mostafa_by

War
  • تعداد محتوا

    2,358
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    18

تمامی ارسال های mostafa_by

  1. قبل از آغاز متن، ارائه پاره ای توضیحات، مفید به نظر می رسد. در این قسمت متن، به موضوعاتی ارجاع شده است که شاید خیلی به شخص آدمیرال کاناریس ارتباطی نداشته باشد. ولی بازگویی این بخش از تاریخ به نظر ضروری می رسید. به همین دلیل بخش عمده ی این پست، بیشتر به وقایع آن روزها و چرایی توقف فعالیت های اصلی نهضت مقاومت آلمان علیه نازیسم می پردازد. فلذا پیشاپیش، از بیان مطالب بعضاً تکراری و یا به ظاهر نامرتبط به موضوع از تمامی عزیزان عذرخواهی می گردد. ----------------------------------------------------------------- قسمت سوم عرق سردی بر پیشانی داشت. از کنار رادیو تکان نمی خورد. نگاه نگران خود را به هانس استر انداخت. وی نیز با سکوتی لبریز از خشم، گوش به رادیو سپرده بود و با اضطراب عرض اتاق را با گام هایی کوتاه می پیمود. هردو ژنرال نیک می دانستند که دیگر فرماندهان هم حس و حالی مشابه دارند. آیا سرانجام همه چیز به پایان می رسد؟ تمام آن چیزی که سال ها برایش زحمت کشیدند؟ تقریباً 48 ساعت قبل بود که انگلستان اولتیماتومی را به آلمان داده بود مبنی بر ترک خاک لهستان. اولتیماتومی که هیتلر را به واکنشی ساده، آرام و همراه با تمسخر وادارد نموده بود : «دشمنان ما کرم هایی کوچک هستند! ... چه کسی می خواهد در باتلاق یک جنگ جهانی فرود؛ بخاطر دنزیگ؟»! ساعت اتاق 11 را نشان می دهد و هنوز تغییری اتفاق نیافتاده است. این یعنی اولتیماتوم به پایان رسیده است. در همین هنگام از رادیو، صدای آرام مردی جنتلمن، با کلماتی شمرده و با فاصله از یکدیگر، به گوش می رسد. چگونه چمبرلین حتی در چنین لحظاتی می تواند اینقدر آرام صحبت کند؟ نطق بسیار کوتاه بود : «اولتیماتوم ما مبنی بر عقب نشینی نیروهای آلمانی از دنزیگ، ساعت 11 به پایان می رسید. با توجه به اینکه هنوز خبری از آلمانی ها نشده است، ما از طریق سفیر خود در برلین به آلمان پایان اولتیماتوم را اعلام کردیم. بنابراین کشور ما با آلمان وارد جنگ شده است.»! خبر به اندازه ی کافی شوک آور بود. اما شوک اصلی، درست 6 ساعت بعد وارد شد. جایی که فرانسه نیز خبری مشابه را اعلام و در ساعت 5 بعد از ظهر، به آلمان اعلان جنگ نمود! از این بدتر نمی شد. آلمان تنها با بخشی از نیرو به دنزیگ حمله نموده بود و حالا دو ابرقدرت نظامی جهان نیز بدان اعلان جنگ نموده بودند. آیا می شد همزمان در دو جبهه جنگید؟ آنهم با ابرقدرت های روز دنیا؟ سکوت سرد پیرمرد از شنیدن این اخبار تلخ، حاکی از غم بزرگی بود که بر دل داشت. گویی تقدیر این بود که بلایی که بخش کوچکی از آن در جنگ جهانی اول بر سر آلمان آمد، اینبار به گونه ای بدتر و شدیدتر به وقوع بپیوندد. تمام آن تصاویر غم انگیز در برابر دیدگان وی رژه می رفتند. غم مادران و همسران جوان، خداحافظی های بی بازگشت در ایستگاه های قطار، انتظار مردم در صف های طولانی برای دریافت جیره نان، شهرهایی که از بمباران و گلوله باران توپ ها ویران شده اند، سربازانی که در میادین نبرد در حال جان دادن هستند، کشتی هایی که شعله های آتش آن ها را فرا گرفته است ... و لبخند تلخ فاتحان که معاهده ظالمانه ی دیگری را امضاء می کنند! آیا وی در اشتباه بود؟ آیا تمامی این افکار و باورها، محصول محافظه کاری و یا عدم شجاعت و شهامت پیرمرد بود؟ ------------------------------------------------------------------------ روزهای طوفانی در راه بود. هر روز خبری خوش از جبهه های شرقی به گوش می رسید. با معاهده ی عدم تجاوزی که هیتلر با استالین بسته بود و امضای به ظاهر محکمی که ریبن تروپ بر پای پیمان درج نموده بود، خیال نازی ها از جبهه ی شرقی نیز راحت شده بود. هیتلر پس از اعلان جنگ رسمی دو ابرقدرت جهانی، نقاب نفاق را از چهره برداشته و ورماخت را برای بلعیدن لهستان آزاد کرده بود. برای تمام کردن کار لهستان، هیتلر عجله ی فراوانی داشت. نیاز بود تا قبل از آنکه متفقین آماده ی نبرد با آلمان شوند، شوک اول را نازی ها وارد کنند. بالاخص با اشغال لهستان، خیال خود را از بابت جبهه شرقی آسوده سازند تا حداقل در دو جبهه نجنگند. نازی ها برای غافلگیر کردن قدرت های جهانی، استراتژی نوینی را به جهان ارائه کردند که تا بدان تاریخ کسی با آن مواجه نشده بود : بلیتزکریگ یا جنگ صاعفه ای. ---------------------------------------------------------------------- بلیتزکریگ چه بود؟ در سپتامبر 1916 بود که برای اولین بار در تاریخ، زره پوش هایی بکار گرفته می شدند که هیچ یک از سلاح های سربازان کشورها، قادر به نابودی آن نبود؛ تانک! انگلستان در نوامبر 1917 با استفاده از این غول زرهی، موفقیت های قابل توجهی در جنگ بدست آورد. هرچند عمر جنگ جهانی اول آنقدر دوام نداشت تا استراتژی های حمله براساس تانک نیز طراحی شود. در سال‌های طولانی رکود اقتصادی کارشناسان نظامی به تفکر درباره ی جنگ جهانی اول پرداختند. از نظر آنان جنگ بعدی، نبردی عملیاتی بود که پیروز آن، بیشترین تعداد تانک و هواپیما را داشت. اگرچه در این خصوص تئوری های متعددی توسط انگلیسی ها نوشته شد، اما آغازگر این مسیر، کسی نبود جز شارل دوگل؛ رهبر آتی ارتش آزاد فرانسه. وی کتابی درباره ی بهترین روش استفاده از تانک نوشت. کتابی که خیلی هم در جهان جدی گرفته نشد. اما این کتاب، یک خریدار ویژه داشت؛ ژنرالی آلمانی؛ هاینتس گودریان.                 ژنرال خوش نام آلمان ها (که البته در آن زمان سرگرد بود) مسلط به دو زبان انگلیسی و فرانسه بود. وی سال های پس از جنگ جهانی اول را صرف مطالعه پیرامون ارزش تانک نموده بود. پس از مطالعه نظریات نظریه پردازان انگلیسی نظیر جی اف سی فولر (JFC Fuller) ،  ژیفارد کوئزنه مارتل (Giffard le Quesne Martel)   و  بی اچ لیدل هارت (B.H. Liddell Hart) ، به اثر ارزشمند شارل دوگل رسید. این اثر آنقدر از نظر وی جالب و خواندن آن حیاتی به نظر می رسید که آن را به زبان آلمانی ترجمه نمود.   پس از اخذ درجات ژنرالی در نیمه دوم دهه سی، گودریان مهمترین کتاب خود را به رشته ی تحریر درآورد : توجه! تانک (Achtung – Panzer!) . این کتاب شامل روش جدیدی برای حمله در جنگ بود: حمله برق آسا یا بلیتزکریگ. روشی که علی رغم مخالفت ژنرال های مسن تری نظیر روندشتدت، مورد اقبال آدولف هیتلر قرار گرفت و در نبردها بکار برده شد. هدف بلیتزکریگ پیروزی در کوتاه‌ترین زمان بود که شامل مراحل زیر می‌شد : ۱. حمله بدون خبر ۲. استقرار نیروی تسلیحاتی کوبنده:که به معنای استفاده از کلیه امکانات است. سعی می‌شود تا با ضربه در دشمن ایجاد وحشت شود. ۳. استفاده از بمب افکن‌های شیرجه زن:در این مرحله کلیه فرودگاه‌های دشمن بمباران می‌شوند تا هواپیماهایشان در روی زمین نابود شود. ۴. بمباران پناهندگان غیرنظامی:این عمل سبب ایجاد وحشت و بند آمدن راه‌ها می‌شود. در نتیجه سربازان دشمن نمی‌توانند پیشروی کنند. ۵. به میدان آوردن تانک‌ها:تانک‌ها باید در تعداد زیاد و با حداکثر سرعت وارد عمل شوند. آن‌ها باید سبک و در صورت لزوم قادر به نابود کردن سنگین‌ترین تانک دشمن باشند. ۶. وارد شدن پیاده‌نظام ۷. اشغال پایتخت دشمن:که ضربه مرگ آوری به روحیه دشمن وارد می‌سازد.        استراتژی بی نظیر بلیتزکریگ که با تهاجم همزمان یگان های زرهی و موتوریزه زمینی و بمباران های بی وقفه و سهمگین هوایی، ارتش و شهرهای مورد تهاجم را فلج می نمود، در لهستان پرده برداری شده بود و این موضوع، بر هیبت و هیمنه ی ارتش نازی افزوده بود. نه تنها ارتش لهستان یارای مقاومت در برابر نازی ها را نداشت، بلکه فرانسه و انگلستان نیز ترجیح دادند جنگ نشسته را آغاز نمایند. جنگی که عملاً در کانال ها و استحکامات خود نشسته بودند و به انتظار روزهای آتی بودند که آیا بجنگند یا که خیر. ژنرال گملاین ژنرال بر افتخار ارتش فرانسه که در جنگ جهانی اول نیز با آلمان ها دست و پنجه نرم کرده بود، به خوبی می دانست که اراده ی آهنین ژرمن ها می تواند تا چه اندازه خطرناک و اثر گذار باشد. بنابراین احتیاط را در دستور کار قرار داده بود. هرچند ارتش فرانسه در آن برهه از تاریخ، از هر لحاظ سرتر از ارتش نازی بود و نگرانی چندانی وجود نداشت.. در عمل هم، نتیجه جنگ نشسته فرانسوی ها، به نفع پیشوا تمام شد. یعنی لهستان اشغال شد، بدون آنکه برخوردی جدی در مرزهای غربی آلمان پدید آید و نیز فرصتی عالی برای تقویت نیروی هوایی و زرهی خود بدست آورد و از جنگیدن در دو جبهه نیز نجات یافت. وقایع بعدی نیز سراسر اخبار شادی بخش و افتخار آفرین برای رایش سوم بود. پیروزی پشت پیروزی. موفقیت پشت موفقیت. کار به جایی رسید که ابرقدرت نظامی روز جهان؛ فرانسه در کمتر از یک ماه به اشغال نظامی نازی ها درآمد. حال زمان آن بود که تمام خفت و حقارتی که پس از عهدنامه ورسای به نژاد آلمان و ارتش این کشور تحمیل شده بود، پایان یابد. معاهده ی صلح در همان قطاری نوشته شد که روزگاری نه چندان دور نازی ها در آن تسلیم بی قید و شرط غرب شده بودند. اما اینبار، این ورماخت بود که پیروزمندانه در پاریس رژه می رفت و سواستیکا با شکوهی خاص بر فراز بلندترین برج فرانسه به اهتزار درمی آمد.   سواستیکا بر فراز برج ایفل   انگلستان نیز روز و شب زیر بمباران نازی ها بیشتر و بیشتر تخریب می شد. اگرچه انگلستان هم به تلافی، برلین را بمباران می کرد، اما هر کس می توانست تصور نماید که انگلیس نیز دیر یا زود در برابر این ارتش قدرتمند، سر تعظیم فرود خواهد آورد. البته شانسی که انگلستان داشت این بود که مرز خاکی با هیچ کشوری نداشت. والا بعید بود ارتش این کشور نیز توان تقابل با ورماخت را داشته باشد. اما در دریا، هیچ قدرتی توان برابری و یا تقابل با نیروی دریایی سلطنتی انگلستان را نداشت. در اینجا بود که ارزش زحمات آدمیرال کاناریس در کنار کسانی چون آدمیرال دونیتز، آدمیرال ریدر و ... در توسعه ناوگان دریایی آلمان مشخص گردید. جایی که با استراتژی نوین آن عصر؛ «گله گرگ (Wolf Pack)»؛ U-Boat های نازی نیروی دریایی انگلستان را دچار خسارت های جبران ناپذیری نموده بودند. مهمتر از آن، حمله به کاروان های تجهیزات و لجستیک انگلستان در اقیانوس و آب های آزاد بود که به محاصره ی اقتصادی این کشور منجر شده بود. در آفریقا نیز اوضاع تفاوت چندانی نداشت. فیلدمارشال رومل به صحرا اعزام شده بود تا خاک ها و کشورهای تحت امر ارتش آزاد فرانسه و انگلستان را نیز به امپراطوری رایش ضمیمه نماید. روباه نازی ها در آفریقا قدم به قدم پیش می رفت و به مصر رسیده بود.   اروپا در سال 1940 - سرزمین های رایش سوم به رنگ آبی   اما پیشوای جاه طلب نازی ها، به این فتوحات نیز بسنده نکرد و حمله به کشوری که با آن دوسال قبل پیمان عدم تجاوز را امضاء نموده بود را در دستور کار قرار داد. عملیات بارباروسا عظیم ترین عملیات نظامی زمینی و هوایی تا آن تاریخ بود. بیش از سه میلیون نفر نظامی آلمان در سه محور (با هدف تصرف لنینگراد، مسکو و کیف) خاک شوروی را مورد هجوم قرار دادند و تنها در جبهه ی جنوب، پس از اشغال کیف بیش از 600 هزار نفر سرباز را به اسارت گرفتند. در شمال نیز لنینگراد را تحت محاصره ای قرار دادند که بیش از 900 روز ادامه داشت. با فتح اسمولنسک نیز به دروازه های مسکو رسیده بودند و هیچ کس باور نداشت که شوروی نیز بتواند در برابر این غول نظامی مقاومت کند؛ چه برسد به پیروزی بر آن!   اروپا در سال 1941؛ پس از حمله آلمان به شوروی - سرزمین های رایش سوم به رنگ آبی   نتیجه ی بلیتزکریگ کارنامه جنگی ارتش آلمان تا سال ۱۹۴۱ خیره کننده بود : لهستان در ۲۷ روز، نروژ در ۲۳ روز، هلند در ۵ روز، بلژیک در ۱۸ روز، فرانسه در ۳۹ روز، یوگسلاوی در ۱۲ روز و یونان در ۲۱ روز به تصرف ارتش آلمان درآمده بودند. تراز ابتدایی جنگ آلمان با شوروی نشانگر پیروزی آلمان بود. در هفته نخست جنگ، اتحاد شوروی سی درصد مهمات و پنجاه درصد ذخایر سوخت و خوراکش را از دست داد. ۹۶/۴ درصد هواپیماهای نیروی هوایی در سه ماه اول نابود شد. در انتهای سال ۱۹۴۱ لنین گراد در محاصره بود و نیروهای آلمان به حومه مسکو نزدیک می‌شدند. در پایان سال ۱۹۴۲، سه میلیون و نهصد هزار سرباز شوروی (یعنی ۶۵ درصد ارتش سرخ) به اسارت درآمده بودند. دو، سه روز پس از شروع عملیات بارباروسا منابع آگاه در لندن، واشنگتن و نیز در مسکو می‌گفتند که جنگ به شکست روس‌ها انجامیده است. ------------------------------------------------------------------------ در تمامی این مدت که آلمان نازی غرق در شادی بود و هر روز اخبار مسرت بخش فتوحات ارتشی که حالا کل اروپا را بلعیده بود، به گوش می رسید، نهضت مقاومت آلمان در سکوت کامل به سر می برد. باورها متزلزل شده بود. ظاهراً تمامی آن ژنرال های کاربلد، در اشتباه بودند. هیتلر حقیقتاً درست می گفت. خبری از توهم قدرت نبود. آلمان به قدری قدرتمند بود که ابرقدرت های جهان را نیز به زانو درمی آورد. قرار نبود خاطرات تلخ جنگ جهانی اول تکرار شود. قرار نبود معاهده ی خفت بار دیگری به آلمان تحمیل شود. قرار نبود دیگر خاکی از آلمان جدا شود. آری! پیرمرد اشتباه می کرد! آلمان دقیقاً به همان اقتداری رسیده بود که پیرمرد آرزوی آن را داشت. اگرچه تحقق این رویا زیر سایه ی حکومت دیکتاتوری، فاشیستی و پلیسی آدولف هیتلر که تمامی آزادی های بشری را زیر پا گذاشته بود، بیشتر به یک کابوس شباهت داشت تا آرزو! آدولف هیتلر، با هواداری و حمایت صادقانه اکثر قریب به اتفاق مردم، سربازان و حتی ژترال های این کشور، غیرقابل دسترس به نظر می رسید! دیگر حتی اگر ژنرال های مخالف هیتلر، برنامه ای موفقیت آمیز برای کودتا و یا حذف فیزیکی پیشوا داشتند، شانسی برای توقف ماشین جنگی آلمان و سرنگونی حکومت نازی را نداشتند. حتی شاید هیولایی بدتر از هیتلر به قدرت می رسید و روزگار این کشور و اروپا سیاه تر می گردید. پس چاره ای نبود جز انتظار! اما آیا انتظار، می توانست معجزه ای به بزرگی برگشتن ورق به زیان هیتلر را پدید آورد؟ پایان قسمت سوم  
  2. ليستي كه از طريق لينك٬ مشاهده خواهيد كرد٬ عمليات‌هاي صورت‌گرفته در طول 8 سال جنگ تحميلي٬ توسط سپاه٬ ارتش و يا بصورت مشترك است. عمده‌ي مطالب٬ از سايت ويكي پديا و ساجد (سايت جامع دفاع مقدس) برداشت شده٬ وليكن نقص‌هايي نيز دارد. از دوستان عزيز خواهشمندم كه درصورت پيدا كردن اين ايرادات و يا داشتن مطالب تكميلي و يا صحيح‌تر٬ به بنده اطلاع داده تا در اسرع وقت٬ ليست صحيح‌تر در سايت قرار بگيرد. فرمت فايل٬ PDF است. براي اجراي آن، به نرم‌افزار Acrobat Reader نياز خواهيد داشت. براي دريافت فايل، كليك كنيد
  3. دوستان لطفاً برای جنگ، تاپیکی مجزا ایجاد بفرمایند که بهتر و منطقی تر بتوان اخبار جنگ را دنبال کرد.
  4.   دوست عزیز. هنوز زود است که بخواهیم درخصوص تغییر و تحولات در قیمت نفت حرفی بزنیم. بویژه اینکه سطح درگیری ها مشخص نیست. البته هنوز بازارها و بورس های معتبر جهانی نظیر نیویورک و لندن باز نشده است و حداقل تا دو ساعت و نیم دیگر نیز تغییرات محسوسی را نمی توان مشاهده کرد.   ولی محض خالی نبودن عریضه، قیمت نفت برنت نسبت به دیروز نزدیک 2 دلار افزایش داشته است.
  5.   ضمن تشکر مجدد از شما بابت این فرمایشات ارزشمند؛ همانطور که گفتم من از این بحث ها بشدت استفاده می کنم و از شما عزیزان یاد می گیرم. پس افتخاری است مباحثه با شما عزیزان.   ---------------------------------------------------------------------------   درخصوص شعار؛ ببینید مثال هایی که فرمودید به شعار برنمی گردد. شعارها در قالب آرمان یا هدف های بلند تبیین می گردند و سپس با استفاده از آن جهت گیری استراتژی، گونه های استراتژی و نوع استراتژی انتخاب می شود. بر مبنای استراتژی اهداف سالیانه تبیین می گردد و بر پایه ی اهداف سالیانه، سیاست ها شکل می گیرد. این، ترتیبی است که به آن حلقه ی مدیریت استراتژیک می گویند. اساساً چیزی که در اقتصاد نقش دارد، همین استراتژی هاست و از قضا مثالی که درمورد تبلیغات فرمودید هم از گونه ی استراتزی های متمرکز (Intensive Strategies) و بطور مشخص استراتژی رسوخ در بازار (Market Penetration) است.   شعار مانند چیست؟ یعنی مثلاً ما بگوییم فروش ایران خودرو تا پایان سال دو برابر می شود و بشود!!! که این در اقتصاد امکان پذیر نیست مگر با ملزوماتی که اگر نباشد، نه پایان سال، که پایان سه سال دیگر هم این هدف محقق نمی شود.   خلاصه اینکه در موضوع شعار، تفاوت بین استراتژی و هدف و آرمان را لطفاً در نظر بگیرید.   ----------------------------------------------------------------------------------   درخصوص کشورهای سوسیالیست، از قضا توجیه شما در منظر اولیه نمی تواند صحیح باشد. چون اساساً هدف هیچ اقتصادی نیست که به سودآوری و توسعه نرسد.   تفاوت اقتصاد سرمایه داری و سوسیالیستی، در مالک سود است که یکی سود را از آن سرمایه دار و دیگری از آن دولت (برای خرج کردن در راستای رفاه مردم) می داند. والا مشخصاً هدف هر دو، سود بوده و هست.   حالا اینکه مصائب و مشکلات اقتصاد دولتی در این امر مزید بر علت شده است بحث دیگری است. بحث ما، بحث رشد و شکوفایی اقتصادی است.   از قضا اقتصاد های سوسیالیستی نظیر فرانسه و سوئد و بالکل اکثر کشورهای حوزه اسکاندیناوی، به پیشرفت اقتصادی بسیار عالی و در کنار آن رفاه مثال زدنی دست یافتند. یعنی مثال نقضی برای فرمایش شما.   اصل موضوع را لطفاً از یاد نبرید. همانطور که عرض شد، در بحث های اقتصادی دنبال مقصر برای شکست نباشید. دنبال دلایل شکست باشید. وقتی به دنبال مقصر هستیم، یعنی یک مورد (که اکثر مواقع هم پرت یا کم نقش است) را می یابیم که همه چیز را به گردن آن بیاندازیم و طوری وانمود کنیم که اگر همین یک مورد درست بود، همه چیز خوب می شد. در حالی که وقتی به دنبال دلایل هستیم، اولاً برایمان مهم نیست چند دلیل باشد، ثانیاً قادر به طبقه بندی و وزن دهی به آن ها هستیم و ثالثاً نقش هریک بصورت علمی مورد تحلیل قرار می گیرد و از کلی گویی پرهیز می شود.   کشورهایی که مثال زده شد، از اراده ای جدی برای توسعه ی اقتصادی برخوردار بودند. اما دلیل به نتیجه نرسیدن شان، نبود همان زیرساخت های پیشرفت اقتصادی بود.   کشورهایی که موفق شدند هم شرایط مشابهی داشتند. در این کشورها به دلیل وجود زیرساخت ها و شرایط فوق الذکر، بهترین نتایج را نیز گرفتند.   کما اینکه خود اقتصاد ایالات متحده نیز با تلفیق محاسن مارکسیسم به تکامل امروزی رسید.   --------------------------------------------------------------------------   درخصوص استثناء بودن باز باید با فرمایش شما مخالفت کنم. چون در مثالم، آلمان شرقی نیز آمده بود که عکس فرمایش شما را اثبات می کند!   همان طور که چندین بار اشاره شد، کلید اصلی در پیشرفت اقتصادی، اول زیرساخت و دوم سرمایه است. تا این دو نباشد، هرچقدر عزم و اراده و فرهنگ و علم و دانش نیز وجود داشته باشد، امکان توسعه مهیا نخواهد شد.   آلمان به این نقطه رسید، چون این موارد را داشت. همانطور که ایالات متحده به ابرقدرت اقتصادی نه در قرن بیستم، که در قرن نوزدهم بدل شده بود. در حالی که نه فرهنگ خاصی داشت و نه در علم و دانش، مثل اروپایی ها مسبوق به سابقه بود. سرمایه داشت و زیرساخت. علم را از اروپا آورد و فرهنگ را هم با برنامه ریزی و علوم مدیریتی سعی کرد بسازد. از همه ی کشورها (حتی آلمان) هم قوی تر بود. حتی دیدیم در عرصه ی نبرد هم با وجود اینکه در هیچ جنگ خاصی (الا حنگ های داخلی یا جنگ با مکزیک و کوبا که تقریباً جنگ محسوب نمی شود!!) هم شرکت نداشت که بگوییم تجربه ی جنگی بالایی داشت. ولی دیدیم که هم ورود امریکا به جنگ اول، ورق را کاملاً به سود متفقین برگرداند و هم در جنگ دوم، به تنهایی وزنه ای شد برای نابودی نازی ها.   پس داستان چیز دیگری است.   ---------------------------------------------------------------------   مورد بعد اینکه چه کسی گفته آلمان بعد از جنگ جهانی اول روی پای خود ایستاد و توانست به آن قدرت برسد؟ آلمان پس از جنگ اول هم با کمک های اقتصادی فراوان ایالات متحده و سرمایه گذاران متعدد آن بدان مرحله رسید. این کمک ها و سرمایه گذاری ها نه تا سال 33 و آغاز فرمانروایی هیتلر، که تا سال 42 (یعنی چندین ماه پس از اعلان جنگ آلمان به ایالات متحده) نیز ادامه داشت!! لطفاً در تحلیل خود، تمامی این موارد را در نظر بگیرید.   عرض بنده در خصوص استثناء بودن، اثرات شگفت انگیز تحقیقات و پژوهش ها و طرح ها و پروژه ها و برنامه های اقتصادی و نتایج حیرت انگیز آن بود.   ---------------------------------------------------------------------   درخصوص دانشمندان، این درست است که بسیاری از دانشمندان یهودی از آلمان رانده شدند. اما آلمان بی نهایت دانشمند متخصص و صاحب نام و صاحب نظر نیز داشت که آلمانی بودند و تا همان روزهای آخر جنگ هم در خدمت آلمان بودند و پس از جنگ بود که به کشورهای دیگر پناهنده شدند. به هیچ وجه نمی توان از دست دادن چند صد دانشمند یهودی را قابل قیاس با مهاجرت گسترده ی دانشمندان آلمان پس از جنگ دوم جهانی دانست.   منابعی که فرمودید (نظیر سنگ آهن سوئد) نیز پس از سال 40 و تسخیر نروژ به سوی آلمان سرازیر شد. در حالی که ما داریم درخصوص سال 9-33 صحبت می کنیم. اما اگر بدانید چه کشورهایی در همان سال ها منابع مورد نیاز آلمان را تأمین می کردند، شاید از تعجب شاخ دربیاورید!! اگر تمایل داشتید، این موارد را نیز خدمتتان عرض خواهم کرد.   این درست است که برخی مناطق صنعتی از آلمان جدا شده بود، ولی صنعت در آلمان محدود به یک شهر و دو شهر و یک منطقه نبود. آلمان سراسر صنعتی بود و اساساً تفاوت یک کشور صنعتی با کشوری که بخشی از اقتصاد آن را صنعت تشکیل می دهد هم در همین است.   اما اساساً در بحث زیردریایی ها، تقریباً کلید تلاش برای ساخت زیردریایی ها از اواسط دهه ی سی زده شد. یعنی زمانی که توسعه طلبی های هیتلر هم اندک اندک آغاز شد. می شود گفت اشغال اتریش و چکسلواکی بود که منابع و سرمایه ی فراوانی را برای هیتلر مهیا نمود که چنین برنامه ی تسلیحاتی گسترده ای را اجرایی سازد.   لازم به ذکر است که آن زمان هیتلر، پیمان ورسای را ملغی اعلام نموده بود و هیچ پایبندی بدان نداشت. پس وقتی به طور جدی به ساخت زیردریایی ها مشغول شده بود، عملاً نیازی به اجازه داشتن یا نداشتن نیز نداشت.   البته در بحث هم اشاراتی به داستان تجهیز زیردریایی ها و نقش آدمیرال کاناریس در کنار آدمیرال ریدر و آدمیرال دونیتز نیز شده بود.   --------------------------------------------------------------------------     ظاهراً شما موضوع را کاملاً اشتباه متوجه شده اید! آلمان پس از جنگ، نه تنها از کمک های خارجی سود برد، بلکه اساساً این خارجی ها بودند که برای آن طرح و برنامه ی اقتصادی دادند، سرمایه دادند، نیروی کار دادند، صنایع آن را بازسازی نمودند، انتقال تکنولوژی انجام دادند و در نتیجه با تمام توان، آلمان را به روی پای خود بازگرداندند.   گویی شما فکر کرده اید آلمان بدون کمک پس از جنگ جهانی مجدداً برخاست و به نیروی داخل  و به قول شما توانایی ملت خود اتکاء نمود.   به نظرم یک مقدار شاید از بحث های یکدیگر دچار سوء برداشت شده ایم.   اگر پاسخ های فوق، پاسخ به فرمایش شما نیستند، لطفاً باورهای خود درخصوص دلایل رشد اقتصادی آلمان پس از جنگ دوم جهانی و ابزارها و روش های آن را بفرمایید تا ببینم دقیقاً هریک به چه موضوعی معتقدیم. چون اگر شما معتقد باشید که آلمان پس از جنگ دوم، به کمک ملت خود و بدون کمک خاص یا اثرگذار خارجی به این جا رسید، باید گفت اختلاف نظرات بسیاری وجود دارد و البته مستندات تاریخی نیز چیز دیگری می گویند.
  6. با تشکر از فرمایشات شما؛ قبل از هر چیز باید عرض کنم بنده بسیار خوشحال هم می شوم که نظرات دوستان در نقد و رد عرایض بنده باشد. چون همواره از این نقد و ردها بیشتر یاد گرفته ام تا تعریف و تمجیدها. چون مجبور شده ام بیشتر بخوانم و در نتیجه بیشتر بدانم. به همین دلیل این نقد و ردها را غنیمت و هدیه ای گرانبها از جانب دوستانم می دانم. ------------------------------------------------------------------------ به عنوان مقدمه، باید عرض شود که یکی از دلایلی که من مباحث اقتصادی را تقریباً دوست دارم، این است که بحث های اقتصادی، به مانند بحث های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی نظامی، شعارپذیر نیستند. یعنی پیش از آنکه شعار اثر خود را بگذارد، حقایق اقتصادی اثرات خود را نشان می دهند. مثلاً وقتی شعار داده می شود تحریم ها اثری ندارند، اثرات تحریم زودتر از شعار رد اثر، بر روی قیمت ها نمایان است و مردم و حتی مسئولین خود بر میزان صحت شعارها واقف می شوند. یا وقتی می گویند تورم 10 درصدی است، مردم خود می توانند حدود تورم را از روی قیمت ها درک کنند و به واقعی یا غیر واقعی بودن شعار پی ببرند. یا وقتی می گویند ذخایر ارزی بالای 100 میلیارد دلاری داریم، از روی قیمت دلار و نوسانات بازار به خوبی می شود صحت این ادعا را سنجید. یا حتی وقتی عنوان می شود رشد اقتصادی داریم، از روی شاخص های اقتصادی به سادگی می توان صحت این ادعا را سنجید. یا هنگامی که گفته می شود ما جزو چند کشور برتر اقتصادی هستیم، باز آمار و ارقام و مستندات، خود گویای همه چیز است و می شود فهمید چقدر این ادعا صحیح است و چه اندازه غلط. به عبارتی مثل مباحث نظامی نیست که عنوان شود ما قادریم کشور X و Y را شکست دهیم و اثبات آن ممکن نباشد مگر با در گرفتن جنگ با کشورهای X و Y و نشستن در انتظار نتیجه ی آن. یا مثل مباحث فرهنگی نظیر «ما بهترین اندیشمندان را داریم، بهترین شعرا را داریم، بهترین تماشاگران را داریم و ...» که اثبات آن، به مطالعات وسیع جهانی نیازمند است. یا سایر مباحث دیگر. فلذا در مباحث اقتصادی، به سادگی می توان ادعاهای اقتصادی را با آمار، ارقام و حتی تاریخچه اقتصادی و مدل های مشابه سنجید. حتی در اقتصاد، علمی است به نام اقتصاد سنجی (Econometrics) که اساساً بوجود آمده است برای سنجش مدل ها و مدعیات اقتصادی. به همین دلیل است که اصرار بنده به دوستان این است که به هنگام بحث های اقتصادی، سعی کنند در چارچوب بحث های اقتصادی بحث را به پیش ببرند و در قیاس های خود نیز حتماً این موارد را مدنظر قرار دهند. والا شعار در اقتصاد سریعتر از هر مبحث دیگری رنگ می بازد. ------------------------------------------------------------------------ و اما درخصوص انگیزه. ببینید بزرگوار. بنده اساساً وارد مقوله ی انگیزه هم نشدم. چون «بدیهی» است کشوری که بخواهد پیشرفت اقتصادی یا اجتماعی یا فرهنگی یا سیاسی و ... داشته باشد، نیازمند انگیزه است و اساساً اگر انگیزه ای نباشد، تغییری هم اتفاق نمی افتد. این امر که جزو بدیهیات است. به عبارت دیگر اگر زمینه ها مهیا باشد و سرمایه هم باشد و تنها انگیزه نباشد، پیشرفت چشمگیری حاصل نمی گردد. اما موضوع اینجاست که آیا انگیزه به تنهایی باعث پیشرفت می شود؟ پاسخ یک «نه» قاطع است. اساساً علم و انگیزه، تنها شروط لازم (و نه کافی) برای پیشرفت هستند. یعنی اگر علم و انگیزه نباشد، نمی شود انتظار پیشرفت هم داشت. اما برای آن بسیاری از موارد دیگر که اصلی ترین آن زیر ساخت های علمی و صنعتی، سرمایه کافی، زمینه مساعد، برنامه ریزی های دقیق و مدون، شرایط های محیطی و اقتصادی - سیاسی، همکاری های بین المللی و ... نیاز است که یک پیشرفت اقتصادی (آنهم از مرحله ی زیر صفر به بالاترین قلل جهانی) را بوجود آورد. شما مثال هایی زدید از ملتی که انگیزه داشتند و موفق شدند. من مثال هایی می زنم از ملتی که هم انگیزه الی بینهایت داشتند و هم سرمایه و هم عزم دولت برای پیشرفت اقتصادی جزم و هم اتفاقاً کمک خارجی هم داشتند و کسی هم جرأت اخلال در برنامه ایشان را نداشت. تازه دانشمند و دانشگاه و پژوهش هم داشتند و شعارشان هم از قضا خودباوری و «خواستن، توانستن است» بود. به عبارتی تمامی مولفه های مطلوب شما، بعلاوه ی کمک های خارجی را داشتند. ببینیم چه کردند. با کوبا شروع می کنیم. کشوری نسبتاً کوچک در امریکای مرکزی که پس از انقلاب 1959 فیدل کاسترو و ریشوها، سیاست های رادیکالی نسبت به ایالات متحده گرفت و علی رغم تحریم این کشور، تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت و با شعارهای فوق، شروع به ساختن کشورش نمود. جز یک درگیری مختصر در جریان خلیج خوک ها توسط شبه نظامیان که به سرعت سرکوب شد، درگیر جنگ ویرانگری هم نشد. از قضا در برخی علوم نظیر پزشکی هم پیشرفت های بسیار خوبی داشت. حال سوال اینجاست که کوبا امروز پس از 55 سال به چه اندازه به پیشرفت اقتصادی دست پیدا کرده است؟ کشور بعدی کره ی شمالی است. همگان با اراده ی این کشور برای توسعه اقتصادی و برنامه های عجیب و غریب آن آشنا هستیم. هیچ کس هم نیست که در یکدستی کره ی شمالی کمترین شکی داشته باشد. انگیزه های بالای کره ی شمالی ها که زبانزد خاص و عام است. این کشور از ابتدا تحت حمایت مالی و اقتصادی چین قرار داشت و از شوروی هم کمک هایی را دریافت می نمود. این کشور هم پس از جنگ کره، دیگر درگیر هیچ جنگی نشد و در نتیجه زیرساخت های سالمی را داشت. از نظر نظامی و مشخصاً موشکی هم پیشرفت های خوبی را داشت. سوال اینجاست که کره شمالی پس از 65 سال به چه اندازه پیشرفت داشته است؟ کشور بعدی آلمان شرقی بود که مردم آن آلمانی، یعنی نژادی سخت کوش و با برنامه و منظم و البته با علم و دانش و آگاه بودند. آلمان شرقی مستقیماً توسط اتحاد جماهیر شوروی تغذیه و تأمین می شد و چیزی کم و کسر نداشت. در صنعت هم مورد حمایت مستقیم بسیاری از کشورها قرار داشت. این کشور نه در قیاس با کشورهای دیگر جهان، که در قیاس با آلمان غربی، به چه اندازه پیشرفت و توسعه داشت؟ در عقب ماندگی آلمان شرقی نسبت به آلمان غربی ذکر همین نکته بس که پس از اتحاد آلمان، کارخانجات و صنایع آلمان شرقی به قیمت 1 مارک به بخش خصوصی واگذار شدند و تغییرات عمده ای در آن بوجود آمد که تازه به سطح روز استانداردهای اقتصادی جهانی برسند! کشور بعدی جمهوری خلق چین است. کشوری که ما امروز آن را به عنوان یکی از ابرقدرت های اقتصادی جهان می شناسیم. شاید برای شما عجیب به نظر برسد که این مثال را عنوان کرده ام. اما بد نیست بدانید چینی که امروز به این قدرت اقتصادی رسیده است، تا دهه ی 90 تقریباً در اقتصاد حرفی برای گفتن نداشت. چین تا دهه ی هفتاد مورد حمایت اتحاد جماهیر شوروی بود و تلاش برای  دستیابی به علم و ... نیز داشت و بسیار انگیزه برای پیشرفت نیز داشت و مائو، صدر چین و نخست وزیران چین هر یک برنامه های اقتصادی خاصی برای پیشرفت این کشور داشتند. سرمایه هم بود و تلاش کافی هم صورت گرفت و مردم هم خواه ناخواه همراه بودند و سختکوشی هم به وفور یافت می شد. اما تا زمانی که دنگ شیائو پینگ سیاست چین را تغییر نداد و مدل اقتصادی چین تغییر پیدا نکرد، تقریباً چین نه تنها توسعه ی اقتصادی چشمگیری را تجربه نکرد، که حتی در بسیاری از موارد صرفاً منبع سوزی نمود و سیاست های آن نتیجه ی عکس داد (مانند سیاست های اقتصادی دهه ی 50 مائو که بدل به یک فاجعه ملی شد.). ------------------------------------------------------------------------------------------------- مثال بسیار است از انبوه کشورهایی که انگیزه هم داشتند (چه مردم و چه دولت) و حتی بسیاری از موارد دیگر هم آماده و مهیا بود و پیشرفتی حاصل نشد. عکس آن هم بود که کشورهایی با منابع اندک، ولی با برنامه و زیرساخت های مناسب به پیشرفت های اقتصادی عجیب و غریبی دست پیدا کردند. مانند هندوستان، اندونزی، مالزی، ترکیه و ... . عرض بنده در عریضه ی فوق، کاملاً مشخص بود. برای پیشرفت اقتصادی، نیازمند زیرساخت های اقتصادی، سرمایه و بسیاری موارد دیگر هستید و بدون آن، هرچقدر هم انگیزه باشد، هر چقدر هم علاقه باشد، هرچقدر هم شعار خودباوری وجود داشته باشد، هر چقدر هم دولت و ملت با هم همراهی و همگامی داشته باشند و متمرکز بر روی پیشرفت اقتصادی، پیشرفت اقتصادی حاصل نمی گردد. ------------------------------------------------------------------------------------------------- در آخر، مثال زیردریایی های آلمان نازی را زدید. شما بهتر از من می دانید که آلمان در جنگ جهانی اول زیردریایی داشت و بهترین ها را تولید می کرد. همانطور که اشاره شد (و مجدداً نادیده گرفته شد!)، صنایع آلمان (اعم از نظامی و غیر نظامی) در طول جنگ جهانی اول تخریب نشد. جمعیت کار آلمان کاهش شدید پیدا نکرد. دانشمندان آلمانی راهی کشورهای دیگر نشدند. منابع در آلمان موجود بود. زیرساخت ها فراهم بود. تنها سرمایه نبود که با جور شدن سرمایه، بدیهی بود این چرخ مجدداً به کار بیافتد. ربطی به خود باوری هم نداشت. در این که در زمینه ی علمی آلمانی ها پیشرفت های حیرت آوری را حاصل نمودند هیچ شکی وجود ندارد. اساساً می توان آلمان را یک استثناء علمی در تاریخ آورد. این پیشرفت ها به قدری حیرت آور بود که برخی حتی معتقد هستند دانشی فرا زمینی در این زمینه نقش داشت. اما خواهش می کنم. خواهش می کنم. خواهش می کنم وقتی درمورد آلمان پس از جنگ جهانی دوم صحبت می فرمایید، ابتدا واقعیت های روز آلمان را در نظر بگیرید، بعد وارد این بحث شوید که انگیزه باعث شد آلمان زنده شود. من در پاسخ قبلی به تفصیل به این زمینه پرداختم که وضع آلمان چه بود و داستان معجزه اقتصادی آلمان چه و لینک هایی را جهت مطالعه خدمت شما ارائه نمودم. انتظارم بر این است که وقتی نظر ارزشمند خود را می فرمایید، بر پایه ی نظرات قبلی و یا حتی با رد علمی نظرات قبلی آن را مطرح بفرمایید. والا نادیده گرفتن بلایی که بر سر آلمان آمد و قیاس آن با آلمان جنگ جهانی اول که یک هزارم آن بلا بر سرش نیامد (که حتی تلفات آن هم قابل قیاس نبود؛ چه برسد به وضعیت اقتصادی)، حقیقتاً قیاسی مع الفارق است و برای توضیح آن نیز بنده مجدداً باید تمامی عرایض فوق را تکرار نمایم. پس اول این سوال را باید پاسخ دهید که وقتی نه زیر ساختی بود، نه سرمایه ای، نه نیروی کاری و نه دیگر دانشمندی، آلمان چطور می توانست با انگیزه صرف به پیشرفتی اقتصادی برسد؟ این موضوع هم چیزی نیست که چون من و شما خوشمان نیاید، بگوییم که خیر. آلمان به این عصر برنمی گشت! یک امر بدیهی اقتصادی بود که شامل حال بسیاری از کشورها شد. طبیعی است که اگر صنعت نتواند اقتصاد را حمایت نماید، می بایست به سمت کشاورزی رفت و از کشاورزی کمک گرفت برای رشد اقتصاد. این بدیهیات اقتصادی در همه جا وجود دارد. کما اینکه در اکثر کشورهایی که صنعتی نبودند هم تا همین عصر جدید، این کشاورزی بود که آن ها را کمک کرد تا حدی از پس مخارج یومیه ی خود بربیایند و ایران عزیز هم اگر نفت نداشت، امروز یقیقناً جز کشاورزی، چاره ی دیگری برای حمایت از اقتصاد خود نداشت. اساساً مقوله ی صنعت در اقتصاد، مقوله ی تعریف شدنی و مشخصی است که کشورها هم یا صنعتی هستند و یا نیستند و تلاش به سمت صنعتی شدن دارند. بطور مثال همین چین تا دهه ی 80 صنعتی نبود. همین کوبا همین امروز هم تقریباً صنعتی نیست. یا حتی روسیه هم اگر نبود برنامه های ظالمانه ی استالین برای صنعتی شدن سریع آن که به کشته شدن میلیون ها نفر از مردم شوروی انجامید، هیچ گاه نمی توانست در آن وضعیت اقتصادی، کشوری صنعتی شود. آلمان هم به همین ترتیب بود و اگر آلمان پس از جنگ جهانی اول صنعتی ماند، چون صنایع آن نابود نشده بودند و آلمان پس از جنگ دوم جهانی با صنایع نابود و ورشکسته هم اگر مجدداً صنعتی نمی شد، راهی جز بازگشت به سمت کشاورزی نداشت. این ها تماماً مباحث اقتصادی هستند و از قضا همان طور که عرض شد، تا دلتان بخواهد مقالات بین المللی و مستدل در خصوص آن موجود است. پس توصیه می شود قبل از آن که حکمی به این صراحت داده و بفرمایید آلمان بدون بازسازی صنعت از تزریق سرمایه، تزریق علم، تزریق فناوری و تزریق نیروی کار، و تنها با خودکفایی و شعار ما می توانیم و انگیزه، قادر بود صنعتی باقی بماند و به عصر کشاورزی باز نمی گشت، یک بار تحقیقی فرموده و این دست مقالات را مطالعه فرمایید و یا حداقل لینک هایی که تقدیم حضور شما شد را نیز بخوانید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------- در پایان مجدداً عرض می شود که اقتصاد، با علایق ما تناسبی ندارد. بر پایه ی علاقه ی ما به این کشور و آن کشور یا باور و دانسته های ما از ایشان برنمی گردد. در حتی یک کشور موفق اقتصادی، تغییر شرایط می تواند منجر به فاجعه ای اقتصادی شود و بالعکس. اقتصاد با شعار سر و کار ندارد. نتایج اقتصادی بسیار روشنتر از شعارها هستند. پس ما هم بهتر است در نظر داشته باشیم که در مباحث اقتصادی، اولاً بدون پیش زمینه ی فکری و براساس مستندات اقتصادی نظرات خود را اتخاد کنیم و ثانیاً به دنبال حقایق و دلایل و واقعیت هایی که آن وقایع اقتصادی را توضیح می دهد باشیم. بطور مثال اگر به دنبال دلایل پیشرفت اقتصادی چین، مالزی، اندونزی، مکزیک، ترکیه، آرژانتین، برزیل و حتی تایوان و تایلند هستیم، به دنبال مواردی بگردیم که این پیشرفت را حقیقتاً توضیح دهد. والا ربط دادن آن به سخت کوشی و خودباوری این کشورها (و بعضاً حتی ورود مباحث سیاسی نظیر اثر تحریم و مخالفت با امریکا در رشد اقتصادی و ...)، صرفاً می تواند ما را به بیراهه ای ببرد که تنها وقتی چشم باز کنیم که ببینیم صدها کیلومتر از مسیری که در نظر داشتیم دورتر شده ایم و چقدر باید تلاش کنیم که به همان جایگاه قبلی بازگردیم. پس ان شاءالله دوستان بزرگوارم در تحلیل های اقتصادی هم این موارد را در نظر داشته باشند. مطمئن باشند اگر قبل از موضع گیری، به تحقیق در این زمینه بپردازند، آنقدر نتایج شگفت انگیزی پیش رویشان ظاهر خواهد شد که شاید حتی دیدشان را بطور کامل متغیر ساخته و دنیای جدیدی در برابرشان گشوده شود. با تشکر مجدد از شما بزرگوار بابت نظر ارزشمندی که ارائه فرمودید.
  7.   ضمن تشکر از شما بابت مشارکت در بحث؛   دوست بزرگوارم. مباحث و مفاهیم اقتصادی و اجتماعی، چیزی بیش از شعار است و نیازمند مستندات، محاسبات و مستدلات است. آگاهی بالای علمی در هیچ جامعه ای به تنهایی باعث توسعه ی اقتصادی آن نمی شود. کما اینکه اگر اینطور بود ایران پس از اسلام هم می بایست به همان پیشرفتگی ایران پیش از اسلام می بود. چون ایرانیان دانش لازم را داشتند. یا حتی ایران پس از حمله ی مغول می بایست به همان پیشرفتگی ایران پیش از حمله ی مغول باشند. یا هر تمدنی که نابود شد.   در هیچ یک از این موارد، انقراض و قتل عام تمام مردم انجام نپذیرفت. دانش براساس یک امر بدیهی بدل به پیشرفت می شود : «دانش در پرتو زیرساخت هاست که کاربرد پیدا می کند!»   پس اجازه بدهید با آمار و ارقام و مستندات بحث را به پیش ببریم. بنده عرایضم را مستند به تاریخ و وقایع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن عصر خدمت شما عرض می کنم و متقابلاً شما نیز مستندات خود را در رد آن ارائه فرمایید.   -------------------------------------------------------------------------------   آلمان در جنگ جهانی اول کمتز از 2 میلیون نفر کشته داد. یک میلیون نفر اسیر و یا مفقود و نزدیک به 4 میلیون نفر نیز مجروح شدند. شهرها و صنایع آلمان تقریباً سالم ماند و زیرساخت های آن تخریب نشد. ترکیب جمعیت آن قبل و بعد جنگ خیلی دستخوش تغییرات قرار نگرفت. دانش اقتصادی و صنعتی آلمان ها هم در همان عصر زبانزد خاص و عام بود و جامعه ی آلمان از این دانش بهره ی کافی برده بود.   تنها بلایی که سر آن آمد، ضبط ذخیره ی طلای آلمان (که آن زمان طلا به عنوان پشتوانه ی پول محسوب می گردید و برابری اسکناس ها با طلا بود) توسط فرانسه و انگلستان بود.   با همین کار کوچک، جمهوری وایمار (که در پی انحلال امپراطوری آلمان تشکیل شده بود)، نه تورم، که ابرتورم را تجربه کرد.   تنها نگاهی ساده به این لینک بسیاری از مسائل را خدمتتان توضیح می دهد.   در آن برهه ایالات متحده کمک اقتصادی بسیاری به آلمان نمود و آلمان مجدداً سرپا ایستاد و صنایع آن شروع به حرکت نمودند. با این وجود به قدری شکننده بودند که در پی بحران اقتصادی ایالات متحده و به تبع آن جهان و بازپس گیری کمک های خود، اقتصاد آلمان با چنان سقوط آزادی مواجه شد که به نرخ بیکاری 30 درصد و رشد تولید ناخالص منفی و تورم بسیار بالا و بسیاری موارد دیگر دچار شد.   همان طور که عرض شد، این تازه در شرایطی بود که صنایع و زیرساخت های اقتصادی آلمان دست نخورده و سالم باقی مانده بود. یعنی اگر ثبات اقتصادی حاصل می شد، منابع و سرمایه ها تأمین می شد، کارخانه ها مجدداً با تمام ظرفیت شروع به فعالیت می کردند و اوضاع اقتصادی آلمان به روزهای خوب خود بازمی گشت، می شد از ظرفیت دانش آن استفاده نمود. این اتفاق تا قبل از به قدرت رسیدن هیتلر خیلی رخ نداد.   اقتصاد آلمان مدیون یالمار شاخت و برنامه های اقتصادی آن و ایضاً برنامه های اقتصادی - نظامی هیتلر بود (که البته تبعات اقتصادی بدی در آینده می توانست داشته باشد که البته کار به آنجا نکشید!) که روی پای خود ایستاد و توانست به شکوفایی برسد.   -------------------------------------------------------------------------------   اما ببینیم در جنگ جهانی دوم اوضاع به چه ترتیب بود! شما تنها این شرایط را با شرایط جنگ جهانی اول قیاس بفرمایید، خود خواهید فهمید که چقدر عرضی که در بالا مطرح شد، شدنی بود.   در این جنگ، بیش از آمار تمامی کشته ها، زخمی ها، مفقودین و اسرای آلمانی در جنگ جهانی اول، آلمان کشته داد. یعنی رقمی بین 7 تا 9 میلیون نفر (طبق منابع مختلف). بیش از 7 میلیون نفر نیز در این جنگ مجروح شدند.   تقریباً تمامی صنایع آلمان مورد هجوم بمب افکن های سنگین امریکایی و انگلیسی قرار گرفت و نابود شد. تقریباً تمامی زیرساخت های المان نابود و یا بشدت آسیب دید. شهرهای المان؛ بالاخص شهرهای صنعتی آلمان با حجم وسیعی از تخریب مواجه گردید.   نسبت جمعیت جوان مرد به زن در جامعه 1 به 8 شد. بسیاری از دانشمندان آلمانی که جان سالم به در برده بودند جذب ایالات متحده، انگلستان، اتحاد جماهیر شوروی و یا کشورهای امریکای لاتین نظیر آرژانتین شدند. اسرای آلمانی به کار اجباری در کشورهای مختلف گماشته شدند و توصیه می شود این لینک را نیز بخوانید.   ذخیره ی طلای آلمان هم که به دست متفقین افتاد و بدیهی بود اگر قرار بود آن را به عنوان غرامت جنگی از آلمان بگیرند (به مانند جنگ جهانی اول)، چه چیزی در انتظار ایشان بود. اگرجه غرب این لطف را در حق آلمان کرد و از ذخایر طلای آن برنداشت، ولی با وجود این آلمان تورم 30 درصدی را تجربه می کرد (و باور بفرمایید این تورم تنها برای کشورهایی نظیر ایران، سوریه و زیمباوه است که قابل تحمل است و کمر اقتصاد هر کشوری را می شکند).   20 درصد کل ساختمان های آلمان تخریب شده بودند. مردم عملاً رو به کشاورزی آورده و نیازهای خود را به سان قرن ها قبل، بر روی زمین می کاشتند و در آلمان مبادله ی کالا به کالا صورت می پذیرفت! تولید سرانه غذا نسبت به قبل از جنگ به کمتر از 51 درصد رسیده بود! تولیدات صنعتی نسبت به قبل از جنگ به یک سوم کاهش یافته بود!   یعنی نه تنها آن دانش و سطح بالای آگاهی علمی کمتر کمکی به آلمان نکرده بود، بلکه اگر به حال خود رها شده بود دقیقاً همان ایده ی افراطیون در ایالات متحده که می خواستند آلمان به عصر کشاورزی بازگردد، محقق می شد. شکر خدا در این زمینه مستندات تاریخی نیز به قدر کفایت وجود دارد و با کمی جستجو می توانید آن را بیابید.   اگر حوصله ی تحقیق هم ندارید، خواندن این مقاله ی فارسی می تواند مفید واقع شود.   -------------------------------------------------------------------------------   امری که اقتصاد آلمان را نجات داد، نه شعارهایی از جنس مواردی که شما فرمودید، که موضوعی بود که از آن به عنوان  Wirtschaftswunder یا همان «معجزه اقتصادی آلمان» یاد می شود. توصیه می کنم حتماً این لینک را مورد مطالعه ی دقیق قرار دهید. البته این لینک بسیار مختصر است و برای فهم حقیقی معجزه اقتصادی آلمان و آگاهی از اینکه چطور آلمانی که به این سطح ویران شده بود که می توانست تا قرن ها در تاریخ مدفون بماند، طی چند دهه تبدیل به ابرقدرت اقتصادی جهان شد، توصیه می شود واژه ی مذکور را مورد جستجوی بیشتری قرار دهید تا دهها مقاله ی ناب علمی و اقتصادی که به جزئیات این طرح را توضیح داده است، پیش رویتان ظاهر شود.   آنگاه خواهید فهمید که برای توسعه ی اقتصادی، چیزی بیشتر از ادعا مورد نیاز است.   کما اینکه ایران عزیز هم دانش و آگاهی بسیاری داشت و بسیاری از زیرساخت های آن دست نخورده و سالم باقی ماند و کمتر از نیم میلین نفر شهید و کمتر از یک میلیون مجروح در جنگ تحمیلی داشت و بسیاری از شهرهای آن سالم ماند و ترکیب جمعیتی آن نیز تقریباً ثابت ماند، اما پس از سه دهه هنوز هم نتوانسته است بسیاری از مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ را ترمیم نماید و اگر نبود برنامه ی اقتصادی جسورانه ی دولت پنجم و ششم (که البته تبعات خود را هم داشت) و کمک های بین المللی اقتصادی و پولی و تکنولوژیکی، شاید حتی همین اقتصاد نیمه آباد امروزی نیز وجود نداشت و کشور تا دهه ها با مصائب اقتصادی جنگ ویرانگر دست و پنجه نرم می کرد.   البته ایران در اینجا یک مثال بود برای فهم بهتر اینکه یک جنگ چطور می تواند آینده ی اقتصادی یک کشور را تحت الشعاع قرار دهد؛ حتی با وجود آگاهی و دانش جامعه.   -------------------------------------------------------------------------------   در پایان، باید عرض شود که :   بحث ترمیم اقتصادی آلمان پس از جنگ ویرانگر دوم جهانی و البته ترمیم اقتصادی ژاپن، بحث های بسیار مهمی است که حتی می تواند در تاپیکی مستقل بدان پرداخته شود. لکن به نظر می رسد خیلی با سیاست های سایت همراستا نباشد و مباحث صرف اقتصادی چندان با مباحث میلیتاری همخوانی نداشته باشد؛ اگرچه در راستای وقایع میلیتاری حادث شده باشد. ولی اندک آشنایی با این مباحث به نظر می رسد مفید باشد.   پس توصیه ی حقیر به دوستان این است که با کمی جستجو، مقالات خوبی (که از قضا مقالات فارسی هم کم در این زمینه نگاشته نشده است) که در این خصوص وجود دارد را مطالعه نمایند.
  8.   ضمن تشکر من باب مشارکت در بحث و امید به مشارکت سایر عزیزان، باید به عرض برسانم که :   همانطور که در متن اشاره شد، علت اصلی درگرفتن جنگ دوم جهانی، عدم پذیرش زیاده طلبی های هیتلر توسط قدرت های غربی بود؛ نه مشاوره های امثال آدمیرال کاناریس. به عبارت دیگر، انگلستان همیشه تابع امیال و اغراض و اهداف خود بوده است و برای سیاست های خود گام برداشته است. در آن برهه نیز چنین بود و نمی شود گفت توصیه ی ژنرال ها به انگلستان من باب دادن هشدار یا تحرکی جدی برای بازداشتن هیتلر از زیاده خواهی ها بود که باعث شد انگلستان به این بیاندیشد که علیه آلمان نازی اعلان جنگ نماید.   نه کاناریس، که رومل، گودریان و حتی کایتل و جودل هم نیک می دانستند راهی که هیتلر می رود، آلمان را به سوی جنگی ویرانگر هدایت می کند که نتیجه ی آن چیزی جز ویرانی آلمان نخواهد بود. بویژه که آن زمان فرانسه یکی از قدرت های برتر نظامی جهان و درست بیخ گوش آلمان بود و هر زمان که اراده می کرد، با برتری تسلیحاتی، تعداد نیرو و موقعیت های جغرافیایی، قادر به تهاجم به آلمان بود و آلمان هم آلمان جنگ جهانی اول نبود که سال ها خود را قدرتمند ساخته باشد.   اگر حمله ی گازانبری و هوشمندانه ی آلمان نبود، احتمال اینکه جنگ در همان یکی دو سال اول خاتمه می یافت بسیار زیاد بود. کما اینکه فرانسوی ها بیش از آنکه از لحاظ نظامی شکست را پذیرا شوند، از غرور خویش و دست کم گرفتن آلمان شکست خوردند.   ----------------------------------------------------------------------------   داستان هشدار به هلند نه از سوی ویلهلم کاناریس، که توسط هانس استر صورت پذیرفت که ان شاءالله در پستی که به استر اشاره می شود، به این موضوع و دلایل آن نیز اشاره خواهد شد.   اما رفتاری که کاناریس و بسیاری از افسران و فرماندهان وطن پرست آلمانی آن زمان انجام می دادند، نه من باب «تغییر سیاست انگلستان»، که به منظور «دادن پاسخی مناسب به منظور جلوگیری از وقوع جنگ» بود.   همانطور که اشاره شد، اگر انگلستان یا فرانسه در ماجرای تسخیر راین لند، الحاق اتریش، اشغال سودتنلند و اشغال باقیمانده ی چکسلواکی، اندک واکنش مناسبی انجام می دادند، هیتلر به این باور نمی رسید که غرب توان پاسخ دادن به آلمان را ندارد و از ایشان می ترسد و در نتیجه در برابر زیاده خواهی های وی، سکوت اختیار خواهد کرد. کما اینکه همانطور که عرض شد، خود هیتلر گفته بود در ماجرای تسخیر راین لند، اگر فرانسوی ها به روی سربازان آلمانی آتش می گشودند، ایشان راهی جز فرار نداشتند.   یا حتی در ماجرای اشغال چکسلواکی، همانطور که عرض شد گروه مقاومت آلمان آماده ی برانداختن حکومت نازی بود و تنها نیازمند این بود که غرب از موضعی سخت و تهدید آمیز با آلمان برخورد نماید تا هیتلر از چشم مردم بیافتد و مردم خطر واقعی را احساس نمایند. اما کوتاه آمدن چمبرلین و برپایی کنفرانس مونیخ همه ی رشته ها را پنبه نمود.   پس هشدار فرماندهان نظامی به عنوان کاتالیزور عمل ننمود. بلکه این، زیاده خواهی های هیتلر بود که به تحریک و تحریک و تحریک غرب پرداخت و غرب را به جایی رساند که اگر بیش از این به آلمان امتیاز بدهند، دیگر قادر به جمع کردن آن نخواهند بود و لاجرم می بایست قدرتی عظیم درون قاره ی اروپا که مرزهای آن از غرب تا شرق اروپا کشیده شده است را بپذیرند. بدیهی است بازی های قدرت بزرگان، چنین امری را برنمی تابند و تجربه نشان داده است که قدرت های جدید نیز با نابودی قدرت های قدیم زاده می شوند. کما اینکه اگرچه فرانسه و انگلستان موجب شدند آلمان قدرتمندی باقی نماند، اما آسیب های ناشی از آن نیز باعث شد خود نیز دیگر ابرقدرت نباشند و این، شوروی، فاتح جنگ دوم جهانی و ایالات متحده امریکا بودند که پس از جنگ دوم جهانی به ابرقدرتی جهانی بدل شدند.   ----------------------------------------------------------------------------   در آخر این را بدانید که آلمان مقتدر، حکومتی پلیسی، حکومت رعب و وحشت، حکومت یک رأی و نظر بر مردم و بطور عام حکومتی دیکتاتوری مطلق بدون آزادی بیان، آزادی مطبوعات، حتی وجود یک حزب به جز حزب نازی!!!، نبود انتخابات آزاد، نبود توان تحمل آرای مخالف و ... بود و برای کسانی که مجذوب و شیفته ی کاریزمای هیتلر و شعارهای عمدتاً توخالی وی نبودند، این حکومت خود یک جهنم بود. پس حتی اگر این حکومت به سرانجام هم می رسید و در جنگ دوم جهانی پیروز می شد، نتیجه ای جز زجر و عذاب به همراه نداشت. کما اینکه در تمامی کشورهایی که به اشغال آلمان درآمد، این حکومت رعب و وحشت حاکم گردید و البته انگلستان هم با زیرکی، مخالفین را در قالب گروه های پارتیزانی، بدون اینکه اندک اثر و رد پایی از خود بجا بگذارد، سازماندهی نمود و ضربات قابل توجهی به آلمان وارد ساخت.   پس طبیعی بود که کسانی که ماهیت حقیقی این حکومت را درک کرده اند، در پی براندازی آن باشند. بویژه اینکه نیک می دانستند که بلایی که در شب خنجرهای برهنه (بلند) بر سر یاران دیرین و بازوی اصلی رعب و وحشت نازی ها آمد، دیر یا زود سر دیگر کسانی که هیتلر ایشان را رقیب خود و یا کاهنده ی قدرت و اعتبارش می بیند، خواهد آمد. کما اینکه پس از کودتای نافرجام 20 ژوئیه 1944 هم هیتلر تصفیه حسابی اساسی با مخالفین خود؛ فارغ از اینکه در موضوع کودتا نقش قابل اثبات داشتند یا که خیر، نمود. حتی همین آدمیرال کاناریس، تا روز چهارم آوریل 1945 جرمش در مطلع بودن از کودتا به اثبات نرسیده بود؛ ولی از بعد از همان کودتا دستگیر و زندانی گردید.   ----------------------------------------------------------------------------   در آخر اصل قضیه اینجاست که گاهی گام هایی که حاکمان یک جامعه برمی دارند، نه صرفاً برای خود، که برای میهن و حتی آیندگان نیز تبعات جبران ناپذیری خواهد داشت. ولی متأسفانه از گذشته تا به امروز، رویه ی حاکمان این بوده که برای حفظ قدرت، حتی میهن خود را نیز فدا نمایند و البته در این راه هم انواع و اقسام توجیه های میهن پرستانه را بتراشند.   اگر نبود طرح مارشال و اگر نبود رقابت شرق و غرب برای بازسازی آلمان شرقی و غربی، شاید امروز کشور آلمان در سطح کشوری آفریقایی و به دور از تمدن قرار داشت. کما اینکه طرح برخی نظامیان امریکایی (و حتی گفته می شود خود پرزیدنت روزولت) این بود که آلمان به عصر کشاورزی برگردد و زین پس قدرت اقتصادی  بیش از کشاورزی نداشته باشد. یعنی طرح مدنظر ایشان، نابودی تمامی صنایع (نه صرفاً صنایع نظامی؛ کلیه ی صنایع) آلمان و بازگرداندن آلمان به یک عصر تمدنی قبل تر بود.
  9. قسمت دوم اگرچه کاناریس به نوعی حامی نازی ها بود، اما هدف اصلی وی با نازی ها تفاوت های بسیاری داشت. کاناریس از هیچ یک از شعارهای نژاد پرستانه و خود برتر بینانه ی آن ها حمایت نمی کرد و حتی مخالف آن بود و رفتار آن ها را انسانی نمی دانست. نظری که با گسترش جنایات نازی ها در طول جنگ جهانی، به اثبات رسید. شخصیت جنتلمن کاناریس، تناسبی با جنایتکاران نازی نداشت. ولی نگرانی های حاصل از گسترش کمونیسم تحت لوای اتحاد جماهیر شوروی از یک سو و نیاز به بازسازی ارتش آلمان و احیای ناسیونالیسم آلمانی، باعث شده بود که اهداف کاناریس در قالب رفتار نازی ها تأمین گردد. بدین دلیل بود که وی حمایت از ایشان را در مجموع مفید و موثر می دانست. اما هر روز که قدرت هیتلر زیاد می شد، این همسویی و اشتراک مساعی رنگ می باخت و فاصله بین عقاید و باورهای کاناریس و نازی ها بیشتر و بیشتر می شد. هرچند که روباه اطلاعاتی به خوبی این اختلاف نظرات را پنهان می ساخت و بسیاری وی را همچنان حامی نازی ها می پنداشتند. اما سلسله وقایع سال های 9-37 موجب شد کاناریس به این یقین برسد که تداوم حکومت نازی ها، چیزی جز ویرانی آلمان و رنج بیشتر جامعه ی آلمانی نخواهد داشت. به عبارتی از حکومت ترور و وحشت نازی، نه تنها آلمانی سربلند بیرون نخواهد آمد، که دیری نخواهد پایید که جنگی ویرانگر آلمان را به ورطه ی نابودی بکشاند. با همین استدلال بود که توطئه های پنهانی علیه حکومت نازی ها، برای کاهش قدرت ایشان را آغاز نمود.     تحرکات نگران کننده هیتلر ماه مارس 1936 خبری عجیب در جهان پیچید : "سربازان آلمانی با تهاجم به راین لند، این منطقه را به اشغال درآوردند." البته شاید اشغال، واژه ی مناسبی برای بازگرداندن سرزمینی که طی جنگ جهانی اول از خاک آلمان جدا شد، نبود. اما موضوع زمانی نگران کننده به نظر می رسید که این منطقه، به اشغال فرانسه؛ همسایه ی قدرتمند آلمان و یکی از دو ابرقدرت نظامی و سیاسی روز جهان درآمده بود. به عبارت دیگر، این موضوع می توانست منجر به شکل گیری جنگی میان ارتش تا بن دندان مسلح فرانسه و ارتش در حال احیا و شکننده ی آلمان شود. جنگی نابرابر که نتیجه ای جز شکست نداشت و حتی خود هیتلر نیز بعدها اعتراف کرد که اگر فرانسوی ها در مقابل سربازانش آتش می گشودند، آلمان راهی جز گریز و تسلیم نداشت. اما هیتلر با جسارت و هوشیاری به گونه ای ماهرانه این اقدام را عملی ساخت که جز معدود اعتراضات و رد و بدل شدن پیغام و هشدارهای سیاسی، با واکنشی همراه نشد و همین، آغاز تحریک هیتلر برای انجام ماجراجویی های ویرانگر خود شد. ولی اشغال راین لند از همان بدو امر، مورد اخطار و هشدار و مخالفت سران ارتش قرار گرفت؛ چرا که ایشان از تبعات این اقدام نگران بودند. هیتلر که حال خیال خود را از واکنش جهانی راحت می دید و در نهان نیز به سرعت در حال تجهیز ارتش خود (بویژه نیروی هوایی و قوای زرهی) بود، در اقدام شگفت انگیز بعدی، در ماه مارس سال 1938 اتریش را ضمیمه ی خاک خود ساخت. مردم و حتی پلیس و ارتش این کشور، در برچیدن موانع مرزی برای تسهیل ورود سربازان به خاک اتریش نقشی موثر داشتند. ارتش نازی ها از بدو ورود به خاک اتریش، با استقبال بی نظیر مردم این کشور همراه شد.            کار به جایی رسید که آدولف هیتلر در همان روزها، با سفر به اتریش، نه تنها به مانند یک امپراطور مورد استقبال عموم مردم قرار گرفت، بلکه در جمعی کثیر از اتریشی های مشتاق و در انبوه فریادهای «هایل هیتلر»، برای ایشان سخنرانی ماندگاری نیز ارائه نمود.     در نهایت، الحاق اتریش به امپراطوری رایش سوم به رأی گذاشته شد. غرب امیدوار بود که نتیجه ی این همه پرسی، به گونه ای باشد که مداخلات آتی را بتواند توجیه نماید. اما خلاف انتظار، نتیجه حیرت انگیز بود! 99.7% از مردم اتریش، به آنشلوس (به معنی بهم پیوستن) رأی دادند و عملاً اتریش، با رضایت حداکثری زیر سایه ی قدرت هیتلر قرار گرفت. اقدام هیتلر که اگرچه با تهاجم نظامی بود، ولی به دلیل پذیرش بسیار بالای اتریشی ها و علاقه ی ایشان به پیوستن به امپراطوری نوظهور آلمان، عملاً جایی برای مخالفت جدی جامعه ی جهانی باقی نمی گذاشت. اگرچه غرب به این نتیجه رسید که تحرکات هیتلر به نظر نگران کننده می رسد و باید با جدیت بیشتری آن را دنبال نمود. تمامی این اقدامات، سران ارتش را بشدت نگران واکنش غرب؛ بالاخص انگلستان کرده بود. انگلستان سیاست ها و مواضع تندتری درخصوص قدرت های نوظهور جهانی داشت و طبیعی بود که آلمانی جاه طلب که در حال بلعیدن کشورهای همسایه بود را برنتابد. عمده ی اعضاء مجلس انگلستان، مخالف توسعه طلبی نازی ها بودند و کسانی چون چرچیل اساساً معتقد به اقدام نظامی علیه این کشور تا قبل از قدرت گرفتن آن، بودند و این باور را داشتند که جنگ اجتناب ناپذیر است. این نظرات و باورها، بالاخص برای کسی چون کاناریس که آشنایی کاملی با انگلستان داشت، یک معنا و مفهوم بیشتر نداشت و آن اینکه انگلستان، در آینده قادر به تحمل آلمانی به این قدرت نخواهد بود. پس تا دیر نشده، می بایست ترمز جاه طلبی های خطرناک پیشوا کشیده شود و این امکان پذیر نخواهد بود، مگر آنکه اعتراضی جدی و تهدید آمیز از سوی انگلستان و یا فرانسه به آلمان شود و هیتلر بفهمد تصمیمات وی تا چه اندازه می تواند هزینه زا باشد. بدین ترتیب، کاناریس از طریق سر بازیل زاخارف، فروشنده یونانی مشهور تسلیحات، با سرویس جاسوسی انگلستان (MI6) ارتباط برقرار نمود. نکته ی جالب اینکه زاخارف فکر می کرد کاناریس یونانی است! کاناریس از این طریق، این پیغام را منتقل کرد که بدنه ی ارتش نیز مخالف این توسعه طلبی های ماجراجویانه است و اگر انگلستان اقدام به تهدید و برخورد با آلمان نماید، هیتلر از این کار منصرف خواهد شد. امری که MI6 نیز با آن هم عقیده بود، ولی دولت نویل چمبرلین ترجیح داد وقایع با دیپلماسی و آرامش دنبال شود. از طرف دیگر، کاناریس در نقشه ای متهورانه، طرح ترور آدولف هیتلر را ریخت و بدین منظور با اوالد فون کلیست برنامه ریزی های لازم را انجام داد و فون کلیست نیز مخفیانه با نمایندگان MI6 و برخی نمایندگان دیپلماتیک انگلستان ارتباط برقرار نمود و در آن، مواضع فرماندهان نظامی آلمان و همچنین لزوم برخورد انگلستان با هیتلر را گوشزد نمود. اگرچه ترور طرح ریزی شده به سرانجامی نرسید، ولی این، آخرین اقدام به ترور هیتلر توسط کاناریس نبود. وی بار دیگر شانس خود را در سال 1939 آزمایش کرد که البته به موفقیتی دست نیافت و در آخر هم جان خود را بر سر این راه و در جریان کودتای 20 ژوئیه 1944 و مهمترین تلاش برای ترور هیتلر (که توسط کلاوس فون اشتافنبرگ به اجرا درآمد) از دست داد؛ اگرچه اگر قدری خوش شانس بود، از این مهلکه نیز جان سالم به در می برد. از طرف دیگر، نقش بی بدیل و اثرگذار کاناریس در متقاعد کردن فرانکو برای عدم اجازه به هیتلر برای فتح جبل الطارق از طریق خاک اسپانیا، پرده ای دیگر از مخالفت ها و طرح های پنهانی کاناریس علیه حکومت نازی ها بود که نقشی تعیین کننده در جنگ دوم جهانی داشت و در ادامه بدان پرداخته خواهد شد.  کاناریس تلاش بسیاری نمود تا از اشغال چکسلواکی ممانعت بعمل آورد. وی علناً رهبری گروه مخالف اشغال این کشور را در دولت و نظامیان بر عهده داشت و به مانند بسیاری دیگر معتقد بود که اشغال چکسلواکی، منجر به اعلان جنگ انگلستان علیه این کشور خواهد شد؛ بویژه اینکه چکسلواکی با انگلستان و فرانسه پیمان نظامی داشت. اما هیتلر که در دو قمار قبلی برنده شده بود، این بار دست بالاتری را نسبت به فرماندهان نظامی و حتی وزرا داشت و تصمیم خود را به کرسی نشاند. سودتن، سرزمین هایی آلمانی نشین در چکسلواکی بود. سرزمین هایی وسیع که حال با افزایش و گسترش ارادت آلمانی زبان ها و نژادها به هیتلر و آلمان نازی، در آرزوی پیوستن به رایش سوم بودند.     فعالیت های حزب نازی این کشور بسیار وسیع بود و تلاش فراوانی برای جدایی از چکسلواکی و پیوستن به آلمان انجام می گرفت. این جدایی طلبی از سوی دولت چکسلواکی قابل پذیرش نبود و طبیعی بود که برخوردها و تنش هایی بین دولت و این منطقه بوجود آید. همین تنش ها، بهترین بهانه را به هیتلر داد. هیتلر هشدارهایی درخصوص عدم سوء رفتار علیه آلمانی زبان های ساکن در چکسلواکی؛ بویژه سودتنلند به دولت این کشور داد و البته دولت چکسلواکی هم پیشنهادهای امتیازات اقتصادی و سیاسی را روانه ی سودتنلند ساخت. اما این، از عطش مردم این سرزمین برای پیوستن به آلمان نمی کاست. اوضاع وقتی وخیم شد که انگلستان به ارتش خود، دستور آماده باش برای برپایی جنگ را داد. اینبار ظاهراً شرایط تغییر کرده بود و کاناریس هم خوشحال از این موضع انگلستان، امید داشت که هیتلر دست از جاه طلبی های خطرناک خود بردارد. اگرچه دیگر متحد؛ فرانسه و خود چکسلواکی علاقه ای به جنگ نداشتند و امیدوار بودند با دیپلماسی، این قائله ختم به خیر شود. اما گرگ اتریشی افکار جسورانه ای را در سر می پرورانید. هیتلر به بهانه ی دفاع و حمایت از هم نژادها و هم زبان های خود، دستور آماده باش ارتش این کشور برای تهاجم به چکسلواکی را داد. اقدامی که جهان را مجدداً در شوک فرو برد. دیگر دست روی دست گذاشتن و رد و بدل کردن پیام های دیپلماتیک بی فایده بود و اقدامی عملی ضروری بود. اما غرب ترجیح داد بار دیگر به هیتلر امتیازی بدهد. امتیازی که شاید بر بهانه جویی ها و جاه طلبی های بی پایان هیتلر پایان بخشد. به همین دلیل ادموند دالادیه (نخست وزیر فرانسه)، نویل چمبرلین (نخست وزیر انگلستان)، بنیتو موسولینی (رهبر و دیکتاتور ایتالیای فاشیستی) و آدولف هیتلر (پیشوا و دیکتاتور آلمان نازی) در مونیخ گرد هم آمدند تا راهکاری برای این بحران بیاندیشند. نکته ی جالب قضیه، عدم دعوت از ادوارد بنز، رئیس جمهور چکسلواکی، به عنوان اصلی ترین طرف دعوی بود.     همگان و بویژه فرماندهان آلمانی منتظر بودند تا خروجی این جلسه، توافقی باشد که منجر به عقب نشینی هیتلر از زیاده خواهی های نظامی و سیاسی خود باشد. اما نتیجه کاملاً برعکس شد. در توافق مونیخ، سند الحاق سودتنلند به آلمان نازی در تاریخ 29 سپتامبر 1938 به امضاء قدرت های جهانی رسید و بدین ترتیب، باز بدون شلیک یک گلوله، سرزمین دیگری به آلمان اضافه گردید. باوجود انتقادات فراوانی توسط مجلس و بالاخص چرچیل به چمبرلین صورت، وی به سان قهرمانی ملی مورد استقبال هموطنان خود قرار گرفت. چمبرلین تمام تلاش خود را به خرج داد تا انگلستان را از ورود به جنگی دیگر؛ آنهم با آلمان مصمم بازدارد و به زعم خود موفق نیز بود. از دیگر سو، هیتلر نه تنها به سان یک قدیس در میان مردم خود مورد استقبال قرار گرفت، بلکه در سودتنلند نیز همانند کشورش با شور و هیجانی وصف ناپذیر مورد استقبال قرار گرفت و سلام های نازی را از سوی هم نژادهای خود دریافت نمود.     اما از این توافق، هیچ کس به اندازه ی ولیهلم کاناریس خشمگین نشد. کاناریس در خاطرات خود، آن روز نوشت که به علت تقسیم احمقانه و نادرست چکسلواکی بشدت شوکه شده است. چرا که همه چیز عملاً به نفع هیتلر تمام شد. هیتلر با این توافق نشان داد که قادر به انجام مانورهای دیپلماتیک نیز هست و می تواند کنفرانسی بدین با اهمیتی را نه تنها اداره کرده، که از آن توافقی بدین با ارزشی را کسب نماید (هرچند که خود هیتلر چندان از نتیجه ی این توافق راضی نبود!!). از سوی دیگر، یک بار دیگر حرف هیتلر به اثبات رسید که غرب کاری نخواهند کرد و انگلستان و فرانسه، هیچ غلطی نخواهند کرد. باور هیتلر این بود که غرب به اندازه ای از قدرت نظامی و بازدارندگی تسلیحاتی و اراده ی آهنین آلمان در هراس است که در برابر اقدامات ایشان عملی انجام نخواهد داد و حال، وقایع اشغال راین لند، اتریش و سودتنلند، این ادعای هیتلر را اثبات نموده بود. ادعایی که با اشغال باقیمانده ی چکسلواکی در 16 مارس 1939 نیز محکم و محکم تر شد. دیگر امکان مخالفت چندانی با نظرات هیتلر باقی نمانده بود. چرا که روی کاغذ صحت تمام حرف ها و پیش بینی های هیتلر به اثبات رسیده بود. پس کاناریس تصمیم گرفت سکوت اختیار کرده و در انتظار فرصتی دیگر بنشیند. هرچند که در این مدت، ارتباطات خوبی با گروه مقاومت آلمان و بویژه هانس استر که عملاً دست راست و محرم اسرار وی شده بود، برقرار کرده بود. گروهی که اصلی ترین، قدرتمندترین و بانفوذترین مخالفین هیتلر بوده و افکار و برنامه های توطئه آمیزی را علیه نازی ها در سر می پروراندند. افکار توطئه آمیزی که حتی تا مرز کودتا علیه هیتلر در سال 1938 نیز پیش رفته و تنها آماده ی این بودند که هیتلر رسماً حمله به چکسلواکی را اعلام نماید. اما کوتاه آمدن عجیب چمبرلین در برابر هیتلر و شرکت در نشست مونیخ، باعث نابودی انگیزه توطئه گران و بر هم خوردن طرح کودتا گردید. پس علت تلاش کاناریس برای الزام انگلستان به کوتاه نیامدن در برابر هیتلر و ایضاً خشم وی از این توافق نیز کاملاً منطقی به نظر می رسید. تلاش کاناریس و دوستانش برای جلوگیری از وقوع جنگ، بی نتیجه مانده بود. از نظر ایشان وقوع جنگ دیگر اجتناب ناپذیر بود. تنها موضوع، زمان بود که مشخص می کرد این جنگ چه زمانی و در چه سطحی به وقوع خواهد پیوست. هرچند که کاناریس نیک می دانست حداقل انگلستان، آن کشوری نیست که جنگ را به سادگی و کوتاه مدنظر قرار دهد. امری که فرانسه بدان می اندیشید. در این زمان بود که آدولف هیتلر، گامی دیگر برای الحاق سرزمینی وسیع را برداشت. گامی که مستظهر به همان قمارها و پیروزی های قبلی و ایده ی ناتوانی غرب از برخورد نظامی با آلمان بود. دنزیگ، شهر آزاد در شمال لهستان که بین سرزمین آلمان و پروس شرقی قرار گرفته بود، مقصد بعدی هیتلر بود. این شهر به ظاهر کم اهمیت، بین دو بخش سرزمین آلمان جدایی انداخته بود و هیتلر می خواست به بهانه ی یکپارچه سازی آلمان، این سرزمین را نیز به خاک خود الحاق نماید. آیا اینبار نیز غرب می پذیرفت که پاسخی به آلمان نازی ندهد؟ آیا هیتلر با رسیدن به این هدف، جاه طلبی های خود را پایان می داد؟ آیا آرزوی صلح چمبرلین و درنگرفتن جنگی ویرانگر دیگر محقق می شد؟ و یا پیش بینی سال های پیش کاناریس به وقوع می پیوست ...؟!     پایان قسمت دوم  
  10. یک نکته ی خارج از بحث و محض یادگیری و استفاده از دانش ارزشمند برادر و استاد بزرگوارم؛ سید محمد گرامی بد نیست عرض شود.         دو روایت از امام صادق (ع) است درخصوص نظر و تصمیم امیر المؤمنین، علی (ع) برای انتخاب مجازات «آتش زدن و زنده سوزاندن». البته لازم به ذکر است که این مجازات، مجازات لواط بوده است. ولی چون فرمودید در اسلام، زنده سوزاندن کسی را نداریم، گفتم بد نیست توضیح بفرمایید آیا این داستان تناقضی با فرمایش شما دارد و یا موضوعی دیگر است.   ----------------------------------------------------------   امام صادق (ع) فرمود: «در حالى که امیرالمؤمنین (ع) همراه با گروهى از یارانش بود، مردى نزد ایشان آمد و گفت: اى امیرالمؤمنین(ع)، من با پسرى آمیزش کرده‌ام؛ مرا پاک کن. امیرالمؤمنین (ع) به او فرمود: اى فلان، برو به منزلت؛ شاید صفرایت طغیان کرده است. فرداى آن روز آن مرد مجددا نزد امام (ع)، آمد و به امام گفت: اى امیرالمؤمنین(ع)، من با پسرى آمیزش کرده‌ام؛ مرا پاک ساز. حضرت به او فرمود: اى فلانى، برو به منزلت؛ شاید صفرایت طغیان کرده است و هذیان مى‌گویى. تا آن که پس از بار اول، سه بار چنین کرد. در بار چهارم به او گفت: اى فلانی، رسول خدا (ص) در مورد همانند تو سه حکم داده است. تو هر کدام را که مى‌خواهى، انتخاب کن. او پرسید: آن سه [حکم] چیست اى امیرالمؤمنین؟ حضرت فرمود: یک ضربه شمشیر در گردنت، هرچه که با تو بکند [به هر جا که برسد]؛ یا پرت کردن از کوه با دست و پاى بسته یا سوزاندن با آتش. آن مرد به امیرالمؤمنین (ص) گفت: کدامین یک از این سه تا بر من سخت‌تر است؟ حضرت فرمود: سوزاندن با آتش. آن مرد گفت: من همین را اختیار مى‌کنم، اى امیرالمؤمنین. حضرت فرمود: خویش را براى سوختن آماده ساز. مرد گفت: باشد. آن‌گاه دو رکعت نماز گزارد و پس از آن در حالت تشهد نشست و گفت: خدایا، من گناهى کرده‌ام که تو خود مى‌دانى و من از این کار ترسیده‌ام و آمده‌ام نزد وصى رسول تو و پسر عموى پیامبرت و از او خواسته‌ام تا مرا پاک کند. او هم مرا بین سه نوع از عذاب مخیر ساخت. خدایا، من هم سخت‌ترین آن را اختیار کردم. خدایا، از تو مى‌خواهم که این را‌ کفارۀ گناهانم قرار دهى و مرا با آتشت در آخرتم نسوزانى. سپس در حالى که مى‌گریست بپا خاست تا آن که در چاله‌اى که امیرالمؤمنین(ع) براى وى کنده بود، نشست- در حالى که مى‌دید آتش در اطرافش شعله مى‌کشد. امام صادق فرمود: در این جا امیرالمؤمنین (ع) گریست و یارانش هم گریستند. امیرالمؤمنین (ع) به آن مرد گفت: اى فلان، برخیز؛ تو فرشتگان آسمان و زمین را به گریه درآوردى. خداوند توبه‌ات را پذیرفت. بپا خیز و دیگر به سراغ آنچه انجام دادى، مرو».   .........................................   امام صادق (ع) فرمود: «خالد به ابوبکر نوشت: سلام بر تو؛ اما پس از سلام، مردى را که بیّنه بر او شهادت داده‌اند که با او چون زن آمیزش مى‌شود، نزد من آورده‌اند. ابوبکر در این موضوع مشورت کرد. به او گفتند: او را بکشید. ابوبکر پس از آن با امیرالمؤمنین على (ع) مشورت کرد. حضرت فرمود: او را به آتش بسوزانید؛ چرا که عرب کشته شدن را چیزى به حساب نمى‌آورد. ابوبکر به عثمان گفت: تو چه مى‌گویى؟ عثمان گفت: من هم همان را که على (ع) مى‌گوید؛ او را با آتش بسوزانید. ابوبکر گفت: و من هم با نظر شما همراهم و براى خالد نوشت که او را با آتش بسوزان و خالد او را سوزاند».   http://islampedia.ir/fa/1390/10/%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%B7/   ایضاً فقهای شهیر شیعه و اسلام هم در این زمینه نظرات و احکام مشابهی را فرموده اند :   http://rasekhoon.net/article/show/210820/%D9%86%DA%A9%D8%AA%D9%87%20%D8%A7%DB%8C%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%85%D8%AC%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AA%20%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%B7%20%283%29/   --------------------------------------------------------------------------   بسیار ممنون می شوم اگر در این خصوص توضیح بیشتری فرمایید و اذهان بنده و دوستان را روشن سازید.   البته ان شاءالله که دوستان هم گوش شنوا داشته باشند و بشنوند که به قول سعدی :   فراوان سخن باشد آکنده گوش ........... سخن کس نگیرد مگر در خموش
  11. عملیات رمضان؛ ورود به خاک عراق صدام پس از اشغال خرمشهر و به بهانه حمله سراسری اسراییل به جنوب لبنان، قصد داشت جنگ را خاتمه داده و امتیاز خرمشهر را برای خود نگهدارد. از سوی دیگر فرماندهان ایرانی با اطلاع از این قصد بر آن شدند تا با فتح منطقه‌ای از خاک عراق و گرفتن امتیاز اراضی، پایان عادلانه‌ای به جنگ بدهند. به این ترتیب عملیات «رمضان» در چهار محور و پنج مرحله از سوی فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران طراحی گردید، تا با عبور از خط مرز بین المللی، یک زمین مثلث شکل به وسعت 1600 کیلومتر مربع تصرف شود. این منطقه از شمال به «کوشک» و «طلاییه» و پاسگاههای مرزی در جنوب هویزه و حاشیه جنوبی «هورالهویزه» و از غرب به رودخانه اروند ـ در نقطه تلاقی دجله و فرات به نام القرنه ـ تا شلمچه در غرب خرمشهر و از شرق به خط مرزی شمالی ـ جنوبی و از کوشک تا شلمچه منتهی می‌شد. مهندسی عراق درمنطقه شمال غربی «بصره» و «تنومه» خطوط پدافندی عراق را با ساخت یک کانال به طول 30 و عرض 1 کیلومترـ که مختص پرورش ماهی بود ـ با پمپاژ آب و احداث موانع و کمین و سنگرهای تیربار به عنوان مانعی اساسی و بازدارنده از حملات احتمالی نیروهای ایرانی به سوی بصره تدارک دیده بودند.همچنین در قسمت جنوبی منطقه ـ روبروی شلمچه ـ آب رها شده بود تا از هرگونه تردد نیروهای زرهی و پیاده، عملا ممانعت به عمل آید. سرانجام عملیات رمضان در شب 21 ماه مبارک رمضان و سالروز شهادت امام علی (ع) در ساعت 21 و 30 دقیقه شامگاه 23 تیر 1361 با رمز «یا صاحب الزمان ادرکنی» در منطقه عملیاتی شلمچه در شرق بصره آغاز شد. در این حمله 10 تیپ از سپاه و دو لشکر از نیروی زمینی ارتش حضور داشتند که تحت امر 4 قرارگاه عملیاتی کار می‌کردند. در مرحله نخست ـ در سه محورـ به علت موانع و استحکامات پدافند مثلثی شکل و میادین مین فراوان، نیروهای ایرانی نتوانستند با سرعت عمل به تمامی اهداف مورد نظر دست پیدا کنند، لذا با روشن شدن هوا از ادامه پیشروی خودداری شد. اما در محور جنوبی ـ جنوب پاسگاه زید ـ چهار تیپ از سپاه و دو تیپ از ارتش توانستند با سرعت عمل چشمگیری همه مواضع دشمن را در هم کوبیده و تا عمق 30 کیلومتری مواضع عراقی‌ها رسیده و خود را به نهر «کتیبان» شرق اروند و کانال «ماهیگیری» برسانند، به گونه‌ای که به قرارگاه لشکر 9 زرهی عراق دست یافته، و ضمن به غنیمت گرفتن خودروی تویوتای فرماندهی، قرارگاه را منهدم نمایند. علی‌رغم این موفقیت، جناح راست نیروها باز مانده بود و با روشن شدن هوا عراقی‌ها با یک لشکر زرهی فشار اصلی را معطوف به این منطقه کرده و از تأمین نیروهای پیشروی ایرانی ممانعت به عمل آوردند. در این مرحله از عملیات 85 دستاه تانک و نفربر و 12 توپ دشمن منهدم و 71 دستگاه تانک و نفربر نیز به غنیمت گرفته شد. مرحله دوم نیز در محور میانی ـ جنوب پاسگاه زید ـ و با همان یگانها و با تقویت دو تیپ دیگر در تاریخ 25 مرداد ماه 1361 صورت گرفت، که چندان موفقیت‌آمیز نبود و تنها مقداری خسارت به دشمن وارد‌ آمد و شماری از آنان کشته و زخمی و اسیر شدند. در مرحله سوم احتمال می‌رفت که دشمن با تجمع نیروهای زرهی و آرایش وسیع آنان قصد پاتک دارد، لذا در تاریخ 30 مرداد ماه 1361 از شرکت نیروهای زرهی خودی صرف‌نظر شد تا نیروهای پیاده بتوانند به انهدام تانکها و نفربرها بپردازند. بنابراین عملیات مرحله سوم از جنوب پاسگاه زید آغاز شد و نیروهای ایرانی بطور خیره‌کننده‌ای به درهم شکستن و تصرف مواضع دشمن پرداختند. رزمندگان اسلام توانستند در این مرحله مهم، در زمینی به وسعت 180 کیلومتر مربع، نزدیک به 700 دستگاه تانک و نفربر را منهدم و 14 دستگاه تانک و نفربر دشمن را که 4 دستگاه آن از نوع پیشرفته «تی 72» بود را به غنیمت بگیرند. مرحله چهارم عملیات در یکم شهریور ماه 1361 از محور جنوبی منطقه عملیاتی شلمچه شروع شد اما به دلیل هوشیاری و آمادگی عراقی‌ها و استحکامات و مواضعی که تعبیه شده بود، راهی از خط نخست دشمن، به روی رزمندگان اسلام باز نشد. مرحله پنجم و پایانی که تلاش نهایی و اصلی این عملیات سیاسی ـ نظامی بود، در تاریخ 6 شهریور ماه 1361 از شمال پاسگاه زید در حد فاصل دژ مرزی عراق و خاکریزهای مثلثی آغاز شد. در بدو درگیری و نبرد، همه چیز طبق طرح فرماندهان ایرانی پیش می‌رفت و نیروهای ارتش و سپاه توانستند گذشته از پاکسازی و الحاق، خاکریزی مناسب و دو جداره در جناح شمالی بسازند. ولی از آنجا که دقت کافی در ساخت آن بکار نرفت، دشمن توانست 5 کیلومتر در آن رخنه کند. در این مرحله 130 دستگاه تانک و نفربر منهدم و 11 دستگاه نیز به غنیمت گرفته شد و همچنین 800 تن از نیروهای دشمن کشته و زخمی شدند. بنابراین آمار کل تلفات و خسارات وارده به ارتش عراق در عملیات رمضان عبارت بود از: 1097 دستگاه تانک و نفربر منهدم شده، 50 تانک و نفربر به غنیمت نیروهای اسلام در آمد و 8715 تن از نیروهای بعثی عراقی نیز کشته و زخمی و اسیر شدند. جمهوری اسلامی ایران با اجرای این عملیات سیاسی ـ نظامی نشان داد که در نفوذ به خاک عراق و ادامه نبرد، تنها به دنبال خواسته‌های به حق مردم خود است، هر چند که محدوده پاسگاه زید عراق به وسعت 400 کیلومتر مربع تصرف و لشکر 9 زرهی عراق به طور کامل منهدم شد و هدف اصلی تأمین نگشت، اما این عملیات یک اقدام مثبت تلقی گردید. نام عملیات‌: رمضان زمان اجرا‌: 23/4/1361 تلفات دشمن (کشته، زخمی یا اسیر)‌: 8715 رمز عملیات‌: یا صاحب الزمان ادرکنی مکان اجرا: منطقه عملیاتی شلمچه ـ شمال غربی خرمشهر و شرق بصره ارگانهای عمل کننده‌: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای ارتش جمهوری اسلامی اهداف عملیات: فتح منطقه‌ای از خاک عراق و گرفتن امتیاز اراضی برای پایان عادلانه به جنگ دو ساله ـ طی 5 مرحله
  12.   البته درخصوص رون آراد، بارها و بارها حزب الله و ایران و سایرین، اخبار متناقضی را اعلام نموده اند. حتی یکبار کار، به تحویل دادن مشتی استخوان به اسرائیل به عنوان باقیمانده ی جسد آراد کشید که بعد از آزمایش مشخص شد استخوان یک چهارپاست!   موردی که فرمودید را نیز حزب الله لبنان به نماینده ی سازمان ملل اعلام کرده بود که اسرائیل آن را نپذیرفت. البته بدیهی است که اگر این اتفاق افتاده بود، باقیمانده ی جسد می بایست تحویل اسرائیل گردد که ...!   داستان رون آراد، می شود گفت ارتباط مستقیمی دارد با عملیات ربایش حاج احمد متوسلیان و سه نفر همراه ایشان در لبنان که مثل همین داستان رون آراد، تاکنون دهها خبر متناقض از منابع متفاوت ارائه شده  و طبیعتاً ایران قانع نشده است.
  13.   تلاش عزیز. خلبان اسرائیلی مفقود، رون آراد بود.   گیلعاد شالیت همان کسی بود که فلسطینی ها وی را ربودند و پس از جنگ غزه هم قادر به بازگرداندن وی نشدند و در نهایت با معاوضه ی اسرای فلسطینی، به اسرائیلی ها عودت داده شد! البته بسیاری از کسانی که آزاد شده بودند، در پی جنگ های اخیر مجدداً اسیر شدند (و خبری ندارم از اینکه مجدداً آزاد شده اند یا که خیر.).
  14. mostafa_by

    نبردهای اسکندر و دارا

    امروز كه بحث فالانكس ها مطرح شد، ياد اين تاپيك بسيار قديمي، ولي ارزشمند افتادم.   مطلبي ارزشمند و خواندني از رضا كياني موحد عزيز كه بد نيست نسل جديد ميليتاري نيز از آن بهره مند گردند.   به همين دليل با اين پست، تاپيك را بالا آوردم و اميدوارم مورد استفاده و استقبال دوستان قرار گيرد.
  15. mostafa_by

    اخبار مرتبط با سياست خارجي كشور

    وارد مجادله ی جالب دوستان درخصوص این سخنرانی نمی شوم. هرچند که مستندات موجود؛ از فیلم و صوت گرفته تا متن سخنرانی به انگلیسی و اسپانیولی بوضوح مشخص می کند که ایشان چه گفته اند و طبق معمول رسانه های داخلی چه نوشته اند!! ولی این به خود دوستان برمی گردد که دوست داشته باشند چه چیزی را باور نمایند.   اما نکته ی تعجب برانگیزی که مشاهده نمودم، موضع دوستان نسبت به حرف منطقی جناب DeathStalker بود که مثل همیشه دوستان، بهترین واکنش را در منفی دادن دیدند. چون همیشه، پاسخی برای این کلام وجود نداشت و دوستان ترجیح دادند با منفی دادن، خود را از واقعیات موجود رها نمایند تا خدای نکرده دست به سرچی ساده در اینترنت نزنند.   حال اینکه با تایپ نام این جزایر، اولین لینک که همان ویکی پدیا باشد هم برای روشن ساختن داستان این جزایر کافیست :   http://en.wikipedia.org/wiki/Falkland_Islands   ای کاش دوستان یکبار به خود زحمت داده و مثلاً این لینک را می خواندند :   [url=http://en.wikipedia.org/wiki/Timeline_of_the_history_of_the_Falkland_Islands]Timeline of the History of the Falkland Islands[/url]   نکته ی بدیهی که مالکیت این جزایر را به انگلستان می دهد و از همان قرن هجدهم این سرزمین در تلسط انگلیسی ها بوده است، امری است که در هر کتابی (حتی کتب فارسی)، بوضوح آمده است و نیازی به تئوری های توطئه نظیر تغییر ترکیب جمعیت و اسرائیل سازی از جزایر فالکند هم نیست.   کشورها اساساً از همین روش بوجود آمده اند. کما اینکه آرژانتین هم که از روز ازل آرژانتین نبود و مردمی بودند ساکن در آن سرزمین و بعدها کاشفان و اشغالگران آمدند و آن سرزمین را به تسخیر درآوردند و زبان خود را به ایشان آموختند و بعد آن را بسان کشور امروزین آرژانتین درآوردند (که باز بد نیست دوستان اندک مطالعه ای درخصوص تاریخ آرژانتین داشته باشند.).   =====================================================   ای کاش دوستان همیشه دست به منفی و آماده برای دفاع قشری و چشم بسته، قبل از منفی باران کردن پست هایی که با افکارشان مغایر است، به جستجو می پرداختند تا ببینند آیا این اختلاف، ناشی از کلام غلط گوینده است و یا دانش غلط خود ایشان؛ به هر دلیلی.   آن زمان شاید بخاطر اینهمه منفی ها و مخالفت های بی پایه و اساس، اینطور مدیون نمی شدند. هرچند که برای پذیرش اشتباه، شجاعت نیاز است و البته ذهنی باز و به دور از تعصب اندیشی که ان شاءالله همه ی ما این را داشته باشیم که تعصب بر روی دانسته های غلط (با علم بر غلط بودن)، چیزی جز جهل نیست.
  16.   این شد یک حرف حساب. حرفی که سال ها در این فوروم زده شد و دوستان خود را به نشنیدن زدند.   فارغ از افاضات دوستان مودب که البته جز این هم از ایشان انتظاری نیست (و البته ای کاش مدیران برای رعایت حریم ادب در فوروم تلاش جدی تری مبذول می داشتند؛ حتی نسبت به دوستان خود! که کار به این سخنان نکشد)؛   موضوع اصلی این است که ما هنگامی که قصد تحلیل گروه ها را داریم و از طرفی حوصله ی بحث کردن نداریم، سریعاً آن را به کشورها و سرویس های بیگانه نسبت می دهیم و آن ها را پدر ایشان می نامیم. یعنی خیال خود را از هر گونه ریشه یابی، شناخت ایدئولوژی ها و افکار، توان ها، منابع تغذیه و عملکرد ایشان در طول دوران حیات راحت نموده و با ذکر این جمله که فلان کشور یا سرویس ایشان را به وجود آورده است که بعداً از آن استفاده کند، قضیه را ماست مالی می کنیم (مثل عمده ی بحث هایی که دوستان درخصوص مبداء و منشاء داعش و طالبان و القاعده و امثالهم دارند.).   اما وقتی با نگاه این دوستمان (که به صورت بولد و قرمز شده آورده شده است) به مباحث نگریسته شود و برای سرویس های بیگانه، نقش «تغذیه کننده» و «موج سوار» (و نه الزاماً والد و پدید آورده ی آن) در نظر گرفته شود، آنگاه تازه دریچه ی تحلیل گشوده می شود که :   اولاً مستندات مربوط به این امر چیست؟ ثانیاً حدود و ثغور این کمک ها تا کجاست؟ ثالثاً چه استفاده ای از شرایط می تواند صورت پذیرد؟ رابعاً تا کجا از ایشان استفاده می گردد و کجا منافع این گروه ها با ایشان به تناقض و تضاد می رسد؟   تمامی تحلیل های مربوطه، از پاسخ به همین 4 سوال به ظاهر ساده (که در حقیقت از دل آن دهها سوال جزء تر بیرون می زند) حاصل می شود و می شود دو کلام حرف حساب که خواننده هم از آن بهره مند می شود.   همین تحلیل است که زمین تا آسمان با تحلیل های مبتنی بر تئوری های توطئه و ارتباط  The Man Who Saw Tomorrow با پیدایش داعش ها، تفاوت نموده و از قضا بینش و دیدگاهی منطقی به خواننده می دهد.   والا با یک قرن ارتباط دادن پیدایش و عملکرد هر گروه به امریکا و اسرائیل، نه دردی از خاورمیانه دوا شده و نه اساساً حداقل دانشی، منتقل.   پس امید است که دوستان، تلاش نمایند هر موضوع را از دریچه و منطق مربوط به آن ببینند و به جای ساده نشستن و همه را به همه ربط دادن، زحمت تحقیق و پژوهش به خود داده و به دنبال اصل ماجراها بروند که دانش همیشه در تحقیق و پژوهش نهفته است و نه سایت های خبری و خوراک های آماده ی اینترنتی.   -----------------------------------------------------------------------------------------   پ.ن : از قضا چون دست علاقه مندان به تئوری های توطئه هم معمولاً از استدلال خالی است، می آیند به جعل خبر و نقل قول یا تفسیر به رأی سخنان روی می آوند تا این ضعف را جبران نمایند. بطور مثال، همان فیلم معروف اعترافات خاخام که می گفت مخالفین مسلح سوریه را اسرائیل بوجود آورده است و فیس بوک و فوتبال برای مقابله با اسلام است و ... و به قول آقای طائب آن کسی که این فیلم را آورده بود، خیلی مرد بود و ...!!! ولی بعداً معلوم شد این، یک کلاس آموزش احکام شریعت یهود بود و حتی یک خط از آن زیرنویس های فوق حماسی، به این سخنان برنمی گشت و آبروریزی آن ماند برای از طرفی فریبکاران فرصت طلب و ماکیاولیست های ارزشی و از طرف دیگر ساده لوحان و زودباوران!
  17.     MR9 عزیز؛ به نظر می رسد کمی وقایع را همزمان با هم عنوان فرمودید.   بطور مثال، حرکت و ورود نیروهای سیبریایی به نبرد مسکو، نه قبل از جنگ و حین حمله ی گودریان به کیف، که یک ماه پس از حمله و در ماه دسامبر انجام پذیرفت. همچنین خط استالین بسیار قبل تر از نبرد مسکو شکل گرفته بود.   تانک های T-34 هم تقریباً از ابتدای نبرد و حتی قبل از نبرد اسمولنسک در برابر ارتش نازی صف آرایی کرده بودند و ترکیب آن با سازهای استالین، باعث رسیدن سرعت پیشروی آلمان به زیر 30 کیلومتر در روز شده بود (لازم به ذکر است که نسبت به وسعت شوروی، این فاصله حتی در حد این روستا تا روستای بعدی هم نیست).   از آنجایی که روسیه برخلاف آلمان و کشورهایی که تا کنون ورماخت به ایشان حمله کرده بود، فاقد راه های آسفالت و یا سنگ فرش مناسب بوده و عمدتاً با مزین های خاکی روبرو بودند، سرعت پیشروی آلمان در زمین های خاکی کمتر و کمتر می شد.   یکی دیگر از عوامل کاهش شدید سرعت نازی ها، به قول آلمان ها راسپوتیزا بود که عملاً ماشین جنگی ایشان را از کار انداخت.   از قضا برعکس باور عامه، این سرمای روسیه بود که ماشین جنگی آلمان را دوباره بکار انداخت. چرا که با سرد شدن هوا، زمین ها خشک و اثر راسپوتیزا نیز از بین رفت و آلمان مجدداً توان پیشروی را پیدا نمود.   ضمن اینکه از قضا یکی از تاکتیک های دفاعی از مسکو، گل آلود کردن زمین (شبیه سازی راسپوتیزا) در اطراف مسکو بود که نیروی زرهی آلمان را مجدداً از کار انداخت و این باعث شد از اواسط جنگ، گودریان به این نتیجه برسد که فتح مسکو شدنی نیست. بدیهی است این تاکتیک هم ارتباطی به زمان نداشت.   خلاصه اینکه بسیاری از مواردی که شما فرمودید، نه بر اثر تغییر جهت حمله ی گودریان، که از قبل از حمله صورت پذیرفته بود و یا اساساً مربوط به ماههای بعد از حمله بود.   ----------------------------------------------------------------------   از قضا در این زمینه ی خاص، دستور هیتلر به غایت منطقی تر از خواست فرماندهان بود. از طرفی فتح مسکو، مساوی با هیچ بود. چرا که کار انتقال دولت به سرزمین های دور کاملاً انجام پذیرفته و آماده ی دستور استالین بودند. هیتلر نیز به خوبی می دانست فتح مسکو، به هیچ وجه نتیجه ای شبیه به فتح پاریس، اسلو، ورشو، بروکسل و بلگراد نیست و جنگی با آن پایان نمی پذیرد. ولی به درستی، به «تنها داشتن اثر سیاسی» فتح این شهر اشاره داشته بود.   در مقابل، اگر هیتلر دستور حمله به مسکو را داده و ورماخت بدون فتح کیف ادامه می داد :   اولاً ارتش مرکزی کاملاً بدون دفاع می شد (چون از جناح چپ ارتش شمالی بدان ملحق نشده و در لنین گراد متوقف شده بود و از راست هم ارتش جنوب درگیر کیف بود و قادر به پشتیبانی ارتش مرکزی نبود و در نتیجه به سادگی می شد این ارتش قیچی شود (کما اینکه این، نقشه ی مارشال ژوکوف نیز بود.).   ثانیاً با توقف در فتح مسکو و طول کشیدن جنگ (حتی برای چند هفته)، دیگر امکان تغذیه و لجستیک ارتش مرکزی را نداشت (نبرد مسکو از طریق اوکراین تأمین و خط لجستیکی از آن برقرار گردید.) و گرسنگی و مرگ، تنها نتایج این نبرد می گردید (درست بسان کمپین ناپلئون). بویژه که تمامی شهرها و روستاهای اطراف توسط خود شوروی با خاک یکسان شده و عملاً منبع تأمین غذایی برای ایشان باقی نبود (جز اوکراین).   ----------------------------------------------------------------------   در پایان دوستان را دعوت می کنم به مطالعه ی لینک زیر که تایم لاین نبرد مسکو می باشد :   http://balagan.info/timeline-of-the-battle-for-moscow-1941   با مطالعه ی این لینک، به خوبی می توانید از وقایع روزانه ی این نبرد آگاه شوید و بدانید کدامین واقعه (که بعضاً دوستان هم بدان اشاره فرمودند)، مربوط به چه تاریخی از این نبرد می شود.   ==================================================   پ.ن : غلط مصطلحی درخصوص تاریخ جنگ جهانی دوم وجود دارد و آن اینکه «زمستان روسیه» موجب توقف نازی ها گردید. اگرچه سرمای روسیه در این موضوع نقشی انکار ناپذیر داشت (نه البته تمامی نقش)، ولی نکته اینجاست که اساساً نبرد مسکو قبل از زمستان به پایان رسید!   اگرچه پایان رسمی نبرد مسکو و شکست عملیات بارباروسا، در روز هفتم ژانویه (17 دی) بود، اما سرنوشت نبرد عملاً در ماه دسامبر (یعنی آذر ماه) مشخص گردیده و عملاً عقب نشینی ها نیز از آن زمان آغاز گردیده بود.   پس می شود گفت اصلاً این نبرد در پاییز رخ داده است و ربطی به «فصل زمستان» و زمستان معروف مسکو نداشت!!   در ذکر دردسرهای «زمستان روسیه» ذکر همین نکته بس که تنها یک ماه جنگیدن در «زمستان روسیه»، برای ارتش کاملاً مجهز و آماده برای سرمای نازی ها در استالینگراد، به قدری کشنده بود که عملاً سربازان به استقبال گلوله ی داغ می رفتند تا قبل از یخ زدن و منجمد شدن اعضای بدنشان (که به قطع عضوهای بسیاری انجامید)، بمیرند.   تسلیم شدن نازی ها در استالینگراد هم در ماه «دی» انجام پذیرفت (بهمن چه بود؟!! بماند!).   پس امید است دوستان در نوشتار خود، به تصحیح این غلط مصطلح (زمستان مسکو) بپردازند.
  18. ضمن تشکر از مطلب ارزشمند شما؛ باید به عرض برسانم که عملیات بارباروسا نه تنها «بزرگترین فریب نظامی، راهبردی جهان» نبود، بلکه اساساً در دسته ی عملیات های «فریب» قرار نمی گیرد و هر کس دیگری جز استالین در رأس شوروی قرار داشت، از همان بهار می توانست تشخیص دهد که ارتش نازی قصد حمله به خاک شوروی را نموده است. بویژه با تهاجم های شرقی و بالاخص تسخیر یوگوسلاوی، کمترین شکی باقی نمانده بود که کمپین شرقی در حال شکل گیری است.   البته برخی معتقدند استالین آگاهانه چشم بر روی اعمال هیتلر بست و اجازه داد ارتش نازی تا خط استالین پیشروی کند. چرا که بزرگترین نقطه ی ضعف بلیتزکریگ، دو عامل اساسی است :   1- طولانی شدن زمان : تمامی کشورهایی که مقهور نازی ها و جنگ صاعقه ای ایشان شدند، در کمتر از یک ماه سقوط کردند و البته عکس آن نیز صادق بود. پس اگر می شد بیشتر مقاومت نمود، اثر «شوک و بهت» ای این تاکتیک نیز ناپدید می شد و می شد این ارتش را شکست داد. تجربه نیز چنین امری را ثابت نمود.   2- طولانی شدن فتوحات و خط لجستیک : در هر نبردی، لجستیک حرف اول را می زند. بالاخص تاکتیک نظامی آلمان که بر روی واحدهای موتوریزه و زرهی استوار بود. پس طبیعی است که هرچقدر این خط لجستیک طولانی تر شود (بدون تثبیت فتوحات)، امکان تغذیه ی خط مقدم ضعیف و ضعیف تر می شود و حتی می شود با دور زدن آن، این خط را قطع نمود (کاری که مارشال ژوکوف در استالینگراد انجام داد).   در جنگ جهانی دوم، بسان جنگ جهانی اول عمده ی تاکتیک های دفاعی بر روی دفاع های ثابت بود. ولی مدل نبردهای دو جنگ قابل قیاس نبودند و این دفاع در هیچ کشوری پاسخ نبردهای این جنگ را نداد؛ چه بلژیک و فرانسه، چه کشورهای آسیای جنوب شرقی مستعمره ی امریکا و انگلیس و سایرین و چه حتی ایتالیا و آلمان و دیوار آتلانتیک.   به همین دلیل استالین با علم بر اینکه با ایجاد دفاع ثابت قابلیت توقف ورماخت را ندارد، جبهه ی جنگ را طولانی تر و البته نقطه ی حمله را متمرکزتر نمود و در پشت آن، با گرفتن وقت فراوان، به بازسازی قوای نظامی خود پرداخت.   البته همان طور که عرض شد، این موضوع هم یک فرضیه است و مشخص نیست در سر استالین چه می گذشت. ولی چیزی که مشخص است این است که استالین آماده ی این نبرد بود و ترتیب انتقال صنایع به شرق را از خیلی قبل تر داده بود و به محض حمله ی آلمان، به سادگی این انتقال صورت پذیرفت و اقتصاد شوروی آسیبی ندید (برعکس آلمان).   از طرف دیگر، در رژه ی سالیانه ی ارتش شوروی به مناسبت روز کارگر در روز اول می 41 (یعنی یک ماه و بیست و دو روز قبل از عملیات بارباروسا)، استالین عامدانه چندین تن از سران و فرماندهان نازی را به مراسم دعوت نمود و با نشان دادن رژه ی شکوهمند ارتش خود (که ارتش عظیمی اعم از انسانی، زرهی و حتی هوایی را گرد آورده بود)، عملاً هشداری به آلمان ها داد که ارتش شوروی چندان که می پندارند ضعیف نیست و بهتر است با آن در نیافتند! هرچند که گوش هیتلر به این حرف ها بدهکار نبود و غرور پیروزی های قبلی ایشان، مانع از دیدن اصل حقایق بود.   --------------------------------------------------------------------------   اما اگر به دنبال «بزرگترین فریب نظامی، راهبردی جهان» هستید، باید عملیات عظیم باگریشن در سومین سالگرد عملیات بارباروسا را مورد بررسی قرار دهید که بزرگترین و موفق ترین ماسکیروکای جنگ جهانی بود که از ذکر موفقیت آن همان بس که تعداد کشته های نازی ها در طول دو ماه، با کل کشته های ایشان در سال 1942 برابری می کرد!! نتیجه ی این عملیات، نابودی تقریباً کامل ارتش مرکزی آلمان بود!!   نمونه ی موفق دیگر نبرد فریب (البته از نوع غربی آن)، حمله به نورماندی در قالب عملیات اورلورد بود که به قدری هوشمندانه صورت گرفت که حتی پس حمله ی عظیم به پنج ساحل (سورد، گلد، اوماها، یوتا و جونو) و پیاده سازی آن حجم عظیم نیرو، نازی ها معتقد بودند حمله ی اصلی از پادو کاله خواهد بود و این عملیات، فریب است.   البته نمونه های کوچکتری نظیر حمله به سیسیل طی عملیات هاسکی با استفاده از فریب استثنائی «مردی که هیچ وقت وجود نداشت» هم جزو عملیات های بسیار موفق و خارق العاده ی فریب تلقی می شود؛ ولی نه در حجم عملیات باگریشن یا اورلورد.   ===================================================   در پایان از دوستان بزرگوار استدعا دارم صرفاً براساس مستندات تاریخی و مواردی که اثبات شده و یا حداقل مبنای تئوریک قوی و قابل دفاعی دارد، نظراتشان را بفرمایند که قابل هضم و درک برای همگان باشد و تاپیک را با ارائه ی نظرات و فرضیات همیشگی توطئه و چشمک و پشتک از مسیر خود منحرف نفرمایند.   طبیعی است هرکسی براساس باورهای خود، می تواند به هر موضوعی معتقد باشد و نظر ایشان؛ محترم. ولی در بحث های علمی و تاریخی، مبنا و ملاک آزمایش پذیر بودن و قابل اثبات بودن فرضیات است؛ نه اعتقادات و باروهای شخصی.   ===================================================   پ.ن : یادمان نرود که تلاش برای به صلح رسیدن با بریتانیا، 42 روز قبل از حمله به شوروی و با فرستادن دست راست هیتلر، یعنی رودلف هس به بریتانیا انجام پذیرفت و قصد هیتلر، نه فریب شوروی، که اصلاً صلح با بریتانیا بود تا تنها در یک جبهه بجنگد!! اما چرچیل مغرورتر از آن بود که به این درخواست، روی خودش نشان دهد و از قضا در اقدامی عجیب، دستور پخش این شکست سیاسی فاجعه آمیز نازی ها را از رادیو بی بی سی داد و همه ی جهان از این طرح باخبر شدند!!!
  19. عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی دوستان بزرگوار. جنگ جهانی دوم، ویرانگر ترین جنگ قرن گذشته بود که [url="http://en.wikipedia.org/wiki/World_War_II_casualties"]بین 60 الی 85 میلیون نفر[/url] (بسته به منابع مختلف) کشته بر جای گذاشت که بیشترین سهم از این کشته شدگان را غیر نظامیانی بردند که یا طی نبردها، بمباران ها، موشک باران ها و اعدام ها به قتل رسیدند و یا از قحطی و بیماری ناشی از این نبرد خونبار جان خود را از دست دادند. جنایات جنگی از سوی هر دو گروه متخاصم صورت پذیرفت. با پیروزی متفقین در نبرد و شکست کامل جنگ افزروزان، اگر چه یک گروه از مجازات جان سالم به در بردند، اما حداقل آغازگران این نبرد خونین، بهای جنگ افروزی و جنایات خود را با جانشان پس دادند و بسیاری سال ها و دهه هایی از عمرشان را پشت میله های زندان گذراندند. در این تاپیک، قصد بر این است که برخی از این مجازات ها را تقدیم حضور دوستان نماییم. [center] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10058/War_Criminals_Execution_Footage2C_Germany2C__44_-__46_w_Musical_Score_-_YouTube.JPG[/img][/center] دوستان می توانند این فیلم 12 دقیقه ای (با حجم 36 مگابایت) را از طریق لینک زیر دانلود بفرمایند. [url="http://www.mediafire.com/watch/fg1p3biagxharqy/War_Criminals_Execution_Footage,_Germany,_'44_-_'46_w_Musical_Score_-_YouTube.mp4"]لینک دانلود[/url] ============================================================ اگر دوستان هم در آرشیو خود از این دست فیلم ها (درخصوص مجازات جنایتکاران در جنگ جهانی دوم از هر جبهه ای) سراغ دارند، لطفاً آن را در این تاپیک قرار دهند.
  20. mostafa_by

    مستند ناب "The World at War"

    [size=5][color=#FF0000][b]قسمت نهم - Stalingrad[/b][/color][/size] [center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10058/The_World_At_War-1973-E09-720p-Stalingrad.JPG[/IMG][/center] این قسمت، روایت نبردی است که پایان فتوحات نازی ها را رقم زد. نبردی که آغازگر شکست های سریالی نازی ها بود. نبردی که با درایت و خلاقیت ژنرال ژوکوف به نازی ها سرنوشتی خونبار را تحمیل نمود و اثرات آن تا دو سال و اندی بعد که به فتح برلین توسط ارتش سرخ انجامید کاملاً مشهود بود. این نبرد، همان نبردی بود که کمر ورماخت را شکست و گارد چپ آلمان را پایین آورد. ---------------------------------------------------------------------- شما می توانید این قسمت را از طریق لینک های زیر دانلود بفرمایید. [url=http://www.mediafire.com/download/mepvcva2j6cc6yo/WAW_E091.rar][b]قسمت نهم - پارت اول[/b][/url] [url=http://www.mediafire.com/download/47cl97t1mj3rghr/WAW_E092.rar][b]قسمت نهم - پارت دوم[/b][/url] [color=#ff0000][b]پسورد : military.ir[/b][/color] [b]لازم به ذکر است بدلیل محدودیت هایی که سایت Mediafire برای فایل های سری، در اکانت های رایگان پدید آورده است، ناگزیر تغییری جزئی در نام فایل ها بوجود آمده است.[/b] [b][color=#4b0082]بنابراین دوستان بزرگوار [/color][color=#ff0000]پس از دانلود کامل هر قسمت (هر دو فایل)، فایل اول (E091) را اکسترکت نموده[/color][color=#4b0082] و درصورتی که بصورت خودکار روی فایل دوم نرفت، ا[/color][color=#ff0000]ز طریق Browse، فایل دوم (E092) را انتخاب نمایید[/color][color=#4b0082].[/color][/b] مجدداً از تمامی دوستان بزرگوار درخواست می شود با شرکت در بحث و تحلیل مستند، ما را از نظرات و دانش ارزشمند خود بهره مند سازند.
  21. از نظرات دوستان بزرگوار بسیار استفاده کردم. فرمایش جناب رضا کیانی موحد عزیز، باعث شد جسارت نموده اندک مواردی را خدمت ایشان عرض نمایم. فرمایش شما کاملاً صحیح. ولی نکته ای که وجود دارد این است که فرماندهان آلمانی برخلاف فرمایش شما، چه قبل و چه در طول جنگ، کم به تصمیمات آدولف هیتلر معترض نبودند. برخوردهای کلامی بسیاری بین فرماندهان ارشد ستادی و میدانی و آدولف هیتلر در طول سال های 36 الی 44 در تاریخ ثبت شده است که البته معمولاً تأثیری هم نداشته است. مخالفت با تسخیر راین لند، حمله به اتریش، حمله به سودتنلاند و باقی چکسلواکی، حمله به دنزیگ (که آغازگر جنگ دوم جهانی بود)، توقف در دونکرک، توقف در شمال فرانسه و عدم تسخیر جنوب، توقف حملات به بریتانیا، عدم توجه به کمپین آفریقا و عدم اجازه بازگرداندن نیروها پس از شکست های رومل از مونتگومری، حمله به یوگوسلاوی، حمله به اتحاد جماهیر شوروی، تقسیم نیروها به سه بخش و حمله از سه سمت (لنینگراد، مسکو و کیف)، عدم فتح مسکو و توجه به کیف، عدم پذیرش عقب نشینی از مسکو و دادن تلفات سنگین در باران و زمین های چسبناک، حمله به استالینگراد و اصرار برای فتح آن، عقب نکشیدن نیروها از استالینگراد، عدم مذاکرات صلح با شوروی قبل از تصمیم قطعی غرب مبنی بر تسلیم بدون قید و شرط آلمان، عدم ترمیم لایه های دفاعی شرقی و اصرار بر حفظ زمین ها در شوروی، عدم تسلیم در برابر غربی ها پس از فروپاشی دیوار آتلانتیک و قبل از رسیدن شوروی و ...، تماماً مواردی است که در آن، اعتراضات گاه خفیف و گاه شدید فرماندهان نازی ها به هیتلر را می بینیم. تصمیماتی که به برکناری یا به حاشیه راندن کسانی چون گودریان و رومل و روندشتدت و ... انجامید. شاید بشود گفت تنها چند ماه (به فاصله ی کودتای نافرجام 1944 اشتافنبرگ تا خودکشی هیتلر) اعتراض چندانی به تصمیمات هیتلر صورت نپذیرفت که البته در آن زمان، دیگر SS همه کاره شده بود و عملاً فرماندهان دیگر کاره ی خاصی نبودند!! بسیاری از این تصمیمات که هیتلر گرفت، نه دلیلی نظامی، که مبنایی اقتصادی و یا سیاسی داشت. بطور مثال پس از درخواست ژنرال گودریان از هیتلر مبنی بر تمرکز بر روی مسکو به جای اصرار به فتح کیف، هیتلر جوابی به این مضمون می دهد : «تو چیزی از اقتصاد زمان جنگ نمی دانی. اول به گندم اوکراین نیاز داریم. آنوقت گرسنه نمی مانیم، درست مثل جنگ قبل. مسکو چیزی به غیر از یک نماد نیست. بعداً توجه مان را معطوف به آن می کنیم.» اینکه نظر کدامیک درست تر بود، بحث دیگری است. ولی چیزی که مسلم است این است که نظر گودریان و هیتلر، از دو منظر متفاوت بیان شده بود. همانطور که دوستمان فرمودند، تفاوت بین دیدگاه «نظامی» ژنرال های آلمانی با دیدگاه های «سیاسی» و «اقتصادی» هیتلر، موجب تفاوت نظرات و جز و بحث های متعدد فرماندهان گردید. صد البته هیتلر این مدل مخالفت ها را دوست نداشت و به تدریج دور خود را از فرماندهان منتقد خالی نمود و کایتل ها و گورینگ ها را کنار دست خود نگاه داشت و عملاً بسیاری از اشتباهات هیتلر از سال 42 به این طرف نیز محصول همین تک گویی های هیتلر و تأیید و تمجیدهای فرماندهان خنثی یا مجذوب و یا مرعوب وی بود.
  22. عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی دوستان بزرگوار. مستند پیش رو، مستندی است که اخیراً توسط شبکه ی بی بی سی تهیه شده و محصول چندین ماه مطالعه، مصاحبه و فیلم برداری است. از نظر کار، می شود گفت جزو بهترین مستندهایی است که تاکنون درخصوص قیام شیعیان در عربستان سعودی ساخته شده است. فارغ از سیاست های معمول بی بی سی، مستند حاوی نکات ارزشمند فراوانی است که دیدن آن را ارزشمند می سازد. در این مستند، با بخشی از قیام برخی از شیعیان عربستانی، بالاخص در شهرهای قطیف و عوامیه و مشکلات شیعیان در این شهرها آشنا خواهید شد. [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10058/Saudi_Arabia_Uprising.JPG[/img][/center] دوستان می توانند این مستند 48 دقیقه ای (با حجم 172 مگابایت) را از طریق لینک زیر دانلود بفرمایند : [url="http://www.mediafire.com/watch/7m8l2dt8vu5p2u5/Saudi_Arabia_Uprising.mp4"]لینک دانلود[/url] ---------------------------------------------------------------------------- [size=5][b]توصیه ی اکید دارم که دوستان تماشای این مستند را از دست ندهند.[/b][/size] ================================================================ [color=#ff0000][b]واکنش عربستان سعودی به این مستند :[/b][/color] [quote]... برخی از طرفداران نظام سعودی و کسانی که از این ماجراها بهره می برند، به شیوه های مختلف تلاش کردند تا همه وقایع و تصاویری را که الاحمد در فیلم خود آورده است، تکذیب کنند و عجیب است که برخی از آنان تا حدی پیش رفتند که مدعی شدند شبکه بی بی سی "مزدور" جمهوری اسلامی ایران است و این فیلم با مشارکت بی بی سی فارسی تهیه شده است! آنها مدعی شدند، همه آنچه به نمایش گذاشته شده، تنها ویدیویی ها در یوتیوب است که دولت عربستان پیشتر آن را منتشر کرده تا دلیلی بر وجود "تروریسم" در این کشور باشد...[/quote] [url="http://www.shahrekhabar.com/political/1402234800023922"]متن کامل[/url]
  23. mostafa_by

    مستند ناب "The World at War"

    [size=5][color=#FF0000][b]قسمت هشتم - The Desert[/b][/color][/size] [center] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10058/The_World_At_War-1973-E08-720p-The_Desert.JPG[/img][/center] این قسمت، روایتگر نبرد صحرا یا همان نبرد شمال آفریقا است. نبردی که آغازگر آن موسولینی، دیکتاتور فاشیست های ایتالیا بود و سپس آلمان نازی نیز به این جمع اضافه شد. همه و همه علیه انگلستان و معدود نیروهای ارتش آزاد فرانسه. نبردی که پس از نزدیک به سه سال، نتیجه ای نداشت جز شکست سنگین نازی ها در آفریقا، تلفات و دادن اسیرهای فراوان، نابودی کامل سپاه آفریقا به همراه تجهیزات و ادوات آن، برتری کامل انگلیس و امریکا در آفریقا و تسخیر کامل شمال آفریقا توسط قوای متفقین و در نهایت کسب اولین پیروزی حقیقی برای بریتانیا. نبردی که زمینه ساز فتح سیسیل گردید. [b]پس از فتوحات آفریاق، جمله ی معروفی را ویسنتون چرچیل گفت که در تاریخ ماندگار ماند :[/b] [center][size=5][color=#800080][font=Times]Now this is not the end.[/font][/color][/size][/center] [center][size=5][color=#800080][font=Times]It is not even the beginning of the end.[/font][/color][/size][/center] [center][size=5][color=#800080][font=Times]but it is, perhaps, the end of the beginning.[/font][/color][/size][/center] ---------------------------------------------------------------------- شما می توانید این قسمت را از طریق لینک های زیر دانلود بفرمایید. [b][url="http://www.mediafire.com/download/6bxksxbu6gw7hqq/WAW_E081.rar"]قسمت هشتم - پارت اول[/url][/b] [b][url="http://www.mediafire.com/download/3g672krqezmk72i/WAW_E082.rar"]قسمت هشتم - پارت دوم[/url][/b] [color=#ff0000][b]پسورد : military.ir[/b][/color] [b]لازم به ذکر است بدلیل محدودیت هایی که سایت Mediafire برای فایل های سری، در اکانت های رایگان پدید آورده است، ناگزیر تغییری جزئی در نام فایل ها بوجود آمده است.[/b] [b][color=#4b0082]بنابراین دوستان بزرگوار [/color][color=#ff0000]پس از دانلود کامل هر قسمت (هر دو فایل)، فایل اول (E081) را اکسترکت نموده[/color][color=#4b0082] و درصورتی که بصورت خودکار روی فایل دوم نرفت، ا[/color][color=#ff0000]ز طریق Browse، فایل دوم (E082) را انتخاب نمایید[/color][color=#4b0082].[/color][/b] مجدداً از تمامی دوستان بزرگوار درخواست می شود با شرکت در بحث و تحلیل مستند، ما را از نظرات و دانش ارزشمند خود بهره مند سازند.
  24. [quote name='REZAT1980' timestamp='1401973575' post='383111'] [size=1]ما مخلصیم ..![/size] [size=1]حرف هم در نیارین، دلبری به ما نمی چسبه ...[/size] نمیدونم، ولی بعضی راش ها خیلی آشناس ... والا الان هم که دانلودش تموم شده، تو سیستم همون 727 مگ هست ... تازه flv هم هست برا من ... و .mp4 جزو اسمشه !! [/quote] فکر کنم فهمیدم چه اشتباهی مرتکب شدید برادر جان. شما به جای دانلود از طریق لینک و گزینه ی مربوطه، مستقیماً از پخش دانلود فرمودید. مدیا فایر اخیراً امکانی را فراهم نموده است که فیلم ها و فایل های صوتی را بدون دانلود و از طریق پخش مدیا فایر بتوانید تماشا بفرمایید. احتمالاً شما از طریق IDM یا نرم افزاری مشابه، فایل پخش را دانلود فرمودید و نه فایل دانلودی را. ----------------------------------------------------------- درخصوص آشنا بودن هم طبیعی است که آشنا باشد. چون بسیاری از صحنه های بکار گرفته شده در مستند، برگرفته از فیلم هایی است که مخالفین شیعه از خود گرفته و در اینترنت پخش کرده بودند. طبق گفته ی سازنده، انقلابیون این فیلم ها را در اختیار ایشان قرار دادند و ایشان هم صرفاً با مات کردن صورت ها، آن را در مستند قرار دادند. پس اگر آن فیلم ها را دیده باشید، طبیعی است که برایتان آشنا بیاید.
  25. [quote name='REZAT1980' timestamp='1401964591' post='383069']سلام ... تشکر از برادر مصطفی بابت این تاپیک ... زمان انتشارش توسط بی بی سی کی هست؟ در ضمن این چیزی که الان من دارم دانلود میکنم، 727 مگ هست؛ نه 127 مگ ![/quote] به به! بعد از مدت ها چشممان به جمال دلربای برادر رضا روشن شد. درخصوص زمان انتشار؛ [b]همین دیروز (یعنی چهارم ژوئن) بی بی سی این مستند را در یوتیوب و سایت خود قرار داد.[/b] درمورد حجم هم تعجب می کنم. البته بنده عرض کردم 172 نه 127. الان هم که امتحان کردم، مجدداً حجم 172.69 را به من نشان داد. آیا دوستان دیگر هم این مشکل را دارند؟