Azarakhsh

Members
  • تعداد محتوا

    1,801
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    1

تمامی ارسال های Azarakhsh

  1. Azarakhsh

    هواگردهای X

    جالب بود اما نه خیلی!!! خوب شما یکم باید بیشتر توضیح می دادی
  2. سلام دوستان این هم فیلم اعطای سردوشی به دانشجویان توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی(کاشکی من جای یکیشون بودم :mrgreen: ) قسمت اول: http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1387/7/29/18607_565.wmv قسمت دوم: http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1387/7/29/18608_229.wmv منبع هم فکر کنم مشخصه :oops: اگر دوستان نیز عکس یا فیلمی داشتند لطف کنند بزارند!!
  3. دوست عزیز اطلاعاتی شدن شاید کار سختی نباشه اما اطلاعاتی موندن کار سختی است!! پدر یکی از دوستان من اطلاعاتی است او صبح از ساعت 6 می ره سر کار تا ساعت 2 نصف شب بر می گرده خونه !! نه زن می بینه نه بچه نه هیچ کس دیگه جز همکاراس خودش!! اگه واقعا به آینده ی خانوادت علاقه داری فقط عاقلانه و با توجه به همه ی ابعاد و شرایط تصمیمت رو بگیر !! راستش رو بخوای من هم یه مدت مثل تو بودم اما حالا دیگه اصلا تو فکرش نیستم :mrgreen: این دفعه انگاری اضاف بر سازمان حرف زدم :oops:
  4. سلام دوستان در این تاپیک قصد دارم شما رو با یک مجموعه مستند که هنوز هم از کانال دیسکاوری پخش می شه آشنا کنم البته می دونم بیشتر دوستان با این برنامه آشنا هستند!! فقط برای کسانی که مطلع نیستند گفتم!! اول از فصل سوم این مجموعه شروع می کنم که جدیدتره! این هم دوقسمت از این مجموعه اگر دیدم دوستان استقبال کردند بقیه اش رو هم می زارم. البته با عرض پوزش لینک ها رپید شیر هستند!! :mrgreen: قسمت اول http://rapidshare.com/files/70165165/5uper.gz.three.one.part1.rar http://rapidshare.com/files/70165400/5uper.gz.three.one.part2.rar http://rapidshare.com/files/70165628/5uper.gz.three.one.part3.rar http://rapidshare.com/files/70165790/5uper.gz.three.one.part4.rar _________________________________ قسمت دوم http://rapidshare.com/files/73976827/5uper.gz.three.two.part1.rar http://rapidshare.com/files/73976939/5uper.gz.three.two.part2.rar http://rapidshare.com/files/73977066/5uper.gz.three.two.part3.rar http://rapidshare.com/files/73977220/5uper.gz.three.two.part4.rar پسورد هر دو :ivan@rslinks به دوستان پیشنهاد می کنم برای دانلود از نرم افزار فلش گت 2 استفاده کنند!! آذرخش
  5. بله حرف شما صحیحه !! خوب عکس بگیرم کجا آپلود کنم؟؟ دوستان راهنمایی کنند ، تینی پیک،ایمیج کاو،یا آپلود سنتر شخصی؟؟
  6. خوب پس خوبه ما زنده می مونیم و انتقام خون شما ها رو می گیریم :oops: خیلی جالب بحث ها منحرف می شن!!! :mrgreen:
  7. بچه ها سلام منم هستم!! البته واسه آب و چاییتون!! :oops: دوستان هر کمکی از دستم بر بیاد انجام می دم(اینجا چایی ارزونه ) بابا بشینین یه طرح ازش آماده کنین بعد بیاین با هم کل کل کنین سر توپش :mrgreen: دوستان خودشون می دونن که اگر یک طرح کامل و جامع و درست و حسابی دربیاد وزارت دفاع و جاهای دیگه حمایت می کنن
  8. حالا هر چی بوده !! خیلی باحال بود اصلا حسابی کیف کردم!!! :lol: خسته نباشید میگم به همه پرسنل و خلبانان نیروی هوایی ارتش و سپاه پاسداران
  9. موشك كروز به عنوان يك سيستم سلاح ضربتي با دقت بالا امروزه در نبردهاي هوايي جايگاه ويژه اي را در كنار ساير سيستمهاي مشابه به خود اختصاص داده است . رشد روز افزون موشكهاي كروز ارزان قيمت بين كشورهاي جهان و به موازات آن تكنولوژي قابل دسترسGPS مي تواند خبر از نسل آتي اين موشكها در حمله به مواضع زميني دهد . همچنين وجود موشكهاي كروز عوارض پيمايي چون تاماهاوك، آپاچي وCALCAMروند جهت گيري پدافند هوايي را علاوه بر هواپيما معطوف به موشكهاي دور ايستا با دقت عمل بسيار بالا نموده است . اين ملزومات باعث مي شود كه شيوه هاي پدافند عامل و غير عامل و يا ساير روشها جهت مقابله با تهديد كروز شكل گرفته و در مرحله بعد به اجرا در آيد. شيوه هاي غير متعارف ١- از بين بردن سكوهاي پرتاب موشك كروز : اولين راه حل كارا جهت مقابله با كروز مبتني بر اين مفهوم شهودي است “زودتر از حريف ضربه كارآمد وارد آوردن. يعني رهگيري و انهدام سكوهاي موشك انداز و تجهيزات پشتيباني مربوطه پيش از آنكه د شمن موفق به اجراي مأموريت خود شود . نمونه كلاسيك از اين رويكرد در آوريل ١٩٨٦ در درگيري خليج سيدرا به مرحله اجرا درآمد و هواپيماهاي ناوگان ششم آمريكا، كورتها و ناوچه هاي موشك انداز ليبي را پيش از رسيدن آنها به محدوده برد پرتاب موشكهايشان غرق كردند. اين ديدگاه در مقابل موشك تاماهاوك با دامنه بردي بين ٩٠٠ الي ١٧٠٠ كيلومتر قابل اجرا مي باشد چرا كه نوع سكوي پرتاب TLAMكشتيهاي سطحي و زيردرياييها مي باشند كه عمدتًا آنها را از آبهاي آزاد شليك مي نمايند . نزديكترين اين آبها به خاك ايران در درجه اول ا هميت، خليج فارس و درياي عمان و آبهاي اقيانوس هند مي باشد. پس لزوم توجه هر چه بيشتر به اين منطقه و آبهاي آزاد آن از اين ديدگاه هويدا مي گردد . در مورد موشكCALCAM شايد اين ايده قابل اجرا نباشد چرا كه اين موشك سلاحي است متعلق به نيروي هوايي آمريكا و صرفًا از بمب افكنهاي دور پرواز B-52 حمل و پرتاب مي شوند مقابله با سكوي پرتاب زماني امكانپذير است كه بتوان آن را در درجه اول شناسايي و مكان يابي كرد كه اين مورد شايد نيازمند نظارت و مشاهده از خارج جو را طلب نمايد. اما به جهت اينكه موشكCALCAM هم از لحاظ دقت و هم از لحا ظ نوع سرجنگي داراي محدوديتهايي نسبت به تاماهاوك مي باشد پس در اصابت به گونه هاي متنوع از اهداف داراي محدوديت است و تنها شمار معدودي از اهداف را مي تواند به طور مؤثر از كار اندازد. ٢- دور كردن سكوهاي پرتاب (خارج برد ماكزيمم قرار دادن آنها ) در عوض نابودي آنه ا: در صورتي كه نتوان اقدام به انهدام سكوهاي پرتاب كروز كرد، اقداماتي از قبيل خارج از برد مؤثر قرار دادنسكوهاي پرتاب يك راه حل ثانوي مي تواند باشد . اين عمل توسط نا امن سازي آبهاي آزاد كه احتمال حضور شناورها و زيردرياييهاي پرتاب كننده TLAM در آن زياد است م ي تواند امكانپذير گردد . افزايش ريسك ناشي از به خطر افتادن سكوهاي پرتاب و شيوه هاي آن مي تواند به نحو بسزايي تأثير گذار باشد. ٣- آموزش پرسنل پدافند هوايي : با افزايش روز افزون تهديدات كروز امروزه آموزش و آگاه سازي پرسنل درگير با پدافند هوايي جهت مقابله با اين نسل جديد حائز اهميت مي باشد . اين آموزش خصوصًا براي پدافند هوايي لايه آخر يعني توپهاي ضد هوايي جهت مقابله با اين تهديد بسيار مؤثر و كارآمد خواهد بود. طبق اظهار نظر مقامات نيروي دريايي آمريكا در خلال نبرد طوفان صحرا، تعدادي از موشكهاي تاماهاوك ممكن بوده كه به وسيله پدافند توپخانه زمين به هوا مورد اصابت قرار گرفته باشند . همچنين شواهدي از ساقط شدن اين موشكها توسط پدافند موشكي زمين به هوا در دسترس نيست. مسيرهاي محدود مورد استفاده تاماهاوك جهت رسيدن به اهداف خود و تاكتيكهاي اتخاذ شده جهت اطمينان ازهماهنگي با مأ موريت هواپيماهاي تاكتيكي ممكن بوده كه منجر به از دست رفتن موشكها شده باشد . به خاطر اينكه مسيرهاي مورد استفاده كروز در رسيدن به اهدافشان در عراق بسيار محدود بوده، طراحان، حمله حملات چندتايي از يك مسير را طراحي مي كردند . اين باعث مي شد كه خدمه توپ عراقي در صورت مشاهده يك موشك كروز كه ازمسيري خاص نمايان مي گشت انتظار داشته باشد كه موشكهاي بعدي را نيز پس از مدتي و در همان جهت اوليه مشاهده نمايند و بنا به همين دليل براي او بسيار راحتتر مي بود كه با اين آگاهي با موشك دوم و يا بعدي درگير شود. منبع اگر خودتون فهمیدین که هیچ می زارم اما اگه نفهمیدین خودم ادامه دارد . . .
  10. دوستان می تونن این فیلم رو هم ببینن این فیلم معرفی و بررسی سیستم های ضد هوایی ساخت شرکت آلماز است !! البته به اسم ویدیو خیلی توجه نکنید http://www.youtube.com/watch?v=WvxR933rvwY حدود 21 مگابایت :lol:
  11. Azarakhsh

    مردی از جنس آب و آتش

    شهيد «نادر مهدوي» ( حسين بسريا) در 14/3/1342 ه- ش در خانوده‎اي مستضعف امّا متديّن و پرهـيزكار در روستاي «نوكار »، از توابع دهستان «بحيري» در شهرستان« دشتي » واقع در استان «بوشهر» ديده به جهان گشود. او ششمين فرزند خانواده بود. نامش را «حسين »گذاشتند تا پاس دارند مظلوميّت شهيد كربلا را. شهيد، روز به روز بزرگ و بزرگ‌تر مي‎شد و در اين رهگذر، تحت تربيت اسلاميِ والدينِ متدين و پرهـيزكارش، اخلاق عاليِ انساني و اسلامي به تدريج در سرشتِ نوراني او، شكوفا مي‎شد تا اينكه به سن 6 سالگي رسيد و راهي مدرسه شد. «حسن فقيه» برادر شهيد دربارة نامگذاري ايشان مي‌گويد: «اسم فاميلي پدري ما بسريا است. اسم شناسنامه‌اي اخوي ما هم نادر است؛ اما ما ايشان را حسين صدا مي‌كرديم و هنوز هم در خانواده، اسمشان حسين است. حكايت اين دوتا اسم هم از اين قرار است كه موقع تولدِ نادر، ما مدرسه مي‌رفتيم. سال 1342 بود. يك معلّمي داشتيم به نام آقاي «اسحاق ايراني.» ايشان الأن ساكن كـرج هستند. آدم بسيار خوب و اهل‌دلي بودند و محبوبيت زيادي ميان مردم داشتند. هنوز هم بعد از سي‌و‌چندسال، ميان مردم از ايشان به خوبي ياد مي‌شود. ايشان آدم دينداري بود، به فقرا سركشي مي‌كرد، جلسات مذهـبي برقرار مي‌كرد، مردم را براي سحري و نماز صبح بيدار مي‌كرد. خـلاصه خيلي خاطرش عزيز بود. من هنگامي‌كه خبر تولد برادرم را به ايشان دادم، گفتند كه دوست داريد يك اسمي براي برادرتان انتخاب كنم كه ماندگار شود. گفتيم چرا كه نه. گفتند اسمش را بگذاريد «نادر». قضيه را به مادرمان گفتيم. ايشان به علت احـترام زيادي كه به آقاي ايراني قائل بود، اسم شناسنامه‌اي برادرم را نادر گذاشت اما در خانه به خاطر عشقي كه به آقا اباعبدالله(ع) داشت، حسين صدايش مي‌زد. برادر شهيد در باره تغییرنام خانوادگی شهید‌ مي‌گويد: «اين مربوط به سال 1365 مي‌شود. ايشان خيلي دنبال اين رفت كه براي شهرت بسريا، يك ريشه و عقبه‌اي پيدا كند. راستش ما ربطي هم به بصرة عراق نداريم و اين فاميل، به اصالتمان هم دخلي ندارد. خـلاصه وقتي دست نادر به جايي نرسيد، تصميم گرفت شهرتش را تغيير دهد. من قبلاً شهرتم را به شهرت مادري‌ام تغيير داده بودم. ايشان اين قضيه را با من در ميان گذاشت. گفتم مگر فاميل خودم چه اشكالي دارد. گفت منظورم فاميل شما نيست، مي‌خواهم فاميلي خودم را عوض كنم. گفتم عيبي ندارد. خودش رفت، اقدام كرد و درخواست داد و به دليل ارادت خاصي كه به حضرت مهدي(عج) داشت، شهرتش را مهدوي گذاشت.» او تحصيلات ابتدايي را در دبستان« زائرعبّاسي» آغاز كرد و با موفقيّت به پايان رساند. در سال دوم دبستان بود كه به مكتب رفت و قرآنِ كريم، اين كتاب هدايتگر الهي را به مدد علاقة وافر و هوشِ سرشارِ خود، در عرض مدتِ تنها بيست و پنج روز نزد آقاي علي فقيه خــتم نمود. در همين سال بود كه خانوادة وي از روستاي نوكار، به روستاي بحيري مهاجرت كردند و در آنجا ساكن شدند. شهيد، پس از اتمامِ تحصيلات ابتدايي، در مدرسة راهنمايي ادب خورموج ثبت‎نام كرد و علاقه‎مندانه به ادامة تحصيل پرداخت. در اين زمان، مبارزات انقلابي ملت مسلمان ايران به اوج رسيده و شور و شعور مقدّسِ ناشي از آن، تمامِ كشور را فراگرفته و همگان را تحت‎تأثير قرار داده بود. شهيد مهدوي، با ذكاوت و تيزبينيِ توأم با حقيقت‎طلبي، ضمنِ اهتمام به تحصيل، تمامي رخدادهاي نهضتِ انقلابي و فـراگـير آحاد ملت را تيزبينانه و كنجكاوانه جويا مي‎شد و دربارة آنها به كنكاشِ دقيق مي‎پرداخت. مشكلاتِ اقتصادي، دوريِ راه از منزل تا مدرسه و به خصوص پرداختن به فعاليت‌هاي پيگير و گستردة انقلابي، سبب شد تا شهيد، در پاية دوم راهنمايي به‎ناچار، تركِ تحصيل نمايد. پس از ترك تحصيل، به جهت سامان‎بخشي به وضع معيشتي خود و كمك به والدينش، در مغازه ای كه از ملكِ پدر و تنها بردارش فراهم ساخته بود، مشغول به كار شد و در كنار كار ، فعاليت‌هاي انقلابي خود را نيز كماكان با بصيرت و علاقمنديِ فراوان، دنبال كرد. انقلاب که پیروز شد او در تاريخ 5/9/1358 به عنوان بسيجيِ ويژه، به عضويت بسيج درآمد و از آن تاريخ تا زمان شهادت، تمام زندگي خود را مصروفِ تحقّق اهداف والاي اسلام و انقلاب اسلامي نمود و لحظه‎اي در اين راه، نياسود. با شروعِ جنگِ تحميلي، كار را رها كرد تا عملاً هيچ ‎مانعي در راه فعاليت‌هاي شبانه‎روزي و خستگي‎ناپذيرش در مسير خدمت به نهالِ نوپاي انقلاب شكوهمند اسلامي، وجود نداشته باشد. از همين‎رو با عزمي مصمّم به خانواده‎اش گفت: «با وقوع جنگ تحميلي عراق عليه ميهن اسلامي‎مان ايران، من ديگر حاضر به ادامة فعاليت در مغازه نيستم و به هر طريقي شده بايد وارد عرصة خدمت در جبهه‎هاي جنگ شوم.» در اين هنگام، او نوجواني هفده‎ساله بود. پس از آنكه اولين كاروان رزمندگان اسلام از شهرستان دشتي، آمادة اعزام به بوشهر، جهت گذراندن آموزش نظامی شد، شهيد مهدوي اصرار فراواني داشت كه در اين كاروان، حاضر باشد اما به دليل كوچكي سن، از حضور او ممانعت به عمل آمد. برادر ش آقاي حاج‎حسن فقيه در زمرة اعضاي اولين كاروان رزمندگان اسلام، اعزامي به نيروگاه اتمي بوشهر جهت گذراندن آموزش جبهه بود. شهيد نادر، در طي مدتي كه برادرش در بوشهر آموزش مي‎ديد، همواره به ديدنش مي‎رفت و از اين رهگذر با اشتياق فراوان در برخي از كلاس‌هاي آموزشي حضور مي‎يافت و با تمامِ وجود، به انگيزة كسب توانمندي جهت دفاع از كيان نظام اسلامي، به فراگيري فنونِ نظامي، همت مي‎گماشت. شهيد «مهدوي»به دليل اشتياقِ زیادی كه به پوشيدن لباس مقدّس پاسداري داشت، در صدد استخدام در نهاد انقلابي سپاه برآمد و در مورّخة 1/2/1360 رسماً در اين نهاد مقدس، استخدام گرديد. در اين تاريخ، او به پادگان آموزشي شهيد عبدالله مسگرِ شيراز اعزام شد و آموزش اولية پاسداري را در اين پادگان، گذرانيد. پس از آن، به عنوانِ اولين مأموريت، پس از كسب افتخار پاسداري، در مورّخة 21/5/1360، به تهران اعـزام شد و تا تاريخ 20/7/1360، در جهت مبارزة بي‎امان با گروهك‌هاي ملحد و منافقينِ از خدا بي‎خـبر، خدمات شاياني را به انجام رسانيد. پس از بازگشت از تهران و قبل از انجام عمليات طريق‎القدس، كه منجر به آزادسازي بستان گرديد، شهيد مهدوي مأموريت يافت تا براي اولين بار عازم جبهه شده، به همكاري با سپاه اهواز بپردازد. برادر شهيد، آقاي حاج‎حسن فقيه، در اين‎باره مي‎گويد: «اولين باري كه به جبهه اعزام شد، من تا چغادك او را مشايعت كردم و در وي چيزي جز عزم راسخ، عقيده‎اي ترديدناپذير و احساسِ تكليف در برابر خدا و دين، نيافتم.» امّا خاطرة اولين حضور در جبهه را از زبانِ خودِ شهيد، بخوانيم: «پس از اعزام به جبهه، جهت انجام عمليات طريق‎القدس، آماده مي‎شديم و در اين رابطه مي‎بايست چند روزي را در اهواز مي‎مانديم. در يكي از اين روزها سيلوي اهواز منفجر گرديد. در كنار سيلو، يكي از انبارهاي حاوي قطعاتِ ماشين‎آلات و موتورسيكلت‌هاي سپاه قرار داشت كه كلية اين وسايل، به دليل آتش‎سوزي در سيلو، در معرض خطر انهدام قرار گرفته بود. ما در اين موقعيّت، با همكاري چند تن از برادرانِ سپاه، توانستيم اين وسايل را از تيررس شعله‎هاي آتش، دور نماييم. اينها همه از لطف و كرامتِ پروردگار بود.» حضور شهيد در عمليات فتح بستان، بيش از يكروز به طول نينجاميد زيرا يكي از صميمي‎ترين دوستانش به نام شهيد نعمت الله تهمتن، در اين عمليات به شهادت رسيد و شهيد مهدوي مأموريت يافت تا پيكر مطهر اين شهيد را به زادگاهش برگرداند. شهيد مهدوي پس از بازگشت به منزل و چند روز استراحت، به سِمَت معاون فرمانده سپاه جم منصوب شد و در مدت 2 سال حضور در اين منطقه، فعاليت‌هاي درخشاني را به ويژه در زمينة جذب و ارشاد نيروي مردمي، جلوگيري از بروز اخلال و ناامني در منطقه، كنترل فعاليت‌هاي خوانين و محدود كردن قدرت فئودال‌ها، به انجام رسانيد. برخي از همكارانِ شهيد، در سپاه جم، شهيد بزرگوار حسين فقيه، سردار حاج علي جمشيدي و برادر حسين يوسفي بودند. بعد از دو سال خدمت در سپاه جم، شهيد مهدوي به سپاه بوشهر بازگشت و پس از مدتي خدمت در سپاهِ بوشهر، به سِمَت فرمانده عمليات سپاه خارك منصوب گرديد. او تا سال 1363 در آنجا خدمت نمود و خدمات ارزنده‎اي را در طي اين مدت، به انجام رسانيد. شهيد مهدوي در سال 1361، با دختري مؤمنه از روستاي بحـيري به نام خانم سكينة جوكار ازدواج كرد. مدت اين زندگي مشترك، پنج سال بود و تنها حاصل آن، دخـتري است به زهرا مهـدوي كه چهل روز پس از شهادتِ پرافتخار پدرش به دنيا آمد و امـروز، چشم و چراغ بازماندگان شهيد است. برادر شهيد دراين‌باره مي‌گويد: «بچه‌هاي جنگ سعي مي‌كردند زودتر زن بگيرند تا روح و ذهنشان سالم بماند. ايشان هم با پيگيري پدر و مادرم و مخصوصاً مادرم، ازدواج كرد. سال 1360 برايش خواستگاري كرديم، سال 1361 ازدواج كرد، چندسالي بچه‌دار نشد، سال 1366 بود كه عيالش باردار شد و درست روز چهلم شهادت نادر، دخترش به دنيا آمد كه طبق وصيت خودش، اسمش را گذاشتند زهـراء.» در جريان اعزام طرح «لبيك يا امام» در سال 1363، شهيد مهدوي به عنوان مسؤول، همراه با رزمندگان اسلام اعزامي از جزيرة خارك، عازم دشت‎عباس گرديد و در آنجا مسؤوليت فرماندهي گروهان را به عهده گرفت. پس از آن، گروهان درياييِ ناوتيپ امـيرالمؤمنين(ع) را بنيانگذاري كرد و خود، فرماندهي اين گروهان را عهده‎دار گرديد. فعاليت‌هاي پيگير و شبانه‎روزيِ شهيد، در زمينة نظم‎بخشي و تربيتِ نيروهاي عضو اين گروهان درياييِ تازه‎تأسيس، سبب شد تا ايشان بتواند گروهاني نمونه و صددرصد آماده را جهت شركت در هرگونه عمليات، مهيّا نمايد. با شروع عمليات بدر در تاریخ 20/12/1363 با رمز يا فاطمه الزّهراء(س)، شهيد مهدوي با گروهان درياييِ تحت امر خود، فعّالانه و با رشادت تمام، در اين عمليات شركت جست و حماسه‏‎هاي به يادماندني را از خود به نمايش گذاشت. پس از پايان موفقيت‎آمـيز عمليات بدر، چندروزي به مرخّصي آمد و پس از آن، مجدداً در سپاهِ بوشهر، به ادامة خدمت پرداخت. شهيدمهدوي كه تا آن زمان، تجارب فراواني از حضور در جبهه‎هاي نبرد حق عليه باطل به دست آورده بود، تصميم به تشكيل ناوگروه دريايي گرفت و آن را «ذوالفقار» نام نهاد. ناوگروه دريايي ذوالفقار، وابسته به منطقة دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و شهيد تا زمان شهادت، فرماندهي آن را به عهده داشت. تشكيل اين ناوگروه، بي‎ترديد نقطة عطفي در كارنامة دفاعي ايران در دوران افتخارآمـيز دفاع مقدس به حساب مي‎آيد؛ چرا كه با تشكيل آن، نيروي دريايي ايران، جاني تازه و ابهّت و صلابت خـيره‎كننده‎اي يافت و پشتوانة مستحكمي نصيب ماشين جنگي ايران گرديد. مدتي قبل از شروع عمليات غرورآفرين والفجر8 كه دستآورد بزرگ آن، تصرف فاو و فلج شدن نيروي دريايي دشمن بود، شهيدمهدوي با همة توان و باتلاش و مجاهدتي شبانه‎روزي، به آماده‎سازي و انسجام ناوگروه پرداخت و سرانجام، اين يگان رزمي تازه تأسيس را جهت شركت در عمليات والفجر 8 و انجام موفّقيت‎آمـيز مأموريت، به سطح آمادگي صددرصد رسانيد. مسؤوليت شهيدمهدوي در اين عمليات، تدارك نيروهاي رزمي به وسيلة شناورهاي ناوگـروه بود كه آن را به نيكوترين وجه، انجام داد. بعد از پايان عمليات، شهيدمهدوي كماكان در منطقة عملياتي باقي ماند تا در زميـنة حفظ و نگهداري فتوحات نيروهاي اسلام، به فعاليت بپردازد. پس از آن، سپاه در مناطق عملياتي والفجر 8، شروع به فعاليت‌هاي تازه‎اي نمود كه از جملة آنها مي‎توان به ردگـيري ناوها و ناوچه‎هاي دشمن، جلوگـيري از فعاليت نيروي دريايي عراق و نيز مين‎گذاري در كانال خورعبدالله اشاره نمود كه شهيدمهدوي در تمام اين اقدامات، حضور فعال و مؤثّري داشتند. پس از آن، عمليات كربلاي3 در مورّخة 11/06/1365 آغاز شد كه منجر به فتح اسكله و پایانه نفتي الامية عراق گـرديد. حضور فعالانة شهيد در اين عمليات، بسيار مؤثّر واقع شد. شهيد، پيشنهاد كرد جهت بالارفتن سريع از سكوها، پلّه‎هاي آلومينيوميِ سبك، تاشو و قابلِ حمل ساخته شود. اين پيشنهاد پذيرفته و اجرايي شد و تأثير به سزايي در كسب موفّقيت‌هاي سپاه در اين عمليات داشت. آقاي فقيه برادر بزرگوار شهيد دراين‌باره مي‌گويد: «يادم هست قبل از عمليات كربلاي 3، حسين (نادر) آمد پيش من و قضية عمليات را گفت و پرسيد: به نظر شما كه خيلي به اين كشورهاي عربي خليج‌فارس سفر كرده‌ايد، براي بالارفتن سريع از اسكلة «العميه»، چه كار بايد بكنيم؟ فكري كردم و گفتم يك نمونه از پله‌هاي سبك و تاشو هست كه اگر بتوانيد تهيه كنـيد، براي بالارفتن از اسكله، خيلي به درد مي‌خورد. آنطور كه بعداً برايم تعريف كرد، پيشنهاد مرا در جلسة فرماندهان عنوان كرده بود كه همه قـبول كرده و در عمليات هم به آن عمل شده بود.» با انجام عمليات غرورآفرين والفجر 8 وکربلای 3و تقويت و تثبيت هرچه بيشتر قدرت نظامي ايران در نبردهاي دريايي، عرصه بر رژيم بعث عراق و به خصوص حاميان غربي او و در رأس آنها آمريكاي جهانخوار تنگ گرديد و آنان را با چالشي جدّي مواجه ساخت. ماشين جنگي ايران روز و بروز كارآمدتر و پرصلابت تر به پيش مي‌رفت و درماندگي و اضمحلال روزافزون دشمن، هرچه بيشتر آشكار مي‌گرديد. در اين هنگام بود كه رژيم مستكبر و جنايتكار آمريكا كه تا آن هنگام، در پشت صحنة جنگ قرار داشت و غالباً عراق را به عنوان پيش‌قراول به جنگ با ايران فرستاده بود، با مشاهدة ضعف روزافزون قدرت نظامي عراق در برابر ايران، به ناچار به صورت آشكارا و علني و آنهم در قالب سازمان آتلانتيك شمالي(ناتو) و به بهانة واهيِ حفاظت از نفتكش‌هاي برخی از کشورهای عربی وارد خليج فارس گرديد و در خط مقدم جنگ عليه ايران قرار گرفت. تصور این بود كه با ورود آمريكا به خليج‌فارس، نيروهاي ايراني اقتدار خود بر اين پهنة آبي فوق‌العاده مهم را از دست خواهند داد و موازنة قدرت نظامي به نفع عراق تغيير خواهد كرد. اما شيرمردان سپاه اسلام و در رأس آنها سردار شهيد مهدوي با رشادت‌ها و جانفشاني‌ها و تدارك دهها عمليات شجاعانه عليه ناوهاي هواپيمابر و غول‌پيكر آمريكايي و با كسب پيروزي‌هاي متعدّد و كوبنده، باطل بودن این تصور را به اثبات رساند. شهيد مهدوي به عنوان فرماندة ناوگروه دريايي ذوالفقار، از زمان ورود آمريكايي ها به خليج‌فارس تا زمان شهادت، لحظه‌اي از نبرد بي‌امان با اين جنايتكاران نياسود و تمام توان و استعداد خود را در اين‌راه به كار بست. او طي اين مدت، عمليات‌ بسياري را عليه آمريكايي‌هاي متجاوز ترتيب . در سالهای پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالیرتبة سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانة ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (رض) فرموده بود: «اگر من بودم، می زدم.» همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردارشهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکاییها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند. اولین کاروان از نفتکشهای کویتی آنهم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال 1366 به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصلة 13 مایلی غرب جزیرة فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی 43 متر مربّع در بدنة آن ایجاد گردید. اجازه دهيد مطالب جالب و خواندني دراين‌باره را از زبان خود سردار شهيد مهدوي بخوانيم: «هنگامي‌كه اعلام شد بناست اولين كاروان از نفت‌كش‌هاي كويتي، تحت حمايت ناوهاي آمريكا به كويت حركت كند، ما جهت انجام عمليات محوله، در مسير حركت كاروان به طرف منطقة عملياتي حركت كرديم. در بين راه و در يكي از محل‌هاي اسقرار در ميان آب‌هاي خليج‌فارس لنگر انداختيم. پس از مقداري استراحت، مجدداً به راه افتاديم. راه زيادي را نپيموده بوديم كه دريا به شدت طوفاني شد و آنچنان امواج آن به تلاطم درآمد انجام عمليات را عملاً ناممكن مي‌نمود؛ امّا با توکّل به خداوند و ميزان آمادگي و رشادتي كه در نيروهاي خود سراغ داشتيم و با نظرخواهي از آنها و نيز با يادخدا و اطمينان و قوت قلبي كه بدين‌گونه به آن دست يافتيم، عزم خود را جهت انجام اين عمليات جزم نموديم و به طرف مسير حركت كاروان، به راه افتاديم. سه ساعت قبل از رسيدن كاروان، ما به محلِ مورد نظر رسيديم. پس از انجام سريع مأموريت و پايان كار، به طرف محل استقرار نيروهاي خودي برگشتيم و به استراحت پرداختيم. پس از گذشت سه ساعت اعلام شد كه كشتي كويتي بريجتون، به روي مين رفت. اعـلام اين خبر، شادي و قوت قلب بالايي را در جمع ما به ارمغان آورد؛ همديگر را در آغوش كشيده بوديم و يكديگر را مي‌بوسيديم. برادران، صورت‌هاي خود را بر خاك گذاشته گريه مي‌كردند و شكر خدا به جا مي‌آوردند. چون همه احساس مي‌كرديم كه ما نبوديم كه دشمن را فراري داديم بلكه اين خداوند بود كه ملت ما را عزيز و دشمنان ما را ذليل و امام ما را شاد نمود و جملگي باور داشتيم كه: وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمي» پس از اقدام دليرانة سردار شهيد مهدوي و همرزمانش در انفجار كشتي بريجتون، به پاس قدرداني از اين عزيزان، برنامة ديدار با حضرت امام(ره) تدارك ديده شد و اين شيران بيشة مردانگي و ايثار و شهادت، به ديدار پير و مراد خود نائل آمدند. در اين ديدار، حضرت امام(رض) يكايك اين سربازان جان بركف اسلام را مورد ملاطفت و تفقّد خود قرار مي‌دهد و پيشاني سردار شهيد مهدوي را مي‌بوسد. شهيد، خود دراين‌باره چنين مي‌گويد: «پس از اطّلاع از اينكه حضرت امام(رض) از شنيدن خبر روي مين رفتنِ كشتي كويتي و شكست اولين اقدام آمريكا، متبسّم شده‌اند، چنان مسرور گرديدم كه هميشه اين تبسّم را موجب افتخار خود و رزمندگانِ‌ همراه، مي‌دانم. براي ما رزمندگانِ خليج فارس، همين تبسّم و شادي امام (ره) در ازاي همة زحمات شبانه‌روزي كافيست و اگرتا آخر عمر، موفّق به انجام خدمتي نگرديم، باز شاديم كه حداقل براي يكبار هم كه شده، موجب رضايت و شادي و تبسّم امام عزيزمان گرديده‌ايم.» آقاي حاج‌حسن فقيه برادر بزرگوار شهيد دربارة آخرين ديدارش با سردار شهيد مهدوي مي‌گويد: «براي آخرين بار، برادر شهيدم نادر در شب پنجشنبه مورّخة 16/07/1366 در منزل دنيايي خود و در جمع ما حضور داشت. در همان مجلس به صورت خيلي محرمانه‌اي به من گفت: «فلاني! فردا سفر خطرناكي را در پيش رو دارم و به احتمال زياد، با آمريكايي ها درگير مي‌شويم. نظر شما چيست؟» من در جواب ايشان گفتم: ما مأمور خداييم؛ حيات و مماتمان به دست خداست و هرچه پيش آيد، خواست اوست. فردا صبح نيز موقع خداحافظي به من گفت: «قريب به يقين، اين آخرين باري‌است كه همديگر را مي‌بينيم و احتمال زيادي دارد كه در اين درگيري شهيد شوم.» در عصر روز پنجشنبه‌ مورّخة 16/07/1366 سردار شهيد نادر مهدوي همراه با تني چند از همرزمانش نظير سردار شهيد غلامحسین توسلي، سردار شهيد بيژن گرد، سردار شهيد نصرالله شفيعي، سردار شهيد آبسالاني، سردار شهيد محمّديها، سردار شهيد مجید مباركي و عده ای دیگر، جهت انجام گشت زنی و حفاظت از آبهای نیلگون خلیج فارس، با استفاده از دو فروند قایق تندرو توپدار به نام «بعثت» و یک فروند ناوچه به نام «طارق» به سمت جزیرة فارسی حرکت می کنند. تعدادشان نه نفر بود که قرار بود دو نفر دیگر هم به جمع آنها اضافه شود. در یک قایق، اکیپ فیلم برداری از عملیات متشکّل از کریمی، محمّدیها و حشمت الله رسولی و در قایق دیگر هم شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی سوار بودند. در ناوچه طارق هم سرداران شهید مهدوی، بیژن گُرد، مجید مبارکی و غلامحسین توسّلی بودند. فرماندة عملیات نیز سردار شهید مهدوی بود. پس از مدّتی حرکت، به ساحل جزیرة فارسی می رسندو وسایل و امکانات مورد نیاز خود را از داخل لنجی که قبلاً به جزیره رسیده بود، به داخل قایق های خود منتقل می کنند. پیاده می شوند و در کنار ساحل، نماز مغرب و عشا به جا می آورند. هنوز مغرب بود و سرخي مغرب در كرانة باختري آسمان، كماكان خودنمايي مي‌كرد. در اين اثنا صداي انفجار مهيبي همه را متوجّه خود می سازد. رادار پايگاه فرماندهي از سوي بالگردهاي آمريكايي هدف قرار گرفته و منهدم شده بود. ارتباط ناوگروه با مركز به كلّي قطع شد و بي‌سيم در دست «نادر» جان داد. لحظاتی بعد، سردار شهید مهدوی و همرزمانش یک فروند بالگرد بزرگ کبری به نام MS6 متعلّق به نیروهای آمریکایی را بالای سر خود می بینند. این نوع بالگردها بسیار کم صدا هستند و در صحنة گیر و دار نظامی غالباً موقعی می توان پی به وجود آنها برد که دیگر با اشراف کامل به بالای سر هدف رسیده باشند. سردار شهيد مهدوي بلافاصله نيروهاي تحت امر خود را جهت انجام عمليات مقابله به مثل فرا می خواند. هنوز دقايقي از انهدام رادار فرماندهي نگذشته بود كه قایق حامل شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی نیز هدف اصابت موشک آمریکاییها قرار می گیرد. موشک دیگری نیز از سوی دشمن به سمت اعضای ناوگروه شلیک می شود که به هدف اصابت نمی کند و به درون آب فرو می رود. بالگردها نیز با شدّت ، شروع به تیراندازی می کنند. سردار شهید مهدوی و یارانش، به شدّت در تب و تاب این می افتند که بالگرد را بزنند. پس از پانزده دقیقه درگیری شدید، کریمی در یک چرخش سریع موفّق می شود با استفاده از یک فروند موشک استینگر، یکی از این بالگردها را منفجر سازد. بالگرد، با انفجار مهیبی متلاشی و قطعاتش روی آب پراکنده می شود. شب تاريك از انفجار اين بالگرد، چون روز روشن می شود و پشت دشمن به لرزه در می آید و امواج قدرت ايمانِ نيروهاي اسلام، آنان را سخت به وحشت می اندازد. همگی با همة وجود صلوات می فرستند. سرداران شهید گرد و توسّلی فریاد می زنند که دومی را شلیک کن. در این اثنا قایق دیگر هم از چند طرف هدف قرار می گیرد. تعداد خفاش‌هاي پرندة دشمن كم نبود و هريك از سويي به سردار شهيد مهدوي و همرزمانش، حمله‌ور شده بودند. بسياري از ياران نادر همچون سردار شهيد توسلي كه در حيات دنيوي همديگر را برادر خطاب مي‌كردند، در برابر چشمانش پرپر می شوند. حالا دیگر تنها ناوچة طارق که سردار شهید مهدوی بر آن سوار بود، سالم مانده بود و دو قایق دیگر هدف قرار گرفته و در آتش می سوختند. نادر می توانست به سلامت از میدان بگریزد اما با رشادت و مردانگی تمام در پی گرفتن زخمی ها و پیکرهای مطهّر شهدا از آب برمی آید. لذا به اتّفاق بیژن، هم با دوشکا به طرف بالگردهای آمریکایی در هوا شلّیک می کردند و هم در پی گرفتن شهدا و زخمی ها از آب بودند. آنها با همة توان سعی می کردند که اجازه ندهند تا بالگردهای آمریکایی به طرف آنها نزدیک شوند لذا به صورت مداوم، آسمان منطقه را با دوشکا آتشباران می کردند تا فضا ناامن شود و بالگردهای آمریکایی نتوانند به آنها نزدیک شوند. اما کار سختی بود زیرا این بالگردها بسیار کم صدا بودند و موقعیت یابی آنها در آسمان بسیار مشکل بود. نادر و بیژن همچنان مردانه به مقاومت سرسختانه در مقابل آمريكايي‌هاي تا بن دندان مسلح ادامه می دهند. دشمن، همة شناورها و تجهيزات ناوگروه را زده بود و نادر و بیژن و چهار نفر دیگر، در حاليكه خود را با تركش تهي مي‌يابند، پس از بيست دقيقه رزم جانانه و مردانه، زنده به چنگال دشمن مي‌افتند. دستگیری نادر برای دشمن بسیار بااهمیت بوده آن چنان که پس از دستگیری اعضای بازماندة ناوگروه، بلافاصله در صدد شناسایی او بر می آیند و از تک تک اسرا دربارة نادر می پرسند. دست و پاي نادر به صورت مچاله، توسط دشمن بسته مي‌شود ولي او كماكان روحية خود را تسليم دشمن نمي‌كند و همچنان مقاومت مي‌نمايد. هنگامي كه جنازة مطهرش به خاك پاك ميهن رسيد، دست ها و پاهايش به صورت خيلي محکم بسته شده بود و نشان مي داد که دشمن، حتّي از جسم بي جان اين سردار شهيد نيز مي ترسيد. نادر بر عرشة ناو جنگي «يو. اس. اس. چندلر» آماج شكنجه‌هاي وحشيانة دشمن قرار مي‌گيرد و سينه‌اش با ميخ هاي بلند آهنين سوراخ مي‌شود و بدين ترتيب مظلومانه به شهادت مي‌رسد. راديو در اخبار ساعت 8 بامداد، خبر هدف قرار گرفتن قايق‌هاي سپاه توسط آمريكايي‌ها را اعلام مي‌كند. اما برادر شهيد، از قبل خـبردار شده بود. ايشان مي‌گويد: «ساعت 8 شب بود كه بچه‌هاي سپاه برايم خبر آوردند كه ناوچه‌ و قایق ها را زده‌اند. با شنيدن خبر، خيسِِ عرق شدم و همانجا دلم گواهي داد كه كار برادرم تمام است.» تا مدت شش روز، اطّلاع دقيقي از سرنوشت شهيد مهدوي و همرزمانش وجود نداشت. اين شش‌روز براي خانوادة شهيد و دوستان و همكارانش بسيار سخت گذشت. حسن فقيه برادر شهيد مي‌گويد: «خاله‌اي دارم كه زن بسيار مؤمنه و بااخلاصي است. در دومين شب شهادت برادرم حسين (نادر)، كه هنوز از سرنوشتش خبري نداشتيم، به ايشان گفتم: من به شما اعتقاد دارم و دلتان صاف است، امشب را به نيّت، بخواب شايد خوابي ببيني. در آن شب، خاله‌ام كسي را در خواب مي‌بيند و از او جريان را مي‌پرسد. او در جواب مي‌گويد: حسينِ شما، به حسين‌بن‌علي(ع) پيوسته است.» سردار شهيدمهدوي در همان شب نبرد با آمريكايي‌ها به شهادت رسيده بود اما شش‌روز گذشت تا در اين‌باره يقين حاصل شود. بالأخره پس از گذشت شش روز، پيكرهاي مطهر شهدا و اسرا از مسقط پايتخت كشور سلطان‌نشين عمان تحويل گرفته شد و از مرز هوايي وارد فرودگاه مهرآباد تهران گرديد.سردار فتح الله محمّدی فرماندة وقت منطقة دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز در هنگام تحویل اسرا و پیکرهای مطهّر شهدا در مسقط حضور پیدا کرده بود. او مي‌گويد: «به ما گفتند كه بياييد معراج شهداي تهران براي شناسايي شهدا. من رفتم و به محض ديدن جنازة نادر، مثل اينكه آب سردي روي آتش وجودم ريخته باشند، يك دفعه آرام شدم. آن شش‌روز بر من سخت گذشت. با ديدن جنازة برادرم، آرامش پيدا كردم و همانجا گفتم: حسين‌جان! جز اين، از تو توقّع نداشتم؛ درستش همين بود؛ الحمدلله.» آنچه كه از ظاهر پيكر شهيد مشاهده گرديد، اين است كه آمريكاييها سينة آن عزيز را با ميخ هاي فولادي بلند سوراخ كرده و پس از آن يك تير به بازو يك تير به قلب و يك تير به سجده‌گاهش زده و بدينگونه تحت شكنجه‌هاي قرون‌وسطايي شهيدش كرده بودند. جنازة مطهر شهيد با شكوه خاصي بر دوش هزاران تن از امت حزب‌الله در مقابل لانة جاسوسي آمريكا تشييع و سپس به بوشهر انتقال يافت. در آنجا نيز پيكر پاك شهيد مجدداً بر دوش جمعيت انبوه مردم شهيدپرور تشييع شد و پس از آن جهت خاك‌سپاري به زادگاهش روستاي بحــيري بازگشت. مردم روستا با شور و شكوهي خاص و به نحو كم‌نظيري به استقبال پيكر غرقه‌به‌خون سردار شهيدمهدوي رفتند و اين پيكر گلگون‌كفن را پس از تشييع تا گلزار شهداي روستا، چون گوهري بهشتي به صدف خاك سپردند. شهيد مهدوي از كودكي، تمام وجودش با سادگي و بي‌آلايشي عجين شده بود. از تكلّف و پرداختن به امور زائد و بيهوده، شديداً امتناع مي‌كرد و از اين امور، متنفّر بود. خانة بسيار ساده‌اي داشت و از امكانات زندگي، تنها به ضروريات آن اكتفا مي‌كرد. هرگز راضي نمي‌شد بر سر سفره‌اي حضور يابد كه از روي اسراف، چيده شده است و اگر احياناً با چنين مواردي مواجه مي‌شد، روح پاك و بي‌آلايش و خدايي‌اش، به شدّت آزرده و متأثّر مي‌گرديد. برادر شهيد دراين‌باره نقل مي‌نمايد: «ماه مبارك رمضان بود. موقع سحر در منزل يكي از دوستان مهمان بوديم. موقعي‌كه سرسفره حاضر شديم، ديديم كه غذاهاي متنوّع و رنگارنگي در آن چيده شده است و زرق و برق فراواني در آن مشاهده مي‌شود. برادرم نادر با مشاهدة اين همه تجمّل و اسراف، شديداً ناراحت شد و حتي گريه كرد. سپس رو به بنده كردند و گفتند: چه‌بسا رزمندگان اسلام و يا برخي انسانهاي ديگر باشند كه الأن، حتي نان خالي هم سر سفره ندارند، بنابراين چرا ما بايد سرسفره‌اي اين‌چنين پرتجمّل و با زَرق و برق، حاضر باشيم.» اين رفتار شهيد، انسان را به ياد نامة حضرت امـير(ع) به عثمان‌بن حنيف انصاري مي‌اندازد كه در ضمن آن مي‌فرمايد: «وَ ما ظَنَنتُ اَنَّکَ تُجيبُ اِلي طَعامِ قَومٍ عائِلُهُم مَجفُوٍّ وَ غَنِيُّهُم مَدعُوٍّ» يعني: گمان نمي کردم مهماني کساني را بپذيري که درمانده شان را به جفا از خود مي رانند و ثروتمندشان را فرا مي خوانند. همسر شهيد نيز دربارة سادگي شهيد و بي‌اعتنايي‌اش به آرايه‌هاي ظاهرفريب دنيوي مي‌گويند: «هيچ‌وقت نديدم كه شهيدمهدوي درخانه، دربارة دنيا و زندگي مادي، آرزو و خواسته‌اي داشته باشند، بلكه همواره خاطرنشان مي‌كردند كه زندگي ما آنگونه كه هست، براي ما كافيست و نيازي به افزون‌طلبي نيست و ما به آنچه كه خداوند عطا كرده، راضي هستيم.» بردار شهيد نيز دراين‌باره مي‌گويند: «كمتر از يك‌ماه يا چهل‌روز قبل از شهادت حسين(نادر)، پيش هم بوديم؛ ايشان درست مثل اينكه از يك چـيز حتمي صحبت مي‌كند، گفت: فلاني! به همين زودي من شهيد مي‌شوم و خدا نكند كه كسي از اسم من براي امور دنيايي استفاده كند. طبق اين وصيت، اصلاً ما جـرأت نمي‌كنيم چـيزي از برادران بنياد شهيد بخواهــيم. اين عزيزان، گاهي خودشان مي‌آيند و مي‌گويند فلان چـيز را قانوناً بايد به خانوادة شهيد بدهـيم كه آنها (خانوادة شهيدمهدوي) معمولاً قبول نمي‌كنند. بايد ما را ببخشند. به هرحال، ما از شهيدمهدوي حساب مي‌بريم.» شهيد، بسيار مهربان و دوست‌داشتني بود. چهره‌اش همواره بشّاش و دلپذير بود. لبخند دلنشينش در ميان خانواده، دوستان، اقوام و همكاران، زبانزد بود. در هيچ‌حال با تندي و اهانت، با كسي برخورد نمي‌كرد. جهت پيشبرد كار و هدفش، به تندي و درشت‌خويي و اهانت به ديگران، هيچ اعتقادي نداشت، بلكه آن را در مسير كار و فعّاليت، مضرّ و مخلّ مي‌دانست. در ادبيات گفتاري‌اش، حتّي در سخت‌ترين و حسّاس‌ترين شرايطِ كاري، واژه‌هاي تحقيرآميز همراه با توهين و اهانت، كمترين جايگاهي نداشت و در قاموس لغتِ كلامش، اين واژه‌ها بي‌معنا بود. آقاي مصيب غريبي مي‌گويد: «شهيدمهدوي در جبهة دشت‌عباس، فرماندة گروهانمان بود. او رفتار منحصربه فردي داشت. در عين منظّم و با صلابت بودن، هيچوقت با ما تندي نمي‌كرد و همواره با روحيه‌اي متبسّم و شادمان به طرف ما مي‌آمد.» بي‌‌ترديد، از جنبه‌هاي شاخص اخلاق فردي و اجتماعي شهيد، تواضع فوق‌العادّه‌اش بود. همه را اعم از كوچك و بزرگ، احترام مي‌كرد و چه نيكو هم احـترام مي‌كرد. از همة اَشكال كبر، متنفّر و بري بود؛ حـتّي از تواضعِ متكـبّرانه هم گريزان بود! و وسوسة شيطان را در اين مورد، خيلي خوب تشخيص مي‌داد و با عنايتِ خدا، از آن دوري مي‌جست. به طور كلّي، وجود او از خود برتربيني و نخوت، پاك و بري بود و هيچگاه در هيچ‌زمينه‌اي، آلوده به اين گناه بزرگ و نابخشودني و بلايِ سترگ مادي و معنوي نگرديد. با اينكه سِمَت فرماندهي داشت، هرگز تكبر را در عملكرد فرماندهيِ خود، دخيل نكرد. به عنوان مثال، در شب عمليات والفجر8 كه با جدّيت به تدارك نيروها مشغول بود، درحالي‌كه يك فرماندة نظامي بود و مي‌توانست فقط با دستور و فرمان نظامي، كارها را به انجام برساند، اما با نهايت تواضع، در كنار ساير نيروهاي تحت‌امر، شخصاً مهمات را حمل مي‌كرد. برادران همرزم ايشان در عمليات والفجر8 نقل مي‌كنند كه شهيد مهدوي در شب عمليات، آنقدر در حمل مهمّات فعاليت كرد كه پشت ايشان زخم شده بود. شهيد، به مدد برخورداري از خصلت‌هاي پسندیده انساني و اسلامي، شخصيتش بسيار رشديافته بود. برآيند همة آن خصايل عالي و نوراني، جذّابيت كم‌نظيري را به او بخشيده بود. همگي دوستش داشتند و از ته دل به او مهر مي‌ورزيدند. برادر شهيد، دراين‌باره مي‌گويد: «در ميان خانواده، به حدّي محبوب بودند و همه از همسر، پدر و مادرش گرفته تا برادر و خواهرانش، آنچنان تحت تأثير اخلاق‌، رفتار و سيماي نورانيش بودند كه حتّي اگر يك‌روز هم او را در جمع خود نمي‌ديديم، دلمان برايش تنگ مي‌شد.» حاج‌حسن، درجاي ديگري مي‌گويد: «دوري همديگر را خيلي سخت تحمّل مي‌كرديم. يادم نمي‌رود كه در ايام جنگ، آنقدر از دوري هم بي‌تاب مي‌شديم كه وقتي ايشان از جبهه برمي‌گشت، بايد در ابتدا سينه به سينة هم مي‌چسبانديم و ده‌دقيقه‌اي دراز مي‌كشيديم تا بي‌تابيِ دل‌هايمان فروكش كند و سپس آرام مي‌شديم.» به راستي چگونه مي‌توان به اين حد از جذّابيت رسيد كه همگان دوستت داشته باشند و از صميم قلب، به تو مهر ورزند؟ زيباترين جواب را خداوند متعال بيان مي‌فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً» كسانيكه ايمان آورده، كردارهاي شايسته انجام دهند، خداوندي كه رحمتش عالَم‌گستر است، حبّ و دوستيِ آنها را در دل همگان قرار مي‌دهد.مریم-96 . اين شهيد عزيز، پس از ايمان به خدا، در انجامِ صالحات، كوشش مجاهدانه‌اي كرده بود و خدا نيز تا هميشة روزگار، حبّ او را در دل مؤمنين، جاودانه كرد. شهيد، فردي بود بسيار باگذشت و انعطاف‌پذير؛ با آنكه نظامي بودن او مي‌توانست روحيه و اخلاق او را آن‌هم در شرايط جنگيِ آن دوران، بسيار خشك و بي‌عاطفه سازد، امّا از سعة صدر بالايي برخوردار بود تندخوييها و رفتار نامناسب از سوي برخي افراد را خيلي خوب تحمّل مي‌كرد. چنانچه خبردار مي‌شد كسي از دوستان، اقوام يا آشنايان، دچار انحراف فكري يا اشتباه در ارزيابي صحيح و واقع‌بينانة برخي مسايل شده است، در ابتدا نه تنها او را طرد نمي‌كرد بلكه با انعطاف بالا و رفتاري مهربانانه به ارشاد او مي‌پرداخت و در اكثر موارد نيز در اين شيوه موفّق بود. جاذبه‌اش بر دافعه‌اش بسيار مي‌چربيد و در برخورد با افراد مختلف، بسيار صبور و پرتحمّل بود. از عوامل مهم موفّقيت او در زندگي اجتماعي، برخورداري او از خصلت ارزندة «تغافل» بود. به عبارت ديگر بسياري از گفته‌هاي ناخوشايند را نشنيده مي‌گرفت و همين‌طور بسياري از رفتارهاي نايستي را كه از برخي افراد مي‌ديد، به اميد اصلاح و هدايت، غالباً نديده و ندانسته مي‌انگاشت. بي‌ترديد، عنصر نظم، حاكم مطلق‌العنان زندگي شهيد مهدوي بود. او در طول زندگي و در طي مدت خدمت در سپاه، مسؤوليت‌هاي مختلفي را به عهده گرفت و در همة آنها به مدد حاكميت نظم در كارها، به بهترين و نيكوترين وجه، عمل كرد. نظم، ركنِ اساسيِ مشيِ رفتاري او بود. عامل نظم سبب شده بود تا هنگام تصدّي هر مسؤوليت، بتواند از حداقل زمان، حداكثر استفادة مفيد را بنمايد. كمبود امكانات را هرگز به عنوان بهانه و مستمسكي براي بي‌نظمي نمي‌دانست. به عنوان مثال، زماني كه گروهان دريايي ناوتيپ اميرالمؤمنين(ع) را تشكيل داد، اندكي بعد، عملياتِ بسيار مهم والفجر8 آغاز شد. اتّفاقاً وظايف بسيار مهمّي نيز به عهدة اين گروهان تازه تأسيس گذاشته شده بود. اما شهيدمهدوي با اِعمال نظم دقيق بر گروهانِ تحت امر خود و با اهتمام و جدّيت مثال‌زدني، موفّق شد اين گروهان را در طي مدت‌زمانِ اندكِ باقيمانده تا شروع عمليات، به مرز آمادگي صددرصد برساند. به طور كلّي گروهان‌هايي كه او فرماندهي آن را به عهده داشت، همواره از منظّم‌ترينِ گروهان‌ها بود. همرزمان او خاطراتِ جالب و ماندگاري را در اين زمينه به يادگار دارند. او عنايت ويژه‌اي به اصل امر به معروف و نهي از منكر داشت و اجراي آن را براي سلامت جامعه، ضروري مي‌دانست و خود نيز عملاً و با تمام جديت و اهتمام، پايبند آن بود. در سال‌هاي اولية پيروزي انقلاب، كه نهال نوپاي نظام مقدس اسلامي، به نگاهباني و حراست بيشتري جهت رسيدن به مرحلة تثبيت، نياز داشت، شهيدمهدوي به مدد اين اصل نورانيِ دين، در محل زندگي خود، فعاليت‌هاي پيگير و فراواني را در جهت ارشاد، اصلاح و مبارزة با افرادي كه درك صحيحي از ماهيت انقلاب و نيز اوضاع و شرايط خاص زمان نداشتند، انجام مي‌داد و در رفع آسيب ناشي از عملكرد منفي آنان نسبت به انقلاب، بسيار جدّي بود. با كساني كه عمدي نداشتند با مدارا و نرمي برخورد مي‌كرد امّا با كساني كه دانسته و عمداً همواره در حال نق زدن به انقلاب و در پي تضعيف روحية انقلابي مردم بودند، قاطعانه و انقلابي برخورد مي‌كرد و به آنان مجال فعاليت عليه انقلاب و دستاوردهاي آن نمي‌داد. او در اين‌راستا، گروه‌هاي امر به معروف و نهي از منكر تشكيل داده بود كه با فعاليت همه‌جانبه و پيگير، عرصه را بر ضد انقلاب و نيز بر مروّجين مفاسد اخلاقي، به شدّت تنگ كرده بود. از خصلت‌هاي برجستة شهيدمهدوي، تيزبيني و دورانديشيِ او بود. دربارة افراد و گروه‌ها آن هم در بحبوحة اوضاع پرحادثة اوايل انقلاب، به راحتي و به طور احساسي، قضاوت نمي‌كرد و با تيزبيني تمام، در پي درك و فهمِ ماهيت واقعي اشخاص و جريان‌هاي سياسي بود. به عنوان مثال، او هيچ‌وقت به بني‌صدر و جريان ليبرال، اعتماد و اعتقاد نداشت. حتي زماني كه آن شخصِ منافق، تازه رييس‌جمهور شده و از احترام و اعتماد عمومي نيز برخوردار بود، شهيدمهدوي كاملاً به اين شخص بدبين بود و او را «گربة دزد» مي‌ناميد! ضدّيت او با بني‌صدر، خوشايند بسياري از كساني كه ساده‌لوحانه به آن شخصِ منافق، اعتماد داشتند، نبود و حتي چندبار عده‌اي از طرفدارانِ آن خائن، به مشاجرة لفظي با شهيد مهدوي پرداختند. عشق به نماز در وجود شهيد مهدوي رسوخي عميق داشت. موقع فرارسيدن اين فريضة جان‌بخش الهي، با خشوع و خضوع تمام به پيشگاه معبود مي‌ايستاد و نماز را با طمأنينه و حضورقلب به جاي مي‌آورد. تعدّد كارها و خستگي ناشي از آن، سبب به تأخيرانداختن نمازش نمي‌شد. اين خصلت شهيدمهدوي از خصايل بارز او بود و همة دوستان و نزديكانش به اين امر واقف بودند. شهيد، از صوتي نيكو برخوردار بود. قرآن كريم را بسيار زيبا تلاوت مي‌كرد به طوريكه همرزمانش مي‌گفتند: صداي حسين(نادر) آنقدر حزين و دلنشين است كه وقتي قرآن يا دعا مي‌خواند، متأثّر مي‌شويم و به گريه مي‌افتيم. شهيد مهدوي به حق و حقيقت، از اخلاصي كم‌نظير برخوردار بود. او از كمالات بسياري بهره‌مند بود اما از اينكه به خاطر اين كمالات، شهرتي به دست آورد، تنفّر داشت. هم‌چنان‌كه اشاره شد آن بزرگوار، بسيار نيكو و زيبا قرآن تلاوت مي‌كرد و دعا مي‌خواند اما هرگز اجازه نداد كه صدايش ضبط شود. اين موضوع سبب شده كه در حال حاضر، حتي يك نوار هم از صداي قرآن و دعاي شهيد، در دسترس نباشد. شهيدمهدوي احترام زايدالوصفي به ايتام قائل بود. خواهرزادة يتيمي داشت به نام زينب كه همواره به بهترين و نيكوترين وجهي او را نوازش مي‌كرد و مورد ملاطفت قرار مي‌داد. هم‌اكنون اعضاي خانوادة شهيد، ياد و خاطرة همة محبت‌هاي آن شهيد نسبت به اين دختر و ساير كودكان يتيم را به ياد دارند و گرامي مي‌دارند. سردار شهيد مهدوي به پير مراد خود امام راحل عظيم الشّأن ارادتي آتشين داشت. به عشق امام (قَدَّسَ اللهُ نَفسَهُ الزَّکِيَّه) لباس مقدّس پاسداري پوشيد و در راه انجام مأموريت هاي سپاه, تمام توان و استعداد خود را به کار گرفت و همة زندگي خود را در مسير تحقّق آرمان هاي متعالي امام امت و اقتدار روزافزون نهاد مقدّس سپاه قرار داد. رضايت امام را تنها مزد و اجر خود از آن همه رشادت و مجاهدت کم نظير مي دانست و در راه حصول اين مهم و شادي دل امام, تمام وجودش را در طبق اخلاص نهاده بود. او همواره در قنوت نمازش اين دعا را مي‌خواند: «اَللهُمَّ ارْزُقْنِي الشَّهادهَ فِي سَبِيلِكَ. در زندگي طوري زندگي كرد كه فرجام چنين زيستني، حقيقتاً كمتر از شهادت نبود و خود نيز هميشه در آرزوي شهادت به سر مي‌برد. خداوند هم اين آرزوي او را به بهترين وجه، برآورده ساخت و او را در جوار قرب خود، جاي داد. منبع: سایت ساجد این هم عکسی از این شهید بزرگوار http://www.sajed.ir/pe/images/gallery/img_pictures/20080428_2032009853_009.jpg دوستان عزیز اگر این مقاله را مطالعه نکردید فقط همین را میگویم تقریبا ایشان در بیشتر عملیات های نیرودریایی سپاه تا زمانی که زنده بودند حضور داشتند!! آذرخش منتقل شد! sina12152000
  12. تنها راه به انتها رسیدن این بحث اینه که بزرگان سایت که تو همچین بحث هایی شرکت ندارن بیان یا ما رو از دل نگرانی در بیارن یا اینکه خلاصمون کنن !! بعدشم میشه تو تاپیکی مثل تاپیک سعید خان در مورد تجهیزات مورد نیاز نیرو هوایی فعالیت داشت!!
  13. خوب بشینین فکر کنین که چه خاکی تو سرمون بریزیم!! یه طرحی بدین که بشه تو مثلا 5 سال نیرو هوایی بازسازی و نوسازی بشه icon_wink یا مثلا چه راههایی برای افزایش توانش با همین موجودی وجود داره؟؟
  14. دوستان عزیز چرا شما به جای انکه طرح بدهید و باعث ایجاد بحثی مفید بشه هی می گید که ایران چی داره چی نداره!! بازم میگم اونی که می دونه ما چی داریم نمی یاد بگه!! ماهم همین طور واسه خودمون حرف می زنیم که فلان است و بهمان است!! icon_wink دوستان بهتره بشینیم که چیکار کنیم که از این وضعیت در بیایم icon_question
  15. آقا بزار یه داستان واستون بگم البته احتمالا از خود سایت شنیدم (حالا دقیق یادم نیست)!! میگن یکی از خلبانای پاکستانی یه روز صبح سوار خودش تو امارات میشه و می پره اما دیگه بعد بر نمی گرده !! فرداش می فهمن که رفته پاکستان پناهنده شده!! icon_wink باور کنین اگه 1 موشک ضد کشتی رعد یا نور بخوره به یکی از اسکله هاشون می یان پای ایران رو ماچ می کنن می گن غلط کردیم کل خلیج فارسم واسه خودت!! به قول دوستان اصلا این جوجو در حد ایران نیست!! چه برسه به این که بیاد واسه دعوا
  16. Azarakhsh

    اخبار برتر نظامی

    هیچی دیگه واسه اینکه بیان تو ایران شناسایی ما هم بگیم اینا عراقین گناه دارن نزنیمشون icon_wink آمریکا خودش فهمیده چیکار کرده
  17. icon_cheesygrin می خوای چی بشه دوست عزیز آسمون به زمین برسه یا دست بزنن به هرچی طلا بشه؟؟ هیچی نمی شه !! فقط شاید فردا سه شنبه باشه icon_wink من دقیق نمی دونم شایدم به خاطر این حرف ها فردا 8 شنبه دبیاد icon_question
  18. چرخ‌هاي هواپيما بوسيله دستگيره دستي باز مي‌شود و هواپيما در زمين ناهموار فرود مي‌آيد اما پس از طي مسافتي، در نقطه‌اي متوقف و بال چپ هواپيما به زمين اصابت مي‌كند. هواپيما آتش مي‌گيرد و 49 نفر سرنشين آن از جمله 5 تن از سرداران رشيد اسلام به درجه شهادت نائل آمدند. اين 5 شهيد بزرگوار كه در حال خدمت به ميهن اسلامي به جوار رحمت حق تعالي شتافتند عبارت بودند از: 1ـ سرلشكر فلاحي (رييس ستاد مشترك ارتش) 2ـ سرلشكر يوسف كلاهدوز (قائم مقام سپاه پاسداران) 3ـ سرلشكر سيد موسي نامجو (وزير دفاع) 4ـ‌ سرلشكر فكوري (‌مشاور جانشين رييس ستاد مشترك ارتش) 5ـ سرلشكر جهان‌آرا (‌فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر و آبادان)‌ به ياد شهید کلاهدوز تنها نهادی که امروز و در آینده قادر خواهد بود که از انقلاب اسلامی حفاظت کند و در جهت خط امام حرکت کند، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. تولد و کودکی در روز اول دی‌ماه 1325 ها. ش در شهرستان قوچان متولد شد. پدر و مادر متدین او نامش را یوسف گذاشتند و در تربیت و پرورش فرزندشان از هیچ کوششی فروگذار نکردند، به گونه‌ای که تربیت و هوشمندی او در طول دوران تحصیل، همواره توجه معلمین و مسؤولین مدارسی که شهید در آن تحصیل می‌کرد را جلب می‌نمود. با ورود به مقطع دبیرستان، توانست به مجموعه‌ی آگاهی‌های علمی و از جمله معلومات مذهبی خود بیفزاید. او با مطالعه‌ی کتب مذهبی بیش از گذشته با احکام نورانی اسلام آشنا شد. این مطالعات باعث شد تا با همیاری دوستانش، کتابخانه‌ای را در دبیرستان تأسیس و جوانان علاقه‌مند به مطالعه‌ را گرد هم آورد. با وجودی که در آن زمان عمّال رژیم شاه به فروریختن فرهنگ اسلامی کمر همت بسته و مانع‌تراشی می‌کردند، یوسف سعی داشت تا هرچه بیشتر فرهنگ غنی اسلام را در محیط زندگی گسترش دهد. از این رو پیشنهاد برگزاری نماز جماعت را در محیط دبیرستان مطرح کرد، که با استقبال خوب دیگران روبرو شد. شهید کلاهدوز به مطالعه‌ی تنها اکتفا نکرد، بلکه سعی داشت آموخته‌ها و خصلت‌های نیکوی خود را به دیگران نیز منتقل نماید. او در سنین جوانی، ایثار و فداکاری و از خود‌گذشتگی را عملاً به دیگران یاد می‌داد و رفتار و حرکاتش سرمشق و الگویی برای همگان بود ورود به دانشکده‌ی افسری پس از پایان تحصیلات دبیرستان ـ به رغم آنکه ارتش آن زمان، محل مناسبی برای افراد مذهبی نبود، وارد دانشکده‌ی افسری شد، او با اهداف خاصی وارد این لباس شد و خود را در ظاهر معتقد به رژیم نشان می‌داد، ولی عملاً به ترویج اصول و ارزش‌های اسلامی می‌پرداخت و افرادی را که رگه‌های مذهبی داشتند به تشکل‌های اسلامی و مبارز پیرو خط امام پیوند می‌داد تا از این راه بتواند به مبارزاتش وسعت بخشیده و ضربات اساسی بر پیکره‌ی حاکمیت آن زمان وارد نماید. وی در این راه از هیچ کوششی فروگذار نبود و هر جا شخصیتی را می‌شناخت که در راه اعتلای اسلام قلم‌ می‌زد و قدم برمی‌داشت با او ارتباط برقرار می‌کرد. شهید دکتر آیت و شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری از جمله کسانی بودند که با آنها روابط نزدیکی داشت. او مدت هفت سال در لشکر شیراز به خدمت مشغول بود. با اینکه وضعیت شغلی او به گونه‌ای بود که می‌توانست زندگی نسبتاً مرفهی داشته باشد، لیکن توجه به دیگران و ایمان به خدا، او را از این کار باز می‌داشت،‌ تا جایی که همان حقوق ماهیانه‌اش را اغلب اوقات در راه خدا انفاق می‌کرد. توجه او به قرآن و فرامین الهی باعث حساسیت جاسوسان رژیم پهلوی شده بود. آنها او را تعقیب می‌کردند، هرچند او با انواع لطایف‌الحیل آنها را فریب می‌داد. تیزهوشی، زیرکی و کفایت شهید کلاهدوز نه تنها موجب برطرف شدن سوءظن ضد‌اطلاعات گشت، بلکه منجر به خوش‌بینی و پیشنهاد انتقال وی به گارد شاهنشاهی شد. او هر قدمی را که برمی‌داشت، جوانب امر را در نظر می‌گرفت و سعی داشت تا با ریشه‌یابی درد‌ها، سرچشمه‌ی آنها را بیابد، تا آنجا که وقتی از او سؤال شد که «چرا با توجه به موقعیتی که داری، شاه را نمی‌کشی؟» پاسخ داد: «باید دستور برسد. نباید خودسرانه عمل کرد و بی‌گدار به آب زد. زیرا من از آقا «حضرت امام خمینی (ره)» دستور می‌گیرم.» در همین مقطع، برای فرستادن نیرو به فلسطین با مبارزین مسلمان همکاری داشت. وی در همان شرایط که جامعه در یک حالت خفقان به سر می‌برد، با چند واسطه با حضرت امام (ره) ارتباط داشت و از راهنمایی‌های ایشان بهره می‌برد و در تشکل نیروها و شتاب بخشیدن به روند انقلاب فعالیت مستمر داشت و سعی می‌کرد که اطلاعات سری را دراختیار مبارزان مسلمان قرار دهد. نحوه شهادت در سال 1360 به هنگامی که با دیگر سرداران اسلام و حدود یک صد تن از رزمندگان اسلام از جبهه های جنوب به تهران بر می گشت بر اثر سانحه هوایی در منطقه کهریزک تهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد و اینچنین مرغ باغ ملکوت از قفس تن رها شد و از عالم خاک به عالم اعلی سفر نمود. در واقع این شهید بزرگوار از هشتم شهریور ماه سال 1360 که شهیدان عزیز انقلاب اسلامی – رجایی و باهنر – با انفجار بمب در ساختمان نخست وزیری، ناجوانمردانه به دست منافقین کوردل به ملکوت اعلی پیوستند، همواره در انتظار شهادت به سر می برد. زیرا در آن حادثه دلخراش به طور سطحی مجروح گردید و از آن زمان هر لحظه آماده بود تا به یاران وفادار حضرت امام خمینی(ره) بپیوندند، که در هفتم مهرماه همین سال به آرزوی دیرینه خود رسید. حضرت امام خمینی در بخشی از پیامشان به مناسبت شهادت جمعی از فرماندهان نظامی (سپاه و ارتش) که ایشان نیز جزو آنان بود، فرمودند: «... اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از پیروزی انقلاب با سرافرازی و شجاعت در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شنافتند.» سخنرانی همسر شهید کلاهدوز با درود به پیشگاه مقدس امام عصر (عج) و درود به روان پاک بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، و با درود به رهبر معظم انقلاب،‌و شما حضار محترم و درود به تمامی شهدایی که خالصانه از همه تعلقات خویش برای حفظ اسلام و کشور اسلامیمان بریدند و عاشقانه همه هستی خویش را در طبق اخلاص نهادند و تقدیم حضرت حق کردند. شهیدانی که چونان شمع سوختند و روشنی بخش راه ما گشتند. شهدا سمبل صداقت بودند و چه صادقانه به عهدشان با خدا وفا کردند تا آنجا که در این راه جان خود را فدا کردند و مصداق آیه «من المؤمنین رحال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من یتنظر و ما بدلوا تبدیلاً» شدند. قلمها عاجز و زبان‌ها قاصرند از اینکه بتوانند حقیقت این صداقت را و زیبایی این شهادت را بیان کنند و شهید کلاهدوز یکی از این شهدا بود. حال، امثال چون منی در بند این دنیا چگونه می‌تواند از شهید و عظمت او سخن گوید لذا تا آنجا که برایم مقدور باشد با بیان خاطره‌ای از همسر شهیدم به برخی از ویژگی‌های اخلاقی برجسته او می‌پردازم. هرگز اشک تو را ندیده بودم اما آن روز در گوشه اتاق نشسته بودی و در حالی که دستهایت زیر چانه‌ات بود آرام و بی‌حرکت به نقطه‌ای خیره گشته و در اندیشه عمیقی فرو رفته بودی. سکوت زیبایی در اتاق سایه افکنده بود. چند لحظه‌ای تو را نگریستم در عالم دیگری سیر می‌کردی حیفم آمد تو را از آن عالم خارج کنم اما سرانجام طاقت نیاوردم و صدایت کردم. یوسف کجایی؟ نگاهت به سوی من برگشت. به چشمهایت نگاه کردم. هاله‌ای از اشک دور چشمت را فرا گرفته بود. هنوز هم نمی‌خواستی اشکت را دیده باشم. خیلی سعی کردی آن را فرو بری اما نتوانستی و پلک زدی و قطرات اشک بر گونه‌هایت غلتیدند. سخن‌ها گفتی و رازها گشودی. من آنها را می‌شنیدم اما با این حال پرسیدم کجایی؟ چه شده؟ در حالی که بقیه اشکت را فرود بردی و تبسم اندوهبار به لب داشتی. با آهی ملایم شروع به سخن کردی. هنوز طنین ملایم صدایت در گوشم هست که گفتی: خداوند عالم بر ملت ایران منت نهاد و در این سرزمین سفره‌ای پهن کرد که همه کس را بر سر این سفره راه نمی دهند،‌خالصان و عاشقانی بر سر این سفره نشستند و روزی خوردند و آنگاه به آستان ربوبی پرگشودند و در مقام عندالله مأوی گزیدند و دریغ که من ناقابل را بر سر آن نخوانند. آری یوسف آن روز می‌شنیدم آن آوای آتشینت را که از عمق وجودت بر می‌خواست و حکایت از آرزوی خالصانه‌ات در رسیدن به معبود می‌کرد. آن روز می‌دیدم آن اشکی را که حکایت از عشقت به معشوق می‌کرد. آری آن روز من فقط دیدم، شنیدم اما سخنی برای گفتن نداشتم. اما امروز سخن‌ها دارم. پس این بار تو بیا و دمی در کنارم بنشین و بشنو که چه می‌گویم. یوسف عزیزم دیدی و دیدیم که تو پرنده سبکبالی شدی و بر سر آن سفره نشستی و روزی بردی و آنگاه چه زیبا پرگشودی، اوج گرفتی و به دیدار حق شتافتی. در مدت هشت سال زندگی مشترکی که با هم داشتیم چونان معلم صادقی بودنی که به من درس خداپرستی، درس اطاعت، بندگی و درس چگونه زیستن و خلاصه درس چگونگی رفتن آموختی.‌ آری تو عملاً پروردگاری خدایت و بندگی خودت را به تصویر کشیدی و در این راه صبر و استقامت کردی و تو «قالوا ربنا الله ثم استقاموا» را برایم معنی کردی. تو در هر حال و در هرکجا بودی بر خواندن نماز اول وقت مراقبت می‌کردی. تو تنها به نمازهای واجبت اکتفا نمی‌کردی، نماز مستحبی و نماز شب می‌خواندی و مرا نیز به این امر تشویق می‌کردی. تو همیشه به یاد خدا بودی تو «اقم الصلوه لذکری» را برایم معنی کردی. تو نماز را دوست می‌داشتی. تو نمازت و همچنین سایر عباداتت برای خدا بود. تو زندگی را برای اطاعت و بندگی خدا دوست داشتی. تو اصلاً زندگیت برای خدا بود. تو مرگ در راه خدا را دوست می‌داشتی. تو مرگت هم برای خدا بود. تو «قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین» را برایم معنی کردی. تو همواره خدا را حاضر و ناظر به اعمال و رفتارت می‌دیدی. تو عاشق خدا بودی. تو در سخت‌ترین شدائد، محکم و استوار بودی. تو هرگز هراس و نگرانی به دل راه نمی‌دادی؛ چرا که تو با یاد خدا آرام و مطمئن بودی. تو «الا بذکرالله تطمئن القلوب» را برایم معنی کردی. تو در تب و تاب بودی و سر از پا نمی‌شناختی که خدا را اطاعت کنی و مرضّی خدا و محبوب خدا باشی. تو به دنبال رضوان الهی بودی و سرانجام رضای او را جلب کردی و مورد قبولش واقع شدی و دنبال رضوان الهی بودی و سرانجام رضای او را جلب کردی و موردقبولش واقع شدی و ندای «ارجعی الی ربک» را لبیک گفتی و بالاخره تو برایم این آیه را معنی کردی: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی) به نقل از: سایت ساجد
  19. شهید سيدموسي نامجو سيدموسي نامجو در 26 آذر ماه 1317 در محله کوليور بندر انزلي به دنيا آمد؛ در سال 1337 به عنوان يکي از بهترين شاگردان، ديپلم رياضي گرفت و وارد دانشکده نقشه برداري دانشکده افسري (امام علي) گرديد و با مدرك ليسانس نقشه برداري (درجه ستوان دومي) در سال 1340 از دانشکده افسري فارغ التحصيل شد. وي به زبان‌هاي فرانسه و انگليسي آشنايي داشت و در زمان پيروزي انقلاب، عضو هيئت علمي دانشكده افسري بود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي به سمت فرماندهي دانشكده منصوب شد و پس از شهادت دكتر چمران به عنوان نماينده امام (قدس سره) در شوراي عالي دفاع منصاب شد و به اندازه‌اي با امام (ره) محشور بود كه امام او را سيد موسي خطاب مي‌كردند؛ پس از آن به عنوان وزير دفاع به كابينه شهيد باهنر راه يافت. سيدموسي نامجو،‌ در سال 49 ازدواج كرد؛ ثمره اين وصلت 3 فرزند (2 پسر و يك دختر) است. دو فرزند شهيد نامجو پزشك هستند. از سال 50 كه فعاليت سياسي به ويژه براي ارتش خطرناك بود. شهيد نامجو نوارها و اعلاميه‌هاي امام را پخش و جابجا مي‌کرد. نامجو در دانشكده افسري پس از پيروزي انقلاب كه محل ضدانقلاب شده بود، با قدرت دانشكده را آنچنان تصفيه و بازسازي كرد كه به صورت دانشكده‌اي مكتبي و اسلامي درآمد. در زمان نخست وزيري شهيد رجايي، وقتي پيشنهاد پست وزارت دفاع را به او دادند، گفته بود، اجازه دهيد در دانشكده افسري بمانم، چون اگر دانشكده افسري درست شود، به منزله «فيضيه» ارتش خواهد شد و ارتش شما را درست خواهد كرد. شهيد رجايي ضمن تجليل از او، پست وزارت دفاع را به ديگري واگذار كرد. نامجو در کنار حفاظت از دانشکده افسري به فکر تأسيس يک ارتش مذهبي – ملي بود و با کمک شهيد کلاهدوز و شهيد محمد منتظري و شهيد اقارب پرست هسته اوليه سپاه پاسداران را پي‌ريزي کردند و شهيد کلاهدوز را از ارتش منفک و به مسئوليت سپاه پاسداران گماردند. نامجو با 15 سال تجربه تدريس در دانشکده افسري، به همه مقررات دانشکده آشنا بود و وقت آن رسيده بود که آرزوي ديرينه خود يعني ساختن ارتش متعهد را جامعه عمل بپوشاند. او ابتدا براي دانشکده اساسنامه‌اي نوشت که شامل سه بخش عمده بود:1- اصلاح کادر عملي و فرماندهي، 2- اصلاح نظام پذيرش دانشجو، 3- اصلاح نظام آموزشي. يکي از مشکلاتي که فرار راه نامجوي و يارانش بود فعاليت پرسنل نظامي در گروه‌هاي سياسي بود. اين مشکل با پيام تاريخي امام (ره) از بين رفت و مساله گروهک‌ها و وابسته بودن نظاميان به گروهک‌هاي سياسي خاتمه يافت. نامجو با تمام مسؤوليت‌هايش در دو جبهه نظامي و فرهنگي مي‌جنگيد، کار نظامي او سازمان دادن به ارتش و مسائل ملي و فرماندهي دانشگاه افسري بود و بخش فرهنگي او تدريس در مدارس عالي (پلي تکنيک تهران و مجتمع آموزشي انقلاب) بود که هر دو را به موازات هم انجام مي‌داد. نامجو نهايت سعي خود را در بالا بردن افکار سياسي دانشجويان به طور صحيح به کار بست و براي آن که دانشجويان را با عملکرد استعمارگران آشنا کند از دکتر مدني درخواست کرد تاريخ سياسي معاصر را که شامل واقعيت‌هاي تاريخي 200 ساله گذشته ايران بود تأليف و تدوين کند. اين کتاب با پيگيري مداوم شهيد و به همت دکتر مدني در سه جلد منتشر شد و جزو درس‌هاي دانشگاه افسري شد. اگرچه نامجو در دوران کوتاهي بعد از انقلاب حضور داشت ولي امروز ردپاي او در همه جاي ارتش و وزارت دفاع جلوه گر است و اين که امروز دانشکده افسري سابق به دانشگاه افسري يا فيضيه ارتش تبديل شده است يادگاري از آن بزرگوار است که محيط آموزشي ارتش را به فيضيه ارتش يا مدرسه عشق تبديل کرد و چراغ اين مدرسه عشق هرگز خاموش نخواهد شد. شهید سرتیپ «جواد فکوری» شهید سرتیپ «جواد فکوری» در سال 1317 در «تبریز »به دنیا آمد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه وارد دانشکده خلبانی شد و این دوره را با موفقیت به پایان رساند. دوره های تکمیلی خلبانی، مدیریت خلبانی (اف 4)، فرماندهی گردان هوایی و فرماندهی ستاد را با موفقیت طی کرد. او فردی واقعاً مسلمان و دلسوز به حال انقلاب اسلامی بود. او کار را با حضور در نیروی هوایی شروع کرد و به علت عهده دار بودن دو شغل مهم و حساس به ناچار در هفته سه روز در نیروی هوایی بود و سه روز دیگر در وزارت دفاع. یکی از کارهای گرانقدر ایشان اعزام 140 هواپیمای جنگنده به سوی خاک عراق پس از اولین حمله هوایی ناگهانی مزدوران بعث بود. شهید «فکوری» به عنوان فرمانده یک نیرو جهت منسجم و هماهنگ کردن نیروها بسیار تلاش می کرد. شهید فکوری در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردی مذهبی و قاطع شناخته می شد و به همین علت پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسوولیت ها و پست های زیر را به عهده داشت. فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شکاری- فرماندهی پایگاه دوم شکاری- فرماندهی پایگاه یکم شکاری- معاون عملیاتی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی هوایی. همچنین شهید «فکوری» پس از تشکیل کابینه شهید رجایی با حفظ سمت به عنوان وزیر دفاع برگزیده شد و پس از اینکه سرهنگ «معین پور »به فرماندهی نیروی هوایی گمارده شد، ایشان ( شهید فکوری) مورد تشویق قرار گرفت و به سمت مشاور جانشینی رئیس ستاد مشترک ارتش انتخاب شد و سرانجام موقعی که با سرداران دیگر اسلام از جنوب به تهران بر می گشت بر اثر سانحه هوایی همراه با دیگر عزیزان به خیل شهدا پیوست. شهید فکوری : دینم را به دنیا نمی فروشم او جزو بزرگانی بود که پله به پله، نردبام ترقی را طی کرد و وقتی به جایگاه خلبانی و کسوت هدایت جنگنده های ایرانی رسید، کمال واقعی را با تمام وجود حس و لمس کرد. فکوری از وزرای کابینه شهید رجایی بود، به گونه ای که این شهید بزرگوار او را با حفظ سمت به وزارت دفاع منصوب کرد. چهار، پنج سال مطالعات گسترده بر ادیان مختلف، باعث گرایش شدید او به اسلام شد. نماز به موقع، قرآن و روزه اش ترک نمیشد. آن موقع کسی به اسم تیمسار ربیعی فرمانده پایگاه شیراز بود. وی در ماه رمضان ساعت 10 صبح جواد را برای صرف نوشیدنی به دفترش دعوت کرده بود. می دانست جواد اهل روزه است. جواد هم نرفت. به او گفتم : امسال، سال درجه ات است. با ربیعی سر ناسازگاری نگذار. اما جواد تاکید کرد : دینم را به درجه و دوره نمی فروشم. تیمسار ربیعی هم مرا دید و گفت: شوهر تو شب و روز من را گذاشته و به دینش می رسد. اغلب اوقات عادت داشتیم برای ناهار روز جمعه به باشگاه افسران در پایگاه برویم. پایگاه سه رستوران داشت که هر کدام مخصوص یک گروه بود. باشگاه افسران، باشگاه همافرها و باشگاه درجه دارها. آخرین باری که به باشگاه رفتیم یک همافر به دلیل اینکه غذای رستوران های دیگر تمام شده بود، به باشگاه افسران آمد. تیمسار ربیعی قبل از اینکه همافر شروع به خوردن کند ضمن اینکه از او می پرسید چرا به این باشگاه آمده، او را بلند کرد و سیلی محکمی به او زد. غذای ما به نیمه رسیده بود. جواد ما را بلند کرد و به خانه رفتیم و از آن به بعد دیگر به باشگاه نرفتیم. جواد می گفت : تحمل این زورگویی ها را ندارم. در این مواقع به خاطر اینکه خجالت آن فرد را بیشتر نکند سکوت می کرد. زیر دست نواز بود. بعد از شهادتش فهمیدیم که سرپرستی 5،6 خانواده را بر عهده داشت. در پایگاه شیراز معماری به نام قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران می خورند به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب می کرد. البته هیچ وقت به من نمی گفت. یک روز خانم قبادی به منزل ما آمد و موضوع را به من گفت و تاکید کرد : می خواهم شما هم راضی باشید، گفتم: آنچه سرهنگ فکوری می کند مورد قبول و رضایت من است. منبع:پرونده شهید در سازمان بنیاد شهید وامور ایثارگران ،مصاحبه با خانواده،همرزمان ودوستان شهید شهادت همسر شهید: یک روز جواد هراسان به خانه آمد و گفت : ساک مرا ببند می خواهم با تیمسار فلاحی به جبهه بروم. بر خلاف همیشه نگران شدم و خواهش کردم نرود. به او گفتم: تو مدتها در جبهه بودی، من و بچه ها دوری تو را زیاد تحمل کردیم. به خاطر بچه ها نرو. و او بر خلاف همیشه شماره تلفنی داد و گفت : هر وقت کاری بود تماس بگیر ولی من باید بروم. سه شنبه قرار بود بیاید ولی دوشنبه زنگ زد و گفت : برگشت ما به تاخیر افتاده و پنجشنبه می آیم. آن شب نگرانی و دلشوره ام بیشتر شد و بی خوابی به سرم زد. صبح خواب ماندم و برخلاف همیشه اخبار ساعت 8 را گوش ندادم. هنوز خواب بودم که یکی، یکی دوستانم به بهانه های مختلف به خانه ما آمدند و وقتی دیدند من از ماجرا خبر ندارم چیزی نمی گفتند. حتی ظهر وقتی علی را از مدرسه آوردم متوجه حضور ماشینهای متعدد دوستان و آشنایان نشدم که منتظر بودند بعد از خبردار شدن من از ماجرا داخل خانه شوند تا اینکه پسر دایی ام که برادر شیری من بود، با من تماس گرفت و خبر را داد. جیغ کشیدم و بیهوش شدم. خیلی ها به دیدن من آمدند ولی بیشتر اوقات بی هوش بودم. حتی در دیدار با حضرت امام (ره) بی هوش شدم. خاطرات همسر شهید : این قدر در خانواده و فامیل ارتشی داشتیم که تا صحبت یک خواستگار ارتشی برای من شد، مادر بزرگ و دایی و عمه ام که در واقع به خاطر مرگ زود هنگام پدر و مادرم سر پرستی و نظارت کلی بر زندگی من داشتند، ندای مخالفت سردادند. موضوع مدتی مسکوت ماند تا وقتی که تحصیلات شهید فکوری در آمریکا تمام شد و این بار خودش به خواستگاری آمد. برای ازدواج خیلی بزرگ نشده بودم ولی از او خوشم آمد. خانواده هم وقتی رضایت مرا دیدند، چارهای جز موافقت نداشتند. مهریه 50 هزار تومانی تعیین شد. سال 42 بود و مراسمی انجام گرفت و بعد از یک ماه نامزدی من به خانه شهید فکوری رفتم. 6 ماه بعد زندگی سیال ما شروع شد. 6 ماه دوم زندگی در پایگاه وحدتی دزفول گذشت. 6 ماه بعد در فرودگاه مهرآباد سپری شد. سه سال هم در پایگاه شاهرخی همدان، 3 سال در تهران، 8 سال در شیراز و … همین طور زندگی مان در جاهای مختلف می گذشت. انوش و آیدا به فاصله یک سال در همدان به دنیا آمدند و علی پسر کوچکم در شیراز. تا قبل از تولد بچه ها اغلب وقتها که جواد ماموریت داشت. من هم با او می رفتم ولی بعد از آن، وقتی که برای ادامه تحصیل دوباره، بورسیه آمریکا گرفت، تنها ماندم. ولی سال 56 که بایست دوره ستاد را در آمریکا می گذراند، من و بچه ها هم با او رفتیم. حجم زیاد کار به او اجازه استفاده از مرخصی نداده بود. برای همین درخواست 3 ماه مرخصی داد. قرار بود بعد از اتمام دوره، مدتی برای تفریح به سفر برویم. ولی با وقوع انقلاب، روز بعد از تمام شدن دوره به ایران برگشتیم. اسفند 57 بود. خانه و زندگی مان در شیراز بود ولی بعد از سه ماه به تبریز منتقل شد. در تبریز درگیری با حزب خلق مسلمان آغاز شده بود و جواد فرمانده مقابله با آنها بود. البته 48 ساعت او را گروگان گرفته بودند که با وساطت یک درجه دار نیروی زمینی که او را نشناختیم، آزاد شد. وقتی برگشت تمام تنش کبود بود، زخمهای عمیقی در پایش به وجود آمده بود. او در تبریز ماند و من و بچه ها در خانه عمه ام در تهران مستقر شدیم. بعد از ماموریت تبریز و سرکوب حزب خلق مسلمان به فرماندهی پایگاه یکم فرودگاه مهرآباد منصوب شد. بعد از یک ماه فرمانده نیروی هوایی شد و ما نیز با او به دوشان تپه منتقل شدیم. با شروع جنگ، 20 روز خانه نیامد. یک سال بعد از فرماندهی با حفظ سمت وزیر دفاع شد و یک سال و چند ماه وزیر بود و بعد مشاور عالی ستاد مشترک ارتش شد و بالاخره در 7 مهرماه سال 60 در راه برگشت از جبهه بر اثر سقوط هواپیما شهید شد. منبع :سایت ساجد
  20. به یاد شهید فلاحی گوشه هایی از زندگی ولی الله فلاحی در سال 1310 در روستای طالقان متولد شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در طالقان و دبیرستان نظام تهران گذراند و پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده افسری شد و با درجه ستوان دومی از آن دانشکده فارغ التحصیل شده و کار خود را از فرماندهی دسته در نیروی زمینی آغاز کرد. وی در طول خدمت به علت شایستگی توانست تا درجه سرتیپی وگذراندن دوره دانشکده فرماندهی و ستاد پیش برود اما با ا ین وجود بعلت فعالیت علیه رژیم سابق از سال 1330 تا 1352 , 4 بار به زندان افتاد . فلاحی پس از پیروزی انقلاب به سمت فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد و از آغاز جنگ در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور دائم داشت و پس از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا , طی حکمی از سوی حضرت امام (ره ) مسئولیت جانشین فرماندهی نیروهای مسلح ستاد مشترک به وی واگذار شد. امیر فلاحی , افسری بسیار فعال و کوشا بود و علاقه شدیدی به حفظ نظام جمهوری اسلامی داشت و تا آنجا که در توان داشت سعی می کرد هماهنگی لازم را در بین ارتش و سایر نیروها مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دیگر نیروهای مردمی بوجود آورد. امیر سرلشکر فلاحی سرانجام در بازگشت از سفری که به منظور دیدار از مناطق آزاد شده در عملیات ثامن الائمه به جنوب به همراه بیش از صد تن شهدا ومجروحان رفته بود بر اثر سقوط هواپیمای 130 ـ اسلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد. خاطرات یکی از محافظین شهید فلاحی « جعفر بریری » یکی از محافظین شهید فلاحی خاطره ای را به این مضمون بیان می کند : در آبان ماه سال 1359 در سوسنگرد , عملیاتی علیه نیروهای عراقی انجام گرفت تا آن شهر از تعرض دشمنان رهایی یابد. شهید فلاحی در نقطه ای میان خط آتش نیروهای خودی و سربازان دشمن برای نظارت بر این عملیات حضور داشت و تنها فرد همراه ایشان من بودم . تبادل آتش بین دو طرف به شدت ادامه داشت . انفجار گلوله های توپ و خمپاره در اطراف ما به طور پراکنده شنیده می شد. دکتر چمران در آن عملیات مجروح گردید و تعدادی از رزمندگان ما هم به شهادت رسیدند. به شهید فلاحی پیشنهاد کردم که برای محافظت از ترکشها و گلوله ها , از کلاه آهنی استفاده کند , اما او اظهار داشت : گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد با این وجود از ایشان که آن زمان رئیس ستاد مشترک بود خواهش کردم که برای اطمینان خاطر استفاده از کلاه آهنی , هنگام انفجار گلوله ها به روی زمین دراز بکشند. شهید فلاحی با لبخندی گفت : تو از من خاطر جمع باش , چون انسان شهید نمی شود مگر آنکه قبل از شهادت , کامل شده باشد. ضمن آنکه من هنوز به آرزویم نرسیده ام . من که در پی راهی برای بازگشت و یا جان پناه امنی بودم , پرسیدم : تیمسار شما مگر چه آرزویی دارید لحظه ای تامل کرد و سپس گفت : می دانی تنها آرزوی من چیست گفتم : آرزوی هر فرد نظامی در مرحله اول , سربلندی میهن و اهتزاز پرچم کشور به نشانه عزت و عظمت آن ملت است و این نشان می دهد که مردم آن کشور زنده , پویا و در دنیا قابل احترام هستند. ایشان گفتند : بله , همه اینها درست است , اما می دانی که من وجب به وجب خاک خوزستان را به علت محل خدمت اولیه ام می شناسم با توجه به پیش روی سریع عراق آرزو داشتم که ارتش عراق زمینگیر شود که چنین شد. تنها یک آرزوی بزرگ دیگر دارم . تنها آرزویم این است که ارتش متجاوز عراق را از اطراف آبادان تا مارد عقب بنشانیم . کمتر از یک سال بعد تیمسار فلاحی به آرزوی خود رسید , اما چند ساعت پس از تحقق این آرزو به والاترین مقام انسانی یعنی شهادت در راه خدا نائل گردید. شهید فلاحی انسان از راه اندیشه پرواز می کند; کاوش می کند; می بیند; به رازها پی می برد; مناعت طبع پیدا می کند; از اسارت هوسها , غرضها , حسادتها , خودبینی ها رها می شود و سرانجام از راه اندیشه به آرامش درون می رسد. به اقلیم وجود آنها پا می نهد و بر دیدگاهی رفیع می ایستد و افق بیکران و نامتناهی اقلیم الهی را می بیند و بر صفحه رادار اندیشه خود , عوارض مادی را نمی بیند , یک صفحه شفاف روحانی و ربانی می بیند که لکه های عوارض مادی بر آن محسوسند.
  21. به ياد شهيد جهان آرا به سال 1333 در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردکشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید که از همان کودکی عاشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت. فعالیتهای سیاسی – مذهبی فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهان‌آرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. اوکه در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده بود ، مبارزه جدی علیه طاغوت آغاز کرد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی‌اش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان نیز شرکتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزب‌الله خرمشهر درآمد. افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند. بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه می‌گرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند. این گروه برای انجام نبردهای چریکی، یکسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامه‌های روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند. در سال 1351 این تشکل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهان‌آرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شکنجه و بازجویی در ساواک خرمشهر، سید محمد به علت سن کم به یکسال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی که در زندان بود در مقابل شدیدترین شکنجه‌ها مقاومت می‌کرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عده‌ای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست کشانده بود. پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهدید کرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی کناره‌گیری کند. تهدیدی بی‌نتیجه، که منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید. پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شکل‌گیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تکثیر و پخش اعلامیه‌های امام امت(ره) و نیز انتشار جزوه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم فعالیت می‌کرد. در سال 1355 به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس می‌کرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود که به دلیل ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفی روی آورد. سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی که گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران – قم توسط مامورین کمیته مشترک ضدخرابکاری کنترل می‌شد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجری تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند. در کنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمی‌برد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش داد. در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهان‌آرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواک به شهادت می‌رسد. فعالیتهای دوران انقلاب در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم می‌گیرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عده‌ای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهده‌دار می‌شود. پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت می‌گیرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف می‌نماید. او تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد. در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانکهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و کشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده می‌گیرند. در یک درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح می‌کنند و سالم به مخفی‌گاه خویش باز می‌گردند. با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز می‌گردد. تشکیل کانون فرهنگی نظامی خرمشهر به منظور حراست از دست‌آوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئه‌های عوامل بیگانه، که با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهان‌آرا همراه عده‌ای از یاران خویش کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشکل حرکت سیاسی‌شان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئه‌های دشمنان آماده نماید. شهید جهان‌آرا خود مسئولیت شاخه نظامی کانون را عهده‌دار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی که از جنگ چریکی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم کرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد که شاخه نظامی کانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل می‌کرد. کانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عده‌ای از عمال حکومت نظامی و برخی از سرمایه‌داران بزرگ را، که عوامل مزدور بیگانه توسط آنان کمک مالی می‌شدند، دستگیر و به مجازات برساند. تشکیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئه‌ها شهید جهان‌آرا در شکل‌گیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و در ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت. در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواسته‌های طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه،‌ گروهکهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حکومت ستمشاهی، نظام و کل حاکمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند. جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی، در منطقه قد علم کرده بود تا برای اشاعه اهداف استکبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی،‌ برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهان‌آرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد. شهید جهان‌آرا با بکارگیری پاسدارن انقلاب و همکاری مردم، این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصت‌طلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خدای تبارک و تعالی بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد. از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راه‌اندازی نشده بود. ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دست‌آوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب می‌کرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمرانی و فرهنگی زمینه‌های عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه می‌دانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت. نقش شهید در خنثی‌سازی کودتای نوژه شهید جهان‌آرا در جریان کودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهده‌دار بود. ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل می‌کرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند. حماسه خونین‌شهر در غروب روز 31 شهریور 1359 عراقیها شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از کشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش‌بینی متجاوزین بعثی بهم ریخت و آنها در مقابل مقاومت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشکر) در این نقطه، زمین‌گیر کرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمن شیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان‌آرا در مورد یکی از صحنه‌های این حماسه عاشورایی می‌گوید: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می‌دیدیم. بچه‌ها توسط بی‌سیم شهادتنامه خود را می‌گفتند و یک نفر پشت بی‌سیم یادداشت می‌کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه‌ها می‌خواستند شلیک کنند، گفتم: کا کا رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه اطراف را می‌زدند و پیش می‌آمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی‌جی داشتیم، با بلند شدن از گودال،‌ اولین تانک را بچه‌ها زدند. دومی در عقب‌نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب‌نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود ...» جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می‌گوید: «وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می‌آمد. درداخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشواست. همین طور بچه‌ها در خون خودشان می‌غلطند. اسلحه‌ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان‌آرا با جیپ تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه‌ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً‌ متاثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه‌ها را دادیم اما امام را داریم، ان‌شاءالله امام خمینی(ره) زنده باشد.» آنها با دست خالی در حالی که اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی‌‌صدر ملعون و مشاورین جنگی او معقتد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوان بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردند و با توجه به اینکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عده‌از مردم مسلمان و مومن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینکه رزمندگان، خودشان را در گروههای کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند. در این مرحله شهید جهان‌آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و بکارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می‌شد و ادوات و تجهیزات جنگی زیادی را وارد عمل می‌کرد. برادری تعریف می‌کند: «روزهای آخر این مقاومت بود که بچه‌ها با بی سیم به شهید جهان‌آرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط می‌کند. او با صلابت به آنها پیام داد که باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند.» شهید جهان‌آرا می‌گفت: «آرزو می‌کنم در راه آزاد کردن خونین‌شهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.» او و همرزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادت‌طلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند و زیر بار ذلت نرفتند و یکبار دیگر حماسه حسینی را در کربلای ایران اسلامی تکرار نمودند. سردار غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی می‌گوید: «مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلکه در سرنوشت کلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقیها به اهواز گردید و آنها توانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزیز شهید جهان‌آرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش به ما آموخت که چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید.» نحوه شهادت در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامن‌الائمه) یک فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن پاک و مطهر شهدا را به خانواده‌هایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشکر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز (قائم مقام فرماندهی کل سپاه) و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمد علی جهان‌آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند. شهید سید محمد علی جهان‌آرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداکاری خالصانه در سخت‌ترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد. تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست – که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی – یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر می بارید – سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی می کنند. مقام معظم فرماندهی کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران
  22. بله خیلی سبیه به همین بود اما پوزش یه کم کوتاه تر بودش الیته من نگفتم که عین همن فقط گفتم که شباهت خیلی زیادی داشتن من نخواستم که توان متخصصان داخلی رو زیر سوال ببرم!! icon_wink اما این رو هم اضافه کنم که خیلی خوشحالم که با شما دوستان و اساتید آشنا شدم
  23. دوستان کسی نیست جواب منو بده ؟؟؟ آخه من گفتم همه خبره اید !! دوست خوبم قرار دادن پست متوالی مجاز نیست . لطفاً دقت کنید . Babakim1
  24. تعداد زیادی از نیروهای ارتش اسرائیل ذخیره محسوب می شن و نیرو هوایی آنها هم از این قاعده جدا نیست!! بعد هم احتمالا ما به خاطر داشتن تعداد پایگاههای زیادتر از اسرائیل نه به خاطر جنگنده کمتر یا بیشتر!!
  25. دوست عزیز احتمالا این موضوع یک سال پیش هم مطرح شده بود :!: حالا اگه این آقا خیلی دلش سوخته و نارحته بیاد ایران یه جنگنده نقلی واسه ما طراحی کنه و بره!! اگر سختشه یه سیستم دفاع موشکی موچولو واسمون بسازه :mrgreen: به نظر شما این انتظار زیادی از ایرانی وطن پرسته؟؟؟