mostafa_by

War
  • تعداد محتوا

    2,358
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    18

تمامی ارسال های mostafa_by

  1. [quote]حالا مصطفی جان عزیز این رویه شما(اقا علی شما وبعضی ها) اصلا درست نیست چون شما فقط ایران باستان رو نقد میکنید . مثلا من هم میتونم یه چیزایی از اعتقادات اقای اکبر گنجی بگم ولی هیچوقت به خودم اجازه نمیدم هویت اسلامی زیر سئوال ببرم. پس وقتی صحبت از نقد میشه فقط از این طرف بوم میفتیم و یه جورایی سیاست یک بام ودو هواست. با عرض پوزش که با شما دارم بحث میکنم [/quote] دوست گرامي. تاريخ براي نقد شدن هست. وقتي ما درمورد تاريخ 30 ساله‌ي انقلابمون، دهها نقل قول متفاوت داريم، يعني باب تحقيق تاريخي بازه! وقتي ما درخصوص جنگ‌مون، نقل‌هاي مختلفي داريم، يعني حتي نمي‌شه درمورد واقعه‌اي به اين نزديكي هم حكم واحدي صادر كرد! حتي در قضاياي انتخابات دو سال گذشته، دهها نقل مختلف هست كه بايد بررسي بشه! پس ايست و عدم بررسي تاريخي در هيچ قسمت از تاريخ معني نداره. ولي درخصوص تاريخ باستان، دوستداران اين تاريخ اصلاً و ابداً معتقد به نقد تاريخي نيستن و فقط مجيز تاريخي رو مي‌پسندن كه اين، سر در برف فرو كردنه! علت اينكه رويه‌ي بنده يا برادر علي يا امثالهم به چشم شما مياد، اين هست كه ما خلاف جريان آب داريم شنا مي‌كنيم و چون موضوع، تاريخ باستان هست اينطور مورد تفقد قرار مي‌گيريم! حال اينكه همين ما وقتي مثلاً‌ درخصوص تاريخ جنگ‌هاي جهاني، يا فلان واقعه‌ي تاريخي حرف مي‌زنيم، مورد توجه دوستان هم قرار مي‌گيره! معني‌اش اينه كه نقد تاريخ خوبه، ولي نه براي علايق ما!! اينجاست كه مي‌گم تعصب به بخشي از تاريخ، باعث بسته شدن چشمان ما روي مجموعه‌ي حقايق مي‌شه. تاريخ خوبه؛ ولي براي درس گرفتن. نه تعصب ورزيدن و پرستش!! ---------------------------------------------------------- دوست بزرگوار؛ جناب sorena_noshad. برخي از اين موارد در متن كاملاً پاسخ داده شده (كه اگه زحمت مطالعه‌اش رو مي‌كشيدين، قطعاً بهش مي‌رسيدين. بخش ديگري‌اش هم دقيقاً برمي‌گرده به مواردي كه فكر نكنم شما چندان دوست داشته باشين بشنوين. بطور مثال، آثار مسجد اتابكي در مجموعه‌ي منتسب به پاسارگاد كه كاملاً تخريب مي‌شه و از سنگ هاي اون در ساخت پاسارگاد استفاده مي‌شه و علي سامي هم از اون، با افتخار به عنوان بازگرداندن آثار پاسارگاد به خودش نام مي‌بره! مطالب بسياره؛ ولي بعيد مي‌دونم علاقه‌اي هم به شنيدنش باشه. =========================== علي اي حال، فكر كنم در اين زمينه بحث نكنم خيلي بهتر باشه. چرا كه تجربه نشون داده بحث‌هاي تاريخ باستان، به هيچ وجه پايان خوب و مناسبي نداره. --------------------------------------------------------
  2. قصد ورود به اين بحث رو به هيچ وجه ندارم. كما اينكه قبلش هم نسبت به اين قضيه به برادرمون توصيه‌ي لازم رو كرده بودم. فقط براي اينكه دوستان اينقدر ساده درخصوص موضوعي اظهار نظر نفرماين، عرض مي‌كنم كه اين عكس‌هايي كه دوستان فتوشاپي مي‌دونن يا بي‌مختصات، تماماً برگرفته از پاسارگاد هست و فيلمش هم موجوده. البته طبيعيه كه لينك فيلمش رو بنده در اختيار دوستان قرار نمي‌دم. چون براي بررسي چنين مواردي، ابتدا بايد جانب انصاف رو رعايت كرد و اصل بي‌طرفي رو در نظر گرفت. يعني از اين نترسيم كه اگه مثلاً اثبات شد پاسارگادي به اين شكل وجود نداشته يا مثلاً تخت جمشيد نيمه كاره بوده، فكر كنيم كه بدبخت شديم و بي‌هويت شديم و كوروش فلان شد و بهمان! چون اگه براي ما، اصل، حقايق تاريخي باشه و نه افسانه‌هايي كه بهش دل بستيم، با هزار انكار معلومات قبلي هم چيزي ازمون كم نمي‌شه! مثل حديث جعلي! اگه ثابت شد فلان حديث منتسب به امام علي (ع) يا امام صادق (ع) يا پيامبر (ص) جعلي بوده، آيا كسر شأن اين بزرگواران هست؟! يا مثلاً معلوم شه فلان شخصي كه تا ديروز ما جزو صحابه‌ي راستين پيامبر (ص) و امام علي (ع) مي‌دونستيم، مثلاً جاسوس معاويه يا روم شرقي از آب دراومده، آيا دليل بر انكار پيامبر (ص) يا شيعيان مي‌شه؟!! پس شايد تعصب تا اين حد به تاريخ باستان كه نخواهيم به هيچ وجه دروغ‌هاي وارده بهش رو بررسي كنيم و همه‌چيزش رو صفر تا صد راست مي‌دونيم (مگه اينكه بر خلاف تمايلات ما باشه!! مثل مباحث مربوط به يونان و اسكندر!!!!! يعني يه تاريخ بالكل تمجيدوار دوست داريم!!!!!)، نه تنها كمكي به فهم بيشتر ما از مباحث و مسائل نكنه، بلكه بدتر عامل فريب و گمراهي ما از حقيقت هم بشه. ---------------------------------------------- علي اي حال اگه روزي، روزگاري دوستان تمايل داشتن فارغ از تعصبات تاريخي، به بررسي مستدات افراد ديگه بپردازن، برخي از مستندات ديگران رو (كه اصراري بر درست يا غلط بودنش ندارم) رو خدمت ايشان ارائه مي‌كنم تا اينطور براشون سوال نباشه كه اين موارد، فتوشاپي هستن يا نامشخص و ...!!
  3. عرض سلام و خسته نباشيد خدمت برادر اشتوكاي عزيز. از اونجايي كه كار من از «آيه يأس» بودن گذشته و تبديل به «سوره يأس» شدم، مجبورم توضيحاتي كوچك رو خدمت دوست بزرگوارم عرض كنم. سرود «الله اكبر»، مربوط به عراق نيست. اين سرود، سرود برادران عزيز دلمون هست كه همين چند وقت پيش سرنگون و متعاقباً گور به گور شدن!! كي؟ بن علي؟ اون كه تو عربستان داره عشق و حال مي‌كنه!! مبارك؟ اونم كه هنوز گور به گور نشده و داره تاس مي‌اندازه كه يك تا پنج بياره زنده باشه و شش بياره، بميره! ولي يا شش‌اش جايزه داشته و يا شانس نداشته شش بياره! پس كي؟ نكنه ...؟؟!!! بله. دقيقاً! سرود برادر قذافي خودمونه!! البته اين سرود، قبل از قذافي، در جمهوري ليبي هم كاربرد داشت (ولي بطور خيلي عام و محدود). اصل سرود هم برمي‌گرده به جنگ دوم اعراب و اسرائيل كه توسط سربازان مصري و سوري خونده مي‌شد. ولي كسي كه به شكل سرود رسمي و حماسي درش آورد، همين برادر قذافي ما بوده كه هر روز فيلم جديدي ازش درمياد (و فكر كنم برادران مبارز ليبيايي، فقط بهش تجاوز نكردن!!!). البته اين سرود پس از ساخت، به طور وسيعي بين اعراب مورد اقبال قرار مي‌گيره و تبديل به سرود محبوب ايشان مي‌شه و حتي در جنگ اعراب و اسرائيل (بالاخص جنگ چهارم)، جزو پروپاگانداي ارتش مصر بوده. حتي حزب الله لبنان هم كليپي با همين سرود ساخته و البته صدام حسين هم به سان ساير اعراب، براي افزايش روحيه‌ي سربازانش از اين سرود استفاده‌ي فراواني برد. ---------------------------------------------------- محض خالي نبودن عريضه، متن سرود رو خدمت دوستان ارائه مي‌كنم : الله أكبر الله أكبر الله أكبر فوق كيد المعتدي والله للمظلوم خير مؤيد أنا باليقين وبالسلاح سأفتدي بلدي ونور الحق يسطع في يدي قولوا معي قولوا معي الله الله الله أكبر الله فوق المعتدي يا هذه الدنيا أطِّلي واسمعي جيش الأعادي جاء يبغي مصرعي بالحق سوف أرده وبمدفعي فإذا فنيت فسوف أفنيه معي قولوا معي قولوا معي الله الله الله أكبر الله فوق المعتدي قولوا معى الويل للمستعمر والله فوق الغادر المتكبر الله أكبر يا بلادى كبري وخذى بناصية المغير ودمري قولوا معى قولوا معي الله الله الله أكبر الله فوق المعتدي.
  4. دوست گرامي. از فرمايشاتتون مشخصه كه نه درخصوص اين نبرد، مطالعات كاملي داشتين، نه با نقشه‌ي جنگ آشنايي دارين (بطور مثال محورهاي حمله، نقاط مورد تهاجم قرار گرفته و بطور كل وار پلن اين جنگ)، نه از تجهيزاتي كه در اون بكار گرفته شده باخبر هستين و نه درخصوص اظهارات فرماندهان و سران اسرائيل؛ چه قبل و چه حين جنگ. البته فرمايشاتي كه فرمودين رو قبلاً از كسان ديگري هم شنيدم كه مشخص مي‌كنه سرمنشاء اين فرمايشات كيه. بطور مثال، توقف خط توليد مركاوا رو به خوبي از فرمايشات ايشان بخاطر دارم. به همين دليل توصيه مي‌كنم ابتدا درخصوص اين نبرد، حداقل دو سه كتاب مطالعه بفرمايين و كمي هم منابع طرف مقابل رو مطالعه بفرمايين، سپس به ايراد گرفتن از بنده و سر دادن شعارهاي حماسي و ارتباط دادن وقايع اخير با اين جنگ!!! (كه فكر كنم كمي ديگه بگذره، مرگ وليعهد عربستان رو هم به اين جنگ مربوط بدونين) ارتباط بدين. بعد هم بهتره درخصوص اظهار نظرتون درمورد استراتژي ايران، كمي فكر بفرمايين و حداقل كمي هم درخصوص ساختار بمب هسته‌اي و انفجار اون و تخريب اون و لانچر اون و نوع ساختش و آزمايشش و چند مورد خيلي ساده‌ي ديگه، حداقل مطالعه‌اي داشته باشين و سپس بهش بپردازين. ممنونتون مي‌شم.
  5. با تشكر از جناب طاهاي گرامي بابت ارائه‌ي نظراتشون. قبل از هرچيز بايد عرض كنم كه هدف بحثي كه بنده تقديم مي‌كنم، به هيچ‌وجه اين نيست كه بخوام نظر شما رو تغيير بدم يا ديدگاهم رو غالب كنم. بلكه دارم صرفاً اطلاعاتي رو كه دارم با شما و ساير دوستان در ميون مي‌ذارم و در ازاش هم چند برابر بيشتر ياد مي‌گيرم. اينكه اين موارد صحيح يا غلطه، برداشتي هست كه شما و ساير بزرگواران از اين عرايض خواهيد داشت. و اما بعد ... چون برادر حامد عزيز هم در تاپيك حضور دارن، مثالي مي‌زنم به افتخار ايشون. در كتابي تحت عنوان «نفحات نفت»، اثر نويسنده‌ي توانا رضا اميرخاني، ايشون حرف به غايت صحيحي رو مي‌زنن كه پاسخ فرمايش شماست. در قسمت «زمين صاف، زمين گرد، زمين مشبك» اين كتاب، ايشون به انقلاب صنعتي و وقايع پس از اون و وقايع حال حاضر مي‌پردازن و تغييرات اقتصادي. اين، دقيقاً پاسخ شماست به بحث تغييرات و عدول‌هاي نظام سرمايه‌داري. زماني، صنعت چندان معني نداشت و صنايع، در حد بنگاه‌هاي كوچك اقتصادي بودن. بطور مثال ساخت ظرف و ظروف و آهني‌جات، در آهنگري بود، ساخت و توليد البسه در منازل يا خياطي‌هاي كوچك، توليد كفش در كفاشي‌هاي دست‌دوز كوچك و قص علي هذا. وقتي انقلاب صنعتي شد، بسياري ضرر كردن. چرا كه حجم توليد اونقدر بالا بود كه بسياري از بنگاه‌هاي خرد، در دكون رو مجبور شدن ببندن و طبيعتاً بيكار شدن (و طبيعتاً تبديل شدن به دشمناي سيستم جديد). با پيشرفت هرچه بيشتر صنعت، تعداد انسان‌هاي بيكار بيشتر و بيشتر شدن. بطور مثال، وقتي ربات وارد شد، طبيعيه كه چند نفر از كار بيكار شدن. يا وقتي قطعات الكترونيكي ساخته شد. يا وقتي كامپيوتر پا به عرصه‌ي وجود نهاد و يا نرم‌افزار و ... . اين امر، كاملاً طبيعي بود و البته فقط به ضرر كسائي شد كه خود، تفكر مولدي نداشتن و صرفاً از سيستم قبل، تغذيه مي‌كردن. اما كسائي كه مولد بودن يا حداقل فكر خلاقي داشتن، اين امكان رو داشتن كه در شرايط جديد، بخوان پيشرفت داشته باشن و كارشون رو تغيير بدن. كشاورز قديم، روي آورد به ماشين آلات جديد. يا گلخانه‌هاي چهار فصلي. خياط، روي آورد به كارگاه خياطي. كفاش به كارگاه توليد كفش و ...! طبيعي هست كه اگه مي‌خواستن با اون شرايط ادامه بدن، ديگه كوچكترين فضايي براي زندگي بدست نمي‌آوردن. گذار امروز اقتصاد، پاسخ فرمايش شماست. زماني تهيه‌ و فروش مواد خام ارزشمند بود. ولي با توليد، اين موضوع از اهميت افتاد و ارزش به سمت توليد رفت. اما هرچقدركه پيشرفت بيشتر شد، توليد نيز ارزش خود رو از دست داد و تكنولوژي جايش رو گرفت. پس از اون، تكنولوژي‌هاي برتر يا همون هاي تك، جاي تكنولوژي رو هم گرفت و امروزه حتي برخي اعتقاد دارن دوران هاي تك ها نيز در حال سپريه و قدرت‌هاي اقتصادي جهان، در حال گذر از هاي تك هستن. اين، درست به سان گذار از توليد ساخته‌ي مزرعه‌اي يا شخصي به سمت توليد كارخانه‌اي در نتيجه‌ي انقلاب صنعتي است. در اين گذار، طبيعيه كه بسياري كه شغل خودشون رو از دست مي‌دن يا نمي‌تونن انطباق محيطي پيدا كنن يا اينكه مولد باشن، از كار بيكار شن و به تبع اون، ناراضي. ولي بايد ديد كه آيا اين نارضايتي، در نتيجه‌ي ضعف اقتصادي هست و يا پيشرفت؟ فرمايش شما صحيحه. امروزه غرب براي كسب منفعت بيشتر، داره توليد رو به آسياي شرقي و جنوب شرقي پوش مي‌ده. اين، يعني زدودن هزاران و بلكه ميليون‌ها فرصت شغلي از داخل براي كسب منفعت بيشتر. اصلاً مثالي مي‌زنم. IBM شركت بسيار بزرگ و نامداري هست. اين شركت، براي دور زدن تحريم‌هاي ايالات متحده، شركتي در چين بوجود آورد به نام Lenovo. اما اين شركت خيلي زود فهميد كه چه منفعت بزرگي رو كسب كرده. به همين دليل عمده‌ي توليدات IBM تعطيل شد و به نام لنووو انجام گرفت. اساساً در نظام سرمايه‌داري، هدف اصلي كسب سود هست و نه هيچ چيز ديگري. حالا مي‌خواد از طريق برده‌داري باشه، يا استثمار كشورهاي ضعيف‌تر، يا غارت منابع ديگران، يا فعاليت‌هاي مولد اقتصادي. به همين دليل هم مي‌بينيم دولت‌هاي سرمايه‌داري، دولت‌هاي عمدتاً زورگو و مستكبر هستن. چون هدف اصلي‌شون رو در كسب سود مي‌بينن؛ به هر طريق ممكن. به همين دليل مي‌بينيم زماني، ارزش بر اين بود كه كالايي مثلاً ساخت ايالات متحده يا ژاپن باشه. يا كارخانه‌اي متعلق به اين كشورها و سرمايه‌داران اين كشورها باشه. ولي حداقل چهل، پنجاه سال هست كه همين كشورها، اندك اندك صنايع و كارخانجات بسيار باارزش و مهم‌شون رو دو دستي تقديم بيگانگان كردن و عملاً شركت‌هاي چند مليتي رو بوجود آوردن. حتي در عرصه‌ي نفتي، زمان BP، پرچمدار استعمار بريتانيا بود. ولي امروز مي‌بينيم اثري از بريتانيايي اين شركت عظيم باقي نمونده. يا LG، سامسونگ، سوني و ...! اصلاً مثالي بهتر مي‌زنم. مديريت ژاپني، همون‌طور كه حتماً واقفين، بسيار با مديريت امريكايي فرق مي‌كنه و اساساً يه مدل متفاوت مديريتي هست كه در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شه. ژاپني‌ها تا همين چند وقت پيش، تعصب شديدي بر سبك مديريت خودشون داشتن و با وجود اينكه خيلي سخت پذيرفته بودن حضور بيگانگان در عرصه‌ي اقتصادشون رو (در قالب شركت هاي چند مليتي)، ولي كماكان روي مديريت ژاپني تعصب فراواني داشت. ولي چند سال پيش بود كه يكي از غول‌هاي خودروسازي ژاپني، مديري امريكايي رو برگزيد كه از اين موضوع، به عنوان انقلاب مديريت در صنعت ژاپن نام برده شد. يعني آخرين سنگر مقاومت‌هاي بومي نيز سقوط نمود و عملاً اقتصاد چند مليتي يا به عبارت بهتر، اقتصاد فرامليتي، جايگزين اقتصاد بومي و ملي شد. اين گذار، براي كسائي كه مواردي مثل اين رو در نظر نگيرن، قطعاً به عنوان ضعف صنعت ژاپن يا ايالات متحده شناخته مي‌شه. مثل بوئينگ كه زماني يك محصول سرتاپا امريكايي بود، ولي امروز هر قطعه‌اش در يك كشور توليد مي‌شه. يا تويوتا كه زماني قطب ژاپن بود و امروز ...! طبيعي هست كه در اين ميان، اقتصاد چين بيشتر از هر كشور ديگري شكوفا بشه. چون هم قابليت‌هاي صنعتي و هم، نيروي كار فراوان براي توليد رو در اختيار داره. پس پذيراي امواج سيري ناپذير شركت‌هاي چندمليتي براي توليد قطعات و كاهش بهاي تمام شده‌شون هستن. چرا كه اگه بهاي تمام شده رو كاهش ندن، در اقتصاد رقابتي جهاني خيلي سريع نابود خواهند شد. ولي آيا اين، باعث پيشرفته شدن چيني‌هاست؟! پاسخ منفيه. اگه چين، قابليت پيشرفت رو نداشت، در بهترين حالت ممكن تبديل به هند ثاني مي‌شد. هندي كه اقتصادي بسيار قدرتمند و مردمي بسيار فقير داره. حالا از كشورهايي مثل اندونزي، مالزي، فيليپين و ... مي‌گذرم. كشورهايي كه هركدوم، منبع توليدات صنعت‌هاي جهان هستن و البته مردمي بسيار فقير دارن. در اين ميان، بيشترين سود عايد كشورها مي‌شه. كشورهاي توليد كننده از طريق ورود ارز و كشورهاي صنعتي از طريق كاهش بهاي تمام شده. پس معامله‌اي پرسود خواهد بود و البته منطقي و كاملاً منطبق بر نظام سرمايه‌داري. لكن طبيعي هست كه در نگاه جزء، اين مردم هستن كه بار اصلي فشارها رو بدوش مي‌كشن. اما آيا چاره‌ي ديگري هم هست؟! البته اين موارد، عرض نشد كه بحران‌هاي اقتصادي غرب رو انكار كنه. طبيعيه كه بحران اقتصادي، ذات اقتصاد هست و اتفاقاً هرچقدركه اقتصاد پوياتر باشه، بحران اقتصادي در اون نمود بيشتري پيدا مي‌كنه. بطور مثال در اقتصاد غرب، اونقدر پويايي هست كه اگه تورم از 1.43 به 1.53 برسه، كلي سر و صدا ايجاد مي‌كنه. ولي در اقتصادهاي ضعيف‌تر مثل اقتصاد كشورمون، اگه تورم سال 84، 10.4% اعلام بشه و سال 85، 11.9%، به همون اندازه تأثير اندكي داره كه اعلام بشه سال 86، 18.4% و سال 87 25.4%. يعني مي‌بينيم آب از آب تكون نمي‌خوره. حال اينكه اگه نرخ تورم در غرب، 6% بيشتر شه، قطعاً سقوط اقتصادي دولت رو حداقل به دنبال خواهد داشت!!! پس، طبيعيه كه تلاطم و بحران در اقتصادهاي قدرتمند، بيشتر خودش رو نشون مي‌ده. اساساً اگه اين اقتصاد دچار تلاطم و بحران نمي‌شد، نشان‌دهنده‌ي عدم پويايي اون بود. بطور مثال اقتصاد اتحاد جماهير شوروي، يك اقتصاد بدون تلاطم بود. طي 45 سال، قيمت يك كالا، يك روبل هم افزايش پيدا نكرد. اما دليل چه بود؟ قدرت اقتصادي شوروي؟ يا فرمايشي و دستوري بودن قيمت‌ها؟ طبيعت بحران اقتصادي هم بيكاري، افزايش تورم و ... هست. ولي دولت هايي موفق هستن كه مديريت بحران داشته باشن و مشكل رو برطرف كنن. مثل آلمان كه بهترين مديريت بحران رو داشت و اولين كشوري بود كه بحران اقتصادي خارج شد. ولي كشوري مثل فرانسه، در اين امر ضعيف‌تره و بيشتر دستخوش بحران‌هاست. يا ايتاليا. اما اين، باز نقطه‌ي ضعف اقتصاد سرمايه‌داري نيست. بلكه اتفاقاً طبيعت نظام سرمايه‌داريه. نكته‌ي بعدي اين هست كه گذار از اقتصاد بومي به اقتصاد جهاني، باز هم بيشترين منفعت رو براي كشورهاي صنعتي و كمترين منفعت رو براي كشورهاي غيرصنعتي به دنبال خواهد داشت. چرا كه قوانين جهاني سازي (كه البته بسيار به نفع كشورهاي غيرصنعتي هست)، جانب سرمايه‌داري رو بيشتر مي‌گيره و طبيعيه كه از اين ميان، اين كشورها بيشترين منفعت رو خواهند برد. حتي ديگه اهميتي هم نخواهد داشت كه كدامين يك، ليدر اقتصاد جهاني خواهند شد. بلكه سفره‌اي خواهد بود كه هركشور به حد توانش، ازش برداشت كنه. بطور مثال آلمان، سال‌هاي ساله كه يكه‌تازي در دنيا رو به فراموشي سپرده. ولي قطب اقتصاد اروپاست. يا حتي فرانسه كه ترجيح مي‌ده كشوري دسته دوم در عرصه‌ي سياست باشه، ولي منافع اقتصادي‌اش حفظ بشه. پس طبيعيه كه سقوط به جايگاه پايين‌تر براي امپرياليستي مثل ايالات متحده، چندان هم نامطلوب نخواهد بود كه ما اينطور بزرگش مي‌كنيم. چرا كه ذات نظام سرمايه‌داري، نه قدرت سياسي، بلكه قدرت اقتصادي هست و نظام ليبرال دموكراسي كه مبتني بر اقصاد سرمايه‌داري هست، ترجيح اوليه‌اش بر اقتصاد هست و نه سياست. كما اينكه قدرت اقتصادي، قدرت سياسي رو خواه ناخواه به دنبال خواهد داشت. موضوع بعد، بحث اولسيون نظام‌‌هاي اومانيستي هست. يعني نظام‌هايي كه برپايه‌ي تفكر انساني (و نه الهي) شكل مي‌گيره. طبيعت اين نظام‌ها، اين رو به ما نشون مي‌ده كه چون ماحصل عقل فردي و يا جمعي بشري هست، محكوم به ضعفه. چون عقل الهي رو نداره و طبيعيه كه اشتباهات بسياري داشته باشه. اما نظامي پوياست كه فيدبك ضعف‌ها و نقصان‌ها و شكست‌هاش رو تهيه كنه و به اصلاح اون‌‌ها بپردازه. يعني اگه خودش رو گل و بلبل بدونه و به دنبال ترميم خودش نباشه، طبيعيه كه خيلي زود به انقراض يا انقراض (با ضم قاف) يا اينگراز برسه. به همين دليل هم مي‌بينيم كه در نزديك به چهار، پنج قرن، بيش از چهارصد مكتب اقتصادي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي و ... پاي به عرصه‌ي وجود گذاشتن و هريك، با مشخص شدن ضعف‌هاشون، در مكتبي بهتر و قوي‌تر، ادغام شدن (و نه انحلال!!). حتي همين ليبراليسم رو در نظر بگيريم، به دو بخش ليبراليسم كلاسيك و ليبرال دموكراسي قابل تقسيمه كه توضيحش مفصله. حتي تفكرات آدام اسميت رو كه مي‌شه گفت پدر اقتصاد سرمايه‌داري هست رو هم اگه در نظر بگيريم، مي‌بينيم كه تا حدود زيادي با تفكرات امروز اقتصاد سرمايه‌داري، متفاوته و تفكرات اسميت، بسيار سخت‌گيرانه‌تر هست (بطور مثال، اسميت كاملاً دخالت دولت در اقتصاد رو رد مي‌كنه و حتي درخصوص مقوله‌اي مثل گروني، اعتقاد داره وقتي قيمت‌ها مي‌ره بالا، به تبع اون اونقدر تقاضا كاهش پيدا مي‌كنه كه باز اقتصاد به تعادل مي‌رسه!! حالا اينكه چند نفر اين وسط از گرسنگي بميرن و نفله بشن براي استاد ظاهراً چندان اهميتي نداشته!!!). ولي مي‌بينيم با ورود به قرن بيستم، هم ليبراليسم كلاسيك جان لاك و هم اقتصاد سرمايه‌داري آدام اسميت، دستخوش تغييرات مي‌شن، ضعف‌هاشون شناسايي مي‌شه و راه حل‌هاي مناسب‌تري براشون در نظر گرفته مي‌شه. حتي مي‌بينيم دهه‌ي سي و چهل، دهه‌ي ظهور كينزيون هست و پس از اون نئو كينزيون و قص علي هذا. تمامي اين موارد هم بعلت بروز بحران‌ها و مشكلات اقتصادي و سياسي و يا ناكارآمد تشخيص داده شدن نظام اسبق پديد اومده كه اتفاقاً اين تغيير و تحولات هم باز، نقطه‌ي قوت اين نظام‌هاست و نه نقطه‌ي ضعف. از اين موارد بسياره. به همين دليل عرض شد كه ما، بعلت عدم شناخت‌مون از ليبرال دموكراسي و نظام سرمايه داري، براي نقدش اتفاقاً دست روي مسائلي مي‌ذاريم كه نقطه‌ي قوت اون نظام‌ها محسوب مي‌شه. بالاخص اينكه ادبيات ماركسيستي هم در نظام ما غالب هست و همين موضوع باعث مي‌شه گاهاً از استدلالات اون‌ها كمك بگيريم براي توجيه مبارزه‌مون با ايالات متحده. غافل از اينكه ادبيات ماركسيستي، برگرفته از نظام ماركسيستي بود كه براي مسائل مطروحه از اقتصاد سرمايه‌داري، پاسخ اقتصادي داشت. يا براي نظام ليبرال دموكراسي، پاسخ نظام سوسيال دموكراسي داشت.يعني اگه به عدم وجود توجه به توليد، يا عدالت در تفسيم سود بين توليدكنندگان واقعي (كارگران يا پرولتاريا) و كساني كه صرفاً در آورده‌ها شريك هستن (سرمايه داران يا طبقه‌ي بورژوا) اعتراض داشت، در مقابل اون نظامي جايگزين ارائه مي‌نمود كه مثلاً مبتني بر عدم مالكيت فردي، تقسيمات اشتراكي و ... داشت. يا بسياري از اين دست. ولي ما كارمون صرفاً به بهانه‌گيري معطوف مي‌شه و ميايم ايرادات رو بيان مي‌كنيم. حال اينكه اگر ايرادات، بدون ذكر نظام جايگزين معرفي بشن، صرفاً باعث خنده و تمسخر خواهند بود. چرا كه اون ايرادات، در اون نظام جزئي از طبيعت اون نظام هست و نقطه‌ي قوتش و صرفاً زماني به عنوان نقطه‌ي ضعف به حساب مياد كه ما، نظام جايگزين رو داشته باشيم و اون رو به اثبات رسونده باشيم (يعني صرفاً حرف نباشه و راهكارهاش هم مشخص باشه). ------------------------------------------------ اما هدف از ذكر مشكلات اقتصادي كشورمون، سياه نمايي يا برخورد متقابل داشتن نبود. بلكه هدف اين بود كه اگه ما بخوايم مشكلات اقتصادي يا بحران‌ها و اعرتاضات اجتماعي ناشي از مشكلات اقتصادي رو مبناي فروپاشي در نظر بگيريم، پس بايد اين منطق رو درمورد خودمون هم داشته باشيم! حال اينكه اين منطق، منطقي است از پايه غلط! چرا كه حداقل نقيضش در كشور خودمون هم به اثبات رسيده! در كشورهاي غربي كه بماند. اما در پايان، براي اينكه متهم نشم به طرفداري از نظام سرمايه‌داري، نقطه‌ي ضعف بزرگي در اين نظام رو خدمت دوستان عرض مي‌كنم. نظريه‌اي هست به عنوان چسبندگي اقتصادي كه شايد بشه گفت اين اعتراضات رو هم توجيه مي‌كنه و اگه دامنه‌دار بشه، قطعاً مشكلات فراواني رو مي‌تونه براي حكومت بوجود بياره. ولي علت چسبندگي اقتصادي هم ضعف اقتصادي نيست. بلكه نتيجه‌ي همون رشد حبابي است كه البته دوستمون هم بهش اشاره‌ي درستي داشتن و نتيجه‌ي رشد حبابي عصر طلايي اقتصاد ايالات متحده، يعني زمان بيل كلينتون بود كه اتفاقاً رضا امير خاني در نفحات نفت، اشاره‌ي بسيار كوچكي به اين موضوع داشته و اساساً، چسبندگي اقتصادي، خود پاشنه‌ي آشيلي است براي نظام سرمايه‌داري كه تا به امروز، راهكاري براي اون نتونستن در نظر بگيرن و گاهي هم راهكارهاي بسيار خطرناكي رو براش در نظر گرفتن. بطور مثال همين چسبندگي اقتصادي در اواخر دهه‌ي بيست، بسيار دردسرساز شد. سقوط بورس‌هاي جهاني و به تبع اون ايالات متحده و بحران اقتصادي، چنان مشكلي رو بوجود آورد كه مردم‌شون به كمك نهادهاي دولتي ارتزاق مي‌كردن (البته نه همه‌ي مردم. ولي طبقه‌ي فقير زيادي پديد اومدن). البته دولت، به موقع تونست بحران اقتصادي رو كنترل كنه و مردم امريكا، خيلي زود به زندگي عادي‌شون بازگشتن. ولي براي جبران اين بحران جهاني، جنگي مخرب پديد اومد كه به «جنگ جهاني دوم» معروف شد. امروز هم در ايالات متحده، نهادهايي برپا شدن كه روزي مردم رو بهشون مي‌رسونن (باز دم اونا گرم كه اينجور مواقع به فكر مردمشون هستن. نه اينكه مسئولين‌شون فقط بيان بحران رو انكار كنن و بگن همه‌چي خوب و آرومه و قيمت‌ها عاليه و تك و توك تخلف افزايش قيمت داشتيم كه خيلي زود باهاشون برخورد مي‌كنيم! بعد هم همه چيز فراموش بشه!!). طبيعيه كه اين دست اقدامات هم نه اقداماتي بشردوستانه، بلكه اقداماتي است براي پوشوندن ضعف ناشي از چسبندگي اقتصادي كه اگه بهش توجه نشه، ممكنه خيلي زود اين زخم عفونت كنه و مجبور به قطع عضو هم حتي بشن. اين بود انشاي من.
  6. [quote]اتفاقا این همون راه حل میانه است. در واقع حزب الله وقتی دو اسراییلی رو اسیر کرد که وارد مرزهای لبنان شده بودن بنا بر این کارش از نظر حقوقی شروع جنگ نبود. با این وجود، یک کار غیر متعارف به حساب می اومد. یعنی دفعات دیگه ای هم بوده که اسراییل وارد مرزهای لبنان می شده ولی پاسخی دریافت نمی کرده ولی این دفعه واکنش به همراه داشته. [/quote] برادر حامد بزرگوار. درخصوص ساير فرمايشاتت نظري نمي‌دم. ولي اين قسمت فرمايشاتت رو غلط مي‌دونم. اسرائيل، وارد خاك اسرائيل شد و اين دو سرباز رو ربود. اينطور نبود كه اسرائيلي‌ها وارد مرز لبنان شده و يا از اون گذشته باشن. حزب‌الله به داخل خاك لبنان رفت و سه سرباز رو كشت و دو نفر ديگه رو هم ربود و به خاك لبنان بازگشت. اتفاقاً بالعكس فرمايش شما، اين حزب‌الله لبنان بوده كه تا به اون روز، چندين بار اين كار رو انجام داده بوده و سربازان اسرائيلي رو از خاك اسرائيل ربوده. ولي دفعات قبلي، به قول خود سيد حسن نصرالله، زور بازوشون قوي بوده و سربازا مرده مي‌رسيدن دستشون!! مستندي به نام وعده‌ي صادق هست كه اتفاقاً خود ايران ساخته و به خوبي درخصوص اين موارد، مستنداً توضيح داده. ----------------------------------------------- حزب‌الله اتفاقاً (دقيقاً بالعكس ادعاي سيد حسن نصرالله)، كاملاً مي‌دونست كه اين اقدام، جنگي رو در پي خواهد داشت. ولي مجبور شد ريسك كنه و روي حماقت اسرائيلي‌ها حساب كنه كه اتفاقاً نتيجه داد. يعني جنگ نزديك به 6 ماه زودتر آغاز شد و نتيجه‌اش اين شد كه اساساً نيروي زميني اسرائيل اصلاً آمادگي‌اش رو نداشت و اسرائيل مجبور شد بار جنگ رو به روي تيپ گولاني بياندازه كه طبيعيه كه نيروي كم در جنگ چريكي، كار خاصي رو نمي‌تونن انجام بدن و حجم نيرو، پاسخ جنگ‌هاي چريكي هست. ماجرا، چيزي شبيه به خرمشهر خودمون بود كه چون اصلاً براي جنگ آماده نبوديم (به لطف جناب بني‌صدر)، مجبور شديم كلاه سبزهامون رو قربوني كنيم و بفرستيم جلو تا جلوي ماشين جنگي عراق رو بگيره. ولي اگه مقاومت مردمي نبود، حتي از كلاه سبزها هم كار خاصي ساخته نبود. چرا كه وقتي با حجم نيرو مواجه باشيم، جنگ چريكي فقط مي‌تونه سرعت پيشروي رو بكاهه؛ نه اينكه اون رو متوقف كنه. كما اينكه ديديم بسياري از شهرهاي ايران در روزهاي آغازين جنگ به دست ارتش عراق افتاد؛ با وجود جنگ‌هاي چريكي بي‌شماري كه انجام گرفت. برگرديم به بحث. اگر اسرائيل اين اشتباه رو مرتكب شد كه با حزب‌الله به جنگ چريكي و كماندويي بپردازه، دليل بر اين نيست كه اين كشور قدرت تصاحب لبنان رو نداشته. كما اينكه مي‌ديديم تا روزهاي پاياني، حتي سه‌، چهار تانك نيز روزانه منهدم نمي‌شد كه اين، نشون دهنده‌ي حجم بسيار كم يگان‌هاي زرهي اسرائيل (كه قدرت اول اين رژيم محسوب مي‌شه) هست. در نقطه‌ي مقابل، مي‌بينيم كه حجم آتشي كه توسط نيروي هوايي و توپخانه‌ي اين رژيم بر لبنان ريخته شد، خود به خوبي نشون دهنده‌ي اين هست كه اسرائيل، با بمباران فقط به دنبال زمان بود. صد البته در آغاز هر جنگي هم گلوگاه‌هاي اقتصادي و راه‌هاي مواصلاتي و ساختمان‌هاي حساس، مورد هدف قرار مي‌گيرن و نابود مي‌شن كه نابودي شهر ضاحيه (مركز سياسي حزب‌الله لبنان) كه تلفات بسيار سنگيني رو وارد آورد، خود گوياي اين موضوع هست. اما نمي‌توان گفت حزب‌الله لبنان در جنگ 33 روزه پيروز شد. چون اساساً مفهوم پيروزي متفاوته. بطور مثال، اگه پيروزي رو اين بگيريم كه اسرائيل نتونست خاك لبنان رو مجدداً تصرف كنه، طبيعيه كه تعريف غلطي داريم. چون اساساً چنين برنامه‌اي نبود. كما اينكه نبرد نيز صرفاً در جنوب لبنان خلاصه شده بود. حال اينكه اگه هدف، جنگي تمام عيار بود به راحتي از شمال لبنان مي‌تونست نيروهاش رو پياده كنه و هم راه كمك‌هاي سوريه رو ببنده و هم، حزب‌الله عملاً قيچي شه. در طول جنگ 33 روزه هم هيچ طرح جنگي‌اي بر مبناي جنگي كلاسيك؛ يعني طرح جنگ اصلي رژيم صهيونيستي مشاهده نمي‌كنيم. يعني حتي طرح، اصلاً شبيه به جنگ 1982 هم نبود. بلكه صرفاً يه نبرد تهاجمي بسيار محدود رو شاهد بوديم كه شايد علت اصلي‌اش، برمي‌گرده به تعجيل رژيم صهيونيستي، يا هدف، سنجيدن توان مقاومت بود. در خوشبينانه‌ترين حالت مي‌شه گفت تفكر اسرائيل، فشار بر روي دولت لبنان براي كنار گذاشتن حزب‌الله لبنان بود؛ درست مثل طرح 1982 كه با فشار بر لبنان، فتح رو از خاك اين كشور اخراج كردن. ولي مقاومت متقابل حزب‌الله، اين اجازه رو به سياسيون نداد تا در اين خصوص به تصميم‌گيري بپردازن. اساساً اسرائيل، پنج هدف از جنگ 33 روزه داشت كه به سه تا از اون‌ها رسيد كه مهمترين اون، ايجاد منطقه‌ي حائل بين اسرائيل و حزب‌الله توسط نيروهاي حافظ صلح سازمان ملل بود كه جلوي حملات مشابه بعدي (كه همون‌طور كه عرض شد قبلاً نيز سابقه داشته) رو بگيره. اما طرحي كه اسرائيل در اين جنگ، پي اون بود و بهش نرسيد، كاهش قدرت حزب‌الله و كاهش قدرت موشكي ايشان بود كه موفق نشد (و البته قطعاً حملات اسرائيل، بيشتر طرح‌هاي تخميني بود تا نبردي مناسب جهت نابودي كه مطالعات اين حملات، اين موضوع رو به اثبات مي‌رسونه). علي اي حال، خود حزب‌الله مي‌دونست كه اين حمله، پاسخي سخت خواهد داشت و تنها اشتباه اسرائيل، اين بود كه از زمين، وارد خاك لبنان شد. والا طرح موشك‌باران و گلوله باران شهرهاي جنوبي به كمك توپخانه‌ي و نيروي هوايي قدرتمند اين كشور، خود مي‌تونست دردسرهاي زيادي رو پديد بياره. شايد اگه ژنرالي چون شارون و موشه دايان در سال 2006 در اسرائيل، در مسند قدرت و تصميم‌گيرنده‌ي نبرد بودن، جريان جنگ به گونه‌اي ديگر پيش مي‌رفت. كما اينكه در جنگ‌هاي چهارگانه‌ي اعراب و اسرائيل، تنها عامل برتري اين رژيم فقط وجود همين ژنرال‌ها بودن كه تشخيص دادن كجا بايد به پيش‌دستي انتحاري دست بزنن (جنگ شش روزه)، كجا بايد به قماري خطرناك دست بزنن (جنگ رمضان)، و كجا بايد با خريدن زمان، قدرت پيدا كنن (جنگ اول و چهارم). مي‌توان گفت اسرائيل در اين نبرد، ناشيانه رفتار كرد و طبيعي بود كه نتيجه‌اي جز شكست اهدافش، حاصل نخواهد شد. ------------------------------------------------- پ.ن : اميدوارم دوستان نفرماين كه بنده حرف‌هام متناقضه و جايي از شكست طرح هاي اسرائيل حرف مي‌زنم و جاي ديگه، از پيروزي‌هاش. يا مواردي از اين دست. چون سعي كردم مرز بين شكست و پيروزي در هر طرح رو خدمت دوستان توضيح بدم و در قالب كلامم بگنجونم. پس اگه اين شك براي دوستان بوجود اومد، يكبار ديگه متن رو مطالعه بفرماين. ضمن اينكه مواردي كه عرض شد، از زبان بنده نبود. بلكه عين فرمايشات جناب مهندس سعيد قاسمي بود؛ در سالگرد اين نبرد.[/u]
  7. جناب طاهاي گرامي؛ اشتباه نفرمايين. شعار ليبرال دموكراسي، به هيچ وجه برابري نيست. اساساً مفهوم عدل و عدالت در نظام مبتني بر اقتصاد سرمايه داري و بالكل نظام هاي ليبراليستي، وجود نداره. نه در عمل، بل حتي در شعار هم نيست. اساساً مفهوم عدالت هم اين نيست كه به هركس، يكسان برسه. والا فرق كسي كه مولد هست با كسي كه مولد نيست چي هست؟!! اصل و اساس نظام سرمايه‌داري، بر روي مولد بودنه. يعني كسي كه سرمايه‌ي بيشتري داشته باشه از راه مشروع (يعني مثلاً صاحب صنعت باشه، صاحب رسانه باشه و ... بالكل منفعت رسان به اقتصاد كشورش)، ارج و قرب بالاتري داره و دولت هم بيشتر هواش رو داره كه البته تزي بسيار منطقيه. ولي كسائي كه قدرت اقتصادي كمتري دارن، طبيعيه كه تشكيل دهنده‌ي اكثريت بي‌نفع به حساب ميان. ولي اين هم باز طبيعيه. بسيار فرق هست بين شماي كارخونه داري كه چندين هزار نفر رو سر كار مي‌بري و چندين ميليارد به اقتصاد كشورت كمك مي‌كني، با كسي كه صبح تا بعد از ظهر سر كار مي‌ره كه صرفاً حقوقي دربياره و زندگي رو بچرخونه و طبيعتاً صرفاً در حد و اندازه‌ي كاري كه انجام مي‌ده، مي‌تونه مفيد باشه. طبيعت عدالت هم به اين نيست كه به اون كارمنده، در حد اون رئيس كارخونه توجه بشه. چرا كه اگه تفاوتي نباشه (مثل نظام‌هاي كمونيستي)، انگيزه‌اي براي مولد و خلاق بودن وجود نداره و هركس در هرجايي كه باشه، يكسان دريافت مي‌كنه و سهم مي‌بره. پس يك نظام ليبراليستي، هيچگاه به دنبال قسط و عدالت نيست و اساساً اين مفهوم درش اصلاض به هيچ وجه وجود نداره. ولي نگاه شرقي ما به مسائل، هميشه باعث مي‌شه كه نقاط قوت نظام‌هاي غربي رو به عنوان نقاط ضعف بپنداريم!! بطور مثال بيكاري (كه يك نوع سياست كنترلي تورم هست) رو مبناي بدي مي‌دونيم؛ حال اينكه ما هم بيكاري فراوان داريم و هم تورم سرسام‌آور‌. اگه بيكاري در امريكا حتي مثلاً 10 ميليون نفر باشه، تازه مي‌شه 3% جامعه‌اش. ولي ما طبق آمارهاي دولتي، بالاي 12% بيكاري داريم. تازه با تغيير فرمول محاسبه‌ي بيكاري و در نظر گرفتن اينكه بيشتر كسائي كه سر كار مي‌رن، يا كارمند دولت هستن (يعني بار سنگين هزينه‌هاي دولتي!!)، يا كسائي هستن كه تحت شرايط مساعدي سر كار نيستن؛ بطور مثال كارگران ساختماني، يا توليدي مثل كفاشي و لباس كه از حقوق مناسبي برخوردار نيستن و عمدتاً بيمه هم نيستن، يا مشاغل كاذب و غيرمولد و ...! اين طبيعيه كه وقتي بحران‌هاي اقتصادي شكل بگيره، برخي بيكار مي‌شن و اون جماعت بيكار هم ناراضي. ولي مهم اينجاست كه مجموع سياست‌ها، به نفع كشور باشه؛ نه اشخاص. چون اين كشور هست كه آينده رو تأمين مي‌كنه، نه فرد. به عبارت ديگه، رضايت عمومي ارجحيت داره بر رضايت فردي. والا اگه ما بخوايم اعتراض چند صد نفر يا چند هزار نفر (در كشوري 310 ميليوني) رو ملاك و مبناي فروپاشي درنظر بگيريم، پس بايد بگيم كه ايران عزيزمون چند ساله دچار فروپاشي شده و خودش خبر نداره!! چون روزي نيست كه جلوي خيابون پاستور، تجمعي از كارگران مختلف نباشه. يا جلوي وزارت صنايع، يا حتي مجلس! تازه اين رو هم بايد در نظر بگيريم كه اساساً وزارت كشور ما، اصلاً و ابداً به اين سادگي‌ها مجوز تجمع به هيچ‌كس رو نمي‌ده (يعني عمده‌ي تجمعات ما، خود به خود مي‌ره به سمت تجمعات غيرقانوني) و نيروي انتظامي و ساير برادران!! عزيز هم همواره به مسئله‌ي اعتراض‌هاي اقتصادي، نگاه امنيتي دارن و كوچكترين تجمع و اعتراضي رو سريعاً با روش‌هاي خشن، سركوب مي‌كنن و نمي‌ذارن دامنه‌دار بشه (مثل برخورد با معلمان در چند سال قبْل). ولي با اين وجود، باز هم اعتراضات اقتصادي رو هر روزه شاهد هستيم. آمار تورم و بيكاري ما هم كه بسيار بالاست. رشد اقتصادي‌مون نزديك به صفر شده. بيكاري هم روز به روز بيشتر شده. بسياري از صنايع‌مون با تعديل نيرو و ورشكستي كارخانجات مواجه بوده. بسياري از صنايع و كالاهاي توليدي اصلي و اساسي‌مون (مثل نساجي، فرش، چاي، برنج، ميوه‌جات و ...)، يا نابود شدن، يا در حال نابودي هستن و يا حداقل وضع چندان خوبي ندارن و بدون كمك دولت، امكان حيات ندارن، بانك‌هاي دولتي ما تماماً ورشكسته هستن و با وام‌هاي مشكوك الوصول چند ساله چند هزار ميلياردي، عمدتاً بدون كمك دولت ناي نفس كشيدن رو هم ندارن و خيلي زود سقوط مي‌كنن و بسياري موارد ديگه. حالا اگه مي‌خوايم نظام سرمايه‌داري رو بكوبيم، بايد ببينيم وضع اونا بهتره يا وضع ما!! اگه فكر مي‌كنيم اون مسائل، باعث سقوط نظام‌شون مي‌شه، پس بايد كمي هم نگاه‌مون رو به داخل معطوف كنيم و ببينيم آيا وضع ما بهتر از اوناست كه انتظار داريم در نبود اونا، ما به قدرت برسيم؟!! يا اگه هر كشوري با اعتراض چند هزار نفر بخواد فروپاشيده شه، آيا فقط اسم اون كشور ايالات متحده خواهد بود؟!! پس بهتره كمي از دامنه‌ي احساسات‌مون و بالاخص شعارگرايي‌مون بكاهيم و اين رو بدونيم كه امپرياليسم در طول تاريخ، همواره بوده. هربار هم به شكل و لباسي دراومده (شكر خدا قبلاً خود ما هم بوديم!! ولي مي‌دونين كه!! ماها امپرياليست عادل بوديم و براي آزادي و دموكراسي، به كشورهاي ديگه لشكركشي مي‌كرديم و از فرط دموكراسي، اونا رو به خودمون وصل مي‌كرديم!!!). روزگاري روم بوده، روزگاري فرانسه، انگليس، پرتغال، اسپانيا، روسيه، آلمان نازي، شوروي و البته ايالات متحده!! پس قطعاً اگه امريكا كاملاً فرو پاشيده شه و پودر و دود بشه، باز هم امپرياليستي ديگه جايگزينش خواهد شد و قرار نيست مثلاً قرعه‌كشي شه و اسم ما از تو لپ لپ دربياد و به اين اميد بشينيم!! قرار هم نيست خلاء قدرت، باعث قدرتمند شدن ما بشه!! پس، همون طور كه در تاپيك برادر نجف نيز عرض كردم، زماني مي‌تونيم براي آينده دندان تيز كنيم و كارد و چنگال بدست بگيريم كه خودمون به حداقل‌ها برسيم و قدرتمند بشيم، بعد به انتظار خلاء قدرت بنشينيم. والا قدرت بعدي هم كه بياد، قطعاً رفتاري بهتر از اين با ما نخواهد داشت!!
  8. برادر نجف عزيز. اين كه كشورهاي ديگه قدرت بگيرن، خيلي به ما نمي‌تونه ارتباطي داشته باشه. چون طبيعتاً اگه ما امكان قدرت گيري نداشته باشيم، امكان جلوگيري از قدرت گرفتن اون ها رو نخواهيم داشت! مثلاً ما امكان به قدرت بيشتر رسيدن چين رو داشتيم؟ طبيعيه كه امكان جلوگيري از قدرت روسيه رو هم نداريم. تا زماني كه به قدرت مناسبي نرسيديم، تنها راهي كه هست انتخاب بين قدرت‌هاست. هرچند كه تجربه‌ي 45 سال جنگ سرد نشون داده كه قدرت‌هاي جهاني از نظر تفاهم با همديگه، بسيار راحت‌تر هستن تا قدرت‌هاي كوچك در برابر قدرت‌هاي بزرگ. اما مسئله‌ي اصلي كه مي‌تونه حداقل شرايط رو بهتر كنه، كاهش وزنه‌ي تك قطبي بودن جهان هست كه مضرات بيشماري رو از سال 90 به اين طرف به كشورهاي مستقل، بالاخص كشورهاي مخالف جريان حاكم تحميل كرده. چرا كه دو قطبي بودن، حداقل اين مزيت رو داشت كه براي جلوگيري از نفع يك قدرت، قدرت ديگر وارد مي‌شد و مي‌شد تا حدي جلوي تركتازي‌ها رو گرفت. ولي وقتي همه‌ي قدرت‌ها، موافق قدرت جريان حاكم شدن، ديگه عملاً كشوري مثل ايالات متحده اين مجوز رو كسب كرده كه در هرجا كه بخواد، هرطور كه دوست داره تصميم بگيره و بهايي هم بابت تصميماتش نپردازه! -------------------------------------------------- اما موضوع ديگه اين هست كه قطعاً حتي اگه اتحاد جماهير شوروي هم احياء بشه، باز قطعاً شاهد نظامي ايدئولوژيك نخواهيم بود. خواه ناخواه با كاهش قدرت ايالات متحده در آينده، قدرت‌هاي جديدي ظهور خواهند كرد كه همين نقش رو خواهند داشت. پس ما چاره‌اي نداريم جز اينكه خودمون رو قوي كنيم. والا دل خوش كردن به تحولات جهاني، حكم حلوا حلوا كردن رو داره كه با اون، نه دهاني شيرين مي‌شه و نه آبي، گرم.
  9. خيلي عاليه برادر جان. اون وقت امريكا هم زحمت مي‌كشه بعد از پودر كردن ايران، يكي دو تا از اون بمب خوشگل‌هاش رو به عنوان يادگاري مي‌زنه تو ايران كه حادثه‌ي هيروشيما و ناكازاكي از اذهان بقيه پاك بشه! يادتون نره كه جنگ جهاني، تقريباً خاتمه يافته بود، آلمان اعلام تسليم كرده بود، همه تموم كرده بودن، شوروي وارد جبهه‌ي امريكا عليه ژاپن شده بود و شهرهاي ژاپن ويران شده بودن و نيروي هوايي و دريايي ژاپن هم كاملاً نابود شده بود و تسليحات اين كشور هم به پايان رسيده بود! ولي امريكا به دنبال راهي براي تلافي حمله‌ي پرل هاربر بود و به همين دليل، با وجود بمباران‌هاي كينه توزانه‌اش (كه شهرهاي ژاپن رو يكي پس از ديگري نابود مي‌كرد)، باز هم به دنبال راهي اثرگذارتر بود. پس بمب هسته‌اي رو آزمايش كرد تا هم به همكاران سرخ خود پيامي روشن بده و هم، انتقامش رو از ژاپني‌ها بگيره (اين موضوع، رسماً عنوان شد). ---------------------------------------------- من نمي‌دونم چرا برخي دوستان فكر مي‌كنن كل توان نظامي ايالات متحده، همين يكي دو تا ناو هواپيمابري هست كه حول و حوش ماست!! يا اين چند تا پايگاه فكستني تو كشورهاي دوست و همسايه‌!!!
  10. دوست گرامي. نمي‌دونم اين، تحليل خود شماست يا اينكه از جايي برداشت فرمودين. چرا كه اولاً اطلاعاتي كه در اون هست، اكثراً غلط هست (بطور مثال تغيير معادل بودن طلا با اسكناس از جنگ جهاني اول كنسل شد؛ نه سال 65 يا ريچارد نيكسون كه در دولت قبلي‌اش، معاون رئيس جمهور نبود؛ بلكه در دولت آيزنهاور معاون بود يا بسياري موارد ديگه). ثانياً استدلال‌هايي كه آورده غلط اندر غلط هست. پس از جنگ جهاني، پشتوانه‌ي اسكناس به سمت توليد و قدرت اقتصادي پيش رفت. به همين دليل هم مي‌بينيم هنگامي كه وضع اقتصادي خوبه، پول‌هاي پرقدرت هم افزايش نرخ پيدا مي‌كنن و هنگامي كه وضع اقتصادي چندان جالب نيست، با افت ارزش‌شون مواجه هستيم. البته فكر كنم حالا دوستان بتونن بهتر بفهمن كه چرا ارزش پولي ما، هرسال بيشتر كاهش پيدا مي‌كنه. البته تورم هم در اين ميان نقش داره (لزوماً وجود تورم به معني ضعف اقتصادي نيست). علي اي حال سقوط و فروپاشي ايالات متحده به اين سادگي‌ها هم نيست. ولي اين فروپاشي، صرفاً بزرگترين كلاه‌برداري قرن نام خواهد گرفت. امروز، ايالات متحده بزرگترين بدهكار جهاني محسوب مي‌شه. فروپاشي هم نشانه‌هايي داره كه در حال حاضر هيچ‌يك محقق نشده؛ الا در تخيلات!
  11. به بخش گالري نيروي هوايي منتقل شد.
  12. mostafa_by

    کلیپی از مادر بمب ها!

    به بخش گالري نيروي هوايي منتقل شد.
  13. mostafa_by

    یک سایت واقعا” حیرت انگیز!

    [b]پاسخ به سبك رياضي :[/b] پاسخش بسيار ساده‌اس. هر عدد دو رقمي از يك يكان و يك دهگان تشكيل شده. يعني مثلاً 38 از 3*10 + 1*8 تشكيل شده. حالا اگه مضارب يكان و دهگان رو از اعداد اصلي كم كنيم به اين فرمول مي‌رسيم. C = A*10 + B A*10 + B - (A+ = A*10 + B - A - B يا به عبارت ساده‌تر : A*10 - A + B - B ملاحظه مي‌كنيم كه پاسخ اين معادله‌ي ساده، مي‌شه A*9. يعني پاسخ اين معادله، همواره مضربي از 9 (و اون مضرب همواره رقم دهگان) خواهد بود. بطور مثال در رقم 38، ما به پاسخ 27 (يعني 3 * 9) مي‌رسيم و در رقم 28، به 18 (يعني 2 * 9). حالا كافيه كه در هر نوبت، اعدادي كه مضرب 9 هستن يك شكل انتخاب بشن تا ذهن شما خوانده شه!! ----------------------------------------------------- [b]پاسخ به سبك جناب رائفي پور : [/b] اين كار شياطين هست. من قبلاً اين رو با يه گروه تست كردم. اول همه‌شون اين كار رو كردن و نتيجه داد. بعد گفتم يكي درميون، بگن «بسم الله الرحمن الرحيم». نتيجه باور نكردني بود. سيستم‌ها يكي درميون ارور كانكت مي‌داد!!
  14. جناب آرماني عزيز؛ شما بزرگوار و صاحب اختياريد. من روي حرف شما حرفي نمي‌زنم. هرچند كه تقصير ايشون رو به هيچ وجه بخشودني نمي‌دونم و اميدوارم كه ايشون به هر نحو ممكن اين خبط بزرگ رو كه نسبت به شما و ساير كاربران داشتن‌ (و بعلت غيبت دو سه روزه‌ي بنده هم ادامه دار بود!) جبران بفرماين. چون قرار نيست ادبيات توهين و حرمت‌شكني در اين سايت باب بشه!
  15. بسيار متأسفم براي برخي دوستان كه وقاحت رو به حدي رسوندن كه به خاطر يك لينك معلوم‌الحال و باور خودشون به اينكه اين موضوع، اصل و اساس حقيقته (كه هركس با يك نگاه سطحي هم مي‌تونه عمق حقيقي اين مطلب رو متوجه بشه)، به هر كسي در اين سايت توهين مي‌كنن؛ حتي به خوشنام‌ترين مدير اين سايت؛ يعني جناب آرماني!! اي كاش اين دوستمون، لحظه‌اي اين واژه‌ي «معجزه‌ي صد در صدي قرآن» رو از ذهن‌شون بيرون مي‌انداختن و خودشون متن رو مي‌خوندن تا مي‌فهميدن كه دوستان ديگه چه مي‌فرماين! ولي پرده‌اي كه ايشون جلوي چشمان‌شون انداختن، فقط باعث شده كه جز نقش بافته‌ شده‌ي پرده، چيز ديگري نبينن و بعد هم وقيحانه به خودشون اجازه بدن كه به هركس كه نقش پرده رو انكار مي‌كنه و چيز ديگري مي‌گه، توهين و افترا نثار بفرماين!!! ----------------------------------------- علي اي حال جناب NavideZohour از تاپيك اخراج شدن و به علت توهين‌شون به جناب آرماني و البته ساير دوستان، در مرحله‌ي ماقبل اخراج قرار گرفتن. درصورت تكرار توهين‌هاي ايشون به هر نحوي و به هر شخصي، ايشون از سايت اخراج خواهند شد.
  16. [quote]جالوت دشمن پیامبر بود که بنی اسراییل رو به گمراهی کشانده و بر آنها حکومت می کرد. [url=http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=934&articleID=247643]داستان آن[/url][/quote] درخصوص ساير موارد، بنده نظري نمي‌دم و فقط مي‌تونم از بابت معلومات شما و ساير دوستان كه در اختيار سايرين قرار دادين، تشكر كنم. اما درخصوص داستاني كه فرمودين، بايد عرض شود كه اين داستان، تا حدودي اشتباه هست. جالوت پادشاه نبود. بر كسي حكومت نمي‌كرد. به شخصه هم دشمن پيامبر نبود. بني اسرائيل رو هم به گمراهي نكشونده بود. پيامبر پس از حضرت موسي نيز شمعون يا اشموئيل نبود (و اين سه نام؛ يعني «شمعون و يا يوشع و يا اشموئيل» يكي نيستند!!). پيامبر پس از حضرت موسي (ع)، حضرت يوشع نبي (ع) بود. پيامبر دوران طالوت، حضرت سموئيل نبي (ع) بود و شمعون يا همون سامسون، جزو پهلوانان اسطوره‌اي قوم بني‌اسرائيل بود. گمراهي بني‌اسرائيل نيز ارتباطي به جالوت يا حاكمان كنعان نداشت؛ بلكه ريشه در مصر باستان و دوران پس از حضرت يوسف (ع) داشت. بني اسرائيل تحت رهبري حضرت يوشع نبي (ع)، بخش بزرگي از كنعان رو به تصرف درآوردن و اسباط دوازده‌گانه‌ي يهود اونجا ساكن شدن. ولي به دليل اينكه پس از حضرت موسي (ع) و يوشع (ع)، كسي را به عنوان رهبر قبول نداشتن، به همين دليل جداگانه به زندگي مي‌پرداختن و صرفاً در مواقع اضطرار (بطور مثال زماني كه به يكي يا چند قوم از اسباط دوازده گانه حمله مي‌شد) زير خيمه‌اي جمع مي‌شدن و تصميم واحدي مي‌گرفتن. پس از فشار روزافزون فيليسطينيان و قدرت گرفتن هرچه بيشتر ايشان، بني اسرائيل به اين فكر افتادن كه مجدداً وحدت نموده و يك نفر رو به عنوان پادشاه از بين خودشون انتخاب كنن و داستان انتخاب طالوت نيز بدين گونه بود. طالوت نبردهاي زيادي با فيليسطينيان و ساير اقوام مهاجم انجام مي‌ده. جالوت، يكي از پهلوانان فيليسطينيان بود كه در نبردي سرنوشت‌ساز به مصاف بني اسرائيل مي‌ره و چندين پهلوان نامي ايشان رو به شهادت مي‌رسونه. در اين هنگام طالوت تصميم مي‌گيره خود به ميدان بره كه جوان چوپاني پيشش مياد و ازش مي‌خواد كه اون به مصاف جالوت بره. طالوت مي‌پذيره؛ چرا كه اين، وعده‌ي حضرت سموئيل بود كه در هنگامه‌ي جنگ، درخواست جوان چوپان رو بپذيره. اطاعت به امر الهي همان و برتري در نبرد و كشته شدن جالوت نيز همان. آن جوان چوپان، حضرت داود نبي (ع) بود.
  17. mostafa_by

    فوری/گروهک پژاک تسلیم شد

    من ديگه موندم با چه زبوني بايد به دوستان بگم كه اينقدر در بحث‌هاتون به همديگه توهين نفرمايين و مهمتر از همه، همديگه رو برچسب بارون نفرمايين!!!! نشد تو اين سايت يه نفر حرف بزنه و مخالفش، با توهين و تحقير يا برچسب پاسخش رو نده!! من نمي‌دونم نقش منطق اين وسط چيه!! احتمالاً چيزي براي تفريح!!
  18. mostafa_by

    نبرد عین جالوت

    [quote]راستي اين بخش جنگهاي باستان چرا اين قدر لاغر مردنيه؟ تقريبا همه تاپيكاش قفل شده هيچ كي هم نه مطلب جديد ميده نه تاپيك جديد. فكر كنم در نظر اكثر اعضاي سايت غير از مانورها و سلاحهاي وطني هيچ چيزي ارزش بحث كردن و يادگرفتن رو نداره [/quote] دوست گرامي. دليلش شايد اين بوده كه دوستان كمتر به تاريخ جنگ‌هاي قرون قبل علاقه داشتن يا اينكه حوصله‌ي ايجاد تاپيكي در اين زمينه رو نداشتن. البته تاپيك‌هاي ارزشمند جناب كياني (منجمله همين تاپيك)، به اين مبحث ارزش خاصي داده. لكن خوشحال مي‌شيم اگه دوستان (مثل خود شما)، به اين مبحث سر و سامون داده و ساير كاربران رو از معلومات و اطلاعات مفيدتون بهره‌مند سازين.
  19. [quote]چیه دلت برای بحث هزار خطی تنگ دشه و عربده می کشی ها آی مصطفی مباحث می طلبه [/quote] اتفاقاً بالعكس برادر جان! اين روزها دل و دماغ بحث كردن رو اصلاً ندارم. چون چيزي كه تو سايت به وفور ديدم، بي‌احترامي‌ها و حرمت‌شكني‌ها؛ اونهم از سوي كساني بود كه اصلاً و ابداً انتظارش رو نداشتم! شايد بشه گفت همه‌ي ما (منجمله خودم اول از همه)، نسبت به عقيده‌ي مخالف، عادت داريم چكشي برخورد كنيم! وقتي با يه ايده موافق باشيم، حتي اگه هيچ دليلي وجود نداشته باشه، اون رو خيلي راحت مي‌پذيريم!! حتي اگه به نظر احمقانه بياد! اما اگه يه ايده باشه كه ازش خوشمون نياد، حتي اگه خورشيد تابان رو هم به عنوان سند بيارن، باز هم اون رو شب تاريك معرفي مي‌كنيم! پس در اين شرايط، واقعاً بحث كردن چه فايده‌اي داره؟!!! وقتي كه براي فقط يه خط سوال طرف، برمي‌داري ساعت‌ها مقالات مختلف رو مطالعه يا مطالعه‌ي مجدد مي‌كني و ده تا كتاب رو زير و رو مي‌كني كه يه وقت حرفت مشكلي نداشته باشه و گزاف نگفته باشي، ولي عين هويج له شده از كنارش رد مي‌شن و خيلي راحت بهت توهين و بي‌احترامي مي‌كنن و هزار و يك لقب و برچسب و اتهام بهت مي‌چسبونن و بعد هم يا مغالطه‌گر مي‌خوننت يا معاند و ديكتاتور و غيره و غيره، ديگه دل و دماغي براي بحث كردن باقي نمي‌مونه. باور بفرما همين الان كه دارم اينا رو مي‌نويسم، دست و بدنم لمس و سسته! ولي چه مي‌شه كرد كه عادت باز كردن ده تا پيج براي يه خط جواب (كه خدمت دوست پاييني عرض خواهم كرد)، از سرم نمي‌ره و الان بايد برم سراغ اونا! [quote]مشکل اصلی ژاپنی ها در این جنگ مثل ایتالیاییها نداشتن نیروی زرهی کارامد بود که تا آخر جنگ هم باقی ماند. نیروی هوایی شان هم تعریفی نداشت. البته این نبرد یک زورآزمایی نه چندان بزرگ بود و نه نبردی تمام عیار ژاپنی ها نمی خواستند درگیری چندان گسترده شود چون در حال آماده شدن برای نبرد اقیانوس آرام بودند[/quote] دوست گرامي! اگه تاپيك رو كامل و دقيق مطالعه مي‌فرمودين، متوجه مي‌شدين كه اين نبرد، نه حين جنگ جهاني و نه نزديك به نبرد در اقيانوس آرام انجام نگرفت! تاريخ آغاز اين نبرد، 10 مي 1939 بود (يعني 4 ماه و نيم قبل از آغاز جنگ دوم جهاني توسط آلمان نازي!!). حمله‌ي ژاپن به ايالات متحده در دسامبر 1941 (يعني بيش از دو سال و هشت ماه بعد!!!) انجام گرفت!! ضمن اينكه اين حمله، به يكباره نبود كه مي‌فرمايين «ژاپني‌ها نمي‌خواستند وارد درگيري چندان گسترده شود»! اين درگيري‌ها از سال 1904 و 1905 به اين طرف بود تا اون تاريخ! قبلش هم در 1937 درگيري‌هايي در منطقه بود! اما اينبار تهاجم، همه‌جانبه و كامل و بسيار سنگين بود و جهت تصرف كامل اين منطقه!! نمي‌دونم شما آيا اصلاً تاپيك رو مطالعه فرمودين يا صرفاً حس‌تون درخصوص اين نبرد رو بيان فرمودين. چون با مطالعه‌ي تاپيك، كوچكترين ابهامي درخصوص تهاجم ژاپن به اين منطقه و وضعيت نبردش با شوروي براتون باقي نخواهد موند. [quote]حالا که شما مو را از ماست بیرون می کشین ایدئولوژی را تعریف کنید و وقتی میگین "نازيسم ايدئولوژي نبود. مكتبي بود كه با تلفيق ناسيوناليسم و فاشيسم پديد اومد. " تفاوتش با مکتب را توضیح بدین؟ در جایی که میگین : "ژاپن نيز پيرو ايدئولوژي ناسيوناليسم بود. " باید به عرضتون برسونم ناسیونالیسم ایدئولوژی نیست، چون در هر ظرفی جا میشه. از هیتلر تا آقای مشایی همه ناسیونالیست هستن، و ناسیونالیسمشون رو در اندیشه های مختلف و متضادی جای دادن. چنین چیزی قطعا نمیتونه ایدئولوژی باشه در مورد تقدم و تأخر بحث شما صحیحه، البته بستگی داره چه نتیجه ای بخواین ازش بگیرین. آیا غرضتون اینه که بگین آلمان دم عقیدتی ایتالیا بود؟ من مخالفم...[/quote] چون فرمودين اين موارد رو توضيح بدم، به روي چشم. اين كار رو انجام خواهم داد. اما دوست گرامي! اينجا قرار نيست كلاس درس مكتب‌شناسي و جامعه شناسي راه بندازيم و براي يه بحث ساده، بخوايم ساعت‌ها مقدمه‌چيني كنيم. اهميت بحث در اين بود كه بزرگواران با مكاتب حاضر در جنگ دوم جهاني آشنا بشن. ولي اين رو يادتون باشه. ما اينجا با همديگه بحث و تبادل نظر مي‌كنيم تا در كنار هم، چهار تا چيز ياد بگيريم. خود من با بحث كردن با بزرگاني چون برادر علي و ساير عزيزان بوده كه به حداقل معلومات ناقص رسيدم. والا از خود چيزي نداشتم. هدف‌مون هم فقط يادگيريه و اصلاً‌ و ابداً مچ‌گيري و ضايع كردن طرف مقابل نيست! كما اينكه اين اهداف، فقط باعث زائل شدن بحث و جبهه‌گيري هاي كودكانه مي‌شه. ان شاءالله سوال و فرمايش شما هم صرفاً در قالب بحث و براي آشنايي و كسب دانش بيشتر توسط خود شما و يا به منظور اعطاي اون به ساير عزيزان باشه و منظور و هدف ديگري در طرح مواردي از اين دست، مدنظرتون نباشه (كه قطعاً نيست.). در پايان، بايد عرض كنم كه بنده بسيار استقبال مي‌كنم از اينكه از بنده بيشتر بپرسين. چون منجبور مي‌شم بيشتر مطالعه كنم و بيشتر ياد بگيرم. يه طورايي توفيق اجباريه. ولي اميدوارم دوستان بزرگوارم، اين روحيه رو نه فقط در برابر بنده، بلكه در برابر همه داشته باشن و از هركسي كه ادعايي مطرح مي‌كنه، اينطور بازخواست بفرماين تا حداقل اظهار نظر شلنگي و بي‌پايه و اساس از سايت برچيده شده و اظهار نظرات منطقي و مستدل جايگزين اون بشه و زحمات بزرگواراني كه با ساعت‌ها تحقيق و مطالعه، حرفي رو بيان مي‌فرماين، با يه حرف بي‌پايه و اساس هدر نره. چون الان ساعت 12:35 نصفه شبه و منم بشدت چشمام خسته‌اس، بيشتر از اين نمي‌تونم تايپ كنم. ان شاءالله سر فرصت، اين موضوع رو خواهم شكافت تا شما هم بياموزين كه اينطور با قاطعيت، موردي رو رد نفرمايين و حداقل محض احتياط، منتظر پاسخ طرف بمانين!
  20. خوب. پس از انتظاري نيمه طولاني بابت بازگشت برادر سرهنگ ميجر داش گوردون علي اسبق و سرهنگ علي فعلي (كه فكر كنم اينقدر ما گفتيم كه رفت اسمش رو عوض كرد!!)، به ادامه‌ي اين بحث مي‌پردازم. --------------------------------------------- برادر علي عزيز! از اونجايي كه هضم بهتر عرايض بنده، ناگزير به شناخت كامل و صحيحي از مكاتب اون روز هست، ناچارم حتي از غلط‌هاي املايي نيز نگذرم و مواردي رو كه اشتباه مي‌بينم (حتي اگه اشتباه تايپي باشه) رو توضيح بدم تا مطلبي از قلم نيافته. فرمودي :‌ [quote]دول محور آلمان نازی ، به رهبری آدولف هیتلر ، با ایدئولوژی نازیسم امپراتوری ژاپن ، به رهبری امپراتور هیروهیتو ایتالیا ، به رهبری بنیتو موسولینی ، [color=red]این کشور از نظر ایدئولوژیکی از آلمان نازی تبعیت می کرد و اندیشه های فاشیستی بر این کشور حکمفرما بود[/color]. [/quote] اين دسته‌بندي شما، شايد دسته‌بندي چندان صحيحي نباشه. به چند دليل :‌ 1- نازيسم ايدئولوژي نبود. مكتبي بود كه با تلفيق ناسيوناليسم و فاشيسم پديد اومد. 2- ژاپن نيز پيرو ايدئولوژي ناسيوناليسم بود. 3- ايتاليا به رهبري موسوليني، از نظر ايدئولوژي از آلمان نازي تبعيت نمي‌كرد. قدمت فاشيسم، حداقل دو دهه بيشتر از نازيسم بود. به عبارت ساده‌تر، اين آلمان نازي بود از نظر ايدئولوژي، پيرو ايتاليا بود. به دليل اهميت اين موضوع، پستم رو قسمت قسمت ارائه مي‌كنم تا اگه ابهامي هست، همون قسمت برطرف شه و بعد به ادامه‌ي عرايضم بپردازم. فقط چون يكم سخته، مي‌زنم تو خط نوشتار رسمي. تاريخچه‌ي ظهور ايده‌ي فاشيسم، به پس از دوران جنگ دوم جهاني بازمي‌گردد. جايي كه ايتالياي پس از جنگ (كه در آن زمان (جنگ جهاني اول) بر عليه آلمان نازي مي‌جنگيد)، دچار ركود اقتصادي شد. اين البته اصلاً‌ و ابداً امري عجيب و بديع به حساب نمي‌آمد؛ چرا كه اكثر كشورهاي اروپايي (منجمله انگلستان) نيز بدين درد دچار شده بودند. البته بدترين بلا، نصيب كشور آلمان شد كه از طرفي، تمامي صنايع اون نابود و يا حداقل آسيب ديده بود و از طرف ديگر، ذخيره‌ي طلاي اين كشور بابت پرداخت غرامت به فرانسه از دست رفته بود و چاپ پول بدون پشتوانه، باعث ايجاد تورمي چند رقمي در آلمان شده بود! كار به جايي رسيده بود كه روزي سه بار به كارگران مرخصي مي‌دادند تا قبل از گراني، اجناس مورد نياز خود را خريداري نمايند!! ساير كشورهاي اروپايي، به هر نحوي كه بود از اين بليه موقتاً نجات يافتند. اما دو كشور اروپايي، مسير ديگري براي فرار از اين بحران رو تجربه كردند : آلمان و ايتاليا. ايتاليا پس از جنگ اول جهاني و ركود اقتصادي، دچار نوعي بحران اجتماعي شده بود و نارضايتي گسترده‌اي را فراهم آورده بود. همين شد كه آهنگرزاده‌اي گمنام و استواري نه چندان مطرح به نام «بنيتو آميلكاره آندره‌آ موسوليني»، با تشكيل حزب فاشيسم در اين كشور به سرعت پله‌هاي ترقي را طي نمود. وي با وعده‌ي بازگشت شكوه و عظمت امپراطوري روم به ايتاليا و بيداري حس ناسيوناليستي مردم اين كشور و برتري نژادي، عده‌ي بيشماري از مردم كشورش را همراه با خود نمود و همين امر، پشتوانه‌اي شد براي رشد سياسي وي. همين محبوبيت و پرطرفداري حزب فاشيسم بود كه باعث شد وي در سال 1922، فرمان نخست‌وزيري را از پادشاه ايتاليا را دريافت نمايد. كمتر از دو سال بعد، خيلي مرد و مردانه پارلمان ايتاليا را عملاً بي‌خاصيت نمود، تا حد امكان از تعدد قانون‌گزاران و البته شراكت مردم در تصميمات حكومتي كاست و به زودي، تبديل به يگانه ديكتاتور و قانونگزار ايتاليا شد. داستان شبيه به داستاني ديگر است؟! بشدت آشنا نيست؟!! بله! ان شاءالله داستان مشابه را در پستي ديگر عرض خواهم كرد. -------------------------------------------------------- اين موضوع اونقدر مهم هست كه براي جا افتادن اون، ترجيح مي‌دم توضيحي كه ويكي پديا درخصوص فاشيسم آورده و تاريخچه‌اش رو خدمت دوستان ارائه كنم. فقط خواهشي كه دارم اينه كه حتي اگه تاريخچه‌ي فاشيسم رو بهتر از خودشون مي‌دونين هم اين موارد رو مطالعه بفرمايين تا اطلاعاتمون يه كاسه بشه. -------------------------------------------------------- [color=red][b]فاشیسم[/b][/color] فاشیسم یک نظریه سیاسی و نوعی نظام حکومتی خودکامه‌است که نخست بین سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ در ایتالیا و به وسیله موسولینی رهبری شد . فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری سرمایه مالی است، بر ضد سایر بخش‌های سرمایه داری و دیگر بخش‌های جامعه نظیر کارگران که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن کارگران در جامعه حاکم می‌شود. این واژه بعدها در مفهوم گسترده‌تری به کار رفت و به دیگر رژیم‌های دست راستی که دارای ویژگی‌های مشابهی بودند، اطلاق شد. فاشیسم، از لحاظ نظری محصول توسعة نظری نژادباوری و امپریالیسم اروپایی بود، و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول. ولی با شکست کلی آن در جنگ جهانی دوم، از اعتبار افتاد. پس از جنگ، برخی حزبهای نوفاشیست در اروپا پدید آمدند (از جمله حزب نوفاشیست ایتالیا) ولی توفیقی چندان بدست نیاوردند. در قاره‌های دیگر نیز رژیم‌هایی با ایدئولوژی فاشیستی پدید آمدند، مانند پرونیسم در آرژانتین به رهبری خوان پرون (۱۸۹۵-۱۹۷۴) که در ۱۹۴۵-۱۹۵۰ دیکتاتور آرژانتین بود. اما پرونیسم آرژانتین با فاشیسم ایتالیا تفاوتهای مهمی داشت، از جمله اینکه سیاست خارجی تجاوزگرانه نداشت و در داخل نیز به بهزیستی طبقةکارگر توجه خاص داشت. [b]مفهوم فاشیسم[/b] معنای علمی واژه فاشیسم عبارت ست از نظام دیکتاتوری متکی به اعمال زور و ترور آشکار که توسط ارتجاعی ترین و متجاوز ترین محافل امپریالیستی مستقر می‌شود. فاشیسم از طرف سرمایه انحصاری پشتیبانی می‌شود و هدف آن حفظ نظام سرمایه داری ست، در هنگامی که حکومت به شیوه‌های متعارف امکان پذیر نباشد. حکومت فاشیستی کلیه حقوق و آزادی‌های دموکراتیک را در کشور از بین می‌برد و سیاست خود را معمولاً در لفافه‌ای از تئوری‌ها و تبلیغات مبتنی بر تعصب ملی و نژادی می‌پوشاند. فاشیسم زاییده بحران عمومی سرمایه داری ست. فاشیسم در مرحله‌ای از مبارزه شدید طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی پدید می‌گردد که بورژوازی دیگر قادر نیست سلطه خود را از طریق پارلمانی حفظ کند و لذا به استبداد و ترور، سرکوب خونین جنبش کارگری و هر جنبش دموکراتیک دیگر و نیز به عوام فریبی‌های گزافه گویانه متوسل می‌شود. فاشیسم سیاست داخلی خود را به ممنوع کردن احزاب کمونیست، سندیکاها و سایر سازمان‌های مترقی الغا آزادی‌های دموکراتیک و نظامی کردن دستگاه دولتی و همه حیات اجتماعی کشور مبتنی می‌سازد. فاشیسم برای اجرای این مقاصد از دسته جات ضربتی، قاتلین و عناصر وازده و اوباش نظیر اس اس‌ها در آلمان هیتلری و پیراهن سیاهان در ایتالیای موسولینی استفاده می‌کنند. نژادپرستی و شوونیسم تئوری‌های نظیر آن حربه‌های اساسی ایدئولوژیک فاشیسم را تشکیل می‌دهند. [b]فاشیسم در ایتالیا [/b] تاریخ پیدایش فاشیسم در ایتالیا همواره همراه بوده‌ با درخشش نام متفکر اکتوالیست ایتالیایی جیوانی جنتیله. در مورد مهم ترین نکات فلسفه جنتیله می‌توان به مفهوم بسیار اساسی نفی اشاره کنم. به طوری که از نوشته‌های او بر می‌آید تاریخ بشر از منظر جنتیله عرصه زایش و نفی همواره ایده‌های به عمل در آمده‌است. از این منظر زایش یک ایده همواره همراه است با نفی خشونت آمیز ایده‌های پیشین در عمل. چیزی که در اندیشه‌های جنتیله عجیب به نظر می‌آید روشی است که برای توجیه دفاع اکتوالیستی از فاشیسم به کار می‌گیرد. به این اعتبار در نگاه جنتیله رهبر به عنوان مغز جامعه در پرتو شور برآمده از مردم همواره در مسیر نفی‌های خشن و ضروری قرار می‌گیرند. جنتیله سرانجام در راه مذاکره برای آزادی روشنفکران ضد فاشیست که از دوستانش بودند به دست پارتیزان‌ها کشته شد. از نظر تاریخی فاشیسم نخست در ایتالیا در سال ۱۹۱۹ بوجود آمد و سه سال بعد توانست حکومت را در این کشور غصب کند. حزب فاشیستی آلمان در سال ۱۹۲۰ ایجاد شد و نام عوام فریبانه ناسیونال سوسیالیست برخود نهاد. این حزب در سال ۱۹۳۳ به کمک انحصارهای بزرگ آلمانی و خارجی حکومت را بدست گرفت و دیکتاتوری خونین هیتلری را مستقر کرد. تجزیه جنبش کارگری آلمان در آن هنگام و فلج کردن نیروی عظیم طبقه کارگر آلمان و بالاخره به پیروزی فاشیسم کمک کرد. در آلمان هیتلری که به مظهر فاشیسم و نمونه روشن آن به شمار می‌رود، حزب کمونیست آلمان (۱۹۱۸)، سندیکاهای کارگری و سایر سازمان‌های دموکراتیک یکی پس از دیگری سرکوب شدند. استبداد سیاهی حکم فرما شد. نخبه دانشمندان و روشنفکران و ادبای آلمانی بر اثر دیکتاتوری و سیاست ضد یهود فاشیست‌ها مجبور به جلای وطن شدند. فاشیست‌ها با استفاده از تئوری‌های «فضای حیاتی» و «ژئو پلیتیک» و با اقدامات علمی انحصارهای بزرگ جنگ جدیدی را برای تقسیم مجدد جهان و اشغال سرزمین‌های دیگر کشورها تدارک دیدند. این سیاست منجر به جنگ دوم جهانی شد که بالاخره با در هم شکستن کامل نظامی، اقتصادی و سیاسی ارتجاع فاشیستی و با پیروزی اتحاد شوروی و ائتلاف ضد هیتلری فاشیستی پایان یافت. نازیسم ـ دارای همان معنای فاشیسم است. این کلمه از حروف اول اسم حزب فاشیستی هیتلر که «حزب کارگری ملی سوسیالیستی» خوانده می‌شد و البته نه کارگری بود نه ملی و نه سوسیالیستی ترکیب یافته‌است. به نظر «موسولینی»، فاشیسم یک مفهوم مذهبی است که انسان در آن وابسته به قانونی اعلی و اراده‌ای واقعی است که از فرد تجاوز می‌کند و به عضویت یک جامعهٔ روحانی ارتقا می‌یابد. به نظر می‌رسد کسانی که در سیاست‌های مذهبی فاشیسم، چیزی جز فرصت‌طلبی ندیده‌اند، این معنی را نفهمیده‌اند که فاشیسم علاوه بر آنکه یک سیستم حکومتی است، بالاتر از همه، یک سیستم فکری نیز هست. «فاشیسم» با همهٔ تجربه‌های فردی دارای طبیعت مادی – مانند آنچه در سده هجدهم رواج داشت – مخالفت می‌کند. فاشیسم مخالف استقلال فردی، و طرفدار دولت است و برای فرد تا آنجا ارزش قایل است که با دولت، یعنی وجدان و ارادهٔ عمومی انسان در وجود تاریخی وی، منطبق شود. اصول آزادی دولت را در مقابل مصالح فرد انکار می‌کند. اما فاشیسم، دولت را به عنوان یک واقعیت حقیقی مبنا قرار می‌دهد. [b]اصول فاشیسم[/b] اصول اساسی فاشیسم که موسولینی برخی از آن‌ها را در دانشنامه ایتالیا در سال ۱۹۳۲ میلادی ابراز داشته بود عبارتند از: ۱) عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح ۲) مخالفت با اندیشه‌های سوسیالیستی ۳) مخالفت با لیبرالیسم ۴) تبعیت زندگی همهٔ گروهها از دولت (توتالیتر بودن) ۵) تقدس پیشوا تا سرحد امکان ۶) مخالفت با دموکراسی (دموکراسی را بوالهوسی و خودپرستی می‌نامند) ۷) اعتقاد شدید به قهرمان‌پرستی ۸) تبلیغ روح رزم‌جویی ۹) نظام تک‌حزبی [b]سرگذشت فاشیسم[/b] پس از جنگ جهانی اول، ایتالیا مانند دیگر کشورهای اروپایی درگیر مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود. اعتصابات، شورش‌ها و تصرف اراضی به وسیله روستاییان در نواحی کشاورزی از مسایل مبتلا به این کشور به شمار می‌رفتند. طبقات متوسط مانند طبقات مشابه در کشورهای سرمایه‌داری از بلشویسم هراسان بودند. در کشوری که شکل حکومت آن دمکراتیک بود، ولی برخلاف بریتانیا از سنت سیاسی مقتدر برای حمایت از دموکراسی برخوردار نبود، همهٔ این مسائل لاینحل مانده و اغتشاش و هرج و مرج را تشدید می‌کرد. در چنین زمینه‌ای از اضطراب و اغتشاش، محبوبیت حزب فاشیست موسولینی رو به افزایش نهاد. فاشیسم اعلام کرد که ایتالیا را از بلشویسم نجات می‌دهد، و قول داد که شوکت و افتخار امپراتوری روم باستان را به کشوری که روحیه و انتظامش را از دست داده، باز خواهد گرداند. فاشیسم همه نوع افراد ناراضی را به خود جلب کرد: سربازان سابق که بیکار مانده بودند، طبقات متوسط دلسرد و مأیوس، جوانان وطن‌پرست و روستاییان گرسنه. فاشیست‌ها پیراهن سیاه بر تن کرده و چکمه می‌پوشیدند و درباره یک آرمان بزرگ ملی فریاد می‌زدند که همه چیز به همه کس عرضه می‌کرد: شغل، سعادت و افتخار ملی. استدلال سیاسی آن‌ها تروریسم و جنگ‌های خیابانی بود و دولت ضعیف تر از آن بود که جلوی آن‌ها را بگیرد. بالاخره وقتی محافل صنعتی قدرتمند به پشتیبانی از فاشیسم برخاستند، موسولینی (ایل دوچه/پیشوا) به دنبال راهپیمایی بزرگی که در ۱۹۲۲ در رم بر پا شد، به قدرت رسید. او بدون درنگ یک دیکتاتوری نظامی بر پا کرد و اقتصاد را به شیوه خاص خود سازمان داد. دولت برخی فعالیت‌های عمومی را به عهده گرفت و ارتش را تقویت کرد و با فتح حبشه (که امروز اتیوپی نامیده می‌شود) در سال ۳۶ - ۱۹۳۵، از آن برای توسعه امپراتوری ایتالیا در آفریقای شمالی استفاده کرد. فاشیسم موفق به نظر می‌رسید زیرا نظم را در کشور بی‌نظم و ناامن برقرار کرده بود. مردم ایتالیا، موسولینی را تأیید می‌کردند، از این نظر که توانسته‌است «قطار را به موقع به حرکت در آورد». موسولینی با اعلام این مطلب که فاشیسم یک فلسفه‌است سعی کرد برای رژیم خود احترامی کسب کند. او فرضیه‌اش را از عبارات پرطمطراق ولی بی معنایی چون «کشور، وجدان و اراده عمومی بشریت است» پر کرد. شعارهای مشهورش قابل فهم بود: «همیشه حق با موسولینی است»، «بحث نه، تنها اطاعت!»، «ایمان بیاورید، اطاعت کنید!، بجنگید!» سایر دیکتاتورهای جناح راست دهه ۱۹۳۰ روش‌های سیاسی ایتالیایی فاشیست را تقلید کرده و آن را با اوضاع و شرایط و آداب و سنن کشور خود تطبیق دادند. برای مثال، در اسپانیا ژنرال فرانکو ارتش را با اشرافیت و کلیسای کاتولیک پیوند داد. رژیم فاشیست تا دهه ۱۹۷۵ به حیات خود ادامه داد. اما دیگر رژیم‌های مشابه مانند آلمان نازی و چند رژیم در اروپای شرقی (و حتی خود ایتالیای فاشیست) در جنگ جهانی دوم با شکست روبرو شدند. [b]فاشیسم در آلمان[/b] موفق‌ترین و شریرترین کشور فاشیستی، آلمان نازی بود. بعد از جنگ جهانی اول، آلمان مانند ایتالیا با مسایل و مشکلاتی مواجه شد. این کشور مجبور بود شرمساری و مجازات ناشی از شکست خود در جنگ را تحمل کند. دمکراسی نیم‌بندی که در ۱۹۱۹ در این کشور برقرار شد، هرگز مورد قبول طبقه بالا که با اشتیاق به گذشتهٔ پر افتخار آلمان قیصری می‌نگریست، قرار نگرفت. آن‌ها و تعداد زیادی از مردم آلمان عقیده «نازیسم» هیتلر را مورد استقبال قرار دادند، زیرا با سنت‌های پذیرفته‌شده تاریخ آلمان یعنی اطاعت نسبت به مافوق، روحیه نظامی‌گری و ستایش عاشقانه از «ملت» پیوند داشت. به علاوه، این عقیده با احساسات گسترده ضد سامی در آلمان مطابقت می‌کرد. البته باید خاطر نشان کرد که هیتلر مبتکر این احساسات نبود بلکه از آن به طور کامل بهره‌برداری می‌کرد. در آلمان نظریه فاشیستی برتری ملی تحت عنوان نظریه «نژاد برتر» مطرح و ادعا شد که این نظریه دارای ریشه‌های تاریخی است و در عقاید فلاسفه قرن نوزده آلمان آمده‌است. لذا چون آلمانی‌ها از مردم برتر بودند، شکست آلمان در جنگ جهانی اول نمی‌توانسته ناشی از تقصیر ارتش آلمان باشد، بنابراین لازم بود تقصیر به گردن افراد دیگری گذاشته شود. این افراد عبارت بودند از: بلشویک‌ها، یهودی‌ها و سوسیال‌دمکرات‌هایی که «از پشت به ارتش آلمان خنجر زده بودند و حالا نیز این افراد مسبب تمام مشکلات بعد از جنگ به شمار می‌آمدند.» در اوایل دهه ۱۹۳۵ که اوضاع آلمان به دنبال رکود بزرگ رو به وخامت گرایید، میلیون‌ها نفر آلمانی با اشتیاق، تجزیه و تحلیل هیتلر را درباره وضعیت کشور خود پذیرفتند. در ۱۹۳۳ نازی‌ها بزرگ‌ترین حزب آلمان را تشکیل دادند و هیتلر صدراعظم آلمان شد. او به مجرد رسیدن به قدرت یک دولت تک حزبی را به وجود آورد. سایر خصوصیات حزب نازی مشابه حزب فاشیست ایتالیا بود. روش‌های تحمیل عقیده که هیتلر به کار می‌برد، همان بود که موسولینی به کار می‌گرفت: استفاده از چماق یا شلاق چرمی و یا نواختن لگد به کشاله ران. نازی‌ها – مانند فاشیست‌ها - از طرف سرمایه‌داران و پیشه‌وران بزرگ حمایت می‌شدند. هیتلر نیز پروژه‌های بزرگ دولتی مانند جاده‌سازی و از آن مهم‌تر برنامهٔ بزرگ تجدید تسلیحات را راه انداخت که برای شش میلیون نفر بیکار، شغل ایجاد کرد. [b]اقدامات دولت‌های فاشیستی [/b] کوشش‌های حکومت‌های فاشیستی برای کاهش بیکاری، ارتباطی بین نظریات سوسیالیستی و فاشیسم برقرار می‌کند (در واقع نام کامل حزب نازی آلمان، دولت قوی و دخالت این دولت در آلمان است) وجه مشترک این دو، عبارت است از: دولت قوی و دخالت این دولت در همه امور به خاطر حفظ منافع ملی. هیتلر و موسولینی هنگام عروج به قدرت، به طور سربسته وعده دادند که رفتار بهتری با کارگران خواهند داشت. شاید می‌خواستند به این ترتیب رأی آن‌ها را از چنگ احزاب جناح چپ در آورند. ولی وعده‌های آن‌ها چندان عملی نشد زیرا رژیم‌های آن‌ها تغییری در ترکیب اجتماعی به وجود نیاوردند و همان طبقه حاکم کماکان در رأس امور باقی بود. در آلمان و ایتالیا به استثنای چند نفر، بقیه اعضای طبقه از حکومت فاشیستی حمایت می‌کردند و به وسیله آن حکومت حمایت شدند. طولی نکشید که میلیون‌ها آلمانی آمادگی خود را برای پیروی از پیشوا اعلام کردند. هر کس که تردیدی نسبت به ایدئولوژی جدید داشت یا از کشور گریخت و یا سکوتی سنگین پیشه کرد. آن‌هایی که علیه او حرف می‌زدند به اردوگاه‌های کار اجباری نازی اعزام می‌شدند تا به یهودی‌ها، کولی‌ها و سایر «طفیلی‌های بشر» ملحق شوند. نازی‌ها در ترتیب تظاهرات و نمایش‌های عمومی احساس‌برانگیز از قوهٔ تشخیص قوی برخوردار بودند و طولی نکشید که تمامی ملت (این طور به نظر می‌رسید) شعاری واحد را بر زبان جاری کردند: «یک کشور، یک مردم، یک پیشوا». به این ترتیب تمام ملت از فلسفه هیتلر که می‌گفت: «جنگ، ابدی است. جنگ، زندگی است» پشتیبانی کردند. نظریات مشهور هیتلر به هیچ‌وجه اساس اخلاقی یا عملی نداشت ولی سیاست‌هایی که او بر اساس این نظریات اجرا کرد در وهله اول تماماً موفق بود. راه‌حل نهایی او برای مسئلهٔ یهود میلیون‌ها یهودی را به کام مرگ فرستاد. آرزوی دیرینش برای تصرف جهان، آتش جنگ جهانی دوم را برافروخت و سرانجام برای کشور و مردمش فاجعه آفرید. پس از جنگ جهانی دوم، ایتالیا و قسمت غربی آلمان به عنوان دموکراسی‌های لیبرال تجدید سازمان یافتند و نازیسم اعتبار و آبروی خود را از دست داد. ولی ترس از حیات دوباره فاشیسم در جهان پس از جنگ و به ویژه در کشورهایی مثل شوروی که بیش از همه از تهاجم آلمان صدمه دیده بود پا بر جا ماند. این ترس به شدت در سیاست شوروی نسبت به آلمان تأثیر گذاشت. به طور کلی فاشیسم، در عملکرد برخی از دولت‌های جناح راست افراطی، برای مثال در دیکتاتوری نظامی «سرهنگان» یونان از «۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴» و جذبه‌ای که فاشیسم برای برخی از مردمان دارد، به چشم می‌خورد. برخی از گروه‌های سیاسی در غرب مثل جبهه ملی بریتانیا، بازتاب‌دهندهٔ نظریات فاشیسم قبل از جنگ هستند. -------------------------------------------------------- جهت جلوگيري از تعدد بحث و همچنين طولاني‌تر شدن پست، همين‌جا نقطه‌ي پايان رو مي‌ذارم و بقيه رو مي‌ذارم واسه پست‌هاي بعدي. خوشحال مي‌شم نظر دوستان رو تا اينجاي متن بخونم. بخصوص درخصوص تقدم و تأخر فاشيسم و نازيسم.
  21. از دوستان تقاضا مي‌كنم صرفاً درخصوص موضوع تاپيك بحث بفرماين و بحث‌هايي از قبيل اينكه ناسيوناليسم از 2500 سال پيش در خون ما بود!!!!!!!!!!!!! و امثالهم رو بذارن براي تاپيك‌هاي مناسب‌تر. حب وطن هم ارتباطي به ناسيوناليسم يا به عبارت بهتر، عقايد ناسيوناليستي منفي كه مولد عقايد ريسيستي و به طبع اون فاشيستي بود، نداره!! پس بهتره دوستان به جاي اينكه بخوان تو هر زمينه‌اي، نظر منفي خودشون رو بدن، اول برن كمي مطالعه داشته باشن و با مكاتب، حداقل آشنايي‌هايي داشته باشن تا بعد با اظهار نظراتي عجيب و غريب، ناسيوناليسم رو هم به هخامنشيان ربط بدن (شكر خدا همه چيز داره مبداءاش مي‌شه هخامنشيان! كم مونده آغاز دنيا رو هم به اين سلسله ربط بدن!!). پس مجدداً از تمام دوستان مي‌خوام صرفاً درخصوص موضوع تاپيك بحث بفرماين. والا ناچار به برخورد با ايشان خواهم شد. --------------------------------------------------------------- برادر [b]Stuka[/b] عزيز. قبلاً در تاپيكي اين موارد رو فرموده بودين و البته بنده هم در همون‌جا، موضوع رو خدمت شما توضيح داده بودم. 1- [b]كنفرانس تهران در 28 نوامبر الي 1 دسامبر 1943 ميلادي برگزار شد[/b]! يعني چيزي بيش از گذشت دو سال و نيم اشغال ايران! 2- [color=red]موضوع كنفرانس تهران، تقسيم جهان پس از آلمان نازي بود[/color] كه در اون تاپيك، لينكش رو تقديم شما كردم. 3- [b]هنگام برگزاري كنفرانس تهران، آلمان در تمامي جبهه‌ها شكست خورده بود و قدم به قدم در حال عقب‌نشيني بود و ضد حمله‌ي شوروي آغاز شده بود[/b]! يعني كنفرانس تهران، سرآغاز فتوحات 1944 متفقين بود. 4- كنفرانس تهران، طرح حمله‌ي ثانويه يا همان جبهه‌ دوم بود كه بعدها در نورماندي اجرا و آلمان نازي از دو طرف محاصره شد. 5- اقيانوس هند، تماماً در اختيار بريتانيا بود. كما اينكه ارسال كمك‌هاي متفقين از طريق خاك ايران به شوروي نيز از بندر عباس (يعني خليج فارس و به تبع اون درياي عمان و اقيانوس هند انجام مي‌گرفت. اقيانوس آرام و اطلس نيز در اختيار نيروي دريايي قدرتمند امريكا و انگلستان قرار داشت و جنگ‌هاي دريايي اين دو كشور، سرآمد جنگ‌هاي جهاني بود. نه نيروي دريايي پرقدرت آلمان و نه امپراطوري ژاپن، قادر به مقابله با اين دو نبودند. اولي (يعني آلمان هيتلري) براي مقابله با اين نيرو، اقدام به ارسال فراوان كوسه‌ها (همان زيردريايي‌ها) نمودن كه در ابتداي جنگ، تا حدودي موفق بودن، ولي با تغيير استراتژي دريايي انگلستان، ديگه نتونستن كاري از پيش ببرن و عملاً دريا رو به انگلستان واگذار كردن. دومي (يعني امپراطوري ژاپن) هم پس از اينكه از پس نيروي دريايي قدرتمند ايالات متحده برنيومد، طرح كاميكازه‌ها رو پياده كرد كه البته تا حدودي ديگه دير شده بود. 6- درصورت عدم اشغال ايران، قطعاً راه كمك‌رساني‌ ساده‌تري براي ايالات متحده فراهم بود. چرا كه بين ايالات متحده و سرزمين روسيه (از جمهوري‌هاي شوروي)، فقط يك اقيانوس ساده فاصله بود و امن‌ترين مكان براي انتقال تجهيزات و خوراك و مايحتاج جنگ از همين مسير بود. علت اشغال ايران، چيز ديگري بود كه مي‌شه گفت ارسال تجهيزات به شوروي، آخرين دليلش بود. 7- [b]طرح اشغال ايران، از قبل از حمله‌ي غافلگيرانه‌ي آلمان نازي به شوروي ريخته شده بود [/b]و شواهد اون، در خاطرات دولتمردان اون زمان قابل ملاحظه هست. كما اينكه رضا خان و دولتمردان ايراني هم مثل بنده خدا بني‌صدر، باورشون نمي‌شد كه اونا بخوان به ايران حمله كنن. اگه سريال «در چشم باد» رو ملاحظه فرموده باشين، اين قضيه رو بيشتر و بهتر درك خواهيد كرد. 8- كمر ارتش شوروي به هيچ‌وجه نشكسته بود. چرا كه عمده‌ي نيروهاي شوروي در سمت شرق اين كشور و در نزديكي نيروهاي امپراطوري ژاپن مستقر بودن. پس از حمله به خاك اين كشور، استالين تاكتيكي رو برگزيد كه در اون، نيروهاي آلماني كاملاً وارد خاك شوروي مي‌شن و مرحله به مرحله نيروهاي خودي عقب‌نشيني مي‌كنن و شهرها و مناطق تخيله شده رو تخريب مي‌كنن تا چيزي به دست آلماني‌ها نيفته. زماني كه آلمان در حصار سرزمين شوروي گرفتار اومد، اصل دفاع و تهاجم شوروي نيز آغاز شد. 9- برخلاف تصور و باور عامه، اين اشتباه آلمان نازي نبود كه به شوروي در زمستان حمله كرد!! بسياري بر اين باورن كه اگه آلمان در تابستان به اين كشور حمله مي‌كرد، كار شوروي ساخته بود!!! نتيجه‌گيري رو هم اين در نظر مي‌گيرن كه «بله! شوروي امكان مقاومت در مقابل ارتش قدرتمند آلمان رو نداشت و اين، زمستان بود كه ورماخت رو از كار انداخت!! اما واقعيت، چيز ديگري است. [b]حمله‌ي ارتش آلمان به خاك شوروي، در 22 ژوئن 1941[/b] (يعني يه هفته قبل از تولد من!!! ببخشيد! اشتباه شد! يعني روز اول تيرماه 1941)، [b]يعني ابتداي تابستان انجام گرفت[/b]!! پيش‌بيني هم اين بود كه [b]نهايتاً ظرف دو ماه (يعني كماكان قبل از شهريور و اشغال ايران)، كار شوروي ساخته‌اس[/b]! البته اصل طرح حمله، 4 ماه بود كه همون‌طور كه عرض شد، دو ماه ابتدايي براي شكست ارتش سرخ و زمان باقي‌مانده براي اشغال كامل شوروي و درگيري‌هاي پراكنده و ... در نظر گرفته شده بود. اين، درايت و استراتژي نظامي شوروي بود كه درگيري‌ها رو به درازا بكشونن تا زمستان سرد سرزمين روسيه از راه برسه. از طرفي هم با نابودي شهرهاي تخليه شده، عملاً آذوقه و سرپناهي براي ارتش نازي باقي نمي‌موند و تنها راه، ارتباط از پشت جبهه بود كه بعدها با محاصره‌ي اين نيروها توسط نيروهاي مارشال ژوكوف؛ آنهم به فاصله‌ي بيش از 150 كيلومتري با نيروهاي آلماني، تنها راه باقي‌مانده، ايجاد پل لجستيكي هوايي بود كه البته اين مرهم نيز چندان كارساز واقع نشد و شد آنچه شد! اينكه دوستان مي‌فرماين تا نزديكي مسكو پيش رفته وبدن، امر غلطي نيست. ولي بد نيست نگاهي به تاريخ اون بياندازن : دسامبر 1941 (يعني ديماه!!) و فاصله‌ي فراوان ژوئن تا دسامبر (يعني 6 ماه)، خود به خوبي وضعيت قدرت ارتش نصفه و نيمه‌ي شوروي رو نشون مي‌ده. پس چيزي جز سرماي زمستان، جلوي ورماخت رو گرفت. چيزي جز فتح ايران، منجر به توقف ارتش نازي در خاك شوروي شد! اما اينكه دوستان درخصوص قفقاز و ... سخن به ميون آوردن، در نكته‌ي بعدي پاسخ داده مي‌شه. 10- حمله‌ي آلمان نازي به شوروي، ابتدا در سه محور «لنين‌گراد» يا همون «سنت پترزبورگ» كه در شمال شوروي بود، مسكو در مركز و كيف «پايتخت اوكراين امروزي» در جنوب آغاز شد. ولي پس از شكست اين طرح حمله و برخورد به زمستان سخت، طرح حمله تغيير پيدا كرد. در ويكي پديا (صد البته به نقل از منابع معتبر) قضيه اينطور تعريف شده : «هیتلر بعد از عقب نشینی از مسکو حمله ای دیگر را سازمان دهی می‌کند اما قبل از آن نیروهایش را مجهز به تجهیزات مخصوص زمستان کرد تا به سرنوشتی مشابه حمله به مسکو دچار نشوند.او دوباره حمله ای را به سه جبهه طراحی کرد که به ترتیب عبارتند از:استالینگراد در جنوب، میادین نفتی قفقاز در نزدیکی ایران و منطقه خاور میانه از طریق پیشروی رومل در شمال آفریقا». به عبارتي، هم عزيز دل آدولف خان خودش رو براي سرماي زمستان مهيا كرده بود و هم به دليل عدم توانايي در نفوذ به شوروي، به سراغ جبهه‌ي جنوبي و سرزمين قفقاز رفت. رومل در آفريقا گير كرد، در ميادين نفتي قفقاز موفقيت‌هايي نصيب ورماخت شد و استالينگراد، نقطه‌ي پاياني براي روياهاي هيتلر بود. از شانس بد، هيتلر زماني به استالينگراد رفت كه كم‌كم خيال شوروي از جبهه‌ي شرقي (يعني مرز ژاپن) نيز آسوده شده بود. در ابتداي حمله، به دليل تجمع بسيار كم نيروها در استالينگراد، ورماخت به سرعت پيش‌روي‌اش رو آغاز كرد. ولي اصرار ژوزف استالين به ايستادگي در استالينگراد به هر نحو ممكن، موجب شد پمپاز نيروهاي مردمي و عمدتاً تعليم نديده، ديواره‌ي دفاعي انساني رو در برابر آلمان نازي شكل بده. صد البته اين حجم نيرو، متناسب با تجهيزات مستقر در استالينگراد نبود. كما اينكه راه كمك‌رساني به استالينگراد نيز بسيار محدود بود و ارتش نازي، كنترل رود ولگا رو تا حدود زيادي در اختيار داشت. به همين دليل كشته‌هاي شوروي در استالينگراد در ابتداي امر، بسيار زياد بود. لكن پس از انتقال ارتش سرخ به جبهه‌ي غربي و عزيمت به استالينگراد و رهبري قدرتمند مارشال ژوكوف، ارتش آلمان شكست پشت شكست را تجربه كرد و اينبار شوروي بود كه به دنبال متجاوز، تا خود برلين آمد و فاتح اصلي آلمان لقب گرفت (هرچند كه متفقين و بخصوص امريكايي‌ها هم اين افتخار رو به نام خود زدند! اما كاري كه شوروي كرد كجا و كار ساير متفقين كجا!). [b]پس مي‌بينيم كه نه بهانه‌ي سرماي زمستان، نه كنفرانس تهران (كه در دسامبر 1943 برگزار شد) و نه نبرد استالينگراد (كه در 2 فوريه 1943؛ يعني چيزي حدود 10 ماه قبل از كنفرانس تهران خاتمه يافت!)، هيچ يك بهانه‌ي مناسبي براي توقف ارتش آلمان نبود.[/b] 11- خط راه آهن جنوب به شمال در زمان احمد شاه قاجار توسط انگليسي‌ها مطرح شد كه با مخالفت شديد وي مواجه شد. بد نيست موضوع رو از نگاه حسين مكي، تاريخ‌نگار و مبارز فعال نهضت ملي شدن صنعت نفت ببينيم : «چون‌ انگليس‌ها پيشنهاد كردند راه‌آهن‌ را از جنوب‌ تا بندر جَز (گز) بكشند، او مشروحاً معايب‌ اين‌ راه‌ را تذكّر داد و گفت‌: [color=red]مصلحت‌ راه‌آهن‌ ايران‌، شرقي‌ به‌ غربي‌ است‌، و به‌ تجارت‌ هند به‌ ايران‌ و سواحل‌ مديترانه‌، و ترانزيت‌ ايران‌ كمك‌ ميكند؛ ولي‌ راه‌آهن‌ جنوب‌ به‌ شمال‌ فقط‌ جنبۀ نظامي‌ و سوق‌الجيشي‌ دارد و بر مصلحت‌ ملّت‌ ايران‌ نيست‌. و من‌ نميتوانم‌ پول‌ ملّت‌ را گرفته‌ و يا از خارج‌ وام‌ بگيرم‌، صرف‌ راه‌آهني‌ كه‌ فقط‌ جنبه‌ نظامي‌ براي‌ انگليس‌ها دارد بكنم‌.[/color] وزيري‌ كه‌ واسطه‌ و حامل‌ پيغام‌ بود به‌ سلطان‌ أحمد شاه‌ عرض‌ ميكند كه‌: با اين‌ صراحت‌ هم‌ نمي‌شود به‌ وزير مختار انگليس‌ جواب‌ يأس‌ و منفي‌ داد! خوب‌ است‌ يك‌ قدري‌ ملايمتر جواب‌ داده‌ شود. سلطان‌ أحمد شاه‌ قدري‌ تأمّل‌ كرده‌، سپس‌ در جواب‌ ميگويد: آقا! آنها، هم‌ من‌ و هم‌ تو را بهتر از خودمان مي‌شناسند؛ اگر غير از اين‌ جواب‌ داده‌ شود خواهند فهميد كه‌ به‌ آنها جواب‌ دروغ‌ داده‌ايم‌. بهتر اينست‌ كه‌ به همين‌ صراحت‌ گفته‌ شود كه من‌ با اين‌ نقشه‌ هيچگونه‌ موافقت‌ ندارم‌. («زندگاني‌ سياسي‌ سلطان‌ أحمد شاه‌» تأليف‌ حسين‌ مكّي‌، طبع‌ دوّم‌، ص 284)» اما اين، رضا خان بود كه به زور اين پيشنهاد رو به تصويب مجلس رسانيد! كلنگ اين خط، در سال 1306 زده شد و در سال 1317 نيز به پايان رسيد! طرحي كه ضامن منافع انگلستان بود! حتي شاه كم‌تواني چون احمد شاه نيز مي‌دانست مصلحت ايران نه اين خط راه آهن، بلكه خط غرب به شرق مي‌باشد. لكن ...!!! ------------------------------------------------------ موارد براي عرض فراوان بود. لكن به دليل جلوگيري از طولاني‌تر شدن متن، از بيانش خودداري مي‌كنم و مي‌ذارم براي بعد.
  22. با تشكر از دوستان عزيز بابت ارائه‌ي مطالبشون؛ فقط يه موضوع هست كه بايد خدمت برادر رسول عرض كنم. البته فكر كنم خودشون هم اين موضوع رو مي‌دونن. ولي شايد براي خواننده‌اي كه تاپيك رو مي‌خونه، قضيه درست جا نيافته. سوم شهريور 1320، سالروز اشغال نظامي ايران توسط قواي شوروري و انگلستان در جنگ جهاني دوم بود كه همه از وقايعش آگاهيم. اما موردي كه شما (برادر رسول) فرمودين، مربوط به اشغال ايران در جنگ جهاني اول (يعني دوران حكومت احمد شاه قاجار) و در فاصله‌ي سال‌هاي 1917 الي 1919 بود. كتابي تحت عنوان «قحطي بزرگ» توسط محمد علي مجد براساس اسناد و گزارش‌هاي آرشيو وزارت امور خارجه‌ي ايالات متحده در اين خصوص توسط انتشارات مركز مطالعات و پژوهش‌هاي تاريخي به چاپ رسيده كه اطلاعات بيشتر دخصوص اون رو مي‌تونين از طريق لينك زير مشاهده بفرمايين : http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=ViewPublishedBook&PublishedBookID=83&SP=Farsi
  23. [quote]دوست عزیز خوبه اعتراف می کنید روسیه وام دار شوروی هستش. همه می دونن تسلیحات روسی تو چندین و چند نبرد مهم شدیدا نشون دادن چقدر ضعیف هستند. اولا تانکهای روسی تو جنگ اول خلیج فارس شکست سختی رو از تانکهای آمریکایی داشتند. دوم نیروی هوایی عراق و یوگسلاوی سابق که از هواپیماهای روسی استفاده می کردن عملا هیچ استفاده ای نداشتن. سوم پدافند هوایی همین کشورها که از سیستمهای روسی سام استفاده می کردن هیچ دفاعی رو نتونستن انجام بدن. در مورد تجهیزات جدید روسیه هم که هنوز امتحان خودشون رو پس ندادن نمیشه نظر داد.[/quote] دوست بزرگوار! قصد ورود به بحثتون رو ندارم. اما مواردي فرمودين كه خلاف واقع هست. 1- تانك‌هاي روسي در جنگ خليج، چي بودن؟ T-72 بدون كوچكترين پشتيباني هوايي و يا حداقل ضد هوايي، در برابر آبرامز و A-10 و آپاچي، به نظر شما دقيقاً چه كاري از دستش ساخته بود؟!! مثلاً چلنجر يا تايگر رو اگه با لئوپارد يا مركاوا-4 دربندازيم، بايد نتيجه بگيريم كه تانك‌هاي درپيتي هستن؟!!! بهتر نيست كمي مقايسه‌ي نسل به نسل بفرمايين؟!! مثلاً آيا T-72هاي عراقي در برابر تانك‌هاي انگليسي و امريكايي در اختيار ما ضعيف‌تر بودن؟!! 2- نيروي هوايي عراق و يوگوسلاوي با هواپيماهاي نسل سه، در برابر جنگنده‌هاي نسل 4 و 4.5 چه كاري از دستشون ساخته بود؟!! شما هميشه عادت دارين بدون در نظر گرفتن نسل‌ها، به مقايسه بپردازين؟!!! اگه اينطور باشه، پس اگه مثلاً روسيه حمله كنه و با Su-35هاش، تامكت‌هاي ما رو رو هوا نعل كنه، بايد نتيجه بگيريم كه تامكت به درد نخوره؟!!! 3- پدافند هوايي عراق ضعيف بود يا مصر؟ عراق كه يه هواپيماي سالم برامون نذاشت! بخصوص به لطف SAM-7!! پدافند هوايي مصر هم در جنگ رمضان (يوم كيپور) در سال 73، دمار از روزگار نيروي هوايي اسرائيل درآورد! طوري كه نيروي هوايي اسرائيل تا اواخر جنگ از صحنه‌ي جنگ كناره گرفت! تلفات 100 هواپيما در كمتر از سه روز، به نظر شما كم چيزيه؟!! كاري به خود و ماهيت بحث ندارم. ولي فكر كنم اگه قرار بر مقايسه باشه، بايد كمي منصفانه‌تر و معقولانه‌تر اقدام به قياس بفرمايين. والا در قياس مع‌الفارق، هميشه جناح مدنظر ما پيروز هست.
  24. برادر رسول عزيز. اتفاقاً‌ بنده كاملاً از اين حركت شما حمايت مي‌كنم كه نظرتون رو ابراز بفرمايين. اتفاقاً بيان نظرات، شجاعت خاصي رو مي‌طلبه. چرا كه ترس از عافيت‌طلبي و همراهي با موج (كه هر اتفاقي افتاد بگيم نظرم اين بود و درست بود!) درش ديده نمي‌شه. لكن نبايد از مرز اعتدال خارج شيم و سعي در غالب نمودن نظراتمون داشته باشيم. ما اينجا خيلي متمدنانه دور هم جمع شديم و هركدوم هم در هر زمينه، نظر خودمون رو بيان مي‌كنيم. به قول خود شما، صحت يا عدم صحتش رو هم به محك روزگار خواهيم سپرد و آينده‌ي نه چندان دور، عيار صحت كلاممون رو آشكار خواهد كرد. ان شاء الله نتايج آينده، هرچه كه باشه، باعث پيروزي و سربلندي اسلام عزيز و آزادي مستضعفين جهان از چنگال مستكبرين باشه.