oldmagina

Editorial Board
  • تعداد محتوا

    2,172
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    20

تمامی ارسال های oldmagina

  1. منتظریم . البته احتمالا 4 سال و 10 ماه بعد رونمایی خواهد شد! یادم میاد یه دوستی هست که قبلا همین سایت می گفت چیزی که نشون دادن، قاهر اصلی نبود و اندازه اصلی بزرگتر و با کاربردهای گسترده تر است ! :)
  2. سلام اتفاقا هر اتفاقی توی سوریه بیفته ، در نهایت کل دنیا بر علیه داعش ائتلاف می کنند و صافشان می کنند ، خود دولت سوریه و متحدان هم هر وقت به ان منطقه حمله بکنند هیچ وقت کسی حرفی نمیزنه ؛ ولی بقیه جاها که در اختیار سایر مخالفین هست ، حتی همین منطقه تحت کنترل النصره ، اگر الان کاری براشون نشه ، احتمالا بعدا دیگه اصلا نمیشه کاری براشون کرد.
  3. سلام تحلیل جالبی بود . فقط یک اشکال داشت : اینکه فرض مساله درست نباشه باعث نتیجه گیری نادرست میشه !
  4. سلام  سقوط کرد ؟ یا فتح شد ؟ یا اشغال شد ؟ یا آزاد شد ؟  درسته که این کلمات همه در نهایت یک معنی دارند و کاربردشون بستگی به این دارن که گوینده کدام طرف درگیری باشد ولی احساس می کنم وقتی ما این طرف ایستاده ایم استفاده از کلمه آزاد شد ، مفهوم بهتری داشته باشد !؟ :)
  5. سلام متاسفانه تقدیم اون باریکه به کردهای اون منطقه سوریه ، کاملا خطرناکه چون سابقه قبلی شون در همسایگی نبل و زهرا متاسفانه قابل گذشت نیست !
  6. سلام این چیزایی که زیر بال نصب می شوند ، زیاد هم شبیه بمب نیستند ! حالا هرکی هر چی اعلام کرده ، گردن خودش ! :)
  7. سلام مبارکه . به لطف خدا اینبار قدم اول محکم برداشته شد . هنوز هم فکر می کنم برای کاهش فشار روی مناطق آزاد شده ، باید جای دیگری مثل خان العسل یا حندرات هم شعله ور شود . :)
  8. سلام  اگر مطابق معمول باشه معمولا شب قبل از فردا پرتاب انجام میشه ! ( به روایتی صبج فردا ) :)
  9. سلام واقعا خسته نباشند. به لطف خدا ان شاءالله این بار دیگه دوباره نبل و زهرا محاصره نخواهد شد. فکر می کنم الان بهترین فرصت است که یک جبهه همزمان به طرف خان العسل فعال شود. :)
  10. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    کارايي مدلها مدل خوب تخمين هاي خوب و معتبري از نتيجه به دست مي دهد. ميانگين اشتباه آن صفر است و اشتباهات با فاصله کمي پيرامون عملکرد واقعي توزيع مي شوند. درنظر گرفتن آزمون پذيري مدل در ساختن مدل حائز کمال اهميت است. مدلي را که نمي شود آزمود (بيشتر مدل هاي ساخته شده را نمي توان آزمود) چيزي بيش از هوس و گمان نيست. به کار بردن آن کاملاً دستخوش شانس است، و ارتباطي به علم ندارد. مديران و برنامه ريزاني که از خدمات متخصصان تحقيق در عمليات استفاده مي کنند اغلب، جنبه هاي فني مدل هاي ساخته شده توسط اين متخصصان يا دستورالعمل هاي ارزيابي مربوط به آنها را نمي فهمند. ليکن مديران و برنامه ريزان مي توانند درباره منطق مدل و دستورالعمل هاي ارزيابي آن از متخصصان توضيح بخواهند و آن را درک کنند. متخصصي که نمي تواند اين منطق را به زبان ساده بيان کند، خودش هم آن را نفهميده است. معمولاً حساسيت مديران نسبت به کيفيت تحقيقي که براي آنها انجام مي شود به همان اندازۀ حساسيت متخصصان تحقيق در عمليات نسبت به کيفيت فرآيندهاي تصميم گيري مديران است. اين پژوهشگران نبايد فرض کنند که مديران تفاوت ميان تحقيق بد و خوب را نمي فهمند زيرا خودشان محقق نيستند. اين فرض مشابه آن است که بگوييم شخصي فرق ميان تخم مرغ خوب و بد را نمي فهمد زيرا خودش نمي تواند تخم بگذارد.  مدل ايده ال، مدلي است که بتواند تمامي اجزاء يک سيستم و تمامي روابط اجزاء را مشخص کند. در عمل چنين مدلي نمي توان داشت و اگرمدلي داشته باشيم که بتواند تا 70 درصد روابط بين اجزاء را مشخص کند مدل خوبي خواهد بود ولي صد درصد امکان پذير نيست (يا حداقل به سختي مي توان به چنين مدلي دست يافت). مدل بايد بهينه باشد، اگر مدل بهينه نباشد کار به بيراهه مي رود و ممکن است در نهايت محصول مورد نظر با امکانات خواسته شده توليد نشود. مطلب ديگري که در اصل اول نهفته است اينکه مدلسازي کاري گروهي است. يعني افرادي با تخصصهاي مختلف بايد در مدلسازي همکاري کنند. زيرا هر کس از نظر تخصص خودش به مدل نگاه مي کند مثلا طراح با يک ديد و مدير بانک هاي اطلاعاتي با ديد ديگر و... به مدل نگاه مي کنند و اين باعث مي شود که مدل به سمت بهينه شدن حرکت کند. از ياد نبريم براي رسيدن به مدل هاي کارآمد، توجه به مدل هاي مشابه داراي مزيت هاي زيادي خواهد بود که از آن جمله مي توان به استفاده از تجارب ديگران، عدم برخورد با مشکلات پيش بيني نشده، حفظ سرمايه و زمان، جلوگيري از سعي و خطاهاي کورکورانه، يافتن ايده هاي جديدي که در بوته آزمايش موفق بوده اند و هزاران مزيت ديگر اشاره کرد.  كه بهترين راه، براي اين کار، استفاده از مدل مديريت توليد محتوا يا به اختصار (CMS) است که بهره گيري از آن به شما اين امکان را مي دهد که از الگوها و ساختارهاي مشابه که قبلاً ساخته شده اند، براي درک بهتر از شناخت نياز، راهبردها و چگونگي رفع نيازها استفاده کنيد.   منبع
  11. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    مدل ها تمام جنبه هاي واقعيت را در برنمي گيرند. که بر اثر تغييرات مداوم خصوصيات پديده ها بوده و تا حد زياد، خواست و نگرش هاي طراحان آنها نيز در اين ميان مؤثر مي باشند. به عبارت ديگر، هر مدل ارضاء کنندۀ نيازهاي طراحان آن مي باشد، نه بيانگر تمام واقعيات موجود پيرامون پديدۀ مورد نظر. با اين همه در علوم انساني، به ويژه در ارتباطات و مديريت و رشته هاي مشابه، مدل ها جزء تفکيک ناپذير يک پديده بوده و در جريان تصميم گيري و اجراي يک فراگرد، نقش بسيار مؤثري را ايفا مي کنند. به عنوان مثال اگر مديري بخواهد که جريان مواد را در داخل کارخانه بررسي کند ممکن است به ترسيم مدلي اقدام کند که مراحل ورود مواد را به کارخانه نشان داده و مسير حرکت آن را از انبارهاي گوناگون تا خط توليد تعقيب کند. اين مدل، يک مدل ترسيمي خواهد بود. حتي مدير مي تواند فواصل را دقيقاً اندازه گيري کرده و با مقياسي که در نظر مي گيرد، استفاده کننده از مدل را در درک اندازه واقعي فواصل ياري دهد. در اين مدل مي توان بهترين راه هاي حمل و نقل، نيروي انساني مورد نياز، هزينه هاي انبارداري و غيره را مطالعه کرد و از اين طريق بهترين راه کار و تصميم لازم را اتخاذ کرد.   از آنجايي که اعتبار روش ارزيابي وسيله ها بر پايه مدل، به درجه اي که اين مدل ها واقعيت را نمايش مي دهند بستگي دارد، بنابراين پيش از به کار بردن مدل ها، بايد آنها را آزمود. اثربخش ترين روش ها براي اين نوع آزمون، داراي ماهيتي آماري هستند، بنابراين برنامه ريزان بايد اين روش ها به خوبي بشناسند. بدون اين دانش، هيچ اطميناني دربارۀ قابليت اعتماد مدل هايي که براي ارزيابي وسيله ها به کار مي روند وجود نخواهد داشت.   نارسايي هايي که ممکن است يک مدل را مخدوش کند دقيقاً همان کمبودهايي است که تصميم گيري را مخدوش مي کند. شگفت آور نيست، زيرا مدلي که براي ارزيابي وسيله ها به کار مي رود خود يک مدل تصميم است. به خاطر داريم که اين نارسايي ها ممکن است ناشي از موارد زير باشند: 1- حذف متغيرهاي مربوط و/يا منظور کردن محدوديت هاي نامربوط. 2- کنترل نکردن يک متغير قابل کنترل. 3- حذف محدوديت هاي مربوط و / يا منظور کردن محدوديت هاي نامربوط. 4- صورت بندي نادرست روابط ميان متغيرها و نتيجه هاي ممکن.   ساختن مدل عبارت است از تعميم فرآيند صورت بندي وسيله هاي مختلف. متغيرهاي کنترل شده يک مدل. متغيرهاي کنترل شده يک مدل، وسيله ها را مشخص مي کند. مدل همچنين محيطي را که در آن به کار مي رود نمايش مي دهد، و نشان مي دهد که تغيبرات هر متغير، کنترل شده يا نشده، چگونه بر نتيجه تأثير مي گذارد. مدل ها را مي توان به صورت بازنگري(در مقابل عمکرد گذشته) يا آينده نگري(در برابر عملکرد آينده) آزمايش کرد. در روش آزمون بازنگري، صرفه جويي در وقت بسيار مشهود است. در اين آزمون بايد ارزش متغيرهاي کنترل شده، کنترل نشده و متغيرهاي نتيجه که در مدل ظاهر مي شوند را پيدا يا بازسازي کرد، و اين کار را بايد براي هر نمونه زماني که مدل در آن آزمون مي شود انجام داد. سپس بايد ارزش هاي متغيرهاي کنترل شده و کنترل نشده را در مدل قرار داد و برآورد نتيجه را به دست آورد. مقايسه معمولاً شبيه آزمون فرضيه اي است که در آن ميانگين تفاوت ميان عملکرد برآورد شده توسط مدل و عملکرد واقعي صفر باشد. به علاوه روايي برآوردها- يعني پراکندگي آنها حول عملکرد واقعي- نيز تخمين زده مي شود . در آزمون مدل به صورت بازنگري، بايد دوره هاي منظور شده موقعيت هاي مشابه آينده را در خود داشته باشد. هرچه که آينده متفاوت تر از گذشته باشد، آزمون بازنگري کارايي کمتري خواهد داشت.   در برخي موارد آزمون مدل به صورت بازنگري يا آينده نگري امکان پذير نيست. در اين موارد مي توان با استفاده از تحليل حساسيت آن را تا حدودي ارزيابي کرد. اين تحليل نشان مي دهد که برآورد ارزش متغيرهاي به کاررفته در فرآيند ارزيابي چه ميزان مي تواند اشتباه باشد، پيش از آنکه عملکرد بهترين وسيله مشخص شده توسط مدل از عملکرد وسيله مشابه ديگر کمتر شود. متأسفانه در آزمون حساسيت فقط مي توان تعداد اندکي متغير را گنجانيد. اگر مقدار اشتباه نشان داده شده توسط تحليل حساسيت کوچک باشد، اطمينان ما نسبت به استفاده از مدل در ارزيابي وسيله ها بيشتر مي شود.
  12. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    ارزيابي مدل: مي توان سوالات ذيل را پايه اي براي ارزيابي مدل ها ارائه نمود.. 1- يک مدل تا چه اندازه کلي است؟ چقدر از مواد اطلاعاتي را با چه ميزان اثربخشي، سازماندهي مي کند؟ 2- مدل تا چه اندازه سودمند يا اکتشافي است؟ چقدر در کشف روابط واقعيت ها، يا روش هاي جديد مفيد است؟ 3- پيش بيني هايي را که مي توان از مدل به عمل آورد در حوزه تحقيق مربوط چه اهميتي دارند؟ اين پيش بيني ها در مرحله اي از توسعه که يک رشته در آن قرار دارد از چه اهميتي برخوردار هستند؟ 4- اندازه گيري هايي را که مي توان با اين مدل توسعه داد تا چه اندازه درست و دقيق است؟   دوچ همچنين معيارهاي زير را براي ارزيابي مدل ها اضافه مي کند: 1- مدل تا چه اندازه اصيل است؟ چه اندازه ناممکن است؟ بينش تازه اي که فراهم مي آورد چقدر است؟ 2- سادگي، اقتصاد ابزارها و صرفه جويي مدل چقدر است؟ (اين موضوع به کارايي مدل يا کسب هدف مورد نظر با بالاترين درجه صرفه جويي موبوط مي شود. يک نمونه که از آن پيشي گرفته نشده است، نظريه انيشتن است که مي گويد انرژي و ماده قابل تبديل به يکديگرند اين نظريه به صورت E = mc2  بيان شده است ) 3- مدل تا چه اندازه واقعي است؟ تا چه اندازه مي توانيم به آن به عنوان نمايشي از واقعيت فيزيکي تکيه کنيم؟    اگر مدل هاي زيادي در مورد پديده اي خلق شده باشد، چگونه درمي يابيم که کدام يک درست تر است و بهتر از بقيه مدل ها مي تواند ما را به مقصود نزديک تر کند؟ براي تبيين فراگرد ارتباطي، مدل هاي زيادي ارايه شده است و هرکدام کم و بيش به قسمتي از آن مي پردازند. اکثر نظريه پردازان بر اين باورند که مدل واحدي که بيانگر همۀ ويژگي هاي يک پديده باشد وجود ندارد. مع الوصف پيشنهاد مي شود که مدل ها از دو جهت مورد ارزيابي قرار گيرند. اول آنکه مدل مورد نظر به چه ميزان، به گونه اي اثربخش به ما اجازه مي دهد که اطلاعات مورد نظر را سازمان دهي کنيم، و بر اساس آن پيش بيني هاي لازم و توأم با موفقيت را انجام دهيم. دوم انکه چه ميزان مطالعات بر اساس آن شکل گرفته است. اين نکته درا نيز بايد در نظر داشت که گاه ممکن است پژوهش هاي مبتني بر مدل، روايي لازم را نداشته باشند اما اين لطمۀ چنداني به خود مدل نمي زند؟ منظور از اين سؤال ممکن است ديگر اين نباشد که آيا اين بهترين مدل است؟ بلکه برعکس سؤال اين خواهد بود، «آيا اين مفيدترين مدل است؟»   مدل هاي ناقص، يعني مدل هايي که متغيرهاي مربوط را به علت مشکلات کمّي کردن آنها يا به هر دليل ديگر حذف مي کنند، در ارزيابي وسيله ها کاربرد محدودي دارند به ويژه اگر تصميم گيران آگاه باشند که اين ها چه متغيرهايي را در بر مي گيرند و چه متغيرهايي را در بر نمي گيرند.   همانگونه كه قبلاً نيز شرح داديم در علوم اجتماعي هم مدل هايي را مي سازيم، اما مشخص نمي کنيم که اين مدل ها از چه جنبه هايي بر واقعيت منطبق نيست. به عبارت ديگر ممکن است بخش هايي از واقعيت را که براي ما کاملاً شناخته شده نيستند، شبيه به قسمت هايي از مدل بدانيم. مثلاً در علم اقتصاد اين نکته که مردم چگونه منابع مالي خود را صرف يکي از صدها انتخاب خود مي کنند، مدت هاست که لاينحل باقي مانده است. چون نظريه مصرف يا هزينه، گزينش شده و بر عمل گزينش تأکيد دارد و مدلي که در اين رابطه به وجود آمده، مدل انسان عاقل يا انسان اقتصادي است. اين مدل دربرگيرنده مجموعه اي از فرضيه ها – بر اساس اصل رسيدن به حداکثر سود – در مورد چگونگي عمل گزينش است. البته سوال، اصلي در مورد اين مدل اين است که آيا حقيقت دارد که مردم واقعي هنگام هزينه کردن، حداکثرسازي سود خود را مدنظر دارند؟ مدل انسان اقتصادي از اين نظر که مي گويد مردم واقعي صرفاً بر پايه سود شخصي خود عمل مي کنند، احتمالاً غلط است. آشکار است که آنها صرفاً بر اساس منافع خودخواهانه خود هزينه نمي کنند و معمولاً در اين مورد چندان عقلاني رفتار نمي کنند، ولي به خاطر داشته باشيد که مردم به طور تصادفي هم عمل نمي کنند و معمولاً با هدف دستيابي به يک ارزش، پول صرف مي کنند. و فراموش نکنيد که ما از يک مدل تخصيص منابع و نه يک مدل از انسان عاطفي يا انسان نوع دوست، استفاده مي کنيم. انسان اقتصادي مي تواند به عنوان مدلي که بر وجوه رفتار اقتصادي تأکيد دارد، مورد استفاده قرار گيرد، حتي اگر اين مدل بسيار ساده باشد و شباهت کامل و دقيقي به انسان واقعي نداشته باشد. استفاده هوشمندانه از چنين مدلي شامل درک بخش هاي تمثيلي آن است و نبايد انتظار داشت که اين مدل از عهدۀ توضيحات بيشتري برآيد. مدل همواره خود چيز ديگري به جز واقعيت بوده، و اکثراً چيزي ساده تر با پيچيدگي کمتر از واقعيت اصلي مي باشد.
  13. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    مدل سازي مدلسازي اشاره به فرآيند خلق يک مدل به عنوان نمايش مفهومي برخي از پديده ها و نظريه ها دارد . مدلسازي يعني فرايند ايجاد نمونه اي از يک نمود مفهومي برخي پديده ها، بطور اخص مدل صرفاً در ارتباط با برخي جوانب پديده مورد سوال است و دو مدل از يک پديده مشابه ميتواند کاملا متفاوت باشد، بدين معني که اين تفاوت چيزي بيش از يک نام گذاري مجدد صرف است. اين موضوع درنتيجه ملزومات متفاوت کاربران نهايي يک مدل يا تفاوت هاي مفهومي و زيبا شناختي مدلسازان و يا تصميماتي است که طي فرايند مدلسازي اتخاذ ميشوند. ملاحظات زيبا شناختي موثر بر ساختار يک مدل ترجيح مدلساز در شناخت کاهش يافته است. ترجيحاتي با در نظر گرفتن مدلهاي محتمل، قطعي زمان پيوسته در مقابل زمان عيني و... است. به اين دليل کاربران يک مدل لازم است هدف اصلي مدل و مفروضات معتبر آنرا درک کنند.   ساختار نکته اساسي و گاهاً ملموس در بردارنده تشخيص، مشاهده، طبيعت و پايداري الگوها و روابط موجوديت هاست. در توصيف شفاهي بچه اي از بارش برف در مقايسه با بررسي علمي مفصل ويژگيهاي ميدان هاي مغناطيسي مفهوم ساختار شالوده اساسي تمامي انواع کسب اطلاعات و مکاشفات در علم، فلسفه و هنر است.   براي مدل سازي ابتدا بايد متغيرهاي موجود در مسأله مورد نظر را شناسايي کرد، سپس بايد اثرگذاري اين متغيرها بر هم و رابطه آنها با يکديگر را به دست آورد و به دنبال الگويي رفت که بتواند اين متغيرها و رابطه آنها را به درستي نشان دهد. متغيرهاي موجود در يک تصميم را مي توان کلاً به دو دستۀ متغيرهاي قابل کنترل و غيرقابل کنترل تقسيم نمود، متغيرهاي قابل کنترل متغيرهايي هستند که مدير و تصميم گيرنده آنها را به دلخواه خود مي توانند تغيير داده و کنترل کنند، اما متغيرهاي غيرقابل کنترل را نمي توانند به دلخواه تغيير دهند. پس از شناخت متغيرها و تعيين نوع آنها بايد ارتباط بين آنها را مشخص کرد، مثلاً نشان داد که رابطه علت و معلولي بين کدام يک از متغيرها، با چه نسبت و در چه جهتي وجود دارد. پس از انجام اين مرحله بايد کوشيد تا روابط بين متغيرها را به صورت مدل خاصي نشان داد.   مشکل اصلي در مدل سازي اين است که مدل همواره گوياي واقعيات نيست و سيستم اصلي را به درستي نشان نمي دهد. در چنين حالتي نتيجه گيري و اتکا به مدل، گمراه کننده است و تصميم گيرنده را به هدف نمي رساند. شناخت مدل ساز از سيستم و نظرجويي از افراد مطلع و آگاه، مي تواند او را در ساخت مدل صحيح و نزديک به واقع ياري دهد. همچنين طراح مدل مي تواند نتايج حاصل از آن را با عملکردهاي واقعي تطبيق دهد و در مرحله آزمايش مدل از صحت و درستي و قدرت پيش بيني ميزان خطاي آن مطمئن گردد. در مدل ها گاهي برخي از متغيرها را براي سادگي و سهولت کار ثابت فرض مي کنند؛ در حالي که در عالم واقع وضع چنين نمي باشد. چشم پوشي از برخي واقعيات و کلي پنداشتن مدل ها، خصوصيتي منفي براي آنها محسوب نمي شود، زيرا يکي از هدف هاي مدل سازي، ساده ساختن روابط پيچيده و نشان داده اجزاي اصلي و مورد نظر سيستم مي باشند. عوامل اضافي و استثنايي به طور عمدي در مدل سازي کنار نهاده مي شود تا مدلي که به دست مي آيد، ضمن نشان دادن اجزاي اصلي و ارتباط بين آنها به اندازه کافي ساده باشد و به سهولت مورد استفاده قرار گيرد .   همانند واقعيت مفصل و پيچيده نيست ولي با نشان دادن روابط اصلي اجزا و آثار آنها، وسيله اي ساده و مناسب در اختيار خطي مشي گذار و تحليل گر مي باشد. پس بايد در نظر داشت که قياس در مدل، تنها حاکي از وجود برخي شباهت هاست نه همساني در همه خصايص و خواص؛ و مدل فقط فرضيه خاصي را مطرح مي کند که بايد به محک آزمون زده شود و همه فرضيه هاي ممکن را در بر نمي گيرد. در به کارگيري مدل هاي بايد مدلي انتخاب شود که مدير سريع تر، ساده تر و با هزينه کمتر و دقت بيشتر به هدف مطلوب دست يابد .   راسل ايکاف در کتاب خود با عنوان برنامه ريزي تعاملي با اشاره به اينکه اشتباه در تصميم گيري هاي مربوط به برنامه ريزي معمولاً هزينه بسيار زيادي دارد و هزينه ارزيابي مناسب راهکارها در برابر آن بسيار ناچيز است بهترين راه رويارويي با اين مشکل را طراحي مناسب يک آزمايش ذکر مي کند. وي آزمون بازار يک محصول جديد، يا آزمايش تبليغات يا قيمت گذاري در بازارهاي انتخاب شده را مثال مي زند و تصريح مي کند: « آزمايش خوب طراحي شده باعث تسريع فرايند آزمايش مي شود، هزينه را کاهش مي دهد، دقت و قابليت اطمينان نتايج به دست آمده را افزايش مي دهد و شايد مهم تر از همه، يادگيري درباره وسيله هاي آزمايش شده را حداکثر مي کند. آزمون تجربي بيش از چگونگي عملکرد وسيله را نشان مي دهد، يعني دلايل عملکرد را هم تشريح مي کند. اما ايکاف در ادامه در بخش ديگري با تأکيد بر اين نکته که در برخي موارد، آزمون ارزيابي راه کارها ممکن نيست و حتي در بعضي موارد غير عملي است، ممنوعيت قانوني آزمايش بازار محصولاتي که براي مشتريان خطرناک است را به عنوان نمونه اي از اين دست عنوان مي کند و آورد: خوشبختانه در دنياي واقعي آزمايش تنها راه ارزيابي اثربخش راه کارها نيست. راه ديگري هم وجود دارد و آن استفاده از مدل هاست.   وي در خصوص استفاده از مدل در ارزيابي وسيله ها مي نويسد: مدل نمايشي ساده از واقعيتي است که تحت شرايطي مي تواند جايگزين آن شود. مدل ها عموماً از واقعيت ساده ترند و ايجاد تغيير در آنها بسيار کم هزينه تر است تا در واقعيتي که از آن مدل سازي شده است، و از آنها مي توان براي پيش بيني و ارزيابي پيامد انتخاب وسيله ها استفاده کرد. مدل ها نمايش ساده واقعيت اند به اين معنا که آنها در اصل دست کم جنبه هاي نامربوط به موضوع بررسي را در خود ندارند. افزون بر اين هر چه که واقعيت مربوط را بهتر بشناسيم، براي نشان دادن آن به متغيرهاي کمتري نياز داريم.   براي تشريح کامل هرچيز تعداد نامحدودي متغير را بايد مورد نظر قرار داد، اما همه اين متغيرها به اندازه هم به تشريح پديده کمک نمي کنند. فرض کنيد که اين متغيرهاي مؤثر بر پديده را از مؤثرترين تا کم اثر ترين به ترتيب فهرست کنيم. معمولاً مشاهده مي شود که تعداد کمي از مهم ترين متغيرها بيش از بقيه متغيرها در مجموع مي توانند پديده را توضيح دهند. بنابراين هر چه که پديده را بهتر بشناسيم با هزينه کمتر، ساده تر و اثربخش تر مي توان آن را مدل سازي کرد. شناخت خود را نسبت به پديده مي توان از طريق پژوهش لازم براي مدل سازي آن افزايش داد.
  14. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    سلام ممنون که خوندید . بجز اون چند تکه دلنوشته در مورد مفهوم مدل و ارتباطش با منطق و فلسفه ، بقیه مطالب را نقلی عینی گذاشته ام و هیچکدومش مال من نیست. معمولا بعد از نقل کامل مطلب و تو قسمت اخرش منبع رو قرار میدم . صفحه قبل پستهای طولانی گذاشتم که ظاهرا کسی راغب به خواندنش نبود بنابراین سعی کردم مطالب را ریز کنم و بذارم که ظاهرا بهتر از قبل شده . از این سری که میذارم 3 تا 4 پست باقی مونده که اخرش منبعش رو ذکر می کنم . الان هم اگر خواستید میتونید اینجا ببینیدشون . بعد این که این مقاله رو هم کامل گذاشتم میرم سراغ مطالبی ( بازهم نقلی ) که بیشتر با مثالها سر و کار داشته باشند. ممنون
  15. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    مزاياي مدل ها: همانطور که اشاره شد، مدل ها با ساده سازي واقعيت و زدن شاخ و برگ ها ي اضافه پديده، کمک زيادي به شناخت بهتر پديده و شناسايي متغيرها و اجزاء مهم تشکيل دهنده پديده مي نمايند از طرفي مدل ها، توانايي تجزيه و تحليل، ارزيابي و شناسايي توالي و درك تاثيرات متغيرها يا اجزاء را نيز به ما مي دهند.   مدل براي شناخت مسايل و اجزاي متشکله آنها و همچنين پيش بيني نتايج راه حل ها مي تواند وسيله موثر و مفيدي در دست مدير باشد. به کمک مدل مي توان متغيرهاي موجود و رابطه بين آنها را به خوبي شناخت؛ هر راه حل را به سهولت ارزيابي کرد و از ميان راه حل ها بهترين را برگزيد. به وسيله مدل آثار تغييرات مختلف به سرعت، با دقت و با هزينه کم مورد سنجش واقع مي شود و تصميم گيرنده بدون مخاطره از نتايج آنها مطلع مي شود.     يکي از مزاياي استفاده از مدل ها اين است که مفروضات و خواسته ها و مکنونات سازندۀ مدل را به راحتي مي توان از آنها دريافت کرد. مدل مي گويد که چه عوامل و عناصري را او مي خواهد مورد بررسي قرار دهد، و چه نکاتي به گونه غير مستقيم براي طراح مدل ارزنده اند. مدل قالبي را فراهم مي کند که با آن مي توان مسأله اي را بررسي کرد حتي اگر در اشکال ابتدايي اش به پيش بيني درست منتهي نشود. مدل ممكن است خلأ هاي مهم را که در دانش ما آشکار نيستند تذکر دهد و حوزه هاي پژوهشي مورد نياز را نمايان سازد. آزمون ناموفق يک مدل مي تواند به مدل بهينه شده اي منجر شود.   استفاده از مدل هاي نظري علوم طبيعي و اجتماعي را متحد مي کند، چنان که روش علمي نيز چنين مي کند. تقريباً در تمام حوزه هاي کار علمي، براي توصيف جنبه هاي اساسي واقعيت که پژوهشگر خاصي مي خواهد بر آنها تأکيد کند، از نمادها استفاده مي شود.   فوايد متعددي بر مدل ها مترتب است که اهم آنها عبارتند از: اجازه مي دهند که به تجزيه و تحليل و نيز تجربه شرايط پيچيده که به اندازه حقيقي انجام آنها ممکن نيست، بپردازند و تا حدي مسايل ناممکن را ممکن کرد. از نظر اقتصادي باعث مي شود که صرفه جويي هاي اساسي در انجام يک طرح يا پديده به عمل آيد. زيرا با ايجاد مدل، دسته اي مشکلات خود را نشان مي دهند و چون مدل اندازۀ کوچک شده و کم هزينه طرح واقعي است، از پرداختن به هزينه هاي سنگين جلوگيري به عمل مي آيد. صرفه جويي در وقت، که يا ايجاد مدل از اتلاف وقت در انجام واقعي طرح يا پديده و اصلاح اشتباهات که خود مي تواند بسيار وقت گير باشد جلوگيري کرد. توجه اساسي مصروف نکات مهم پديده مي شود و از به هدر رفتن انرژي و توانايي ها جلوگيري خواهد شد. مدل ها مي توانند در پيش بيني نتايج تصميمات و شرايط بدون دست يازي به شرايط واقعي دسترسي پيدا کنند. با توجه به مسايل فوق بسيار گران و خطرناک است که به يکباره به توليد اندازۀ واقعي و يا به امتحان پديدۀ اصلي دست زد. به علاوه در بسياري از پديده ها و واقعيات به علت پيچيدگي بسيار زياد، انجام يکباره يا امکان پذير نيست و يا درصورت امکان، ضروري به نظر نمي رسد و تجربه واقعي و پديد آوردن نظام واقعي بسيار کند و گران است . حتي در زمان به کار گيري مدل نيز يراي درک ميزان تطابق آن با واقعيت هاي سيستم و بررسي هنجارها و ناهنجاري هاي احتمالي مدل، توصيه مي شود از آزمايش هاي مستقيم پرهيز کرد و از توانمندي هاي شبيه سازي استفاده نمود که مي تواند خود يک مدل از واقعيت سيستم مورد نظر با تمام جزئيات و خصوصيات خود باشد.   شانون‌ خاطر نشان‌ مي‌سازد كه‌ در صورت‌ وجود يك‌ يا چند شرط‌ از شرايط‌ زير، تحليلگر مي‌تواند از شبيه‌سازي‌ استفاده‌ كند: تدوين‌ رياضي‌ كاملي‌ از مسئله‌ وجود نداشته‌، يا براي‌ حل‌ مدل‌ رياضي‌ هنوز روشهاي‌ تحليل‌ به‌ وجودنيامده‌ باشد. روشهاي‌ تحليلي‌ وجود داشته‌ اما شيوه‌هاي‌ رياضي‌ آنقدر پيچيده‌ و سخت‌ باشند كه‌ شبيه‌ سازي‌، روشي‌ساده‌تر براي‌ حل‌ مسئله‌ به‌ حساب‌ آيد. راه‌حلهاي‌ رياضي‌ وجود داشته‌، يا به‌ دست‌ آوردن‌ آنها امكان‌ پذير بوده‌، اما انجام‌ آن‌ خارج‌ از توان‌ رياضي‌افراد دست‌اندر كار باشد. در اين‌ صورت‌ بايد هزينة‌ طراحي‌، آزمايش‌ و اجراي‌ شبيه‌ سازي‌، در مقابل‌ هزينه‌بدست‌ آوردن‌ كمك‌ از خارج‌ سازمان‌ ارزيابي‌ شود. علاوه‌ بر برآورد بعضي‌ از پارامترهاي‌ خاص‌، مشاهدة‌ گذشته‌ در طول‌ دوره‌اي‌ از زمان‌ مطلوب‌ باشد. ممكن‌ است‌ به‌ علت‌ مشكلات‌ موجود در انجام‌ آزمايشها و مشاهده‌ پديده‌ ها در محيط‌ واقعي‌ آنها، شبيه‌سازي‌ تنها را ه‌ ممكن‌ باشد. ايجاد يك‌ سازمان‌ جديد مثالي‌ از اين‌ حالت‌ است‌. تراكم‌ زمان‌ براي‌ سيستمها يا فرايندهايي‌ كه‌ داراي‌ چارچوب‌ زماني‌ بلند مدت‌ هستند مورد نياز باشد. درشبيه‌ سازي‌، كنترل‌ كاملي‌ روي‌ زمان‌ وجود دارد، زيرا سرعت‌ يك‌ پديده‌ را مي‌توان‌ به‌ دلخواه‌ كم‌ و زياد كرد. 
  16. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    انواع مدل از نظر خصوصيت مدل ها بر اساس خصوصيات گوناگون خود قابل تقسيم بندي مي باشند. بطور مثال از نظر «هسيو» و «کليور» مدل ها به سه دسته بزرگ قابل تقسيم مي باشند که عبارتند از: الف) مدل هاي فيزيکي: که خود به دو گروه مدل هاي تمثيلي و مدل هاي ترسيميتقسيم شده اند. مدل هاي تمثيلي اندازه کوچک شده يک شيء بوده که شباهت زيادي با آن دارند. نمونه بارز آنها اسباب بازي هاي کودکان است. تصوير فني يا طرح يک شيء، مدل ترسيمي آن ناميده مي شود. نقشه يا طرح ترسيمي يک هواپيما يا يک اتومبيل بر روي کاغذ نمونه خوبي از مدل هاي ترسيمي مي باشند. نمودارهاي سازماني نيز در شمار مدل هاي ترسيمي به حساب مي آيند. ب) مدل هاي ذهني: عبارتند از تصاوير ذهني يا مفاهيمي که در ذهن انسان ها جايگزين يک پديده يا شيء مي گردند. بهترين مثال آن تصوير ذهني فرستندۀ پيام، در مورد پيام خود بر روي گيرندۀ پيام مي باشد. يا تصوير ذهني مدير در مورد بازار فروش محصول توليد شده سازمان مثال ديگري براي اين نوع از مدل هاي ذهني مي باشد. هرچند اين مدل چندان گويا نمي باشد ولي توسط اکثر مديران و دست اندرکاران ارتباطات انساني به کار گرفته مي شود. توضيحات تکميلي درباره اين دسته از مدلها در بخش مدل‌هاي ذهني و فن‌آوري آموزش ارائه گرديده است. ج) مدل هاي نمادين: اين مدل ها عمدتاً نسبت به مدل هاي ديگر مدل هايي انتزاعي و پيچيده مي باشند. اين مدل ها مفاهيم رياضي را به صورت ملخص به کار مي گيرند. مسايل واقعي زيادي را مي توان با مدل هاي نمادين توجيه نمود. مدل هاي نمادين به مدل هاي کلاميو مدل هاي رياضيتقسيم شده اند که اوّلي وضعيتي را از طريق زبان به صورت تکلم يا نوشتن بيان مي کند.  راسل ايکاف نيز سه نوع مدل بنيادي را تعريف کرده است که عبارتند از تصويري، قياسي و سمبليک. اين مدل ها را مي توان به شيوه هاي گوناگوني با هم ترکيب نمود. مدل تصويري مدلي است که در آن ويژگي مربوطۀ واقعيت توسط همان ويژگي اما معمولاً در قياس ديگر نشان داده مي شود. بنابراين، اين مدل ها شبيه واقعيت اند، آنها نقش اند، مثل عکس، رسم، نقشه، توليد آزمايشي، بازارهاي آزمايشي و مدل هواپيما، اتومبيل و کشتي. برخي مدل هاي تصويري کوچک مي شوند (مثلاً مدل منظومه شمسي)، بعضي بزرگ مي شوند (مثل مدل اتم) و تعدادي در همان اندازه واقعي (مثل مانکن) هستند. مدل هاي تصويري معمولاً نمايش چيزهاي مشخص و ملموس اند و تشخيص آنها ساده است. ليکن تغيير دادن آنها به منظور آزمايش دشوار است، مثلاً، تغيير دادن جنبه هاي اساسي مدل يک هواپيما يا کشتي ممکن است بسيار دشوار باشد. مدل قياسي مدلي است که در آن ويژگي هاي مربوط به واقعيت توسط ويژگي هاي ديگري که معمولاً تغيير دادن آنها ساده تر است نشان داده مي شود. به همين دليل تشخيص اينکه اين مدل ها نماينده چه چيز هستند دشوارتر است، اما تغيير دادن آنها ساده تر از مدل هاي تصويري است. مثلاً، بر روي نقشه ارتفاع از سطح دريا را با رنگ يا خطوط تراز نشان مي دهند. تغيير دادن اينها ساده تر از تغيير دادن ارتفاع بر روي يک نقشه سه بعدي است. مدل هاي هيدروليکي از سيستم هاي الکتريکي وجود دارد که در آنها جريان آب نمايشگر جريان برق است. نمودارها رايج ترين نوع مدل قياسي اند و تغيير در آنها به سهولت انجام مي شود. در نمودارها براي نشان دادن تنوع گسترده اي از متغيرها و روابط ميان آنها از مشخصه هاي هندسي استفاده مي شود. مدل توصيفي چگونگي تغيير همزمان ارزش متغيرهاي مختلف را شرح مي دهد، اما دربارۀ اينکه تغيير در يک متغير چه تغييري در متغير ديگر پديد مي آورد چيزي نمي گويد. برخي مدل هاي توصيفي را مي توان براي پيش بيني به کار برد. در اين مدل ها ارزش هاي برخي متغيرها در يک زمان، با ارزش متغيرهاي ديگر در زماني ديرتر وابسته اند. مدل هاي اقتصاد سنجي از اين گونه اند. نظر به اينکه پياده کردن وسيله ها مستلزم تغيير ارزش متغيرهاي کنترل شده و تعيين تأثير اين تغييرات بر نتيجه ها خواهد بود، مدل هاي توصيفي را نمي توان براي ارزيابي وسيله ها به کار برد. با اين وجود اغلب از اين مدل ها براي ارزيابي خط مشي و استراتژي هاي اقتصادي گوناگون استفاده مي کنند. تعجبي نيست که پيش بيني نتيجه بسياري از تغييراتي که در اقتصاد پديد مي آورند نادرست از آب در مي آيد. مدل تشريحي نمايانگر راهي است که يک يا تعدادي از متغيرها، بر يک يا تعداد بيشتري از متغيرهاي نتيجه تأثير مي گذارند يا آنها را توليد مي کنند. بنابراين مي توان از آنها براي ارزيابي وسيله ها استفاده کرد. مدل سمبليک مدلي است که در آن براي نشان دادن چيزهاي واقعي و روابط ميان آنها از سمبل يا نماد استفاده مي شود. مدل هاي سمبليک از ساير مدل ها عمومي تر و انتزاعي ترند و ساختن آنها دشوارتر است، ليکن تغيير دادن آنها از همه ساده تر است. براي ارزيابي وسيله هايي که همه متغيرهاي آنها معلوم است، مدل سمبليک بسيار مناسب است. البته به ندرت چنين وضعيتي وجود دارد، و لذا استفاده از مدل هاي سمبليک محدود است. وضعيت هايي که در آنها کمّي کردن متغيرها به اين شکل امکان داشته باشد بسيار کمتر از چيزي است که بيشتر متخصصان پژوهش عمليات قبول دارند، ولي در عين حال بيش از چيزي است که اکثر مديران باور دارند. 
  17. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    انواع مدل براي مطالعه سيستم ها : مدلهايي‌ كه‌ براي‌ مطالعه‌ سيستمها ساخته‌ و بكار برده‌ ميشوند، با توجه‌ به‌ خصوصيات‌ عمومي‌ شان‌ بطرق‌مختلف‌ دسته‌بندي‌ مي‌شوند. با اين‌ دسته‌بنديها نه‌ تنها انواع‌ مدلها از يكديگر متمايز مي‌سازند، بلكه‌روش‌هايي‌ براي‌ بررسي‌ هر گروه‌ تعيين‌ مي‌كنند. در مرحله‌ اوّل‌ مدلها را ميتوان‌ به‌ دو دسته‌ فيزيكي‌ و رياضي‌تقسيم‌ نمود. مدلهاي‌ فيزيكي‌، شامل‌ خصوصيات‌ عمده‌ و فيزيكي‌ سيستم‌ واقعي‌ بوده‌ و تنها از مقياس‌كوچكتري‌ برخوردارند. مدلهاي‌ رياضي‌ كه‌ خود به‌ دو دسته‌ متمايز بنام‌ هاي‌ سمبوليك‌ و گرافيك‌ تقسيم‌مي‌شوند، با بكار بردن‌ سمبولها يا گرافها و چارتها سيستم‌ را نمايش‌ مي‌دهند. در مدلهاي‌ رياضي‌،مشخصه‌هاي‌ سيستم‌ به‌ وسيله‌ متغيرها، و روابط‌ موجود بين‌ آنها نمايش‌ داده‌ مي‌شوند. در يك‌ تقسيم‌ بندي‌ ديگر مدلها، اعم‌ از فيزيكي‌ يا رياضي‌، بدو دسته‌ ايستا و پويا تقسيم‌ مي‌گردند. در يك‌ مدل‌ ايستا، يا بعد زمان‌بطور كلي‌ ناديده‌ گرفته‌ مي‌شود يا وضعيت‌ يك‌ سيستم‌ در يك‌ لحظه‌ زماني‌ بطور ايستا نشان‌ داده‌ مي‌شود. درمقابل‌، يك‌ مدل‌ پويا به‌ طور صريح‌ گذر زمان‌ را شامل‌ بوده‌ و رابطه‌ وضعيت‌ سيستم‌ و زمان‌ را به‌ نمايش‌مي‌گذارد.   مدلهاي‌ رياضي‌ با يك‌ ديدگاه‌ ديگر شامل‌ مدلهاي‌ تحليلي‌ و عددي‌ مي‌شوند. اين‌ تقسيم‌ بندي‌بيشتر با توجه‌ به‌ روش‌ بررسي‌ مدل‌ و كسب‌ نتايج‌ انجام‌ شده‌ است‌. بالاخره‌ نوع‌ ديگر تقسيم‌ بندي‌ مدلها،بصورت‌ قطعي‌ و احتمالي‌ است‌. كليه‌ تغييرات‌ در يك‌ مدل‌ قطعي‌، معين‌ و براساس‌ روابط‌ غير احتمالي‌صورت‌ مي‌گيرد، اما در يك‌ مدل‌ احتمالي‌، حداقل‌ قسمتي‌ از تغييرات‌ يا روابط‌، تصادفي‌ و احتمالي‌ است‌.نمودار زير دسته‌بندي‌ مدلها را نشان‌ مي‌دهد .
  18. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    انواع مدل : انواع و طبقه بندي هاي متعددي از مدل ها وجود دارد. طبقه بندي دقيق و توأم با واقعيت از مدل ها به تصميم گيرندگان اجازه مي دهد که بهترين مدل را براي شرايط حاکم انتخاب کنند. مهم تر از همه در اين طبقه بندي تشخيص فوايد و مضّرات هر يک از مدل ها بيشتر مورد توجه است. مي توان گفت مدل ها داراي انواع بسياري هستند مانند مدل هاي کلامي، مدل هاي ترسيمي، مدل هاي تجسمي(سه بعدي) و مدل هاي رياضي، که هر کدام از اينها به اقسام ديگري نيز تقسيم مي شوند. به عنوان مثال مدل هاي کلامي را مي توان به مدل هاي تشريحي، مدل هاي قياسي و مدل هاي علت و معلولي تقسيم کرد. هر يک از اين مدل ها به گونه اي روابط و آثار اجزاي مختلف پديده ها را نشان مي دهند و در موارد مختلف کاربرد دارند. ترکيب مدل هاي مذکور نيز در اغلب موارد مي تواند وسيلۀ مؤثرتري براي تصميم گيري باشد. انواع مدل از نظر عملکرد:  مدلها را بر اساس حوزه عملکردي آنها مي توان به توصيفي، پيش بيني کننده، و هنجاري تقسيم کرد. الف) مدل هاي توصيفي: اين مدل ها فقط سعي مي کنند که يک واقعه گذشته يا حال يا فعاليتي را بدون هيچ گونه تلاش در پيش بيني آتي آن يا دادن هرگونه توصيه مطرح کنند. نمونه بارز اين مدل ها، نقشه هاي جغرافيا، نمودارهاي سازماني، عکس ها و فهرست مطالب کتاب هاي مي باشد. اين مدل هاي چيزي بيش از توصيف وضعيت نمي باشند، ولي روابط بين اجزاء پديده را دقيق تر و سهل تر بررسي مي کنند. ب ) مدل هاي پيش بيني کننده: اين مدل ها توجيه کننده استراتژي هاي گوناگوني است که از طريق آنها مي توان نتايج تصميماتي را که اتخاذ مي شوند پيش بيني کرد. نمونه بارز اين مدل ها در مديريت، تجزيه و تحليل هاي مربوط به نقطه سر به سر  ، درخت هاي تصميم گيري و نمودارهاي روش ارزيابي و بازنگري برنامه(PERT)  است. ج) مدل هاي هنجاري: آن دسته از مدل هايي مي باشند که مي کوشند نشان دهند که براي تحقق خواسته اي چه بايد کرد. اين مدل ها در بين راه حل هاي مختلف و متفاوت موجود، بهترين را انتخاب مي کنند. نمونه اين مدل ها عبارتند از: برنامه ريزي خطي، مدل هاي محاسبه موجودي انبار و غيره.
  19. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    مفاهيم مرتبط با مدل : معمولاً مفهوم مدل با مفاهيم معادل ديگر از قبيل نظريه، الگو و شبيه سازي اشتباه مي شوند. که نيازمند بيان تعريف معاني آنها بوده تا با مفهوم مدل اشتباه نشوند. نظريه: «نظريه مجموعه اى از مفاهيم است كه به نحوى منطقى تنظيم شده و رابطه احتمالى ميان دو پديده يا بيشتر را بيان مى كند. به بيان ديگر، نظريه به تبيين روابط نسبتاً پايدار ميان واقعيت هاى عينى مى پردازد و هدفش كشف روابط بين پديده هاست. هرچند مدل در اصل يک ابزار توصيف کننده نيست، ولي به صورت بندي نظريه کمک مي کند. مدل نشان دهنده روابط است و به خاطر اينکه رابطه مدل و نظريه خيلي زياد است، اغلب با هم اشتباه مي شوند. جهش از مدل به نظريه اغلب به قدري سريع است که به نظر مي رسد مدل نظريه است. مدل اغلب بيشتر از هر مفهوم ديگري به شکل نظريه ظاهر مي شود.   در واقع وجه تمايز روشني بين مدل ها و نظريه ها وجود ندارد. اغلب، يک مدل با يک نظريه اشتباه مي شود و گاهي اوقات  نيز بدون توجه به تفاوت بين آنها، به صورت جايگزين مورد استفاده قرار مي گيرند. در اصل نظريه ها بدون مدل ها به تبيين مستقيم مي پردازند، مدل ها با قياس(تمثيل) اين کار را انجام مي دهند. سرمشق: سرمشق يا الگو نوعى چشم انداز به عالم واقع است؛ عالم واقع را از درون روزنه يا دريچه اى خاص ديدن است. البته دريچه يا روزنه مورد نظر نيست، بلكه آنچه را از درون اين روزنه مى بينيم همان سرمشق است. شايد تمثيل معروف مولوى درباره فيل و خانه تاريك براى تقريب به ذهن مناسب باشد. همچنان كه مردم در خانه تاريك، با توجه به محدوديت ابزار شناخت، هر كدام تصويرى از فيل را در ذهن مجسّم كرده بودند، دانشمندان نيز در مواجهه با عالم واقع اعم از طبيعت يا اجتماع آن را به گونه اى تصوير مى كنند. به عبارت ديگر، هر كدام واقعيت را از درون پارادايم خاصّى ملاحظه مى كنند و همين كه چشم انداز تازه اى به عالم واقع پيدا كردند و سرمشق عوض شد چهره واقعيت در نظر آنان، دگرگون مى شود،آنچنان كه آلن راين از قول كهن بيان مى كندكه «تافرضيه اى لغونشده، چاره اى نداريم جز آنكه جهان را در قالب آن ببينيم و همين كه لغو شد ديگر نمى توانيم بفهميم كه چرا قبلاً بدان باور داشته ايم.» شبيه سازي: از شبيه‌سازي‌ تعاريف‌ زيادي‌ ارائه‌ شده‌ است‌ اما جامعترين‌ و كاملترين‌ تعريف‌ را شانون‌ ارائه‌ داده‌ است‌.شانون‌ شبيه‌ سازي‌ را چنين‌ تعريف‌ مي‌كند «شبيه‌ سازي‌ عبارت‌ از فرايند طراحي‌ مدلي‌ از سيستم‌ واقعي ‌و انجام‌ آزمايشهايي‌ با اين‌ مدل‌ است‌ كه‌ با هدف‌ پي‌بردن‌ به‌ رفتار سيستم‌، يا ارزيابي‌ استراتژيهاي‌ گوناگون‌ (درمحدوده‌اي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ معيار و يا مجموعه‌اي‌ از معيارها اعمال‌ شده‌ است‌) براي‌ عمليات‌ سيستم‌، صورت‌مي‌گيرد.» بنابراين‌ در مي‌يابيم‌ كه‌ فرايند شبيه‌ سازي‌، هم‌ شامل‌ ساختن‌ مدل‌ و هم‌ شامل‌ استفاده‌ تحليلي‌ از آن‌براي‌ مطالعة‌ يك‌ مسئله‌ است.  استفاده از مدل در انجام تجربه به جاي واقعيت را شبيه سازي مي گويند. مدل ها نمايش واقعيت اند، شبيه سازي تقليد يا بدل واقعيت است.
  20. سلام ممنون ولی ما قبول کرده ایم که یک قدرت هسته ای نظامی نباشیم و این قضیه زمان بردار هم نیست . حرف سردار رضایی هم صرفا جنبه شفاهی و تهدید داشت و شامل یک "اگر" بود. دستورالعمل تخطی نکردن از برد رسمی  2000 کیلومتر هنوز پابرجا است. الان تمام تلاشهای رسمی انجام شده برای بالا بردن دقت و در محدوده همین برد دارند انجام می شوند .
  21. سلام سوالتون مفهوم نیست چون موشک بالستیک با برد بیشتر از یک مقدار مشخص ، با سر جنگی معمولی تقریبا به درد نخوره ! بنا به موضع مشخصی که ابلاغ شده است ما فعلا موشکی با برد رسمی بالای 2000 کیلومتر نمی سازیم .
  22. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    موانع تفكر سيستمي   مقدمه   تفكر سيستمي، نوعي فرآيند شناخت است كه بر تحليل و تركيب موضوع در جهت دست‌يابي به درك كامل و جامع آن مبتني است. تفكر سيستمي نوعي نگاه به جهان هستي است از چشم‌اندازي وسيع‌تر، كه تنها به مشاهده اجزاء و پديده‌ها اكتفا نمي‌كند و درصدد تشخيص علل و الگوهاست. تفكر سيستمي بر اين پايه استوار است كه سيستم، مجموعه‌اي از دو يا چند جزء است كه حائز سه شرط است: رفتار هر جزء به رفتار هر كل بستگي دارد. رفتار اجزاء و تاثير آنها بر كل، به‌هم وابسته ‌است. هر يك از گروه‌هاي فرعي بر رفتار كل تاثير دارند و تاثير هيچكدام از آنها مستقل نيست. بنابراين سيستم، مجموعه عناصري است كه نمي‌توان آن را به اجزاء مستقل از هم تفكيك كرد. هيچكدام از اجزاء انسان، انسان نيست، فقط كل آن انسان است. اگر سيستمي را از نظر فيزيكي يا مفهومي به اجزاء تفكيك كنيم خواص ضروري خود را از دست مي‌دهد؛ به اين دليل، سيستم ماهيتي كلي دارد كه شناخت آن صرفا با تحليل امكان‌پذير نيست. درك اين مطلب نخستين منبع انقلاب فكري است كه تغيير عصر را فراهم آورد و عصر چهارصد ساله «ماشين »را به عصر «سيستم» به تعبير «راسل ايكاف» تبديل كرد.   سيستم مجموعه‌اي است كه وجودش وابسته به برهم‌كنش اجزاء آن است. اساس تفكر سيستمي بررسي جزء در كل است نه جداي از آن. در تفكر سيستمي، سيستم را از محيطش جدا نمي‌كنيم و فقط به بررسي جزئيات به صورت تك‌عاملي و مجزاي از زمان نمي‌پردازيم. اين بدان دليل است كه عملكرد يك سيستم بيشتر بستگي دارد به چگونگي تعامل بين اجزاء آن تا چگونگي عملكرد مستقل آنها. اگرچه خاستگاه تفكر سيستمي و ارائه نظريه عمومي سيستم‌ها، علم زيست‌شناسي بود اما امروزه تفكر سيستمي، تفكري جامع و فرارشته‌اي است كه روش‌شناسي موثري را براي سيستم‌هاي اجتماعي -  فرهنگي در محيط آكنده از آشفتگي و پيچيدگي ارائه مي‌دهد.   موانع تفكر سيستمي متعددند. با اين كه فوائد تفكر سيستمي بر كسي پوشيده نيست، اما در عمل، به‌كار بستن تفكر سيستمي با موانعي روبروست. ريشه اين موانع و عوامل را بايد در نگرش و رفتار انسان‌ها جستجو كرد.   جزء‌نگري   جزء‌نگري در مقابل كل‌نگري قرار مي‌گيرد. تفكر سيستمي مبتني بر كل‌نگري است. جزء‌نگري محصول فرو رفتن در علوم تجربي است، بنابراين جزءنگري به‌خودي خود امر ناپسندي نيست و چه بسا در حوزه‌هايي از علوم ضروري نيز باشد. نكته در اين است كه تكيه صرف بر جزءنگري، امكان فهم الگوهاي حاكم بر پديده و سيستم را از بين مي‌برد. در سازمان‌ها نيز وضعيت چنين است. پرداختن به اجزاء و واحدها باعث مي‌شود تا افراد و گروه‌ها به صورت جزيره‌اي فكر و عمل كنند و اين كار گرچه ممكن است بهبود عملكرد برخي واحدها را نشان دهد اما به عملكرد كلي سازمان لطمه مي‌زند. به همين سبب بزرگاني همچون «مايكل همر»، بر اين باورند كه ساختار وظيفه‌گرا براي سازمان‌هاي عصر حاضر پاسخگو نيست و فرآيندي عمل كردن، ضرورتي اجتناب ناپذير است. جزءنگري بايد با كل‌نگري همراه باشد. ديدن درختان از پايين بايد با ديدن جنگل از بالا همراه باشد. هنر تفكر سيستمي، ديدن توام جنگل و درختان است يعني دريافت اطلاعات كلي و جامع در عين اين كه جزئيات نيز مورد عنايت قرار دارند. تنها در صورت همزمان ديدن جزئيات و كليات مسئله است كه مي‌توان پاسخي قوي به تغييرات و چالش‌هاي پيچيده داد. بسياري از مردم تصور مي‌كنند تفكر سيستمي صرفا ديدن از بالاست، درست مثل بالگرد كه مي‌تواند «تصوير بزرگ» را ببيند و جنگل را از درختان تشخيص دهد. اما به تعبير «مايكل پورتر»، يك جنگل از بالا تنها شبيه به يك سفره سبز رنگ ديده مي‌شود. كسي مي‌تواند جنگل را بفهمد كه در آن قدم زده باشد. ديدن از بالا بايد توسط ديدن از پايين پشتيباني شود. جهان هستي يك واقعيت و كليت واحد و همبسته و پيوسته است. گرچه آنچه در نگاه اول ديده مي‌شود كثرت و پراكندگي موجودات و پديده‌ها و نيروهاست اما توجه به مناسبات و ارتباطات ميان اجزاء نشان مي‌دهد كه هستي، هويتي همچون يك موجود زنده دارد كه شناخت آن نيازمند عبور از جزئيات و فهم شخصيت كلي آن است. شايد جاي تعجب نباشد كه يكي از سرچشمه‌هاي ناشادماني مردم جهان امروز، عدم توانايي آنان در بدست آوردن تصويري كلي و واحد از جهان باشد. بنابراين شناخت دقيق، عميق و صحيح پديده‌ها مستلزم آن است كه آنها را به منزله يك «سيستم» در نظر بگيريم كه مجموعه‌اي از اجزاء را دربرگرفته و رفتار هر جزء بر رفتار كل اثرگذار است و هيچ يك از آنها نمي‌تواند تاثير مستقل داشته باشد. به همين دليل بايد علاوه بر تعامل اجزاء با يكديگر، ارتباط متقابل پديده‌ها با پديده‌هاي ديگر در آن محيط و با خود محيط را از نظر دور نداشت. فهم اين حقيقت مستلزم «كلان‌نگري» و داشتن «تفكر سيستمي» است. تنها در اين صورت است كه بجاي نگرش‌هاي خطي و مكانيكي و جزئي به پديده‌ها، ارتباطات و تعامل‌هاي وابسته به يكديگر را مي‌بينيم و مي‌توانيم الگوي تغييرات و روابط دروني پديده‌ها را درك كنيم. از مضرات تفكر جزء‌نگر آن است كه وقتي به يك مسئله نگاه مي‌كنيم ذهن به‌سوئي مي‌رود كه بهترين راه‌حل را در همان محل جستجو كند، در حالي‌كه به تعبير راسل ايكاف: مسئله‌ها را بايد بدون در نظر گرفتن مكان بروز آنها از جنبه‌هاي گوناگون مورد بررسي قرار داد. به عنوان نمونه، بهترين راه حل يك مسئله توليدي در سازمان ممكن است از طريق يك تغيير در بازاريابي، يا به عكس، باشد .   مركز بر وقايع   ما زندگي را به صورت مجموعه‌اي از رخدادها و وقايع مي‌دانيم و براي هر اتفاق نيز يك دليل روشن ارائه مي‌كنيم. تمركز بر روي وقايع، ما را از يافتن الگوي تغييرات درازمدت كه در پشت رخدادها نهفته است محروم مي‌سازد. عادت تمركز بر وقايع و بويژه وقايع ناگهاني باعث مي‌شود كه انسان از درك تغييرات تدريجي عاجز بماند، در حالي كه روند حركت نظام هستي در ساحت‌هاي مختلف، تدريج و تكامل است. داستان قورباغه‌اي كه در درك افزايش تدريجي آب ناتوان است و همان مسئله باعث از بين رفتن او مي‌شود معروف است. توجه و عكس‌العمل قورباغه تنها به وقايع ناگهاني معطوف مي‌شود. اين درست نظير واقعيتي است كه در جامعه انساني وجود دارد و رسانه‌ها نيز بر آن دامن مي‌زنند. گاه مرگ ناگهاني يك نفر چنان مورد توجه قرار مي‌گيرد كه زمينه‌هاي بروز و ظهور آن از ديده‌ها نهان مي‌ماند. در مقابل، مرگ تدريجي هزاران انسان به دليل مشكلات اقتصادي و بهداشتي و اجتماعي حساسيتي برنمي‌انگيزد. تمركز بر وقايع، از موانع توجه به تفكر سيستمي و توسعه آن است. اين مسئله منجر به توضيح واقعه مي‌شود اما انسان را از دريافتن الگوي تغييرات درازمدت كه در پشت اتفاق مزبور وجود دارد بازمي‌دارد، در حالي كه تحول، چه مثبت و چه منفي، يك‌شبه اتفاق نمي‌افتد. تمركز بر رخدادهاي منفرد و به‌ظاهر ناگهاني، سطحي‌نگري و ظاهربيني را در افراد و سازمان‌ها و جامعه دامن مي‌زند. به تعبير دكتر ديويد هاوكينز، گزينش دلخواه به چيزي منجر مي‌شود كه متكي بر موقعيت است. به عبارت ديگر، اين نوع نگاه به صورت مصنوعي، وحدت حقيقي را به قسمت‌هاي به‌ظاهر مجزا تجزيه مي‌كند. اين قسمت‌ها تنها در ظاهر ديده مي‌شوند و واقعا از يكديگر جدايي ندارند. بنابراين در حالت خاصي قرار مي‌گيريم كه از «اينجا» و «آنجا» يا از «اكنون» در مقابل «بعد» سخن مي‌گوئيم، يا اجزائي را از جريان زندگي به اختيار گزينش مي‌كنيم كه از آنها به عنوان «رخداد» يا «اتفاق» ياد مي‌كنيم. يك نتيجه جدي اين فرآيند ذهني، ايجاد درك اشتباه از روابط علت و معلولي است. اين سوء تفاهم، مشكلات و فجايع بي‌پايان انساني را به بار مي‌آورد.   فرافكني   یكي از موانع تفكر سيستمي نوعي منفي‌نگري و سرزنش كردن شرايط محيطي است. تفكر سيستمي به ما مي‌آموزد كه چيزي در بيرون از سيستم كه مسبب بروز مشكلات باشد وجود ندارد. بايد دانست كه تمامي اسباب و علل مسائل در درون سيستم نهفته است و جزئي از آن به‌شمار مي‌رود . چه در سازمان و چه در اجتماع، اگر هر كس خود را فقط در شغل يا موقعيت خود معنا كند آنگاه قادر به درك اثر اعمال خود برروي موقعيت ديگران نخواهد بود. ما غالبا شرايط محيطي را مقصر اصلي ناكامي‌ها مي‌شناسيم و همواره تمامي گناهان را به‌عهده چيزي بيرون از خود مي‌اندازيم در حالي كه ما جزئي از سيستم هستيم نه جداي از آن. بايد درك كنيم كه چگونه افكار و اعمال ما بوجودآورنده مسائل و مشكلات ما هستند. نبايد رخدادها را به چيزي يا كسي بيرون از خود نسبت دهيم. تفكر سيستمي، تفكري توسعه‌گرايانه است كه براي فهم موانع توسعه به درون سيستم توجه مي‌كند و درصدد حل آن برمي‌آيد. «جيم كالينز» اين رويكرد را در رهبران متعالي با استفاده از استعاره و با الگوي «پنجره و آينه» چنين بيان كرده است: «رهبران متعالي وقتي كارها خوب پيش مي‌رود و موفقيتي كسب مي‌شود از پنجره به بيرون نگاه مي‌كنند تا عوامل موفقيت را در بيرون از خود جستجو كنند و همزمان به آينه مي‌نگرند تا اگر نقصاني هست به خود و عملكرد خود نسبت دهند. گستره ميدان تفكر سيستمي «عمل جهاني» است و همين مسئله، درك و تفاهم فرهنگ‌ها و ملت‌ها را آسان مي‌سازد. منفي بافي و تنگ نظري مانع داشتن تفكر سيستمي است. ذهنيت‌ها در تفكر سيستمي، مثبت‌انديش و تنوع‌پذير است. فرد برخوردار از ذهن تنوع‌پذير، از قرار گرفتن در معرض افراد و گروه‌هاي متنوع استقبال مي‌كند. چنين فردي مي‌خواهد ياد بگيرد. افرادي كه واقعا «جهان‌وطني» هستند به ديگران منفعت مي‌رسانند، اعتماد اوليه را نشان مي‌دهند، ارتباطات را شكل مي‌دهند و از پيش‌داوري و قضاوت پرهيز مي‌كنند. ذهن تنوع‌پذير با اين فرض شكل مي‌گيرد كه تنوع، امر مثبتي است و جهان مكاني بهتر خواهد بود اگر افراد دنبال احترام گذاشتن به‌هم و تحمل يكديگر باشند.   دام تفكر دوگانه   سياه يا سفيد ديدن پديده‌ها مانع تفكر سيستمي است. نگرش «صفر و يك » و تفكر «يا اين يا آن» به ايستائي تفكر مي‌انجامد. اين نوع تحليل، نوعي ساده‌انديشي است و با پيچيدگي‌هاي جهان كنوني منطبق نيست. كساني كه چنين عمل مي‌كنند، بدون اين‌كه بخواهند، خلاقيت را نابود مي‌كنند. غالبا فكر مي‌كنند كار مطلوبي انجام مي‌دهند اما به دام تفكر دوگانه‌اي كه براي خود ساخته‌اند آگاه نيستند. برخورد ساده‌انگارانه با دوگانگي، خلاقيت و نوآوري را از بين مي‌برد. ايستا شدن تفكر موجب پديدآمدن چارچوب‌هاي خودساخته مي‌شود. اين قالب‌هاي دوگانه بايد شكسته شود. بايد تفكري فراتر از دوگانگي داشت و «هم اين و هم آن »را در نظر گرفت. يك رخداد مي‌تواند در يك زمان تاثيري مشخص در يك جنبه داشته باشد و در زمان ديگري تاثيري متفاوت بگذارد. هر رخداد، بسته به زاويه ديد مشاهده‌گر، ممكن است معنا يا معاني متعدد داشته باشد. ممكن است حالتي وجود داشته باشد كه متفاوت با همه حالات شناخته شده قبلي باشد. رويكرد سيستمي به ما قدرت درك پيچيدگي و مشاهده از خلال آشفتگي را مي‌دهد. وقتي با خود مي‌انديشيم كه چيزي را فهميده‌ايم، ديگر آن را پيچيده يا آشفته نمي‌بينيم . جستجو براي راه‌حل‌هاي ساده مثل «يا اين يا آن»، حاصل ناتواني در رويارويي موثر با مشكلات پيچيده است. اين ناكارايي موجب ساده‌سازي واقعيت و راه‌هاي برخورد با آن مي‌شود. تمايل به داشتن پاسخ‌هاي ساده و حاضر و آماده براي پرسش‌ها، تنها در حكم نوعي نوشدارو براي دردها و مشكلات است. «كريشنا مورتي »در كتاب «رهايي از دانستگي » فرآيند روان‌شناسانه اين نوع ديدگاه را توضيح داده است. او مي‌گويد: من به نوع مشخصي از زندگي خو گرفته‌ام. در چارچوب قالب‌هاي مشخص ذهني فكر مي‌كنم. باورها و اعتقادات متعصبانه نسبت به خود دارم و نمي‌خواهم آن قالب‌ها و الگوها مورد خدشه قرار گيرند زيرا در من ريشه دوانده‌اند. نمي‌خواهم به آنها خدشه‌اي وارد شود زيرا اين هجوم، حالتي از نادانستگي ايجاد مي‌كند كه آن را دوست ندارم. اگر از هر چه كه مي‌دانم و باور دارم بريده شوم مي‌خواهم مطمئن شوم كه به‌كجا خواهم رفت. بنابراين سلول‌هاي مغز الگويي مي‌سازند و آن سلول‌ها در برابر ايجاد الگويي ديگر كه ممكن است نامطمئن باشد مقاومت مي‌كنند .   تفكر قالبي   گفته شده است كه كودكان پيشرفت قابل ملاحظه‌اي در درك تفكر سيستمي دارند. بزرگسالان از طريق سيستم‌هاي رسمي آموزش، با تفكر خطي و قالبي خوگرفته‌اند و رهايي از اين روش تفكر براي آنان دشوار است . پيش‌فرض‌ها و تصورات قبلي، ذهن ما را تحت كنترل دارند. تشخيص اين قيود خودنهاده هم مشكل است. به همين دليل است كه معمولا زماني كه يك راه حل معما به ما نشان داده مي‌شود تعجب مي‌كنيم. معماي وصل كردن 9 نقطه با چهارخط بدون اين‌كه قلم خود را از روي كاغذ برداريم نمونه‌اي از اين نوع معماهاست كه نشان مي‌دهد تفكر ما در چارچوب جعبه‌اي از پيش تعيين شده، محصور شده و به آساني نمي‌توانيم خارج از آن جعبه فكر كنيم. به عبارت ديگر، ما در حل مسائل مرز سيستم مورد نظر را به‌درستي تعيين نمي‌كنيم . چارچوب‌هاي محدود مي‌تواند منجر به محدوديت تفكر و انحراف در ديدن واقعيت شود. چارچوب‌هاي فراخ مي‌تواند شيوه‌هاي جديد نگرش و ارزيابي واقعيت را ارائه دهد و تمايل و تعصب ناشي از چارچوب‌هاي كهنه را كاهش دهد. به تعبير «ابن خلدون»: تصورات انسان مبتني بر چيزهايي است كه به آنها انس و عادت دارد و براي او دشوار است كه خارج از قياس با چيزي كه با آنها انس و الفت دارد چيزي را تصور كند . دكتر ديويد هاوكينز نيز مالكيت و منيت را ريشه تفكر قالبي مي‌داند. او مي‌گويد: ما دوست داريم محكم به افكارمان بچسبيم. به محض آن كه ارزش يك فكر به‌وسيله همين پسوند مالكيت (مال من) افزوده مي‌شود نقش مستبدانه‌اي پيدا مي‌كند و مي‌خواهد الگوهاي فكري را حاكم كند.   توجه به علائم به جاي علل   ريشه بسياري از ناتوانائي‌هاي ما در شرايط پيچيده، گم كردن حلقه عليت و ديدن فقط قسمتي از آن است. سيستم‌هاي پيچيده انساني دو مشخصه بسيار مهم دارند: علائم و علل. منظور از علائم، نشانه‌ها و شاخص‌هايي است كه نشان‌دهنده مسئله و مشكلي در سيستم است. علل و اسباب، آن زيرساختي در سيستم است كه بيشترين سهم و مسئوليت را در پذيرش نشانه‌ها و علائم، يا به عبارت ديگر مشكل سيستم، برعهده دارد و اگر شناخته شود مي‌توان از طريق آن تغييرات، بنيادي و پيشرفت واقعي در سيستم بوجود آورد. بسياري از ما تصور مي‌كنيم كه علت بوجود آمدن يك مسئله الزاما با نشانه‌هاي آن در كنار يكديگرند و با مشاهده اين عوامل مي‌توانيم علل را بيابيم. نگرش سيستمي به ما مي‌گويد براي فهميدن مشكلات اساسي لازم است به مسائلي فراتر از اشتباهات فردي و يا اقبال نامساعد بپردازيم. بايد از وقايع و شخصيت‌ها بالاتر رفت. بايد به عمق ساختاري پي برد كه اعمال افراد و شرايط را به گونه‌اي شكل مي‌دهد كه رويدادي اتفاق مي‌افتد. تفكر براساس همبستگي بين عوامل، از موانع تفكر سيستمي است. متغيرهاي همبسته لزوما داراي ارتباط علت و معلولي نيستند و اين چيزي است كه ذهن را به مسير اشتباه راهنمايي مي‌كند. دو متغير، زماني با يكديگر مرتبط هستند كه با يكديگر ميل به افزايش يا كاهش داشته باشند؛ يعني داراي همبستگي مثبت يا منفي باشند. متغيرهايي كه با هم مرتبط هستند لزوما داراي ارتباط علت و معلولي نيستند؛ مثلا وزن و قد با يكديگر همبستگي مثبتي دارند، يعني هر دو با هم تمايل به افزايش دارند. اين به آن مفهوم نيست كه افزايش قد لزوما به افزايش وزن منجر خواهد شد. گاه استنتاج‌هاي مبتني بر همبسته بودن عوامل و متغيرها در عين ظاهر منطقي، خنده‌دار و غيرواقعي است. به عنوان نمونه، مي‌توان گفت ميزان فروش بستني و نرخ جنايت داراي همبستگي مثبت‌اند! در حالي‌كه افزايش حجم فروش بستني و نرخ جنايت در تابستان دليل نمي‌شود كه فروش بستني را علت جنايت‌ها بدانيم و فروش آن را ممنوع كنيم! تجربه و تحقيق «راسل ايكاف »در همبسته بودن مصرف سيگار و شيوع وبا  نيز در نوع خود جالب است. او مي‌گويد: يك مثقال ادراك از رابطه علت و معلولي، با ارزش‌تر از خروارها دانش درباره همبستگي است.   تفكر تحليلي   اصول تفكر در عصر ماشين، آنگونه كه «رنه دكارت »تشريح كرده ، عمدتا بر اين پايه بود كه هر مشكل يا موضوعي را تا حد امكان بايد به اجزاء كوچكتر تجزيه كرد. اين روش تفكر، «روش تحليلي »است، كه تنها يك نوع روش تفكر محسوب مي‌شود. تفكر فقط تحليل نيست. در تفكر سيستمي از روش «تركيبي »استفاده مي‌شود. به عبارت ديگر، تفكر سيستمي چرخه‌اي از تجزيه و تركيب است. استفاده و اتكاء صرف به روش و تفكر تحليلي مانع بزرگ تفكر تركيبي و سيستمي است. در تحليل، آن چيزي را كه مي‌خواهيم بشناسيم، نخست از هم مي‌گشائيم و اجزايش را از هم جدا مي‌كنيم، اما در تركيب، موضوع شناخت خود را ابتدا به عنوان جزئي از يك و يا چند سيستم بزرگتر در نظر مي‌گيريم. گام دوم در تفكر تحليلي كوشش براي فهم رفتار هر كدام از اجزاء به گونه‌اي مستقل از كل و از ساير اجزاء مي‌باشد. در اين مرحله، هدف آن است كه سعي شود كاركرد سيستم و يا سيستم‌هاي بزرگتري را كه كل مورد نظر، جزئي از آن يا از آنها محسوب مي‌شود فهم نمائيم. در تفكر تحليلي، نتايج حاصل از شناخت اجزاء سيستمي كه بايد شناخته شود كنار هم قرار مي‌گيرند تا رفتار و ويژگي‌هاي كل مورد نظر فهميده شود. در شناخت تركيبي، فهمي كه از سيستم شامل بدست آمده است تجزيه مي‌شود تا نقش و يا كاركرد سيستم مورد نظر فهميده شود. جنبه منفي تفكر تحليلي آن است كه وقتي سيستم را تجزيه مي‌كنيم ويژگي‌هاي مهم خود را از دست مي‌دهد. سيستم، يك كل است كه با تحليل قابل درك نيست. بهتر است تركيب قبل از تحليل انجام شود. در تفكر تحليلي، چيزي كه مي‌خواهيم بررسي كنيم به عنوان يك كل تجزيه مي‌شود ولي در تركيب، چيزي كه مي‌خواهيم بررسي كنيم به عنوان يك جزء از كلي كه آن را دربرگرفته بررسي مي‌شود. تحليل، به درون پديده‌ها مي‌نگرد و تركيب از بيرون به آنها نگاه مي‌كند. تحليل، دانش ايجاد مي‌كند و تركيب، درك . در تحليل، خطر فروكاستن و تقليل يك سيستم به برخي اجزاء آن وجود دارد، در حالي‌كه تفكر تركيبي تمامي روابط متقابل اجزاء يك سيستم، در قالب كليت و تماميت سيستم ديده مي‌شود بدون اين‌كه اجزاء مستقل آن به صورت انفرادي با جدا شدن از سيستم معنا داشته باشد. اصل سيستمي مي‌گويد اگر هر جزء سيستم به صورت مجزا تا حد امكان عملكرد كارآمد داشته باشد عملكرد كل لزوما تا حد ممكن كارآمد نخواهد بود. اگر بهترين قطعات و اجزاء را از خودروهاي مختلف برداشته و خودروي جديدي با آن مونتاژ كنيم بهترين خودرو را نخواهيم داشت. اساسا خودرويي نخواهيم داشت زيرا اجزاء به علت عدم تناسب به‌هم متصل نخواهند شد. حتي اگر متصل هم شوند نخواهند توانست به‌خوبي با هم كار كنند. عملكرد هر سيستم بيشتر به تعامل اجزاء آن بستگي دارد تا فعاليت مستقل هر يك از آنها. به همين شكل يك تيم فوتبال تشكيل شده از قهرمان‌ها، به‌ندرت بهترين تيم موجود خواهد شد. بنابراين بهبود در عملكرد اجزاء به‌طور جداگانه ضرورتا باعث بهبود عملكرد كل سيستم نمي‌شود. شناخت يك سيستم صرفا از طريق جزءنگري و تجزيه و تحليل و تفكيك عناصر پديدآورنده آن ميسر نيست. بايد ارتباطات و تعاملات را در قالب تركيب و تلفيق با يكديگر ديد و از سطح به عمق و از جزء به كل گذر كرد. به‌همين دليل، چه بسا نتوان خواص كل را از طريق خواص اجزاء بدست آورد بلكه بايد خواص اجزاء را از خواص كل استخراج كرد. به‌همين دليل، شناخت از كل به جزء پيش مي‌رود و نه از جزء به كل .   توجه به كميت   توجه صرف به عدد و رقم از موانع تفكر سيستمي است. توجه به اندازه يا تعداد، مقوله‌اي است كه به تعبير «راسل ايكاف»، به «رشد» مرتبط است نه «توسعه"» در حالي كه تفكر سيستمي يك تفكر توسعه‌گرا است. او بين توسعه و تفكر سيستمي رابطه‌اي معنادار مي‌جويد كه در نهايت به بهبود كيفيت زندگي و چگونگي استفاده انسان از توانائي‌ها و دارائي‌ها و افزايش شايستگي‌هاي خود مي‌انجامد. رشد، افزايش در تعداد يا اندازه است اما توسعه، افزايش در شايستگي است. رشد، لزوما با افزايش در ارزش يعني توسعه، توام نيست. رشد، مقوله به‌دست آوردني است و توسعه مقوله يادگيري. توسعه افزايش ظرفيت‌ها و توانائي‌هاست نه افزايش دستاوردها. توسعه، بيشتر جنبه انگيزش، دانش، درك و خرد دارد تا جنبه مال و ثروت. توسعه شامل خواست و توانائي است بنابراين نمي‌توان آن را به ديگري داد يا بر او تحميل كرد  موانع و محدوديت‌هاي رشد معمولا ناشي از محيط است اما موانع توسعه بيشتر دروني است. از اين روست كه گفته مي‌شود تفكر سيستمي و توسعه، هر دو نگاهي رو به درون دارند و براي رفع مشكلات و موانع فرافكني نمي‌كنند. نسبت به منابع نيز بايد گفت تاثير توسعه بر منابع بسيار بيشتر از تاثير منابع بر توسعه است، يعني هر قدر فرد يا سيستم هدفدار توسعه‌يافته‌تر باشد كمتر به منابع خارجي اتكا دارد و با اثربخشي بيشتري مي‌تواند منابع لازم را براي بهبود كيفيت زندگي ايجاد كند و مورد استفاده قرار دهد . توسعه، نه تنها مستلزم توانمندي در انجام درست كارهاست - كه اين خود مستلزم داشتن اطلاعات، دانش و فهم است -  بلكه علاوه بر آن نيازمند توانمندي در انجام كارهاي درست است و اين، خردورزي مي‌خواهد. به عبارت ديگر، توجه به كميت به‌عنوان يك شاخص كارايي و انجام درست كارها مطرح است، در حالي‌كه تفكر سيستمي بر اثربخشي و انجام كارهاي درست تاكيد دارد. كارايي و اثربخشي روي‌هم ‌رفته كارآمدي سيستم را تضمين مي‌كند، در حالي‌كه در برخي از موارد، افزايش كارايي مي‌تواند حتي موجب كاهش اثربخشي شود زيرا انجام درست كار غلط، بدتر از انجام غلط كار درست است. هر چقدر كارهاي غلط را درست‌تر انجام دهيم اشتباه ما بيشتر خواهد شد و از هدف بيشتر دور خواهيم شد .     منبع
  23. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    اهمیت چگونگی تعامل بین اجزاء :   این یک اصل سیستمی است که اگر هر جزء سیستم را بطور جداگانه به گونه ای بسازیم که به کاراترین حد ممکن (Efficient) عمل کند ، سیستم بعنوان یک کل ، به مؤثرترین حد ممکن (Effective) عمل نخواهد کرد . به عبارت دیگر ، اجزاء سیستم را باید بگونه ای طراحی کرد که با یکدیگر Fit شده و هماهنگ با هم بطور مؤثر و کارا عمل کنند .   مثال 1 : اگر از بین خودروهای سواری موجود ( انواع مدلها و مارک ها ) برای هر یک از اجزاء مورد نیاز ماشین، بهترین آن جزء در بین کل ماشین ها را انتخاب و سپس این بهترین ها را مونتاژ کنیم ، آیا ماشینی که بدست می آید ، بهترین ماشین ممکن است ؟ البته خیر ! حتی به یک اتومبیل که بتواند حرکت کند ، هم نمی رسیم . زیرا اجزاء انتخابی با هم Fit نمی شوند و حتی اگر فیت شوند ، با هم خوب کار نمی کنند . عملکرد یک سیستم بیشتر بستگی به چگونگی تعامل بین اجزاء آن دارد تا به چگونگی عملکرد مستقل آنها ( از یکدیگر ).   مثال 2 : در فوتبال ، رسم بر این است که از بین تیم های موجود ، برای هر پست بازی ، ستاره ها را انتخاب و یک تیم فوتبال که همة اعضای آن ستاره هستند ، تشکیل و به آن تیم منتخب می گویند . اینگونه تیم ها  به ندرت ، بهترین تیم موجود می شوند (زیرا اعضای تیم با یکدیگر هماهنگ نیستند . به عبارت دیگر ، تعامل بین اجزاء سیستم بدرستی انجام نمی گیرد) .    البته ممکن است کسی بگوید اگر اعضای این تیمها مدتی ( مثلا یک سال)  با هم تمرین و بازی کنند ، بهترین تیم موجود خواهند شد . این درست است ! اما اگر آنها بهترین تیم شوند ، خیلی غیر محتمل است که همة اعضای آن جزو تیم جدید ستاره ها باشند .   مدیران اکثراً طبق تفکر تحلیلی و مکانیستی عمل می کنند. یک مسئله را به چند بخش قابل حل و قابل مدیریت تجزیه نموده سپس برای هریک بهترین حل را پیدا نموده و نتایج را با هم مونتاژ می کنند. اما می دانیم که مجموع بهترین جواب برای اجزاء ، بهترین جواب برای سیستم نخواهد بود . به عنوان مثال ، معمولاً فرض می شود بهترین عملکرد سیستم قابل تقلیل به بهترین عملکرد اجزاء آن بصورت منفرد و جداگانه است . بنابراین معیارهای اندازه گیری عملکرد اجزاء بگونه ای تعیین می شود که باعث تضاد (Conflict) اجزاء سیستم می گردد .   تقسیم بندی هر سیستم به اجزاء کوچکتر که بدون توجه به اصل تداخل و وابستگی متقابل آنها صورت می گیرد ، یک تضاد فطری بین اجزاء آن سیستم بوجود می آورد ، بهترین جواب برای هر یک از این اجزاء ، لزوماً با بهترین جواب برای جزء دیگر هماهنگی و برابری نمی کند و در نتیجه تضادی با بهترین جواب برای کل سیستم پیدا می کند .   در اثر تقسیم تشکیلات سازمانی به چند فعالیت اصلی ، یک فعالیت جدید بوجود می آید که وظیفه آن حل تضادهای بین این فعالیتها و محافظت منافع کل سیستم در مقابل منافع سیستمهای فرعی است . این وظیفه همان مسئولیت مدیریت عمومی (General management) است. روش متداول و کلاسیک در تقسیم بندی تشکیلات سازمانی ، معمولاً چهار فعالیت اصلی بوجود می آورد : تولید ، فروش ( و بازاریابی) ، مالی ، پرسنل . که هر کدام از این فعالیتها خود یک سیستم فرعی است و هر کدام با ضوابط اجرایی ( توقعات و محدودیتها ) متفاوتی کنترل می شود که لزومآً با هم هماهنگی ندارد . به عنوان مثال فعالیت کنترل موجودی محصول نهایی در یک سازمان را در نظر می گیریم .  واحد تولید علاقمند به بچ تولید بزرگ ( برای کاهش زمان Setup و قیمت تمام شده ) است . واحد فروش تمایل به کوچک بودن بچ تولید دارد (بدلیل افزایش تنوع محصول و پاسخگویی به نیاز مشتری ) . امور مالی می خواهد سرمایه مورد نیاز برای اداره سیستم حداقل شود و لذا علاقه مند به کاهش موجودی انبار است .   تئوری کلاسیک تشکیلات ، این تضادها را به منظور کنترل مفید می داند و تصور می نماید که می توان از آنها برای سالم کردن تشکیلات استفاده کرد . ولی متأسفانه هرگز این تضادها به عنوان عامل کنترل مؤثر نبوده و فقط به صورت عامل ترمز کننده بکار رفته است .   در عمل معمولاً یکی از مدیران از دیگران قویتر است یا به عللی به مدیرعامل نزدیک و این فرد راه حل سیستم فرعی خود را به بقیه تحمیل می کند . در این صورت ، سودی که از این طریق بدست می آید ، بیش از اندازه با ضرری که قسمتهای دیگر باید تحمل کنند ، از بین می رود . در اکثر مواقع مدیر عامل از بین یکی از سه مدیر تولید ، فروش و مالی انتخاب می گردد و فاقد تجربه و اطلاعات لازم درباره کل سیستم است و مدیریت عمومی را از نظر گاه رشته خاص خود می نگرد و ناخودآگاه به صورت مدیر یک سیستم فرعی عمل می کند .   ساختار سیستم بوجود آورنده رفتار آن است   " افراد مختلف ، زمانی که در یک سیستم ثابت قرار می گیرند ، نتایج یکسانی از خود بروز می دهند . " نگرش سیستمیک به ما می گوید که برای فهمیدن مشکلات اساسی لازم است که به مسائلی فراتر از اشتباهات فردی و یا بخت و اقبال نامساعد بپردازیم. باید از وقایع و شخصیتها فراتر برویم. باید به عمق ساختاری پی بریم که اعمال افراد و شرایط را به گونه ای شکل می دهد که رویکردی اتفاق می افتد. دانلا میدوز (Donella Meadows ) در این باره می گوید: " نگرش ژرف و متفاوت آن است که پی بریم چگونه سیستم خود بوجود آورنده رفتار خود است."   متجاوز از یکصد سال پیش این مطلب در بیان یکی از متفکرین سیستمیک نسل قبل به چشم می خورد. در میانه راه کتاب جنگ و صلح ، لئو تولستوی داستان خود را درباره ناپلئون و تزار روسیه رها کرده و به بیان علت ناتوانی مورخین در توضیح مسائل می پردازد.   در پانزده سال اول قرن نوزدهم ، منظره حرکت خارق العاده میلیونها نفر در اروپا مشاهده می شود. مردم اشتغالات عادی خود را رها کرده از یک طرف اروپا به سمت دیگر آن می شتافتند و دست به غارت و چپاول می زدند و غالب و مغلوب و کامیاب و نومید می شدند. تمام جریان زندگی برای چند سال دگرگون شد و به صورت یک حرکت و فعالیت اجباری درآمد که نخست رو به ازدیاد و سپس رو به ضعف می رفت.   انسان از خود می پرسد که علت این حرکت چه بود و طبق کدامیک از قوانین انجام گرفت؟ تاریخ نویسان در جواب این سوال برای ما گفتار و کردار چندین نفر را در یکی از عمارات شهر پاریس تشریح می کنند و بدین سخنان و اعمال نام انقلاب می نهند. سپس مفصلا به شرح زندگی ناپلئون و چند نفر از همفکران یا دشمنان او می پردازند و از نفوذ و تأثیر برخی از ایشان بر مردم ، داستانها حکایت می کنند و می گویند: "این است علت پیدایش این حرکت و قوانین آن."   اما عقل و شعور انسان نه تنها از قبول این توضیح امتناع می کند ،  بلکه صراحتا می گوید که این شیوه توضیح و تعبیر و تفسیر صحیح نیست. زیرا در این تفسیر پدیده ضعیفتر به عنوان علت پیدایش پدیده قویتر شناخته شده است، حال آنکه مجموع اراده های بشری هم بوجود آورنده انقلاب و هم موجد ناپلئون بود. فقط مجموع این اراده ها بود که به قبول موجودیت آن دو رضا داد و سپس با نابودی و تباهی آنها موافقت کرد.   تولستوی معتقد است که تنها از طریق تلاش در شناخت "قوانین تاریخ" است که امیدی برای دستیابی به درکی عمیق تر وجود دارد. "قوانین تاریخ" تعبیر تولستوی است از آنچه امروز ، ساختار سیستمیک نامیده می شود.   ساختار سیستمیک به معنی ارتباطات درونی و کلیدی عوامل با یکدیگر است ، که بر روی رفتار مجموعه در طول زمان اثر می گذارد. نکته بسیار حائز اهمیت این است که زمانی که از لفظ ساختار سیستمیک صحبت به میان می آید ، منظور تنها ساختار خارج از وجود تک تک افراد نیست. طبیعت سیستمهایی که انسانها در آن دخیل هستند ، بسیار ظریف و پیچیده است. چرا که "ما" نیز جزئی از ساختار آن هستیم. این مطلب بدان معنی است که ما معمولا قدرت لازم را دارا هستیم تا ساختاری که درون آن فعالیت می کنیم را تغییر دهیم. اگرچه در اکثر مواقع توان درک این قابلیت را نداریم ، در حقیقت معمولا قادر به دریافتن نحوه عملکرد ساختارها نمی باشیم و اغلب احساسمان چنین است که وادار به انجام عملی شده ایم.   در سال 1973 میلادی روانشناسی به نام فیلیپ زیمباردو ، اقدام به تجربه ای نمود که در آن دانشجویان در نقش زندانی و زندانبان در زندانی فرضی که در زیرزمین دانشگاه استنفورد ایجاد شده بود ، ظاهر شدند. آنچه در ابتدا به صورت مقاومتی خفیف در "زندانیان" و رفتاری توام با تکبر در "زندانبانان" آغاز گشته بود ، کم کم مبدل به طغیان و سرکشی از یکسو و رفتاری توهین آمیز از سوی دیگر شد. تا آنجا که کم کم نگهبانان شروع به بدرفتاری شدید با "زندانیان" نمودند و گردانندگان آزمایش ، نگران از دست دادن کنترل اوضاع شدند. پس از گذشت شش روز ، آزمایش پیش از زمان مقرر به علت افسردگی شدید ، گریه های غیرقابل کنترل و نشانه های بروز عدم تعادل روانی در دانشجویان متوقف شد.   در موقعیت های پیچیده ، سطوح مختلفی از تبیین وضعیت وجود خواهد داشت. این مطلب در شکل زیر نشان داده شده است. از بعضی نقطه نظرات ، تمامی سطوح مختلف درست هستند و واقعیت را بیان می کنند ، اما ثمربخش بودن آنها کاملا متفاوت است. واقعه نگاری "چه کسی چه کاری را انجام داد" منجر به اعمال واکنشی و منفعلانه خواهد شد. همانطور که پیش از این نیز اشاره شده ، در فرهنگ معاصر بیان وقایع ، امریست بسیار متداول و دقیقا به همین علت است که مدیریت انفعالی بسیار شایع است. الگوهای رفتاری ناظر بر روندهای بلندمدت و تشخیص آثار آنهاست. تفسیر بر اساس الگوهای رفتاری ، عملکرد انفعالی کوتاه مدت را از بین می برد و حداقل بیان می کند که چگونه در بلندمدت ما می توانیم در مقابل تغییر روندها واکنش نشان دهیم.   سومین سطح تفسیر و تبیین ، تفسیر ساختاری است که علی رغم اینکه قوی ترین نوع تفسیر است ، به مراتب کمتر مورد استفاده قرار می گیرد. در این تفسیر ، سوال اصلی و اساسی این است که "چه چیزی بوجود آورنده الگوهای رفتاری بوده است؟"   نمونه استثنایی از یک رئیس دولت که این تفسیر را مورد استفاده قرار داده است ، فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکاست. او در نطق رادیویی خود در 12 مارس 1933 میلادی در توضیح علت تعطیل چهار روزه سیستم بانکی آمریکا ، از این نوع تفسیر بهره جست. در آن زمان بحرانی روزولت به آرامی توضیح داد که از نظر ساختاری ، سیستم بانکی چگونه فعالیت می کتد. "اجازه دهید که این نکته روشن را مورد تاکید قرار دهم که زمانی که شما پول خود را به صورت سپرده نزد بانک می گذارید ، بانک آنرا در گاوصندوق خود قرار نمی دهد. کاری که بانک انجام می دهد این است که پول شما را به طرق مختلفی از قبیل اعطای وام و اعتبارات ، سرمایه گذاری می کند. به عبارت دیگر بانکها از پول شما برای به حرکت در آوردن چرخ های اقتصادی استفاده می کنند" او همچنین توضیح داد که بانکها چگونه ملزم به نگهداری مبلغی پول به عنوان ذخائر احتیاطی هستند و همچنین بیان کرد که چرا این ذخائر در صورتی که تعداد زیادی از افراد به صورت همزمان اقدام به برداشتن سپرده های خود نمایند ، ناکافی خواهد بود و در نهایت وی توضیحات خود را به این ترتیب کامل نمود که بستن بانکها برای یک دوره چهار روزه جهت برقراری مجدد نظم ، ضروری می باشد. بدین ترتیب روزولت موفق شد حمایت عامه مردم را برای یک عمل رادیکالی و در عین حال ضروری جلب نموده و خود را به عنوان فردی برجسته در ارتباطات عمومی مطرح نماید.   اهمیت بالای تفاسیر ساختاری تنها ناشی از آن است که بر علل اساسی رفتارها در سطحی دلالت می کنند که می توان الگوهای رفتاری را تغییر داد . ساختار بوجود آورنده رفتار است و تغییر در ساختار می تواند باعث بروز الگوهای رفتاری متفاوتی شود. بدین معنی تفاسیر ساختاری ذاتا مولد و سازنده هستند. علاوه براین ، از آنجا که ساختار سیستمهایی که انسان در آنها دخیل است ، مشتمل بر سیاستهای عملیاتی تصمیم گیران نیز می باشد، تجدید نظر در نحوه تصمیم گیری باعث تغییر ساختار سیستم نیز خواهد شد.   تاخیر سیستم ها در پاسخ   ژوئل دوروسنی این اصل را به عنوان اصل دهم از "ده فرمان روش سیستمی" آورده است. سیستمهای پیچیده ، عامل زمان را نیز در سازمان خود در بر می گیرند. هر سیستمی برای پاسخ دادن ، و به عبارت دیگر برای انجام کاری که بر عهده دارد ، به علت ترکیب آثار حلقه های بازخور و همچنین به سبب مدت زمانی که برای حرکت جریانها و یا متغیرهای ذخائر لازم می باشد ، زمان و همت خاصی می گذارد. بنابراین در بیشتر موارد (و بخصوص در موسسات و سازمانها) ، شتابزدگی برای دریافت سریع پاسخ و انجام فوری کار، بی نتیجه است. کار درست این است که ما دینامیک داخلی سیستم را دریابیم و حداقل مهلت و مدتی را که برای دریافت پاسخ و انجام کار ضروری است ، در نظر بگیریم. مسئله آغاز کردن بموقع هر فعالیت –یعنی نه زودتر و نه دیرتر از هنگامی که باید- نکته مهمی است و الا سیستم برای کار و فعالیتی که از آن خواسته شده است واکنش درست نشان نمی دهد .   پیتر سنگه در پنجمین فرمان ، اصل فوق را چنین توضیح می دهد: اما از یک عمل نباید غافل شد و آن وجود تأخیر در سیستم است. فاصله زمانی بین عمل شما و تبعات ناشی از آن. تأخیر می تواند شما را به اشتباهات فاحشی در مورد عملکرد سیستم مبتلا سازد و یا آثاری مثبت به بار آورد ، اگر بخوبی شناسایی شود و با آن همراهی گردد.   تأخیر مابین اعمال و نتایج آن در تمامی سیستمهای انسانی وجود دارد. ما امروز سرمایه گذاری می کنیم تا در آینده ای دور از ثمرات آن استفاده کنیم. ما امروز شخصی را استخدام می کنیم در حالی که او ممکن است ماهها بعد به ماکزیمم ثمربخشی خود برسد. تخصیص منابع به پروژه ها امروز صورت می گیرد ولی حاصل سالها بعد به دست می آید. اما تأخیر غالباً ناخوشایند است و سیستم را به سمت ناپایداری می برد.   وقتی تأثیر یک متغیر بر متغیر دیگری ، مدت زمانی طول بکشد ، تأخیر ظاهر می شود و سومین سنگ بنای زبان سیستمها را تشکیل می دهد. عملاً تمامی فرایندهای بازخور ، میزانی از تأخیر را باخود دارند. اما غالباً این تأخیر یا به درستی درک نمی شود و یا از آن چشم پوشی می گردد. در نتیجه در پاسخ سیستم ، جهش و ازدیادی نسبت به میزان مطلوب ظاهر می شود. تأخیر بین خوردن غذا و احساس سیری ، سبب می گردد که ما دچار امتلاء معده شویم. زمان لازم برای اتمام پروزه های ساختمانی بزرگ ، سبب اضافه ساخت مسکن می گردد و این امر ، آشفتگی در بازار مسکن را به دنبال خواهد داشت. تأخیر بین تصمیم کشاورزان به کشت یک محصول و فصل برداشت آن ، می تواند موجب آشفتگی در بازار یک محصول خاص شود (مانند آنچه سالیان طولانی در مورد سیب زمینی و پیاز به طور متناوب اتفاق می افتاد).   عدم احتساب تأخیر می تواند ناپایداری و حتی فروپاشی سیستم را سبب شود. بخصوص اگر اندازه آن بزرگ باشد. به عنوان مثال اگر فرض کنیم 10 ثانیه طول بکشد تا اثر کم و زیاد کردن میزان جریان آب گرم ، بر درجه حرارت آب دوش ظاهر شود ، بدیهی است که تنظیم درجه حرارت بسیار دشوارتر از زمانی خواهد بود که این تأخیر مثلا 2 ثانیه باشد.   در تمام طول 10 ثانیه ای که طول می کشد تا اثر افزایش جریان آب گرم بر درجه حرارت آب ظاهر شود ، آب سرد است و شما هیچ پاسخی را از سیستم دریافت نمی کنید و تصور می کنید که عمل شما هیچ اثری نداشته است. بنابراین مجدداً جریان آب گرم را بیشتر می کنید. اما سرانجام وقتی که سیستم شروع به پاسخ می کند ، آب جوش بر سر شما روان می گردد. این بار شما بسرعت جریان آب گرم را کم و یا حتی مسدود می کنید و پس از مدتی آب سرد بر روی شما می ریزد.   در این مثال هرچقدر عمل شدیدتر و افراطی تری انجام دهیم ، نتیجه مطلوب ، دیرتر به دست می آید. این درس بسیار مهمی است که باید در مورد حلقه های تعادلی با تأخیر ، همواره به خاطر داشت. عمل افراطی نتیجه ای درست خلاف آنچه به دنبالش هستیم ، ببار می آورد.   بسیاری معتقدند که تفکر سیستمی ، "علم یأس آور جدید" است ، زیرا به ما می آموزد که بدیهی ترین راه حلها در بهترین شرایط فقط در کوتاه مدت بهبودی را بوجود می آورد ولی در بلندمدت اوضاع را بدتر می کند. اما این فقط یک طرف قضیه است.   تفکر سیستمی این واقعیت را نیز نشان می دهد که یک اقدام کوچک اگر بخوبی و با قدرت کافی در محل مناسب صورت گیرد ، می تواند پیشرفتی قابل ملاحظه و بزرگ در رفتار سیستم خلق کند. علمای سیستم ، این قانون را "اهرم کاری" ( Leverage) می نامند. در حل مسائل باید از آنجایی شروع کرد که قانون اهرم کاری ، بیشترین اثر را دارد تا بتوان با حداقل سعی و تلاش به پیشرفت و نتیجه ای بزرگ دست یافت.   تنها نکته دشوار در این بین آن است که برای دست اندرکاران سیستم ، موضع بیشترین اثر اهرم ، ناپیداترین مکان است و همانگونه که قبلا ذکر گردید به هیچ عنوان این موضع الزاما در کنار عوامل و تظاهرات مشکل نمی باشد و باید به دنبال آن به دقت کافی گشت. شاید این همان چیزی است که زندگی را زیبا می کند.   ژوئل دوروسنی ( Joel Do Rosnay ) در "ده فرمان روش سیستمی" خود ، نکته فوق را به عنوان فرمان سوم آورده است: "باید به دنبال نقاط حساس و مؤثر گشت." با تجزیه و تحلیل سیستمی و شبیه سازی می توان نقاط حساس و مؤثر هر سیستم پیچیدهای را پیدا کرد و با اثر گذاردن روی آنها ، کار و سرعت و حرکت سیستم را تندتر و یا کندتر نمود.     منبع
  24. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    مقاومت سیستم های اجتماعی در برابر سیاست ها:   در بسیاری از موارد ، تلاش برای حل یک مشکل در یک سیستم اجتماعی ، آنرا بدتر می کند. خط مشی ها ، اثرات جانبی پیش بینی نشده ایجاد می کنند. تصمیمات ما موجب عکس العمل دیگران می شود که می خواهند توازنی را که ما بر هم زده ایم ، برگردانند. فارستر این پدیده ها را "رفتار غیرشهودی سیستمهای اجتماعی" می نامد. این پویایی ( dynamics ) های پیش بینی نشده ، منجر به مقاومت در برابر سیاستها می شود: پاسخ سیستم ، مداخله ها را با تأخیر، تضعیف یا شکست مواجه می کند.    جان استرمن در کتاب معروف خود ، مثالی دارد که در آن نرخ تولد در کشور رومانی در اواخر دهه 1960 را مورد توجه قرار می دهد. نرخ تولد (در هر سال برای هر 1000 نفر) در سطح پایینی در حدود 15 تولد برای هر 1000 نفر بود. به دلایل گوناگونی از قبیل غرور ملی و هویت قومی ، نرخ پایین تولد به عنوان مشکل بزرگی از سوی دولت دیکتاتوری نیکولا چائوشسکو مورد توجه قرار گرفت. این رژیم به سمت طراحی سیاستهای تحمیلی برای تحریک نرخ تولد و رشد جمعیت گرایش یافت. واردات وسایل جلوگیری از بارداری ، غیرقانونی شد ؛ برنامه های تبلیغاتی در تمجید از خانواده های بزرگ ، داشتن فرزند زیاد را به عنوان وظیفه وطن پرستانه اشاعه می داد ؛ و در این میان ، مالیات کم برای خانواده های بزرگ ، عامل محرک به شمار می رفت. سقط جنین که به طور آزادانه از سال 1957 از طریق سیستم مراقبت بهداشت دولتی ،  برای متقاضیان در دسترس بود ، در اکتبر 1966 ممنوع گردید.   نتیجه این سیاستها به سرعت و برجسته خود را نشان داد؛ بدین صورت که نرخ تولد به سرعت به حدود 40 تولد به ازای هر 1000 نفر در هر سال افزایش یافت و با کشورهایی که سریعترین رشد را داشتند ، برابری کرد . این سیاست ظاهرا به موفقیت های محسوس و مؤثری دست یافت ، ولی ظرف ماههای بعد نرخ زاد و ولد رو به کاهش گذاشت . اواخر 1970 ، فقط 4 سال بعد از اجرای سیاست ، میزان زاد و ولد به زیر 20 تولد به ازای هر 1000 نفر کاهش یافت که نزدیک به سطح نرخها قبل از مداخله و اعمال سیاست بود . اگر چه این سیاست به صورت تحمیلی ادامه داشت ، اما میزان زاد و ولد همچنان در سیر نزولی بود و در سال 1989 به 16 تولد به ازای هر 1000 نفر رسید که تقریبا معادل همان نرخ تولدی است که رژیم را به سیاست تحمیلی سوق داده بود . در اینجا باید پرسید که "چه اتفاقی افتاد؟" . سیستم از طریق روشهایی که رژیم پیش بینی نمی کرد ، به مداخله پاسخ داد. مردم رومانی به روش هایی در جهت مقابله با این سیاست دست یافتند. آنها روش های گوناگون کنترل زاد و ولد را اجرا نمودند .  از جمله قرص های ضدبارداری و سایر وسایل جلوگیری از بارداری را به صورت قاچاق از دیگر کشورها وارد کردند . زنان بیچاره به دنبال روش های زیرزمینی برای سقط جنین رفتند و چنین روش هایی را یافتند. بیشتر این روش ها ناجور و غیربهداشتی بود و منجر به سه برابر شدن میزان مرگ و میرها به علت مسائل ناشی از سقط جنین از 1965 تا 1967 گردید . بدتر اینکه شمار مرگ نوزادان بین سالهای 1966 و 1967 بیش از 300% افزایش یافت و نرخ مرگ و میر کودکان 20% بالا رفت. در نتیجه این سیاست تقریبا بلافاصله بعد از اجرای آن ، کاملا غیرمؤثر بود.   اما پیامدهای پیش بینی نشده ، به شکست سیاست جمعیتی ، خاتمه نیافت. مردم رومانی در بین فقیرترین کشورهای اروپا ، خانواده های کوچکی داشتند زیرا نمی توانستند از عهده مخارج خانواده های بزرگ برآیند. مراقبت از بچه برای بعضی از خانواده ها مقدور نبود و خیلی ها مجبور بودند با خانواده های بزرگشان در آپارتمانهای کوچک و شلوغ زندگی کنند . یافتن شغل بسیار سخت بود و درآمدها در سطح پایینی قرار داشتند . افراد زیادی که نمی توانستند بچه های خود را تحت حمایت قرار دهند ، آنها را به پرورشگاه یتیمان سپردند. سیاست حکومت مانع کنترل باروری توسط مردم رومانی نشد ، بلکه منجر به رنجش و خشم شدید مردم در برابر سیاست های مداخله جویانه رژیم گردید. در سال 1989 وقتی که دیوار برلین فرو ریخت و رژیم های خودکامه اروپای شرقی سرنگون گردیدند ، رومانی تنها کشوری بود که در آن ، انقلاب مخملی ، قهرآمیز بود. چائوشسکوی منفور و همسرش توسط جوخه های مرگ ، اعدام گردیدند و بدن های خونین آنها در حالی که این صحنه ها از تلویزیون ملی پخش می شد ، در حیاط کاخ ریاست جمهوری رها شده بود. قانون ممنوعیت سقط جنین ، نخستین قانونی بود که توسط حکومت جدید منسوخ گردید. میزان کم زاد و ولد ، باز هم کمتر شد. در اواسط دهه 1990 ، جمعیت رومانی به دلیل کمتر شدن تولدها از مرگ و میرها ، در حال کاهش بود.   کودکان رومانی بزرگترین قربانیان سیاست افزایش جمعیت بودند . طی سالهای اجرای سیاست افزایش جمعیت ، هزاران کودک تحت مراقبت پرورشگاهها قرار گرفتند. این کودکان بدون توجه به نیازهای اساسی آنها ( و نه عشق که همه ما به آن نیاز داریم و سزاوار آن هستیم ) ، مثل حیوانات در قفس نگهداری می شدند. مواد غذایی به قدری کمیاب بود که تزریق خون به عنوان مکمل غذایی ، امری عادی بود. از آنجایی که سرنگ ها مکررا مورد استفاده قرار می گرفت ، بیماری همه گیر ایدز به سرعت در بین کودکان شیوع یافت. اثرهای جانبی سیاست شکست خورده افزایش جمعیت ، چنان سایه شومی بر بهداشت و سعادت تمامی ملت انداخت که طی چندین نسل ادامه یافت.   ایکاف مثال دیگری دارد : نتایج یک تحقیق منتشر شده در آمریکا (مربوط به سال 1976 ) نشان داد وقتی عرضه هروئین کم می شود تعداد جنایت ها افزایش می یابد. وقتی عرضه هروئین کاهش یابد احتمال دارد شما قربانی یک دزدی یا جیب بری توسط یک فرد معتاد باشید. بیشتر مردم فکر می کنند اگر مبارزه با هروئین افزایش یابد , خیابانها امن تر می شوند . ولی تحقیقات نشان داد : اگر قیمت واحد هروئین از 7$ به 9$ افزایش یابد (در یک ماه) جنایات مرتبط با افزایش درآمد ( revenue-raising crime ) که با نرخ 11000 مورد در ماه بوده اند به 12000 مورد در ماه افزایش می یابند . در کوتاه مدت اگر مبارزه با قاچاقچیان افزایش یابد , عرضه هروئین کم می شود که این باعث افزایش قیمت هروئین و در نتیجه افزایش پول مورد نیاز جهت رفع نیاز معتادان می گردد که این نیز به معنی افزایش جنایات مذکور است.   تمرکز بر رویدادها یکی از علل مقاومت در برابر سیاستها است. جهان بینی رویدادگرا (event-oriented worldview) منجر به اتخاذ رویکرد رویدادگرا (event-oriented approach) در حل مسائل می شود. شکل زیر ، چگونگی تلاش ما برای حل مسائل در اغلب موارد را  نشان می دهد.   ما وضعیت را بررسی و آنرا با اهدافمان مقایسه می کنیم. فاصله بین وضعیت مطلوب و درک مان از وضعیت فعلی ، مسئله ما را تعریف می کند. به عنوان مثال فرض کنید فروش شرکت شما در فصل گذشته ، 80 میلیون دلار ، اما هدف فروش شما 100 میلیون دلار بوده است. مسئله این است که میزان فروش 20% کمتر از سطح مطلوب بوده است. پس از آن ، گزینه های مختلفی را برای حل مسئله در نظر می گیرید. ممکن است قیمت ها را کاهش دهید تا تقاضا تحریک شده و سهم بازار افزایش یابد ، معاونت فروش را با شخص پرتکاپویی جایگزین کنید یا اقدامات دیگری انجام دهید. بهترین گزینه ای که می دانید را انتخاب و اجرا می کنید و منجر به یک نتیجه بهتر می گردد (یا حداقل شما امیدوارید که اینگونه باشد). ممکن است با افزایش فروش مواجه شوید : مسئله حل شد.   سیستم در برابر راه حل شما عکس العمل نشان می دهد: وقتی فروش شما افزایش می یابد ، رقبا قیمت ها را کاهش می دهند و فروش مجدداً افت می کند. راه حل دیروز تبدیل به مسئله امروز می شود. ما همچون استاد خیمه شب بازی نیستیم که بر یک سیستم بیرونی اثر بگذاریم. ما درون سیستم قرار داریم. بازخور وجود دارد: نتایج اقدامات ما ، تعیین کننده وضعیتی هستند که در آینده با آن مواجهیم. وضعیت جدید ، ارزیابی ما از مسئله و تصمیمات فردایمان را تغییر می دهد. مقاومت در برابر سیاستها بوجود می آید چون ما اغلب ، بازخورهای عمل کننده در سیستم را به طور کامل درک نمی کنیم. وقتی اقدامات ما ، وضعیت سیستم را تغییر می دهند ، دیگران واکنش نشان می دهند تا توازن برهم خورده را برگردانند. اقدامات ما همچنین ممکن است اثرات جانبی ایجاد کنند.    ما اغلب چنان از "اثرات جانبی" صحبت می کنیم که گویا مشخصه ای از واقعیت هستند. اما اینگونه نیست. در دنیای واقعی ، هیچ اثر جانبی وجود ندارد و فقط اثراتوجود دارد. وقتی ما اقدامی انجام می دهیم ، اثرات متعددی بوجود می آید. اثراتی که قبلا به آنها فکر کرده ایم یا مفید بوده اند ، را اثرات اصلی یا اثرات مورد نظر می نامیم. اما اثراتی که پیش بینی نمی کردیم ، اثراتی که با بازخور بوجود آمدند تا سیاست ما را خنثی کنند و اثراتی که به سیستم آسیب رساندند ، را ادعا می کنیم که اثرات جانبی هستند. اثرات جانبی ، مشخصه ای از واقعیت نیستند بلکه نشانه ای از درک محدود و ناقص ما از سیستم هستند.   اثرات جانبی پیش بینی نشده ، بوجود می آیند زیرا ما اغلب چنان عمل می کنیم که گویا علت و معلول ، همیشه از نظر زمانی و مکانی به هم متصل اند. در حالی که در سیستمهای پیچیده ای نظیر مراکز شهری ، کسب و کارها ، جامعه و اکوسیستم ، اغلب بین علت و معلول فاصله زمانی و مکانی بسیاری وجود دارد. به عبارت دیگر ، نشانه های بیماری سیستمها و اسباب و علل این بیماریها به لحاظ زمانی و مکانی الزاماً نزدیک هم نیستند. منظور از نشانه ها ، علائم و شاخص هایی است که نشان دهنده مسئله و مشکلی در سیستم هستند. مانند اعتیاد به دارو ، بیکاری ، گرسنگی کودکان ، کم شدن سفارش و سود دهی.    اسباب و علل ، آن زیرساختی در سیستم است که بیشترین سهم و مسئولیت را در پیدایش نشانه ها و علائم یا به عبارت دیگر مشکل و مسئله سیستم به عهده دارد و اگر شناخته و ادراک شود ، می توان از طریق آن ، تغییرات بنیادی و پیشرفت واقعی در سیستم را بوجود آورد.    تفکر ترکیبی:   طبق تفکر سیستمی ، ویژگیهای مهم یک سیستم از تعامل بین اجزاء آن بوجود می آید نه از فعالیت جداگانه آنها . بنابراین وقتی سیستم را تجزیه می کنیم ، ویژگیهای مهم خود را از دست می دهد . بنابراین سیستم، یک کل است که با تحلیل قابل درک نیست . در عصر ماشین، وقتی چیزی بخوبی کار نمی کرد ، رفتار اجزاء آن بررسی می شد تا راه ایجاد بهبودی پیدا شود .   با توجه به نکته فوق، روشی غیر از تحلیل برای درک رفتار و ویژگیهای سیستم ضروری است . ترکیب (Synthesis) نقص فوق را جبران نموده و برای تفکر سیستمی، یک موضوع کلیدی است . در واقع ، تحلیل و ترکیب ، مکمل هم هستند .سه گام تفکر ترکیبی : وقتی می خواهید موضوعی را بررسی کنید ، ابتدا سیستم کلی که دربرگیرنده موضوع فوق است ، را مشخص نمایید . به عبارت دیگر ، یک کلیت(whole) را شناسایی کنید که موضوع فوق ، بخشی از آن است . به عنوان مثال ، هنگام تفکر در مورد یک "دانشگاه" (به عنوان موضوع) ، سیستم در برگیرنده آن ، ممکن است "نظام آموزش عالی" یا "نظام آموزشی" در نظر گرفته شود . رفتار و ویژگی های سیستم کلی را بررسی نمایید . رفتار یا ویژگی های موضوع مورد مطالعه را با توجه به نقشها (roles) یا کارکردهای (functions) آن در سیستم کلی توضیح دهید . در تفکر سیستمی ، توصیه می شود که ترکیب قبل از تحلیل انجام گیرد . در تفکر تحلیلی، چیزی که می خواهیم بررسی کنیم ، بعنوان یک کل تجزیه می شود . ولی در ترکیب ، چیزی که می خواهیم بررسی کنیم، بعنوان یک جزء از کلی که آنرا دربرگرفته ، بررسی می گردد . اولی ، حوزه مورد توجه محقق را تقلیل و دومی آنرا گسترش می دهد . به عنوان مثال ، تفکر تحلیلی برای تشریح دانشگاه شروع به تجزیه آن و رسیدن به عناصرش می کند . مثلاً از دانشگاه به دانشکده ، به دپارتمان ، به دانشجو ، هیئت علمی و موضوعات درسی و ... می رسد . سپس عناصر را تعریف و آنها را جهت رسیدن به تعریف دپارتمان ، دانشکده و دانشگاه ترکیب می کند .   برای مواجه با واقعیتها ، هم ترکیب و هم تحلیل لازم است . تحلیل روی ساختار موضوع متمرکز می شود . تعیین می کند سیستمها چگونه کار می کنند. ترکیب برکارکرد متمرکز می شود. بنابراین تحلیل، دانش(knowledge) ایجاد می کند و ترکیب ، درک(understanding)  را افزایش می دهد (درک از کل به جزء جریان دارد و دانش از جزء به کل) .  تحلیل به درون چیزها می نگرد ولی ترکیب از بیرون به آنها نگاه می کند . در تفکر سیستمی اعتقاد براین است که با بسط سیستم مورد بررسی ، درک ما از آن افزایش می یابد .   در عصر ماشین ، به تعامل بین اجزاء درون سیستم توجه می شد . ولی تفکر سیستمی ، علاوه برآن ، به تعامل سیستم با محیط و نیز به تعامل کارکردی (Functional interaction) بین اجزاء سیستم توجه می نماید .چرچمن (Churchman) ، مفهوم فوق را اینگونه توضیح می دهد :  در نگرش تحلیلی ، معمولاً سیستم را با توجه به اجزاء تشکیل دهنده آن شناسایی نموده و تعریف می کنند . بعنوان مثال اگر از یک فرد عادی بپرسید اتومبیل چیست ؟ جواب می شنوید " اتومبیل وسیله ای است که چهار چرخ دارد و به کمک یک موتور حرکت می کند " اگر از او بپرسید اتومبیل سه چرخه هم وجود دارد ؟ اساس تعریف او به هم می ریزد . تفکر مکانیکی به مواد تشکیل دهنده سیستم توجه دارد . ولی در روش سیستمها ، توجه بیشتر به این نکته است که سیستم چه می کند تا اینکه از چه ساخته شده است . یعنی ابتدا مأموریت و چگونگی ارتباط و کنترل سیستم و ضوابط رفتاری آنرا شناسایی می کند .   طبق دیدگاه فوق ، تعریف اتومبیل چنین خواهد بود : اتومبیل وسیله نقلیه ایست برای انتقال تعداد معینی مسافر از یک نقطه به نقطه ای دیگر با توجه به زمان و هزینه تعیین شده . ( ابتدا یک کل که اتومبیل جزئی از آن است مد نظر قرار می گیرد. ) داستان " فیل و کوران " )که مولانا آنرا بصورت نظم درآورده) اشاره ای عمیق به فلسفه اصلی سیستم ها دارد : چند مرد کور به فیلی برخوردند و سعی داشتند با لمس کردن بدن فیل آنرا بشناسند . ولی چون هریک در نقطه معینی از بدن فیل قرار داشتند ، عقاید متفاوتی درباره این موجود جدید پیدا کردند و بحث جالبی میانشان درگرفت ........   بحث درباره سرنوشت کوران در بسیاری از کتب منطق نیز آمده است ولی چرچمن(Churchman) در اشاره ای به داستان فوق ، نکته مهم و قابل توجه را سرنوشت کوران نمی بیند بلکه توجه او به رل جالبی است که گوینده داستان برای خود قائل شده است . یعنی "توان دیدن فیل و نظاره به رفتار احمقانه کوران " . توانایی دیدن کل در مقابل کسانیکه فقط جزئی از این کل را می بینند ، می تواند موقعیت جالبی باشد و این امتیاز و کوشش برای دیدن کل ، اصل ادعایی است که رویکرد سیستمی در برخورد با مسائل برای خود قائل است .   البته کل نگری به این معنا نیست که این نگرش می تواند تمامی مسائل سازمان را حل کند و برای اداره و رهبری سازمان کفایت می کند. بسیاری از مسائل مبتلا به سازمان را باید با تجزیه و تحلیل عملیات اصلی مربوط به آن مسئله و تعامل بین عملیات مشابه حل نمود . اما حوزه دیگری از مسائل وجود دارد که نیاز به کل نگری دارد. در این حوزه است که باید کلیه نیروهای عمل کننده بر سیستم را در نظر گرفت و پویایی آنها را مدنظر قرار داد. عاملی که غالباً باعث دشواری کل نگری در یک سازمان می شود ، طراحی ساختارهای آن است. معمولا در سازمانها ، قسمت های مختلف با مرزهای کاملا مشخص و وظایف معین در کنار یکدیگر قرار می گیرند. بدیهی است در چنین شرایطی ، اعضای سازمان تنها از وظایف خود مطلعند.   مشکل بعدی آن است که ما به قدری در مسائل خود غوطه ور هستیم و آنقدر درگیر جزئیات می باشیم که نمی توانیم از بالا به آنها نگاه کنیم و روابط اصلی بین پدیده ها را دریابیم. دقیقا به همین دلیل است که ، شخصی از بیرون می تواند این روابط را تشخیص دهد.
  25. oldmagina

    مدل سازی و تفکر سیستمی

    قوانین تفکر سیستمی   هرگز نباید شرایط محیطی را سرزنش کرد   انسانها عموماً تمایل دارند مشکلات خود یا سیستم مورد مطالعه را به محیط نسبت دهند . به عنوان مثال در یک شرکت تولیدی واحد فروش ، واحد تولید را مقصر می داند : محصول تولیدی آنها کیفیت لازم را ندارد و الا ما فروش زیادی داشتیم . بخش تولید ، بخش مهندسی را مقصر می داند : آنها دست به آچار نیستند و طراحی های آنها ایراد دارد . بخش مهندسی از بازاریابی گله می کند : آنها مرتباً مشخصات محصول را تغییر می دهند  و  ... . در سطح شرکت ها ، دشمن ممکن است رقبا ، قانون کار ، قوانین دولتی و یا حتی مشتریانی باشند که اقدام به خرید محصولات رقبا می کنند ! این نوع نگرش موجب می شود هیچ گاه نتوانیم اقدام به حل مسائل نماییم .   راسل ایکاف مانع فوق را تحت عنوانRationality  توضیح می دهد : معمولاً وقتی رفتار کسی مورد انتظار ما نیست و نمی توانیم آنرا تشریح کنیم ، او راIrrational (نامعقول ، غیر منطقی) می نامیم . وقتی فرض می کنیم کسی یا دیگران غیر منطقی هستند ، نمی توانیم مسئله را حل کنیم . ایکاف به عنوان مثال ، تجربه خود در کشور هند در سال 1957 را ذکر می نماید . در آن سال ایکاف طی یک سفر کاری به هند ، تعدادی آمریکایی که به عنوان برنامه ریز خانواده در هند مشغول به کار بوده اند ، را ملاقات می نماید . آنها در تلاشهایشان برای کاهش نرخ رشد جمعیت هند ، پیشرفتی نکرده بودند  و اکثرشان دلیل شکست خود را نامعقول بودن مردم هند می دانستند . ایکاف می گوید من به آنها گفتم : " ممکن است شما غیر منطقی باشید . یک زن برزیلی اخیراً چهل و دومین بچه خود را به دنیا آورده است . بنابراین یک زن متوسط می تواند حدود 20 بچه به دنیا آورد . تفاوت بین 20 و 4.6 (تعداد متوسط فرزند در یک خانواده هندی در آن زمان ) خیلی بیشتر از تفاوت 4.6 و صفر است . این موضوع نشان می دهد که اندازه خانواده هندی به خاطر عدم کنترل تولد نیست . " آمریکایی ها توجهی به اظهارات ایکاف نکرده و حتی ناراحت می شوند . اما یک محقق هندی اعلام تمایل می کند که با کمک ایکاف در مورد این موضوع تحقیق نماید . نتیجه تحقیقات این بوده است که به دلیل فقدان تامین اجتماعی در هند ، یک مرد هندی می داند که در دوران پیری ، چند سالی را بیکار خواهد بود و درآمد آنها نیز آنقدر نیست که بتوانند برای آن سالها پس انداز کنند . تنها امید آنها این است که فرزندانشان به آنها کمک نمایند . به طور متوسط 1.1 حقوق بگیر لازم بوده که بتوانند یک سالمند را نگهداری نمایند . پس پدر و مادر به 2.2 حقوق بگیر نیاز خواهند داشت . چون نیمی از فرزندان دختر بوده و کار نمی کنند ، پس به طور متوسط به 4.4 فرزند نیاز است تا در دوران پیری ، از پدر و مادر محافظت نمایند . اگر مرگ و میر کودکان را لحاظ نماییم ، به عدد 4.6 خواهیم رسید . اعتبار تحلیل فوق را اینگونه توجیه نموده اند که خانواده هایی که 3 فرزند اول آنها پسر بوده معمولا فرزندان بیشتری نداشته اند ولی آنهایی که 3 فرزند اولشان دختر بوده ، تازه در ابتدای راه بوده اند .   ایکاف در مثال دیگری نقل می کند که یک زمانی تولید کنندگان بنزین در آمریکا ، تبلیغات وسیعی برای افزایش فروش بنزین خود انجام می دادند ( صدها میلیون دلار هزینه شد) و سعی می کردند به مشتریان القا کنند که بنزین آنها برتر است . اما نتیجه چندانی حاصل نمی شد . یعنی این تبلیغات موجب تفاوت فروش نمی گردید . بنابراین تولیدکنندگان ، مشتریان را نامعقول و غیر منطقی دانستند !  تحقیقاتی که بعدا توسط یکی از شرکتها انجام شد ، نشان داد که مارک بنزین برای مشتریان چندان مهم نیست . بلکه آنها از پمپ بنزینی خرید می کردند که زمان خدمت (Service Time) کمتری داشت . شرکت نفتی که اسپانسر این تحقیقات بود ، از این نتایج جهت مکان یابی ، طراحی و اجرای ایستگاههایش جهت حداقل سازی زمان خدمت استفاده نمود و سهم بازار خود را افزایش داد . در تبلیغات خود نیز روی "کمترین زمان خدمت" تاکید نمود .   مثالی دیگر از کتاب بهتر از خوب نقل می شود. در این کتاب داستان دو شرکت تولید کننده فولاد در آمریکا مقایسه شده است: شرکت فولاد بت لحم و شرکت نیوکر. هر دو شرکت در صنعت فولاد فعالیت می کردند و فراورده های آنها تقریبا مثل هم بود. هر دو شرکت با چالش رقابت با فولاد ارزان وارداتی دست به گریبان بودند. اما نگرش مدیران آنها به این چالش به کلی متفاوت بود. در سال 1983 مدیرعامل فولاد بت لحم مشکلات شرکت خود را به فولاد وارداتی نسبت می دهد و می گوید: "مشکل شماره یک، دو و سه ما واردات فولاد است " . مدیر نیوکر و همکارانش معضل واردات فولاد را موهبت تلقی می کنند (" آیا از این بابت خوشحال نیستیم؟ فولاد سنگین است و این همه بار را باید از آن طرف اقیانوس به این جا حمل کنند، همین برای ما در حکم یک مزیت بزرگ است." ) نیوکر مشکل شماره یک ، دو و سه صنعت فولاد را واردات نمی دانست بلکه آن مشکلات را به مدیریت نسبت می داد . مدیر نیوکر در این راه تا آنجا پیش رفت که دولت آمریکا را علنا از بابت حمایت از فولاد داخلی سرزنش کرد. او در گردهمایی مدیران فولاد در 1977 مدعی شد که ریشه اصلی مشکل صنعت فولاد آمریکا در نوع مدیریتی است که با نوآوری همراه نیست. برای مقایسه سرنوشت دو شرکت با دو دیدگاه فوق می توانید به کتاب مذکور مراجعه نمایید.   در کتاب فوق ، الگوی پنجره و آینه را چنین تعریف می کند: رهبران تراز پنج(رهبران شرکت هایی که از نظر کتاب ، برجسته شناخته شده اند) وقتی کارها خوب پیش می رود ، از پنجره به بیرون نگاه می کنند تا سهمی از موفقیت را به عامل بیرونی نسبت دهند. هم زمان در آینه هم نگاه می کنند تا اگر کارها خوب پیش نرفته است، به جای گله از بخت بد، خود را مسئول بدانند. رفتار رهبران شرکت های طرف مقایسه (شرکت هایی که موفقیت به مراتب کمتری نسبت به شرکت های برجسته داشته اند) وارونه بود. آنها از پنجره به بیرون نگاه می کنند تا کسی جز خودشان را پیدا کنند و مسئولیت ناکامی را به گردن او بیاویزند، اما وقتی در کاری موفق می شوند جلو آینه می ایستند و موفقیت را یکسره به خود می بندند.   به عنوان مثالی از تفکر سیستمی ، داستانی از زندگی امیرکبیر از کتاب "داستانهایی از زندگی امیرکبیر" نوشته محمود حکیمی ذکر می شود: در ماه صفر سال 1267 قمری به امیر اطلاع دادند که در تهران چند تن بیمار مبتلا به آبله پیدا شده که معالجات در مورد آنها موثر واقع نشده و مرده اند. امیر که از شنیدن این خبر ناراحت و نگران شده بود، فوراً امر کرد در تمام تهران و ولایات نزدیک برنامه آبله کوبی (زدن واکسن آبله) اجرا شود تا بیماری گسترش نیابد و مردم نجات پیدا کنند. در آن روزها تزریق واکسن آبله یا هر بیماری دیگر مرسوم نبود و مردم راضی به این امر نمی شدند و از طرفی ورود چند تن مارگیر و دعا نویس در تهران و شایعه اینکه با تزریق واکسن اجنه به آدمی راه پیدا می کند و فرد به غش مبتلا می شود، مزید بر علت شده و باعث گردید تا مردم از زدن واکسن فرار کنند. ولی امیر دستور داد هر کس که راضی به زدن واکسن آبله نشد باید 5 تومان به صندوق دولت جریمه بدهد. امیر تصور می کرد با این حربه می تواند مردم را راضی کند، ولی قدرت شایعات دعا نویسان و جهالت مردم بیشتر از آن بود و عده ای از مردم که توانایی پرداخت جریمه داشتند، آنرا پرداخته و کسانیکه بنیه مالی نداشتند از ترس مأموران دولت که برای واکسن زدن به درب خانه ها می رفتند، به آب انبارها پناه برده و در آنجا پنهان می شدند و یا به خارج شهر می گریختند. در روز 28 ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در کل تهران و ولایات فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیده اند. امیر سخت نگران شد. در همین روز پاره دوزی که طفلش در اثر بیماری آبله مرده بود به نزد او آمد، امیر به جسد طفل نگریست و گفت: "ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم".  پیرمرد با اندوه فراوان پاسخ داد: "حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبم جن زده می شود". امیر فریاد کشید:  "وای بر جهل و نادانی. اکنون گذشته از اینکه فرزندت رااز دست داده ای باید 5 تومان هم جریمه بدهی". پیرمرد با التماس گفت: " باور کنید که هیچ ندارم". امیر دست در جیب خود کرد و 5 تومان به او داد و سپس گفت: " حکم بر نمی گردد. این 5 تومان را به صندوق دولت بپردازید". چند دقیقه بعد بقالی را آوردند که او نیز بچه اش مرده بود. اینبار دیگر امیر نتوانست تحمل کند، روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در این هنگام میرزا آقا خان وارد شد، او که در کمتر وقتی امیر را در حال گریه دیده بود، علت را پرسید. ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیر خوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند. میرزا آقا خان با شگفتی گفت: "من تصور می کردم که میرزا احمد خان، پسر امیر مرده که او این چنین گریه می کند" و بعد به امیر نزدیک شد و گفت: " گریستن،  آنهم اینگونه برای دوبچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست". امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقا خان از ترس به خود می لرزید . امیر اشک هایش را پاک کرد و گفت: "خاموش باش. تا موقعی که سرپرستی این ملت را به عهده داریم مسئول مرگشان ما هستیم ". میرزا آقا خان آهسته گفت: " ولی خودشان بر اثرجهل آبله نکوبیده اند ". امیر با صدای رسا گفت: " … و مسئول جهلشان نیز ما هستیم . اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابان مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم دعانویسها بساطشان را جمع می کنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و از این می گریم که چرا این مردم باید اینقدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند " .   دریافتن الگوی تغییرات به جای تمرکز بر روی وقایع   تمرکز بر وقایع ، یکی دیگر از موانع یادگیری و تفکر سیستمی است . ما زندگی را به صورت مجموعه ای از اتفاقات می دانیم و برای هر اتفاق نیز یک دلیل روشن و واضح ارائه می نماییم. ما معمولا عادت داریم فقط تغییرات ناگهانی محیط و سیستم را درک نماییم و از درک تغییرات تدریجی عاجزیم . نکته مهم این است که امروزه اصلی ترین تهدیدها که متوجه بقاء سازمانها و جوامع هستند ، نتیجه فرایندهای آرام و تدریجی هستند و نه وقایع ناگهانی. مسابقه تسلیحاتی ، معضلات محیط زیست ، عدم کفایت نظام تعلیم و تربیت عمومی و کاهش کیفیت محصولات در مقایسه با محصولات رقبا ، همگی عواملی هستند که به صورتی آرام و تدریجی عمل می نمایند. برای تشریح این نکته ، داستان قورباغه پخته را ذکر می کنند . طبق این داستان اگر یک قورباغه را در آب داغ بیاندازید ، فورا عکس العمل نشان داده و خود را از داخل آب داغ به بیرون پرتاب و نجات می دهد . ولی اگر او را در آب خنک انداخته و به تدریج گرم و داغ نمایید ، قورباغه در آب می ماند و همچنان که آب گرم تر می شود ، بدن قورباغه نیز شل تر می شود و در نهایت نیز در آب داغ خواهد مرد . چون ساختار درونی قورباغه به نحوی است که خطر را تنها در مواردی که اتفاقی ناگهانی در محیط اطرافش رخ می دهد ، تشخیص می دهد و نه در مواردی که خطر به صورتی آرام و تدریجی گسترش می یابد.   رسانه ها نیز به موضوع فوق دامن می زنند و تمرکز بر وقایع را ترویج می کنند. به عنوان مثال اگر پدری به خاطر فقر ، فرزندش را به قتل برساند ، شدیدا مورد توجه رسانه ها قرار گرفته و تحلیل می شود اما اگر هزاران و حتی میلیونها نفر به دلیل مشکلات اقتصادی و استرس های ناشی از آن ، در واقع دچار مرگ تدریجی شوند ، چندان مورد توجه قرار نمی گیرد. تمرکز بر وقایع فقط در مورد وقایع منفی نیست و وقایع مثبت را نیز شامل می گردد. به عنوان مثال گاهی در مورد دگرگونی سازمانها چنان صحبت می شود که گویی دستاوردهای سازمانها حاصل یک عمل تنها ، یک نوآوری بی نظیر ، یک خوش شانسی یا یک انقلاب مجرد است. در حالی که دستاوردهای بزرگ ، حاصل فرایندی گام به گام، پله به پله ، تصمیم بعد تصمیم و کار پشت کار هستند.   در کتاب بهتر از خوب مثالی دارد: تخم مرغی در گوشه ای قرار دارد . کسی به آن اعتنا نمی کند تا یک روز که پوست آن می ترکد و جوجه ای از آن سر در می آورد. همه روزنامه ها و مجله های معتبر واقعه را چنین تفسیر می کنند : تحول حیرت آور در تخم مرغ! تبدیل تخم مرغ به جوجه!  انقلاب چشمگیر تخم مرغ! تو گویی تخم مرغ بیچاره یک شبه متحول شده و خود را به جوجه تبدیل کرده است . اما از دید جوجه داستان از چه قرار است؟ ماجرا به کلی متفاوت است . در حالی که جهان بیرون ، وجود این تخم مرغ آرام را نادیده گرفته بود ، جوجه درون آن در حال تکامل ، رشد و پرورش بود. از دید جوجه ترکاندن پوست تخم مرغ تنها یک مرحله از یک رشته مراحلی است که به آن لحظه موعود ختم می شود. برخی شرکتها با جنجال و هیاهو ، دنبال یک عمل سرنوشت ساز و یک لحظه جادویی هستند و نتیجه ای جز ناامیدی و سرخوردگی به دست نمی آورند و بنابراین مرتبا جهت عوض می کنند و دچار دور باطل می گردند.   تمرکز بر روی وقایع منجر به توضیح واقعه می شود. مثلا وقتی می شنویم که امروز ارزش سهام کارخانه ها در معاملات کاهش یافته است ، آن را به علت بالا بودن نرخ بهره اعلام شده از سوی بانک مرکزی می دانیم. ممکن است این تفاسیر به خودی خود نیز نادرست نباشند ، اما ما را از دریافتن الگوی تغییرات درازمدت که در پشت اتفاق مزبور نهفته است ، محروم می سازد و طبیعتاً قادر به فهم علت تغییرات بلندمدت نخواهیم بود. ما قادر نخواهیم بود که از سرنوشت قورباغه داستان بالا ، اجتناب کنیم ، مگر اینکه یاد بگیریم که آهسته تر حرکت کنیم و فرایندهای بطئی که بوجود آورنده بزرگترین مخاطرات هستند را دریابیم   تفکر براساس رابطه علت و معلولی به جای رابطه همبستگی   یکی دیگر از موانع تفکر سیستمی ، تفکر براساس همبستگی بین عوامل به جای تفکر بر اساس رابطه علت و معلولی بین آنهاست . به قول ایکاف : یک مثقال ادراک از رابطه علّی ، با ارزش تر از خروارها دانش درباره همبستگی (Correlation) است . دو متغیر زمانی با یکدیگر همبسته اند (correlated) که با یکدیگر میل به کاهش یا افزایش داشته باشند ( همبستگی مثبت ) و یا اینکه اگر یکی از آنها افزایش یافت ، دیگری کاهش بابد ( همبستگی منفی ) . متغیرهایی که با هم مرتبط هستند ، لزوماً دارای ارتباط علت و معلولی نیستند .sterman   در این مورد مثالی دارد : میزان فروش بستنی و نرخ جنایتها دارای همبستگی مثبت اند !! (حجم فروش بستنی و نرخ جنایتها در تابستان افزایش و در زمستان کاهش می یابد . اشتباهی که ممکن است رخ دهد این است که فروش بستنی را علت جنایتها بدانیم و به عنوان یک راه برای کاهش جنایتها ، فروش بستنی را ممنوع نماییم !! ) ولی واقعیت این است که افزایش دمای هوا به عنوان علت برای دو عامل فوق مطرح است .بنابراین اشتباه  بین Correlation  و روابط علًی ممکن است به قضاوتها و سیاستهای اشتباه منجر شود .   ادبیات مدیریت مالامال از مطالبی است که بر اساس متدولوژی Correlation بدست آمده اند . مثلا یک دسته از شرکتهای موفق را بررسی و یک یا چند ویژگی آنها که از نظر نویسنده در موفقیت آنها مؤثر بوده اند ، به عنوان نمونه بارز نشان داده می شوند . یک دسته از شرکت های ناموفق نیز بررسی و نشان داده می شود که فاقد ویژگیهای مورد نظر بوده اند . سپس موفقیت را به وجود این عوامل و عدم موفقت را به نبود آنها نسبت می دهند . مثلا ممکن است چند شرکت موفق را بررسی و مشاهده کنیم که مدیر عامل آنها لباسی گران قیمت می پوشد . چند شرکت ناموفق را نیز بررسی و مشاهده کنیم که مدیران آنها لباس گران قیمت ندارند . سپس نوع لباس مدیر را عامل موفقیت شرکتها بدانیم !   ایکاف مثال دیگری دارد . او نقل می کند که در یک مجله پزشکی ، مقاله ای درباره رابطه بین سیگار کشیدن و سرطان چاپ می شود . در این مقاله همبستگی بین مصرف سرانه توتون در بیست و یک کشور با سرانه شیوع سرطان ریه مقایسه می گردد . داده ها نشان می دهند که بین این دو همبستگی بالایی وجود دارد و چنین نتیجه گیری شده که سیگار علت سرطان ریه است . ایکاف می گوید من همان اطلاعات مصرف سیگار در بیست و یک کشور فوق را مورد استفاده قرار داده و همبستگی آنرا با سرانه شیوع وبا بدست آوردم . میزان این همبستگی بیشتر از همبستگی بین سیگار و سرطان ، اما در جهت عکس بود و چنین نتیجه گیری شد که مصرف سیگار ، سرانه شیوع وبا را کاهش می دهد . ایکاف این بررسی و نتایج آنرا برای مجله پزشکی فوق ارسال و در خواست چاپ آنرا می نماید . اما آنها می گویند که کار تو مسخره است ! ایکاف می گوید " بله مسخره است . ولی در آن صورت روش مورد استفاده در مقاله مربوط به سیگار و سرطان ریه نیز مسخره خواهد بود ." البته دنیای واقعی پیچیده تر از مثال های فوق است و اشتباه بین همبستگی و روابط علّی ، در برخی موارد به سادگی قابل تشخیص نخواهد بود .    تعیین صحیح مرز سیستم   فرض کنید یک مشکل در یک گروه آموزشی از یک دانشگاه بوجود آمده است . در بررسی این موضوع مرز مطالعه و بررسی را کجا باید در نظر گرفت ؟ گروه آموزشی ؟ دانشکده ؟ دانشگاه ؟ نظام آموزش عالی در ایران ؟ کل جامعه ایران ؟ جهان سوم ؟ ...  مرز را هر جا که در نظر بگیریم ، برخی از روابط موضوع با پیرامون آن را قطع کرده ایم . یکی از اهداف آموزش رویکرد سیستمی ، آموزش تعیین مرز مطالعه  است . چه بسا اگر مرز را بزرگتر در نظر بگیریم ، واقعیات را بسیار روشن تر و بهتر درک کنیم . مثال دیگر برای موضوع فوق ، وقوع یک مشکل در بخش تولید یک کارخانه نساجی در ایران است . در بررسی و تفکر خود ، مرز را کجا در نظر خواهیم گرفت ؟ بخش تولید ؟ کل کارخانه ؟ صنعت نساجی در ایران ؟ کل صنعت ایران ؟ صنعت نساجی در جهان ؟ ... مثال دیگر SCM است. موضوع مدیریت زنجیره تامین (Supply Chain Management) در واقع نتیجه گسترش محدوده سیستم مورد مطالعه است . یعنی در ابتدا مرز بهینه سازی , محدود به یک شرکت بود ولی به دلایلی محدوده فوق گسترش یافته و یک زنجیره را در بر گرفت . در این دیدگاه , هر مرحله از زنجیره باید بنحوی عمل کند که سود کل زنجیره افزایش یابد . فقدان هماهنگی زمانی بوجود می آید که یا مراحل مختلف زنجیره اهداف متضاد دارند یا اینکه اطلاعاتی که بین مراحل مختلف حرکت می کند , ناقص و تحریف شده باشد . در این صورت هر حلقه سعی می کند سود خودش را ماکزیمم کند اما معمولا سود کل را کاهش می دهند . هنگام سازماندهی باید مراقب تاثیر آن بر مرز بهینه سازی باشیم. پیتر سنگه در کتاب پنجمین فرمان ، مثال جالبی دارد: اخیرا مدیران یک کارخانه اتومبیل سازی در دیترویت ، برای من بازگو می کردند که چگونه یک اتومبیل وارداتی از ژاپن را با هدف پی بردن به رمز دقت و کارایی و کیفیت بالای اتومبیل علی رغم قیمت پایین آن ، بررسی کرده و اجزاء آن را از هم باز کرده اند. یکی از نکاتی که ایشان بدان پی برده بودند ، این بود که از یک نوع شفت استاندارد ، سه جا در یک موتور و هر جا برای اتصال اجزاء مختلف استفاده شده است. در اتومبیل آمریکایی برای همین عمل از سه نوع شفت مختلف استفاده می شود که طبیعتا نیازمند سه نوع متفاوت ابزار و سه گروه مختلف موجودی انبار است که در نهایت باعث کاهش سرعت مونتاژ اتومبیل و افزایش هزینه های مربوطه خواهد شد. چرا آمریکایی ها از سه نوع شفت مختلف استفاده می کنند ؟ دلیل آن این است که سازمان طراحی مستقر در دیترویت سه گروه مهندس طراح دارد که هر کدام فقط خود را مسئول "قطعه خود" می دانند. ژاپنی ها از یک گروه طراحی استفاده می کنند که مسئول عملکرد کل موتور و یا حتی کل اتومبیل می باشند. نکته جالب اینکه هر یک از سه گروه طراح آمریکایی نتیجه کار خود را موفقیت آمیز می دانند. چرا که شفت مزبور در مجموعه موتور به خوبی کار می کند.اگر طراحی موتور را یک مسئله تصمیم گیری در نظر بگیریم ، با تقسیم کار بین سه گروه طراح ، در واقع مسئله فوق را به سه زیرمسئله تقسیم نموده ایم و هر گروه طراح ، یک مسئله کوچکتر با مرزهای محدودتر را حل می کند که منجر به بهینه سازی محلی می گردد.   هنگام تعیین معیارهای اندازه گیری عملکرد نیز باید مراقب تاثیر آنها بر مرز بهینه سازی باشیم . یعنی معیارها نباید به گونه ای باشند که افراد یا واحدهای سازمانی یا شرکت ها را به بهینه سازی محلی (Local Optimization) سوق دهند . به عنوان مثال اگر عملکرد یک مدیر حمل و نقل را با معیار هزینه متوسط صرف شده جهت حمل و نقل یک واحد کالا بسنجیم , ممکن است به گونه ای رفتار نماید که باعث افزایش موجودی یا آسیب دیدن خدمت به مشتریان باشد . یعنی بهینه سازی محلی انجام گیرد. تنگ کردن مرزهای مدل ، اغلب به باورهایی منجر می شود که قوانین فیزیک را نیز نقض می کنند: در اواسط دهه 90 میلادی ، ایالت کالیفرنیای آمریکا و صنایع خودروسازی ، مباحثاتی در مورد ایجاد وسایط نقلیه ای که انتشار آلودگی آنها صفر باشد (Zero Emission Vehicles) ، داشتند تا آلودگی هوا کاهش یابد. درست است که ماشین های الکتریکی(که مورد نظر طرح فوق بوده اند) ، لوله اگزوز نیاز نخواهند داشت ، اما نیروگاههای مورد نیاز برای تولید برق مصرفی این اتومبیل ها ، آلودگی ایجاد می کنند. در واقع ، ایالت کالیفرنیا به دنبال ایجاد خودروهایی بود که آلودگی مربوط به آنها در مسیر باد به سایر ایالتها می رفت یا در خارج از مرزهایش ، به صورت زباله های هسته ای ، جمع می شد. ممکن است خودروهای الکتریکی نسبت به خودروهای احتراق داخلی ، یک هدیه محیطی باشند . تکنولوژی به سرعت در حال بهبود است و آلودگی هوا یک مسئله مهم بهداشتی است . اما هیچ نوع فرایند تبدیل انرژی ، عاری از اثرات محیطی نخواهد بود و هیچ مجلسی نمیتواند قانون دوم ترمودینامیک را نقض کند.   به عنوان نمونه ای دیگر ، می توان داستان شرکت هایی را ذکر کرد که تلاش کردند سیستم تولید بموقع (Just In Time ) را از ژاپنی ها تقلید کنند اما مرز مدل (و نگرش خود) را آنقدر محدود کردند که نتیجه عجیبی حاصل شد : آنها تأمین کنندگان را مجبور کردند که قطعات را در محموله های کوچک و در فواصل زمانی کوتاه ، به مونتاژکننده تحویل دهند. تأمین کنندگان در عکس العمل نسبت به این درخواست ، کامیون های پر از قطعات را پشت دیوارهای شرکت مونتاژ ، نگه می داشتند تا زمان ورود فرا رسد. در آن هنگام ، قطعات را درست سروقت به کارخانه مونتاژ تحویل می دادند!! محدود کردن بیش از اندازه مرز مدل ، موجب شد آنها انتقال موجودی از درون کارخانه به پشت دیوارها (و انبار تأمین کننده) را بهینه سازی موجودی تصور کنند.   تفکر دینامیک به جای تفکر استاتیک    سعی کنید در ذهن خود به این سوال پاسخ دهید : " علت افزونی جمعیت در بسیاری از کشورهای جهان چیست ؟ " اگر افکار خود را یادداشت نمایید ، احتمالاً به صورت یک لیست خواهد بود . به عبارت دیگر ، افراد معمولا در جواب سوال فوق ، یک لیست ارائه می کنند که عوامل در آن قرار دارند . در صورت تفکر بیشتر ، عناصر لیست را وزن دهی می کنند : این عامل مهمترین است . این یکی ، دومین است و ... این شیوه تفکر , رگرسیونی است . در شیوه تفکر فوق ، فرض بر این است که هر عامل ، مستقیما بعنوان علت برای معلول ( افزونی جمعیت) است و هر عامل ، مستقل از سایر عوامل عمل می کند و نحوه تاثیر هر عامل در ایجاد معلول مبهم می ماند (فقط علامت آن تعیین می شود . یعنی این عامل اثر مثبت یا منفی دارد.)   اما طبق تفکر سیستمی ، عوامل فوق در یک نمودار حلقوی با یکدیگر و با معلول مرتبط هستند که نشان میدهد در طول زمان , افزونی جمعیت موجب ضعف آموزش می شود و ضعف آموزش , فقر را تشدید می کند و فقر نیز موجب ضعف آموزش است. در دینامیک سیستم , به حلقه های فوق , حلقه بازخور( Feedback Loop ) گویند . البته نمودار فوق بطور کامل ترسیم نشده و هدف آن نشان دادن امکان تاثیر حلقوی عوامل بر یکدیگر است. ( بر خلاف نمودار قبل که خطی و یک طرفه بود. ) یکی از ویژگیهای بارز نمودار فوق ، بیان دینامیک بودن سیستم است . یعنی بین عوامل فوق اثرات متقابل وجود دارد و ممکن است در طول زمان یکدیگر را تشدید یا تضعیف نمایند . ولی نمودار قبل ، سیستم را ایستا در نظر می گرفت . انتقال روش تفکر از علیت یک طرفه به علیت حلقوی ( Circular Causality ) و از عوامل مستقل به عوامل وابسته , کاری مشکل است .   تمایز دیگر تفکر سیستمی با تفکر رگرسیونی این است که در تفکر رگرسیونی بالاخره معلوم نمی شود که سیستم چگونه کار می کند . یعنی مفهوم Correlation به تنهایی برای شرح چگونگی کارکرد سیستم کافی نیست . به عنوان مثال در زمین شناسی ( و فیزیک خاک ) معادله ای که به عنوان یک قانون پایه برای تعیین میزان فرسودگی زمین ( soil loss ) استفاده می شود واقعا نشان نمی دهد که فرسایش چگونه اتفاق می افتد . وقتی یک ذره می خواهد از تپه به پایین بغلطد , معادله فوق را حل نمی کند! به عبارت دیگر ، فرسایش یک فرایند است نه رشته ای از عوامل (string of factors ).   البته مطالب فوق به معنی کنار گذاشتن رگرسیون به عنوان یک ابزار تجزیه و تحلیل نیست بلکه تاکید بر این نکته است که شیوه تفکر ما نباید رگرسیونی باشد . پیتر سنگه مطلب را به گونه دیگری بیان می کند: بعضی اوقات اگر به وضعیتی دشوار از دیدگاه سیستمی نظر کنیم ، ابدا مشکل و یا مسئله ای وجود ندارد. بلکه مسئله ناشی از این واقعیت است که ما به جای دیدن فرایند رویدادها ، تنها تصویر عجولانه و غیرواقعی از حوادث و اتفاقات در ذهن داریم. دیدن فرایند و نگرش جدید به آنها می تواند نقاط تاریک و مبهم مسئله را روشن و تبیین کند و ما را از دوراهی برحذر دارد.   طی سالیان متمادی، بسیاری از تولیدکنندگان ، خود را بر سر دوراهی انتخاب تولیدات ارزان قیمت و یا با کیفیت بالا می دیدند. آنها فکر می کردند که "محصولات با کیفیت بهتر ، پرهزینه تر و گرانتر می باشد." زیرا آنها باید هزینه های بیشتری را صرف مونتاژ ، مواد اولیه و قطعات و همچنین کنترل کیفیت نمایند. اما نکته ای که آنها از آن غافل بودند ، این است که تمامی راهها و روشهایی که سبب بهبود کیفیت می گردد ، در طول زمان دست در دست هزینه ها دارند زیرا بهبود روشهای انجام کار سبب کم شدن دوباره کاری ، کاهش مخارج کنترل کیفیت و مرغوبیت کالا ، رضایت بیشتر مشتری و در نتیجه کمتر شدن هزینه های بازاریابی و تبلیغات می گردد. آنها به این نکته پی نبرده بودند که می توانند هر دو هدف کیفیت بهتر و قیمت کمتر را با هم به دست آورند به شرط آنکه روی یکی تمرکز کنند و در طول زمان در انتظار دیگری بنشینند. بنابراین بسیاری از این گونه وضعیت ها که ابتدا مشکل و دوراهی به نظر می رسد ، مانند تمرکز در کنترل یا تفویض آن ، تاکید بر رفتار فردی کارکنان یا توجه به محصول و خروجی آنان و امثالهم ناشی از تفکری ایستاست. این تفکر به ما دیکته می کند که تنها یکی از دو هدف را می توان برگزید و در نقطه ای ثابت از زمان به آن دست یافت. در صورتی که می توان در طول زمان و با استفاده از اهرم های مناسب هر دو هدف را تحصیل کرد.