RezaKiani

Members
  • تعداد محتوا

    1,984
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    2

تمامی ارسال های RezaKiani

  1. خونین ترین نبرد تاریخ و بزرگترین شکست آلمان ستاره بخت رایش سوم کی افول کرد؟ بسیاری از تاریخ نویسان و نظامیان حمله هیتلر به شوروی را بزرگترین اشتباه او می دانند اما حقیقت این است که زمانی که فرمان حمله به استالینگراد از جانب پیشوا صادرشد آلمان هنوز در جنگ دست بالا را داشت. نبرد استالینگراد اولین شکست بزرگ را برای ارتش ظفرنمون آلمان رقم زد. از آن روز به بعد بود که ماشین جنگی آلمان هیتلری در سرازیری قرارگرفت. استالینگراد؛ جادوی فریبنده تا میانه سال 1942 تهاجم آلمان به شوروی برای ارتش سرخ مسکو به قیمت 3 میلیون کشته و 3 میلیون اسیر تمام شده بود. روسها در سال اول جنگ با آلمان، با بهره گیری از شرایط آب و هوا و جغرافیایی سرزمینشان توانستند پیشروی آلمان را در جبهه های شمالی و مرکزی سد کنند و آنها را از اطراف مسکو با موفقیت به عقب برانند. با فرارسیدن تابستان، ژنرالهای عالی رتبه هیتلر تصمیم گرفتند تا حرکت خود را به سوی مسکو ادامه دهند و ارتشهای روس را از وسط به دو نیم کنند اما هیتلر توانست کنترل نیروی زمینی را شخصا در دست بگیرد و دیگر نیازی نمی دید که به نصایح فرماندهانش گوش کند. هیتلر نقشه ای با نام رمز "عملیات آبی" طرح کرد که در طی آن واحدهای مستقر در جبهه جنوبی باید در دو ستون به داخل خاک شوروی پیشروی می کردند. ستون اول باید به سمت جنوب شرقی حرکت کرده و چاه های نفت باکو و قفقاز را در اختیار می گرفت و ستون دوم با حرکت به سمت شرق ناحیه صنعتی استالینگراد در ساحل غربی رود ولگا را اشغال می کردند. نکته جالب این است که هیتلر از ابتدا قصد اشغال شهر استالینگراد را نداشت و هدف او رسیدن به حاشیه این ناحیه صنعتی و بمباران آن بود به گونه ای که دیگر روسها نتوانند از کارخانه های ساحل رودولگا استفاده کنند. آلمان ها با کمترین تلفات و در اولین روز نبرد استالینگراد توانستند به این هدف دست پیداکنند. پس از رسیدن به اهداف اولیه عملیات، دراین بخش از جبهه نام "استالینگراد" بر روح هیتلر پنجه انداخت. هیتلر تصمیم گرفت تا با اشغال شهری که به نام حریفش نامیده می شد شخص استالین را مسخره کرده و روحیه تمام روسها را در هم شکند. هنگامی که لشکرهای آلمانی به دروازه های استالینگراد رسیدند و در آنجا در تله افتادند جادوی این نام به هیتلر اجازه عقب کشیدن نیروهایش را نداد. از این روی پیشوا پای در راهی نهاد که انتهای آن از دست رفتن تمامی ارتش ششم آلمان بود. حمله برق آسا حمله آلمانها در روز 28 ژوئن (تیرماه 1321) و یکسال پس از آغاز تهاجم به شوروی آغازشد. ارتش ششم به فرماندهی ژنرال فون پاولوس از کهنه سربازانی تشکیل شده بود که توانایی های خود را قبلا در بلژیک و لهستان به اثبات رسانده بودند. آلمانها با استفاده از تاکتیک حمله برق آسای خود به سرعت صفوف ارتش سرخ را شکافتند. لشکرهای متحدین آلمان از ایتالیا، رومانیا و مجارستان ارتش ششم را دنبال کردند تا بتوانند جناح های طولانی آن را پوشش دهند. استالین در همان روز و پس از فروپاشی ارتش سرخ اعلامیه ای صادر کرد:" هر وجب از خاک شوروی باید با سرسختی و تا آخرین قطره خون دفاع شود." ماموران پلیس مخفی و حزب کمونیست در پشت جبهه روسها مستقر شدند و هر کس را که قصد فرار وعقب نشینی داشت به تیر می بستند. با این وجود، لشکرهای 62ام و 64ام مجبور به عقب نشینی به داخل شهر استالینگراد شدند چرا که زمینهای مسطح غرب شهر موقعیت خوبی برای مانورهای زرهی آلمانها در اختیار آنها گذاشته بود و آلمانها با بهره گیری از این برتری روسها را به عقب راندند. در اواسط شهریور طلایه داران ارتش ششم به در شمال استالینگراد به ساحل غربی ولگا رسیدند و با تانک و توپخانه به کشتی های و قایقهای روسی در رودخانه حمله ور شدند. واحدهای دیگر ارتش ششم به حومه شهر رسیدند و بمباران سنگین شهر توسط صدها فروند هواپیمای آلمانی آغازشد. بمبارانی که به صورت روزانه و تا هفته ها ادامه یافت. هیچ خانه ای در استالینگراد نبود که از بمباران آلمانها مصون مانده باشد. خورشید خونین نبرد استالینگراد تازه در حال طلوع بود. مردی با اراده آهنین آلمانها در روزهای اولیه نبرد شهری امیدوار بودند که باوجود مقاومت سرسختانه روسها بتوانند شهر را به سرعت اشغال کنند. از طرف روسها نیز اوضاع بهتر از این به نظر نمی رسید. تمامی نیروی روسها در داخل استالینگراد 40000 سرباز ذخیره بود که تجهیزاتی اندک و ناکافی داشتند. از دیگر سو، جمعیت غیرنظامی شهر هم هنوز تخلیه نشده بود و سقوط استالینگراد در عرض چند روز حتمی به نظر می رسید. برای استالین روشن بود که تنها راه جلوگیری از سقوط شهر استفاده از فرمانده ای با اراده آهنین و تقویت هر چه بیشتر مدافعین است. استالین به بهترین ژنرالش ، ژوکوف، دستور داد تا جبهه مسکو را رها کرده و به جنوب برود تا هر چه را که بتواند حفظ کند. از طرف دیگر ژنرال چویکوف به فرماندهی مدافعین محلی منصوب شد تا دفاع استالینگراد را سامان دهد. چویکوف وضعیت وخیم شهر را به خوبی حس کرده بود و زمانی که فرماندهی ارتش 62ام به وی رسید فرمانده سابق مدافعین از چویکوف درباره نقشه اش پرسید. چویکوف به سادگی جواب داد:" ما یا از شهر دفاع خواهیم کرد و یا در همینجا دفن خواهیم شد." رهبری وی در طی چند ماه آینده نشان داد که تصمیم وی قاطع و غیرقابل برگشت بوده است. زمانی که چویکوف به استالینگراد وارد شد ارتش 62ام نیمی از سربازانش را از دست داده بود و سربازانش باورداشتند که به تله افتاده اند. چویکوف تصمیم گرفت که برای دفاع از شهر به خریدن زمان دست بزند و بهای آن را با خون بپردازد. به سربازان گفته شد که هر کس که بدون داشتن جواز عبور قصد عبور از ولگا را داشته باشد درجا اعدام خواهدشد. چویکوف از ساحل شرقی ولگا تعداد زیادی سرباز را با قایق و هر وسیله دم دست دیگر به ساحل غربی اعزام کرد. تعداد زیادی از این سربازان توسط هواپیماهای آلمانی و آتش توپخانه کشته شدند اما آنقدر سرباز به استالینگراد واردشد که چویکوف بتواند قسمتهای باقی مانده شهر را نگه دارد. فشار آلمان ها ساعت به ساعت زیاد تر می شد تا جاییکه متوسط طول عمر مدافعین تازه وارد به کمتر از 24 ساعت رسید. تمام این واحدها در دفاعی ناامیدانه از شهر قربانی شدند. از 10000 جنگجوی لشکر سیزدهم نخبه گارد ،که به ساحل غربی ولگا رسیدند، 3000 مرد در اولین روز نبرد از بین رفتند و در انتهای جنگ تنها 320نفر از آنان زنده ماندند. فشار آلمانها تا اندازه یی افزایش پیداکرد که چویکوف ناچارشد چندین بار مقر فرماندهی خود را در شهر جابجا کند تا به دست آلمانها نیافتد. در قدم بعدی چویکوف سعی کرد تا فاصله خطوط دفاعی خود را با آلمانها کمتر کند. در این صورت هواپیماها و توپخانه آلمان از ترس آسیب رساندن به نیروهای خودشان کمتر جرات می کردند که روسها را بمباران کنند. در نیتجه این استراتژی نبرد استالینگراد به یک سری زد و خوردهای کوچک برای کنترل هر خیابان، هر ساختمان، هر طبقه و هر اتاق تبدیل شد. بعضی از ساختمان های کلیدی استالینگراد تا 15بار بین مدافعین و مهاجمین دست به دست می شد و هر بار به بهای ریختن خونهای بیشتر. روسها در جنگهای شهری و به ویژه در شبها ماهرانه تر از آلمانها عمل می کردند. این شکارچیان شبرو برای صید خود بیشتر از چاقو استفاده می کردند. از طرف دیگر ساختمانها و کارخانه های مخروبه شهر، استالینگراد را به بهشت تک تیراندازهای دو طرف مبدل ساخته بود. آنها با تفنگهای دوربین دار خود در گوشه و کنار به کمین می نشستند و هر جنبنده ای را به خاک و خون می کشیدند. شکار ویژه تک تیراندازان روسی سربازان آلمانی بودند که وظیفه داشتند برای دیگر همقطارانشان آب و غذا را به خط مقدم ببرند. با کشتن این سربازان فشار مضاعفی به دیگر سربازان وارد می شد. روسها به استالینگراد نام مستعار "دانشکده جنگهای خیابانی استالینگراد" راداده بودند. اندک اندک ورود توپخانه کمکی روسها برتری تانکها و هواپیماهای آلمانی را خنثی کردند. روسها هر چه که داشتند ،از خمپاره تا راکت انداز، در شرق رود ولگا متمرکز کردند و هر چه توپ ضدهوایی داشتند در اطراف آن چیدند. آنها همچنین هواپیماهای بیشتری وارد صحنه کردند و از خلبانهای بهتری در جبهه استالینگراد استفاده کردند. برای سربازان و غیرنظامیان معدودی که در شهر باقیمانده بودند استالینگراد جهنم پایان ناپذیری از آتش گلوله، انفجار نارنجک، غرش هواپیما و دود بود. بوی مرگ از همه جا به مشام می رسید. روزها از پی هم می آمدند و مصیبت گسترده و گسترده تر می شد. چیوکوف مقاومت مردم شهر را چنین وصف می کند: "مردم حاضر بودند در راه دفاع از خانه و کاشانه خود مردانه بجنگند، همانجا کشته و در همان خاک مقدس به خاک سپرده شوند ولی عقب نشینی نکنند." در اواسط پاییز روسها تنها باریکه نازکی از ساحل غربی ولگا و چند خیابان جدا از هم را در استالینگراد در اختیار داشتند و آلمانها حمله دیگری به راه انداختند تا قبل از زمستان کار شهر را یکسره کنند اما مهماتشان در میانه حمله به آخر رسید و حمله شان به گل نشست. هیتلر که از استقامت مدافعین به خشم آمده بود هر لحظه سپاهیان بیشتری را به کام اژدهای استالینگراد می فرستاد. او لشکرهایش را از کناره های سپاه ششم بر می داشت و به داخل شهر روانه می کرد چرا که فکر می کرد نیروی روسها به آخر رسیده و آنها دیگر نیروی ذخیره ای برای حمله گسترده به جناحین ارتش ششم در اختیار ندارند. هیتلر بار دیگر روسها و استقامت آنها را دست کم گرفته بود. بازهم ژوکوف ژوکوف که در حال جمع کردن نیروهای ذخیره در پشت مدافعین استالینگراد بود مترصد یک فرصت برای ضربه زدن به ارتش ششم بود. در این میان زمستان سخت روسیه نیز فرارسید و کار را برای آلمان ها سخت تر از پیش کرد. یک سرباز آلمانی درخاطراتش نوشت: "در این بین، جای زخم حصل از سرما و یخزدگی پاشنه های من در سال گذشته که ظاهرا کاملا التیام یافته بود دوباره شروع به درد و ایجاد ناراحتی نمود. اصلا جرأت فکر کردن به نحوه مقاومت و امیدواری زنده ماندن دراین سرمای طاقت فرسا را نداشتم . با مشاهده آغازسرما به این شدت به طور حتم در ماه مارس همه چیز حتی سرتاسر پیکر ما هم تبدیل به یک پارچه یخ می شد. ما که نه راه به جایی داشتیم و نه وسیله برای رهایی از این سرمای کشنده همگی در میان حفره یخ زده خودمان دراز کشیده بودیم و مطمئن بودیم که سرما، امشب، فردا، پس فردا وفردای فرداها همچنان همراه با لرزش همیشگی سراپای ما ادامه خواهد داشت و با این وجود هنوز هم بیهوده امید زنده ماندن و یافتن راه نجات به هرطریق در تاریکی دلمان سوسو می زد. امیدی بیهوده و نابجا." ژوکوف نقشه ضدحمله گسترده خود را تکمیل کرد و اسم رمز آن را "عملیات اورانوس" گذاشت. او تصمیم گرفت که در فاصله 200 کیلومتری شمال و جنوب استالینگراد ارتشهایش را از ولگا عبور دهد و دو سر این چنگک را در فاصله دوری از استالینگراد به هم نزدیک کند تا تمامی ارتش ششم را یکجا به چنگ آورد. بار دیگر یک حمله برق آسا انجام شد اما اینبار توسط روسها. ژوکوف نه تنها قصد داشت تا استالینگراد را نجات دهد بلکه می خواست به حضور آلمانها در جنوب روسیه یکجا خاتمه دهد. بزرگترین بسیج نظامی ارتش سرخ در فاصله دوری از شرق استالینگرادانجام شد. یک میلیون سرباز، 14000 قبضه توپ سنگین، 1000 دستگاه تانک و 1350 فروند هواپیما گرد آمدند تا پوزه هیتلر را به خاک بمالند. ژنرال فون پاولوس که متوجه تجمع نیروهای عظیم روس شده بود به هیتلر پیشنهاد داد که ارتش ششم را از اطراف استالینگراد به عقب بکشد اما دیکتاتور آلمان فریاد کشید که" هرگز ساحل ولگا را رها نخواهم کرد." بسته شدن در تله روسها به روزنه ای مابین ارتشهای سوم و چهارم رومانی ،که قسمتی از نیروهای ارتش ششم را تشکیل می دادند، پی بردند و در روز 19 نوامبر(آذر) با اجرای یک ضدحمله سنگین توانستند از همین نقاط حمله کرده و رخنه ای را در اطراف ارتش ششم ایجاد کنند. روسها با اطلاعاتی که اسرای آلمانی کسب کرده بودند می دانستند که در میان صفوف دشمن رومانیایی ها از پایین ترین روحیه و کمترین تجهیزات برخوردارند. 4 روز بعد و در 200 کیلومتر بالاتر از استالینگراد، روسها واحدهای آلمانی را از کنار رود دن پس زدند. چنگالهای ژوکوف در 100 کیلومتری غرب استالینگراد به هم ملحق شدند و عملا ارتش ششم در محاصره قرارگرفت. در اواخر همان ماه فون پاولوس ،که به وخامت اوضاع پی برده بود، از هیتلر درخواست می کند که فرمان عقب نشینی صادرکند اما هیتلر با لجاجت درخواست عقب نشینی را رد می کند. او قول داد تا مهمات و آذوقه مورد نیاز لشکرهای فون پاولوس را از طریق هوا تامین کند اما هرمان گورینگ ،فرمانده نیروی هوایی هیتلر، نتوانست بیشتر از یک پنجم نیازهای پاولوس را از طریق پل هوایی تامین کند. این پروازها تا روز تسلیم کامل ارتش ششم ادامه یافت و نیروی هوایی آلمان 488 فروند هواپیمای باری خود را در طی این عملیات از دست داد. ارتش ششم ذخایر غذا، مهمات و سوخت خود را به سرعت به اتمام رسانید و سربازان آلمانی در وضعیتی مرگبار قرارگرفتند. ژوکوف برای اینکه ارتش ششم با شکستن محاصره فرارنکند شکافی به عرض 100 کیلومتر بین ارتش ششم و دیگر واحدهای آلمانی ایجادکرد و به سرعت 60 لشکر و 1000 تانک را در این ناحیه متمرکز کرد. او نمی دانست که نیازی به این همه تقلا ندارد چرا که هیتلر هیچگاه به فون پاولوس اجازه عقب نشینی نمی داد. سه هفته بعد 150 هزار سرباز به فرماندهی ژنرال فون مانشتاین برای کمک به ارتش محاصره شده فون پاولوس حرکت خود را آغازکردند. روسها از یک طرف به سدکردن پیشروی فون مانشتاین پرداختند و از طرف دیگر به فشار خود بر سپاهیان گرسنه و سرمازده آلمان افزودند. ژنرال آلمانی زیتزلرمی نویسد: "بزرگترین مشکل غیرقابل تحمل سربازان ما در استالینگراد علاوه بر سرمای کشنده گرسنگی مداوم و طاقت فرسای آنها بود. مشکلاتی متعدد همچون گرسنگی، تنهایی، غربت و نداشت راحتی و استراحت یاس و ناامیدی به خصوص سرمای گزنده و تلخ سربازان ما را از زندگی سیرکرده، همچون کابوسی طولانی و بی پایان همچنان ادامه داشت و پنجه در گلویشان انداخته بود. خواندن کلمه کابوس و تلخی ها چیزی نیست که بازگو و مجسم کننده واقعیت جهنمی به نام استالینگراد باشد. انگشتان دستهای من در اثر سرمای شدید در حال از کار افتادن است و روز به روز بدتر می گردد. آغاز این عارضه از ماه دسامبر گذشته شروع شد. ابتدا انگشت کوچک دستم چپم در اثر برخورد گلوله از دست رفت.چندی بعد سه انگشت وسط دست راستم به علت یخزدگی شدید از کارافتاد به طوریکه در حال حاضر به سختی قادر به نگهداشتن لیوان فلزیم به وسیله شست و انگشت کوچکم هستم. از دست دادن این انگشتها به کلی باعث یأس و شکست روحیه من شده است. انسان تا وقتی همه انگشتان خود را دارد قدر آنها را نمی داند وقتی که آنها را از دست داد به هنگام نیاز به انجام بعضی کارهای ظریف و کوچک به وسیله انگشتان پی به ارزش آنان می برد. بهترین کاری که من قادر به انجام آن با انگشت کوچک باقیمانده ام هستم تیراندازی کردن و کشیدن ماشه به وسیله آن است. به هر صورت دستهای من از این پس بدون داشتن انگشت هرگز قابل استفاده نخواهند بود و معلوم نیست در صورت زنده برگشت از جبهه چه کاری از من ساخته خواهد بود؟ تنها عاملی که مرا با وجود ناقص بودن دستها وادار به نوشتن این خاطرات ساخته مشغول داشتن خود و تا حدودی تسکین بخشیدن به نگرانیم در این سرزمین لعنتی است." سربازان ارتش ششم باوجود محاصره شدن به جنگ ادامه دادند و هرجا که توانستند به ساختن سنگر پرداختند. پس از تلاش نافرجام فون مانشتاین دیگر برای آنها روشن شده بود که راه نجاتی برایشان باقی نمانده است. ژوکوف به فون پاولوس اولتیماتوم داد تا تسلیم شود اما پاولوس تصمیم داشت تا به مقاومت ادامه دهد. ژوکوف فرمان خود را برای حمله نهایی به ارتش ششم صادر کرد. وی گمان می کرد که سربازان آلمانی در حدود 80000 نفر هستند اما در حقیقت بیش از 250000 نفر در حلقه محاصره سربازان روسی گرفتار آمده بودند. در روز 10 ژانویه روسها از تمام جهات به آلمانها حمله کردند. یک هفته بعد جبهه آلمانها شکاف برداشت و آنها به سمت شهر عقب نشینی کردند. حال دیگر برای آنها یک باند پرواز باقی مانده بود که آن هم در زیر آتش دائم توپخانه روسها قراداشت. در روز 22 ژانویه (بهمن) ارتش یخ زده ششم شروع به فروپاشی کرد. یک هفته بعد هیتلر فون پاولوس را به مقام فیلدمارشالی ارتقا داد. درجه او با هواپیما فرستاده شد و هیتلر به وی پیغام داد که هیچ فیلدمارشال آلمانی زنده اسیر نمی شود. فردای آن روز فون پاولوس اسیرشد و ارتش ششم تسلیم شد. در روز دوم فوریه 1943 (بهمن)آخرین مقاومتهای پراکنده آلمانها فروکش کرد. آلمانها در طی 6 ماه نبرد خونبار 150000 کشته و 91000 اسیر دادند که در بین آنها 25 نفر ژنرال و200 افسر وجود داشت. از این تعداد بیشمار تنها 5000 نفر توانستند پی از پایان جنگ از اردوگاه های مخوف سیبری جان به دربرده و به آلمان بازگردند. به علاوه، در این نبرد 150000 نفر تلفات نیز به متحدین ایتالیایی و رومانیایی هیتلر واردشد. روسها برای نجات استالینگراد جان 750000 نفر نظامی و بیش از 40000 نفر غیرنظامی را هزینه کردند. اما مهمترین باخت هیتلر آن بود که هیمنه شکست ناپذیری ارتش رایش سوم در نبرد استالینگراد شکسته شد. سربازان روسی آموختند که می توانند بر سپاه مجهز آلمان چیره شوند و دو سال ونیم بعد توانستند همان بلایی که هیتلر بر سر استالینگراد آورده بود بر سر برلین بیاورند. اکنون ارتش 62ام روسیه به عنوان یک واحد نمونه و برگزیده شناخته می شد و ژنرال چویکوف سربازانش را از استالینگراد تا برلین هدایت کرد. چویکوف بعدها به مقام فیلدمارشالی رسید و در دهه 60مدتی وزیر جنگ شوروی بود. استالین که از خبر نجات شهر سر از پا نمی شناخت به ژوکوف درجه فیلدمارشالی داد و جالب اینکه خود را نیز به این مقام متفخرکرد. اکنون هیلتردیگر چاره ای نداشت جز آنکه رویای رسیدن به چاه های نفت باکو را از سر به در کند. ‏منبع مجله اطلاعات هفتگي اطلاعات بيشتر: http://en.wikipedia.org/wiki/Battle_of_Stalingrad پولوس ژويكوف
  2. اتو اسکورزینی -فرمانده کماندوهای هیتلر- هنگامی شناخته شد که در برنامه های برون مرزی رادویی آلمان نازی -سپتامبر1943- به عنوان خطرناکترین مرد اروپا معرفی شد. او در هجوم هوایی موفقیت آمیزی که منجر به نجات موسیلینی -دیکتاتور ایتالیا- شد نقشی کلیدی بازی کرد. موسیلینی به صورت مخفیانه در مکانی تقریبا دست نیافتنی -گران کازو بلندترین کوه در قسمت ایتالیایی آلپ- زندانی شده بود. این عملیات اولین موفقیت اسکورزینی به عنوان فرمانده کماندوهای هیتلر بود. به همراه موفقیتهایی که بعدها به دست آورد، رسانه های غربی نیز او را به عنوان خطرناکترین مرد اروپا معرفی کردند. اتفاقات غیرعادی یک فرمانده کماندو می سازند: اسکورزینی در سال 1908 به دنیا آمد و مانند پدر خود یک مهندس شد. او در وین -پایتخت اتریش- کار و زندگی می کرد. اسکورزینی بلندقد و تنومند بود و جای زخمی از دوئلی در دوران دانشجویی بر روی صورت داشت. در سال 1931 او به شاخه حزب نازی اتریش پیوست و تا آخر عمر از پیروان مسلک نازی باقی ماند. 2 جلوه غیر مهم در زندگی قبل از جنگ وی وجود داشت که بعدها مهم شدند: 1- در سال1934 او و نوعروسش برای گذراندن ماه عسل توسط موتور سیکلت به ناپل ایتالیا رفتند. 2- در 12 مارس 1938 هنگامی که آلمان نازی اتریش را ضمیمه خاک خود کرد، اسکورزینی قدرت رهبری و قضاوت خود را نشان داد. او ویلیام میکلاس -رئیس جمهور اتریش- را از کشته شدن توسط نازی های اتریش نجات داد. ارنست کالتنبرنر رهبر نازی های اتریش او را می شناخت و می دانست که میکلاس را نجات داده بود. زمانی که جنگ دوم جهانی با هجوم آلمان به لهستان -اول سپتامبر1939- شروع شد، اسکورزینی ناگهان به خدمت نظامی وارد شد. او در 3 سال و نیم اول از زندگی نظامی خود نشانی از اینکه یک فرمانده کماندو در 2 سال آخر جنگ خواهد شد نشان نداد. به عنوان یک مهندس، اسکورزینی در ابتدا به نیروی هوایی واگذار شد و فرض بر این بود که به یک واحد ارتباطات لوفت وافه -که او از قبل آن را می شناخت و امیدوار بود به آن وارد شود- ملحق شود. در اولین روز خدمت به او و دیگر کارآموزان گفته شد که مربیان آنها به لهستان فرستاده شده اند و آنها باید به خانه برگردند و بعدا تماس بگیرند. در پاسخ، اسکورزینی درخواست کرد تا آموزش خلبانی ببیند اما به دلیل سن زیاد -31 سال- درخواست او را رد کردند. 3ماه بعد به او گفته شد که می تواند داوطلب خدمت در بخش فنی وافن اس اس شود. لشکر وافن اس اس ارتش اختصاصی حزب نازی بود -که به همراه نیروی زمینی منظم آلمان می جنگید- و واحدهای داوطلب آن واحدهایی نخبه به شمار می آمدند. تنها 11 نفر از همدوره ای های اسکورزینی -به همراه او- از سد امتحانات ورودی وافن اس اس گذشتند و به پادگان آموزشی لشکر اول وافن اس اس -که به لشکر محافظین شخصی هیتلر معروف بود- فرستاده شدند. در نهم می 1940 -یعنی یک روز قبل از تهاجم آلمان به فرانسه- اسکورزینی به جای پایان دوره آموزشی فنی خود به برلین فرستاده شد. به او گواهی "متخصص فنی" داده شد و او به درجه گروهبان دومی رسید. با اشتیاق به شرکت در تهاجم به فرانسه -که در جریان بود- اسکورزینی فرمانده واحد توپخانه سنگین لشکر را متقاعد کرد که به عنوان افسر فنی اجازه داده شود که او به دنبال نیروهای آلمانی -که به سرعت خاک فرانسه را در می نوردیدند- روان شود. سپس اسکورزینی به لکشر دوم وافن اس اس -لشکر رایش- منتقل شد و در سال بعد به عنوان افسر فنی این لشکر در تهاجم به روسیه شرکت کرد. در نهایت، او توانست در روسیه در یک عملیات جنگی واقعی شرکت کند و همچنین یک مدال صلیب آهنی دریافت کند. کمی بعد، او توسط ترکش کاتیوشاهای روسی از ناحیه پشت سر مجروح شد. او نپذیرفت که به خط عقب بازگردد و به جنگ به همراه لشکر رایش ادامه داد تا زمانی که درد معده و درد جراحت سرش او را مجبور کردند تا برای مداوا به وین بازگردد. پس از خروج از بیمارستان او را به یک زاغه مهمات لشکر اول اس اس فرستادند. این وظیفه برای او دلسرد کننده بود و او درخواست کرد تا دوباره به واحد خود بازگردد. در این دوران او توانست که تعدادی از افسران اس اس را ملاقات کند و تمام نوشته هایی که در مورد عملیات کماندویی موجود بود بخواند. او نظراتش درباره جنگهای نامنظم را برای هرکس که خواستار گوش کردن به یک درجه دار فنی جزء بود شرح می داد. استدلال اصلی اسکورزینی بر پایه تجربیات او در خط مقدم جبهه روسیه بود. عملیات عادی جنگی روز به روز توسط جنگهای نامنظم تحت شعاع قرار می گرفت. مقصود، ایجاد واحدهای مخصوص جنگهای نامنظم بود که بتوانند پشت خطوط دشمن وارد عمل شوند، در لباس دشمن بجنگند، خرابکاری کنند و اموری مانند اینها را انجام دهند. سرانجام اسکورزینی در آوریل 1943 به سرفرماندهی وافن اس اس فراخوانده شد و او هنگامی که گفته شد وافن اس اس به دنبال یک افسر فنی آموزش دیده برای انجام وظایف خاص است شگفت زده شد. او فورا موافقت خود را اعلام کرد و به درجه سروانی رسید. او فرمانده واحد ویژه تازه تاسیس وافن اس اس شد و در پادگان آموزشی فریدنتال در نزدیک برلین شروع به کارکرد. واحد او ابتدا واحد ویژه اس اس فریدنتال و سپس واحد شکارچیان اس اس برلین نامیده شد. در نوامبر 1944 دوباره نام واحد او به واحد نبرد مرکزی اس اس تغییر یافت و واحد کوچک او تا 5 گردان گسترش یافت. واحد ویژه فریدنتال اس اس : تا سال 1943 ورماخت نیازی به داشتن یک واحد مخصوص برای عملیات نامنظم در عمق خاک دشمن نداشت. آلمان نیروی زمینی بزرگی -بهترین نیروی زمینی آن زمان را - در اختیار داشت و کسی نمی توانست جلوی آن را بگیرد. هیتلر نیازی نمی دید تا یک نیروی کوچک کماندویی را به کشورهای همسایه اش بفرستد. او به سادگی ارتش را می فرستاد تا به آنها هجوم برند و آنها را اشغال کنند. برای عملیات در پشت خطوط دشمن در آن زمان دو واحد مختلف وجود داشت. برای گرفتن اهداف کلیدی -به همراه عنصر غافلگیری- از واحد نخبه چتربازان استفاده می شد. آنها تا زمان رسیدن قوای اصلی ارتش از این نقاط کلیدی دفاع می کردند. واحد دیگر هنگ براندبورگ از آبوهر -اطلاعات نظامی- بود. آنها به روانی زبانهای محلی را صحبت می کردند و در لباس دشمن به غافلگیری می پرداختند. آنگونه که اسکورزینی بحث می کرد، این روش دیگر برای آلمان کفایت نمی کرد. جنگ برخلاف آلمان جریان می یافت و آلمان دیگر نمی توانست به سادگی با تهاجم و اشغال دشمن را از پیش رو بردارد و درنهایت به جایی رسیده بود که نیاز به داشتن یک واحد که واقعا در پشت خطوط دشمن فعالیت کند احساس می شد. واحدی که توان انجام فعالیتهای زیادی -مخصوصا خرابکاری در عمق خاک دشمن- را داشته باشد. درحالیکه عملیات نامنظم در عمق خطوط دشمن شامل توسعه نظامی عملیات جاسوسی و خرابکاری توسط جاسوسان آلمانی بود، واحد جدید شروع به کار کرد. این واحد برای آوسلند اس دی -بخش امنیت خارجی- یعنی واحد خارجی جاسوسی سازمان امنیت کار می کرد. سازمان امنیت سازمانهایی مانند گشتاپو -پلیس مخفی- ، اس دی -امنیت داخلی-، آوسلند اس دی -امنیت خارجی-، اداره آگاهی و جوخه های مرگ -که در کشورهای تحت اشغال دست به کشتار وسیع می زدند- را دربرمی گرفت. واحد جدید -زیر نظر وافن اس اس- باید توانایی حمله و خرابکاری بیشتری نسبت به یک جاسوس منفرد یا یک تیم جاسوسی کوچک می داشت. بنابر این در ابتدای سال 1943 اس اس به دنبال افسری بود که بتواند این واحد جدید را فرماندهی کند. آنها به دنبال کسی بودند که توانایی فرماندهی، قضاوت درست در وضعیتهای حساس، تجربه جنگی، توانایی های فنی داشته باشد و مهمتر از همه به مرام نازی وفادار باشد. پس از کشته شدن هایدریش رئیس سازمان امنیت به دست وطن پرستان چک، کاتنبرنر -که قبلا رئیس حزب نازی اتریش بود- در سال1943 رئیس جدید سازمان امنیت شد. او اسکورزینی را از قبل می شناخت و با اینکه می دانست اسکورزنی با 35 سال سن فقط یک ستوان است اما او را مناسب برای فرماندهی واحد جدید می دانست. اسکورزینی شروع به آموزش افرادش برای ماموریتهای ویژه ای که قصد آن را داشتند کرد. مهمترین آموزش او این بود که نوع عملیات آنها در پشت خطوط دشمن تا حدامکان باید بدون شلیک باشد. او این خطوط راهنما را چنین بیان می کرد" مردانم را به جلو می رانم ولی اسلحه ام را شلیک نمی کنم." عملیات اواک "جستجو و نجات موسیلینی": در 26 جولای 1943، زمانی که هیتلر فهمید متحد و دوست دیکتاتورش بنیتو موسیلینی توسط هموطنانش برکنار و بازداشت شده است، سروان اوتو اسکورزینی و کماندوهایش کاملا آماده عملیات بودند. مردم ایتالیا پس از 4 سال که وعده های پیروزی را از موسیلینی شنیده بودند بیشتر متصرفات خود را در شمال آفریقا از دست داده بودند و حال سیسیل -بزرگترین جزیره ایتالیا- نیز از دست رفته بود و متفقین آماده حمله به خاک اصلی ایتالیا می شدند. آنها از خودبزرگ بینی موسیلینی خسته شده بودند. سرنگونی موسیلینی به سرعت و بدون خونریزی انجام شد. در نشستی در انتهای شب، اعضای مرکزی حزب فاشیست موسیلینی را به خاطر اشتباهاتش متهم کردند و در برابر او برای اولین و آخرین بار رای گیری کردند. روز بعد پادشاه موسیلنی را ویلای خود دعوت کرد و به او گفت که تمام ایتالیایی ها از او نفرت دارند و او باید که مقام خود را ترک کند. پس از ترک ویلای پادشاه ایتالیا، موسیلینی توسط دژبانهای ژاندارمری دستگیرشد. پادشاه ایتالیا، ژنرال بادوگلیو -رئیس ستاد مشترک ارتش- را به عنوان نخست وزیر موقت انتخاب کرد. هیتلر با خشمی هولناک این اخبار را دنبال می کرد. خشم او نه تنها به خاطر سرنگونی دوستش بود بلکه به این خاطر بود که برای موسیلینی کاری از دستش بر نمی آمد. او نمی توانست با حمله به ایتالیا تلافی کند چرا که ایتالیا هنوز متحد جنگی او بود و دولت جدید ایتالیا به او اطمینان داده بود که در کنار او بایستد. برای هر دو طرف جنگ واضح بود که ایتالیا به زودی تغییر جبهه می دهد و موسیلینی را تسلیم نیروهای متفقین می کند. تمام آنچه هیتلرمی توانست انجام دهد این بود که موسیلینی را قبل از اینکه تحویل متفقین شود بیابد و او را نجات دهد تا بلکه بتواند او را دوباره به قدرت بازگرداند تا به عنوان دست نشانده نازیها در ایتالیا حکومت کند. در 26 جولای 1943 -یک روز پس از بازداشت موسیلینی- اسکورزینی و 5 نفر از دیگر فرماندهان واحدهای نخبه نظامی به مقرفرماندهی هیتلر در پروس شرقی احضار شدند. در آنجا هیتلر بدون اینکه علت این ملاقات را بیان کند آنها را دید و پس از معرفی به سادگی از آنها دو سوال پرسید: اول اینکه آیا شما با ایتالیا آشنا هستید؟ و دوم اینکه درباره ایتالیا چه فکر می کنید؟ به سوال اول تنها اسکورزینی بود که پاسخ مثبت داد، چرا که 9 سال قبل ماه عسلش را در آن کشور گذرانده بود. دیگران به سوال دوم پاسخهایی از روی سیاست می دادند از قبیل اینکه ایتالیا متحد آلمان است. اسکورزینی تصمیم به قمار گرفت و تنها جواب داد:" من یک اطریشی هستم، پیشوا!" این پاسخی کوتاه بود که معنای بزرگ در خود داشت. او می دانست که هیتلر در اصل اطریشی است و می دانست که اطریشی ها به صورت سنتی درباره ایتالیا چگونه فکر می کنند، چرا که اطریش مجبور شد پس از پایان جنگ اول جهانی مقداری از خاک خود را به ایتالیا بدهد. قمار نتیجه داد. هیتلر دیگر فرماندهان را مرخص کرد و پس از آن به اسکورزینی گفت که در ایتالیا چه اتفاقاتی روی داده است. هیتلر به اسکورزینی گفت که ماموریتی با بیشترین اهمیت استراتژیک را به او واگذار می کند. او باید موسیلینی را قبل از اینکه به متفقین تحویل داده شود بیابد و نجات دهد. برای آسودگی و پنهانکاری اسکورزینی تحت فرمان ژنرال اشتودنت -فرمانده لشکر چترباز- قرارگرفت. اشتودنت نیز در همان روز -به همان منظور- با تعداد زیادی چترباز به ایتالیا فرستاده شده بود. در ضمن اگر لازم به اشغال رم می شد، اشتودنت باید آمادگی های لازم را کسب می کرد. برای ایتالیایی ها اسکورزینی با یونیفرم واحد چترباز، آجودان ژنرال اشتودنت محسوب می شد. پس از ملاقات با ژنرال اشتودنت در مقر هیتلر در همان شب، اسکورزینی به معاونش کارل رادل تلفن کرد و به او گفت که ماموریتی به وی محول شده است که نمی تواند درباره آن پشت تلفن صحبت کند. اسکورزینی از وی خواست تا آماده شود و لیست بلندی از تجهیزات مختلف -از تفنگ و مواد منفجره گرفته تا رنگ موی سیاه و ردای کشیشان- برای طلوع خورشید آماده کند. رادل همچنین باید 40 نفر از بهترین افراد واحد -مخصوصا کسانی که به زبان ایتالیایی مسلط بودند- انتخاب می کرد و به همراه 10 نفر از پرسنل بخش امنیت خارجی در یونیفرم چتربازان به سرفرماندهی آلمان در خارج از رم می فرستاد. در 7 هفته ای که از پی آمد اسکورزینی هرچه بیشتر به واحدهای اطلاعاتی آلمان کمک می کرد تا بتوانند محل نگهداری موسیلینی را بیابند و اطلاعات تاکتیکی لازم را برای نقشه عملیات نجات وی فراهم کنند. به عبارتی دیگر، به علاوه استفاده از منابع اطلاعاتی زیادی که آلمانها در ایتالیا داشتند، اس اس -تحت فشار هیتلر- مجبور به استفاده از طالع بینان و روانشناسان برای یافتن مکان موسیلینی شد. در طی آن 7 هفته ایتالیایی های بدگمان 3بار جای موسیلینی را عوض کردند تا کوشش برای نجات وی را ناکام گذارند و نگهبانهای زیادی از ژاندارمری برای محافظت از موسیلینی بکارگمارده شدند. 3 بار محل او توسط آلمانها شناسایی شد و 3 بار قبل از اینکه به محل نگهداری او حمله برده شود ایتالیایی ها او را جابجا کردند. اولین بار موسیلینی را به جزیره کوچک پونزا در سواحل ناپل فرستادند. هنگامی که آلمانها به این اطلاعات پی بردند قبلا موسیلنی جابجا شده بود. سپس فهمیدند که او را در جزیره کوچک لامادالنا نزدیک جزیره ساردنی در 150 مایلی غرب خاک اصلی ایتالیا نگهداری می کنند. اسکورزینی یکی از کماندوهایی را که به ایتالیایی صحبت می کرد را در لباس یک ملوان، به آن جزیره فرستاد. چند روز بعد او گزارش کرد که موسیلینی را در ویلایی از فاصله دور دیده است. اسکورزینی با 1 فروند بمب افکن هاینکل111 برای برداشتن عکسهای هوایی به آن محل رفت. بمب افکن توسط جنگنده های متفقین سرنگون شد و در دریا افتاد اما اسکورزینی و خدمه بمب افکن توسط یک ناوشکن ایتالیایی نجات یافتند. قبل از اینکه آلمانها به جزیره لامادالنا هجوم برند فهمیدند که موسیلینی توسط یک هواپیمای آبنشین به مکانی نامعلوم منتقل شده است. محل جدید نگهداری موسیلینی توسط هربرت کاپلر -وابسته پلیس آلمان در سفارت رم- کشف شد. او یک پیام رادیوی پلیس ایتالیا را که درظاهر بی معنی بود شنود کرد که در مورد آمادگی در اطراف گران ساسو بود. تجربه و بدگمانی کاپلر او را به این سمت راهنمایی کرد که موسیلینی را در هتل ویژه اسکی بازها در بالای کوه گران ساسو نگه می دارند. تنها راه دسترسی به او توسط تله کابینی بود که از دره پایین به بالای کوه کشیده شده بود. اطلاعات بیشتر آلمانها را متقاعد کرد که موسیلینی احتمالا در آن کوه زندانی است. آلمانها اکنون کاملا سراسیمه بودند. در سوم سپنامبر1943 متفقین به خاک اصلی ایتالیا حمله کردند و در هشتم سپتامبر ایتالیا به متفقین تسلیم شد و در روز بعد متفقین در شمال -نزدیک ناپل- پیاده شدند. ایتالیا هنوز به دشمن آلمان بدل نشده بود اما دیگر متحد آلمان نبود و آلمانها در ضیق وقت قرارداشتند. تدارکات نه تنها به خاطر وضعیت جدید سیاسی در حداقل بود بلکه بمبارن سنگین متفقین پایگاه های آلمان را در نزدیک رم در هم کوبیده بود. اینبار اسکورزینی با یک فروند هاینکل111 بر فراز گران ساسو به پرواز درآمد و با یک دوربین دستی عکسهایی از محل تهیه کرد. پس از بازگشت وی یک نقشه ساده حمله به سرعت توسط ژنرال اشتودنت، هارالد مورس-یکی از فرماندهان چترباز- و اسکورزینی تهیه شد. نقشه ساده بود اما راحت نبود. • 12 فروند گلایدر هجومی دی اف اس230 -که هرکدام ظرفیت حمل 9 سرباز و 1 خلبان را داشتند- باید از هواپیماهایی که آنها را تا گران ساسو یدک می کشیدند جدا می شدند. هر گلایدر با 1 دقیقه فاصله از گلاید قبلی جدامی شد. خلبانان گلایدر باید با باد وحشی در ارتفاع بالای 9500پا می جنگیدنذ و در یک زمین کوچک در نزدیکی هتل اسکی فرود می آمدنذ. هتلی که توسط صخره ها و شیبهای تند از هر طرف محاصره شده بود. • بر روی زمین، کماندوها باید به هتل -جایی که فرض شده بود موسیلینی را در آن نگه می دارند- هجوم می بردند تا هرچه سریعتر -قبل از اینکه نگبانان بتوانند به موسیلینی شلیک کنند- او را آزاد کنند. نگهبانان ایتالیایی باید شکست می خوردند و قله امن می شد. • نیروی دوم که توسط سرگرد مورس هدایت می شد همزمان باید با خودروهای شنی دار به ایستگاه تله کابین در دره حمله می کرد و آنجا را اشغال می نمود. • پس از آن باید موسیلینی توسط یک هواپیمای سبک از گران ساسو فراری داده می شد. نیروهای هوابرد -جمعا108نفر- از 81 چترباز در 9 گلایدر و 25 نفر از افراد واحد اسکورزینی تشکیل شده بودند. کماندوها و یک "میهمان" در 3 فروند گلایدر سوار شده بودند. "مهمان" مخصوص اسکورزینی ژنرال فرناندو سولتی -فرمانده ژاندارمری ایتالیا- بود که توسط کماندوهای اسکورزینی ربوده شده بود و به اجبار سوار گلایدر اسکورزینی شده بود. اعتقاد بر این بود که حضور او در حمله باعث بیشتر گیج شدن نگهبانها می شد. زمانی برای تغییر نقشه ها نبود و خلبانان یدک کش -که گلایدرها را می کشیدند- باید به سادگی هواپیمایی را که توسط افسر اطلاعاتی ژنرال اشتودنت هدایت می شد، دنبال می کردند. با وجود گرفتاری های قبل و بعد از هجوم، عملیات در دوازدهم سپتامبر1943 یک موفقیت تمام عیار بود. تنها مجروحین متعلق به آخرین گلایدر بودند که درهنگام فرود آمدن دچار سانحه شد و چند نگهبان ایستگاه تله کابین در دامنه کوه. هیچ کس در طی عملیات کشته نشد. گلایدر حامل اسکورزینی در ابتدا گلایدر دوم در ردیف خود بود اما در طی پرواز، هواپیمای یدک کشی که خلبان آن نقشه را داشت مجبور شد که از جلوی ردیف کنار رود و خلبان یدک کشی که گلایدر اسکورزینی را به دنبال می کشید ناگهان خود را بدون نقشه در جلوی کاروان دید. اسکورزینی با چاقوی خود پنجره کوچکی در کف گلایدر بوجود آورد و با تکیه بر مسیری که قبلا برای عکس برداری طی کرده بود و عکسهایی که گرفته بود خلبان هواپیمای یدک کش را در مسیر صحیح هدایت کرد. پس از فرود در نزدیک هتل، اسکورزینی درحالیکه ژنرال سولتی را به جلو هل می داد به جستجوی نزدیک ترین در هتل پرداخت. در این هنگام موسیلینی را از پنجره یکی از اتاقهای طبقه دوم دید و این امر به تعیین مکان دقیق موسیلینی کمک زیادی کرد. اسکورزینی فریاد زد تا موسیلینی به داخل برود تا از برخورد اتفاقی گلوله به وی جلوگیری شود و سپس در هتل منفجر شد. نگهبانان ایتالیایی وقتی که فریاد ژنرال سولتی را شنیدند که می گفت شلیک نکنند بیشتر سردرگم شدند و کمتر از یک دقیقه بعد اسکورزینی در اتاق موسیلینی را شکست و -در حالیکه 2 نفر دیگر از کماندوهایش از پنجره داخل شدند- نگهبانان او را خلع سلاح کرد. پس از اینکه امنیت موسیلینی در اتاقش تامین شد، اسکورزینی به موسیلینی سلام نظامی داد و اظهار داشت که او توسط هیتلر برای نجات وی فرستاده شده است. در طی چند دقیقه تمام نگهبانان ایتالیایی مستقر در هتل و ایستگاه بالایی تله کابین بدون حتی یک شلیک خلع سلاح شدند و در پایین کوه سربازان سرگرد مورس پس از رد و بدل کردن یک تیراندازی کوتاه ایستگاه پایین کوه را گرفتند. موسیلینی در بیرون از هتل منتظر هواپیمای سبکی بود که قراربود او را ه سوی ایمنی ببرد. هواپیمای لک لک، یک هواپیما دو نفره سبک بود که توسط سروان هنریش گرلاخ -خلبان شخصی ژنرال اشتودنت- هدایت می شد. پس از اینکه او با موفقیت فرود آمد، اسکورزنی خود را به زور در محفظه کوچک بار -در پشت اتاقک هواپیما- چپاند. او بعدها توضیح داد که در صورتی که اتفاقی برای موسیلینی می افتاد او دوست نداشت که به هیتلر گزارش آن را شخصا بدهد. او ترجیح می داد بمیرد تا اینکه بگوید پس از نجات موفقیت آمیز موسیلینی، او در برخورد با کوه ها کشته شده است. سروان گرلاخ نیز نگرانی های خاص خود را داشت. باند برای بلند شدن موفقیت آمیز بسیار کوتاه بود و در میانه آن چاله بزرگی بود که در عکسهای هوایی گرفته نشده بود. وزن هواپیما توسط اسکورزینی سنگین شده بود و فشار هوا در ارتفاع 9500 فوتی کمتر از آن بود که نیروی کافی برای بلند شدن هواپیما تهیه کند. او به چتربازان گفت که هواپیما را با دست نگه دارند و سپس گاز هواپیما را تا آخر بازکرد و آنگاه به چتربازها علامت داد تا هواپیما را رها کنند. پس از رسیدن به چاله گرلاخ فرمان هواپیما را اندکی به عقب کشید و هواپیما کمی از زمین بلند شد و پس از عبور از گودال دوباره به زمین افتاد.با اعصابی پولادین، گرلاخ پس از رسیدن به پرتگاه انتهای باند به پایین شیرجه زد و سپس به آهستگی فرمان هواپیما را به عقب کشید تا هواپیما در ارتفاع درختان قرار گرفت و برای اجتناب از درگیری با جنگنده های متفقین در همین ارتفاع پرواز کرد. او به مسافرانش نگفت که پس از این که بلند شدند، موتور هواپیما آسیب دیده است و خوب کار نمی کند. آنها در یک پایگاه هوایی آلمان در نزدیک رم فرود آمدند. در آنجا موسیلینی و اسکورزینی سوار بر یک بمب افکن به وین رفتند و سپس موسیلینی با هواپیمایی دیگر در همان روز به اقامتگاه هیتلر برده شد. تمام افراد کلیدی این عملیات استحقاق ترفیع و مدال داشتند. اسکورزینی به درجه سرگردی رسید و یک قطعه مدال صلیب شوالیه دریافت کرد و معروف شد. هربرت کاپلر -پلیسی که مکان موسیلینی را یافت- نیز ارتقا یافت و مدال گرفت. سروان گرلاخ به خاطر انجام دادن یکی از سخت ترین بلندشدنها در طول تاریخ هوانوردی به مدال صلیب شوالیه دست پیدا کرد. و تعداد دیگری از خلبانها، پرسنل اطلاعاتی و نظامی -از جمله کارل رادل معاون اسکورزینی- ارتقا درجه یافتند و یا مدال گرفتند. اسکورزینی در سال 1944: پس از موفقیت در عملیات نجات موسیلینی، اسکورزینی و کماندوهایش به پایگاهشان بازگشتند و تمرینات خود را به منظور عملیاتهای ویژه آینده ادامه دادند. او اکنون می توانست واحد خود را گسترش دهد و نیز به تدریج بر دیگر واحدهای ویژه آلمان از نظر عملیاتی و آموزش مسلط می شد. در میان این واحدها، غواصان خرابکار نیروی دریایی و خلبانان انتحاری نیروی هوایی بودند -که از روی خلبانان کامیکازه ژاپنی الگو برداری شده بودند- و به اسکادران لئونیداس شهرت داشتند. این اسکادران از خلبانهای داوطلب تشکیل شده بود که با نمونه خلبان دار موشکهای وی1 پرواز می کردند و با بمب افکنهای کاجی 200 -اسکادران عملیات ویژه لوفت وافه- به محل پرتاب حمل می شدند. کاجی 200 از هواپیماهای آلمانی و نیز هواپیماهای متفقین که به غنیمت گرفته شده بودند استفاده می کرد. آنها بیشتر پروازهای بخش امنیت خارجی را انجام می دادند و به همان منظور بکار گرفته می شدند که کماندوهای اسکورزنی در روی زمین بکارمی رفتند. وی1 های خلبان دار با موفقیت آزمایش شدند و تعدادی از آنها ساخته شد اما در مقابل، اسکادران کاجی200 از نظر روحیه و عملی در وضعی نامناسب بود. در مرحله پایانی جنگ برای تمرین پرواز این خلبانان انتحاری سوخت کافی وجود نداشت و اسکورزینی با شرایطی خلبانهای انتحاری را در واحد خود پذیرفت. بمب افکنها، موشکها و سوختها در اختیار اسکادران کاجی200 ماند که با اختراع موشکهای هوا به زمین جدید، استفاده از این موشکها را بر خلبانهای انتحاری آموزش ندیده ترجیح می دادند. در بیستم جولای 1944، هنگامی که گروهی از افسران عالی ارتش سعی در سرنگونی هیتلر کردند، اسکورزنی نقشی مهم -اما نه قطعی- در نجات رژیم نازی بازی کرد. وقتی او از کودتا آگاه شد با عجله به سرفرماندهی اس دی در برلین رفت و در فرونشاندن اغتشاش در آنجا کمک کرد. یک دسته از کماندوهایش را فراخواند تا به امنیت ساختمان کمک کنند و سپس به سرفرماندهی نیروهای زرهی رفت. سرفرماندهی زرهی اختیار مرکز آموزشی زرهی برلین را -که دارای تانک بود- در دست داشت. تانکهای این مرکز قبلا با دستوراتی که از افسران کودتاچی دریافت کرده بودند در خیابانهای برلین به راه افتاده بودند اما با هوشیاری دستور گرفته بودند که از درگیری اجتناب کنند و مانند یک تمرین معمولی رفتار کنند. این امر، تانکها را برای کودتاچیان غیرقابل استفاده کرده بود. پس از اینکه افسرگماشته لشکر زرهی از کمک به اسکورزنی سرباز زد و گفت که فقط از دستورات فرماندهش اطاعت می کند، اسکورزینی به خانه ژنرال اشتودنت در برلین رفت. در آنجا دو افسر آماده دستورات آتی بودند. سپس اسکورزنی به فرماندهی اس دی بازگشت و با تعدادی از ماموران اس دی به سرفرماندهی کودتاچیان در ساختمان سرفرماندهی ذخیره ارتش رفت. در آنجا تعدادی از فرماندهان کودتا دستگیر و تعدادی اعدام شده بودند. اسکورزینی کنترل آنجا را به دست گرفت و اعدام ها را متوقف کرد و باقی مانده رهبران کودتا را به زندان گشتاپو منتقل کرد و تا 36 ساعت بعد به عنوان فرمانده در آنجا ماند. پس از این واقعه اعتماد هیتلر به وی بیشتر شد و از او قدردانی کرد. 3ماه بعد، به عنوان نتیجه شرکت افسران بلندپایه آبوهر در کودتا، آن را منحل کردند و وظایف آن به اس اس منتقل شد. هنگ براندبورگ -که ماموریتهای پشت خطوط آبوهر را انجام می داد- نیز منحل شد اما بیشتر سربازان آن به واحد در حال توسعه اسکورزنی پیوستند و در عملیات ویژه آخر او نقشی کلیدی بازی کردند. در اکتبر1944، هنگامی که دیکتاتور مجارستان -میکلوس هورثی که متحد هیتلر بود- شروع به مذاکره پنهانی با روسیه کرد تا تسلیم روسیه شود، هیتلر واحد کماندویی اسکورزینی را فرستاد تا هورثی را مجبور کند که مذاکرات را متوقف کند. کماندوها پسر هورثی را دزدیدند و با هواپیمایی او را به آلمان آوردند. وقتی که این امر هورثی را برای توقف مذاکرات قانع نکرد، کماندوهای اسکورزینی به دژی که هورثی در آن قرار داشت هجوم بردند و با ترکیبی از کلمات و آتش مسلسل اسکورزینی آنجا را گرفت و هورثی را با یک نخست وزیر طرفدار آلمان عوض کرد. عملیات گریفین: پس از بازگشت از مجارستان، هیتلر اسکورزینی را به درجه سرهنگ دومی ارتقا داد و ماموریتی جدید به وی محول کرد. به عنوان قسمتی از نقشه تهاجم آلمان در جنگل آردن -آخرین عملیات تهاجمی آلمان درجبهه غرب- هیتلر پیشنهاد کرد که سربازان اسکورزنی که به زبان انگلیسی مسلط هستند با لباس و تجهیزات سربازان آمریکایی به پشت خطوط متفقین نفوذ کنند و در پشت جببه متفقین آشفتگی ایجاد کنند تا حمله اصلی آلمانها بهتر انجام شود. به علاوه جیپهای غنیمت گرفته شده از متفقین، آلمانها از تانکها پانتر و دیگر خودروهای آلمانی که دوباره رنگ شده بودند تا به نظر خودروهای متفقین بیایند نیز استفاده می کردند. برای مدتی محدود اسکورزینی فرمانده واحد موقتی شد که تیپ150 اس اس نامیده شد. طرح هیتلر کاملا موفقیت آمیز بود. علاوه بر خسارت مستقیمی که فعالیتهای اسکورزینی در لباس سربازان آمریکایی -بیشتر از لباس دژبان استفاده شد- وارد می کرد، اخبار فعالیتهای آنان -که توسط متفقین ردیابی می شد- عکس العملی را باعث شد که خود خسارت بیشتری برای متفقین دربرداشت. ترافیک افسران، نیروهای کمکی و تدارکات متفقین بالا رفت و با ایجاد نقاط بازرسی زیاد در طول مسیر، حرکت کاروانهای متفقین کند و کندتر شد. برای شناسایی آمریکایی های اصیل نه تنها برگه های شناسایی بازدید می شد بلکه سوالات بی اهمیتی از آمریکا نیز پرسیده می شد چرا که بدگمانی آشکاری در بین آمریکایی ها به خاطر اوراق شناسایی بوجود آمده بود. هنگامی که چند تن از آمریکایی های تقلبی اسکورزینی دستگیر شدند، به بازپرسان خود گفتند که ماموریت آنها این بوده است که به پاریس برسند و فرمانده نیروهای مشترک متفقین -ژنرال آیزنهاور- را ترور کنند. این یک دروغ بود اما آنها هنچنین گفتند که فرمانده آنها اسکورزینی است که این یکی حقیقت داشت و چون متفقین اسکورزینی را می شناختند باور کردند که او می خواهد آیزنهاور را از سر راه بردارد. در نتیجه آیزنهاور برای مدتی طولانی در دفترش حبس شد و نگبانان او را به تعداد زیادی افزایش دادند. در حقیقت، اسکورزینی عملیات گریفین را یک خطا می دانست چرا که تعلل های زیادی در آن وجود داشت. تنها تعداد کمی از کماندوهای او در این عملیات شرکت کرده بودند و باقی آنها باید مانند سربازان معمولی می جنگیدند. اگر او ازهمه توانش بهره می برد می توانتس خسارت بیشتری در پشت خطوط آمریکایی ها وارد کند. انتهای جنگ: این عملیات هجومی، آخرین عملیات ارتش از رمق افتاده آلمان بود. در ماه های بعدی که آلمان ناگهان از دو طرف شروع به واگذاری زمین به مهاجمان کرد، اسکورینی مهارت بالای خود را به عنوان یک فرمانده نظامی برای آخرین بار نشان داد. او یک موضع دفاعی آلمان را در کنار رود اودر -50مایلی شرق برلین- برای دوره ای حیاتی با موفقیت نگه داشت. هیتلر دوباره او را فراخواند و به او یک قطعه مدال صلیب شوالیه با برگهای بلوط اهدا کرد و او را به یک سرکشی به جبهه درحال فروپاشی شرق فرستاد. او در طی این بازدید، زادگاهش وین را دید که درحال سقوط به دست روسها بود. او با عجله به وین رفت اما برای نجات شهر دیر شده بود و او به زودی وین را ترک کرد. 2روز قبل از خودکشی هیتلر در زیرزمین اقامتگاهش در برلین، اسکورزینی به آخرین ماموریتش فرستاده شد. او باید به باواریا -در جنوب آلمان می رفت و فرماندهی نیروهای آلمانی را در تلاشی تلخ برای دفاع از جایی که دژ آلپی نامیده می شد برعهده می گرفت. هنگامی که او به آنجا رسید دیگر چیزی برای فرماندهی باقی نمانده بود. 10 روز بعد جنگ تمام شد و خطرناک ترین مرد اروپا تسلیم شد. واحد او که برای دفاع از دژ آلپی فرستاده شده بود در شهر لینز اطریش -زادگاه هیتلر- تسلیم شد. در دادگاه نورنبرنگ -که پس از جنگ برپا شد- او را به جرم جنایات جنگی در عملیات گریفین متهم کردند اما پس از اینکه فرمانده نیروهای ویژه انگلیس بیان کرد که نیروهای ویژه متفقین نیز بعضی وقتها به جنگ در لباس دشمن می پرداختند تبرئه شد. پس از اینکه از اردوگاه اسرای جنگی بیرون آمد، اسکورزینی مدتی طولانی پنهان شد و سپس به اسپانیای فرانکو گریخت. مانند دیگر نازی ها او به آرژانتین رفت و سالها به عنوان یک مشاور امنیتی کارکرد. او ظاهرا محافظ شخصی زن دیکتاتور آرژانتین، اوا پرون شد. او همچنین مشاور امنیتی جمال عبدالناصر نیز بود. اسکورزینی در اسپانیا به شغل قبل از جنگ خود بازگشت و با ایجاد یک شرکت موفق فنی در آنجا تبدیل به یک میلیونر شد. او تا زمان مرگش در سال 1975 یک نازی متعصب باقی ماند. نویسنده: رضاکیانی موحد منبع :مجله جنگ افزار این عکسها هم مربط به آزادکردن موسیلینی هستند: http://usera.imagecave.com/rezakiani/otto/generalspoletilrg.jpg
  3. ترجمه آزاد از: رضا کیانی موحد ناوگان زیردریایی ایتالیا در جنگ جهانی دوم با داشتن 107 زیردریایی ، یکی از بزرگترین ناوگان جهان در آن زمان، دومین ناوگان پس از ناوگان زیردریایی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) بود. این ناوگان در طول جنگ جهانی دوم عمدتا در مدیترانه خدمت کرد و در طی درگیریها 88 فروند از زیردریاییهایش، در حدود دو سوم استعدادش را از دست داد. زیردریایی های ایتالیایی آن دوره، بسته به دفتر طراحی که آنها را ساخته بود، انواع مختلفی داشتند. برناردیس برای بهترشدن غوطه وری طرح بدنه ی یک جداره را ترجیح می داد اما برای ایجاد ثبات حرکت زیردریایی روی سطح آب، بالچه های جانبی به بدنه اضافه کرده بود. این طرح توسط نیروی دریایی ارتش انتخاب شد. کاوالینی برای کمک به عملکرد زیردریایی در سطح آب از یک بدنه ی دو جداره یا نیمه دو جداره با مخازن تعادل جانبی استفاده کرد. این طرح نتایج بهتری از طرح قبلی داشت. آنسالدو نیز با تأکید بر عملکرد زیردریایی در سطح آب، از بدنه ی دو جداره استفاده کرد. زیردریایی های ایتالیایی چهار نوع اساسی داشتند: 1. زیردریایی های بزرگ اقیانوس پیما 2. زیردریایی های بزرگ مین گذار 3. زیردریایی های گشتی دوربرد 4. زیردریایی های متوسط زیردریایی های اقیانوس پیما، که تعداد اندکی از آنها وجود داشت، نسبتاً ناموفق بودند. مخصوصاً از آنجایی که در شیرجه رفتن کند بودند، کمتر به عملیاتی می رفتند. با این حال، مین گذارها بسیار موفق تر بودند. وزن جابجایی آنها در سطح دریا بین 1054 تا 1305 تن بود و با برد 8500 مایل با سرعت 9 گره ی دریایی در سطح آب می توانستندبا سرعت 2 گره ی دریایی 60 ساعت در زیر آب دوام بیاورند و تا عمق 330 فوت پایین بروند. اسلحه ی آنها شامل 6 تا 8 لوله ی اژدرافکن با 8 تا 14 اژدر، 36 مین و یک یا دو توپ 3 اینچی در عرضه بود. دو تایپ زیردریایی گشتی بلافاصله قبل از آغاز جنگ جهانی دوم به عنوان استانداردهای اصلی ظاهر شدند. بیشترین گروه دارای وزن جابجایی بین 920 تا 1000 تن در سطح آب، 9000 مایل برد با سرعت 8 گره ی دریایی بر روی سطح، 60 ساعت غواصی با سرعت 2 گره ی دریایی در زیر آب و عمق غوطه وری 330 فوت بودند. اسلحه ی آنها شامل 8 لوله ی اژدرافکن با 12 اژدر و یک توپ 4 اینچی بر روی عرشه بود. گروه کوچکتر دارای وزن جابجایی بین 650 تا 680 تن در سطح آب، برد 5000 مایل با سرعت 8 گره ی دریایی در سطح آب، توانایی 60 ساعت غوطه وری با سرعت 2 گره ی دریایی و عمق غوطه وری 330 فوت بودند. سلاح آنها شامل 6 لوله ی اژدرافکن با 12 اژدر و یک توپ 4 اینچی بر روی عرشه بود. دسته ی اخیر زیردریایی های بسیار موفقی بودند و به خوبی در آبهای کم عمق و شفاف مدیترانه انجام وظیفه می کردند. زیردریایی های بزرگتر در اقیانوس اطلس موثرتر بودند. با این حال این زیردریایی ها در مقایسه با زیردریایی های بریتانیایی و آلمانی هم عصر خود زمان شیرجه زدن بیشتر و عملکرد زیر آبی بدتری داشتند. یکی از نقاط ضعف آنها برجکهای بزرگشان بود که احتمال آشکار شدن زیردریایی را در سطح آب بیشتر می کرد و زمان شیرجه زدن را بیشتر می کرد. در طول جنگ بسیاری از برجکها بازسازی شدند تا این اشکال برطرف شود. در سال 1939 نیروی دریایی ایتالیا107 فروند زیردریایی در اختیار داشت، از جمله 7 زیردریایی از جنگ جهانی اول که به آموزش اختصاص داشتند. هشت فروند زیردریایی دیگر قبل از ورود ایتالیا به جنگ و 30 فروند دیگر نیز در طول به خدمت پیوستند. ناوگان زیرسطحی ایتالیا عمدتا به منظور پشتیبانی از ناوگان سطحیی یا مأموریتهای شناسایی و گشت زنی در مدیترانه طراحی و در نظر گرفته شده بود، اگرچه زیردریایی های اقیانوس پیمای آن نیز برای اقیانوس اطلس در نظر گرفته شده بودند. همچنین تعدادی زیردریایی نیز در مستعمرات ایتالیا مستقر بودند. در زمان پیوستن ایتالیا به جنگ در ژوئن 1940، ایتالیا 115 فروند زیردریایی داشت که 84 فروند از آنها عملیاتی بودند. با این وجود، 10 فروند از آنها در بیست روز ابتدایی جنگ از دست رفتند. دلایل غرق آنها عبارت بود از نقص کیفی زیردریایی ها، آموزش ضعیف و شهامت نالازم خدمه. پس از آن، ایتالیایی ها هرگز بیش از 25 تا 30 زیردریایی به صورت همزمان در دریا نداشتند. فرمانده ناوگان زیردریایی ایتالیا در 10 ژوئن 1940 دریاسالار ماریو فالانگولا بود که در دسامبر 1941 با دریاسالار آنتونیو لگنانی جایگزین شد. ورود ایتالیا به جنگ تمام ترافیک تجاری در مدیترانه را خاتمه بخشید بجز کاروانهای اسکورت شده که مالت را پشتیبانی می کردند. همچنین تعداد زیردریایی های موجود در ناوگان آتلانتیک علیه حمل و نقل متفقین به میزان قابل توجهی افزایش یافت. از آنجایی که پایگاه زیردریایی های ایتالیایی بندرهای غرب فرانسه بود، در نتیجه استعداد ناوگان متحدین در اقیانوس به صورت مؤثری دو برابر شد. این امر به دریاسالار کارل دونیتس اجازه داد تا در زمانی که بریتانیا به دلیل بی طرفی ناوگان فرانسه و تصمیمشان برای نگه داشتن ناوشکنهایشان برای دفاع از خود بریتانیا، آنها را با کمبود نگران کننده ی کشتی های اسکورت برای کاروانهای اقیانوس اطلس روبرو کرده بود، تاکتیک گله گرگی خود را در مقیاس وسیعی بر علیه حمل و نقل متفقین در اقیانوس اطلس به کارگیرد. نتایج حاصل اعتقاد دونیتز به تأثیر گله گرگها را تأیید کرد. در 9 ماه اول جنگ زیردریایی های آلمانی کمی بیش از 1 میلیون تن از کشتیهای متفقین را غرق کردند. آلمان و ایتالیا از ژوئن 1940 تا فوریه 1941 بیش از 2.3 میلیون تن از ناوگان متفقین را نابود کردند. با این حال آزادکردن ناوشکن ها از نگهبانی سواحل، اضافه شدن کشتی های اسکورت جدید و انتقال پنجاه ناوشکن بازنشسته از نیروی دریایی ایالات متحده وضعیت بریتانیا را بهبود بخشید. به تدریج با افزایش برد کشتی های اسکورت، نقطه ی پراکندگی کاروانها در غرب اقیانوس و محل دیدار آنها با اسکورت هایشان در شرق، به سمت غرب اقیانوس جابجا شد. این امر سبب شد تا عرصه ی اصلی عملیات زیردریاییهای متحدین بیشتر به سمت منطقه ی میانی اقیانوس اطلس هل داده بشود که خود باعث کاهش طول زمان کشیک دادن زیردریاییها می شد. در اواسط سال 1941 ایالات متحده منطقه بی طرف خود را به غرب اقیانوس اطلس گسترش داد و همراه کشتی های کانادایی کاروان های بریتانیایی را از آرژانتین تا شمال کانادا اسکورت می کردند. حال، کاروان های اقیانوس اطلس شمالی توسط کشتی های ضد زیردریایی اسکورت می شدند. با این وجود، این اقدامات تنها تأثیر محدودی در خسارات وارد شده داشتنند. زیردریایی های آلمان و ایتالیا موفق شدند 1.8 میلیون تن دیگر از کشتی های متفقین را در دوره ی 9 ماهه ی قبل از ورود آمریکا به جنگ غرق کنند. اندکی پس از ژوئن 1940 یک ناوگان زیرسطحی از ایتالیا به اقیانوس اطلس اعزام شد و افتخار داد تا به آلمان در کارزارش در اقیانوس اطلس یاری رساند. این نیرو با ننام رمز بتاسوم (BETASOM) در بوردوی در فرانسه مستقر شد. در مجموع 32 زیردریایی ایتالیایی در اقیانوس اطلس خدمت می کردند که برابر با تعداد زیردریایی های آلمانی در آن زمان بود. نیمی از آنها بعداً برای عملیات به مدیترانه یا به تبدیل به زیردریایی های ترابری از اقیانوس بازگشتند. زیردریایی های ایتالیایی در اقیانوس اطلس جمعا 109 کشتی تجاری متفقین را، به وزن 593،864 تن، غرق کردند. در مدیترانه، ناوگان زیرسطحی ایتالیا به علت شدت جنگ ضد زیردریایی، حمله به کاروانها و ناوگان سطحی متفقین به شدت آسیب دیدند. نتایج بسیار ناچیز بود، فقط 21 کشتی بازرگانی و 13 کشتی جنگی دشمن،در مجموع در حدود 100000 تن، غرق شدند. یکی از دلایل چنین عملکرد ناامیدکننده ای کمبود اهداف مناسب، بیشتر کشتی های جنگی به سختی آسیب می دیدند و کشتی های تجاری تحت اسکورت سنگین بودند، و دلیل دیگر دکترین منسوخ شده در ابتدای جنگ، گشتهای ایستا و حملاتی که فقط با شلیک یک یا دو اژدر اجرا می شدند، بود. مسئله ی اخیر تا سال 1942 اصلاح شد و در عملیات پدستال و با رفتار تهاجمی و پویاتر حقانیت خود را اثبات کرد. در سال 1943 و در هنگام تسلیم ایتالیا، نیروی زیرسطحی ایتالیا 34 فروند زیردریایی عملیاتی در اختیار داشت. ایتالیایی ها 92 فروند زیردریایی، بیش از دو سوم ناوگانشان، را در عملیات از دست داده بودند. در طی درگیریها 88 فروند زیردریایی، در حدود دو سوم ناوگان، از بین رفت. 3021 نفر از خدمه ی زیردریاییهای ایتالیایی در طول جنگ در دریا کشته شدند. کلاس ها 1. زیردریایی های اقیانوس پیما 1) ماملی (4 فروند،1926-1928) 2) ستمبرینی (2 فروند، 1930-1931) 3) پاسینی (4 فروند، 1927-1928) 4) باندیرا (4 فروند، 1929) 5) اسکوالو (4 فروند، 1930) 6) بالیلا (4 فروند، 1927-1928) 7) آرچیمده (4 فروند، 1933-1934) 8) برین (5 فروند، 1938-1939) 9) لوئیجی (3 فروند، 1939-1940) 10) گلاوکو (2 فروند، 1935) 11) مارچلو (11 فروند، 1937-1939) 12) مارکونی (6 فروند، 1939-1940) 13) کالوی (3 فروند، 1935) 14) آرگو(2فروند، 1936) 2. زیردریایی های گشت ساحلی (سری 600) 1) آرگوناتو (7 فروند، 1931-1932) 2) سیرنا (12 فروند، 1933) 3) پرلا (10 فروند، 1936) 4) آدوا (17 فروند، 1936-1938) 5) آچیائو (13 فروند، 1941-1942) 3. زیردریایی های مین گذار 1) براگادین (2 فروند، 1929-1930) 2) میچا (1 فروند، 1935) 3) فوچا (3 فروند، 1937-1938) 4. زیردریایی های گشتی دریاپیما 1) فلوتو (13 فروند، 1942-1944) i. تایپ-1 (10 فروند) ii. تایپ-2 (3 فروند) iii. تایپ-3 (0 فروند) 5. زیردریایی های ضد ناوگان تجاری 1) کاگنی (4 فروند، 1940) 6. زیردریایی های ترابری 1) رومولو (2 فروند،1943) 7. زیردریایی های متوسط 1) سی.آ کلاس (4 فروند، 1937-1943) 2) سی.بی کلاس (22 فروند، 1942-1943) 3) سی.سی کلاس (0 فروند) 4) سی.ام کلاس (0 فروند) 8. زیردریایی های بازمانده از جنگ جهانی اول 1) ا چ کلاس (5 فروند در سرویس تا 1939) 2) ا کس کلاس (2 فروند در سرویس تا 1939) منبع https://weaponsandwarfare.com/italian-submarines-of-world-war-ii/
  4. RezaKiani

    Strv 103، یک تجربه سوئدی

    تانک سوئدی اشتریدس واگن 103 که به تانک اس103 یا اس تانک معروف است از طرحی نامتعارف در بین تانکهای پس از جنگ دوم جهانی سود می برد. اس تانک بخش عمده ای از نیروی زرهی سوئد را در دهه 70، 80 و ابتدای دهه 90 تشکیل می داد. پیش زمینه دکترین تانک آلمانها در جنگ جهانی دوم این طرح را در برابر تانکهای اصلی صحنه نبرد مطرح کرد. این ادوات زرهی جدید با طرح جدید به شکارچی تانک و یا توپهای هجومی معروف بودند. خلاصه اینکه، آلمانها با جمع کردن تانکها از میان نیروهای پیاده و تمرکز تانکها در لشکرهای زرهی، نیروهای پیاده را از داشتن توپهای هجومی متحرک محروم کردند. برای جبران این نقص و امکان پشتیبانی پیاده نظام، آلمانها تانکهایی بدون برجک و یا با برجک ثابت طراحی کردند که ارزانتر و ساده تر از تانکهای معولی بودند و آن را توپ هجومی نامیدند. پس از آن، آلمانها در صحنه نبرد به اشکال دیگری برخوردند. پیاده نظام به علت نداشتن تانک، توان مقابله با نیروهای زرهی دشمن را نداشت. در آن زمان موشک اندازهای ضدتانک و ادواتی مانند آرپی جی یا بازوکا –که توسط پیاده نظام شلیک می شوند- هنوز اختراع نشده بود و بار اصلی نبرد بر علیه تانکها بر دوش خود تانکها بود. بنابراین دوباره ماشین طراحی هیتلر تانکهای بدون برجک ولی اینبار مجهز به توپهای ضدتانک را به میدان فرستاد که شکارچی تانک نام گرفتند. طرح برجک ثابت یا تانک بدون برجک پس از جنگ جهانی دوم منسوخ شد چرا که انواع مختلف گلوله که برای تانکها تولید شد و نیز پیشرفت در تکنولوژی توپ، به تانکها اجازه می داد تا هم در نقش ضدتانک و هم در نقش ضدنفر به خوبی در میدان نبرد ظاهر شوند و دیگر احتیاجی نبود که سه وسیله مختلف زرهی را وارد کارزار کرد. ظاهرا دیگر دوران هتزر ها به سرآمده بود. تاریخچه در میانه دهه 50 ارتش سوئد به فکر جایگزین کردن تانک موفق انگلیسی سنچورین افتاد. با اینکه سنچورین بهترین تانک زمان خود بود اما تانکهای جدید رقیب مانند تی55 روسی آن را به حاشیه می راندند. هدف این بود که تانکی طراحی شود که قدرت بقای آن در میدان نبرد زیاد باشد و برای اینکار برجک تانک را حذف کردند و توپ اصلی را بر روی بدنه نصب کردند. این طراحی باعث شده بود که ارتفاع تانک تا حد مناسبی کاهش پیدا کند تا احتمال دیده شدن تانک و در نتیجه هدف قرارگرفتن آن کم شود. در 1958 قرار داد ساخت دو نمونه کامل بسته شد که آنها در سال 1961 کامل شدند. تولید رسمی آنها در سال 1967 آغاز شده و تا سال 1971 ادامه یافت. اس تانک هیچوقت در میدان نبرد بکارگرفته نشد. در برنامه "بهترین تانکها" در کانال دیسکاوری، اس تانک رتبه ششم جدول را به دست آورد. در سال 1967 ارتش نروژ یک آزمایش تطبیقی از اس تانک به همراه لئوپارد1 انجام داد و دریافت که اس تانک می تواند اهداف بیشتری را هدف گیری کرده و سریعتر از لئوپارد1 آنها را هدف قرار دهد. از آوریل تا سپتامبر 1968، 2 دستگاه از آنها را برای آزمایش به مدرسه زرهی بریتانیا در باوینگتن فرستادند و گزارش شد که اس تانک به صورت شایان توجهی از تانکهای دارای برجک برتر است. در سال 1973، اس تانک را در بوآر در برابر چیفتن آزمایش کردند. در گزارش آمد که ناتوانی اس تانک در شلیک و حرکت به صورت همزمان ناتوانی آن را در نبرد ثابت نمی کند. در سال 1975 نیز 2 دستگاه از آنها را برای آزمایش به مرکز زرهی آمریکا در فورت ناکس فرستادند. اس تانک از ام60 آمریکایی دقیقتر بود اما به صورت متوسط نیم ثانیه کندتر از ام60 عمل می کرد. تمام اس تانکهای موجود در زرادخانه سوئد پس از به خدمت گرفتن تانک آلمانی لئوپارد2 در دهه90 به انبار فرستاده شدند و این تانک بدون اینکه فرصت داشته باشد در یک نبرد واقعی توانایی هایش را نشان دهد از رده خارج شد. آخرین سال خدمت اس103 سال 1997 بود. مشخصات یک اشکال آشکار -و البته بزرگ- این طراحی این نکته بود که برای هدف گیری باید تمام تانک را می چرخاندند تا توپ در مقابل هدف قرارگیرد. این اشکالی بود که در توپهای هجومی و شکارچی تانکهای جنگ دوم جهانی نیز مشترک بود. به منظور کم کردن مشکل نشانه روی، طراحان از یک سیستم انتقال نیرو و سیستم تعلیق تمام اتوماتیک استفاده کردند که کج شدن و چرخیدن تانک را در اختیار توپچی قرار می داد. به هرحال آنها نتوانستند از یک توپ تثبیت شده -که اجازه می داد در حال حرکت بتوان آن را شلیک کرد- استفاده کنند. دیگر تغییرات تانک نیز ریشه ای بود. برای افزایش قدرت دفاعی اس103، خدمه سوم تانک در عقب تانک و رو به عقب قرارمی گرفت و یک سیستم رانندگی کامل برای او نصب شده بود که می توانست به همان سادگی و با همان سرعت که تانک را به جلو می رانند، تانک را به صورت دنده عقب حرکت دهد. این ترکیب اجازه می داد که درحالیکه توپ اصلی به سمت دشمن نشانه رفته با حداکثر سرعت از دشمن فاصله گرفت. باید به یاد داشته باشید که بیشترین زره تانکها در قسمت جلوی آنها بکار می رود و اگر یک تانک معمولی بخواهد با حداکثر سرعت از میدان نبرد دور شود حتما باید دور بزند و قسمت پشتش که آسیب پذیر ترین قسمت تانک است را در معرض حمله دشمن قرار دهد. با روشی که در اس تانک بکاررفت دیگر نیازی به دور زدن تانک در هنگام عقب نشینی نبود. خدمه عبارت بودند از 3 نفر: فرمانده، راننده -که درضمن توپچی هم بود- و بیسیمچی که باید نقش راننده دنده عقب را نیز بازی می کرد. توپ بکار رفته در اس تانک یک قبضه توپ بوفورس ال62 به کالیبر 105 میلیمتر بود که از همان مهمات توپ انگلیسی ال7 -که در تانک سنچورین بکار رفته بود- استفاده می کرد. بارگذاری به صورت اتوماتیک انجام می گرفت و در نتیجه نیازی به بارگذار نبود و خدمه تانک به 3 نفر کاهش پیداکرده بود. توپچی و فرمانده هر دو می توانستند نشانه گیری و شلیک توپ و هدایت تانک را انجام دهند. عجیبترین نکته بکارگیری دو موتور مختلف برای اس تانک بود. یک موتور دیزل رولزرویس کا60 برای حرکت و چرخش تانک در نظرگرفته شده بود و یک موتور جت بوئینگ 502 برای شتابگیری و حمله با حداکثر سرعت. برای کم کردن قدرت نفوذ مهماتی که از خرجهای با قدرت انفجاری بالا استفاده می کردند یک نرده فلزی کوچک در جلوی تانک نصب شده است. این نرده تا سالها مخفی بود و قرار بود که تنها در زمان روی دادن جنگ، آن را بر روی تانک نصب کنند. اس تانک را می توان در ظرف 25 دقیقه آماده گذر از رودخانه نمود. این تانک کاملا توانایی عملیات آبی خاکی داشته و می تواند با سرعت 6 کیلومتر بر ساعت در زیر آب حرکت کند. در هر دسته تانک یک تانک را مجهز به تیغه کرده اند که بتواند زمین را کنده و حفاظت بیشتری ایجاد نماید. انواع اس103آ: 80 نمونه اولیه که از اس تانک ساخته شدند. اس103بی: موتور جت قویتری که توسط کاترپیلار ساخته شده بود بر روی اس تانک نصب کردند. این تغییر از تانک 80 به بعد اعمال شد و پس از آن تانکهای قبلی را نیز به مدل بی ارتقا دادند. اس103سی: در سال 1986 تصمیم گرفته شد که سیستم هدایت تانکها را بهبود ببخشند. در سال 88/1987 نیز تصمیم گرفتند که موتور اصلی تانک را با یک موتور 290 اسبی دیترویت دیزل تعویض کنند. یک سیستم فاصله یاب لیزری جدید به همراه مخازن سوخت اضافی نیز بر روی آن نصب شد. اس103دی: تنها یک نمونه از این مدل ساخته شد. یک سیستم هدایت آتش کامپیوتری بر روی آن نصب شد و برای توپچی و فرمانده تانک سیستم دید مادون قرمز استفاده شد که به آنها اجازه درگیری در شب و در هوای بد را میداد. این نمونه اکنون در موزه زرهی آکسوال به نمایش درآمده است در حالکیه هنوز در شرایط عملیاتی به سر می برد. وزن:42500 کيلوگرم طول:9 متر عرض:3.6متر ارتفاع:2.14متر خدمه:3 نفر نيروي محرکه قدرت:240 و 300 اسب بخار موتور: 1موتور دیزل رولزرویس کا60 و یک موتور جت بوئینگ 502 سرعت: 60 کیلومتر بر ساعت برد:300کیلومتر تسليحات و زره 1 قبضه توپ 105ميليمتري بوفورس ال62 3قبضه مسلسل کاليبر7.62 ميليمتري حداکثر زره:45ميليمتر توليد تعداد:290دستگاه سال ورود به خدمت:1966 تا:1971 سال پایان خدمت:1997 نویسنده:رضاکیانی موحد منبع:مجله جنگ افزار
  5. دوستان به این یه جمله دقت کنند که کلی حکمت و فلسفه پشتش هست.... این نکته کاملا در ایران مغفول مانده..... یه سیستم نظامی باید همه چیزش با هم مچ باشه
  6. من فکر کنم اگر ابعاد قضیه رو بالاتر ببریم در مورد نبردهای آبی-خاکی هم همین هست داستان.... یعنی تجربیات تاریخی نشون میدن که باوجود ناوگان کاملا مسلط در دریا و بمباران بی وقفه ی ساحل دشمن بازهم مشکل ورود پیاده نظام سرجای خودش باقی میمونه... نمونه های خوب تاریخی این قضیه عبارتند از نبردهای گلیپولی، اشغال جزیره ایوجیما، نبرد در ساحل اوماها در نرماندی، عملیات پیاده شدن نیروی مشترک انگلیس و کانادا در ساحل شهر دیپ
  7. بحث خوبیه.... اگر یه ستاد ارتش واقعا ستاد باشه اولین اولویت ش درس گرفتن از تجربیات گذشته است... حالاچه تجربه ی خودی و چه دیگران... البته ما هم در این 30 سالی که از جنگ گذشته درسهای زیادی گرفتیم و داریم هنوز درس پس میدیم که نمونه هاش رو میشه توی جنگهای 22 روزه و 33 روزه و عملیات های مختلف ضد داعش در عراق و سوریه دید..... خلاصه منتظریم ببنیم آخر و عاقبت این ادعاها به کجا ها خواهد رسید.... من هنوزم شک دارم که تنها با تکیه بر نیروی هوایی بشه علیه نیروهایی مثل داعش وارد عمل شد و کاملا بدون تکیه بر نیروی زمینی به پیروزی رسید.... اگر شدنی باشه خوب چرا آمریکا و غرب باید افغانستان رو ترک بکنند.... همین الان تقریبا 50 درصد خاک این کشور دست طالبان هست و می دونیم که برتری مطلق هوایی تا امروز با غربیا بوده
  8. این ابهام در خود عملیات طوفان صحرا هم وجود داشت....چطور بعد از حدود 100 روز بمباران هوایی و زمینی عراق تونست یه تک موفق به شهر نفتی خفجی در خاک عربستان سعودی انجام بده و اونجا رو اشغال بکنه؟؟؟؟ این ابهامات همون طور که در مورد افغانستان به خوبی اشاره کردید هنوز هم بر سرجای خودشون هستند
  9. حماسه های بسیاری درباره شجاعت خلبانان جان برکف نیروی هوایی در دفاع از حریم هوایی کشور عزیزمان در رویارویی با متجاوزان عراقی نوشته شده اما تا به حال به سلحشوران نیروی هوایی که بر روی زمین و با استفاده از توپهای ضدهوایی -و صد البته با تکیه بر نیروی ایمان- خلبانان دشمن را به ستوه می آوردند و ناامید روانه پایگاهشان می کردند کمتر توجه شده است. نگاهی کوتاه به توپ ضدهوایی اورلیکن بیاندازیم و یادی کنیم از دلاورمردانی که این توپها را عبادتگاه خود ساخته بودند. شیرمردانی که همواره یادشان در نزد مردم ایران گرامی است... در سال 1952 شرکت اورلیکن سوئیس کار طراحی توپهای ضدهوایی جدیدی را برای جایگزین کردن توپهای 20 میلمیتری دوران جنگ جهانی دوم آغازکرد. طراحان این شرکت حساب کردند که کالیبر 35 میلیمتر می تواند مناسبترین گزینه برای چنین توپی باشد. چند طرح مختلف توسط اورلیکن آزمایش شد تا سرانجام، توپ جدیدی با نام مارک323 و کالیبر 35 میلیمترعرضه شد. یک طرح شماتیک از توپ 35 میلیمتری ضدهوایی اورلیکن شرکت "کونتراوس" برای هدایت آتش این توپ جدید یک رادار کنترل آتش به نام "سوپرفلدرماوس" تولیدکرد. این سیستم هدایت آتش در حقیقت از ترکیب یک رادار جستجو باند ئی/اف به همراه یک رادار هدفگیری پالس-دوپلر باند جی تشکیل شده بود. مجموعه هدایت آتش سوپرفلدرماوس بر روی یک کانتینر 4 چرخ قرارگرفته بود. برد این رادار 15 کیلومتر بود و بعدها در توپ خودکششی "گپارد" نیز بکارگرفته شد. سوپرفلدرماوس برای کشف و هدفگیری هواگردهایی که در ارتفاع پایین پرواز می کنند مناسب است و نمونه های به روز شده آن توانایی کشف انواع پهپادها و موشکهای کروز را نیز دارند. در اواخر دهه 70 سیستم هدایت آتش دیگری با نام "اسکای گارد" برای هدایت آتش توپهای 35 میلیمتری اورلیکن توسعه یافت. این سیستم عبارت بود از یک رادار جستجوی پالس-دوپلر و یک رادار هدفگیری و یک نمایشگر تلویزیونی. این سیستم نیز در درون یک کانتینر قرارداشت و یک مولد برق کوچک انرژی مورد نیاز مجموعه را تامین می کرد. رادار کنترل آتش اسکای گارد نحوه اتصال توپهای اورلیکن به رادارهدایت آتش اسکای گارد. همان گونه که در تصویر مشخص است هر اسکای گارد وظیفه هدایت دو قبضه توپ را برعهده دارد. توپ اورلیکن -برای ایجاد چتر پدافند هوایی متحرک در میدان نبرد- بر روی بدنه تانکهای لئوپارد و تی-55 نیز نصب شد. توپهای خودکششی گپارد در حقیقت ترکیبی از بدنه تانک لئوپارد و توپ اورلیکن می باشند. توپ خودکششی ضدهوایی گپارد ساخت آلمان. انتخاب توپ اورلیکن توسط کشوری که خود دارای بهترین کارخانه های توپ سازی مانند موزر و کروپ می باشد اثبات کننده کیفیت توپهای کارخانه اورلیکن است. در سال 1980 یک نمونه به روز شده از توپ اورلیکن تولید شد. این توپ دستگاه نشانه روی بهبودیافته ای داشت و می توانست توسط سیستمهای هدایت آتش دیجیتال شلیک شود. چند سال بعد نمونه سوم توپ اورلیکن ساخته شد که دارای دستگاه روغنکاری خودکار و صفحات زره برای خدمه بود. در سال 1985 یک نمونه دیگر از توپ ضدهوایی اورلیکن به بازار عرضه شد که دارای کامپیوتر هدایت آتش "گانکینگ3دی" و یک فاصله یاب لیزری بود. توپ 35 میلیمتری اورلیکن می تواند از انواع گوناگون مهمات استفاده کند. در میان این مهمات می توان به گلوله های با قدرت انفجاری بالا، گلوله های رسام، گلوله های ضدزره و گلوله های ضدموشک اشاره کرد. گلوله های ضدموشک ساخته شده برای توپ 2 لول اورلیکن مانند گلوله های بکار رفته در تفنگهای شات گان می باشد. این گلوله دارای 152 ساچمه سخت از جنس تنگستن است و در صورت اصابت کردن آن به موشک دست کم می تواند سیستمهای راداری و کنترلی موشک را از کابیاندازد. در ژانویه 2008 وزیر دفاع ایران -سردار مصطفی محمد نجار- اظهارداشت که ایران توانسته است توپ 35 میلیمتری اورلیکن را به همراه سیستم هدایت آتش آن در داخل کشور تولید کند. صنایع نظامی چین اجازه ساخت توپ و اسکای گارد را به دست آورده و آن را با نام تایپ90در کشور خود تولید می کنند. توپ 35 میلمیتری ساخته شده توسط ایران (معروف به توپ سماوات) در حال شلیک آزمایشی خدمه هر رسد آتشبار ضدهوایی اورلیکن شامل یک رادار کنترل آتش و 2 قبضه توپ می باشد و رادار کنترل آتش وظیفه هدایت هر دو قبضه را برعهده دارد. خدمه هر توپ عبارتند از: رئیس توپ، متصدی مولد برق، تیرانداز(هدفگیر)، خرج گذار سمت راست، خرج گذار سمت چپ، مهمات بیار سمت راست، مهمات بیار سمت چپ. 5 نفر خدمه نیز مسئول بکارگیری اسکای گارد در اتاقک کانتینر رادار هستند. یک نفر افسر تیر وظیفه سرپرستی این 19 نفر را برعهده دارد. افسر تیر با استفاده از یک وسیله ارتباطی می تواند هدایت هر یک از توپها یا هر دو توپ را برعهده رادار هدایت آتش بگذارد یا توپها را از رادار جدا کرده و در اختیار خدمه قراردهد تا هدفگیری و شلیک آنها به صورت دستی انجام شود. تاریخچه عملیاتی در جنگ فالکلند(1982م) آرژانتینی ها از هر دو سیستم سوپرفلدرماوس و اسکای گارد برای هدایت آتش توپهای اورلیکن خود بهره گیری می کردند. در روز 4 می 1982 اسکای گارد توانست یک فروند هواپیمای "سی هاریر" نیروی دریایی سلطنتی را در جزیره "گوسه گرین" از آسمان به زیربکشد. درنتیجه، خلبانهای انگلیسی تاکتیک خود را عوض کردند و سعی می کردند که خود را از برد توپهای ضدهوایی آرژانتین دور نگه دارند. در روز 27 می و در همان جزیره بازهم یک فروند هواپیمای انگلیسی توسط اورلیکنهای آرژانتین ساقط شد اما اینبار قرعه فال به نام یک هاریر نیروی هوایی سلطنتی افتاد. مدافعین آرژانتینی در نبرد گوسه گرین از آتش مستقیم این توپها برای مقابله با چتربازان بریتانیایی استفاده کردند. در روزهای 31 می و 3 ژوئن انگلیسیها سعی کردند تا با استفاده از موشکهای ضدتشعشع رادارهای اسکای گارد را از دور خارج کنند که در نتیجه این حمله یکی از اسکای گاردها از کار افتاد. در روز 12 ژوئن یک فروند هاریر دیگر بر فراز "ساپرهیل" آسیب دید که حدس زده می شود توسط گلوله های اورلیکن مورد اصابت قرارگرفته است. کمی بعد این هواپیما از سرویس خارج شد. یک بار دیگر آتش مستقیم اورلیکنها در "وایرلیس" و تنها چند ساعت قبلا از تسلیم شدن آرژانتین به کمک مدافعین شتافت. در انتهای جنگ، بریتانیا توانست 15 قبضه از توپهای آرژانتین را به همراه 6 دستگاه رادار اسکای گارد و 1 دستگاه رادار سوپرفلدرماوس به غنیمت بگیرد. اما ایران بیشترین استفاده را از توپهای پدافندهوایی اورلیکن برده است. در اواخر دهه 40 شمسی مسئولان وقت نیروی هوایی شاهنشاهی تصمیم گرفتند که پدافند هوایی را تحت واحد جدید و مستقلی سازماندهی کنند. تعدادی از متخصصین به مطالعه سیستمهای پدافند هوایی آن زمان پرداختند و در نهایت -با توجه به شرایط جغرافیایی ایران و تضمین پشتیبانی فنی از طرف سوئیس- توپ اورلیکن و رادار اسکای گارد را برای این منظور مناسب تشخیص دادند. در سال 1348 اولین پرسنل نیروی هوایی از میان افسران با کفایت این نیرو انتخاب شدند تا برای دیدن دوره های فنی و نگهداری توپ اورلیکن به سوئیس اعزام شوند. این گروه پس از بازگشت به ایران به آموزش دیگر افسران و درجه داران برگزیده نیروی هوایی پرداختند. در نتیجه هنگامی که توپ ها و رادارها به همراه مستشاران سوئیسی وارد ایران شدند این افراد توانستند در کمترین مدت توپها را عملیاتی کرده و تمرینهای هدفگیری خدمه را آغازکنند. در سال 1353 و پس از بالاگرفتن درگیری های مرزی بین ایران و عراق و حمایت محمدرضا پهلوی از ملامصطفی بارزانی، تعدادی از توپهای اورلیکن به منطقه درگیری اعزام شدند و برای اولین بار توانستند توانایی های خود را به اثبات برسانند. مجهز نبودن نیروی هوایی عراق به موشکهای ضدتشعشع سبب شد تا اورلیکنها تلفات سنگینی به این نیرو وارد کنند و به گفته بعضی ناظران این توپها توانستند در حدود 50 فروند هواگرد عراقی را در این درگیریها هدف قرارداده یا ساقط کنند. پس از درگیرهای مرزی با عراق، تعدادی از توپهای اورلیکن برای مقابله با چریکهای ظفار و حمایت از سلطان قابوس به عمان فرستاده شدند. در سال 1980 عراق به صورت ناجوانمردانه به ایران حمله کرد و شعله های جنگی نابرابر به مدت 8 سال شعله ور گشت. در 2 سال ابتدای جنگ توپهای اورلیکن بارها توانستند هواپیماهای متجاوز عراقی را ساقط کنند. در نتیجه، صدام حسین دست به دامان شوروی(سابق) شد و روسها -با جود اینکه در ابتدای جنگ اعلان بی طرفی کرده بودند- شروع به بازسازی و تغذیه مجدد نیروی هوایی عراق با هواپیماها و تجهیزات مدرنتر کردند. از جمله تجهیزاتی که در آن زمان در اختیار عراق قرارگرفت موشکهای ضدتشعشع "کااچ-28" بود. حال، نیروی هوایی عراق می توانست با خیال راحت رادارهای اسکای گارد را هدف قراردهد و توپهای اورلیکن را از کار بیاندازد. اما به کارگیری این موشکها نتوانست باعث عقب نشینی خدمه جان برکف توپها شود. مسئولان وقت نیروی هوایی با تغییر تاکتیک به جنگ هواگردهای دشمن رفتند. قرار شد تا رادارهای اسکای گارد خاموش شده و خدمه به صورت چشمی هدفگیری توپها را انجام دهند. تا انتهای جنگ، توپهای اورلیکن آسمان ایران را برای جنگنده-بمب افکنهای عراق ناامن کرده و چون خاری در چشمان خلبانهای نیروی هوایی عراق بودند. توپهای اورلیکن و خدمه رشید آنها -مخصوصا در طی جنگ شهرها و حملات هوایی عراق به مردم غیرنظامی- نقش موثری در دفاع از شهرها و نقاط حیاتی کشور داشتند. آمار دقیقی از تعداد هواپیماهای ساقط شده توسط این عزیزان در دست نیست ولی بعضی از آگاهان نظامی تعداد هواپیماها و بالگردهای ساقط شده عراقی را بیش از 100 فروند تخمین می زنند. در سال 2007؛ 9 سرباز آفریقای جنوبی در اثر گیرکردن و انفجار لوله توپ اورلیکن کشته شدند و 14 نفر دیگر زخمی شدند. این حادثه در طی یک تمرین آموزشی اتفاق افتاد. آفریقای جنوبی دلیل این حادثه را یک اشکال مکانیکی و شرکت سازنده بی تجربگی خدمه و عدم انجام موارد ایمنی از سوی آنان می دانند. به کارگیرندگان توپ 35 میلیمتری اورلیکن از همان ابتدا بازار خارجی بسیار خوبی به دست آورد و در حال حاضر پس از گذشت نزدیک به نیم قرن در حدود 30 کشور از آن استفاده می کنند. آرژانتین، آلمان، آفریقای جنوبی، اسپانیا، اتریش، اکوادر، امارات عربی متحده، ایران، اندونزی، باهاما، برزیل، بریتانیا، پاکستان، تایوان، ترکیه، چین، رومانی، ژاپن، سوئیس، شیلی، عمان، عربستان سعودی، فنلاند، قبرس، کره جنوبی، کویت، کامبوج، کانادا، مالزی، مصر، یونان کشورهای هستند که اورلیکن را برای دفاع از حریم هوایی خود انتخاب کرده اند. همانطور که ذکرشد انگلیس نیز تعدادی از اورلیکنهای آرژانتین را به غنیمت گرفت که درحال حاضر از 4 دستگاه رادار اسکای گارد برای مراقبت حریم هوایی خود استفاده می کند. توپ 35 میلیمتری اورلیکن مشخصات وزن 6700 کیلوگرم طول 7.8متر طول لوله 3.15متر کالیبر 35میلیمتر حمل 4 چرخ یدک کش ارتفاع 5- تا92+ درجه چرخش 360 درجه نرخ آتش 550 گلوله در دقیقه سرعت دهانه 1.175متر/ثانیه بردمؤثر 4000متر خشاب 7خشاب با 19 فشنگ بار مبنی توپ آماده شلیک 2500 فشنگ رضاکیانی موحد/علیزاده منبع مجله جنگ افزار
  10. یکی از به اصطلاح ناگفته های جنگ نه جزئیات عملیات والفجر 8 بلکه اهداف اصلی والفجر 8 است... در غلب تحلیلها و مصاحبه ها بیان میشه که به دلیل بن بست به وجود آمده در جبهه ها سپاه تصمیم گرفت با یک اقدام غیرقابل پیش بینی به فاو حمله کنه و اونجا رو بگیره.... بعدش هم جوری درباره اهمیت استراتژیک فاو صحبت میشه که انگار مثلا فتح اون میتونست مستقیما به فتح خود بغداد منجر بشه . اتفاقا اگر بحثی باید صورت بگیره اینجا است. دوستان اگر به دقت نقشه رو نگاه کنند می بینند که هرچند فاو یه نقطه ی استراتژیک هست ولی این هدف استراتژیک برای رسیدن به چی باید فتح می شده؟ همین طوری فتح می کردیم نگه ش می داشتیم که چی بشه؟ اگر هدف از فتح فاو همین استراتژی مرحوم رفسنجانی بر اساس شعار جنگ جنگ تا یک پیروزی بوده که خوب دیدیم این عملیات نتیجه ی مورد نظر رو در بر نداشت و سبب نشد تا عراق پای میز مذاکره بیاد و شرایط ایران رو قبول کنه. اگر هدف رسیدن به ام القصر و پس از اون بصره بوده سوال اینه که چرا بعدش این هدف پی گیری نشد و نیروها همون جا موندن تا اینکه عراق اومد و همه رو جارو کرد؟ اگر قرار بر موندن نیروها در فاو بوده چرا امکانات لازم برای دفاع از اونها تدارک دیده نشد؟ چرا عقبه شون محدود بود؟ چرا پشتیبانی توپخانه مورد نیازشون تهیه نشد؟ چرا در هنگام نیاز طرح های دفاعی لازم براشون تهیه نشد؟ پلن B ایران در صورت شکسته شدن خط اول رزمنده ها در فاو چی بود؟ پلن ایران برای تخلیه ی بچه ها در صورت نیاز چه بود؟ پلن ایران برای بهره گیری از پشتیبانی نزدیک نیروی هوایی و هوانیروز در صورت تک عراق چی بود؟ پلن ایران برای استفاده از پشتیبانی نیروی دریایی ارتش در صورت تک ایران چی بود؟ از نظر زمین اگر بررسی کنیم شاید فتح فاو یک پیروزی شگفت انگیز بود اما انقدر تاثیر گذار نبود که بتونه به قول دوستمون mehran555 باعث برتری ایران در جنگ بشه. این برتری اگر به وجود اومده بود خوب باید در صحنه ی عمل می دیدیمش؟ یعنی مثلا موازنه قدرت جوری به هم می خورد که ما یه حمله در مرکز (مثلا از سمت فکه) می کردیم و دو سه تا حمله از بالاتر و کلا نیروهای عراق از هم می پاشیدن. هم چی چیزی رو در واقعیت جنگ نمی بینیم. بعد از والفجر 8 عراق دیوانه وار تمام نیروهای در دسترس خودش رو وارد کارزار می کنه اما موفق نمیشه. با این وجود تا حدود دو سال و نیم بعد به جنگ ادامه میده و جز یه پیشروی کوچیک در عملیات کربلای 5 و یک عملیات فریب استراتژیک در والفجر10 چیزی دست ایران رو نمیگیره. با وجود فتح آشکار سپاه در عملیات والفجر 8 نگه داشتن اونجا و عقب نرفتن از اونجا از بزرگترین اشتباهات ایران بود. نگه داشتن این تکه زمین به قدری سخت بود که وقتی عراقی ها عملیات رمضان المبارک رو شروع کردن و فاو سقوط کرد مرحوم هاشمی رفسنجانی در یک جلسه با فرماندهان سپاه این جملات رو به زبون میاره: «بدترین جا برای ما فاو بود. او حتما باید می گرفت. ما باید سرمایه گذاری می کردیم. اگر 40 گردان هم داشتید بازمی گرفت.» 40 گردان یعنی 12000 هزار نفر. کل ظرفیت نیروی تک ور سپاه در اوج خودش بوده حدودا 150 گردان یعنی در حدود یک سوم نیروی تک ور سپاه اگر در فاو می موندن و دفاع می کردن باز هم کم بود. سرلشکر غلامعلی رشید(در اون زمان معاون عملیات فرماندهی کل سپاه)در جلسه ای در روز 28 فروردین تعداد نیروی خط اول ایران در فاو رو 2000 نفر اعلام کرد برای جبهه ای به عرض تقریبا 20 کیلومتر.... میزنه به عبارتی هر ده متر یه نفر. جمعا نفرات مستقر در فاو کمتر از ده گردان (3000 نفر ) بودن. این کم بودن نفرات به خوبی نشون میده علی رغم تبلیغات گسترده ی سپاه در ا همیت فاو اتفاقا نگه داشتن اونجا براشون اهمیت نداشته و اون دلقکی که می گفت صدام اگر بمب هسته ای هم بزنه نمیتونه فاو رو بگیره الان باید بیاد جواب بده که اگر اونجا اهمیت داشته چرا نیرو توش نذاشتن و اگر اهمیت نداشته برای چی بچه های مردم رو اونجا نگه داشتن تا عراق همه شون رو شهید یا اسیر کنه. این حرف البته فقط مال رفسنجانی نبود. دریابان شمخانی هم در جلسه ای دیگر در ستاد کل سپاه این جمله رو گفت: «اگر همه توان سپاه رو هم به کار می گرفتیم بعید بود بتوانیم فاو را حفظ کنیم فقط به تاخیر می افتاد.» مطالعات جسته و گریخته ی من نشون میده که هدف والفجر8 گرفتن جای پایی برای رسیدن به ام القصر و بعد از اون محاصره ی بصره از جنوب بوده. با توجه به اینکه بعد از والفجر 8 اقدامات دفاعی عراق ادامه ی استراتژی ایران رو منتفی کرد فرماندهان باید در اولین فرصت یه برنامه ریزی برای تخلیه ی فاو انجام میدادن. شاید بهتر بود که این پست در خود عملیات والفجر 8 باید اما از اونجایی که مسائل منجر به فروپاشی دفاع ایران در طی عملیات رمضان المبارک رو داریم بررسی می کنیم اینها رو اینجا نوشتم.... مسئله خیلی خیلی جنبه های دیگه ای هم داره که اگر حوصله بود و عمری همین جا اضافه می کنم.
  11. با سلام و عرض تبریک عید سعید فطر خدمت دوستان جای بسی خوشوقتی است که با ترک اینجا توسط تاریخدانهای بزرگی از قبیل رضا کیانی و مولتکه و هانس لوفت وافه فتیله ی مطالعات تاریخی( مخصوصا تاریخ جنگ ایران-عراق) پایین کشیده نشده و پرچم تحلیلهای تاریخی به دست جوانانی مانند Mehran55 افتاده است. عنوان پست مشخص میکنه که هدف اصلی برادر مهران بررسی سقوط فاو نیست بلکه روایتهای مختلفی است که نسبت به این واقعه میشه پیدا کرد.... درباره خود سقوط فاو میشه یه سری مسائل رو گفت که اگر حوصله ای بود جمع بندی می کنم و خدمت دوستان عرضه می کنم. اما خدمت آقا مهران بگم که اصلا این در ذات تاریخ هست که شما نسبت به یه واقعه یا رویداد تاریخی میتونی ده ها روایت پیدا کنی. یعنی هر تاریخ نویس یا تاریخ نگاری در حقیقت خود تاریخ رو برای شما بازگو نمیکنه بلکه روایت خودش از تاریخ رو بازگو میکنه. این هست که اگر در روایتهایی که در بالا از آقایان رحیم صفوی، هاشمی، محسن رضایی و رفیق دوست کردید تناضها و کم و زیاد می بینید اصلا نباید تعجب بکنید. در موارد دیگه هم همینه... مثلا تحلیل انقلاب 57 رو نگاه کنید: شاه میگفت کار انگلیس و آمریکا بوده طرفداران فعلی نظام میگن انقلاب خروش نیروهای مذهبی بود که در اثر سیاستهای غربگرایی رژیم به فغان اومدن( از زرنگی نیروهای مذهبی این بود که با وجود دشمنی با چپها هر واژه ای که به دردشون می خورد از چپها کش می رفتن. یکی ش همین واژه ی غرب زدگی) چپها می گفتن که انقلاب به خاطر مبارزه ی طبقاتی طبقات پایین دست با طبقات صاحب ابزار تولید بوده ملی مذهبی ها میگفتن ما بودیم که مردم رو به صحنه آوردیم چریکهای مبارز به شاه (اعم از مذهبی و چپ) هم می گفتن که ما مردم رو بیدار کردیم و به خیابون کشیدیم خلاصه هر کسی روایت خودش را ارائه می کنه. اول سپتامبر 1939 هیتلر به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم شروع شد. یه هفته قبل وزیر امور خارجه ی آلمان (فون ریبن تروپ) برای امضای یه قرارداد همکاری اقتصادی و این حرفا رفته بود مسکو و با مولوتوف پیمان بسته بود. چیزی که منتشر نشد این بود که قرار داد مولوتوف-ریبن تروپ یه ضمیمه ی محرمانه هم داشته که بر اساس اون روسها و آلمان اروپای شرقی رو بین خودشون تقسیم کردند و بقیه ی ماجرا... حالا سوال اینه که در جنگ ایران و عراق هم چنین چیزهای یواشکی وجود داشته... مثلا رابطه ی ایران و اسرائیل، ایران و آمریکا، آمریکا و عراق، و خیلی چیزهای دیگه درباره ی خیانتها، اشتباهات، کاستی ها که هنوز منتشر نشده اند. درباره ی ناگفته های جنگ حقیقت ش اینه که هیچ ناگفته ای در موردش باقی نمونده... اگر کسی حوصله کنه و دنبال مدارک منتشر شده بگرده انقدر مدرک معتبر پیدا می کنه که دیگه نیازی به خاطرات زیدو عمرو نباشه... بر اساس همین مدارک و اسناد میشه به خوبی تمام صحنه های جنگ رو بازسازی کرد یا در زمینه هایی که اسناد کافی وجود نداشته باشند با تقریب خوبی قضایا رو بازسازی کرد... خلاصه اینه که این حرفها و صندوق مندوق حرفهای سیاسی سیاستمداران هستش برای سر کار گذاشتن ملت
  12. اصرار به استفاده از یک تاکتیک وقتی که دشمن میدونه شما از اون تاکتیک همیشه و همه جا استفاده می کنید و در ضمن انواع مختلف تجهیزات دید در شب و رادار رازیت داره کاملا اشتباهه.... دقیقا کجا موثر بوده این روش ایران از عملیات رمضان تا فتح فاو؟ و البته بعد از والفجر 8 تا زمان پذیرش قطعنامه اشتباه این حضرات در زدن خاکریز در مسیر اشتباه ربطی به شناسایی نداشت... یه اشتباه محاسباتی کردند و شب شروع کردند به زدن خاکریز... صبح که شد خیال همه راحت بود که خاکریز داریم ولی یه گپ بزرگ داشت.... در هر حال به جای بحث کیفی بهتره بحث کمّی بکنیم تا بهتر بشه به نتیجه رسید... تعداد عملیاتهای انجام شده در شب رو دربیاریم و درصد موفقیت هر یک از اونها رو روی نمودار ببریم.... نتیجه ش این که بعد از عملیات رمضان باید این تاکتیک رو میذاشتیم کنار که نذاشتیم. توی همین تاپیک به خوبی توضیح داده که وقتی ایرانی ها به خطر عراق زدن اونها بلافاصله زرهی شون رو عقب کشیدن که گیر تیمهای آرپی جی زن ایران نیفته... یعنی از بلایی که توی عملیات رمضان سرشون اومده بود درس گرفتند... ما هم باید از عملیاتهای گذشته درس می گرفتیم که نگرفتیم... اگه گرفته بودیم که در این عملیات شکست نمی خوردیم.... مسائلی که شما نام بردی مثل ضعف شناسایی و مدیریت و زمان بندی و ... همه در شکست عملیات والفجر مقدماتی دخیل بودند و کسی در اون شکی نداره... اما ضعف در تاکتیکهای انتخاب شده هم بی اثر نبوده... و از جمله همین تاکتیک ها استفاده از نیروی تک ور در شب بدون آتش تهیه ی مناسب برای زدن نقاط حساس دشمن به طمع اینکه بشه دشمن رو باز هم غافلگیر کرد. حرفهای من هم در زمینه ی پشتیبانی نزدیک در راستای فرمایشات شما هست.... چرا با اینکه در عملیات محرم هوانیروز انقدر موثر عمل کرد چند ماه بعد در عملیات والفجر مقدماتی تقریبا غایب بود و ازش استفاده ی چندانی نشد؟ به علت عدم هماهنگی بوده؟ یا موجود نبودن سلاح و مهمات کافی؟ یا وضعیت زمین عملیات؟ یا هر چیز دیگه... علتش مهمه که هنوز نمیدونیم
  13. خطای عمده ای که در این عملیات دیده میشه این هست که سپاه در این عملیات همچنان مرغش یه پا داشت که باید عملیات با غافلگیری انجام بشه و تنها راه برای غافلگیر کردن دشمن رو هم عملیات در شب میدونه.... عملیات در شب دارای دشواری های زیادی هست که شاید بتونه به بعضی برتری های نسبی برسه اما حفظ این برتری ها کار حضرت فیله... نمونه هاش رو میشه توی کتاب همپای صاعقه دید... مثلا یه خاکریز رو که باید به صورت شرقی-غربی احداث می کردن تا برسند به مثلثی های عراقی ها برداشتن کج زدن و در نتیجه یه گپ بین خاکریزهای مثلثی عراق باز شده بود و هیچ کس هم از ش خبر نداشت... عراق فردا صبح از همون جا زرهی ش رو وارد کرد و کلی ضربه زد.... جنگ جهانی اول که در جبهه غرب به بن بست خورد دو تا تاکتیک برای جنگهای خندقی استفاده شد: انگلیسی و فرانسه و آمریکا رفتند سراغ استفاده از زرهی برای شکستن خط و آلمانها تاکتیک های نفوذی رو رشد دادند که بی شباهت به همون امواج انسانی نبود. این تاکتیک در نبرد کاپورتو استفاده شد و خطوط دفاعی ایتالیا رو کاملا در هم کوبید. تفاوت اصلی روش آلمانها با سپاه این بود که تهاجم آلمانها با بمباران وسیع نقاط حساس دشمن توسط توپخانه و در یک بازه ی زمانی طولانی انجام میشد. با این روش قدرت تصمیم گیری از حریف سلب میشد. این بمباران های باید انقدر ادامه پیدا می کرد تا ارتباط خطوط مقدم و عقب دشمن رو قطع کنه... مراکز فرماندهی رو ایزوله کنه... منابع لجستیکی رو منهدم کنه... تا وقتی که پیاده نظام خودی به خطوط دفاعی دشمن می زنه، دشمن بعد از یه مقاومت مختصر سر در گم بشه و خطوط ش سقوط بکنه. در عوض بدون پشتیبانی موثر توپخانه عملیات والفجر مقدماتی انجام میشه... اگر تاپیک رو مطالعه کنید می بینید که زرهی عراق هر جا که خواسته بدون دخالت توپخانه ایران پاتک زده و تقریبا هم جا هم موفق بوده.... اگر از قبل واحدهای زرهی پشت جبهه ی عراق به خوبی بمباران می شدند نمیتونستند به این سرعت عکس العمل نشون بدهند و وارد صحنه بشوند. عدم حضور پشتیبانی نزدیک هوایی هم در این عملیات محسوس هست... نه هلیکوپتر کبرا و نه تایگر.... ظاهرا فکر می کردند که قراره با پیاده روی همین طوری بروند تا خود عماره
  14. تاپیک خوبی هست در زمینه بررسی اشکالات و کمبودهای نیروی هوایی در جنگهای شهری ولی خودش هیچ راهکار جایگزینی رو ارائه نکرده... یعنی اگر واقعا قرار باشه که به قول این تاپیک واقعا نیروی هوایی چه راهکارهایی رو در پیش روی داره؟ فقط یه توصیه ی گنگ و مبهم در حد شعار..... اشکال زیر به عنوان مثال فقط مختص جنگهای شهری نیست.... خیلی کلی هست و هر نیروی نظامی که درگیر یه جنگ بشه با این اشکال روبرو خواهد شد. خود شما چیزی نداری که به این تاپیک اضافه بکنی... از مطالعات شخصی خودت؟
  15. تاپیک متاسفانه به بیراهه رفت... یعنی مسائلی که از نظر تاریخی بعدا به وجود اومدن ادغام شد در مسائل این تاپیک با توحه به کمبود مدارک همین هم بسیار عالیه برادر... دست ت درد نکنه فقط به عنوان یادآوری بگم که در جنگ ما نه سیستم پاداش داشتیم و نه تنبیه.... و تقریبا این امر هم در ارتش و هم سپاه جاری بود.... نه کسی رو اون چنان توبیخ می کردن و نه به کسی پاداش آنچنان می دادن ... مگر تعداد اندکی از ما بهترون که به نوعی به بعضی از سیاسون وصل بودن و از این رانت به نفع خودشون استفاده می کردن شاید به این دلیل بود که در موسیان به بن بست خورده بودن و فکر می کردن تا با عملیات در جنوب فکه بتونن یه نفوذ جدی به خاک عراق انجام بدن... از فلشهای موجود در نقشه کاملا آشکاره که طرح این عملیات یه طرح فضایی بوده... بدون زرهی چطوری می خواستند انقدر عمیق وارد خاک عراق بشن.... از هر دو طرف پهلو می دادن و در نهایت قیچی میشدن.... متاسفانه همون طور که قبلا گفتم اسناد منتشر شده خیلی اندک هست و ما اصلا نمیدونیم که هدف اصلی عملیات چی بوده؟ رسیدن به مشرح؟ رسیدن به خود عماره؟ عقب زدن خطوط اول و دوم عراق؟ سوالات بی پاسخ زیاده. مثلا چرا پشتیبانی نزدیک کبرا توی این عملیات حداقل بوده؟ آتش تهیه ی ارتش چقدر و کجاها رو پوشش داده؟ و یا اصلا وارد معرکه شدن یا خیر؟ کدام نیروی ارتش به خط زدن؟ اصلا آیا برنامه داشتن تا از ارتش برای خط شکنی استفاده بشه یا خیر؟ آیا ارتش قرار بوده بعد از موفقیت عملیات بیاد توی خط مستقر بشه و جلوی پاتک های بعدی رو بگیره؟ انقدر ابهام توی این داستان هست که به قول دوستان مغز آدم خاک ارّه میشه درباره ی عملیات محرم هم سالها قبل این مطلب رو از تام کوپر ترجمه کردم که شاید بد نباشه خوندنش: http://www.ilamebidar.ir/news/17209
  16. آنچنان در تنگنای خیلی سختی هم قرار نگرفتند.... هم چنان به کارهای خیرشون ادامه دادند تا زمان قبول قطعنامه 598... بعدش هم همون کارهایی رو که توی جبهه کرده بودند سرایت دادن به تمامی سطح جامعه تا بقیه مردم هم مستفیض بشن. قضیه ی عدم استقبال نیروهای داوطلب از جنگ فقط به شیمیایی مربوط نمیشد... این حملات شیمیایی ماشه ای رو کشید که قبلا توی جان لوله ش گلوله گذاری شده بود.... علتهای زیادی داره که باید مورخین با سند و مدرک بروند دنبال تحلیل ش.... بر اساس مدارکی که من دیدم اوضاع نیروی انسانی در سال 66 و 67 از نظر کمیت و کیفیت روز به روز بدتر و بدتر میشد. تاپیک خوبی بود هرچند که ابعاد ناشناخته ی زیادی از این عملیات هنوز ناشناخته مونده من فکر کنم این عملیات از جمله عملیاتهایی هستش که کمترین مدارک و اسناد درباره شون منتشر شده
  17. من فرض کردم که هر تیپ زرهی از سه تا گردان تشکیل شده ( که البته فرض خیلی درستی نیست) ... با یه حساب سرانگشتی می بینیم که وضعیت نیروها تقریبا به صورت زیر درمیاد: ایران 6 گردان مکانیزه 7گردان زرهی 201 گردان پیاده عراق 15 گردان مکانیزه 25گردان زرهی 42 گردان پیاده حالا مقایسه ی کیفی این نیروها بمونه برای یه وقت دیگه که اسناد و مدارک کافی در دست داشته باشیم. چیزی که فقدانش به صورت آزاردهنده ای به چشم میخوره عدم استفاده ی مطلق ایران از زرهی و مکانیزه هست. یعنی تمام بار شکستن خط رو بر روی پیاده گذاشتند. در جبهه ی مقابل تقریبا می شه گفت که تمام دفاع بر عهده ی پیاده ( و عمدتا نیروهای جیش الشعبی) و تمام ضد حمله ها بر عهده ی زرهی و مکانیزه بوده. تا فتح خرمشهر (که همکاری سپاه و ارتش تنگاتنگ بود) بیشتر حملات ایران بر اساس دور زدن حریف یا حمله های نفوذی به نقاط ضعیف دفاعی دشمن بود. از عملیات رمضان رویکرد جدید حملات ایران تبدیل شد به تک جبهه ای و نتیجه ش در عملیات رمضان اظهر من الشمس بود. در عملیات والفجر مقدماتی با وجود تجربه ی تک جبهه ای می بینیم که همون رویکرد اشتباه رو دوباره به کار گرفتند. فقط فرقش با دفعات قبل در این بود که عراقی ها دیگه توی عملیات دفاعی خبره تر شده بودند و بر اساس نبردهای قبلی دست ایران رو خونده بودند. به همین دلیل با خوندن سیر وقایع می بینیم که تقریبا در هیچ محوری ایران موفقیت چندانی به دست درنیاورد. از همه بدتر اینه که موقعی که دشمن ضدحمله می کنه و ما دفاع انگار برای فرماندهان صحنه چیزی به نام مانور تعریف نشده. بعد از زدن خاکریز تمام نیروهای ممکن رو جمع می کردن پشت خاکریز و انقدر اونجا ضربه می خوردن تا کل سازمان رزم بچه ها به هم میریخت و حتی دیگه فرصت عقب نشینی هم نداشتن..... تمام چیزی که فرماندهان میدان در چنته داشتن کوبیدن با سر به در بسته بوده..... این روش فرماندهی رو باید توی تمام دانشکده های جنگ دنیا درس بدن.... امیدواریم که از این گونه عملیات ها به اندازه ی کافی خودمون هم درس گرفته باشیم.
  18. عموما به نیروی تک ور بیشتر تلفات وارد میشه تا نیروی مدافع..... منطقا برای مقابله با 80 گردان عراق (اگر آمارها درست باشه) باید حداقل 250 گردان رو به کار می گرفتند. معلوم هست که با این نسبت تلفات نیروی خودی بالا میره. در فاصله ی بین عملیات رمضان تا والفجر مقدماتی با وجود این همه تلفاتی که به سپاه وارد شد این تعداد نیروی کادر برای فرماندهی این واحدهای گسترش یافته از کجا آوردن؟ عجیبه ها
  19. تاپیک خوبه هست که انشالله زودتر تکمیل بشه تا بتونیم جمع بندی کنیم ولی تا اینجاش برای من گیج کننده بوده... اگر بحث سر فتح یه شهر و بیرون راندن دشمن از اون باشه این هدف باید برای نیروی زمینی تعریف بشه و نه نیروی هوایی... در این حالت بهترین خاصیت نیروی هوایی پشتیبانی از عملیات زمینی هست. واضح هست که اگر قرار باشه به غیرنظامیان کمترین آسیب وارد بشه ( و از کارپت بمبینگ استفاده نشه) نیروی هوایی در یک جنگ تمام قد شهری خاصیتی نداره چون نه ابزارش رو داره و نه تاکتیک و نه استراتژی های مرتبط رو... مگر اینکه تعریف نیروی هوایی عوض بشه و در نتیجه سلاح، تاکتیک و استراتژی ها بسته به تعریف جدید عوض بشه.... منطق من بهم میگه که در یک جنگ شهری نیروی زمینی باید وارد عمل بشه و اگر نیاز به عناصر هوایی باشه این عناصر باید متعلق به خود نیروی زمینی باشه یعنی همون چیزی که توی ایران ما بهش میگیم هوانیروز.... حالا باز اگر بحث بر سر کم شدن تلفات غیر نظامیان هست (همون طور که دوستان در بالا به خوبی اشاره کردند) راه حلهایی مثل استفاده از پهپاد، محاصره ی شهر، زیر هدف قرار دادن مراکز فرماندهی دشمن و ... میتونه کارساز باشه و با کمترین هزینه برای غیرنظامیان راه رو برای بیرون کردن دشمن از شهر باز بکنه.... در وضعیت توصیف شده در این پاراگراف نیروی هوایی با جمع آوری اطلاعات(بصری و الکترونیک)، عملیات جمینگ، عملیات هوابرد برای جابجایی عناصر زمینی در کمترین زمان، عملیات هوابرد برای بازنگهداشتن خطوط لجستیک خودی، بمباران منابع لجستیک نیروی دشمن، تخلیه ی مجروحین و مواردی این چنین میتونه اثر گذار باشه ولی در نهایت بار اصلی نبرد هر جور که حساب کنیم بر دوش نیروی زمینی هستش
  20. تجربه شفق (که یه کار مشترک بین روسیه و ایتالیا بود) نشون میده که روسیه نمیاد به خاطر ما شرکای غربی ش رو آزرده بکنه در مورد شفق ( یا همون یاک 130) تا زمانی که شریکی ایتالیا یی یاک(آرامچی) به روسها اعتراض نکرده بود کار داشت پیش می رفت.... وقتی ایتالیایی ها روسها رو تحت فشا رقرار دادن اونها همه پشت ایران رو خالی کردن... در نتیجه کل پروژه هم خوابید و دیگه جلوتر نرفت..... برای کار مشترک بهتر باشه شاید بریم سراغ چین یا پاکستان..... مخصوصا دومی در زمان جنگ ایران و عراق نشون داد که حاضر به همکاری با نیروهای مسلح ایران هست و در عمل پای کاره
  21. فرق نداره اسمش چی باشه برادر... خلاصه اینه که مال هدایت ماهواره ایه
  22. به نام خدا تقدیم به بچه های میلیتاری بحث فرمانده خوب و بد که پیش می آید همه چشمها متوجه فرماندهانی می شوند که حملات جانانه ای به دشمن کرده اند. اصولا مردم عادی فرمانده خوب را فرمانده پیروز در حمله می دانند. اما بعضی از اهل فن فرمانده خوب را نه در زمان پیشروی بلکه در زمان عقب نشینی پیدا می کند. زمانی که فشار دشمن زیاد می شود و مشکلات لجستیکی و کمبود مهمات نفرات را فرسوده می کنند، اگر یک فرمانده بتواند ورق را برگرداند هنرکرده است. از آن مشکل تر موقعی است که یک فرمانده در تله افتاده و از هر طرف دشمن او را احاطه کرده است. در این زمان آشوب میدان نبرد به حداکثر می رسد، خطوط خودی و دشمن درهم و برهم می شوند، روحیه سربازان و افسران به حداقل می رسد و تنها یک فرمانده برجسته است که در چنین اوضاعی می تواند کنترل را به دست بگیرد و نیروهایش را به ساحل نجات برساند. در جنگ 8 ساله ایران و عراق بارها شاهد بودیم که فرماندهان طرفین حملات خوبی را بر علیه دشمن اجرا می کردند و به پیروزی می رساندند اما من هیچ گاه به یاد نمی آورم که فرمانده ای توانسته باشد نیروی خود را از حلقه ی محاصره به سلامت خارج کند. در بیشتر موارد نیروهای مدافع تا آخرین گلوله ی خود را شلیک می کردند و پس از آن یا کشته می شدند و یا به اسارت در می آمدند. در فاز نهایی عملیات الی بیت المقدس آشکار بود که نگه داشتن خرمشهر دیگر خیالی بیش نیست ولی فرماندهی عالی عراق با سرسختی نیروهایش را در خرمشهر نگه داشت، با اینکه فرصت داشت که آنها را قبل از حمله ایران از خرمشهر خارج کند. نتیجه این نبرد برای عراقی ها صدها کشته و هزاران اسیر بود. از سوی دیگر، مشابه همین اتفاق برای مدافعین ایرانی در جزایر مجنون افتاد و ایران سرانجام با دادن تلفات سنگینی ناچار شد تا مجنون را واگذار کند. اما شاید مشهورترین نمونه ی تاریخی از چنین اشتباهاتی محاصره و اسارت تمامی ارتش ششم ورماخت در طی نبرد استالینگراد بود. در روز 19 فوریه 1942 در حالیکه ارتش ششم، به رهبری ژنرال فون پاولوس، سرگرم درگیریهای کوچه به کوچه در استالینگراد بود فلشهای ارتش سرخ از شمال و جنوب استالینگراد از رود دن و ولگا گذشتند و دو ارتش رومانیایی را که جناحین ارتش ششم را نگه داشته بودند در هم شکستند و در انتها با نفوذی عمیق به پشت مواضع ارتش ششم آن را در محاصره ی خود گرفتند. فون پاولوس کاملا در لاک دفاعی فرو رفت و منفعلانه رفتار کرد. هیتلر به ژنرال فون مانشتاین دستور داد تا با گروه ارتش تازه سر و سازمان داده اش به کمک ارتش ششم برود و حلقه محاصره را بشکند. در روز 12 دسامبر فون مانشتاین ضد حمله خود را به خطوط روسها آغاز کرد اما با مقاومت سرسختانه روسها تنها توانست تا نیروهایش را به 50 کیلومتری استالینگراد برساند. فون پاولوس برای دست به دست دادن به فون مانشتاین از جایش تکان نخورد و در نهایت روسها در حدود 250 هزار سرباز و افسر ارتش ششم را به اسارت و در حدود 100 دستگاه تانک و 200 قبضه توپ را به غنیمت گرفتند. فون پاولوس. عملیات اورانوس و محاصره ارتش ششم. فون مانتشاین. از سوی دیگر در همان روز 12 دسامبر و مقارن با ضدحمله فون مانشتاین روسها عملیات زحل کوچک را اجرا کردند تا با رسیدن به خارکوف ارتباط گروه ارتش A مستقر در قفقاز را با عقبه ی خود قطع کنند. در آن زمان دفاع از ساحل غربی رود دن، در جبهه ای به طول 230 کیلومتر، برعهده ارتش هشتم ایتالیا بود. مأموریت اصلی این ارتش پوشش مرکز گروه ارتش B بود. بنا بر طرح دفاعی متحدین، دفاع از غرب بلگوگراد بر عهده ی یک سپاه از واحدهای رزمی ارتش هشتم ایتالیا گذشته شده بود به نام سپاه آلپی. سپاه آلپی سپاهی بود شامل سه لشکر پیاده کوهستانی و یک لشکر پیاده. این سپاه تشکیل شده بود از لشکر سوم جولیا، لشکر دوم تریدنتینا و لشکر چهارم کونیزه. لشکر پیاده ی 156ام ویچنزا به عنوان نیروی احتیاط در اختیار سپاه آلپی قرار داشت. لشکرهای پیاده کوهستان آلپی گل سرسبد نیروهای ایتالیایی در جبهه شرق تشکیل بودند. مواضع واحدهای رزمی متحدین در شمال استالینگراد در تابستان 1942. منقطه عملیاتی اورانوس و زحل کوچک در نبرد استالینگراد. روسها در اولین گام از عملیات زحل کوچک از جناح چپ سپاه آلپی با ارتشهای اول و سوم گارد خود به سپاه دوم ارتش هشتم ایتالیا زدند و پس از دو هفته زرهی روسها واحدهای عمدتا پیاده نظام ایتالیایی را جارو کرد. سپاه دوم در آشوب فرو رفت و در طی یک عقب نشینی درهم و برهم قسمت عمده ای از سربازانش را از دست داد. در روز 13 ژانویه 1943 روسها با گروه ارتش ورونژ به ارتش دوم مجارستان در شمال غربی سپاه آلپی تاختند و پس از آن از سمت جنوب سپاه آلپی با ارتش 24ام ورماخت درگیر شدند و آن را پس زدند. هرچند که تا اینجا سپاه آلپی تقریبا دست نخورده مانده بود اما جناحین راست و چپ آن به طول 200 کیلومتر به دست روسها افتاده بود. کار روسها که با جناحین سپاه آلپی تمام شد فشار خود را متوجه لشکرهای این سپاه کردند. فشار روسها از شرق و خطر بسته شدن در تله در غرب سبب شد تا فرمانده ی سپاه آلپی، ژنرال ناسکی، در شامگاه 17 ژانویه فرمان عقب نشینی عمومی را برای دو روز بعد صادر کند. همزمان با عقب نشینی ایتالیایی ها بعضی از عناصر پیشروی روسها با کمک پارتیزانهای روس موانعی در مسیر عقب نشینی سپاه آلپی ایجاد کرده بودند و عملا این سپاه در محاصره روسها قرار داشت. مسیر تقریبی عقب نشینی سپاه آلپی با رنگ قرمز مشخص شده است. در این زمان لشکرهای جولیا و کونیزه به شدت از روسها ضربه خورده بودند و سازمان رزم آنها از هم پاشیده بود. جولیا، در جناح چپ سپاه آلپی عقب نشینی خود را از همان روز 17ژانویه شروع کرد. واحدهای باقیمانده از لشکرهای کونیزه و ویچنزا در روز 19 عقب نشینی کردند. ایتالیایی ها به همراه فراریان لشکرهای مجار و آلمانی سعی کردند با پشتیبانی چند دستگاه تانک و زرهپوشی که برایشان باقی مانده بود خود را به خطوط آلمان در نزدیک خارکوف برسانند. کنترل عقب نشینی از دست ژنرال ناسکی خارج شد و قرارشد که تریدنتینا، که تقریبا دست نخورده مانده بود، در نوک ستون ایتالیایی ها قرار بگیرد و راه را برایشان باز کند. فرمانده ی تریدنتینا کهنه سربازی از جنگ جهانی اول بود به نام سرتیپ لوئیجی ریوربری. در همین نقطه از نبرد استالینگراد بود که این فرمانده ایتالیایی خوش درخشید و مهارت خود را در فرماندهی نشان داد. لوئیجی ریوربری. ریوربری در سال 1913 با درجه ستوان دومی به لیبی اعزام شد. در طول جنگ جهانی اول با هنگ 7ام آلپی جنگید و به سه مدال نقره، یک نشان صلیب و نشان نظامی ساووی رسید. پس از پایان جنگ، ریوربری در لشکر 2ام آلپی خدمت کرد و در سال 1926 به درجه سرهنگ دومی رسید. لوئیجی در سال 1935 سرهنگ تمام و فرمانده ی هنگ 67ام پیاده نظام شد. در سال 1939 وی رئیس ستاد واحد ترابری ارتش شد و در سال 1939 به درجه سرتیپی ارتقا یافت. در زمان ورود ایتالیا به جنگ جهانی دوم لوئیجی فرمانده سپاه 26ام در آلبانی شد. در سال 1942، درحالیکه لوئیجی به فرماندهی لشکر تریدنتینا رسیده بود، به جبهه روسیه اعزام شد. محبت وی نسبت به زیردستانش وفاداری و فداکاری آنها را تضمین کرده بود. اکنون ریوربری در برابر بزرگترین چالش دوران حرفه ای خود قرار گرفته بود. در حدود 40 هزار نفر باقیمانده از 61 هزار نفر سربازان سپاه آلپی چشم امید به او داشتند و انتظار داشتند که ریوربری بتواند آنها را به سلامت از حلقه محاصره روسها نجات دهد. درجه حرارت منفی 40 درجه استپهای روسیه و حملات چریکی روسها بزرگترین موانع سپاه آلپی در این عقب نشینی 200 کیلومتری بودند. جانمایی لشکرهای سپاه آلپی و مسیر عقب نشینی آنها تا نزدیک بلگوگراد. یک روز پس از عقب نشینی سراسری سپاه آلپی، ایتالیایی ها در نزدیک دهکده پوستایلی به مواضع دفاعی روسها برخورد کردند. تریدنتینا با حمله مواضع روسها را در هم شکست اما افراد دیگر لشکرها از تریدنتینا جدا افتادند و به یک موضع دفاعی دیگر روسها برخورد کردند. در زد و خوردی که در روز 23 ژانویه درگرفت تلفات زیادی بر ایتالیایی ها وارد شد. این زد و خورد فاصله ی لشکرهای باقیمانده سپاه آلپی را از تریدنتینا و واحدهای آلمانی بیشتر کرد. ایتالیایی ها به غیر از مشکلات یک عقب نشینی نامنظم با همرزمان سابق خود هم به مشکل برخوردند. روحیه پایین سربازان بارها سبب شد که نزاع بین ایتالیایی ها و آلمانها بر سر استفاده از تعداد محدود وسایل نقلیه باقیمانده دربگیرد. تصویری از عقب نشینی گسترده سربازان ایتالیایی. در صبح روز 26 ژانویه ، طلایه داران لشکر تریدنتینا به دهکده نیکولایفکا رسیدند، جاییکه خونین ترین درگیری بین ایتالیایی ها و روسها در طی عقب نشینی سپاه آلپی درگرفت. این دهکده توسط لشکر 48ام تفنگداران گارد، با استعداد حدودا 6000 نفر، اشغال شده بود. روسها به خاکریز راه آهن در دو طرف روستا پشت داده بودند. ژنرال ناسکی در ساعت 9:30 فرمان حمله سراسری را صادرکرد و هنگ 6ام آلپی به ظرفیت سه گردان، گردان مهندسی تریدنتینا، گروه توپخانه کوهستانی از هنگ دوم توپخانه کوهستان و سه دستگاه اشتورمگشاتز-3 آلمانی حمله سراسری را به خطوط دفاعی روسها آغاز کردند. تا حوالی ظهر ایتالیایی ها به حاشیه روستا رسیده بودند. در این زمان ژنرال جولیو مارتینات، رئیس ستاد سپاه آلپی، در رأس هنگ 5ام آلپی با استعداد سه گردان و باقیمانده عناصر هنگ دوم توپخانه کوهستان و بقایای لشکر جولیا به کمک هنگ 6ام آمد. ژنرال مارتینات در طی این نبرد کشته شد و فرماندهی آنچه که از واحدهای رزمی ایتالیایی باقیمانده بود بر گردن لوئیجی افتاد. با غروب آفتاب پیاده نظام کوهستان هنوز در حال تقلا برای عبور از خطوط تقویت شده روسها بود. لوئیجی دیگر زمان آنچنانی نداشت لذا خودش سوار بر تانک شد و فریاد کشید: تریدنتینا به پیش! او دستور داد تا نیروهایش به قلب دشمن بزنند و با جنگ تن به تن مقاومت آنها را در هم بشکنند. ریوربری قبل از آغاز شب توانست که راه خود را به سمت غرب بازکند. نبرد نیکولایفکا هرچند که نقطه اوجی برای تقویت روحیه سپاه آلپی بود اما پایان این ماراتون سهمگین نبود. باقیمانده افراد لشکر جولیا دو روز بعد به دام روسها افتادند و تقریبا همگی آنها اسیر شدند. در همین روز باقیمانده افراد لشکر کونیزه زیر حمله سواره نظام قزاق قرارگرفتند و از پای درآمدند. امیلیو باتیستی، اومبرتو ریکاگنو، اتولدو پاسکولینی، به ترتیب فرماندهان کونیزه، جولیا و ویچنزا، همگی اسیر شدند. صف اسرای ایتالیایی در چنگال روسها پس از نبرد استالینگراد. بسیاری از این اسرا در طی راهپیمایی های طولانی در اثر سرما و گرسنگی فوت کردند و تنها عده اندکی از آنها به ایتالیا بازگشتند. اولین عناصر سپاه آلپی در روز اول فوریه به مواضع دفاعی آلمان در اطراف خارکوف رسیدند. با تمام زحماتی که لوئیجی برای نجات سپاه آلپی کشید نتایج همچنان خرد کننده بودند: لشکر چهارم کونینزه در طی عقب نشینی کاملا نابود شد. از 15 هزار نفر پرسنل لشکر سوم جولیا تنها 1200 نفر نجات یافتند و از 15 هزار نفر پرسنل لشکر دوم تریدنیتنا 4250 نفر. لشکر ویچنزا در آغاز حمله شوروی 10500 نفر در اختیار داشت که 7760 نفر از آنها در طی عقب نشینی کشته شدند. در مجموع سپاه آلپی از 57 هزار نفر پرسنل خود در حدود 34 هزار نفر را از دست داد و 9،400 نفر زخمی برایش به جای ماند. از مجموع سربازان آلمانی و مجارستانی که با ایتالیایی ها در حال عقب نشینی بودند در حدود 550 نفر نجات یافتند. این سربازان در طی 15 روز توانستند 200 کیلومتر عقب نشینی کنند درحالیکه 22 بار با نیروهای دشمن درگیر شدند و سرمای شب به 40- درجه می رسید. قسمت عمده ای از تلفاتی که ایتالیایی ها وارد شد در اثر سرما، گرسنگی و خستگی بود. تنها یک روز بعد مقاومت ارتش ششم در استالینگراد هم به انتها رسید و فون پاولوس به همراه افراد ستادش تسلیم شدند. لوئیجی ریوربری شاید تنها فرمانده ی قوای محور بود که در طی فاجعه استالینگراد توانست نیروهایش را به سلامت از حلقه محاصره روسها خارج کند. او به دلیل دلاوری هایش در این نبرد مدال طلایی گرفت. اما حرکت اعجاز انگیز لوئیجی چندان به مذاق متحد قدرتمند ایتالیا خوش نیامد. ریوربری پس از بازگشت به ایتالیا توسط آلمانی ها دستگیر شد و در یک اردوگاه اسرای جنگی در پوزن زندانی شد. او برای فرار از این وضعیت اعلام کرد که می خواهد به دولت دست نشانده ی موسیلینی در شمال ایتالیا بپیوندد. آلمانها لوئیجی را آزاد کردند و او را برای مدیریت یک پادگان آموزشی به ویتل فرانسه فرستادند. طولی نکشید که ریوربری با نیروهای مقاومت تماس گرفت تا بتواند از چنگال نازیها فرار کند. وقتی آلمانی ها این موضوع را فهمیدند، او را دوباره به اردوگاه اسرای جنگی فرستادند و در نهایت او پس از تسلیم آلمان به دست روس ها افتاد. لوئیجی سرانجام در سپتامبر 1945 به ایتالیا بازگشت و در سال 1947 به درجه ی سپهبدی ارتقا یافت. او به عنوان یک فاشیست از ارتش پاکسازی شد و در عوض به عنوان مدیرعامل یک شرکت صابون سازی و تولید لوازم آرایشی مشغول به کار شد. وی چند کتاب در مورد نبردهای ایتالیا در جبهه شرق نوشت. در روز 22 ژوئن 1954، لوئیجی دچار حمله قلبی شد و با سقوط از پله های خانه اش فوت کرد. اسطوره ی پیاده نظام آلپی این گونه فوت کرد ولی خاطره ای از شهامت و قدرت خود را به عنوان یک فرمانده برجای گذاشت. ریوربری تنها فرمانده ی متحدین بود که در نبرد استالینگراد توانست از حلقه محاصره روسها فرار کند و قسمت عمده ای از نیروهایش را به همراه خود به عقب ببرد. ترجمه و تألیف رضا کیانی موحد منابع https://en.wikipedia.org/wiki/Battle_of_Nikolayevka https://it.wikipedia.org/wiki/Luigi_Reverberi https://en.wikipedia.org/wiki/Operation_Uranus https://en.wikipedia.org/wiki/Erich_von_Manstein https://en.wikipedia.org/wiki/Operation_Winter_Storm https://en.wikipedia.org/wiki/Operation_Little_Saturn https://en.wikipedia.org/wiki/Ostrogozhsk–Rossosh_Offensive https://it.wikipedia.org/wiki/Offensiva_Ostrogožsk-Rossoš' https://it.wikipedia.org/wiki/2ª_Divisione_alpina_"Tridentina" https://it.wikipedia.org/wiki/Battaglia_di_Nikolaevka https://en.wikipedia.org/wiki/Battle_of_Nikolayevka https://ru.wikipedia.org/wiki/Бой_под_Николаевкой https://it.wikipedia.org/wiki/Seconda_battaglia_difensiva_del_Don
  23. جلو عقبشو من نفهمیدم ولی مال ماهواره س.... قراره یه جی پی اس بومی هم براش بسازیم بفرستیم به فضا که این رو هدایتش کنه
  24. برای ارتباطات ماهواره ای