armani

VIP
  • تعداد محتوا

    2,345
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    2

تمامی ارسال های armani

  1. [quote] [quote]اون برداشته بود تو اشغالها یه گلوله ارپی جی انداخته بود.[/quote] چی میشه گفت؟ [/quote] سعيد بزرگوار و ديگر دوستان سلام صرف نظر از دلاوريهاي رزمندگان كه به وفور در رسانه ها منعكس ميشه نقطه بزرگ ضعف ما اموزش و سازماندهي بود. اگر شما بارها به جبهه ميرفتيد و رسته اوليه تيربارچي بود ميتونستيد دفعات بعد ارپي جي زن بشين و .... اين باعث ميشد كه رزمنده در اون رشته تخصص كاملي رو بدست نياره. بعد از جنگ بسيجيان اكثرا جذب دانشگاه و مشاغل شدن و از محيطهاي نظاميگري دور شدن. اين دوري از محيط و تمرين نكردن مداوم باعث افت توان نظامي اونها ميشه. كاش مسولين نظام فكري كرده و دوباره سازماندهي بسيجيان قديمي رو شروع كنند. البته در بعضي از گردانها مثل عاشورا و قدس اين كار به شكل ضعيفي انجام شد. من خودم عضو گردان عاشورا بودم و هستم. ولي بواسطه بعضي از كمكاريها از جانب خودمون از ادوات نظامي دور شديم. [color=red][b]اين نكته هم حاپز اهميت هست كه بسيج و بسيجي بودن هنوز در گوشت و پوست و خون ما هست و هر زمان ايران عزيزمان نياز به خون ما داشت حاضريم از هر چه كه داريم بي هيچ واهمه اي تقديم خاك عزيز و مقدس ايران كنيم. اميد است كه قابل و لايق اين جان افشاني باشيم.[/b][/color]
  2. armani

    آمريكا و مين!!!

    منظورت تخريب چي روبوتيك هست؟ اگر بتوني اين طرح عملي بشه كشورهاي زيادي هستند كه خواهان اون خواهند بود. ( يكبار اشتباهي وارد ميدون مين شدم كه توش مينهاي ام 14 بود. نه ميشد بشيني نه راه بري نه .......
  3. armani

    آمريكا و مين!!!

    وريور جان در جنگ كلاسيك با جبهه مشخص اين وسيله كارايي نداره چون بلافاصله هدف قرار ميگيره. اين بيشتر براي پاكسازي ميدانهاي قديمي مين به كار مياد. بچه هاي واحد تخريب زحمت اين چند ساله جنگ رو كشيدن.
  4. [quote]ارماني عزيز هميجور كه ميدوني اگه عكسها رو من بذارم در صفحه اول نمي ياد شما اكانت گالري رو داري؟ اگه نداري بايد به مدير مربوطه گفته شود. 15 سال دست مريزاد. يه چيزه ديگه از مدرسه كه فرار نكردي [/quote] من اكانت گالري دارم . سعي ميكنم بزارم. اگه دقت كرده باشي گفتم كه اين اتفاقات در بهار بود. هر زمان كه فرصت شد درس ميخونديم و براي امتحانات اخر سال برگشتيم. در اون سفر من 3 ماه در جبهه بودم و بعد به خونه اومدم. دوباره در سالهاي بعد هم همينطور.
  5. امين جان خواهش ميكنم. ن اون زمان 15 ساله بودم ( پس تونستي سن منو در بياري نه؟ ) يه لطفي كن . اين عكسها رو در همين صفحه بزار .ممنون ميشم ازت . [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_35m2hvn.jpg[/img] [i][b][color=red]دوستاني عكسي رو كه ملاحظه ميفرماپيد مربوط به نفر برگزيده مدرسه عشق است كه بدون استفاده از كلاسهاي اموزشي به اين درجه رفيع ناپل امد.[/color][/b][/i] فكر نميكنم سن و سالش از شما دوستان بيشتر بوده باشد. راهشون پر رهرو باد.
  6. بابك جان دستت درد نكنه . عكس سوم يه نوع تمرينه ؟ واسه خدمه تانك و يا سربازا؟ (اون بحث كه منو وريور و سعيد خان بوديم هستش و منتظر نظرات خوبت هستيم )
  7. armani

    لبخند های پشت خاک ریز

    دستت درد نكنه . خاطره جالبي بود.
  8. [color=red][b]گاهی به اسمان نگاه کن ( خاطرات جنگ – قسمت دوم )[/b][/color] [color=blue][b]اولین سلاح من[/b][/color] تا اونجا گفتم که از مقر اموزشی به تیپ بازگشتم. دوران اموزشی واقعا به سختی گذشته بود و بی تاب تر از همیشه منتظر رفتن به خطوط مقدم بودم. در تیپ کارهای سازماندهی انجام شد و بنا بر تحصیلات و ورزیدگی افراد به رسته های مختلف تقسیم میشدیم.. خدا خدا میکردم که جلوترین قسمت خطوط نبرد منو ببرند. دعای من مستجاب شد و در واحد طرح و عملیات انتخاب شدم. تجهیزات انفرادی در بین ما تقسیم شد. این تجهیزات شامل کوله پشتی و کیف ماسک شیمیایی و باد گیر اون و مقداری لوازم فردی بود. خبر اوردن که رفتن کمی به عقب افتاده . عراق قایقهایی که در اروند بود را با هواپیما شکار میکرد و تلفات هم گرفته بود. یکروز صبح اول وقت ما رو به خط کردن و به سمت سوله تسلیحات به راه افتادیم. شوق عجیبی در وجودم بود چون میتونستم صاحب سلاحی بشم. یکی یکی بچه ها میرفتند و سلاح خودشون رو میگرفتند . البته این شوق نه برای عشق به تسلیحات بود بلکه شوق جنگیدن و دفاع از کشور بود که اینطوری موج میزد. من رفتم و یه کلاشینکف قنداق تاشو گرفتم. وقتی که اومدم 3 تا خشاب سهمیه ام رو بگیرم از شانس من یه خشاب کائوچویی بود که غنیمت گرفته شده بود. همه به این خشاب من حسرت میخوردن. بعد از اسلحه به سراغ تعاون رفتیم و بازهم برای اولین بار یک پلاک حاوی شماره ای بهت میدادن که نشون میداد تو کی هستی و از کجا اومدی. اخرین نشانه از هویت زمینی تو ! خلاصه بعد از چند روز یک شب شام مفصلی دادن و گفتند یه مداح اومده. در ضمن از قبل گفته بودن که وسایلتون همیشه اماده باشه چون هیچ معلوم نمیکنه که کی باید برین. اون شب قبل از مراسم گفتند که تجهیزات کامل رو ببندین و به مراسم بیاین. و این یعنی ...... مداحی پر شوری به عمل اومد و فضای عجیبی بر مراسم طنین انداخته بود. چند نفر بروی ما عطر و گلاب میریختند و لبخندها بر چهرها نشسته بود. کاش اینو اون موقع درک میکردیم که این جمع شدن یکجا برای عده ای اخرین وعده دیدار هست...... [color=blue][b]حرکت در شب[/b][/color] بعد مراسم، در سکوتی عجیب به راه افتادیم. اگر تو اون تاریکی اتوبوسهای گل الود، نگاه میکردی میدیدی که دارن رو کاغذ مطالبی رو مینوشتند. کمی خوابیدم و زمانی بیدار شدم که اتوبوس در جاده ای خاکی داشت میرفت. با پرس و جو از راننده فهمیدیم در حوالی ابادان در حال حرکت به منطقه ای به نام خسرو اباد هستیم. این محل اخرین پایگاه ما در ایران بود. سرعت اتوبوسها کم شد و در نور کم ماشین راهنما جلوی چند منزل بزرگ ایستادیم. از اتوبوسها پیاده شده و به راهنمایی اشخاصی وارد منزل بزرگی شدیم که صاحبان اون مدتها بود که رهایش کردن. هنوز جا گیر نشدیم که صدای وحشتناکی رسید. همه وحشتزده شده بودن و نگران. یکی از بچه های قدیمی دوان دوان اومد گفت نترسید این صدای توپخانه خودی هست که با وجود فاصله، صداش اینجوری به گوش میرسه.رفتیم تو اطاقها و دراز کشیدیم ولی گرما و پشه نمیذاشت که پلک بزنیم. با بچه ها قرار گذاشتیم که بریم رو پشت بوم بخوابیم.با استفاده از یه کمد چوبی پله ای درست کردیم که میشد رفت پشت بوم.کم کم گروهان اومد و هر کی یه جا خوابید. همچین که خواب الود شدیم صدای ترسناک دوباره اومد. گفتم بچه ها نترسید توپخونه خودیه !!! طاقباز شدم نگاه کردم ستاره هایی میان بالا و جایی تو اسمون خاموش میشن.این چیه ؟ چند ثانیه ای نگذشته بود که بازهم صدای توپخونه اومد. ما هم بی خیال ..... دیدم یکی از پائین داره با صدایی نه زیاد بلند، حرفهایی میزنه . گفتم چی میگی ؟ گفت فرانسویه ! گفتم چی فرانسویه ؟ گفت : بابا اینها گلوله های توپخونه عراقه که دارن جواب ما رو میدن. زود بیاین پایین . تو این گفتگو بودیم که یه گلوله نزدیک اون خونه خورد زمین. زمین لرزید و تا اومدم داد بزنم دیدم همه دارن سعی میکنن که از پله چوبی برن پایین. سر پله که شلوغ شد بقیه از بالای بوم خودشونو میاندختند زمین ....( خونه ها یه طبقه و ارتفاع اونها زیاد نبود. حدود 2 متر) . فرمانده گروهان با چهره عصبانی اومد و سر همه داد زد. میگفت چرا رفتین رو پشت بوم؟؟؟ چرا فانوسها رو اینقدر زیاد روشن کردین ؟ چرا پشت پنجره ها رو با پتو نپوشوندین ؟ چرا چرا چرا ؟؟؟؟ و همه ما خجالت زده از اولین رویارویی با دشمن بودیم و نتونسته بودیم اولین نکات ایمنی رو رعایت کنیم...... ( ادامه دارد انشاالله )
  9. چشم فردا شب به لطف حق ادامه اونو مينويسم. سعي خواهم كرد طولاني تر بنويسم ( تا حدودي كه از حوصله خوانندگان خارج نشه) حق همراه همه شما باشه .انشاالله
  10. armani

    ديدور

    جالب بود. توضيح علمي بود ولي در عمل ما در جبهه ها كمين رو داشتيم كه عمده اون در زير زمين بو د و فقط سنگرهاي ديده باني يكمي از زمين فاصله داشت. در شلمچه كه خودم مسول قسمتي از كمين بودم فاصله ما با كمين عراق حدود 30 متري ميشد. شرايط خاص و ويژه اي داشت كه در خاطرات خواهم گفت. اللهم عجل لوليك الفرج .امين
  11. يكي از نقاط بزرگ ضعف نيروهاي اتلاف وابستگي اونها به ارتباطات راديويي و راداري هست. در عراق و افغانستان هر زمان اين ارتباط با پايگاهشون قطع ميشد تا رفع كامل اشكال حركت متوقف ميشد. من فكر ميكنم اگر قرار بر پدافند بسيج در جنگي غير كلاسيك باشه زدن تانك فرماندهي و يا زره پوشهاي فرماندهي باعث اخلال در حركت و اشتباه اونها ميشه. حالا اين قطع ارتباط به چه شكلي انجام بشه بايد دوستان متخصص نظرشونو بگن.
  12. [b][color=blue]گاهی به اسمان نگاه کن ( خاطراتی متفاوت از جنگ – قسمت اول )[/color][/b] سلام این روزها نزدیک میشیم به سالروز فرمان امام (قدس سره ) مبنی بر شکل گیری نیروی مردمی بسیج . به همین خاطر با هماهنگی که با مدیر عزیز کردم قرار شد یه گوشه هایی از جنگ رو که کمتر توی تلویزیون و سینما دیدید به تصویر بکشم. اگر چه من واقعا فرزند کوچکی در خانواد بزرگ بسیج بودم ولی فکر کنم بتونم از بعد دیگه ای جنگ رو نشونتون بدم. سعی میکنم در چند قسمت این خاطرات رو تعریف کنم. تصمیم کبری ! اون زمانها هر وقت نیاز به نیرو گیری برای اعزام به خط مقدم بود معمولا درب مساجد پلاکارد میزدند و یه وانت تویوتا در حالی که بلندگویی روش نصب بود تو خیابون حرکت میکرد و ضمن پخش مارش نظامی اعلام میکردن فلان روز اعزام هست و بیائید ثبت نام کنید. خیلی با خودم کلنجار میرفتم که چیکار کنم. از یه طرف سنم کم بود و ثبت نام نمیکردند و از طرفی خانواده اجازه نمیدادند عزیز دردونشون که تا حالا مسیر مدرسه رو میرفته و میومده حالا بیاد و بره جبهه جنگ . خلاصه یه روز خوب بهاری اول وقت دلمو به دریا زدم و رفتم بسیج .مدارک مورد نیاز شناسنامه و فتوکپی اون و 2 قطعه عکس بود تا بتونی اسمتو توی صف طویل اعزامیها جا بکنی. با دستکاری تو شناسنامه سنم رو به 18 سال تغییر دادم و با یه دنیا دلشوره یه چپیه ( چفیه ) که شامل یک دست لباس بسیج و یه جفت پوتین به اضافه خرت و پرتهای دیگه رو تحو.یل گرفتم. با هزار دردسر خانواده راضی شدند که برای 2 هفته و جهت کار در واحد فرهنگی به جبهه اعزام بشم.عصر جمعه ای راه افتادیم و فردا صبحش به اهواز رسیدیم. با کمی معطلی در حالی که انتظار داشتیم درب تیپ بروی ما باز بشه راه افتاده و به یکی از شهرهای حاشیه رود خروشان کارون رفتیم. یک ساعتی از دل کوهها و تپه ها رد شدیم تا اینکه درب بزرگ پادگان اموزشی روبروی ما نمایان شد. اموزش ! روز اول که فقط امار گیری بود و تقسیم چادرها بین بچه های صفر کیلومتر بسیجی . همه ما توی این فکر بودیم که دیگه واسه خودمون کسی شدیم. البته در بین ما ادم بزرگا هم بودند ولی از نظر نظامی همه یکی بودیم. روز اول بعد از نماز صبح دنبال صبحانه میگشتیم که خبر اوردند که ورزش داریم و بعد صبحانه . خلاصه این ورزش همانا و دو طولانی همانا. جوری که از وسط های اموزش این دو صبحگاهی با پای برهنه و در حدود 10 کیلومتر میشد. 5 تا رفت 5 تا هم برگشت. کلاسها دو تا صبح بود و 2 تا هم بعد از ظهر و فقط بعد از نهار یه چرت کوتاه میشد توی چادر زد. از نیمه های اموزش غواصی هم به اموزشها اضافه شد و بیشتر تمرینات در استخر بزرگی بود که میگفتند مربوط به دوره رژیم گذشته هست. هر روز اسلحه ای رو در کنار اموزشهای حفاظت اطلاعات و جهت یابی و ش . م . ر و عقیدتی سیاسی یاد میدادند و بعد از کلاس هم به نوبت بازو بسته کردن سلاح و کمی هم تیر اندازی بود. برای اموزشهای ابی هم کم کم به دل کارون میزدیم تا با ابهای جریان دار اشنا بشیم. واقعا درک اون دیسیپلین در اون سن و سال برایم سخت بود. چرا دروغ بگم در چند جا هم کم اوردم. واقعا سخت بود . تا اینکه یه روز دل انگیز خبر اوردند که اموزش کوتاه شده و برای اخرین بار یه رزم شبانه در پیش است . هر کی مرد بیاد جلو..... اون روز جنب و جوش کمی بیشتر بود ولی مدام میگفتند که گردان اماده رفتن به اهواز میشه. بعد از ظهر من و دو سه تا از بچه ها رو صدا کردند که بایستی جایی بریم. راه افتادیم و با لندکروز سپاه توی جاده خاکی از پیچ و خم کوه رد میشدیم. یه جا ماشین ایستاد و کوله ها رو برداشتیم. تو یه مسیر بسیار باریک یک دفعه مینها رو در اوردند و شروع به کار گذاشتن کردن. مینها منور و دود زا بود. چند ساعتی همین طور کمینها رو درست کردیم و فهمیدیم بله امشب، شب رزم شبانه بزرگ هست.دوستانو یواشکی خبر کردیم و خودمون هم با پوتین خوابیدیم. نیمه های شب با شلیک گلوله های مشقی اون هم بالای سرمون بیدار شدیم و سریع به صف شدیم. راه رفتن شبانه و شلیک های پی در پی و انفجار مینها حال و هوای خاص خودشو داشت. این اموزشها هم تموم شد و دوباره برگشتیم به مقر تیپ در اهواز....... ( انشاالله ادامه دارد ) دوستان عزیز در قسمتهای بعدی خاطرات جالبی از جبهه خواهم گفت. گفتنیها زیاد است ولی اگر سوالی بود در خدمت شما هستم.
  13. اين اولين باري هست كه يك مقام رسمي كشور از تهديدات رسمي و مشخص شده حرف ميزند. جالبه كه تمامي گزينه ها رو در نظر گرفته اند. بر خلاف تصوري كه اكثر دوستان در مورد تمركز پدافند در جنوب كشور ميكردند اين مقام مسول اشاره داره كه منتظر حوادث در شمال كشور هستيم. به نظر شما مردم عادي چه نقشي ميتونن در دفاع غير نظامي داشته باشند؟
  14. امين جان سلام خبر بسيار مسرت بخشي بود. صحت اين ادعا رو ميتوني بيشتر برسي كني؟ عكسي از اين پوشش و موشك اگني 3 ميوني برامون تهيه كني؟
  15. دوست عزيز لطفا اول نوع برخورد و نوع دشمن رو مشخص كنيد تا بتونيم راحتر در موردش بحث كنيم. خود شما بهتر ميدونيد كه دشمن داخلي و خارجي هست. دشمن واقعي و مجازي كه هر كدام ادوات خاص خودشونو دارن. من تو تاپيك هشدار مراقب حملات موزيانه دشمن باشيد تعدادي از دشمنان مجازي رو بيان كردم. اگر منظور دشمن حقيقي هست در چه جنگي؟ كلاسيك و يا غير كلاسيك ؟ ممنونم اللهم عجل لوليك الفرج.امين
  16. [quote]راجع به غذا در جبهه ها ميگيد كمي؟! اينكه خط هاي جلو غذا چگونه و چيا بودند.. خط هاي عقب تر و آرام تر چگونه و چيا؟! الان همه فكر ميكنند من 120 كيلو هستم! اتفاقا خيلي لاغرم![/quote] دوست عزيزم سلام چشم حتما خواهم گفت. چون يه بخش مهم كار همين تداركات در خط و پشت خط بود [b]برادر بزرگوارم جناب نستور عزيز[/b] هميشه مطالب جالب و خواندني دفاع مقدس شما رو ميخونم. شما و معدود دوستاني هستند كه واقعا پيگير مساپل جنگ هستيد. در همه موارد خواهم گفت. هم دلاوريهاي نوجوانها در كنار بزرگترها و هم اشتباهاتي كه بعضا از روي سهل انگاري موجب اسيب ديدگي ميشد. در جبهه ها مهم نبود كه اخرين نسل هواپيماي فرانسه چه امكاناتي رو داره ولي بودن افرادي كه درس جهت يابي رو سرسري گرفته و ناخوداگاه اسير دشمن ميشدن. اي كاش بزرگواراني چون شما در جهت اين تغيير ذهنيتها فعالتر باشيد . يادمه دوست خوبم اقا مصطفي يكبار گفت اگه فقط يكنفر مطلب رو بگيره شما وظيفه خودتون انجام دادين. انشاالله در ركاب امام زمان (عج) و از افسران ايشان باشيد.انشاالله
  17. armani

    اخبار برتر نظامی

    اين هم يه نوع جنگ رواني ديگه هست كه امريكا ميخواد نشون بده كه ما هنوز مورد حملات تروريست ها هستيم و نياز به مبارزه در همه جبهه ها داريم. ( شايدم ميخوان يه بودجه كلان از سنا دريافت كنن )
  18. [quote][color=brown]armani جان عکس که واقعیه . تو هندوستان مگه ندیدی چطوری سوار قطار میشن ؟ این هم نمونه صادراتی به نیروی دریایی صدام بود . البته بعد از اینکه نیروی دریایی صدام رو در جنگ تحمیلی تار و مار کردیم . [/color] [align=center] [/align][/quote] راست ميگن از هر دست كه بدي با همون دست ميگيري ! مردم ابادان در هفته هاي اوليه جنگ چون باور طولاني شدن جنگ رو نداشتن در ابادان موندن و چون زمان گذشت و اتش دشمن زياد مردم مجبور شدن همينطور روي كاميونهاي عبوري گله اي سوار بشن . ريوهاي ارتش هم مردم رو تا ماهشهر ميرسوندن. بدون وسايل و حتي لباس مناسب..... حالا ميبينم سر خودشون اين بلا اومده . دست خدا بالاي همه دستهاست.
  19. [quote]جالب و شنيدني بود مشتاق خواندن بقيه خاطرات زيباي شما هستم.[/quote] دوست عزيز سلام نميدونم نظر همه دوستان چيه. با جزييات بيشتر بنويسم و سريع رد بشم؟ چون يكسري نكات تجربي در جنگ درش هست. شايد اطلاعات تخصصي نظامي من پاپين باشه و از ادوات روز دنيا بي خبر ولي تجربيات من در صحنه نبرد واقعي بود كه همين منو واداشت تا اونها فقط براي شما عزيزان ميليتاري بنويسم. در اينجا ازتون ميخوام كه نظرتونو بگين و اگر احيانا سوالي بود بپرسين.خوشحال ميشم. از سعيد عزيز هم بخاطر ايجاد اين موقعيت سپاسگزارم. اللهم عجل لوليك الفرج.امين
  20. دستت درد نكنه.سري چهارم واقعيتر بودن و جذابتر. عكس نيروي دريايي عراقي واقعي هست؟ چون اينهمه بار و ادم و.......
  21. [quote][quote]کسی در مورد موشک کونکورس ام konkurs اطلاعی نداره یکی دیگه از سری موشکهای ضد تانک ساخت ایرانه که اگر در مورد مدل ایرانی یا خارجی تاپیک نداریم درست بشه خوبه .[/quote] کد ناتو این موشک ای تی-5 هست در ایران به نام توسن-1 ام113 تولید میشه که اتفاقا هدایت سیمی داره تو پستری که ضمیمه کردم میتونی لانچرشو ببینی لانچرش با ای تی-4 یکسانه http://en.wikipedia.org/wiki/9M113_Konkurs البته ویکی پدیا عکس ضایعی گذاشته در ضمن من نمیدونم دوستان چرا آموزش رو از تحلیلشون حذف میکنن و میگن چون آموزش میخواد به درد ما نمیخوره؟ مگه ایران آموزش نظامی نداره؟ خب آموزش میدن اینارو دیگه. کی میگه ما کمبود سیمولاتور داریم؟ ایران اصل این موشکا رو خودش تولید و صادر میکنه اونوقت کمبود سیمولاتور یا همون شبیه ساز داره؟ مگه میشه همچین چیزی.[/quote] دوست عزيز سلام اگر جنگ غير كلاسيك باشه كه نيازي به حضور تانك نيست و اگر هم كلاسيك بود و نيروهاي پياده و ادوات زرهي شركت داشته باشن اونوقته كه بازهم نياز به نيروهاي مردمي هست. اين موشكها در رده سازماني بسيج نيست . و با دوره هاي كوتاه مدت نيز قابل اموزش نيست. شما فكر نميكنيد در كنار موشكهاي هدايت سيمي توليد ارپي جي 29 ميتونه كمك بسيار زيادي در نابودي تانكها كنه؟ من مخالف اموزش نيستم ولي اموزشهاي بسيج شامل دورهاي عمومي است. من هم از خدا ميخوام كه روزي اموزش اين ادوات پيشرفته شامل نيروهاي مردمي بشه.
  22. armani

    هواگردهای X

    عزيز جان در اكثر مدلهاي سري x توانايي دوگانه اي داشت كه در تحقيقات فضايي هم كاربرد داشت. اين امكان هم در اين مدل وجود داره؟ ظاهرا چيزي در موردش نبود. حذف دم هواپيما تاثيري در مانور اون خواهد داشت؟
  23. تنها مزيتي كه تا الان كلاشينكف رو در رده توليد گذاشته بغير از ارزون بودن اون راحتي باز و بسته كردن اين سلاح و تميز كردن اون هست. اسلحه عجيبيه. يه بار ديدم يكي از بچه ها قاب عقبي كلاش و قابي كه پيستون عقب اورنده گلنگدن رو پوشش داده در اورده و با همون تجهيزات ميتونست شليك كنه. در ضمن گرد و غبار و رطوبت هم تاثير زيادي روي كاركردش نداره.
  24. [quote]در دهه 1920 هنگامی كه توماس تاوسند براون بر روی نوعی لوله اشعه X كار می‌كرد، متوجه شد كه با افزایش زیاد ولتاژ یك نیروی خالص به وجود می‌آید. او بر این عقیده بود كه اصل جدیدی از الكترومغناطیس و گرانش را كشف كرده است. در سال 1927 او اختراعی را موسوم به "روشی برای تولید نیرو یا حركت" به ثبت رسانید كه مفاهیم الكترومغناطیس و گرانش را در هم می‌آمیخت. از آنجا كه براون تحت نظر پروفسور پاول آلفرد بیفلد كار می‌كرد، این پدیده بنام اثر بیفلد- براون شناخته شد. در سال 1957 براون اختراع دیگری را با نام"دستگاه الكتروسینتیك" به ثبت رساند كه از نیروی موجود بر روی خازن‌های نامتقارن برای پیشرانش وسایل نقلیه استفاده می‌كرد. از آن تاریخ توضیحات بسیار متنوعی برای توجیه این پدیده ارائه شده است. با این حال هیچكدام تمامی رفتارهای مشاهده شده را توجیه نمی‌كند. هنوز توجیه علمی دقیقی در چهارچوب علم فیزیك برای پدیده بیفلد- براون اشاره نشده است. قوانینی همچون قانون سوم نیوتن، قانون بقای انرژی و ترمودینامیك از توصیف این پدیده بازمی‌مانند. [color=blue]كاربردهای نظامی و جاسوسی[/color] پدیده بیفلد- براون از نادر پدیده‌هایی است كه بدون ایجاد صدا یا صدای بسیار كم(صدای هیس ناشی از لرزش فویل آلومینیم) رانش قابل توجهی تولید ایجاد می‌كند. این سكوت یك مزیت بسیار بزرگ در مقایسه با روش‌های مكانیكی تولید پیشرانش می‌باشد و با مشاهدات اخیر در مورد اشیای پرنده ناشناس تطابق دارد. برخلاف موتور جت كه با ایجاد حرارت بسیار كار را برای دستگاه‌های ردیابی مادون قرمز آسان می‌كند، هیچ‌گونه تابش مادون قرمز یا امواج الكترومغناطیسی در باندهای دیگر ندارد. این موضوع ردیابی چنین پرنده‌ای را دشوار می‌كند این ویژگی نیز با مشاهدات اخیر پرنده‌های ناشناس تطابق دارد. یك ویژگی اشیای ناشناس رویت شده نور خیره‌كننده تابیده شده از آنهاست. این پرسش مطرح می‌گردد كه چرا وسیله‌ای كه برای عملیات جاسوسی استفاده می‌شود باید چنین نقطه ضعف بزرگی داشته باشد؟ شاید یك پاسخ به این پرسش آن باشد كه در تكنولوژی مورد استفاده در این پرنده‌ها تابش نور از جسم پرنده اجتناب ناپذیر است.[/quote] امين جان يعني اين اثر اينقدر توليد انرژي ميكنه كه ميتونه وسيله اي رو به پرواز در بياره؟ جالبه. اين پديده در ايران تو دانشكده هاي فيزيك كار ميشه؟ اگه از دوستان ديگه هم خبر دارن بگن چون من مشتاق شدم. وريو جان شما چي؟
  25. armani

    تجهيزات انفرادي

    در جنگ و براي بسيجيان هم جيره هاي خشك واسه روزهايي كه ماشين تداركات قادر نبود بياد وجود داشت. بادوم گردو نون خشك ماست كيسه كرده و كنسرو هاي لوبيا و تن ماهي و خاويار بادمجان. مشكل ما فقط چايي خوردن بود كه تو خاطرات خواهم گفت.