mahdi345n

Members
  • تعداد محتوا

    684
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های mahdi345n

  1. mahdi345n

    شماره 127 هنوز سالم است

    قسمت اول [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/1_m-shafiee.jpg[/img] بچه تازه شده بود نه ماهش. خوشمزه و كپل. شیرین زبان و شیطان. تاتی‌تاتی دور اتاق چرخی زد و آرام شش‌تا پله حیاط را گرفت كه برود پایین. خانه‌شان قدیمی بود و یك حوض نقلی هم وسطش. مادر نگاهش دنبال تپلش بود و صدایش می‌كرد: محمدرضا، محمدرضا، نرو مادر. كجا می‌روی. بیا پیش خودم. وای خاك برسرم. نرو محمدرضا. از پله‌ها می‌افتی. نگاه مادر به پایش كه در گچ بود و پردرد افتاد. اصلاً نمی‌توانست تكان بخورد. به تقلا افتاد. محمدرضا حالا رسیده بود كنار حوض. چشمانش برق می‌زد و آسمان دل مادر هم رعد و برق می‌زد. هرچه صدا زد، به پایش زد فایده نداشت. كوچولو آب دیده بود و خوشحال. از لب حوض خم شد طرف آب و تا مادر جیغ بلندش را بكشد افتاد توی حوض. دست و پا می‌زد. می‌رفت زیر آب و بالا می‌آمد. مادر هم جان می‌كند آن بالا. بال‌بال می‌زد. فریاد می‌زد اما كسی در خانه نبود. بچه دیگر نبود. مادر زار می‌زد. دیگر داشت بی‌حال می‌شد كه خواهرش از در آمد. حال مادر را كه دید و اشاره‌اش را، سراغ حوض رفت و محمدرضا را بیرون آورد. نفس‌نمی‌كشید. به پشتش زد. خم و راستش كرد. دعا خواند، صلوات فرستاد تا نفس آمد بالا. آبها را از دهانش بیرون ریخت و خدا محمدرضا را پس داده بود. مادر به پایش فكر می‌كرد. چند روز پیش رفته بود بیرون خامه بخرد. محمدرضا هم بغلش بود. سال 1347. یك گله گاو آمد كه از كوچه رد شود. كوچه خیلی باریك بود. حمله كردند طرف مادر. مادر محمدرضا را محكم در آغوش گرفت و خودش اما سخت به زمین خورد. بچه سالم ماند اما پای مادر خُرد شده بود. و حالا خانه‌نشین و دردمند. چند وقتی از آن واقعه نگذشته بود كه دوباره محمدرضا همان تپل شیرین‌زبان كه خیلی هم كنجكاو و شیطان بود و حالا یك‌ساله بود، رفت سراغ كلید برق. تازه برای خانه برق كشیده بودند و هنوز درستش نكرده بودند. كلید برق روی زمین بود و سر سیم‌هایش لخت. مادر از گوشه اتاق مدام نهی‌اش می‌كرد و او گوش نمی‌داد. یك دستش شاید در دهانش بود و با آن یكی مدام كلید را خاموش و روشن می‌كرد كه یك لحظه دستش به سیم برق خورد و رفت توی پاشوی حوض و دیگر هیچ حركتی نكرد. ضجه مادر همه‌جا را می‌لرزاند. نیم‌ساعتی گذشت و جز صدای گریه مادر هیچ صدایی نبود كه دوباره خواهر را خدا رساند. آمد و حال مادر را كه دید دنبال محمدرضا گشت. وقتی بغلش كرد، بچه مرده بود. مادر و خواهر گریه می‌كردند. بچه را زیر چادر مشكی گرفت و راهی شد. رفت تا از پزشكی قانونی جواز دفن بگیرد. توی كوچه سید بقال را دید. سید پی اضطراب و اشك‌اش بود و جویای جریان شد. خواهر پیكر بی‌جان محمدرضا را نشانش داد. سید گفت: بیاورش داخل دكان. بچه مرده را خواباند روی میز. سید اهل ذكر بود. دعا خواند و بعد آب دهانش را با انگشت به دهان محمدرضا گذاشت. بچه مرده، مزمزه كرد، چشم باز كرد و بلند شد. خدا دوباره محمدرضا را به مادر بخشید و محمدرضا دیگر رنگ دكتر و مریضی و دارو را ندید تا... صبر كنید می‌گویم. بابا یك چرخ دستی داشت. دور می‌گشت و بستنی می‌فروخت. در خانه با كمك مادر بستنی درست می‌كرد و گل بستنی را هم اول به بچه‌ها می‌داد. بعد راه می‌افتاد در كوچه پس كوچه‌های شهر دنبال رضایت خدا كه كار بود و لقمه حلال برای خانه. محمدرضا گاهی همراه پدر می‌رفت. مثل آن شب كه تظاهرات علیه شاه بود. محمدرضا با پدر رفتند تظاهرات. مرگ بر شاه گفتن یك مزه شیرینی داشت كه تلخی ظلم را كم می‌كرد. برگشتن گیر ساواكی‌ها افتادند. یك چرخ تافی گوشه كوچه بود، پشت آن پنهان شدند. مأمورها پیدایشان نكردند. یك گاز اشك‌آور انداختند كه قل خورد و رفت زیر چرخ تافی. چشم و گلوی پدر سوخت. محمدرضا اما بیمه دعا و قرآن و نفس سید بود. وقتی مأمورها رفتند، پدر حالش خیلی بد بود. به‌شدت از چشمش آب می‌آمد و گلودردی كه دیگر تمامی نداشت. یك‌سال مریضی كشید و آخرش هم گفتند سرطان حنجره است و پدر همه را تنها گذاشت. وقتی بابا رفت، انقلاب یك‌سالی بود كه پا گرفته بود. جیب پرحلال پدر سه تا یك‌تومانی بیشتر نداشت. محمدرضای ده ساله شد نان‌آور خانه. كار می‌كرد روزها، درس می‌خواند شب‌ها. حقوقش را هم می‌آمد بی‌حرفی، مقابل مادر می‌گذاشت. یك تومانش را هم برای خودش برنمی‌داشت. خیلی حرف است كسی كه نوجوان باشد، پر از شر و شور هم باشد اما مطیع و قانع باشد. وضع مالی‌شان آباد نباشد اما او چشم و دل سیر باشد. خسته كار باشد اما وقتی كه اذان به گوشش می‌خورد راهی مسجد بشود. چهار سال بود كه كار می‌كرد و حالا شده بود چهارده ساله. خودش را خیلی بزرگ حساب می‌كرد. با حالت جدی و رسمی رفت توی صف ثبت‌نام جبهه. با كمال آرامش جواب منفی بهش دادند. حسابی بهش برخورد. آمد خانه سر صبر و با دقت شناسنامه‌اش را یك‌سال بزرگ كرد. حالا رسماً پانزده ساله بود. هزارتا صلوات هم نذر آقا كرده بود و رفته بود توی صف ثبت‌نام جبهه. مسئول ثبت‌نام شناسنامه را كه دیده بود گفته بود: معلومه كه خیلی عاشقی. دیروز چهارده ساله بودی. به صورت خندان و ملتمس محمدرضا زل زده بود و دل به دریای دل او سپرده بود و اعزامش كرده بودند. رفت جبهه. توی گردان، كوچك‌تر از همه بود، اما برای خودش بزرگ بود. اخلاق و رفتارش مثل بچه‌ها نبود. مودب و مؤقر و سنجیده برخورد می‌كرد. قوت بدنی‌اش هم عالی بود. از كوچكی كار كرده بود. تا پدرش بود كمك او بود. بعد هم كه خودش یك‌باره مرد خانه شده بود. در مسیر زندگی درست بزرگ و تربیت شده بود. اسلحه‌اش كمی كوتاه‌تر از قدش بود، اما برایش سنگین نبود. تنبل هم كه نبود تا دم ظهر بخوابد و بعد هم حال هیچ كاری را نداشته باشد. مثل فرفره می‌چرخید و هر كاری از دستش می‌آمد، انجام می‌داد. كم‌كم متوجه شد كه باید برای خودش یك راه و روش صحیح و حساب شده انتخاب كند. افتاد دنبال خودش. بعد هم جوینده خدایش شد. فضا و هوا، آسمان و زمین، خانه و شهر و جبهه و چادر و اسلحه و جنگ و درس و خرجی خانه و خدا و مرگ و... به همه چیز فكر كرد. همه را كنار هم چید. دوباره فكر كرد. تفكیك‌شان كرد. دقیق‌تر فكرد كرد تا آخر به نتیجه رسید. مسیر را پیدا كرد و محكم‌تر در راه قدم گذاشت. هر روز كه می‌گذاشت محمدرضا بهرة آن روزش را برمی‌داشت تا فردا كه البته باید فردایش بهتر از امروزش باشد. یعنی سود بیشتری به او بدهد. لطفاً وقتی از سود حرف می‌زنیم برداشت اقتصادی نكنید كه حقوق جبهه به زحمت به ماهی هزار تومان می‌رسید. آن هم مأموریتی حساب می‌شد و الا كه هیچ. سود یعنی رشد. صعود. امروز محمدرضا رشد یافته‌تر از دیروزش می‌شد. این شد كه برنامه‌اش ثمر داد و بعد از دو سال شد عضو تخریب. شانزده ساله بود كه رفت كنار بچه‌هایی كه هر لحظه مرگ را كنارشان می‌دیدند. یعنی با مرگ می‌خوابیدند، با مرگ راه می‌رفتند. با مرگ می‌نشستند و مرگ در رگ و خونشان جاری بود. خودش را خیلی بزرگ حساب می‌كرد. با حالت جدی و رسمی رفت توی صف ثبت‌نام جبهه. با كمال آرامش جواب منفی بهش دادند. حسابی بهش برخورد. آمد خانه سر صبر و با دقت شناسنامه‌اش را یك‌سال بزرگ كرد. حالا رسماً پانزده ساله بود. هزارتا صلوات هم نذر آقا كرده بود و رفته بود توی صف ثبت‌نام جبهه. مسئول ثبت‌نام شناسنامه را كه دیده بود گفته بود: معلومه كه خیلی عاشقی. دیروز چهارده ساله بودی. محمدرضا در عملیات زخمی شد. نه این‌كه فقط یك‌بار زخمی شده باشد. نه. چند بار بدنش میزبان تیر و تركش شدند اما به خانواده‌اش نمی‌گفت. سختی‌های زندگی كفایتشان می‌كرد. اما آن بار خیلی سخت زخمی شد. بعد از سه سال جبهه رفتن، یك تركش حسابی از چكمه‌اش گذشت و زانواش را از كار انداخت. منتقل شد بیمارستان شیراز. آنجا نگذاشت كسی خانواده‌اش را خبر كنند. فكر مادر را می‌كرد كه بدون بابا زندگی را می‌گذراند به سختی، حالا سختی راه و غصه محمدرضا. مدتی بعد به قم منتقل‌اش كردند. بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی. آن وقت مادر را خبر كرده بودند و گفته بود یك زخم كوچك برداشتم. همه سراسیمه خودشان را رسانده بودند بیمارستان و معنی زخم كوچك را هم فهمیده بودند. كلی شوخی كرده بود كه مادر غصه نخورد. پایش را قم هم عمل كردند. بعد هم تهران یك‌بار دیگر عمل كردند، اما فایده نداشت. دردش زیاد بود و درمان‌ناپذیر. مدام بین قم و تهران در رفت و آمد بود. به مادر نمی‌گفت كه دكترها چه می‌گویند. تا این‌كه یك روز آمد خانه. نشست كنار مادر و گفت: مامان یك چیز بگویم ناراحت نمی‌شوی. پایم كه زخمی شده باید قطع بشود. خطرناك است اگر قطع نكنم. وقتی چشمان مضطرب مادر را دید، خندید و دوباره گفت: مادر من! خدا پای سالم به من امانت داده حالا دلش می‌خواهد پس بگیرد. تازه این خراب شده و سالم نیست. مادر اما دلش شكسته بود و گریه كرده بود. نیمه‌شب كه دیگر مضطر شده بود كه صبح نزدیك است، رو كرده بود به آقا و گفته بود یا امام زمان من خانه‌ام همه‌اش دوتا قالی دارد. یكی برای شما آقا یكی هم برای من. من دل ندارم محمدرضایم را بی‌پا مقابلم ببینم و اشك ریخته بود و با آقا درد دل كرده بود. صبح محمدرضا كلی شوخی كرده بود تا همه را بخنداند و راهی بیمارستان شده بود. دكتر پیش از عمل می‌آید پای محمدرضا را ببیند. محمدرضا پاچه شلوارش را تا می‌زند تا بالا. دكتر كمی با تعجب نگاه می‌كند و می‌گوید: این پایت را نمی‌گویم. پایی كه مجروح است و قرار است قطع كنیم. محمدرضا كه با تعجب و تحیر به پایش خیره شده بود، می‌گوید: باور كنید همین پایم است. دكتر در چشمان محمدرضا خیره شده بود و با صدایی كه از بهت انگار از ته چاه در می‌آمد گفته بود: پای تو كه از پاهای من هم سالم‌تر است. هیچ عیبی ندارد. شما مادر دارید؟ محمدرضا بغض‌اش را فرو داده بود. دكتر گفته بود: كار مادرت است. هر كاری كرده او كرده. مادر وقتی محمدرضا را سالم دیده بود. رو كرده بود به آقا و گریه كرده بود اما این بار از خوشحالی، قالی را هم تقدیم كرده بود و دوباره صورت محمدرضا را بوسیده بود و از زیر قرآن ردش كرده بود تا برود سربازی آقایش را بكند. محمدرضا سالم‌تر از قبل، پرشورتر و امیدوارتر راهی جبهه شده بود. خالص‌تر و بی‌ریاتر از قبل. با یك تحول عظیم. شب‌ها كه می‌شد چند ساعتی استراحت می‌كرد بعد خیلی آهسته بیدار می‌شد. اوركتش را می‌پوشید (شبیه اوركت شهید همت بود) كلاهش را به سرش می‌كشید. آهسته می‌رفت وضو می‌گرفت و راهی موقعیت صفا می‌شد. تقریباً همه بچه‌های تخریب برای خودشان یك قبر اختصاصی داشتند كه سند داشت. سند منگوله دار. كسی حق تصرف نداشت الا اینكه اولی شهید می‌شد و ارث می‌رسید به نزدیك‌ترین دوستش. قانون ارث آنجا متفاوت بود. محمدرضا پاچه شلوارش را تا می‌زند تا بالا. دكتر كمی با تعجب نگاه می‌كند و می‌گوید: این پایت را نمی‌گویم. پایی كه مجروح است و قرار است قطع كنیم. محمدرضا كه با تعجب و تحیر به پایش خیره شده بود، می‌گوید: باور كنید همین پایم است. دكتر در چشمان محمدرضا خیره شده بود و با صدایی كه از بهت انگار از ته چاه در می‌آمد گفته بود: پای تو كه از پاهای من هم سالم‌تر است. هیچ عیبی ندارد. شما مادر دارید؟ محمدرضا بغض‌اش را فرو داده بود. دكتر گفته بود: كار مادرت است. هر كاری كرده او كرده. محمدرضا نماز می‌خواند. چه نمازی. اشك به لطافت باران از آسمان چشم‌اش می‌بارید. به سجده كه می‌رفت از خاك سر برنمی‌داشت، جز این‌كه اشك بارانی‌اش خاك را گل كرده بود. بعد نیم ساعت مانده به اذان صبح می‌نشست رو به كربلا: «حسین جان، ارباب من، سلام! السلام علیك یا اباعبدالله الحسین.» و عاشورا می‌خواند. اذان صبح و نماز جماعت كه تمام می‌شد، گردان رو به كربلا می‌نشست و دسته جمعی سلام می‌دادند به سردار كربلا. اهل مطالعه بود. می‌خواست علم و معرفت و معلوماتش را هم رشد بدهد. فوتبال و والیبال هم بازی می‌كرد... . كار هم می‌كرد. ظرف‌ها را می‌شست. چایی ذغالی و كمپوت و میوه اهدایی و... جمع مصفایی داشتند. معلم هم بود. توی گروه تخریب استاد بود. توی شناسایی‌ها هم مهارت و تبدیر و دقت و شناسایی زیادی داشت. با بچه‌های اطلاعات عملیات می‌رفت شناسایی. یك پایه كار بود. برای پاك‌سازی بعد از عملیات از پركارترین بچه‌های تخریب بود. بعضی شب‌ها هم یك گروه از بچه‌ها می‌رفتند مهمان دسته دیگر می‌شدند. مهمانی با همه ویژگی‌های خوبش. چایی و گز و میوه و تخمه و... هركس هرچه داشت رو می‌كرد. صحبت و خنده و مجلس بی‌ریا و بی‌گناه و.... آخرش محمدرضا آرام بلند می‌شد با چفیه‌اش لامپ را شل می‌كرد یعنی خاموش. فانوس هم اگر بود كم می‌كرد یعنی خاموش. بعد آرام شروع می‌كرد و دم می‌گرفت: «حسینم وا حسینم وا حسینا. غریبم وا شهیدم وا حسینا.» بعد هم شهید حسین قاسمی دم می‌گرفت و بعد كاجی « اگر كشتند چرا خاكت نكردند. كفن بر جسم صد چاكت نكردند.» آدم همیشه باید با یك خوب‌تر از خودش مأنوس باشد. با یك خوب‌تر از خودش مشهور باشد. كنار یك خوب‌تر از هركسی جایی داشته باشد. قلبش را برای یك خوب آب و جارو كند. خودش را به زور هم كه شده در خانه یك عزیز جا بدهد و چه كسی عزیزتر و خوب‌تر از حسین فاطمه؟! پس ذكر هر روز و هر شب: «حسین جانم حسین جانم حسین جان». غروب هر روز دوباره این محمدرضا بود كه ساكت و بی‌صدا می‌رفت در موقعیت صفا و رو به كربلا زیارت عاشورا می‌خواند. وقتی این تعریف‌ها را از محمدرضا می‌گویم تصور یك مرد چهل ساله در ذهنتان نقش نبندد؛ بلكه اینها همه از بچه‌های تخریب برمی‌آمد كه زیر بیست سال سن داشتند و محمدرضا كه استادشان بود، هیجده ساله بود. یادش به خیر! با حوصله چفیه‌اش را تا می‌زد و می‌انداخت دور گردنش. آن‌قدر تمیز بود كه انگار نه انگار آنجا از حمام خبری نیست و همه‌جا خاك است. مرتب و منظم و البته معطر. زمان تلف شدة زندگی‌اش صفر بود. در حال عادی اگر ذكر می‌گفت در خلوت و تنهایی‌اش هم تسبیح به دست بود و ذاكر. انگار كه خدا را حی و حاضر می‌دید، دیگر حال ریا برایش نمانده بود. بی‌تكلیف و بی‌منت شده بود «رنگ خدا» همین هم بود كه بچه‌ها از دیدن محمدرضا لذت می‌بردند. همین كه راه می‌رفت، ساكت بود و حرف می‌زد. می‌نشست چون «رنگ خدا» بود و لذت می‌بردند از دیدنش و از حضورش. بگذریم؛ من دارم خودم را خفه می‌كنم كه محمدرضا را وصف كنم. دوستانش كه با او زندگی كرده‌اند از این كار عاجزاند، چه برسد به من ندیده. نه این‌كه فكر كنید فقط آنجا این‌قدر خوب بوده. مادر كه جبهه محمدرضا را ندیده بود، می‌گفت: در خانه خیلی خوشرو و مهربان بود. صفا را هم با خودش از جبهه می‌آورد. چند روزی را كه در قم بود، دنبال كارها می‌رفت. در مسجد هم بچه‌ها را دور خودش جمع می‌كرد و هم صحبت‌شان می‌شد. مادر شب‌های محمدرضا را هم دیده بود كه نماز شب می‌خواند و زیارت عاشورا و.... مادر قد و بالای محمدرضا را می‌دید؛ اخلاق خوش، دل مهربان و بازوی پرتوان و صورت نورانی‌اش را. دلش پر می‌زد برای دامادی محمدرضا. می‌گفت: محمدرضا تو كه همه‌اش به جبهه می‌روی، پس كی می‌خواهی دنبال كار بروی! می‌خواهیم برایت زن بگیریم. بالاخره تو باید خانه و زندگی داشته باشی. تازه تو موهایت به دو طرف موج دارد، باید دوتا زن بگیری خانه و زندگی باید داشته باشی. محمدرضا می‌خندید و می‌گفت: زنم تفنگ است. خانه‌ام هم یك قبر سفید و تمیز و معتدل. اینجوری كم‌خرج‌تر است دیگر تیرآهن و بند و بساط نمی‌خواهد. دفعة آخر كه آمده بود مرخصی، رفته بود نجاری شوهر خواهرش و یك كمد درست كرده بود (كمد هنوز گوشة اتاق است) كلیدش را هم داده بود به مادر كه: مامان این كلید كمدم است، اما تا شهید نشدم بازش نكنید. چشم غره مادر را كه دیده بود شروع كرده بود به شوخی. قبل از حركتش هم رفته بود چند جعبه شیرینی و عطر خریده بود و گفته بود: آنجا می‌خواهیم جشن بگیریم. http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=337
  2. هواپیمای بدون سرنشین هرمس-450 هرمس 450 یک پهپاد با اندازه میانه است که داده های نظامی و اکتشافی را به صورت واقعی بدون اینکه متاثر پردازش های خاصی شود، در اختیار پایگاه های زمینی قرار میدهد.تین پهپاد با طول 10/6 متر و وزن کیلوگرم دارای طول بال 5/10 متر می باشد و برای ماموریت های دیر پا طراحی شده است. توانايي حمل تجهيزات به ميزان 150 كيلوگرم باعث شده تا اين پهباد جهت عملياتهاي ISTAR با قابليت رله كردن ارتباطات در انواع ماموريتها بسيار تاثير گذار باشد. هرمس 450 دارای سامانه های الکترونیکی هوایی متعددی است که می تواند با برقراری ارتباط ماهواره ای و یا به طور مستقل خودپرداز ماموریت های محوله را تا مدت زمان بیست ساعت انجام دهد.سازه این پرنده از کامپوزیت پیشرفته تهیه شده است که برای جابه جایی و رزم متحرک قابلیت آن را افزایش می دهد. مشخصات هرمس 450: شعاع بیشینه عملیات : 200 کیلومتر بیشینه زمان عملیاتی : 20 ساعت ارتفاع عملیاتی : 5.5 کیلومتر سرعت بیشینه : 95 کیلومتر در ثانیه سرعت کروز : 70 کیلومتر در ثانیه سرعت واماندگی : 42 کیلومتر در ثانیه بیشینه نرخ اوج گیری 275: متر در دقیقه طول بال 10.5 متر طول بدنه : 6.10 متر وزن خیز از زمین : 450 کیلوگرم بیشینه پیشران مفید: 105 کیلوگرم بیشینه وزن بار مفید : 150 کیلو گرم حجم بار : 300 لیتر يا 150 كيلوگرم توان کل موتور : 52 اسب بخار در 8000 دور در دقیقه. توانايي هاي نظامي: شناسايي و نظارت قابليت هدايت آتش توپخانه. نظارت دريايي ارزيابي خسارات وارده در جنگ. توانايي هاي غير نظامي. جهت اهداف مبارزه با مواد مخدر. گشت ساحلي گشت محيط زيست و محيط باني و جنگلباني. گشت مرزي. ارزيابي خسارات و سوانح هسته اي. هواشناسي و تحقيقات جوي. ساير ويژگيها. نصب بالها بر روي بدنه. سازه كمپوزيتي موتور UELAR-80-1010 كنترل كاملا مستقل با توانايي اصلاح مسير. تاریخچه: ارتتش هوایی شمالی: اسکادران 200 ، در سال 1971 به عنوان سامانه بدون سرنشین شناسایی و اکتشاف رژیم اسرائیل بود.اولین گردان از این هواپیماها در رزم ٰ«یوم کیپور» در سال 1973 به پرواز در آمدند . اولین نسل از هواپیماهای این اسکادران ، یک نوع هواپیمای کنترل از راه دور بود که در سال 1981 با نسل پیشرفته آن که به صورت خودکار برنامه ریزی شده بود جایگزین شد. «یوم کیپور» در سال 1973 رزمی پر هزینه و با تلفات زیاد برای دفاع هوایی اعراب و طیاره های رژیم اشغالگر قدس بود. موشک های سطح به هوا ، این رژیم را مجبور کرده بود که هواپیماهای خود را در ارتفاع خیلی پایین به پرواز در آورد؛ در این سطح پروازی نیز توپ خانه ضد هوایی اعراب هواپیماهای اسرائیلی را تهدید می کرد. موشک هوا به زمین «شرایک» که از فانتوم های این رژیم شلیک می شد روی هم رفته در برخورد با نیرو های سوری ( سوریه ) در فاصله زمانی ( اکتبر 1973 تا آوریل 1974 ) موفق نبود. راه دیگر ، پرتاب موشک های شرایک با استفاده از بوسترهای پیش رفته از شاسی های بدون برجک «ام51 شرمان» بود. نقش «کیلشون¬¬¬-لغت عبری به معنای نیزه سه شاخه-» این بود که در نزدیکی میدان نبرد کمین کرده و پس از عملیات ایذایی هواپیماهای آن رژیم که نیروهای ضد هوایی اعراب را مشغول به خود می کردند شرایک را کند.در این شرایط برد این موشک ها از سطح به سطح 16 کیلومتر بود. این سامانه در سال 1980 با «کرس» جایگزین گردید.اولین تجربه «کرس» در میدان نبرد ، سال 1982 در جنگ با لبنان اتفاق افتاد. حدو بیست سال ، یعنی تا اواخر دهه ی 1990 ، این سامانه توسط گردان جنگی 153 مورد استفاده واقع شد. «هارپی (شیون)» یک پهپاد مخصوص بری در هم کوبیدن سامانه های راداری میباشد.در انتهای دهه 90 میلادی «هارپی» جانشین «کرس» در پایگاه «رمات دیوید» گردید. نخستین پهپاد به نام «آي ای آي اسکات» یا «زاهاوان» بود که در جنگ سال 1982 لبنان به ماموریت پرداخت. اسکات به معنی پیش آهنگ یا دیده ور است. در سال 1992 ، اسکادران شروع به استفاده از «هاگلا» یا «آي ای آي ریسرچر» (جستجوگر) نمود.نوع پیش رفته این پهپاد در سال 1998 با نام « آي ای آي ریسرچر ام کا2 یا کوچاولاوان » به تولید رسید. در سال های 2005 و 2006 ، هرون «شوال» و هرون تی پی «ایتان» به اسکادران اضافه گردید.هرون در عبری به معنی ماهیخوار است. شرکت سامانه های البیت ، در تاریخ 9 ژوئن 2003 پیشنهاد قرار دادی به مبلغ 43 میلیون دلار از سوی وزارت جنگ رژیم اشغال گر قدس برای ساخت هواپیماهای بدون سرنشین دریافت کرد.این قرار داد برای مدت سه شال نظیم شده بود.در همین سال (2003) یک اسکادران دیگر پهپاد تشکیل شد ؛ اسکادران 166. این اسکادران آغازی برای پایان زاهاوان و وداع آن با ارتش اسرائیل بود.اسکادران 166 گردانی از پهپاد های هرمس 450 میباشد.از این تاریخ تا به امروز ، پهپاد های هرمس 450 در خدمت ارتش اسرائیل بوده است. حزب الله و هرمس 450 : سید حسن نصرالله ، در کنفرانسی خبری اعلام کرد از سال 1997 توانسته اند با هک کردن سامانه های ارتباطی و پایش پهپادهای اسرائیل از تحرکات نیروهای این رژیم در کنار مرزهای خود و در داخل خاک لبنان آگاه شوند. وی با ارائه فیلم ها و عکس های ارسالی توسط این پهپاد ها از توان فنی-مهندسی نیرو های حزب الله در به عجز رساندن تونا جاسوسی پیش رفته اسرائیل پرده برداشت. در این کنفرانس با استناد به مدارکی که در اختیار رسانه ها قرار داد ، اسرائیل را به دست داشتن در قتل رفیق حریری ، نخست وزیر لبنان در 14 فوریه 2005 متهم کرد.وی ازپیش کاروان موتوری حریری تا قبل از ترور آن توسط پهپاد اسرائیل خبر داد و نصاویر آن را به خبرگزاری ها ارائه داد. در جنگ 33 روزه ، روزانه 20 هواپیمای بدون سرنشین هرمس 450 تمامی خاک لبنان را تحت پوشش قرار می دادند و اطلاعات مورد نیاز ارتش اسراییل را تهیه کرده و تحرکات نیروهای مقاومت حزب الله لبنان را مورد رصد قرار می دادند . ......................................... انهدام هرمس 450 متعلق به گرجستان توسط ميگ 29 روسيه ................................................. هرمس 450 متعلق به سنگاپور ............................................................ هرمس 450 در ايالات متحده. ............................ كليپ هرمس 450 به حجم 13.50 مگابايت http://parsaspace.com/files/5745614884/?c=744 ................... كليپ عبور هرمس 450 از نزديك شينوك به حجم 3.06 مگابايت http://parsaspace.com/files/7845614884/?c=744 ....................................................................................................................... منبع: http://www.aerospacetalk.ir/vb/showthread.php?t=41450 به همراه اضافه كردن مقداري ترجمه در متن . عكسها و كليپها توسط mahdi345n
  3. mahdi345n

    تانک اصلی میدان نبرد آلتای

    طراح اصلي: Otokar, Hyundai Rotem تعداد سرنشين: چهار نفر((commander, gunner, loader, driver) مرحله پيشرفت كار: فاز طراحي جزييات زمان اماده شدن اولين نمونه: 2015 وزن: 60 تن حد اكثر سرعت: 70 كيلومتر در ساعت ............................... آلتاي تانك نسل سوم تركيه است كه ساخت ان توسط شركت Milli Tank Üretim Projesi ALTAY (MITÜP ALTAY برنامه ريزي شده است.اين تانك اولين تانك بومي نيروي زميني تركيه خواهد بود. طراحي براي ساخت اولين تانك بومي تركيه از سال 2005 اغاز گرديد.در سپتامبر 2010 طراحي كلي اين تانك به پايان رسيد. تركها در نظر دارند كه تعداد250 در اغاز توليد نمايند و در نهايت به تعداد 1000 عدد برسند كه در چهار مرحله و هربار تعداد 250 عدد توليد گردد. اين تانك نزديكترين تانك رقيب به تانك K2 Black Panther كره جنوبي ميباشد كه بر اسا همان تانك طراحي شده ولي داراي سلاحهاي قويتري و بدنه اي طولاني تر است. سيستم اتش اين تانك از نوع پيشرفته Volkan-III و يا Cannon Fire Control System خواهد بود. تانك آلتاي مجهز به توپ 120mm L/55 (بدون خان) و تيربار 7.62mm و 12.7mm ميباشد. موتور اين تانك در دو سري اول ساخت از نوع ديزل MTU Friedrichshafen 1,500hp (1,100kW) و در دو سري بعدي از نوع 1,800hp (1,300kW كه در حال ساخت در تركيه است خواهد بود. حداكثر سرعت 70 كيلومتر در ساعت و قدرت مانورپذيري تا عمق 4.1 درون آب را خواهد داشت. شركتهاي همكاري كننده در اين طرح: Otokar:شركت اصلي تحت ليسانس Hyundai Rotem Aselsan: سيستم هاي كنترل آتش Makine ve Kimya Endustrisi Kurumu:طراحي توپ و تيربار Roketsan: بسته تسليحاتي تانك ترجمه: mahdi345n براي سايت ميليتاري
  4. این کلیپ مربوط به تیپ همیشه قهرمان فاطمیونه و شهید اخر کلیپ هم شهید مهدی صابری هستن. یه کلیپ صوتی هم از لحظات قبل از شهادتشون هست.
  5. مستند زندگی شهید رسول حیدری، اولین شهید ایرانی در بوسنی قرار است شنبه و یکشنبه ساعت 20:20 از شبکه اول سیما پخش شود. به گزارش بولتن، این فیلم مستند که در دو قسمت و در روزهای شنبه و یکشنبه ساعت 20 و 20 دقیقه از شبکه اول سیما در قالب مجموعه روایت فتح، پخش خواهد شد، زندگی و شهادت فردی را روایت می کند که در بوسنی منشأ خدمات ارزشمند برای مردم بی پناه، به ویژه قشر جوان و مشتاق این کشور می شود. شهید رسول حیدری فردی بود که رهبر انقلاب خطاب به خانواده شهید رسول حیدری فرموده اند: «...ما دلمان برای از دست دادن این عزیز و سایرعزیزان می سوزد لکن سعادتی از این بالاتر نیست. من بارها گفته ام میدان بوسنی، جنگ اسلام وکفر تنها نیست بلکه از این بالاتر است، دروازه ورود به غرب و اروپا است،آنجا مسأله اش بالاتر از جنگ عراق و ایران است. کسی که برود آنجا و محیط امن خانواده را رها کند، مقامش خیلی بالاتر است. خداوند به او اجر دهد، خداوند به شما هم اجر بدهد. البته دل‌های شما ملتهب است. خداوند این داغ را کم کند و اجر به شما عطا کند...» زندگینامه روز اول فروردین 1339 چشمان منتظر خانواده ای به نور او روشن شد. چه کسی آن روز می دانست آن نوزاد که رسول نام گرفت سردار عشق است، چه کسی در خاطرش می گنجید قلب کوچکی که تندتر از تیک تاک ساعت می تپید روزی ماوای بي‌پناهان بوسني خواهد شد. رسول دوره ابتدایی را در مدرسه پانزده بهمن در شهرستان ملایر تحصیل کرد. روحیه بلند رسول ازهمان کودکی، از او شخصیتی مردانه پدید می آورد و هوش و ذکاوت و رفتار مردانه اش او را ازهمکلاسی هایش متمایز مي‌كرد. خانواده رسول مدتی به اهواز مهاجرت می کنند و رسول سال دوم و سوم دبیرستان را در آن جا می گذراند. در اهواز، بیشتر اوقاتش را به سیر و سلوک معنوی سپری می کند، پس از بازگشت از اهواز، در ملایر به هنرستان فنی می رود و به ادامه تحصیل می پردازد. فعالیت های شهید پیش از پیروزی انقلاب اسلامی رسول در هنرستان فنی ملایر، با مطالعات متنوع با الفبای سیاست آشنا می شود و از همان زمان وارد مسائل اجتماعی و سیاسی می‌شود. سال های آخر هنرستان در حدود 18 سالگی رسول مصادف با آغاز جرقه های انقلاب است و امام، پاکان را به سوی خود جذب می‌کند. رسول از جمله جوانانی است که در بر پایی تظاهرات و پخش اعلامیه های امام نقش فعال دارد. بیشتر اوقات خود را در محافل مذهبی و مجالس سخنرانی سپری می کند. در هنرستان انشاهای سیاسی می نویسد و برای هم کلاسی هایش می‌خواند، معلم ادبیات وی در این مورد می گوید یک بار رسول انشایی نوشته بود که وقتی سر کلاس خواند به او گفتم پسر جان، با این حرف ها مواظب باشد سرت را به باد ندهی. بعدها فهمیدم که رسول واقعاً فردی شجاع و پر شهامت است. پایبندی رسول به دستورهای دینی و دلسوزی اش نسبت به پابرهنگان، او را جلودار حرکت های مردمی در شهر ملایر می کند. با اوج گیری انقلاب اسلامی، رسول به مبارزات و فعالیت هایش علیه رژیم وسعت می بخشد و بیشتراوقات خود را صرف پخش اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام می کند. رسول برای از بین بردن عوامل فساد و تباهی فشر جوان سخت تلاش می کند. او در تشکل های مردمی و ترغیب قشر جوان به راهپیمایی و تظاهرات علیه رژیم به فعالیت می پردازد و فعالیت های مذهبی و سیاسی انجام می دهد. در راهپیمایی ها به عنوان جلودار حرکت می کند. یک بار نیز نیروهای شهربانی او را دستگیر مي‌كنند و مورد ضرب و شتم قرار مي‌دهند اما وي با جديت بيشتري به تلاش های انقلابی خود در ملایر ادامه می دهد. روزهای پیروزی انقلاب، پرتلاش وخستگی ناپذیر به فعالیت شبانه روزی می پردازد. فعالیت های شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی همچنان پرچمدار جوانان انقلابی ملایر به شمار می رود. او پیش از گرفتن دیپلم در سال 1358، برای خدمت به مردم مسلمان وانقلابی به همدان می رود و در آن شهر به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در می آید، چرا که در ملایر هنوز سپاه تشکیل نشده بود. رسول در سال 1359 به همت چند تن از دوستان انقلابی اش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملایر را تشکیل می دهد و نیروهای انقلابی و متعهد ملایر را جذب سپاه می‌كند. او در سپاه ملایر قاطعانه به مبارزه علیه عوامل ساواک می پردازد و تعدادی از آنان را دستگیر و به مجازات می رساند، قاطعیت انقلابی رسول، در دل عوامل ضد انقلاب و عناصر فاسد رعب و وحشت زیادی ايجاد مي‌كند. به دنبال غائله کردستان و تحرکات گروهک های ضد انقلاب، رسول با چند تن از دوستان خود داوطلبانه به سوی کردستان می شتابد و در شهر پاوه به مبارزه علیه ضد انقلاب مشغول می شود. او و همرزمانش در سال 1358 در سریش آباد کردستان پایمردی کرده و از تخریب آن توسط ضد انقلاب جلوگیری می کند. وی درآزادسازی بایگان حماسه می آفریند. رسول در ملایر و همدان به دلیل فعالیت های انقلابی و تهدیدعناصر فاسد و ضد انقلاب همواره مورد تهدید جانی قرار می گیرد. ولی بدون اعتنا به این تهدیدها به فعالیت ها پیش ادامه می دهد. فعالیت های شهید در دوران دفاع مقدس رسول، پس از شروع جنگ تحمیلی، برای دفاع ازآرمان های انقلاب راهی جبهه های جنگ علیه دشمن بعثی می شود. بارها در عملیات‌های مختلف شرکت كرده و مجروح می شود. در یکی از مرخصی هایی که در سال 1360 به شهر می آید، ازدواج می کند و پس ازازدواج دوباره به همدان می رود. رسول، مدتی در جبهه گیلان غرب و سرپل ذهاب با نیروهای متجاوز عراقی می جنگد، در این محور چند طرح عملیاتی را برای ضربه زدن به دشمن ترسیم می کند و خود نیز در این عملیات‌های تهاجمی فعالانه شرکت می‌كند. رسول در سال 1363 با درایت، هوشمندی و ابتکار عمل در منطقه شمال غرب، یک رشته اقدام‌های بازدارنده را در مقابل دشمن ترتیب می دهد و بدین ترتیب، دشمن را از دست یافتن به اهداف خود باز می دارد. او سال‌ها در منطقه کردستان عراق، به شناسایی و مبارزه علیه نیروهای عراقی می پردازد و با وجود کمبود امکانات، تجهیزات و وسایل خم به ابرو نمی آورد و با مشکلات دست و پنجه نرم می کند. رسول یک بار درکردستان عراق از ناحیه کمر سخت مجروح می شود، از آن جا که وسایل بيهوشي در دسترس نبود، او با صبر و تحمل بالا تن به عمل جراحی بدون بی هوشی می دهد. او در طول هشت سال دفاع مقدس، حدود 65 ماه درجبهه های جنوب، به‌ویژه غرب به خدمت خالصانه می پردازد که عمدتاً در کردستان عراق به فعالیت شناسایی اقدام می کند او درشمال عراق تا عمق خاک عراق نفوذ می‌کند و گاهی در شناسایی‌ها تا مرز سوریه به پیش می رود. فعالیت های شهید پس از دفاع مقدس جنگ تحمیلی که تمام می شود، رسول برای تکمیل تحصیلاتش وارد دانشگاه امام حسین (ع) شده و در رشته علوم سیاسی به تحصیل می پردازد. سال آخر تحصیل، تجاوز صرب های نژاد پرست به مسلمانان تازه انقلاب یافته بوسنی وهرزگوین آغاز می شود. در این بين، رسول به عنوان دیپلمات جمهوری اسلامی به بوسنی مأموریت می یابد و در شهر وسیوکو از بوسینای مرکزی، مشغول خدمت می‌شود. رسول با انبوهی از تجربیات انقلابی و رزمی خود، در بوسنی منشأ خدمات ارزشمند برای مردم بی پناه، به ویژه قشر جوان و مشتاق این کشور می شود. او با منش، کردار و اخلاق خود، فرهنگ دینی را میان مردم بوسنی منتشر می سازد. "سروویچ" روحانی شهر وسیوکو می گوید: رسول را عالمی بسیار ساده و مؤمن یافتم اوهمواره به خدا توکل داشت". مردم بوسنی او را یاوری صدیق برای خود می شناسند. رسول نیز به مردم وسیوکو عشق می ورزید و با آنان باعلاقه و مهربانی رفتارمی کرد. آقای "چنگیج"، عضو شورای " SAD" و مؤسس یگان "پاتریکالیگا" می گوید، "بیش از هشت ماه بود که او را می شناختم، او نماینده واقعی مردم و دولت جمهوری اسلامی ایران بود. از هیچ کمکي به ما روگردان نبود و از بهترین دوستان و حامیان مردم بوسنی به شمار می رفت." رسول، با علاقه و استعدادی که داشت، زبان مردم بوسنی را برای ارتباط صمیمی‌تر فرا می‌گیرد و در روزهای آخر بی واسطه با آنان رابطه برقرار می کند. "ابراهیم آوودیچ" مهندس مکانیک در مورد رسول می گوید: "رسول خیلی ساده و پرتحرک، درعین حال شوخ طبع بود. من شهید رسول را یکی از سربازان واقعی امام خمینی (ره) یافتم که برای ادای تکلیف دینی خود، حرکت می کرد." چگونگی شهادت شهید رسول پس ازسال ها مجاهدت و تلاش در راه حق، در روز عید غدیر سال 1372 درکشور بوسنی- هرزگوین و در بوسنای مرکزی واقع در شهر ویسوکو متوجه شد که نیروهای کروات (HVO) منطقه ای از جاده وسیوکو را آلوده كرده‌اند كه این مسیر، مسیر عبور ایرانیان بود. وي دستور داد که تا اطلاع ثانوی کسی از این مسیر عبور نکند و خود به همراه یکی از رزمندگان بوسنی به آن منطقه رفت تا منطقه را مورد بررسی قرار دهد. رسول قبل ازحرکت با مادرش که سیده بود، تماس تلفنی گرفت و ضمن تبریک عید با حالتی روحانی با همه خداحافظی کرد، و به کمین نیروهای کروات که در آن زمان با نیروهای مسلمان در حال جنگ بودند، رفت و پس از مقاوت شجاعانه به فیض عظیم شهادت نایل آمد و به بزرگ ترین آرزوی خود رسید. او که قلب مهربانش همواره برای اسلام عزیز و مظلوم می تپید نهایتاً در این راه شربت شهادت را نوشید و از قلب اروپای کفرکیش، پلی به بلندی ابدیت به بهشت زد و از آن طریق به جرگه عشاق ملحق شد. گفتنی است، شهید رسول در وصیتنامه خود نیز از آرزوی شهادت خود و حسرت سیراب شدن از شهد شهادت گفته است. وی در وصیت نامه خود چنین نگاشته است: " بسم الله الرحمن الرحیم " " ان الساعة اتیه کار اخفیها تبخری کل نفس بما تسعی" قرآن مجید طه-14 با سلام و درودهای فراوان به پیشگاه صاحب الامر ولی‌عصر آقا امام زمان سلام الله علیه و با درود بسیار بر روح پاک و طیب بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران آقا امام خمینی و با نثار خالصانه ترین احترامات و سالم فراوان به پیشگاه ولی امر مسلمین حضرت آیت الله خامنه ای حفظ الله و با نثار زیباترین سپس ها به پیشگاه ارواح طیبه شهدای ازآغاز تا کنون. باسلام اینجانب رسول حیدری فرزند ابراهیم متولد 1339 درکمال سلامتی جسم با استعانت از درگاه حضرت حق باری‌تعالی وصیت نامه خویش را به تحریر در می آورم. انشاء الله مورد قبول درگاهش باشد. فلاسفه و حکما بر این قائلند که فصل بین انسان و حیوان ناطقیت انسان است. ( الانسان حیوان ناطق) ولی فصل و تمایز بین انسان‌ها با حیوانات و حتی انسان‌ها با یکدیگر در دو جهت است، داشتن درد و غم غربت و فراق، فرق بین انسان و حیوان درداشتن و صاحب دور بودن است، به گفته شهید مطهری(ره) درد انسان فقط درد خداست، درد دوری از حق است و میل بازگشت به قرب حق و جوار رب العالمین است... و اما درد ما درد اسلام است، درد مظلومیت حسین(ع) در کربلاست، درد نامردی های روا داشته درحق مولایمان علی(ع) است، درد ما درد اسارت جانگاه میلیون ها مسلمان است، درد ما درد دوری ازحق است... درطی مدت 12 سال گذشته درحال و هوای سال‌های سیراب شدن‌مان از سرچشمه عشق و محبت همیشه از خداوند خواسته بودم شهادت را نصيبم کند، هر چند که یارای پرواز با پرستوها را داشتم اما پای بسته در آشیان خاکی در ماندم و حالا خدایا شکوه ندارم تو بزرگ‌تر از آنی که من حقیر از رحمت تو نومید باشم، تو غفور و بخشنده تر از آنی که من در زیر بارمعاصی ناامید شوم، ولی پروردگارا هر چه هست قسم می دهم به تنهایی علی(ع) و به مظلومیت حسن(ع) و به خون حسین (ع) مرا در جوار رحمت خود بپذیر. (عكس: يادبود شهيد حيدري در بوسني) خدایا تو خود میدانی که درد استغاثه مسلمانان، درد نوامیس برباد رفته‌مان و زنان به بردگی برده شده‌مان مرا به قیام فرا می خواند، تو خود یاری‌ام ده و یاد و ذکر خود را بر من مستولی بخش، و قلبم را از ایمانت اطمینان بخش. اللهم رزقنا توفیق شهادة فی سبیلک والسلام علیکم و رحمة الله و برکاة 25/5/71 رسول حیدري http://www.rajanews.com/detail.asp?id=68325
  6. http://gallery.military.ir/albums/userpics/10105/10929569_1400962470199727_8996374944663680805_n_28129.jpg   ...كـمـثـل الحـمـار يـحـمـل اسـفـارا...
  7. ... دشمن روی نیروهای خیانتکار همیشه حساب ویژه ای باز میکنه.. چه در عراق..چه سوریه..و مطمئنا در ایران ... خیانکاران همیشه در طول تاریخ کمکهای زیادی رو به مهاجمینه به کشورشون کردن...
  8. mahdi345n

    جیش العدل کجاست؟

    حالا چرا همه گیر دادن این بچه ها نماز میخونن.. خب قبل از تمرین رزمی و بعدش معمولا دعا خونده میشه.. نفر جلو میتونه سرگروه باشه نه پیش نماز... اون مردی که کتارشون هست انگار داره اونها رو مرتب میکنه..اگه زمان نماز بود به احتمال یکی از افراد بزرگی که همراشون هست پیش نماز میشد..بالاخره اگه به نماز خوندن باشه مربیاشون الگو هستن.. شاید فقط میخوان تمرینی رو انجام بدن که نیاز به فضا نداشته باشه مثلا کاتا نمیخوان اجرا کنن..همون مشت و حرکات ساده پا... حالا شاید اصلا اینها رزمی کار نیستن و فقط این لباس رو برای تمرین و یجورایی راحتی و کمی ابهت و زیر کت بچه ها گذاشتن انتخاب کردن.. نمکگم من درست میگم اما شاید اونجوری هم که میفرمایید نباشه..
  9. [quote name='javad48' timestamp='1395481546' post='370998'] خیالپردازی بسه ، اصلا ما سازه رو ساختیم سیستم های پایه و اساسی چی ؟ مگه یکی دوتاست ، برای شماها که نباید گفت چه تکنولوژی نیاز داره حالا ما در نظر بگیریم همه این سیستم ها رو پیاده کردیم ، کروزر و ناوشکن و هم درکنارش ساختیم اف پنج یا صائقه میخوایم بپرونیم ؟ توهم قدرت هم چیز بدیه [/quote] عزیز دل برادر..این ناو که همین فردا پس فردا نمیخواد اماده خدمت بشه که واسه هواپیماهاش بمونیم چیکار کنیم..تا زمان اماده شدن کامل اون حتما برای هواگردهاش هم یه فکری خواهد شد... .
  10. منم دیروز که توی شبکه خبر داشت سخنای رییس جمهور رو نشون میداد تا این جمله رو فرمودن با تعجب من و داداشم به هم نگاه کردیم که" این که وگفتی یعنی چه؟"
  11. بابا جان همایش ملی خدمت سربازی بوده ها... نه همایش ملی خدمت سرباز حرفه ای... من فقط نگران تلاشهایی هستم که در راستای تحقق 150 میلیون جمعیت قراره بشه..یهویی با این وضعیت اگه یه جنگ با تمام دشمنان کافر و بی سوادمون داشته باشیم نکنه نتیجه تلاش ملت خراب بشه ها...کاش سن خدمت رو میکردین مثلا 16..اصلا 13 چطوره... به اقا زاده های همه اقا ها سلام برسونین..تا ما هستیم دشمن غلط میکنه از رو کس دیگه ای با تانک رد بشه..از رو خودمون رد بشه..خونمون هم که کمرنگه...چی گفتی؟؟؟؟ پ.ن: 1-ما که کلا تو خدمتمون داشتیم پرونده مرتب میکردیم و نامه شماره میکردیم..جامم خوب بود..الان با این وضعیت زندگی میگم یاد دوران خدمت حمالی یا اجباری یا همون سربازی بخیر.. 2- با این وضعیت جدی جدی باید گفت مگه همون سلاح ایمان به یه دردی بخوره و الا از مدیریت و از اینها ...توکل به خدا و توسل به امام زمان(عج)
  12. واحد پول داعش پوند اسلامی هست؟؟؟ از کجا آب میخوره !!!اعوذ بالله من الشیطان ارجیم... بعد جسارتا عکس اون ملعون بن لادن مصداق شرک نباشه یک وقت.. آخرش پول کاغذی؟بدعت نیست اونوقت..زمان پیامبر اسلام(ص)پول کاغذی بوده؟؟
  13. mahdi345n

    تاپیک جامع عمليات بدر

    یه توضیح کوچولو هم بدم.. عکس مربوط به بسیجی شهید مرحمت بالا زاده هست که توی عملیات بدر به شهادت رسیدن..داستان اعزامشون به جبهه خودش عالمیه.. البته نمیدونم این داستان هم مربوط به ایشون هست یا عکس صرفا جنبه تزیینی داره..
  14. [quote] منظور اینه که شاید همش صحنه سازی باشه [/quote] از کجا معلوم که اون بیشرفها دارن صحنه سازی میکنن غافل از اینکه دارن دقیقا تو مسیر قبل ظهور میرن..اینم میشه..نه؟
  15. اول تبریک... پیشاپیش این جمله رو میذارم واسه بهونه گیرا...... "این میمونه چرا خال نداره؟؟!!...."
  16. اون هزینه ای که به صورت تقریبی دوستان حساب کردن (با تشکر از زحماتشون) شامل هزینه های تجهیر این پاسگاه ها هم میشه؟
  17. عربستان محکوم میکنه..ارتش ازاد محکوم میکنه..سفیر انگلیس در بیروت میره خون میده..همه متهمها دارن محکوم میکنن!!!!! مارو خیلی چیز فرض کردن و ژست کی بود کی بود ؟من نبودم ،برداشتن ....یا از پاسخ حزب الله و ایران خیلی ترسیدن؟
  18. جهاد نکاح یا جهاد زنا؟
  19. [quote]اون سرهنگی که اون پایین نوشته برای کسی هست که این کارت پایان خدمت رو امضا کرده؟....یعنی سرباز هست طرف؟[/quote] امضای سرهنگ که مشخصا امضای صادر کننده کارت هست.. سرباز هست هم اشتباهه چون اگه سرباز هست که کارت پایان خدمت نمیدادنش..سال 84 خدمتش تموم شده..سرباز بوده..الان احتمالا یک شهروند عادی در هر شغل و سمتی میتونه باشه ضمنا نرفته کارتشو تعویض کنه زمانی که برگشت حتما باهاش برخورد میشه.. خداییش کی وقتی میره واسه درگیری یا حتی مسافرت کارت پایان خدمت میبره؟من نمیدونما...اگه کسی رفته و این مدارک رو حتما باید ببرن به ما هم بگن تا بدونیم..
  20. [quote]راجع به کیلیپ هم من موافق نیستم من خودم زمانی عشق کیلیپ و اینجور چیزا بودم اما دیدم فایده ای نداره بهتره فیلم و مستندات کامل عرضه بشه البته فقط پیشنهاد و نظر بندست و البته نظر شما نیز محترم[/quote] منم منظورم همین بود تا زمانی که بفهمن فایده نداره کلی فروختیم.. بابت احترام شما سپاسگذارم. البته به هر حال باید روی این موارد کار بشه و بشود مطالب و یا فیلم ها به همراه مقالات تخصصی طبق فرمایش شما به صورت کامل عرضه کرد. یادمه قبلا در تاپیک دیگری روی این موضوع صحبتهایی شد اما اون موقع همه بار کار روی دوش اقا سعید به تنهایی بود اما الان با همکاری نوجوانها و جوونهای فعال سایت میشه روی موارد درامدزایی کار کرد
  21. چرا هر جا دست یه نفرو دارن میپیچونن یا داره کتک میخوره طرف مقابل مرده..واقعا چرا؟
  22. من هنوز موندم پس کی میخواین از این ظرفیت عظیم کلیپ های نظامی دسته بندی شده و تصاویر با کیفیت بالا..مقاله های تخصصی بسیار جذاب استفاده کنین.. چند نفرو میخواد که بشینن اینها رو دسته بندی کنه..و در قالب دی وی دی اماده فروش بشه.در کنار اون شارژ مطمئنا درامدزایی میتونه داشته باشه..چند نفر هم نماینده فروشش باشن در استانهای مختلف که هزینه ارسالش و زمان ارسالش مناسب بشه و همه فشار و بار فروش و ارسال روی دوش یک نفر نباشه..
  23. این حصارهایی که اینجا میبینین زیرشون خالی هست.اگه با گوگل مپ نگاه بندازین یکجاش یک شناور کوچیک(شاید یدک کش) داره یکیشون رو جابجا میکنه و کنار میکشه.. عکسشو دارم اما پسورد گالریم رو فراموش کردم..براتون عکسشو میگذارم
  24. یعنی اگه الان به جای اسلحه توی این کمین بهشون لنگه دمپایی داده بودن تغییری توی عملکرد و نتیجشون دیده میشد؟