-
تعداد محتوا
71 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
تمامی ارسال های IRIAFtomcat
-
آیا موجی از انقلابهای مارکسیستی در راه است؟
IRIAFtomcat پاسخ داد به IRIAFtomcat تاپیک در دکترین و استراتژی
دوستان شرمنده مطلب اشتباهی ارسال کردم به این تاپیک که پاکش کردم -
بطور کلی، عنوانی است برای قدرتی که بیرون از حوزه ملی خود به تصرف سرزمینهای دیگر پردازد و مردم آن سرزمینها را بزور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع مالی و اقتصادی و انسانی آنها بسود خود بهره برداری کند(استعمار). امپریالیسم به معنای تشکیل امپراتوری از آغاز تاریخ بشر وجود داشته است. در معنای محدودتر واژه امپریالیسم، که از کلمه قدیمی تر ((امپراتوری))(empire) گرفته شده است، در دهه 1890 در انگلستان رواج یافت. رواج دهندگان آن گروهی بودند به رهبری جوزف چیمبرلین، سیاستمدار استعمار خواه انگلیس(1914-1836)، که هوادار گسترش امپراتوری انگلستان بود و مخالف با سیاست تکیه بر توسعه اقتصادی داخلی، که هواداران آن را به خواری ((انگلیسیهای کوچولو)) می نامیدند. این کلمه بزودی در زبانهای دیگر بکار گرفته شد و از آن برای بیان کشاکشهای قدرتهای اروپایی رقیب برای بدست آوردن مستعمره و حوزه نفوذ در آفریقا و دیگر قاره ها استفاده شد. این کشاکشها که از دهه 1880 تا 1914 بر سیاست بین المللی حاکم بود، سبب شد که این دوره ((عصر امپریالیسم)) نامیده شود. هم انگلیسیها و هم امپریالیستهای قاره اروپا ادعا می کردند که هدفشان گسترش تمدن و رساندن دستاوردهای آن به مردمان دارای نژاد و فرهنگ پست تر است. اما در بنیاد این ((احساس رسالت)) برای تمامی بشریت ایمان به برتری نژادی، مادی و فرهنگی نژادهای سفید وجود داشت. پس از جنگ جهانی اول، ایدئولوژی امپریالیسم در ایدئولوژیهای فاشیسم و نازیسم به کمال خود رسید. نخستین انتقاد نظری منظم از امپریالیسم جدید را اقتصاددان انگلیسی هابسن(1940-1858) در کتاب خویش بنام امپریالیسم(1902) کرد و برای نخستین بار از این پدیده یک برداشت اقتصادی کرد. این نظریه را لنین گرفت و در کتاب ((امپریالیسم عالیترین مرحله سرمایه داری))(1915) بسط داد و این برداشت بنام ((نظریه اقتصادی در باره امپریالیسم)) معروف شد. لنین بر آن است که گرایش طبیعی ((سرمایه)) به انباشت خود سبب کاهش سود می شود و برای آنکه نرخ سود بالا باشد، انحصارهای اقتصادی بوجود می آیند. سپس سرمایه داران برای کسب سود به سرمایه گذاری در خارج کشیده می شوند و با تسلطی که بر دولت دارند، دولت را به تشکیل امپراتوری وا می دارند تا بازارها و مواد خام و بالاتر از همه، فرصتهایی برای سرمایه گذاری سرمایه های اضافی بدست آورند. این، بهرحال، واپسین مرحله سرمایه داری است، زیرا رقابت میان امپریالیستها به جنگ می انجامد و جنگ انقلاب بوجود می آورد و انقلاب، سرانجام، سرمایه داری و امپریالیسم را هم بر می اندازد. نظریه لنین علاوه بر توضیحی که درباره ماهیت امپریالیسم می دهد، نظریه ای است در باره منشا جنگ و دست کم جنگ امپریالیستی، که آن را حاصل عمل سیستم سرمایه داری می داند. هیچ کس منکر آن نیست که که عوامل اقتصادی در پدید آمدن امپریالیسم جدید اثر اساسی داشته است اما خرده گیران بر نظریه مارکسیسم-لنینیسم از تکیه بر این نکته فروگذار نمی کنند که این نظریه مسئله را بسیار ساده می کند، حتی واقعیات اقتصادی آن را، و سلسله ای از انگیزه های غیر اقتصادی مانند ملت باوری، نژاد باوری و تشنگی برای قدرت ملی را بکلی فراموش می کند. چنانکه در باره نازیسم و فاشیسم نیز انگیزه های اقتصادی با انگیزه های دیگر در هم می آمیزند نه آنکه انگیزه های اقتصادی علت تمام انگیزه های دیگر باشند. باری، برداشت اقتصادی از امپریالیسم، چنان که لنین آورده بود، یکی از عناصر نظریه مارکسیستی بود، و بنابرآن تنها کشورهای غیر کمونیست می توانستند امپریالیست باشند و کمونیستها همواره مدعی آن بودند که در جبهه ضد امپریالست و ضد استعمار قرار دارند، زیرا، بنابرآن نظریه، امپریالیسم، جز پدیده ای تاریخی و یکسره اقتصادی و مربوط به نظام سرمایه داری نیست که هدف اصلی آن گسترش قدرت مالی-سرمایه ای است. ولی در اصطلاح سیاستمداران آفریقا و آسیا ( از جمله چینی ها که اصطلاح سوسیال-امپریالیسم را بکار برده بودند) امپریالیسم اغلب به معنای تسلط سیاسی است و مفهوم اقتصادی آن را در کلمه ((استعمار)) می جویند. بهرحال، مفهوم امپریالیسم با مفهوم استعمار پیوندی نزدیک و جدا نشدنی دارد. امپریالیسم نو، که استعمار نو شکل عمل آن است، به معنای وضعی است که در آن کشوری، با داشتن استقلال سیاسی، از دست اندازی و دخالت کشوری دیگری و یا عوامل آن آسیب ببیند و این رابطه ممکن است دنباله رابطه استعماری گذشته میان دو کشور نباشد و قدرت نو خاسته ای آن را پدید آورد. در برخی از بخشهای جهان(مثلا، آمریکای لاتین) اغلب اصطلاحات هم ردیف مانند ((امپریالیسم اقتصادی))(یا به اصطلاح دقیقتر ((امپریالیسم دلار))) را بیشتر بکار می برند. امپریالیسم فرهنگی را می توان به این صورت تعریف کرد: کاربرد قدرت سیاسی و اقتصادی برای پراکندن ارزشها و عادتهای فرهنگی متعلق به آن قدرت در میان مردمی دیگر و به زیان فرهنگ آن مردم. امپریالیسم فرهنگی می تواند یاری دهنده امپریالیسم سیاسی و اقتصادی باشد. چنانکه، مثلا ، فیلمهای آمریکایی برای فرآورده های آمریکایی تقاضا پدید می آورند. منبع: برگرفته از دانشنامه سیاسی(فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی) داریوش آشوری، انتشارات مروارید، چاپ هشتم 1381.
-
پس از پایان بحران اقتصادی سالهای 1924-1923 در آلمان و اشغال منطقه رور توسط نیروهای فرانسه و بلژیک مشخص شد که مسئله اصلی سیاست اروپا، اکنون مسئله امنیت فرانسه است. نکته قابل توجه این بود که قرارداد ورسای نه تنها با نا رضایتی دولتها و ملل آلمان و ایتالیا همراه بود بلکه دولت و ملت فرانسه هم قرارداد ورسای را قبول نداشتند. مبنای قرارداد ورسای بر اصولی استوار بود که با واقعیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اروپا سازگار نبود. و در نتیجه نظرات هیچ یک از دو طرف را تامین نمی نمود. می توان ادعا کر که شرایط بحرانی که بعدها در دهه 1930 در اروپا بوجود آمد از بطن تضادهای درونی ورسای نشأت می گرفت. این تضادهای درونی و نارسایی های قرارداد ورسای از سالهای میانی دهه 1920 پیامدهای خود را نشان می داد. برای فرانسویها، قرارداد ورسای از این جهت نا رسا قلمداد می شد که اهمیت کافی به امنیت مرز فرانسه و آلمان معطوف نداشته بود. باید توجه داشت که فرانسه تا آن زمان در فاصله کمتر از پنجاه سال دو بار توسط ارتش آلمان مورد حمله قرار گرفته بود. یکبار ارتش پروس در سال 1-1870 موفق شد فرانسه را شکست دهد و دولت آن را ساقط کند و بار دیگر در سال 1914 که البته هرچند این بار پاریس فتح نشد ولی خطر جدی بود. این زمان هم فرانسویها نگران خطر سومی بودند. نخست وزیر وقت فرانسه((کلمانسو)) در کنفرانس ورسای خواهان آن بود که کنترل پلهای رودخانه((راین)) در اختیار نیروهای فرانسوی قرار بگیرد تا بدین ترتیب از حمله آلمانیها از طریق رودخانه((راین)) به فرانسه جلوگیری بشود. تقاضای دولت فرانسه این بود که قسمت غربی رودخانه((راین)) که به((راین لند)) معروف است تماما در اختیار و کنترل ارتش این کشور قرار بگیرد. دولتهای انگلیس و آمریکا با این پیشنهاد مخالف بودند چراکه این منطقه نیز ممکن بود همان حالت الزاس و لورن را پیدا کند. به همین دلیل در آن زمان پیشنهاد دادند که بجای طرح کلمانسو، بخش(( راین لند)) تحت کنترل آلمانها باقی بماند، منتها دولتهای آمریکا و انگلیس امنیت مرز بین فرانسه و آلمان را تضمین کنند که در صورت حمله از طرف آلمان در این مرز آمریکاییها و انگلیسیها به کمک فرانسویها بشتابند. کلمانسو نیز چون دید که طرح وی مورد موافقت قرار نگرفت، مجبور شد که این طرح را بپذیرد، ولی مشکل عمده این طرح آن بود که کنگره آمریکا قرارداد ورسای را تصویب نکرد. بدین ترتیب تضمین آمریکا در مورد این مرز ماغی گردید. دولت انگلستان هم که دید دولت آمریکا تصمیم خود را پس گرفته است؛ اعلام کرد که دیگر خود را موظف به تأمین امنیت فرانسه نمیداند نتیجه این شد که فرانسویها به نقطه آغاز رسیدند، یعنی همان احساس نا امنی که در خصوص احتمال حمله مجدد آلمان از طرف رودخانه((راین)) مبتنی بود. این مسئله باعث شد که بار دیگر در سال 1925-1924 فرانسویها، بطریقی دیگر در تامین امنیت خود بکوشند. بعضی از مورخین معتقدند که قرارداد ورسای بیش از حد به آلمان سخت گرفت و این سخت گیری یکی از دلایل عمده بروز جنگ جهانی دوم بود. برعکس، گروهی دیگر معتقدند که قارداد ورسای به اندازه کافی به آلمان سخت نگرفت و به همین دلیل بود که آلمان بار دیگر توانست توان آن را بدست آورد که به تجاوزات خود در سال 1930 ادامه بدهد و عاقبت همین تجاوزات به جنگ جهانی دوم انجامید. مهمترین نکته ای که در رابطه با موضوع((راین لند)) حائز اهمیت است طرح این نکته است که آیا فرانسویها، آمریکاییها و انگلیسیها بیش از حد بر آلمان فشار وارد آورده بودند یا اینکه فشار به اندازه کافی نبوده است؟ پس از قرارداد ورسای در نیمه اول دهه 1920 نظر دولت انگلیس بیشتر بر این قرار داشت که خطر بروز جنگ دیگری را در اروپا کاهش دهد، در سال 1923 تا 1925 خط و مشی اصلی دولت انگلستان در مورد مسئله امنیت اروپا تاکید بر محدود کردن و خلع سلاح بود. دولت انگلستان معتقد بود که با خلع سلاح همه جانبه در سطح اروپا می توان از بروز تشنجات و اختلافاتی که به جنگ منجر می شود؛ جلوگیری کرد. بهر تقدیر اگر تشنجهایی هم بوجود آید احتمال جنگ باز خیلی کم خواهد بود. اما دولت فرانسه برعکس اعتقاد داشت که خلع سلاح نمیتواند امنیت اروپا و فرانسه را افزایش دهد بلکه باید امنیت یک کشور را بالا برد، تا خلع سلاح ممکن شود. دولت فرانسه کوشید با امضای قراردادهایی با کشورهای شرق اروپا یعنی؛ چک اسلواکی، رومانی و یوگوسلاوی تحت عنوان((لیتل اتانت))((little entente)) یا پیمان مودت کوچک امنیت خود را افزایش دهد. دولت فرانسه سعی کرد امنیت خود را اولا؛ از طریق امضای قراردادها و یافتن هم پیمانان و ثانیا؛ از طریق مسلح شدن و همچنین اعمال فشار بیشتر بر روی آلمانها تامین نماید. در سالهای 1923 و 1924 دولتهای فرانسه و انگلیس در پی آن بودند تا با انجام مذاکراتی، چه بطور مستقیم در داخل جامعه ملل و چه خارج از چارچوب جامعه ملل، به توافقی در مورد خلع سلاح اروپایی دست یابند که علاوه بر تحقق خلع سلاح، افزایش امنیت فرانسه را هم در بر داشته باشد. در سال 1923 کمیسیونی جهت بررسی مسئله امنیت تشکیل شد، که در همان سال گزارشی به مجمع عمومی جامعه ملل ارائه کرد. در این گزارش پیشنهاد شده بود که برنامه ریزی بلند مدتی برای رسیدن به خلع سلاح در اروپا تدوین شود، ولی آنچه که در اولویت قرار داشت، امنیت فعلی اروپا بود، از این رو پیشنهاد شد که اگر در نقطه ای از جهان(بخصوص در اروپا) تجاوزی صورت گیرد، شورای جامعه ملل باید ظرف چهار روز پس از تجاوز، متجاوز را شناسایی و محکوم نماید و به مظلوم(تجاوز شده) کمکهای لازم را اعم از نظامی یا غیره برساند. بدین ترتیب خواسته های نظامی فرانسه در مقابل تجاوز آلمان، در این گزارش گنجانده شده بود و فرانسویان بیش از همه با این گزارش موافق بودند، چه ایشان مایل بودند که منشور جامعه ملل بگونه ای تغییر کند که در صورت بروز تجاوز عله فرانسه، سازمان جامعه ملل و اعضای آن مجبور باشند به کمک دول فرانسه بشتابند. اما جامعه ملل در ذیل ماده 16 منشور خود بیان داشته بود که در صورت بروز تجاوز، کشورهای عضو نسبت به این که عله متجاوز دست به اقدام نظامی-اقتصادی بزنند و به مظلوم کمکهای لازم را بدهند مختار هستند. فرانسه اصرار داشت که مفاد ماده 16 منشور جامعه ملل تغییر کند، این کشور خواهان شدت عمل بود و به تحریم سیاسی-اقتصادی صرف علیه متجاوز بسنده نمیکرد. به همین جهت تمایل فرانسه بر این بود که اقدام کشورهای عضو علیه متجاوز بصورت تعهد و اجبار باشد، نه اختیاری، پیشنهاد فرانسه به کمیسیون عملا نقض ماهیت ماده 16 منشور جامعه ملل تشخیص داده شد و به همین دلیل دولت انگلستان طرح فرانسه را رد کرد. اختلاف سلیقه و نظر بین دولتهای فرانسه و انگلیس در این زمان به نحوه برخورد با آلمان مربوط می شود و این اختلاف دیدگاه تقریبا در طول سالهای بین دو جنگ وجود داشته است. انگلیسیها بیشتر بر این عقیده بودند که از طریق خلع سلاح و بعدها از طریق اتخاذ سیاست مدارا با آلمانیها می توان معضلات سیاسی اروپا را حل کرد. در مقابل دولت فرانسه سیاست خشن و انعطاف نا پذیری در قبال آلمان اتخاذ نمود. بدین ترتیب بین گرداننده گان اصلی کنفرانس ورسای نیز اختلاف نظر وجود داشت. این یکی از پیچیدگیهای عمده قرارداد ورسای بود، سیستمی که نه تنها مخالف بسیاری داشت که موافقانش هم با یکدیگر اختلاف داشتند. به این ترتیب مذاکراتی جهت اسلاح سیستم ورسای به گونه ای که مورد قبول هر دو طرف(فرانسه و انگلیس) باشد، آغاز شد. این گفتگوها در پاییز 1924 در ژنو بین هریوت نخست وزیر فرانسه و مک دونالد نخست وزیر انگلیس- که اولین نخست وزیر از حزب کارگر بود- شروع شد. در طی ملاقات این دو نخست وزیر، طرحی تهیه و مورد تصویب دو طرف قرار گرفت که بعدها به نام((پروتکل ژنو)) معروف شد. یکی از نا رضایتیهای فرانسه از قرارداد ورسای به منشور جامعه ملل و عملکرد جامعه ملل مربوط می شد، به این مفهوم که دولت فرانسه مجدانه خواستار تقویت منشور جامعه ملل بود، تقویتی که جامعه ملل را قادر سازد به محض بروز کوچکترین تجاوزی از سوی هر کشوری، در مقابل متجاوز بایستد، به اقدام نظامی متوسل شود و دفع تجاوز نماید. اکثر سیاستمداران انگلیس خواهان چنین امری نبوده و تمایلی به تغییر منشور جامع ملل نداشتند. اما مک دونالد در حکومت چند ماهه اش، یک استثنا بود. وجود عقاید سیاسی رادیکال در وی را وادار به همکاری با سازمان جامعه ملل کرده بود؛ چون عقیده سیاسی غالب بر شخصیت مک دونالد، انتر ماسیونالیسم بود، عقیده ای که اکثریت قریب به اتفاق اعضای جامعه سازمان ملل را نیز در سیطره خود داشت و اینک این همسویی اندیشه، در مقطعی استثنایی(حکومت چند ماه او) انگلستان را به حمایت از سازمان جامعه ملل برانگیخته بود که در نتیجه به نزدیکی و توافق فرانسه و انگلیس به یکدیگر و بالاخره امضای((پروتکل ژنو)) منجر گردید. مفاد پرروتکل ژنو به دو مشکل عمده که در درون منشور سازمان وجود داشت مربوط بود و پروتکل ژنو عمدتا به منظور حل و فصل این مشکل تدوین شده بود. این دو مشکل که همچون موانعی بر سر راه تصمیم گیریهای سازمان جامعه ملل خودنمایی می کردند، عبارت بودند از: اولا مانعی در مورد(( اتفاق آرا)) به این معنی که در منشور سازمان جامعه ملل تصریح شده بود که برای مسائل مطروحه و تصمیمات سازمان باید((اتفاق آرا)) حاصل شود تا شورا بتواند آنها را به مورد اجرا بگذارد و در کسب((اتفاق آرا)) همیشه این خطر وجود داشته که عضو یا اعضایی مخالف پیشنهاد مطرح شده باشند، یعنی؛ تصمیمات شورا را((وتو)) نمایند و در چنین صورتی سازمان نمی تواند علیه هیج متجاوزی اقدام اقتصادی-نظامی قاطعی بعمل آورد. مورد دوم مانعی بود که از مسائل داخلی کشور نشأت می گرفت یعنی؛ اگر در میان کشورهای عضو جامعه بین الملل اختلافی بروز می نمود و یا اگر کشوری نسبت به قشر یا گروهی از اتباع خود، ظلمی را روا می داشت و یا سیاست ناخوشایندی را تعقیب می نمود، شورای سازمان تا چه میزان می تواند حق مداخله داشته باشد. در اینجا نیز فرانسه معتقد بود که سازمان باید بتواند در مسائل داخلی کشورها مداخله نماید. به ویژه که از باورهای آلمان یکی هم این بود که ملت المان در بیش از یک کشور یا سرزمین زندگی می کنند بعبارت دیگر، هرجا که آلمانی هست همانجا، ((آلمان)) است. به همین علت ناسیونالستهای افراطی آلمان رفتار کشورهای اروپایی را با مردم آلمانی نژاد آن کشورها زیر نظر داشتند تا بهانه ای بدست آورده و به این کشورها تجاوز نمایند، چنانکه بعدها هیتلر، رفتار دولت اتریش را با مردم آلمانی نژاد آن کشور مورد بهانه قرار داد. و اما در پروتکل ژنو راه حلهایی برای این مسائل ارائه شد که به شرح آن می پردازیم: پروتکل ژنو برای مشکل((اتفاق آرا)) دو حالت را در نظر گرفت. در حالت اول، می گوید اگر مسئله مورد اختلاف قانونی وحقوقی باشد، آن را باید به دادگاه دائمی عدالت بین الملل ارجاع نمود و در حالت دوم، اگر مسئله مورد اختلاف قانونی و حقوقی نباشد، به کمیته داوران سپرده می شود. در مورد مسئله دوم، یعنی؛ در ارتباط با سیاست داخلی کشورها، شورای امنیت نمی توانست تصمیمی قاطع اتخاذ نماید. چراکه دخالت در امور داخلی کشورها را خلاف عرف روابط و قوانین بین الملل و سرانجام نقض حاکمیت دولتها می دانست. اما فرانسه و انگلیس در پرتکل ژنو به این راه حل رسیدند که طبق ماده 11 منشور جامعه ملل مبتنی بر دخالت سازمان جامعه ملل، در موقع بخطر افتادن صلح جهانی، می توان از روش میانجی گری و حل مسالمت آمیز استفاده کرد. راه حلهای ارئه شده در پروتکل ژنو باعث شد که فرانسه بطور نسبی احساس امنیت کند. اما دیری نپایید که در انتخابات نوامبر 1924 انگلستان، رمزی مک دونالد برکنار شد و استنلی بالدوین از حزب محافظه کار به قدرت رسید. با تغییر حکومت در انگلستان، سیاست این کشور نیز در برخورد با مسائل بین المللی و سازمان جامعه ملل دستخوش تغییرات عمده گردید و نخست وزیر جدید، تحت فشار جناح راست حزب محافظه کار تعهدات بین المللی دولت پیشین را انکار نموده و در ماه مارس 1925 توسط چمبرلین وزیر خارجه دولت خود، به سازمان جامعه ملل اعلام کرد که پروتکل ژنو مورد تایید دولت او نیست. پروتکل ژنو آخرین تلاشی بود که جهت تقویت جدی سازمان جامعه ملل و حل مسائل و مشکلات بین المللی در سطح سازمان جامعه ملل صورت می گرفت. طرح پروتکل ژنو، خبر از یک دوران تاریخی می داد که در آن کشورها سعی می کردند مسائل و مشکلات سیاسی-امنیتی را در سطح جهانی و بین المللی در چهارچوب سازمان جامعه ملل حل نمایند و اینک شکست آن، خبر از پایان آن دوره و شروع دوره تاریخی دیگری می داد که در آن کشورها درصدد بودند که مسائل و مشکلات را بصورت منطقه ای و خارج از چهارچوب سازمان جامعه ملل حل و فصل کنند. شکست پروتکل ژنو، در حقیقت مقدمه ضربات پیاپی بعدی بود که در دهه 1930 بر پیکر نحیف سازمان جدیدالتاسیس جامعه ملل وارد آورد. ادامه دارد... بر گرفته از کتاب ایدئولوژی و روابط بین الملل تالیف دکتر علی صادقی عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، نشر قومس، سال 1376 چاپ اول.
-
[quote]متاسفانه مثل همیشه کمی تاریخ این ور و اون ور میشه به دلایل مشخص 1.ارتش شوروی برطبق اسناد کاملا حالت اماده باش داشت در زمان حمله المان ولی به دلیل بلیتزکریگ قوی و نیز دیپلماسی المان نازی روس ها کاری نتونستند از پیش ببرن با وصف اینکه نیروهای رزمی در لب مرز صف ارایی کرده بودند و نیز مهمات کافی داشتند با تشکر مجدد[/quote] دوست عزیز از حسن توجه و نقدهایی که بر این تاپیک میکنید واقعا ممنونم. . بله این فرمایش شما کاملا صحیح هستش. ارتش شوروی تا حد زیادی در آماده باش بود ولی از انجام اقدامات تحریک آمیز منع شده بود. چون ارتش شوروی از هر لحاظ ضعیفتر از ارتش آلمان بود و دستگاه رهبری شوروی این رو به خوبی می دونست.به همین دلیل می خواست مسئله رو دیپلماتیک حل کنه. منبعی که من این اطلاعات رو ازش استخراج کردم بر اساس اطلاعات بایگانی های روسیه هستش که بعداز فروپاشی شوروی در اختیار مورخین قرار گرفته پس تو صحت اونا تقریبا شکی نیست. ارتش شوروی به لحاظ تکنولوژی همونجور که شما گفتید ضعیف بود اما روسها طرحهایی از هواپیماها و کشتی های آلمانی بدست آورده بودن که در مرحله تکمیل قرار داشت. این طرحها به عنوان امتیاز به روسها داده شده بود. روسها به تدریج طی جنگ تونستن تکنولوژی خودشون رو بالا ببرن.به عنوان مثال یک کارخانه تراکتور سازی در لنینگراد به سرعت به کاخانه تانک سازی بدل شد که روزانه 50 تانک تولید میکرد و کیفیت تانکهای تولیدی به مرور بهتر می شد. در مورد کمک آمریکا به شوروی هم باید بگم این تصور کاملا مردود هستش که روسها با کمک آمریکا از پس آلمان بر اومدن. روسها خودشون به تنهایی و بدون هیچ کمکی تونستن از پس ماههای بحرانی سال 1941 بر بیان و بعد از اون هم کمک از طرف آمریکا ناچیز بود و تاثیری در پیروزیهای شوروی نداشت. برای شوروی مهار شدن ژاپن به دست امریکاییها کافی بود چون شوروی وحشت زیادی داشت که مجبور بشه هم زمان با ژاپن و آلمان نبرد کنه. بعد از امضای معاهده عدم تجاوز بین ژاپن و شوروی و درگیری ژاپن با آمریکا، شوروی تونست حدود 3 میلیون نیروی تازه نفس رو از شرق به جبهه غرب انتقال بده که وا قعا تاثیر زیادی در پیروزی شوروی داشت. شوروی اصرار زیادی داشت که آمریکا هرچه زودتر جبهه ای رو از سمت مرزهای غربی آلمان علیه آلمان باز کنه اما آمریکایی ها موافق نبودن. بعدها آمریکایی ها اعتراف کردن باید زودتر این کا رو می کردند تا شرق اروپا تا برلین دست روسها نیفته. اون موقع آمریکاییها هرگز فکر نمی کردند روسها اینقدر سریع به پیروزی برسند. در مورد شکست آلمان بخاطر سرما باید بگم که این حرف تنها مربوط به مردم کوچه و بازار هستش و کارشناسان این رو رد می کنند به زودی طی دنباله همین تاپیک در موردش مطلب می نویسم
- 67 پاسخ ها
-
استالین که نقشه های استراتژیک او بر این فرض قرار داشت که می تواند جلوی حمله آلمان بگیرد، در باره تقویت مناطق مرزی تصمیمهایی گرفت. این کار که مسولیت آن با ان. کا. و .د. بریا بود مصیبت بار از آب درآمد. استالین، بجای آنکه مواضع دفاعی مرزی را که در دهه 1930 ساخته شده بود حفظ کند، دستور داد در امتداد مرزهای جدید غربی، که سرزمینهای تازه بدست آمده را دربر میگرفت(این سرزمینها در چهارچوب قرارداد مولوتف-ریبن تروپ بین شوروی آلمان به شوروی رسید که شامل سرزمینهای کشورهای شرق اروپا می شد)، استحکاماتی ساخته شود. اما این فراگردی آهسته بود بویژه آنکه ان. کا. و. د. ظاهرا نیروی کار کافی، که از اردوگاهها بدست می آمد، برای ساختن آنها فراهم نکرده بود. در باره وضع رقت بار دفاع مرزی شوروی شکایتهایی از مسولان نظامی بدست استالین می رسید، اما استالین و بریا کاری برای بهبود اوضاع انجام نمی دادند. نتیجه آنکه در ژوئن 1941 استحکامات مرزی جدید هنوز در نخستین مراحل ساختمان بود، حال آنکه استحکامات در مرز((قدیم)) را برچیده بودند. تا ژوئن 1941 تنها 25 درصد برنامه ساختن گودالهای ضد تانک و مواضع ضد پیاده نظام تکمیل شده بود، و در نتیجه مناطق مرزی شوروی را بویژه آسیب پذیر ساخته بود. آنچه مسئله را دشوارتر می ساخت این بود که ان. کا. و. د. اخطارهای فرماندهی نظامی را نادیده گرفت و بکار تجدید سازمان شمار زیادی فرودگاه بطور همزمان ادامه می داد. این بدان معنی بود که در زمان حمله آلمان بسیاری از فرودگاهها آماده نبود و هواپیماهای جنگنده در چند فرودگاه معدودی که کار می کرد متمرکز شده بودند، یعنی وضعی که از استتار، قابلیت مانور و پراکندگی هواپیماها جلوگیری میکرد. علاوه بر این، بعضی از فرودگاهها چنان به مرز نزدیک ساخته شده بود که در برابر یک حمله غافل گیرانه آسیب پذیری ویژه ای داشت. نتیجه این شد که در نخستین روزهای جنگ بر نیروی هوایی شوروی تلفات فوق العاده ای وارد آمد. واقعیت دیگری که آسیب پذیری مواضع دفاعی شوروی را در منطقه غربی شدیدتر ساخته بود این بود که به هواپیماهای اکتشافی آلمان اجازه داده شده بود که بی هیچ مانعی به عمق قلمرو هوایی شوروی پرواز کنند و مناطق مرزی و نواحی داخلی شوروی را مورد بررسی قرار دهند. به روایت یک تاریخ نویس شوروی در باره جنگ: ((بریای خائن حتی از مارس 1940 سربازان مرزی را از اینکه به هواپیماهای متجاوز آلمانی تیراندازی کنند بطور صریح ممنوع ساخته بود، و ترتیبی داده بود که واحدهای ارتش سرخ و کشتی های نیروی دریایی نیز با نیروی هوایی آلمان وارد زد و خورد نشوند. او عملا قلمرو هوایی شوروی را در برابر پروازهای اکتشافی دشمن گشود.)) البته این استالین بود که به هیچ روی حاضر نبود درستی گزارشهای مربوط به نقشه های آلمان برای حمله را بپذیرد، و اجازه نمی داد اقدامی علیه هواپیماهای آلمانی صورت گیرد، زیرا تصور می کرد که این کار ممکن است تحریک آمیز تلقی شود. اما بریا سخت مواظب بود که دستورات استالین برای پرهیز از هرگونه اقدام((تحریک آمیز)) مو به مو رعایت شود. مثلا در اوائل ژوئن 1941 ژنرال ((kirponos)) ، فرمانده منطقه ویژه نظامی کیف، به استالین نوشت که آلمانی ها در کنار رود بوگ هستند و احتمال دارد حمله ای صورت گیرد. او توصیه کرد که 300 هزار تن غیر نظامی از مناطق مرزی انتقال داده شوند و مواضع دفاعی با انتقال سربازان تقویت شود. پاسخ مسکو این بود که چنین کاری تحریک آمیز خواهد بود، اما ((kirponos)) قبلا به ابتکار خود دستور داده بود که بعضی از واحدها به مرز نزدیک شوند. هنگامی که فرمانده سربازان مرزی ان. کا. و. د. در اوکراین از این موضوع با خبر شد و آن را به بریا گزارش داد، به ((kirponos)) دستور داده شد که فورا آن دستور را لغو کند. البته قبل از بسته شدن پیمان مولوتف-ریبن تروپ استالین بخوبی می دانست که هیتلر شخص قابل اعتمادی برای شوروی نیست زیرا او نیک می دانست که هیتلر همواره به مبارزه علیه بولشویسم(شاخه ای از مارکسیسم روسی که در اکتبر 1917 عملا قدرت را بدست آوردند و این قدرت را تا زمان فروپاشی در 1990 در اختیار داشتند) می اندیشد. هیتلر همواره هدف غایی سیاست خارجی آلمان را بسط سرزمین آلمان بطرف شرق می دانست، تا ملت آلمان، محیطی برای زیست یابند، و آلمان بزرگ را پی گیری کنند. بنابر این حمله هیتلر به شوروی در 22 ژوئن 1941 نتیجه منطقی سیاستی بود که هیتلر از آغاز فعالیت سیاسی خود داشته بود. هیتلر همواره به این موضوع در کتاب نبرد من اشاره کرده بود. اما مهمترین دلیل استالین برای بستن اتحاد با آلمان در چهارچوب معاهده مولوتف-ریبن تروپ که شوروی و آلمان را دوفاکتو متحد می کرد این بود که، استالین گمان می کرد پس از شروع تجاوزات آلمان و شوروی به کشورهای شرق اروپا، فرانسه و انگلستان به آلمان اعلان جنگ خواهند کرد و جنگ بین آلمان و آن دو کشور به زودی به بن بست خواهد رسید در نتیجه آلمان دیگر به زودی مجال حمله به شوروی را پیدا نخواهد کرد زیرا او می دانست آلمان هرگز در دو جبهه وارد جنگ نخواهد شد همچنین فرانسه و انگلستان نیز امکان حمله به شوروی را نداشتند چون مرزهای شوروی هزاران کیلومتر دورتر از آن دو کشور بود در نتیجه برای آن دو کشور امکان پیاده کردن نیرو وجود نداشت. در نتیجه شوروی از فرصت به دست آمده استفاده لازم را کرده و نیروهای نظامی خود را تجدید قوا می کند. این موضوع یک دلیل مهم در عدم آمادگی ارتش شوروی برای مقابله با ارتش آلمان بود زیرا استالین هرگز گمان نمی کرد که هیتلر در مدت شش هفته فرانسه، قدرتمند ترین نیروی نظامی موجود در اروپا در آن زمان، را به زانو درآورد و پاریس را فتح کند. همچنین فتح یک روزه دانمارک و نوروژ و پیروزیهای خیره کننده آلمان در شرق اروپا و شمال آفریقا این وحشت را در دستگاه رهبری شوروی بوجود آورد که شوروی از پس آلمان بر نخواهد آمد، مخصوصا که پیروزی فاجعه بار شوروی بر فنلاند نیز مزید بر علت شده بود. به همین دلیل استالین از هرگونه حرکت تحریک آمیز سخت هراس داشت و امید وار به حل دیپلماتیک مسئله بود. اما دلائل و شواهدی مهم دال بر این هستند که هیتلر درست قبل از حمله خود به شوروی تصمیم گرفته بود، که بار دیگر مسئله روابط خود با شوروی را مورد تجدید نظر قرار دهد، و حتی حاضر بوده از جنگ علیه شوروی دست بکشد، مشروط بر آنکه شرایط او پذیرفته شود، و آنچه را می خواهد، بدست آورد. بنابراین مولوتف در 12 نوامبر 1940 به برلین رفت، تا با سیاست مداران رایش سوم و بخصوص شخص هیتلر مذاکره نماید. وزیر خارجه آلمان، ریبن تروپ، به مولوتف پیشنهاد کرد، که شوروی نیز قرارداد سه جانبه را امضا کند، که به این ترتیب قرارداد سه جانبه به قرارداد چهار جانبه بین آلمان، ایتالیا، ژاپن و شوروی مبدل می شد. آنگاه هرکدام از طرفین طبق این قرارداد مناطق خاص تحت نفوذ خود را داشتند، و سایر قدرتها ملزم بودند، این مناطق تحت نفوذ را مورد احترام قرار دهند. طبق طرحی که ریبن تروپ اعلام کرد، منطقه تحت نفوذ شوروی از منطقه جنوب مرکزی مرزهای شوروی به طرف هند بود، یعنی آلمان خواهان این بود که شوروی نفوذ خود را بطرف شبه قاره هند بسط دهد. هدف آلمان این بود که اگر شوروی این پیشنهاد را می پذیرفت، در آن صورت دیگر نمی توانست، نیروهای خود را در اروپا مستقر سازد، دیگر اینکه هر حرکتی که شوروی در منطقه شبه قاره هند می کرد، بالطبع یک حرکت ضد انگلیسی بود، و سرانجام بسود آلمان تمام می شد. دولت شوروی در 25 نوامبر، پاسخ پیشنهاد ریبن تروپ را ارائه کرد، و ضمن آن پیشنهاد آلمان را پذیرفت، مشروط بر اینکه، اولا ارتش آلمان از خاک فنلاند خارج شود. ثانیا قرارداد همکاری دو جانبه بین شوروی و بلغارستان امضا شود، و یک مرکز نظامی برای نیروی دریایی و زمینی شوروی در نزدیکی آبراه های بسفر و داردانل به شوروی اختصاص داده شود. البته هدف شوروی از طرح این شرایط و پذیرش شرایط هیتلر واقعا بسط نفوذ به سمت هند نبود، شوروی تنها می خواست مدتی زمان بخرد تا ارتش خود را برای رویارویی با آلمان آماده کند. آلمان هیچ پاسخ مثبت یا منفی به شرایط شوروی نداد، چراکه هدف اصلی آلمان از طرح پیشنهاد اولیه خود، این بود، که توجه شوروی را به خارج از اروپا معطوف کند. اکنون که شوروی در پاسخ خود، نشان داد، که هدف اصلی شوروی تمرکز اهداف سیاسی خود در اروپای شرقی است، هیتلر دیگر در سر علاقه ای به ادامه چنین بحث بی نتیجه ای از خود نشان نداد، و فهمید که مذاکرات به بنبست رسیده است. ادامه دارد... منابع: 1- تاریخ اتحاد شوروی از آغاز تا پایان نوشته پیتر کنز ترجمه علی اکبر مهدیان، موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ اول 1381. 2- بریا دستیار اول استالین، نوشته امی نایت ترجمه جمشید شیرازی، انتشارات نشر پژوهش فرزان روز، چاپ اول 1374. 3- ایدئولوژی و روابط بین الملل تالیف دکتر علی صادقی عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، نشر قومس، سال 1376 چاپ اول.
- 67 پاسخ ها
-
پیش از جنگ به جرات می توان گفت جنگ در سایر جبهه ها مقدمه و پیشتاز جنگ آلمانها علیه شوروی بود. جنگ جهانی دوم واقعی، مبارزه ای به مقیاس بی نظیر، با حمله آلمان به شوروی آغاز شد. در سه سالی که به دنبال آمد، تا هجوم نورماندی، بیش از 90 درصد تلفاتی که بر آلمان وارد آمد در این صحنه جنگ بر آن تحمیل شد. 193 لشکر آلمانی در اتحاد شوروی در پایان سال 1942 می جنگیدند. حتی در آخرین سال جنگ، بعداز هجوم نرماندی، ارتش سرخ همچنان با دوسوم لشکرهای آلمان روبرو بود. هیتلر در روز 18 دسامبر 1940 فرمان شماره 21 برای آغاز تهیه و آمادگی عملیات علیه شوروی به اسم رمز بارباروسا(Barbarossa) را صادر نمود. در سخنرانیهای هیتلر که در روز هشتم و نهم ژانویه 1941 در حضور امرای ارتش آلمان ایراد کرد، کوشید تصمیم خود در حمله به شوروی را برای آنها توجیح کند. ((هالدر)) که خود در این کنفرانس حضور داشته، نوشته است: ((که هیتلر در این کنفرانس اعلام کرد که استالین فرد غیر قابل اعتمادی است، و به هیچ عهدنامه و قرار وی نمی شود اطمینان کرد، پیروزی آلمان برای روسیه غیر قابل تحمل شده است، در نتیجه آن کشور را هرچه زودتر باید به زانو درآورد)). هیتلر آنقدر دلیل و برهان برای حمله به شوروی ارائه کرد، که نکته ای که باید توضیح داده شود، این نیست که چرا آلمانیها سرانجام به شوروی حمله کردند بلکه این است که چرا در این مدت که از آغاز جنگ(1 سپتامبر 1939) می گذشت نزدیک به دو سال منتظر ماندند و به شوروی حمله نکردند.دلیل اصلی البته این بود که هیتلر می خواست، اول کار جبهه غرب(انگلیس و فرانسه) را فیصله دهد، آنگاه وارد جبه شرق شود. اینک نیز هیتلر همین گمان را داشت، یعنی فکر می کرد، انگلستان عملا از صحنه کارزار خارج شده است، و دیگر نمی تواند برای آلمان خطر جدی محسوب شود. هیتلر برای حمله به شوروی یک هدف مهم سیاسی هم داشت، به این مفهوم که تضاد هیتلر با شوروی پیش از آنکه یک مسئله مرزی یا اقتصادی باشد، یک مسئله عقیدتی بود. در چنین شرایطی کاملا طبیعی بود، که آلمانیها گمان کنند که حمله ارتش آلمان به خاک شوروی موجب فروپاشی نظام شوروی از درون خواهد شد و مردم شوروی علیه نظام حاکم بر خود خواهند شورید، همچنین که فیلد مارشال کلیست یکی از رهبران نظامی آلمان گفته است: ((امید پیروزی عمدتا بر این احتمال نهاده شده بود که حمله به یک تحول سیاسی درون روسیه بیانجامد. سوالاتی مهم در مورد رفتار معمایی رهبران شوروی قبل از وقوع جنگ مطرح می باشد. چرا ارتش سرخ قبل از فرا رسیدن حمله به حال آمادگی در نیامد؟ هرچه بود، در ماه سپتامبر 1939، که اوضاع خیلی کمتر خطرناک بود، ارتش بطور کامل بسیج شد. چرا هنگامی که جنگ نزد ناظران خارجی قریب الوقوع بنظر می رسید نقشه های جنگ ترسیم نشد؟ چرا استالین عمده نیروهای خود را آنقدر نزدیک به مرز گمارد که دفاع در عمق در صورتی که چنین دفاعی ضرورت فوری میافت مشکل می شد؟ استالین همیشه بد گمان، که در همه جا و در همه چیز خطر مشاهده می کرد، اکنون نسبت به مبارزه و مصیبت قریب الوقوع نا بینا می نمود. در این زمان نزدیکی با آلمان، که ((بریا)) (دستیار اول استالین و کمیسر خلق در امور داخلی N.K.V.D) و دستیارانش آن را تشویق کرده بودند، رو به خرابی نهاد و هیتلر در تدارک حمله به شوروی بود. منابع روسی نشان داده اند که استالین و رهبری حزب شواهد زیادی از اینکه هیتلر در تدارک حمله به اتحاد شوروی است دریافت کرده بودند. نخستین بار در اوائل 1940 هم ان.کا.و.د و هم کمیسریای امنیت دولتی گزارشهای فراوانی در باره نقشه های هیتلر ارائه دادند و این گزارشها به آگاهی استالین و رهبران شوروی رسید. یک منبع مهم دکانوزوف سفیر شوروی در آلمان بود که وسیله اصلی روابط میان دو کشور را فراهم می آورد. از فوریه 1941 به بعد دکانوزوف در باره تدارکهای جنگی آلمان بطور مداوم به مولوتوف کمیسر امور خارجه(یا همان وزیر امور خارجه) گزارش می داد، به گونه ای که در باره مقاصد هیتلر تردیدی باقی نمی گذاشت. بسیار نا محتمل است که مولوتف این گزارشها را به آگاهی استالین نرسانده باشد، اما امکان دارد که میل نداشته در باره آنها پا فشاری کند. با توجه به نقشی که مولوتف در اتحاد با آلمان بازی کرده بود دلایل خوبی داشت که گزارشهای دکانوزوف را کم اهمیت جلوه دهد. البته دکانوزوف می توانست از بریا(توجه داشته باشید بریا در آن زمان تا هنگام مرگ استالین قدرت شماره 2 شوروی محسوب می شد) بخواهد که کاری در مورد این اطلاعات انجام دهد و حتی این وظیفه را به عهده گیرد که استالین را در مورد حمله قریب الوقوع قانع سازد. موقعیت سیاسی دکانوزوف از وقتی که سفیر شوروی در آلمان شده بود بطور قابل ملاحظه ای بالا رفته بود. او در کنفرانس هجدهم حزب در فوریه 1941 به عضویت کامل کمیته مرکزی ارتقا یافت، و سه ماه بعد در رژه سنتی اول ماه مه درست در کنار استالین ایستاد؛ و سفیر آلمان در شوروی در گزارشی به وزارت خارجه آلمان به این نکته بعنوان نشانه ای از اهمیت دکانوزوف اشاره کرد.(و این موضوع بدرستی به عنوان نشانه اهمیتی که روابط دیپلماتیک با آلمان برای استالین داشت مورد تفسیر قرار گرفت). مدتی بعد در همان سال استاینهارت سفیر ایالات متحده در شوروی نظر داد که ((دکانوزوف احتمالا بیش از هر کس دیگر در حکومت مورد اعتماد استالین است)). اما دکانوزوف ظاهرا مایل نبود با کوشش برای منصرف کردن استالین از این اعتقاد که هیتلر حمله نخواهد کرد موقعیت سیاسی خود را به خطر اندازد. هیلگر دیپلمات آلمانی حکایت می کند که چگونه او و کنت شولنبرگ سفیر آلمان در شوروی در مه 1941 در ملاقاتی محرمانه با دکانوزوف از نقشه های هیتلر برای حمله به اتحاد شوروی به او خبر دادند و از او خواستند استالین را قانع کند که برای پیشدستی بر هیتلر کاری انجام دهد: ((از همان آغاز به دکانوزوف گفتیم که ما به مسولیت خود و بدون آگاهی مافوقهای خویش عمل می کنیم. او دائما تکرار می کرد: ((شما باید با وزیر خارجه صحبت کنید)). ظاهرا او نمی توانست تصور کند که ما دانسته و فهمیده، بمنظور آخرین تلاش برای نجات دادن صلح، بزرگترین خطر را به جان می خریم. شاید تصور می کرد ما به نمایندگی هیتلر عمل می کنیم و می کوشیم کرملین را برای برداشتن گامی وادار سازیم که به اعتبار و منافع واقعی آن لطمه بزند)) محتمل تر آن است که دکانوزوف می دانست آنچه آنان می گویند حقیقت دارد ولی مایل نبود در این مورد کاری انجام دهد. او سرانجام ماجرا را به مولوتف گزارش داد و مولوتوف نیز به نوبه خود آن را به استالین گفت. واکنش استالین قابل پیش بینی بود : ((چنین به نظر می رسد که دادن اطلاعات نا درست اکنون به سطح سفیران رسیده است)). دکانوزوف نه تنها با مشکل استالین بلکه با مشکل بریا نیز روبرو بود. هنگامی که او در روز 21 ژوئن به مسکو اطلاع داد که حمله آلمان روز بعد آغاز خواهد شد واکنش بریا ظاهرا این بود که به استالین توصیه کند دکانوزوف را برای پاسخ گویی در مورد ((بمباران)) آنها با اطلاعات نا درسست احضار کند. دشوار می توان واکنش بریا را توضیح داد زیرا او در مورد حمله قریب الوقوع آلمان منابع اطلاعاتی عالی دیگری نیز در اختیار داشت. او از آوریل 1940 ساعتهای متمادی با یک ژنرال لهستانی زندانی گفتگو کرده بود و او در مورد نقشه های آلمان بارها به بریا هشدار داده بود. بریا بویژه از این اظهار نظر که نازیها بخاطر دست یافتن به نفت نخست به قفقاز حمله خواهند برد سخت آشفته بود. در اوائل 1941 زیر دستان بریا در ان.کا.و.د، بر اساس اطلاعات نظامی و نیز سیاسی، درباره تدارکات جنگی هیتلر گزارشهای روزانه می دادند. دستگاه اطلاعاتی وزارت دفاع نیز شواهدی به همان اندازه معتبر فراهم می آورد. همه این گزارشها بدست بریا و دیگر اعضای رهبری، و البته استالین، می رسید. بعضی از مورخان روسی استدلال کرده اند که استالین در واقع متوجه آنچه اتفاق می افتاد شده بود، اما از آنجا که می دانست ارتش شوروی پس از تصفیه های ویرانگر تا چه اندازه فاقد آمادگی است همچنان در انتظار یک راه حل دیپلماتیک بود. حتی اگر چنین می بود خوش خیالی او همان نتیجه را داشت، بدین معنی که او بر اساس این فرض عمل می کرد که حمله پرهیز ناپذیر نیست و بنابراین در خوداری از این که به شواهد روز افزون در مورد نقشه های هیتلر برای حمله اعتباری بدهد پا فشاری می کرد. مثلا در نیمه ژوئن 1941 رئیس جاسوسی خارجی پ. م. فیتین از یک منبع مطلع در ستاد نیروی هوایی آلمان گزارشی به مرکولف داد که در آن آخرین اقدامات نیروی هوایی آلمان شرح داده شده و گفته شده بود: ((تمام تدارکات برای هجوم مسلحانه به اتحاد شوروی تکمیل شده و هر لحظه انتظار می رود که حمله صورت گیرد.)) استالین در جواب گزارش با خط خود نوشت: ((رفیق مرکولف، می توانید منبع خود را در ستاد نیروی هوایی آلمان به... مارش بفرستید. این منبع نیست بلکه اطلاعات نادرست دادن است.)) فیتین بعدها حکایت کرد که استالین روز بعد او و مرکولف را به دفتر خود احضار کرد و این نکته را روشن ساخت که به منابع آنها اعتماد ندارد زیرا آنان کمونیست نیستند. با این همه رهبران ارگانهای اطلاعاتی ممکن بود برای پیشبرد نظر خود اقدامات بیشتری انجام دهند. فیتین می گوید افراد او تحلیلی دقیق از گزارشهای تهیه کرده نتیجه گیریهای مناسب را انجام دادند تا در میان اعضای رهبری توزیع شود. اما مرکولف حاضر نشد آن را امضا کند و گفت: ((بالایی ها بهتر از ما می توانند تحلیل کنند.)) مرکولف بی شک از سرمشق بریا پیروی می کرد که ظاهرا به این نتیجه رسیده بود که منافعش در این است که به هر قیمت از استالین اطاعت کند. بریا حتی ممکن است خود را فریب داده و به خط و مشی استالین اعتقاد پیدا کرده باشد. او چنان هوادار دو آتشه همکاری با هیتلر بود که، مانند استالین، برایش دشوار بود این واقعیت را بپذیرد که این همکاری مصیبت بار از آب درآمده و اقدامات دیپلماتیک نمی تواند نقشه های آلمان را عوض کند. این امر ممکن است این نکته را توضیح دهد که چرا بریا، تا آخرین لحظه قبل از حمله، استالین را در حماقت باور نکردنی خود تشویق می کرده است. بریا در 21 ژوئن، علاوه بر محکوم کردن دکانوزوف، گزارش گولیکف رئیس جاسوسی نظامی را که می گفت آلمان 170 لشکر در مرز غربی اتحاد شوروی متمرکز کرده محکوم ساخت. بریا در یادداشتی برای استالین گولیکف را دروغگو نامید و ایمان خود را به رئیس ابراز داشت: ((ژوزف ویساریانویچ، من و افرادم این پیشگویی خردمندانه شما را خوب بخاطر داریم که : هیتلر در 1941 به ما حمله نخواهد کرد!)) چنانکه در صحنه سیاسی استالین بارها اتفاق افتاده بود، بریا و زیردستانش بخاطر کارهای بد فرجامشان دچار عواقبی نشوند. جنگی که بیخردانه به پیش آمدن آن کمک کردند برایشان پاداشها، ترفیع ها و اعتباری تازه به ارمغان آورد. ادامه دارد... منابع: 1- تاریخ اتحاد شوروی از آغاز تا پایان نوشته پیتر کنز ترجمه علی اکبر مهدیان، موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ اول 1381. 2- بریا دستیار اول استالین، نوشته امی نایت ترجمه جمشید شیرازی، انتشارات نشر پژوهش فرزان روز، چاپ اول 1374. 3- ایدئولوژی و روابط بین الملل تالیف دکتر علی صادقی عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، نشر قومس، سال 1376 چاپ اول.
- 67 پاسخ ها
-
چهار حالت در سازمان دولتی ارتش سالاری(militarism) نامیده می شود: جنگجویی، سروری ارتش بر دستگاه دولت، بزرگداشت سپاهیگری و بسیج کشور برای اهداف نظامی(militaric). وقتی این چهار حالت بشدت فراهم باشد(مثلا، ژاپن در دوره هیدکی توجو، 44-1940) ارتش سالاری کامل است. وقتی دو یا سه حالت وجود داشته باشد نسبی است. گونه های ارتش سالاری را می توان به نسبت برتری هر یک از حالتهای آن، از یکدیگر باز شناخت. ارتش سالاری به معناهای بسیاری بکار می رود. گاهی آن را به معنای جنگجویی یا سیاست خارجی گسترش طلب(مانند اقدامات هیتلر از سال 1945-1938 که با اشغال اتریش آغاز شد) و آمادگی برای براه انداختن جنگ بکار می برند. در موارد دیگر به معنای سروری ارتش بر دستگاه دولت است. در چنین موردی برای آنکه یک دستگاه دولتی ارتش سالار(میلیتاریست) نامیده شود، می باید حوزه قدرت نظامی و غیر نظامی آن به روشنی از هم جدا باشند و قدرت نظامی بر دستگاه اداری و سیاسی چیره باشد. نخستین نشانه های جدایی حوزه قدرت نظامی و غیر نظامی از یکدیگر در شاهنشاهی ایران در قرن پنجم پیش از میلاد پدید آمد. سنجه اساسی برای شناختن میزان سروری ارتش در دولت برخورداریهایی است که ارتشیان در دستگاه سیاسی کشور دارند. امپراتوری روم در آخرین دوره خود نمونه دیگری از این نوع حکومت بود که سربازان همگی از مزایای ویژه ای برخوردار بودند(امروزه این وضع بوضوح در کشور کره شمالی دیده می شود). برتری ارتش در سازمان دولت همیشه به معنای داشتن سیاست جنگجویانه در خارج نیست، چنانکه ژاپن در دوره توکوگاوا و بسیاری از دیکتاتورهای ظامی آمریکای لاتین مانند ژنرال پینوشه چنین بودند. ارتش سالاری به معنای نظارت گسترده ارتش بر حیات اجتماعی و درآمدن تمام جامعه بخدمت ارتش نیز هست. این شکل از تسلط اغلب به تنظیم سازمان اجتماعی مطابق نیازهای ارتش می انجامد و جامعه به اصطلاح((میلیتاریزه)) می شود(militarization). در عین حال، ضرورتهای وضع جنگی نیز ممکن است تمامی یک دستگاه اجتماعی و اقتصادی را بخدمت ارتش درآورد و نه دستگاه سیاسی، چنانکه در جنگ جهانی دوم در کشوری مانند انگلستان روی داد که در آن هرگز ارتش تمامی دستگاه سیاسی را در خدمت خود نداشته است. منبع: برگرفته از دانشنامه سیاسی(فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی) داریوش آشوری، انتشارات مروارید، چاپ هشتم 1381.
-
آنچه که به سالهای لوکارنو معروف شده است یعنی؛ سالهای بین 1929-1925 دوران تسخیر صحنه سیاسی اروپا توسط سه بازیگر عمده چمبرلین، برایان و اشترزمن است. همانگونه که آمد، اشترزمن سعی کرد روابط خود را، نه تنها با کشورهای انگلستان و فرانسه بلکه با شوروی نیز تحکیم بخشد. به این منظور در آوریل 1926، قراردادی را تحت عنوان((قرارداد برلین)) با دولت شوروی امضا کرد، که مفاد این قرارداد در واقع همان سیاست بود که در قرارداد 1923 ((راپلو)) مورد موافقت قرار گرفته بود. اما شاید بزرگترین پیروزی اشترزمن این بود که در سال 1926 آلمان توانست وارد سازمان جامعه ملل گردد. سازمان جامعه ملل متشکل از شورایی بود که در ابتدا شامل چهار عضو دائمی انگلستان، فرانسه، ایتالیا و ژاپن بود. اشترزمن به شرطی خواهان ورود به سازمان بود که آلمان یکی از اعضا دائمی شورای سازمان باشد و به این ترتیب تعداد اعضای شورا به 5 عضو افزایش میافت اما در همین زمان سه کشور دیگر یعنی؛ لهستان، اسپانیا و برزیل نیز خواهان ورود به جرگه اعضای دائمی شورا بودند. ابتدا قرار بود که در روز 8 مارس 1926، مجمع عمومی سازمان جلسه ای تشکیل بدهد و در آن، آلمان به سازمان وارد شود، اما بر اثر بروز اختلاف بر سر تقاضای لهستان، اسپانیا و برزیل ورود آلمان به سازمان مدتی به تعویق افتاد. در نهایت مشکل به این ترتیب حل شد که تعداد کل اعضای شورا از 10 به 14 عضو افزایش یابد و تعداد اعضای انتخاب شده، یعنی اعضای غیر دائمی شورا، از 6 عضو به 9 عضو افزایش یابد. همینطور تعداد اعضای دائم از 4 به 5 عضو افزایش یافت تا به این ترتیب عضویت در شورا شامل آلمان هم بشود. این مساله باعث شد که برزیل برای مدتی از سازمان خارج شود که البته در آن موقع ضربه ای بر پیکر سازمان محسوب می شد. اما برزیل پس از مدتی به سازمان بازگشت. در روز 8 سپتامبر 1926 آلمان رسما به عضویت سازمان پذیرفته شد و با ورود آلمان به سازمان یکی از کمبودهای بزرگ سازمان مرتفع گردید. چند روز پس از ورود آلمان به جرگه سازمان جامعه ملل، برایان وزیر امورخارجه فرانسه از اشترزمن دعوت کرد تا در محلی بنام تروی در نزدیکی ژنو با او ملاقات کند این فتح بابی بود برای انجام مذاکرات متعددی که از همین زمان تا سال 1929 که زمان درگذشت اشترزمن است ادامه داشت. این مذاکرات اغلب بین برایان و اشترزمن انجام میگرفت و گاهی چمبرلین نیز در آن حضور میافت و در خلال این گفتگوها که بصورت رسمی وغیر رسمی انجام می گرفت مسائل عمده سیاسی اروپا و اختلافات بزرگ بین سه کشور در محیطی دوستانه حل و فصل می شد. بعضی از مورخان سالهای 1925 تا 1929 را سالهای صلح می دانند، و برخی دیگر آنها را سالهای ثروت و بهبود اوضاع اقتصادی خوانده اند، اما یک دیدگاه دیگر نیز وجود دارد، دیدگاهی که((ادوارد هلت کار)) در کتاب خود تحت عنوان((بحران 20 ساله 1939-1919)) بیان داشته است. وی این سالها را، سالهای اوج تخیل گرایی می نامد، سالهایی که خیال بافی و دور شدن از واقعیتها، بویژه در مسائل سیاسی اوج می گیرد. در همین سالها بود که قدرتهای غربی گان می کردند، می شود بر پایه قراردادها و مذاکرات مسائل عمده و ساختار سیاسی اروپا را حل و فصل نمود، غافل از این که این مسائل عمده تر از آن هستند که بتوان با امضای قرادادهایی آنها را از میان برداشت. اوج این خیال پردازی را در قراردادی می بینیم که به قرارداد پاریس یا قرارداد((برایان-کلوگ)) معروف است. برایان عهده دار وزارت امور خارجه فرانسه و کلوگ همتای آمریکایی وی بود. درآوریل 1927 برایان در مراسم بزرگداشت دهمین یادواره ورود آمریکا به جنگ جهانی اول به دولت آمریکا پیشنهاد کرد که قراردادی بین دو کشور به منظور غیر قانونی کردن جنگ بعنوان ابزار سیاست خارجی امضا شود. دولت آمریکا در پاسخ به این درخواست پیشنهاد کرد که بهتر است این قرارداد بصورت یک قرارداد بین المللی امضا شده و سایر کشورها نیز بتوانند به ان ملحق شودند که برایان با این پیشنهاد موافقت کرد. در اوت 1928 نمایندگان شش قدرت بزرگ در پاریس ملاقات کردند و قراردادی را به امضا رساندند که به قرارداد برایان-کلوگ یا قرارداد پاریس معروف است. طبق این قرارداد امضا کنندگان متعهد شدند که استفاده از جنگ را بعنوان ابزار سیاست خارجی و بعنوان ابزاری جهت بسط منفع ملی منسوخ بدانند. همینطور آنها استفاده از جنگ را برای حل اختلافها و مسائل بین المللی مردود دانستند. سوالی که برخی از مورخین مطرح کرده اند این است که آیا امضا کنندگان این قرارداد براستی گمان می کردند که به این وسیله می شود جنگ را از صحنه بین المللی حذف نمود؟ یا فقط می خواستند؛ ملتها باور کنند که اعتقاد اینان به حذف جنگ، و توسل به مذاکره اعتقادی راسخ است. باید در نظر داشت که نسل جوان آن زمان جنگ جهانی اول را پایان دهنده همه جنگها و اختلافات می دانستند بویژه فاتحان مدعی بودند که چون در جنگ پیروز شده اند؛ اینک می توانند گرفتاریها و مشکلات سیاسی را حل کرده و اختالفات را کنار بگذارند. آمریکا بیشتر به این دلیل قرارداد فوق را امضا کرد که اولا اطلاع چندتنی از اوضاع داخلی اروپا نداشت، و ثانیا از نظر داخلی این قرارداد با حمایت گسترده مردم آمریکا مواجه می شد. مردم آمریکا هم به این دلیل از امضای این قرارداد حمایت می کردند که، یک نوع سیاست انزوا طلبی پس از ویلسون در صحنه داخلی حاکم شده بود. 65 کشور این قرارداد را امضا کردند. البته قرارداد تمام جنگها را غیر قانونی اعلام نکرده بود، به این مفهوم که هنوز امکان استفاده از جنگ برای دفاع را می پذیرفت و البته این خود نشانه ای بود که قرارداد عیوبی دارد، چراکه اکنون مسئله دفاع از خود را هر شکوری بگونه ای تفسیر میکرد، و به این ترتیب باید اذعان کرد که واقعیتهای سیاسی بالاخره، خود را به خیال اندیشی تحمیل می کنند. بعنوان مثال می بینیم که دولت امریکا که یکی از بانیان این قرارداد بوده است، اعلام می کند که امریکا نه تنها در دفاع از خود، طبق قرارداد، مجاز است از نیروی نظامی استفاده کند، بلکه برای دفاع از((دکترین مانرو)) نیز می تواند نیروی نظامی بکار ببرد. دکترین مانرو، سیاستی بود که در اوائل قرن نوزده بوجود آمد و آمریکا در ضمن آن تمامی منطقه آمریکای لاتین را منطقه تحت نفوذ خود اعلام کرده بود و گفته ود که اجازه نخواهد داد، هیچ کشور اروپایی در منطقه آمریکای لاتین مداخله کند. بدین ترتیب آمریکاییها مفهوم دفاع را به مفهومی بسیار گسترده بکار بردند که شامل دفاع از سرزمین اصلی و مناطق تحت نفوذ و سیطره می شد. انگلستان نیز در همین چهارچوب توسط نامه ای که چمبرلین، وزیر خارجه این کشور، به سفیر آمریکا نوشت، اعلام داشت که دولت انگلستان نیز حق دفاع از خود را به مفهوم حق دفاع از کل امپراتوری انگلستان تعبیر می کند. بنابراین واضح است که دولتهای آمریکا و انگلیس در عمل از مستعمره های خویش سخن می گویند، مستعمره هایی که بعضا بطور رسمی و برخی در عمل مستعمره شده اند، آمریکا و انگلستان دفاع را به معنی دفاع از منافع استعماری گرفتند. اما بسیاری از جنگها بر سر همین اختلافها بر سر مسائل استعماری پیش می آید، یعنی اگر قرار باشد که کشورها از یک طرف اعلام کنند که از جنگ بعنوان ابزار سیاست خارجی امضا نخواهند کرد، و از طرف دیگر اضهار دارند که برای دفاع از منافع استعماری خود خواهند جنگید پس دانسته یا نا دانسته تناقض آشکاری را بیان می کنند. یکی دیگر از مهمترین دستاوردها و پیروزیهای اشترزمن در طول تصدی وزارت وزارت امور خارجه آلمان این بود که توانست ماهیت بدهی های آلمان یا غرامت آلمان را تغییر بدهد. غرامت آلمان عمدتا یک ماهیت سیاسی داشت و کلیه فاتحان و بالاخص فرانسویها غرامت آلمان را یک مسئله سیاسی می انگاشتند، یعنی طریقه ای اقتصادی برای تضعیف نظامی-سیاسی آلمان، تا نتواند در مقابل فرانسه قد علم کند. به همین دلیل مسئله غرامت در داخل آلمان هم جنبه سیاسی بخود گرفته و ملت آلمان آن را به مثابه اهانتی سیاسی بخود تلقی می کردند. آنچه اشترزمن موفق به انجامش شد این بود که در سال 1929 توانست توافق نامه جدیدی تحت عنوان((طرح یانگ)) با فاتحان منعقد نماید که دستاوردهای مهمی برای آلمان دربر داشت. هدف طرح یانگ آن بود که مسئله غرامتهای آلمان را بگونه ای حل کند که اولا: غرامتها از حالت سیاسی خارج شوند و صرفا جنبه اقتصادی پیدا کنند و ثانیا فشار بر روی اقتصاد ضعیف آلمان کاسته شود، و باری که بر دوش آلمانیها سنگینی می کند کاهش یابد. این طرح در 1929 توسط کمیته متخصصین تهیه شده بود و روز هفتم ژوئن همان سال ارائه شد و مورد قبول فاتحان جنگ قرار گرفت. طر در اوت 1929 در کنفرانس لاهه مورد بررسی قرار گرفت و قرار شد نه تنها میزان غرامتی که آلمانیها باید بپردازند، کاهش یابد، بلکه برخی دیگر از محدودیتهای آلمان منجمله اشغال نظامی بخشهایی از سرزمین آن کشور نیز پایان یابد. طرح در یک پروتکل در روز 31 اوت 1929، به امضا رسید. در 1930 کنفرانس دیگری در لاهه برگزار شد که طی آن غرامت نهایی که باید آلمانیها بپردازند به رقمی در حدود 110 میلیارد مارک آلمان کاهش یافت و مدت بازپرداخت این رقم ظرف 60 سال آینده تعین شد، که تا سال 1988 بطول می انجامید. به حکومت رسیدن حزب کارگر و نخست وزیر شدن رمزی مک دونالد(1929) در انگلستان نیز به تقویت سیاست اشترزمن کمک نمود، به این مفهوم که دولت انگلستان به دولت فرانسه فشار آورد که باید تمام منطقه راین لند از اشغال نظامی فاتح خالی شود و به این ترتیب در ژوئن 1930 آخرین سربازان فاتح از خاک آلمان خارج شدند. بدین ترتیب سیاست اشترزمن که سیاست تغییر یا اصلاح قرارداد ورسای بود، در سال 1930 و با اتمام اشغال نظامی آلمان و پس از درگذشت اشترزمن در 1929 به انجام نهایی خود رسید. سیاست اشترزمن، علیرغم صورت ظاهرش از دیدگاه بسیاری از مورخان بجای اینکه روابطی پایدار و با دوام بین آلمان و دیگر کشورهای اروپایی را به ارمغان بیاورد، زمینه ای را ایجاد کرد که در آن هیتلر و حزب نازی پا بگیرد. دولتهای انگلیس و بویژه فرانسه در طول سالهای 29-1925 امتیازات فراوانی به اشترزمن دادند، به این امید که جناح اشترزمن(جناح مسالمت جو) در مقابل جناح ناسیونالیست افراط گرا تقویت شده و در نهایت قدرت حاکم در این کشور باشد. آلمان اکنون بعنوان عضو دائمی شورای سازمان جامعه ملل پذیرفته شده، و دوران جدیدی را آغاز می کند. اما در انتخابات سال 1930 در آلمان حزب نازی، که هیتلر رهبری آن را در دست داشت، یکصد کرسی پارلمانی را بدست آورد و در مدت کوتاهی توانست تسلط خود را بر آلمان بگستراند و قدرت حاکم را در آن کشور بدست گیرد. بدین ترتیب تمام دستاوردهای سیاست اشترزمن بر باد رفت. سیاست اشترزمن البته در زمان خود، ساست موفقی بود، چراکه آلمان را وارد صحنه سیسی-اقتصادی اروپا کرد وفشارهایی را که طبق قرارداد ورسای بر دوش آلمان بود کاهش داد و آلمان را بالاخره بعنوان یکی از اعضای دائمی شورای سازمان جامعه ملل درآورد. یکی از مهمترین عواملی که سرانجام سیاست خارجی اشترزمن را شکست داد بحران عظیم اقتصادی بود که از سال 1929 آغاز شد. پایان بر گرفته از کتاب ایدئولوژی و روابط بین الملل تالیف دکتر علی صادقی عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، نشر قومس، سال 1376 چاپ اول.
-
آیا موجی از انقلابهای مارکسیستی در راه است؟
IRIAFtomcat پاسخ داد به IRIAFtomcat تاپیک در دکترین و استراتژی
[quote][quote][quote]تنها قانون اساسی مارکسیسم تغییر و حرکته. تمام هستی در حرکته و حرکت یکجور تضاده. مارکسیسم در قلمرو فلسفه از اینجا شروع میکنه و به تمام هستی، تاریخ و طبیعت و جامعه و غیره بسطش میده. اسم این فلسفه ماتریالیسم دیالک تیکه[/quote] بحث این تاپیک پیرامون نظریه اقلابی-اقتصادی مارکس هستش و با افکار دیگه مارکس از جمله ماتریالیسم دیالکتیک کاری نداریم. ماتریالیسم دیالکتیک قطعا باطل هستش و درش شکی نیست. ما در اینجا تنها می خواهیم بحث کنیم که آیا تحولات اقتصادی و بحرانهای اخیر در کشورهای غربی به تحولات مارکسیستی سوسیالیستی منجر میشه؟ در ضمن سوسیالیسم انواع مختلف داره و شما تنها نوع انقلابی و اقراطیش رو در نظر نگیرید. این تحولات شاید به یک سری تغییات جزئی که حالت سوسیالیستی دارن منجر بشه و نه بیشتر.[/quote] نظریه انقلابی اقتصادی مارکس دقیقا محصول ماتریالیسم دیالکتیکه که اگه از نظر شماقطعا و بدون شک باطله اون نظریاته اقتصادی هم باطل خواهد بود. اما در هر حال تحولات غرب منجر به استقرار سوسیالیسم نمیشه یا حتی چیزی شبیهش. نهایتا کمی بسط خدمات یا در حالت خیلی رویاییش مدل دولت رفاه که تا مدتی قبل تو اسکاندیناوی میشد دید. طبقه کارگر هنوز باید درسها یاد بگیره[/quote] باطل بودن بعضی از عقاید یک شخص به معنی باطل بودن تمام افکار و عقاید اون شخص نیست. من قبول دارم بخش بزرگی از تفکر مارکس بر پایه مادیگرایی هستش اما نکات نثبتی داره. یادمون نره مارکس کم آدمی هم نبوده. مارکس یکی از تاثیرگذارترین فلاسفه تاریخ بوده. -
آیا موجی از انقلابهای مارکسیستی در راه است؟
IRIAFtomcat پاسخ داد به IRIAFtomcat تاپیک در دکترین و استراتژی
[quote]تنها قانون اساسی مارکسیسم تغییر و حرکته. تمام هستی در حرکته و حرکت یکجور تضاده. مارکسیسم در قلمرو فلسفه از اینجا شروع میکنه و به تمام هستی، تاریخ و طبیعت و جامعه و غیره بسطش میده. اسم این فلسفه ماتریالیسم دیالک تیکه[/quote] بحث این تاپیک پیرامون نظریه اقلابی-اقتصادی مارکس هستش و با افکار دیگه مارکس از جمله ماتریالیسم دیالکتیک کاری نداریم. ماتریالیسم دیالکتیک قطعا باطل هستش و درش شکی نیست. ما در اینجا تنها می خواهیم بحث کنیم که آیا تحولات اقتصادی و بحرانهای اخیر در کشورهای غربی به تحولات مارکسیستی سوسیالیستی منجر میشه؟ در ضمن سوسیالیسم انواع مختلف داره و شما تنها نوع انقلابی و اقراطیش رو در نظر نگیرید. این تحولات شاید به یک سری تغییات جزئی که حالت سوسیالیستی دارن منجر بشه و نه بیشتر. -
آیا موجی از انقلابهای مارکسیستی در راه است؟
IRIAFtomcat پاسخ داد به IRIAFtomcat تاپیک در دکترین و استراتژی
[quote]اگه گذر زمان و پیشرفت بشریت نادرستی این یا آن نظر مارکس را ثابت کند آیا مارکسیسیم از درجه اعتبار ساقط می شه؟ خیر! مارکسیسم مذهب نیست، مجموعه ای از احکام لایتغیر! مارکسیسم روش اندیشیدنه. میشه حتی مارکسیست بود و با مارکس همنظر نبود، به شرطی که به روش اندیشیدن اون وفادار بود.[/quote] مارکسیم قطعامثل خیلی از افراد بشر بی اشتباه نبوده. بسیار از نظریات مارکس اشتباه و باطل هستند و در اونها شکی نیست. اما بعضی از افکار و عقاید حالت قانون دارن و با گذر زمان تغییر نمی کنند. مثلا قوانین نیوتن بعد از 300 سال هنوز تغییر نکردن چون قانونن. به نظرم بعضی از دستورالعمل های مارکس جنبه قانون دارن پیدا می کنند و با منطق هم جور در میان. -
آیا موجی از انقلابهای مارکسیستی در راه است؟
IRIAFtomcat پاسخ داد به IRIAFtomcat تاپیک در دکترین و استراتژی
[quote]اوج شکوفایی اقتصاد غرب زمانی است که تجارت و گردش مالی رونق داشت باشد باز می گویم گردش مالی رکود اقتصادی باعث شد این رونق اقتصادی از توان بیفتد و فشار حاصله روی دولت و در نتیجه به روی مردم بیفتد در حالی که اصل معاملات را بانک ها و موسسات سرمایه داری انجام می دادند و برای مردم بسیار ناراحت کننده است که موسسات مالی علاوه بر به با دادن پول هایشان ، هزینه هایشان را هم بدوش مردم انداخته اند از سویی دیگر نتایج کشور شوروی وچین قبل از باز شدن اقتصادش باعث شده است که مردم مطمئنا به سراغ کمونیست نروند چرا نتایجی فلاکت بار به ارمغان می آورد بوِیژه که کره شمالی هم اکنون روبروی آنها می باشد مردم در گام اول در مقابل سرمایه داری امیدوارند اقتصاد به شدت آزاد در مکان هایی مهار شود و موسسات سرمایه داری هر ریسکی روی پول مردم انجام ندهند و پول مردم تحت حمایت دولت و طبق شرایطی جدا از شرایط بازار شدیدا آزاد قرار گیرد الان اگر چین را نگاه کنید به دلیل وجود نیروی ارزان و زیاد گردش مالی در این کشور زیاد است ولی در صورت عدم ایجاد بستر لازم برای حفظ سرمایه مردم و امنیت اقتصادی آنها در طی 20 الی 40 سال آینده به سرنوشت اروپا و آمریکا دچار خواهد شد حال تغییر قوانین به ضرر سرمایداران و موسسات مالی بزرگ است چرا که دامنه مانورشان به شدت محدود می شود و از سوی دیگر این مردم هستند که دولت روی آنها سوار است در نتیجه دعوایی در آمریکا و اروپا شکل گرفته و هرکس دولت و مجلس را به سمت خود می کشد و دولت به هر سمت برود ضرر می کند و این وسط ...[/quote] دوست عزیز پایه و اساس سوسیالیسم در کشورهای چین و شوروی همانطور که گفته شد بر اصول و عقاید مارکس نبود. حتی هنگام وقوع این انقلابها هیچ یک از این کشورها صنعتی نبودند. تنها عده ای انقلابی از شعارهای زیبای مارکس استفاده(سو استفاده) کرده و حمایت افکار عمومی را جلب کردند. پس شکست این کشورها شکست مارکس تلقی نمی شود. به نظر من یکی از اشتباهات مارکس در باره پیش بینی تحولات سوسیالیسی این بود که تصور نمی کرد این تحولات به تدریج و با گذر زمان پیش خواهند آمد بلکه او شرایط انقلابی به صورت مسلحانه و خشونت آمیز را پیش بینی کرد. اما ما امروزه شاهد تحولاتی گسترده در جهان هستیم که کاملا آرام و بدون خشونت در حال انجام هستند. دخالت دولت در اقتصاد هم جز جدایی ناپذیر سوسیالیسم می باشد که به نظر من منطقی و عادلانه هم هست چون عدم دخالت دولت موجبات سو استفاده گسترده را از طرف طبقه سرمایه دار به همراه دارد. در مورد چین هم این سوال وجود دارد: نیروی ارزان تا کی در چین وجود خواهد داشت و آیا زمانی می رسد که طبقه کارگر در این کشور پی به استثمار خود می برند؟ در آن هنگام سیستم سرمایه داری به اصطلاح سوسیالیستی چین هم به سرنوشت غرب دچار می شود. -
آیا موجی از انقلابهای مارکسیستی در راه است؟
IRIAFtomcat پاسخ داد به IRIAFtomcat تاپیک در دکترین و استراتژی
[quote]با سلام اين نظريه را بايد در تاريخ پيدا كرد چون امكان ندارد هيچ موقع جوامع بشري در استعداد با هم يكسان باشند . در ضمن در هر انقلابي كه ايجاد شود اولين چيزي كه به ان نسبت دهند اين است مانند بهار اسلامي كه ابتدا به ان انقلاب براي بهبود وضعيت اقتصادي گفتند كه حقيقتي ماورا اين بود .[/quote] با سلام به نظر من ماهیت تحولات در کشورهای غربی و صنعتی کمی متفاوت از کشورهای عربی است. در کشورهای عربی تلاش انقلابیون برای تحقق حداقل آزادایهای اجتماعی و بهبودی های اقتصادی است و این انقلاب ها جنبه مسلحانه پیدا کرند. اما هدف معترضان در کشورهای غربی دستیابی به شرایط بسیار بهتر زندگی است. مبارزه انقلابیون عرب با دیکتارهای جنایت کار و متحجر می باشد اما معترضان غربی با طبقه سرمایه دار به مخالفت برخاسته اند و احتمال اینکه اعتراض آنها جنبه مسلحانه بخود بگیرد بسیار کم است. -
عیب اول قرارداد لوکارنو که قبلا هم به آن اشاره شد؛ در این است که این قرارداد بیش از آن که مسیر سیاست اروپا را تغییر بدهد، در عمل، واقعیتهای سیاسی موجود در اروپا را صرفا بیان می کند یعنی، بیانگر موازنه قوا در اروپا می باشد. بنا به قول بعضی از مورخان، قرارداد ورسای این عیب را داشت که از یک طرف به اندازه کافی به آلمان سخت نگرفته بود یعنی؛ آلمان را آنچنان تضعیف نکرده بود که باردیگر نتواند بعنوان یک خطر جدی برای فرانسه و اروپا قد علم کند و از طرف دیگر آن قدر هم به آلمان آسان نگرفته بود، تا مورد قبول ملت آن کشور باشد. در حقیقت مفاد قرارداد ورسای در یک حالت، کج دار و مریز، قرار داشت، و همین مطلب به نظر مورخان یکی از دلایل عمده شکست سیستم ورسای بوده است. لوکارنو ادامه دهنده را ورسای بود و به همین دلیل تناقض اصلی آن را به ارث برده بود. بهبود روابطی که در دوران لوکارنو بوجود آمد، در چهارچوب موازنه قوای زمان خود گنجیده است و آن هنگام که این وازنه قوا تغییر می کند و آن سه سیاست مدار معروف یعنی؛ چمبرلین، برایان و اشترزمن از صحنه سیاسی اروپا خارج می شوند، می بینیم که پایه و اساس سیستم لوکارنو به لرزه می افتد. پس بطور خلاصه می توان گفت که قرارداد لوکارنو از یک طرف بازگو کننده واقعیتهای سیاسی سال 1925 اروپا بوده و از طرف دیگر بهبود روابطی که از این سال بین قدرتهای بزرگ اروپا وجود داشته مرهون وجود رابطه خاص و دوستانه بنیان گذاران آن بوده که بدیهی است به محض خروج آنان از صحنه سیاست این روابط نیز بهم می خورد. ایراد دوم که به آن نیز اشاره شده به فقدان تضمین در قسمت شرقی و مرزهای شرقی آلمان مربوط می شود. یعنی؛ انگلستان حاضر شد که مرزهای غربی آلمان را تضمین کند، اما مرزهای شرقی آلمان را تضمین نکرد و بدین ترتیب برای آلمان امکان نفوذی باقی ماند که از آنجا به خارج مرزهای خود نفوذ و تجاوز نماید. ایراد سوم قرارداد لوکارنو، در مورد تقسیم و مرزهای اروپا و رعایت اولویتها بود. قرارداد لوکارنو، به این منظور اعلام می کند که امنیت قابل تفکیک است و همین طور اهمیت مرزها بعنوان چهارچوبهای امنیت قابل رتبه بندی است. وقتی این اصل پذیرفته شد، آن اصل کلی که قارداد ورسای بر پایه آن قرار داشت، یعنی؛ احترام به مرزها و اصل عدم تجاوز زیر سوال می رود. به این ترتیب می توان گفت که قرارداد لوکارنو خود یک نوع تجدید نظر است؛ تجدید نظری در قرارداد ورسای، اما این تجدید نظر در عمل به آن معنی است که اصل قرارداد از اعتبار ساقط است، و باز به این معنی است که می شود تغییرات دیگری هم در سیستم ورسای داد. سومین عیب قرارداد لوکارنو نتیجه همین مسئله است. چنانکه آلمان در دهه 1930 از این باب مفتوح-تجدید نظر- فوائد بسیار می برد و از جامعه ملل می خواهد که تغییرات دیگری در قرارداد ورسای انجام دهد. باید در نظر داشت که نه فقط هیتلر که اشترزمن هم خواهان تغییرات در قرارداد بوده، یعنی هیچ کدام لوکارنو را پایان کار نمی دانسته اند. قرارداد لوکارنو برای شخص اشترزمن فتح بابی بوده است که آلمان به این طریق موفق شده است؛ اولا؛ برای بار دیگر وارد جرگه قدرتهای بزرگ بشود و ثانیا؛ در داخل این جرگه با سایر قدرتها در باره مفاد قرارداد ورسای به مذاکره بپردازد. هرچند ممکن است که اشترزمن مسائل را به این صراحت مطرح نکرده باشد ولی سیاست او در سالهای بعد نشان می دهد که احتمالا هدف او همین بوده است. آنچه را که بعضی با خشونت در آلمان می خواستند بدست بیاورند، یعنی همان تجدید نظر در قرارداد ورسای، اینک اشترزمن از طریقی دوستانه و بوسیله مذاکره بدست آورد و در نتیجه اید گفت که اشترزمن هم از این نظر یک تجدید نظر طلب محسوب می شود. وی سیاست مدار ماهری بود که از هر نکته ای، هرچند جزیی به سود آلمان استفاده می کرد. دولتهای انگلیس و مخصوصا فرانسه بخوبی می دانستند که اشترزمن طرفدار بهبود روابط است. در نتیجه اشترزمن از این نکته استفاده کرده در گفتگوهایش با انگلیس و فرانسه، آن را بشکل تهدیدی بکار می برد و متذکر می گردید که اگر گفتگوهایشان به نتیجه نرسد، افرادی جای اورا خواهند گرفت که همان اهداف او را با استفاده از خشونت دنبال می کنند، و سرانجام روابط حسنه بین آلمان، انگلیس و فرانسه را برهم خواهند زد، پس بسود فرانسه و انگلیس است که کنار بیایند و به خواسته های او پاسخ مثبت دهند. استفاده از این تاکتیک خاص توسط اشترزمن بسیار موثر و تا حد زیادی قرین موفقیت بود. به این مفهوم که انگلیسیها و فرانسویها در طول این سالها، امتیازاتی به اشترزمن می دهند. چهارمین ایرادی که به قرارداد لوکارنو گرفته اند، به یک مسئله تکنیکی خواص مربوط می شود. به این معنی که، انگلیس مرزهای غربی آلمان را تضمین می کرد بدون اینکه نیروی نظامی کافی برای حفظ این مرزها اختصاص داده باشد. انگلستان همیشه یک قدرت دریایی عمده بوده است، و نه یک قدرت زمینی، و توجه خود را هم بیشتر به مسائل مستعمرات معطوف داشته است تا مسائل داخل اروپا. در این سالها نیز توجه انگلستان بیش از پیش معطوف سیستم استعماری بود که بعداز 1918 با فروپاشی امپراتوری عثمانی از یک طرف و فروپاشی مستعمره های آلمان از طرف دیگر، بسط یافته و سرزمینهای تحت عنوان قیومیت به آن اضافه شده بود. قیومیت سیستمی است که در چهارچوب سازمان جامعه ملل، بوجود آمده بود و بر طبق آن انگلستان سرپرستس بعضی از سرزمینهایی را که قبلا بصورت حکومت تحت الحمایه امپراطوری عثمانی بودند بدست می آورد. در نتیجه انگلیس بسیاری از نیروهای خود را برای سرکوب و اضمحلال نیروهای استقلال طلب این مناطق گمارده بود و برای انجام عملیات در اروپا نیروی کافی در اختیار نداشت. حتی به فرض آنکه در اروپا نیروی کافی وجود داشت، امکان رساندن به موقع این نیروها به مرز غربی آلمان، بسیار مشکل بود، چراکه آلمانیها می توانستند ظرف چند ساعت از این مرز عبور کرده و وارد خاک فرانسه شوند در حالی که شاید چند هفته وقت لازم بود تا نیروهای انگلیسی خود را به این مرز برسانند و از این سرزمین مورد تجاوز حمایت نمایند. بدین گونه فرانسه مجبور بود طبق قرارداد لوکارنو از این پس یک سیاست صرفا دفاعی در پیش گیرد که هدف آن معطل ساختن حمله احتمالی ارتش آلمان به این کشور تا زمان رسیدن نیروهای انگلیسی بود. این سیاست یا سیستم دفاعی به خط((ماژینو)) که خطی است که فرانسویها جهت دفاع در مقابل هجوم احتمالی ارتش آلمان به خاک فرانسه می کشند معروف گردید. این طرز فکر نگرش غالب در سیاست نظامی-امنیتی فرانسه می گردد و باعث می شود که آلمان در مرزهای خود احساس امنیت کاملی بکند و با خیالی آسوده خود را آماده کند تا زمان مناسبی که می خوهد به فرانسه حمله کند یعنی؛ آلمانی ها میدانند که فرانسویها دیگر به آنها حمله نخواهند کرد، و اشغال((رور)) بار دیگر تکرار نخواهد شد. اکنون بجای فرانسه این آلمان بود که امنیت یافته بود و این یکی دیگر از عجایب قرارداد لوکارنو بحساب می آید. استراتژی خط ماژینو یک استراتژی صرفا تدافعی بود که امنیت آلمان را تضمین کرد و آینده فرانسه را بخطر انداخت. ادامه دارد... بر گرفته از کتاب ایدئولوژی و روابط بین الملل تالیف دکتر علی صادقی عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، نشر قومس، سال 1376 چاپ اول.
-
در زمانی که اهمیت سازمان جامعه ملل بعنوان حافظ صلح و ثبات بین الملل مورد تردید قرار گرفته بود و کشورهای اروپایی در پی حل و فصل مسائل و مشکلات خود در چهارچوب قراردادهای منطقه ای بودند، دولت آلمان تلاش می نمود تا به سازمان جامعه ملل وارد شود و چون حکومت وایمار از نظر موقعیت داخلی تحت فشارهای اقتصادی سالهای 1924-1923 قرار گرفته بود جمهوری خواهان طالب برقراری روابط بین المللی و سرانجام موفقیتهایی در صحنه بین المللی بودند تا بتوانند اقتصاد آلمان را رونق بخشند. در این میان بهترین راه برای آلمان، ورود به سازمان جامعه ملل بود. چراکه ورود به این سازمان به مفهوم وارد شدن به نظام نوین بین المللی ایجاد شده پس از جنگ جهانی اول بود. در این راستا حکام وایمار و بخصوص شخص اشترزمن دست به سیاست فعالی زدند. اشترزمن که برای مدت کوتاهی صدراعظم آلمان بود، پس از برکناری از مقام صدراعظمی در نوامبر 1923 عهده دار وزارت امور خارجه و سیاست خارجی آلمان شد و تا زمان فوتش به سال 1929، در تغییر جناح بندی های سیاسی اروپا و همچنین در تغییر روابط خارجی آلمان با کشورهای فاتح جنگ اقداماتی انجام داد. او امیدوار بود که موضع حکومت وایمار و موضع سوسیال دموکراتها را که حامیان حکومت وایمار بودند در داخل جمهوری وایمار توجیه و تحکیم کند. در 1922 دولت آلمان به دولتهای فرانسه و انگلستان و بلژیک پیشنهاد کرد تا یک معهده عدم تجاوز 25 ساله با یکدیگر امضا نمایند. این پیشنهاد در همان سال توسط فرانسویها رد شد. بار دیگر در فوریه 1925 دولت آلمان به نخست وزیر وقت فرانسه هریوت، یادداشتی ارائه داد و طی آن اعلام کرد حاضر است با تمام کشورهایی که به مسئله راین علاقه دارند یعنی؛ فرانسه، انگلیس و ایتالیا قراردادی منعقد نماید که با یکدیگر وارد جنگ نشوند. دولتهای انگلستان و فرانسه پس از انجام مذاکراتی در روز 16 ژوئن 1925 طی یادداشتی به دولت آلمان اظهار داشتند که هر گونه قراردادی که در بر دارنده ورود آلمان به سازمان جامعه ملل و یا تغییر مفاد قرارداد ورسای باشد را نخواهند پذیرفت، همچنین در صورت تنظیم قراردادی، دولت بلژیک نیز باید بعنوان امضا کننده قرارداد حاضر باشد و در نهایت علاوه بر قرارداد مربوط به موضوع راین لند باید قراردادی به منظور برقراری حق داوری بین دولتهای فرانسه و آلمان به امضا برسد که در صورت بروز اختلاف راه حل صلح آمیزی از طریق داوری وجود داشته باشد. در ژوئیه همان سال دولت آلمان یادداشتی در پاسخ به دولت فرانسه ارسال داشت و پذیرفت که تعهدی به سازمان جامعه ملل بدهد، در مقابل آن آلمان خواستار آن بود که در صورت وارد شدن به سازمان جامعه ملل، تحت ماده 16 منشور سازمان جامعه ملل قرار گیرد. به دیگر سخن آلمان که نیروی نظامی قوی نداشت می خواست تا از تضمینهای نظامی این سازمان جهت افزایش امنیت خویش استفاده کند. در نتیجه بین این دو موضوع یعنی؛ خلع سلاح و ورود آلمان به سازمان جامعه ملل، رابطه تنگاتنگی ایجاد شد. آلمان متعهد گردید که در چهارچوب منشور سازمان جامعه ملل ور در حد توان نظامی ور موقعیت جغرافیایی خود با این سازمان همکاری کند. پس از این مقدمات در چهارم اکتبر 1925 قرارداد لوکارنو در شهر لوکارنو سوئیس منعقد گردید. سه قرارداد امضا شده در طول کنفرانس عبارت بودند از: 1- قرارداد لوکارنو بین فرانسه و آلمان و آلمان و بلژیک که مرزهای آنها را تضمین می کرد. 2- قراردادهای داوری بین آلمان و کشورهای چک اسلواکی، لهستان، فرانسه و بلژیک. 3- قراردادهای تضمین متقابل میان فرانسه از یک سو و چک اسلواکی و لهستان از طرف دیگر. تمام این قراردادها بطور رسمی در پایان دسامبر همان سال در لندن به امضا رسید. در قرارداد لوکانو تضمین مرزهای فرانسه-آلمان و همچنین آلمان و بلژیک به عهده انگلستان بود. دولت انگلستان بدین ترتیب خود را حامی مرزهای موجود اروپا معرفی کرد. در نتیجه برای فرانسویها این موقعیت که، مانند تابستان 1923 در صورتی که آلمان به قراردادهای خود وفادار نباشد یا نقض معاهده کند، بتوانند وارد خاک آلمان شوند و دست به اشغال نظامی بزنند از میان رفت. اکنون لوکارنو بدین مفهوم بود که دیگر هیچ وقت دولت فرانسه نمی تواند وارد خاک آلمان شود و قسمتی از آن را اشغال کند و انگلیس به این دلیل حاضر به تضمین مرزها شد که احتمال حمله نظامی آلمان به فرانسه را بسیار ضعیف ارزیابی می نمود. پس لوکارنو بیش از آنکه سیستم موازنه قوا را در اروپا تغییر بدهد خود نمایانگر سیستم موجود موازنه قوا بود و در نتیجه طبیعی بود با تغییر موازنه قوا، قرارداد لوکارنو به مشکل بر خورد می کرد و ادامه حیاتش ممکن نمی بود و همین طور هم شد، زیرا بخاطر رشد بالاتر اقتصادی و جمعیتی در آلمان موازنه قوا در اروپا تغییر کرد و زمانی رسید که قرارداد لوکارنو دیگر با واقعیتهای سیاسی آن قاره تطابق نمی کرد. بعضی از مورخان معتقدند که یکی از بزرگترین کمبودهای لوکارنو عدم تضمین در مورد مرزهای شرقی آلمان بود. این قرارداد امکان تلاش آلمان را جهت تغییر مرزها در اروپای مرکزی و شبه جزیره بالکان، در سرزمینهایی که افراد آلمانی نژاد زندگی می کردند و دولت آلمان بر آنها کنترلی نداشت، باز گذاشت. بدین جهت عدم وجود تضمین در مرزهای شرقی یکی از مشکلات عمده لوکارنو بود. فرانسه برای اینکه از حرکتهای توسعه طلبانه آلمان به سوی مرزهای شرقی جلوگیری کند، تصمیم گرفت روابط خود را با کشورهای شرق اروپا، بهبود بخشد، وهمانطور که آمد، بعد از قرارداد ورسای پیمانی بنام مودت کوچک بین سه کشور اروپای شرقی و فرانسه بسته شد. در چهرچوب کنفرانس لوکارنو دولت فرانسه و دولتهای چکسلواکی و لهستانیک قرارداد تضمین متقابل به امضا رسید که عملا به این مفهوم بود که در صورت حمله آلمان به دولت چکسلواکی یا لهستان دولت فرانسه به حمایت از این دو دولت علیه متجاوز وارد عمل شود. این قراردادهای در دهه 1930 با مشکلات عدیده ای مواجه شد و سرانجام حمله آلمان به لهستان در 1939 جرقه ای بود که خرمن جنگ جهانی دوم را آتش زد. مطابق قرارداد سوم؛ دولت آلمان پذیرفته بود که اختلاف خود را با کشورهای فرانسه، لهستان، چکسلواکی و بلژیک بصورت صلح آمیز و با داوری کشوری که مورد قبول همه طرفها باشد حل کند. این قرارداد با موازنه قوا در اروپا ادامه میافت طبیعی است که اگر موازنه قوا در اروپا تغییر پیدا می کرد، این بخش ار قرارداد لوکارنو نیز به فراموشی سپرده می شد. چمبرلین، وزیر خارجه انگلستان بر این عقیده بود که قرارداد امضا شده قرارداد خوبی است، از این جهت که صلح و آرامش را به اروپا می آورد و زمینه را برای بهبود اوضاع اقتصادی آماده می کند. در مورد تعهدی که دولت انگلستان در مورد تضمین مرزهای آلمان که زا یک طرف به فرانسه و از طرف دیگر به بلژیک داده بود، چمبرلین احساس نگرانی نمی کرد، چراکه بر این باور بود که سیاست خارجی دولت آلمان تحت رهبری اشترزمن اقتضا می کند که خواهان صلح و ثبات در منطقه اروپا باشد و امکان بروز جنگ در منطقه را اکنون بسیار کم می دید و لذا امکان این را که روزی دولت انگلستان مجبور بشود که به تعهد نظامی خود در قبال فرانسه جامه عمل بپوشاند جدی نمی گرفت. در نتیجه دولت انگلستان احساس می کرد، در ایجاد صلحی کمک کرده است که برای او هزینه ای در بر نداشته است. باید توجه داشت که چمبرلین خواهان بهبود روابط انگلستان و فرانسه و اشترزمن نیز خواهان بهبود روابط آلمان با قدرتهای فاتح عمده در اروپا، یعنی انگلستان و فرانسه بود. به همین دلیل طی این سالها روابط حسنه ای بین انگلستان، فرانسه و آلمان بوجود آمد. در فرانسه، برایان در این زمان مقام وزارت خارجه را بر عهده داشت و تا سال 1929 در این مقام باقی ماند برقراری یک رابطه صمیمانه شخصی بین این سه نفر یعنی برایان، چمبرلین و اشترزمن به بهبود روابط بین الملل در سالهای 1925 تا 1929 که پایان حکومت این سه نفر است، بسیار کمک می کرد. از دیدگاه برایان حسن عمده قرارداد لوکارنو در این بود که دولت انگلستان ضامن مرز بین فرانسه و آلمان باشد و حسن دیگر آن پذیرش غیر نظامی بودن منطقه راینلند از سوی دولت آلمان محسوب می گردید. همچنین برایان موفق شد در طول کنفرانس قراردادهایی با کشورهای چکسلواکی و لهستان ببندد تا جایگزینی برای تضمین مرزهای شرقی آلمان باشد، تضمینی که انگلیسیها حاضر به قبولش نشدند. اما این نکته را هم باید در نظر داشت که لوکارنو در واقع برای فرانسه به منزله تیغ دو لبه بود. یعنی؛ همانطور که اگر آلمان به فرانسه حمله می کرد، طبق این قرارداد انگلیسی ها باید به طرفداری از فرانسوی ها وارد عمل شوند؛ اگر فرانسوی ها بخواهند بار دیگر عملیات 1923 اشغال منطقه رور را تکرار کنند، آنگاه انگلیسی ها باید به طرفداری از آلمان و علیه فرانسه وارد عمل شوند. پس فرانسه در عین حال آزادی عمل خود را، در چهارچوب قرارداد لوکارنو از دست داد، و این یکی از موفقیتهای دولت آلمان بود. در آلمان سیاستهای اشترزمن با موفقیت چشمگیری روبرو شد. برای اینکه اولا؛ فرانسوی ها از این به بعد دیگر نمی توانند در منطقه رور دخالت بکنند. ثانیا؛ اشترزمن موفق شد که مشکل خلع سلاح آلمان را به این ترتیب حل کند که آلمان از ماده 16 منشور جامعه ملل معف شود و ثالثا آلمان برای امضای قرارداد لوکارنو، از سال 1926 نه تنها وارد سسازمان جامعه ملل گردید بلکه بعنوان یکی از اعضای دائمی شورای این جامعه نیز پذیرفته شد، بدون اینکه نیاز به پذیرش ماده 16، داشته باشد. رابعا؛ اشتزمن موفق شد که مسئله خروج نیروهای فاتح از منطقه راین لند، به ویژه از منطقه کولون را حل کند. توضیح آنکه منطقه راین لند طبق قرارداد ورسای، تحت اشغال نیروهای فاتح قرار گرفت. در قرارداد ورسای مقرر شد که کشورهای فاتح نیروهای خود را در سه مرحله از این ناحیه خارج نمایند. هنوز مرحله اول انجام نشده بود که به موجب قرارداد جدید((لندن)) کمیته ای بنام((کمیسیون کنترل نظامی متفقین)) تشکیل شد که بنام اختصاری((I.M.C.C)) خوانده شد و نظارت بر خروج نیروهای نظامی از منطق اشغالی را بعهده گرفت. این کمیسیون به این منظور تشکیل شد تا بروی مسائل نظامی آلمان نظارت کامل داشته باشد و ببیند آلمان تا چه حد به مفاد قرارداد ورسای عمل کرده است. البته باید در نظر داشت که متفقین منطقه راین لند را بعنوان گروگان نگه داشته بودند و منظورشان این بود که آلمان به مفاد قرارداد ورسای پایبند بماند و در صورت زیر پا گذاشتن این مفاد، نیروهای فاتح هم از این منطقه خارج نشوند. اتفاقا چنین هم شد یعنی طبق گزارشی که پس از ملاقات سفرای فاتحان در 27 دسامبر 1924 از سوی I.M.C.C صادر شده بود و دلالت بر آن داشت چون حکومت آلمان قرارداد ورسای را زیر پا گذاشته و به بعضی از تعهدات خود عمل نکرده است، می باید فعلا باید خروج نیروی نظامی از منطقه کلون که در مرحله اول خروج از راین لند بود به تعویق می افتاد. اینک اشترزمن بود که پس از امضای قرارداد لوکارنو نیروهای فاتح را متقاعد کرد، که از منطقه خارج شوند. در نتیجه این یکی دیگر از پیروزیهای آلمان و پیروزیهای شخص اشترزمن بود. باید توجه داشت که اشترزمن اگرچه سیاست خود را تحت عنوان سیاست اجرا به منظور پیاده کردن قرارداد ورسای و اجرا و ایفای تعهدات ورسای دنبال می کرد، در ضمن سیاست بهبود روابط آلمان و روسیه را نیز تعقیب می نمود. چهارمین امضا کننده این قرارداد موسولینی است. موسولینی در مزاکرات قرارداد لوکارنو، عملا کنار گذاشته شد، یعنی؛ او می خواست مرز آلمان در قسمت برنر به شود ایتالیا تغییر پیدا کند، که قدرتهای بزرگ موافقت نکردند. ایتالیا ناکام ماند و آنچه را در عوض تصاحب کرد، در واقع چیزی است که در پی آن نبود یعنی امضای تعدادی قرارداد که در نهایت هیچ کدام سودی برای این کشور در بر نداشت. موسولینی یک تجدید نظر گرا است. این اصطلاح پس از 1918 به کسانی اطلاق می گردد که می خواستند سیستم ورسای را تغییر داده و در نهایت سیستم موجود و قراردادهای صلح را برندازند. اما قرارداد لوکارنو سعی در تقویت نظام ورسای دارد و بدین ترتیب می توان نتیجه گرفت که امضای قرارداد لوکارنو در نهایت بضرر مقاصد تجدید نظر گرایانه موسولینی بود. ادامه دارد.... بر گرفته از کتاب ایدئولوژی و روابط بین الملل تالیف دکتر علی صادقی عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، نشر قومس، سال 1376 چاپ اول.
-
شکار جانور قندهار شکارجانور قندهار/ به دام افتادن پهپاد جاسوسی پیشرفته آمریکا RQ170
IRIAFtomcat پاسخ داد به aminmessi تاپیک در بی سرنشین ها
[quote name="aaa84"][quote]دوستان لطفا بحث خون رو مطرح نکنید که ربطی به گفته های من نداره اگه درست خونده باشید من فقط یک فرض رو مطرح کردم . فرض هم از اسمش معلومه ، ممکنه اشتباه باشه. در ثانی من برای خودم دلایلی دارم که می تونیم بحث کنیم. بعدش هم اینجا یک محیط برای بحث هستش و ممکنه همه نظرات باب میل شما نباشه پس لطفا با خونسردی برخورد کنید.[/quote][quote] من این بحث رو ادامه نخواهم داد ولی دم سردار سلامی گرم چه خوش گفت که باور اینکه ایران توانسته این پهپاد رو به زمین بشونه بسیار سخته !چون انسان ها تو دنیا چنان تصویری از تکنولوژی آمریکا دارند که چنین کاری شگفت انگیز تلقی میشه ! ولی شن های طبس همون ذرات ریز و بدون قدرتی اند که به اذن خدا به یاری مردان و زنان تشنه اسلام اومد و ارتش آمریکا رو فلج کرد! چه خوش گفت خمینی کبیر : [size=24]آمریکا یعنی شیطان بزرگ[/size][/quote] به هر حال امیدوارم منظور من رو بد برداشت نکرده باشید و احیانا توهینی به احساسات شما نشده باشده. تعصب من به نظام اسلامی و آرمانهای اون اگه بیشتر از شما نباشه کمتر هم نیست. اگر شما فکر میکنید من گمراه هستم و اشتباه می کنم به جای اوقات تلخی راهنماییم کنید. برادر جان، پیامبر اسلام و بزرگان دین وقتی بهشون از طرف کفار توهین می شد به جای اوقات تلخی بازم به رفتار نیکشون ادامه می دادن. حالا فکر کن منه سید اولاد پیغمبر یه اشتباهی کردم. شما بزرگواری کنید. [color=red] یه موضوع ایشون رسیدگی شد . 00Amin[/color] -
شکار جانور قندهار شکارجانور قندهار/ به دام افتادن پهپاد جاسوسی پیشرفته آمریکا RQ170
IRIAFtomcat پاسخ داد به aminmessi تاپیک در بی سرنشین ها
[quote name="aaa84"][quote]دوستان لطفا بحث خون رو مطرح نکنید که ربطی به گفته های من نداره اگه درست خونده باشید من فقط یک فرض رو مطرح کردم . فرض هم از اسمش معلومه ، ممکنه اشتباه باشه. در ثانی من برای خودم دلایلی دارم که می تونیم بحث کنیم. بعدش هم اینجا یک محیط برای بحث هستش و ممکنه همه نظرات باب میل شما نباشه پس لطفا با خونسردی برخورد کنید.[/quote][quote] من این بحث رو ادامه نخواهم داد ولی دم سردار سلامی گرم چه خوش گفت که باور اینکه ایران توانسته این پهپاد رو به زمین بشونه بسیار سخته !چون انسان ها تو دنیا چنان تصویری از تکنولوژی آمریکا دارند که چنین کاری شگفت انگیز تلقی میشه ! ولی شن های طبس همون ذرات ریز و بدون قدرتی اند که به اذن خدا به یاری مردان و زنان تشنه اسلام اومد و ارتش آمریکا رو فلج کرد! چه خوش گفت خمینی کبیر : [size=24]آمریکا یعنی شیطان بزرگ[/size][/quote] به هر حال امیدوارم منظور من رو بد برداشت نکرده باشید و احیانا توهینی به احساسات شما نشده باشده. تعصب من به نظام اسلامی و آرمانهای اون اگه بیشتر از شما نباشه کمتر هم نیست. اگر شما فکر میکنید من گمراه هستم و اشتباه می کنم به جای اوقات تلخی راهنماییم کنید. برادر جان، پیامبر اسلام و بزرگان دین وقتی بهشون از طرف کفار توهین می شد به جای اوقات تلخی بازم به رفتار نیکشون ادامه می دادن. حالا فکر کن منه سید اولاد پیغمبر یه اشتباهی کردم. شما بزرگواری کنید. -
شکار جانور قندهار شکارجانور قندهار/ به دام افتادن پهپاد جاسوسی پیشرفته آمریکا RQ170
IRIAFtomcat پاسخ داد به aminmessi تاپیک در بی سرنشین ها
[quote]جناب تامکت ایریاف! حالتون خوبه؟ [quote]سلام دوستان به نظر من ممکنه که ایران و آمریکا و اسرائیل عملا دوستان و متحدان هم باشند و این دشمنی ظاهری نوعی سیاست ماکیاولیستی برای نابودی اعراب به خصوص اعراب اهل سنت باشه. البته به نظر من این سیاست اگر واقعا وجود داشته باشه و تنها یک فرض نباشه سیاست فوقعلاده خوبی هستش و من با اون کاملا موافقم چون اکثر اعراب اولا خون خیانت و دشمنی با ایرانیا تو رگاشون هست در ثانی اکثر این اعراب خائن خون ائمه رو به گردن دارن و هنوز هم دست از دشمنی با ائمه و بر نمی دارن. اما بریم سر موضوع اصلی. اگه طبق فرض بالا ایران متحد آمریکا باشه آمریکاییها در واقع خودشون این هواپیمارو تحویل ایران دادن و به نظر من ممکنه تعداد بیشتری از این هوا پیما ها الان در اختیار ایران باشه. آمریکایی ها از این کار 2 هدف عمده داشتن. 1- تبلیقات پیرامون توانمندیهای جمهوری اسلامی ایران و ایجاد وحشت در میان دشمنان ایران بالاخص اعراب. 2- تقویت بنیه نظامی ایران. همونطور که فکر میکنم شنیدین جانشین فرنده سپاه طی گفتگوی ویژه خبری اعلام کرد تکنولوژی این هواپیما چیزی بیشتر از نمونه ایرانی نداره. پس ممکنه بزودی تعدادی بیشتر از این هواپیماها در ایران مشاهده بشه بعد بگن ما اینارو با مهندسی معکوس ساختیم اما در واقع از آمریکا خریده شده باشن. کشوری که حتی در طراحی کردن خودرو یا ساخت تجهیزات الکترونیکی ساده مثل گوشی موبایل به کشورهایی مثل چین رو میاره چطور ممکن هواپیمایی رو ساخته باشه که در حد نمونه آمریکایی باشه؟ البته من منکر ساخت تجهیزات پیشرفته در ایران نیستم اما این تجهیزات به کمک متحدان پنهان ایران انجام میشه. [/quote] این حرفها دیگه چیه؟ نکنه ولایت فقیه رو هم امریکاییها ساختن تا بتونن اهدافشون رو توی ایران محقق کنن؟ شایدم خودشون انقلابو راه انداختن! کدوم دشمن اعراب؟؟!! ما میخوایم این مردم رو نجات بدیم نه اینکه بکشیمشون!! دشمن ما صهیونیسم جهانی هستش نه مردم بد بخت دنیا! [/quote] ببین عزیز جان من در باره ولایت فقیه و آرمانهای جمهوری اسلامی صحبت نکردم. فقط یه رابطه احتمالی رو گفتم که اگه واقعا وجود داشته باشه می تونه منطقی باشه. تو این که مسیحیا و یهودیا دشمنن شکی نیست ولی دشمن بزرگتر اعراب سنی هستن پس یه رابطه موقط با یهودیا و مسیحا اشکالی داره؟ مگه پیامبر اسلا یه مدت کوتاه با یهودیای مدینه هم پیمان نشد؟ -
شکار جانور قندهار شکارجانور قندهار/ به دام افتادن پهپاد جاسوسی پیشرفته آمریکا RQ170
IRIAFtomcat پاسخ داد به aminmessi تاپیک در بی سرنشین ها
دوستان لطفا بحث خون رو مطرح نکنید که ربطی به گفته های من نداره اگه درست خونده باشید من فقط یک فرض رو مطرح کردم . فرض هم از اسمش معلومه ، ممکنه اشتباه باشه. در ثانی من برای خودم دلایلی دارم که می تونیم بحث کنیم. بعدش هم اینجا یک محیط برای بحث هستش و ممکنه همه نظرات باب میل شما نباشه پس لطفا با خونسردی برخورد کنید. -
شکار جانور قندهار شکارجانور قندهار/ به دام افتادن پهپاد جاسوسی پیشرفته آمریکا RQ170
IRIAFtomcat پاسخ داد به aminmessi تاپیک در بی سرنشین ها
سلام دوستان به نظر من ممکنه که ایران و آمریکا و اسرائیل عملا دوستان و متحدان هم باشند و این دشمنی ظاهری نوعی سیاست ماکیاولیستی برای نابودی اعراب به خصوص اعراب اهل سنت باشه. البته به نظر من این سیاست اگر واقعا وجود داشته باشه و تنها یک فرض نباشه سیاست فوقعلاده خوبی هستش و من با اون کاملا موافقم چون اکثر اعراب اولا خون خیانت و دشمنی با ایرانیا تو رگاشون هست در ثانی اکثر این اعراب خائن خون ائمه رو به گردن دارن و هنوز هم دست از دشمنی با ائمه و بر نمی دارن. اما بریم سر موضوع اصلی. اگه طبق فرض بالا ایران متحد آمریکا باشه آمریکاییها در واقع خودشون این هواپیمارو تحویل ایران دادن و به نظر من ممکنه تعداد بیشتری از این هوا پیما ها الان در اختیار ایران باشه. آمریکایی ها از این کار 2 هدف عمده داشتن. 1- تبلیقات پیرامون توانمندیهای جمهوری اسلامی ایران و ایجاد وحشت در میان دشمنان ایران بالاخص اعراب. 2- تقویت بنیه نظامی ایران. همونطور که فکر میکنم شنیدین جانشین فرنده سپاه طی گفتگوی ویژه خبری اعلام کرد تکنولوژی این هواپیما چیزی بیشتر از نمونه ایرانی نداره. پس ممکنه بزودی تعدادی بیشتر از این هواپیماها در ایران مشاهده بشه بعد بگن ما اینارو با مهندسی معکوس ساختیم اما در واقع از آمریکا خریده شده باشن. کشوری که حتی در طراحی کردن خودرو یا ساخت تجهیزات الکترونیکی ساده مثل گوشی موبایل به کشورهایی مثل چین رو میاره چطور ممکن هواپیمایی رو ساخته باشه که در حد نمونه آمریکایی باشه؟ البته من منکر ساخت تجهیزات پیشرفته در ایران نیستم اما این تجهیزات به کمک متحدان پنهان ایران انجام میشه. -
سامانه دفاع هوایی میم-23 هاوک /مرصاد سامانه دفاع هوایی میم-23 هاوک /مرصاد (MIM-23 HAWK)
IRIAFtomcat پاسخ داد به mohajem تاپیک در پدافند هوایی
[quote][quote]سلام دوستان به نظر من این موشکها و تجهیزاتی رو که دوست خوبمون معرفی کردن مثل ماشین پیکان میمونه. ما هرچقدر ماشین پیکان رو بروز کنیم بازهم به ماشین از نو طراحی شده بنز اس500 یا بی ام و 750 نمیرسه و جلو اونا کم میاره. هرچند که تلاش برای بهبودی این سامانه ها گام مثبتی به حساب میاد اما نباید فراموش کنیم ما با چه دشمنان و تسلیحاتی طرف هستیم. اکثر کشورهای منطقه ما به پیشرفته ترین جنگ افزارهای پدافند هوایی جنگنده های مدرن و انواع تسلیحات مدرن دیگه مجهز شدن. ما هرگز و هرگز نمیتونیم متکی به این تسلیحات باشیم و خودمون رو یه قدرت نظامی بدونیم. این تسلیحاتی که ما الان داریم استفاده می کنیم اکثرا 20 سال پیش و با بالا ترین بروز رسانی ها در کشور سازنده و دیگر کشورها از رده خارج شدن حالا ما چه بروز رسانی روی این تسلیحات انجام دادیم که دم از سلاح مدرن می زنیم اون هم با این سطح از تکنولوژی ودانش؟ من عقده دارم مقامات ایرانی هم به خوبی آگاه به ضعف تسلیحاتی خودشون هستن و تبلیغ این گونه دستاورد ها بیشتر دارای جنبه روانی برای اکثریت نا آگاه جامه هستش. و من امیدوارم این گونه تلاشها در بروز رسانی تسلیحات نظامی نهایتا منجر به تولید تسلیحات جدید با طراحی مدرن بشه. پس دلمونو به این چیزا خوش نباشیم و به دستاوردهای جدیدتر امید داشته باشیم.[/quote] دوست عزیز. طبق گفته ی شما اف 5 های سنگاپور یا برزیل که به شدت ارتقا داده شدن یا اف 20 تایگرشارک به درد نمیخورن چون "قدیمین". هیچ میدونستید همین اف 5 های سنگاپور یا برزیل میتونن به راحتی از پس بیشتر هواپیما های ما بر بیان؟ نمونه ی دیگه همین هاوکه. موشک هاوک از زمان آی هاوک اصلا عوض نشده. فقط رادار ها و سامانه های الکترونیکیش عوض شدن و هنوزم داره توی خیلی از کشورا از جمله خود آمریکا استفاده میشه. اگه بخایم این جوری فکر کنیم که روسیه و آمریکا خنگن که به پلتفرم هایی مثل سوخوی فلانکر و اف 16 و اف 15 و اف 18 (که حاصل تکامل همون اف 5 قدیمیه) گیر دادن. صد البته که آبرامزو هم در نظر باید بگیریم. آبرامز ام 1 اصلا با آبرامز ام1 آ 2 قابل مقایسه نیست.[/quote] سلام دوست گرامی فرمایش شما کاملا صحیح هستش اما ما باید خودمون را با کشورهای همسایه و متخاصم مقایسه کنیم/ هواپیماهای اف 5 یا اف 4 یا موشکهای هاوک با بروز رسانی شرایط بهتری پیدا می کنن اما آیا هواپیمای بروز شده ی اف 4 با هواپیمای اف15 برابری میکنه یا سامانه هاوک بروز شده با سیستم پاتریوت قابل مقایسه هستش؟ امروز اکثر کشورهای همسایه و متخاصم این تجهیزات رو دارن کنار می زارن و این نشون دهنده ضعف ذاتی این تسلیحات در برابر نسل جدید تسلیحات هستش. من نمی خوام تو سر توانمندیهای کشورمون بزنم ولی واقعیت اینه ما مدام داریم تسلیحات نسل 3 و 2 خودمون رو ارتقا می دیم در حالی که نسل 5 این تسلیحات وارد بازار رقابت تسلیحاتی شدن. پس بهتره زیاد دل به این تسلیحات خوش نکنیم -
سامانه دفاع هوایی میم-23 هاوک /مرصاد سامانه دفاع هوایی میم-23 هاوک /مرصاد (MIM-23 HAWK)
IRIAFtomcat پاسخ داد به mohajem تاپیک در پدافند هوایی
[quote][quote]سلام دوستان به نظر من این موشکها و تجهیزاتی رو که دوست خوبمون معرفی کردن مثل ماشین پیکان میمونه. ما هرچقدر ماشین پیکان رو بروز کنیم بازهم به ماشین از نو طراحی شده بنز اس500 یا بی ام و 750 نمیرسه و جلو اونا کم میاره. هرچند که تلاش برای بهبودی این سامانه ها گام مثبتی به حساب میاد اما نباید فراموش کنیم ما با چه دشمنان و تسلیحاتی طرف هستیم. اکثر کشورهای منطقه ما به پیشرفته ترین جنگ افزارهای پدافند هوایی جنگنده های مدرن و انواع تسلیحات مدرن دیگه مجهز شدن. ما هرگز و هرگز نمیتونیم متکی به این تسلیحات باشیم و خودمون رو یه قدرت نظامی بدونیم. این تسلیحاتی که ما الان داریم استفاده می کنیم اکثرا 20 سال پیش و با بالا ترین بروز رسانی ها در کشور سازنده و دیگر کشورها از رده خارج شدن حالا ما چه بروز رسانی روی این تسلیحات انجام دادیم که دم از سلاح مدرن می زنیم اون هم با این سطح از تکنولوژی ودانش؟ من عقده دارم مقامات ایرانی هم به خوبی آگاه به ضعف تسلیحاتی خودشون هستن و تبلیغ این گونه دستاورد ها بیشتر دارای جنبه روانی برای اکثریت نا آگاه جامه هستش. و من امیدوارم این گونه تلاشها در بروز رسانی تسلیحات نظامی نهایتا منجر به تولید تسلیحات جدید با طراحی مدرن بشه. پس دلمونو به این چیزا خوش نباشیم و به دستاوردهای جدیدتر امید داشته باشیم.[/quote] دوست عزیز. طبق گفته ی شما اف 5 های سنگاپور یا برزیل که به شدت ارتقا داده شدن یا اف 20 تایگرشارک به درد نمیخورن چون "قدیمین". هیچ میدونستید همین اف 5 های سنگاپور یا برزیل میتونن به راحتی از پس بیشتر هواپیما های ما بر بیان؟ نمونه ی دیگه همین هاوکه. موشک هاوک از زمان آی هاوک اصلا عوض نشده. فقط رادار ها و سامانه های الکترونیکیش عوض شدن و هنوزم داره توی خیلی از کشورا از جمله خود آمریکا استفاده میشه. اگه بخایم این جوری فکر کنیم که روسیه و آمریکا خنگن که به پلتفرم هایی مثل سوخوی فلانکر و اف 16 و اف 15 و اف 18 (که حاصل تکامل همون اف 5 قدیمیه) گیر دادن. صد البته که آبرامزو هم در نظر باید بگیریم. آبرامز ام 1 اصلا با آبرامز ام1 آ 2 قابل مقایسه نیست.[/quote] سلام دوست گرامی فرمایش شما کاملا صحیح هستش اما ما باید خودمون را با کشورهای همسایه و متخاصم مقایسه کنیم/ هواپیماهای اف 5 یا اف 4 یا موشکهای هاوک با بروز رسانی شرایط بهتری پیدا می کنن اما آیا هواپیمای بروز شده ی اف 4 با هواپیمای اف15 برابری میکنه یا سامانه هاوک بروز شده با سیستم پاتریوت قابل مقایسه هستش؟ امروز اکثر کشورهای همسایه و متخاصم این تجهیزات رو دارن کنار می زارن و این نشون دهنده ضعف ذاتی این تسلیحات در برابر نسل جدید تسلیحات هستش. من نمی خوام تو سر توانمندیهای کشورمون بزنم ولی واقعیت اینه ما مدام داریم تسلیحات نسل 3 و 2 خودمون رو ارتقا می دیم در حالی که نسل 5 این تسلیحات وارد بازار رقابت تسلیحاتی شدن. پس بهتره زیاد دل به این تسلیحات خوش نکنیم -
سامانه دفاع هوایی میم-23 هاوک /مرصاد سامانه دفاع هوایی میم-23 هاوک /مرصاد (MIM-23 HAWK)
IRIAFtomcat پاسخ داد به mohajem تاپیک در پدافند هوایی
سلام دوستان به نظر من این موشکها و تجهیزاتی رو که دوست خوبمون معرفی کردن مثل ماشین پیکان میمونه. ما هرچقدر ماشین پیکان رو بروز کنیم بازهم به ماشین از نو طراحی شده بنز اس500 یا بی ام و 750 نمیرسه و جلو اونا کم میاره. هرچند که تلاش برای بهبودی این سامانه ها گام مثبتی به حساب میاد اما نباید فراموش کنیم ما با چه دشمنان و تسلیحاتی طرف هستیم. اکثر کشورهای منطقه ما به پیشرفته ترین جنگ افزارهای پدافند هوایی جنگنده های مدرن و انواع تسلیحات مدرن دیگه مجهز شدن. ما هرگز و هرگز نمیتونیم متکی به این تسلیحات باشیم و خودمون رو یه قدرت نظامی بدونیم. این تسلیحاتی که ما الان داریم استفاده می کنیم اکثرا 20 سال پیش و با بالا ترین بروز رسانی ها در کشور سازنده و دیگر کشورها از رده خارج شدن حالا ما چه بروز رسانی روی این تسلیحات انجام دادیم که دم از سلاح مدرن می زنیم اون هم با این سطح از تکنولوژی ودانش؟ من عقده دارم مقامات ایرانی هم به خوبی آگاه به ضعف تسلیحاتی خودشون هستن و تبلیغ این گونه دستاورد ها بیشتر دارای جنبه روانی برای اکثریت نا آگاه جامه هستش. و من امیدوارم این گونه تلاشها در بروز رسانی تسلیحات نظامی نهایتا منجر به تولید تسلیحات جدید با طراحی مدرن بشه. پس دلمونو به این چیزا خوش نباشیم و به دستاوردهای جدیدتر امید داشته باشیم. -
[quote][quote]دوست عزیز خوبه اعتراف می کنید روسیه وام دار شوروی هستش. همه می دونن تسلیحات روسی تو چندین و چند نبرد مهم شدیدا نشون دادن چقدر ضعیف هستند. اولا تانکهای روسی تو جنگ اول خلیج فارس شکست سختی رو از تانکهای آمریکایی داشتند. دوم نیروی هوایی عراق و یوگسلاوی سابق که از هواپیماهای روسی استفاده می کردن عملا هیچ استفاده ای نداشتن. سوم پدافند هوایی همین کشورها که از سیستمهای روسی سام استفاده می کردن هیچ دفاعی رو نتونستن انجام بدن. در مورد تجهیزات جدید روسیه هم که هنوز امتحان خودشون رو پس ندادن نمیشه نظر داد.[/quote] دوست بزرگوار! قصد ورود به بحثتون رو ندارم. اما مواردي فرمودين كه خلاف واقع هست. 1- تانكهاي روسي در جنگ خليج، چي بودن؟ T-72 بدون كوچكترين پشتيباني هوايي و يا حداقل ضد هوايي، در برابر آبرامز و A-10 و آپاچي، به نظر شما دقيقاً چه كاري از دستش ساخته بود؟!! مثلاً چلنجر يا تايگر رو اگه با لئوپارد يا مركاوا-4 دربندازيم، بايد نتيجه بگيريم كه تانكهاي درپيتي هستن؟!!! بهتر نيست كمي مقايسهي نسل به نسل بفرمايين؟!! مثلاً آيا T-72هاي عراقي در برابر تانكهاي انگليسي و امريكايي در اختيار ما ضعيفتر بودن؟!! 2- نيروي هوايي عراق و يوگوسلاوي با هواپيماهاي نسل سه، در برابر جنگندههاي نسل 4 و 4.5 چه كاري از دستشون ساخته بود؟!! شما هميشه عادت دارين بدون در نظر گرفتن نسلها، به مقايسه بپردازين؟!!! اگه اينطور باشه، پس اگه مثلاً روسيه حمله كنه و با Su-35هاش، تامكتهاي ما رو رو هوا نعل كنه، بايد نتيجه بگيريم كه تامكت به درد نخوره؟!!! 3- پدافند هوايي عراق ضعيف بود يا مصر؟ عراق كه يه هواپيماي سالم برامون نذاشت! بخصوص به لطف SAM-7!! پدافند هوايي مصر هم در جنگ رمضان (يوم كيپور) در سال 73، دمار از روزگار نيروي هوايي اسرائيل درآورد! طوري كه نيروي هوايي اسرائيل تا اواخر جنگ از صحنهي جنگ كناره گرفت! تلفات 100 هواپيما در كمتر از سه روز، به نظر شما كم چيزيه؟!! كاري به خود و ماهيت بحث ندارم. ولي فكر كنم اگه قرار بر مقايسه باشه، بايد كمي منصفانهتر و معقولانهتر اقدام به قياس بفرمايين. والا در قياس معالفارق، هميشه جناح مدنظر ما پيروز هست.[/quote] دوست خوبم من این فرمایش شما رو قبول دارم که مقایسه باید در شرایط برابر انجام بشه اما مسئله اینجاست که روسیه همیشه از نظر تکنولوژی یک نسل عقب تر هستش. به عنوان مثال آمریکاییها از سال 1980 به بعد به تدریج هواپیماهای نسل 5 رو وارد خدمت کردن اما روسها تازه از سال 2015 به بعد میخوان تی50 رو وارد خدمت کنن این در حالی هستش که تو آمریکا زمزمه های ورود به خدمت نسل 6 هواپیماها در میون هست. بقیه ادوات نامی روسیه هم همینجور هستش. به نظر من تنها عامل بازدارنگی روسیه در برابر غرب تسلیحات اتمی اوناست. البته نمیشه منکر قدرت مکانیکی روسیه شد. روسیه امروزه بهترین طراحیهای مکانیکی جهان رو انجام میده اما از بعد تجهیزات الکترونیکی و نرم افزاری ضعفهای زیادی داره.
-
[quote][quote]سلام دوستان من نمیدونم چرا بعضی از دوستان از روسیه اسطوره ساختن. به نظر من روسیه از نظر قدرت از کشورهای عضو ناتو ضعیفتره. چه از بعد تکنولوژی چه سیاسی چه اقتصادی چه تسلیحات متعارف. تولید ناخالص داخلی روسها حتی از یک کشور کوچیک مثل فرانسه هم کمتره چه برسه بخوایم با کل ناتو مقایسه کنیم. در بعد تکنولوژی نظامی متعارف یا تکنولوژیهای دیگم که اصلا جای بحث نیست. شما میتونید به جنگهای چند دهه ی اخیر متحدان روسیه که از تسلیحات روسی استفاده می کردن با با غربیها و متخدانشون توجه کنید. همه می دونیم این تسلیحات چقدر نا توان بودن. از بعد سیاسی هم که روسیه واقعا جایگاه بدی داره. نمونش پیوستن ایالتهای سابق شوروی به غرب هست. تنها مزیت روسیه نسبت به ناتو(منهای آمریکا) وسعت زیاد خاکشه که ضربه پذیری هسته ای این کشور رو بالا می بره. راستی یکی از دوستان گفته بود که روسیه قدرت اول هوا فضای دنیاست که فکر کنم این دوستمون تو رویا سیر میکنه. ویه دوستمون هم گفته بود که روسیه 16000 کلاهک اتمی داره که باید بگه روسها تعداد بیشینه کلاهکهاشون حدود 8500 تا بود که طی معاهدات استارت این تعداد به حدود 5000تا کاهش پیدا کرد.[/quote] سلام اولا روسیه هنوز وام دار ارتش شوروی هست و داره تجهیزاتش رو به روز می کنه .... نیروی زرهی وحشتناکی هم داره که خیلی قویه ... نیروی هوایی و جنگنده هاش هم بسیار خوبن ( نمونه ی صادراتیشون ضعیفه ) و می تونه نیروی زمینیشون رو پشتیبانی کنه ... عمق استراتژیک خوبی داره ( تقریبا نصف شمالی آسیا همش می شه قلمروی اون ) در مورد میگ 29 همین بس که تو نمونه ی کا اون از یه رادار آرایه فازی استفاده شده که بزرگترین ضعف میگ 29 رو در برابر جنگنده های غربی برطرف می کنه .... در ضمن این رادار قابلیت نصب بر روی نمونه های قدیمی تر رو هم قاعدتا باید داشته باشه ... در مورد سیستم های پدافند هوایی هم که همه می دانند کدوم کشور قوی ترین پدافند ضد هوایی جهان رو می سازه ... کسی از روسیه غول نساخت ، بلکه می گوییم اساسا ناتو رو برای مقابله با روسیه ساختن و اونم با پشتیبانی آمریکا ، اگه آمریکا رو حذف کنی ، حتی اتحاد بین ناتو هم تقریبا از بین می ره ...[/quote] دوست عزیز خوبه اعتراف می کنید روسیه وام دار شوروی هستش. همه می دونن تسلیحات روسی تو چندین و چند نبرد مهم شدیدا نشون دادن چقدر ضعیف هستند. اولا تانکهای روسی تو جنگ اول خلیج فارس شکست سختی رو از تانکهای آمریکایی داشتند. دوم نیروی هوایی عراق و یوگسلاوی سابق که از هواپیماهای روسی استفاده می کردن عملا هیچ استفاده ای نداشتن. سوم پدافند هوایی همین کشورها که از سیستمهای روسی سام استفاده می کردن هیچ دفاعی رو نتونستن انجام بدن. در مورد تجهیزات جدید روسیه هم که هنوز امتحان خودشون رو پس ندادن نمیشه نظر داد.