rainbow

VIP
  • تعداد محتوا

    315
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های rainbow

  1. ببخشید یکی از پستهای بالا اشتباها دوبار ارسال شد در صورت امکان حذف کنید. [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=2ku4pyzth3ozktv5s0c6.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/2ku4pyzth3ozktv5s0c6_thumb.jpg[/img][/URL] «حجه‌الاسلام زم» آويني يك انسان كامل بود او يك بسجي غريب، ناشناخته و مظلوم به شمار مي‌رفت. شهيد آويني سرشار از انرژي بود،‌ سعي داشت كه در شرايط موجود كه همه مي كوشند انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي را ضد هنر و ادب و ضد تمدن و فرهنگ و ضد زمان نشان دهند، هنر و ديانت را پيوند دهد. همه تلاش او اين بود كه ثابت كند ديانت ما سرشار از هنر است. «همسر شهيد» من دوست دارم كه اگر عمري داشته باشم،‌ دنيا را از چشم‌هاي سيد مرتضي آويني ببينم،‌ چرا كه نگاه او حقيقت بود. «شمس‌الدين رحماني» حالت انتظارش [آويني] و عشقش به حق، يك چيز عجيب بود و اينها در عين حاليكه يك بسيجي و يك فيلسوف و يك عارف بود، خيلي خوب در ايشان ديده مي‌شد. «يوسفعلي ميرشكاك» مرتضي باطن جنگ بود. هيچ كس نمي‌تواند كار او را انجام دهد. مرتضي خيلي جذاب بود و هنر او به كار واداشتن آدمهايي پراكنده بود. مرتضي هميشه مي‌گفت: بايد دل آگاهي داشت اما من مي‌گفتم، خدا آگاهي كه بيايد دل آگاهي راه خود را مي‌گيرد و مي‌رود ولي او اين دو را با هم جمع مي‌كرد. بعضي‌ها مي‌توانند همه نفوس متضاد را با هم جمع كنند و مرتضي از جمله اينها بود و شگفتا كه چنين كسي هرگز راي خود را به كسي تحميل نكرد. مرتضي ستون حوزه بود و با رفتن او حوزه [هنري] لطمه وحشتناكي خورد. «دكتر رضا داوري» اگر از من بپرسند كه چه چيز مايه بزرگي آويني بود، مي‌گويم ايمان پاك و دل صاف و بي‌كدورت و بصيرتي كه با آن مي‌توانست باطن عالم كنوني را بشناسد و به نسبتي كه بشر با آن دارد، تذكر يابد؟ و البته اين تذكر استعداد شهادت را در او بيشتر كرده بود. «حجه‌الاسلام و المسلمين سيد محمد قائم مقامي» سيد مرتضي به معني دقيق كلمه روشنفكر و انديشمند بود. «سيد صالح موسوي» سيد مرتضي آويني به شهادت رسيد كه حقانيت ولايت حضرت آيت‌الله العظمي امام خامنه‌اي را ثابت كند، سيد مرتضي آويني شيعه آگاهي بود كه در بتخانه‌ها قد علم مي‌كرد. [url=www.avini.com]منبع[/url]
  2. [img]http://avinyfilm.ir/attachment/589339.jpg[/img] گفتم: « خدا را شكر كه تكليف ويدئو را هم روشن كرديم. » نگاهي از سر تعجب آميخته با تمسخر كرد و پرسيد: « شما روشن كرديد؟! » پرسيدم: « مگر جز اين است؟ » جواب داد: « ببين دوست من! اگر هم اين طور باشد كه تو مي گويي، هر چند من ترديد دارم، اما باز هم بايد گفت كه ويدئو تكليف خودش را روشن كرده است. » از نگاهم دريافت كه بايد روشن تر حرف بزند. گفت: « اين ويدئوست كه تكليف ما را روشن كرده است، نه ما تكليف آن را. مگر ما مي توانستيم تصميم ديگري جز اين اتخاذ كنيم؟ » پرسيدم: « مگر نمي توانستيم؟ » جواب داد: « نه! خود غربي ها كه ويدئو را اختراع كرده اند آن را « رسانه ياغي » خوانده اند، چه برسد به ما كه در برابر اين « رسانه ياغي و طاغي » كاملاً دست و پايمان را گم كرده ايم. ببين! اگر ما مي توانستيم ديواري اختراع كنيم كه جلوي ورود ويدئو را به كشور بگيرد و آنگاه چنين حكمي صادر مي كرديم كه الان كرده ايم، درست بود كه بگوييم تكليف ويدئو را ما روشن كرده ايم. اما چنين نيست؛ ويدئو رسانه اي است كه از هر مرزي عبور مي كند و به هر جا كه تمدن امروز رفته است وارد مي شود و هيچ راهي هم براي ممانعت وجود ندارد. شاهد مثالش هم كشور خودمان. از تو مي پرسم: اگر چنين مي شد كه بتوان برنامه هاي ماهواره ها را با همين آنتن هاي معمولي تلويزيون گرفت، ما چه مي گفتيم؟ آيا درست بود كه بگوييم: خوب! تكليف ماهواره ها را روشن كرديم؟... نه! » و بعد نـاگهان مثل آنكه چيـزي به ذهنش خطور كـرده بـاشد گفت: « « شازده كـوچولو » را خوانده اي؟ » گفتم: « آره. » گفت: « حكايت ما، حكايت آن پادشاه است كه شازده كوچولو در ستاره اول ديد. پادشاه فرمان هاي عاقلانه اي مي داد چرا كه علاقمند بود كه فرمان هايش اجرا شود. مثلاً وقتي شازده كوچولو مي پرسيد: اجازه هست بنشينم؟ پادشاه مي گفت: به تو فرمان مي دهم كه بنشيني. و يا وقتي شازده كوچولو از شدّت خستگي خميازه مي كشيد، به او فرمان مي داد كه حتماً خميازه بكشد و رودربايسي نكند! و چون شازده كوچولو مي گفت: ديگر خميازه ام نمي آيد، پادشاه فرمان مي داد كه: خُب! حالا كه اين طور است به تو فرمان مي دهم گاهي خميازه بكشي و گاهي هم نكشي... » گفتم: « عجب كتاب خوبي است اين « شازده كوچولو ». « زمين انسان ها » را هم خوانده اي؟ » خنديد و گفت: مي خواهي از تبعات قبول واقعيت فرار كني؟ چه من « زمين انسان ها » را خوانده باشم و چه نخوانده باشم، ماهواره دارد مي آيد... مي خواهم بگويم تكليف ويدئو را آن وقت مي بايست روشن مي كرديم كه ويدئو شهرهاي كشور ما را تسخير نكرده بود. حالا كه حتي در يك شهر مذهبي مثل كاشان حدّاقل پنج دستگاه ويدئو وجود دارد و قيمت آن هم، هم طراز با ساير وسايل برقي مجاز است و كرايه نوار حتي از ماست پاستوريزه (!) هم ارزان تر است، درست آن است كه بگوييم ويدئو تكليف ما را روشن كرده است و چند وقت ديگر ماهواره تكليف ما را روشن خواهد كرد! » گفتم: « مثل اينكه خيلي از اين وضعي كه پيش آمده خوشحالي؟ پس آن همه شعارهايي كه درباره غرب وغرب زدگي مي دادي كجا رفت؟ » جواب داد: « نه جانم! تو موضوع را اشتباه فهميده اي. بيان واقعيات چه ربطي به اين حرف ها دارد؟ ما بايد بدانيم كه در چه دنيايي زندگي مي كنيم و با توجه به اين واقعيت ها، راه هايي براي حفظ فرهنگ خودمان و مبارزه با غرب پيدا كنيم. با فرار كردن و انزوا گرفتن و ديوار به دور خود كشيدن كه مسئله ما حل نمي شود. ما عادت كرده ايم كه براي دور ماندن از خطرات، اصل را بر پرهيز بگذاريم. اين واكنش تا آنجا كارساز است كه بتوان از منطقه خطر فاصله گرفت. وقتي طوري در محاصره خطر واقع شديم كه ديگر امكان فرار كردن وجود نداشته باشد، بايد جنگيد و محاصره را شكست. از همان آغاز، جامعه ديندار در برابر غرب و مظاهر آن همواره چاره را در آن مي يافته كه پيله اي امن براي خود دست وپا كند و به درون آن بخزد. اوايل كار حتي با تأسيس مدرسه هم مخالفت مي ورزد... و اگر از اين نظر گاه بنگريم، چه بسا كه حق را نيز به او بدهيم؛ مدارس جديد براي حفظ و توسعه وضع موجود ايجاد شده اند و دين مأمور به تحول است. اما تقدير اين بوده است كه تمدن جديد همه دنيا را تسخير كند و جامعه ديني ناگزير به ميدان يك مواجهه بسيار جدي كشيده شود. همين عكس العملي كه اكنون در برابر ويدئو وجود دارد پيش از اين در برابر راديو و بعد تلويزيون نيز وجود داشته است. اين مواجهه توفيقي اجباري است كه به انكشاف حقيقت دين مدد خواهد رسانيد و نه فقط مددرساني، كه اصلاً در عالمي كه حقايق به اضدادشان شناخته مي شوند، اين تنها راه ظهور و انكشاف حقيقت دين است. حقيقت دين در جهاد رخ خواهد نمود نه در رهبانيت؛ و پناه گرفتن در پس ديوارها و صندوقخانه ها در مواجهه با دنياي جديد نوعي رهبانيت است... در اين مواجهه ما خواهيم آموخت كه... » تاب نياوردم تا حرف هايش تمام شود و گفتم: « اگر در اين مواجهه همه چيز از دست برود چه؟ » نگاهي كرد كه معلوم بود حوصله اش از دست حرف هاي من سر رفته است. با طمأنينه گفت: «مگر تاريخ نخوانده اي؟ » جواب دادم: « منظورات را نمي فهمم. » گفت: « مگر ما تنها ميراث داران اين دين هستيم؟ و يا مگر دين اسلام لاي پنبه و زرورق حفظ شده است؟ و تازه مگر اين ماهواره ها راشيطان در مدار زمين نگه داشته است؟ دوست من! ضعف ماست كه دشمن را قدرتمند جلوه مي دهد. ما تا آنجا بنيان كارمان را بر گريختن و پناه گرفتن گذاشته ايم كه از يك نوار ويدئو هم دشمني غول پيكر براي خودمان تراشيده ايم. مگر اين نوار بي زبان فقط در برابر فيلم هاي مبتذل حساسيت دارد و مثل آن دستگاه فتوكپي كه در فيلم «فرماندار » بود از صفحات نهج البلاغه كپي نمي گيرد؟ اگر قرار بود كه دين و دينداري مغلوب ويدئو شود كه تا به حال در برابر مظاهر دنياي جديد اثري از آثار آن بر جاي نمانده بود... و تازه، اين رسانه تنها براي ما نيست كه ياغي است؛ امپراتوري خبري غربي ها را نيز به خطر انداخته است. » و بعد حرفش را قطع كرد و پرسيد: « راستي مگر خبر جديدي در اين باره شنيده اي؟ » جواب دادم: « نه! همان كه تو هم شنيده اي: قرار است به شازده كوچولو امر كنيم كه هر وقت خواست خميازه بكشد و هر وقت هم كه نخواست خميازه نكشد. » خنديد و گفت: « نه بابا! مثل اينكه تو آن قدرها هم كه من فكر مي كردم بي ذوق نيستي! » منبع : كتاب رستاخيز جان
  3. [img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/x70t6wg94xcvii8o4j.jpg[/img] داغ هاي همه تاريخ را ما به يكباره ديديم،چرا كه ما امت آخرالزمانيم، و خميني، اين ماه بني هاشم، ميراث دار همه صاحبان عهد بود در شب يلداي تاريخ. در عصر ادبار عقل و فلك زدگي بشر،در زمانه غربت حق، در عصري كه ديگر هيچ پيا مبري مبعوث نمي شد و هيچ منذري نمي آمد خميني ميراث دار همه انبيا و اسباط ايشان بود و داغ او بر دل ما ، داغ همه اعصار ، داغي بي تسلي. ما را اين گمان نبود هرگز كه بي او بمانيم. آخر او آيتي بود كه«ثقلين» را در وجود خود معنا مي كرد، همه «ماتَرَك رسول الله» را، و ما مي دانستيم كه زمين و زمان مي گردند تا انسان هايي چون او، هر هزار سال يكي، پاي به دنياي گذارند. آخر آدم هايي چون او، قطب سنگ آسياب افلاكند،مصداق حديث «لو لاك» اند و غايت الغايات وجود……و حق است اگر با رفتن زمين از رفتن باز ماند آسمان نيز ،خورشيد سرد شود و ماه بشكافد و دريا ها طغيان كنند و باران خون از آسمان ببارد و مومنين از شدت ماتم دق مرگ شوند، و اگر نبود آن حجت غايب، تو بدان، بي ترديد كه همان ميشد . ما را اين گمان نبود كه بعد از او بمانيم، اما او رفت و زمين ماند و ما نيز بر زمين، در اين پهنه بي منتهايي كه عقل راه به جايي نمي برد. درياها و زمين و آسمان و ماه و خورشيد بر جاي ما ندند تا مقصود خميني«ره» محقق شود، آن سان كه بعد از رحلت آخرين فرستاده خدا نيز دور فلك بر جاي ماند تا حقيقت وجود او را در جهان تحقق بخشد. آخر انسان هايي چون او كه يك فرد نيستند ،يك امت اند و يك تاريخ. كوران روزحشر در اينجا نيز كورند_ كه :" من كان هذه اعمي فهو في الاخراعمي" _ ونمي بينند. آنان از كجا بدانند كه كدام امر عظيم واقع شده است؟ نه آنگاه كه امام آمد و نه امروز كه رفتند است. اگرنه، اين ولي خدا براي آنان حجتي ميشد تا صدق قصص انبيا را باور كنند و چون سحره فرعون دربرابر اين انقلاب به سجده درآيند كه " امنابرب موسي و هرون " اگر نه، اين ولي خدا براي انان حجتي ميشد تا زهد وعدالت علي را باور كنند، حلم حسن را وشجاعت حسين را و…… واين ولي خدا براي آنان حجتي ميشد تا عظمت حق را و همه صفات خدا يي را در وجودش بنگرد و انسان را، همچون خورشيدي كه نورش از ازليت تا به ابديت را فرا گرفته است. داغ هاي همه تاريخ را ما به يكباره ديده ايم. يك بار ديگر اين رسول اكرم است كه در دنيا رفته است، يك بار ديگر اين علي است كه به شهادت رسيده است، يك بار ديگر اين فاطمه است وحسن است وحسين است كه ما را داغدار كرده اند، يك بار ديگر اين مهدي است كه در حجاب غيبت رفته است. دست ما اگر به نخل بلند وجود او نمي رسد، دست خميني كه مي رسيد. او آمد تا معناي «انتظار» را به اين امت بيا موزد، در آينه وجود خود كه اسوه مصاديق منتظران بود، و اكنون ديگر دور افلاك را مرادي نيست جز آنكه منتظر مهدي باشد. امام «ره» به ما آموخت كه «انتظار در مبارزه است» و اين بزرگترين پيام او بود، و پس از او، اگر باز هم اميدي ما را زنده ميدارد همين است كه براي ظهور آخرين حجت حق مبارزه كنيم. امام «ره» ما را آموخت كه « عرفان را با مبارزه جمع كنيم»و خود بهترين شاهد بود كه بر اين مدعا كه عرفان عين مبارزه است، و از اين پس ديگر چه داعيه اي مي ما ند براي انان كه عرفان را به مثابه امري كاملآ شخصي بهانه واماندگي خويش مي گر فتند؟ او كتاب و سنت را در وجود خويش تفسير كرد و مجهولات شريعت و طريقت رابا مفتاح مبارك حيات خويش گشود و ما مي دانستيم كه جهاد اصغر شرط لازم جهاد اكبر است و اولياي مقرب خدا در تمام طول تاريخ همواره بر همين شيوه زيسته اند. ديگر چه داعيه اي مي ماند براي آنان كه حكم برظاهر اشعار عرفاني مي راندند و با چشمي ظاهربين چهره افيوني خويش را در آينه صيافي وجود عرفا مي ديدند و حتي اين اواخر ،ديگر افعال و اقوال منصور حلاج را هم با عقل كج انديش ماترياليسم ديالكتيك معنا مي كردند و حافظ را شرابخواره و زنبازه اي از سلك خويش مي گرفتند؟ آيا نديدند او را كه از اين سوي پنجه ارباب جور انداخته بود و از آن سوي «سجاده به مي رنگين» داشته بود و «دلق مرتع را گرو جامي شراب مرد افكن» نهاده بود؟ آيا نديدند كه در «خلوت ان كار ديگر كردن» و «صراحي پنهان كشيدن » يعني چه؟ مگر اين مردترين مردان ميدان مبارزه و زاهدترين زُهاد زمانه نبود كه دم از خال لب چشم بيمار و مي و ميخانه بتكده و رند مي آلود خرقه پير خراباتي ميزد ؟ امام رفت و زمين ماند و ما نيز بر زمين مانديم.با داغ جراحتي سخت بر دل و باري سنگين بر دوش . امام رفت تا بار تكليف ما برگرده عقل واختيارمان بار شود و همان سان كه سنت لا يتغير خلقت بوده است، چرخه بليات ما را نيز به ميدان كشد و آزموده شويم و اين آيت رباني درست درآيد كه " لنبلونكم حتي نعلم الجاهد منكم و الصابرين". اكنون ،اين ماييم و امانت او . دست بيعت از آستين اخلاص برآريم و در كف فرزند و برادرش و تلميذ مدرسه اش بگذاريم كه اگر بعد از رحلت رسول الله ظهر حكومت اسلام به غروب خونين شهادت حسين بن علي و «شب بي قمر غيبت » انجاميد ، اين بار امام فرصت يافت تا وثيقه حكومت را به معتمدين خويش بسپارد و اين خود نشانه اي است بر اين بار بشارت كه خداوند اراده كرده است تا حزب الله و مستضعفين را به امامت و وراثت زمين برساند. منبع : كتاب آغازي بريك پايان
  4. [quote]خسته نباشی، خیلی عالیه. ایشون جزو نادر افرادی هست که مدیوم سینما و تصویر رو عمیقا فهمید. هم از نظر تکنیکی و هم از نظر فلسفی. مشکل ما با هترمندای فعلی اینه که یکی از این دو شناخت رو ندارن. یا فیلسوفن و تکنیک رو نمی فهمن لذا به تولید نمی رسن یا برعکس که در خدمت امیال شیطانی قرار می گیرن. [/quote] خیلی ممنون کاملا درست میفرمایید شما.ایکاش شهید بجز مستند و مقالات از خودش فیلم هم به یادگار میگذاشت. ------------------------ [b]وفاق اجتماعی [/b] پيش از هر چيز بايد به كيفيت تكوين وفاق اجتماعي نظر كرد، چرا كه وفاق امري قراردادي نيست و شاخصه هاي بيرو ني آن نيز با قرارداد حاصل نيامده است. سير تكوين وفاق اجتماعي بي هيچ ترديد از درون انسان ها به سوي بيرون آنهاست و بنابراين ، بحث در اين معنا لزومآ به ايجاد و يا تقويت وفاق اجتماعي منجر نمي شود مگر آنكه نفس «معرفت نسبت به چگونگي ايجاد وفاق اجتماعي» را لازمه بقاي آن بدانيم، كه البته در اين صورت اين بحث را بايد از لازم ترين مباحثي دانست كه بايد مورد طرح قرار گيرد. وقتي مي پرسيم كه «شاخصه هاي وفاق اجتماعي در جمهوري اسلامي چيست؟» بايد توجه داشت كه جمهوري اسلامي خود معلول و نتيجه يك وفاق اجتماعي است نه علت آن، و بنابراين، درست تر آن است كه بپرسيم «علت تكوين وفاق اجتماعي بر حكومت جمهوري اسلامي چيست؟»و قبل از اين سوال، همان طور كه گذشت، بايد از چگونگي تكوين وفاق اجتماعي سوال كرد، چرا كه ممكن است حكومتي كه معلول يك وفاق اجتماعي نيست بر سر كار باشدچنان كه رژيم شاهنشاهي ايران چنين بود، و در حالتي ديگر، ممكن است كه مردم بر امر معيني كه بعد ها به صورت شاخصه اي براي وفاق اجتماعي ظهور كند اتحاد و اتفاق و اجتماع پيدا كنند، حال انكه آن امر پيش از اين قرارداد نشده باشد و يا از جانب حكومتي كه بر سر كار است مورد تاييد نباشد، چنان كه مردم ايران بر رهبري امام امت (قدس سره) به وفاق رسيده بوده اند ، حال انكه حضرت او هنوز در تبعيد بود. وفاق اجتماعي وقتي حاصل مي آيد كه جامعه اي بر امري معين به اتفاق اتحاد دست يابند و چون فردي واحد عمل كنند_ و البته وفاق به اين معنا هرگز مطلقآ به دست نمي آيد و به طور نسبي وقتي « عموم » مردم بر امري اتفاق كنند معناي «وفاق» محقق شده است. از جانب ديگر، بايد توجه داشت كه هر چه عموم مردم بر آن اتفاق يابند لزومآ حقيقت و عدالت نخواهد بود و «اكثريت آرا» ضرورتآ متمايل به جانب حق و عدالت نيست، چنان كه در دوران رايش سوم، راسيسم هيتلري امري بود كه اكثريت مردم آلمان بر آن به اتفاق رسيده بودند . راي اكثريت مردم لزومآ «محترم» نيست و اگر قاعده حكومت ها بر اين قرار گرفته است، نه به آن دليل است كه توافق اجتماعي بر امري معين ، ميزان (تشخيص) حق از باطل است، بلكه به آن علت است كه توافق اجتماعي لازمه ايجاد و بقاي حكومت هاست. حكومت اگر غضب نشده باشد، عهدي است كه عموم مردم با حاكمان بسته اند و به همين علت هم اين توقع وجود دارد كه در صورت وقوع جنگ، مردم داوطلبانه حضور يابند و عهدي را كه بسته اند پاس دارند. سخن مولا در خطبه «شقشقيه» كه فرمودند:....لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر ، و ما اخذ الله علي العلما ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها بيانگر اين حقيقت است كه وجوب قبول خلافت درباره حضرت مولا علي(ع) به اجتماع اين سه امر باز مي گردد: بيعت كردن مردم، وجود نصرت كنندگان و پيماني كه خداوند از علما گرفته است براي ياري مظلومان؛ حال آنكه خلافت حق مطلق او بود. و البته اين لفظ حق را نبايد به مفهوم كنوني لفظ گرفت كه در برابر «تكليف» واقع مي شود. در اينجا حق و تكليف لازم و ملزوم يكديگرند، اگر چه «حق خلافت» تا هنگامي كه با «بيعت عموم مردم» جمع نشود، «اثبات تكليف» محقق نمي شود. «اسقاط تكليف» نيز در باب خلافت _كه ظاهرآ ولايت است_ با عدم اقبال مردمان كه در اينجا آن را «عدم وفاق اجتماعي» بايد خواند، به انجام مي رسد. پس وفاق اجتماعي اگر چه شرط تشكيل حكومت است و لازمه بقاي آن، اما ميزان (تشخيص) حق از باطل نيست. درباره كيفيت تكوين وفاق اجتماعي نيز بايد گفت كه اگر چه عوامل بيروني _همچون تبليغات و..._ مي تواند در رساندن مردمان به يك توافق اجتماعي موثر باشد، اما اصل، همان تحول دروني است كه بايد اتفاق بيفتد. تا اين تحول دروني روي ندهد، عموم مردم بر يك امر واحد اجتماع و اتفاق نمي يابند و شاخصه هاي وفاق اجتماعي نيز خواه ناخواه همان اموري خواهند بود كه مردمان بر آن به اتفاق رسيده اند. مردماني كه بر يك غايت واحد به اتفاق رسيده اند را بايد «امت» خواند. در معناي امت اين «غايت و ملت واحد» مستتر است. «ملت» را به معناي قراني ان به كار برده ام كه مرادف با معناي «دين و آيين» است و به مصداق آياتي چند،و از جمله ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا، ملت در قران به همين مفهوم استعمال شده است. اگر لفظ «امت» صبغه اي ديني دارد به آن علت است كه دين عميق ترين و حقيقي ترين و ماندگار ترين امري است كه مي تواند مردمان را به يك «وفاق جمعي دروني» برساند و اين وفاق جمعي دروني لازمه وفاق اجتماعي بر شاخصه هاي بيروني است . آيه مبارك ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغير و ا ما با نفسهم در واقع شاهدي قراني است بر اين معنا كه هر تغيير اجتماعي لاجرم بر يك تحول انفسي مبتني است و تا اين امر انفسي و دروني اتفاق نيفتد، وفاق اجتماعي ممكن نيست. در تاريخ اين پنجاه سال اخير براي اولين بار جدايي پاكستان از هند (1947) و تشكيل جمهوري اسلامي پاكستان (1956) و براي دومين بار انقلاب اسلامي ايران نشان داد كه «دين» در جهت تكوين يك امت واحد ، در عرض سرزمين ، تاريخ ، آداب وسنن و زبان مشترك واقع نمي شود ، بلكه ساير اشتراكات اگر در طول «دين واحد» واقع نشوند قدرت و امكان ايجاد يك امت _ و يا به تعبير امروزي ها ملت _ واحد را ندارند. تنها توافق اجتماعي ماندگار دين است، اگر چه تجربه نشان داده است كه امور ديگري نيز مي توانند براي مدتي كوتاه مردمان را به اتحاد و اتفاق و اتخاذ يك طريق ويا حكومت واحد راهبر شوند. تمدن غرب ، حكومت هاي ناسيونا ليستي و انقلاب كمونيستي روسيه شواهدي در تاييد اين مدعا هستند كه اگر چه وفاق اجتما عي مي تواند بر امري مغاير و حتي متضاد با «حكم فطرت و عهد ازلي انسان»_ يعني الست بربكم قالوا بلي _ واقع شود، اما جز براي مدتي كوتاه پايدار نيست. تمدن غرب در حال فروپاشي است واين فرو پاشي نيز سير تكويني از درون به سوي بيرون دارد، نه بالعكس ؛ يعني تحول انفسي انسان ها در رويكرد دوباره به عالم معنويت است كه مبدا اين فرو پاشي _ كه به سرعت مراحل تكوين خود را طي ميكند_ واقع شده است . تحقيقات ماكس وبر در جامعه شناسي اديان نيز نشان داده است كه حتي تمدن امروز كه با انقلاب تكنولوژي تحقق يافته ، عرصه تعيين خويش را در يك وفاق جمعي ديني يافته است. اگر پوريتانيسم* يا رفرم ديني مسيحيت وجود پيدا نمي كرد ، روحيه سرمايه داري كه منشا انقلاب صنعتي است در اروپاي غربي_و بالخصوص انگلستان _ بسط نمي يافت و بالتبع ، تمدن تكنولوژيك غرب نيز ظهور پيدا نمي كرد. ماكس وبر صراحتآ بيان ميدارد كه اگر پروتستانتيسم قرب به خدا را در هويت دنيايي بشر معنا نمي كرد و همچنان ملازمه قرب به مسيح با رهبانيت حفظ ميشد، اروپا امكان رويكرد به روحيه سرمايه داري را نمي يافت؛ اگر چه پيش از انقلاب صنعتي ، زمينه تكوين رفرم در مسحيت را بايد در تحولي انفسي جست و جو كرد كه با رنسانس در جان بشر غربي واقع شده بود. وفاق اجتماعي مي تواند بر تمام نيازهاي واقعي و يا كاذب بشر وقوع پيدا كند، چنان كه جمعي گرسنه در طلب نان قيام كنند و يا جماعتي از بردگان براي كسب آزادي اتفاق حاصل كنند و يا آن سان كه در دنياي وارونه امروز مرسوم است جماعتي از همجنس بازان لغو قوانين مزاحم نيازهاي كاذب خويش به تشكيل دمونسترانسيون ** ، اتحاديه و يا حزب اقدام كنند . اما اين توافق هاي جمعي هرگز نمي تواند به طور وسيع و يا پايدار اتفاق بيفتد . نيازهاي پايدار تر وجود بشر مي تواند منشا و مبدا توافق هايي عميق تر و ماندني تر را فراهم آورند، اما از همه نيازها قدرتمند تر و عميق تر ، حكم فطرت و اقتضاي عهد ازلي انسان است كه در دين معنا مي شود. احزاب نيز بر اساس توافق هاي جمعي ايدئولوژيك تاسيس ميشوند، اما به مصداق "كل حزب بما لديهم فرحون"، حزب بازي به گروه گرايي و ترجيح منافع حزب بر حقيقت مي انجامد، و به اين معنا در همين روزگار ما و در همين روزهاي حاضر ، عملكرد هر دو جناح سياسي متقابل _ راست و چپ شاهدي است بر اين مدعا كه يك حزب ، خواه نا خواه ، منافع حزبي خود را بر حقيقت ترجيح خواهد داد ، مگر آنكه چنين فرض كنيم كه منافع يك حزب بتواند مساوي با حق و عدالت باشد كه حتي در بهترين شرايط نيز امكان وقوع چنين امري به چشم عقل و منطق مستعبد مي نمايد. اگر به كيفيت تكوين انقلاب اسلامي از مبادي آن _كه مساجد باشند بر محور غاياتي واحد، يعني رهبر امت (قدس سره) و تاسيس حكومت اسلامي ،بنگريم به راي العين خواهيم ديد كه هيچ امر ديگري نمي توانست به طور طبيعي مردم را به اتفاق و اتحاد برساند و بزرگ ترين مصداق وفاق اجتماعي در تاريخ معاصر را متحقق كند. حتي « حزب جمهوري اسلامي» نيز كه در غايات با حكومت جمهوري اسلامي اشتراك كامل داشت نيز نمي توانست در نهايت امر از يك هويت مستقل كه او را تشخيص و وجود بخشيده بود اعراض كند و اين هويت اگر عين هويت حكومت جمهوري اسلامي بود كه خود به خود ضرورت وجود حزب از ميان برمي خاست _ چنان كه بعدها اين امر اتفاق افتاد_ و اگر هويت حزب از هويت نظام متمايز بود ، اين تمايزات در ادامه مسير لاجرم منتهي به تعارض مي شد. پس اگر نظام جمهوري اسلامي چنان كه حق است مي خواست حقانيت خود را در وفاق اجتماعي امت مسلمانان ايران پيدا كند ،مي با يست كه از اتكا به يك حزب خاص _ هر چند حزب جمهوري اسلامي _ پرهيز كند . وفاق اجتماعي مردم ايران بر دشمني با نظام شاهنشاهي نيز مبتني نبود ، اگر چه اين دشمني وجود داشت ؛ بغض آنان در برابر رژيم شاه به تبع حب آنان نسبت به امام (قدس سره ) و اسلام وجود پيدا كرده بود و بنابراين ، اگر حضرت او اصراري بر سرنگوني شاه نمي داشت، اين امر توسط مردم واقع نمي شد. شريعت ظاهر دين است و حضرت امام امت (قدس سره) نه فقط عامل به شريعت ، كه مظهر كامل حقيقت دين بود . وفاق اجتماعي بر محور دين نمي تواند در نسبت با شريعت كه ظاهر دين است به وجود بيايد؛ وفاق اجتماعي بايد در نسبت با حقيقت دين ايجاد شود كه ولايت است. اگر درباره نماز گفته اند كه تاسيس حكومت اسلامي براي اقامه نماز است، راست گفته اند ، چرا كه نماز حقيقت دين را محفوظ مي دارد و چنانچه همين نماز حقيقت خويش را گم كند و در ظواهر تشريعي نماز تحجر پيدا كند، هيچ گره اي را باز نخواهد كرد ، چنان كه در عربستان سعودي نكرده است . در عربستان سعودي در اوقات نماز مردم را به ضرب باتون و شلاق به مساجد ميرانند ، اما اين نه تنها نمازي نيست كه بتواند شيطان را براند، بلكه نقابي است كه شيطان هم در پس آن پنهان مي شود_ و شده است پس وفاق اجتماعي مردمان نسبت به ظاهر شريعت بيهوده است و دين را در جامعه تحقق نخواهد بخشيد. باطن شريعت است كه مي تواند «امت واحد» را كه مصداق وفاق اجتماعي مردمان بر يك دين است، متحقق سازد. حقيقت دين اسلام در شريعت ظهور يافته است ، اما كدام شريعت؟ نماز و روزه و زكات و حج و انفاق و امر به معروف و نهي از منكر مي توانند مبدل به صورت هايي شوند كه درونشان اضداد خويش را پنهان كرده باشند، چنان كه حج اگر به قصد چرخيدن بر گرد خانه سنگي انجام شود بت پرستي است و يا رجم شيطان هنگامي تحقق خواهد يافت كه به فرمايش آن مظهر روح اللهي بشر، رجم شياطين واقعي كه آمريكا و اعوانش را نيز شامل ميشود وقوع پيدا كند. خوارج نيز با انتساب به ظاهر شريعت شمشير بر فرق سر باطن شريعت _ كه مولا علي باشد _ كوبيدند. پس ولايت باطن شريعت است و اسلام آوردگان بايد ميزان را در تبعيت از ولايت بجويند، نه طول ركوع و سجود و زخم پيشاني، كه خوارج نيز اين همه را داشتند. اما از جانب ديگر، به بهانه اين حكم نيز نمي توان تيشه بر اصل شريعت زد، آن سان كه باطني مسلكان زده اند. حراست از حقيقت دين را بايد در حراست از مرزهاي شريعت جست و جو و اگرنه ، ميزاني براي تمييز متقيان از غير آنان وجود ندارد . و بر اين مبنا ست كه حكم را بايد بر ظاهر راند و "ان اكرمكم عند الله اتقيكم" را نمي توان چون قاعده اي كه ظهور دنيايي باشد به كار گرفت. رويكرد به ولايت فقها مقتضاي فطرت دينداري است و اين امري است فراتر از مباحث فقهي گوناگون كه در رد و يا اثبات ولايت فقها انجام ميگيرد. انسان ديندار يا خود به اجتهاد رسيده است و يا از آنان كه عالم به دين هستند تبعيت مي كند و اين وفاق اجتماعي امري است ملازم با دينداري. ديني كه شريعت ظاهري ندارد _ همچون شينتو ئيسم *** ژاپني ها _ و يا شرايع خاص خويش را به حداقل ممكن رسانده است، به راحتي با شريعت دنياي امروز كه از لحاظ فلسفي مبتني بر پوز يتيويسم و متدو لوژيسم **** است و از لحاظ عملي با پرستش ابزار اتوماتيك ظهور پيدا كرده، قابل جمع است.ديني كه شريعت ندارد چون خيمه اي است كه ديرك ندارد و با نخستين طوفان بر چيده ميشود. شريعت نيز كه مجموعه احكام دين است نمي تواند كاملآ سيال باشد، چرا كه اصلآ دين ثابت با قول و فعل ثابت ظهور پيدا ميكند و اگر انتظار داشته باشيم كه ديني حقيقت ثابت داشته باشد در عين شريعت سيال، نقض غرض كرده ايم . حقيقت دين اگر چه از يك جانب با حيرت و دهشت و رازباوري همراه است، اما از آنجا كه نفس الامر يا واقعيت عالم ثابت است و روح انساني نيز دراصل وجود خويش با اين حقيقت ثابت متحد است، ناگزير است از آنكه معرفت خويش را از عالم در آداب و سنن ثابتي متنزل كند و از طريق عمل به اين آداب و سنن ثابت ، به عهد ازلي خويش وفا كند. حقيقت اسلام در شريعت ظاهر شده كه در اصولي همچون نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر ثابت است، اما در بسياري از مصاديق ، متغير به اجتهاد زنده . اجتهاد زنده لازمه زنده ماندن شريعت و حكومت دين است ، چرا كه اگر چه موضوعات همواره ثابت است ، اما مصاديق همواره در تغييرند و اين تغيير مدام ايجاب مي كند كه اجتهاد نيز علي الدوام جوابگوي اين تغييرات باشد. فقاهت از يك جانب به اين معنا باز مي گردد و از جانب ديگر به معناي تحت اللفظي خويش كه از جمله در اين آيه مبارك قرآن آمده است:قد فصلنا الايات لقوم يفقهون. اين توسع در معناي فقه را مي توان در تمام طول تاريخ اسلام در حوزه ها ي علوم الهي پيدا كرد. در تمام طول اين تاريخ ، به تناسب فلسفه و كلام و عرفان نظري مقوم اين معناي از فقه بوده اند. علوم تجربي اگر فارغ از غايات توسعه تكنولوژيك و تبعات اجتماعي و سياسي و اخلاقي آن ملاحظه شود، هرگز مقابله اي جدي با دين و دين داري نخواهند داشت.چرا كه اصلآ اين علوم كه متكي بر تجربه هستند و علت ايجاد و توسعه شان نياز بشر به استفاده از طبيعت است در عرض علوم نظري نيستند. اين علوم جهان را فارغ از اغراض نيازمندانه بشر نمي بينند و امكان صدور احكام كلي درباره عالم را ندارند، اما وقتي باد عجب كه لازمه حيات غفلت مندانه بشر روي اين سياره خاكي است در احكام جزئي اين علوم دميده ميشود ، در نظر جاهل چنين مي آيد كه مي توان با اين احكام جهان را تفسير و تبيين كرد. متدولوژي علوم ما را بي نياز از فلسفه و علوم الهي نمي كند و از علوم طبيعي نمي توان انتظار داشت كه احكام مابعدالطبيعي صادركنند. توهمي كه با فلسفه علم براي بشر امروز حاصل شده و خود را بي نياز از فلسفه و علوم عقلي و الهي مي بيند از آنجا ريشه گرفته كه عقل نظري متدولوژيست ها ، به اقتضاي كلي نگري فطري خويش ، بي آنكه خودشان بر اين معنا آگاه باشند، احكام جزئي و ابطال پذير علوم تجربي را بر عالم كلي اطلاق بخشيده است، غافل از آنكه پيدايش اين احكام محدود به كنكاش ها و اغراضي غير علمي است و صرفآ ماهيت كاربردي و جز در محدوده اين اغراض و براي دوراني كوتاه پايدار نخواهند ماند. ضرورت اين تلاش مستمري كه از يك سو پراگماتيسم ***** حاد بشر امروز و از سوي ديگر اتوماتيسم منتزع از تكنولوژي _كه حياتش در عدم تامل و توقف است_ آن را ايجاب كرده اند ، علوم تجربي را هر چه بيشتر به سوي تخصصي شدن و خوض در جزئيات جدا افتاده از كل رانده است و اين سير، خواه نا خواه، متناقض با كل بيني و كل گرايي كه عرصه حيات عقل نظري و الهي است عمل مي كند. عالم جديد و لوازم آن را بايد در پرتو حكمتي كه از تفقه در دين حاصل مي آيد شناخت، نه آن سان كه خود خويشتن را معرفي مي كند، اگر چه علوم تجربي نيز كه محدود به اغراض الحادي بوده اند، جز براي چند قرن نتوانسته اند كه بشر را از دين دور كنند و اكنون كه عرصه مجهولات تا آنجا وسعت يافته است كه بشر حقارت خويش را در برابر عظمت جهان مجهولات به چشم مي بيند، به ناچار بار ديگر روي به جانب عالم معنا آورده است. ما نمي توانيم به عالم جديد پشت كنيم و چشم از تكنولوژي و علوم جديد بپوشيم، اما در عين حال هرگز نخواهيم توانست بر محور توسعه تكنولوژي آن سان كه در غرب روي داده است وفاق اجتماعي پيدا كنيم . توسعه تكنولوژي در غرب با غلبه روحيه سرمايه داري و نفي شريعت ملازمه داشته است و اين امر به تبع تمدن غرب تنها در ميان اقوامي محقق خواهد شد كه هويت تاريخي مستقلي ندارند و يا در ذات دين و سنت ها يشان ممانعتي در راه رويكرد به اين شريعت جديد كه با اومانيستي غرب ظهور كرده است وجود ندارد در ژاپن نه تنها دين و سنت چون عاملي بازدارنده بر سر راه توسعه تكنولوزيك و رشد سرمايه داري عمل نكرده است، بلكه بالعكس، دين شينتو و سنتهاي كهن ژاپني چون خاك آماده اي است كه شجره سرمايه داري و تكنيك در آن ريشه دوانده است. مهم ترين صفاتي كه شينتو ئيسم را آماده گر قبول اين روح جديد ساخته آن است كه شينتوئيسم يك دين اسطوره اي و كاملآ ابتدايي است كه نظام اخلاقي منسجم و معيني نيز ندارد و به عبارت ديگر ، اين دين داراي شريعتي ثابت و معين نيست. روشنفكران غرب زده و يا وابسته در كشور ما ، با علم به اين حقيقت كه روح عرفان اسلامي _ و به عبارت بهتر عرفان شيعي _سد راه قبول شريعت علمي جديد است ، سعي دارند كه با عرفي كردن تفكر غربي و اعمال رفرم هاي پروتستانتيستي در تفكر ديني، اين مانع را از سر راه بردارند و بسياري از روشنفكران متشرع نيز بدون خود آگاهي و از سر جهل نسبت به تبعات مساعي خويش، با اين تلاش ها همراهي و هم سويي مي كنند .تهاجم فرهنگي غرب عليه تفكر انقلابي اسلام نيز از همين خللي كه در عزت و استقلال ملي _ كه عين هويت ديني ماست _ توسط روشنفكران غرب زده داخلي ايجاد شده است مؤثر مي افتد.حكايت اين روشنفكران همان حكايت «اسب چوبي تروا» ست كه در شكم خويش سربازان دشمن را پنهان داشته است . اگر اين تفسيرهاي پروتستانتيستي جديد از شريعت وجود نداشت، تهاجم فرهنگي شيطان اكبر،و حتي ماهواره، مي توانست در نهايت به قوام و استحكام هر چه بيشتر رابطه اين امت با دين رسول الله بينجامد، چرا كه از يك سو تجربه تاريخي نشان داده كه اسلام همواره از درون شكست برداشته و هجوم بيروني فقط هنگامي مؤثر افتاده كه نفاق در بناي مستحكم دين ايجاد خلل كرده است و از سوي ديگر ، اصلآ حقيقت اسلام در مبارزه با شيطان ظهور پيدا مي كند، و اين حكمتي است كه در آفرينش شيطان وجود دارد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه حكومت ديني تا هنگامي پا بر جاست كه روحانيت، واليان حكومت باقي است . نظام اسلامي جسمي است كه بايد قابل روح دين باشد و اگر روحانيت دين اسلام در جسمانيت نظام حكومتي كه خود را بدل از شريعت محسوب مي دارد استحاله پيدا كند، حفظ چنين نظامي آن غرض اوليه و اصلي را كه تاسيس حكومتي ديني بود نقض خواهد كرد . واليان حكومت اسلامي بايد تا آنجا كه ممكن است تشبه به رسول الله (ص)پيدا كند و تنها در همين صورت است كه خواهند توانست ظاهر عالم جديد را با باطن دين اسلام جمع كنند و اگر نه ، خود مرعوب و مفتون غرب خواهند شد و طعمه شياطيني كه دام خويش را بر ظاهر شريعت گسترانده اند و بنابراين، وفاق اجتماعي بر ولايت فقها تا هنگامي پا بر جا خواهد بود كه فقها و واليان حكومت خود را مصداق حقيقي فقيه و ولي حفظ كرده اند و اگر نه، اين ولايت خود به خود اسقاط خواهد شد. وفاق اين امت بر محور «مليت» نيز امكان پذير نيست. مليت _ ناسيو نا ليسم _ اگر فارغ از معناي جديد آن لحاظ شود هرگز بدون معتقدات ديني و فرهنگ و ادب معنا نخواهد گرفت. ملت به مفهوم جديد(ناسيون) به خودي خود با لزوم حاكميت ملي ملازم است و در اين صورت ، دين مشتر ك يك امر كاملآ فرعي خواهد بود. الجزاير و پاكستان دو نمونه از حكومت هاي ناسيوناليستي هستند كه در كشورهاي مسلمان تاسيس شده اند. اين صورت از ناسيو ناليسم نمي تواند مستقل از غايات و لوازم تمدن تكنولوژيك سرمايه داري موجود شود. واليان حكومت پاكستان سعي كرده اند ظاهر شريعت را با باطن تمدن جديد جمع كنند كه خواه نا خواه در هيچ يك توفيقي آن سان كه بايد ندارد. هويت ديني و ملي ما يكي است ، چنان كه ماهيت هر ملت بدون نسبت با دين و معتقدات مشترك تشخص و ظهور پيدا نمي كند و آنان كه ناسيوناليسم را بهانه مخالفت با نظام اسلامي كرده اند بايد به اين پرسش جواب گويند كه وفاق اجتماعي ما بر محور مليت با رجوع به كدام دين محقق خواهد شد؟شاه معدوم دم از داريوش و كورش بزرگ مي زد و ريا كارانه خود را سر سپرده آستان حضرت رضا (ع) مي نمايد، اما اطرافيان شاه و تئوريسين ها ي دروازه تمدن بزرگ در جلسات خصوصي ترشان آداب و آيين هاي زرتشتيان را نيز فقط در ظاهر احيا كرده بوده اند. آنها نابه خود دريافته بودند كه موجوديت يك ملت بدون دين مشترك تحقق نمي يابد و اگر چه در باطن سرسپرده آستان ابليس اكبر _ واضع شريعت جديد _ بودند ، اما رويكردشان به شكوه و عظمت دوران هخامنشيان و آداب زرتشتيان براي گريز از اسلام بود ، همان راهي كه اكنون صدام يزيد و حكام عربستان و اردن..... نيز در پيش گرفته اند. از جانب ديگر، نبايد پنداشت كه گرايش هاي ملي از هر نوع منافي وفاق اجتماعي ما بر ولايت فقيه و شريعت اسلام هستند. ديندارترين مردمان وطن دوست ترين مردمانند و" حب الوطن من الايمان "صدق محض است . تماميت ملي ما را نيز در جنگ هشت ساله ،مؤمن ترين مردمان به دين اسلام حفظ كردند. داعيان ملي گرايي در جست و جوي سوراخ هايي براي فرار از ولايت مطلق هستند و اين بهانه را پيش كشيده اند. هويت فرهنگي اين امت نيز در عين آنكه نسبتي با فرهنگ جهاني دارد و نسبتي ديگر با فرهنگ هاي محلي و بومي ، معين و مستقل است و روشنفكران غرب زده به جاي آنكه سرگرداني خود را به اين امت نسبت دهند بايد در انديشه علاج خويش از التقاط فرهنگي بر آيند. وفاق اجتماعي بر دشمني با ابليس اكبر _ آمريكاي جهانخوار و قداره بند _ نيز امري متحقق است ، مشروط بر آنكه مردمان صادقانه از قواعد جديد اين مبارزه آگاه شوند. سياست هاي خارجي جمهوري اسلامي، بدون رودر بايستي، گرفتار عدم تشخيص و حيراني است و مردم ايران در طول سال هايي كه از پيروزي انقلاب ميگذرد آموخته اند كه واقعيت را در عمل بجويند،نه در سخن . البته نمي توان انكار كرد كه عالم سياست پيچيدگي هاي خاص خويش را دارد و عامه مردم نيز از پيچيدگي گريزانند و بنابراين، شايد امكان نداشته باشد كه مردمان در عالم پيچيده سياست خارجي ورود پيدا كنند، اما آنها صداقت را در مي يابند و اگر تا كنون نيز با وجود همه معضلات كمرشكن بر مبارزه پاي مي فشارند شايد علتي جز اين نداشته باشد. گسترش تكنولوژي ارتباطات و پديدارهاي ويدئو وماهواره هم نبايد كه ما را مرعوب كنند. اگر ما معتقد هستيم كه دين اسلام عين فطرت بشر است نبايد ترسي به دل راه دهيم و البته از اين واقعيت نبايد اسبابي براي غفلت زدگي خويش فراهم كنيم . اومانيسم مسلط بر عالم جديد اگر چه براي دوراني كوتاه سلطنت بر جهان و روان انسان ها را در كف دارد ، اما از انجا كه بر حقيقت مبتني نيست ، خواه نا خواه به بن بست محال خواهد رسيد _كه رسيده است _ و در اين حالت ، چون عقربي كه در محاصره آتش خود را نيش مي زند، اسباب فروپاشي و اضمحلال را خود عليه خويشتن فراهم خواهد آورد و از درون فرو خواهد پاشيد . فرو ريختن مرزهاي جغرافيايي در جهان ارتباطات اگر چه در ظاهر به ضرر ماست، اما در باطن امر چنين نيست. غرب از فرو ريختن اين مرزها بيشتر در وحشت خواهد افتاد ، چرا كه سلطنت او بر فريب استوار است و هر چه بگذرد مردم جهان بيشتر به واقعيت امر پي خواهند برد. نمي خواهم بگويم كه امپرياليسم خبري و يا ارتباطي وجود ندارد و يا ما بايد در برابر ماهواره و ويدئو تسليم شويم ، بلكه مي خواهم بگويم همان سان كه امپرياليسم سياسي از درون خواهد پاشيد ، امپرياليسم ارتباطي نيز عناصر منافي با ماهيت كنوني خويش را در ذات خود دارد و في المثل اگر ما نمي توانيم ورود ويدئو را به كشور خود كنترل كنيم ، غرب هم از اعمال اين كنترل عاجز است اكنون در افغانستان شبكه ويدئويي غير رسمي مجاهدين افغاني ، عملا در خدمت غايات آنان ، مرزهاي تبليغاتي رژيم را انكار مي كند. امپر ياليسم ارتباطي دير يا زود ناگزير خواهد شد كه تسليم حقايق شود و آن روز است كه اين عقرب خودش را نيش خواهد زد. عصر تمدن غرب و سيطره روح سرمايه داري بر بشر به پايان رسيده و عالم در محاصره حقيقت است . اكنون اگر چه شبكه قاچاق ويدئويي وفاق اجتماعي ما را بر محور دين و اخلاق مذهبي تهديد ميكند ، اما حقير اين عرصه را آوردگاه مبارزه اي عظيم مي بينم كه بين آدم و دعوات شيطاني نفس اماره اش در گير است .آدم فريب خورده و از بهشت حقيقت وجود خويش هبوط كرده ، اما ديگر توبه اش مقبول افتاده است و زود است كه باز گردد: "فتلقي ادم من ربه كلمات فتاب عليه ." شيطان از سوراخ هايي كه شبكه ويدئويي در خانه گشوده است سرك مي كشد ؛ بايد اين شبكه را كنترل كرد، اما در عين حال ، راه حسن استفاده از اين مرزهاي فروريخته بر ما بسته نيست. *. Puritanisme :جنبشي در ميان پرو تستان هاي انگلستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم كه اعضاي آن خواهان ساده تر شدن مراسم و تشريفات كليسا بودند. **.Demonstration . تظاهرات ***. Shintoisme: آيين اوليه مردم ژاپن . پيروان آيين شينتو امپراطو ژاپن را فرزند الهه خورشيد مي دانند. ****. Methodologisme .اعتقاد به اصالت متد يا روش (علمي). *****. Pragmatisme :فلسفه صلاح عملي . نظريه اي كه حقيقت را عمدتا در نتايج و آثار عملي مترتب بر افكار و اعمال بشر جستجو مي كند . منبع : كتاب آغازي بريك پايان
  5. به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس،بعد از شهادت سید مرتضی آوینی،‌ در بعضی از گفت‏وگوهایی که افراد خاصی انجام می‎دادند، از جریانی صحبت می‎کردند که با شهید آوینی در زمان حیاتش سر ستیز داشتند اما بعد از شهادتش خود را دوست و همفکر ایشان می‎نامند، از جمله اسمی که می‎آوردند نام آقای مهدی نصیری بود. مهدی نصیری در سال 1342شمسی در دامغان متولد شد. تحصیل دروس حوزوی را از سال 1354 در حوزه علمیه دامغان نزد پدر (که خود تحصیل‎کرده حوزه علمیه نجف اشرف و به مقام اجتهاد نایل آمده بود)، و دیگر عالمان آن حوزه آغاز کرد. در سال 1358 برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه قم شد و تا سال 1366 دروس سطح حوزه را ادامه داد و همزمان در مدرسه علمیه رسالت به تدریس دروس ادبیات و منطق پرداخت. در سال 1365 همکاری با موسسه مطبوعاتی کیهان را در قم آغاز و یک سال بعد برای ادامه همکاری به تهران رفت و به عنوان دبیر سرویس مقالات روزنامه کیهان کار مطبوعاتی را ادامه داد و مقالات متعددی در زمینه مسائل سیاسی و فرهنگی روز نوشت. در سال 1367 از سوی آقای سید محمد اصغری سرپرست وقت موسسه کیهان و موافقت سید محمد خاتمی نماینده وقت حضرت امام در موسسه کیهان، سردبیری روزنامه کیهان به وی محول شد و در سال 1370 با دستور مقام معظم رهبری به عنوان مدیر مسئول روزنامه کیهان منصوب گردید و تا سال 1374 در این سمت فعالیت نمود. در همین سال ها با آغاز درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای به مدت دو سال در این درس شرکت کرد. در نیمه سال 1374 به همکاری با موسسه کیهان پایان داد و در اسفند همان سال نشریه سیاسی فرهنگی «صبح» را منتشر نمود. حیات این نشریه تا سال 1378 ادامه یافت. نصیری در این سال به قم مراجعت نمود و درس خارج اصول و فقه را در محضر آیات عظام سبحانی و مؤمن ادامه داد. وی در سال 1380 به معاونت سیاسی شورای سیاست‏گذاری ائمه جمعه سراسر کشور منصوب و تا سال 1384 در این سمت فعالیت کرد و در این سال‏ها نیز دو سال دیگر از درس خارج فقه مقام معظم رهبری بهره برد. در سال 1384 به عنوان معاونت فرهنگی دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در کشور امارات به این کشور رفت و سال 1388 با پایان مأموریت به کشور مراجعت کرد. مهدی نصیری همچنین انتشار ماهنامه سیاحت غرب را برای مرکز پژوهش‌های اسلامی ‌صدا و سیما در قم در کارنامه مطبوعاتی خود دارد که تاکنون هشتاد و پنج شماره آن منتشر شده است. مدیریت مسئول انتشارات کتاب صبح که عمدتا به انتشار آثاری در زمینه غرب شناسی می‌پردازد، نیز با مهدی نصیری است. صاحب امتیازی و مدیریت مسئول فصل‏نامه سمات تازه‎ترین فعالیت مطبوعاتی وی است. نصیری علاوه بر نگارش ده‌ها مقاله و گفت‏وگوی مطبوعاتی، چهار کتاب با عنوان های "اسلام و تجدد "، "فلسفه از منظر قرآن و عترت " ، "جایگاه اجتماعی زن از منظر اسلام " و "آوینی و مدرنیته " تالیف و منتشر کرده است. آنچه پیش رو دارید، حاصل گفت‎وگویی یک‏ساعته با آقای نصیری است،‌ در این مجال سعی شده پرسش هایی را که پیرامون روابط ایشان با سید شهیدان اهل قلم است، در هجدهمین سالگرد شهید آوینی برای مخاطبین منتشر نماییم: * فارس: اگر موافق باشید بحث را با نحوه آشنایی شما با شهید سید مرتضی آوینی آغاز کنیم؟ * نصیری: اگر اجازه بدهید بحث را از اینجا آغاز کنم که بعد از شهادت آقای آوینی برای اولین بار ظاهراً در فیلم "مرتضی و ما " موضوعی مطرح شد با این عنوان که کسانی که بعد از شهادت آقای آوینی با ایشان ادعای دوستی و همفکری می‌کنند، به آقای آوینی در زمان حیاتش جفا کردند؛ بعدها نیز در بعضی از مصاحبه ها و صحبت ها نیز نام من و حتی روزنامه کیهان را علنا بیان کردند. حال باید ببینیم ماجرا چیست؟ درباره این موضوع در دو سطح می توان صحبت کرد و در واقع یه این حرف جواب داد. سطح اول این است که چه اصراری وجود دارد که هرسال این مسئله تکرار شود که کسانی در حیات شهید آوینی با او مخالف بودند و یا به او جفا کردند و بعد از شهادت ایشان حالا مدافع و مروج آوینی شده‎اند؟ فرض کنید در زمان مدیریت مسئول بنده در روزنامه کیهان مقاله ای انتقادی و به تعبیر بعضی‎ها جفاآمیز به قلم یکی از اعضای تحریریه نسبت به آقای آوینی چاپ شد، پس حالا به این دلیل بنده حق ندارم بعد از شهادت ایشان از آقای آوینی دفاع کنم یا افکار و آثار ایشان را ترویج کنم؟ اصلا در بدترین حالت آن این است که ( و البته در سطح دوم بحث توضیح خواهم داد که اصلا این‏طور نیست و ما صرفاً با یک جوسازی نامعقول و خلاف واقع روبه‏رو هستیم) کسی قبل از شهادت آقای آوینی از دشمنان و مخالفان ایشان بوده است و حالا متنبه شده و از موافقان ایشان و مروجان ایشان شده است. حال آیا باید بگوییم که نخیر شما حق ندارید متنبه شوید و از افکار آقای آوینی تعریف و تمجید کنید و در معرفی آثار و افکار ایشان مقاله بنویسید و کتاب منتشر کنید و در سمینارهای تجلیل از او سخنرانی کنید؟ این چه منطقی است؟ البته با یک توضیح روشن می شود که یک حساب و کتابی پشت این منطق است و آن اینکه کسانی که با عمق افکار و آثار غرب ستیزانه و ضدروشنفکری شهید آوینی آشنا هستند و بعضی از آنها هم شاید طعم تلخ نقدهای آوینی را بر جریان روشنفکری چشیده اند، می خواهند فضایی درست کنند که کسی جرأت نکند آثار غرب ستیزانه و ضدروشنفکری آوینی را مطرح کند و این آثار به محاق برود. البته نمی گویم هر کسی که این موضوع را مطرح می کند از این دست است بلکه بعضی از سر ناآگاهی در این مسیر قرار می گیرند که امیدوارم توضیحات من در این گفت‏وگو آنها را متقاعد نماید. در هر صورت جریانی در کشور می خواهد آوینی را فقط در حد یک مستندساز جبهه و جنگ مطرح کند و از بعد دیگر آوینی ـ که به نظر من مستند سازی آوینی و روایت فتح او با همه ارزش و عظمتی که در جای خود دارد، در برابر این بعد آوینی اندک است ـ جامعه را غافل و محروم کند و آن بعد این است که آوینی در مقوله غرب شناسی و دشمن شناسی و زمان شناسی یک حکیم و متفکر کم‎نظیر و یا شاید بی‎همتا در روزگار ما بود. و اصلا بنده معتقدم یکی از راههای مقابله با رخوت و خلأ فکری و فرهنگی موجود و مقابله با جنگ نرم فکری و نظری نظام سلطه جهانی علیه انقلاب اسلامی، ترویج آثار و افکار آوینی در مقوله غرب شناسی بین جوانان و نسل دوم و سوم انقلاب است. * فارس: صحبت اصلی این جریان این است که تا دیروز آدم هایی وجود داشتند که در مقابل شهید آوینی قرار داشتند اما امروز همان آدم ها خود را در پشت ایشان پنهان می کنند، نماد این گونه افراد را شما می دانند؟ * نصیری: حالا از اینجا به بعد وارد سطح دوم بحث می شوم. اولا در روزنامه کیهان در زمان مدیریت بنده فقط یک مقاله در انتقاد از یک ویژه نامه مجله سوره (که با طراحی یکی از افرادی که امروز بحث جفا به آوینی را مطرح می کند، تدوین و تالیف شده بود) و نه از کل مجله سوره و نه از شخص آقای آوینی و نه به قلم بنده ( بلکه به قلم یکی از اعضای تحریریه کیهان) منتشر شده بود. البته همزمان با کیهان در همان ایام روزنامه جمهوری اسلامی نیز نقدی بر همان ویژه نامه که ظاهرا لحن تندی داشته است چاپ می کند و این آقایانی که امروز بحث جفا به آوینی را مطرح می کنند، آن مقاله را هم به حساب کیهان و بنده می گذارند و ظاهرا چون روزنامه جمهوری خیلی اصراری به ترویج آثار و آفکار آقای آوینی ندارد، و از جوسازی ها مصون است! ثانیا شخصیت فکری و فرهنگی آقای آوینی دو بخش ممتاز داشت و دارد. یکی در زمینه مسائل جبهه و جنگ است و دیگری در موضوع غرب شناسی و نقد جریان روشنفکری غربگرا در عرصه سینما و مطبوعات و کلا عرصه فکر و فرهنگ و تا حدودی هم سیاست و اقتصاد. خب در هیچ یک از این دو زمینه دلیلی برای مخالفت بنده و کیهان آن روز با آوینی وجود نداشته است. نه بنده آن روز عنصر ضد جبهه و جنگ بوده ام و نه عنصر طرفدار غرب و جریانات روشنفکری و اتفاقا در هر دو موضوع کیهان و سوره در یک جبهه قرار داشتند. منتها سوره با بار نظری و مبنایی بیشتر و البته قوی تر و کیهان با بار سیاسی و خبری و مشخصات یک کار روزنامه ای. مثلا شما بروید ببینید که سوره و کیهان آن روز در یک جبهه با مخملباف و دکتر سروش و جریانات روشنفکری موجود در وزارت ارشاد دوران آقای خاتمی منازعه و مجادله داشتند. صدا و سیمای دوران آقای محمد هاشمی مورد نقدهای تیز و تند هر دو نشریه بود. جریانات روشنفکری موجود در سینما مثل بنیاد فارابی و افرادی مثل آقایان بیضایی و مهرجویی و نیز در مطبوعات مثل آدینه و دنیای سخن مورد نقد مشترک قرار می گرفتند و موارد عدیده ای دیگر. اما شما بروید ببینید مثلا سازنده محترم فیلم مستند "مرتضی و ما " که در آن فیلم، بحث جفای به آوینی را مطرح کرده است، آن روز و امروز چقدر قرابت فکری و عقیدتی با آوینی داشته و دارد. حتی در مورد فیلم عروس که بسیاری از بچه های مسلمان سینما از جمله آقای طالب زاده مخالف آن فیلم بودند، موضع کیهان با سوره در موافقت با این فیلم بود. خب با این توصیفات چه مخالفت جدی و اساسی و یا خصومتی بین ما و آقای آوینی بوده است که بعد از شهادت ایشان بنده در صدد بر آمده باشم که آنها را پاک کنم و پشت آقای آوینی سنگر بگیرم؟ و اما در ادامه بحث به چگونگی آشنایی ام با آقای آوینی می پردازم تا مسائل واضحتر شود. حدود سالهای 69 ـ 68 جمعی با عنوان هیات هنرمندان و نویسندگان مسلمان به ابتکار گروهی از دوستان تشکیل شد که اولین جلسات آن در محل نشریات رشد که مدیر آن روز آن آقای چینی فروشان بود به صورت هفتگی یا دو هفته یک بار برگزار می شد. اعضای این هیات عبارتند بودند از آقایان چینی‌فروشان، جواد محقق، سید مهدی شجاعی، سرهنگی، بهبودی، شمس‌الدین رحمانی، شهید آوینی، مجید قادری، مجید مجیدی، نوری زاد، شریفی، بهزاد پور، شریعتمداری، شایان فر و بنده و خانمها ثقفی و زواریان و دو سه نفر دیگری که ممکن است از خاطر من رفته باشند. این جلسات بیشتر جنبه اطلاع رسانی به یکدیگر را داشت و پیرامون موضوعات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی روز هم مباحثی مطرح می شد. به طور طبیعی کسانی که در آن جلسات می‌آمدند از یک نوع تناسب و سنخیت فکری البته با نوسانات و اختلافاتی برخوردار بودند. من در آن جلسات با‌ آقای آوینی و بسیاری از دوستان دیگر از نزدیک آشنا شدم. بعدا هم در جلسه ای در مرکز اسناد انقلاب اسلامی که مسئول آن آقای سید حمید روحانی بود، بنده و آقای آوینی و آقای مسیح مهاجری و دو نفر دیگر از دوستان شرکت می کردیم. آن روزها بحث داغ جلسات موضوع تهاجم فرهنگی بود که مقام معظم رهبری مطرح کرده بودند. زمانی که مقام معظم رهبری این موضوع را مطرح کردند، معدود نشریاتی وارد این عرصه شدند که از جمله مجله سوره و روزنامه کیهان بودند. آقای آوینی نسبت به جریان روشنفکری متمایل به غرب، مواضع بسیار اساسی و تندی داشت و هیچ سر آشتی با جریان روشنفکری نداشت. من تعجب می‌کنم که بعضی ها گاهی اوقات با تعبیر روشنفکر از آقای آوینی یاد می کنند بدون اینکه در کلامشان قرینه ای بر این مطلب باشد که منظورشان روشنفکر مصطلح نیست. در حالی که او شاید از کاربرد هیچ تعبیری به اندازه تعبیر روشنفکر در مورد خودش ناراحت نشود. او با روشنفکری و روشنفکران غربزده و غرب باور، ستیزی دائمی داشت و آنها را نقد و هجو می کرد. در هر صورت این همسویی در مواضع و روابط دوستانه تا شهادت آقای آوینی ادامه داشت . اما می ماند چند حادثه استثنایی که در این ایام اتفاق افتاد. در مجله سوره دو سه اتفاق رخ داد که موجب نگرانی و بعضا انتقاد دوستان همسو با آقای آوینی از مجله شد. یکی دفاع از فیلم عروس بهروز افخمی بود که البته در همان ایام از نظر ما مشکلی نداشت و کیهان موضعی همسو با مجله سوره داشت. یعنی ما در مجموع و در برآیند نهایی، فیلم عروس را منفی نمی دانستیم اما برخی دیگر از دوستان موضعی مخالف داشتند و معتقد بودند که عروس در استفاده ابزاری از چهره زن و نشان دادن نماهای درشت و به اصطلاح سینمایی ها کلوز آپ از زن خط شکنی کرده است. ماجرای دیگر انتشار کتاب یا ویژه نامه ای در مورد سینمای آلفرد هیچکاک با عنوان "هیچکاک همیشه استاد " بود که باز عده ای از بچه های مسلمان از این اقدام سوره دلخور شدند و معتقد بودند که این کار با تشویق و ترغیب یکی از نویسندگان سوره که نسبت زیادی با جبهه فرهنگی انقلاب ندارد، منتشر شده است. مقاله انتقادی کیهان از سوره هم معطوف به این کتاب بود و طبعا من هم نظر همین بچه ها را داشتم . * فارس: چرا؟ * نصیری: تلقی آن روز بسیاری این بود که با توجه به اصولگرایی و ارزش گرایی عمیق آقای آوینی در عرصه فرهنگ و سینما، سینمای هیچکاک اگر چه ممکن است واجد نقاط آموزنده ای باشد اما نمی تواند به عنوان الگوی جریان اسلامی در سینما مطرح شود. * فارس: سوال مهم اینجاست، شما که به آقای آوینی و تفکر ایشان اعتماد داشتید چرا فرض نکردید که اینجا هم او دارد برنامه‌ای را دنبال می‌کنند؟ * نصیری: ببینید حرف اساسی بنده با کسانی که مساله جفای یه آوینی را به خاطر درج یک مقاله انتقادی از سوره در روزنامه کیهان علم می کنند این است که بنده اصلا در کیهان تفکر گروهی و حزبی به این معنا که اگر یا یک جریان و یا شخصی دوست هستیم پس نباید از او انتقادی کنیم یا تذکری به او بدهیم نداشتم. حتی الان که آقای آوینی به خاطر شهادتشان قداست یافته اند، اصلا اعتقاد ندارم که کسی حق ندارد از آثار یا افکار ایشان انتقاد کند و نظری متفاوت با ایشان داشته باشد. آقای آوینی هم چنین نگاه نازلی به قضایا نداشت و دلیلش هم اینکه او هم از کیهان یکی دو مورد علی رغم هم جبهه بودن انتقاد کرد. ایشان در اوج دعواها با وزارت ارشاد دوران آقای خاتمی و نیز جریانات روشنفکری مقاله‌ای راجع به "جمهوریت و اسلامیت " نوشتند و در پانوشت آن مقاله نوشتند که ما در طرح این مبحث مساله را از موضع سیاسی یا سیاست زدگی مثل کیهان مطرح نمی کنیم. * فارس: یعنی شما معتقدید که آقای آوینی به خاطر انتقاد شما به ویژه نامه هیچکاک، در این مقاله این گونه موضع گیری کردند؟ * نصیری: نه، اصلا معنی انتقاد ایشان این نبود. به نظر من به همین دلیل که ما از آقای آوینی انتقاد کردیم و با این که دوست ما بود مانع از این نشد که از ایشان انتقاد کنیم، به همان دلیل هم آقای آوینی از ما انتقاد کرد. و به نظر من از یک زاویه هم انتقاد ایشان درست بود. آقای آوینی یک حرفی داشت مبنی بر اینکه گاهی در دعواهای ژورنالیستی و سیاسی، سیاست‌زدگی بر مباحث مبنایی غلبه پیدا می‌کند و این آفت کار است که این حرف درستی است و البته این بیشتر اقتضای کار روزنامه ای بود و اگر آقای آوینی هم آن روز سردبیر کیهان یا هر روزنامه دیگری بود و کار روزنامه ای می کرد، به نظر من حتما به این آفت دچار می شد ولی البته او پیش و بیش از همه ما اقتضائات منحط ژورنالیسم را فهمیده بود و زیر بار کار روزنامه نگاری نمی رفت و تنها کار مجله ای را بر می تافت که البته آن هم اقتضائات غلط خودش را دارد اما به مراتب کمتر از روزنامه. البته اخیرا در یکی از مصاحبه های همان آقایی که همکار آقا مرتضی بود و در انتشار کتاب هیچکاک نقش ممتازی داشت، دیدم که چنین گفته بود: "در زمان وزارت آقای خاتمی در سوره یک مصاحبه با مهدی نصیری سردبیر وقت کیهان چاپ کردیم. راستش من مخالف این مصاحبه بودم. به مرتضی گفتم: این درست نیست، گفت: عیبی ندارد. بگذار ما مرزبندی‌مان را با روشنفکران کامل کنیم. گفتم: من این را قبول دارم اما نگاه‌مان با نصیری یکی نیست. مصاحبه چاپ شد و تبعات خود را به دنبال آورد. یکی دو شماره بعد مطلبی نوشت و در آن مطرح کرد که ما بر خلاف کیهانی‌ها فرهنگ را دنبالیچه‌ی سیاست نمی‌دانیم. " و اما نکته مهم در ارتباط آن مصاحبه سوره با بنده در دفتر مجله سوره که یادم می آید آقای سید یاسر هشترودی انجام داد این بود که آن روز ها آنقدر کیهان مورد حمله روشنفکران و جریان مهاجم فرهنگی بود که آقا مرتضی ضروری دیده بود با بنده به عنوان مدیر مسئول روزنامه کیهان مصاحبه ای داشته باشد تا به نوعی هم از کلیت مواضع کیهان دفاع کرده باشد و هم به قول خودش مرزبندی اش را با روشنفکران کامل کرده باشد اما ظاهرا بعدا مساعی جمیله! این دوست عزیز در طرح انتقادی از روزنامه کیهان به قلم آقا مرتضی بی تاثیر نبوده است. اگر چه از نظر من اصلا امر عجیبی نبود و هر گز از آقای آوینی دلخور نشدم و این البته جریانی دارد که در ادامه مصاحبه خواهم گفت. ماجرای دیگری در سوره اتفاق افتاد که باز از زبان همین دوست در مصاحبه اش با خبرگزاری فارس نقل می کنم: "یک عکس هم از فستیوال کن روی جلد گذاشتیم. عکس کمی مشکل داشت. تکه تکه بود که بابت آن عکس و عکس صفحه 2 و مطالبی دیگر، برخی مطبوعات شدید علیه ما نوشتند. ما در آن زمان در سوره تحت حمله شدید جبهه تحجر و تجدد به صورت توامان بودیم. " بله آن عکس هم موجب انتقاد گروهی از بچه مسلمانها شد و نیز بر اساس اخباری که داشتیم انتقاد یکی از مقامات عالی رتبه نظام را هم در دیدار با آقای محمدی عراقی رییس وقت سازمان تبلیغات که حوزه هنری و مجله سوره وابسته به ان سازمان بود، برانگیخت. در این ماجرا البته کیهان انتقادی نکرد و روزنامه جمهوری اسلامی نقد تندی نوشته بود که برخی از دوستان منصف این نقد را هم به حساب بنده و کیهان می گذارند! در فقره ای که از اظهارات این برادر محترم در گفتگو با فارس نقل کردم دو نکته وجود دارد. یکی اینکه ظاهرا ایشان در این اقدام انتقاد آمیز سوره هم بی نقش نبوده اند و دیگر اینکه حمله جبهه تجدد و تحجر به آقای آوینی حرف بی ربطی است و کسانی که با فضای آن روز آشنا بودند بی ربطی و سستی این حرف را بهتر می فهمند. جبهه متهم به تحجر آن روز به زعم این آقا و همه روشنفکران غربزده آن روز جریانی جز جریان ستیزگر با روشنفکرانی چون سروش و مخلمباف و ارشاد دوران آقای خاتمی و مجلات روشنفکری و روشنفکران سینمایی و امثال این ها نبود و آقای آوینی البته به خاطر آن مواضع بسیار بنیان سوزش علیه غرب و علوم و تکنولوژی مدرن غرب و کل مدرنیسم، در راس متهمان به تحجر محسوب می شد و ما هنوز در آن روز به این عمق آقای آوینی در نفی غرب و مدرنیته و روشنفکری نرسیده بودیم. بنده در اینجا می خواهم برگردم به حرفهایم در آغاز مصاحبه که گفتم کسانی در صددند با آگراندیسمان کردن یکی دو انتقاد بسیار معمولی از آقای آوینی، اذهان را از افکار و آثار غرب ستیزانه و مدرنیته سوزانه آقای آوینی که شاهکار اوست منحرف نمایند و اجازه طرح این حرفها را ندهند و آوینی را محصور به عرصه سینما که از نظر بنده جزء کارهای درجه دوم ایشان از جهت اهمیت است، کنند و یا با طرح این مساله که جریان تحجر (مثل روزنامه کیهان با آن همه حمایت هایی که مقام معظم رهبری از مواضع به خصوص فرهنگی آن روز آن داشتند و بنده شاید مجاز نباشم آنها را اینجا مطرح کنم) هم رودرروی آوینی بود، یک هویت غیر شفاف و مغشوش از شخصیت فکری و فرهنگی این شهید بسازند. *فارس: راوی این مطلب که یک مقام عالیرتبه از سوره به خاطر چاپ آن تصویر روی جلد انتقاد کردند، چه کسی است؟ *نصیری: بنده الان یادم نیست که راوی آن که بود اما جزو اخبار موثقی بود که به ما رسید. شاید الان آقای محمدی عراقی یادشان باشد و می توانید از ایشان بپرسید. البته این را بگویم که اصلا مقصود من از نقل این ماجرا تخفیف دادن مجله سوره و یا شهید بزرگوار آوینی نیست. شما می بینید که حدود پانزده سال است که من در باره این هیاهوی "جفا به آوینی با سردمداری مهدی نصیری " هیچ حرفی نزده ام و الان هم شما از من خواسته اید تا حرف بزنم و الا شاید باز هم سکوت می کردم و شما می دانید که بیش از ده سال است که در حاشیه قرار دارم اما برای اینکه ذهن نسل جوان آوینی ندیده اما مشتاق افکار و آثار او را روشن کرده باشم، چون دیدم که بعضی هاشان به خاطر حرف نزدن بنده این هیاهو را باور کرده اند، این مباحث را مطرح کردم و اصلا هم این چند نکته و نکته دیگری که نقل می کنم به مفهوم کاستن از قدر و منزلت آوینی و کارهایش نیست. همه ما در معرض اشتباهات بوده و هستیم. *فارس : این انتقاد آن مقام عالیرتبه نظام به گوش آقای آوینی رسید؟ *نصیری : نمی‌دانم. اخیراً از بعضی دوستان شنیدم که بعداً آقای آوینی به خاطر موضوع جشنواره کن یک عذرخواهی و توضیحی نوشتند. ماجرای بعدی ما با آقای آوینی مربوط به هیئت هنرمندان و نویسندگان مسلمان بود که خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و آقای آوینی هم حضور داشت. *فارس: بعد از قضیه خودتان با آقای آوینی راجع به هیچکاک بود یا قبلش؟ *نصیری: کاملا بعد از این جریاناتی است که برایتان تعریف کردم. طبق معمول این جلسات، حضرت آقا فرمودند هر کسی هر حرفی دارد بزند. عده ای حرف‌هایشان را زدند تا نوبت به خواهرمان خانم ثقفی رسید. ایشان به عنوان کسی که در آن روز در جبهه فرهنگی انقلاب بود و مقالاتی را در نقد جریان های فرهنگی و هنری رو در روی انقلاب می نوشت و در کیهان به چاپ می رسید، از آن انتقاد آقای آوینی نسبت به کیهان دلخور بود و به آقا گفت: "آیا درست است ما که در یک جبهه و در مقابله با تهاجم فرهنگی هستیم، از همدیگر انتقاد کنیم و قلم‌هایمان متوجه همدیگر شود؟ " بعد از ایشان افراد دیگری صحبت کردند تا نوبت به بنده رسید. من گفتم : "برخلاف نظر خانم ثقفی، من قائل به این نیستم که چون با هم در یک جبهه هستیم از همدیگر انتقاد نکنیم؛ هیچ ایرادی ندارد که دوستی که هم جبهه‌ با من است، اگر مشکلی از من می بیند انتقاد کند؛ " بعد از صحبت نویسندگان و هنرمندان حاضر ، حضرت آقا در ارتباط با سئوال خانم ثقفی فرمودند: (نقل به مضمون) "شما که در یک جبهه هستید نباید تفنگی را که به سمت دشمن گرفته‌اید، یکباره به سمت خودی بگیرید. شما نباید همدیگر را تضعیف کنید. شما در یک جبهه‌اید ". جلسه تمام شد و از جلسه بیرون آمدیم. بعدها خانم ثقفی یا فرد دیگری به من خبر داد که آقای آوینی گفته بود که "من از برخورد فلانی [نصیری] در جلسه بسیار خوشم آمد ". چرا که شاید فضای آن روز این اقتضا را داشت که بنده در آن جلسه قیافه حق به جانبی بگیرم و بگویم بله به ما کم لطفی می شود و دوستان برخی مسائل را رعایت نمی کنند و حرفهایی از این قبیل. البته آن فرمایش آقا اگر چه در آن جلسه ناظر به سئوال خانم ثقفی و انتقاد سوره از کیهان بود ولی به قول اصولیون "مورد مخصص نیست " و فرمایش آقا حتما شامل انتقاد کیهان از سوره هم می شد. مورد بعد ما با آقای آوینی بعد از این قضایا، مصاحبه سوره با من بود که به آن اشاره کردم. یعنی قضایا به سمت رفع کدورتها پیش می رفت. تا می رسد به ماجرای فیلم خنجر و شقایق. سفر بوسنی ای که آقای طالب‌زاده رفتند و محصول آن مستند "خنجر و شقایق " بود که نریشن های فیلم را آقای آوینی نوشته و خوانده بودند. این فیلم وقتی به سیما عرضه می شود، سیما حاضر به پخش آن یا پخش کامل آن (الان یادم نیست) نمی شود و این در شرایطی بود که جامعه له له می‌زد تا بداند در بوسنی چه می‌گذرد. آقای آوینی از این ماجرا بسیار عصبانی شدند و مقاله مفصلی علیه صدا و سیما می‌نویسند و به آقای حسین بهزاد می‌دهد که به کیهان بدهد. آقای بهزاد مقاله را برای من آورد و گفت "آقای آوینی سلام رسانده و گفته که مقاله را چاپ کنید و دست شما باز است که هر تغییری را که می خواهی در آن اعمال کنی ". چون خود آقای آوینی هم توجه داشت که مقاله خیلی شلاقی و تند نوشته شده است. . یادم است که یک روز ظهر جمعه در منزل ما آقایان حسین بهزاد، محمد صدری و نادر طالب‌زاده که نهار آب‌گوشتی هم با هم خوردیم، آمدند و مقاله را خواندیم. بخش‌هایی از مقاله علیه صدا و سیما به قدری تند بود که قویا جای شکایت را از طرف صدا سیما باز می کرد. به همین دلیل بخش هایی از مقاله را حذف کردم که فکر می کنم سیاهه آن را الان آقای بهزاد داشته باشد ولی بخش زیادی از مقاله با عنوان "چگونه خنجر بر پشت شقایق نشست " در روزنامه کیهان البته بدون اسم آقای آوینی چاپ شد. بعد از چاپ این مقاله برخی از بچه های گروه جهاد یا روایت فتح آن روز جوابیه ای شاید تحت فشار رییس سازمان به این مقاله دادند که چاپ شد و جوابیه ای نیز خود صدا وسیما داد که آن هم چاپ شد و در جواب این جوابیه، من خودم جوابیه ای نوشتم و آن هم چاپ شد. آقای محمد هاشمی ظاهرا رفت دفتر مقام معظم رهبری و از کیهان بابت درج این مقاله سخت شکایت و گله کرد. بنده را دفتر خواست و گفته شد که مقاله اولی یعنی همان مقاله به قلم آقای آوینی بسیار تند بود اما مقاله دوم منطقی تر بود. البته من یادم نیست که آنجا گفته باشم که نویسنده مقاله اول کی بوده است. مقصود من از طرح این مساله یکی توضیح نوع روابط ما با آقای آوینی در زمان حیاتشان بود که این روابط تا شهادتشان ادامه داشت و دیگر اینکه می خواهم بگویم اصلا انتقاد از همدیگر یا حتی اعتراض دفتر مقام معظم رهبری از یک نویسنده یا مقاله یا نشریه مفهومش جفای به آن شخص یا نشریه نیست که حالا مثلا بنده یا کسی خواسته باشد یک انتقاد را آگراندیسمان کند و مرتب بگوید که کی به کی جفا کرد. ضمن آن که اگر بحث جفا باشد بیشترین جفا به آقای آوینی را مدیریت وقت حوزه هنری می کرد که امکانات لازم را به آقای آوینی نمی داد و بارها از نشریه سوره ابراز نارضایتی می کرد و مثلا فروش کم نشریه را بهانه فشار به آقای آوینی قرار می داد و تهدید به تعطیلی سوره می کرد و بنده جندین بار شاهد ناراحتی آقای آوینی از حوزه بودم، اما نمی دانم چرا این مسائل انعکاسی در مصاحبه های بعضی از دوستانی که در پی معرفی جفاکاران به آوینی هستند، ندارد. نکته دیگری که اینجا باید بگویم این است که بنده بعد از شهادت آقای آوینی و با مراجعه جدی‌تر و جامع‌تری که به آثارشان داشتم، متوجه عمق فکری ایشان شدم. من بعد از دوران کیهان وقتی که به "مجله صبح " آمدم، به تدریج توجهم به موضوع غرب شناسی در ابعاد نظری و عمیق آن جلب شد و در این مرحله بود که ارزش شخصیتی و فکری آقای آوینی برای بنده دهها برابر بیشتر شد و حالا دیگر آوینی در نگاه من در قامت یک حکیم غرب شناس و زمان شناس جلوه کرد که به شدت امروز خلأ این نوع نگاه به غرب و زمانه حس می شود و از اساسی ترین نیازهای فکری انقلاب است و متاسفانه این بعد آوینی به شدت مغفول واقع شده و یا به عمد از سوی کسانی مسکوت گذاشته شده است. *فارس: بعضی ها معتقدند که شما باید بگویید که به فلان موضوع مطرح شده توسط آقای آوینی منتقدم و زیر این حرف نزنید؟ * نصیری: بله. نه تنها در مورد شهید آوینی بلکه راجع به هیچ شخصیتی به جز معصومین علیهم السلام قائل به این نیستم که نمی شود او را نقد علمی و فکری کرد. انتقاد کیهان از آقای آوینی قبل از شهادتشان بود؛ الان که با شهادتشان قداست پیدا کرده اند هم چیزی مانع از نقد ایشان نیست. شما فصلنامه سمات را که الان منتشر می کنم ملاحظه کنید و ببینید که بسیاری از شخصیت های بزرگ علمی و فلسفی و عرفانی را مورد نقد قرار می دهیم البته با حفظ حرمت و شخصیت آنها و بدون اهانت. اصلا سنت نقد غیر معصومین و اجتهاد علمی در برابر بزرگان علمی و فقهی و کلامی و فلسفی از افتخارات تشیع است. معصوم علیهم السلام فرموده است : "بر حذر باشید از اینکه کسی غیر از معصوم را نصب‌العین خود قرار دهید و بگویید که هر چه گفته درست است ". البته بحث لزوم تبعیت از ولی فقیه و حاکم عادل مسلمین در مسائل حکومتی و سیاسی و اینکه حتی بر مجتهدین هم تبعیت لازم است بحثی دیگر است که نباید با این موضوع خلط شود. * فارس: از مطالبی که در مجله سوره چاپ شده، این گونه بر می آید که شهید آوینی در مورد انتقاد به حتی کوچکترین موضوع به جریان روشنفکری،‌ به طرف مقابل این اجازه را می داد که از خود دفاع کند و در بعضی از جاها مطالب دفاعیه آنها را چاپ می کرد. البته خود ایشان هم آن مطلب را نقد می کرد. شما این گونه تفکر ار قبول دارید؟ * نصیری: برای پاسخ به این پرسش بگذارید جریانی را برای شما تعریف کنم. وقتی موضوع تهاجم فرهنگی و مقابله با آن مطرح شد و در اولین قدمها آثار مخلمباف مثل "شب‌های زاینده رود " و "نوبت عاشقی " و نیز سیاست های وزارت ارشاد آن روز در کیهان نقد شد، موجی از موافقتها و مخالفتها راه افتاد و ما بسیاری از مقالات مخالف و منتقد کیهان را هم چاپ می کردیم و آن روزها موافق و مخالف هر روز منتظر چاپ کیهان و روی دکه رفتن آن بودند. مثلا جناب آقای امین تارخ در همان روزها یک روز آمد کیهان و آمد تحریریه و در اتاق تیتر روزنامه، با هم گپی زدیم و بعد گفت من مقاله ای در انتقاد از مواضع کیهان نوشته ام . بنده هم مقاله ایشان را گرفتم و در همان روز یا فردای آن چاپ کردیم. * فارس: منظور من سطح بالاتر و سطح تفکری است. شما قبول دارید که تفکر مخالف هم بیاید و حرفش را بزند؟ * نصیری: این چه سئوالی است که شما می پرسید. این از بدیهیات است که انسان به افراد مورد انتقاد خودش چه در مسائل سیاسی و چه فرهنگی و نظری باید فرصت دفاع و پاسخ بدهد. بگذارید نمونه دیگری را برای شما بگویم. آقای احسان نراقی آن روزها سخت مورد انتقاد کیهان بود، یک روز زنگ زد که گله کند. من به ایشان پیشنهاد کردم بیاید کیهان تا ما با ایشان گفتگو کنیم و ماحصل آن را چاپ کنیم و او هر دفاعی از خودش دارد در آن گفتگو مطرح کند. او هم قبول کرد و یک روز به اتفاق آقای ثقفی برادر خانم حضرت امام که ظاهرا با یشان دوستی ای داشت، به کیهان آمد و ما با ایشان گفتگویی مفصل را انجام دادیم و حاصل آن را چاپ کردیم. *فارس: در قضیه "خنجر و شقایق " شما با آقای آوینی جلسه مشترکی نداشتید؟ *نصیری : نه. *فارس: آقای بهزاد مقاله را آوردند؟ * نصیری: بله آقای بهزاد آورد. * فارس: می‌گفتند صفحه روزنامه بسته شده بود اما شما صفحه بندی را به هم زدید و مطلب را گذاشتید، اینها درست است؟ * نصیری: ظاهرا این جوری نبود. چون همان گونه که گفتم روز جمعه مقاله به دست من رسید و فردای آن روز در روزنامه چاپ شد. * فارس: شما بابت این قضیه دادگاه رفتید و در دادگاه گفتید که نویسنده شهید شده و بروید او را به محکمه بیاورید؟ * نصیری: بله صدا وسیما از من شکایت کرد و حدس می‌زنم چنین چیزی بوده. جون مورد شکایت هم بیشتر همان مقاله آقای آوینی بود که بسیار تند و تیز علیه صدا وسیما نوشته شده بود. * فارس: از جلسه ای که با هیات هنرمندان و نویسندگان رفتید خدمت آقا، آیا ایشان در مورد هنر و مسائلی از این دست مباحثی را مطرح کردند؟ *نصیری: من الان از جزییات آن جلسه به تفصیل یادم نیست. اما یادم می آید که بعضی از دوستان مطرح کردند که اشکال این هیات و جمع این است که کار مشخصی انجام نمی دهد و مثلا طرح وبرنامه ای برای اجرا و پی گیری ندارد. حضرت آقا در جواب (نقل به مضمون) فرمودند که نفس تجمع شماها بسیار مهم است و این را دست کم نگیرید. هر کدام از شما کار و یا مسئولیت مشخص خودش را دارد و کارتان را انجام می دهید. آنچه این جمع باید در پی آن باشد این است که تجمع شما و طرح مباحث در آن به گونه ای باشد که روی کار هر کسی از شما تاثیر مثبت خودش را بگذارد و الزاما این نیست که خود این جمع باید یک کار مشخصی انجام دهد. البته این هیات یک یا دوبار دیگر هم خدمت ایشان رفتند. * فارس: آقای آوینی در این جلسه در محضر آقا صحبتی نکردند؟ *نصیری: یادم نمی‌آید. *فارس: جلسه‌ای بین شما و آقای آوینی و آقای محمد هاشمی نبوده؟ * نصیری: نه، *فارس: این را هم رد می‌کنید که شما گفته باشید من با طناب آوینی توی چاه نمی‌روم. *نصیری: نه؛ اصلاً چنین چیزی نبود. ما در قصه "خنجر و شقایق " سر سوزنی از موضع خودمان کوتاه نیامدیم. و اصلا کدام چاه. دادگاه؟ من بارها در دوران کیهان دادسرا و دادگاه رفتم و مساله کاملا عادی بود. *فارس: شما به عنوان کسی که کار ژورنالیستی کرده باشید، اگر بخواهید از مدیریت شهید آوینی در سوره انتقادی داشته باشید چه می گویید؟ *نصیری: من هیچ وقت روی مساله این گونه ریز نشدم. بله اگر قرار باشد این جوری ریز شویم ممکن است نکاتی سلیقه ای یا محتوایی به ذهن برسد اما آنچه که قابل انکار نیست نقش مهم سوره به عنوان یک مجله در مقابله با جریان تهاجم فرهنگی و روشنفکران غربزده در آن روزها بود و مهمتر اینکه سوره بهانه ای شد تا آقای آوینی افکار و آرای خودشان را در آن جا چاپ کنند و آنها امروز در اختیار ما و نسل جوان ما باشد و اهلش بتوانند از آنها الهام بگیرند و در برابر غرب و غرب باوری و غربزدگی موضعی مستحکم پیدا کنند. * فارس: نسبت آقای فردید با آقای آوینی چطور بود؟ آیا شهید آوینی تحت تفکرات آقای فردید قرار گرفت؟ * نصیری: بدون شک مرحوم آقای دکتر فردید در مقوله غرب شناسی و مدرنیته شناسی یکی از صاحب نظران بود. آقای فردید بر همه کسانی که در باب غرب حرفی عمیق دارند و از نگاه سطحی رایج و مشهور در باب علم و تکنولوژی مدرن فراتر رفته اند تاثیر داشته است. حتی کسی مثل آل احمد که کتاب غربزدگی را می نویسد به نوعی تحت تاثیر فردید بوده است. اساتیدی چون آقایان دکتر داوری، مرحوم دکتر مددپور، دکتر محمد رجبی، و نیز آقای آوینی با واسطه یا بی واسطه متاثر از آرای آقای فردید بودند. البته نمی دانم که آقای آوینی ارتباط حضوری هم با دکتر فردید داشت یا نه؟ * فارس: شما با آقای فردید ارتباطی داشتید؟ نصیری: یک بار بنده به اتفاق آقای معلی و آقای میرشکاک آقای فردید را در منزلشان ملاقات کردیم. اگر چه شاید همه حرفهایی که در آن جلسه از سوی ایشان مطرح شد مورد توافق نبود، اما در همان جلسه به طرح چند نکته بسیار کلیدی در باب غرب و مدرنیته پرداخت. البته من نکته ای را در مورد آقای آوینی بگویم که ایشان گوی سبقت و نیز خلوص فکری را از همگان ربود و او با نگاهی بسیار نزدیک و همسو با مبانی دینی، غرب و مدرنیته را نقد می کرد. آقای آوینی در یکی از مباحث خود که نظام تعلیم و تربیت مدرن و علوم انسانی غرب را نقد می‌کند، می‌گوید: "وظیفه ما به عنوان علمداران راه انبیا در سراسر جهان امروز این چنین اقتضا دارد که ما در نور بی ‏نهایت قرآن به همه آنچه در ظلمات امروزی فرهنگ غرب به عنوان حقایقی مسلم‏انگاشته می ‏شود، نگاهی دوباره بیندازیم و حجاب از حقایق بر داریم. همه احکامی که امروز درکتاب‏های علوم انسانی به نام علم در سراسر جهان اشاعه می ‏یابد، مع ‏الاسف از ظلمات کنونی ‏فرهنگ غرب منشأ گرفته است و راه جز به ترکستان نمی ‏برد. بازنگری این احکام و گشودن‏حقایق در پرتو نور قرآن و روایات، قسمت اعظم از وظیفه‏ای است که ما در جهاد اعتقادی برعهده داریم. مسؤولیت ما در برابر حق، به جهاد نظامی با استکبار خاتمه نمى‏یابد و براى اشاعه ‏فرهنگ اسلام در سراسر جهان، چاره‏ای نیست جز این‏که ما با فرهنگ و فلسفه غرب به جهاد برخیزیم، فرهنگ و فلسفه‏ای که پشتوانه حیات سیاسی استکبار و ریشه آن است " این نگاه خیلی عمیق و دینی است و بنده این عمق و خلوص را در هیچ یک از کسانی که موضع انتقادی نسبت به غرب دارند، ندیده ام. *فارس: یعنی می‌شود گفت آقای آوینی از فردید عبور کرده بود. *نصیری: به هیچ وجه نمی توان گفت که آقای آوینی فردیدی بوده است. ایشان بی‌واسطه یا باواسطه از حرف‌های آقای فردید استفاده کرده است اما خودش صاحب مبنا بود. من در همین فقره ای که الان برایتان از آقای آوینی نقل کردم، یک دنیا حرف و عمق می بینم. عمقی که متاسفانه امروز بسیاری از تحصیلکردگان حوزه هم از بن دندان بدان نرسیده اند . طرح موضوع بازگشت به نور معارف قران و روایات در آن سالها از یک فردی که حوزوی نبوده است و به قول خودش یک موقعی هم در سنین جوانی در عوالم روشنفکری بوده، بسیار عجیب و در عین حال عظیم است. این حرف، عمق فکری و حِکمی این مرد را نشان می دهد. من هر وقت این عبارت ایشان را و بسیاری از حرفهای دیگر ایشان را در باب غرب شناسی و زمان شناسی مرور می کنم ـ بدون آن که خواسته باشم اسطوره سازی کنم و آوینی را غیر قابل نقد بدانم ـ با همه وجود در برابر روح بزرگ علمی و دینی این مرد و شهید عزیز احساس خضوع می کنم . *فارس: منظورم این است که شهید آوینی بر خلاف فردید، تنها به نقد تمدن غرب نمی پرداخت بلکه حتی تمدنی به نام تمدن اسلامی را جایگزین مطرح می کند؟ *نصیری: اصلا آقای آوینی در غرب شناسی جامعیت داشت. ایشان حتی مثلا از اشکالات طب مدرن هم با خبر بود و آن را نقد می کرد. ضمن آن که رویکرد انتقادی اش به غرب کاملا خاستگاه دینی داشت. این امتیاز منحصر به فرد آوینی در میان غرب شناسان معاصر است. *فارس: الان در جامعه نمونه آوینی را داریم؟ *نصیری: ثلمه فقدان آوینی را هیچ کس نتوانسته است پر کند. اساسا هنوز آوینی شناخته نشده و عمیق ترین حرفهای او هنوز در حجاب است. آوینی اندیشمند و متفکر و زمان شناس، خیلی عظیم تر از آوینی مستند ساز و روایت فتح ساز است. اگر در کارهای سینمایی و تلویزیونی او برجستگی مشاهده می شود این تنها رشحه ای از تفکر عمیق او در باره عالم و آدم بویژه عالم و آدم عصر جدید است. آوینی را باید دریابیم و تا به امروز تنها شاید یک لایه از لایه های عمیق فکری او شناخته شده است. *فارس: با تشکر از اینکه وقتتان را به ما دادید. پایان گفتگو از حسین جودوی - محمد علی صمدی منبع: http://avini88.blogfa.com/page/237.aspx
  6. به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس،بعد از شهادت سید مرتضی آوینی،‌ در بعضی از گفت‏وگوهایی که افراد خاصی انجام می‎دادند، از جریانی صحبت می‎کردند که با شهید آوینی در زمان حیاتش سر ستیز داشتند اما بعد از شهادتش خود را دوست و همفکر ایشان می‎نامند، از جمله اسمی که می‎آوردند نام آقای مهدی نصیری بود. مهدی نصیری در سال 1342شمسی در دامغان متولد شد. تحصیل دروس حوزوی را از سال 1354 در حوزه علمیه دامغان نزد پدر (که خود تحصیل‎کرده حوزه علمیه نجف اشرف و به مقام اجتهاد نایل آمده بود)، و دیگر عالمان آن حوزه آغاز کرد. در سال 1358 برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه قم شد و تا سال 1366 دروس سطح حوزه را ادامه داد و همزمان در مدرسه علمیه رسالت به تدریس دروس ادبیات و منطق پرداخت. در سال 1365 همکاری با موسسه مطبوعاتی کیهان را در قم آغاز و یک سال بعد برای ادامه همکاری به تهران رفت و به عنوان دبیر سرویس مقالات روزنامه کیهان کار مطبوعاتی را ادامه داد و مقالات متعددی در زمینه مسائل سیاسی و فرهنگی روز نوشت. در سال 1367 از سوی آقای سید محمد اصغری سرپرست وقت موسسه کیهان و موافقت سید محمد خاتمی نماینده وقت حضرت امام در موسسه کیهان، سردبیری روزنامه کیهان به وی محول شد و در سال 1370 با دستور مقام معظم رهبری به عنوان مدیر مسئول روزنامه کیهان منصوب گردید و تا سال 1374 در این سمت فعالیت نمود. در همین سال ها با آغاز درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای به مدت دو سال در این درس شرکت کرد. در نیمه سال 1374 به همکاری با موسسه کیهان پایان داد و در اسفند همان سال نشریه سیاسی فرهنگی «صبح» را منتشر نمود. حیات این نشریه تا سال 1378 ادامه یافت. نصیری در این سال به قم مراجعت نمود و درس خارج اصول و فقه را در محضر آیات عظام سبحانی و مؤمن ادامه داد. وی در سال 1380 به معاونت سیاسی شورای سیاست‏گذاری ائمه جمعه سراسر کشور منصوب و تا سال 1384 در این سمت فعالیت کرد و در این سال‏ها نیز دو سال دیگر از درس خارج فقه مقام معظم رهبری بهره برد. در سال 1384 به عنوان معاونت فرهنگی دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در کشور امارات به این کشور رفت و سال 1388 با پایان مأموریت به کشور مراجعت کرد. مهدی نصیری همچنین انتشار ماهنامه سیاحت غرب را برای مرکز پژوهش‌های اسلامی ‌صدا و سیما در قم در کارنامه مطبوعاتی خود دارد که تاکنون هشتاد و پنج شماره آن منتشر شده است. مدیریت مسئول انتشارات کتاب صبح که عمدتا به انتشار آثاری در زمینه غرب شناسی می‌پردازد، نیز با مهدی نصیری است. صاحب امتیازی و مدیریت مسئول فصل‏نامه سمات تازه‎ترین فعالیت مطبوعاتی وی است. نصیری علاوه بر نگارش ده‌ها مقاله و گفت‏وگوی مطبوعاتی، چهار کتاب با عنوان های "اسلام و تجدد "، "فلسفه از منظر قرآن و عترت " ، "جایگاه اجتماعی زن از منظر اسلام " و "آوینی و مدرنیته " تالیف و منتشر کرده است. آنچه پیش رو دارید، حاصل گفت‎وگویی یک‏ساعته با آقای نصیری است،‌ در این مجال سعی شده پرسش هایی را که پیرامون روابط ایشان با سید شهیدان اهل قلم است، در هجدهمین سالگرد شهید آوینی برای مخاطبین منتشر نماییم: * فارس: اگر موافق باشید بحث را با نحوه آشنایی شما با شهید سید مرتضی آوینی آغاز کنیم؟ * نصیری: اگر اجازه بدهید بحث را از اینجا آغاز کنم که بعد از شهادت آقای آوینی برای اولین بار ظاهراً در فیلم "مرتضی و ما " موضوعی مطرح شد با این عنوان که کسانی که بعد از شهادت آقای آوینی با ایشان ادعای دوستی و همفکری می‌کنند، به آقای آوینی در زمان حیاتش جفا کردند؛ بعدها نیز در بعضی از مصاحبه ها و صحبت ها نیز نام من و حتی روزنامه کیهان را علنا بیان کردند. حال باید ببینیم ماجرا چیست؟ درباره این موضوع در دو سطح می توان صحبت کرد و در واقع یه این حرف جواب داد. سطح اول این است که چه اصراری وجود دارد که هرسال این مسئله تکرار شود که کسانی در حیات شهید آوینی با او مخالف بودند و یا به او جفا کردند و بعد از شهادت ایشان حالا مدافع و مروج آوینی شده‎اند؟ فرض کنید در زمان مدیریت مسئول بنده در روزنامه کیهان مقاله ای انتقادی و به تعبیر بعضی‎ها جفاآمیز به قلم یکی از اعضای تحریریه نسبت به آقای آوینی چاپ شد، پس حالا به این دلیل بنده حق ندارم بعد از شهادت ایشان از آقای آوینی دفاع کنم یا افکار و آثار ایشان را ترویج کنم؟ اصلا در بدترین حالت آن این است که ( و البته در سطح دوم بحث توضیح خواهم داد که اصلا این‏طور نیست و ما صرفاً با یک جوسازی نامعقول و خلاف واقع روبه‏رو هستیم) کسی قبل از شهادت آقای آوینی از دشمنان و مخالفان ایشان بوده است و حالا متنبه شده و از موافقان ایشان و مروجان ایشان شده است. حال آیا باید بگوییم که نخیر شما حق ندارید متنبه شوید و از افکار آقای آوینی تعریف و تمجید کنید و در معرفی آثار و افکار ایشان مقاله بنویسید و کتاب منتشر کنید و در سمینارهای تجلیل از او سخنرانی کنید؟ این چه منطقی است؟ البته با یک توضیح روشن می شود که یک حساب و کتابی پشت این منطق است و آن اینکه کسانی که با عمق افکار و آثار غرب ستیزانه و ضدروشنفکری شهید آوینی آشنا هستند و بعضی از آنها هم شاید طعم تلخ نقدهای آوینی را بر جریان روشنفکری چشیده اند، می خواهند فضایی درست کنند که کسی جرأت نکند آثار غرب ستیزانه و ضدروشنفکری آوینی را مطرح کند و این آثار به محاق برود. البته نمی گویم هر کسی که این موضوع را مطرح می کند از این دست است بلکه بعضی از سر ناآگاهی در این مسیر قرار می گیرند که امیدوارم توضیحات من در این گفت‏وگو آنها را متقاعد نماید. در هر صورت جریانی در کشور می خواهد آوینی را فقط در حد یک مستندساز جبهه و جنگ مطرح کند و از بعد دیگر آوینی ـ که به نظر من مستند سازی آوینی و روایت فتح او با همه ارزش و عظمتی که در جای خود دارد، در برابر این بعد آوینی اندک است ـ جامعه را غافل و محروم کند و آن بعد این است که آوینی در مقوله غرب شناسی و دشمن شناسی و زمان شناسی یک حکیم و متفکر کم‎نظیر و یا شاید بی‎همتا در روزگار ما بود. و اصلا بنده معتقدم یکی از راههای مقابله با رخوت و خلأ فکری و فرهنگی موجود و مقابله با جنگ نرم فکری و نظری نظام سلطه جهانی علیه انقلاب اسلامی، ترویج آثار و افکار آوینی در مقوله غرب شناسی بین جوانان و نسل دوم و سوم انقلاب است. * فارس: صحبت اصلی این جریان این است که تا دیروز آدم هایی وجود داشتند که در مقابل شهید آوینی قرار داشتند اما امروز همان آدم ها خود را در پشت ایشان پنهان می کنند، نماد این گونه افراد را شما می دانند؟ * نصیری: حالا از اینجا به بعد وارد سطح دوم بحث می شوم. اولا در روزنامه کیهان در زمان مدیریت بنده فقط یک مقاله در انتقاد از یک ویژه نامه مجله سوره (که با طراحی یکی از افرادی که امروز بحث جفا به آوینی را مطرح می کند، تدوین و تالیف شده بود) و نه از کل مجله سوره و نه از شخص آقای آوینی و نه به قلم بنده ( بلکه به قلم یکی از اعضای تحریریه کیهان) منتشر شده بود. البته همزمان با کیهان در همان ایام روزنامه جمهوری اسلامی نیز نقدی بر همان ویژه نامه که ظاهرا لحن تندی داشته است چاپ می کند و این آقایانی که امروز بحث جفا به آوینی را مطرح می کنند، آن مقاله را هم به حساب کیهان و بنده می گذارند و ظاهرا چون روزنامه جمهوری خیلی اصراری به ترویج آثار و آفکار آقای آوینی ندارد، و از جوسازی ها مصون است! ثانیا شخصیت فکری و فرهنگی آقای آوینی دو بخش ممتاز داشت و دارد. یکی در زمینه مسائل جبهه و جنگ است و دیگری در موضوع غرب شناسی و نقد جریان روشنفکری غربگرا در عرصه سینما و مطبوعات و کلا عرصه فکر و فرهنگ و تا حدودی هم سیاست و اقتصاد. خب در هیچ یک از این دو زمینه دلیلی برای مخالفت بنده و کیهان آن روز با آوینی وجود نداشته است. نه بنده آن روز عنصر ضد جبهه و جنگ بوده ام و نه عنصر طرفدار غرب و جریانات روشنفکری و اتفاقا در هر دو موضوع کیهان و سوره در یک جبهه قرار داشتند. منتها سوره با بار نظری و مبنایی بیشتر و البته قوی تر و کیهان با بار سیاسی و خبری و مشخصات یک کار روزنامه ای. مثلا شما بروید ببینید که سوره و کیهان آن روز در یک جبهه با مخملباف و دکتر سروش و جریانات روشنفکری موجود در وزارت ارشاد دوران آقای خاتمی منازعه و مجادله داشتند. صدا و سیمای دوران آقای محمد هاشمی مورد نقدهای تیز و تند هر دو نشریه بود. جریانات روشنفکری موجود در سینما مثل بنیاد فارابی و افرادی مثل آقایان بیضایی و مهرجویی و نیز در مطبوعات مثل آدینه و دنیای سخن مورد نقد مشترک قرار می گرفتند و موارد عدیده ای دیگر. اما شما بروید ببینید مثلا سازنده محترم فیلم مستند "مرتضی و ما " که در آن فیلم، بحث جفای به آوینی را مطرح کرده است، آن روز و امروز چقدر قرابت فکری و عقیدتی با آوینی داشته و دارد. حتی در مورد فیلم عروس که بسیاری از بچه های مسلمان سینما از جمله آقای طالب زاده مخالف آن فیلم بودند، موضع کیهان با سوره در موافقت با این فیلم بود. خب با این توصیفات چه مخالفت جدی و اساسی و یا خصومتی بین ما و آقای آوینی بوده است که بعد از شهادت ایشان بنده در صدد بر آمده باشم که آنها را پاک کنم و پشت آقای آوینی سنگر بگیرم؟ و اما در ادامه بحث به چگونگی آشنایی ام با آقای آوینی می پردازم تا مسائل واضحتر شود. حدود سالهای 69 ـ 68 جمعی با عنوان هیات هنرمندان و نویسندگان مسلمان به ابتکار گروهی از دوستان تشکیل شد که اولین جلسات آن در محل نشریات رشد که مدیر آن روز آن آقای چینی فروشان بود به صورت هفتگی یا دو هفته یک بار برگزار می شد. اعضای این هیات عبارتند بودند از آقایان چینی‌فروشان، جواد محقق، سید مهدی شجاعی، سرهنگی، بهبودی، شمس‌الدین رحمانی، شهید آوینی، مجید قادری، مجید مجیدی، نوری زاد، شریفی، بهزاد پور، شریعتمداری، شایان فر و بنده و خانمها ثقفی و زواریان و دو سه نفر دیگری که ممکن است از خاطر من رفته باشند. این جلسات بیشتر جنبه اطلاع رسانی به یکدیگر را داشت و پیرامون موضوعات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی روز هم مباحثی مطرح می شد. به طور طبیعی کسانی که در آن جلسات می‌آمدند از یک نوع تناسب و سنخیت فکری البته با نوسانات و اختلافاتی برخوردار بودند. من در آن جلسات با‌ آقای آوینی و بسیاری از دوستان دیگر از نزدیک آشنا شدم. بعدا هم در جلسه ای در مرکز اسناد انقلاب اسلامی که مسئول آن آقای سید حمید روحانی بود، بنده و آقای آوینی و آقای مسیح مهاجری و دو نفر دیگر از دوستان شرکت می کردیم. آن روزها بحث داغ جلسات موضوع تهاجم فرهنگی بود که مقام معظم رهبری مطرح کرده بودند. زمانی که مقام معظم رهبری این موضوع را مطرح کردند، معدود نشریاتی وارد این عرصه شدند که از جمله مجله سوره و روزنامه کیهان بودند. آقای آوینی نسبت به جریان روشنفکری متمایل به غرب، مواضع بسیار اساسی و تندی داشت و هیچ سر آشتی با جریان روشنفکری نداشت. من تعجب می‌کنم که بعضی ها گاهی اوقات با تعبیر روشنفکر از آقای آوینی یاد می کنند بدون اینکه در کلامشان قرینه ای بر این مطلب باشد که منظورشان روشنفکر مصطلح نیست. در حالی که او شاید از کاربرد هیچ تعبیری به اندازه تعبیر روشنفکر در مورد خودش ناراحت نشود. او با روشنفکری و روشنفکران غربزده و غرب باور، ستیزی دائمی داشت و آنها را نقد و هجو می کرد. در هر صورت این همسویی در مواضع و روابط دوستانه تا شهادت آقای آوینی ادامه داشت . اما می ماند چند حادثه استثنایی که در این ایام اتفاق افتاد. در مجله سوره دو سه اتفاق رخ داد که موجب نگرانی و بعضا انتقاد دوستان همسو با آقای آوینی از مجله شد. یکی دفاع از فیلم عروس بهروز افخمی بود که البته در همان ایام از نظر ما مشکلی نداشت و کیهان موضعی همسو با مجله سوره داشت. یعنی ما در مجموع و در برآیند نهایی، فیلم عروس را منفی نمی دانستیم اما برخی دیگر از دوستان موضعی مخالف داشتند و معتقد بودند که عروس در استفاده ابزاری از چهره زن و نشان دادن نماهای درشت و به اصطلاح سینمایی ها کلوز آپ از زن خط شکنی کرده است. ماجرای دیگر انتشار کتاب یا ویژه نامه ای در مورد سینمای آلفرد هیچکاک با عنوان "هیچکاک همیشه استاد " بود که باز عده ای از بچه های مسلمان از این اقدام سوره دلخور شدند و معتقد بودند که این کار با تشویق و ترغیب یکی از نویسندگان سوره که نسبت زیادی با جبهه فرهنگی انقلاب ندارد، منتشر شده است. مقاله انتقادی کیهان از سوره هم معطوف به این کتاب بود و طبعا من هم نظر همین بچه ها را داشتم . * فارس: چرا؟ * نصیری: تلقی آن روز بسیاری این بود که با توجه به اصولگرایی و ارزش گرایی عمیق آقای آوینی در عرصه فرهنگ و سینما، سینمای هیچکاک اگر چه ممکن است واجد نقاط آموزنده ای باشد اما نمی تواند به عنوان الگوی جریان اسلامی در سینما مطرح شود. * فارس: سوال مهم اینجاست، شما که به آقای آوینی و تفکر ایشان اعتماد داشتید چرا فرض نکردید که اینجا هم او دارد برنامه‌ای را دنبال می‌کنند؟ * نصیری: ببینید حرف اساسی بنده با کسانی که مساله جفای یه آوینی را به خاطر درج یک مقاله انتقادی از سوره در روزنامه کیهان علم می کنند این است که بنده اصلا در کیهان تفکر گروهی و حزبی به این معنا که اگر یا یک جریان و یا شخصی دوست هستیم پس نباید از او انتقادی کنیم یا تذکری به او بدهیم نداشتم. حتی الان که آقای آوینی به خاطر شهادتشان قداست یافته اند، اصلا اعتقاد ندارم که کسی حق ندارد از آثار یا افکار ایشان انتقاد کند و نظری متفاوت با ایشان داشته باشد. آقای آوینی هم چنین نگاه نازلی به قضایا نداشت و دلیلش هم اینکه او هم از کیهان یکی دو مورد علی رغم هم جبهه بودن انتقاد کرد. ایشان در اوج دعواها با وزارت ارشاد دوران آقای خاتمی و نیز جریانات روشنفکری مقاله‌ای راجع به "جمهوریت و اسلامیت " نوشتند و در پانوشت آن مقاله نوشتند که ما در طرح این مبحث مساله را از موضع سیاسی یا سیاست زدگی مثل کیهان مطرح نمی کنیم. * فارس: یعنی شما معتقدید که آقای آوینی به خاطر انتقاد شما به ویژه نامه هیچکاک، در این مقاله این گونه موضع گیری کردند؟ * نصیری: نه، اصلا معنی انتقاد ایشان این نبود. به نظر من به همین دلیل که ما از آقای آوینی انتقاد کردیم و با این که دوست ما بود مانع از این نشد که از ایشان انتقاد کنیم، به همان دلیل هم آقای آوینی از ما انتقاد کرد. و به نظر من از یک زاویه هم انتقاد ایشان درست بود. آقای آوینی یک حرفی داشت مبنی بر اینکه گاهی در دعواهای ژورنالیستی و سیاسی، سیاست‌زدگی بر مباحث مبنایی غلبه پیدا می‌کند و این آفت کار است که این حرف درستی است و البته این بیشتر اقتضای کار روزنامه ای بود و اگر آقای آوینی هم آن روز سردبیر کیهان یا هر روزنامه دیگری بود و کار روزنامه ای می کرد، به نظر من حتما به این آفت دچار می شد ولی البته او پیش و بیش از همه ما اقتضائات منحط ژورنالیسم را فهمیده بود و زیر بار کار روزنامه نگاری نمی رفت و تنها کار مجله ای را بر می تافت که البته آن هم اقتضائات غلط خودش را دارد اما به مراتب کمتر از روزنامه. البته اخیرا در یکی از مصاحبه های همان آقایی که همکار آقا مرتضی بود و در انتشار کتاب هیچکاک نقش ممتازی داشت، دیدم که چنین گفته بود: "در زمان وزارت آقای خاتمی در سوره یک مصاحبه با مهدی نصیری سردبیر وقت کیهان چاپ کردیم. راستش من مخالف این مصاحبه بودم. به مرتضی گفتم: این درست نیست، گفت: عیبی ندارد. بگذار ما مرزبندی‌مان را با روشنفکران کامل کنیم. گفتم: من این را قبول دارم اما نگاه‌مان با نصیری یکی نیست. مصاحبه چاپ شد و تبعات خود را به دنبال آورد. یکی دو شماره بعد مطلبی نوشت و در آن مطرح کرد که ما بر خلاف کیهانی‌ها فرهنگ را دنبالیچه‌ی سیاست نمی‌دانیم. " و اما نکته مهم در ارتباط آن مصاحبه سوره با بنده در دفتر مجله سوره که یادم می آید آقای سید یاسر هشترودی انجام داد این بود که آن روز ها آنقدر کیهان مورد حمله روشنفکران و جریان مهاجم فرهنگی بود که آقا مرتضی ضروری دیده بود با بنده به عنوان مدیر مسئول روزنامه کیهان مصاحبه ای داشته باشد تا به نوعی هم از کلیت مواضع کیهان دفاع کرده باشد و هم به قول خودش مرزبندی اش را با روشنفکران کامل کرده باشد اما ظاهرا بعدا مساعی جمیله! این دوست عزیز در طرح انتقادی از روزنامه کیهان به قلم آقا مرتضی بی تاثیر نبوده است. اگر چه از نظر من اصلا امر عجیبی نبود و هر گز از آقای آوینی دلخور نشدم و این البته جریانی دارد که در ادامه مصاحبه خواهم گفت. ماجرای دیگری در سوره اتفاق افتاد که باز از زبان همین دوست در مصاحبه اش با خبرگزاری فارس نقل می کنم: "یک عکس هم از فستیوال کن روی جلد گذاشتیم. عکس کمی مشکل داشت. تکه تکه بود که بابت آن عکس و عکس صفحه 2 و مطالبی دیگر، برخی مطبوعات شدید علیه ما نوشتند. ما در آن زمان در سوره تحت حمله شدید جبهه تحجر و تجدد به صورت توامان بودیم. " بله آن عکس هم موجب انتقاد گروهی از بچه مسلمانها شد و نیز بر اساس اخباری که داشتیم انتقاد یکی از مقامات عالی رتبه نظام را هم در دیدار با آقای محمدی عراقی رییس وقت سازمان تبلیغات که حوزه هنری و مجله سوره وابسته به ان سازمان بود، برانگیخت. در این ماجرا البته کیهان انتقادی نکرد و روزنامه جمهوری اسلامی نقد تندی نوشته بود که برخی از دوستان منصف این نقد را هم به حساب بنده و کیهان می گذارند! در فقره ای که از اظهارات این برادر محترم در گفتگو با فارس نقل کردم دو نکته وجود دارد. یکی اینکه ظاهرا ایشان در این اقدام انتقاد آمیز سوره هم بی نقش نبوده اند و دیگر اینکه حمله جبهه تجدد و تحجر به آقای آوینی حرف بی ربطی است و کسانی که با فضای آن روز آشنا بودند بی ربطی و سستی این حرف را بهتر می فهمند. جبهه متهم به تحجر آن روز به زعم این آقا و همه روشنفکران غربزده آن روز جریانی جز جریان ستیزگر با روشنفکرانی چون سروش و مخلمباف و ارشاد دوران آقای خاتمی و مجلات روشنفکری و روشنفکران سینمایی و امثال این ها نبود و آقای آوینی البته به خاطر آن مواضع بسیار بنیان سوزش علیه غرب و علوم و تکنولوژی مدرن غرب و کل مدرنیسم، در راس متهمان به تحجر محسوب می شد و ما هنوز در آن روز به این عمق آقای آوینی در نفی غرب و مدرنیته و روشنفکری نرسیده بودیم. بنده در اینجا می خواهم برگردم به حرفهایم در آغاز مصاحبه که گفتم کسانی در صددند با آگراندیسمان کردن یکی دو انتقاد بسیار معمولی از آقای آوینی، اذهان را از افکار و آثار غرب ستیزانه و مدرنیته سوزانه آقای آوینی که شاهکار اوست منحرف نمایند و اجازه طرح این حرفها را ندهند و آوینی را محصور به عرصه سینما که از نظر بنده جزء کارهای درجه دوم ایشان از جهت اهمیت است، کنند و یا با طرح این مساله که جریان تحجر (مثل روزنامه کیهان با آن همه حمایت هایی که مقام معظم رهبری از مواضع به خصوص فرهنگی آن روز آن داشتند و بنده شاید مجاز نباشم آنها را اینجا مطرح کنم) هم رودرروی آوینی بود، یک هویت غیر شفاف و مغشوش از شخصیت فکری و فرهنگی این شهید بسازند. *فارس: راوی این مطلب که یک مقام عالیرتبه از سوره به خاطر چاپ آن تصویر روی جلد انتقاد کردند، چه کسی است؟ *نصیری: بنده الان یادم نیست که راوی آن که بود اما جزو اخبار موثقی بود که به ما رسید. شاید الان آقای محمدی عراقی یادشان باشد و می توانید از ایشان بپرسید. البته این را بگویم که اصلا مقصود من از نقل این ماجرا تخفیف دادن مجله سوره و یا شهید بزرگوار آوینی نیست. شما می بینید که حدود پانزده سال است که من در باره این هیاهوی "جفا به آوینی با سردمداری مهدی نصیری " هیچ حرفی نزده ام و الان هم شما از من خواسته اید تا حرف بزنم و الا شاید باز هم سکوت می کردم و شما می دانید که بیش از ده سال است که در حاشیه قرار دارم اما برای اینکه ذهن نسل جوان آوینی ندیده اما مشتاق افکار و آثار او را روشن کرده باشم، چون دیدم که بعضی هاشان به خاطر حرف نزدن بنده این هیاهو را باور کرده اند، این مباحث را مطرح کردم و اصلا هم این چند نکته و نکته دیگری که نقل می کنم به مفهوم کاستن از قدر و منزلت آوینی و کارهایش نیست. همه ما در معرض اشتباهات بوده و هستیم. *فارس : این انتقاد آن مقام عالیرتبه نظام به گوش آقای آوینی رسید؟ *نصیری : نمی‌دانم. اخیراً از بعضی دوستان شنیدم که بعداً آقای آوینی به خاطر موضوع جشنواره کن یک عذرخواهی و توضیحی نوشتند. ماجرای بعدی ما با آقای آوینی مربوط به هیئت هنرمندان و نویسندگان مسلمان بود که خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و آقای آوینی هم حضور داشت. *فارس: بعد از قضیه خودتان با آقای آوینی راجع به هیچکاک بود یا قبلش؟ *نصیری: کاملا بعد از این جریاناتی است که برایتان تعریف کردم. طبق معمول این جلسات، حضرت آقا فرمودند هر کسی هر حرفی دارد بزند. عده ای حرف‌هایشان را زدند تا نوبت به خواهرمان خانم ثقفی رسید. ایشان به عنوان کسی که در آن روز در جبهه فرهنگی انقلاب بود و مقالاتی را در نقد جریان های فرهنگی و هنری رو در روی انقلاب می نوشت و در کیهان به چاپ می رسید، از آن انتقاد آقای آوینی نسبت به کیهان دلخور بود و به آقا گفت: "آیا درست است ما که در یک جبهه و در مقابله با تهاجم فرهنگی هستیم، از همدیگر انتقاد کنیم و قلم‌هایمان متوجه همدیگر شود؟ " بعد از ایشان افراد دیگری صحبت کردند تا نوبت به بنده رسید. من گفتم : "برخلاف نظر خانم ثقفی، من قائل به این نیستم که چون با هم در یک جبهه هستیم از همدیگر انتقاد نکنیم؛ هیچ ایرادی ندارد که دوستی که هم جبهه‌ با من است، اگر مشکلی از من می بیند انتقاد کند؛ " بعد از صحبت نویسندگان و هنرمندان حاضر ، حضرت آقا در ارتباط با سئوال خانم ثقفی فرمودند: (نقل به مضمون) "شما که در یک جبهه هستید نباید تفنگی را که به سمت دشمن گرفته‌اید، یکباره به سمت خودی بگیرید. شما نباید همدیگر را تضعیف کنید. شما در یک جبهه‌اید ". جلسه تمام شد و از جلسه بیرون آمدیم. بعدها خانم ثقفی یا فرد دیگری به من خبر داد که آقای آوینی گفته بود که "من از برخورد فلانی [نصیری] در جلسه بسیار خوشم آمد ". چرا که شاید فضای آن روز این اقتضا را داشت که بنده در آن جلسه قیافه حق به جانبی بگیرم و بگویم بله به ما کم لطفی می شود و دوستان برخی مسائل را رعایت نمی کنند و حرفهایی از این قبیل. البته آن فرمایش آقا اگر چه در آن جلسه ناظر به سئوال خانم ثقفی و انتقاد سوره از کیهان بود ولی به قول اصولیون "مورد مخصص نیست " و فرمایش آقا حتما شامل انتقاد کیهان از سوره هم می شد. مورد بعد ما با آقای آوینی بعد از این قضایا، مصاحبه سوره با من بود که به آن اشاره کردم. یعنی قضایا به سمت رفع کدورتها پیش می رفت. تا می رسد به ماجرای فیلم خنجر و شقایق. سفر بوسنی ای که آقای طالب‌زاده رفتند و محصول آن مستند "خنجر و شقایق " بود که نریشن های فیلم را آقای آوینی نوشته و خوانده بودند. این فیلم وقتی به سیما عرضه می شود، سیما حاضر به پخش آن یا پخش کامل آن (الان یادم نیست) نمی شود و این در شرایطی بود که جامعه له له می‌زد تا بداند در بوسنی چه می‌گذرد. آقای آوینی از این ماجرا بسیار عصبانی شدند و مقاله مفصلی علیه صدا و سیما می‌نویسند و به آقای حسین بهزاد می‌دهد که به کیهان بدهد. آقای بهزاد مقاله را برای من آورد و گفت "آقای آوینی سلام رسانده و گفته که مقاله را چاپ کنید و دست شما باز است که هر تغییری را که می خواهی در آن اعمال کنی ". چون خود آقای آوینی هم توجه داشت که مقاله خیلی شلاقی و تند نوشته شده است. . یادم است که یک روز ظهر جمعه در منزل ما آقایان حسین بهزاد، محمد صدری و نادر طالب‌زاده که نهار آب‌گوشتی هم با هم خوردیم، آمدند و مقاله را خواندیم. بخش‌هایی از مقاله علیه صدا و سیما به قدری تند بود که قویا جای شکایت را از طرف صدا سیما باز می کرد. به همین دلیل بخش هایی از مقاله را حذف کردم که فکر می کنم سیاهه آن را الان آقای بهزاد داشته باشد ولی بخش زیادی از مقاله با عنوان "چگونه خنجر بر پشت شقایق نشست " در روزنامه کیهان البته بدون اسم آقای آوینی چاپ شد. بعد از چاپ این مقاله برخی از بچه های گروه جهاد یا روایت فتح آن روز جوابیه ای شاید تحت فشار رییس سازمان به این مقاله دادند که چاپ شد و جوابیه ای نیز خود صدا وسیما داد که آن هم چاپ شد و در جواب این جوابیه، من خودم جوابیه ای نوشتم و آن هم چاپ شد. آقای محمد هاشمی ظاهرا رفت دفتر مقام معظم رهبری و از کیهان بابت درج این مقاله سخت شکایت و گله کرد. بنده را دفتر خواست و گفته شد که مقاله اولی یعنی همان مقاله به قلم آقای آوینی بسیار تند بود اما مقاله دوم منطقی تر بود. البته من یادم نیست که آنجا گفته باشم که نویسنده مقاله اول کی بوده است. مقصود من از طرح این مساله یکی توضیح نوع روابط ما با آقای آوینی در زمان حیاتشان بود که این روابط تا شهادتشان ادامه داشت و دیگر اینکه می خواهم بگویم اصلا انتقاد از همدیگر یا حتی اعتراض دفتر مقام معظم رهبری از یک نویسنده یا مقاله یا نشریه مفهومش جفای به آن شخص یا نشریه نیست که حالا مثلا بنده یا کسی خواسته باشد یک انتقاد را آگراندیسمان کند و مرتب بگوید که کی به کی جفا کرد. ضمن آن که اگر بحث جفا باشد بیشترین جفا به آقای آوینی را مدیریت وقت حوزه هنری می کرد که امکانات لازم را به آقای آوینی نمی داد و بارها از نشریه سوره ابراز نارضایتی می کرد و مثلا فروش کم نشریه را بهانه فشار به آقای آوینی قرار می داد و تهدید به تعطیلی سوره می کرد و بنده جندین بار شاهد ناراحتی آقای آوینی از حوزه بودم، اما نمی دانم چرا این مسائل انعکاسی در مصاحبه های بعضی از دوستانی که در پی معرفی جفاکاران به آوینی هستند، ندارد. نکته دیگری که اینجا باید بگویم این است که بنده بعد از شهادت آقای آوینی و با مراجعه جدی‌تر و جامع‌تری که به آثارشان داشتم، متوجه عمق فکری ایشان شدم. من بعد از دوران کیهان وقتی که به "مجله صبح " آمدم، به تدریج توجهم به موضوع غرب شناسی در ابعاد نظری و عمیق آن جلب شد و در این مرحله بود که ارزش شخصیتی و فکری آقای آوینی برای بنده دهها برابر بیشتر شد و حالا دیگر آوینی در نگاه من در قامت یک حکیم غرب شناس و زمان شناس جلوه کرد که به شدت امروز خلأ این نوع نگاه به غرب و زمانه حس می شود و از اساسی ترین نیازهای فکری انقلاب است و متاسفانه این بعد آوینی به شدت مغفول واقع شده و یا به عمد از سوی کسانی مسکوت گذاشته شده است. *فارس: بعضی ها معتقدند که شما باید بگویید که به فلان موضوع مطرح شده توسط آقای آوینی منتقدم و زیر این حرف نزنید؟ * نصیری: بله. نه تنها در مورد شهید آوینی بلکه راجع به هیچ شخصیتی به جز معصومین علیهم السلام قائل به این نیستم که نمی شود او را نقد علمی و فکری کرد. انتقاد کیهان از آقای آوینی قبل از شهادتشان بود؛ الان که با شهادتشان قداست پیدا کرده اند هم چیزی مانع از نقد ایشان نیست. شما فصلنامه سمات را که الان منتشر می کنم ملاحظه کنید و ببینید که بسیاری از شخصیت های بزرگ علمی و فلسفی و عرفانی را مورد نقد قرار می دهیم البته با حفظ حرمت و شخصیت آنها و بدون اهانت. اصلا سنت نقد غیر معصومین و اجتهاد علمی در برابر بزرگان علمی و فقهی و کلامی و فلسفی از افتخارات تشیع است. معصوم علیهم السلام فرموده است : "بر حذر باشید از اینکه کسی غیر از معصوم را نصب‌العین خود قرار دهید و بگویید که هر چه گفته درست است ". البته بحث لزوم تبعیت از ولی فقیه و حاکم عادل مسلمین در مسائل حکومتی و سیاسی و اینکه حتی بر مجتهدین هم تبعیت لازم است بحثی دیگر است که نباید با این موضوع خلط شود. * فارس: از مطالبی که در مجله سوره چاپ شده، این گونه بر می آید که شهید آوینی در مورد انتقاد به حتی کوچکترین موضوع به جریان روشنفکری،‌ به طرف مقابل این اجازه را می داد که از خود دفاع کند و در بعضی از جاها مطالب دفاعیه آنها را چاپ می کرد. البته خود ایشان هم آن مطلب را نقد می کرد. شما این گونه تفکر ار قبول دارید؟ * نصیری: برای پاسخ به این پرسش بگذارید جریانی را برای شما تعریف کنم. وقتی موضوع تهاجم فرهنگی و مقابله با آن مطرح شد و در اولین قدمها آثار مخلمباف مثل "شب‌های زاینده رود " و "نوبت عاشقی " و نیز سیاست های وزارت ارشاد آن روز در کیهان نقد شد، موجی از موافقتها و مخالفتها راه افتاد و ما بسیاری از مقالات مخالف و منتقد کیهان را هم چاپ می کردیم و آن روزها موافق و مخالف هر روز منتظر چاپ کیهان و روی دکه رفتن آن بودند. مثلا جناب آقای امین تارخ در همان روزها یک روز آمد کیهان و آمد تحریریه و در اتاق تیتر روزنامه، با هم گپی زدیم و بعد گفت من مقاله ای در انتقاد از مواضع کیهان نوشته ام . بنده هم مقاله ایشان را گرفتم و در همان روز یا فردای آن چاپ کردیم. * فارس: منظور من سطح بالاتر و سطح تفکری است. شما قبول دارید که تفکر مخالف هم بیاید و حرفش را بزند؟ * نصیری: این چه سئوالی است که شما می پرسید. این از بدیهیات است که انسان به افراد مورد انتقاد خودش چه در مسائل سیاسی و چه فرهنگی و نظری باید فرصت دفاع و پاسخ بدهد. بگذارید نمونه دیگری را برای شما بگویم. آقای احسان نراقی آن روزها سخت مورد انتقاد کیهان بود، یک روز زنگ زد که گله کند. من به ایشان پیشنهاد کردم بیاید کیهان تا ما با ایشان گفتگو کنیم و ماحصل آن را چاپ کنیم و او هر دفاعی از خودش دارد در آن گفتگو مطرح کند. او هم قبول کرد و یک روز به اتفاق آقای ثقفی برادر خانم حضرت امام که ظاهرا با یشان دوستی ای داشت، به کیهان آمد و ما با ایشان گفتگویی مفصل را انجام دادیم و حاصل آن را چاپ کردیم. *فارس: در قضیه "خنجر و شقایق " شما با آقای آوینی جلسه مشترکی نداشتید؟ *نصیری : نه. *فارس: آقای بهزاد مقاله را آوردند؟ * نصیری: بله آقای بهزاد آورد. * فارس: می‌گفتند صفحه روزنامه بسته شده بود اما شما صفحه بندی را به هم زدید و مطلب را گذاشتید، اینها درست است؟ * نصیری: ظاهرا این جوری نبود. چون همان گونه که گفتم روز جمعه مقاله به دست من رسید و فردای آن روز در روزنامه چاپ شد. * فارس: شما بابت این قضیه دادگاه رفتید و در دادگاه گفتید که نویسنده شهید شده و بروید او را به محکمه بیاورید؟ * نصیری: بله صدا وسیما از من شکایت کرد و حدس می‌زنم چنین چیزی بوده. جون مورد شکایت هم بیشتر همان مقاله آقای آوینی بود که بسیار تند و تیز علیه صدا وسیما نوشته شده بود. * فارس: از جلسه ای که با هیات هنرمندان و نویسندگان رفتید خدمت آقا، آیا ایشان در مورد هنر و مسائلی از این دست مباحثی را مطرح کردند؟ *نصیری: من الان از جزییات آن جلسه به تفصیل یادم نیست. اما یادم می آید که بعضی از دوستان مطرح کردند که اشکال این هیات و جمع این است که کار مشخصی انجام نمی دهد و مثلا طرح وبرنامه ای برای اجرا و پی گیری ندارد. حضرت آقا در جواب (نقل به مضمون) فرمودند که نفس تجمع شماها بسیار مهم است و این را دست کم نگیرید. هر کدام از شما کار و یا مسئولیت مشخص خودش را دارد و کارتان را انجام می دهید. آنچه این جمع باید در پی آن باشد این است که تجمع شما و طرح مباحث در آن به گونه ای باشد که روی کار هر کسی از شما تاثیر مثبت خودش را بگذارد و الزاما این نیست که خود این جمع باید یک کار مشخصی انجام دهد. البته این هیات یک یا دوبار دیگر هم خدمت ایشان رفتند. * فارس: آقای آوینی در این جلسه در محضر آقا صحبتی نکردند؟ *نصیری: یادم نمی‌آید. *فارس: جلسه‌ای بین شما و آقای آوینی و آقای محمد هاشمی نبوده؟ * نصیری: نه، *فارس: این را هم رد می‌کنید که شما گفته باشید من با طناب آوینی توی چاه نمی‌روم. *نصیری: نه؛ اصلاً چنین چیزی نبود. ما در قصه "خنجر و شقایق " سر سوزنی از موضع خودمان کوتاه نیامدیم. و اصلا کدام چاه. دادگاه؟ من بارها در دوران کیهان دادسرا و دادگاه رفتم و مساله کاملا عادی بود. *فارس: شما به عنوان کسی که کار ژورنالیستی کرده باشید، اگر بخواهید از مدیریت شهید آوینی در سوره انتقادی داشته باشید چه می گویید؟ *نصیری: من هیچ وقت روی مساله این گونه ریز نشدم. بله اگر قرار باشد این جوری ریز شویم ممکن است نکاتی سلیقه ای یا محتوایی به ذهن برسد اما آنچه که قابل انکار نیست نقش مهم سوره به عنوان یک مجله در مقابله با جریان تهاجم فرهنگی و روشنفکران غربزده در آن روزها بود و مهمتر اینکه سوره بهانه ای شد تا آقای آوینی افکار و آرای خودشان را در آن جا چاپ کنند و آنها امروز در اختیار ما و نسل جوان ما باشد و اهلش بتوانند از آنها الهام بگیرند و در برابر غرب و غرب باوری و غربزدگی موضعی مستحکم پیدا کنند. * فارس: نسبت آقای فردید با آقای آوینی چطور بود؟ آیا شهید آوینی تحت تفکرات آقای فردید قرار گرفت؟ * نصیری: بدون شک مرحوم آقای دکتر فردید در مقوله غرب شناسی و مدرنیته شناسی یکی از صاحب نظران بود. آقای فردید بر همه کسانی که در باب غرب حرفی عمیق دارند و از نگاه سطحی رایج و مشهور در باب علم و تکنولوژی مدرن فراتر رفته اند تاثیر داشته است. حتی کسی مثل آل احمد که کتاب غربزدگی را می نویسد به نوعی تحت تاثیر فردید بوده است. اساتیدی چون آقایان دکتر داوری، مرحوم دکتر مددپور، دکتر محمد رجبی، و نیز آقای آوینی با واسطه یا بی واسطه متاثر از آرای آقای فردید بودند. البته نمی دانم که آقای آوینی ارتباط حضوری هم با دکتر فردید داشت یا نه؟ * فارس: شما با آقای فردید ارتباطی داشتید؟ نصیری: یک بار بنده به اتفاق آقای معلی و آقای میرشکاک آقای فردید را در منزلشان ملاقات کردیم. اگر چه شاید همه حرفهایی که در آن جلسه از سوی ایشان مطرح شد مورد توافق نبود، اما در همان جلسه به طرح چند نکته بسیار کلیدی در باب غرب و مدرنیته پرداخت. البته من نکته ای را در مورد آقای آوینی بگویم که ایشان گوی سبقت و نیز خلوص فکری را از همگان ربود و او با نگاهی بسیار نزدیک و همسو با مبانی دینی، غرب و مدرنیته را نقد می کرد. آقای آوینی در یکی از مباحث خود که نظام تعلیم و تربیت مدرن و علوم انسانی غرب را نقد می‌کند، می‌گوید: "وظیفه ما به عنوان علمداران راه انبیا در سراسر جهان امروز این چنین اقتضا دارد که ما در نور بی ‏نهایت قرآن به همه آنچه در ظلمات امروزی فرهنگ غرب به عنوان حقایقی مسلم‏انگاشته می ‏شود، نگاهی دوباره بیندازیم و حجاب از حقایق بر داریم. همه احکامی که امروز درکتاب‏های علوم انسانی به نام علم در سراسر جهان اشاعه می ‏یابد، مع ‏الاسف از ظلمات کنونی ‏فرهنگ غرب منشأ گرفته است و راه جز به ترکستان نمی ‏برد. بازنگری این احکام و گشودن‏حقایق در پرتو نور قرآن و روایات، قسمت اعظم از وظیفه‏ای است که ما در جهاد اعتقادی برعهده داریم. مسؤولیت ما در برابر حق، به جهاد نظامی با استکبار خاتمه نمى‏یابد و براى اشاعه ‏فرهنگ اسلام در سراسر جهان، چاره‏ای نیست جز این‏که ما با فرهنگ و فلسفه غرب به جهاد برخیزیم، فرهنگ و فلسفه‏ای که پشتوانه حیات سیاسی استکبار و ریشه آن است " این نگاه خیلی عمیق و دینی است و بنده این عمق و خلوص را در هیچ یک از کسانی که موضع انتقادی نسبت به غرب دارند، ندیده ام. *فارس: یعنی می‌شود گفت آقای آوینی از فردید عبور کرده بود. *نصیری: به هیچ وجه نمی توان گفت که آقای آوینی فردیدی بوده است. ایشان بی‌واسطه یا باواسطه از حرف‌های آقای فردید استفاده کرده است اما خودش صاحب مبنا بود. من در همین فقره ای که الان برایتان از آقای آوینی نقل کردم، یک دنیا حرف و عمق می بینم. عمقی که متاسفانه امروز بسیاری از تحصیلکردگان حوزه هم از بن دندان بدان نرسیده اند . طرح موضوع بازگشت به نور معارف قران و روایات در آن سالها از یک فردی که حوزوی نبوده است و به قول خودش یک موقعی هم در سنین جوانی در عوالم روشنفکری بوده، بسیار عجیب و در عین حال عظیم است. این حرف، عمق فکری و حِکمی این مرد را نشان می دهد. من هر وقت این عبارت ایشان را و بسیاری از حرفهای دیگر ایشان را در باب غرب شناسی و زمان شناسی مرور می کنم ـ بدون آن که خواسته باشم اسطوره سازی کنم و آوینی را غیر قابل نقد بدانم ـ با همه وجود در برابر روح بزرگ علمی و دینی این مرد و شهید عزیز احساس خضوع می کنم . *فارس: منظورم این است که شهید آوینی بر خلاف فردید، تنها به نقد تمدن غرب نمی پرداخت بلکه حتی تمدنی به نام تمدن اسلامی را جایگزین مطرح می کند؟ *نصیری: اصلا آقای آوینی در غرب شناسی جامعیت داشت. ایشان حتی مثلا از اشکالات طب مدرن هم با خبر بود و آن را نقد می کرد. ضمن آن که رویکرد انتقادی اش به غرب کاملا خاستگاه دینی داشت. این امتیاز منحصر به فرد آوینی در میان غرب شناسان معاصر است. *فارس: الان در جامعه نمونه آوینی را داریم؟ *نصیری: ثلمه فقدان آوینی را هیچ کس نتوانسته است پر کند. اساسا هنوز آوینی شناخته نشده و عمیق ترین حرفهای او هنوز در حجاب است. آوینی اندیشمند و متفکر و زمان شناس، خیلی عظیم تر از آوینی مستند ساز و روایت فتح ساز است. اگر در کارهای سینمایی و تلویزیونی او برجستگی مشاهده می شود این تنها رشحه ای از تفکر عمیق او در باره عالم و آدم بویژه عالم و آدم عصر جدید است. آوینی را باید دریابیم و تا به امروز تنها شاید یک لایه از لایه های عمیق فکری او شناخته شده است. *فارس: با تشکر از اینکه وقتتان را به ما دادید. پایان گفتگو از حسین جودوی - محمد علی صمدی منبع: http://avini88.blogfa.com/page/237.aspx
  7. [img]http://bashgah.net/assets//Image/peoples/Sayyed%20Morteza%20Avini/SayyedMortezaAvini1.jpg[/img] طبيعت بهار طبيعت كودكي و نوجواني است و همچنان كه همه كودكان تن به پختگي و پيري و سپس مرگ مي سپارند، طبيعت نيز ناگزير است از آنكه تابستان و پاييز و سپس زمستان را بپذيرد. صد ها هزار سال است كه چنين بوده است و چرا بايد اكنون كه دور ما رسيده، اين نظام هميشگي تغيير و تبديل پذيرد؟ از بهار تا زمستان تحول طبيعت تدريجي و متداوم است، اما حدوث بهار پس از مرگ زمستاني طبيعت، انقلابي دفعي است و نا منتظر. بگذريم از آنكه ما گرفتاران جهان عادات، ديگر چشم تماشاي راز نداريم و در عالم بيرون از خويش آنگونه مي نگريم كه روح عافيت طلبي و تمتع اقتضا دارد. چنين است كه انقلاب شگفت انگيز بهاري، ديگر حتي شگفتي ما را نيز بر نمي انگيزد، چه برسد به آنكه نشانه اي تاويلي باشد براي تقرب به حقيقت وجود، آن سان كه در كلام الهي و گفتار بزرگان مي توان يافت كه انقلاب ربيعي را حجتي بر رستاخيز پس از مرگ دانسته اند. بي ترديد چنين است، اگر چه در روزگار ما «مرگ آگاهي» را عارضه اي رواني مي شمارند كه بشر را از نرماليته يا سلامت رواني دور مي دارد. اگر چشم سر داشتيم، در هر نهالي كه سبزه مي زد و در هر جوانه اي كه مي روييد و در هر شكوفه اي كه مي شكفت، ذكري از آن روز مي يافتيم كه بذر اجساد ما در گورها خواهد شكافت و ناگاه سر از قبر ها بر خواهيم داشت و چشم به جهاني ديگر خواهيم گشود. تكرار از آنجا لازم مي آيد كه ذات اين عالم عين فناست. خلقت چون قلبي كه مي تپد تجديد مي شود و خون حيات را در رگهاي عالم وجود مي دواند. اين قلب تپنده در كجاست و چرا مي تپد؟ مراد ما جواب گفتن به اين پرسش نبوده است و اگر نه، شايد هيچ پرسشي از اين مهم تر در عالم وجود نداشته باشد. بهار روزي نوين است و رستاخيز پس از مرگ نوروزي ديگر. روزگار نيز در انقلاب هايي كه روي مي دهند نو مي شود. به اين معنا، «تجديد» مقتضاي ذاتي عالم وجود است، اما درباره «تجدد» چه بايد گفت؟ «نوجويي» از صفات فطري بشر است كه اگر نبود، تحول و تكامل وجود پيدا نمي كرد. اگر اين صفت نبود، انسان تن و دل به عادات مي سپرد و بدون دلزدگي از تكرار، آغاز تا انجام حياتش را بي آنكه پوست بيندازد سپري مي كرد؛ و آنگاه نه «تمدن» معنا مي گرفت و نه «فرهنگ». همين ميل فطري به نوجويي است كه تمدن ها را تجديد ميكند. تمدن هاي بشري همواره پس از استقرار نخستين نهادهايي براي حفاظت از خويش و ممانعت از تحول ابداع مي كنند، چنان كه حكومت ها نيز چنين مي كنند؛ اما ذات انسان عين تحول است، در عين آنكه اين تحول ذاتي بر حقايقي ثابت ولا يتبدل مبتني و متكي است. بشر مدام خواهان «تحول» است، اما سر رشته اين طلب در كف با كفايت حقيقي ازلي و ابدي است كه وجودش عين «نظم و ثبات» است. زمين در عين چرخش مدام، بر مداري ثابت راه مي سپارد و خورشيد در عين ثبات، در يك سفر كهكشاني به سوي مقصدي متعالي كوچ ميكند. تمدن كنوني كه ذاتاً اروپايي است چنين نشان مي دهد كه هرگز از «نوشدن» -تجدد- باز نمي ايستد و اين گونه، طمع كرده است كه «فطرت نوجويي و طلب تحول» را در بشر امروز مهار كند. اما همچنان كه بشر جديد «حقيقت ازلي» وجود خويش را به مثابه انساني كه خليفةالله است انكار مي كند، در اين «تجدد مداوم» نيز از آن حقايق ثابت كه همچون فصول طبيعت و منازل متناظر آن در حيات انسان –كودكي، جواني، پختگي و پيري- ظهوري ادواري دارند، عدول كرده است. و چنين است كه اين تجدد مداوم هر چند ميل بشر جديد را باري ايجاد تحول و نفي سيطره تمدن امروز به تعويق انداخته، اما نتوانسته است كه آن را براي هميشه مهار كند. ديگر آثار دلزدگي و خستگي و عدم اعتماد به اصول جامعه متمدن را به روشني ميتوان در همه جا ديد. ديگر اين طلب تحول بزرگ ترين معضلي است كه جامعه غرب در برابر حفظ سيطره خويش مي يابد. «آزادي» اگر نتواند بستر رجعت انسان را به حقيقت ازلي وجود خويش فراهم كند به بن بست مي انجامد و به امري متضاد با خويش- يعني «اسارت»- مبدل مي شود. روي آوردن هنر و فلسفه به «ابسورد» نشانه آن است كه حيات فردي و اجتماعي بشر جديد خود را در برابر بن بستي كور ميابد. و همين طور «سنت» به مفهوم حقيقي خويش، در عين نظم و ثبات، ذاتاً امري متحول است. سنت را به مفهومي كه در برابر تجدد قرار مي گيرد به كار نبرده ام؛ اين سنت كه گفته ام «صورت متعين دين است» در حيات اجتماعي امتي كه به آن دين گرويده است. عادات هر نوع عمل –و از جمله عبادات- را فاسد مي كنند. حكمت وجود شيطان در عالم آن است كه فرد مومن همواره نسبت عمل خويش را با معناي حقيقي آن تجديد كند و از گرفتار آمدن در چنبره عادات بپرهيزد. وظيفه شيطان ايجاد شك است و شك هر چند بنيان اعتقادات را سست مي كند، اما در عين حال رشته يقين را مستحكم مي دارد. تا شك نباشد كي ميتوان به يقين رسيدو تا شب نباشد كي مي توان به حقيقت نور واصل شد؟ كيست كه از اين مجاهد بي نياز باشد؟ ادوار چهارگانه كه طبيعت طي مي كند دلالتي است تاويلي كه حكمت وجود تقابل و تضاد را در عالم بر ملا مي دارد. زندگي از درون مرگ سر بر مي آورد چنان كه بهار از درون زمستان، و اين تجديد خلقت با انقلاب هايي مكرر انجام مي پذيرد. به اين معني، آفرينش و انقلاب به يك معنا رجوع دارند: «فطرت» شكافتن است، همچنان كه هسته اي مي شكافد و نهالي از درون آن سر بر مي آورد؛ فطرت شكافتن است، آنچنان كه پوست شاخه ي درخت مي شكافد و جوانه اي سر بر مي آورد. فطرت شكافتن است چنان كه جوانه اي مي شكافد و شكوفه اي از دل آن بيرون مي آيد. انقلاب نيز با اين شكافتن و شكفتن ملازمه دارد: پوسته اي مي شكافد و از درون آن نهالي شكفته مي شود، شكافتن، شكفتن، و شكوفه. چنين است كه عالم در خود تجديد مي شود....و انسان نيز. منبع : كتاب آغازي بريك پايان
  8. [img]http://monkerat.free.fr/aks/avini2.jpg[/img] زماني كه جلسه شروع مي‌شود، تازه يادشان مي‌افتد كه محتواي جلسه را ضبط كنند. شايد كسي فكر نمي‌كرد كه چندي بعد، ديگر خبري از سيد مرتضي نباشد. جلسه در جمع عده‌اي از طلاب برگزار شد و نوارِ دست دومي هم كه گفت وگوها روي آن ضبط شده بود آن قدر وضعيت‌اش خراب بود كه به سختي توانستيم آن را روي كاغذ پياده كنيم. موضوع ديگري هم در اين جلسه مطرح شده بود كه متاسفانه نوار كفاف نداده است. به هر حال آنچه مي‌خوانيد مطالبي است كه شهيد آويني در مقدمه جلسه ـ كه ظاهراً قرار بوده سلسله‌وار ادامه پيدا كند ـ مطرح كرده است. يكي از بزرگترين مفاسد قلبي عجب است. ان شاءالله ما به كبر گرفتار نيستيم ولي معمولاً به عجب كه مقدمه كبر است گرفتاريم. عجب هم اگر خداي نكرده يك مقدار ريشه‌دار شود تبديل به كبر مي‌شود و اگر يك ذره كبر باشد انسان اصلاً به حقيقت راه ندارد. يادم هست كه حضرت امام مي‌گفتند، وضعيت مردم عادي در صحراي محشر خيلي راحت‌تر از علماست، چون علما به محض اينكه علم پيدا كردند، همين علم حجابشان مي‌شود. يعني اسباب عجبشان مي‌شود و نسبت به آن علم، خودبين مي‌شوند ولي مردم از آنجا كه براي خودشان هيچ شأني از علم قائل نيستند، مشكلي ندارند. اين است كه عجب و خودبيني بزرگترين حجاب بين انسان و خدا مي‌شود. كمال بشر در فناست، فنا يعني از آدم هيچ اثري نمي‌ماند يعني خودش از ميان كاملاً برداشته مي‌شود. كسي كه عجب دارد، بيشترين بعد را نسبت به حقيقت دارد به خاطر اينكه كمال قرب به خدا فناست يعني از ميان برداشتن آن خودي كه در ميان بنده خداست و اغلب در همين منزل مي‌مانند؛ سخت‌ترين منزل هم هست و از آن نمي‌توانند بگذرند و گرفتار مي‌شوند، گرفتار عجب مي‌شوند و بدترين منزلها همين است. خيلي از آقايان كه نمي‌رسند به دليل عجب است. من هيچ دليل ديگري نمي‌بينم از لحاظ اصولي هم وقتي به نتيجه نمي‌رسند، به دليل عجب است. يكي از دوستان مي‌گفت سال 64 يا 65 بحثي راجع به ادغام جهاد وزارت كشاورزي درگرفته بود. ما آن موقع در جهاد بوديم. يك آقاي روحاني از نمايندگان مجلس بسيار بر ضد جهاد حرف مي‌زد و مي‌گفت: بايد با وزارت كشاورزي ادغام شود. براي من سوال بود كه اين آدم با توجه به اين كه روحاني است و از اين نظر به او اعتقاد دارند، از چه جهت به اين حكم مي‌رسد و بر آن اين همه تاكيد مي‌كند؟ يعني چه طور به اين اعتقاد رسيده و بعد چطور به اين اعتقادش اصرار مي‌ورزد؟ ايشان خيلي دشمني داشت. بعد يكي از دوستان ما كه با ايشان يك سفر به خارج از كشور رفته بودند تعريف مي‌كرد كه اين آقا آنجا چه مي‌كرد. من برايم خيلي روشن بود كه علت اينكه كسي از اين (آقايان) به اعتقادات اشتباه مي‌رسد، اين است كه صفاي روحي ندارد. فرض كنيد كه نشستيد علم اصولي خوانديد و رسيديد؛ وقتي صفاي قلب نباشد، در خدمت شيطان قرار مي‌گيرد. عقل آن چيزي است كه مي‌تواند هم در خدمت شيطان واقع شود و هم در خدمت حضرت رحمان. مباحثي كه در مورد عقل شيطاني و عقل رحماني مطرح مي‌شود، در اصول كافي زياد است، يك موردش همان است كه از حضرت صادقي عليه‌السلام مي‌پرسند، اگر عقل آن چيزي است كه حضرت علي(ع) داشت، پس عقل معاويه چه بود؟ اين (عقل معاويه)، شيطنت است ولي خوب توي اين دنيا به آن هم عقل مي‌گويند كه ما به عقل رحماني و شيطاني تفسيرش مي‌كنيم. ولي واقعاً از كجا مي‌شود فهميد كه چه كسي صاحب عقل شيطاني و چه كسي صاحب عقل رحماني است؟ چطور است كه يكي عقلش در خدمت شيطنتش واقع مي‌شود و يكي در خدمت دينش؟ چطور است كه يكي به اعتقاد اشتباه مي‌رسد و بعد بر آن اصرار مي‌كند؟ خيلي روشن است، يعني در واقع رابطه اصول و وصول را نمي‌شود نديد. اين رابطه يعني كسي كه به حقيقت واصل مي‌شود اعتقادات درستي هم دارد، هركس هم كه به حقيقت واصل نشد يعني از نظر قلبي و روحي به حقيقت نرسيد، اعتقادات اشتباهي داشته است. اين مي‌شود كه وقتي يك نفر مثل حضرت امام مي‌آيد، كافي است براي اين كه يك دنيا را متحول كند، ايشان وقتي مي‌خواست قيام كند حتي يك قيچي در جيبش نداشت، حتي يك قلم تراش يا چاقو در جيبش نبود. چطور اين انسان در دنيايي كه سيستم‌هاي جاسوسي و ضدجاسوسي پيشرفته‌اي دارد كه هيچ چيز از ديد آنها مخفي نمي‌ماند (در اين نمايشگاه‌هاي خارج از كشور - اگر رفته باشيد - حتي باماهواره پلاك خانه‌ها را هم نمايش مي‌دهند و تمام حركات ما را با هواپيماهاي اواكس مي‌ديدند و دقيق محاسبه مي‌كردند و به همين دليل هم خيلي از عمليات‌هاي ما لو مي‌رفت) امام قيام كرد، فقط با يك عبا و عمامه؛ بدون حتي يك قلم‌تراش و يا يك چاقوي كوچك؟ علتش آن است كه شخص بايد به آنجايي برسد كه حضرت امام رسيد. وقتي به آنجا برسد كه حضرت امام رسيد. وقتي به آنجا رسيد خودش همه دنيا را متحول مي‌كند؛ به هيچ وسيله‌اي هم احتياج ندارد. آن وقت همه قواعد و سنن واسباب در خدمت آن فرد در مي‌آيد. نمي‌خواهيم اسباب را نفي كنيم، ولي مسئله نسبت اسباب با انسان كامل است. اين اسبابي كه در دنيا هست اعم از اشيا، شامل سنن (الهي) است، همه اينها در مقابل انسان كل خاضع است. انسان كامل در اين اسباب تسخير و تصرف مي‌كند، در باطن عالم نه در ظاهرش، ظاهرش بعداً اتفاق مي‌افتد يعني اول امام در باطن عالم تصرف كرد و بعد ما آثارش را در ظاهر عالم هم ديديم. تا زماني كه آن تغيير در باطن عالم نيفتد در عالم ظاهر شاه نمي‌رود و انقلاب نمي‌شود. در واقع اينها آثار ظاهري آن تحول باطني است كه در وجود حضرت امام شكل گرفته. ارتباط اين دو مهم است كه بايد بفهميم هيچ چيز ديگر اين قدر فهميدني نيست. بعد تازه اگر اين را بفهميد، اين علم به اسماست يعني به ذات نيست. اگر به ذات علم پيدا كند، تبعات و نتيجه آن علم بلافاصله مي‌رسد. اگر علم ما به ذات بود همين الان كه فهميديم با تزكيه روح مي‌شود در عالم تسخير كرد، به آن مي‌رسيديم يعني همين الان به صفاي قلب و تزكيه روحاني و كمال انساني مي‌رسيديم، چرا نمي‌رسيم؟ هرچه هست اين ميان حجاب عجب است و (انسان) متناسب با اين كه اين حجاب چقدر غليظ و كدر و كثيف است، به اعتقادات اشتباه مي‌رسد. اين است كه شما (اگر) الان دائم اصول و فلسفه بخوانيد (و اين حجاب از بين نرفته باشد)، فلسفه در خدمت آن كسي كه مي‌خواهد عالم را با شيطنت تسخير كند، در مي‌آيد. مگر الان در خدمت غرب در نيامده است؟ خيلي راحت با مباحثي كه در فلسفه مطرح مي‌كنند، عالم را تسخير مي‌كنند. اصلاً عالم ما يك عالم فلسفي است و غرب، عالم را با فلسفه تسخير كرده است. اگر قرار بود فلسفه آدم را به جايي برساند، پس چطور (غرب) عالم را با فلسفه تسخير كرده است؟ فلسفه آدم را به جايي نمي‌رساند، چنان كه عرفان هم نمي‌رساند، عرفان نظري هم نمي‌رساند، اصل عرفان، عرفان عملي است نه عرفان نظري. حالا «مصباح الهدايه» حضرت امام را كه به نظر من بهترين كتابي است كه در عالم نوشته شده است - بگذاريم وسط و آن را بخوانيم چه فايده‌اي دارد؟ فايده‌اش اين است كه فقط نشانه‌هايي پيدا مي‌كنيد كه به كجا بايد رسيد يا آدم رابطه بين اصول و وصول و رابطه درس و بحث و آنجايي كه مي‌خواهد برسد را مي‌فهمد، رسيدن به آن، چيز ديگري مي‌خواهد. مسئله من اينجاست. ببينيد من حرف‌هايي كه اينجاها نوشته‌ام، مبتني بر يافته‌هايي مجرد از سينما و رمان و تكنولوژي و تمدن جديد واين طور چيزهاست. اين يافته‌ها مسلط بر اينهاست. يعني اگر مي‌بينيد اين عناوين اينجا نوشته شده، علتش اين است كه روزگار ما روزگار اين گرفتاري‌هاست؛ يعني ما الان به اين چيزها و به تمام محصولات و لوازم تمدن غرب مبتلاييم و بزرگترين مبارزه ما هم عبور از اينها و يا غلبه بر اينهاست . علت اينكه اين مباحث و عناوين را مطرح مي‌كردم، اين است كه من يافته‌هايم را از طريق ديگري گير آورده‌ام، از طريق سينما كه به دست نياورده‌ام. فرض كنيد اين را شما بخوانيد و برويد سينما را ياد بگيريد. منتها اينها از جاي ديگري گرفته شده (و بعد آمده تحت عناويني) مثل سينما و رمان و... از خود اينها نمي‌شود به جايي رسيد، اگر آدم از خود اينها بخواهد به جايي برسد، مستغرق در اينها مي‌شود... منبع : سايت آويني
  9. [img]http://media.farsnews.com/Media/8802/Images/jpg/A0659/A0659757.jpg[/img] [b]مقام معظم رهبری:[/b] خداوند انشاءالله اين شهيد را با پيغمبر (ص) محشور كند. من حقيقتاً نمي‌دانم چطور مي‌شود انسان احساساتش را در يك چنين مواقعي بيان و تعبير كند؟ چون در دل انسان يك جور احساس نيست. در حادثه‌ي شهادتي مثل شهادت اين شهيد عزيز، چندين احساس با هم هست. يك احساس غم و تأسف است از نداشتن كسي مثل سيدمرتضي آويني. اما چندين احساس ديگر هم با اين همراه است كه تفكيك آنها از همديگر و بازشناسي هر يك و بيان كردن آنها، كار بسيار مشكلي است. به هر حال اميدواريم كه خداوند متعال خودش به بازماندگانش، به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان. همه كسانشان. به شما كه بيشترين غم، سنگين‌تر غصه را داريد، تسلّي بخشيد . چون جز با تسلّي الهي، دلي كه چنين گوهري را از خويش جدا مي‌بيند، واقعاً آرامش پيدا نمي‌كند. فقط خداي متعال بايد تسلي بدهد و مي‌دهد. من با خانواده‌هاي شهداء، زياد نشست و برخاست كرده‌ام و مي‌كنم و از شرايط روحي آنها آگاهم. گاهي فقدان يك عزيز، مصيبتي است كه اگر مرگ او شهادت نبود، تا ابد قابل تسلي نبود. اما خداي متعال در شهادت، سرّي قرار داده كه هم زخم است و هم مرهم و يك حالت تسلّي و روشنايي به بازماندگان مي‌دهد. من خانواده شهيدي را ديدم كه فقط همان يك پسر را داشتند و خداي متعال آن پسر را از آنان گرفته بود. البته از اين قبيل زياد ديده‌ام يك نمونه اش. وقتي انسان عكس آن جوان را هنگامي كه با پدرش خداحافظي مي‌كرد كه به جبهه برود، مي‌ديد، با خودش فكر مي‌كرد كه اگر اين جوان كشته شود، پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گريست. يعني منظره اين را نشان مي‌داد. بستگي آن پدر و مادر به آن جوان از اين منظره كاملاً مشخص بود. ( من آن عكس را دارم. آن را بعداً براي من آوردند. من هم آن عكس را قاب شده نگه داشتم. اين عكس حال مخصوصي دارد. ) اما خداي متعال به آن پدر و مادر، آرامش و تسلايي بخشيده بود كه خود پدرش به من گفت: من فكر مي‌كردم اگر اين بچه كشته شود، من خواهم مرد. ( يعني همان احساسي را كه من از مشاهده آن عكس داشتم، ايشان با اظهاراتش تأييد مي‌كرد. ) مي گفت: « ولي خداي متعال دل ما را آرام كرد. » در اين مورد هم همين است. يعني وقتي شما مي‌دانيد كه فرزندتان در پيشگاه خداي متعال درجات عالي دارد، پرواز مي‌كند بعني آن چيزي كه همه‌ي عرفا و اهل سلوك و آن سرگشته‌هاي وادي‌هاي عشق و شور معنوي و عرفاني يك عمر به دنبالش گشته‌اند و دويده‌اند، او با اين فداكاري و اين شهادت به دست آورده و رضوان و قرب الهي را درك كرده است. خوشحال مي‌شويد كه فرزندتان به اين‌جا رسيده است. اميدواريم كه خداوند متعال درجات او را عالي كند. من با فرزند شما نشست و برخاست زيادي نداشتم. شايد سه جلسه كه در آن سه جلسه هم ايشان هيچ صحبتي نكرده بود من با ايشان خيلي كم هم‌صحبت شدم، منتها آن گفتارهاي تلويزيوني را از سال‌ها پيش مي‌شنيدم و به آنها علاقه داشتم. هر چند نمي‌دانستم كه ايشان آنها را اجرا مي‌كند. لكن در ايشان همواره نوري مشاهده مي‌كردم. ايشان دو- سه مرتبه آمد اينجا و روبه روي من نشست. من يك نور و يك صفا و يك حالت روحاني در ايشان حس مي‌كردم و همين جور هم بود. همين ها هم موجب مي‌شود كه انسان بتواند به اين درجه‌ي رفيع شهادت برسد. خداوند انشاء الله دل‌هاي داغديده و غمگين شما را خودش تسلّي بدهد. اگر ما به حوزه‌ي آن شهادت و شهيد و خانواده شهيد نزديك مي‌شويم، براي خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتياج مي‌كنم. براي ما افتخار است كه هر چه مي‌توانيم به اين حوزه شهادت و اين شهيد، خودمان را نزديك بكنيم. چند روز پيش توفيق زيارت مقبره‌ي اين شهيد را پيدا كردم. پنج‌شنبه گذشته رفتيم آن‌جا و قبر مطهر ايشان و آن همرزم و همراهشان – شهيد يزدان پرست – را زيارت كرديم. انشاء الله كه خداوند درجاتشان را عالي كند و روز به روز بركات آن وجود بابركت را بيشتر كند. كارهايي كه ايشان داشتند، انشاء الله نبايد زمين بماند. انشاء الله براي روايت فتح يك فكر درست و حسابي شده است كه ادامه پيدا كند. نبايد بگذارند كه كارهاي ايشان زمين بماند. اين كارها، كارهاي باارزشي بود. ايشان معلوم مي‌شود ظرفيت خيلي بالايي داشتند كه اين‌قدر كار و اين همه را به خوبي انجام مي‌دادند؛ مخصوصاً اين روايت فتح، چيز خيلي مهمي است. شب‌هايي كه پخش مي‌شد، من گوش مي‌كردم. ظاهراً سه – چهار برنامه هم بيشتر اجرا نشد. حالا يك مسئله اين است كه آن كاري كه ايشان كرده‌اند و حاضر و آماده است، چگونه از آن بهره‌برداري بشود. يك مسئله هم اين است كه كار ادامه پيدا كند. آن روز كه ما از اين آقايان خواهش مي‌كرديم و من اصرار مي‌كردم كه اين روايت فتح ادامه پيدا كند، درست نمي‌دانستيم چگونه ادامه پيدا كند، بعد كه برنامه اجرا شد، ديديم همين است. يعني زنده كردن ارزش هاي دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطرها را يكي‌يكي از زبان‌ها بيرون كشيدن و آنها را به تصوير كشيدن و آن فضاي جنگ را بازآفريني كردن. اين كاري بود كه ايشان داشت مي‌كرد و هرچه هم پيش مي‌رفت، بهتر مي‌شد يعني پخته‌تر مي‌شد. چون كار نشده‌اي بود. غير از اين بود كه بروند به ميدان جنگ و با رزمنده‌اي حرف بزنند. آن كار خيلي آسان‌تر بود. اين كار هنري‌تر و دشوارتر و محتاج تلاش فكري و هنري بيشتري بود. اول ايشان شروع كرد و بعد كم‌كم بهتر و پخته تر شد. من حدس مي‌زنم اگر ايشان زنده مي‌ماند و ادامه مي‌داد، اين كار خيلي اوج پيدا مي‌كرد. حالا هم بايد اين برنامه دنبال شود. تازه در همين ميدان هم منحصر نيست يعني بازآفريني آن فضا از خاطره‌ها يكي از كارهاست. در باب جنگ و ادامه‌ي روايت فتح كارهاي ديگري هم شايد بشود انجام داد. حيف است كه اين كار تعطيل است. من خيلي خوشحال شدم از اينكه زيارتتان كردم. متون (روايت فتح) شاهكار ادبي است و من آنقدر هنگام شنيدن و ديدن برنامه‌ لذت مي‌برم كه قابل وصف نيست. [url=http://www.avini.com/dar-kalam-digaran/safhe.asp?id=9]منبع[/url]
  10. من ازطرفدارهای اقای رائفی پور نیستم ولی یه دقت خیلی خوبی که ایشون به خرج داده بود این بود: به نقل از سخنرانی ایشان در دانشگاه ازاد اسلامی: [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=dqevoqbbd7hzhgcee7yn.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/dqevoqbbd7hzhgcee7yn_thumb.jpg[/img][/URL] خشایار شاه فیلم "یک شب با پادشاه" (One With The King) فیلمی در ارتباط با بانو استر یهودی همسر خشایارشاه ، اسطوره ی یهودیان نکته : یهودیان برای پیش بردن داستان خویش از بازیگر خوش سیمایی در نقش خشایار شاه بهره گرفته اند. [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=q24ixidxeqiqubzy7fm.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/q24ixidxeqiqubzy7fm_thumb.jpg[/img][/URL] خشایار شاه فیلم 300 فیلمی در ارتباط با هویت ایرانی! صد رحمت به یاجوج و ماجوج!
  11. [align=left]1389/5/17[/align] بسم الله الرحمن الرحيم جنگ تمام‌عيار ميان آمريكا و ايران بعيد است. در علوم نظامي، بمباران موردي و نقطه‌اي تأسيسات غيرنظامي را جنگ نمي‌خوانند. در سال 2007 فرصتي پديد آمد تا با استراتژيست ايراني حسن عباسي ديدار و گفت و گويي صورت گرفت. در سال 2007 با تصويب قطعنامه‌ي تحريم اقتصادي عليه ايران، امكان درگيري نظامي ميان آمريكا و ايران جدي بود، به ويژه با پافشاري ايران بر پروژه‌ي هسته‌اي خود. اكنون پس از سه سال، مجددا فرصت مصاحبه‌اي پيش آمده است. او كه امكان بمباران نقطه‌اي تأسيسات را در سال‌هاي اخير، با توجه به استيصال آمريكا در برابر ايران، محتمل و عادي برآورده كرده است، اما هم‌چنان معتقد است كه جنگ تمام-عيار ميان آمريكا و ايران با شرايط موجود بعيد است. * شما چند بار حداقل 6 استراتژي آمريكا عليه ايران را مطرح كرده‌ايد. به نظر شما كدام يك بر ضد ايران مخرب‌تر است؟ حافظه‌ي خوبي داريد، اما بايد بگويم تاكنون يازده استراتژي: از سال 2001، به ترتيب «هويج و چماق» (2002)- پليس خوب، پليس بد (2003)- مكانيسم ماشه (2004)- شوك و بهت (2005)- چيكن استراتژي (2005)- استراتژي قورباغه (2006)- آنفولانزاي نيويوركي (2007)- اسناك استراتژي در دايم پارادايم (2008)- هويج سمي (2008)- آژاكس 2 (2009)- مده آ (2010). در مورد اين كه كدام يك براي ايران خطرناك‌تر بوده يا هست، پاسخ روشن است. وقتي آمريكا مدام مجبور به دكترين شيفت و پارادايم‌شيفت عليه ايران مي‌شود، مشخص مي‌گردد كه استراتژي‌ها، دكترين‌ها و تنت‌هاي او بر ضد ايران ناكارآمد است. در بازي شطرنج مناسبات 30 سال گذشته‌ي آمريكا با ايران، كل مجموعه‌ي اين دكترين‌ها، نتوانسته‌اند تأثير قابل توجهي بگذارند. واقعيت اين است كه نظام تصميم‌سازي استراتژيك آمريكا، كه در عصر جنگ سرد از خود چهره‌اي افسانه‌اي نشان داده بود، اكنون فرسوده شده است. عصر شيلينگ‌ها، كيسينجرها، مك ناماراها، مكسول تيلورها، و هانتينگتون‌ها سرآمده است، و افق آينده نيز روشن نيست. ابرقدرت آمريكا، يك مشكل عادي هم‌چون نشت نفت در خليج مكزيك را در طول سه ماه نتوانست مهار كند. اين بيانگر ضعف مديريت بحران توسط آمريكاست و آن ضعف نيز حكايت از فرسودگي و كهنگي توان تصميم‌سازي استراتژيك در آمريكا دارد. *با استراتژي‌هاي آمريكا و غرب عليه ايران مانند چيكن، آيا هنوز صحيح است كه بگوييم احتمال يك برخورد مستقيم ميان آمريكا و ايران كم است؟ در چيكن استراتژي، امكان برخورد همواره بسيار زياد است. در واقع آن استراتژي كه بيش‌ترين احتمال برخورد را در ذات خود دارد، همان چيكن استراتژي است. زيرا در اين دكترين، هر دو طرف، مانند دو اتومبيل براي بيرون كردن حريف از جاده-ي باريك، به سرعت به سمت هم مي‌آيند. اگر حريف نپذيرد كه از جاده منحرف بشود، بايد آماده‌ي پذيرش هزينه‌ي برخورد با اتومبيل روبرو باشد. به اين دليل نام آن چيكن استراتژي نهاده شده است كه حاكي از شجاعت يا ترس راننده‌ي آن اتومبيل، در آمادگي براي برخورد است. آغاز دوره‌ي چيكن استراتژي از سوي ايران و آمريكا در سال 2005 به اين معنا بود كه هر دو طرف آماده‌ي پرداختن هزينه‌ي تقابل هستند، حتي اگر اين هزينه، در حد يك جنگ تمام‌عيار باشد. ويژگي استراتژي چيكن، در بالا بردن مستمر هزينه‌ي برخورد و تصادف از سوي طرفين است. پس در پاسخ به سؤال شما بايد بگويم كه با مطرح شدن چيكن استراتژي در پنج سال گذشته، همواره امكان برخورد نظامي وجود داشته است، اما چون هزينه‌ي برخورد روز به روز بالا مي‌رود، اين امكان، دچار نوسان مي‌شود. دوره‌ي چيكن استراتژي آمريكا و شوروي در بحران موشكي 1962 كوبا دو ماه طول كشيد تا هر دو طرف عقب نشستند. سال‌ها بعد رابرت مك نامارا گفت اگر در آن بحران جنگ شروع مي‌شد، برآورد اين بود كه بيش از دويست ميليون نفر كشته مي‌شدند. اكنون دوره‌ي چيكن استراتژي آمريكا و ايران در پرونده‌ي هسته‌اي، به مرز پنج سالگي نزديك مي‌شود، يعني طولاني‌ترين دوره‌ي رويارويي در تاريخ استراتژي چيكن. جورج دبليو بوش در سال‌هاي آخر حكومت خود اعلام كرد: «با اين وصف برخورد ميان آمريكا و ايران، جنگ جهاني سوم خواهد بود.» هر نوع درگيري نظامي ميان آمريكا و ايران، به سرعت به بيش از 18 كشور تسري پيدا مي‌كند. زيرا وقتي دو غول در اتاق كوچكي كشتي مي‌گيرند، موجودات كوچك اطراف آنها، زير دست و پا قرار مي‌گيرند. *در آخرين ديدار با شما در سال 2007، نظريه‌ي جهان سايبرنتيك را توضيح داديد و در ترسيم موقعيت ژئواستراتژيك جهان دو قطب قلب و مغز را در نظام جهاني معرفي كرديد. آيا صحيح است كه هنوز تصور كنيم سايه-ي جنگ پشت دروازه‌هاي ايران نيست؟ اگر به خاطر داشته باشيد، سه سال قبل در ترسيم موقعيت ژئواستراتژيك و ژئودكترينال جهان، گفتم كه ايران به هارتلند جهان و آمريكا به بِرِين‌لند جهان تبديل شده‌اند. آمريكا، برين‌لند جهان را در كنار جاده‌ي بالتيمور، در شمال واشنگتن‌دي‌سي در سازمان NSA پديد آورده است. اكنون NSA روزانه با رصد ميلياردها پيام تلفني و اينترنتي و ماهواره‌اي در 9 هكتار سوپركامپيوتر چينش‌شده‌ي خود، نقش مغز جهان را در كنترل پيام‌ها ايفا مي‌كند. شبكه‌ي مخابراتي جهان و شبكه‌ي اينترنت و ماهواره‌هاي KH11 و اشلون، حكم سيستم عصبي اين بدن را براي مغز جهان دارند. هر چه زمان مي‌گذرد، جهان بيوسايبورگ بيشتر نمايان مي‌شود: جهان يكپارچه‌اي كه توسط NSA در آمريكا كنترل اطلاعات مي‌شود، و آن جهان بايد از اين مغز دستور بگيرد. اما فراموش نكنيد كه مغز شما نمي‌تواند به قلب شما دستور بدهد كه از تپش به‌ايستد. لذا آمريكا به عنوان مغز جهان نمي‌تواند ايران يعني هارتلند جهان را تحت انقياد و هژموني خود درآورد. پس مجبور است به جنگ نظامي روي آورد. در حوزه‌ي تئوري سيستم‌هاي بيولوژيكي تأكيد مي‌شود كه در بدن، مغز بدون قلب مي‌ميرد. اما قلب بدون مغز زنده مي‌ماند. مشكل آمريكا اين است، كه همواره ايران را دست كم گرفته است. در پاسخ به سؤال شما كه آيا صحيح است تصور كنيم سايه‌ي جنگ در پشت دروازه‌هاي ايران وجود ندارد، يادآور مي‌شوم كه آمريكا در سي سال گذشته با ايران در جنگ بوده است. در حوزه‌ي جنگ سخت، آمريكا صدام را در عراق تشويق كرد به ايران حمله كند و در آن جنگ هشت ساله از او پشتيباني كرد. چند كودتا، مانند كودتاي نوژه عليه ايران اجرا كرد. در چند دوره مانند واقعه‌ي صحراي طبس و يا جنگ نفت‌كش‌ها در خليج فارس و شليك به هواپيماي ايرباس، به ايران حمله‌ي نظامي نمود. در حوزه‌ي جنگ نيمه‌سخت، آمريكا سي سال است كه ايران را محاصره‌ي اقتصادي نموده و مدام جنگ اقتصادي با ايران را تشديد مي‌كند. در حوزه‌ي جنگ نرم، آمريكا در ژوئن 2009 از طريق قدرت سايبر خود در فيس بوك، توئيتر و يوتيوپ، و از طريق شبكه‌هاي ماهواره‌اي با استفاده از گروه بورژوا و غرب‌گراي ايراني ساكن غرب، يك كودتاي مخملي را در طول جريان انتخابات رياست جمهوري ايران دنبال كرد. پس آمريكا با ايران در 30 سال گذشته درگير جنگ سرد و گرم بوده است. اما اگر منظور شما، يك جنگ تمام‌عيار نظامي مانند اشغال عراق است، بايد بگويم، ارتش آمريكا، توان چنين جنگي عليه ايران را ندارد. آن‌چه براي آمريكا مشخص شد، در جنگ نيابتي اسراييل و حزب‌الله كه اسراييل از سوي غرب، و حزب‌الله از سوي جهان اسلام، رو در روي هم قرار گرفتند، در نبردي 34 روزه مشخص شد آمريكا بر عليه ايران در يك جنگ تمام‌عيار نمي‌تواند پيروز شود. زيرا آمريكا و ايران هر دو از دكترين جنگ نامتقارن بهره مي‌برند و البته هر يك، به شيوه‌ي خود اين دكترين را اجرا مي‌كنند. اين مساله، كار را براي آمريكا دشوار مي‌كند. در فرداي هر جنگ تمام‌عيار آمريكا عليه ايران، آمريكا حتي موقعيت امروزي خود در منطقه را نيز نخواهد داشت. با وجود تحركات آمريكا، ناتو و اسراييل در منطقه، امنيت جنوب غرب آسيا، مرهون امنيت و ثبات ايران است. اگر ثبات و امنيت جمهوري اسلامي ايران مخدوش شود، ثبات و امنيت منطقه‌ي جنوب غرب آسيا به هم مي‌خورد. و بي‌ثباتي و ناامني گسترده‌ي اين منطقه، به سرعت جهان را بي‌ثبات و ناامن مي‌كند. بي‌ثباتي جهاني موجب خلاء قدرت در مناطق گوناگون جهان شده و موجب شكل‌گيري بحران‌هاي منطقه‌اي متعددي مي‌شود. در اين شرايط، جنگ جهاني و هرج و مرج جهاني رخ مي-دهد. يك جنگ جهاني بدون جبهه! آمريكا و غرب، اكنون از مهار هم‌زمان وقايع نظامي در عراق و افغانستان، و وقايع اقتصادي در يونان و ساير بخش‌هاي اقتصادي غرب، و مهار لكه‌ي نفتي خليج مكزيك، در حوزه زيست‌محيطي، عاجزند. چگونه مي-توانند با برهم‌زدن نظم منطقه‌ي جنوب غرب آسيا، هم نظم جهان را حفظ و كنترل كنند، و هم با قدرت عظيمي چون ايران، درگير يك جنگ تمام‌عيار شوند. در واقع جنگ تمام‌عيار با ايران به مثابه گشودن ده‌ها جبهه متقاطع، مانند گرداب افغانستان و عراق، روبروي غرب است. ضمن اين كه آمريكا در جنگ كوچكي چون اشغال عراق، تاكنون بيش از هزار ميليارد دلار هزينه كرده است. به نظر شما آيا اقتصاد ورشكسته‌ي آمريكا، قادر است هزينه جنگ با ايران كه قطعاً هزاران بار بيش از جنگ عراق خواهد بود را تأمين كند؟! *جنگ تمام‌عيار نه! اما بمباران نقطه‌اي مثلا تأسيسات اتمي چه؟ موضوع بمباران نقطه‌اي را نمي‌توان جنگ ناميد، بلكه حتي نبرد و رزم هم نيست، و نظامي‌ها به آن پيكار مي‌گويند. من تنها از جنگ تمام‌عيار سخن گفتم. به نظر شما اگر جنگ بشود قيمت آينده نفت در بازار جهاني چه مي‌شود؟ آيا غرب مي‌تواند تحمل كند؟ در يك جنگ تمام‌عيار ميان آمريكا و ايران، آسيب‌پذيرترين عناصر، چهار موردند كه بيشترين صدمه را خواهند خورد: الف- خطوط لوله و چاه‌هاي نفت و گاز كل منطقه، از آسياي ميانه و قفقاز تا جنوب شبه جزيره‌ي عربستان. اين يعني حدود دو- سوم انرژي فسيلي جهان. ب- وابستگي روز افزون جوامع به اينترنت در جهان بيوسايبورگ، آنها را در مورد يك جنگ تمام‌عيار كه به حوزه‌ي زيرساخت‌هاي مخابراتي و اينترنتي كشيده شود، آسيب‌پذير ساخته است. اختلال سخت‌افزاري در اينترنت، فلج سايبرنتيك را براي جهان در پي خواهد داشت. ج- دولت‌هاي كشورهاي وابسته به غرب در منطقه كه به دليل وابستگي به بيگانه، پايگاه مردمي ندارند و متزلزل هستند، در اثر پس‌لرزه‌هاي جنگ تمام‌عيار آمريكا و ايران، فرو ريخته و جوامع آنها دچار انقلاب يا هرج و مرج مي‌شود. هزينه‌ي مادي اين مسأله براي غرب بيش از 50 تريليون دلار است. د- در يك جنگ تمام‌عيار ميان آمريكا و ايران، آسيب‌پذيري نيروهاي آمريكايي مستقر در منطقه، بسيار حائز اهميت است. در ميان اين هزينه‌ها، طبيعتاً ركود اقتصاد جهاني كه حاصل برهم‌خوردن نظم موجود در جهان است، مضاف بر ساير موارد است. قبلاً در سال 2005 مبتني بر تئوري بازي‌ها اعلام كردم كه در اثر درگيري تمام‌عيار آمريكا و ايران، قيمت نفت به بشكه‌اي 400 دلار مي‌رسد. در آن زمان قيمت نفت زير بشكه‌اي 60 دلار بود، كه در دو سال بعد به 130دلار رسيد، و مجدداً به 70 دلار تنزل يافت. اين وضعيت شكننده، هم‌چنان ادامه دارد، و اگر درگيري نظامي تمام‌عيار ميان آمريكا و ايران پديد آيد، طبيعتاً قيمت نفت، از مرز 400 دلار نيز فراتر خواهد رفت و اين از توان اقتصادي جهان خارج است، كه شوك آن را تحمل كند. *نقش حضور اسراييل در خيلج فارس در همراهي ناوهاي جنگي آمريكا چيست؟ ناوگان پنجم نيروي دريايي آمريكا كه اقيانوس هند را پوشش مي‌دهد در كشور بحرين مستقر است. و همواره در 25 سال گذشته در خليج فارس بين 60 تا 135 كشتي جنگي و زيردريايي غربي حضور دارند. لذا حضور زيردريايي‌ها و شناورهاي اسراييل در خليج فارس تأثير خاصي در همراهي ناوهاي آمريكايي ندارد. به چند نكته بايد توجه كرد: الف- دو ناو سائر اسراييل در نبرد 34 روزه با حزب‌الله منهدم شد و اين پيام ويژه‌اي براي آمريكا و اسراييل داشت. ب- خليج فارس دريايي بسته، با عمقي بسيار كم است كه به ندرت به 90 متر مي‌رسد. چنين دريايي، محل مانور خوبي براي ناوهاي جنگي نيست. ج- ايران در خليج فارس، عظيم‌ترين قدرت دريايي چريكي را سامان داده است كه كابوس وحشتناكي براي ناوگان پنجم آمريكا محسوب مي‌شود. لذا بهتر است اسراييل، افتضاح حاصل از نابودي دو ناو سائر كلاس كرووت خود را در پهنه‌ي تاريخ نظامي دريايي خود پاسخ دهد. بيش از 20 سال قبل، آمريكا با بريجتون و شوروي با كورتوريف، مزه‌ي خليج فارس را چشيده‌اند. همان را اسراييل در ساحل لبنان تجربه كرد. *كشورهاي عربي منطقه در جنگ احتمالي آمريكا با ايران در آينده، علي‌رغم مشاركت اسراييل آيا به آمريكا كمك مي‌كنند؟ برخي از كشورهاي عربي مانند مصر، عربستان، اردن، كويت، قطر، و ... در جنگ صدام عليه ايران در كنار آمريكا و غرب به عراق كمك‌هاي مالي و نظامي بسيار زيادي كردند. در ماه‌هاي اخير نيز، مطالبي از رهبران عربستان و امارات متحده عربي در ديدار با غربي‌ها منتشر شد كه حاكي از اعلام حمايت اين كشورها از حمله به ايران است. يك نكته قطعي است و آن اين است كه ميان دولت‌هاي اين كشورها و مردم آنها، شكاف عظيمي در اين رابطه وجود دارد. كشورهاي عربستان، كويت، بحرين، قطر، امارات، و ... به آمريكا پايگاه نظامي داده‌اند، و طبيعتاً در هر اقدام نظامي آمريكا، از اين پايگاه‌ها براي حمله به ايران استفاده مي‌شود. اساساً سرفرماندهي نيروهاي آمريكا، در خاورميانه يعني «سِنتكام» CENTCOM در قطر مستقر است و از طريق اين فرماندهي اقدام نظامي عليه ايران مديريت مي‌شود. طبيعي است كه همراهي دولت قطر را خواهد داشت. با اين حال، مردم اين كشورها، مخالف اين همراهي دولت‌هايشان با آمريكا و اسراييل هستند. در صورت حمله به ايران، بي‌ثباتي در منطقه، موجب فروريزي اين ديكتاتوري‌هاي نفتي ضعيف منطقه توسط مردم آنها شده و همين موضوع عامل نگراني آمريكا، اسراييل و شيوخ اين كشورهاست. *در سال 2007 نيروهاي مسلح ايران را براي مقابله با تهديد آمريكا توانمند خوانديد. اين توانمندي كمي و كيفي اكنون چگونه است؟ كميت و كيفيت نيروهاي ايران بيشتر شده است. ارتش ايران با چهار نيرو، و سپاه پاسداران با پنج نيرو و ميليشياي بسيج با يازده ميليون نفر عضو، در كنار ارتقاء توان تسليحاتي ايران، در آمادگي خوبي به سر مي‌برند. اما ركن اساسي قدرت، همان دكترين و استراتژي است. دكترين واكنش نامتقارن ايران است كه منشاء بازدارندگي و يا موازنه مي‌شود. البته بسياري از دكترين‌هاي عملياتي و ساختارهاي تجهيزاتي متعارف ايران مخفي نگاه داشته شده است و درصحنه‌ي منازعه، براي طرفين درگيري روشن مي‌شود. از نظر اقتصاد دفاعي، موقعيت ايران در نسبت با آمريكا بسيار بهتر است. آمريكا با فروپاشي نهادهاي مالي خود به ويژه ورشكستگي بيش از 300 بانك اين كشور و بدهي گسترده و كسري بودجه و بي‌كاري عظيم، توان حضور در يك جنگ تمام-عيار و طولاني مدت را ندارد. برآورد اوليه‌ي آمريكا براي هزينه‌ي اشغال عراق كه توسط رامسفلد وزير دفاع بوش مطرح شد 50 ميليارد دلار بود كه تاكنون 20 برابر شده و از مرز 1000 ميليارد دلار نيز گذشته است. اكنون در افغانستان و عراق، اقتصاد جنگي آمريكا عملاً ناكارآمدي خود را نشان داده است. در حوزه‌ي كثرت نيروي انساني و عامل انگيزه نيز، ايران به سادگي مي‌تواند چند ميليون نيروي شهادت‌طلب، كه انگيزه‌ي دفاع از كشور خود را دارند به صحنه بياورد. اما آمريكا كه برابر گزارش سال 2009 انستيتو بروكينگز، براي پس از اشغال ايران 1400000 يك ميليون و چهار صد هزار نفر نيرو نياز دارد، از تأمين يك‌صدهزار نيرو براي عراق و افغانستان عاجز است، نيروهايي كه انگيزه‌ي مشخصي براي حضور در كشوري با هزاران كيلومتر فاصله از مرز كشور خود ندارند. آمريكا تنها از برتري تجهيزات نسبت به ايران برخوردار است كه اين عامل نمي‌تواند به تنهايي پيروزي را به ارمغان آورد. پرسش اين است كه آيا آمريكا كه در 65 سال گذشته‌ي پس از جنگ دوم جهاني حتي يك روز بدون جنگ را نگذرانده است، آماده‌ي نبرد نهايي و آرماگدون مورد ادعاي هاليوود است؟! البته نسبت علاقه‌ي هاليوود به آپوكاليپس با تمايل رهبران كاخ سفيد به نبرد نهايي، هنوز مشخص نيست. منبع: http://andishkadeh.ir/News/Content/?n=31
  12. اینم سخنرانی که ابی جون جان مد نظرشونه از دکتر عباسی: مسترجان ببخش اگه همه اش با این تاپیک مرتبط نبود عراق را گرفته‌اند، يك ميليون و ششصد هزار كشته ره‌آورد همين فضاي باز فكري و فرهنگي و ناتوي سياسي، نظامي و اقتصادي است. آن روز گفتم اين داستان ادامه خواهد داشت؛ حالا اين فيلم را با دي كاپريو بازي كرده است. اين فرد خودش هنرپيشه‌اي همجنس باز است. زن در ادبيات سينمايي يعني نماد سرزمين. وقتي اين مي آيد عاشق خانم مي‌شود، اولين برخوردي كه با همديگر دارند مي گويد "تو ايراني هستي؟" مي گويد "نه! پدرم ايراني است" اين فيلم براي مصرف داخل ساخته شده و با استانداردهاي هاليوود نيست. گفتند كه گونه‌اي بسازيم فعلاً ‌داخل ايران مقاومت زياد نشود، خيلي به هنرمندها فشار نياورند، خيلي بد نشود، سنگين نشود. بله! خانم در اين فيلم پوشيده است. ارزشهاي نيكول كيدمن، دمي مور و ديگر بازيگران توالت‌ها و رختخواب‌هايشان در اين فيلم نيست. اما علناً‌ مي‌گويد "انسان ايراني! من اين فيلم را براي جامعه تو ساختم، تو كه از زمان كشتي تايتانيك تا به امروز دي‌كاپريو را مي‌شناسي"، از دار و دسته نيويوركي‌ها تا بحال دي كاپريو را مي‌شناسي و فكر مي‌كني اين چهره علاقمندي است و تو جوان ايراني كه با او سمپاتي داري، مي‌گويد كه او عاشق سرزمين توست، عاشق عقيده توست. آخر فيلم وقتي مي‌آيد از بيرون نگاه مي‌كند به آن بيمارستان و آن دختر را در داخل مي‌بيند؛ يعني من از بيرون سرزمين تو ايستاده‌ام و عاشق تو هستم. "القاي رواني" آنوقت يك احمقي به نام هنرمند در روزنامه‌ها مي‌نويسد "بالاخره داريم ديده مي‌شويم!" اگر ناموست را هم بخوابانند در رختخوابهايشان مي‌نويسي ديده مي‌شويم؟ روزي كه داد زدم سر قضيه‌ي دختران ايراني كه به دوبي مي‌رفتند، آخر بحثم گفتم اين يك مسئله امنيت ملي است، مسئله 4 دختر نيست. قاضي در دادگاه گفت: "اگر خانمي خودش دلش خواست برود چي؟" گفتم: "مثل اينكه بقيه‌اش گوش ندادي، من به عنوان يك متخصص علوم استراتژيك مي‌گويم مسئله امنيت ملي است." براي اين تمدن "حيا" مطرح است كه اگر زده شد نابود مي‌شود. اينها آمدن سراغ زنان و دختران جامعه ما. حالا اگر خودش خواست برود، برود! آن هنرپيشه و سينماگر نفهم كه اين را بت مي‌كند، به او نقش مي‌دهد در فيلم سينماي شاخص دفاع مقدس، اگر نگفته بودم آن روز در قم، اگر خبرگزاري‌ها منعكس نكرده بودند، اگرهيئت اسلامي هنرمندان برنامه نگذاشته بود، همه اينها را جمع نكرده بود، مي‌گفتم، نگفتيم. مي‌گفتند محيط روشنفكري كشور، مديران فرهنگي سياسي اجتماعي را توجيه نكرده است. اما امروز اين فيلم را ساختند، ببينيد چه وقت بوده، اگر همين آدمها را در رختخواب دراز نكردند و فيلم درست نكردند و القا نكردند به جوان ايراني كه ببين انساني مثل دي‌كاپريو، شومپن و ديگران مثل ال پاچينو و رابرت دنيرو، عاشق سرزمين و عقيده تو هستند، آنوقت احمق مي‌نويسد كه "ديده مي‌شويم" شايد تو دوست داشته باشي ناموست را بخواباني كنار دست انسان غربي، اما اين مملكت هفت‌هزار سال با غيرت روي پا مانده است، حتي زماني كه اسلام نبوده. شما آنروز كجا بودي كه خون داده مي‌شد تا اين مملكت ذره به ذره و ميلي‌متر به ميلي‌مترش دست غربي‌ها واسرائيلي‌ها و عراقي‌ها و ديگران نيافتد شما كه حداقل ادبيات سينمايي را نمي‌دانيد. حداقل سينماي ديونيزس و آپولونيس را نمي‌دانيد، حداقل نمادها را نمي‌شناسيد. ديديد يك آدمي از راه رسيد يك فيلم "اخراجيها" ساخت، گفتيد كه شما حزب‌اللهي‌ها اصلاً سواد نداريد، ولي روي دست همه محيط روشنفكري سينمايي شما زد. حالا ما در اين محيط مي‌خواهيم چيزي نگوييم، حرفي نزنيم، آخر اين چه مصيبتي است كه بر سر مملكت آمده است. وقتي گفتند اين خانم فيلم جايي ديگر را بازي كرده، دعوت مي‌كند كه بياييد ما را تصرف كنيد، دعوت مي‌كند كه ما را اشغال كنيد، اگر جنگ خواست صورت گيرد مقاومت نكنيد، اين پيام ضد مقاومت دارد. چرا دستگاه اطلاعاتي ما با اين فيلم برخورد نكرد. چرا دستگاه قضايي ما با اين فيلم برخورد نكرد. حالا همه ماندند چه كنند با خانم كه رفته اين فيلم را بازي كرده است. حالا پوشيده بوده، مثل اينكه كلاه گيس سرش بوده! مگر فرقي هم مي‌كند؟ صحنه‌هاي ديگري كه اين خانم برهنه ايستاده، مصاحبه مي‌كند، كلاه گيس سرش است؟ چرا كلاه شرعي سر خودتان مي‌گذاريد؟ امروز اسنادش موجود است كه اين آدم را مطرح مي‌كنند كه يك روز بگذارند رو‌به‌روي هنرپيشه‌هاي غربي، حواسشان نبود! حيثيت سينماي كشور اينگونه مي‌رود. اين خانم -مثل همان فاحشه‌اي كه مي‌رود دوبي- با اختيار خودش مي‌رود، اين فيلم را بازي مي‌كند، اما اين خانم ايراني نيست. سرزمين ايران به هيچ‌وجه توسط هيچ سرباز آمريكايي اشغال نخواهد شد؛ خطبه 27 نهج‌البلاغه اين را به ما گفته كه ذليل و خوار نشد مگر كسي كه در خانه خودش با دشمن جنگيد. ما پيرو علي عليه‌السلام هستيم، اجازه نمي‌دهيم كه سرباز آمريكايي در سرزمين ما بيايد؛ انديشه اسلامي و ايراني توسط انديشه ليبراليسم حامله نخواهد شد، اين را يادتان باشد روشنفكران سكولارهاي ايراني و استراتژيست‌هاي غربي، مادامي كه ما اينجا ايستاديم چشم ما باز است، ذهن ما باز است، طول و عرض ابعاد تفكر شما را شفاف مي‌كنيم و بزرگترين ضربه به يك تفكر مهاجم اين است كه مشتش را باز كنيد. من نگفتم كه نئوليبراليسم دارد نابود مي‌شود، "ژوزف استيك ليتس" گفت؛ خيلي قبل از اينكه "فرانسيس فوكوياما" گفته كه آمريكا از هم مي‌پاشد گفته بودم، لذا باز هم مي‌گويم شايد وزارت ارشاد جمهوري اسلامي خواب باشد، شايد دستگاه تبليغاتي ما نداند، شايد نظام روشنفكري ما متوجه نباشد، اما صرف بازي يك خانم كنار دست يك هنرپيشه همجنس‌باز مسئله اين نيست، بلكه مسئله اين است كه زن در ادبيات نمايشي يعني سرزمين و عقيده و وقتي يك كسي به او دل مي‌بندد يعني مي‌خواهد كه سرزمين و عقيده را تصرف كند و اين از انديشه ايراني، سرزمين ايراني، تفكر ايراني و زن ايراني بدور است؛ مگر مرد ايراني مرده باشد اين اتفاق بيافتد. گفتم كه بدانند كه ما مي‌دانيم و ما بيداريم، حالا هركسي مي خواهد برود هاليوود و هر غلطي دلش مي‌خواهد بكند، هركسي مي‌خواهد در اين مملكت بانك بسازد، هركسي مي‌خواهد منطقه آزاد تجاري ايجاد كند، هركسي مي‌خواهد ليبراليسم را در فرهنگ و اقتصاد و سياست به هر شكل آن پياده كند، ما بيداريم و مي‌ايستيم و ايستاديم. پيام قرآن اين است كه "فإن حزب‌الله هم الغالبون" غلبه مي‌كند. فساد و انحطاط و تمدن ليبرالي در جامعه آمريكا از درون مثل خوره، آن را مي‌خورد. با فيلم دستگاه هاليوود مي‌توانند روي پا نگاه دارند؟ به اين خاطر و از اين منظر گفتم كه دوستان بدانند چهار سال پيش گفتم، دستگاه فرهنگي كشور از خواب بيدار نشد. امروز مي‌گويم براي 4 سال ديگر. سينماي ناتوي فرهنگي سربازاني دارد، سربازان آن از آن طرف مرزها نيستند، داخل هستند. اسم آنها استاد دانشگاه مي شود، خبرنگار مي‌شود، مدير اقتصادي و مدير بانك مي‌شود، آدم منطقه تجاري مي‌شود، سخنراني و‌آدم فكري و دانشگاهي مي‌شود. سينماگر و هنرپيشه مي‌شود. سربازان ناتوي فرهنگي خود ما هستيم. هركس كه اجازه داد نفسش را شيطان قلاده بزند، ببرد. اين فيلم پيام مي‌دهد به جهان كه ليبراليسم و نئوليبراليسم و جزيره جهاني يك محيط گم شده است. راه به كجا مي‌بريد!؟ بياييد به همين محيط، وقتي هم از آن محيط برمي‌گرديد، مجبوريد كه برگرديد. پيامبران آنها كيانند؟ جان لاك و ديويد هيوم. آدمهايي كه در آن فيلم هستند همه حرامزاده. جوانهاي مملكت ريسه مي‌روند كه فيلم لاست را ببينند، ما واهمه نداريم؛ ما پيرو مكتب آن مطهري هستيم كه مي‌گفت روبروي دپارتمان اسلام شناسي دپارتمان ماركسيسم شناسي بگذاريد، تازه بگوييد خودشان بيايند درس بدهند. من نمي‌گويم كه تبليغ شود براي فيلم‌ها، مي‌گويم برويد ببينيد، ما نسل خودمان را واكسينه مي‌كنيم. كليد پشت اين فيلم‌ها را به آنها نشان مي‌دهيم، حتي اگر استادان فلسفه و هنر در دانشگاه‌هاي ما نتوانند اين مسائل را تبيين كنند.
  13. [quote][quote]ops جان تو هیچ منبعی به RH-53E اشاره نشده؟ شما منبعش رو داری؟ [/quote] وجود خارجی داره؟؟ [/quote] اشتباه تایپی بود برادر اصل موضوع که تفاوتی نمیکنه
  14. http://www.mediafire.com/?m8odoloh6emgch1 تا عمر داره دیگه هوس فضولی تو کلش نمی افته چرا طرف چیزیش نشد؟ حدااقل موج انفجار باید پرتابش میکرد؟
  15. jrzm جان ممنون بابت مقاله ops جان تو هیچ منبعی به RH-53E اشاره نشده؟ شما منبعش رو داری؟ به نقل از ویکی از 6 فروند RH-53D خریداری شده تنها دو عدد قابل استفاده است. ( در حالیکه عکس تر و تمیز 3 هلیکوپتر با شماره های 701،702 و 704 موجوده) به نقل از XAIRFORCES هم از 7 فروند هلیکوپتر خریداری شده تنها 5 عدد باقی مونده.
  16. [quote]According to press releases during the 2008 South Ossetia war Polish-made GROM rockets targeted Russian planes and helicopters 20 times, 12 rockets were fired out of which 9 hit their targets[/quote]. ویرایش شد! تا اطلاع ثانوی!
  17. [quote]بنده اغراق هاي برخي که اعلام مي کنند که هواپيما ها ساخت ایران شامل شفق، آذرخش و صاعقه حتي هواپيماهاي غربي چون جنگنده F/A-22 را مغلوب مي سازند را به طور کامل رد مي نمايم. چون اگر واقع گرا باشيم، ايران يک کشور در حال توسعه است و نمي توان از او انتظار ساخت چنين جنگنده هايي را در وهله اول داشت، بلکه به تدريج بايد به اين اهداف دست پيدا کرد. در اين اوضاع طراحي و ساخت چنين جنگنده هايي، با توانايي هاي نسبتاً خوب و قابل قبول، خود افتخار بزرگي محسوب مي شود که کشورهاي ديگر منطقه، ناتواني خود را در برابر انجام چنين امور پراهميتي، بوضوح نشان داده اند. [/quote] پس چرا نظر سنجی گذاشتی؟!
  18. مادر شهیدی که بدنبال پیکر مطهر فرزندشه http://www.mediafire.com/?4nn3ay6eh6hjjj7
  19. rainbow

    ارتباط با آمریکا آری یا نه؟

    برادر واریور شما میگید ارتباطی صحیحه که چارچوب و شرایطش رو خودمون تعیین کرده باشیم . مثال های روشن و زیبایی رو هم از قران اوردید. حالا شما اگه بخوای این شرایط رو تعریف کنید چه چیزی مطرح میکنید ؟ امکان طرح این شرایط هست با توجه با انچه که در جریانه ؟ چرا؟ پس اونا یا باید به شرایط ما تن بدن یا همینه که هست؟ یا اگه گه گداری با روسیه به مشکل بر میخوریم دلیلش اینه که از اول در شکل گیری این ارتباط ، اختیار چندانی نداشتیم؟
  20. مراسم رژه مشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در حضور وابستگان نظامی بیش از 80 کشور خارجی و بیش از 400 خبرنگار داخلی و خارجی برگزار شد. به گزارش خبرنگار مهر، مراسم رژه مشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران که امروز پنجشنبه و در نخستین روز از هفته دفاع مقدس در جوار حرم بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران برگزار شد، دقایقی پیش پایان یافت. این مراسم در دو سطح رژه پیاده نظام و رژه محمول برگزار شد. در این مراسم وابستگان نظامی بیش از 80 کشور خارجی حضور داشتند ضمن اینکه بیش از 400 خبرنگار داخلی و خارجی این مراسم را پوشش خبری دادند. در مراسم رژه مشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران سردار سرلشگر بسیجی سید حسن فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، سردار سرلشکر رحیم صفوی دستیار و مشاور عالی فرمانده معظم کل قوا ، امیر سرلشکر عطاء الله صالحی فرمانده کل ارتش، سردار سرلشگر محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه، سردار سرتیپ پاسدار احمد وحیدی وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، سردار سرتیپ اسماعیل احمدی مقدم فرمانده کل نیروی انتظامی، امیر سرتیپ احمد رضا پوردستان فرمانده نیروی زمینی ارتش، امیر حسن شاه صفی فرمانده نیروی هوایی ارتش ، امیر دریدار حبیب الله سیاری فرمانده نیروی دریایی ارتش، سردار فدوی فرمانده نیروی دریایی سپاه ، سردار حاجی زاد فرمانده هوافضای سپاه، سردار پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه و امیر سرتیپ سردار اسماعیلی فرمانده قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیاء (ص) حضور داشتند. در این مراسم و در جریان نمایش ادوات نظامی جمهوری اسلامی ایران بخشی از تجهیزات و تسلیحات جدید نظامی همچنین چندین فروند از موشک‌های دوربرد شهاب، قدر F و موشک دوربرد سوخت جامد سجیل همچنین هواپیمای رادار گریز سفره ماهی به نمایش در‌آمد. http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1414480 آبرومون رفت
  21. زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش [img]http://www.fcf.ir/pe/images/stories/1389/m_avini.jpg[/img] من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی. اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم. ناگهان یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد. بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌کردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است که در حدود سال‌های45-50 با یکی از دوستان به منزل یک نقاش‌که همه‌اش از انار نقاشی می‌کشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌کردیم با یک حالت خاصی به ما می‌فهماند که به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد. [color=red]تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت. [/color] و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. [color=red]بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمه‌الله علیه» تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است. [/color] با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام نداده‌ام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ. به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته‌ام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیده‌ها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده‌ام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کرده‌ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله‌ای با عنوان تأملاتی درباره‌ سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رسانده‌ام.
  22. بسم الله الرحمن الرحیم [color=red]پندارما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ، اما حقیقت این است که زمان ، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. (سید مرتضی آوینی) [/color] ویدیو --------- [b]ترس سیا و موساد از حاج عماد سالها پیچیده ترین سازمان های اطلاعاتی امنیتی جهان از شناسایی وی عاجز بودند ، شخصی که متهم به کشتن بیشترین نظامی های آمریکایی در کره خاکی است .... . فرمت wmv - مدت زمان 2:49[/b] [url=http://mov.tebyan.net/1388/12/tarse%20amrika%20az%20emed.wmv64672.wmv]لینک دانلود[/url] [b]فی امان الله یا حاج رضوان وداع با حاج رضوان برای ماست که از خود دور افتاده ایم وگرنه که ایشان مدتهاست رسیده اند . بخشهایی تاریخی از مراسم پرشور اما جانگداز تشییع پیکر غرق به خون حاج عماد مغنیه با حضور چشم گیر مردم در زیر بارش باران (پخش شده از شبکه المنار). به مدت 5:19 [/b] [url=http://mov.tebyan.net/1388/12/veda%20ba%20haj%20rezvan.wmv64671.wmv]لینک دانلود[/url] [b]مغنیه ، فرزند امام قسمتی از سخنرانی مقام معظم رهبری در مورد شهید عزیز مغنیه و حزب الله لبنان و میزان ارادت ایشان به حضرت امام خمینی و انقلاب ایران و همچنین بیاناتی درباره جنگ 33 روزه... . فرمت wmv - مدت زمان 02:45 . [/b] [url=http://mov.tebyan.net/1388/11/sokhanrani%20rahbare%20enghelab%20dar%20morede%20emad64665.wmv]لینک دانلود[/url] [b]اسطوره عماد - بخش اول بخش اول از مستند اسطوره عماد ، اعترافات کارشناسان موصاد و سیا در مورد شهید عماد مغنیه و خاطرات هم رزمانش . فرمت wmv مدت زمان 10:38 [/b] [url=http://mov.tebyan.net/1388/11/p1.wmv64664.wmv]لینک دانلود[/url] [b] اسطوره عماد - بخش دوم بخش دوم از مستندی به نام اسطوره عماد در بررسی ابعاد شخصیتی و فعالیت های مجاهد شهید حاج عماد مغنیه فرمت wmv مدت زمان 09:52 [/b] [url=http://mov.tebyan.net/1388/11/p2.wmv64662.wmv]لینک دانلود[/url] [b]وصال رضوان عماد مغنیه از فرماندهان حزب الله لبنان در تاریخ 23 بهمن 1386 در ساعت 22:30 در خیابان " کفر سوسه " در کشور سوریه دعوت حق را لبیک گفت و به درجه والای شهادت نائل آمد . کلیپی ببینید از عکس از محل شهادت و بیانیه حزب الله بعد از شهادت ایشان به زبان عربی و زیر نویس فارسی . فرمت wmv - مدت زمان 02:21 . [/b] [url=http://mov.tebyan.net/1388/11/bayaniye%20hezbolah.wmv64657.wmv]لینک دانلود[/url] منبع:تبیان ******************* [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=0w4rcsfgk68y2096a4q.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/0w4rcsfgk68y2096a4q_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=93lxee0gk582u6tbjz73.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/93lxee0gk582u6tbjz73_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=o0kzmeycqmxs60mawtc.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/o0kzmeycqmxs60mawtc_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=cj7szd3ox6urbmrgnwdu.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/cj7szd3ox6urbmrgnwdu_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=wlu2nu4fo0upwa41919z.gif][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/wlu2nu4fo0upwa41919z_thumb.gif[/img][/URL] [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=snpqwx1zmkv4acemuozc.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/snpqwx1zmkv4acemuozc_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=lplut8og3ahnm37cuf7l.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/lplut8og3ahnm37cuf7l_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=5aw7fhbr5yubzu7or5m.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/5aw7fhbr5yubzu7or5m_thumb.jpg[/img][/URL] سایر دوستان، به ویژه aminmessi جان در صورت امکان در تکمیل این تاپیک یاری کنند تشکر ====================================================== [color=blue]ادغام شد . aminmessi[/color]
  23. کلیپی جالب در ارتباط با ZSU-23-4 Biala و خودروی PZA Loara Biala نمونه ی لهستانی شیلکا میباشد که به چهار موشک زمین به هوای Grom نیز مجهز است. Grom نمونه ی لهستانی موشک زمین به هوای SA-18 میباشد [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=flosn15kd6llfs9a8rlj.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/flosn15kd6llfs9a8rlj_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=ki5dnznqb23pawenn7x2.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/ki5dnznqb23pawenn7x2_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=9cosbaf98lmu7w6md4.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/9cosbaf98lmu7w6md4_thumb.jpg[/img][/URL] http://www.mediafire.com/?bf96nsoh9r0tapq -------
  24. سلام کلیپی کوتاه از بمباران مواضع طالبان با 4 بمب 2000 پوندی توسط بمب افکن بی-1: [URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=07m8k3i0f3s3tp6gth.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/07m8k3i0f3s3tp6gth_thumb.jpg[/img][/URL] [url=http://www.mediafire.com/?59k92ri76sgkxdl]لینک دانلود[/url]
  25. سلام ZSU-23-4 یا شیلکا اولین بار در سال 1965 به خدمت گرفته شد . این سیستم تشکیل شده است از یک رادار ثابت ، یک شاسی غیر آبی خاکی بر پایه تانک سبک PT-75 و چهار توپ 23 میلیمتری . این سیستم ترکیبی بسیار موثر از قدرت آتش سنگین ، قابلیت تحرک بالا و دقت قابل توجه میباشد . شیلکا بر بسیاری از توپهای پدافند هوایی هم دوره خود در ناتو برتری چشمگیر داشت و هنوز هم بعد از سالیان دراز به عنوان یک تهدید کننده جدی برای پرنده های بال ثابت و بالگردهایی که در ارتفاع پایین پرواز میکنند به حساب می آید . این سیستم به طور گسترده ای در میان کشورهای عضو پیمان ورشو و کشورهای طرفدار شوروی سابق به کار گرفته شد . کشورهای جانشین اتحاد جماهیر شوروی کار ساخت و تولید گونه های مختلفی از شیلکا را ادامه دادند که از این میان میتوان به 4M4 اوکراینی و 4M5 ساخت روسیه سفید اشاره کرد . شیلکا در جنگ شش روزه اعراب و اسراییل در 1967 حضور گسترده ای داشت . جنگ ایران و عراق ( 1980-88 ) ، جنگ اول خلیج فارس ( 1990 ) و احنمالاً کشمکش های هند و پاکستان دیگر جنگهایی بوده که شیلکا در آنها مورد استفاده قرار گرفت . در جنگ یوم کیپور در 1973 شیلکا به خصوص در مقابل نیروی هوایی اسراییل بسیار موثر بود . خلبانان اسراییلی که دستور داشتند برای اجتناب از برخورد با موشکهای سام 6 در ارتفاع پایین پرواز کنند بار ها به وسیله شیلکا های عرب مورد اصابت قرار گرفتند . طی جنگ شوروی و افغانستان ، واحدهای شیلکا کمک شایانی به روسها بر علیه نیروهای مجاهدین که در کوهستانها مستقر شده بودند نمود . توپهای شیلکا نسبت به تسلیحات BMP ها ، BTR ها ، تانکهای T55 و یا T62 قادر بودند که با اهداف بسیار مرتفع تری درگیر شوند . ( لوله توپ در تانکها و زره پوشها تا ارتفاع معینی بالا می آیند و در درگیری با اهداف مرتفع محدودیتهای زیادی دارند ) . علاوه بر شایسنگی های بسیار ، شیلکا کمبودها و مشکلات مختصری نیز داشت که در مدلهای بعدی نظیر ZSU-30-2 حل شدند . منبع: shf22.blogfa ویدیوی اول ------------ توضیحاتی احتمالا کامل در ارتباط با شیلکا به زبان روسی کسی روسی بلده؟ [URL=http://up8.iranblog.com/viewer.php?file=sxd87toa9gp87m9sd15.jpg][img]http://up8.iranblog.com/images/sxd87toa9gp87m9sd15_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://up8.iranblog.com/viewer.php?file=da2w3xz2pvidynp1mxr.jpg][img]http://up8.iranblog.com/images/da2w3xz2pvidynp1mxr_thumb.jpg[/img][/URL] [URL=http://up8.iranblog.com/viewer.php?file=j2yulqdw2hue33hellt.jpg][img]http://up8.iranblog.com/images/j2yulqdw2hue33hellt_thumb.jpg[/img][/URL] http://www.mediafire.com/?mrb6xroabp5bg53 ویدیوی دوم ------------- شیلکا و ZSU-23-2 در حال شلیک به اهداف تمرینی http://www.mediafire.com/?o0a4210y37qddrg ویدیوی سوم --------------- موزیک صدا حرکت یکی اهنگ میزاره راننده هم با شیلکا حرکت میاد اوج گیج بازی فرنگیها به خوبی در کلیپ زیر نمایان است http://www.mediafire.com/?icfxl3bswgo9c6p زحمت انتقال اینم یکی بکشه http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=17702 تشکر