nozheh

Members
  • تعداد محتوا

    688
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های nozheh

  1. nozheh

    انتخاب مديران سايت

    با تشكر از زحمات شما مدير گرامي. آقايون مدير به شما هم تبريك ميگم و اميدوارم در امر مديريت فقط تذكر را مد نظر خود قرار نديد( مثل بعضي از مديران همين سايت) و مثل كركس و حامد 713 مفيد واقع شويد.
  2. nozheh

    ستون پنجم

    اصطلاح ستون پنجم از نظر معني و مفهوم مجازي همان جاسوسي است؛ منتها با اين تفاوت که جاسوس به ضرر و زيان بيگانه کار مي کند و نفع و مصلحت ملت و کشور خويش را ولو به قيمت جان از نظر دور نميدارد؛ در حالي که ستون پنجم اين معني را افاده نمي کند بلکه افراد اين ستون، دانسته يا ندانسته به زيان و ضرر خودي و نفع بيگانگان کار مي کنند. وقتي که ريشه تاريخي آن دانسته شود حقيقت مطلب بهتر روشن مي گردد. در جنگهاي سه ساله اسپانيا (39 - 1936 ميلادي) هنگامي که ژنرال مولا يکي از سرکردگان سپاه ژنرال فرانکو با ارتش خود به سوي مادريد پايتخت اسپانيا پيش ميرفت، براي کمونيستها که بر شهر مسلط بودند پيغام فرستاد که: «من با چهار ستون سرباز و تجهيزات از شرق و غرب و شمال و جنوب به سوي مادريد پيش مي آيم ولي شما فقط روي اين چهار ستون حساب نکنيد بلکه ستون ديگري به نام "ستون پنجم" هم داريم که در مادريد و حتي در ميان جمع شما هستند که دانسته يا ندانسته براي ما فعاليت مي کنند. شايد هم با ما موافق نباشند ولي چون با عقيده و نظريه شما صد در صد مخالف هستند لذا اعمالشان غير مستقيم به نفع ما تمام مي شود. اگر از چهار ستون اعزامي واهمه نداريد از اين "ستون پنجم" بترسيد که در تمام امور و شئون شما نفوذ دارند و راه ورود چهار ستون را به داخل شهر هموار مي کنند.» همينطور هم شد و بالاخره ژنرال فرانکو با کمک همين ستون پنجم و خرابکاري آنها توانست پايتخت اسپانيا را که کابوس قحط غلا و گرسنگي بر آن سايه انداخته بود تصرف کند و سلطه و سيطره کمونيستها و جمهوري خواهان را از سراسر خاک اسپانيا براندازد. از اين تاريخ است که دو کلمه ستون پنجم وارد اصطلاحات سياسي شد و به عاملان اجنبي و به طور کلي هر فرد و دسته اي اطلاق گرديد که اعمالي به زيان و ضرر خودي و سود بيگانه انجام دهند. در همين جنگ بين المللي دوم اگر دقيقاً بررسي کنيم، ملاحظه مي شود که پيروزيهاي برق آساي اوليه دولت نازي آلمان هيتلري به آن شکل و صورتي که در تاريخ لشکرکشيهاي نظامي بي سابقه بوده بيشتر از رهگذر وجود ستون پنجم در کشورهاي متخاصم و فعاليتها و خرابکاريهاي آنان انجام پذيرفته است و گرنه عقل سليم و بطور کلي قاعده و ضابطه نظامي و لشکر کشي حکم نمي کند که کشوري هر قدر هم نيرومند باشد کشورهاي مجاور را که اتفاقاً ضعيف هم نبودند و همه چيز داشتند يکي پس از ديگري در ظرف چند روز به تصرف درآورد. اصطلاح ستون پنجم با وجود آنکه قدمتي ندارد معذالک به علت بسط و جامعيت معني و مفهوم کلمه چنان به سرعت اشاعه و انتشار يافت که در حال حاضر هر جا پاي جاسوسي و خيانت حتي در مجامع و خانواده ها به ميان آيد از آن براي افاده مقصود استفاده و استناد مي کنند. کما اينکه تحولات و دگرگونيهاي سياسي ايران بعد از شهريور 1320 خورشيدي و خيانتهايي که از طريق مختلف نسبت به ايران و ايرانيان صورت گرفته موجب گرديده است که اين اصطلاح سياسي از اروپا به ايران بيايد و در موارد مقتضي به صورت ضرب المثل مورد استفاده و استناد قرار گيرد. در پايان مقال، ناگفته نماند که در سال 1360 شمسي کتابي تحت عنوان "ستون پنجم" به وسيله آقاي کاظم اسماعيلي به فارسي ترجمه گرديده است که در اين کتاب از داستان ستون پنجم آلمان نازي در انگلستان بحث ميکند. ستون پنجم مزبور حتي در انتيليجنس سرويس انگلستان هم نفوذ کرده بود. منبع : سايت فرهنگسرا دو تاپیک بعلت مشابهت با هم ادغام شدند. sina12152000
  3. ناپلئون بناپارت، سردار پیروزمند جنگهای دوران انقلاب فرانسه، در سال 1799م، قدرت را در دست گرفت.وی نظم و امنیت را به فرانسه باز گرداند و با تمام قوا، با دشمنان فرانسه به پیکار برخاست. ناپلئون، سربازی برجسته بود و ارتشهای مجهز اروپایی را یکی بعد از دیگری شکست داد. در سال 1807 فرانسه صاحب بزرگترین امپراتوری بود که پس از عهد روم باستان در پهنه اروپا پدید آمده بود. اما، ناپلئون نتوانست بر اسپانیایی ها غلبه کند و نیروی دریایی بریتانیا در نبرد ترافالگار، قوای وی را شکست داد. در سال 1812، ناپلئون با سپاهی عظیم، روسیه را مورد هجوم قرار داد. این لشگرکشی، پایانی فاجعه آمیز داشت و ناپلئون در سال 1814 مجبور به جلای وطن گردید. 1792م فرانسه به اتریش و پروس اعلان جنگ می کند و «جنگهای انقلاب» شروع می شود. یک سال بعد ناپلئون بناپارت بیست و چهارساله به ژنرالی ارتقاء می یابد. 1795 ناپلئون، مسئول دفاع از پاریس در برابر شورشیانی است که می خواهند حکومت انقلابی را سرنگون کنند. او فرمانده نظامی پاریس می باشد. 1796 ناپلئون به سرپرستی سپاهی برای جنگیدن با اتریشی هادر ایتالیا فرستاده می شود. او سربازان روحیه باخته را سازماندهی می کند و با پیروزی وارد شهر میلان می شود. فرانسه بر شمال کشور ایتالیا تسلط می یابد. 1797 در یک جنگ هوشمندانه، ناپلئون با سپاهی اندک و تجهیزاتی کم به نیروهای اتریشی حمله می کند و آنها را شکست می دهد و به اتریش فشار می آورد که سرزمین بیشتری در منطقه رود راین در اختیار فرانسه بگذارد و فرانسه اجازه می یابد که بر بلژیک تسلط داشته باشد. 1798 ناپلئون در خاورمیانه نیرو پیاده می کند. او قصد دارد مصر و سوریه را تصرف کند اما در یکم اوت، آدمیرال انگلیسی بنام هوراشیو نلسون ناوگان جنگی فرانسه را در نبرد نیل نابود می کند. 1799 ناپلئون به فرانسه برگشته و قدرت را در دست می گیرد و خود را به عنوان اولین کنسول منصوب می کند. 1800 ناپلئون به ایتالیا حمله کرده و اتریشی ها را زا آنجا بیرون می راند. و سال بعد با آنها صلح می کند. 1802 ناپلئون خود را بعنوان کنسول اول کشور منصوب می کند. جنگ بین انگلستان و فرانسه پایان می یابد و برای مدت ده سال در صلح زندگی می کنند. ناپلئون تمام قدرت خود را برای سازماندهی و ترمیم کردن خرابی های گذشته دوران انقلاب معطوف می دارد. 1803 جنگهای ناپلئونی آغاز می شود. ناپلئون خود را برای حمله به انگلستان آماده می کند؛ و حدود 2000 کشتی را در سواحل اطراف بولون جمع می کند. دوم دسامبر 1804 از پاپ دعوت می شود که برای مراسم تاجگذاری امپراتور بناپارت در کلیسای بزرگ نوتردام شرکت کند، اما در آخرین لحظات ناپلئون تاج را از دست پاپ می گیرد و خود شخصا تاجگذاری می کند. 1805 ناپلئون خود را پادشاه ایتالیا می کند. اتریش و پروس و انگلستان متفقا علیه فرانسه متحد می شوند. انگلستان در دریا نیروهای فرانسوی و اسپانیایی را در نبرد ترافالگار شکست می دهد، اما ناپلئون، اتریش و پروس را در دوم دسامبر در نبرد استرلیتز شکست می دهد. 1808 ناپلئون به اسپانیا حمله کرده و سعی می کند که برادر خود ژوزف را به عنوان پادشاه آنجا منصوب کند. اما اسپانیائی ها شورش می کنند. انگلستان ، پرتغال، اسپانیا و اتریش علیه فرانسه در جنگ پنی سولا با یکدیگر متحد می شوند. 1809 ناپلئون، اتریش را شکست می دهد و با آنها صلح برقرار می کند، اما انگلیسی ها در اسپانیا باقی می مانند و ناپلئون نه می تواند آنها را از آنجا بیرون کند ونه می تواند اسپانیائی ها را شکست دهد. 1812 ناپلئون با سپاه بزرگی، در حدود 000/500 نفر به روسیه حمله می کند وتمام راههائی که به مسکو ختم می شود را تسخیر می کند، اما زمستان او را مجبور به بازگشت می کند و در اثر گرسنگی، سرما و نبرد سربازان او کشته می شوند و تنها سی هزار نفر بر می گردند. 1813 پروس، روسیه، ایتالیا، اتریش و سوئد علیه فرانسه با یکدیگر متحد می شوند. ناپلئون در نبرد لایپزیک، شانزدهم تا نوزدهم اکتبر، کاملا شکست می خورد. منبع: مجله رشد
  4. nozheh

    جنگهاي ناپلئون بناپارت

    بله چشم. حتما
  5. nozheh

    جنگهاي ناپلئون بناپارت

    حسين آقا به ما هم حق بديد. يه مطلب رو كه ميخوايم پيست كنيم 100 تا انجمن وجود داره. اما با اين حال بروي چشم. سعي ميكنم انجمن مربوطه رو انتخاب كنم. در قسمت پيام كوتاه : تا حالا چنتا تاپيك من بدون اينكه به خودم بگن رو از روي اسكرول و انجمن مربوطه برداشتن. ديگه كفرم در اومده بود.
  6. تولد بنيتو موسوليني ، ديكتاتور ايتاليا جام جم آنلاين: 125 سال پيش در روز 29 ژوييه سال 1883 ميلادي بنيتو موسوليني در شهر كوچك دوويا پره داپيو در ناحيه رومانيا ايتاليا متولد شد. پدرش يك آهنگر طرفدار مكتب آنارشيسم و مادرش يك آموزگار بسيار مذهبي بودند. بنيتو موسوليني در سال 1900 ميلادي در سن 17 سالگي در حزب سوسياليست نام نويسي كرد. سپس مدتي به عنوان آموزگار جايگزين به كار پرداخت. موسوليني كه در آن زمان خود را يك دست چپي توصيف مي كرد از انجام خدمت نظام وظيفه سرباز زد و به سوئيس رفت. او در اين كشور زبان هاي فرانسه و آلماني را آموخت و در سال 1904 ميلادي بار ديگر به ايتاليا بازگشت و اين بار خدمت نظام وظيفه را انجام داد. از سال 1909 ميلادي موسوليني به روزنامه نگاري با نگرش دست چپي پرداخت. او به عنوان يك محرك سياسي شهرت يافت و به زودي مدارج بالاتر سلسله مراتب حزب سوسياليست را پيمود و در سال 1912 ميلادي مدير روزنامه آوانتي ، ارگان حزب سوسياليست شد. در آستانه جنگ جهاني اول ، حزب سوسياليست از سياست بي طرفي ايتاليا و عدم شركت در جنگ طرفداري مي كرد اما موسوليني طرفدار شركت ايتاليا در جنگ بود و هنگامي كه ايتاليا در سال 1915 ميلادي در صفوف متحدين وارد جنگ شد ، او به عنوان سرباز داوطلب در جنگ شركت كرد. جنگ براي موسوليني يك تجربه كليدي بود مانند هيتلر كه بعدها دوست و متحد او در جنگ جهاني دوم بود. از آن پس موسوليني معتقد به نظامي شدن احزاب ، توسل به خشونت و ملي گرايي شد. در سال 1917 ميلادي موسوليني در جبهه مجروح گرديد و به ايتاليا بازگشت و دوباره به روزنامه نگاري پرداخت. پس از خاتمه جنگ جهاني اول موسوليني به مخالفت با سوسياليست ها و سياست بي طرفي آنها در جنگ پرداخت و از حزب سوسياليست كناره گرفت و به صفوف ملي گرايان پيوست. ايتاليايي ها پس از جنگ خواستار پيوستن مناطق ايستري ، دالماسي ، تريئسته و فيومه به خاك ايتاليا بودند ، اما در كنفرانس صلح ورساي به تقاضاهاي ايتاليا توجه نشد. به اين ترتيب در رژيم پارلماني ايتاليا ، ملي گرايي بيش از پيش در ميان توده هاي مردم طرفدار پيدا كرد. در سال 1919 ميلادي ، موسوليني يك گروه فاشيستي را در ميلان تشكيل داد كه به زودي قدرت زيادي يافت. در 29 اكتبر سال 1922 ميلادي ويكتور امانوئل سوم ، پادشاه ايتاليا موسوليني را به مقام رئيس شورا كه معادل پست نخست وزيري بود ، منصوب كرد. موسوليني اندكي قبل از آن رسما حزب ناسيونال فاشيست را تاسيس كرده بود. ادعاهاي ارضي موسوليني و مهارتش در سخنوري موجب محبوبيت بسيار او در نزد توده هاي عوام گرديد. به همين دليل بود كه پادشاه ترجيح داد موسوليني را به مقام نخست وزيري منصوب كند. او دولت فاشيستي خود كه نخستين دولت غيردموكراتيك در اروپاي غربي بود را تشكيل داد. موسوليني به ليبي و اتيوپي حمله كرد و اين كشورها را اشغال نمود. با به قدرت رسيدن هيتلر در آلمان و ظهور پديده نازيسم ، موسوليني با هيتلر همراه شد. با آغاز جنگ جهاني دوم موسوليني كه لقب دوچه را يافته بود در كنار هيتلر وارد جنگ شد اما پس از پيروزي و فتوحات سالهاي اوليه جنگ كار براي هيتلر و به ويژه موسوليني دشوار شد. تا اين كه در روز 10 ژوييه سال 1943 ميلادي نيروهاي متفقين جزيره سيسيل را اشغال كرده و پيشروي به سوي رم را آغاز كردند. پادشاه ايتاليا و شوراي عالي حزب فاشيست كه به وحشت افتاده بودند موسوليني را از مقام خود عزل كرده و او را در يك هتل به نام كامپو ايمپراتوره زنداني كردند. اين محل در كوه هاي آپنين در فاصله 120 كيلومتري رم روي صخره اي ساخته شده بود كه تنها توسط تله كابين قابل دسترسي بود اما هيتلر با فرستادن يك گروه كماندويي هوايي به فرماندهي سرگرد اسكورزني موفق شد موسوليني را از اين دژ نفوذناپذير نجات دهد و در 12 سپتامبر سال 1943 ميلادي جهان با حيرت از آزاد شدن دوچه مطلع گرديد. موسوليني ابتدا به آلمان رفت و پس از ديدار با هيتلر بار ديگر به ايتاليا بازگشت و در شمال ايتاليا دولتي را به نام «جمهوري سوسيال ايتاليا» تاسيس كرد اما ديگر دوران دوچه به سر آمده بود. موسوليني در روز 28 آوريل 1945 ميلادي توسط پارتيزان هاي ايتاليايي به قتل رسيد و پس از اين كه ساعت ها جنازه اش را بر كف خيابان ها كشيدند ، آن را وارونه به دار آويختند. به اين ترتيب ، در روز 29 ژوييه سال 1883 ميلادي بنيتو موسوليني ديكتاتور ايتاليا و موسس نخستين دولت فاشيستي در جهان متولد شد ، اين تولد براي مردم ايتاليا يك واقعه شوم محسوب مي شود ، زيرا در دوران قدرت موسوليني فاشيست ها مرتكب فجايع وحشتناكي در ايتاليا شدند كه خاطره آن همواره در ذهن مردم اين كشور نقش بسته است. نويسنده: بهرام افتخاري
  7. منم با شما موافقم. ما نميتونيم ارزش بوش و سيد حسن نصرالله با هم و در يك جا مقايسه كنيم.
  8. جانت بي بلا آقا رضا. :lol:
  9. قابل شما رو نداشت دوست خوبم :lol: :mrgreen:
  10. nozheh

    انتخاب مديران سايت

    نه بابا؟؟؟؟؟ دوست داري مدير بشي؟؟؟ :mrgreen: :crying: شوخي كردم. مديريت نوش جونت.
  11. nozheh

    انتخاب مديران سايت

    حالا كي مديران معرفي ميشن؟
  12. با تشكر از مدير سايت. :lol:
  13. پارسیها و سلسله هخامنشی ( 500-330 قبل از میلاد) به قدرت رسیدن پارسی‌ها یکی از وقایع مهم تاریخ قدیم است. اینان دولتی تأسیس کردند که دنیای قدیم را به استثنای دو ثلث یونان در تحت تسلط خود در آوردند. وقتی هم منقرض شدند از صحنه تاریخ خارج نشدند بلکه در طول مدت 25 قرن متوالی، بلندی‌ها و پستی‌ها را پیمودند. پارسی‌ها مردمانی آریایی نژاد بودند که مشخص نیست از چه زمانی به فلات ایران آمده بودند. برای نخستین بار درسالنامه‌های آشوری سلمانسر سوم در سال 834 ق. م، نام کشور « پارسوآ» در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شده‌است. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسوا همان پارسی‌ها بوده‌اند. البته کاملاً محقق نیست که این نظریه درست باشد. تصور می‌شود اقوام پارسی پیش از این که از میان دوره‌های جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در این ناحیه توقف کوتاهی نمودند و در حدود 700 سال پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنه‌های کوه‌های بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیه‌ای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. از کتیبه‌های آشوری چنین استنباط می‌شود که در زمان شلم نصر ( 721-713 ق. م) تا زمان سلطنت آسارهادون (663 ق. م)، پادشاهان یا امراء پارسوا، تابع آشور بوده‌اند. پس از آن درزمان فرورتیش (655-632 ق. م) پادشاه ماد به پارس استیلا یافت و این دولت را تابع دولت ماد نمود. هرودوت می‌گوید: پارسی‌ها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شده‌اند. شش طایفه اول عبارت‌اند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان،دژوسیان و گرمانیان. چهار طایفه دومی عبارت‌اند از: داییها، مردها، دروپیک‌ها و ساگاریتها. از طوایف مذکور سه طایفه اول بر طوایف دیگر، برتری داشته‌اند و دیگران تابع آنها بوده‌اند. طبق نوشته‌های هرودوت، هخامنشیان از طایفه پاسارگادیان بوده‌اند که در پارس اقامت داشته‌اند و سر سلسله آنها هخامنش بوده‌است. پس از انقراض دولت ایلام به دست آشور بانی پال، چون مملکت ایلام ناتوان شده بود پارسی‌ها از اختلافات آشوری‌ها و مادی‌ها استفاده کرده و انزان یا انشان را تصرف کردند. در اینجا این سؤال پیش می‌آید که در زمان کدام یک از نیاکان کوروش بزرگ این واقعه روی داده‌است. با توجه به بیانیه‌های کوروش در بابل، می‌بینیم او نسب خود را به چیش پش دوم، می‌رساند و او را شاه انزان می‌خواند. به احتمال زیاد این واقعه تاریخی در زمان چیش پش دوم روی داده‌است. تصور می‌شود که انزان همان مسجد سلیمان کنونی است. پس از مرگ چیش پش، کشورش میان دو پسرش « آریارومنه» پادشاه کشور پارس و کوروش که بعداً عنوان پادشاه بزگ پارسوماش، به او داده شد، تقسیم گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود و کیاکسار در آن حکومت می‌کرد، دو کشور کوچک جدید التأسیس، ناچار زیر اطاعت فاتح نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش اول، دو کشور نامبرده را تحت حکومت واحدی در آورد و پایتخت خود را از انزان ( مسجد سلیمان) به پاسارگاد منتقل کرد. موافق نوشته‌های هرودوت، لوحه نبونید پادشاه بابل، بیانیه کوروش بزرگ ( استوانه کوروش) کتیبه بیستون داریوش اول، و کتیبه‌های اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این سلسله تا داریوش اول چنین بوده‌است. لازم به ذکر است درستی این جدول از هخامنش تاکوروش بزرگ مورد تردید است. هخامنش 1 چیش پش اول 2 کمبوجیه اول 3 کوروش اول 4 چیش پش دوم آریارمنا شاخه فرعی شاخه اصلی 5 کوروش دوم ارشام 6 کمبوجیه دوم ویشتاسب 7 کوروش سوم ( بزرگ) داریوش اول 8 کمبوجیه سوم ( فاتح مصر ) سلطنت کوروش بزرگ ( 599-539 ق. م) هرودوت و کتزیاس، افسانه‌های عجیبی درباره تولد و تربیت کوروش روایت کرده‌اند. اما آنچه از لحاظ تاریخی قابل قبول است این است که کوروش پسر حکمران انشان، کمبوجیه اول و مادر او ماندانا دختر آستیاگ پادشاه ماد می‌باشد. هنگامی که کمبوجیه با ماندانا ازدواج کرد، شبی آستیاگ در خواب می‌بیند که در شکم دخترش درخت تاکی روییده‌است. خوابگزاران، این خواب را این طور تعبیر می‌کنند که ماندانا پسری به دنیا می‌آورد که سلطنت آستیاگ را از بین می‌برد، آستیاگ، دختر خود را از همدان احضار کرد و او را مانند محبوسی نگهداشت. بعد از مدتی ماندانا پسری به دنیا آورد شاه ماد او را به یکی از خویشاوندان خود به نام « هارپاگ» سپرد تا وی بچه را از بین ببرد، اما هارپاگ طفل را به چوپان خود « مهرداد» می‌سپارد و او کوروش را به جای فرزند مرده خود نگه می‌دارد. کوروش بعد از مدتی مجدداً به دربار آستیاگ راه یافت و به نزد پدر و مادرش کمبوجیه و ماندانا در همدان بازگشت. هارپاگ که از طرف آستیاگ به دلیل نافرمانی شدیداً توبیخ شده و پسر دوازده ساله اش نیز به دستور آستیاگ کشته شده بود، کینه پادشاه ماد را به دل گرفت. او که همواره، در صدد بود انتقام پسر خود را از شاه بگیرد، هنگامی که خبر شکوه و قدرت کوروش دردربار کمبوجیه را شنید در نهان با او مکاتبه می‌کرد، هدایایی برای او می‌فرستاد و دائماً او را بر ضد شاه ماد تحریک می‌کرد. در اثر این تحریکات و زمینه سازی‌هایی که هاپاگ دربین سران و بزرگان مادی انجام داده بود، کوروش مصمم شد پارس را بر ضد ماد بشوراند. در سال 553 ق. م کوروش همه پارسها را بر علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، عده‌ای از سپاهیان مادی به کوروش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خود. پس از شکست مادها، کوروش در پاسارگاد شاهنشاهی پارسیها را پایه گذاری کرد، سلطنت او از 559-539 ق از میلاد است. کوروش که سلطنت ماد را به دست آورد و بعضی از ایالات را به وسیله نیروی نظامی مطیع خود ساخت، همان سیاست کشور گشایی را که هوخشتره آغاز نموده بود ادامه داد. کوروش دارای دو هدف مهم بود: در غرب تصرف آسیای صغیر و ساحل بحر الروم که همهٔ جاده‌های بزرگی که از ایران می‌گذشت به بنادر آن منتهی می‌شد و از سوی شرق، تأمین امنیت. در جنگی که بین کوروش و کرزوس پادشاه لیدی درگرفت،کوروش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد که مطیع پارس شود، کرزوس این پیشنهاد را قبول نکرد و جنگ بین طرفین آغاز گردید. در اولین برخورد، فتح با کرزوس بود، بالاخره در جنگ شدیدی که در محل «پتریوم» پایتخت هیتها اتفاق افتاد، کرزوس شبانه فرار کرد و سپاهیان خود را متفرق کرد. او در سر راه خود،آبادیها را خرب کرد تا مانع حرکت کوروش شود به طرف سارد و پایتخت لیدی رفت. کرزوس تصور می‌کرد کوروش به واسطه رسیدن فصل زمستان ترک مخاصمه می‌کند، اما برعکس، کوروش به پیشروی خود ادامه داد و در مقابل سواره نظام لیدی از شتر استفاده کرد. اسبهای لیدی از مقابله با شتران، متوحش گردیده و گریختند کرزوس به سمت سارد فرا کرد و در آنجا متحصن شد، کوروش شهر را محاصره کرد و کرزوس را دستگیر کرد، لیدی تسخیر شد و به عنوان یکی از ایالات ایران به شمار آمد، پس از تسخیر لیدی کوروش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم به قید و شرط خواست که یونیان رد کردند.در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری تسخیر شدند. کوروش فتح آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه سرحدات شرقی شد، زرنگ و رخج مرو و بلخ یکی پس از دیگری در زمره ایالات جدید درآمدند. کوروش از جیحون عبور کرد و به سیحون که سرحد شمال شرقی کشور تشکیل می‌داد، رسید و در آنجا شهرهایی مستحکم، به منظور دفاع از حملات قبایل آسیای مرکزی بنا کرد. کوروش در بازگشت از سرحدات شرقی، عملیاتی در طول سرحدهای غربی انجام داد. ضعف بابل، به واسطه بی کفایتی نبونید، سلطات بابل و فشارهای مالیاتی، کوروش را متوجه بابل کرد، بابل بدون دفاع سقوط کرد و پادشاه آن دستگیر شد. کوروش در همان نخستین سال سلطنت خود در بابل، فرمانی مبنی بر آزادی یهودیان از اسارت و بازگشت به وطن و تجدید بنای معبد خود در بیت المقدس انتشار داد. در اثر شورش ماساژتهای نیمه صحرا گرد، که یک تیره سکایی در آن طرف رودخانه آراکس بودند، مرزهای شمال شرقی مورد تهدید قرار گرفت. کوروش، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل انتخاب کرد و به جنگ رفت. در ابتدا موفقیت‌هایی بدست آورد اما ملکه تومیریی او را به داخل سرزمین خود کشاند و کوروش درنبرد سختی، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت. جسد وی را به پاسارگاد آوردند و درمقبره‌ای دفن کردند. سلطنت کمبوجیه (539-522ق. م) کمبوجیه پسر کوروش بود، هرودوت مادر او را، کاسان دان دختر فرنس پس دانسته‌است. کمبوجیه همان سیاست پدرش را مبنی بر استحکام مبانی،حکومت و توسعه سرزمین ایران ادامه داد. مقدمات لشکرکشی به مصر که درزمان کوروش آغازشده بود در دوران سلطنت کمبوجیه جامه عمل پوشید. در این زمان آمازیس پادشاه مصر بود، وی تصور می‌کرد کمبوجیه از طرف دریا به مصر حمله می‌کند، بدین جهت از یونانیها کمک خواست. اما خبر ورود سپاهیان ایران به شامات، به وی رسید. در این زمان آمازیس که پادشاهای فعال و با عزم بود، فوت کرد به جای او فرزندش پسامتیک سوم،پادشاه شد. نخستین جنگی که مابین مصریها و پارسیها روی داد، در محل پلوزبود، قشون مصر شکست خورد و پادشاه آن کشور قرار کرد، بنابراین کمبوجیه بدون زحمت به ممفیس پایتخت مصر رسید. ممفیس نیز مقاومتی نکرده و تسلیم شد. لازم به ذکر است که کمبوجیه برادری به نام بردیا( به یونانی اسمردیس) داشت که بنا به انتخاب کوروش، والی پارت ( خراسان)، گرگان،باختر و خوارزم بود. کمبوجیه از بیم اینکه مبادا وی از غیبت طولانی شاه سوء استفاده کند و تاج و تخت سلطنت را تصاحب نماید قبل از عزیمت به مصر، مخفیانه وی را به قتل رساند. قتل بردیا، محرمانه صورت گرفت به طوری که کسی از این راز آگاه نشد. چنانچه ذکر شد کمبوجیه در سال 525 ق. م. مصر را تسخیر کرد و آماده لشکرکشی به نوبیا بود که از ایران خبر رسید بردیا زنده‌است و بر علیه کمبوجیه شورش و عصیان کرده‌است. کمبوجیه کارهای خود را در مصر رها کرد وسراسیمه به جنوب ایران رهسپار شداما در نیمه راه درسوریه به وضع اسرارآمیزی کشته شد. هرودوت می‌نویسد که در موقع سوار شدن بر اسب با شمشیر خود زخمی شد، اما بند هیجدهم کتیبه بیستون داریوش، نسبت خودکشی به او می‌دهد. اما به نظر می‌آید روایت هرودوت به واقعیت نزدیکتر باشد، چون بعید به نظر می‌آید پادشاهی مقتدر با شنیدن خبری که صحت آن به درستی معلوم نیست دست به خودکشی بزند. و اما شخصی که خود را بردیا معرفی کرده بود، مغی بود به نام گیومت یا گیوماتا که شباهت زیادی بین او و بردیا وجود داشته‌است. « شاید علت این که کسی نتوانسته بین بردیای حقیقی و گیومت فرقی بگذارد این است که معمولاً یک شاهزاده پارسی تا قبل از سلطنت رسیدنش در اندرون پنهان می‌مانده‌است.» در زمان کمبوجیه مردم ناراضی بودند، اموال دولتی حیف و میل می‌شد، فشارهای مالیاتی و … بسیار بود، گیومت قد علم کرد تا مردم را از این فشارها نجات دهد. گیومت بین 3 تا 6 ماه حکومت کرد. گیومت پس از روی کار آمدن، برای بهبود حال طبقات زحمتکش و رهایی آنان از ظلم ویسبدان و شهربانها،یک رشته اقدامات اصلاحی به عمل آورد، به مدت سه سال مالیات گیری و سربازگیری را موقوف کرد. این مسأله نشان می‌دهد که زمان کمبوجیه تا چه حد خزاین را انباشته بودند که گیومت با آسودگی خاطر، سه سال مالیات را می‌بخشد. تقریباً همه ایالات، پادشاه جدید را که مالیات سه ساله را بخشیده بود، پذیرفتند. این واقعه را داریوش، در کتیبه بیستون خود بیان کرده‌است. پس از مرگ کمبوجیه همواره سپاهیان او، با آن که ماموران گیومت آنان را می‌فریفتند، به خاندان هخامنشی وفادار ماندند و هفت نفر از جوانان نجبای پارس برضد گیومت عصیان کردند که در رأس آنان داریوش قرار داشت. این هفت نفر، اتانن، آسپاتی نیس، گبریاس، انیتافرن، مگابیز، هیدارن و داریوش پسر ویشتاسب، والی پارس بودند. هنگامی که داریوش و همدستانش، گیومت مغ را به قتل رساندند، هر مغی را که در سر راه خود می‌دیدند، می‌کشتند. زمانی که پارسیها از جریان اطلاع پیدا کردند و فهمیدند که مغ‌ها آنها را فریب داده‌اند، در هر جا، هر مغی می‌یافتند، می‌کشتند. این روزبزرگ‌ترین عید دولتی پارسی‌ها است. چون عقیده دارند در این روز دولت آنها از دست مغ‌ها نجات یافته‌است. هرودوت این روز را ماگوفونی نامیده که به معنی مغ کشی است. واقعه گیومت مغ بیانگر این است که ایرانیها و اهالی ممالک تابعه، از سلطنت کمبوجیه بیزار بوده‌اند. کارهای بی رویه کمبوجیه، آن هم بعد از پادشاهی، مانند کوروش بزرگ شیرازه دولت ایران را از هم گسیخت تا این که زمامداری به داریوش رسید و او پس از لشکرشی‌ها و جنگهای عدیده، از نو، شالوده محکمی برای وحدت دولت ایران ریخت. سلطنت داریوش اول ( 521-486 ق. م) داریوش منسوب به یکی از خاندانهای فرعی سلسله هخامنشی است. جد داریوش ( آرشام) که در آن زمان زنده بود، عنوان پادشاهی داشت و پدر داریوش ( ویشتاسب) در پارت از حکام بود. کمتر پادشاهی در بدو جلوس خود به تخت سلطنت، مانند داریوش با مشکلات زیاد و طاقت فرسا مواجه شده‌است. زیرا به علت غیبت طولانی کمبوجیه از ایران که مدت 4 سال به طول انجامید و اخباری که در غیاب او منتشر می‌شد، به تخت نشستن بردیای دروغی و کارهایی که او در مدت 7 ماه برای جلب توجه مردمان ایالات کرد، در نتیجه از نفوذ حکام مرکزی، در ممالکی که تازه جزو ایران شده بودند، کاست و حس استقلال طلبی آنان را تحریک کرد و هر کدام از ممالک تابعه در صدد برآمدند که از ایران جدا شده به حال سابق خود برگردند. هنگامی که مسأله گیومت پیش آمد و توانست مدت 7 ماه تخت سلطنت را اشغال کند موجب شد که افراد دیگری هم به فکر سلطنت بیافتند. داریوش در مدتی قریب به 2 سال، مجبور بود با اغتشاشاتی که در همه نواحی مملکت او ایجاد شده بود بجنگد. داریوش برای جلب قلوب مردم مصر، به آنجا سفر کرد و در حدود 512 یا 513 قبل از میلاد اقدام به جنگ باسکاها کرد. لشکر عظیم ایرانیها از تنگه بسفر گذشتند و تراکیه شرقی را مطیع ساختند و از دانوب عبور کردند. هدف این لشکر کشی ظاهراً برقرار کردن امنیت در مرزهای شمالی امپراتوری هخامنشی بود. داریوش پس از چند هفته پیشروی در دشت‌های روسیه، ناگزیر، بازگشت. در زمان داریوش هند غربی نیز تبعه ایران شد. از مهم ترین وقایع سلطنت داریوش، شورش شهرهای یونانی در مقابل حکومت ایران است که منجر به جنگهای مدی گردید. در لشکر کشی اول، کاری از پیش نرفت در لشکر کشی دوم، ایرانیان در ماراتن توفیقی به دست نیاوردند. پیش از آن که داریوش اقدام به سومین لشکر کشی کند، شوروشی در مصر روی داد و توجه داریوش به آن طرف معطوف شد. قبل از توضیح در مورد شورش مصر باید گفت در جنگ ماراتن قشون ایرانی شکست نخورد بلکه عقب نشینی کرد و علت آن این بود که یکی از نواقص عمده سپاهیان ایران در دوره هخامنشی این بود که بجز آن قسمت زبده که گارد جاویدان بود، بقیه اسلحه دفاعی نداشتند، مثلاً سپرهایشان از ترکه بید بافته شده بود. جاویدانیها با سپاهیان زبده هم، غالباً در قلب سپاه جا می‌گرفتند اینها دلیرانه می‌جنگیدند و گاهی هم، چنان که در ماراتن روی داد، قلب قشون دشمن را می‌شکافتند، ولی چون جناحین دفاعی، همان قدر پیش روند، سپاهیان جاویدان مجبور می‌شدند برای مساوی داشتن صف خود با صفوف دیگر جناحها، عقب بنشینند زیرا اگر جز این می‌کردند ممکن بود جناحین دشمن آنها را احاطه کنند. در مورد جنگ ماراتن هم به نظر می‌آید چنین شده‌است. و اما در مورد شورش مصر باید گفت بعضی از نویسندگان علت این شورش را از زیادی مالیاتهایی که بر مردم مصر تحمیل می‌شده دانسته‌اند. اما به احتمال قریب به یقین این حدس درست نیست و این طغیان به دو جهت روی داده‌است: اولاً مصریها به واسطهٔ داشتن تمدنی قدیمی و مهم، ملتی بودند علاقه مند به آزادی و استقلال خود ، یونانیها نیز با استفاده از این روحیه مصریان، آنان را بر ضد ایران تحریک می‌کردند و علت آن این بود که اولاً یونانیها از بزرگی و ثروت دولت هخامنشی، وحشت داشتند ثانیاً تمام ممالک پر ثروت و آباد آن زمان، در حدود دولت ایران داخل شده بود، پس مشخص می‌شود جهت اصلی شورشهای مصر در دوره هخامنشی حسیات ملی و مذهبی مصریها و تحریکات یونانیها بوده‌است. داریوش قبل از عزیمت به مصر خشایارشا را که از آتوسا، دختر کوروش بود، به ولیعهدی انتخاب کرد و به کار تدارک لشکرکشی به مصر مشغول بود که در سال 486 ق. م بعد از 36 سال سلطنت درگذشت و پسرش خشایارشا جانشین او شد. مقبره داریوش در نقش رستم قرار دارد. اقدامات داریوش بزرگ 1ـ تعدیل نظام مالیاتی، که از ابتکارات گیومت بود، را داریوش وسعت داد، پس اصلاح نظام مالیاتی یکی از کارهای وی بود. 2ـ اصلاح قوانین دادگستری، داریوش قوانین مالکیت را هم تعدیل کرد که اگر چه به سود دولتی‌ها و منصوبین دربار بود اما همین تعدیل از یک سری هرج و مرج‌ها کاست. 3 ـ تأسیس سپاه جاویدان، عده این لشکر 10 هزار نفر بود و هیچگاه از تعداد آنها کم نمی‌شد چون فوراً جاهای خالی را پر می‌کردند. به واسطه وجود این سپاه، امنیت در تمام ممالک تأمین می‌شد و بعلاو ه یک سپاه 4 هزار نفری از پیاده و سواره، از پایتخت و قصر سلطنتی محافظت می‌کردند. 4ـ داریوش سیستمی را به وجود آورد به نام پیک و در واقع به معنای سیستم پستی یعنی خبر رسانی سریع بوده‌است که در آن، جاسوسان مطالب را سریعاً جمع آوری کرده و به سازمان اطلاعات داریوش می‌رساندند. 5 ـ تا پیش از داریوش وضعیت معاملات چه درد اخل و چه در خارج کشور مشخص نیست اما آنچه که مشخص است، این است که سیستم داد و ستدی بوده‌است نه پولی. داریوش برای این که خود را با سیستم معاملاتی بین المللی وفق دهد اقدام به ضرب سکه طلایی کرد به نام وریک یا دریک که مردم به هیچ وجه حق استفاده از آن را نداشتند و فقط دولت برای معاملاتش از این سکه استفاده می‌کرد حتی ساتراپها هم از آن استفاده نمی‌کردند بلکه نقره و سایر فلزات استفاده می‌کردند. 6 ـ تأسیس سازمان چشم و گوش ( جاسوسی)، یعنی مأموران آن در هر جا که بودند مثل این بود که چشم شاه می‌دید و گوش شاه می‌شنید آنها وضعیت پادگانها، وضعیت مالی و … را جمع آوری کرده و به نزدیکترین دفاتر جاسوسی می‌رساندند. 7 ـ داریوش عقیده داشت که ابتدا باید اقتصاد را درست کرد و به این جهت از سارد تا شوش، جاده شاهی را به وجود آورد که طول آن 2500 کیلومتر بود و در طول مسیر، بین صد تا صدو ده کاروانسرا وجود داشت، یعنی فاصله بین هر کاروانسرا 25 کیلومتر بوده‌است. کار این کاروانسراها در زمان جنگ، اختصاص به کاروانهای نظامی پیدا می‌کرد اما در موارد آرامش، کار آنها حمایت از مال التجاره کاروانها، دادن آذوقه به آنها و… بود. 8 ـ داریوش در فاصله بین دریای سرخ و رود نیل ترعه‌ای به وجود آورد و در آن کتیبه‌ای نقش کرد این ترعه همان کانال سوئز است. 9 ـ داریوش، امپراتوری هخامنشی را به 20 تا 22 ساتراپ تقسیم کرد که در نتیجه آن، هم از موضوع منطقه‌ای شدن مناطق جلوگیری می‌کرد و هم بیشتر و راحت تر، مالیاتها را جمع آوری می‌کرد. هر بخش را به یک نفر به نام شهربان سپرد که هم از نظر امنیتی، دولت تأمین باشد و هم از نظر مسایل دیگر. همچنین برای کمک به والیان و نیز برای این که کارها در دست یک نفر نباشد دو نفر از مرکز مأمور می‌شدند، به اسم سردبیر که کارهای کشوری را اداره می‌کرد، سردبیر در واقع مفتش مرکز در ایالات بود و مقصود از تأسیس این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به والی صادر می‌شود اجرا می‌گردد یا نه. 10 ـ داریوش تعدادی از مخالفین خود را سرکوب کرد که برای تعداد آنها، داریوش هیچگاه عدد صحیحی به کار نبرده‌است اما آنچه مسلم است در زمان وی 19 منطقه طغیان کردند که داریوش می‌گوید من همه آنها را کشتم. 11ـ داریوش کاخهای شوش و تخت جمشید را ساخت. خشاریارشا (476-465 ق. م) خشایارشا پسر داریوش و آتوسا دختر کورس بود که در 35 سالگی به سلطنت رسید. پادشاه جدید با مشکلاتی روبرو شد که بدون حل آنها قادر نبود از عهده اداره حکومت خویش برآید. قبل از همه چیز می‌بایستی شورشی را که در مصر بپاخاسته بود، قلع و قمع کند، در سال 482 قبل از میلاد خشایارشا در نهایت شدت و جدت شورش مصر را فرونشاند. او برادر خود هخامنش را به سمت ساتراپ آن کشور تعیین نمود، سپس درصدد برآمد که لشکر کشی دیگری علیه یونان ترتیب دهد. بنابراین قشونی از 46 ملت ترتیب داد و در رأس سپاهیان خود به سوی یونان حرکت کرد، او تصمیم داشت که از راه خشکی به یونان حمله کند، نه از راه دریا. فنیقیان در تنگه‌ها، پلی از قایق ساختند و سپاهیان ایران، در مدت 7 روز بلاانقطاع از آن عبور کردند، تسالیا و مقدونیه هیچ مقاومتی نشان ندادند و یونانیان شمالی مطیع شدند. در عبور از تراکیا و مقدونیه قوای دیگری به سپاهیان خشایاشا پیوستند. چنانکه وقتی که به تنگه ترموپیل رسید، جمع نیروی دریایی و زمینی او به 610/641/2 مرد جنگی بالغ بود، اگر چه این ارقام مبالغه آمیز است، تقریباً قطعی است که سپاه خشایارشاه از حیث تعداد بی سابقه بوده‌است. به هر حال لشکر خشایارشا به گردنه ترموپیل رسید ولی ناوگان، دچار طوفانی شدید گردید و حداقل 400 کشتی جنگی او نابود شد، مع ذالک در جنگ ترموپیل فاتح شد. ناوگان خشایارشا نیز با آسیب فراوانی که از سپاه یونان دید، پیروز شد و سرانجام سپاهیان ایران، آتن را گرفتند و به انتقام شهرساداک آن را آتش زدند و معبد آن را تاراج کردند. خشایارشا در این هنگام تصمیم به جنگ دریایی با ناوگان یونانیان گرفت ولی در نبرد معروف به سالامین، یونانیان پیروزی یافتند و این پیروزی سرنوشت قطعی جنگ را معین کرد. خشایارشا که از جان خود بیمناک بود، مارادونیه را با 300 هزار سپاهی برای ادامه جنگ به جای گذاشت و عازم ایران شد. سال بعد مارادونیه در نبرد پلاته مغلوب شد و درسال 376 ق. م، ایرانیان آخرین متصرفات خود را در اروپا از دست دادند. دلایل عدم پیشرفت ایران، در جنگهای متعددی که با یونان کرد به شرح زیر است: اولاً قشون ایران رزم آزموده و ورزیده نبود، چون به استثناء ده هزار نفر سپاه جاویدان باقی سپاه را از ممالک تابعه جمع کرده به طرف یونان فرستاده بودند و هر چند پارسی‌ها، مادی‌ها و پارتها که اکثریت اهالی ایران زمین را تشکیل می‌دادند تیراندازان قابل و ماهری بودند ولی در مقابل اسلحه یونانیها که کامل تر و محکم تر بود نمی‌توانستند نتیجه مطلوبی از مهارت خود بگیرند. به علاوه باید در نظر گرفت که سواره نظام ایران که به جلگه‌های وسیع ایران عادت کرده بود، در مملکت کوهستانی یونان و معبرهای تنگ آن نمی‌توانست به پیاده نظام اکتفا کند، ثانیاً درقشون ایران آن حرارت و از خود گذشتگی که یونانی‌ها ابراز می‌کردند نبود، چه یونانیها در خانه خود می‌جنگیدند و فتح یا شکست مسأله‌ای حیاتی برای آنها به شمار می‌رفت. ولی فتح قشون ایران به علت این که از ملل تابعه اجنبی تشکیل شده بود، موجب دوام تابعیت قشون می‌شد و به عکس درصورت شکست، امید استخلاص آنان را از قید تابعیت برداشت. بنابراین حس وطن خواهی یونانیها را به فداکاری و از جان گذشتگی وا می‌داشت و به عکس در قشون ایران دسته‌ای از افراد قشون را که متشکل از ملل اجنبی بود با چوب و شلاق به میدان جنگ می‌راند. خشایارشا به علت عدم موفقیت‌های پی در پی که در اوایل سلطنتش روی داد، بکلی فاقد اراده شده، جهانگیری را فراموش کرده و در عیش و عشرت فرو رفت. بزرگان پارس از این جهت که در خط کشور گشایی افتاده و در هر سلطنت ممالکی به ایران ضمیمه کرده بودند، از سستی خشایارشا ناراضی شده و با نظر حقارت به او می‌نگریستند. در این زمان اردوان، رییس قراولان مخصوص شاه توطئه‌ای بر علیه وی ترتیب داد و به وسیله خواجه‌ای به نام مهرداد، شبانه وارد خوابگاه خشایاشا شده و او را به قتل رساند، سپس نزد اردشیر پسر سوم خشایارشاه رفته، او را از فوت شاه آگاه کرد و گفت که قتل شاه، کار داریوش پسر بزرگ خشایارشاه است و او برای رسیدن به تاج و تخت این کاررا کرده‌است. سخنان اردوان موجب شد اردشیر، داریوش، برادر خود را به واسطه انتقام به قتل برساند. پس از قتل داریوش تخت به ویشتاسب، پسر دوم خشایارشا می‌رسید ولی چون او حاکم ایالت باختر بود و در این زمان در پایتخت بسر نمی‌برد اردشیر به کمک اردوان به تخت نشست. حکومت هخامنشی بعد از خشایارشا اردشیر اول در سال 464 قبل از میلاد، اردشیر اول، پسر خشایارشا که یونانیان او را درازدست می‌نامیدند به تخت نشست و قریب 41 سال سلطنت کرد. در طی ای مدت بجز یکی، دو مورد، اتفاق مهمی روی نداد. در ابتدای سلطنت اردشیر، ویشتاسب پسر خشایارشا، با مردم باختر همدست شده و مدعی سلطنت شد ولیکن بعد از دو جنگ مغلوب و نابود گردید. اردشیر، همچنین شورش مصر را سرکوب کرد. علت این شورش مجدد را رفتار بد هخامنش، ولی مصر می‌دانند. اردشیر همچنین با یونانیان معاهده کیمون را منعقد ساخت که بموجب این معاهده، یونانیهای آسیای صغیر در امور داخلی،به کلی مختارشدند و ایران قبول کرد که در امور آنها دخالت نداشته باشد و فقط کشتیهای تجارتی ایران حق داشته باشند به بنادر یونان بروند. در زمان او، تمیستوکل به دریار ایران آمد تا اردشیر را در امور یونان تحریک کند، ولی موفق نشد. بعد از مرگ اردشیر اول در سال 423 قبل از میلاد، یگانه فرزندش به نام خشایارشای دوم به تخت سلطنت جلوس نمود. دوران سلطنتش بسیار کوتاه بود، زیرا مورد قبول و حمایت طبقه نجبا و اشراف کشور واقع نشد و معزول گردید. سپس پسر اردشیر به نام سغدیان به حکومت پرداخت، ولی او فقط از ماه آوریل تا دسامبر 424ق. م سلطنت کرد. و سپس نجیب زادگانی که دررأس هیأت حاکمه ایران بودند، یکی از پسران اردشیر به اسم داریوش دوم را به سلطنت رساندند. کلیه حوادث داخلی و خارجی دوران سلطنت داریوش دوم گواهی می‌دهد که حکومت هخامنشیان رو به ضعف و سستی نهاده بود. بعد از داریوش، پسرش اردشیر دوم به تخت نشست (464-360 ق. م). یونانیها او را منمون که به معنی با حافظه‌است لقب داده بودند قیام برادرش، کوروش کوچک را فرو نشاند و بر ضد دولت اسپارت که به کوروش صغیر کرده کرده بود، به تقویت آتن پرداخت. به مصر نیز قشون کشی کرد و درزمان او امپراتوری ایران دستخوش اختلافات داخلی و سرکشی والیها و امرای استقلال طلب گردید. پس از او پسرش اردشیر سوم به سلطنت رسید(359-328ق. م). در آغاز سلطنت، شاهزادگان و وابستگان خانواده سلطنتی را کشت و سپس به فرو نشاندن شورشهایی که در اواخر پادشاهی پدرش در متصرفات ایران پدید آمده بود، همت گماشت. یونانیان از او برای مقابله با فیلیپ مقدونی کمک خواستند، لیکن اردشیر در همین وقت به دست باگواس کشته شد. بعد از فوت اردشیر، ارشک پسر او به تخت نشست ولی او نیز به دست باگواس خواجه کشته شد. (336ق. م). سپس این خواجه یکی از نواده‌های داریوش دوم را به تخت نشانید. او موسوم به داریوش سوم گردید(326-330ق.م). و او بود که باگواس را به قتل رساند. در سال 326 قبل از میلاد، فیلیپ دوم مقدونی به آسیای صغیر لشکر کشید و دربهار 334 قبل از میلاد لشکرکشیهای اسکندر مقدونی آغاز شد. سپاهیان ایران در جنگهای گرانیکوس، ایسوس و گوگمل شکست خوردند. داریوش به پارت گریخت و به وسیله والی بلخ « بسوس» به قتل رسید و بدین ترتیب سلسله هخامنشی منقرض گردید. وضع اجتماعی و اقتصادی ملل در دورة هخامنشی کورش در دوران زمامداری خود،از سیاست اقتصادی و اجتماعی عاقلانه‌ای که کمابیش مبتنی برمصالح ملل تابعه بود، پیروی می‌کرد. از این جملة او که می‌گوید: « رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه شبان نمی‌تواند از گله اش بیش از آنچه به آنها خدمت می‌کند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همانقدر می‌تواند استفاده کند که آنها را خوشبخت می‌دارد.» و نیز از رفتار و سیاست عمومی او، بخوبی پیداست که وی تحکیم و تثبیت قدرت خود را در تأمین سعادت مردم می‌دانست و کمتر در مقام زراندوزی و تحمیل مالیات برملل تابع خود بود. او در دوران کشورگشایی نه تنها از قتل و کشتارهای فجیع خودداری کرد بلکه به معتقدات مردم احترام گذاشت و آنچه را که از ملل مغلوب ربوده بودند، پس داد « موافق تورات، پنجهزار و چهار صد ظرف طلا و نقره را به بنی اسرائیل رد می‌کند، معابد ملل مغلوبه را میسازد و می‌آراید.» و به قول گزنفون، رفتار او طوری بوده که « همه می‌خواستند جز ارادة او چیزی بر آنها حکومت نکند.» بر اساس آنچه از الواح باروی پارسه در تخت جمشید بدست آمده و در کتاب از زبان داریوش نوشته هاید ماری کخ بخشی از آن را می یابیم، هخامنشیان یگانه امپراتوری در آن دوران بودند که به شکل روزمزد کارگر استخدام کرده و هرگز با برده داری تاسیسات خود را نمیساختند. همچنین بر اساس نوشتار همین کتاب میان زنان و مردان هیچ تفاوتی نبود و در مواردی زنان بر مردان برتری داشتند. ضمن اینکه چیزی همانند خدمات بیمه و مرخصی استعلاجی به کارگران از جمله زنان باردار داده شده و از کودکان زنان کارگر سرپرستی به عمل می آمد. درحالیکه در مصر و یونان و تمدنهای میانرودان و یا چین باستان هر آنچه از تاسیسات بزرگ میبینم برآمده از رنج بردگان بوده است. منبع : هاید ماری کخ _ پرویز رجبی _ از زبان داریوش
  14. nozheh

    نگاهي گذرا به تاريخ هخامنشي

    آقاي كياني قابل شما رو نداشت. :lol:
  15. nozheh

    انتخاب مديران سايت

    اماده ي همكاري در بخش جنگهاي باستان - جنگ آوران - انقلاب اسلامي ايران هستم.
  16. تداوم دور خوش اقبالى در ايران آينده را شفاف و روشن مى ساخت. سنگ بناى پارسه پوليس بنيان گذارده شد. شهرى كه داريوش فرمان ساخت آن را داد اما ستاره عمرش افول كرد و نتوانست پايان كار آن را ببيند. وقتى كه آفتاب خوش رنگ طليعه اش را بر ستون هاى استوار آن مى تابيد، چشم هر بيننده اى را خيره مى ساخت. ابهت و غرور درونى را مى شد از تالار هاى وسيع آن حس كرد. بنابراين اشراف پارسى در پايتخت نوساز اجتماع كردند و خشايارشاه فرزند بزرگ و منتصب شده داريوش را به پادشاهى برگزيدند. جوانى موقر، آرام و متين كه حتى نسبت به اصول روابط ميان ملت ها احترام خاصى قائل بود. به اين نشان كه او علاوه بر كاخ هايى كه ذكر آن خواهد رفت «دروازه ملت ها» را به مجموعه تخت جمشيد به پاس احترام به ملل تحت امر امپراتورى افزود. تمام اقشار ايرانى به نحوى از خوشبختى و بهزيستى منتفع مى شدند و خرسند از اينكه بر بال پرنده خوشبختى سوار بودند. آنها از سرنوشت و فرمانروايان خود رضايت داشتند. زيرا حدود قلمرو پارس را فراتر از حد تصور رساندند. اگر ملكه آتوسا آرزوى فتح آتن را در سينه داشت فرزندش روياى او را به واقعيت پيوند زد. يك فرد شاغل در ايران خاصه افرادى كه در تخت جمشيد مشغول به كار بودند دستمزد منظم و بالا، اضافه كار و حق عائله مندى دريافت مى كردند حتى آن عده كه از سرزمين هاى همجوار به ايران آمده بودند، در اين خوشبختى سهيم بودند. اين قوانين حمايتى مطابق كتيبه ها شامل حال حيوانات نيز مى شد. با ورود خشايارشاه به صحنه ۴۸۵ ق م ستاره اقبال ايرانيان درخشان تر شد زيرا او بر «آكروپوليس» چنگ زد. از اين رو برخوردارى از اين سطح رفاه ايرانيان و اقوام تابعه را تشويق به جانفشانى مى كرد. خشايارشاه شاهزاده اى نازپرورده بود و اصولاً روحيه اى لطيف داشت. شايد همين مسئله موجب شد كه بداقبالى هاى كمبوجيه به نوعى براى او نيز تكرار شود. او نيز همانند كمبوجيه قبل از پادشاهى مدت دوازده سال عنوان «شاه بابل» را داشت و نزد مردم بابل بسيار محبوب بود اما دو سال پس از احراز مقام پادشاهى ايران وى ناچار شد شورش مصر را به سركردگى خابيش ۴۸۴ ق م كه خود را فرعون ۲۷ خوانده بود سركوب كند و سپس به ناآرامى هاى خطرناكى كه در بابل توسط بل شيمانا ايجاد شده بود و حتى زوپير سردار مشهور ايرانى را كه در زمان داريوش در دفع شورش بابل موثر واقع شده بود به قتل رسانده بودند، دفع نمايد. شورش بابل خشايارشاه را خيلى آزرده خاطر ساخت به نحوى كه وى به رغم داشتن اعتقادات مذهبى قوى و احترام نسبت به عقايد مذهبى ملل پيكره طلايى مردوك را به شوش انتقال داد و عنوان شاه بابل را نيز از القاب خود حذف كرد.زيرا پس از ولايات اصلى ايران، بابل مهم ترين و ارزشمندترين سرزمينى بود كه تحت سلطه هخامنشى قرار داشت. او باور داشت كه اورمزد توانا و حاكم بر تمام هستى و اعمال بشر است به همين علت به رعاياى خود توصيه مى كرد كه راه راست را بپيمايند و فرمان خداوند را اطاعت كنند و گردن بگذارند. به هر حال هخامنش برادر پادشاه حاكم مصر شد و خشايارشاه در كاخ هديش استقرار يافت. در فراسوى مرزهاى ايران كار ناتمام داريوش، فرزندش را مجبور كرد برخلاف ميل باطنى و خواست قلبى اش درگير جنگ با يونان شود. مردمى كه گفتيم اصلاً به نزاع فكر نمى كردند و فاقد نظم و اتحاد و تصميم گيرى جدى و همه جانبه در برخورد با مردمان غير از خود بودند اما ترس دائمى حاكم بر اجتماع يونانى و مقاصد پنهانى كه در پشت تحريكات افرادى كه دور و بر خشايارشاه بودند وقايعى را به وجود آورد كه ملت از هم گسيخته يونانى را ناخودآگاه كنار هم قرار داد و هيچ گاه از سوى پادشاه و لشكريان ايران اين مسئله جدى تلقى نشد. عواقب ناخوشايند آن در كارنامه خشايارشاه ثبت شد و شخصيت محجوب او را لكه دار كرد. •فتح آتن خشايارشاه هنوز از غائله مصر و بابل فراغت نيافته بود كه مشاوران او در تالار صد ستون تخت جمشيد گرد هم آمدند و طرح لشكركشى به آتن را به او پيشنهاد كردند. موضوعى كه پادشاه هيچ گونه تمايل قلبى نسبت به آن نداشت. موقعيت نه چندان ايده آل او كه ناشى از انتقال پايتخت و به عهده گرفتن زمام حكومتى بود هرگز به وى اجازه چنين كارى را نمى داد. به علاوه خشايارشاه شخصاً فردى عاقل و خوش قلب بود، اما پافشارى مادرش آتوسا كه اگرچه اكنون مقام ملكه ايران را به عروسش آميستيريس داده بود اما از همان ابتدا كه همسر داريوش شد فردى صاحب نفوذ و باكياست بود. به همراه تحريكات يونانيان مقيم دربار و شخص ماردونيوس پادشاه را وادار كردند كه به اين اقدام ناخواسته تن دهد. هر چند كه اين واقعه لطمه اى به موقعيت ايران نزد و شهرياران بعدى آن را به روش هاى متفاوت تداوم بخشيدند. اما با اين توضيح وى نمى توانست تجاوز آتنى ها را به سارد مركز ليديه و به آتش كشيدن و غارت آنجا وقتى كه سرگرم مسئله مصر و بابل بود، از ياد ببرد. افزون بر اين دمارات حاكم لاسه دمون (اسپارت) كه همانند پى زيستراس به ايران پناهنده شده بود و خانواده آليادس كه در تساليا متنفذ و صاحب مقام بودند، به تصور اينكه با تسخير آتن، پلوپونز، تسالى، سالامين، پلاتيا، تبس و لاسه دمون توسط خشايارشاه جملگى آنها صاحب حاكميت خواهند بود يا مقام از دست رفته شان را به چنگ مى آورند، هر كدام جداگانه مشوق جنگ بودند. پيشگويى هاى اونوماكريت يونانى را هم كه گفته بود يكى از شهرياران پارسى دوسوى دهانه هلسپونت را به هم خواهد دوخت نبايد فراموش كنيم. علت مهم تر اين است كه خشايارشاه دو بار در خواب مردى خوش سيما و تنومند را ديد كه به او تلقين مى كند از تصميم خود مبنى بر جنگ با يونان منصرف نشود حال آنكه در شب اول وقتى كه از خواب بيدار شد بزرگان پارسى را به قصر فرا خواند و به آنها گفت كه هيچ لزومى براى جنگ با يونان نمى بيند. حاضران به خصوص آرته باذ كه از ابتدا مخالف جنگ بودند همگى شادمان شدند. اما در شب دوم همان شخص در خواب شاه آمد و اين بار با تهديد وى را متقاعد كرد كه تدارك سپاه براى جنگ آتن را ببيند. در نتيجه پادشاه كه حتى از آرته باذ براى پرخاش به او در مجلس مشورتى جنگ عذر خواسته بود دوباره او را به حضور طلبيد و گفت شخصى در خواب مرا راحت نمى گذارد. شايد اين روح خداوند است كه جنگ را به من الهام مى كند. اينچنين بود كه عقيده طرفداران جنگ غالب شد و پادشاه نيز به جمع موافقان پيوست و به حاضران در مجلس گفت: اگر آتن و مردم همجوار آن را در پلوپونز، فريگيه، تسالى ولاسه دمون مطيع كنيم، پارس ديگر حدى نخواهد داشت و خورشيد بر مملكتى جز ممالك ما نخواهد تابيد. ماردونيوس كه برخلاف آرته باذ از موافقان جنگ بود در مجلس خطاب به خشايارشاه از عدم قاطعيت و ترس يونانى ها در امور مهمى همچون جنگ سخن گفت و موجب شد اگر پادشاه دچار تزلزل در تصميم خود شده اين بار مصمم شود. اما آرته باذ اعتراض كرد و گفت بهتر است پادشاه تنها به راى ماردونيوس اكتفا نكند و آراى مختلف را جويا شود. دليل او ناكامى داريوش در جنگ سكاهيه بود در نتيجه به برادرزاده اش هشدار داد آن واقعه را از ياد نبرد و به ماردونيوس فرزند گبرياس نيز يادآور شد كه بى جهت يونانيان را تحقير نكند و عاقلانه بينديشد. اما خشايارشاه عمويش را ترسو خواند و گفت كه نمى تواند بنشيند و شيطنت هاى آتنيان را تماشا كند. در اين حالت يونان بايد كاملاً مطيع شود و يا بالعكس. حالت سوم وجود ندارد. در اين لحظه اردوان فرمانده ديگر حاضر در جلسه و مخالف جنگ اين روح را نه خدايى بلكه حاصل مشغله هاى ذهنى پادشاه دانست كه اين روزها مدام به آن فكر مى كرد و به پادشاه اطمينان داد وقتى كه اين موضوع از زندگى روزمره شاه بيرون برود طبيعتاً به حالت عادى باز خواهد گشت. خشايارشاه جهت اطمينان خاطر به اردوان فرمان داد لباس ارغوانى او را بپوشد و در تختخواب پادشاه بخوابد تا معلوم شود كه آيا اين روح به خواب او نيز مى آيد. اردوان اطاعت كرده در كمال ناباورى آن مرد را به خواب ديد كه قاطعانه به او مى گويد از منصرف كردن پادشاه بپرهيزد. بنابراين اردوان نيز به جرگه موافقان جنگ وارد شد اما تجربيات جنگى خود را همراه كوروش، كمبوجيه و داريوش در اختيار خشايارشاه قرار داد و تدارك حمله به آتن ديده شد. جنگى كه آن را به اراده خدايان نسبت داده اند. در هر صورت اگر اين واقعه را از روايات افسانه اى و مبالغه آميز پيرايش دهيم در ذات خود حاوى طرح ها، رموز و فنون جالب نظامى است كه در حيطه لشكركشى هاى دوران باستان نوعى متفاوت را به تاريخ ارائه مى كند.وقتى فرمان جنگ به تصويب پادشاه و مجلس بزرگان رسيد مدت چهار سال ۴۸۴ _ ۴۸۱ ق.م هر يك از ممالك تابعه امپراتورى مامور تهيه بخشى از مايحتاج سپاهى شد كه تا آن زمان هيچ فرمانروايى براى جنگ تجهيز نكرده بود. نيروى دريايى كه پيشتر بر اثر جنگ ماراتن و ديگر جنگ هاى محدود دچار خسارت شده بود توسط بورباس فرزند مگابازوس و آرتاخه پسر آرته باذ مرمت شد. كانالى كه منجر به از ميان برداشتن كوه آتش در دهانه هلسپونت شد، به عمق هشت متر و عرض ۹۰ متر جهت عبور ناوگان جنگى و كشتى ها حفر گرديد.سپاهى مركب از چهل مليت به علاوه نفراتى كه در شهرهاى اطراف آتن به آن پيوستند، پس از تجمع در كاپادوكيه به سمت سارد حركت كرد و از رود هاليس گذشت، فريگيه را پشت سر گذاشت و به شهر مسلن وارد شد. پى ثى يوس، حاكم ثروتمند شهر هدايايى گرانبها براى تقويت سپاه به خشايارشاه تقديم كرد. همچنين چهار فرزند خود را نيز در خدمت شاه قرار داد تا براى او بجنگند. اين شخص قبلاً نيز اقلامى از جنس طلا به داريوش هديه داده بود. زمانى كه سپاه از اين شهر عزيمت كرد به علت خلف وعده، خشايارشاه يكى از پسرانش را مجازات كرد اما شخص پى ثى يوس مورد لطف و نوازش خشايار شاه واقع شد. پس از عبور از رود ماندر بر سر دوراهى سارد به كاريه راه خود را به سارد ادامه دادند. سپس به استثناى آتن و لاسه دمون، به ديگر شهرها پيك هاى حكومتى جهت اخذ آب و خاك كه نشانه اطاعت از پارسيان بود ارسال كرد و بر روى تنگه آبيدوس در قسمت غربى هلسپونت ميان شهرهاى سس توس و مادى توس دو عدد پل توسط مصريان و فينيقى ها تعبيه گرديد اما پل اصلى بر روى هلسپونت احداث شد. با اين وصف پل ها از توفان دريا درامان نبودند. اين مسئله موجب شد پادشاه فرمان دهد كه به نشانه تنبيه سيصد تازيانه بر آب بزنند و مهندسين طراح آن را بازخواست نمايد. به هرحال تنگه هلسپونت توسط ۶۷۴ كشتى غول پيكر كه عمدتاً توسط فينيقى ها و اهالى درياى عمان ساخته شده بود به يكديگر وصل شد كه در برابر جريان آب مقاومت داشتند. زمستان ۴۸۲ در سارد سپرى شد و در بهار ۴۸۱ ق.م خشايارشاه فرمان حركت لشكر مهيب خود را داد. ماه ها طول كشيد تا بنه سپاه از پل گذشت و به سوى آبيدوس رهسپار شد. سپاهى كه وقتى يكى از اهالى بومى اطراف هلسپونت آن را مشاهده كرد با خود انديشيد كه مگر خداوند عزم تسخير يونان را كرده؟ پس چرا براى فتح آتن از رعد و برق بهره نمى گيرد؟! هرچند كه اكنون فصل بهار بود اما كسوف خورشيد و پنهان شدن ناگهانى آن در پشت ابرها واقعه اى غيرمنتظره بود كه مغان در پاسخ خشايارشاه آن را نشانه اضمحلال يونانيان تفسير كردند. عرابه شاهى كه خيمه و حرمسراى پادشاه را حمل مى كرد ده اسب قوى از ولايت نيسايه مى كشيد و زمام آن در دست پاتى رام فس، فرزند اوتانس بود. پشت سر عرابه هزار نيزه دار زبده پارسى و پس از آنها سپاهيان گارد جاويدان و در نهايت نظاميان پياده ولايت در حركت بودند. آنها از شهر كارن و جلگه تب عبور كردند و در حومه شهر معروف تروا كه دژ مستحكم و مشهور پرگام را در اطراف خود داشت، اردو زدند. از بالاى تپه اى مشرف بر اردوگاه، خشايارشاه تمام قواى زمينى و دريايى را تماشا كرد. شكوه و نظم حاكم بر سپاه ايران پادشاه را خرسند مى ساخت. منتها آرته باذ با وجود برترى فوق تصور لشكريان ايران نگران بود كه آنها به سبب كثرت نيروها در موقع لزوم نمى توانست عقب بنشيند. و پيش بينى او نيز درست از آب درآمد اما خشايارشاه، آرته باذ را به عنوان جانشين خود به ايران فرستاد و او را از هيجانات جنگ محروم كرد. خروج قوا از اردوگاه تروا در اين زمان محقق شد. پارسيان از دماغه سارپ دن به سوى خرسونس و از آنجا به قلعه دوريسك در سواحل غربى تراكيا رفتند. در آنجا خشايارشاه دستور داد سپاهيان را شمارش كردند سپس اطراق نمودند. اما بحث اينجا است كه اين نيروى گران چگونه مى توانست در جايى مثل ترموپيل استقرار پيدا كند و فنون جنگى اش را اجرا كند؟نيروى پياده زير فرمان فرماندهانى لايق همچون ماردونيوس فرزند گبرياس، پرى تان تخم پسر اردوان، سردمنس فرزند اوتانس پسر عموى خشايارشاه، ماسيست برادر شاه، گرگيس پسر آريز، مگابازوس فرزند زوپير قرار داشت. سپاهيان گارد جاويدان را هيدارنس فرمان مى داد و سواره نظام تحت امر هرماميتر و تى ثه پسران داتيس بودند و دوست شجاع آنها فرنوخ بر اثر سقوط از اسب و بيمارى ناچار شد در سارد بماند و از اينكه نتوانست افتخار جنگيدن را نصيب خود سازد غمناك و بى تاب شد. قواى دريايى هم كه افزون بر ۴۰۰۰ كشتى در اختيار داشت توسط آريابيگ نيس پسر داريوش از دختر گبرياس، هخامنش برادر خشايارشاه و آسپاتن هدايت مى شد. با وجود چنين قواى سهمناكى، خشايارشاه، دمارات را نزد خود فراخواند و به او گفت: آيا گمان مى كنى كه هيچ ملتى توانايى مقابله با مرا خواهند داشت؟ و دمارات نيز پاسخ داد كه مى خواهد حقيقت را بگويد. اگرچه به مذاق پادشاه خوشايند نباشد و ادامه داد كه يونان مردمانى دارد كه نيروى خود را فقط از «قوانين وضع شده و لازم الاجرا براى همگان» مى گيرند. در يونان همه موظف هستند زير تيغ قانون گردن نهند. قانون اسلحه آنها در برابر بيگانگان است. اگر تمام مردم يونان تسليم تو شوند، مردم ايالت لاسه دمون (اسپارت) با تو مى جنگند. خشايارشاه از اين گفتار دمارات خنده اش گرفت و به او گفت كه بيشتر از اين ياوه گويى نكند. زيرا هيچ انسان عاقلى باور نمى كند كه نفرات معدود اسپارتى و آتنى با او جرات مواجه شدن را به خود بدهند. اما اشتباه خشايارشاه اين بود كه به راستى هفت هزار يونانى را كه در ترموپيل منتظر پارسيان بودند جدى نگرفت. او نخواست به پند دمارات گوش دهد كه حقيقت را به او گوشزد كرد حقيقتى كه بيان مى كرد قانون به لاسه دمونى ها آموخته است كه هيچ گاه از تعداد زياد قواى دشمن هراس به خود راه ندهند بلكه با آنها آنقدر بجنگند تا پيروز و يا براى قانون كشته شوند. خشايارشاه از سخن دمارات نرنجيد و راه خود را به سمت ايالات آتيكا به مركزيت آتن ادامه داد. هنگام عبور از شهور مستمريمون مجبور شدند پل بزنند و قربانى كنند در حالى كه رودهاى ليسوس و شهر آكانت تا تساليا به هيچ مانعى برخورد نكردند. تمامى شهرها به جز تبس و تسپيانها آب و خاك براى خشايارشاه فرستادند. آتن و اسپارت هم كه قبلاً سفراى داريوش را كشته بودند اين بار سفير اعزام نشد در حالى كه خشايارشاه سفراى اعزامى اسپارت به نام هاى اسپرثى يس و بوليس را كه براى تحكيم روابط يا منحرف كردن پادشاه از حمله به يونان به آسياى صغير آمده بودند و او نيز سفرا را به شوش فرستاده بود، به خاطر احترام به قوانين ميان ملت ها نكشت بلكه تكريم كرد. وقتى ايرانيان به بندر ترى رم در دهانه آتن رسيدند، شهر تساليا كه قله معروف المپ به آن زيبايى خاصى مى بخشيد و در ميان كوه ها محصور بود، تنها يك راه نفوذى داشت كه توسط زلزله ميان كوه ها شكاف ايجاد شده بود و از اين راه مى شد شهر را دور زد، با اين وصف اين منظره خشايارشاه را دچار حيرت كرد در حالى كه تساليا با ميل خود تسليم پارسيان شده بود. در آتن اوضاع متشنج و آرا در مورد جنگ متناقض بود زيرا هدف اصلى، تيمون، هاتف معبد دلفى كه غيبگويى هاى او ملاك تصميم گيرى يونانيان قرار مى گرفت نيز به آتنى ها گفته بود فوراً شهر را ترك كنند زيرا همه چيز ويران و طعمه حريق خواهد شد. هاتف در مقابل شيون و زارى آتنى ها كه از وى خواسته بودند به آنها جمله اى تسلى بخش بگويد، گفت كه زئوس قلعه اى چوبين به پالاس- خداى عقل _ مى دهد كه زنان و كودكان شما در آن محفوظ مى مانند و آنان آرام شدند هر كس از سخنان هاتف تعبير مختلفى داشت زيرا او در پايان سخنانش تاكيد كرد: اى سالامين تو پسران زنان را نابود خواهى كرد. اما تيمستوكلس به آنها اطمينان داد كه مقصود هاتف فرزندان ما است. بايد بدانيم كه راه نجات ما در داشتن سفاين خوب است. آنگاه آتنيان هم قسم شدند كه در برابر ايرانيان با يكديگر متحد شوند و توان خود را بيشتر صرف نبرد دريايى كنند. يونانيان قبلاً جاسوسانى به اردوگاه ايران فرستاده بودند تا از وضعيت سپاه ايران آگاهى يابند. به علاوه مامورانى به پلوپونز، كيبرت و حتى نزد گِلُن جبار جزيره سيسيل فرستادند تا نيروى كمكى جمع آورى كنند، چه اهالى يونان آخرين نقطه فرار خود را در اين جزيره مى جستند حتى بسيارى از آتنى ها عقيده داشتند بهتر است به جاى جنگ با يونان راه سيسيل را در پيش گيرند اما تيمستوكلس و ديگران آنها را منصرف و به جنگ ترغيب كردند. جاسوسانى كه به اردوى ايران آمده بودند گرفتار شدند اما خشايارشاه با اين دليل كه در واقع از كشتن آنها ضررى متوجه دشمن نمى شود بلكه به عكس آنها هيبت سپاه ايران را به گوش يونانيان خواهند رساند، آنها را رها ساخت. يونانيان متفق القول تنگه ترموپيل را كه معبرى باريك و صعب العبور براى جنگ بود، برگزيدند. محلى بسيار بد كه به سپاه ايران فرصت هيچگونه خودنمايى نمى داد و بسيار دردسرساز شد. حتى زمانى كه بحريه ايران در ساحل حركت مى كرد و به كالسيد وارد شد نزديك دماغه سپياس بر اثر توفان دچار خسارت شد و اين امر از سوى يونانيان نشانه موهبت خداى باد «بُرِه» تلقى مى شد. اردوى بعدى خشايارشاه در حوالى «ميله» واقع در شمال ترموپيل زده شد. و يونانيان آن سوى تنگه را اشغال كردند كه تعداد آنها پنج هزار تن از ساكنان آتن، تب، آركادى، كورنت، فوسيد، پلوپونز و لاسه دمون مى شد. آتنى ها سعى داشتند به ديگران روحيه جنگيدن بدهند به همين علت مدام تكرار مى كردند كه شما با بشر مى جنگيد نه با خدايان و بشر هم بالاخره شكست مى خورد. لئونيداس فرمانده نيروهاى ترموپيل كه اهل لاسه دمون بود، وقتى پلوپونزى ها به او پيشنهاد دادند كه به تنگه كورنت عقب بنشينند و در آنجا با پارسيان بجنگند وى مخالفت كرد. مامورى از سپاه ايران به خشايارشاه اطلاع داد كه يونانيان سرگرم شانه زدن موهاى خود هستند. وقتى خشايارشاه علت آن را از دمارات پرسيد گفت آنها مى خواهند بگويند كه تا آخرين نفس مقاومت مى كنند. به هر حال پس از چهار روز تاخير روز پنجم جنگ آغاز شد. ايرانيان به دليل نامناسب بودن محل نبرد ناچار شدند دسته دسته و مجزا بجنگند. اين امر نيروى عظيم و فوق العاده همگانى آنها را بى تاثير كرد. با وجود اين امر و به رغم اينكه در ابتدا مادها و سپس عيلاميان و پارسى ها و در نهايت قواى گارد جاويدان به نوبت جنگيدند، همين مسئله موجب تلفات شد اما وقتى تنگه را گشودند لاسه دمونى ها به همراه مردمان تب و تسپيان ها در تنگه ماندند و تا آخرين نفس مقاومت كردند و سرانجام كشته شدند اما آتنى ها به اتفاق ساير يونانيان به پلوپونز و سالامين فرار كردند. در طليعه روز ششم تنگه مسخر ايرانيان شد و نفرات باقى مانده يونانى مورد تعقيب قرار گرفتند. ايرانيان به آتن وارد شدند و به تلافى حمله به سارد و غارت آنجا، شهر را نه تنها غارت نكردند بلكه وضع معابد و ديگر نقاط را سامان دادند زيرا آتنى ها قبل از ترك شهر از بيم آنكه اموال شان به چنگ دشمن نيفتد خود همه چيز را نابود ساخته بودند. وقايع ترموپيل اگرچه پيروزى ايران را در پى داشت اما نتيجه مورد دلخواه پادشاه حاصل نشد، تازه او برادران ناتنى خود از فراتاگون همسر داريوش را از دست داد و بلافاصله پس از تسخير آتن به ايران بازگشت و آنچه را كه به چنگ آورده بود نظم و استقرار نبخشيد و موجب شد وقايع سالامين و پلاتيا به وجود بيايد. منبع» روزنامه شرق
  17. nozheh

    فتح آتن توسط خشايار شاه

    قابل شما رو نداشت. اميدوارم لذت برده باشيد.
  18. nozheh

    فتح آتن توسط خشايار شاه

    خواهش ميكنم . قابل نداشت. به نكته ي خوبي اشاره كردي. من خودم تو چنتا سايت ديگه هم خوندم خشايار شا اما فكر كردم اشتباه تايپ شده. ممنون از راهنماييت.
  19. يه نفر ترجمه كنه ببينم اين بنده خدا چي گفت.
  20. nozheh

    جنگهای اول صلیبی

    آغازجنگ‌های صلیبی درسال 1095 میلادی جنگ‌های صلیبی میان مسلمانان ومسیحیان آغاز شد. جنگ‌های صلیبی به جنگ‌هایی گفته می‌شود که در آن مسیحیان برای رهایی بیت المقدس از دست مسلمانان در قرون یازده و دوازده میلادی بدان دست می‌‌یازیدند. نخستین کسی که لوای جنگ را برافراشت راهبی بنام پطرس از اهالی فرانسه بود. جنگ‌های صلیبی هشت جنگ است که در جنگ اول و چهارم هیچیک از پادشاهان اروپایی دخالت نداشتند و فقط نجبا و اصیل زادگان بودند که بر صلیبی ‌ها فرمانروایی می‌‌کردند. غیر از جنگ اول در باقی جنگ‌ها مسیحیان از مسلمانان شکست خوردند. در سال 1095 میلادی پاپ اورین دوم همه مسیحیان اروپایی را مجبور کرد تا علیه ترکان مسلمان قیام کنند و شهر اورشلیم(بیت المقدس) واقع در فلسطین را اشغال کنند. در همان سال، سپاه بزرگی مهیا و رهسپار نخستین جنگ صلیبی گردید. عده زیادی از جنگجویان صلیبی در طول سفر خطرناک از اروپا تا خاورمیانه جان خود را از دست دادند. آنها که زنده ماندند در سال 1099 م بیت المقدس را تسخیر کردند. بین سالهای 1099 تا 1250 میلادی شش جنگ صلیبی دیگر رخ داد ولی در هیچ یک از آنها صلیبیان موفقیتی به دست نیاورند. سال‌شمار 1071 م ترکان مسلمان سپاهیان مسیحی امپراتوری بیزانس را در «جنگ منزیکرت»، در ترکیه کنونی، شکست دادند. مسلمانان برای تسخیر مجدد سرزمین فلسطین به جنگ ادامه دادند و پیروز شدند. و مدتهای مدیدی بیت المقدس را در اختیار خود داشتند. 1095 در «کلرمون»، واقع در فرانسه، پاپ اورین دوم از مردان در خواست می‌کند تا سپاهی علیه ترکان مسلمان تشکیل دهند و شهر بیت المقدس (اورشلیم) را مجدداً تسخیر کنند. آوریل 1096 یک راهب فرانسوی به نام پیتر هرمیت (پی یر معتکف) هزاران کشاورز را سازماندهی و فرماندهی کرد که بعدا به اسم سپاه صلیبی مردمی معروف شدند. اگوست 1096 هنگامی که پیروان پیتر هرمیت که به اندازه کافی مجهز نبودند، به آسیای صغیر رسیدند از سوی ترکان مسلمان مورد هجوم قرار می‌‌گیرند. در همان سال، سپاهی از شوالیه‌ها و اشراف به‌عنوان اولین سپاه منظم صلیبی از «لوپویی» واقع در فرانسه، حرکت کردند. ژوئن 1099 بعد از سفری خطرناک که حدود سه سال طول کشید، صلیبیان به نواحی اطراف بیت المقدس رسیدند. ژوئیه 1099 بعد از محاصره‌ای کوتاه، صلیبیان بیت المقدس را تسخیر و اهالی شهر را قتل عام کردند. آنها مسلمانان و یهودیان را با هم کشتند. یهودیانی که در کنیسه‌های خود پناه گرفته بودند زنده زنده سوزانده شدند. 1119 صلیبیان شهرهای مسیحی نشین جدید در سرزمین مقدس بنا کردند. دو گروه شوالیه جدید به نامهای «تمپلار» و «هاسپتیالرز»، تشکیل داده شد. این شوالیه‌ها در عین حال راهب نیز بودند. آنها در مقابل حمله مسلمانان، از مهاجران مسیحی که به سرزمین مقدس می‌‌آمدند، محافظت می‌‌کردند. 1142 مهاجران از مسیحیان در سرزمین مقدس مستقر می‌شوند. آنها شروع به ساخت «قصر شوالیه ها» در سوریه کردند. انبارهای زیرزمینی این قصرهای با شکوه ذخیره غذایی و سلاح را برای یک محاصره پنج ساله در خود جای می‌‌دادند. 49- 1147 دومین گروه صلیبیان، به فرماندهی لوئی هفتم ، پادشاه فرانسه و کنرادسوم، پادشاه آلمان، برای تسخیر بیت المقدس حرکت کردند. بعد از شکست در تسخیر شهر مسلمان نشین دمشق، دومین جنگ صلیبی تمام شد. 1181 صلاح الدین ایوبی جنگجوی مسلمان پادشاه مصر می‌شود. او فرمانده نظامی بسیار ورزیده‌ای بود که سپاه اسلام را متحد کرد. 1187 سپاه صلاح الدین نیروهای صلیبی را در «جنگ حطین» در هم کوبید. قصرها و پایگاههای صلیبی‌ها یکی پس از دیگری به دست صلاح الدین افتاد. او بیت المقدس را مجدداً تسخیر کرد. 92- 1189 سومین گروه صلیبیان به رهبری فلیپ دوم، انگلستان، در مقابل صلاح الدین قرار می‌‌گیرند و جلوی پیشروی او را می‌‌گیرند، اما نمی‌توانند بیت المقدس را اشغال کنند. یک قرارداد صلح که در ارصوف در ارض مقدس امضاء شد. تسلط صلیبیان را در طول سواحل تضمین کرد. به زائران اجازه داده شد تا از بیت المقدس (اورشلیم) دیدن کنند. ریچارد شیردل در راه بازگشت به انگلستان به‌وسیله دوک لئوپلد، فرمانروای اتریش، دستگیر و زندانی می‌شود. لئوپلد در ازای آزادی او باج هنگفتی طلب می‌کند. 1204 سپاهی که رهسپار چهارمین جنگ صلیبی گردید، هرگز به ارض مقدس نرسید، و به جای آن به قسطنطنیه حمله کرد. قسطنطینه پایتخت امپراتوری مسیحی بیزانس بود. صلیبیان شهر را غارت کردند و اهالی شهر را از دم تیغ شمشیرها گذراندند. 1212 در این سال یک پسر بچه چوپان به نام استفهان، در نزدیکی «واندوم» در مرکز فرانسه، یک سپاه صلیبی از بچه‌ها را به سمت بیت المقدس فرماندهی و راهنمایی کرد. او اعتقاد داشت که کودکان می‌توانند به جای زور از عشق برای شکست دادن مسلمانان استفاده کنند ودر حدود 30000 کودک از شهر «مارسی» در جنوب فرانسه، عازم بیت المقدس شدند. تعداد زیادی از کودکان در مسیر سفر جان دادند و بعضی از آنها به عنوان برده فروخته شدند. نتیجه جنگ صلیبی کودکان فاجعه بود. 22-1217 پنجمین سپاه صلیبی در تسخیر مصر ناکام می‌‌ماند. 29-1228 ششمین سپاه صلیبی، به رهبری امپراتور مقدس روم، فردریک دون، دوباره بیت المقدس را به عنوان بخشی از قرار داد موقت صلح با مسلمانان، اشغال می‌کند. 50- 1248 هفتمین سپاه صلیبی، به رهبری لوئی چهارم (سن لوئی) پادشاه فرانسه، به مصر حمله می‌کند. نتیجه این جنگ صلیبی که طی آن لوئی چهارم اسیر می‌گردد، فاجعه آمیز بود. 1291 مسلمانان شهر عکا، آخرین منطقه تحت نفوذ صلیبیان در ارض مقدس، را فتح می‌کنند. این پیروزی به جنگهای صلیبی پایان بخشید. صلیبیان با طعم زندگی مرفه و آسایش جدیدی که در سرزمین مقدس چشیده بودند از فلسطین به خانه هایشان در اروپا باز می‌‌گشتند. آثار جنگ‌های صلیبی لوت (عود) شوالیه‌هایی که از جنگ‌های صلیبی در خاور میانه باز می‌‌گشتند، ره آوردهای فراوانی را از سرزمینهای عربی با خود به اروپا آوردند که یکی از این ره آوردها ساز عود می‌‌باشد. موسیقی نواخته شده با ساز عود، در دبار پادشاهان قرون وسطی محبوبیت خاصی به دست آورد. آهنگ‌های عود روی سیمهای پنج جفتی سازعود نواخته می‌‌شد. شکر و ادویه در اروپای قرون وسطی، از عسل برای شیرین کردن غذاها و نوشیدنیها استفاده می‌‌کردند. صلیبیان نیشکر را به خانه بردند. قند و شکر به عنوان اشیاء گرانبها، در گنجینه‌ها نگهداری شد و فقط در مناسبتهای مخصوص مورد استفاده قرار می‌‌گرفت. صلیبیان همچنین ادویه جاتی مثل فلفل سیاه، دانه‌های خشخاش (تخم خشخاش)، سیر و همچنین میوه‌های خشک شده و لیمو را با خود به اروپا بردند. دولت شهر و نیز، در شمال ایتالیا، در زمینه واردات مواد غذایی جالب توجه و جدید از خاورمیانه شکوفایی خاصی پیدا کرده بود. بهداشت و طرز لباس پوشیدن صلیبیان همچنین روی زندگی ثروتمندان قرون وسطی اثر گذاشتند. در گرمای سرزمین مقدس، صلیبیان لباسهای سبک تر و گشادتر پوشیدند و دمپایی به پا کردند. در آب و هوای داغ خاورمیانه سربازان مجبور بودند بیشتر خود را بشویند، که این کار با استفاده از صابونها و عطرهای محلی صورت می‌‌گرفت. هنگامی که آنها به خانه‌های خودشان در اروپا بازگشتند، عادت حمام کردن را ادامه دادند. آرایش موهای اروپایی هم از آرایش موهای مسلمانان تأثیر گرفت. اولین گروه صلیبیان موهای خود را کوتاه نگاه می‌‌داشتند تا کلاه خودهای خود را به راحتی بر سر بگذارند. صلیبیان بعدها به پیروی از شرقیان، موی خود را بلند می‌‌کردند و مجعد می‌‌ساختند و آن را با حنا رنگ می‌‌کردند. پارچه‌های بسیار زیبا پارچه‌های زیبای بافته در سرزمین‌های اسلامی، در اروپای قرون وسطی با استقبال عمومی روبه رو شد. پارچه‌های نخی نرم، مثل چیت و موصلی و تور بافته شده در غزه را، خانمهای اروپایی به‌عنوان مقنعه یا روبند ازکلاههای زیبایشان می‌‌آویختند. حریر گلدار و خوشرنگ دمشقی، پارچه پر طرفدار دیگری بود که صلیبیان از خاورمیانه به ارمغان می‌‌بردند. مسلمانان فرشها و قالیچه‌های رنگی می‌‌بافتند که صلیبیان با خود به کشورشان می‌‌بردند. قالیچه‌های ایرانی بعد از جنگهای صلیبی فرشها و قالیچه‌های ایرانی کف اتاقها ورودی مبلهای خانه‌های قرون وسطی را پوشاند. پیش از آن برای پوشش کف اتاقها از بوریا استفاده می‌‌شد. آلات موسیقی بعد از جنگهای صلیبی، ترویدورها، نغمه سرایان دربار از پادشاهان اروپای قرون وسطی، آوازهای خود را با نوای ساز عود Lute همراه ساختند. این ساز دارای پنج رشته سیم بود و از سرزمینهای اسلامی به اروپا برده شد. عینک صنعتگران مسلمان اطلاعاتی را که درباره اعضای بدن انسان داشتند، با تخصص شیشه سازان ترکیب کردند وانواع عدسی‌های طبی را برای عینک ساختند. صلیبیان از این تخصص برای ساخت عدسی استفاده کردند و در اوایل قرن چهاردهم، عینکهای مطالعه با عدسی‌های محدب در یک کارخانه در ونیز ساخته شد. سفر به بیت المقدس نخستین گروه از جنگجویان صلیبی از راه خشکی به اسرائیل سفر کردند. آنها از مجارستان عبور کرده و مستقیم از میان قسطنطنیه گذشتند و بعد به ارض مقدس (سرزمین فلسطین) پا گذاشتند. کشتیهای آنها استحکام لازم را نداشت و قادر به سفر دریایی نبودند. اما بعدا جنگجویان صلیبی از راه دریا و از طریق مدیترانه به بیت المقدس سفر کردند. سفر جنگجویان صلیبی سفر به سرزمین مقدس، چه از راه دریا چه از راه خشکی، طولانی و مخاطره آمیز بود. اولین گروه از جنگجویان صلیبی بعد از 3 سال به بیت المقدس رسیدند. دانش‌های ایرانیان و اعراب صلیبیان علوم اسلامی را در شمال اروپا منتشر ساختند علوم جدیدی را که صلیبیان با خود از شرق به اروپا بردند همه چیزرا از دریانوردی و فیزیک نور گرفته تا حسابداری و معماری، دستخوش تغییر ساخت. برای مثال، روش شمارش از 0 تا 9 (دستگاه دهدهی) که مسلمانان آن را از هندیان فرا گرفته بودند، در نتیجه جنگهای صلیبی به اروپا راه یافت. بطور وسیعی مورد استفاده قرار گرفت. جذام نتایج جنگهای صلیبی همیشه پر سود نبود. بیماریهایی مانند جذام، مرضی که روی پوست و اعصاب بیمار اثر نامطلوب می‌‌گذارد، به علت جنگ و عدم رعایت بهداشت شیوع پیدا کرد. این بیماری شکل ظاهری بیمار را تغییر می‌‌داد و افراد جذامی در جوامع قرون وسطی از جامعه طرد می‌‌شدند. جذامیان فقط مجاز بودند در «جذامی خانه ها» که در خارج از دیوارهای شهرها قرار داشتند، سکونت کنند. هنگامیکه افراد جذامی می‌‌خواستند از یک «جذامی خانه» به «جذامی خانه» دیگری بروند، مجبور بودند که با خود زنگ‌هایی را حمل کنند و مرتب آن را به صدا در آوردند تا بدینوسیله به دیگران اعلام خطر کنند که افراد مبتلا به جذام در حال عبور هستند نويسنده: جواد كلاني
  21. قابل نداشت. اما انشالله به هركدوم به وقتش ميرسيم.
  22. بيستم آوريل ۱۸۸۹ ٬دريك غروب بهارى در منطقه سرسبز باواريا ( مرز ميان آلمان و اتريش) ، آلويس و كلارا صاحب فرزندى شدند كه نامش را آدولف گذاشتند. آلويس هيتلر كارمند اداره گمرك بود و به همين جهت دوست داشت كه پسرش نيز راه او را ادامه دهد و كارمند شود. از اين رو با آنكه درآن زمان در وضعيت مالى بدى قرار داشت پسرش را براى تحصيل به مدرسه فرستاد اما آدولف نمى خواست كارمند شود. او كارمند شدن را همتراز اسارت مى دانست و از اينكه بله قربان گوى كس ديگرى باشد متنفر بود. به همين جهت با آنكه پدرش سخت مخالف بود به هنر نقاشى روى آورد. ديرى نپاييد كه نخست پدر و سپس مادرش را از دست داد و او مجبور شد كه براى ادامه زندگى به تنهايى به وين، پايتخت بزرگ و ثروتمند آن زمان اروپا ، گام بگذارد. او در آنجا روزگار سختى را پشت سر گذاشت. در سال 1914 يعنى درست در سالى كه جنگ اول جهانى رخ داد به آلمان هجرت كرد و چون تعصبات ملى قويى داشت به جبهه اعزام شد و آن طور كه دوستانش مى گويند رشادتهاى زيادى از خود نشان داد تا آنجا كه به مدال صليب شجاعت كه تا آخر عمر با افتخار به گردن مى آويخت نائل گشت. به سبب جراحتهاى جنگ در بيمارستان بسترى بود كه خبر شكست آلمان را به گوشش رساندند. اين تلخ ترين خبرى بود كه تا آن زمان شنيده بود و او را منقلب نمود.او سياستمداران را مسببين اصلى اين شكست مى دانست و به همين جهت بود كه نسبت به حكومتى كه آنان بنام جمهورى وايمار تشكيل دادند هيچگاه خوشبين نبود. پس از جنگ او در قسمت تبليغات ارتش به كار مشغول شد تا زمانيكه وارد حزب كارگران آلمان گشت. اين همان حزبى است كه بعدها بنام حزب ناسيونال سوسياليسم آلمان بزرگترين حزب آلمان گرديد. حزب كارگران حزبى كوچك و متشكل از نهايتا 10 عضو و تعدادى هوادار بود. اما با مديريت، فعاليت و كوششهاى آدولف هيتلر و همچنين ابداعاتش از قبيل ساختن پرچم و سرود براى حزب و نيز برگزارى جلسات حزبى در اماكن مطرح و همچنين تاسيس روزنامه برا ى حزب رفته رفته تبديل به حزبى بزرگ شد تا آنجا كه دست به يك كودتا زدند كه بعدها بنام كودتاى آبجوفروشى مشهور شد. كودتايى كه در آن هيتلر و ديگر افراد حزب بر عليه دولت جمهورى براه انداختند. اما به سبب خامى او و همكارانش در اين راه با شكست مواجه شدند و نه تنها همگى را به زندان افكندند بلكه حزب تعطيل و غير قانونى اعلام و از هرگونه فعاليتى منع گرديد. هر كس ديگرى بود دست از كار مى كشيد و يا حداقل در زمانى كه در زندان بود حركتى نمى كرد اما اين شخصيت خارق العاده دست به يكى از بزرگترين اعمال خويش زد... نوشتن كتاب نبرد من . كتاب نبرد من بعدها بعنوان كتاب مقدس نازيها ( اعضاء حزب ناسيونال سوسياليسم ) درآمد كه در آن ريشه هاى فكرى رايش سوم بيان گرديده است. رايشى كه بزرگترين امپراتورى آلمان لقب گرفت. پس از آزادى او با دولت توافق نمود كه بر عليه آنان حركتى انجام ندهد و اينچنين بود كه بار ديگر حزب را رو به جلو به پيش راند. حزب نازى به علت نبوغ سياسى هيتلر به سرعت حزب اول آلمان شد و در پارلمان اكثريت كرسيها را به خود اختصاص داد بطوريكه هرمان گورينگ يكى از نزديكترين ياران هيتلربه عنوان رئيس پارلمان انتخاب گرديد. سرانجام در 30 ژانويه 1933 ژنرال هيندنبورگ رئيس جمهور سالخورده آلمان آدولف هيتلر را به عنوان صدراعظم آلمان برگزيد و اين لحظه تاريخى آغاز رايش سوم مى باشد. هيتلر پس از به قدرت رسيدن به سرعت وضع اقتصادى آلمان را بهبود بخشيد و با اينكه در پيمان ورساى آلمان حق داشتن نيروى نظامى را نداشت با نيرنگ يك نيروى نظامى براى آلمان آفريد كه تا آن زمان بى سابقه بود. پس از آن اتريش را الحاق خاك آلمان كرد.اتريش پس از جنگ اول جهانى بسيار ضعيف شده بود و هيچ نشانى از شكوه و عظمت گذشته را نداشت ، به همين سبب مردم مشتاقانه به الحاق كشورشان به آلمان قدرتمند راى مثبت دادند. اين واقعه به آنشلوس معروف است. بدين ترتيب هيتلر در 14 مارس 1938 پيروزمندانه و در حالى كه به ابراز احساسات مردم كه مشتاقانه براى ديدنش صف كشيده بودند پاسخ مى گفت وارد وين ، شهرى كه روزگارى در آن زندگى سختى را سپرى كرده بود ، گرديد. پيمان ورساى يكى از ذلت بارترين پيمانهايى بود كه پس از جنگ اول جهانى و در پى شكست آلمانها بر ملت آلمان تحميل گرديده بود و هيتلر سوگند خورده بود كه اين پيمان را براندازد. از جمله مفاد اين پيمان دادن سرزمينهايى از آلمان به لهستان بود و چون آلمانيها، لهستانيها را ملتى پست تر از خود مى دانستند اين امر برايشان بسيار گران مى آمد. بدين سبب به دستور هيتلر در سپيده دم اول سپتامبر 1939 لشكريان قدرتمند ورماخت (ارتش آلمان ) مانند سيل از مرز لهستان عبور كردند و از شمال و جنوب و مغرب به سوى ورشو پيش راندند. انگلستان و فرانسه كه در آن زمان جزو هم پيمانان لهستان بودند، پس از اين واقعه به آلمان اعلام جنگ كردند واين آغاز جنگ دوم جهانى، بزرگترين جنگ تاريخ بشرى ، بود. نبوغ نظامى هيتلر به صورتى بود كه همه جهان را به شگفتى واداشته بود. با تدابير نظامى اين مرد لهستان، دانمارك، نروژ،هلند ، بلژيك و سپس فرانسه به سرعت به اشغال نيروهاى آلمانى درآمد. هيتلر انگلستان را جزء لاينفك تمدن اروپا مى دانست و در هر لحظه از جنگ براى صلح با انگلستان اقدام مى كرد اما انگليسيها كه مردمى متكبر بودند حاضر به صلحى كه كمتر از تسليم نبود نمى شدند و تا آخرين نفس دلاورانه با آلمانها جنگيدند. هيتلر كه نه مى خواست انگلستان را از بين ببرد و نه مى خواست قدرت ارتش خود را كاهش دهد از ادامه جنگ در غرب منصرف شد و رويش را به طرف شرق ، يعنى روسيه ، برگرداند. در ساعت 3:30 بامداد 22 ژوئن 1941 ارتش آلمان طى عملياتى موسوم به بارباروسا به روسيه شوروى حمله كردند. در ابتدا سرعت ارتش بسيار بالا بود و در همان آغاز عمليات قسمتهاى بسيارى از خاك روسيه را به تصرف خود درآوردند.هيتلر و ساير فرماندهانش اينچنين مى پنداشتند كه كار روسيه تا قبل از پائيز به اتمام خواهد رسيد و همين ، بزرگترين اشتباه ، او بود. در زمستان سرد آن سال روسيه، ارتش آلمان ، بعلت نداشتن تجهيزات كافى براى نبرد زمستانى با آنكه تا دروازه هاى مسكو رسيده بود، بعلت مقاومت سرسختانه مردم و ارتش روسيه، مجبور به عقب نشينى شد و اين آغاز پايان بود. پس از ورود آمريكا به جنگ جهانى دوم كه توسط ژاپن صورت گرفت ، روح تازه اى در قواى متفقين دميده شد و جنگ وارد مرحله جديدى گرديد. سرانجام با توافقى كه توسط سران سه كشور انگلستان،روسيه و آمريكا يعنى چرچيل، استالين و روزولت انجام گرفت ، متفقين از شرق و غرب به سمت آلمان يورش بردند و توانستند ارتش آلمان را به زانو درآورند. هيتلر تا دقايق آخر مقاومت كرد و چون ديگر هيچ نيرويى براى جنگيدن نداشت براى آنكه جسدش به دست دشمنانش نيفتد دستور داد جسدش را بسوزانند و پس از اين دستور با شليك تپانچه به زندگى پر فراز و نشيب خود پايان داد. اما جنگ جهانى دوم ، جداى از تبعات منفى ، آثار مثبتى نيز بر جاى گذاشت كه امروزه بشراز آنها بهره مند است. اصولا انسانها در مواقعى كه ضرورت ايجاد كند دست به كارهاى بزرگى مىزنند و رشد سريع علم و دانش بشرى و پيشرفت فوق العاده تكنولوژى كه به علت رقابت شديد نظامى بوجود آمد از جمله اين آثار است. از ديگر مواردى كه در دنياى پس از جنگ بوجود آمد و مستقيما به اين جنگ مربوط میشود مى توان از تشكيل سازمان ملل متحد، بوجود آمدن بلوك شرق و غرب و دو قطبى شدن جهان و دهها موارد ديگر را نام برد كه هنوز هم مى توانيم اين موارد را ببينيم. اما اگر هيتلر پيروز مى شد ما يقينا در دنياى ديگرى زندگى مى كرديم و شايد اين همه كشت و كشتارهايى كه پس از اين جنگ در سرتاسر جهان به بهانه هاى گوناگون شكل گرفته و مى گيرد بوجود نمى آمد............ و باز هم شايد ... شايد ايران خوشبخت تر از آنى كه هست مى بود. منبع: حيات نامه
  23. دکتر محمد مصدق در سال 1261 هجري شمسي در تهران، در يک خانواده اشرافي بدنيا آمد. پدر او ميرزا هدايت الله معروف به " وزير دفتر " از رجال عصر ناصري و مادرش ملک تاج خانم ( نجم السلطنه ) فرزند عبدالمجيد ميرزا فرمانفرما و نوهً عباس ميرزا وليعهد و نايت السلطنه ايران بود. ميرزا هدايت الله که مدت مديدي در سمت " رئيس دفتر استيفاء " امور مربوط به وزارت ماليه را در زمان سلطنت ناصرالدين شاه به عهده داشت، لقب مستوفي الممالکي را بعد از پسر عمويش ميرزا يوسف مستوفي الممالک از آن خود مي دانست، ولي ميرزا يوسف در زمان حيات خود لقب مستوفي الممالک را براي پسر خردسالش ميرزا حسن گرفت و ميرزا هدايت الله بعنوان اعتراض از سمت خود استعفا نمود. بعد از مرگ ميرزا يوسف، ناصرالدين شاه ميرزا هدايت الله را به کفالت امور ماليه و سرپرستي ميرزا حسن منصوب کرد. ميرزا هدايت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترين آنها بود. هنگام مرگ ميرزا هدايت الله در سال 1271 شمسي محمد ده ساله بود، ولي ناصرالدين شاه علاوه بر اعطاي شغل و لقب ميرزا هدايت الله به پسر ارشد او ميرزا حسين خان، به دو پسر ديگر او هم القابي داد، و محمد را " مصدق السلطنه " ناميد. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکيش مي نويسد: " چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم ميرزا حسين وزير دفتر اختلاف پيدا کرد، با ميرزا فضل الله خان وکيل الملک منشي باشي وليعهد ( مظفرالدين شاه ) ازدواج نمود و مرا هم با خود به تبريز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم ... " محمد خان مصدق السلطنه پس از اتمام تحصيلات مقدماتي در تبريز همراه پدر خوانده اش، که بعد از جلوس مظفرالدين شاه بر تخت سلطنت به سمت منشي مخصوص شاه تعيين شده بود، به تهران آمد. مصدق السلطنه با وجود سن کم در نخستين سالهاي خدمت در مقام مستوفي گري خراسان کاملا در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را به طرف خود جلب نمود. در باره خدمات او در خراسان افضل الملک در کتاب افضل التواريخ چنين مي نويسد: " ميرزا محمد خان مصدق السلطنه را امروز از طرف شغل مستوفي و محاسب خراسان گويند، ليکن رتبه و حسب و نسب و استعدا و هوش و فضل و حسابداني اين طفل يک شبه ره صد ساله مي رود. اين جوان بقدري آداب دان و قاعده پرداز است که هيچ مزيدي بر آن متصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرائي و احتراماتش در حق مردم به طوري است که خود او از متانت و بزرگي خارج نمي شود، ولي بدون تزوير و ريا با کمال خفض جناح کمال ادب را درباره مردمان بجاي مي آورد و نهايت مرتبه انسانيت و خوش خلقي و تواضع را سرمشق خود قرار داده است". مصدق السلطنه بعد از مراجعت به تهران در اولين انتخابات دوره مشروطيت نامزد وکالت شد. او به نمايندگي از طبقه اعيان و اشراف اصفهان در اولين دوره تقنينيه انتخاب گرديد؛ ولي اعتبار نامه او بدليل اين که سن او به سي سال تمام نرسيده بود رد شد. مصدق السلطنه در سال 1287 شمسي براي ادامه تحصيلات خود به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصيل در مدرسه علوم سياسي پاريس به سويس رفت و در اين مرحله به اخذ درجه دکتراي حقوق نائل آمد. مراجعت مصدق به ايران با آغاز جنگ جهاني اول مصادف بود. بعد از مراجعت به ايران مصدق السلطنه با سوابقي که در امور ماليه و مستوفي گري خراسان داشت به خدمت در وزارت ماليه دعوت شد. دکتر مصدق قريب چهارده ماه در کابينه هاي مختلف اين سمت را حفظ مي کند تا اينکه سرانجام در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزير وقت ماليه ( مشار الملک ) از معاونت وزارت ماليه استعفا مي دهد و هنگام تشکيل کابينه دوم وثوق الدوله مجدداً عازم اروپا مي شود. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران اقامت در سويس که آنرا " وطن ثانوي " خود مي خواند مي نويسد: " در آنجا بودم که قرارداد وثوق الدوله بين ايران و انگليس منعقد گرديد.... تصميم گرفتم در سويس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قليلي هم کالا که در ايران کمياب شده بود خريده و به ايران فرستادم؛ و بعد چنين صلاح ديدم که با پسر و دختر بزرگم که ده سال بود وطن خود را نديده بودند به ايران بيايم و بعد از تصفيه کارهايم از ايران مهاجرت نمايم. اين بود که همان راهي که رفته بودم به قصد مراجعت به ايران حرکت نمودم..." دکتر مصدق سپس شرح مفصلي از جريان مسافرت خود از طريق قفقاز به ايران داده و از آن جمله مي نويسد چون کمونيستها بر اين منطقه مسلط شده بودند، به او توصيه کرده بودند که دستهايش را با دوده سياه کند تا کسي او را سرمايه دار نداند! دکتر مصدق اضافه مي کند " به دستور ژنران قنسول ايران در تفليس اتومبيلي تهيه نمودند که با پرداخت چهل هزار مناتت مرا به پتروسکي برساند و از آنجا از طريق دريا وارد مشهد سر ( بابلسر فعلي ) شويم. ولي چند ساعتي قبل از حرکت خبر رسيد که کمونيستها دربند را تصرف کرده اند که از اين طريق نيز مايوس شدم و چون ناامني در تفليس رو به شدت مي گذاشت از همان خطي که آمده بودم به سويس مراجعت کردم." بعد از مراجعت دکتر مصدق به سويس، مشيرالدوله که به جاي وثوق الدوله به نخست وزيري انتخاب شده بود، تلگرافي بعنوان مصدق السلطنه به سويس فرستاد و او را براي تصدي وزارت عدليه به ايران دعوت کرد. دکتر مصدق تصميم گرفت از راه بنادر جنوب به ايران مراجعت کند. در مراجعت دکتر مصدق به ايران از طريق بندر بوشهر، پس از ورود به شيراز بر حسب تقاضاي محترمين فارس و واليگري ( استانداري ) فارس منصوب شد و تا کودتاي سوم اسفند 1299 در اين مقام ماند و براي ايجاد امنيت و جلوگيري از تعدي قدمهاي موثري برداشت. با وقوع کودتاي سيد ضيا و رضا خان، دکتر مصدق تنها شخصيت سياسي ايران بود که دولت کودتا را به رسميت نشناخت و از مقام خود مستعفي گشت. پس از استعفا از فارس عازم تهران شد. ولي بنا به دعوت سران بختياري به آن ديار رفت تا کابينه سيد ضيا پس از 100 روز ساقط گرديد. با سقوط کابينه ضيا، وقتي قوام السلطنه به نخست وزيري رسيد، دکتر مصدق را به وزارت ماليه ( دارائي ) انتخاب نمود که با قبول شرايطي همکاري خود را با دولت جديد پذيرفت. با سقوط دوت قوام السلطنه و روي کار آمدن مجدد مشيرالدوله وقتي از مصدق خواسته شد که با سمت والي آذربايجان با دوت همکاري کند، با اين شرط که ارتشيان تحت امر او در منطقه باشند، قبول کرد. از اواخر بهمن 1300 با اواسط سال 1301 اين ماموريت را پذيرفت، ولي در اواخر کار بخاطر سرپيچي فرمانده قشون آذربايجان از اوامرش بدستور رضا خان سردار سپه، وزير جنگ وقت، از اين سمت مستعفي گشت و به تهران مراجعت کرد. در خرداد ماه 1302 دکتر مصدق در کابينه مشيرالدوله به سمت وزير خارجه انتخاب شد و با خواسته انگليسيها براي دو مليون ليره که مدعي بودند براي ايجاد پليس جنوب خرج کرده اند بشدت مخالفت نمود و آب پاکي را بر دست وزير مختار انگلستان ريخت. پس از استعفاي مشيرالدوله، سردار سپه به نخست وزيري رسيد و دکتر مصدق از همکاري با اين دولت خودداري ورزيد. دکتر مصق در دوره پنجم و ششم مجلس شواري ملي به وکالت مردم تهران انتخاب و در همين زمان که با صحنه سازي سلطنت خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه و نخست وزير فعلي به مقام پادشاهي رسيد، او قاطعانه با اين انتخاب به مخالفت برخاست. زمانيکه عمر مجلس ششم به پايان رسيد و رضا شاه با ديکتاتوري مطلق فاتحه حکومت مشروطه و دمکراسي را خواند، دکتر مصدق طي ساليان دراز خانه نشين شد و در اواخر سلطنت پهلوي اول که همه رجال سابق يا از بين رفته بودند و يا دست بيعت به حکومت داده بودند، مصدق به زندان افتاد ولي پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. رضا شاه در سال 1320 پس از اشغال ايران بوسيله قواي روس و انگليس، از سلطنت برکنار گشت و به آفريقاي جنوبي تبعيد گشت و دکتر مصدق به تهران برگشت. دکتر مصدق در انتخابات شور انگيز دوره 12 مجلس که پس از سقوط رضا شاه انجام شد، بار ديگر در مقام وکيل اول تهران قدم به مجلس نهاد و مورد تجليل تمام ملت ايران قرار گرفت. در انتخابات دوره 15 مجلس بخاطر مداخلات نامشروع قوام السلطنه ( نخست وزير ) و شاه مانع شدند تا دکتر مصدق قدم بمجلس بگذارد و انگليسيها بتوانند قرارداد تحميلي سال 1933 دوره رضا شاه را که بمدت 60 سال حقوق ملت ايران را از نفت جنوب ضايع مي ساخت، در دولت ساعد مراغه اي تنفيذ سازند. خوشبختانه بر اثر فشار افکار عمومي مقصود انگليسيها تامين نشد و عمر مجلس پانزدهم سر رسيد. در همين دوران بود که دکتر مصدق و همراهان وي اقدام به پايه گذاري جبههً ملي ايران را نمودند ( 1328 ). بر خلاف انتظار انگليسي ها، در انتخابات مجلس 16 با همه تقلبات و حمايت شاه و دربار صندوقهاي ساختگي آرا تهران باطل شد و هژير وزير دربار دست نشانده والاحضرت اشرف بقتل رسيد و در نوبت دوم انتخابات، دکتر مصدق و گروهي از يارانش که هنوز دو سه نفري از آنها راه خيانت در پيش نگرفته بودند، بمجلس راه يافتند؛ که در همين مجلس پس از کشته شدن سپهبد رزم آرا، طرح ملي شدن صنايع نفت جنوب به رهبري دکتر مصدق تصويب شد و اندکي بعد در شور و اشتياق عمومي دکتر مصدق به نخست وزيري رسيد تا قانون ملي شدن صنعت نفت را به اجرا در آورد. در ارديبهشت ماه سال 1330 دکتر مصدق با تکيه به راي اعتماد اکثر نمايندگان مجلس به نخست وزيري رسيد. نخستين اقدام دکتر مصدق پس از معرفي کابينه، اجراي طرح ملي شدن صنعت نفت بود. بدنبال شکايت دولت انگليس از دولت ايران و طرح شکايت مزبور در شوراي امنيت سازمان ملل، دکتر مصدق عازم نيويورک شد و به دفاع از حقوق ايران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه رفت و در احقاق حق ملت ايران به پيروزي دست يافت. در بازگشت به ايران سفري نيز به مصر کرد و در آنجا مورد استقبال پر شکوه ملت مصر قرار گرفت. انتخابات دروه هفدهم مجلس بخاطر دخالتهاي ارتشيان و دربار به تشنج کشيد و کار بجايي رسيد که پس از انتخاب 80 نماينده، دکتر مصدق دستور توقف انتخابات حوزه هاي باقي مانده را صادر کرد. دکتر مصدق برا ي جلوگيري از کارشکنيهاي ارتش درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه نمود. که اين درخواست از طرف شاه رد شد. به همين دليل دکتر مصدق در 25 تيرماه 1331 در مقام نخست وزيري استعفا ميکند. يکروز بعد، مجلس قوام السلطنه را به نخست وزيري انتخاب کرد و قوام السلطنه با صدور بيانيه شديد الحني نخست وزيري خود را اعلام نمود. مردم ايران که از برکناري دکتر مصدق شديدا خشمگين بودند، در پي چهار روز تظاهرات و قيامهاي پيوسته در حمايت از دکتر مصدق، موفق به ساقط کردن دولت قوام گرديدند، و در 30 تير 1331 دکتر مصدق بار ديگر به مقام نخست وزيري ايران رسيد. در روز 9 اسفند ماه 1331 دربار با کمک عده اي از روحانيون، افسران اخراجي و اراذل و اوباش تصميم به اجراي طرح توطئه اي بر عليه مصدق کردند تا او را از بين ببرند. نقشه از اين قرار بود که شاه در آن روز به عنوان سفر به اروپا از پايتخت خارج شود و اعلام دارد که اين خواسته دکتر مصدق است ( براي اطلاعات بيشتر لطفا به کتاب " خاطرات و تالمات دکتر مصدق" بقلم خود ايشان مراجعه کنيد). ارازل و اوباش نوکر دربار هم به بهانه جلوگيري از سفر شاه در مقابل کاخ شاه تظاهرات برپا کنند و هنگام خروج دکتر مصدق از دربار وي را بقتل برسانند. ولي از آنجائيکه مصدق از نقشه اطلاع يافت توانست جان سالم بدر برد و توطئه با شکست روبرو گشت. سرتيپ افشار طوس رئيس وفادار شهرباني دکتر مصدق، بوسيله عمال دربار و افسران اخراجي به طرز وحشيانه اي بقتل رسيد. بعلت اختلافات شديد مجلس با دولت دکتر مصدق، و بدنبال استعفاي بسياري از نمايندگان مجلس ،دولت اقدام به برگذاري همه پرسي در سطح کشور نمود تا مردم به انحلال يا عدم انحلال مجلس راي دهند. در اين همه پرسي که البته به خاطر همزمان نبودن زمان انتخابات در تهران و شهرستانها، و همچنين جدا بودن محل صندوقهاي مخالفان و موافقان انحلال مجلس مورد انتقاد بسياري از منتقدان قرار گرفت؛ در حدود دو ميليون ايراني به انحلال مجلس راي مثبت دادند و مجلس در روز 23 مرداد 1332 راسما انحلال يافت. در روز 25 مرداد 1332 طبق نقشه اي که سازمانهاي جاسوسي آمريکا و انگليس براي براندازي دولت مصدق کشيده بودند، شاه دستور عزل دکتر مصدق را صادر نمود و رئيس گارد سلطنتي خويش، سرهنگ نصيري را موظف نمود تا با محاصره خانه نخست وزير فرمان را به وي تحويل دهد. همچنين نيروهايي از گارد سلطنتي مامور بازداشت عده اي از وزراي دکتر مصدق گشتند. ولي نيروهاي محافظ نخست وزيري با يک حرکت غافلگير کننده رئيس گارد سلطنتي و نيروهايش را خلع سلاح و بازداشت نمودند و نقشه کودتاي 25 مرداد به شکست انجاميد. در روز 28 مرداد ماه 1332 دولتين آمريکا و انگليس با اجراي نقشه دقيقتري دست به کودتاي ديگري عليه دولت ملي دکتر مصدق زدند که اينبار باعث سقوط دلت مصدق گشت. در اين روز سازمان سيا با خريدن فتواي برخي از روحانيون و همچنين دادن پول به ارتشيان، اراذل و اوباش تهران آنها را به خيابانها کشانيد. بدليل خيانت رئيس شهرباني و بي توجهي رئيس ستاد ارتش دولت مصدق، کودتاچيان توانستند به آساني خود را به خانه دکتر مصدق برسانند و پس از چندين ساعت نبرد خونين گارد محافظ نخست وزيري را نابود کنند و خانه وي را پس از غارت کردن به آتش بکشانند. ولي دکتر مصدق موفق شد به همراه ياران خود از نردبان استفاده کند و به خانه همسايه پناه ببرد. در اين کودتا گروهي از ياران سابق دکتر مصدق نيز به بهانه مخالفت با مصدق با اجانب همکاري نمودند! همچنين شايان ذکر است که اعضاي حزب کمونيست توده که در روزهاي 26 و 27 مرداد به بهانه هواداري از دکتر مصدق دست به اغتشاشات مي زدند، در روز 28 مرداد هيچ عملي بر ضد کودتاي آمريکائيان انجام ندادند. در روز 29 مرداد دکتر مصدق و يارانش خود را به حکومت کودتا به رهبري ژنرال زاهدي تسليم کردند. در دادگاهي نظامي، دکتر مصدق با برملا کردن اسرار کودتاي 25 و 28 مرداد چهره کودتاچيان را نزد جهانيان رسوا ساخت. در پايان دادگاه وي را به 3 سال زندان محکوم کردند و پس از گذراندن 3 سال زندان، دکتر مصدق به ملک خود در احمد آباد تبعيد گشت و تا آخر عمر تحت نظارت شديد بود. در سال 1342 همسر دکتر مصدق، خانم ضياالسلطنه، در سن 84 سالگي درگذشت و دکتر مصدق را بيش از پيش در غم فرو برد. حاصل ازدواج وي و دکتر مصدق 2 پسر و 3 دختر بود. در 14 اسفند ماه 1345 دکتر محمد مصدق بدليل بيماري سرطان، در سن 84 سالگي دار فاني را وداع گفت. پيکر مطهر وي در يکي از اتاقهاي خانه اش در احمد آباد به خاک سپرده شد. منبع : حيات نامه