arash_slayer

Members
  • تعداد محتوا

    236
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های arash_slayer

  1. وزارت امور خارجه کره شمالی در بيانيه ای اعلام کرد اين کشور حاضر است فعاليت های هسته ای خود را طبق پيمان خلع سلاح اتمی سيزدهم فوريه متوقف کند اگر بن بست مالی اين کشور حل شود. به گزارش راديو فردا، اين بيانيه که جديدترين موضعگيری دولت کره شمالی را نسبت به برنامه های هسته ای اين کشور منعکس می کند بنا به اظهارات لی جی جونگ، وزير اتحاد دو کره، « واضح ترين و مثبت ترين» اظهاراتی است که کره شمالی تا به امروز منتشر کرده است. اندکی پس از انتشار اين بيانيه، دولت کره جنوبی نسبت به حل بحران اتمی کره شمالی ابراز اميدواری کرد و از حل بن بست مالی اين کشور در آينده نزديک خبر داد. ايالات متحده آمريکا می گوید که بيست و پنج ميليون دلار از سرمايه های کره شمالی را که در ماکائو توقيف شده بود آزاد کرده است اما بانک های جهانی به خاطر آن که بانکو دلتای آسيا در ماکائو متهم به فعاليت های غير قانونی است حاضر به انجام معامله با اين بانک نيستند. در همين رابطه، کريستوفر هيل، نماينده دولت آمريکا در مناقشه هسته ای کره شمالی، يک بار ديگر تصريح کرد که بن بست مالی پيونگ يانگ حل خواهد شد. آقای هيل گفت: « من به شما اطمينان می دهم که ما نخواهيم گذاشت ۲۵ يا ۲۶ ميليون دلار سرمايه ما را از اجرای قراردادی که با هدف خلع سلاح اتمی شبه جزيره کره دنبال می شود باز دارد.» ايالات متحده آمريکا می گوید که بيست و پنج ميليون دلار از سرمايه های کره شمالی را که در ماکائو توقيف شده بود آزاد کرده است اما بانک های جهانی به خاطر آن که بانکو دلتای آسيا در ماکائو متهم به فعاليت های غير قانونی است حاضر به انجام معامله با اين بانک نيستند. برخی کارشناسان امور مالی معتقدند آزادسازی حساب های بانکی کره شمالی از سوی دولت آمريکا به اين معنی است که پيونگ يانگ می تواند اين سرمايه را به صورت نقدی از بانکو دلتای آسيا در ماکائو برداشت کند. اما دولت کره شمالی ظاهرا از انجام چنين معامله نقدی سر باز می زند و می خواهد اين سرمايه را از طريق سيستم بانکی به گردش در آورد که اين امر روند انتقال اين دارايی ها را با مشکلاتی رو به رو کرده است. منبع: بازتاب
  2. از انجايي كه تمامي كاربران اين انجمن جوانان هستند و تا حدي با شخصيت بزرگ ان بزرگوار نا اشنا هستند تشخيص دادم اين مقاله ناقص را در اختيار دوستان اگاه قرار دهم... كيومرث پوراحمد در اواخر سال 1372 يعني همان سالي كه سيد مرتضي آويني در اولين روزهايش به شهادت رسيد، فيلم خوب و قدرنديده‌اي ساخت به نام «مرتضي و ما». در اين فيلم با نزديك به چهل نفر از اهل نظر گفت‌و‌گو شده و افرادي از طيف‌هاي مختلف درباره شخصيت و افكار و آثار آويني نكاتي را بيان مي‌كنند. همه در اين فيلم حاضرند، از شمس آل‌احمد و دكتر رضا داوري و مهدي چمران و مسعود بهنود گرفته تا فريدون جيراني و مهدي فخيم‌زاده و سيروس الوند و رسول صدرعاملي و علي معلم و اميد روحاني و خيلي‌هاي ديگر. در ميان همه حرف‌هاي متنوع آن فيلم، بهروز افخمي از ابتدا تا انتها بر طرح موضوعي پافشاري مي‌كند كه شايد در آن سال‌ها بيش از حد نوميدانه و سياه به نظر مي‌رسيد... . حسين معززي نيا، همكار سابق و داماد شهيد سيد مرتضي آويني در مقاله‌اي نوشت: بالأخره يك نفر جرأت پيدا كرده و دارد به صراحت مي‌گويد كه چه آدم‌هايي با چه نوع مرامي باعث شدند آن قدر عرصه بر آويني تنگ شود كه عملاً راهي جز حذف خودش از عالم دور و بر برايش باقي نماند. ما به چشم ديده بوديم كه آن آدم خوش‌خلق و خوش‌مشرب هميشه، روز به روز خسته‌تر و بي‌حوصله‌تر مي‌شود و ديگر تحمل ديدن مقاله‌هاي پي در پي روزنامه‌ها درباره انحراف و تخطي سردبير مجله سوره از اصول اسلام و انقلاب را ندارد. من كه هرگز عصبانيت و پرخاشگري و فحاشي از او نديده بودم، شاهد بودم كه وقتي مقاله «آقاي سردبير، كمي هم به خدا فكر كنيد» را در روزنامه جمهوري اسلامي ديد، روزنامه را برداشت و مدتي ايستاد مقاله را برانداز كرد، صورتش كمي برافروخته شد و بعد توجهش به كاريكاتوري جلب شد كه در وسط مقاله چاپ شده بود و تصوير آدم شكم‌گنده‌‌اي را نشان مي‌داد كه با كراوات و ريش تراشيده و موهاي ژل‌زده و يك پيپ در گوشه دهان ايستاده بود وسط اتاقي و با لبخندي بر گوشه لب كه مثلاً نشانه تفرعن و تبختر بود، به سقف نگاه مي‌كرد. كاريكاتور را كه نگاه كرد، برگشت رو به ما و پرسيد: «حالا يعني چي؟ اين كاريكاتور را زير اين تيتر گذاشته‌اند، يعني من اين شكلي‌ام؟» و بعد بي آن كه منتظر جواب ما بماند، روزنامه را بست و گذاشت روي ميز و گفت: «مرتيكه پفيوز»! اين اولين فحشي بود كه در تمام ايام از دهان او شنيدم و آن‌قدر برايم غيرمنتظره بود كه در همان لحظه فهميدم ظاهراً سردبير آرام و مؤدب ما آن قدر مورد آزار قرار گرفته كه از اين به بعد برافروخته شدن و از كوره در رفتنش غير عادي نخواهد بود. فشارها و تهمت‌ها و رفتارهاي مشمئز‌كننده بعدي، بدون وقفه از راه مي‌رسيد و شدت يافتن اين حمله‌ها مصادف شد با تعطيل شدن خنده‌هاي هميشگي‌اش و بي‌حوصله‌شدنش و گرفتگي صدايش كه خواندن نريشن‌هاي روايت فتح را هم برايش دشوار كرده بود. اين وضعيت آن‌قدر تا پايان سال 71 ادامه پيدا كرد كه وقتي سال تمام شد و بعد از عيد آمديم مجله و حلول سال جديد را تبريك گفتيم، ديديم تحويل‌مان نمي‌گيرد و انگار به نظرش اتفاق مهمي نيفتاده و حوصله اين حرف‌ها را ندارد... . سيد مرتضي آويني دو روز بعد از گفتن اين حرف‌ها، در روز چهارشنبه به فكه سفر كرد و روز جمعه هم به شهادت رسيد. ما اين تلخي‌ها را ديده بوديم كه آن وقت بعد از اعلام خبر شهادت نمي‌توانستيم رفتارهاي گل و بلبلي رايج را تحمل كنيم و اگرچه معناي عارفانه شهادت او را پذيرفته بوديم، اما در عين حال نمي‌توانستيم فراموش كنيم كه چه‌طور او را آزار دادند و كنار گذاشتند و راندند و به مسلخ فرستادند... . از بيستم فروردين‌ ماه امسال، چند مراسم به مناسبت يادبود چهاردهمين سالگرد شهادت سيد مرتضي آويني برگزار شده و چند برنامه تلويزيوني و گفت‌و‌گوي خبري به اين مناسبت پخش شده و اخيراً نخستين دوره اهداي «جايزه بزرگ شهيد آويني» نيز برگزار شد. مجموعه افعال و اقوالي كه در اين نوع مجالس و محافل صادر مي‌شود و همچنين برخي اظهارنظرها كه در ايام جشنواره فجر سال گذشته طرح شد، وضعيت نگران‌كننده‌اي ايجاد كرده است... . در آخرين نمونه‌اش، در مراسم اهداي جايزه شهيد آويني به مستندهاي برگزيده سال، چند مقام فرهنگي هنري طراز اول كشور به پشت تريبون آمدند و درباره آويني و جايگاهش سخنراني كردند، كه تنها معدودي از جملات‌شان واقعاً درباره آويني صدق مي‌كرد و بقيه صحبت‌هاي‌شان نظراتي بود كه خودشان درباره امور مختلف داشتند و از زبان آويني بيانش كردند! در آن مجلس، با تأكيد خاصي گفته شد آويني «يك روشنفكر تمام عيار» بوده است، در حالي كه آويني نوشته‌هاي متعددي دارد در توضيح معناي اصطلاح «روشنفكري» و سرسختانه تأكيد دارد كه اين كلمه معناي خاصي دارد و نمي‌تواند و نبايد به يك متفكر شرقي اطلاق شود و ما مجاز نيستيم آن را به اين شكل به كار ببريم. مي‌توانيم با اين نظر او مخالف يا موافق باشيم و درباره‌اش بحث كنيم، اما «روشنفكر» ناميدن آويني، آن هم از نوع «تمام عيارش» درست مثل اين است كه بخواهيم براي توصيف لنين، لقب ليبراليست را به كار ببريم تا او را هجو كنيم و دست بيندازيم! يا در همين سخنراني و در اظهارنظر ديگري گفته شد: «آويني مي‌گفت سينما وسيله و ابزار مناسبي براي بيان مفاهيم ديني و اسلامي است» در حالي كه شايد نزديك به نيمي از نوشته‌هاي سينمايي آويني به توضيح اين موضوع اختصاص دارد كه سينما «ابزار» نيست و «وسيله» نيست و شأن مستقل خودش را دارد و اصلاً اگر با اين نگاه به سينما نزديك شويم موفق به بيان هيچ مفهومي نخواهيم شد، چه اسلامي و چه غير اسلامي. و همچنين در همين مجلس گفته شد: « آويني به خاطر اظهارنظرها و مقالاتش پي در پي از طرف گروه‌هايي مورد حمله قرار مي‌گرفت كه علم روشنفكري را بر دوش مي‌كشيدند»! خب، اين يكي ديگر رسماً جعل تاريخ است! چون در تمام آن سال‌ها هرگز حمله مهم و قابل توجهي از طرف جريان‌هايي كه «علم روشنفكري را بر دوش مي‌كشيدند» انجام نشد و اتفاقاً درست بر عكس، كساني حمله مي‌كردند كه منتسب به تفكر سنتي بودند و روزنامه‌هاي شاخص اين نوع تفكر را در اختيار داشتند. و اتفاقاً در ايام بعد از شهادت او هم يكي از بهترين و صادقانه‌ترين مقالات در رثاي او را سردبير مجله روشنفكرانه دنياي سخن نوشت، و در آن سو بسياري از رياكارانه‌ترين ستايش‌نامه‌هاي فرمايشي در همان روزنامه‌هايي چاپ شد كه تا چند روز قبلش به او توصيه مي‌كردند خدا را فراموش نكند! خب، اينها ديگر تاريخ است و سند دارد و قابل بررسي است و خوشبختانه نمي‌شود جعل‌شان كرد. اگر نمي‌فهميم چه‌طور مي‌شود كسي كه امروز هنرمند ديني و متفكر بسيجي و نظريه‌پرداز انقلابي ناميده مي‌شود، از طرف گروه‌هاي فكري ظاهراً نزديك به خودش تا آن حد مورد حمله قرار بگيرد كه تحمل ادامه دادن زندگي را نداشته باشد، دليل نمي‌شود بياييم و در تاريخ دست ببريم!
  3. 62 سال پيش در روز 30 آوريل سال 1945 ميلادي پس از ورود ارتش سرخ شوروي به شهر برلين پايتخت آلمان نازي، آدولف هيتلر رهبر آلمان نازي به همراه همسرش اوا براون در بونكر زيرزميني اش در شهر برلين خودكشي مي‌كند. در روز 30 آوريل، نيروهاي شوروي فقط چند صدمتر با بونكر زيرزميني هيتلر فاصله داشتند. مقامات ورماخت، ارتش آلمان، به آدولف هيتلر 56 ساله اطلاع دادند كه هيچ راهي براي فرار وجود ندارد. هيتلر كه همواره گفته بود هرگز شخصا تسليم نمي‌شود تصميم گرفت خودكشي كند. او دستور داد پس از مرگ جسدش را بسوزانند تا به سرنوشت جسد موسوليني كه پس از تيرباران توسط گروه‌هاي مقاومت كمونيست ايتاليايي در خيابان‌ها كشيده شد و سپس وارونه آويزان گشت، دچار نشود. براساس روايات تاريخي در روز 30 آوريل حوالي ساعت 15 و 30 دقيقه هيتلر ابتدا به اوا براون همسرش كه شب قبل با او ازدواج كرده بود زهر خوراند و سپس با شليك گلوله اي به سرش خودكشي كرد. جسد هيتلر و اوا براون همان گونه كه دستور داده بود در حياط كوچك بونكر با بنزين به آتش كشيده شده و بقاياي اجساد شبانه دفن شدند. نيروهاي شوروي پس از تصرف بونكر بقاياي جسد هيتلر را بيرون آورده و به مسكو منتقل كردند. يك هفته پس از خودكشي هيتلر در روز 8 مه سال 1945 آلمان نازي بدون قيد و شرط تسليم نيروهاي متفقين شد. به اين ترتيب، در روز 30 آوريل سال 1945 ميلادي آدولف هيتلر رهبر آلمان نازي كه مسبب آغاز جنگ جهاني دوم، مرگبارترين جنگ تاريخ بشر بود در بونكر زيرزميني اش در شهر برلين به همراه همسرش اوا براون خودكشي كرد. خودكشي آدولف هيتلر پايان رايش سوم بود كه هيتلر دوره بقاي آن را هزار سال پيش بيني كرده بود.
  4. غرب مردم را براي فروپاشي نرم آماده مي کند "دكترين‌ آنفلوانزاي‌ نيويوركي‌" عنوان سخنراني حسن‌ عباسي، از نظريه پردازان جناح راست بود که در دانشگاه گيلان عرضه شد. عباسي در اين سخنراني تاکيد کرد ايران و آمريکا مانند دو ماشين با سرعت تمام به سمت هم حرکت مي کنند"تا بالاخره يکي کم بياورد. عباسي، در آغاز سخنان خود گفت: "استراتژي‌ جديد ايران‌ و آمريكا چيكن‌ استراتژي‌ است. شبيه‌ بازيهاي‌ چيكن‌ جوانان‌ آمريكايي‌ كه‌ دو ماشين‌ با سرعت‌ تمام‌ به‌ سوي‌ هم‌ درحركتند تا بالاخره‌ يكي‌ كم‌ بياورد و پس‌ بكشد. اين‌ استراتژي‌ شاخ‌ به‌ شاخ‌ شدن‌ دو سيستم‌ هيچگاه‌ بيش‌ از چند ماه‌ طول‌ نكشيده‌ است‌ اما از شهريورماه‌ سال‌ 84 تا ابتداي‌ خردادماه‌ طولاني‌ترين‌ زماني‌ است‌ كه‌ دو سيستم‌ در مقابل‌ هم‌ قرار گرفته‌اند. يعني‌ يك‌ دوره‌ 15-16 ماهه‌ التهاب. مثل‌ همان‌ بازي‌ چيكن‌ كه‌ جوانان‌ آمريكايي‌ در نصف‌ شب‌ انجام‌ مي‌دهند و با زدن‌ عينك‌ آفتابي‌ حريف‌ را متوجه‌ مي‌كنند كه‌ من‌ جايي‌ را نمي‌بينم‌ و تو فكري‌ به‌ حال‌ خودت‌ بكن. حتي‌ بطري‌ ويسكي‌ را هم‌ نشان‌ حريف‌ مي‌دهند تا حريف‌ از مست‌ و لايعقل‌ بودن‌ طرف‌ مقابل‌ بترسد و كنار بكشد و يا سومين‌ تعريفي‌ كه‌ مي‌كنند، حتي‌ فرمان‌ ماشين‌ را از جا كنده‌ و دور مي‌اندازند تا حريف‌ را تحت‌ تاثير قرار دهند تا بترسد. در حال‌ حاضر هم‌ آقاي‌ جرج‌ دبليو بوش‌ پشت‌ فرمان‌ ماشين‌ نشسته‌ و خانم‌ كاندوليزا رايس‌ هم‌ به‌ وي‌ مي‌گويد كه‌ برو جلو ژياني‌ كه‌ آقاي‌ احمدي‌ نژاد در آن‌ نشسته‌ را له‌ كن، اما جرج‌ بوش‌ مي‌گويد اگر زديم‌ و در ژيان‌ پر از بمب‌ بود آن‌ وقت‌ چه‌ كنيم. لذا اين‌ دو ماشين‌ به‌ سرعت‌ به‌ سمت‌ يكديگر در حركتند و در طول‌ اين‌ مدت‌ ايران‌ هر بار هم‌ طي‌ سه‌ ماه‌ يك‌ كار كرد؛ يعني‌ اول‌UCF اصفهان‌ را فعال‌ كرد، بعد مركز نطنز و آب‌ سنگين‌ اراك‌ را فعال‌ كرد و ما از دوره‌ هسته‌اي‌ شدن‌ عبور كرده‌ايم". وي‌ در تحليل نقش آمريکا در منطقه افزود: "امروز دولت‌ بوش‌ ضعيف‌ترين‌ موقعيت‌ را براي‌ حمله‌ به‌ ايران‌ دارد و اصلا احتمال‌ حمله‌ به‌ ايران‌ به‌ طرز چشمگيري‌ كاهش‌ يافته‌ و اين‌ چيزي‌ نيست‌ جز بحث‌ عدم‌ استراتژي. يعني‌ به‌ نحوي‌ سياست‌ خارجي‌ اعمال‌ كنيم‌ كه‌ منافع‌ ملي‌ در نظر گرفته‌ و عمل‌ شود. البته‌ اينها يك‌ بازيهاي‌ فرعي‌ را هم‌ شروع‌ كرده‌اند. مثل‌ طرح‌ هولوكاست‌ كه‌ يكهو فضا را به‌ جايي‌ بردند و بقيه‌ كاملا سر كار ماندند. درگير هولوكاست‌ شدند و ايران‌ را از جهت‌ ديگر سيبل‌ كردند، تا تمام‌ فشارها به‌ آن‌ سمت‌ برود و فضا براي‌ ايران‌ باز شود. حالا يك‌ زماني‌ مساله‌اي‌ به‌ نام‌ گفت‌ و گوي‌ تمدنها مي‌شود مسايل‌ جنبي‌ و يك‌ بار هم‌ هولوكاست". آنفلوانزاي اعتقادي حسن‌ عباسي‌ در بخش‌ ديگري‌ از سخنان‌ خود گفت: "استراتژي‌ اصلي‌ آمريكا براي‌ براندازي‌ ايران، حوزه‌ تهديد نرم‌ است. آنها مي‌گويند هدف‌ ما سرزمين‌ ايران‌ نيست، بلكه‌ شهروند ايراني‌ است. تهديد سخت‌ حوزه‌اش‌ سرزمين‌ است. تهديد نرم‌ هم‌ حوزه‌اش‌ قلبها و مغزها است‌ و اين‌ حوزه‌ بخشهاي‌ مختلفي‌ دارد كه‌ شامل‌ نفرت‌ از اسلام، نفرت‌ از ايرانيت، شماتت‌ مسوولان‌ و نظام‌ جمهوري‌ اسلامي، نفرت‌ از مسوولان‌ و رهبران‌ اسلام‌ مي شود و نفرت‌ از يكديگر آخرين‌ بخش‌ استراتژي‌ آنهاست. مثل‌ آنفلوانزا سيستم‌ را ضعيف‌ مي‌كند و شهروند ايراني‌ را از اعتقاد و نظام‌ و ايرانيت‌ و خانواده‌اش‌ متنفر مي‌كند و چنين‌ كسي‌ براي‌ فروپاشي‌ آماده‌ است". وي‌ افزود: "شبهه‌ عليه‌ اسلام‌ و ايرانيت‌ و نظام‌ و مسوولان‌ و قوميتهاي‌ ايراني‌ در حوزه‌ي تخصص سربازاني‌ است‌ كه‌ يا روشنفكرند يا روزنامه‌نگارند يا دانشمند و دانشگاهي‌اند و. . . حوزه‌ دوم‌ هم‌ سربازانش‌ هنرمندان‌ و ورزشكاران‌ هستند. كسي‌ كه‌ با آماج‌ قلب‌ كار مي‌كند عشق‌ يا نفرت‌ ايجاد مي‌كند. اينكه‌ قلب‌ مملو بشود از عشق‌ يا نفرت‌ مربوط‌ به‌ حوزه‌ تهديد نرم‌ است". وي‌ به‌ فيلم‌ 300 و اسكندر اشاره‌ كرد و گفت: "در اين فيلم‌ براي‌ نقش‌ اصلي‌ كسي‌ را انتخاب‌ كردند كه‌ ميميك‌ صورتش‌ شبيه‌ جرج‌ بوش‌ باشد تا او هم‌ مثل‌ اسكندر كه‌ حكومت‌ بابل‌ را گرفت‌ و وارد ايران‌ شد، آقاي‌ جرج‌ دبليو بوش‌ هم‌ اسكندري‌ باشد كه‌ عراق‌ را بگيرد و وارد ايران‌ شود، تمام‌ اينها جهت‌ گيريهايي‌ است‌ كه‌ مي‌توانيم‌ در اين‌ فيلم‌ ببينيم. شش‌ ماه‌ قبل‌ از فيلم‌ 300 هم‌ فيلم‌ يك‌ شب‌ با شاه‌ در سينماي‌ هاليوود ساخته‌ شد كه‌ در آن‌ داستان‌ استر همسر يهودي‌ خشايارشا را به‌ تصوير كشيدند. يهوديان‌ بانوي‌ مقدسي‌ به‌ نام‌ استر دارند و اين‌ در كتب‌ عهد عتيق‌شان‌ آمده‌ است. زماني‌ كه‌ يونان‌ دولت‌ شهر داشت، ايران‌ از دوران‌ تمدن‌ سازي‌ گذشته‌ بود و به‌ امپراطوري‌ رسيده‌ بود. لذا اين‌ شبهه‌ كه‌ مي‌گويند يونان‌ مهد دموكراسي‌ بوده‌ به‌ خاطر آن‌ است‌ كه‌ آمريكايي‌ها از 300 تا 400 سال‌ قبل‌ عقده‌ تاريخي‌ دارند و بنابراين‌ به‌ يك‌ انباري‌ نياز دارند كه‌ اين‌ انباري‌ يونان‌ است‌ و هر وقت‌ كم‌ مي‌آورند مي‌روند از اين‌ انباري‌ چيزي‌ را علم‌ مي‌كنند كه‌ بقيه‌ فراموششان‌ شود اينها تاريخ‌ ندارند. المپيك‌ را هم‌ از يونان‌ گرفتند. عمده‌ شهرهاي‌ آمريكا هم‌ عنوان‌ يوناني‌ دارد". وي‌ در ادامه‌ سخنان‌ خود با بيان‌ اينكه‌ انگلستاني‌ كه‌ يك‌ ششم‌ خاك‌ ايران‌ را دارد، الان‌ جمعيتش‌ 64 ميليون‌ نفر است، گفت: "جمعيت‌ انگليس‌ در 1804، 40 ميليون‌ نفر بود، الان‌ در 2007 دو برابر نشده‌ است. يعني‌ در بيش‌ از 110 سال‌ جمعيت‌ انگلستان‌ دو برابر نشده‌ است. اين‌ نكته‌ خيلي‌ مهم‌ است‌ كه‌ بيش‌ از 300 ميليون‌ آنگلو ساكسون‌ كه‌ بيرون‌ خاك‌ انگليس‌ زندگي‌ مي‌كنند، كجا هستند؟ در جايي‌ به‌ نام‌ نيوزلند، استراليا، كانادا، آمريكا و آفريقاي‌ جنوبي. يعني‌ سر ريز جمعيت‌شان‌ را در 200-300 سال‌ در كشورهاي‌ ديگر ريختند و قاره‌هاي‌ جديد آمريكا و استراليا و. . . را به‌ وجود آوردند". دکتر ارنست و مهاجران رييس‌ مركز دکترينال امنيت‌ بدون‌ مرز به‌ كارتون‌هاي‌ سالهاي‌ قبل‌ هم‌ اشاره‌اي‌ كرد و گفت: "در دوره‌ كودكي‌ و نوجواني‌تان‌ وقتي‌ كارتون‌ دكتر ارنست‌ و مهاجران‌ را مي‌ديديد، اين‌ كارتون‌ غارتگران‌ و اشغالگران‌ بود. همانطور كه‌ الان‌ عراق‌ را اشغال‌ مي‌كنند، قبلا هم‌ استراليا را اشغال‌ مي‌كردند. اين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در دانشگاههاي‌ ما به‌ جوانان‌ ما درس‌ داده‌ نمي‌شود و آنان‌ فكر مي‌كنند استراليايي، آمريكايي، كانادايي‌ چون‌ دين‌ را كنار گذاشت‌ به‌ اينجا رسيد. آنهايي‌ كه‌ از دموكراسي‌ ياد مي‌كنند فكر مي‌كنند با واژه‌هايي‌ مانند جامعه‌ مدني‌ و حقوق‌ بشر و. . . به‌ اينجا رسيده‌اند. نمي‌دانند كه‌ انسان‌ آمريكايي‌ امروز در 112 كشور نيروي‌ نظامي‌ دارد. يعني‌ اول‌ ستون‌ نظامي‌ براي‌ خودش‌ درست‌ كرده‌ است. شما در كارتون‌ دكتر ارنست‌ كودك‌ سياه‌ پوستي‌ را مشاهده‌ مي‌كرديد كه‌ كودك‌ تاسماني‌ بود. امروز جزيره‌ كوچكي‌ در استراليا مشاهده‌ مي‌شود به‌ نام‌ تاسماني‌ كه‌ هنوز هم‌ مردم‌اش‌ بدوي‌ و وحشي‌ هستند. پس‌ كشورهايي‌ مثل‌ ايران‌ و هند و آفريقايي‌ها را به‌ همين‌ نسبت‌ استعمار كردند. بريتانياي‌ كبير اين‌ همه‌ غارت‌ كرد اما هنوز هم‌ تعداد كارتن‌ خوابهايش‌ از جامعه‌ ما بيشتر است". مسيح روح حماسي نمي دهد حسن‌ عباسي‌ در ادامه‌ صحبتهاي‌ خود تصريح‌ كرد: "آمريکائي ها خواستند بفهمند رمز و راز اين‌ پيروزي‌ جوانان‌ شيعه‌ چه‌ بوده‌ كه‌ متوجه‌ شدند آنها عاشورا و امام‌ حسين‌ دارند. هميشه‌ مي‌گفتند پيغمبر ما مظلوم‌ بوده‌ و موهاي‌ بلوند و چشمهاي‌ آبي‌ و بره‌ به‌ بغل‌ داشته‌ و گفته‌ اگر يك‌ طرف‌ صورتتان‌ را سيلي‌ زدند، بگذاريد طرف‌ ديگر را هم‌ بزنند، اين‌ ايجاد روح‌ حماسي‌ نمي‌كند. اما مسلمانها يك‌ بعد حماسي‌ دارند و آن‌ امام‌ حسين‌ است. گفتند چه‌ كار كنيم‌ ما كه‌ با سيلوستر استالونه‌ و آرنولد نتوانستيم‌ روحيه‌ حماسي‌ بدهيم. ما آمده‌ايم‌ در ليبراليسم‌ گفته‌ايم‌ تسامح‌ و تساهل، اين‌ مخالف‌ و مغاير روحيه‌ سلحشوري‌ است. بنابراين‌ گفتند ما نياز به‌ عاشورا و كربلا و بعد حماسي‌ داريم‌ لذا بدو بدو رفتند سراغ‌ انبار يونان‌ و ديدند در جايي‌ 300 فرمانده‌ بودند كه‌ جلوي‌ خشايارشا ايستادند. اين‌ كارها در نتيجه‌ باعث‌ شد تمام‌ جوانان‌ و فيلمسازان‌ ما دنبال‌ اين‌ كار بروند و عقبه‌ تاريخي‌ ما شفاف‌ شود. جوانان‌ مي‌گويند راجع‌ به‌ اين‌ هشت‌ سال‌ جنگي‌ كه‌ پدران‌ ما جلوي‌ شما دفاع‌ كردند چه‌ مي‌گوييد. پس‌ اين‌ چيزهايي‌ كه‌ در فيلم‌هايتان‌ نشان‌ مي‌دهيد كو؟ شما با اين‌ كارها جوان‌ ما را به‌ سمت‌ دين‌ هل‌ مي‌دهيد. اما يك‌ مصرف‌ داخلي‌ براي‌ شما داشته‌ و آن‌ اينكه‌ شما نياز به‌ يك‌ كربلا و عاشورا داشتيد كه‌ اين‌ انجام‌ شد. در صحنه‌ آخري‌ كه‌ لئونيداس‌ (در فيلم‌ 300) و يارانش‌ كشته‌ مي‌شوند صحنه‌ را طوري‌ درست‌ كرده‌اند عين‌ همين‌ تعزيه‌خواني‌ها و يا فيلم‌ روز واقعه‌ كه‌ اينجا ساخته‌ شده‌ است‌. حالا ببينيد اگر تا چند سال‌ ديگر از اين‌ منطقه‌ ترموپيل‌ يك‌ كربلا درست‌ نكردندو زيارتگاهي‌ آنجا نساختند. چون‌ غربي‌ها استاد موزه‌ ساختن‌ هستند. تازه‌ فهميده‌اند با پيامبري‌ كه‌ چشم‌هايش‌ آبي‌ و موهايش‌ بلوند و بره‌ بغل‌ باشد نمي‌شود و بايد در عقبه‌ تاريخي‌شان‌ بگردند كه‌ ريشه‌ اعتقادي‌ داشته‌ باشند. لذا فيلم‌ 300 به‌ خاطر نيازي‌ كه‌ به‌ حماسه‌ داشتند ساخته‌ شده‌ است". واکسيناسيون ايراني عباسي افزود: "بنابراين‌ بايد جاي‌ اين‌ نفرت‌ از اسلام‌ راعشق‌ به‌ اسلام‌ بگيرد به‌ يك‌ شرط‌ كه‌ اسلام‌ به‌ نيازهاي‌ روز پاسخ‌ روز بدهد. نبايد براي‌ مشكلات‌ و سئوالات‌ امروز، جوابهاي‌ 300 سال‌ پيش‌ را بدهيم. دوم‌ بايد نفرت‌ از ايرانيت‌ تبديل‌ به‌ عشق‌ به‌ ايرانيت‌ شود. در حوزه‌ نظام، نفرت‌ از آن‌ بايد به‌ عشق‌ به‌ نظام‌ تبديل‌ شود به‌ شرط‌ آنكه‌ نظام‌ اصلاح‌ خود را شروع‌ كند و مسوولان‌ هم‌ نبايد با بي‌عرضگي‌ به‌ مردم‌ پاسخ‌ دهند و مقام‌ مسوول‌ خودش‌ بايد خود را اصلاح‌ كند. ضمن‌ اينكه‌ نفرت‌ از يكديگر چرا؟ نگاهها بايد محبت‌ آميز باشد. شهروند ايراني‌ بايد واكسيناسيون‌ بشود جلوي‌ آنفلوانزاي‌ نيويوركي‌ و راهش‌ اين‌ است‌ كه‌ شهروند ايراني‌ نسبت‌ به‌ مدرنيته‌ نفرت‌ پيدا كند. همچنين‌ نفرت‌ به‌ مسيحيت‌ افراطي، يهوديت‌ افراطي. نفرت‌ از نظام‌ هم‌ بايد با اين‌ مسايل‌ حل‌ شود. مثلا معلمان‌ يا كارگران‌ در جايي‌ براي‌ احقاق‌ حقوق‌ خود تجمع‌ و اعتراض‌ كنند، فورا مي‌گويند اينها مي‌خواهند براندازي‌ كنند. در حالي‌ كه‌ ما مي‌خواهيم‌ از درون‌ اصلاح‌ كنيم. اما به‌ خاطر انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌ در فرانسه‌ ده‌ هزار ماشين‌ را نابود كردند كه‌ اين‌ بي‌سابقه‌ترين‌ اعتراض‌ خياباني‌ است‌ اما استاد دانشگاه‌ ما مي‌گويد اين‌ نماد دموكراسي‌ است‌ ولي‌ اگر چنين‌ اتفاقي‌ در كشور ما بيفتد ما مي‌خواهيم‌ براندازي‌ كنيم. پس‌ اگر اينجوري‌ باشد همه‌ مسايل‌ امنيتي‌ مي‌شود اما در فرانسه‌ نمي‌گويند مساله‌ امنيتي‌ است". انتقاد به همايش دولت مدرن وي‌ در بخش ديگري از سخنان خود بار ديگر سياست هاي ايالات متحده آمريکا را مورد انتقاد قرار داد و افزود: "آمريكا با چند واژه‌ کليدي مي‌خواست‌ بر جهان‌ حكومت‌ كند اما آنها را به‌ گند كشيد. از جمله‌ آزاديخواهي، ليبراليسم‌ به‌ معني‌ آزاديخواهي‌ نابود شده‌ و امروز كسي‌ نمي‌خواهد ليبرال‌ باشد و از چشم‌ همه‌ افتاد. دوم‌ دموكراسي‌ را با موشك‌ كروز نمي‌شود صادر كرد. سوم‌ حقوق‌ بشر كه‌ كلمه‌ زيباي‌ قرآني‌ حقوق‌ را جلوي‌ كلمه‌ (Human rights) گذاشته‌ است‌ و معادل‌ حق‌ و حقيقت‌ در زبان‌ انگليسي‌ نداريم. مثل‌ شهادت‌ طلبي‌ كه‌ غرب‌ معادل‌ آن‌ كلمه‌ ندارد. اصلا مفهوم‌ حقوق‌ بشر در غرب‌ وجود ندارد. «هيومن‌ رايتس» در گوانتانامو صورت‌ گرفته، اما 70 درصد دانشجويان‌ ما دختران هستند. آن‌ وقت‌ مي‌گويند حقوق‌ زنان‌ در ايران‌ نقض‌ مي‌شود. اما پادشاه‌ عربستان‌ كه‌ 37 زن‌ دارد مشكل‌ ندارد وديكتاتور نيست‌ يا دموكراسي‌ در مصر كاربرد ندارد. بله‌ در ايران‌ دموكراسي‌ و حقوق‌ بشر مشكلاتي‌ دارد، ما پايش‌ ايستاده‌ايم‌ و براي‌ اصلاحش‌ هم‌ مصريم. چهارمين‌ مساله‌ هم‌ جامعه‌ مدني‌ بود. اما الان‌ مثلا مي‌بينيم‌ تنها چيزي‌ كه‌ در عراق‌ نيست‌ جامعه‌ مدني‌ است. پس‌ اگر آمريكا به‌ عراق‌ حمله‌ نكرده‌ بود معاني‌ اين‌ كلمات‌ رااز دست‌ نمي داد. كاري‌ كردند كه‌ الان‌ روشنفكر مدني‌ نمي‌تواند سرش‌ را بالا بگيرد آن‌ وقت‌ بعضي‌ها آمدند در دانشگاه‌ تهران‌ و صحبت‌ از دولت‌ مدرن‌ مي‌كنند. دولت‌ مدرن‌ كه‌ جواب‌ نمي‌دهد و يعني‌ اينكه‌ يك‌ دست‌ نشانده‌ را بنشنانند و به‌ او بگويند نفت‌ و گازمان‌ را مجاني‌ بدهيد. "
  5. [align=center][/align] [align=justify] یک اطاق تاریک ِ تاریکِ تاریک... هیچ روزنه نوری نیست به جز نور مختصر چراغی که شعله های دود سیگار را آشکار می کند. دور یک میز گرد، سه نفر نشسته اند. هر کدام مشغول صحبت از چیزی هستند. هر گاه کسی حرف می زند دو نفر دیگر او را نگاه می کنند. نفر اول با سری بی مو و سبیل بلند، با صدایی گیرا مشغول صحبت است. او ولادمیر لنین نام دارد. رهبر انقلاب سوسیالیستی روسیه. هر از چند گاهی چیزی می گوید، مشتش را روی میز می کوبد و چشمهای ریزش را ریز تر می کند. طوری حرف می زند که انگار برای جماعت زیادی مشغول صحبت است. صحبت هایش که تمام می شود نوشیدنی اش را سر می کشد. شاید منتظر است تا کسی برایش هورا بکشد! نفر دوم با ریش انبوه و موهای جو گندمی اش صحبت را آغاز می کند. نام او کارل مارکس است. آرام صحبت می کند و صحبت کردنش نشان از آن دارد که در عمرش بسیار بیش از آنچه که صحبت کرده باشد فکر کرده است. چشمهای گشاد و گود افتاده مارکس پس از پایان صحبت هایش به سقف دوخته می شود و آنگاه که به روی میز برمی گردد چیزی برای گفتن ندارد. نفر سوم با صورتی زرد رنگ و چاق (آنچنان که میان مردم آسیای شرقی متداول است) دهانش به حرف زدن باز می شود. نام او مائو است. مردی چینی در حالیکه مدام دستش را در حالت عمود بر زمین بالا و پایین می برد کلمات را از دهان به بیرون پرتاب می کند. هر گاه که می خواهد تاثیر کلامش بیشتر شود دستش را بیشتر تکان می دهد. مائو تکان کوچکی به دستش می دهد و این نشان پایان حرفهایش است... چند لحظه ای سکوت حکمفرما می شود و ناگهان در میان ظلمات، مردی از گوشه اطاق سرفه کوتاهی می کند. آنگاه جرقه ای در تاریکی می درخشد و آتش کبریت زبانه می کشد. مردی با ریش بلند و کلاهی بر سر آن گوشه نشسته است و سیگار برگش را روشن می کند. بلند می شود و به سمت جمع سه نفره فیلسوفان راه می افتد. نزدیک که می رسد، می ایستد. می گوید: شنیدم آنچه گفتید. حالا می روم به سوی میدان عمل... لنین با نگاهی مشکوک او را از نظر گذراند، مائو با دستش فنجان نوشیدنی را کمی تکان داد و مارکس بعد از اینکه نگاهی کوتاه به سقف انداخت گفت: کی هستی؟... اسمت را به ما بگو! مرد ریش و کلاه دار پکی به سیگار برگ زد و گفت: چه گوارا!... ارنستو چه گوارا! *** کودکی در خیابان های کوبا، جوانی در خیابان های بولیوی، مردی در کوچه پس کوچه های آرژانتین، پیرمردی در روی صندلی چوبی جلوی در یک کافه در کنگو، در گواتمالا، در شیلی... بر تن آنها لباس هایی است با عکس چه گوارا. زمانی خود ((چه)) بود و می جنگید و حالا عکسش یادگار آن روزگار است تا هر کس با دیدن آن، یادِ روح بزرگ و افکار انقلابی ((چه)) را در خاطرش زنده کند. *** کلاس درس تمام شده بود و چه گوارا کاغذ و خودکارش را جمع می کرد. دیگر چیزی به پایان دوره دکترا باقی نمانده بود، اما او از سوی یکی از دوستانش پیشنهاد جالبی دریافت کرده بود. مسافرتی یک ساله به کشور های آمریکای جنوبی، حرکت به سوی کوردوبا، استراحت در کنار سواحل رود آلازوف... برای این سفر چه گوارا می بایست یکسال از دانشگاه مرخصی می گرفت. چه گوارا و رفیقش سفر یکساله شان را با یک موتور سیکلت 500 سی سی آغاز کردند. چه گوارا فقر و بدبختی مردم آمریکای جنوبی را می دید و مسبب همه آنها را امپریالیسم آمریکا می دانست. ((چه)) آمریکای جنوبی را به صورت ملتی واحد تجسم می کرد و برای آزادی این ملت می کوشید... پس از پایان تحصیلات پزشکی، چه گوارا دوباره مشغول سفر در نقاط مختلف آمریکای جنوبی شد. کوبا، کشوری که مردم آن فقیر و بد بخت اند این روزها تبعیدی های زیادی را از خاک خود به بیرون می فرستد. دو برادر که یکی از آنها ریش بلندی دارد و ابهت از سر و رویش نمایان است از خاک کوبا به مکزیکو سیتی تبعید شده اند. رائول و فیدل کاسترو که ذهنشان را اندیشه های سوسیالیستی پر کرده است مشغول ساماندهی نیروهای چریکی برای انجام یک کودتا در کوبا هستند. برای همراهی با این دو برادر هیچ کس مناسب تر از چه گوارا نیست. سه انقلابی سوسیالیست در کنار هم جمع می شوند. *** - بخوابید روی زمین!... بخوابید روی زمین! فیدل در حالیکه با تمام توان فریاد می کشید سینه خیز به سمت عقب بر می گشت. ساحل باتلاقی بود و لباسها آغشته به گل و لای شده بود. فیدل دوباره فریاد زد: برگردید عقب، بخوابید روی زمین!! چه گوارا پزشک گروه هشتاد نفره ای محسوب می شد که اینک بیش از پانزده نفر از آنها باقی نمانده بود. سربازی که درست جلوی ((چه)) سینه خیز می رفت، سرش را کمی بالا آورد تا فاصله باقی مانده را تخمین بزند. ناگهان صفیر گلوله ای از بالای سر چه گوارا گذشت و در مغز چریک کوبایی جا گرفت. چه گوارا بسته ادوات پزشکی را به زمین انداخت و اسلحه سرباز کشته شده را برداشت. او حالا دیگر نه یک پزشک، بلکه یک چریک انقلابی بود... فیدل کاسترو و چه گوارا شکست خورده بودند. باید بر می خواستند و از نو تلاش می کردند. فیدل و ((چه)) سعی در جمع آوری سلاح و نیروهای محلی داشتند. ترویج افکار سوسیالیستی توسط روشنفکران باعث جذب نیروی مناسبی برای براندازی حکومت باتیستا در کوبا شده بود. باید حمله کرد و کوبا را نجات داد... نیروهای تحت فرماندهی چه گوارا با انهدام یک قطار نظامی موفق به تصرف سانتا کلارا شدند و سربازان فیدل کاسترو چندی بعد هاوانا را تصرف کردند. باتیستا به مانند هر دیکتاتور دیگر گریخت. دولت سوسیالیستی کوبا به رهبری فیدل کاسترو تشکیل شد. کوبا آزاد شد... حالا صدای گیتار از هر گوشه بر می خواست و نوید شادی می داد. صدای پیانوی کهنه دوباره طنین انداز می شد و سیاه پوستی که کلاه به سر داشت مهارتش را در نواختن نشان می داد. گاهی هم لبخند می زد و دندان های سفیدش نمایان می شد. کافه ها رونق گرفت. مردی عینکی در حالیکه سیگار برگ کلفتی به دست داشت با آهنگ زیبای ترومپت روی صندلی اش تکان می خورد. در خیابان ها عکس ((چه)) روی دیوار بود... اکنون بهتر از هر زمان دیگری می توان رقصید... فیدل برای مردم دست تکان می دهد... اما ((چه)) کجاست؟ ... اندیشه های انقلابی چه گوارا پایان نیافته است. او اینک عازم کنگو می شد تا در حمایت از پاتریس لومومبا به شورش های انقلابیون کنگو کمک کند. اندیشه های سوسسیالیستی ((چه)) تطبیق کاملی با اندیشه های پاتریس لومومبا داشت. لومومبا تحت تاثیر اندیشه های مائو و مارکس به ایجاد حکومت سوسیالیستی می اندیشید و انقلاب اکتبر در روسیه تلنگری بزرگ بود. زندگی چه گوارا سپس به سفر کردن در کشور های جهان گذشت. سپس به کوبا باز گشت، اما او که دست راست فیدل کاسترو محسوب می شد خود را از نظر ها پنهان می کرد. شاید آماده رفتن به جای دیگری بود. شاید اندیشه ای دوباره برای جنگهای چریکی و مبارزات انقلابی داشت. سپس ((چه)) که اینک سن را از مرز چهل گذرانده بود عازم بولیوی شد، در حالیکه این بار نه یک چریک ناشناخته بلکه رهبری بزرگ و کاملاً تحت نظر سازمان سیا بود... نیروهای چه گوارا در نبرد های کوهستانی در بولیوی به پیروزی هایی دست یافتند، اما حضور فعال نیروهای آمریکایی مانع بزرگی برای یک انقلاب سوسیالیستی به شمار می آمد. اوضاع خیلی خوب پیش نمی رفت و ((چه)) اصلاً راضی نبود. شاید می توانست در کوبا بماند و راحت به سیگار برگش پک بزند. اما او یک انقلابی بود. عاقبت روزی رسید که نظامیان دولت بولیوی محل اقامت چه گوارا را شناسایی و محاصره کردند. نبرد دوباره ای آغاز شد. این بار چه گوارا خود را به شکست نزدیک می دید. گلوله ای به پایش خورد و در حالیکه توان راه رفتن نداشت خود را تسلیم کرد... ساعتی بعد چه گوارا دست بسته در انتظار اعدام بود. سربازان به خط شدند. ((چه)) دلش می خواست سیگار بکشد. اما نمی توانست. نگاهی به جیب پیراهن طوسی رنگش کرد که تهِ سیگار برگی از آن بیرون زده بود. سربازی جلو آمد و چشم چه گوارا را با دستمالی سیاه بست. سربازان آماده شلیک بودند... ناگهان ((چه)) با تمام وجود فریاد زد: شلیک کنید ترسو ها! شلیک کنید!... شما یک مرد را می کشید!! صدای گلوله ها در سالن اعدام پیچید...[/align] *** [align=center][/align] همه در کافه مشغول رقص اند. صدای موزیک قطع نمی شود. دامن سرخ و چین دار دختری بالا و پایین می پرد و کفش های مرد سیاه پوست که سبیل پر پشتی دارد برق می زند. پیرمردی نوشیدنی اش را سر می کشد و مرد چاقی در ترومپت می دمد. رقص و پایکوبی ادامه دارد. پسرکی در گوشه کافه نشسته است و تماشا می کند. عکس چه گوارا هم روی لباس پسرک انگار که مشغول تماشاست... *** از میان تاریکی های اطاق صدای پایی به گوش می رسد و نور آتش سیگار برگ از میان تاریکی دیده می شود . چه گوارا پیش می آید و در نزدیکی جمع سه نفره می ایستد. لنین، مارکس و مائو بلند می شوند و برای انقلابی سوسیالیست دست می زنند... زنده باد چه! زنده باد چه!... زنده باد چه!!... احسان شارعی
  6. برخي از تازه‌ترين بررسي‌ها از حمله بمب‌افكن اسرائيل به ناو «ليبرتي» آمريكا كه به كشته و زخمي شدن بيش از دويست نظامي آمريكا منجر شد، اين رويداد را ناشي از يك توافق سري ميان آمريكا و اسرائيل براي شكست دادن اعراب دانسته است. اين در حالي است كه «جانسون»، رئيس‌جمهور وقت آمريكا، هنگام بررسي پرونده حمله اسرائيل به آمريكا، به وكيل پرونده دستور داده تا علت اين رويداد را اشتباه در شناسايي اعلام كند. چهلمين سالگرد جنگ 1967 خاورميانه‌اي اعراب و اسرائيل، يادآور خاطرات دردناكي براي «گري برومت»، دريانورد آمريكايي است. به گزارش سرويس بين‌الملل «بازتاب» به نقل از «بي.بي.سي»، برومت به عنوان يك افسر 21 ساله در 8 ژوئن آن سال در عرشه ناو «USS Liberty» خدمت مي‌كرد كه اين ناو بدون هشدار قبلي، نخست مورد حمله جنگنده‌ها و سپس اژدرهاي دريايي قرار گرفت. اين حمله كه دست كم چهل دقيقه طول كشيد، منجر به مرگ 34 نفر از خدمه برومت و زخمي شدن حدود 170 نفر و خسارات بزرگي به ناو آمريكايي شد. اما بايد گفت اين حمله توسط نيروهاي دشمن انجام نشده، بلكه به دست نزديك‌ترين متحد آمريكا در منطقه؛ يعني اسرائيل انجام شد. اسرائيل هنوز هم پافشاري مي‌كند كه حمله در اثر اشتباه گرفتن اين ناو با يك كشتي مصري بوده است. در اين زمينه همچنين «القصير» و تعدادي از كارشناسان آمريكايي و اسرائيلي به اين نتيجه رسيدند كه حملات، تصادفي بوده است، اما براي برومنت و شمار زيادي از تئوريسين‌هاي توطئه، مقامات، متهم به مخفي‌كاري در اين حادثه هستند. برومت مي‌گويد: «من امروز نسبت به زمان وقوع حادثه، مشكلات بيشتري دارم، چراكه امروز واقعيات بيشتري را از آن دريافته‌ام؛ اشتباهات زيادي انجام و دروغ‌هاي زيادي به مردم آمريكا گفته شده و آنان واقعيت حادثه را نمي‌دانند». حمله به ناو ليبرتي، مهم‌ترين تنش در تاريخ روابط آمريكا و اسرائيل و منشأ جنجال‌هاي زيادي در چهار دهه اخير بوده است، به گونه‌اي كه در رسانه‌ها، ادعاهاي ضد و نقيض زيادي مطرح مي‌شد و اينترنت نيز آن را داغ‌تر مي‌كرد. حاميان اسرائيل مي‌گويند: اين حادثه وسيله‌اي در دست منتقدان يك كشور يهودي بوده، در حالي كه منتقدان مي‌گويند: اين حمله جزو جرايم جنگي بوده كه هيچ‌گاه به طور جدي به آن پرداخته نشده است. بنا بر گفته اسرائيلي‌ها، اين حادثه تراژدي ديگري بين خودي‌ها در سايه روشن جنگ است. آنان مي‌گويند: كشتي بمباران‌كننده نيروهاي اسرائيل، مشغول نبرد در سينا بوده و خلبانان اسرائيلي هيچ پرچمي را از آمريكا نديده‌اند. بدبينان بر اين باورند كه اين حادثه، حمله‌اي از پيش تعيين شده بوده است. بحث مخفي‌كاري، تا زمان انتشار گزارش يك كميته مستقل تحقيق در سال 2003 ادامه داشت و اين كميته گزارش داد كه حمله به ليبرتي، تنها حادثه جدي دريايي بوده كه به طور كامل و دقيق مورد تحقيق كنگره قرار نگرفته است. در ميان يكي از محبوب‌ترين تئوري‌هاي موجود درباره حمله اسرائيل به متحد ابرقدرتش، مي‌توان از اين ياد كرد كه ناو چهل ميليون دلاري جاسوس، در حال استراق سمع و جاسوسي درباره كشتار زندانيان مصري جنگ توسط اسرائيلي‌ها بوده است. اسرائيل اعدام مصري‌ها به دست نيروهايش را به شدت تكذيب مي‌كند و معتقد است كه افرادي كه در آن زمان كشته شده بودند، 250 رزمنده فلسطيني بوده‌اند كه در درگيري‌ها از بين رفته‌اند. يكي ديگر از تئوري‌ها اين است كه ناو آمريكايي به طرح‌هاي سري اسرائيل براي تجاوز دو روز بعد آن به بلندي‌هاي جولان، پي برده و بنابراين، بايد نابود مي‌شد. اما تئوري ديگري كه شايد بسيار مهم‌تر از بقيه باشد، در سال 2003 از سوي يك روزنامه‌نگار به نام «پيتر هونام» و با عنوان «عمليات سيانيد» مطرح شد. هونام ادعا كرد: عناصر مخفي داخل دولت‌هاي آمريكا و اسرائيل براي بمباران كشتي تباني كرده‌اند تا حمله را به مصر و ابرقدرت متحد آن؛ يعني اتحاد شوروي نسبت دهند تا به اين ترتيب، انتقام سختي ترتيب دهند كه منجر به پيروزي اسرائيل شود. هونام مي‌گويد: «حمله به ناو ليبرتي، دست‌كم از يك سال پيش از آن برنامه‌ريزي شده بود. ليبرتي به موقعيت بسيار پيچيده‌اي فرستاده شد كه به نظر من، موقعيتي بود كه بتوان به آن حمله كرد». هونام ادامه مي‌دهد: هدف اصلي، غرق كشتي و از بين بردن همه خدمه بود، اما ليبرتي غرق نشد و طرح نيز لغو شد. تلاش‌هاي آمريكا و اسرائيل و خارج كردن اطلاعات بسيار از طبقه‌بندي‌هاي محرمانه تاكنون موفق به گشايش گره اين معما نشده است. يكي از قوي‌ترين ادعاهاي ممكن، مربوط به كاپيتان «وارد بوستون»، وكيل بازنشسته نيروي دريايي آمريكاست كه مشاور دادگاه نظامي مربوط به اين قضيه بود. او خود مي‌گويد كه يافته‌هاي اوليه دادگاه، كه او آنها را امضا كرده بعدها از سوي وكلاي ديگر در دولت تغيير كرده است. او همچنين ادعا مي‌كند: دريادار «ايزاك آد»، رئيس دادگاه، به او گفته كه بنا بر دستور «ليندون جانسون»، رئيس‌جمهور آمريكا و «ردبرت مك نامارا»، وزير دفاع، او بايد نتيجه‌گيري كند كه حمله به خاطر اشتباه در شناسايي بوده است. «جي كريستول»،قاضي فدرال و نويسنده كتاب «حادثه ليبرتي»، آورده است: «به هر حال، از جانب آمريكا و اسرائيل، پنهانكاري‌هاي بسياري انجام شده است كه تنها به يك تراژدي وحشتناك منجر شد. همه گزارش‌هاي رسمي به يك نتيجه مي‌رسد ... ». «مايكل اوبرون» از اساتيد مركز «شالم»، يك مركز تحقيقاتي دانشگاهي در اورشليم مي‌گويد: «هزاران هزار سند مربوط به اين حادثه طبقه‌بندي شده و نمي‌شود در هيچ كدام از آنها اين تئوري‌هاي توطئه را يافت. تئوري‌هاي جولان به راحتي رد مي‌شود، چراكه ليبرتي در نزديكي ساحل مصر بود و اسرائيل و وسايل شنود آن نيز آنقدر قوي نبوده است تا به مكالمات تل‌آويو گوش دهد. علاوه بر اين، اسرائيلي‌ها بدون آگاهي و تأييد آمريكا، اقدام به اشغال بلندي‌هاي جولان نمي‌كردند، اما به عقيده وي، اين حادثه به اين علت هنوز هم جنجال‌برانگيز است كه همه ويژگي‌هاي يك ماجراي جاسوسي خوب را دارد».
  7. با نصار سلام بی پایان خدمت یکایک شما دوستان گرانقدر .این حقیر یکسال و چند ماهی است که مطالب انجمن را مطالعه میکند. فقط در این بین بنا بر دلایلی که مدیران میدانند در اقدامی بسیار عجیب ولی نه در خور تعمل به مدت حدودا 7 ماه از مطالعه مطالب وزین شما گران قدران محروم شدم .تا انکه بامداد امروز مجددا به انجمن برگشتم و با مطالب وابهامات فراوانی از جانب شما در رابطه با ناگفته های جنگ تحمیلی مواجه شدم و بر خود جایز دانستم تا این نقل قول را از جانب دریابان شمخانی به محضر شما برسانم وسلام علیکم ورحمت الله دريابان شمخاني با طرح اين سوال كه اگر نامه فرمانده وقت سپاه در مورد نيازهاي جنگ نوشته نمي‌شد آيا ما واقعا قادر به ادامه جنگ بوديم؟ تاكيد كرد: نامه محسن رضايي به امام‌(ره) براي چگونگي ادامه جنگ بود نه صلح. به گزارش پایگاه اینترنتی دکتر محسن رضایی به نقل از فارس، امير دريابان علي شمخاني رئيس مركز تحقيقات راهبردي دفاعي و قائم مقام فرماندهی کل سپاه در دوران دفاع مقدس در گفتگویی به پرسش های خبرنگاران پاسخ داد. موضوع ادغام سپاه و ارتش پس از جنگ را تائيد يا رد نمي‌كنم دريابان شمخاني درباره موضوع ادغام سپاه و ارتش پس از پايان جنگ گفت: شايد در آن زمان تغيير ساختار تصميم درستي بود. از كجا مي‌دانيد كه اگر آن تغيير ساختار رخ مي‌داد وضع بهتر نمي‌شد؟ آيا ادغام وزارت دفاع و وزارت سپاه اشتباه بود؟ حتما اين مورد درست بود. آيا ادغام شهرباني و كميته و ژاندارمري غلط بود؟ البته در يك فرايند ادغام 2 مرحله قابل بررسي است: 1- اصل تصميم‌گيري 2- درستي انجام. وي افزود: من در مرحله اول، ادغام سپاه و ارتش را رد يا تاييد نمي‌كنم، فقط مي‌گويم كه نمي‌شود گفت با اين ادغام وضعمان بدتر يا بهتر مي‌شد. اين فرمانده عالي رتبه دفاع مقدس افزود: در آن زمان فقط بحث بررسي ساختار بود. آقاي هاشمي تجارب جنگ 8 ساله را داشت كه در قسمت اعظم آن از جانب حضرت امام(ره) نقش فرماندهي را بر عهده داشت و در اين بحث هم مي‌خواست ساختار نويني به نيروهاي مسلح بدهد. موضوع ادغام به مرحله تصميم گرفتن امام(ره) نرسيده بود و حتي فكر نمي‌كنم به مرحله گزارش دادن به امام(ره) هم رسيده باشد. شمخاني با بيان اينكه اين موضوع متوقف شد اما فكر نمي كنم درست باشد كه بگوئيم جلوي ادغام گرفته شد، گفت: بلكه بايد گفت كه با تغييرات جديد و حضور رهبر انقلاب به عنوان فرمانده معظم كل قوا، آن مسير نمي‌توانست ادامه يابد و مسير ديگري براي كارآمد ساختن دنبال شد كه نتايج مثبت آن به ظهور رسيده است. وزير دفاع سابق كشورمان تاكيد كرد: موضوع ادغام سپاه و ارتش ديگر بار پيگيري نخواهد شد. قطعنامه 598 اوج احساس ترس از قدرت ايران بود دريابان شمخاني در خصوص پذيرش قطعنامه توسط ايران نيز گفت: در نظام ناعادلانه جهاني گرفتن حق تابع ميزان قدرت است و در نظام سلطه سالاري به ميزاني كه قدرتمند مي‌شديم حقوقمان محترم‌تر شمرده مي‌شد و قطعنامه 598 اوج احساس ترس از قدرت ايران بود. وي پيرامون نامه محسن رضايي فرمانده وقت سپاه به امام (ره) و بيان مشكلات جبهه‌ها گفت: فرض مي‌كنيم اين نامه آقاي رضايي نوشته نمي‌شد. اگر نوشته نمي‌شد آيا ما قادر به ادامه جنگ بوديم؟ ظرفيت موجود در كشور مي‌گفت نمي‌شود جنگ را ادامه داد. درست است كه ما فاو را داشتيم اما داشتن فاو بدون استحكام كل جبهه، قوت نيست بلكه بايد در كنار همه قوت‌ها آن منطقه را هم داشت. همواره پيروزي در يك نقطه نبايد اصحاب پيروزي را اغوا كند كه انگار همه جا قوي هستند، اين يك درس جنگ است. بلكه بايد ديد اين پيروزي متناسب با همه قدرت‌هاي ما هست يا خير. رئيس مركز تحقيقات راهبردي دفاعي يادآور شد: اين نامه براي چگونگي ادامه جنگ بود نه صلح. غلو در خاطرات و ناگفته‌هاي جنگ به وجود آمده است از وزير دفاع سابق كشورمان خواسته شد تا ناگفته‌اي از جنگ را مطرح كند كه وي تاكيد كرد: من از 2 چيز آرامش رواني ندارم؛ خاطره و ناگفته. وي افزود: از آنها كه موضوع ناگفته را مطرح مي كنند بايد پرسيد كه ناگفته نسبت به كجا؟ ما ناگفته‌اي نسبت به حريف نداريم چون سقوط كرده است و محدوديتي نداريم. اگر منظور ناگفته نسبت به خود است بايد توجه داشت كه فرمانده تيپ و نيروها ناگفته‌اي تاثيرگذار ندارند، بلكه اگر ناگفته‌اي هم باشد در حد عالي‌ترين مقامات يك كشور است كه فقط يك يا 2 نفر از آن خبر دارند. شمخاني با گلايه از برخي موضوعات مطرح شده در اين خصوص گفت: اخيرا تيتر همه كتاب‌هاي ما شده ناگفته‌هاي جنگ و متاسفانه موضوع غلو در خاطرات و ناگفته‌ها مثل موضوع بيان ويژگي‌هاي شهدا و دست نيافتني كردن آنها، به وجود آمده است. بايد بدانيم اگر ناگفته‌اي هم هست در حوزه خودي و در عالي‌ترين سطوح است و اندازه آن نيز كتابخانه نيست بلكه تنها يك كتاب است. اين فرمانده ارشد دوران دفاع مقدس در ادامه گفتگوي خود با فارس گفت: اما يك موضوع كه كمتر گفته شده را بيان مي كنم. حكم حضرت امام (ره) راجع به تشكيل 3 نيرو در سپاه، آغازش با دستور خود امام(ره) بود كه به فرمانده سپاه دستور دادند شما از من درخواست كنيد كه من به شما نيرو بدهم. فرمانده سپاه در آن زمان به دنبال تشكيل يگان بود و در نامه هم عنواني غير از نيرو را به كار برد اما امام (ره) در پاسخ خودشان عنوان نيروهاي سه‌گانه را به كار مي‌برند. وي يادآور شد: يگان، موضوع خردتري است ولي نيرو هويت مستقل دارد. يگان فرمانده دارد اما در يگان، حد واحد رزمي غير خودكفاست و تكيه بر مركزيت دارد اما نيرو در موضوعات مختلف مثل توليد و بكارگيري تسليحات مي‌توانست نظام خودكفايي را براي خود تعريف كند. اين نياز در سپاه حس مي‌شد اما درخواست نياز به شكل ابتدائي از طرف حضرت امام (ره) بود كه نشان از بالندگي فكري ايشان داشت كه تاثير آن امروز معلوم مي‌‌شود. همانطور كه صدور فرمان تشكيل بسيج تاثيرات خود را در طول دفاع مقدس نشان داد كه امام(ره) قدرت پيش‌بيني، آينده‌نگري و ساختار سازي بسيار بالايي داشتند، چراكه تنها قدرت آينده‌نگري كافي نيست بلكه بايد ساختار متناسب را هم تعريف كرد كه نشان مي‌داد امام(ره) از اين نظر هم منحصر بفرد بوده است. بني‌صدر خائن شد رئيس مركز تحقيقات راهبردي دفاعي در خصوص برخي نقل قولها از وي پيرامون خيانت بني صدر گفت: ممكن است آنها كه امروز از بني‌صدر مي‌گويند، اكنون مسئوليتي داشته باشند اما آن روزها مهم است. من اين جريان را توصيف مي‌كنم نه تحليل. اگر مي گويند عمليات هويزه عمليات خائنامه بني صدر است، اينطور نيست چون دوست داشت رقباي سياسي خود را با اين پيروزي خلع سلاح كند، ولي فهم علمياتي‌اش اين قدر بود. بحث اسناد لانه جاسوسي هم كه چند و چون آنرا بنده نمي‌دانم جدا از فرماندهي جنگ و فرماندهي عمليات هويزه است. بني‌صدر خائن شد و تشكيل جبهه مشترك با منافقين، دليل اين خيانت است. وي افزود: از كساني كه به من ايراد مي گيرند بپرسيد چه كسي عمليات "فرمانده كل قوا، خميني روح خدا" را نامگذاري كرد؟ قطعا من را نام مي‌‌برند. ما در مقابل جرياني بوديم كه بني‌صدر را حمايت مي‌كردند. بني‌صدر در جنگ غلط فكر مي‌كرد ولي نمي‌شود اتهام هرچيزي به او نسبت داد. شمخاني تاكيد كرد: متاسفانه بعضي روزنامه‌ها طور ديگري منعكس كردند. بايد توجه داشت كه همكاري بني صدر با منافقين، از او يك خائن ساخت؛ وقتي فريب منافقين را خورد. منبع: خبرگزاری فارس مورخ 6/7/1387
  8. متني كه تقديم شما كاربران ارجمند میشود متن سخنراني شهيد مهدي باكري قبل از عمليات بدر است. در اين متن اوج تدبير توأم با توكل اين فرمانده رشيد ايراني قابل مشاهده است. پيام مورد اشاره از جمله سندهايي است كه از ارزش پ‍ژوهشي بالايي برخوردار است و به ويژه مي تواند در تبيين الگوهاي مديريتي فرماندهان دفاع مقدس كارگشا باشد. سردار شهيد مهدي باكري: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. لاحول و لاقوه الا بالله علي‌ العظيم. با درود و سلام به پيشگاه معظم ولي عصر (عج) و نايب برحق او امام امت (صلوات‌ جمع). از يك طرف هوا سرد است و برادرها مقداري ناراحت هستند و از طرفي تصور مي‌كنم كه شايد ديگر فرصت نباشد با برادرها آخرين صحبت‌هايم را بكنم لذا چاره‌اي نديدم كه امروز صبح اگر هوا سرد هم باشد با برادرها صحبت كنيم. انشاءالله كه صحبت به درازا نكشيد. حال كه بيش از يك سال از عمليات خيبر مي‌گذرد هم حضرت بقيه‌الله، امام بزرگوار، خانواده شهدا، امت صبور ايران، مستضعفين كه در ساير كشورها قلب‌هايشان بخاطر اسلام و بخاطر انقلاب در تپش است، منتظرند تا بار ديگر شاهد حماسه رزم‌آوران اسلام در مقابل كفاري باشند كه قد علم كرده و تصميم گرفته‌اند كه مانع راه خدا باشند و اين مسئوليت بر عهده ملت بزرگوار ماست و جاي بسي شكرگذاري دارد كه خداوند متعال اين افتخار را نصيب ما و شما برادرها كرده است كه اين حماسه با دست‌هاي ما شكل گيرد. همه منتظرند تا اين مسئوليت بزرگ انجام گيرد. حال پشتوانه ما چه بايد باشد و خودمان را چطور آماده كنيم. دو سه روز قبل با تعدادي از برادرهاي مسئول توفيق ايجا شد كه سفر 24 ساعته‌اي جهت توسل به آستان مقدس امام رضا برويم در آنجا به اتفاق جمع از حضرت خواستيم كه خودشان در اين عمليات پشتوانه ما باشند (صداي تعداي از حاضرين: يا امام رضا). بعد خدمت امام رسيديم فكر مي‌كنم چون شما در حال آموزش بوديد، صبحت‌هاي امام را نشنيده باشيد. پس من لازم مي‌دانم فرمايشات امام را خدمتتان عرض كنم: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم - اول اين مطلب را بگويم وقتي شما را مي‌بينم خوشحال مي‌شوم. شما چهره‌هايي هستيد كه آبرو به اسلام و كشور داديد. با اطمينان قلب حركت كنيد و مطمئن باشيد كه مركز قدرت كه خداي تعالي است نصرت به شما عنايت داده است. قدرت‌هاي ديگر پوشالي هستند. اين قدرت خداست كه باقي است و خداست كه وعده كرده است اگر نصرت دهيد او را و شما را پيروز مي‌كند و شكي نيست كه اكنون شما حق تعالي، كشور اسلامي و اسلام را نصرت مي‌كنيد و آن روزي كه انقلاب شروع شد ما هيچ نداشتيم؛ پيروزي ما با دست خالي بدست آمد و بحمدالله تا به اينجا رسيده‌ايم كه امروز مورد توجه تمام قدرت‌هاي بزرگ هستيم و تمام قدرت ها در اين فكرند كه با اين انقلاب چگونه برخورد كنند. مطمئن باشيد از قدرت‌ها كاري ساخته نيست. شما جنود خدا هستيد و پيروزيد. آنهائي كه در ابتدا حركت خودشان را شروع كردند با طمانينه قلبي شروع كردند و از هيچ نترسيدند قدرت‌هاي بزرگ از آن جهتي كه در شما هست كه آن ايمان به خداست خبر ندارند لذا دائم مي‌گويند ما داراي مشك هستيم آنها داراي موشك هستند ولي ايمان ندارند. شما ايمان داريد. قلب‌هايتان با مبداء نور و قدرت پيوند خورده است. پيوندي ناگسستني. اما آنها اين را نمي‌فهمند. شما مورد نظر امام زمان هستيد و از آنجا كه ايمان و قدرت و امام زمان را داريد همه چيز داريد. پشتوانه شما الهي است. بايد اين پشتوانه را حفظ كنيد و وقتي ما چنين تكيه‌گاهي داريم از هيچ چيز نمي‌ترسيم. الان جمهوري اسلامي يعني اسلام. و اين امانتي است بزرگ كه بايد از آن حفاظت كنيم. مطمئن باشيد كه پيروزيد و مورد توجه حق‌تعالي. پيروزي آن است كه مورد توجه حق‌تعالي باشيد نه اينكه كشوري را بگيريد. اسلام دست ما امانت است و ما موظفيم تا اين امانت را حفظ كنيم. امروز شما در عبادت هستيد. مراكز شما مراكز عبادت است و همانطور كه اشخاص حول كعبه مي‌گردند و عبادت مي‌كنند شما هم در سنگرهايتان عبادت مي‌كنيد. ما دفاع از حق تعالي و اسلام مي‌كنيم و حق تعالي و اسلام شكست خوردني نيست. من هر شب به شما دعا مي‌كنم. انشاءالله موفق باشيد. خداوند شما را در كنف حمايت خودش حفظ كند و توفيق دهد تا به مردم خدمت كنيد. سرافراز باشيد. انشاءالله. والسلام عليكم و رحمةالله. اين هم صحبت‌هاي امام بزرگوارمان در رابطه با پشتوانه اين عمليات. زماني كه برادرهاي عزيز فرمانده، جناب سرهنگ شيرازي و برادر محسن در خدمت امام صحبت كردند، الحق تمام برادرهاي فرمانده شرمنده بودند. موقعي كه گفتند (خدمت امام) برويم، همه ما گفتيم كه شرمنده‌ايم؛ يك سال است كه كاري نكرديم. برويم به امام چه بگوئيم؟ ولي باز امام اين سخنان را فرمودند. الحمدالله امام بشاش و نوراني و خيلي سرحال بودند و اين جملات امانتي است كه من به شما برادرها بگويم تا نسبت به جمله جمله اين متن توجه بكنيد و بدانيد كه پشتوانه‌ها چيست. با اتكا به كدام قدرت و با توكل به كدام مبداء و منبع بايد آماده شويد؟ و در مقابل دشمن صف‌آرايي كنيد؟ من چند تا مطلب را كه حتما مورد توجه ماست، بيشتر مورد توجه قرار مي‌دهم تا به آن اطمينان قلبي كه لازمه ثابت قدمي است، لازمه قرص و محكوم شدن قلب است، همه‌مان دست پيدا كنيم تا در شرايط سخت ميدان نبرد، در زير شديد‌ترين آتش دشمن در سخت‌ترين محاصره، در شهادت‌ها و مجروحيت‌‌ها و در خون غلطيدن‌ها، ذره‌اي تزلزل بخود راه ندهيم و فكر به عقب‌كشيدن در ما پيدا نشود. ... مطلب اساسي اين است كه ما پشتوانه قوي مي‌خواهيم تا قادر باشيم در اين عمليات با كفار برخورد قهرآميزي كه شدت و قوت آن مورد توجه و رضاي خداوند متعال باشد، داشته باشيم. لذا اول منبع نور و قدرت را براي برادرها از زبان امام بزرگوارمان و فرمانده محترم مان عرض كرديم. يك سري نكات ديگر است كه توجه برادرها را به آن جلب مي‌كنم. برادرها! اين عمليات سختي است. از خدا مي‌خواهيم كه بيش از اين ظلم و جور و ستم رژيم بعثي را بر اين ملت تحمل نكند و اين عمليات را براي ما آخرين عمليات قرار بدهد (انشاءا... جمع حاضر). ولي بدانيم اگر اين هم نباشد بعد از اين هم سختر خواهد شد. چرا؟ براي آنكه خداوند متعال هميشه بنده‌هاي مومن خود را رفته رفته آزمايش‌هايش را سختر مي‌كند. لذا عمليات، عمليات سختي است بايد تصميم بگيريم. با قاطعيت و بدون ابهام، تمام برادرها بايد تصميماتشان را قطعي بگيرند. تمام علاقه و دلبستگي‌هايي كه در شهرها و روستاهايمان داريم و آنرا پشت سر گذاشته و به اينجا آمده‌ايم و علاقه‌هايي كه در قلبهايمان است و در وجودمان وسوسه مي‌كند، كاملا بايد از اينها ببريم. برادرها بايد مصمم، قاطع و با اراده تمام تصميم بگيرند. اين عمليات سخت نياز به يك تصميم راسخ دارد والا خداي نكرده متزلزل مي‌شويم، مردد مي‌شويم و ترديد و ابهام حتي به اندازه نوك سوزن مانع از امداد الهي است. هر برادري كه بخواهد شب عمليات با آمادگي كامل جلو برود حتما بايد تصميمش را گرفته باشد. اصلا فردي كه تصميم نگرفته نبايد وارد صحنه شود. كسي كه در قلبش خداي نكرده ذره‌اي ترديد باشد نبايد در صحنه وارد بشود. والا خداي نكرده صدمه به بار مي‌آورد. تمام اين صحبت‌ها كه مي‌كنم برمي‌گردد به اين كه خداوند به ما رحم كند. خداوند وقتي كه استواري و مقاومت رزمنده‌ها را در مقابل كفار ببيند قطعا ياري خواهد كرد و نصرتش را به ما خواهد داد. آياتي كه حاج آقا در اول خواند، در آن آيات خداوند فرموده: گمان نكنيد شما آنها را مي‌كشيد. خدا آنها را مي‌كشد. گمان نكنيد آن تيرهايي كه شما مي‌اندازيد به دشمن مي‌خورد. شما نمي‌زنيد؛ خدا آنها را مي‌زند. لذا مقاومت! مقاومت! ‌حتي از يك دسته 22 نفري يك نفر زنده بماند و بقيه شهيد بشوند همان يك نفري كه مانده باز هم مقاومت كند. حتي اگر از يك گردان 3 نفر بمايد يك نفر بماند باز هم بايد مقاومت كرد. فرمانده گردان شهيد شود بايد گروهان - دسته - نفرات همه مقاومت كنند. اين نباشد كه خداي نكرده فردي محاصره شود. چرا؟ چون فرمانده‌مان شهيد شده كسي نبود، بي‌سرپرست مانديم، نمي‌دانستيم چه كنيم، اين كه كار شيطان است كه بگوئيم فرمانده نبود نمي‌دانستيم چه كار كنيم پس به عقب برمي‌گرديم. بعد پراكنده و بي‌سامان مي‌شويم. برادران! فرمانده ما خداست. امام زمان است. فرمانده اصلي آنها هستند. ما موقتي هستيم. ما وسيله‌ايم كه از اينجا دستتان را بگريم و ببريم آنجا، همين كه رسيديم به داخل دشمن و شهيد شديم، همه فرمانده‌اند. همه توجيه شده‌اند كه تا كجا حركت بايد بكنيد چه كار بايد انجام دهيد لذا تا آخرين نفر بايد مقاومت كنيد. پس انشاءا... به هيچ وجه تصوري براي برگشت و تزلزل نبايد باشد. نكته ديگر حفظ آرامش است كه در متن پيام برادر رضايي براي برادرها خوانديم تا لحظه‌اي كه به دشمن نرسيديم و زماني كه براي شما تعيين نشده كه به دشمن آتش كنيد به هيچ وجه كسي حق ندارد تيراندازي كند. حتي زماني كه شما حركت مي‌كنيد به طرف دشمن و تيربار دشمن شما را مورد اصابت قرار دهد. گيرم، از 5 نفري كه با هم هستيد 4 تا هم شهيد شدند و فقط يك نفر باقي بماند آن يك نفر مجاز به تيراندازي نيست و بايد آرامش خود را حفظ كند آن برادرهاي كه غواص هستند و به آب مي‌زنند اگر مورد اصابت قرار گرفتند خودش و ديگران به هيچ وجه نبايد عكس‌العمل نشان دهند. تيراندازي نبايد بكند، آرام، آن كه زخمي شده خداي نكرده نبايد نداي واويلا - يا داد سر بدهد. محكم بايد دستمالش را در دهانش بگذارد، دندانهايش را فشار دهد و به هيچ وجه نبايد بگذارد صدايش به دشمن برسد. بايد سكوت و آرامش محض باشد. خوفي كه خداوند از اين سكوت و آرامش در قلب سرباز كافري كه در پشت سلاح نشسته مي‌اندازد بيشتر از آتشي است كه بصورت پراكنده و بي‌سازمان از سوي ما اجرا مي‌شود لذا برادرها به اين مطلب نهايت توجه را بكنند. فرمانده هانتان دقيقا مشخص مي‌كنند كه به كدام خط رسيديد مجاز هستيد آتش كنيد. كدام لحظه مجاز هستيد آتش كنيد. زماني كه آماده مي‌شويد براي عمليات 70 مرتبه قل هوالله را بخوانيد. زماني كه شروع به حركت مي‌كنيد بايد لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم را بگوييد و زماني كه مي‌خواهيد تيراندازي كنيد براي هر تيرتان سبحان‌الله بگوييد. برادرها دقيقا تمام آنچه را گفتم در يادشان نگه دارند و با آن قلب پاكتان انشاء‌الله بجا بياوريد (انشاء‌الله جمع). اين آمادگي در تك تك برادرها بايد باشد كه تا لحظه‌اي كه عمليات تمام نشده و از طرف فرمانده دستور داده نشده، منطقه را تخليه نكنيد و به عقب برنگرديد حتي اگر تعدادي از برادرها شهيد شوند، تعدادي زخمي شوند، استعداد يك گردان بشود يك گروهان، به هيچ وجه نبايد اين باشد كه بگوييم ديشب عمليات كرديم خسته شديم خيس شديم هوا سرد است و امثال اينها. يك گروهان هم باقي بماند بايد سازماندهي شود و ادامه دهد تا زماني كه تعيين شده بايد ادامه دهيم و هدف را به جاي خودش برسانيم. فقط نفراتي كه شهيد مي‌شوند، مجروح مي‌شوند، به عقب برمي‌گردند. نفراتي كه سالم هستند در هر جايي كه باشند و رسيدند انجام ماموريت مي‌كنند، عمليات مي‌كنند، با زمان استراحتي كه فرمانده تعيين كرده استراحت مي‌كنند و با سازماندهي جديدي كه فرمانده به آنها مي‌دهد مجددا به ادامه عمليات مي‌پردازند. لذا اين آمادگي را برادرها داشته باشند كه با يك شب عمليات خسته نشوند. هر چند شبي كه لازم باشد ما با دشمنانمان مي‌جنگيم. نكند كه در عرض يك شب تمام نيروها تمام شود و فردا شب، پس فردا شب خداي نكرده در مقابل دشمن عاجز شويم. لذا از خدا بخواهيم كه آن قدرت را به جسم‌هاي ما بدهد تا بتوانيم از عهده اين مهم برآئيم. البته به برادرها جسارت نشود چون من موظف هستم بگويم اين مطالب را گفتم. بنا به مسئوليتي كه دارم موظف هستم تذكر بدهم. فرماندهان بايد افتاده‌تر و متواضع‌تر نسبت به بقيه برادرها باشند. و آن برادرهايي كه مسئوليت‌هاي بزرگ دارند؛ فرمانده گردان، گروهان و دسته و برادرهاي رزمنده به لحاظ تجربه عملياتي كه دارند و زمان و مدتي كه در جنگ هستند، خداي نكرده تصور نكنيم كه خيلي مي‌دانيم، لذا آموزش، تفكر و تدبير را بيشتر بكنيد. امروز ما بايد احساس كنيم كه تازه به جبهه آمده‌ايم و حتي در هيچ عملياتي هم نبوده‌ايم كه خداي نكرده از اين جنبه، وسوه‌اي از طرف شيطان رجيم نباشد كه ما از فكر كردن و تدبير كردن محروم بمانيم. فرمانده‌ها نبايد فكر كنند كه اين نيروي ما عمليات ديده است. بنابراين تذكراتي كه لازم است در شب عمليات به رزمنده‌ها گفته بشود و آن را رعايت بكنند بگويد و نگويد كه حالا آنها بلد هستند و مي‌داند و چند تا عمليات ديده‌اند. جزئي‌ترين مسائل را بايد يادآور شويد، تذكر دهيد و تدبيرهايي كه لازم است به عمل بيايد همه آنها را مورد نظر قرار بدهيد. برادرها از اين چند شب محدود كه مانده حداكثر استفاده را در آموزش بكنيد، گرچه هوا سرد است و مقداري اذيت مي‌شويد ولي چاره‌اي نيست و شايد اين سرماهم يك آزمايش است والا اگر هوا مناسب باشد در آب گرم همه مي‌شود اين كار را انجام داد، شايد اين خودش يك آزمايش است كه خدا مي‌خواهد در اين سرما شما را مورد امتحان بيشتري قرار دهد. لذا حداكثر استفاده را بكنيد و با دقت آموزش‌ها را دنبال كنيد آنها را به هيچ وجه ساده نگيريد، امكانات و وسايلي كه در اختيار داريد و بايد ببريد عمليات خوب نگهداري كنيد، بلمهايتان غرق نشود اگر پارو با دقت بيشتر شما نمي‌شكند، دقت كنيد كه نشكند، اهمال نكنيد كه بگوييد خب شكست به جايش مي‌آيد. اگر مي‌دانيد بلم را محكم به زمين بگذاريد مي‌شكند اين كار را نكنيد، يا آنهايي كه قايق موتوري دارند فكر كنيد تا آخر بايستي از همين موتورها استفاده كنيد. اضافه نيست كه به جاي آن بگذاريد و يكي ديگر بدهند اگر خداي نكرده اهمال كنيد صدمه بخورد شب عمليات يكي از امكانات خودتان كم خواهد شد. بنابراين به بدبختي خواهيم افتاد. يا آن لباس‌هاي غواصي كه در اختيار برادرهاست مواظب باشند نفت والور، گرما به آنها نخورد دقت كنيد اگر پاره بشود، خاصيت خود را از دست خواهد داد. اينها خيلي با سختي تهيه شده خيلي با زحمت تهيه شده بالغ بر يك سال است كه اين امكانات را تهيه مي‌كنند علاوه بر پول زيادي كه به آنها داده شده از چند كانال با چه سختي‌هايي به دست شما رسيده است. دشمن وقتي مختصري نسبت به احتياجات ما پي مي‌برد نمي‌گذارد كه اين امكانات بدست ما بيايد، لذا در حفظ وسايل خيلي دقت كنيد. البته برادرهاي مسئول تا آنجا كه بتوانند براي شما امكانات تهيه مي‌كنند و در اختيار ما مي‌گذارند. در اين چند شب از خدا بخواهيد تا انشاء‌ا... مار ا بيشتر مورد عنايت خودش قرار دهد برادرها كارهايشان را انجام دهند تا به حول و قوه الهي اين انتظاري كه از ماها دارند به جا بياوريم. من خيلي وقت گرفتم. واسلام عليكم و رحمت‌الله و بركاته. منبع: خبرگزاري فارس مورخ 30/7/1387
  9. يكي از بينندگان «بازتاب» در پيامي نوشت: از سانحه دلخراش سقوط هواپيماي «پرنده آبي» ساخت شركت «درنا»، خبردار شدم كه اين حادثه روز صبح شنبه 15 ارديبهشت 1386 مطابق با 5 مي 2007 رخ داد و دانشجوي خلباني، زنده‌ياد علي چمني را به كام مرگ برد. اين پرواز يك پرواز ناوبري آموزشي از فرودگاه قزوين ـ زنجان بود كه دانشجو بايد آن را مستقل و تنها انجام مي‌داد كه متأسفانه در «ابهر» به دليل نامعلومي سقوط كرد. حال پرسش اين است كه چرا هواپيماي ساخت داخل، كه سازمان هواپيمايي كشور، آن را «danger to flight» اعلام كرده، بايد از سوي خود سازمان هواپيمايي كشوري مجوز بگيرد و اجازه پرواز داشته باشد و دانشجويان خلباني را به كام مرگ ببرد؟ من نيز يكي از اين خلبانان بوده و هميشه شاهد اين هستم كه صنعت هوانوردي را مورد بي‌عدالتي قرار مي‌دهند. آيا تاوان آن را بايد شادروان خلبان علي چمني بپردازد؟ آيا مجبوريم وعده‌اي را كه نمي‌توانيم عملي كنيم، مطرح نماييم؟ حال جالب است بدانيد، هشت فروند هواپيماي «ديموند استار»، ‌از مدرن‌ترين هواپيماهاي روز دنيا، در حال خاك خوردن در آشيانه‌هاي فرودگاه كرمان و پيام كرج هستند؛ چرا؟ چون هواپيماي كشوري به اين هواپيماهاي فوق مدرن مجوز براي آموزش دانشجويان نمي‌دهد و حال مي‌پرسيد چرا نمي‌دهد؟ چون ديگر كدام دانشجو با هواپيماي blue bird (پرونده آبي) درنا پرواز مي‌كند؟ icon_biggrin دوستان اگر نظر و عقيده اي داريد ما را بي نصيب نگذاريد :|
  10. دوست عزيز مي شود كمي بيشتر در رابطه با ان 100 هواپيما توضيح دهيد و بگوييد در كجا ظاهر شدند؟ icon_cheesygrin لطفا دليلتان از اين گفته كه نمي توانم بيشتر توضيح بدهم را هم ذكر كنيد :|
  11. arash_slayer

    دو جمله عجيب از امام خميني

    چقدر خدا را بايد شاكر باشيم كه به ما اين توفيق بزرگ را مرحمت فرمود كه عصر با عظمت خميني را درك كنيم. كسي در عظمت شخصيت اين مرد آسماني شبهه‌اي ندارد اما من مي‌خواهم براي بيان عمق و گستره اين عظمت، خوانندگان عزيز را با چند جمله عجيب از امام خميني مواجه كنم. 1. امام در جايي قريب به مضمون فرموده بودند: «به خدا قسم من در عمرم نترسيده‌ام. روزي هم كه مرا به تبعيد مي‌بردند، من به آنها دلداري مي‌دادم!» كمي به اين جمله با هم فكر كنيم. قسم، قسم جلاله است كه اگر كسي اهل معرفت هم نباشد، به سادگي آن را به زبان نمي‌آورد تا چه رسد به اعلم و اورع علماي زمان خميني كبير. شايد يكي از اسرار بزرگي امام خميني در همين جمله نهفته باشد. اين‌كه در روزگاري كه بسياري از علما حتي در بيت خود هم مي‌ترسيدند عليه شاه خائن حرفي بزنند و بسياري خواص، حتّي حاضر نبودند احتمال پيروزي نهضت خميني را در قوّه خيال خود هم بپرورانند، خميني بر بالاي منبر خطاب به اعليحضرت همايوني! مي‌گويد: «مردك»! «بيچاره، بدبخت»! يا خطاب به پيك شاه كه او را از سخنراني در فيضيه منع و تهديد مي‌كند و مي‌گويد: «اعليحضرت فرموده‌اند، اگر سخنراني كني، چكمه‌هاي پدرم را مي‌پوشم و... »، قريب به مضمون مي‌فرمايند: «من سخنراني خواهم كرد، به ايشان هم بگوييد چكمه‌هاي پدرت براي شما گشاد است»! يا اين‌كه قريب به مضمون مي‌فرمايند: «وقتي من را براي تبعيد مي‌بردند، در بياباني در مسير، ماشين به سمت جاده‌اي خاكي منحرف شد و من يقين حاصل كردم كه قصدشان كشتن من است. وقتي به دلم رجوع كردم، ديدم هيچ تكان نخورده است و هيچ دلهره‌اي ندارم»! يا وقتي دكتر عارفي، پزشك مخصوص امام، مي‌گويد: «يك وقتي اطراف جماران مورد اصابت موشك قرار گرفت، به نحوي كه شيشه‌ها فرو ريخت و ما از ترس به زير ميز رفتيم وقتي به مانيتور نگاه كرديم، ديديم وضعيت قلب امام كمترين تغييري نكرده است»! يا وقتي در شروع جنگ، مقامات كشور، هراسان خدمت امام مي‌رسند و اخبار پيشروي وحشتناك عراق را در خاك ايران به ايشان مي‌دهند، امام با آرامش مي‌فرمايد: «يك ديوانه‌اي آمده و سنگي انداخته و رفته است»! شايد بتوانيم به قدر وسع فكري خود بخشي از شجاعت بي مانند امام را دريابيم. 2. همه مي‌دانيم امام خميني در دوران تبعيد در تركيه، عراق و فرانسه، متحمّل چه شرايط دشواري شده‌اند و سنگيني بار غربت، تهديد، حصر و شهادت فرزند ارشدش و شنيدن خبرهاي تلخ از ايران، براي يك مرد كهنسال تا چه اندازه (اگر با چشم دنيايي به آنها نگريسته شود) دشوار و سنگين است. ولي به ياد داريد كه خبرنگاري در هواپيما كنار امام نشست و از او پرسيد: «حضرت آيت‌الله، اكنون كه بعد از پانزده سال تبعيد به ايران برمي‌گرديد، چه احساسي داريد؟!» و امام بي هيچ درنگي و با تقديم لبخندي نمكين فرمودند: «هيچ»! من گمان مي‌كنم براي شناخت بخشي از شخصيت اعجاب‌ميز امام،اگر درايت و شجاعت او از آغاز مبارزات تا پيروزي بر رژيم تا دندان مسلح پهلوي و سپس رهبري اين انقلاب الهي در بحران هائي كه هر كدام براي سقوط يك كشور كافي بود و ايجاد جريان قوي و موج بلند اسلامخواهي در دنيا كه بنياد پوشالين ابهت و اقتدار استكبار غرب را به بازي گرفت و چون خس و خاشاك با خود به سوي كه خواست برد و هنوز هم مي‌رد و نيز اداره و مديريت جنگي هشت ساله كه يك طرف آن، همه دنيا و يك سوي ديگرش، انقلابي نوپا و چند ماهه بود و ... هم نبود همين يك كلمه «هيچ» براي شناخت اهل معني از اقيانوس متلاطم شخصيت اين مرد بزرگ كه همه معادلات جهاني را به هم ريخت كافي بود. بعد از 15 سال تبعيدي تلخ و در شرايطي كه هنوز كشور در دست دشمن بود و همه قواي نظامي و انتظامي تحت فرمان بختيار بود و هر احتمالي در مورد جان امام وجود داشت اين پيرمرد در پاسخ اين سؤال كه چه احساسي داري؟ مي‌گويد هيچ! اهل معني بايد سال‌ها در تحليل اين «هيچ» بگويند و بنويسند تا اندكي از «همه» عمق اين «هيچ» برملا شود.
  12. arash_slayer

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    پليس فرانسه در اقدامي غيرانساني پس از زنداني کردن يک زوج ايراني، کودک 19ماهه را نيز زنداني کرد و گردن او را شکست. به گزارش «جام جم»، چند روز پيش مسئولان سفارت ايران در کشور فرانسه، به طور مخفيانه نامه‌اي از يک تبعه ايراني از زندان «شهر پرينيان» دريافت کردندکه نشان مي‌داد، پليس اين کشور پس از دستگيري يک زوج ايراني و برخلاف قوانين بين‌المللي، کودک 19ماهه ايراني به نام عباس فيوجيان را نيز زنداني کرده است. با بررسي و تحقيق در اين زمينه معلوم شد، پليس پس از دستگيري اين زوج ايراني، کودک 19ماهه آنها را از والدين خود جدا کرده و پس از مدتي بر اثر اهمال و بي‌توجهي ماموران مراقب، اين کودک دچار حادثه شده و گردن او شکسته است و سپس به چند بيمارستان انتقال يافته تا معالجه و سپس به ايران منتقل شود. پس از زنداني شدن زوج ايراني، مرد زنداني که پس از 6ماه بي‌صبرانه در انتظار ملاقات با همسر و فرزند خردسالش بود، در روز ملاقات وقتي از دور، فرزندش را کنار همسر خود مشاهده نکرد، شروع به فرياد و ضجه کرد که در نتيجه پليس فرانسه به وي حمله‌ور شد و پس از ضرب و شتم او را به 10روز زندان انفرادي محکوم کرد. سرنوشت مبهم کودک ايراني يک مقام آگاه در اين باره به خبرنگار ما گفت: اين رفتار پليس فرانسه برخلاف تمامي قوانين و قواعد بين المللي از جمله قانون حمايت از حقوق کودکان در سال 1989نيويورک است. اخبار رسيده حاکي است، کودک 19ماهه ايراني در شرايط بد جسمي و روحي به سر مي‌برد؛ به گونه‌اي که پزشکان، معالجه يک ساله را براي او تجويز کرده‌اند. پس از اطلاع مسئولان سفارت ايران در کشور فرانسه و درخواست‌هاي مکرر براي ملاقات کودک آسيب‌ديده و خانواده او، با اين درخواست مخالفت شده است و براي سرپوش گذاشتن بر اين رفتار غيرانساني، آنها حتي اجازه مطالعه پرونده پزشکي کودک را به پزشک معتمد سفارت نمي‌دهند. حقوق بشر اروپايي کودک 19ماهه ايراني اکنون با سرنوشت مبهم خود به دور از والدين خود، شديدترين لطمات روحي و جسمي را تحمل مي‌کند. اين اتفاق ناخوشايند در کشوري رخ داده است که آنها مدام فرياد حقوق بشر سرمي‌دهند و به اين بهانه سعي مي‌کنند چهره‌اي موجه از خود در مقابل چشم جهانيان ترسيم کنند، اما اکنون با زنداني شدن کودک 19ماهه ايراني بايد کدامين حقوق بشر را دستاويز قرار داد و از داعيان دروغين حقوق انسان‌هايي که حتي به يک کودک نيز رحم نمي‌کنند، به کدام سازمان بايد شکايت برد. همين چند وقت پيش، در پي ربوده شدن يک کودک پرتغالي، تمام اروپا بسيج شد تا او را بيابد و آدم‌رباها را به اشد مجازات محکوم کند، اما عباس فيوجيان (کودک ايراني) اکنون ماه‌ها به دور از نوازش والدين خود زنداني شده است تا سياهي موي او کوس رسوايي مدعيان نژادپرست و دروغين حقوق بشر را به صدا درآورد.
  13. arash_slayer

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    فقر از هر دري وارد شود ايمان از در ديگر خارج مي شود
  14. از انجاییی که عربستان اصلی ترین رغیب ایران در منطقه است تصمیم گرفتم که تاپیکی برای مقاسیه این دو کشور (بخصوص از لحاظ نظامی ) ایجاد کنم .که امید وارم با استقبال دوستان همراه شود.برای مقدمه متن زیر را در اختیار دوستان قرار می دهم. شاهزادگان فوق ثروتمند عربستان سعودي براي غربي‌ها شخصيتي آميخته از مسلمان پرهيزكار و پلي‌بوي‌هاي رو به زوال هستند، اما اين روش متفاوت آنها در تجارت است كه به دردسر جديد انگليس تبديل شده است. به نقل از «تلگراف»، ساعت‌ها پس از نيمه‌شب، مهماني همچنان ادامه دارد؛ صداي موزيك بلند و مشروب جاري است. در سوئيتي بي‌نظير در هتلي پنج ستاره در لندن، شش زن جوان و جذاب انگليسي با لباس‌هاي كوتاه از جمع شاهزادگان عربستاني خارج شده و با صدايي بسيار بلندتر از خنده خود عرب‌ها، قهقهه مي‌زنند و مي‌روند. يك تاجر انگليسي در كنار پنجره ايستاده و هايدپارك را زير نگاه خود دارد و از اين‌كه گام به بهشت گذاشته يا جهنم، در ترديد است: «اولين مهماني من با سعودي‌ها در نوزده سالگي بود. به كازينو رفتيم و من شاهد قمار شاهزادگاني بودم كه انگار براي آنان فردايي وجود نداشت و سپس به طبقه بالا و مهماني اصلي رفتيم؛ تكان‌دهنده براي من ولي رويايي». يكي از زنان به او مي‌گويد كه صدها پوند تنها براي حضورش در مهماني به او پرداخت شده و اگر شب را با يك يا چند نفر از آنها سر کند، بسيار بيشتر دريافت مي‌كند. تاجر مي‌گويد: «او گفت گذراندن يك شب با يكي از شاهزادگان 2000 پوند برايش به ارمغان مي‌آورد. سعودي‌ها علايق خاص خودشان را داشته و دوست دارند كه فكر كنند اين دختران، دوست دخترانشان در لندن هستند. آنها دوست ندارند تصور شود كه براي سكس پول پرداخت مي‌كنند»! اين در حالي است که چند روز بعد و پس از بازگشت به رياض، شاهزادگان سعودي به رفتار خوب خودشان بازمي‌گردند؛ نه الكلي، نه مواد مخدري، نه دختري و ... . شايد تنها مشروب، آن هم مخفيانه و گاه به گاه با چند تن از دوستان از آنان سر زند. در كشوري كه خانواده سعود به طور كامل به همه اركان مسلط است و قوانين اسلامي به شدت در مورد مردم اجرا مي‌شود، اين خانواده سعود هستند كه مجلس و تمام پست‌هاي دولتي را در اختيار دارند. اين كشور مرتجع كه شاهزادگان آن در وطن، مسلمان پرهيزکار و در خارج، ليبرال‌هاي به تمام معنا هستند؛ همان كشوري است كه بزرگ‌‌ترين قرارداد صادراتي انگليس با اين كشور در سال 1985 امضا شده است؛ قرارداد «اليمامه» براي فروش 72 جنگنده تورنادو و 30 جنگنده هاوك به ارزش 43 ميليارد دلار كه بيشتر آنها با پول نفت در بيست سال به وسيله سعودي‌ها پرداخت خواهد شد. قرارداد امضاشده بين شاهزاده سلطان و وزير دفاع عربستان و «مايكل هسلتاين»، وزير دفاع انگليس، در سال‌هاي اخير به جنجالي از اتهامات رشوه‌خواري تبديل شده است. اين بار اتهامات جديد مربوط به شركت «BAE» سيستمز، بزر‌گ‌ترين كارخانه تسليحات انگليس است كه در يك دهه گذشته، بيش از يك ميليارد دلار را به دو حساب در واشنگتن متعلق به شاهزاده بندر بن سلطان، سفير سابق عربستان در آمريكا و پسر وزير دفاع عربستان واريز كرده است. تحقيقات در اين زمينه و دخالت وزيران در اين امر، بنا به دستور «توني بلر»، سال گذشته متوقف شد. بلر اعلام كرده بود كه در اين صورت عربستان يكي از متحدان حياتي آنها در جنگ عليه تروريسم و يكي از نيروهاي خاورميانه تقسيم اطلاعات ضدتروريستي را متوقف مي‌كند. شمار زيادي از كارشناساني كه در عربستان سعودي زندگي يا با كشورهاي خليج [فارس] كار كرده‌اند، مي‌گويند: اين جنجال‌ها ناشي از نشناختن فرهنگ سعودي‌هاست. «ديويد ليويد»، از مشاوران ارشد انجمن خاورميانه كه به علت مأموريت‌هاي تجاري دائم به عربستان سفر مي‌كند، مي‌گويد: «معامله با سعودي‌ها مانند معامله با غربي‌ها نيست. معامله خيلي طول مي‌‌كشد. معمولا هجده ماه تا دو سال براي نهايي شدن يك قرارداد وقت لازم است. سعودي‌ها دوست دارند به اعتماد كاملي برسند. آنها با استفاده از روابط شخصي خود بازار خوبي در همه كشورها به دست آورده‌اند». يكي از ديپلمات‌هاي سابق انگليسي در رياض مي‌گويد: «ويسكي» و «زن» از درخواست‌هاي معمول مهره‌هاي رده پايين خانواده حاكم بر عربستان است. حدود پنج هزار شاهزاده سعودي و بسياري از جوانان اين خانواده هستند كه دوست دارند رفتار هم‌سن‌وسال‌هايشان را تقليد كنند. به رغم سرمايه عظيم نفتي اين كشور (25 درصد ذخاير نفتي جهان) عربستان كشوري عقب‌مانده است كه توسط مجموعه‌اي از افراد كنجكاو خانواده سعود در مجلس سعود و رهبران وهابي بنيادگرا اداره مي‌شود. اين خانواده از سال 1932 بر صحراي عربستان پادشاهي كرده است. اين حكومت با وهابيت پيوند نزديكي دارد، اما از زمان به قدرت رسيدن ملك عبدالله در دو سال پيش اختلافات زيادي ميان وي و روحانيون به وجود آمده است؛ ملك عبداللهي كه خواستار آزادسازي تحصيلات و آزادي بيشتر براي زنان است. يكي از نخستين اقدامات او، انتصاب شاهزاده بندر، مهره اصلي قرارداد يمامه، به عنوان مشاور امنيت ملي خود بود. اين شاهزاده عرب از زمان «مارگارت تاچر» و «رونالد ريگان»، روابط خوبي با نخست‌وزيران انگليس و رؤساي جمهور آمريكا داشته است و به ويژه رابطه نزديكي با بوش دارد و اين مارگارت تاچر بود كه در سال 1984 براي انعقاد قرارداد كلاني با كارخانه «BAE» از بندر كمك طلبيد و او با رفت‌وآمد متعدد بين واشنگتن، لندن و رياض، انعقاد قرارداد را تسهيل كرد. دو ماه پيش ادعا شد كه در سال 2001، دو هنرپيشه زن انگليسي، ده‌ها هزار پوند را از شركت «BAE» دريافت كرده‌اند تا وساطت يك شاهزاده عرب ديگر را در قرارداد يمامه بكنند. همچنين در اكتبر سال گذشته مدل 24 ساله‌اي كه دوست دختر سابق يكي از بازيكنان تيم فوتبال چلسي بوده، در نقش فاحشه‌اي به قيمت هزار پوند در ساعت براي عرب‌هاي ثروتمند برنامه اجرا كرده است. يكي از ديپلمات‌هاي سابق مي‌گويد: «آنها عاشق شب‌ها و زن‌هاي لندن هستند و زماني كه به اينجا مي‌رسند، واقعا از كنترل خارج مي‌شوند». به نظر مي‌رسد پارتي‌هاي لندن به ميزباني اعضاي خانواده پادشاهي عربستان فاصله زيادي تا خط پايان دارند.
  15. arash_slayer

    شیخ فضل الله نوری

    در یکی از خانه های طهران شیخی زندگی می کرد که عمامه سفید بر سر داشت و خال سیاهرنگی بر گونه چپش دیده می شد. شیخ در خیابان راه می رفت تا به مسجد برسد. هنوز صبح نشده بود. شیخ فضل الله نوری مانند هر روز در حالیکه نعلین هایش را به کف خیابان می کشید و به سلام ها جواب می گفت، راهی مسجد شده بود. شیخ فضل الله نوری و آیت الله بهبهانی - منبع عکس: کتاب تاریخ مشروطه ایران، نوشته احمد کسروی از دور کسی به پیش او دوید و گفت: سلام علیکم حضرت شیخ! شیخ سری تکان داد. مرد گفت: حضرت شیخ، انگار در گوشه و کنار شهر سر و صدا به پا شده است. مردم معترضند... به هیجان آمده اند... شیخ در حالیکه نگاه را بر زمین انداخته بود گفت: مقصودشان چیست؟ - گویا هنوز از بابت به چوب بستن سید هاشم قندی ناراضی اند... گویا به تحریک آیت الله طباطبائی به اعتراض می پردازند... کلماتی ناشناخته می گویند... گویا از دست عبدلمجید عین الدوله شاکی اند... می گویند (( ما مشروطه می خواهیم!)) - مشروطه می خواهند؟... - بله حضرت شیخ... مشروطه می خواهند... - خدا کند مشروعه هم بخواهند... بدون آن نمی شود... - نظر شما چیست حضرت شیخ؟... همه منتظرند تا نظر شما را بشنوند... موافقید یا...؟ شیخ بی توجه راهش را به سمت مسجد پیش گرفت... روزها می گذشت و شیخ هر روز راهش را از مسجد به خانه و از خانه به مسجد طی می کرد. اما طهران به انتظار بود تا شیخ فضل الله نظرش را راجع به مشروطه اعلام کند. از طرفی آیت الله طباطبائی و آیت الله بهبهانی علم مخالفت را برداشته بودند و صد البته برای ادامه اعتراضشان به حمایت شیخ فضل الله نیاز داشتند... از طرفی عین الدوله و درباریان به انتظار شیخ بودند تا با شنیدن نظر شیخ راجع به مشروطیت تصمیم به اقدامی سرکوب گرایانه بگیرند. شیخ در ذهن خویش به بررسی زوایا و خفایا می پرداخت. مشروطه... دین... شریعت.. اسلام... و... مردم؟؟؟ شیخ فکر می کرد... قیام ها جدی تر شد. شیخ همچنان سکوت کرده بود. در مسجد جامع تحصن به پا شده بود... متحصنین تصمیم گرفتند به قم مهاجرت کنند... آخرین نفر به دنبال شیخ فضل الله فرستاده شد تا شاید شیخ را راضی به همراهی آیت الله طباطبائی و بهبهانی کند... شیخ عاقبت سکوت را شکست و همراه مشروطه خواهان عازم قم شد... البته با رضایت... و شاید با کمی دودلی... حالا مشروطه خواهان قدرتمند بودند. شاه نمی توانست در مقابل تمام روحانیون طهران بایستد، بنابراین مجبور شد به تمام خواسته های انقلابیون پاسخ مثبت دهد: عین الدوله برکنار شد، عدالتخانه تاسیس شد و از همه مهمتر نمایندگان نخستین دوره مجلس شورای ملی انتخاب شدند... مظفرالدین شاه مشروطه را به ملت هدیه داد و یک روز بعد درگذشت... *** انقلاب مشروطیت را افراد بسیاری به پیروزی رسانده بودند. افراد زیادی که دیدگاه های خود را با همدیگر مشترک کرده بودند تا در راه پیروزی متحد شوند. اینک که انقلاب پیروز شده بود اختلاف نظر ها در باب اداره کشور نمایان می شد. سه جبهه پدیدار شده بود. نخست درباریان به رهبری محمد علی شاه که آشکار و نهان در راه برانداختن نظام مشروطیت می کوشیدند. دوم جبهه روشنفکران و فرنگ رفتگان که در راه برقراری جامعه دموکراتیک و سکولار می کوشیدند و سوم جبهه روحانیون که در این هیاهو به دنبال حفظ اعتلای اسلام و برقراری قوانین شریعت در جامعه اسلامی بودند. شیخ فضل الله از دسته سوم بود... *** مجلس شورای ملی، جلسه غیر علنی - ما مشروطه نمی خواهیم! آنچه در متمم قانون اساسی آورده اید کفر است. حرام است. خلاف شریعت است... ما مشروعه می خواهیم!! در خودتان نگاه کنید... پولی را که می توانید در راه خدا خرج کنید بهر چه کارهایی می دهید... این کفر شما را فنا می کند... قانون و متمم و مجلس و مشروطه را دور بریزید... قانون قانون اسلام است... یک کلام... ما مشروعه می خواهیم... *** منزل شیخ فضل الله نوری - روزگار کفر و ارتداد فرا رسیده است. قانون خدا و پیغمبر به کنار رفته است و قانون دیگری جای آن را گرفته است. حکم آن کس که امروز ساکت بنشیند مانند حکم کسی است که در قیام عاشورا حسین (ع) را یاری نکند. دیگر این وضع برای ما قابل تحمل نیست. قصد تحصن داریم. به عبدالعظیم می رویم و بست می نشینیم. پناهگاه ما خانه خداست... *** شیخ فضل الله و یارانش در حرم حضرت عبدالعظیم بست نشسته بودند و نظراتشان را در خصوص مساله قانون و مشروطیت به طهران می رساندند. از طرفی مردم تبریز و دیگر مناطق کشور به نمایندگان فشار می آوردند تا هر چه سریعتر متمم قانون اساسی تصویب گردد. جنجال ادامه داشت اما هیچ کس از طوفانی که در راه بود خبر نداشت... دو اتفاق بزرگ افتاد تا شیخ به تحصنش پایان دهد و در خانه اش به انتظار وقایع جدید بنشیند... نخستین اتفاق کشته شدن امین السلطان اتابک، صدر اعظم مقتدر ایران بود. جوانی به نام عباس آقا تبریزی که خود را فدایی ملت نامیده بود امین السلطان را در مقابل در مجلس شورا به قتل رسانید. این هشداری برای کسانی بود که می خواستند در راه مخالفت با مشروطه گام بردارند. چندی نگذشت که از سوی مخالفین به سمت کالسکه شاه نارنجک پرتاب شد. همین ها کافی بود تا شیخ فضل الله به تحصن خویش پایان دهد و گرنه قربانی بعدی می توانست خود او باشد... اتفاق دوم به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه و به فرماندهی کلنل لیاخوف بود که به کشته شدن و دستگیری و فرار عده زیادی از مشروطه خواهان انجامید. آیت الله طباطبائی و بهبهانی تبعید شدند، ملک المتکلمین و صور اسرافیل کشته شدند و امثال تقی زاده و دهخدا گریختند. استبداد شدیدی حاکم شد. شیخ فضل الله نوری راه خانه را در پیش گرفت و خانه نشینی اش یک سال به طول انجامید. در این مدت در ایران نه نامی از مشروطه بود و نه نامی از قانون. ایران در مقابل این استبداد سکوت کرده بود. ترس بر همه جا حاکم بود. اما در تبریز مردم ساکت ننشستند. اکنون زمان آن بود که به رهبری ستارخان و باقرخان بر حکومت این پادشاه بی کفایت خاتمه داده شود. محمد علی شاه سیل نیرو ها را به تبریز گسیل کرده بود تا شاید این آخرین محل اغتشاش را هم خاموش کند. اما تبریز خاموش نشدنی بود. نیروهای مردمی تبریز را از سویی غیرت و ایران دوستی ستار خان و باقر خان و از سویی فرامین دینی آخوند خراسانی از نجف به شور آورده بود. آنچنان که در طی یک سال جنگ نه از رحیم خان کاری بر آمد و نه از عین الدوله و نه از صمد خان... قوای سلطنتی عاقبت شکست خورد و سیل نیروهای آزادی خواه وارد طهران شد... ایران دوباره زنده شده بود... محمد علی شاه به روسیه گریخت. شیخ فضل الله حالا متهم بود که از مردم و مشروطه حمایت نکرده است. از نظر فاتحان ِ آن روز شیخ باید محاکمه می شد... کوته نظری ها و کج بینی ها در ایران آن روز بیش از اندازه بود. تصمیم ها از روی نابخردی و بی سیاستی بود و البته آنقدر هنوز میان آزادی خواهان شکاف وجود داشت که مستبدی همچون عین الدوله که سالهای عمر خویش را در نبرد با مردم و آزادی گذرانده بود خود را به میان آزادی خواهان وارد کرد و از اعضای دولت جدید شد. چشمان مردم این حقایق را نمی دید... روزگار به قتل شیخ فضل الله حکم داد... شیخ بر بالای چوبه دار رفت و آنگاه که صندلی از زیر پایش لغزید جسد روحانی بر دار ماند که جانش را بر سر دین و شریعت می داد... شیخ فضل الله دین را بر همه چیز برتری داده بود و تنها راه شریعت را می شناخت... شاید تا آن اندازه که مردم را در مقابل آن نادیده انگاشته بود... شیخ فضل الله روحانی پاکی بود. گذشت در وجودش موج می زد آنگونه که ضارب خویش را که به جانش سوء قصد کرده بود بخشید. شیخ فضل الله هیچگاه پسر مشروطه خواهش، شیخ مهدی را به اتهام عقایدش محکوم نکرد و در راه بیان عقایدش هیچ گاه راه زور و خشونت را پی نگرفت... *** شیخ فضل الله نوری بر چوبه دار - منبع عکس: کتاب تاریخ مشروطه ایران، نوشته احمد کسروی کوچه آرام و تاریک بود... هر قدر هم صدای اذان از مسجد ندا می داد کسی در خانه شیخ را نمی گشود تا راهی مسجد شود... کوچه به انتظار بود تا شیخ برای نماز به مسجد برود... اما... شیخ قربانی پیشرفت یک مملکت شده بود... احسان شارعی
  16. مارمولک عزیز شما فقط لطف کن و به من بگو چه کسی دست به این اقدام نا شایست زده است؟!!! :|
  17. البته نباید فراموش کرد که ضریب امنیت در استان خوزستان بسیار بالا تر از استان های شرقی است. :| و همچنین میزان جرم و جنایت در بین مردم این استان بسیار کمتر از تعداد قابل توجهی از استان های کشور است .
  18. البته به خاطرم است که یکی از کاربران یاغی در این سایت که گویا در این یک ماهی که من به دلیل مشغله بالای کاری در سایت حضور نداشتم قهر کرده است و حدس می زنم خود ایشان باشد که بنا به دلایلی در انجمنی دیگر اقدان به این کار و تحریف امضاء من کرده است. زمانی که من در سایت سنترال کلابز نیز فعالیت می کردم او اقدام به این کار کرد که با اعتراض من به مهدی (ادمین ان سایت) وی مجبور به تغییر امضاء خود (امضاء بنده) شد. و البطه این از بی سوادی ایشان است که دوم دسامبر را با دوم سپتامبر یکی می داند و جالب اینجاست که بین سپتامبر و دسامبر 3 ماه اختلاف است. جای شکی نیست که اگر این بار نیز وی بانی این تحریف باشد حاصلی جز ننگ مضاعف برای وی ندارد. :|
  19. چه کسی از این امضاء من به عنوان امضاء استفاده کرد؟!!! :| همه دوستان قدیم اگاه هستند که مدتهاست این به عنوان امضاء من در انجمن های مختلف شناخته شده است..........
  20. ميگم داداش اين دوم سپتامبر قضيش چيه؟ دوست عزیز ان پست من چه رابطه ای با دوم سپتامبر دارد؟!!! :|
  21. من نمی دانم چرا کوچکتری اتفاقی که در هر نقطه ایران زمین رخ دهد در رسانه ها به راحتی بیان می شود ولی رویداد های بسیار مهم و خونین در خوزستان اجازه چاپ پیدا نمی کنند.... :| شاید به دلیل حساسیت بسیار بالای این منطقه باشد؟؟!!
  22. arash_slayer

    شیخ فضل الله نوری

    دوستان لطفا به این مساله توجه کنید که دیدگاه های شیخ متناسب با زمانه خود بود . و از این جهت کمتر انتقادی را می توان متوجه ان شیخ شهید کرد.
  23. arash_slayer

    شیخ فضل الله نوری

    اقای Reza6662 , لطفا هر چه زودتر یک منبع معتبر ارائه کنید ... در غیر این صورت چاره ای جز پاک کردن پست شما ندارم :|
  24. اقایون انقلابی و ضد انقلابی هر گونه بحث سیاسی در این بخش اکیدا ممنوع است و اگر وضعیت این تاپیک به همین گونه ادامه یابد بی شک ان را قفل خواهم کرد :|