-
تعداد محتوا
684 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
تمامی ارسال های mahdi345n
-
رزمناو كلاس اسلاوا ( قسمت 3 بررسي رزمناو...)
mahdi345n پاسخ داد به FLANKER تاپیک در رزمناوها و ناوشکنها
يه چندتا موشك هم ميذاشتن رو بدنش و كفشو هر جاي خالي ديگه. -
سلام و عرض ارادت به برادر نجف. سردار ماشاله يه پاي ثابت جبهه بودينا. حاجي يه خورده از تخصصتون و مهارتهاتون و عملياتهايي كه انجام دادين و ابتكار عملهاتون ... برامون بگين.خدا شاهده كه برامون افتخارين . در پناه الله باشين.
-
تاپیک جامع موشک ضد زره hj-9 پیکان سرخ ( red arrow) تاپیک جامع موشک ضد زره HJ-9 پیکان سرخ ( Red Arrow)
mahdi345n پاسخ داد به mahdi7243 تاپیک در تسلیحات ضد زره
نمونه يا نمونه هاي موجود در ايران چي هستن؟ايا طرحهاي ملي و بومي هم در دست اقدامه؟ -
روایت عکاس جنگ عراقي ازعاقبت سرتیپ بعثی در دشمنيبا امامحسين(ع)و عزادارانش درايندنيا
mahdi345n پاسخ داد به najaf47 تاپیک در جنگ تحمیلی
اين عاقبت تمامي دشمنان اهل بيت عليهم السلام هست .اين خواست و اراده خداست. يا حسين شهيد -
تصاویر ناب از امام خامنه اي در میان رزمندگان
mahdi345n پاسخ داد به mahdi345n تاپیک در گالري عكس و فيلم
اقا رضا خدا خيرت بده.وقت نداشتم آپلود كنم كه شما زحمتشو كشيدي.ممنون. -
ببینید/ جان دادن چند مرحلهاي در اعدام با صندلي الكتريكي + فيلم
mahdi345n پاسخ داد به najaf47 تاپیک در گالري عكس و فيلم
از ابتدای تاسیس آمریکا روشهای متعددی برای اعدام محکومان در این کشور استفاده شده است که از میان آنها میتوان به " چرخ خردکننده "، " زنده سوزاندن "، "له کردن با سنگ " و "چوبهدار " اشاره کرد. به گزارش فارس، اگر چه نفس وجود اعدام برای احقاق حق مظلوم امری مذموم نیست اما نوع اعمال این حکم و افرادی که شامل آن میشوند از مواردی بوده که همیشه در آمریکا محل بحث اقلیت رنگین پوست آن بوده است. خبرگزاری فارس در نظر دارد روشهای اعدام در آمریکا را که بعضا به دلیل اتهامهای واهی با غیرانسانیترین روشها صورت میگرفته در سلسله گزارشهایی با نام اعدام در آمریکا منتشر کند تا مشخص شود در کشور مدعی اول دفاع از حقوقبشر چه اتفاقی در جریان بوده و هست. از ابتدای تاسیس آمریکا روشهای متعددی برای اعدام محکومان در این کشور استفاده شده است که از میان آنها میتوان به " چرخ خرد کننده "، "زنده زنده سوزاندن "، "له کردن با سنگ " و "چوبهدار " را نام برد. در حال حاضر 4 روش برای اعدام در آمریکا وجود دارد که عبارت است از اعدام با استفاده از صندلی الکتریکی، جوخه اعدام، تزریق سم، حلقآویز کردن. * "چرخ خردکننده ": یکی از روشهای شکنجه و اعدام در قرون وسطی که تا اوایل قرن 19 ادامه داشته است اعدام به وسیله "چرخ خرد کننده " بوده است. این نوع اعدام علاوه بر آمریکا در بخشهایی از اروپا مانند فرانسه و آلمان هم استفاده میشده است. این روش یکی از زجرآورترین روشهای اعدام است که به تدریج و با درد زیاد باعث مرگ محکومان میشده است. روش اعدام: چرخ خردکننده شامل یک چرخ بزرگ چوبی میشود که محکوم به آن بسته میشد و مامور اعدام با استفاده از گرز، چماق یا پتک آهنی یا چوبی ضرباتی را به بدن محکوم در محلهایی از بدن او که بین پرههای چرخ قرار داشت وارد می کرده است. پرههای چرخ و فاصله بین آنها باعث میشد تا ضربههای وارده توسط مامور اعدام استخوانهای محکوم را به طور کامل خرد کند. در برخی موارد بهجای چرخ از صلیبهایی استفاده میشد که با میخهای آهنی به این صلیب بسته میشدند و با میلههای آهنی یا چوبی به آنها ضربه وارد میشد. * نحوه مرگ فرد محکوم به اعدام: بعد از اینکه استخوانهای محکوم با ضربات پتک شکسته شد او به ارتفاعی برده میشد تا در حالی که محکوم هنوز زنده است پرندهها از گوشت او تغذیه کنند. برخی از این محکومان دو تا سه روز طول میکشید تا بر اثر جراحات جان دهند. این روش برای اعدام و مجازات 11 برده که در "لوئیزیانا " علیه ارباب خود قیام کرده بودند در بین سالهای 1730 تا 1754 اجرا شد. http://www.saharnews.ir/view-13352.html -
برای بچههای جبهه و جنگ این نوحه بسیار خاطرهانگیز است: کـجـایــید ای شـهـیــدان خـدایـــی بــلاجــویــان دشـت کــربــلایـــی کـجـایید ای سـبـک بـالان عـاشـق پــرنــدهتر ز مــرغـان هـوایــی کـجـایـیـد ای شــهـان آســمــانــــی بــدانـسـتـه فـلــک را در گـشــایــی کجـایـیـد ای ز جـان و جـا رهـیـده کسـی مـر عـقـل را گـوید کجـایـی کـجـایـیـد ای در زنـدان شـکـسـتـه بــــداده و امـــداران را رهـــایــــی کـجــایـیـد ای در مـخــزن گـشـاده کـجــایـیـد ای نـوای بینــوایـــی بچههای رزمنده در طول مانورها، شبهای قبل از عملیات و در زمزمههای حین عملیات این نوحه را میخواندند؛ نوحهای که سرشار از خاطره است و خاطرهانگیزتر آنکه وقتی عملیات تمام میشد و از هر گردانی تنها عده کمی باقی میماندند و هنگام بازگشت وقتی که به جاهای خالی دوستانشان نگاه میکردند، شاید تنها این نوحه و اشک تنها همدم دل تنگ بچههای عاشق بود. حوالی ظهر بود، گرما بیداد میکرد. دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود، با تمام قوا سعی در بازپسگیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود، رزمندهها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر میآمدند. تدارکات نرسیده بود و بچهها تشنه بودند. در جایی که فرمانده مقرر کرده بود، خسته و تشنه کیسههای شن را پرمیکردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات. دوربینم را برداشتم و به قصد روحیه دادن به بچهها و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم. صدای سوت توپ و خمپاره موجب میشد دائم خیز بروم، بچههای رزمنده دیگر بهخوبی با این صداها آشنا هستند. گوشها عادت میکند و میتوانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودیهاست یا دشمن تا بیجا خیز نروی! نمیدانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم. با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین میشدم. کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را ببینم. در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک موجب شد درست متوجه اوضاع نشوم، گوشهایم تقریبا چیزی نمیشنید. به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده، از موج انفجارها کمی گیج بودم. دیدم بچههای زیادی روی زمین افتادهاند، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکش سیاه شده بود و ترکشهای آن همه صورتش را گرفته بود. بیاختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبههای سنگرهای شنی کمک میگرفت. جلو رفتم، صدای زمزمهاش را میشنیدم، به آرامی میگفت [color=red]:«آقا اومدم. حسین جان اومدم.» [/color]وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم، همچنان نجوا میکرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم: «عزیزم، فدات بشم، چیزی نیست.» ناامیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم. حالا اشکهایم با خونهای زلال او درهم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمیکرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد اما... لحظهای بعد گفت: کاری از دستم برنمیآید، شهید شده، برادر زحمت میکشی ببریش معراج شهدا...! (معراج شهدا جایی بود که وقتی بچهها شهید میشدند، آنها را کنار هم میگذاشتند تا بچههای گردان تعاون آنها را به عقب منتقل کنند). در حالی که تمام بدنم میلرزید او را بغل کردم، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که بهراحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد. قبل از اینکه او را در کنار دیگر شهدا بگذارم، صورتش را بارها و بارها بوییدم و بوسیدم، به خدا بوی عطر گل یاس میداد. http://www.saharnews.ir/view-13404.html
-
تصاویر ناب از امام خامنه اي در میان رزمندگان
mahdi345n پاسخ داد به mahdi345n تاپیک در گالري عكس و فيلم
http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/2_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/3_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/19_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/4_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/5_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/6_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/9_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/8_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/7_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/11_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/15_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/20_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/16_8907071306_L600.jpg http://media.farsnews.com/Media/8907/ImageReports/8907071306/17_8907071306_L600.jpg http://www.rajanews.com/detail.asp?id=63887 -
کاربران ایرانی حق ورود به سایت سامانه فرماندهی راهبردی ارتش ایالات متحده را ندارند . به گزارش البرز هیچ کاربر ایرانی توان ورود به سامانه فرماندهی راهبردی ارتش ایالات متحده را ندارد و از ورود آنان حتی با فی*لترش*کن که گفته می شود نشانی IP را نیز تغییر می دهد جلوگیری می شود. بنابراین خبر، سامانه مذکور ایران را در تبلیغات خود خطری بالقوه برای جهان قلمداد می کند و این احتمال وجو دارد که متخصصان این پایگاهها از بیم ورود و دستیابی کاربران ایرانی به اطلاعات مهم این سایت ، چنین اقدامی را انجام داده باشند . در ادامه یکی از مقالات ترجمه شده این سایت را می توانید بخوانید. ساختار فرماندهي راهبردي نيروهاي نظامي آمريكا ركن فرماندهي راهبردي نيروهاي نظامي ايالات متحده آمريكا USSTRATCOM در سال 1992 و به جاي فرماندهي نيروي هوايي راهبردي آمريكا براي راهبري عملياتهاي فضايي، اطلاعاتي، جاسوسي، نظارت، بازدارندگي و مقابله با تسليحات كشتار جمعي تاسيس شد كه اين مقاله به تشريح ساختار آن ميپردازد. ركن فرماندهي راهبردي آمريكا (United States Strategic Command) از جمله 10 ركن متحد فرماندهي وزرات دفاع آمريكاست كه به نوبه خود از بخشهاي مختلفي تشكيل شده و بيش از 2700 نيرو در آن مشغول به فعاليتند. اين ركن فرماندهي بر كليه امور راهبردي نظامي آمريكا نظارت دارد. USSTRATCOM در سال 1992 و به جاي "فرماندهي نيروي هوايي راهبردي آمريكا " (SAC) تاسيس شد. اين ركن فرماندهي مسئوليت اموري همچون عمليات فضايي (نظير عمليات ماهوارههاي نظامي آمريكا)، عمليات اطلاعاتي (نظير جنگ اطلاعاتي)، فرماندهي عمليات سراسري و كنترل آن، جاسوسي، نظارت، بازدارندگي راهبردي (شامل زرادخانه هستهاي آمريكا) و مقابله با تسليحات كشتار جمعي را عهدهدار است. مركز فرماندهي USSTRATCOM در پايگاه هوايي "اوفوت " (Offutt) در منطقهاي بهنام "نبراسكا " (Nebraska) در جنوب ايالت "اوهاما " قرار دارد. در سال 2002، فرماندهي عمليات فضايي ايالات متحده (USSPACECOM) نيز در USSTRATCOM ادغام شد. ركن فرماندهي USSTRATCOM از جمله چهار ركن فرماندهي نظامي محسوب ميشود كه سازماندهي كاركردي دارند. سازماندهي شش ركن فرماندهي ديگر بر اساس مسائل جغرافيايي انجام شده است. ساختار اركان فرماندهي نظامي آمريكا به نحوي طراحي شده است كه به رئيس جمهور و وزير دفاع اين كشور اجازه ميدهد منابع تهديد را به سرعت شناسايي كرده و با ابزار مناسب بدان پاسخ گويند. * بيانيه ماموريت USSTRATCOM در تشريح ماموريت اين ركن فرماندهي بر مبناي يك سند رسمي كه "بيانيه ماموريت " (Mission Statement) ناميده ميشود، آمده است: USSTRATCOM به طرق زير به افزايش امنيت آمريكا كمك ميكند؛ جلوگيري از تهاجم به منافع حياتي آمريكا، تضمين آزادي عمل نيروهاي آمريكايي در فضاي واقعي و مجازي، به حركت درآوردن يا از حركت انداختن نيروهاي هستهاي آمريكا در حمايت از ساير نيروهاي اين كشور، هماهنگ كردن پدافند و عمليات موشكي در سراسر جهان، هماهنگ كردن طرحهاي اجرايي مقابله با سلاحهاي كشتار جمعي در مناطق مختلف، تامين نظارت و شناسايي لازم براي SECDEF و بدست آوردن قابليتهاي لازم در تمامي امور واگذار شده. * رهبري USSTRATCOM در سال 2007 "ژنرال كوين پي. شيلتون " (Kevin P. Chilton) فرماندهي نيروهاي USSTRATCOM را بر عهده گرفت. او پيشتر فرماندهي ارشد ستاد مشترك چهار نيروي اصلي نظامي آمريكا را بر عهده داشت. مسئوليتهاي وي شامل هماهنگسازي و به كارگيري قابليتهاي كنترل و فرماندهي USSTRATCOM در تامين دقيقترين اطلاعات براي رئيس جمهور آمريكا، وزير دفاع اين كشور و نيروهاي عملياتي منطقهاي است. در هفتم ماه مي سال 2009 ميلادي، شيلتون اظهار داشت كه ايالات متحده در پاسخگويي به حملات سايبري داراي هيچ محدوديتي نيست و به اين ترتيب كارآيي ركن تحت فرماندهي خويش را در تركيب پدافند سايبري و ساير عملياتها ابراز داشت. * سازماندهي USSTRATCOM USSTRATCOM بر مراكز فرماندهي مشترك كه به اختصار JFCC خوانده ميشوند، نيروهاي عملياتي و واحدهاي خدماتي مديريت دارد. ساختار متشكل از اختيارات، نظارت، رهبري و مديريت اين ركن فرماندهي پاسخگو و كم سلسله مراتب است. * مراكز فرماندهي مشترك (JFCC) همچنين در تشريح فعاليتهاي اين واحدها آمده است: اين مراكز فرماندهي مسئول برنامهريزي و اجراي همه روزه وظايف اصلي USSTRATCOM از قبيل عمليات فضايي، جاسوسي، مراقبت و شناسايي، جنگ شبكهاي، پدافند متمركز موشكي و اخيرا نيز مقابله با تسليحات كشتار جمعي هستند. مراكز فرماندهي مشترك USSTRATCOM عبارتند از: • مركز فرماندهي مشترك عمليات جهاني (JFCC-GS): اين مركز به برنامهريزي، تجميع، اجرا و مديريت نيروها در حملات پيشگيرانه ميپردازد. • مركز فرماندهي مشترك عمليات فضايي (JFCC SPACE): اين مركز به برنامهريزي، اجرا و مديريت نيروها در عمليات مربوط به فضا ميپردازد. • مركز فرماندهي مشترك پدافند متمركز موشكي (JFCC IMD): اين مركز مسئول اجراي وظايف USSTRATCOM در حوزه برنامهريزي، هماهنگي و اجراي دفاع متمركز موشكي است. اين مركز در تلاشي همه روزه به راهبري نيروهاي تخصيص يافته پرداخته و در هماهنگي كامل با ساير مراكز فرماندهي مشترك USSTRATCOM و آژانس پدافند موشكي آمريكا قرار دارد. • مركز فرماندهي مشترك براي نبرد شبكهاي (JFCC NW): اين مركز كه در ژانويه 2005 ميلادي ايجاد شده است در هماهنگي با ساير عناصر دولتي آمريكا به امر پدافند شبكههاي رايانهاي ميپردازد و ماموريت آن بهعنوان بخشي از ماموريتي تعريف شده است كه عمليات اطلاعاتي جهاني خوانده ميشود. دو سازمان ديگر تحت عنوان JTF-GNO و DISA نيز در اين ماموريت مشاركت دارند. • مركز فرماندهي مشترك براي مراقبت و شناسايي (JFCC – ISR): اين مركز فرماندهي مديريت آژانس اطلاعات دفاعي را نيز برعهده دارد و مامور تامين اطلاعات براي وزارت دفاع آمريكا و نيازهاي داخلي آمريكاست. عمليات اطلاعاتي، مراقبت و شناسايي مرتبط با نيروهاي نظامي آمريكا به عنوان كليد هشياري اين نيروها بر عهده اين مركز فرماندهي است. • مركز فرماندهي مشترك براي مقابله با تسليحات كشتار جمعي (SCC – WMD): وزارت دفاع آمريكا اخيرا USSTRATCOM را مامور كرد تا به تجميع و هماهنگسازي تلاشهاي اين وزارتخانه در زمينه مقابله با تسليحات كشتار جمعي مبادرت ورزد. اين مركز مشترك فرماندهي در همكاري نزديك با "آژانس كاهش تهديدهاي وزارت دفاع آمريكا " به فعاليت ميپردازد. • مركز فرماندهي مشترك براي جنگ اطلاعاتي (JIOWC): اين مركز به تجميع و هماهنگسازي عمليات اطلاعاتي در حمايت از فرماندهي نظامي آمريكا اختصاص دارد. مركز مذكور كه در منطقه "لكلند اي اف بي " (Lackland AFB) واقع در ايالت تگزاس واقع شده است به محض رسيدن دستور، تيمهاي عملياتي مقتضي را براي نبرد اطلاعاتي متشكل ميكند. * نيروهاي عملياتي USSTRATCOM USSTRATCOM براي عمل به ماموريت جهاني خود به نيروهاي عملياتي مختلفي اتكا دارد. اين نيروهاي عملياتي شامل موارد زير ميشوند: • نيروهاي سوخترساني به هواپيماها در حالت پرواز كه با استفاده از هواپيماهاي سوخترسان به نيروي هوايي آمريكا كمك ميكنند تا ماموريتهاي رزمي و شناسايي خود را به انجام رساند. تانكرهاي مخصوص اين نوع عمليات در اختيار واحد هجدهم نيروي هوايي آمريكا، اسكادران AFB و نيروهاي ايليونز قرار دارد. • نيروهاي مربوط به ايجاد ارتباطات هوايي از طريق هواپيماهاي پيامرسان E-6B كه ارتباط وسيعي ميان تصميم گيرندگان نظامي و نيروهاي راهبردي ايجاد ميكنند. اين تسهيلات به رئيس جمهور و وزير دفاع آمريكا امكان ميدهند كه مستقيما با نيروهاي آمريكايي مستقر در زير درياييهاي حامل موشكهاي بالستيك و پايگاههاي زميني پرتاب موشكهاي بالستيك و پرواز هواپيماهاي دوربرد ارتباط برقرار كنند. E-6B در اختيار بال يكم ارتباطات راهبردي (TACAMO) در اوكلاهاما قرار دارد. • زير درياييهاي حامل موشكهاي بالستيك كه مهمترين بازوي نيروهاي راهبردي آمريكا محسوب ميشوند. پايگاه زير درياييهاي عملياتي در اقيانوس اطلس در پايگاهي در خليج كينگ در ايالت جورجيا قرار دارد و پايگاه زير درياييهاي عملياتي اقيانوس آرام در بنگور واشنگتن واقع شده است. نيروي عملياتي شماره 134 در اقيانوس آرام و 144 در اقيانوس اطلس مشغول به فعاليت است. • نيروي عملياتي مشترك مخصوص جنگهاي شبكهاي كه در آرلينگتون مستقر است. اين نيرو در عمليات اطلاعاتي مشاركت دارد. اين نيرو از JFCC –NW در مقابله با تروريسم سايبري پشتيباني كرده و از عمليات كليه رايانهها، شبكهها و سيستمهاي مورد استفاده نيروهاي دفاعي آمريكا حمايت ميكند. آژانس دفاع از سيستمهاي اطلاعاتي آمريكا رهبري پشتيباني از عمليات شبكهاي جهاني را نيز عهدهدار است. اين سازمان مسئوليت دفاع از كليه شبكههاي اطلاعاتي ايالات متحده در سراسر جهان را نيز بر عهده دارد. • هواپيماهاي بمبافكن و شناسايي در اختيار واحد هشتم نيروي هوايي آمريكا واقع در لوئيزيانا كه قادرند نيروي هوايي را در هر نقطهاي از جهان بهكار گيرند. بمبافكنهاي سنگين B - 1B در پايگاه "دايس اي اف بي " (Dyess AFB) در تگزاس و پايگاه "السورث اي اف بي " (Ellsworth AFB) در جنوب داكوتا استقرار يافتهاند، با اين حال بر اساس معاهدات بينالمللي، ايالات متحده از اين نوع هواپيما براي حمل بمب هستهاي استفاده نميكند. بمبافكنهاي B – 52 نيز در پايگاههاي "باركسديل اي اف بي " (Barksdale AFB) در لوئيزيانا و "مينوت اي اف بي " (Minot AFB) در شمال داكوتا مستقر هستند. بمبافكنهاي B – 2 هم در پايگاه "وايتمن اي اف بي " (Whiteman AFB) در ميسوري مستقرند. هواپيماهاي شناسايي كه توسط USSTRATCOM بهكار ميروند شامل RC – 135 در پايگاه "اوفوت اي اف بي " (Offutt AFB) در نبراسكا و هواپيماهاي U – 2S در "بيل اي اف بي " (Beale AFB) در كاليفرنيا ميشوند. • پايگاههاي موشكي بالستيك بين قارهاي كه در سطح آمريكا پراكنده بوده و امكان واكنش سريع را فراهم ميآورند. پايگاههاي كنترل پرتاب موشكهاي "مينوتمن 3 " (Minuteman III) در "اف . اي. وارن اي اف بي " (F.E. Warren AFB) در وايومينگ، "مالمستورم اي اف بي " (Malmstrom AFB) در مونتانا و در "مينوت اي اف بي " (Minot AFB) در شمال داكوتا قرار دارند. موشكهاي "پيسكيپر " (Peacekeeper) نيز در پايگاه اف. اي. وارن اي اف بي مستقر بودند. در 19 سپتامبر 2005 موشكهاي پيسكيپر رسما غيرفعال شدند. هدفگيري موشكها نيز توسط اسكادران 625 عمليات راهبردي انجام ميشود. * ابداعات در USSTRATCOM ژنرال "جيمز كارترايت " (James Cartwright) كه بين سالهاي 2004 تا 2007 فرماندهي USSTRATCOM را بر عهده داشت، سعي كرد تا از طريق ابداع راههاي مشاركتي در نحوه مديريت اين مركز بهصورت يك سازمان نظامي متمركز تحول ايجاد كند. وي در اين خصوص اظهار داشت: "من دوست دارم خارج از فضاي راحت سازماني باشم. آنچه ما شروع كردهايم در مسير تغيير فرهنگ و دادن اجازه مشاركت به افراد است. " * تاريخچه USSTRATCOM در روز اول ماه ژوئن سال 1992 ميلادي، بوش پدر USSTRATCOM را به جاي "فرماندهي نيروي هوايي راهبردي آمريكا " (SAC) و خارج از ساير سازمانهاي مربوط به جنگ سرد تاسيس كرد. هدف از تشكيل اين ركن فرماندهي، به كارگيري كليه نيروهاي راهبردي آمريكا در زمان جنگ، تحت فرماندهي واحد بود. آموزش، تجهيز، حفظ و نگهداري نيروها از مسئوليتهاي روزمره اين ركن فرماندهي است. در سال 2002، در پي بازنگري در وضعيت تسليحات هستهاي آمريكا قرار بر اين شد كه سنت جنگ سرد در تكيه صرف بر تسليحات هستهاي تهاجمي مورد بازبيني قرار گرفته و تغيير كند. اندكي پس از ديدار بوش پسر و "ولاديمير پوتين "، رئيس جمهور وقت روسيه در ماه مي سال 2002، اجلاسي برگزار شد كه طي آن رهبران دو كشور با امضاي معاهدهاي متعهد شدند كه سلاحهاي راهبردي خود را تا سال 2012 به 1700 تا 2200 فروند كاهش دهند. فرماندهان USSTRATCOM از زمان تاسيس تاكنون عبارتند از: • ژنرال جورج ال. باتلر (George L. Butler) از سال 1992 تا سال 1994 • دريادار هنري جي. شيلز (Henry G. Chiles) از سال 1994 تا 1996 • ژنرال ايگن اي. هابيگر (Eugene E. Habiger) از سال 1996 تا 1998 • دريادار ريچارد دابليو. مايز (Richard W. Mies) از سال 1998 تا 2002 • دريادار جيمز او. اليس (James O. Ellis) از سال 2002 تا 2004 • ژنرال جيمز اي كارترايت (James E. Cartwright) از سال 2004 تا 2007 • ژنرال كوين پي. شيلتون (Kevin P. Chilton) از سال 2007 تاكنون از چهارم ماه اوت سال 2007 تا 17 اكتبر همين سال مسئوليت USSTRATCOM بر عهده ژنرال رابرت كهلر (Robert Kehler) بوده است. فارس در ادامه توضيحاتي نيز در خصوص ركن فرماندهي نيروهاي فضايي آمريكا (USSPACECOM) ارائه كرده است. USSPACECOM يكي از نيروهاي متحد تحت فرماندهي وزارت دفاع آمريكاست كه در سال 1985 براي استفاده نظامي از فضاي بيروني كره زمين تاسيس شد. رئيس ستاد مشترك اين فرماندهي كه مقر وي در پايگاه هوايي "پترسون " (Peterson) در كلورادو قرار دارد فرماندهي نيروهاي دفاع فضايي مشترك آمريكا و كانادا و براي مدت زيادي نيز فرماندهي نيروهاي هوايي – فضايي آمريكا را بر عهده داشته است. اقدامات نظامي هماهنگ شده توسط USSPACECOM در طول جنگ خليج فارس در سال 1991 كمك زيادي براي ائتلاف تحت فرماندهي آمريكا محسوب ميشد. از سالهاي اوليه دهه 1990 ميلادي، نيروهاي نظامي آمريكا در زمينههاي مختلفي از جمله ارتباطات، جاسوسي، ناوبري، رديابي موشكها و پيشبيني هوا در مناطق عملياتي متكي به سيستمهاي ماهوارهاي بودهاند. در حال حاضر سيستمهاي فضايي جزء لاينفك تامين اطلاعات تاكتيكي براي نيروهاي نظامي آمريكاست. به عنوان بخشي از تغيير ساختار نيروهاي نظامي آمريكا، "دونالد رامسفلد " (Donald Rumsfeld)، وزير دفاع وقت آمريكا در تاريخ 26 ژوئن سال 2002 اعلام كرد كه USSPACECOM در USSTRATCOM ادغام ميشود. اين تغيير از آن رو انجام شد كه قرار بود تعداد اركان متحد فرماندهي در 10 خلاصه شود و با توجه به تشكيل ركن جديد فرماندهي نيروهاي آمريكايي در شمال بايد يكي از نيروهاي موجود در ديگري ادغام ميشد. اين ادغام در راستاي افزايش كارآيي نيروهاي نظامي و افزايش سرعت جمعآوري اطلاعات و ارزيابي آنها براي تصميمسازي راهبردي به انجام رسيد. http://www.tabnak.com/nbody.php?id=47527
-
وصیت نامه شهید عملیات استشهادی علی منیف اشمر: http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1389/6/11/67353_422.jpg بسمالله الرحمن الرحيم سلام بر مولا و سرورم سيدالشهدا، امام حسين(ع) و برادرش اباالفضلالعباس(ع). سلام بر سيد و مولايم حضرت صاحب العصر والزمان، امام مهدي منتظر(عج). سلام بر زنده كننده قيام مسلمانان و بنيانگذارانقلاب اسلامي مبارك ايران، امام خميني(ره). سلام بر رهبر امت اسلامي و ولي امر مسلمين حضرت آيتالله سيدعليخامنهاي(دام ظله). سلام بر سيدالشهداي مقاومت اسلامي "شهيد سيدعباس موسوي" وشيخ الشهدايمان "شهيد شيخ راغب حرب". سلام بر رهبر عزيز، حضرت حجتالاسلام و المسلمين سيدحسن نصرالله(دام ظله). سلام بر مجاهدان مقاوم و قهرمان شجاعِ مقاومت اسلامي. رحمت وبركات خداوند بر آنها. مولاي من، يا اباعبدالله(ع)! با خداوند پيمان بستم و با شما عهد، كه در راه خداوند گام بردارم، درحالي كه جانم را به كف دست گرفته و خونم را به خاك جبل عامل آميختهام. همانطور كه خون شما بر خاك مقدس كربلا ريخته شد؛ و امروز به عهدي كه بسته بودم، وفا ميكنم. مولاي من، يا صاحب الزمان(عج)! چقدر آروز داشتم كه شهادتم در مقابل ديدگان و وجود مبارك شما باشد؛ ولي طولاني بودن غيبت شما و اشتياق من به مولا و سرورانم و اجداد پاكت، موجب شد كه نتوانم بيش از اين در انتظار بمانم. از خداوند ميخواهم كه با اين شهادت، اجر شهادت در ركاب شريف شما را به من عطا فرمايد. برادران عزيزم، قهرمانان دلير مقاومت اسلامي! "اگر شما از آنان به رنج و زحمت ميافتيد، آنها نيز از دست شما رنج ميكشند. با اين تفاوت كه شما به لطف خدا اميدواريد و آنها اميدي ندارند." سوره نساء ـ 104 براي شما چند مورد را كه در رابطه با خط ما، اصول اساسي به شمار ميرود، يادآور ميشوم: راه جهادگرانه ما، سخت و طولاني و پر از مشقّت و ابتلائات است؛ لذا براي پيمودن اين راه، بايد تلاش كنيد تا روحيههاي عالي و پاك داشته باشيد؛ بايد سينهها را از هر گونه تيرگي و حجابي كه انسان را از خدايش دور ميسازد، پاك كنيد؛ همان گونه كه قبل از من، برادران شهيدم به شما توصيه كردهاند، به اين خط شريف تمسك جوييد و اين راه را كه همان طريق مقاومت است، بپيمائيد؛ چون اين راهي است كه خداوند فقط ما را بر پيمودنش برگزيده است و ما هم نبايد اين فرصت را از دست بدهيم، و مهمتر از آن، اينکه نبايد خون شهدا را ضايع كنيم و بايد امانات آنها را كه در نزد ماست، به خوبي پاسداري كنيم. بر دستورهاي فرماندهي عزيز و فرماندهان مقاومت اسلامي ملتزم باشيد. به راهنمائيهاي حضرت رهبر ـ خامنهاي جانم به فدايیش ـ و دبير كل حزبالله لبنان جناب سيدحسن نصرالله، ملتزم باشيد. عكسهاي شهدا را هميشه مقابل چشمانتان قرار دهيد و براي محقق شدن اهدافي كه آنها به خاطرش به شهادت رسيدند، سعي و تلاش كنيد و درخط آنها باقي بمانيد. وصاياي حضرت اميرالمؤمنين به فرزندانش حسن و حسين(عليهمالسلام) را كه راه و روش زندگيِ مورد رضاي خداوند را به ما نشان ميدهند، و همين طور وصاياي امام خميني (قدس سره) و راهنمائيهاي ارزشمند و پر بركت ايشان را بخوانيد، ياد بگيريد و به آن عمل كنيد. قبل از اينکه در جنگ شركت كنيد، همان طور كه برداشتن اسلحه را ضروري ميدانيد، وضو گرفتن را لازم بدانيد؛ چون دستي كه با وضوست و ميجنگد، ممكن نيست شكست بخورد. خانوادههاي عزيزي كه در نوار مرزي و تحت اشغال، همچنان مقاومت ميكنيد! كمي بعد از نوشتن اين جملات و كلمات، انشاءالله پيكرم آتشي خواهد شد كه اشغالگران صهيونيسم را كه هر روز و هر لحظه در اذيت شما سعي و تلاش ميكنند، خواهد سوزاند. دشمن گمان ميكند كه شما را ذليل كرده، لكن هيهات. و پايان اين آزار و اذيت به دست مجاهدان مقاومت اسلامي، نزديك خواهد بود. ان شاءالله. خانواده عزيزم! بدانيد كه اشغال و اشغالگران به زودي مضمحل خواهد شد و ان شاءالله پيروزي نزديك و آزادي در راه است و سرنوشت صهيونيستها و مزدورانشان، كشته شدن و نيستي است. برادران و خواهران صابرم در بازداشتگاههاي اشغالگران در نوار مرزي تحت اشغال و در فلسطين اشغالي! سلام خدا بر شما؛ از خدا ميخواهم كه بر شما منت گذارده و شما را آزاد گرداند و من نيز اين كار كوچك را كه بازگو كننده احساسات من نسبت به شما صابرين است، به شما هديه ميكنم و اميدوارم كه اين هديه را از من بپذيريد وان شاءالله به زودي براي شما و به خاطر شكنجههايي كه در طول سالها درشكنجه گاهها و زندانها و بازداشتگاهها متحمل شدهايد، قيام خواهم كرد. قلبهايمان با شماست و شما را فراموش نخواهيم كرد. شما وجدان بيداراين امت و مايه كرامت آن هستند. سلام بر شهداي انتفاضه اسلامي در فلسطين اشغالي. سلام بر كودكاني كه از وطن دور ماندهاند. سلام بر مجاهدان انتفاضه اسلامي. سلام بر پدران و مادران شهدا. سلام بر اراضي مقدس. سلام بر قدس شريف. همانا گروه گروه مسلمانان را ميبينم كه در مسجدالاقصي به امامت حضرت حجت منتظر(عج) نماز بپا داشتهاند. برادرانم در انتفاضه اسلامي! بايد اين عمل (عمليات شهادت طلبانه خويش) را به شما هم هديه كنم وانشاءالله پيروزي نزديك است و اين وعدهاي است كه خداوند به ما دادهاست. بر شماست كه بدانيد دشمن صهيونيستي رو به زوال است و زمين مقدس به شما باز خواهد گشت و اين وعده الهي است. "و ما بعد از تورات در زبور داود نوشتيم كه البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرف خواهند شد." سوره انبياء ـ 105 خانواده عزيزم! از خداوند متعال براي شما صبر و شكيبايي خواستارم. در شهادت من اندوهيگن نباشيد و از هيچكس پذيراي تسليت نباشيد و فقط تبريكات افراد را بپذيريد و به گونهاي برخورد كنيد كه روز شهادت من، روز خوشحالي و سرورم باشد. برادران كوچكتر و برادرزادگان كوچكم را براي پيمودن راهي كه من رفتم، تعليم و آموزش دهيد و به آنها ياد دهيد كه من براي چه چيز شهيد شدم و "آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين." "و آنان كه در راه ما به جان و مال جهد و كوشش كردند، محققاً آنها را به راه هدايت ميكنيم و هميشه خدا يار نيكوكاران است." سوره عنكبوت ـ 69 برادرتان علي اشمر http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=117746
-
وصیت نامه شهید بزرگوار سید هادی نصرالله http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1389/6/11/67354_457.jpg بسمالله القاصم الجبارين "رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقده من لساني يفقهوا قولي" صدقالله العظيم شهادت ميدهم كه هيچ خدايي جز الله نيست و او، واحد است وشريكي ندارد و شهادت ميدهم كه گذر زمان حق است و در ساعات آينده نيزهيچ شك و ترديدي نيست. درود و سلام بر اشرف مخلوقات خدا، محمد و خاندان مطهرش. سلام برتمامي انبياء و فرستادگان و راست گويان و اوصياء خدا. سلام بر بانوي بزرگوارم حضرت فاطمه زهرا. سلام بر آقا و سرورم اباعبدالله و بر روح مطهر فرزندان و يارانش. سلام بر حضرت قائم، حجت منتظر (عج). سلام بر روح مقدس امام خميني. سلام بر امام و رهبر بزرگ، سيدعلي خامنهاي. سلام بر رهبر امت حزبالله. سلام بر سيد شهيدان مقاومت اسلامي، سيدعباس موسوي و شيخ شهيدان مقاومت، شيخ راغب حرب. سلام بر شهداي اسلام و شهيدان مقاومت اسلامي. سلام بر مجاهدين و رزمندگان دلير. سلام بر اهالي پايدار و مقاوم جنوب و بقاع غربي لبنان. سلام و رحمت خداوند و بركات او بر همه شما. حمد و ستايش خداوند كه ما را بر دينش هدايت كرد و از شيعيان اميرالمؤمنين علي بنابيطالب(ع)، و از دوستداران بانوي كوثر، فاطمه زهرا ـ كه برترين درودها و سلامها بر او باد ـ و از پيروان و دوستداران قلبي رسولخدا(ص) و امام حسن و امام حسين(ع)، جوانان اهل بهشت قرار داد. ازخداوند مسئلت دارم كه آنان را شفيع ما و همه مسلمانان در روز قيامت قراردهد. پس از سلام و درود، وصيت نامه خويش را براي شما مينويسم: به لطف و ياري پروردگار، اكنون يكي از مجاهدين مقاومت اسلامي هستم و با هدف آزادي و دفاع از دين خداوند متعال و حفظ حرمت دين، به اين جمع پيوستهام. از خداوند طلب ميكنم كه شهادت در راهش را روزِي من گرداند. ستايش خدايي كه مرا موفق گردانيد تا پس از كسب رضايت پدرم مبني بر ترك درس و تحصيل، براي پيوستن به واحدهاي مجاهدين مقاومتاسلامي به اين سعادت دست پيدا كنم و يكي از رزمندگان و جهاد كنندگان امت حزبالله باشم. خدا را شاكرم كه مرا پذيرفت تا به اين سعادت نائل شوم كه در ارتفاعات و كوههاي عظيم "مليتا"، "صافي"، "عقماته" و "لويزه" از پرچم دين و ولايت و امت مسلمان و از كودكان و پيران و همه مردم مظلوم دفاع كنم و بتوانم در برابر دشمنان خدا و مردم، اين جرثومه فساد ـ رژيم صهيونيستي ـ به قيام واجب برخيزم و از دو راه پيروزيِ با عزت و شهادت در راه خدا، به يكي نائل شوم. پدر عزيزم! آقا و سرورم، مولا و امينم، رهبر، استاد و مرشدم! سلام بر تو كه هم پدرم بودي، هم سرورم، هم رهبرم و هم امينم. سلامياز صميم قلب بر شما ميفرستم. سلام بر تو از آن هنگام كه زاده شدي، رشد كردي، قيام كردي و آن هنگام كه مينشيني و آن هنگام كه قرائت ميكني، هنگامي كه سخن ميگويي و خطبه ميخواني، هنگامي كه ميخوابي و هنگامي كه برميخيزي. سلامي از اعماق وجودم بر تو باد. سلام و اشتياق قلبيام بر تو كه عطر پيامبر از وجودت به مشام ميرسد. پدرم! همانا تو مرا تربيت كردي، آموختي و ارشادم كردي؛ و انشاءالله با حسن ظن تو، در آينده نيز همين گونه خواهم بود. پدرم! شما را فقط به دعا سفارش ميكنم و از شما درخواست دارم كه روز قيامت شفيع من باشي؛ روزي كه انسان از پدرش، صاحب و فرزندش فرار ميكند. ملتمسانه و خاضعانه از شما خواهش دارم و برايتان دعا ميكنم. دعا براي حفظ رهبري مقاومت اسلامي و امت حزبالله. اين دعاي خاص براي مجاهدين مقاومت اسلامي، برپا دارندگان مجد و عظمت و پيروزي، براي اين است كه خداوند جهاد در راهش را توفيقشان داده. همه آنان را سفارش ميكنم و خواهش دارم و التماس دعا دارم؛ دعايي خالصانه براي ولي امرمسلمين حضرت آيتالله خامنهاي، و سفارش ميكنم كه همچنان از اوحمايت و پشتيباني معنوي، روحي و جاني داشته باشيد كه اين حمايت، نه نياز او، كه براي خودتان است. پدر عزيزم! از تو خواهش ميكنم كه مرا ببخشي و حلالم كني. همچنان التماس ميكنم كه حلالم كن، حلالم كن، حلالم كن! اي مولا و سرورم. مادر عزيزم! سلام و درود خداوند باريتعالي بر تو باد. اي كسي كه سرپرستم هستي و هر روز صبح براي توفيقم دعا ميكني! ومرا ثبات قدم و ادب آموختي. از تو خواهش ميكنم كه مرا حلال كني و به هيچوجه در سوگم لباس سياه بر تن نكني و محزون و غمناك نشوي، بلكه براي تمامي شهداي اسلام سياه بپوشي. به شما وصيت ميكنم كه صبور باشيد و مهر و شكيبايي خويش را از ياد نبريد همان گونه كه شما را به صله رحم وصيت ميكنم. خواهر و برادران عزيزم! جواد، زينب و محمد علي. سلام و رحمت و بركات خداوند بر شماعزيزان. شما را به تقواي الهي در كارهایتان سفارش ميكنم و اينکه سعي كنيد كه بيش از پيش به خداوند نزديك شويد و به اولياء خدا و ائمه اطهارش ـ كه برترين و بالاترين درودها بر آنان باد ـ توسل جوئيد. از شما عزيزان ميخواهم كه خالصانه به درگاه خدا دعا كنيد كه معاصي، گناهان و اعمال غيرصالحتان را ببخشد و قلوبتان را مطهر گرداند و در قلبتانعشق خدا و تقوا را بكارد. همگي شما را هم به مداومت بر تلاوت قرآن مجيد، و زياد خواندن زيارتنامه انبياء و پرهيزكاران و همچنين خواندن زيارت وارث وصيت ميكنم. بخصوص زيارت عاشورا را هر روز بخوانيد كه در آن منافع بسياري نهفته است. زيارت عاشورا را بخوانيد و ثواب آن را به ارواح شهداياسلام و مقاومت اسلامي هديه كنيد. براي آزادي اسراي اسلام و پيروزي و رستگاري مستضعفين روي زمين، و اعتلاي كلمه حق كه "لا اله الاالله، محمد رسول الله، علي ولي الله" است، دعا كنيد. از خداوند مسئلت دارم كه پدر همواره از شما راضي باشد و اعمال شما نيز در جهت كسب رضايت او باشد، خدايي ناكرده او را ناراحت و عصباني نكنيد كه پدرمان نزد امام قائد سيدعلي خامنهاي و امام منتظر حضرت قائم(عج)، جايگاهي عظيم، شأني برجسته و درجهاي بسيار عالي دارد. در آخر همگيتان را به عمل صالح با نيّتي خالص براي پروردگار توصيه ميكنم. آشنايان عزيزم! سلام و رحمت و بركات الهي بر شما باد. اين وصيت نامه را با هدف حلاليت طلبي و عذر خواهي از شما مينويسم. شما را به صبر و پرهيز از محرّمات الهي وصيت ميكنم و اينکه در تماميمراحل و زمينههاي زندگي، به فقط خدا متكي باشيد. همگي را به دعا براي مجاهدين مقاومت اسلامي و پشتيباني از آنان سفارش ميكنم؛ چرا كه آنان در برابر استكبار متجاوز جهاني قد علم كرده، وسينه سپر ساخته و ايستادهاند. به همهتان سفارش ميكنم كه هر روز زيارت اباعبدالله الحسين (ع) را بخوانيد و همچنين سفارش ميكنم كه مجالس عزا را براي روح اباعبداللهالحسين در خانههايتان برگزار كنيد، و اينکه لباس سياه بر تن نكنيد وغمگين نشويد و به هيچ وجه در سوگ من اشك نريزيد و اگر گريستيد، اشكهايتان فقط براي مصائب اهل بيت (ع) و مصائب حضرت زهرا(س) باشد و بس. بسيار ذكر خداوند را به جاي آوريد و بر اولياء و ائمهاش توسل جوئيد و كلام مقدس آنان را قرائت كنيد. براي مجاهدان مقاومت اسلامي، اين مردانعظيم عصر، اين حاملان پرچم قمر بني هاشم حضرت اباالفضل العباس(ع)، اينان كه وارثان شجاعت اميرالمؤمنين علي(ع) و مشتهاي حسيني، پيشانيهاي بلند و چشمهاي پاك با كلمات حق و روحيات عالي همچون اهل بيت(ع) هستند. در آخر دستهاي مطهرتان را ميبوسم و از شما خواهش دارم كه مرا حلال كنيد و هر آنچه را كه از جانب من بر شما بدي رفته است ببخشيد و از من با خوبي، عمل صالح و نيكي ياد كنيد. برادران مجاهدم در مقاومت اسلامي: برادران مجاهد؛ بسيار زياد از خداوند تمنا و خواهش كردم كه بتوانم در كنار شما و در خدمتتان باشم. در خدمت شما مردان الهي. سلام بر شما دلير مردان، روزي كه زاده شديد و روزي كه شهيد ميشويد. سلام بر خاك مقدسي كه قدمهاي مبارك شما بر آنجا نهاده شد و از خونتان سيراب گشت؛ همچون خاك تشنه كربلا كه از خون اباعبداللهالحسين(ع) سيراب شد و دائماً ندا ميدهد: "اين زمين از خون حسين ويارانش بود كه مقدس و رستگار شد." اي مردان، مردان سازنده مجد، عزت و كرامت امت، امت محمد بنعبدالله، امت علي و زهرا. و اي برپا دارندگان پرچم عزت و پيروزي و پرچم حق و عَلَمِ اسلام ناب محمدي. فجر با صوت گلولههاي شما، و صبح با نداي خون حسينيِ شما طلوع ميكند، و زمين از خون شما سيراب خواهد شد. نورانيت خورشيد، تلالوي شماست و زيبايي طبيعت از جمال وزيباييتان. سلام بر ارواح مطهرتان كه به سوي آسمان و ملكوت اعلي عروج ميكند. سلام بر ارواح مطهرتان كه همچون اهل بيت پيامبر، عاشق شهادتيد. اي برپا دارندگان مجد و پيروزي امت محمد و علي. اي حاملان پرچماسلام، بيرق اباالفضل العباس. اي پيروان حيدر، و اي فرزندان علي و حاملان ذوالفقار. اي دلير مردان! به شما ميگويم كه راه ما طريق پر خطر و خار و خاشاكي است. پر است ازسختي و مشكلات. هيچ ناراحت و نگران نشويد و كم نياوريد كه شما برترين هستيد. از شما خواهش ميكنم بر آنچه خداوند متعال به امت ارزاني داشته وآن عمل صالح است، پايدار بمانيد و دين امت را زنده گردانيد، كه اين امت، دشمن اسرائيل و برپا دارندگان پرچم حق و درهم كوبندگان و خوار كنندگان پرچم ذلت، ننگ و ظلم و استكبار هستند. همچنان با روحيهاي عالي پيش برويد و همواره صالحانه راه را ادامه بدهيد و دشمنان غاصب و متجاوز را خوار گردانيد؛ دشمني كه به كوچك وبزرگ رحم نميكند. بر عمل جهادي و مبارزه خويش پايدار بمانيد كه با اين اعمال، روحيات شما بالا ميرود و معنويت و اخلاق را براي مردم، و صبر واستقامت را همچون كوهها برايشان به ارمغان ميآورد. برزميد و استوار باشيد و در قلههاي افتخار بر مواضع دشمن صهيونيستي هجوم ببريد. نكند قدرت سلاحشان شما را بترساند و مرعوبتان سازد؛ چرا كه شما سلاح "الله اكبر" داريد و قدرت ذوالفقار در كفتان است. از شما عزيزان ميخواهم كه با وجود تمامي مشكلات و سختيها، اينطريق الهي را ترك نكنيد و خدايي ناكرده با ديدن مصائب و مشكلات، از اين كار حسيني دوري بجوئيد. همگي شما برادران مجاهد را به صبر و بردباري سفارش ميكنم. شما خوب ميدانيد كه اگر شما سختي ميكشيد، همه برادرانتان اين درد راميكشند، پس دستهايتان را ملتمسانه رو به آسمان بالا بريد و فرياد زنيد: "يافاطمةالزهرا". اي برادران! با وجودي كه اين راه بسيار صعب و پر خطر است، ابداً آن را ترك نكنيد وهمواره از كودكان، پيران و همه مظلومان دفاع كنيد. به شما توصيه ميكنم، كه سخنان و كلام رهبر حزبالله را به خوبي گوش كرده و به آن عمل كنيد، واز تكليفي كه حضرت امام خامنهاي و دبير كل حزبالله لبنان جناب سيدحسن نصرالله بر دوشتان گذاشتهاند، به خوبي مراقبت و حمايت كنيد، كه اطاعت شما از آنان، اطاعت از امام حجت مهدي منتظر است. شما را به مداومت در عمل صالح و خالصانه براي خداوند سفارش ميكنم و اينکه با توسل به او يا ائمه اطهار مخصوصاً حضرت زهرا(س)، به آن نزديك شويد. به شما سفارش ميكنم كه زيارت عاشورا، زيارت وارث و بعضي آيات خاص قرآن را هر روز و يا در حد توان خود بخوانيد و ثواب آن را به روح شهدا بفرستيد، آناني كه دوستشان داشتيد و ياران اين راه بودند. آناني كه هيچ گاه قلبهايمان فراموششان نخواهد كرد؛ حتي با گذر ايام و حتي اگر سختيها و دوران سياه بر شما فائق آيد. از شما خواهش دارم كه مرا حلال كنيد و عذر ميخواهم و التماس دارم كه در دعاهاي خويش، مرا فراموش نكنيد. ابوحسن سيدهادي نصرالله http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=117746
-
البته به نظر بنده حقير مياد كه امريكا ترسي به خاطر فروش سلاح مدل پايين به عربستان نداره و اينكه نگران كدورت روابط بشه چون حكومت اعراب شايد بشه گفت صد در صد وابسته به غربه.دست عربستان نيست كه بخواد واسه امريكا ناز كنه .دست نشانده و نوكر هست و تو سري هم كه خورد بايد بگه متشكرم.
-
منم همش منتظر بودم تا يه خبري از جنگنده هاي ايراني بشنوم... عيب نداره.منتظريم ببينيم ايندفعه چجوري فك دنيا رو ميارن پايين.. بدون شك ما ميتوانيم...
-
تاپیک جامع شهید رئیسعلی دلواری تاپیک جامع شهید رئیسعلی دلواری
mahdi345n پاسخ داد به nozheh تاپیک در جنگ آوران
چرا بناي مقبره اين سردار اينقدر ناجوره؟خدا رو شكر كه ايران پر است از اين دلاورها.. -
توى خاك عراق، درست پشت پاسگاه عراقى ها بودیم. از خستگى و تشنگى دیگر نا نداشتیم كه چشممان خورد به پیكر یك شهید. داشتم پیكر را روى چفیه مى گذاشتم كه فریاد سعید كریمى مرا به خود آورد: «پاشو. پاشو فرار كن! عراقى ها دارند پشتمان را مى بندند.» خواستم شهید را بگذارم و سبكبال فرار كنم، اما دلم نیامد. پیكر را بغل كردم و به سرعت دویدم. شهید در آغوشم ترس را از دلم خارج كرده بود. دیوانه وار زدم میان میدان مین تا راه چهار ساعته را زودتر برسم. سیم هاى تله والمرى بود كه به پایم گیر مى كرد و كلاهك والمرى به سمت دیگرى پرتاب مى شد، اما هیچ كدام عمل نمى كرد! به خودم كه آمدم. دیدم سمت دیگر جاده، عراقى ها درازكش منتظر بودند كه مین ها زیر پاى من منفجر شوند و از ترس، از تعقیب من صرف نظر كرده بودند. خطر از بیخ گوشم گذشته بود. شهید را روى زمین گذاشتم و منتظر بقیه بچه ها شدم. سعید، مجید و ... همه رسیدند. یك ذكر مصیبت و اشك بود كه آراممان كرد. تازه راه رفتن با شهید در میدان مین، برایم بسیار آسان شده است. هیچ انفجارى رخ نخواهد داد مگر این كه ... ********************* جمعیت شور گرفته بود كه خبر رسید «آب دارد جاده را قطع مى كند. زائران سوار اتوبوس شوند و فورى از طلاییه خارج شوند». كسى گوشش بدهكار نبود. وقتى اصرار ما را دیدند، با گریه و التماس خواستند شب را در آنجا بمانند، اما اصلا این كار شدنى نبود. وضعیت منطقه طورى بود كه هیچ كس اجازه نداشت كاروانى را در طلاییه نگه دارد. بلندگویى دستى چند بار اعلام كرد: «برادران سریعاً سوار شوند، جاده دارد بسته مى شود و اگر اتوبوس بماند، شاید چند روز یا چند هفته مجبور به توقف شود»، اما حركت عشقبازى بچه ها با شهداى معراج چیز دیگرى بود. به ذهنمان رسید اتوبوس سریع از بردگى رد شود. بعداً بچه ها را پیاده عبور مى دهیم. اتوبوس رفت و زائران همچنان التماس مى كردند كه شب را در كنار شهدا و قتلگاه آنان بمانند. ناخودآگاه براى این كه از سر خود باز كنم، گفتم «اینجا تنها كسى كه حق دارد شما را نگه دارد، شهدا هستند. از آنها بخواهید.» زائران از ما جدا شدند و به سمت معراج شهدا كه 86 پیكر شهید داشت رفتند و دست به دامان آنان شدند. اصرار ما براى بیرون كردن بچه ها فایده اى نداشت. آب جاده را گرفت. بریدگى جاده حدود ده كیلومتر عقب تر از مقر است و امكان پیاده روى وجود نداشت. دعاى زائران و وساطت شهیدان كار خود را كرده بود. اولین كاروان به واسطه توسل به شهدا در طلاییه تا صبح در محضر شهیدان توفیق حضور یافت. فردا صبح آب كم شد. جاده قابل عبور بود. اتوبوس آمد و بچه هاى بوشهر سوار شدند و رفتند. خیلى از كاروان ها تا نزدیكى پاسگاه طلاییه مى آمدند و با دیدن وضیعت برمى گشتند، اما این بچه ها خطر را خریده بودند و ماندند. با رفتن كاروان، سكوت بار دیگر بر همه جا حكمفرما شد و گویى در صحرا هیچ اتفاقى نیفتاده است. ************************************ تا نزدیك غروب دو شهید كشف شده بود. داشتیم كار را تعطیل مى كردیم كه صداى «الله اكبر» بچه ها بلند شد. پلاكش توى دستش بود و جنازه سالم و متلاشى نشده اش گواه عظمت و وارستگى اش. انگار مى خواست پیامى را فریاد بزند; پیامى كه از حقانیت راه او و دیگر یارانش پرده برمى داشت. نمى دانم چه شد كه نیاز ما به یك تابوت براى انتقال پیكر سالم و مطهرش، غلغله اى را در منطقه به پا كرد; غلغله اى كه همان پیام بود. خبر به همه یگان هاى مستقر در طلاییه رسید و عاشورایى به پا شد و صداى «حسین حسین(ع)» بود كه فضاى طلاییه را پر كرد و تابوتى كه در جاده تششیع مى شد. از آن طرف، كاروانى از بوشهر با خرید خطر ماندن و گرفتار آب شدن، دل به دریا زده و وارد طلاییه شده بود. راوى بى خبر از همه جا خطاب به شهدا مى گوید: «اى صاحبان این سرزمین، ما از راه دور مهمان شماییم. ما سختى و خطر راه را به جان خریده ایم; چرا به استقبال ما نمى آیید.» حال و هواى بچه ها و فریاد گریه آنها، او را متوجه تابوت حامل شهید محمد نصر مى كند كه روى دوش بچه هاى تفحص در حال حركت است. او با گریه گفت: «اى زائران شهدا، شهدا هم به استقبال آمدند.» اتوبوس ایستاد و كاروان، «حسین حسین(ع)» گویان به سوى پیكر شهید محمد نصر آمدند ... چه روزى بود و چه جمعیتى در دل صحرایى كه تا چند لحظه قبل هیچ كس در آن نبود. ******************************* بعثى ها آن روز گیر داده بودند كه «شما همه اش اهل گریه و دعا و نیایش هستید و لبخند به لبتان نمى آید و اصلا بلد نیستید شاد باشید و افراطى هستید.» شاید این كه بچه ها با افسرانى مشغول كار بودند كه دستشان به خون دوستانشان آغشته بود، باعث شده بود كه كمتر با آنها شوخى كنند و بخندند و وقتى شهیدى را پیدا مى كردند، روضه مى خواندند و مى گریستید. آنها مى گفتند: «امام شما هم در هیچ كدام از فیلم ها و تصویرهایى كه دیده ایم نمى خندد.» همان روز شهدا به كمكمان آمدند. یك شهید كه عكس امام روى جیبش بود; امام داشت مى خندید! ************************************* براى بچه هاى تفحص و براى آنهایى كه به دنبال گمشده خود مى گردند، هیچ لحظه اى زیباتر از لحظه كشف پیكر مطهر شهید نیست; اما زیباتر از آن، لحظه اى است كه زیر نور آفتاب یا چراغ قوه، پلاكى بدرخشد. در طلاییه وقتى زمین را مى شكافتیم. پیكر شهیدى نمایان شد كه همراه او یك دفتر قطور اما كوچك بود، شبیه دفترى كه بیشتر مداحان از آن استفاده مى كنند برگ هاى دفتر به خاطر گل گرفتگى به هم چسبیده بود و باز نمى شد. آن را پاك كردم. به سختى بازش كردم. بالاى اولین صفحه اش نوشته بود: «عمّه بیا گمشده پیدا شده!» منبع:تبيان
-
سال 1365 شمسي در حالي به پايان مي رسيد كه نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران در حال تثبيت مواضع خويش در منطقه عملياتي شرق بصره ، موسوم به شلمچه بودند كه به دنبال عمليات كربلاي 5 به تصرف آنان در آمده بود. عمليات كربلاي 5 گرچه به هدف نهايي خود يعني جدا سازي منطقه بصره از شمال عراق نرسيد اما براي رژيم بعثي عراق كابوسي تكان دهنده را آفريد و تمام حاميان منطقه اي و جهاني صدام را به تكاپويي جدي واداشت. سال 1365 با وعده سال تعيين سرنوشت جنگ توسط مسئولين بلندپايه جمهوري اسلامي آغاز شده بود و همين اشاره براي رژيم بعثي عراق كافي بود تا تمام توان ماشين جنگي خود را به كار گرفته و فعل و انفعالات نظامي و سياسي ايران اسلامي را زير ذره بين قرار دهد. در همين راستا ، ماجراي رسوايي «مك فارلين» و خدشه دار شدن اعتبار آمريكا در ميان متحدان عرب خود باعث شد كه واشنگتن جهت كسب آبروي برباد رفته اش ، ملاحظات سياسي و امنيتي را كنار گذاشته و هديه بسيار گرانقيمتي را به صدام تقديم نمايد. تصاوير ماهواره اي دقيقي كه توسط سرويس هاي امنيتي ايالات متحده از جابجايي گسترده نيروهي نظامي ايران در جبهه هاي جنوب تهيه شده بود ، شيرين ترين بخش اين هديه آمريكايي به شمار مي رفت و در نهايت به ارتش بعث كمك كرد تا مختصات نسبتا دقيقي از مشخصات زماني و مكاني عمليات سرنوشت ساز ايران به دست آورد. دقيقا به همين دليل بود كه «عمليات كربلاي 4» در همان دقايق آغازين به بن بست رسيد و پس از چند ساعت عملا متوقف گرديد. اين پيروزي سريع براي ارتش بعث عراق يك پيام آشكار داشت ؛ مطابق سنت حاكم بر استراتژي رزم نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ،تا يك سال ديگر عمليات بزرگ و خطرسازي انجام نخواهد شد و اين مجالي مغتنم و ارزشمند براي صداميان محسوب مي شد. بعثيان با اعلام جشن ملي در عراق ، در مستي كاميابي هاي خود غرقه بودند كه هجوم سنگين قواي اسلام در جبهه جنوب آن هم تنها به فاصله 15 روز از توقف عمليات كربلاي 4 آغاز شد و شگفتي جهان را برانگيخت. بسيجيان و پاسداران ايراني به مدت 35 روز متوالي ، نبردي را در شرق بصره و منطقه استراتژيك شلمچه دنبال كردند كه به لحاظ حجم آتش و ميزان قواي درگير در عمليات ، در تاريخ معاصر نظيري نداشت. عمليات كربلاي 5 به تمام نظاره گران جهاني نشان داد كه ايران اسلامي در بدترين شرايط نيز توان عوض كردن معادلات را دارد و تداوم اين جنگ در كنار پشتيباني همه جانبه از عراق نيز نمي تواند پاياني مطابق ميل قدرت هاي جهاني را براي آن به دنبال داشته باشد. به اين ترتيب سال 1366 شمسي در حالي شروع مي شد كه براي نخستين بار ، حاميان عراق (اعم از عناصر منطقه اي و بين المللي) به صورت جدي ، گزينه پايان دادن به جنگ ايران و عراق را ، به نحوي كه ايران به عنوان طرف پيروز جنگ قلمداد نشود آغاز نمودند. در صحنه ديپلماتيك ، تلاش براي تدوين قطعنامه اي جديد در سازمان ملل متحد با پيگيري اكيد ابرقدرت ها آغاز شد و در كنار اين رويكرد ، تحركات سياسي نظامي در منطقه جهت تغيير توازن قوا در منطقه ،به نفع عراق و حاميان عربش نيز در دستور كار قرار گرفت تا در هنگامه چانه زني هاي آينده ، ايران از موضع ضعيفي برخوردار باشد.نخستين اقدام عملي آمريكا در همين راستا ، اعلام آمادگي جهت تامين امنيت كشتي هاي نفت كش كويتي بود كه در خليج فارس تردد مي كردند. به اين ترتيب علاوه بر اين كه آمريكا به بهانه حفاظت از نفتكشهاي كويتي، مجهزترين ناوگان نظامي خود را عازم خليج فارس مي كرد و عملا به قدرت نمايي در مرزهاي دريايي ايران در جنوب مي پرداخت، امنيت صادرات نفت كويت نيز كه بخش عمده اي از صادرات نفت عراق از طريق اين كشور انجام مي گرفت تضمين مي نمود و اين در حالي بود كه جريان صادرات نفت ايران ، زير تهديد هميشگي نيروي هوايي عراق قرار داشت. بدين ترتيب مسئولين جمهوري اسلامي حق داشتند كه اين اقدام آمريكا را مداخله اي مستقيم به نفع عراق در جنگ به حساب آورند. از سوي ديگر قطعنامه 598 نيز تنها يك روز پيش از اولين اقدام آمريكا در حفاظت از نفتكشهاي كويتي در 30 تير 1366 تصويب شد. عمليات «اسكورت نفتكشها» از منظر ايران هيچ معنايي جز اعمال فشار به منظور پذيرش قطعنامه 598 ، آن هم در زماني كه ايران از برتري نظامي در جبهه ها برخوردار بود ،نداشت.اولين عمليات اسكورت براي نفتكشهاي كويتي «گس پرنس» و «بريجتون» انجام شد. اما برخورد نفتكش غولپيكر «بريجتون» با مين كه خسارات سنگيني را به بار آورد حيثيت آمريكا را به شدت لكهدار كرد. ايران بدون پذيرش مسئوليت اين واقعه از آن ابراز خرسندي كرد و آمريكا را به خاطر توخالي بودن وعدههايش به سخره گرفت. حدود يك هفته بعد، در تاريخ 9 مرداد 1366، زائران ايراني خانه خدا كه در حال برگزاري تظاهرات سالانه برائت از مشركين بودند در شهر مكه توسط عوامل امنيتي رژيم سعودي مورد حمله قرار گرفتند كه طي آن چهارصد حاجي به شهادت رسيدند. اين اتفاق كه با حمايت آشكار و صريح اكثر كشورهاي منطقه (به جز ليبي و سوريه) مواجه شد و سكوت كامل مجامع بينالمللي و حتي پشتيباني رسمي آمريكا را در پي داشت اولاً باب منازعه مستقيم و بيباكانه كشورهاي حاشيه خليج فارس را با ايران باز كرد و ثانياً نشان داد كه آمريكا در مواجهه با تهديد منافع خود در منطقه خليج فارس، بدون ملاحظه پايگاههاي عقيدتي انقلاب اسلامي را در هر كجاي جهان هدف خواهد گرفت. ضمن اينكه غوغاي خبري ناشي از اين فاجعه بيسابقه، اخبار مربوط به شكست طرح اسكورت نفتكشها را تحت تأثير قرار داد و بيش از ساير مسائل به نفع آمريكا تمام شد. پس از وقوع فاجعه خونبار مكه، منطقه خليج فارس شاهد يك دور حملات نظامي عليه منافع ايران بود. اين حملات كه در مراحل مختلفي شكل گرفت، در مقاطع حساسي به وقوع پيوست. در ابتدا، عراق حملات هوايي خود عليه ايران را با حمله به تأسيسات نفتي و كشتيهاي تجاري و نفتكشها آغاز كرد. همچنين نيروي هوايي عراق شش شهر ايران را مورد حمله سنگين قرار داد، ايران با توجه به موقعيت جديد و احتمال افزايش فشارهاي عراق با حمايت آمريكا و كشورهاي منطقه، پيش از اين اعلام كرده بود بمبارانهاي عراق را از طريق حمله عليه حاميان اين كشور تلافي خواهد كرد. به اين دليل، متعاقب از سرگيري تهاجمات هوايي عراق، مقابله به مثل ايران محتمل به نظر ميرسيد. در چنين وضعيتي، براي اولينبار يك كشتي آمريكايي با پرچم پاناما در آبهاي درياي عمان با مين برخورد كرد. خبرگزاريها به هنگام مخابره خبر به اين مسئله اشاره كردند كه برخورد اين نفتكش با مين به فاصله سه روز پيش از مانور دريايي ايران (موسوم به مانور شهادت در خليج فارس) در آبهاي منطقه و تمرين عمليات مينگذاري توسط قايقهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي صورت گرفته است. در همين چارچوب، پس از اصابت كشتي پانامايي با مين و كشف مينهاي جديد در درياي عمان، سخنگوي پنتاگون براي نخستينبار علناً و رسماً ايران را مقصر قلمداد كرد، واكنش رسمي آمريكاييها نشاندهنده تلاش جديد آنها براي گسترش حضور در منطقه، با وارد ساختن فشار بر كشورهاي اروپايي جهت ارسال ناوهاي مين روب به خليج فارس و همچنين فراهمسازي مقدمات اقدام نظامي عليه ايران بود. با اين حال آمريكاييها براي رها شدن از اتهام مداخله در جنگ به سود عراق و با نگراني نسبت به از سرگيري حملات هوايي عراق عليه تأسيسات اقتصادي و نفتي ايران و مقابله به مثل اين كشور، از طريق كويت و عربستان از عراق درخواست كردند تا زمان صدور قطعنامهاي از طرف شوراي امنيت در مورد مجازات ايران، حملات خود را متوقف كند. عراق عليرغم بيميلي نسبت به اين امر تحت فشارهاي پيگير آمريكا و كشورهاي منطقه چند هفتهاي از تهاجمات هوايي خود دست كشيد. در آن مقطع زماني معادله حاكم بر جنگ بدين شكل بود كه رعاق لازمه پايان دادن به آن را گسترش حملات به منابع نفتي و نفتكشها و كشتيهاي تجاري ايران ميدانست و چنين ارزيابي ميكرد كه طي اين حملات علاوه بر تخريب مؤثر اقتصاد ايران و در نتيجه تضعيف پشتوانه مالي جبهههاي اين كشور، بر اثر اقدامات تلافيجويانه ايران، آمريكا هم به حمايت از كشورهاي منطقه، با ايران درگير ميشود و اين امر نهايتاً به سود عراق بود. برهمين اساس، توقف حملات هوايي عراق 45 روز بيشتر طول نكشيد و زماني كه عراق با عملياتهاي پارتيزاني موفق ايران و بينتيجه بودن تلاشهاي آمريكا مواجه شد حملات خود را با بمباران نفتكش الوند كه مشغول بارگيري نفت خام در جزيره سيري بود از سر گرفت. آمريكاييها كه از متقاعد ساختن ايران نااميد شده بودند و توانايي جلوگيري از تجاوز هوايي عراق را هم نداشتند، به ناچار بخشي از فشار خود عليه ايران را با نشان دادن چراغ سبز به عراق اعمال كردند و اميدوار بودند ايران با راها ساختن خواستههاي خود، طرح و ابتكارعمل سازمان ملل براي پايان بخشيدن به جنگ را بپذيرد. در همين موقعيت بود كه عراق حملات خود را از سر گرفت. 48 ساعت پس از شروع دور جديد تهاجم عراق، يك كشتي باربري با پرچم كويت توسط يك قايق تندرو مورد حمله قرار گرفت. يك كشتي باربري با پرچم كويت توسط يك قايق تندرو مورد حمله قرار گرفت. متقابلاً عراق در ادامه حملات خود دو نفتكش يك يدككش متعلق به ايران را مورد حمله قرار داد. سرانجام در تاريخ 1366.6.13 اصابت يك فروند موشك به جنوب كويت منجر به استمداد كويت از سازمان ملل شد. حمله موشكي به ساحل كويت در پاسخ به تهاجمات هوايي عراق، بحران منطقه خليج فارس را وارد مرحله جديدي كرد. اين حادثه نشان داد كه حضور نظامي آمريكا نه تنها كمكي به حل بحران نكرده، بلكه منجر به گسترش آن نيز شده است. ضمن اينكه صحت تحليلهاي موجود، يعني تأثير بازدارندگي حضور نيروهاي آمريكا در منطقه را در برابر ايران مخدوش كرد. آمريكا در اين وضعيت جديد به دنبال كسب ابتكار عمل در جنگ بود و چارهاي جز زدن ضربه مستقيم به ايران براي بازيابي آبروي از دست رفتهاش نميديد. در تاريخ 30 شهريور 1366 دو فروند هليكوپتر آمريكايي، كشتي «ايران اجر» متعلق به نيروي دريايي ارتش را به اتهام مينگذاري، بدون هيچگونه هشدار قبلي مورد حمله قرار دادند كه در اين حادثه چهار ملوان اين كشتي شهيد، چهار تن مجروح و همچنين ده ملوان به اسارت آمريكاييها درآمدند. آمريكا با افتخار و سروصداي فراوان اخبار اين عمليات را به سراسر جهان مخابره كرد. عمليات آمريكا عليه كشتي ايران يك شب قبل از سخنراني رئيس جمهور وقت ايران در مجمع عمومي سازمان ملل انجام گرفت اين خود دليلي منطقي است مبني بر اين كه چنين عملياتي با طراحي قبلي انجام گرفته است و خود آمريكاييها نيز بعدها به اين امر اعتراف كردند. «واينبرگر» وزير دفاع آمريكا، با حضور در خليج فارس در هنگام غرق كشتي ايران اجرا با صراحت ابراز داشت: «وقتش رسيده، ريشه ملت ايران بايد خشكيده شود». در پاسخ به اين اتهام آمريكا بسيجيان نيروي دريايي سپاه در 13 مهر 1366، درصدد انجام عمليات «خفجي» روي چاههاي نفتي عربستان در خليج فارس برآمدند كه بنابر دلايلي ميسر نشد. روز بعد يك تانكر عربستان سعودي به نام «ردالكبري» كه حامل مواد شيميايي بود در نزديكي سواحل امارات متحده عربي مورد حمله قرار گرفت و خسارات عمدهاي ديد. پس از آن در 17 مهرماه، هليكوپترهاي آمريكايي به قايقهاي تندرو ايراني كه در آبهاي كشور مشغول گشتزني بودند حمله كردند كه بر اثر اين حمله، دو قايق ايراني غرب شد و سه نفر از پاسداران انقلاب به شهادت رسيدند. همچنين بر اثر عمليات تدافعي قايقهاي ايراني، يك هليكوپتر توپدار آمريكايي منهدم شد. يك هفته بعد نفتكش آمريكايي «سانگاري» كه در سواحل كويت لنگر انداخته بود مورد اصابت يك فروند موشك قرار گرفت و 18 نفر از خدمه آن زخمي شدند. فرداي آن روز هم نفتكش كويتي «سيايل سيتي» كه تحت اسكورت ناوهاي آمريكايي بود و پرچم آمريكا را حمل ميكرد هدف موشك قرار گرفت و در نتيجه سه خدمه آن زخمي و نفتكش آسيب جدي ديد. كاخ سفيد در پي حمله موشكي ايران به اين دو كشتي، در 24 مهرماه اعلام كرد كه راههاي پاسخگويي به ايران را بررسي ميكند. در روز 1366.7.27 چهار ناوشكن آمريكايي به سكوهاي نفتي ايران به نامهاي «رشادت»، و «رسالت» حمله كردند و اين دو سكو را با شليك هزار گلوله توپ منهدم نمودند. در پاسخ به اين اقدام آمريكا، سه روز بعد اسكله بندرالاحمدي كويت مورد اصابت يك فروند موشك قرار گرفت. اين حملات نظامي در خليج فارس كه شاهرگ حياتي نفت جهان به شمار ميرفت تأثير بسيار بدي در بازار بورس سهام به وجود آورد و چنان ركوردي را در اين بازار ايجاد كرد كه آمريكاييها به آن «بحران دوشنبه سياه» لقب دادند. وحشت ايالات متحده از ادامه اين بحران اقتصادي كه حيات آمريكا را به طور جدي مورد تهديد قرار داده بود باعث شد آمريكا سياست جديدي را مبني بر عدم اقدام نظامي براي حمايت از كويت اعلام نمايد. تنها ماندن كويت در بحران اخير و همچنين ارسال پيام ايران مبني بر خودداري از تداوم حملات در صورت حفظ بيطرفي كويت و همچنين اعلام تلويحي كويت مبني بر عدم تمايل براي مواجهه با ايران باعث شد درگيري ميان ايران و آمريكا به طور موقت پايان يابد. بستن سنگها باز كردن سنگها در اين مرحله آمريكاييها علي رغم اقدام نظامي عليه ايران، نه تنها نتوانستند ايران را از اقدام تلافي جويانه بازدارند، بلكه به هيچ گونه موفقيتي نيز براي پايان بخشيدن به جنگ دست نيافتند. ضمن اينكه برخلاف خواسته آمريكا اين ايران بود كه آخرين اقدام را انجام داد. در مرحله بعد آمريكا تلاشهاي گستردهاي را براي تصويب قطعنامهاي در جهت تحريم تجاري ايران به انجام رساند كه به دليل مخالف شوروي به نتيجهاي نرسيد و فعاليتهاي ديگر اين كشور براي تحريم اقتصادي همه جانبه ايران از جانب اروپا نيز بينتيجه ماند و تنها تحريم تسليحاتي ايران بر اثر فشارهاي مستمر آمريكا تشديد شد. با توقف نبرد خليج فارس، توجه سپاه يك بار ديگر به جبهههاي زميني معطوف شد و با انجام عمليات نصر 8 در شمال سليمانيه عراق، جنگ در زمين مجددا رونق گرفت. در برابر اين عملكرد ايران، غرب رويكرد ديگر را در پيش گرفت و آن مسلح كردن ارتش عراق و تقويت ماشين جنگي اين كشور بود كه با توجه به برتري ايران در صحنه نبرد، موازانه تسليحاتي را به نح قابل ملاحظهاي به نفع عراق تغيير داد. سيلي از تسليحات استراتژيك به سوي عراق سراز شد. انواع جنگندههاي اخرين سيستم، موشكهيا دور برد و ميان برد، انبوه تانك، نفر بر، قبضههيا توپ، هلي كوپتر و ... از سوي آمريكا، شوروي، انگليس، فرانسه، آلمان و ... با قيمتهاي مناسب و حتي بدون پرداخت پول، پس از هفت سال جنگ، عراق را به مراتب از شروع جنگ توانمندتر ساخت. اخبار غير آشكار نيز حكي از آن بود كه عراق در آستانه دستيابي به بمب اتمي است. همچنين در زمينه تهيه سلاحهاي شيمايي، حمايت بيدريغ كشورهاي اروپايي از عراق، موجب شد كه بغداد مهلكترين مواد شيمياي را در زرادخانههاي خود انبار كرده و از آنها در ميدان نبرد استفاده نمايد. اين در حالي بود كه ايران براي خريد ابتداييترين مايحتاج تسليحاتي هم دچار مشكل بود و قيمتهايي سرسامآور براي خريدهاي نظامي خود ميپرداخت و اين مسئله در كنار سقوط وحشتناك قيمت نفت و مشكلات جدي ايران براي صادرات نفت، به شدت پشتيباني مالي و تسليحاتي سپاه و ارتش را تحليل ميبرد و اين تغيير توازن به نفع عراق و به زيان كشورمان هر روز بيشتر ميشد. ضمن اينكه فشارهاي بينالمللي حتي از جانب متحدان قابل اعتماد ايران مانند سوريه ليبي نيز چند برابر شده و جو بينالمللي سنگيني را عليه كشور به وجود آورده بود. بروز چنين شرايطي حاكي از آن بود كه فرصت جنگ عراق و ايران پايان يافته است و اين نزاع پس از حدود هشت سال در آستانه تعيين سرنوشت قرار دارد. دفاع ادامه مييابد. با اين وجود، ايران براي حفظ برتري قوا، از طريق جبهههاي زميني خود، جنگ را ادامه داد و پس از چند عمليات موفق در غرب كشور، در حالي كه عراق با موشكهاي دريافتي از شوروي، شهرهاي بزرگ كشور از جمله تهران را در پي در پي مورد حمله قرار مي داد سپاه پاسداران طي يك عمليات بزرگ در اسفند سال 1366 شهر كردنشين و استراتژيك حلبچه را به تصرف در آورد و يك بار ديگر قدرت نظامي خود را به نمايش گذاشت. اما ديگر رويه سابق چنگ با عراق كارگر نبود. تصميم جهاني براي جلوگيري از پيروزي ايران اتخاذ شده و عملا پس از عمليات آزاد سازي حلبچه آغاز گرديد. چند روز بعد از انجام عمليات والفجر 10 و ورود پاسداران انقلاب اسلامي به شهر حلبچه، صدام حكم اعدام تمامي مردم اين شهر را به دليل استقبال از نيروهاي ايراني صادر كرد و اين حكم را با بمباران بيسابقه شيميايي در اين شهر به اجرا در آورد. در پي اين بمباران، پنج هزار عراقي غير نظامي كشته شدند و حلبچه تا ده سال غير قابل سكونت اعلام شد. جنايت كشتار مردم حلبچه بسيار سهمگين بود وتا يك ماه كم و بيش در رسانههاي خارجي بازتاب داشت اما در برابر چشمان حيرت زده جهانيان، هيچ اقدامي، حتي به صورت ظاهري و نمايشي از سوي مراجع و مجامع بينالمليل براي محكوميت صدام انجام نگرفت و تدريجا اخبار آن به بايگانيها سپرده شد. اين واقعه و بازتاب آن يك پيام براي ايران داشت از اين پس دست عراق براي هر كاري باز است. جمهوري اسلامي در موقعيت دشواري قرار داشت، از يك طرف به دليل برخورداري از برتري نظامي و ديدگاههاي اعتقادي خود مايل به عقبنشيني از مواضع اصولي و برخق خود نبود و از سوي ديگر براي پيگيري خواستههايش در شرايط دشوار جهاني احتياج به يك عمليات بزرگ و پيروز ديگر داشت كه به دليل مشكلات نظامي فوقالعادهاي كه به انها اشاره شد به زودي توانايي چنين كاري را نداشت. موقعيت جديد ايران به دليل عملكرد برخي عناصر ستون پنجم در كشور و مواضع سازش طلبانه بعضي محافل منزوي سياسي داخلي براي امريكا و متحدانش آشكار شد. بدين ترتيب همه چيز براي زدن ضربه نهايي آماده بود. عمليات نهايي شيطان در روز 25 فروردين سال 1367، برخورد رزم ناو (ساموئل رابرتز) با مين بهانه آغاز دور جديد اقدامات نظامي آمريكا عليه ايران شد. در تاريخ 29/1/1367 ناوهاي آمريكايي سكوهاي نفتي رشادت و سلمان و مبارك را مورد حمله قرار دادند و ناوهاي ايراني سهند و جوشن را كه براي عقب راندن ناوهاي آمريكايي اعزام شده بودند منهدم نمودند و رزمنا و سبلان را هم بمباران كردند. همزمان با حمله نظامي آمريكا در خليج فارس، ارتش عراق در منطقه «فاو» كه چسبيده به خليج فارس است با حمايت مستقيم هليكوپترهاي توپدار آمريكايي و اجراي بمباران وسيع شيميايي به مواضع رزمندگان اسلام حمله كرد. اين حمله در شرايطي انجام شد كه بيشتر نيروهاي ايراني در جبهههاي شمال غرب مستقر بوده و در حال تثبيت و تحكيم مواضع خود در حلبچه بودند. بدين ترتيب فاو در كمتر از 36 ساعت سقوط كرد و اينگونه، ورق به نفع عراق برگشت. ارتش عراق كه با تصرف فاو روحيه مضاعفي گرفته بود نام اين عمليات خود را «رمضان المبارك» نهاد و 38 روز بعد در حالي كه هنوز شوك بازپس گيري فاو توسط عراق در ميان قواي ايران حاكم بود، طي عملياتي كه آن را «توكلنا عليالله» نام نهاده بود به شلمچه حمله برد. شلمچه هم در كمتر از 72 ساعت سقوط كرد. در 29 خردادماه نيز لشكرهاي عراق با كمك نيروهاي منافقين شهر مهران را به تصرف در آورند. در روز 4 تيرماه عراق شروع عمليات «توكلنا علي الله 2» را اعلام كرد و طي دو - سه روز جزاير مجنون را از تصرف ايران خارج نمود. توان بالاي نظامي عراق، استفاده هولانگيز اين كشور از گازهاي شيميايي بدون اينكه كوچكترين برخورد بينالمليل را در پي داشته باشد و غافلگيري جبهه خودي باعث شد كه ايران نتايج درخشانترين فتوحات خود را به عراق واگذار كند. اين در حالي بود كه ايران همزمان مشغول مقابله با تحركات نظامي آمريكا در خليج فارس نيز بود. مهمترين عامل تضعيف جبهههاي خودي كمبود نيروي انساني محسوب ميشد. تبليغات ضعيف و ناشيانه ستاد تبليغات جنگ و سياست بيتدبيرانه برخي مسئولين مبني بر دور نگه داشتن جو داخلي كشور از وضعيت جنگي باعث شده بود كه افكار عمومي تصور صحيحي از جنگ نداشته باشند و ذهنيت «ايران هميشه پيروز» به گونهاي بر اذهان عمومي حاكم شده بود كه بحران حاكم بر جبههها و جنگ به سختي مورد قبول عموم قرار ميگرفت. اين مسئله موجب شده بود كه نياز شديد جبههها به نيروي انساني مورد درك جدي آحاد مردم قرار نگيرد و اين مشكل زماني مرتفع گرديد كه كار از كار گذشته بود. با اين حال عزم و اراده ملي هنوز بر تداوم دفاع و ضربه زدن به متجاوزين بعثي قرار داشت و با از ميان رفتن سياست غلط تبليغاتي، اميد آن ميرفت كه روند جنگ عليرغم دشواريهاي پيش آمده ادامه يابد. اين تصور در روز 12/4/67 از ميان رفت. ناو فوق مدرن آمريكايي موسوم به «وينسنس» در يك اقدام كاملا غير منتظره، يك فروند هواپيماي مسافربري ايران را كه عازم دبي بود با دو فروند موشك مورد اصابت قرار داد و آن را سرنگون ساخت. از ميان 290 مسافر مقتول اين پرواز كه همگي غير نظامي بودند تنها 190 جنازه سالم مانده از آب گرفته شد. آخرين اخطار آمريكا ابتدا ادعا كرد كه يك هواپيماي جنگي را سرنگون كرده است ولي بعد مدعي شد كه ناو «وينسنس» دچار اشتباه شده است اما به جاي غذرخواهي تقصير اين جريان را متوجه ايران دانست كه تن به توقف جنگ نميدهد. مدتي بعد هم فرمانده ناو «وينسنس» از دست رييس جمهور وقت آمريكا مدال افتخار دريافت كرد. اصرار ايران به سازمان ملل متحد، سرانجام منر به تصويب يك قطعنامه از طرف شوراي امنيت شد كه البته در آن هيچ كس مقصر اين فاجعه معرفي نشد و تنها به ابراز تأسف از اصل عمل و تأكيد بر توقف بحران خاورميانه بسنده گرديد. اين فاجعه در حقيقت اخطاري بود به ايران مبني بر اينكه آمريكا از اين پس خود را در هر كاري براي توقف جنگ و تنبيه ايران به خاطر بازي با حيثيت اين كشور در خليج فارس آزاد ميداند. اين مسئله به صورت تلويحي از جانب مقامات ارشد كاخ سفيد نيز ابراز شد. انتظار هرگونه عكسالعمل جهاني در برابر اقدامات آتي آمريكا بيهوده بود. امپراطوريهاي رسانهاي دنيا كه همگي تحت سيطره آمريكا و متحدانش قرار داشتند علاوه بر سانسور خبري جنايات آمريكا، فضاي منفي بيسابقهاي را عليه ايران تدارك ديده بودند. زمينه بريا زدن يك ضربه نهايي به پردردسرترين انقلاب جهان و خلاصي از شر آن كاملا مهيا بود. آمريكانيازي به دخالت مستقيم خود نميديد و اين وظيفه را مجددا بر عهده عراق گذاشت. عراقي كه قدرتي معادل 10 برابر نسبت به سال 1359 پيدا كرده بود و مجهزترين ارتش خاورميانه پس از اسرائيل را در اختيار داشت. در 15 تيرماه سال 67 عراق عملياتي با نام «توكلنا علي الله 3» را در منطقه حاج عمران، قلعه ديزه، پنجوين وم اووت شروع كرد و طي پنج روز كليه مناطق شمال كشور را كه در سال 66 و ارديبهشت سال 67 با عملياتهاي كربلاي 10، نصر 4، نصر 8 و بيتالمقدس 6 آزاد شده بود باز پس گرفت. اساسيترين نياز ايران در اين برهه از جنگ، زمان بود تا به بازسازي نيروهايش بپردازد، اما عراق با قدرت تمام كه قسمت اعظم آن را مديون حملات كابوس وار شيمايي خود بود اين مهم را از ايران دريغ ميكرد. در برخي محورها، رزمندگان اسلام قبل از اينكه فرصت آرايش نظامي پيدا كنند در سنگرهاي خود با گاز شيميايي به شهادت ميرسيدند. كمبود وسايل ضد شيميايي به دليل تحريم تسليحاني نيز ايران را در برابر اين حملات فلج ميكرد. صداي اعتراضهاي نمايندگان سياسي ايران هم نسبت به اين شيوه ناعادلانه و غير اصولي به جايي نميرسيد. توكلنا علي... در 67/4/21 دشمن طي يك حركت گسترده و با نيرويي معادل 11 لشكر منطقه وسيعي در غرب عين خوش، موسيان و جنوب دهلران را اشغال كرد و در ادامه عمليات «توكلنا علي الله 3» و در كمتر از پنج ساعت، شهر دهلران را براي بار دوم پس از سال 59 به تصرف در آورد و طي اين حمله هزاران تن از نيروهاي ارتشي مستقر در منطقه را به اسارت در آورد. وقوع اين حادثه بيشتر به يك فاجعه شبيه بود تا يك رخداد نظامي، زيرا علاوه بر سرعت پيش روي دشمن و از هم گسيختگي نيروهاي خودي، شهر دهلران كه مقرر فرمانهي ارتش در جنوب كشور بود به تصرف دشمن درآمد. سقوط ناگهاني اين مناطق و پراكندگي تأثرانگيز هزاراان سرباز سرگردان در منطقه روحيه مردم را تضعيف نمود. در روز 22 تيرماه نيروهاي ايراني به جهت مقابله با حملات عراق و تمركز قوا در جبهههاي جنوب از حلبچه عقبنشيني كردند. پس از عقبنشيني ايران از آخرين مناطق عراق در 22 تيرماه سلسله جلساتي در داخل كشور با هدف اتخاذ تصميم نهايي درباره جنگ تشكيل شد. امام راحل در روزهاي 23 و 24 تيرماه مشورتهايي را به صورت جداگانه انجام دادند. ولي نشست اصلي بر اساس دستور امام و با حضور چهل تن از شخصيتهاي مهم كشور در روز 25/4/67 تشكيل شد. امام در پيامي به اين جلسه ضمن بيان نظرات خود تصميم گيري در مورد آينده جنگ را به جلسه واگذار كردند. با گزارش نتايج اين جلسه به امام آن حضرت طي نامه تكان دهنده در همان روز خطاب به مسئولين كشور و نمايندگان مردم پذيرش قطعنامه 598 را اعلام كردند كه اين نامه روز بعد در صحن عمومي مجلس توسط حاج سيداحمد خميني قرائت شد. متن كامل اين نامه تاريخي امام خميني كه بعد ها محل مناقشات فراواني در ميان مسوولين لشكري و كشوري گرديد به اين شرح است: بسم الله الرحمن الرحيم با ياري خداوند متعال و با سلام و صلوات به انبياء بزرگوار الهي و ائمه معصومين صلوات عليهم اجعمين....... حال كه مسئولان نظامي ما اعم از ارتش و سپاه كه خبرگان جنگ ميباشند، صريحاً اعتراف ميكنند كه ارتش اسلام به اين زوديها هيچ پيروزي به دست نخواهند آورد و نظر به اين كه مسئولان دلسوز نظامي و سياسي نظام جمهوري اسلامي از اين پس جنگ را به هيچ وجه به صلاح كشور نميدانند و با قاطعيت ميگويند كه يك دهم سلاحهايي را كه استكبار شرق و غرب در اختيار صدام گذاردهاند به هيچ وجه و با هيچ قيمتي نميشود در جهان تهيه كرد و با توجه به نامه تكان دهنده فرمانده سپاه پاسداران كه يكي از دهها گزارش نظامي سياسي است كه بعد از شكستهاي اخير به اينجانب رسيده و به اعتراف جانشيني فرمانده كل نيروهاي مسلح،فرمانده سپاه يكي از معدود فرماندهاني است كه در صورت تهيه مايحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ ميباشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاحهاي شيميايي و نبود وسائل خنثي كننده آن، اينجانب با آتش بس موافقت مينمايم و براي روشن شدن در مورد اتخاذ اين تصميم تلخ به نكاتي از نامه فرمانده سپاه كه در تاريخ 2/4/67 نگاشته است اشاره ميشود، فرمانده مزبور نوشته است تا پنج سال ديگر ما هيچ پيروزي نداريم، ممكن است در صورت داشتن وسائلي كه در طول پنج سال به دست ميآوريم قدرت عمليات انهدامي و يا مقابله به مثل را داشته باشيم و بعد از پايان سال 71 اگر ما داراي 350 تيپ پياده و 2500 تانك و 3000 توپ و 300هواپيماي جنگي و 300 هليكوپتر ...كه از ضرورتهاي جنگ در آن موقع است - داشته باشيم ميتوان گفت به اميد خدا بتوانيم عمليات آفندي داشته باشيم. وي ميگويد قابل ذكر است كه بايد توسعه نيروي سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نيم افزايش پيدا كند، او آورده است البته آمريكا را هم بايد از خليج فارس بيرون كنيم والا موفق نخواهيم بود. اين فرمانده مهمترين قسمت موفقيت طرح خود را تهيه به موقع بودجه و امكانات دانسته است و آورده است كه بعيد به نظر ميرسد دولت و ستاد فرماندهي كل قوا بتوانند به تعهد عمل كنند. البته با ذكر اين مطالب ميگويد بايد باز هم جنگيد كه اين ديگر شعاري بيش نيست. آقاي نخست وزير از قول وزراي اقتصاد و بودجه وضع مالي نظام را زير صفر اعلام كردهاند، مسئولان جنگ ميگويند تنها سلاحهائي را كه در شكستهاي اخير از دست دادهايم به اندازه تمام بودجهاي است كه براي سپاه و ارتش در سال جاري در نظر گرفته شده بود. مسئولان سياسي ميگويند از آنجا كه مردم فهميدهاند پيروزي سريعي به دست نميآيد شوق رفتن به جبهه در آنها كم شده است. شما عزيزان از هر كس بهتر ميدانيد كه اين تصميم براي من چون زهر كشنده است ولي راضي به رضاي خداوند متعال هستم و براي صيانت از دين او و حفاظت از جمهوري اسلامي اگر آبروئي داشته باشم خرج ميكنم، خداوندا ما براي دين تو قيام كرديم و براي دين تو جنگيديم و براي حفظ دين تو آتش بس را قبول ميكنيم. خداوندا تو خود شاهدي كه ما لحظهاي با آمريكا و شوروي و تمام قدرتهاي جهان سرسازش نداريم و سازش با ابرقدرتها و قدرتها را پشت كردن به اصول اسلامي خود ميدانيم. خداوندا در جهان شرك و كفر و نفاق در جهان پول و قدرت و حيله و دوروئي ما غريبيم، تو خود ياريمان كن. خداوندا در هميشه تاريخ وقتي انبياء و اوليا و علماء تصميم گرفته اند مصلح جامعه گردند و علم و عمل را در هم آميزند و جامعهاي دور از فساد و تباهي تشكيل دهند با مخالفتهاي ابوجهلها و ابوسفيانهاي زمان خود مواجه شدهاند. خداوندا، ما فرزندان اسلام و انقلابمان را براي رضاي تو قرباني كرديم غير از تو هيچكس را نداريم ما را براي اجراي فرامين و قوانين خود ياري فرما، خداوند از تو ميخواهم تا هر چه زودتر شهادت را نصيبم فرمائي. گفتم جلسهاي تشكيل گردد آتش بس را به مردم تفهيم نمايند. مواظف باشيد ممكن است افراد داغ و تند با شعارهاي انقلابي شما را از آنچه صلاح اسلام است دور كنند، صريحا ميگويم بايد تمام همتتان در توجيه اين كار باشد. قدمي انحرافي حرام است و موجب عكس العمل ميشود. شما ميدانيد كه مسئولان رده بالاي نظام با چشمي خونبار و قلبي مالامال از عشق به اسلام و ميهن اسلاميمان چنين تصميمي گرفتهاند خدا را در نظر بگيريد و هر چه اتفاق ميافتد از دوست بدانيد، و السلام علينا و علي عباد الله الصالحين. روحالله الموسوي الخميني شنبه 25/تير/67 پس از قرائت نامه مذكور ، در حالي كه جوي ار اندوه و ماتم بر فضاي مجلس شوراي اسلامي سايه افكنده بود و صداي گريه تعدادي از نمايندگان نيز شنيده مي شد ،هاشمي رفسنجاني به تشريح وضعيت ايران در جبهه هاي جنگ پرداخت كه تا كنون متن اين سخنان منتشر نشده است. خبر رسمي پذيرش قطعنامه بدون هيچ مقدمهاي در اخبار ساعت 14 روز 27/4/67 از صداي جمهوري اسلامي ايران پخش گرديد. مردم به ويژه رزمندگان و افراد حزب اللهي و متدين و تمامي كساني كه در داخل و خارج كشور نسبت به نظام و انقلاب اسلامي تعلق خاطر داشتند و تازه شروع به مقابله با وضعيت جديد نموده بودند با انتشار اين خبر شگفت زده و كاملا غافلگير شدند و موجي از نگراني در ميان مردم پديد آمد. در نخستين ساعات حتي براي بسياري از مردم اين اقدام قابل قبول نبود و قطرات اشك و چهرههاي برافروخته حكايت از همين مسئله داشت. موج شايعات مبني بر دروغ بودن خبر راديو و يا حتي احتمال فوت حضرت امام در ميان مردم رواج پيدا كرد. سرانجام پيام امام به مناسبت سالگرد كشتار حجاج ايراني در مكه معظمه كه به «پيام استقامت» معروف شد مردم را به آرامش رساند. تأثير اين پيام در آن مقطع بسيار عميق بود. امام پذيرش قطعنامه رابه نوشيدن جام زهر تشبيه كردند و از خداوند طلب لقاي او را نمودند و مردم را به استقامت و پايداري در برابر همه قدرتها دعوت نموده و اعلام كردند كه با پذيرش قعطنامه مسئله جنگ پايان نگرفته است. موج تحير، سرگرداني و ابهام ايجاد شده در ميان مردم به يكباره تبديل به شور مذهبي و احساس تكليف و در عين حال تقصير شد و... اما عراق طبق پيش بيني حضرت امام از پذيرش قعطنامه 598 توسط ايران استقبال نكرد. حتي صدام در جلسه اي اظهار داشت كه ما فكر مي كرديم خميني تنها مرد خدا و عبادت است ما نميدانستيم او يك سياستمدار خبره است پذيرش قطعنامه پشت ما را مي شكند صدام حاضر نبود برتري فعلي خود را كه او را در آستانه رسيدن به آرزوهايش در سال 59 قرار داده بود با هيچ چيز معاوضه كند. در سحرگاه 31/4/67 و تنها سه روز پس از پاسخ رسمي ايران به سازمان ملل مبني بر پذيرش قطعنامه 598 و در شرايطي كه وزير خارجه وقت ايرن رد حال مذاكره با دبيركل سازمان ملل بود نيروهاي عراقي از دو محور كوشك و شلمچه به داخل خاك ايران پيشروي كردند و در مدت كمي توانستند تقريبا خرمشهر را به محاصره درآورند و حتي خود را به چند كيلومتري قرارگاه كربلا برسانند. انتشار خبر پيشروي دشمن به سمت جاده اهواز خرمشهر و تهديد دوباره خرمشهر ياداور رخدادهاي آغاز جنگ بود و بازتاب گسترده اي در ميان مردم به ويژه اهالي استان خوزستان داشت. در پي اين حادثه مردم كه كاملا حالت جنگي پيدا كرده بودند بار ديگر بسيج شدند. نيروهايي كه هشت سال در جبهه ها حضور داشته و بسياري از آنها بارها زخمي شده بودند دوباره به جبهه ها آمدند. با اين دگرگوني در روحيه و نگرش حاكم بر جامعه درباره تجاوز نيروهاي ارتش عراق سپاه نيز خطوط دفاعي را براي مقابله با عراق تشكيل داد. مجموعه اين رخدادها كه براي عراق غيرقابل پيش بيني بود اوضاع را به سود ايران تغيير داد. كربلا در الغدير... در چنين شرايط دشواري كه خرمشهر و اهواز در معرض اشغال قرار داشتند حاج سيداحمد خميني پيام امام را تلفني براي فرمانده وقت سپاه اينچنين قرائت كرد: اين نقطه حياتي كفر و اسلام است يعني نقطه شكست يا پيروزي اسلام است يا كفر و بايد متر به متر جنگيد و هيچ عذري از هيچ كس پذيرفته نيست و اينجا نقطه اي است كه يا موجب مي شود سپاه حيات پيدا كند دوباره در كشور و يا براي هميشه يك سپاه ذليل و مرده اي بشود. پيام امام بلافاصله در ميان فرماندهان سپاه قرارگاه و بسيجيان و سپاهان منتشر شد و خروش عجيبي را ايجاد كرد. بوي نشاط و جهاد در همه جبهههاي جنوب به مشام مي رسيد روز جمعه مقابله قواي اسلام با قواي كفر آغاز شد و طي سه روز بسيجيان و پاسداران كه عمده ترين مهماتشان سلاح انفرادي بود گوشت و پوست خود را در مقابل تسليحات زرهي عراق قرار دادند و درست مانند روزهاي ابتداي جنگ، نبرد تن و تانك در اطراف خرمشهر به جريان افتاد. در كمال تعجب ارتش عراق گرفتار چنان تلاشي و اضمحلالي شد كه گزارشات مربوط به آن صدام رابه وحشت انداخت و متعاقبا دولت عراق پذيرش قطعنامه 598 وعقب نشيني از خاك ايران را اعلام كرد. اين در حالي بود كه بسيجيان و پاسداران عراق را تا مرزهاي بين المللي عقب رانده بودند و بيم آن مي رفت كه وارد خاك عراق شوند و جريانات ابتداي جنگ تكرار شود، اما فرماندهي كل قوا مانع از چنين اقدامي شد و تعهد خود را نسبت به قبول قطعنامه 598 اعلام كرد. نام اين عمليات حسيني كه آخرين نبرد ميان ايران و عراق بود به دليل تقارن با عيد غدير خم «الغدير» گذاشته شد همزمان با نبرد «الغدير» در جنوب كشور غرب ايران نيز آبستن حوادث مهمي بود . عراق آخرين تير تركش خود را به سوي ايران اسلامي رها كرد و واحدهاي به اصطلاح نظامي تحت امر مسعود رجوي را كه در افواه عمومي مردم ايران به منافقين شهرت داشتند ، با پشتيباني هوايي و زميني به خاك ايران گسيل داشت . نيروهاي مسعود رجوي با توهم هزيمت نظام اسلامي به دليل شكست هاي نظامي اش در جبهه هاي جنوب و پذيرش قطعنامه 598 ، با سوداي فتح سه روزه تهران ، در جاده هاي آسفالته ي منتهي به پايتخت ، اقدام به ستون كشي نظامي نمودند. اين نمايش كودكانه در ميان اعضاي گروهك رجوي «عمليات فروغ جاويدان» نام گرفته بود كه با ضد حمله جانانه قواي اسلام ، تحت نام «عمليات مرصاد» به چنان سرنوشتي دچار شد كه در تاريخ دفاع مقدس بي نظير بود. *به قلم: محمد علي صمدي ويژه دفاع مقدس در خبرگزاري فارس منبع:فارس نيوز
-
خاطره ای که در زیر می آید در رابطه با یكی از جانبازان جنگ تحمیلی است كه پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام شده بود و در یكی از بیمارستانهای شهر رم به مداوا مشغول بود. از قضا بطور اتفاقی متوجه میشود كه خانم پرستاری كه از او مراقبت می كند نام خانوادگی اش "مالدینی" است ابتدا تصور میكند كه تشابه اسمی باشد اما در نهایت از ایشان سوال میكند كه آیا با پائولو مالدینی ستاره شهیر تیم میلان ایتالیا نسبتی دارد ؟ .... و خانم پرستار در پاسخ می گوید كه پائولو مالدینی برادر وی می باشد ، دوست جانباز نیز در حالی كه بسیار خوشحال شده بود از خانم پرستار خواهش می كند كه اگر ممكن است عكسی از پائولو مالدینی برایش به یادگار بیاورد و خانم پرستار قول می دهد كه برایش تهیه كند صبح روز بعد دوست جانباز هنگامی كه از خواب بیدار می شود كنار تخت خود مردی را می بیند كه با یك دسته گل به انتظار بیدار شدنش نشسته است... این بزرگ مرد كسی نیست به جز پائولو مالدینی كه از شهر میلان واقع در شمال غربی ایتالیا به شهر رم واقع در مركز كشور ایتالیا كه فاصله ای حدودا ششصد كیلومتری دارد آمده تا از این جانباز جنگی كه خواستار داشتن عكس یادگاری اوست عیادت كند . پائولو مالدینی با این كار خود درسی بسیار بزرگ به تمامی فوتبالیست های دنیا داده است كه قهرمان فوتبال را در زمین فوتبال نباید جست كه می توان در بیرون از زمین فوتبال نیز آن را دید. قهرمانانی که پهلوانند... متاسفیم که امروز بگوئیم کمتر در دنیای ورزش کشورمان که پرچمدار اخلاق هستیم با الگوهای اخلاقی روبرو می شویم. برخوردهای ناشایست بازیکنان ، مربیان در زمین فوتبال و در حاشیه نه تنها کمکی به ورزش نمی کند بلکه باعث گمراهی نوجوانانی می گردد که انها رو الگوی خود قرار داده اند. بیایید لااقل در اخلاق ورزش، ایرانی منش باشیم هرچند مدالی به دست نیاوریم. http://www.shereno.com/news2.php?id=4898 راستي داداش رضا نكته جالبي در شهيد علمدار كه خيلي منو به اين شهيد علاقمند كرد اينه: تاريخ تولد و شهادت و سن ايشون هست. 45/10/11 تا 11/10/75 درست سي سال كه سن بهشتيان هست)
-
هدیه این حقیر کمترین بمناسبت میلاد مسعود مولی الکونین آقا امام حسین(ع) به دوستان عزیز
mahdi345n پاسخ داد به najaf47 تاپیک در گالري عكس و فيلم
با سلام به برادر نجف بزرگوار.خسته نباشين.عيدتون مبارك. دست شما در نكنه با مثنوي زيباتون.انشا اله كه صاحب شعر پاداشي در خور به شما بدهد. انشا اله كه در جمع محبان پسر فاطمه زهرا(س) بمانيد. ايجاد بخشي جهت مناسبتها بخشي جالب خواهد بود و مطالب با ارزشي كه در مناسبتهاي مختلف فرستاده ميشوند از حالت پراكندگي بيرون ميان. انشا اله كه مديران در اين موردتصميمي مناسب بگيرن. -
ارتفاع نورانی : یك شب در منطقه ی « طلائیه » با جمعی از برادران یگان تفحّص نشسته بودیم و برای خودمان « شب خاطره » ای ترتیب داده بودیم . در انتهای شب ، یكی از دوستان خاطره ای گفت كه اشک در چشم بچّه ها جمع شد. برادر « بختی » از نیروهای گردان دوّم غرب گفت : در كوه های صعب العبور به دنبال پیكرهای مطهّر شهداء بودیم . در راه به پیرمردی برخوردیم كه معلوم نبود در آن حوالی چه كار می كرد. او بعد از سلام و مصافحه از ما پرسید : « در این كوه ها به دنبال چه می گردید؟» گفتیم : « برای پیدا كردن پیكر شهداء آمده ایم.» بسیار خوش حال شد و ضمن قدردانی از برادران گروه تفحّص گفت :« در این ارتفاع روبرو، مدّت هاست چیزی توجّه مرا جلب كرده... گاهی حلقهای از نور مشاهده می شود كه مانند ستاره می درخشد... بد نیست به آن جا هم سری بزنید.» حرف های پیرمرد امیدوارمان كرد و به سمت ارتفاعات به راه افتادیم. ارتفاع صعب العبوری بود و تأمین مناسبی هم نداشت. بعد از ساعت ها پیاده روی، به محوطهی بزرگ و سرسبزی رسیدیم كه درختچه ای هم آن جا وجود داشت. در نزدیكی درخت مقداری تجهیزات انفرادی رزمندگان ریخته شده بود و این باعث شد تا به دقّت منطقه را بگردیم. پس از ساعت ها تلاش ، بالاخره پیكر مطهّر چهار شهید را پیدا كردیم. شهداء را جهت انتقال به عقب ، آماده كردیم . پس از شش ساعت پیاده روی به نقطهای كه پیرمرد را ملاقات كرده بودیم ، رسیدیم. پیرمرد هنوز آن جا بود. تا ما را دید پرسید: « موفق شدید؟» وقتی پیكر مطهّر را از زیر خاک بیرون آوردیم، پیشانی بندی بر روی جُمجمهی شهید به چشم می خورد. چفیهی سفید رنگی آغشته به خون دور استخوانِ گردنش پیچیده شده بود و شالِ سبز رنگی به دور كمر شهید بود؛ شالی كه نشانهی سیادت و بزرگواری شهید بود. ماجرا را برایش شرح دادیم . لب خندی زد و گفت :« اما هنوز آن ارتفاع ، نورانی به نظر می آید!» حرف پیرمرد برایمان جالب بود. قرار شد به مقرّمان برویم و فردا صبح در همان ارتفاع كار را ادامه دهیم. صبح فردا ، بعد از نماز صبح حركت كردیم . با عشق و علاقه مسافت زیادی را در كم ترین فرصت طی كردیم. پای كار كه رسیدیم ، ناگهان یكی از بچّه ها فریاد زد: « شهید... شهید... الله اكبر... صلوات بفرستید!» وقتی پیكر مطهّر را از زیر خاک بیرون آوردیم، پیشانی بندی بر روی جُمجمهی شهید به چشم می خورد. چفیهی سفید رنگی آغشته به خون دور استخوانِ گردنش پیچیده شده بود و شالِ سبز رنگی به دور كمر شهید بود؛ شالی كه نشانهی سیادت و بزرگواری شهید بود. حكایت اذان شهید! : سال 74 بود كه باز دل مان هوای خوزستان كرد و در خدمت بچّه های « تفحّص » راهی « طلائیه » شدیم. علی رغم آبگرفتگی منطقه ، بچّه ها با دل هایی مالامال از امید ، یک نفس به دنبال پیكر های مطهّر شهدا بودند و توفیق از این قرار بود كه هر روز تعدادی پیكر شهید را كشف و تخلیه كنند. یک روز تا نزدیكی های ظهر هر چه گشتیم ، پیكر شهیدی را پیدا نكردیم... دل بچّه ها شكسته بود. هر كس خلوتی برای خود دست و پا كرده بود، صدایی جز صدای آب و نسیمی كه بر گونه های زمین می وزید، به گوش نمیآمد، در همین حین یكی از برادران رو به ما كرد و گفت : «صدای اذان میشنوم!» ما ضمن تعجّب ، حرف آن برادر را زیاد جدّی نگرفتیم، تا اینكه دوباره گفت: «صدای اذان میشنوم، به خدا احساس میكنم كسی ما را صدا میزند...» باور این حرف برای ما دشوار بود. بچّهها میخواستند باز هم با بیاعتنایی بگذرند.آن برادر مخلص این بار خطاب به ما گفت: «بیایید همین جا را كه من ایستادهام، با بیل زیر و رو كنید!» ما هم درست همان جایی را كه ایشان ایستاده بود، با بیل كندیم و حدود نیم متر خاک را برداشتیم. با كمال تعجّب پیكر مطهّر شهیدی را یافتیم كه هنوز كارت شناسایی او كاملاً خوانا بود و پلاكش در لابلای استخوان های تكیدهاش به چشم میخورد. قدر آن لحظات توكل و اخلاص را فقط بچّههای «تفحّص» می فهمند...! - به نقل از برادر ستائی انتقام سیلیِ زهرا سلام الله علیها : سال 72 در محور «فكه» اقامت چند ماهه ای داشتیم، ارتفاعات ،112 مأوای نیروهای یگان ما بود. بچّهها تمام روز ، مشغول زیر و رو كردن خاک های منطقه بودند. شب ها كه به مقرمان بر میگشتیم، از فرط ناراحتی با هم حرف نمیزدیم ! آخر مدتی بود كه پیكر شهیدی را پیدا نكرده بودیم و این همه ی رنج و غصه ی بچّه ها بود! یكی از دوستان برای عقده گشایی معمولاً نوار مرثیه ی حضرت زهرا سلام الله علیها را روی ضبط میگذاشت... و ناخودآگاه اشک ها سرازیر می شد. قدر آن لحظات توكل و اخلاص را فقط بچّههای «تفحّص» می فهمند...! من پیش خودم می گفتم : یا زهرا ! من به عشق مفقودین به این جا آمدهام، اگر ما را قابل نمی دانی، مددی كن كه شهدا به ما نظر كنند؛ اگر هم نه ، كه برگردیم تهران...! روز بعد ، بچّه ها با دل شكسته مشغول كار شدند. آن روز ابر سیاهی آسمان منطقه را پوشانده بود و اصلاً «فكه» آن روز خیلی غمناک بود. بچّه ها بار دیگر به حضرت زهرا سلام الله علیها متوسّل شده بودند. قطرات اشک در چشم آن ها جمع شده بود و هر كس چیزی زیر لب زمزمه میكرد... در همین حین، درست رو به روی پاسگاه 27 یک «بند انگشت» نظرم را جلب كرد. با سرنیزه مشغول كندن زمین شدم و سپس با بیل دستی خاکها را كنار زدم. یک تكه پیراهن از زیر خاك نمایان شد. مطمئن شدم كه باید شهیدی در این جا مدفون باشد. خاکها را بیش تر كنار زدم. پیكر شهید كاملاً نمایان شد، خاکها را به كلی كنار زدم ، متوجّه شدم شهید دیگری نیز در كنار این شهید افتاده؛ طوری كه صورت هر دو به سمت یکدیگر بود! بچّهها آمدند و طبق معمول دنبال «پلاک» شهدا گشتند . پلاک را پیدا كردند و در همین حال، رفقا متوجّه قمقمههایی شدند كه در كنار این پیكرهای مطهّر بود . عجیب این كه داخل یكی از قمقمهها هنوز مقداری آب وجود داشت ! همهی بچّهها محض تبرک ، از آب قمقمهی شهید استفاده كردند و با فرستادن صلوات ، پیكرهای شهدا را از زمین بلند كردند. در كمال تعجّب مشاهده كردیم پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده است : «می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم» - به نقل از برادر بهزاد پدیدار خدا كند پلاک همراهش باشد ! : در میان بچّه های تفحّص رسم است كه هرگاه كارشان به نتیجه نمیرسد، پیكر شهدایی را كه تازه پیدا كردهاند، تا گردن در زیر خاک دفن میكنند تا به این وسیله آنان را واسطه یافتن شهدا قرار دهند. فروردین 74 بود و مدتی بود كه شهیدی پیدا نكرده بودیم «آقا سیّد میر طاهری» با صدایی گرفته، میگفت: «خدایا! اگر نتیجهای در كار نباشد و شهداء به ما رخ نشان ندهند، همانطور كه گفته بودیم این میهمانان تازه را زیر خاک دفن میكنیم تا خود شهدا فیض و عنایتی كنند و ...!» سرانجام به نقطهای كه چندی پیش پیكر چهار تن از شهدا را كشف كرده بودیم، رفتیم. پای كار كه رسیدیم، پاكت بیل مكانیكی بالا رفت و انبوهی از خاک را از زمین بلند كرد. دقایقی بعد، چهار بسیجی میهمان در زیر خاک مدفون شدند! یكی از بچّهها به شوخی به این چهار شهید میگفت :«تا رفقای دیگه تون خودشونو به ما نشون ندن، بایس زیر خاك بمونین. شانس آوردین تا گردن خاکتون كردیم!» یكی از بچّهها به شوخی به این چهار شهید میگفت :«تا رفقای دیگه تون خودشونو به ما نشون ندن، بایس زیر خاك بمونین. شانس آوردین تا گردن خاکتون كردیم!» بیل مكانیكی پس از اطمینان از دفن پیكرهای شهدا آرامآرام خاکهای اطراف را زیر و رو كرد. دقایقی نگذشت كه ناگهان استخوان های سفید شده شهیدی از میان خاکها نمایان شد. عطر صلوات همه جا را پر كرد. اولین كاری كه كردیم، آن چهار پیكر مطهّر را از زیر خاک بیرون آوردیم و بعد همه خود را به مهمان نو رسیده، رساندیم. هر كدام از بچّهها تلاش میكردند تا پیكر شهید را سالم جمع آوری كنند. ورد زبان همه این بود كه :«خدا كند پلاک همراهش باشد.» بچّهها میلیمتر به میلیمتر خاکها را كنار زدند و لباس فرم سپاه ، پوتین، جورابها، قمقمه و كلاه آهنی، تسبیح، شانه، آینه، آویز نوک تسبیح با عبارت «توكلت علی الله» و دو عدد پیشانی بند «یا مهدی ادركنی» و «یا صاحب الزمان» را با ظرافت خاصی از زیر خاک بیرون آوردند. با پیدا شدن «پلاک» شهید كه میان خاک برق میزد، بچّهها به یکدیگر نگاه كردند و بعد صلوات پشت صلوات...! دوربین من بیكار نبود و پیوسته زیبایی این لحظات را ثبت میكرد. منبع:تبيان
-
اگر کسى مى خواهد تفحص را بفهمد، زیارت ناحیه را با معرفت بخواند. اولین تفحص کننده حضرت سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام بوده اند. شما اگر به تفحص بیایید حال آن حضرات را مى فهمید... از هنگامى که تن پاره پاره فرزندان فاطمه علیها السلام در کربلا به همت قبیله بنى اسد کفن و خاکسپاری گردید. هزاران سال مى گذرد؛ اما پس از گذشت قرن ها بچه هایى از جنس قبیله نورانى بنى اسد پاره هاى تن ملت و امت حسین بن على علیه السلام را پس از سال ها از زیر خروارها خاک فراموشى، بیرون مى آورند و نسل امروز را به گنجینه هاى ارزشمند و گرانقدر مدفون شده در زیر خاک، رهنمون مى سازند. سردار «حسین کاجى» عضو گردان تخریب لشگر 17 علی بن ابیطالب و بسیجى دلسوخته اى است که بسیارى از بسیجیان قم چه در دوران جنگ و چه پس از جنگ با چهره و صداى گرم و حسینى او آشنایند. او سال هاست که با بچه هاى تفحص به جست وجو در میان مناطق عملیاتى مى پردازد. خاطرات تفحص ایشان- مربوط به زمستان سال 79 - را تقدیم خوانندگان محترم می کنیم. نمى دانم از کجا شروع کنم، اما باید بگویم که آغاز و پایان این کار همه اش وابسته به اخلاص و توسل به اهل بیت علیهم السلام است. قبلا ما تفحص را در مناطق عملیاتى خودمان انجام مى دادیم. در مراحل بعدى که در حال حاضر انجام مى گیرد، داخل خاک عراقى با توافقاتى که انجام شده است، انجام مى گیرد. این کار از جهتى جالب است، مدت ها با هم جنگیده ایم و حالا مى خواهیم باهم کار کنیم و ارتباط داشته باشیم. اولین بار که در اتوبوس نشسته بودیم، همه از همدیگر روى برمى گرداندند. خوب بچه ها حق داشتند کنار کسانى نشسته بودند که بهترین دوستانشان را تکه تکه کرده بودند. همه خاطرات داشت زنده مى شد و بغض تمام وجودمان را فرا گرفته بود. یک لحظه به ما الهام شد که باید با همان روحیه بسیجى دوباره در این عرصه وارد شد و بسیجى وار عمل کرد. چرا که هر کجا بسیجى ماندیم و مانند بسیجى عمل کردیم، پیروز شدیم، همان جا بى اختیار زیارت عاشورا را شروع کردم به خواندن. به فرازهایى چون «انى سلم لمن سالمکم » که رسیدیم، دیدم همه عراقى ها دارند زمزمه مى کنند. آخرهاى زیارت یادم رفت. این وقت بود که به شهدا متوسل شدم و گفتم که آبرویمان را جلوى عراقى ها حفظ کنید. نمى دانم چه طور شد که آخر زیارت را خواندم و از آن لحظه متن کامل زیارت را حفظ هستم. در ایام کار، مایه اصلى فعالیتمان توسل به اهل بیت علیهم السلام بود. روز سوم کار من زیارت نخواندم. دیدم که عراقى ها خودشان درخواست مى کنند. روزهاى بعد، سینه زنى هم اضافه شد. تصور کنید سرباز عراقى مشروب خوار، آمده بود کنار بچه هاى انقلاب و نشسته بود و براى امام حسین علیه السلام اشک مى ریخت و سینه مى زد. آن قدر با بچه ها انس گرفته بودند که خودشان به دنبال شهداى ما مى گشتند. حالا ببینید اثر خون شهدا را. یک روز در محلى ایستاده بودم که نزدیک 15 نفر از بچه ها شهید شده بودند. بغض گلویم را مى فشرد. یک عراقى کنارم آمد و پاهایش را نشانم داد و گفت: حاج حسین این جاى تیرها را ببین! کار شماست! اما... بعد دستش را با اشاره به طرف عکس آقا (مقام معظم رهبرى) برد که در کنار ماشین ما نصب شده بود. با دست اشاره کرد و با احساس گفت: یابن الزهرا ! تمام بدنم سرد و مو به تنم سیخ شد. گفتم: تا به حال آقا را دیده اى؟ گفت: نه، فقط یک بار از تلویزیون. اولین تفحص کننده حضرت سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام بوده اندتعجب کردم از اثر خون شهدا و بچه هاى حضرت امام قدس سره در خاک دشمن، یک روز عراقى ها گفتند: حاج حسین بخوان. من برایشان این شعر را مى خواندم: حیدرى ام، حیدرى ام، من عاشق سیدعلى ام و عراقى ها هم آن را تکرار مى کردند. این که در تفحص چه مى گذرد باید بگویم هر روز آن جا عاشوراست. عالم آن جا با عالم شهر خیلى فرق مى کند. از هر چه که در آن جا مى گذرد، مى شود یک کتاب بنویسیم. متاسفانه در این زمینه تا به حال کسى کارى انجام نداده است. واقعا تکان دهنده است. یک روز جنازه اى دیدم که لاى پتو شهید شده بود. استخوان هاى او را شمردم، نزدیک 250 تکه استخوان در لاى پتو به همراه یک تکه از قرآن جیبى اش را یافتم. متحیر شدم از این که هنوز این بچه ها با قرآن مانوس اند. در این دفعه آخر در نقطه اى بودیم در نزدیکى «نهر کتیما» در یک نقطه اى مشغول کار شدیم. وقتى به جنازه بچه ها رسیدیم تعداد زیادى از لباس هاى غواصى پیدا شد. بیشتر جست وجو کردیم و متوجه شدیم همه لباس ها در واقع حاوى استخوان هاى بچه هاست. اما این جا کجا و غواصى کجا؟ بعد از مدتى فهمیدیم اینها بچه هاى خط شکن در کربلاى پنج بوده اند که در اروند دستگیر شده بودند و به عنوان اسیر به پشت جبهه عراق منتقل شده بودند. در آنجا همه را دست و پا بسته نشانده بودند. برخى از آن ها مشخص شد که مجروح بوده اند. مثلا روى برانکارد خوابیده بوده و یا بر روى پایش باند بسته شده بود. آن جا 25 کیلومتر بیرون از منطقه عملیاتى بود و طبق قانون باید به عنوان اسیر زنده مى ماندند، اما متوجه شدیم با طرز فجیع اعدام شده بودند. مثلا یک خشاب کلاش روى مجروح خوابیده در برانکارد خالى شده بود. در نزدیکى شهر تنومه، حدود 16 شهید را در کانال پیدا کردیم. همه شهدا را جمع آورى کردیم. متوجه شدیم هیچ یک از آن ها سر ندارند. کانال را ادامه دادیم و مسیر را دنبال کردیم. حدود 50 متر جلوتر آمده بودیم که تعدادى سر بدون بدن پیدا کردیم. تعداد جمجمه ها دقیقا برابر شهداى بى سر بود. مشخص شد که سر شهدا را بریده اند. حالا این ظاهر قضیه است، این ها چگونه جان داده اند و شهید شده اند؟ چگونه شاهد بریده شدن سر دوستان خود بوده اند؟ خدا مى داند! آنجا گفتم: اى کاش مسؤولان و سیاسیون مى آمدند این جا و مى دیدند در این زمین چه گذشته. اى کاش حداقل یک روز سیاسیون مى آمدند تفحص، تا دیگر بر سر غنیمت با یکدیگر نمى جنگیدند. آن وقت مى فهمیدند اصلاحات یعنى چه؟! تا به حال 48 هزار مفقود پیدا شده که براى هر هزار نفرشان یک شهید داده ایم. هنوز بوى خون بچه ها به مشام مى رسد. یک روز در محوطه اى نشسته بودیم در میان هزاران هزار قطعه استخوان. تخمین زدم تقریبا 600 هزار استخوان افتاده بود. هر لحظه که نگاهم به یک تکه استخوان مى افتاد یک فراز و یک سلام از زیارت ناحیه به ذهنم خطور مى کرد. واقعا اگر کسى مى خواهد تفحص را بفهمد، زیارت ناحیه را با معرفت بخواند. اولین تفحص کننده حضرت سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام بوده اند. شما اگر به تفحص بیایید حال آن حضرات را مى فهمید. از این جهت در میان آن استخوان ها شروع کردم به سلام دادن. سلام بر سرهاى جدا شده، سلام بر غریبان دشت، سلام بر جسم هاى بى کفن، سلام بر سینه هاى کوبیده شده، سلام بر لب هاى خشکیده و.. . هر سلام 10 دقیقه اشک مى گرفت. این ها کم چیزى نیست. مظلومیت شهدا امروز دارد کار خودش را مى کند. در همین عملیات تفحص اخیر عراقى ها به ما کمک مى کردند. داشتیم جنازه اى را بیرون مى آوردیم. همه ذکر مى گفتند و دیدیم یکى از همه بیشتر تلاش مى کند و گریه مى کند و اشک مى ریزد. نگاه کردم سرباز عراقى است. آن ها اگر خودشان شهداى ما را پیدا کنند بر روى آن مى نویسند: «شهید ایرانى » اما بر روى جنازه هاى خودشان مى نویسند: «جنازه عراقى ». خیلى از حرف ها را نمى شود زد. یعنى اصلا مردم باورشان نمى آید. گریه ام درآمد و گفتم شما براى حضرت زهرا علیها السلام جان مى دادید پس چه شد؟ من نفهمیدم چه شد، فقط دیدم یک نفر انگار کفش این شهید را جلوى من گذاشت. گوشه کفش او را دیدم که نوشته حسین اردکانى از یزددر پنجوین عراق بودیم. کلى گشتیم اما چیزى نیافتیم. گفتم امروز باید شهید پیدا کنیم و شروع کردم به خواندن این شعر: دست من و عنایت و لطف و عطاى فاطمه، منم گداى فاطمه. آمدم جلوتر و کلنگ را زدم. اولین ضربه را که به دل خاک زدم و خاک را بیرون آوردم. نماى عکس امام روى لباس شهید پیدا شد. اشکم سرازیر شد. گفتم امروز حضرت زهرا علیها السلام دست ما را گرفت و آورد سرجنازه شهید. به خدا قسم اینها افسانه نیست. یک روز یک گروه شهید تکه پاره پیدا کردیم. یعنى از نصف به بالا بدنشان نبود. هر سه ایرانى بودند. این را از روى کفش و لباسشان مى شد فهمید. ولى هویت آن ها معلوم نبود. دو تا از آن ها را بچه ها شناسایى کردند. سومى ماند. حالا هوا گرم و بالاى 50 درجه شلمچه، داشت روى سرمان مى بارید. به یاد آقا اباعبدالله علیه السلام بودم و به یاد مادرش. قبل از من شش نفر از بچه ها که در تشخیص هویت شهدا متخصص هستند، شهید را بررسى کردند، اما موفق نشدند. نشستم پاى شهید، شروع کردم با شهید خودمانى صحبت کردن و به او گفتم: صدای مرا مى شنوى مى دانم! ولى به جان مادرت فاطمه علیها السلام خودت را بشناسان. کمکمان کن! دیدم خبرى نشد. ادامه دادم و گفتم: براى شادى روح حضرت زهرا علیها السلام نذر مى کنم باز خبرى نشد. ادامه دادم و گفتم که اگر مى خواهى به یک آدم با اخلاص مى گویم بیاید بالاى سرت. بعد شروع کردم به خواندن روضه فاطمه زهرا علیها السلام دیدم خبرى نشد. گریه ام درآمد و گفتم شما براى حضرت زهرا علیها السلام جان مى دادید پس چه شد؟ من نفهمیدم چه شد، فقط دیدم یک نفر انگار کفش این شهید را جلوى من گذاشت. گوشه کفش او را دیدم که نوشته حسین اردکانى از یزد. شما ببینید شش نفر آدم متخصص بررسى کردند، اما متوجه نشدند، اما نمى دانم... هر چه هست آن چه که ما مى گوییم فقط یک قطره از آن چیزى است که در آن جا وجود دارد. آن چه که در آن جا مى بینى همین یک جمله است: لا یدرک و لا یوصف. http://www.tebyan.net
-
خواهش ميكنم.ممنون بابت توجهتون.انشا اله كه همه بتونيم پاسدار خون شهدا باشيم و راه اونها رو ادامه بديم. [color=red]محمدرضا! مادر! عزیز دلم! سلام مادر! قربان قد و بالایت! تو اینجا چه كار میكنی؟ دلم برایت تنگ شده مادر. لب تشنهات را دیدم. آخرش آبت دادند یا نه؟ دورت بگردم مادر! در خانه جایت خالی است. غریب افتادهای اینجا. مادر مگر نداشتی كه....[/color] نميدونم چرا اين تكه رو كه ميخونم ياد شهداي كربلا مي افتم و اختيارمو از دست ميدم.
-
مردمی که برای تشییع پیکر محمد رضا دیرینه ی حقیقی آمده بودند تمام شد ، پیکر شهید به آرامی از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتی بعد محمد رضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد: «الله اکبر! شهید می خندد!» [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/dirinehaghighi.png[/img] او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانی محمد رضا را ببیند، متوجه شده بودکه لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است. عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم. لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل می انداخت. پدرومادر شهید را خبر کردند.آن ها هم آمدند و به چهره ی پاک فرزند دلبندشان نگریستند. اشک شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بیرون آورد. مادرش فریاد زد: «بگذارید همه بیایند و این کرامت الهی را ببینند» تمام کسانی که برای تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند، یکی پس از دیگری بالای قبر محمدرضا آمده و لبخند زیبای او را به چشم دیدند. روی قبر را پوشاندند، درحالی که دیگر آن لب ها بسته نشد و تبسم شیرین و لب های باز شده ی شهید باقی بود. دست نوشته ی شهید در دفترچه ی یادداشت: روی بنما و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را گو همه باد ببر روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر این سخن شهید در خصوص تبسم لحظه ی تدفین است که پس از شهادت در خواب به مادر می گوید: مادرم! آن چه را که شما فکر می کنید در دنیا و آخرت بهتر از آن نیست، مشاهده کردم! [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/4lnbgpt%7E0.jpg[/img] (اين مطلب در هاردم بوده و دسترسي به لينكش نداشتم اما احتمالا انجمن های تخصصی فان پارس بود )
-
قسمت دوم [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/2latzkg.jpg[/img] شب عملیات کربلای چهار ، سال 1365: محمدرضا لباس تمیز پوشیده بود، عطر هم زده بود. موهایش را هم مثل همیشه كج شانه كرده بود. وقتی سرش را بالا آورده بود به نگاه مشتاق بچهها خندیده بود. خوشگل شده بود. خوشتیپ. معطر و خواستنی. خواستنیتر شده بود. نورانی. با شرم گفته بود: این عملیات آخر من است. دیگر برنمیگردم. لباس پاسداریام را هم نپوشیدم. چون نمیخواهم عراقیها متوجه بشوند كه پاسدار هستم. بچهها باید از رود خین میگذشتند. عرض رود تقریباً بیست متر، عمق هم چهار ـ پنج متر. عراق هم نامردی را كم نگذاشته بود. تمام عرض رود را پر از سیم خاردار و مین و خورشیدی كرده بود. مسیر راه بچهها را هم به عمق یك كیلومتر میدان مینی عجیب و وحشتناك كار كرده بود. كار، كار خود محمدرضا بود. رفت و در میدان با سرعتی عجیب و دقتی بالا یك راه باز كرد. از رود خیّن هم او بود كه گردان را عبور داد. بچهها در مقابل بهت عراقیها خط را شكستند. درگیری سنگینی بین دو طرف بود كه یك تركش بزرگ روزی محمدرضا شد. تركش شكم محمدرضا را پاره كرده بود و یك زخم بدقلق از تك و تا انداخته بودش. خون زیادی ازش میرفت كه یك پیغام دل همه را شكست: «باید به عقب برگردید!» زخمی و شهید زیاد بود. اوضاع خیلی به هم ریخته بود. یكی از دوستان «یاعلی» گفت و محمدرضا را به دوش گرفت. فرماندههان برای نجات جان بقیه بچهها دلهره داشتند. عراق هم بیپروا همه را به گلوله میبست. آنكه محمدرضا را به دوش داشت به سختی قدم برمیداشت. محمدرضا اصرار میكرد كه او را بگذارد و برود. از بقیة بچهها عقب مانده بودند. كنار یك كانال چندتا زخمی دیگر هم برزمین مانده بودند. همه را آنجا گذاشته بودند به امید فردا كه برگردند و عراقیها را عقب برانند و دوستان زخمیشان را ببرند. دلهای سوزان و چشمان اشكبار بچهها بود كه از یكدیگر جدا میشد. فردا شد. بچهها دوباره آمدند و عراقیها را عقب زدند. اما نه محمدرضا بود، نه زخمیهای دیگر. عراقیها شبانه بچهها را برده بودند. شب عملیات، مادر خواب دیده بود كه محمدرضا با لباس سبز خیلی زیبایی كه خطهای طلایی داشت همراه یك بسته آمد خانه و گفت: مامان برایت هدیه آوردم. گفت: زود آمدی این دفعه. عجب. گفت: آمدم كه چشم به راهم نباشی. داشت هدیهاش را بازمیكرد كه بیدار شد. دو شب همین خواب را میبیند. روز بعد عكس و فتوكپی شناسنامه محمدرضا را میفرستد سپاه تا از او خبر بگیرد. سپاه هم مدارك را تحویل صلیبسرخ میدهد. درد هفت روز بود كه امان محمدرضا را بریده بود. قطرات اشك هم از درد دیگر نمیآمدند. لبهایش ورم كرده بود از بس گزیده بود و عطش. محمدرضا خودش را به طرف ظرف آبی كه كنار اتاقش بود كشاند، اما دوستانش امیدوار بودند كه عراقیها محمدرضا را درمان كنند. آبش ندادند تا زخمش بدتر نشود. محمدرضا خندة تلخی كرد و آرام ذكر گفت. عراقیها محمدرضا را همراه چند نفر دیگر كه همه زخمی بودند به یك بیمارستان بردند. محمدرضا روی برانكارد خوابیده بود. زخمش خونریزی داشت. درد آنقدر پرزور میآمد و میرفت كه محمدرضا گاهی تاب نمیآورد و همراه دارو از هوش میرفت. گرسنه بود اما تشنگی... امان از عطش. آب میخواست آب. میدانست برای زخمش خوب نیست. عراقیها به مجروحین رسیدگی درستی نمیكردند. فقط دست زورشان بود كه بر سر آنها كوبیده میشد. میآمدند برای تفریح و اقرار گرفتن. برای تحقیر بچهها كه زودباش باید به امامت ناسزا بگویی. باید خمینی را نفرین كنی. بگو مرگ بر.... كسی لب باز نمیكرد. با لگد به زخم بچهها میكوبیدند كه بگو مرگ بر.... بچهها لبهایشان را از درد میگزیدند، اما حرفی نمیزدند. محمدرضا اما ابرمرد بود. رو میكرد به عراقیها و بلند میگفت: مرگ بر صدام. عراقیها ایستاده به این خوابیده دردمند نگاه میكردند. میماندند كه چه كنند. بار اول با پوتین كوبیدند توی دهان محمدرضا. دهانش پر از خون شد. جانبازیاش چند درصد بالاتر رفت. چون دندانش هم شكسته بود. محمدرضا دهانش را باز كرد. برای آنكه بلندتر بگوید: مرگ بر صدام. عراقیها وقتی دیدند كه محمدرضا صدایش را بلندتر كرده و نمیتوانند ساكتش كنند از ترسشان از اتاق بیرون رفتند. یك روز گذشت: گفتم كه اذیت و آزار بود و دردی كه از زخمها شروع میشد در تمام بدن دور میزد. محمدرضا به بچهها میگفت: عراقیها قابل نیستند كه ما اسیرشان باشیم. به فكر فرار باشید بچهها. دو روز گذشت: درمانی در كار نبود. تب كمكم داشت میهمان محمدرضا میشد. ناراحت نبود از درد. زیر لب آرام ذكر میگفت. زندگی دیگری داشت زیر سایه یاد خدا. سه روز گذشت: درد دندان هم اضافه شده بود و درد و تب و زخم و لب ذكر گویان محمدرضا. چهار روز گذشت: زخم محمدرضا عفونی شده بود. تركش در گوشت فرو رفته بود و عفونت و خون از بدن آرام آرام بیرون میریخت. محمدرضا صبور بود ـ ناراحت هم بود از اینكه چرا زیر دست عراقیها اسیر شده. آرام دعا میخواند و شادیاش را با ذكر زینت میكرد. پنج روز گذشت: از اتاق عمل خبری نبود. بچههای مجروح را از بیمارستان بصره به زندانی در بغداد منتقل كردند. یعنی كه درمانی وجود ندارد. محمدرضا اما غمی ندارد. بین خودش و خدایش هرچه هست و نیست، پلی زده به وسعت ذكر. پس وقتی «همه» هست غصه نیست. شش روز گذشت: یكی از بچههای مجروح شهید شد. مظلوم و غریب. محمدرضا خیلی ضعیف شده بود. زخمش وخیمتر میشد و عطش و عطش. گاهی میگفت تشنهام. اما تمام زمان دیگر را آرام بود و روی پل بین خودش و مولایش قدم میزد. هفت روز گذشت: درد هفت روز بود كه امان محمدرضا را بریده بود. قطرات اشك هم از درد دیگر نمیآمدند. لبهایش ورم كرده بود از بس گزیده بود و عطش. محمدرضا خودش را به طرف ظرف آبی كه كنار اتاقش بود كشاند، اما دوستانش امیدوار بودند كه عراقیها محمدرضا را درمان كنند. آبش ندادند تا زخمش بدتر نشود. محمدرضا خندة تلخی كرد و آرام ذكر گفت. هشت روز گذشت: عفونت از زخم بیرون میزد. تركش در بدن محمدرضا جا خوش كرده بود و عطش، عطش. آب میخواهم. بچهها به من آب بدهید. محمدرضا سرش را كه حالا خیلی سنگین شده بود و خیس عرق به چپ و راست میچرخاند. به بچههایی كه مثل خودش بودند با چشمانی كه از درد به سیاهی میرسید، نگاه میكرد و زبان خشكش را در دهان میچرخاند كه: آب میخواهم. من خیلی تشنهام. آب میدهید؟ تنها این اشك بود كه مظلومانه از گوشه چشمان غریب بچهها میچكید، اما كاری از دست كسی برنمیآمد. هرچه به عراقیها میگفتند هیچ فایده نداشت. بچهها پنبهای را خیس میكردند و دور لبهای تركخورده محمدرضا میمالیدند. همه متحیر بودند از صبر و بزرگی محمدرضا. اما این درد چه بود كه این بزرگ را از پا انداخته بود، خدا میداند. تاسوعا گذشت: بچهها تشنه بودند. لبهایشان ترك خورده بود. میگفتند عمهجان تشنهایم. یعنی آب نیست. اگر آب هست میشود به ما هم بدهید. چند قطره هم اگر باشد. عمو خجالت میكشید. بابا و عمه زینب هم... بچهها تشنه بودند. محمدرضا لحظه به لحظه حالش وخیمتر میشد. بیتاب بود. آب میخواست. بچهها مجبور شدند با داد و فریاد از نگهبانان عراقی كمك بخواهد. بالاخره آمدند و یك آمپول تزریق كردند و رفتند. همین.... عاشورا بود: لشكر عراق سیراب بود و لشكر حسین تشنه. محمدرضا از عطش بیتابی خاصی پیدا كرده بود. لبهایش ترك خورده بود مثل كویر. زبانش مثل تكة چوب خشك شده بود. خون و چرك از زخمش بیرون میریخت. سرش آنقدر سنگین بود كه نمیتوانست به راحتی بچرخاند. اما آب میخواست. این كلمه را مدام میگفت: آب میخواهم، آب بدهید. بچههای امام حسین(ع) فقط گریه میكردند. یكی گفت: محمدرضا كه شهید میشود، چرا لب تشنه، من به او آب میدهم. كنار محمدرضا نشست تا آب را به او بدهد كه دید محمدرضا شهید شده است. فكر میكنم اگر محمدرضا آب میخورد و لب تشنه به دست بوس آقا نمیرفت یعنی تمام زیارت عاشوراهایش، روزی سه ـ چهار بار عاشورا خواندنش بیجواب سلام میماند و محمدرضا وقتی كه میرفت پیش آقا خجالت میكشید سرش را بالا بیاورد. چون او سیراب بود، اما پسر پیغمبر(ص) مولا و سرورش، عطشان. آنكه آب آورده بود با اضطراب گفت: چرا محمدرضا نفس نمیكشد؟ یا حسین(ع) محمدرضا! فریاد زد. همه بچهها فریاد زدند. عراقیها آمدند تا صدای فریاد را خفه كنند. صلیب سرخ هم برای سركشی آمده بود. پای آبرویشان درمیان بود. دیدند محمدرضا جسمش هست و روحش اما نه. بچهها محمدرضا را در پتویی گذاشتند و عراقیها او را بردند. كجا؟ صلیب سرخ پیگیر شد. كاظمین، قبرستان الكلخ، شماره 127. محمدرضا قبل از شهادتش به میرزایی كه او هم مجروح و اسیر بود گفت: ما پیروز میشویم. من شهید میشوم اما تو آزاد میشوی. برو قم به مادرم بگو دیدم محمدرضا شهید شد. چشم به راه آمدنش نباشید. بعدازظهر بود كه زنگ خانه نگاه چشمانتظار مادر را به طرف در كشاند. هشت ماه بود كه منتظر محمدرضا بود. 240 روز بود كه هیچكسی از او خبری نیاورده بود. اما آن روز بچههای سپاه بودند. با یك آلبوم زیر بغل. آمدند و نشستند. كمی مقدمه چیدند و بعد گفتند: حاج خانم این عكسها را نگاه كن. ببن محمدرضا را میتوانی بشناسی. عكس بچههای خودمان بود. اسیر شدهاند. چشمهایشان و دستهایشان را بسته بودند. صلیب سرخ عكسها را فرستاده بود. قلب مادر كند میزد. میخواست كسی نباشد تا مثل بچهها زار زار گریه كند. آلبوم را ورق زدند. دلش كنده میشد. صفحه آخر بود كه چشم مادر به عكس محمدرضایش افتاد. چشمهایش را بسته بودند و لبش، لبش خیلی خشك بود. مادر طاقت نیاورد! مادر فدای لب تشنهات بشوم. آب بهت ندادند مادر... و اشك و اشك و اشك. یك تابوت خالی. پرچم ایران دورش و رویش پر از گل. همه سیاه پوشیده بودند. روی دوشها تابوت سنگینی نمیكرد. رفتند تا گلزار. یك قبر بود خالی. گفتند اینجا مزار محمدرضا شفیعی است. قبر خالی ماند. (قطعه 2 دست چپ) جنگ تمام شد. اسرا برگشتند. میرازیی هم پیام محمدرضا را برای مادر آورد. چند سال بعد راه كربلا باز شد. قرار شد اول خانوادة شهدا را ببرند. مادر ساكش را بست. آدرس محمدرضا را هم برداشت رفتند زیارت. به زحمت مأمورشان را با پول راضی كردند و مخفیانه راهی قبرستانه كاظمین شدند. شمارة 127 نوشته بودند محمدرضا شفیعی. جنگ تمام شد. اسرا برگشتند. میرازیی هم پیام محمدرضا را برای مادر آورد. چند سال بعد راه كربلا باز شد. قرار شد اول خانوادة شهدا را ببرند. مادر ساكش را بست. آدرس محمدرضا را هم برداشت رفتند زیارت. به زحمت مأمورشان را با پول راضی كردند و مخفیانه راهی قبرستانه كاظمین شدند . شماره 127 نوشته بودند: محمدرضا شفیعی. ـ محمدرضا! مادر! عزیز دلم! سلام مادر! قربان قد و بالایت! تو اینجا چه كار میكنی؟ دلم برایت تنگ شده مادر. لب تشنهات را دیدم. آخرش آبت دادند یا نه؟ دورت بگردم مادر! در خانه جایت خالی است. غریب افتادهای اینجا. مادر مگر نداشتی كه.... بعد از تبادل اسرا، حالا نوبت جنازهها بود. قرار شد حتی استخوانهای شهدا را تحویل بدهند. عراقیها رفتند سراغ قبرها. یكی هم محمدرضا بود. مشغول شدند. با بیل و كلنگ خاكها را كنار زدند، اما... بیچاره بودند در كفرشان. بیچارهتر شدند. محمدرضا صحیح و سالم بود. به فكر چهار تكه استخوان بودند و حالا بدن محمدرضا سالم بود. موهایش، پوستش، مژهاش، زخم تنش...، انگار محمدرضا چند دقیقه پیش شهید شده. فقط چند دقیقه قبل. عكسها و مدارك را مطابقت كردند. اما جنازه چقدر سالم بود. دشمن به یقین رسید در كفر و جهنم رفتنش. خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند. آبرو كه نداشت. محمدرضا رسواترش میكرد. سه ماه محمدرضا را (به دستور صدام) زیر آفتاب داغ عراق گذاشتند تا شرمندة مولایش موسی بنجعفر(ع) نباشد. هیچ اتفاقی نیفتاد. پودر تجزیه روی بدن و صورت محمدرضا ریختند. نه سوخت و نه پودر شد. فقط كمی تغییر كرد. سفید بود رنگش. سبزه بامزه شد. بدبختی و شقاوت شده بود خوره به جانشان افتاده بود. صلیب سرخ در جریان بود و ایران هم مدرك داشت. مجبور شدند كه محمدرضا را تحویل بدهند؛ «و مكروا مكروالله والله خیر الماكرین». سال 1381، تلویزیون ایران، اخبار عصر: مادر نشسته بود روی تخت كنار تلویزیون كه شنید: 57 شهید سرفراز از خاك عراق به آغوش میهن بازگشتند. یعقوب بوی یوسفش را خوب میشناسد. مادر هم عطر فرزندش را. حتی اگر لب مرز باشد هنوز. گوشی را برداشت. تماس گرفت با پسر خواهرش كه در سپاه بود. جواب دلش را نگرفت. گوشی را گذاشت سرجایش كه زنگ خانه به صدا درآمد. یعقوب از پیراهن یوسف چشمانش بینا شد. آیفون را برداشت و بیسلامی گفت: محمدرضایم را آوردهاید. آنهایی كه پشت در بودند در كوچه زبانشان بند آمد. در باز شد و داخل خانه رفتند. از سپاه بودند. متعجب به مادر نگاه میكردند كه مادر گفت: سه شب پیش خواب دیدم پدر محمدرضا آمد كه دیوار خانه را كه خراب شده بود تعمیر كند. یك قناری سبز هم آورد. بیدار شدم. فهمیدم كه محمدرضایم را میآورند. منتظر بود. به فكر چهار تكه استخوان بودند و حالا بدن محمدرضا سالم بود. موهایش، پوستش، مژهاش، زخم تنش...، انگار محمدرضا چند دقیقه پیش شهید شده. فقط چند دقیقه قبل عكسها و مدارك را مطابقت كردند. اما جنازه چقدر سالم بود. سه ماه محمدرضا را (به دستور صدام) زیر آفتاب داغ عراق گذاشتند تا شرمندة مولایش موسی بنجعفر(ع) نباشد. هیچ اتفاقی نیفتاد. پودر تجزیه روی بدن و صورت محمدرضا ریختند. نه سوخت و نه پودر شد. فقط كمی تغییر كرد. سفید بود رنگش. سبزه بامزه شد. محمدرضا را آوردند. صورت سفیدی داشت با محاسن كاملاً پر. همیشه محاسنش را شانه میكرد. یك عینك كائوچویی بزرگ هم میزد. موهایش كمی موج داشت و همیشه به طرف چپ شانه میكرد. قدش رشید بود. چهارشانه. نه اینكه چاق باشد، نه چهارشانه و توپر بود. یك تسبیح مهره درشت هم دستش بود. یعنی همیشه این تسبیح همراهش بود با ذكری كه برلبش بود. یك اوركت (آمریكایی) مثل اوركت شهید همت. اكثراً هم روی دوشش بود. خیلی آروم و باوقار راه میرفت. تمیز و اتوكشیده. خیلی فهمیده و بامعرفت بود. معلومات خوبی داشت، اما اصلاً اهل جر و بحث و جدل نبود. اهل تذكر بود، اما جروبحث نه. اینقدر خواستنی بود كه توی روضهها تا اشكش سرازیر میشد همه از گریه او گریهشان میگرفت. كسی طاقت گریه كردن محمدرضا را نداشت. یك سوز خاصی داشت. با سوز گریه میكرد. با این همه كه شمردیم یك ویژگی خاص داشت؛ خیلی مطیع بود. آنقدر كه هركاری میگفتند بیحرفی انجام میداد. نوزده سال بیشتر نداشت و یك نكته ویژه: محمدرضا در زیارت عاشورا و عزاداریهایش اشكهایش را به بدنش میمالید و با چفیه پاك نمیكرد. تمام جمعهها غسل جمعهاش ترك نمیشد. حتی آب خوردن جیرهبندیاش را هم نگه میداشت تا غسل جمعه بكند. حالا این گل را آورده بودند. دلم برای قبرستانیهای الكخ سوخت كه بیمحمدرضا شده بودند. سرم را بالا میگیرم. مایه سربلندی پیدا كردهایم. عزت و آبرویمان هزار برابر شده. بفرمایید. شما هم بروید سر خاكش. لیست حاجاتتان را هم بردارید. خدا به محمدرضا به طور خاص اذن داده. حلال مشكلات است. اگر شك دارید، بروید از آنهایی كه شفا گرفتهاند و گره مشكلاتشان را با دست محمدرضا باز كردهاند، بپرسید. جوان به این خوبی در این عالم نوبر است؛ پس بسمالله.
-
اينم عكس دفتر حافظ منافع جمهوري اسلامي ايران در امريكا [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/a%7E4.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/a1%7E1.jpg[/img]
-
اين فكر كنم هموني باشه كه توي رزمايش قبلي شهيد شد. از بحث منحرف نشيم.بابا يكي بياد تكليف اون چيز رو مشخص كنه.