WA-2000

Members
  • تعداد محتوا

    113
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های WA-2000

  1. از قرار معلوم مادرش المانی بوده و پدرش اتریشی
  2. آقای وافن اس اس جون عکس ها رو من نذاشتم و دوست دیگه ایی زحمتشو کشیدن. و اقای مهدی ارمی درخواست شما هم رو هم در تایپیک های بعدی انجام میدم دست شما درد نکنه.
  3. فقط دراگنوف نافذ ساخت ایران که باهاش توی جنگ 33 روزه رزمندگان لبنانی از سوراخی که راننده تانک بیرون رو نگاه میکنه سرشو زدند
  4. WA-2000

    گزارش مشکلات سایت

    تایپیک (عملیات خرمن شب) به علت معتبر نبودن لینک منبع قفل شده.قابل توجه دوستان باشه که من این تایپیک رو به همراه تایپیک های (جوزف منگل و دقلوهای چشم ابی با مو های بلوند)و(خطرناک ترین مرد اروپا) از سایت. www.ericjew.blogsome.com گرفتم اما فقط این مطلب قفل شده لطفا مدیران یه نگاهی بندازند
  5. از اقای اریوبرزن بخاطر قرار دادن عکس تشکر میکنم.دست شما درد نکنه
  6. عملیات خرمن شب با اغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران یک برنامه مشترک عملیاتی در امریکا شکل گرفت. حیرت امریکایی ها از پرواز مداوم هواگردهای غربی بود ایران در تحریم قرارداشت و همچنان هواگردهای ایرانی پرواز میکردند و این نشانه خوبی برای استراتژیینهای امریکایی نبود. براساس محاسبات و برنامه های انها هواگردهای ایرانی بعد از مدتی دیگر نباید پرواز میکردند. برای کشف این مسئله یک برنامه مشترک عملیاتی توسط CIA و البته DoD بخش تکنولوژی خارجی طرح ریزی شد. این طرح شامل کار برروی خلبانان ناراضی ایرانی برای فراری دادن انها بسوی خارج و تجزیه و تحلیل دقیق برروی هواپیماهایشان بود . این عملیات برداشت یا همان عمل خرمن کردن در هنگام شب نام گرفت Night Harvest . هدف اصلی عملیات بدست اوردن چند فروند هواپیمای امریکایی نیروی هوایی ایران بود تا امریکایی ها بتوانند تجزیه و تحلیل دقیقی از چگونگی تعمیر و نگهداری هواپیماهای ساخت امریکای نیروی هوایی ایران داشته باشند . این عملیات از 1983 اغاز شد و در شروع عملیات کار بروی یکی از خلبانان اف 5 ایی نتیجه بخش بود او با هواپیمای خود به ترکیه گریخت و در ادامه دراوایل 1984 یکی دیگر همین نوع هواپیماها به عربستان سعودی گریخت . در مورد اول خلبان هرگز به ایران بازگردانده نشد ولی در مورد دوم خلبان بعد از چند سال به ایران بازگشت ولی نتیجه عملیات برای امریکایی ها خوب بود بعد از چند هفته کار بروی هواپیما ها انها توسط دولتهای ترکیه و عربستان به ایران بازگردانده شدند. در اگوست سال 1984 یک فروند فانتوم در عراق فرود امد خلبان بعنوان یک اسیر جنگی سالها بعد بعنوان مبادله اسرا به ایران بازگردانده شد.اما مهمترین بخش این داستان در فرود امدن یک فروند اف 14 ایرانی با یک موشک فونیکس در کشور عراق بود . بلافاصله بعد از فرود یک تیم از مهندسین شامل 20نفر هواپیما را محاصره کرده و و از هواپیما و خلبان بدقت محافظت میکردند و البته مشغول کار بروی ان شدند . افسر رادار که از ابتدا مخالف فرار و پناهنده شدن بود بعنوان زندانی جنگی به عراقی ها تحویل داده شد. ولی خلبان به اروپا رفت تا از طریق سوئیس به امریکا برود . سرهنگ نیروی هوایی احمد مرادی طالبی کسی که با این هواپیما به عراق گریخته بود در ساعت 9 شب، دوشنبه 10 اوت 1987 شماره 41 خیابان پلانتامور درمحله پاکیس در ژنو با اصابت سه گلوله که از یک والتر پ پ ک(ساخت المان) مجهز به صدا خفه کن شلیک شد اعدام شد در حالی که همسر 32 ساله و هفت ماهه حامله اش در کنارش مشغول قدم زدن بود.او در وسط خیابان با گلوله جلوی چشمان همسرش شبی در ماه اوت سال 1987 به قتل رسید. دوشنبه 10 اوت 1987 ساعت 9 شب، محله پاکیس. مثل همیشه در این فصل سرشب زمان خوبی برای قدم زدن است. بعد از پیاده روی در کنار دریاچه، احمد مرادی طالبی، 36 ساله، و همسر 32 ساله و هفت ماهه حامله اش آماده می شدند تا به هتل ادل ویز جایی که سکونت داشتند در میدان نویگسیون بازگردند بدون این که مشکوک شوند تحت تعقیب هستند. تا شماره 41 خیابان پلانتامور رسیده بودند که دو مرد دوان دوان به آنها می رسند. یکی شان زن را هل می دهد و به صورتش مشت می کوبد. درحالی که دیگری به شوهر تیراندازی می کند. از پنج گلوله ای که به قربانی برخور می کند سه تایش به سر اصابت می کند. حمله کنندگان با اتومبیل فرار می کنند. اعدام احتمالا فقط چند ثانیه طول کشیده است قربانی ایرانی است، سرهنگ نیروی هوایی، که "خلبانی درجه یک، مردی متمول، بافرهنگ، که انگلیسی سلیس حرف می زند، فرهیخته توصیف می شده است که یک سال قبلش، در میانه جنگ عراق و ایران با هواپیمایش به دشمن پناهنده مبشود. این حرکت باعث می شود رژیم صدام حسین با آغوش باز پذیرایش شود.در بغداد زن و دو فرزندش، هفت و هشت ساله که چند ماهی در آلمان انتظار می کشیدند به او می پیوندند. و بعد به ژنو می روند جایی که تقاضای پناهندگی سیاسی می کنند، مرحله آخر قبل از ایالات متحده. خیابان پلانتامور، پلیس شش پوکه کالیبر 7،65 ساخت آلمان غربی و بعد ده متری دورتر اسلحه جنایت، یک والتر پ پ ک مجهز به صدا خفه کن را پیدا می کند. با شهادت شاهدان، پلیس می تواند تصویرشان را ترسیم کند. پلیس به دنبال دو مرد "از یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس" است. قاتل؟ حدود سی سال، 165 سانتی متر قد، هیکلی متوسط، کلاهی تیره و عینک آفتابی. همدستش کمی قدبلندتر است، تقریبا 170 سانتی متر، قد وبالای متوسط و کمی فربه. یکی شان کت یا پلووری آبی به تن دارد. هیچ کدامشان ریش ندارند. همه این ها بسیار مبهم است.بعدها متوجه شدند که احمد مرادی طالبی احساس خطر می کرده است. او هراسش را با کارمندان اجتماعی آسایشگاه عمومی مسئول پرونده اش درمیان گذاشته بود که به او توصیه کرده بودند اسباب کشی کند. این درسی بود برای تمامی خیانتکاران که به مردم کشورشان خیانت میکنند و به دشمن پناهنده میشوند. اما سرنوشت این هواپیما و البته فانتومی که به عربستان پرواز کرده بود بسیار جالب بود. این اف 14 بهمراه فانتوم برای مدت زیادی توسط امریکایی ها تحت انواع ازمایشات قرار گرفتند و سرانجام نابود شده و در صحرا دفن شدند لینک منبع لينك منبع معتبر نميباشد. (ف//يل...ت...ر ) در صورت ارائه لينك منبع معتبر تاپيك باز خواهد شد. آرماني
  7. راستش لینک منبع رو یادم نیست چون این مطلب برای چند سال پیش بود که من از اینترنت گرفتم ولی فکر کنم این سایت بود http://www.ericjew.blogsome.com/2009/01/16/p142/
  8. WA-2000

    دلاور زنان ایران باستان

    آقایembassadorخیلی تند میری.مگه چه فرقی بین کسانی که 2500سال پیش برای ایران جان خود رو فدا کردند با کسانی که در زمان حاضر همین کار رو میکنند وجود داره.هردو برای ایران جنگیدند و ما باید یه چنین انسان هایی افتخار کنیم.اما این تایپیک در مورد زنان ایران یاستان هست نه الان .شما جوری حرف میزنید که انگار فقط بانوان بعد از اسلام دکتر و دانشمند تربیت میکردند و شما به اقای مطهری علاقه داری ایا کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران رو مطالعه کردید؟
  9. WA-2000

    نبردهای اسکندر و دارا

    [quote]دستت درد نکنه. همین فالانکسها بودن که زدن ارتش ما رو لت و پار کردن! [/quote] قبلا ایرانیان توی یه جنگ (فکر کنم حمله خشایار شاه به یونان)با استفاده از این نیزه ها جوری یونانی ها رو میکشتند که خود خشایار شاه دلش سوخت و دستور توقف رو داد.که بعد ها از این نیزه ها علیه ما استفاده شد.
  10. WA-2000

    دلاور زنان ایران باستان

    وقتی که این چیز ها رو میخونیم باید اه حسرت بکشیم که چرا 2500سال قبل تمدنی با این شکوه و عظمت و نابود شد.
  11. چند وقت پیش توی تلوزیون نشون دادند که روسیه یه سامانه اس-300رو توی دشت بدون نگهبان رها کرده بودند و رفتند. اما دوباره خبر رسید که باز هم چند تا تانک روسی توی جنگل رها شده و روستاییان براحتی میان و به تانک دست میرنند و حتی سوارش میشند. دولت روسیه هم اعلام کرد که توان نگهداری از تسلیحات خود رو نداره. با اینحال باز هم روسیه حاضر نمیشه به ایران تجهیزات بفروشه.حتی پایین ترین مدل اس-300 خب به درک مال بد بیخ ریش صاحبش روسیه هم نوکر امریکاست.
  12. عجب شهدایی داشتیم ما.هیچ جای دنیا یک فرمانده این کار و نمیکنه.واقعا این ها مردان خدایی بودن
  13. عجب هواپیمای خوشگلی شده.فکر نکنم که دیگه سقوط این هواپیما رو ببینیم
  14. 28 نوامبر 1973. در این روز دو هواپیمای نظامی با گردش بر فراز دماغه ای مرتفع به عمق خاک اتحاد شوروی سابق وارد شدند.چند دقیقه بعد یکی از آنها ناپدید شد اما دیگری با پرواز در امتداد مرز حریم هوایی شوروی را نقض میکرد.بر فراز سمت دیگر این دماغه بلند که 100 کیلومتر پهنا و 100 کیلومتر نیز طول داشت دو جنگنده روسی نیز در حال پرواز بودند اما هم فاصله آنان از این موجود مزاحم دور بود و هم بخاطر اینکه مشغول انجام یک پرواز آزمایشی بودند هیچ سلاحی با خود حمل نمیکردند.در این موقع دفاع هوایی به یک جفت میگ-21 دستور داد که یکی آماده پرواز شود و دیگری نیز بحالت آماده باش درجه یک قرار گیرد.(در این حالت خلبان با نشستن در کاکپیت منتظر دریافت فرمان میشود).کاپیتان "گنادی الیسو" هواپیمایش را برای رهگیری و شناسایی هواپیمای متجاوز بسمت مرز هدایت کرد.کاپیتان هواپیمای مزاحم را یک فروند فانتوم "آر اف-4 ای" شناسایی ایرانی تشخیص داد.خلبان این "اف-4" ایرانی بود و افسر رادار یک آمریکایی بنام "جان ساندرز" و ایندو در هر حال انجام یک پرواز جاسوسی تحت پروژه "ژن سیاه" بودند.خلبان روسی خود را به بال فانتوم رساند و با بالا و پایین دادن بالهای میگ و همچنین با استفاده از رادیو از خلبانان خواست که وی را دنبال کرده ودر خاک شوروی فرود بیایند.خلبانان هواپیمای جاسوس علامات را دریافت کردند اما بجای نشستن در خاک شوروی با حداکثر سرعت بسمت مرز تغییر مسیر دادند.خلبان شوروی فرمان شلیک موشک و به زیر کشیدن متجاوز را دریافت کرد."الیسو" رادار را روشن کرد و با قفل کردن آن روی هواپیمای دشمن تلاش کرد که موشکهایش را بر علیه آن بکار گیرد.خلبان فانتوم نیز توسط حسگرهای هواپیمایش تهدید موشک را شناسایی نمود وشروع به تغییر جهت حرکت و ارتفاع هواپیما با سرعت و شدت هر چه تمامتر کرد.این عمل به این خاطر بود که موشک میگ در برابر اهدافی که بشدت مانور میکردند غیر قابل استفاده میشد.مرز بسرعت نزدیک میشد و افسر کنترل زمینی از ترس اینکه عملیات شکست بخورد به خلبان دستور تکان دهنده ای داد.دستور شماره 240 یا "تاران".اما "تاران" چه بود؟ واژه "تاران" درجنگ دوم جهانی وارد هوانوردی شد.خلبانان روسی از این روش برای انهدام بمب افکنهای دشمن استفاده میکردند.از آنجاییکه کالیبر مهمات هواپیماهای روسی پایین بود در بیشتر مواقع فقط قادر به وارد آوردن خسارت به بمب افکن بودند و توان انهدام کامل آنرا نداشتند.در این حالت اگر قبلا موفق به از کار انداختن تسلیحات دفاعی بمب افکن شده بودند با نزدیک شدن هر چه بیشتر به بمب افکن و با سرعتی نزدیک به سرعت آن تلاش میکردند که سیستم کنترلش را با پروانه های هواپیمای خود از کار بیندازند.این روش بیش از 500 مرتبه توسط خلبانان روسی در جنگ بکار گرفته شد .البته این روش یک روش انتحاری نظیر روش ژاپنیها نبود و حدود نیمی از خلبانانی که "تاران" میکردند با چتر خود را نجات میدادند و خلبانی بود که چهار مرتبه این کار را انجام داد و موفق شد که با چترنجات خود را نجات دهد. "الیسو" با دریافت فرمان کنترل هواپیما را روی حالت ماکزیمم پس سوز قرار داد و به دنبال فانتوم در حال فرار پرواز کرد.هیچگونه اطلاعاتی در مورد جزییات این تعقیب وجود ندارد.متصدیان کنترل هوایی در رادار دو نقطه را دیدند که بیکدیگر نزدیک و نزدیکتر میشدند تا اینکه تبدیل بیک نقطه شدند و سپس به آرامی ناپدید گردیدند.آنها "الیسو" را از طریق رادیو صدا کردند اما جوابی نیامد.در واقع میگ به انتهای فانتوم برخورد کرده بود.خلبانان اف-4 ایجکت کردند و توسط نیروهای اتحاد شوروی به اسارت در آمدند اما "الیسو" کشته شد. "گنادی الیسو" که این دستور را انجام داده بود پس از مرگ مفتخر به دریافت مدال "قهرمان اتحاد شوروی " گردید ونامش در بین اسکادران وی بعنوان یک عضو زنده (شهید زنده) پذیرفته شد و غالبا در بین نامهای سایر اعضا در قید حیات اسکادران شنیده میشد.مدرسه ای نیز به نام وی در آمد و دانش آموزان این مدرسه در روز 28 نوامبر یاد و خاطره قهرمانی وی را جشن میگیرند.خیابانی نیز در شهر وی به نامش نامگذاری گردیده است و یک اطاق کامل در "موزه هوایی " که پر از یادگارهای قهرمانی و وسایل شخصی اش میباشد بوی اختصاص یافته است.مجسمه وی نیز در خیابان قهرمانان قرار گرفته است.. منیع:سایت پایگاه هشتم شکاری
  15. ببخشید یادم رفت.این مطلب از سایت پایگاه هشتم شکاری گرفته شده
  16. بعداز ظهر روز 12 تیر ماه سال 1365 درحالی که گردان پروازی را ترک می نمودم، روی تابلوی مخصوص برنامه های پروازی نام خود را دیدم که بر طبق آن می بایستی از طلوع آفتاب فردا به عنوان لیدر دسته دو فروندی، در آماده باش باشم تا در صورت تجاوز هوایی دشمن به سرعت به پرواز درآییم. آن روز نسبت به روزهای قبل کمی دیرتر گردان را ترک کردیم؛ زیرا جلسه خاصی جهت توجیه نحوه عملیات درگیری هوایی دو فروند از هواپیماهای خودی با هواپیماهای متجاوز دشمن که چند ساعت قبل اتفاق افتاده بود، تشکیل شده و خلبانان رویدادهای این نبرد را تشریح می نمودند. آرزو می کردم که به جای آنها بود. اصولا بالاترین افتخار برای یک خلبان شکاری، سرنگون نمودن هواپیمای شکاری دشمن در نبردهای هوایی می باشد. با این افکار به خانه رسیدم و تا پاسی از شب در جست وجوی راه حل های عملی برای کسب توفیق در نبردهای هوایی به سر بردم. ساعت شماطه دار را برای ساعت چهار بامداد تنظیم نمودم و در خیال پرواز فردا خواب چشمانم را در ربود. با شنیدن صدای زنگ اسکرامبل آماده پرواز شدیم سحرگاه روز بعد با شنیدن صدای خودروی سرویس مخصوص خلبانان، آماده از خانه خارج شدم و پس از چند دقیقه با دریافت چتر نجات و کلاه پرواز، خود را به اتاق خلبانان آماده رساندم و پس از انجام توجیه و هماهنگی پرواز با خلبان همراه، آمادگی خود را به پست فرماندهی اطلاع دادم. هنوز لحظاتی نگذشته بود که صدای آژیر مخصوص اعلام اسکرامبل برای پرواز فوری هواپیماهای آماده در فضای اتاق طنین افکند. به سرعت خود را به هواپیما رساندم و با کمک پرسنل فنی آماده پرواز شده و پس از روشن کردن سریع هواپیما و آزمایش دستگاه های الکترونیکی، متوجه شدم که یکی از دستگاه ها شرایط استاندارد را ندارد. ناچار بودم هواپیما را تعویض کنم. مجددا پس از چند دقیقه برای پرواز آماده شدم. اکنون از زمان اعلام آژِیر 9 دقیقه گذشته بود و بیم آن داشتم که نتوانم به موقع با هواپیماهای دشمن برخورد کنم؛ لذا سریعا با کسب اجازه پرواز از برج مراقبتف در دل آسمان کبود غوطه ور گشتم به سرعت به پرواز درآمدیم برج مراقبت ما را به فرکانس رادار هدایت نمود. افسر مسئول رادار سوال کرد: - آیا آمادگی کامل برای اجرای ماموریت دارید؟ طبیعی بود که پاسخ مثبت می باشد. صدای هیجان زده و غیر عادی افسر کنترل کننده رادار، احساس عجیبی در من به وجود آورد. حدس زدم که هواپیماهای دشمن در حوزه دفاعی ما نفوذ کرده و احتمال درگیری زیاد است. از خلبان شماره 2 خواستم تا موشک ها و مسلسل های هواپیمای خود را سریعا آزمایش و نتیجه را اعلام کند. خودم هم همین کار را کردم و کلید مسلسل را در حالت آماده شلیک قرار دادم. با یک نگاه سریع آلات دقیق و نشان دهنده های سوخت هواپیما را چک کردم، همه چیز در حالت عادی بود. تنها تعجب من از این بود که چرا کنترلر رادار ما را به ارتفاع 12000 پایی راهنمایی نموده؟ زیرا معمولا برای مقابله با تجاوز هوایی دشمن همیشه در ارتفاعات پایین تر پرواز می کردیم. آفتاب هنوز به طور کامل در آسمان نتابیده بود و من غرق در افکار درگیری با دشمن بودم. کنترلر رادار اعلام نمود که به سمت شمال پرواز کنیم لذا با یک گردش تاکتیکی خود را در موقعیت رو به شمال قرار دادیم. لحظه ای نگذشته بود که مجددا دستور داد از چپ به سمت جنوب حرکت کنیم. این کار هم با انجام دو گردش 90 درجه تاخیری امکان پذیر شد. هنوز 90 درجه اولی تمام نشده بود که اعلام نمود هدف در 13 مایلی مقابل شما و در ارتفاع بالا درحال پرواز است. به خلبان شماره دو گفتم که هر گاه هدف را دید اطلاع دهد، سپس با استفاده از پس سوز شروع به اوج گیری نمودیم. به خلبان شماره دو تاکید کردم که از من جدا نشود و کاملا مراقب باشد. هواپیمای دشمن را که یک میگ 25 بود دیدم ولی ... در همین لحظه هواپیمای دشمن را مشاهده نمودم. فاصله ام با هدف زیاد بود. نمی توانستم از او چشم بردارم. شماره دو را در جریان موقعیت هدف قرار دادم. به دقت دستورالعمل های درگیری هوایی را انجام داده و باک سوخت خارجی هواپیما را رها کردم تا قابلیت مانور بیشتری کسب کنم. کنترلر رادار مرتبا با صدای هیجان زده ای فاصله ما را با دشمن گزارش داده و هر بار تاکید می نمود دقت کنید هدف شما یک هواپیمای میگ25 است. به فکرم رسید که چون هواپیمای دشمن مجهز به سیستم هشدار دهنده پیشرفته ای است، قفل نمودن رادار هواپیمایم روی آن باید در حداقل فاصله و در آخرین لحظات انجام شود تا هرچه ممکن است او دیرتر متوجه حضور ما در اطراف خود گردد. برنامه را به گونه ای تنظیم نمودم که همزمان با انجام قفل راداری بر روی او، موشکم را نیز پرتاب کنم. تمام این موارد را به هواپیمای شماره دو نیز اطلاع دادم. در یک لحظه مناسب، دشمن را در صفحه رادار قفل نمودم و با دریافت علایم پرتاب موشک حرارتی، دگمه را با انگشت فشردم. موشک رها نشد! فرصت بسیار کم بود و فاصله هر لحظه کم تر می شد. می دانستم که هواپیمای میگ – 25 در ارتفاع بالا قابلیت مانور خوبی دارد و از شتاب زیاد و موتورهای بسیار قوی برخوردار است، هواپیمای دشمن را مورد هدف قرار دادم درنگ جایز نبود. به سرعت سوئیچ مسلسل را در اختیار گرفتم. هواپیمای دشمن که اکنون با دریافت علایم هشدار راداری متوجه قفل رادار من شده بود، گردش شدیدی را به راست آغاز نمود. دستگاه نشانه روی را روی او تنظیم نمودم و شروع به شلیک کردم که نتیجه ای حاصل نشد. با یک مانور حساب شده، دستگاه نشانه روی را در فاصله کوتاهی جلوتر از هواپیمای دشمن قرار داده و شلیک رگبار مسلسل را مجددا آغاز نمودم. در این لحظه فراموش نشدنی، آتش و دود فراوانی از بال سمت راست او زبانه کشید. قصد داشتم چنانچه موفق به سرنگونی او نشوم، به هر طریق ممکن اجازه خروج از مرزهای هوایی کشور را به او ندهم. در آن لحظات در چنان وضع روحی بودم که حتی اگر لازم می شد با مورد اصابت قرار دادن او توسط هواپیمای خودم، این کار را می کردم. خیلی هیجان زده بودم. بی اختیار به شماره دو گفتم: - چه طور بود؟ او هم صادقانه جواب داد: - از این بهتر ممکن نیست. کنترلر رادار با خوشحالی این موفقیت را تبریک گفت. با دست به خلبان عراقی هشدار دادم بیرون بپرد برای لحظاتی خود را به هواپیمای دشمن که اینک مانند پرنده شکسته بالی پرواز می نمود، نزدیک و نزدیک تر کردم. خلبان دشمن کاملا مرا می دید. حالت پروازش عادی نبود و هواپیما با شیرجه ملایمی به سمت زمین رفته و تدریجا ارتفاع کم می نمود. درحالی که شعله های آتش حدود 15 متر به دنبال او زبانه می کشید، با علامت دست به خلبان عراقی گفتم که خود را نجات دهد ولی او فقط نگاهم می کرد. در همین لحظات بود که کنترلر رادار به ما اطلاع داد یک هواپیمای دیگر دشمن از پشت سر، ما را تعقیب می کند. با یک نگاه سریع به سوخت باقی مانده هواپیما و این که در صورت درگیری فشنگی هم ندارم تا نثار دشمن کنم و چنانچه درگیری هوایی توسعه پیدا کند به هیچ وجه قادر به حمایت و پشتیبانی از هواپیمای شماره دو نخواهم بود، ناچار تصمیم به مراجعت گرفتم. خط دود سیاهی از هواپیمای آسیب دیده دشمن در آسمان مشاهده می شد. ارتفاع ما 29000 پا بود. در اندک زمانی ارتفاع خود را به 5000 پا رساندم و برای نشستن آماده شده و به سمت فرودگاه ادامه مسیر دادیم. وقتی هواپیما را پارک کرده و به اتاق مخصوص آلرت رسیدیم. دوستانم مرا در آغوش فشردند و فرمانده پایگاه نیز به من تبریک گفت و اعلام نمود هواپیمای دشمن سرنگون شده و عملیات وسیعی از سوی دشمن برای یافتن خلبان آن در جریان است. ساعتی بعد یکی از اساتید پروازم در سال های دور که در مرکز فرماندهی نیروی هوایی خدمت می نمود، تلفنی تماس گرفت و تبریک گفت و اظهار داشت که این انتظار را از تو داشتم. این جمله برای من بسیار غرور آفرین و دوست داشتنی بود. آن روز را هرگز فراموش نمی کنم. خلبانان f-5e و مصاحبه درباره ماجرای سرنگونی میگ 25 عراقی رژیم جنایتکار عراق هر گاه طعم تلخ شکست را از رزمندگان کفر ستیز اسلام می چشد، با بکارگیری خلبانان مزدور دیگر کشورها دست به بمباران مناطق مسکونی و اقتصادی کشورمان می زند. طبق اسناد منتشره و به اعتراف فرمانده وقت نیروی هوایی عراق سپهبد حمید شعبان 130 نفر از خلبانان مزدور مصری در حمله به بمباران شهرها و مناطق اقتصادی کشورمان شرکت داشته اند. در این رابطه خلبانان شجاع نیروی هوایی ساکت ننشسته اند و به حملات آنها پاسخ دندان شکنی داده اند و در چندین عملیات برون مرزی، منابع اقتصادی و صنعتی عراق را مورد حمله مکرر هواپیمای خود قرار داده اند و یا هواپیماهای متجاوز عراقی را در آسمان میهن اسلامی سرنگون کرده اند. دو تن از تیزپروازان صحنه نبرد حق علیه باطل مستقر در یکی از پایگاه های نیروی هوایی در غرب کشور، یک فروند هواپیمای دشمن از نوع میگ 25 را به وسیله جنگنده اف 5 شکار کردند که این حماسه را از زبان خودشان نقل می کنیم خلبان اول بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب و امت شهید پرور ایران و با سلام به ارواح پاک شهدای جنگ تحمیلی بالاخص شهیدان به خون خفته نیروی هوایی. بایستی عرض کنم در تاریخ 13 تیرماه سال 1365 ماموریت آلرت به عهده من و دوست خلبانم گذاشته شده بود. صبح زود به محض رسیدن به محل کار از ما خواسته شد تا برای مقابله با هواپیمای دشمن که وارد خاک کشورمان شده بود، به پرواز در آئیم. بعد از بلند شدن از زمین رادار از ما خواست که خیلی سریع خود را به هدف برسانیم. چرا که خلبان بزدل دشمن قصد حمله به یک هواپیما از نوع مسافربری را داشت و می خواست با این کار جنایت دیگری را مرتکب شده و فاجعه ای برای مملکت ما بوجود آورد. من با هماهنگی رادار دست به انجام یک سری مانور و تاکتیک هائی زدم و هواپیمای دشمن را با چشم رهگیری کردم تا این که به آن نزدیک شدم هواپیمای دشمن از نوع میگ 25 بود که در مقایسه با هواپیمای من از نظر مانور و ارتفاع پروازی و تجهیزات دیگر فوق العاده پیشرفته بود، ولی من به او مجال فرصت هیچ گونه عمل متقابلی را ندادم. خود را به هواپیمای دشمن رسانده و آن را هدف آتش مسلسل خود قرار دادم. تا این که سرنگون شد. اهالی شهر خوی با چشم خود هواپیما را که در آسمان می سوخت مشاهده کردند و10دقیقه بعد از این که من به زمین نشستم، از مناطق مختلف زنگ زدند که هواپیما در نزدیکی پل قطور سقوط کرده است. این مسئله را خدمت شما عرض کنم که با توجه به این که هواپیمای دشمن از نوع پیشرفته بود، خلبانان آن تصور می کردند که هواپیمای ما جرات نزدیک شدن به او را ندارد؛ ولی به خواست خدا و با الطاف الهی که همیشه شامل حال ماست، من توانستم با عمل فوق العاده ساده و با مسلسل این هواپیما را سرنگون کنم و امیدوارم که خلبانان عراقی بفهمند که آسمان کشور ما جای این گونه قدرت نمائی ها نیست. در این هنگام رژیم بزدل عراق که در خود توان مقابله با رزمندگان اسلام را نمی دید، شروع به بمباران شهرها و مناطق مسکونی نموده بود که خلبان این پرواز در این باره می گوید: با توجه به این که رژِیم عراق تحت سلطه ابر قدرت هاست، بنابراین اراده ای از خود نداشته و هر چه که آنها به این رژِیم دیکته می کنند عینا به آنها عمل می کنند ولی اگر نظر مرا در مورد خلبان های شان بخواهیدف باید بگویم هر ماموریتی که به آنها داده شود کورکورانه قبول می کنند و انجام می دهند و طبق اطلاعاتی که به دست ما رسیده اکثر آنها در موقع انجام ماموریت محوله به فکر مردمی نیستند که در زیر بار ستم رژیم جنایتکار عراق قرار دارند. ولی با تمام این تفاصیل می بینیم هنگامی که خلبانان و افسران ارشد به اسارت رزمندگان در می آیند اظهار ندامت و پشیمانی می نمایند که این خود نشانه تزلزل حزب بعث عراق می باشد. والسلام گفت وگو با خلبان دوم بسم الله الرحمن الرحیم با سلام به پیشگاه امام امت همیشه در صحنه. در آن روز با توجه به اسکرامبلی (حالت فوق العاده) که داده شده بود، من و همکار خلبانم به ترتیب 1 و 2 از زمین بلند شدیم. از برج به ما گفته شد که هواپیمای هدف درحال رفتن به سمت شمال کشور و در تعقیب یک هواپیمای مسافربری است. افسر کنترل شکاری به ما گفت که من شما را در یک نقطه می گردانم و مانور می دهم که در برگشت بتوانید این هواپیما را رهگیری و ان شالله سرنگون کنید و ما درست طبق دستور العمل های افسر کنترل شکاری عمل می کردیم. به خاطر دارم که دقیقا در ساعت 5:20 دوستم در سمت چپ من بود و ایشان هواپیمای دشمن را در سیزده مایلی و حدودا 7 یا 8 هزار پا از ما بالاتر پیک آپ (در زیر پوشش خود گرفت) کرد. ما با سرعت خوبی که داشتیم توانستیم همزمان با هم و به خوبی به طرف هواپیمای دشمن گردش کنیم. منتهی دوستم با توجه به فاصله نزدیک تری که به هواپیما داشت، هواپیما را رهگیری کرد و زمانی که فشنگ های مسلسل ایشان به هواپیما اصابت کرد، من حدودا چهار یا پنج هزار پا پشت سر ایشان با همان ارتفاع درحال پرواز بودم و دقیقا اصابت فشنگ ها را بر روی هواپیمای میگ 25 عراقی مشاهده کردم. آتش نارنجی رنگ و دود سفیدی در پشت سر هواپیمای دشمن کاملا به چشم می خورد و در برگشت، سوختن و قطعه قطعه شدن هواپیما را مشاهده کردم و ما توانستیم سالم به پایگاه مراجعت کنیم. آن طور که ما بعدا شنیدیم هواپیمای مسافربری سالم در خاک ترکیه به زمین نشست. از خلبان درباره نقش افسران کنترل شکاری در این ماموریت سوال می شود که پاسخ می دهد: شاید این اولین باری باشد که من چنین مهارتی را از یک افسر کنترل شکاری می دیدم و این نشان دهنده این مسئله است که برادر سروان هدی کاملا به کارشان وارد و بر اعصاب شان مسلط هستند. کار پرسنل کنترل شکاری و رادار در سطح بسیار عالی بود و به هیچ وجه هیجان زده نشده بودند و دقیقا از موقعیت های ما و هواپیمای دشمن مطلع بودند و حتی دقیقا می دانستند که راه برگشت هواپیمای دشمن در کجاست و ما را در این منطقه با ارتفاع پایین تر نگه داشتند و نگذاشتند که ما با هواپیمای دشمن رو در رو قرار بگیریم؛ چون اگر چنین می شد هواپیمای دشمن با موشک های دوربردی که داشت ما را هدف قرار می داد. در مجموع کار بزرگی که این برادر انجام دادند باعث شد که نه تنها هواپیمای دشمن نتوانست ما را رهگیری کند، بلکه رادارهای آنها نیز نتوانستند ما را تشخیص دهند و ما توانستیم در این ماموریت محوله موفق باشیم.
  17. [quote]با اخلاقترین خلبان دنیا به جرات شهید عباس دوران و شیرودی بود به نظر شخصی بنده حقیر و شجاع ترین[/quote] 100%این حرف شما درست هست و هیچ خلبانی به پای خلبانان ایرانی نمیرسد(از نظر اخلاق)شما هم گرهار باکهورن رو بعد از خلبانان ایرانی با اخلاق ترین بدونید
  18. گرهارد باکهورن او در 19 مارس 1919 در کونیسبرگ به دنیا آمد. علاوه بر اینکه به دو زبان تسلط داشت بسیار سخت کوش هم بود و همین باعث موفقیتش در دوره های آموزشی رزم هوایی شد. یک سال پیش از شروع جنگ دوم به لوفت وافه (نیروی هوایی آلمان نازی) پیوست. در ابتدای جنگ به واحد شکاری منتقل شد. و تا پایان جنگ به رکورد اعجاب انگیز 301 پیروزی در رزم های هوایی دست یافت. شروع او بسیار نا امید کننده بود. او جنگنده های مسراشمیت 109 را برای پرواز ترجیح می داد و به گفته خودش با این جنگنده هرکاری می توانست بکند. اولین نبردهای او در جبهه غرب و مقابل هواپیماهای انگلیسی بود. اما موفقیت چندانی کسب نکرد. اولین پیروزی او در 120 مین ماموریت او بود. در سال 1940 به هنگ 52 در جبهه شرق منتقل شد و تا پایان جنگ در آن هنگ بود. دراین واحد یک خلبان فوق العاده دیگر نیز بود: هانس یواخیم مارسیل. سرانجام اولین پیروزی او در سال 1941 به دست آمد و توانست یک جنگنده روسی را در جبهه شرق منهدم کند. و این مقدمه ای بود برای فتوحات دیگر. در سال 1942 موفق به دریافت مدال صلیب شوالیه شد. که این امر به دلیل کسب 59 پیروزی در درگیری های هوایی بود. در سال 1943 این رقم به 120 پیروزی رسید و در سال 1944 هم به 250 پیروزی افزایش پیدا کرد. او در یک روز رویایی موفق شد به تنهایی 7 فروند جنگنده شوروی را در آسمان منهدم کند. در طی انجام ماموریت هایش 9 بار هدف قرار گرفت و دو بار هم زخمی شد. در ماه می 1944 در پی مراجعت به پایگاه یک شکاری روس قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیمایش شد. خودش در این باره می گوید: قبلا در مورد وجود شکاری های شوروی به ما اخطار داده شد اما من در آن روز بسیار خسته بودم و پشت سرم را ندیدم. و این باعث شد که برای جنگنده روس یک پیروزی شدم. بهای این اشتباه هم 4 ماه اقامت در بیمارستان بود. او در لوفت وافه بسیار محبوب و مورد احترام بود. و فرماندهانش او را بهترین یا یکی از بهترین های آلمان می دانستند. اریخ هارتمان یکی دیگر از اعجوبه های آلمان در مورد او می گوید: گرهارد واقعا از موفقیت دیگران لذت می برد که این خاصیت را مردان کمی دارند. وقتی از لحاظ تعداد پیروزی بر او پیشی گرفتم با تمام عشقش به من تبریک گفت. او یک مرد بود و فرماندهی که می توانست همه مردانش را با خود به جهنم ببرد. افتخار هرکسی بود که برای چنین فرماندهی خود را به کشتن بدهد. دانشتن این گونه فرماندهان آرزوی هر خلبانیست. او یک دوست یک رفیق و یک پدر مهربان بود و بهترین کسی که ملاقات کردم. او از آن دسته کسانیست که زیر دستانش پس از گذشت 30 یا 40 سال از او به نیکی یاد می کنند. به راستی که یک مرد فراموش نشدنی بود. پس از بهبود از آسیب دیدگی در سال 1944 او دوباره به عنوان فرمانده به جبهه غرب منتقل شد. سرانجام او وارد اسکادران 44 شد که مجموعه ای از نخبگان آلمانی را در خود جا داده بود. در دومین ماموریتش در این اسکادران، پس از یک درگیری مرگبار و نابرابر با یک فروند موستانگ آمریکایی مورد اصابت قرار گرفت ولی مهارت بالای او باعث شد از مرگ حتمی نجات پیدا کند. در لحظه فرود به شدت با زمین برخورد کرد و ضربه سختی به گردنش وارد شد. این مسئله باعث شد او تا پایان جنگ در بیمارستان بستری شود. پس از جنگ او از معدود خلبانان جبهه شرق بود که به اسارت روس ها در نیامد. این امر به دلیل دستیابی آمریکایی ها به او بود. چندین ماه در اسارت نیروهای انگلیسی و امریکایی بود و سرانجام هم آزاد شد. در سال 1956 هم به نیروی هوایی جدید آلمان پیوست و در سال 1976 هم بازنشسته شد. در سال 1983 هم این خلبان شجاع و با اخلاق آلمانی به دلیل یک تصادف در اتوبان کلن به شدت مصدوم و سپس جان سپرد. خاطره ای از یک نبرد: امروز 5 اکتبر 1943 بود و روزی خسته کننده، صبح امروز ماموریت خود را برای اسکورت چند هواپیما آغاز کردم. در حین پرواز حدس زدم که امروز روز آرامی خواهد بود. اما پس از نیم ساعت فهمیدم اشتباه کرده ام. صدای مسلسل یکی از جنگنده های خودی مرا متوجه حمله روس ها کرد. یکی از هواپیماهای دشمن را دیدم و به سمتش حمله کردم. در لحظه ای که قصد شلیک داشتم یکی از هواپیماهای خودی از مقابلم رد شد... لعنتی ... شانس آورد. اما من شانس نیاوردم رگبار سنگین شکاری روس قسمت بالای کابین مرا در هم شکست. بلافاصله با تمام قدرت هواپیما را به پهلوی راست انداخته و حلقه ای افقی ایجاد کردم. خلبان روس دیر فهمید که در تیررس من قرار گرفته است. پس از پایان شلیک مسلسل هایم، جنگنده روسی در آسمان منفجر شده بود... در نهایت او 301 هواپیمای دشمن را در آسمان منهدم کرد و از لحاظ تعداد پیروزی دومین خلبان جهان است ( پس از اریخ هارتمان با 352 پیروزی). اما چیزی که او را به راستی از سایرین متمایز می کرد اخلاق انسانی او بود...
  19. بخشید که عکس نداشت چون اکانت گالری ندارم و نموتونم فعلا عکس بذارم
  20. [quote][quote]لطفا یکی بیاد بگه معنی کلمه اخگر چیه؟چرا این اسم رو گذاشتن؟[/quote] جناب والتر اخگر به معنای آتش است در فرهنگ دهخدا به معنای صاعقه و همچنین آتش سوزان معنا شده است.[/quote] خیلی ممنون از این راهنمایی شما .اول فکر میکردم چه اسم عجیبی هست .
  21. خطرناک ترین مرد اروپا ماجراهای واقعی از یک دورگه عجیب مهندس اسکورزینی متولد وین اتریش در با نام کوچک اتو زمانی در اروپا به شهرت رسید که توسط بخش برون مرزی رادیو المان در سپتامبر 1943 بعنوان خطرناک ترین مرد اروپا معرفی شد. اما دنیا اورا با عملیات نجات بنیتو موسولینی میشناسد که در گران کازو در اسارت به سر میبرد و توجه داشته باشید که گران کازو بلند ترین بخش ایتالیایی رشته کوههای الپ به شمار میرود و بدین ترتیب او به دلیل مهارت شجاعت و قدرت رهبری ذاتی تبدیل به یکی از مهمترین کماندوهای تاریخ گردید . او در12 ژوئن 1908 در وین اتریش متولد شد فرزند یک مهندس اتریشی که البته اتو نیز راه پدر را دنبال کرد. او نیز در رشته مهندسی تحصیل کرد و مشغول به کار در وین گردید و اتوی بلند قد و تنومند بصورت دیوانه وار شیفته نظامی گری بود. در 1934 اتو ازدواج کرد سپس با همسرش با یک موتور سیکلت برای ماه عسل به ایتالیا مسافرت کرد و این سفر برای کسانی که او را میشناختند بسیار غیر عادی به نظر میامد. سال 1938 برای اتریش سال غم انگیزی بود.سربازان نازی اتریش را تصرف و ضمیمه خاک رایش نمودند و اصولا اتریشی ها همیشه با نگاهی تحقیر آمیز به آلمانی ها نگاه میکنند و برایشان بسیار سخت بود تصرف کشورشان بدست سربازان آلمانی … اما اتو در این مرحله نیز وجود و جوهره خود را نشان داد او توانست تا جان ویلیام میکلاس را نجات دهد .میکلاس رئیس جمهور اتریش در ان زمان بود. نازی ها قصد داشتند تا اورا به قتل برسانند هرچند اسکورزینی در 1931 به شاخه نظامی خزب نازی اتریش پیوست ولی تمایلات قوی اتریشی او اجازه نمیداد تا رئبس جمهور کشورش به دست دشمن اشغال گر کشته شود. در این زمان داستان به گوش ارنست کالتنبرنر رسید او رهبر حزب نازی اتریش بود. با شروع جنگ دوم اتو به ارتش پیوست تا به ارزوی دوران جوانیش یعنی خلبانی برسد ولی سن زیاد باعث شد تا لوفت واقه (نیروی هوایی رایش ) از پذیرش او خودداری نماید. سپس او به عنوان داوطلب وارد خدمت در واقن اس اس گردید که بهمراه نیروی زمینی ارتش المان میجنگید. این واحد جز ذبده ترین واحدهای ارتش المان به شمار میرفت. تنها 11 نفر بهمراه اتو توانستند امتحانات ورودی وافن اس اس را بگذرانند و وارد پادگان اموزشی لشگر وافن اس اس شوند. لشگر وافن اس اس در واقع لشگر محافظین شخصی هیتلر بودند. یک روز قبل از تهاجم ارتش نازی به فرانسه در 9 مه 1940 او به برلین اعزام شد تا بعنوان یک گروهبان دوم گواهینامه فنی خود را دریافت نماید. با اصرار فراوان به فرمانده واحد توپخانه سنگین او را متقاعد ساخت تا بعنوان یگ تکنسین فنی بهمراه این نیرو به فرانسه برود. سپس او به واحد فنی لشگر دوم وافن اس اس منتقل شد و در نهایت توانست در یک جنگ واقعی شرکت نماید. در روسیه با ترکش یک کاتیوشا در پشت سر زخمی شد و بدلیل بیماری شکم ارتش او را مجبور به بازگشت به اتریش نمود. هرچند او به سختی مخالفت کرد ولی در نهایت به وین بازگشت. حالا اتو یک نشان صلیب آهنی برای این اتقاق دریاقت کرده بود. بعد از بهبودی تو را به یک زاغه مهمات نظامی فرستادند اتو بسیار دلسرد شد ولی در این دوران او شروع به مطالعه تمامی کتابهای موجود در مورد نیروی های کماندویی سیستمهای آموزشی در کشورهای مختلف را مطالعه کرد. با بسیاری از افسران اس اس ملاقات میکرد و به تبادل نظر با تمامی کسانی که علاقمند صحبت با یک افسر جز بودند میپرداخت . استدلال او خلق یک نیروی توانا بود که بتواند در پشت خطوط دشمن به اجرای انواع عملیاتهای خرابکاری بپردازد. او از تجربیات جبهه روسیه دریافته بود که ارتش نازی نیاز مبرمی به تربیت چنین واحدهایی دارد زیرا اجرای عملیاتهای روزانه عادی را تحت شعاع قرار میدهد. در اوریل 1943 از طرف سرفرماندهی وافن اس اس پیشنهادی را دریافت کرد ..وافن اس اس به دنبال افسری بود که بتواند علاوه بر داشتن توانایی های فنی عملیاتهای خاصی را اجرا کند . بدون هیچگونه مخالفت اتو این پیشنهاد را پذیرفت و به درجه سروانی ارتقا یافت . حالا اتو اسکورزینی داستان ما فرمانده واحد ویژه تازه تاسیس وافن اس اس شده بود. تا سال 1943 ارتش نازی داشتن نیروی ویژه را یک الزام نمیدید انها دارای بهترین نیروی زمینی دنیا بودند ورماخت هیچ نیروی را در مقابل خود نمیدید که یارای مبارزه یا مقاومت داشته باشد و برای انجام عملیاتهای خاص یا گرفتن اهداف کلیدی انها از نیروی های چتر باز یا واحد مخصوص براندنبورگ در اب وهر با همان سرویس اطلاعات ارتش استقاده میکردند . این واحد از بهترین سربازان المانی بودند که میتوانستند به زبانهای بومی به روانی صحبت کنند. ولی در 1943 جنگ برخلاف میل المانها پیش میرفت آنها نمیتوانستند دیگر به اسانی نیروهای دشمن را از پیش رو بردارند و حالا نیاز به نیرویی ویژه در ارتش المان حس میشد. اتو فرمانده یک واحد تازه تاسیس بود که در ابتدا واحد اس اس فریدنتال نامیده میشد سپس به واحد شکارچیان اس اس برلین تغییر نام داد و در نهایت واحد نبرد مرکزی اس اس نام گرفت . واحد کوچک اتو به 5 گردان گسترش پیدا کرد. انها باید در عمق خاک دشمن به عملیات بپردازند که این وظیفه ایی جدید در ارتش المان بود و بسیار جذاب بود. در این زمان سازمان امنیت المان که از واحدهای مختلفی مانند گشتاپو یا اس دی که همان سازمان امنیت داخلی بود یا آوسلند اس دی ( سازمان امنیت خارجی ) اداره اگاهی و جوخه های مرگ تشکیل شده بود سرپرستی این واحد را بدست گرفت و واحد اتو به سازمان اوسلند اس دی ملحق گردید. ارزیابی سازمان این بود که یک نیروی سازمان داده شده بیشتر از یک تیم جاسسوسی کوچک موثر واقع میگردد . برداشت سازمان این بود که این نیرو نیاز به فرماندهی دارد که علاوه بر قدرت رهبری و سازماندهی و فرماندهی به مرامهای حزبی نیز وفادار باشد. بعد از قتل هایدریش رهبر این سازمان به دست وطن پرستان چکی ارنست کاتنبرنر رهبر سابق حزب نازی اتریش رئیس سازمان اوسلند اس دی شد او میدانست علیرغو همه شایستگی ها اسکورزینی در 35سالگی هنوز یک ستوان است او را به فرماندهی این واخد نیروهای ویژه منصوب کرد. هدف اسکورزینی تربیت نیروهایی بود که بتوانند در پشت خط نیروهای دشمن بدون استفاده از اسلحه دشمن را بقتل برسانند. در جولای 1943 بعد از یک جلسه در ایتالیا پادشاه موسولینی را برکنار کرد. شکستهای نیروهای ایتالیایی در جبهه های مختلف از دست رفتن متصرفات در افریقای شمالی و تارضایتی مردم ایتالیا دلیل برکناری دوست نزدیک هیتلر بود. پادشاه ژنرال بادوگیلیو را به جای موسولینی منصوب کرد و اوبعد از ترک ویلای پادشاه ایتالیا به دست ژاندرمهای ایتالیایی دستگیر شد . هیتلر خشمگین عملا نمیتوانست کاری انجام دهد از طرفی ایتالیا هنوز متحد انها به شمار میرفت و دولت جدید به هیتلر اطمینان داده بود در جنگ در کنارشان خواهد ماند و از طرف دیگر او میدانست بزودی ایتالیا تسلیم متفقین میشود و دوست نزدیکش را تسلیم خواهد کرد . پس هیتلر تصمیم گرفت قبل از این اتفاق موسولینی را نجات دهد و با سرنگونی دولت کنونی مجددا موسولینی را به قدرت برساند . برای اجرای عملیات اسکورزینی بهمراه 5 نفر از دیگر فرماندهان مشهور المانی به اقامتگاه هیتلر در پروس شرقی دعوت شدند . این افراد باید به دو سال پیشوا پاسخ میدادند . ایا ایتالیا را میشناسید و در مورد این کشور چه فکر میکنید . اسکورزینی ماه عسل را در این کشور گذرانده بود و بخوبی ایتالیا را میشناهت و در پاسخ به سئوال دوم او گفت من اتریشی هستم پیشوا … از جایی که خود هیتلر نیز یک اتریشی بود میدانست احساس اتریشی ها نسبت به ایتالیایی ها چیست جرا که در پایان جنگ اول اتریش مجبور شد بخشی از خاک کشورش را به ایتالیا واگذار نماید. … هیتلر در انتخاب او تردید نکرد. دستور نجات موسولینی قبل از اسارات به دست متفقین بود . برای کاور عملیات واحد اسکورزینی به واحدهای تحت امر ژترال اشتودنت فرمانده لشگر چتر باز المان منتقل گردید . برای فریب اذهان از دو روز قبل بخشی از واحدهای تحت امر اشتودنت به ایتالیا منتقل شدند . المانها از این کار دو هدف را دنبال مبکردند نخست اسکورزینی بعنوان یکی از اجودانهای اشتودنت معرفی میشد و دیگر اگر نیاز به تصرف رم بود این واحدها میتوانستند به اسکورزینی و موسولینی بعد از ازادی کمک کنند. بعد از ملاقات با اشتودنت اسکورزینی به معاونش کارل رادل تلفن زد به کارل گفت که ماموریت مهمی در پیش است که نمیتواند از پشت تلفن برایش توضیح دهد ولی لیست بلند بالایی از مهمات بهمراه رتگ موهای مشکی و ردای کشیشی درخواست کرد و میشد جهره متعحب کارل را تجسم کرد که با خود میگفت was macht er denn da? Sheisse ! ماموریت دیگر رادل انتخاب 40 نفر از بهترین سربازان مسلط به زبان ایتالیایی با لهجه سلیس محلی بود. این افراد به یکی از مقرهای سرفرماندهی المان در ایتالیا خارج از رم اعزام شدند در خارج از شهر ساکن شوند. در هفته های بعد تمامی تلاش منابع اطلاعاتی المان و نازیها صرف یافتن مکان دقیق نگهداری موسولینی شد. اطلاعات بسیار لازم بودند تا به وسیله ان اسکورزینی بتواند تاکتیهای مورد نیاز در عملیات را برنامه ریزی کند. یکی از جالبترین داستانها که در این روی داد این بود که هیتلر که بشدن خرافاتی بود اقدام به استقاده از قالبینان و پیشگویان کرد تا از راه متافیزیک بتوانند جای موسولینی را کشف کنند. در این مدت ایتالیایی ها برای چند بار جای موسولینی را تغییر دادند گویی میدانستند که هیتلر برای نجات رفیق دیرین کاری خواهد کرد. دلیل این کار کوششهای نافرجام المانی ها در سه بار قبل برای نجات او بود که هر سه بار با شکسن روبرو شد . ذر ابتدا ذر جزیره پونانزا در ساحل ناپل سپس در جزیره لامادلنا در ساردینی که بعد از شناسایی توسط یکی از کماندوهای اعزامی توسط اسکورزینی که در لباس یک ملوان به جزیره رفت ، خود اسکورزینی با یک بمب افکن هاینکل برای عکس برداری به محل پرواز کرد. در این مرحله زندگی اسکورزینی به خطر افتاد . بمب افکن هاینکل به وسیله یک جنگنده متفقین سرنگون شد خلبان کشته شد و اسکورزینی توسط یک ناو ایتالیایی از دریا گرفته شد. باز ایتالیایی ها جای موسولینی را تغییر دادند . ولی اینبار مکان موسولینی توسط کاپلر وابسته نیروی پلیس نازی ها در سفارت این کشور در رم کشف شد او یک پیام رمز ساده پلیس در ایتالیا دریافت کرد که در مورد امادگی در اطراف گران ساسو بود. به منطقه رفت و در یافت از موسولینی در بالای یک کوه که فقط راه ارتباطی از طریق یک خط تله کابین دارد نگه داری میشود. اوضاع برای المانیها اصلا خوب پیش نمیرفت در سوم سپتامبر ایتالیا مورد هجوم متفقین قرار گرفت و در نهم سپتامبر تسلیم شد . شرایط بسیار دشوار بود ..هرچند ایتالیا دشمن المان نشده بود ولی دیگر متفق این کشور نیز به شمار نمیرفت . پایگاه های المانی نیز توسط متفقین به شدت بمباران شد . حالا متفقین در ناپل پیاده شده بودند و امکان ارسال تدارکات نیز با مشکلات فراوان روبرو شده بود. در این زمان اسکورزینی با یک هاینکل بر فراز گران ساسو پرواز کرد و عکسهای زیادی توسط یک دوربین دستی از منطقه برداشت . پس از بازگشت نقشه یک حمله سریع توسط اسکورزینی ؛ ژنرال اشتودنت و مورس یکی ازفرماندهان چترباز ریخته شد . 12 فروند گلایدر DFS230 با 9 کماندو بر فراز گران ساسو از هواپیما جدا میشدند . در ارتقاعی بالای 9500 پا در یک زمین مسطح در کنار هتل متعلق به اسکی بازها فرود میامدند . توجه داشته باشید هتل توسط صخره ها محاصره شده بود. کماندوها باید سریع ژاندارمهای ایتالیایی را از پا دراورند تا انها فرصت شلیک به موسولینی را نیابند. در همین زمان با نفربرهای شنی اس اس مورس به ایستگاه تله کابین در پایین حمله میکرد و انجا را اشغال و پاک سازی میکرد. سپس موسولینی توسط یک هواپیمای سبک فراری داده میشد . یک نیرو با استعداد 108 نفر کماندو که شامل 25 نفر از نیروهای مخصوص اسکورزینی میشدند و همچنین ژنرال سولتی فرمانده ژاندارمری ایتالیا که توسط المانی ها ربوده شده بود عازم منطقه گران ساسو شدند . هدف از حضور این ژنرال ایتالیایی این بود که اسکورزینی اعتثاد داشت حضور او باعث گیج شدن نگهبانان ایتالیایی خواهد شد . با وجود همه مشکلات عملیات یک شاهکار تمام عیار بود . المانها تنها یک مجروح داشتند که در هنگام فرود اخرین گلایدر دچار اسیب دیدگی شدند و البته چند نگهبان ایتالیایی نیز کشته شدند. گلایدر حامل اسکورزینی دومین در ردیف خود بود بر اثر یک اشتباه هواپیمای یدکش اول که نقشه را در اختیار داشت به کنار رفت و گلایدر حامل اتو بعنوان لیدر جای گرفت در حالی که او نقشه را نداشت . اتو با کارد در کف گلایدر سوراخی ایجاد کرد و با تکیه بر عکسها گلایدررا به منطقه فرود راهنمایی کرد. پس از فرود اسکورزینی ژنرال ایتالیایی سولتی را جلو انداخت با فریاد های این ژنرال در پشت یکی از پنجره ها دید و فریاد زد که کنار برود تا مورد اصابت گلوله ها قرار نگیرد و سپس نزدیک ترین درب را یافت و منفجر کرد. در پایین نیز مردان مورس بسیار سریع بعد از یک زد خورد کوتاه ایستگاه را به تصرف خود دراوردند . موسولینی در یک هواپیمای سبک دو نفره با هدایت خلبان مخصوص ژنرال اشتودنت یعنی سروان گرلاخ جای گرفت خود اسکورزینی خود را در اطاقک کوچکی در انتهای هواپما جای داد بعدها او در ارتباط با این مسئله گفت نمیخواستم اگر اتفاقی برای موسولینی افتاد خود شخصا به هیتلر گزارش بدهم . زیرا ترجیح میدادم تا بمیرم ولی در چشمان هیتلر نگاه کنم و بگویم که بعد از نجات رفیقش در برخورد هواپیما با صخره ها کشته شد.بلند شدن هواپیما دچار مشکل شد . باند بسیار کوتاه بود و یک چاله نیز در میان باند وجود داشت . وزن هواپیما با وجود حضور اسکورزینی در اطاقک نیز زیاد شده بود . به این مشکلات اضاقه کنید کمبود هوای لازم در این ارتفاع برای بلند شدن هواپیما . با دستور خلبان کماندوها هواپیما را با دست نگه داشتند او گاز را تا انتها باز کرد سپس با علامت او هواپیما توسط کماندوها رها شد. بعد از عبور از گودال هواپیما به زمین خورد ولی گرلاخ خلبان ماهر المانی با اعصابی پولادین هواپیما را هدایت کرد تا پس رسیدن به پرتگاه هواپیما بطرف پایین شیرجه بزند سپس گرلاخ به اهستگی فرمان را به عقب کشید . هواپیما در ارتفاع درختان قرار گرفت برای اجتناب ازبرخورد با هواپیماهای متفقین در همین ارتقاع به پرواز ادامه داد ولی چیزی درمورد اسیب دیدن موتور به سرنشینان بسیار مهمش نگفت . فرود در پایگاهیی المانی در نزدیکی رم که متعلق به نازی ها بود انجام پذیرفت . از این پایگاه اسکورزینی و موسولینی به وین پرواز کردند و سپس دوچه نیز به نزد پیشوا برده شده . این یک موفقیت بزرگ برای اسکورزینی بود و تمامی کسانی که در این عملیات درگیر بودند به ترتیب نشانهای صلیب را دریافت کردند و این افتخاری بزرگ در تاریخ حرفه ایی اتو بود . هرچند این نظر شخصی نگارنده است که یکی از مهمترین دلایل موفقیت عملیات جدا از خود اسکورزینی و شانس و بخت و اقبال مساعدش دشمن در این عملیات بود چرا که تاریخ نشان داده است که ایتالیایی ها هر جنگجویان خوبی نیستند و بهتر است با همان سشوار و ادکلن و ژل به ارایش و خوش تیپ کردن خود بپردازند و جنگ را به بزرگان و مردان این کار بسپارند . مطمئنا در صورتی که دوچه در اختیار امریکایی ها روسها یا انگلیسی ها بود هم اکنون به جای داستان شجاعت اسکورزینی داستان چگونگی مرگش را مینوشتیم . پس از موفقیت در این عملیات حالا اسکورزینی مرد شماره یک نیروهای مخصوص المانی بود انها در پایگاههایشان تمرینات نظامی را ادامه میدادند . در سال 1944 او توانست تسلط خود را بر سایر نیروهای ویژه المانی دیکته نماید . در 20 جولای 1944 در جریان کودتای نافرجام فون اشتافنبرگ ( به تازگی فیلمی در هالییود با بازی تام کروز در این مورد ساخته شده است )) اسکورزینی نقشی مهم را ایفا کرد و در جای خود به شکست کودتا کمک شایانی نمود و اعتماد هیتلر به او بیشتر و بیشتر شد و در نهایت با عملیات مجارستان کارایی و وفاداری او به هیتلر اثبات شد . میکلوس هورتی که متحد هیتلر در مجارستان بود تصمیم گرفت تا با روسها مذاکره کند و به المان پشت نماید و در نتیجه این باعث ضریه پذیری هر چه بیشتر المانها میشد . برای مقابله با این تصمیم با فرمان شخص هیتلر در 1944 سرگرد اسکورزینی بع مجارستان رفت و پسر رهبر مجارستان را به گروگان گرفت ولی این امر باعث توقف مذاکرات نگردید … سپس اسکورزینی در مرحله دوم عملیات به دژی که هورتی اقامت داشتند رفتند و اورا از قدرت خلع و یک نخست وزیر مزدور المانی را به کار گماشتند . شاهکار بعدی اسکورزینی عملیاتی بود که به نام عملیات گریفین در دنیا مشهور شد .. در این عملیات به پیشنهاد شخص هیتلر سرهنگ دوم کنونی اسکورزینی با یک واحد از نیروهایش که به زبان انگلیسی مسلط بودند با یونیفرمهای امریکایی و متفقین با خودروها و ادوات جنگی امریکایی به پشت جبهه متفقین نفوذ میکردند و اقدام به انهدام نیروهای دشمن مینمودند و علاوه بر خسارات زیاد اشفتگی به وجود میاوردند . این طرح بشدت موفق شد تدارکات امریکایی ها دچار کندی حرکت شد چرا که امریکایی ها اقدام به ایجاد بازرسی های زیادی کردند . حالا همه به همدیگر مشکوک بودند در بازرسی ها سئوالات زیادی از سربازان در مورد امریکا پرسیده میشد تا اطمینان حاصل شود نیروی فوق امریکایی است سئوالاتی در مورد ایالات یا لیگ فوتبال. هنگامی که بعضی از ماموران اسکورزینی دستگیر شدند پرده از راز بزرگی برداشتند اسکورزینی و سربازانش دستور داشتند تا به پاریس بروند و ژنرال آیزنهاور را ترور کنند . در ان زمان ایزنهاور فرمانده نیروهای امریکایی در اروپا بود . وقتی سربازان المانی اعتراف کردند فرمانده شان اسکورزینی است متفقین دریافتند این موضوع جدی است چرا که همگان او را مشناختند. در دوران شکست المانها او فرماندهی یک موضع دفاعی در در ساحل رودخانه ادر را در 50 مایلی برلین بر عهده داشت که به پاس هوشیاری و شجاعتش به برلین دعوت شد و ازدستان پیشوا یک صلیب مزین برگ بلوط دریافت کرد. او سپس ماموریت یافت تا بعنوان بازرس مخصوص تا به جبهه شرق برود او به وین رفت و دریافت زمان برای نجات زادگاهش بسیار دیر شده است . دو روز قبل از خودکشی هیتلر اسکورزینی از دستان هیتلر دستور دفاع از دژ الپی را برعهده بگیرد این دژ در باواریا قرار داشت 10 روز بعد جنگ به پایان رسید و اسکورزینی تسلیم شد . در دادگاه نورنبرگ قاضی سعی داشت تا او را به جنابت جنگی متهم نماید . دلیل این امر فقط عملیات گریفین بود و اسیبهای جدی که امریکایی ها از دستان او دیدند ولی شهادت یک کماندوی انگلیسی مبنی بر ایکه متفقین نیز با یونفرمهای المانی در پشت جبهه به المانها حمله میکردند باعث نجات این افسانه نیروهای مخصوص شد . بعد از جنگ با کمک وزیر سابق بازرگانی هیتلر او مدتی را مخفی بود و سپس با عکسی از او توسط خبرگزاری فرانسه منتشر شد و یا کمک یک پاسپورت اسپانیایی به مادرید رفت .با استفاده از نام اشتاینباخر اسکورزینی یک شرکت امنیتی نیز داشت که موجبات فرار بیش از 600 نفر از جنابت کاران جنگی نازی با امریکای لاتین را فراهم ساخت و سپس به ارژانتین رفت برای مدتی مسئول امنیتی اوا پرون همسر دیکتاتور این کشور برای مدتی نیز محافظ و مسئول امنیتی ناصر رهبر مصر بود . سپس به اسپانیا بازگشت و یک شرکت مهندسی فنی تاسیس کرد و تاسالها در این کشور باقی ماند و تبدیل به یک میلیونر گردید سرانجام او که تا انتهای عمر یک نازی متعصب باقی ماند در سال 1970 پزشکان وجود تومورهایی را درستون فقرات بدن اسکورزینی تشخیص دادند و سپس در هامبورگ اقدام با خارج کردن دو تومور نمودند ولی این جراحی باعث شد تا او از کمر به پایین فلج شود.برای شش ماه او شروع به تمرین با یک پزشک مخصوص نمود و بعد از این مدت دوباره به روی پاها بازگشت . در جولای 1975 در سن 67 سالگی یکی از اسطوره های دنیای نیروهای مخصوص درگذشت . بسیاری تحت تاثیر تبلیغات خبرگزاری رسمی شوروی سابق اعتقاد داشتند اسکورزینی وظیفه اموزش نیروهای مخصوص امریکایی یا همان کلاه سبزها را در زمان جنگ ویتنام برعهده داشت
  22. اشباح مرگبار با وارد شدن نیروهای متفقین به نورماندی نبردی خونبار بین نیروهای ورماخت و اس اس با نیروهای انگلیسی و آمریکایی درگرفت. با وجود برتری مسلم متفقین، سربازان آلمانی با سرسختی مقاومت کرده و تلفات سنگینی بر دشمن وارد نمودند اما پراکندگی نیروهای آلمان در جبهه های مختلف و تلفات سنگین ارتش آلمان در جبهه شرق باعث شد که متفقین در این نبرد پیروز شوند. نیروهای آلمانی در نبرد نورماندی با سرسختی و تعصب مبارزه نمودند اما شاخص ترین سربازان آلمانی در این نبرد بدون هیچ شکی تک تیراندازان بودند. وظیفه اصلی تک تیراندازان در نبرد نورماندی هدف قراردادن پرسنل مهم دشمن نظیر فرماندهان، دیده بانهای توپخانه، متصدیان بی سیم، خدمه تیربار و ... بود. درکنار این وظیفه ی اصلی از آنها به عنوان دیده بان و یا پستهای شنود و گرد آوری اطلاعات از میدان جنگ نیز انجام میشد. در این نبرد علاوه بر همه ی موارد فوق، تک تیراندازان آلمانی به طور موثری بر روحیه سربازان انگلیسی و آمریکایی اثر تخریبی گذاشته و سایه ای از ترس و وحشت بر میدان نبرد افکندند.بعد از پایان نبرد مشخص شد که تقریباً 50% گردان های درگیر آمریکایی از طرف تک تیراندازان مورد حمله قرار گرفته و متحمل تلفات شدند. سرسختی و مقاومت شدید تک تیراندازان آلمانی موجی از ترس و نفرت در بین سربازان آمریکایی بوجود آورد که وصف آن به راحتی ممکن نیست. این امر به قدری گسترش یافت که سراسر جبهه ی متفقین را شایعات و افسانه های عجیب در مورد تک تیراندازان پر نمود. جان هینتون در آن زمان یک سرباز نوزده ساله بود که در گروهان 3 گردان 116 پیاده نظام خدمت میکرد. او هنوز به روشنی خاطره برخورد با یک اسنایپر یا تک تیرانداز آلمانی را به یاد دارد و هنوز هم با گذشت سالها ترس در اعماق چشمانش قابل مشاهده است. زمانی که او و همرزمانش بر روی ساحل پیاده شدند، بلافاصله مشغول آماده سازی تیربار برای آتش باری به سمت نیروهای آلمانی شدند غافل از اینکه در 800 متری آنها یک تک تیرانداز به انتظار نشسته است. اولین سربازی که پشت تیربار قرار گرفت از ناحیه دست مورد برخورد گلوله قرار گرفت، سرباز دوم نیز به همین سرنوشت دچار شد؛ یکی از سربازان که دچار خشم و اضطراب شده بود تصمیم گرفت با مسلسل دستی به سمت تیرانداز شلیک نماید اما کمی سرش را بیش از حد لازم بالا برد و یک ثانیه بعد جسد او در کنار جان قرار گرفت. جان با وجود اینکه درجای خود بی حرکت قرار گرفته بود و حتی صدای نفسش نیز شنیده نمیشد، از گلوله های اسنایپر بی صنیب نماند و پایش هدف قرار گرفت. یادگاری دریافتی از تک تیرانداز آلمانی تا پایان عمر همراه او خواهد بود.گردان تفنگداران رویال اولستر نیز ملاقاتی با تک تیراندازان آلمانی داشتند که بهای آن بسیار سنگین بود. در ساعت 5 بعد از ظهر روز هفتم ژوئن سال 1944 به این گردان ماموریت داده شد که دهکده کمبز را که در ده کیلومتری محل پیاده شدن آنها قرار داشت را تصرف نمایند. زمانی که آنها به دهکده رسیدند متوجه شدند که دور تا دور دهکده با دیواره ای از سنگ و چوب احاطه شده است و نیروهای مدافع به هیچ صورت قابل مشاهده نمیباشند. سربازان متفقین انتظار یک درگیری مختصر و کم دامنه را میکشیدند غافل از اینکه آلمانیها در تدارک آشی داغ و سوزنده برایشان هستند. برای پشتیبانی از سربازان پیاده نظام، کاپیتان آلدورد ماموریت یافت تا با یک واحد زرهی به سمت دهکده رفته و آنجا را تسخیر نماید. تانکها به همراهی سربازان پیاده نظام به سمت دهکده کمبز حرکت نمودند. هیچ صدا یا نشانه ای از دشمن نبود اما همین که تانکها به نزدیکی دیواره رسیدند جهنم به زمین آمد، خمپاره اندازهای آلمانی در کنار تک تیراندازان بارانی از آتش و سرب بر تانکها و سربازان دشمن فرو فرستادند. به دستور کاپیتان آلدورد نیروها به دو دسته تقسیم شدند تا از دو طرف دیواره به سمت دهکده یورش برن. اما باز هم آتش سهمگین تیربار و خمپاره های آلمانی مانع از این حرکت شدند. در این حین تک تیراندازان آلمانی با دقت کم نظیری سربازان پیاده نظام را هلاک نمودند، کاپیتان آلدورد تصمیم گرفت لحظه ای از تانک خارج شده و اطراف خود را بررسی کند، سر او کامل از برجک فرماندهی تانک خارج نشده بود که با زندگی وداع کرد. گلوله ی تک تیراندازی به زندگی او خاتمه داد.فرمانده گروهان و چهارده سرباز دیگر نیز ظرف چند دقیقه به کاپیتان آلدورد پیوستند و هلاک شدند. یازده سرباز به سختی مجروح شدند و درهمان دقایق اولیه حمله، فرمان عقب نشینی صادر شد. جالب است بدانید که متفقین مجبور شدند برای تسخیر این دهکده کوچک دست به دامن توپهای سنگین رزمناوها شوند. بعد از اجرای یک آتشباری سنگین دریایی، دهکده به تصرف درآمد. تقریباً تمامی مدافعین شهید شده بودند اما یکی از تک تیراندازها که زخمی شدهد بود به اسارت درآمد. در اینجا بود که سربازان متفقین با تعجب یک پسر هفده ساله را در مقابل خود دیدند.ارتش آلمان به صورت تصادفی صاحب این تک تیراندازان زبده و کارآمد نشده بود، بسیاری از تیراندازان نبرد نورماندی در سازمان جوانان هیتلری (HITLER JUGEND) به بهترین نحو آموزش داده شده بودند. آری به قول وینستون چرچیل "هیچ اتفاقی تصادفی نیست". سازمان جوانان هیتلری از آن ایده های موثر و کارآمد آدولف هیتلر، رهبر بزرگ حذب نازی بود. در این سازمان در سالهای قبل از جنگ نوجوانان و جوانان تحت آموزش های عقیدتی قرار میگرفتند. علاوه بر این، ورزیدگی جسمی و کسب مهارتهای رزمی نیز جر اهداف اصلی این سازمان به شمار می آمد. بطوری که یکی از شعارهای این سازمان میگفت : " ما جسم و روح را با هم میسازیم".بسیاری از اعضا این سازمان تیر اندازی با سلاحهای کالیبر پایین آموزش دیده و به تیراندازانی بسیار سریع (SHARPSHOOTER) تبدیل شده بودند. کسب مهارت در تیر اندازی به قدری مورد تایید هیتلر و سران نازی بود که شخص پیشوا مدال ویژه ای را برای تیراندازان ماهر مورد تصویب قرار دادند.بعد از اینکه در سازمان جوانان هیتلری به همه اعضا آموزش های عمومی تیراندازی داده میشد، طی مسابقاتی افراد مستعد شناسائی و برای آموزش های تخصصی تک تیراندازان به مراکز ویژه ارتشی معرفی میشدند و اینگونه بود که آلمان صاحب بهترین تیراندازان جهان در آن زمان گردید.قبل از اینکه ادامه نبرد نورماندی را بررسی نماییم نکاتی چند قابل تعمق به نظر میرسد؛ اول اینکه هر کشوری که خواهان سربازانی باشهامت و کارا در جهت حفظ استقلال و تمامیت ارضی است بایستی آموزش قشر نوجوان و جوان را در سالهای صلح با دقت و پیگیری به انجام رساند و این امر نیازمند سرمایه گذاری در زمینه تامین تجهیزات و مهم تر از آن تربیت اساتید زبده و متعهد است. ایران کشوری است که بخاطر موقعیت استراتژیک و منابع سرشار همواره در معرض تهدید قرار دارد و این امر لزوم آموزش های فراگیر نظامی را به همه اقشار، بویژه قشر نوجوان و جوان گوشزد مینماید اما نه به این روشی که اکنون در حال اجراست. درس آموزش دفاعی در بسیاری از مدارس به سرنوشت دروسی نظیر ورزش، کاردستی و ... گرفتار آمده است. زمانی بر روی نظام آموزشی ژاپن بررسی مختصری انجام شد و نکاتی حیرت انگیز در این ساختار آموزشی مشاهده شد. درست ورزش و کاردستی یکی از مهم ترین دروس در مدارس ژاپنی است؛ حتی مهمتر از ریاضی و ... . آنها به این نکته واقف شده اند که تربیت یک جسم سالم و پرانرژی باعث پرورش روحی با نشاط و هدفمند میشود؛ حال این شخص میتواند به بهترین نحو ممکن از عهده همه دروس برآید. در مورد درس کاردستی نیز وضعیت به همین شکل است، توجه کرده اید که طراحان ژاپنی در همه عرصه ها یکه تازی میکنند، به نظر من این امر به دلیل تاکید بسیار زیاد سیستم آموزشی ژاپن بر روی درس کاردستی است که علاوه بر شکوفایی ذهن باعث ایجاد قدرت ساخت و تولید می گردد. ورزش در مدارس ژاپنی درسی نیست که در طی هفته، یک یا دو ساعت آنهم به صورت بی انگیزه و صرفاً در جهت رفع تکلیف به آن پرداخته شود؛ ساعت 7:30 همه دانش آموزان ژاپنی در صفوف منظم به همراه معلمان تا ساعت 8 ورزش صبحگاهی را انجام میدهند و این برنامه حتی برای یک روز هم کنار گذاشته نمیشود. این امر جدا از گروههای ورزشی هر مدرسه است که بعد از ساعات درسی بازهم به مدت 2 ساعت تمرینات ورزشی را به صورت تخصصی انجام میدهند، بله "فکر سالم در جسم سالم است."اما در زمینه آموزش دفاعی در ایران وضعیت به صورت اسفناکی در آمده است. می شود در منزل ورزش کرد و کاردستی درست نمود اما این امکان نیست که در منزل سلاحی را باز و بسته کرد و یا تیراندازی نمود. من زمانی که در مقطع راهنمایی یکی از مدارس نمونه ی کشور، این درس را آموزش میدیدم با وجود علاقه بسیار، فقط 2 دقیقه موفق شدم یک AK-47 قدیمی را در دست بگیرم و در اردوی یک روزه ای 5 عدد تیر شلیک کنم که البته به قولی تازه شانس هم آوردم، بسیاری از دانش آموزان دستشان فقط به پوکه رسید! اینگونه نمیتوان تیراندازان زنبده و ماهری تربیت نمود که در میدان جنگ همچون اشباحی مرگبار ترس و ناامیدی را در قلب دشمن بکارند.نمیتوان آموزش های نظامی را محدود به گروه یا قشر خاصی نمود، زیرا در این صورت بسیاری از استعداد های طبیعی و بکر شناسائی نشده و کشور پتانسیل عظیمی را از دست خواهد داد.اما نکته دوم این است که یک نیروی آموزش دیده که تجهیزات پیشرفته ای در اختیار دارد اگر فاقد یک ساختار عقیدتی محکم باشد، پشیزی ارزش رزمی نخواهد داشت.در سازمان جوانان هیتلری اولین قدم، آموزش عقیدتی جوانان در یک سیکل طولانی ولی با نشاط بود. از همه امکانات و منابع استفاده میشد تا مردانی عقیده مند به اهداف پیشوای بزرگ حذب نازی و نهایتاً آلمان تربیت شوند. در این راستا اردوهای تفریحی آموزشی، توزیع رایگان کتاب در سراسر آلمان، بین جوانان و هزاران برنامه ی دیگر باعث شد مردانی به ارتش آلمان تحویل شوند که در گرمای سوزان صحرای آفریقا و یا سرمای استخوان سوز روسیه، مصمم و با اراده تن به پیکاری سهمگین دهند. در نبرد برلین که 16 آپریل سال 1945 آغاز شد، جوانان و نوجوانان مدافع این شهر مردانه با نیروهای روس به مبارزه پرداختند، با اینکه شکست آلمان حتمی و کلیه امیدها نقش بر آب شده بود، اما دامنه اثر آموزش های عقیدتی بر روی این سربازان کم سن و سال به گونه ای بود که سقوط برلین 3 هفته به تاخیر افتاد، در ابتدا نیروهای روس گمان میکردند که چون بسیاری از سربازان حرفه ای و جنگ آزموده آلمان در نبرد پروس و ویستولا شهید شده اند، میتوانند به راحتی برلین را فتح نمایند؛ اما 3 هفته نبرد سنگین و خونبار به آنان فهماند که تصورشان اشتباه بوده است. با وجودی که نسبت نیروهای روس به نیروهای مدافع برلین قابل مقایسه نبود و توپخانه سنگین روسیه بی وقفه برلین را با تمام قوا درهم میکوبید اما این سربازان جوان شگفتی ساز تاریخ شدند. در پایان این نبرد دهشتبار شهری که آنرا دومین نبرد شهری بزرگ تاریخ نامیده اند، 200 هزار مدافع آلمانی شهید شدند ولی تلفات ارتش روسیه اعجاب آور بود؛ 600 هزار سرباز، بهای پرداختی روسها برای تصرف برلین بود. این جنگ یک رزم تن به تن بین سربازان آلمانی و روس بود. آری حتی سدی از فولاد و آتش نمیتواند در مقابل مردانی هدفدار و عقیده مند پایداری کند. اما ما در این زمینه چه کرده ایم؟ آیا با یک اردوی یک هفته ای و یا یک سمینار و نشست میتوان این مهم را به انجام رساند؟!؟!؟!؟اما به نورماندی بازگردیم. نیروی عمل کننده ی اصلی آلمانیها در نورماندی لشگر 12 زرهی اس اس بود. در بسیاری از واحد های این لشگر جوانانی که به تازگی از آموزش های سازمان جوانان هیتلری فارغ شده بودند زیر نظر افسرانی با تجربه و جنگ دیده که بازمانده لشگر زرهی 1 اس اس (لشگر زرهی اس اس لیب استاندارته، گارد زرهی هیتلر) بودند، به انجام وظیفه مشغول بودند. این جوانان در روز 9 ژوئن در شهر کین (CAEN) طعم نیش کشنده خود را به نیروهای انگلیسی و کانادایی چشاندند. ستوان برگس، وظیفه تصرف و پاکسازی این منطقه را بر عهده داشت.واحد تحت فرماندهی او با دقت و به آهستگی به سمت شهر پیشروی می کرد و هیچ مقاومتی به چشم نمیخورد. منطقه در سکوتی رخوت انگیز فرو رفته بود. ستوان برگس مطمئن شد که روز بی دردسری پیش رو دارد، اما در همان لحظه تیراندازان آلمانی به سمت نیروهای دشمن آتش گشودند. گلوله ای سر ستوان برگس را هدف قرار داد ولی او با خوش شانسی از چنگ مرگ گریخت اما طوری زخمی شد که تا پایان جنگ در بیمارستان بستری بود. سربازان بریتانیایی و کانادایی همانند ساقه درو شده گندم بر زمین می افتادند و هیچ کاری نیز از دستشان ساخته نبود. کار به جایی رسید که دستور عقب نشینی صادر شد. درگیری شهر کین نشان داد که نیروی تک تیرانداز اگر در مکانی مناسب موضع بگیرد به هیولایی مرگ آفرین تبدیل میشو.د از برجسته ترین تیراندازان آلمانی در زد و خورد کین میتوان به گفریتر کورت اسپنگلر (GEFREITER KURT SPENGLER) اشاره نمود. اسپنگلر که از حرفه ای ترین تیراندازان شرکت کننده در نبرد نورماندی به شمار میرفت چنان حماسه ای در درگیری شهر کین آفرید که قابل وصف نیست. اسپنگلر در شمال شرقی شهر کین موضع گرفته بود. اطراف او را یک میدان مین احاطه کرده بود که دسترسی نیروهای زرهی دشمن را به او بسیار مشکل میساخت. تیرهای اسپنگلر خطا نداشت. با هر شلیک او یک سرباز انگلیسی هلاک شده، به خاک می افتاد. غرش سلاح اسپنگلر آوای مرگ بود؛ او مصمم بود که تا زنده است از مواضع اش، از شهرش، از کشورش و از اعتقادش دفاع نماید. آری، از چنین مردی باید ترسید، هیچ سلاحی در جهان مرگبارتر از مردی نیست که در راه آرمانش پذیرای مرگ شده باشد. زمانی که سربازان انگلیسی متوجه شدند حریف اسپنگلر نمیشوند، از نیروی توپخانه کمک گرفتند و طی یک آتشباری بسیار سنگین گفریتر کورت اسپنگلر کشته شد. اما نمیتوان از نبرد نورماندی صحبت به میان آورد و نامی از پلزمن نبرد. پلزمن یکی از دیده بانان مقدم از گروهان 4 لشگر 12 زرهی اس اس بود. او در زیر یک درخت کوچک سنگری حفر نمود و قسمت ورودی آنرا با تکه ای از زره یک تانک پانزر 4 پوشاند. او سپس سنگر خود را با دقت تمام توسط شاخ و برگ درختان استتار کرد. فقط یک سوراخ کوچک بود که به او اجازه دید و شلیک میداد. او به قدری دقیق و حرفه ای این سنگر را مخفی نموده بود که هیچ یک از نیروهای انگلیسی موفق به کشف آن نشدند و آنوقت بود که صدای دهشت بار سلاح پلزمن همچون عفریت مرگ در پهنه میدان جنگ طنین انداز گردید. پلزمن مردانه در سنگر کوچک خود تن به نبردی نابرابر داد، او به قدری شلیک کرد که مهماتش پایان یافت. حال دیگر وظیفه پلزمن به پایان رسیده بود. او از سنگرش خارج شد و تفنگ خود را به تنه درخت کوبید و آنرا شکست. او نمیخواست که سلاحش را به دشمن تقدیم نماید. در همین حال او فریاد زنان گفت "دیگر گلوله هایم تمام شده است و سلاحم نیز شکسته است، حالا میتوانید مرا بکشید" در این زمان بود که یک سرباز انگلیسی به او نزدیک شد و با رولورش گلوله ای به سر پلزمن شلیک کرد. پلزمن کشته شد، اما داغی که پلزمن بر دل و روح انگلیسیها نهاد فراموش نشدنی است. تنها در نزدیکی سنگر او جسد سی سرباز انگلیسی دیده میشد اما آمار کل هلاک شدگان هیچ گاه مشخص نگردید.آلمانیها در این نبرد تعداد زیادی از تک تیراندازان خود را در سراسر منطقه نورماندی پخش نموده بودند. این سربازان در مکانهایی که با دقت و کارشناسی مشخص شده بودند به بهترین نحو موضع گرفته و استتار نموده بودند. دقت انتخاب مکان ها به قدری بالا بود که تی اندازان میتوانستند مسافت بسیار زیادی را تحت پوشش قرار دهند بدون اینکه محل اختفا آنها شناسایی گردد. بسیاری از سربازان آمریکایی این نبرد را به مبارزه وحشتناک گودال کانال تشبیه نمودند. تا قبل از نبرد نورماندی معمولاً هدف اصلی فرماندهان نظامی از بکارگیری تک تیراندازان، تخریب روحیه سربازان و جوی از ترس و ناامنی در خطوط دشمن بود، اما در نبرد نورماندی تک تیرانداز به عنوان یک سلاح موثر جهت نابودی نیروهای دشمن و کند کردن پیشروی آنان به کار گرفته شد. فرماندهان آلمانی قبل از شروع نبرد میدانستند که نورماندی را از دست داده اند اما آنها نیازمند زمان برای بازسازی ساختارهای رزمی بودند و تیراندازان نیز با فداکاری و از جان گذشتگی این زمان را در اختیار آنان قرار دادند. در بسیاری از موارد نیروهای آمریکایی یا انگلیسی زمانی در حدود یک روز را برای شناسایی و از بین بردن یک تک تیرانداز از دست دادند. در این شرایط بود که سربازان متفقین متوجه شدند که بایستی به سرعت رموز جنگ بر ضد تک تیرانداز را فرا گیرند و یا خود را برای مرگ آماده سازند. در اولین قدم سربازان نحوه حرکت خود را تغییر داده و در مناطق مشکوک تمامی آنها به صورت چمباتمه ای حرکت کرده و از حضور در مناطق بی حفاظ خودداری می کردند. در اقدامی دیگر سربازان ادای احترام نظامی به افسران مافوق را کنار گذاشتند تا اسنایپرها از این راه قادر به شناسایی فرماندهان نباشند و حتی به صورت لفظی نیز به درجه نظامی هیچ افسری اشاره نمیشد و در کل هرکاری که به تیراندازان آلمانی فرصت شناسایی و هدف قرار دادن آنها را میداد، کنار گذاشته شد.اما با همه این تمهیدات، وحشت از تیراندازان آلمانی باعث شده بود که بسیاری از سربازان متفقین جرات و توانایی خود را از دست دهند. زمانی که گردان ضد تانک 653 متفقین به مناطق داخلی نورماندی وارد شد، افراد این گردان در مسیر حرکت به تعدادی جسد برخورد کردند. رعبی که تیراندازان آلمانی در منطقه گسترانده بود به خدی بود که خدمه این گردان بلافاصله این کشتار را به گردن تک تیراندازان گذاشته و حاضر به پیشروی نشدند.جالب است بدانید که یکی از شایعات رایج درباره تک تیراندازان این بود که بعضی از این اسنایپر ها، زنان فرانسوی هستند که به کمک سربازان آلمانی آمده اند!اما در کنار مهارت، اعتقاد و سرسختی تیراندازان، یکی از عوامل مهم در موفقیت اسنایپرها در نبرد نورماندی، وضعیت جغرافیایی منطقه بود. نوع زمین و پوشش گیاهی نورماندی به صورتی بود که ایجاد سنگر و کمینگاهها و استتار آنها، با کمترین دردسر امکان پذیر بود.با توجه به استتار کمینگاهها و توجه به این مطلب که حتی تیراندازان تازه کار آلمانی حاضر در نورماندی قادر به هدف قرار دادن سربازان دشمن در فاصله 400 متری بودند مشخص میگردد که سربازان متفقین برای یافتن و کشتن تک تیراندازان آلمانی چه مصیبتی پیش رو داشتند.علاوه بر سنگرهای کوچک و کمینگاه های انفرادی استتار شده در منطقه، نقاطی وجود داشت که دارای پوشش گیاهی بسیار فشرده ای بود؛ این نقاط بهشت تک تیراندازان بود زیرا میتوانستند براحتی پس از هر شلیک، محل خود را تغییر داده و دشمن را گیج و سردرگم نمایند. سربازان متفقین جنگ در این نقاط را به جنگ در یک لابیرنت (مارپیچ هزارتو) تشبیه کرده اند.در نهایت بسیاری از تک تیراندازان آلمانی حاضر در نورماندی زمانی دست از مبازره برمیداشتند که مهماتشان به پایان میرسید. در این حالت برای آنان چاره ای نبود جز اینکه از کمینگاه خود خارج شوند و سربازان متفقین که از این اشباح جنگاور تنفری عمیق عمیق به دل داشتند، بلافاصله آنها را هدف گلوله قرار داده و یا اعدام میکردند. سربازان آمریکایی یا انگلیسی در مقابل مردانی که فاقد سلاح بودند شهامت فوق العاده ای از خود نشان می دادند!!!نکته دیگری که در نبرد نورماندی در مورد تک تیراندازان تازگی داشت، این بود که این مردان که اکثر آنان را جوانان تشکیل میدادند رفتاری همانند نیروهای انتحاری از خود به نمایش گذاشتند. این تیراندازان با آگاهی از اینکه برگشتی برایشان متصور نیست، همچون خلبانان انتحاری ژاپنی (کامیکازه) از احاظ فکری و روحی مرگ را پذیرفته و به همین دلیل بی مهابا درگیر نبردی بی سرانجام شده بودند. ترس و کرگ برای این مردان معنی نداشت، زیرا خود ترسناک و مرگبار بودند. به جرات تک تیراندازان حاضر در نبرد نورماندی را میتوان کامیکازه های نیروی زمینی ارتش آلمان نامید. جالب است بدانید که سربازان آمریکایی به این مردان لقب "SUICIDE BOYS" یا پسران انتحاری داده بودند. در ادامه بد نیست قسمتی از گزارش خبرنگار جنگی، ارنی پایل را که خود در نورماندی حضور داشت، مرور کنیم: "تک تیراندازان در همه جا هستند، به هرجا که پا میگذاری حضور شوم این سایه های دهشت آور را حس میکنی، در میان درختان، در ساختمان ها، در خرابه ها و در علفزار. اما بیشترین تجمع آنها در مناطق حاشیه و مرزی نورماندی است، که پوشش گیاهی متراکمی دارد. در راه ها و جاده ها، هرجا که مانع یا دیوار و یا ... وجود دارد انتظار دارید که یک تک تیرانداز آنجا باشد و همیشه هم هست، در هر کوره راهی نیز انتظار مواجه شدن با آنها را دارید، نورماندی اولین جایی است که میتوان از ترس دیوانه شد." همانطور که در گزارش این خبرنگار خواندید، تیراندازان هیچ نقطه ای را بی نصیب نگذاشته بودند. بسیاری از اسنایپرها در تقاطع جاده ها موضع گرفته و رانندگان و پلیسهای نظامی را هدف قرار میدادند. پلها به نوعی محل پادشاهی تک تیراندازان به شمار میرفت، بر روی پل نیروهای دشمن همانند گوسفندانی بی دفاع به شمار می آمدند. در این حالت این معادله کاملاً صحیح بود؛ هر شلیک مساوی است با یک جسد. از دیگر مناطق مورد علاقه تیراندازان خانه های منفرد حاشیه شهرها بود. در این حالت تیرانداز در نزدیکی خانه در محلی مناسب کمین میکرد، در زمان شلیک معمولاً نیروهای دشمن به خانه مشکوک شده و تیرانداز برای مدتی از حملات زرهی و یا توپخانه ای دشمن حفظ میگردید. اما نقاط مرتفع نظیر برج کلیساها، مخازن آب و یا هر ساختمان مرتفع دیگر نیز محلی موثر برای کار تک تیراندازان بود. اما معمولا تک تیراندازان موضع گرفته در این نقاط بعد از انجام چند شلیک شناسایی و مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفته و کشته میشدند. این نکته نیز جالب است، یکی از معدود تک تیراندازانی که زنده اسیر شد مورد بازجویی قرار گرفت که چگونه موفق به شناسایی و هدف قرار دادن افسران از سایر سربازان میگردید در حالی که اکثر افسران حتی نشانها و مدالهای نظامی را از یونیفرم خود حذف کرده بودند. جوابی که او داد بسیار جالب و ساده بود "سبیل". بله سبیل، واقعیت هم این بود که در بسیاری از مواقع تنها تفاوت یک افسر با سرباز در سبیل بود زیرا به دلیل قانونی نانوشته اکثر افسران انگلیسی و آمریکایی دارای سبیل بودند!!!بعد از نبرد نورماندی با بررسی تجارب افسران و سربازان مشخص گردید که یکی از اشتباهات سربازان در برخورد با تک تیراندازان، سینه خیز شدن بر روی زمین و بی حرکت شدن بود. در خاطرات یک سرجوخه که در لشگر 9 پیاده نظام متفقین خدمت میکرد، آمده است که "مرگبارترین اشتباه سربازان پیاده نظام این بود که به محض شنیدن صدای شلیک یک تک تیرانداز، خود را به زمین انداخته و بی حرکت میماندند گویا که منجمد شده اند. در این حالت به اسنایپر این فرصت داده میشد که در آرامش کامل و با حوصله به قتل عام سربازان بپردازد. جوخه تحت فرماندهی من در حال پیشروی بود که یکی از سربازان مورد اصابت گلوله یک تک تیرانداز قرار گرفت و به زمین افتاد، سایر سربازان جوخه با دیدن این وضعیت خود را به زمین انداخته و میخکوب شدند و آنوقت بود که تیرانداز حساب تمامی آنها را رسید. من خوش شانس بودم زیرا جسد یکی از سربازان مرا از دید او مخفی نمود، شاید هم دلش برایم سوخت، نمیدانم. "به جرات میتوان گفت که سال 1944 نقطه عطفی برای تک تیراندازان آلمانی بود. پس از نبرد نورماندی، دکترین جدیدی در رابطه با تربیت و به کارگیری گسترده نیروهای تک تیرانداز شکل گرفت. ارتش آلمان تحقیقاتی را برای ساخت تفنگهای تک تیرزن دوربرد آغاز نمود و یونیفرمهای مناسبی برای استتار و تجهیزاتی موثر برای نیروهای تیرانداز ارائه کرد. همچنین قرار بر این شد که تک تیراندازان در قالب تیم های چند نفره عمل نمایند. هاینریش هیملر که خود علاقه شخصی زیادی به تیراندازی سریع داشت، برنامه ای ارائه کرد تا تربیت نیروهای تیرانداز زبده در سطحی گسترده، میان لشگرهای وافن اس اس دنبال گردد. حال به ده فرمان نیروهای تک تیرانداز آلمان نازی میرسیم: 1- در پیکار تعصب و پافشاری داشته باشید. 2- در هر وضعیت سکوت و آرامش، و در هدف گیری دقت و تمرکز داشته باشید. 3- بزرگترین دشمن شما، تک تیرانداز دشمن است، بر او پیش دستی نمایید. 4- برای اینکه شناسایی نشوید در هر موقعیت فقط یکبار شلیک نمایید. 5- یک سنگر مناسب، جان شما را برای مدتی طولانی تر حفظ مینماید. 6- در استتار و استفاده از عوارض زمینی حرفه ای عمل نمایید. 7- در تخمین فاصله ی اهداف مهارت و دقت داشته باشید. 8- همیشه در حال تمرین باشید؛ در صلح یا جنگ و یا در هر وضعیت دیگر. سعی در کسب مهارت بیشتری نمایید. 9- هیچ زمان دور از تفنگ خود نباشید، تفنگ شما جزئی از وجود شماست. 10- از هر 10 باری که جان سالم به در میبرید، 9 بارش را مدیون استتار و یک بارش را مدیون شلیک خوب هستید. از لحاظ مهارتی اسنایپرها سطوح مختلفی داشته اند که آموزش و تجربه، عوامل تعیین کننده در این زمینه بودند. اسنایپرها مورد آموزشهای خاص قرار گرفته و به آنان ماموریت های خاصی نیز داده میشد. در بسیاری از موا قع سعی میشد که به همراه تک تیرانداز یک سرباز نیز به عنوان دیده بان همراه باشد. در بعضی مواقع تیمهای عملیاتی بزرگتری از تک تیراندازان تشکیل میگردید. در ماه های پایانی جنگ جهانی دوم ارتش آلمان تعداد زیادی تفنگ تک تیرزن را در بین سربازان آموزش ندیده پخش نمود، تا به این وسیله بتواند صاحب تعداد زیادی تک تیرانداز تجربی گردد. آماری که متفقین در پایان جنگ منتشر کردند نشان داد که میانگین شلیک مورد نیاز برای هلاکت هر دژخیم بدست اسنایپرهای نازی، 1 تا 3 گلوله بوده است.
  23. [quote][quote]خب درسته که ما دیگه خلبان های ماهر کم داریم اما اون زمان خلبانان ایران توی امریکا دوره میدیدند و زیر دست بهترین ها خلبانی رو یاد میگرفتند. اباید بگم با تحریم های ایران و کارشکنی های روسیه باید خودمون استین بالا بزنیم و با ساخت جنگنده های ایرانی .تربیت خلبانان ایرانی رو خودمون انجام بدیم[/quote] درسته که آموزش اونها تو امریکا بود.اما امریکا که بهشون مردم داری یاد نمیداد.پدر من از زمان جنگ خاطراتی تعریف میکنه که بعضیهاش خیلی جالبه.مثلا میگه یک بار شهید شیرودی همراه چند تا از همرزماش اومدن مسجد جامع رامسر.برای اونایی که نمیدونن میگم که فاصله شیرود (زادگاه شهید شیرودی) با رامسر در حدود 20 کیلومتر هست.پدرم میگه تا چند دقیقه همه محو جذبه ی شهید شیرودی شده بودن.میگه یه اقتدار و قدرتی تو این مرد بود که واقعا تک بود.الان اگه کسی به حد اون شهید ماهر و مشهور باشه بعید میدونم همچین کاری بکنه.یا مثلا اون خاطره هست که میگن شهید بابایی با لباس بسیجی به سربازها چای میداد،در زمانی که فرمانده بود.کی الان اونطور کارهارو میکنه.از این دست آدمها کم نبودن.اما الان دیگه یا نیستن،یا خیلی خیلی کم پیدا میشن.به نظر من اول باید افرادی رو پیدا کنن که مرام و رفتارشون شبیه اون بزرگوارا باشه. ما الان هم خودمون داریم خلبانها رو آموزش میدیم.اما به نظر من یکم این مورد رو شل گرفتن.مثلا ظاهر خلبانهای اون زمان رو با الان مقایسه کنین.منظورم لباس نیست.منظورم هیکل و تناسب اندامشونه.من نمیدونم چرا خلبانهای الان انقدر چاق شدن و شکم آوردن.[/quote] من فکر میکنم باز همون اموزش ها توی امریکا باعث شد اونا به فکر مردم ایران باشند و اون سختی ها رو ببینند و صبور بشند.البته نه اینکه امریکا جای خوبی هست ولی اگه انسان تو یه جای غریب باشه بیشتر یاد خدا هست. الان هم اینطور انسان ها پیدا میشن اما خیلی کم فرهنگ ما اینطور شده که اگه یه فرمانده یرامون چایی بیاره دیگه اصلا انگار فرمانده نیست.برای همین اینطور کارها انجام نمیشه........ در مورد چاق شدن خلبانان ایرانی باید بگم نیرو هوایی بهشون خوب میرسه (شوخی بود)