mostafa_by

War
  • تعداد محتوا

    2,358
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    18

تمامی ارسال های mostafa_by

  1. با عرض سلام و احترام خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی. این تاپیک از ابتدای نگارش، جزو تاپیک های محبوب من بود که نتیجه سال ها تحقیق و مطالعه درخصوص برهه صد ساله ای از تاریخ چین رو قرار بود در خودش جا بده که متأسفانه بنا به دلایل و مشکلات ناخواسته ای، پشتوانه نگارش آن از بین رفت و در نتیجه تاپیک نیز ناتمام ماند. البته آن اطلاعات خرد خرد جمع آوری شد (البته نه به حجم گذشته). ولی دوری من از سایت محبوب میلیتاری مانع از ادامه نگارش آن شد (که شاید یکی از دلایل آن، تصور بنده بر این امر بود که این مدل مطالب دیگر خواننده ای ندارد.). چندی پیش پا پست یکی از دوستان ارزشمندم مواجه شدم که در گذشته، افتخار آشنایی با ایشان را نداشتم. صحبت هایی که داشتیم، بعلاوه نظرات دوستانی که پس از من در این تاپیک نوشته بودند و از خواندشان محروم بودم، این انگیزه را در من بوجود آورد که ادامه مطلب را خدمت دوستانی که تمایل به خواندنشان دارند تقدیم کنم. پروژه مطالعه مجدد از اوایل این ماه کلید خورد و قولی که دادم این بود که قبل از عید، حداقل یک مطلب درمورد آن نوشته باشم که علی رغم فرصت اندکی که در پایان سال دارم و مشغله های آخر سالی، تمام تلاشم را دارم می کنم که به این قول پایبند باشم. صرفاً خواستم در این پست، از تمامی دوستان بزرگوارم که در این مدت نسبت به حقیر محبت داشته و من را در نوشتن ادامه این مطلب ترغیب نمودند تشکر و قدردانی نمایم. امیدوارم که در ادامه، از دانش و معلومات ارزشمند دوستانم همچون گذشته بهره مند شوم. ---------------------------------------------------------------------------------------------- راستی دیدم که دوست گرامی، جناب YEQ در پست خود، نسخه جدید بازی Total War که به این برهه تاریخی اختصاص دارد را معرفی کرده اند. بد ندیدم که دوستان را با این تیزر از بازی نیز آشنا نمایم. تریلر بازی Total War : Three Kingdoms این تریلر جذاب که به ابتدای وقایع عصر سه پادشاهی و دوران دونگ ژو و لو بو بازمی گردد، با ظهور دونگ ژو آغاز و با نبرد نیروهای ائتلاف در کمپین مقابله با دونگ ژو و دوئل جذاب ژانگ فی و گوان یو با لو بو خاتمه می یابد. در ادامه برای شناخت محیط بازی می توانید این کلیپ را ببینید : گیم پلی بازی Total War : Three Kingdoms این تریلر نیز به نبرد شیاپی (Xiapi) اختصاص دارد که بین ائتلاف سائو سائو و لیو بی از یک سو با لو بو و چن گونگ از سوی دیگر رخ داد که در یکی دو پست آینده، ان شاءالله داستان چگونگی این ائتلاف و نبرد مذکور را (در قسمت دهم و یازدهم) خواهید خواند.
  2. mostafa_by

    فلسطین و جنگ داخلی سوریه

    ببینید دوستان! اساساً این بحث که حماس گروهی تروریستی است یا گروهی مبارز یا چه و چه، بحثی کاملاً فرعی و بی ارتباط به اصل وقایع است. این که حماس تروریستی باشد یا نباشد، چه ارتباطی به منافع ایران و جهان اسلام در سوریه و فلسطین و منطقه پیدا می کند؟ مگر دشمن ایشان، که خود سرمنشاء تروریسم دولتی و شاگرد تنبل کلاس دموکراسی نیست که سالیان سال تنها با پارتی لابی های صهیونیستی در کشورهای اروپایی و امریکا و ایضاً فشارهای اقتصادی و سیاسی این کشورها (که اغلب هم داعیه دار حقوق بشر و آزادی و عدل و ... هستند) باعث معاف شدن از تمامی قوانین و مقررات بین المللی؛ از رعایت حقوق بشر گرفته تا حتی قوانین مصوب شورای امنیت که هر کشوری را می تواند به نابودی و یا تحریم محکوم نماید؛ شده است؟   برای مبارزه با چنین رژیم نامشروعی که حتی سازمان ملل هم بسیاری از سرزمین های تحت اشغال آن را به رسمیت نمی شناسد و بزرگترین حامی سیاسی، اقتصادی و نظامی آن؛ یعنی ایالات متحده نیز قادر به تأیید حق اشغال این سرزمین ها برای این رژیم نبوده و نیست، به نظر شما اهمیتی دارد که چه گروهی چه ماهیتی دارد؟   اصل موضوع، برچیدن بساط صهیونیست ها از پاره ی تن اسلام است. حالا این پاره ی تن از چه گروه هایی تشکیل شده و این گروه ها، هریک چه منافعی دارند و یا خواهند داشت. با کدام حکومت دوست و با کدامین یک دشمن اند و بسیاری موارد دیگر، بحث های فرعی است که بعد از برچیده شدن این بساط آغشته به خون، تازه می توان درخصوص آن بحث و گفتگو نمود.   در گذشته هم عرض کرده ام و مجدداً می گویم. این که ما به گروهکی کمک مالی و یا نظامی نماییم، دلیل بر این نیست که آن گروه لزوماً بدل به مزدوران ما شوند و یا در سیاست های آتی از ما حمایت نمایند. چرا که اگر می خواستیم از گروه های منطقه یارگیری کنیم، راحت تر بود که روی گره های شیعی سرمایه گذاری کنیم تا گروهی سنی که تفاوت های بنیادینی از نظر دینی با شیعیان ایرانی دارند.   اساساً برای همدل شدن و همراهی با سیاست ها، حتی نزدیکی ایدئولوژیکی هم ملاک نیست و این ارتباط می بایست از طریق دل و باور بوجود بیاید؛ نظیر چیزی که در لبنان شاهد بودیم. اما ایران به هر گروهی که بخواد اسرائیل را تحت فشار قرار دهد کمک کرده و می کند. کما اینکه به جنبش فتح هم کمک نمود. طبیعی است که بعد از سازش فتح با اسرائیل، کمک ها به سمت حماس رفت و البته در طی این سال ها جنبش جهاد اسلامی که در مبارزه با اسرائیل ثابت قدم تر بوده است بیشتر مورد حمایت ایران قرار گیرد و پس از آن هم باز گروهی دیگر ممکن است بوجود بیاید که آرمان فلسطین را دنبال نماید و حمایت ایران را از آن خود نماید و این چرخه کماکان ادامه خواهد داشت.   ---------------------------------------------------------------------   اصل هدف و منظور ایران، آرمان فلسطین است. اگرچه ممکن است برخی گروه ها نمک خورده و نمکدان بشکنند که گروه های فلسطینی در طول تاریخ کم از این موارد از خود نشان نداده اند.   بدیهی است عدم حمایت از این گروه ها، به صرف اینکه سابق بر این هم کیشان شان نمکدانی هم شکسته اند، جز به نفع و سود اسرائیل و حامیان ایشان نبوده و نیست و طبیعی است که اساساً یکی از نقشه های دشمنان هم می تواند این باشد که رفتارهایی از این دست را در اخبار و رسانه های خود بولد نمایند تا با فریب و مأیوس نمودن حامیان حقیقی آن ها، بخواهند به تضعیف این گروه ها پرداخته و بعداً کارشان یا یکسره کرده و یا به بیعت با یزیدان زمان مجبورشان نمایند.
  3.   عجیب است دوستانی که ادعا می فرمایند در امریکا رفت و آمد دارند، بدین اندازه از قوانین آن ناآگاهند و دوستان را اینطور راهنمایی غلط می فرمایند.   دوست گرامی.   پاسخ سوال اول شما خیر است.   موضوع به انتخابات اولین دور ریاست جمهوری جرج بوش در سال 2000 باز می گردد. در سیستم ایالات متحده، اکثریت مردم مفهومی ندارد. چرا که کشور فدرال است و اکثریت آرای الکترال مفهوم دارد.   آرای فدرال هم برخلاف فرمایش دوستمان، نه در لژهای فراماسونری و غیره، که براساس جمعیت و ویژگی های اقتصادی و سیاسی و ... هر ایالت تقسیم می شود. در هر ایالت، کاندیدای پیروز تمامی آرای الکترال را از آن خود خواهد نمود و در نهایت جمع آرای الکترال رئیس جمهور را تعیین خواهد نمود.   حالا شما فرض بفرمایید در یک ایالت پرجمعیت، مثلاً درصد آراء 90 به 10 باشد! طبیعی است که تعداد رأی پیروز بسیار بیشتر باشد. اما آرای الکترال آن تعداد مشخصی دارد و چه با 90 و چه با 51 درصد به وی تعلق پیدا خواهد کرد.   در سال 2000 هم ال گور تقریباً 500 هزار رأی از جرج بوش بیشتر داشت (و باز برخلاف فرمایش دوست دیگری، ال گور نه 51%، که 48.4% آراء مردمی را به خود اختصاص داد در برابر 49.7% آرای جرج بوش). اما در آرای الکترال، این بوش بود که بیشترین رأی را از آن خود ساخت (271 در برابر 266).   البته بوش، 30 ایالت را برده بود و ال گور 20 ایالت.   --------------------------------------------------------------------   و اما سوال دوم.   پاسخ خیر است.   قبل از هر مناظره، کمیسیونی تحت عنوان کمیسیون مناظره های ریاست جمهوری (Commission on Presidential Debates) با بررسی شرایط سه گانه ی کاندیداهای ریاست جمهوری، از شرکت کنندگان برای مناظره دعوت به عمل می آورد که اصلی ترین شرط آن، داشتن حداقل 15% آراء نظرسنجی هاست. بطور مثال در این دوره، گری جانسون، کاندیدای حزب لیبرترین و خانم جیل اشتاین، کاندیدای حزب سبز، حداکثر به ترتیب 13% و 8% رأی داشتند و متوسط آن ها نیز 8% و 3% بود. بنابراین حداقل تعیین شده برای ورود به مناظره ها را بدست نیاوردند.   البته همین ترکیب آراء هم باید به شما موضوع بدیهی میزان آرای ریاست جمهوری را بفهماند.   اما به جز مناظره های اصلی، مناظره های دیگری هم هستند. یعنی اینطور نیست که صرفاً کمیسیون مناظره های ریاست جمهوری، تعیین کننده ی مناظره ها باشد و مناظره های دیگری که از سوی این کمیسیون حمایت و برگزار نمی شود، نیز وجود دارند که در آن، معمولاً کاندیداهای دو حزب اصلی حضور ندارند و و سایر کاندیداها به طرح نظرات خود می پردازند.   بطور مثال به این تصویر توجه بفرمایید :     این آمار، مربوط به سال 2012 (انتخابات قبلی ریاست جمهوری ایالات متحده) بود که در آن، مناظره هایی که انجام گرفت (و از قضا دو کاندیدای دیگر انتخابات پیش رو، یعنی آقای گری جانسون و خانم دکتر جیل اشتاین در آن نیز حضور داشتند.) قابل مشاهده است.   لازم به ذکر است که در انتخابات سال 2012، آقای گری جانسون تقریباً 1,275,000 رأی آورد و خانم دکتر جیل اشتاین نیز نزدیک به 470,000 رأی! جانسون (کاندیدای حزب لیبرترین) کمتر از 1% و اشتاین (کاندیدای حزب سبز) کمتر از 0.4% آراء مردمی را بدست آوردند و طبیعتاً هیچ یک هم برنده ی ایالتی نشدند که آرای الکترال آن ایالت را داشته باشند!   -------------------------------------------------------------   پس اصل این فلسفه که :     رد شده و در نتیجه، نتیجه گیری جالب شما که :     نیز رد خواهد شد.   البته لازمه و پیش فرض درک کامل این موضوع، درک طبیعت ساختار احزاب در کشورهای اروپایی و ایالات متحده و ساختار سیاسی آن کشورهاست. والا اگر این تحلیل ساختار سیاسی را نداشته باشیم و ایضاً قوانین سیاسی آن را ندانیم، هرچقدر هم که توریستی یا به هر منظور دیگری به این کشورها سفر کرده باشیم، چیزی دستگیرمان نخواهد شد و با فردی که یک سفر خارجی هم نداشته است، تفاوتی نخواهیم داشت.   ======================================================   علی ای حال، آسان ترین راه ممکن، بافت فرضیات توطئه بدون دانش و مطالعه است. چرا که هر کسی می تواند هرچیزی را محصول توطئه و دست های پنهان و اتاق های فکر مخوف و شاخ بز نشان دادن با دست و دود و اسکلت و ... بداند. چون عاملی است که فارغ از اثبات پذیر نبودن، حداقل رد پذیر هم نیست. مثل اینکه ادعا کنیم در سیاره ی نپتون آب وجود دارد و اگر شک دارید اثبات کنید که آبی در آن نیست. البته اصلی بدیهی در فقه ما وجود دارد که «البینة علی المدعی». یعنی مدعی می بایست سند و مدرک ارائه کند و نه رد کننده. ولی خوب. اینجا ایران است و طرح ادعای بدون پشتوانه امری بدیهی است و پذیرفته شده.   ولی سخت ترین کار، مطالعه کردن و پژوهش کردن و آگاهانه نظر دادن است که امید است دوستان، اگر طالب دانایی هستند، این مسیر سخت، ولی با ارزش را برگزینند.   چرا که فردای روز، دیگرانی از شما سوال هایی مشابه خواهند داشت و اگر ناآگاهی خود را با ایشان شریک شده و ایشان را از داشتن اطلاعات درست محروم بفرمایید، به اندازه ی جهالت ایشان شما نیز مقصر خواهید بود.
  4. با عرض سلام خدمت تمامی دوستان گرامی؛ اول از همه، جا دارد از لطف و محبت دوست بزرگوارم، elo عزیز بابت ایجاد این تاپیک و پرداختن علمی - تاریخی و مستند به مباحث کمتر بازگو شده ی 8 سال دفاع مقدس، تشکر و قدردانی نمایم. و اما بعد؛ با توجه به اهمیت تعریف منبع و مستند برای ادامه ی بحث، دوستان نظرات ارزشمندی را فرمودند که اگر اجازه دهید، حقیر نیز حاشیه ای بر این متن بنگارد. 1- خاطرات شفاهی و کتبی، اگرچه در هیچ جای تاریخ هیچ کشوری، به عنوان سند رسمی و دسته اول محسوب نمی شود، اما یکی از اصلی ترین عوامل روشن سازی نقاط تاریک و کمتر بازگو شده ی تاریخ را دارد. به عبارتی ناگفته ها بیشتر از آن که از دل بولتن ها و گزارشات رسمی بیرون بیاید، از زبان همین عزیزان شنیده می شود که طبیعتاً بخشی از آن صحیح و بخشی به هر دلیلی ممکن است غلط باشد. این اشتباه محض است که بخواهیم به این دلیل، آن ها را نامعتبر جلوه داده و از عنوان نمودن آن ها خودداری نماییم. راه درست این است که خاطرات شفاهی مختلف و متفاوت و متضاد را در تاپیک به اطلاع عموم برسانیم و روی آن نیز اگر نقدی بود، عنوان نماییم که هم نگرانی دوستان از بابت چرخش 180 درجه ای و یا ثابت قدمی برطرف شود و هم از دیدگاه های مختلف، قضیه مورد بررسی قرار گیرد. 2- اگر در مطالعه ی تاریخ دچار خود سانسوری شویم، قطعاً نتیجه ای جز کانالیزه شدن افکار و اخبارمان نیز نصیبمان نمی شود. اینکه بگوییم چون فلانی چرخشی داشته است و یا فراری و خارج نشین و چه و چه بوده است، پس پیش فرض نظراتش غلط است یا نباید آن را مطالعه کرد و یا به آن استناد کرد، غلط اندر غلط است. شاید از قضا دشمن ما هم حرفی بزند که صحیح باشد و منطقی است که تمامی نظرات (حتی آن هایی که باب طبع مان نیست) را نیز از نظر گذرانده و با علم و آگاهی کامل نسبت به موضوع تصمیم بگیریم. والا اگر به خاطرات خودی ها بود که ما می بایست همان سال ها عراق را فتح می کردیم و این خیانت الف و ب و ج بود که نگذاشتند ما پیروز شویم و عراق را فتح کنیم. ولی خوب. دیدن نقشه های نبرد چیزی جز این را می گوید. پس در این موضوع، چندان فرق خاصی بین خارجی و داخلی نیست و مهم، تاریخ است. 3- توصیه ی من این است که این تاپیک، بر روی کلیات مباحث نظر دهی شود و اصل مطالب براساس موضوعات، در یک یا چند تاپیک مستقل مورد بررسی قرار گیرد. فی المثل اگر بحث بر سر عملیات بیت المقدس است، بحث های مختلف آن در این تاپیک انجام پذیرد و سپس، مطلب اصلی در تاپیکی که به منظور نقد این عملیات است گذاشته شود. بدین ترتیب کسی که می خواهد صرفاً موضوع را پیگیری نماید، به اتلاف وقت و سردرگمی دچار نمی شود و از سوی دیگر، تاپیک اصلی مرجعی علمی می شود برای ارجاعات آتی و اینطور اثری شکیل تر ساخته می شود. 4- اگر این مدل ها رعایت شود و مباحث جامع باشد، من با این مدل موافق هستم : 5- توصیه ی اکید من این است که دوستان قدری سیاست را فراموش نمایند و با این موضوع، صرفاً به عنوان یک کیس تاریخی - نظامی برخورد نمایند. برای لحظه ای تصور کنند که همه از گینه یا شیلی آمده ایم و قرار است تاریخ جنگ تحمیلی ایران را بررسی نماییم. هیچ یک از مسئولین را نمی شناسیم و درمورد آن ها نظری نداریم. هیچ حب و بغضی هم نسبت به ارتش و سپاه و بسیج و امثالهم نداریم. این دیدگاه باعث می شود که وارد بحث های فرعی و بی حاصل نظیر اینکه چرا سپاهی ها ال کردند و ارتشی ها بل و فلانی که فرمانده کل قوا بود این تصمیم را گرفت و بهمانی چرا همان کاری را کرد که امریکایی ها می خواستند و چه و چه و چه نشویم و وقت با ارزش خود را صرف بحث های بی حاصل سیاسی که نتیجه ای جز جدل های بی ارزش و البته نابودی این بحث زیبا ندارد، نکنیم. پس خواهش این برادر کوچکتر از شما بزرگواران این است که براساس این چارچوب، بحث را خود مدیریت فرمایید تا زحمت مدیران محترم من باب پالایش تاپیک و بحث، به حداقل برسد.
  5. تقریباً عمده وقایع جنگ، معما بود. معمای اول، آغاز جنگ و اینکه آیا می شد جلوی وقوع آن را گرفت یا خیر. معمای بعدی ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر. معمای بعدی ورود به خاک عراق. ... معمای پایانی، خاتمه جنگ.
  6.   قصد ورود به بحث دوستان خوبمان را ندارم. چون هر دو نفر (جناب hosm و VenomSnake عزیز) منطقی بحث می کنند. البته اگر حرف های عجیب و غریب برخی دوستان بگذارد.   ولی فقط درخصوص قسمتی که قرمز شده باید عرض کنم که قیاس شما صحیح نیست. کما اینکه انگلیسی ها برای مقابله با پرتغالی ها و یا عثمانی ها، به ایران شیعه  اثنی عشری عصر صفوی کمک های بسیاری کردند و حتی در تجهیز و تسلیح ایشان به سلاح های مدرن روز، بالاترین نقش را داشتند.   پس باید از این استدلال اینطور نتیجه گرفت که انگلیسی ها می دانستند ایران و شیعیان (بالاخص اثنی عشری) و حکومت دینی ایران، «مستعد برای کاشتن غده ای کشنده در بین مسلمین» تشخیص داده شده است و «یکی از گرفتاری های عمده ی مسلمین» نیز به همین دلیل ایران و شیعیان هستند؟ هرچند که متأسفانه برخی برادران اهل سنت، به غلط چنین باوری دارند، ولی اگر واقعیت را در نظر بگیریم، به نظر شما این گزاره به چه اندازه صحیح است؟   نمی توانید بگویید که این استدلال درخصوص آل سعود صحیح و وارد و اثبات گر است و همین استدلال، با همین گزاره درمورد ایران شیعی مردود. پس اگر معتقد به صحت این گزاره نیستید (که بعید است باشید)، بهتر است به استدلال خود یکبار دیگر توجه بفرمایید.   ======================================================   امیدوارم دوستان بگذارند بحث، روال منطقی خود را در پیش گیرد. والا با خودزنی و متلک پراکنی و توهین و آسمان و ریسمان بهم بافتن، هیچ کس چیزی یاد نمی گیرد.   ان شاءالله که همه، به بهتر شدن بحث کمک کنیم؛ نه تخریب آن.
  7.   حتماً خیری در آن بوده است.   البته قصد ادامه ی این بحث را ندارم. صرفاً یادآور شدم که هنگامی که لینک قرار می دهید و سعی می کنید جناح خاصی را با آن بکوبید، حداقل اول منطق طرف مقابل را پاسخ دهید و بعد به سراغ تخریب بروید.   1- اگر منظور شما این است که بطور کاملاً اتفاقی، لینک هایی از جناحی خاص و کاملاً هم هدفمند جهت کوبیدن ایشان گذاشتید و اصولاً فراجناحی حرف می زنید، من هم چون به اتفاق اعتقاد دارم عرض می کنم که شما جناحی نظر ندادید و تماماً بخت و اقبال در این انتخاب نقل قول ها نقش داشته است.   در غیر اینصورت ...!   2- همانطور که عرض شد، تاریخ را از ابتدا به انتها باید خواند؛ نه از انتها به ابتدا. ابتدا از کشورهای مختلف، جنگجویان نیامده اند و بعد سوریه به آتش کشیده شود. اول ببینید چه شد و بعد چه شد. والا با این مدل پس و پیش کردن تاریخ، به نتیجه ی مناسبی نخواهید رسید.   ضمن اینکه آمار 200 الی 300 هزار جنگجوی خارجی و دخالت 80 کشور و ...، رقم های جالبی است که ان شاءالله مستندی فراتر از مشرق ها داشته باشد. البته گویا باید از این آمار نتیجه گیری کنیم که مردم سوریه نقش چندانی در این جنگ ندارند و چون پروپاگاندای رسمی کشور، ارتش سوریه در حال مبارزه با نیروهای خارجی است و مردم سوریه حامی بشار و کشورشان هستند. امیدوارم که شما چنین نظری نداشته باشید.   ولی چیزی که مسلم است این است که در هر دیکتاتوری مردم برخاستند، تغییرات گسترده ای در حکومتشان شکل گرفت. یا بصورت توافقی مثل اردن، بحرین و مراکش، یا بصورت قهری نظیر مصر و تونس، یا بصورت جنگ داخلی نظیر لیبی و همین سوریه.   البته این دو مورد آخری هم آغازگر جنگ داخلی، باز حاکمان همین کشورها بودند که به روی مردمشان اسلحه کشیدند و راه هرگونه اصلاح بدون خشونت را بستند و نتیجه هم چیزی شد که دیدید.   حال اگر شما علاقه دارید همه چیز را از زاویه ی دید استکبار نگاه کنید و همه چیز را نقشه و توطئه ببینید مختارید. ولی اگر و تنها اگر به مستندات تاریخی و ترتیب وقوع حوادث نگاه بفرمایید، می بینید که فرشتگانی که در ذهن ترسیم کرده اید که اینطور قربانی هیولای استکبار شده اند، شاید و تنها شاید همان هیولایی باشند که شما با چراغ همی گرد شهر بدنبال یافتنشان هستید.   طبیعی است که وقتی در کشوری جنگ داخلی شکل بگیرد، هر کس بنا به مصلحت و یا منفعت خود، بخواهد نقشی در آن بازی کرده و سهمی از آینده ی سیاسی آن داشته باشد. ولی ترتیب وقایع داخلی این نیست که اول بازیگران خارجی وارد می شوند و بعد جنگ داخلی شکل می گیرد.   ان شاءالله که شجاعت تصحیح این نظرتان را داشته باشید.   علی ای حال ترتیب وقوع حوادث به نظر من واضح تر از آن است که با تداوم بحث تغییری در آن حاصل شود. هدف از نوشتن آن عریضه هم صرفاً یادآوری این بود که در تحلیل وقایع سوریه، بهتر است حداقل پای بازی های سبک سیاسی داخلی را به میدان باز نکنیم که در اینصورت تاپیک سوریه خود بدل به جنگ داخلی دیگری؛ در سایت میلیتاری خواهد شد.   سایت به اندازه ی کافی طعم تلخ سیاست را چشیده است. پس خواهش من از شما این است که وارد این بازی نشوید؛ ولو ناخواسته.
  8.   یعنی بشار اسد و پدرش سرکوب و خفقانی در سوریه نداشتند؟ نظام سوریه تک حزبی و وجود احزاب دیگر ممنوع نبود؟ بیش از 40 سال شرایط ویژه (که ایران در بحرانی ترین حالت ان در انقلاب اسلامی، کمتر از شش ماه آن را تجربه کرد و منجر به انقلاب اسلامی شد) از سوی حکومت اعلام نشد؟ اعتراضات به شدیدترین شکل سرکوب نشد؟ زندان ها از معترضین پر نشد؟ به تظاهرات ها شلیک نشد؟   ...   در آخر، سوریه دموکراتیک بود؟   به عبارت خیلی ساده تر، تحلیل هایی که منجر به چنین اظهار نظراتی شد، کدامین یک برپایه ی اطلاعات غلط و عدم درک شرایط  بودند؟   اینکه بعدها از این آب گل آلود، هر کشور و فرد و گروهی خواستند ماهی صید کنند، آیا تبیین گر مثبت بودن و خوب بودن بشار اسد است؟ کما اینکه ایران هم از آب گل آلود سوریه، ماهی های خود را صید می کند و امروز ایران به همان بهانه در سوریه و عراق حضور دارد که امریکا از آن سر دنیا به خاورمیانه می آید و حضور دارد! هر دو می گویند اگر ما در اینجا با دشمنانمان نجنگیم، باید در خاک خود با آن ها بجنگیم.   البته به نظر من دیدگاه غلطی هم نیست و با نگاه عملگرایانه، توجیه پذیر هم هست.   ======================================   پ.ن : عجیب است از دوستان که آنقدر بینش دارند که عمق نقشه های استراتزیک و توطئه های خصمانه ی غرب را می بینند و می فهمند. ولی در نگاهشان اول بروجرد دوم می شود و دوم خرم آباد، اول.   وجود شرایط فعلی در سوریه را محصول داعش و النصره ای می دانند که زمان اعتراضات و قبل از آن اصولاً در سوریه وجود خارجی نداشتند.   بگذریم. داشتن دید سیاسی و حزبی دیدن هر مسئله ای و نیاز به خالی کردن عقده های سیاسی و تصفیه حساب ها، چنین دیدگاه های بعدی را هم بدنبال دارد.
  9. mostafa_by

    خاطرات شهدا

    ناگفته​‌های شهید صیاد شیرازی از فتح خرمشهر: شگفتی از همفکری کامل با محسن رضایی و داد و بیداد متوسلیان     شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در کتاب «ناگفته‌​های جنگ» بخشی از خاطراتش را از عملیات آزادسازی خرمشهر نقل کرده است. به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، در این بخش می‌خوانیم: «فقط مانده بود خونین‌شهر. از شمال تا منطقة طلاییه جلو رفته بودیم و در کوشک به جاده زید حسینیه رسیده بودیم و الحاق انجام شده بود. جاده اهواز به خونین‌شهر هم کاملاً باز شده بود. پادگان حمید هم آزاد شده بود و سه قرارگاه روی یک خط قرار داشتند. در اینجا، نقص ما وضعیت دشمن در خونین‌شهر بود. بین خونین‌شهر و شلمچه، دشمن مثل یک غده سرطانی هنوز وجود داشت. یکی از حوادث مهمی که رخ داد و من سعی می‌کنم این حادثه را خوب تشریح کنم، مرحله آخر عملیات ماست. از عقب جبهه گزارش می‌شد که مردم با اینکه می‌دانند حدود پنج هزار کیلومتر آزاد شده و حدود پنج هزار نفر هم اسیر گرفته‌ایم، و عمده استان خوزستان آزاد شده، مرتب تکرار می‌کنند: «خونین‌شهر چه شد؟» یعنی تمام عملیات یک طرف، آزادی خونین‌شهر طرف دیگر. برای خودمان هم این مطلب مهم بود که به خونین‌شهر دست پیدا کنیم. می‌دانستیم اگر خونین‌شهر را نگیریم، دشمن همان طور که در شمال شهر اقدام به حفر سنگر کرد، در محور ارتباطی خونین‌شهر به شلمچه هم اقدام به حفر سنگرهای سخت می‌کند و ما دیگر نمی‌توانیم به این سادگی به این هدف برسیم. چندین شور عملیاتی با فرماندهان و اعضای ستادمان انجام دادیم. قرارگاه کربلا اداره کنندة منطقه بود. نتیجه که نگرفته بودیم هیچ، مطالبی که فرماندهان از وضع یگان‌هایشان می‌گفتند، نمایان می‌ساخت که باید به سرعت نیروها را بازسازی کنیم. یعنی باید عملیات را متوقف می‌کردیم و می‌رفتیم بازسازی کنیم؛ چون توان و رمقی برای واحدها باقی نمانده بود. حتی یکی از فرماندهان ارتش می‌گفت: «ما آن قدر وضعمان خراب است که تفنگ‌هایمان تیراندازی نمی‌کند. چون سربازها نرسیده‌اند تفنگ‌هایشان را پاک کنند.» چون با تنفگ ژ3 کار می‌کردند و تفنگ ژ3 نگه‌داری می‌‌خواهد. اگر بعد از تیراندازی و مقداری کار پاک نشود، گیر می‌کند.» اولین امداد غیبی رفتیم به اتاق جنگ. اعضای ستادمان رفتند و من و فرمانده سپاه تنها شدیم. حالت عجیبی پیدا کرده بودیم؛ از بس فشار روحی و روانی به ما وارد شده بود. لشکرهایی که در اختیار داشتیم، اسمشان لشکر بود، ولی از رمق افتاده بودند. در اینجا، خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر کرد. برای من، این امداد از امدادهای بسیار بزرگ است که در سراسر مدتی که در جبهه بودم، از آن بالاتر را احساس نکردم. در این امداد، به یک طرح رسیدیم. وقتی که با هم در میان گذاشتیم، بین ما یک ذره بحث درنگرفت دیدگاه متفاوت نداشتیم اصلاً دو مسئولی بودیم که یک فکر و یک طرح واحد داشتیم. صحبت که می‌کردیم، نشان می‌داد یاری خداوند نصیبمان شده است؛ البته به برکت سعی و اخلاص رزمندگان اسلام. چون ما پشت سر آن‌ها بودیم و جلویشان نبودیم. چشم‌هایمان از خوشحالی درخشید. مثل اینکه کار تمام شده بود. حالت جالبی است که فرماندهی مطمئن باشد طرحی که می‌خواهد با اجرا دربیاورد، به طور یقین پیروزی است. یعنی ما پیروزی را در آن جرقة ذهنی که به وجود آمد، دیدیم. دو تایی با هم صحبت کردیم. مشکل کار در این بود که این طرح را چطور به فرماندهان ابلاغ کنیم. با آنان بحث‌های دیگر کرده بودیم و حالا ناگهان می‌خواستیم این طرح را مطرح کنیم. در ذهنمان بود که حتماً می‌گویند مشورت‌هایمان چطور شد؟ مخصوصاً بچه‌های سپاه، اهل بحث و مشورت و این چیزها بودند و فکر می‌کردیم اگر یک موقع چیزی را فی‌البداهه بگوییم، ممکن است برایشان سنگین باشد. خداوند یاری کرد و گفتم: «من این را ابلاغ می‌کنم.» یعنی مسئولیت ابلاغش را به عهده گرفتم. آقای محسن رضایی هم قبول کرد و گفت: «اشکالی ندارد. از طرف من هم شما به سپاه و ارتش ابلاغ کنید.» این یک دستور است! از قرارگاهمان، که در شرق کارون بود، به طرف غرب کارون رفتیم و خودمان را به قرارگاه جلویی رساندیم که نزدیکی‌های خرمشهر بود. قرارگاه موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع جمع شوند. آمدند و جمع شدند. این جلسه، از تاریخی‌ترین جلسات است. از نظر نظامی، چون آشنا بودم، می‌دانستم که برای ارتشی‌ها مشکل نیست. منتها بچه‌های سپاه، چون نظامی‌های انقلابی جدید بودند، باید ملاحظه می‌شدند. برای اینکه آن‌ها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای بحث نیست و به عبارت دیگر، دستور ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند. چون وقت کم بود و اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد، طرح خراب می‌شد. گفتم: «من مأموریت دارم ـ این طور گفتم که خودم را هم به عنوان مأمور قلمداد کنم ـ که تصمیم فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می‌کنم خوب گوش کنید و اگر سؤال داشتید بپرسید تا روشن‌تر توضیح بدهم. مأموریت را بگیرید و سریع بروید برای اجرا.» اینکه چه بود، مسئله فرعی بود. حالت جلسه مهم بود. محکم مأموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه، همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که فکر می‌کردیم، پیش آمد. اولین کسی که صحبت کرد، برادر شهیدمان ـ که ان‌شاء‌‌الله جزء ذخیره‌ها مانده باشد ـ احمد متوسلیان، فرماندة تیپ 27 حضرت رسول(ص) بود. ایشان در این زمینه‌ها خیلی جسور بود. گفت: «چه جوری شد؟! نفهمیدیدم این طرح از کجا آمد؟» منظورش این بود که اصلاً بحثی نشده، ناگهان شما تصمیم گرفتید و طرح را ابلاغ کردید. من گفتم: «همین طور که عرض کردم، این دستور است و جای بحث ندارد.» تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، شهید خرازی صحبت کرد. احتمالاً احمد کاظمی هم صحبت کرد. من یک خرده تندتر شدم و گفتم: «مثل اینکه متوجه نیستید. ما دستور را ابلاغ کردیم، نه بحث را.» از آن ته دیدم آقای رحیم صفوی با علامت دارد حرف می‌زند. توصیه به آرامش می‌کرد. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می‌گفت مسئله‌ای نیست. هم متوجه بود که این طور باید گفت و هم متوجه بود که این صحنه طبیعی است، باید تحملش کرد. آنچه مرا بیشتر ناراحت کرد، گفته‌های یک سرهنگ ارتشی بود؛ به نام سرکار سرهنگ محمدزاده. از عناصر ستاد خودمان هم بود؛ از استادان دانشکده فرماندهی و ستاد. استاد خوبی بود. ایشان گفت: «ببخشید جناب سرهنگ، ما راهکارهای زیادی برای عملیات دادیم. این جزء هیچ یک از راهکارها نبود.» فی‌البداهه خداوند به زبانم چیزی آورد که به درد این ارتشی بخورد و به زبانی باشد که او بفهمد. گفتم: «من از شما تعجب می‌کنم که استاد دانشکدة فرماندهی و ستاد هستید و چنین سؤالی می‌کنید. مگر نمی‌دانید تصمیم فرمانده در مقابل راهکارهایی که ستادش به او می‌دهد، از سه حالت خارج نیست؟ یا یکی از راهکارها را قبول می‌کند و دستور صادر می‌کند. یا تلفیقی از راهکارها را به دست می‌آورد و آن را ابلاغ می‌کند. یا هیچ یک از آن‌ها را انتخاب نمی‌کند و خودش تصمیم می‌گیرد. چون او بایستی به مسئولان بالا و خدا جواب بدهد. فرمانده ملزم به تصمیم‌گیری و اتحاذ تدبیری است که پیش خدا جواب‌گو باشد، نه پیش انسان‌های دیگر. این حالت سوم است.» من غافل شده بودم. ولی در اثر برخورد روانی برادر رحیم صفوی، کمی تحمل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می‌شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: «در نهایت، به تندی دستور را ابلاغ می‌کنم. بالاخره باید اجرا شود. میدان جنگ است و بایستی یک خرده روح و روان هم آماده باشد.» خداوند متعال می‌فرماید: «فان مع العسر یسرا. (سورة الانشراح، آیة 4)» او ما را کشاند تا نقطة اوج سختی و ناگهان آسانی را نازل کرد؛ بدون اینکه خودمان نقش زیادی داشته باشیم. جریان جلسه ناگهان برگشت. برادر احمد متوسلیان گفت: «من خیلی عذر می‌خواهم که این مطلب را بیان کردم. ما تابع دستور هستیم و الان می‌رویم به دنبال اجرا. هیچ نگران نباشید.» برادر خرازی هم همین طور. همه‌شان با هم هماهنگ کردند و شروع کردند به تقویت فرماندهی برای اجرای دستور. این طور که شد، گفتم: «بسیار خوب، این قدر هم وقت دارید. سریع بروید برای عملیات آماده شوید و اعلام آمادگی کنید.» دنبال محاصره بودیم آن‌ها که رفتند، غبار غمی دل مرا گرفت. در دل گفتم: «خدایا، با این قاطعیتی که در ابلاغ دستور نشان دادم، با این شرایطی که توی جلسه به وجود آمد و بعد هم خودت حلش کردی، حالا اگر این طرح نگرفت، آن وقت چه کار کنیم؟ دفعة بعد، توی اتاق‌های جنگ، نمی‌شود این طور دستور داد. چون یاد صحنه‌های قبلی می‌کنند.» آن طرحی که به عنوان جرقة امید و امداد الهی در ذهن خود احساس کردیم، این بود که گفتیم درست است ما بیست و پنج روز است در حال جنگیم و فرماندهان می‌گویند که بریده‌ایم و نیروهایمان باید بازسازی شوند، این را نمی‌توانیم نادیده بگیریم که اگر قرار باشد خونین‌شهر آزاد شود، الان باید آزاد شود. این را هم می‌دانیم که نیرویش را نداریم که آزادش کنیم. ولی حداقل می‌توانیم خونین‌شهر را محاصره کنیم. یعنی از یک جایی برویم بین خونین شهر و شلمچه. آن دفعه نتوانستیم از شلمچه برویم. از یک جای دیگر می‌رویم که آسان‌تر باشد و اعلام کنیم خونین‌شهر را محاصره کرده‌ایم. همین باعث می‌شود که نیروها بیشتر و زودتر به جبهه بیایند و ما تقویت شویم. آنچه به ذهن آمده بود، این بود. تصویری از آزادسازی نبود. بلکه محاصره خونین‌شهر بود تا در قدم بعدی شهر آزاد شود. محور را انتخاب کردیم. بهترین و سهل‌الوصول‌ترین محور برای چنین حرکتی، جادة خرمشهر به اهواز و شرق آن یعنی رودخانة عرایض بود. باید از رودخانه هم رد می‌شدیم. عمق عملیات چهار پنج کیلومتر بیشتر نبود. نیروها باید عبور می‌کردند و خودشان را به اروند می‌رساندند و ما اعلام می‌کردیم که خونین‌شهر را محاصره کرده‌ایم. در حالی که این محاصره کامل نبود. یک بخش از خونین‌شهر ـ جنوب شهر ـ را اروندرود تشکیل می‌داد که آن طرفش دشمن بود. دشمن می‌توانست به راحتی، با توپخانه، از آن طرف بکوبد. همة آتش‌ها هم می‌رسید؛ از خمپاره گرفته تا توپ‌خانه. یعنی نیازی نداشت توپ‌خانه‌اش را ببرد آن طرف. با داشتن جزایر ام‌الرصاص و سهیل، خیلی راحت می‌توانست پشتیبانی‌هایش را هم انجام دهد. ولی ما همین را هم پیروزی می‌دانستیم. باید نیروها را انتخاب می‌کردیم. گفتیم از بین لشکرهای ارتش و سپاه، نیروهایی که توانشان بالاتر است، انتخاب می‌کنیم. دیگر نمی‌گوییم قرارگاه فلان بجنگد. ببینیم توی لشکرها، کدام واحدها وضعشان بهتر است؛ آن را که سالم‌تر است به کار می‌گیریم. متوسلیان داد و بیداد می کرد اگر اشتباه نکرده باشم، از سپاه تیپ 27 حضرت رسول(ص) بود و تیپ 14 امام حسین(ع) و تیپ 8 نجف و احتمالاً تیپ فجر (احتمالاً، یعنی یک تیپ دیگر هم بود.) و از ارتش تیپ 1 لشکر 21 حمزه، به فرماندهی سرتیپ شاهین‌راد، و تیپ 3 از لشکر 77 خراسان. این‌ها با هم سه محور را تشکیل دادند؛ محور غربی، یعنی سمت راست، را حضرت رسول(ص) با تیپ 1 از لشکر 21، محور وسطی را تیپ 3 لشکر 77 و یک تیپ از سپاه (احتمالاً همان فجر است)، محور سمت چپ، که به خونین‌شهر وصل می‌شد، تیپ 8 نجف. البته محور سمت راست و چپ اصلی بودند. محور وسط فقط یک مقدار تعرض می‌کرد. سمت راست و سمت چپ با دشمن تماس داشتند. ولی وسطی فقط از جلو با دشمن تماس داشت و به آب می‌خورد. قرار شد با هم تک کنند و این کار را انجام دهند. شب، عملیات شروع شد. از همان اول شب، محور سمت راست به سرعت برید و رفت جلو. شکاف را ایجاد کرد و رفت جلو ولی آن قدر جلو رفت که دادش درآمد. می‌گفت: «هنوز سمت چپ من آزاد است. من دارم، هم از راست می‌خورم و هم از سمت چپ.» برادر احمد متوسلیان داد و بیداد می‌کرد. دو محور دیگر جلو نمی‌رفتند. ما داشتیم ناامید می‌شدیم. تا صبح هر چه راهنمایی و هدایت شدند، پیش نرفتند. حدود نماز صبح بود. یادم هست که بچه‌ها همه از حال رفته بودند و از خستگی افتاده بودند. تعداد قلیلی توی اتاق جنگ بودیم. نماز را خواندم. چشم‌‌هایم باز نمی‌شدند. می‌خواستم بخوابم. ولی دلم نمی‌آمد از کنار بی‌سیم کنار بروم. در همان اتاق جنگ، زیر نورافکن، ملحفه‌ای پهن کردم. دراز کشیدم تا کمی آرامش پیدا کنم. بلافاصله خواب سید عالی‌قدری را دیدم که با عمامه مشکی آمد داخل قرارگاه ما. صورتش را گرفته بود. چهره‌اش گرفته و غمناک بود. آمد و نگاهی به همه‌مان کرد. همه به احترام بلند شدیم. ایشان، مثل اینکه کارش را انجام داده باشد و کار دیگری نداشته باشد، برای من هم طبیعی بود، گفت: «می‌‌خواهم بروم. کسی نیست مرا راهنمایی کند.» بلافاصله دویدم جلو و گفتم: «من آمادگی دارم.» رفتم ایشان را راهنمایی کردم تا از قرارگاه بیرون بروند. از آنجا هم خارج شدیم. یک‌دفعه این طور به نظرم آمد که حیف است این سید عالی‌قدر راه برود، بهتر است که ایشان را بغل کنم و روی دست خودم بگیرم. همان کار را کردم و ایشان را روی دست گرفتم تا راه نرود. همان طوری که روی دست‌های من بودند، با حالت تبسم، به من نگاه کردند. اظهار محبت کردند. این اظهار محبت، خیلی من را متأثر کرد و به گریه افتادم. گریه‌ام آن قدر شدت داشت که از خواب پریدم. بیست دقیقه از زمانی که خوابیده بودم، گذشته بود ولی انگار اصلاً خوابم نمی‌آمد. حالت خاصی را احساس کردم. همان موقع، توی بی‌سیم داشتند تکبیر می‌گفتند. دو محور که گیر کرده بود، باز شده بود و رسیده بودند به اروند. یعنی سه محور با هم رسیده بودند به اروند. تمام مشکلات ما در پیشروی حل شده بود. خدا ان‌شاء‌الله با بزرگان بهشت محشورشان کند. برادر خرازی با کد و رمز اطلاع داد وضعیت ما خوب است و گفت: «توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم. اگر اجازه بدهید، از اینجایی که دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی خونین‌شهر.» 14هزار و 500 اسیر ریسک بزرگی بود. هفتصد نفر چه بود که ما بخواهیم به خونین‌شهر حمله کنیم؟ بعدش چه؟ حالت خاصی بر ما حاکم شده بود. زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول‌های جنگ نمی‌کردیم که این کار بشود یا نشود. گفتم: «بزنید.» ایشان زد. یک ساعت هم طول نکشید. ساعت هشت صبح بود که گفتند: «ما زدیم. خوب هم گرفته. عراقی‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند. ولی تعداد آن‌ها دست ما نیست. باید احتیاط می‌کردند و کُند به طرفشان می‌رفتند. یک هلی‌کوپتر 214 فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است. خلبان فریاد زد: «تا چشمم کار می‌کند، توی این خلبان‌ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند.» یعنی قابل شمارش نبودند. واقعاً مطلب عجیبی بود. نمی‌شد به عراقی‌ها بگوییم: «شما بروید توی سنگر؛ ما نیرو نداریم!» بالاخره باید کارشان را تمام می‌کردیم. باز خداوند یاری کرد و تدابیری اتخاذ شد که جالب هم بود. به نیروهایی که در خط داشتیم، گفتیم: «به صورت دشتبان، به صورت صف، یک طرفشان ـ یعنی طرف غرب ـ بایستند.» منظورمان این بود که آن‌ها را هدایت کنیم بیایند روی جاده و از طریق جاده بروند به طرف اهواز. گفتم: «فعلاً پیاده بروند به طرف اهواز!» تا اهواز صد و شصت و پنج کیلومتر راه بود. ماشین هم نداشتیم که آن‌ها را سوار کنیم. نیروها با دست اشاره می‌کردند که بروید توی جاده. آن‌ها هم پشت سر هم رفتند توی جاده. مگر تمام می‌شدند! تا بعد از ظهر طول کشید. هر چه می‌رفتند، تمام نمی‌شدند. عصر بود. پرسیدم: «بالاخره این اسرا چه شدند؟» گفتند: «دیگر نمی‌آیند.» رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم. آماری به ما دادند. حدود چهارده هزار و پانصد نفر در شهر اسیر شده بودند؛ اینکه داخل این سنگرها، چقدر امکانات و مهمات و وسایل و تجهیزات و غذا بود، جای خودش... *** منبع: ناگفته های جنگ: خاطرات سپهبد شهید علی صیاد شیرازی/ تدوین: احمد دهقان/ تاریخ نشر: آبان 1393/نوبت چاپ: هفدهم   لینک سایت منبع
  10.   ضمن تشکر از شما بابت معرفی این فیلم؛   اگر اجازه دهید قدری نقد به فرمایشات شما داشته باشم.   1- این فیلم، یک فیلم تاریخی نبود؛ بلکه فیلمی نمادین بود. کما اینکه به جز آدمیرال کاناریس (که در فیلم نامی هم از وی برده نمی شود و صرفاً به منظور مشخصی وی به تصویر کشیده شده است که در ادامه عرض می شود) و البته شخص چرچیل، باقی شخصیت ها غیرواقعی بودند. همین موضوع، نمادین بودن این فیلم را به تصویر می کشید که شما به سادگی از آن گذشتید و نحوه ی روایی داستان را به تاریخ نگاری برندگان جنگ متصل فرمودید.   2- فیلم با یک روایت تاریخی آغاز می شود. یعنی حضور پررنگ چتربازان و کماندوهای آلمانی در سال های پایانی جنگ برای انجام مأموریت هایی که انجام آن غیر ممکن بود (اشاره مشخص به آزادی موسولینی از زندانی که منطقاً کسی توانایی نفوذ به آن را نداشت). اگر چه شاید داستان فیلم، به نوعی تخیلی بود، ولی در حقیقت این اتفاقات افتاده بود و مثلاً خود اتو اسکورزنی و تیم تحت امر وی مأموریت ترور استالین، چرچیل و روزولت در ایران را داشتند که با توجه به اینکه ایران منطقه تحت اشغال متفقین بود و صدها کیلومتر با سرزمین های تحت اختیار نازی ها فاصله داشت، مأموریتی غیرممکن بود. ولی آلمان این دست مأموریت ها را در آن ایام طراحی می کرد. پس این فیلم، نمادی از تلاش تاریخی این یگان و طراحان پشت سر آن بود.   3- در ابتدای فیلم، آدمیرال کاناریس (با بازی ارزشمند آنتونی کوایلی فقید) به تصویر کشیده می شود که آشکارا از صحبت های هیلتر به دیوانگی یاد می کند و صحبت هایی را می گوید که مشخصاً وی جز در حلقه ی یاران مطرح نمی کرد. کاناریس یکی از مرموزترین شخصیت های آلمان نازی بود و در مقام رئیس آبور، ارتباطاتی با انگلیسی ها نیز داشت (هرچند که خود مستقل از انگلیس بود.). فیلم اشاره ای پرش وار به این قضیه داشت و پس از آن آدمیرال از فیلم محو می شود. ولی بیننده را به تردید می اندازد که در حقیقت طرح این عملیات چگونه لو رفت. چرا که بسیاری از عملیات هایی که انگلستان در آن زمان، در قالب «کشف اتفاقی» و یا «جلوگیری حادثه وار» مطرح می نمود، در حقیقت کاملاً با برنامه و اطلاعات و طرح ریزی بود. یک مثال ساده ی آن، شکستن دستگاه رمزنگار انیگما بود که شکستن آن را MI6 حتی به ارتش هم اطلاع نداد و تنها با استفاده از روش های آماری و حادثه سازی ها و کشف های اتفاقی، گاهاً نیروی دریایی خبردار می شد و با ولف پک مقابله می کرد. به عبارتی فیلم اشاره ای پرده وار به نقش احتمالی و مرموز کاناریس در لو رفتن برخی طرح های ترور و خرابکاری کماندوهای آلمانی داشت.   4- فیلم کاملاً انگلیسی ساز است و از متدهای فیلم های انگلیسی اقتباس نموده است. در فیلم، برخلاف فیلم های امریکایی ساز، بد و خوب مفهومی ندارد. آلمانی های بدی هستند که یهودی ها را به اردوگاه های کار اجباری می فرستند و فراریانشان را به قتل می رسانند. ولی از آن طرف آلمانی های خوبی هستند که مخالف این دیوانگی ها هستند؛ نظیر کلنل اشتاینر یا آدمیرال کاناریس. یا آلمانی ها را نه دیوهای جانی، که انسان هایی به تصویر می کشد که از طرفی برای نجات خود حاضر نیستند مردم را به قتل برسانند (و به زندانی کردنشان تا پایان مأموریت ترور بسنده می کنند) و یا وقتی که گیر می افتند و چاره ای جز مقابله یا تسلیم ندارند، از مردم به عنوان سپر انسانی استفاده نمی کنند و با رها کردن مردم، به امریکایی ها مجوز به گلوله بستن کلیسا با کالیبر سنگین و هدف قرار گرفتن با نارنجک را می دهند. در مواجهه با امریکایی ها، بیشتر خوی گاوچرانی و غرور ایشان، بویژه در فرماندهان ارشدشان را به تصویر می کشد و اینکه جنگجویان ماهری هستند و در مواجهه با کمین ها و مقاومت ها، تغییر تاکتیک های مناسبی می دهند (که این موضوع بارها در جنگ دوم جهانی به اثبات رسید). اما درنقطه ی مقابل آن، نقدهای نمادین به ایرلندی ها دارد که وطن پرستی شان زیر سوال می رود و اینکه برای اینکه منافع ایرلند را حفظ کنند، به چه اقداماتی دست می زنند. از قتل هایی که برای منفعت خودشان است لحظه ای دریغ نمی کنند و می بینیم انسانی ترین شخصیت دولین، زمانی است که وی دست از این بازی ها می کشد (اشاره به همان مبارزه انگلیس و ایرلند شمالی) و پی زندگی خود می رود.   5- پیام اصلی این فیلم، شرافت بود. آلمانی ها سربازانی شریف نشان داده شدند که برای فراری دادن فرمانده و معاون خود، حاضرند جانشان را فدا کنند؛ حتی در مأموریتی شکست خورده. این سربازان آنقدر شریف هستند که برای نجات جان یک کودک حاضرند جانشان را به خطر بیاندازند و در نهایت بمیرند. از طرفی وقتی آلمانی ها خود را لهستانی جا می زنند، با رفتار مناسب مردم و حتی سربازان امریکایی مواجه می شوند. خود اشتاینر فردی معرفی می شود که در انگلستان تحصیل کرده است و به ایشان احترام می گذارد (شخصیتی مشابه شخصیت واقعی کاناریس). برخورد امریکایی ها با آلمانی ها هم اکثراً براساس احترام بود و باور به اینکه همه دارند برای شرافت خود می جنگند. جالب اینکه شرافت سربازی آنقدر در این فیلم بولد شده بود که اشتاینر وقتی موفق به فرار می شود، حاضر نمی شود مسیر را ادامه دهد و با علم به کشته شدن، به سمت انجام مأموریت خود (که حال نیک می داند کاملاً لو رفته است و عملاً این کار امکان پذیر نیست) می رود. شاید شوک آورترین صحنه فیلم، صحنه ای است که اشتاینر موفق به ترور چرچیل می شود و بیننده برای لحظه ای خشک می شود و هر آن منتظر است که وی زنده شود که نمی شود. با مرگ اشتاینر اصل داستان مشخص می شود. ولی تلاش اشتاینر برای انجام این مأموریت در حالی که کمترین احتمالی برای موفقیت نداشت (و البته در کمال ناباوری و با بخت و اقبال، موفق هم شد!)، توسط خود انگلیسی ها ستودنی است.   به عبارت ساده تر، اگر با سبک روایت داستان و فیلم سازی انگلیسی ها آشنا باشید، بهتر می توانید این فیلم را درک نمایید و از تماشای آن لذت ببرید.   --------------------------------------------------------------   نکات دیگری هم در این فیلم بود که برای جلوگیری از اطاله ی کلام، از بیان آن صرفنظر نمودم.   امیدوارم جسارت حقیر را به بزرگی خود ببخشید. اگر هم توضیحی بر این عرایض داشتید خوشحال می شوم که آن را بخوانم.   --------------------------------------------------------------   پ.ن : با توجه به اینکه این متن در ساعت 1:30 بامداد نوشته شده است، اگر غلط املایی یا جمله بندی داشت از شما و سایر خوانندگان محترم عذرخواهی می کنم.
  11. mostafa_by

    آيا ما در مقابل عراق پيروز شديم ؟ + نظرسنجي

    ضمن تشکر از توضیحات ارزنده ی شما بزرگوار؛ به شخصه استفاده ی فراوانی از این مطالب بردم و با اکثر آن موافقم (و اندک موضوع اختلافی را هم در ادامه عرض خواهم کرد.). لکن بهتر دیدم که توضیحاتی درخصوص مواردی که از عرض بنده نقل فرمودید عرض نمایم.   1- استراتژی «جنگ جنگ تا پیروزی»، نقطه ی مقابل «جنگ جنگ تا اولین پیروزی مهم» بود که اولی توسط فرماندهان نظامی سپاه و دومی توسط سیاسیون اتخاذ شد. پس از فتح خرمشهر، بحث بر سر ماندن بر سر مرزها بود یا ورود به خاک عراق. حضرت امام (ره) موافق ماندن بر سر مرزها بودند و استدلالات خود را داشتند. لکن اکثر قریب به اتفاق مقامات سیاسی و نظامی، بر این عقیده بودند که می بایست وارد خاک عراق شوند. اینجا بود که بحث «تا کجا پیش رفتن» به پیش کشیده شد. فرماندهان ارتش و سیاسیون معتقد بودند که می بایست خاکی ارزنده از عراق در اختیار داشت و سپس به جنگ خاتمه داد. در نقطه ی مقابل سپاه معتقد بود که نظام دیکتاتوری صدام در ضعف قرار دارد و با فشار بیشتر سقوط بغداد هم در دسترس است. ضمن اینکه دقیقاً همان تحلیلی که بلای جان منافقین شد، بلای جان سپاه هم شد. یعنی باور عمومی این بود که به محض ورود سربازان ایرانی به خاک عراق، مردم عراق هم همراه و همگام با ایرانی ها بپا خواهند خاست و با فشار مضاعف، رژیم بعثی سقوط خواهند کرد. این استدلال وقتی غلط از آب درآمد که دیدند نه تنها مردم عراق با ایشان همراهی نکردند، که سربازانی که آنقدر در خاک ایران به راحتی مناطق را خالی می کردند و فرار را بر قرار ترجیح می دادند و یا از محاصره ها دست می کشیدند، برای وجب به وحب خاک خود می جنگیدند و اگر هم خاکی را از دست می دادند، سنگین ترین پاتک ها را به اجرا در می آوردند.   منظور اینکه این شعار، از همان سال 61 مطرح شد و بعد از فرمایش حضرت امام (ره) هم تنها شکل آن عوض شد. حتی می بینیم که در کلام حضرت امام (ره)، ایشان اشاره به شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و نقد مخالفین این شعار دارند. پس از این بود که شعار سپاه شد «جنگ جنگ تا رفع کل فتنه از جهان». ضمن اینکه منظور حضرت امام (ره) لزوماً جنگ سخت و خونین نبود. بلکه این، یک ایدئولوژی بود که جدال بی پایان نیکی و بدی را در نظر داشت. ولی سپاه معتقد بود این نبرد سرانجام آن می بایست حداقل به حذف رژیم بعثی شود و بعبارتی این شعار «استراتژیک» و قرآنی را تبدیل به شعاری «تاکتیکی» نمودند که البته نتیجه را هم دیدیم.   2- درخصوص ورود سپاه به نزاع با امریکایی ها، اول از همه باید در نظر داشته باشیم که جلسات متعددی برای این قضیه و بویژه به منظور تشکیل نیروی دریایی سپاه، چند سال قبل از این درگیری ها، تشکیل شده بود که در همین سایت میلیتاری هم چند باری مطالب مربوط به آن گذاشته شده است. این مسائل در همان سال ها مورد بحث قرار می گرفت. در داستان امریکایی ها هم این سپاه بود که سعی کرد مجوز ورود به نبرد با امریکایی ها را از حضرت امام (ره) بگیرند. هنگامی که در نهایت امریکایی ها اعلام کردند که کشتی های کشورهای عربی را با اسکورت خود و با پرچم کشور خود از تنگه ی هرمز عبور خواهند داد، مجدداً حضرات به حضرت امام (ره) رجوع نمودند. حضرت امام (ره) هم تنها فرمودند «من اگر بودم، می زدم.». ولی دستوری را صادر نکردند. اما سرداران محترم، همین حرف را به علامت چراغ سبز در نظر گرفتند و وقایع بعدی پیش آمد.   فارغ از اینکه شخص امام (ره) می توانند تصمیمات صحیح یا غلطی را بگیرند و یقیناً معصوم نیستند (و خود هم معترف به برخی تصمیم گیری های اشتباه بوده اند)، موضوع اینجاست که چرا سپاه در اوج درگیری های سنگین با عراق، جبهه ی دیگری را باز نمود؟ این درست است که برخی کشورهای عربی، به عراق کمک می کردند و یا نفت آن را با پرچم خود صادر می کردند. ولی حمله به آن ها به این نام، توجیه پذیر نبود و همین موضوع باعث شد ابتدا شوروی و سپس امریکا وارد خلیج فارس شوند و کشتی ها را تحت الحمایه خود قرار دهند. بدیهی است ایران علاقه ای به درگیری با شوروی نداشت؛ اگرچه نقش آن در تسلیح و پشتیبانی عراق، صدها برابر بیشتر از امریکایی ها بود. ولی این باور وجود داشت که با درگیر شدن با امریکا، ملت های منطقه به حمایت از ایران برمی خیزند و اعتبار بین المللی تقابل با امریکا نیز به ایران افزوده می گردد که البته نتیجه عکس را بدنبال داشت.   پاسخ های امریکایی ها معقولانه تر بود و حتی در حملات به سکوهای نفتی هم ابتدا با اخطار و هشدار، اقدام به تخلیه ی پرسنل و مدافعان می کردند و سپس آن را منهدم می ساختند. ولی واکنش سپاه تندتر و تندتر شد که نهایت آن، عملیات آخوندک شد که نتیجه ی خوبی را به دنبال نداشت. از سوی دیگر همین مسئله بود که باعث شد امریکایی ها در فاو هم مداخله ای کوتاه، ولی موثر داشته باشند.   بحث، بر سر انفعال نبود. کما اینکه اگر انفعال بود، درگیری با شوروی هم می بایست با همان حرارت دنبال می شد. از سوی دیگر ایران در موضعی نبود که بخواهد امریکا را به چالش بکشد و نتایج آن می توانست منجر به فاجعه ای حقیقی شود. چرا که امریکا، عراق نبود.   این درست است که لجستیک عراق از طریق کشورهایی نظیر کویت و حتی عربستان برقرار می شد. ولی آیا با حمله به آن ها، کمکی به قطع شدن این خط نمودیم؟ آیا ماشین جنگی عراق از کار افتاد؟ یا فقط شرایط برای ما بدتر شد و اوضاع یکسویه به نفع عراق به سرانجام رسید.   اینکه ما باید چه کار می کردیم، یقیناً توجیه مناسبی برای «هر تصمیمی» نیست. کما اینکه خیلی مواقع انفعال نتیجه ی بهتری دارد تا درگیری. بطور مثال وقتی در جنگ سال 2003، چند بار شهرهای جنوبی مورد اصابت راکت ها و موشک های امریکایی قرار گرفت، یک راه حل می توانست ریورس فایر و یا درگیری هوایی با جنگنده های امریکایی باشد. ولی موضعی که ایران اتخاذ کرد، سال ها کشور را ایمن نگاه داشت و با سرعت بخشیدن به ساخت تسلیحات و ادوات جدید، حاشیه ی امنیت بیشتری را هم برای کشور بوجود آورد. ولی اگر این درگیری رخ می داد شاید (دقت بفرمایید. عرض می کنم شاید!!) امروز هم سرنوشتی بهتر از عراق (حداقل عراق سال 1991 الی 2003) در انتظار ایران نبود.   در نهایت، مطالبی که درخصوص درگیری های سپاه در خلیج فارس با امریکایی ها در دوران نبرد تحمیلی عرض شد، عمدتاً بر پایه ی خاطرات و مستندات فرماندهان وقت و فعلی سپاه (بویزه نیروی دریایی سپاه) بود که دقیق ترین آن در مستند رو در رو با شیطان (قسمت اول) و از زبان سرداران محترم سپاه (بالاخص سردار فدوی) عنوان شد. یعنی نه مطالبی بود که طبقه بندی و مخفی بوده باشد و نه اساساً روایت منافقین و صهیونیست ها بود. صرفاً این بزرگواران سانسور کوچکی در نقل مطالب فرموده بودند و آن سانسور هم این بود که «واکنش های امریکایی ها به این حملات را عنوان نفرمودند» و البته عنوان کردند که امریکا واکنشی نشان نداد و جرأت واکنش نشان نداد و چه و چه. بدیهی است این سانسور عامدانه هم فقط در راستای این بود که این تصمیم سپاه را «درست» جلوه بدهند و بگویند دیدید که زدیم و نزدند و جرأتش را هم پیدا نکردند.   3- از نظر شخص من این نبرد هیچ برنده ای نداشت. مهم نبود طرفین در ابتدا چه شعارهایی را مطرح می کردند. بلکه وقتی قدرت یکدیگر را سنجیدند و استراتژی های خود را بستند، می بایست پیروز نبرد را براساس میزان دستیابی به این استراتژی ها در نظر گرفت که طبیعتاً عدم موفقیت یکی، به مفهوم پیروزی دیگری نیست. عراق به همان اندازه ناکام ماند که ایران. این قضیه وقتی دردناک تر می شود که بیاد بیاوریم که ادعا و طلب 100 میلیارد دلار خسارت و غرامت برآوردی ایران، نه در زمان صدام و نه پس از آن و در دولت های شیعی ابراهیم جعفری، نوری مالکی و حیدر العبادی به نتیجه نرسید. ولی خسارتی که عراق به کویت وارد ساخت هنوز که هنوز است هر ساله به حساب این کشور واریز می شود؛ چه در زمان صدام و چه پس از آن.   اما این بحث، صرفاً بحث خاتمه ی جنگ بود و اینکه آیا خاتمه ی جنگ، تصمیمی عقلایی و منطقی بود که از نظر من بود و خدا می داند لحظه ای حب و بغض از نهادی، در پشت این جملات قرار نگرفته بود (هرچند خود شما بزرگوار هم فرمودید که منظورتان از آن پاراگراف با حقیر نیست.). از قضا اصرارم این است که نتایج جنگ را صرفاً براساس نگاه میلیتاریستی ببنیم و نه خیانت الف و ب و ج در فریب امام و سیاه جلوه دادن وضعیت کشور و چه و چه! چون این نگاه، در بهترین حالت (که درست باشد)، غیرقابل اثبات است و در بدترین حالت، تهمتی ناجوانمردانه به مسئولین کشور که در سخت ترین ایام، کشور را بدون مشکلات معمول کشورهای جنگ زده (نظیر قحطی، گرانی های افسار گسیخته، کسری های شدید، ناامنی ها، ظلم ها و ...)، اداره نمودند.   ولی اگر هر یک از بزرگوران از این عرایض، برداشتی حمل بر اسائه ی ادب خدمت فرماندهان و رزمندگان بزرگوار داشتند، از تمامی این بزرگان و همچنین دوستان گرامی عذرخواهی و طلب حلالیت می نمایم.   ======================================   پ.ن : داستان مکالمه ی شهید احمد کاظمی و آیت الله هاشمی رفسنجانی را تاکنون نشنیده ام. اگر امکان دارد (و جزو اسناد معمولی و غیرطبقه بندی است)، آن را در این تاپیک ارائه بفرمایید تا حقیر و دوستان دیگر هم از آن استفاده ببرند.
  12. mostafa_by

    آيا ما در مقابل عراق پيروز شديم ؟ + نظرسنجي

    ضمن تشکر از فرمایشات شما بزرگوار؛     من باتوجه به شناختی که از شما بزرگوار طی این سال ها داشته ام، انتظاری جز این هم از شما نداشته و ندارم. اگر هم در عرایضم تندی و اسائه ی ادبی شده و یا می شود، پیشاپیش عذرخواهی می کنم و هدف هم این است که بحث، سمت وسوی منطقی خود را حفظ نماید که بتوان از آن، نتیجه ی مفیدی نیز گرفت.       من در عجبم که شما چرا گذشته ی نبرد را نمی بینید و صرفاً به ادعاهای جناب رضایی استناد می فرمایید؟ ایران در اوج اقتدار نظامی خود حداکثر جایی که توانست اشغال نماید، فاو بود که اساساً قرار هم نبود فقط فاو گرفته شود و هدف، بصره بود که هیچ گاه هم محقق نشد. جالب اینکه تمامی عملیات هایی که در خاک عراق انجام پذیرفت، با تلفاتی بسیار سنگین برای همراه بود که قبل از ورود به خاک عراق اصلاً سابقه نداشت (حتی در پر تلفات ترین عملیات ایران؛ یعنی بیت المقدس).   حال چه معجزه ای رخ داد که در پایان جنگ، زمانی که دیگر نه هواپیما و نه هوانیروز چندانی برای ایران باقی مانده بود که جور مقابله با نیروی زرهی قدرتمند عراق را بگیرد، نه پدافندی باقی مانده بود که در مقابل بمباران های بی امان عراقی ها از رزمندگان دفاعی نماید، و نه حتی تسلیحات سبکی (آتش تهیه بماند)، ایران و حضرات سپاهی توانایی فتح بصره را پیدا کردند؟ به عقیده ی شما، برای فتح بصره، به چیزی فراتر از ادعا نیاز نبود؟ چرا که اگر ادعا را مبنا قرار دهیم، جناب سردار نقدی هم امروز می فرمایند واشنگتن را هم فتح می کنیم و به قول یکی دیگر از بزرگواران، به فتح بیت المقدس قانع نمی شویم و کاخ سفید را هم حسینیه می کنیم!! ولی وقتی واقعیت های نبرد و داشته های طرفین را در نظر بگیریم می بینیم قضیه اینقدرها هم راحت نیست. به نظر شما، اینکه برخی اینطور ادعا می کنند و پس از پایان همه چیز، شاخ و شانه می کشند و رهبر معظم انقلاب هم خردمندانه دستور توقف در مرزها و پایبندی به قطعنامه را می دهد اینطور عجیب است؟   یعنی اصل ادعا که چطور قرار بود این اتفاق صورت پذیرد عجیب نیست؟   عجیب تر اینکه ادعاهای بدون مستندات جناب رضایی شما را به تعجب وا نمی دارد. مثلاً جایی که می فرمایند : «پس امام با ادامه جنگ در شرایطی که پیروزی‌های پی در پی در برهه پایانی جنگ، حاصل شده بود و قطعنامه را هم پذیرفته بودند مخالفت نمودند» اصلاً برای شما جای سوال نیست که «دقیقاً کدام پیروزی های پی در پی»؟!!   به عبارتی پس از کربلای 5 که آنهم عملیات موفقیت آمیزی نبود و حتی نزدیک بصره هم نشدند، کدام پیروزی های پی در پی ای در دو سال پایانی جنگ رخ داد؟ چون چیزی که من می دانم شکست پشت شکست بود که فاجعه امیزترین آن دادن همان فاوی بود که با 30 هزار شهید و زخمی گرفته بودیم و سال ها هم برای نگه داشتن آن تلفات می دادیم.   -------------------------------------------------------------------------   اما درخصوص عدم مخالفت مقام معظم رهبری، اولاً شما که چنین چیزی را نمی دانید. ثانیاً با فرض صحت ادعای حاج محسن، ایشان صرفاً واسط پیام بودند و نه مقام تصمیم گیرنده. اگر هم کسی می خواست تصمیم بگیرد، آیت الله هاشمی بودند که فرمانده جنگ بودند.   همان طور که عرض شد، آنقدر ذهنتان را درگیر مصاحبه ها و ادعاهای سردار رضایی فرموده اید که اصل قضیه را از یاد برده اید. اصل قضیه، توان نظامی ایران و عراق در انتهای جنگ است و نه ادعای این و آن. یعنی شرایطی که در نهایت منجر به پذیرش قطعنامه 598 شد و حتی چند روز بعد حضرت امام (ره) نامه ی شدید اللحنی را خطاب به آقای رازینی نوشتند بدین مضمون :   بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم جناب حجت الاسلام آقای علی رازینی، رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح جنابعالی موظف می‏باشید: 1ـ دادگاه ویژۀ تخلفات جنگ را در کلیۀ مناطق جنگی تشکیل و طبق موازین شرع بدون رعایت هیچ یک از مقررات دست و پاگیر به جرایم متخلفان رسیدگی نمایید. 2ـ هر عملی که به تشخیص دادگاه موجب شکست جبهۀ اسلام و یا موجب خسارت جانی بوده و یا می‏باشد مجازات آن اعدام است. والسلام. 2/5/67 روح اللّه‏ الموسوی الخمینی   از سوی دیگر در نظر داشته باشید که اگر جناب محسن رضایی از عملکرد هشت ساله ی خود به عنوان فرمانده کل سپاه و کسی که سیاست آفند سپاه به تنهایی در خاک عراق را از اول تا آخر حمایت کرد و از طرف دیگر به نیروی دریایی فوق نوپای سپاه دستور داد که به پر و پای امریکایی ها بپیجند (که نتیجه ی آن فاجعه آمیز بود)، دفاع نفرماید چه کسی دفاع نماید؟ اگر ایشان نگوید که ما جنگ را بردیم و ما پیروز بودیم و ما می توانستیم فاتح کل عراق باشیم و چه و چه، چه کسی این ادعا را مطرح نماید؟   یادآور می شوم که این سپاه بود که شعار «جنگ حنگ تا رفع کل فتنه از جهان» را می داد و به کمتر از ساقط کردن رژیم بعثی و صدام حسین رضایت نمی داد. ولی اگر جنگ واقعاً ادامه پیدا می کرد، شاید نتیجه ای به مراتب فاجعه آمیزتر را شاهد می بودیم و خدا را شکر که حضرت امام (ره) آنقدر تدبیر و درایت داشتند که به این موضوع خاتمه دهند و خدا را شکر که سال ها بعد مکرشان به خودشان بازگشت و ظالمی به دست ظالمی دیگر نابود شد.
  13. mostafa_by

    آيا ما در مقابل عراق پيروز شديم ؟ + نظرسنجي

    دوست بزرگوارم. اصلاً عرایض بنده را مطالعه فرمودید؟ چرا از هر قسمت به قسمت بعدی پرش فرمودید؟   اینکه حمله به جبهه ی جنوبی چرا به عقب نشینی عراق انجامید که عرض شد بدلیل فشار غرب بود و توضیح مفصل آن به تاپیک مستقل معطوف شد. جالب اینکه در همین متنی که نقل قول فرمودید هم اشاره به این دارد که ارتش عراق پیشروی خود را متوقف نمود و در خاک ایران مستقر شد و بعد هم بدون درگیری شدیدی به عقب بازگشت! بدیهی است که اگر قصد اشغال کامل را داشت، توقفی هم در کار نمی بود و به راحتی به خرمشهر و آبادان بی دفاع می رسید و ایران هم به این سادگی توان باز پس گرفتن آن را نداشت. نمی خواهید بفرمایید که از هیبت و ابهت سپاه سراپا مسلح اسلام به هراس آمد و فرار را بر قرار ترجیح داد؟   منافقین هم که به تفصیل عنوان شد. چطور این دو را در هم ادغام فرمودید؟! بهتر نیست به جای تعجیل در پاسخگویی، به آرامش در مطالعه ی پاسخ دیگران روی بیاورید؟   نکته ی دوم اینکه آمار فوق، مجموع آمارهای دو نیروی نظامی ایران است و اگر سپاه هم چنین ادعایی داشته است، به این دلیل بوده که سپاه از سال 64 مسئولیت عملیات های آفندی را بعهده داشته است و مطلب مذکور کلیه ی امکانات تهاجمی نظامی ایران بوده است.   نکته ی سوم اینکه کمبود تجهیزات و ادوات نظامی ایران در سال های پایانی جنگ فصل مشترک قصه ی پرغصه ی تمامی نظامیان ایرانی بوده است و عجیب است که شما اصرار عجیبی دارید که ما در انتهای جنگ همه چیز داشتیم و این دست آمارها از ناکجا آباد آمده است. ضمن اینکه اصلاً به زیرنویس های همان تصویر هم توجه نفرمودید که این ادوات فارغ از میزان آمادگی و تجهیز بوده است و حتی کیفیت آن نیز مورد بررسی قرار نگرفته است.   1750 دستگاه تانک های مدرن روز روسی کجا و تانک های قدیمی و ضعیف تری چون ام 60 یا تی 55 های غنیمتی کجا!   ضمن اینکه حتی با فرض محال که نیروی زرهی ما اصلاً دو برابر آمار فوق الذکر هم بود و همه از تانک های مدرن تشکیل می شد، همه می دانیم که در پایان جنگ نه هوانیروز درست و درمانی داشتیم و نه نیروی هوایی خاصی. در نقطه ی مقابل ارتش عراق از نیروی هوایی و هوانیروز کاملاً بروز شده و مجهز برخوردار بود. پس سرنوشت هر نبرد زرهی جز نابودی قطعی تمامی ادوات ما نبود و درست همان بلایی سر ما می آمد که بر سر نیروی زرهی عراق در جنگ خلیج آمد.   درخصوص استراتژی جنگ هم بسیار تفاوت است بین استفاده از نیروی انسانی تعلیم دیده (ولو 45 روزه) و نیروی انسانی که حتی یک روز هم تعلیم ندیده و فقط به ندای حضرت امام (ره) به جبهه ها سرازیر شده است. نیرویی که حتی تفنگی نبود که به دستشان بدهیم و اگر هم تفنگ بود، فشنگ نبود. آن وقت شما از آسمان هفتم برای تمامی این نیروها تجهیزات و ادوات و تسلیحات فراهم نموده اید؟   انصافاً کمی واقع نگر باشید و مقدار اندکی به آمارهای رسمی و چیزی فراتر از ادعاهای غیرقابل اثبات استناد بفرمایید؛ اگر و اگر اصرار ندارید که حرف و نظر خود را به مخاطبان خود بقبولانید.   اما عجیب است که شما به نامه ی محسن رضایی اشاره می فرمایید بدون اینکه بببنید جناب رضایی چه ملزوماتی را برای انجام عملیات درخواست نموده است و درخواست هایی را داشته است که ایران در زمان شاه و در اوج اقتدار نظامی خود نیز توان برآورده کردن آن را نداشت؛ چه برسد به زمان جنگ و تحریم اقتصادی و نظامی و سیاسی و چه و چه!   جالب اینجاست که نامه به قدری با زبان بی زبانی اشاره نموده بود که خبری از جنگ نیست که دهه ها بعد جناب محسن رضایی به صرافت افتاده و خود نامه را با الحاقات و نوشته هایی که از قبل نبود، خواندند و کلی هم زیرنویس به آن اضافه کردند که منظورم از اینجا این بود و آن بود و چه و چه.   حالا شما تمامی این موارد و اعترافات بدیهی را نادیده می گیرید و می فرمایید سپاه و آقا محسن آماده ی هجوم به خاک عراق بودند؟ آنهم بعد از دقیقاً 6 سال درجا زدن در خاک عراق؛ در اوج توان نظامی سپاه و ارتش در ایام جنگ؟   ضمن اینکه پرش زیرکانه ی شما نسبت به خالی بودن جبهه ها از رزمنده های داوطلب (به گونه ای که آقا محسن در نامه ی خود برای ادامه ی جنگ پیشنهاد می کند باید تمامی جوانان بین 14 تا 50 سال اجباراً 4 ماه در سال!!!!! را در جبهه ها حضور داشته باشند!!!!) و همچنین خالی بودن خزانه کشور را هم نشانی از زیرکی شما در این بحث می دانم.   ----------------------------------------------------------------------------   در پایان، این عجیب است که ایران تنها کشوری است که در آن، برخی از مردم و مسئولین از اینکه تصمیمی عقلایی و منطقی گرفته شده است، ابراز ناراحتی نموده و همه سعی دارند بگویند ما در این تصمیم منطقی نقشی نداشتیم! اینکه جنگ 6 سال بدون کمترین منفعتی ادامه پیدا کرد و بسیاری از سرداران و سربازان ارزشمند ایران به شهادت رسیدند و خسارت های بیشماری به کشور و زیرساخت های آن وارد شد و حتی فاوی که با هزار و یک دردسر و زحمت گرفته بودیم و آن را حفظ کرده بودیم، سه روزه از دست رفت و نزدیک به 30 هزار رزمنده به اسارت دشمن درآمدند، گویی برای دوستان کافی نبوده است و انتظار بود مثلاً 10 سال دیگر هم جنگ ادامه پیدا می کرد تا شاید در خواب و خیال، غول بعثی که روز به روز بزرگتر و قوی تر می شد، بطور اتفاقی نابد شود و ایران پیروز نبرد باشد.   عجیب است که چرا دوستان سعی نمی کنند قدری، تنها قدری واقع نگری کنند و ببینند حضرت امام (ره) بزرگترین خدمت را به این کشور نمود که جنگ بی حاصل را متوقف نمود. این خردمندی از قضا کمترین انتظار از هر فرمانده نبرد است. اینکه بفهمند کجا جلو بروند و کجا عقب نشینی نمایند. کجا اعلام جنگ کنند و کجا جنگ را خاتمه دهند.   در نهایت به نظرموضوع بسیار بدیهی تر از این به نظر می رسد که این بحث به این شکل ادامه پیدا نماید. ولی اگر تمایل به بحث بر روی چگونگی رسیدن ایران به این نقطه بود، بنده در خدمت هستم.   نظر شما هم هرچه باشد برای من محترم است؛ اگرچه ممکن است با شما اختلاف نظری جدی در این زمینه داشته باشم.
  14. mostafa_by

    آيا ما در مقابل عراق پيروز شديم ؟ + نظرسنجي

      ممنون از توضیحات شما بزرگوار؛   درخصوص پایان جنگ و اولتیماتوم آن منابع مختلفی به این موضوع اشاره کرده اند که اگر بخواهیم بدان بپردازیم، نیازمند تاپیکی جداگانه است. اگر تمایل داشتید تاپیک آن را ایجاد بفرمایید و مطالب ارزشمند خود را در آن قید بفرمایید و حقیر نیز اندک دانسته های خود را ارائه خواهم نمود.   اما درخصوص تک عراق؛ متأسفانه روایت شما کامل نیست بزرگوار. عراق در روزهای پایانی برای این حمله را انجام داد که بخواهد خاکی را بگیرد و در مذاکرات صلح، دست بالا را داشته باشد. ولی اصلی ترین دلیل این حمله این بود که نیروهای ایرانی را به سمت جنوب بکشاند و مسیر غرب را باز بگذارد. این مهم در خاطرات تقریباً تمامی سرداران محترم آورده شده است و نشان به آن نشان که عراق بدون مقاومت چندانی عقب کشید.   از سوی دیگر اگر عراق روی عملیات منافقین می خواست سرمایه گذاری نماید، حمایت هوایی خود از ستون ایشان را در خاک ایران قطع نمی کرد و عملاً با معدود هوانیروز باقیمانده ایران، قلع و قمع نمی شدند. کما اینکه تنگه چهارزبر که قتلگاه منافقین شد، اگر تنها بخش کوچکی پشتیبانی هوایی در آن وجود داشت، عملاً امکان حتی یک ساعت دفاع را نداشت.   ضمن اینکه نقشه ی اصلی این بود که منافقین کرمانشاه را تسخیر نمایند و به همین دلیل کرمانشاه تخلیه شده بود و قرار بود به محض استقرار منافین، کرمانشاه با بمب های ... هدف قرار داده شده و تکلیف منافقین یکسره شود که خدا را شکر کار به آنجا نرسید و در همان چهارزبر متوقف شدند. هرچند متوقف شدن ایشان در چهار زبر باعث شد که بخش عمده ای از نیروهای ایشان مجدداً به عراق بازگردند. چرا که بخشی از ستون هنوز حرکت نکرده بودند و بخش دیگر در نزدیکی مرزها بودند و عملاً به دام نیافتادند. در هر صورت درخصوص عملیات مرصاد حرف و حدیث زیاد است. ولی چیزی که به وضوح مشخص است اینست که منافقین پس از جنگ کاربردی برای صدام نداشتند و حمله ی ایشان به ایران در هر صورت برای عراق برد بود. اگر موفق به فتح تهران می شدند، رژیمی دست نشانده و وابسته به رژیم بعثی صدام روی کار می آمد. حتی اگر موفق به تثبیت قدرتشان در غرب هم می شدند، باز هم جای پای مناسبی بود برای افسران بعثی؛ به مانند دوران جولان کومله و دموکرات در سال های قبل و ابتدای جنگ. اگر هم شکست می خوردند و نابود می شدند، بخش عمده ای از نیروهای سربار صدام از بین می رفتند و منفعتی دیگر برای این رژیم حاصل می شد که شد.   --------------------------------------------------------------   اما دوست بزرگوارم؛ توصیه ی اکید حقیر به شما این است که هرگاه خواستید درخصوص توان آفندی ایران در انتهای جنگ مطلب خود را بیان بفرمایید، بار دیگر نیم نگاهی به آمار تعدادی (کیفیتی بماند) نیروها و تجهیزات طرفین در انتهای جنگ بیاندازید تا به وضوح مشخص باشد که چه کسی دست بالا را داشت. یک بار دیگر تصویر را حضورتان تقدیم می دارم :         این که پس از حمله ی عراق به ایران مجدد جبهه ها پر شد کمترین اهمیتی نداشت. چرا که تنها از سر جو بود. بطور مثال علی پروین هم با بنز خود به جبهه ها رفت. ولی چیزی که مشخص است اینست که آن جماعت بیشتر دیوار گوشتی و انسانی بودند تا رزمندگانی که مناسب ادامه ی جنگ باشند. ضمن اینکه نه برای این رزمندگان سلاح و تجهیزات خاصی بود، نه فرماندهی چندانی باقی مانده بود و نه اساساً ماندگاری خاصی در جبهه ها داشتند. کما اینکه در سال های پایانی، بزرگترین گلایه و ناراحتی فرماندهان جنگ، از کمبود بسیار شدید نیروهای داوطلب در میادین نبرد بود که حتی توان تثبیت مناطق عملیاتی را نداشتند؛ چه برسد به انجام عملیات آفندی.   در پایان، درگیری های ایران و امریکا در خلیج فارس که هر بار عملیات ایران با واکنش تندتر امریکایی ها مواجه شد که در نهایت به عملیات آخوندک منجر شد و البته تنش های شدیدی که یکی از نتایج آن فاجعه انهدام هواپیمای مسافربر ایرانی بود و هر لحظه احتمال حمله ی امریکایی ها بیشتر و بیشتر می شد را هم در معادلات خود در نظر بگیرید و فقط خواهشاً، خواهشاً، خواهشاً براساس آمار و ارقام ها و مستندات طبیعی برای تصمیم گیری تداوم یا پایان دادن به یک جنگ سخن بگویید و از موارد غیرقابل سنجش و اثبات و غیرملموس دوری گزینید تا بحث، نتیجه ی بهتری را حاصل نماید.
  15. mostafa_by

    آيا ما در مقابل عراق پيروز شديم ؟ + نظرسنجي

    یعنی می فرمایید ما در عملیات مرصاد، از عملیات آفندی استفاده کردیم؟   با تمام احترامی که به شما بزرگوار دارم، ولی بد نیست پستی که قبلاً در ابتدای این تاپیک ارائه کرده بودم را مجدداً حضورتان تقدیم نمایم.      
  16. عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی دوستان گرامی. مدت ها بود که قصد ایجاد تاپیکی درخصوص عملیات خشم خدا (Operation Wrath of God) ایجاد نمایم. عملیاتی که آغاز رسمی و بی شرمانه ی تروریسم دولتی توسط رژیم اشغالگر قدس بود. عملیاتی که متشکل از سلسله ترورهای رهبران، فعالان و حتی چهره های ادبی و هنری اثرگذار فلسطینی و عمدتاً در اروپا بود. عملیاتی که در پاسخ به واقعه ی المپیک مونیخ طرح ریزی و به اجرا رسید.   قبلاً درخصوص واقعه ی مونیخ و نقش سپتامبر سیاه به تفصیل در تاپیک سپتامبر سیاه و فرجام ترور مطالبی عرض شده بود و بطور خلاصه به عملیات خشم خدا نیز اشاره شده بود.   در این تاپیک، به عملیات مذکور به تفصیل و با جزئیاتی بیشتر پرداخته خواهد شد و امید است که مورد توجه دوستان قرار گیرد.   حین مطالعه ی منابع مختلف، به این نتیجه رسیدم که مطلب انگلیسی زبان مندرج مربوط به این عملیات در ویکی پدیا، تقریباً کامل به نظر می رسد. پس تصمیم گرفتم برای اولین بار، به جای نگارش مستقل تاپیک، به ترجمه ی این متن پرداخته و مواردی که نیاز بود را به متن اضافه نمایم (که این موارد با رنگ قرمز رنگ مشخص شده اند.). مطالبی که در زیر آمده است، عمدتاً تجمیعی از منابع مختلف بوده است که طی مطالعات مستقل، صحت اکثر آن ها به اثبات حقیر رسیده است. لکن از نقدها و نظرات ارزشمند تمامی دوستان بزرگوار جهت تصحیح و تکمیل این مطلب، استقبال می گردد.   در پایان باید عرض شود که از آنجا که این متن، در ساعات استراحت و بیکاری و در محل کار ترجمه شده است و از امکانات اولیه نظیر فرهنگ لغت مناسب نیز برخوردار نبوده ام و بعلت مشغله، امکان و در حقیقت فرصت بازنگری متن را نداشته ام، پیشاپیش از بابت مشکلات عدیده ی ترجمه عذرخواهی می کنم. هرچند بخشی از آن، بعلت سنگین و ثقیل بودن متن و الزام بنده به وفادار بودن به متن تا حد امکان بوده است و بدیهی است درصورت نگارش مستقل، متنی دیگر تقدیم حضور دوستان می شد.   سخن کوتاه نموده و مجدداً از دوستان عزیز. تقاضا می شود با مطالعه ی دقیق متن، حقیر را در امر اصلاح و بهبود تاپیک یاری نمایند.   =====================================================   عملیات خشم خدا     عملیات «خشم خدا» که با نام «عملیات سرنیزه» نیز شهرت دارد، عملیاتی پنهانی بود که توسط موساد هدایت می شد و به منظور ترور اشخاصی بود که مضنون به مشارکت در کشتار مونیخ بودند. ماجرایی که در آن 11 عضو تیم المپیک اسرائیل کشته شدند. هدف عملیات، اعضاء موثر گروه های میلیشیای مسلح سپتامبر سیاه (Black September) و سازمان آزادیبخش فلسطین – ساف (Palestine Liberation Organization – PLO) بود. با اجازه مستقیم از نخست وزیر وقت اسرائیل، گلدا میر (Golda Meir) در پاییز 1972، عملیات آغاز و بیش از 12 سال ادامه یافت.         گلدا مایر؛ نخست وزیر و موشه دایان؛ وزیر دفاع وقت اسرائیل   تاریخچه   دو روز پس اتز کشتار مونیخ در المپیک تابستانی 1972، ده پایگاه آموزشی PLO در سوریه و لبنان هدف قرار گرفت. نخست وزیر گلدا میر کمیته ی X را تشکیل داد؛ گروهی کوچک از مسئولین دولتی که به منظور بررسی نحوه ی پاسخگویی اسرائیل به این عملیات شکل گرفته و در رأس آن، گلدا میر و موشه دایان (Moshe Dayan) وزیر دفاع وقت اسرائیل حضور داشتند. وی همچنین ژنرال آهارون یاریو (Aharon Yariv) را به عنوان مشاور ضد تروریسم خود منسوب نمود. وی، به همراه رئیس وقت موساد زوی زمیر (Zvi Zamir)، نقش اصلی را در هدایت عملیات بعهده داشتند. کمیته به این نتیجه رسید که برای ایجاد بازدارندگی آتی انجام وقایع خشونت آمیز علیه اسرائیل، می بایست کسانی را که در کشتار مونیخ دست داشته و یا از آن حمایت نموده اند را، به سبکی که در خاطره ها باقی بماند، ترور نمایند. بدلیل فشار افکار عمومی اسرائیل و افسران عالیرتبه اطلاعات، میر مایل نبود که مسئولیت آغاز عملیات وسیع ترور را بعهده بگیرد. اما وقتی سه مجاهد زنده مانده از کشتار مونیخ چند ماه پس از قائله، در ازای تقاضای هواپیما ربایانی که یک هواپیمای لوفت هانزای آلمان غربی را ربودند، توسط این کشور آزاد شدند، تمامی شک و تردیدها و بی میلی های میر برای آغاز این عملیات از بین رفت. اولین دستور کمیته برای نیروهای اطلاعاتی، تهیه لیست ترور از تمام کسانی بود که در واقعه ی مونیخ دست داشتند. این امر به کمک اعضای موثر PLO که برای موساد کار می کردند، و اطلاعاتی که از سوی سرویس های اطلاعاتی اروپایی دوست تهیه گردید، به انجام رسید. اگرچه محتویات تمام لیست ناشناخته باقی ماند، اما گزارش ها حاکی از 20 الی 35 شخص برای ترور بود؛ ترکیبی از اعضای PLO و سپتامبر سیاه. هنگامی که تهیه ی لیست پایان یافت، موساد مسئول مکان یابی اشخاص مذکور در لیست و ترور ایشان گردید.           آهارون یاریو (سمت جپ)؛ مشاور ضد تروریسم گلدا مایر و زوی زمیر (سمت راست)، رئیس وقت موساد     بحران در برنامه ریزی، ایده ی «انکار قابل باور» بود که می بایست اثبات هرگونه ارتباط مستقیم بین تروریست ها و اسرائیل را ممکن سازد. بعلاوه، عملیات بطور کل می بایست موجب وحشت گروه های شبه نظامی فلسطینی شود. طبق گفته ی دیوید کیم چی (David Kimche)، قائم مقام اسبق موساد، "هدف عملیات نه تنها گرفتن انتقام، که در اصل ترساندن آن ها (فلسطینی ها) بود. ما می خواستیم آن ها را واداریم همواره از روی شانه به عقب نگاه کنند (در فکر این باشند که در حال تعقیب هستند) و احساس کنند که ما به دنبال آن ها هستیم. و پس از آن، ما نیازی نداشته باشیم که کارها را با شلیک به آن ها در خیابان انجام دهیم. به این آسانی. منصفانه.".   ظاهراً کسی که تیم ها را بوجود آورد و هدایت کرد، میخائیل هاراری (Michael Harari)، مأمور موساد ]که در برخی منابع، وی را مأمور 007 اسرائیل نامیده اند.[ بود، اگر چه برخی ممکن است همیشه تحت مسئولیت دولت نبودند.     میخائیل (مایکل) هاراری؛ فرمانده اصلی عملیات خشم خدا   سیمون ریو (Simon ریو)، نویسنده توضیح می دهد که تیم موساد - که نام جوخه های ترور از حروف الفبای عبری برداشت شده بود – متشکل بود از :   ... پانزده نفر که در پنج جوخه تقسیم شده بودند : "Aleph"، دو قاتل آموزش دیده، "Bet"، دو محافظ که می بایست سایه Aleph باشند (مراقب آن ها باشند)، دو مأمور ک می بایست پوششی برای سایر اعضای گروه را فراهم آورند از طریق اجاره هتل ها، آپارتمان ها، ماشین ها و ...، "Ayin"، که شامل شش الی هشت مأمور بودند که ستون فقرات عملیات را شکل می دادند، اهداف را تعقیب می کردند و راه فرار را برای جوخه های Aleph و Bet فراهم می کردند؛ و "Qoph"، دور مأمور که متخصص در ارتباطات بودند.   این، مشابه توصیف مأمور سابق موساد کاتسا، ویکتور آستروفسکی (Victor Ostrovsky)، از تیم ترور موساد، کیدون (Kidon) بود. در حقیقت، آستروفسکی در کتاب خود می گوید نیروهای کیدون بودند که ترورها را انجام می دادند. این امر از سوی گوردن توماس (Gordon Thomas) نویسنده نیز مورد تأیید قرار گرفت که به خلاصه گزارشاتی دسترسی داشت که توسط هشت عضو کیدون و 80 عضو تیم پشتیبانی که در ترورها دخیل بودند به ثبت رسیده است. گزارش دیگری توسط هارون جی. کلین (Aaron J. Klein) نویسنده می گوید این تیم ها در حقیقت بخشی از واحدهایی بودند که با عنوان «قصیریه» (Caesarea) نامیده می شدند، که تحت نام جدید کیدون در اواسط دهه هفتاد سازماندهی شدند. از قضا هاراری فرماندهی سه تیم قیصیریه که هر کدام 12 عضو داشت را بعهده داشت. آن ها به جوخه های پشتیبانی، تعقیب و مراقبت و ترور تقسیم شده بودند.   یکی از تیم های پنهانی موساد پس از واقعه ی لیل همر (Lillehammer) نروژ (که در ادامه بدان اشاره خواهیم داشت) شناسایی شدند. شش عضو تیم ترور موساد توسط دولت نروژ بازداشت شدند و هاراری نیز به اسرائیل گریخت. بلافاصله پس از آن مجله تایم در مقاله ای، از 15 عضو تیم ترور موساد یاد کرد که این مشابه تعاریفی بود که در بالا بدان اشاره گردید.   اما ادعای متفاوتی در کتاب «انتقام» (Vengeance) مطرح گردیده است. جایی که نویسنده براساس منابع خود اظهار داشته است که موساد یک گروه پنج نفره از نیروهای آموزش دیده اطلاعاتی تشکیل داده بود که تحت هدایت وی (منبع نویسنده) در اروپا فعالیت می کرد. کتاب همچنین عنوان می دارد که فعالیت تیم، خارج از کنترل و هدایت دولتمردان بود و تنها رابط آن ها، هاراری بود.   چند ساعت قبل از هر ترور، خانواده ی هر یک از قربانیان گل هایی را دریافت می داشتند که حاوی یک پیام تسلیت و اظهار همدردی بود : «یک یادبود ]که بدانید[ ما فراموش نمی کنیم یا نمی بخشیم!». ] البته به نظر می رسد مقصود نویسنده، «پس از ترور» بوده است. ولی امری که مسلم است این است که این دسته گل ها و پیام ها ارسال می گردید. [     عملیات ها   1988-1972   اولین ترور در روز 16 اکتبر 1972 رخ داد. وقتی که وائل زعیتر (Wael Zwaiter) فلسطینی در رم کشته شد ]به شهادت رسید[. مأمور موساد در انتظار بازگشت وی از نهار بود، و دوازده بار به وی شلیک کرد. پس از شلیک، آن ها به «خانه امن» (Safe House) منتقل شدند. در آن زمان زعیتر نماینده PLO در ایتالیا بود، و در حالی که اسرائیل ادعا می کرد وی یکی از اعضاء سپتامبر سیاه بوده و در طرح ناموفق حمله به یکی از خطوط هواپیمایی ال آل دخالت داشته بود، اعضای PLO هرگونه ارتباط با آن را انکار کرده بودند. ابو إیاد، معاون PLO [صلاح مصباح خلف ملقب به ابو إیاد که در سال 1991 در تونس، به قتل رسید. شایع است که دستور ترور وی را شخص صدام حسین، رئیس جمهور وقت عراق صادر کرده بود.]، عنوان کرده بود که زعیتر بطور جدی مخالف تروریسم بود.        جسد وائل زعیتر. وی 12 مرتبه هدف گلوله قرار گرفت تا پیامی واضح از سوی دولت اسرائیل به فلسطینیان ارسال شود     دومین هدف موساد، محمود همشاری (Mahmoud Hamshari)، نماینده ی PLO در فرانسه بود. اسرائیل معتقد بود که وی رهبر سپتامبر سیاه در فرانسه است. موساد با استفاده از یک مأمور در پوشش یک خبرنگار ایتالیایی، وی را فریفتند تا آپارتمان خود را در پاریس ترک نماید تا تیم بمب گذار بتواند بدان نفوذ نموده و بمبی را زیر میز تلفن وی نصب نمایند. در روز هشتم دسامبر 1972، مأمور در پوشش خبرنگار به آپارتمان وی تلفن کرد و درخواست صحبت با همشاری را نمود. به محض اینکه همشاری پشت خط قرار گرفت، مأمور به دیگر اعضای تیم خبر داده و ایشان بمب را منفجر نمودند. همشاری جراحت مرگباری برداشت، اما بلافاصله نمرد. وی آنقدر زنده ماند تا شرح ماوقع را برای کارآگاهان پاریسی تعریف نماید. چند هفته بعد، محمود همشاری در بیمارستان درگذشت [به شهادت رسید] . وی در مصاحبه ای که روز پس از بحران گروگان گیری انجام داده بود، گفته بود که وی نگرانی ای از بابت جان خود ندارد، اما طعنه به شیطان نیز نمی زند. این ترور، اولین ترور از سری ترورهای موساد بود که در فرانسه اتفاق افتاد. تروری دیگر در لندن رخ داد و یک فعال فلسطینی در ساعت شلوغی، به زیر اتوبوس انداخته شد.   در شب 24 ژانویه 1973، حسین البشیر (اردنی - Hossein Al-Bashir)، نماینده ی فتح در قبرس، چراغ اتاق خود را در هتل المپیک شهر نیکوزیا خاموش نمود. لحظاتی بعد، بمب قدرتمندی که زیر تخت خواب وی جاسازی شده بود منفجر شد که به کشته شدن وی و نابود شدن اتاق انجامید. اسرائیل معتقد بود که وی، رهبر سپتامبر سیاه در قبرس بود. نظریه ای دیگر برای ترور وی حاکی از این بود که وی بعلت ارتباطات نزدیک با کا گ ب به قتل رسید.   در ششم آوریل 1973، باسل الخبیسی (Basil Al-Kobbaisi)، پروفسور حقوق دانشگاه امریکایی بیروت (American University of Beirut)، بعلت ظن اسرائیل در دست داشتن وی در تهیه و پشتیبانی لجستیکی تسلیحاتی سپتامبر سیاه و نقش داشتن در سایر نقشه های فلسطینی ها، در پاریس و در حال بازگشت به منزل برای ناهار، ترور شد. به مانند ترور قبلی (ترور وائل زعیتر)، توسط دو تن از مأمورین موساد و با دوازده گلوله کشته شد [به شهادت رسید]..   سه هدف نشان گذاری شده در لیست موساد، مجتمعی بشدت محافظت شده در لبنان زندگی می کردند که فراتر از دستیابی روش های قبلی ترور بود. به منظور ترور آن ها، عملیات چشمه جوانان (Operation Spring of Youth) اجرا شد که عملیاتی فرعی از مجموعه ی بزرگتر عملیات «خشم خدا» بود. در شب نهم آوریل 1973، کماندوهای سایرت متکل (Sayeret Metkal) [نیروهای ویژه IDF که معادل SAS انگلستان هستند.] ، شایتت 13 (Shayetet 13) [نیروهای ویژه دریایی اسرائیل که معادل Navy SEALS امریکا و SBS انگلستان هستند.] و سایرت زانهانیم (Sayeret Tzanhanim) [چتربازان نیروی زمینی اسرائیل – فرماندهی مرکزی] در ساحل لبنان و از قایق های تندروی که از ناوگان دریایی اسرائیل به حرکت درآمده بودند پیاده شدند. کماندوها با مأمورین موساد ملاقات کردند و ایشان توسط ماشین هایی که روز قبل اجاره شده بودند، به مقصد رسیدند و در پایان عملیات نیز ایشان را خارج نمودند. کماندوها مانند شهروندان عادی تغییر قیافه و لباس داده و برخی از آن ها لباس زنانه پوشیدند [فرمانده این عملیات، ایهود باراک، نخست وزیر اسبق اسرائیل بود]. در بیروت، آن ها به محافظان مجتمع حمله کرده و محمود یوسف النجار (Muhammad Youssef al-Najjar -  ملقب به ابو یوسف – رهبر عملیاتی سپتامبر سیاه)، کمال عدوان (Kamal Adwan - یکی از فرماندهان عملیاتی در PLO) و کمال ناصر (Kamal Nasser - سخنگو و عضو کمیته ی اجرایی PLO) کشته شدند [به شهادت رسیدند.].          جسد بی جان ابو یوسف (سمت راست) و منزل تخریب شده ی کمال ناصر (سمت راست)         حین عملیات، دو افسر پلیس لبنانی، یک شهروند ایتالیایی و همسر نجار نیز کشته شدند. یک کماندوی اسرائیلی نیز زخمی شد. چتربازان سایرت زانهانیم به یک مجتمع که به عنوان دفتر مرکزی جبهه خلق برای آزادی فلسطین (Popular Front for the Liberation of Palestine) مورد استفاده قرار می گرفت حمله نمودند. آن ها با مقاومتی سنگین مواجه شده و دو سرباز خود را از دست دادند، اما موفق به نابودی مقر شدند. کماندوهای دریایی شایتت 13 و چتربازان همچنین به کارخانه تولید تسلیحات و مخازن سوختی PLO حمله نمودند. بین 12 تا 100 نفر [بسته به منابع مختلف] از اعضای PLO و PFLP [جبهه خلق برای آزادی فلسطین] در این حملات کشته شدند.   به دنبال این عملیات، سه حمله ی تروریستی دیگر نیز صورت پذیرفت. در روز 11 آوریل زعید موچاسی که پس از ترور حسین البشیر در قبرس جایگزین وی شده بود، توسط بمبی که در اتاق وی در هتل آتن جا سازی شده بود به قتل رسید [به شهادت رسید.].  دو عضو پایین رتبه سپتامبر سیاه، عبدالحمید شیبی و عبدالهادی نکا نیز در ماشین خود در رم مورد حمله قرار گرفته و مجروح شدند.   مأمورین موساد همچنین شروع به تعقیب محمد بودیا (Mohammad Boudia)، مسئول الجزایری الاصل عملیات های سپتامبر سیاه در فرانسه [وی در حقیقت عضو PFLP بود.] نمودند. کسی که مشهور به تغییر قیافه و البته زن بازی بود. در 28 ژوئن 1973، بودیا در پاریس بوسیله بمب بسیار قدرتمندی که زیر صندلی ماشین خود تعبیه شده بود، کشته شد.[به شهادت رسید.]. [لازم به ذکر است که وی از مبارزان برجسته ی آزادی الجزایر بود و در نبردهای چریکی و برنامه ریزی ها تبحر خاصی داشت و پس از مرگ وی، کارلوس شغال، تروریست معروف جای وی را گرفت.]       در روز 15 دسامبر 1979، دو فلسطینی، علی سالم احمد و ابراهیم عبدالعزیز، در قبرس کشته شدند [به شهادت رسیدند]. طبق اظهارات پلیس، هر دو توسط سلاح های مجهز به صدا خفه کن و از فاصله ای بسیار نزدیک مورد اصابت قرار گرفتند.   در 17 ژوئن 1982، دو عضو ارشد PLO در ایتالیا طی حملات جداگانه به قتل رسیدند [به شهادت رسیدند.]. نزیه مایر، مسئول دفتر رم PLO در بیرون از منزل مورد شلیک گلوله قرار گرفت و کشته شد. کمال حسین، معاون مسئول دفتر PLO در رم نیز توسط بمبی که در عقب صندلی خودروی وی تعبیه شده بود به قتل رسید [به شهادت رسید]؛ تنها کمتر از هفت ساعت پس از آنکه وی به خانه ی مایر مراجعه کرده و پلیس را در امر تحقیقات از ترور وی یاری نموده بود.   در روز 23  جولای 1982، فدل دانی، جانشین مسئول دفتر PLO در پاریس، توسط بمبی که در خودرو وی جاسازی شده بود کشته شد [به شهادت رسید.]. در روز 21 آگوست 1983، عضو PLO مأمون مریش در خودروی خود در آتن توسط دو مأمور موتورسوار موساد هدف رگبار گلوله قرار گرفت و کشته شد [به شهادت رسید.].   در روز دهم ژوئن 1986، خالد احمد نضال، دبیر کل یکی از شاخه های PLO، DFLP (جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین) در بیرون از هتلی در آتن، ترور شد [به شهادت رسید.]. نضال چهار بار از ناحیه ی سر مورد هدف قرار گرفته بود. در روز 21 اکتبر 1986، منذر ابو غزاله، عضو ارشد PLO و عضو شورای ملی فلسطین، توسط بمبی که در ماشین وی تعبیه شده بود، در آتن به قتل رسید.   همچنین در روز 14 فوریه 1988، طی انفجار خودروی بمب گذاری شده در لیماسول قبرس، ابو الحسن قسیم و حمدی عدوان فلسطینی کشته [شهید] و مروان کنافمی مجروح شدند.     پایان قسمت اول
  17. mostafa_by

    عملیات خشم خدا

    استاد بزرگوارم؛ ان شاءالله که تمامی این تلاش ها منجر به شکست شود و همیشه سلامت باشید!       در اینکه اساساً فلسفه ی زنده ماندن گروه های فلسطینی به کمک های مالی، لجستیکی، آموزشی و حتی سیاسی کشورهای عربی بوده است کمترین شکی وجود ندارد. من فرمایش شما را یک پله بالاتر می برم و عرض می کنم این گروه ها حتی از سرویس های جاسوسی امریکا و شوروی هم کمک دریافت می داشتند.   حسین البشیر و زئید موچاسی، هر دو رابط PLO و KGB بودند که توسط اسرائیل ترور شدند. از سوی دیگر، CIA با علی حسن سلامه پس از واقعه ی مونیخ ارتباط برقرار کرده و در ازای تضمسن عدم حمله به امریکایی ها توسط سپتامبر سیاه، هم پول و هم اطلاعات به ایشان می دادند و حتی در ماجرای ترور سلامه در لندن هم این CIA بود که زمینه ی نجات سلامه را مهیا ساخت.   دیدیم که درست یک روز پس از پیروزی انقلاب، اولین کسی که پایش را در تهران گذاشت، مرحوم عرفات بود که آمد تا منبع مالی جدیدی پیدا نماید و اگر نبود جنگ هشت ساله و انتظار تقریباً بی جای ایران برای گرفتن جانب ایران در این جنگ (در حالی که عرفات نمی خواست هیچ یک از منابع مالی خود؛ ایران حضرت امام (ره) و عراق صدام حسین؛ را از دست بدهد) نبود، این کمک ها ادامه هم داشت.   طبیعتاً به تبع هرکدام از این کمک ها، برخی سیاست ها و شعارها نیز وارد ادبیات گروه های فلسطینی می شد و تلاشی ولو ظاهری برای نشان دادن همسویی این گروه ها با کمک کنندگان و حامیان صورت می پذیرفت.   بارزترین مثال آن، سازمان ابونضال بود که با تحت حمایت قرار گرفتن از سوی عراق صدام و ارتباط مستقیم با استخبارات عراق، کم کم تبدیل به دستگاه ترور مخالفان صدام حسین گردید و ماهیت آن بالکل تغییر نمود.   عرض من، بیشتر ناظر بر عامل تحریک برای تداوم مبارزات بود که عرفات سعی کرد مشی ناسیونالیسم عربی  و یا حتی اسلامی را به عنوان عاملی برای تداوم مبارزات فلسطینیان ارائه نماید در قبال مشی مارکسیستی گروه های فلسطینی و یا حتی انقلابی در دنیا.   کافیست در نظر بگیریم که همین مشی مارکسیستی بود که کشتار فرودگاه لود را (که طی آن 26 نفر کشته و 79 نفر مجروح به جای گذاشت) را رقم زد. کشتاری که به دست ارتش سرخ ژاپن رخ داد که یک گروه تروریستی مارکسیستی ژاپنی بود و برای حمایت از PFLP (و البته در حقیقت با اجیر کردن ایشان توسط PFLP) این حمله را ترتیب دادند.   کشتاری که سه ماه و اندی قبل از کشتار مونیخ بود.
  18. mostafa_by

    عملیات خشم خدا

    ضمن تشکر از mjb گرامی بابت قرار دادن لینک فیلم؛       عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد بزرگوارم؛ جناب آرمانی عزیز (پارسال دوست، امسال ...! icon_cheesygrin )؛   بسیار ممنون از لطف شما. اشاره ی کاملاً بجایی داشتید. البته در لابلای قسمت اول عرایضم، و در پایان ماجرای ترور محمد بودیا، به جناب کارلوس نیز اشاره کردم.     ولی بسیار خوب است که به داستان کارلوس معروف نیز پرداخته شود. بالاخص داستان دستگیری وی، بسیار جالب و هالیوودی است! داستانی به جالبی داستان زندگی خود وی.   درخصوص جنبش های مارکسیستی هم کاملاً حق با شماست. ولی خوب. شاید تنها موتور محرک انقلاب ها و مبارزات در آن عصر (حتی در ایران قبل از انقلاب)، اندیشه های مارکسیستی و یا حداقل الهام گرفته از مبارزات مارکسیستی بود (و تا قبل از ظهور انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام (ره)، باور اینکه انقلاب ها ملهم از باورهای محرک دیگری باشند بسیار سخت بود.). هرچند که خود جنبش فتح تلاش نمود تا تعریفی جداگانه از مبارزه را، منبعث از ادبیات و باورهای ناسیونالیستی بوجود آورد که انصافاً در این زمینه بسیار موفق بود.   در هر صورت از اینکه با نظر ارزشمند خود، حقیر را مستفیض فرمودید بسیار بسیار سپاسگزارم.     بله. دقیقاً. داستان ترور میر، حقیقتاً اهمیت یک شبکه ی اطلاعاتی قدرتمند، و مهمتر از آن وجود نیروهای اطلاعاتی خبره و قدرتمند در رأس نهادهای اطلاعاتی را به خوبی نشان داد. شاید اگر کسی دیگر جز زمیر بود، چندان به این موضوع اهمیت نشان نمی داد و ترور میر نیز با موفقیت انجام می پذیرفت. چیزی که برای خود من جالب بود، توانایی ارتباط دادن حملات به یکدیگر و نتیجه گیری دقیق توسط وی بود که واقعاً نبوغ خاصی را نیاز داشت. بالاخص تشخیص ایضایی بودن عملیات بزرگی مثل اشغال سفارت!!
  19. mostafa_by

    عملیات خشم خدا

    قسمت سوم     واکنش ها   واکنش سپتامبر سیاه   سپتامبر سیاه حملات و گروگان گیری های فراوانی را علیه اسرائیل انجام داد. مشابه سلسله عملیات های نامه های بمبی موساد، دوازده نامه ی بمبی را از آمستردام به پست های دیپلماتیک اسرائیل [(صندوق های پستی دیپلماتیک – سفارت ها و کنسولگری های اسرائیل)] در نقاط مختلف جهان بین سپتامبر تا اکتبر 1972 ارسال نمود. یکی از این حملات منجر به کشته شدن امی شاهوری (Ami Shachori)، مشاور کشاورزی اسرائیل در بریتانیا انجامید.     دکتر امی شاهوری     تلاش برای ترور گلدا میر در روم   سپتامبر سیاه با اطلاع از سفر گلدا میر؛ نخست وزیر وقت اسرائیل به روم برای دیدار با پاپ پل ششم در ژانویه ی 1973، عملیاتی را طراحی کرد. این اطلاعات بعلت درز اطلاعات محرمانه از ساختار اداری اسرائیل، و احتمالاً درز اطلاعات از سوی کشیش های حامی فلسطینیان از دبیرخانه ی واتیکان بود. فرمانده سپتامبر سیاه علی حسن سلامه طرح ریزی نقشه ای را آغاز کرد که طی آن به هواپیمای میر هنگام عزیمت به رم حمله ای موشکی شود. هدف سلامه نه تنها کشتن میر، که نابودی اعضای کلیدی کابینه و مقامات ارشد موساد بود که طی این سفر میر را همراهی می کردند. در آن زمان، سلامه مذاکراتی با اتحاد جماهیر شوروی انجام داده و از ایشان درخواست مکانی امن در خاک این کشور نمود و وی امیدوار بود که هنگامی که اسرائیل در حال بازیابی خود از این ترور است، او و اعضای گروهش می توانند به شوروی رفته و از دسترس اسرائیلی ها دور باشند. سپتامبر سیاه بطور قاچاقی چند سلاح دوش پرتاب استرلا 2 را از دوبرونیک یوگوسلاوی از طریق قایق به باری ایتالیا وارد نمود. موشک ها به رم قاچاقی وارد شدند و در اطراف فرودگاه فیومیسینو (Fiumicino) به فاصله ی کوتاهی قبل از رسیدن هواپیمای میر مستقر شدند. برای انحراف موساد و مراقبت های ایشان از رم و به منظور تسریع حمله، سلامه طرح حمله ای را علیه سفارت اسرائیل در بانکوک تایلند را پیاده سازی نمود.   در روز 28 دسامبر 1972، چهار عضو سپتامبر سیاه سفارت اسرائیل در بانکوک را به تسخیر درآورده و 12 نفر را گروگان گرفتند. آن ها پرچم PLO را بر فراز ساختمان به احتزاز درآوردند، و تهدید نمودند که درصورت عدم آزاد سازی 36 زندانی PLO [از زندان های اسرائیل]، گروگان ها را خواهند کشت. ساختمان به محاصره ی نیروهای نظامی و پلیس تایلند درآمد. گزینه ی عملیات نجات از سوی اسرائیل مدنظر قرار گرفت، اما رد شد. از نظر لجستیکی، انجام عملیات نجات غیرممکن به نظر می رسید، و همچنین این باور بود که بعلت اینکه سفارت اسرائیل در قسمت شلوغ مرکز شهر بانکوک است، دولت تایلند هیچ گاه اجازه نخواهد داد که عملیاتی انجام پذیرد که در آن احتمال تیراندازی وجود داشته باشد. از آنجایی که خواسته های آن ها [گروگان گیران] مورد قبول واقع نشد، مذاکرات منتج به رهایی تمامی گروگان ها و انتقال مبارزین سپتامبر سیاه از طریق خط امن پروازی به قاهره شد.   در روز 14 ژانویه 1973 موساد از طرح ترور گلدا میر آگاهی یافت، هنگامی که یک خبرچین اسرائیلی (Sayan) [که البته این قسمت در متن جدید حذف شده است و اصولاً توضیح واژه ی سایان کمی سخت و نیازمند توضیح بیشتر است. ولی خبرچین، عنوان مناسبی برای معادل سازی کار سایان هاست.] یا خبرچینی محلی، به موساد اطلاع داد که وی دو تماس تلفنی از یک تلفن عمومی (تلفن سکه ای - PayPhone) داشته است که در بلوک آپارتمانی است که گاهی اعضای PLO در آن اقامات می گزینند. وی عنوان داشت که تماس ها به زبان عربی بود. به زبان کد صحبت می شد و گوینده عنوان می داشت که «زمان تحویل شمع های تولد برای جشن رسیده است.». زوی زمیر، رئیس موساد، متفاعد شد که دستور کدها به حمله ای قریب الوقوع ارتباط دارد. زمیر بر این باور رسید که حمله به سفارت در بانکوک، حمله ای انحرافی برای حمله ای بزرگتر است، به این علت که حمله کنندگان به سادگی تسلمی شدند، چیزی که وی از گروهی خوب آموزش دیده شده، دارای منابع مالی، با استراتژی، زیرک و با انگیزه نظیر سپتامبر سیاه انتظار نداشت. زمیر اینطور ترجمه کرد که منظور از «شمع های تولد»، می تواند اشاره به تسلیحات، و به احتمال زیاد شمع دلالت بر راکت می کند. زمیر احتمال حمله ی قریب الوقوع را به سفر قریب الوقوع میر مرتبط دانست، و حدس زد که سپتامبر سیاه برنامه ای برای هدف قرار دادن هواپیمای میر دارند. زمیر به یکی از واحد های کاتسا موساد [یکی از شاخه های افسران اطلاعات موساد که وظیفه ی جمع آوری اطلاعات و انتقال مأموران موساد را بعهده داشته و معادل کیس آفیسر ها (Case Officers) یا مأمورین کنترل اوضاع سازمان سیا هستند.] را به رم فرستاد، و خود به همراه یک تیم از افسران موساد به رم سفر نمود. زمیر با مسئول واحد تحقیق و بازرسی و عملیات ویژه ایتالیا (DIGOS - General Investigations and Special Operations Division)، واحد ضد تروریسم ایتالیا، دیدار نمود و نگرانی های خود را در میان گذاشت. افسران DIGOS به بلوک آپارتمانی که تماس از آن حاصل شده بود حمله نموده، و دستورالعمل سلاح دوش پرتاب به زبان روسی را در آنجا پیدا نمودند. سراسر  شب، تیم DIGOS، به همراه افسران کاتسا موساد، به به آپارتمان های شناخته شده ی PLO حمله نمودند، اما هیچ مدرکی دال بر هرگونه نقشه برای ترور میر پیدا نشد. از صبح هنگام، چند ساعت قبل از رسیدن هواپیمای میر، مأمورین موساد و پلیس ایتالیا فرودگاه فیومینیسو را به محاصره ی خود درآوردند.   یک کاتسا موساد، مشاهده نمود که یک ون فیات در محوطه ای در نزدیکی مسیر پرواز پارک کرده است. مأمور دستور داد که خودرو از محوطه دور شود. ناگهان درب عقب باز شده و دو مبارز به روی وی آتش گشودند. مأمور نیز به سمت آن ها آتش گشود و هر دو زخمی شدند. در داخل ون، شش موشک پیدا شد. راننده با پای پیاده فرار کرد و توسط مأمور تعقیب شد. وی در حالی که در تلاش برای سرقت یک خودرو برای فرار بود، توسط یک واحد عملیاتی گشتی دیگر موساد دستگیر شد. راننده دست بسته به درون ماشین انداخته شد و به کامیونی که در نقش پست متحرک فرماندهی موساد بود برده شد و در آنجا او محل انبار موشک دوم را فاش نمود؛ پس از آنکه چندین بار از سوی مأمورین مورد ضرب و شتم قرار گرفت. کامیون به سرعت به سمت شمال براه افتاد. یک ون – کافه (Café-Van) به همراه سه لانچر موشک که از سقف آن بیرون زده بود مشاهده گردید. سپس کامیون را به ون کوبیدند که موجب چرخش آن شد و اعضای تیم شلیک را درون آن گیر انداختند و با این آسیب موجب شدند به علت وزن موشک ها، لانچرهای ثابت چرخیده و از سمت آسمان دور شوند. راننده ی بیهوش را از ون بیرون کشیده و به کنار جاده پرت کردند، و DIGOS هشدار داد که این قضیه باید شبیه به یک تصادف به نظر برسد. زمیر در نظر داشت که مبارزین فلسطینی را بکشند، اما احساس کرد که کشته شدن آن ها موجب شرمساری گلدا میر در دیدار با پاپ خواهد شد. مبارزین به بیمارستان برده شدند و سرانجام اجازه داده شد که به لیبی پرواز کنند، اما طی چند ماه، همگی بدست موساد کشته شدند.     ترور دیگر اسرائیلی ها و مقامات بین المللی   دو اسرائیلی که گمان می رفت عضو سرویس های جاسوسی هستند مورد هدف قرار گرفته و کشته شدند. همچنین یک مقام رسمی اسرائیلی در واشنگتن نیز بدین ترتیب به قتل رسید. باروخ کوهن (Baruch Cohen)، مأمور موساد در مادرید، در روز 23 ژانویه 1973 توسط یک جوان فلسطینی به قتل رسید. موساد پس از این ترور عملیاتی فرعی برای رهیابی و ترور قاتلین کوهن ترتیب داد، و در نهایت سه فلسطینی که در طراحی و ترور کوهن درگیر بودند، ترور شدند. ویتوریو اولیوارز (Vittorio Olivares)، یکی از کارمندان ایتالیایی ال آل (El Al) مورد ظن سپتامبر سیاه قرار گرفته و در آوریل 1973 در روم مورد هدف قرار گرفت و کشته شد.     ویتوریو اولیوارز   وابسته نظامی اسرائیل در ایالات متحده، کلنل یوسف آلون (Yosef Alon)، در روز اول جولای 1973 در شوی چیس مریلند ترور شد. قاتل آلون هیچ گاه بصورت رسمی شناسایی نشد، و FBI پس از ناتوانی در شناسایی مجرمین، تحقیقات را خاتمه داد. اما سپتامبر سیاه طراح و تئوریسین پشت پرده ی این ترور بود. فرد برتون (Fred Burton)، معاون سابق واحد ضد تروریسم دپارتمان سرویس امنیت دیپلماتیک ایالات متحده معاون شرکت خصوصی اطلاعات و مشاوره استراتفور، تحقیق و تفحصی را انجام داد و نتیجه گرفت که قاتل آلون عضو سپتامبر سیاه بود که در سال 2011 توسط موساد به قتل رسید. آمی شاچوری که مشاور کشاورزی بود و در سفلارت اسرائیل در لندن کار می کرد، در روز 19 سپتامبر 1973 توسط سپتامبر سیاه ترور شد.   سپتامبر سیاه چندین حمله دیگر بصورت غیرمستقیم علیه اسرائیل بود، شامل حمله ناگهانی به دیپلمات های غربی در سفارت عربستان در خارطوم. اما این گروه بطور رسمی در دسامبر 1974 در سازمان فتح ادغام گردید.     یکی از شبه نظامیان سپتامبر سیاه در جریان تسخیر سفارت عربستان در خارطوم     واکنش اعراب   موج اول ترورها از اکتبر 1972 تا اوایل 1973، موجب آشفتگی و سردرگمی در میان مسئولان فلسطینی گردید. اما حمله به لبنان – طی عملیات چشمه جوانان در آوریل 1973 – شوکی حقیقی به جهان عرب وارد ساخت. عملیات بی پروا و جسارت آمیز اسرائیل، همراه با این حقیقت که رهبران ارشد سازمان نظیر یاسر عرفات، ابو ایاد و علی حسن سلامه تنها چند یارد از محل درگیری ها فاصله داشتند، با ایجاد این باور کمک نمود که اسرائیل قادر به حمله به ایشان، در هر زمان و هر مکان است. همچنین موجب عزای عمومی گردید. در مراسم تشییع قربانیان حمله، نیم میلیون نفر به خیابان های بیروت آمدند. نزدیک به شش سال بعد، یکصد هزار نفر، شامل عرفات، به همان شهر آمدند تا [شهید] سلامه را به خاک بسپارند.   عملیات همچنین موجب شد که برخی از دولت های عربی که کمتر مواضع رادیکال [نسبت به اسرائیل] داشتند، برای توقف حملات علیه اهداف اسرائیلی فشارهایی را به فسلطینیان وارد ساختند و تهدید نمودند که درصورت استفاده از گذرنامه این کشورها برای حمله به اهداف اسرائیلی، کمک های خود را به فلسطینیان قطع خواهند نمود. در نتیجه، برخی گروه های شبه نظامی فلسطینی، اقدام به جعل اسناد اسرائیلی [برای انجام حملات علیه اهداف این کشور] نمودند.   انتقادها   هارون کلین، در کتاب خود با عنوان «ضربت متقابل» (Striking Back)،  - که عنوان می دارد وی کتاب خود را بر پایه بخش بزرگی از مصاحبه های خام با افسران کلیدی موساد که درگیر عملیات های انتقام جویانه بودند - ادعا می کند که موساد تنها یک نفر را که مستقیماً با کشتار [واقعه المپیک مونیخ] مرتبط بود را به قتل [شهادت] رسانده است. آن مرد، آتف بسیسو (Atef Bseiso) بود که در سال 1992 در پاریس به قتل رسید. کلین ادمه می دهد که اطلاعات درمورد وائل زعیتر (Wael Zwaiter)، اولین فلسطینی که مرد [به شهادت رسید]، تأیید نشده و غیر قابل استناد بود. با نگاهی به گذشته، ترور وی یک اشتباه بود. او همراه با جزئیات، عنوان می دارد که طراحان اصلی و مجریان مونیخ، در میان محافظین خود در بلوک شرق و جهان عرب پنهان شده بودند و اسرائیل نمی توانست بدان ها دست پیدا نماید. بیشتر کسانی که کشته شدند، شخصیت های سطح پایین فلسطینیان بودند که در سراسر اروپای غربی سرگردان و بدون محافظ بودند. "مقامات امنیتی اسرائیلی عنوان داشتند که این مردان کشته شده مسئول رخداد مونیخ بودند، بیانیه های PLO برای آن ها تنظمی شد که بدان ها وجهه ای مهم بخشید، و بدین ترتیب تصویری از موساد بدست آمد که قدرت تجارت مرگ [ترور] آن افزون و افزون تر خواهد شد." کارکرد عملیات نه تنها تنبیه مرتکبین جنایت مونیخ، که سردرگمی و بازدارندگی اقدامات تروریستی آتی بود. کلین می نویسد : "برای هدف ثانویه، یک عضو فعال مرده ی PLO به خوبی دیگری بود [منظور نویسنده این است که اگر قادر به یافتن فرد از قبل نشان گذاری شده نمی شدند، ترور عضو فعالی دیگر به همان اندازه برای ایشان مطلوبیت داشت.]. کلین از یکی از منابع ارشد اطلاعاتی نقل قول می کند : "خون ما به جوش آمده بود. وقتی اطلاعات ما دلالت بر یک نفر می نمود، ما با ذره بین به دنبال بررسی آن راه نمی افتادیم. [منظور این است که صحت و سقم اطلاعات مربوط را چندان به دقت مورد بررسی قرار نمی دادیم.]".   ابو داوود، یکی از طراحان اصلی عملیات مونیخ، قبل از اکران فیلم مونیخ [فیلم Munich به کارگردانی استیون اسپیلبرگ که روایتگر عملیات خشم خدا و تبعات آن بود.] در مصاحبه ها عنوان داشت : "من در سال 1995 به رام الله بازگشتم، و اسرائیل می دانست که من طراح عملیات مونیخ بودم". رهبر سپتامبر سیاه، ابو ایاد، همچنین توسط اسرائیل کشته نشد، اگرچه وی در سال 1991 در تونس، توسط سازمان ابو نضال ترور شد. رئیس سابق موساد زوی زمیر عکس این موضوع را در مصاحبه ای در سال 2006 عنوان داشت، هنگامی که وی گفت "اسرائیل بیشتر علاقه داشت تا به بنیان ها و زیربنای سازمان های تروریستی در اروپا حمله نماید تا کسانی که مستقیماً مسئولیت مونیخ را بعهده داشتند". "ما چاره ای جز آغاز تدابیر بازدارنده نداشتیم."   با تداوم عملیات ها، بستگان مقتولین مونیخ از وقایع مطلند. سیمون ریو می نویسد که برخی [از این عملیات] حمایت می کردند، در حالی که دیگران، شامل همسر آندره اشپیلتزر (Andre Splitzer) شمشیر باز، نسبت به آن دمدمی مزاج بودند [گاهی حمایت و گاهی انتقاد می کردند.]. همسر افسر موساد ترور شده، باروخ کوهن، این عملیات، بویژه عملیات های جانبی که علیه قاتلین همسر وی انجام گرفت را، انزجار آمیز [در اصل تهوع آمیز – Sickening ] دانست.   براساس گفته های رونن برگمن (Ronen Bergman - مسئول تهیه اخبار امنیتی روزنامه ی اسرائیلی یعودیت آهرونوث و کارشناس موساد) : "این عملیات بیشتر تروریسم PLO را خارج از مرزهای اسرائیل متوقف ساخت. آیا آن به هر طریقی، به آوردن صلح در خاورمیانه کمکی نمود؟ خیر. از دیدگاه استراتژیک، آن یک شکست کامل بود."   مأمور سابق کاتسا موساد ویکتور آستروفسکی عنوان داشت که برنامه میر موساد را زمین گیر نمود، بعبارت دیگر تمرکز سنگین روی مردم و عملیات های PLO، انرژی زیادی از آن ها برای جمع آوری اطلاعات از همسایگان اسرائیل گرفت. این موجب اشتباه موساد در از دست دادن علائم هشدار دهنده جنگ یوم کیپور [نبرد Yom Kippur یا جنگ رمضان که با حمله ی غافلگیرانه ی مصر، سوریه، عراق و اردن به اسرائیل در روز یوم کیپور که در ابتدا با پیروزی های چشمگیر ارتش مصر همراه شد، اما با طرح متهورانه ی آریل شارون، عملیات به گونه ای پیش رفت که در نهایت تنها وساطت و هشدار شوروی بود که اسرائیل را از تسخیر دمشق و قاهره منصرف نمود.] در سال 1973 گردید که موجب غافلگیر شدن نیروهای دفاعی اسرائیل شد.     در فرهنگ عامه   کتاب تحت عنوان «انتقام : داستانی واقعی از یک تیم ضد تروریست اسرائیلی» نوشته روزنامه نگار کانادایی، جرج یوناس (George Jonas) در سال 1984، داستان یک جوخه ی ترور اسرائیلی از نگاه رهبر تیم ترور و مأمور سابق موساد، آونر را نقل می کند.     آونر ادعا می شود نامی ساختگی برای یووآل آویو (Yuval Aviv)، یک اسرائیلی که در حال حاضر آژانس تحقیقات در شهر نیویورک را اداره می کند، بوده است [و در سال 1981 یوناس به سراغ آویو که عنوان می شد در این عملیات نقش داشته است، رفته و اطلاعاتی را از وی کسب نموده بود.]. با این وجود، یوناس انکار می کند که آویو، منبع وی برای نگارش «انتقام» [منظور، عنوان کتاب وی است] بوده است، اگرچه منابع مستقل، تأیید بررسی مستندات پشت گفته های یوناس را صورت نداده اند. یوناس به مسئول سابق سرویس امنیتی پلیس سلطنتی کوهستان کانادا [از شاخه های سابق پلیس سلطنتی کوهستان کانادا]، جان استارنس (John Starnes) استناد نمود، که عنوان داشته بود به منابعی که داستان را روایت نموده اند، اعتماد دارد. جدای از این، مسئول وقت موساد، زوی زمیر عنوان داشته بود که وی هرگز آویو را نمی شناخته است. چندین افسر سابق موساد که در عملیات خشم خدا مشارکت داشتند نیز به روزنامه نگاری انگلیسی عنوان داشتد که نسخه عنوان شده وقایع توسط یووآل آویو دقیق نیست. پس از انتشار کتاب ر سال 1984، کتاب در لیست بهترین فروش کتاب های تخیلی و غیر تخیلی بریتانیا قرار گرفت. پس از آن، دو فیلم از کتاب انتقام، اقتباس نمودند. در سال 1986، مایکل اندرسون فیلمی را برای HBO ساخت با نام شمشیر گیدئون (Sword of Gideon). استیون اسپیلبرگ دومین فیلم را بر این اساس، در دسامبر 2005 ساخت با عنوان مونیخ (Munich). هر دو فیلم از عنوان ساختگی یووآل آویو، آونر استفاده کرده و بخشی از آن را به حساب خود تغییر دادند.     فیلم زیبای مونیخ؛ اثر استیون اسپیلبرگ       پایان     ==========================================   در انتها از تمامی دوستان که بزرگواری نموده و تاپیک را مطالعه نمودند تشکر و قدردانی می نمایم. امیدوارم این عزیزان با ارائه ی نقطه نظرات خود، ضمن کمک به حقیر برای تعدیل و اصلاح تاپیک، بر دانش بنده افزوده و به غنی تر شدن تاپیک کمک نمایند.
  20. mostafa_by

    عملیات خشم خدا

    قسمت دوم   ترور شاهزاده ی سرخ       موساد جستجو برای دست یافتن به علی حسن سلامه، ملقب به شاهزاده ی سرخ را ادامه داد؛ کسی که مسئول نیروی 17 (Force 17) و به اعتقاد اسرائیل، مسئول اصلی عملیات های سپتامبر سیاه و مغز متفکر پشت کشتار مونیخ بود. این باور توسط مقامات رسمی سپتامبر سیاه به چالش کشیده شد، که گفته می شد در حالی که وی در حملات بسیاری در اروپا نقش داشته است، ولی سلامه ارتباطی به وقایع مونیخ نداشته است.           تصویر سمت راست : علی حسن سلامه در میان یاسر عرفات، رهبر فقید فلسطینیان و صائب سلام، نخست وزیر وقت لبنان تصویر سمت چپ : علی حسن سلامه در حال دست دادن با پیر جمیل، بنیانگزار حزب فالانژیست لبنان. پسر پیر جمیل، بشیر نیز در بین این دو دیده می شود.   تقریباً یک سال پس از مونیخ، موساد به این باور رسید که بالاخره سلامه را در شهری کوچک در نروژ به نام لیل همر شناسایی کرده اند. در روز 21 جولای 1973، در پی واقعه ای که به واقعه ی لیل همر معروف شد، یک تیم از مأمورین موساد احمد بوشیخی (Ahmed Bouchikhi)، پیشخدمت مراکشی الاصل را ترور نمودند. فردی که اصلاً ارتباطی با حمله ی مونیخ و سپتامبر سیاه نداشت و در پی شناسایی غلط بوشیخی (که فکر می کردند علی حسن سلامه است.)، به قتل رسید. شش مأمور مساد، شامل دو زن، توسط پلیس محلی دستگیر شدند در حالی که دیگر اعضای گروه، شامل رهبر تیم، مایکل هراری به اسرائیل گریختند. پنج عضو دستگیر شده محکوم به مشارکت در قتل و زندانی شدند، اما در سال 1975 آزاد شده و به اسرائیل بازگشتند. ویکتور استروفسکی ادعا می می کند که سلامه با استفاده از ارائه ی اطلاعات غلط درخصوص محل سکونت خود، از موساد استفاده ی ابزاری نمود.       بازسازی صحنه ی ترور احمد بوشیخی در لیل همر     در ژانویه ی 1974، مأمورین موساد بطور مخفیانه عازم سوئیس شدند؛ پس از دریافت اطلاعاتی که حاکی از ملاقات احتمالی سران PLO با سلامه در یک کلیسا در روز 12 ژانویه بود. دو تروریست در زمان ملاقات وارد کلیسا شدند، و با سه مرد عرب مواجه شدند. یکی از آنها به سمت سلاح خود می رود، اما هر سه نفر بلافاصله هدف قرار گرفته و کشته شدند. مأمورین موساد جستجو برای یافتن سلامه را در کلیسا ادامه می دهند، اما موفق به یافتن وی نمی شوند. در زمانی کوتاه، تصمیم بر لغو عملیات و فرار گرفته می شود.   مدت کوتاه پس از آن، سه مأمور موساد برای ملاقات با منبعی که پیشنهاد ارائه اطلاعاتی درخصوص سلامه را داشت، عازم لندن شدند. هنگامی که منبع، قادر به حضور در ملاقات نمی شود، اعضای تیم مضنون می شوند که در حال تعقیب هستند. یک قاتل اجاره ای زن موفق به اغوای یکی از مأموریت در یک هتل می شود و وی را در اتاق هتل به قتل می رساند. اعضای تیم موساد سه ماه بعد زن قاتل را در آمستردام پیدا می کنند، و در روز 21 آگوست وی در نزدیک خانه خود کشته می شود در حالی که بطور غریزی در تلاش برای یافتن سلاحی برای مقابله با تیم بود. منابع محلی اذعان داشتند که وی، یک قاتل غیروابسته بود، و هیچگاه مشخص نشد که دقیقاً چه کسی برای کشتن مأمور، با وی قرارداد بسته بود. رهبر تیم کیدون بعدها برای اقدام خارج از اهداف تعیین شده ی مأموریت مورد بازخواست قرار گرفت و توبیخ شد. یکی از اعضای تیم گفت "بیشتر قربانیان ما قبل از مرگ برای جان خود التماس می کردند؛ اما نه این زن. او متفاوت بود. او التماس نکرد. او مستقیماً در چشمان ما، با نگاهی سرد و مملو از نفرت نگاه کرد. صورت وی بازتاب احساسی نبود جز تمسخر و خشم؛ قبل از آنکه ما وی را بکشیم."   به دنبال این حادثه، فرمانده عملیات مایکل هاراری دستور لغو عملیات ترور سلامه را داد. تیم کیدون، اگرچه تصمیم به نادیده گرفتن دستور و تلاشی دیگر برای کشتن سلامه گرفت. اطلاعات محرمانه حاکی از حضور سلامه در خانه ای در شهر تریفای اسپانیا بود. به محض رسیدن سه مأمور موساد به منزل مورد نظر، با یکی از محافظان عرب مواجه می شوند. محافظ با سلاح AK-47 خود بلافاصله تیراندازی نموده و بدین ترتیب عملیات لغو و تیم به سمت خانه ی امن می گریزند.   پس از واقعه ی لیل هامر، خشم جهانی برای قتل اشتباه رخ داده، موجب می شود که گلدا مایر بلافاصله دستور تعلیق عملیات خشم خدا را صادر نماید. به منظور اقناع تیم تحقیق و تفحص نروژی و در ارتباط با دستگیری مأمورین، توافق حاصل شد که موساد دارایی های خود را از اروپا فراخوان نمایند، منجمله خانه های امن، مأموران و متدهای عملیات. پنج سال بعد، تصمیم به از سرگیری عملیات تحت نظر نخست وزیر جدید مناخیم بگین (Menachem Begin) و یافتن کسانی که در لیست باقی مانده بودند گرفته می شود.   موساد تعقیب رفت و آمد سلامه را پس از ردیابی وی در بیروت در پائیز 1978 را آغاز می نماید. در نوامبر 1978، یک مأمور زن موساد که خود را اریکا چمبرز (Erica Chambers) معرفی کرده بود با پاسپورتی بریتانیایی که در سال 1975 صادر شده بود وارد لبنان شد و آپارتمانی را در رو وردون (Rue Verdun)، اجازه کرد؛ خیابانی که به کرات توسط سلامه مورد استفاده قرار می گرفت.     اریکا چمبرز؛ زنی که اطلاعات رفت و آمد سلامه را در اختیار تروریست های موساد قرار داد     چندین مأمور دیگر  که دو تن از آن ها با نام های مستعار پیتر سکریور (Peter Scriver) و رونالد کولبرگ (Ronald Kolberg) بودند، با پاسپورت های بریتانیایی و کانادایی رسیدند. مدتی پس از حضور، یک دستگاه فولکس واگن با بمب پلاستیکی در کنار خیابان رو وردون پارک شد که توسط آپارتمان اجاره ای مورد مشاهده قرار می گرفت. در ساعت 3:35 بعد از ظهر روز 22 ژانویه ی 1979،  هنگامی که سلامه و چهار محافظ وی با اتومبیل شورلت استیشن واگن خود در خیابان در حرکت بودند، بمب درون فولکس با هدایت از آپارتمان اجاره ای منفجر و منجر به کشته شدن [شهادت] تمامی سرنشینان خودرو گردید.          مردان مسلح فلسطینی، در کنار خودروی نابود شده ی سلامه     پس از پنج تلاش ناموفق، موساد موفق به ترور علی حسن سلامه گردید. اگرچه، اثر انفجار منجر به کشته شدن چهار عابر بیگناه دیگر، شامل یک دانش آموز بریتانیایی و یک راهبه آلمانی و زخمی شدن 18 نفر دیگر از مردم گردید. بلافاصله به دنبال عملیات، سه مأمور موساد بدون به جا گذاشتن ردی از کشور گریختند، در حالی که برخی بر این باورند که بالای 14 مأمور در این عملیات دخالت داشتند.         گروگان گیرندگان مونیخ   سه نفر از هشت تروریستی که مسئولیت اجرای کشتار مونیخ را بعهده داشتند، از حمله ی نیروهای نجات آلمانی در فرودگاه فورستن فلد براک (Furstenfeldbruck) در روز ششم سپتامبر 1972 جان سالم بدر بردند و به دست آلمانی ها بازداشت شدند : جمال الغشی (Jamal Al-Ghashey)، عدنان الغشی (Adnan Al-Ghashey)، و محمد صفادی (Mohammed Safady). در روز 29 اکتبر، آن ها؛ در ازای معاوضه با گروگان هایی که با گروگان گیری پرواز شماره 615 لوفت هانزا گرفتار شده بودند؛ آزاد شدند و به لیبی منتقل شدند، و در آن جا پنهان شدند.   به نظر می رسد که عدنان الغشی و محمد صفادی، هر دو توسط موساد، چند سال پس از کشتار [واقعه مونیخ] ترور شده اند. الغشی هنگامی که تماسی با پسرعموی خود در گلف استیت (Gulf State) برقرار کرد شناسایی گردید و صفادی در برقراری ارتباط با خانواده ی خود در لبنان. این ادعا توسط هارون کلین (Aaron J. Klein) به چالش کشیده شد؛ چرا که وی نوشت عدنان بر اثر نارسایی قلبی در دهه ی 70 مرد و صفادی به دست مسیحیان فالانژیست در لبنان در اوایل دهه ی 80 کشته شد. اگرچه، در جولای 2005، توفیق تیراوی (Tawfiq Tirawi)، از کهنه سربازان PLO به کلین گفت که صفادی، که تیراوی ادعا می کرد که دوست نزدیک وی است، زنده است. جمال الغشی نیز در شمال آفریقا پنهان شد، و باور این است که وی در تونس زندگی می کند. آخرین بار وی در سال 1999 دیده شد، هنگامی که وی با کارگردان کوین مک دونالد (Kevin MacDonalad) برای مستند یک روز در سپتامبر (One Day in September) مصاحبه نمود.     سایر اقدامات   در کنار ترورهای مستقیم، موساد از ابزار گوناگون دیگری برای دادن پاسخ به کشتار مونیخ و بازدارندگی آتی اقدامات تروریستی استفاده نمود. موساد یک رشته عملیات «نامه های بمبی» (Letter Bombs) را بر علیه مقامات فلسطینی در سراسر اروپا براه انداخت. بنی موریس (Benny Morris) تاریخدان می نویسد که این حملات موجب جراحت های غیرمرگبار برای اهداف می گردید، که شامل افرادی در الجزایر و لیبی، دانش آموزان فلسطینی فعال در بن و کپنهاک، و مقامات هلال احمر در استکهلم بود. کلین همچنین خبر از واقعه ای در قاهره داد که طی آن به علت بد عمل کردن بمب، موجب رهایی یافتن دو هدف فلسطینی گردید.   مأمور سابق موساد کاتسا، ویکتور آستروفسکی اذعان می دارد که موساد همچنین به تاکتیک های جنگ روانی نظیر صدور اعلامیه های درگذشت مبارزین زنده و ارسال اطلاعات محرمانه شخصی به دیگران دست می زد. ریو اظهار می دارد که موساد به مقامات سطح پایین فلسطینی تماس برقرار نموده و پس از افشاء اطلاعات شخصی ایشان، آن ها را از هرگونه همکاری و مشارکت در فعالیت های فلسطینیان بر حذر می داشت. جاسوس بریتانیایی، گوردون توماس (Gordon Thomas) می نویسد که چند ساعت قبل از آنکه هر مبارز ترور شود، خانواده ی ایشان یک دسته گل به همراه کارت تسلیتی دریافت می داشتند که روی آن نوشته شده بود : «یک یادگاری که بدانید ما نه فراموش می کنیم و نه می بخشیم.». توماس همچنین اظهار می دارد که پس از هر قتل، واحد جنگ روانی موساد نکاتی را درمورد مبارز کشته شده برای روزنامه های عربی زبان سراسر خاورمیانه فاش می کرد.     دیگر ترورها   جندین ترور یا تلاش برای ترور دیگر نیز منتسب به عملیات «خشم خدا» بوده است، اگر چه درخصوص اینکه موساد پشت آن ها بوده است یا سایر گروه های جدا شده فلسطینی، تردید وجود دارد.         صبری خلیل البنا معروف به ابو نضال؛ بنیانگزار سازمان ابو نضال - تصویر سمت چپ : ابونضال در سال 1976     اولین ترور در چهارم ژانویه 1978 رخ داد، هنگامی که سعید حمامی (Said Hammami)، جانشین PLO در لندن، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. این شک وجود دارد که ترور، کار موساد بوده است یا سازمان ابو نضال (Abu Nidal Organization). در سوم آگوست 1978، عزالدین کلک (Ezzedine Kalak)، رئیس دفتر PLO در پاریس، و معاون وی حمد عدنان (Hamad Adnan) در دفتر خود در ساختمان اتحادیه عرب کشته شدند. سه عضو دیگر اتحادیه عرب و کارکنان PLO زخمی شدند. این حمله نیز معلوم نیست کار موساد بوده است یا سازمان ابو نضال. در روز 27 جولای 1979، زهیر محسن (Zuheir Mohsen)، مسئول عملیات های نظامی PLO در کان فرانسه ترور شد؛ درست پس از خروج از کازینو. مسئولیت این عملیات بعهده موساد، دیگر فلسطینیان و یا احتمالاً مصری ها بود. در یکم ژوئن 1981، نعیم خادر (Naim Khader)، جانشین PLO در بلژیک، در شهر بروکسل ترور شد. مقامات رسمی دفتر اطلاعات و ارتباطات PLO در بروکسل بیانیه ای صادر کردند که در آن، اسرائیل را متهم به دست داشتن در این ترور نمودند. ابو داوود (Abu Daoud)، یکی از فرماندهان سپتامبر سیاه که عنوان شده بود در طراحی حمله مونیخ کمک نموده است، در روز 1 آگوست 1981 چندین بار مورد هدف گلوله ی افراد مسلح در کافه هتل ورشو قرار گرفت. داود از این حمله جان سالم به در برد. مشخص نیست این حمله توسط موساد و یا دیگر گروه های جدا شده ی فلسطینی صورت پذیرفته است. داود عنوان داشت که حمله توسط مأمور دو جانبه ی فلسطینی موساد، که سال ها بعد به قتل رسید انجام پذیرفته است. در روز اول مارس 1982، نبیل وادی ارانکی (Nabil Wadi Aranki)، از مقامات PLO در مادرید کشته شد. در روز هشتم ژوئن 1992، مسئول اطلاعات PLO آتف بسیسو (Atef Bseiso) در پاریس هدف گلوله ی دو فرد مسلح مجهز به صدا خفه کن قرار گرفت و کشته شد. در حالی که PLO و کتابی نویسنده ی اسرائیلی هارون کلین نوشته است، موساد را مقصر این ترور دانستند، اما گزارشاتی دیگر حاکی از دست داشتن سازمان ابو نضال بوده است.     پایان قسمت دوم   ========================================================   در قسمت سوم، به واکنش سپتامبر سیاه و جهان عرب به این ترورها پرداخته خواهد شد. خون در برابر خون و ضربات متقابل. بازی ئرور و بازیخوانی موساد برای جلوگیری از ترورها. توصیه می شود قسمت سوم را از دست ندهید.   پ.ن 1 : با توجه به حساس بودن داستان سازمان ابونضال و متأسفانه عدم وجود منبعی مناسب در وب فارسی درخصوص این سازمان، ان شاءالله به زودی این سازمان، فعالیت ها، مشی فکری و ایدئولوژیک، عملیات ها و نتایج آن را تقدیم حضور دوستان خواهم نمود.   پ.ن 2 : ان شاءالله در پستی کوتاه بین قسمت دوم و سوم، به داستان ورود اریکا چمبرز به لبنان و نقش وی در ماجرای ترور سلامه بیشتر پرداخته خواهد شد.
  21. mostafa_by

    عملیات خشم خدا

    Senaps عزیز؛ از آنجاییکه تیم تشکیل دهنده ی ترور، اعضاء موساد بوده اند، طبیعی است که تعداد کشته ها و هویت واقعی ایشان نیز چندان برملا نشود. دو کماندوی اسرائیلی که در عملیات چشمه ی جوانان کشته شد و نامشان را ذکر نمودم نیز به این علت مشخص بودند که تنها نظامی بودند (عضو سایرت زانهانیم) و جزو موساد نبودند. اما چیزی که مسلم است این است که در جریان ترور، حداقل یک مأمور موساد کشته شده است؛ بدست یک قاتل زن هلندی که ان شاءالله در پست های آتی بدان اشاره خواهم نمود. در فیلم مونیخ هم کلیات داستان صحیح بود، ولی تمامی شخصیت ها غیر واقعی بوده و بیشتر نمادی از جوخه ی ترور بودند. درخصوص اعضاء تشکیل دهنده ی تیم ترور هم در ابتدای عرایضم اشاره کردم. ------------------------------------------------------------------------- مهدی جان؛ سرویس های اطلاعات غربی در این ترورها دخالتی نداشتند و خیلی هم اطلاعات مستقیم نمی رساندند. بیشتر ارتباطات غیر رسمی موساد و این سرویس ها بود که برخی اطلاعات را درز می داد. بیشتر گروه های غیررسمی دارای اطلاعات نظیر شبکه های زیرزمینی و گروه های مافیایی و یا مواد مخدر که حوزه ی اطلاعاتی نسبتاً وسیعی دارند، منبع خارجی اطلاعات موساد بودند. در اینکه این سرویس ها، امکان شناسایی تروریست ها را داشتند شکی نیست. ولی خوب. ترجیح می دادند میان مناقشه ی اعراب و اسرائیل چندان مداخله نداشته باشند. بویژه اینکه گروه های فلسطینی، هم با کا گ ب و هم با سیا در ارتباط بودند. ----------------------------------------------------------------------- arminheidari گرامی؛ 1- علت گذاشتن رد این بود که پیامی روشن به اروپایی ها مخابره شود که دیگر اجازه ی یهودی کشی در هیچ جای اروپا را نمی دهند و هر خونی که از یهودیان ریخته شود، تاوان سنگینی برای طرف مقابل خواهد داشت. به همین علت بود که اصرار بر ترورها با سر و صدا نظیر بمب گذاری یا ترور با 12 گلوله و ... بود. این ترورها در عصری انجام شد که اصولاً  کوچکترین حرکت سیاسی ای از شیعیان سر نزده بود و تمام این مبارزات با عرب های سنی یا مارکسیست انجام می پذیرفت. درخصوص شیعیان هم بالاخره اینطور نیست که اثر خود را نداشته باشد. کما اینکه حزب الله لبنان هم بعد از ترورهای اسرائیل، رفتارهای بسیار محافظه کارانه تری را برای حفاظت از سران و فرماندهان شاخص خود انجام داد. 2- حقیقت این است که مادامی که اسرائیل، به نوعی مصونیت سیاسی دارد، دست به کشتار و نقض گسترده ی قوانین بین المللی می پردازد و چون کودکی لوس در منطقه است که هر چه بشکند و هر چه بریزد، مورد مؤاخذه ی جدی قرار نمی گیرد. رفتارهای سیاسی اروپا و حتی ایالات متحده با این کشور (بویژه از دوران روی کار آمدن باراک اوباما) بطور مشخص دوستانه نبوده است و سر مسائل مهمی نظیر مذاکرات صلح و یا بازگشت به مرزهای قبل از 1967، همواره مطرح بوده است. حتی در برهه ای از تاریخ، افراط گری های جنسی اسرائیل، کار دست این کشور داد و وارد بحرانی جدی با اتحادیه ی اروپا شد که البته به لطف رئیس جمهور سابق ایران و اظهار نظرات ایشان درخصوص محو اسرائیل (که در اصل شعاری آرمان گرایانه بود تا عملگرایانه)، و تردید درخصوص هولوکاست و پس از آن مناقشه ی هسته ای (و بالاخص بزرگنمایی آن توسط اسرائیل)، بهترین بهانه به دست اسرائیل داده شد تا با مظلوم نمایی، موضع سیاسی خود را از بازنده به برنده تغییر داده و اروپایی ها خیلی از مسائل را مسکوت بگذارند. پس بعید به نظر می رسد که با فشارهای سیاسی، اسرائیل تغییری در سیاست های خود داشته باشد و چیزی که نشان داده است این است که حداقل موضع مقاومت (بالاخص پس از روی کار آمدن حزب الله لبنان) در کنار مذاکرات با واسطه ی سیاسی (مدلی که حزب الله لبنان بکار می گیرد)، گفتمانی موفق تر از گفتمان سیاسی بوده باشد و نتایج اثربخش تری را نیز به دنبال داشته باشد. ولی این را هم باید در نظر بگیریم که اسرائیل و گروه های مقاومت در منطقه، هنوز وارد چالشی جدی با یکدیگر نشده اند و نبردهای پیش روی ایشان هم بیشتر به همان نبردهای «بمباران - کمین» محدود مانده است تا حملات گسترده ای نظیر حملات اسرائیل به لبنان در دهه ی هفتاد و هشتاد. اگر این دست تقابل ها پدید آید و باز هم گروه های مقاومت سربلند بیرون آیند، می توان اثربخشی این گفتمان را مورد تأیید کامل قرار داد (که ان شاءالله این اتفاق خواهد افتاد.). 3- دقیقاً همین طور است و بد نیست بدانید نیروهای نفوذی در سطح گسترده در درون دولت ها نیز به چشم می خورد. از اشرف مروان که داماد جمال عبدالناصر بود و جاسوس اسرائیل و الی کوهن که به درجه ای از نفوذ در دولت سوریه رسیده بود که حتی پیشنهاد وزارت دفاع هم به وی ارائه شده بود و بالاترین نقش در جمع آوری اطلاعات ارتش سوریه؛ بویژه دفاع چند لایه ی پدافندی آن را داشت گرفته تا همین حزب الله لبنان که همین یکی دو سال پیش خبر از جاسوس اسرائیل از آب درآمدن یکی از بلند مرتبه ترین فرماندهان این گروه و مسئول عملیات های خارجی آن به گوش رسید. این طبیعت سرویس های جاسوسی است و الحق و الانصاف موساد در این زمینه تبحر خاصی دارد. 4- از آنجایی که رژیم اسرائیل از ابتدای امر با ترور (منظور مفهوم ترور در معنای عام است؛ یعنی وحشت آفرینی) و خونریزی برپا شده و خود را استوار ساخته است، هرگونه تغییر روش در رفتار آن بیشتر از آنکه به نفعش باشد، به ضررش خواهد بود. اسرائیل در تمامی این سال ها با ادعای در خطر بودن و امنیت نداشتن، خود را سرپا نگاه داشته است و درصورتی که دیگر دشمن خارجی نداشته باشد، عملاً فرآیند فروپاشی آن آغاز خواهد شد. چرا که منهای نقض گسترده ی حقوق بشر، شکاف های اجتماعی بسیار گسترده را دارد که این شکاف ها با برداشته شدن هراس امنیتی، بیش از پیش مشکلات عدیده برای اسرائیل پدید خواهند آورد. از سویی گروه های مذهبی تندرو در اسرائیل دولت سکولار این کشور را متهم به عدم اجرای قوانین دینی (که وعده ی برپایی اسرائیل برای آن بود) می نمایند و از سوی دیگر جوانان امروز اسرائیل نیز چندان تعصبی روی آرمان های صهیونیسم ندارند. همچنین مشکلات اقتصادی اسرائیل چند سالی است که بحران هایی را پدید آورده است و اقتصاد نه چندان قدرتمند اسرائیل، شکننده تر از آن است که در برابر امواج متلاطم اقتصادی که اروپا و حتی ایالات متحده را بارها اذیت نموده است، تاب و توان چندانی بیاورد. پس اساساً رفتار خصمانه ی اسرائیل، جزو لاینفک حاکمیتی آن است و نمی توان انتظار داشت اسرائیل با تهدیدها و فشارهای امنیتی، تغییر موضع چندانی را تجربه نماید.   ===============================================   قسمت دوم آماده ی ارسال است. اما چون به دنبال تصاویر مناسب برای آن هستم، ان شاءالله فردا این قسمت را تقدیم حضور دوستان خواهم نمود.   در پایان از لطف بی حد و حصر تمامی دوستان بزرگوار تشکر و قدردانی می نمایم.
  22. mostafa_by

    عملیات خشم خدا

      منظور شما عملیات چشمه جوانان است یا مجموع عملیات؟ اگر چشمه ی جوانان است باید عرض شود که : همانطور که در متن اشاره شد، در این عملیات دو کماندوی اسرائیلی با نام های آویدا شور و هاگای مایان کشته شدند.   درخصوص واکنش به این عملیات ها هم ان شاءالله در پست های آتی به تفصیل اشاره خواهد شد. اما لبنان در آن زمان (و حتی امروز) در شرایطی نبود که بتواند پاسخ خاصی به این دست تجاوزها بزند و چندین بار تا قبل از اشغال لبنان، اسرائیل دست به این تهاجم ها زد.   مهمترین واکنش ها نسبت به این ترورها، واکنش های سپتامبر سیاه بود که دست به تقابل و تلافی زد که ان شاءالله در پست های آتی (احتمالاً دو قسمت دیگر) بدان خواهیم پرداخت.
  23. عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوستان بزرگوار. طی بحث هایی که با برخی از دوستان عزیز درخصوص سوابق مناقشات مرزی ایران و عراق در طول تاریخ داشته ام و البته این بحث ها از گذشته در فضاهای مختلف کشور همواره جریان داشته است، بد ندیدم که در سایت میلیتاری نیز تاپیکی مستقل برای این بحث ها ایجاد نمایم تا هم از نظرات ارزشمند دوستان گرامی استفاده کرده و هم به تکمیل منابع سایت کمکی کرده باشم.   به همین دلیل، برخی از منابع که در اینترنت و یا کتب مربوطه وجود دارند را به مرور در این تاپیک، تقدیم دوستان گرامی خواهم نمود. البته تمامی مطالبی که در این تاپیک قرار می دهم، نظر و باور شخصی بنده نبوده و ممکن است تمام یا بخشی از آن، با نظرات شخصی بنده مغایرت داشته باشد. لکن حسب امر امانت داری، مطالب کامل و دست نخورده تقدیم حضور دوستان خواهد شد.   همچنین از تمامی دوستان عزیز درخواست می شود ما را از دانش و مطالب ارزشمند خود بهره مند سازند.   ----------------------------------------------------------------------------------------------   اختلاف مرزي ايران و عراق نویسنده :  مرتضي اشرافي   حدود مرزهاي ایران را از زماني كه آريايي‌ها در آن مستقر شدند و دولت ماد و بعد از آن امپراطوري‌هاي بزرگ هخامنشي، اشكاني و ساساني را به­وجود آوردند، در كتاب­هاي مختلفی شرح داده شده ­است، اما اختلافات مرزی ایران و عراق به اختلاف­های تاریخی و طولانی بین دو قوم ماد و آشور در عصر باستان و بعدها بین دو فرهنگ و دو ملت عرب و عجم، هم­چنین به تحولات سیاسی، اجتماعی و نظامی در سطوح ملی، منطقه­ای و بین­المللی در مقاطع زمانی مختلف تاکنون باز می­گردد.     سوابق تاریخی اولیه   به شهادت تاریخ، پیشینه­ ی اختلافات بین ایران و عراق به عصر باستان و اختلاف و تنش بین مادها و آشوری­ها باز می­گردد. در زمان اشکانیان و پارت­ها نیز، اکثر سرزمین­های از دست رفته در غرب ایران که به تصرف اسکندر درآمده بود، به سرزمین ایران آن زمان پیوست. پادشاهان اشکانی تا سال ­116م زمان حمله­ي روم، بر بین­النهرین، تیسفون و سلوکیه حکمرانی داشتند؛ حتی فرهاد سوم، پادشاه اشکانی، در سال 64­ق­.م بابل را پایتخت دوم اشکانیان قرار داد. در عصر ساسانیان، رقابت دو امپراطوری ایران و روم بر سر سرزمین­های غرب آسیا شدت یافت. سرانجام شاپور اول، پادشاه ساسانی، در سال 260­م رومیان را شکست داد و به­دنبال این پیروزی، بار دیگر قلمرو ایران به تمام سرزمین­های غرب آسیا گسترش یافت.[1]     دوره­ ی بعد از اسلام   با ظهور اسلام، در دوره ­ی خلیفه­ ی دوم، اعراب مسلمان به ایران حمله­ كرده و با شکست ارتش ایران و انقراض سلسله ­ی ساسانی، به سمت آسیای مرکزی پیش رفتند. با شهادت حضرت علی­(ع) در سال 41­­ق، امویان قدرت خود را از شام­ (سوریه فعلی) به سراسر دنیای اسلام آن زمان گسترش دادند و حدود یک قرن­(136-41­ق) بر آن حکم راندند. بعد از امویان، عباسیان مرکز خلافت را از دمشق ­(شام) به بغداد که کاملا تحت نفوذ و سلطه­ ی ایرانیان قرار داشت، انتقال دادند. با مرگ هارون­­الرشید اختلاف بر سر خلافت بین دو پسرش، امین و مأمون، بالا گرفت. مأمون به کمک ایرانیان، به بغداد لشکر کشید و با شکست امین و به دست گرفتن خلافت، پایتخت را از بغداد به مرو انتقال داد. در زمان سلطنت سلجوقیان نیز طغرل پس از تصرف بغداد اجازه داد که خلیفه به­صورت دست­نشانده بر خلافت باقی بماند و خلیفه نیز در عوض او را شاه شرق لقب داد. سلجوقیان که به امور مملکت­داری آشنایی چندانی نداشتند، متوسل به دانشمندان ایرانی شدند تا حکومت خود را قوام و دوام بخشند. این­امر موجب قدرت­گیری مجدد ایرانیان در امور خلافت و نیز زمینه­ساز تجدید حیات علمی و ادبی ایران و عراق گردید. این وضع کم و بیش تا انقراض حکومت سلجوقی و حمله­ ی مغول و پس از آن حمله­ ی تاتارها و تیمور لنگ از اتابکان سمرقند ادامه داشت. تیمور در سال 1401­م با اشغال بغداد، مردم آن دیار را قتل عام کرد و تمام آثار و ابنیه­­ ی اسلامی را به همراه صدها شهر به ویرانه تبدیل کرد.[2]     دوره ی صفویه و قاجاریه   از قرن شانزدهم­ ميلادي، با ظهور دو قدرت و امپراطوری عثمانی و صفوی در جهان اسلام با دو مذهب متعارض، اولی از اهل تسنن و دومی شیعی مذهب، عراق بار دیگر به صحنه­ ی اختلاف تبدیل شد. هنگامي­كه شاه­اسماعيل در سال 1501­م، حكومت صفوي را پايه‌گذاري كرد، مرزهاي غربي ايران را حدود رودخانه­ ی فرات در مركز عراق كنوني قرارداد. علت اين مرزبندي مشتركات مذهبي و فرهنگي مردم ساكن در این منطقه با ساير نقاط ايران بود، كه به دليل حضور حكومت­هاي ايراني در قبل از اسلام در اين مناطق وجود داشت. علي­رغم شكست سنگيني كه شاه­اسماعيل در سال ­1514­م از سلطان­ سليم در جنگ چالدران خورد. اين مرزبندي ادامه داشت و ساكنان  این مناطق رابطه­ ی محكمي با دولت مركزي ايران داشتند. هم­زمان با جانشيني فرزند يازده­­ساله­ ی شاه­اسماعيل، شاه­طهماسب تا زمان حكومت شاه­عباس ­اول، دولت عثماني با استفاده از برخي اختلافات داخلي ايران قصد تصرف قسمت‌هاي غربي کشورمان را داشت که عراق نيز جزئي از آن بود. بنابراين به ايران حمله كرد ولي از اين يورش­ها ناكام ماند و اين جنگ‌ها به نفع ايران تمام شد. در سال ­1628­م شاه­ صفي حاكم ايران شد. بي‌لياقتي و بي‌تدبيري او باعث شد اوضاع كشور به هم ريزد و همسايگان هم از اين شرايط سوء­‌استفاده كنند. هندي‌ها به قندهار، ازبك­ها به خراسان و عثماني‌ها به ايالت­هاي غربي ايران يعني ارمنستان، گرجستان و منطقه­ ی عراق کنونی، حمله کردند. ثمره ­ی جنگ­هاي ايران و عثماني عهد­نامه­ ی صلحي بود كه بين شاه­صفي­الدين ­و­ سلطان ­مراد ­عثماني ­بسته­ شد و به عهدنامه ی­ ذهاب معروف است. با توجه به عهدنامه­ ی ­ذهاب، قسمتی از منطقه­­ ی غربی بین رودخانه­های دجله و فرات از ایران جدا شد، اما طرفین به یک توافق کلی نیز رسیدند تا در آتش­بسی تقریبا طولانی، در مرزهای مشترک به­سر برند، اين شرايط تقريبا 94 سال طول كشيد. بار ديگر در سال ­1724­م اختلاف­های داخلي در ايران اوج گرفت و باعث شد علاوه­بر بخش­هايي از شرق و شمال كشور مرز غربي ايران نيز به قدري تغيير كند كه همدان و كرمانشاه نيز به عثماني‌ها واگذار شود. این تغییرات تا زمان روی کار آمدن نادرشاه افشار ادامه داشت تا این­که نادرشاه برای بازپس­گیری نقاط تحت تصرف بیگانگان از خاک ایران وارد میدان کار و زار گردید. در این میان جنگ نادرشاه با عثمانی­ها از سخت­ترین و طولانی­ترین جنگ­های این دوره بود. تركان ­عثماني هم پس از بيست­ سال جنگ با سردار نامدار ايران، نادرشاه­ افشار در سال ­1735­م، با قبول شكست سنگين، تمام سرزمين­هاي اشغال شده را به ايران برگردانند. نادر در نوبت­ دوم جنگ با عثماني‌ها بدون كوچك­ترين مقاومتي از سوي آن­ها به بغداد رسيد. دستاورد ديگر اين لشكركشي نيز فتح شهرهاي سامراء، نجف، كربلا و كركوك به دست نادرشاه بود. نادرشاه در سال ­1746­م قرارداد صلحي را با دولت عثماني امضاء كرد و علاوه­بر اين­كه دستاوردهاي خود را حفظ كرد به اختلافات ايران و عثماني براي مدتي پايان داد. به­طورکلی در مدت زمان حدود چهارصد­سال حاصل اختلاف دو امپراطوری ایران و عثمانی تا پایان جنگ ­جهانی­ دوم، در دوره­های مختلف صفویه و قاجاریه و...، بیش از 18 معاهده­ ی صلح و چندین پروتکل مرزی بود. از مهم­ترین این معاهده­­ها می­توان به شرح زیر نام برد: 1. قرارداد ­1639­م مابین دولت­های صفوی و عثمانی که مرز دو کشور را به­طور مبهم و نامشخص تعیین کرده­ بود. 2. معاهده­ ی ­1746­­م بین نادر­شاه و سلطان ­عثمانی ­که همان ­ابهامات قرارداد دولت صفوی و عثمانی را داشت. 3. پیمان صلح ارزرم که متعاقب جنگ­های دو ساله­ ی ­1823-1821­م به امضاء رسید و شرایط قرارداد ­1746­م را مورد تأیید قرار داد و نتوانست نقطه­ي پایانی بر اختلاف مرزی دو کشور باشد. 4. پیمان مهم ارزرم که در سال 1847­م با میانجی­گری بریتانیا بین ایران و عثمانی منعقد و مقرر گردید که کمیسیونی مرکب از نمایندگان طرفین، کار تعیین دقیق خطوط  مرزی را به عهده گیرد. 5. پروتکل 21­دسامبر­1911­م تهران و پروتکل 1913­م قسطنطنیه که موجب آن کمیسیون تحدید حدود متشکل از نمایندگان ایران - عثمانی، روسیه و انگلستان، کار تعیین مرزها و تنظیم صورت­جلسات را به عهده گرفت.[3]     دوره ی پهلوی و استقلال عراق   اختلافات ايران با همسايه­ي غربي خود تا سال 1913­م ادامه داشت و ايران مجبور شد در سال­هاي 1437­م تا 1913­م در بيش از 25 جنگ به مقابله با تجاوز دشمنان خود در مرزهاي غربي پاسخ دهد.  آخرین وضعیت مرزهای آبی و خاکی را که دولت عراق وارث آن شد، به­ وسیله­ ی پروتکل 1913­م استامبول و کمیسیون تحدید حدود 1914­م تعیین شده است. براساس پروتکل مزبور که با دخالت دو دولت روسیه و انگلستان به ایران تحمیل شد، شط­العرب و تمام جزایر آن­، تحت حاکمیت دولت عثمانی قرار گرفت؛ بنابراین با توجه به تحمیلی بودن پروتکل 1913م و عدم توجه به حقوق ایران در اروندرود، از همان ابتدای تأسیس دولت عراق، ایران خواستار حل و فصل مناقشات مرزی و به رسمیت شناخته ­شدن حقوق مسلم خود بر شط­العرب و تعیین خط تالوگ به­عنوان خط مرز آبی دو کشور شد. انگلستان که در هر دو کشور دارای نفوذ بود و اختلافات رو به تزاید ایران و عراق را خطری برای امنیت منافع خود می­دید، حل­و­فصل اختلافات دو کشور را پیش­گرفت[4] که در نتیجه­ ی اقدامات انگلیس، دولت وقت ایران استقلال کشور عراق را به رسمیت شناخت. اما دولت­های انگلستان و عراق، بر خلاف وعده­های خود هیچ­گونه اقدامی در جهت تأمین خواسته­های ایران انجام ندادند. دولت ایران پس از قریب به دو سال صبر و انتظار، برای جبران اشتباه خود، در آذر­ماه ­1310­ش طی یادداشتی به دولت عراق قرارداد 1914م بین دو کشور را فاقد اعتبار دانست و آن­را یک­طرفه لغو کرد. در پی این اقدام ایران، برخوردهای شدیدی بین نیروهای مرزی دو کشور رخ داد و روابط دیپلماتیک ایران و عراق به­شدت تیره شد.[5] در این میان دولت انگلستان پیشنهاد کرد که خط تالوگ، فقط در مقابل آبادان­ به مورد اجرا گذاشته شود. دولت ایران به این سیاست توأم با فشار تن داد و در تاریخ سیزدهم­ تیر­ماه 1316ش عهدنامه­ ی مرزی جدیدی با عراق امضاء کرد که بر اساس آن، نه­تنها حقوق مسلم ایران در اروندرود نادیده گرفته شد، بلکه تحدید حدود 1914م که بر اساس آن قسمتی از اراضی ایران به دولت عثمانی و سپس به دولت عراق واگذار می­شد، به تأیید ایران رسید.[6] چهار روز بعد از امضای قرارداد چهارم ژوییه ­ی ­1937­م ایران و عراق، دولت انگلستان پیمان سعدآباد را به امضای چهار دولت ایران، عراق، ترکیه و افغانستان رسانید.[7] با­ به قدرت رسیدن عبدالکریم قاسم در عراق­، روابط عراق با ایران وخیم­تر شد.[8] دولت جدید عراق نیز نه­تنها گامی در جهت تسهیل اجرای عهدنامه­ ی مرزی و تأمین حقوق ایران بر نداشت، بلکه اقداماتی را برای محدود ­کردن فعالیت ایران در اروندرود پیش گرفت.[9] اعتراض دولت ایران در این مورد به جایی نرسید و دولت عراق ضمن پافشاری بر نظرات خود، از حرکت کشتی­ها جلوگیری کرد.[10] با سقوط حكومت عبدالكريم قاسم در 19بهمن1341 و به قدرت رسيدن رژيم‌هاي ميانه‌رو عبدالسلام عارف و عبدالرحمن عارف، تا حدي از تنش موجود در روابط دو كشور ايران و عراق كاسته شد، اما اختلافات دو كشور در حوزه‌هاي پيشين همچنان پابرجا باقي ماند.[11] با حاكم ­شدن رژيم بعث در عراق،‌ دوره‌ي ديگري از تيرگي روابط ميان دو كشور آغاز گرديد.[12]روابط دو كشور در شرايطي وارد بحران جديدي شد كه حسن­البكر رئيس رژيم كودتائي عراق ادعاي حاكميت مطلق عراق بر اروند‌ رود را مطرح كرد­، در این زمان با اعلام رسمی لغو قرارداد 1937­م از سوی ایران، نیروهای نظامی دو کشور در مرزها به حالت آماده­باش در­آمدند، دولت عراق دو روز پس از لغو قرارداد از سوی ایران به شورای امنیت سازمان ­ملل شکایت کرد و در عملی انتقام­جویانه، هزاران نفر از ایرانیان مقیم آن کشور را اخراج و نیروهای نظامی آن کشور تحرکاتی را در مرزهای ایران انجام دادند. در پی این تحرکات، در آذر­­1350 درگیری­های مرزی بین طرفین درگرفت. متعاقب آن، دولت عراق برای بار دوم به شورای امنیت سازمان ملل شکایت برد و نشست فوری شورا را خواستار شد. در پی تقاضای عراق، شورای امنیت تشکیل جلسه داد و قطعنامه ­ی شماره­ ی 348 را در هفتم خرداد سال 1353­ش صادر کرد.[13] برای اجرای این قطعنامه، وزرای خارجه­ ی ایران و عراق در شهریور 1353­ش مذاکراتی را در استانبول ترکیه آغاز کردند. سرانجام دو کشور در ششم مارس 1975­م با میانجی­گری هواری ­بومدین، رهبر فقید الجزایر، و طی ملاقات شاه با صدام­حسین، معاون وقت رئیس­ جمهوری عراق در جریان کنفرانس سران اوپک، بیانیه­ای را امضاء کردند که به بیانیه­ ی الجزایر معروف شد. بر اساس بیانیه، ظاهرا کلیه ی اختلافات فی­مابین حل و فصل گردید و دولت عراق پس از سال­ها حقوق ایران را در اروندرود به رسمیت شناخت.     دوران بعد از انقلاب اسلامی ایران   هرچند انعقاد قرارداد 1975م الجزاير، ظاهرا باعث پايان اختلافات مرزي و روابطي نسبتا بهتر شد، اما اين آرامش نسبي در روابط بين دو كشور با وقوع انقلاب اسلامي در ايران پايان يافت. زيرا عراق به­موجب بيانيه­ ی الجزاير و با پذيرش خط تالوگ به­عنوان خط مرزي دو كشور، عملا حاكميت ايران را بر اروندرود پذيرفته بود، اما به دليل عدم رضايتي كه از اين قرارداد داشت، به­دنبال موقعيتي مناسب مي‌گشت تا ضربه‌ي نهايي خود را به ايران وارد سازد.[14] رژيم بعثي به سركردگي صدام حسين، پس از بمب‌گذاري در تأسيسات نفتي ايران و شركت در يك رشته اقدامات تخريبي عليه ايران به بهانه­ ی بازپس‌گيري جزاير سه­گانه (به نيابت از امارات متحده عربي)، حملات تبليغاتي خود را متوجه ايران كرد. سرانجام وزارت امورخارجه ­ی عراق در 26/6/1359 طي يادداشتي قرارداد 1975­م الجزاير را لغو و صدام با ادعاي حاكميت مطلق عراق بر شط‌العرب، آن­را در برابر دوربين‌هاي تلويزيوني پاره كرد و در 31 شهريور 1359 با حملات هوايي و زميني ارتش بعث به خاك ايران جنگ تحميلي 8 ساله عليه جمهوري اسلامي را آغاز كرد. اگرچه به ظاهر موضوع اختلافات مرزي به­عنوان دليل اصلي تجاوز عراق به خاك ايران محسوب مي‌گردد اما در واقع تجاوز عراق نتيجه­ ی نارضايتي امريكا و اتحاد­ جماهير ­شوروي از انقلاب اسلامي ايران و نگراني از گسترش آن به منطقه و حمايت از منافع دولت‌هاي محافظه‌كار عربي نيز بود.[15] با اين حال پس از استقامت و ايستادگي مردم ايران در 23 مرداد 1369، صدام­ با ارسال نامه‌اي خطاب به حجت‌الاسلام هاشمي رفسنجاني، رئيس­جمهوري وقت ايران، تمام شرايط ايران را براي برقراري صلح ميان دو كشور را پذيرفت.[16] بدين­ ترتيب صدام­ براي صلح با ­ايران به پذيرش معاهده‌اي تن­ داد كه زماني با لغو آن جنگ عليه جمهوري اسلامي ايران را آغاز كرده بود. با فروکش کردن جنگ تحمیلی تا زمان فروپاشی رژیم بعث عراق و سقوط صدام روابط ایران و عراق هم­چنان تیره ماند. در این مدت درگیری­های لفظی و دیپلماتیک در میان طرفین به­وجود می­آمد، اما با توجه به خسارات فراوان هشت سال جنگ برای طرفین، و نبود روابط محسوس میان سیاست­مداران این دو کشور، مسائل مرزی به نوعی در سکوت و بی توجه ی ایران و عراق قرار گرفت.     دوره ی  اشغال عراق توسط آمریکا   با تهاجم آمریکا و هم­پیمانانش به عراق و اشغال این کشور در پی حوادث یازده سپتامبر و سقوط رژیم بعث و صدام، دولت جدید عراق با حضور شیعیان این کشور در بسیاری از مناصب حکومتی شکل گرفت. در این میان با وجود حمایت­های بی­شمار ایران و دولت­مردان انقلاب اسلامی از نهضت­های شیعی عراق و حکمرانان جدید این کشور، تصور بر عدم نمایان شدن اختلافات مرزی میان دو کشور و حل دیپلماتیک اختلافات قبلی با توجه به توافق­نامه­ ی الجزایر که آخرین توافق رسمی میان طرفین است، بود. اما این­بار دولت­مردان جدید عراق با بیان سخنانی بار دیگر بحث اختلافات مرزی را در پیش گرفته به­طوری که "هشیار­ زیباری" وزیر امورخارجه­ ی عراق روز ۲۶ دسامبر(۵ دی 1388) در گفتگو با تلویزیون عراق گفت­: قدیمی­ترین و سنگین­ترین پرونده ­ی مورد بررسی در وزارت امورخارجه ­ی عراق مربوط به اختلافات این کشور با ایران است. وی در این گفتگوی تلویزیونی عنوان ­کرد که عراق از سال ۲۰۰۳­م(۱۳۸۲) با ایران بر سر مواردی نظیر خطوط مرزی، منابع آب، معادن، تردد­های مرزی، هواپیماهای عراقی در دست ایران و چند مساله دیگراختلاف دارد. با توجه به این اظهارات و اظهار و نظر­های مشابه از سوی سایر دولت­مردان عراقی، به نظر می­رسد داشتن یک دیپلماسی قوی از سوی دولت­مردان ایران در مواجه­ ی با این­گونه نظر­های رسمی و غیر­رسمی کشور عراق، می­تواند در پیش­برد بهتر و عقل­مدارانه­تر مذاکرات و حل اختلافات موجود کمک فراوانی نماید، چه­ آن­که ما نسبت به جنگ 8 ساله­ ی عراق علیه ایران غرامات زیادی را طلب داریم و دولت­مردان دیپلماسی ایرانی بایستی در مذاکرات خود علاوه­­بر پی­گیری اختلاف­های مرزی به این موضوع هم توجه ویژه داشته باشند.   [1]. جعفری ولدانی، اصغر؛ بررسی تاریخی اختلاف مرزی ایران و عراق، مجله­ ی سیاست خارجی، مهر و آذر 1366، ص 23 [2] . ار. مرتامپر، لوئیس؛ بررسی کشور عراق، ترجمه ی جلیل صالحی، تهران، موسسه­ ی انتشارات باغ ابریشم، چاپ اول، 1379، صص34 - 42 [3]. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا؛ تاريخ روابط خارجي ايران از ابتداي دوران صفوريه تا پايان جنگ دوم جهاني،‌ تهران،  انتشارات اميركبير، 1383، صص 390ـ 395 [4]. جعفری ولدانی، اصغر؛ پیشین، صص 54 تا 68 [5]. مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ­ی ایران، جلد 6، تهران، نشر ناشر، 1362، ص90 [6]. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا؛ سياست خارجي ايران در دوره ­ی پهلوي، تهران، نشر پيكان، 1380، ص 39 [7]. وزارت امورخارجه­ ی ایران، حقایقی چند درباره­ ی اختلاف ایران و عراق راجع ­به شط­­العرب، تهران، وزارت امورخارجه، 1348، ص 45 [8]. بیگدلی، علی؛ تاریخ سیاسی و اقتصادی عراق، تهران، میراث ملل، 1368، ص98 [9]. پارسا دوست، منوچهر؛ زمینه­های تاریخی اختلاف ایران و عراق، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1365، صص 149 ـ 151 [10]. همان، ص 127 [11]. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا؛ سياست خارجي ايران در دوره­ ی پهلوي، پیشین، ص 259 [12]. جعفری ولدانی، اصغر؛ پیشین، ص 65 [13]. ميرفندرسكي، احمد؛ ديپلماسي و سياست خارجي ايران از 3 شهريور 1320 تا 22 بهمن 1357 (در همسايگي خرس)، تهران، نشر پيكان، 1382، صص 194 ـ 196 [14]. محمدیان، علی­رضا؛ اختلاف ایران و عراق، هشت سال جنگ تحمیلی، فصلنامه­ ی تاريخ روابط خارجي، مركز اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت امورخارجه­ ی جمهوری اسلامی ایران، شماره 19، تابستان، 1383، ص 125 [15] . بخشايشي اردستاني، احمد؛ اصول سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، تهران، آواي نور، 1379، صص 93ـ 97 [16] . رمضاني، روح‌الله؛ سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، ترجمه­ ی عليرضا طيب، تهران، نشر ني، 1383، ص 86     لینک منبع
  24.   در آن زمان، درگیری ها بیشتر از مناقشات مرزی پیش نرفت (یا حداقل من در منبعی به این موضوع برنخورده ام.). البته مطالبی در اینترنت وجود دارد که ژنرال ها خواب بودند و تیمسار خاتم تا کجا رفت و چه کرد و چه نکرد. ولی بیشتر افسانه سرایی است تا تطابق با واقعیت و حتی در گفتگوهای شاه هم چنین مطالبی نقل نشده است و اگر هم شده بود بیشتر براساس اطلاعات غلط بود تا حقیقتی رخ داده.   حتی صحبت هایی که درخصوص مرحوم جهانبانی گفته می شود که دیوار صوتی شکست یا روی فرودگاه نشست و سپس برخاست و یا با لوپ و ریورس و ... جنگنده را به خاک ایران بازگرداند هم افسانه سرایی بوده و در تضاد مطلق با شخصیت منضبط ای چون نادر جهانبانی بوده است. این موضوعات و شایعات را حتی فرزند نادر جهانبانی، انوشیروان جهانبانی نیز تکذیب نمود . تکذیب و توضیحات ایشان نیز بیشتر با عقل جور درمی آید تا این مدل افسانه سرایی ها.   اما چیزی که مسلم است این است که طرح عملیات کمان 99، در همان دوران شاه کشیده شده بود و بسیاری از عملیات های هوایی و دریایی ابتدای جنگ، طرح ها و نقشه های جنگ احتمالی ایران و عراق بود که پس از انقلاب و در ایام جنگ تحمیلی به اجرا گذاشته شد.
  25. سوابق تاریخی مناقشات مرزی ایران وعراق (از تشکیل دولت صفویان تا قرارداد مرزی ۱۹۷۵)     الف) روابط تاریخی ایران و عثمانی   برای مطالعه وتجزیه و تحلیل هر جنگی لازم است ریشه ها و زمینه های تاریخی که یکی از دلایل وقوع جنگ هاست مورد مطالعه قرار بگیرد. درباره جنگ تحمیلی عراق علیه کشور ایران نیز ناگزیریم که علت و زمینه های تاریخی آن ریشه یابی کنیم زیرا که رژیم دیکتاتوری بعثی عراق با دست آویز قرار دادن اختلافات مرزی و مناقشات قدیمی و رسیدن به آرزوهای تاریخی به ایران حمله کرد و جنگی ویرانگر و خانمان سوز را بر دو کشور تحمیل کرد.   اختلافات و مناقشات ایران و عراق به دوران حکومت صفویان در ایران و حکومت عثمانیها در شبه جزیره آناتولی بر می گردد و یک سابقه پانصد ساله دارد. تا پیش از اسلام، سلسله های قدرتمند ایرانی، مادها، هخامنشیان، یارتیان، و ساسانیان بر ایران حکومت می کردند و قلمرو حکومتی آنها معمولاً شامل همه فلات ایران می شد و همسایه غربی ایران در ابتدا یونان باستان بود. و بعد از آن ایران با روم همسایه گردید که در زمان های که موازنه قوا بین طرفین برقرار می شد، مرز دوکشور رودخانه فرات بود. با ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان در مدت کوتاهی تمام شبه جزیره عربستان زیر لوای اسلام گرد آمدند و دوره فتوحات اسلامی آغاز شد. ارتش اسلام به قلمرو هر دو امپراتوری ایران و روم وارد شد و در مدت کمتر از یک ربع قرن بر بخش های مهمی از روم شرقی و تمام متصرفات ساسانیان مسلط شد و تا قرن هفتم هجری که دنیای اسلام مورد هجوم مغولان قرار گرفت تمام فلات ایران از فرات در غرب گرفته تا رودخانه سند در شرق تحت لوای خلافت و حکومت اسلامی که مرکز آن مدینه، کوفه، شام و بغداد بود اداره می شد و مسئله بنام مرزهای جغرافیای وجود نداشت.   بعد از فروکش کردن موج دوم حملات مغولان، دولت عثمانی ها در کنار مرزهای غربی ایران تشکیل گردید. عثمانی ها در آخرین سال از قرن ۱۳ میلادی(۱۲۹۹) بر ویرانه های حکومت سلاحقِه روم اعلام استقلال کردند. آنها از یک منطقه غیر قابل توجه در شمال غرب سرزمین آناتولی شروع کردند و مرحله به مرحله اما پیوسته حرکت نظامی و قاطع را ادامه دادند و در آسیا، اروپا و آفریقا پراکنده شدند[۱]. در ایران نیز بعد از یک دوره طولانی که مغولان و ترکان بر کشور مستولی بودند و حکومت های ملوک الطوایفی و امیران محلی، ایران را قطعه، قطعه کرده بودند و بر هر قطعه ای امیری فرمان می راند شاه اسماعیل صفوی پایه گذار «ایران بزرگ» به میدان آمد و با یک سلسله نبردهای نفس گیر اما پیوسته که از سال (۹۰۷ هـ .ق) تا (۹۱۴ هـ .ق) به طول انجامید توانست پاره های ایران را به هم متصل کند و اقوام مختلف از خلیج فارس تا قفقاز را دور هم جمع کند[۲] و وحدت ایران را تحقق ببخشد و یک امپراطوری قدرتمند و یک دوره تمدنی جدید را درایران پایه گذاری نماید.   وجود شاه اسماعیل به دلایل مختلف سلاطین عثمانی را برای جنگ با ایران تحریک می کرد. زیرا او از نخستین روز پادشاهی مذهب شیعه ۱۲ امامی را مذهب رسمی کشور اعلام کرده و کارنشر دعوت شیعی را دنبال می کرد که از این امر برای حکومت سنی مذهب عثمانی قابل تحمل نبود. از طرف دیگر حکومت توسعه طلب عثمانی در پی اشغال ایران و ضمیمه کردن آن به امپراطوری بود که روی کار آمدن صفویه در ایران مانع از اجرای این نقشه گردیده بود. همچنین دربار شاه صفوی پناهگاه مخالفان سلاطین عثمانی بود. این عوامل باعث شد که در اوایل سلطنت سلطان سلیم (۹۱۸ هـ.ق) مناسبات صفویان با عثمانیها به مرحله ای بحرانی برسد و دو کشور در آستانه جنگ قرار بگیرند[۳]. وقتی سلیم به سلطنت رسید، اسماعیل برای او پیام تبریک نفرستاد. در مقابل سلیم که می خواست خط نفوذ شیعه را از میان بردارد فتوائی از شیخ الاسلام استانبول در ضرورت جنگ با شیعیان گرفت[۴]. با اشاره سلطان علمای سنی در استانبول گرد آمدند و پس از کنکاشی کوتاه فتوا دادند که «آنچه علمای شیعه می گویند کفر است و جهاد با کافران ضرورت دارد و ثواب کشتن یک نفر شیعه به مراتب از کشتن هفتاد نفر عیسوی بیشتر است»[۵]. سرانجام سلطان سلیم با اعلام جهاد دینی علیه صفویان آماده حمله به ایران شد.   نخستین جنگ بین دو کشور ایران و عثمانی در ماه رجب سال (۹۲۰ هـ .ق) برابر با (۲۳ آگوست ۱۵۱۴ م) در دشت چالدران در شمال غربی شهر خوی میان ارتش نیرومند و مسلح به توپ و تفنگ عثمانی و ارتش جوان و نوپای صفوی ها که جز شمشیر و نیزه و سلاح سرد، اسلحه ای نداشتند و تعداد آنها نیز به یک پنجم سپاهیان ترک نمی رسید آغاز شد. جنگ چالدران یک روز بیشتر طول نکشید و با زخمی شدن شاه اسماعیل از ناحیه کتف و پا و کشته شدن بیشتر سواران قزلباش و حدود دوهزار نفر از سواران قزلباش با شکست ایران خاتمه یافت[۶]. فرجام روابط ایران و عثمانی پس از شکست جنگ چالدران تا مرگ شاه اسماعیل (۹۳۰ هـ.ق) به صورت ارسال رسولان جهت بازپس آوردن همسر شاه اسماعیل (فیروزه خانم) که در جنگ به اسارت عثمانی ها در آمده بود، در حالتی از رکود و بی توجهی عثمانی ها سپری شد. زیرا که قصد سلطان سلیم این بود که مجدداً سپاهی گرد آورد و به ایران حمله کند ولی در سال ۹۲۶هجری دار فانی را وداع گفت و این آرزو را به گور برد[۷].   بعد مرگ سلطان و پادشاه آتش جنگ دو رقیب مدتی فروکش کرد، اما پس از مدتی دوباره آتش جنگ شعله ور گردید و در سال (۹۴۰ هـ) ارتش عثمانی به مناطق غربی ایران حمله کرد و تبریز را اشغال کرد و بغداد و سایر نواحی عراق که از سال (۹۱۴ هـ.ق) در تصرف دولتایران بود تسلیم عثمانی ها شد و پایه جدائی عراق از ایران نهاده شد. این حملات از طرف ارتش عثمانی در سال های ۹۴۱ و ۹۵۳ باز هم تکرار شد. در سال (۹۵۴ هـ.ق) برای بار چهارم ارتش توسعه طلب و متجاوز عثمانی به ایران حمله کرد و قسمتهائی از غرب کشور را تصرف کرد، ولی باز هم مانند دفعات قبل مجبور شد به داخل قلمرو دولت عثمانی عقب نشینی کند. سرانجام بعد از جنگ های ویرانگر که بین دو کشور مسلمان جریان داشت، طرفین به این نتیجه رسیدند که برای متارکه جنگ وارد گفتگوهای سیاسی شوند و اولین دور مذاکرات صلح در سال (۹۶۹ هـ.ق) به امضاء سلطان عثمانی و پادشاه ایران رسید. قرارداد آماسیه اولین معاهده صلحی است که بعد از یک دوره چهل ساله از جنگ های طولانی بین دو کشور همسایه به امضاء رسیده است.[۸]   بعد از صلح آماسیه قریب ۲۵ سال در مرز ایران و عثمانی آرامش نسبی برقرار بود، اما ریشه اختلافات و زمینه درگیریها همچنان باقی بود. بنابراین از سال ۹۶۹ هـ.ق (۱۵۵۵م) که اولین معاهده صلح بین کشور امضاء شد تا سال ۱۳۳۸ هـ.ق (۱۹۱۷م) که امپراطوری عثمانی فرو پاشید، بیست جنگ بزرگ بین سلسله های حاکم بر ایران و امپراطوری عثمانی روی داده است که در اکثر قریب به اتفاق این جنگ ها دولت عثمانی مهاجم بوده و ایران از خود دفاع می کرده است و در این مدت ۱۶ قرارداد و توافقنامه صلح به امضاء رسیده است که این امر عمق اختلافات و تضاد بین دولت عثمانی و حکومت های ایران و عدم پای بندی طرفین به تعهدات و قراردادهای امضاء شده را نشان می دهد. ما بخاطر رعایت اختصار لیستی از مهمترین توافقات و عهدنامه های مرزی بین ایران و عثمانی را در جدول ۲-۱ گردآوری نموده ایم که از بین قرارداد ارزنه الروم دوم که در سال ۱۲۶۳ هـ.ق (۱۸۴۷م) بین محمدشاه قاجار و سلطان عبدالمجید به امضاء رسیده است و پایه قراردادهای مرزی که در سال ها بعد به امضاء رسیده است قرار گرفته است، از اهمیت بیشتری برخوردار است.[۹]     ب) روابط تاریخی ایران و عراق   در جنگ جهانی اول دولت عثمانی از متفقین شکست خورد و امپراطوری فروپاشید. کشورهای فاتح بویژه انگلیس و فرانسه متصرفات عثمانی را در اروپا و غرب آسیا از آن جدا کردند که عراق و فلسطین سهم انگلستان شد.[۱۰] البته انگلیس ها قبل از پایان جنگ به تدریج این مناطق را اشغال کرده بودند و با اشغال شهر موصل در نوامبر ۱۹۱۸م توسط ارتش بریتانیا عملاً تمام نقاطایران به تصرف ارتش انگلیس در آمده بود، بنابراین از این تاریخ به بعد ایران با دولت انگلیس هم مرز است که تا چند دهه بعد در عراق پایگاه نظامی دارد. بعد از خاتمه جنگ، ابتدا دولت انگلیس«ویلسون» را که مردی خشن و خیره سر بود حاکم عراق قرار داد. مردم عراق ویلسون را تحت فشار قرار می دهند تا به عراق استقلال بدهند و از قیمومیت خارج کنند، جنگ سختی بین مجاهدان عراقی و ارتش انگلیس در گرفت و با فتوای آیت اله شیرازی حملات چریکی به تأسیسات نظامی بریتانیا آغاز شد و خسارات زیادی به طرفین وارد گردید و سرانجام قرارداد صلحی بین انقلابیون عراق و ارتش انگلیس امضاء شد. بعد از آرام شدن اوضاع عراق، دولت انگلیس سلطنت عراق را به فیصل فرزند شریف حسین واگذار کرد و او بعد از تشکیل دولت موقت در اولین اقدام در ۱۰ اکتبر ۱۹۲۲ اولین معاهده رسمی عراق و انگلیس را که متضمن رابطه بین دولت قیم بریتانیا و دولت «عراق تحت قیمومیت» بود را تصویب کرد. در این قرارداد، قیمومیت انگلیس رسماً پذیرفته شده بود و به دولت انگلیس این حق را می داد که در همه شئون عراق اظهار نظر کند.[۱۱]   با این حال در اثر پافشاری و مبارزات پیگیر مردم عراق، کشور عراق مستقل شد و در اکتبر ۱۹۳۲م رسماً به عضویت جامعه ملل در آمد و از نظر تشریفاتی به استقلال دست یافت، اما قبل از آنکه عراق به عنوان عضو رسمی جامعه ملل پذیرفته شود، لازم بود که دولت ایران استقلال عراق را به رسمیت بشناسد، اما دولت وقت ایران این شناسائی را موکول به قبول رسمی حقوق ایران در اروندرود نموده بود. دولت انگلیس بر آن شد تا مانع را از میان بردارد.وزیر مختار انگلس در تهران طی یادداشتی رسمی در تاریخ ۱۱ مارس ۱۹۲۹م به وزیر خارجه ایران اعلام کرد «چنانچه دولت ایران، دولت جدید عراق را به رسمیت بشناسد، دولت انگلیس برای احقاق حقوق ایران در شط العرب وساطت خواهد کرد»[۱۲].   برپایه وعده دولت بریتانیا دولت ایران در تیرماه ۱۳۰۸ هـ.ش دولت جدید عراق را به رسمیت شناخت، اما دولت انگلستان و دولت عراق به وعده خودشان عمل نکردند. در سال بعد دولت ایران طی یادداشتی در ۱۰ آذر۱۳۱۰ رسماً به دولت عراق اعلام کرد که تحدید حدود ۱۹۱۴م که طی آن شط العرب و اراضی نفت خیز خانقین به کشور عثمانی واگذار شده از نظر ایران فاقد اعتبار است و دولت ایران آن را به رسمیت نمی شناسد. بعد از لغو قرارداد از طرف ایران روابط ایران به تیرگی گرائید و دولت عراق به شورای جامعه ملل شکایت کرد. جامعه ملل در ۲۶ مه ۱۹۳۵م برای بررسی شکایت عراق تشکیل جلسه داد. شکایت عراق راه به جائی نبرد و دولت عراق مجبور شد در مذاکرات مستقیم با ایران اختلافاتش را حل کند. در جریان مذاکرات ایران و عراق دولت بریتانیا به منظور حصول توافقی که منافع کامل دولت آنها را تأمین کند نقش فعالی داشت.[۱۳] با مذاکراتی که بین هیئت های نمایندگی دوکشور ایرالن و عراق به عمل آمد، قراردادی در ۴ ژوئیه ۱۹۳۷م به امضاء وزرای خارجه دو کشور رسید و مجالس طرفین در ۱۳۱۷ هـ.ش این قرارداد را امضاء کردند.[۱۴]   بر اساس عهدنامه ۱۹۳۷ مرزهای زمینی دو کشور همان خطوطی است که بر اساس پروتکل ۱۹۱۳[۱۵] و صورتجلسات تحدید حدود ۱۹۱۴م تعیین شده است. تنها یک استثنا وجود دارد که عبارتست از تعیین مرز آبی بر اساس «خط تالوِگ» آنهم فقط در مقابل آبادان.! با وجود اینکه قبول قرارداد مرزی ۱۹۳۷م از طرف ایران زیر فشار شدید دولت انگلستان و به دلیل خاص شرایط جهانی بود و حقوق ایران را تأمین نمی کرد ولی حکومت عراق همان قرارداد را هرگز رعایت نمی کرد. بعد از جنگ جهانی دوم و خروج نیروهای متفقین از ایران، دولت ایران بار دیگر تذکاریه ای به دولت عراق مسئله اروندرود را مطرح کرد و نسبت به عدم اجرای قرارداد ۱۹۳۷م اعتراض کرد. گفتگوها و رفت و آمدها ادامه داشت تا اینکه در اوایل سال ۱۳۳۷هـ.ش بین دو کشور توافق شد که مسئله اروندرود با حاکمیت یک کارشناس سوئدی حل شود. هنوز گفتگوها به نتیجه قبلی نرسیده بود که با حکومت عبدالکریم قاسم حکومت رژیم سلطنتی عراق منقرض شد و رژیم جمهوری در کشور عراق اعلام شد و فصل جدیدی از روابط عراق با همسایگان دیگر گشوده شد.[۱۶]   با روی کارآمدن عبدالکریم قاسم اختلافات بین ایران و عراق عمیق تر شد، اما با وجود تبلیغات منفی در رادیو و مطبوعات عراق علیه ایران و بدرفتاری با ایرانیان مقیم عراق و ایجاد مزاحمت در اروندرود، همواره ایران خواهان اجرای عهدنامه ۱۹۳۷م بود و طی یادداشت های متعددی منظور خود را به دولت عراق اعلام کرد.[۱۷] اما عراقی ها توجهی نداشته و مزاحمتها را ادامه می دادند. بعد از کودتای دوم بعثی ها در ۱۷ ژوئیه ۱۹۶۸ و حاکمیت حزب بعث بر عراق باز هم روابط دوکشور تیره تر شد. دشمنی بین ایران و عراق زمانی رو به افزایش نهاد که در فوریه ۱۹۶۹ دولت ایران خواهان آن شد که مرز آبی دو کشور در آبراه اروندرود که بر خلاف عرف بین المللی در ساحل شرقی آن تعریف شده است به خط تالوِگ تغییر یابد. شاه ایران در مصاحبه ای گفت: «رودخانه مرزی رودخانه مرزی دوکشور نمی تواند مورد استفاده یک جانبه باشد». دولت عراق در ۲۶ فروردین ۱۳۴۸ شمسی سفیر ایران در بغداد را به وزارت امورخارجه احضار کرد و به وی چنین گفت: «دولت عراق شط العرب را جزئی از قلمرو خود می داند و از دولت ایران می خواهد به کشتی هائی که پرچم ایران را در شط العرب برافراشته اند دستور دهد پرچم خود را پایین بیاورند و اگر در آن کشتی فردی و یا افرادی از نیروی دریایی ایران باشد، باید کشتی ها را ترک کنند در غیر این صورت دولت عراق با قوه قهریه افراد نیروی دریایی ایران را از کشتی ها خارج خواهند کرد و در آینده نیز اجازه نخواهد داد کشتی هایی که به بنادر ایران وارد می شوند از شط العرب عبور کنند».[۱۸]   به دنبال این برخورد دولت عراق، دولت ایران در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۴۸ شمسی عهدنامه ۱۹۳۷م را ملغی اعلام کرد از دهانه فاو تا شروع مرزهای مرزهای زمینی هیچ اصلی را جز اصول شناخته شده بین المللی -یعنی خط تالوِگ- به رسمیت نمی شناسد. پس از انتشار این اعلامیه سفرای کشورهای ایران و عراق به کشورهای خودشان بازگشتند و روابط به سطح کاردار تنزل یافت. به واحدهای ارتش نیز دستور داده شد تا در مواضع دفاعی مناسب در نزدیکی مرزها مستقر شوند، زیر را در آن موقع ارتش عراق عمده قوای نظامی خودش را در نزدیکی مرزهای ایران گسترش داده بود.[۱۹] در بهمن ۱۳۵۲ ش نبرد شدیدی میان نیروهای نظامی طرفین در منطقه مرزی مهران به وقوع پیوست که دسته کم برای ایرانیان غیر منتظره بود. دولت ایران به این حمله و تجاوز آشکار اعتراض کرد و دولت عراق نیز دست بالا را گرفت و از ایران به شورای امنیت سازمان ملل شکایت کرد و ایران را متجاوز اعلام کرد. همان گونه که درباره شروع جنگ تحمیلی این ادعا را داشت.   در پی درخواست دولت عراق شورای امنیت تشکیل جلسه داد و پس از استماع گزارش نماینده اعزمی سازمان ملل به ایران و عراق، قطعنامه ۳۴۸ را صادر کرد. هر دو کشور از قطنامه ۳۴۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد استقبال کردند و هیئت های نمایندگی خود را انتخاب کردند و آنها کمتر از سه ماه بعد از صدور قطعنامه در ۲۱ مرداد ۱۳۵۳ در استانبول ترکیه گرد آمدند و به مدت ۱۷ روز به مذاکره پرداختند و در پایان مذاکرات استانبول توافق گردید وزیران خارجه دو کشور با یکدیگر ملاقات نمایند. وزرای خارجه دو کشور در ۱۹ مهرماه و ۲۶ تا ۳۰ دی ماه ۵۳ در نیویورک و استانبول دیدار و مذاکره کردند. زمینه مناسبی که مذاکرات برای حل همه جانبه اختلافات دو کشور فراهم کرد منجر به صدور اعلامیه الجزایر گردید.[۲۰]   اجلاس سالانه اوپک از ۱۳ تا ۱۵ اسفند ۱۳۵۳ در الجزایر برگزار می شد. شاه ایران و صدام نایب رئیس شورای فرماندهی انقلاب عراق در آن اجلاس شرکت کرده بودند. هُورای بومدین رئیس جمهور الجزایر به درخواست عراق[۲۱] برای حل اختلاف های میان دو کشور ایران و عراق میانجی شد و سران دو کشور هم موافقت کردند و دو جلسه طولانی با حضور شاه، صدام و بومدین تشکیل گردید. در آخرین جلسه سران اوپک، بومدین خطاب به سران کشورها اعلام داشت: «خوشوقتم به اطلاع شما برسانم که روز گذشته یک توافق کلی بین دو کشور و برادر ایران و عراق برای پایان دادن به اختلاف های آنها حاصل شد» و سران دو کشور پس از پایان مذاکرات اعلامیه مشترکی را در ۶ مارس ۱۹۷۵م (۱۵ اسفند ۱۳۵۳) صادر کردند که اصول آن به شرح ذیر می باشد:   ۱-    طرفین مرزهای زمینی خود را بر اساس پروتکل ۱۹۱۳ استانبول و صورتجلسات تحدید حدود ۱۹۱۴ تعیین نمایند. ۲-    دو کشور مرزهای آبی خود را بر اساس خط تالوِگ معین می نمایند. ۳-    طرفین متعهد می شوند که در مرزهای خود کنترل دقیق به منظور قطع هرگونه رخنه و نفوذ که جنبه «خرابکارانه» داشته باشد اعمال کنند. ۴-    مقررات فوق عوامل تجزیه ناپذیر برای یک راه حل کلی بوده، در نتیجه نقش هر یک از مفاد فوق با روحیه توافق الجزیره مغایر است.[۲۲]   پس از صدور اعلامیه مشترک و تصمیم سران دو کشور، وزیران خارجه ایران و عراق و الجزایر در تهران گرد آمدند و درباره حل کلیه مسائل مورد اختلاف به توافق رسیدند و در ۱۳ ژوئیه ۱۹۷۵(۵ دی ۱۳۵۴) عهدنامه مرزی و حسن همجواری که دارای یک مقدمه و هشت ماده بود و پروتکل مربوط به علامت گذاری مجدد مرز زمینی، پروتکل مربوط به تعیین حدود مرز رودخانه ای و پروتکل مربوط به امنیت مرزی را در بغداد امضاء کردند.[۲۳]   بعد از امضاء این اسناد چهار پروتکل تکمیلی دیگر نیز در مورد کلانتران مرزی، تعلیف احشام، استفاده از آب رودخانه های مرزی و مقررات کشتیرانی در شط العرب تنظیم و در ۲۶ دسامبر ۱۹۷۵ (۵ دی ۱۳۵۴) در بغداد به امضاء وزیران امورخارجه رسید و پس از آن مجالس قانونگذاری دو کشور عهدنامه مرزی و حسن همجواری و پروتکلهای مربوطه را تصویب کردند و اسناد آن را در ۲۲ ژوئیه ۱۹۷۶ (۱ تیر۱۳۵۴) در تهران مبادله شد. طبق ماده ۱۰۲ منشور ملل متحد قراردادهای بین دو یا چند کشور باید در دفتر سازمان ملل متحد به ثبت برسد. بنابراین کلیه اسناد فوق به شماره ۱۴۹۰۳ تا ۱۴۹۰۷ تحت عنوان «قراردادهای ایران و عراق» در دبیرخانه سازمان ملل متحد به ثبت رسیده است.[۲۴] عهدنامه مرزی که عنوان رسمی آن «عهدنامه مربوط به مرز دولتی و حسن همجواری بین ایران و عراق» می باشد، مهمترین قراردادی است که بین دو کشور به امضاء رسیده است. این عهدنامه و پروتکل های منظم آن به کلیه اختلاف های دو کشور پایان داد.   پی نوشتها:   [۱]- احمدیاقی، اسماعیل «دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال» ترجمه رسول جعفریان، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم ۱۳۷۹، ص۲۲ [۲] نجفی، موسی «مقدمه تحلیلی تاریخ تحولات سیاسی ایران» ص۲۴ [۳]- احمدیاقی، لسماعیل «دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال» ترجمه رسول جعفریان، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم ۱۳۷۹، ص۵۲ [۴]- همان، ص۲۸ [۵]- طاهری، ابوالقاسم «تاریخ سیاسی اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس» شرکت انتشارات علمی فرهنگی، چاپ سوم، تهران۱۳۸۰، ص۱۹۵ [۶]- یوسف جمالی، محمدکریم «زندگینامه شاه اسماعیل» ص۳۳۵ [۷]- جنگ چالدران ص۸۲-۸۵ [۸]- حسینی، سیدیعقوب «تاریخ نظامی جنگ تحمیلی» ص۲۹ [۹]- پیش نویس معاهده از روم دوم و یادداشت توضیحی در کتاب «ایران در دوره سلطنت قاجار» تألیف مرحوم علی اصغر شمیم صفحات ۲۱۲ تا ۲۱۹ بطور کامل آمده است. [۱۰]- نقیب زاده، احمد «تحولات و روابط بین الملل» ص۱۶۸ [۱۱]- نگاه کنید به «تاریخ سیاسی عراق» تألیف سرهنگ الجمیلی، ترجمه محمدحسین زوارکعبه [۱۲]- حقایقی چند درباره اختلافات ایران و عراق راجع به شط العرب، ص۱۹۷ [۱۳]- پارسادوست، منوچهر «ریشه های تاریخی اختلافات ایران و عراق» ص۱۹۷ [۱۴]- متن کامل عهدنامه مرزی ۱۹۳۷ در بخش ضمائم کتاب «ما و عراق» به چاپ رسیده است [۱۵]- متن کامل پروتکل ۱۹۱۳ در بخش ضمائم کتاب «ما و عراق از گذشته دور تا امروز» آمده است [۱۶]- حسینی، سیدیعقوب «تاریخ نظامی جنگ تحمیلی» ص۵۷ تا ص۵۹ [۱۷]- منصوری لاریجانی، اسماعیل «آشنائی با دفاع مقدس» ص۴۰ [۱۸]- حقایقی چند در درباره اختلافات ایران و عراق، ص۸۳ [۱۹]- حسینی، سیدیعقوب ص۹۲ [۲۰]- پارسادوست، منوچهر «ما و عراق» ص۱۵۱ [۲۱]- همان [۲۲]- متن کامل بیانیه الجزایر در بخش پیوست های کتاب «عملکرد شورای امنیت در جنگ ایران و عراق» تألیف حمد عبدالعزیز الکواری ترجمه محمدعلی عسگری آمده است. [۲۳]- متن کامل عهدنامه مرزی و حسن همجواری را در بخش پیوست های کتاب «عملکرد شورای امنیت» و بخش ضمیمه های کتاب «ما و عراق» تألیف دکتر منچهر پارسادوست مطالعه نمائید [۲۴]- پارسادوست، منوچهر «ما و عراق» ص۱۶۹     [url=http://www.defa8.ir/?p=502]لینک منبع[/url]