Wolfenstein

Members
  • تعداد محتوا

    275
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های Wolfenstein

  1. Wolfenstein

    تاپیک جامع شهید رئیسعلی دلواری

    خدا لعنت کنه انگلیس متجاوز رو که اگر به جنوب ایران لشکر نمی کشید دیگه نیازی نبود المانها یک نفر مثل ایشون رو بفرستند تو مملکت ما برای تحریک و کمک به مبارزین عیله انگلیس! یه چیز ماجرا خیلی جالب بود که این اقای واسموس چقدر به فرهنگ ایرانی تسلط داشته که وقتی برای سرش 50000 لیره جایزه تعیین می کنند می دونسته که زائر خضر تحویلش نمیده میاد با اعلامیه جایزه میره پیش زائر خضر! در کل مامور خوبی بوده و به کارش هم مسلط بوده! یه چیز دیگه؟ ایشون چطوری تونسته از چنگ انگلیسیها فرار کنه؟ با آلمانها معامله کردند؟ یا اینقدر زبده بوده که تونسته از زندان انگلیسها فرار کنه؟
  2. Wolfenstein

    تحلیل و پیگیری تحولات عراق

    ا دکتر محمد المشاط آخرین سفیر صدام حسین در آمریکا پیش از قطع روابط دیپلماتیک میان دو کشور در سال 1990 و هنگام حمله عراق به کویت بود. سفیر سابق آمریکا در بغداد در مورد مشاط گفته بود: «مشاور وزیر خارجه آمریکا به مشاط در مورد عواقب حمله به کویت هشدار داده بود». با این حال مشاط این اظهارات را تکذیب کرده و می‌گوید آمریکا هیچگونه هشداری به وی نداده بود. وی جلسه کنگره آمریکا را یادآور شد که در آن جان کیلی مشاور وزیر خارجه آمریکا گفته بود ما در درگیری‌های میان کشورهای عربی دخالتی نخواهیم کرد. مشاط می‌گوید: «اولین هشدار در مورد حمله به کویت پس از حمله به من داده شد». نظر شما در مورد مصاحبه اخیر آبریل گلاسبی سفیر سابق آمریکا در عراق چیست؟ وی ابراز تعجب کرده بود که چطور هشدارهای آمریکا به شما در مورد عواقب حمله به کویت تاثیری نداشته است؟ گلاسبی در ابتدای این مصاحبه می‌گوید هنگامی که برای دیدار با صدام حسین در 2 آگوست 1990 در راه خود به طرف کاخ ریاست جمهوری عراق بود گمان می‌کرد که محال است هشدارهای آمریکا به خصوص هشدارهایی که به سفیر عراق در آمریکا داده شده بود، دریافت نشده باشد. وی بر این باور بود که اکنون باید آخرین هشدار واصله از آمریکا را با این مفهوم برساند که «دست از کویت برداشته و این کشور را اشغال نکنید». من از اظهارات گلاسبی شگفت‌زده شدم چرا که این اظهارات کاملا دروغ و عاری از صحت است. آمریکا هیچگونه هشداری به صدام در مورد عواقب حمله به کویت نداده بود. دولت آمریکا نیز از من به عنوان سفیر عراق در واشنگتن نخواسته بود تا پیش از حمله به کویت به بغداد اطلاع دهم که مرتکب این اقدام نشود؛ بلکه برعکس این موضوع صحیح است. دولت آمریکا در آن زمان می‌گفت که ما در درگیری‌های مرزی میان کشورهای عربی دخالتی نخواهیم کرد. شما می‌توانید به متن مذاکرات صورت گرفته در کنگره آمریکا چند روز پیش از حمله به کویت مراجعه کنید. در آن جلسه از جان کلی مشاور وزیر خارجه خواسته شد تا موضعگیری وزارت خارجه را اعلام کند. کیلی گفته بود: «ما در درگیری‌های مرزی میان کشورهای عربی دخالت نکرده ضمن اینکه پیمان دفاعی مشترکی نیز با کویت نداریم». آن جلسه کنگره به شکل علنی برگزار شد و شبکه CNN آن را به شکل مستقیم پخش کرد. معتقدم مسئولان عراقی نیز این جلسه را دیدند. من نیز خلاصه این جلسه را برای بغداد تلگراف کردم. من پیش از حمله به کویت به وزارت خارجه آمریکا احضار نشدم ولی وزارت خارجه مرا هنگامی احضار کرد که سربازان عراقی در کویت بودند. مشاور وزیر خارجه از من استقبال کرده و با خشم فراوان و با صدای بلند به من گفت: «به دولت خود اطلاع دهید که فورا باید از کویت عقب‌نشینی کند. شما تا فردا فرصت دارید که پاسخ بغداد را به اطلاع ما برسانید». بدین ترتیب هشداری که خانم گلاسبی از آن سخن گفت، پس از حمله به کویت به من ابلاغ شد. آیا شما این روایت را تائید می‌کنید که گلاسبی به صدام حسین اطلاع داده بود که آمریکا وارد درگیری مرزی عراق و کویت نمی‌شود؟ بله. من قویاً معتقدم که گلاسبی این موضعگیری رسمی آمریکا را به اطلاع صدام حسین رسانده بود. بار دیگر تاکید می‌کنم که این موضوع یک شایعه نیست بلکه واقعیت است. دولت آمریکا پیش از حمله به کویت هیچ هشداری به عراق خواه به شکل مستقیم یا از طریق من نداده بود. آیا معتقدید که اگر آمریکا نسبت به این اقدام هشدار داده بود، صدام نظر خود در مورد حمله به کویت را تغییر می‌داد؟ آیا تجربه کاری شما با صدام حسین بیانگر این است که وی در مورد تصمیماتش حاضر به بحث و گفتگو می‌شد؟ در مورد قسمت اول سوال باید بگویم که پاسخ من مثبت است. اگر آمریکا هرگونه هشداری نسبت به عواقب حمله به کویت داده بود، صدام از حمله منصرف شده و سربازان خود را از مرز با این کشور جمع می‌کرد؛ چرا که مهم‌ترین موضوع در دیدگاه صدام نحوه باقی ماندن خود وی بر حکومت بود. وی به خوبی می‌دانست که گوش ندادن به هشدار آمریکا، بقای او در حکومت را تهدید می‌کرد. صدام همچنین ارزش حمایت آمریکا از خود به خصوص در جریان جنگ با ایران را می‌دانست. آمریکا در آن زمان نه تنها اطلاعات محرمانه به دست آمده از طریق ماهواره‌ها در مورد تحرکات ارتش ایران را به اطلاع عراق می‌رساند بلکه بمب‌های خوشه‌ای نیز در اختیار عراق گذاشت که بر اساس پیمان‌های بین‌المللی ممنوع است. در بین سلاح‌های کشتارجمعی که صدام در اختیار داشت، سلاح شیمیایی نیز وجود داشت که با موافقت آمریکا در اختیار عراق قرار گرفته بود. در مورد بخش دوم سوال باید بگویم که صدام به هیچ وجه راضی به بحث و بررسی در مورد تصمیمات خود نمی‌شد. یک بار وزارت خارجه عراق پانزده سفیر و نماینده عضو شورای امنیت سازمان ملل را سه هفته قبل از جنگ علیه عراق احضار کرد. در آن جلسه طارق عزیز وزیر خارجه وقت حضور داشت و به نمایندگان مزبور گفت: «ما از شما خواستیم تا بیایید و از نظر ما آگاه شوید و ما نخواستیم که از نظر شما آگاه شویم». وی همچنین گفت که در دیدار با صدام حسن نباید با وی سخن بگویید مگر در صورتی که او خود از شما بخواهد. در جلسه با صدام حسین وی در مورد مفهوم نبرد و «نبرد نبردها» سخن گفت و بر این باور بود که جنگ پیش رو باعث بیداری و به پا خاستن اعراب می‌شود. پس از آن من درخواست وقت کرده و گفتم: «آقای رییس‌جمهور من قصد دارم نظر خود را با توجه به شرایط آمریکا به اطلاع شما برسانم. من مطمئن هستم که موضوع آزادسازی کویت تنها دلیل حملات تند و زشتی که علیه می‌شود، نیست بلکه این تمامی عراق است که هدف قرار گرفته و بر این باور هستم که در صورت عدم عقب‌نشینی از کویت تا تاریخ 15 ژانویه 1990، آمریکا؛ عراق را نابود خواهد کرد». صدام با عصبانیت زیاد سخن من را قطع کرده و گفت: «تمام عراق پیش روی شماست. اگر آنها قدرت حمله به عراق را دارند پس بفرمایند. ما در دفاع از میهن و خاک خود با هرگونه تجاوزی می‌جنگیم و بیشترین بها را برای بازپس گیری حقوق از دست رفته خود در کویت و فلسطین می‌پردازیم». پس از آنکه سخنان صدام تمام شد دیگر هیچکس جرأت نکرد سخنی بگوید. پس از جلسه، محمد سعید الصحاف به من گفت: «آقای دکتر به خاطر خدا ساکت شو و دیگر حرفی نزن. تلگراف‌هایی که شما ارسال کرده و خواستار عقب‌نشینی از کویت شده بودید باعث شد تا شورای عالی امنیت ملی این باور را پیدا کند که شما تحت تاثیر آمریکایی‌ها قرار گرفته‌اید و من مجبور شدم از شما دفاع کنم». من به الصحاف پاسخ دادم: «چگونه سخنی نگویم در حالیکه مطمئن هستم آمریکا در صورت عدم عقب‌نشینی از کویت، عراق را نابود می‌کند؟». وی پاسخ داد: «وسایل مهم و اسناد و مدارک به زیر زمین منتقل شده‌اند». شرایطی که باعث شد شما منصب خود به عنوان سفیر عراق در واشنگتن را ترک کرده و یک روز پیش از حمله آمریکا به عراق خواستار پناهندگی به خارج شوید، چه بود؟ من نسبت به سیاست‌های صدام که جز خرابی و فاجعه برای عراق چیزی در بر نداشت، نگران بودم، به خصوص اینکه جنگ با ایران به تازگی تمام شده بود. این جنگ را صدام به تشویق آمریکا به راه انداخت. جنگی هشت ساله که هیچ سودی برای ملت عراق یا جهان عرب نداشت. در مرامنامه حزب بعث، مهم‌ترین موضوع عربی آرمان فلسطین بود. به جای آنکه از منابع و امکانات مادی و انسانی عراق در راستای آرمان فلسطین و مقابله با اهداف توسعه‌طلبانه اسراییل استفاده کنیم، تمامی این امکانات را در حمله به نظام نوپای ایران و خدمت به منافع آمریکا از دست دادیم. هنگامی که صدام به کویت حمله کرده و کویت را بخشی از عراق اعلام کرده و با اجرای قطعنامه شورای امنیت در عقب‌نشینی از کویت مخالفت کرد، شورای امنیت برای اولین بار در منطقه دست به اجرای تحریم‌هایی علیه عراق بر اساس بند هفتم منشور سازمان ملل زد که این تحریم‌ها باعث گرسنگی و تحقیر شدید ملت عراق شد. می می‌گویم که مخالفت صدام باعث افزایش تردیدهای من در مورد اخلاص صدام در آرمان‌هایی از قبیل آرمان فلسطین شد. به خصوص پس از صدور قطعنامه 678 شورای امنیت که از عراق خواسته بود یازده مصوبه سابق را اجرا کرده و از کویت عقب‌نشینی کند، شورای امنیت پانزدهم دسامبر 1991 را به عنوان آخرین مهلت تعیین کرد و اعلام کرد که پس از آن از زور علیه عراق استفاده خواهد شد. قعطنامه 678 بهترین راه برای حفظ آبروی صدام حتی در صورت عقب‌نشینی بود. من امیدوارم بود که صدام پیش از آن تاریخ از کویت عقب‌نشینی کرده و وارد جنگی صد در صد بازنده نشود که نتیجه آن جز ویرانی عراق نیست. هنگامی که صدام این قطعنامه را اجرا نکرد من صد در صد مطمئن شدم که وی مزدور آمریکاست. من پیش از سفر به واشنگتن و پذیرش پست سفارت در آمریکا به نزد طارق عزیز رفتم. طارق عزیز به من تاکید کرد که در رسانه‌های آمریکایی نباید به هیچ وجه به اسراییل حمله کرده یا از آن انتقاد کنم. سفیر آن وقت عراق در آمریکا که بهبود روابط دو کشور مدیون او بود، به من گفت که باید با برخی از چهره‌های با نفوذ از جمله چند تن از اعضای کنگره رابطه مناسبی برقرار کنم که اسامی آنها را نیز به من داد. بیشتر این افراد جزو وفاداران به اسراییل بودند. تمامی این مسایل باعث شد تا من در تصمیم خود برای عدم بازگشت به عراق راسخ‌تر شده و مطمئن شوم که صدام مزدور است. به همین دلیل دیگر توانایی کار کردن در دستگاه صدام حسین را نداشتم. من به کانادا رفتم ولی نه به عنوان پناهنده بلکه به عنوان یک شهروند عادی که خواستار اقامت در کانادا بود. باید بگویم که آمریکا یک روز پس از حمله به عراق در سال 1991 به من پیشنهاد اقامت دائم داده بود. نظر شما در مورد سیاست عراق در آستانه حمله اخیر آمریکا به این کشور که باعث سقوط بغداد شد، چیست؟ آیا به نظر شما این جنگ جزو پیامدهای حمله به کویت بود؟ نظر من در مورد نظام صدام حسین این است که این نظام یک دیکتاتوری فردی و خانوادگی بود که ترس و وحشت و تروریسم را در عراق حکمفرما کرده بود. سرنگون کردن این نظام بدون فشار خارجی امکان‌پذیر نبود و این اتفاقی بود که در سال 2003 رخ داد. سیاست نظام صدام از سال 1979 یک سیاست فردی بود که تنها هدف آن ابقای صدام حسین در قدرت به هر قیمت مادی یا انسانی بود. در یکی از جلسات صدام گفته بود: «ما به حکومت آمده‌ایم که تا پانصد سال دیگر حکمرانی کنیم». به همین دلیل وی حزب و استراتژی و سیاست آن را در خدمت منافع خود گرفت. حزب بعث از یک گروه که باید حافظ منافع عراق و امت عربی بود تبدیل به یک دستگاه حکومتی شد که از افراد اطلاعات جمع می‌کرد. به همین دلیل صدام هر کسی را که به او شک می‌کرد یا علیه او صحبت می‌کرد، می‌‌کشت. هر کسی که در حزب محبوبیتی به دست می‌آورد یا سیاستی مغایر سیاست صدام داشت از سر راه برداشته می‌شد. صدام بدترین دیکتاتوری بود که تاریخ شناخته است. او عراق را از ثروتمندترین کشور عربی تبدیل به فقیرترین آنها کرد. صدام ثروت‌های نفتی و غیرنفتی عراق را صرف ساختن کاخ برای خود و پرداخت پول به سیاستمداران و رسانه‌های خارجی کرد. صدها هزار تن از مردم عراق در دوران او کشته شده یا روانه زندان‌ها شدند. گورهای دسته‌‌جمعی بزرگ‌ترین دلیل جنایتکار بودن صدام است. اضافه بر این میلیون‌ها تن از فرزندان عراق آواره شدند. دشواری‌ها و مشکلات ملت عراق هیچ اهمیتی برای صدام نداشت. او از سلاح کشتارجمعی علیه ملت خودش استفاده کرد. صدام ثروت عراق را ملک شخصی خود می‌دانست و در حالیکه میلیاردها دلار برای خود جمع‌آوری می‌کرد، با کمک‌های خارجی کشور را اداره می‌کرد. در زمان سقوط صدام حسین، عراق میلیاردها دلار بدهکار بود. اما در مورد بخش دوم سوال باید بگویم که معتقدم حمله به عراق بخشی از سیاست‌های جهانی آمریکا بود. صدام با کشاندن نیروهای آمریکایی به منطقه خدمت بزرگی به آمریکا و اسراییل کرده و عراق را از بین برده و کشورهای عربی را دچار چند دستگی کرد. بر اساس این استراتژی، عراق باید اشغال می‌شد و بقای صدام دیگر مفید نبود. آمریکا و همچنین قطر به صدام پیشنهاد کردند که با خانواده خود از عراق خارج شود ولی وی مخالفت کرد چرا که هوس و اشتیاق عجیبی برای قدرت داشت و گمان می‌کرد می‌تواند با مقاومت از این مشکل رها شود. به عنوان یک عراقی و یک دیپلمات سابق، شرایط امروز عراق را چگونه می‌بینید؟ آیا تجزیه و نبردهای داخلی در عراق شما را شگفت‌زده کرده است؟ چه کسی به نظر شما مسئول است؟ عراق در شرایط انتقالی تاسف‌باری قرار گرفته است که به هیچ وجه انتظار آن را نداشتم. دلایل آن به اشتباه محاسباتی آمریکایی‌ها پس از ورود به عراق باز می‌گردد. اولین اشتباه آمریکا پذیرش مصوبه شورای امنیت بود که بدین ترتیب ورود آمریکا به عراق اشغالگری محسوب شد. فرض بر این بود که آمریکا وارد عراق شده تا صدام حسین به عنوان بزرگ‌ترین دیکتاتور تاریخ را سرنگون سازد. من مطمئن هستم که آمریکا صدام را از روی علاقه به مردم عراق سرنگون نکرد بلکه منافع خود را در نظر داشت. در عین حال خروج صدام باعث شد تا بزرگ‌ترین کابوس ملت عراق خاتمه یابد و این اقدام خدمت بزرگی به نسل‌های بعدی عراق بود چرا که این ملت از شر صدام و نوادگان وی نجات پیدا کردند. دومین اشتباه عدم ورود آمریکایی‌ها به روند حمایت از مایملک عراق از شر دزدی و غارت بود. سومین اشتباه منحل کردن ارتش و پلیس بود. چهارمین اشتباه باز شدن مرزها برای ورود جنایتکارانی چون القاعده بود. من از جورج بوش شنیدم که می‌گفت بهتر است با القاعده در عراق مبارزه کنیم تا آمریکا. اشتباه پنجم آمریکا در ایجاد خلأ در قانون اساسی عراق و قانون انتخابات بود. آنچه باعث وخیم‌تر شدن شرایط عراق شد، دخالت برخی کشورهای همسایه در ارسال پول و افراد انتحاری به عراق بود که منافع خاص این کشورها را در نظر داشت. آخرین اشتباه عدم چیره شدن بر گروه‌های شبه‌نظامی بود. با این حال من نسبت به آینده خوش‌بین هستم و امیدوارم عراق هر چه سریع‌تر به روند طبیعی بازگردد. این موضوع در تحرکات اخیر نوری المالکی نخست‌وزیر عراق به چشم خورده است به گونه‌ای که وی عزم راسخی در مبارزه با آشوب امنیتی و خلع‌سلاح شبه‌نظامیان دارد منبع:ریانووستی
  3. یکی بگه جیان 10 به چه درد کانادا میخوره؟ بخاطر ارزونیشه؟ خوی بجای 20 تا جیان 10 بره 15 تا یه چیز دیگه بخره! مشکل خرید هم که نداره؟ کسی میتونه توضیح بده چرا کانادا جیان 10 میخره؟
  4. موافق نیستم.اسرائیل چیزی به اسم مردم نداره.همشون نظامی هستند و غاصب و آدمکش و اشغالگر. حتی کودکانشون روی مهماتی که قراره کودکان فلسطینی و لبنانی رو بکشه یادگاری و تهدید می نویسند! 50 تا که هیچ 500 تا هم به اسرائیل بده برای اسرائیل سودی نداره.اگه سلاح برای نگهداشتن اسرائیل به درد می خورد 200 تا کلاهک اتمیش به دردش می خورد و نیازی به این چیزها نبود.با اف 35 میخواد بره به جنگ حرزب الله؟ یعنی اف 15 و 16 و .... حریف حزب الله نشد؟ قدرت سنگهای فلسطینیها از اف 35 بیشتره.صبر کنید تا شزایط جهان کمی متعادل بشه و آنوقت اگر یه انتفاضه جدید راه بیفته ضعف و زبونی این رژیم فاسد رو خواهید دید. به مرور که قدرتهای جدید در دنیا ظهور می کنند از اتکای اعراب به امریکا کاسته میشه و این برای اسرائیل یعنی فاجعه! اسرائل یه مرده متحرکه! یه جسده! جشن تولد 60 سالگیش رو ندیدید؟ چیزی بود شبیه جشن تولد یه موجود عجیب ناقص الخلقه که به زور دستگاه نگهداری میشه .
  5. دستت درد نکنه! چرا این قدر کوتاهی میشه؟ حتی هنوز یه موزه جنگ درست و حسابی نداریم!
  6. Wolfenstein

    "جواهری در مدینه"،" توطئه ای در لندن"

    اینو خوب گفتی! ببینید آقایون! مسیحیت بسکه در خرافات و یونانی گری غرق شده دیگه حرفی برای گفتن نداره. حالا عقلای تورات و انجیل به این نتیجه رسیدن که اگر مردمشون همینطوری مسیحی ظاهری هم باشند اما مسلمان نباشند.پس می بایست تا میتونن اسلام رو سیاه و بد نشون بدن. درباره مقابله با این برخوردها بهترین راه صدور فتوای هماهنگ علمای اسلامی از افغانستان تا ایران و مصر و اندونزی و الجزایره! اگه یه شبکه ای بین اینها ایجاد بشه برای برخورد با چنین اقداماتی ، دیگه هیچکی جرات نمیکنه چنین کاری بکنه! اگر همه علما هماهنگ برخی مارک های انگلیسی را تحریم کنند این شرکت ها چنان فشاری به دولت وارد میکنن که مجبور بشه جلوی چنین اقداماتی رو بگیره. مگه نه همین انگلیس خدانشناس سالی کلی میلیارد دلار کالا صادر میکنه به کشورهای اسلامی؟ خوب دولتها هیچی نگن.روحانیون به صورت مستقل بیان لیست کالاهای حرام رو اعلام کنند. درضمن خانم عایشه هم در زمان ازدواج با پیامبر (ص) 9 ساله نبوده.مدارکی هست مبنی بر 17 ساله بودن ایشان در هنگام ازدواج . ابن اسحاق ، عايشه را از جمله كساني شمرده است كه در اول بعثت ايمان آورده و گفته است : وهي يومئذ صغيرة . السيرة النبوية - ابن هشام الحميري - ج 1 - ص 166 او (عايشه ) در آن هنگام خردسال بود . اگر ما سن عايشه را در زمان بعثت هفت سال بدانيم ، وي در هنگام ازدواج با رسول خدا ، 17 سال و در هنگام هجرت به مدينه 20 سال داشته است . منبع: سایت ولی عصر حالا اصلن فرض کنیم خانم عایشه 9 ساله بوده. به انگلیسی ها چه مربوطه؟ یعنی انگلیسی ها از خدا بیشتر سرشون میشه؟ البته اینهایی که عیسی مسیح رو متهم به شرابخواری و زناکاری و .... می کنند مشخصه که برای هیچ چیز ارزش و احترام قائل نیستند.البته برای جیبشون چرا.خوب ارزش قائلند.راه حلش همون اقدام هماهنگ علما ( نه دولتها) در تحریم کالاهاشونه.
  7. آفرین به مجلس! نه وزیر دفاع. البته صحبت هایی هست مبنی بر اینکه برخی در چند سال پیش بودجه نظامی را کاهش دادند و حتی در سندی هم آورده اند که قصد داشته اند باید به 20 درصد مقدار فعلی برسانند! با این استدلال که امریکا در منطقه است و امنیت منطقه برقراره!( اینها از گفته های نائب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس فعلی که سابقه نظامی هم داره) چرا جیان 10؟ مگر نه اینکه کانادا دستش برای خریدهای بهتر از امریکا و انگلیس و فرانسه بازه؟ چرا میخوان جیان 10 بخرن؟
  8. سلام دوستان عزیز باور کنید در مقابله با وهابیت داره کوتاهی میشه! شاید درک نمیکنن که چه خطری برای کشور داره.اون بمبی که توی اهواز منفجر شد و منجر به شهید شدن تعدادی از هموطنان شد اصلن ربطی به گروههای پان عرب و تجزیه طلب نداشت.برادر بمب گذاره به یکی از اشنایان گفته بود که پسره وهابی شده بود! و تاکید میکرد که ملعون تبدیل به شیطان شده بود. ( اما صدا و سیما این رو نگفت که فرد بمب گذار وهابی شده بوده!) از مدارس شروع کنیم ایا اصلن معلمین دینی و پرورشی و قرآن با وهابیت اشنا هستند؟ خیر! باور کنید اصلن تو باغ نیستند! ایا از این همه روحانی که به صورت تخصصی با این مسائل آشنا هستند دعوت میشه بیان برای سخنرانی در مدارس و جوانهای مردم رو توجیه کنند؟ نه! نمیشه! حتی درمورد دفاع مقدس هم از هیچکس دعوت نمیشه بیاد برای دانش اموزا صحبت کنه و متاسفانه برخی اقایون ترجیح میدن بجای انجام کارشون بشینن بلوتوث بازی کنند! اینها به کنار! وقتی برخی معلمین پرورشی و دینی خودشون میشن مبلغ و مروج مطالبی شبیه به وطالب وهابیون یا سکولارها دیگه باید چیکار کنیم؟ ( دیدم ها که نوشتم) صدا و سیما هم که به دلایل سیاسی نمیتونه زیاد مانور بده چون ممکنه منجر به تحریک هموطنان اهل سنت بشه. حالا شما بگید باید چیکار کنیم؟ شما خودتون توی مدارس چندین سال دینی و قرآن و تاریخ اسلام خوندید.واقعن با خوندن اون کتابها متوجه شدید فرق شیعه با دیگر مذاهب اسلامی چیه؟ و اصلن چرا شیعه هستید؟ اصلن به عقاید اسلامی از دیدگاه قرآن (که همان عقاید شیعه است) پرداخته شده بود؟ یا اینکه فقط درباره اینکه ایدئولوژی چیست و روشهای همسر یابی و ... بحث یا شاید هم حفظ کردید؟ از طرف دیگه متاسفانه در طول دوره هایی در آموزش پرورش ما کارهایی انجام شد مثل سرسری گرفتن دینی و قرآن و پرورشی و مشاوره و تربیت بدنی و .... ( خدا شاهده من خودم دیدم که دبیر پرورشی که وظیفه اش کاملن مشخصه چیه شروع کرده به ایجاد شک نسبت به تشیع در دل نوجوانهای مردم! یا باور کنید ما خودمون معلم دینی داشتیم که از فرط منور الفکری 16 سال پیش همین کفریات اخیر ع.س رو برای ما به عنوان دینی می گفت) که حالا هم که این دروس جدی گرفته شد حالا یکی باید هی زور بزنه تا معلمین دینی و پرورشی و مشاور و ... کارشون رو انجام بدن! در طول همین دوره بود که وهابیت با استفاده از خلا ایجاد شده جای خودش رو باز کرد. راه اصلی مبارزه با وهابیت آموزش و پرورشه. اصلن هم هزینه زیادی هم نداره. به اندازه کافی هم آخوند اشنا به این فرقه توی هر شهری داریم.( درضمن باید امکانات رفاهی و فرصت ها در سراسر کشور یکسان توزیع بشه تا یه عده دلشون چرکین نشه )
  9. بابا بی خیال! تولیدش بیش از این ها خرج داره.در ضمن بهتره به موازات توجه به داخل بازار خارجی هم رو برای آینده از دست ندن.البته موافقم که این خودروسازای ما بدجوری با مردم تا می کنند.باید فرصت داد. به شرطی که دست از تنبلی بردارند.سمند در سوریه و روسیه به قیمتی 16000 دلار فروخته میشود. این حرف رو پارسال منطقی زد. اما یکی بیاد بگه صاعقه مانور پذیر تره یا اف 16؟ رادار ی که چین داره روی جیان 10 میگذاره (اگه به درد بخوره) اندازه صاعقه هست؟ و آیا چین میتونه بده ایران بسازه؟ درباره موتور مورد استفاده ایا امکان تولید همین موتور فعلی که صاعقه داره در ایران هست؟( به هر روشی)
  10. سلام وهابیون عربستان سالها با استفاده از غفلت و خوشباوری برخی از ما و صرف هرینه های زیاد موفق به گسترش وهابیت در بخش هایی از قلمرو فرهنگی ما شدند به ویژه در پاکستان ، افغانستان و خراسان بزرگ یا به قول روسها اسیای مرکزی. ( زمانی که عده ای خیال باف می گفتند برادران وهابی! همونهایی که علاج همه چیز رو در تساهل و تسامح می دیدند و اجازه دادند این فرقه به حوزه های علمیه اهل سنت ما نفوذ کنه و جلوی چشمشون در داخل مملت ما سربازگیری کنه) . ظرف این سه چهار سال اخیر روش روحانیون شیعه به روش نیمه هجومی تغییر کرده و با اینکه تعداد کمی از آیات عظام با هزینه های واقعن کم اقدام به ایجاد سایت ها و شبکه های تلویزیونی کردند و خارج شدن عراق هم از دست اقلیت سنی بعثی و پیروزیهای مکرر حزب الله به قدرت شیعیان اضافه کرده ، حالا اینها افتادند به دست و پا زدن و خرج کردن پول های هنگفت ! راه حل توجه بیشتر به ایجاد رسانه به زبان عربی است. وهابیون از عراق به شدت می هراسند. بنا به دلایلی شیعیان عراق هستند که درنهایت وهابیت رو از اعتبار خواهند انداخت. وهابیون سه چیز خیلی مهم در اختیار داند. 1- اماکن مقدس اسلامی 2- منابع مالی فراوان 3- حمایت انگلوصهیون ها ( انگلیس + امریکا + اسرائیل) به خاطر منابع مالی که دارند حتی شیخ الازهر بخاطر جذب منابع مالی به شیعیان حمله میکنه ، هر چند خودش به عقاید وهابیون هیچ اعتقادی نداره! کیسینجر در یک جایی گفته بود که بزرگترین اشتباه امریکا حمایت از وهابیت بوده( این هم برای کسایی که فکر می کنند امریکا در این موارد دخالت نمیکنه) انگلیس ها و صهیونیستها هم که از هر چه بال و پر گرفتن وهابیت سود می برند حداقل سودش اسلام هراسی است که بر اثر حماقت های وهابیون در جهان پدید میاد. در واقع مبارزه با وهابیت فقط مبارزه با چند تا شیخ نادان و آل سعود که یهودی تبار هستند نیست بلکه مبارزه با اسرائیل و امریکا و انگلیس و تلاشی است برای نابودی خرافه و کفری که به نام اسلام منتشر می شود. امیدوارم که برخی مراجع توجه بیشتری به مبارزه با این فریه در برخی مناطق کشور کنند و اضافه بر آن نیاز هست به کمک دولت به مراجع و کسانی که اهل این کارند برای افشای چهره پلید این فرقه و معرفی اسلام ناب به ملت هاست.
  11. شايد كمتر كسي باور كند ميليونها واژه اي كه روزانه از سوي دستگاه هاي رسانه اي و تبليغاتي غربي به سوي ما شليك مي شود، از پشتوانه نظري و علمي دقيق در حوزه هاي روان شناسي، جامعه شناسي و علوم ارتباطات برخوردار است. بديهي است، براي ايفاي نقش يك مخاطب آگاه و كنشگر و نه مخاطبي منفعل و از پيش باخته، بايد با دانش، تئوري و تكنيكهاي عمليات رواني آشنا شد. آنچه هم اينك پيش رو داريدادامه اين سلسله مقاله درباره تكنيكهاي عمليات رواني است. سورين و تانكارد (1991) دو صاحبنظر علوم ارتباطات، توسل به شوخي، استفاده از جاذبه هاي جنسي و هيجاني، تكرار و برجسته سازي را از مهمترين روشهاي مورد استفاده رسانه ها در عمليات رواني و اقناع مي دانند. آنان با مرور ادبيات تبليغات اقناعي رسانه ها و به ويژه راديو، نشان داده اند كه برجسته سازي، شايع ترين روش مورد استفاده رسانه ها است. آنان در خصوص استفاده رسانه ها از اين روش به نقل از كورت لنگ و گلاريز، از پيشگامان فرضيه برجسته سازي رسانه اي مي نويسند: رسانه هاي جمعي توجه را به موضوعات خاص سوق مي دهند. آنها از چهره هاي سياسي تصاوير عمومي مي سازند. آنها همواره موضوعاتي را مطرح مي كنند كه افكار عمومي ناگزير بايد درباره آنها فكر كند. براون مدعي شده است كه «عمليات رواني يعني گزينش برخي اخبار، اطلاعات و تصاوير و برجسته سازي و تكرار آنها». راجرز و ديرينگ برجسته سازي را فرآيندي مي دانند كه با آن رسانه هاي همگاني اهميت نسبي موضوع و تأثير گوناگون را به مخاطب منتقل مي كنند. دنيس مك كوئيل خاطرنشان مي كند: فرآيند برجسته سازي به سه اولويت متفاوت مربوط مي شود. اولويت اول در گروه سياسي يا ساير گروههاي ذينفع جاي مي گيرد. اولويت دوم رسانه ها است كه ارزشهاي خبري و سليقه هاي ملموس مخاطبان در آن تأثير مي گذارد و به آن شكل مي دهد. اولويت سوم از آن همگان است كه تصور مي شود تحت تأثير رسانه ها هستند. بن اچ بگديكيان درباره تأثير برجسته سازي وسايل ارتباط جمعي مي گويد: در ميان صاحبنظران علوم سياسي، اين نكته بديهي است كه رسانه ها نمي توانند به مردم بگويند چگونه بينديشند، آنها مي گويند كه به چه بينديشيد، آنچه رسانه ها گزارش مي دهند در دستور كار مردم قرار مي گيرد و آنچه مسكوت مي ماند ممكن است براي هميشه فراموش نشود، اما امكان دارد زماني كه سخت به آن نياز است در دسترس مردم قرار نگيرد. به اين ترتيب در برجسته سازي به شهروندان القا مي شود كه اولويت هاي فكري آنها چه چيزهايي است و اين تعيين اولويت، تا حدودي تعيين اولويت افكار عمومي در جامعه نيز خواهد بود. گلاديس انگل لنگ و كورت لنگ كه رابطه ميان مطبوعات و افكار عمومي را در بحران «واترگيت» مطالعه كردند، اعتقاد دارند، بايد مفهوم اولويت گذاري را در راستاي فرآيند برجسته سازي مورد توجه قرار داد. اين دو محقق مراحلي را براي فرآيند برجسته سازي مطرح مي نمايند: 1- مطبوعات برخي رويدادها يا فعاليت ها را پر اهميت مي كنند و آنها را برجسته مي كنند. 2- موضوعات متفاوت براي جلب توجه به نوع و ميزان پوشش خبري متفاوتي نياز دارند واترگيت موضوعي دور از ذهن و ناآشنا بود بنابراين پوشش گسترده اي براي جلب توجه عموم به آن صورت گرفت. 3- رويدادها و فعاليتها بايد قالب دار باشند و يا به عبارتي بتوان حوزه اي از معاني را به آنها نسبت داد به طوري كه قابل فهم شوند، واترگيت در ابتدا به قالب موضوعي حزبي در مبارزه انتخاباتي در آمد. 4- زبان مورد استفاده در رسانه ها مي تواند بر درك اهميت موضوع اثر بگذارد. در ابتدا از موضوع واترگيت، تحت عنوان كاري غيراخلاقي نام برده مي شد كه ترفندي در جهت بي اهميت جلوه دادن موضوع بود بعدها از موضوع تحت عنوان «افتضاح» نام برده شد كه اهميت بيشتري به موضوع مي داد. 5- رسانه ها، فعاليتها يا رويدادهايي كه مورد توجه قرار گرفته اند را به نهادهاي ثانويه وصل مي كنند كه موقعيت آنها در منظر سياسي به خوبي قابل تشخيص است. در قضيه واترگيت هنگامي كه موضوع به نهادهاي ثانويه مانند نياز به روشن شدن حقايق و يا اعتماد به حكومت پيوند خورد، به جهت گيري مردم كمك شد. 6- هنگامي كه اشخاص معروف و معتبر درباره موضوعي صحبت مي كنند، فرآيند برجسته سازي شتاب پيدا مي كند براي مثال هنگامي كه قاضي «جا سيريكا» گفت كه واقعيت واترگيت به مردم گفته نشده است، اثر قاطعي بر مردم و ديگر اشخاص مهم از جمله بعضي از جمهوريخواهان گذاشت. رد پاي تكنيك برجسته نمايي را مي توان به راحتي در بيشتر طرح هاي عمليات رواني آمريكا عليه ايران يافت. امروزه، كمتر خبر، پيام، گزارش يا تحليلي در راديوهاي ضد ايراني پخش مي شود كه در آن، يك يا چند نارسايي اقتصادي، اجتماعي، اداري و امنيتي در ايران برجسته نشده باشد. براي مثال آنان حادثه اي مانند وقوع يك تصادف خونين در جاده هاي ايران را به بهانه اي براي پخش ساعتها برنامه در خصوص ناكارآمدي و بي توجهي دولت اسلامي در حفظ جان شهروندانش تبديل مي كنند. يا غرق شدن چند نفر در درياي خزر را برجسته مي سازند و آن را به وسيله اي براي تبليغ عليه نهادهاي انقلابي كه مانع شنا كردن مردم در سواحل امن مي شوند، تبديل مي كنند. بزرگنمايي آمار بيكاران (گاهي تا 30 درصد)، بيش از حد نشان دادن آمار طلاق، برجسته سازي آمار خودكشي و انتساب آن به نارضايتي عمومي، كودك آزاري و مرتبط كردن آن به نبود آزاديهاي جنسي، اغراق در آمار زندانيان (حتي تا چند برابر)، بزرگنمايي فرار دختران از خانه و برجسته سازي اعتراضات صنفي از روشهاي ديگري است كه دستگاه عمليات رواني آمريكا از آن استفاده مي كند. * نامگذاري معكوس اين شيوه تبليغاتي از روشهاي بسيار رايج تبليغات غرب است. در اين روش تلاش مي شود به تناسب هدفهاي تبليغاتي براي مفاهيم نامگذاري شود. به عنوان مثال، «استعمار» در لغت به معني طلب آبادي و عمران است؛ اما غرب اين كلمه را در مورد تسخير و اشغال كشورها به كار گرفته و امروز حتي در اثر تكرار اين كاربرد معكوس، مفهوم واقعي كلمه عوض شده است. چنين است كلماتي كه در فرهنگ تبليغات با مقاصد ويژه به كار گرفته مي شود، مانند ميانه رو كه به رژيم هاي دست نشانده يا ثبات كه به حفظ منافع غرب و يا مدرنيزاسيون كه به رواج صنايع مونتاژ اطلاق مي گردد. تاور در گزارش خود از اين قاعده استفاده كرده است و نام رسوايي مك فارلين را حادثه «ايران- كنترا» گذاشته است. وي بيداري ضد امپرياليستي را «تروريسم» و بيداري جهاني ضد امپرياليسم» را تروريسم بين الملل و مأمورين اطلاعاتي غرب در لبنان را «شهروند» و نبود سياست مطلوب غرب در يك كشور را «هرج و مرج» و نبود رابطه نظامي با غرب را «خلا نظامي» گذاشته است. * عرفي سازي يا همراهي تكنيكي است براي متقاعد كردن مخاطب، با ترويج اين پنداشت كه مواضع مربوط، بيانگر درك عمومي و حس مشترك مردم است. در اين تكنيك، طراحان تبليغات رواني با استفاده از زبان، عادات و آداب مردم عادي (و نيز نوع لباس آنها در ارتباطات رو در رو، شنيداري و ديداري) تلاش مي كنند، ديدگاه مورد نظر خود را متناسب با ذائقه عامه مردم معرفي كنند. اين تكنيك در مواردي كه جمعيت هدف نسبت به زبان و آداب رسمي يا روشنفكرانه بدگمان است، بسيار مؤثر خواهد بود. نظام سلطه براي از بين بردن روحيه مقاومت ملتها به خوبي از اين تكنيك استفاده مي كند. كارول از نويسندگان آمريكايي در سال 1948ميلادي ابراز كرد: سياست خارجي آمريكا تنها در آن صورت موفق خواهد بود كه بتواند مردم ديگر كشورها را متقاعد كند كه اهداف آمريكا همسو و هماهنگ با آرزوهاي آنان درباره صلح، آزادي و حقوق شخصي و فردي است. به عنوان نمونه، در دهه شصت قرن بيستم، در آمريكا جنبشي قوي ظاهر شد كه هدف آن بيداري شهروندان سياهپوست بود. اين حركت از شعارهايي مانند «سياه زيباست» استفاده مي كرد به گونه اي كه اين شعارها وسيله اي شده بود براي بازسازي روحيه سياهان كه به دست نسلهاي تبعيض نژادي تخريب شده بود. پايگاه مردمي و گسترش اين حركت و شور و هيجاني كه از سوي مردم ابراز مي شد، موجب شد كه اين گرايشها در همه ابعاد اجتماعي و ارتباطي گسترش يابد. بنابراين، تبليغات و سياستگذاران در آمريكا براي كنترل اين جنبش تا اندازه اي با آن همراهي كردند. در سينما، تبليغات تجاري و مطبوعات نيز احترام به اقليتها و حق برابري آنها را تبليغ كردند. اما در نيمه اول دهه 1980 همه اين رويكردهاي مثبت نسبت به سياهان از بين رفت؛ چرا كه تبليغات توانسته بود در ميان سياهپوستان اين تحول اعتقادي را به وجود آورد كه مثلاً سياه زيبا نيست بلكه تهديد است. اين تحول در نتيجه اجراي روش تشويق و تنبيه در قبال سياهان به دست آمده بود. به عنوان مثال دانشجويان دانشگاه كاليفرنيا الگوي ويژه اي را براي برخورد تبعيض نژادي اجرا مي كردند. آنها با اتومبيل خود به اتومبيل جوانان سياهپوست مي زدند، پليس نيز همواره راننده سياهپوست را جريمه مي كرد، در نتيجه تصور افتخار به رنگ سياه به سرعت رنگ باخت و كار به جايي رسيد كه مردان سياهپوست جنايتكاران بالقوه تلقي مي شدند و نوعي بدگماني ملي نسبت به آنها شكل گرفته بود. * تصويرسازي يا انگاره سازي انگاره سازي يكي ديگر از شيوه هاي عمليات رواني است كه در نبرد رسانه اي از آن استفاده مي شود. در اين روش، نيروهاي مهاجم سعي مي كنند با ايجاد تصويري مطلوب از خود، تصويري مخدوش و ناموجه از نيروهاي مدافع در اذهان مخاطبان ايجاد كنند. كارل هوسمن در مورد انگاره سازي رسانه ها مي گويد: رسانه ها، فضايي ساختگي ارايه مي دهند، برداشتي ذهني از جهان كه ضرورتاً با جهان واقعي منطبق نيست. در رسانه ها، خبر، الزاماً همان چيزي نيست كه اتفاق مي افتد بلكه چيزي است كه منبع خبري آن را ارايه مي دهد. رضوي زاده نيز مي گويد: در انگاره سازي خبري، كارگزاران خبري، آگاهانه و با برنامه ريزي به تصويرسازي خبري يا انگاره سازي خبري دست مي زنند، در انگاره سازي آنچه مهم نيست انعكاس واقعيت و رويداد است. در اينجا هدف و ماهيت كار، استفاده از دستمايه واقعيت رويدادي براي ارايه تفسيري پنهان در لفاف است. يافته هاي پژوهشگران ارتباطات نشان مي دهد كه محتوي رسانه هاي ارتباط جمعي، برنامه اجتماعي و سياسي عموم را تعيين مي كند. هنري كسينجر وزير خارجه سابق آمريكا درباره قدرت رسانه هاي خبري در تعيين مهمترين مسايل مورد توجه عموم اظهار داشت كه هيچ گاه به محتوي اخبار شب توجه ندارد، بلكه تنها به «آنچه كه مورد پوشش قرار مي دهند علاقمند است تا آن چه در معرض ديد مردم قرار مي گيرند را دريابد. » برنارد كوهن نيز معتقد است كه رسانه هاي جمعي «شايد اكثر اوقات در تعيين آنچه مردم فكر مي كنند موفق نباشند؛ اما به نحوي حيرت انگيز در تعيين آنچه كه خوانندگان درباره آن فكر مي كنند موفق اند... جهان در نظر افراد مختلف، گوناگون خواهد بود. البته بسته به تصويري كه توسط نويسندگان، ويراستاران و ناشران روزنامه هاي آنان برايشان ترسيم مي شود. » براي هدايت افكار عمومي از واقعيات، انگاره هايي خلق مي شود كه تنها در راستاي اهداف كارگزاران ارتباطي است. مانند ايجاد انگاره اي از ايران در رسانه هاي آمريكايي و غربي كه درصدد است ايران را كشوري خشونت طلب جلوه دهد. اين انگاره باعث مي شود كه در صورت تجاوز كشوري به ايران، افكار عمومي همسو با آن عمل كرده و به اعمال خلاف ديگران مشروعيت داده شود. همچنين، رسانه هاي غربي همواره از اسلام تصويري افسانه اي ارايه داده اند، افسانه اي برگرفته از داستانهاي هزار و يك شب كه مملو از حرمسرا، كاخهاي سر به فلك كشيده، فرشهاي پرنده، ثروتهاي بي پايان، مبارزان و جنگجويان خشن و راهزنان بي رحم است. در تصويري كه رسانه هاي غرب از اسلام ارايه مي دهند، مسلمانان را افرادي بي رحم و با عقايد افراطي معرفي مي كنند. سالها پيش شايعه اي در گرفت كه به نقل از مايكل براون عنصر وازده سيا مي گفت، در اواخر دهه 80 طرح مبارزه با تشيع و جان نثاري معنوي مسلمانان در اين سازمان مخوف تدوين شده است. مهم نبود، چقدر اين شايعه صحت داشت، مهمتر تحقق اين شايعه بود. جنبش جنگ طلب نومحافظه كار آمريكا زمان را مناسب ديد. زمينه هاي تشكيل و تقويت طالباني گري را طرح ريزي كرد. ملايان افراطي و سنگ صفتي كه آمده بودند تا چهره اي مخوف از اسلام ترسيم كنند. سناريويي كه بر مبناي آن مي توانستند دشمن «شماره يك» براي آمريكا بتراشند. طالبان رشد كرد و اين غده سرطاني عمق افغانستان را بلعيد. اكنون هنگام نقطه اوج فيلم دلخواه آمريكايي فرا رسيده بود. يك نفر بايد كليد را فشار مي داد و 11سپتامبر اين گونه آفريده شد. از 11سپتامبر2001 به اين سو آمريكا هرچه خواست كرد و براي پيشبرد مقاصد يكجانبه گرايانه خود تا توانست، هراس و وحشت از اسلام را ريشه دار كرد. رويكرد مغرضانه رسانه هاي غربي سبب شد، مردم آمريكا و اروپا به اشتباه گروههاي مسلح و تندرويي همچون القاعده را نمايندگان واقعي مسلمانان و دين اسلام بپندارند. غربيها اسلام را معمايي ناشناخته و پديده اي عجيب و غريب و مملو از افسانه تلقي مي كنند. آنها عقيده دارند اسلام مشوق اعمال و رفتارهاي غيرمنطقي و افراطي است. چنين برداشتي غير از ارايه اطلاعات نادرست درباره اسلام و درك اشتباه از آداب و رسوم و فرامين اين دين، دليل ديگري ندارد. در ماههاي گذشته، رسانه هاي جهان شاهد انتشار گزارش جنايتي جديد بودند و آن، سر بريدن گروگانهايي با مليت هاي مختلف به بهانه حضور هم ميهنان آنها در عراق بود كه به ويژه انتشار تصاوير اين جنايات از برخي شبكه هاي تلويزيوني، بخش عظيمي از مردم دنيا را تحت تأثير قرار داد. جالب آنكه در اين تصاوير، مردان نقابدار سياهپوشي كه سر مي برند، در پشت خود پرچم «لااله الاا... » و «محمد رسول ا... » نصب كرده و پيش از كشتن گروگانها، فرياد «ا... اكبر» سر مي دادند و روشن است كه اين تصاوير چه تأثير قابل توجهي در ايجاد نفرت از دين اسلام دارد. كافي است، تصور كنيد، وقتي يك شهروند فيليپيني يا آمريكايي و اروپايي، تنها شناختش از اسلام را با چنين فيلم هايي كه از تلويزيون مشاهده مي كند، دريافت كند، چه ديدي از اسلام و مسلمانان در ذهن خود پيدا مي كند؟ انگاره سازي هاليوود در فيلم 300 نيز در نوع خود قابل ملاحظه است؛ در اين فيلم نظام سياسي هخامنشي قائم به شخص و خشايارشا به نام خداي خدايان معرفي مي شود در حالي كه هخامنشيان اولين نظام فدراتيو را تأسيس كرد و بر اساس اعتقاد به آيين زرتشت، اهورامزدا را خداي خدايان مي دانسته اند. از طرف ديگر، يوناني هاي قبل از ميلاد به چند خدايي مثل خداي آفتاب، خداي سنگ و غيره اعتقاد داشتند اما همانگونه كه كلهر هنرمند ايراني مي گويد: فرمانده اسپارتي ها در انتها در انگاره اي فريبكارانه، مصلوب است و بقيه همچون حواريون نشان داده مي شوند. سراسر مسير نيز نشان دهنده عاشورا است و حتي امام زمان(عج) را نيز نشان مي دهند. وي در اين باره متذكر مي شود: اسب سفيدي در فيلم ديده مي شود و از آنجايي كه ما معتقديم منجي ما با اسب سفيد مي آيد، اين مي تواند نمادي از امام زمان(عج) باشد. اين مرد، زيباترين جوان اسپارتي را از پشت گردن مي زند و مي رود. در حقيقت اينجا غرب مي خواهد ترس و نفرتي جهاني نسبت به چيزي كه از امام زمان(عج) داريم به وجود بياورد. اين سكانس پيشينه و پس زمينه ندارد و اصرار دارد كه مرد را بدون چهره نشان بدهد، مردي كه بي گناه ترين و معصوم ترين سرباز اسپارتي را از پشت گردن مي زند. نويسنده: رضا جنيدي منبع: سایت بصیرت
  12. Wolfenstein

    برده های جنسی ژاپن

    میگن توی بعضی ارتشهای دنیا (مثل امریکا و خصوصا" انگلیس ) قانون نا نوشته ای هست که تاکید داره باید با ملت شکست خورده که سرزمینشون اشغال شده حتما" این کار انجام بشه! حالا چه با پول و یا چه با زرو! کسی چیزی می دونه؟ و اگر راسته علتش چیه؟ ( دکتر عباسی هم توی یه سخنرانی اش گفت که چنین چیزی هست.)
  13. شاید رایس دنبال اون پسر ایرانیه هست! عجب آدمیه ها! چند روز پیش از قذافی انگشتر هدیه گرفته حالا......... ولی میگن از بعد از پسر قزوینیه دیگه بی خیال مردها شده! اینجا رو ببینید: رابطه جنسی رایس با زیپی لیونی اسرائیلی افشا شد!
  14. Wolfenstein

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    اینها واقعن فکر کردند کسی تو ایران طرفدارشونه؟ من حتی ندیدم آدمهای بی شعور هم طرفدار اینها باشن!اقا کسایی از اینها که داخل کشورند چرا به اونور ابی ها شون نمی گن که مردم ایران ازشون نفرت دارند؟واقعن نفرت انگیزند!
  15. سلام دوست عزیز وقتی ما صحبت از هند می کنیم چه بگیم دولت هند و چه بگیم مردم هند.ولی در مورد کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس این طور نیست. وقتی دوستان حرفی میزنند قطعا" منظورشون اکثریت مردم عرب ساکن آنجا نیست ، که ما بیشتر آنها را برادران مسلمان خودمون می دونیم.این اعتراضات شدید دوستان به دولتهای نه چندان عرب آنها بر می گرده و برخی از تندروهای آنجا که اگر از دستشون بر بیاد خون ملت ما رو هم می خورند.گویا شما فراموش کردید که جنگ ما فقط با عراق نبود ، که اگر چنین بود 8 سال طول نمی کشید! شما فرموش کردید که چند ده میلیار دلار کمک از کشورهای عربی به صدام شد؟ شما فراموش کردید که نیروی هوایی عربستان سعودی برای کمک به صدام فانتوم ما را هدف قرار داد؟ حتما" می دانید که با وجود اینکه در منطقه دریایی به نام دریای عرب هست ولی از روی کینه و حسادت و دشمنی و زیر سوال بردن حاکمیت ایران حتی حاضر نیستند نام تاریخی خلیج فارس را قبول کنند. و حتمن می دانید کشورهایی با سابقه 40 سال که تا چند سال پیش تحت حاکمیت ایران بودند امروز نسبت به ایران ادعای ارضی دارند! لابد اطلاع دارید که مفتی های سعودی فتوای قتل تمام ملت ایران رو صادر کردند. لابد اطلاع دارید که بخش اعظم وضعیت فلاکت بار امروز افغانستان که بخش از حوزه تمدنی ایران بزرگ هم هست حاصل کار عربستان سعودی و امارت متحده عربی است. لابد اطلاع دارید که مصیبت هایی که مردم پاکستان امروز باهاش دست و پنجه نرم می کنند حاصل ترویج فرقه شوم وهابیت در آن دیار است. لابد اطلاع دارید که در روزنامه ها و تلویزیونها شون تبلیغات دروغین علیه ملت ایران دارند. و حتما" اطلاع دارید از اینکه فرقه شوم وهابیت که از طرف دولتهای عرب حمایت میشه مشغول سربازگیری و فعالیت بر ضد امنیت و تمامیت ارضی و مذهبی ماست. و حتما" می دانید این بیگناهانی که در عراق که یک کشور عربی است هر روز به خاک و خون کشیده می شوند به چه دلیل و به دست چه کسانی کشته می شوند.اینان که با عرب عراقی چنین می کنند با به قول خودشان فرس مجوس عجم ( ملت ایران) چه خواهند کرد. هزار و یک دلیل وجود داره که میشه فهمید این دولتها آرزو دارند سر به تن ایران نباشه.چه از طرف کشورهای ارزومندی مثل عربستان و چه کوچولوهایی مثل امارات که بیش از حق خودشون میخوان.ما اینها رو به حساب ملت ها نمی گذاریم ولی نباید از دولت های خائن غافل بشیم.کسانی برای حکومت به ملت خودشون به بیگانه وابسته اند به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند. هر لحظه به الت دست بیگانه تبدیل می شوند.وقتی شاه عربستان می گوید برای نابودی شیعیان حاضر است 250 میلیارد دلار خرج کند ، دیگر خودتان بخوانید حدیث مفصل! اگر عربستان امروز می دانست در صورت درگیری با ایران کار ایران یکسره می شد در شروع جنگ لحظه ای درنگ نمی کرد. امارات هم به لحاظ وسعت ، جمعیت ، توان نظامی اصلا" قابل مقایسه با ایران نیست ولی می بایست حواسمون بهش جمع باشه چون کشوری که به جاسوس های امریکایی و ضد انقلاب اجازه فعالیت داده شاید برای حمله به ما با دیگران هم همکاری کنه!
  16. Wolfenstein

    جنگ نهروان

    پس از آن كه اميرالمؤمنين على‏بن‏ابى‏طالب(ع) در جنگ صفين، با اصرار و درخواست بسيارى از فرماندهان و سپاهيان خود، حكميت را با اكراه پذيرفت و جنگ ميان سپاهيان خود و سپاهيان معاويه را به پايان آورد، گروهى از لشكريان آن حضرت، به پذيرش حكميت اعتراض كرده و آن را اقدامى غيرمشروع و اهانت‏آميز براى خود به حساب آوردند.(1) حضرت على(ع) در پاسخ آنان فرمود: من از آغاز، نيرنگ‏هاى معاويه و عمرو بن ‏عاص را مى‏دانستم و بالا بردن قرآن‏ها را بر روى نيزه‏ها، جز فريب، چيز ديگرى نمى‏ديدم. ولى شما فريفته نيرنگ‏هاى آنان شديد و بر روى من شمشير كشيده و گفتيد: يا على! يا دستور آتش‏بس و خاتمه جنگ را بده و يا با تو مى‏جنگيم و تو را همانند عثمان مقتول، به قتل مى‏آوريم! حال كه با اصرار شما، حكميت را پذيرفتيم و به آن رضايت داديم، نمى‏توانيم بى‏جهت برگرديم و نقض عهد كنيم. آيا نشنيده‏ايد كه خداوند سبحان در قرآن مجيد مى‏فرمايد: وَ اَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ اِذا عاهَدتُمْ وَ لاتَنْقُضُوا الأيمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدجَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُم كَفيلاً، إنّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفعَلُونَ.(2) از آن پس، آنان راه خود را از حضرت على(ع) جدا كردند و حضرت على(ع) ( نيز از آنان تبرى نمود. هنگامى كه حضرت على(ع) پس از پايان جنگ صفين، در ربيع‏الاوّل سال 37 قمرى به كوفه بازگشت، اين دسته از معترضان كه به خوارج معروف شدند، از ورود به كوفه خوددارى كرده و به "حرورا" در ناحيه كوفه رفتند و در آن جا متمركز شدند. ساير همفكران آنان و كسانى كه از حكومت عدل‏پرور امام على(ع) ناراضى بودند، به آنان پيوستند. همگان، منتظر اعلام نتيجه حكميت ماندند. خوارج در اين مدت، اقدام به خلاف‏كارى‏هاى زيادى نمودند و مرتكب جناياتى گرديدند. از جمله چند تن از مؤمنان و هواداران حضرت على(ع) ، مانند عبدالله‏ بن ‏خبّاب و همسرش و عدى ‏بن ‏حارث را ناجوانمردانه به شهادت رسانيدند. تا اين كه حَكَمَيْن سپاه عراق و سپاه شام در اجتماع بزرگان دو طرف، اعلام نتيجه كرده و با خيانت ابوموسى‏ اشعرى و نيرنگ‏هاى عمرو بن ‏عاص، حكميت به سود معاوية بن ‏ابى‏ سفيان به پايان رسيد. اين أمر، آتش اختلاف‏هاى داخلى و آتش‏افروزى‏هاى خوارج و منافقان را شعله‏ورتر كرد. منافقان كه ضديت خود با امام على(ع) را شدت بخشيده بودند، از حرورا خارج شده و به منطقه‏اى به نام "نهروان" رفته و در آن جا، همه منافقان و دشمنان آن حضرت را گردآورده و اعلان جنگ نمودند. حضرت على(ع) كه هميشه از خون‏ريزى ميان مسلمانان گريزان بود، تلاش زيادى به عمل آورد كه بار ديگر، آتش جنگ شعله‏ورتر نگردد. به همين جهت برخى از ياران اهل سخن و بيان خود، مانند عبدالله‏ بن ‏عباس و صعصعة بن ‏صوحان را به نزد آنان فرستاد، تا با آنان به تفصيل گفت‏وگو كنند. ولى از اين راه نيز نتيجه مطلوبى به دست نيامد. منافقان، براى امام على(ع) مزاحمت‏هاى زيادى به عمل آورده و هر روز مرتكب جنايت ديگرى مى‏شدند كه صحنه را بر آن حضرت، تنگ كرده و آن حضرت را ناچار به مقابله نمودند. آن حضرت اعلام بسيج عمومى كرد و با فراهم آورى لشكرى توانمند به سوى نهروان حركت كرد. امام على(ع) در آغاز، از آنان درخواست كرد كه قاتلان عدى‏ بن ‏حارث، عبدالله‏ بن ‏خبّاب و همسرش را به آن حضرت تحويل داده، تا به كيفر جنايات خود برسند. ولى خوارج از تحويل قاتلان و جنايت‏كاران امتناع كرده و در پاسخ آن حضرت گفتند: همه ما قاتل آنان هستيم! امام على(ع) خود، با آنان چندين بار گفت‏وگو كرد و سرآخر در ميدان نهروان، ضمن خطبه‏اى با آنان اتمام حجت كرد و آنان را از آتش‏افروزى و خون‏ريزى بى‏حاصل مسلمانان برحذر نمود. هنگامى كه سخنان آن حضرت به پايان آمد، شيون و صداى گريه و ناله تعداد زيادى از منافقان برخاست و از آن حضرت عذرخواهى كرده و توبه نمودند و سپاه نفاق‏پيشه نهروان را ترك كرده و به آن حضرت پيوستند. حضرت على(ع) به آنان امان داد و آنان را به شهرهاى خود بازگردانيد. از تعداد دوازده‏هزار نفر از منافقان كه آماده نبرد بودند، حدود هشت هزار نفر، پس از سخنان حضرت على(ع) اظهار ندامت و پشيمانى نمودند و به آن حضرت پيوستند. ولى چهارهزار نفر ديگر بر لجاجت و جهالت خود ادامه داده و آماده نبرد شدند و با شمشيرهاى كشيده به سوى ياران حضرت على(ع) حمله آوردند. امام على(ع) در اين نبرد، فرماندهى بخش ميمنه سپاه خويش را بر عهده حجر بن ‏عدى ‏كندى، فرماندهى بخش ميسره را بر عهده شبث ‏بن ‏ربعى، فرماندهى سواره‏نظام را بر عهده خالد بن ‏زيد انصارى، فرماندهى پياده‏نظام را بر عهده ابوقتاده ‏انصارى و فرماندهى رزمندگان اهل مدينه را )كه هفتصد يا هشتصد نفر بودند( بر عهده قيس‏ بن ‏سعد انصارى گذاشت و خود فرماندهى باقى رزمندگان را در قلب سپاه بر عهده گرفت. آن حضرت به ياران خود فرمان داد كه آغاز حمله نكنند و منتظر هجوم دشمن باشند. ولى سران خوارج كه وضعيت را به زيان خود مى‏ديدند و دوسوم نيروهايشان به امام على(ع) پيوسته و ضربت مهلك روانى بر آنان وارد شده بود، تحمل را از كف داده و دستور حمله را صادر كردند. شعله‏هاى جنگ بار ديگر در روز نهم ماه صفرالمظفّر سال 38 هجرى قمرى برافروخته شد و ياران حضرت على(ع) و دشمنان آن حضرت به نبردى بى‏امان پرداختند.(3) نيروهاى خوارج، در مقابل سپاهيان حضرت على)ع( پس از ساعتى نبرد تن به تن، توان خويش را از دست داده و به شكست قاطع و شكننده‏اى مبتلا گرديدند. به طورى كه تمامى جنگ‏افروزان خوارج، در اين صحنه بى‏امان به هلاكت رسيدند و تنها نُه نفر از آنان، از ميدان نبرد گريخته و جان سالم به در بردند. هم چنين چهارصد نفر از آنان به شدت زخمى شدند. حضرت على)ع( از كشتن آنان منع كرد و آنان را به خانواده و عشيره‏هاى آنان بازگردانيد. برخى از آتش‏افروزان خوارج كه در اين نبرد به هلاكت رسيدند، عبارتند از: عبدالله‏ بن ‏وهب ‏راسبى )رهبر خوارج(، حرقوص‏ بن ‏زهير سعدى )از فرماندهان خوارج(، عبدالله‏ بن ‏شجره ‏سلمى )فرمانده بخش ميمنه سپاه خوارج(، زيد بن ‏حصين ‏طايى، أخنس‏ طايى )از دلاوران خوارج(، مالك ‏بن ‏وضّاح، زيد بن ‏عدى )فرزند عدى ‏بن ‏حاتم(، جواد بن ‏بدر، يزيد بن ‏عاصم ‏محاربى و چهارتن از برادرانش و حمزة بن ‏سنان ‏اسدى . اما آن نُه نفرى كه جان سالم به در بردند، دو نفر به سرزمين سجستان، دو نفر به سرزمين عمّان، دو نفر به يمن، دو نفر به سرزمين جزيره ( ميان دجله و فرات، در شمال‏غربى عراق) و يك نفر به تل‏موزن، گريختند و در همان‏جاها ساكن گرديدند. اسامى برخى از افرادى كه در آغاز، شيوه خارجى‏گرى پيشه كرده و سپس با نصيحت‏هاى حضرت على(ع) و ياران آن حضرت، پشيمان شده و سپاه خوارج را ترك كردند، عبارت است از: شبث ‏بن ‏ربعى، معقل ‏بن ‏قيس، مِسعَر بن ‏فدكى و ابن‏كواء. اما از ياران حضرت على(ع) تنها نُه نفر در اين جنگ به شهادت رسيدند كه اسامى برخى از آنان عبارت است از: عروة بن ‏أناف، صلت ‏بن ‏قتاده، يزيد بن ‏نويره، روبية بن ‏وبر بجلى، سعد بن ‏خالد، عبدالله‏ بن ‏حماد و فياض ‏بن ‏خليل ‏ازدى. حضرت على(ع)پس از پيروزى بر منافقان و شكست قاطع خوارج، به تسليم‏شدگان امان داد و با ظفرمندى به كوفه برگشت.(4) منابع: 1. أنساب‏ الاشراف (بلاذري)، ص 243 2. سوره نحل(16(، آيه 91 3. أنساب‏الاشراف، ص 282 4. نك: أنساب ‏الاشراف، صص 243 و 260؛ وقعة صفين (نصر بن مزاحم)، ص 512، كشف ‏الغمه (علي بن عيسي اربلي)، ج1، ص 363 منبع: سایت پژوهه
  17. در نیمه قرن سوم میلادی اوضاع ایران بسیار بهتر از روم بود.امپراطوری ساسانی در ابتدای کار قرار داشت و پادشاهان پرقدرت و جوان بر آن حکومت می کردند حال آنکه روم گرفتار هرج و مرج و تغییرات پیاپی امپراطوران بود. زمان مناسب در ۲۴۱ میلادی شاهپور اول در ایران به قدرت رسید و پس از آنکه از سامان اوضاع داخلی مطمئن شد در همان سال به نصیبین (در نزدیکی موصل امروزی) و از آنجا به انطاکیه حمله برد اما گوردین امپراطور روم با سپاهی بزرگ وی را شکست داد و پس از شکست دادن شاهپور او را به دجله عقب راند و تیسفون را محاصره کرد. اما این پیروزی دوام نیافت چرا که در روم افسری که از نژاد عرب بود به نام فیلیپ گوردین را کشت و چون اعتقادی به جنگ در بین النهرین نداشت این منطقه و ارمنستان رابه ایران واگذار کرد. اما خود وی نیز کشته شد و دسیوس تامر جای وی را گرفت. وی نیز در نبرد با ژرمن ها کشته شد و پس از وی ۳امپراتور به طور همزمان به حکومت در روم پرداختند که دونفر اول به سرعت کشته شده و تنها والرین ماند. در ۲۵۸میلادی شاهپور زمان را برای مبارزه با ارتش روم مناسب دید چرا که شمال امپراتوری مذکور به شدت درگیر نبرد با ژرمنها بود. در مرکز نیز تغییرات مداوم، امپراتوران قدرت روم را ضعیف کرده بود. بنابراین شاهپور با گذر از فرات، انطاکیه را تصرف کرد و آماده نبرد با والرین شد. امپراتور روم با تجهیز سپاهی عظیم از جنوب اروپا عازم انطاکیه شده و ۲۵۹ شهر را از ایران باز پس گرفت و عقب نشینی زودهنگام ایرانیها او را به طمع تسخیر بین النهرین انداخت اما سپاه ایران ارتش او را به مانند ارتش کراسوس محاصره کرده و سرنوشتی مشابه برایش ایجاد کردند. در این نبردکه در نزدیک شهر ادسا روی داد دهها هزار رومی کشته شدند و هرچه تلاش کردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرین پس از تسلیم، به اسارت شاهپور درآمد و تا سالها تحت خدمت شاهپور بود چرا که شاه ایران از او به عنوان خدمتکار استفاده کرد. (۲۶۰میلادی) [align=center] [/align] نتیجه جنگ این جنگ آثار بسیار مهمی داشت. ابتدا آنکه امپراتور روم به طور خفت باری به اسارت گرفته شد و این سبب توجه جهان متمدن آن روز نسبت به قدرت ساسانیان شد. دوم آنکه این شکست سنگین سپاه روم سبب سقوط آسیای غربی به دست سپاه ایران شد. شاهپور در۲۶۰میلادی آسیای صغیر را نیز تسخیر کرد و چنانچه مورخان نوشته اند تا سالها در آسیای غربی و آسیای صغیر بدون مزاحم جدی به تاخت و تاز سرگرم بود. حال آنکه رومیها به دلیل ضعف داخلی قادر به بیرون کردن او از مرزهای شرقی خود نبودند. شکست والرین و اسارت او در جنوب امپراتوری همچنین سبب ضعف قدرت سیاسی روم در سایر نقاط امپراتوری شد به طوری که آلامانها از آلپ گذشته و به ایتالیا حمله کردند و گوتها نیز با عبور از دانوب یونان را تسخیر کردند. تنها اشتباه بزرگ شاهپور نبردی بی دلیل با امیر عرب ادنیات بود در این نبرد فرسایشی سواران عرب ضربات جدی به ارتش ایران وارد کرده و سبب تضعیف موقعیت ایران در سوریه شدند اما به هر حال به نظر می رسید امپراتوری روم از دوران قدرت خود فاصله گرفته چرا که به سادگی تن به تسخیر صدها کیلومتر از مرز شرقی خود داد. درباره جنگهای ایران و روم : ممکن است این سؤال برای خوانندگان پیش آید که چرا نبردهای روم و ایران از این درجه اهمیت برخوردار بوده که بخش بزرگی از ۱۰۰جنگ را به خود اختصاص داده است. باید گفت که جنگهای ایران و روم ۷۰۰سال به طول انجامید و در دنیای متمدن آن زمان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود چرا که اگر روم می توانست مشابه فتوحات قطعی در مرکز و شمال غرب اروپا در بین النهرین و فلات ایران دست یابد «شرق» را نیز به مانند غرب در اختیار می گرفت و برای ارتش روم گذر از سند و پنجاب نیز کار مشکلی نبود چرا که هندیها از روحیه مبارزی برخوردار نبودند بنابراین ماوراءالنهر و شبه قاره هند هم می توانست جزو امپراتوری بسیار عظیم روم شود. امپراتوری روم تقریباً در تاریخ دنیا نظیر نداشت. این امپراتوری با برخورداری از ۲۰۰هزار سرباز حرفه ای و همین مقدار نیروی محلی، وجود۹۶ شهرستان، سنا و ثروت فراوان قادر به تسخیر هر نقطه حاصلخیز دنیای آن زمان بود چنان که شمال آفریقا، مدیترانه، آسیای صغیر، بالکان، اروپای غربی، اسپانیا و پرتغال و کلیه جزایر و سواحل مهم آن زمان را در اختیار داشت. در چنین شرایطی تنها ژرمنها در شمال و ایرانیها در شرق در برابر توسعه این امپراتوری مقاومت می کردند، که مقاومت اول به دلیل عدم وجود سازمان جدی نمی توانست گسترده باشد اما نبردهای شرق جدی و تعیین کننده بود. شاهپور اول برنامه و نیروی رزم به مقدار کافی نداشت در غیر این صورت می توانست با نفوذ به داخل مصر و بالکان امپراتوری روم را به زحمت بیندازد اما به هر تقدیر ایران نتوانست از این فرصت استفاده کند و روم دوباره قوی شد. به هر حال نبردهای ایران و روم را می توان مهمترین وقایع نظامی قرن دوم قبل از میلاد تا قرن ششم میلادی دانست و شاید بتوان تداوم همین نبردها را از دلایل فرسایش امپراتوری روم و ناتوانی آن در سرکوب اقوام شمالی وهونها دانست. البته این نبردها برای ایران نیز نتیجه بهتری نداشت چرا که شاهنشاهی پارت و ساسانی را مبدل به دولتهای نظامی کرده بود که مرتب مجبور به جنگ با لژیونهای رومی بودند. منبع: افتاب
  18. دولت آمريكا با تشكيل نيروي نظامي ويژه‌اي تحت عنوان آفريكوم در كشورهاي مختلف قاره آفريقا، ابزار جديدي را براي استعمار نو و مداخله در امور داخلي ديگر كشورها با استفاده از اهرم زور شكل داده است كه قرار است مقر فرماندهي مركزي آن، به‌زودي از شهر اشتوتگارت آلمان، به يك پايتخت آفريقايي انتقال يابد. موقعيت جغرافيايي و راهبردي قاره آفريقا باعث مي‌شود هميشه در مركز توجه قدرت‌هاي بزرگ قرار بگيرد.دسترسي اين قاره‌ به اقيانوس هند، درياي سرخ و تنگه "باب المندب" آن را در مسير تجارت جهاني قرار مي دهد، علاوه براين كشف منابع غني نفت در دوره زماني اخير باعث شد آمريكا بنا به گزارش‌هاي منتشره 25 درصد نفت مورد نياز خود را از اين قاره تأمين كند. "رابرت گيتس" وزير دفاع آمريكا در هفتم فوريه 2007 ميلادي در سخناني از تصميم جرج بوش، رئيس جمهور آمريكا مبني بر تشكيل قدرت نظامي آمريكا در قاره آفريقا كه اصطلاحا "آفريكوم" ناميده مي‌شود، خبر داد. واشنگتن براي دستيابي به اهداف از پيش تعيين شده‌اش، تلاش براي تقويت روابط با منطقه را از "جيبوتي" آغاز كرد. قرار گرفتن جيبوتي در نزديكي يمن و تنگه "باب المندب"، موقعيت مناسب فرودگاه‌هاي آن براي انتقال تجهيزات نظامي به منطقه خليج فارس، استقرار نسبي سياسي جيبوتي، موافقت جيبوتي براي حضور نيروهاي نظامي بيگانه در كشورش (در حال حاضر نيروهاي نظامي اسپانيايي، فرانسوي،‌آلماني و آمريكايي در جيبوتي مستقر هستند) از مهمترين دلايلي است كه كشور جيبوتي را در نگاه آمريكا مهم مي سازد. بدين‌گونه رئيس جمهور جيبوتي با حضور نيروهاي آمريكايي در كشور موافقت مي‌كند و اولين گروه سربازان آمريكايي در اوائل سال 2002 ميلادي در پايگاه "ليمونيه" مستقر شدند. علاوه بر 900 سرباز مستقر در "ليمونيه"، 400 سرباز ديگر در سپتامبر 2002 ميلادي، به همراه جنگنده‌هاي "يواس‌اس مونت ويتني" وارد منطقه شدند. در گام‌هاي مشابهي كشورهاي مجاور از جمله "اتيوپي" و "اريتره" خود را به واشنگتن نزديك ساختند و در سفر "دونالد رامسفلد" وزير سابق دفاع آمريكا به "اريتره" در 10 ژانويه 2002 ميلادي، اين كشور با به‌كارگيري دو بندر "عصب" و "مصوع" جهت حمله به عراق موافقت كرد. اتيوپي نيز در سال 2006 ميلادي از آمادگي "آديس آبابا" در مبارزه با گروه‌هاي تندروي اسلامي به نيابت از واشنگتن خبر داد و دومين پايگاه آمريكايي درآفريقا شكل گرفت. پس از اعلام تشكيل قدرت نظامي "آفريكوم" آمريكا در آفريقا، رهبران كشورهاي منطقه در حالي به استقبال هيأت‌هاي آمريكايي مي‌رفتند كه ترس از تروريسم بزرگترين دغدغه آنها به شمار مي‌رفت، اين امر باعث شد تا "برايان هنري" معاون وزارت دفاع آمريكا اعلام كند: «آمريكا تصميم دارد نيروهايش را به جاي اينكه در يك مكان متمركز كند، در چند كشور آفريقايي پراكنده سازد». پس از آن فرمانده نيروهاي آمريكايي در اروپا "يوكوم" طي سخناني در كنگره آمريكا گفت: «در صورت موفقيت طرح "آفريكوم" در آفريقا، مي‌توان آن را در ساير قاره‌ها عملي ساخت». مركز مطالعات كنگره آمريكا در گزارشي كه در تاريخ 16 ماه مي 2007 ميلادي به كنگره ارائه كرد، كشوري را كه از استقرار سياسي بيشتري برخوردار بوده و در زمينه نظامي، آموزشي و پزشكي به پيشرفت‌هايي دست يافته باشد، گزينه مناسبي براي انتقال فرماندهي نظامي دانست، اين گزارش بدون اينكه نامي از كشور خاصي ببرد، تاكيد كرد: «انتقال فرماندهي نظامي از "اشتوتگارت" به آفريقا چند سال به طول مي‌انجامد». روزنامه "يونگا ولت" در اين زمينه مي‌نويسد: "آفريكوم" ششمين قدرت (نظامي) آمريكا براي دخالت در امور منطقه است كه بر مبناي طرح مركز مطالعات سياسي و راهبردهاي پيشرفته آمريكايي - صهونيستي وابسته به نو محافظه كاران، تأسيس شده است. اين روزنامه آلماني، هدف اساسي از تأسيس "آفريكوم" را تأامين واردات نفت از نيجريه، تسلط بر منابع نفت آفريقا كه از "ليبيريا" تا "آنگولا" گسترده شده و اكتشاف نفت ذكر كرده است. "پيتر پايس" رئيس سابق ستاد مشترك ارتش آمريكا در يادداشتي مي‌نويسد: «تروريست‌ها خواهان بر پايي خلافت اسلامي در قاره آفريقا و نقاطي از آسيا هستند و ما ناگزيريم خود را براي مواجهه با آنها آماده كنيم، تأسيس رهبري نيروهاي نظامي در آفريقا بهترين راهكار حل اين مسأله است». قرار است آمريكا 400 تا هزار كارمند از دو وزارت‌خانه امور خارجه و دفاع (پنتاگون) را در اين مركز رهبري جديد مستقر كند تا مقدمات تأسيس پايگاه‌هاي نيروي دريايي آمريكا در خليج كنيا را فراهم سازند منبع: فارس نیوز
  19. در اين نوشتار ابتدا به بحث مختصرى پيرامون نوع و رنگ پوشش نيروهاى نظامى در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله و خلفاى پس از او تا عصر عباسيان پرداخته مى‏شود، آنگاه تلاش‏هاى آنان براى يك‏سان سازى نوع پوشش نيروهاى رزمى جهت هماهنگى و تشخيص نيروهاى خودى از د شمن، تشريح مى‏شود. سپس از دو نوع نشان با عنوان لوا و رايت، در سپاه رزم آن روزگار، سخن به ميان آورده و تفاوت‏ها، كاركردها و جايگاه آنها در لشكر اسلام بر مى‏شماريم و سير تحول آن را از عصر پيامبرصلى الله عليه وآله تا عصر عباسيان دنبال مى‏كنيم. پوشش نظامى و پرچم، از جمله مباحثى است كه از ديرباز مورد توجه نيروهاى نظامى بوده است. پوشش و البسه‏ى نظامى، در طى اعصار دچار تحول و تكامل شده و همواره به سوى يك‏سانى و متحد الشكل شدن پيش رفته و سرانجام جزء لاينفك سازمان رزم و نيروى نظامى گشته است. پوشش جنگى در ميان همه‏ى اقوام و ملل تا حدودى با پوشش غير جنگى متفاوت بوده و بر حسب نوع تخصص و رسته‏ى جنگ‏جو در جنگ، تغيير مى‏يافته است. آنچه در اين مقاله مورد توجه ما مى‏باشد، پوشش يك‏سان نظامى است كه در عصر اسلامى همواره مورد عنايت پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز ساير خلفا و فرماندهان جنگ قرار داشته است. پوشش يك‏سان، بيش‏تر با هدف شناسايى نيروهاى خودى از دشمن، تعيين جايگاه قبايل و اقوام و نهايتاً نظم و انسجام نيروى نظامى در نظر گرفته شده است. پرچم يا به عبارت عربى و اسلامى آن لوا و رايت نيز به همين هدف از زمان‏هاى دور مورد توجه بوده است. در ابتدا پرچم در اسطوره‏هاى ملت‏هاى مختلف داراى معنا و مفهومى خاص بوده و چه بسا ممكن است طرح آن از همان اسطوره‏ها به ميدان واقعى جنگ تسرى يافته باشد. از پرچم كاوه‏ى آهنگر، كه تكه‏اى از لباس چرمين آهنگرى او بود و براى دادخواهى عليه ستم و ستمگرى به كار برده شد، تا پرچم چينى‏ها كه اژدهاى اسطوره‏اى رودخانه‏ى گنگ يا زرد بر آن نقش بسته است و نيز از پرچم عقاب عصر رسول خداصلى الله عليه وآله، تا پرچم سياه ابومسلم خراسانى و نيز پرچم سرخ خرم دينان و پرچم سبز علويان، همه و همه ا ز يك طرف رمز، نشانه، زبان و علامتى است براى بيان انديشه‏ها، عقايد، مذاهب و احساسات درونى يك ملت، قوم و يا يك نژاد و از طرف ديگر علامتى است براى شناسايى نيروهاى خودى از دشمن و يا جايگاه قبيله و نيروهاى آن در جنگ. وجود پرچم در سپاه و به اهتزاز در آمدن آن، مايه‏ى دل‏گرمى و تقويت روحيه‏ى جنگ‏جويان و سقوط آن به معناى شكست و مايه‏ى نوميدى آنان بود. چه جان‏هايى كه براى به اهتزاز نگه داشتن پرچم‏ها در جنگ فدا شدند و چه شمشيرهايى كه براى سقوط آن بر پرچمداران فرود آمدند. در اين مقاله برآنيم تا نقش و جايگاه پوشش يك‏سان رزم و نيز پرچم را كه در عصر اسلامى از آن به لوا و رايت ياد مى‏شد تشريح نماييم و سير تحول آن را از عصر پيامبرصلى الله عليه وآله تا عصر عباسيان، بيان كنيم. پوشش و البسه‏ى نظامى‏ يكى از امور ضرورى در هر سازمان رزمى، نوع پوشش نظامى نيروهاى جنگ‏جو مى‏باشد. هر چند در روزگار گذشته به اين مسأله چندان اهميتى داده نمى‏شد، ولى بعدها به ويژه در قرون متأخر، امر يك‏سان سازى پوشش نظامى به طور كامل مورد توجه قرار گرفت. فلسفه و هدف اصلى در اين مورد، يك‏سان سازى ظاهرى نيروها و ايجاد نظم و انضباط در آنان، تشخيص نيروهاى خودى از نيروهاى دشمن در منطقه‏ى جنگى و شناخته شدن نيروهاى جنگ‏جو از يك‏ديگر در هنگام درگيرى، معين و مشخص ساختن نوع و رسته‏ى نيروها به لحاظ تخصص و وظايف فردى و جمعى، روشن سا ختن جايگاه‏ها و رتبه‏هاى فرماندهان و ساير نيروها، مشخص ساختن يگان‏هاى رزم بر اساس نوع وظايف آنها و موارد ديگر بوده است. اين اهداف در عصر اسلامى بيش‏تر مورد عنايت پيامبرصلى الله عليه وآله، خلفا، فرماندهان نظامى، حكام و امرا قرار داشته است. اما در بسيارى ا ز مواقع به لحاظ نوع پوشش مرسوم اعراب و تنوع عناصر و نژادها و مليت‏ها، در عمل كم‏تر قابل اجرا بوده است. رسول خداصلى الله عليه وآله با اين سخن، اهميت پوشش را بيان مى‏فرمود: اصلحوا ثيابكم حتى تكونواكالشامة بين الناس؛2 لباس خود را بياراييد و شايسته سازيد تا در ميان مردم همانند خال [برجسته‏] باشيد. امرا و خلفاى اسلامى به امر لباس جنگ‏جويان و آراستگى وضعيت ايشان عنايت و اهتمام داشتند. حتى گاهى به كسانى كه لباس غير مناسب داشتند اجازه‏ى حضور در جنگ نمى‏دادند.3 مسلمانان در نخستين جنگ‏هاى خود، لباس يك‏سانى نداشتند و معمولاً با همان لباس مرسوم خود، در جنگ حاضر مى‏شدند. لباس مرسوم آنان عبارت بود از لباس بلندى كه گاهى در زير آن شلوار و ازارى مى‏پوشيدند كه براى نگه داشتن آن، تسمه‏اى بافته شده از موى بز همانند كمربن د بر روى آن مى‏بستند. هم‏چنين بر روى شانه‏هاى خود ردايى مى‏آويختند و عمامه‏اى بر سر مى‏گذاشتند. بعضى از نيروهاى سواره نظام بر روى پيراهن خود، زرهى مى‏پوشيدند كه داراى آستين بود و گاهى بلندى آن تا روى زمين مى‏رسيد. اين نيروها گاهى از كلاه‏خود و مغفر نيز به عنوان پوشش دفاعى استفاده مى‏كردند و ران بند و ساق بند نيز مى‏بستند. سواره نظام برخلاف پياده نظام، ردايى روى لباس خود نمى‏پوشيدند؛ زيرا مانع چابكى آنان بر روى اسب مى‏شد و به جاى جامه‏ى زيرين، شلواركى كوتاه مى‏پوشيدند تا پاهاى آنان بر روى اسب آزادتر باشد .4 در جنگ‏هاى مهم و بزرگ در دوران پيامبرصلى الله عليه وآله، تلاش مى‏شد تا يگان‏هاى مختلف رنگ‏هاى خاصى به طور يك‏دست بپوشند تا يك‏ديگر را بهتر بشناسند و يگان‏هاى رزمى از يك‏ديگر مشخص شوند. اين كار كه در نوع خود بى‏سابقه بود، براى نخستين بار در فتح مكه به هنگام سان ديدن سپاه در مقابل رسول خداصلى الله عليه وآله، به اجرا در آمد. رنگ‏هاى يك‏سان يك يگان، به گونه‏اى بود كه شناسايى آن يگان با رنگ مربوطه صورت مى‏گرفت و آن يگان به همان رنگ ناميده مى‏شد؛ مثل يگان يا كتيبه‏ى الخضراء كه همگى لباس‏هاى سبز بر تن داشتن د يا يگان و ستون البيضاء كه همگى سفيدپوش بودند و يا الصفراء كه زردپوشان بودند.5 اين يگان‏ها هر يك پرچمى ويژه براى خود داشتند. چنانكه ذكر شد، انتخاب رنگ يك‏سان عمدتاً براى شناسايى نيروهاى يگان‏ها و ايجاد نظم در صفوف خودى بود. هر يگان اعم از فرمانده و نيرو ها، داراى لباسى يك‏سان بودند. اگر ردا و لباس و عمامه‏ى فرمانده سفيد بود تمامى نيروهاى آن يگان نيز عمامه و رداى سفيد مى‏پوشيدند و پرچم آنان نيز سفيد بود و همين طور رنگ‏هاى ديگر. در جنگ جمل، سپاه امام على‏عليه السلام اين تركيب يك‏سان و رنگ مشابه را به خوبى به نمايش گذاشته بودند. ستون اولِ سواره نظام به فرماندهى ابوايوب انصارى، لباس‏هاى سفيد و زرد داشتند. فرمانده‏ى يگان نيز ضمن پوشيدن ردا و لباس سفيد، پرچمى سفيد نيز در دست داشت. ستون دوم به فرماندهى خزيمة بن ثابت نيز به همين گونه بود. البته فرمانده‏ى يگان، عمامه‏اى زرد بر سر داشت و لباسى سفيد پوشيده بود. ستون سوم نيز داراى لباس‏هاى زرد بودند و فرمانده‏ى آنان ابوقتاده‏ى ربعى، عمامه‏اى زرد و ردايى به رنگ شيرى بر تن داشت.6 در بسيارى از جنگ‏ها فرماندهان با لباس‏ها و عمامه‏هاى خود مشخص مى‏شدند. بعضى فرماندهان بر كلاه‏خود خود، پر شترمرغ و يا علايم ديگر نصب مى‏كردند. حمزه در جنگ بدر پر شترمرغ و على‏عليه السلام دسته‏اى موى سپيد بر كلاه‏خود خويش بسته بودند.7 تيرهاى فرو رفته و يا فرو گذاشته در عمامه‏ى خالدبن وليد هنگام بازگشت از نبردهاى ردّه، به او ابهت و شوكت خاصى بخشيده بود.8 هنگامى كه عباسيان به قدرت رسيدند چون نشان آنان سياه بود لذا نظاميان آنان در جنگ‏ها، لباس سياه يك رنگ مى‏پوشيدند و عمامه‏هاى سياه بر سر مى‏گذاشتند و پرچم‏هاى سياه به دست مى‏گرفتند. در حقيقت در ابتداى دعوت، لباس رسمى عباسيان سياه بود. انتخاب رنگ سياه شايد به خاطر سوگوارى شهداى اهل بيت بوده باشد، و از آن‏جا كه رنگ سياه در عصر پيش از اسلام رمز و نشانه‏اى براى خون‏خواهى بوده‏9 مى‏توان گفت انتخاب رنگ سياه به منزله‏ى خون‏خواهى از بنى اميه در برابر شهداى كربلا و آل البيت بوده است. منصور خليفه‏ى عباسى، نخستين كسى است كه پوشيدن رداى سياه بزرگ را در ديوان‏هاى دولتى و دار الخلافه مرسوم كرد.10 در عصر عباسى، لباس ايرانى، به ويژه قلنسوه سياه رنگ، لباس رسمى شد. اين لباس به صورتى مخروطى شكل بود.11 در اين عصر حتى عباسيان لباس‏هاى سياه را ب راى جدا سازى مسلمانان از غير مسلمانان به ويژه در مناطقى كه اهل ذمه سكونت داشتند و نيز براى حفظ امنيت و تحت نظر داشتن دشمنان در مرزهاى بيزانس، مورد استفاده قرار مى‏دادند. علويان و يا امويان براى مقابله با عباسيان در قيام‏ها و جنبش‏هاى خود، لباس سفيد مى‏پو شيدند كه نشانه‏اى در اعتراض به سلطه‏ى عباسيان بود. چنانكه مى‏دانيم مأمون عباسى در هنگامى كه امام رضاعليه السلام را به وليعهدى انتخاب كرد، لباس سياه را به لباس سبز، كه نشانه‏ى علويان بود، تغيير داد. پس از چندى معارضان دولت عباسى لباس سفيد بر تن كردند و كو شيدند تا عباس بن مأمون را به خلافت برسانند.12 در عصر عباسيان، لباس قرمز نيز شعار و نشانه‏ى عده‏اى ديگر شد. آنان از فرقه‏ى سفيانى و از خون‏خواهان بنى اميه بودند. ابومحمد سفيانى كه در سال 133 قمرى بر عباسيان خروج كرد، لباس قرمز بر تن داشت. فرمانده‏ى عباسى، يزيد بن مزيد شيبانى نيز هنگام جنگ با خوارج، پرچم قرمز برافراشت. خرّم‏دينان نيز در قيام خود عليه عباسيان، لباس قرمز پوشيدند و پرچم قرمز برافراشتند. محمد نفس زكيه در قيام خود (145 ق) لباس و رداى زرد بر تن كرد و همراه حسن بن على بن حسين ملقب به افطس، در اين قيام پرچم زرد برافراشت. سپاه امين نيز به هن گام درگيرى با مأمون، لباس سفيد پوشيده و پرچم سفيد به اهتزاز درآورد.13 عباسيان به پوشش و لباس سربازان و لشكريان اهميت ويژه‏اى مى‏دادند و لشكريان را با آن لباس‏ها از عامه جدا مى‏ساختند. آنان قبا و قلنسوه سياه مى‏پوشيدند.14 فرماندهان و امرا در هنگام شرف‏يابى نزد خليفه، قباى سياه، عمامه و جوراب به تن مى‏كردند.15 عمده‏ى لشكريا ن در اين عصر به هنگام جنگ، زره، كلاه‏خود، ساق بند و بازوبند مى‏پوشيدند.16 نفت‏اندازان در سپاه عباسى، لباس‏هاى ضد حريق مى‏پوشيدند تا به هنگام پرتاب آتش، دچار آتش سوزى نشوند. اگر چه تمامى نيروهاى نظامى در عصر عباسيان لباس‏هاى متحدالشكل نداشتند، اما هر يك از فرماندهان و لشكرها يا يگان‏ها لباسى خاص مى‏پوشيدند؛ مثلاً نيروهاى ترك و نگهبانان در عصر خلافت معتصم، داراى لباسى ويژه بودند تا آنان را از ساير نيروهاى نظامى و فرماندهان، ممتاز سازد. فرماندهان خراسانى بر شانه‏هاى خود ردايى مى‏افكندند. جنس لباس‏هاى سربازان از ساتن (اطلس) بود. خلفا به فرماندهان بزرگ لشكرهايشان، خُلّه كه عمامه‏اى سياه بود همراه با لباس سياه يك رنگ با قبه و لباسى مثل آن بدون قبه از جنس خز قرمز و بافته شده از طلا و شمشيرى زر اندود اعطا مى‏كردند. اما سواره نظام، زره و كلاه‏خود مى‏پوشيدند و اسب‏هاى خود را با پوشش‏هاى آهنين (برگستوان) مى‏پوشانيدند و پيادگان، قباهاى كوتاه كه تا زير زانو مى‏رسيد همراه با چكمه به تن مى‏كردند.17 لشكريان هنگام جنگ نوعى از قلنسوه كه سر و گردن را در بر مى‏گرفت مى‏پوشيدند و با كلاه‏خود و مغفر از خود محافظت مى‏كردند. آنان بر بالاى قلنسوه كه لباس عمومى سربازان بود، عمامه مى‏گذاشتند18 و گاهى هم آن را روى كلاهخود قرار مى‏دادند.19 اما نيروهاى آزاد، داراى پوشش مناسب و يك‏سانى نبودند و گاهى هم پوشش نداشتند؛ مانند بخشى از سپاهيان مأمون - متشكل از عياران و زندانيان - كه در مقابله با سپاهيان امين، برهنه جنگ مى‏كردند و كمربندى به كمر داشتند و پوششى از برگ خرما كه آن را خود مى‏بافتند بر سر نهاده بودند و سپرهايى از برگ خرما و بوريا نيز در دست داش تند كه قير اندود بود و لابلاى آن ريگ ريخته بودند.20 لوا و رايت (پرچم) از ديرباز لشكرها و جنگ‏جويان در حين جنگ نشانه‏ها و علايمى (پرچم و درفش) به همراه داشتند.21 داشتن پرچم از يك سو نشانه‏ى عزت و شوكت و از سوى ديگر راهنمايى براى جنگ‏جويان جهت شناسايى هم‏رزمان و نيروهاى خودى و در نهايت رمزى براى حفظ و انسجام و وحدت لشك ر بود. اعراب چه در عصر جاهليت و چه در عصر اسلامى، پرچم را رمز و سمبلى براى عزت و شكوه قبيله و قوم خويش مى‏دانستند و نسبت به آن اهميتى خاص قايل بودند. در عصر جاهليت بر پرچم‏ها، سمبل‏ها و علايمى چون مار، روباه و گرگ ترسيم مى‏كردند تا نشانى براى قبيله‏ى آنا ن باشد.22 اعراب عصر جاهلى براى هر يك از قبايل و حتى خاندان‏هاى خود، پرچم‏هاى مخصوصى داشتند. نقش پرچم در جنگ، براى آنان نقش كليدى و حياتى بود و براى حفظ آن و نيز در اهتزاز نگاه داشتن آن، تا پاى جان مى‏كوشيدند؛ زيرا پرچم باعث تقويت روحيه‏ى جنگ‏جويان بود و تا زمانى كه افراشته باقى مى‏ماند، نيروها مى‏جنگيدند،23 اما به محض سقوط آن، نيروها دچار شكست مى‏شدند و به عبارتى شكست آنان اعلام مى‏شد24 و از ميدان جنگ باز مى‏گشتند. از اين رو يك فرمانده هنگامى كه لشكر مى‏آراست و پرچم به دست پرچمدار مى‏داد او را به حفظ آن تا پاى جان سفارش مى‏كرد.25 ابوسفيان قبل از شروع جنگ احد، طلحة بن ابى طلحة را فراخواند و پس از سپردن پرچم به دست وى، جهت حفظ آن سفارش فراوانى كرد و عظمت و پيروزى سپاه را مرهون حفظ پرچم دانست. او دستور اكيد داد به محض كشته شدن پرچم‏دار سپاه، ديگرى پرچم را به دست گيرد.26 بنابر اين بعد از كشته شدن وى، برادرش عثمان آن را به دست گرفت.27 در اين جنگ رسول خداصلى الله عليه وآله نيز منتظر از بين بردن پرچم‏دار قريش بود. هرگاه يكى از پرچم‏داران به دست سپاه پيامبرصلى الله عليه وآله كشته مى‏شد، بلافاصله ديگرى پرچم را به دست مى‏گرفت. بدين ترتيب يازده نفر يكى پس از ديگرى پرچم را به دست گرفته و كشته شدند.28 در اين جنگ مشركان سه پرچم يا لوا داشتند كه در دار الندوه بسته شده بود.29 در اين جنگ پس از آنكه تير اندازان، جبل العينين را رها كردند و خالد مسلمانان را از پشت غافل‏ گير ساخت، ابتدا پرچم‏دار سپاه اسلام، مصعب بن عمير كشته شد. كشته شدن او و تهاجم دشمن از پشت، به كلى روحيه‏ى مسلمانان را دچار آسيب ساخت و نهايتاً به شكست آنان منجر گرديد. با توجه به اهميت پرچم، همواره پرچم‏داران از بين شجاع‏ترين و قوى‏ترين مردان سپاه يا قبيله انتخاب مى‏شدند و معمولاً انتخاب آنان از سوى فرماندهى كل صورت مى‏گرفت. دو گونه پرچم در سپاه اسلام مورد استفاده قرار مى‏گرفت كه يكى را لوا و ديگرى را رايت مى‏ناميدند. الف) لِوا در جنگ‏هاى عصر اسلامى، پرچمى براى كل سپاه به اهتزاز در مى‏آمد كه در متون از آن به عنوان لوا ياد شده است. لوا در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله و اعصار بعدى به تنها علم يا پرچم بزرگ رسمى كه متعلق به شخص فرماندهى كل و يا تمامى سپاه بود گفته مى‏شد.30 اين پرچم نشان اتحاد و يك‏پارچگى لشكر و انسجام نيروهاى تحت فرمان فرماندهى كل بود، كه آن را پرچم‏دار كنار فرمانده ى كل به اهتزاز در مى‏آورد و يا آن را در ميدان جنگ معمولاً در قلب آرايش و سازماندهى سپاه بر سر نيزه كرده و شجاع ‏ترين جنگ جوى كل لشكر آن را حمل مى‏كرد31 حاملان لوا از سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله يا خليفه انتخاب مى‏شدند.32 آنان در هر غزوه و جنگى، تعويض مى‏شدند.33 اما علاوه بر لوا در متون تاريخى به عنوان ديگرى هم بر مى‏خوريم كه آن رايت است. اگر چه رايت نيز به معناى پرچم است اما نبايد اين دو را با يك‏ديگر اشتباه كرد يا به يك معنى دانست. آنها با هم تفاوت‏هاى زيادى دارند. لوا پرچم متعلق به كل سپاه بود و در هر جنگ تنها از يك لوا استفاده مى‏شد، اما رايت متعلق به قبايل جزء يا فرماندهان رده‏ها و يگان‏ها بود و تعداد فراوانى از آن در سپاه حمل مى‏شد و نيز از لحاظ رنگ و اندازه تفاوت داشت. لوا در اسلام از رايت قديمى‏تر بود و تا قبل از فتح خيبر در لشكر اسلامى معمولاً لوا به اهتزاز در مى‏آمد.34 پرچمدار، آن را به گونه‏اى حمل مى‏كرد كه باد در آن اثر نگذارد. او آن را بر شانه سمت چپ حمل مى‏كرد و گاهى شمشير يا سپر نيز در دست راست او قرار مى‏گرفت.35 1. جنس و رنگ لوا لوا اغلب از پارچه‏اى سفيد درست مى‏شد. معمولاً لواهايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى فرماندهان سريه‏ها مى‏بست، سفيد بود؛ مانند نخستين لوايى كه در سريه‏ها براى حمزة بن عبدالمطلب بست.36 و نيز در سريه ‏ى عبيدة بن حارث، كه لواى سفيد آن را مقداد بن عمر و حمل مى‏كرد.37 و در سريه‏ ى سعد بن ابى وقاص به سوى خرار، رنگ همه‏ى آنها سفيد بود.38 در جنگ بدر رسول خداصلى الله عليه وآله لوايى سفيد و دو رايت سياه برافراشت، لوا را به دست مصعب بن عمير سپرد و رايت عقاب را به دست على بن ابى طالب، از مهاجران داد و رايت ديگ ر را براى سعد بن معاذ از انصار بست.39 در جنگ احد نيز لوا را به دست مصعب ابن عمير سپرد و وقتى او شهيد شد آن را به على بن ابى طالب‏عليه السلام واگذار كرد.40 در فتح مكه و غزوه‏ى موته نيز لوا به رنگ سفيد بود.41 در عصر خلفاى راشدين و از جمله در فتوحات، لوا به همين رنگ بود. لواى سفيدى در جنگ صفين بردوش محمد بن حنفيه حمل مى‏شد و حتى در سپاه معاويه نيز پرچم سفيدى در دستان عمرو بن عاص قرار داشت.42 در دوران بنى اميه نيز لوا معمولاً سفيد بود، اما وقتى عباسيان به خلافت رسيدند آن را به رنگ سياه تبديل كردند. اولين لو اى آنان توسط ابراهيم امام، براى ابومسلم خراسانى بسته شد، كه الظلّ نام داشت.43 طول اين لوا چهارده ذراع بود كه بر سر نيزه‏اى به طول 13 ذراع بسته شد.44 شكل ظاهرى لوا نيز معمولاً به صورت مربع بود.45 2. لوا براى قبايل بزرگ‏ در عصر جاهليت معمولاً هر يك از قبايل در جنگ، لوايى خاص خود داشتند تا هم از ساير قبايل ممتاز و جدا شوند و هم نيروهاى آنان بتوانند در زير آن انسجام يابند و يا براى حفظ آن و كيان قبيله بجنگند.46 معمولاً اين لوا در دار الندوه بسته مى‏شد. از آن جمله مى‏ توان به لواى سفيان بن عوف براى بنى كنانه و لواى مذجح براى معاويه و يا لواى قضاعه براى كعب اشاره كرد.47 پيامبرصلى الله عليه وآله براى برخى از قبايل بزرگ نيز لوا مى‏بستند كه به معناى فرماندهى و يا رياست قبيله و يا نشانه‏ى آن قبيله بود. از آن جمله به پرچم بنى عبد الدار در جنگ احد كه به دست مصعب بن عمير قرار گرفت،48 و در جنگ فتح براى مزينه و ساير قبايل،49 بر اى مالك بن نجار در تبوك 50 و نيز براى قبيله‏ى اوس، كه لواى آن معمولاً به دست اسيد بن حضير و لواى خزرج كه به دست حباب بن منذر و يا سعد بن عباده سپرده مى‏شد مى‏توان اشاره كرد.51 حتى آن حضرت براى هر يك از قبايل اوس و خزرج هم لوا قرار مى‏داد.52 در جنگ فتح، چ هار لوا براى چهار قبيله‏ى بزرگ اوس و خزرج و نيز مهاجران و بنى سليم بست.53 براى مهاجران هم به عنوان يك قبيله لوا بسته مى‏شد كه معمولاً در دست امام على‏عليه السلام بود. امام على‏عليه السلام نيز در دوران خلافت خود، براى قبايل بزرگ از جمله بنى همدان، لوا بست و آن قبيله را براى برخورد با شورش مردم حمص، به آن منطقه فرستاد.54 در اين خصوص همچنين مى‏توان به لواى قبيله‏ى بجيله، در دست جرير بن عبداللَّه بجلى، لواى كنده به دست ا شعث بن قيس‏55 و لواى قبيله‏ى طى در دست حابس بن سعد طايى در جنگ صفين اشاره كرد.56 گاهى نيز به جاى لوا از حيوان استفاده مى‏شد. از جمله در جنگ جمل، كه لوا يا پرچم سپاه بصرى‏ها، شتر عايشه بود.57 3. لوا به منزله‏ى حكم امارت يا فرماندهى سپاه‏ گاهى لوا نشانه‏ى حكم امارت يا فرماندهى سپاه و يا انجام مأموريت بود كه فرمانده‏ى كل آن را به اين منظور در اختيار او قرار مى‏داد و اختيارات خود را به او تفويض مى‏كرد.58 گاهى براى سريه‏هاى تبليغى نيز كه در آن جنگى رخ نمى‏داد لوا بسته مى‏شد، مانند لواي ى كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى معاذ بن جمل بست و او را با گروهى به سوى يمن فرستاد.59 گاهى به تعداد فرماندهان لشكرها لوا افزايش مى‏يافت. در آغاز جنگ‏هاى ردّه، ابوبكر براى يازده لشكر خويش يازده لوا بست.60 يكى از اين‏ها به خالدبن وليد تعلق گرفت و چون خا لد در كشتار قبايل بنى يربوع افراط كرد و آنان را به ناحق كشت، ابوقتاده‏ى باهلى ضمن گزارش عملكرد او، سوگند خورد هرگز تحت لواى خالد در هيچ جنگى حاضر نشود.61 ابوبكر همچنين وقتى براى ابوعبيدة بن جراح لوا بست، خالد بن سعيد را تحت لواى او يعنى به عنوان معاونت و ى اعزام داشت.62 خليفه عمر بن خطاب نيز در فتوحات خود، همين شيوه را اتخاذ كرد و براى فرمانده‏ى هر لشكرى كه به سوى سرزمين‏هاى مختلف مى‏فرستاد، يك لوا قرار مى‏داد.63 او در ادامه‏ى فتح ايران، براى چند نفر از كوفيان لواهايى فرستاد، كه از آن جمله مى‏توان به لواهايى كه براى نع يم بن مقرن جهت سركوبى شورش مردم همدان، براى عقبة بن فرقد و بكير بن عبداللَّه براى فتح آذربايجان و نيز براى عبداللَّه بن عبيداللَّه جهت فتح اصفهان فرستاد اشاره كرد.64 لواهايى نيز براى محمد بن ابى عون، جهت بصره، يمامه و بحرين بسته شد.65 در دوران خلافت امام على‏عليه السلام نيز از لوا براى انتصاب امارت و حكومت يا اعلام فرماندهى استفاده مى‏شد. از جمله هنگامى كه آن حضرت براى نبرد صفين حركت مى‏كرد سه تن از صحابه از جمله عبداللَّه بن مسعود، ربيع بن خثيم و عبيدة السمعانى از حضور در جنگ عذر خو استه و به تشكيك افتادند. آنان از على‏عليه السلام خواستند تا ايشان را به سوى مرزها فرستد و بر امور آن‏جا ولايت دهد. على‏عليه السلام نيز آنان را ولايت ثغور قزوين و رى داد و ربيع بن خثيم را بر آنان ولايت داده و براى او لوا بست. اين نخستين لوايى است كه در كو فه بسته شد.66 در اعصار بعدى نيز گاهى لوا به همين معنا به كار مى‏رفت، چنانكه در عصر عباسى براى امارت بغداد و ولايت مشرق و خراسان، دو لوا67 و نيز براى امير الامرا لوايى قرار داده شد.68 4. لوا براى تأمين دشمن‏ از ديگر كاركردهاى لوا، در امان قرار دادن دشمنان بود. به اين گونه كه در برخى از جنگ‏ها لوايى بر روى زمين نصب مى‏شد تا كسانى كه مى‏خواهند تسليم شوند در كنار آن مأوا و پناه گيرند. در اين خصوص مى‏توان به لوايى كه رسول خداصلى الله عليه وآله در روز فتح مكه در داخل شهر نصب كرد و اعلام فرمود كه هر كس در كنار اين پرچم جاى گيرد جان او در امان است‏69 و نيز لوايى كه امام على‏عليه السلام قبل از جنگ نهروان و پس از اتمام حجت در برابر خوارج، برافراشت و اعلان كرد هر كس در كنار آن جاى گيرد جانش در امان است، اشاره نمود. 5. لوا براى بسيج نيرو از ديگر كاركردهاى لوا، بسيج نيرو در زير آن بوده است. معمولاً كسانى كه براى بسيج نيرو به شهرها و ميان قبايل مى‏رفتند، لوايى برمى‏افراشتند و مردم را به گرد آمدن در زير آن فرا مى‏خواندند.70 لوا در دوران پس از رسول خداصلى الله عليه وآله از جمله نبردهاى ردّه، پرچم كل سپاه بود و آن را فرماندهان بزرگ همراه خود داشتند. ب) رايت‏ رايت به پرچم‏هايى گفته مى‏شد كه هر قبيله‏ى كوچكى آنها را به عنوان نشانه و علامت قبيله‏ى خود حمل مى‏كرد و يا هر يگان و ستونى براى خود به اشكال و رنگ‏هاى مختلف همراه داشت، تا آن را از ساير قبايل و ستون‏ها ممتاز سازد. رايت در ميان ايرانيان معادل با درفش و در حقيقت همان لباس كاوه‏ى آهنگر بود.71 در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله و پس از آن، معمولاً در هر جنگ يك لوا يا پرچم كل و ده ‏ها رايت يا پرچم‏هاى كوچك براى قبيله‏ها و يگان‏ها و فرماندهان جزء اختصاص مى‏يافت. كه آن را معمولاً شجاع‏ترين و قوى‏ترين جنگ‏جو از ميان آن يگان و قبيله حمل مى‏كرد.72 رايت معمولاً از لوا كوچك ‏تر مى‏باشد و استفاده از آن در اسلام جديدتر و متأخرتر است. رايت از زمان جنگ خيبر در سپاه اسلام برافراشته شد.73 اين پرچم را فرمانده‏ى سپاه شخصاً براى قبيله يا يگان و نيز براى فرماندهان مى‏بست. نخستين رايت براى عبيدة بن حارث در سريه‏اى بسته شد.74 در غزوه‏ى خيبر، پيامبرصلى الله عليه وآله براى على‏عليه السلام پرچمى بست كه شب قبل از آن فرموده بود: لا عطين الراية غداً رجل يحب اللَّه ورسوله كراراً غير فراراً يأخذها عنوه.75 آن حضرت در جنگ موته، سه فرمانده براى جنگ تعيين كرد و براى هر فرمانده رايتى برافراشت. پس از شهيد شدن زيد بن حارثه، جعفر بن ابى‏طالب رايت را به دست گرفت و پس از شهادت او نيز عبداللَّه بن رواحه رايت را برافراشت و به هدايت لشكر پرداخت تا او هم شهيد شد و خال د بن وليد رايت را به دست گرفت و جنگ را با عقب‏نشينى نيروها به پايان رساند.76 در جنگ‏هاى عصر فتوح نيز علاوه بر لوا كه در كنار فرمانده‏ى كل به اهتزاز در مى‏آمد، هر يك از فرماندهان جزءِ تحت فرمان فرمانده‏ى كل و هر يك از قبايل نيز براى خود رايت‏هايى حمل مى‏كردند.77 در جنگ جمل، غير از لوايى كه به دست ابن حنفيه از سپاه امام على‏عليه السلام‏78 و لوايى كه در دست عبداللَّه بن زبير از سپاه جمل قرار داشت، رايت‏هاى زيادى نيز توسط قبايل برافراشته شده بود.79 در جنگ صفين نيز رايت در دست هاشم بن عُتبة بن مرقال بود.80 در متون تاريخى به صراحت اشاره شده است كه در اين جنگ لوا و رايت هر دو مورد استفاده بوده است: فلما دنا من البصرة كتب الكتائب و عقد الالوية والرايات وجعلها سبع رايات، راية لهمدان وراية... .81 در عصر بنى اميه، هر يك از فرماندهان توّابون، كه به خون‏خواهى امام حسين‏عليه السلام قيام كرده بودند، رايتى بسته بودند. سليمان بن صرد خزاعى رهبر اين قيام، رايتى در دست داشت. وقتى او شهيد شد، مسيب بن نجبه‏ى فزارى و پس از او عبداللَّه بن سعد آن را برافراشت. 82 1. جنس و رنگ رايت‏ جنس رايت معمولاً از پوست حيوانات و يا پارچه‏هاى متنوع با رنگ‏هاى گوناگون و اشكال و رموز خاص و مختلف بود. رايت رسول خداصلى الله عليه وآله معروف به عقاب، قطعه‏اى از بُرد عايشه، همسر او بود.83 گاهى نيز كسانى به ناچار از عمامه‏ى خود به عنوان رايت استفاده مى‏كردند؛ مانند بريدة بن الحصيب كه در سال 63 قمرى چنين كرد.84 رنگ رايت با رنگ لوا تفاوت داشت و معمولاً رايت‏هايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در جنگ‏ها مى‏بست، به رنگ سياه بود، بر خلاف لوا كه هميشه از رنگ سفيد انتخاب مى‏شد.85 در غزوه‏ى حنين رايت آن حضرت كه عقاب نام داشت به رنگ سياه بود و بر روى آن نوشته شده بود: لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه. در دوران خلفاى راشدين باز هم رايت به رنگ سياه بود و رايت پيامبرصلى الله عليه وآله (عقاب) نيز در جنگ‏هاى آن عصر به رنگ سياه حمل مى‏شد. از جمله در تهاجم خالد بن وليد به دمشق كه پس از بازگشت از عراق در دوران خلافت ابوبكر انجام شد.86 در جنگ صفين رايات سپاه معاويه به رنگ قرمز بود و وقتى باد آن را بر سر نيزه‏ها به حركت در مى‏آورد چون مرغان شكارى مى‏نمود.87 به نظر مى‏رسد انتخاب رنگ قرمز در سپاه معاويه نشان از خون‏خواهى عثمان بوده است. اما در دوران بنى اميه رايت سپاه به رنگ سفيد در آمد. 88 مختار در قيام خود از رايت سبز استفاده كرد و عبداللَّه بن حارث بن سريج نيز در شورش خود عليه خلافت، از رايت سرخ بهره برد.89 اين رنگ تا دوران قيام عباسيان تداوم داشت. اما آنان به هنگام دعوت خود به تيمن و تبرك و در تبعيت از رسول خداصلى الله عليه وآله و بنى هاشم كه در جنگ‏هايشان رايت سياه حمل مى‏كردند، اقدام به حمل رايت سياه كردند. نخستين رايتى كه در دعوت عباسيان برافراشته شد السَّحاب نام داشت.90 به هنگام اين دعوت، لشكر عباسى 70 هزار نيروى نظامى داشت كه ده ‏ها رايت سياه در آن برافراشته بودند و به همين لحاظ آنان را مسوّده مى‏خواندند. بعضى گفته‏اند آنان بدان علت رايت سياه حمل مى‏كردن د كه عامل به آن روايت باشند كه در آن آورده شده است كه مهدى آخر الزمان براى برپايى قسط و عدالت در جهان با پرچم‏هاى سياه ظهور خواهد كرد.91 و شايد انتخاب رنگ سياه به خاطر حديثى بود كه محمد بن على بن عبداللَّه بن عباس، از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى‏كرد: اذا رأيتم الرايات السود مقبلة من خراسان فأتوها ولو حبواً على الثلج؛92 هنگامى كه پرچم‏هاى سياه را ديديد كه از خراسان به سوى شما مى‏آيند در زير آنها جمع شويد حتى اگر نشسته بر روى برف با سينه حركت كنيد. و عبداللَّه بن عباس نيز مى‏گفت: اذا كانت سنة ثلاثين و مئة لم يظهر احد بالمشرق برفع راية سوداء الينا الانصر؛93 هنگامى كه سال 130 فرا رسد كسى در مشرق پرچم‏هاى سياه را براى ما برنمى‏افرازد مگر پيروز مى‏شود. ابراهيم امام نيز به ابوهاشم سفارش مى‏كرد كه‏ رنگ سياه رنگ لباس ما و لباس ياران و عزت ما در آن است. پرچم رسول اللَّه سياه و پرچم على‏عليه السلام نيز سياه بود. پس بر شما باد به رنگ سياه كه لباس شما و پرچم شما باشد. لذا اباهاشم نيز به داعيان امر كرد كه شيعيان او لباس سياه پوشند و پرچم‏هاى سياه به اهتزاز درآورند. وى همچنين ابا سلمه را نيز با سه پرچم سياه به سوى خراسان فرستاد.94 وقتى ابوهاشم با پرچم‏هاى سياه آمد از او پرسيدند چرا رنگ سياه را انتخاب كردى؟ گفت: عزت اين دولت در آن است. تا وقتى لباس سياه در ميان بنى‏هاشم است عزت آن از بين نمى‏رود.95 در طول دولت عباسى رنگ رايت، سياه بود. اما در بخشى از حكومت مأمون و پس از آن كه وى امام رضاعليه السلام را به وليعهدى برگزيد، لباس و رايت سياه را كنار گذاشت و لباس سبز پوشيد و سبز را رنگ رسمى خلافت اعلام كرد. چنانكه مى‏دانيم بيعت پيروان عباسيان با ابراهيم بن مهدى و مخالفت با مأمون به خاطر كنار گذاشتن رنگ سياه بود. پس از شهادت امام رضاعليه السلام، مأمون دوباره لباس سياه را رنگ رسمى قرار داد و لباس سبز را از تن خود بركند. به هنگام قيام بابك، سپاهيان او هم رايت‏هاى قرمز برافراشتند و هم لباس‏هاى سرخ پوشيدند و بدين سبب به سرخ‏جامگان معروف شدند. 2. رايت به منزله ‏ى يگان رزم‏ گاهى از عنوان رايت به جاى يك يگان و مجموعه‏ى نيروى نظامى استفاده مى‏شده است كه بايد منظور از آن، نيروهاى تحت آن رايت باشند. از جمله سعد بن ابى وقاص، آن‏جا كه عمر بن معدى كرب و دو تن ديگر از بزرگان و فرماندهان را براى بسيج نيرو اعزام مى‏داشت، به آنا ن چنين مى‏گفت: شما شعرا، خطبا و شجاعان عرب هستيد. فدوروا فى القبايل والرايات و حرضوا الناس على القتال؛ در ميان قبايل و پرچم‏ها بگرديد و مردم را براى جنگ تشويق كنيد. در جاهاى ديگر نيز هنگامى كه صحبت از بسيج نيرو و جمع‏آورى نيرو براى جنگ مى‏شود و يگان‏ها و قبايل براى جنگ حركت مى‏كنند، از آنان به عنوان رايات ياد مى‏شود.96 نتيجه‏ در يك بررسى اجمالى از سير تحول در پوشش نظامى در عصر اسلامى از آغاز تا عصر عباسى، تلاش‏هاى فراوان پيامبرصلى الله عليه وآله و خلفا و امرا و فرماندهان را مى‏بينيم كه مى‏كوشند براى انسجام بخشيدن و شناسايى نيروهاى خودى از دشمن، به پوشش يك‏سانى دست يابند و آن را در جنگ‏ها مورد استفاده قرار دهند، كه اين امر به ويژه در سده ‏هاى اخير و در ارتش‏هاى منظم مورد توجه قرار گرفته است. از ديگر تلاش‏هاى آن فرماندهان، استفاده از پرچم در جنگ با عنوان لوا و رايت بوده تا بدين وسيله نيروهاى جنگ‏جو به يك انسجام و نظم دست يابند و بتوانند يك‏ديگر را باز شناسند و با نيروهاى دشمن مخلوط نشوند و هماهنگى لازم را در زير پرچم داشته باشند. لوا و رايت تفاوت‏هاى عمده‏اى داشتند كه نبايد آنها را يكى پنداشت؛ زيرا لوا براى كل سپاه و رايت براى قبايل و يا فرماندهان جزء استفاده مى‏شده و رنگ آنها هم متفاوت بوده است. هميشه لوا به رنگ سفيد ولى رايت به رنگ‏هاى سياه و گاهى نيز قرمز و سبز بوده است. اين پرچم‏ها مى‏توانستند به انسجام و هماهنگى نيروهاى عمل كننده در جنگ كمك كنند و علاوه بر آن، سبب تقويت روحيه ‏ى نيروهاى خودى شوند.
  20. وقتی اون شاه خائن بحرین رو مفتکی داد به اقایون اونور اب بعدش پرروتر شدند و بیشتر خواستند ، شاه وطن فروش هم قرارداد ذلت بار موسوم به 1975 الجزایر رو باهاشون امضا کرد. این قراردادی که شاه پرست ها بهش افتخار میکنن و متاسفانه به نام کشور ماست و ما هم مجبوریم قبولش داشته باشیم جزیره اوبوموسی رو تحت حاکمیت و کنترل مشترک دو کشور امارات و ایران قرار میده ، یعنی اقای شاه وطن پرست! بعد از بخشیدن بحرین نصف ابوموسی رو هم بخشید و مشکلش اینه که اگه فردا یه میدان نفتی 40 میلیارد بشکه ای نفت آن طرفها پیدا بشه شیوخ شکم گنده خیلی راحت نصفش رو بالا می کشن و پول نفتش رو هم خرج فعالیت های ضد ایرانیشون میکنن!اقای شاه نه فقط نصف این جزیره بلکه نصف ذخائر اکتشافی انجا را هم بخاطر خوشحالی انگلیسی ها و کم شدن نفوذ ایران بر این منطقه بخشید!
  21. از وقت تا حالا فرانسوی ها و انگلیسی ها خون این سیاهپوست ها رو کرده بودن تو شیشه! حالا امریکا هم میاد کمکشون! البته امریکا برای توسعه دموکراسی!!!! میاد! ضمن توسعه دموکراسی به زنها و کودکان هم تجاوز می کنند و منابع رو هم غارت می کنند ! یه چند تایی هم کودتا و چند میلیون کشته و خلاصه دموکراسی توسعه پیدا می کنه!
  22. Wolfenstein

    eBomb - بمبی ساده ولی خطرناک

    خیلی جالبه! برای جاهایی مثل دبی و قطر و ... مناسبه! ساخترشش ساه است یعنی ما میتونیم بسازیم؟
  23. در مورد تولد صدام و اوایل زندگیش چند روایت هست.معروفترین روایت نقل میکنه که پدر خانواده می میره و مادر خانواده که هیچ کس کمکی بهش نمی کرده برای سیر کردن شکمش مجبور میشه معشوقه یه تاجر یهودی بشه. که حاصلش میشه تولد صدام.دایی صدام که تا آن زمان هیچ کمکی به خواهر بیچاره اش نمی کرده وقتی می فهمه خواهرش حامله شده برای حفظ ابروی عشیره خیلی زود خواهرش رو به عقد یه نفر ( گویا اسمش حسین بوده ) که مشکل روانی داشته و یه مقدار هم منگل بوده در میاره و پس از مدتی که نزدیک تولد صدام بوده اونو سر به نیست می کنن! ناپدری که با صدام بدرفتاری میکرده شوهر بعدی بوده که برادر های ناتنی صدام هم از اون بودند. به خاطر حرام زاده بودن صدامه که مخالفینش بهش میگن صدام تکریتی! میگن اگر کسی جلوی صدام بهش میگفته تکریتی سزاش مرگ بوده! باید بهش میگفتن صدام حسین! و خیلی هم تاکید داشته به نام صدام حسین!
  24. خوب ما که میدونیم چقدر امکانات داریم! توقعمون که خیلی زیاد نیست. اونها شروع کنند ، یواش یواش می رسیم به اونجایی که راضی هم بشیم. مغز متفکر نداریم؟ بابا بی خیال! پس این همه دانشگاه دارن چیکار میکنن؟ اینهمه که توی دانشگاه میگن ما استادیم دارن چیکار می کنند؟
  25. کاش این صدا و سیما یه تکونی به خودش میداد و دست از این نگاه به تاریخ بر می داشت و شروع میکرد به ساختن از داریوش و شاپور و ... تا شاه عباس و ..... که همشون ایرانیند. کاش به جایی می رسیدیم که دست از این تف سربالا کردن بر میداشتیم.یه عده فقط گیر دادن به ایران باستان! یه عده هم فقط بعد از دوره صفویه! چه وقتی شاه عبای با استعمار پرتغال مبارزه کرد و چه وقتی شاپور والرین متجاوز (جرج بوش امروز همون کار والرین رو کرد و بین النهرین رو اشغال کرد) رو به اسارت گرفت هر دوش پیروزی کشور ماست. و میشه از این پیروزی ها برای بالا بردن اعتماد به نفس جوانهایمان استفاده کنیم نه اینکه غربیها با دروغ های فیلم های 300 و .... به سرمان بکوبند! باور کنید اگر در جنگ های ایران و روم یا عثمانی و اروپا اگر یه شاه از ایران یا عثمانی اسیر اروپایی ها شده بود تا حالا 10000000000 تا فیلم و سریال ازش ساخته بودند و تا ما حرف میزدیم اونو میکوبیدند تو سرمون! یه اسکندر مجهول الهویه دارند ، پدر مار ار در آوردند آنوقت از کوروش و داریوش و خشایار و اردوان شاپورها و عباس ها و نادر ها و ..........تا طارق و ...... را ول کردیم!