-
تعداد محتوا
3,705 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
Days Won
7
تمامی ارسال های MOHAMMAD
-
[quote]و منتظر آرپي جي بودن اما كورنت از اين ور تانك وارد ميشد و از اون طرف ميرفت بيرون ! ...[/quote] دوستان تو یه تاپیک دیگه هم گفتم، درسته که سوریه [b]تعداد کمی[/b] کورنت به حزب الله داده بود، اما سلاح اصلی میدان نبرد بچه های حزب الله کورنت نبود، خیلی از مرکاواها با آر پی جی 29 و گونه خاصی از مالیوتکا که در ایران طراحی و ساخته شده، مورد اصابت قرار گرفتند، و درسته که کاملا منهدم نشدند( بجز در برخی از موارد) اما تانک رو از کار می انداختند و [b]عمدتا باعث مرگ فرمانده تانک می شدند.[/b] اسراییلی ها هم مجبور می شدند برای خارج کردن لاشه تانک از حداقل 2 دستگاه تانک دیگه و یک دستگاه بلدوزر D9 نظامی به علاوه مقادیر بی شماری پشتیبانی هوایی(اعم از بالگرد و پهپاد و هواپیما)استفاده کنند که خودش نیروهای زیادی رو به خود مشغول می کنه و طبیعتا مانع حضور اونها در درگیری های نظامی خواهد شد . . . برای همینه که میگن یه وقتایی زخمی کردن دشمن در میدان نبرد بهتر از کشتن اونه چون کشته رو به حال خودش ول می کنن تا بعد از جنگ که میان و جسدش رو می برن اما زخمی رو باید سریعا به عقب منتقل کرد. . .
-
تاپیک جامع دستاوردهای پهپادی ایران (گزارش ، تحلیل ، خبر و ... )
MOHAMMAD پاسخ داد به Ahmad6644 تاپیک در اخبار نظامی
[quote]داداش محمد زیر دریایی پهپادو میفرسته یا قبلا از سوریه یا لبنان پرش میدن؟ کنترل از زیر دریایی زیاد جالب نیست به نظر من! فکر نکنم به درستی صورت بگیره![/quote] هر دوتاش امکان پذیره، اما راه اول بهتره و پرکاربردتر. همونطور که وریور عزیز توضیح دادن، آنتن رو می فرستن به سطح آب نه خود زیردریایی. ضمن اینکه هدایت پهپاد می تونه بصورت OFFLINE هم صورت بگیره یعنی پهپاد تا نقطه خاصی رو با توجه به مختصات از قبل داده شده پرواز می کنه، عملیات خودش رو انجام میده و بر می گرده. [quote]اگر منظور همين پهپادهاي فعلي باشند و از خود زير دريايي هم بخواهند پرواز كنند زير دريايي حتما بايد به سطح آب بيايد و بعد يا از روي سكوي طراحي شده روي بدنه يا از سكوي غير متصل شناور ( چيزي مثل يك قايق يا سطحه ) پهپاد را پرواز بدهد كه احتمال شناسايي شدن آن زياد است .[/quote] وریور عزیز عکس خوبی گذاشتند که گواه نحوه پرتاب پهپادهای کوچیک هست، اما برای پرتاب پهپادهای بزرگ باید از شیوه ای که زیردریایی های هواپیمابر جنگ جهانی دوم استفاده می کردن استفاده بشه، یعنی زیردریایی روی آب میاد، پهپاد پرتاب میشه و دوباره میره زیر آب. البته میشه با فراهم کردن همه شرایط قبل از پرتاب، زمان روی آب بودن زیر دریایی رو به زیر 30 ثانیه رسوند که قابل قبول هست، ضمن اینکه در صورت استفاده از پهپادهای با برد بسیار بالا( مانند مهاجر 4) این عمل در دور از دیدرس هواپیماهای گشت دریایی دشمن که قاتلین درجه یک زیردریایی ها هستند صورت میگیره. [quote] ضمن اينكه پهپاد مورد نظر احتمالا يك بار مصرف خواهد بود زيرا امكان باز يابي آن ضعيف بوده [/quote] به هیچ وجه نیاز نیست یکبار مصرف باشند، بازیابی این پهپادها با چتر صورت میگیره و بعد توسط زیردریایی [b]خورده[/b] میشه! [quote] اگر در مرحله پرواز موجب شناسايي زير دريايي نشود در مرحله فرود و باز يابي باز هم چون زير دريايي بايد به سطح آب بيايد و چون امكان شناسايي پهپاد حين پرواز زياد است احتمال لو رفتن محل زير دريايي در اين مرحله بيشتر خواهد بود .[/quote] به هیچ وجه،چون این پهپادها(عموما) بدلیل استفاده از مواد مرکب و همچنین بازتاب IR بسیار پایین حتی در فواصل نزدیک براحتی توسط سیستمهای راداری و مادون قرمز قابل ردیابی نیستند، چه برسد در فاصله مثلا 50 یا 100 کیلومتری ناوها یا هواپیماهای دشمن. [quote] اگر بتوان سيستمي را طراحي كرد كه پهپاد با بالهاي قابل جمع شدن همانند يك اژدر يا موشك در داخل يك پوشش هيدرو ديناميك و به وسيله بوستر كمكي از لوله اژدر شليك شود و به سمت سطح آب حركت كرده و پس از عبور از آب در ارتفاع مناسب پوشش جدا شده و پهپاد با روشن شدن موتور و باز كردن بالها به پرواز در آيد مشكل به سطح آب آمدن زير دريايي هم حل خواهد شد . البته در اين صورت فكر مي كنم پهپاد حتما از موتور جت بايد استفاده كند تا در زمان كوتاه بتواند به سرعت لازم برسد .[/quote] پیشنهاد خوب و قابل تأملی هست. روش کار کن. [quote]فکر نکنم ما فعلا پهبادی با این برد داشته باشیم [/quote] بله شما درست می فرمایید. . . فرمانده نیروی هوایی، وزیر دفاع ، سرلشکر صفوی و . . . هم خالی بند هستند. [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_IMG_0496.jpg[/img] http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=5080 [quote]اما تا حالا در توان داخلي از نظر موتور و تسليحات قابل نصب چيز دندان گيري نديديم[/quote] فعلا قرار نیست چیزی از این قابلیتها نشان داده بشه، به وقتش. -
تاپیک جامع دستاوردهای پهپادی ایران (گزارش ، تحلیل ، خبر و ... )
MOHAMMAD پاسخ داد به Ahmad6644 تاپیک در اخبار نظامی
[quote]خوب ماکه پهپادی با برد آنچنان بلند نداریم که بخوایم حالا از زیر دریا کنترلش کنیم! بهتره اول پهپادشو بسازیم بعد برای کنترلش نقشه بکشیم.[/quote] همین پهپادهای فعلی هم بردهای خوبی دارند و میشه از اونها استفاده کرد. پهپاد داریم با شعاع برد 700 کیلومتر و شاید هم بیشتر، کافی نیست؟ زیردریایی در فاصله 500 کیلومتری خاک اسراییل می ایسته و پهپاد رو می فرسته برای عکسبرداری، فیلم برداری، نشان گذاری، پخش اعلامیه و . . . -
مباحث ویژه جنگ نرم(1)-آشنایی با ولایت فقیه، رکن اصلی نظام
MOHAMMAD پاسخ داد به MOHAMMAD تاپیک در دکترین و استراتژی
3. حكومت دينى و دموكراسى آيا حكومت دينى مىتواند دموكراتيك باشد؟ و آيا با حاكميت دين بر نظام اجتماعى، جايى براى دموكراسى باقى مىماند؟ براى قضاوت و داورى بين دين و دموكراسى، بهمسائل مختلفى بايد پاسخ گفت: 1. دموكراسى چگونه تعريف مىشود؟ دموكراسى واژهاى پرسابقه در فرهنگ سياسى است؛ ولى نه در طول تاريخ، |102| تعريف يگانهاى داشته است، و نه حتى در يك دوره، پژوهشگران بر يك تعريف از آن توافق داشتهاند. پرفسور ويلفريد روريش، كه در علم سياست و جامعهشناسى، مطالعات فراوانى دارد و از متخصصان برجسته اين فن در عصر حاضر به حساب مىآيد، از تبيين مفهوم دموكراسى، به مشكل اصلى تعبير مىكند.[1] و اين، خود نشان مىدهد كه اين واژه، علاوه بر تطورات تاريخىِ خود، هم اينك نيز چه مقدار با ابهام رو به رو بوده و مورد تفسيرهاى گوناگون است. طبيعى است كه باتوجه به اختلاف آرا و نظريات متضادى كه در اين باره وجود دارد، اظهار نظر درباره حكومت دينى، از زاويه دموكراسى، سهل نيست؛ زيرا مقياس تعريف شده و منضبطى در اين باره، در اختيار نداريم. آشنايان با فرهنگ غرب، كه خواستهاند نظام دينى (اسلامى) را با معيارهاى دموكراتيك بسنجند و عيار دموكراسى را در آن مشخص كنند، به اين مشكل اعتراف داشتهاند: چون درباره معناى دقيق دموكراسى به عنوان يك سيستم، توافق آرا وجود ندارد، ما نمىتوانيم تعريف واحدى به عنوان نقطه ارجاع خود اتخاذ كنيم، هر چند مىتوانيم به بررسىِ برخى از نگرشهاى جارى مسلمين درباره اين اصطلاح بپردازيم[2]. همين نويسنده درباره كسانى كه از تلفيق اصول دموكراسى با اصول اسلامى انتقاد كردهاند، مىگويد: پيش از هر چيز، آن چه كه به وضوح از سوى منتقدان حذف شده، يا به قدر كافى مورد اذعان قرار نگرفته، اين است كه هيچ گونه تعريف كلاً پذيرفته شدهاى از دموكراسى به طور كلى، يا از نوع غربىِ آن، به خصوص وجود ندارد[3]. يكى ديگر از دانشمندانى كه مبانىِ تفكر غرب را مورد مطالعه قرار داده و از نزديك، زندگىِ اجتماعى دنياى متجدد را آزموده و تجربه كرده است، در اين باره مىگويد: (1). پرفسور ويلفريد روريش، سياست به مثابه علم، ترجمه دكتر صلاحى، ص183. (2). حميد عنايت، تفكر نوين سياسى اسلام، ص167. (3). همان، ص179. |103| درك اين نكته مهم است، كه دموكراسى كه امروزه مقبوليتى عام و جهانى دارد، مطلوب همه مردم است، در فرهنگهاى مختلف، معانى يك سانى ندارد. همين حالا دموكراسىِ انگليسى و آمريكايى با دموكراسىِ فرانسوى يا ايتاليايى و يا حتى ايرلندى فرق دارد.[1] 2. آيا دموكراسى معيار داورى است؟ با صرف نظر از ابهاماتى كه در مفهوم دموكراسى وجود دارد، اين سوال مىتواند مطرح باشد كه آيا دموكراسى صلاحيّت داورى درباره نوع حكومتها را دارا است؟ و آيا با اين معيار مىتوان درباره حكومت دينى داورى كرد؟ بدون ترديد، انديشه و تفكر دينى، در موضعى فراتر از نقد و ارزيابى قرار ندارد، و هيچ كس نمىتواند اين ادعا را داشته باشد كه دينى بودن يك انديشه و طرح، آن را معصوم و خطا ناپذير قرار مىدهد، به ويژه در اسلام كه دينداران جاهل و كور، مورد ملامت و مواخذه قرار گرفته، و ديندارىِ آگاهانه، تشويق شده است. امامكاظم(ع) به هشام بن حكم فرمود: اى هشام! خداوند اهل عقل و درك را در قرآن بشارت داده و فرموده است: پس به بندگانى بشارت ده كه سخن را مىشنوند و بهترين آن را مىپذيرند، خداوند آنان را هدايت كرده و ايشان صاحبان خرد و عقلند. ارزيابىِ انديشهها، همانگونه كه با معيارهاى تثبيت شده دينى امكانپذير است، مىتواند به وسيله معيارهاى عقلى و فرادينى نيز انجام گيرد. لذا امام(ع) در ادامه همان حديث فرمودند: اِنّ لله علىالناس حجتين: حجة ظاهرة و حجة باطنة؛ فاماالظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة (ع) و اما الباطنة فالعقول [2] خداوند بر مردم دو حجّت دارد: حجتى ظاهرى و حجتى باطنى. حجت ظاهر رسولان، (1). حسين نصر، جوان مسلمان و دنياى متجّدد، ص287. (2). كلينى، كافى، ج1، ص13. |104| پيامبران و امامان هستند و حجت باطن، عقل انسانها است. بر اين اساس، دين فطرى، هرگز به تعطيل و تخطئه عقل حكم نمىكند و جلوى داورىهاى عقلانى را نمىگيرد؛ ولى در عين حال، وقتى حكم داور، مورد قبول قرار مىگيرد كه داور مورد اطمينان باشد و در سلامت آن، شك و ترديدى راه نداشته باشد. از اين رو، قبل از ارزيابى، هيچ فكرى را در مقام حكم و قضا نمىتوان نشاند و سرنوشت انديشهها و نظريات (اعم از دينى و غير دينى) را به دست معيارهاى ناشناخته نمىتوان سپرد. اينك بايد ديد كه آيا دلايل كافى براى صحت مقياس قرار گرفتن دموكراسى در ارزيابىِ مكتبها و نظامهاى سياسى وجود دارد؟ متفكرانى كه در اين باره ترديد نموده و يا ادعاى عكس آن را كردهاند، حتى در قرن اخير (قرن رواج و اعتبار دموكراسى) فراوانند. تنها ويل دورانت نيست كه به تفصيل درباره اين سوال كه آيا دموكراسى شكست خورده است؟ به بحث مىپردازد و در جهت اثبات آن، شواهد زيادى را نشان مىدهد و از تجربهها چنين نتيجه مىگيرد كه: هرچه بيشتر دموكراسى را مىآزماييم، از ناشايستگى و دورويىِ آن، بيشتر ناراحت مىشويم.[1] او درباره انتخابات كه از شاخصههاى دموكراسى است، مىگويد: هر سياستى عبارت است از رقابت ميان اقليتهاى متشكل. راى دهندگان، تماشاچيان بازىهاى ورزشى هستند كه براى پيروز شوندگان دست مىزنند و شكست خوردگان را تحقير مىكنند، ولى خود در نتيجه كار، شركت ندارند. در چنين وضعى انتخابات بيهوده است و براى آن است كه مردم خيال كنند كه قوانين را خود آنها وضع مىكنند تا از اين راه، بر سر نظارت اجتماعى شيره ماليده شود. با اين مقدمات، تنها مزيتى كه انتخابات دارد آن است كه با جلب دقت و توجه مردم، آنها را از جريانات سياسى آگاه مىسازد؛ ولى در بيشتر احوال ممكن است با زرنگىِ تمام، حقيقت را از نظر مردم پنهان داشت و اين مزيت (1). ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه زرياب خويى، ص363_351. |105| را نيز از ميان برد. سياست بازى كه نتواند با ايجاد حوادث جالب توجه، ولى غير مهم، توجه مردم را از حقيقت و واقع منحرف سازد، ارزش ندارد؛ مثلاً در انتخابات 1917 در كانادا مىخواستند به جاى سرباز داوطلب، سربازگيرىِ اجبارى را از تصويب عامه مردم بگذرانند. براى رسيدن به اين منظور، وانمود كردند كه اگر مردم به سربازگيرىِ اجبارى راى ندهند، عنصر فرانسوى بر جمعيت كانادا غالب خواهد شد. مردم انگليسى زبان براى تسلط خود قيام كردند و راى دادند، انتخابات مبارزهاى شده است از راه كلاه گذارى و داد و قال. پس آيا جاى تعجب است كه نسبت راى دهندگان، از هشتاد درصد در سال 1885، به پنجاه درصد در سال 1924 تقليل يافته است؟[1] ويل دورانت در جاى ديگر، در مقام شمارش عوامل شكست دموكراسى مىگويد: آخرين علت معدّه شكست دموكراسى، جهل عمومى است. آزمايشهاى هوش، عقيده كسانى را كه در اين بيست سال اخير ناظر انتخابات بودهاند، تاييد مىكند. در نظريه دموكراسى، فرض اين بوده است كه انسان حيوان ناطق (عاقل و متفكر) است؛ ولى انسان حيوان عاطفى و گاهى ناطق است، و براى رضايت دل خود، از راه عواطف و احساسات گول مىخورد. ممكن است ادعاى لنكلن صحيح باشد كه نمىتوانند همه مردم را در همه اوقات گول بزنند. ولى شما براى حكومت بر مملكت وسيعى مىتوانيد عده كافى از مردم را گول بزنيد. ظاهراً تنها دموكراسى شكست نخورده است، بلكه خود ما هم شكست خوردهايم. ما وقتى كه خود را حاكم و مستقل ساختيم، فراموش كرديم كه هوشيار و خردمند نيز باشيم[2]. اشكال ديگر دموكراسى از نظر او، گرايش به عوام فريبى است؛ چون دموكراسى به امورى كه براى عامه مردم قابل فهم است، ارزش بيشترى مىدهد. و از اين رو است كه براى آن، به قربانى كردن ارزشهاى ديگر مىپردازد: در هيچ كجا مانند ايالات متحده آمريكا، براى تعليم و تربيت اين همه پول به اسراف (1). همان، 360. (2). همان، ص356. |106| خرج نمىشود، و باز در هيچ كجا به اندازه ايالات متحده آمريكا احترام علم و استفاده از آن به اين كمى نيست. و براى وصول به مشاغل عمومى، تعليم و تربيت را لازم و صالح نمىدانيم.[1] عدهاى ديگر از جامعهشناسان، بر اين عقيدهاند كه دموكراسى و حقوق سياسىِ مردم، در جامعهاى كه قدرت اقتصادى براى گروه خاصى انحصارى است، فريبى بيش نيست: در هر يك از جامعههاى غربى، طبقه حاكم، به ادعاى خود، ديكتاتورى را خوش ندارد و به دموكراسى راغب است. به مردم حقوقى مانند حق انتخاب نماينده مىدهند تا آنان در امور حكومتى شريك باشند؛ ولى بسيارى از مصلحان اجتماعى، اين ادعا را ناروا مىدانند و برآنند كه آزاد منشىِ طبقه حاكم، ديكتاتورىِ فريبنده است و آزادىِ انسانى وقتى تحقق مىپذيرد كه اعضاى جامعه، گذشته از حقوق سياسىِ متساوى، از امكانات اقتصادىِ متساوى هم برخوردار باشند. وجود دسته بندىهاى سياسى و گروههاى فشار و نادانى و فريب خوارى مردم، باعث تسهيل ديكتاتورىِ دموكراسى نماى طبقه حاكم مىشود. در ايالات متحده، در سال 1956 تنها كمى بيش از نيمى از كسانى كه مىتوانستند براى انتخابات رياست جمهورى راى بدهند، در انتخابات شركت كردند. آمار ديگرى نشان مىدهد كه 52 درصد كشاورزان آمريكايى با حوادث ملى و بينالمللىِ خود بيگانهاند، و بلكه 64 درصد از دبيرستان رفتههاى آمريكايى با چگونگىِ مجلس نمايندگان و من جمله، طول دوره آن آشنا نيستند[2]. اشپنگلر، در بررسىِ خود درباره دموكراسى در جوامع غربى مىنويسد: همان طور كه در قرن نوزدهم، تاج و عصاى سلطنتى را وسيله ظاهر سازى و نمايش ساختند، اينك حقوق ملت را در مقابل انبوه مردم سان مىدهند و هر قدر ظاهر اين نمايش با آداب و تشريفات بيشترى به عمل آيد، از حيث معنا تهىتر و ناچيزتر مىشود[3]. (1). همان، ص358. (2). اگبرن و نيمكوف، زمينه جامعه شناسى، اقتباس آريانپور، ص382_380. (3). اشپنگلر، فلسفه سياست، ترجمه هدايتاللّه فروهر، ص12. |107| او درباره ويژگىهاى سياست نوين غرب (دموكراسى) مىگويد: در دموكراسى، اين خاصيت نهفته آشكار شده كه افراد فقط وقتى مىتوانند از قوانين اساسى استفاده كنند كه پول داشته باشند. اين حقيقت در دموكراسىهاى اوليه، احتياج به تجربه و آزمايش داشت؛ ولى در دوره رشد و بلوغ اصول پارلمانى، از جمله واضحات است؛ زيرا پس از آن كه مشاهده شد كه پول و قدرت مالى هر حزبى چقدر تاثيرش از نوع عقايد و مرام نامهها بيشتر است، اين حقيقت، آفتاب روشن شد.... و هم چنين اضافه مىكند: بحث قدرت طلبى، كه در زير لفافه دموكراسى به فعاليت مشغول است، شاهكار خود را به چنان خوبى انجام داده كه وقتى مردم را به شديدترين وضعى به قيد رقيت و بندگى مىكشد، اينان به قدرى اغفال شدهاند كه تصور مىكنند معناى آزادى همين است، و هر چه طوق اسارت تنگتر مىشود، به نظر مردم چنين جلوه مىكند كه دايره آزادى وسيعتر شده است، همه با رضا و رغبت، به ساز عده معدودى قدرت طلب بىباك مىرقصند، آزادى خواهان طبقه متوسط از اين خوشحالند كه مطبوعات آزاد شده، و سانسور از ميان رفته، غافل از اين كه ديكتاتور مطبوعات، يا آن چند نفرى كه تمام روزنامهها و مجلات را به ضرب پول در اختيار خود درآوردهاند، اسيران خود، يعنى خوانندگان را در زير تازيانههاى سرمقالهها و تلگرافها و عكسها و تصويرها به هر طرف كه بخواهند سوق مىدهند، حقيقت چيست؟ براى انبوه مردم، همان چيزهايى است كه مىخوانند يا مىشنوند، و در گوشه و كنار ممكن است تك تك اشخاص يافت شوند كه سررشته از حقايق امور به دست آورده باشند؛ ولى انبوه مردم به آن حقيقتى كه اعتقاد دارند محصولى است كه از مطبوعات به دست آمده....[1] با توجه به چنين اظهاراتى، آن هم از سوى كسانى كه خود در اينگونه جوامع دموكراتيك پرورش يافتهاند، حداقل درباره مدلهاى تجربه شده دموكراسى، با خوش بينى و اطمينان نمىتوان نظر داد، هر چند كه درباره مدلهاى تجربه نشده، (1). همان، ص89_81. |108| پيش داورى نكرده و سوءظن به آنها نداشته باشيم. در همين زمينه، مشكل ديگر، انتقادات متعددى است كه از نظر اصولى، و در قالب بحثهاى نهادى و حقوقى درباره دمكراسىهاى غربى مطرح شده است و نمىتوان آنها را ناديده گرفت؛ مثلاً شومپتر از كسانى است كه تعارض بين واقعيت و نظريه كلاسيك دموكراسى را مورد بحث قرار داده است. او در ابتدا اصل نفع يا خير عمومى را مورد ترديد قرار مىدهد و مىگويد: نخست اين كه چيزى به نام خير عمومى منحصر به فرد وجود ندارد كه همه مردم بتوانند بر آن توافق كنند، يا به زور استدلال عقلايى بتوان آنان را به موافقت بر آن وادار ساخت. وى سپس منكر اراده عمومى مىشود و مىگويد: گروههاى غرضمند كه فقط به اجرا و اداره كردن نمايشهاى سياسى علاقهمندند، ارادهمردم را شكل داده و يا ايجاد مىكنند و آن چه ما با آن رو به رو هستيم، بيشتر يك اراده ساختگى است تا يك اراده اصيل. از اين رو، اراده مردم، ثمره فرايند سياسى است، نه محرك آن. و بالاخره به اين نتيجه مىرسد كه دموكراسى امكان رقابت براى كسب رهبرىِ سياسى است: دموكراسى تنها به اين معنا است كه مردم مىتوانند كسانى را كه بر مقدرات آنان حكومت خواهند كرد بپذيرند يا رد كنند؛ اما چون اين عمل آنان نيز ناچار به راههاى غير دموكراتيك مىانجامد، ما تعريف خود را با افزودن ملاك ديگرى براى تشخيص روش دموكراتيك محدودتر ساختهايم كه عبارت است از رقابت آزاد بين رهبران بالقوه، براى جلب آراى راى دهندگان.[1] روشن است كه بحث و بررسىِ نقدهايى كه بر دموكراسىهاى غربى انجام گرفته[2]، از حوصله مباحث فعلى خارج است، و از سويى در اين باره، به اندازه كافى تاليف در اختيار علاقهمندان مىباشد. (1). شومپتر، كاپيتاليسم، سوسياليسم و دموكراسى، ترجمه حسن منصور، ص362. (2). ر.ك: احمد نقيبزاده، سياست و حكومت در اروپا، فصل ششم: نقد دموكراسىهاى غربى. |109| 3. عناصر اصلىِ دموكراسى هر چند دموكراسى داراى تعاريف گوناگونى است كه با توجه به آنها، حكم كلى درباره انطباق يا عدم انطباق آن با دين و حكومت دينى نمىتوان صادر كرد، ولى براى سهولت و روشن شدن مسئله، مىتوان مفاهيم و عناصر اصلىِ دموكراسى را از ديدگاه دينى، مورد نظر قرار داد. الف) دموكراسى، نفى استبداد برخى از پژوهشگران سياسى، دموكراسى را در مفهوم جامع و فراگيرش، نقطه مقابل استبداد معرفى كردهاند. موريس دوورژه مىگويد: اختلاف فاحشى كه رژيمهاى سياسى را از هم جدا مىكند، قطعاً مبنى بر اين است كه زمامداران، نتيجه يك انتخاب عمومى و خالى از تقلب و تزوير هستند يا نيستند. طريقههاى انتخاب زمامدار تحت دو عنوان دستهبندى مىشوند: 1- طريقههايى كه نتيجه آنها انتخاب زمامداران به وسيله خود افراد است كه معمولاً طريقههاى دموكراتيك خوانده مىشود. 2- روشهايى كه برعكس، با تمام قوا از انتخاب زمامداران به وسيله افراد مردم جلوگيرى مىكنند كه رژيمهاى استبدادى مىناميم[1]. بر اين اساس، وى دموكراسىِ سياسى را چنين تعريف مىكند: دموكراسى عبارت از اين است كه زمامداران به وسيله يك انتخابات آزاد و بىغل و غش تعيين شوند. اين شرط آزاد و بىغل و غش بودن انتخابات، همان قدر كه لازم است كافى نيز هست، و دموكراسىِ اجتماعى، آن است كه قبل از آزادى، مساوات برقرار شود و به انقياد اقتصادىِ بعضى اشخاص از بعضى ديگر، يعنى به استثمار انسان از انسان خاتمه داده شود[2]. (1). موريس دوورژه، رژيمهاى سياسى، ترجمه ناصر صدرالحفاظى، ص15. (2). همان، ص27. |110| چنانچه دموكراسى را به طرد استبداد تعريف نماييم، تضاد با استبداد و ديكتاتورى، از ويژگىهاى حكومت دينى - اسلامى است و اين سخن به جا است كه: اگر مفهوم دموكراسى، متضاد با ديكتاتورى است، اسلام مىتواند با دموكراسى سازگار باشد؛ زيرا در آن، جايى براى حكومت خودسرانه توسط يك نفر يا يك گروه نيست. اساس تمام تصميمات و اعمال يك دولت اسلامى، بايد نه بر اساس هوا و هوس فردى، بلكه بر پايه شريعت باشد؛ يعنى مجموعهاى از مقررات مستخرج از قرآن و سنت[1]. تامل در سخن دو تن از صاحب نظران و طراحّان حكومت اسلامى، مسئله را روشنتر مىكند. حضرت امام خمينى در اين باره مىگويند: حكومت اسلامى، استبدادى نيست كه رئيس دولت مستبد و خود راى باشد، مال و جان مردم را به بازى بگيرد و در آن، به دلخواه دخل و تصرف كند، هر كس را ارادهاش تعلق گرفت بكشد و هر كس را خواست انعام كند و به هر كه خواست تيول بدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ببخشد. رسولاكرم(ص) و حضرت اميرالمومنين(ع) و ساير خلفا هم، چنين اختياراتى نداشتند. در حكومت اسلامى، حكومت كنندگان در اجرا و اداره، مقيّد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم(ص) معين شده. از اين جهت، حكومت اسلامى، حكومت قانون الهى بر مردم است[2]. هم چنين، آية الله نائينى كه از طراحان و تبيين كنندگان مبانىِ مشروطيت است، دولتها را دو قسم مىداند. پايه و اساس قسم اوّل، بر مالكيت مطلقه و فاعليت مايشاء و حاكميت مايريد است، و رقاب ملت در تحت اراده سلطنت مقهور و فضلا با سلطان در قوا و نوعيات مملكت، مساوى نيستند. و اساس قسم دوم، ولايت بر اقامه مصالح نوعيه است كه به آزادى رقاب ملت از اين اسارت و رقيّت منحوسه محدود و بر مساواتشان با همديگر و با شخص سلطان در جميع نوعيات مملكت، مبتنى است[3]. (1). حميد عنايت، تفكر نوين سياسىِ اسلام، ص171. (2). امام خمينى، ولايت فقيه، ص34. (3). محمدحسين نائينى، تنبيهالامه، ص16. |111| وى پس از ذكر شواهدى براى اثبات اين كه دولت اسلامى، از نوع دوم است، اينگونه نتيجه گيرى مىنمايد: على كل حال، رجوع حقيقت سلطنت اسلاميه، بلكه در جميع شرايع و اديان، به باب امانت و ولايتِ احد مشتركين در حقوق مشتركه نوعيه، بدون هيچ مزيت براى شخص متصدى و محدوديت آن از تبدّل به مستبدانه و تحكّم دل بخواهانه و قهر، از ضروريات دين اسلام، بلكه تمام شرايع و اديان است[1]. همان گونه كه در اظهارات هر يك از اين دانشمندان ديده مىشود، استبداد ابعاد گوناگونى مىتواند داشته باشد. كه گاه در شيوه به قدرت رسيدن زمامدار، و گاه در شيوه عمل كرد زمامداران و گستره دخالت آنها بروز مىكند. و البته در آينده درباره هر يك از اين عوامل، در نظام اسلامى بحث خواهيم كرد. موريس دوورژه، معيار ديگرى نيز براى تمايز رژيمهاى استبدادى و دموكراتيك، ذكر كرده و مىگويد: رژيمهاى استبدادى به امور نامعقول و غيرمنطقى مبتنى هستند، و رژيمهاى دموكراتيك بر عكس، كوشش دارند اساس حكومت را بر مبانىِ عقلى و منطقى استوار كنند[2]. اگر تعريف فوق را بپذيريم و مبناى تفاوت قرار دهيم، حكومت دينى نيز مىتواند با ارائه مبانىِ معقول و منطقى، از رژيمهاى استبدادى فاصله گيرد. ب) دموكراسى، كنترل دولتمردان بر اساس برخى نظرات، قابل تعويض و تعقيب بودن زمامداران در صورت عدم كارآيى يا سوء استفاده عنصر اصلى در يك نظام مبتنى بر دموكراسى شمرده مىشود. از اين رو گفتهاند: ملت در موقعيتى نيست كه توانايىِ سازماندهىِ بخشهاى مختلف سياست را داشته باشد. (1). همان، ص44. (2). موريس دوورژه، رژيمهاى سياسى، ترجمه ناصر صدرالحفاظى، ص20. |112| مهمتر از آن، توان به عهده گرفتن رهبرىِ سياسى را نيز ندارد. اين امر، هميشه كار يك گروه اندك است؛ ولى چون اين گروه اندك، در صورت عدم كارآيى يا سوء استفاده، قابل تعويض و تعقيب است، عنصر اصلىِ نظام دموكراسى در آن وجود دارد[1]. از ديدگاه اسلامى، در زمانى كه دولت مردان در معرض لغزش و سوء استفاده قرار دارند، كنترل و نظارت از سوى ملت، ضرورى و يك وظيفه لازم است. و در شرايطى كه رهبران جامعه، قدرت و توان كافى براى انجام وظايف خود نداشته و يا از منصب خود سوء استفاده نمايند، حق ادامه حكومت را نداشته و از سمت خود بر كنار مىشوند. به تعبير كارشناسان اسلامى: حكومت، مانند هر گونه ولايت و امانت ديگر، به عدم تعدى و تفريط، محدود است، و با محاسبه و مراقبت ملت، از اين تعدى و تفريط مىتوان جلوگيرى كرد[2]. از اين رو، مردم موظفند حتى نسبت به دولت مردانى كه مستقيماً با راى خود برگزيدهاند، مانند نمايندگان مجلس و رئيس جمهور، با دقت مواظبت نمايند و با مشاهده انحراف، قدرت طلبى، ثروت اندوزى وب، از آن جلوگيرى، و برخورد نمايند[3]. پس در نظام اسلامى، رابطه حكمران با مردم، رابطه سلطه مطلق نيست؛ يعنى زمامدار چنان سلطه و احاطهاى بر مردم ندارد كه از طرف مردم، مورد اظهار نظر و تحقيق و ارزيابى واقع نگردد[4]. در اصل يكصد و يازدهم قانون اساسىِ جمهورى اسلامى ايران تصريح شده است: هرگاه رهبر از انجام وظايف قانونىِ خود ناتوان شود يا فاقد يكى از شرايط مذكور در اصل پنجم و يكصد و نهم گردد و يا معلوم شود كه از آغاز، فاقد بعضى از شرايط بوده است، از مقام خود بر كنار خواهد شد. (1). پرفسور ويلفريد روريش، سياست به مثابه علم، ترجمه دكتر صلاحى، ص185. (2). محمدحسين نائينى، تنبيهالامه، ص12. (3). امام خمينى، صحيفه نور، ج16، ص30. (4). محمدتقى جعفرى، حكمت اصول سياسى اسلام، ص394. |113| ج) دموكراسى، مشاركت مردم در حكومت اگر مكانيسمها و اسلوبهايى را كه امروزه براى حاكميت دموكراسى مشخص گرديده، مانند حكومت اكثريت، انتخابات، تفكيك قوا و... و نيز نهادهايى كه براى برقرارىِ دموكراسى رايج گرديده، مانند پارلمان را به عنوان متغيرات رژيم دموكراسى بشناسيم كه امكان تحول و دگرگونى آنها در نظامهاى سياسىِ مختلف وجود دارد و حكم قطعى به حفظ و ثبات آن نمىتوان كرد. به ناچار بايد دموكراسى را با مفهوم جامعترى شناسايى كنيم؛ مثل اينكه گفتهاند: دولت دموكراتيك بيان كننده اراده عمومىِ شهروندان است. و يا دموكراسى طريق مسالمتآميزى براى استخلاص شهروندان از حكومتهايى است كه اكثر شهروندان از آن ناراضىاند[1]. در اينجا، برخى يك قدم جلوتر آمده و نقش اراده عمومى و رضايت شهروندان را در مشروعيّت رژيم سياسى مورد توجه قرار داده و گفتهاند: هر حكومتى تنها هنگامى كاملاً مشروعيت مىيابد كه موفق شود كليه رعايايش را از طريق دلبستگى رام خود كند. و بر همين اساس، نتيجه گرفتهاند كه: هيچيك از حكومتهاى دموكراتيكى كه انقلاب كبير فرانسه ايجاد كرده است، به مشروعيت نرسيدهاند؛ زيرا اكثريتهاى ادعايى، كه خواهان حاكميت بودند، چيزى جز اقليتهاى استتار كرده نبودند و هيچ يك شهامت احترام گذاشتن به حق مخالفت را نداشتند[2]. با صرف نظر از مسئله ملاك مشروعيت يك رژيم سياسى، كه مستقلاً مطرح خواهد شد، اين نكته قابل انكار و ترديد نيست كه هيچ رژيمى بدون قبول و حمايت مردم، استوار و قدرتمند نخواهد ماند و نمىتواند به ادامه حيات خود اميدوار باشد. اين حضور سياسى و مشاركت مردمى، بايد در قالب رفتارها و نهادهاى خاص سياسى ظهور يابد؛ چرا كه بدون استقرار نهادهاى سياسى و مدل سازىِ رفتارها، به گونه مجرد (1). ويراسته آنتونى كوئينتن، فلسفه سياسى، ترجمه مرتضى اسعدى، ص37. (2). فررّو، حاكميت، فرشتگان محافظ مدنيّت، ترجمه عباس آگاهى، ص322. |114| از اين پشتوانه نمىتوان سخن گفت. اعتبار راى اكثريت، نمودى از تجلّىِ اين مشاركت سياسى است كه فعلاً در رژيمهاى دموكراسى متعارف است. براى درك ارزش و اعتبار مردم در حكومت دينى، حكومت پيامبر اسلام(ص) را به عنوان سمبل حكومت اسلامى مىتوان مورد مطالعه قرار داد. در اين حكومت، هر چند رهبرى در اختيار فردى است كه از نظر دانش و بينش، در اوج قرار دارد و در جان پاكش ذرهاى هوا و هوس، كه او را از حق باز دارد، يافت نمىشود، ولى در عين حال، خداوند به او دستور فرمود: «و شاورهم فىالامر» [1] و با اين دستور، مشورت و نظرخواهى را در شعاع همه رعيت، و در گستره تمامىِ امور سياسى و اجتماعىِ نظام اسلامى، به عهده پيامبر اكرم گذارد. هم چنين دانشمندان اسلامى، از آيه «و امرهم شورى بينهم» چنين استفاده كردهاند كه در كمال ظهور، دلالت دارد كه وضع امور نوعيه بر آن است كه به مشورت نوع برگزار شود[2]. لذا پيامبر اكرم مىفرمود: (اشيروا علىّ اصحابى)؛ يارانم! بر من نظر دهيد. و سيره آن حضرت گواه است كه حضرتش به نظر اصحاب خود فراوان ارج مىنهاد و حتى به خاطر اظهارات آنها از اعمال نظر خود، صرف نظر مىفرمود. در جنگ احد، بااينكه نظر پيامبر و چند تن ديگر اين بود كه از مدينه بيرون نروند، ولى چون اكثريت آراىِ صحابه بر اين بود كه از مدينه خارج شوند، حضرت با آنها موافقت فرمود، هر چند بعداً روشن شد كه نظر حضرت، كاملاً مطابق با واقع بوده است. هم چنين در جنگ احزاب، با اكثريت آراىِ صحابه، در عدم پذيرش مصالحه با قريش موافقت فرمود[3]. در صدر اسلام، علاوه بر شور و مشورت براى اقتدار مردمىِ نظام اسلامى، (1). آل عمران(3)، آيه159. آيةاللّه نائينى در اين زمينه مىگويند: الامر، مفرد محلى و مفيد عموم اطلاقى است كه متعلق مشورت مقرّره در شريعت مطهره كليّه امور سياسيه است و خروج احكام الهيه از اين عموم از باب تخصيص است. (تنبيهالامه، ص53). (2). همان، ص54. (3). ر.ك: رضا استادى، شورى دراسلام. |115| از بيعت نيز استفاده مىشده است. كه درباره نقش آن در حضور و پشتيانىِ مردم از حكومت، در آينده بحث خواهيم كرد. البته نبايد غفلت كرد كه كشورها و رژيمهاى مختلف، براساس شرايط فرهنگى - اجتماعىِ خود، و با توجه به سابقه تاريخىِ خويش، مجارىِ خاصى را براى دموكراسى برمىگزينند، به گونهاى كه حتى در انگلستان با سابقه طولانى در تجربه دموكراسى در الگو دهى براى بسيارى از كشورهاى ديگر، هنوز ويژگىهايى در نظام سياسىِ آن وجود دارد كه با اشكال ديگر دموكراسى در رژيمهاى ديگر، به طور كلى متفاوت و بلكه متضاد است؛ مثلاً در اين كشور، هم چنان دستگاه سلطنتى وجود دارد و در راس دولت است، و اگر در گذشته، پادشاهان، مقتول يا مجبور به فرار مىشدند، پس از انقلاب، مصونيت آنها مورد قبول قرار گرفت. همچنين در اين كشور، هنوز مجلس لردان، كه باز مانده شوراى اختصاصى و اقتدار اشراف انگليس است، پا برجاست و اينك بيش از هزار لرد در انگلستان وجود دارد كه اكثريت آنها عضو مجلس هستند[1]. بر اين اساس، براى حكومت دينى نيز اين امكان وجود دارد كه دموكراسى را از طرق و مجارىِ مناسب با فرهنگ خود در جامعه مطرح سازد و به جاى تسليم در برابر الگوهاى بيگانه و ناسازگار، از سوابق و تجارب گذشته خود استفاده نمايد؛ چه اين كه اين باب، فرا روى انديشمندان اسلامى مفتوح است كه با تامل در پيشينه تاريخى - فرهنگىِ خود، و با استفاده از منابع دينىِ خود، شيوههاى سازگار و مناسب را براى حضور و مشاركت مردم در حكومت انتخاب نمايند. پس: هر دموكراسى از متن و بطن شرايط و پيشينههاى تاريخىاى برآمده است. از اين رو، در برخى جوامع، مثل جهان اسلام، مشاركت مردم در حكومت، همواره از طرق و مجارىِ بالاخص اسلامىاى صورت مىپذيرفته است كه با ترتيبات و نهادهايى كه امروزه در غرب، دموكراتيك دانسته مىشود، همانند نيست؛ ولى همين طرق و مجارىِ بالاخص (1). احمد نقيبزاده، سياست و حكومت در اروپا، ص99_87. |116| اسلامى، مشاركت مردم و گروههاى گوناگون اجتماعى را در جريانات اعمال سلطه سياسى، به نحوى قاطع تامين مىكرده است. در غرب، اغلب مىتوان بر آميختن دموكراسى را با انديشههاى نيرومند ناسيوناليستى، هويت دينى، و حتى گاه پيوندهاى قومى ديد، تا آنجا كه هر گاه هر كدام از اين عناصر در معرض تهديد و مخاطره قرار بگيرد، عكسالعملهاى خشونتبارى در جامعه بروز مىكند كه همچنان دعوىِ دموكراتيك بودن دارد. اين پديده را مىتوان در جريان مهاجرت شمار زيادى از غير اروپايىها و يا حتى مردم اروپاى شرقى به كشورهاى اروپاى غربى، در سالهاى اخير و عكسالعمل خشونت آميز نسبت به ايشان در كشورهايى مثل فرانسه و آلمان و حتى تا حدودى در انگليس، كه سابقه طولانىترى در دموكراسى دارد، به روشنى مشاهده كرد[1]. 4. دموكراسى و اصول تغيير ناپذير دينى پس از ذكر مواردى از سازگارى بين دين و دموكراسى، كه در اثر آن، حكومت دينى مىتواند خصلت دموكراتيك بودن را نيز دارا باشد، اينك بايد به سراغ مشكل يا مشكلاتى برويم كه مىتواند اين رابطه را تيره سازد. اساسىترين مشكل در اين زمينه، هنگامى رخ مىدهد كه در يك جامعه، همه چيز به راى واگذار شود و دموكراسى، جامه ليبراليسم بهتن كند. در اين صورت، جايى براى قانون غير بشرى نخواهد بود و آراىِ مردم، تنها منبع قانون گذارى تلقى خواهد شد. از نظر فلاسفه ليبرال، راه سعادت و خير جامعه، در تنظيم قوانينى است كه متكى بهخواست و ميل اكثريت بوده و ضامن نفع و خير اكثريت باشد: خير و صلاح جامعه در دست قانونگذار هوشمند است. وى مىتواند بهعنوان هدف غايى دولتى از جامعه را پيش بينى كند كه در آن، حداكثر لذت، براى اكثريت عددى افراد جامعه فراهم شده باشد و نيز آن هدف غايى را به وسيله وضع قوانينى تحقق دهد كه به رفتار و اعمال نامطلوب، انگيزههاى لازم براى منع مردم را از انجام آن ملحق نمايد. قانونگذار (1). حسين نصر، جوان مسلمان و دنياى متجدد، ص288. |117| مىتواند با دو دست عقل و قانون، مبناى بركات و سعادات را پايهگذارى كند[1]. در روند كنونىِ دموكراسى در جوامع غربى، اين شيوه با اين مبناى نظرى، توام است؛ ولى آيا واقعاً اين دو عنصر با يكديگر متلازم و از هم غيرقابل تفكيكند و قبول دموكراسى، به منزله نفى شريعت الهى و قانون مذهبى است؟ در اين باره نيز دانشمندان دموكراسى، نظر يك سانى ندارند. برخى بر اين عقيدهاند كه: هر مذهبى به حكم آن كه سيستمى از معتقدات مبتنى بر حداقل از اصول تغيير ناپذير و غيرقابل ترديد است، ناچار به كشمكش با برخى شرايط دموكراسى مىافتد. هم چنين يك اصل ملازم دموكراسى، عبارت است از مذاكرات و سوالات پى در پى كه به نحوى اجتنابناپذير، متضمّن معارضه با بسيارى از شعارهاى مقدس است[2]. در عين حال، دانشمندان ديگر، پاسخهاى متعددى بهاين نظريه دادهاند؛ زيرا: اولاً، هر يك از رژيمهاى مبتنى بر دموكراسى، كه اينك در غرب پابرجاست، براساس اصولى غيرقابل ترديد بنا نهاده شدهاست كه در گذشته، به نمونههايى از آن اشاره كرديم. ثانياً، دموكراسى، خود بر مبانى و اصولى بنا شده كه از اعتبارى خاص برخوردار است و براى آنها راى گيرى نمىشود. يكى از نويسندگان، كه در نفى مانعة الجمع بودن دين و دموكراسى به بحث پرداخته، از اين سخن كه در دموكراسى، همه چيز به راىگيرى و رايزنىِ آدميان وانهاده شده است و هيچ مبنا و متكاى ثابت و پيشينى ندارد به عنوان خطا ياد نموده و مىگويد: مگر دموكراسى را به خاطر عدل، به خاطر احقاق حقوق بشر و به خاطر مهار قدرت نمىخواهند؟ و مگر بر شناخت ويژهاى از انسان و تاريخ بنا نمىكنند؟ و مگر خود اصل راى گيرى را با راى گيرى به دست مىآورند؟ و مگر مىشود از هيچ كجا آغاز كرد و به آن همه نعمتهاى نغز و نفيس الهى، يعنى عدل و حق و حكمت رسيد؟[3] (1). ساباين، تاريخ نظريات سياسى، ج1، ص154. (2). حميد عنايت، تفكر نوين سياسىِ اسلام، ص167. (3). عبدالكريم سروش، مجله كيان، شماره21، ص12. |118| اين نويسنده، در ادامه اضافه مىكند كه اصول و موازين دموكراسى، هم چون اصول و موازين قضا، معيّن و محترمند، و تخلف از آنها جايز نيست. در جامعه دينى نيز چنين است. در اينجا هم همه چيز به آراى آدميان وانهاده نيست، بلكه آدميان به اختيار و تميز خود و از سر حريّت و آگاهىِ كامل، اصولى را براى اخلاق و عمل، به منزله قانون، از دين اخذ مىكنند؛ هم چون شراب نخوردن و قمار نكردن. اين منبع، آسمانى است؛ اما مختار و مطلوب زمينان است و همين كافى است تا آسمان و زمين را با هم آشتى دهد. ثالثاً، مدافعان دموكراسى در غرب، خود به اين حقيقت توجه و اعتراف دارند كه محتواى حق و عدالت را با راى نمىتوان تعيين كرد. آنها پذيرفتهاند كه لازمه ترجيح اكثريت در دموكراسى، آن نيست كه نتيجه راىگيرى به شيوه دموكراتيك، نمودار موثق آن چه درست و بهحق است مىباشد، بلكه اين ترجيح، از جهت ارائه كار نهادهاى دموكراسى، پذيرفته مىشود[1]. پس اگر براى شناخت حقيقت، اطمينانى در مراجعه به اكثريت وجود ندارد، چرا از راههاى اطمينان بخش ديگر به دنبال اين شناخت نباشيم؟ و اگر دموكراسى در اين باره اظهار عجز و ناتوانى مىكند، چرا خود را از منبعى توانمند محروم سازيم؟ رابعاً، اين كه در دموكراسى، آزادىِ فلسفى براى چون و چرا در مبانىِ فكرى و اصول مسلم يك نظام، بايد تامين گردد، نكتهاى است كه به صراحت، عدهاى نفى كردهاند؛ مثلاً فررّو پس از عمرى تجربه، مبارزه و تحليل سياسى مىنويسد: آزادىِ سياسى را نبايد با اشكال ديگر آزادى، مثل آزادى فلسفى اشتباه گرفت. آنها در عين حال كه داراى ريشههاى مشترك هستند، همانند شاخههاى درخت جدا مىشوند. گاهى گفته مىشود كه در ايالات متحده، دموكراسى نيست؛ زيرا در برخى از ايالتها دكترين داروين قانوناً قدغن شده است. رژيم جمهورىِ سوم، اغلب موضوع همين اتهام قرار مىگرفت؛ زيرا كليساى كاتوليك در كشور فرانسه، فقط از آزادىِ محدودى براى (1). ر.ك: پوپر، جامعه باز و دشمنانش، ترجمه احمد آرام، ص301. |119| انتشار و دفاع از دكترينهاى خود برخوردار بود؛ ليكن در عمق اين اتهامات و تركيبات، ابهامى وجود دارد. آزادىِ ضرورى براى مشروعيت دموكراتيك، آزادىِ سياسى است، و آزادى سياسى، مجموع شرايط و اختياراتى ضرورى است تا حق مخالفت واقعى و حق حاكميت ملى آزاد باشد. بديهى است كه آزادىِ سياسى، اگر اينگونه در نظر گرفته شود، وجوباً به آزادىِ فلسفى بستگى ندارد. مىتوان يك دموكراسى را تصور كرد كه با دقت و دلسوزىِ بسيار، حق مخالفت اقليت را محترم مىشمارد و در عين حال، مانع مورد ترديد قرار دادن يا حمايت از الهام كتب مقدس يا ماهيت خدايىِ عيسى مسيح مىشود...[1]. (1). فررّو، حاكميت، فرشتگان محافظ مدنيّت، ترجمه آگاهى، ص228. -
مباحث ویژه جنگ نرم(1)-آشنایی با ولایت فقیه، رکن اصلی نظام
MOHAMMAD پاسخ داد به MOHAMMAD تاپیک در دکترین و استراتژی
2- حكومت دينى و استبداد در برداشت عدهاى از نوانديشان، حكومت دينى، طبيعتى توام با استبداد دارد و همين طبيعت است كه مانع سازگارىِ آن با آزادى و دموكراسى مىگردد. از اين رو اگر جامعهاى بخواهد در چنگال استبداد اسير نباشد و در فضايى دموكراتيك پرواز و ترقى كند، چارهاى جز فرار از بند حكومت دينى ندارد. اين ويژگى در حكومت دينى، نه از آن جهت است كه الزاماً حاكمان دينى، طرفدار استبداد و مخالف حقوق و آزادىهاى مردمند، بلكه از آن رو است كه وقتى شريعت، پايه و اساس نظام سياسى را تشكيل دهد، خواه ناخواه، محدوديتهاى فكرى و رفتارى در جامعه اعمال مىگردد كه به محروميتهاى اجتماعى برخى از طبقات اجتماعى مىانجامد. با توجه به اين برداشت، نظريه جدايى شريعت از دين، در آثار چنين نويسندگانى به چشم مىخورد. در اينجا به عنوان نمونه، به نقل آرا و نظريات هگل در اين باب مىپردازيم. با اين توضيح كه داورىهاى هگل بيش از آن كه جنبه تحليلى داشته و برداشتى نسبت به هر شريعت تلقى شود، داراى جنبه تجربى و ناظر به شريعت موجود حضرت مسيح و نحوه عملكرد كليسا است. و اگرچه گاه جملات او بوى قضاوت درباره همه شرايع را مىدهد، ولى هم چنان كه از نام كتاب و توضيحاتش استفاده مىشود، عمدتاً نظر به شريعت مسيحيّت دارد. او عنوان تاليف خود را استقرار شريعت در مذهب مسيح قرار داده است. به عقيده هگل، دستورهاى شريعت، در دايره محافل كوچك مسيحى مىتواند سودمند باشد و حقوق افراد را از بين نبرد؛ ولى هنگامى كه تمامىِ شهروندانِ دولت را در بر مىگيرد، و شكل وظيفه به خود گيرد، ستمگرانه است: فرقهاى كه فرامين تقوا را در حكم فرامين ايجابىِ شريعت مىشمرد، خصايصى مىيابد كه |90| با يك محفل محدود فرقهاى مناسب است؛ اما همين كه چنين محفلى گسترش يابد و عقيده و ايمانش فراگير شود، و به ويژه، همين كه چنين محفلى در درون قلمرو يك دولت عموميت بيابد، اين گونه خصايص، از يك سو، ديگر تناسب خود را از دست مىدهد، و از سوى ديگر، به امرى به راستى نادرست و ستمگرانه تبديل مىشود. برخى از دستورها و نهادهاى مستقر در آيين مسيح، كه در درون يك محفل كوچك مسيحى، معاند حقوق كسى نبود، به محض آن كه تمامى شهروندان دولت را در برگرفت، به وظايف سياسى، يعنى به امرى تبديل شد كه اساساً نمىتوانست براى آن ساخته شده باشد[1]. هگل در بخشهاى ديگر اين كتاب توضيح داده است كه چرا دستورهاى شريعت در مقام وظايف سياسى براى عموم شهروندان نبايد قرار گيرد. از نظر او وقتى مذهب، مبناى رابطه فرد با ديگران قرار گرفت، پيوندهاى ديگر، مانند پيوند خويشى، حرفهاى و خدماتى ناديده گرفته مىشود، و همدردى و احسانِ فرد، به هم كيشان خود او محدود مىگردد، و در اين شعاع، هم كيشان، خود را تافته جدا بافته مىدانند: آن كس كه شريعتش از نظر وى ارزشى نامتناهى دارد و قلبش چنان است كه هيچ چيزى را برتر از اين شريعت نمىشمرد، چنين آدمى به تبع منش خويش، به پيروان فرقههاى ديگر جز به چشم رقّت و انزجار نمىنگرد، و هرگز باور نمىكند كه امتناع كسى در پذيرفتن شريعت وى، برخاسته از چيزى جز بدسگالى و كجانديشى باشد. [2] مهمترين اشكال هگل بر دخالت شريعت در دولت، آن است كه اين كار به مرزبندىهايى در درون جامعه مىانجامد كه بسيارى از شهروندان را از حقوقشان محروم مىسازد. در يك حكومت دينى، نه فقط غيردين باوران طرد مىشوند، بلكه حتى آزادىهايى كه براى پيروان همان دين وجود داشته نيز از بين مىرود: هنگامى كه كليساى مسيحى در حال شكل گرفتن بود، هر جماعتى هنوز حق داشت شماسها، مطران و اسقفهايش را خود برگزيند؛ اما همين كه كليسا تبديل به دولت شد، (1). هگل، استقرار شريعت در مذهب مسيح، ترجمه پرهام، ص56. (2). همان، ص58 و 64. |91| جماعات مسيحى، اين حق را از دست دادند. در دولت سياسى هر جماعتِ آبادى نشين، حق گزينش شخصى را به فرمانرواى سياسى كه اراده او از اين پس، در حكم اراده همگان است، وامىگذارد. از اين پس، مقامهايى به عنوان اعتراف گيران عمومى تاسيس شد، در حالى كه قبل از آن، هركسى آزاد بود دوستى را كه خود، ارجمندش مىدانست، برگزيند و راز دل خويش را با وى در ميان نهد و گناهانش را پيش او اعتراف كند، در حالى كه رهبران دولت دينى، اعتراف گيرنده را به كارمند دولتى تبديل كردند، اعتراف به خطاها كه امرى آزادانه بود، ديگر به وظيفهاى براى اتباع دولت متشكل از روحانيت مسيحى تبديل شد[1]. نابردبارىِ كليسا در برابر مخالفان، پس از رسيدن به قدرت، تجربهاى شد براى اين كه هگل به استناد آن بگويد: نظر بسيارى از مورخان هوشمند درست است كه مىگويند: هر كليسايى به محض اين كه مسلط شد، رنجهايى را كه كشيده و مىبايست على الاصول او را به بردبارى بيشتر وادارد. به سرعت فراموش مىكند، و خود در قبال پيروان مذاهب ديگر نابردبار مىشود. وقتى كليسا به قدرتى مسلط در داخل دولت تبديل مىشود، پيروان مذاهب ديگر را جزء خويش نمىشناسد و بدينسان، از دامن دولت مىراند، و نه تنها در مورد مسائل مربوط به عقيده و ايمان، بلكه در باب مسائل مربوط به مالكيت و اموالشان نيز ديگر تحملّى از خود نشان نمىدهد[2]. پس اصرار هگل در جدايىِ كليسا از دولت، از آن رواست كه قوانين مدنى، جنبه مذهبى و اختصاصى به خود نگيرد و تامين امنيت جان و مال همه شهروندان را به عهده داشته باشد، و دولت از حقوق همه شهروندان با هر عقيده مذهبى، پاسدارى كند؛ ولى وقتى كليسا مسلط است، شهروندى كه ايمانى به كليسا ندارد و يا داشته است و از آن دست كشيده، از دولت مىخواهد كه اِعمال حقوق مدنىِ خويش را به صورت حق براى (1). همان، ص78 و 79. (2). همان، ص88. |92| وى بشناسد؛ اما چون كليسا او را از جامعه خود رانده است، و از سويى، كليسا در برگيرنده قلمرو دولت سياسى هم هست، پس در واقع، او را از قلمرو رانده است. در تمامى كشورهاى كاتوليك و پروتستان تقريباً دولت متشكل از روحانيت كليسا در برابر دولت سياسى، از حق خود دفاع كرده است، و هيچ مومن به مذهبى ديگر نتوانسته است در قلمرو اين دولتها حقوق مدنى به دست آورد، يا در مقامى باشد كه بتواند از حمايت قوانينى كه يك شهروند معمولى در زمينه مسائل جنايى و مدنى از آنها بهرهمند است، بهرهمند شود. او نتوانسته است به هيچ مالكيتى در زمينه تملك ارضى برسد و يا به هيچ شغلى از مشاغل دولتى دست يابد. پس با ورود و سلطه دين در دولت، دولت سياسى، ابزارى براى اعمال محدوديتهاى مذهبى است، و اگر كسى از دولت متشكل از روحانيت رانده شود، حقوق مدنى و سياسىِ خويش را هم از دست مىدهد، در حالى كه در آغازِ كار كليسا، كه هنوز قلمرو كليسا محدود بود و كليسا سلطهاى نداشت، چنين نبود. اكنون دو قلمرو دولتى با هم در تضادند. با اين حساب، نتيجه ورود كليسا در دولت چه خواهد بود؟ به نظر هگل: در اين قضيّه، خود دولت است كه نابود مىشود؛ چون پس از خفه شدن هر گونه آزادى ِ اراده توسط روحانيت كليسا، آن چه باقى مىماند و مستقر مىشود، چيزى جز سلطهگرى و استبداد نيست. كليسا به ما آموخته است كه آزادىِ مدنى و سياسى را در قياس با نعمات آسمانى به چيزى نشمريم و درست مانند كثافتى كه بايد دور انداخت، از آن بپرهيزيم و نيز در بند بهرهمندى از زندگى نباشيم. آرى هم چنان كه بخشِ حيوانىِ بشر، بر اثر محروم ماندن از نيازهاى جسمانىاش به تدريج مىميرد، به همين سان محروم ماندن جان از برخوردارى از آزادىاش، به مرگ و نابودىِ عقل مىانجامد. در چنين شرايطى آدمى ديگر حِس نمىكند كه چه چيز را از دست داده است، و حتى آگاه نيست كه روزگارى عقلى داشتهاست، درست مانند جسم مردهاى كه ديگر نيازى به خوردن و آشاميدن، احساس نمىكند[1]. (1). همان، ص119. |93| در اينجا از نقد نظريات و برداشتهاى هگل صرف نظر مىكنيم، و با فرض اين كه همه قضاوتهاى او نسبت به آيين مسيحيّت، منطبق با واقعيت بوده و دقيقاً از عملكرد كليسا در دوران اقتدار و سلطه سياسىاش حكايت دارد، به مقايسه اين برداشت از حكومت دينى، با تصويرى كه اسلام از حكومت دينى ارائه مىدهد، مىپردازيم تا روشن شود كه آيا در الگوى اسلامى از حكومت، جايى براى چنين نگرانىهايى براى امثال هگل وجود دارد؟ و آيا در متن قوانين اسلامى، براى چنين مسائلى طرحى ارائه و راه حلّى مطرح شده است؟ اسلام و گرايشهاى اجتماعى يكى از نگرانىهاى هگل اين است كه توصيههاى مذهبى، جنبه اخلاقى و فردى دارد و قابل تحقق در سطح جامعه و در قالب قانون نيست. اين اظهار نظر درباره اسلام نمىتواند منطبق با واقعيتها باشد؛ زيرا در دستورهاى اسلامى، اهتمام خاصى به مصالح اجتماعى وجود دارد و همانگونه كه در آينده توضيح خواهيم داد بخش وسيعى از محتواى اسلام را قوانين اجتماعى تشكيل مىدهد. به علاوه، روح جمعگرايى و توجه به ارزشهاى اجتماعى در همه بخشهاى اسلام به خوبى ديده مىشود؛ مثلاً فرد نكته سنجى از حضرت على(ع) مىپرسد كه العدل افضل ام الجود؟ عدالت با ارزشتر است يا بخشندگى؟ از نظر معيارهاى اخلاقى و فردى، روشن است كه جود بيش از عدالت، نشانه كمالِ نفس و پرواز روح است؛ زيرا عدالت، رعايت حقوق ديگران و عدم تعدى به حقوق آنها است؛ ولى جود، فداكارى و از حقوق خود به نفع ديگران دست شستن است. ولى حضرت على(ع) به عكس جواب دادند و عدل را به دو دليل بالاتر از جود دانستند، و در پاسخ دوم خود فرمودند: «العدل سائس عام و الجود عارض خاص» [1]؛ (1). نهجالبلاغه، حكمت 437. |94| يعنى عدالت، قانونى است عام، و مدير و مدبّرى است كلّى و شامل، كه همه اجتماع را در بر مىگيرد، و بزرگ راهى است كه همه بايد از آن بروند؛ اما جود و بخشش، يك حالت استثنايى است كه نمىشود رويش حساب كرد. اساساً جود اگر جنبه قانونى و عمومى پيدا كند و كليّت يابد، ديگر جود نيست. اينگونه ارزيابى، نمايانگر ارزش و اصالت جامعه در ديد اسلام است و ريشه آن در تقدم اصول و مبادىِ اجتماعى بر اصول و مبادىِ فردى است كه آن تنه و اين شاخه، آن ركن و اين زينت و زيور آن است. اگر در مذهبى، اخلاق فردى، محور و اساس نظام زندگى قرار گيرد (همان تصويرى كه هگل از مذهب دارد) طبيعى است كه توصيههاى آن، راهگشاى حلّ معضلات اجتماعى نباشد. در حالى كه در اسلام چنين رويّهاى مطرود است، و اين بيان علوى، نمونهاى از آن است. بر اساس اين مبنا، مرزهاى روشنى، بين توصيههاى اخلاقى با قوانين اجتماعى در اسلام وجود دارد كه نمونههاى آن را در نظريات پيشوايان معصوم اين مكتب، در شرايط اجتماعى گوناگون مىتوان ديد؛ مثلاً اگر آنها در راس دولت قرار داشته و در مقام ابلاغ يك وظيفه كلى و يك دستور همگانى بودند، به يك شكل نظر مىدادند، و اگر حكومت در اختيارشان نبود و موضوعى را از جنبه شخصى و اخلاقى نگاه مىكردند، به شكل ديگرى اظهار نظر مىكردند. لذا حضرت على(ع) چون رهبرىِ اجتماع و مسئوليت حكومت را به عهده دارد، در جهت نظم عمومى و مصالح كلى جامعه، حكم به ضمان كارگران و صنعتگران مىنمايد و آنها را نسبت به خسارتهايى كه در اموال مردم به وجود مىآورند، مسئول و ضامن مىداند؛ ولى امام باقر(ع) در دايره روابط اقتصادى و حقوقىِ افراد، و از جنبه اخلاقى، به گونه ديگرى عمل مىنمايد[1]. اين قضاوت كه مذهب، با بينش فردگرايانه، به مسائل بشر مىنگرد، و لذا توان حضور در عرصه قانون و ارائه راه حل معضلات اجتماعى را ندارد، نمىتواند نسبت (1). حر عاملى، وسائلالشيعه، ج13، ص272. |95| به هر مذهبى صحيح باشد، به ويژه نسبت به اسلام كه با مطرح ساختن قوانين گسترده و جامع خود، درصدد تحقق يك نظام اجتماعى ايدهآل است. اسلام و ارزشهاى انسانى اسلام مدعى است كه كاملترين و جامعترين نظام ارزشى را براى بشر عرضه كرده است، و روى گردانى از اين مكتب به معناى از دست دادن اين برترين نظام است؛ ولى در عين حال، اسلام فراتر از پيوندهاى خاص دينى و مذهبى، به ارزشهاى مشتركى بين انسانها ارج مىنهد، و به همه غير مسلمانان به ديده انسانهاى تهى از همه ارزشها نمىنگرد. اسلام خير خواهى نسبت به انسانها را يك ارزش انسانىِ والا قلمداد مىكند، و لذا وقتى پيامبر اكرم(ص) گروهى از ياران خود را به عنوان پيك اسلام، به سوى رهبران سياسىِ جهان گسيل نمود، توسط آنان از ايشان خواست: به خاطر خدا نسبت به مردم خير خواه باشيد؛ زيرا كسى كه كار مردم را به عهده گيرد و براى خير مردم تلاش نكند، از بهشت الهى محروم خواهد بود[1]. يكى ديگر از اين ارزشهاى انسانى، امانتدارى است كه خداوند برخى از اهل كتاب را به خاطر برخوردارى از آن ستوده است: بعضى از اهل كتاب كسانىاند كه اگر يك قنطار (گنجينهاى از ثروت) امانت به او بسپارى، به تو پس مىدهند، و بعضى ديگر از آنان اگر يك دينار به امانت نزدشان بگذارى، بر نمىگردانند مگر بر آن ايستاده باشى[2]. از سوى ديگر، قرآن اين بينش اسرائيلى را كه تنها ما محبوب خداييم و ديگران هيچ سهمى از كرامت و ارزش ندارند، محكوم مىكند، به خصوص كه اين بينش، به نفى و انكار حقوق ديگران مىانجامد، آنها با ادعاهايى از اين قبيل: «ليس علينا فى الاميين سبيل» ، [3] (1). احمدى ميانجى، مكاتيبالرسول، ج1، ص31. (2). آل عمران(3) آيه 75. (3). آل عمران(3) آيه 75. |96| خود را اهل كتاب و بقيه را امّى مىدانستند و با جمله «نحن ابناء الله و احبائه» [1]، كرامت را مخصوص به خود دانسته و به ديگران به عنوان موجوداتى كه در مرتبه پايينترى از ارزشهاى انسانى قرار دارند، مىنگريستند[2]. مقررّات و قوانين اسلامى نيز به خوبى از عنايت و توجه اسلام به ارزشهاى انسانى حكايت دارد؛ مثلاً گرچه در نظام ارزشىِ اسلام، قبول اسلام به عنوان تسليم در برابر دين حق و ايمان به آن، جايگاه والايى دارد، ولى در جايى كه مسلمان به دروغ و خيانت متّهم است و كافر به صدق و امانت شناخته شده است، از نظر حقوق اسلامى، شهادت و گواهىِ اين كافر، بر آن مسلمان مقدم است[3]. چنين مواردى نشان مىدهد كه از نظر اين مكتب، اظهار اسلام، به معناى آراستگى به تمام ارزشها نيست؛ چه اين كه كفر هر كافرى هم موجب ناديده گرفتن ارزشها و فضايل او در جامعه اسلامى نمىشود. اسلام و آرمانهاى بشرى هم چنين اسلام به آرمانهاى فراگير بشرى، ارج مىنهد. از اين رو، اقدام براى رفع نيازهاى همه انسانها را با ارزش تلقى مىكند؛ زيرا همه مردم را عيالِ خداوند مىداند، و محبوبترين انسانها را در نزد خدا سودمندترينشان نسبت به ديگران مىشمارد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الخلق كلهم عيال الله و احبّهم اليه انفعهم لهم» [4]. لذا در اين مكتب، از همه مسلمانها خواسته شده است كه به يارىِ تمامى مظلومان بشتابند كه به فرموده پيامبر(ص): «من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين و لم يجبه فليس بمسلم» ؛[5] هركس نداى مظلومى را بدون پاسخ گذارد، مسلمان نيست. (1). مائده(5) آيه 18. (2). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج3، ص261. (3). ر.ك: محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج28، ص347 در نقل ديدگاه علامه حلّى در تذكره. (4). محمدبن يعقوب كلينى، كافى، ج2، ص164؛ ر.ك: حر عاملى، وسائل الشيعه، ج11، ص28. (5). محمدبن يعقوب كلينى، كافى، ج2، ص164؛ ر.ك: حر عاملى، وسائل الشيعه، ج11، ص28. |97| رهبران اين مكتب تصريح كردهاند كه همه مظلومان، مورد لطف و عنايت خداوند قرار دارند: «يا من قربت نصرته من المظلومين» [1]. و اين جمله، بدان معنا است كه با توجه به فراگيرى و گستره وسيع مفهوم مظلومين (كه از الف و لام آن استفاده مىشود) همه آنان شايسته پيروزىاند، هر چند كافر باشند، و ظالمان به آنها، هر چند مومن باشند و به ظاهر ادعاى اسلام داشته باشند، از رحمت الهى به دورند[2]. اسلام علاوه بر آن كه در درون جامعه اسلامى، ارزشهاى انسانىِ همه افراد را محترم مىشمارد، بلكه با پيام عام و جهان شمول خود، همه امّتها را به يك آرمان مشترك فرا مىخواند. پيامبر اسلام(ص) اين آيه قرآن را در دعوت نامههاى خود به سران كشورها مىگنجاند كه: به سوى يك سخن و يك حقيقت كه براى ما و شما يكسان است و با همه ما نسبت متساوى دارد، بياييد. اين سخن نه امتياز خاصى براى ما است، و نه امتياز خاصى براى شما، كه تنها خداى يگانه را بپرستيم و جز او هيچ چيز را نپرستيم و ديگر آن كه هيچ يك از ما، خود را ربّ ديگرى ندانيم و به ارباب و بنده تجزيه نشويم و روابط اجتماعىِ خود را بر اساس عدم سلطهگرى و تبعيض قرار دهيم. «ولايتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله» [3]. پيام اين آيه اين است كه افراد بشر كه از يك گوهر و سرشت آفريده شدهاند، نبايد برخى اراده و خواست خود را بر ديگران تحميل كنند، مگر آن كه به همان ميزان حاضر به قبول اراده و خواست ديگران باشند؛ يعنى در بهره بردارى از مزاياى زندگى، تعاون و همكارى داشته باشند؛ ولى خضوع و كرنش يك ملت در برابر ديگران، و يا افرادى در (1). صحيفه سجّاديه، دعاى 14. (2). سيد عليخان مدنى، رياضالسالكين، ج3، ص50. قابل توجه است كه اين نكته در آثار متفكران اسلامى و رهبران مذهبى نيز ديده مىشود؛ مثلاً امام خمينى مىگويند: ما با همه مستضعفين كه در عالم هستند مصاحب هستيم... و به همه دعا مىكنم براى همه مسلمين بلكه براى همه مستضعفين (صحيفه نور، ج22، ص218). (3). آلعمران(3) آيه 64. |98| برابر فرد ديگرى، عدهاى را در موضع ربوبيّت و اطاعت بى چون و چرا قرار مىدهد، و اساس فطرت انسانى را كه بر تساوى و همگونى قرار دارد، به برترىطلبى تبديل، و بنيان انسانيت را ويران مىكند[1]. اقليّتها در دولت اسلامى بيشترين نگرانىِ هگل از حكومت دينى، مربوط به شيوه برخورد چنين حكومتى با حقوق اقليتهاى دينى و به طور كلى، ناباوران به دين حاكم است. البته اگر به تاريخ اسفبار اقليتها، به ويژه در اروپا توجه داشته باشيم، اين نگرانى را چندان بى مورد تلقى نمىكنيم؛ مثلاً پارلمان انگليس در سال 1648 قانونى تصويب كرد كه به موجب آن، هر كس عقيدهاى مخالف اصل تثليث داشته باشد، به اعدام محكوم است. و در سال 1688 پس از آن كه مذهب رسمىِ كشور را پروتستان اعلام كردند، مقرّر شد كه هيچ مسيحىِ كاتوليك حق ندارد در قلمرو حكومت انگليس به مراسم مذهبىِ خود عمل كند؛ چه اين كه در فرانسه نيز، در اواخر قرن هفدهم، پروتستانها در اثر مقررات حاكم از سوى كاتوليكها در تنگنا قرار داشتند[2]. هگل خود به استناد تاريخ دولتهاى اروپايى مىگويد: هرگاه يك فرقه مذهبى، حاكميت يافته، حتى فرقههاى ديگر را از مالكيت اموالشان محروم داشته است. ولى از نظر شريعت اسلامى، اقليتها در دولت اسلامى، چنان چه معارضهاى با حاكميت نداشته باشند، از حقوق و آزادىهاى خود بهرهمند مىباشند. حتى اگر مرتكب محرمات اسلامى، كه از نظر شريعت خودشان جايز و مباح است، شوند، تا حدى كه تجاهر به آن نداشته و مسلمانان را به آن تشويق نكنند، مورد اعتراض نخواهند بود[3]. در رسيدگى به شكايات و اختلافات حقوقى بين خودشان نيز اين امكان وجود دارد (1). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج3، ص250. (2). عميد زنجانى، حقوق اقليتها، ص10 8. (3). محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج21، ص317. |99| كه بر طبق موازين قضايىِ خود، به فصل خصومت و رفع تنازع بپردازند[1]. هم چنين در امور شخصى، از قبيل وقف، وصيّت و ازدواج نيز بر طبق آيين و مرام خود، آزادى ِ عمل دارند[2] و احدى حق تعرض به اموال و حقوق آنها را نداشته و دولت اسلامى در اين زمينه، مسئوليت دارد[3]. دولت مردان در حكومت اسلامى، در برخورد با غير مسلمانانى كه در كشور اسلامى زندگى مىكنند، موظفند بر طبق دستور اميرالمومنين(ع) به مالكاشتر، عمل كنند كه فرمود: «و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين و اما نظير لك فى الخلق» [4]؛ اى مالك! رحمت محبت و لطف بر رعيت را بر قلب خود قرار ده و مبادا براى آنان درندهاى خون آشام، كه در پى دريدن آنها است، باشى؛ زيرا آنان دو گروهند: يا برادر دينىِ تواَند و يا همنوعان تو هستند. پيمانهاى متقابل از دستورهاى موكد اسلام، پايبندىِ دولت اسلامى به تعهدات و قراردادهاى خود با غير مسلمانان است. از اين رو، دولت اسلامى و اقليتها مىتوانند روابط عادلانه خود را در ضمن اين گونه قراردادها تنظيم كرده و نسبت به اجراى آن متعهد گردند. پيامبر اسلام(ص) در دوران حكومت خود، چنين قراردادهايى را امضا نمودند. و اين اسناد افتخارآميز، كه در تاريخ اسلام ثبت شده است، بهترين گواه بر رويّه دولت اسلامى در برخورد با غير مسلمانان است. در متن يكى از اين پيمانها آمدهاست: (1). همان، ص318. (2). همان، ص321. (3). در اصل 12 و 13 و 14 قانون اساسىِ جمهورى اسلامى ايران، اقليتهاى دينى و مذهبى در انجام وظايف دينى و مذهبي خود و احوال شخصيّه آزاد شناخته شده دولت اسلامى و همه مسلمانان به عدالت نسبت به آنان و رعايت حقوقشان موظف شده اند. (4). نهجالبلاغه، نامه 53. |100| يهوديان در دين خود آزادند، همان گونه كه مسلمانان در دين خود آزادند، به جز ظالمان و متجاوزان هر دو گروه، كه از ديگران مستثنا و جدا هستند و خود و خانواده خويش را هلاك مىكنند. يهوديان بنى نجار، بنى حارث، بنى ساعده، بنى الاوس و...، همگى داراى همان امتيازات يهوديان بنى عوف هستند. هم پيمانان همه يهوديان نيز همانند خودشان مىباشند. قابل توجه است كه در اين پيمان، از مسلمانان و طرف ديگر قرار داد (يهوديان مدينه) به عنوان امت واحده نام برده شده است: «هذا الكتاب من محمد النبى بين المومنين و المسلمين من قريش و (اهل) يثرب... انهم امة واحدة من دون الناس» [1]. در يكى ديگر از اين پيمانها كه پيامبر اسلام با مسيحيان نجران در سال دهم هجرت امضا نمودند، آمده است: مردم نجران و اطراف آن، نسبت به مال، جان، سرزمين، مراكز عبادت و تمامىِ اعضاى قبيله خود، از حاضر و غايب، در پناه خدا و پيامبر اسلام قرار دارند. و هيچ اسقف، راهب و كاهنى از آنان، از مقام خود عزل نمىشود و به آنان اهانتى نخواهد شد. و در برابر خونهايى كه در جاهليت ريخته شده، مجازات نخواهند شد و خسارتى از آنان گرفته نخواهد شد و هيچ گونه سخت گيرى درباره آنان روا نيست، هيچ لشكرى بر سرزمين آنها وارد نمىشود و هركس بر آنان ادعايى داشته باشد، بر اساس عدل درباره آنها حكم مىشود تا نه ظالم باشند و نه مظلوم..[2] با توجه به پيمانهاى متعددى كه پيامبر اسلام(ص) با غير مسلمانان برقرار نموده است، ولى هيچ مورخى (مسلمان يا غير مسلمان) ادعا نكرده است كه پيامبر به نقض عهد و شكستن پيمان اقدام كرده باشد، مگر آن كه قبلاً طرف مقابل، تعهد خود را يك جانبه، لغو كرده باشد. امثال هگل، از اين بخشهاى زرين حضور دين در دولت، بىخبر بودهاند و تنها (1). براى اطلاع از متن كامل پيمان، همراه با مستندات و توضيحات ر.ك: احمدى ميانجى، مكاتيبالرسول، ج1، ص240 و 263. (2). همان، ج2، ص318. |101| دستورات روحانيونى مانند پاپ نيكلاس چهارم را ديدهاند كه به پيروان خود توصيه مىكرد: پايبند تعهدات خويش در برابر مسلمانان نباشيد[1]. البته چنين روشها و برخوردهايى در بدنام كردن حكومت دينى، تاثير فراوانى داشته است، در حالى كه دستور قرآن كريم اين است كه حتى به پيمان خود با دشمنان هم تا وقتى كه آنان نقض عهد نكردهاند وفادار باشيد: «فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم» [2]. و حضرت اميرالمومنين(ع) به مالك اشتر فرمودند: اگر بين خود و دشمنت، پيمانى بستى و نسبت به آنها چيزى را قبول، و به عهده گرفتى، پيمانت را وفادار باش و خود را سپر آن پيمان قرار ده؛ زيرا به هيچ يك از واجبات الهى، هم چون وفاى به عهد، مردم پايبند نيستند تا آن جا كه مشركان نيز پيمان خود با مسلمانان را محترم مىشمردند؛ چون به عواقب پيمان شكنى گرفتار شده بودند. پس مبادا در امانت خيانت ورزى و پيمانت را بشكنى و دشمنت را فريب دهى... و مبادا احياناً در اثر سختىِ وفادارى به پيمان، درصدد به هم زدن آن بر آيى، كه تحمّل مشكل، از خدعه و فريب بهتر است...[3] -
مباحث ویژه جنگ نرم(1)-آشنایی با ولایت فقیه، رکن اصلی نظام
MOHAMMAD پاسخ داد به MOHAMMAD تاپیک در دکترین و استراتژی
4. حكومت دينى و ابهامات حكومت بر اساس دين، و سياست بر وفق شريعت، گرچه براى دين باوران، طرحى ايدهآل تلقى مىشود و از آن استقبال مىكنند، ولى در نظر كسانى كه باورى به دين و اعتقادات مذهبى ندارند، مبهم و يا حداقل غير مفيد است. اين گونه قضاوتهاى منفى، معمولاً در يكى از اين دو عامل، ريشه دارد: الف) تصوير ابهامآميز و تاريك از حكومت دينى كه عمدتاً برخاسته از تجربههاى تلخ حكومت دينى در اروپا است. ب) مقايسه حكومت دينى با نظامهاى پيشرفته حكومتى و تصوّر خلا و كمبود امتيازات اين نظامهاى سياسى، از قبيل دمكراسى، در حكومت دينى. چنين عواملى باعث شده تا دين در نزد عدهاى، از جنبه زندگىِ فردى و اخلاقى، مفيد و از جنبه قانونى و حقوقى و در زندگىِ اجتماعى، مضر شمرده شود، تا آن كه ادعا كردهاند: الگوى سياسى اجتماعى جامعه را نبايد از دين اخذ كرد. بر اساس اين ديدگاه، مقررات دينى، توانايىِ ارائه يك نظام سياسىِ مترقى و پيشرو را ندارد، و ضوابط شريعت، از ترقى و توسعه جامعه جلوگيرى مىكند. در اين بخش، بايد به بررسىِ موانع و مشكلاتى كه در حكومت دينى پنداشتهاند، بپردازيم و داورىهاى مخالفان را با محك نقد، ارزيابى كنيم. |71| 1- حكومت دينى و تجدّد مىگويند: دين به اقتضاى طبيعت ذاتىاش، قوانينى تغيير ناپذير دارد، در حالى كه خاصيّت ذاتىِ جامعه و حكومت، تغيير و تحول است، و مگر ممكن است ثبات و تغيير، با يكديگر همزيستى و هماهنگى داشته باشند؟ حكومت بايد با توجه به شرايط گوناگون زندگىِ بشر، پيش رود و تجدد يابد. و مگر ممكن است چيزى كه ذاتاً ايستا و متوقف است، اين كاروان در حال حركت را همراهى كند تا چه رسد به آن كه هادى و راهنماىِ آن باشد؟ در اين تنافى و تعارض، يا بايد با صرف نظر از تجدد و توسعه، حكم به توقف كرد (كه چنين چيزى امكان پذير نيست) و يا بايد دين را پيوسته در معرض اصلاح و تغير قرار داد، و دعوى جاودانگىِ قوانين و مقررات را از او گرفت (كه در اين صورت دين باقى نمىماند). از سوى ديگر، قانون براى رفع احتياجات جامعه است، و با توجه به اين كه احتياجات اجتماعىِ بشر، ثابت و يك نواخت نيست، چگونه ممكن است قوانين اجتماعى، ثابت و يك نواخت باشد؟ اعتقاد به ناسازگارى دين و تجدد زندگى، و لازمه دين دارى را مبارزه با تحول دانستن، در فاصله گرفتن بسيارى از روشنفكران جهان از دين، موثر بوده است. نهرو، نخستوزير فقيد هند، عقايد ضد مذهبى داشت و به هيچ دين و مذهبى معتقد نبود. گفتههاى او نشان مىدهد كه تنفّر او از مذهب، در اثر جنبه دگم و يك نواختىِ مذهب است. وى هر چند در اواخر عمر، در عمق جان خويش، احساس يك خلا مىكرد، خلاى كه جز نيروى معنوى نمىتواند آن را پر كند، در عين حال، از نزديك شدن به مذهب، به خاطر همان حالت جمود كه در مذهب مىديد، وحشت داشت؛ مثلاً او در مصاحبهاى در اواخر عمرش مىگويد: استفاده از روشهاى معنوى و روحانى، لازم و خوب است و امروز استفاده از اين وسايل را لازمتر مىشمارم؛ زيرا امروز در برابر خلا معنوىِ تمدّن جديد، بيش از ديروز بايد پاسخهاى معنوى و روحانى بيابيم. |72| ولى از سوى ديگر، در همان مصاحبه مىگويد: مذهب براى اين منظور وجود دارد؛ اما متاسفانه مذهب به شكلى كوته نظرانه و به صورت پيروى از دستورات خشك و انجام بعضى تشريفات معيّن پايين آمدهاست[1]. البته اگر ثبات و يك نواختىِ دستورها و آرمانها، نقطه ضعفى در ايدئولوژى دينى شمرده شود و باعث عدم كارآيىِ آن در رفع نيازهاى جديد بشر به حساب آيد، اين نقيصه، اختصاص به ايدئولوژىِ دينى نخواهد داشت و در هر مكتب، كه با ارائه الگوها و آرمانهاى جاودانه، در صدد گشودن بن بستهاى اجتماعى از فرا راه بشر است، چنين ضعفى وجود دارد. و با فرض تمام بودن اين استدلال، در نهايت بايد به طور كلى، از داشتن اصول فكرى ثابت و راه حلهاى از پيش تعيين شده، قطع اميد كرد و به جاى مكتب و ايدئولوژى، بايد راه حلهاى مقطعى و آرمانهاى موقت را پذيرفت. برخى از دانشمندان امروزى، با حركت در اين مسير، نه فقط دين، بلكه هر ايدئولوژى را از روشن كردن آينده و ارائه مسير قافله بشرى و ايدهآلهاى جاودانه، عاجز دانسته و گفتهاند: حكومتى كه داراى اغراض اوتوپى (مدينه فاضله آرمانى) است، بايد اغراض و مقاصد خود را بر ديگران تحميل كند. تجديد بناى اساسىِ جامعه، كار عظيمى است كه مدتها به طول خواهدانجاميد. پس آيا بعيد به نظر نمىرسد كه اغراض و هدفها و اعتقادات و آمال در طى اين مدت عوض نشود؟ البته حقيقت اين است كه تقريباً همه ما لازم داريم كه مهم ترين جنبههاى نظم اجتماعى در هر تجديد بنايى بر جاى بماند و ادامه يابد، مردم بايد بخورند، بپوشند، مسكن و جاى گرم داشته باشند... (ولى) اين حقيقت كه تغيير هيچ وقت متوقف نمىشود، مانع از آن است كه مفهوم نقشههاى قبلى، براى جامعهاى خوب به تمام معنا عملى شود، و آن را بى معنا مىسازد؛ زيرا حتّى اگر جامعه با برنامه و نقشه مطابق بشود، فوراً با آنچه هست اختلاف پيدا خواهد كرد. لذا نه فقط جامعه آرمانى به واسطه آرمانى بودن، غير قابل حصول است، از اين جهت نيز غير قابل حصول است كه (1). به نقل از: شهيد مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، ص106. |73| اگر بخواهد كاملاً مطابق طرح و نقشه باشد، بايد ثابت و لايتغيّر بماند، و هيچ جامعهاى ممكن نيست، چنين باشد..[1] تزلزل دايمى در طرحها و آرمانها، خود به خود، با مسئله ديگرى نيز ارتباط پيدا مىكند، و آن، تغيير قوانين اجتماعى و حقوقى است كه آنها نيز به اصول ثابتى نمىتوانند متكّى باشند؛ چه اين كه طرفداران اين نظريه گفتهاند: در طول تاريخ بشر، اين اصول ثابت و لايتغير به طور چشم گير و قانع كننده ديده نمىشود، حتى اصول سادهاى مانند كرامت انسان، وفاى به عهد، اصل لاضرر و مالكيت نيز بين اقوام و جوامع مختلف، تعابير و مفاهيم مختلفى دارد و در طول زمان، اين تعابير با توجه به تغييراتى كه در نهادهايى نظير دوست يا خانواده به وجود مىآيد، دايماً در تغيير است[2]. نقد و بررسى نظريه تضاد تجدّد زندگى با الگوها و قوانين اجتماعىِ ثابت، از دو زاويه قابل تحليل و ارزيابى است: يكى از جنبه امكانِ قوانين ثابت و نوعِ رابطه آن با تحولات زندگى، كه از اين بُعد، بحث جنبه فرا دينى و معرفت شناسانه دارد. و ديگر از جنبه وقوعِ اين سازگارى در سيستم قانون گذارى دينى و به خصوص، دين اسلام، كه از اين بُعد، بحث جنبه دينى و اسلامى داشته و از تطبيق قوانين ثابت با اوضاع متغير، از ديدگاه اسلام، و در حكومت اسلامى بحث مىشود. مرزهاى تجدّد و ثبات از آن جا كه ارزش ايدئولوژى و قانون، به كارآيىِ عملى آن، قابل انطباق بر زندگى بودن، و پاسخ گويى به نيازهاى بشر است، از اين رو، شعاع دگرگونى در نيازمندىهاى (1). بريان مكى، پوپر، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص142، 145. (2). ر.ك: دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق، ص106. |74| انسان و ابعاد گوناگون اين تغيير و دگرگونى بايد مورد توجه قرار گيرد. تامل در نيازهاى بشر نشان مىدهد كه اين نيازها، همه در يك رديف و همانند هم نيستند. برخى از آنها دايماً در تغييرند، و برخى ديگر، يك نواختىِ خود را حفظ كردهاند. نيازمندىهاى اوّلى، از عمق ساختار جسمى و روحىِ بشر، و از طبيعت زندگى ِ اجتماعىِ او سرچشمه مىگيرد و تا انسان وجود دارد و به زندگىِ اجتماعى خود ادامه مىدهد، آن نيازها به قوّت خود باقى است. از اين نيازها، برخى به جسم انسان مربوط است، مانند احتياج به خوراك، پوشاك، مسكن و همسر، و برخى از آنها به نيازمندىهاى روانى و روحى او مربوط است، مثل علم، زيبايى، نيكى و پرستش، و برخى ديگر، نيازهاى برخاسته از زندگىِ اجتماعى است. از قبيل آزادى، مساوات، عدالت و معاشرت. در رتبه بعد، نيازهاى ثانوىِ انسان قرار دارد. نيازهايى كه در عصر و زمانى به ابزار و وسايل زندگىِ آن عصر مربوط مىشود. اين نيازها كه ناشى از توسعه و تجدد زندگى است، نو و كهنه مىشوند و گاه به طور كلى، از بين مىروند؛ مثلاً به صحنه آمدن وسايل نقليه كنونى در زندگى و ارتباطات، يك سلسله مقررات خاص راهنمايى و رانندگى را مىطلبد كه در گذشته، چنين مقرراتى مورد نياز نبوده است و با پيشرفت زندگى، اين احتياجات پيدا شده است؛ ولى مقررّاتى كه مربوط به نيازهاى اولى است، مىتواند هميشه زنده و نو بماند؛ مثلاً توسعه تمدن ايجاب نمىكند كه قوانين حقوقى و جزايى و مدنى مربوط به داد و ستدها، ارث، ازدواج و مانند آنها، اگر مبتنى بر عدالت و حقوق فطرى باشد، عوض شود. بر اين اساس، نه مىتوان به طور كلى ادعا كرد كه همه نيازمندىهاى بشر در حال تغيير است و نه مىتوان گفت كه تغيير نيازها، تغيير اصول و قواعد اساسىِ زندگى را ايجاب مىكند. البته تحقيق كامل در اين زمينه، بستگى به مباحث مختلفى در معرفت شناسى دارد، مباحثى از اين قبيل كه در جاى خود بايد مطرح شود: |75| 1. حق، عدالت و اخلاق، يك سلسله مفاهيم نسبى نيستند كه با تغيير وسايل و ابزار زندگى، تغيير يابند، و آن چه كه در يك زمان، عدالت و اخلاق است، در زمان ديگر، ضد عدالت و اخلاق باشد، بلكه تنها شكل اجرايى و مظهر عملىِ اين مفاهيم ثابت، تغيير مىيابد. 2. اگرچه زندگىِ انسان، دايماً دستخوش تغيير و تحول است، و از اين نظر، زندگىِ اجتماعى او، برخلاف زندگىِ اجتماعىِ حيواناتى مانند زنبور عسل، در طى قرنها ثابت و يك نواخت نيست؛ ولى در عين حال، انسان علاوه بر جنبههاى متغيّر، داراى ابعاد جاودانه و هميشگى است. از اين رو، هم داراى جاذبهها و كششهاى مادىِ ثابت، و نيز جاذبههاى غيرمادى در عمق جان خويش مىباشد (فطرت). حقيقت جويى و دانايى، براى او مطلوب است، حتى اگر نفع مادّى هم برايش نداشته باشد، او داراى عواطف اخلاقى است. و بسيارى از كارها را نه به خاطر جلب نفع مادى، يا گريز از ضرر، بلكه براى جاذبه ارزشىِ آن انجام مىدهد. 3. شاكله روحى انسان به گونهاى است كه با قوانين خاصى، سنخيّت و هماهنگى دارد، و به عكس، برخى از قوانين براى او تحميلى است. لذا اگر قوانين با حقوق فطرىاش سازگار باشد، قابل دوام است، و اگر در مسير خلاف آن جعل شده باشد، موقتى بوده و در نهايت، مطرود انگيزههاى فطرى و طبيعى خواهد بود. با توجه به اين مبانى، اگر قانون ريشه در فطرت انسان و ابعاد جاودانه او داشته باشد، از يك ديناميسم زنده بهرهمند است، و چنان چه به شكل و صورت زندگى - كه دايماً با پيشرفت زمان در حال تغيير است نپردازد، مىتواند با تجدد و تحول زندگى هماهنگى داشته باشد. اختلاف و درگيرى بين قانون و احتياجات جديد، آن گاه پيدا مىشود كه قانون به جاى اين كه خط سير را مشخص كند، به تثبيت شكل و ظاهر زندگى بپردازد؛ مثلاً بخواهد ابزار خاصى را كه وابستگى به درجهاى از فرهنگ و تمدن دارد تثبيت كند. قانون هر اندازه جزئى و وابسته به مواد مخصوص و اشكال ويژهاى باشد، شانس دوام كمترى دارد، و به عكس، هر اندازه كلى بوده و به جاى توجه به شكل، به روابط |76| ميان اشيا يا اشخاص توجه داشته باشد، استعداد بقا و دوام بيشترى دارد[1]. اسلام و سازگارىِ جاودانگى و دگرگونى سازگارى و هماهنگى بين تغييرات زندگى و قوانين يك نواخت، هر چند وظيفه مهمّ هر مكتبى است كه مىخواهد با اصول ثابت پاسخگوى نيازهاى متغير باشد، ولى در بين همه اديان و مكاتب، اين مسئله به صورت جدّيترى براى اسلام مطرح است؛ زيرا اين دين، ادعاى خاتميت دارد، و خود را مكتبى جاودانه معرفى مىكند. و از سوى ديگر، اين مكتب، در همه شئون زندگى دخالت دارد. از رابطه فرد با خدا، تا روابط افراد با يكديگر در محيط خانواده و جامعه، و نيز روابط انسان با جهان. اگر اسلام مانند برخى اديانِ ديگر، تنها به يك سلسله تشريفات عبادى و يا توصيههاى اخلاقى قناعت كرده بود، كمتر با اين سوال مواجه مىگرديد؛ ولى اينك با ارائه قوانين مدنى، جزايى، قضايى، خانوادگى، سياسى و اجتماعىِ خود، بايد پاسخگوى نو خواهان و تجدد طلبان باشد. برخى از متفكران اسلامى معاصر، اين مسئله را بدون شك، مهمترين مسئله اديان و بالاخص اسلام در عصر حاضر[2] تلقى كردهاند. استاد شهيد، علامه مطهرى در اين باره مىگويد: اين جانب كه با طبقات مختلف و مخصوصاً طبقه تحصيل كرده و دنيا ديده برخورد و معاشرت دارم، هيچ مطلبى را نديدهام كه به اندازه اين مطلب مورد سوال و پرسش واقع شود[3]. غالب انديشمندان اسلامىِ قرن اخير، به اين مسئله توجه كردهاند، چه آنها كه با محيط غرب و فلسفههاى بشرى مانوس بودهاند، مانند اقبال لاهورى، و چه آنان كه در (1). ر.ك: مرتضى مطهرى، ختم نبوت، ص70-65؛ اسلام و مقتضيات زمان، ج2، ص234؛ خاتميّت، ص99. (2). مرتضى مطهرى، ختم نبوت، ص56. (3). مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، ص108. |77| حوزههاى علميه شيعه، به كاوشهاى علمى اشتغال داشتهاند. مانند علامه طباطبائى، و چه كسانى كه درصدد اصلاح تفكر دينى بودهاند، مانند شيخ محمد عبده. علامه طباطبائى در اين باره مىنويسد: دين، پيوسته در طول تاريخ، در جريان تكامل قرار داشته، تا آنجا كه قوانين آن، همه زواياى زندگىِ بشر را فرا مىگيرد، و پس از وصول به اين مرحله نهايىِ كمال، دين ختم مىشود. پس اگر دينى از اديان، خاتم و جاودانه باشد، بايد تمام شئون زندگى و احتياجات بشر را در برگيرد. خداوند در قرآن فرموده است: «ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيّين» و نيز فرمودهاست: «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء» . هم چنين فرموده: «و انه لكتاب عزيز لاياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه» . از اين رو، اسلام با قوانين هميشگىِ خود، براى زندگى انسان تا آخرين مراحل كمال فردى و اجتماعى كافى است. در اين باره، برخى مىگويند: قوانين كلى، چون براى اصلاح شئون زندگىِ بشر است، لذا بايد با تغيير و تحول جامعه، اين قوانين نيز تغيير يافته و متكامل شود. و روشن است كه فاصله تغييرات و دگرگونىهاى زندگى از زمان نزول قرآن تا زمان ما به مراتب بيشتر از تغييرات زندگىِ زمان حضرت عيسى تا پيامبر اسلام، و يا از زمان حضرت موسى تا عصر حضرت عيسى است. لذا با توجه به اين دگرگونىهاى سريع و وسيع، بايد شريعت اسلامى نيز دگرگون شده و جاى خود را به قوانينى كه قابل انطباق با مقتضيات زمان حاضر باشد، بدهد. ولى پاسخ اين سخن اين است كه: همان گونه كه قبلاً توضيح دادهايم، دين در قوانين و مقررات خود، تنها پيشرفتهاى مادّى و طبيعىِ انسان را مورد نظر قرار نداده، بلكه او حقيقت هستىِ انسان و همه ابعاد روحى و جسمىِ او را مبناى قوانين خود قرار داده و سعادت مادى و معنوىِ بشر را خواسته است. اگر انسان، تنها موجودى مادّى بود، و اگر رشد و ترقىِ انسان به پيشرفت در صنعت و تكنولوژى، منحصر مىشد، و اگر جامعه انسانى، تنها آرمانهاى مادّى داشت، جايى براى قوانين ثابت و جاودانه نبود؛ ولى قوانين اسلامى، با در نظر گرفتن نيازهاى مادى و معنوىِ بشر، قوانين خود را چنان |78| تنظيم كرده است كه اگر هم اينك جامعهاى براساس تربيتهاى اين مكتب تشكيل شود، هر چند از پيشرفتهترين ابزار مدرن زندگى استفاده نمايند، هيچ گونه كمبود و خللى، در قوانين اسلامى نخواهند داشت[1]. اقبال لاهورى نيز در تبيين سازگارىِ ابديت و تغيير در زندگىِ بشر، به ابديت و جاودانگى بنيان روحانى توجه مىكند و نيازهاى نو و متغير را بر اساس اجتهاد، قابل پاسخ گويى مىداند. او مىگويد: فرهنگ اسلامى، پايه وحدت جهانى را بر اصل توحيد بنا نهاد. اسلام به عنوان دستگاه حكومت، وسيلهاى عملى است براى آن كه اصل توحيد را عامل زندهاى در زندگىِ عقلى و عاطفى نوع بشر قرار دهد. اسلام وفادارى نسبت به خدا را خواستار است، نه وفادارى نسبت به حكومت استبدادى را و چون خدا بنيان روحانىِ نهايى هر زندگى است، وفادارى به خدا، عملاً وفادارى به طبيعت مثالى (آرمان خواهى و كمال مطلوب جويى) خود آدمى است. اجتماعى كه بر چنين تصورى از واقعيت بنا شده باشد، بايد در زندگىِ خود، مقولههاى ابديت و تغيير را با هم سازگار كند. بايستى كه براى تنظيم حيات اجتماعى ِ خود، اصولى ابدى در اختيار داشته باشد؛ چه آن چه ابدى و دايمى است، در اين جهان تغيير دايمى، جاى پاى محكمى براى ما مىسازد؛ ولى چون اصول ابدى به اين معنا فهميده شوند كه معارض با هر تغييرند، يعنى معارض با چيزى هستند كه قرآن آن را يكى از بزرگترين آيات خدا مىداند، آن وقت سبب آن مىشود كه چيزى را كه ذاتاً متحرك است، از حركت باز دارند. شكست اروپا در علوم سياسى و اجتماعى، اصل اوّل (نفى اصول ابدى و جاودانگىِ اصول زندگى) را مجسم مىسازد و بى حركتىِ اسلام در ظرف مدّت پانصد سال اخير، اصل دوم (انكار اصل تغيير) را مجسم مىسازد. آيا اصل حركت در اسلام چيست؟ همان اصل كه به نام اجتهاد خوانده مىشود[2]. در اين جا لازم است مسئله انطباق قوانين اسلامى را با تغييرات اجتماعى، بيشتر (1). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج2، ص133-130. (2). اقبال لاهورى، احياى فكر دينى در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص169-168. |79| مورد دقت قرار دهيم، تا مشخص شود كه چرا و چگونه اسلام مىتواند با تغييرات ناشى از توسعه علم و فرهنگ هماهنگى داشته باشد؟ قوانين اسلامى، با توجه به عوامل زير، از تحرك و انعطاف در شرايط گوناگون اجتماعى برخوردار است: 1. عقل، از منابع احكام اسلام نقش عقل را در حريم دين پذيرفته، و براى آن در قوانين خود، حق قائل شده است. و اين از خصوصيات اين دين است كه عقل را به عنوان يكى از منابع احكام معرفى كرده، و آن را در كنار قرآن و سنت قرار داده است. كارشناسان احكام اسلامى، به پيوند ناگسستنىِ عقل و شرع قائلند و مىگويند: هر چه را عقل دريابد، شرع بر طبق آن حكم مىكند؛ و هر چه را شرع حكم كند، مبناى عقلى دارد. (قانون ملازمه). عقل در قوانين اسلامى، داراى سه حق مهم است: الف) داورى، نسبت به متون و احكام دينى: در نزد محققان اسلامى، در طول قرنهاى گذشته، اين اصل پذيرفته شده كه احاديث را با محك عقل مىتوان سنجيد، و اگر با عقل مخالفت داشته باشد، قابل پيروى نبوده و اعتبار ندارد. شيخ مفيد در اين باره مىگويد: ان وجدنا حديثا يخالف احكام العقول طرحناه لقضية العقول بفساده[1]؛ اگر حديثى را بيابيم كه با حكم عقل مخالفت دارد، آن را رها مىكنيم؛ زيرا عقل به فساد آن حكم مىكند. هم چنين اين مبنا مورد قبول متفكران اسلامى است كه ظواهر دينى (در قرآن و حديث) در برابر برهان عقلى، توان مقاومت ندارند، و با آمدن برهانِ مخالف، بايد دست از ظواهر برداشت[2]. (1). شيخ مفيد، تصحيحالاعتقاد، ص125. (2). محمدكاظم خراسانى، كفايةالاصول، ج1، ص254. |80| ب) كشف قوانين: از آن جا كه اسلام بر شناختهاى عقلانى، صحه گذاشته، لذا قوانينى كه به وسيله عقل، به رسميت شناخته شود، مورد تاييد و امضاى شريعت است: كل ما حكم به العقل، حكم به الشرع. و چنان چه عقل، مصلحت يا مفسده يك قانون را درك نمايد، نظر او معتبر و با ارزش است. در مباحث متنوع فقهى، متخصصان حقوق اسلامى، احكام مستقل عقلى را مورد توجه قرار دادهاند؛ از قبيل: لزوم حفظ نظام، حرمت كمك به گناه، امر به معروف و نهى از منكر، حرمت كم فروشى[1]. به علاوه، در شريعت اسلامى، سيره و روش عقلا نيز داراى اعتبار است و در بسيارى از مباحث حقوقى، به ويژه در بخش معاملات، از قبيل خريد و فروش، صلح، اجاره و مانند آنها، قوانين شرعى بر اساس ارتكازات عقلايى استخراج و استنباط مىگردد (مگر در موارد محدودى كه شرع روش آنان را نپسنديده و مورد تاييد قرار نداده است.) از اين رو، غالب قوانين شرعى در اين زمينه، جنبه امضايى، (و نه تاسيسى) دارد. ج) تفسير شريعت: سهم ديگر عقل در شريعت، امكان دخالت او در تفسير قوانين شرع است، و شرع نقش عقل را در تفسير شريعت پذيرفته است. از اين رو، عقل مىتواند با به دست آوردن مصالح و مفاسد قوانين، نسبت به دايره گسترش آنها از نظر سعه و ضيق و اطلاق و تقييدشان نظر بدهد؛ مثلاً اگر عموم و شمول قانون شرعى، با حكم عقل ناسازگار باشد، عقل به عنوان مخصّص لبى، آن قانون را محدود مىكند، و اين تخصيص، به منزله تخصيصى است كه خود شرع بيان كره باشد؛ چه اين كه عقل مىتواند قانون شرع را از موارد جزئى و منصوص، در پرتو كشف ملاك آن، به موارد ديگرى تعميم دهد. هم چنين عقل مىتواند نظر دهد كه كدام قانون شرع، قابل تخصيص نيست و يا چه حكمى بايد تغيير كند؛ مثلاً: (1). محقق عراقى، شرح تبصرةالمتعلمين، ج6، ص531؛ امام خمينى، مكاسب محرمه، ج1، ص129، 136؛ مرتضى انصارى، مكاسب، ج1، ص97. |81| اگر در جايى مقتضيات زمان عوض شد، به طورى كه براى علم و عقل ثابت شد كه مصلحت و ملاك حكمى تغيير كرده، فقها مىگويند: چون زير بناى حكم تغيير كرده، خود اسلام، تغيير حكم را اجازه مىدهد. پس عقل عاملى است كه در مواردى (نه همه جا) به ملاكات احكام پى مىبرد و علل احكام را كشف مىكند. اگر آن علل تغيير كنند، عقل اجازه دارد كه حكم را تغيير دهد؛ يعنى در واقع، كشف مىكند كه اسلام چگونه نظرى دارد[1]. 2. قوانين ثابت و متغيّر از آنجا كه احتياجات بشر، دو گونه است: ثابت و متغير، اسلام نيز براى نيازهاى ثابت، قوانين ثابت و براى نيازهاى متغير، قوانين متغير در نظر گرفتهاست. و اين قوانين متغير را بر اساس آن اصول ثابت قرار دادهاست؛ مثلاً اسلام، اين اصل اجتماعى را ارائه كرده است كه مسلمانان در برابر دشمن قوى و نيرومند باشند «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة» . از طرف ديگر، در سنت پيامبر، يك سلسله دستورها كه در فقه به نام سبق و رمايه معروف است، وجود دارد و پيشوايان دينى دستور دادهاند كه فرزندان خود را با اسب سوارى و تيراندازى كه از فنون نظامى آن عصر بوده آشنا كنيد. بسيار واضح است كه ريشه و اصل قانون سبق و رمايه، همان اصل «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة» است و از نظر اسلام، تير، شمشير، نيزه و كمان اصالت ندارد، بلكه اصالت، از آن ِ نيرومند بودن مسلمانان است، و تيراندازى و اسبدوانى، شكل اجرايى اين اصل ثابت است، و چون اين شكل اجرايى از نظر اسلام اصالت ندارد و قابل تغيير است، لذا با پيشرفت ادوات نظامى و سلاحهاى گرم، اين شكل اجرايى تغيير مىيابد. هم چنين اسلام مالكيت فردى و مبادله را پذيرفته است و براى آن، اصولى مشخص كرده است؛ مثل اين كه ثروت را بيهوده در ميان خود به جريان نيندازيد؛ يعنى تبادل ثروت، تنها در دايره فايده مشروع و عقلايى مورد قبول است. اين قانون، (1). ر.ك: مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضيات زمان، ج2، ص39. |82| يك اصل ثابت است و در گذشته بر اساس آن، خريد و فروش خون ممنوع بوده است؛ زيرا مصرف مفيدى براى آن وجود نداشته است؛ ولى اسلام نسبت به اين كه خون هرگز نبايد مصرف مفيدى داشته باشد، نظرى ندارد و آن را تابع نيازهاى بشر و پيشرفتهاى علمى قرار داده است. از اين نظر، در شرايطى كه خون، مصرف مفيد داشته باشد، مبادله آن بيهوده و باطل نخواهد بود. اين گونه موارد نشان مىدهد كه اسلام هرگز به نيازهاى متغير، لباس جاودانگى نپوشانده، و شكل زندگى را در هيچ عصرى به عنوان امرى مقدس تلقى نكرده است، بلكه به عكس، در دگرگونىهاى اجتماعى، به شرايط خاص زمان و مكان در قوانين خود توجه كرده است. تاثير زمان و مكان در احكام اسلامى از گذشته دور مورد توجه فقيهان بوده است؛ مثلاً فقيه بزرگ قرن هشتم، شهيد اوّل مىگويد: تغيير احكام، با تغيير عادتها، امكان پذير است[1]. و فقيه برجسته قرن دهم، محقق اردبيلى حتى در احكام عبادى فقه نيز توجه به زمان و مكان را براى استنباط احكام لازم مىشمرد، تا مبادا بدون در نظر گرفتن اين تفاوتها احكام كلى صادر شود[2]. فقيه توانمند قرن اخير، آيةالله شيخ محمدحسين كاشفالغطا، در اين باره مىگويد: اگر اسلام احكامى دارد كه در طول زمان، قابل تغيير و تبديل نيست، هم چنين احكامى ديگرى نيز دارد كه به حكم عقل و منطق و ضرورتهاى دينى، تغيير پذيرند..[3] و بالاخره در عصر حاضر، بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، حضرت امامخمينى اين مسئله را به صورت واضحتر و جامعتر مطرح كردند و ابعاد گوناگون اين نكته را توضيح دادند كه: مسئلهاى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهر، همان مسئله در روابط حاكم بر (1). شهيد اوّل، الفوائد والقواعد، ج1، ص151. (2). اردبيلى، مجمعالفائدة والبرهان، ج3، ص436. (3). جعفر الخليلى، هكذا عرفتهم، ج1، ص247. |83| سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا كند؛ بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است، واقعاً موضوع جديدى شده است كه قهراً حكم جديدى مىطلبد[1]. 3. اجتهاد اسلام براى اظهار نظر درباره ابعاد نو و حوادث جديد در زندگىِ بشر، راه اجتهاد را در مقابل متخصّصان و كارشناسان شريعت، باز گذاشته است، تا آنان بر اساس اصول كلىِ مكتب، ديدگاههاى اسلام را در هر موضوع تازه، به دست آورده و ارائه دهند. بوعلى سينا، ضرورت اجتهاد را بر همين اساس بيان مىكند و مىگويد: چون اوضاع زمان متغير است و پيوسته مسائل جديدى در روابط اجتماعى و اقتصادى پيش مىآيد، از اين رو، بايد در هر عصر، افرادى بر اساس اجتهاد، پاسخگوى نيازهاى نو باشند[2]. نياز به اجتهاد در شريعت، و نقش مهمّ آن در رفع احتياجات بشر، هر چند بر متفكران اسلامى در طول تاريخ فقه اسلامى پوشيده نبوده، ولى سرعت دگرگونى و شتاب تجدد، كه در قرن اخير به اوج خود رسيده، باعث گرديد كه بار ديگر نقش اجتهاد به صورت روشنتر، مورد توجه قرار گيرد و حتى برخى از نحلههاى فقهى كه در گذشته، رغبتى بدان نشان نمىدادند، در صدد اصلاحِ شيوه فكرىِ خود برآيند[3]. اقبال لاهورى از اصل اجتهاد، كه سازگارى مقولههاى ابديت و تغيير را به عهده دارد و باعث پويايىِ مكتب مىگردد، به نيروى محركه اسلام تعبير مىكند[4]. از جمله دانشمندانى كه نقش اجتهاد را در ارائه راههاى نو و رفع نيازهاى جديد (1). امام خمينى، صحيفه نور، ج21، ص98. (2). ابن سينا، الشفا، الهيات، ص566. (3). ر.ك: مقاله شيخ محمد مصطفى مراغى، رسالةالاسلام، اكتبر 1949. (4). اقبال لاهورى، احياء فكر دينى در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص169. |84| به خوبى توضيح داده، علامه كاشفالغطاء است. وى در اين باره مىنويسد: از مهم ترين موضوعات زندهاى كه پيوند عميق و تاثير گستردهاى در فقه اسلامى دارد، اجتهاد است. و اين اهميت از آن جا ناشى مىشود كه فقه اسلامى، زندگىِ سعادت بخش مردم و تنظيم روابط آنها را بر عهده دارد. و به اين هدف بدون اجتهاد نمىتوان دست يافت؛ زيرا قوانين اسلامى، به زمان و مكان خاصى محدود نيست، و سراسر رفتار انسانها، در تحت پوشش احكام الهى قرار دارد. از آنجا كه اعمال و رفتار انسانها غير محدود، و با گذشت زمان و در پهنه زمين و شرايط گوناگون، تجدد مىيابد، و چه بسا هر عصر، مسائل جديدى را به همراه مىآورد، از اين رو، آيا بايد مردم در برابر اين گونه مسائل تازه، متحير باشند و به ملجئى كه احكام الهى را بيان كند، دسترسى نداشته باشند كه نتيجه آن، روى آوردن جامعه به قوانين بشرى براى رفع نيازهاى خود خواهد بود؟ و يا بايد علماى دين، از حوادث نو، كه در عرصه پر تحول زندگى بشر، رخ مىدهد، استقبال كنند و به استنباط حكم الهى بپردازند، و فقه را در تمام زواياى زندگى عرضه دارند و به وسيله آن، درهاى مشكلات را گشوده، و هدايت مردم را به عهده گيرند؟ انجام اين كار نه با توسل به زور و يا انقلاب، بلكه با اقناع و توجيه امكان پذير است[1]. البته نقش اجتهاد در شريعت، فقط در دستيابى به حكم موضوعات جديد نيست، بلكه اين، تنها بخشى از رسالت مجتهد را تشكيل مىدهد. بخش ديگر، ارزيابى ِ موضوعات و احكام قديم، در شرايط جديد است كه در اين جا به دو نمونه از آن اشاره مىكنيم: الف) تشخيص مصالح و مفاسد قوانين: احكام و قوانين اسلام، با مصالح و مفاسد واقعى پيوند دارد و تابع آنها است. و از طرفى، اين مصالح و مفاسد، همه در يك درجه قرار ندارد. لذا در مواردى كه اين مصالح و مفاسد، با يكديگر برخورد و تزاحم داشته باشند، كارشناسان فقه اسلامى، با توجه به درجه اهميت مصلحتها و ملاكهاى ترجيح و برترىِ هر يك از آن ها، مصالح مهمتر را انتخاب كرده و بر مصالح (1). رسالةالاسلام، سال اوّل، ص239. |85| كم اهميتتر ترجيح مىدهند؛ مثلاً تشريح بدن ميّت كه در زمان ما براى پيشرفت علم و دانش بشرى، لازم شمرده مىشود، از موارد تزاحم است؛ زيرا از يك سو، اسلام احترام به بدن مسلمان و تجهيز آن را واجب مىداند و از سوى ديگر، تحقيقات و آموزشهاى پزشكى، بر تشريح متوقف است. در اين جا با توجه به ترجيح مصلحت تحقيقات پزشكى بر مصلحت تجهيز ميت و احترام بدن او، ممكن است با در نظر گرفتن شرايط و ضوابط خاص، تشريح بدن ميّت مسلمان جايز شمرده شود (قاعده اهمّ و مهمّ). ب) كنترل و تعديل قوانين بر اساس قوانين حاكم: نمونه ديگر تاثير شرايط جديد، در ارزيابىِ موضوعات و احكام گذشته را در نقش قوانين حاكم مىتوان ديد؛ بدين معنا كه يك سلسله قواعد و قوانين، در متن شريعت اسلامى، وضع شده كه نقش آنها كنترل و تعديل قوانين ديگر اسلام است؛ مثلاً قانون لاحرج و لاضرر بر سراسر فقه و قوانين اسلامى حكومت مىكند و هر قانونى را كه موجب به سختى افتادن مردم و يا ضرر بر آنها شود، كنترل و تعديل مىنمايد: در حقيقت، اسلام براى اين اصول و قواعد كلى، نسبت به ساير قوانين و مقررات، حق وتو قائل شدهاست؛ مثلاً هر چند اسلام مالكيت اشخاص را محترم شمرده و صاحب مال را در استفاده از آن آزاد دانسته است، ولى از سويى تمام تصرفات مالك را محكوم لاضرر قرار دادهاست، و به وسيله اين اصل حاكم، از هر گونه استفاده از مِلك كه به زيان ديگران و مصلحت اجتماعى باشد، جلوگيرى كرده است. 4. اختيارات حاكم اسلامى يكى ديگر از علل انعطاف قوانين اسلامى، اختياراتى است كه در اين مكتب، براى حكومت صالح و حاكم مورد قبول اسلام قرار داده شده است. هر چند درباره محدوده اين اختيارات، در آينده به تفصيل بحث خواهيم كرد، ولى اينك از اشاره به اين نكته ناگزيريم كه حكومت اسلامى، در شرايط جديد و نيازمندىهاى تازه مىتواند با توجه به اصول و مبانىِ اساسى اسلامى، مقرراتى وضع نمايد، مقرراتى كه |86| چه بسا در گذشته، موضوع آنها منتفى بوده است. و بر اساس همين اختيارات است كه قوانين اسلامى با مقتضيات زمان، تطبيق داده شده، و براى تحقق آنها نسبت به هر دوره از زندگىِ انسان، برنامه ريزى مىشود. علامه طباطبائى تاثير اين اختيارات را در انعطاف قوانين اسلامى، اين گونه مطرح كرده است: احكام و مقرراتى كه در جامعه اسلامى اجرا مىشود، دو قسم مختلف است: احكام ثابته غير قابل تغيير، و احكام قابل تغيير. براى توضيح، شخصى را فرض مىكنيم كه با قبول مليّت يك كشور، اداره خانواده را به عهده دارد. او در سايه مقررات غير قابل تخلف كشور خود، مىتواند ضوابطى را نسبت به محيط خانواده درباره پوشاك، مسكن، خوراك، تفريح و غيره قرار دهد، ولى هرگز نمىتواند از تعهدات عمومىِ كشور تخلف ورزد. پس در محيط خانواده دو گونه مقررات وجود دارد: يكى قوانين لازم الاجراى كشور كه ثابت است و تغيير آنها در صلاحيت مدير خانواده نيست و ديگرى مقررات لازم الاجرايى كه از مقام مسئوليت اداره خانواده، سر چشمه مىگيرد و بر طبق مصلحت، قابل تغيير است. نسبت مقام ولايت و حكومت اسلامى به جامعه اسلامى، همان نسبتى است كه رئيس خانواده به سازمان خانواده دارد. قوانين آسمانىِ اسلام كه به وسيله وحى به رسول اكرم نازل شده و ما آنها را شريعت اسلام مىناميم، مقرراتى است ثابت و غير قابل تغيير، و در سايه آنها ولى امر مىتواند يك سلسله تصميمات مقتضى بحسب مصلحت وقت گرفته، و مقرراتى وضع نمايد. اين مقررات نيز لازم الاجرا و مانند شريعت، داراى اعتبار مىباشد، با اين تفاوت كه بر خلاف قوانين آسمانىِ ثابت، تابع مصلحتى است كه آنها را به وجود آورده است و چون پيوسته زندگى و جامعه انسانى در تحول و رو به تكامل است، طبعاً اين مقررات تدريجاً تبدل پيدا كرده، جاى خود را به بهتر از خود خواهند داد[1]. در حدود نود سال قبل، كه در كشور ايران نداى مشروطيت برخاست و متفكران اسلامى، ارائه الگوى نظام سياسى اسلام را وظيفه خود دانستند، اين مسئله را مورد نظر (1). محمدحسين طباطبائى، مقاله ولايت و زعامت، مرجعيت و روحانيت، ص85-82. |87| قرار دادند؛ مثلاً فقيه عالى مقام، آيةالله ميرزا حسين نائينى، كه در حوزه نجف، به تاليف تنبيه الامه و تنزيه المله پرداخت و كتابش مورد تاييد بزرگترين پيشوايان مذهبى، هم چون آخوند خراسانى قرار گرفت، در اين باره نوشت: مجموعه وظايف و دستور العملهاى مربوط به نظم و حفظ مملكت و سياست امور، خارج از دو قسم نيست؛ زيرا يا منصوصاتى است كه حكم آن در شريعت، مضبوط است، و يا غير منصوصى است كه وظيفه عمليه آن، به وسيله عدم اندراج در تحت ضابطه خاص و ميزانِ مخصوص، غير معين و به نظر و ترجيحِ ولىِّ نوعى موكول است. واضح است كه هم چنان كه قسم اوّل با اختلاف اعصار و امصار، قابل تغيير و اختلاف نيست، قسم ثانى تابع مصالح و مقتضيات اعصار و امصار، و به اختلاف آن قابل اختلاف و تغيير است. و اين معنا در كمال وضوح و بداهت است[1]. بر اين اساس، فقيه، از يك جنبه، به اجتهاد و استنباط مىپردازد و درصدد كشف قوانين آسمانى است و از جنبه ديگر، در جهت حل معضلات اجتماعى، به تعبير علامه كاشف الغطاء خود، قانون گذار است. [2] هم براساس قوانين ثابت اسلام، فتوا مىدهد كه طلاق به دست مرد است.، و هم مانند آية الله سيد ابوالحسن اصفهانى، نظر مىدهد كه اگر شوهر محكوم به پنج سال زندان شود، زن مىتواند طلاق بگيرد[3]. علاوه بر مبانىِ فوق، كه متفكران جديد اهل سنت نيز غالباً مىپذيرند، از ديدگاه آنان، مبانى و اصول ديگرى نيز براى سازگارىِ قوانين ثابت و حوادث متغير وجود دارد؛ مثلاً شيخ محمد عبده كه با عدهاى از علماى الازهر درباره مسدود بودن باب اجتهاد مخالفت داشت، بر اين عقيده بود كه در شريعت اسلامى، بين عبادات و معاملات فرق گذاشته شده است؛ چرا كه درباره عبادات، احكام دقيق و مفصّلى وضع گرديده، ولى درباره معاملات، يعنى روابط بين مردم، تنها به بيان اصول كلى قناعت نموده و (1). محمدحسين نائينى، تنبيه الامه، ص102-98. (2). جعفر الخليلى، هكذا عرفتهم، ج1، ص246. (3). جعفر الخليلى، هكذا عرفتهم، ج1، ص246. |88| تطبيق آنها را بر اوضاع و احوال خاص زندگىِ هر دوره، به عهده مردم آن دوره واگذاشتهاند. از اين رو، براى تطبيق شريعت اسلامى بر اوضاع و احوال جهان امروز، دو اصل را بايد بهكار بست: نخست اصل مصلحت يا استصلاح كه مذهب مالكى اهل سنت قائل به آن است و به معناى عدول از نتايج قياس براى رعايت مصالح مردم است. اصل دوم تلفيق است؛ يعنى آميختن و سازگار كردن احكام مذاهب چهارگانه اهل سنت، در حل مسائل اجتماعى. از اين رو نه فقط به اقتضاى اوضاع و احوال مىتوان از هر يك از مذاهب چهارگانه اقتباس كرد، بلكه احكام هر چهار مذهب را به اضافه تعاليم حقوق دانانى كه به هيچ يك از آنها تعلق ندارند، بايد با يكديگر به طور منظم مقايسه كرد، و مجموعهاى از بهترين آراى حقوقى فراهم آورد[1]. هم چنين قابليت انطباق قوانين اسلامى با پيشرفتهاى زمان، مورد توجه بسيارى از دانشمندان و نويسندگان غير مسلمان نيز قرار گرفته، و از آن به عنوان امتيازى در دين اسلام ياد كردهاند. برنارد شاو (نويسنده معروف انگليسى) مىنويسد: من هميشه نسبت به دين محمد به واسطه خاصيت زنده بودن عجيبيش نهايت احترام را داشتهام. به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون در صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد... چنين پيش بينى مىكنم و از هم اكنون آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمد، مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود[2]. دكتر شبلى شميل نيز، هر چند مادى مسلك است، از اعجاب و تحسين نسبت به اسلام خوددارى نمىكند، و آن را بهعنوان يك آيين زنده و قابل انطباق با زمان ستايش مىكند. او در پاسخ يكى از خارجيان كه پس از سفر به كشورهاى اسلامى، اسلام را مسئول انحطاط مسلمانان معرفى كرده است، مقالهاى تحت عنوان القرآن و العمران نوشت تا اثبات كند كه علت انحطاط مسلمانان، انحراف از تعاليم اجتماعىِ اسلام (1). ر.ك: حميد عنايت، سيرى در انديشه سياسى عرب، ص140. (2). به نقل از: مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، ص106. |89| است، نه تعاليم اسلام[1]. (1). همان. -
مباحث ویژه جنگ نرم(1)-آشنایی با ولایت فقیه، رکن اصلی نظام
MOHAMMAD پاسخ داد به MOHAMMAD تاپیک در دکترین و استراتژی
3. تفكيك دين از دولت در غرب بر اساس استدلالِ عقلى، نبوت از شريعت نمىتواند جدا باشد؛ چه اين كه شريعت نيز از قوانين اجتماعى نمىتواند تفكيك يابد. هم چنين در منطق وحى نيز، دين ارائه كننده روش زندگى است و انبياىِ گذشته، ابلاغ كننده شريعت به مردم بودهاند. ولى از ديدگاه تاريخى و نمودهاى عينى حضور دين در دولت، چنين نقشى در دولتهاى غربى، هميشه يك سان نبوده است. و اين تاثير در ادوار مختلف، به گونهاى مختلف و گاه متناقض جلوه كرده است. در مراحل اوّليه تاريخ مسيحيّت، تفكيك دين از شئون دنيوى مطرح نبود و قدرت سياسى در برابر قدرت مذهبى قرار نمىگرفت. كليسا علاوه بر آن كه متكفل امور دينى بود، زمام امور اجتماعى را نيز به دست داشت؛ ولى در مراحل بعدى، اين حضور و دخالت، رو به ضعف نهاد و بسيارى از انديشمندان غربى و حتى پيروان آيين مسيحيّت، به مخالفت جدى با آن پرداختند و خواستار جدايىِ كامل دين، از سياست و دولت، و بلكه حقوق شدند. البته در ادوارى كه كليسا در صحنه دولتها حضور داشت، بيش از آن كه به عنوان ايدئولوژى مطرح باشد و ترسيم خطوط سياسى، اقتصادى و مدنىِ جامعه را به عهده داشته باشد، به عنوان يك نيروى اخلاقى تاثير داشت. كليسا با اين استدلال كه اخلاق بايد برتر از قدرت باشد، به تفوق بر دولتها مىنگريست تا با تعاليم اخلاقى خود، |58| بتواند مانع تجاوز و تعدّى گردد. كليسا در تعاليم خود مىگفت كه وطن پرستى اگر در نظارت عاليه صدق و راستى نباشد، ممكن است كه وسيلهاى در دست طمع و جنايت باشد. لذا در همه كشورهاى رقيب عالم مسيحيّت، قانون اخلاقى واحدى ترويج مىكرد. و چون مدعى بود كه منشا الهى و تفوّق معنوى دارد، خود را دادگاهى بينالمللى مىدانست و همه فرمانروايان را در محضر خود، اخلاقاً مسئول مىشناخت. امپراتورىِ هانرى چهارم، با گردن نهادن به فرمان پاپ در كانوسا (1077م) اين ادعا را به رسميّت شناخت. و يك قرن بعد، اينوكينتوس سوم، قدرت و اعتبار پاپى را چنان بلند پايه كرد كه ديگر به نظر مىرسيد كمال مطلوب پاپ، درباره يك حكومت اخلاقى مافوق دولتها به تحقق پيوسته است[1]. عدهاى از متفكران جوامع غربى، حضور كليسا و مسيحيّت را در دولت، تنها در حدّ اشراف و نظارت تاييد مىكردند؛ مثلاً توماس آكونياس (1274-1225م)، كه سخنانش در مذهب كاتوليك اعتبار فراوانى دارد، با اينكه طرفدار تفكيك قانون انسانى از قانون الهى است، و حوزه اوّلى را زندگىِ اجتماعىِ انسان مىداند كه توسط عقل شناخته مىشود و براى خوشى و آسايش بشر كافى است، ولى در عين حال مىگويد: بايد پاپ در همه امور مادّى و معنوى بر سلاطين اشراف داشته باشد[2]. عدهاى ديگر از ارباب كليسا، خواستار دولت مسيحى بودند، و يا از استهلاك دولت در كليسا دم مىزدند؛ مثلاً آگوستين اسقف هىپو، از آباىِ معروف مسيحيّت، مىگفت: امپراتورىِ روم چون عادل نيست، فاقد دولت است. دولت حقيقى، جز دولتى مسيحى نتواند بود. و رابيس از اين نظريه دفاع مىكرد كه: دولت در كليسا مستهلك شود، قدرت مدنى سلاح كليسا گردد، قانون گذار و فرمانروا، (1). ويل دورانت، درآمدى بر تاريخ تمدن، ص206. (2). بارنز و بكر، تاريخ انديشه اجتماعى، ترجمه جواد يوسفيان، ص301-295. |59| فرزندان كليسا شوند، و امپراتورى به صورت وسيله و تابع كليسا در آيد. و يكى از روحانيان ديگر انگليسى، نظريه دو شمشير را مطرح كرد كه: كليسا و دولت به منزله دو شمشيرند؛ ولى شمشير دولت، تابع شمشير كليسا است، و براى مصالح آن كار مىكند. [1] ولى امواج تحولات فكرى و اجتماعىِ اروپا، نه تنها اين صميميّت و ارتباط نزديك را به هم زد، بلكه جدايى و تفكيك بين دين و دولت را، نظرى مستدل، تجربه شده، مترقّى و غيرقابل ترديد، جلوه داد. در ايتاليا، اين حركت، در قرن شانزدهم آغاز گرديد و حكمران زر اندوز فلورانس، به ستيز با حاكميّت كليسا پرداخت. وى گروهى از نويسندگان دربار را در قالب يك طرح به ظاهر علمى، گرد آورد تا حاكميت كليسا را مورد نقد و ايراد قرار دهند[2]. هر چند بررسىِ روند جدايى دين از دولت، و علل گرايش به سياست منهاى مذهب در اروپا موضوعى است كه تاليف مستقل و جامعى مىطلبد، ولى در اين جا لازم است به اختصار مرورى بر اين مسئله داشته باشيم. تاريخ فكرى و سياسىِ اروپا نشان مىدهد كه عوامل فراوانى در كنار زدن دين از دولت، تاثير داشته است، كه مجموعه اين عوامل را در سه بخش: برداشتهاى ناروا از مسيحيّت، عملكرد ارباب كليسا و عوامل خارجى مىتوان خلاصه كرد. برداشتهاى ناروا از مسيحيّت نوع برداشتى كه از آيين حضرت مسيح در مغرب زمين وجود داشته و دارد، برداشتى است كه دين را در فاصله زيادى از دولت و اداره نظام زندگى قرار مىدهد، تا جايى كه پيروان آن نيز نمىتوانند از مسيحيّت به عنوان يك ايدئولوژى جامع، زنده و متحرك، كه پاسخ گوى نيازهاى يك نظام سياسى و اجتماعى است، دفاع كنند. چنين (1). همان، ص291، 292 و 294. (2). ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج5، ص137. |60| برداشتهايى از مسيحيّت، در اين تفكيك و جدايى موثر بودهاست: الف) تعارض بين دنيا و آخرت در وجود انسان گرايشها و غرايزى وجود دارد كه اگر براى مدتى محدود و يا در برخى از افراد، بتوان آنها را سركوب كرد، ولى ريشه كن كردن اين تمايلات به طور كلى امكان پذير نيست. از اين رو، چنان چه به نام دين و خدا، با اين گرايشها مبارزه شود، در نهايت، اعتقادات دينى سست و ضعيف خواهند شد. لذا وقتى مسيحيّت به عنوان مذهبى كه به جنگ دنيا و لذتهاى طبيعىِ بشر برخاسته، شناخته شده، و دين دارى مستلزم صرف نظر از لذتهاى مادّى و بىاعتنايى به زندگى دنيوى تلقى گردد، دين در معرض حذف و شكست قرار مىگيرد. راسل مىگويد: تعليمات كليسايى، بشر را در ميان دو بدبختى و حرمان قرار مىدهد: يا بدبختى دنيا و حرمان از نعمتهاى آن، و يا بدبختى و حرمان از آخرت و حور و قصور آن. و انسان الزاماً بايد يكى از اين دو بدبختى را تحمّل كند: يا به بدبختىِ دنيا تن دهد و خود را محروم و منزوى نگه دارد و در مقابل، در آخرت از لذتهاى آن، بهرهمند گردد، يا اگر خواست در دنيا از نعمتها و لذتها بهرهمند باشد، بايد بپذيرد كه در آخرت محروم خواهد ماند[1]. چنين بينشى در تعارض خوشبختىِ دنيا و آخرت، نه تنها حضور دين را در صحنه زندگى كم رنگ مىكند، بلكه مىتواند عامل گريز از دين، نفى عقايد مذهبى و روى آوردن به ماديگرى و بى دينى گردد. قضاوت استاد عالى قدر، شهيد مطهرى درباره فردى ضد مذهب، مانند برتراندراسل اين است كه: راسل از كسانى است كه اين تعليم كليسايى، سخت او را آزار مىداده است، و شايد اين تعليم تاثير فراوانى در گرايشهاى ضد خدايى و ضد دينىِ او داشته است[2]. (1). به نقل از: مرتضى مطهرى، علل گرايش به ماديگرى، ص219. (2). به نقل از: مرتضى مطهرى، علل گرايش به ماديگرى، ص219. |61| تاريخ كشورهاى مسيحى نشان مىدهد كه گاه چهره مذهب در مسائل زندگى، چنان زشت ارائه مىشده كه قهراً نتيجهاى جز نفرت از مذهب نمىتوانسته داشته باشد؛ مثلاً: زمانى كليسا به حمام رفتن افراد به اين عنوان كه هر عملى كه باعث زيباتر نشان دادن بدنهاى ما شود، به همان گونه نيز ما را به ارتكاب گناه نزديك مىكند حمله مىكرد. كمكم كثيف بودن مورد تشويق قرار گرفت، و رايحه كثافت از همه جاى مقدسين به مشام مىرسيد، تا بدان جايى كه پائولاى مقدس را اين عقيده به دست آمده بود كه تميزى بدن و لباس، درست مترادف با عدم پاكيزگى و صفاى روح است و..[1] ب) احكام مسخ شده در كتاب مقدس كنونى، احكامى ديده مىشود كه هرگز نمىتواند مبناى حركت افراد در جامعه، و يا مبناى سياستهاى جامعه و دولت قرار گيرد؛ مثلاً در انجيل مىخوانيم: با شرور مقاومت مكنيد، بلكه هركه بر رخساره راست تو طپانچه زند، ديگرى را نيز به سوى او بگردان. و اگر كسى خواهد با تو دعوا كند و قباى تو را بگيرد، عباى خود را نيز به او واگذار[2]. و حتى صريحاً انجيل دعوت به جدا كردن دين از دولت مىكند و مىگويد: مال قيصر را به قيصر ادا كنيد، و مال خدا را به خدا [3]. يكى از چهرههاى فلسفى فرانسه، بل (1706-1647م) در اثبات اين كه مسيحيان حقيقى، قادر به تشكيل دولتى كه بتواند دوام بياورد نيستند، به اين جمله انجيل استشهاد مىكند: اگر كسى به يك طرف صورت شما سيلى زد، طرف ديگر را هم بر او عرضه كنيد و از آن، اين گونه نتيجه مىگيرد: (1). راسل، زناشويى و اخلاق، به نقل از: برگزيده افكار راسل، ص58. (2). انجيل متى، باب 5، آيه 39 و 40. (3). همان، باب 22، آيه 21. |62| جامعهاى كه افرادش چنين معتقداتى داشته باشند، چگونه مىتوانند در كشاكش حيات مقاومت نمايند؟![1] منتسكيو پس از نقل سخن بل، درصدد دفاع از مسيحيت بر آمده و در جواب بل مىگويد: قوانين بشرى چون بيشتر به عقل مردم توجه دارند، بايد حاوىِ دستورات و مقررات باشند، و از پند و اندرز بپرهيزند؛ ولى قوانين مذهبى چون بيشتر به احساسات و عواطف مردم ارتباط دارند ، بايد بيشتر پند و اندرز بدهند، و كمتر مقررات صادر نمايند، و آن چه در انجيل آمده است، پند است، نه قانون[2]. منتسكيو با اين جواب، گرچه به توجيه يك جمله انجيل مىپردازد، ولى با تفكيكى كه بين قوانين بشرى و قوانين مذهبى مىنمايد، و محدودهاى كه براى هر يك مشخص مىكند، در نهايت، به ايراد كننده پيوسته و همان مدعاى او را قبول كرده است كه دولت، تنها بر اساس قوانين بشرى، و نه پندهاى مذهبى مىتواند تشكيل شود. البته منتسكيو از قبول و تصريح به اين مطلب ابايى ندارد و در روح القوانين اين سخن را تكرار مىكند كه: قوانين مذهبى نبايستى مبناى قوانين مدنى و جزايى قرار گيرد[3]. ج) عدم ارائه نظام مطلوب متون موجود آيين مسيحيّت، در مورد بسيارى از مبانى ايدئولوژيك و دولت، ساكت است، و نظريه روشنى در بسيارى از زمينههاى حقوقى، از اين دين نمىتوان به دست آورد؛ چه اينكه پيروان آن نيز نمىتوانند به مبانىِ روشنى از كتاب مقدس استشهاد و يا به جملاتى از آباى كليسا (مومنان قرنهاى اوليه) استناد كنند. اگر معيار داورى درباره فلسفه سياسى مسيحيّت، متون موجود اين دين باشد، (1). منتسكيو، روح القوانين، ترجمه على اكبر مهتدى، ص762. (2). همان، ص1070. (3). همان، ص803 و 822. |63| اين گونه قضاوتها دور از واقعيت نيست كه برخى گفتهاند: حضرت عيسى درباره دولت و وظايف آن، خاموش است و فقط مىگويد كه خدا امپراتورىِ روم را به وجود آوردهاست، و بنابر اين، وجود امپراتورىِ روم حق است. [1] حضرت عيسى درباره جامعه، نظرى نياورده، و خود دربند ساختن اجتماع يا فرقهاى نبوده است[2]. د) نفى حقوق اجتماعى در آثار بسيارى از ارباب كليسا، يك نوع تلازم بين اعتقادات دينى و مشروعيّت هر نوع حكومت وجود دارد كه نتيجه اين تلازم، از يك سو تاييد حكومتهاى استبدادى، و از سوى ديگر، نفى حقوق مردم در نظام اجتماعى و حاكميت ملّى مىباشد. به پولس نسبت داده شده است كه او وضع موجود در روم و دولت قاهرش را با اين سخن كه مجرىِ اراده خدا است تاييد مىكرد، و به نظر او هر كس بايد از قدرت بالاتر از خود فرمان برد؛ زيرا هيچ قدرتى نيست كه از آنِ خدا نباشد و همه قدرتها از ناحيه حق تعالى، مقرر گرديده است. از اين رو، بر حكومت، مالكيت و طبقات اجتماعى ايرادى نيست و مسيحى بايد از اعتراض و انقلاب روى برگرداند[3]. بر اساس اين نظر، كه قرنها در مسيحيّت رواج داشته است، حكومت افراد و اشخاص، به مشيت الهى است و مردم حقى در حكومت ندارند و بايد تسليم خواستههاى دولتها باشند، نمىتوانند حكمران را مورد باز خواست قرار داده و يا وظيفهاى براى او تعيين كنند، حاكم در برابر مردم مسئوليتى ندارد و پاسخ گوى اعمال خود در برابر ملت نيست و تنها در برابر حق تعالى مسئول است: در اروپا استبداد سياسى و اين كه اساساً آزادى از آنِ دولت است نه مال افراد، با مسئله خدا توام بوده است. (1). بارنز و بكر، تاريخ انديشه اجتماعى، ص277. (2). همان، ص278. (3). ر.ك: همان، ص282. |64| اين اعتقاد، در مسيحيّت به گونهاى مستحكم و غير قابل ترديد بود كه حتى مصلحان مسيحى كه به اعتراض به رفتار سوء كليسا برمىخاستند و خواهان سلب قدرت از كليسا بودند، به شدت از قدرت مطلقه دولتها و عدم مشروعيت اعتراض بر آنها دفاع مىكردند. لوتر (1483-1546م.) كه به عنوان اصلاح كليسا قيام كرد و در برابر كاتوليك، آيين پروتستان را رواج داد، از حق الهى فرمانروايان سخن مىگفت (هر چند به اين وسيله، درصدد نفى قدرت پاپ و كليساى كاتوليك بود) وى در اين باره نوشت: هيچ مسيحى نمىتواند به مخالفت فرمانرواى خود خوب يا بد برخيزد، بلكه بايد به هر گونه بيدادگرى تن در دهد... و هر كس كه مقاومت ورزد، لعن خواهد شد[1]. هم چنين لوتر در دفاع از زمامداران گفت: من همواره در جانب كسى خواهم بود كه شورش را تحمّل كند، هر چند كه چنين كارى ظالمانه باشد؛ و با كسى مخالفت خواهم كرد كه سر به شورش بردارد، هر چند كه چنين كارى عادلانه باشد. اگر در مقابل فرمانِ صريح خدا از حقوق خود سخن بگوييم، هم از تقوا دور است و هم از منطق[2]. سخن كالوين(1509-1564م.)، نيز كه از پيشگامان اين نهضت بود با استناد به اين كه پولس گفته: هر نفسى بايد تابع عالى ترين قدرتها باشد، چنين بود: اگر ما به كلام خدا حرمت نهيم، بايد نه تنها از اميرانى كه با شرافت، وظايف خود را نسبت به ما به انجام مىرسانند، بلكه از همه كسانى كه به طريقى فرمانروا گرديدهاند، اطاعت كنيم... ما بايد از طرد يا تجاوز بر مقام رفيع و ارجمند فرمانروايان حذر كنيم، هر چند كه برخى از خداوندانِ آن سزاوار آن نيستند و با بيدادگرى خود، آن را مىآلايند[3]. در سال 1689م. بوسوئه كتابى تحت عنوان سياست متخذ از كتاب مقدس انتشار داد، و در آن، منشا قدرت سلاطين را اراده الهى دانست و معتقد گرديد كه هيچ (1). همان، ص375. (2). همان، ص376. (3). همان، ص376. |65| مقاومتى عليه قدرت، جنبه مشروع ندارد و قدرت زمامدار، فقط ناشى از قدرت خدا است و شاه به كسى نبايد حساب پس بدهد[1]. نفى حقوق مردم در حكومت، و لزوم تسليم در برابر دولتهاى جائر، نظريهاى بود كه افراد زيادى از آن حمايت كردند؛ از قبيل چهرههاى معروفى مانند: بركلى و بيلس. اين رابطه تصنّعى در فلسفه سياسى مسيحيّت، كافى بود تا افرادى كه حاضر به قبول اختناق اجتماعى نبوده و تحمّل استبداد را نمىكردند، از پذيرفتن دخالت دين در نظام سياسى سرباز زنند و آن را مانع حقوق ملّت و آزادىهاى اجتماعى قلمداد كنند. عملكرد ارباب كليسا شيوه رفتارىِ كليساييان نيز در پديد آمدن و گسترش تفكر جدايىِ دين از سياست، تاثير به سزايى داشته است. بسيارى از مخالفان حضور دين در دولت، به تاريخ حضور كليسا در دولت، استشهاد كردهاند؛ مثلاً مارسيگ ليو (1290-1343 م.) كه از سلطه حكومت و دولت، بر كليسا حمايت مىكرد و حق قانون گذارى و حكومت را از پاپ و كليسا نفى مىنمود، اين گونه استدلال مىكرد: به شهادت تاريخ، دستگاه كليسا قدرت خود را به شيوههايى ناپسند به كار برده و مرتكب ناروايىهاى گوناگون شدهاست[2]. از مشخصههاى دوران دخالت كليسا در سياست، ثروت اندوزى ارباب كليسا و روحانيان است، و لذا حتى كسانى كه به ظاهر، مدافع حضور دين در جامعه و حكومت بودند، مىگفتند: قانون بايد براى دارايى روحانيون حدودى قائل شود[3] دولت بايد مانع از اين باشد كه روحانيان املاك جديدى تحصيل نمايند، و حتى با وضع (1). رضا علومى، اصول علوم سياسى، ص135. (2). بارنز و بكر، تاريخ انديشه اجتماعى، ص338. (3). منتسكيو، روح القوانين، ص797 و 799. |66| عوارض، املاك جديد را از دست آنان بيرون آورد[1]. نمونهاى از اين زر اندوزى، آن است كه گفتهاند: در تاريخ فرانسه، چندين مرتبه، ثروت تمام كشور در دست ارباب كليسا و روحانيان جمع شد[2]. روشن است كه وقتى به نام دين، مال اندوزى شود، و به اين نام، همه كارها طبيعى جلوه داده شود، چگونه بر اعتبار مذهب لطمه وارد مىگردد. اين اوضاع و شرايط، به مصلحان اين فكر را القا مىكند كه براى اصلاح جامعه بايد دين را از دولت به كليسا منتقل ساخته و روحانيان را از دخالت در سياست و حكومت بازداشت. هم چنين تنگ نظرىِ ارباب كليسا و سطحى نگرىِ آنها در مباحث علمى، به حيثيت آيين مسيح، ضربه زيادى وارد ساخت، به خصوص كه براى دفاع از افكار و عقايد خود، استفاده از زور و قلدرى را جايز شمردند. كليسا از يك سو، پارهاى نظريات علمى بشرى را كه از دانشمندان پيشين به ارث رسيده بود، در رديف اصول مذهبى قرار داده، و مخالفت با آنها را كفر و ارتداد دانست، و از سوى ديگر، با هر كس كه كمترين مخالفتى با عقايد كليسايى داشت، به شدت تمام برخورد كرد و در اين جريان، از قرن سيزدهم تا نوزدهم ميلادى، دادگاه تفتيش عقايد را به راه انداخت. ويل دورانت مىنويسد: طرق شكنجه در جاهاى مختلف، متفاوت بود. گاه دستهاى متهم را به پشتش مىبستند و سپس او را به آنها مىآويختند؛ و گاه چندان آب در گلويش مىچكاندند كه به خفگى افتد؛ و گاه چنان محكم با طناب بازوهايش را مىبستند كه طناب در گوشتهايش فرو رفته و به استخوانها برسد[3]. و برخى مورخان گفتهاند كه در طول هجده سال(1481-1499 م.) به دستور اين محكمه، بيش از ده هزار نفر را سوزاندند، 6860 نفر را شقه كردند و 97023 نفر را (1). همان، ص797. (2). همان، ص1024. (3). ويل دورانت، درآمدى بر تاريخ تمدن، ص350. |67| در زير شكنجه كشتند[1]. تاثير اين رويّه چنان بود كه در تاريخ ثبت گرديد كه: تفتيش عقايد، به نحوى مهلك، كليسا را بى آبرو كرد. [2] به علاوه، كليسا در درگيرىها و اختلافات مردم و كشورها به ايفاى نقش پرداخت، كه مورد اتهام جنگ افروزى قرارگرفت. پىير دوبوا (1255-1321م.)، كه از مدافعان اعتقادات مسيحيّت است و پيشنهاد مىكند كه مسيحيان زبانهاى شرقى را ياد بگيرند و مسلمانان را به آيين عيسوى در آورند، و حتى تاكيد مىكند كه زنان مسيحى پس از فراگيرى زبان مسلمانان به سرزمينهاى اسلامى اعزام شوند تا با ازدواج با مردان مسلمان، زمينه تسلط مسيحيّت را فراهم آورند، ولى در عين حال همين مسيحى متعصب مىگويد: پاپ به سبب مقام مقدس خود بايد طلب بخشايش و نماز گزارى و داورىِ دينى و برقرارى صلح در ميان اميران كاتوليك را بر عهده گيرد، و بدين شيوه نفوس را به خدا اتصال دهد؛ اما پاپ، خود را موجِد و معد و مجرىِ جنگها و مردم كشىهاى بسيار معرفى مىكند و سرمشق بدى به وجود مىآورد، بر او است كه از امور دنيوى دورى كند و از انگيختن شرور بپرهيزد. اگر بدين امتياز بزرگ تمكين نكند، آيا به سبب آز و نخوت و جسارت و سوء استفاده بى باكانه خود، مورد سرزنش مردم قرار نخواهد گرفت!؟[3]. و به خاطر اين رويّه كليسا بود كه دوبوا پيشنهاد كرد كه: پاپ اقتدارات دنيوىِ خود را به پادشاه واگذارد. از جمله انتقادات ويل دورانت به ارباب كليسا اين است كه: كليسا حتى در ساعاتى كه صلح و صفا را موعظه مىكرد، در فرانسه قرن شانزدهم، مردم را به جنگهاى مذهبى برمىانگيخت و در آستان قرن هفدهم، به جنگ سى ساله تشويق مىكرد[4]. (1). بارنز و بكر، تاريخ تحولات اجتماعى، ج2، ص143. (2). ويل دورانت، درآمدى بر تاريخ تمدن، ص207. (3). بارنز و بكر، تاريخ انديشه اجتماعى، ص328. (4). ويل دورانت، درآمدى بر تاريخ تمدن، ص207. |68| سرانجام، نتيجه عملكرد كليسا در اين دوره طولانى، چنين بود كه اگر افرادى باز هم عقايد دينىِ خود را حفظ كردند و در اثر اين رفتارها به بىدينى روى نياوردند و توانستند حساب آيين مسيحيّت را از ارباب كليسا جدا كنند، ولى به اين باور رسيدند كه بايد دست ارباب كليسا را از قدرت كوتاه كرد و بايد ابزارهاى اعمال فشار را از دست آنها گرفت. و اين چيزى جز تفكيك دين از دولت در تاريخ اروپا نبود. تجربه به كارگيرى روشهاى خشن و استفاده از شيوههاى زور و ارعاب در مسائل دينى، براى متفكران دينى و مدافعان حريم مذهب، اين عبرت بزرگ را به همراه داشته است كه به قول استاد مطهرى: هر وقت و هر زمان كه پيشوايان مذهبى مردم، كه مردم در هر حال، آنها را نماينده واقعى ِ مذهب تصور مىكنند، پوست پلنگ مىپوشند و دندان ببر نشان مىدهند و متوسل به تكفير و تفسيق مىشوند، مخصوصاً هنگامى كه اغراض خصوصى به اين صورت در مىآيند، بزرگترين ضربت بر پيكر دين و مذهب به سود ماديگرى وارد مىشود[1]. عوامل ديگر علاوه بر دو عامل فوق، عوامل ديگرى از قبيل: وزش تندباد فلسفههاى مادّى و الحادى و ترديد در مبانىِ مذهبى، بروز و شيوع فلسفههاى اجتماعى و سياسىِ متنوع و پر جاذبه در غرب، مخالفتها و دشمنىهاى قدرتها و دولتهايى كه حضور دين در سياست، مانع سوء استفاده و بىبند و بارىِ آنها مىشد، در تفكيك دين از سياست، در غرب موثر بودهاست. ارمغان رنسانس در جوامع غربى، باور به مسائلى بود كه نتيجه قهرى آن، طرد مذهب در جامعه و حكومت است؛ از جمله اين مسائل، روى آوردن به آزادى و دفاع مطلق از آن است. اگر آزادىِ مطلق، ارزش شمرده شود، طبيعتاً، عوامل كنترل كننده آن، ضد ارزش قلمداد خواهند شد، و اين حكم، مذهب را نيز در بر مىگيرد. (1). مرتضى مطهرى، علل گرايش به ماديگرى، ص92. |69| از اين رو، روشنفكران اروپايى، مانند منتسكيو، نقش دوگانهاى براى مذهب قائلند و مىگويند: در حكومتهاى استبدادى، مذهب نقش مثبت دارد؛ زيرا اعتقادات مذهبى، سلاطين و زمامداران را كنترل مىكند، و به منزله ترمز اعمال آنها است، به خصوص كه آنها از مجازات خلق باكى ندارند و گفتهاند: اگر پادشاهى، از روى حقيقت، معتقدات مذهبى را بپذيرد، به منزله شيرى است كه به طيب خاطر با انسان الفت پيدا مىكند؛ و اگر از روى ترس، مذهب را بپذيرد و قلباً از آن تنفر داشته باشد، هم چون شيرى است كه در قفس محبوس گرديده؛ ليكن پادشاهى كه هيچ مذهب ندارد، آن شير درندهاى است كه آزادانه در شهر و صحرا گردش مىنمايد و هر كس را كه مايل است، مىدرد[1]. ولى در حكومتهاى دمكراتيك، كه جامعه در شاهراه آزادى حركت مىكند، مذهب با نقش باز دارندگىِ خود، تاثير منفى دارد: به همان اندازه كه قدرت روحانيان در يك جمهورى، خطرناك است، به همان اندازه، در يك حكومت مشروطه، به خصوص در حكومتهايى كه متمايل به استبداد مىباشند، مناسب است... و حقوق و قوانين روحانيان سدّى است كه چون سدّ ديگرى نباشد، هميشه خوب است؛ زيرا استبداد به طبيعت بشر صدمات مدهش وارد مىسازد. بنابر اين، حتى كار بدى كه استبداد را محدود كند، خودش چيز خوبى است[2]. (1). منتسكيو، روحالقوانين، ص759. (2). همان، ص198. -
مباحث ویژه جنگ نرم(1)-آشنایی با ولایت فقیه، رکن اصلی نظام
MOHAMMAD پاسخ داد به MOHAMMAD تاپیک در دکترین و استراتژی
2. متفكران اسلامى و همبستگى دين و دولت موضوع رابطه دين و دولت، و پيوند شريعت و سياست، در آثار متفكران اسلامى سابقهاى طولانى دارد. اگر چه اين بحث، در محدوده خاص شريعت اسلام نيز قابل بررسى است و در فصل دوم به آن خواهيم پرداخت ولى دانشمندان اسلامى، مسئله را در سطحى وسيعتر و با بينشى گستردهتر مورد مطالعه قرار دادهاند، كه در اين جا به اجمال به آن مىپردازيم. 1- فارابى از نخستين حكماى اسلامى، كه در آثار خود به تحقيق در مباحث سياست و حكومت پرداخته، و درصدد ارائه الگويى براى مدينه فاضله بر آمده است، فارابى است. فارابى در السياسة المدنيه، پس از بيان مبادىِ مدينه فاضله، به تشريح نظام اجتماعى آن مىپردازد. از ديدگاه او، نظام مدينه فاضله، بر قاعده وحى قرار دارد و تنها از اين راه است كه مىتوان كمال انسان و راه وصول به آن را شناخت. خلاصه استدلال وى در اين باره چنين است: چون هدف از آفرينش انسان اين است كه به سعادت نهايى نايل شود، از اين رو، براى دست يابى به اين هدف، ابتدا بايد سعادت را بشناسد و آن را نصب العين خود قراردهد، |48| سپس بايد به كارهايى كه او را سعادتمند مىكند، آگاه شود تا با انجام آنها، در مسير حركت به سوى هدف خود، قرار گيرد. و چون همه انسانها، قدرت شناخت اين دو را نداشته، و فطرت آنها پاسخ گو نيست، لذا در اين راه به معلّم و راهنما نيازمند مىباشند، و البته هر كسى نمىتواند راهنمايى را به عهده بگيرد. هر چند بعضى در برخى از زمينهها، توان ارشاد و راهنمايى دارند، ولى همانها هم در زمينههاى ديگر محتاج به راهنمايى هستند. پس همه بايد بهسراغ فردى بروند كه در هيچ بُعدى، به ديگرى نياز نداشته باشد، و تمامى علوم و معارف در او تحقق يافته باشد، و از راهنمايى و دستگيرىِ انسانهاى ديگر مستغنى باشد. چنين انسان راهبر و پيش گامى، هم بايد از مسائلى كه به تدريج اتفاق مىافتد، آگاه باشد و هم بتواند ديگران را ارشاد نموده و در جهت سعادتشان سوق دهد. چنين توان عظيمى در علم و عمل، تنها در ارباب طبايع عاليه يافت مىشود كه از عقل منفعل عبور، و پس از عقل مستفاد به عقل فعّال رسيدهاند و وحى الهى بر آنها نازل مىشود[1]. فارابى از چنين شخصيتى كه داراى اين ويژگىها است، به عنوان رئيس اوّل ياد مىكند و مىگويد: انسانهايى كه در پرتو اين رهبرى قرار گيرند، فاضل و سعادتمند خواهند بود. و ملّتى كه چنين پيشوايى داشته باشد، امّت فاضله است. و جامعهاى كه بر گرد اين رئيس گرد آيد و بر محور او حركت كند، مدينه فاضله است. و در هر عصرى كه چنين انسانى يافت نشود، بايد شريعت و ايدئولوژى ارائه شده توسط او مورد عمل قرار گيرد و جامعه براساس مكتب او اداره شود. فارابى در اين تحليل به تشريح مدينه فاضله و ترسيم ساختار سياسى آن پرداخته، و ديدگاه خود را درباره رئيس دولت و مقررات اجتماعى با صراحت بيان كرده است. در اين الگو از حكومتِ ايدهآل، سياست، منحصراً صبغه مكتبى و دينى دارد و فقط به وسيله انسانهاى الهى، و در جهت به كمال رساندن جامعه انسانى، ارائه و اعمال مىگردد. (1). فارابى، السياسةالمدنيّه، ص78 و 81. |49| فارابى علاوه بر تعريف امت فاضله و مدينه فاضله، در اثر ديگر خود به تعريف سياست فاضله پرداخته است: سياست فاضله، سياستى است كه سياستمدار را به بالاترين و بيشترين فضايل رسانده و آحاد مردم را به والاترين ارزشها و كمالات در زندگى اين جهان و جهان پس از آن، نايل مىگرداند. در پرتو اين سياست، مردم در بهترين شرايط مادّى قرار مىگيرند، و از نظر شرايط روحى و معنوى، به سر حدّ عالىترين مراحل كمال كه سعادت جاودانه و اخروى است، مىرسند. با چنين سياستى، پاكترين و گواراترين نوع زندگى انسانى، در جامعه عينيّت مىيابد[1]. بنابر اين، فارابى شريعت و سياست را دو روى يك حقيقت مىشمارد كه شريعت از وحى حكايت مىكند، و سياست در مدينه فاضله، نمود عينىِ همان شريعت است. در دولت آرمانىِ فارابى، سياست فقط بر اساس شريعت و براى وصول به اهداف آن ارزش و اعتبار دارد. از اين رو تصريح مىكند كه: حقيقت و جوهره سياست فاضله با ديگر سياستها [كه آنها را سياسات جاهله مىنامد] فرق مىكند. و چون قدر مشتركى بين اين دو نوع سياست وجود ندارد، نام سياست، به نحو اشتراك لفظى به آنها اطلاق مىشود. 2- ابنسينا از نظر ابنسينا، شريعت و ايدئولوژىِ الهى، بر اساس نياز جامعه انسانى به قانون، ضرورى است. از اين رو، تنظيم روابط اجتماعى، در گستره اقتصاد، سياست، حقوق و فرهنگ، بر عهده دين است، و عدم ارائه تئورى نظم اجتماعى و سياست جامعه از سوى آفريدگار جهان، با نظام احسن خلقت ناسازگار است. بر اين اساس، در نظام آفرينش، نه ارائه قانون و ايدئولوژى، مهمل گذارده شده، و نه بر عهده انسان كه توان تدوين برنامهاى كامل و جامع را دارا نيست، قرار گرفته است، (1). فارابى، فصول منتزعه، ص92. |50| بلكه به اين نياز حساس و سرنوشت ساز، به عنوان شريعت پاسخ داده شده و پيامبر آن را در جهت الگوى زندگى بشر، ارائه كرده است. بوعلى، در اين بحث، به نيازهاى گوناگون جامعه انسانى، از قبيل قوانين حقوقى و اقتصادى اشاره مىكند و توضيح مىدهد كه اصول و اركان اين قوانين در شريعت وجود دارد. و از آن جا كه اجراى اين قانون، بدون مجرى و كارگزار شايسته، امكان پذير نيست، لذا پس از آن، به بحث در مورد مسئول اجراى شريعت (خليفه و امام) مىپردازد. و از جمله وظايف او را قرار دادن مجازات و عقوبت، براى كسانى مىداند كه قانون شريعت را محترم نمىشمارند و در عمل به آن مسامحه مىورزند[1]. بر مبناى فلسفه سياسىِ شيخ الرئيس، تفكيك و جدايى دين از سياست، قابل فرض نيست؛ زيرا با تعريفى كه او از دين و شريعت ارائه مىدهد، و با فلسفهاى كه براى ضرورت ايدئولوژى الهى، بيان مىكند، دين منهاى سياست، به معناى دين منهاى دين است؛ زيرا دين تئورى زندگى سعادتمندانه بشر است. 3- غزالى غزالى در تعريف علوم دينى و تعيين محدوده آن، نظر خاصى دارد. او تنها دانشى را علم دين مىداند كه مستقيماً مربوط به ابعاد روحى انسان و عالم آخرت باشد. از اين رو، دين در نظر او، در آگاهى به عالم آخرت خلاصه مىشود. غزالى علم آخرت را دو قسم مىداند: 1- علم مكاشفه. 2- علم معامله (يعنى علم به صفات و حالات روح). او ديگر دانشها و علوم، حتى علم به احكام شرعى، از قبيل نماز و روزه را علم دنيوى مىشمارد؛ زيرا اين علوم براى آباد كردن دنيا است، اگر چه آبادىِ دنيا، مقدمه احياىِ آخرت است و اين علوم نيز غير مستقيم در خدمت علم الاخرة قرار مىگيرند[2]. با اين تحليل و تقسيم، هر چند غزالى علم به قوانين اجتماعى و سياست را علم دين (1). ابنسينا، الشفا، الهيات، ص451، 454. (2). فيض كاشانى، المحجةالبيضاء، ج1، ص61 و 66. |51| تلقى نمىكند، ولى به هر حال آن را بخشى از فقه مىداند، و معتقد است كه فقه بايد به وسيله پيامبر و صاحب شريعت ارائه گردد: الفقه علم شرعئ، مستفاد من النبوة[1]. با در نظر گرفتن توضيحات فوق، سخن غزالى اين است: دنيا براى ره توشهگيرىِ عالم آخرت آفريده شدهاست. و چون انسانها با هوا و هوس در مسائل دنيوى وارد مىشوند، اختلاف و درگيرى پيش مىآيد، و نياز به حاكم براى تدبير امور و برقرارى نظم پيدا مىشود. و حاكم براى تحقق اين هدف، به قانون نياز دارد. فقيه متخصّص دانش فقه، داناىِ به قانون شريعت و سياست و آگاهِ به شيوه داورى بين مردم و تنظيم روابط بين آنها است. از اين رو، فقيه، راهنماى حاكم است و او را به روش اداره جامعه هدايت مىكند تا به اين وسيله، زندگى مردم سامان يابد. البته فقه هم مربوط به دين است، ولى نه بنفسه، بلكه از آن جهت كه مربوط به دنيا است، و دنيا مزرعه آخرت است، و دين بدون دنيا تمام و كمال نمىيابد. پس حكومت و دين بايد با يكديگر باشند. دين اساس و پايه را تشكيل مىدهد و حاكم، حافظ و نگهبان آن اساس است. آن چه كه پايه و اساس ندارد، ويران است؛ چه اين كه هرچه حافظ و نگهبان نداشته باشد، محكوم به فنا است. از اين رو، نظام اجتماعى و حكومت، حاكم مىخواهد، و حاكم بايد بر اساس فقه جامعه را اداره كند[2]. هم چنين غزالى مىگويد: نظام دين، به معرفت و عبادت است؛ ولى اين دو، در گرو ادامه زندگى دنيوى، سلامت و امنيّت جامعه است. لذا تا هنگامى كه آرامش و امنيت، بر جان و مال و مسكن انسان حاكم نباشد، دين سامان نمىپذيرد و انسان توفيق معرفت و عبادت نمىيابد. پس روشن شد كه نظام دنيا براى تامين اين نيازها، شرط نظام دين است. [3] ديدگاه غزالى در تقسيم علوم، مورد نقد و انتقاد محققان قرار گرفته و بسيارى، (1). فيض كاشانى، المحجةالبيضاء، ج1، ص61 و 66. (2). همان، ص54؛ و نيز ر.ك: فلسفةالسياسة عندالغزالى، ص457. (3). محمد غزالى، الاقتصاد فىالاعتقاد، ص198. |52| مانند فيض كاشانى[1] و امام خمينى[2]، بر او خرده گرفتهاند. هم چنين تفسيرى كه او از دين ارائه دادهاست، با توجه بهمباحث گذشته، نمىتواند مورد قبول باشد؛ زيرا او دين را در مسائل مربوط به آخرت، خلاصه كرده و حتى مقررات و قوانين فقهى را كه بر اساس وحى تنظيم مىشود و علم شرعى است، غير دينى دانسته است! در عين حال، در نظر غزالى نيز سياست و شريعت، غير قابل تفكيكاند؛ زيرا سياست، بخشى از احكام شرعى و از علومى است كه بايد به وسيله پيامبر به مردم آموخته شود، و هم چون احكام فردى، مانند نماز و روزه، بايد استناد به وحى داشته باشد. 4- خواجه نصيرالدين طوسى دانش اداره جامعه، بخشى از حكمت عملى است. از اين رو، حكيمانى مانند خواجه نصيرالدين طوسى، در بحث از حكمت عملى (يعنى علم به وظايف و تكاليف انسان)، پس از تكاليف اخلاقى و خانوادگى آن را مورد بحث قرار دادهاند. از نظر محقق طوسى، سياست و تدبير جامعه، با مثلث ناموس، حاكم و دينار شكل مىگيرد و اگر اين سه در مسير رشد و كمال شايسته انسانها قرار گيرد، سياست الهى نام دارد. مباحث وى گوياى آن است كه قاعده سياست را ناموس تشكيل مىدهد، و ناموس، همان ايدئولوژىِ الهى است كه به سرچشمه وحى اتصال دارد. عبارت خواجه در اين باره چنين است: سياست جماعت، تدبير فرق مختلف بود بر قانونى كه ناموس الهى وضع كردهباشد... سياسات بعضى تعلق به اوضاع دارند، مانند عقود و معاملات، و بعضى تعلق به احكام عقلى، مانند تدبير ملك و ترتيب مدينه. و هيچ كس را نرسد كه بى رجحان تمييزى و فضل معرفتى به يكى از اين دو نوع قيام نمايد. پس در تقدير اوضاع، به شخصى احتياج باشد كه (1). فيض كاشانى، المحجةالبيضاء، ج1، ص59. (2). امام خمينى، اربعين (چهل حديث)، ص395. |53| به الهام الهى ممتاز بود از ديگران تا او را انقياد نمايند. و اين شخص را در عبارت قدما صاحب ناموس گفتهاند و اوضاع مقررّات او را ناموس الهى. و در عبارت محدثان، او را شارع و اوضاع او را شريعت[1]. محقق طوسى به پيروى از فارابى و ابنسينا، از دو جهت، سياست را به دين مربوط مىداند: يكى از آن جهت كه قانون سياست و الگوى نظام اجتماعى را دين ارائه مىدهد، و ديگر از جهت آن كه جامعه و حكومت، به وسيله فردى اداره مىشود كه به تاييد الهى از ديگران ممتاز است و امام ناميده مىشود. با توجه به اين دو مبنا، نه در مرحله تئورى و نظريات اجتماعى، سياستى جداى از دين وجود دارد، و نه در ساختار جامعه، رهبرى سياسى، جداى از رهبرىِ دينى است. خواجه مىگويد: در تقدير احكام به شخصى احتياج افتد كه به تاييد الهى ممتاز بود از ديگران، تا او را تكميل ايشان ميسّر شود. و آن شخص را در عبارت قدما مَلِك على الاطلاق گفتهاند، و احكام او را صناعت ملك، و در عبارت محدثان، او را امام، و فعل او را امامت[2]. و در جاى ديگر مىنويسد: ملوك ايشان مدينه فاضله كه مدبّران عالمند، در اوضاع نواميس و مصالح معاش تصرف كنند، تصرفاتى ملايم و مناسب وقت و حال. و از اين سبب باشد تعلق دين و ملك به يكديگر؛ چنان كه پادشاه و حكيم فرس، اردشير بابك گفته است: الملك و الدّين توامان لايتم الا بالاخر؛ چه دين قاعده است و ملك اركان. و چنان كه اساس بى ركن، ضايع بود و ركن بىاساس، خراب، هم چنان دين بى ملك، نامنتفع باشد و ملك بى دين، واهى.[3] تعبيرات محقق طوسى در زمينه سياست ايدئولوژيك، در تاريخ تفكّر سياسى ِ فيلسوفان اسلامى ريشه دارد، و متفكران مسلمان قبل از وى و بعد از او، بر همين اساس (1). خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى، ص253. (2). همان، ص258. (3). همان، ص258. |54| مشى نموده و حتى همين تعبيرات را به كار بردهاند؛ مثلاً خواجه نظام الملك، كه در پاسخ ملكشاه سلجوقى، به تاليف سياست نامه پرداخت، از همين زاويه، رابطه دين و سياست را مطرح نموده است. او مىگويد: بر پادشاه واجب است در كار دين پژوهش كردن و فرايض و سنت و فرمانهاى خداى تعالى به جاى آوردن و كار بستن[1]. خواجه نظامالملك اين آشنايى را باعث سامان يافتن امور اجتماعى، حفظ وحدت جامعه و برقرارىِ عدالت دانسته است. به نظر او سياست بايد در خدمت دين قرار گيرد و حكومتها بايد بر وفق شرع رفتار كنند. از اين رو، شگفتآور است كه برخى گفتهاند: ديانت از نظر خواجه نظام الملك در خدمت سياست و مشروعيّت آن قرار مىگيرد[2]. خواجه در جاى ديگر مىنويسد: نيكوترين چيزى كه پادشاه را بايد، دين است؛ زيرا كه مملكت و پادشاهى و دين، هم چون دو برادرند؛ هرگاه سلطنت اضطرابى دارد، در دين خلل آيد و بد دينان و مفسدان پديد آيند. و هر گه كه كار دين با خلل باشد مملكت شوريده بود و مفسدان قوت گيرند[3]. با توجه به مبانىِ فكرى او و متفكران قبل از وى، پر واضح است كه خواجه نمىخواهد هر سياستى و هر سلطنتى را مشروع و توام با دين شمرده و همه حاكمان را تبرئه كند، بلكه او درصددِ ارائه نظام ايدهآل است كه در آن، دوگانگىِ تئورى سياسى و قانون مذهبى وجود ندارد و سياست ايدئولوژيك، عهدهدار ترسيم نظام اجتماعى است؛ چه اين كه در چنين جامعه و حكومتى، قدرت سياسى و قدرت دينى در يك جا متمركز مىشود. آيا با اين همه، تعجب ندارد كه درباره نظريه خواجه، اين گونه قضاوت كردهاند كه: اين ارتباط و پيوند نزديك ميان دين و ملك، به هيچ وجه سخنى اسلامى نيست![4] (1). خواجه نظامالملك، سياستنامه، ص62. (2). سيدجواد طباطبائى، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران، ص22. (3). خواجه نظامالملك، سياستنامه، ص43. (4). سيدجواد طباطبائى، همان، ص60. |55| 5- صدرالمتالّهين صدرالمتالهين، قانون و حكومت را از نيازهاى اساسى در جامعه بشرى قلمداد مىكند كه بدون آن، حركت انسان در مسير كمال امكان ندارد. از اين رو، فرستنده شريعت بايد قوانين اجتماعىِ مورد نياز جامعه را در قانون خود، جاى دهد. بر اين مبنا، شريعت يك نياز اجتماعى، در مسير حركت تكاملى انسان است: ان الانسان لايعيش فى الدنيا الا بتمدن و اجتماع، و اضطروا الى قانون مرجوع اليه بين كافة الخلق يحكمون به العدل و ذلك القانون هو الشرع[1]. فلو ترك الامر سدى من غير سياسة عادلة و حكومة آمرة زاجرة فى التقسيمات و التخصيصات، لتشاوشوا و يقاتلوا و شغلهم ذلك عن السلوك و العبوديّة و انساهم ذكر الله[2]. صدرالمتالهين در اين زمينه، بحث ديگرى تحت عنوان تفاوتِ شريعت به عنوان قوانين كلّى با سياست به عنوان مقرّرات جزئى و متغيّر دارد، و شريعت را روح ِ سياست مىداند كه بدون آن، سياست پيكرى بى جان است. از اين رو، حيات سياست، به شريعت است و شريعت بايد در خدمت شريعت باشد، و بلكه هدف سياست، پيروى از شريعت است: السياسة المجردة عن الشرع كجسد لاروح فيه... و نهاية السياسة هى الطاعة للشريعة، فاذا اطاعته انقاد ظاهر العالم باطنه، و تحرّكت الاجزاء نحو الكل، و اذا عصت السياسة للشريعة تامّرت الاحساس على الامراء..[3] صدرالمتالهين شريعت را به قانون و روش زندگىِ اجتماعى تفسير كرده است كه هدف آن، برقرارىِ هماهنگى در جامعه است و قرآن، شرح و تفصيل اين قانون است: لو ترك الامر فيه من غير تعريف قانون مضبوط لتهارشوا و اختل النظام و ذلك القانون (1). صدرالمتالهين، الشواهدالربوبيّه، ص360. (2). همان، ص363. (3). همان، ص366-363. |56| هو الشرع، فالقرآن مشتمل على شرح قوانينالشريعه[1]. او سپس جايگاه هر يك از مقررّات دينى را در سياست نظام و تدبير جامعه به تفصيل نشان مىدهد. نتيجه توجه به آرا و نظريات فوق، نشان دهنده آن است كه بحث رابطه دين و سياست سابقهاى طولانى و پيوسته در تفكر دانشمندان اسلامى دارد. در نزد آنها دين محور سياست قرار دارد و در جامعه دينى، سياست ايدئولوژيك، الگوى سياستمداران و دولتمردان است. اين بحث به خوبى نشان مىدهد كه در نزد متفكران اسلامى، همبستگىِ دين[2] و سياست هرگز به معناى وابستگىِ دين به سياست نيست، تا دين ابزارى در دست سياستمداران براى توجيه عملكرد نارواى آنها در حكومت باشد، آن گونه كه در تاريخ اسلام اين گونه سوء استفادهها از دين، فراوان اتفاق افتاده است. تفكّر عموم انديشمندان اسلامى، همان است كه استاد مطهرى در اين بيان كوتاه و گويا ارائه نموده است: همبستگىِ دين و سياست، به معناى وابستگىِ دين به سياست نيست، بلكه به معناى وابستگىِ سياست به دين است[3]. (1). صدرالمتالهين، مفاتيحالغيب، ص57. (2). دين در تعبير وسيع و گسترده آن، صرفاً وظيفه تنظيم روابط انسانها با يكديگر را بهعهده ندارد، بلكه سياست، بخشى از مقررات دينى است و بخش ديگر دين، مقررات و احكام مربوط به رابطه انسان با خدا و رابطه انسان با خود مىباشد. به علاوه، معارف دينى، اضافه بر احكام عملى، معارف نظرى را نيز در برمىگيرد. (3). مرتضى مطهرى، نهضتهاى اسلامى، ص28. -
تاپیک جامع موشک هوابه هوای r-550 ماژیک ( magic) تاپیک جامع موشک هوابه هوای R-550 ماژیک ( Magic)
MOHAMMAD پاسخ داد به Blaze تاپیک در موشکهای هوا به هوا
[quote]استوار جان [/quote] با منی؟! [quote]و البته من فکر می کنم پی ال ۷ درستر باشه و با داشتن خود موشک به راحتی میشه اون رو باز کرد.[/quote] برادر اپرا، پی ال 7 کپی ماژیک هست، فاطر کپی پی ال 5 یا ساید ویندر هست. با دشتن موشک میشه اون رو باز کرد اما باز کردن تمام ماجرا نیست. [quote]ه شاید برای تلورانس [/quote] عزیزم اون تلرانسی که من گفتم، تلرانس [b]ابعاد قطعات داخلی موشک[/b] هست که برای چفت و جور شدنشون در مرحله مونتاژ بسیار حیاتیه، نه تلرانس برد. [quote]در مورد قطعات الکترونکی هم با اطمینان می گم عوض شدن و کلاهک بقیه بخش ها هم دستخوش تغییر شدن و صد درصد توان حمله از جلو هم داره[/quote] [quote]موافقم، برد فاطر احتمالا با تغییر موتور افزایش پیدا کرده که عملی ممکن و در ایران رایج هست، امکان توان قفل از جلو اعلام نشده، که در صورت وجود هم اعلام نخواهد شد؛( بدلایل استراتژیک) تغییر قطعات الکترونیکی و سر جنگی ممکن و بسیار هم محتمل است.[/quote] [quote]اما در مورد این رده از موشکها فراموش نکنم موشکی با بدنه بدتر بهتر از موشکی با ایرودینامیک بالا و [color=red]درصد برخورد بسیار ضعیفه [/color]این موشک مژیک اصلا چیز قابل اعتنایی برای حمله نیست [/quote] این درصد برخورد ضعیف از کجا میاد؟ آیا غیر از سیستمهای آویونیکی؟ که فرانسه اونها رو برای عراق DOWN GRADE کرده بود؟ و همینطور آمریکا موشکهای ما رو؟ خب ما که سیستمهای آویونیکی و سر جنگی رو در فاطر تغییر دادیم (حداقل دیدگاه ینده و شما این هست) پس بهتر بود این کارو با یه موشک با [color=red]آیرودینامیک قوی تر [/color]می کردیم( یعنی [color=orange]ماژیک[/color]) گرفتی که چی گفتم ؟ یعنی حالا که قراره داخل موشک کلا عوض بشه و فقط از بدنه موشک (یعنی [color=orange]آیرودینامیک اون[/color]) استفاده بشه خب بهتره که از موشک با آیرودینامیک قوی تر استفاده بشه. درسته؟ [quote] حتی تا جایی که استفاده از توپ رو راحتتر از این موشک دونستن[/quote] بازم بر می گرده به DOWN GRADE شما اگه یه دونه موشک ماژیک نیروی هوایی فرانسه رو داشته باشی و با یه دونه از اینایی که به کشورهای جهان سوم داده مقایسه کنی (در عمل ) متوجه اختلافاتشون میشی. موفق باشی. -
تاپیک جامع موشک هوابه هوای r-550 ماژیک ( magic) تاپیک جامع موشک هوابه هوای R-550 ماژیک ( Magic)
MOHAMMAD پاسخ داد به Blaze تاپیک در موشکهای هوا به هوا
[quote]اما من فکر می کنم فاطر از روی سایدویندر ساخته شده چون حتی بدنه اون تغییری با بدنه سایدویندر نکرده[/quote] خب برادر پی ال 5 هم از روی سایدویندر(اگه اشتباه نکنم AIM-9P2) ساخته شده، تازه برای مهندسی معکوس اگه شما نقشه ها و خصوصا تلرانس ها رو داشته باشید کارتون خیلی سریعتر پیش میره، که من احتمال میدم چینی ها شاید به ما داده باشن اونها رو ، اما آمریکایی ها قطعا چنین چیزی را به ما نداده اند. [quote] که فاطر در حدود 30 تا 40 ک م بردش اعلام شده که می تونه یک نقطه برتری برای جنگنده حامل اون باشه البته اگر توان قفل از جلو رو هم داشته باشه و می تونه دفاع موضعی بسیار عالی رو برای اسمان نقطه ای به وجود بیاره و نکته حایز اهمیت دیگه اینه که این موشک فاطر در ایران ساخته و تمام قطعات الکترونیکی و موتور و سوخت و حتی کلاهک تغییر کرده و فقط از بدنه سایدویندر استفاده می کنه[/quote] موافقم، برد فاطر احتمالا با تغییر موتور افزایش پیدا کرده که عملی ممکن و در ایران رایج هست، امکان توان قفل از جلو اعلام نشده، که در صورت وجود هم اعلام نخواهد شد؛( بدلایل استراتژیک) تغییر قطعات الکترونیکی و سر جنگی ممکن و بسیار هم محتمل است. [color=orange]بنده به دلیل [b]برتری های آیرودینامیکی[/b](که ذکری از آنها رفت) موشک ماژیک رو برتر می دونم، و الا اگه قرار باشه که فقط طرح بدنه مورد کپی قرار بگیره و تمام داخل اون تغییر بکنه( مانند پروژه فاطر) قطعا طرح ماژیک بر طرح AIM-9P2 برتری داره.[/color] -
بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
MOHAMMAD پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
[quote]طرف اونجاهم که بره به سرنوشت قبلی دچار میشه.[/quote] بله بله! اصلا شما درست می فرمایید! [size=7](برادر من این چه فرمایشاتیه؟!)[/size] -
بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
MOHAMMAD پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
[quote]یکی رو که همه میدونیم آمریکاییها آوردن پایین دیگه زا اون موقع فکر کنم چیزی نفرستادیم.[/quote] اشتباه می فرمایید مسعود جان! ولی آمریکایی ها شدیدا دنبالشون هستن! -
بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
MOHAMMAD پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
[quote] كه به عنوان مثال ميتوان به پايگاه دزفول اشاره كرد كه در آن [size=18][color=red]پرواز عملياتي[/color] [/size]انجام ميشود.[/quote] اگه گفتین به کجا؟! -
تاپیک جامع موشک هوابه هوای r-550 ماژیک ( magic) تاپیک جامع موشک هوابه هوای R-550 ماژیک ( Magic)
MOHAMMAD پاسخ داد به Blaze تاپیک در موشکهای هوا به هوا
[quote]بين اين و آر 73 نسبتي هست ؟ ..[/quote] چه جور نسبتی؟ منظور سرقت صنعتی و از این حرفهاست؟ -
تاپیک جامع موشک هوابه هوای r-550 ماژیک ( magic) تاپیک جامع موشک هوابه هوای R-550 ماژیک ( Magic)
MOHAMMAD پاسخ داد به Blaze تاپیک در موشکهای هوا به هوا
ممنون رضا جان عالی بود مثل همیشه. موشک فوق العاده مانور پذیری هست( اون 8 تا بالچه ثابت نقش مهمی در بالاتر بردن زوایای حمله موشک در مانورها دارند) خصوصا اون 4 تا کانارد ثابت جلویی نقش استابلایزر رو ایفا می کنن و باعث میشن تا هوای یکنواخت و بدون تلاطم به کاناردهای متحرک پشت سرشون برسه. در کل به خاطر ایراداتی که طرح کانارد متحرک تکی(مانند سایدویندر و خیلی از موشکهای کوتاهبرد هوا به هوای دیگه) داشت ،(مثلا کم آوردن در زوایای حمله بالا که از الزامات یک موشک کوتاهبرد هوا به هواست) توی AIM-9X کاناردهای جلو رو کلا ثابت کردن و رفتن دنبال تغییر بردار رانش. علی رغم مانور پذیری عالی این موشک، خلبانان نیروی هوایی با فانتوم هم حتی موفق می شدند اونو جا بذارن!! ، و همچنین خلبانان اف 5 و اف 14. این موشک و قابلیتهای بالای اون نشون دهنده اینه که هر کشوری (مثل فرانسه) که دنبال تأمین نیازمندی های خودش از راه بومی بره قطعا موفق تره و حتی میتونه در بازار صادرات هم حرف برای گفتن داشته باشه. به نظر من این موشک از پی ال 5 برای مهندسی معکوس بهتر بود( پروژه فاطر رو میگم) از لحاظ وزنی هم خیلی نزدیک به سایدویندر هست( وزن سایدویندر 85 کیلو هست) -
تاپیک جامع بررسی نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب تاپیک جامع بررسی نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب (IRIGCN)
MOHAMMAD پاسخ داد به najaf47 تاپیک در ناوچهها و شناورهای گشتی
[quote][quote]شیرازی با بیان اینکه سپاه پاسداران گوش به فرمان فرمانده کل قواست، گفت: [size=24]اگر رهبر معظم انقلاب در این زمینه دستوری صادر فرمایند [/size] نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز با همه توان وامکانات خود برای برقراری امنیت کاروانهای اعزامی به غزه اقدام عملی خواهد کرد. [/quote][/quote] [quote]1- این کار یک جنگ تبلیغاتی و به منظور تحت تأثیر قرار دادن تصمیمات اسراییلی ها هست.[/quote] -
[quote] سیستمش چطوره ؟[/quote] باطری داره. با آداپتور شارژ میشه و توی خشابش ساچمه های پلاستیکی سایز BB قرار میگیره، تک تیر داره و رگبار. [quote] وزنش ؟ [/quote] بد نیست حدود 2 کیلو شاید یه کم بیشتر، وزن داره. [quote]سایتش Aimpoint نیست ؟[/quote] [quote]اون سايتش دقيقا رفلكسي هست كاملا طبيعي ![/quote] [quote]؟ چندتا باطری میخوره؟[/quote] فکر کنم 3 تا باطری ساعت. اگه اشتباه نکرده باشم.
-
بفرما مسعود جان این هم MP5 مدل N بنده مجهز به صدا خفه کن و سایت رفلکسی!!! [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/MP5N%7E2.jpg[/img] 2 سال پیش حدود 32 تومن از یه اسباب بازی فروشی خریدمش!
-
تاپیک جامع سلاح هجومی AK-47 کلاشينکف ( شامل تمامی گونه ها )
MOHAMMAD پاسخ داد به EBRAHIM تاپیک در سلاح های هجومی
کلنل ترکوندی بابا! مخصوصا با اون PSO 8x42V حال کردم!! چقدر حال میده باهاش یه سرباز آمریکایی رو از 1000 متری با کلاش بزنی، در حالی که یارو اصلا تو رو نمی بینه، یا اگه ببینه برد(مفید) اسلحه ام 4 همراهش به تو نمی رسه!! -
تاپیک جامع بررسی نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب تاپیک جامع بررسی نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب (IRIGCN)
MOHAMMAD پاسخ داد به najaf47 تاپیک در ناوچهها و شناورهای گشتی
گویا برخی ها فراموش کردند که امام فرمودند: [b]مگر فراموش کرده ایم که ما در جنگ مکلف به تکلیف بودیم و نتیجه فرع آن بوده است؟[/b] خواب رفته را می توان بیدار کرد، اما کسی که خود را به خواب زده نمی توان. . . با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی/ تا بی خبر بمیرد در رنج [b]خود پرستی[/b] -------------------------- چند تا احتمال هست: 1- این کار یک جنگ تبلیغاتی و به منظور تحت تأثیر قرار دادن تصمیمات اسراییلی ها هست. 2- ناوگانی(ناوگان که چه عرض کنم چند تا قایق مجهز به راکت یا موشک) از سپاه به همراه کشتی ها اعزام می شود، طبق قوانین بین المللی (تا فاصله 20 کیلومتری) و قرارداد اسلو، (تا فاصله 30 کیلومتری ساحل) نیروهای اسراییلی نمی توانند معترض آنها بشوند، و چون درگیری با نیروهای سپاه برای اونها تبعات شدیدی داره( از جمله درگیری های دامنه دار بعدی، احتمال دخالت حزب الله، احتمال موشک پراکنی حماس به سرزمینهای اشغالی و . . .) تا این فواصل ذکر شده، درگیری رخ نخواهد داد، در این فاصله نیروهای سپاه متوقف شده و ناوگان کشتی ها به تنهایی ادامه طریق خواهد داد، در این حالت زمینه درگیری بین سپاه و اسراییلی ها وجود ندارد اما اسراییلی ها زمان کمی برای مقابله با ناوگان کمک رسان خواهند داشت.( با درنظر گرفتن سرعت 15 گره برای کشتی ها یعنی 27 کیلومتر بر ساعت حدود 1 تا 1.5 ساعت زمان برای اسراییلی ها باقی می ماند) که چون اسراییلی ها نمی توانسته اند از پهلو یا پشت به ناوگان نزدیک شوند( به علت ضرورت رعایت حریم ناوگان جنگی همراه) پس مجبورند تا در داخل آبهای غزه و از سمت مقابل کشتی ها آرایش بگیرند. در این حالت اسراییلی ها سعی می کنن تا مانند دفعات قبل با هلی برن، نیرو داخل کشتی ها پیاده کرده و پس از در اختیار گرفتن اتاق کنترل کشتی اون رو به داخل آبهای سرزمینی خودشون هدایت کنن، در اینجا 2 حالت ممکنه پیش بیاد، یا نیروهای سپاه [b]بدون ورود به آبهای سرزمینی غزه[/b] که طبق قرارداد اسلو کنترل اونها با اسراییل هست سعی می کنن در مرحله اول با اخطار شفاهی و در مرحله بعد با شلیک اخطار، اسراییلی ها رو از ناوگان امداد دور کنن و هیچ درگیری صورت نمی گیره(حالا چه اسراییلی ها گوش به حرف بکنن یا نکنن) و یا اینکه بعد از طی مراحل ذکر شده، شلیک رزمی [b]به هدف حمایت از ناوگان[/b] تحت پوشش صورت بگیره، که دیگه اوضاع خیلی پیچیده می شه و هر نوع احتمالی ممکن هست. . . 3- ناوگان سپاه اعزام میشه، اما در آبهای بین المللی متوقف شده و هیچ درگیری صورت نمی گیره. و تنها با ارسال پهپادهای شناسایی به فیلم برداری و عکس برداری پرداخته تا با رسانه ای کردن اونها( صهیونیستها تمام فیلمها و تصپاویر موجود در کشتی ها رو ضبط کرده و اجازه انتشار نمی دن) اسراییل تحت فشار بین المللی بیشتری قرار بگیره، مثلا پخش تصاویری از ورود نیروهای اسراییلی به عرشه کشتی و همزمان شلیک اونها به افراد حاضر در عرشه. که تأثیر زیادی در افکار عمومی جهانی داره. 4- ناوگان سپاه اعزام میشه و یکی دوتا موشک ضد کشتی با برد مناسب در دریای مدیترانه بر روی اهداف فرضی تست شده و ضمن ابلاغ پیام ایران، مأموریت به پایان می رسه! و . . . -
[quote]عجب! خیلی ممنون محمد جان. یه سوال این کاسه چه جوری باز میشه خودش؟ چون با فشار اولیه از بین نمیره پس باید محکم باشه اما بعدا چه جوریاست که باز میشه؟![/quote] مسعود جان برای دریافت جوا سوالاتت به [url=http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=10171][color=blue]این تاپیک[/color][/url] مراجعه کن.
-
رفتم برات عکس گرفتم ولی متأسفانه گالریم ارور میده نمی تونم آپلود کنم، ان شاالله فردا.
-
[quote]پیاله رو به این دلیل قرار می دن که به دلیل کالیبر بالای این لوله ها اگر ساچمه ها به صورت عادی و بدون پیاله درون پوکه این سلاحها جا داده بشن به سرعت در هنگام شلیک پخش می شن و ممکنه در همون چند متر اول شلیک فشای چند متری رو پوشش بدن که این هم باعث میشه این ساچمه ها به هدف که ممکنه مثلا یک کبک در 80 متری باشه نرسن هم برد این نوع اسلحه از 30 تا 50 متر بالاتر هم نمی ره ولی این پیاله ساچمه ها رو تا مصافتی در خودش قرار می ده و حمل می کنه و سپس متلاشی و یا به اصطلاح باز می شه و ساچمه پخش می شن و به طرف هدف می رن.[/quote] نمد یا پیاله یه کار بسیار مهمتر دیگه هم انجام میده و اون اینه که از برخورد ساچمه ها با لوله تا زمان ترک اون جلوگیری می کنه و این چیزی هست که چون در آمریکا و بعضی کشورهای دیگر استفاده از ساچمه های سربی به دلیل مسایل زیست محیطی ممنوع شده و از ساچمه های فولادی استفاده می کنن می تونه باعث فرسایش شدید لوله بشه(حرکت ساچمه فولادی در لوله) فلذا عمر لوله بسیار طولانی میشه، ضمن اینکه استفاده از اون برای ساچمه های سربی هم این خاصیت رو داره که از ایجاد بخار سمی سرب و تنفس اون توسط تیرانداز جلوگیری به عمل میاد.
-
سامانه دفاع هوایی میم-23 هاوک /مرصاد سامانه دفاع هوایی میم-23 هاوک /مرصاد (MIM-23 HAWK)
MOHAMMAD پاسخ داد به mohajem تاپیک در پدافند هوایی
ابراهیم جان اون عکس مال LOADER موشک هست نه LAUNCHER اون دستگاه رو یه اپراتور هدایت می کنه تا نزدیک لانچر و بعد موشکها رو روی لانچر بارگذاری می کنه. -
مسعود جان ممنون. وسایل بسیار مفیدی هستند، ای کاش نیروهای پلیس و واکنش سریع ما هم مجهز می شدند، این وسایل روی شاتگانها هم نصب می شوند و باعث سرعت و دقت در هدفگیری اونها هستند. یه دونه MP5 دارم که یکی از اینها روش نصبه، البته از این پلاستیکی هاست که عین واقعی هستن!!