ali_t4tu

Members
  • تعداد محتوا

    1
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

0

درباره ali_t4tu

  1. نام نوستر اداموس حتما شما نام نوستر اداموس را شنیده اید! وی یکی از استادان ھنر پیشگویی "میشل دو نوستر دام" معروف به نوسترا آداموس بود. وی در سال ١٥٠٣ در جنوب فرانسه به دنیا آمد. میشل در ١٤ سالگی فلسفه و دستور زبان و علوم طبیعی را تحت نظر کلیسا شروع به خو اندن نمو د .میشل در سال ١٥٢٢ برای مطالعه طب به دانشگاه مونت پلی یلر فرستاده شد و در سال ١٥٢٥ مدرک پزشکی خود را دریافت کرد . در قرت le شانزدھم در جنوب فرانسه بیماری مزمنی به نا م شایع بود و نوستر آداموس مدتھا بیمارانی را که charbon به این بیماری میتلا بودند در روستاھا شفا میداد. اما در سال ١۵٣٧ این بیماری ھمسر و فرزند وی را مبتلا کرد و وی نتوانست برای نجات آنھا اقدامی کند و ھر دو فوت کردند. در ھمین زمان مسئله برای وی پیش آمدند که به کلیسا احضار ش د. از قرار معلوم وی به مجسمه سازی ھگامی که مجسمه قدیسی را می ساخ ته به شوخی گفته بود وی در حال ساخت مجسمه شیاطی ن است . در تاریکی گریخت و به شرق Agen نوستر آداموس از ایتالیا رف ت. وی پس از جابجای ھایی فراوان در شھر سکنی گزید . با تمرکز روی شعله شمع به salon خلسه ای عمیق فرو م ی رفت و تصاویر اینده را در ظرف برنجی می دید. وی سرانجام در سال ١۵۵۵ با مقدمه ای که در آن این کتب به سزار پسرش ھدیه شده بود ١٠ جلد از پیش گوییھایش را که به در مجموع ١٠٠ رباعی قرن ) منتشر کر د. ) Century بود در ١٠ جلد به نام عکس العمل انجام شده نسبت به کتابھای قرن نوستر اداموس بسیار شدید بو د. افراد مودب جامعه او را یک نابغه و کابانھای مزرعه دار او را ایزار شیطان نامیدند و اشعار او را سخنانی برامده از جھنم تلقی کردند. اشعار نوستر آداموس ترکیبی از کلمات رمز گونه به زبا ن ھای لاتین ، یونانی ، ایتالیایی و پروونشال فرانسوی بود . ملکه کاترین دومدیسی , خواننده پر و پا قرص کتابھای وی بود . و وی در لوای ملکه توانست به کارھای خود ادامه دھد. یک روز گروھی از "کابانھا" نوستر آداموس را را به سوی انتھای خیابانھای سالن دنبال کردند و او را تھدید دور شوید ای اراذل ، شما ھرکز پای کثیفتان را بر روی گلوی من نخواھید گذاشت » نمودند. او فریاد زد در سال ١۵۶۶ که وی فوت کرد به ھمسرش وصیت کرد که جسد وی را به صورت « چه زنده چه مرده ایستاده در دیوار کلیسالی متعلق به کوردلیرھا قر ار دھند . شایعه ای در قرون بعد پخش شد که در داخل تابوت وی سندی وجود دارد که تمام پیشگویی ھای او را از حالت رمز خارج خواھند ساخت . در سال ١٧٠٠ پیشکسوتان شھر تصمیمی گرفتند تا جسد تماشایی وی را به یکی دیگر از دیوارھای کلیسا که بیشتر در معرض دید بود منتقل کنند و در ھمین بین نگاھی ھم به درون تابوت وی بیندازند. در تابوت ھیچ مدرکی دیده نشد جز مدالی که بر روی سینه نوستر آدا موس وجود داشت و بر روی ان عدد ١٧٠٠ حک شده بو د. انھا تابوت را در محل جدید قرار داند و تا ٩١ سال محل آن عوض نشد . در سال ١٧٩١ در خلال انقلاب فرانسه گروھی از نگھبانھای ملی شھر مارسی در حالی که مست کرده بودند. به دنبال پول و اشیاء قیمتی وارد کلیسا شدن د. به زودی سنگھای ھشت فوتی روی تابوت نوستر اداموس را در اوردند. شھردار شھر به خاطر آشوب و ھیاھو خبر شد و بلافاله به محل رفت. و به صحنه ای دھشت بار روبه رو شد که در ان یکی از نگھبانان از جمجمه نوستر اداموس شراب مینوشد چون مردم روستایی او را تشویق کردند که با ابن کار قدرت پیشگویی نوستر به او منتقل خواھد شد. شھردار آنان را متقاعد کرد که استخوانھا را پس بدھند و دوباره وارد تابوت کر د. فردا صبح این گروه نگھبانان ھنگام برگشت به مارسی مورد کمین سلطنت طلبان قرار گرفتند و سربازی که از جمجمه شراب نوشیده بود مورد اصابت گلوله شخ ص ناشناسی که کمین کرده بود قرار گرف ت. درست ھمان گونه که خود نوستر اداموس پیشگویی کرده بود. نوستراداموس و پیشگوئی ھای او در پائیز ١٩٣٩ وقتی ادولف ھیتلر درصدد اغاز جنگ جھانی بود توجه ماگدا (ھمسر ژوزف گوبل ز- وزير تبلیغات المان ناز ی) به يک سری پیشگوئیھای عجی ب جلب شد که ۴٠٠ سال قبل صورت گرفته بود.اين پیشگوئیھا توسط يک فرانسوی بنام نوستر اداموس صورت گرفته بود و ظھور ھیتل ر و رايش سوم را پیشگويی کرده و نام او را بصورت ھیستر اورده بود . بدبختانه ھیچ يک از خوشبینانه ترين تفسیرھا نمی توانست موفقیت رايش را وعده دھد. بناب راين وزارت تبلیغات پايان ماجرا را به نفع ھیتلر جعل کرد . نیروی ھوايی المان در ١٩۴٠ ھزاران برگ از پیشگوئیھای نوسترادموس را بر فراز فرانسه و بلژيک پخش کرد و در انھا پیش بینی شده بود که المان فاتح جنگ خواھد بود و جنوب شرقی فرانسه درگیر جنگ داخلی خواھد شد. ھدف اين بود که فراريان راه پاريس را بند نیاورند و ارتش المان بتواند بدون دردسر در جاده ھا حرکت کند . در جواب اينکار اينتلیجنس سرويس ( سرويس مخفی انگلیس ) نسخه اصلی پیشگوئیھا را که به پیروزی متفقین بر نیروھای محور اشاره شده بود را منتشر کرد . میشل دونوستر ادام که بعدھا نامش را لاتین کرد و به نوستر اداموس تغییر داد در ١۵٠٣ در سنت رمی پروونس متولد شد. خانواده او يھودی الاصل بود و بعدھا به مسیحیت گرويده بودن د .میشل جوان نیز کاتولیک بار امد.او دانش اموزی ممتاز بود که بعدھا پزشکی حاذق شد و مخصوصا در معالجه طاعون تبحر فراوانی از خود نشان داد . يکی از دلايل موفقیت او نگرفتن خون از بیماران بود که در قرن شانزدھم روشی انقلابی در طب محسوب می شد . او در زمینه ھای ديگر نیز سرامد زمان بود او ١٠٠ سال پیش از گالیله گفته بود که زمین به دور خورشید می چرخد . نبوغ او در زمینه پیشگوئی از ١۵۵۵ به ظھور رسید .در ان سال نخستین کتاب از کتب دھگانه اش را با نام قرون منتشر کرد که حاوی ١٠٠ پیشگوئی بود و تمام انھا بصورت شعر نوشته شده بود.او ھرگز شیوه خود را در پیشگوئی اينده اشکار نکرد .او ظرفی از اب را روی سه پايه ای برنزی می گذاشت و بر ان خیره می شد.درست ھمانگونه که طالع بینھا به حبابھای کريستال نگاه می کنند و ناگھان پیشگوئیھايی به ذھنش می رسید.يک روز ھنگامی که جوان بود و در ايتالیا سفر می کرد در برابر راھبی بنام فلیس پرتی زانو زد و در برابر ديدگان حیرت زده حاضرين گفت:من در برابر مقام مقدس پاپ زانو می زنم.و در ١۵٨۵ ان راھب با نام پاپ سیکتوس پنجم در راس کلیسای کاتولیک قرار گرفت . يکبار نیز وقتی به حضور کاترين دومديسی ( ملکه فرانسه ) رسید پسرکی از درباريان ھمراه ملکه بود .او پیشگوئی کرد که ان پسرک روزی پادشاه فرانسه خواھد شد.ان پسر ھنری ناوار بود که بعدھا با نام ھنری چھارم پادشاه فرانسه شد.يکبار در يک ضیافت يک نجیب زاده فرانسوی درصدد امتحان او برامد و از او خواست تا سرنوشت ٢خوک که در حیاط خانه بودند را پیشگوئی کند .اداموس نیز پاسخ داد که نجیب زاده خوک سیاه را خواھد خورد و خوک سیاه طعمه گرگ می شود.نجیبزاده فورا دستور داد تا خوک سفید فورا ذبح شود ولی بر سرمیز شام به او اطلاع دادند که گله ای گرگ گوشت خوک سفید را برده و او اکنون گوشت خوک سیاه را می خورد . نوستر اداموس مرگ خود را در ١۵۶۶ پیشگوئی کرد.در وقت مرگ دستور داد صفحه ای برنزی که بر روی ان تاريخی حک شده بود را در تابوتش بگذارند.در ١٧٠٠ او را نبش قبر کردند تا تابوتش را به مکانی مناسبتر منتقل کنند.درون تابوت بر روی ان لوح عدد ١٧٠٠ حک شده بود.از انجا که او می ترسید کمیته تفتیش عقايد او را متھم به جادوگری کند پیشگوئیھايش را با رمز؛نماد و اشکال و وارونه کردن حروف کلمات به زبان لاتین يا فرانسه قديم و.... می نوشت.اين موضوع باعث تفاسیر گوناگون و متضادی از پیشگوئیھای او شده است .اما بسیاری از پیشگوئیھای او تا به امروز به حقیقت پیوسته است و مقام او را تا حد بزرگترين پیشگوی عالم بالا برده است . غیبگويی ھای نوستراداموس که تا زمان انقلاب فرانسه ھیچ شھرتی نداشت .اما در ھمان زمان غیبگويی ھای او سراسر اروپا مشھور گرديد ولی بعد بدست فراموشی سپرده شد .تا اينکه در زمان انقلاب فرانسه رباعیات او بار ديگر بچاپ رسید و در بین اشع ار مزبور اين رباعی بمناسبت اينکه با اوضاع روز تطبیق میشد نام او را مشھور کرد. سال ھزار ھفتصدونوددو بعد از میلاد تصور میشود . که عصر جديدی در زندگی مردم بوجود می آيد که سبب تغییرات عظیم خواھد شد . گرچه سردمداران فرانسه افراد مادی بودند و بعلوم ماورا عقیده نداشتند اما بمناسبت اين رباعی, او را تجلیل کردند . زيرا تاريخی که نوستراداموس در دويست سال قبل ذکر کرده بود مطابق با بحبوحه انقلاب فرانسه بود که در زندگی سیاسی و اجتماعی فرانسه و اروپا تاثیر گذاشت . يا ۴٠٠ سال بعد را اينچنین پیشگويی کرد : يک سردار , از آلمان ب زرگ خواھد آمدوپیشنھاد کمک ظاھری خواھد کرد . اما امیرالامرا میداند که وی حیله بکار میبرد بھمین جھت شورش بوجود آمد و جويھای خون براه افتاد . در اين رباعی منظور نوستراداموس از امیر الامرا ھمانا بزرگترین زمامدار میباشد که در اين مورد استالین است و سردار بزرگ ھ یتلر و کمک ظاھری و حیله, پیماني است که در سال ١٩٣٩ میلادی بین آلمان و روسیه بسته شد و ھر دو میدانستند که آن پیمان اساس و عمق ندارد وبین آندو جنگ شروع شد . يا در رباعی ديگر میگويد : از درياچه لمان نصايح فراوان پديدار میشود روزھا و بعد ھفته ھا وماه ھا و سا لھا میگذرد . ولی عاقبت ھمه دچار فتور میشوند و آنھايي که اندرز میدادند تاسف میخورند که چرا حرفي بي فايده زدند . در اين رباعي نوستراداموس از جامعه ملل نخستین که بعد از جنگ جھاني اول در سويس و در کنار درياچه لمان تاسیس شد گفته و میرساند که در آنجا حرفھايي امی د بخش زياد زده شده ولي عاقبت ھمه سست شده و خود جامعه ملل از بین رفت وشرکت کنندگان آن پشیمان شدند . يکی از عجیبترين و براستي عبرت آورترين رباعیات نوستراداموس رباعي مخصوص اوست .که در آن اعدام لويي شانزدھم را پیش بیني کرده است . ھمه میدانند که لوئي شانزدھم و ملکه ماری آنتوانت که اولي پادشاه و دومي ملکه فرانسه بود در زمان انقلاب آن کشور از پاريس فرار کردند که از مملکت خارج شوند ولي در ،قصبه وارن، جلوی آنھا را گرفتند و به پاريس برگرداندند . ھمین موضوع مقدمه اعدام لوئي شانزدھم و ھمسرش گشت . در شبي که آندو از پاريس فرار کردند لوئي لباس خاکستری رنگ پوشیده بود و علاوه بر ملکه فرانسه دو نفر از شاھزاده خانمھا با وی بودند و از جنگلي تاريک گذشتند تا بقصبه (وارن)رسیدند و تمام اين نکات تاريخي در اين رباعي که ٣٠٠ سال قبل ار آن واقعه سروده شده وجود دارد . در تاريکي شب؛از راه جنگل؛با ملکه ھا مي آيد . او لباس تیره ای در برداشت وارد،وارن،شد. فرار،کاپ، تولید طوفان کرد آتش و خون برخاست و بريده شد . در اين رباعي مقصود از ملکه ھا ؛شاھزادھای ھستند که با لوئي ھمراه بودند(خواھر و دخترش) و مقصود از کاپ ھمانا کلمه کاپه است که انقلابیون فرانسه لويي شانزدھم را با ان اسم مي خواندند . که اينکه تولید طوفان میکند که بالاخره فرارش منتھي بقطع سرش شد . در اين رباعي که تقريبا ٣٠٠ سال قبل از واقعه فرار لويي است حتي محلي که جلوی او را در انجا گرفتند و ھمانا اسم ملقب به لويي شانزدھم و لباسش و راه جنگل و.... نوستراداموس پیشگويي کرده که در قبال اين پیشگويي با اسم و رسم ؛انسان ھر قدر منکر پیشگويي باشد نمي تواند از ابراز تحسین خودداری کند . در مورد حادثه ١١ سپتامبر و قرن ٢١ و جنگ جھاني سوم ھم پیش بیني ھای جالبي کرده . که من در اولین مطلبی که در مورد ١١ سپتامبر نوشته بودم ( به ارشیو مراجعه شود ) ھم بیت انگلیسی و ھم فارسی انرا برای شما دوستان توضیح دادم . اما یک نکته, کتابی که من مطالعه کردم دقیقا تاریخ چاپش ١٣٦٩ ش .ق و جالب است که عده ای میگویند : اینھا (حادثه ١١ سپتامبر ) را مترجمان کتاب میگذارند تا مردم ک تابشان را بخرند اما دوستانی که مطلب امروز را خواندن متوجه شدن این پیشگوئیھا مال یک یا دو واقع نیست . البته چون کتاب به صورت رباعی ھای رمزدار نوشته شده . معنی شدن انھا مشکل است . اما در موارد بسیار این رباعی ھا روان میشود و یا چون پیشگوئی به واقعیت تبدیل میشود درک مطالب راحت و بقول شاعر معما چو حل گشت اسان شود . اما پیشگوئی ١١ سپتامبر بصورت کامل اسمان در چھل و پنج درجه میسوزد . دو ساختمان بلند دو پرنده بلند پرواز در ٥٨١ و دود و آتش در شھر جديد در آن سوي اقیانوس ھ ا پرنده در آتش و زجه مادري به گوش میرسه به طور ناگھانی آتش بزرگ و پراکنده شعله ور میشود . یعنی جدید و شھر جدید ھمان New . نیويورک بین مدار چھل و چھل و پنج درجه در آمريکاست نیویورک است . دو ساختمان بلند را دیگر ھمه میشناسند و دو پرنده اتشین ھمان ھواپیماھای مسافربری در اینجا عددی بچشم میخورد ٥٨١ من فکر میکنم تعداد مسافر پرواز اول باشد که ٥٨١ مسافر با خود حمل میکرد البته بعضی این عدد را شماره پرواز میدانند . " ناگھان آتش بزرگ و پراکنده شعله ور میشو د" ھمان جنگ خانمانسوز افغانستان و عراق است که تا امروز مادران بسیاری را داغدار کرده و دعا کنیم ھر چه زودتر این جنگ تمام شود . اما نوستراداموس اين قدرت را از وقتي که به داخل اھرام مصر رفت بدست آورد و اينطوری که خودش نوشته از پدرش يک نامه بھش میرسه که میگ ه: بزودی از اين دنیا خواھم رفت . اگر به ديدارم نرسیدي قبرم را بشکاف و نامه ای را که برايت نوشته ام از درون تابوتم در بیاور.لازم به ذکر است که دلیل اينکه پدرش نامه را در قبرش گذاشته اين بوده که علاوه بر اينکه نامه به رمز بوده و مفاد نامه فقط بايد بدست نوستراداموس میرسیده نه شخص ديگر . و ھمچنین خانوداه نوستراداموس تحت نظر و پیگرد حکومت بوده تا جايي که م ادر نوستراداموس که زني خیرخواه و طرفدار مظلومین بوده به جرم جادوگری و غیبگويي به آتش کشیده میشو د. پس از این ماجرائی عجیبی برای نوستراداموس اتفاق می افتد و نمی تواند به موقع بر سر بالین پدرش حاضر شود از جمله معالجه کردن يک دختر فلج در کلیسايي که ھمین عمل باعث میشود وی به دلايلی که درحوصله اين مقاله نیست به زندان بیفتد به موقع به پدرش نمیرسد . اما پس از معالجه کردن يکي از شاھزادگان آزاد و موقعي نزد پدرش میرسد که او مرده اس ت. و بنا به درخواست پدرش قبر او را باز و نامه را بر میدار د . سرگذشت وي پس از معرف شدنش توسط تک تک کساني که او را میشناختند و با او در ارتباط بودند و ھمچنین نوشته ھای خودش جمع آوری شده اس ت. و افراد زيادی از جمله خدمتگزار پدرش که او را دفن کرده بود شاھدان این حادثه ھستند . ٢- چیرو بزرگ – مردی که راز دستھا را میدانست. جسد مرد سالخورده روی کف اتاق , جلو شومینه افتاده بود . فضای اتاق نیز مانند بدن پیرمرد کاملا سرد بود . برای بازپرسان اسکاتلندیار کاملا واضح بود که قربانی توسط سه پایه کنار بخاری بقتل رسیده بود . ولی این حقیقت که چه کسی جھت کشتن پیرمرد از این وسیله استفاده کرده است کاملا نامعلوم بود . مطمئنا ھدف از این قتل دوزدی نبوده , چون وسائل داخل ساختمان بقدری فقیرانه و فرسوده بود که ارزش سرقت نداشت , علت درگذشت ناگھانی وی برای کسی مشخص نبو د , پیرمرد دشمن شناخته شده ای نیز نداشت, اسکاتلندیار در بھت و حیرت فرو رفته بود . ھنگامی که ماموران در حال ترک اپارتمان پیرمرد بودند , مرد جوانی با چھره معصومانه پشت درب ایستاده بود و خود را به انھا معرفی نمود , ایا او جزء خدمه اپارتمان بود .؟ در حالی که جسد از اتاق به بیمارستان منتقل میگردید , مرد جوان توسط مامورین به اتاقی که قتل در ان صورت گرفته بود ھدایت گردید . مرد جوان نگاھی به اط رافش انداخت و سئوال کرد ایا اجازه دارد اثار خونی را که بر روی دیوارھا بر جا مانده ازمایش نماید یا خیر .؟ مرد جوان که حالتی تفکرامیز بخود گرفته بود , لحظه ای به اثاری که از دست بر روی دیوار بر جای مانده بود خیره شد . قاتل مرد جوانی است اقایان , بسیار ھم ثروتمند است و در جیب سمت چپ شلوارش ساعتی طلائی داشته.. و یکی از اقوام مقتول می باشد . مسئولین اسکاتلندیارد تصمیم گرفتند این مرد را از محل دور کنند . چون ھیچکس نمیخو است وقت خود را روی مسائل پوچ و بی معنی ھدر دھ د , واقعا چه افراد دیوانه ای پیدا می شوند . ولی در این ھنگام اخباری به مطبوعات لندن گزارش گردید . انھا به این داستان توجه نشان دادند . مرد جوان ی که از روی نقاط خونی روی دیوار کثیف و دود گرفته چنین نتایجی گرفته ب ود چه کس میتواند باشد.؟جوان در حالی که کارت تجاری خود را به انھا نشان می دا د , گفت : چیرو , چیروی بزرگ ! این داستان روز دوشنبه در مطبوعات بچاپ رسید . صبح روز بعد دوباره موضوع فال بین ھا سر فصل روزنامه ھا شده بودند . چون رئیس پلیس تمام مطالب چیرو را تائید کرده بود!! قاتل نه تنھا پسر جوان و ثروتمندی بود بلکه پسر خود مقتول بود !! رابطه خویشاوندی نزدیکی که چیرو پیشبینی کرده بو د !! در طی چند ھفته چیرو زبانزده مردم لندن شده بو د . وی مورد ستایش مردم قرار گرفته بود و از این طریق پول ھنگفتی به جیب زد چون مردم علاقه زیادی به پیشگوئی ھای او داشتند . چیرو در سال ١٨٩٣ انگلیس را به قصد نیویورک ترک کرده و در خیابان پارک سکنی گزید و انجا نیز به تدریج برای خود شھرتی کسب نمود . مطبوعات به پیشگوئی ھای این مرد جوان و روش او علاقه مند گردیدند . زن جوانی از روزنامه" نیویورک ورلد" نزد وی امد وبه او گفت ایا حاضر است به یکسری از ازمایشاتی که مورد نظر روزنامه ھاست عمل نماید یا خیر .؟ اگر چیرو در این ازمایش موفق نمی شد و یا دعوت انھا را رد میکرد , قطعا اعمال او زیر سئوال میرفت . چیرو بدون لحظه ای تردید درخواست انھا را پذیرفت . روزنامه ور لد این خبر را در سطحی گسترده منتشر نمود . انھا به چیرو پیشنھاد کردند تا سیزده نفر از شھروندان نیویورکی را کف بینی نماید . این افراد به ھیچ وجه نزد او شناخته شده نبودند ولی با وجود این چیرو قادر بود در مورد ھر سیزده نفر پیشگوئی نماید . در ساعت مقرر جمعی از شھروندان معروف و شناخته شده جھت داوری و قضاوت حضور بھم رساندند . سیزده تن از شھروندانی که جھت کف بینی انتخاب گردیده بودند دستھایشان را به پشت روی میز قرار دادند . چیرو جھت کف بینی و اعمال اسرار امیزش حاضر شد . چیرو نگاھی به کف دست یکی از انان افکند و انرا وارانه روی میز گذاشت و گفت اقایان , این کف دست یک ایرلندی است , او زمانی به سختی زندگی می کرده ولی حالا ثروتمندی بانفوذ میباشد .ھمھمه ای در میان ھیئت داوران ایجاد شد . چیرو کف دست شخصی بنام " ریچارد کروکر " را نگاه کرده بود . وی مھاجری ایرلندی بود که زما نی کارگر ناوکش بود ولی حالا به عنوان رئیس انجمن محلی انتخاب شده بود . ولی چیرو به این گفته ھا قناعت نکرد و ادامه داد علاوه بر این اقایان , این ایلندی زمانی کشتی گیر بوده و به عقیده من او سخنگوی شایسته ای در مورد سیاست می باشد !! چیرو دست دیگری را از روی میز در دست گرفت و نگاھی به ان افکند و ان را به پشت روی میز قرار داد : این شخص اگر چه کاملا یک نابغه نیست ولی استعداد زیادی دارد . او لیاقت و شایستگی بیشتری از انچه در زندگی اش بدست اورده دارد . این پیش بینی مربوط به " رینالد دی کوون " اھنگساز اوپرای " رابین ھوود " بود . کاری که او دیگر ھرگز نتوانست نظیرش را بیافریند . چیرو بدون معطلی کف دست ھر سیزده نفر را در حضور ھیئت داوران نگاه کرد و بدون انکه مرتکب اشتباھی شود ھر سیزده نفر را کف بینی کرد !!! از جمله خانمی که چیرو در مورد فرزندش چنین گفت : بچه ای که بسیار باھوش است ولی ھمواره غمگین و افسرده می باشد و او " لیلین راسل " بود . در کمتر از ده دقیقه وی کف دست ھمه را پیشگوئی کرد جزء یکنفر ... وی بارھا دست او را نگاه کرد وبدون اینکه حرفی بزند اخمی کرد و ان را روی میز گذاشت . حالا تنھا ھمین یکنفر مانده بود . چرا در مورد او چیزی نمیگقت ؟ ایابه دلیل این که قادر نبود در مورد او پیشگوئی کند ؟ اعضای ھیئت داوران روی صندلی ھایشان نشسته بودند . ھنگامی که چیرو از کار خود فارغ شد و بادستمال عرق پیشانی را خشک کرد سکوتی سنگین بر جمعیت حکمفرما شده بود . ایا نمخواست دراین باره چیزی بگوید ؟ چرا ؟ چیرو اخرین مورد را در دست گرفت و بدون انکه نگاھی به ان بیفکند ان را روی میز گذاشت . متاسفم اقایان من از گفتن حقایق در مورد این اقا پرھیز میکنم ! سپس مکثی کرد . در این ھنگام ھمھمه میان اعضای ھیئت داوران و خبرنگاران ایجاد شد . چیرو دستش را بالا برد و تماشاچیان را وادار به سکوت کرد . اجازه دھید کار را ھمین جا تمام کنم . من این موضوع را فقط به صاحب دست میگویم و از بازگو کردن ان نزد عموم معذورم .. چون علامتھایی از قاتل در ان میبینم . این شخص اعتماد به نفسش را از دست میدھد و از نگرانی و دلتنگی در گوشه زندان خواھد مرد !! پیشگوئی ھای چیرو صدرصد درست بود . اخرین پیش بینی او درمورد دکتر " ھنری میر " بود که بعدھا به اتھام قتل در زندا ن "تامبز" محبوس گردید , وی در اثر فشارھای روحی و روانی دیوانه شد و چندماه بعد در زندان درگذشت . روزنامه نگاران با کمال حیر ت شاھد واقعیت پیشگوئیھای چیرو بودند و او را با پیشگوی بزرگ "نوستراداموس " قیاس میکردند .درصدی برای خطاھای او نمتوان تعین کرد چون تا ان زمان ھیچگونه خطائی در گفته ھایش وجود نداشت . مردم نقاط مختلف جھان بخصوص از اروپا خواھان پیشگوئی ھای او بودند . به طور مثال " اسکار وایلد " در اوج شھرت خویش خواھان پیشگوئی ھای چیرو شد . او به این نویسنده معروف گفت : در طی مدت پنچ سال نزد عموم رسوا خواھد شد و تبعید می شود . مردم به او خندیدند , ولی زمان طرفدار چیرو بود و تنھا در عرض سه سال رسوائی " اسکار وایلد " زبانزد مردم شد و سرانجام وی به تبعیدی که چیرو از ان نام برده بود محکوم گردید . کف خوانی ھای چیرو تنھا گوشه ای از برنامه ھای او را تشکیل میداد . وی از اعداد مرموزی نیز استفاده میکرد , این روش بر اساس تارخ تولد اشخاص قرار داشت و چیرو از قدرت عجیب ش قادر بود تاریخ مرگ افراد را نیز تع یین کند ! وی ماه و سال مرگ " ادوارد ھفتم " را پیشگوئی کرد و این پیشگوئی یازده سال قبل از وقوع ان صورت گرفته بود . پادشاه پیشگ وئی ھای چیرو را روی کاغذی نوشت و انرا درون صندوقی که داخل میزش بود قرار دا د . در ژوئن ١٩٠٢ پادشاه که ھنوز تاجگذاری نکرده بود مورد تحسین و تشویق مردم قرار گرفت ولی ناگھان بیمار شد و بیماریش به حدی شدید بود که چیرو را احضار نمود و از ان خواست اینده اش را پیش بینی نماید چیرو به او اظھار داشت جای نگرانی وجود ندارد چرا که در ٩ اگوست تاجگذاری خواھد کرد و ٩ سال دیگر زندگی خواھد کرد . یکبار دیگر پیش بینی او به حقیقت پیوست و شھرت چیرو را جھانی کرد . در یکی از سفرھایش که به مسکو بود از او خواسته شد از روی علایمی پیشگوئی کند . مردی که این علایم به او تعلق دارد بسیار افسرده و ناراحت خواھد شد و در تمام دوران زندگیش از جنگ میھراسد . حدود سال ١٩١٧ ھمه چیز خود را از جمله زندگیش را از دست خواھد داد. " پیتر ھورکس " – پیشگوئی با مغز اشعه ایکس ھنگامیکه تحقیقات " اسکاتلندیارد " برای یافتن سنگ قیمتی " اسکون* " به بن بست رسی د, مجبور شدند دست به دامن مردی شوند که قادر بود به انھا کمک کند . مردی بنام " پیتر ھورکس " که گفته می شد دارای مغزی با اشعه ایکس است .!! این سنگ قیمتی در دسامبر ١٩۵٠ از کلیسای "وست مینستر" به سرقت رفته بود – و روزنامه ھای ان زما ن, با عناوین درشت این خبر را در صفحات اول خود منتشر ساختند – وطی مقالاتی , پلیس لندن را به باد استھزاء گرفته بودند . عاقبت " اسکاتلندیارد " از سر ناعلاجی و در کمال بی میلی از " پیتر ھورکس " درخواست کمک کرد و نماینده ای نزد او به شھر " دوردرخت " واقع در ھلند فرستاد " پیتر ھورکس " که در اصل یک ھلندی ارام بو د, نماینده "اسکاتلندیارد " را که کارگاھی برجسته بود, به حضور پذیرفت – و با وی به گفتگو پرداخت . ھمان روز ھمراه این کارگاه سوار ھواپیما به لندن رفت - ماموران پلیس انگلستان که در فرودگاه لندن انتظار ورود این مرد عجیب را می کشیدند , خیلی با احترام و تشریفات از او استقبال کردند . پس از اشنائی " پیتر ھورکس " با رئیس "اسکاتلندیارد " و کارگاھان دیگر – او را به صحنه این سرق ت شگفت انگیز بردند . در محل کلیسا – ماموران پلیس به او اجازه دادند تا به آلتی که از سارق یا سارقین باقی مانده بود و ھمچنین یک ساعت مچی که از یکی از انھا بجای مانده بود دست بزن د.! پس از ساعتھا مطالعه و تفکر , سرانجام " پیتر ھورکس " به ارامی روی نقشه شھر لن دن – جاده ای را نشان داد که مدعی بود سارقین از انجا عبور کرده اند و سنگ قیمتی را ھمراه خود برده اند . ھر چند این شخص, ھیچگاه شھر لندن را ندیده بود – ولی تمام جزئیات ساختمانھائی را که در طول این جاده وجود داش ت, برای انھا تشریح کرد و مشخصات کامل سارقین را که سه مرد و یک زن بودند - توصیف نمود . ھنگامیکه سرانجام این سارقین یک ماه بعد دستگیر شدند – مشخصات انھا کاملا با انچه " پیتر ھورکس " بیان داشته بود,تطبیق میکرد .!! در زمان جنگ " پیتر ھورکس " با فعالیتھای زیرزمینی - و وطن پرستا ن و مبارزان ھلندی - که کشور شان اش غال شده بود ھمکاری نزدیک داشت . ھنگامیکه مبارزان ھلندی, نسبت به ھویت یکی از اعضای جدید خود مشکوک شدند – عکس او را نزد " پیتر ھورکس " اوردند, و این مرد چند لحظه انگشتان خود را روی عکس کشید و گفت : می بینم که این مرد – اونیفورم افسران المانی را بتن دارد.!! از ان لحظه به بعد, این عضو جدید تحت مراقبت شدید قرار گرفت و معلوم شد, کلیه اطلاعات را در اختیار المانی ھا میگذارد – و بعد اعتراف کرد که از افسران سازمان ضد جاسوسی المان نازی میباشد – و این ھمان چیزی بود که " ھورکس " پیشگوئی کرده بود .! پلیس شھر " نای میگن " واقع در ھلند, در بسیاری از موارد مدیون " پیتر ھورکس " بود - زیرا بکمک او توانست بسیاری از مشکلات و مسائل نامعلوم را حل کند . در اوت ١٩۵١ در بخشی از یک شھر قدیمی ھلند – اتش سوزی مھیبی رخ داد که مھار کردن ان امکان نداشت . دویست نفر ماموران وظیفه خاموش کردن اتش را داشتند, ولی شعله ھای اتش زبانه می کشید و به انبارھا و پل ھای شھر سرایت میکرد – اما یکشب , درست چند ھفته بعد از انکه این اتش سوزی شروع شد , " پیتر ھورکس " بھمراه دوست نزدیک خود که یکی از پزشگان معروف ان شھر بود – از خیابان میگذشت, او ناگھان ایستاد و به دوستش گفت – که بزودی اتش سوزی دیگری رخ خواھد داد – و این اتش سوزی در مزرعه خانواده ای بنام "یانس " اتفاق خواھد افتاد .!! ھر دو انھا بلافاصله به سوی اداره پلیس براه افتادند تا ماموران را در جریان بگذارند – ولی ھنگامیکه به انجا رسیدند, متوجه شدند که درست چند دقیقه قبل از ورود انھا – یک چنین اتش سوزی اتفاق افتاده است . ماموران پلیس از حرف انھا دچار تردید شدند و نسبت به انھا سوءظن پیدا کردن د, ولی "ھورکس " برای انکه واقعیت را به انھا ثابت کند دست به ھنرنمائی دیگری زد . او در حالیکه چشمان خود را بسته بو د, محتویات جیب ھای رئیس پلیس را اعلام کرد و حتی مارک خودنویسی را که افسر پلیس در جیب داشت ذکر نمود .! " پیتر ھورکس " با اینکار حیرت ماموران را برانگیخت و از ان تاریخ برای حل مسائل دشوار و نامعلوم, از این مرد استثنائی کمک میگرفتند . در روزیکه ان اتش سوزی ھولناک اتفاق افتاد - " پیتر ھورکس " را به صحنه اتش سوزی بردند و او در حالیکه درون خاکسترھا به جستجو میپرداخت , یک اچار پیچ گوشتی را پیدا کرد . او چشمان خود را بست و لحظه ای ساکت مان د, سپس گفت : باید دنبال یک پسر بچه بگردیم – او مقصر اصلی این اتش سوزی است . ماموران پلیس عکس کلیه دانش اموزان را که در کتاب سالانه دبیرستانھا چاپ شده بود – به او نشان دادند - " پیتر ھورکس " ھمانطور که عکسھا را مشاھده میکرد – نوک انگشتانش را به روی انھا میکشید, سرانجام روی یکی از انھا انگشت گذاشت و گفت : این پسر را نزد من بیاورید تا با او صحبت کنم .!! پسری که متھم شده بود, فرزند ١٧ ساله یکی از ثروتمندترین افراد ان شھر بود . پلیس نسبت به این اتھام چندان اطمینان نداشت, ولی " پیتر ھورکس " به ھنرنمائی خود ادامه داد و گفت : در یکی از جیب ھای این پسر – یک قوطی کبریت و در جیب دیگر او یک شیشه بنزین فندک پیدا خواھید کرد – در حالیکه او اصلا سیگار نمی کشد .!! پسر ١٧ ساله در اداره پلیس ھمه چیز را انکار کرد تا انکه "پیتر ھورکس" گفت : پاچه چپ شلوارت را بالا بزن و اثار خراشھائی که ھنگام فرار از اتش و عبور از سیم خاردار روی پایت بجای مانده را نشان بده .!! پیشگ وئی "پیتر ھورکس" کاملا راست بود – روی پای پسر ١٧ ساله اثار خراش دیده می شد . پسر جوان دیگر نتوانست این وضع را تحمل کند و ھمه چیز را اعتراف نمود . پلیس این پسر شرور را روانه زندان کرد . در ھمان زمان "پیتر ھورکس" را به صحنه جنایتی که طی ان مردی مورد اصابت گ لوله قرار گرفته و در استانه منزلش بقتل رسیده بود , بردند ." ھورکس " لحظه ای به لباس مقتول دست مالید – سپس به پلیس گفت که قاتل , یک مرد مسن سبیلو است که عینکی بچشم دارد – یک پای او چوبی است و اسلحه ای را که به وسیله ان قتل صورت گرفته به روی شیروانی منزل پرتا ب کرده است . در جستجوئی که بعمل امد, روی شیروانی منزل یک تفنگ بدست امد و از اثر انگشت روی ان معلوم شد که قاتل – پدر زن مقتول میباشد . ھمانگونه که "پیتر ھورکس" تشریع کرده بود- او مردی سبیلو و عینکی ویک پای او نیز چوبی بود .!! " پیتر ھورکس " بعدھا شروع به روانکاوی و روان درمانی به وسیله فرستادن امواج مغزی به روی بیماران شد و در این زمینه به موفقیتھای چشمگیری دست پیدا کرد – او بسیار از بیماران را که از دردھای مختلف رنج میبردند درمان کرد ( مثل استاد علی اکبری خودمان) - "پیتر ھورکس " خودش نمیداند که چگونه به پاسخ سئوالات دست می یابد – وی در سال ١٩۵٧ به امریکا برده شد و در انجا از طرف گروھی از دانشمندان و کارشناسان امور روانی مورد مطالعه قرار گرفت . ھمه انھا اعتراف کردند که تحت تاثیر نیروی عجیب "پیتر ھورکس" قرار گرفته اند و او را مردی نامیدند که در مغز خود یک رادار دارد .!! یکی از روزنامه ھا با تیتری بزرگ او را اینگونه معرفی کرد .: پیتر ھورکس پیشگوئی با مغز اشعه ایکس.: *سنگ اسکون یک سنگ قیمتی از جنس یاقوت یا زمرد نیست – بلکه یک سنگ نمادین وسمبلیک برای پادشاھی کشورھای اسکاندیناوی بخصوص کشور انگلستان – ایرلند و اسکاتلند بشمار میرود – این سنگ که شبیه یک کلوچه بزرگ اس ت, سرنوشت عجیبی دارد و میشود از ان یک مطلب مجزائی نوشت . جین دیکسون یکی از پیشگویان معروف آمریکا، که ممکن است اسمش را شنیده باشید ، خانم جین دیکسون است . او که اھل واشنگتن بود پیشگوی یھای زیادی را انجام داده است که Jeane Dixon به نام Sunday معروف ترین آنھا مرگ پرزیدنت کندی بو د. در چاپ سال ١٩۵۶ یکی از ضمائم مجله او پیشگویی کرد که در سال ١٩۶٠ یکی از کاندیداھای حزب دمکرات ، Parade به پیروزی م ی رسد، ام قبل از اینکه دوران ریاست جمھوریش به پایان برسد برکنار خواھد شد و یا او را به قتل م یرسانند. به ھر حال قبل از انتخابات آن سال ، خانم دیکسون پیشگویی کرد که ریچارد نیکسون ، نماینده حزب جمھوریخواه ، بنده این دوره انتخابات خواھد بود . پس از خوانده آرا و اعلام نتیجه که خبر از پیروزی دمکرات ھا م ی داد. او اعلام کرد پیشگویی است و ریچارد نیکسون برنده واقعی انتخاب بوده اما آنھا با تقلب در آرا رقیب او را برنده اعلام کرده اند!! از زمان ب ه قدرت رسیدن کندی ، خانم دیکسون دیگر اشار ه ای به پیشگوییش برپا شد بار دیگر به Mayflower نکرد . اما در مھمانی خصوصی که در ھتل دوستانش گفت دلش م ی خواه این موضوع را شخصا با رئی سجمھور در میان بگذارد. روزی که کندی رد دالاس ھدف اصابت گلوله اوزوالد قرار گرفت ( کما اینکه مرگ کندی ھنوز در ھاله ای از ابھامات است و این امر میطلبد که پستی از این وبلاگ را به چگونگی مرگ او اختصاص دھم ) دیکسون ھمراه با دوستش در یک رستوران مشغول صرف نھار بود که ناگھان بلند شد و گف ت: آه... اتفاق بدی برای پرزیدنت افتاد !! اما به طور کلی، بیشتر پیشگویی ھایی که به واقعیت پیوسته ، در محافل خصوص و جمع دوستان درجه یک ، توسط پیشگویان بیان شده است. پیشگویی ھایی که بیان آنھا در محافل عمومی و یا درج آنھا در مجلات و روزنامه ھا ، می توانست باعث برھم ریختن نظم عمومی شود. البته نباید نادیده گرفت که بارھا پیش اومده ناشری برای فروش بیشتر کتابش و یا مجل هاش که مقالاتی را در مورد پیشگویی منتشر میکند، و یا مردمی که دوست دارند نامشان بر سر زبانھا بیفتد ، ادعا من یکنند وقوع حادث های را از قبل از دھان پیشگویی شنیده بودند. پیشگویی ھایی شده که به وقوع پیوس ته است، اما بسیاری از مردم ساد هلوح نیز ، آنچه را که می شوند ، آنطور که دلشان خواست تعبیر م یکنند، بدون آنکه واقعیت را ببینند و در واقع بخش اعظم شھرت پیشگویان به آن چیزی نیست که م ی گویند، بلکه به چیزی است که عامه مردم از حر فھای آنھا برداشت می کنند. بعضی از پیشگویی ھای این فرد را در زیر فھرست وار می آورم پیشگویی ھای نادرست پیشگویی ھای درست جنگ جھانی دوم در ١٩۵٨ شروع · می شود از چین در ١٩۶۴ رئیس Walter Reuther · جمھور می شود روسیه اولین فضانورد را به کره · ماه می فرستد بوش ( پدر ) در ١٩٩٢ رئیس · جمھور می شود · چین کمونیستی می شود · ریچارد نیکسون روزی رئیس · جمھور می شود ترور پرزیدنت کندی · رابرت کندی در ھتلش با گلوله از · پا در م یآید زنی که از آن به عنوان چرچیل · جدید برای انگلستان یاد م یکرد ( مارگارت تاچر ) اریک یان ھانوسن پیشگویی در مدت ۵٠ سال در قرن ١٩ میلادی رکود چشمگیری داشت، اما با شروع شدن قرن بیستم ، عصر غم و موسیقی و با وجود دو جنگ جھانی ، زمینه مناسبی برای فعالیت پیشگویان ایجاد کرد. پیشگویانی که آینده ای روشن را به مردمی که از کشته شدن فرزندانشان در جنگ غمگین بودند ، نوید می دادند. اوج این پیشگویی ھا در آلمان و در زمان فلاکت بار جمھوری وایمار بود. مشھورترین فرد این دوران "اریک یان ھانوسن" بود. اسم اصلی او ھرمان اشتاین اشنایدر بود که خودش ادعا می کرد یک بارون دانمارکی است اما در حقیقت از اھالی پروس نیتز بود. شھرت او آنچنان در این سالھا افزونی یافت که بعدھا به کنت "کاگلیوسترو" زمان خود معروف شد. قدرت اعجاب انگیز او در جذب مخاطب و فن باینش و ابھت او مثال نز دنی بود آنچنان که به او لقب کارگاه روح را دادند.این لقب زمانی به او داده شد که پرده از اختلاس یکی بزرگترین بانکھای برلین برداشت. فرد خاطی بلافاصه بعد از دستگیری به این کار اعتراف کرد و شھرت زیادی را برای او به ارمغان آورد. زمانی او یکی از روزنامه ھا را به تحمیق عوام متھم کرد، روزنامه از او به جرم افترا به دادگاه شکایت کرد.قاضی در جلسه دادگاه از او خواست تا با شعبده بازی و غیب گویی خود را تبرئه کند! او نیز خصوصی ترین اسرار زندگی تک تک اعضای ھیت منصفه را بازگو کرد و باعث شد دادگاه نھایتا به نفع او حکم دھد. اواخز سال ١٩٣٠ ھانوسن ماھنامه را برای پیشگویی منتشر کرد و پیشگویی خود را از این طریق اعلام می کرد. از جمله خبر ورشکسته شد یکی از ٣ بانگ بزرگ آلمان که ٣ ھفته بعد از انتشار خبر به وقوع پیوست و پیشگویی که در اول ژوییه ١٩٣٢ کرد و اعلام نمود بزودی رودی از خون در نزدیکی ھامبورگ جاری می شود که پس از چند روز ضد و خوردی در ھمان محل بین ارتش سرخ و نازیھا به وجود امد که ١٩ کشته و ٢٨۵ زخمی داشت و ھمچنین شھرت زیادی را برای ھانسون.. ھانسون با افزایش شھرتش ، دامنه فعالیتھایش را ھم گسترده تر کرد. او در یک کشتی در دریاچه وانسی زندگی می کرد و ویلایی مجلل در حومه شھر شارلوتن بورگ برای پذیرایی از مشتریانش ساخته بود. مشتریان او از ھمه جنس افرادی بودند. از تجار تا سیاستمدران ، از اشراف تا ورزشکاران و .. که از او کمک می گرفتند تا آینده جھان را برای انھا پیشگویی کند. اما در بین آنھا افرادی وجود داشت که کم کم جزء پیروان و دوستان او شدند. از جمله کارل ارنست که سابقا یک کوکائین فروش خرد ه پا بود و در آن موقع، مسئولیت گروھی از سربازان نجات شھر برلین را بر عھده داشت و مرد دیگری به نام کنت فون ھلدروف، که رھبری سپاه امنیت شھری بر عھده او بود. اطلاعات ھانسون در اغلب موارد از مشتریانش بدست م یآمد. او در گفتگو از جمله دو » با یک مشتری از اطلاعات خصوصی فرد دیگر اطلاع پیدا می کرد. منبع دیگر او دوستان او بالا بودند که در حکومت نفوذ خاصی داشتند. منبع دیگر او شایعات مردمی بود که ھنگامی که آنھا « فرد را به اشراف بی خبر می گفت آنھا که با مردم ارتباطی نداشتند و نمیدانستند مردم از وضع زندگی انھا اطلاع دارند با حیرت به این حرفھا گوش م یکردند. کم کم پیشگویی ھای ھانسون رنگ نازیسم را به خود گرفت و پنھانی به ھمکاری با نازی ھا مشغول شد. شایعات زیادی بود مبنی بر اینکه او با نازی ھا عکاس خصوصی فورر و شخص واسطه بین ھیتلر » ھمکاری می کند. او حتی از طریق ھاینریش ھوفمان با پیشوا آشنا شد. اغلب پیشبینی ھای او به واقعیت منجر می شد که شیوه پیشگویی او « و اوا برون ناشناخته است اما به ھمکاری او با کارل ارنست و ھلدورف باید توجه داشت. در ژانویه ١٩٣٣ ، ھیتلر صدراعظم آلمان شد. ھلدروف ، به سمت رئیس پلیس برلین کارل ارنست به سمت فرمانده کلیه " سربازان استورم " گماشته شد. در پانزدھم فوریه او یکی دیگر از پیبشگویی ھای معروفش را در ویلایش انجام داد. در آن جلسه، ناگھان چھره ھانسون در ھم رفت و به نقط های خیره شد، آنگاه با لحنی یکنواخت گفت: ساختمانی بزرگ ... در شھر ما ... که دارد می سوزد ... ارتفاع شعله ھا ھر لحظه بیشتر می شود ... دود زیاد است ...یک ققنوس سحرآمیز ... از میان شعل هھا سر برمی آورد ...و امکانات و آرزوھا را از میان خاکسترھا به ارمغان م یآورد... نکته حیرت انگیز این است که در ٢٧ فوریه ھمان سال " رایشتاگ " ، مجلس آلمان ، ناگھان و به طور مرموزی آتش گرفت و ھیتلر آتش کما اینکه اسناد تاریخی نشان دھنده این است » . زدن آن را به " تروریست ھای کمونیست " نسبت داد و ھیتلر قانونی را از مجلس گذراند که وی ھرکس را . « که خود نازی ھا این آتش سوزی را بر پا کردند مشکوک تشخیص می داد میتوانست بازداشت کند. و به این ترتیب بسیاری از مخالفانش را قلع و قمع کرد. خب از بحث اصلی خارج شدیم!! در این بین ھانسون با وجود ھوش سرشارش ، ب یاحتیاطی بزرگی کرد. برای او که در آن اواخر ، به واسطه اسرار زیادی که از زندگی سران رژیم می دانست ، حتی از آنھا حق السکوت می گرفت ، دیگر جایی در آلمان نداشت. دوستانش ھرچه به او گفتند از آلمان خارج شو، اما او توجھی نکرد. در ٢۴ مارس ، وقتی که ھانسون رستوران " گرونر تسوایگ " را ترک کرد ، دو مرد جلوی او را گرفتند و بعد از رد و بدل شدن چند کلمه بین آنھا، ھانسون در میان آنھا قرار گرفت و در خیابان به حرکت در آمد و این آخرین باری بود که پیشگو زنده دیده شد. ظھر فردای ان روز ، منشی مخصوص ھانسون ، خبر گمشدن او را به پلیس داد. ١٣ روز بعد ، لباس غرقه به خون مردی در کنار جنگل باروت در چند مایلی برلین پیدا شد. پلیس اظھار کرد لباس متعلق به اریک یان ھانسون است و تحقیقات در این مورد با جدیت دنبال م یشود. اما تا ٣٢ سال بعد ھیچ اطلاعی از ھانسون به دست نیامد و پرونده توسط پلیس بسته شد. اما در ژانویه ١٩۶۶ ، نامه ای بدون اسم و امضا به اداره پلیس برلین غربی رسید. در این نامه ذکر شده بود که قتل اریک یان ھانسون توسط سروان " کارل بکر " به دستور ارنست و یا ھلدروف انجام گرفته است. از محتوای نامه بر می آمد که آلت قتل گلوله بوده. ھانسون را سوار اتومبیلی رابرت نیکسون – پیشگوئی که از گرسنگی مرد زمانی یک پسر کشاورز که تنھا ھنرش شخم زدن زمین بود بنام " رابرت نیکسون " که ھمه او را دیوانه و ابله خطاب میکردند – اظھار داشت که پادشاه انگلستان به عقل و خرد او نیازمند است . ھمه مردم از شنیدن این حرف, با صدای بلند شروع به خندیدن کردند و این پسرک شخم زن را به تمسخر گرفتند . پدر و مادر این پسر کشاورزان فقیری بودند که از صبح تا شام در مزارع کار میکردند تا نان بخور نمیری بدست اورند . " رابرت نیکسون " تنھا پسر انھا بود که روزھا در مزارع به شخم زدن میپرداخت – و ھمه میگفتند : بالا خانه اش را اجاره داده است و عقلش پاره سنگ بر میدارد.!! در یکی از روزھای سال ١۴٨۵ که برای بریتانیا روزی سرنوشت ساز بود – واقعه عجیبی اتفاق افتا د . در ان ایام , سپاھیان " گینگ ریچارد " فرسنگھا دورتر از مزرعه ای که " رابرت نیکسون " در ان مشغول کار بود – با لشگریان " ھنری ھفتم " درگیری خونینی پیدا کردند . " رابرت نیکسون " ھمانطور که مشغول شخم زدن بود – ناگھان دست از کار کشید و لحظه ای ساکت ماند . انگار به صدای مرموزی گوش میداد.!!! سپس مانند دیوانگان – دچار حالتی عصبی شد و در حالیکه تمام بدنش میلرزید – شروع به فریاد کشیدن کرد.!! – او بارھا در گذشته , دچاره چنین ھیجانی شده بود- ولی اینبار با ھمیشه فرق میکرد – چشمان خود را به نقطه نامعلومی دوخته بود . دھانش کف کرده بود – و در حالیکه دستھایش را تکان میداد فریاد زد : نبرد خونینی در گرفته است – سپاھیان " ھنری " پیروز شده اند و حالا جنگ تمام شده ..... ھنری پیروز شده .!! پس از ادای این کلمات – دوباره ارامش خود را بازیافت و انگار ھیچ اتفاقی نیفتاده است و دوباره مشغول کار شد . مردمی که ناظر رفتار عجیب و غریب این پسر کشاورز بودند – دوان دوان خود را به اربابشان رساندن د, تا کلماتی را که " رابرت نیکسون " به زبان رانده بو د- برای انھا بازگو کنند . زیرا برایشان مسلم شده بود که این پسر ابله – این جملات را ناخودا اگاه بر زبان رانده است, و احتمالا از نیروی اسرار امیزی برخوردار است که به کمک ان میتوان وقایعی را که در فاصله دور اتفاق می افتاد ر ا پیشگوئی کند .!! او قبلا نیز یک اتش سوزی را در نزدیکی دھکده و یک طوفان شدید را دو ھفته قبل از وقوع ان – پیش بینی کرده بود.!! ھمچنین او پیش بینی کرده بود - که " ھنری ھفتم " و " گینگ ریچارد " در میدان " باز ورث " با یکدیگر ب ه نبرد خواھند پرداخت – اکنون ادعا میکرد که این نبرد به شکست " گینگ ریچارد " انجامیده است .!! پیشگوئی ھای این پسر ابله درست از اب در امد و دو روز بعد " ھنری ھفتم " بر تخت سلطنت تکیه ز د.!! ولی وقتی چاپارھا وارد دھکده شدند تا این پیغام را به اطلاع مردم انجا برسانند – با کمال تعجب مشاھده کردند که ھمه اھالی قبلا از این خبر با اطلاع بودند . بزودی قدرت شگفت انگیز و خدا دادی این پسر بگوش پادشاه انگلستان رسید . در ھمان لحظات " رابرت نیکسون " دوان دوان خود را از خانه ای به خانه دیگر می انداخت و از انھا خواھش میکرد که او را پنھان سازند . زیرا بر این باور بود که سپاھیان پادشاه انگلستان بدنبال او خواھند امد تا او را به قصر پادشاه ببرند – او میگفت : من اگر به انجا بروم از گشنگی خواھم مر د.!! مردم با شنیدن این حرفھا – او را دست می انداختند و سر به سرش میگذاشتن د- زیرا ھیچکس تصور نمیکرد که پادشاه انگلستان بدنبال یک چنین ابلھی بفرستد - و از ان گذشته بیاد نداشتند کسی انھم در قصر پادشاه انگلستان از گرسنگی قالب تھی کرده باشد . یکبار دیگر پیشگویی او درست از اب در امد – و درست چند دقیقه پیش از انکه افراد پادشاه وارد دھکده شوند – " رابرت نیکسون " به پدر و مادرش گفت : ماموران پادشاه بزودی میرسند – من باید با انھا بروم و دیگر ھیچگاه باز نخواھم گشت . سرانجام وقتی پسرک وارد قصر شد – فورا دریافت که پادشاه با مشاھده ظاھر او به شک و تردید افتاده است . " ھنری ھفتم " یک حلقه طلا را در محلی پنھان ساخت بود و برای از مایش از " رابرت نیکسون " خواست که بگوید این حلقه کجاست .!! پسرک لحظه ای به چھره پادشاه خیره شد و سپس گفت : قربان... حلقه طلا مفقود نشده است – زیرا انکس که چیزی را پنھان میکند – خود انرا باز میابد .!! پاسخ " رابرت نیکسون " موجبات مسرت خاطر پادشاه را فراھم ساخت و دستور داد که یکی از نویسندگان – شب و روز در کنار این " ابله نابغه " بسر برد – و انچه را او پیشگوئی میکند – یاداشت نماید . این دستور اجرا شد و ھر انچه را پسرک ب