-
تعداد محتوا
115 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
اعتبار در انجمن
2درباره ilhan88
-
رتبه حساب کاربری
گروهبان سوم
-
تاريخچه شركتهای هواپيما سازی و هليكوپتر سازی امريكايي
ilhan88 پاسخ داد به EBRAHIM تاپیک در تاریخ نیروی هوایی
دستتون درد نکنه خسته نباشید فقط،فکر کنم اسم را اشتباه نوشتی درستش سیکورسکی(Sikorsky) هست -
سلام و خسته نباشید به همهٔ دوستان واقعا مقالات دوستان خیلی کامل بود،چشام... جرات نمیکنم مقاله پست بدم ولی دیدم حیف این یکی نباشه: (فقط امیدوارم دوباره بان نشوم) [b]روايتي از پرتاب اولين موشك دوربرد ايران در جنگ [/b] خبرگزاري فارس: زمان شليك فرا رسيد، شمارش معكوس شروع شد. ما هم سعى كرديم در خاكريزها و تپهها خود را مستقر كنيم. به چوپانها گفتيم كه خود و گوسفندها را حفظ كنند. هيچ بعيد نبود، موشك در جا منفجر شود. امروز كه جمهوري اسلامي ايران به قدرت موشكي اول منطقه تبديل شده است، جزئيات اولين عمليات موشكي ايران در سال هاي دفاع مقدس كه حيرت جهانيان را بر انگيخت از زبان يكي از شاهدان عيني خواندني خواهد بود. اين شاهد امروز از اساتيد برجسته دانشگاه شهيد بهشتي است. اول وقت، جلسه مديران دانشگاه بهشتي بود.ساعت هفت صبح جلسه شروع شد. كارها مورد مشورت قرار گرفت. دستورهاى لازم داده شد. طبق برنامه بايد يك هفته در تهران مىماندم و بعد دو هفته به منطقه مىرفتم، ولى منشى چند پيام از خلبان رستمى به من داد. مىخواستم به منزل بروم. ناگهان شنيدم يك ماشين از نيروى هوايى اجازه ورود به دانشگاه را دارد و با من كار دارند. فهميدم خلبان رستمى است. خبر داد: دشمن تصميم دارد تمام شهرها را بمباران كند. حتى هواپيماى دشمن به شهر مشهد رسيده است. ما هم ديگر هواپيماى مناسب براى جنگندههاى جديد دشمن نداريم. ضدهوايىها هم برد مناسب را نداشتند. بچههاى جبهه به هواپيماى دشمن مىگفتند "ايرانپيما " و به هواپيماهاى خودى مىگفتند "ميهنتور " به اين ترتيب تقريبا آسمان ايران بىدفاع بود. از همه بدتر، پديده جديد موشك باران تهران بود. مردم، خودجوش، شعار مىدادند: "موشك جواب موشك ". اين خواست فطرى مردم بود. خلبان رستمى آمده بود كه گروهى آماده كند كه من هم جزو آن بودم تا به يك سايت موشكى برويم كه براى نمونه از قبل از انقلاب چند موشك خودكشش، "اسكاد B " در آن بود. اين موشكها براى نمونه از طرف روسها به ايران داده شده بود. و براى اينكه آمريكا از بىخطر بودن آن براى اسرائيل باخبر شود، چند نمونه هم به ايران دادند، آن هم از طريق معاهده نظامى "سنتو " تا آمريكا تحريك نشود. روسها و آمريكايىها به كشورهاى اقمارى خود، متعادل اسلحه مىفروختند و براى اينكه تعادل پيمان "ورشو " و "سنتو " به هم نخورد نمونهاى از سلاحهاى راهبردى را كه به كشورهاى اقمارى مىدادند به طرف مقابل هم مىدادند كه اربابان از وضع يكديگر و نوكرانشان آگاه باشند. حالا چند فروند موشك در يك سايت بود كه علىالقاعده قابل استفاده نبود خلبان رستمى آمده بود كه امشب مرا با خود برد. دو روز از خلبان رستمى فرصت خواستم كه كارهاى خود را در تهران رفع و رجوع كنم و خود را آماده كردم كه به مأموريت نامعلومى بروم و آن اولين پرتاب موشك به طرف دشمن (عراق) بود. يك نقشه از "سايت " يا محوطه نظامى مورد نظر به من دادند. ديگر چيزى از مأموريت خود نمىدانستم. آن روز غروب بايد با يك گروه به طرف "سايت " موشكى حركت مىكرديم. تنها توانستم از پدرم در كوچه خداحافظى كنم و زودتر از وقت مقرر، قبل از افطار به قرارگاه مورد نظر برسم. تقريبا تمام افراد گروه آمدند. افطارى خورديم و نماز خوانديم. يك معارفه كلى شد خلبان رستمى مسؤول گروه بود. خيلى منظم و مرتب همه سوار اتوبوس شديم. بيست نفر بوديم، و بايد در اتوبوس توجيه مىشديم. تقريبا نيمههاى شب به همان قرارگاه خودمان رسيديم. يك ضرب به اتاق جنگ رفتيم. در اتاق جنگ ماكت منطقه جنگى قرار داشت و همه دور آن جمع شديم تا بفهميم چه كار بايد كرد. منطقه مأموريت ما خطوط شمالى جبهه بود، ولى نمىدانم چرا به محور ميانه آمديم. شايد بعضى از مهندسان در محور بودند كه بايد با هم آشنا مىشديم. نيمه شب به طرف "سايت " حركت كرديم. گروه ما خيلى كوچك شده بود. گروههاى ديگر مأموريت ديگر داشتند. اكثر گروه ما مهندسى محاسبات پرتاب، الكترونيك و مكانيك بودند. چهار نفر ديگر كارگر فنى بودند، ولى ده تا مهندس را در كار عملى در جيب خود جا مىدادند. من هم نخودى بودم. چون رشته معمارى به درد پرتاب نمىخورد. خلبان رستمى هم مسوول گروه بود. همه نيروى داوطلب بوديم. تنها لباس او درجه نظامى داشت. بقيه ما لباس ساده بسيجى داشتيم. يكى از كارگران فنى به نام حاجآقا آلعلى خيلى شوخ و "آچار فرانسه " بود و در هيچ كار فنى، نمىماند. لودر، جيپ، تانك، همه چيز تعمير مىكرد. بعضى از چيزها را سر هم كرده بود و ماشين مينكوب ساخته بود و لندرور "شنىدار " درست كرده بود. خيلى چيزهاى عجيب و غريب ديگر او در "مينىبوس " از طرحهاى خود صحبت مىكرد. ماجراى ساخت بولدزر او كه زير آب كار مىكرد جالب بود. يكى ديگر از بچهها كه او هم كارگر فنى بود از ساخت هدايت امواج راديويى صحبت كرد. هواپيماى كوچك هدايت شونده، هدايت از دور جهتگراى توپخانه كه ديدهبان، مستقيم لوله توپ را در جهت مناسب با امواج راديويى مستقر كند. بين راه يك ايستگاه صلواتى بود. تصميم داشتيم در آنجا استراحت كنيم و شام بخوريم كه همين كار را كرديم. بعد از اذان صبح، به طرف پايگاه راه افتاديم. هوا كمكم روشن مىشد. منطقه جالبى بود. پر از گوسفند. چند چوپان جوان دنبال ماشين مىدويدند. از پايگاه خبرى نبود. فقط چند آغل غار مانند ديدم كه احساس كردم بايد با تكنيك جديد، حفارى شده باشد، ولى پر از بز و گوسفند بود. اين منطقه در كنترل ارتش بود. از جبهه فاصله زيادى داشت. چون قبلاً ماكت منطقه را ديده بودم، تجسمى از وضع پايگاه داشتم. احتمالاً پس از پيچ تندى بايد به يك در بزرگى كه در دهانه يك دره بود وارد مىشديم. تقريبا حدسم درست بود. مردم بومى اينجا، لر و شيعه بودند. از لحاظ جغرافياى انسانى، منطقه امنى بود. مردم خيلى همكارى مىكردم. هيچ نفوذى و ستون پنجمى، اين دور و برها نمىتوانست نفوذ كند. مردم عشاير اين منطقه خيلى هوشيار بودند. ناگهان يك در ورودى نظامى را كه استتار بود، مشاهده كرديم. خلبان رستمى با لباس رسمى به دژبانى رفت، ناگهان در كشويى باز شد و ما با مينىبوس وارد شديم. چند سرباز با تفنگ، پيشفنگ كردند. جورى سر و صدا راه انداختند كه ما همه ميخ شديم. مينىبوس درب و داغون ما وارد يك محوطه عظيم طبيعى شده بود كه كوههاى اطراف آن، مانند محوطه قرارگاه توپخانه اصفهان بود. مكانى مثل يك كاسه كه دور و اطراف آن را كوه فرا گرفته و شيارهاى خوبى در هر قسمت از كوهها به وجود آمده بود. داخل هر شيار تونلى زده بودند و تأسيساتى داير بود. هيچ ساختمان مصنوع بشر، در محوطه ديده نمىشد، مگر ورودى تونلها. جلوى يكى از تونلها ايستاديم. يك ستوان جلو آمد. خيلى رسمى و با جديت به خلبان رستمى سلام نظامى داد و با داد و بيداد گزارشى از وضع قرارگاه داد و خود را در خدمت اعلام كرد. ما هم با ساكهاى خود از مينىبوس پياده شديم. از لحاظ مكانيابى انگار طبيعت، اينجا را طراحى كرده بود كه يك كاسه تمام عيار باشد و خيلى از تأسيسات را در خود جا دهد. در اصفهان هم براى توپخانه از طريق پيمان "سنتو " چنين جايى پيدا شده بود. شايد از طريق ماهواره پيدا كردن يك چنين جاهايى آسانتر باشد، ولى از روى عكس هوايى هم مىتوان چنين جواهرهايى را كشف كرد. چون دستور مستقيم از فرماندهى كل قوا بود ما را تحويل رفتند. معلوم بود هيچ آثارى از انقلاب و جنگ در اينجا وجود نداشت. همه افراد با وسواس اين منطقه را تميز نگه داشته بودند. همه سربازها و درجهداران منظم در جاى خود منتظر دستور بودند. خلبان رستمى از ستوان خواست كه به همه دستور آزاد بدهد. دستور داده شد. فقط يك خرده، پاها باز شد. هيچ فرق چندانى از نظر ما نكرد. ما نمىدانستيم چه كار كنيم. جو نظامى ما را گرفته بود. ما هم سيخ مقابل پرچم ايران كه جلوى دفتر كار قرار داشت، ايستاده بوديم، ولى در صف نبوديم. بالاخره وارد دفتر شديم و روى صندلى نشستيم. سريع به يك تونل عظيم رفتيم كه در آن يك "لانچر " خودكشش بود. مثل يك تريلر چندين چرخ كه روى آن يك موشك عظيم بود يا حداقل براى من كه اولين بار يك هيولا مىديدم عظيم جلوه مىكرد. همه وسايل پرتاب داخل تريلر قرار داشت. سكو پرتاب روى تريلر قابل بالا و پايين كردن و تمام وسايل و محوطه تميز بود. جناب ستوان، يك دفترچه از تعميرات به عمل آمده روى موشك را به خلبان رستمى داد. معلوم شد چندين كارشناس از كشورهاى دوست عربى آمده و روى آن كار كردهاند، ولى نتوانستهاند كارى انجام دهند. اكثر كشورهاى عربى از بلوك شرق محسوب مىشدند و افراد متخصص آنان در شوروى آموزش ديده بودند. حالا نوبت ما بود كه وسايل مختلف را بازرسى و تعمير كنيم. هركس شروع كرد به "آزمايش " قسمتهاى مختلف هدايت و پرتاب موشك. كمترين خطايى باعث انفجار موشك در تونل مىشد. همه با سكوت و دقت شروع به كار كردند. محور كار، بيشتر در زمينه ابزار الكترونيكى بود. بعد از چند ساعت كار، قسمتهايى از "لانچر " جدا شد و در كف تونل قرار گرفت. من هم با چند سرباز مشغول نقشهبردارى از داخل تونل شدم تا نقشه كامل محوطه را تهيه كنم. همه كار مىكردند، محوطه بر خلاف قبل شلوغ پلوغ شد. همه چيز "آزمايش " و وسايلى كه بايد از عقبه مىآمد فهرست شد. داخل تونل اصلاً نفهميديم كه شب شد. اذان مغرب، ما را هوشيار كرد. اكثر بچهها دست از كار كشيدند. بعد از نماز ما هم افطارى خورديم. در ماه رمضان هم شام مىخورديم، هم افطار و هم سحرى. چون مسافر بوديم بقيه صبحانه و ناهار هم جاى خود برقرار بود. بعضى اوقات عصرانه هم مىخورديم! پس از دو ساعت استراحت هم مشغول به كار شدند. در همين وقت خلبان رستمى وارد تونل شد و مرا صدا كرد. گفت: بىسيم تو را مىخواهد. بايد به ماموريت ديگرى مىرفتم. رفتم و بعد از چند روز با لباس خاكى و بدن عرق كرده و خاك گرفته دوباره به دروازه پايگاه وارد شدم. دژبان در را باز كرد و سلام نظامى داد. در تونل را يك سرباز باز كرد و ما هم وارد تونل شديم. وضع عجيب و غريبى بود. بچهها به حدى شبانهروزى كار كرده بودند كه وضع آنها هم از من بهتر نبود: خاكى، عرق كرده و خسته. با كمال تعجب، جناب سروان هم همرنگ جماعت شده بود؛ كلاه نداشت و با دمپايى اين ور و آنور مىرفت. خلاصه بچههاى بسيج اين جماعت ارتشى را خراب كرده و آنها را از ريخت و قيافه انداخته بودند. اما در عوض آنها همه دست به آچار بودند. قيافه همه خسته نشان مىداد، ولى همه خوشحال بودند. براى اينكه اولين بار بود كه تمام دستگاههاى الكترونيك را تعمير كرده بودند. قبلاً چند ماه، كارشناسان خارجى روى آن كار كرده بودند، ولى نتوانسته بودند آن را راه بيندازند. دو نفر از بچههاى الكترونيك بر سر محاسبه پرتاب و برد موشك بر سر "تانژانت " و "كتانژانت " دعوا داشتند. يكى مىگفت بايد با "tg " پرتاب شود و ديگرى مىگفت بايد با "cotg " پرتاب شود. ما كه چيزى نمىفهميديم. كلى محاسبات جلوى آنها بود. كنار "لانچر " سفره انداخته بودند و بساط چاى هم برقرار بود. من هم بىنصيب نماندم. اگر وضع "تانژانت و كتانژانت " مشخص مىشد، سكوى پرتاب "لانچر " را بيرون مىبرديم. طبق محاسبات اين موشك به پايتخت دشمن نمىرسيد. تمام محاسبات را با آخرين برد موشك به يك محوطه صنايع "ش.م.ه " دشمن كه نزديك پايتخت بود، متمركز كردند. به سختى سيصد كيلومتر را در حافظه كامپيوتر موشك ثبت كردند. اين مجموعه را كشورهاى غربى در اختيار دشمن قرار داده بودند و تقريبا در كشورهاى جهان سومى استثنايى بود. حال همه چشمها به ما دوخته شده بود. مخصوصا اينكه اين مجمع صنايع نظامى در سى كيلومترى پايتخت عراق مستقر بود. همه در رويا خود را موفق مىديديم، ولى دعوا روى محاسبات پرتاب و همچنين تغييرات اين چند روزه چندان قابل اطمينان نبود. شايد هم موشك در همين جا منفجر مىشد و همه پودر مىشديم. در هر صورت همه فعاليت خود را كردند. بالاخره حاج آل على پشت "لانچر " خودكششى نشست. مثل يك تريلر بزرگ بود و موشك پشت آن سوار بود. بايد آن را به محوطه مىرسانديم. غار، بيش از يك در كشويى آهنى ضدانفجار نداشت. آل على پشت فرمان نشست. استارت زد. دود غليظى فضا را فرا گرفت و موتور با هيبت غولآسايى، نعره مىكشيد. در كشويى باز شد. على آقا، متخصص در ماشينآلات سنگين بود. ديپلم داشت، ولى در كار عملى حرف نداشت. ماشين را در دنده يك گذاشت ولى صداى عجيب و غريبى از گيربكس به گوش مىرسيد. زود ماشين را خاموش كرد. گفت گيربكس دستكارى شده است. جناب سروان با تعجب گفت يقينا كار كارشناسان كشورهاى دوست عربى است كه نه تنها وسايل الكترونيك را دستكارى مىكردند بلكه به گيربكس آسيب زدهاند. بچهها تصميم گرفتند اين غول را هول بدهند و يك تراكتور هم آن را بكشد تا بتوانيم به محوطه برسيم. همه دست به كار شدند. سيم بكسل، تراكتور، همه سربازها و افسرها براى كشيدن "لانچر " به محوطه بسيج شدند، حتى نگهبانها. موج شعار "موشك جواب موشك " همه را فرا گرفته بود. سعى عجيبى بود. اين غول بىشاخ و دم راه افتاد. على آقا يا همان آل على، پشت فرمان بود. غول به نزديكى در غار رسيد. هر چه به در نزديكتر مىشد، تعجب همه بيشتر مىشد. با كمال تعجب "لانچر " به درگير كرد. لانچر حدود ده سانتىمتر بزرگتر از در غار بود. هيچكس نمىدانست اين غول از چه درى وارد غار شده كه حالا بيرون نمىرود. همه چشمها به طرف من دوخته شد. من هم هر چه نقشه سايت، عكس هوايى و برداشت خود را از اين مجموعه نگاه مىكردم، چيزى غير از در غار به نظرم نمىرسيد. همه در ناباورى و يأس قرار گرفتند، ولى نمىدانستيم راز اين كار چيست. از جناب سروان كه قبل از انقلاب در اينجا گروهبان بود، خواستم چيزى بگويد. چيزى نداشت، فقط گفت ايرانىها حق داخل شدن به اينجا را نداشتند، مگر چند نفر محدود كه آنها هم بعد از انقلاب فرار كردهاند. از او خواهش كردم هر چيزى كه يادش مىآيد بگويد. رفتيم قسمتهاى ديگر غار را سر زديم، ولى هر راهرويى كوچكتر بود. اولين كارى كه كردم، فرض كردم از همين در كه تنها در غار بود اگر موشك شليك شود چه مىشود. ديدم هيچ، اگر از اين محوطه كوچك موشك پرتاب شود، يقينا محوطه آسيب سختى مىبيند. حداقل فضايى كه ما براى پرتاب نياز داشتيم، دو برابر محوطهاى بو دكه تمام درهاى غار به آن باز مىشد. پس اين در براى پرتاب موشك و احتمالاً ورود موشك به كار نرفته است. پس اين غول چگونه وارد غار شده است؟ همه شروع كردند به گشتن تا اينكه كليدى، چيزى، ابزارى، يا اتاق فرمانى پيدا شود تا قسمتى از ديواره غار از جاى خود حركت كند. هر چه مىگشتيم، مأيوستر مىشديم. ديگر نيمههاى شب شده بود. "لانچر " جلو آمده بود و جاى خواب بچهها را كه چند شب آنجا خوابيده بودند گرفته بود. خواستند جاى تميز ديگرى پيدا كنند اما همه جا پر از روغن، ابزار و خلاصه كثيف بود و كسى هم حال تميز كردن نداشت. حتى سربازها هم "دمغ " بودند. لباس همه كثيف شده بود. هنوز دود كاميون يا لانچر از محوطه غار كاملا خارج نشده بود. بعيد بود كه آمريكايىها اين قدر بىسليقه باشند كه كاميون را داخل غار روشن كنند. پس كليد كار كجاست؟ حاج آل على، ناگهان بلند به همه گفت: مردم مىگويند "موشك جواب موشك " شما كارى نكنيد كه اين شعار تبديل شود به "پوشك جواب موشك ". همه بىاختيار خنديدند. تصميم گرفتيم شب استراحت كنيم و در روز از بالاى كوه و محوطه و از داخل جستجو را ادامه دهيم. يك قسمتى از غار كه شبكه فلزى داشت، قابل تميز كردن بود. بچهها مشغول تميز كردن شدند تا حداقل كمى استراحت كنند.حالت "خوف و رجا " بود. بچه با شلنگ آب قسمت فلزى را شستند و سريع آنجا را تميز كردند. همه كار مىكردند. سربازها رفتند و در آسايشگاه خود و افراد اعزامى خلبان رستمى در سايت كنار موشك خوابيدند. كيسه خواب، پتو، همه چيز آماده شد. همه دراز كشيدند ولى كسى خوابش نمىبرد. بوى خاصى پس از شستشو در محوطه پيچيد. مثل بوى پشم گوسفند بود. تصميم گرفتيم آن شب تمام چراغها را خاموش كنيم تا شايد بتوانيم بخوابيم. در آهنى غار هم باز بود و سر موشك خارج از غار. اين بدترين حالت بود، چون اگر يك بمباران انجام ميشد، موشك منفجر مىشد. از همه بدتر اينكه تراكتور بيرون بود و نمىتوانستيم كاميون حامل موشك را به داخل بكشيم. تاكنون اين منطقه مورد تهاجم قرار نگرفته بود؛ ولى معلوم نبود امشب "بز نياوريم. " تجسم انفجار اين مشك داخل غار باعث شد دوباره همه بلند شوند. هر چه زور زديم كاميون تكان نخورد. دنبال جايى مىگشيم كه طناب را به آن ببنديم و با قرقره آن را بكشم. هيچ جاى مناسبى در غار پيدا نشد كه قرقره را به آن نصب كنيم. ناگهان يكى از بچهها كه پتوى خود را روى يك دسته فلزى انداخت بود آن را به همه نشان داد، شايد فرجى باشد. پتو را كنار زديم. دوباره بچهها كيسه خواب و ديگر وسايل خواب خود را از كف فلزى برداشتند و آماده شدند كه طناب را به كمك چند قرقره بكشند. خوشبختانه قسمت فلزى كف غار حالت شيار و شبكهاى داشت و انسان روى آن سر نمىخورد؛ ولى قسمتهاى ديگر همه صاف و صيقلى بود. طناب به آرامى محكم شد و حالت كشش پيدا كرد. كاميون با موشك آرام، آرام راه افتاد. طناب از سيم بكسل بهتر بود؛ چون اگر پاره مىشد، حداقل جرقه يا ضربهاى به موشك اصابت نمىكرد؛ چون با هر ضربه، فاجعهاى رخ مىداد. فكر انفجار موشك ذهن همه را مشغول مىكرد. كاميون چند سانتىمتر راه نيفتاده بود كه ناگهان صداى مهيبى همه جا را فرا گرفت. صداى يا الله، يا على، يا ابوالفضل بلند بود و خلاصه هر كس به كسى متوسل مىشد. صدا همه غار را فرا گرفت. نفهميدمچى شد. در يك لحظه همه خود را در زمين و هوا ديديم. نفهميديم كه انفجار بود يا چيز ديگر. موشك منفجر شده بود؟ طناب هم اگر پاره مىشد، اين قدر سر و صدا نداشت. خلاصه بعد از چند ثانيه كه براى ما چند ساعت طول كشيد - و شايد در همان چند لحظه تمام خاطرات زندگى براى هركس دوره شد - ما به زمين افتاديم و روى هم در غلتيديم. همه جا تاريك شد. تنها، نورى از محوطه به داخل غار مىتابيد. سكوت و سكون همه جا را فرا گرفت. فقط ناله بعضى از دوستان به گوش مىرسيد. نمىدانستيم چه اتفاقى افتاده است. سربازان كه در آسايشگاه بودند با صداى مهيبى كه شنيده شد به طرف غار آمدند. هركس چراغ قوهاى داشت. نمىدانستيم مردهايم يا زنده؛ ولى درد، به ما فهماند كه زندهايم. پاى چوبى من درآمده بود و نمىدانستم كجا افتاده و حتى خودم كجا هستم. بوى تعفن خاصى به مشام مىرسيد. ناگهان احساس كردم تعداد زيادى گاو و گوسفند نعره زنان در حال فرارند. نمىدانم رويا بود يا نه؛ ولى بوى پشكل و پشم مشام ما را مىآزرد. آرام آرام يكديگر را صدا كرديم. يكى از سربازان فيوزهاى برق را دوباره راه انداخت. چراغها و پروژكتورها روشن شدند. خودمان را در وضع عجيبى ديديم. موشك در آرامش خوابيده بود؛ ولى بچهها در گودالى افتاده بودند كه در انتهاى آن صداى گاو و گوسفند به گوش مىرسيد. همه ما را بالا آوردند. پاى چوبى من هم پيدا شد. هنوز سر و وضع خود را تميز نكرده بوديم كه ناگهان همه تكبير گفتند، سربازها كه خيلى جوان بودند پايكوبى مىكردند. غلغلهاى بود. تازه فهميديم چى شده بود. با خدا باش، خدا با توست. دستگيرهاى كه طناب به آن وصل شده بود در واقع اهرم يك "رمپ " فلزى بود كه وصل مىشد به يك تونل با پيچ سى درجه كه از آن تونل موشكها را وارد غار اصلى يا "شيلتر " مىكردند. انتهاى غار بعد از پيچ هم يك در فلزى داشت، كه بعد از انقلاب از تورفتگى آن براى آغل گوسفندان استفاده مىكردند و آن طرف كوه بود. به عبارتى موشك از خارج محوطه آن طرف كوه وارد مىشد و از رمپ بالا مىآمد و در ايستگاه نگهدارى مىشد و از در جلو افراد و وسايل تعمير و نگهدارى را وارد مىكردند؛ چون ورود موشكها يك بار انجام شده و ديگر خارج نشده بود، ورودى اصلى بعدها توسط چوپانها كور شده بود. مخصوصا بعد از انقلاب كه بيشتر جنبه نگهدارى موشك براى ارتش مطرح بود تا استفاده از آن. حالا اين راه كشف شده بود. متأسفانه آنهايى كه فرار كرده بودند تمام نقشههاى مجموعه را منهدم كرده يا با خود برده بودند. خوشبختانه با اين عمل، حداقل پنج فروند موشك آماده مىشد كه از اين محوطه خارج شود و شايد هم مىتوانستيم آنها را شليك كنيم. ديگر كسى خوابش نمىبرد. همه گروه مجبور بوديم حمام برويم. سربازها با جان و دل به ما خدمت مىكردند. آنها شروع كردند به تميز كردن "رمپ " و رسيدن به در فلزى، كه گوسفندها از آن فرار كرده بودند و چوپانها در دل شب دنبال آنها مىگشتند. تصميم داشتيم كه وقتى هوا روشن شد در فلزى را باز كرده و محوطه را تميز كنيم. ما هم آن شب را در آسايشگاه خوابيديم. جناب سروان با سربازانش محوطه كار را تميز كردند. به حدى هيجانزده بودم كه با تمام خستگى صبح سحر آماده كار شدم. سحرى و صبحانه به هم وصل شد. هوا كه روشن شد با يك موتور سوار حركت كردم كه ورودىهاى خارج از محوطه را بازرسى كنم. عملاً براى شناسايى كامل ورودى، من مشغول هماهنگى شدم. كارها را تقسيم كردم. عدهاى از داخل مشغول تميز كردن شدند، من هم از بيرون مشغول شناسايى شدم. يكى از ورودىها از ديواره سنگى پر شده بود. معلوم بود چوپانان محلى براى اينكه ورودى را تا مرز در فلزى براى گوسفندان قابل استفاده كنند، يك ديواره سنگى جلوى غار كشيدهاند و يك ورودى كوچك براى گوسفندان ايجاد كرده بودند. عملاً بعد از انقلاب محوطه بيرون بىاستفاده افتاده بود و ارتش بيشتر از داخل پايگاه محافظت مىكرد. مردم هم احساس مىكردند تا در ورودى كه از جنس فلز بود براى استفاده شخصى اشكالى ندارد. وقتى به آغل گوسفندان يا به عبارتى ورودى اصلى غار رسيدم، هنوز خيلى از گوسفندان پراكنده و چوپانان با سختى دنبال آنها بودند. شايد همين حالت گوسفنددارى بود كه دشمن احساس مىكرد اين پايگاه تخليه شده است و به آن كارى نداشت. نفوذ ستون پنجم هم به اين ارتفاعات سخت بود. تازه مردم بومى اينجا با ما بودند و سخت از اطراف محافظت مىكردند. مىدانستند امنيت پايگاه براى آنها هم مهم است. مسوولان پايگاه هم فقط از داخل محافظت مىكردند و نيازى به بيرون نبود. اصلاً فكر نمىكردند ماشينآلات سنگين مثل "لانچر " بايد از اين قسمت حركت كند. وقتى وارد غار شديم با چراغ قوه اطراف را نگاه كرديم. حدود دو متر كف غار از كود گوسفندان بالا آمده بود. خيلى كثيف و تاريك بود و بوى مشمئزكنندهاى به مشام مىرسيد. تا ساق پا در كف فرو مىرفتيم. پس از گذشت حدود بيست متر با يك پيچ نزديك به سى درجه به در فلزى رسيديم. در قابل باز شدن نبود. بايد از كف خاكبردارى مىشد و تقريبا حجم آن هم زياد بود. همين وقت خلبان رستمى با جناب سروان با عدهاى از افراد در يك وانت به ما رسيدند. به خلبان رستمى طرح خود را گفتم. سريع دو دستگاه لودر آوردند. طبق نقشهاى كه سريع براى آنها كشيديم، يك لودر در قسمت مناسبى از كوه، مشغول كندن آغل براى گوسفندان شد و لودر ديگر به جان ديوار تيغهاى و كف غار افتاد كه مملو از پشكل بود. عدهاى ديگر هم از داخل، محوطه را تميز مىكردند. تا عصر يك نفس كار شد. حداقل گوسفندها، خانه جديد پيدا كردند. چوپانها هم راضى بودند. ما هم شروع كرديم به تعمير سيستمهاى برق و تأسيسات حركتى كه با سيم بكسل بود. نزديكهاى غروب پس از روغنكارى "وينچ " و درها سيستم برقى را راه انداختيم. در زوزهكشان باز شد. محوطه داخل غار با آن طرف كوه ارتباط برقرار كرد. ديگر نياز نبود مسافت پانصد متر را دور بزنيم و به داخل پايگاه برويم. از اين راه راحت اياب و ذهاب مىكرديم. همه چيز براى بيرون آوردن موشك آماده شد. فقط مشكل دندههاى موتور بود كه بتواند روى پاى خود بيرون بيايد. از آل على هم خبرى نبود. از ديشب تا كنون از او خبرى نبود. تصميم گرفتم با تمام نيروى انسانى و به كمك چند وانت "لانچر " را به بيرون بكشيم. تقريبا كار خطرناكى بود؛ چون اگر يك سيم بكسل پاره مىشد يا حركت اصطكاكى پيش مىآمد، احتمال انفجار موشك خيلى زياد بود. منتظر تاريكى شب شديم كه در پوشش شب اين كار انجام شد. شايد ماهواره دشمن به اين منطقه حساس شده باشد و يا پروازهاى شناسايى، مشكلاتى براى ما ايجاد كنند. در هر صورت، لانچر بايد از يك تونل يا چند پيچ حدود سى درجه عبور مىكرد. اين پيچ و خمها براى آن بود كه اگر در جلوى در غار انفجارى به وجود آيد، موج به داخل غار نفوذ نكند. عدهاى از افراد روزه بودند و افطار كردند. ما هم به آنها كمك كرديم. بعد از نماز جماعت كار ما شروع شد. همه زير لب دعاهايى را كه مىدانستند زمزمه مىكردند و كار در سكوت انجام مىشد. بايد كار با حوصله و دقت انجام مىگرفت. مجبور بوديم موتور را روشن كنيم كه بوستر ترمز در سرازيرى رمپ كمك كند. سكوت محوطه با دود غليظ و سر و صداى موتور و اگزوز شكسته شد. عدهاى هول مىدادند و يك وانت هم مىكشيد. لانچر آرام آرام راه افتاد. الحمدلله ترمزها، خوب كار مىكردند. با هزار بدبختى لانچر از رمپ سرازير شد و پايين آن آرام گرفت. سريع موتور را خاموش كردند؛ چون دود همه را خفه مىكرد. هواكشها كار نمىكردند. ما هم وقت تعمير آنها را نداشتيم. بايد با دست و وانت، موشك را مىكشيديم. حدود دو ساعت طول كشيد تا ما به اولين پيچ تونل رسيديم؛ چون اگر عجله مىكرديم و بدنه موشك به جايى مىخورد، كار همه ساخته بود. حالا اگر به بيرون محوطه مىرفتيم تازه بايد آن را به يك فضاى مسطح مىبرديم تا شليك انجام شود. همه خسته شده و حالت عصبى پيدا كرده بودند. دوباره دستور استراحت داده شد. كار خطرناكى بود. در وقت استراحت در محوطه بيرون پايگاه تجمع كرديم. براى احتياط چند موتور سوار مسلح گشت مىزدند تا از خطر احتمالى پايگاه را محفوظ دارند. اين اولين ارتباط داخل و خارج پايگاه بود و نفرات ما براى گشتزنى كم بود. بچهها بيرون نشسته بودند. معلوم نبود اين همه زحمت به نتيجه برسد يا نه؛ ولى كسى به روى خودش نمىآورد. بايد اين قدم اول برداشته مىشد تا مراحل بعدى طى مىشد. زير آسمان پرستاره بودن و چاى داغ، ما را از حال و هواى جنگ دور كرده بود و هر كس چيزى مىگفت و بقيه مىخنديدند. در همين اوقات، چراغ يك ماشين از پايين دره ديده شد كه به بالا مىآيد. بچهها در قسمتهاى مختلف جاده موضع گرفتند. آخر اين وقت شب اياب و ذهاب خطرناك بود. ستون پنجم هم مىدانست كه با چراغ روشن نيايد؛ اما شايد كلكى در كار باشد. چراغ قوهها هم خاموش شد و منتظر مانديم. چند پيچ ديگر مانده بود كه چند نفر از بچهها جلو رفتند تا ماشين از آنها رد شود و آنها از پشت و ما هم از جلو ماشين را محاصره كنيم. تقريبا ماشين به ده مترى ما رسيد. يكى از سربازان با صداى مهيبى "ايست " داد. يك نفر هم كنار جاده به طرف ماشين "قراول " رفت. از عقب هم به او ايست دادند. راننده فهميد از چند طرف محاصره است. كاملاً غافلگير شد. سكوت همه جا را فرا گرفت. دستور داده شد كه راننده پياده شود. ظاهرا كس ديگرى با او نبود. يك نفر با چراغ قوه و اسلحه به طرف او رفت. وقتى نور به صورت راننده افتاد، بنده خدا زبانش بند آمده بود و او كسى جز حاج آل على نبود. فكر كرد پايگاه دست دشمن افتاده است. بعد از احوالپرسى، به او يك ليوان چاى دادند. گفت: اينجا چه كار مىكنيد؟ و چرا اين بساط را پهن كرديد؟ وقتى ماجرا را فهميد كه لانچر تقريبا اول تونل است و تا آنجا را كشيديم، گفت سريع دست به كار شويد. من از كارخانه تراكتورسازى تبريز نمونههايى را پيدا كردهام كه انشاءالله به كار ما بيايد. بنده خدا معلوم بود بدون خواب، يك نفس در كار بوده و خود را به ما رسانده است. همه سريع به طرف لانچر رفتند. جا خيلى تنگ بود. نه مىتوانستيم عقب برويم و نه جلو. خلاصه، گيربكس را پايين آوردند و دوباره جا زدند و موتور را روشن كردند. تقريبا نيمههاى شب كار تمام شد. دود غليظى در تونل پيچيد. همه از دور و بر "لانچر " فاصله گرفتند. فقط آلعلى پشت فرمان نشسته بود. دنده ماشين به سختى با صداى گوشخراشى جا رفت. لانچر روى پاى خودش حركت مىكرد. با تمام دودى كه راه انداخته بود غرشكنان عقب مىرفت؛ چون بايد از "رمپ " پايين مىآمديم، لازم بود همين طور عقب عقب از تونل خارج شويم. سعى مىكرديم با پروژكتورهاى سيار آل على را هدايت كنيم. بعضى از بچهها ماسك ضدگاز زدند. بعد از حدود نيم ساعت لانچر با ته از غار بيرون آمد. همه تكبير گفتند. بيچاره آل على عين زغالىها شده بود. خلبان رستمى روى موتور به او گفت دنبالش بيايد. حالا لانچر با دنده دو حركت مىكرد. مثل يك كاميون معمولى قدرت "مانور " داشت. خيلى سريع به يك محوطه باز رسيديم. جهت كلى موشك رو به هدفى بود كه از پيش تعيين شده بود. حالا بچههاى الكترونيك مشغول به كار شدند. همه چيز سريع پيش مىرفت. تصميم گرفتيم اول صبح عمليات را آغاز كنيم تا هوا روشن شود و بچهها با دقت بيشتر بتوانند جهتيابى كنند. صبح چوپانان ديدند يك مجسمه ابوالهول جلوى آنها سبز شده است. حتى گوسفندها هم "بر و بر " ما را نگاه مىكردند. همه آنها سحر به صحرا مىرفتند. هر چه نيرو داشتيم دور لانچر مستقر كرديم. يك تور استتار هم احتياطا روى آن انداختيم. چند ضدهوايى روى وانت گذاشتند و دور و اطراف گشت مىدادند. قبلاً خلبان رستمى با فرماندهى هماهنگ كرده بود كه نيروهاى نفوذى ما در نزديكى هدف مستقر شوند و ما را از اصابت موشك باخبر كنند. تهران هم در انتظار بود. هدف هم مهم بود: زرادخانه "ش.م.ر ". فقط صداى قلب خود را مىشنيديم و صداى بع بع گوسفندها را. بچههاى الكترونيك روى كاغذها و اعداد و ارقام غرق بودند. زمان شليك فرا رسيد، شمارش معكوس شروع شد. ما هم سعى كرديم در خاكريزها و تپهها خود را مستقر كنيم. به چوپانها گفتيم كه خود و گوسفندها را حفظ كنند. هيچ بعيد نبود، موشك در جا منفجر شود. وقتى دستور آتش داده شد، صدا مهيبى با آتش زياد و گرد و خاك بسيار محوطه را فرا گرفت. ناخودآگاه همه سر خود را در دو دست گرفتيم و درازكش خوابيديم. نمىدانم چقدر طول كشيد؛ ولى احساس كرديم صداى موشك لحظه به لحظه از ما دورتر مىشود و در دود و گرد و غبار مىتوانستيم آتش عقب آن را ببينيم. هركس دوربينى داشت، با آن نگاه مىكرد. موشك رفت؛ ولى كجا؟ همه منتظر خبر بوديم. بىسيم با "وزوز " زياد مشغول به كار بود. خبرها با رمز رد و بدل مىشد. حالا منتظر نيروهاى نفوذى خود در دل خاك دشمن بوديم. سريع لانچر را به داخل پايگاه آورديم. درها سريع بسته شد. نگهبانها به سر پست خود رفتند و ما هم در اتاق بىسيم پايگاه مستقر شديم تا از نتيجه كار خود باخبر شويم. تقريبا نيم ساعت شد؛ ولى خبرى نشد. نيروهاى نفوذى ما، هيچ خبرى از موشك ندادند. كم كم اين احساس به ما دست داد كه شايد موشك فراركرده. با ايستگاههاى ديگر خود در عمق خاك دشمن تماس گرفتيم، آنها هم خبرى نداشتند. ديگر نااميد شده بوديم. معلوم نبود موشك كجا فرار كرده كه هيچكس از آن خبر نداشت. بچههاى الكترونيك باز هم شروع به دعوا كردند. يكى گفت چرا "تانژانت " نگذاشته، حالا ديدى چى شد؟ از خستگى همه خوابيديم. وضع همه درب و داغون بود. هر كس گوشهاى افتاد. ديگر اميد ما از اطلاعرسانى عوامل نفوذى در عمق خاك دشمن قطع شد. به غير از نگهبانان همه بيهوش شدند. چند روز كار طاقتفرسا و آخر هم هيچ. نزديك ظهر بود. در حالت خواب و بيدارى بوديم. ناگهان بلندگوى پايگاه صداى مارش نظامى را از راديوى ايران پخش كرد. هر وقت اين مارش زده مىشد و گوينده مىگفت "شنوندگان عزيز، شنوندگان عزيز " همه مىفهميديم عمليات پيروزمندانهاى رخ داده است؛ اما اين بار گوينده شورش را در آورده بود. هى مىگفت: "شنوندگان عزيز، شنوندگان عزيز "؛ ولى اصل خبر را نمىداد. تقريبا همه بيدار شديم؛ ولى حال بلند شدن نداشتيم. حتما خبر مهمى بود. معلوم بود پيروزى بزرگى است. ما كه شكست خورديم حداقل يك پيروزى بزرگ درد ما را كم مىكرد. همه زير پتو ول مىخورديم تا اين گوينده چيزى بگويد. جان ما را به لب رساند. بىسيم ما كه خفه شده بود و از ديدهبانهاى نفوذى خودى خبرى نمىرسيد. تقريبا ارتباط ما قطع شده بود. فقط صداى راديو جاذبه داشت. ناگهان از راديو خبر رسيد كه ايران براى اولين بار موفق شد كه قلب پايتخت دشمن را هدف موشك قرار دهد! معلوم شد يك يگان موشكى ديگر به موازى ما وارد عمل شده بود و آنقدر خود را نزديك جبهه رسانده كه توانسته بود با دقت مركز حساس پايتخت را هدف بگيرد. دقت عمل فوقالعاده بالا بود. يك موشك با دقت زايدالوصفى كه بايد از فنآورى بالايى برخوردار باشد، به بزرگترين و مرتفعترين بانك در پايتخت دشمن اصابت كرده و آن را منهدم كرده بود. شايد بچهها از قسمتهاى ديگر به فنآورى هدايت ليزرى دست يافتهاند. همه از جا پريديم. تكبير گفتيم. مهم نبود ما باشيم يا ديگرى. مهم اين بود كه دشمن بازداشته شود تا با موشك به شهرهاى ما حمله نكند. معلوم بود، اينجا سر كار بودهايم. بىانصافها نگفتند كه جاى ديگر اين فنآورى پيشرفته را در اختيار دارند و ما را اين قدر به دردسر انداختند. شايد هم ما براى رد گم كردن دشمن بايد فعال مىشديم تا جاى ديگر عمل كنند؛ ولى از مسوولان ستاد اين همه پيچيدگى و ضريب هوش بعيد بود، ولى حالا كه شد، ما هم اعتماد به نفس بيشترى به دست آورديم كه خلاصه تهران هم كارى كرد؛ چون در جبهه عملاً هر چه بود در خطوط اول بود و ستادهاى مركزى فقط هورا مىكشيدند و ما هم لنگ مىكرديم و اين بار برعكسش شد. بچهها جاهاى خواب خود را جمع كردند. همه به هم تبريك مىگفتند. من به خلبان رستمى گفتم اگر اجازه بدهيد من به تهران بروم. تقريبا اكثر بچهها مىخواستند برگردند. چند فروند موشك ديگر در پايگاه بود كه مىتوانستند روى لانچر نصب كنند و براى كار ايذايى استفاده شود؛ ولى ديگر به ما نيازى نبود. تقريبا آماده شديم كه برگرديم. ناگهان بىسيم به صدا درآمد. بىسيمچى هاج و واج بود. گوشى را به خلبان رستمى داد. يكى از دوستان نزديك در تهران بود، به خلبان تبريك مىگفت. حتما درجه و ترفيع گرفته بود. شايد هم بچهاش دنيا آمده بود؛ ولى خانمش هفتماهه بود! شايد بچه عجله داشت. ناگهان خلبان غش كرد! اين ديگر چه خوشى است كه خلبان غش كند؟ زبانش بند آمد. با "تته، پته " به ما گفت كه موشك ما تا پايتخت رفته و به بانك مركزى خورده است. ما به جاى غش كردن، عين مجسمه به همديگر نگاه مىكرديم. سكوت عجيبى بود. معلوم شد، موشك فرار كرده و از برد عادى خود حدود چهل كيلومتر بيشتر رفته است. حاج آل على با صداى بلند آيه 17 سوره انفال را خواند كه "خداوند تير را پرتاب كرد "، حالا بايد گفت كه: "خداوند موشك را پرتاب كرد نه شما ". آرامش خاصى بر همه مستولى شد. احساس مىكردند همه چيزمان خدايى است، حتى شادى نمىكرديم. احساس مىكرديم آنقدر خدايى شدهايم كه به شادى نيازى نيست. همه با آرامش رفتيم كه دومين موشك را براى پرتاب آماده كنيم. بعد از مدتى به خودمان آمديم. كمكم، احساس قدرت مىكرديم. چهار فروند موشك ديگر داشتيم. دنياى سرمايهدارى و كمونيستها هر دو به توافق رسيدند كه ايران را سخت محاصره اقتصادى كنند تا قطعنامه 598 را بپذيرد. ايران هم صفت دنياى سرمايهدارى را مىدانست كه طالب جنگهاى كنترل شده و كوتاه مدت است نه جنگى كه پايان آن در دست آنها نباشد. ايران مىخواست جنگ را طولانى كند و اين براى جهان سرمايهدارى كه در مناطق نفتخيز احتياج به كنترل داشت ضرر زيادى بود. كسى هم فكر نمىكرد ايران بتواند اين همه تحمل جنگ را داشته باشد و طولانىترين جنگ معاصر را تحمل كند. با آنكه توان داشتيم كه موشك را به قيمت خوب از واسطهها بخريم؛ ولى به ما نمىدادند. دنياى سرمايهدارى گونهاى است كه اگر پايش پيش بيايد براى پول به همه چيز خيانت مىكنند. به شرط آنكه اسمشان رد نشود. خيلىها زيرآبى به ما خبر مىرساندند. همه چيز براى ما قابل استفاده بود. از موتور قايقهاى ورزشى تا موشك؛ اما پرتاب اولين موشك ايران باعث شد تا ولولهاى در غرب بيفتد و ايران توانست از تجربه مرد چهار زنه به خوبى استفاده كند. نقل است كه مردى چهار زن داشت. روزى همه زنها دست به دست هم دادند و مرد بيچاره را محاصره اقتصادى كردند و از اتاقهاى خود بيرون كردند. مرد بيچاره شب در حياط خوابيد؛ ولى وقت سحر خود را به داخل حوض انداخت. چنان در حوض پريد كه صداى آب تا چند خانه آن طرفتر شنيده شد. زنهاى خانه هر كدام از پنجره اتاق به حياط نگاه كردند و ديدند مرد در حال آب تنى است. فكر كردند يكى از زنها خيانت كرده و مرد را به اتاق راه داده است. لذا همه سعى كردند دل مرد را به دست بياورند و او را به اتاق خود بكشانند. حال پرتاب موشك چنان سر و صدايى ايجاد كرده بود كه همه فكر كردند قدرت جديدى به ما موشك داده است. همين امر باعث شد كه از بلوكهاى مختلف به ما موشك بدهند و ما هم به جاى ادامه ساخت شروع به خريد كرديم و اين امر باعث شد راحتى خريد را به سختى ساخت ترجيح دهيم. در هر صورت جنگ به مرحله جديدى رسيد و ما به موشكهاى متنوعى دست يافتيم. يقينا هم غرب سعى داشت فنآورى پيشرفتهترى را به دشمن بدهد، به ويژه تجهيزات خطرناك "ش.م.ر ". ويژه نامه فارس در هفته دفاع مقدس
-
اخبار دفاعی جمهوری اسلامی ایران اخبار دفاعی جمهوری اسلامی ایران I
ilhan88 پاسخ داد به SAEID تاپیک در اخبار نظامی
... دوستان نظر شما چيه؟؟؟ حقيقت داره يا نه؟؟؟ اين خبر را هنوز در سايت هاى ايرانى نديدم [color=red]این کاربر از سایت اخراج شد. SAEID[/color]- 6,703 پاسخ ها
-
- اخبار داخلی
- نظامی
- (و 10 بیشتر)
-
جالب بود فقط فكر كنم تا تكميل شدن بحث بايد كمى صبر كنيم. نمى خواهم زود قضاوت كنم ولى بعد از شكست كاره بيهوده است كه بگيم تقصير كى بود .همه مقصر بودند
-
هنری شرپنل (Henry Shrapnel ) شاید بهتره شاراپنل بنویسیم از این گلولهها در جنگ ۱۸۰۴ بر ضد ارتش ناپلئون استفاده شد و هنری شرپنل ارتقاء درجه یافت. دولت انگلستان به خاطر این اختراع تصویب کرد که مادام العمر به ژنرال شرپنل هر ماه ۱۲۰۰ لیره استرلینگ بدهند.
-
هـــدیـــه کـودکـــان اسـرائـیـلــی بـه غــزه [18+]
ilhan88 پاسخ داد به Babakim1 تاپیک در مقاومت اسلامی
جنايت كار هاى كثيف و پست ..... از شدت خشم دارم ميلرزم خدا لعنتشون کنه حالا كى مى تونه بياد وسط بگه من مسلمان واقعى هستم ؟؟؟؟؟ -
سلام خدمت دوستان چند نكته هست كه بايد بگم نكته اول اين است كه نام ان كشتى جنگى مين گذار "نصرت" هست. در مورد امپراتوری عثمانی بايد بگم كه در آخرين روزهاى خود نه اتحاد و نه فرهنگ و مذهب مشتركى بين مردم وجود نداشت.و حكومت در بسيارى از مناطق قدرتی نداشت و به جاى مقابله با دشمن و ايجاد اتحاد بين مردم سعى در راضى نگاه داشتن دولت های انگليس و فرانسه داشت. در چنين موقعيتى كه عثمانی شكست خرده بود و از هم فرو می پاشید اين آتاترک بود كه با تكيه بر اتحاد مردم جلوى ابر قدرت هاى زمان خويش ايستاد. در مورد نظام لائیک و شخصیت و سیاست مصطفی کمال شاید در مبحث دیگری بحث کنیم هر چند ارتباطی با مسائل نظامی ندارد.
-
دوستان اگه ممكن هست يك بخش هم با نام تاريخ و ادبيات(حماسی) ايجاد بشود. اين بخش شامل مطالبى از قبیل ادبيات و شعر حماسی،روایات تاريخى ،ضرب المثل و حديث و....با موضوعه مبارزه و ايثار و شهادت و... باشه.
-
حمله انتقام جويانه زيردريايي هاي ايران به اسراييل
ilhan88 پاسخ داد به AMIRTOMCAT تاپیک در مباحث متفرقه زیرسطحی
دوستان شايد بهتره برگشت اين زير دريا يى ها را به ساحل يكى از كشور هاى ساحلى مديترانه يا به درياى خزر برسيد كنيم. ولى در يك حملۀ غافل گيرانهِ احتمال برگشت به خليج فارس وجود داره -
پیشرانه های هوایی پارسی پیشرانه های هوایی پارسی ، تاپیک جامع بررسی و تحلیل پیشرانه های هوایی ایرانی
ilhan88 پاسخ داد به nasirirani تاپیک در موتورهای هوایی
دوست عزيز اصلا اينگونه نيست و بر عكس كار بسيار سختى است طراحی اين نوع موتور به تنهایی نياز به دانش بسيار زيادى دارد. تصور کنید ساخت آن نیاز به چه دانشی نیاز دارد. به طوره ساده طرز كاره رم جت مثل روشن كردن كبريت در میان گردباد است. البته صدها بار مشکلتر است براى ساخت هوا پیمایی مثل SR-۷۱ Blackbird از مواد خاص مقاوم در برابرِ حرارت و فشار و انبساط استفاده شده بود به طوریكه در دمای پائين سوخت از موتوره آن چكه ميكرد و در سرعت های کم نیز کارکرد خوبی نداشت. -
خودرو های خنثی کننده مین ساخت ایران و تصاویری از نیروی زمینی
ilhan88 پاسخ داد به karkas تاپیک در گالري نيروي زميني
دوستِ عزيز خسته نباشيد عكسهاى بسيار خوبی بود فقط آيا اطلاعی از مشخصات اين خودرو هاى خنثى كننده مين وجود دارد؟ كجا ساخته ميشوند؟..... -
عکسی جدید از جنگنده ساخته ایران ( نه آذرخش ته صاعقه نه شفق )
ilhan88 پاسخ داد به karkas تاپیک در گالري نيروي هوايي
هه هه وقتى تاپیک را ديدم خيلى تعجب كردم . باحال بود.این همان طرحِ جديد با نام صاذرشق ۲۳۵(صاعقه۲+آذرخش۳+شفق۵) نیست؟ icon_cool :lol: -
عکسی جدید از جنگنده ساخته ایران ( نه آذرخش ته صاعقه نه شفق )
ilhan88 پاسخ داد به karkas تاپیک در گالري نيروي هوايي
اقا این پیام را پاک کنید لطفا.از دست این اینترنت پرسرعت شرمنده icon_cool -
بسيار جالب بود خسته نباشيد
-
نظرسنجی یک موسسه تحقیقاتی آمریکا ! چه نتیجه دیگری میتوانست داشته باشه؟ icon_frown من شخصا مشاهده كردم كه بسيارى از تركها مقاومت مردم ايران و شجاعت رئيس جمهور و همچين حمايت از مردم فلسطين را تحسين ميكنند :cry: