rainbow

VIP
  • تعداد محتوا

    315
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

98

درباره rainbow

  • رتبه حساب کاربری
    02- ?????? ???

Profile Information

  • Gender
    Male

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

1,826 نمایش های پروفایل
  1. [quote name='rasoolmr' timestamp='1407783255' post='401174'] ملعون بمعنی دوری از رحمت خداست . مطمئنا در تمام تاریخ چند هزار ساله ایران هیچ سلسله ای باندازه پهلوی اونقدر پلید و شیطانی نبوده که بهش ملعون خطاب بشه و دشمن خدا تمامی سلسله های طول تاریخ ایران خداپرست بودن الا پهلوی ها که با خدا دشمنی کردند [/quote] رسول خان. قضاوت ملعونیت و طاغوتیت بمونه برای خودمون. مهم نیست من چی فکر میکنم یا شما چی فکر میکنی. قریب به نود و اندی سال از کودتای سیاه رضا پهلوی، رضا میرپنج یا رضا قلدر میگذره. طرف هفتاد تا کفن پوسونده. فقط یه تعداد اسم از این ادما امونده واسه من و تو تا هرجوری که دوست داریم تاریخ بخونیم و قضاوت کنیم. کی به کیه؟! [quote]تمامی سلسله های طول تاریخ ایران خداپرست بودن الا پهلوی ها که با خدا دشمنی کردند[/quote] این ازون مدل حرف زدناییه که اصلا حال نمیکنم باهاش. یه سری ادم بودن تموم شدن و رفتن. مجموعه عواملی پهلوی‌ها رو برد سمت فساد . مث خیلیای دیگه در طول تاریخ. تاریخدان نیستم. تحلیلش باشه مال حضرات. اگر مرد حرف زدنی (که من نیستم) بشین ی سری حقایق تاریخی رو مرور کن کلا استفاده کنن همه. وگرنه مونولوگ گفتن و به طبل ملعونیت کسی کوبوندن از هر طفل صغیری بر میاد. قصد نداشتم تند حرف بزنم! سر شبه و مغزها خسته، پلک ها سنگین...
  2. یاد بازی های سری توتال وار افتادم؛ تو هر لودینگ همچین جمله‌هایی نمایش میداد. http://www.gameedukasi.com/wp-content/uploads/2010/10/ETW_loading_screen_01.jpg
  3. [center][font=comic sans ms,cursive][b][size=5]به نام خدا [font=times new roman,times,serif][size=4]گروهی از سربازان انگلیسی حین ماموریت گشت در هلمند افغانستان هدف کمین نیروهای طالبا ن قرار میگیرند. یکی از تک تیراندازان با مسلسلچی های طالبان از فاصله 1.5 مایلی درگیر می‌شود.[/size][/font][/size] [url="http://upcity.ir/viewer.php?file=51248334154611409374.jpg"][img]http://upcity.ir/images2/51248334154611409374_thumb.jpg[/img][img]http://upcity.ir/images2/60553287250480894557_thumb.jpg[/img][/url][url="http://upcity.ir/viewer.php?file=38584593626075427266.jpg"][img]http://upcity.ir/images2/38584593626075427266_thumb.jpg[/img][/url] [url="http://upcity.ir/viewer.php?file=86758579615230806239.jpg"][img]http://upcity.ir/images2/86758579615230806239_thumb.jpg[/img][/url][url="http://upcity.ir/viewer.php?file=08239938699659268314.jpg"][img]http://upcity.ir/images2/08239938699659268314_thumb.jpg[/img][/url] [url="http://www.rodfile.com/84y62ainsl4i"]http://www.rodfile.com/84y62ainsl4i[/url] [size=2]*گالری سایت عکس هارو اپلود نکرد.[/size][/b][/font][/center] [center][font=comic sans ms,cursive][b][size=2][size=4]فکرکنم تا کنکور سال دیگه اخرین تاپیک و پستیه که میدم! [/size][/size][/b][/font][font=comic sans ms,cursive][b][size=2][size=4] [/size][/size][/b][/font][/center]
  4. من هرچی سعی کردم لینک هارو کپی کنم نمیشه. پیغام میده باید مطلبی وارد نمایید. لینک صفحه اصلی رو قرار دادم.
  5. [b]روايت امير دريادار "ناصر سرنوشت" از حماسه ناوچه هميشه جاويد پيکان[/b] [b]من و اسير عراقي 2 روز گرفتار امواج خليج فارس بوديم[/b] [b]ويژه‌نامه - ويژه نامه جلوه هاي اقتدار خليج فارس - مورخ دوشنبه 1390/09/07 شماره انتشار[/b] [b]17993[/b] مي توانست بعد از دريافت مدرک فوق ليسانس در ينگه دنيا، فرماندهي زيردريايي در آمريکا را رها نکند و پس از پيروزي انقلاب اسلامي هم به ايران برنگردد و همان جا، به عافيت هاي دنيوي خود برسد. اما سرنوشت اين بود که در ميان همه کساني که براثر حمله موشکي به ناوچه هميشه جاويد "پيکان" به شدت مصدوم شده بودند سالم تر باشد تا به بقيه مصدومان کمک کند. اين که محاسن و پوست سر و صورتش، بر اثر حرارت ناشي از انفجار موشک روي عرشه ناوچه پيکان سوخته بود و اين که قسمتي از توپ روي عرشه به او برخورد کرده بود ، هيچ کدام باعث نشد دست از تلاش براي نجات بازماندگان بردارد. سرنوشت اين بود که با همان صورت سوخته و چشمي که ديگر جايي را نمي ديد و گوش هايي که براثر انفجار پاره شده بودند و خون ريزي داشتند و آب از آن ها وارد گلويش مي شد، زنده بماند تا کمک کند بازماندگان ناوچه هميشه جاويد «پيکان» به خاک پاک ميهن بازگردند. سرنوشت اين بود که امير دريادار "ناصر سرنوشت" دو روز و يک شب از عمرش را در شب هاي سرد پاييز سال 1359، در ميان آب هاي خليج فارس شنا کند تا شايد به اسکله هاي خودي برسد و زخم هاي متلاشي شده صورت و سرش را مرهمي بگذارند. حالا از پس آن روزها و ساعت هاي سخت و طاقت فرسا، در صبح يک روز پاييزي درحالي که دوهفته مانده تا سي و يکمين سالگشت عمليات غرور آفرين "مرواريد"، امير دريادار سرنوشت به دفتر روزنامه خراسان آمده است تا از آن ساعت هاي سخت بگويد. گزارشي که مي خوانيد روايتي از عمليات غرور آفرين «مرواريد» است که حاصل گفت و گوي 72 دقيقه اي ماست با وي و نيز جزيياتي از خاطرات او از آن عمليات که به دليل کم بودن زمان مصاحبه، مجال مطرح شدن نيافت و از مجموعه اي با عنوان "آب و آتش" اضافه شده است. پس از آن که صدام اعلام کرد که ايراني ها را شکست داده است و مدعي شد که ايران نمي توان نفت صادر کند، براي ما که کارکنان نيروي دريايي بوديم اين حرف ها بسيار سنگين بود.به خصوص براي کارکنان فني که از سال 57 نيروي دريايي را سرپا نگه داشته بودند، تحمل اين ادعاهاي دشمن ناممکن بود. به همين دليل تصميم گرفته شد تا ضرب شست محکمي به دشمن، نشان دهيم و ضمن فلج کردن دشمن بتوانيم چند واحد آن ها را نيز تصرف کنيم و نشان دهيم که هر لحظه اراده کنيم قادريم حتي با تعداد محدودي ازکارکنان، اين کار را انجام دهيم. ساعت 16:30 روز پنجم آذر ماه، گروه ما مأمور اجراي عمليات «مرواريد» شد که من هم جز و آنان بودم . به وسيله تعدادي از بالگردهاي نيروي دريايي جمهوري اسلامي ايران، روي سکوي "البکر" عراق پياده شديم. به محض پياده شدن ، عراقي ها که فکر مي کردند حمله گسترده اي براي تصرف سکوها آغاز شده است، شروع به تيراندازي به سوي ما کردند. اما از آن جا که ما پيش از آن، تمام مواضع سکوها و نقاط دشمن را شناسايي کرده بوديم ، از زاويه اي وارد شديم که به هيچ وجه نتوانستند در برابر ما مقاومت کنند، با وجود اين که سکوها را در اختيار داشتند و مجهز به سامانه پدافند ضدهوايي و موشک بودند. البته بعد از تصرف سکو به وجود آ ن ها پي برديم و همه اين ادوات و تجهيزات جنگي به تصرف ما درآمد. حتي با همه سلاح ها و جنگ افزارهايي که داشتند ، نتوانستند در برابر ما مقاومت کنند .بعد از پياده شدن چون تيراندازي خيلي شديد بود ، در همان لحظات اوليه اجراي مأموريت، احتمال کشته شدن نيروها وجود داشت اما به عمليات خود ادامه داديم و با آرپي جي هفت بر اساس شناسايي قبلي ساختمان هاي پشت سر عراقي ها را به آتش کشيديم و يک خط آتش بسيار بزرگ پشت سر آن ها به وجود آورديم. نيروهاي عراقي غافلگير شده بودند و چون خود را در محاصره آتش ديدند، حدود پنجاه تن از آن ها خود را به آب انداختند و با شنا، قايق و ديگر وسايل، از منطقه فرار کردند . چند دقيقه اي بعد از اين وقايع که تيراندازي هم به شدت از سوي افراد ما ادامه داشت ، ناگهان ديدم مردي از و سط آتش و دود با عجله به طرف ما مي آيد. او که بعد معلوم شد فرمانده گروه پدافند سکوهاست، کلاشينکفي در دست داشت. چون احتمال مي رفت قصد اجراي حقه جنگي داشته باشد، رگباري به قسمت جلو پاي او شليک کرديم، او ناچار شد اسلحه اش را به زمين بيندازد . پس از آن که به ما نزديک شد ، فهميديم افرادي که روي سکو هستند، ا غلب غواص و جزو مردان قورباغه اي عراق هستند . از اين نظر اقدام لازم براي مبارزه با غواصان ر ا بر روي سکو انجام داديم. چون براي اين قسمت از عمليات، طرح ريزي کاملي انجام گرفته بود. ما بايد در مراحلي که با خطرات احتمالي برخورد مي کرديم، عمليات مخصوص براي دفع آن را به اجرا درمي آورديم و خطر را خنثي مي کرديم . بعد از اين که اين شخص خود را تسليم کرد، طوري برنامه ريزي کرديم که بتوانيم او را به منطقه ستاد عملياتي خودمان در خاک ايران اعزام کنيم . از آن جا که هنوز بالگردها در حوالي ما بودند، او را به داخل يکي از بالگردها انتقال داديم. به خلبانان اشاره کرديم که منطقه را ترک کنند، زيرا حجم و صداي بالگردها هم ما و هم بالگردها را تهديد مي کرد و باعث مي شد مأموران عراقي از داخل برجک هاي نگهباني و ديده باني داخل خاک عراق، که محل اسکله را زير نظر داشتند، متوجه شوند که بالگردهاي ايراني روي منطقه به عمليات مشغول اند . به همين دليل بالگردها منطقه را ترک کردند. هنوز لحظاتي از ترک بالگردها نگذشته بود که دو فروند ميگ عراقي، بالاي سر ما در ارتفاع پا يين ظاهر شد. به ظاهر اين هواپيماها براي کوبيدن وتصرف مجدد سکوها آمده بودند. ما که بالگردها را در خطر مي ديديم، بهترين راه را اين ديديم که هواپيماهاي عراقي را متوجه خودمان کنيم. مي دانستيم که ميگ هاي عراقي تا مطمئن نشوند که سکوها در تسخير نيروهاي ايراني است، تأسيسات را نخواهند زد . از اين رو با تکان دادن دست و اشاره و ديگر حرکات، لازم توانستيم خلبانان ميگ را متوجه خود کنيم. خوشبختانه آنها نيز با پي بردن به حضور ما برروي اسکله، به طرف ما آمدند و مشغول دور زدن بالاي سر ما شدند. بالگردهاي خودمان هم با استفاده از اين فرصت، با سرعت زياد از منطقه دور شدند و خود را به نزديکي خاک ايران رساندند . به محض اينکه بالگردها از افق ديدمان ناپديد شدند و تقريبا خيالمان راحت شد، صداي فانتوم هاي خودمان را شنيديم که به منطقه نزديک شدند .در ارتفاع کم بين ميگ هاي عراق و فانتوم هاي ايران يک درگيري هوايي آغاز شد. لحظاتي بعد دو فروند ميگ عراق توسط فانتوم هاي ايران، که به کمک بالگردهاي مان آمده بودند ، سرنگون شدند و به قعر دريا فرو رفتند. بار ديگر با خيال راحت تر عمليات خود را از سر گرفتيم، تا غروب آفتاب هنوز يک ساعت و 45 دقيقه ديگر وقت بود. در اين فاصله مي بايست سکوها را پاکسازي مي کرديم و آن ها را در اختيار خود مي گرفتيم تا بعدها نيروهاي خودي پياده شوند. در اين فاصله، تيراندازي هاي ما روي سکوها بيش تر شد و به صورت هاي مختلف تيراندازي مي کرديم. گروه در حين اجراي عمليات، پست هاي ديده باني و تماس مخابراتي بين خودمان را هم برقرار کرد .سکو خيلي بزرگ و از سه طبقه تشکيل شده بود . طبقه اول هم سطح دريا بود . طبقه دوم را قسمت هاي فني و سامانه هاي تأمين برق، از توربين گاز و موتورهاي ديزل گرفته تا تأسيسات و لوازم زندگي و نيز يک دکل تشکيل مي داد. در اين هنگام در قسمت جنوبي سکو بوديم و پيشروي مي کرديم. عراقي ها با پشتيباني قايق هايي که شناسايي شده بودند، در قسمت شمالي سکو قرار داشتند. [b]تماس با مرکز فرماندهي[/b] بعد از کم تر شدن درگيري هوايي در بالا ي سرمان ، حدود 200 متر پيشروي کرديم که بارندگي شروع شد. اگر چه فصل سرما بود ولي ما در اين مورد هيچ گونه پيش بيني نکرده بوديم، چون مي دانستيم در آن منطقه پيش از اين بارندگي نشده و اين امر براي ما تعجب آور بود .بارش قريب به نيم ساعت ادامه داشت و سپس باران قطع شد. جاي مان را عوض کرديم ، يعني يک سازمان چرخش به وجود آورديم و پست هاي ديده باني گذاشتيم و برنامه تيراندازي هم کماکان ادامه داشت. در طرح عملياتي ما قرار بر اين بود که اگر تا ساعت 11 نتوانستيم سکو را بگيريم، معني اش اين است يا اسير شده يا به شهادت رسيد ه ايم . يکي از برنامه هايي که در اين قسمت از طرح گنجانده شده بود، بمباران و از بين بردن سکوها به وسيله واحدهاي هوايي و دريايي بود. تنها وسيله اي که مي توانستيم جلو اجراي مرحله بعدي اين طرح را بگيريم اين بود که تماس مخابراتي برقرار کنيم يا اين که سکوها را تسخير و يا افراد عراقي را اسير کنيم . بعد از نيم ساعت که دستگاه هاي مختلف را بررسي کردم. با آن که بر اثر سرعت عمل و استفاده از بالگرد يکي دوتا از دستگاهايمان صدمه ديده بود، سرانجام به ياري حق توانستيم تماس مخابراتي با منطقه عملياتي پايگاه بوشهر برقرار کنيم . در تماسي که گرفتيم، وضعيت گروه را گزارش کرديم. در اين مرحله از عمليات، تيراندازي هم چنان ادامه داشت . حدود 15 دقيقه بعد از تماس مخابراتي با ستاد عملياتي در خاک ايران، ناگهان متوجه شديم در ميان آتش و دودي که از ساختما ن هاي پشت سر عراقي ها بلند شده بود ، صداي همهمه عراقي ها به گوش مي رسد. لحظاتي بعد مشاهده کرديم تعداد زيادي از عراقي ها از ميان آتش و دود بيرون مي آيند. آ ن ها درست در تيررس ما بودند . ولي ما آتش بس داديم و متوجه شديم که آن ها در يک حالت تصميم گيري، شک و دودلي قرار دارند. به نظر مي آمد دارند در چگونگي تسليم شدن، تصميم مي گيرند. منتظر شديم ببينيم آيا به راستي تسليم مي شوند يا نه؟ حدود 20 تا 30 نفر بودند که بعد از چند دقيقه گروهي از آن ها بازگشتند و عد ه اي قريب به 10 نفر ، پشت سر هم در يک صف به طرف ما حرکت کردند . هنوز مسلح بودند . ناچار براي خلع سلاح کردن آنها، با يک رگبار آنان را متوجه کرديم که بايد اسلحه هاي شان را بيندازند. آن ها نيز علامت را دريافتند و سلا ح هايشان را به زمين انداختند و به طرف ما آمدند. آن ها را شمارش کر ديم، 9 نفر بودند که ا غلب لباس غواصي بر تن داشتند . بعد از تسليم شدن آن ها، دست هايشان را بستيم و آنها را به حالت نشسته وسط سکو نگه داشتيم. دو تن از افراد گروه آماده و مأمور پاسداري و حفاظت از آنها شدند. مرحله بعدي عمليات بايد در تاريکي ا نجام مي گرفت. آفتاب در حال غروب کردن بود و ما در تمام مدت شب، بايد هوشيار مي بوديم تا مورد حمله قرار نگيريم. در ضمن با استفاده از تاريکي شب و بدون تلفات ، تأسيسات را به تصرف درآوريم . با ستاد عملياتي مان تماس گرفتيم و به آنان اطلاع داديم که 9 نفر اسير داريم . تلفات نداريم، وضعيت خوب و روحيه عالي است و احتياج به کمک داريم. ابتدا فکر مي کرديم تسليم شدن اين 9 نفر نوعي حقه جنگي است، تا ضمن شناسايي ما را غافلگير کنند. [b]آغاز حماسه آفريني ناوچه پيکان[/b] در تماس مخابراتي خود با ستاد عملياتي، درخواست کرديم يکي ازناوچه هاي جنگي را که در نزديکي ما در حال گشت، بود براي تحويل گرفتن اسرا به ما ملحق شود . در پي درخواست ما دقايقي بعد صداي ناوچه پيکان را روي مدار دريافت کرديم که اعلام کرد:"در نزديکي شما هستم و در تاريکي کامل به سوي شما مي آيم تا اسرا را تحويل بگيرم." در همين حال که ناوچه پيکان به سوي ما مي آمد، دو فروند ناوچه هاي عراقي نيز از دهانه اروند خارج شدند و به سمت ما حرکت کردند. با نزديک شدن پيکان بارديگر با آن تماس گرفتيم . پيکان اعلام کرد: "دو هدف سطحي دارم که به احتمال زياد ناوچه هاي عراقي هستند. به طرف آن ها مي روم تا با آن ها درگير شوم." به اين ترتيب ناوچه هميشه جاويد «پيکان» به ناوچه هاي عراقي نزديک تر شد . تا نيم ساعت فقط صداي تيراندازي ناوچه ها به سوي يکديگر را مي شنيديم. تيراندازي هاي پيکان بسيار دقيق و با توپ انجام مي شد. تيرهاي ناوچه هاي عراقي ا غلب جلو ناوچه ما و به داخل آب مي افتاد، اما گلوله هاي توپ پيکان بيشتر به طور دقيق و حساب شده به هدف برخورد مي کرد. بعد از نيم ساعت، پيکان اعلام کرد هدف اول را منهدم کرده است و هدف دوم هم در حال غرق شدن است. پيکان پس از تمام شدن درگيري به طرف ما آمد. چون يک بخش از تأسيسات در دست ما و قسمتي ديگر در دست عراقي ها بود، براي آن که ناوچه در قسمت عراقي ها پهلو نگيرد ، با علامت دادن کمک کرديم تا پيکان در محل استقرار ما پهلو بگيرد. او نيز در همان محلي که ما پيش از اين پياده شده بوديم ، پهلو گرفت و ما اسرا را به پيکان تحويل داديم. بارديگر مقداري مهمات از پيکان گرفتيم، چون مهمات ما نزديک به اتمام بود و مراحل پاکسازي و پيشروي ما با مصرف مهمات زياد، به سرعت انجام مي گرفت. پيکان بعد از تحويل گرفتن اسرا دريافت که يک ناوچه عراقي ديگر، در حال خارج شدن از "خورعبدا..." است . به همين سبب آماده شليک موشک شد و ما را ترک کرد . بعد از جدا شدن پيکان از اسکله، به تيراندازي خودمان ادامه داديم، اين برنامه دو ساعتي ادامه داشت و بعد به صورت خيلي خفيف، تا ساعت 12 نيمه شب تيراندازي و پيشروي مي کرديم. در اين ساعت پيکان بارديگر براي بررسي وضعيت ما کنار اسکله برگشت. در اين مرحله يکي از کارکنان آن حاضر به همراهي داوطلبانه با ما شد و ما از اين همکاري استقبال کرديم . به او مأموريت داديم در مدتي که ناوچه در سکوي" البکر" پهلو گرفته است، مسئول ديد ه باني و گزارش هدف به ما باشد . گروه ما که يک نفر هم به آن اضافه شده بود بار ديگر شروع به پيشروي کرد . حدود 500 متر پيشروي کرديم و کم کم به ميانه اسکله رسيديم . در اين لحظه بار ديگر، پيکان يک هدف سطحي روي رادار مشاهده کرد و براي انهدام آن از اسکله جدا شد . بعدها از طريق اطلاعاتي که از اسرا دريافت کرديم ، فهميديم از ساعت 12 شب تا 6 صبح چندين هدف سطحي از اسکله جدا شد و گروهي از نيروهاي عراقي، با قايق و وسايلي که در اختيار داشتند فرار کردند. ساعت 6 صبح، يک ناوچه مين جمع کن عراق که براي سوارکردن بقيه نيروها، در اسکله پهلو گرفته و 30 تا 40 عراقي را سوار کرده بود، از اسکله جدا شد. ولي در حال فرار به سوي خاک عراق، هدف ناوچه موشک انداز پيکان قرار گرفت و منهدم شد . پيکان در طول شب کليه هد ف هايي را که از سکو جدا شده بودند از ميان برده بود. [b]خطر اصابت موشک[/b] وقتي سپيده دميد و فلق زد، هواپيماهاي ما بلافاصله در آسمان منطقه پيدا شدند. با روشن شدن هوا درست بالاي سرمان، درگيري هوايي با هواپيماهاي دشمن آغاز شد. در اين عمليات ما به موشک هم مجهز بوديم و با نزديک شدن هواپيماها، وقتي آن ها در برد مؤثر ما قرار مي گرفتند، مي توانستيم آن ها را هدف قرار دهيم . در اين درگيري درست خاطرم نيست که يک يا دو فروند ميگ عراقي را با موشک هاي که در اختيار داشتيم، از روي تأسيسات مورد اصابت قرار داديم. ساعت 8:30 صبح يکي از افراد گروه که در قسمت جلو ي خط حمله بود، فرياد زد که يکي از ميگ هاي عراقي که آتش گرفته است به طرف ما مي آيد، تماشا کنيد. ديدن سقوط ميگ ها براي ما عادي شده بود. فقط تعداد ميگ هاي سرنگون شده را مي شمرديم. براي اطمينان يافتن از سقوط ميگ مور د اشاره، به آن چشم دوختيم. يکي ديگر از افراد گروه هم به آن چشم دوخته بود. ناگهان هردو در يک لحظه متوجه شديم که اين ميگ نيست، بلکه يک موشک است که از ساحل عراق يا توسط يک ناوچه دشمن ، به سوي ما شليک شده است .در همان نگاه اول مي شد فهميد که شبيه ميگ نيست، چون بالک قسمت عقب را نداشت بلافاصله کمين گرفتيم و لحظاتي بعد موشک به قسمت جنوبي سکو اصابت کرد . قدرت تخريب اين موشک به حدي بود که کليه تأسيسات را به لرزه درآورد و بشکه هاي روي اسکله به دريا پرت شد. پايه هاي قسمت جنوبي اسکله که پيش از اين آن جا را تصرف و به سوي آن پيشروي کرده بوديم ، منهدم کرد . البته هيچ گونه خسارتي، به وسايلي که در اختيار داشتيم و همين طور نيروهاي ما وارد نشد . بعد از اين حادثه ما وضعيت و ميزان خسارت وارده و قدرت تخريبي موشک را، براي درگيري احتمالي آينده بررسي کرديم . موشک از يک ناوچه عراقي شليک شده بود. ما پيش تر به عراقي ها اخطار کرده بوديم که سکو را به وسيله واحدهاي دريايي مان خواهيم کوبيد و بهتر است تسليم شوند. حدود نيم ساعت بعد کليه تأسيسات را تصرف کرديم. هر قسمتي را که به تصرف خود در مي آورديم، از نيروهاي عراقي خبري نبود . در يک قسمت که پس از يک درگيري بسيار شديد آن جا را گرفتيم، حتي دستگاه هاي مخابراتي روشن و لبا س ها نيز به ميخ هايي که به بدنه اسکله کوبيده بودند آويزان بود. اتاق پايش تأسيسات که مرکز رايانه، نظارت، توزيع و تلمبه زني نفت بود، به عنوان خوابگاه و محل استقرار مأموران بعثي مورد استفاده قرار گرفته بود . بلافاصله پس از ورود به اين قسمت، لباس ها و آثاري را که از نيروهاي عراقي به جا مانده بود، اعم از کارت هاي شناسايي ، دفتر وقايع روزانه، تقويم و ديگر مدارک مهم نمونه برداري کرديم و به بررسي ديگر قسمت ها پرداختيم . معلوم بود که بهترين و مهم ترين افراد، خود را براي حفاظت از اين تأسيسات مأمور کرده بودند. از لباس هاي باقيمانده در اسکله مشخص بود که اغلب مأموران افسر بودند . هر قسمت را که باز مي کرديم با مقدار زيادي مهمات مواجه مي شديم. در يک قسمت تعداد خيلي زيادي اسلحه کلاشينکف، از درون جعبه هاي در بسته به دست آورديم. آن ها دور تا دور خود را مسلسل هاي ضد هوا يي کاليبر 50 کار گذاشته بودند که با کمک آچار و ديگر وسائلي که در آن جا بود، آن ها را باز کرديم و مورد استفاده قرار داديم. از جمله تعداد زيادي موشک سام، اسلحه کمري، مقدار زيادي آذوقه و کنسرو که بعد ها از مهمات به دست آمده بود، براي تخريب همان تأسيسات استفاده کرديم. اين جا بود که فهميديم اغلب نيروهاي مستقر در اسکله شبانه با شنا، قايق يا ديگر واحدهاي شناور، اسکله را ترک کرده اند. البته اغلب آن ها هنگام فرار توسط ناوچه پيکان از بين رفته بودند. بعد از تصرف کامل اسکله، بلافاصله با ستاد عمليا ت تماس برقرار و اعلام کرديم که منطقه در اختيار ما است. پاکسازي کامل، بدون تلفات، روحيه عالي و آماده اجراي عمليات بعدي هستيم، اگر پيام خاصي هست، ما را در جريان قرار دهيد. پس از آن در تمام مناطق سکو، پست هاي ديده باني برقرارکرديم و در ميان تأسيسات تقسيم شديم تا بتوانيم به نحو احسن کار کنيم. [b]برافراشتن پرچم جمهوري اسلامي[/b] موضوعي که براي مان مهم بود و در روز اول مي بايست انجام مي شد ولي به دليل شروع درگيري شديد عملي نشد، موضوع رساندن مهمات و آذوقه به وسيله واحدهاي شناور بود . مرحله بعدي عمليات، رساندن مقدار زيادي مهمات براي تخريب تأسيسات و هم چنين رساندن آذوقه و مهمات دستي براي اعضاي گروه بود . وقتي درخواست خود را مخابره کرديم، بعد از گذشت نيم ساعت از ستاد عملياتي پيام داده شد که فوري تماس بگيريد. پيام مهمي براي شما داريم . وقتي تماس گرفتيم ، متن چنين بود: "خيلي زود مرحله آخر عمليات را اجرا و اسکله را ترک کنيد، وسيله ترابري براي تان فرستاده نخواهد شد". مي بايست بعد از پايان عمليات با ناوچه پيکان که محور اصلي عمليات و نزديک ترين ناوچه به تأسيسات بود، به طرف آب هاي ايران حرکت مي کرديم. فاصله ما با جزيره" بوبيان" حدود چهار مايل بود و جزيره و برجک هاي د يده باني آن را به خوبي مي ديديم . بعد از دريافت پيام و شناسايي آن، هنوز پنج روز از عمليات ما باقي مانده بود که مي بايست قسمت هاي بعدي عمليات را اجرا مي کرديم و براي تخليه اسکله و اقدام براي عمليات پاياني آماده مي شديم . يکي از مراحلي که بسيار براي ما ا هميت داشت و در برنامه عمليات گنجانده شده بود، به اهتزاز درآوردن پرچم جمهوري اسلامي ايران روي تأسيسات و فيلم برداري از اين مراسم بود که ارزش زيادي هم براي ما داشت . در ميان وسايلي که به همراه برده بوديم پرچم سه رنگ و بزرگ جمهوري اسلامي ايران راهمراه داشتيم. بلافاصله آن را به گردنم بستم و از دکل عظيم مخابراتي تأسيسات که 420 پله داشت، بالا رفتم . در حال بالا رفتن تعداد پله ها را مي شمردم. وقتي به بالاي دکل رسيدم ، متوجه شدم درگيري هوايي هنوز هم در بالاي سرما ادامه دارد. يک فانتوم ايراني با يک ميگ عراقي در حال نبرد بود. بعد از چند دقيقه ميگ در حالي که شعله هاي آتش از آن زبانه مي کشيد به درون دريا سرنگون شد. وقتي به بالاي دکل رسيدم، تازه متوجه شدم که از فرط عجله با خود طناب نياورده ام. بلافاصله زبانه چاقويم را باز کردم و با استفاده از کابل آنتن تلويزيون، طنابي درست کردم و پرچم جمهوري اسلامي ايران را برفراز تأسيسات عراقي ها به اهتزاز در آوردم . در اين لحظه از شادي در پوستم نمي گنجيدم. به اطراف نگاه کردم، ارتفاع به قدري زياد بود که مي شد تا مسافت زيادي را ديده باني کرد . کمي با دقت به ساحل عراق نگاه کردم ، ناگهان متوجه شدم که يک ناوچه عراقي، به طرف تأسيسات در حرکت است . چون صدا به پا يين نمي رسيد، به سرعت پايين آمدم، تا بتوانم از دستگاه هاي مخابراتي تماس با ناوچه ها که روي سکو قرار داشت ، استفاده کنم . به حدي سريع به پايين آمدم که ماهيچه هاي پشت پاهايم پاره شد. بعد از رسيدن به سکو متوجه آن شدم. با افسر نيروي هوايي مسئول همکاري با گروه مان تماس گرفتم. بلافاصله يکي از جنگنده هاي ما روي آن هدف هدايت شد و دو سه دقيقه بعد، توانست ناوچه عراقي را به قعر دريا بفرستد . وقتي آن هدف منهدم شد تصور کرديم ديگر چيزي در منطقه نيست . به ما گفته شد منطقه به طور کامل خالي است و مي توانيد حرکت کنيد . اين در حالي بود که در قسمت بعدي عمليات فهميديم يکي از واحدهاي دشمن، پشت همين تأسيسات مخفي شده است و ما متوجه حضور آن نشده بوديم. بلافاصله شروع به تخليه تأسيسات کرديم ، همه وسايلي را که به کارمان مي آمد و مورد احتياج بود ، مثل مهمات و اسلحه هايي را که از عراقي ها به غنيمت گرفته بوديم، به درون ناوچه حمل کرديم . به کمک کارکنان ناوچه پيکان توانستيم در عرض 20 دقيقه، اسکله را تخليه کنيم. هر قسمتي را که ترک مي کرديم آن قسمت از اسکله را ، با مهماتي که عراقي ها بر جاي گذاشته بودند تخريب مي کرديم. البته مهماتي که در اختيار ما قرار گرفته بود ، کافي نبود و ما منتظر مهمات و آذوقه بوديم و در اين مدت گروه ما بدون آذوقه کافي مشغول مبارزه روي تأسيسات بود. به ما گفته بودند آذوقه لازم براي بازگشت در درون ناوچه در نظر گرفته شده است. [b]حرکت به سوي ايران[/b] بلافاصله بعد از اين که گروه ما وارد ناوچه شد ، ناوچه به سرعت به سوي آ ب هاي ايران به حرکت در آمد. بعد از اين که ناوچه از اسکله فاصله گرفت با کارکنان ناوچه که هر يک به نوعي در عمليات با ما همکاري داشتند، در مورد تعداد واحدها يي که توسط پيکان غرق شده بود و ضرباتي که طي اين دو روز به دشمن زده بوديم، صحبت مي کرديم. نزديک 20 دقيقه از حرکت ما مي گذشت، يک بار ديگر به طرف تأسيسات نگاه کردم تا ببينم آيا قسمت هايي که به وسيله گروه ما تخريب شده بود، هم چنان مي سوزد يا نه؟ در همين لحظه متوجه توده اي دود مانند در گوشه سمت چپ تأسيسات شدم، فرياد زدم :موشک! در اين زمان ناو سروان حسين حفيظي ، يکي از دوستان صميمي و از بهترين هم دوره اي هايم که فرمانده دوم ناوچه بود، با حرکت صحيحي که انجام داد، سبب شد از اين شليک موشک عراقي ها جان سالم به در ببريم. درباره "حسين" اين را بگويم که او وقتي که سه گلوله مي زد. عراقي ها خودشان مي دانستند که "حسين" آمده است. بعد از اين سه شليک نوبت به نواخت 8گلوله مي رسيد بنابراين جليقه نجات مي پوشيدند و از شناور خارج مي شدند. چراکه مي دانستند «حسين» اين زمان را به آن ها داده است تا خود را نجات دهند. درهرحال از دو موشک عراقي که به سوي ما شليک شده بود و ما در آخرين لحظه متوجه آن شديم، اولين موشک رنگ ماشي و نوکي قرمز رنگ داشت. از بالاي سر ما رد شد و درون آب افتاد . موشک دوم که حدود 2 تا 3 ثانيه به دنبال موشک اول شليک شده بود، چون ناوچه با سرعت زياد در حال چرخش به سمت چپ بود، داخل موجي افتاد که در قسمت پاشنه ناوچه (عقب ناوچه) به وجود آمده بود. قدرت انفجار ش به قدري زياد بود که باوجود منفجر شدن در ميان آب، توپ ضد هوايي قسمت عقب ناوچه را کامل ذوب کرد، پروانه هاي ناوچه را از جا کند و پاشنه ناوچه کامل نابود شد. به طوري که قسمت هاي داخلي ناوچه و قسمت هاي فني را که نيروها داخل آن بودند، به طور کامل آب فرا گرفت. انفجار موشک چند لحظه بيشتر ديده نشد، اما آن چه در همان چند لحظه ديدم، مانند يک نوار تصويري در ذهنم نقش بسته است . براثر انفجار موشک، تمام قايق هاي نجاتي که در قسمت عقب بالاي ناوچه وجود داشت، ذوب شد. کارکنان ناوچه جليقه هاي نجات به گردن داشتند، اما از آن جا که جنس اين جليقه ها پلاستيکي و آسيب پذير است، بر اثر انفجار موشک در يک لحظه ذوب شد و افرادي که در قسمت پاشنه بودند، دست يا قسمت هاي ديگري از بدن شان قطع شد. [b]سقوط در دريا[/b] با اين که دستور تخليه و ترک ناوچه داده شده بود، هيچ يک از نيروها حاضر به ترک ناوچه نبودند. در آن حالت اضطراري بارديگر برا ي دفاع آماده شدند و با تلاش بسيار، يکي از مولدهاي برق را روشن کردند . توپ سينه ناو هم از کار افتاده بود . بار ديگر آماده شدند آن را به کار بيندازند. من بر اثر اصابت ترکش مجروح شده بودم و به اطرافم نگاه کردم . بسياري از افراد زخمي شده بود و گوش هايشان بر اثر موج انفجار پاره شده و خون از آنها جاري بود . صورت ها به قدري زخم برداشته بود که افراد قابل شناسا يي نبودند . آن جا که ما ايستاده بوديم، خون پاشيده بود و من از ديگران وضع بهتري داشتم. زيرا به خاطر مي آورم در لحظه اصابت موشک به پاشنه ، کاري که کردم اين بود که يکي از دست ها يم را جلو صورتم آوردم . در نتيجه يکي از چشم هايم مورد اصابت ترکش قرار نگرفت، ولي سمت راست صورتم خونين و مجروح شد و بلافاصله ورم کرد. تنها با يک چشم قادر به ديدن بودم . بعد از اين که وضع خودم و بچه ها را ارزيابي کردم، به يکي از افراد گروه که پشت سرم ايستاده بود، گفتم يکي از اسلحه ها را به من بده... وقتي اسلحه را گرفتم ،آن را مسلح کردم، زيرا مي دانستم با توجه به از کار افتادن مولد برق و رفتن برق اضطراري، تنها راه مقابله با خطر در حال حاضر استفاده از اسلحه سبک است . خودم را به بالاي پل فرماندهي رساندم. مي دانستم که هنوز روي رادار دشمن يک هدف هستيم . آماده دريافت موشک هاي بعدي بوديم و هيچ قدرت دفاعي جز اسلحه سبکي که در دستمان بود، نداشتيم . بچه هايي که زخمي شده بودند، احتياج به کمک هاي اوليه داشتند. فرياد زدم پزشک را بفرستيد قسمت پاشنه . پزشک لحظه اي بعد براي کمک به يکي از افرادي که در قسمت سينه(جلو ناوچه)کمک مي خواست، حاضر شد . در همين لحظه يکي از افرادي که در قسمت سينه ناوچه بود فرياد زد: موشک! بلافاصله به افق روبه رو چشم دوختيم و متوجه موشک شديم، تصميم داشتيم در آخرين لحظه موشک را بزنيم و وقتي فشنگ هايمان تمام شد، در آب بپريم . وقتي فرياد زدم موشک، افرادي که در داخل ناوچه بودند، آن هايي که توانايي داشتند ، به داخل آب پريدند . ما هم آماد ه شليک شديم . من و نفري که از گروه ما بود و يوزي به دست داشت موشک را هدف گرفتيم و ماشه را کشيديم. چند ثانيه فقط صداي تيراندازي شنيدم و وقتي متوجه شدم خشاب خالي شده است ، بلند شدم به طرف جلو تا در آب بپرم ولي دير شده بود. وسط زمين و هوا بودم که ديگر چيزي نفهميدم و بيهوش شدم . قبل از بي هوش شدن متوجه شدم که موشک آمد بالاي سر ما و در فاصله خيلي نزديک، بالاي ناوچه منفجر شد . بعد از چند ثانيه ناگهان انفجار شدت گرفت . تصور مي کنم دو موشک که در پي هم شليک شده بود و موشک چهارم با اصابت به موشک سوم منفجر شد. در قسمت بالاي پل فرماندهي، يعني بالاترين قسمت ناوچه ايستاده بودم که اين اتفاق افتاد . شدت موج انفجار به حدي قوي و شديد بود که به قسمت هاي جلو ناوچه صدمات زيادي وارد شد و من ديگر چيزي نفهميدم. [b]مبارزه مرگ و زندگي[/b] در حالي که حالت خفگي به من دست داده بود، خود را در عمق آب يافتم. هنوز اسلحه ژ-3 در دستم بود و مهمات به همراه داشتم . بنابراين در يک لحظه تصميم گرفتم اسلحه و مهمات را از خود دور کنم . همراه داشتن اسلحه در دست و مهمات در داخل اورکت باعث شده بود که با سرعت بيش تري در آب فرو روم و از صدمات انفجار و شعاع برد ترکش هاي ناشي از انفجار موشک در آب مصون بمانم . پس از سبک کردن خودم تلاش کردم به سطح آب بيايم . شروع به بالا آمدن کردم تا اينکه سرم به مانعي برخورد کرد . به لحاظ تنفسي در عذاب بودم، همين موقع از طرف ديگر نوري مشاهده کردم از اين موضوع فهميدم ديد خود را به طور کامل از دست نداده ام. به هر زحمتي بود خودم را به سطح آب رساندم و با يک تنفس عميق حالت عادي برگشتم . چند نفر از ز خمي ها، خود را به بدنه ناوچه صدمه ديده چسبانده بودند. چون فاقد جليقه نجات بودند، قصد داشتند به داخل ناوچه بروند . در قسمت عقب ناوچه هم وضع همين گونه بود . يک نفر که سر و روي او خون آلود بود، خود را از قسمت پاره شده ناوچه بيرون مي کشيد. از آن جا که آخرين لحظات عمرش را مي گذراند بيرون آمدن از ناوچه برايش تا حدودي غيرممکن بود . پس از اين که به حالت عادي برگشتم، با فرياد از بچه ها خواستم از بدنه ناوچه جدا شوند ، چون هرلحظه ممکن بود توپ هاي روي عرشه منفجر شوند. به پشت شنا و تصور مي کردم که فقط من زنده مانده ام. آب دريا از خون شهيدان قرمز رنگ شده بود .تکه هايي از بدن کارکنان ناوچه روي آب شناور بود. از آن جا که خون يکي از محر ک هاي کوسه هاست و در منطقه محل وقوع حادثه کوسه زياد وجود داشت، با شنا و تقلاي زياد خود را از آ ب هاي خون آلود دور کردم. در همين زمان يکي از افراد گروهم را در حال شنا ديدم، به طرفش رفتم و فهميدم سالم است . از او خواستم که با چاقويش بندهاي پوتينم را پاره کند. به اين ترتيب با خارج کردن پوتين سبک تر شدم و راحت تر شنا مي کردم. در همين لحظه متوجه چند تن از سر نشينان ناوچه شدم که به يکي از قايق هاي نجات نيمه سوخته آويزان شده بودند. قصد داشتم به طرف آن ها بروم ، ولي متوجه فردي شدم که داشت با شنا از ما دور مي شد. با دقت بيش تر به او نگاه کردم . متوجه شدم يکي از اسيران عراقي است که در حال فرار است . با کلمات و جملات محدود عربي که مي دانستم از او خواستم که به طرف مان بيايد. وقتي به او نزديک شدم،او هم تغيير جهت داد و به سويم آمد . به او گفتم من با ستاد عمليات تماس گرفته و تقاضاي بالگرد کرده ام و تا چند لحظه ديگر نجات خواهيم يافت. خوشبختانه اسير عراقي که يک غواص بود به زبان انگليسي آشنا بود.با توجه به اين که سالم مانده بود و لباس غواصي بر تن داشت و مي توانست کمک خوبي براي ما باشد به او نزديک تر شدم و با او دست دادم و به زبان عربي خدا را شکر کردم. دونفرمان به سوي ديگر برادران ايراني شنا کرديم که به قايق نجات نيمه سوخته آويزان شده بودند. [b]اقدام براي نجات[/b] در اين لحظه متوجه شدم دو نفر ديگر از افراد ايراني داخل يک قايق نجات هستند. با شنا به طرف آن ها رفتيم. ولي هرچه به طرف آن ها شنا مي کرديم، به علت وزش باد شديد فاصله ما با آن ها بيشتر مي شد. بعد از مقداري کوشش بي حاصل، با فرياد از آن ها خواستيم که از پاروهاي داخل قايق استفاده کنند و به سوي ما بيايند. ولي اين طور به نظر مي آمد که آن ها به دليل وضع نامساعد روحي، دست و پايشان را گم کرده بودند و برعکس پارو مي زدند. آن لحظه فکر کردم شايد آن ها از اسراي عراقي هستند . متأسفانه نتوانستيم خود را به قايق آن ها برسانيم و ناچار به بقيه افراد پيوستيم . البته بعد ها معلوم شد سرنشينان قايق مذکور، ايراني بودند که توسط بالگردهاي «هوادريا» نجات يافتند. بعد از پيوستن به بچه هاي ديگر، دو نفر ديگر از گروه را ديدم که مي توانستند شنا کنند. از آن ها خواستم قسمت عقب قايق نيم سوخته را حمايت کنند تا از پراکندگي ا فراد جلوگيري شود . تعداد افرادي که روي آب مانده بودند حدود 16 نفر بودند. برخي از آنها دچار نقص عضو، پارگي اعضاي بدن و شکستگي شده بودند. بعد از اين که بچه ها را جمع کرديم، به زير قايق رفتم. طناب مخصوص قايق را که در زير آن قرار دارد پيدا کردم و آن را با خودم بالا آوردم . يک سر آن را به اسير عراقي دادم و سر ديگرش را خودم در دست گرفتم . با بچه ها صحبت کردم که فاصله چنداني با چراغ دريايي نداريم. اگر قدري مقاومت و استقامت به خرج دهيم، مي توانيم خودمان را به چراغ دريايي برسانيم و نجات يابيم . اين را يقين داشتم زيرا پيش از اين، ساعت ها با بالگرد روي منطقه پرواز کرده بودم. و مي دانستم که نزديک ترين چراغ دريايي کجا قرار دارد. براي ما خيلي مهم بود که خود را به چراغ دريايي برسانيم زيرا قايق نيم سوخته اي که به آن اتکا کرده بوديم و نقطه اميد ما براي حمل مجروحان بود، به دليل سوراخ شدن چندان مورد اعتماد نبود. بادش داشت خالي مي شد و هر لحظه امکان داشت زير آب فرو رود. در آن صورت نمي توانستيم بيش از يکي دو نفر از مجروحان را نجات دهيم. بنابراين همگي دست به کار شديم با گفتن و تکرار اين کلام نيرو بخش "يا علي "، بيش از دو ساعت شنا کرديم و خودمان را به يک مايلي چراغ دريايي رسانديم. به راحتي چراغ دريايي با چشم ديده مي شد و من آن را در مقابل خودم مي ديدم. هر لحظه اميد نجات ما بيشتر مي شد. اما متأسفانه در يک لحظه جريان آب عوض شد . يعني آب دريا که در حالت "جزر" بود به "مد" تبديل شد. جرياني هم که به پيشروي ما کمک مي کرد برعکس شد . هر چه شنا مي کرديم که پيش برويم فاصله مان بيشتر مي شد. هر لحظه از چراغ دريايي بيشتر دور مي شديم تا اين که بارديگر خود را در منطقه اي يافتيم که چند ساعت قبل آن جا بوديم. [b]بازگشت بالگرد[/b] ساعت نزديک چهار بعدازظهر بود که صداي بالگردهاي ايراني را شنيديم. اين بالگردها از سوي ستاد عمليات براي نجات باقي مانده افراد ناوچه و گروه ما به محل وقوع حادثه اعزام شده بود. بعد از اين که بالگردها ما را شناسايي کردند، براي بالا فرستادن افراد زخمي و نجات آن ها اقدام کرديم . با اسير عراقي هفده نفر بوديم که به غير از سه نفر، بقيه همه زخمي بودند . من هم بر اثر اصابت ترکش وضع خوبي نداشتم و از لحاظ ديد با مشکل مواجه بودم. ولي حالم از ديگران بهتر بود ومي توانستم به بقيه کمک کنم. برنامه نجات به وسيله بالگرد به اين صورت است که بالگرد به بالاي سر شخصي که در آب هست مي آيد. يک رشته طناب به پايين مي فرستد و در اين حالت فرد زخمي که در آب است، بايد خود را در حلقه طناب جا دهد. به وسيله دستگاه مخصوص به داخل بالگرد کشيده شود و اين کار نفر به نفر انجام مي شود. وقتي بالگرد به بالاي سر ما آمد، اوضاع جوي دريا خراب و به دنبال آن موج هاي شديد ايجاد شد. از سوي ديگر فشار چرخش پروانه بالگرد نيز بر اين مشکل افزوده شود و باعث تأخير در رسيدن به حلقه نجات مي شد. در مرحله اول زخمي ها را به بالا فرستاد يم. در اين مرحله چند فروند ميگ عراقي به قصد انهدام بالگرد به سوي ما حرکت کردند. عقاب هاي تيزپرواز نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران راه را بر آنان سد کردند و عمليات نجات مجروحان از دريا، در زير جنگ هوايي که بالاي سرمان جريان داشت ادامه يافت. براي فرستادن هر فرد به بالا نزديک به 20 دقيقه وقت صرف مي شد. من در اين جا از تجربه هاي قبلي ام استفاده کردم، طناب قايق نجات را جلوگيري از پراکنده شدن افراد دولا کردم و به کمر خود بستم . اسير عراقي نيز همين کار را کرد . به اين ترتيب يک بار من حلقه نجات را مي آوردم و يک نفر را بالا مي فرستادم. يک بار هم اسير عراقي اين کار را انجام مي داد. اين عمليات تا غروب آفتاب ادامه داشت و نبرد هوايي نيز هم چنان در حال انجام بوده تا اين که آفتاب غروب کرد. هنوز من، اسير عراقي و يک نفر ديگر از مجروحان که از کارکنان ناوچه بود در آب مانده بوديم . دقايقي از غروب آفتاب نگذشته بود که آخرين بالگرد براي نجات، ما آمد و حلقه نجات را به پايين فرستاد و من براي گرفتن حلقه نجات از دو نفر جدا شدم و بالگرد مرا بالا کشيد . درهمين لحظه يکي از ميگ هاي عراقي به بالگرد حمله کرد. تنها راه نجات اين بود که به سرعت از منطقه دور شود، از سوي ديگر تا وقتي که من به طناب آويزان بودم، فرار بالگرد امکان نداشت. وقتي هم براي بالا کشيدن من نبود. ناگزير بين دريا و هوا طناب را رها کردم و به داخل آب افتادم. بالگرد نيز با استفاده از فرصت از منطقه فرار کرد و با تاريک شدن هوا، هيچ اميدي براي بازگشت بالگرد وجود نداشت . در حقيقت تا صبح روز بعد اقدام براي نجات ما امکان پذير نبود. البته اين کار به چند دليل امکان پذير نبود ، زيرا اولا ما در منطقه عملياتي دشمن بوديم. در ثاني براساس محاسباتي که پيش از اين انجام شده بود، در آن شب از نور ماه خبري نبود و تاريکي مطلق بر دريا حکمفرما بود. از اين رو به هيچ وجه امکان گشت براي بالگردها و ساير واحدها، چه عراقي و چه ايراني وجود نداشت . ناگزير مي بايست تا صبح روز بعد خودمان را به هر شکل ممکن زنده نگه مي داشتيم. ساعت حدود هفت يا هشت شب بود و آب نيز هر لحظه سردتر مي شد. براي اين که از سرما مصون بمانيم. بيشتر شنا مي کرديم تا بدن مان گرم باشد . اسير عراقي به دليل داشتن لباس غواصي مشکلي از اين بابت نداشت. ولي لباس من کتان بود و مقاومتي در برابر سرما نداشت. [b]ترس از اسير همراه[/b] براي اينکه سرما مرا از پا نيندازد، هر چند دقيقه يک بار به زير آب مي رفتم تا گرم شوم . وقتي از آب خارج مي شدم به علت وزش باد سرم يخ مي کرد. در طول مسير ناگزير بودم که هر لحظه با اسير عراقي صحبت کنم. سعي در شناخت روحيه او و تحت نظارت قرار دادن مداوم وي داشتم. زيرا امکان داشت در صورت غفلت، مورد حمله اش قرار گيرم. يکي از مسايلي که با هم در دل دريا صحبت مي کرديم، موضوع جنگ تحميلي عراق با ايران بود . از او پرسيدم به چه دليل عراق به ايران حمله کرده است در صورتي که ما مسلمان هستيم و شما هم مسلمان هستيد؛ پس چرا با اسراييل نمي جنگيد؟ به بعضي از سؤال ها پاسخ مي داد و گاهي هم که پاسخي نداشت ، سکوت مي کرد . مي گفت: ما تحت فشار هستيم تا با شما بجنگيم وگرنه خودمان انگيزه اي براي جنگ نداريم. هنگام صحبت، پيشروي ما ادامه داشت زيرا ناچار بوديم که مدام در تحرک باشيم. شايد بدانيد خليج فارس داراي ماهي هاي گوشت خوار فراواني است . اگر در نقطه اي از آب به طور ساکن قرار گيريد و حرکتي نداشته باشيد، مورد حمله اين ماهي هاي گوشتخوار قرار مي گيريد و گوشت تن شما را تکه تکه خواهد شد . مشکل ديگر در اين منطقه وجود کوسه ها بود و خوشبختانه من آگاه بودم که چه بايد کرد و راه مقابله با اين حيوانات دريايي را مي دانستم. تنها راه نجات، حرکت بود. اگر حرکت مي کرديم هيچ موجود زنده اي قادر نبود به ما حمله کند يا حتي به ما نزديک شود . چون کوسه به طور کلي از هر جسم بزرگي که در سطح آب حرکت داشته باشد مي ترسد، مگر اين که خيلي گرسنه باشد . در اين مدت به اسير عراقي نيز يادآوري کردم چگونه در صورت ديدن بالگرد، به آن علامت دهد . خودم قطعه اي شبرنگ مانند را از بدنه قايق جدا کردم و به کمرم بسته بودم تا در صورت پيدا شدن بالگرد، به آن علامت دهم. هر چه به صبح نزديک تر مي شديم، سرما هم بيشتر مي شد. از سوي ديگر دو روز بود که غذا نخورده بوديم و انرژي چنداني در بدن نداشتيم . تنها نيروي ايمان به پروردگار و لطف خداوند موجب مي شد به شنا ادامه دهم. [b]رفع تشنگي[/b] يکي از اتفاقات جالب در اين شب اين بود که نيمه هاي شب در حال شنا، جسم سختي به پايم خورد. يک باره براي چند لحظه درد شديدي در سراسر پاهايم پيچيد. يک آن تصور کردم کوسه پايم را زده است. در کمال يأس و نااميدي پاهايم را حرکت دادم متوجه شدم پاهايم حرکت مي کند کمي در اطرافم و در زير آب جست وجو کردم و متوجه شدم جسمي که به پايم اصابت کرده است يک کارتن بود(معمولا در قايق هاي نجات کارتن غذا شامل کنسرو و شکلات و يک کارتن محتوي آب وجود دارد) وقتي با کارتن مواجه شدم موجي از شادي وجودم را در برگرفت. گمان مي بردم کارتن بايد محتوي غذا باشد. کارتن را به سختي روي سطح آب آوردم . ولي با کمال تأسف متوجه شدم کارتن محتوي آب است . ولي باز هم جاي خوشبختي بود. براي باز کردن کارتن بيش از نيم ساعت تلاش کرديم و پس از باز شدن آن، در حدود سي چهل قوطي آب در سطح دريا شناور شد. صداي برخورد قوطي ها در آن شب ظلماني و ساکت دريا، مانند صداي ناقوس در گوش هايمان مي پيچيد. مشکل بزرگ بعدي باز کردن در قوطي بود چون براي اين کار وسيله اي نداشتيم . براي حل اين مشکل از اسير عراقي هم کمک خواستم و يکي دو ساعت تمام تلاش کرديم. با مشت به قوطي کوبيديم تا باز شود. براي من خيلي مهم بود که بتوانيم قوطي را باز کنيم . زيرا مسئله بزرگي که مرا نگران مي کرد، اين بود که ممکن است اسير عراقي از فرط تشنگي از آب دريا بخورد و اگر اين کار را مي کرد بعد از گذشت چند ساعت دچار جنون آني مي شد و ممکن بود مرا در آن حالت مورد حمله قرار دهد. به همين دليل هميشه فاصله منطقي با او را رعايت مي کردم. بعداز تلاش طاقت فرسا و خسته کننده، بار آخر قوطي را از دست او گرفتم و به زير آب بردم و با استفاده از پا و مشت، آن قدر به قوطي کوبيدم تا سوراخي ته آن ايجاد شد. آب به صورت قطره قطره از آن خارج شد و پس از آن، قوطي دست به دست مي چرخيد. در روشنايي شيري رنگ صبح، صداي غرش چند فروند هواپيما را شنيدم که از بالاي سرمان در ارتفاع خيلي زياد رد شدند. ساعت هفت صبح، آفتاب کامل بالا آمد. کمي گرم تر شديم و اين موجب تقويت روحيه و انرژي ما شد. با سرعت بيشتري به شنا ادامه داديم. با سمت گيري از خورشيد، مسير را به سوي واحدهاي خودمان ادامه مي داديم. با محاسبه اي که نزد خود کرده بودم اگر براي نجات ما اقدامي نمي شد، مي بايست چهل و هشت ساعت ديگر شنا مي کرديم تا به تأسيسات ايران برسيم. ساعت ۱۲ وضع دريا دگرگون شد و مو ج هاي پي درپي ما را به گوشه اي ديگر پرتاب کرد . تمام سعي ما اين بود که زير آب نرويم و در اين موقع اسير عراقي اشاره کرد صداي بالگرد از دور شنيده مي شود. البته ما در طول روز هر چه را مي يافتيم، را به وسايل همراهمان متصل مي کرديم تا ديد از بالا بيشتر شود. در طول مسير با جنازه هاي تعداد زيادي عراقي برخورد کرديم که بدن شان سالم بود و اين نشان مي داد توانسته بودند مدت زيادي خودشان را در آب حفظ کنند. جليقه هاي نجات را از تن اجساد بيرون آورديم و براي بزرگتر کردن سطح ديد، از آنها استفاده کرديم. کمي از ساعت دوازده گذشته بود که دو فروند بالگرد از دور نمايان شد. متأسفانه بالگردها در مسيري موازي با ما در فاصله پنج تا شش مايلي، سرگرم عمليات تجسس بود. عمليات نزديک به دو ساعت طول کشيد و هنگامي که ديگر نااميد شده بوديم و فکر مي کرديم آن ها نخواهند توانست ما را پيدا کنند، يکي از بالگردها به طرف ما آمد. ما با تکان دادن دست و دادن علامت سعي کرديم او را متوجه خود کنيم. خوشبختانه خلبان بالگرد ما را ديد و بالاي سرمان آمد . از اسير عراقي خواستم اول او به بالابرود ولي قبول نمي کرد. مي گفت اول من بالا بروم . هنگامي که بالا مي رفتم چون لباسي که بر تن داشتم خيس بود، بر اثر چرخش ملخ هاي بالگرد ناگهان يک حالت انجماد در بدنم ايجاد شد. يک لحظه تصميم گرفتم دوباره خود را به داخل آب بيندازم، ولي ناگهان احساس کردم زير پايم سفت شده است. خود را در درون بالگرد يافتم و بلافاصله يکي از افراد بالگرد مرا در داخل پتو پيچيد. در آغوش او از حال رفتم . زماني که بالگرد، روي زمين نشست به هوش آمدم و ديدم که در بالگرد تعداد زيادي اسير عراقي است. من تنها ايراني زنده در آن به جز خدمه بالگرد، بودم. از اين لحظه به بعد برايم مهم اين بود که آن اسير عراقي که به گروه ما کمک فراواني کرده بود، در رديف ساير اسراي عراقي قرار نگيرد. با او مانند ديگران رفتار نشود و از کمک هاي لازم به او مضايقه نشود. وقتي بالگرد به زمين نشست گروه زيادي از دوستان باور نمي کردند که من زنده ام، البته بدنم متلاشي و پوست تنم فاسد شده بود . بعد از رسيدن به پايگاه، من و آن اسير عراقي به بيمارستان اعزام شديم و توانستيم اطلاعات زيادي از عراقي ها به دست آوريم . بعد از اين که تا حدودي بهبود يافتم به ديدار ساير افرادي رفتم که با ما در آب گرفتار شده بودند و بالگرد در روز اول آنها را به ساحل انتقال داده بود. خوشبختانه تمامي آن ها سلامتي خود را به دست آورده بودند. به جز يکي از افسران که به دليل ضر به مغزي شهيد شده بود . بي ترديد اين شهيدان نقشي عظيم در کسب بزرگ ترين پيروزي دريايي جمهوري اسلامي ايران داشتند. پس از آن عمليات که به لطف خدا نجات پيدا کردم، وظيفه داشتم ناوچه اي را که ما را مورد هدف قرار داده بود شناسايي کنم. پس از آن واقعه به ترتيب فرماندهي ناوچه هاي نيزه، خنجر و شمشير را در سال هاي ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ بر عهده گرفتم و توانستم آن ناوچه را شناسايي کنم و در فروردين ۱۳۶۲ مورد اصابت قرار دهم. هم چنين در ارديبهشت ۱۳۶۲ دو ناوچه ديگر را هم مورد اصابت قرار دادم و کارکنان اين ناوچه ها را هم نجات دادم. [url="http://www.khorasannews.com/PrintNews.aspx?type=9&year=1390&month=9&day=7&id=3386287"]http://www.khorasann...ay=7&id=3386287[/url]
  6. [center]به نام خدا[/center] [center]سی سال جنگ های پی هم، معضل افغانستان را به یکی از طولانی ترین و دشوارترین منازعات بین المللی مبدل کرده است. این منازعه که ریشه در ابعاد داخلی، منطقه ای و جهانی دارد، سبب تنش های پیچیده گردیده که چالش های کلان جهانی را در پی داشته است. در این مستند ما به مدت یکسال با سربازانی از نیروی هوایی و زمینی ارتش ناتو (و ایالات متحده) در یکی از استراتژیک ترین و خطرناک ترین مناطق افغانستان همراه خواهیم شد و خواهیم دید که این سربازان چگونه برای مبارزه با اشرار جان خود را در کوه ها و صحرای مناطق مرزی افغانستان به خطر می اندازند تا از خود و دوستانشان محافظت کنند. این مستند در سال ۲۰۱۰ میلادی (سال تولید) نامزد دریافت بیش از ۱۰ فستیوال و جشنواره بین المللی گشته که در این میان می توان به دریافت جایزه «امی» اشاره کرد.[/center] [center].[/center] [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/Restrepo-2010.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/thumb_Restrepo-2010.jpg[/img][/url][/center] [center]توضیح در مورد بخش های ویژه : بخش ویژه یا همان Extra ، شامل قسمت هایی اضافی مانند بحث های تکمیلی یا پشت صحنه و بخش هایی از این قبیل است که معمولا پخش عمومی نمی شوند و تنها در بسته های خریداری شده نسخه اصل (Original) یک محصول مالتی مدیا موجود می باشند.[/center] [center][b]دانلود با دو کیفیت 1080[/b][b]p و DVD-Rip[/b][/center] [center]بعلت مشکل در ادیتور سایت! از صفحه ی اصلی دانلود بفرمایید:[/center] [center]http://ariyadownload.com/1391/08/multimedia/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-restrepo/[/center] [center][b]password: www.ariyadownload.com[/b][/center]
  7. rainbow

    14 ساعت در کوه تانگ

    جناب کیانی تاپیکتون واقعا فوق العاده بود. [quote name='RezaKiani' timestamp='1357613330' post='292880'] جان خودم می شه از روش یه فیلم ساخت. یه فیلم سامورایی حسابی [/quote] این بدبختا تو سومالی هم همینجوری مکافات کشیدن که Black Hawk Down و اون داستانا پیش اومد! عملیات موفقیت امیز نداشتن؟!
  8. rainbow

    ژنرالها در اسارت

    سلام اخر نفهمیدیم این قول مشهور سندی هم داره یا نه؟!
  9. [b] [size=4]چه کسانی از نیمه پنهان آوینی می‌ترسند؟ [img]http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png[/img][/size][/b] [b] [size=4]اسدزاده، محمدرضا - محمدرضا اسدزاده - روزی که زندگی و شخصیت شهید مرتضی آوینی را در سال 1384 پی جویی می کردم تا تحقیقی را در این باره تبدیل به کتابی متفاوت کنم، با سرکار خانم مریم امینی( همسر شهید) دیدار و گفت وگو کردم (فروردین سال 1386)و ماجرا را با آقای نادر طالب زاده در میان گذاشتم.[/size][/b] [b] [/b] اینها از پی گیری هایم و انجام این کار استقبال کردند، اما ناگهان جناب سید محمد آوینی به واسطه جناب جهانشاهی مرا به موسسه روایت فتح دعوت کرد تا در این باره گفت وگو کند و از بنده خواست تا این کار را ادامه ندهم. آن کتاب هنوز منتشر نشده اما بنده خلاصه ای از تحقیقاتم را با همه سانسور های موجود در ویژه نامه نیمه پنهان شهید آوینی در مجله سپیده دانایی دکتر محمود گلزاری ( فروردین 1387) منتشر کردم. این یادداشت مقدمه ای بود بر آن تحقیق که در سال 1387 منتشر شده است. [b]چه کسانی و چرا از تحول شخصیت شهیدآوینی وگذشته او می‌ترسند؟[/b] سال‌هاست که دوستان و نزدیکان و مراکز برگزار کننده بزرگداشت شهید مرتضی آوینی، به تکرار خسته‌کننده و بیهوده‌ای دست می‌زنند که - گذشته از حاصل اقتصادی آن برای مجریان و برگزارکنندگان -هیچ خروجی مشخص و مطلوبی برای شرکت‌کنندگان و علاقه‌مندان ندارد. سال‌هاست که گفتن و شنیدن درباره شهید آوینی حاصلش اشک و آه و ناله شده است و غصه گذشته از دست رفته و ... در سال های گذشته برگزاری بزرگداشت شهید آوینی در تالار وزارت کشور با حضور چند صد نفر علاقمند و شرکت‌کننده، گویای همین نکته بود. تا آن جا که در پانزدهمین سا «بهروز افخمی» و حجت‌الاسلام «زم» نیز به این تکرار اشاره کردند و پرسش مشترک ایشان این بود که: "نمی‌دانیم باید چه چیزی از آوینی گفته شود و چه چیز او به درد نسل جدید و فضای جدید امروز جامعه ما می‌خورد؟ " این پرسش اگر چه بی‌پاسخ ماند اما بسیار قابل تامل بود. سپس پخش برنامه تلویزیونی به کارگردانی «حسین معززی نیا» - داماد شهید آوینی- و حرف‌های تکراری گویندگان برنامه، نامه تند «علی اکبر عبدالعلی زاده» به «نادر طالب‌زاده» را در رسانه‌ها در پی داشت. در این میان و در کنار همه تکرار‌ها، یادداشت «سیده کوثر آوینی» - دختر شهید- با عنوان «آوینی خوب، آوینی مرده» تکان کوچکی برای رسانه‌ها بود و دریچه‌ای نو می‌گشود. ازسوی دیگر یادداشت «ابراهیم حاتمی‌کیا» در مجله «شهروند امروز» - سال 1387- و انعکاس آن در سایت‌ها بازتاب‌های گسترده‌ای یافت. او در یادداشت کوتاهی، پرسش های مهمی را درباره آوینی مطرح کرد. ازجمله این‌که «آیا کسی مرتضای قبل از انقلاب را می‌شناسد. آنانی که در آن دوران با او حشر و نشر داشته‌اند از مرتضای تثبیت شده بعد از شهادتش راضی‌اند؟» با این ‌وجود حاتمی کیا تصریح کرد که قدرت و جسارت پاسخ‌گویی به این سوالات را ندارد. اگر‌چه هیچ‌کدام از این وقایع علت تهیه و تدوین پرونده «نیمه پنهان آوینی» نبودند. چه آن که ما پیش‌تر- در سال گذشته- تکلیف خویش را برای شناسایی و شناساندن زوایای پنهان یک شخصیت فرهنگی و تأثیرگذار روشن کرده بودیم. نویسنده این قلم نیز از سالیانی پیش در جست و جوی نیمه پنهان آوینی بوده است. این نیمه پنهان، دریافتی نو، ناگفته‌هایی شنیدنی و رویکردی شگفت‌انگیز به آن سوی زندگی مردی داشته که امروز از او «تابوتی» ساخته‌اند برای اشک و آه و «تابویی» ساخته‌اند در دوردست و دست نیافتنی. شخصیتی که از عادت و تکرار، بی‌زار بود و در هر دوره زمانی با فکر و اندیشه و آرمانش، شخصیتی متحول از خود می‌ساخت. آن‌گونه که همسرش گفت:«او جرأت تجربه کردن داشت» و به قول دخترش: «جسارت زندگی کردن» و به قول دوست نزدیکش «نادر طالب‌زاده»: «فرزند زمان خویش بودن.» [b]از کامران تا سیدمرتضی [/b] گریزی به سال‌هایی از دهه 40 و زندگی یک هنرمند روشنفکر با مدلی از فکر و زندگی و تیپ غربی‌اش تا زمان عبور و بازگشت او به دهه‌ای دیگر؛ دهه انقلاب و انقلابی شدنش و بینش‌ها و گرایش‌های عمیق مسلمانی‌اش. مسیری که او را تا قلب شهادت پیش می‌برد: «مسیر طی شده»، مسیر «کامران آوینی» دهه 40 تا «سید مرتضی آوینی» دهه 60. عبور از «کامران» به «مرتضی» . بازگشت از اوج روشنفکری به عمق مسلمانی . جدایی از نما و نام و نان و اتصال به نماز و بی‌نامی و ایمان. همه اینها دو روی سکه یک جوان است اما در دو زمان و دو دهه متفاوت. سال ها پیش گریزی داشتم به هر دو دهه و دو گونه جوانی او. خاطرات دهه 40 او را از زبان دوستان همکلاسی و هم‌دانشگاهی‌اش جستم. دوستانی که هیچ‌کدامشان ایران نبودند. مهندس «امیر اردلان»، آرشیتکت معروف ایرانی در امریکا، دکتر «عطاءالله امیدوار»، معمار پیشکسوت ایرانی در فرانسه، دکتر «شهرزاد بهشتی» شاعر نوپرداز و فارغ‌التحصیل تئاتر در فرانسه. یافتن شماره‌های هر یک از اینان و تماس با آنها و راضی‌کردنشان برای گفت‌وگو درباره دوستشان «آوینی» در دوران دهه 40 کار دشواری بود. سپس بازگشت به آوینی در شاکله یک جوان انقلابی و هنرمند جبهه و جنگ و راوی روایت فتح و نویسنده و سردبیر مجله سوره. اگرچه این روی سکه‌اش بسیار گفته و خوانده شده است اما هنوز ناگفته‌های بسیار دارد. همچنین می‌دانستم که پرداختن به ناگفته‌های هر دو زمان، مخالفان و منتقدان بسیار دارد. سکوت در مقابل «سیدمرتضی آوینی» دهه 40 و تغییراتش پس از انقلاب اسلامی، به فراموشی سپردن یک شخصیت متحول شده است. کسی که جوانی‌اش را با اوج روشنفکری آغاز کرد و پایان دوران جوانی‌اش با شهادت در قتلگاه فکه رقم خورد. حیف است اگر همه ابعاد یک انسان متحول، پیش رویمان روشن نباشد. [b]چه کسانی می‌ترسند؟[/b] شناسایی آنهایی که از بیان تحول شخصیت آوینی از روشنفکری غربی به مسلمانی انقلابی می‌هراسند، دشوار نیست. اول: آنها که با نگاه قشری و محدود خود، همواره از شخصیت‌های بزرگ اجتماعی و فرهنگی، پوسته‌هایی می‌سازند که مطلوب نظر و مقاصد خودشان باشد و از معرفی و بزرگ کردن چهره‌ها، به دنبال نتایج دلخواه فرهنگی و سیاسی جریان خود هستند، نه حقیقت زندگی، ایمان و فرهنگ آنان. اینان از آوینی، چهره‌ای مظلوم،سرافکنده، به غربت نشسته و نوستالوژیک می‌سازند که غصه‌دار جهان جدید است و از سر بی‌چاره‌گی راهی نداشته مگر آن‌که کنج عزلتی گزیند و مقاله بنویسد یا راهی دشت‌ها و بیابان‌های جبهه شود و آه بکشد. دوربین، فیلم، هنر و حتی فرهنگ هم برای این مدل آوینی، فقط ابزاری پوچ است که از سر اجبار در دست گرفته و بالاخره تنها کار ما هم هر ساله این است که برای از دست دادنش غصه بخوریم و «بزرگداشت اشک» برگزار کنیم. دوم: «کاسبان فرهنگ» که از بزرگ نمایی نام‌ها و تصویر‌ها، به کار خود مشغول‌اند و نام و تصویر هر شخصیتی تا آن‌جایی برایشان مطرح است که کسب‌شان را رونق ببخشد و هر آنچه خللی در بازارشان ایجاد کند، حتی اگر حق باشد، منفور و مرتد است. چه آنکه برای اینان، حق تا آن‌جایی حق است که به کام و کسب‌شان باشد! سوم: جریان کهنه و جدید «مقدس مآبان حاشیه‌نشین» هستند. امام خمینی (ره) در بخشی از نامه‌اش به تاریخ‌نویسان انقلاب، به نکته‌ای مهم اشاره دارد که مبادا مقدس مآبان حاشیه‌نشین در جریانات اجتماعی، تاریخ را بر اساس مقاصد خود، تحریف کنند. آنانکه از آوینی چهره‌ای مقدس مآب و ظاهر‌ساز می‌سازند، از بیان تحول شخصیت او و زندگی روشنفکری‌اش، می‌ترسند. چرا که می‌دانند در کانون مقدس‌مآبی و ظاهر‌سازی، تجربه زندگی‌های گوناگون داشتن و تغییر وآزمون و خطا کردن تعریفی ندارد. اینان نمی‌توانند بفهمند که آوینی حتی تا پایان‌ روز‌های زندگی، از موسیقی درکی عمیق داشت و آخرین فیلم‌های غرب را می‌شناخت و مهم‌ترین آثار هنر را می‌فهمید. زیرا مقدس مآبی با هیچ یک از این رویکرد‌ها سازگاری ندارد. غافل از اینکه سید مرتضی آوینی، از روشنفکر مآبی کناره نگرفت که در دام مقدس مآبی گرفتار آید. او در عمق نگاه مسلمانی‌اش و درک و عمل ایمانی‌اش از دین و دینداری، می‌فهمید که تظاهر به دینداری (به مفهوم ریاکارانه و مقدس بازی‌های عوامانه) از تظاهر به دانایی (که آوینی از آن پرهیز می‌کرد) بدتر است. اما اگر آوینی را اینگونه تعریف کنیم برای مقدس مآبان همان بهتر که آوینی مرده باشد. به قول جناب میرشکاک :"روشنفکر خوب، روشنفکر مرده است"، چراکه آوینی زنده خطرناک است و دردسر ساز. [b]نشانه‌های نیمه پنهان آوینی[/b] آوینی، تنها شخصیت متحول شده جهان مسلمانی ما نیست. اگر چه در روزگار ما، همه شخصیت‌های متحول و موثر در سکوتی مرموز، به حاشیه رانده شده‌اند. تاریخ ایران و اسلام پر است از آدم‌هایی که گونه‌های مختلفی از زندگی را تجربه کرده‌اند. از «حر ابن ریاحی» و «زهیر ابن قیس» در کربلا، «سنایی» و «غزالی» در ادبیات و فلسفه ، «فضیل عیاض» و «رسول ترک» و « شیخ جعفر مجتهدی» در عرفان گرفته تا «مصطفی چمران» و «مرتضی آوینی» و ... در این دوران؛ نیز بسیاری از هم روزگاران‌مان که از ایشان غافلیم. حال باید پرسید که چرا نیمه‌ای از زندگی آوینی را پنهان کرده‌اند با وجودی که این نیمه پنهان پر است از درس آموزی و تجربه‌اندوزی برای نسل های جدید. نیمه پنهان آوینی نشانه‌های دقیقی دارد که از رفتار‌ها و نوشته‌هایش پیداست: 1. شخصیت دهه 40 او که چهره هنرمندی روشنفکر با مدل غربی است، مملو از صداقت و حقیقت‌جویی است. 2. جسارت و جرأت او در انتخاب آزاد مدل‌های زندگی کردن، از او آدمی جری و غرق شده در غفلت‌ها و قالب‌های عادی روزمره نساخته و باید از آن به دوران جوانی و تجربه آموزی آزاد یاد کرد. 3. تحول شخصیت او نشان از تغییرات مثبت دارد که تمام رگه‌های مثبت گرایی روانشناسانه را می‌توان در آن یافت و کاملاً قابل تحلیل‌های روانشناختی است. 4. آزادمنشی او نشانه‌ای انکار نشدنی است. جرأت گذار و عبور او از گذشته و تغییر مواضع فکری و شخصیتی، نشانه‌ای از همین رویکرد دارد. او آزادمنشانه به استقبال حقیقت می‌رود. این است که برای آوینی انقلابی هم حتی پایان‌جنگ، پایان همه چیز نیست. او همان گونه که آزادانه از دوران غرب زدگی روشنفکرانه‌اش گذر می‌کند و خود را در فضای زمان دیگری می‌یابد، پس از جنگ نیز، شخصیت خود را در فضای جدیدی تأثیر گذارتر و آوانگارتر به نفع آرمان‌هایش به عرصه ظهور می‌رساند. نه همچون دیگران که از قافله زمان عقب‌مانده و به اشک و آه و ناله می‌نشینند. بلکه او همپای زمان پیش می‌تازد. 5. شخصیت متحول آوینی از آغاز جوانی تا آغاز شهادت، همواره پر از امید آفرینی است. چه امید به زندگی که می‌گوید: «زندگی زیباست» و چه امید به شهادت –حتی سال‌ها پس از جنگ- که می‌گوید «شهادت از زندگی زیباتر است». این‌ها همه نکته‌هایی است که نیازمند موشکافی عمیق روانشناسانه و جامعه شناسانه در شخصیت «مهندس شهید سید مرتضی آوینی» است. البته اگر او را مصادره و محاصره نکنند و حصارهای کاسبان و قشری گرایان و مقدس مآبان روزگار ما اجازه بازشناسی شخصیت‌های فرهنگی و اجتماعی ایران و اسلام را فراهم آورد. http://www.khabaronline.ir/detail/206933/weblog/asadzadeh ****** [b]اوینی خوب اوینی مرده![/b] پانزده سال پيش در چنين روزهايي، خبر شهادت سيد مرتضي آويني منتشر شد. در آن روزهاي تلخ بهار سال هفتاد و دو، در اكثر بزرگداشت‌هايي كه برگزار شد، صحبت از زندگي كوتاه، اما دشوار آن مرد بود. در فيلم «مرتضي و ما» كه كيومرث پوراحمد در همان ايام ساخت، دوستان و همكاران مرتضي آويني از نحوه دشوار زيستن و تفكر و راه سخت او مي‌گفتند. آنها درباره مرگ كسي صحبت مي‌كردند كه شهامت زندگي كردن را داشت، كه از تجربه كردن نمي‌هراسيد، كه با پاي خود به استقبال مرگ رفته بود تا به زندگي‌اش معنا ببخشد. در آن روزها، صحبت از كسي بود كه از ابتداي جواني، چيزي مي‌خواست و تا آخر كار و تا پاي جان براي رسيدن به آن تلاش كرد؛ اين نوع زيستن، ساده نيست. شهامت زندگي كردن، چيزي است كه كمتر در مردمان اين دوران ديده مي‌شود. مرتضي آويني شهامت زندگي كردن داشت، و اين بارزترين خصلت‌اش بود. چه در جواني كه به دانشكده هنرهاي زيبا مي‌رفت و معماري مي‌خواند و به مطالعه فرهنگ و فلسفه غرب مشغول بود، چه در دوراني كه همه‌ گذشته‌اش را به كناري نهاد و تمام وجودش را صرف ساختن فيلم‌هاي مستند جنگي كرد تا حقيقت را در جبهه‌هاي جنگ بيابد، و چه در سال‌هاي بعد كه دغدغه‌هايش را در قالب مقالات نظري نوشت و منتشر كرد، در همه اين دوره‌هاي به ظاهر متفاوت، آشكارترين خصوصيتش، شهامت در زندگي كردن بود. وقتي راهي را برمي‌گزيد، تا پايان مي‌رفت، بدون اين كه در ميانه‌هاي راه سستي كند. آنها كه سير فكري‌اش را در آن سال‌هاي آخر دنبال كرده‌اند، مي‌دانند كه تمام وجودش پر از سؤال بود؛ همان سؤالاتي كه به دوره‌هاي متفاوت زندگي‌اش وحدت مي‌بخشيد. سؤالاتي كه مي‌توانست پاسخ‌هايي ترسناك داشته باشد، پاسخ‌هايي كه مردمان اين روزگار به دليل هراس از عواقب آنها، از طرح اصل سؤال خودداري مي‌كنند. كساني كه آثارش را خوانده‌اند و با سير تفكرش آشنا شده‌اند، ديده‌اند كه او در مقالاتش با شهامت از دريافت‌هاي جديدش مي‌نويسد، و چه بسا برخي از اين دريافت‌هاي جديد، باطل‌كننده پيش‌فرض‌هاي قبلي خودش هم باشد؛ اما چه باك. دوستانش مي‌دانند كه هميشه و در همه حال آمادگي بحث كردن داشت، بدون آن كه به اعتقادات‌اش تعصب بورزد، و مي‌دانند كه هميشه آمادگي شنيدن نظرات مخالفان را داشت، و آمادگي تشخيص حقيقت را در اعتقادات آنها. [center][img]http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1387/1/21/7251_167.jpg[/img][/center] همين خصوصيتش باعث شد در آن چند سال واپسين كه سردبيري مجله سوره را پذيرفته بود، روز به روز بر تعداد دشمنانش افزوده شود، و همه مي‌دانند كه در شرايطي كه عقب‌نشيني، ساده‌ترين و شايد عاقلانه‌ترين راه بود، مرتضي آويني با شهامت در مقابل فشار ويران‌گر گردبادها ايستاد و خود را در معرض انواع تهمت‌ها قرار داد و باز هم پا پس نكشيد. همين نوع زندگي مردانه بود كه باعث شد بزدلان روزگار، حتي مسلمان بودنش را هم مورد ترديد قرار دهند. در دوراني زندگي مي‌كنيم كه بارزترين صفتش بزدلي است و البته براي آن كه خاطر خودمان را مكدر نكنيم، براي اين صفت، مترادف‌هاي ديگري دست و پا كرده‌ايم. مرتضي آويني در دوران حيات، دامن خود را به اين بزدلي آلوده نكرد، اما پس از مرگش، و در گذر ايام، جمعي از بزدلان آن روزها به ستايشش مشغول شده‌اند. آنها كه در سال‌هاي حيات مرتضي آويني از راهي كه او برگزيده بود مي‌هراسيدند، و با انواع تهمت‌ها و بدگويي‌ها سعي در حذف او داشتند، پس از مرگش هم از روبه‌رو شدن با آثار و تفكرات او وحشت دارند؛ مي‌ترسند كه در اثر مجاورت با تفكر او، ويران شوند. آنها كه جرأت مردانه زندگي كردن را ندارند، تفكر آويني را تا حد خود پايين آورده‌اند و تصورات خودشان را به نام او مي‌نويسند و بسط مي‌دهند. وجوهي از زندگي و تفكرات او را كه به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا كرده‌اند و يك «شهيد آويني» مطلوب و شبيه به خودشان ساخته‌اند تا بتوانند با خيال آسوده به زندگي‌شان ادامه دهند، چرا كه به حكم غريزه فهميده‌اند در جست‌و‌جوي حقيقت بودن، مانع از خواب خوش و زندگي آسان است. بزدلانه روبه‌رو شدن با مردي كه خانه خود را در دامنه آتشفشان بنا كرده بود، اگرچه اتفاقي است از جنس اين روزگار، عملي است بس ناجوانمردانه و حقير. پانزده سال زماني كوتاه براي از ياد نبردن، و زماني كافي براي فراموش كردن است. [color=#006400]*دختر شهید سید مرتضی آوینی[/color] http://www.tabnak.ir/pages/?cid=8777 **** [font="Arial"][color="#010101"][size=4][font="Tahoma"][color="#010101"][size=1][color="#313131"][url="http://ayenehyjado.blogfa.com/post/11"][b]یادداشت حاتمی کیا در باره شهید آوینی در شهروند امروز [/b][/url][/color][/size][/color][/font][/size][/color][/font] [size=4][font="Arial"][color="#010101"][size=4][font="Tahoma"][color="#010101"][size=1][color="#313131"][font="arial, helvetica, sans-serif"]متن کامل این یادداشت به شرح زیر است : «از وقتی مرتضی رفت، هر چه كردم درباره او حرفی بزنم، زبانم باز نشد. دستگاه رسمی از مرتضی موجی ساخت و عده‌ای دانسته و ندانسته سوار بر آن موج شدند و عملاً مرتضی منجمد شد. آنانی كه مرتضی را از نزدیك می‌شناختند می‌دانند كه مرتضی اهل انجماد نبود. مرتضی منش‌ساز بود. نحوه برخورد مرتضی در دوران جنگ و بعد از جنگ بهترین نمونه‌ایست كه می‌شود حركت جوهری مرتضی را در آن دید. واقعاً نمی‌دانم اگر مرتضی بود، الان در چه شرایطی بود. من سوالاتی دارم كه مطمئنم از طرف دوستان مرتضی جواب یكسانی نخواهم شنید. آیا وقتش نرسیده كه مرتضی را تمام‌قد نشانش دهیم تا چشم‌های بیشتری قادر به درك او باشند. - آیا این مرتضی معرفی شده بعد از شهادتش، همان مرتضی‌ایست كه باید می‌شناختیم؟ - آیا كسی مرتضی قبل از انقلاب را می‌شناسد. آنانی كه در آن دوران با او حشر و نشر داشتند، از مرتضی تثبیت‌شده بعد از شهادتش راضی‌اند؟ - نزدیكان سببی و نسبی مرتضی از این مرتضی معرفی شده راضی‌اند؟ - آیا كسانی كه بر مزار مرتضی می‌روند و در خلوت عارفانه شمعی روشن می‌كنند و ساعت‌ها با او نذر و نیاز می‌كنند، ارجح‌ترین كسانی هستند كه باید مرتضی را می‌شناختند؟ - آیا اگر مرتضی بود، در این خیمه‌بندی‌های رایج سیاسی، در كدامین آن‌ها آرام و قرار می‌گرفت. - آیا مرتضی مرد ثابت‌نظری بود. مثلاً درباره اسلام، فرهنگ، سینما، جنگ. آیا هیچ تغییری در منش و روش و تفكر او در طول سالیان عمرش رخ نداد؟ كاش این قلم قدرت و جسارت داشت و همان‌گونه كه او درباره من نوشت، من نیز درباره او می‌نوشتم. مرتضی قایق نبود كه فقط عده‌ای آن را مصادره كنند. او می‌توانست كشتی نوح در عرصه فرهنگی باشد كه نگاه‌های مختلفی را با خود همراه كند. مرتضی اگر بود خط سوم فرهنگی قوی‌تر بود[/font].[/color][/size][/color][/font][/size][/color][/font][/size]
  10. [center]به نام خدا[/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/e214a5559b7089ed7c11cd35386db8b0.jpg[/img][/center] [center][color=#FF0000][b]دانلود مستند ناپلئون بناپارت از بدو حکومت تا زمان سقوط [/b][/color][/center] [center][color=#FF0000][b]Napoleon Bonapart[/b][/color][/center] [center][color=#000000]Napoleon Bonaparte یک مستند بسیار زیبا و دیدنی در مورد زندگی این شخصیت برجسته و از سری مستندهای PBS می باشد. این مستند زیبا توانست امتیاز 8.1 از 10 را بدست آورد و جز یکی از کامل ترین مستندهایی باشد که تا به حال از این شخصیت مهم و تاریخی ساخته شده است. این مستند زیبا و تاریخی نگاه کلی خواهد داشت به زندگی ناپلئون بناپارت و از اول زندگی وی تا زمان حکومت , فرمانروایی , فتح کردن کشورها و در نهایت نابودی این مرد بزرگ. شما در این مستند از تمامی حقایق و رویدادهایی که در آن زمان اتفاق افتاده است آگاه خواهید شد و مرگ و زندگی ناپلئون را خواهید دید. در این مستند 4 قسمته سعی شده است به تمامی نکات ریز و درشت پرداخته شود و تمامی حقایق به تصویر کشیده شوند. در واقع ناپلئون بناپارت زاده ۱۵ اوت ۱۷۶۹ میلادی , نخستین امپراتور فرانسه (در سال‌های ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵ میلادی) بود. وی، در جزیره کرس در خانواده‌ای پرجمعیت بدنیا آمد، سه خواهر و چهار برادر داشت. زمانی که کرس توسط جمهوری جنوا (حکومتی ایتالیایی) به فرانسه واگذار شده بود. در آن زمان، این جزیره، جزء حکومت جنوا (واقع در ایتالیای امروزی) بود. اما بعدها به اشغال فرانسه در آمد. ناپلئون نخست در مارسی افسر ارتش بود و در ۲۶ سالگی از سوی رهبران انقلاب فرانسه مامور حفظ نظم و ایجاد حکومت نظامی در پاریس شد. او که تشنه قدرت بود خیلی زود بر ضد جمهوری خواهان کودتا و جمهوری را لغو کرد. سپس با تاج گذاری خود را امپراتور فرانسه خواند و قدرت برتر اروپا شد. سپس به ایتالیا حمله کرد و با حمایت مردم این کشور، آنجا را از دست حکومت اتریش خارج نمود. سپس به مصر رفت و به سلطه مملوک‌های مصری نیز پایان بخشید و سوریه را نیز ضمیمه خاک کشور خود کرد. ر بازگشت به فرانسه با کمک دو برادر خود لوسین و ژوزف مجلس را منحل کرده و خود را امپراتور نامید. سپس پروس، هلند، لهستان، بلژیک و نیز سرزمین اتریش را تسخیر کرد. در جنگ دریایی با انگلیس شکست خورد. اما اسپانیا و پرتغال را هم به متصرفات خود افزود. آنگاه عازم روسیه شد و تا مسکو پیش رفت. ضمن اینکه در این دوره طی قرارداد فین کن اشتاین با فتحعلی شاه (حاکم ایران) که با روسها در جنگ بود همکاری نمود. اما بعد از انکه اتحادیه سوم را شکست داد با امپراتور روسیه علیه بریتانیا متحد گردید و با قرارداد صلح تیلسیت با روسیه آشتی و به فتحعلی شاه شاه ایران خیانت نمود...[/color][/center] [center][size=3][b][color=#0000FF]دانلود قسمت اول:[/color] [/b][b] [/b][url="http://dl9.p30day.com/users/feisal/Mostanad/PBS_Napoleon_Bonaparte/PBS_Napoleon_Bonaparte_S01_E01_%5Bwww.P30Day.com%5D.rar"][b]لینک مستقیم[/b][b] پی سی دی[/b][/url][b] - [/b][color=#800080][b]غیر مستقیم از Rapidshare[/b][/color][b] - [/b][b][color=#008080]غیر مستقیم از Multiupload[/color][/b] [b]212 MB[/b] [b][color=#0000FF]دانلود [/color][/b][b][color=#0000FF]قسمت[/color][/b][b][color=#0000FF] دوم:[/color] [/b][url="http://dl9.p30day.com/users/feisal/Mostanad/PBS_Napoleon_Bonaparte/PBS_Napoleon_Bonaparte_S01_E02_%5Bwww.P30Day.com%5D.rar"][b]لینک مستقیم[/b][b] پی سی دی[/b][/url][b] - [/b][color=#800080][b]غیر مستقیم از Rapidshare[/b][/color][b] - [/b][b][color=#008080]غیر مستقیم از Multiupload[/color][/b] [b]216 MB[/b] [b][color=#0000FF]دانلود [/color][/b][b][color=#0000FF]قسمت سوم[/color][/b][b][color=#0000FF]:[/color] [/b][url="http://dl9.p30day.com/users/feisal/Mostanad/PBS_Napoleon_Bonaparte/PBS_Napoleon_Bonaparte_S01_E03_%5Bwww.P30Day.com%5D.rar"][b] [/b][b]لینک مستقیم[/b][b] پی سی دی[/b][/url][b] - [/b][color=#800080][b]غیر مستقیم از Rapidshare[/b][/color][b] - [/b][b][color=#008080]غیر مستقیم از Multiupload[/color][/b] [b]219 MB[/b] [b][color=#0000FF] دانلود [/color][/b][b][color=#0000FF]قسمت چهارم[/color][/b][b][color=#0000FF]:[/color] [/b][url="http://dl9.p30day.com/users/feisal/Mostanad/PBS_Napoleon_Bonaparte/PBS_Napoleon_Bonaparte_S01_E04_%5Bwww.P30Day.com%5D.rar"][b]لینک مستقیم[/b][b] پی سی دی[/b][/url][b] - [/b][color=#800080][b]غیر مستقیم از Rapidshare[/b][/color][b] - [/b][b][color=#008080]غیر مستقیم از Multiupload[/color][/b] [b]212 MB[/b] [b][color=#008080]کیفیت: DVDRip - MKV[/color] [/b] [b][color=#FF6600]زمان: 241 بصورت کامل[/color][/b] [b][color=#FF6600]زبان: انگلیسی[/color][/b][/size][/center] [center][size=3][b][color=#FF0000]رمز: [/color][/b][/size][/center] [center][size=3][b][color=#FF0000]www.p30day.com[/color][/b][/size][/center] [center][color=#b22222][size=3][b]منبع:[/b][/size][/color][/center] [center][color=#b22222][size=3][b]http://www.p30day.com/دانلود-مستند-ناپلئون-بناپارت-از-بدو-حکومت-تا-زمان-سقوط-napoleon-bonapart-12017.html[/b][/size][/color][/center]
  11. [quote name='patriot1979' timestamp='1341479220' post='258804'] [right]برادر عزیزم[/right] [right]با سلام و احترام به محضر شما[/right] [right]ایران هرگز آغازگر جنگ نبود و نیست و قطع به یقین کشورمان شروع کننده هیچ اصطکاک نظامی نیز نخواهد بود[/right] [right]انتظار می رود شما برنا دل ایرانی، در رفتار تاریخی کشورمان در حوزه دفاع سرزمینی طی سه دهه اخیر بیشتر مداقه فرمائید[/right] [right]سپس داوری کنید[/right] [/quote] با سلام برای بنده ، شما و خیلی های دیگر بله ! ولی با روشن شدن اولین کبریت افکار عمومی چه فکری میکنه ؟ تبعات رسانه‌ایش چیه؟ امیدوارم این مسئله برای افکار عمومی براحتی توجبه پذیر باشه . اولین جرقه کدومه ؟ اغاز کننده چیه؟ بستن هرمز ؟ تحریم نفتی ؟ شلیک اولین موشک از سوی ما ؟ مردم اماده‌ی پذیرش چنین درگیری هستند ؟ اصلا چرا شما بزرگوار فقط تبعات نظامی جنگ رو بررسی می‌فرمایید ؟ از لحاظ روانی چه اتفاقی می‌افته ؟
  12. پاتریوت گرامی شروع یک جنگ رو چگونه برای افکار عمومی توجیه میکنید ؟ ایا این مسئله توجیه پذیره ؟
  13. [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/thumb_retromap_061942_cc.jpg[/img] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/retromap_061942_121.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/thumb_retromap_061942_121.jpg[/img][/url] کرملین [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/retromap_061942_60.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/thumb_retromap_061942_60.jpg[/img][/url] ویلای استالین [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/retromap_061942_28f.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/thumb_retromap_061942_28f.jpg[/img][/url] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10213/thumb_other_none861.jpg[/img]
  14. درسته اقا مصطفی. به اون قسمت دقت نکرده بودم. در واقع در ورژن جدید این مشکل کاملا رفع شده.