-
تعداد محتوا
376 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
تاپیک جامع بررسی سازمان منافقین 1374-1347 تاپیک جامع بررسی سازمان منافقین 1374-1347
mamad پاسخ داد به karkas تاپیک در جنگ آوران
كثيف ترين گروهك دنيا به نظر من جند الله از اين گروهك بهتره حتي صهيونيست ها هم از اين گروه بهترند بي برو و برگرد peace_sign -
عمليات محرمانه{خاطره اي بسيارزيبا به نقل ازجناب بهروز مدرسي}
mamad پاسخ داد به mamad تاپیک در تاریخ نیروی هوایی
اقاي مالك ما ارادتمند شما هم هستيم ارادتمند كساني كه توي جبهه ها جونشون گرفتن كف دستشون peace_sign -
عمليات محرمانه{خاطره اي بسيارزيبا به نقل ازجناب بهروز مدرسي}
mamad پاسخ داد به mamad تاپیک در تاریخ نیروی هوایی
اي كاش در مورد چنين موضوعاتي فيلم مي ساختن چي مي شدددددددددد.................. peace_sign -
امير سرتيپ دكتر سيد عبدالرحيم موسوي، رئيس ستاد و معاون هماهنگكننده ارتش گفت: ارتش جمهوري اسلامي ايران در دو ماه گذشته 3 رزمايش تخصصي در نيروهاي سهگانه زميني، هوايي و دريايي را با موفقيت و در سطح بسيار عالي برگزاركرد. به گزارش روابط عمومي ارتش جمهوري اسلامي ايران، امير موسوي با ذكر دستاوردهاي حاصل شده در اين 3 رزمايش كه بطور غير رسانهاي و در راستاي تقويت توان دفاعي كشور برگزارگرديد گفت: اطمينان از شكوفا شدن خلاقيتها و طرحهاي نوآورانه و ابتكاري بزرگترين دستاورد اين رزمايشها بود. رئيس ستاد ارتش با اشاره به تحرك سريع و عمل بهموقع و درحداقل زمان ممكن در رزمايشهاي اخير افزود: به عنوان مثال در يكي از اين رزمايشها، يك لشكر در سريعترين زمان ممكن از يك منطقه به منطقهاي ديگر از كشور منتقل شد و با اينكه چشمان تيزبين رسانهها هرگونه اقدام دركشور را رصد ميكنند، اما هيچكس از جابجايي اين لشكر اطلاع نيافت و اين درحالي بود كه هيچگونه افراطي نيز در مسائل حفاظت اطلاعات در اين جابجايي ها اعمال نشدهبود. معاون هماهنگ كننده كل ارتش در ادامه سخنانش گفت: قابليت انعطاف و ارتقاء روحيه نشاط و آمادگي شبانه روزي ارتش براي حراست از ميهن اسلامي نيز از ديگر دستاوردهاي رزمايشهاي اخير بود. وي كه در حاشيه همايش وابستگان نظامي ارتش سخن ميگفت در ادامه با تاكيد بر اين نكته كه ما ارادهاي به تهاجم به هيچ كشوري نداريم، اما توان تهاجمي داريم، خاطرنشان كرد: درصورت ايجاد درگيري قطعا دشمن از سوي ما با مواردي مواجه خواهد شد كه غير قابل پيشبيني است. گفتنياست، همايش آموزشي- توجيهي وابستگان نظامي ارتش جمهوري اسلامي ايران كه در محل تالار كوثر سازمان عقيدتي سياسي ارتش برگزار شده است تا روز سهشنبه (87/6/5) ادامه خواهد يافت http://www.aja.ir/?status=news&id=74
-
عمليات محرمانه{خاطره اي بسيارزيبا به نقل ازجناب بهروز مدرسي}
mamad افزود یک موضوع در تاریخ نیروی هوایی
به بهانه مقدمه .... شاید باورش برای شما دوستان عزیز خیلی سخت باشد اگه بگم مدت ها بود دلم می خواست در مورد یک سری پرواز های محرمانه زمان جنگ بنویسم . اما همیشه نگران تبعات آن بودم . از آن می ترسیدم که خدای ناکرده محرمانه بودن آن ها همچنان بر قرار باشد ... تا این که با یکی از دوستان آگاه در این زمینه صحبت کردم و ایشون ضمن تحسین رعایت اصول ایمنی و اسرار نظامي ارتش ، ياد آور شد اگر به تاكتيك ها و نقشه ها اشاره نكرده و تنها به دلاور مردي نيرو هاي رزمي ايران بپردازم ،نه تنها مانعي ندارد ، بلكه سبب افتخار جوان هاي عزيز كشور مي شود . از اين روي سعي مي كنم در باره اين گونه ماموريت هاي حياتي و محرمانه زمان جنگ بيشتر نوشته و به سراغ ساير دوستاني كه در پرواز هاي مشابه حضور داشته خواهم رفت و به نقل از آن ها به درج خاطرات آن ايام مي پردازم . فقط خواهش مي كنم دوستان در كامنت هايي كه مي نويسند ، زياد دنبال سوالاتي كه جنبه اسرار نظامي دارد ننوشته تا بنده بيشتر از اين شرمنده نشوم ... اعتراف به واقعیت ....... حالا كه سال ها از زمان جنگ گذشته و با مرور خاطرات آن ايام خوب بياد مي اورم كه جز چند مورد هرگز از مرگ نهراسيده و بلكه برعكس به شوق دفاع از اين مرز و بوم خيلي خونسرد داوطلبانه به پرواز هاي مناطق جنگي اعزام مي شدم . اما يكي از مواردي كه واقعآ وحشت كرده و مرگ را جلوي چشمانم ديدم ، همين ماموريتي است كه قصد تعريف آن را دارم .. واقعآ فكر مي كردم همه چيز تمام شده است . ولي شجاعت و صبوري افسر فرمانده تيب " نوحد " و تكاوران تحت امر او سبب شد به خود آمده و به سلامت از آن مهلكه نجات يابيم .. اي كاش نام ان قهرمانان رو به خاطر مي اوردم .. اي كاش مثل حالا امكانات عكاسي آسان وجود داشت .. و باز اي كاش دفتر چه خاطراتم رو تكميل كرده تا امروز با رجوع به آن دقيق تر بنويسم .. اما هيچ فرقي ندارد ... همه آن ها فرزندان شجاع اين مرز و بوم بودند و وطن و مردم آن آزادي خود رو مديون اين قهرمانان است ... پرواز های ویژه و کروی مخصوص اگه يادتون باشه در نقل خاطرات پيش از انقلاب اشاره به يك كروي ويژه كردم كه براي ماموريت هاي مخصوص و خطرناك آموزش ديده بودند . هيچ كس از پرواز هاي آن ها سر در نمي آورد .. و آن ها به نزديك ترين دوستان خود هم در باره ماموريت هاي خود و آموزش هايي كه مي ديدند توضيح نمي دادند .. و باز اگر خاطر مباركتون باشه نوشتم يكي از ماموريت هاي بين المللي ان ها نجات " ذوالفقار علي بوتو " نخست وزير مخلوع پاكستان از زندان و آوردن او به تهران بود .. كه در شب اجراي ماموريت به دلايلي لغو شد . بعد از انقلاب بعضي از افراد آن كرو به جرم واهي ريختن زندانيان سياسي به درياچه نمك دستگير شده و بلافاصله آزاد و ديگه در نيروي هوايي نماندند ... آخرين بازمانده آن سرگر علي نجيب بود كه هواپيمايش را روي ارمنستان زدند ... به هر حال بعد از انقلاب و در زمان جنگ هم كرو هايي انتخاب شد ولي نه مثل پيش از انقلاب ، بلكه موردي و براي موارد خاص .. كه بنده در دو تا از ان ماموريت ها حضور داشتم .. و اگر عمري باقي ماند اشاره خواهم كرد ... سخنی در باره تکاوران .... فكر مي كنم مقدمه ام خيلي طولاني شد .. من رو ببخشيد . ولي بايد براي روشن شدن ذهن شما ياران گرامي آن ها رو مي گفتم .. فقط لازم است در باره تكاوران و نقش آن ها در ارتش حتمآ توضيحاتي نوشته شود . كه من زحمت اين كار را براي شما ياران همدل كم كرده و آن را در صفحه اي جداگانه قرار دادم . فقط همان گونه كه در متن توضيح داده شده است ، از آن جا كه قصد استفاده از متن فوق رو نداشتم ، آدرس لينك آن را يادداشت نكرده و متآسفانه فراموش كردم . لذا هر يك از دوستان بزرگواري اگه وبلاگ يا سايتي كه مطلب فوق را نوشته پيدا كرد ، محبت فرموده در كامنت به آن اشاره كرده تا سريع اصلاح كنم . به خوانندگان محترم هم توصيه مي كنم حتمآ قبل از خواندن ماجرا اينجا را كليك نمايند . واقعآ آشنايي با ماموريت هاي تكاوران ضروري است . .. پایگاه یکم ترابری ، زمان جنگ یک روز صبح در همون اوج جنگ و درگیری های نظامی وارد پایگاه شدم ، قبل از اين كه داخل خط پرواز شوم ديدم تعدادي از بچه ها دور و بر يكي از هواپيماها جمع شده اند .. اولش خيلي تعجب كردم ! چون امكان نداشت بچه ها دفتر نرم و راحت رو رها كرده و وارد رمپ پرواز شوند . به همين دليل من هم به آن ها پيوستم .. ديدم عده اي از متخصصان گردان نگهداري سرگرم وصل كردن كپسول هاي " جي تو " روي يك فروند هواپيما هستند .. خب براي اغلب اون بچه كه تقريبآ جديدي محسوب شده و تا حالا جز در فيلم ها بلند شدن سي - ۱۳۰ رو به كمك كپسول هاي موشكي نديده بودند ، اين امر طبيعي جلوه مي كرد .. فقط يكي دو نفر رو مي شناختم كه با اين روش تك آف كرده بودند .. و بعد از انقلاب ديگه من موردي را كه نياز به اين گونه برخاستن باشد رو نديده بودم . با كمي پرس و جو متوجه شدم " حسين " قرار با " جي تو " يك بار به شكل تمريني پرواز كنه و بعدش هم به ماموريت محرمانه اعزام بشه .. !! راستش رو بخواهيد تو دلم براي نخستين بار هم حسودي كرده و هم دلم گرفت ! فقط تعجب ام از اين بود كه چرا حسين رو براي اين كار انتخاب كرده اند ! مخفي كاري ماموريت هاي ويژه يادمه پيش از انقلاب وقتي به اصطلاح هنوز آشخور بودم ، گاهي روي تابلوي اعلانات خط پرواز جلوي محل ماموريت بعضي هواپيما ها به لاتين مي نوشتند " اس . ام " باور كنيد از هركي مي پرسيدم اين واژه يعني چه !!؟ هيچ كس پاسخ من رو نمي داد ! و با گفتن " ماموريت ويژه " خود رو خلاص مي كرد . آن قدر عاقل بودم كه پي گير موضوع نشوم .. ! بعد ها فهميدم آن ماموريت هاي ويژه به عمان بوده است و ظاهرآ نمي خواستند در ان مقطع كسي بويي ببره ! راستش رو بخواهيد خيلي دلم مي خواست يك بار هم من به چنين ماموريت هايي اعزام شوم ! اصلآ برام عقده شده بود !! تا اين كه انقلاب شد و بعدش جنگ ... و هنوز هم دلم لك زده بود براي يكي از ماموريت هاي محرمانه .. و از لحظه اي كه ديدم حسين رو انتخاب كرده اند ، بدون اين كه بدونم كجا قراره بروند ، دوباره فيل ام ياد هندوستان كرده به طوري كه به قصد گلايه يك راست رفتم سراغ فرمانده مون ... بهش گفتم شما شاهد هستي حتي روزهاي استراحت ام رو به ماموريت جنگي مي روم .. اون وقت شخص ديگري رو انتخاب مي كني ؟ و اون بنده خدا متقاعدم كرد كه دسترسي به من نداشته .. اداره عقيدتي سياسي و باقي قضايا ... نمي دونم چرا هر وقت اسم اداره عقيدتي سياسي يا حفاظت اطلاعات پايگاه مي آمد همه بي اختيار وحشتي دروني سراغ شون آمده و غمگين مي شدند ! البته من هم مستثني نبودم . باور كنيد سرباز جلو در هم قيافه معني داري گرفته و به همه چپ چپ مي نگريست ! تو گويي با جاسوسي خطرناك مواجه شده است ! شايد به او چنين ياد داده بودند .. اصلآ من خنده هيچ يك از آقايون رو در تمام مدتي كه حضور براداران احضار مي شدم ، نمي ديدم ! بگذريم .. يك روز به محض اين كه وارد خط پرواز شدم .. سرپرست مون من و يكي از همكاران قديمي رو به گوشه اي كشيده و با ناراحتي گفت ..اداره عقيدتي سياسي هر دوي شما رو احضار كرده است ! بهروز كاري كردي !!؟ گفتم نه والله .. به هر حال وقتي سراغ حاج اقا رو گرفتيم ما رو به اتاقي دعوت كردند .. سكوت و نگاه هاي سرد آقايون بد جوري حالم رو به هم مي زد .. تا اين كه حاج آقا وارد شد .. بعد از كلي مقدمه گويي كه از صدر اسلام گرفته تا جنگ با عراق ادامه داشت ، رفت روي اصل مطلب . خلاصه اين كه از ما خواست با يك گروه از آقايون كلاه سبز ها همكاري صميمانه اي داشته باشيم .. البته محرمانه !! همكاري با كلاه سبز ها .... حاج آقا در باره نوع ماموريت و همكاري با كلاه سبز ها هيچ توضيحي نداد . فقط از ما خواست در اختیار آقایون باشیم و به صورت محرمانه امکان هر گونه تمرینی رو برای ان ها فراهم کنیم .. هر چه از حاج آقا که با لبخند ملیح اش بد جوری منو کشته بود در مورد ماموریت سوال کردیم ، هيچ توضيحي نداده و در نهايت فقط گفت .. هنوز هيچي معلوم نيست . زيرا در مرحله نخست تكاور ها بايد اعلام امادگي نمايند و در گام بعدي در باره پرواز و اين كه چه كسي به آن ماموريت اعزام شود بعدآ تصميم مي گيريم . فقط باز هم تآكيد مي كنم ما اصلآ نمي خوهيم از كاربرد اين تيم و تمرين هايي كه انجام مي دهند ، جايي درز پيدا كند .. نمي دونم چه مدت از اين احضار ما گذشته بود كه يك روز ما رو به عمليات دعوت كردند .. در سالن كنفرانس يك عده تكاور به همراه فرمانده هاشون حضور داشتند . ابتدا فرمانده پايگاه يكم ترابري ضمن خوش امد گويي به ميهمانان ، من و دوستم رو به آن ها معرفي كرده و گفت ما يك هواپيما هم در اختيار شما قرار مي دهيم .. و شما مي توانيد تمرين هاي خودتون رو آغاز كنيد . راستش رو بخواهيد با توضيحاتي كه فرمانده پايگاه داد ، دوزاري ام افتاد كه اين ها چه قصدي دارند ! و به اين نتيجه رسيدم كه مي خواهند يك تيم واكنش سريع ايجاد كنند ... تمرين با تكاوران قهرمان .... من تا قبل از همكاري نزديك با تكاوران ، آن ها رو آدم هايي خشك و عبوس مي پنداشتم . مخصوصآ با خاطره درگيري كه با يكي از آن ها داشتم ، هرگز احساس خوبي به آن ها نداشتم .. اما بعد از چند روز تمرين هاي طاقت فرسا مخصوصآ در زمان هاي استراحت حسابي با ان ها قاطي شده و متوجه شدم من اشتباه مي كردم . محل تمرين ما درست انتهاي باند بود ... جايي كه هيچ پرنده اي پر نمي زد . و از هيچ سو ديد نداشت . ابتدا روزها آن ها تمرين مي كردند .. و همان طور كه حدس زده بودم آن ها تمرين نجات گروگان ها رو تمرين مي كردند ... و تمام راه هاي خروج هواپيما رو ما به آن ها مي گفتيم .. حتي بخش هاي كم مقاومت بدنه رو مي پرسيدند .. سپس دو گروه شده و يك گروه نقش گروگان رو به عهده مي گرفتند و گروه بعدي بايد طوري وارد هواپيما مي شدند كه آن ها متوجه نشوند .. واقعآ عمليات نجات آن ها فوق العاده بود .. در يكي از تمرين ها آن ها بايد خود را از روي زمين به سقف هواپيما مي رساندند و اين كار واقعآ مشكل بود .. همه گروه بايد فرا مي گرفتند كه با قلاب كردن دست يار خود را به سقف قارقارك مي رسوندش ... بعد از دوهفته تمرين طاقت فرسا ، نوبت به تمرين در شب رسيد .. يك بخش ان هم مربوط به ورود به كابين مي شد ... شرايط نا مساعد كشور ..... يادمه اون ايام اوج مبارزات گروه هاي تروريستي بود ... منافقين روز روشن دست به ترور مخالفان خودش مي زد .. يك گروه كمونيستي هم به نام چريك هاي فدايي خلق كه تازه انشعاب پيدا كرده بودند هم دست به اسلحه برده بود .. از طرفي در كردستان شورش هاي خونيني آغاز شده بود .. و رزمندگان ما هم در جبهه هاي طولاني با عراق مشغول نبرد بودند .. واقعآ اداره مملكت خيلي سخت شده بود . همان موقع يادمه يك گروه تروريستي هواپيمايي رو به گروگان گرفته و در مشهد به زمين نشاندند .. تازه هواپيما ربايي و گروگان گيري باب شده بود .. خب در اين شرايط وجود تيمي قدر و ماهر اجتناب ناپذير بود .. در اواخر تمرينات تكاوران ، ديگه با آن ها صميمي شده بوديم .. كم كم آن ها لب به سخن گشوده و گفتند كه قراره عمليات نجات رو در خاك عراق انجام دهند .. ! خداي من چي مي شنوم ؟ خاك عراق !! مگه مي شه ؟ فاز دوم جلسات مشترك ما در داخل ساختمان بود .. و در هفته يكي دو روز با آقايون جلسه داشتيم .. و با پرژكتور فيلم هايي رو نشان مي دادند .. و اساتيدي كه از تيپ هوابرد آمده بودند در مورد همه آن شرايط توضيح مي دادند .. بعد از چندي صحبت از قابليت هاي هواپيما بود .. مثلآ چگونه نيرو پياده نمايد ... چگونه از باندي كوتاه بلند شود .. تمرين تيك آف سريع ..... كلآ دو كروي پروازي با تجربه از خلبان گرفته تا ساير خدمه در گير اين ماموريت شده بودند .. ولي اين كه چه كساني رو بايد تجات داد يا كجا بايد رفت هيچ سخني به ميان نمي امد .. مرحله بعد بلند شدن هواپيما در مسافت كوتاه با كمك كپسول هاي كمكي بود ( جي تو ) . فرمانده تكاوران با كرنومتري به گردن از لحظه استارت تا تيك آف را محاسبه كرده .. و مدام مي گفت كافي نيست .. خيلي طولاني است و از ما مي خواست تعجيل بيشتري نماييم ! ولي مگه مي شد !؟ او مجبور شد بخشي از ماموريت رو لو داده و بگويد كه موفقيت در اين به ثانيه ها بستگي داره .. و روشن شدن چهار موتور وقت زيادي رو مي بره .. به همين دليل ما يك پيشنهاد خطرناك داديم . به اين صورت كه به محض روشن كردن يك موتور راه افتاده و در حال تاكسي كردن دومين موتور رو روشن كرده و تا چرخش به سوي باند موتور هاي بعدي رو روشن كنيم و به كمك جي تو به پرواز در آييم ...! اما اين كار ريسك زياد داشت .. با يك موتور تاكسي كردن ناممكن بود و بهترين كار روشن كردن همزمان دو موتور بود كه در حين تاكسي كردن ( خزش ) دوموتور ديگه رو با هم روشن كنيم ... تيك آف در قلعه مرغي و دوشان تپه ....... ظاهرآ اين طرح يعني روشن كردن همزمان دو به دوي موتور ها ، مورد قبول افسر فرمانده عمليات واقع شده بود .. فقط مانده بود روي شرايط ريسك صحبت كنيم .. ما تمام احتمالات رو گفتيم و او يادداشت مي كرد .. مثلآ اگر يكي از موتور ها همزمان دور نگرفته .. و بايد صبر مي كرديم تا ملخ توقف كرده و دوباره استارت مي زديم ... اين رو بگم كه استارت هواپيماي سي - ۱۳۰ به خاطر اين كه توربو پراپ است ( يعني ملخي است ) كمي دشوار است .. يعني بايد خلبان در دور معيني از سرعت موتور بايد دستش رو از روي استارت بردارد .. و گرنه هواپيما شفت استارت اش از ملخ جدا مي شود ... مخصوصآ كه قرار بود در حين خزش دو موتور بعدي روشن شود . و اگه به هر دليلي يكي از موتور ها وا مي ماند ، فقط معلم خلبان مجازه در شرايط اضطراري با سه موتور بلند بشه ( دقيقآ اين اتفاق در زمان جنگ و در سوريه براي ما اتفاق افتاد ) و ما به خاطر شرايط اضطراري زمان جنگ و اهميت رساندن محموله اي كه در هواپيما داشتيم اين ريسك خطرناك رو انجام داديم .. . اگه يكي از موتور ها در آن لحظه دچار مشكل مي شد با وزني كه هواپيما داشت صد در صد سقوط مي كرد .. خلاصه خدا خيلي به ما در جنگ كمك كرد .. اي كاش تمام آن پرواز ها به خاطرم بيايد .. دوستي صميمي با يكي از كلاه سبزها .... به هيچ عنوان نمي شد فهميد كه ماموريت ما با اين عده تكاور شجاع كه روي ثانيه ها حساب كرده و برنامه ريزي مي كنند چي است !! و يا اين كه مرتب از قلعه مرغي به دوشان تپه رفته و تمرين تيك آف مي كرديم .. راستش رو بخواهيد از وقتي تيمسار آروندي خدا بيامرز در روزهاي اخر عمر رژيم پهلوي در دوشان تپه سقوط كرد ، خيلي از اين فرودگاه دلخوشي نداشتم .. ترس من از كوتاهي باند نبود بلكه بي حساب و كتاب بودن عمران شهري بود .. صبح بيدار مي شدي مي ديدي سر راهت يك دكل بزرگ نصب كرده اند !! بدون اين كه به جايي خبر داده باشند . من هميشه از اين وحشت داشتم به انتن هاي اهالي اون منطقه برخورد كنيم .. به هر حال تنها راه فهميدن ماجرا دوستي بيش از حد با يكي از تكاوران بود .. و او بعد از مدتي در اوج رفاقت گفت كه قراره تعدادي زنداني رو از زندان عراق نجات دهيم .. !! واي خداي من .. چي مي شنيدم .. عراق !! نجات زنداني .. !! هر چه گفتيم آن ها كي هستند و چرا بايد چنين ريسكي رو انجام داد ، قسم خورد كه بي اطلاع است !! اعلام آمادگي نهايي و ابلاغ ماموريت .... ديگه اون اواخر فاصله بين تمرينات افتاده بود .. ولي فرمانده آن ها معتقد بود عوامل زير مجموعه او هيچ گاه دست از تمرين هاي لازم بر نمي دارند و در تيپ نوحد ادامه مي دهند .. ولي اذعان داشت كه به امادگي مطلوب با ما رسيده است .. بايد اعتراف كنم اگر چه از بخشي از ماموريت محرمانه بويي برده بودم .. و مي دانستم خيلي خطرناك است .. ولي به جان نوه هايم خيلي دلم مي خواست كروي ما شماره يك باشه .. اخه يكي از ما اصلي بوديم و كروي ديگر رزرو آن ماموريت بود .. هر دو كرو در امادگي به سر مي برديم .. من از نظر روحي خيلي احساس آرامش مي كردم .. دقيقآ يادم نيست كه چه تاريخي بود .. فقط مي دانم يك شب هر دو كروي پروازي رو احضار كردند .. وقتي ار رمپ پرواز مي گذشتم ديدم كه دو هواپيما مجهز به كپسول هاي كمكي هستند .. فهميدم موقع ماموريت ويژه فرا رسيده است .. فقط تعجب ام از اين بود كه بچه هاي خط پرواز هم بو برده بودند كه به چه عمليات خطرناكي داريم اعزام مي شويم .. آن گونه كه بعد ها شنيدم درجه ريسك برگشت ما خيلي كم بوده است . ولي اهميت اين ماموريت بسيار حياتي و با ارزش بود .. لحظه خداحافظي با فرزندان و همكاران ... واقعيت اينه كه من هميشه با غسل و وضو وارد كابين مي شدم .. اگر چه آدم صد در صد مومني نبودم .. ولي از روزي كه جنگ شروع شد ، امكان نداشت بدون غسل سوار هواپيما شوم .. و اين براي من به عادت بدل شده بود . خيلي منو ببخشيد ياد يك خاطره افتادم اجازه مي خواهم اول آن را بيان كنم .. يادمه گاهي وقت ها كه قرار بود به ماموريتي برويم ولي هواپيما مرتب ايراد مي اورد و از سر باند برمي گشتيم .. بچه مي گفتند كي غسل نكرده است !؟ كه ما اين چنين به مشكل خورديم ! عادت ديگري كه داشتم بوسيدن روي بهاره و آرش در خواب بود ... هميشه به عنوان اخرين ديدار با آن ها وداع مي كردم .. چون مي دونستم كه ممكنه مثل خيلي از همكارانم ديگه بر نگردم .. و اين عادت تا روز پايان جنگ يا بهتر بگم تا روزي كه سكته كردم ادامه داشت .. بگذريم خداحافظي با همكاران هم عالمي داشت .. بعضي ها كه عادت داشتند هميشه به من بگويند در جهنم ببينمت .. !! آن رو با بغض اين جمله رو گفتند ! از آغوش گرفتن آن ها فهميدم يك جور هايي موضوع لو رفته است .. البته آن ها مي دونستند ما به روي خاك عراق قراره پرواز كنيم ... دريافت منور و تغير در برنامه ..... ! هر دو كرو در عمليات گرد امده بوديم .. ولي هنوز هيچ چيز به ما نگفته بودند .. زيرا از قبل تاكيد كرده بودند كه اين ماموريت محرمانه است . و در دقيقه نود مقصد و نوع ماموريت ابلاغ خواهد شد .. ما اسم اين جور پرواز ها رو گذاشته بوديم ماموريت پاكتي !! چون موقع بلند شدن پاكت هاي لاك و مهر شده رو كه اسم هر نفر روي آن نوشته شده است تحويل مي گرفتيم .. ( عين فيلم هاي جميز باند !! ) اما ان شب در آخرين لحظه تغير در برنامه ها به وجود امد .. و سريع از ما خواستند مجهز به منور باشيم .. ذكر اين نكته ضروري است كه هواپيماي سي - ۱۳۰ داراي اسلحه هاي مخصوصي است كه مثل كلت ۴۵ م م بزرگ است و از داخل سوراخي كه در كابين براي رصد ستاره شناسي تعبيه شده است با آن منور ها رو براي نشان دادن موقعيت روشن مي كنند .. آوردن منور ها كمي طول كشيد .. ابتدا تعداد محدودي رو اوردند .. وقتي كه گفتند به هواپيما ما تحويل دهند ، متوجه شدم ما شماره يك هستيم .. خوشحالي توآم با دلهره اي خاص به سراغم اومد .. نمي دونم چرا بي اختيار هوس كردم اي كاش بهاره دخترم اين جا بود تا براي آخرين بار روي او رو ببوسم ... پرواز به سوي ماموريتي نا شناخته ......... افسر فرمانده عمليات كه سرهنگي پخته و جدي بود خيلي سعي مي كرد خونسردي خودش رو در تمام مدت حفظ كنه .. ولي اون شب نمي دونم به چه دليلي مضطرب نشون مي داد .. و مرتب با تماس با فرماندهان در باره اهميت منور ها براي ماموريت سخن مي گفت .. تمام بچه هاي عمليات با كنجكاوي حرف هاي او را تحليل مي كردند .. ما هم همين طور و مدام از خودمون مي پرسيديم كه چي قراره به سر ما بيايد .. ؟ اين جور مواقع شوخي من گل مي كرد .. خدا رحمت كنه مرتضي فرخي ، خلبان جت استار رو كه هواپيمايش رو زدند با ما بود .. يادمه وقتي روي دسته جمعي در اتاق نماز خانه دراز كشيده بوديم تا زمان پرواز فرابرسه .. بهش گفتم عمو مرتضي كي مي دونه چند ساعت ديگه ما به همين صورت تو سرد خانه كنار هم نبوديم ؟!! و او هي مي گفت .. دست بردار بهروز جان .. فال بد نزن .. و من مي گفتم اتفاقآ اگه آخر سرنوشت مون رو بدونيم بهتر مي شه از خودمون دفاع كرده و راحت قضايا رو بپذيريم .. بعد از مدتي كه ظاهرآ منور ها رسيده بود .. به ما خبر دادند تكاور ها سوار هواپيما هستند .. و ما با ميني بوس راهي رمپ پرواز شديم .. دريافت پاكت محل ماموريت ... به محض اين كه از زمين با سلام و صلوات بلند شديم ... هواپيماي بعدي هم با چند دقيقه تآخير پشت سر ما بلند شد ... وقتي چرخ ها رو جمع كرديم .. توسط يك برادري كه از ستاد نيروي هوايي آمده بود و تا آن لحظه هرگز نديده بوديم .. با گشودن در كيف چرمي خويش پاكت هاي لاك و مهر شده هر كدام از ما ها رو به دستمون داد ... نمي دونم به ورقه ماموريت چه عطري زده بودند كه به محض گشايش ، بوي معطري همه فضاي كابين رو فرا گرفت ... من به شوخي تو گوشي گفتم بچه ها شما هم اين بو رو حس مي كنيد .. وقتي پاسخ مثبت رو شنيدم گفتم اين بوي شهادت است .. خودم هم نمي دونستم چرا اين شوخي ها رو مي كنم .. !! راستي يادم رفت بگم .. قبل از پرواز تمام كارت هاي شناسايي و حتي درجه هايمون رو كنده و به ديسپچ تحويل داده بوديم .. حتي اتيكت روي لباس پرواز هايمون رو !! در روي كاغذ مختصات نقطه اي در خاك عراق مشخص شده بود .. و در آن تآكيد شده بود ما در چه ساعتي تكاوران رو از در نقطه ايكس در آسمان تخليه كرده .. در چه ساعتي در نقطه ديگر فرود آمده .. و در ساعت معيني چه تكاوران بيايند و چه نه ما سريع منطقه رو ترك كنيم .. !! البته در آن ورقه اشاره شده بود كه توسط تام كت ها در تمام لحظه پشتيباني مي شويم ... پرواز در نهايت سكوت ... تقريبآ نيم ساعت به نقطه عبور از مرز باقي مانده بود .. با نزديك شدن به مرز عراق . كم كم نطق من و ساير بچه ها كور شده بود .. زير چشمي نگاه به چهره سرهنگ فرمانده تكاوران كردم .. ديدم با آرامش خاصي در حال استراحت است ... واقعآ در صميم قلب تحسين اش كردم .. نفر بعدي برادري بود كه از ستاد كل آمده بود .. او در حال چرخاندن تسبيح و خواندن ذكر به اهستگي بود .. از نگاه كردن به او ياد شب اول قبر افتاده و ترجيح دادم يك بار ديگه به چهره سرهنك تكاور نگاه كنم ... واقعآ انرژي مثبت داشت .. در تاريكي شب تنها صداي موتور هاي هواپيما شنيده مي شد .. آسمان هم آن شب جور ديگري به نظر مي رسيد .. من احساس مي كردم از حالا فرشتگان دارند اطراف ما پرواز مي كنند ... صدا از هيچ كسي بيرون نمي آمد .. حال خودم رو نمي تونم بيان كنم .. يك احساس سبكي و بي وزني داشتم .. سعي داشتم به هيچ چيز فكر نكرده و فقط به ماموريت بيانديشم .. حال روز بقيه همكاران هم بهتر از من نبود .. همه سعي داشتند چيزي بروز ندهند .. شمارش معكوس براي عبور از مرز .... طبق نقشه اي كه در دست داشتيم بايد از پنجاه مايلي مرز ارتفاع كم كرده و با رعايت سكوت راديويي وارد خاك عراق شويم .. نقشه خيلي دقيق بود .. محل استقرار رادار ها و پداقند دشمن مشخص بود .. ولي آن گونه كه متوجه شديم .. ما درست از نقاط كور راداري وارد خاك ان ها مي شديم .. و بعد از ۲۳ دقيقه پرواز در ارتفاع پائين .. بايد گردش به راست كرده و بعد از دوازده دقيقه پرواز .. باندي كه براداران اطلاعات عمليات سپاه با روشن كردن فانوس هايي آماده كرده اند ديده شود و ما در آن فرود آييم . و هواپيماي دوم از لحظه عبور ما از مرز ، ارتفاع گرفته و با نفراتش در مشايعت تام كت در خاك خودمون بچرخه .. و بعد از فرود ما به تهران برگرده ... ده دقيقه ديگه براي رسيدن به نقطه مرزي زمان باقي مانده بود .. يك تيم فرماندهي متشكل از فرماندهان نيروي هوايي و تيپ هوابرد در پست فرماندهي توسط سيگنال هايي كه خلبان تام كت ارسال مي كرد ، رابط ما ، بچه هاي سپاه و فرماندهان بود .. اما پنج دقيقه مانده به محل ماموريت دستور لغو ماموريت صادر شد .. در ان لحظه چيزي به ما نگفتند .. ولي ظاهرآ امريكايي ها با اواكس هاشون دست ما رو خوانده و به محل يگان پشتيباني بچه هاي سپاه يورش برده بود .. و معني آن اين بود كه نمي شد فرود امد ... چند ماه بعد ......... براي پرهيز از طولاني شدن من ديگه وارد جزئيات لغو پرواز نمي شوم .. فقط اين كه خوشبختانه برادارن قهرمان سپاه به موقع از دست متجاوزان فرار كرده و به اطلاع فرماندهان خود رسانده بودند ... ديگه همه چيز داشت به فراموشي سپرده مي شد .. و تنها هر از گاهي در نهار خوري پايگاه اگه يكي از كروي ان شب رو مي ديدم ... با رمز و اشاره از ان شب هيجان انگيز صحبت مي كرديم .. و ساير بچه رو به ترسو بودن و بلانسبت شما از خراب كردن خودشون به شوخي سخن مي گفتيم !! تا اين كه دوباره همان داستان تكرار شد .. ! يعني تمرين هاي دوباره برادران تكاور .. اين بار خيلي چيز ها متوجه شدم .. اولآ اين كه قرار بود تكاوران قهرمان چند زنداني مهم رو كه داراي اطلاعات محرمانه فراواني بودند تا قبل از انتقال به بغداد نجات دهند .. ولي جالب اين كه اين بار فهميدم قراره يك سرهنگ خلبان شكاري رو كه موقع اجكت باد او رو به خاك عراق برده بايد تا قبل از انتقال به بغداد نجات داده شود .. خلبان فوق يكي از فرماندهان عالي رتبه پست فرماندهي بوده كه داراي اطلاعات خيلي زيادي است .. از همه مهم تر همه كد هاي شكاري هاي ما رو كه هر از سه ما عوض مي شد رو مي دونسته ... همون دوست تكاورم گفت مطمئن باش تا چند روز ديگه راهي مي شويم ... پرواز محرمانه اي ديگر .............. طبق پيش بيني دوست تكاورم تنها يكي دور روز بعد همان ماجرا ها تكرار شد .. و ديگه هيچ لزومي نمي بينم يك بار ديگه تعريف كنم .. تقريبآ مثل گذشته بود .. ولي اين بار به لحاظ تاكتيكي تغيراتي در آرايش هواپيما ها داده بودند ... كه من نمي توانم جزئيات رو شرح دهم .. فقط جهت آگاهي شما عرض مي كنم مخصوصآ كاري كرده بودند كه دشمن يك بخش از اطلاعات رو متوجه بشه .. !! اون هم از طريق آواكس آمريكايي ها ... !! ولي ما در قالب اين كه از يكي از پايگاه هاي خودمون قصد پرواز رو داريم ، به سمت مواضع پيش بيني شده در ارتفاع پائين پرواز كنيم .. واقعآ نقشه پيچيده ما گرفته بود .. و عراقي ها به تصور كشف ماموريت محرمانه ايراني ها در نقطه اي ديگر منتظر ما بودند ... اين بار بچه هاي سپاه بعد از آماده كردن باند و پوشش زميني منطقه ، راه را براي فرود ما امن تر كرده بود .. تا يادم نرفته بگم كه خود بر و بچه هاي خلبان سپاه هم زير نظر سردار محسن رضايي تيمي از بهترين خلبانان رو براي انجام ماموريت هاي خطرناك حتي انتهاري آموزش داده بود .. آن ها حتي فرودگاهي در خاك عراق ساخته و در آن مكان مرتب فرود مي امدند .. ! حتمآ در پستي مستقل با معلم خلبان آن ها مصاحبه اي رو انجام خواهم داد تا شما به توانمندي هاي فرزندان اين ملت آشنا شويد .. پشتيباني هواپيماي خفاش و تام كت ها .... در ماموريت تخست يادم نمي آيد كه هواپيماي خفاش ما رو پشتيباني كرده باشد .. و گرنه حتمآ مي دانستم .. شايد طرح به اين صورت بود تا خيلي ساده به مورد اجرا در بيايد .. اما در ماموريت بعدي علاوه بر هواپيماهاي اف - ۱۴ ، تيم مستقر در هواپيماي خفاش تمام حركت هاي هواپيماهاي عراقي رو زير نظر داشتند ... بعد ها ابرام فولادوند از اضطراب شب ماموريت سخن ها گفت ... حتي شنيدم علاوه بر برادران قهرمان سپاه نيروي زميني هم در ان ماموريت سنگ تمام گذاشته و به صورت حلقوي كل منطقه رو به صورت خاموش زير پوشش دفاعي خود در اورده بودند .. همان اضطراب ها .. همان سبكي ها .. شايد باورتون نشه آدم خيلي خودش رو به خدا در اون حالت نزديك تر حس مي كنه .. يك احساس گنگ شهيد شدن رو از وقتي خاك عزيز كشورمون رو پشت سر گذاشتيم ، احساس مي كردم .. آدم در چنين مواقعي مي فهمه در مقابل قدرت خداوند خيلي كوچك و ناچيز است .. تمام تجهيزات ، مهارت ها ، تمرين ها به يك سو ... اتكاء به خداوند يك سوي ديگه ... فرود در خاك دشمن .......... وقتي چرخ هاي هواپيماي سي - ۱۳۰ با اقتدار خاك كشور عراق رو لمس كرد ، خيلي احساس غرور مي كردم ... طبق برنامه چهار نفر از تكاوران هميشه قهرمان در هواپيما مانده و محافظت از جان ما رو به عهده گرفته بودند .. آن ها به محض نشستن در چهار طرف هواپيما در تاريكي سنگر گرفتند ... گرد و غبار ناشي از چرخش ملخ ها نور ماه رو در خود پنهان كرده بود .. ما بلافاصله بعد از فرود موتور ها رو خاموش كرديم .. ۳۵ دقيقه فرصت داشتيم .. بايد رآس ساعت مقرر بدون اين كه منتظر كسي باشيم از زمين بلند مي شديم . هيچ گاه وداع افسر فرمانده تكاوران رو فراموش نمي كنم .. مثل شبح در تاريكي به بيرون پريده و در تاريكي شب گم مي شدند .. .. اين بار بر عكس ماموريت قبلي ، عكس فرزندانم رو هم با خود آورده بودم . در نور ماه با نگريستن به چهره آن ها قوت قلب مي گرفتم .. هر يك از بچه ها خود رو به نوعي سرگرم كرده بودند .. يادمه دوست عزيزي در كامنتي در مطلب خفاش اعلام كرده بود تجهيزات آمريكايي است و ما داريم پز آن ها رو مي دهيم .. ! اين كه افتخار نيست .. !! بله درسته امكانات آمريكايي است ولي شهامت ايراني در اين ميان چه مي شود ... !!؟ ورود مظفرانه تكاوران ......... فراموش كردم كه بگم بچه هاي تكاور فقط ۵ دقيقه براي غافلگيري عراقي ها مهلت داشتند .. چون حدود نيم ساعت تا محل فرود هواپيما فاصله داشتند .. و بايستي سريع خود رو به ما مي رساندند .. البته اين اطلاعات رو بعد از عمليات به ما گفتند .. آن ها طبق برنامه بايستي به پريدن به بيرون ، در منطقه اي خود رو استتار كرده و بعد از فرود اخرين نفر با احتياط به محل بازداشت خلبان شكاري يورش برده و بعد از خلع سلاح عراقي ها سرهنگ خلبان رو با خود بياورند ... ما بايد سي و دو دقيقه بعد از فرود موتور ها رو روشن مي كرديم .. ديگه به نور فانوس احتياجي نبود .. سه دقيقه زمان براي روشن شدن موتور ها و كنده شدن از زمين فرصت داشتيم .. بيابان كاملآ در سكوت و تاريكي فرو رفته بود ... برادري كه از ستاد همراه ما بود راس ساعت مقرر دستور روشن كردن موتور ها رو داد .. ولي هيچ خبر و نشانه اي از تكاوران قهرمان نبود ... طبق برنامه با روشن شدن هر دو موتور ، دو نفر از نگهباناني كه سمت آن موتور ها قرار داشتند سوار هواپيما مي شدند ... حادثه اي عجيب و باور نكردني .... وقتي دستور روشن كردن موتور ها صادر شد .. خطاب به اون برادر گفتيم حاج اقا نمي شه چند دقيقه ديگه صبر كنيم تا بچه ها برسند . ؟ او طوري چپ چپ به ما نگاه كرد كه ما پاسخ خود رو گرفتيم .. البته بعد از اين كه به مهرآباد رسيديم دليل آن را توضيح داد ... طبق برنامه قرار بود به محض روشن شدن دو موتور .. خزش رو آغاز كنيم .. و هم چنان كه در عقب هواپيما باز است .. هر يك از مسافران كه جاي مانده اند سوار هواپيما شوند .. با ناراحتي و غصه وصف ناپذير موتور ها روشن كرده و با احتياط خزش رو آغاز كرديم .. همش دعا مي كردم آن ها خودشون رو برسونند .. ناگهان درون گوشي لود مستر فرياد زد جناب سروان آمدند . آمدند .. ولي آن ها زن و بچه هم همراهشون است !! يكي از بچه ها به مامور ستاد گفت لود مستر مي گويد همراه تكاوران زن و بچه هم ديده مي شود .. ! او هم تعجب كرده و از كابين پياده شد .. چهار فرزند خردسال ، سه خانم .. هشت نفر غير نظامي و يه علاوه سرهنگ خلبان در حالي كه هواپيما موتور هايش رو روشن مي كرد و در حال خزش بود .. به شكا باور نكردني سوار هواپيما شدند فرمانده تكاوران به اتفاق خلبان آزاد شده به كابين آمدند ... تيك آف سريع با چراغ هاي خاموش .... در موقع بلند شدن ، فرصت نشد كه چهره عزيز خلبان آزاد شده رو ببينيم ... به كمك هشت كپسول موشكي كه به طرفين هواپيما وصل شده بود .. بعد از چند متري خزش ، مثل هلي كوپتر از زمين جدا شديم .. و با اخرين سرعت به سمت كشور عزيزمون راه افتاديم .. هنوز همه دلهره داشتند كه گرفتار آتش قوي پدافند دشمن نشويم .. به محض رسيدن روي خاك ايران ، و اعلام ان از بلندگو هاي هواپيما غريو شادي و صلوات تكاوران بلند شد .. سرهنگ خلبان با بچه هاي كابين روبوسي كرده و در حالي كه همه چشمانمون خيس بود به هم ديگر تبريك مي گفتيم .. سرهنگ خلبان آزاد شده گفت .. عراقي هاي نامرد زن و بچه هاي بي دفاع ما رو هم به اسارت گرفته بودند ... و جالب اين كه مي گفت مي دونستم ارتش ايران به هر ترفندي شده من را آزاد مي كنه ... آخه او قبل از دستگيري از وجود تيم ورزيده تكاوران در ستاد كل نيروي هوايي آگاه بود .. منتها مي گفت نمي دونستم كه كي اين قهرمانان سر مي رسند .. براي همين به ساير زندانيان گفته بودم آماده باشيد ... ارتباط با ساير هواپيماهاي پشتيباني ... وقتي به اندازه كافي از مرز عراق دور شديم .. روي فركانس يو اچ اف رفته و رسمآ از برو بچه هاي شكاري تام كت كه مانند عقاب تيز پرواز كل ماجرا رو زير نظر داشتد هم چنين تيم عملياتي داخل خفاش رسمآ تشكر كرديم .. مخصوصآ از ابرام عزيز كه بد جوري با خفاشش نگران ما بود ... بعد ها رژيم عراق عنوان كرد كه ايراني ها با هلي كوپتر به خاك عراق تجاوز كرده و قصد نجات زندانيان رو داشتند كه رزمندگان دلاور عراقي همه ان ها رو به جهنم فرستاده !! بيچاره صدام يا واقعآ خبر نداشت قضيه از چه قراره يا اطرافيانش به جاي سي - ۱۳۰ ، به او گفته بودند هلي كوپتر آمده بود !! به محض رسيدن به مهر آباد ، انتظار داشتيم استقبال رسمي صورت پذيرد .. اما بر عكس تصورم دو باره ماشين مرا تعقيب كنيد قارقارك ما رو به انتهاي باند كشانده و همان جا موتور هارو خاموش كرديم .. صحنه خيلي جالبي شده بود .. مخصوصآ شفق طلوع خورشيد و نور نقره اي آن رنگ اشگ هاي بچه ها و نجات يافتكان رو نقره اي جلوه مي داد .. يك ماشين استيشن با پرده هاي آبي رنگ ، سرهنگ خلبان رو با خود برد .. بقيه نجات يافتگان با ميني بوس و تكاوران هميشه قهرمان هم با اتوبوس ويژه خودشون به تدريج محوطه ور ترك كردند .. هيچي مثل بوسه بر چهره فرزندانم من رو خوشحال نمي كرد ... سخن آخر ......... دوستان جوان و نازنين .. خوانندگان محترم .. واقعآ شرمنده هستم كه نمي توانم جزئيات اين گونه ماموريت ها رو بيان كنم .. ولي مطمئن باشيد به محضي اين كه اجازه اين كار رو دريافت نمايم .. با جزئيات و حتي درج نقشه محل فرود و ساير ترفند هاي نظامي كه به كار برده شده بود رو خواهم نوشت . فقط خواستم عرض كنم همه رزمندگان با همدلي و اتحادي كه داشتند واقعآ هر روز در صحنه هاي نبرد افتخارات فراواني كسب كردند .. خيلي از رزمندگان گمنام در حالي كه به عشق آزادي كشور فكر مي كردند به شهادت رسيدند ... و هيچ جا نامي از ان ها برده نشده است .. ولي در پايان اعتراف مي كنم دفاع از خاك كشور خيلي لذت بخشه .. مخصوصآ كه بدوني هيچ راه برگشتي نيست .. و تنها ياد و عشق خداوند است كه به ادم آرامش مي دهد ... بهروز مدرسي اين مطلب ساعت ۱۹:۳۰ دقيقه اول شهريور ماه ۱۳۸۷ پايان يافت . -
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
mamad پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
[quote name="hexman"][quote][quote] با نظر شما كاملا موافقم فقط در مورد موشكهاي نيروي هوايي اطلاعات دقيقي در دست نيست و حتي از جنگنده هاي اين نيرو بحثي كه ما الان داريم مي كنيم در مورد ظاهر فعليه نيروي هواييه و ما قطعا از باطنش خبر نداريم خدا رو چه ديديد شايد روزي كه امريكا مي خواست حمله كنه يه دفعه يه سلاح جديد رو كردن كه كف همه ببره :|[/quote] ممكنه وضعيت نيروي هوايي ايران براي ما نا معلوبم باشه ولي فكر نكنم براي آمريكايي ها كه از هر طرف ما رو زير نظر دارن پنهان مونده باشه.هم با هواپيما هاي آواكسشون ميتونن هر پروازي از ايران را شناسايي كنن و هم با ماهواره هاشون همه جاي مملكتو ميتونن ببينن.. البته اين برداشت منه شايدم بشه يجوري پنهان كاري كرد طوريكه اونا متوجه نشن[/quote] دو نكته اينجا پيش مي ياد يكي اينكه خود امريكاييها اذعان كردند كه هيچ اطلاع دقيقي از تجهيزات نظامي ايران و تاسيسات هسته اي ايران ندارند دو اينكه به فرض هم كه همه چيز رو بدونند لابد يه چيزي توي نيروي هوايي ايران ديدن كه 30 ساله حمله نمي كنن -
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
mamad پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
با نظر شما كاملا موافقم فقط در مورد موشكهاي نيروي هوايي اطلاعات دقيقي در دست نيست و حتي از جنگنده هاي اين نيرو بحثي كه ما الان داريم مي كنيم در مورد ظاهر فعليه نيروي هواييه و ما قطعا از باطنش خبر نداريم خدا رو چه ديديد شايد روزي كه امريكا مي خواست حمله كنه يه دفعه يه سلاح جديد رو كردن كه كف همه ببره :| -
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
mamad پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
دوست عزیز فرض کن نیروی هوایی ایران هواپیمایی مثل F5 رو با هزینه هایی که احتمالا با فرسوده شدنشون زیاد تر هم شده نگه داشت برای چی من سوالم از شما اینه از این موضوع به راحتی نگذرید اگر واقعا به ایران حمله بشه فکر نکنم حتی F14 هم حرف زیادی برای گفتن داشته باشه اون موقع احتمال داره در عرض چند ساعت نیروی هوایی ایران دچار آسیب های شدیدی از نظر تجهیزات بشه در این حالت احتمالا باید منتظر نابودی مرکز حساس ایران مثل نیرو گاه اتمی باشیم من كاري به بقيه حرفات ندارم فقط دليل نگه داشتن اف 5 ها رو براي شما مي گم هر چند كه اين نظر شخصيه منه ما براي اين اف 5 ها رو بازنشست نمي كنيم چون اين جنگنده هنوز مي تونه براي ما در حد يه بمب افكن نقش ايفا كنه {جنگنده ها فقط در رهگير ها خلاصه نمي شوند} چون هنوز به درد اموزش خلبان هامون مي خوره؟ نمي تونيم كه به خاطر نداشتن جنگنده جديد نيروي هوايي رو تعطيل كنيم وووووووو.................... -
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
mamad پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
اقاي مالك من فكر نمي كنم هيچ كسي توي ايران پيدا بشه كه بگه ما با اين جنگنده ها مي تونيم با اف 35 و هزار كوفت و زهر مار ديگه در گير بشيم نه كسي نگفته؟ مشكل كجاست؟ مشكل اينه كه 30 ساله تحريميم و حتي قطعه هواپيماي مسافربري بهمون نمي دن راه حل براي شرايط وخيم فعاي چيه؟ راه حل اينه كه همين چيزايي رو كه داريم به خوبي نگه داري كنيم و سر پا نگهشون داريم هر چند شايد بدرد هيچي هم نخورن -
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
mamad پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
مثلا f5 توی جنگهای مدرن به چه درد می خوره که حالا آماده هم نگه داری ببين دوست عزيز انگار شما از اصل ماجر خبر نداريد اصل ماجرا چيه؟ اصل ماجرا اينه كه ما فعلا همين اف 5 ها رو داريم توي اين شرايط وخيم فعلي و چيزه ديگه اي نداريم پس بايد همينا رو سر پا نگه داريم حالا هر چند كه توي جنگ هاي مدرن بدرد هم نخورن و كم كم خودمون جنگنده بسازيم -
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
mamad پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
من فكر مي كنم خوشي حسابي زده زير دل بعضي از دوستان اصلا يادشون نيست كه ما 30 سال توي تحريميم اونوقت انتظار دارن سوخو 35 هم داشته باشيم اقايون اينا همش خوابه اگر مي شد توي اين وضعيت هواپيما خريد قطعا سران نيروي هوايي عقلشون از ما بيشتر بود الله اعلم شايد الان هم خريده باشن ولي مهمترين و بهترين كاري كه نيروي هوايي در وضعيت فعلي مي تونه انجام بده رو داره انجام مي ده بدون كوچكترين كم و كاستي بايد هواپيماهاشو سرپا نگه داره كه نگه مي داره بايد جنگنده هاي جديد بسازه كه مي سازه بايد پدافندشو قوي كنه كه به تدريج داره اين كارو مي كنه در حال حاظر شما انتظاري غير از اين ازش نداشته باشيد تازه اين چيزيه كه ما داريم مي بينيم قطعا نيروي هوايي براي يه درگيري گسترده تدابيري رو انديشيده -
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
mamad پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
ایسنا: فرمانده نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران از افزايش برد هواپيماهاي جنگنده ايران تا سه هزار كيلومتر بدون انجام سوختگيري خبر داد. اميرسرتيپ خلبان احمد ميقاني در حاشيه مراسم جشني كه شنبه شب به مناسبت نيمه شعبان و هم چنين سالروز بازگشت آزادگان به ميهن برگزار شد در جمع خبرنگاران افزود: نيروي هوايي به طور مستمر درحال ارتقا توان رزمي خود است و در بعد بهينهسازي و نوسازي پيشرفتهاي بسيار خوبي داشتهايم. وي اضافه كرد: در بعد نوسازي در ساخت هواپيماهاي رادارگريز به موفقيتهاي خوبي رسيدهايم و در بحث ساخت بمبهاي دورزن و نقطهزن با برددهها كيلومتر موفقيت خوبي كسب كردهايم. ميقاني با اشاره به پيشرفتهاي نيروي هوايي در بعد بهينهسازي اظهار كرد: در بحث بهينهسازي تجهيزات، هواپيماها را به توانمنديهاي خوبي ارتقا دادهايم و برد اين هواپيماها را بدون سوختگيري به سه هزار كيلومتر رساندهايم و توانمنديهاي ديگري نيز در آتشبارها و رادارها كسب كردهايم. وي درباره توان دفاعي ارتش جمهوري اسلامي ايران براي پاسخگويي به نياز كشور و جلوگيري از هرگونه تجاوز به آن تاكيد كرد: توان ارتش جمهوري اسلامي ايران در حال حاضر در بهترين وضعيت خود قراردارد. فرمانده نيروي هوايي ارتش خاطرنشان كرد: بعد از جنگ با شكستن هيمنه استكبار به او فهمانديم كه فكر تعرض را از مخيلهاش به در كند، ممكن است دشمن شروع كننده جنگ باشد ولي پايان جنگ با او نخواهد بود مثل هشت سال دفاع مقدس كه ميخواستند جنگي يك هفتهاي را به ما تحميل كنند ولي هشت سال طول كشيد. ميقاني با بيان اينكه " دكترين ما يك دكترين دفاعي است" تصريح كرد: ما به هيچ وجه قصد تعرض به هيچ كشوري را نداريم و كشورهاي منطقه برادران ما هستند. ما تنها در مقابل تهاجم دفاع ميكنيم و در رابطه با ارتقا توانمنديهايمان به پيشرفتهاي قابل ملاحظهاي رسيدهايم و اگرتعرضي به كشور ما صورت بگيرد، مطمئنا متعرض پشيمان خواهد شد. وي با اشاره به سالروز ورود آزادگان جنگ تحميلي به كشور درباره تاثير ترويج فرهنگ ايثار و شهادت بر امنيت ملي امروز كشور اظهار كرد: آزادگان ما مظهر مقاومت ملت بزرگ ما هستند آنچه در هشت سال دفاع مقدس داشتيم روحيه مقاومت و فداكاري بود و ما با همين روحيه توانستيم دشمن را نااميد كنيم و در جنگ شكست دهيم وا ين روحيه شهادت، روحيهاي است كه همه رزمندگان ما دارند همه رزمندگان ما عاشق شهادت هستند و اين روحيه آنها را به حد اعلا ميرساند و در جنگ هم روحيه بسيار مطرح است؛ چراكه روحيه، سه چهارم قواست -
اگر امريكا اين بمب اتمي لعنتي رو نداشت به جون خودم من اميد اينو داشتم كه تا نيويورك بريم {در صورت جنگ} ببخشيد
-
تاپیک جامع عملیات مرصاد(عکس ، فیلم ، خاطره و .. )
mamad پاسخ داد به amir تاپیک در عملیات های نظامی ایران
روایتی دیگر از مرصاد از زبان ابراهیم حاتمی کیا چند نفر از منافقین را هم که دستگیر کرده بودند دیدیم، آنها کاملاً خودشان را از لحاظ ظاهری شبیه ما کرده بودند و عملاً آدم از دیدن این وضعیت گیج میشد. شهر آلوده است ابراهیم حاتمیکیا مرصاد عملیاتی بود که بعد از پذیرش قطعنامه واقع شد. شرایطی که برای بچهها پیش آمده بود همان دروازهای بود که داشت بسته میشد. بچهها با یک سراسیمهگی خاصی از شهر و کاشانهشان دست برداشتند و به سوی جبهه دویدند. این سراسیمهگی را میشد در شکل لباس پوشیدن آنها دید. «عملیات مرصاد» شباهت زیادی با اوایل جنگ داشت. آدمهایش هم اینطوری بودند. حتی فرمانده لشکر هم با لباس شخصی به منطقه آمده بود. من تفنگ برنو را برای اولینبار در ابتدای جنگ دست بچهها دیده بودم. از این تفنگهای خیلی قدیمی در مرصاد هم بود. تفنگهایی که داخل ماشین جا نمیگرفت. بعضیها حتی با ماشین ژیان آمده بودند توی خط و داخل ماشینها پر از آدم بود. هر کس به نوعی خودش را کشیده بود به منطقه. انگار تقدیر اینطور بود که این دفتر اینگونه بسته شود که ما دوباره یاد حال و هوای روزهای اول جنگ بیفتیم. شرایط عجیبی بود. مثل اول انقلاب سرودهای ایران، ایران از رادیو پخش میشد. یک فضای ملی ایجاد شده بود و همه به صحنه آمده بودند. افرادی که برای اولینبار در درگیری حضور داشتند. فردی را دیدم که بالای سر شهیدی زار میزد و ناله میکرد، علتش را پرسیدم گفت: «دوستم برای اولین بار آمده شهید شده و من که سالها در جبهه و عملیات بودم این توفیق نصیبم نشد؟!» عملیات مرصاد پس از فضای یأسآور قطعنامه یک فرصت طلایی و بهانهی حضور از قافله عقب ماندهها بود. وقتی به منطقه درگیری رسیدیم هنوز در منطقه «تنگه پاتاق» کوزران به نوعی منافقین متوقف شده بودند و به شدت مقاومت میکردند. شب که شد ما عملاً مجبور شدیم برویم به طرف باختران. شهر باختران یک شهر خیلی غریب و به قول بچهها حالت وسترن پیدا کرده بود. از قبل هم اعلام شده بود که شهر آلوده است و یک عده دیگر از منافقین داخل آن هستند و قیافههای آنها شبیه بچههای ما است. حتی دوستان به من میگفتند که لباس خاکیات را عوض کن و ریشت را بزن، یعنی تا این حد از لحاظ قیافه به اینها شباهت داشتیم. وقتی در شهر راه میرفتیم حس میکردیم همه به هم مظنونیم. چند نفر از منافقین را هم که دستگیر کرده بودند دیدیم، آنها کاملاً خودشان را از لحاظ ظاهری شبیه ما کرده بودند و عملاً آدم از دیدن این وضعیت گیج میشد. ماشین «لندرور» آقا مرتضی(آوینی) برای ما دردسر شده بود. چندینبار نزدیک بود بچههای خودی ما را اعدام کنند! که فریاد زدیم، نزنید ما خودی هستیم. بعداً مجبور شدیم در و بدنه ماشین را پر کنیم از نوشته «گروه روایت فتح». به هر حال صبح زود که به سمت تنگه پاتاق برگشتیم ظاهراً دو ساعتی بود که مقاومت منافقین شکسته شده بود و ما جزء اولین گروههایی بودیم که به عنوان فیلمبردار وارد آنجا میشدیم و طبق عرف خودمان که عادت داشتیم برای فیلمبرداری مستقیم به خط اول برویم و تصورمان این بود که حتماً خط مقدمی اینجا باید باشد. گاز ماشین را گرفتیم و به سمت سرپل ذهاب رفتیم، به جایی رسیدیم که دیدیم هیچکس نیست، از بالای تپه شروع کردیم به فیلمبرداری ِ نفربرهای منافقین که داشتند عقبنشینی میکردند به سمت شهر و عراق هم به شدت از آنها بوسیله توپخانه حمایت میکرد تا آنها بتوانند فرصت عقبنشینی داشته باشند. آرایش نیروها برایم خیلی عجیب بود. منافقین، زنها، این عایشههای زمان را برای تحریک دیگران در خط مقدم گذاشته بودند و نیروهای دیگر عقبتر! وقتی خط شکست بیشتر جنازهها زن بود. آنها به قصد تهران حرکت کرده بودند، حتی باکهای بنزین را هم دورشان چیده بودند تا نیاز به توقف نباشد. آدم اینقدر مسخ میشود؟! برای من مرصاد آموزنده و عبرتانگیز بود. باید مواظب باشیم خودمان به یک چنین چیزی(کانالیزه شدن و یکسویه دیدن) دچار نشویم. از گفتنیهای دیگر این بود که وقتی به محل رسیدیم صحنهای را دیدیم که حیرتآور بود. انگار همه اسلاید و ثابت شده بودند! مثل گاز شیمیایی که همه را خشک کرده باشد، هر کس در حالتی مانده بود، عدهای نقش بر زمین، عدهای در حال پیاده شدن بیحرکت مانده بودند. عدهای اسلحه به دست در حال یورش و گارد. بعد فهمیدیم که هلیکوپترهای کبرای بچههای ارتش اینها را کوبیده بود. حدود یک کیلومتر غنایم و ماشینهای نو از آنها بجا مانده بود که برو بچههای هر لشکر هنگام هجوم و رفتن، آرم خود را به بدنه خودرو میزدند تا هنگام برگشت به نفع لشکر خود تصاحب کنند. گاهی میدیدی آرم چند لشکر به اطراف یک خودرو خورده است! یادم هست در آسمان، هواپیمای تک موتورهای را دیدم که با صدای یکنواخت ظریفی بالای شهر سرپل ذهاب حرکت میکرد. من شروع کردم از آن فیلم گرفتن و تلاش کردم به این هواپیما مسلط شوم، آنقدر ادامه دادم که خسته شدم و به خودم گفتم پرواز این هواپیما معمولی است چیز خاصی ندارد. بالهایی پهن و حرکتی یکنواخت! در همین حال یک مرتبه دیدم جهتش به گونهای تغییر کرد و به سمت بالای تپهای که ما بودیم سوق پیدا کرد. تا آمدم به خودم بیایم بمبهای کوچکش را در آسمان رها کرد. حالا ما بالای تپهایم، تپهای بسیار خالی، و بدون جان پناه. هواپیما داشت جلو میآمد (مثل فیلمهایی که شاید بعضیهایش هم دروغ باشد) بمبها در یک خط با فاصلهای معین به تپه میخورد و زمین را میدوخت و احتمال اینکه به ما هم اصابت کند خیلی زیاد بود. دور و برم را نگاه کردم ببینم کجا میتوانم جانپناه بگیرم، جایی به چشم نمیخورد. فقط پایین تپه یک جاده بود و کنار آن یک پل، پلی کوچک که برای آبراه گذاشته بودند. شروع کردم به سمت آن پل دویدن، شاید زمان دویدنم پانزده یا بیست ثانیه بیشتر طول نکشید ولی آغاز که شد حس کردم این بمبها دارد روی سر من میریزد. باور کنید لحظه لحظهی طول زندگیام را یکی یکی دیدم. یعنی کودکیام، مادرم، همسرم، حتی آینده را دیدم که قبری است و بالا سرم نشستهاند و... وقتی به خودم آمدم به این نتیجه رسیدم که در این فرصت و با سرعتی که هواپیما دارد من نمیتوانم به پل برسم. یک آن نشستم. دوربین را در بغل گرفتم و مچاله شدم. از شانسی که داشتم در خط فاصله انفجارها قرار گرفتم، یعنی یک بمب پشت سرم منفجر شد و موج انفجارش مرا گرفت و دیگری مقداری جلوتر از من منفجر شد و همینطور ادامه پیدا کرد تا اینکه هواپیما کاملاً دور شد. دنیایی در این چند لحظه بر من گذشت که توصیفش سخت است. انسان وقتی مرگ را در چند قدمی خودش میبیند همه چیز در مقابلش مرور میشود. اینکه اگر بمیرد، زن و بچههایش را نبیند و خیلی چیزهای دیگر... وقتی از جایم بلند شدم دیدم حس شرمندگی ندارم، خوشحال و راحت و خیلی سبک. حالا وقتی به آن زمان در شرایط بعد از سال 67 به اینطرف که دیگر جریان زندگی عادی شده فکر میکنم میبینم دوران جنگ یک برکتی بود. اگر در آن وقت مرگ پیش میآمد، انسان چیزی را نباخته بود و این احساسی است که در روزمرهگی زندگی امروزی دارم. در آن عملیات پیروزمند، یکی از بچههای ما به نام «شریعتی» شهید شد و آقا «مصطفی دالایی» هم دو شب در اسارت منافقین بود که معجزهآسا جان سالم به در برد. میبایست یک روز ماجرای شنیدنیاش را از زبان خودش بشنویم. انشاءالله توانسته باشم گوشهای از این عملیات را برایتان گفته باشم. منبع: سایت «لوح» -
جنگ يوگسلاوي و پيمان ديتون جنگ يوگسلاوي و پيمان ديتون
mamad پاسخ داد به mm1368 تاپیک در جنگهای معاصر
فحش دادن فايده نداره حد اقل بايد يه سرب رو بكشم تا يك ذره خيالم راحت بشه يك ان در نظرم صرب ها پست فطرت تر از صهيونيست ها شدند :lol: icon_cool