانه سرد بود. به طوری که نمی توانستیم با انگشت های یخ زده مان ملخ هواپیما را بچرخانیم تا موتور روشن شود و هواپیما پرواز کند. چقدر باید به انگشت هایمان ور می رفتیم و آتش روشن می کردیم تا دست هایمان جانی بگیرند و ملخ هواپیما راه بیوفتد. امروز وقتی استارتر را دست بچه های خلبان می بینم که چقدر هواپیما را راحت روشن می کنند ، تأسف می خورم که کاش یکی از این دستگاه ها را ما آن روزها در ارتفاعات داشتیم. سردی هوا یک طرف ، تمام شدن سوخت طرف دیگر. سنگر تدارکات ، خانه بغلی نبود که بخواهیم از او سوخت بگیریم. باید تحمل می کردیم. حالا ما هیچی ؛ نهایت 15 روزمان اینطوری می گذشت ، بیچاره رزمنده هائی که سالها آنجا مستقر بودند. صبح سحر ساعت 4 راه افتادیم به طرف عراقی ها برویم برای عکسبرداری که لای یکی از درخت ها توی مسیر ، جنازه ای عراقی دیدیم که روی شاخه درخت یخ زده بود. انگار که در حین عملیات مخفی شده و بعد در سرمای کوهستان همانجا یخ زده باشد. گاه اتفاق می افتاد که شب تا صبح آنقدر برف می بارید که توی سنگرها محبوس می شدیم. لودر که می آمد باید توی دره شهید بروجردی یکی یک خودروها را بالای کوه می کشیدیم. ماموریتمان که تمام شد باید عکس ها را می بردیم کرمانشاه تا آنها را ظاهر کنیم و به قرارگاه تحویل دهیم. توی مسیر از کنار مردم منطقه که می گذشتیم نمی توانستیم اعتماد کنیم اینهائی که با ما حرف می زنند یا جلوی خودرویمان را برای کمک گرفتن می گیرند ، مردم عادی هستند یا کومله و دموکرات ؟ و ما ، که عکس هائی که از جانمان عزیزتر بود را باید در نهایت هوشیاری و جانبازی ، پاسداری می کردیم تا به دست صاحبانش برسد. خدا را شکر توی تمام مأموریت ها ، نه اتفاقی برای عکس هایمان افتاد و نه هواپیماهایمان. حتی ، یک مورد سقوط منجر به افتادن به دست دشمن نیز نداشتیم. راوی : زنگنه * * * * * صخره های لعنتی پیش خودمان خلبان برجسته ای به حساب می آمدیم ، اما این سومین پهپاد بود که توی صخره ها می خورد و می افتاد توی آب. خوب شد کسی متوجه سقوط آنها نمی شد وگرنه توی این رزمایش مهم ؛ کلاه مان پس معرکه بود. حضرت آقا به عنوان رئیس جمهور ( در سال 1366) آمده بود جزیره لارک و ما قرار بود از توی تنگه ای هواپیماهایمان را رد می کردیم و از جلوی کشتی حامل معظم له ، پرواز نمایشی می دادیم و رد می شدیم ؛ اما از شانس بدمان این صخره های لعنتی هر بار مانع مان می شد. سه خلبان این سه فروند ، از برجسته ترین خلبان های پهپاد به حساب می آمدند. حمید رضا از همان اول می گفت : بگذارید من خلبانی کنم. اما بچه ها شاید به خاطر سن کمش فکر می کردند تجربه اش کم هم باشد. اما یهو دیدیم هواپیمائی با هنرمندی از لای صخره ها بیرون آمد و جلوی دیدگان حضرت آقا مانوری زیبا و به یاد ماندنی داد و آن طرف تر روی ساحل جزیره با خودنمائی هر چه تمام تر فرود آمد . این حمیدرضا بود که سرانجام حرفش را عملی کرد. او پاسدار صحنه های پر خطر هم بود و هنوز سه ماه از ازدواجش نگذشته بود که هم در مأموریت های خطرناک هور حضور می یافت و هم در کوهستان های صعب العبور غرب کشور. دلِ خوش ، همسر جوانش را آورده بود اهواز که مثلا توی مأموریت ها خیلی از او دور نباشد؛ اما هر بار او را تنها می گذاشت و توی مناطقی که مجبور بود چند روزی را در آنجا بماند حضور می یافت. من به عنوان فرمانده اش هر به بچه ها می سپردم که به خانم هایتان سفارش کنید که خانم حمیدرضا زارعی را تنها نگذارند. توی آخرین مأموریت اش هم او زودتر از بقیه آماده شد تا به فاو برود و به عنوان خلبان جلو ، از تغییر و تحولات منطقه دشمن عکس بگیرد. وقتی توی فاو عقب نشینی شد ؛ او ، هم تمام افراد گروهش را به سلامت عقب آورد و هم بسیاری از امکانات و تجهیزات پهپاد را . وقتی هم که شنید بچه های مهندسی پل اروند را تعمیر کرده اند ، این بار با شهید قاسمی هر دو به فاو برگشتند تا آتلیه سیار پهپاد را هم به عقب بیاورند. اما دیگر هرگز خبری از آن دو نشد. راوی :سید حجت الله قریشی ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
  5. با سلام خدمت دوستان میلیتاریست "اصل تأمین(*)" و دشمن شناسی در میدان نبرد فرمانده از افسر تک تیرانداز بالای برج پرسید : آیا تک تیرانداز دشمن در کارش خیلی مهارت دارد ؟ افسر پاسخ داد : خیر قربان. در کارش خیلی هم ناشی است! فرمانده : پس چرا تا حالا موفق به کشتن او نشده ای ؟ افسر: قربان می ترسم او را بزنم ؛ بعد یکی بهتر از او را بیاورند و همه ما را بکشد. به نظرم زنده بماند به نفع ما هست قربان. ----------------------------------------------------------------- اصل تأمین (*) : تأمین در لغت به معنای در امان قرار دادن و حفظ کردن شخص یا چیزی است و در اصطلاح نظامی به کلیه اقداماتی گفته می شود که به طور مستقیم به منظور حفاظت از یگان در مقابل دشمن بکار می رود. اصل تأمین در بین اصول جنگ ، جایگاه ویژه ای دارد، زیرا لازمه حتمی و جزء لاینفک اجرای موفقیت آمیز سایر اصول و در نتیجه موفقیت در صحنه نبرد ، به کار گیری اصل تأمین می باشد و بدون رعایت این اصل ، سایر اصول جنگ ، آسیب پذیر و بی حاصل خواهند بود. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  6. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.  "بخش دهم" صدامِ عراق - بخش پنجم (بهترین دوست یا بدترین دشمن غرب) در سال 1984 ، عراق چهارده میلیارد دلار صرف خرید اسلحه و مهمات نمود ، که به بهای نیمی از درآمد تولید خالص ملی این کشور تمام شد. گفتنی است که صدام بین سال های 1982 تا 1985 ، جمعا مبلغ 42/8 میلیارد دلار را به مصرف خرید تجهیزات نظامی رسانید. حتی پس از آتش بس جنگ ایران و عراق ، خریدهای نظامی وی همچنان ادامه داشت. ظرف 5 سال (1985-1990) ، بغداد بزرگترین خریدار و وارد کننده مواد نظامی در جهان بود که ده درصد کلیه این معاملات را در سطح جهان به خود اختصاص داده بود. این هم پیمان مسکو ، که در سال 1972 قرارداد "مودت و همکاری" با آن کشور به امضاء رسانده بود ، تا سالها همچنان روابط بسیار نزدیکی با آن کشور داشت . اما طی سال های بعد تنها کشورهای غربی می توانستند به نیازهای اساسی وی در این زمینه پاسخ دهند. آیا او می خواست صنایع هسته ای را نیز توسعه و گسترش دهد ؟ فرانسوی ها در اواخر دهه هفتاد میلادی ، این خواسته صدام را برآورده کرده و با تغذیه مرکز اتمی وی ، چشمان خود را نسبت به خطر تولید و تکثیر "پلوتونیوم" بستند. صدام خواهان سلاح اتمی بود و آنرا کتمان هم نمی کرد. اما این رویای او در سال های 1980 و 1981 که هواپیماهای ایرانی و اسرائیلی ، مرکز سلاح های هسته ای عراق را در اوسیراک (Osirak) منهدم ساختند ، موقتا فرو ریخت. طرح و نقشه عملیات های شمشیر سوزان (ایران/1980) و اُپرا (اسرائیل/1981) علیه تاسیسات اوسیراک (تموز) عراق او همچنین زرادخانه مهمی از سلاح های شیمیائی در اختیار داشت که در جنگ ایران و عراق علیه سربازان و شهروندان غیرنظامی ایرانی از آن استفاده نمود. همچنانکه دهکده ها و محل تجمع کردهای شورشی کشور خودش را نیز با همین سلاح ها مورد حمله قرار داد. در این مورد گفتنی است که کمک های "غرب" به وی نیز مسلم بوده و نقش غرب در این ماجرا قابل انکار و فاقد تاثیر نبود. آمارگیری ها نشان می دهد که دویست و هشت کمپانی غربی در سطوح مختلف ، در زمینه تسلیحات و تجهیزات نظامی و مخصوصا سلاح های هسته ای و شیمیائی با عراق همکاری کرده و این کشور را در این امر یاری داده اند . که فهرست آنها به تفصیل و تفکیک از این قرار است : 86 کمپانی آلمانی / 16 موسسه فرانسوی / 18 شرکت آمریکائی / 12 شرکت ایتالیائی / 17 کمپانی اتریشی / 11 موسسه سوئیسی / 8 کارخانه بلژیکی / 4 اسپانیائی / 3 آرژانتینی / 1 ژاپنی / 1 برزیلی / 1 مصری / 1 سوئدی / 2 هلندی / 1 لهستانی / 1 هندوستانی / 2 موناکوئی و 1 یونانی. ( تعداد شرکت های یوگوسلاوی ، رومانیائی ، روسی ، چینی ، کانادائی ، استرالیائی ، آفریقای جنوبی و برخی از دیگر کشورها در این لیست قید نشده است ) هر چند که دولت ایالات متحده آمریکا رسما فروش اسلحه به عراق را تکذیب نموده ، اما بسیاری از کمپانی ها و شرکت های عظیم تسلیحاتی خصوصی آمریکا ، به مقدار فراوان و تحت عناوین و پوشش کالاهای غیرنظامی ( و گاها هم با واسطه و بطور غیرمستقیم برخی کالاهای نظامی ) به عراق فروخته اند. Krytron عملیات انجام شده در فرودگاه هیث رو (Heathrow) لندن در تاریخ 28 مارس 1990 ، پرده از گستردگی این معاملات و اسرار پنهانی آن برداشت. در آن روز مأمورین گمرک فرودگاه ، مقداری لوازم الکتریکی به نام " کریترون" (Krytrons) را ضبط کردند که در واقع می توانست بصورت "چاشنی" برای انفجار سلاح های هسته ای مورد استفاده قرار گیرد. البته این کشف و این افشاگری نتیجه هجده ماه مطالعه ، تحقیق و بررسی و همچنین همکاری میان مقامات گمرک آمریکا و مامورین اطلاعاتی - امنیتی انگلستان بود. مواد و قطعات مورد سوءظن ، ساخت کارخانجات سان دیه گو در کالیفرنیای آمریکا ؛ برای عراق ، اما ظاهرا با واسطه و دخالت کسانی که پنهانی برای عراق کار می کردند سفارش شده بود. روسای این موسسه که از این افشاگری عصبانی و تحریک شده بودند ، مقامات گمرک را در جریان تمام مذاکرات معاملات و نقل و انتقال کریترون قرار دادند. کالاها توسط هواپیماهای کارگو و حمل و نقل بار شرکت معروف هواپیمائی آمریکائی تی دبلیو آ (T.W.A) به مقصد لندن ارسال شده و قرار بود که مدت دو هفته در انبار بخش ترانزیت در فرودگاه نگهداری شود. مامورین گمرک در لندن ، به موقع و درست به هنگام بارگیری آنها در یک هواپیمای شرکت هواپیمائی عراق که آماده پرواز به سوی بغداد بود ؛ سر رسیدند و آن را به همراه پنج نفر کارکنان موسسه توقیف نمودند که شامل دو نفر عراقی ، یک نفر لبنانی و دو نفر انگلیسی می شدند. اطلاعات بعدی که از سان دیه گو رسید ، سبب کشف و دستگیری چند نفر از کارکنان انگلیسی موسسه پوششی دیگری در انگلستان گردید. توقیف قطعات مورد بحث ، شک و تردید مقامات دولتی را برانگیخت و سبب شد تا تحقیقات دامنه داری آغاز گردد و گزارشات دامنه داری را سبب شد که طی دو سال آنچه را که "سعی و تلاش بغداد برای حصول توفیق در ساخت سلاح های هسته ای" نامیده شد ، مورد مطالعه و بررسی قرار دهد. ضبط "کریترون ها" توجیه کننده بیم و نگرانی بسیاری از کارشناسان مسائل تسلیحات هسته ای بود. آیا زمان دسترسی عراق به "بمب اتمی" چنان نزدیک شده بود که می شد آن را پیش بینی کرد و در نظر گرفت ؟ صدام حسین در مقام مقابله با این جریان طی یک سخنرانی اعلام داشت که "نیروهای ضد امت عربی ، با این بهانه ها می خواهند مانع پیشرفت و ترقی کشور عراق شوند" حاکم بغداد در موقعیت حساس و بحرانی قرار گرفته بود و دلیل این دشمنی های غرب با خودش را درک نمی کرد. پیشتر در سپتامبر 1989 انفجار مهیبی در یک مجتمع نظامی در اسکندریه ( واقع در جنوب بغداد) که انواع سلاح ها منجمله سلاح های شیمیائی عراق را تولید می نمود ، روی داد که موجب خسارات فراوانی گردید. علیرغم سانسور شدید مقامات عراقی ؛ عکس های هوائی که توسط ماهواره ها مخابره گردید و نیز شهادت برخی ناظران و منابع اطلاعاتی محلی ، ابعاد فاجعه حیرت انگیز و اندوهبار بود. بیش از هفتصد نفر تکه تکه شدند و صدها انسان با دست و پای قطع شده و مفلوج حاصل این حادثه بود. در فوریه 1990 یک روزنامه نگار از هیئت تحریریه روزنامه مشهور "آبزرور" انگلیسی به منظور تهیه گزارش تحقیقی در مورد این فاجعه عازم بغداد گردید. او که ایرانی تبار و نامش "فرزاد بازفت" بود ، گذرنامه انگلیسی در دست داشت. اما توسط مامورین امنیتی سازمان مخوف "مخابرات" که زیر نظر سبعاوی برادر ناتنی صدام اداره می شد ، به اتهام جاسوسی به نفع اسرائیل دستگیر شد. وی تحت شکنجه و آزار شدید ناگزیر در تلویزیون به جرم خود اعتراف نمود. محکومیت وی به مرگ ؛ انعکاس گسترده ای یافت و هیجان و اعتراضات بسیاری نه تنها در محافل اروپا و آمریکا ، که حتی در برخی کشورهای عرب برانگیخت. farzad bazoft The Observer journalist چند روز پیش از اجرای حکم اعدام ، مروان القاسمی ، وزیر امور خارجه اردن هاشمی ، برای شرکت در کنفرانس دیپلمات های عرب که در تونس تشکیل می یافت ، به این کشور سفر کرد. در آنجا با اغتنام فرصت در یک گفتگوی کوتاه و دو نفره خطاب به همکار عراقی خود ، طارق عزیز وزیر خارجه عراق ، که از سالها قبل با وی آشنائی و دوستی داشت ؛ گفت : "با کشتن فرزاد بازفت دولت شما مرتکب اشتباه بزرگی خواهد شد. زیرا مطبوعات غربی به این بهانه ، تصویر بدی از عراق ارائه می دهند که به وجهه این کشور لطمه می زند" القاسم از پاسخ و عکس العمل طارق عزیز به سختی دچار حیرت و شگفتی شد ، زیرا وزیر خارجه عراق به تندی و با لحنی حاکی از خشم و غضب پاسخ داده بود " می بایست که او را اعدام کنیم. زیرا اگر این کار را نکنیم ، از هفته آینده هزاران جاسوس در عراق سر بلند می کنند!!" روز پانزدهم ماه مارس ، فرزاد بارفت حلق آویز شد. کاری که موجب تقبیح و نکوهش در سراسر دنیا گردیده و صدام را کلافه و به زحمت انداخت. او نمی توانست انتقادات غرب را که تاکنون نسبت به او نرمش و انعطاف نشان می داد ، درک کند! ماجرای بازفت ، توقیف کالای نظامی در فرودگاه هیت رو ، و چرخش ناگهانی سیاست آمریکا (که در پست بعدی این تاپیک به آن خواهیم پرداخت) ، وی را قانع ساخت که یک مبارزه واقعی بین المللی علیه کشور او به جریان افتاده است. آدمی عامی و باهوش اما جاه طلب و مغرور که جنون بزرگی و عظمت در او غلیان دارد (*) ، حال می بایست می فهمید که از این پس ؛ عراق همچون قلعه ای است که در محاصره قرار گرفته است. و پرسش مهم این بود که آیا او قادر است که به مصاف و جدال با دنیائی برخیزد ، که خود ، او را چنین نیرومند ساخته بود؟ حمله اندکی بعد او به کویت ، نشان داد که صدام پاسخ درستی به این پرسش نداده است. ادامه دارد ... ------------ توضیح (*) : صدام خیلی دوست داشت خود را با بخت النصر ، پادشاه بابل قدیم مقایسه کند. احتمالا شاید بدان سبب که آرزو داشت که همچون او در زمان خود قدرت خود ، بتواند اورشلیم را به تصرف در آورده و معابد و کنیسه های یهودیان را ویران نموده و قوم یهود را به اسارت بگیرد. همچنین وی خود را سردار قادسیه هم می نامید و آرزو داشت که همچون نبرد قادسیه بتواند ایران را به تصرف خود درآورده و پایتختش را ویران کند و ایرانیان را به اسارت بگیرد. پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت. .
  7. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم:  پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس کبوتر یا کلاغ زمان به روزهائی تعلق نداشت که بازارهایمان پر از جنس چینی شود و ما تمام تقصیرها را بندازیم گردن نامرغوبی جنس چینی. دوربینش مال هر جا بود ، اما مطمئن بودم که ساخت چین نبود. دلم خوش با دوربین آمده بود کمکم ، تا آنچه را من با چشم نمی بینم او با دوربین ببیند. درست است که هواپیما را نمی دیدم ولی از روی صدایش می توانستم حدس بزنم که حالا روی کدام بال حرکت می کند. دارد اوج می گیرد یا فرود می آید و ... خودش تجربه خلبانی داشت ولی نمی دانم چرا او با دوربینش تقریبا همان چیزهائی را می گفت که من عکس آنرا انجام می دادم. تازه اعتراض هم داشت که چرا فرمان ها را درست انجام نمی دهم. به هر حال من به گوشم بیشتر اعتماد داشتم تا به دوربین او. بالاخره وقتی هواپیما را از سمتی دیگر به سوی خود آوردم و توانستم آنرا که به اندازه گنجشکی شده بود ، ببینم ؛ تازه متوجه شدم که تمام حدس هایم درست بوده است و آقاجانی تمام این مدت سرگرم پرواز خوش خوشان یک کبوتر ، کلاغ ، یا چیزی مثل آنها بوده است ؛ نه پرنده بدون سرنشین تلاش. وقتی زدم روی دوشش که برادر حمید ، چشمت را از روی عدسی بردار. آنی که تو را سرگرم کرده است ، یک پرنده است ؛ تازه فهمید دچار چه اشتباهی شده است. او با ناراحتی گفت : آخر کسی نیست که به این کلاغ بگوید وسط این معرکه و این همه توپ و تانک و ترکش ، جایی نبود بروی به پرواز ؟ اینجا هم جایی است که آمده ای به سیاحت ؟! راوی : حسین رحمانی * * * * * گزارش کیلومتری معلوم نبود ، ما بلد نبودیم چجوری حرف بزنیم تا دلشان را بدست بیاوریم ؛ یا آنها توجهی به مشکلات و گرفتاری هایمان نداشتند و هر بار ما را از سر خود باز می کردند. ولی آن روز نمی دانم آفتاب از کدام سو تابیده بود که فرمانده نیرو خودش گفت : داریم با برادر فروزنده از ستاد کل نیروهای مسلح می رویم فلان قرارگاه. تو هم همراهمان بیا و توی مسیر گزارشت را ارائه کن. این دیگر نوبرانه بود. من باید با آن همه دفتر و دستک ، گزارشی از گرفتاری هایمان را توی خودرو در حال حرکت می دادم. چاره ای دیگر نبود. به قول مادرم کاچی بَز هیچی. توی لندکروزی که فقط ما سه نفر بودیم ، در طول مسیر ؛ چیزی حدود 20-30 کیلومتر ، با آب و تاب طوری که می خواستم هیچی از قلم نیفتد ، 20 دقیقه یک ریز و پر هیجان حرف می زدم که یهو صدائی نا امید کننده ، سرم را از توی قلم و کاغذم به خود جلب کرد. آقای فروزنده ، خوابِ خواب بود. انگار مرا آورده بودند که برایش لالایی بخوانم ... سردار محمد فروزنده ، در سمت ریاست بنیاد مستضعفان این قضیه هنوز بهتر از سمیناری در نیروی هوائی بود که برادر نیل فروشان ، آنقدر با ما بیگانه بود که وقتی می خواست درخواست های ما را سرزنش کند ، "پَهپاد" را "پِهباد" تلفظ کرد. خوب شد یکی از بچه ها رفت پشت تریبون و گفت : ما لازم نیست چیزی از مظلومیت مان بگوئیم. همین که فرمانده محترم پشتیبانی نیروی هوائی سپاه ، حتی نام ما را نمی داند که تلفظ کند ؛ خدا وکیلی کافی نیست ؟؟!! راوی : عبدالمجید مختارزاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
  8. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم:  پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس تپه مزاحم "تپه مزاحم". این نام را بچه ها به تپه ای دادند که تانکی از دشمن درست روی آن استقرار یافته و هر خودروئی را که از "جاده خرمال - سید صادق" می گذشت ، مورد هدف قرار می داد. تا بچه های مهندسی نیامدند و خاکریزی هم عرض جاده نکشیدند ، برای تردد در این مسیر دچار مشکل بودیم و خطر را باید به جان می خریدیم. ما ماموریت یافته بودیم به انجام عملیات پرواز و عکسبرداری در همان منطقه (برای اجرای عملیات والفجر 10) تا اطلاعاتی از خط و عقبه دشمن در اختیار فرماندهان قرار دهیم. در عبور از همین مسیر بود که خودروهای مان از چند نقطه مورد اصابت گلوله قرار گرفت ؛ اما الحمدالله به هواپیمای مان که توی آن بود آسیبی نرسید. چون در آن منطقه کوهستانی زمین صافی برای صعود نبود ، باید از لانچر استفاده می کردیم. از این بگذریم که به دلیل خرابی لانچر ، چند بار چرخ های پهپاد به آخر لانچر گیر می کرد و پرواز صورت نمی گرفت ، ولی سرانجام پهپاد را بالای سر عراقی ها فرستادیم و بی اعتنا به شلیک ها شروع کردیم به عکسبرداری. نمی دانم چرا از این همه اعزام نیرو ، که هم تصویرشان را در تلویزیون می دیدیم و هم خودشان را در جبهه های مختلف ؛ چرا ما از نظر نیروی انسانی همیشه در مضیقه بودیم. کمبود خلبان را که دیگر چه عرض کنم. آن روز من ، به جز سربازی که آموزش های اولیه پرواز را به او داده بودیم ، تنها خلبان حاضر در منطقه بودم. برای همین ؛ چاره ای جز این ندیدم که در کنار هواپیما ، موتور تریلی را آماده کرده و به محض صعود هواپیما ، رادیو کنترل را به دست سرباز داده و با عجله سوار تریل شده و از جلو همان تپه مزاحم ، با سرعت خود را به خط اول نبرد برسانم. بعد از همانجا با سر گروه عقب تماس گرفته و از سربازی که خلبان عقب بود ، بخواهم تا هواپیما را به طرف من هدایت کند. باز بعد از تحویل هواپیما و انجام عکسبرداری ، مجددا هواپیما را به سمت عقب هدایت کرده و با همان عجلگی سوار بر موتور تریل شده و برای فرود هواپیما خودم را به مقر اولیه برسانم. امروز ، وقتی وقتی به آن روزها فکر می کنم ، چقدر خنده ام می گیرد. بیشتر تعجبم از این است که چطور می شد که تمام محاسبات من درست از آب در می آمد. هم محاسبه رفت و آمدم از جلو تپه مزاحم ، هم پرواز بی خطر توسط سرباز و هم صعود و فرود بی حادثه در محل اولیه. راوی : عباس مختاریان * * * * * آب در لانه موران آرام آرام که بچه های جبهه با ما آشنا می شدند ، خیلی از آمدنمان خوشحال نمی شدند. آنها ما را با همان "هایس" عدسی رنگ می شناختند. انگار که با آمدنمان ، آب در لانه موران ریخته باشیم ، همه از دست مان ناراضی بودند. هم رزمنده ها و هم عراقی ها. از این سو رزمنده ها شاکی بودند به خاطر اینکه آرامش جبهه ، با جنگ افزارهای دشمن که برای مقابله با هواپیمای ما شلیک می شدند ؛ به هم می ریخت. از دیگر سو عراقی ها شاکی بودند که نمی دانستند این چه معجونی است که بالای سرشان قار قار می کند. بیشتر لج شان به این بود که با هیچ تیر و توپی هم نمی افتاد. آن روز هم که حماقت کردند و موشکی به سویش پرتاب کردند ؛ محمد حق داشت که بگوید : با پول این موشک ، ما می توانستیم صدها فروند تلاش بسازیم. حیف ! او درست می گفت. آن روزها قیمت ساخت یک پهپاد با تمام امکاناتش ، به اندازه یک هزارم هزینه ساخت یک موشک هم نبود. قضیه این طور بود که دقیقا در جریان عملیات والفجر 10 در منطقه آبادی بود و هواپیما در حال برگشت و دور زدن ، که کلید دوربین را زدیم تا اولین عکس را بگیریم که یهو موشکی از زیر هواپیمایمان رد شد و آن طرفتر منفجر شد. ما وقتی عکس ها را حاضر کردیم یهو چشم مان به عکسی افتاد که موشکی در حال اصابت به پهپاد بود. توی عکس هم موشک و هم محل پرتاب آن کاملا واضح بود. فوری عکس را نشان بچه های اطلاعات دادیم. شهید احمد سوداگر فرمانده اطلاعات قرارگاه قدس سپاه با خوشحالی گفت : عجب عکسی ، کی این را گرفته اید ؟ تا گفتیم ، ساعاتی پیش ، یهو رفت سراغ بچه های توپخانه. چیزی نگذشت که دیدیم سکوی موشک های پدافندی عراقی رفت روی هوا. سرلشکر شهید دکتر احمد سوداگر این موضوع بهانه ای شد که گاهی مواقع شیطنت هائی هم از خودمان نشان دهیم که اتفاقا کارساز بود. از طرف حاج عزیز ، فرمانده عملیات والفجر 10 ما را خبر کردند که زود خود را به منطقه برسانید و بالای سر دشمن در منطقه دربندی خان چند سورتی پرواز انجام دهید. تاکید هم کردند عکسبرداری لازم نیست ، مقصود فریب دشمن است. فاصله کرمانشاه تا آنجا کم نبود ، باید به سرعت می رفتیم. یکی از بچه ها گفت : ما که داریم پرواز می کنیم، چه اشکالی دارد عکس هوائی هم بگیری ؟ ساعت 2 به منطقه که رسیدیم شهید احمد سوداگر ما را با وضعیت خط آشنا نمود. منطقه جنگلی بود و دشمن تمام تجهیزاتش را زیر برگ درختان استتار کرده بود. تا ساعت 4 ، چند سورتی پرواز بالای سر دشمن انجام دادیم و علی رغم اینکه شلیک های زیادی به ما شد ، اما توانستیم تعداد زیادی عکس بگیریم. چون در ارتفاع بسیار پائین پرواز می کردیم ، عکس ها از وضوح بالائی برخوردار بودند و به راحتی تجهیزات دشمن و نوع آرایش نظامی شان پیدا بود. آقا عزیز جبهه ها ، سرلشکر محمدعلی جعفری امروز ساعاتی بعد وقتی عکس ها را نشان بچه های اطلاعات دادیم ، مواضع دشمن را گرفتند زیر آتش. از سر و صدای تانک هایشان معلوم شد که دارند یک کارهائی می کنند. آن طور که شنیدیم ؛ قرار بود دشمن ، تک سنگینی علیه رزمندگان انجام دهد که همین پروازهای فریب و متعاقب آن شلیک تند و تیز توپخانه های سپاه و ارتش ، آرایش آنها را بهم ریخت و به همه آنها فهماند که آمادگی تک شان را داریم. صبح که شد ؛ وقتی خبری از تک شان نشد ، معلوم گشت که موفق شده ایم و از عملیات دشمن خبری نیست. راوی : حسین رحمانی ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
  9. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم:  پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس پادگان پهپاد خلبان های سپاه حق داشتند که چنین خواسته ای را داشته باشند. آنها هم جوان بودند و هم پر شور ؛ و دوست داشتند مثل دیگر جوانان کشور در نبردی رو در رو با دشمن ، او را به خفت بنشانند ؛ به خصوص اینکه هواپیماهای آنان هنوز عملیاتی نشده بود و فقط دلشان را به این خوش کرده بودند که فرماندهان سپاه را به مناطق جنگی می بردند و می آوردند. یگان هوائی سپاه ؛ سرانجام برای اینکه هم سر و صدای آنها را بخواباند و هم یهو مواجه با این نشود که خودشان خودسر ، توی اعزام ها جیم شوند و سرمایه اش را از دست رفته ببیند ؛ آنها را فرستاده بود پیش ما ، در اهواز. سردار سرتیپ پاسدار خلبان شهید اکبر بیگدلی صبح وقتی چشم مان را باز کردیم ، دیدیم چند نفر از خلبانان سپاه ، پشت درب پهپاد هستند. آن خلبانان ، شهید بیگدلی ، قاسمی و چند نفر دیگر بودند. ما کار خدماتی دراز مدتی نمی شد از آنها انتظار داشته باشیم. اما ته دلشان را قرص کردیم که اینجا هم برای خودش جبهه ای است علیه دشمن. قاسمی اما گوشش به این حرف ها بدهکار نبود. شبانه مقر را ترک کرد و رفت قاطی بچه های خط. می گفت : می خواهم با دشمنی بجنگم که با چشم های خودم آنها را ببینم. شهید بیگدلی اما ، هم توی اهواز و هم وقتی به تهران بازگشت ؛ در طرح قدس حسابی به بچه ها توی ساخت و ساز پهپادها نقش آفرینی کرد. راوی : عوضعلی یزدانی * * * * * رفاقت با "وجعلنا" اگر چه سرباز بودم ، اما نه در جایگاه و نه در دوستی اصلا تفاوتی با بچه های کادر رسمی پهپاد نداشتم ؛ بیشتر برایشان یک رفیق بودم تا یک سرباز. از اینکه به من اعتماد کرده و در امور اطلاعاتی جبهه مرا سهیم کرده بودند ، به خود می بالیدم. در عملیاتی در شمال غرب کشور من به عنوان عکاس هواپیما به همراه 7-8 نفر از بچه های پهپاد ، عملیات عکسبرداری را بالای سر دشمن آغاز کردیم. هنوز ده دقیقه ای نگذشت که هواپیما از کنترل مان خارج شد. از شانس بد ، هیچکس ندید که کدام طرف سقوط کرد ؛ اما آنچه که مسلم بود سقوط آن در خاک دشمن بود. 4-5 نفر داوطلب شدیم تا به دنبال هواپیما ، وارد منطقه تحت سیطره دشمن شده و قبل از اینکه هواپیما به دست دشمن بیافتد ، آنرا پیدا کرده و برگردانیم. این کار برای من از سه جهت اهمیت داشت : اول اینکه به جز عکس های این منطقه ، اطلاعاتی از دیگر مناطق نیز در دوربین هواپیما بود و اگر دست دشمن می افتاد ، حتی از نوع فوکوس عکس متوجه منظور ما میشد. دوم اینکه دوربین آن از نوع پنتاکس 645 بود و تازه آنرا خریداری کرده بودیم و ذاتا دوربین گران قیمتی بود. و سوم اینکه علاوه بر ارزش مالی آن ، بالاخره از اموال بیت المال به حساب می آمد و باید آنرا برمی گرداندیم. دوربین پنتاکس 645 ما هر کدام به سمتی رفتیم و لابلای درخت ها ، جوی ها و نهرهای آب ، دره ها و تپه ها را وارسی کردیم. من از بچه های جبهه آموخته بودم در چنین شرایطی ، اگر آیه وجعلنا را بخوانی ، هرگز به چشم دشمن نمی آیی. ابتدا برایم باور کردنی نبود ، اما وقتی سرگرم جستجو بودم و گاه گاهی چشمم به دشمن و سنگرهایش می خورد ، می دیدم که اصلا توجهی به ما نمی کنند. عجیب تر اینکه تا زمانی که در حال جستجو بودیم حتی یک گلوله از طرف دشمن شلیک نشد. وقتی اوضاع را اینقدر عینی یافتم ، با ولع خاصی "وجعلنا" می خواندم و به جستجو ادامه می دادم. تا اینکه یهو چشمم به هواپیما خورد. انگار که دنیا را به من داده باشند ، آن را بغل کرده و با خبر کردن بقیه دوستان به مواضع خود برگشتیم. هواپیما تنها آسیبی که دیده بود شکستگی بال اش بود. ما برای این کار همیشه چند بال و ملخ اضافی همراه خود داشتیم. من از آن روز ، رفاقت خوبی با این آیه پیدا کردم و تاکنون نیز توی زندگی شخصی ام ، آن رفاقت را حفظ کرده ام. راوی : مجید بهرامیان ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
  10. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس رخت آویز یاد مادرم افتادم که ظهرها وقتی وسط حیاط خانه رخت های من و برادرانم را می شست و یکی یکی آنها را با دقت روی رخت آویز می انداخت و برای اینکه باد آنها را به جائی پرتاب نکند ، به تک تک شان گیره می زد. ما هم توی تاریک خانه با آن نور قرمز زننده ای که چشمان مان را اذیت می کرد ؛ پس از اینکه نگاتیوها را از توی تشت ثبوت در می آوردیم ، آنها را با گیره روی رخت آویز می انداختیم. همانطور که دل نگران به فیلم ها چشم دوخته بودیم ؛ وقتی متوجه شدیم لکه هائی سیاه و سفید روی آن در حال شکل گرفتن است ، امیدی هم به دل مان نور می تابید و از اینکه می دیدیم زحمات چند روزه مان در حال نتیجه دادن است ؛ توی ته دلمان جائی برای خوشحالی باز می کردیم. بی شک وقتی چشم بچه های اطلاعات به عکس ها می خورد، آنها را بین خودشان حلوا حلوا می کردند. بچه های شناسائی از این عکس ها اطلاعات زیادی دستگیرشان می شد و با خوشحالی نقاط مختلف عکس را به هم نشان می دادند و چیزهائی به هم رد و بدل می کردند. این را ما بارها بین شان دیده بودیم. آن روز هم وقتی ما عکس ها را روی سفره ای بزرگ چیده بودیم و در حال موزائیک کردنشان بودیم ، یهو برادر محمد باقری [سرلشکر باقری امروز] خودش آمد سر وقت کارگاه مان. چشمش که به عکس ها خورد ، یکهو برقی از امید توی چشمانش جرقه زد و با تعجب توأم با خوشحالی به همراهانش نقاطی را از روی عکس ها نشان می داد و می گفت : این سنگر کمینه ، آن سنگر فلان ، این جاده به فلان جاده ختم می شود و این خاکریز به فلان نقطه. از حرف هایش معلوم بود که تمام آن نقاط را خودش همراه بچه های شناسائی یکی یکی تجربه کرده است. توی همان خوشحالی بود که دستی روی شانه ام زد و گفت : خدا برکت تان بدهد؛ واقعا دست تان درد نکند. نمی دانید با این عکس ها چه خدمت بزرگی به رزمندگان اسلام می کنید. راوی : محسن باقری * * * * * محرومیت یا محدودیت؟ حالا آمریکا و شرکت های چند ملیتی اروپائی و ترک و آسیائی که تحریم مان کرده بودند و چیزی به ما نمی فروختند به کنار ، معلوم نبود چه کسی باید ما را از گیر سه پیچ مغازه دار کرمانشاهی رها می کرد؟ می گفت : یعنی چه ؟ این قدر می آئید و سیم گوشی تلفن می خرید؟! انگار می خواست چیزی که ما سالها با چنگ و دندان از آن حفاظت می کردیم تا ارتش عراق متوجه اش نشود، او یک روزه از ما بشنود. مجبور بودیم هر بار بهانه ای برایش بتراشیم. ولی مگر ول کن بود!! کسی نبود به او بگوید : آخر پدر آمرزیده ، تو سیمت را بفروش. چکار داری مشتری از آن استفاده می کند یا می اندازد توی جوب آب ؟ ما برای سیم کشی هواپیما به سیم های شیلد شده (7:14:20) نیاز داشتیم ؛ اما به خاطر تحریم های ظالمانه آمریکا نمی توانستیم به آنها دسترسی پیدا کنیم. اما به ابتکار یکی از دوستان متوجه شدیم که سیم های گوشی تلفن چون شیلد شده بود و می توانستیم آنها را کلافی 50 تومان از مغازه داری در کرمانشاه ، برای پایگاه مان بخریم ، بکار ببندیم و هواپیماهایمان را برای مأموریت، سر خط نگه داریم. هواپیماهائی که گاهی تا ساعت 12 شب بر روی آنها کار می کردیم و صبح ساعت 4 با همان ها به مأموریت می رفتیم. ما با همین تحریم ها بود که یاد گرفتیم تکنیک و تاکتیک را با هم قاطی کنیم و مطلوب مان را از تویش در آوریم. مثلا برای رادیو کنترلی که حداکثر تا هزار پا ارتفاع و نهایتا 500 متر عمق ، تعریف شده بود ؛ این تاکتیک را به کار می بستیم که تا 2000 پا اوج بگیریم و با نزدیک کردن خود به دشمن، آنرا تا عمق 3 کیلومتری اش پرواز دهیم. باک هواپیما را هم از سرم های بیمارستانی استفاده می کردیم که تا نیم ساعت مداومت پروازی به ما بدهد. اینها تکنیک های کارمان در ایام تحریم بود. اما اگر می شد ، دوربین های پنتاکس را توی هواپیما جاسازی می کردیم چه می شد ؟ ولی حیف که جثه کوچک هواپیماهای مان قادر به حمل آن نبود. تحریم ها می توانست برایمان محرومیت بیاوردند ، اما محدودیت هرگز. این درسی بود که تحریم هابه ما آموخته بودند. چرا که ما این روش را در تک تک اجزای هواپیماهای مان انجام دادیم و شکر خدا نتیجه هم گرفتیم. راوی : عباس مختاریان ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
  11. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز آموزش عبور از رودخانه و سیلاب (بخش دوم - تکنیک های عبور) حالا که با پیش فرض های عبور از رودخانه و گدار آشنا شدیم به بررسی رایج ترین تکنیک های عبور از رودخانه می پردازیم : عبور یک نفره با چوب دستی در داخل آب همیشه رو به بالای آب (جهت آمدن آب رودخانه) قرار بگیرید و پاها را از حدمعمول بازتر بگذارید. استفاده از یک چوب دستی برای عمق آب و نقطه اتکای سوم خود بسیار کارآمد است.( اگر از دو باتون یا چوب دستی استفاده می کنید دست طرف جریان آب برای تعادل و دست طرف مسیر حرکت را برای اندازه گیری عمق آب استفاده کنید) عبور گروهی : در کل فراموش نکنید که نبایستی بدون طناب از رودخانه عبور کرد؛ مگر اینکه برای شما واضح باشد که عبور با ایمنی کامل صورت می گیرد. روش هایی که از این به بعد توضیح داده می شود و برای درک بهتر توضیحات توسط میلیتاریست های گرامی به صورت مصور می باشد برای عبور از آب های نسبتا کم عمق و آرام مناسب است، که نتایج لغزش احتمالی آن در آب چیزی بیش از خیس شدن نیست. عبور حلقه ای سه نفر دور هم جمع شده و دست های خود را مطابق شکل روی شانه یکدیگر قلاب کنید. قوی ترین افراد بایستی رو به بالای جریان آب باشد در حالیکه گروه همدیگر را محکم نگه داشته اند از عرض رودخانه پیشروی می کنند و در صورت لزوم همدیگر را پشتیبانی می نمایند. هرگاه بستر رودخانه ناهموار است شاید لازم باشد هر دفعه یکی حرکت کند. در غیر این صورت گروه بایستی تحت فرمان سرپرست حرکت نماید. عبور زنجیره ای سه نفر یا بیشتر در یک صف پهلوی یکدیگر را میگیرند (نفر اول می تواند از یک چوب دستی برای پشتیبانی استفاده کند) صف بایستی به طور هم زمان به پهلو حرکت کند و هر قدم از تراورس توسط سرپرست هماهنگ می شود. عبور پهلو به پهلو سه نفر یا بیشتر بایستی در یک صف پهلوی یکدیگر قرارگرفته دست ها را به یکدیگر قلاب کرده و یک چوب بلند را می گیرند. برای اینکه کمترین مجال به نیروی آب داده شود، گروه رو به عرض رودخانه قرار می گیرد و چوب به موازات ساحل آن. عبور عرضی با طناب در این روش یک نفر از اعضا را که آمادگی بهتری دارد (و بهتر است سنگین وزن هم باشد) را با دو رشته طناب حمایت می کنیم تا به طرف دیگر رودخانه برود. بعد از رسیدن به طرف دیگر، تکیه گاه مطمئنی با اتکاء به درخت یا سنگ ایجاد می کند و یکی از طناب ها را فیکس می کند و از طناب دوم برای حمایت افراد استفاده می کنند. هر نفر برای عبور با طناب انفرادی روی سینه خود گره بولین ایجاد می کند و با فاصله یک متر ازسینه خود روی طناب گره هشت یک لا ایجاد می کند و یک کارابین درحلقه آن وصل می کند شیوه زدن گره بولین سپس جهت عبور کارابین را به طناب فیکس شده میاندازد. (بهتر است کارابین پیچی باشد) کارابین دیگری را مستقیم به طناب روی سینه وصل می کند و با وسط طناب حمایت گره هشت یک لا ایجاد کرده و در کارابین سینه می اندازد تا در زمان عبور ، گذشته از اتصال به طناب فیکس شده توسط دو حمایت کننده حمایت شود و از رودخانه عبور کند. نکته پایانی : رودخانه ها جزئی از محیط کوهستان هستند و فرا گرفتن عبور ایمن ازآنها یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. آب در حال حرکت نیرویی قوی وهیبت آور دارد، این را در برنامه ریزی خود در نظر داشته باشید و از دچار کردن گروه خود به شکلی که یک عبور مخاطره انگیز را به وجود آورد به شدت پرهیز نمائید. قضاوت و تصمیم گیری شایسته و صحیح ؛ بر اساس تجربه و اطلاع کامل از شیوه های ایمن و گوناگون و محدودیت آنها ، کلید یک گذر امن است. اما همیشه به یاد داشته باشید که بهتر است برگشت طولانی داشته باشیم تا جان کسی را برای عبور دشوار از رودخانه به خطر بیاندازیم. ... پایان پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  12. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز آموزش عبور از رودخانه و سیلاب (بخش اول) در کشور ما خیلی محتمل است که در زمان اردوهای نظامی ، طبیعت گردی و یا حتی در زمان سوانح غیر مترقبه به موانع آبی نظیر رودخانه ، سیلاب و ... موقعیت ، انسان را مجبور به عبور از گدار رودخانه نماید. ولی اگر چنین باشد بایستی اطلاعات و منابع لازم برای گذر امن از رودخانه در اختیار شما باشد. فرض می کنیم که شما در عبور از رودخانه و به گدار زدن شَک هائی در دل دارید، یا اطلاعات و تمریناتی برای این کار از پیش نداشته اید. حالا باید چه کاری انجام دهید؟. اقدامات اولیه در هنگام رسیدن به معبر آبی ( به تعبیر من ده فرمان مقدس ) 1- بررسی بالا و پایین رودخانه از روی نقشه و اینکه نزدیک ترین پل یا منطقه مسکونی کجاست؟ 2- بررسی عمق آب (پرهیز از عبور از رودخانه عمیق). ترجیحا اندازه آب برای عبور تا زانوها باشد، بیشتر از آن معمولا بسیار خطرناک است. 3- بررسی جریان و تلاطم آب رودخانه 4 - بررسی شرایط جوی و آب و هوائی . با در نظر گرفتن پیش بینی وضع هوا می توانید تصمیم بگیرید تا پایان بارش و پایین آمدن آب صبر کنید 5- بررسی رنگ یا کدر بودن آب (در آب های کدر ، تیره و گل آلود شما نمی توانید تشخیص بدهید که در گام بعدی با چه چیزی مواجه می شوید و این بسیار خطرناک است) 6- بررسی وضع بستر رودخانه و تعیین اینکه سنگلاخ ، گل یا لجن است 7- بررسی عرض رودخانه برای یافتن بهترین محل گدار (جستجو کنیم تا گدار مطمئن رودخانه برای عبور را پیداکنیم) 8- علاوه بر این ملاحظات فنی باید وضع بدنی گرو خود را مجددا ارزیابی کرده و از خود بپرسید این عبور برای آسیب پذیرترین عضو گروه چقدر امن است. 9- مواظب فشارهای روحی وارده به اعضای گروه و همچنین شرایط جسمانی همه اعضای گروه خود باشید. ( مواردی نظیر ترس از آب ، خستگی و تحلیل رفتن قوای بدنی و ... ) 10- ایمن سازی لباس ها و تمامی وسائل پیش از ورود اولین نفر به آب انتخاب گدار و عبور از آب گدار یعنی کم عمق ترین محل رودخانه که بدون ابزار ( یا با کمترین ابزار ) ، به راحتی بتوان از آن عبور کرد. در انتخاب بهترین گدار این عوامل و بسیاری عوامل دیگر بایستی به دقت مورد ملاحظه قرار گیرد: 1- کم عمق بودن منطقه انتخابی ،حداکثر تا زانو. 2 - عاری بودن منطقه انتخابی از موانع معلق یا غیر معلق نظیر گرداله بزرگ یا کنده درخت، (چون طناب به این موانع گیر می کند). 3- عاری بودن بستر رودخانه از گرداله (صخره های کوچک ) و سنگ های بیرون زده یا گِل چسبناک و دارا بودن عمق یکنواخت تا آنجا که ممکن است. 4- اجتناب از ساحل بلند ورودی و خروجی و اطمینان یافتن از یک نقطه مناسب برای نقطه خروج. 5- قوی تر بودن جریان آب در قسمت بیرونی پیچ ها. 6- عدم عبور از کنار پل های ویرانه. کلا هر مانع بزرگی در رودخانه قرار دارد محل ایجاد یک جریان برگشتی قوی می باشد که گرداب ایجاد می کند. 7- در جاهایی در رودخانه که مانع بزرگی مثل یک تخته سنگ بزرگ و آب ریز شیب دار قرار دارد ، گاهی یک گرداب عمودی می تواند تشکیل دهد و موجب یک جریان برگشتی قوی به سوی مانع در طرف پایین دست گردد. این گرداب های عمودی بی اندازه خطرناکند چون اگر کسی در یکی ازآنها گرفتار شود رهایی از آن تقریبا غیر ممکن است. 8- موانع غوطه ور و یا اندکی غوطه ور به ویژه شاخه های درختان خیلی خطرناکند. 9- با فرض اینکه با جریان آب حرکت می کنید نیروی آب ظاهر نیست. به محض اینک به مانعی برخوردید تمام زور و نیروی رودخانه را باید تحمل نمایید و همین می تواند شما را به دام بیاندازد. 10- همیشه متکی نباشید که از نقطه بخصوصی که مدتی قبل عبور کرده اید مجددا عبور کنید. چون گدار رودخانه در حال تغییر است. قبل از عبور از رودخانه حتما این موارد را رعایت کنید : 1- هنگامیکه گدار را انتخاب کردید بهترین روش عبور را انتخاب کنید ( روش های عبور از گدار در پست بعدی معرفی می شوند ) 2- در نظر گرفتن شرایط بدنی و آمادگی روانی گروه 3- در نظر گرفتن وزن کوله ها 4- اگر مجروح دارید عبور خیلی خطرناک است. حتما تمهیدات لازم برای عبور مطمئن مجروحین را پیش از ورود به آب مجددا مرور کنید 5- محل عبور باید در توان همه افراد گروه باشد. 6- عدم عبور از رودخانه در فصل سرما و در شب در تاریکی 7- اگر از طناب استفاده می کنید طریقه کار کردن با آن را مجددا به همه افراد گروه آموزش دهید. 8- پرهیز از پوشاک و لباسهایی که دارای بندهای متعدد است و جمع وجور کردن یا در شلوار زدن لباسها ی آویزان 9- در نظر گرفتن مسئولیت برای هر شخص در حد توان او و توجیه کردن او 10- شماره بندی اعضا در صورت لزوم 11- استفاده از علائم قراردادی برای ارتباط (به علت پر سرو صدا بودن رودخانه ها که نمی توان از صدا استفاده کرد، داشتن علائم قراردادی در هنگام عبور بسیار راهگشا است.) 12- اگر با طناب حمایت انجام می دهید علائمی برای دادن و جمع کردن طناب به کار برید. 13- با قرار دادن یک کیسه پلی اتیلن بزرگ (کیسه زباله بزرگ) داخل کوله، ابتدا لوازم را داخل کیسه های کوچک تر قرار دهید و همه را در کیسه بزرگ داخل کوله قراردهید و درب کیسه را کاملا ببندید تا کوله شما آب بندی شود. (بعد ازعبور به لباس خشک و گرم و دیگر لوازم خود نیاز دارید.) 14- پرهیز از پریدن روی سنگ ها با فاصله بلند (بهتر است پاهایمان خیس شود تا اینکه خشک عبور کنیم ولی پاهایمان رگ به رگ شود و صدمه ببیند) 15- در آوردن جوراب ها از پا و پا کردن پوتین ها 16- پوشیدن گتر و داخل کردن بند و نخ آن 17- پرهیز از شلوار بادگیر که پایین آن با کش مسدود شده زیرا آب داخل آن جمع شده و سطح تماس شما را با آب زیاد می کند و گام برداشتن را مشکل می کند. 18- تا آنجا که می توانید سطح تماس خود را با جریان آب کم کنید. 19- کوله را به پشت بگذارید اما آن را روی بدن محکم نکنید تا در زمان خطر آن را رها کنید ولی یک بند حمایت به کوله و خودتان با گره چفت شونده وصل کنید. به یاد داشته باشید که اگر کوله خوب آب بندی شود مانند یک کلک برای شما عمل می کنید. 20- آب بندی لوازم الکترونیکی مثل گوشی تلفن همراه، دستگاه GPS و غیره توسط کیسه های نایلونی و خاموش کردن آنها، تا در هنگام عبور از رودخانه دچار از کار افتادگی نشوند. ادامه دارد ... پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  13. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس نمایش قدرت نه هواپیمای مان و نه سر و وضع مان ، هیچکدام به چشم بچه ها نمی آمد. فرماندهان هم وقتی ما را با آن هواپیمای اسباب بازی مان می دیدند ، اگر متلک بارمان نی کردند ، اما به ریش مان می خندیدند. آنها انتظار داشتند وقتی نام عکس هوائی را می شنوند ؛ هواپیمائی به جثه RF-4 و RF-5 یا چیزی شبیه آن ها چشم شان را پر کند. دیدن هواپیمای کوچک ما با آن صدای قارقارش اصلا به حساب نمی آمد. چه برسد به اینکه باور کنند ، با همین هواپیماست که برخی از عملیات ها ، طرح ریزی می شود. قرار شد هم برای ارائه گزارش عملکرد پهپاد در جبهه های جنگ به برخی مسئولین کشوری و لشکری ، و هم به منظور جذب کمک های دولتی و مردمی ؛ نمایشگاهی برپا کنیم تا هم کمی بیشتر به چشم بیائیم و هم بتوانیم نیازهایمان را تامین کنیم. دل مان خوش ، هم هواپیمای تلاش یک و دو را و هم هواپیمای مهاجر را بزک کردیم و توی سوله ای چیدمان کرده و در و دیوار را هم پر کردیم از عکس ، تراکت ، جمله و پرده که حسابی از خجالت تبلیغات محیطی هم در بیائیم. وقتی نمایندگان مجلس ، مسئولین سیاسی و فرماندهان نظامی به داخل سوله بزرگ آمدند ، انگار که کسی آنها را سامان بدهد ؛ همگی از همان ابتدا چشم شان به میانه و سقف بود و اصلا توجهی به زیر پایشان نداشتند. مثل تیربارهائی که هیچ نقطه ای از اطراف را بی نصیب نگذارند ؛ در و دیوار را بسته بودند به شلیک نگاه های منتظرشان. اما از چهره های متعجب شان پیدا بود که مقصود را نیافته اند. یکی شان دل به دریا زد و پرسید : پس این هواپیماهایتان کجایند ؟! دیگری منتظر پاسخ ما نماند و پرسید : یعنی سوله را اشتباهی آمده ایم ؟! سومی ادامه داد : توی محوطه که چیزی نبود ! وقتی رضا ارباب با اشاره به پهپادها جواب داد : "همین جا هستند." ، همه نگاه ها به زیر زانوهایشان کشیده شد و برای لحظاتی به هم خیره شدند. انگار که کسی آنها را مسخره کرده باشد. حاج آقائی تا انعکاس نگاهش را توی چهره مصمم ما دید ، زد زیر خنده و توی هق هق خنده هایش گفت : یعنی این همه سر و صدا ، این همه برو و بیا ، برای همین اسباب بازی ها بود ؟! آنکه لباس سیاهی تنش بود و سالنامه ای زیر بغل داشت ، با تعجب حرف حاج آقا را پی گرفت و گفت : واقعا بچه های اطلاعات ، به خصوص برادر باقری، به این اسباب بازی ها اعتماد کرده اند ؟! آن روز اگر چه حقیقتا کمی دلمان گرفت و توی آسایشگاه بارها حرف های تحقیر کننده مدعوین را برای خود تکرار کردیم و تأسف خوردیم ؛ اما کمی بعد ، ته دلمان خوشحال شدیم که چقدر خوب کار کرده ایم که حتی خودی ها متوجه کارهایمان نشده بودند ، چه برسد به دشمن. وگرنه روزگارمان زار بود اگر دشمن می دانست ، با چه وسیله ای در حیاط خلوتش تردد می کنیم. راوی : عبدالمجید مختارزاده * * * * * سوسول های تهرانی حرص مان بیشتر از این بود که نمی توانستیم بگوئیم چه کاره هستیم و داریم چکاری انجام می دهیم. آن از دوربین تحویل گرفتنمان و این هم از عکس گرفتن مان. دلمان را خوش کرده بودیم به تشویق های مکرر برادر محسن رضائی فرمانده سپاه و برادر محمد باقری. چند روز پیش وقتی با آقا محسن نزد اکبر غمخوار رفتیم تا دوربین های عکاسی مدرنی را که خبرهایش را از انبارهای آنجا شنیده بودیم ، تحویل بگیریم ؛ توی پادگان بلال از ایشان ( غمخوار ) گرفته تا انباردارها ، هر چه متلک بود بارمان کردند که در چنین شرایطی که بچه های مردم به جبهه می روند و جانشان را کف دست شان گرفته اند ، شما دنبال قرتی بازی هستید ؟ نمی شد با همان دوربین های معمولی عکس می گرفتید و پیش دوست و رفیق هایتان جبهه رفتن تان را پز می دادید ؟! می خواهید خودتان را عزیز کنید ؟ بروید آقا ، بروید خودتان را اصلاح کنید !! سردار اکبر غمخوار ؛ در زمان مدیرعاملی باشگاه پرسپولیس امروز هم که می خواستیم از روی لانچرهای داخل قایق ، پهپادمان را پرواز دهیم ، بچه های رزمنده جور دیگری متلک بارمان کردند. چون خودشان وسط خار و خاشاک و گل و لای در حال نگهبانی بودند ، تا چشم شان به چفیه های تر و تمیزمان افتاد که روی دوش انداخته بودیم و داشتیم سوار قایق می شدیم ؛ ما را به یکدیگر نشان می دادند و می گفتند : باز هم سوسول های تهرانی آمدند تا قایق سواری کنند. آفتاب بدهیم خدمت تان ؟؟!! این را یکی از رزمنده ها با صدای بلند به ما که با عینک آفتابی مان در حال حرکت بودیم می گفت. ما مجبور بودیم همیشه چشم مان به آسمان باشد و توی آن آفتاب داغ عینک های آفتابگیر بزنیم. بچه ها بیشتر لج شان همین عینک های دودی بود که متلک بارمان می کردند. اما ما ، حتی نمی توانستیم توضیحی بدهیم . ولی از ته دل خدا را شاکر بودیم که اگر حتی همه عملیات هایمان منجر به این شود که جان یک رزمنده را نجات دهیم ، به نوش جان کردن این متلک ها بسیار می ارزد. راویان : حمید آقاجانی ، عبدالمجید مختارزاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
  14. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز حتما دوستان با اصطلاح " شرافت سربازی " و " اصول شرافت سربازی " بارها و بارها مواجه شده اند. اما شاید برای شما سوال شده باشد که اصول شرافت سربازی چیست ؟ اصول شرافت سربازی آئین نامه انضباطی نیروهای مسلح / فصل دوم / ماده چهارده: پرسنل نیروهای مسلح از هر درجه و رتبه ای که باشد مفتخر به عنوان سرباز ولی امر بوده و باید همواره اصول زیر را رعایت کنند ، رعایت این اصول اساس و پایه انضباط را پی ریزی نموده و اصول شرافت سربازی نامیده می شود و از زبان یک سرباز مسلمان و ایرانی به شرح زیر بیان می شود : الف ) من یک سرباز ایرانی هستم که در اطاعت از خدا و رسول و ولایت فقیه به منظور حفظ نظام ، استقلال ، تمامیت ارضی کشور جمهوری اسلامی ایران و پاسداری از اسلام و دست آوردهای انقلاب اسلامی و حمایت از مظلومین و مستضعفین جهان ( غیر معارض با اسلام ) تحت فرمان مقام معظم رهبری خدمت می کنم . ب) من شهادت در راه خدا را فوز عظیم می دانم و آماده ام جان خود را در راه دفاع و حراست از اسلام ، نظام و کشور جمهوری اسلامی ایران فدا کنم . ج) من دستور فرماندهان ، روسا و مدیران خود را اطاعت می کنم . د) من حفظ حیثیت و شرافت سربازی و اخلاق اسلامی را سر لوحه زندگی خود قرار می دهم. ه) من اصول و مقررات حفاظتی را مد نظر داشته و در حفظ اسرار نظامی و دولتی کوشش می کنم. و ) من از انجام هرگونه فعالیت سیاسی ممنوعه و وابستگی به احزاب و گروه های سیاسی خودداری می نمایم. ز) اموال و وسائل و اسنادی را که به من سپرده شده با نهایت دلسوزی و دقت نگه داری و حفظ خواهم نمود. ح) من وظایف خود را با جدیت و صداقت انجام می دهم. ط) در جنگ هیچگاه تسلیم دشمن نخواهم شد و تا قدرت جنگیدن باقی باشد به مقاومت ادامه خواهم داد. ی) اگر دشمن اسیرم نماید با تمام توان به مقاومت خود ادامه خواهم داد ، هنگام اسارت به هر وسیله ای برای گریختن از دست دشمن و پیوستن به نیرو های خودی متوسل خواهم شد و به فرار دیگران که جز نیرو های خودی هستند کمک خواهم کرد. ک) اگر دشمن اسیرم نماید هنگام بازپرسی توسط دشمن فقط نام – نام خانوادگی – درجه یا رتبه – شماره پرسنلی – و تاریخ تولد خود را خواهم گفت ، از پاسخ به هر سوال دیگری خودداری خواهم کرد و هیچگونه اظهاری (کتبی یا شفاهی ) علیه نظام اسلامی ، کشور ، ملت و نیرو های مسلح خود نخواهم نمود. ل) در دوران اسارت نسبت به نظام اسلامی ، ملت ، میهن و نیرو های مسلح جمهوری اسلامی ایران و همه همرزمان خود وفادار خواهم ماند ، هیچ گونه اطلاعی که به ضرر نظام ، کشور ، میهن باشد به دشمن نداده و در هیچ عملی علیه آنان شرکت نخواهم کرد. اگر نسبت به همکارانم که اسیر شده اند ارشدیت داشته باشم فرماندهی آنان را بر عهده می گیرم و اگر کسی یا کسانی دیگر ارشد باشند دستورات آنها را اطاعت نموده و با کلیه امکانات از آنان پشتیبانی خواهم نمود. م) من همواره نسبت به همکاران و همرزمان و عموم مسلمین صمیمی و مهربان بوده و نسبت به دشمنان اسلام و ستمگران سختگیر و سازش ناپذیر خواهم بود . پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  15. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس اینجا پهپاد است خیر سرم توی تقسیم مسئولیت ها، عنوان گرفته بودم. مسئول کل فنی پهپاد غرب کشور. شده بودم حکایت خادم مسجد. یاد متلک های عبدالرضا که می افتم خنده ام می گرفت. توی مسجد محل متلک می زد که حضرتعالی از این به بعد ، مسئول کل کفش های دم در هستی ، نظامشان بده. روی یک تکه کاغذ آدرسی در کرمانشاه به من دادند که خودم را به عنوان مسئول فنی پهپاد غرب کشور معرفی کنم و همانجا مشغول به کار شوم. البته آن روزها می گفتیم باختران ، نه کرمانشاه. صبح ساعت 4 بود که با وسایل شخصی و بار و بندیل فنی ام از اتوبوس پیاده شدم. کسی را پیدا نکردم که نشانی را بپرسم. مسجدی همان نزدیکی پیدا کردم تا هم نمازم را بخوانم و هم به انتظار روشنی صبح بنشینم. مهمان نوازی مردم این شهر را از همان صبح فهمیدم ، یک بنده خدائی هم مسیرش را برای ییافتن نشانی ام عوض کرد و هم تا پای مقر مرا همراهی کرد. توی آدرسم یک ایستگاه و یک مدرسه را نشان کرده بودند؛ اما هر چه به دنبال تابلوئی از پهپاد گشتم پیدا نکردم. تمام راسته پر بود از خانه های معمولی. شماره پلاک خانه ای دو طبقه که نه تابلوئی روی آن بود و نه پرچمی به علامت محل اداری ، همانی بود که توی کاغذ آمده بود. با تردید در زدم . کسی از پشت در مشخصاتم را خواست. به او که گفتم ؛ در را باز کرد و گفت درست آمده ای. اینجا پهپاد است. این ساختمان یک پذیرائی داشت و کلی اتاق اداری. اصلا شبیه آنچه در ذهن و تصورم داشتم ، نبود. نه ، حتی چند درصد ! به انتظار نشستم که هم فرمانده پهپاد بیاید و هم نیروهای اداری اش. مانده بودم توی این فضای تنگ و تاریک چطوری کارگاه فنی را راه بیاندازم. برادر زنگنه ، فرمانده آنجا به همراه دو خلبان که رسید با خوشروئی به من گفت : شما قرار است مسئول فنی کل پهپاد باختران شوید ، خوش آمدید. بعد بلافاصله دستم را گرفت و به طرف پارکینگ ساختمان برد. درب آن از توی خیابان باز می شد. برای اینکه به ساختمان پهپاد تردد کنی ، باید بر می گشتی از توی کوچه بغلی دور می زدی و می آمدی جلوی ساختمان دو طبقه. زنگنه کارگاه خفه و کوچکی را نشانم داد و گفت : این هم کارگاه هواپیمای پهپاد. اگر چهره مهربان و مصممش نبود ، همان جا می زدم زیر خنده! اما لبخند هم نزدم. بعدها برای راحتی کار از صاحبخانه اجازه گرفتند و یک در از توی پذیرائی به پارکینگ باز کردند. اما چون ارتفاعش کم بود ، نردبانی آنجا گذاشتیم تا پائین برویم. خدا را شکر توی ساختمان ، دو اتاق 16 متری هم بود که 10-12 هواپیمای تلاش تویش تلنبار کرده بودند.اتاق ها به کار کارگاه تعمیراتی هم می آمدند. به جز مقداری چسب و فوم و وسایلی از این دست ، چیز دیگری برای راه اندازی کارگاه فنی نبود. چون نیروی رسمی کم داشتیم ؛ چند نفر پاسدار وظیفه در اختیارم گذاشتند. آنها هم مومن و متعهد بودند و هم بسیار قابل اطمینان. اینجا هم مثل اهواز ، لوله های سوخت و باک هواپیما را باید از سرم های مستعمل بیمارستان ها تأمین می کردیم. کم کم که کارمان گرفت؛ زنگنه از من خواست که در کنار مسئولیتم، مسئولیت فرهنگی پهپاد را هم به عهده بگیرم. اگر کمک های بی دریغ قرارگاه نجف و [مرحوم] آیت الله زرندی امام جمعه محترم کرمانشاه نبود ، نمی توانستم کلاس های قرآن و احکام و مسابقات فرهنگی راه بیاندازم. این بار که در مرخصی به مسجد محل مان بازگشتم ، مسئولیت جدیدم را به عبدالرضا نگفتم ؛ وگرنه دوباره با متلک هایش معرکه می گرفت. راوی : عبدالعظیم کاظم زاده * * * * * نه مثل جنوب اصلا فکر نمی کردم مأموریت در غرب با مأموریت در جنوب ، اینقدر متفاوت باشد. برای رضای خدا حتی یک وجه مشترک هم باهمدیگر نداشتند که دلم را با آن خوش کنم. نه اینکه از مأموریتی که مختارزاده به من داده بود که "برو در غرب کشور پایگاهی راه اندازی کن" پشیمان شده باشم ، خیر. راحت طلب هم نبودم وگرنه پایم به جبهه ها باز نمی شد. اما برای تمام مشکلاتی که در این سالها در جنوب ، یکی یکی آنها را پشت سر گذاشته بودیم ، اینجا روز از نو و روزی از نو بود. اینجا گر چه خبری از گرد و غبارهای جنوب نبود ، اما در عوض همیشه آسمانی ابری داشت . گرمای طاقت فرسای جنوب جایش را داده بود به سرمای پر برف و باران. توی جنوب خودروهایمان را تا پای مأموریت جلو می بردیم . اما اینجا ، از همان ابتدا توی گل و لای گیر می کردند و یا نمی توانستند از سینه کوه و تپه ها بالا بکشند ، ما باید کسری از راه را با پای پیاده جبران می کردیم. در مقایسه با جاده های امن جنوب ، اینجا ولی باید به خاطر فراوانی ضد انقلاب در لای دره ها و کوه ها و در پیچ گردنه ها ، دائما باید اسلحه مان را از ضامن خارج می کردیم. جاده ها گاه آنقدر صعب العبور می شد که گاهی یک چرخ مان توی هوا بود و فاصله ای با سقوط توی دره نداشتیم. به سلامت که خود را به منطقه پروازی می رساندیم ، حالا انگشت هایمان آنقدر بی حس می شد که نمی توانستیم ملخ هواپیما را دور بدهیم. باید آتشی راه می انداختیم تا هم انگشت های مان را از بی حسی در آوریم و هم سوخت هواپیما را گرم کنیم تا یخ نزند. هواپیما که پرواز می کرد خدا خدا می کردیم که توی این برف و سرما سقوط نکند ، وگرنه برای پیدا کردنش کلاهمان پس معرکه بود. فرود آمدنش روی زمین که مکافات دیگری بود. تا یاد سختی های مأموریت در هور می افتادیم ، آرزو می کردیم ای کاش آن سختی ها ده برابر می شد ؛ اما پیش نمی آمد که توی جاده ای کوهستانی در حال احداث ، ساعت ها در انتظار لودرهای مهندسی بنشینیم تا یا برف را کنار بزند یا جاده را عریض کند که توی دره نیافتیم. توی جنوب ؛ آنقدر خود را به دشمن نزدیک می کردیم که به اصطلاح توی حلق او بودیم و به راحتی می توانستیم ، هم از لجمن دشمن عکسبرداری کنیم و هم تا عمق 3-4 کیلومتری او را راحت زیر شلیک دوربین عکاسی مان بگیریم. [ لجمن = لبه جلوئی میدان نبرد ] اینجا اما ؛ حتی با گروه های دو تیمه هم نمی توانستیم آن عکس ها را داشته باشیم. چرا که فاصله لجمن ما با آنها گاه فاصله یک دره یا یک تپه بود و نمی شد خود را خیلی راحت به آنها نزدیک کنیم. پرواز دادن هواپیما که خود پروژه ای دیگر بود. توی جنوب وقتی هواپیما اوج نمی گرفت با کمی زیاد و کم کردن روغن کرچک در سوخت ، هواپیما جان می گرفت. اما اینجا باید کمتر روغن می ریختیم تا نرمال کار کند ، ولی باید خطر داغ کردن موتور را به جان می خریدیم. اما با این همه یک دل خوشی خوب هم داشتیم و آن این بود که اختصاص یک پایگاه در کرمانشاه ، به سختی پایگاه مان در اهواز نبود. در تنگه چار زبر ، جائی که بعدها عملیات مرصاد در آنجا اتفاق افتاد ، فضائی به ما دادند که خودمان به پایگاه تبدیلش کنیم. بچه ها با ذوق و شوق تمام کمبودهایش را رفع کردند و مانده بود یک خط تلفن . چون با شهر فاصله ی زیادی داشت ؛ مخابرات به ما اجازه داده بود که از سیم های عبوری ، خطی برای خودمان بکشیم. وقتی در شادی و سرور بچه ها ، این آخرین کمبود پایگاه هم رفع شد ، فردایش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل از طرف ایران پذیرفته شد. راوی : زنگنه ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
  16. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز پنج اسطوره گمنام این تصویر کاملا واقعی هست. این پنج نفر ، آخرین نفراتی هستند که از پل خرمشهر گذشتند و به مقابله با تانک ها و سربازان عراقی در آن سوی پل رفتند تا نیروهای عراقی را معطل کنند. رفتند عراقی ها را معطل کنند تا مردم و غیرنظامیان گیر افتاده در خرمشهر ، فرصت بیشتری را برای تخلیه شهر داشته باشند. پنج نفری که رفتند ؛ و می دانستند که بر نمیگردند. دلاورانی که نه نامشان را دانستیم و نه حتی چهره شان را دیدیم. به احترام این 5 اسطوره گمنام ، تمام قد می ایستیم و به احترامشان کلاه از سر بر می داریم. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
  17. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز هزارآفرین بر "صدآفرین" در سحرگاه روز ۲۵ اوت ۱۹۴۱ میلادی برابر با سوم شهریور ۱۳۲۰ شمسی، درست ۱۱ روز بعد از انتشار منشور آتلانتیک که طی آن چرچیل و روزولت آزادی استقلال و حق تعیین سرنوشت را برای کلیه ملل جهان به رسمیت شناخته بودند، کشور بی طرف ایران از شمال و جنوب مورد تجاوز قرار گرفت و نیروهای شوروی و انگلستان با توسل به همان شیوه‌هایی که به دشمنان خود نسبت می‌دادند، به ایران حمله کردند. فجیع‌ترین جنایت نیروهای شوروی در حمله به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ در شهرستان بیله‌سوار مغان رخ داد به طوری که در جریان این حمله نابرابر، همه سربازان مستقر در بیله‎سوار تا آخرین نفس جنگیده و در راه میهن به شهادت رسیدند و در پی حمله متجاوزان قوی روس و ارتش شوروی، تعدادی از اهالی بیگناه شهر نیز جان خود را از دست دادند. نیروهای روسیه در آن تاریخ از چندین نقطه شمالی ایران از جمله جلفا، خداآفرین، بیله‌سوار، گرمی، آستارا و نمین به خاک ایران وارد شده و شهرهای شمالی ایران را به اشغال خود درآوردند ولی این حمله اشغالگران بدون دفاع هم نماند و سربازان این خاک در جای جای نقاط مرزی این سرزمین به مقابله برخاستند. تلخ‌ترین و ماندگارترین حماسه دفاع از خاک پاک ایران در پاسگاه کَلوَز (صدآفرین) شهرستان نمین رخ داد به طوری که یک سرباز غیرتمند اهل آذربایجان در نقطه صفر مرزی به دفاع از خاک کشور خود پرداخت و پس از ساعت‌ها مقابله با متجاوزان در راه میهن به شهادت رسید. همزمان با تجاوز قوای شوروی به ایران و با وجود اعلام تسلیم دولت ایران در برابر ورود قوای متجاوز به مرزهای این کشور، احتمال ورود نیروهای مسلح خارجی به پاسگاه کلوز شهرستان نمین اطلاع داده می شود ولی سربازی به نام "حسینعلی صدآفرین" که به عنوان معاون پاسگاه مشغول مرزبانی سرحدات ایران بود، اعلام می‌کند که در برابر قوای متجاوز به خاک ایران خواهد ایستاد. حسینعلی که در آن زمان ۱۷ سال سابقه خدمت داشته، پس از شنیدن خبر احتمال حمله قوای متجاوز به مرزهای ایران و به رغم عدم تمایل رئیس پاسگاه و ترک محل خدمت از سوی برخی از هم خدمتی‌های خود، به خانه خود رفته و پس از وداع با خانواده به پاسگاه برگشته و برای درگیری با متجاوزان، منتظر قوای متجاوز می‌ماند. وی با تنها اسلحه برنو در اختیار خود از ساعت چهار صبح که حمله قوای متجاوز شروع می‌شود، به دفاع از خاک ایران پرداخته و آنها را در مسیر تجاوز به عمق خاک ایران متوقف می‌کند. ستون اصلی قوای شوروی که قصد ورود به خاک ایران از این منطقه را داشته و انتظار دفاع در این منطقه را نداشتند، به احتمال حضور سربازان پرشمار ایرانی، پاسگاه کَلوَز را با توپ گلوله باران می‌کنند. حسینعلی سرباز فداکار ایرانی که تا ساعت هشت صبح در برابر قوای روس شجاعانه جنگیده بود و با وجود این که یگان‌هایی از قوای متجاوز از ساعات ۶ صبح از سمت نمین و ارشق با عبور از دهات و قصبه‌ها وارد شهر اردبیل شده بودند، در برابر ستون اصلی نیروهای متجاوز مقاومت کرده و آنها را در حوالی پاسگاه کَلوَز زمین گیر می‌کند. توپخانه دشمن پاسگاه را ویران کرده و به علت طولانی شدن درگیری فشنگ‌های اسلحه حسینعلی سرباز جان فدای وطن نیز تمام شده و او با مشاهده اتمام فشنگ، برای این که اسلحه‌اش به دست دشمن نیافتد، اسلحه خود را با کوبیدن بر سنگ می‌شکند و کار به درگیری تن به تن با قوای روس می‌کشد. حسینعلی در این درگیری به شهادت می‌رسد و سربازان روس وقتی متوجه می‌شوند که فقط یک نفر با آنها می‌جنگیده، با قساوت تمام، سر از تن این سرباز غیرتمند ایرانی جدا می‌کنند. فرمانده نیروهای روس وقتی اسم شهید را می‌پرسد، او را حسینعلی صدآفرین معرفی می‌کنند و از این که نیروهای تحت امرش این سرباز غیور ایرانی را کشته اند، سربازان روس را مؤاخده می‌کند و با تحسین شجاعت این سرباز ایرانی، او را به جای "صدآفرین"، با لقب "هزار آفرین" خطاب می‌کند. سال ۱۳۷۴ همسر این شهید که در زنجان زندگی می‌کرد، بر سر مزار حسینعلی صدآفرین حضور یافته و از ۲۰ متری مزار، سینه‌خیز تا سر خاک او می‌رود و اشک‌ریزان مزار او را زیارت می‌کند. چند سال پیش نیز شخص غیوری از اهالی روستای خواجه بلاغی آرامگاه این سرباز وطن را در این منطقه مرزی پاسگاه بازسازی کرد. چند سال بعد پاسگاه کَلوَز که در ۳۵ کیلومتری شمال غرب شهرستان نمین و در نقطه صفر مرزی ما بین روستای خواجه بلاغی و خوش‌آباد پیله‌رود قرار دارد، به علت دلاوری‌های حسینعلی صدآفرین در برابر قوای متجاوز روس به نام پاسگاه مرزی "صدآفرین" تغییر نام یافت. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
  18. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز وطن یعنی سه سرباز دلاور ژنرال روس تا آن لحظه فکر می کرد با فوجی از سربازان ایرانی می جنگد. اما وقتی فهمید که تمام 48 ساعت گذشته را فقط با سه سرباز جنگیده به نشانه احترام یکی از درجه هایش را از روی شانه اش برداشت و روی جنازه سرباز گذاشت. در سوم شهریور 1320 که قوای روسیه قصد ورود به کشور را داشتند ، دستور تخلیه پادگان در مقابل ارتش شوروی از تهران رسید. اما سرجوخه مصیب ملک محمدی به سربازانش گفت : هر کس می خواهد برگردد. من اینجا می مانم . می خوام از کشور مقابل اجنبی ها دفاع کنم. سرجوخه مصیب ملک محمدی همراه با سرباز وظیفه عبدالله شهریاری ، سرباز وظیفه سید محمد رایی هاشمی ماندند و در مقابل لشکر 47 شوروی که قصد تجاوز به خاک کشور و اشغال ایران در جنگ جهانی دوم را داشتند ؛ به مدت 48 ساعت در کنار پل مرزی جلفا مقاومت کردند و به شهادت رسیدند. نوشته اند " سرلشکر نوویکف " وقتی فهمید 48 ساعت تنها با 3 سرباز جنگیده ، به نشانه احترام درجه هایش را از روی یکی از دوش هایش باز کرد و روی سینه سرجوخه محمدی گذاشت و از چوپانی خواست 3 سرباز شجاع وطن را به شیوه مسلمانان کنار پل آهنی دفن کند. تدفین این 3 سرباز به خاطر رشادت و وطن پرستی شان با تشریفات نظامی از سوی لشکر 47 ارتش دشمن ( روسیه شوروی ) صورت گرفت. حاج محمدعلی شهریاری ، پسر بازمانده سرباز شهریاری می گوید : "پیش از مرگش 2 با خانه آمد و قبل از اینکه از او بی خبر بمانیم ، نامه ای برایمان فرستاد که چند ماهی است حقوق نداده اند. چند تا از گوسفندها را بفروشیم و برایش پول بفرستیم. مادرم وصیت کرده بود ؛ وقتی مرد ، توی قبر نامه پدرم را هم روی پیشانی اش بگذارند... " یادمان و قبر این مرزبانان در اسفند 1389 در نقطه صفر مرزی با جمهوری آذربایجان بازسازی و رونمائی شده است. گویی روح شان از ورای این یادمان و مجسمه ها ، مثل بقیه شهدای میهن ، مثل همه آن ها که تا به امروز ؛ با چنگ و دندان ، و با خون و جان خویشتن ، وطن را نگهداری کرده اند؛ به ایران می نگرند. به گربه ای روی نقشه که نمی خواستند طعمه هیچ گرگی شود. پ.ن 1 : اگر برای میهن بجنگی (فرق نمی کند با اسلحه وسط میدان جنگ ، با خلاقیت برای پیشرفت ، با قلم برای اصلاح کارها و امور ، با درست کار کردن یا ... ) بالاخره هفتاد سال هم که بگذرد ، کسانی پیدا می شوند. مجسمه ات را می سازند و یادت را گرامی می دارند و الهام بخش تاریخ می شود. گوئی که هیچ چیز از جنس سلامت ، صداقت و رشادت ؛ در این جهان گم نمی شود. پ.ن 2 : اگر برای میهن استوار بایستی، دشمن هم در نهایت به تو احترام خواهد گذاشت ، منوط به این که آنچه انجام می دهی بهترین کار ممکنی باشد که از دستت بر می آید. مهم این است کار درست را انجام دهی نه آنچه به نفع توست یا تو دوست داری. کسانی پیدا می شوند که به تو بی مهری می کنند؛ عین کسانی که چند ماه حقوق سرباز شهریاری را نپرداخته بودند. اما شهریاری بین میهن و آن ها که باعث و بانی نپرداختن حقوق اش بودند؛ تفاوت قائل شد. پ.ن 3 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
  19. با سلامی دوباره خدمت دوستان عزیز میلیتاریست خواهش میکنم احساس میکنم که برای داشتن یک دیالوگ موفق تر نیاز هست که برخی مفاهیم رو مجددا با هم تعریف کنیم تا داشتن دو برداشت متفاوت از یک مفهوم باعث سوء تفاهم نشه. از نظر بنده ، "آگاهی دادن نسبت به خطرات و مخاطرات " یک قرارداد خارجی ، هشدار دادن و آلارم زدن برای نگرانی ها ؛ اصولا با بیان خوبی ها تعارض داره. چون خوبی ها که خطری ندارند و نگرانی داشتن از خوبی های یک قرارداد که معقول نیست. نگرانی همیشه معطوف به اتفاقات تلخ است یعنی بعنوان مثال اگر من بخواهم در خصوص فصل بهار هشدار بدهم میگم که "امسال در فصل بهار خطر سیل وجود داره " یا " امسال در فصل بهار خطر بارش برف و سرمازدگی درختان و شکوفه هاشون وجود داره". نه اینکه هشدار بدهم که "امسال بهار گل ها از دل خاک بیرون میان " و یا " امسال بهار درختان شکوفه می زنند. در خصوص این قرارداد و اصولا هر قرارداد خارجی دیگری هم ، بنده در بروز رسانی موضع خودم رو صریح و شفاف بیان کردم : و اما اینکه چرا در خصوص این قرارداد نظرم رو بیان میکنم و در خصوص قرارداد های " توتال" و " پژو " و "رنو" و " گازپروم " و ... نظر ندادم هم یک دلیل ساده داره. اینجا تاپیک " قراردادهای ایران و چین" هست و گفتن از قراردادهای پژو و توتال و ... ارتباطی یا موضوعیتی در این تاپیک نداره. نقد قراردادها با فرانسه و انگلیس و روسیه و آلمان و ... در اینجا ؛ به اعتقاد من دقیقا همونقدر بی ربط هست که اگر توی تاپیک تامکت ، در خصوص تانک لئوپارد نقد و نظر بنویسم. ( هر چند به اون قراردادها هم نقدهای بسیار بسیار جدی دارم ) نمی خوام زیاد اطاله کلام کنم و وقت شما و دوستان رو بگیرم. فقط همینقدر مجددا میگم که امروز من در خصوص این سند همکاری همانقدر نگرانی دارم که پیشتر از این در خصوص کرسنت و توتال و پژو و ... نگرانی داشتم. نه اینکه با چین پدر کشتگی و مشکل شخصی دارم و یا چین حق شخصی من رو در جائی پایمال کرده. کلا در خصوص مسائل مرتبط با کشورم به هیچکدام از این 200 و خورده ای کشور که در جهان هستند اعتماد ندارم و چین هم یکی از همین کشورها هست. و چون اعتماد ندارم با وسواس و نگرانی تحولات رو دنبال میکنم تا روزی خدای نکرده منافع ملتم و کشورم قربانی طماعی بیگانه و خیانت خودی نشود. ======================= و اما بعد در خصوص این قرارداد : از حدود بیست سال قبل چین برای توسعه اقتصادی و سیاسی و نظامی خود در منطقه اقیانوس هند و در اجرای طرح زنجیره مروارید (String of Pearls) در تعدادی از بنادر کشورهای در اطراف اقیانوس هند ( کامبوج - میانمار - بنگلادش - سریلانکا - مالدیو - تانزانیا - سودان - عمان پاکستان ) سرمایه گذاری نموده و برای اهداف خودش آنها را ساخته و یا نوسازی کرده و بدنبال مقابله با حضور نظامی آمریکا و انگلیس در اقیانوس هند و در پوشش حضور اقتصادی در منطقه اقدام به حضور و رقابت وموازنه نظامی نموده است. در این میان هند احتمالا در محاصره اقتصادی چین قرار خواهد گرفت و برای برون رفت و به نیابت از غرب شدیدا بدنبال حفظ منافع خود در جنوب آسیا ‌و کشورهای شرق آفریقا است . در کنار این برنامه یک قرارداد استراتژیک بین چین و پاکستان ( خط اقتصادی چین - پاکستان ) به مبلغ حدود ۵۰ میلیارد دلار امضا شد و چین برای خروج انزوای اقتصادی غرب کشورش و توسعه مناطق غربی چین اقدام به برنامه ریزی جامعی برای اتصال غرب کشورش به شمال اقیانوس هند نمود و خط ترانزیتی بازرگانی کاشغر (غرب چین ) به گوادر ( جنوب عرب پاکستان ) را احداث و عملا در این مسیر حضور یافت و با احداث بزرگراه ها و راه آهن ونیروگاه ها قرار است بندر گوادر در جنوب غربی پاکستان را تجهیز و آماده نماید ضمن اینکه چین طبق این قرارداد به مقدار ۸ کیلومتر از بندر گوادر پاکستان را مالک شد . از طرف دیگر شهر بندری گوادر به مساحت حدود ۳۵۰ کیلومتر مربع قرار است با سرمایه گذاری و حضور اقتصادی امارات و عربستان در کنار این بندر چینی احداث شود . هدف و تمرکز چین در این برنامه حضور قدرتمند در خاورمیانه است و ظاهرا و اولویت و تمرکز اصلی در خاورمیانه چین ، ایران نیست بلکه عراق است و به همین دلیل در حال ساختن و تجهیز بندر ام القصر به بهترین شکل و امکان است و در آینده نزدیک نقطه اتصال چین به خاورمیانه بندر گوادر پاکستان ‌و مرکز این بازار کشور عراق است . با دانستن این پیش فرض ها چند سوال پیش می آید : ۱- میدانیم چین شبیه به این قراردادها را با چند کشور بسته ‌و ‌حالا باید بررسی کرد چقدر چین به آن ها پایبند بوده و آیا آن کشورهایی که با چین قرارداد داشتند از نتایج قراردادهایشان با چین راضی بودند؟ ( دوستانی که بنده را به غرض ورزی و سوء نیت متهم می کنند بهتر است که خودشان تحقیق بفرمایند و نتیجه را اعلام کنند ) ۲- ایران در این قرارداد ۲۵ ساله چه مقدار امتیاز از چین گرفته و چقدر منافع ملی ایران در این قرارداد دیده شده ؟ ( اصلی ترین پرسش منتقدان این قرارداد شاید همین باشد که عدم بیان جزئیات این سند همکاری شاید باعث شده که این پرسش شکل بگیرد. ) ۳- چین نیاز شدیدی به ذغال سنگ ایران در منطقه شرق ایران ( بیش از یک میلیارد تن ذغال سنگ مرغوب در محدوده جنوب خراسان ) و نفت ایران و همچنین مواد اولیه (خام فروشی) معادن فلزی ایران دارد و احتمال میرود به همین دلیل بندر (در واقع هاب نفتی) جاسک از یک طرف و از طرف دیگر خطوط لوله های انتقال آب به داخل کشور که اخیرا مطرح شده برای فعال سازی این معادن در ایران کشیده شده و در شرف احداث است . آیا در این سند همکاری و قراردادهائی که به دنبال این سند می آیند ، ایران با علم به این موضوع و نیاز های چین میتواند با حفظ استقلال ، منافع ملی خودش را کسب و از آنها به بهترین شکل و امکان‌ ، نگهداری و حفاظت نماید؟ ۴- در این قرارداد آیا ایران استقلال دارد یا اینکه به نام کار مشترک یکی از ده ها مستعمرات چین میشود و اگر اینگونه باشد پس فرق بین چین و آمریکا و روسیه و انگلیس در چیست ؟ ( پرسشی که بیش از داخل در رسانه های خارجی مطرح می شود ) ۵- نفس و حقیقت اعلام شده درون قرارداد بسیار عالیست یعنی سازندگی و بهره برداری و بهره وری از امکانات ایران و در نتیجه توسعه یافتگی ایران وتوسعه قدرت ومولفه های قدرت ملی ایران ، اما آیا میشد و امکان‌میداشت که چین بجای اینگونه سرمایه گذاری که ظاهرا شبه استعماری است ، به ایران وام و قرض میداد و پولش را در ۲۵ سال با بهره جهانی و بلکه بیشتر پس میگرفت اما در قالب مدیریت خودمان این اتفاق می افتاد تا به مراتب استقلال ما پس از ۲۵ سال محکمتر و قوی تر و کم نفوذ تر میشد؟ ( سوالی که از چند نفر در این چند روز شنیدم ؛ هر چند خودم سرنوشت کشورهای وام گیرنده از چین را پیشتر در همین تاپیک بیان کرده ام ) ۶- ظاهرا چین توسط قرارداد در همه جا حضور دارد که شاید و حتما نیاز این قرارداد این است ، حالا و با این اوصاف شما تصور کنید ۲۵ سال چین تمامی امور زیربنایی علمی و آموزش زیربنایی بخش های مهمی از کشور را به نام سرمایه گذاری و توسعه در قالب این قرارداد در دست خودش بگیرد و نخبگان نسل بعد کشور را با روش و برای خودش تربیت کند . آنوقت‌چه خواهد شد ؟ آیا تربیت شدگان چین که هنوز حزب و تفکر کمونیست حاکم بر آن است بهتر از تربیت شدگان غرب لیبرال خواهند بود ؟ ( اصولا برای من پرسش است که همکاری های آموزشی ، علمی و دانشگاهی ما با چین در چه سطح و به چه شکلی است ؟ تبادل استاد و دانشجو و پژوهشگر یا مانند برخی کشورهای آفریقائی و آسیائی تحویل دادن مدارس و دانشگاه ها به چین ) 7- در اجرای این قرارداد ما چگونه میتوانیم کشوری مستقل و توسعه یافته بشویم و هژمونی قدرت اول منطقه غرب آسیا را در اختیار داشته باشیم ؟ در پایان هم نظرم خودم در مورد این قرارداد مینویسم : من شخصا با این قرارداد و شبیه به این قرارداد ها بشرط تامین منافع ملی برای توسعه یافتگی و پیشرفت کشور و حفظ استقلال ملی و امنیت ملی و حفظ قدرت ملی ایران و حفظ و تثبیت جایگاه ایران به عنوان قدرت اول در منطقه غرب آسیا موافقم . آیا ما میتوانیم با امکانات و قدرت و جایگاهی که در منطقه و فرامنطقه وحتی جهان داریم شبیه پیمان اقتصادی - امنیتی شانگهای با محوریت ایران در منطقه غرب آسیا با حضور چین و روسیه و سایر کشورهای جهان را ایجاد کنیم و از منافع آن بهره ببریم حال که این قرارداد امضا شده است، باید این موارد را ملاحظه کرد: ۱- حفظ منافع و مصالح و استقلال و امنیت ملی و منطقه ای ایران در غرب آسیا. ۲- تشکیل پیمان اقتصادی و شبه امنیتی-دفاعی با محوریت ایران در منطقه غرب آسیا
  20. با عرض سلامی دوباره خدمت دوستان میلیتاریست این هم تعدادی از منابع مورد استفاده بنده در مطلب بالا که خدمت شما تقدیم میشه : https://tribune.com.pk/story/2036265/2-govt-forms-committee-power-sector-audit https://thediplomat.com/2020/05/pakistan-discovers-the-high-cost-of-chinese-investment/ https://www.ft.com/content/4af8101b-599c-407d-8850-3fd27cd9b31c https://nation.com.pk/29-Dec-2016/chinese-to-outnumber-baloch-natives-by-2048 https://www.dw.com/en/is-bangladesh-falling-into-a-chinese-debt-trap/a-49556829 https://chinadialogue.org.cn/en/energy/11988-shelving-of-huge-bri-coal-plant-highlights-overcapacity-risk-in-pakistan-and-bangladesh/ https://thefinancialexpress.com.bd/trade/chinese-loans-govt-to-drop-coal-plant-project-1584684501 https://www.dailymaverick.co.za/article/2018-02-21-iss-today-lessons-from-sri-lanka-on-chinas-debt-trap-diplomacy/ https://roar.media/english/life/reports/everything-you-need-to-know-about-the-hambantota-port-lease https://thediplomat.com/2018/06/chinas-debtbook-diplomacy-how-china-is-turning-bad-loans-into-strategic-investments/ https://mg.co.za/article/2018-09-14-00-africas-debt-to-china-is-complicated/ https://www.iied.org/china-world https://nationalinterest.org/feature/takeover-trap-why-imperialist-china-invading-africa-66421 https://www.newyorker.com/news/news-desk/china-in-africa-the-new-imperialists https://www.indiatoday.in/world/story/pakistan-owe-china-gwadar-port-usd-10-billion-debt-1479562-2019-03-16 https://www.cadtm.org/Kenya-caught-between-debt-and-political-indifference https://www.scmp.com/news/china/diplomacy/article/3090225/contract-kenyas-china-funded-railway-ruled-illegal https://www.taiwannews.com.tw/en/news/3605624 https://www.worldpoliticsreview.com/insights/27027/china-must-be-stopped-zambia-debates-the-threat-of-debt-trap-diplomacy https://qz.com/1223768/china-debt-trap-these-eight-countries-are-in-danger-of-debt-overloads-from-chinas-belt-and-road-plans/ https://www.dw.com/en/kenya-struggles-to-manage-debt-for-railway-to-nowhere/a-50887431 البته که این شامل همه قراردادهای چین با سایر کشورها نیست و بنده هم عرض کردم که قراردادهائی با کشورهای دیگری هم وجود دارد که بعضا بدتر و بعضا بهتر هستند. اما در کل احساس میکنم که شما دچار یک سوء تفاهم جزئی شده اید. بنده مخالف قرارداد نیستم چون همونطور که در جمله اول عرض کردم ، از جزئیات این سند همکاری مشترک ( بعنوان سند بالادستی قراردادهائی که در آتیه در ذیل این سند منعقد خواهند شد ) ، همینطور از جزئیات قراردادهائی که در آینده ( بعنوان پیوست های این سند همکاری ) منعقد خواهند شد هیچ گونه اطلاعاتی ندارم. بیشتر بعنوان یک زنگ هشدار و آلارم عمل کردم که در صورتی که هوشیار نباشیم ، ممکن است دچار گرفتاری هائی نظیر این کشورها بشویم. اتفاقا عنوان مطلب بنده هم همین بود : رد پای رفتگان هموار سازد راه را یعنی مسیر دیگران رو ببینیم و یاد بگیریم که اونها کجا رو اشتباه رفتند تا ما اون اشتباه رو تکرار نکنیم و مثل اونها به بی راهه و چاه نیوفتیم. در واقع عرض بنده ناظر بر این است که قراردادهای چین با دیگران را ببینیم ، دقیق هم ببینیم ؛ و بدانیم که کدام حرکت های چینی ها در این شطرنج اقتصادی ممکن است منجر به کیش و مات شدن ما بشود و برای مقابله با این کیش و مات شدن ها ؛ تمهیدات لازم را از قبل تدارک ببینیم. مثالش هم ماجرای صید ترال کشتی های چینی در خلیج فارس و دریای عمان است که مسئولان شیلات و وزارت خارجه به قراردادهای مشابه چین در سواحل کامبوج و سریلانکا و ... دقت نکردند و در همان دامی افتادند که امروز فریاد نارضایتی صیادان محلی ما در استان های جنوبی به آسمان بلند است. ================= و اما بعد آموزش اجباری زبان ماندارین در مدارس کنیا استقبال از زبان چینی در آفریقا در حال فراگیر شدن است، پنج سال پیش آفریقای جنوبی، یکسال پیش اوگاندا و حالا کنیا آموزش زبان چینی در مدارس این کشور را رسمیت بخشیده است. کنیا قصد دارد برنامه آموزش اجباری زبان ماندارین (زبان چینی استاندارد) را از سال ۲۰۲۰ میلادی در مدارس این کشور به اجرا بگذارد. موسسه توسعه محتوای آموزشی مدارس کنیا موظف شده تا سرفصل‌های این دوره زبان را که قرار است از سال چهارم دبستان آغاز شود، تدوین و ارائه کند. جولیوس ژوان، مدیر این موسسه اعلام کرده که سرفصل‌های این دوره با هدف کمک به بهبود روابط تجاری کنیا با چین طراحی خواهد شد. به گفته آقای ژوان، رشد قابل توجه اقتصاد چین و سهم غیرقابل انکار آن در تجارت بین‌الملل موجب شده تا مقامات دولت کنیا برنامه‌ای را برای بهره‌مندی این کشور از قدرت بزرگ اقتصادی جهان تدوین کنند که یکی از الزامات موفقیت آن آموزش زبان چینی به شهروندان کنیایی است. اوگاندا نیز از سال گذشته میلادی اجرای برنامه گنجاندن زبان چینی را در دروس مدارس راهنمایی و دبیرستان آغاز کرده است. تاکنون ۳۵ مدرسه اوگاندا با حمایت دولت چین، آموزش زبان چینی را آغاز کرده‌اند. پیشگام آموزش زبان چینی در قاره آفریقا، کشور آفریقای جنوبی است که از سال ۲۰۱۴ میلادی تاکنون بیش از ۴۴ مدرسه دولتی را تحت پوشش آموزش زبان چینی قرار داده است. در حال حاضر بیش از ۵۰ هزار دانشجوی آفریقایی در حال تحصیل در کشور چین هستند، این رقم در اوایل قرن بیست و یکم کمتر از یکهزار نفر بوده است. همچنین دولت چین از سال ۲۰۰۴ میلادی به این سو نزدیک به ۴۸ مرکز فرهنگی کنفوسیوس را در کشورهای آفریقایی راه‌اندازی کرده است. این مراکز که هدف گسترش فرهنگ و زبان چینی را به منظور راهگشای نفوذ اقتصادی بیشتر این در این قاره، دنبال می‌کند، حدود ۱۵ سال پیش موجودیتی در آفریقا نداشتند. شی جین پینگ، رئیس جمهوری چین اعلام کرد که این کشور قصد دارد بیش از ۶۰ میلیارد دلار به منظور حمایت مالی از انجام انواع پروژه‌های اقتصادی در حال انجام در کشورهای آفریقایی اختصاص داده است. او همچنین از شرکت‌های چینی خواست تا طی سه سال آینده ۱۰ میلیارد دلار در قاره آفریقا سرمایه‌گذاری کنند. بررسی‌ها نشان می‌دهد که چین تا پیش از سال ۲۰۳۰ میلادی با پشت سرگذاشتن آمریکا به بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی جهان بدل خواهد شد. اما با تاکید دولت چین، این کشور به موازات رشد اقتصادی، برنامه‌هایی را نیز برای افزایش «قدرت نرم» خود در جهان به ویژه در بازار آفریقا اجرا کرده است. چین از سال ۲۰۱۲ پوشش رسانه‌ای قاره آفریقا را آغاز کرده است. تلویزیون رسمی چین از سال ۲۰۱۶ بخش آفریقایی خود را راه‌اندازی کرده است. این کشور همچنین از تاسیس برخی رسانه‌ها در آفریقا حمایت کرده و کمک‌های قابل توجهی را نیز به توسعه امکانات ارتباطی در این قاره اختصاص داده است. در همین حال، از سال ۲۰۱۷ جشنواره بین المللی فیلم چین و آفریقا آغاز به کار کرده و تولید مشترک فیلم‌های دو زبانه توسط دو کشور چین و آفریقای جنوبی شروع شده است. کمی پیشتر وزارت آموزش چین همکاری خود را با دانشگاه‌های مطرح کشورهای آفریقایی برای ایجاد رشته آموزش زبان چینی آغاز کرد. همچنین با اجرای برنامه‌های تبادل دانشجو و استاد سعی شده تا آموزش مدرسان زبان چینی پیگیری شود. چرا که آنها معتقدند: زبان دریچه آشنایی با فرهنگ است. برقراری ارتباط فرهنگی نیز لازمه ایجاد نیاز و علاقه به مصرف محصولات چینی است.
  21. با سلام خدمت شما و سایر دوستان عزیز میلیتاریست و تبریک سال جدید ( بقول دوستان سال 13400 ) دقیقا از متن و محتوای این قرارداد اطلاعی ندارم . چیزهایی هم در خبرها و فضای مجازی خواندم که ظاهرش بد نیست اما باید عمیق تر شد تا حقیقت موضوع را فهمید و نسبت به اصل موضوع به درستی موضع گرفت. چین شبیه به این قراردادها را با چند کشور بسته ‌و ‌حالا باید بررسی کرد چقدر چین به آن ها پایبند بوده و آیا آن کشورهایی که با چین قرارداد داشتند از نتایج قراردادهایشان با چین راضی بودند؟ رد پای رفتگان هموار سازد راه را چند نمونه از قرارداد های چین با سایر کشورها رو خدمت دوستان ارائه میکنم : پاکستان و چین پاکستان : پاکستان در ۲۰۱۵ با چین طرحی به نام دالان یا همان کریدور اقتصادی پاکستان–چین را به امضا رساند. این طرح ارزشی معادل ۶۲ میلیارد دلار دارد و شامل بخش‌های همچون ساخت شبکه‌های حمل‌ونقلی مدرن، ساخت نیروگاه‌های انرژی و ایجاد مناطق ویژهٔ اقتصادی است. اما هزینه بالای برق برای شهروندان پاکستانی باعث شد تا دولت پاکستان کمیته‌ای را به ریاست عمران خان نخست‌وزیر این کشور شکل دهد تا دلایل این امر را بررسی کند. با بررسی‌های این کمیته مشخص شد شرکت‌های چینی درگیر در ساخت نیروگاه‌های برق هزینه‌های تولید را به‌طور ساختگی افزایش می‌دهند. در ۲۶ ژوئن ۲۰۲۰ دولت پاکستان خواستار مذاکره مجدد در مورد شرایط بازپرداخت وام‌های چینی شد و شرکت‌های چینی را متهم به ایجاد ساختگی تورم در هزینه‌های طرح‌ها کرد. در بلوچستان پاکستان شهروندان چینی برای کار در پروژه‌های طرح دالان اقتصادی مهاجرت گسترده‌ای داشتند. بر اساس گزارش منتشر شده توسط فدراسیون اتاق‌های بازرگانی و صنعت پاکستان در دسامبر ۲۰۱۶، اگر مهاجرت شهروندان چینی با همین نرخ ادامه یابد در ۲۰۴۸ تعداد چینی‌ها از بلوچ‌ها در بلوچستان پاکستان بیشتر می‌شود بنگلادش و چین بنگلادش : بنگلادش و چین قراردادهایی برای توسعه زیرساخت‌های بنگلادش به ارزش ۳٫۶ میلیارد دلار در ۲۰۱۸ امضا کردند. این قراردادها از همان ابتدا نگرانی‌هایی را از سوی بنگلادشی‌ها به همراه داشت. بنگلادش مدتی بعد بخش‌هایی از این قراردادها همچون قرارداد ساخت نیروگاه‌های برق را به دلایلی همچون فساد شرکت‌های چینی، هزینه‌های بالای ساخت و نگرانی‌های محیط زیستی لغو کرد. سریلانکا و چین سریلانکا : منتقدان وام‌هایی که توسط بانک اکزیم چین به دولت سریلانکا برای ساخت بندر ماگامپورا ماهیندا راجاپاکسا اعطا شده را نمونه موردی دیپلماسی تله بدهی نامیده‌اند. ارزش این قرارداد ۳۶۱ میلیون دلار بود که ۸۵٪ آن توسط بانک اکزیم چین با نرخ سود سالیانه ۶٫۳٪ تأمین شد. شرکت‌های دولتی چینی سینوهایدرو و شرکت مهندسی بندر چین به وسیله دولت سریلانکا به کار گرفته شدند تا بندر ماگامپورا را بسازند. دولت سریلانکا در بازپرداخت این وام ناموفق بود و به همین دلیل طی یک قرارداد اجاره ۹۹ ساله این بندر به شرکت دولتی چینی چاینا مرچنس واگذار شد. تانزانیا و چین تانزانیا : در زمان ریاست جمهوری جاکایا کی‌کوته تانزانیا یک قرارداد ۱۰ میلیارد دلاری با چین بست تا شرکت‌های چینی بندر ام‌بگانی کریک در باگامویو را بسازند. در آوریل ۲۰۲۰، جان ماگوفولی، رئیس‌جمهور جدید تانزانیا این قرارداد را لغو کرد و گفت «تنها یک آدم مست می‌تواند چنین شرایطی را بپذیرد». از جمله‌بندهای این قرارداد این بود که شرکت‌های چینی از پرداخت مالیات و هزینه‌های جاری معاف بودند. بر اساس شرایط این وام چینی‌ها به عنوان گارانتی وام باید به مدت ۳۰ سال این بندر را در اختیار خود می‌داشتند و دولت تانزانیا حق پرسش در مورد نحوه استفاده چینی‌ها از این بندر در این مدت را نداشت. جیبوتی و چین جیبوتی : جیبوتی از چین وام گرفت تا بنادر استراتژیکش را توسعه دهد. بدهی‌های جیبوتی به چین در مجموع ۷۷٪ از کل بدهی خارجی این کشور را شامل می‌شود که خود معادل ۸۰ درصد تولید ناخالص داخلی جیبوتی است. با توجه به تعویق پرداخت بدهی های جیبوتی ، در ۲۰۱۷ نخستین پایگاه نظامی چین در خارج از مرزهای این کشور در جیبوتی به راه افتاد. کنیا و چین ریزش پل 12 میلیون دلاری ساخته شده توسط چین در کنیا کنیا : در فاصله ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۷ کنیا از چین در مجموع ۹٫۸ میلیارد دلار وام گرفت. بدهی به چین در مجموع ۷۲٪ از کل بدهی خارجی کنیا را شامل می‌شود. چین تا ۲۰۲۰ بودجه گسترده‌ای معادل ۶٫۵ میلیارد دلار در اختیار کنیا گذاشت تا ریل استاندارد مومباسا–نایروبی را تکمیل کند. در ۲۳ ژوئن ۲۰۲۰ دادگاه استیناف در کنیا یک وام ۳٫۲ میلیارد دلاری از چین برای ساخت خط‌های راه‌آهن در کنیا توسط شرکت‌های چینی را غیرقانونی اعلام کرد. در دسامبر ۲۰۱۸ دولت کنیا تا آستانه اعلام ناتوانی در بازپرداخت اقساط وام‌های چین برای ساخت بندر مومباسا پیش رفت. این عمل می‌توانست باعث شود تا کنیا کنترل این بندر را به چین واگذار کند. به دنبال این اتفاق در رسانه‌های کنیایی این سؤال مطرح شد که آیا وام گرفتن از چین در ازای از دست رفتن حاکمیت ملی کنیا بر سرزمینش ارزشش را دارد و آیا کنیا به موردی دیگر همچون سریلانکا تبدیل می‌شود یا نه؟ زامبیا و چین زامبیا : از مجموع ۸٫۷ میلیون دلار بدهی خارجی زامبیا ۷٫۴ دلار آن به چین است که با در نظر گرفتن اقتصاد کوچک این کشور آفریقایی این بدهی مبلغ بسیار بالایی‌ست. در ۲۰۱۸ بحثی در میان قانون‌گذاران زامبیایی مطرح شد مبنی بر این‌که وام‌های چینی با شرایط بازپرداخت سخت و بی‌ملاحظه حاکمیت ملی این کشور را به خطر می‌اندازد و در سپتامبر همان سال مذاکراتی بین چین و زامبیا انجام شد تا دولت زامبیا کنترل زسکو، شرکت برق دولتی زامبیا، را تماماً به چین واگذار کند. به این لیست بلند بالا می توان کشورهائی نظیر تاجیکستان ، نپال ، کامبوج و ... را هم اضافه کرد. شاید با دیدن این لیست و عواقبی که دامنگیر طرف های قرارداد چینی ها شده ؛ بتوان بهتر به دلایل ابراز نگرانی دوستان فروم از قرارداد همکاری با چین پی برد پی نوشت 1 : البته این پست به این معنا نیست که قرار است سند همکاری ایران و چین به چنین سرنوشت هائی دچار می شود ، اما این سوابق پیش رو ، باید ما را هوشیار نگه دارد تا در قرارداد های متعاقب این سند ، گرفتار دام و حیله گری های شرکت های چینی نشویم. پی نوشت 2 : نکته جالب توجه در تمامی قراردادهای چین با کشورهای فوق الذکر اعزام تمامی پرسنل شرکت های پیمانکاری چینی ( حتی در حد کارگران ساده و کارگران ساختمانی و ... ) از چین به این کشورها است که عملا باعث شده که هیچکدام از این پروژه ها و قراردادها نقش پر رنگی در ایجاد اشتغال در کشورهای طرف قرار داد و کاهش نرخ بیکاران این کشورها نداشته باشند.
  22. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.  "بخش نهم" صدامِ عراق - بخش چهارم (جمهوری وحشت - بخش سوم و پایانی) وظيفه اصلی اداره امنيت داخلی، حفظ امنيت درون كشور بود و به ندرت در امور امنيتی برون مرزی مداخله می كرد. رئيس آن در سال ١٩٩٠ ، وطبان كوچك ترين برادر ناتنی صدام بود. اما پس از وی، اين اداره تحت كنترل مستقيم قصی صدام عمل می كرد. * * * الامن العسكريه يا سرويس امنيتی ارتش (MSS) حدود ٦٠٠٠ نفر نيرو داشت . اين واحد در سال ١٩٩٢ از استخبارات جدا شد و از آن زمان، مستقيما به كاخ رياست جمهوری گزارش می داد. الامن العسكريه مسئوليت برقراری امنيت داخلی كشور توسط ارتش را برعهده داشت و با شناسايی مخالفان نظامی در ارتش، با آنان مقابله می كرد. مأمورين اين سازمان اختلاس های مالي و رشوه گيری در ارتش را نيز گزارش می دادند. وظيفه اصلی اين واحد كشف كودتاها و خنثی سازی تحركات ضد حكومتی در درون ارتش بود. ژنرال ثابت خليل التكريتی رهبری اين سازمان را برعهده داشت. * * * امن الخاص، اداره امنيت رياست جمهوری بود . مجموع كاركنان اين بخش، ٥٠٠٠ نفر بودند كه غالبا از زادگاه صدام (تكريت) و دو شهر همجوار آن يعنی هويزه و سامرا و همچنين از قبايل غرب عراق مثل دليمی ها انتخاب می شدند تا نسبت به صدام وفادار باشند. اين سرويس امنيتی كه در پايان جنگ ايران و عراق ايجاد شده بود، كنترل حساب هاي بانك های خارجی و سرمايه گذاری به منظور خنثی كردن نقشه های مخالفان در خارج از كشور را عهده دار بود . اما وظيفه اصلي سرويس امنيتی ويژه (SSS) تأمين امنيت صدام و وابستگان درجه اول وی بود. يكی از ناكامی های جدی اين سازمان، مربوط به ترور عدی بود . در دسامبر ١٩٩٦ ، به رهبران گروه های مخالف خبر داده شد كه عدی و همراهان وی در يك مهمانی در محله منصور در حومه بغداد شركت خواهند كرد. عدی طی يك كمين و در اثر گلوله باران اتومبيلش به شدت مجروح شد. اين حمله باعث به دردسر افتادن نيروی امنيتي ويژه شد و برای افراد مربوطه، عواقب مرگباری در پی داشت . بعدها به دستور قصی ، پنج تن از مخالفان عدی به اتهام تبانی با مهاجمان اعدام شدند. عدی در اثر اين حمله به طور نسبی فلج شد. عدی صدام پس از ترور ناموفق * * * جهاز هانين یا اداره امنيت حزب بعث كه يك شبكه بزرگ اطلاعاتی برای كنترل اعضای حزب در سراسر كشور بود. * * * مجموع كاركنان اداره امنيت عمومی ، ٤٠٠٠ نفر و وظيفه اصلی اين تشكيلات، رسيدگی به امور امنيتی در داخل و خارج از كشور بود . به گفته الخليل، مخابرات "سازمانی شبه اطلاعاتی" بود كه بر شبكه پليس نظارت می كرد و كنترل فعاليت های دولت و نهادهای دولتی مثل ارتش، وزارت خانه ها وسازمان های توده ای (مثل سازمان جوانان، سازمان زنان و اتحاديه های كارگری) را در دست داشت. اين تشكيلات در اصل رابطه مستقيمی با پليس مخفی حزب (جهاز هانين ) كه صدام در سال ١٩٨٠ دست به تأسيس آن زد، داشت مخابرات كه به احتمال زياد بيش ترين تعداد نفرات پليس را تحت امر خود داشت. از نظر سلسله مراتب زير نظر وزارت كشور نبود با اين همه، از آن جا که افراد پليس مخفی جزو كاركنان دولت به حساب می آمدند، مخابرات نيز يك سازمان دولتی محسوب ميشد. در ٢٦ ژوئن ١٩٩٣ ، نيروی دريايی امريكا مقر سازمان مخابرات در بغداد را هدف موشك های كروز قرارداد. اين امر به تلافی طرح اين سازمان برای ترور جرج بوش پدر طی سفر وی به كويت در آوريل ١٩٩٣ ، صورت گرفت. در فاصله سال های ١٩٧٤ تا ١٩٨٣ ، رياست اين سازمان امنيتی مهم را برادر ناتنی صدام، برزان ابراهيم تكريتی برعهده داشت . در سال ١٩٨٣ دستور بركناری وی صادر شد و يكی از ياران صميمی و وفادار صدام به اين سمت برگزيده شد . پس از چندی مسئوليت به فادل سلفيگ پسرخاله صدام واگذار شد. شايعاتی وجود دارد كه دكتر فاضل البرک در ١٩٨٣ به جای برادر صدام به رياست مخابرات منصوب شد. وی نويسنده كتابی در مورد مدرسه های ايرانی و يهودی در عراق بود و در آن اظهار كرده بود كه اين مدارس دارای هدف های سياسی بلندمدت برای «به بردگی فكری و معنوی كشاندن جوانان عراقی» هستند. اعضای اين سرويس امنيتی غالبا از قبيله خود صدام "آل بونصير" و ساير قبايل وفادار مانند حبير و عبيد جمع آوری و استخدام شده و از مزايای فراوانی برخوردار بودند تا همكاری آنها تضمين شود تعداد كل نيروهای سرويس امنيت عمومی در حدود ٨٠٠٠ هزار نفر بود . حوزه عمليات سرويس امنيت عمومی در مورد تأمين امنيت داخلی، بسيار گسترده بود و شامل كليه فعاليت های سياسی و اقتصادی مردم می شد. اين نيرو شبكه گسترده ای از مخبران را در اختيار داشت . مسئوليت ها و حيطه وظايف اين نيرو در طول زمان با تأسيس سرويس های امنيتی ديگر محدودتر شد. اين نيرو در ابتدا در منطقه بتاوين شهر بغداد مستقر بود ولي در ١٩٩٠ ستاد جديد آن به منطقه البلديات بغداد منتقل شد و ساختمان هاي قبلی در منطقه بتاوين، به زندان های اين نيرو تبديل شد. سرويس امنيت عمومی در تمامی شهرها و روستاها به همراه پليس غيرنظامي حضور داشت . غالبا پليس معمولی در طبقه پايين ساختمان و پليس مخفی در طبقه دوم مستقر می شد. اين سرويس تا سال های پاياني دهه ١٩٧٠ جزء وزارت كشور و پليس غيرنظامی بود و از آن زمان به عنوان نيرويی مستقل شناخته شد و گزارش های خود را مستقيما به كاخ رياست جمهوری ارسال مي كرد . در سال های پايانی دهه ١٩٨٠ ، شماری از كارآگاهان بخش مبارزه با جرائم پليس غيرنظامی به اين نيرو منتقل شدند. * * * رعد مجید الحمدانی - فرمانده گارد ویژه جمهوری و سپس گارد ریاست جمهوری گارد ويژه جمهوری عراق ( توجه شود که با گارد ریاست جمهوری عراق که جزئی از نیروی زمینی ارتش بود ، متفاوت است -م ) مطابق آمار سال ١٩٩٧ دارای ٢٦ هزار نفر نيرو بود. اين سازمان در سال ١٩٩٥ به دستور صدام تأسيس شد و نيروهای تازه كار آن از مناطق تكريت، بايجی، موصل و بغداد تأمين شدند . اين نيروهای جوان كه در ابتدا ١٥ هزار نفر بودند، به ١٣ گروه اصلی تقسيم شدند و به مرور تعداد آن ها افزايش يافت . اين سازمان وظيفه محافظت از رئيس جمهور و واكنش نظامی به هرگونه خيانت يا كودتا را برعهده داشت. واحدهای آن كه در قصرهای صدام مستقر بودند، در سفرها وی را اسكورت می كردند و به عنوان نيروهای واكنش سريع وارد عمل می شدند. رهبری اين بخش با قصی حسين بود و وی نيز رياست آن را به سرگرد صفا مصطفی مقطوف ، از اعضای گارد شخصی خود، واگذار كرده بود. داماد سوم صدام ژنرال مصطفی تكريتی نيز از فرماندهان ارشد گارد ويژه جمهوری بود * * * اداره اطلاعات ارتش، استخبارات نام داشت . پرسنل استخبارات در حدود چهار تا شش هزار نفر بودند . اين تشكيلات بر عملكرد نظاميان و اعضای خانواده آن ها در داخل و خارج از كشور نظارت داشت و به اموری از قبيل جاسوسی رسيدگی مي كرد. اين سازمان با همكاری اداره امنيت عمومی ، يك شبكه تروريستی بين المللی تشكيل داده و مخالفان رژيم در داخل از كشور ، را ترور ميكرد. اعضای اين سازمان بسياری از مخالفان را در كشورهای لبنان، سوريه، مصر، سودان، انگلستان و امريكا به قتل رساندند. اين سازمان از كادر سفارتخانه ها به ويژه وابسته های نظامی استفاده می كرد . وظيفه وابسته های نظامی اين كشور در دهه ١٩٨٠ ، تهيه گزارش های منظم در مورد تأسيسات و مؤسسه های سلاح هسته ای، ميكروبی و شيميايی و تهيه اطلاعات دقيق در مورد ظرفيت ها و ذخاير اين موسسه ها و گرايش های شخصی دانشمندان شاغل در آن ها و نيز مشخص كردن دقيق پايگاه های نيروی دريايی همراه با نقشه های هوايی و زمينی بود. واحد سياسی سازمان، مسئول گردآوری اطلاعات از وابسته های نظامی و هيأت های ديپلماتيك عراق بود. اطلاعات لازم از طريق شبكه گسترده مخبران در ايران، اردن، تركيه و مصر جمع آوری می شد . اين مخبران با سيستم های ارتباطی سری پيشرفته ای تجهيز شده بودند . در خلال جنگ ايران و عراق، عوامل اين سازمان از ايران در مورد نتايج حملات هوايی عراق به ايران، گزارش هايی را ارسال می كردند كه با تصاوير نيروی هوايي تكميل می شد. همچنين، واحد امنيتی استخبارات، مسئول مقابله با مخالفان در نيروهای مسلح به عنوان يك واحد مستقل، در سال ١٩٩٢ تأسيس شد و برعملكرد سرويس امنيت نظامی ارتش نظارت داشت.. واحد ٩٩٩ مسئول عمليات سری در داخل و خارج كشور بوده و در يك پايگاه نظامی تحت عنوان «سلمان پاک» در جنوب شرقی بغداد مستقر شده بود . مهم ترين فعاليت های اين واحد، شامل نفوذ در شبه نظاميان مخالف كرد در شمال عراق مي شد. اين واحد طراحی عمليات ربودن فرمانده امريكايی ژنرال شوارتسكف از عربستان در خلال عمليات طوفان صحرا و حملات خرابكارانه در تأسيسات نفتی در ايران در دهه ١٩٩٠ را برعهده داشت. طرح های مذكور پيش از اجرا، فاش شدند. رژه اعضای واحد 999 (Unit 999) عراق واحد ٩٩٩ در ابتدا داراي پنج گردان بود كه هر گردان ٣٠٠ نفر نيرو داشت . در اين اواخر گردان ديگری نيز براي مقابله با گروه های معارض، تشكيل شده بود. اسامی اين گردان ها عبارت بود از: - گردان فارس ("Persian"Battalion) يا گردان كركوك كه منطقه كردستان در شمال عراق و ايران را تحت پوشش داشت. - گردان عربستان سعودی ("Saudi Arabia" Battalion) يا گردان بصره كه كشورهای حوزه جنوبی خليج فارس را تحت پوشش داشت. - گردان فلسطين ("Palestine"Battalion) يا گردان بغداد كه اردن، سوريه، عربستان، ايران و گروه های مخالف عراقی را تحت نظر داشت. - گردان تركيه ("Turkish"Battalion) يا گردان موصل كه تركيه و سوريه را تحت نظر داشت. - گردان دريايی ("Marine"Battalion) كه عمليات های دريايی و مين گذاری دريايی را انجام می داد. - گردان معارضان ("Opposition"Battalion) كه فعاليت مخالفان را در داخل و خارج از كشور كنترل می كرد. استخبارات اگرچه در ابتدا وابسته به وزارت دفاع بود، اما در سال های اوليه دهه ١٩٨٠ مقرر شد گزارش های خود را مستقيما به كاخ رياست جمهوری ارسال كند. * * * سپاه فدائیان صدام ، تعداد فداييان صدام حدود ٤٠ هزار نفر بر آورده شده است . اين سازمان در سال ١٩٩٥ توسط عدی حسين تأسيس شد . اعضای اين سازمان، سربازان جوانی بودند كه فرماندهی آن ها مستقيما به كاخ رياست جمهوری گزارش می داد و وظيفه آن پاسداری از رژيم و مبارزه با قاچاق بود. آن ها گروه قابل اعتمادی بودند كه از صدام در برابر مخالفان داخلی محافظت می كردند. با این پست ، بررسی ساختار امنیتی لایه لایه و گسترده عراق در دوران صدام به پایان رسید. ان شاء الله از پست آینده به سایر موارد مرتبط با تاپیک می پردازیم. ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت. .
  23. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس ایمان بچه ها داشتند کلافه ام می کردند. مرتب سوال می پرسیدند : رسول جان هواپیما را داری ؟ آن را نداشتم ! اما برای اینکه روحیه ها از دست نرود ، جواب مثبت می دادم. بچه ها اما به این جواب تردید داشتند که مرتب آن را تکرار می کردند. من خلبان بودم و برادر سید حجت کمک خلبان. او هم خبری از هواپیما نداشت. هفت هشت دقیقه ای می شد که دیگر صدایش را نمی شنیدیم. این آفتاب لعنتی هم چشمهایم را کور کرده بود. اگر یک عینک دودی بود این بلا سرمان نمی آمد. وقتی هواپما توی آسمان اندازه کلاغ می شد ، فقط با صدایش می دانستیم اکنون روی کدام بال می چرخد. وقتی فرمان می دادم مطمئن تر می شدم؛ اما توی بد مخمصه ای گیر افتاده بودم. نه آن را می دیدم و نه صدایش را می شنیدم. بچه ها هم که با سوالاتشان اوضاع را پیچیده تر می کردند. وقتی پیش خودم تجسم کردم که اکنون لای نخلستان های خرمشهر ، جائی گیر افتاده یا سقوط کرده ، وحشتم می گرفت. در اوج نا امیدی بودم صدای قارقارش ، آرامشی که وجودم منتظر آن بود را ، برایم به ارمغان آورد. از خوشحالی از جایم پریدم و گفتم پیدایش کردم. شکر خدا آمد ! آمد! بلافاصله در حیرت بچه ها یهو متوجه شدم که لو رفته ام. یکی از بچه ها پرسید : خدا وکیلی از کی او را گم کرده بودی ؟! " بی خیال ، خدا را شکر کن که پیدایش شد. " این را من به او گفتم. پس از فرود ، بچه های عکاسی ، دوربین را خارج کرده و رفتند سراغ ظهور عکس ها. فردایش ، وقتی رضا ارباب مرا دید ، با خوشحالی بغلم کرد و پیشانیم را بوسید. او گفت شاهکار کردی. با حیرت پرسیدم چطور ؟ او از توی کوله اش یک دستگاه ساعت کاسیو به من داد و گفت : این هدیه برادر رحیم صفوی به شماست. ایشان شخصا از شما تشکر کرده و پرسیده : چرا همیشه از این عکس ها نمی گیرید ؟! عکس های تو ، از عمق 5 کیلومتری دشمن بود. پرسیدم : 5 کیلومتر ؟ مگر چنین چیزی امکان دارد ؟! او پاسخ داد : من هم تعجب کردم. تو با این پرنده تا کجا رفته بودی ؟!! ماجرای گم شدن هواپیما را به ارباب نگفتم. اما غرق این قضیه شدم که عکس ها دقیقا در زمانی گرفته شده بود که من هواپیما را گم کرده بودم. همیشه ما را عادت داده بودند که امدادهای غیبی را در هیأت اسب سواری سپید رنگ ببینیم ؛ ولی آن روز هیأت دیگری داشت. من به این ایمان دارم. راوی : حاج رسول وکیلی * * * * * رئیس علی تنگستانی معلوم نبود چرا بین این همه راننده ، همیشه این هایس زبان بسته را می دادند دست حمید رضا. شاید به این دلیل که فرمانده تیم بود. آن روز هم که از جاده دشت عباس بر می گشتیم ، نرسیده به عقب جبهه ، یهو قاسمی گفت : بزن روی ترمز. آنطور که او داد کشید ، حمیدرضا طوری زد روی ترمز که گلوی مان آمد توی دهنمان. قاسمی فرمان جدید داد : عقب ... عقب ... باز هم عقب تر ... عقب رفتن اش هم مثل جلو رفتن اش بود. هیچ چاله چوله ای را رد نمی کرد. حتما باید می افتادیم تویش و روی صندلی بالا و پائین می شدیم.از بس عقب عقب رفته بودیم که این بار صدای حمید هم درآمد : خب بگو چی شده ... اینقدر می گوئی عقب عقب ، چیزی از داخل خودرو به بیرون پرت شده ؟ قاسمی این بار گفت : حالا برو جلو ... جلوتر ... بعد به جاده اشاره کرد و به حمیدرضا گفت : این چاله را می بینی ؟؟ ... این را جا گذاشتی. لطفا از توی این هم عبور کن تا هیچ چاله چوله ای جا نماند. این بار همه با هم زدیم زیر خنده. همه می دانستیم که دست فرمانش بد نیست ؛ بلکه افتضاح است. ولی در عوض تا دلتان می خواست مهربان و دلسوز بود. من شیفته عشق بازی اش با والدینش بودم. کسی را ندیده بودم چون او ، آنقدر نسبت به پدر و مادرش عشق بورزد. شب عملیات حتی از من قول گرفت ، هر کدام زنده ماندیم به خانواده دیگری سرکشی کند. نه این که چون اهل تنگستان بود و همشهری رئیس علی دلواری ، ولی بیشتر بخاطر شجاعت و مردم داری اش او را رئیس علی صدا می کردیم. دوستانش می گویند " وقتی برای مرخصی به روستایشان می رفت ، سوار بر موتورسیکلتش ، با بلندگوی دستی ، روستائیان را به حضور در جبهه تشویق می کرد" مردم روستا حمیدرضا را همیشه با این پیام می شناختند " کسی کوتاهی نکند. امروز اسلام به نیروی انسانی نیاز دارد." در ماه های آخر جنگ وقتی شنید دشمن در حال تصرف فاو است ؛ بلند شد و خودش را به فاو رساند تا تجهیزات عکاسی پهپاد را که حاوی کلی اطلاعات طبقه بندی شده بود را از جزیره فاو به عقب برگرداند. اما متأسفانه دیگر هرگز خبری از او نشد. نه توی اسرا پیدایش شد و نه توی شهداء. اما نام خود را به عنوان یکی از شهدای مظلوم پهپاد به ثبت رساند : " شهید حمیدرضا زارعی " راویان : حاج قاسم زارعی / قاسم دماوندیان ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
  24. بنام خداوند بخشنده مهربان با سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست ، در ادامه تاپیک های بررسی عملیات های نظامی و پس از مروری بر عملیات تمرکز ، اینبار به سراغ یکی از معروفترین عملیات های نظامی آمریکا در ایران می رویم تا ضمن بررسی اجمالی این عملیات به برخی از شبهه های مطرح شده در خصوص این عملیات هم بپردازیم. چنگال عقاب مقدمه - عملیات چنگال عقاب (Operation Eagle Claw) ، عملیاتی بود که طبق فرمان رئیس جمهور وقت آمریکا ؛ جیمی کارتر ، و با نیت رهائی کارمندان سفارت آمریکا در تهران طرح ریزی شده بود. این کارمندان ( که از این به بعد با لفظ عمومی دیپلمات های آمریکائی از آنها نام می بریم ) پس از تصرف سفارتخانه آمریکا در تهران ، توسط گروهی از دانشجویان که با عنوان دانشجویان پیرو خط امام شناخته می شدند ، به گروگان گرفته شده بودند. این اقدام یعنی گروگانگیری کارکنان آمریکائی حاضر در سفارت آمریکا در تهران - ( که برخی از آنها دیپلمات های آمریکائی بودند و برخی دیگر از پرسنل نظامی نیروی دریائی و همچنین نیروهای دفتر تهران سازمان سیا ) یکی از پرحاشیه ترین اقدامات صورت پذیرفته پس از انقلاب می باشد که موافقان و مخالفان بسیاری داشته است که هر یک از منظر خود به آن پرداخته اند. متأثر از پر حاشیه بودن این اقدام ، عملیات رهائی گروگان ها ( که به شکست انجامید) هم بسیار پر حاشیه شده و حرف و حدیث های بسیاری در خصوص آن مطرح گردیده است. لذا بر آن شدیم که این عملیات را از منظر چندین منبع مختلف ( و گاها متضاد) بررسی کنیم تا شاید بتوان تحلیل نسبتا جامعی در خصوص این عملیات ، پدید آورد. لذا اگر گاها در طول تاپیک با نظرات گاها متضادی روبرو می شویم ، بخاطر دیدگاه های نویسندگان مختلف است که نظرات متفاوتی ارائه نموده اند. تذکر بسیار مهم - مدتی بود که منابع مختلف را برای ایجاد این تاپیک فراهم کرده بودم. اما یک نگرانی بزرگ باعث تأخیر در ارسال این تاپیک شده بود. نگرانی بنده این بود که این موضوع ، پتانسیل زیادی برای بحث های سیاسی و به بیراهه رفتن تاپیک دارد. لذا از دوستان عاجزانه خواهش میکنم که از پرداختن به حاشیه ها در این تاپیک خودداری کنند تا بتوانیم به اتفاق هم عملیات پنجه عقاب را صرفا از بعد میلیتاریستی و نظامی بررسی کنیم و از انحراف و خدای نکرده قفل شدن تاپیک جلوگیری کنیم. عملیات چنگال عقاب (بخش اول : بحران گروگان گیری) جستار گشائی - تنها 3 روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 ، یعنی در صبح روز 25 بهمن ماه 1357 ، اعضا و چریک های یک گروه مسلح مارکسیست ( احتمالا سازمان موسوم به چریک های فدائی خلق - م) به سفارت آمریکا در تهران یورش بردند و پس از زد و خورد و تبادل گلوله و گاز اشک آور با تفنگداران دریائی محافظ سفارت آمریکا و پس از تهدید به آتش زدن سفارت و کشتن کارکنان محبوس شده در آن ، درگیری خاتمه یافت و همگی کارکنان سفارت تسلیم شدند. اما با امتناع رهبر انقلاب ایران ، آیت الله روح الله خمینی ، در حمایت از این اقدام ، وزیر خارجه دولت موقت با پشتیبانی نیروهای کمیته های انقلاب اسلامی ، به سفارت وارد شدند و پس از درگیری با چریک های مارکسیست ، آنان را وادار به ترک سفارت نمودند و کارکنان زندانی سفارت آمریکا را آزاد نمایند. حمله چریک های چپ گرا به سفارت آمریکا در بهمن 57 مدتی بعد یعنی در تاریخ 13 آبان 1358 ، با حمله گروهی از دانشجویان دانشگاه های تهران ( که بعدها با عنوان دانشجویان پیرو خط امام نامیده شدند) به سفارت آمریکا در تهران و به گروگان گرفته شدن 66 دیپلمات آمریکائی ، مجددا این واقعه تکرار گردید. اما این بار و با توجه به اتفاقات به وقوع پیوسته در خاک آمریکا ، رهبر انقلاب ، این حرکت دانشجویان را تائید نمودند و از این واقعه با عنوان انقلاب دوم یاد کردند. برخی تحلیل گران آمریکائی دو عامل مهم را دلیل حمایت نظام ایران از این اقدام بر می شمارند. دلیل اول ، تصویب قطعنامه ای در اردیبهشت 1358 در سنای آمریکا بود که اعدام مقامات حکومت سابق ایران توسط انقلابیون را محکوم می نمود.( پیش نویس این قطعنامه توسط دو سناتور نزدیک به شاه سابق ایران تهیه شده بود.) دانشجویان ، جریانات مکتبی ( حزب الله ) و همچنین جریانات چپ گرا در آن زمان متفق القول این اقدام آمریکا را دخالت در امور داخلی ایران دانسته و آنرا محکوم کردند. و اما عامل دوم ، سرنوشت شاه سابق ایران بود. دولت کارتر ( تحت تأثیر و فشارهای ایجاد شده توسط برژینسکی مشاور امنیت ملی دولت ) و علی رغم مخالفت صریح وزارت خارجه آمریکا ، با ورود شاه سابق ایران به کشور آمریکا موافقت نمود. پذیرش شاه و سفر وی به آمریکا ، موجب یادآوری خاطرات تلخ کودتای آمریکائی 28 مرداد و بازگرداندن مجدد شاه ایران به عرصه سلطنت گردید. دانشجویان مسلمان که از نقش سفارت آمریکا در عملیات آژاکس و کودتای 28 مرداد بخوبی آگاهی داشتند ، تصمیم گرفتند تا ضمن اشغال سفارت آمریکا ، هم لانه جاسوسی و کودتای آمریکا را تصرف کنند و مانع وقوع کودتا و یا توطئه ای مجدد بر علیه انقلاب مردمی بشوند و هم از بازتاب بین المللی این کار ، فرصتی برای ابراز انزجار از پذیرش شاه در آمریکا برای خود خلق کنند . خواهر مری ( معصومه ابتکار) در حال مصاحبه با خبرنگاران خارجی کودتای آمریکائی 28 مرداد که توسط سفارت آمریکا در تهران هدایت شد سرانجام بحران گروگان گیری در 30 دی ماه 1359 ، با پذیرش قرارداد الجزایر از سوی دولت های ایران و آمریکا پایان یافت و 52 دیپلمات باقی مانده آزاد شده و به آمریکا بازگشتند. ( 14 دیپلمات زن و سیاه پوست پیش از آن توسط دانشجویان و بخاطر نشان دادن حسن نیت آزاد شده بودند) در خلال این بحران و ضمن برگزاری مذاکرات دیپلماتیک بین دو کشور ، رئیس جمهور وقت آمریکا ، جیمی کارتر ، دستور طراحی یک عملیات نظامی برای رهائی 52 گروگان آمریکائی را صادر نمود. عملیاتی که موضوع این تاپیک می باشد. خوب با این مقدمه نسبتا طولانی به سراغ بحث اصلی تاپیک یعنی عملیات چنگال عقاب می رویم. عملیات چنگال عقاب (Operation Eagle Claw) شناخت فرودگاه طبس : طبس شهر کوچکی در شمال شرقی یزد و غرب بیرجند است. این شهر دارای یک فرودگاه خاکی موقت است که سال ها قبل از انقلاب و به هنگام وقوع زلزله طبس ، توسط نیروی هوائی ایران و برای کمک به زلزله زدگان ساخته شد. شهر طبس پس از زلزله نیروی هوائی با ایجاد یک سیستم ارتباطی ، بین فرودگاه مذکور و مرکز عملیات نیروی هوائی ، روزانه بوسیله 10 الی 12 فروند هواپیمای C-130 ، نیازمندی های داروئی و غذائی زلزله زدگان را به فرودگاه مزبور حمل و در مراجعت ، مجروحین را به بیمارستان های تهران و سایر شهرستان ها تخلیه می نمود. پس از خاتمه عملیات کمک رسانی ، چون اداره هواپیمائی کشوری نیاز به این فرودگاه نداشت و از طرفی مسئولیت حفاظت فرودگاه را قبول نکرد ؛ نیروی هوائی با ایجاد چند کانال در فواصل مختلف باند پروازی را غیر قابل استفاده نمود. ولی طرحی وجود داشت تا در صورت نیاز ، مجددا آن را عملیاتی و قابل استفاده نماید. فرودگاه مزبور در زلزله بعدی که مقارن با دوران انقلاب بود ، مجددا عملیاتی گردید. ولی از اینکه آنرا مجددا غیر عملیاتی کرده باشند اطلاعی در دست نیست و ظاهرا این بار فرودگاه همان طور ، به حال خود رها شده است. این که چرا نام طبس و آن فرودگاه موقت ، بر سر زبان ها افتاد ؛ به علت سانحه ای است که پرنده های نظامی آمریکائی ، در عملیات نافرجام برای نجات گروگان های آمریکائی ، دچار آن شدند و هشت نظامی آمریکائی و یک ایرانی که سمت مترجم را داشت ، جان خود را از دست دادند و کشته شدند. ادامه دارد ... منابع مورد استفاده در انتهای تاپیک معرفی می شوند. ===================================================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : بخاطر کثرت منابع مورد بررسی ؛ حجم بالائی از دیتا و اطلاعات گرداوردی شده است که پرداختن به همه آنها در یک پست میسر نیست. لذا از صبر و تحملی که دوستان عزیز به خرج میدهند تا مطالب دنباله دار تاپیک به سرانجام برسد. پیشاپیش سپاسگذارم.
  25. با سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست ، و با پوزش بخاطر وقفه ای که در تاپیک پیش اومد. تاپیک بررسی عملیات نظامی چنگال عقاب رو به اتفاق هم ادامه می دهیم : بخش هفتم اجرای طرح 1- تاریخ انجام حمله به سفارت آمریکا در ایران ( و حمله به وزارت خارجه ایران ) برای آزادی گروگان ها در تاریک و روشن روز 25 آپریل تعیین و قطعیت یافت. 2- اولین هواپیمای C-130 حامل تیم پیشرو و پیشبر در ساعت 10 شب روز 24 آپریل 1980 در فرودگاه طبس فرود آمد. نفرات کماندو و تعدادی از دلتا فورس که مأمور راه بندان جاده بودند با سرعت خودروی جیپ را از هواپیمای C-130 پائین آورده به سمت جاده رفتند. دقایقی بعد یک اتوبوس مسافربری که حامل 50 مسافر بود به دستور سربازان متوقف شد. مسافران وحشت زده تصور می کردند ؛ سربازان آمریکائی ، با آن تجهیزات ، از کرات دیگری آمده اند. در این حال یکی از مترجمین به زبان فارسی به آنها گفت : این یک تمرین ( مانور ) است که به زودی تمام خواهد شد. اگر ساکت بمانید ، کسی با شما کاری ندارد. با شنیدن این کلمات آرامشی در اتوبوس برقرار شد و مسافران به امید سرنوشت ، ساکت شدند. در این حال وانت دیگری از سمت مخالف به فرودگاه نزدیک شد. راننده به مجرد مشاهده وضعیت ، مسیر وانت را تغییر داده به سرعت فرار نمود. این تا اندازه ای باعث نگرانی تیم عملیاتی پیشرو شده بود ؛ ولی بعدا به این نتیجه رسیدند که وانت مزبور حامل مواد مخدر قاچاق بوده و تصور راننده این بود که عوامل دولتی مشغول بازرسی اتوبوس هستند. 3- هواپیمای حامل نفرات شرکت کننده در عملیات نیز ؛ در زمان تعیین شده در طرح ، در طبس فرود آمد و هواپیماها پس از تخلیه سرنشینان و محموله پروازی ، به سمت پایگاه های خود مراجعت نمودند. 4- هواپیماهای حامل سوخت ، برابر زمان بندی تعیین شده در طبس فرود آمده ؛ آماده سوخت رسانی به هلیکوپترها بودند. 5- هلیکوپترها نیز پس از بلند شدن از ناو به سمت فرودگاه طبس به پرواز درآمدند و ماجراهای دنبال هم ، از همین مرحله از عملیات آغاز گردید. به فاصله دو ساعت پرواز ، خلبان هلیکوپتر شماره 6 متوجه شد که چراغ خطر مربوط به عیب فنی در سیستم ملخ های هلی کوپتر روشن شده است. بنابراین بر روی زمین (در داخل خاک ایران) فرود احتیاطی می نماید تا ملخ را بازدید نماید. هلیکوپتر شماره 8 که ناظر جریان بود ، بلافاصله ( برابر روش جاری ) پهلوی او فرود می آید. خدمه هلیکوپتر نتوانستند ایراد فی را رفع نمایند. بنابراین اسناد و مدارک داخل هلیکوپتر شماره 6 را به هلیکوپتر شماره 8 منتقل می نمایند. هلیکوپتر شماره 8 ، خدمه پروازی و مدارک داخل هلی کوپتر را به سمت ناو می برد و برای اینکه جلب توجه نکند ؛ از انهدام هلی کوپتر شماره 6 خودداری کردند. خلبان هلی کوپتر شماره 8 پس از تخلیه مسافرین بر روی ناو ، مجددا به سمت طبس پرواز می کند. بنابر این تعداد هلی کوپترها تا این لحظه به 7 فروند کاهش پیدا می نماید. 6- سه ساعت پس از پرواز هلی کوپترها ، لیدر دسته پروازی گزارش داد در مسیر پرواز به طوفان خاک برخورد نموده و پرواز در شرایط با دید مناسب نیست. ولی می توانند با استفاده از پرواز با دستگاه ، مأموریت را انجام دهند. 7- نیم ساعت بعد خلبان هلیکوپتر شماره 5 ( سرهنگ دوم تفنگداران دریائی Seiffert ) که فرماندهی عملیات هلیکوپترها را بر عهده داشت ، گزارش داد چراغ خطر مربوط به موتوری که هوا را برای خنک کردن موتور و آلات دقیق تولید می کند ، روشن شده و موتور مزبور از کار افتاده است. قابل تعمیر هم نیست و چون بدین ترتیب قادر نبود از دستگاه های هلیکوپتر برای پرواز با دستگاه استفاده کند ؛ بنابراین به ناو مراجعت می کند تا حداقل هلیکوپتر را نجات دهد. بدین ترتیب تعداد هلی کوپترها به شش فروند کاهش یافت. ولی این اطلاعات در اختیار فرمانده عملیات در منطقه قرار نگرفت. هلیکوپتر به سمت ناو پرواز می کند. اما در کرانه آب های ایران به وسیله رادیو به ناو هواپیمابر اطلاع می دهد سوخت کافی برای رسیدن به ناو را ندارد و ممکن است مجبور شود روی آب فرود آید. فرمانده ناو دستور می دهد ناو سریعا تغییر مسیر داده ، سعی نمایند خلبان را نجات دهند که این تصمیم سریع فرمانده ناو باعث شد خلبان با حداقل سوخت ( نزدیک به صفر ) به سلامت روی ناو فرود آید. بدین ترتیب تعداد هلیکوپترها در حداقل ممکن است. 8- فرمانده دلتا فورس ( سرهنگ بک ویث ) ، با نگرانی در فرودگاه طبس قدم می زند. اکنون هلیکوپترها چند دقیقه است که تأخیر دارند. به ساعت خود نگاه می کند. بیش از چند ساعتی به روشنائی صبح نمانده است. اگر هم اکنون هم هلی کوپترها به طبس برسند ؛ شاید برای سوخت گیری زمان کافی وجود نداشته باشد و نتوانند در تاریکی شب به Deserts-2 ( گرمسار ) مستقر شوند. بالاخره یکی از هلی کوپترها نشست و به دنبال آن 5 فروند دیگر فرود آمدند. تازه اینجا بود که سرهنگ بک ویث متوجه شد که دو هلیکوپتر خود را از دست داده است. 9- خدمه فنی هواپیماهای C-130 در حالی که پره های موتور هواپیما روشن بود مشغول بنزین دادن به هلی کوپترهائی شدند که موتور آنها هم روشن بود. عملا طوفان خاک در آسمان طبس بوجود آمده بود. بخاطر غرش موتورها کسی صدای کسی را نمی شنید. در این حال خلبان هلیکوپتر شماره 2 نزد سرهنگ بک ویث آمد و گزارش داد که هلیکوپتر او به علت نشتی مایع هیدرولیک و خالی شدن مایع ، پمپ شماره یک را از دست داده و تنها با یک پمپ به پرواز ادامه داده است. بک ویث متوجه می شود که این هلیکوپتر هم نمی تواند در مأموریت شرکت نماید. در اینجاست که سرهنگ بک ویث متوجه می شود ؛ باید برنامه را قطع نماید. زیرا با 5 هلی کوپتر قادر نیست ، مأموریت را انجام دهد. به رده بالا این گزارش را می دهد. در کاخ سفید و پنتاگون (ستاد نیروهای مسلح) بحث بر سر این است که چرا با 5 فروند نمی توان مأموریت را انجام داد؟ اکنون که اطلاع یافته ایم گروگان ها در کجای سفارت هستند ، می توان از تعداد دلتا فورس کم کرد. مراتب را به رئیس جمهور اطلاع می دهند . دستور می رسد که فرمانده عملیات در منطقه باید تصمیم بگیرد. به وی پاسخ می دهند ، فرمانده گزارش داده که قادر نیست با پنج فروند هلیکوپتر مأموریت را انجام دهد. بنابراین رئیس جمهور ، جیمی کارتر ، دستور قطع عملیات و بازگشت نیروها را صادر می کند. کارتر و بایدن ؛ دو رئیس جمهور آمریکا در یک قاب 10- با اعلام تصمیم درباره قطع عملیات ، فرمانده هواپیمای C-130 که در غیاب سرهنگ دوم PIT MAN فرماندهی هلی کوپترها در منطقه را نیز بر عهده داشت ، به لیدر دسته پروازی هلیکوپترها ابلاغ نمود ؛ سریعا بنزین گیری کرده طبس را به سمت ناو هواپیمابر ترک کنند. در این حال نوبت سوخت گیری هلیکوپتر شماره 3 فرا می رسد. چون هنگام تغییر محل و قرار دادن خود در کنار هواپیمای تانکر C-130 ، در طوفان خاک و تاریکی ؛ قادر به کنترل هلیکوپتر نمی شود ، هلی کوپتر ابتدا به سمت چپ و سپس به سمت راست منحرف می شود و در یک حالت غیر عادی به هواپیمای C-130 حامل سوخت برخورد می نماید که از هر دو هواگرد ( هواپیما و هلیکوپتر ) شعله آتش بلند می شود. سه نفر خدمه هلیکوپتر و پنج نفر خدمه فنی C-130 در آتش سوزی جان خود را از دست می دهند. به علاوه یکی از مترجمین که ایرانی بود نیز در این آتش سوزی جان خود را از دست داد. بقیه نفرات ، به سرعت سوار هواپیماهای C-130 شده ؛ هلیکوپترها را با کلیه وسائل داخل آن در طبس باقی گذارده و با عجله ای هم که در خارج شدن از طبس داشتند ؛ حتی در مورد انهدام هلیکوپترها هم اقدامی نمی کنند. هواپیماهای C-130 کلیه نفرات را به جزیره Mazreh ( فرودگاه المصیره عمان ) منتقل نمودند و از آنجا به وسیله هواپیمای C-141 به آمریکا مراجعت نمودند. در تاریخ 28 آوریل سال 1980 ، پرزیدنت غمگین و دردمند آمریکا جیمی کارتر ، در حالی که در پشت میز خود و جلوی دوربین تلویزیون ها قرار داشت ؛ به ملت آمریکا اطلاع داد طرح حساب شده ای برای نجات گروگان ها به مورد اجرا گذارده شد که در اثر ایرادات فنی با شکست رو به رو شد. در این مسیر 8 سرباز شجاع کشور جان خود را از دست دادند. من تمام مسئولیت را قبول می کنم و قول می دهم که تا به نتیجه رساندن این کار ( یعنی تلاش برای نجات گروگان ها ) از پا نخواهم ایستاد. وزارت خارجه آمریکا نیز به تمام سفارتخانه های خود در کشورهای دنیا ابلاغ نمود که اعلان نمایند عملیات صرفا برای نجات گروگان ها بوده و علت عدم موفقیت آن ؛ ایرادات فنی بوده است. اما سرنوشت هلیکوپترهای به جای مانده در ایران به کجا رسید ؟ برای دانستن پاسخ این پرسش باید در پست بعدی ، رویدادهای تهران را پس از آگاهی از فاجعه مورد بحث و بررسی قرار دهیم. ادامه دارد ... منابع مورد استفاده در انتهای تاپیک معرفی می شوند. ===================================================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : بخاطر کثرت منابع مورد بررسی ؛ حجم بالائی از دیتا و اطلاعات گرداوردی شده است که پرداختن به همه آنها در یک پست میسر نیست. لذا از صبر و تحملی که دوستان عزیز به خرج میدهند تا مطالب دنباله دار تاپیک به سرانجام برسد. پیشاپیش سپاسگذارم.