بعضی از دوستان جنگ رو با خونه خاله اشتباه گرفتن... همون مسلحینی که قربون دستو پای بلوریشونو استایل حرکت و حمل صلاحشون میرید کم اسیر دادن که حالا با دیدن یه فیلم جوگیر شدیم!؟ بابا ترس یه چیز طبیعیه طرف پای جونش در میونه اونم نه مثل این انتحاریها با یه انفجار یدفعه راحت بشن!! نه!! بعد از هزار جور شکنجه آخرش باید سرشون رو ببرن... حالا اگر مَردیم بگیم نمیترسیم، البته از پشت مانیتور زیادم ترسناک نیست ولی تو موقعیتش قرار بگیریم معلوم میشه کی چند مرده حلاجه. زمان خدمت ما یه فرمانده ای داشتیم (که از قضا جانباز هم بودن) از جنگ و عملیات کربلای 5 تعریف می کرد گفت : وقتی همه نیروها زمینگیر شدن، دوشکا داره میکوبه! صدای همین دوشکا برای کپ کردن کفایت میکنه دوستایی که شلیک داشتن یا کنارش موقع شلیک بودن درک میکنن. 23 میلیمتری رو آوردن لب خاکریز دارن همه رو میکوبن ( یدونه گلوله اش آدمو نصف میکنه) خمپاره هم داره مثل بارون میاد! صدای تیر خوردن بغل دستیت رو میشنوی ( صدای تیر خوردن توی فیلمهارو بی خیال که انگار به کیسه شن تیر میزنی، صدای خورد کردن استخوان توسط مرمی گلوله رو تو ذهنت تصور کن، فوران خون رو تصور کن، جون دادن رفیقت بغل دستت رو تصور کن!) مرد می خواد از جاش بلند شه یدونه تیر در کنه که تهش می خواد بخوره به خاکریزی که پشتش کلی وحشی پناه گرفتنو تو بدون جون پناهی. حالا با تمام این تفاسیر ببینم کی از نترسیدن و ... حرف میزنه!؟! کسی که عقل سالم داره میترسه مگر اینکه مغزش مشکل داشته باشه و قسمت مربوط به درد و ترس گیرپاژ کرده باشه. اون عزیزایی هم که جونشون رو فدا کردن برای وطنشون و امثال ما، 100% ترسیدن تو خیلی از لحظات، قشنگی و اجرش هم تو اینه که با وجود ترس ایمان داشته باشی و انجام بدی...! لازم به توضیحه من خدمت سربازی رو توی لشکر 10 نیرو مخصوص سپاه گذروندم. و رسمی های ما و همین فرمانده ای که ازشون خاطره نقل کردم از نیروهای صابرین سپاه بودن و از اخلاص و معنویات چیزی کم نداشتن.
امیدوارم همه مون یکم بیشتر به حرفهامون فکر کنیم و سنجیده تر عمل کنیم چون حرفهای دوستان رو روحیه خیلی ها تاثیر میذاره پ.ن ( بعد از ویرایش ) : منظور از {سنجیده تر} بیان نکردن واقعیت و تحلیل عملکرد فرماندهان نیست، منظور تحت تاثیر احساسات قرار گرفتن هست!