F35

Members
  • تعداد محتوا

    1,040
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های F35

  1. اگر اين جنگنده ها در شب پرواز كنند چي ميشه از اونا عكس گرفت :lol:
  2. روز 9 دي 1360، ساعت پنج صبح بود. رفتم پادگان ابوذر، پيش حاج بابا و گفتم: «مي خواهند به ما حمله كنند.» انگار كه حرفم را نشنيده باشد، گفت: «چي؟» گفتم: «قراره سه روز ديگه به ما حمله كنن.» گفت: «تو از كجا مي دوني؟» گفتم: «از ساعت دو نصفه شب داريم بازجويي مي كنيم. همان پناهندة عراقي اين را گفت.» حاج بابا گفت: «بشين ببنيم چي شده؟» خلاصه جريان را برايش تعريف كردم و قرار شد از جبهه هاي ديگر كمك بگيريم، نيروهاي خودمان در منطقه آماده باشند و از ارتش هم بخواهيم برايمان نيرو بفرستد. بلافاصله دست به كار شديم . اول با جبهه هاي ديگر تماس گرفتيم. از شهيد بروجردي در منطقة هفت خواستيم برايمان نيرو بفرستد. از جبهة چپ سرپل ذهاب، بچه هاي نجف آباد ، از ارتفاعات قلاويز، بچه هاي همدان، عده اي از نيروهاي جبهة «شيشه راه » كه انتهايي ترين جبهة سرپل ذهاب بود و همين طور تعدادي از بچه هاي دشت ذهاب اعلام آمادگي كردند كه خودشان را به ما برسانند. از طرف ديگر، تيپ سه زرهي لشكر 81 ارتش يك دسته سوار زرهي و يك آتشبار توپخانه به كمك ما فرستاد. دستة سوار زرهي چند «اسكورپين»، «پي ام پي» و «نفربر» با خودش آورد. ديديم اگر اينها را به خط ببريم، مي فهمند كه ما با خبريم. آنها را همان جا نگه داشتيم. با هليكوپترهاي «كبري» هم هماهنگ كرديم. طوري برنامه ريزي كرديم كه از زمان حملة عراق تا رسيدن نيروها بيشتر از يك ساعت زمان لازم نداشته باشيم. در اين ميان، به سپاه ريجاب، پيش حاج آقا طهماسبي رفتم و گفتم: «حاجي! آمادة مقابله با حملة عراق باش! قراره به شما حمله كنن.» گفت: «چي؟ مگه چي شده؟» گفتم: «همان پناهنده اي كه ديروز آوردينش حمام و بهش كباب دادين، گفت قراره به ما حمله كنن.» باورش نمي شدكه آن اسير اين اطلاعات را داشته و در قبال محبت هاي آنها هيچ حرفي نزده باشد. با نشان دادن برگة بازجويي، حرف من را باور كرد. گفتم: «به هر حال، امروز كه داره تمام مي شه و شما فقط دو روز ديگه فرصت دارين. در ضمن، ساعت حمله هم مشخص نيست.» شروع كرد به آماده كردن تجهيزات و امكانات مقر خودش. از روز سوم، هنوز دو، سه ساعت نگذشته بود كه حملة عراق و ضدانقلاب شروع شد. آنها اول ارتفاعات بلند منطقه، از جمله «آسيابان» كه به آن «آشيوبا» هم مي گفتند، گرفتند. اين بنا از يادبودهاي دوران «يزدگرد» بود كه در بلندترين نقطة منطقه قرار داشت. به اين ترتيب، آنها كاملاً بر ما مشرف شدند. زيرپاي اين قصر، مكاني بود به نام «بابايادگار» كه از مكان هاي مقدس قلخاني ها بود. بعد از گرفتن آشيوبا، به طرف بابايادگار سرازير شدند. در اين فاصله، بچه ها حركتشان را به آن طرف آغاز كردند. مردم ريجاب كه تازه از حمله باخبر شده بودند، شروع كردند به گريه و زاري. فكر مي كردند شهر سقوط مي كند. من به آقاي طهماسبي گفتم: «شما فقط بومي هاي خودتان را از مهاجمان مشخص كنيد.» همة آنها لباس كردي تنشان بود. او به همه لباس هاي مشخص داد و آنها هم پس از تجهيز راه افتادند. بعد از حركت اين گروه و نيروهاي ديگر، درگيري شديدي آغاز شد. هليكوپترهاي كبري هم از بالا آنها را مي زدند. نفربرها، خشايارها و پي ام پي ها هم همراه با نيروها حركت كردند. توي اين درگيري ، تعداد زيادي از مهاجمان كشته شدند. با تكنيك و تاكتيك درستي نمي جنگيدند و اصلاً در توانشان نبود بيايند خط اول. بيشتر از نصف روز طول نكشيد كه آنها با تلفات زيادي كه داده بودند، شروع به عقب نشيني كردند و رفتند پايين. مردم خيلي خوشحال بودند و شيريني پخش مي كردند. اگر دشمن به ريجاب مي رسيد. علي رغم كرد بودنشان، خسارت مالي و جاني فراواني وارد مي كردند. يكي از مهمترين آثار اين عمليات ، نمايش قدرت بچه هاي «القارعه» بود و اين كه وجود آنها بسيار مثمر ثمر بود. شايد بتوان گفت: آخرين عملياتي بود كه بچه ها همه با هم در آن حضور داشتند. تصميم گرفتيم برادران را تقسيم كنيم و بفرستيم به جبهه هاي مختلف تا بتوانند. منطقة وسيعي را پوشش دهند. ابتداي كار، كاملاً موفق بوديم. كم كم، تعداد افراد جذب شده، كمتر از تعداد شهيدان گرديد. ديگر نيرويي براي گردان باقي نماند. بنا شد مدتي براي تجديد قوا، كار گردان را متوقف كنيم و تمام نيروهايمان را براي عمليات هاي بزرگتر حفظ كنيم.(پاورقي1) پاورقي: 1- در تاريخ 22/10/60 تك محدودي توسط سپاه ريجاب روي مناطق «بزميرآباد» و «رمكي»، حد فاصل ارتفاعات دالاهور و بمو كه پايگاه ضدانقلاب بود، اجرا شد كه منجر به سركوبي ضدانقلاب و آزادي مناطق گردیدhttp://
  3. F35

    انتخاب مديران سايت

    منم دوست دارم دربخش جنگها فعاليت كنم متشكرم :lol:
  4. جالب بود دستت درد نكنه peace_sign
  5. F35

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    اين كاراي امريكا تازگي نداره peace_sign
  6. مهدي مرندي برگشتم به مقر. دنبال حاج بابا مي گشتم تا ببينم چه خبر است. يكي از بچه ها گفت: «اتفاقاً او هم دنبال شما مي گردد.» پرسيدم: «چرا؟» گفت: «شنيده شهيد شدي، مي خواست با چند تا از بچه ها بياد جلو تا جنازه ات رو بياره!» گفتم: «نه بابا، ما كجا سعادت داريم. سه روز گير افتاده بوديم.» در مقر داشتم مي گشتم و به اين فكر مي كردم كه بچه ها چه فكرهايي مي كردند و چه قدر نگران من بودند كه يكدفعه برق از چشم هايم پريد. يك نفر محكم خواباند توي گوشم. جا خوردم. فكر كردم چه كسي اين طور از من استقبال كرده است؟! چشم هايم كه باز شد، ديدم حاج باباست. من را بغل كرد و زد زير گريه. پرسيدم: «مگه چه شده؟» گفت: «نمي دوني توي اين سه روز چي به سر ما آوردي. تا حالا كجا بودي؟ چرا تماس نگرفتي؟» ناراحت بود. او را آرام كردم و گفتم: «حالا چرا بوي بنزين مي دي؟» گفت: «مي خواستم بيام دنبالت كه توي سر بالايي جيپ چپ كرد.» پرسيدم: «اوضاع چه طوره؟» گفت: «خوبه، يك سري موفق بودن ، بقيه نه چندان. حالا تو كجا مي ري؟» گفتم: «محور كورك، مي خوام برم ببينم اون جا چه خبره.» گفت: «خدا به همرات، ما را بي خبر نذار.» گفتم: «مواظب خودت باش!» برايش نگران بودم. نمي دانم چرا. توي جبهة كورك اوضاع وخيم بود. يكي از بچه ها را فرستادم دنبال تفنگ 106 تا آن جا را كمي تقويت كنم. فردا صبح زود شروع كرديم. عراق دو قبضه تيربار كاليبر بالا كار گذاشته بود؛ كنار ديده باني اش. هم نفرات ما را مي زد و هم براي توپخانه ديده باني مي كرد. دو، سه نفر هم فناسه زن در كنارش بودند و مي زدند. بچه ها را گذاشتيم تا با تفنگ 106 روي آنها كار كنند. فيلمي را كه از اين صحنه ها گرفته شده، هنوز دارم. اگر كسي فيلم را ببيند، مي فهمد مقاومت در زير آتش سنگين يعني چه. يكي از كاليبرها را زديم؛ اما آن يكي مدام مي زد. يكي از بچه هاي بي سيم چي خبر آورد «منتظري»(پاورقي1) شهيد شد. او از بچه هاي باسواد و فعالي بود كه كار ديده باني مي كرد. (پاورقي2) سبزه بين گفت مي رود او را بياورد. اما سبزه بين هم تير خورد و شهيد شد. حالا مشكل ديده بان داشتيم. ديدم بچه ها همه درگيرند، خودم راه افتادم. موقعيت بدي بود. وقتي فهميدند يكي دارد روي تنگه مي آيد، آن جا را گرفتند زير آتش خمپاره حتي نمي شد تكان خورد. ديدم فايده اي ندارد. براي انجام تك، نيرو كم داشتيم. ترسيدم با يك پاتك، بتوانند مواضع را از ما پس بگيرند. گفتم: «بچه ها! پدافند كنيم تا مواضعمون رو از دست نديم.» تا آن موقع چند بار تلاش كرده بوديم تنگه را بگيريم؛ ولي آنها خيلي استقامت مي كردند. در وسط درگيري، يكي از بچه ها به نام تركاشوند فيلمبرداري مي كرد. وارد نبود و كارش گير مي كرد، مي آمد مي گفت: «برادر مرندي، چيكار كنم؟» در آن قسمت موفق بوديم؛ اما در قسمتي كه اول آن جا بوديم، بچه هاي همدان و باختران نتوانستند بيشتر مقاومت كنند. موقعيت بدي داشتند. چپ و راست آنها دشمن بود. براي همين مجبور شدند جاخالي بدهند و بيايند پايين. توي ارتفاعات كورك و «كاسه گران» ما موفق بوديم؟ اما منطقه چم امام حسن(ع) دست آنها ماند. از منطقة دشت گيلانغرب ، قسمت وسيعي آزاد شد. در آن منطقه خيالمان راحت بود. توي محور نشسته بودم كه بچه ها گفتند: «توي دشت دارن از پشت بچه ها را مي زنن.» جا خوردم . چه طوري توانستند بيايند پشت بچه ها؟ نشستم پشت بي سيم. پرسيدم: «چه خبره؟» اصلاً باورم نمي شد. مهندسي دشمن چهل و هشت ساعته يك صخره را خرد كرده و آمده بود توي دشت! در اين منطقه، دشمن با كماندوهاي لشكر هفت، سه بار پاتك كرده بود. وقتي ديد فايده اي ندارد، دست به كار شد و يك معبر براي عبور تانك درست كرد. بچه ها غافلگير شده بودند. در وسط درگيري، تانك ها از پشت شروع كردند به ريختن آتش. در آن منطقه، ما امكانات زرهي نداشتيم. چون با آن ارتفاعات، جاي مانور تانك نبود. بچه ها تا آن موقع خيلي خوب كار كردند. روي ارتفاعات «شياكوه» عالي استقامت كردند؛ ولي وقتي تانك ها را آوردند، بچه ها گير افتادند. ديگر آذوقه نمي رسيد و مشكل تداركات داشتيم. به هرحال، بخشي از ارتفاع را حفظ كرديم و مجبور شديم بخش ديگر را تخليه كنيم. همين برخوردهاي دشمن در اين عمليات، باعث شد تا مسؤولان تصميم بگيرند ديگر در آن منطقه عمليات نكنند. البته وسعت عمليات زياد بود و بعدها وقتي با يكي از فرماندهان عمليات سپاه دربارة آن حرف زدم و منطقة عمليات را به او نشان دادم و پرسيدم براي اين عمليات چه قدر نيرو لازم است، گفت: «اگه ما عمل مي كرديم، قطعاً براي اين محدوده ده لشكر مي خواستيم.» ما با يك تيپ از سپاه و يك تيپ از ارتش وارد عمل شديم. پشتيباني هم نداشتيم. در مقابل ما، دشمن با يك سازمان دست نخورده و تازه نفس حضور داشت. منطقه خيلي حساس بود. اگر موفق مي شديم ارتفاعات را آزاد كنيم، مي توانستيم به سمت نوار مرزي، «نفت شهر» و «بغداد» حركت كنيم. اين براي دشمن سنگين بود و نمي خواست اين طور شود. براي همين، به شدت مقاومت مي كرد. در اين عمليات، تلفات سنگيني را متحمل شد. البته ما هم چند نفر از نيروهاي بسيار خوبمان را از دست داديم. توي درگيري هاي چم امام حسن(ع) ، برادر پيچك(پاورقي3) در حال شليك آرپي جي، تير قناسه به گردنش خورد و شهيد شد. حاضر نشد در عمليات مسؤوليتي را قبول كند و به عنوان يك فرد عادي در عمليات شركت كرد و توفيق شهادت نصيبش شد. پاورقي: 1- برادر منتظري: از بسيجيان اعزامي از نجف اباد اصفهان بود كه در سال 60 به جبهه هاي غرب آمد و در عمليات مطلع الفجر، هنگام ديده باني روي ارتفاعات كورك به شهادت رسيد. 2- عكس شمارة 24. 3- شهيد غلامعلي پيچك در سال 58 شغل معلمي را رها كرده و به مبارزان در كردستان مي پيوندد. در سال 59 با سمت فرماندة عمليات غرب كشور، دو عمليات بزرگ را طراحي و اجرا كرد. او در تاريخ 20 آذرماه سال 60 با تير دشمن بعثي آسماني شد و از جمع ما پر كشيد. منبع: وبلاگ پاسداران
  7. هواپيمايي نظامي زير نظر سازمان هوايي نيست كه بخوان براش تصميم بگيرن at_wits'_end_new!
  8. F35

    ایا میدانید !؟

    از كجا معلوم درست نباشه peace_sign
  9. F35

    بیچاره سربازان ایرانی

    عشق و حال و من كردم كه سرباز اتش نشاني بودم peace_sign
  10. F35

    همه چيز درباره ولاديمير پوتين

    جالب بود peace_sign
  11. F35

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    تبرك ميگم peace_sign
  12. دوست عزيز حالا كي گفته ما آواكس مي سازيم در نوشته آمده به اينه شده ( تعميرات اساسيروش انجام شده) نه اينكه آواكس بسازيم
  13. از تمامي دوستان خواهش مي كنم حتي اگر يك خط خاطره پيدا كردن حتما بزارن در اين تاپيك تا ياد اين مردان بزرگ را زنده كنيم متشكرم اقا سعيد اگر امكان داره اين تاپيك در بخش مهم قرار بدين تا در ادامه حذف يا انتقال پيدا نكنه متشكرم :|
  14. پس از عمليات «مطلع الفجر»، تلاش كرديم تا دوباره سازماندهي كنيم. عده اي از بچه ها شهيد شده و عده اي هم ترخيص شده بودند. مناطق جديدي تصرف شده بود و بايد مقرها تغيير مي كرد. علاوه بر اين، بايد براي عمليات بعدي آماده مي شديم. اين بود كه شروع كرديم به كار و فعاليت. وظيفة من شناسايي ارتفاعات مهم منطقه بود كه در برنامة كار، عمليات آينده قرار داشت. هماهنگ كردن بچه ها و آموزش آنها را آغاز كردم. بچه ها تازه نفس بودند؛ اما بي تجربه. كار را از اول شروع كرديم و كم كم روش هاي شناسايي را به آنها دادم. خيلي زود راه افتادند و شناسايي ها شروع شد. در همين گيرو دار ، يك روز كه با حاج بابا مسائل منطقه را بررسي مي كرديم، پيشنهاد كردم بياييم و يك گردان مخصوص شناسايي تشكيل دهيم. كم كم طرح گردان شناسايي كامل تر شد، طوري كه تبديل شد به «گردان القارعه»؛ يا «عمليات بدون بازگشت». در ضمن ، اين كه بچه ها مشغول چسبانيدن اطلاعيه هاي جذب نيرو به در و ديوار بودند، ما هم گفتيم و محلي را در ده كيلومتري سرپل ذهاب پيدا كرديم. مقر گردان القارعه، شهرك «كشاورزي» بود كه به دليل جنگ خالي شده بود و ساختمان هاي سنگي محكمي داشت. كنارش هم يك ده كوچك بود. تا زماني كه اولين نيروهاي شهادت طلب براي نوشتن رضايت نامه به ما مراجعه كردند، مقر را راه انداختيم و امكانات دفاعي براي آنان فراهم كرديم. همچنين، به ساكنان روستا هم كمك مي كرديم. آنها حمام نداشتند. بعد از رو به راه شدن حمام مقر، اجازه داديم كه دو روز در هفته هم آنها از آن استفاده كنند. در مقر، ساختمان مناسبي را پيدا كردم. دو طبقه بود و سالن بزرگي داشت. طبقه بالا را براي كار تشكيلات گردان و طبقة پايين را به عنوان اتاق تمرين، ورزش و آموزش در نظرگرفتيم. يك روز داشتم از سرپل ذهاب رد مي شدم، تو مسير ديدم بچه ها تمام در و ديوار را پر ركده بودند از آگهي هاي القارعه. در آگهي نوشته شده بود: «اين گردان تعدادي شهادت طلب را جهت عمليات هاي ويژه آموزش مي دهد.» در آن زمان، عدة زيادي عاشق فداكاري و تلاش بودند كه به منطقة غرب مي آمدند براي جنگيدن. اما بعد از اين كه مي ديدند جنگ آن جا فقط پدافند است، خسته مي شدند. بنابراين، يا بر مي گشتند، يا تقاضاي انتقال مي كردند. در همان چند روز اول، پانزده نفر خودشان را معرفي كردند. بچه هايي بودند از اصفهان ، نجف آباد، مشهد، لرستان، گيلان و چند شهر ديگر. ثبت نام رسمي شروع شد. تعداد افراد به بيست و هفت نفر رسيد؛ در حد يك دسته. قرار شد كارهاي عملياتي را من انجام بدهم و كارهاي عقيدتي و سازماندهي را هم آقاي «بني احمد» به عهده بگيرد. پس از ثبت نام، بني احمد يك جلسه توجيهي گذاشت. برايشان توضيح داد كه مي خواهيم فعاليت خارج از عمليات جاري در جبهه داشته باشيم. اين عمليات احتياج به بچه هايي دارد كه شهادت طلب باشند و ما به كساني نياز داريم كه وقتي رفتند پشت دشمن ، وحشت نكنند و بتوانند نيازهاي اطلاعاتي ما را برآورده كنند. بعد از جلسه، تمام بچه ها فرم هايي را پر و زير آن را هم امضا كردند. مضمون فرم اين بود: «ما با پاي خود به اين گردان آمده ايم و تا مرز شهادت پيش مي رويم و براي انجام هرگونه فعاليت سخت حاضريم.» شناسنامه هايشان را هم ضميمة فرم كردند! حيرت زده مانده بودم. اين كار از تكليف هم خارج بود. جلوه هايي از عشق در تك تك آن برگه ها نمايان بود. كاش الان اين اسناد دستم بود. بچه ها آن جا ره صد ساله را يك شبه طي كردند. يكي، دو روز بعد، برنامه ها منظم شد و كار آموزش را شروع كرديم. از صبح زود بيدار مي شدند و بعد از نرمش و ورزش، با سلاح كار مي كرديم. سعي مي كرديم با روش هاي مختلف، روي سلاح ها كار كنيم. اين كار دو، سه روزي ادامه داشت و بعد از آن افراد را با تاريكي شب آشنا كرديم . نزديك شدن به روستاها؛ بدون اين كه حتي سگ محافظ روستا متوجه شود ، راه رفتن توي صخره و شيار و در تاريكي شب، مين برداري و مين گذاري در شب و… تمرينها براي بچه ها سخت نبود. تازه علاقه مند هم بودند و خودشان پيشنهاد جديد مي دادند. نيروها آموزش و مين گذاري در جاده را گذراندند و به جايي رسيدند كه يك شب تا خلع سلاح يكي از پاسگاه هاي دشمن پيش رفتند. فقط كافي بود اولين تير شليك مي شد تا همه را به اسارت مي گرفتيم؛ اما چون با فرماندة پاسگاه خودمان هماهنگي نكرده بودم، متصرف شديم و برگشتيم. ديگر برايمان مشخص شد كه بچه ها مي توانند كار كنند و توانستيم افراد قوي و ضعيف را بشناسيم. اولين ماموريتي كه بچه ها تحت عنوان «گردان القارعه» انجام دادند، شناسايي كامل منطقه بود. اين كار باعث شد تا كاملاً به منطقه توجيه شوند. دومين ماموريت مهم و جالب، تهية مهمات از منابع دشمن بود! به بچه ها گفتيم: «از جبهه هاي عراق برايمان خمپاره 60 بياوريد!» در ضمن شناسايي، دو موضع خمپاره 60 را شناسايي كرده بودند. رفتند و كوله پشتي هاشان را پر از مهمات كردند و برگشتند! اولويت هم گذاشته بوديم؛ در مرحلة اول منور و بعد دودزا؛ اگر اينها نبود، جنگي! وضعيت مهمات ما چندان خوب نبود و بايد خودمان به فكر تهية مهمات مي افتاديم. در كنار اين فعاليت ، كار شناسايي براي عمليات آينده را هم انجام مي داديم. مرحله اول شناسايي، مربوط به ارتفاعات مشرف به منطقة سرپل ذهاب بود. اين منطقه، ادامة ارتفاعات قصرشيرين محسوب مي شد. اگر مي توانستيم اين ارتفاعات را تصرف كنيم، در عمليات هاي بعدي، ديد دشمن كور مي شد. به همين دليل، سعي كرديم تا علي رغم صعب العبور بودن ارتفاعات، هرطور شده آنها را از دست دشمن بيرون بياوريم. بچه ها به راحتي رفتند شناسايي كردند و با اطلاعات جالبي برگشتند. براي بار دوم خودم هم با آنها رفتم و اسلايد تهيه كرديم. در شناسايي بعدي، متاسفانه عده اي از آنها به ميدان مين برخوردند. دشمن مين هاي پراكنده و نامنظم كاشته بود كه ديده نمي شد. به اين مين هاي جهندة «تيزپنجه» مي گفتند. بچه ها با ميدان برخورد كردند و بعد از انفجار، دو نفر از آنها به شدت مجروح شدند. طوري كه قادر به ايستادن نبودند و تا جايي كه مي توانستند خودشان را سينه خيز روي زمين كشيدند. شش نفر بودند. «پرويز لرستاني» هم در بين آنها بود. پرويز بسيار شجاع بود و روحية مبارزي داشت. لباس آبي روشن، از لباس هاي نيروي هوايي ارتش، مي پوشيد و چفية كردي مي بست. براي اين كه راحت باشد، سرش را مي تراشيد. او خيلي تلاش كرده بود تا به جايي برسد كه بتواند اطلاعاتش را منتقل كند. خونريزي زياد به او مجال نداده بود. وقتي ديديم بچه ها نيامدند، به ديده بان گفتم تا مراقب مسير باشد و ببيند مي آيند يا نه. وقتي ديده بان گفت كسي را نمي بيند ، چون مسير حركتشان را مي دانستيم، راه افتاديم به سمت آنها. وقتي پيداشان كرديم كه خيلي دير شده بود. تمام صر و رويشان را خاك پوشانيده بود و پا و سينه و كتف هايشان زخمي بود. زخم، صورت پرويز را پوشانيده بود؛ با اين حال از همه جلوتر بود. رد خوني كه از آنها باقي مانده بود، تا ميدان، يعني حدود يك كيلومتر دورتر، ديده مي شد. اين شش نفر، اولين گروه القارعه بودند كه به شهادت رسيدند. گروه دوم براي شناسايي ارتفاعات «بمو» تا «تنگه بيشگاه» كه نوار مرزي بود، تعيين شدند . اين گروه هشت نفره هم شناسايي بسيار كاملي انجام دادند و با آوردن عكس هاي بسيار مهم، كارشان را كامل كردند. پس از انجام شناسايي، براي بازگشت، به دو گروه پنج نفره و سه نفره تقسيم شده بودند. گروه پنج نفره به راحتي و بدون برخورد با مشكلي به مقر برگشتند. اما گروه بعدي تاخير داشت. بچه ها آمادة دريافت پيام از بي سيم بودند و مراقبت كامل داشتند. هيچ تماسي از آن طرف برقرار نشد. بيست و چهار ساعت بعد، يكي از آن سه نفر آمد؛ در حالي كه تمامي اطلاعات و گزارش ها را آورده بود. نامش «جهرمي»(پاورقي1) بود. او گفت در مسيرشان، از نزديكي يكي از مقرهاي عراق رد مي شده اند . يكي از آنها مي گويد: «نمي توانم دست خالي برگردم.» عراقي ها داشتند غذا مي گرفتند و به كارهاي روزمرة خودشان مي رسيدند. تصميم مي گيرد روي آنها عمليات انجام بدهد. هرچه بقيه مي گويند قرار نيست عمليات داشته باشيم، بايد اطلاعات را ببريم، او جواب منفي مي دهد. نفر دوم هم دوست نداشت او را تنها بگذارد. جهرمي تنها مي آيد تا به مقر مي رسد. بعدها با خبر شديم كه آن دو نفر، صبح خيلي زود، عمليات خودشان را انجام مي دهند و به قلب مقر حمله مي كنند و بعد از درگيري شديد با دشمن، به شهادت مي رسند . همچنين چند نفر از افراد دشمن را هم به هلاكت مي رسانند. اينها اولين تجربه هاي القارعه بود. پاورقي ها: 1- او مدت ها ديده بان منطقه بود و در اواخر سال 60 در دشت ذهاب به شهادت رسيد. منبع:وبلاگ پاسداران
  15. منابع نظامی آمریکا و بریتانیا مخصوصاً در صدد آزمایش واکنش ایران نسبت به عملیاتی که می خواستند به انجام برسانند برآمده اند. بر پایه آنچه نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران تا کنون انجام داده است، این دو کشور بر این عقیده اند که ایران آخرین حد قدرت دفاعی خود را به نمایش گذاشته است و به دلیل ضعف شدید شبکه راداری این کشور، تعقیب و گریز های بین هواپیماهای ایرانی و آمریکایی تا کنون برای ایران بدون ثمر بوده است. بیشتر منابع غربی به مثال هایی مانند ورود بی اجازه یک فروند هواپیمای آمریکایی در پاییز سال 2005 به حریم هوایی ایران اشاره می کنند. یک هواپیمای تانکر سوخت رسان KC-135 آمریکایی در نوامبر سال 2005 اشتباهاً وارد مرزهای هوایی ایران شد و حدود چهل دقیقه را نیز در آسمان ایران بدون هیچ مزاحمتی سپری کرT به گفته این منابع این مسئله نشان از ضعف شدید قدرت رهگیری هوایی ایران را دارد؛ البته بهتر است بدانیم که این منابع توافقات شفاهی را که دو طرف را ملزم به عدم شلیک به هواپیماهای یکدیگر می کرد را از یاد برده اند. شاید به سخن دیگر ایران «نخواسته» است که هواپیماهای آمریکایی را که بدون اجازه وارد حریم هوایی این کشور می شدند هدف قرار دهد. البته منابع ایرانی این گفته ها را نه تصدیق می کنند و نه رد می نمایند. آن ها به طور سربسته به این واقعیت ها معترفند که بهترین کنترل را بر حریم هوای خود ندارند، رادارهای زمینی شان به زحمت می تواند برخی مناطق ایران را پوشش دهد، شبکه ارتباطی شان کامل و کافی نیست و فرماندهی آن ها در برخی نقاط حساس به بهترین وجه ممکن صورت نمی پذیرد؛ اما همین منابع به شدت بر این مسئله پافشاری می کنند که جنگنده های نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران-IRIAF اخیراً به طور کامل ارتقا یافته و اورهال شده و از بهترین سرویس های ممکن گذشته اند و در حال حاضر در بهترین شرایط موجود عملیاتی به سر می برند. یکی از جالبترین مسئله های قابل توجه این است که IRIAF گشت های مکرر هواپیماهای آمریکایی را در مرزهای خود را یک تمرین به موقع و البته منبع مطئمنی برای جمع آوری اطلاعات در مورد هواپیماهای آمریکایی و توانایی های آن ها قلمداد کرده است! هواپیمای F-14 Tomcat ایرانی در حال سوختگیری بر فراز رشته کوه های البرز بر خلاف سال 2003 که گزارش های متعددی از روئیت تامکت های ایرانی توسط خلبان های آمریکایی رسیده بود، آن دسته از خلبانان نیروی دریایی آمریکا که بیشتر در خلیج فارس به گشت می پردازند به ندرت درباره وجود تامکت در آن منطقه سخن گفته اند. در عوض، بیشتر همین خلبانان با هواپیماهای F-4E ،Su-24MK و میراژ F1EQ متعلق به نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران ملاقات هایی مکرر داشته اند. گزارشهای معدودی هم از روئیت تامکت های ایرانی در آن منطقه ثبت شده است، اما بیشتر این تامکت ها هنگامی سر راه سبز شده اند که خلبانان آمریکایی به خود جرات نفوذ عمیق تر در حریم هوایی ایران را داده اند. به نظر می رسد همین مسئله یکی از دلایلی بوده است که ارتش آمریکا تامکت های ایرانی را بلااستفاده دانسته است. اما از سوی دیگر ایرانیان اعلام می کنند که غیاب تامکت ها، به علت حفظ این قدرت بزرگ رهگیری هوایی ایران برای مواقع ضروری تر و البته حفظ اسرار مربوط به آنان است. بازدید مقام رهبری از پایگاه شکاری چابهار و فانتوم F-4D پشت سر ایشان در شرایطی که تامکت های آماده در آشیانه هایشان خفته اند، دیگر جنگنده های IRIAF مرتباً در مرزهای ایران دیده می شوند. در تابستان سال 2005 سوخو Su-24 های بسیاری در حال عملیات بر فراز خلیج فارس مشاهده شدند که عمده این هواپیماهای بمب افکن مجهز به موشک های ضد کشتی چینی C802K-2 بودند. موشک C802K-2 یک موشک ضد کشتی مجهز به موتور توربوجت و دارای بردی معادل 120 کیلومتر می باشد که در شرایط کنونی تحت لیسانس چین در ایران با نام موشک «نور» تولید می شود. موشک نور و هواپیماهای Su-24 از بالقوه ترین و تهدیدآمیز ترین خطرات برای ناوها و ناوچه های آمریکایی و بریتانیایی در خلیج فارس به شمار می آیند. فانتوم های ایرانی هم که در آن ناحیه مشاهده شده اند بیشتر مسلح به موشک های AIM-7 Sparrow و AIM-9 Sidewinder بوده اند. هواپیمای F-4 Phantom II متعلق به IRIAF در حال حمل موشک های اسپارو موشک اسپارو سوار بر فانتوم های ایرانی گواه این حقیقت است که رادارهای AN/APQ-120 هواپیماهای فانتوم ایرانی هنوز هم مشکلی برای شلیک این موشک ها ندارند و مشکل قطعات یدکی این رادارها ظاهراً حل شده است. این مسئله مهر تاییدی بر توانایی های بومی ایرانی است، چرا که بیشتر منابع غربی بر این باور بودند که فانتوم های ایرانی دیگر به دلیل مشکل قطعات یدکی رادار قادر به شلیک موشک های اسپارو نیستند. اگر وجود موشک های اسپارو زیر بال های فانتوم های ایرانی حقیقت داشته است، پس پرواز تامکت های ایرانی مسلح به موشک های کشنده فینیکس نیز نمی تواند دور از انتظار باشد. رویارویی بین هواپیماهای دو طرف اگرچه در بیشتر دفعات شامل مانورهای تهاجمی و جسورانه از هر دو طرف بوده است، اما همیشه با صلح و آرامش پایان یافته است. از یکی از این مواجه ها می توان به رویارویی یک فروند F-4E نیروی هوایی ایران که به وسیله یکی از جوانترین و جسورترین خلبانان ایرانی هدایت می شد و یک فروند F/A-18 نیروی دریایی آمریکا اشاره کرد که در طی این درگیری بدون قربانی، فانتوم ایرانی سعی کرد هواپیمای آمریکایی را به داخل خاک ایران کشانده و به یکی از سایت های پرتاب موشک های زمین به هوای SAM ایران نزدیک کند که البته این تلاش برای هواپیمای ایرانی ناموفق بود. سرلشگر منصور ستاری در حال دست دادن با خلبان F-5 تربیت خلبانان ایرانی در روسیه خلبانان ایرانی و آمریکایی، هر دو از چنین درگیری هایی ظاهری با اعتماد به نفص صحبت می کنند. اما آن دسته خلبانان ایرانی مسن تر نیروی هوایی که در آمریکا تحصیلات خلبانیشان را به پایان رسانده اند و دارند به دوران بازنشستگی نزدیک می شوند، با غرور و افتخار بیشتری از توانایی ها، مهارت ها و جسارت بیشتر نسل جدید خلبان های ایرانی سخن می گویند. هر واحد جنگنده-بمب افکن و جنگنده-رهگیر ایرانی سالانه حداقل در پنج تمرین عمده هوایی شرکت می جویند. به علاوه در تابستان سال 2003 و بار دیگر در سال 2004 گروهی متشکل از 31 خلبان ایرانی هواپیماهای میگ MiG-29 و Su-24 و تکنسین های زمینی به منظور شرکت در تمرینات زنده شلیک موشک به پایگاه هوایی کوبینکا در روسیه فرستاده شدند و در همین سال دو گروه دیگر نیز به پایگاه های دیگری سفر کردند. هواپیمای تامکت ایرانی در حال سوختگیری هوا به هوا مسکو بارها تلاش کرده است که از روابط در حال رشد ایران و روسیه به نفع خود بهره بجوید، اما ظاهراً در اثر مسائلی چون بحران چچن و مشکلاتی که در اثر ساخت نیروگاه اتمی بوشهر به وجود آمده است کمی به زحمت افتاده است. در سال 2003 روسها تعداد 22 فروند رهگیر میگ MiG-31 Foxhound دست دوم را همراه با ضمانت تامین قطعات یدکی این هواپیماها به مدت پنج سال و سرجمع به قیمت 470 میلیون دلار آمریکا برای فروش به ایران پیشنهاد دادند. به زودی سازمان سیا CIA نیروی هوایی آمریکا USAF را از خطر تصاحب رهگیر قدرتمند MiG-31BM آگاه کرد، چرا که زوج تامکت و فاکس هاوند می توانست برای هر کشوری کابوسی دهشتناک باشد. بنابراین قبل از اینکه ایران به پیشنهاد روسیه پاسخی بدهد، نیروی هوایی آمریکا درخواست خرید این تعداد رهگیر مدرن را به قیمتی بالاتر از آنچه که مسکو به تهران پیشنهاد کرده بود تسلیم روسیه کرد. جالب اینجاست که پنتاگون نمی خواست فقط مانع خرید میگ MiG-31 ها توسط ایران شود، بلکه خود نیز مایل بود که نگاهی به تکنولوژی این رهگیر توانمند بیندازد. خرید فاکس هاوند ها توسط آمریکا علی رغم آن بود که در سال های 1980 توسط جاسوسی به نام مستعار «دونالد» به اطلاعات ذیقیمتی از این جنگنده دست یافته بود و یک بار دیگر در سال 1997 که یک خلبان روسی به کشوری از جمهوری های استقلال یافته از شوروی سابق که دوست آمریکا به شما می آمد پناهنده شده و هواپیمای خود را نیز در اختیار آن ها قرار داده بود دانستنی های دیگری را درباره این جنگنده کشف کرده بود. هواپیمای Su-24 متعلق به نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران چندین بار دیگر روسیه درصدد فروش میگ MiG-29 های دیگر نیز به ایران شده بود اما ظاهراً غیر از تحویل سال 1990 هیچ میگ MiG-29 دیگری به ایران تحویل نشده است. با استناد بر گزارشات البته تایید نشده رسانه های روسی، 14 فروند هواپیمای میگ MiG-29 در سال 1990 توسط ایران خریداری شد، تعداد 20 فروند دیگر در سال 1991 به این مجوعه اضافه گردید و در بین سال های 1994-1993 هم 6 فروند دیگر به ایران تحویل شد. اگرچه نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران می کوشد که تعداد میگ 29 های فعال این نیرو را بیشتر از سال های قبل نشان دهد، اما ظاهراً هیچ مدرک تصویری که دال بر فعالیت و خدمت این چهل فروند میگ روسی باشد در دسترس نیست. به جرات می توان گفت که روابط ایران و روسیه در سال های اخیر به قدری گسترش یافته است که خرید تجهیزات نظامی روسی مانند موشک های پدافندی S-300 SA-10 Grumble و هلیکوپتر های میل Mi-8/17 توسط ایران دیگر از کشورهای استقلال یافته از شوروی انجام نمی پذیرد بلکه خریدها به طور بی واسطه از روسیه انجام می پذیرد. برای مثال ایران از سال 2003 سفارش خرید هلیکوپترهای میل Mi-17 را مسقیماً به شرکت Kazan Helicopters داده است و در دسامبر سال 2005 برای نخستین بار پس از سال 1990 سفارش تحویل تسلیحاتی چون سی دستگاه سامانه های پدافندی Tor-M1 SA-15 Gauntlet را تسلیم مسکو کرده است. با این وضع رشد نرخ خرید تسلیحات از روسیه توسط ایران تعداد افراد و کارشناسان روسی که احتمال خرید اسکادران های بزرگ Su-27 فلانکر و Su-30 را می دهند بسیار اندکند. اگر چه برخی مقامات نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران نسبت به خرید این جنگنده های مدرن از خود تمایل بسیاری نشان داده اند، اما حکومت اسلامی ایران ظاهراً علاقه چندانی به هرچه قدرتمندتر کردن IRIAF ندارد، چرا که هنوز هم وفاداری این نیرو نسبت به حکومت ایران ثابت نشده است. شاید اینکه به همراه هر تکنسین و خلبان ایرانی که به روسیه می رفت یک محافظ شخصی یا یک مامور امنیتی نیز فرستاده می شد تا از پناهندگی احتمالی یا ارتباطات ناخواسته جلوگیری کند، دلیلی بر همین تصور بود. در کنار این مسائل، به نظر می رسد ایران تمایل خود را برای خرید تسلیحاتی که احتمالاً در آینده نخواهد توانست در داخل کشور مونتاژ کند از دست داده است. مثال این موضوع عدم موفقیت در بدست آوردن لیسانس تولید موتورهای جنگنده های روسی است. همچنین، روسها نسبت به تحویل مدارک و راهنماهای کامل فنی تسلیحاتی که قبلاً به ایران فروخته اند بی میل عمل می کنند، و این چیزیست که شاید به مزاج ایرانیان خوش نیاید چرا که آن ها همیشه همراه تجهیزات نظامی آمریکایی که در دهه 1970 می خریدند راهنماهای کامل فنی را دریافت می داشتند. هواپیماهای سوخو Su-24 ایرانی در حال پرواز بر ناحیه خلیج فارس نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر از زیربنایی نسبتاً توسعه یافته با توانایی پشتیبانی کامل فنی هواپیماهای ساخت آمریکا که در خدمت دارد برخوردار است. این زیربنای جدید زیرساخت قدیمی را که برپایه تکنولوژی کاملاً متفاوت و البته با هزینه های سرسام آور بنا شده بود تقریباً بی استفاده می سازد. در مورد هواپیماهای فلانکر هم باید گفت که هم فرمانده نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران و هم دولت حاکم می دانند که سال ها طول خواهد کشید که روسیه جنگنده ی Su-27 ی مطابق شرایط آن ها بسازد و آن را با زیرساخت هوایی ایران هماهنگ سازد و خلبانانی را برای پرواز دادن این جنگنده ها تربیت کند. حتی اگر این امکانات همه و همه فراهم آیند باز هم هیچ تضمینی برای دفاع کامل از حریم هوایی ایران در برابر یک حمله شدید نیروی هوایی و نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا نیست. پایان قسمت دوم-ادامه دارد مقدمه مترجم: تام کوپر نویسنده و محقق اتریشی یکی از معدود صاحب نظران هوانوردی نظامی غرب است که در مورد نیروی هوایی ایران و هواپیماهای در حال خدمت در این نیرو تا کنون مقالات و حتی کتاب های زیادی را به رشته تحریر در آورده است. در وضعیت فعلی منطقه و بحران های اخیر که خاورمیانه با آن روبروست، نگاه تمام جهانیان به کشور ایران دوخته شده است زیرا کشور دیگری موقعیت ژئوپلیتیکی و اهمیت اقتصادی و نظامی را که کشور ما در منطقه داراست ندارد. مسئله قدرت اتمی ایران و پافشاری سران کشورمان بر احقاق حقوق مسلم ایران در دارا بودن فناوری هسته ای برای مقاصد صلح آمیز موجب شده است تا توجه کشورهای مختلف دنیا به قوای نظامی ایران و بررسی امکان درگیری نظامی بین ایران و کشورهایی نظیر آمریکا و دولت های اروپایی معطوف شود. مقاله ای که در ادامه خواهید خواند، به تحلیل توانایی های نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران می پردازد و اهمیت وجود این نیرو در دفاع از کشورمان به عنوان تنها عامل بازدارنده و دفاعی در مقابل دشمن احتمالی را بررسی می نماید. لازم به ذکر است که ترجمه این اثر نماینده مطابقت عقاید نویسنده با نظر مترجم و تایید یا رد مسائل نیست و این مقاله صرفاً بازتاب افکار و ایده های نویسنده این مطلب می باشد. مقدمه مترجم: تام کوپر نویسنده و محقق اتریشی یکی از معدود صاحب نظران هوانوردی نظامی غرب است که در مورد نیروی هوایی ایران و هواپیماهای در حال خدمت در این نیرو تا کنون مقالات و حتی کتاب های زیادی را به رشته تحریر در آورده است. در وضعیت فعلی منطقه و بحران های اخیر که خاورمیانه با آن روبروست، نگاه تمام جهانیان به کشور ایران دوخته شده است زیرا کشور دیگری موقعیت ژئوپلیتیکی و اهمیت اقتصادی و نظامی را که کشور ما در منطقه داراست ندارد. مسئله قدرت اتمی ایران و پافشاری سران کشورمان بر احقاق حقوق مسلم ایران در دارا بودن فناوری هسته ای برای مقاصد صلح آمیز موجب شده است تا توجه کشورهای مختلف دنیا به قوای نظامی ایران و بررسی امکان درگیری نظامی بین ایران و کشورهایی نظیر آمریکا و دولت های اروپایی معطوف شود. مقاله ای که در ادامه خواهید خواند، به تحلیل توانایی های نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران می پردازد و اهمیت وجود این نیرو در دفاع از کشورمان به عنوان تنها عامل بازدارنده و دفاعی در مقابل دشمن احتمالی را بررسی می نماید. لازم به ذکر است که ترجمه این اثر نماینده مطابقت عقاید نویسنده با نظر مترجم و تایید یا رد مسائل نیست و این مقاله صرفاً بازتاب افکار و ایده های نویسنده این مطلب می باشد. رویارویی های اخیر ایران و غرب آیا آمریکا و متحدانش هیچ گاه وارد مواجهه نظامی با ایران خواهند شد؟ این سوالی است که در ذهن بسیاری افراد شکل گرفته است. کاری به درستی یا نادرستی این امکان نداریم، ولی ظاهراً شواهد گواه بر این مدعاست که توانایی های نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران - IRIAF بسیار بیشتر از آن است که کارشناسان نظامی غربی پیش بینی کرده اند. در حالی که توجه عموم در دنیا به سمت وقایع خشونت آمیز در عراق و جنبه های مختلف «جنگ علیه تروریسم» جلب شده است، تنش های مرتبط با ایران نیز در حال افزایش است. به دنبال اشغال عراق در تابستان سال 2003، عملیات هوایی بسیاری اطراف ایران صورت گرفته است. بخش بزرگی از رویارویی های هواپیماهای ایرانی با جنگنده های آمریکایی بر فراز خلیج فارس صورت گرفته، در حالی که جنگنده های دو طرف به دفعات در طول مرزهای عراق و افغانستان با هم ملاقات کرده اند. هواپیمای F-14 تامکت متعلق به نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران در حال گشت در جزیره خارک موقعیتی سخت و پیچیده برای هر دو سو در زمان تهاجم به عراق در مارس و آوریل سال 2003، جنگنده های فانتوم II نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران دائماً به انجام ماموریت های گشت هوایی CAP در مناطق نزدیک به دزفول و سنندج در منطقه کردستان می پرداختند به طوری که این گشت ها در تمام طول روز ادامه داشت. تا پاییز سال 2003 که به تدریج تنش ها میان ایران و آمریکا رو به افزایش می گذاشت، کم کم بر تعداد و اندازه فرمیشن های هواپیماهای پروازی ایران نیز افزوده شد. در نوامبر سال 2003 یک فروند هواپیمای آواکس E-3 Sentry متعلق به نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا که در حال انجام گشت هوایی نزدیک مرز عراق بود تعداد شانزده فروند هواپیمای F-14 Tomcat نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران را در حال پرواز در ارتفاع سی هزار پایی و در داخل حریم هوایی ایران نزدیک شهر دزفول در یک آرایش پروازی واحد شناسایی کرد. همین فرمیشن تامکت های ایرانی تا زمانی که تامکت ها نواحی مرزی را به مقصد شرق کشور ترک گفتند، به مدت بیست دقیقه تعقیب شد. از سال 1997 که یک فرمیشن نه فروندی تامکت ها بر فراز خلیج فارس توسط نیروی دریایی آمریکا شناسایی شد، این بزرگترین و پر تعداد ترین گروه پروازی F-14 های ایرانی بود که توسط ارتش آمریکا ردیابی می شد. خط تولید F-14 های ایران در کنار F-14 های آمریکایی در کارخانه شرکت گرومن در سال 2005 نیز نه فقط F-4 فانتوم II های ایرانی، بلکه تعدادی سوخوهای Su-24MK فنسر و میراژهای F1BQ و F1EQ و حتی میگ های MiG-29A نیز در محدوده خلیج فارس توسط F-14 ها و F/A-18 های نیروی دریایی آمریکا دیده شدند. گشت های هوایی مکرر ایران در مرزهای عراق و پرواز هواپیماهای آمریکایی در حاشیه حریم هوایی ایران و حتی گاهی در داخل آن باعث بروز تنش هایی شد. با بروز این مشکلات سرانجام در ژانویه 2004 توافق هایی شفاهی و تنها در حد گفته هایی بین دو طرف صورت گرفت. به موجب این توافقات، دو طرف متعهد شدند که تحت هیچ شرایطی به هواپیماهای یکدیگر شلیک ننمایند. بنا بر گزارشات از آن زمان به بعد ارتش آمریکا از تعقیب و ردیابی سایه به سایه هواپیماهای گشتی ایرانی دست کشید، اما آن پرواز ها به همان منوال ادامه یافت و هواپیماهای ایرانی پس آن زمان نیز گاه و بیگاه بر روی رادارهای هوایی و زمینی آمریکا ظاهر می شدند. در ابتدای سال 2005، موقعیت باز هم تغییر کرد، و این تغییر اساساً به دلیل تردیدهای غرب در تحلیل توانایی های نظامی ایران صورت پذیرفت. در سال های 1980 و 1990 آمریکایی ها به اطلاعاتی که از سوی تعداد بسیاری از پرسنل ایرانی نیروهای مختلف که از زمان رخداد انقلاب در ایران به کشورهای غربی و خصوصاً آمریکا مهاجرت کرده بودند، دلخوش بودند، اما حالا شرایط تغییر کرده بود چرا که نه تجهیزات نظامی حال ایران با زمان قبل از انقلاب مطابقت داشت و نه افراد مشابهی زمام امور را در دست داشتند. همین مسئله باعث شد که آمریکا از جمع آوری اطلاعات در مورد قوای نظامی ایران از طریق منابع و مراجع انسانی دست کشیده و به نیروهای «ماشینی» رو بیاورد. امروزه جمع آوری اطلاعات و خبرگیری آمریکا شدیداً به رادارهای تجسسی، ماهواره ها و هواپیماهای جاسوسی بلند پرواز بستگی دارد. این مسئله موجب شد تا انبوه اطلاعات جدید به دست آمریکا بیفتد اما در عین حال به همان اندازه ارزیابی اهداف دولت ایران و توانایی های نیروهای نظامی ایران نیز برای آمریکا مشکل گردید. هواپیمای F-14 تامکت ایرانی در حال تاکسی به سمت باند برخاست اما مشکلات به همین پایان نیافت، چرا که غرب به شدت در پی بردن به چگونگی توسعه بخش نظامی و دفاعی کشور ایران ناتوان می نمود. بیشتر کارشناسان غربی هنوز هم پیش بینی ها و تحقیقات خود را در مورد قوای نظامی ایران بر پایه ی اطلاعات بیست سال قبل قرار داده اند که همین مسئله باعث به وجود آمدن تصورات غلط و پیش بینی های نابجایی شده است. برای مثال بیشتر غربی ها بر این باورند که تجهیزات نظامی که در سال های 1970 از آمریکا توسط رژیم قبلی حاکم بر ایران خریداری شده بود امروزه غیر قابل استفاده هستند در حالی که حقیقت چیز دیگریست. تصویری که از قوای نظامی ایران در ذهن غرب نقش بسته است به آرامی در حال تغییر است، بدین معنی که آمریکا و کشورهای عضو پیمان ناتو هنوز هم F-14 های ایران را در لیست تهدید های بالقوه قرار داده اند، هر چند که بسیاری از آنان بر این باورند که تعداد F-14 های قابل پرواز ایران از تعداد انگشتان دست فراتر نمی رود. بسیاری از آنان متقاعد شده اند که رادارهای AN/AWG-9 هواپیماهای تامکت ایرانی به دلیل عدم تامین قطعه های یدکی از کار افتاده اند و کلیه موشک های فینیکس موجود در انبارهای نظامی ایران نیز از همین نظر غیر قابل استفاده می نمایند. با همه این مسائل، غرب هنوز هم در مورد اینکه آیا ایران می تواند در صورت وقوع یک جنگ واقعی تجهیزات نظامی آمریکایی را به طور موثر به خدمت بگیرد یا خیر در شک و تردید است، به خصوص در مورد رادارهای AN/AWG-9 نگرانی های بسیاری وجود دارد. یکی از بزرگترین اشتباهاتی که کارشناسان نظامی غرب در مورد ایران مرتکب شده اند این است که آنان در طی چند سال گذشته نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران-IRIAF را یک نیروی «مرده» فرض کرده اند و به طور کلی قابلیت های این نیرو را نادیده گرفته اند. با این وصف نه تنها نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران-IRIAF یک نیروی کاملاً فعال است، بلکه باید اعتراف کرد که ابعاد تمرینی و تربیتی نیروهای انسانی این بخش نیز بسیار گسترده است. موج بزرگ فعالیت های اخیر نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران این واکنشهای شدیدی را در غرب برانگیخته است و به تدریج این ذهنیت که نیروی هوایی ایران به دلیل ناتوانی در نگهداری جنگنده هایش در حال بازنشسته و اوراق کردن هواپیماهای نیروی هوایی ا منبع:وبلاگ تخصصي هواپيماي جنگي
  16. درهرصورت بايد ديد كه در پس اين جريان چه چيز نهفته است :|
  17. مهدي مرندي روز سوم، بي سيم چي خبر داد كه ژاندارمري ها دارند تماس مي گيرند . نمي فهميد چه مي گويند. رفتم پاي بي سيم، بي سيم ژاندارمري با ما هماهنگ نبود. پشت بي سيم فقط مي شنيدم يكي مي گويد: «عگاب، عگاب…» از قرار معلوم ترك زبان بود و نمي توانست عقاب را درست تلفظ كند. معطل نكردم و گفتم: «بچه ها مثل اين كه خبري شده!» يك عده از بچه ها را فرستادم جلو. دشمن دست به تك شناسايي زد و آنها بلافاصله عقب نشيني كرده بود. عراقي ها تعدادي از نيروهاي ژاندارمري را هم با خود برده بودند تا از آنها اطلاعات بگيرند. بچه ها تماس گرفتند و گفتند چهل نفر از عراقي ها سوار بر زرهي آمده بودند و موفق شدند تعدادي اسير بگيرند. آنها مي پرسيدند حالا چه كار كنند؟ به دو نفر از نيروها ـ برادر سبزه بين از نيروهاي مشهد و آقاي سليماني از بچه هاي همدان كه بسيار قوي و فعال بودند – گفتم: «يك گروه از بچه ها را برداريد، بريد تعقيب دشمن.» رفت و آمد در روز خطرناك بود. بچه ها حركت كردند. نزديك غروب، نرسيده به يك روستا، به عراقي ها رسيدند و درگير شدند. توي درگيري، يك نارنجك پشت پاي برادر سبزه بين منفجر مي شود و تركشش قسمتي از عضلة پايش را پاره مي كند. تير قناسه اي هم مي خورد به كتف آقاي سليماني. بچه ها موفق شدند از آن چهل نفر، نوزده نفر را پيدا كنند و با خود بياورند و توانستند تعدادي از اسراي ژاندارمري را هم آزاد كنند . بيشتر بچه ها زخمي بازگشتند.(پاورقي1) در اين فاصله، توپخانه هم سر و سامان پيدا كرد. اقاي «رضا صادقي» ديده بان بود . يك آتشبار 105، يك آتشبار خمپارة 120، و 82 كل آتش سپاه را در منطقه تشكيل مي داد كه پايه گذار توپخانة سپاه در غرب كشور شد. خمپاره ها را در ششصدمتري دشمن، جايي كه حتي تصورش را هم نمي كرد، كار گذاشتيم. توپ 105، جزو توپ هاي اسقاطي ارتش بود و سعي كرديم آن را هم رو به راه كنيم. در اين مدت، دشمن بيكار نبود و يك سكوي موشك «فراگ» در منطقه مستقر كرد و مقرها را زير آتش گرفت. با اين وضعيت، نمي دانستيم بر سر توپخانة ما چه مي آيد. تنها راه حلي كه به ذهنمان رسيد، استفاده از سوله هاي «آرميكو» بود. «توسلي»(پاورقي2) را كه از گردان هفت بود ، فرستاديم تهران. سوله ها را خريد و آورد . آنها را سرهم كرديم. محل آن را كه قبلاً در نظر گرفته بوديم، بتون ريختيم. در منطقة «ريخك» بيم محور بچه هاي همدان و محور چپ دشت ذهاب كه بچه هاي حاج بابا مستقر بودند، سوله را به پا كرديم و توپ ها را در آن جا داديم. وقتي سوله ها را آماده كرديم، رفتيم پيش فرماندهان توپخانة ارتش و تقاضاي توپ 203 كرديم. اول قبول نمي كردند. مي گفتند: «ما توپ 203 را بياوريم زير برد خمپاره! اين كار را ارتش هيچ جاي دنيا انجام نمي دهد.» با كلي خواهش و درخواست، ازشان خواستيم بيايند و مقر توپخانه را ببينند. بالاخره راضي شدند و آمدند. بعد از ديدن مقر، خيلي زود موافقتشان را اعلام كردند و يك قبضة 203 به آن جا منتقل شد. توپ 203 برد زيادي نداشت و فقط مي توانست شانزده كيلومتر را پوشش بدهد. اما در عوض، قدرت تخريبش زياد بود. گلوله هايش 95 كيلو وزن دارد و بعد از برخورد، تا شعاع دويست متري موج ايجاد مي كند. بالاخره توپ 203 را مستقر كرديم. يك دوربين مهندسي خيلي قوي كه از مقر «سرآب گرم» پيدا كرده بودم، آن را در اختيار آقاي صادقي گذاشتم. با آن دوربين مي شد نقاط حساس را ديد. صادقي هم با آن دوربين، دو سكوي موشكي دشمن را زير آتش گرفت و منهدم كرد. عراقي ها مجبور شدند سكوي متحركت برپا كنند. روي ماشين حامل موشك آتش ريختيم. آنها نمي توانستند از سكو خوب استفاده كند. دست به كار شدند و تصميم گرفتند توپخانة ما را خفه كنند؛ با آتشبار 130، خمپارة 120 و 82، كاتيوشا و خلاصه هرچه داشتند، روي ما متمركز كردند؛ ولي فايده نداشت. حتي هواپيماهايشان مي آمدند و بمب خوشه اي مي ريختند؛ اما سوله ما همچنان اجازه كار به آنها نمي داد. حتي نمي توانستند تشخيص بدهند مقر ما كجاست. اطراف سرسبز بود و روي سوله ها هم خاك ريخته بوديم. فقط شب ها امكان داشت آتش دهانة توپ ديده شود، كه در شب هم شليك نمي كرديم. با هواپيماها و توپخانه شان از سرپل ذهاب تا پادگان ابوذر را زير آتش گرفتند؛ اما نتوانستند توپ را بزنند . خوشبختانه مقر موشكي عراق منهدم شد و ما از شر موشك فراگ راحت شديم. در اين عمليات ، حدود سيصد نفر اسير گرفتيم و حدود شش هزار نفر از نيروهاي دشمن كشته شدند. روي هم تقريباً دو لشكر عراق در اين عمليات آسيب ديدند. من از آن جبهه بيرون آمدم و مسؤوليت اطلاعات ـ عمليات منطقه و كارهاي شناسايي براي عمليات بعدي را آغاز كردم. پاورقي: 1- نقشه شماره 1 ـ محل 12 2- بعدها به شهادت رسيد. از فرماندهان شجاع گردان هفت سپاه تهران بود و چندين بار به شدت مجروح شد. او در آخرين حضور خود در عمليات «مسلم بن عقيل» ، به شهادت رسيد. منبع:وبلاگ پاسداران
  18. حتما دوست عزيز icon_cheesygrin
  19. از آن روزی که حاج حسین خرازی با آن لحجه شیرین اصفهانی اعلام کرد که با هفتاد و چند نیروی تحت امرش می تواند وارد خرمشهر شود و این شهر را از رژیم غاصب صدام پس گیرد . بیست و سه سال گذشته است . چه زود می گذر ایام و انسان فراموش کار است . خرمشهر که در زمان سلطنت محمد شاه قاجار در محل تلاقی دو رودخانه اروند و کارون ـ انتهای جنوب غربی استان خوزستان فعلی ـ شهری پای به عرصه وجود گذاشت که محمره نامیده شد . در آن روز حتی نخل ها و جاه های خرمشهر هم خبر نداشتند که روزی فراخواهد رسید که ایران و ایرانی به این شهر و اتفاقاتی که محمره ( خرمشهر ) را خونین شهر کرد به خود ببالند و وصله جدانشدنی تاریخ شوند . غروب روز 31 شهریور ، از شدت گلوله های که برسر خرمشهر می ریخت کاسته شده بود . گویی دشمن دارد نفسی تازه می کند تا دوباره کشتار مردم را از سر بگیرد . بیمارستان کوچک شهر دیگر جای برای مجروحین ندارد . مردم هر آنچه از ملزومات زندگی می توانستند بر می داشتند و حتی با پای پیاده به سوی اهواز و دیگر شهر های مجاور روانه می شوند . و سخنان محمّد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر که همه پاسداران را در سالن غذاخوری سپاه جمع کرده بود سنیدنی است : بچه ها تمام تعلیماتی که دیدیم برای چنین روزی بوده ... پس از این سخنان نیروهای داوطلب روانه میدان شدند . دشمن با تمام قوا و تجهیزات بی رحمانه می تاخت و ویران می کرد و جهان آرا چه خوب شجاعت را از حسین علیه السلام و یاران با وفایش آموخته بود و امروز و این ساعات وقت امتحان دادن و مورد سنجش قرار گرفتن بود . مهمات و اسلحه مدافعین شهر کم بود . ولی اینان توانسته بودند سه روز مقابل لشکر تابن دندان مسلحه عراق دوام بیاورند و اجازه ورود این اصحاب سخیف بخ شهر را بگیرند . صبح چهارمین روز تانکها با آرایش هلالی شروع به پیشروی کردند . ایرانیان باموشک آر ، پی ، جی هفت به جان تانکها افتاد ند. عراقی ها تا 19 مهر همچنان در دروازهای شهر و حوالی آن متوقف شدند . در اولین دقایق بامداد 2 آبان ماه طرح هجوم نهای به اجرا در آمد . سی تا چهل نفر از مقاومین شهر در مقابل انبوه سربازان عراقی مقاومت می کردند . لحظه به لحظه بر تعدادشان کاسته می شد . جهان آرا تعداد را که در نقطه دیگر یجگیده وبرای استراحت به مقر برگشته بودند ، به خیابان فراخواند او با بیسم به آنها گفت : ــ بچه های بیاید که شهر دارد سقوط می کند . اما تعداد نیروهای مهاجم بیشتر از آن بود که بتوانند مقاومت کنند . !!! بچه های خرمشهر حاضر به تخلیه شهر نبودند . پل در تسلط کانمل عراقی ها بود . شب مقاومت هافرو کش کرد و دشمن بر شهر مسلط شده بود .عده ای از بچها که در شهر باقی مانده بودند به گشت و گذار و جمع آوری افرادی که در شهر مانده بودند پرداختن . آخرین بار به مسجد شهرشان سرزدند و بوسه بر در و دیوار با آن وداع کردند . تمام شهر در محاصره دشمن و تنها راه باریک زیر پل محلی است برای خروج از شهر یکی از بچهای خرمشهر با تیربارمواضع دشمن را هدف قرار داد تا باقی دوستانش از زیر پل عبو ر کنند و آنقدر مقاومت کرد تا همه از زیر پل عبور کنند و دست آخر خود به شهادت رسید . در آن سوی کارون بغض یکی از بچه ها ترکید و بر لب رودخانه ایستاد و رو به شهر ش فریاد کشید : ــ خرمشهر صدای مرا می شنوی ؟ خرمشهر به بعثی ها بگو ما بر می گردیم ! آزادت خواهیم کرد . در آن ساعتی که « ارتشبد ص د ا م حسین ! » مست و دیوانه فرماندهان ارتش از هم گسیخته اش را در صبح روز سوم خرداد سال 1361 ــ درست 575 روز پس از تصرف خرمشهر ــ زیر شلاق ناسزا و فحش گرفته بود ، صدای بی سیم در قرار گاه کربلا بر خواست جوانی بود با لهجه اصفهانی که علی صیاد شیرازی را کار داشت . او با کد و رمز به فرماندهی قرار گاه کربلا گفت که می تواند با نیروهایش که هفتاد نفر بیشتر نبودند خط عراق را بشکند و وارد خرمشهر شود . . این جوان ، حسین خرازی فرمانده 25 ساله تیپ 14 امام حسین ( ع ) بود . تا چشم کار می کند توی خیابانها و کوچه های خرمشهر ،عراقی ها صف بسته اند و دست ها بر سر منتظر اسارتند ! ساعتی از ظهر نگذسته ، موعد پیروزی فرارسید . درست 575 روز خرمشهر در چنگال دشمن اسیر بود و حالا دیگر وقت آزادی است . نیروهای ایرانی ساعت 13 وارد شهر شدند. و ساعت 14 خبر آزادی خرمشهر مردم تمام ایران را به خیابانها کشاند . اما در خرمشهر رزمندگان خود را به مسجد جامع رساندن و نماز شکر بر جای آوردند . در گوشه ای از شهر بهروز مرادی ( خرمشهری سبزه روی که در آن 34 روز مقاومت در کنار یارانش از شهر دفاع کرده بود ، بروی تابلوی نوشت : خرمشهر جمعیت 36 میلیون نفر . ) مرجع :وبلاگ پاسداران
  20. باتشكر از آقا سيدي icon_cheesygrin
  21. سعيد جان اگر امكان داره جزوء مهما قرار بده اين تاپيك مارو icon_cheesygrin
  22. اقا مرتضي برگرد خيلي زخم برداشتي خدا عجرت دهد . آقا مهدي ! من سنگر حميد را خالي نمي گذارم اينجا حال و هواي ديگر دارد . اوضاع آنجا چطور است ؟ آقا مهدي فدايت شويم اوضاع خيلي خوب است . آلان ملائكه اينجايند . من بهشت را مي بينم ، من در بهشتم . مواظب باش بهشت و جهنم را از هم تشخيص بده آقا مهدي من بهشت را مي بينم . اين راهي كه انتخاب كرده ام آگاهانه بود ..... و بعد تماس قطع شد . آخرين صحبتهاي مرتضي ياغچيان با آقامهدي باكري در پشت بيسيم منبع : وبلاگ پاسداران