ops

VIP
  • تعداد محتوا

    2,105
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    6

تمامی ارسال های ops

  1. [b][color=darkred][align=center]Black Ronin Defender[/align][/color][/b] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/UC2547.jpg[/img][/align] [align=center]سری جدید چاقوهای بلک رونین که به صورت خیلی سبک تر از نمونه های قبلی برای امور دفاع شخصی و نظامی طراحی شده و دارای طول کلی 12 سانتیمتر می باشد و هر قبضه دارای یک پوشش نایلون فشرده جهت حمل می باشد. این چاقو دارای وزنی معادل 453 گرم می باشد .[/align] [align=center] [/align] [align=center][url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/Black_Ronin_Defender-Black-Plain-UC2547.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_Black_Ronin_Defender-Black-Plain-UC2547.jpg[/img][/url][/align] [align=center]در طراحی این چاقو سعی شده تا بیشترین حفاظت از انگشتان صورت بگیرد. در مقابل بیشترین خسارت به دشمن نیز با هر ضربه حفظ شود.چرا که با انحنای معنا دار در قسمت دسته این چاقو می توان بیشترین نیرو را در هنگام ضربه وارد کرد.یک روش دیگر برای کار و حمله با این سلاح مرگبار استفاده از بند متصل به این سلاح می باشد که از جنس بلک کورد تابیده شده است و میتواند برد ضربه چاقو را تقریبا دوبرابر کند!!! راستی به اسمش توجه کنید.شما رو یاده چی میندازه؟![/align]
  2. [b][color=darkred]انگليس طي سه سال آزمايش‌هاي مخفيانه اقدام به توليد جنين‌هايي مركب از سلول انسان‌ها و حيوانات كرده است. [/color][/b] [img]http://media.farsnews.com/Media/8610/Images/jpg/A0376/A0376088.jpg[/img] به گزارش خبرنگار ديپلماسي عمومي و جنگ نرم خبرگزاري فارس، روزنامه "ديلي ميل " در گزارشي به قلم "دانيل مارتين " و "سايمون كالدول "، مي‌نويسد: جنين‌هاي دورگه انسان-حيوان به منظور استفاده براي علاج بيماري‌هاي درمان‌ناپذير توليد شده‌اند. اين امر مخالفت‌هايي را برانگيخته است و در پارلمان انگلستان نيز خاطرنشان كردند كه اين موضوع از نظر اخلاقي صحيح نيست و به اعتبار كشور لطمه مي‌زند. [b]* در آزمايشگاه‌هاي بريتانيا جنين‌هاي دورگه انسان-حيوان به صورت مخفيانه توليد مي‌شده است [/b] دانشمندان بيش از 150 جنين دورگه انسان-حيوان در آزمايشگاه‌هاي بريتانيا توليد كرده‌اند. محققاني كه به دنبال شيوه‌هاي درمان براي تعداد زيادي از امراض بودند، اين موجودات را ظرف 3 سال گذشته به صورت مخفيانه توليد كردند. اين موضوع فقط يك روز بعد از اينكه گروهي از دانشمندان درباره كابوسي به نام "سياره ميمون‌ها " هشدار داده بودند، آشكار شد؛ در صحنه‌اي از فيلم "سياره ميمون‌ها "، با كار بر روي موجوداتي دورگه از انسان و حيوان به جاهاي باريكي مي‌رسند. مقامات مسئول جنين شناسي و لقاح انساني در حال حاضر به دنبال بررسي اين موضوع هستند كه آيا مي‌توان به اهداكنندگان بابت اهداي جنين پولي پرداخت كرد يا خير. شب گذشته يكي از مخالفان زياده‌روي در تحقيقات پزشكي گفت از اينكه دانشمندان با انسان تا اين حدّ سرسري برخورد مي‌كنند، احساس نفرت مي‌كند. [b]* با تصويب قانون لقاح، راه براي تركيب انواع سلول‌هاي انساني و حيواني باز شد [/b] آمار و ارقامي كه روزنامه "ديلي ميل " اعلام كرده نشان مي‌دهد كه 155 جنين "تركيبي " كه از ژن انسان و حيوان تشكيل شده‌اند، از زمان معرفي رسمي قانون جنين شناسي لقاح انساني در سال 2008 تا كنون به وجود آمده‌اند. اين قانون ايجاد انواع موجودات دورگه، از جمله جنين حيواني كه با اسپرم انسان بارور شود، را مجاز كرده؛ از جمله اين موارد مي‌توان به اين دو نمونه اشاره كرد: "سايبريد " كه در آن هسته سلول انسان در درون سلول حيوان جاي داده مي‌شود؛ و "چيمراس " كه در آن سلول‌هاي انسان را با جنين‌هاي حيوانات تركيب مي‌كنند. [b]* سه آزمايشگاهي كه در لندن به ايجاد جنين‌هاي دورگه مبادرت مي‌كردند، اكنون به دليل كمبود بودجه كارشان را متوقف كرده‌اند [/b] دانشمندان مي‌گويند كه اين فن‌آوري را مي‌توان براي رشد سلول‌هاي اصلي جنين به كار برد و از اين طريق درمان تعدادي از بيماري‌هاي لاعلاج را ميسر كرد. سه آزمايشگاه در انگلستان - در "كالج كينگز لندن "، دانشگاه "نيوكاسل "، و دانشگاه "وارويك "- به محض اجرايي شدن قانون، مجوز انجام اين تحقيقات را دريافت كردند. هر سه آزمايشگاه اكنون به دليل كمبود بودجه، توليد جنين‌هاي دورگه را متوقف كرده‌اند، ولي دانشمندان معتقدند كه در آينده فعاليت‌هاي زيادي در اين زمينه انجام خواهد شد. [b]* يكي از نمايندگان مستقل مجلس اعيان اين موضوع را از نظر اخلاقي نادرست دانست [/b] اين رقم وقتي فاش شد كه يكي از نمايندگان مستقل اعيان انگلستان، "لرد آلتون "، به سؤالي در اين زمينه در پارلمان پاسخ داد. او شب گذشته اظهار داشت: "در پارلمان بر سر ايجاد دورگه‌هاي انسان-حيوان به عنوان موضوعي اخلاقي به بحث پرداختم. هيچ‌كدام از دانشمنداني كه در جمع ما حضور داشتند، به نظر نمي‌آمد كه توجيهي در رابطه با درمان بيماري‌ها با اين روش داشته باشند. ". [b]* بيماري‌ها از سلول‌هاي بزرگ‌سالان نشأت مي‌گيرند نه از جنين‌ها [/b] از نظر اخلاقي منطقي نيست. اين موضوع اعتبار كشور ما را از بين مي‌برد. اين امر شوخي با انسان است. در تمام مراحل بحث فقط همين را از دانشمندان مي‌شنيديم كه اگر به ما اجازه انجام چنين كاري را بدهيد، براي تمام بيماري‌هايي كه نوع بشر مي‌شناسد، درماني خواهيم يافت. اين كار بازي با احساسات است. از 80 شيوه درمان و معالجه كه از طريق سلول‌هاي اصلي انجام مي‌شود، تمامشان از سلول‌هاي اصلي بزرگ‌سالان نشأت مي‌گيرد -نه جنين‌هاي آن‌ها. از جهات اخلاقي و انساني اين موضوع اشكال دارد؛ و هيچ توجيه عملي و يا پزشكي ندارد. [b]* اگر اين كار از نظر دانشمندان درست است، چرا تاكنون آن را مخفي نگه داشته‌اند؟ [/b] "ژوزفين كوئينتاوال "، يكي از بنيان‌گذاران كميته اخلاقي توليدمثل گفت: "من واقعاُ از اين كه مي‌بينم اين موضوع تا كجا پيش رفته است، و ما از آن غافل بوده‌ايم، شگفت‌زده شده‌ام. چرا اين موضوع را به صورت سري نگه داشته‌اند؟ اگر به آن‌چه كه انجام داده‌اند، افتخار مي‌كنند، چرا بايد از پارلمان درباره اين موضوع بپرسيم تا برايمان توضيح دهد؟ مشكل بسياري از دانشمندان اين است كه خيلي از كارها را فقط به اين دليل انجام مي‌دهند كه آزمايش و تجربه‌اي كسب كرده باشند. اين توجيه قابل‌قبولي نيست. ". [b]* گروهي از دانشمندان خواستار وضع قوانين جديدي براي مقابله با اين موضوع شده‌اند [/b] اوايل اين هفته، گروهي از دانشمندان برجسته درباره تجربيات "سياره ميمون‌ها " هشدار داده بودند. آن‌ها خواستار قوانين جديدي براي جلوگيري از فعاليت آزمايشگاه‌هايي شده بودند كه در آن به حيوانات خصوصيات انساني مي‌دهند، مثلاً با تزريق سلول‌هاي اصلي انسان‌ها در مغز پستانداران نخستين. ولي "پروفسور رابين لاول باج "، نويسنده اصلي اين گزارش از موسسه ملي شوراي تحقيقات پزشكي گفت كه دانشمندان بابت جنين‌هاي دورگه انسان-حيوان نگران نيستند زيرا بر اساس قانون، اين موضوع ظرف چهارده روز منتفي است. [b]* دليل انجام چنين آزمايش‌هايي شناخت بيشتر رشد انسان‌هاي اوليه بوده است [/b] او گفت: "دليل انجام چنين آزمايش‌هايي شناخت بيشتر رشد انسان‌هاي اوليه و يافتن راه‌هايي براي درمان بيماري‌هاي جدي است و من، در مقام يك دانشمند، احساس مي‌كنم كه توجيهي اخلاقي براي دنبال كردن اين تحقيقات است. تا وقتي كه نظارت كامل بر اين موضوع داشته باشيم -همان‌طور كه تا به حال در اين جا داشته‌ايم- بايد بابت اين تحقيقات به خودمان بباليم. ". [b]* جنين‌هاي دورگه در حالي در بسياري از كشورها ايجاد مي‌شوند، كه نظارت خاصي بر كارشان وجود ندارد [/b] با اين حال، او خواهان نظارت شديدتري بر نوع ديگري از تحقيقات بر روي جنين‌هايي شد كه در آن‌ها جنين حيوانات را با ميزان كمي از مواد ژنتيك انسان تركيب مي‌كنند. دورگه‌هاي انسان-حيوان در كشورهاي ديگر هم ايجاد مي‌شوند، در جاهايي كه در بيشترشان هيچ قانوني وجود ندارد، يا قوانين انگشت‌شماري بر اين موضوع نظارت دارد. [url=http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9005081293]منبع[/url] **************************** [color=red]بنظر شما اولین ارتش از این نوع سرباز مال چه کشوری خواهد بود؟؟؟؟[/color] [color=green] منتقل شد به اخبار علمی 00Amin[/color]
  3. دوست عزیز rainbow بابت عکسها ممنون. فقط به این هم فکر کنید که اگر سورس عکسها جابجا یا عوض بشه چه بلایی سره تاپیکتون میاد!!!! بنابراین پیشنهاد میکنم حداقل مثل برادر Goebbels عکسها رو در یک سایت داخلی آپ کنید تا مدت بیشتری تاپیک سرپا باشه.
  4. خب دوستان تصمیم گرفتم این تاپیکو دوباره راه بندازم تا سایت یکم از این حالت ملایمت در بیاد ************************************** [b][color=darkred][align=center]Undercover Twin Push Daggers [/align] [/color][/b] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Undercover_Twin_Push_Daggers-UC1487.jpg[/img] [/align] [align=center]خنجر دو لبه با قابلیت اختفای بالا.تیغه ها از solid 420J2 فولاد ضد زنگ ساخته شده است تا در برابر هر شرایط آب و هوایی مقاوم باشد و هر چیزی را به راحتی پاره کند!!! الگو برداری لبه های این چاقوی دفاعی ااز تیغه جراحی بر داشته شده و برای استفاده فقط کافیست آن را به هدف نزدیک کنید و با کمنترین فشار بالاترین بازدهی را دریافت خواهید کرد. قسمت دسته این چاقو طوری طراحی شده تا در صورت برخورد به دست فشار زیادی وارد نکند. در تصویر زیر میتوانید طریقه به دست گرفتن چاقو را مشاهده کنید: [/align] [align=center] [/align] [align=center][url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/Undercover_Twin_Push_Daggers-UC1487-model_2.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_Undercover_Twin_Push_Daggers-UC1487-model_2.jpg[/img][/url] [/align] [align=center]غلاف طراحی شده که به صورت انحصاری برای حمل این چاقو طراحی شده که کاملا قابله تنظیم می باشد البته اگر بخواهید آن را بر روی دست و یا پا جاسازی کنید.[/align] [align=center] [/align] [align=center][url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/UC1487.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_UC1487.jpg[/img][/url][/align] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Undercover_Twin_Push_Daggers-UC1487-clip.jpg[/img][/align] ادامه دارد....
  5. اون کسی که این کلیپو ساخته مرکاوا 4 رو نمیشناخته؟؟ وقتی در مورد تانک صحبت میشه مرکاوا 4 همیشه در ابتدای لیست قرار دارد وبعد تانکهایی مثل: ابرامز..چلنجر...لئوپارد..تی 90...و حتی ذوالفقار3
  6. مسكو در باره اقدام نظامي ناتو عليه سوريه هشدار داد نماينده روسيه در ناتو روز جمعه تاكيد كرد كه كشورمتبوعش با به كارگيري نيروي نظامي عليه سوريه مخالف است. به گزارش گروه اخبار صوتي و تصويري ايرنا و به نقل از پايگاه خبري 'العالم'، 'ديميتري روگوزين' نماينده روسيه در ناتو يادآور شد كه ناتو برنامه ريزي براي عمليات نظامي عليه سوريه را آغاز كرده است، اما مسكو همانگونه كه با عمليات نظامي عليه ليبي مخالفت كرد، با استفاده از قدرت نظامي عليه سوريه نيز مخالفت مي كند. وي افزود: واقعيت اين است كه ناتو تنها در نظام ها و حكومت هايي كه با نظرات كشورهاي غربي هم عقيده نيستند، مداخله نظامي مي نمايد. نماينده روسيه در ناتو، با ابراز نگراني كشورش از بر افروختن آتش جنگي گسترده در منطقه افزود : روسيه از حمله ناتو به ليبي درس گرفته است و با هر قطعنامه تحميلي عليه سوريه در شوراي امنيت مخالفت مي كند. وي همچنين افزود: پيامدهاي درگيري هاي گسترده در شمال آفريقا مي تواند به ويراني همه جهان منجر شود. گفتني است 'فوگ راسموسن'، دبير كل ناتو اخيرا اعلام كرده بود كه با توجه به شرايط فعلي، احتمال مداخله نظامي در سوريه بعيد به نظر مي رسد. http://www.irna.ir/NewsShow.aspx?NID=30507803
  7. [quote]در مورد قدرت پدافندی سوریه چیزی نگم بهتر هست . . .[/quote] برادر ما هرچی میدونستیم گفتیم.شما هم اگر ما رو مفتخر کنید و اطلاعات رو کامل کنید بد نیست. گرچه خیلی جاها عنوان شده سوریه یکی از قویترین پدافندهای دنیا رو با حمایت روسیه برای خودش تدارک دیده اما اگر فقط اون مواردی که من بالا گفتم باشه که زیاد هم این حرف درست نیست. :
  8. به به دستت درد نکنه .خسته نباشی . راستی مکانیزم کاهش لگد سلاح کجاش قرار داره؟؟اصلا مکانیزمی در نظر گرفته شده؟ وزنش چقدره؟و از همه مهم تر سرعت دهانش چقدره؟ البته این سوالات رو فقط از نویسنده تاپیک نپرسیدم.هر کسی اطلاعاتی داره بیان کنه لطفا. در کل از لحاظ ارگونومی به نظر مناسب میاد هرچند برای دست دوم تیرانداز محل مناسبی وجود نداره چون احتمالا لگد زیادی داشته باشه. اما چیزی که شدیدا به دلم چسبید اسکوپ در نظر گرفته شده برای این سلاح هست که نشون دهنده دقت بالای این دور زنه.چرا که به صوت خاص برای سلاح های دور زن ارتش آمریکا طراحی شده.گرچه اگر از مدل 56 استفاده میشد بهتر بود چون با این دقت قطر عدسی بالاتر یک مزیت به حساب میاد. [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/5_5-22x56_%281%29.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_5_5-22x56_%281%29.jpg[/img][/url]
  9. یعنی دوستان Pantsir و Igla-S و اس.ای۱۱ و اس.ای۱۷ و iهمچنین اس- 300 که با اوضاع اقتصادی روسیه بعید نیست به سوریه فروخته بشه رو بیخیال شدن. [b]همچنین پایگاه های هوایی نظامی سوریه : [/b] 1-Abu ad Duhor 2-Afis 3-Al Qusayr 4-An Nasiriya 5-As Suwayda 6-Dumayr 7-Hamah 8-Jirah 9-Khalkhalah 10-Marj As Sultan 11-Marj Ruhayyil 12-Minakh 13-Qabr as Sitt 14-Saiqal 15-Shayrat 16-Tiyas [b]جنگنده ها: [/b]Mikoyan-Gurevich MiG-29: مجموعا 56 فروند( مدل B: چهل و دو فروند و مدل SMT: چهارده فروند) Mikoyan-Gurevich MiG-23: 173 فروند Mikoyan-Gurevich MiG-25: 37 فروند Mikoyan-Gurevich MiG-21: 142 فروند [b]هواپیماهای پشتیبانی زمینی: [/b]Sukhoi Su-24 20 فروند Sukhoi Su-22 50 فروند [b]هواپیماهای اموزشی: [/b]Aero L-39 Albatros 23 فروند MBB 223 Flamingo: 35فروند MFI-17 Mushshak: 6 فروند [b]هلیکوپتر های هجومی: [/b]Mil Mi-24: 46 فروند Aérospatiale SA-341 Gazelle: 42 فروند Mil Mi-2: 20 فروند و حالا هم که آقا عرفان کا-50 ها رو کشف کرد. [b]موشک ها: [/b] [b]هوا به هوا: [/b]Vympel AA-2 Atoll Bisnovat AA-6 Acrid (بازنشسته شده است) Vympel AA-7 Apex Molniya AA-8 Aphid Vympel AA-9 Amos (برای MIG-31 های سفارش داده شده است/ هنوز تحویل نشده است) Vympel AA-10 Alamo [b]هوا به زمین: [/b]Zvezda AS-7 Kerry Zvezda AS-10 Karen Raduga AS-11 Kilter Zvezda AS-12 Kegler Molniya AS-14 Kedge Euromissile HOT [b]زمین به هوا(SAM): [/b]Lavochkin SA-2 Guideline: 275 لانچر Isayev SA-3 Goa: 143 لانچر(در حال ارتقا یافتن هستند) Almaz SA-5 Gammon: 48 لانچر SA-7 Grail 200 لانچر SA-8 Gecko : 60 لانچر [b]فکر کنم اینها یکمی برای اسراییل مشکل درست خواهد کرد [/b]
  10. [quote]بله، ولی سوریه فاقد نیروی هوایی قوی جهت پشتیبانی از بالگردهاش هست. و تقریبا این فرض شما محقق نخواهد شد. [/quote] من هم گفتم : [quote]فکر نمیکنم[color=red] موشکهای ضده هوایی سوریه و سام هاشون[/color] اجاز پشتیبانی نزدیک رو به جنگنده های اسراییلی بدن.بنابراین این پرنده میتونه در حالت دفاعی حمله کننده خوبی باشه!!!![/quote]
  11. خب پیداش کردم: به این مدل تیغه ها که توسط کارخانه های Westland Helicopters و Royal Aircraft Establishment طرحریزی و ساخته شدند BERP میگن.البته اونها تیغه های مربوط به پروژه British Experimental Rotor Programme هستند. اساس طراحی بدین شکل این عنوان شده که هلی کوپترهایی که این سیستم روتور و تیغه رو دارند بتونن بیشترین بار و بیشترین سرعت رو داشته باشند. BERP III در هلیکوپترهای زیر استفاده شده: AgustaWestland AW101 و گونه ارتقا یافته Westland Super Lynx همچنین گونه BERP IV در هلی کوپترهای AgustaWestland AW101 و VH-71 Kestrel بکار رفته است.
  12. ops

    نمايشگاه هوايي مكس 2011

    تی-50 میخاد مانورد بده چه عجب روسیه جرات پیدا کرد بالاخره عروسشو به همه نشون بده... منتظر خبرهای این نمایشگاه هستیم.
  13. دوستان کسی دلیل طراحی جالب تیغه های این هلی کوپتر رو میدونه؟؟ [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/lynx_helicopter.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_lynx_helicopter.jpg[/img][/url]
  14. [img]http://media.farsnews.com/Media/9005/Images/jpg/A0111/A1112698.jpg[/img] [color=darkred][b]تعدادي از عكس‌هاي امام خميني(ره) را با خودش برداشت و به‌طرف يكي از پادگان‌هاي اسرائيلي رفتند. تعداد كمي از نگهبانان از محوطه و اطراف پادگان محافظت مي‌كردند. علي با سرعت توانست نگهبانان را خلع سلاح كند.[/b][/color] به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، سردار شهيد حاج عليرضا موحد دانش از جمله سرداراني است كه با تمامي زحماتي كه كشيده است اما متاسفانه گمنام مانده است و نسل جديد شناخت كمي از او دارند. آنچه پيش روي شماست مجموعه خاطراتي پيرامون اين شخصيت است كه توسط دوستان و همرزمانش عنوان شده است: * لبنان - خرداد 61 عراق بعد از دو شكست سنگيني كه در عمليات فتح المبين و بيت المقدس از ايران خورده بود، دنبال فرصتي مي‌گشت تا به ترميم قواي از دست رفته‌اش بپردازد. و اسرائيل اين فرصت را با حمله به لبنان، براي كشور عراق ايجاد كرد. مردم مظلوم جنوب لبنان مورد تهاجم اسرائيل قرار گرفتند و به ناچار بعضي از نيروهاي ما راهي لبنان شدند. از جمله فرماندهاني كه اين نيروها را تحت امر داشتند علي بود. عصر بود كه براي سوار شدن به هواپيما در فرودگاه بوديم. قرار بود ابتدا به سوريه و سپس از آن جا به لبنان برويم. سرلشكر ظهير‌نژاد - رئيس ستاد مشترك ارتش جمهوري اسلامي - براي بدرقه بچه‌ها آمده بود. پاي پلكان هواپيما ايستاده بود و يكي يكي با افراد دست مي‌داد و روبوسي مي‌كرد. من پشت علي ايستاده بودم و مي‌دانستم علي بي‌شوخي از اين‌جا نمي‌گذرد. نوبت به او رسيده بود. سرلشكر دستش را دراز كرد تا دست بدهد. علي دست مصنوعي‌اش را درآورد و توي دست سرلشكر گذاشت. يك دفعه سرلشكر تكاني خورد. صداي خنده همه بلند شد. سرلشكر هم خنديد. از روبوسي‌‌اي كه با علي كرد، متوجه شديم همديگر را خوب مي‌شناسند. او با استفاده از دستش زياد شوخي مي‌كرد، مثلا هنگام خداحافظي با دوستان، دستش را درمي‌آورد و مي‌گذاشت توي دست آنها و مي‌گفت: دست علي به همراهت. روز اول كه به سوريه رسيديم، قرار شد به صورت رسمي به حرم حضرت زينب سلام الله عليها برويم. شروع به سينه‌زني كرديم و به طرف حرم راه افتاديم. اطراف زينبيه شيعيان بسياري سكونت دارند. با اين كار ما همه بيرون آمدند. علي شعار مي‌داد و بچه‌ها سينه مي‌زدند، يك فضاي معنوي عجيبي حاكم. بچه‌ها علي را روي دوش گرفتند و علي فرياد مي‌زد: "هذا نداء الامام، يا ايّها المسلمون التزموا بالاسلام " (اين نداي امام است. اي مسلمانان به داد اسلام برسيد!). شرايط جسمي علي معنويت مضاعفي به فضا مي‌بخشيد. سوريان به شدت به گريه افتاده بودند. با همان حال و هوا وارد صحن شديم و دعاي توسل خوانديم. هيجان و احساساتي كه در شيعيان سوري به وجود آمده بود، تا حدي بود كه مسئولان آنجا را نگران كرد. در جلسه‌اي كه بعدها با آن‌ها داشتيم، به ما گفتند: شما آمده‌ايد با اسرائيل بجنگيد يا با ما؟! بعد به لبنان رفتيم. يك شب علي دو تا از بچه‌ها را براي همراهي‌اش انتخاب كرد. تعدادي از عكس‌هاي امام خميني(ره) و همين طور يك پرچم پارچه‌اي جمهوري اسلامي را نيز با خودش برداشت و به طرف يكي از پادگان‌هاي اسرائيلي رفتند. اسرائيلي‌ها با اين اطمينان كه كسي جرأت نزديك شدن به پادگان آن‌ها را ندارد، با خيال راحت خوابيده بودند. تعداد كمي از نگهبانان از محوطه و اطراف پادگان محافظت مي‌كردند. علي و بچه‌ها، با سرعت توانستند نگهبانان را خلع سلاح كنند. بعد پرچم اسرائيل را پايين آوردند و به جاي آن، پرچم پارچه‌اي جمهوري اسلامي را بالا بردند. عكس‌هاي امام(ره) و پرچم‌ها را نيز روي ماشين‌ها، تانك‌ها و ديوارهاي پادگان چسباندند و به سرعت از آنجا فرار كردند. روز بعد وقتي با دوربين به آن پادگان نگاه كرديم، وحشت اسرائيلي‌ها را از اوضاع به هم ريخته‌شان، كاملاً احساس كرديم. به علي خبر رسيد كه در ايران به زودي عملياتي انجام مي‌گيرد. به همين دليل تصميم گرفت بازگردد و در عمليات شركت كند. با نيروهاي تحت امرش صحبت كرد و يكي از برادرها به نام سلمان طرقي را به عنوان مسئول گردان و جانشين خودش معرفي كرد. بچه‌ها همگي اعتراض كردند و گفتند: يا شما يا هيچ كس. علي ميان همه‌ي كساني كه او را مي‌شناختند و مخصوصا نيروهايي كه با او كار كرده بودند، محبوبيت زيادي داشت. او سعي كرد بچه‌ها را راضي كند، اما آن‌ها زير بار نمي‌رفتند و مي‌گفتند: اصلا گردان را منحل كن. بالاخره بعد از صحبت با بچه‌ها، قبول كردند و علي توانست به طرف ايران حركت كند. * تشكيل تيپ سيد‌الشهدا- تير 61 بعداز عمليات رمضان، بحث نياز به گسترش واحدهاي نظامي كه از مدت‌ها پيش در جريان بود، بالاخره به نتيجه رسيد و قرار شد تيپ ده سيد‌الشهدا (ع) تشكيل شود. حكم فرماندهي اين تيپ به نام علي كه لايق‌ترين فرد براي به دوش كشيدن اين مسئوليت بود، زده شد. كادر تشكيلاتي تيپ را خودش انتخاب كرد. علي به عمد از بچه‌هايي دعوت به همكاري كرد كه مجرب و جنگ ديده بودند و همگي در سوريه و لبنان دوشادوش هم مبارزه كرده بودند. خيلي‌ها فقط به عشق خود علي همكاري را پذيرفتند. آن‌ها مي‌دانستند كه در كنار او آرامش دارند و مي‌توانند با خيال راحت به انجام عمليات بپردازند. قرار بود تيپ سيد‌الشهدا (ع) در غرب مستقر شود. وقتي صحبت رفتن به غرب پيش آمد، خانواده علي تصميم گرفتند پيش از آن، مراسم عروسي علي را برگزار كنند. از دفتر امام (ره) براي خواندن خطبه عقد، وقت گرفته شد. روزي كه امام (ره) او و همسرش را عقد كرد، علي با دست چپش دست امام (ره) را گرفت و بوسيد. وقتي از حضور امام (ره) بيرون آمدند، همسرش پرسيد چرا با دست راست، دست امام (ره) را نگرفتي؟ علي گفت: ترسيدم امام(ره) متوجه دست مصنوعي‌ام بشود و غصه‌دار شود. علي اصرار داشت مراسم عروسي را در مسجد و با تعارف مقداري خرما برگزار كنند. نظرش اين بود كه خبر مراسم را با پخش اعلاميه به گوش دوستان و آشنايان برساند؛ اما خانواده علي زير بار نرفت. اگرچه مراسم عروسي در نهايت سادگي، تنها با سخنراني داود كريمي، فرمانده سپاه تهران و فرستادن صلوات در مسجد برگزار شد، اما خانواده توانست شيريني را جايگزين خرما كند. چند روز بعد از مراسم عروسي، بعضي از دوستان بسيار نزديك را با همسرانشان به چلوكبابي دعوت كرد تا شام عروسي‌اش را كه دوستان بسيار اصرار كرده بودند، بدهد. هنوز از مجروحيتي كه در جنگ برداشته بودم در خانه استراحت مي‌كردم و بستري بودم كه علي به سراغم آمد. خيال كردم براي عيادت آمده است، اما گفت: استراحت بسه، بلند شو. از حالا جانشين تيپ هستي و بايد تو كار ساخت اون بهم كمك كني. از همان لحظه دست به كار شديم. تا زمان عمليات بعدي كه قرار بود تيپ سيد‌الشهدا (ع) درگير آن شود، زمان بسيار كمي داشتيم. امكانات فوق‌العاده كم بود و مشكلات فوق‌العاده زياد. ما براي جمع كردن چند متر موكت، چادر و يا اسلحه به شدت در تنگنا بوديم، چه رسد به باقي مسائل مثل غذا، ظروف و ... شب و روزمان را نمي‌فهميديم. قسم مي‌خورم كه فقط بين راه‌ها مي‌توانستيم كمي بخوابيم. نيروهاي تيپ سيد‌الشهدا (ع) بيشتر از بسيجي‌هايي بودند كه در پادگان امام حسين (ع) جمع كرديم. آن‌ها هر لحظه در انتظار ورود فرمانده تيپ بودند تا با فرمان او عازم محل مأموريت شوند. محل استقرار ما پادگان الله‌اكبر در اسلام آباد غرب بود. يك بار شخصي تنومند و چهارشانه را به عنوان فرمانده تيپ روي دست بلند كردند و شعار دادند كه : "صلي علي محمد، يار امام خوش آمد " تصور نيروها اين بود كه فرمانده تيپ طبعا از شجاع‌ترين، كارآمدترين و ورزيده‌ترين فرد جنگ‌ديده است و به حسب ظاهر هم هيكلي تنومند دارد. آن شخص چندين بار تكرار كرد كه او فقط مسئول انتظامات پادگان است تا رهايش كردند. بالاخره خود علي آمد. او سوار بر يك ريو وارد پادگان شد. بچه‌ها دور ماشينش جمع شدند. علي بلندگوي دستي را گرفت و مقداري درباره وضعيت كلي حاكم بر مناطق جنگي، هدف از گردهمايي نيروها و تشكيل تيپ براي بچه‌ها صحبت كرد، بعد گفت: خب، اسم من عليرضا موحد دانش، فرمانده تيپ سيد‌الشهدا (ع) هستم. حاضر بشيد تا به طرف سومار حركت كنيم. نيروها به هيجان آمدند. با شور و حال خاصي به ترتيب سازمان‌دهي انجام شده سوار اتوبوس شدند و حركت كرديم. شب اول كه به محل پادگان الله‌اكبر رسيديم، حدود دوازده نيمه شب بود. با وجود آن پادگان شش كيلومتر بيشتر با شهر اسلام آباد فاصله نداشت، فاقد هرگونه امكانات بود. حتي يك خط تلفن هم براي برقراري تماس‌هاي ضروري نداشت. پادگان تنها سه چيز داشت.. 1- سه آسايشگاه متمركز كه وسعت كمي داشتند و در همه‌شان قفل بود. 2- يك حسينيه هم براي اقامه نماز و مراسم. 3- چند باب سرويس معمولا وقتي يك واحد رزمي براي مأموريت به جايي فرستاده مي‌شود، پيش از آن واحدهاي آماده و پشتيباني، مهندسي و اطلاعات، لوازم اوليه و تداركاتي را در محل به وجود مي‌آورند، بعد نيروها وارد محل مي‌شوند؛ اما در سپاه برعكس ديگر واحدهاي نظامي عمل مي‌شد. اول نيروها براي انجام مأموريت فرستاده مي‌شدند، سپس امكانات، پشت سر آن‌ها به حركت درمي‌آمد. اين بود كه وقتي ما رسيديم، با اين كه بسيار خسته بوديم، چيزي آماده نبود و در آسايشگاه‌ها هم قفل بود. ناچار به طرف جايي كه محل انبار نان خشك ارتش بود رفتيم و در آن جا به استراحت پرداختيم. بقيه هم كه حدود دو گردان بودند، در حسينيه به صورت سرپا خوابيدند. صبح روز بعد، با فرمان علي قفل آسايشگاه‌ها را شكستيم و نيروها را در آن جا داديم. از لحاظ مواد غذايي مشكل داشتيم. به ناچار، نان خشك‌هاي كپك زده را تميز كرده و خورديم. سه روز گذشت تا بالاخره مايحتاج اوليه رسيد و تيپ سر و ساماني پيدا كرد. نيروهاي بسيجي تحت آموزش قرار گرفتند. علي هر جا لازم مي‌ديد، براي مسئولان گروهان و دسته‌ها صحبت مي‌كرد و معمولا اين جملات در صحبت‌هايش شنيده مي‌شد: حفظ جان اين بچه‌ها كه از خانواده‌شان دور مانده‌اند، به دست من و شما سپرده شده است. اگر يك مو از سر آن‌ها كم شود، من و شما مقصريم. هر چند كه آن‌ها براي جهاد پا به اين جا گذاشته‌اند، اما قرار نيست جانشان بيهوده از دست برود. علي با همه‌ي قرارگاه‌هايي كه مسئول پشتيباني تيپ بودند در ارتباط مستقيم و دائمي بود؛ اما آن طور كه انتظار داشت، قرارگاه‌ها با او هماهنگ نبودند. شايد آن‌ها مسائل ديگري را در اولويت قرار مي‌دادند، اما از نظر علي مسائل تيپ تازه تشكيل يافته سيد‌الشهدا (ع) كه قرار بود به زودي وارد عمليات شود در اولويت بود. سماجت علي براي تأمين مايحتاج تيپ كه حاضر بود به خاطرش خود را به آب و آتش بزند، خوشايند مسئولان قرارگاه‌ها نيامد. به خصوص آن كه علي بي‌هيچ واهمه‌اي، هر جا كه لازم مي‌ديد با صراحت تمام حرفش را مي‌زد و حتي پرخاش مي‌كرد. و اين برخوردها، زمينه‌ساز استعفاي او در مراحل بعد شد. * استعفاي علي بنا به صلاحديد شهيد همت - فرمانده قرارگاه ظفر- قرار شد هر چه زودتر عمليات آغاز شود. قرار بود اين عمليات روي شهر مندلي(از شهرهاي شرقي كشور عراق كه تا كربلا صد كيلومتر فاصله دارد) انجام بگيرد. نيروها سوار بر اتوبوس‌ها شدند و به سمت سومار حركت كرديم. تيپ كه در آن جا مستقر شد، علي طبق روش خودش براي شناسايي رفت. در يكي از اين شناسايي‌ها من و دوبلدچي را همراه خودش برد. برعكس همه‌ي شناسايي‌ها اين بار لباس فرم سپاه تنمان بود. از جاهاي بسيار صعب‌العبوري رد شديم و به ارتفاعي رسيديم كه بعد از آن شهر مندلي قرار داشت. بي‌‌آن‌كه بدانيم منطقه هنوز پاكسازي نشده است، ‌به سنگرهايي برخورديم كه دشمن در آن‌ها مستقر بود. تا ما را ديدند، اسلحه‌ها را كشيدند. ما چهار نفر هيچ كدام مسلح نبوديم و تنها كاري كه در آن شرايط مي‌بايست مي‌كرديم، فرار بود. در جهت مخالف سنگرها شروع به دويدن كرديم. صداي تيراندازي و انفجار نارنجك‌هاي پشت سرمان بلند بود. در بين راه‌ هم تله‌هاي يوفوي بسياري قرار داشت. در حال دويدن، ناچار در جاده‌اي آسفالت قرار گرفتيم كه به شهر مندلي منتهي مي‌شد و در طرف ديگر جاده، مقر دشمن بود. از طرف مقر هم تيراندازي شروع شد. با وجود آن كه از دو طرف هدف تيراندازي قرار داشتيم، توانستيم تپه را دور زده و به سمت نيروهاي خودي برگرديم. اين كه چطور توانستيم از آن مهلكه جان سالم به در ببريم، براي خودمان هم تعجب انگيز بود و فقط خواست خدا بود. علي بعدها وقتي به ياد اين جريان مي‌افتاد، مي‌خنديد و با اشاره به من كه پس از مجروح شدن، در راه رفتن مشكل داشتم، مي‌گفت: با اين پاهاش جوري مي‌دويد كه همه ما رو پشت سر گذاشته بود. چهارچنگولي چسبيده به دنيا، آخه چي مي‌خواي از جون اين دنيا؟! بعد از اين ماجرا، علي باز هم براي شناسايي رفت. سپس با توجه به اطلاعاتي كه از آن منطقه كوهستاني به دست آورده بود و نيز با توجه به كمبود امكانات نظامي- رزمي و رفاهي كه تيپ و عمده نيروهاي رزم نديده‌اش درگير آن بودند، اعلام كرد كه امكان موفقيت در اين عمليات كه بايد در شب و كوهستان صورت مي‌گرفت، وجود ندارد. صحت گفته‌هاي علي، با انجام اين عمليات كه بعد بدون فرماندهي او صورت گرفت، تأييد شد. بحث‌هاي زيادي بين علي و فرمانده قرارگاه ظفر صورت گرفت. فرمانده قرارگاه با توجه به ضرورتي كه احساس مي‌كرد. گفت: هر طور شده بايد عمليات انجام بشه. علي گفت: دست كم يك ماه و نيم به ما فرصت بديد تا آموزش‌هاي لازم را براي جنگ در منطقه كوهستاني به نيروها بديم. فرمانده قرارگاه گفت: زمان نداريم، بايد سريع وارد عمل بشيد. علي كه وقتي يكي از بچه‌ها را مجروح يا شهيد مي‌ديد آن قدر برايش گران تمام مي‌شد كه انگار برادر خودش را در آن موقعيت مي‌بيند، چطور مي‌توانست بچه‌ها را وارد عمليات كند؟ تحت فشار شديدي قرار گرفته بود. بالاخره مرا كناري كشيد و گفت: مي‌تواني امشب بري تهران؟ گفتم: آره، اگر تو بخواي. گفت: برو دفتر امام، وضعيت رو تشريح كن. بگو به عنوان فرمانده مي‌بينم كه اگه بچه‌ها جلو برن كشته مي‌شن. از اون طرف هم فرمانده ارشد مي‌گه عمل كنيد. شما چي دستور مي‌دين؟ ماشيني در اختيارم گذاشت. شبانه حركت كردم و بدون توقف تا تهران راندم. صبح ساعت شش بود كه مقابل منزل امام (ره) رسيدم. سؤالم را با آقاي توسلي- مسئول دفتر امام (ره)- در ميان گذاشتم و منتظر ماندم. ايشان رفت پيش امام (ره) ، سؤالم را مطرح كرد و بعد از مدت كوتاهي برگشت. جواب امام (ره) اين بود: اگر اطمينان داريد بچه‌ها كشته مي‌شوند، عمل نكنيد. به محض دريافت جواب، مجددا سوار ماشين شدم و راه آمده را برگشتم. علي كه جواب را شنيد خيالش راحت شد و اعلام كرد: من با اين شرايط عمل نمي‌كنم. منو ور دارين. بعد از آن تيپ را تحويل داد و توصيه كرد تا به جاي او، شهيد كاظم رستگار، مسووليت فرماندهي تيپ را به عهده بگيرد. علي عقيده داشت در اين صورت تشكيلات تيپ كه با آن سختي پا گرفته بود، از هم نمي‌پاشد. مسئولان نيز نظر علي را پذيرفتند. او بعد از معرفي فرمانده جديد به نيروها، به طرف تهران حركت كرد. از طرف دادستاني سپاه در تهران براي دادن توضيحات احضار شده بود. من و علي پشت يك وانت نشستيم. من نيز به عنوان معاون او بايد به تهران و دادستاني مي‌آمدم. ماشين حركت كرد. تا تهران راه زيادي در پيش بود. ساكت بودم و به علي كه رو به رويم نشسته بود نگاه مي‌كردم. آرام پيش خود ذكر مي‌گفت و تسبيح سبزش را، كه هديه من به او بود، مي‌چرخاند. آرامش دروني‌اش نقطه مقابل طوفان درون من بود. با خودم فكر مي‌كردم "حالا چه خواهد شد؟ دادستاني با ما چه خواهد كرد؟ " بالاخره طاقت نياوردم و گفتم: علي جان! مي‌دوني كه نظر تو رو دربست قبول دارم؛ اما شايد اگه يه جور ديگه‌اي بهشون مي‌گفتي بهتر بود. مثلا با يه تحليلي ... آخه اين قدر ركي كه تو ذوق و شوق مي‌خوره. خنده قشنگي صورتش را پوشاند و گفت: من كه سياستمدار نيستم. حرفم رو راحت مي‌زنم. بعد كمي نگاهم كرد، مي‌دانستم چه مي‌خواهد بگويد. گفت: توكلت به خدا باشه. نگران نباش! دنيا ارزش نداره كه ما براش غصه بخوريم. بعد تا خود تهران لب‌هايش ثانيه‌اي از ذكر بازنايستاد. در دادستاني با شواهدي كه در دست بود و مخصوصا پرس وجو از مسئول دفتر امام (ره) مشكل خاصي پيش نيامد؛ اما علي بعد از اين ماجرا، ديگر سمتي را به طور رسمي قبول نكرد و ترجيح داد به صورت نيرويي عادي در جبهه‌ها حاضر شود. اين بود كه به نيروهاي جانباز پيوست. آنها زير نظر قرارگاه جانبازان بودند. علي با حكمي كه از طرف اكبر نوجوان فرمانده قرارگاه صادر مي‌شد هر جا كه نظرش بود مي‌رفت و در عمليات شركت مي‌كرد. روزي كه با عنوان نيروي آزاد به تيپ برگشت، باز هم عملا در كنار فرمانده تيپ كه روزي معاونش بود قرار گرفت و تجربيات خود را در اختيار فرماندهي گذاشت. او به نيروها گفت: شما توجه نكنيد كه من قبلا فرمانده تيپ اينجا بودم. الان يك نيروي آزاد هستم و اومدم خدمت كنم. هر مطلب و دستوري كه فرماندهي بده اطاعت مي‌كنم. مثل گذشته با روحيه‌اي شاد و عالي در عمليات شركت مي‌كرد و جدا هر كاري را كه لازم مي‌ديد با نهايت تلاش انجام مي‌داد. در عمليات والفجر مقدماتي ( 11 / 61) زماني كه آتش بسيار سنگين شده بود و دشمن تا آنجا كه مي‌توانست نارنجك دستي روي سرما مي‌ريخت، علي را مي‌ديديم كه با چوب دستي‌اش خطي در ميدان مين بازد كرده و براي عبور از آنجا بچه‌ها را هدايت مي‌كرد. همين كار او مانع از دست رفتن گردان در آن ميدان وسيع مين بود. در تمام طول عمليات در كنار فرمانده تيپ بود و در هدايت تاكتيكي بچه‌ها با فرمانده همكاري مي‌كرد. در عمليات والفجر يك (20 / 1 / 62) علي تصميم گرفت با گردان زهير جلو برود. علي اسكويي ـ فرمانده گردان ـ كه خودش از شاگردان و نيروهاي علي بود، به سراغ من آمد. ناراحت بود. با يك حالت شرمندگي گفت: علي فرمانده من بود. آخه من روم نمي‌شه. رفتم و موضوع را به علي گفتم علي گفت: شايد راضي نيست كه من با گردانش باشم. حرف‌هاي علي را به فرمانده گردان گفتم. شرمنده‌تر شد و گفت: به خدا اين طور نيست. آخه جايي كه فرمانده‌ام ايستاده، من اصلا روم نمي‌شه بي‌سيم دستم بگيرم. علي گفت: بهش بگو اين چيزها رو ولش كن. من براي عمليات اومدم و بالاخره بايد با يكي جلو برم. منطقه مأموريت ما ارتقاع صدو دوازده بود. وقتي به محل رسيديم، علي تنها كسي بود كه متوجه شد دو ارتفاع صد و دوازده در منطقه است. مأموريت گردان انهدام تانك‌ها بود. عراقي‌ها بر خلاف معمول كه قدرت عمل را در روز به دست مي‌گرفتند و با برتري‌شان ـ از لحاظ سلاح و مهمات ـ مواضع ما را هدف قرار مي‌دادند، اين بار شبانه دست به حمله زدند. درگيري طوري بالا گرفت كه در بعضي از مناطق، جنگ به نفع دشمن تمام شد. در اين اثني فرمان عقب‌نشيني صادر شد. گردان زهير دچار مشكل شد و هماهنگي نيروها بهم خورد. فرمانده براي نظم دادن به امور دچار زحمت شده بود. علي بي‌سيم را گرفت و براي سازمان‌دهي نيروها، دستوراتي صادر كرد. در آن حال او بي‌پروا و عادي حرف مي‌زد. از طرف قرارگاه به او اعتراض شد كه چرا طبق كد حرف نمي‌زند. علي گفت: اقا من كد مد بيلميرم. موحد هستم و اينجا هم وضعيت خرابه، بايد درست بشه. وقتي فرمانده تيپ صداي موحد را شنيد، خوشحال شد و نفس راحتي كشيد. او مي‌دانست با حضور علي مشكلات رفع خواهد شد. همين طور هم شد و ما توانستيم نقاط مورد نظر را گرفته و پدافند كنيم. صبح كه شد، مجددا عراق آتش سنگيني را شروع كرد. آن موقع با علي روي يك پل ايستاده بوديم. پل زير گذر بود. عراق درست وسط جاده آسفالت آتش مي‌ريخت و خمپاره مي‌زد كناري پناه گرفتيم. علي گفت: مي‌توني يه باندگير بياري؟ به علي نگاه كردم. سرو صورتش پر از خون شده بود. گفتم: سرت زخمي شده باندچيه، بايد بري عقب. گفت: زودباش. باند را برايش بستم سريع برگشت روي پل و هدايت عمليات را به عهده گرفت. بچه‌ها داشتند مي‌امدند. بعضي از گردان‌ها نتوانسته بودند به گردان كناري‌شان ملحق شوند. علي در روز روشن، زير آن آتش سنگين، روي جاده آسفالت دويد و اين طرف آن طرف رفت و خطوط را صاف كرد؛ در نهايت هم گردان‌ها را به هم رساند. بعد از اتمام عمليات به تهران برگشتيم. علي مثل هميشه كه از جبهه بر مي‌گشت، شاد و شلوغ وارد خانه شد و گفت: من اومدم. هنوزم زنده‌ام. مادرش با نگراني از وضعيت سرش كه پانسمان بود پرسيد. با خونسردي گفت: چيزي نيست، به سقف اتوبوس خورده، يه كم لوسم كنيد و تقويتم كنيد، خوب مي‌شه. علي با خونسردي و شوخ طبيعي‌اش سبب مي‌شد همه فراموش كنند او چقدر سختي و زحمت كشيده و در معرض چه خطر‌هايي بوده . ماه رمضان در پيش بود. علي گفت: ديگه اين آخرين ماه رمضون رو مي خوام تهران باشم و روزه‌هام رو كامل بگيرم. بعد از آن، روزها را در پايگاه بسيج خاورشهر كه خودش آن را به وجود آورده بود مي‌گذراند و تنها براي افطار و خوردن سحري به خانه مي‌رفت. آن شب مي‌خواستيم بريم دعاي كميل. دعا در مسجد خاورشهر، نزديك خانه‌اي علي بود، با هم به خانه‌ي ما رفتيم تا خبر بدهيم. مادر بزرگم وقتي علي را ديد، گل از گلش شكفت. مي‌دانستم او را خيلي دوست دارد. جلو آمد و دست و پيشاني علي را بوسيد. گفتم: مادر جان، علي به شما نامحرمه. سرش را تكان داد و با تعجب گفت: به من نامحرمه؟! اين پسر منه. از آنجا به مسجد رفتيم شب جمعه بود. ميان خواندن دعا وقتي نگاهم به علي افتاد برخود لرزيدم. هاله‌اي از نور او را پوشانده بود و طوري دعا مي‌خواند كه انگار در اين دنيا و در ميان جمع نيست. بي‌صدا اشك مي‌ريخت. وقتي مراسم تمام شد و به خانه برگشتيم، به اقاجان كه پاي سجاده نشسته بود آهسته گفتم: اقا جان! علي اين دفعه بره ديگه بر نمي‌گرده. آقاجان پرسيد: يعني چي؟ از خونه ما مي‌خواهد بره؟ گفتم: نه، بره جبهه، ديگه بر نمي‌گرده. آقاجان با نگراني نگاهم كرد. گفتم: امشب تو مسجد يه حال عجيبي داشت. اصلا اين جا نبود. ماه رمضان تمام شد. علي تصميم داشت برود. صحبت از عمليات والفجر 2 بود. علي تا غروب صبر كرد تا آقاجان از اداره بر گردد. وقتي آقاجان آمد و علي را ديد كه لباس پلنگي‌اش را پوشيده و دم در ايستاده، فهميد عازم منطقه است. علي به آقاجان سلام كرد. آقاجان گفت: داري مي‌ري بابا؟ زن و زندگي مسئوليت سنگينيه‌ها! علي گفت: سپردمش به شما، شمارو هم به خدا منو آزاد كنيد بگذاريد برم. آقاجان ديگر حرفي نزد. علي را با ماشين تا سر جاده آورد. آنجا با هم خداحافظي كردند. علي ماشين ديگري گرفت و به قصد پادگان حركت كرد. در مسير، مثل هميشه سري به معراج شهدا زده بود. مسئول شست و شوي آنجا سيدي از كاشان بود و علي را مي‌شناخت. علي سراغ بچه‌ها را گرفته بود، ببيند چه كسي شهيد شده. بعد از ديدن جنازه‌ها به سيد گفته بود: سيد! بالا غيرتا وقتي من اومدم، باگلاب خوب منو بشور. سيد هم گفته بود: چشم با گلاب اصل كاشون. وقتي توي پادگان علي را ديدم گفت: مي‌خواي بري خونه، صبر كن با هم بريم، امشب مي‌خوام خونه‌تون بمونم. خوشحال شدم. از وقتي ازدواج كرده بودم، اين اولين باري بود كه مي‌خواست شب را پيش ما بماند. گفت: صبح منو با موتورت برسون ترمينال آزادي از اونجا سوار اتوبوس‌هاي كردستان مي‌شم و مي‌رم. صبر كرد تا كارهايم در پادگان تمام شد و با هم به خانه رفتيم. با پسر كوچولويم كه تازه يك ساله شده بود، مدت‌ها بازي كرد و او را خنداند. دست قطع شده‌اش را زير پيراهن بچه مي‌كرد، او را قلقلك مي‌داد و بچه قهقه مي‌زد. علي خيلي بچه‌ها را دوست داشت. گفتم: ان‌شاء‌الله به زودي بچه خودت رو بغل مي‌كني. نگاهي به من كرد و گفت: ديگه وقتي نموده. بعد به تلويزيون نگاه كرد. ساعت اخبار بود و تلويزيون پادگان چومان مصطفي را نشان مي‌داد. علي گفت: نگاه كن. اولين دفعه‌اس كه اين طوري روشون مسلطيم. ببين چه جوري دارن فرار مي‌كنن. تمام شب را نخوابيد. پريشان بود. كنارش نشستم و با هم حرف زديم. از بچه‌هايي كه رفته بودند، از عمليات، از همه چيز. صبح وقتي با موتور به ترمينال آزادي مي‌رساندمش گفتم: راستي علي شنيدم دارن زمين مي‌دن، سعي كن يكي بگيري. رو شانه‌ام زد و گفت: بي‌خيال اين حرف‌ها باش. از حرفي كه زده بودم خجالت كشيدم. سوار اتوبوس شد و رفت. دلم مي‌خواست با صداي بلند داد بزنم بد جوري نور بالا مي‌زني حواست هست؟! اما بغض گلويم را گرفته بود. مطمئن بودم ديگر نمي‌بينمش. علي به پادگان حاج عمران وارد شد. اطلاعات جمع‌آوري شده، نقشه و راهكارهاي مورد نظر براي عمليات را بررسي كرد و براي رفع ايرادها به كوه‌هاي اطراف سركشي كرد. وقتي نيروها به منطقه رسيدند، علي كه از قبل هماهنگي‌هاي لازم را انجام داده بود به سرعت آنها را در پادگان‌هاي پيرانشهر و پسوه اسكان داد. سپس مسئولان را براي توجيه به منطقه‌اي اطراف برد. در يكي از اين جلسات توجيهي با سپهبد شهيد صيادشيرازي ـ فرمانده وقت نيروي زميني‌ ارتش- كه با برادران ارتشي براي شناسايي آمده بود مواجه شديم. علي و او سلام و احوالپرسي گرمي با هم كردند از صحبت‌هايشان پيدا بود كه در خيلي جاها با هم كار كرده‌اند. شب عمليات نزديك بود. علي پيش بچه‌ها آمد و پرسيد: بدهي به كسي ندارم؟ زير پيراهني پوتيني چيزي از كسي نگرفتم؟ داشت تسويه حساب مي‌كرد. حال ديگري داشت و از شهادت حرف مي‌زد گفت: يادش بخير حاج احمد وقتي در لبنان بوديم مي‌گفت: اين جا جنگيدن صفا داره مبارزه كردن با دشمنان قسم خورده اسلام، لذت ديگه‌اي داره. بچه‌ها گفتند: ان‌شاءالله بعد از اين جنگ با اسرائيل مي‌جنگيد. علي سرش را تكان داد و گفت: عمر ما ديگه كفاف نمي‌ده، اين كارها رو شما بايد انجام بديد. بعد با يكي از بچه‌ها بلند شد و رفت. قبل از رفتن گفت: ما مي‌ريم غسل شهادت كنيم و ادا و اطوار دربياريم. از اين اداهايي كه هميشه درمي‌آريم، ولي مثل اين كه باز هم خبري نمي‌شه. وقتي برگشت، براي خواندن نماز ايستاد. يكي از بچه‌ها هم پشت سرش ايستاد. علي نگاهي به او كرد و گفت: پسر مگه نشنيدي؟ پشت سر آدمي كه بخشي از بدنش قطع عضو باشه، نمي‌شه اقتدا كرد. آن دوستمان اصرار كرد و گفت: چه كار داري، ما خودمون با خدا كنار مي‌ياييم. برادرهاي ديگر هم كه منتظر اين فرصت بودند، پشت علي صف بستند. علي گفت: بابا اين مسخره‌بازي‌ها چيه؟ با خدا كه نمي‌شه شوخي كرد! بچه‌ها گفتند: شما قبول كن، بقيه‌اش پاي خودمون. هرچه گفت: بابا من راضي نيستم، بچه‌ها قبول نكردند و به زور همه به او اقتدا كردند. انگار به همه الهام شده بود كه آن، آخرين نماز علي است. بين نماز بود كه حالش بد شد. خيلي بد و از نماز خواندن باز ماند. وقتي به خود آمد، از يكي از بچه‌هاي مداح كه نزديكش بود خواست تا روضه حضرت زهرا (س) را بخواند و در اين بين به شدت گريه مي‌كرد. رمز عمليات اعلام شد. علي با گردان علي اصغر جلو رفت. اين‌بار سوم بود كه ايران براي باز پس گرفتن ارتفاعات 2519 وارد عمل مي‌شد. نيروهايي كه از مشهد آمده بودند، بنا به تجربه‌اي كه دوبار گذشته در از دست دادن ارتفاعات داشتند، براي انجام عمليات دچار ترديد شدند؛ اما وقتي علي وارد ميدان شد و طبق عادت هميشگي‌اش سرستون قرار گرفت، ترديد را كنار گذاشتند و به دنبالش راه افتادند. علي تسبيح سبزي در ميان دستش بود و آرام ذكر مي‌گفت. درگيري آغاز شد و لحظه به لحظه شدت گرفت. نزديك ارتفاع رسيده بودند. محسن شفق - فرمانده عمليات - به علي گفت: حاج‌علي پاهات نمي‌سوزه؟ اين گزنه‌ها بدجوري مي‌زنند. علي با حالت خاص جواب داد: نه، سوختن من از جاي ديگه‌اس. فرمانده با تعجب به علي نگاه كرد. مي‌خواست از معني حرف او سردربياورند كه ناگهان تير دشمن علي را هدف گرفت. نيم چرخي زد و به زمين افتاد و در حالي كه ذكر مي‌گفت، آرام گرفت. فرمانده سراسيمه خودش را بالاي سر علي رساند و لحظاتي بعد با صدايي گرفته از پشت بي‌سيم به قرارگاه اعلام كرد: حاج‌علي موحد، صد و شصت و شيش و اين كُد شهادت بود. عمليات با موفقيت به انتها رسيد و بچه‌ها توانستند ارتفاعات را تصرف كنند. تلاش‌هاي دشمن كه به شدت در پي بازپس‌گيري منطقه بود، اين بار به شكست منتهي شد و ارتفاعات 2519 در دست ما تثبيت شد. مسئوليت رساندن خبر شهادت علي به عهده من گذاشته شد و اين سخت‌ترين مأموريتي بود كه تا آن موقع انجام داده بودم. تمام راه را با خودم فكر مي‌كردم چگونه و با چه جمله‌اي شروع كنم. پدر و مادر علي دو پسر و يك دختر داشتند. يك پسرشان كه در عمليات بيت‌المقدس شهيد شده بود، دخترشان هم بعد از ازدواج در ايران نبود و مادر علي هم به خاطر بچه‌دار شدن دخترش به آن‌جا رفته بود. حالا من بايد در اين تنهايي خبر شهادت پسر بزرگشان را مي‌رساندم. آقاجان درب را به رويم باز كرد. سلام و احوالپرسي گرمي كرديم و براي آن‌كه وانمود كنم از علي خبر ندارم پرسيدم: علي برگشته؟ آقاجان نگاه معني‌داري به من كرد و گفت: بيا تو. وقتي داخل خانه شديم، آقاجان روبه‌رويم دو زانو نشست. آرام و متين گفت: اومدي خبر شهادت علي رو به من بدي؟ اگر فكر مي‌كني ذره‌اي ناراحت مي‌شم، اشتباه مي‌كني. ديشب خواب علي‌رو ديدم. از من خداحافظي كرد و گفت: "بابا منو حلال كن. من ديگه رفتم ". بعد آقاجان به خانه دخترش در خارج تلفن كرد و همسرش را پاي تلفن خواست. وقتي ارتباط برقرار شد، مادر علي اولين حرفي كه زد، اين بود كه خواب علي را ديده و از شهادتش خبر دارد. علي اين‌ بار هم به كمكم آمده بود. مأموريتي را كه انجامش برايم سخت بود، به عهده گرفته بود. در راه كه برمي‌گشتم به ياد عمليات بازي دراز افتادم. آن زمان كه علي دستش قطع شده بود، كنارش رسيده بودم و او با آن حالت عرفاني پرسيده بود: "آقا رو ديدي؟ " بعد در بيمارستان از بسيجي‌ايي صحبت كرده بود كه از دست آقا امام زمان (عج) آب نوشيده بود. بعدها با يادآوري اين قضيه علاقمند شدم آن بسيجي را پيدا كنم. خيلي تلاش كردم. سراغ تك‌تك بچه‌هايي كه در آن عمليات شركت داشتند رفتم. بچه‌هاي گردان شش، چهار، هفت، نه و بسيجي‌هاي محلي و ثابت خودمان؛ اما هيچ‌كس در اين باره چيزي نمي‌دانست. حس عجيبي داشتم، حسي كه مي‌گفت آن بسيجي خود علي بوده. خوش به سعادتت علي. خوش به سعادتت. * از زبان همرزمان بارها از معبري عبور مي‌كرد كه همه مي‌دانستند آن جا گذرگاه مرگ است. اما او خيلي عادي مي‌گذشت. انگار ذره‌اي به اين فكر نمي‌كرد كه الان با تير مي‌زنندنش. شجاعت علي بي‌نظير بود. وقتي به يادداشت‌هايم در آن روزها نگاه مي‌كنم، جمله‌اي پررنگ‌تر از بقيه به چشم مي‌آيد كه نوشته بودم: "علي مرد بزرگيه. مثل اون كمتر ديدم. به جرأت بگم اصلاً نديدم. " من اين جمله را در شرايطي نوشتم كه هواي جبهه از عطر وجود مردان بزرگي آكنده بود. "شما اگر بخواهيد به شهيد موحد دانش بپردازيد، بايد از يك نظامي حرفه‌اي، ارزش چنين فرماندهي را بپرسيد. او در مقطعي از جنگ، كارهايي كرد كه براي نظاميان فعلي قابل درك نيست. " * روحش شاد [url=http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9005122003]منبع[/url]
  15. [color=darkred][b]وزير دفاع هند اعلام كرد كه 109 ميليارد روپيه حدود 2.5 ميليارد دلار صرف بازسازي 51 فروند جنگنده 'ميراژ- 2000 'نيروي هوايي هند مي شود. [/b][/color] به گزارش ايرنا، 'اي.كي. انتوني'، عصرچهارشنبه در مجلس علياي هند (راجياسابها)، افزود: 'پيشنهاد بازسازي يگان ميراژ-2000 نيروي هوايي هند نهايي شده است و براساس اين پيشنهاد، دو فروند نخست اين هواپيماها در فرانسه بازسازي خواهند شد.' وي افزود:'بقيه هواپيماها توسط شركت هواپيماسازي هندوستان (Hindustan Aeronautics Limited) در شهر بنگلور در جنوب هند بازسازي خواهند شد.' بنابه گفته 'انتوني'، اين بازسازي در يك دوره ده ساله تكميل و آن موجب تقويت دستگاههاي مخابراتي و تسليحاتي جنگنده هاي ميراژ-2000 نيروي هوايي هند خواهد شد. وزير دفاع هند، در پاسخ به سوال ديگري در مورد خريد قايق هاي تندرو براي شاخه گشت ساحلي نيروي دريايي هند، گفت كه قراردادي براي خريد 15 فروند قايق تندرو در سال گذشته امضا شد. وي افزود: 'سه فروند از اين قايق ها امسال به نيروي دريايي هند تحويل داده شدند و سه فروند بعدي اواخر سال ميلادي جاري تحويل داده خواهند شد و بقيه قايق ها قرار است كه تا سال 2012 تحويل داده شوند.' آنتوني همچنين گفت كه پيشنهادي براي خريد 80 فروند قايق تندور ديگر مطابق مقررات خريد وزارت دفاع هند تحت بررسي مي باشد. [url=http://www.irna.ir/NewsShow.aspx?NID=30506184]منبع[/url]
  16. عرفان جان دستت درد نکنه در ضمن اگر دیدی خیلی دیگه داری ازش ناامید میشی خطه پایین رو چند بار با خودت مرور کن [quote] می تواند کنتراست های حرارتی تقریباٌ۰/۱ درجه را در دمای محیطی ۲۵ درجه سانتیگراد تشخیص دهد. [/quote] برد این سیستم در روز از 100 تا 5000 متره و در شب تا 3000 متر. در ضمن قدرت نفوذه مینیممش 800 میلیمتره.فکر کنم یه 100 میلی دیگه جا داشته باشه.مگه به اورانیوم های آبرامز برخورد کنه. *********************** بهتره یه فکری به حال خودمون بکنیم که آذربایجان از مشتری های شاخشه
  17. [quote][quote]بابا تو دیگه کی هستی با توجه به توانایی وحشتناک Hokum اگه سوریه هم از این پرنده داشته باشه که معادلات منطقه داغ(سوریه و اسراییل)کلا میریزه به هم. نمیدونی چنتا دارن؟؟یا با چه تجهیزاتی بهشون دادن؟؟[/quote] ops جان به نظرت چه تعداد ka-50 میتونه برای نیروی زمینی اسرائیل که پشتیبانی هوایی هم داره مشکل ساز بشه؟[/quote] اولا باید مطمعن بشیم که اونا کا-50 هستند. دوما باید ببینیم چه ارتقایی روشون انجام شده. سوما فقط 60 تا از این پرنده میتونه نیروی زمینی اسراییل رو به راحتی فلج کنه.چون اسراییل حمله کنندست و سوریه مدافع بنابراین فکر نمیکنم موشکهای ضده هوایی سوریه و سام هاشون اجاز پشتیبانی نزدیک رو به جنگنده های اسراییلی بدن.بنابراین این پرنده میتونه در حالت دفاعی حمله کننده خوبی باشه!!!!
  18. [quote][quote]عرفان منبع ؟ عکسش که مختصات جغرافیایی هم نداره....[/quote] منبع چیه داداش خودم پیداش کردم. البته بغل عکس هم تیک زده بود و نوشته بود کاموف 50 اصولا این تیک ها رو کسانی که آشنایی دارن با اون منطقه و مثلا تجهیزات اون منطقه میزنن اگه به اندازش و روتور هاش هم توجه کنی اصولی میاد چون سوریه هیچ کدوم از سری بالگرد های کاموف که دو ملخه هستند رو نداره اینم عکس با مختصات: [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/ka-50.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_ka-50.jpg[/img][/url] تو این منبع هم اشاره شده که سوریه هم شاید از اون داشته باشه چون ظاهرا یه پیشنهادی چیزی دادن. http://www.aviastar.org/helicopters_eng/ka-50.php[/quote] بابا تو دیگه کی هستی با توجه به توانایی وحشتناک Hokum اگه سوریه هم از این پرنده داشته باشه که معادلات منطقه داغ(سوریه و اسراییل)کلا میریزه به هم. نمیدونی چنتا دارن؟؟یا با چه تجهیزاتی بهشون دادن؟؟
  19. [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/5219288726_0ffce2ae69_b1-660x557.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_5219288726_0ffce2ae69_b1-660x557.jpg[/img][/url] سربازان در جنگ با انواع شرایط خوب و بد آب و هوایی برخورد می کنند. از سوز و سرما گرفته تا گرمای طاقت فرسا. آنها همیشه با این مشکل مواجه هستند که چه لباسی بپوشند تا برای شرایط متفاوت مناسب باشد. ‏ ‏ حالا ارتش آمریکا به دنبال یک راه حل مناسب برای ساخت لباسی می گردد که بتواند خودش را با شرایط مختلف آب و هوایی وفق بدهد. این لباس قرار است به گونه ای طراحی بشود که در شرایط گرم بدن را خنک نگه دارد و در شرایط سرما به گرم شدن کمک کند. ‏ ‏ قرار است بودجه ای یک میلیون دلاری برای تحقیق جهت ساخت این لباس اختصاص داده شود. در حال حاضر سربازان لباس های چندلایه ای می پوشند که هم وزن زیادی دارند و هم برای شرایط متفاوت مناسب نیستند. ‏ ‏ البته این لباس خیلی هم دور از انتظار نیست چرا که نمونه های آزمایشگاهی از فیبرهای هوشمندی ساخته شده که با توجه به دمای محیط خودشان را تطابق می دهند. به طور کلی این فیبرها از دو فلز متفاوت تشکیل شده اند که به صورت فنری با هم ارتباط دارند و در دمای متفاوت تغییر شکل می دهند. ‏ ‏ اگر این طرح منجر به تولید چنین لباس هایی بشود نه تنها برای نظامی ها کاربرد دارد. بلکه برای بسیاری از مردم عادی هم تبدیل به یک لباس محبوب همه کاره می شود. ‏ [url=http://www.wired.com/dangerroom/2011/08/hot-couture/]منبع[/url]
  20. [img]http://www.bultannews.com/files/fa/news/1390/5/10/57173_807.jpg[/img] [color=darkred]آقا هفتاد ساله بود و محاسنش سفید شده بود. همین طور عصا زنان به آرامی و طمأنینه به طرف دار می ­رفت و مردم را تماشا می ­کرد تا نزدیک چهارپایه دار رسید. یک مرتبه به عقب برگشت و صدا زد: «نادعلی!» نادعلی خودش را به آقا رسانید و گفت: «بله آقا!» مردم که یک جار و جنجال جهنمی راه انداخته بودند، یک مرتبه ساکت شدند و می­ خواستند ببینند آقا چکار دارد...[/color] دو سه سالی از آن روز می­ گذرد. عصر بود و با استاد گرانقدرم شهریار زرشناس، قدم زنان در دانشگاه شهید بهشتی (ره) در حال گفت و گو راجع به شیخ فضل الله نوری بودیم. صحبت به رسائل او رسید و استاد این مضمون را گفت: «آن ­چیز که شیخ، صد سال پیش، در آن فضای محدود و غبارآلود، بدون داشتن وسایل ارتباط جمعی راجع به غرب در میان سطور رسائل خود فریاد زده است، تازه امروز (بعضی از) غرب­ شناسان ما با پیدا شدن این همه اسناد و اطلاعات و اخبار، زمزمه اش می­ کنند.» آن روز این سخن را اغراق ­آمیز دانستم و باور نکردم. اما هر چه بیشتر به نامه­ های شیخ شهید رجوع کردم، بیشتر بروز این حدیث را در شیخ فضل الله دیدم: «علم نوریست که خدا بر دل هر کس که بخواهد می ­افکند.» شیخ فضل الله سخنانی را گفت که برای عصر خود بزرگ بود. او پناه بردن به بیرق استعمار را بر نتافت و با شرافت و عزت، چوبه دار را انتخاب کرد و خونش را بر پای نهالی ریخت که در بهمن 57 بساط استثمار، استعمار و استحمار را از ایران برچید. تصویر شهادت مظلومانه او یکی از غم انگیزترین صفحات تاریخ علمای شیعه است که با هم نگاهی به آن می­اندازیم: بعد از چند روز نیروهای نظامی مشروطه، منزل حاج شیخ را محاصره و پس از دستگیری، او را در نظمیه، واقع در میدان سپه (امام خمینی فعلی) زندانی کردند. پس از چند روز، در عمارت گلستان یک محاکمه نمایشی به دادستانی روحانی­ نمای فراماسونر، شیخ ابراهیم زنجانی، بر پا و اول مجتهد ایران را به اعدام محکوم کردند. شیخ در این محاکمه به رغم کهولت سن، چنان با صلابت به دفاع از اندیشه­ های خود پرداخت که نشانگر اعتقادات عمیق به مواضع خودش بود. در این محاکمه بارها دادستان و فرمانده شهربانی را که در محکمه حاضر بودند تحقیر کرد. پس از محاکمه آقا را به نظمیه برگرداندند و در حیاط وی را نگه داشتند. آقا به یکی از مسئولین مجاهدین به آرامی گفت: «اگر من باید بروم آنجا (با دست اطاق حبس خود را نشان داد) که معطلم نکنید و اگر باید بروم آنجا (با دست چوبه دار میدان توپخانه را نشان داد) که باز هم معطلم نکنید.» آن شخص جواب داد: «الآن تکلیف معین می­ شود» و با سرعت رفت و بلافاصله برگشت و گفت: «بفرمائید آنجا» (میدان توپخانه را نشان داد). آقا با طمأنینه برخاست و عصا زنان به طرف در نظمیه رفت. جمعیت جلوی در نظمیه را مسدود کرده بود... آقا همان­طور که زیر در ایستاده بود، نگاهی به مردم انداخت و رو به آسمان کرد و این آیه را تلاوت فرمود: «و افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» و به طرف دار راه افتاد. روز 13 رجب 1327 ق، روز تولد امیرالمومنین علی (ع) بود. یک ساعت و نیم به غروب مانده بود. در همین گیراگیر باد هم گرفت و هوا به هم خورد. آقا هفتاد ساله بود و محاسنش سفید شده بود. همین طور عصا زنان به آرامی و طمأنینه به طرف دار می ­رفت و مردم را تماشا می ­کرد تا نزدیک چهارپایه دار رسید. یک مرتبه به عقب برگشت و صدا زد: «نادعلی!» نادعلی خودش را به آقا رسانید و گفت: «بله آقا!» مردم که یک جار و جنجال جهنمی راه انداخته بودند، یک مرتبه ساکت شدند و می­ خواستند ببینند آقا چکار دارد... دست آقا رفت توی جیب بغلش و کیسه ­ای در آورد و انداخت جلوی نادعلی و گفت: «علی! این مهر را خرد کن...» آقا بعد از اینکه از خرد شدن مهرها مطمئن شد، به نادعلی گفت: «برو!» و دوباره راه افتاد و به پای چهارپایه زیر دار رسید. آقا عصا و عبای خود را به طرف مردم انداخت و آماده بود تا او را کمک کنند از چهارپایه دار بالا برود. زیر بغل آقا را گرفتند و از دست چپ رفت روی چهارپایه... قریب ده دقیقه برای مردم صحبت کرد: «خدایا! تو شاهد باش که من آنچه را باید بگویم، به این مردم گفتم... خدایا! تو خود شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم می­ گویم که مؤسسین این اساس، لامذهبین هستند که مردم را فریب دادند... این اساس، مخالف اسلام است... محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیامبر، محمد بن عبدالله(ص)...» بعد از این­که حرف­ هایش تمام شد، عمامه ­اش را از سرش برداشت و تکان داد و گفت: «از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت.» این را گفت و عمامه ­اش را به میان مردم پرتاب کرد... در این وقت طناب را به گردن آقا انداختند و چهارپایه را از زیر پای او کشیدند... باد هم شدیدتر شد. گرد و غبار و خاک و خل فضا را پر کرد... جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه... روی یک نیمکت گذاشتند... دور نعش را گرفتند. آن­قدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه­ ها و محاسنش سرازیر شد... http://www.bultannews.com/files/fa/news/1390/5/10/57176_541.jpg چند نفر مسلح فرستادند و جمعیت را تماماً از حیاط بیرون کردند...» شاید یکی از رساترین جملات درباره شیخ فضل الله را جلال آل احمد گفته باشد: «من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون بیرقی می­دانم که به علامت استیلای غرب­ زدگی، پس از دویست سال کشمکش، بر بام سرای این مملکت افراشته شد و اکنون در لوای این پرچم، ما شبیه به قومی از خود بیگانه ­ایم در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعاتمان و خطرناک­تر از همه در فرهنگمان، فرنگی­ مآب می پروریم و فرنگی مآب راه حل هر مشکلی را می­ جوئیم.» [url=http://www.bultannews.com/fa/news/55823/%D8%AE%D8%B4%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%BA%D8%B1%D8%A8%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%A7%D8%8C-%D8%B4%DB%8C%D8%AE-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86%D8%AF]منبع[/url] ********************************* [size=9]مقداری از متن حذف شده.اگر خواهان مطالعه هستید به منبع رجوع کنید[/size]
  21. [b]این صحنه جمعه گذشته در شرق اورشلیم اشغالی اتفاق افتاد. یک خبرنگار اسرائیلی آمریکایی به نام میراو زونسزین (Mairav Zonszein) این اطلاعات را در سایت مستقل 972 منتشر کرد: در محله راس العمود، نزدیک روستای سیلوان یک دوربین مغازه تصاویری از دزدی وحشیانه یک پسربچه فلسطینی توسط سربازان اسرائیل ضبط کرده است. [/b] [url=http://www.asriran.com/fa/news/175324/%D8%B3%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D9%86%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D9%81%D9%84%D8%B3%D8%B7%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B7%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AF%D8%B2%D8%AF%D9%86%D8%AF-+%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85][color=red][align=center]لینک دیدن فیلم[/align][/color][/url]
  22. [color=darkred]دو نفر از متخصصین بخش امنیت سایبری و مخابرات وزارت امنیت داخلی اظهار داشتند: " با نگاه به آینده،این وزارت نگران آن است که حمله کنندگان از اطلاعات دردسترس عموم در مورد استاکس نت برای تولید انواع دیگری از ویروس های مشابه بمنظور هدف قراردادن طیف وسیع تری از دستگاه های قابل برنامه ریزی سیستم های کنترل در آمریکا استفاده نمایند . . .[/color] در تاریخ دوم مردادماه سال قبل بود که برای اولین بار خبری درباره یک کرم جاسوسی جدید منتشر شد که در آن به نقل از موسسات خارجی عنوان شده بود ایران قربانی اصلی این کرم جاسوسی جدید است.در آن تاریخ شرکت "سایمنتک” اعلام کرد : رایانه های ایران مورد هجوم شدید کرم خطرناک رایانه ای به نام Stuxnet قرار گرفته اند که تلاش می کند اطلاعات سیستم های کنترل صنعتی را به سرقت برده و آنها را بر روی اینترنت قرار دهد.این ویروس که از سوی آمریکا برای به دست آوردن اطلاعات مراکز مهم صنعتی ایران طراحی شده بود و قصد داشت با ورود به سیستم های صنعتی در کار آن ها اخلال ایجاد کند با ورود به موقع مسئولان کشورمان از نفوذش به خصوص در نیروگاه های هسته ای جلوگیری شد اما در تازه ترین خبر های منتشر شده از این کرم مخرب اینترنتی این موضوع مطرح شده است که مراکز صنعتی آمریکا تازه ترین هدف این وروس قرار گرفته اند. [img]http://www.bultannews.com/files/fa/news/1390/5/11/57296_370.jpg[/img] به گزارش خبرنگار ما وزارت امنیت داخلی آمریکا در جدید ترین بیانیه خود هشدار داده است که استاکس نت ویروسی که سال گذشته به برنامه هسته ای ایران حمله کرده بود، امکان دارد دوباره بازگردد. به دلیل دسترسی به جزئیات زیاد در این ویروس در رابطه با کد خطرناک، شاید نتیجه معکوس آن شده باشد که حمله کنندگان اطلاعات کافی برای ساخت نمونه های خود را بدست آوردند. در این گزارش دو نفر از متخصصین بخش امنیت سایبری و مخابرات وزارت امنیت داخلی اظهار داشتند: " با نگاه به آینده، این وزارت نگران آن است که حمله کنندگان از اطلاعات دردسترس عموم در مورد استاکس نت برای تولید انواع دیگری از ویروس های مشابه بمنظور هدف قراردادن طیف وسیع تری از دستگاه های قابل برنامه ریزی سیستم های کنترل در آمریکا استفاده نمایند. مدتی است کپی کد استاکس نت، در شکل های مختلف قابل دسترسی برای همگان است و این مساله بسیار برای ما نگران کننده است." یک محقق ارشد لابراتوار شرکت امنیتی کسپرسکی گفت که تبهکاران از نویسندگان برنامه های خطرناک برای اجرای انواع حمله به زیرساخت های حساس استفاده می کنند.وی در این باره افزود: " با توجه به اطلاعات بالای مردم درمورد استاکس نت، خطر این که این گروه ها دست به طراحی آن بزنند زیاد است." یک طراح امنیتی از شرکت لابراتوار روت می گوید: " طراحان آن بجای اینکه به هدف گیری و نفوذی بودن خود ببالند باید به مخفی ماندن آن فکر می کردند. استاکس نت از تکنیک های برتر استفاده نمی کند که آن را متفاوت از دیگر ویروس های متداول روزمره بدانیم." تکاپوی شدید کارشناسان وزارت امنیت داخلی آمریکا در قبال تهدید ویروسی که توسط محققان خودشان برای ضربه زدن به نیروگاه اتمی بوشهر و دیگر مراکز حساس صنعتی جمهوری اسلامی طراحی شده بود حاکی از این است که آمریکا گرفتار دامی شده است که خود آن را پهن کرده بود . ایالات متحده که سال هاست تلاش خود را در زمینه اینترنت برای ضربه زدن به ایران متمرکز کرده است با صرف بودجه های هنگفت نه تنها نتوانسته است ضربه ای را به کشورمان وارد سازد بلکه مکر خودش دامنگیرش شده است و حالا همه توان تکنیکی این کشور برای مقابله با ویروس اکستاکس نت بسیج شده است. [url=http://www.bultannews.com/fa/news/55944/%D9%85%DA%A9%D8%B1-%D8%A7%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DA%A9%D8%B3-%D9%86%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B4%D8%AA]منبع[/url]
  23. گوردون جان فقط خواهشا اسم تاژيك رو اصلاح كن. تاوور و همچنين هجوم كه با ه هست نه ح. ممنون
  24. اوپسسسس. با اینکه قبل از ایجاد تاپیک جستجو کردم اما نتونستم پیداش کنم.گرچه فکرشم نمیکردم اسم تاپیک رو این برادرمون گذاشته باشه تاور!!!! ولی در کل فکر کنم به کامل تر شدن مطلب کمک کرد. یا حق