RezaKiani

Members
  • تعداد محتوا

    1,928
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    2

تمامی ارسال های RezaKiani

  1. اینک باید وظیفه دوم را که گرد آوری اطلاعات پیرامون یک خلبان سابق معروف به "میکی" بود به انجام می رساندم. پدرم در زمان جنگ استقلال خلبان داوطلب در نیروی هوایی بود و از همین رو من با روحیات بی قیدانه و قهرمانی بارز این گونه افراد آشنا بودم. آنها در زمان جنگ جهانی دوم در نیروهای هوایی آمریکا، انگلستان و کانادا جنگیده بودند و سپس برای جنگیدن در راه تشکیل اسرائیل داوطلب شده بودند. بسیاری از این افراد در پایگاه هوایی "سره دوو" به سر برده بودند که فرمانده اش پدرم بود. نام بسیاری از آنها را از بایگانی ها و آرشیوها دریافت کردم ولی در جایی به نام میکی اشاره نشده بود. آنگاه با موسی.ام رئیس بخشت امنیت تماس گرفتم تا نم مرا در لیست امنیتی هتل هیلتون ثبت کند. سپس مقداری مقوا و سه پایه گرفتم و به خانه امن بردم. آنگاه به افسر رابط نیروی هوایی تلفن کردم و گفتم که یک فیلمساز کانادایی هستم که قصد دارم فیلمی مستند درباره داوطلبانی که در شکل گیری کشور اسرائیل نقش داشته اند بسازم. به او گفتم دو روز در هتل هیلتون خواهم ماند و اظهار علاقه کردم هرچند نفر از این گونه افراد را که امکان داشته باشد ملاقات کنم. تنها یک ماه پیش بود که نیروی هوایی مراسمی برای تقدیر از این گونه افراد ترتیب داده بود و بناب این لیست آدرس این گونه افراد حاضر و تازه بود. افسر رابط به من گفت با 23 نفر تماس گرفته و حدود 15 نفر قول داده اند در هتل هیلتون به دیدار من بیایند. قرارشد اگر چیز دیگری لازم داشتم زنگ بزنم. روی مقوا تابلویی درست کردم که عنوان آن "آتش افروزان آسمان، داستان جنگ استقلال" بود. بالای آن هم نوشتم "بخش مستند فیلمهای کانادا" ساعت 10 صبح روز جمعه من و آویگدور به هتل هیلتون رفتیم. آویگدور روپوش کار پوشیده بود و تابلوها را حمل می کرد. من هم لباس معمولی به تن داشتم. آویگدور تابلوها را در مدخل در ورودی قرار داد و در آنجا اطلاع می داد که جلسه در کدام اتاق برپامی شود. هیچ یک از کارمندان هتل حتی از ما نپرسید داریم چکار می کنیم. حدود 5 ساعت با این افراد ملاقات و گفتگو کردم و ضبط صوتی هم روی میز حرفهای آنها را ضبط می کرد. یکی از آنها بدون اینکه خودش آگاه باشد چیزهایی در مورد پدرم تعریف کرد. در جایی از گفتگو، درحالیکه دو سه نفر در حال حرف زدن با یکدیگر بودند وسط صحبت آنها دویدم و گفتم:"میکی؟ میکی دیگر کیست؟" البته کسی اصلا اسم او را نبرده بود. یکی از آنها گفت:"آه او پزشکی بود در آفریقای جنوبی، نام اصلی اش جک کوهن است." آنگاه مدتی درباره میکی به حرف زدن پرداختند. وی نیمی از اوقاتش را در اسرائیل و نیمی دیگر را در آمریکا می گذراند. کمی بعد از آنان تشکر کردم و گفتم باید به جایی بروم. حتی یک کارت به آنان ندادم و هیچ قولی هم از من نگرفتند. اسم همه رانوشتم و آنها همگی مرا به ناهار دعوت کردند. انجام این کار مانند ریختن ژله در قالب بود: هرکاری می خواستم می توانستم با آنها بکنم. اما تا همین جا کافی بود. به آپارتمان برگشتم. گزارشم را نوشتم و به کائولی گفتم:" اگر چیزی در این توار هست که نباید بنویسم همین الان بگو." کائولی به خنده افتاد. خوب دوستان داستان آقا ویکتور اینجا تموم میشه. البته قسمت آموزش اون. بعد از اون یه دوره آموزشی شروع می شه که ما در ایران بهش می گیم آموزش حین خدمت. بعد از اونهم این بنده خدا برای اولین ماموریت به قبرس فرستاده می شه و بعدش هم اخراج میشه. یعنی هیچی به هیچی یه چن تا چارت و نمودار توی کتاب هست که اگر فرصت شد اسکن می کنم و همین جا می ذارم ولی قولی نمی دهم. به هر حال خوب یا بد قصه ما به سر رسید ...........
  2. برادر جان سلام و تشکر بازهم گل کاشتی فقط یه نکته کوچولو به جای این کلمه تانک دیسترویر می تونی از کلمات "زره کوب" یا "تانک کش" یا "شکارچی تانک" استفاده کنی. سابقه ساختن این ها هم به زمان جنگ جهانی دوم برمی کرده. در اون زمان چون آلمانها تمام تانکها رو در لشکرهای زرهی جمع کردند واحدهای پیاده نظام در برابر تهاجم تانکها ی حریف بی دفاع موندن. چاره کار ساختن یه وسیله زرهی ارزون و کم خرج بود. از بدنه تانک و یه برجک ثابت و یه توپ ضدتانک اولین شکارچی تانک ساخته شد. بعدها بقیه کشورها هم به این مسئله روی خوش نشون دادند تا امروز.............
  3. سعید جان من نمی دونم این جور اطلاعات رو از کجا اوردی ولی فکر کنم که بعععععله: 1- زمانی که جنگ جهانی اول آغاز شد همون جایی که شما الان زندگی می کنید شد صحنه جنگ عثمانی و روسیه. اتفاقا عثمانی ها در این زمینه خیلی خوب عمل کردند و پس از چندبار دست به دست شدن آذربایجان ایران و شوروی ، گرجستان و ارمنستان بین روسها و عثمانی ها دست آخر عثمانی ها تونستند روسها رو از قفقاز بیرون کنند واگر در کل متحدین شکست نخورده بودند الان هم همه این مناطق دست عثمانی بود. 2- انگلیس چه جوری مرز بین ایران و عثمانی رو تثبیت کرد که به محض شروع جنگ سپاهایان عثمانی مثه مور وملخ ریختند توی آذربایجان؟ 3- بهانه شروع جنگ جاه طلبی های آلمان نبود. یه بابایی ولیعهد اتریش رو توی سارایوو ترور می کنه. اتریش به صربستان حمله می کنه و روسیه به اتریش . در نتیجه پای آلمان هم به جنگ کشیده میشه. 4- تفکیک کشورهای عربی از عثمانی بعد از جنگ جهانی اول بین فرانسه و انگلیس برنامه ریزی شد. لازم به ذکره که در همون موقع بسیاری از کشورهای عربی رسما یا غیررسمی تحت الحمایه انگلیس یا فرانسه بودند. از جمله مصر، بحرین . قرارداد سری بین این دوکشور اسمش سایکس-پیکو هست و در سال 1916 یعنی دوسال پس از آغاز جنگ جهانی اول بسته شد و حوزه نفوذ این قدرتها رو نشون می ده. نقشه اش رو توی همین تاپیک می ذارم. 5- مصطفی کمال سردار بزرگی بود که تونست چندجا متفقین رو شکست بده. مهمترینش پیاده شدن متفقین در گالیپولی بود که پوزه چرچیل رو به خاک مالید. چرچیل اون زمان وزیر دریاداری انگلیس بود. شما یه جوری مطلب رو نوشتی که هرکسی ندونه فکر می کنه مصطفی کمال عامل ومهره انگلیس و فرانسه بود. این بابا یه آدم کاملا وطن پرست بوده و تمام سعی اش پیشرفت ملت و کشورش بوده. اتفاقا یکی از کارهایی درستی که کرد این بود که بارهای زیادی رو از روی سیستم اداری کشورش برداشت تا سبک تر حر کت کنند. به قول حافظ"جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است." حقش نیس که درباره این بنده خدا این قدر بدبینانه قضاوت بشه. حتی اگر عنصر ضد مذهبی بوده. به هر حال وقتی که اون تاپیک مورد نظر را راه انداختید میشینیم مفصلا درباره اش بحث می کنیم.
  4. پس از رفتن کائولی طولی نکشید که پلیس به سراغ ما آمد، به درکوبید و آن را از جا درآورد. همه مان را به مرکز پلیس بردند و از یکدیگر جدا ساختند تا بازجویی کنند. این نیز برای آن بود که بفهمیم هنگام کارکردن در یک ایستگاه، بزرگترین دشمن ما مقامات محلی هستند. به عنوان مثال چنانچه کسی مورد تعقیب قرار می گرفت باید در گزارش خود قید می کرد که به عقیده او تعقیب کنندهاز گروه پلیسهای محلی بوده است یا نه. آن شب ما را در ایستگاه پلیس نگه داشند، اما وقتی به آپارتمان برگشیتم در آپراتمان در جای خود کار گذاشته شده بود. حدود 10 دقیقه بعد تلفن زنگ زد. آراله شرف رئیس دانشکده صحبت می کرد. او گفت:"ویکتورتویی؟ هر کاری داری زمین بگذار همین الان بیا اینجا." با تاکسی به چهار راه نزیدک کانری کلاب رفتم و از آنجا تا دانشکده را پیاده پیمودم. می دانستم یک جای کار عیب دارد. مثلا شاید فهمیده بودند آن صاحب کارخانه اسباب بازی سازی هم مانند سوژه آویگدور از کارکنان سابق موساد بوده است. شرف گفت:" بگذار واضح صحبت کنم. مایک هراری زمانی رئیس بخش متسادا در موساد بوده است. تنها اشتباه او در "لیلهامر" و زمانی بود که فرماندهی مرا به عهده داشت. شای کائولی خیلی به تو می نازید. او گزارشت را به من داد، اما طبق این گزارش هراری چندان آدم خوبی نیست. به نظر می رسد کلاهبردار است. به همین دلیل شب گذشته به سراغ هراری فرستادم و از او توضیح خواستم. گزارشت را برایش خواندم. گفت هر چه که در گزارش نوشته غلط است." آنگاه شرف ادامه داد تا ماوقع را از دیدگاه هراری برایم بازگو کند. طبق گفته هراری من وارد شده، 20 دقیقه در انتظار دیدن هراری مانده و سپس با لهجه بدی به انگلیسی صحبت کرده بودم. او گفته بود مرا به خاطر یک حرف دروغ شناخته و از آنجا بیرون کرده است. گفته بود که هیچ چیز در مورد جریان مروارید و این طور چیزها نشنیده و مرا به جعل گفتگوها متهم کرده بود. شرف گفت:" هراری فرمانده من بوده، به عقیده تو من باید به کارمند خودم اعتماد کنم یا او؟" احساس کردم خون به مغزم فشار می آورد. داشتم عصبانی می شدم. حافظه من در مورد نامها چندان کامل نیست،اما درباره گزارش همیشه بسیار دقیق و کامل بودم. قبل از ملاقات با هراری ضبط صوت کیف دستی ام را روشن کرده بودم. بنابراین نوار مکالمه را به شرف دادم:"گفتگوهای ما در اینجا ضبط شده. شما بگویید باید حرف چه کسی را باور کنید. گزارش کلمه به کلمه از روی نوار تهیه شده." در اینجا شرف نوار را برداشت و از اتاق بیرون رفت. یک ربع ساعت بعد برگشت:"آیا برای برگشتن به آپارتمان ماشین می خواهی؟ آشکار است که در این مورد سوءتفاهمی شده بود. در ضمن این پاکت پول هم مال تیم شما است." گفتم:" آیا نوار را نمی دهید؟ مسائلی از یک عملیات دیگر روی آن ضبط شده ." "کدام نوار؟" "همان که الان به شما دادم." او گفت:" ببین! می دانم که شب سختی را در مرکز پلیس گذرانده اید. متاسفم ازاین که این همه راه تو را به اینجا کشاندم تا پول تیم را به تو بدهم.برخی اوقات این طور می شود." بعدها کائولی به من گفت از اینکه نواری از ملاقات تهیه کرده ام خوشحال است. او گفت:" در غیراین صورت به ضررت تمام می شد و احتمالا بیرونت می کردند." پس از آن هرکز آن نوار را ندیدم و نشنیدم. اما درس خوبی فراگرفتم. این حادثه تصویر ناخوشایند کوچکی از موساد در ذهن من ایجادکرد. پای قهرمان بزرگی درمیان بود. من قبلا درباره کارهای برجسته هراری –البته تحت نام مستعارش "کبرا"- چیزهای زیادی شنیده بودم. در این موقع می فهمیدم وی واقعا چطور آدمی است. هنگامی که نیروهای ایالات متحده کمی پس از نیمه شب بیستم دسامبر 1989 در کشور پاناما به قرارگاه ژنرال مانوئل نوریگا حمله کردند، گزارشهای اولیه حاکی از این بود که هراری نیز دستگیر شده است. گزارشهای خبری وی را به عنوان "مقام مخفی سابق سرویس اطلاعاتی مواد که یکی از پرنفوذ ترین مشاوران نوریگا بوده است" توصیف کردند. یکی از مقامات دولت جدید دست نشانده آمریکا درپاناما، وی را به عنوان "مهمترین شخصیت پاناما بعد از نوریگا" توصیف کرد اما این توصیفات زودهنگام صورت گرفته بود. نوریگا را اسیر کردند ولی هراری ناپدید شد و بعدا از اسرائیل سرآورد. او هنوز در آنجا به سر می برد.
  5. RezaKiani

    موتور های جت

    ببخشید!!!!!!!!!!!!!!!! :!: امین جان اینها چی بود نوشتی؟ خودت فهمیدی چی به چیه؟
  6. آقا برنای عزیز سلام در حدود 4-5 سال قبل از تهاجم متفقین در سال 1320 به ایران رضا شاه یه کارخانه مونتاژ و تولید هواپیما در تهران درست کرده بود به نام شهباز که چند فروند هم هواپیما درست کرد تا خورد به جنگ و این هواپیماها توسط انگلیس و روسیه بالاکشیده شدند.( به علاوه بقیه هواپیماهای جنگی که ایران داشت) متاسفانه مسئولان نظامی که بعد از جنگ جهانی روی کار آمدند این روند را ادامه نداند و وضعیت به اینجا رسید. اگر همون موقع کارخانه شهباز دوباره راه اندازی می شد الان برای خودمون صاحب سبک شده بودیم. درضمن آمار تعداد هواپیماهای جنگی در یک تاپیک اومده با نام "اگر شما فرمانده بودید(2)؟" این تاپیک رو من درست کردم تا وضعیت نظامی ایران رو در زمان حمله متفقین بررسی کنیم. پایدار باشید و سربلند.
  7. RezaKiani

    توپ MLG 27

    اقا ما می خواهیم زبون توپ رویاد بگیریم. کدوم آموزشگاه باید بریم؟؟؟
  8. غیرممکن غیرممکنه! کی گفته بود اینو؟؟ آها یادم اومد! ناپلیون
  9. سعید جان نترس! رضاکیانی که نمرده. خودم هواتو دارم. فعلا که با اقتصادشون پوست دنیا رو کنده اند و من یکی فکر نکنم کار به اونجا ها بکشه.
  10. RezaKiani

    KSVK-12.7&Hecate snipes

    اقا روسها توی چچن با اینها چی رو میزدن؟ می رفتن شکار مرغابی؟
  11. بهتر اینه که اول به پدافند غیرعامل بپردازیم. البته یه کارهایی توی چندسال گذشته انجام شده ولی چقدرش معلوم نیس!
  12. RezaKiani

    توپ MLG 27

    ظاهرا که روش رادار و اینها نصب نشده. پس چه جوری هدایت می شه؟
  13. RezaKiani

    توپ دریایی پیشرفته Millennium GDM-008

    توی ویکی پدیا نوشته که توپهای 35 میلمتری اورلیکن که ایران به نام سماوات اونها رو ساخته هم از یه همچی گلوله هایی استفاده می کنن.
  14. RezaKiani

    توپ Meroka CIWS

    ببخشید من دوزاریم کجه! این جریان یارو ونقد و اینها چیه؟ یه خورده واضح تر بگید ما هم بفهمیم.
  15. حالا باید به جای قرار گذاشتن با سفیر رسمی پاناما، وعده ای با خود هراری جور می کرد. هنگام تلفن خودم را سیمون لهاو معرفی کردم. گفتم که قصد دارم یک نوع سرمایه گذاری در پاناما را پیشنهاد بدهم. منشی پیشنهاد کرد با یکی از وابسته ها ملاقات کنم، اما گفتم نه، باید با کسی حرف بزنم که سوابق و آگاهی تجاری داشته باشد. منشی در جواب گفت:" شاید بتوانید آقای هراری را ببینید." آنگاه برای روز بعد قرار گذاشتیم. به منشی گفتم می توانم جزئیات طرح را در هتل شرایتون به آنها عرضه کنم.از طریق موساد نام من در این هتل ثبت شده بود. موساد ترتیبی داده است که کارمندان آن در هتلهای مختلفی دارای یک شماره اتاق برای دریافت پیام باشند. کمی بعد در همان روز پیامی برای من گذاشته شده بود که هراری را ساعت 6 عصر روز بعد در سفارتخانه ملاقات کننم. از آنجا که در اسرائیل ساعت 5 بعد از ظهر همه جا تعطیل می شود گذاشتن چنین قراری عجیب بود. سفارت پاناما در کنار ساحل جنوبی "سده دوو" در طبقه اول یک مجتمع آپارتمانی قرارداشت. من با لباس مناسب یک بازرگان آماده جوش دادن یک معامله تجاری به آنجا رفتم. تقاضای گذرنامه ای کرده بودم زیرار قرار نبود یک اسرائیلی به نظر برسم. می خواستم نقش یک بازرگان کانادایی را بازی کنم. از قبل با رافی هوخمن شهردار ایلات توسط تلفن صحبت کرده بود. وی را از زمان اقامت در ایلات می شناختم و زمانی در دبیرستان همکلاس بودیم، ولی طبیعتا به او نگفتم چه کسی هستم. فقط در مورد طرح اقتصادی خودم با او حرف زدم و پیشنهاد آن را ارائه دادم تا اگر هراری به تحقیق و جستجویی اقدام کرد اوضاع به هم نریزد. متاسفانه کائولی نتوانست گذرنامه را فراهم کند و بنابر این بدون همراه داشتن گذرنامه به آنجا رفتم. تصمیم گرفتم اگر چیزی در این مورد پرسیده شد بگویم کانادایی هستم و گذرنامه ام را در هتل گذاشته ام. وقتی به سفارتخانه رسیدم متوجه شدم هراری در آنجا است. در دفتر دلپذیری رو به هروی یکدیگر نشستیم و هراری از پشت میز بزرگش درانتظار ارائه پیشنهاد من بود. نخستین سوالش این بود که :"آیا سرمایه گذاری شما توسط بانکی تضمین می شود یا به طور فردی اقدام به سرمایه گذاری می کنید؟" به او گفتم که سرمایه گذاری ما ماجراجویانه و خطرناک است. هراری لبخند زد. می خواستم در مورد جزئیات امر پرورش صدف صحبت کنم اما او پرسید:"سرمایه تان چقدر است؟" "هر قدر که بشود. حداکثر تا 15 میلیون دلار اما دست بالا را گرفته ایم. تخمین ما این است که هزینه های تمام شده برای سه سال اول از 3.5 میلیون دلار فراتر نمی رود." هراری پرسید:" بنابر این برای چنین هزینه نازلی چرا سقف نهایی را اینقدر بالا در نظرگرفته اید؟" " زیرا نرخ برگشت سرمایه به طور بالاقوه بالا است و شریک من هم از خرج کردن پول باکی ندارد." اینک برای واردشدن در مورد جنبه های فنی قضیه نگران بودم. خواستم صحبت شهردار ایلات را به میان بکشم اما هراری مهلت نداد. روی میزش خم شد و گفت:" با قیمت خوب، هر چیزی را که بخواهید در پاناما قابل دستیابی است." این کار او مرا با مشکلی واقعی روبروکرد. من می خواستم طرف را به بازی بگیرم و به تدریج به جریان سرمایه گذاری آلوده اش کنم، اما قبل از اینکه حتی بتوانم دهانم را بازکنم او مرا به بازی گرفت بود. در یک سفارتخانه با سفیر افتخاری صحبت می کردم، او حتی مرا نمی شناخت، اما داشتیم در مورد رشوه صحبت می کردیم. او گفت:"پاناما کشور جالبی است. در واقع یک کشور نیست، بیشتر شبیه یک تجارتخانه به حساب می آید. من آدمهای مناسب – به عبارت دیگر انباردارها- را در آنجا می شناسم. در پاناما همه به هم وابسته اند. ممکن است امروز شما بخواهید درباره کار تولید مروارید صحبتی بکنید و فردا ممکن است ما در مورد دیگری از شما کمک بخواهیم. معامله است دیگر، اما در عین حال ما به معاملات بلند مدت علاقه داریم." آنگاه اندکی مکث کرد و گفت:"اما قبل از آنکه پیشتر برویم آیا می توانم نگاهی به مدارک شما بیاندازم؟" "چه جور مدارکی؟" "خوب گذرنامه کانادایی تان." "من گذرنامه ام را همراه خودم برنمی دارم." "در اسرائیل باید همیشه اوراق هویت همراهتان باشد. وقتی گذرنامه تان همراهتان بود به سراغم بیایید و آن وقت حرف می زنیم. حالا، هما طور که می دانید سفارتخانه تعطیل است." از جا بلند شد و بدون گفتن کلمه ای مرا به سوی در راهنمایی کرد. هنگامی که در مودر گذرنامه از من پرسید درست جواب ندادم. هیجانزده بودم. تقریبا به لکنت زبان افتادم. احتمالا از نظر امنیتی هشیارش کردم و باعث نگرانی اش شدم. به ناگهان آدم خطرناکی به نظر رسید. پس از اجرای اقدامات معمول امنیتی به آپارتمان برگشتم و گزارشم را تا ساعت 10 شب کامل کردم. کائولی از راه رسید و به مطالعه آن پرداخت.
  16. RezaKiani

    توپ دریایی پیشرفته Millennium GDM-008

    این همون خفنه بود؟
  17. RezaKiani

    توپ Meroka CIWS

    پس معلومه یه عیب و ایرادی توکارش بوده وگرنه هیچ بقالی نمی که ماستم ترشه
  18. RezaKiani

    نگاهي گذرا به تاريخ هخامنشي

    خیلی زحمت کشیدی ولی بهتر بود متن رو به چند قسمت تقسیم می کردی تا کوتاه تر بشه و هر کدوم رو در یک پست قرار می دادی. به هر حال مرسی از تلاشهای شما در پیشبرد اهداف سایت.
  19. RezaKiani

    صنعت کشتی‌سازی در ایران

    راستش تا اونجا که من فهمیدم ما کلا یه استراتژی درست و حسابی صنعتی نداریم. نه درباره صنایع غیرنظامی و نه نظامی. در زمینه کشتی سازی یه مطلب در مجله هفتگی اداره ما(شرکت نفت جمهوری اسلامی ایران) چاپ شده بود که می گفت برای ما صرف نمی کنه از کشتی سازهای داخلی مثله صدرا کشتی بخریم چون ساخت یه کشتی که مثلا باید 1 سال طول بکشه تا 3 سال طول می دهند و بعد به دلیل افزایش مخارج مانند حقوق پرسنل و... هی می خواند که قیمتشون رو بالا ببرند. خوب صدرا واقعا یه شرکت توانا در زمینه کشتی سازی هست ولی مشکلات مدیریتی باعث شده که (متاسفانه) نتونه یه جایگاه خوبی پیداکنه. بعدش هم که باعرضه سهام صدرا در بورس یه تیر توی مغزش خالی کردند. تا قبل از عرصه سهام صدرا تمام ادارات دولتی یه جورایی سفارشاتشون رو به این شرکت می داند ولی حالا دیگه... یکی از مشکلات بزرگ صنایع ما - به ویژه صنایع اتومبیل سازی- این است که در شرایط غیررقابتی رشد می کنند و به محض اینکه به امواج جهانی سازی برخورد می کنند به دلیل هزینه های بالا توان رقابتیشون رو از دست می دهند. اگر دولت دست از حمایت بی منطق و غیراصولی شرکتها برداره این شرکتها یاد می گیرند که روی پای خودشون بایستند. یکی دیگر از نکاتی که دوستان باید توجه کنند این است که ایران باید تا می تونه روی صنایع غیرنظامی سرمایه گذاری کنه که دوکاربردی باشند . یعنی مثلا بیاد هلیکوپتر غیرنظامی بسازه ولی جوری اون رو بسازه که به راحتی بتونه خط تولید رو به هلیکوپترها نظامی تعویض کنه. این تجربه موفقیه که روسها در جنگ جهانی داشتند و کارخانه های تراکتورسازی شون رو در کمترین زمان به کارخانه های تانک سازی عوض کردند و در عرض تقریبا 4 سال جنگ بیش از 100 هزار تا تانک درست کردند. در آلمان هم هیتلر ماشین فولکس واگن رو برای مصارف غیرنظامی طراحی کرد اما پس از آغاز جنگ همه ماشین ها رو به جبهه فرستاد. این جور صنایع رو می توان در زمینه های التکرونیک، مخابرات، خودرو، کشتی سازی و... احداث کرد تا در زمان ضروری به سرعت تبدیل به صنایع نظامی بشوند. اما لازمه همه اینها توسعه چند تا چیزه 1- آموزش و پرورش 2- آموزش عالی درست و حسابی (نه مثه الان کلیشه ای ) 3 - توسعه علوم پایه مثه ریاضی و فیزیک وشیمی... 4- توسعه صنعتی با تکیه بر دانشگاه ها نه مونتاژ ماشین و کوفت و زهر مار و فخر فروشی بی خودی که آقا ما اینو ساختیم و اون ساختیم. دیروز(دوشنبه 12 شهریور87) یکی از اساتید رشته خودور سازی در میز گرد شبکه 4 حرف جالبی زد. مجری درباره موتور ملی سوال کرد این بنده خداهم گفت که این موتور ملی اصلا ملی نیست! بلکه کشورهای دیگه این رو برای ما به صورت اختصاصی طراحی کرده اند و مافقط مجوز ساخت و تولید اون رو داریم(ننقل به مضمون) به هر حال امیدوارم این توسعه هر چه زودتر انجام بشه و... رضاکیانی
  20. RezaKiani

    داریوش بزرگ

    اقا جان به اسکندر بیچاره چیکار دارید؟ تا اون جا که من فهمیدم خیلی هم مرد بوده... :lol:
  21. RezaKiani

    جنگهای اول صلیبی

    کاشکی اسم تاپیک را عوض می کردید و می گذاشتیم مثلا خط زمانی یا رویدادهای مهم جنگهای صلیبی چون جنگها رو به صورت خلاصه و تاریخی فقط پست سر هم ذکر کردید و هیچ کدوم رو کامل بررسی نکرده اید. به هر حال خسته نباشید.
  22. RezaKiani

    توپ Meroka CIWS

    اقا جان از نظر عملیاتی تا حالا کاری کرده؟ چیزی رو توی جنگ واقعی زده؟
  23. سعيدجان سلام ظاهرا سايت در زمينه اديت كردن مشكل داره. من اين مطلب رو كاملا پاك كرده بودم و يه مطلب ديگه گذاشته بودم نمي دونم چه جوري برگشت اينجا. اين پست اصلا مال يه تاپيك ديگه بود. شما هم لطف كن اين پست اخر خودت رو پاك كن. مرسي