takavar68

Members
  • تعداد محتوا

    35
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

2

درباره takavar68

  • رتبه حساب کاربری
    سرباز یکم
  1. لطفا بیشتر خودتان را معرفی کنید. سرتیپ خلبان آزاده، حسین لشگری، متولد 1331، ضیاءآباد از توابع قزوین. آقای لشگری، می دانم که شاید این سئوال کلیشه ای باشد، ولی برای خوانندگان ما جریان اسارت خود را بگویید. من در حال انجام سیزدهم ماموریت خود بودم، 27 شهریور 1359 که هواپیمایم در محور "زرباطیه"، در نزدیکی مهران سقوط کرد. یعنی قبل از آغاز رسمی جنگ ایران و عراق؟ بله و نکته جالب همین است، جنگ عراق علیه ایران، یک سری مقدمات داشت، مثل یک دعوا که اولش با اخم و تهدید و جنگ لفظی است و بعدا به دعوای فیزیکی منجر می شود، جنگ ما هم این حالت را داشت، عراق قبل از شروع رسمی جنگ در 31 شهریور 59، شروع به خرابکاری وسیع و تحریک قومیت ها و همچنین تجاوزات هوایی و حمله به پاسگاههای مرزی ایرانی کرد تا اوضاع ایران را بهم بزند، جنگ عملا از اول سال 59 شروع شده بود. از نظر نظامی ما به عنوان نیروی هوایی ایران باید نوعی "بازدارندگی" ایجاد می کردیم و در ازای حملات مداوم هوایی عراق ، پاسخی به آنها می دادیم، ماموریت من هم از این جنس بود. هواپیمای شما چه بود؟ من خلبان هواپیمای جنگنده F5 بودم. موقع اسارت چند ساله بودید؟ در آن وقت ، ستوان یکم بودم و 28 سال سن داشتم. دقیقا ماموریت شما چه بود؟ ماموریت من انهدام واحدهای زرهی عراق در 10 کیلومتری خاک عراق بود، این واحدهای زرهی متعلق به سپاه دوم عراق بودند که پشت مهران مستقر شده بودند و مرتب روی مهران آتشبار می ریختند، این ماموریت را داوطلبانه انجام دادم، با اینکه چنین ماموریت های حساسی را معمولا رده های بالاتر مثل سرهنگ یا سرگرد هوایی انجام می دادند اما من خیلی اصرار کردم تا توانستم اجازه این ماموریت ها را بگیرم، چون این برای من یک غرور ملی و دینی بود که بتوانم به سهم خودم جواب دشمن را بدهم. چرا هواپیمای شما سقوط کرد؟ هواپیما را با موشک زدند. سرعت هواپیمای تان در موقع سقوط چقدر بود؟ 980 کیلومتر در ساعت! زنده ماندنم شبیه یک معجزه بود، چون در این سرعت و در ارتفاع هشت هزار پایی، پریدن از هواپیما تقریبا به معنای خودکشی بود، ولی وقتی دیدم هواپیما آتش گرفته، چاره ای نداشتم جز اینکه بپرم و به اصطلاح Eject کردم. در موقع سقوط مجروح هم شدید؟ بله، ستون فقراتم آسیب دید ضمن اینکه ضربه محکمی به پشت سرم خورد ،موقعی که به زمین خوردم، بیهوش شدم.، جالب این است که هواپیمای من روی تانکهای عراقی افتاد وو تعدادی از عراقی ها را هم کشت. وقتی بهوش آمدید، چه اتفاقی افتاد؟ وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم، یک دکتر عراقی به انگلیسی به من گفت: تو سالم هستی ، ما با اشعه ایکس بدنت را آزمایش کردیم، فقط کوفتگی داری که ان هم خوب می شود بعد از ین بود که "باسل" آمد. باسل که بود؟ بازجوی من! محور بازجویی ها چه بود و شما چه جوابی می دادید؟ من اول سعی کردم دست پیش را بگیرم! در اولین بازجویی با دعوا و تندی به عراقی ها گفتم چرا هواپیمای مرا زدید؟ من اشتباهی وارد خاک شما شده بودم، عراقی ها با عصبانیت می گفتند با سرعت 980 کیلومتر در ساعت و با هواپیمای مسلح به بمب و موشک راه را اشتباهی آمده بودی؟! این بود که جریان بازجویی ها عوض شد. لطفا به اختصار بگویید نیروی هوایی عراق با نیروی هوایی ایران چه تفاوتی داشت؟ سیستم نیروی هوایی عراق "روسی" بود و شوروی ها آن را برای عراق طراحی کرده بودند، ولی سیستم هوایی ایران، آمریکایی بود و سیستم هوایی آمریکا در همه دنیا تک است، تجهیزات و امکانات هوایی ایران را بعضا خود آمریکایی ها یا فقط اسرائیل داشتند، این بود که عراقی ها به شدت از نیروی هوایی ایران حساب می بردند، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در همان ماههای اول جنگ یک ضرب شصت حسابی به عراقی ها نشان داد و پایگاه H3 که مقر مهم نیروی هوایی عراق بود را بمباران کرد. ادامه جریان بازجویی ها را بگویید. محور مهم بازجویی عراقی ها این بود که رژیم عراق می خواست از من یک مدرک زنده برای اثبات تجاوز ایران به عراق بسازد و در همه جای دنیا مرا به عنوان خلبان متجاوز ایرانی معرفی کند به من گفتند به تو پناهندگی می دهیم، برو در دانشگاههای عراق، هر دختری را که خواستی انتخاب کن، فردایش برایت شرعا عقد می کنیم، همین مقاومت من باعث شد که هجده سال اسیر بمانم و رژیم عراق تا اواخر عمرش سعی کند مرا به عنوان یک گروگان نگه دارد. امیر لشگری ، اسارت تلخ است، اما روزهای شیرینی هم دارد، شیرین ترین روز اسارت شما کی بود؟ من به عنوان یک نظامی اسیر، وقتی خبر پیروزی های کشورم را در اسارت می شنیدم، خیلی خوشحال می شدم، اما خوش ترین روزم ، خبر "آزاد سازی خرمشهر" در خرداد 1361 بود که از یک سرباز عراقی شنیدم. چطور آن سرباز این خبر را به شما گفت؟ با این سرباز دوست شده بودم، چون می خواست انگلیسی یاد بگیرد و دوست داشت با من تمرین زبان کند، عراقی ها به "ایران" می گفتند "خمینی"، این سرباز گفت: خمینی هرچه مردم ایران بوده، ریخته توی خوزستان، و ما را از خرمشهر بیرون کرده. البته من به این خبر اعتماد نکردم و با رادیویی که خودم به طور مخفیانه ساخته بودم، خبر آزادی خرمشهر را شنیدم و این خوشحال کننده ترین خبر برای من بود. بهترین عیدی که این 18 سال اسارت گرفتید، چه بود؟ یک نصفه لیوان آب یخ! واقعا؟! بله، عید سال 74 بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من 12 سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت 5 دقیقه آفتاب. شکنجه هایی که عراقی ها انجام می دادند، چه بود؟ شکنجه ها دو نوع بود، روانی و فیزیکی ، بازجویی های شدید، بی خوابی، توهین، شوک برقی، اعدام صوری، امام (ره) گفتند که جنگ برای ما نعمت است، من در اسارت معنی این را فهمیدم،من در اسارت ، زندگی را دوباره شناختم، خدا را دوباره شناختم، خودم را دوباره شناختم. این مساله هسته ای خیلی شبیه قضیه جنگ است، ما باید این جنگ را ببریم، هیچ کشوری دلش به حال ما نسوخته است ، ما باید این علم را داشته باشیم،این نقطه جایی است که اگر الان کوتاه بیاییم، وابستگی ما دوباره به غرب شروع می شود، باید بایستیم و مقاومت کنیم و پیروز شویم. کی آزاد شدید؟ من اولین خلبان اسیر ایرانی بودم و آخرین اسیری هم بودم که آزاد شدم،هفدم فرودین 77، بعد از 18 سال اسارت آزاد شدم. بعد از آزادی، باز هم با هواپیمای نظامی پرواز داشته اید؟ نخیر! نداشتم. چرا؟ هزینه هر ساعت پرواز هواپیما، چیزی حدود نیم ملیون تومان است، برای چه باید این هزینه را به بیت المال تحمیل کنم؟ باید جوانان و خلبانان نسل امروز تمرین کنند و پرواز را یاد بگیرند. و اما حرف آخر: باور کنیم که "ایرانی می تواند"، خواستن توانستن است، این مساله هسته ای خیلی شبیه قضیه جنگ است، ما باید این جنگ را ببریم، هیچ کشوری دلش به حال ما نسوخته است ما باید این علم را داشته باشیم،این نقطه جایی است که اگر الان کوتاه بیاییم، وابستگی ما دوباره به غرب شروع می شود، باید بایستیم و مقاومت کنیم و پیروز شویم. www.emtedad.ir
  2. شهید احمد کاظمی : فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1337 در «نجف آباد» یکی از شهرهای استان« اصفهان» به دنیا آمد.در بین بچه های جنگ به حاج احمد معروف بود. در سن ‪ ۱۸‬سالگی ، پس از تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین در جبهه‌های جنوب« لبنان» حضور پیدا کرد و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و از فرماندهان شجاع ، پر انرژی ، مدیر و خلاق بود . حکم مسوولیت‌های زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. با شروع جنگ تحمیلی ، با یک گروه ‪ ۵۰‬نفره در جبهه‌های آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد. در پایان جنگ تحمیلی همین گروه ‪ ۵۰‬نفره بافرماندهی شهید« کاظمی» به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه (لشگر زرهی 8نجف اشرف )تبدیل شد . با بکارگیری سلاح‌های به غنیمت گرفته شده از عراقی‌ها که به صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات جنگی بالغ می شد. با پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال 59 به کردستان رفت تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را سرکوب نماید. او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه های جنوب در صف مقدم مبارزه با دشمنان کشور در سِـمت هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه« فیاضیه»در« آبادان»، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف وپس از جنگ نیز یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت. رزمندگان و ایثارگران هشت سال حماسه وافتخار، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و شجاعت های این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد. در طی این سالها به تحصیل نیزپرداخت ومدرک کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری 3 مدال فتح اعطانمودند. وی در اواسط سال 1384 از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست.
  3. عمليات بيت المقدس عمدتاً از شمال ايستگاه حسينى يعنى نزديكى هاى جاده اهواز خرمشهر آغاز شد. براى رسيدن به اين جاده مى بايست از روى رودخانه كارون عبور كرد و حدود سى كيلومتر نيز پياده روى مى كرديم تا به اولين مواضع دشمن مى رسيديم.قبل ازعمليات در اين طرف رودخانه مستقر بوديم. بچه ها ازماهها قبل با آموزشهاى سنگين خود را براى عمليات آماده مى كردند. همه آماده و براى آزادى خرمشهر بى تاب بودند. بالاخره تجهيزات گرفتيم و با سازماندهى اوليه تا پاى رودخانه كارون رفتيم و سپس از روى پلى عبوركريم كه برروى آن نوشته شده بود پل آزادى، از پل عبور كرديم و در دشت باز خوزستان كه دردست عراقيها بود راهپيمايى طولانى را آغاز كرديم. دشمن بخاطر موقعيت مهم و موانع طبيعى اطراف جاده اهواز ـ خرمشهر را به صورت يك دژ درآورده بود و با خاكريزهايى بلند ديوارهايى ساخته بود. در پشت اين خاكريز ها جاده آسفالته اهواز به خرمشهر قرارداشت. دشمن مى توانست دركمترين مهلت پيش بينى شده نفرات بى شمارى را دراين سنگرها مستقركرده و از آن جايگاه بلندتمام دشت روبرو را قدم به قدم با آتشبارها شخم بزند. از اين طرف تنها مانع طبيعى متناسب براى ما رودخانه كارون با عرض زيادش بود. پاهاى پولادين بچه ها كه درتمرين كاروانهاى مختلف آبديده شده بود، مقدار زيادى تجهيزات با خود مى كشيدند. درهر شش كيلومتر كه مى رفتيم تعدادى استراحت مى كردند. به همين علت عمليات از ساعت ۸ شب آغازشد كه ما براى طى اين مسافت بايد در پناه شب چندين گردان را به پاى كار مى رسانديم. بار زياد و راه طولانى باعث مى شد كه بچه ها درحين حركت به خواب بروند و اگر هوشيارى نفرات جلو يا عقب نبود فرد خواب آلود از دسته خارج شده و برروى ميدان مين احتمالى مى رفت. ما گردان سوم از هشت گردانى بوديم كه دراين محور حسينيه بايد كارمى كرديم. چون من سرستون گروهان خودمان بودم در يكى از استراحتهاى طول راه درحال نشسته خوابم برد و وقتى در يك آن بيدار شدم ديدم هيچكس جلويم نيست و همه ستون ناخودآگاه درازكش روى به سمت خودى و پشت به دشمن در روى زمين خوابيده بودند. درحين بيدارى خود و دوستانم را در يك بيابان تاريك و خالى يافتم. با هزار زحمت نيروها را بيداركردم و در فكر اينكه ازكدام طرف مى بايد حركت كنيم بودم كه از فاصله ۵۰۰ تا ۶۰۰مترى يك نفر صدايمان زد و ما همه ايستاديم. ديديم يك نفر با حالت دو به ما نزديك مى شود و با همان التهاب گفت: شما كيستيد؟ كجا مى رويد؟ گفتم ما گردان حمزه هستيم و مسير را گم كرده ايم. گفت: دنبال من حركت كنيد. او جلو افتاد و ما به دنبال او. رفتيم تا نزديكى هاى ساعت ۲ صبح به ديوار بزرگ زير جاده رسيديم كه در تاريكى واقعاً مانند كمربندى سياه مى مانست. آن فرد سنگرها را به ما نشان داد و توضيح داد كه به فاصله هر پنجاه متر يك سنگر با تجهيزات كامل قراردارد. از بيسيم چى گردان خواستم با تيپ تماس بگيرد. بعد ازتماس اعلام شد درهمانجا بدون حركت زمين گير شويد. ساعت حدود ۴۵: ۲ دقيقه بود كه بيسيمها از خاموشى در آمدند و با كلمه ياعلى عمليات آغازشد. تمام گردان به حالت دشت بان در روى زمين درازكش شده و منتظر به من نگاه مى كردند. دستم را بالا برده و فريادزدم الله اكبر از دهانه اسلحه ها آتش بيرون ريخت و نارنجكهاى زيادى به درون سنگرها و درروى سطح جاده پرتاب كردند. بچه ها به كمك هم از اين ديوار خاكى بالا رفتند و سنگرها را يكى بعد از ديگرى تسخير مى كردند. چند تا از سنگرهاى عراقى به سختى مقاومت مى كردند. آنان با توپهاى ضدهوايى هم شليك مى كردند. ازچندين جناح سمت اين سنگرها شليك شد تا بالاخره منهدم شدند. زمان زيادى طول نكشيد كه كل جاده و ديوار بزرگ سقوط كرد و خبرهاى خوبى به گوش مى رسيد. بچه ها با هم چندين نارنجك در يك سنگر مى انداختند و آن را فتح مى كردند. دستور رسيد كه از جاده عبوركرده و به سراغ كمربند قرمز حركت كنيد. ساعت حدود ۴۵: ۳ دقيقه شب از طرف ديگر جاده پايين آمده و به تعقيب دشمن پرداختيم. از دور صداى درگيرى ديگر لشكرها به گوش مى رسيد. حدود پنج كيلومتر ديگر در بيابان به حركت پرداختيم تا آنكه از دور شبح هايى مشكوك توجهمان را جلب كرد. به صورت محاصره اى به سمت آنها حركت كرديم و در فاصله پنجاه مترى به هدف همه از تعجب نزديك بود قالب تهى كنيم. يك آتشبار كامل ازتوپهاى ۱۳۰ ميلى مترى از دشمن سالم به دست بچه ها افتاده بود. تمام توپها آماده شليك بودند. چهل قبضه توپ هديه خوبى بود. حدود ۸كيلومتر ديگر به سمت كمربند قرمز حركت كرديم كه ديگر هوا روبه روشنى مى رفت و ما بدون پناهگاه در يك بيابان بدون سنگر قرارداشتيم. با تماس با تيپ، دستور رسيد همانجا مستقر شويد. سنگر بسازيد چون نيروهاى پشتيبانى به سمت شما در حال حركتند. بدنهاى خسته اجازه سنگرسازى را به كسى نمى داد. به اجبار درچند سنگر تانك كه مال عراقيها بود مستقر شديم. هوا درحال روشن شدن بود. نماز را خوانديم. منتظر پاتك هاى دشمن بوديم. با طلوع خورشيد صداى تانكهاى مهاجمين كه درحال آرايش گرفتن بودند ما را واداركرد يك خط دفاعى مناسب آماده كنيم. سلاح سنگين ما فقط آرپى جى بود و تيربارهاى سبك و درعوض تانكهاى دشمن با آتش توپخانه پشتيبانى مى شد. از شمال خورشيد يك دسته تانك عراقى درحال حركت بودند. آتش سنگين برروى مواضع بچه ها ازسوى تانكها آغاز شد و هرلحظه هم بيشتر مى شد. عراقى ها از شكافى كه در جناح ما بود، فشارمى آوردند. آنجا خيلى خالى بود. ما هم تنها با آرپى جى با تانكها مقابله مى كرديم. به هرجهت چند تانك از آن منطقه خالى به پشت نيروهاى خودى نفوذ كردند و پشت خاكريز ما آمدند. دو تانك آنها جاده عقب ما را بستند و دو تانك ديگر هم از پشت سر ما شروع كردندخاكريزها و سنگرها را به توپ بستند. نيروهاى پياده عراقى نيز وارد كار شدند. جنگ ديگر از توپ و تانك رسيده بود به نارنجك و سرنيزه . عراقيها به شدت آتش مى ريختند و ما مقاومت مى كرديم تا تاريكى فرا برسد و بچه ها تانكها را شكار كنند. سه چهار آرپى جى زن داوطلب شدند كه ۴ تانك را كه در مسير قرار گرفته بودند، بزنند. يكى از بچه هاى آرپى جى زن تركش گلوله تانك گردن او را زخمى كرده بود مى گفت: يك آرپى جى مى خواهم آن تانك را بزنم. آن تانك مرا زده. به او گفتم : برو گردنت را اقلاً پانسمان كن بعداً بيا. گفت : نمى شه خلاصه گشت گلوله اى پيدا كرد و رفت روى جاده آسفالته جايى كه كسى جرأت نمى كرد برود حتى اگر مورچه اى هم مى رفت حتماً تير مى خورد. خيلى خونسرد نشانه گيرى كرد در حالى كه خون گردنش پيدا بود. هر آن منتظر بوديم پودر شود. ۳۰ الى۴۰ ثانيه بيشتر طول نكشيد . همين كه گلوله شليك شد كلاهك تانك هم پريد با التهاب آمد اينور خاكريز و با يك حالتى گفت: اين آرپى جى را داشته باش تا من بروم گردنم را پانسمان كنم و برگردم. تا قبل از تاريكى ۳ تانك را زديم و بقيه تانكها پا به فرار گذاشتند. نيروهاى پياده عراقى مانده بودند چه كار كنند. رضا يارى تيربارى برداشت و رفت آن طرف خاكريز و آنها را به رگبار بست. خود عاقبت مجروح شد. هوا داشت گرگ وميش مى شد. آخرين تلاش عراقيها نيز داشت اجرا مى شد. چندين هلى كوپتر روى بچه ها ظاهر شدند و آتش مى ريختند. اگر كسى بيرون مى آمد قطعاً مورد اصابت واقع مى شد. با تماس با تيپ گفتند نيروهاى كمكى در راهند. دوشكايى داشتيم كه تيربارچى اش مورد اصابت قرار گرفته بود و بر روى دسته دوشكا افتاده . فاصله ما تا دوشكا حدود صدمتر بود. در يك لحظه ديدم دوشكاچى زخمى بلند شد و شروع كرد به شليك كردن كه باعث شد آن هلى كوپتر سقوط كند. هلى كوپترهاى ديگر عقب نشينى كردند. خودم را به بالاى سر دوشكاچى رساندم. تا رسيدم ديدم بهشتى شده است. بعد از مقاومت سنگين آخرين تلاشهاى بچه ها عاقبت وارد خرمشهر شديم . شهيد حسن حسينيان
  4. دستت درد نکنه mostafa_by,خیلی عالیه
  5. اوايل شب رسيديم بعد از صرف شام سمت موقعيت لشكر در منطقه قجريه راه افتاديم، شب رسيديم. همانجا صبح را سر كرديم. چون گردان حبيب جزو گردانهاى غواصى بود قرار شد براى ما آموزش غواصى ترتيب دهند. ۱۵ روز آموزش ديديم. يك روز در چادر فرمانده برادر سيد فاطمى جمع شديم. برادر فاطمى چنان صحبت كرد كه گويى شب عاشورا است.او گفت: شركت در عمليات اجبارى نيست هركس مى خواهد برگردد. در طى آموزش سختيهاى بسيارى ديده بوديم.يكى از بچه ها به شوخى مى گفت: اگر نمرديم بعد از عمليات يكسال استراحت مى كنيم. از ساعت ۹ شب وارد آب مى شديم و ساعت ۴ صبح بيرون مى آمديم. عمليات نزديك بود و فشار آموزشها بالا رفته بود. فاصله ما با مقر گردان ولى عصر يك كيلومترى بود و آنها پايين تر بودند.نام مقر اباعبدالله بود. در مقر ما نيروهاى عجيبى پيدا مى شد يك روز من با شهيد داروبيان كنار آب نشسته بوديم به شهيد گفتم: اينها شهيد نخواهند شد. بعد از چند دقيقه سكوت گفت: اينها بچه هايى هستند كه حتى مادرانشان هم نفهميدند اينها كيستند ، اينها آمده اند و خواهند رفت.تعداد زيادى از همين نيروها در عمليات والفجر ۸ هم غواص بودند. آب يخ بسته را مى شكستند و آموزش مى ديدند. دندانهايشان به هم مى خورد يك روز بعد پس از اتمام نماز مغرب و عشا سوار ماشين شده و ده كيلومترى از مقر دور شديم. پياده شديم و گفتند: پياده بايد برگرديد. پاى بچه ها كرخت شده بود. محل شلمچه بود كربلاى ۵ هيچكس تصورش را نمى كرد. بعد از عمليات رمضان دشمن موانع زيادى آنجا تهيه كرده بود.از جمله درياچه هاى مصنوعى. با شوق فراوان سمت منطقه راه افتاديم. نزديكيهاى خرمشهر در مقر لباسهايمان را عوض كرديم.با شورى وصف ناشدنى. بچه ها همه تك تك چهره هايشان نورانى بود.فرمانده گروهان ما مى گفت: بچه ها، يك درصد هم احتمال برگشت و سالم ماندن وجود ندارد.ساعت هاى آخر پيش از عمليات را مى گذرانديم. ما بايد با استتار كامل وسايل و ادوات از ديد دشمن درامان مى مانديم. بالاخره شب پرواز فرا رسيد. شبى كه قرار بود فردايش براى عمليات به آب بزنيم. ساعت ده شب وارد آب شديم. قبل از ورود به آب خواستم با سيد فاطمى فرمانده روبوسى كنم و خداحافظى. كه سيد مى گفت: با هيچكدام خداحافظى نمى كنم سريعتر برويد خط دشمن را بشكنيد . آنجا شما را خواهم ديد.چون طول مسير غواصى ما بيشتر از ساير لشكرها بود به همين سبب مى بايست ما زودتر از ساير لشكرها وارد آب مى شديم. درست ساعت ده شب بود وارد آب شديم. خط قرار بود ساعت ۲ شكسته شود. خط شلمچه خط عجيبى است به طوريكه نظر كارشناسان آمريكايى اين بود كه اگر در اين منطقه هيچ عراقى نباشد ايرانى ها نمى تواند اينجا عمليات كنند.وقتى به خط اول رسيديم نتوانستيم حتى يك قبضه كلاشينكف هم پيدا كنيم. بين دو خط اول و دوم آب بود. خط اول دوشكا و چهار لول و دو لول بود.در خط دوم تانكها و خمپاره اندازها بودند. ساعت حدود يازده شب كه حركت به سوى دشمن را از آب شروع كرديم مى خواستيم از پتروشيمى از وسط بصره به دشمن حمله كنيم. محور لشكر ما از ساير لشكرها خطرناكتر بود. مى بايست ستون را نمى شكستيم و در يك ستون منظم پيشروى مى كرديم تا دشمن فكر كند يكنفر پيش مى آيد. اين فرمان تا آخر رعايت شد با آنكه آتش دشمن سنگين بود اما يك نفر از ستون خارج نشد. دشمن متوجه عمليات ما شده بود با آتش سنگين دوشكاها و چهارلول ها بايد عقب نشينى مى كرديم. پيش رويمان ميدان مين بود نمى توانستيم به خط دشمن بزنيم مى بايست وسط آب متوقف مى شديم. بعد از اينكه برادران تخريب ميدان مين را باز كردند و احتمال خطر را به مقدار قابل توجهى كاهش دادند به طرف دشمن حركت كرديم و با شجاعت و خون دل خط دشمن را شكستيم ولى متأسفانه تمام معبر باز نشد و آتش ضربدرى دشمن برروى برادران مدام سنگينى مى كرد. عده اى در وسط آب مانده بودند نمى توانستيم به عقب بكشيم فرمانده گروهان با سيد تماس گرفت و كسب تكليف كرد. سيد گفت: حتى اگر يك نفر هم زنده مى ماند عقب بكشيد. حاجى رضا با صداى بلند گفت: بچه ها دستور عقب نشينى داده اند.از آخر ستون آرام عقب بكشيد. چيزى درون بچه ها فروريخت. همه گريه شان گرفته بود. يكى از بچه ها چهره بر آب نهاد و با خداى خود زمزمه مى كرد. دشمن مدام آتش مى ريخت و در اين حال ما مى بايست عقب مى كشيديم.پيام رسيد كه روز ميلاد زينب است. با بى سيم اعلام كردند فرياد بزنيد يا زينب! و به خط دشمن بزنيد و علميات بايد امشب انجام گيرد. به دنبال اين دستور فرمانده گروهان گفت:اگر احساس كرديد كه شهيد يا مجروح مى شويد سعى كنيد پيكر خود را روى سيمهاى خاردار يا خورشيدى ها بيندازيد تا عبور براى بقيه ميسر شود. قرار شد از جناح راست ، لشكر ۷ ولى عصر و از جناح چپ لشكر ۵ نصر و ما از وسط عمليات را ادامه دهيم و اين درحالى بود كه كه در نهايت به همديگر ملحق مى شديم. هواپيماهاى عراقى مدام داشتند منور مى زدند و دوشكاهاى آنان ما را زمينگير كرده بودند. يكى از بچه هاى اطلاعات با اصابت دوشكا بر سرش به شهادت رسيده بود. قرار بود اگر كسى زخمى شود روى سيمهاى خاردار بخوابد و يا سرش را زير آب كنيم تا صدايش درنيايد. همه نيروها به ستون درحالى كه طنابى در دستشان بود پيش مى رفتند. برادرى گلوله خورد و حتى آخ هم نگفت و خود آرام در آب فرورفت. سرانجام به خط دشمن رسيديم. مى خواستيم استراحتى كوتاه بكنيم. چشممان به ميدان مين افتاد كه كاملاً بازشده بود. يكى از نفربرهاى دشمن درست درآن محلى كه ما از آب بيرون آمده و به ساحل پاگذاشته بوديم توقف كرد. يكى از بچه ها گفت: نفربر را بزنيم. دونفر از نيروهاى دشمن از نفربر پياده شدند. نمى شد با آرپى جى شليك كرد. چون آتش عقبه آن بچه ها را مى گرفت. يكى از بچه ها گفت: شما شليك كنيد من جلوى آتش عقبه مى ايستم. وقت كم بود، فرصت خداحافظى نداشتيم. نيروهاى دشمن دوباره سوار نفربر شدند. آرپى جى زن بلندشد و شليك كرد. نفربر به آتش كشيده شد. آن برادر هم به شهادت رسيد. بعد از انفجار نفربرجيب فرماندهى دشمن درحال فرار بود كه آن هم به درك واصل شد. آخرين نفرى كه پابه ساحل گذاشت روى مين رفت و شهيدشد و اين همان برادر دوقلوى آن عزيزى بود كه خودش را سپرآتش آرپى جى قرارداد. ازسنگرجلويى دريك لحظه يك نفر بدون سر به طرف جاده فراركرد. با آرپى جى سرش را زده بودند. دو سه قدم جلورفت و تلوتلوخوران به زمين خورد. دشمن وحشت كرده بود و بدن او را با دوشكا سوراخ سوراخ كرد و من اينها را با چشمهايم ديدم. نزديكيهاى صبح بود. حاج رضا بلندشو پشتم را با پاهايت مالش بده. حاج رضا تكان نمى خورد. از تمام بدنش خون مى آمد. پشتم به پشت حاجى بود. نگاه او به طرف عراقيها بود و نگاه من به طرف شلمچه. ناگهان خشايار زرهى را ديدم كه به طرف ما مى آمد. نمى توانستم صحبت كنم، چون دهانم پر از خون بود. به زحمت به حاجى فهماندم كه نيروى كمكى مى آيد. حاجى درحالى كه به شدت از درد مى ناليد، گفت: كمك مى خواهيم چيكار؟ كمكهايمان همه اين دور و بر خوابيده اند. خوش به حالشون! و تمام كرد. آفتاب كم كم داشت بالا مى آمد و شلمچه را روشن مى كرد. سایت ساجد
  6. عباس علیزاده فرمانده گروهان حضرت امام حسن عسکری(ع)از نحوه وارد شدن به این گردان، لحظات قبل عملیات والفجر 8 و ... می گوید: من قبل از وارد شدن به گردان 412 در واحدهای دیگر بودم. من اهل نوق هستم و اما شناختی نسبت به شهید حاج علی محمدی که خداوند رحمتش کند نداشتم و بعد از اینکه توسط حاج محمد میرزایی به گردان معرفی شدم با هم آشنا شدیم. مرحله اول آموزشی عملیات والفجر8 در سرچشمه رفسنجان برگزار شد. به مدت یک هفته آنجا آموزش آبی- خاکی می دیدیم. بعد از مدتی گردان ما به اهواز منتقل شد. آنجا به من پیشنهاد شد فرمانده یکی از گروهان ها شوم. از آنجا که در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس به عنوان نیروی تک نفره بودیم و همچنین 28 ماه در مهندسی رزمی و 15 ماه در زرهی مشغول به فعالیت بودم، هیچ تسلطی به نیروی رزمی نداشتم. خلاصه برخلاف میل باطنی ام به عنوان فرمانده گروهان امام حسن عسکری(ع) معرفی شدم. همیشه بر این عقیده بودم که گروهان ما باید خط شکن باشد. مثل زمانی که در مهندسی رزمی یا زرهی بودم می گفتم بولدوزر یا تانک ما باید اول باشد. آبان 1364 بود، بچه ها بعد از نماز صبح و نرمش و صبحانه به طرف کارون رفته و توی اون آب سرد آموزش می دیدند. تازه بعد از بیرون آمدن از آب می بایست به خط شده و و خط دشمن فرضی رو بشکنند. برنامه تا دو ماه به همین ترتیب بود. تنها اخلاص و ایمان بچه ها بود که باعث می شد بدون هیچ اعتراضی به این برنامه عمل کنند. ما می دانستیم یک عملیات در پیش است اما منطقه عملیاتی را نمی دانستیم. فقط فرمانده گردان و جانشین و معاون ها در جریان بودند.دو هفته قبل از عملیات آماده بودیم. جلیقه نجات هم تهیه کرده بودند. وقتی هوا تاریک شد توسط ماشینهایی که چادر روی آن کشیده بودند به طرف منطقه حرکت کردیم. ساعتها در راه بودیم و جاههای مختلفی رفتیم که دشمن نتواند ما را رهگیری کند و بچه ها نمی دانستند به کدام طرف میرویم. وقتی هم به منطقه رسیدیم کسی حتی حق خروج از آنجا را نداشت. در مواقعی که ماشینی عبور می کرد، دژبانهای ما نمی دانستند داخل این ماشین چیست؟ مهمات یا نیرو؟ قرار شد وقتی به اروند کنار رسیدیم گروهان ما از نهر بلامه عبور کند و بعد از اینکه گردان 410 حضرت رسول(ص) به فرماندهی حاج احمد امینی خط رو شکست، گردان ما می بایست وارد عمل می شد و خط رو پاکسازی می کرد. همچنین قرار بود از جناح چپ با لشکر فجر شیراز و از جناح راست با یکی دیگر از گروهان های گردان خودمون الحاق می کردیم. غروب روز عملیات فرا رسید، بچه ها سوار قایق شدند اما ناگهان باد شروع به وزیدن كرد و باران می آمد. بچه ها باید سالم به آن طرف اروند می رسیدند. اما همه ما دلهره داشتیم. که اعلام كردند خط شکسته شده. بلافاصله قایها را روشن کردیم و آن طرف اروند كه خط دشمن بود حرکت کردیم. ن زدیک سیم های خاردار که رسیدیم دیگر نمی شد با قایها برویم قایقها ایستادند بچه ها پریدند توی آب، بلاخره به هر نحوي بود پاها مونو رسونيدم ته رودخانه به صورت یک ستون حرکت کردیم. جلوتر از همه من، بعد حاج جواد کامرانی و بعد هم بقيه نيروها بودند. حاج علی محمدی پور رفته بود جلو و قرار بود با یک چراغ قوه علامت بدهد . دشمن چهارلول های داشت كه بچه ها را ميزد سمت راست ما من ديدم يك چهار لول ما و گردانهای دو طرف ما رو زیر آتش گرفته بود. به آرپی جی زن گفتم شلیک کنه. اما به دلیل تاریکی نمی توانست شلیک کنه، خودم آرپی جی رو گرفتم. بسم الله گفتم و شلیک کردم و دیگه خاموش شد. به راه خود ادامه دادیم. حاج علی گفته بریم سمت راست. اما محوری باز نبود. من با سر نیز هر کار کردم که بتوانم سیم خاردارها را بچینم و محوری باز کنم، نشد. این بود که با پاهامون به سیم های خاردار ضربه زدیم. اگر چه پوتین هامون پاره شد اما محور را باز کردیم. از اولین خاکریز دشمن عبور کردیم. اولین نارنجک رو داخل یک سنگر انداختم و پاکسازی شروع شد. بچه های خط شکن (گردان 410) داخل خط بودند. قرار بود اول ایست بدهیم اگر نیروهای خودی نبودند شلیک کنیم. بین نخل ها جلو می رفتیم و تیراندازی می کردیم. من جلوتر از بچه ها بودم. در فاصله 6 متری دو تا سیاهی دیدم،ایست دادم. سیاهی گفت: عراقی. فکر کردم شوخی می کنه بار دوم ایست دادم باز گفت عراقی و بار 3 هم همین طور و او باز همان جواب رو داد. دو یا سه تا فشنگ ته خشابم بیشتر نمونده بود. شلیک کردم. یکی از عراقی ها به زمین افتاد و ديگري زنده بود و من فشنگي نداشتم. سریع رفتم جلو یقه اش رو گرفتم و با اسلحه خودش کشتمش. رسيدم به يك نخلستان و در شب نمی شد نخلستان رو پاکسازی کرد چون امکان داشت عراقی ها کنار نخل ها سنگر گرفته باشند و بچه ها را شهيد كنند. همانطور بچه ها رو می چیدیم و به راهمون ادامه می دادیم که ناگهان تركشي به سر یکی از بچه های اصابت کرد و شهید شد. این صحنه خیلی برام دردناک بود. همین طور که به جلو می رفتیم ديدم يك ماشین عراقي چراغ روشن داره مي آد من آر پي جي برداشتم و به طرف ماشين شلیک کردم، ایستاد، به بچه ها گفتم تيراندازي كنيد، همينجوري رفتيم جلو ما جلو و عقب ماشین را گشتیم اما راننده اش فرار کرده بود. و رفته بود بالای چادر بصورت درازکش پنهان شده بود. قرار بود یک گروهان كه فرمانده اش حسينخاني از بچه های کرمان بود در خط دوم (دژ دوم) كه داخل نخلستان هم بود الحاق كنيم که حاج علی محمدی پور تماس گرفتند و گفتند: بچه ها اين گروهان نتونستند بیاين، شما هر طور هست بروید جلو و با لشکر فجر الحاق کنید. ما رفتیم داخل نخلستان اما نیروهای لشکر فجر هم نرسیده بودند. بالاخره صبح شد. يك مرتبه حاج علی محمدی پور را دیدم که آرپی جی برداشته و داره به طرف همان خطي كه قرار بود ما با لشکر فجر الحاق كنيم می دود. من اسلحه نداشتم، اسلحه ام داخل آب افتاده بود، بدون اسلحه پشت سر حاجی می دویدم. حاج علی سنگری را كه مقابل اروند و دیده بانی دشمن بود هدف قرار داد و منهدمش كرد. ما گفيتم الان خوب شده ميشه پاکسازی این منطقه از همین جا شروع كنيم. من با دو 2تا نارنجک پریدم توی یک سنگر. دیدم یک عراقی اونجاست. چند لحظه ای به هم دیگه نگاه کردیم. عراقی مسلح و آماده شلیک و من هم دو تا نارنجک تو دستم بود که ضامن آنها کشیده نشده بود. که او شلیک کرد. خوشبختانه تیر به من نخورد. و من از سنگر پریدم بیرون ضامن نارنجکها رو کشیدم و انداختم تو سنگر و بعد رفتیم داخل سنگر اما او عراقی از پنجره ای که به طرف اروند تعبیه شده بود پریده بود بیرون. از سنگر اومدم بیرون دیدم دو تا نارنجک جلوی من گذاشته بود. حمید کامرانی و گروهانش که قرار بود از سنگر قبلی پاکسازی رو شروع کنند، رسیدند. حمید کامرانی صدا زد عراقی پشت سرته و عراقی فرار می کرد من پشت سرش و تعدادي از بچه ها هم پشت سر من مي آمدند. از طرفي با بچه هاي كه از طرف ديگر نخلستان بودند تماس گرفتيم و گفتيم ما از اين طرف پاكسازي مي كنيم شما هم شروع كنيد همین طور داشتیم پاکسازی می کردیم به سنگری بتنی رسیدم كه نه اونها مي تونستند جلو بيان و نه ما و تعدادی عراقی داخل آن سنگر بودند و مقاومت می کردند یکی از بچه ها به نام مهدوی که الان جانباز هست و آرپی جی زن بود. بچه خيلي فعالي بود مي رفت بالا رو خاكريز و به طرف سنگر دشمن شلیک کرد اما فایده ای نداشت. تا اینکه از طرف عراقیها تيري خورد به پيشانيش و از وسط سرش بيرون آمد گفتيم ديگه او شهيد شد به بچه ها گفتم او رو به عقب ببرند. یکی از طلاب کرمان به نام نبی زاده که روحانی و امام جماعت گردان بود و می توانست به زبان عربی صحبت کند. به او گفتم: به عراقی ها بگو اگر الان تسلیم شوند قسم می خوریم نکشیم شون اما اگر آخر درگیری فشنگهاشون تموم بشه و بخوان تسلیم بشن می کشیمتون! نبی زاده بالای خاک ریز رفت و با یک بلندگوی دستی در حال صحبت کردن با عراقیها بود که تیر خورد به سرش و افتاد، دیدم خیلی آرام دارد لبهایش تکان می خورد گوشم را نزدیک لبانش بردم اما متوجه نشدم چی گفت حالا ذكر مي گفت يا مي خواست حرفي بزنه من نفهميدم و به شهادت رسید من خیلی متاثر و نارحت شدم و به بچه ها گفتم بگذاريد تا آخرين فشنگشون بجنگند اونها تو محاصره ما هستند و جايي را جز همين سنگر ندارند برند . ساعت 1 بعد از ظهر به طرف محوری حرکت کردیم که قرار بود با لشکر فجر الحاق شویم. (همان لشکری که قرار بود شب الحاق کنیم) بچه های فجر فکر کردند ما عراقی هستیم و نمي گذاشتند ما بريم جلو حيران بوديم چكار كنيم. خلاصه یک ساعتی طول كشيد تا با بچه ها لشکر فجر الحاق کردیم. بعد دیدم حاج علی اسماعیلی با تعدادی عراقی دارند به طرف ما می آیند. یکی از اونها من را شناخت. همون عراقی بود که در سنگر با او مواجه شده بودم من اسلحه را حاج علی اسماعيلي گرفتم عراقي به طرف من دوید من شليك كردم و او را به هلاكت رسوندم . باقی اونها رو هم کشتیم. یک عراقی ديگر هم که کاپشن ایرانی پوشیده بود. سر دژ ایستاده بود. بهش گفتم: بیا این بچه ها كه مجروح شدند رو ببریم عقب. هیچ جوابی نداد. حاج علی محمدی پور هم سر دژ کنار اون عراقی ايستاده بود. یکی از بچه ها گفت: این سرباز، عراقیه. از شدت ناراحتی شهادت اون دوست روحانیمون، به او شلیک کردم و فشنگ خورد به پيشاني است جمجمه اش متلاشی شد. فكر كنم چيزي حدود 30 ثاني شد كه همين جور ايستاده بود بعد افتاد روي زمين صبح روز دوم به طرف خورعبدالله حرکت کردیم. هواپیماهای دشمن زیاد مي آمد. حدود 80تا از اونها رو بچه ها زدند. بعد از ظهر هم ديگه خيلي گرسنه بودیم. موقع شام آوردن عراقی ها شیمیایی زدند. کسی چیزی نخورد. به جز من و شهید عباس تقی پور. که من هم شیمیایی شدم و آوردنم عقب. منبع سایت گردان 412 [size=18][/size][size=12][/size]
  7. گردان های شهید عزالدین قسام شاخه نظامی جنبش مقاومت اسلامی حماس اعلام کرد که مجاهدان فلسطینی عضو این گردان ها ظهر امروز چهارشنبه با یورش به منزلی که عده ای نیروهای صهیونیست در آن مستقر شده بودند، توانستند تعدادی از آن ها را به هلاکت برسانند و عده ای را نیز زخمی کنند . این گردان ها همچنین توانستند صحنه این عملیات را فیلمبرداری کنند و در اختیار شبکه های خبری قرار دهند. به گزارش خبرنگار مرکز اطلاع رسانی فلسطین ، گردان های قسام با انتشار بیانیه ای اعلام کردند که مجاهدان عضو این گردان ها ظهر امروز چهارشنبه دقیقا راس ساعت یک با یورش به یک ساختمان در منطقه التوام واقع در شمال غربی شهر غزه عده ای نیروهای ویژه صهیونیست ها را به هلاکت رساندند. در این بیانیه آمده است که نیروهای قسام با نصب کمین منتظرماندند تا نیروهای ویژه صهیونیست ها وارد این ساختمان بشوند، سپس 10 گلوله آرپی جی به سوی این ساختمان شلیک کردند و رو در رو با دشمن درگیر شدند و عده از آن ها را به هلاکت رساندند و یا زخمی کردند. گردان های قسام همچنین اعلام کردند که یک تن از مبارزان در این درگیری به شهادت رسید و سایر نیروها سالم به پایگاه های خود باز گشتند . مرکز اطلاع رسانی فلسطین
  8. رئیس رژیم صهیونیستی از همدستی کشورهای عربی با این رژیم در جنایت غزه پرده برداشت و گفت: کشورهای عربی خواهان پیروزی ما در غزه هستند. شیمون پرز، رئیس رژیم صهیونیستی بدون اشاره به شهادت کودکان و زنان در نوار غزه مدعی شد که ارتش این رژیم زیر ساخت‌های جنبش‌ حماس در نوار غزه را هدف قرار می‌دهد. این در حالی است که از آغاز تجاوز رژیم صهیونیستی به نوار غزه تاکنون، 923 فلسطینی شهید و حدود چهار هزار و 300 نفر دیگر زخمی شدند که نیمی از آنها را کودکان و زنان تشکیل می‌دهند. وی همچنین مدعی شد که تونل‌های قاچاق سلاح و انبارهای مهمات را به طور منظم هدف قرار می‌دهد. ادعای پرز در حالی مطرح می‌شود که منازل مسکونی و حتی مساجد نیز از حملات هوایی رژیم صهیونیستی مصون نیستند و در حمله شب گذشته یک ساختمان 15 طبقه در مرکز شهر غزه هدف جنگنده‌های اف 16 رژیم صهیونیستی قرار گرفت و با خاک یکسان شد. پرز در دیدار با خانواده "الکس ماشیفسکی "، نظامی کشته شده وی در نوار غزه، در عین حال به ناکامی در رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده این رژیم اشاره‌ای نکرد ولی در عین حال مدعی شد که به حماس ضربه سنگینی وارد کرده است. رئیس رژیم صهیونیستی طی سخنانی در جمع نظامیان ذخیره این رژیم در پایگاه نظامی در "تسئیلیم" گفت: کشورهای عربی تمایل دارند که اسرائیل در نوار غزه به پیروزی برسد نه از روی محبت به ما، بلکه تمایل ندارند که 35میلیون ایرانی ؟! بر 350 میلیون عرب کنترل پیدا کنند. شیمون پرز در گفت‌وگو با یک روزنامه اسپانیایی گفته بود:«تعدادی از رهبران عرب در دیدارهای ویژه از ما خواسته‌اند تا جنبش حماس را نابود کرده و به فعالیت این جنبش پایان دهیم منبع: farsnews
  9. پایگاه مقاومت - گردان های قسام شاخه نظامی جنبش حماس اعلام کردند که از ده روز قبل تاکنون نیروهای خط مقدم خود را جا به جا نکرده ایم و این نیروها در چندین محور تاکنون به مقابله با دشمن پرداخته اند . این گردان ها تاکید کردند که آن ها نیروهای آماده دیگری در اختیار دارند که در فرصت مناسب و در صورت لزوم از آن ها استفاده خواهند کرد . آنان همچنین بعید دانستند که از نیروهای داوطلب استفاده کنند ؛ نیروهایی که آمادگی آن ها کم تر از رزمندگان اصلی و زبده نیست . یکی از فرماندهان گردان های قسام به نام ابومعاذ در گفت و گو با قدس پرس اظهار داشت : از همان آغاز حمله زمینی نیروهای اشغالگر به نوارغزه مبارزان ما به مقابله با این نیروها پرداختند . آنان از تاکتیک های جدید و ناشناخته برای اشغالگران استفاده کردند و آن گونه که ما انتظار داشتیم و منتظر بودیم، پیشروی نکردند بلکه آنان در مناطق باز و بدون ساختمان متمرکز شدند به این امید که مبارزان به سوی آنان حمله کنند و آنان نیز به شکار این مبارزان بپردازند ولی مبارزان نیز فریب آنان را نخوردند و به همین دلیل یورش آنان طولانی شده است و آنان در پیشروی نیز دچار مشکلات عدیده ای شده اند . این فرمانده میدانی افزود : فرماندهی گردان های قسام به خوبی توطئه دشمن را در مورد پیشروی دریافت و خنثی کرد و بدون تلاش فراوان به خوبی با آنان در میدان برخورد نمود . در مقابل ما توانستیم چندین حمله را انجام بدهیم و دشمن را گرفتار کمین غافلگیرانه خود کنیم و ما همچنین توانسته ایم عده زیادی از نیروهای اشغالگران را کشته و مجروح سازیم . با این حال دشمن تلاش می کند که زیان های خود را مخفی سازد و سانسور شدید خبری را اعمال کند تا روحیه سربازانش تضعیف نشود ولی رزمندگان فلسطینی در روزهای آینده با عملیات و کمین های خود صهیونیست های اشغالگر را دچار تزلزل و سردرگمی خواهد کرد .
  10. غزه ـ مرکز اطلاع رسانی فلسطین جنبش مقاومت اسلامی "حماس" اعلام کرد: "جنگ زمینی هنوز آغاز نشده است و ما برای مقابله با دشمن در آمادگی کامل به سر می بریم." در همین راستا، سخنگوی جنبش حماس تاکید کرد که اکثر اهداف دشمن در طول چند روز گذشته، غیر نظامی بوده و خسارت های وارده به مولفه ها و زیرساخت های مقاومت اندک بوده است. مشیر المصری در ادامه افزود: "اشغالگران قدس در سیزده روز حملات خود به نوار غزه بیش از 1000 نقطه را هدف قرار داده که همگی غیرنظامی بوده است. به هر حال، اقدام دشمن صهیونیستی در هدفگیری مواضع مدنی نشان از شکست اشغالگران دارد." وی با اشاره به این مطلب که جنگ و درگیری زمینی تا این لحظه آغاز نشده است و نیروهای دشمن همچنان در نقاط مرزی به سر می برند، خاطرنشان ساخت: "جنگ اصلی ما جنگ زمینی می باشد که هنوز آغاز نشده است. دشمنان همچنان در نقاط مرزی به سر می برند. مقاومت امروز آمادگی کامل دارد و به هلاکت رسیدن ده ها صهیونیست گواهی روشن بر این است که گروه های مبارز گزینه های بسیاری در اختیار دارند. ما بر سر عهد خود هستیم و هرگز به دشمن اجازه اشغال نوار غزه را نمی دهیم. دشمن نیز بداند که ضربات سنگینی را از جانب مقاومت متحمل خواهد شد."
  11. سقوط جنگنده اسرائيلي نزديک گذرگاه رفح یک فروند جنگنده ارتش رژیم صهیونیستی در جنوب نوار غزه نزدیک شهر رفح سقوط کرد. به گزارش پایگاه اینترنتی شبکه تلویزیونی الجزیره، خبرنگار روزنامه تلگراف بلغارستان که در رفح حضور دارد سقوط این جنگنده اسرائیلی را تایید کرد. این روزنامه با چاپ این خبر در صفحه نخست شماره امروز خود اعلام کرد تصویربردار همراه خبرنگار این روزنامه عکس های از سقوط این جنگنده گرفته است. «دیسی رزووا» خبرنگار این روزنامه بلغاری در مصاحبه با الجزیره با تایید این خبر افزود.. خلبان این جنگنده مجبور شد با چتر نجات به پایین بپرد.
  12. تیپ‌های ناصر صلاح‌الدین شاخه نظامی کمیته مقاومت مردمی فلسطین به همراه گردان‌های "القسام" شاخه نظامی حماس در عملیاتی مشترک، پایگاه‌ها ارتش صهیونیستی را آماج حملات موشکی و خمپاره‌ای قرار دادند. تیپ‌های "ناصر صلاح‌الدین" شاخه نظامی کمیته مقاومت مردمی فلسطین به همراه گردان‌های "القسام" شاخه نظامی حماس در عملیاتی مشترک، پایگاه‌ها و مقرهای نظامی ارتش صهیونیستی در "کرم‌سالم"، "ملکه" و "ناحل‌عوز" در شرق نوار غزه را هدف حملات موشکی و خمپاره‌ای قرار دادند. همچنین گردان‌های "القسام"، شاخه نظامی حماس، امروز با صدور بیانیه‌ای اعلام کردند که این گردان‌ها در عملیاتی موسوم به "فرقان" موفق شدند تا مقر فرماندهی "زاکیم" ارتش صهیونیستی در شرق غزه را مورد هدف حملات موشکی قرار دهند. "خالد مشعل" رئیس دفتر سیاسی حماس در جدیدترین سخنرانی خود، از جنگ رژیم صهیونیستی علیه مسلمانان نوار غزه با نام "جنگ فرقان" یاد کرده بود که مرز حق و باطل را مشخص می‌کند. moqavemat.ir
  13. پایگاه مقاومت - بنا بر آخرین اخبار دریافتی سومین سرباز صهیونیست به اسارت نیروهای رزمنده فلسطینی در آمد. منابع خبری گروه های مقاومت در غزه لحطاتی پیش از اسارت یک سرباز دیگر صهیونیست خبر دادند. moqavemat.ir
  14. takavar68

    مستند دفاع مقدس!!

    خیلی عالی بود .دستت درد نکنه