najaf47

Moderators
  • تعداد محتوا

    1,267
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    5

تمامی ارسال های najaf47

  1. najaf47

    ***با خاطرات لبخنده جبهه ***

    [right][color=#0000CD][b]چراغ سوم***[/b][/color] بسمه تعالی با سلام [color=#4B0082][i]ابتدا از لطف دوستان تشکر کنم.[/i][/color] [i]و اما[/i] [color=#0000CD][b]چراغ سوم*** :[/b][/color] [i][size=4][color=#008080][b]بخش اول:[/b][/color][/size][/i] [i][b][font=tahoma,geneva,sans-serif][size=5][color=#800000]آی بی پدر، ایرانی ام بلدی؟!!![/color][/size][/font][/b][/i] [b][color=#333300]اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و با دست خالی با دشمن تا بن دندان مسلح می جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه است از انبار ذغال بیرون آمده بود! اسمش عزیز بود. شب ها می شد مرد نامرئی! چون همرنگ شب می شد و فقط دندان های سفیدش پیدا می شد. زد و عزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش به عقب. [/color][/b] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/az101202_-_.jpg[/img] [b][color=#333300]وقتی خرمشهر سقوط کرد، چقدر گریه کردیم و افسوس خوردیم. اما بعد هم قسم شدیم تا دوباره خرمشهر را به ایران باز گردانیم. یک هو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم.[/color][/b] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/Untitled~1.png[/img] [b][color=#333300]با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم به سراغش. پرستار گفت که در اتاق 110است. اما در اتاق 110 سه مجروح بستری بودند. دوتایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود. دوستم گفت:«اینجا که نیست، برویم شاید اتاق بغلی باشد!» یک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به ول ول خوردن و سر و صدا کردن. گفتم:«بچه ها این چرا این طوری می کنه؟ نکنه موجیه؟» یکی از بچه ها با دلسوزی گفت:«آخِی...بنده ی خدا حتما زیر تانک مانده که این قدر درب و داغون شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی گفتیم :« نه کجاست؟» پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت:«مگر دنبال ایشان نمی گردید؟» همگی با هم گفتیم :«چی؟؟ این عزیزه!؟» [/color][/b] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/9716_.jpg[/img] [b][color=#333300]رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت به یک پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیب های سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصه دار گفت:«خاک تو سرتان. حالا مرا نمی شناسید؟» یه هو همه زدیم زیر خنده. گفتم:« تو چرا اینطور شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک دنبک نمی خواهد!» عزیز سر تکان داد و گفت :« ترکش خوردن پیش کش. بعدش چنان بلایی سرم امد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!» بچه ها خندیدند. آنقدر به عزیز اصرار کریم تا ماجرای بعد از مجرویتش را تعریف کند. [/color][/b] [b][color=#333300]_ وقتی ترکش به پام خورد مرا بردن عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند. تو همین گیر و دار یه سرباز موجی را آوردند انداختن تو سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و برّ مرا نگاه کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم را کیسه کرده بودم. سرباز یه هو بلند شد و نعره ای زد:« عراقی پست می کشمت!» چشمتان روز بد نبینه، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عُمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم کسی نمی آمد. سربازه آنقدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ای و از حال رفت. من فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم که به من رحم کند و او را هر چه زودتر شفا دهد. بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تخت هایشان دست و پا می زدند و کر کر می کردند. [/color][/b] [b][color=#333300]عزیز ناله کنان گفت:« کوفت و زهر مار خنده داره؟! تازه بعدش را بگویم.... یه ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی را انداختند عقبش و تا رسیدن به اهواز یه گله گوسفند نذر کردم دوباره قاطی نکند. تا رسیدیم به بیمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش دم بیمارستان ایستاده بودند و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. سرباز موجی نعره زد و گفت:« مردم این یک مزدور عراقی است. دوستان مرا کشته!» و باز افتاد به جانم. این دفعه چند تا قل چماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جای سالم در بدنم نبود یه لحظه گریه کنان فریاد زدم:« بابا من ایرانیم، رحم کنید.» یه پیر مرد با لهجه عربی گفت:« آی بی پدر، ایرانی ام بلدی؟ جوانها این منافق را بیشتر بزنید!» دیگر لشم را نجات دادند و اینجا آوردند. حالا هم که حال و روز من را می بینید.» پرستار آمد تو و با اخم و تَخم گفت: « چه خبره؟ آمده اید عیادت یا هرهر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!» خواستیم با عزیز خداحافظی کنیم که ناگهان یه نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد:« عراقی مزدور، می کشمت!» عزیز ضجّه زد:« یا امام حسین. بچه ها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات دهید!»[/color][/b] [color=#666666]برگرفته از کتاب رفاقت به سبک تانک![/color] &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&& [color=#008080][i][size=5][b]بخش دوم: [/b][/size][/i][/color] [color=#4B0082][size=5][b]گچ پژ[/b][/size][/color] [b]اول اسارت که بردنمون اردوگاه گفتند کسی حق ورزش کردن نداره یه روز یکی از بچه ها یه نمه ورزش کرد مامور عراقی تا دید اومد در حالی که خودکار و کاغذ دستش بود برای نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمک؟ اسمت چیه؟ رفیقمون هم که شوخ بود برگشت گفت : گچ پژ !! باور نمی کنید تا چند دقیقه اون مامور عراقی هر کاری کرد این اسمرو تلفظ کنه نتونست ول کرد گذاشت و رفت و ما همینطور می خندیدیم.[/b] [color=#4B0082][size=5][b]تو حوری هستی؟[/b][/size][/color] [b]فکر کردم که شهید شدم و الان توی بهشتم. اما هنوز حالم جا نیامده که بروم میوه بخورم و زیر درخت ها گشتی بزنم. پرستار یک دفعه وارد شد. من هم که فکر می کردم در بهشت هستم. گفتم: تو حوری هستی؟ پرستار که فکر کرده بود خیلی زیباست . گفت: بله من حوری هستم. من هم گفتم: اگر تو حوری هستی پس چرا این قدر زشتی؟ پرستار عصبانی شد و آمپول را محکم در دستم فرو کرد!!![/b] [size=5][b][color=#4B0082]کمپوت[/color][/b][/size] [b]داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو یه خمپاره اومد و بومممممم….. نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش .بهش گفتم تو این لحاظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو… در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت :من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم .اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر… با همون لهجه اصفهونیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده!!![/b] [color=#4B0082][size=5][b]پلنگ صورتی[/b][/size][/color] [b]شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده . نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :[/b][b] [/b][b] دِرِن....[/b][b]دِرِن[/b][b].... دِرِن، دِرِن، دِرِن ن ن ن.....دِه دِه دِه دِه.....دِه دِه....دِه رِن....[/b] [b](آهنگ پلنگ صورتی!)! [/b][/right] [b]معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته.[/b] یا علی(ع) مدد.
  2. najaf47

    ***با خاطرات لبخنده جبهه ***

    [b][color=#0000CD]چراغ دوم***[/color][/b] بسمه تعالی با سلام [font=verdana,geneva,sans-serif][i][b][color=#800080][size=6]صد قدم به راست ، پنجاه تا به چپ‏[/size][/color][/b][/i][/font] [b][size=3]ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. اول جنگ بود و همه جا به هم ریخته بود. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسیدیم به اهواز. رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید: خُب، حالا در چه رسته‏ ای آموزش دیده‏ اید؟[/size][/b] [size=3][img]http://img.tebyan.net/big/1388/08/86180129235721946524923234245771146093101.jpg[/img][/size] [b][size=3]همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمی‏دانست رسته چیست؟! فرمانده كه فهمید ما از دَم، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم، گفت: آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم. [/size][/b] [b][size=3]ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست. بروید ببینم چه می‏كنید. دیده‏ بان گزارش می‏دهد و شما شلیك كنید. بروید به سلامت! [/size][/b] [b][size=3]هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته‏ ای نداریم. رحیم گفت: ان‏شااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح ‏های جنگی وارد خواهیم شد. «یاعلی» گفتیم و به همراه قبضه خمپاره و گلوله‏ هایش عازم منطقه جنگی شدیم. [/size][/b] [b][size=3]كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بی‏سیم‏ چی دوختیم تا از دیده ‏بان فرمان بگیرد. بی‏سیم ‏چی پس از قربان صدقه با دیده‏ بان رو به ما فرمان «آتش» داد. ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم. خمپاره زوزه‏ كشان راهی منطقه دشمن شد. [/size][/b] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/62287_-_Copy.jpg[/img] [b][size=3]لحظه‏ ای بعد بی‏سیم ‏چی گفت: دیده‏ بان می‏گه صد تا به راست بزنید! [/size][/b] [b][size=3]همه به هم نگاه كردیم. من پرسیدم: یعنی چی صد تا به راست بریم؟[/size][/b] [b][size=3]رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت: حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم. [/size][/b] [b][size=3]با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم. بی‏سیم ‏چی گفت: دیده‏ بان می‏گه چرا طول می‏دین؟[/size][/b] [b][size=3]رحیم گفت: بگو دندان روی جگر بگذاره. مداد نیست كه زودی ببریمش! [/size][/b] [b][size=3]دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم. بی‏سیم‏ چی از دیده ‏بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد. ما هم آتش كردیم! بی‏سیم‏ چی گفت: دیده بان می‏گه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ برید! با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش! چند دقیقه بعد بی‏سیم‏ چی گفت: می‏گه حالا دویست تا به راست! دیگر داشت گریه‏ مان می‏ گرفت. تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می‏ كشاندیم و جناب دیده ‏بان غُر می‏زد كه چرا كار را طول می‏دهیم و جَلد و چابك نیستیم. سرانجام یكی از بچه‏ ها قاطی كرد و فریاد زد: به آن دیده‏ بان بگو نفس‏ت از جای گرم در می‏آد ها. كنار گود نشسته می‏گه لنگش كن! بگو اگر راست می‏گه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره! [/size][/b] [b][size=3]بی‏سیم ‏چی پیام گهربار دوستمان را به دیده‏ بان رساند و دیده‏ بان‌كه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك‏ ها عصبانی شده، گفت كه داره می‏آد. [/size][/b] [b][size=3]نیم ساعت بعد دیده‏ بان سوار بر موتور از راه رسید. ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم، با خشم نگاهش كردیم. دیده‏ بان‌كه یك ستوان تپل مپل بود، پرسید: خُب مشكل شما چیه؟ شما چرا اینجایین. از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین! [/size][/b] [b][size=3]رحیم گفت: برادر من، آخر هی می‏گی برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور می‏شیم دیگه. [/size][/b] [b][size=3]ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد. بعد با صدای رگه‏ دار پرسید: بگید ببینم وقتی می‏گفتم صد تا به راست، شما چه می‏كردین؟[/size][/b] [b][size=3]ـ خُب معلومه، قبضه خمپاره‌ رو در می‏ آوردیم و با مكافات صد متر به راست می‏ بردیم! [/size][/b] [b][size=3]ستوان مجسمه شد. بعد پقی زد زیر خنده. آن‌قدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم. ستوان خنده‌خنده گفت: وای خدا! چه قدر بامزه، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت. شما واقعاً این جنازه را هی به راست و چپ می‏بردین؟[/size][/b] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/6_8907031055_L600.jpg[/img] [b][size=3]ما كه نمی‏دانستیم علّت خنده ستوان چیه، گفتیم: خُب آره. چطور؟[/size][/b] [b][size=3]ستوان یك شكم دیگر خندید. بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت: قربان شكل ماه‏تان برم، وقتی می‏ گفتم صد تا به راست، یعنی این‌كه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید، نه اینكه كله‏ اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش! و دوباره خندید. فهمیدیم چه گافی دادیم. ما هم خندیدیم. دست و بالمان از خستگی خشك شده بود، اما چنان می‏ خندیدیم كه دلمان درد گرفته بود. [/size][/b] نویسنده: [url="http://کاتبhttp://katebeshohada.blogfa.com/post-173.aspx"]کاتب[/url] یا علی(ع) مدد.
  3. najaf47

    ***با خاطرات لبخنده جبهه ***

    [b][color=#0000CD]چراغ اول***[/color][/b] بسمه تعالی با سلام [b][font=arial,helvetica,sans-serif][size=6][color=#FF0000][background=rgb(255, 255, 0)]اولین روز موتور سواری من در جبهه ![/background][/color][/size][/font][/b] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/pykh_lshkhr1.jpg[/img] [b]از بچگی حسرت دوچرخه و بعدش موتورسواری به دلم ماند تا پایم به جبهه باز شد. بچه که بودم، وقتی یک دوچرخه‌سوار هم‌سن‌وسال خودم را می دیدم، با افسوس نگاهش می کردم و آب از لب و لوچه ام سرازیر می‌شد. خودم را می گذاشتم به‌جای دوچرخه‌سوار، چشم می بستم و خودم را می دیدم که رکاب می زنم و باد موهایم را آشفته کرده و من غرق لذت شده ام؛ اما قدرتی خدا، هیچ‌وقت به این آرزویم نرسیدم. چند بار سعی کردم با چاپلوسی و دادن رشوه، دوستان دوچرخه سوارم را راضی کنم که دوچرخه شان را بهم قرض بدهند، اما آن ها با ناخن‌خشکی، انگار دوچرخه به جانشان بسته باشد، با نامردی هرچه تمام، رویم را زمین می‌ انداختند. هرچه به پدر خدابیامرزم عجز و التماس می کردم که برایم دوچرخه بخرد، زیر بار نمی رفت که نمی رفت.[/b] [b]-پسرجان! دوچرخه می خوای كه چی؟ این همه بچه‌ی تخس مردم‌آزار را نمی بینی كه تو کوچه و خیابان مثل دیوانه ها سوار بر دوچرخه، اسباب و اثاثیه‌ی مردم را به‌هم می ریزند یا جلوی ماشین ها می پیچند و هزارتا فحش خواهر و مادر می شنوند؟ چندتاشان را اسم ببرم که سر همین بی شعوری! رفتند زیر ماشین و هم خودشان نفله شده اند، هم راننده‌ی بیچاره را به خاک سیاه نشاندند؟ نه! دوچرخه بی‌دوچرخه. اگرم خیلی دوست داری سواری بخوری، خوب درس بخوان تا معدلت بیست بشود، من هم قول می‌دهم سه ماه تعطیلی ببرمت دهات خودمان، آن قدر الاغ‌سواری بکنی تا جانت در بیاد.[/b] [b]بفرما! این هم لطف و بزرگواری آقاجانم. ملت به بچه هاشان قول می دهند که اگر با چهار تا تجدید، رفوزه نشوند برایشان دوچرخه‌ی کورسی و خوشگل می خرند، آقاجان ما کلی منت سرمان می گذارد و بعد معدل بیست هم می خواهد ، و به‌عنوان جایزه می خواهد ببردمان الاغ‌سواری. ای بخشکی شانس![/b] [b]یک بار یکی از دوستان آقا‌جانم آمد خانه مان. حلاج بود و از این پنبه‌زن‌های چوبی داشت که فکر کنم پدربزرگ گیتار و سه تار امروزی باشد! مطمئنم غربی ها طرح گیتار را از روی همین پنبه‌حلاجی بلند کرده باشند! خلاصه، یک دوچرخه‌ی فکسنی داشت که فکر کنم مال زمان شاه زوزک چهارم بود. بدنه اش از چهل جا شکسته و جوش خورده بود، چرخ عقبش لنگری داشت و فرمانش هم کج بود. زنگ و آینه هم که بی خیال، اصلاً فکرش را نکنید؛ اما یک ترک‌بند داشت که فکر کنم کل خریدها و حتی گوسفند و گوساله را به آن می بست و حمل می کرد. منِ وامانده با دیدن همان دوچرخه‌ی عتیقه که انگار از موزه‌ی لوور فرانسه فراری‌اش داده بودند، آب از لب و لوچه ام راه افتاد. آقای حلاج با آقاجانم نشست به گفت‌وگو و چای خوردن. در یک فرصت، به‌آرامی دوچرخه را بلند کردم و بردم کوچه. بدمصب هم سنگین بود، هم روغن‌کاری نشده و صدایی مثل تانک از خود بیرون می داد، اما برای من مثل دوچرخه‌ی قهرمان توردو فرانس بود.[/b] [b]قدم نمی رسید درست سوار زینش بشوم. پاهایم را با شگرد خاصی رد کردم و رکاب زدم. آن هم با چه جان کندنی. دوچرخه با صدای تانک و زوزه های ممتد راه افتاد. باد افتاد تو موهایم و عشقِ عالم را می کردم. یک وقت به خود آمدم و دیدم افتادم تو سرازیری و دوچرخه مثل باد در حرکت است. از ترس شروع کردم به جیغ زدن و خواستم ترمز بگیرم، اما ترمزی در کار نبود. کوچه خلوت بود، اما یک هو یک پیرمرد الاغ‌سوار که پیاز می فروخت، پیچید تو کوچه و من و دوچرخه‌ی حلاج با پیرمرد و الاغ خسته و درمانده اش شاخ‌به‌شاخ شدیم. فقط یادم می آید با صورت رفتم تو فرق سر الاغ بیچاره و بعد همه جا تاریک و سیاه شد. دو ماه دست و پایم در گچ بود و هر روز از آقاجانم پس گردنی و سیخونک نوش جان می کردم؛ چون وسیله‌ی حمل‌ونقل دوست صمیمی اش را ناکار و آقاجان که خیلی اهل رودربایستی بود، تقبل کرده بود خرج تعمیر آن دوچرخه‌ی عتیقه را بدهد. از آن به بعد حتی جرأت نکردم پیش آقاجانم اسم دوچرخه را بر زبان بیاورم، چه برسد به درخواست خریدنش.[/b] [b]وقتی بزرگ‌تر شدم، آن قدر کار و گیر و گرفتاری پیش آمد که دیگر نتوانستم دوچرخه خریده و به آرزویم برسم. درضمن، حالا عاشق موتورسواری شده بودم. شانس را می بینید؟ وقتی بچه بودم، پول نداشتم دوچرخه بخرم، حالا که پول خرید دوچرخه را داشتم، پول خرید موتور را نداشتم. شانس است دیگر![/b] [b]وقتی به‌عنوان رزمنده به جبهه های نبرد رسیدم، دنبال فرصتی بودم كه خودم را به‌عنوان پیک فرمانده گردان یا فرمانده لشکر جا بزنم؛ چون پیک های مزبور، جملگی موتورسوار بودند، آن هم موتور پرشی مامان و قرمز رنگ. اما هر کاری می کردم، نمی شد که نمی شد و حسرت موتورسواری به دلم مانده بود. تصمیم گرفتم وقتی شهید شدم و وارد بهشت شدم، به جای حوری و خانه‌ی چند طبقه، از خدا فقط موتور بخواهم تا در بهشت خدا تک‌چرخ بزنم و دلی از عزا دربیاورم.[/b] [b]تازه داشت خوابم می برد که فرمانده تکانم داد و از خواب پریدم. آقارسول، فرمانده گردان گفت: «راهِ رسیدن به خط مقدم را خوب بلدی؟»[/b] [b]با تعجب گفتم: «بله آقارسول! هفته ای دو بار با خودتان می رویم آن جا و برمی گردیم.»[/b] [b]- پس پاشو برایت یک مأموریت مهم دارم.[/b] [b]هنوز خوابم می آمد و خسته بودم، اما نمی شد روی حرف فرمانده گردان حرف زد. خمیازه کشان رفتم بیرون، اما تا چشمم به یک موتور پرشی افتاد، خواب از سرم پرید.[/b] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/pykh_lshkhr.png[/img] [b]یک جوان رزمنده، سوار تریل بود. آقارسول گفت: «با برادر شجاعی می روی و راه را خوب نشانش می دهی و توجیه اش می کنی. قراره یکی دو شب دیگر نیروهای گردانش بیایند و خط مقدم را از ما تحویل بگیرند.»[/b] [b]کور از خدا چی می خواد؟ یک عینک دودی! من هم از خدا خواسته، خواستم ترک برادر شجاعی بنشینم که شجاعی پیاده شد و گفت: «بی‌زحمت شما رانندگی کنید؛ من می خواهم خوب به جاده و اطرافش نگاه کنم تا راه را یاد بگیرم.»[/b] [b]باورم نمی شد. ذوق‌زده و خوش‌حال سوار موتور شدم. قبلاً خوب نگاه کرده و طرز کار موتورهای تریل و پرشی را یاد گرفته بودم. هندل زدم و موتور مثل قناری شروع کرد به خواندن! انگار قند تو دلم آب می کردند. کم مانده بود از خوش‌حالی گریه کنم. شجاعی پشت سرم نشست و کمرم را گرفت. گاز موتور را گرفتم و علی از تو مدد، برو که رفتی.[/b] [b]تمام راه انگار داشتم پرواز می کردم. شجاعی هم یک‌نفس صحبت می کرد، اما من اصلاً متوجه حرف هایش نبودم. داشتم لذت می‌بردم و عیش می کردم. رسیدیم به خط مقدم. دشمن هم با توپ و خمپاره آمد به استقبالمان، اما من ویراژ می دادم و حرکت می‌کردم. خط مقدم را کامل به شجاعی نشان دادم. شجاعی گفت: «دیگه بس است، برگردیم.»[/b] [b]اما همین‌که خواستیم حرکت کنیم، یک خمپاره در نزدیکی مان منفجر شد. شجاعی جیغ بنفشی کشید و مثل آب کش سوراخ سوراخ شد. در حقیقت اگر او نبود، من سوراخ‌سوراخ شده بودم. کمر و پشتش خیس خون شد. به‌سرعت به کمک بچه های خط مقدم، زخم هایش را پانسمان سردستی کردیم و بچه ها او را پشت سرم نشاندند و برای آن که بین راه تو چاله‌‌چوله های انفجار پرت نشود، محکم من و شجاعی را با چفیه از کمر به هم گره زدند. با هر مکافاتی بود، شجاعی را به عقب رساندم. خسته شده بودم. دو شب بود که نخوابیده بودم. لذت موتور‌سواری به جای خود، اما آدم بی خواب فقط دنبال گوشه ای می گردد تا چند ساعت بخوابد و انرژی ذخیره کند. شجاعی را تحویل درمانگاه صحرایی دادم. خواستم به سنگرم بروم و بخوابم که آقارسول با یکی دیگر آمد.[/b] [b]- شجاعی که مجروح شد و بردنش عقب. این برادر کمالوند، معاون دوم گردان است. ببرش خط مقدم را نشانش بده تا راه را یاد بگیرد و با موقعیت آشنا شود.[/b] [b]دوباره سوار موتور شدیم و راه افتادیم. این بار از زور خستگی زیاد، سر کیف نبودم و موتورسواری زیاد مزه نداد. رسیدیم خط مقدم و کمالوند را خوب توجیه کردم و برگشتیم عقب، اما همین که رسیدیم به سنگرهای خودمان، یک هو کمالوند شروع کرد به عربده کشیدن و مشت و لگد بود که نثار بدن زهوار دررفته‌ی من می کرد. معلوم شد که کمالوند در عملیات قبلی موجی شده و هر چند وقت یک بار، مشکلش عود می کند و باید مدتی بستری شود تا سر حال بیاید. آقارسول دستور داد معاون سوم گردان را که اسمش ابوذر بود؛ ببرم خط مقدم. دیگر داشتم از پا در می آمدم. کم کم داشت حالم از موتورسواری به‌هم می خورد. ابوذر را سوار کردم و راه افتادیم. دیگر نگران جان خودم نبودم. دعا می کردم ابوذر چیزیش نشود و به سلامت رفته و برگردیم تا از این گرفتاری خلاص شوم. رسیدیم به خط مقدم. نه ابوذر صحبت می کرد و نه من. خط را دور زدیم و برگشتیم. اما همین که به اردوگاه خودمان رسیدیم و ترمز کردیم، ابوذر تلپی افتاد پایین. آه از نهادم بلند شد. معلوم شد ابوذرخان، تمام مدت خواب بوده و اصلاً جاده و خط مقدم را زیارت نکرده است. [/b] [b]دیگر گریه ام گرفته بود. پلک هایم داشتند بسته می شدند. از زور بی خوابی داشتم از حال می رفتم. آقارسول گفت: «چاره‌ای نیست. ببرش خط مقدم. آن جا موتور را بده خود برادر ابوذر بیاورد و خودت همان جا چند ساعت استراحت کن تا سر حال بیایی و بعد یک طوری برگرد عقب.»[/b] [b]قبول کردم. این بار در راه هی ابوذر را صدا می کردم و می گفتم: «برادر جان! خوب اطراف را نگاه کن. یاد گرفتی؟»[/b] [b]هی نگاهش می کردم که یک وقت دوباره خوابش نبرد. خدا را شکر سرحال و هوشیار بود، اما منِ بدبخت داشتم از زور خستگی و بی خوابی می مردم. از صبح تا آن ساعت که نزدیک غروب بود، موتور سواری كرده بودم و دیگر از هرچه موتور و موتورسواری بود، حالم به‌هم می خورد.[/b] [b]سرانجام به خط مقدم رسیدیم. همه جا را به ابوذر خوب نشان داده و توضیح دادم. به سنگر یکی از دوستان رسیدیم. دشمن هم داشت مثل نقل و نبات بر سرمان توپ و خمپاره می ریخت. ترمز موتور را گرفتم، پیاده شدم و به ابوذر گفتم: «برادر جان! خوب همه جا را نگاه کردی؟ یاد گرفتی؟»[/b] [b]ابوذر سر تکان داد و گفت: «خوب خوب؛ حتی با چشم بسته هم می توانم از عقبه تا این‌جا را بیایم و برگردم.»[/b] [b]با خوش‌حالی گفتم: «پس حالا خودت برگرد عقب. من دیگر دارم از زور بی خوابی بی‌هوش می شوم.»[/b] [b]ابوذر با آرامش گفت: «نمی شود.»[/b] [b]- چرا نمی شود؟ مگه نگفتی راه را یاد گرفتی؟ این هم موتور. تا خورشید غروب نکرده، برگرد عقب.[/b] [b]- آخر من موتورسواری بلد نیستم. حتی بلد نیستم دوچرخه راه ببرم.[/b] [b]کم مانده بود گریه کنم. این چه شانس و اقبالی بود که قسمتم شده بود؟! گفتم: «باشد. پس بیا تا صبح همین جا بمانیم، اذان صبح بر می گردیم عقب.»[/b] [b]- نمی‌شود. قرار است بچه های گردان دو ساعت دیگر برسند عقب. باید سریع بیاورمشان و خط را تحویل بگیریم.[/b] [b]دیگر کم آوردم. وقتی قرار باشد دری باز نشود، خُب بسته می ماند و باز نمی شود. با هزار بدبختی و مصیبت سوار موتور شدم. ابوذر هم پشت سرم نشست. گاز موتور را گرفتم. چشمانم را به زور باز نگه داشته بودم. چند بار پلک هایم بسته شد و قبل از این‌که از جاده منحرف یا موتور را چپه کنم، با جیغ و فریاد ابوذر به خود آمدم. دیگر هوش و حواس درست و حسابی برایم نمانده بود. ازبس خمیازه کشیده بودم، فکم درد می کرد. ابوذر هم فهمیده بود چه خبر است و چهارچشمی مرا می پایید كه یك وقت خوابم نبرد و کار دست هر دو ندهم. دیگر از هرچه موتور بود، نفرت داشتم. بر مخترع موتور لعنت فرستادم و تصمیم گرفتم دیگر قید موتورسواری را برای همیشه بزنم.[/b] [b]سرانجام با هر مکافاتی که بود، به مقر رسیدیم. رسیده و نرسیده از هوش رفتم. بعداً فهمیدم که ابوذر به کمک آقارسول مرا لای پتو پیچیده و آورده اند توی سنگر. دو روز تمام خوابیدم. چه خوابی؛ جایتان خالی. وقتی بعد از دو روز بیدار شدم، انگار جان دوباره ای گرفته بودم. بیش‌تر بچه ها از ماجرا با خبر شده و برایم دست گرفته بودند و به ریشم می خندیدند. من هم چیزی نمی گفتم تا گذشت زمان باعث شود که فراموش کنند.[/b] [b]آقارسول گفت: «خبر خوشی برایت دارم.»[/b] [b]با خوش‌حالی پرسیدم: «چه خبری؟» [/b] [b]- قرار شده پیک مخصوص فرمانده لشکر شوی. فرمانده فهمیده آن روز چه‌قدر سختی کشیدی و با چه مهارتی آن چند نفر را به خط مقدم برده و برگرداندی. دنبال یک پیک قابل و مطمئن می گشت. من هم تو را معرفی کردم. یک موتور بهت بدهند و... کجا داری می روی؟ چرا فرار می کنی؟ صبر کن، صبر کن![/b] [b]اما من جانم را برداشتم و الفرار! دیگر از هرچه موتور و موتورسواری بود، حالم به‌هم می خورد.[/b] [left][size=1]نویسنده : داود امیریان [/size][/left] [left]یا علی مدد.[/left]
  4. بسمه تعالی با سلام دوستان به تازگی فیلم مستندی با نام IRAN TODAY (ایران امروز) کاری از شبکه PRESS TV خودمون دیدم که درش بخشهایی از نمایشها و رزمایشها و ...نیروی هوایی و دریایی و زمینی ارتش و سپاه و هوانیروز و پدافند پخش شده که بخشهای قابل توجهی داره گر چه حجمش زیاده(61 مگابایت) ولیکن توش در یک صحنه برای لحظه ای کوتاه دو جنگنده رو نشون داد که شبیه میگ27 بودند وقتی ازشون تصویر گرفتم تقریبا دیدم به نظرم اشتباه ندیده بودم و اون جنگنده ها فلوگرهای ایرانی (پناهنده های عراقی) هستند. با توجه که اخیرا حضور این جنگنده های تا کنون مخفی شده که تصاویر چندانی تا کنون ازشون در دستها نبود پر رنگتر شده و تصاویری هر چند باز هم کم ازشون در اومده چون قبلا و طی این سالها تقریبا اصلا ازشون تصویری نبود و همچنین خبرهایی بنده حقیر از برخی دوستان داشتم که کارهای مهم و اساسی برای بروز کردن و مدرنیزه و آپگریدشون انجام شده و در حال انجامه البته با مقداری مساعدت برخی کشورهای دوست دیپلماتیک که همه اینها با توجه به تحریم همه جانبه تسلیحاتی و جنگنده به نظر بنده حقیر به جهت دوراندیشی و بنا به دلایل خاص و کمّی و چند نکته مهم میشه توجیهی برای احیای اونها متصور شد بطور مثال یکیش اینکه در درگیری احتمالی و در آینده میشه برای افزایش تعداد هواگردهای مدافع در آسمان حین عملیات ها ازشون بهره برد و هواگردهای اصلی و مهم رو در سایه افزایش کمّی ضریب امنیتشون رو در ماموریتهای محوله در اون زمان بیشتر کرد لذا قائدتا باید توانایی قابل توجهی دارا باشند که حضورشون تاثیر گزار باشه . همونطور که میدونید این جنگنده هنوزم هم با آپگریدهایی که روشون انجام شده در خیلی از کشورها مشغول خدمتند منجمله هنـــد که هنوز اون ها رو از رده خارج نکرده و کنار جنگنده های امروزی و پیشرفته اش ازشون بهره میبره و آپگریدشون هم کرده.و این بنظرم منافاتی با دیگر طرح های ساخت جنگنده های جدیدمون و مدرن سازی بقیه جنگنده هامون نداره.لذا چند تصویری که داشتم رو ذیلا براتون میگذارم: [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/Iran_s_Six_Major_Defense_Achievements_-_flv_snapshot_10_30_5B2013_01_07_01_19_495D.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/Iran_s_Six_Major_Defense_Achievements_-_flv_snapshot_10_30_5B2013_01_07_01_22_375D2.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/IRIAF-_Mig-27_Flogger.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/IRIAF_Mig-27_Flogger.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/iran_air_force_mig-27.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/MiG-27_Flogger_IRIAF_2011.jpg[/img] یا علی مدد.
  5. بسمه تعالی با سلام با تشکر از جنابان سالم و سیاوش .عزیزان ممنونم. [quote name='Salem' timestamp='1394976827' post='369914'] نجف جان ، پیدا کردن تصویر این سلاح با کیفیت HD واقعا سخته اشکالی نداره تصاویر این سلاح رو در کنار PK و PKM قرار بدم ؟ [/quote] سالم عزیز هر جور که راحتید. اشکالی نداره. [quote name='siavash75' timestamp='1394982778' post='369929'] [center]خدمت نجف عزیز، بنده با جستوجو در اینترنت به یکسری اطلاعات در مورد این اسلحه دست پیدا کردم:[/center] [center]همونطور که فرمایش کردید ساخت کره شمالی و کارتریجش 7.62x54 است، سرعت دهانه 600 تا 700 rpm است، مکانیزم اسلحه گازی است، هم میشه به وسیله قطار فشنگ مسلحش کرد هم میشه به صورت خشاب گذاری که از بالا وارد درگاه میشه مسلحش کرد.[/center] [center]این هم یکی سری عکس خدمت شما و عزیزان[/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10263/1294922836.jpg[/img][/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10263/Type-73.jpg[/img][/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10263/Norks-with-Type-73.jpg[/img][/center] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10263/1331043553_86319-tfb1.jpeg[/img][/center] [/quote] سیاوش عزیز ممنون.از زحمتتون. فکر کنم تصاویر دوم و سوم مربوط به مدل قدیمی این سلاح هست.قابل ذکره که این سلاح (همین بکتا) با قنداق کائوچویی تو خالی زرد و قرمز و نارنجی و قهوه ای و مشکی هم در کشور موجوده که بالطبع سبکتر از مدل قنداق چوبی اون هست.و نیز سیستم تسلیح اون با فشار غیر مستقیم گاز هست و پیستونیه ضمن اینکه خشابهایی که تیربار بنده داشت دقیقا شکل ظاهر و فرم شیارهاش مثل خشابهای AK47 بود و اینطوری صاف نبود. که در تصاویری که گذاشتم مشهوده. به هر حال سلاح بسیار خوشدست و خوبی بود که خاطرات خوبی ازش دارم.نه گرد و خاک و نه گرمای هوای جنوب تاثیری در عملکردش نداشت. باز هم سپاسگزارم از شما دوستان. یا علی مدد.
  6. [quote name='Salem' timestamp='1393482352' post='367800'] بکتا ؟ یه تصویر ازش میزارین ؟ [/quote] بسمه تعالی با سلام این هم 4 تا تصویر که سه تاش مربوط به گردان خودمون و گروهان خودمون هست در زمان دفاع مقدس و یکیش هم مربوط به رزمایشهای همین چند سال اخیره. [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/00048a.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/00089a.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/00034e1.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/zu23jeepfr1~0.jpg[/img] این تیربار از مدلهای PK هست با همون کالیبر کشنده 7/62x54 و ساخت کره شمالی هست و البته چین هم نمونه ای اینچنینی داره. که البته در ایران با این نام (بکتا) در بین ما مصطلح شده بود از مزایای اون نسبت به تیربار PKM و اقمارش میشه به شلیک نارنجک تفنگی بدون نیاز به رابط و همچنین علاوه بر نوار خور بودنش خشاب خور بودنش اشاره کرد که بهش تحرک پذیری بیشتری میده در هنگام یورش و حرکت و شتاب و اینکه از دقت و نواخت تیر بهتری هم برخوردار بود و فقط تنها مقدار کمی وزنش بیشتر از تیربارهای سری PK یا باصطلاح همون گرینوف هست. ولی در کل سلاحی خوشدست تر و کاراتر از گرینوف بود. یا علی مدد.
  7. بسمه تعالی با سلام این زره کامپوزیتی ساخته شده مهندسی معکوس کنتاکت5 نیست؟ به نظر اینطوری میاد. [IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/salmane_faresi_-_Copy.jpg[/IMG] یا علی مدد.
  8. بسمه تعالی با سلام سالم جان حالا که صفه این زنبیل ما رو هم توی صف لطفا عنایتی کن برادر.از [color=#800080][b]بکتا[/b][/color]ی ما هم ذکری کن تا خاطرات ما هم تازه تر شه. خدا خیرت بده پیرشی الهی. کالیبر هم کالیبر 54*7.62 و با کمی ارفاق51 که مردونه اند.آخه از این کالیبر پنجول بکش بگو کیش(5.56) که ما خیری ندیدیم! لاکردار ما رو یاد این خط کش زدن های خانوم معلممون دوره دبستان (پیش از انقلاب )میندازه که فقط کف دستو نوازش میکرد! یا علی مدد.
  9. بسمه تعالی با سلام [quote name='M-ATF' timestamp='1391371512' post='363000'] نجف گرامی می تونم بپرسم منبع این عکس کجاست، آخه با وجود اینکه کیفیت عکس خیلی پائینه ولی اگه به زیر کابین عقبی نگاه کنید به نظر میاد تصویر فتوشاپی باشه. ... ویرایش: البته شایدم اون تغییر رنگ اون قسمت ناشی از تغییرات در بدنه و عدم رنگ آمیزی مجدد بدنه باشه ، متاسفانه به دلیل کیفیت پائین عکس نمیشه نظر قطعی داد. [/quote] [quote name='worior' timestamp='1391373002' post='363007'] تصویر مشخصا قتوشاپ هست ، اما فرقی نمیکنه چون سبک کار همینه ، ... [/quote] M-ATF گرامی بله همونطور که ابراهیم عزیز هم گفتند مشخصا فتوشاپ هست و برای همین توی همون پست هم بنده حقیر گفتم که برای خالی نبودن عریضه است . و تصویر اصلی اینه [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10110/photo-f-51.jpg[/img] به هر حال نمونه ای که رونمایی خواهد شد گر چه ممکنه همین شکلی باشه ولی خدا رو چه دیدید شاید که تفاوتهای قابل توجهی هم داشته باشه لذا زیاد هم نمیشه به این تصویر اکتفا کرد. پس لاجرم تا 29 فروردین باید صبر کرد!. یا علی مدد.
  10. بسمه تعالی با سلام حالا که رسانه ای شد این تصویر رو هم بگذارم بد نیست تا دوستان کمی مشعوف شوند.و برا خالی نبودن عریضه خوبه. [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/Saeqeh_Block3_2.jpg[/img] یا علی مدد.
  11. بسمه تعالی با سلام به احتمال بسیار پی سی 7 بوده. این رو از این بابت میگم چونکه خود بنده حقیر در عملیات خیبر و والفجر 8 فاو رؤیتش کردم . در عملیات خیبر بارها و بارها میومد برای بمباران و تا ارتفاع ده پونزده متری زمین هم پایین میومد که یکی از بچه های رزمنده یکی از همین پی سی 7 ها رو که اون موقع ما فکر میکردیم از هواپیماهای جنگ جهانی دومه و بچه ها بهش میگفتن هواپیما قارفارکی رو با آر پی جی 7 از روبرو زد! توی عملیات والفجر 8 فاو هم خود بنده حقیر توی خط ام القصر یکی از همین قارقارکها رو (که بعداها فهمیدم پی سی 7 بود) مورد اصابت قرار دادم . و چون شاید تا ارتفاع سی چهل متری پایین اومده بود و با کالیبر اذیت میکرد بچه ها رو حتی تیرهایی که روی بدنه اش اصابت کرد رو میدیدم ولی با اینحال سقوط نکرد! و از مهلکه گریخت. توی اکثر عملیاتها ارتش بعثی از اینها استفاده میکرد بمنظور پشتیبانی نزدیک و کوبیدن خطوط مقدم ما. یا علی مدد.
  12. [quote name='Goebbels' timestamp='1389601271' post='359007'] حتما ! بعدش هم مثل عقب افتاده ها بیایید و قرارداد را در صحن علنی با جزئیاتش جار بزنید تا سهمی هم از قرارداد به دوستان صهیون و یانکی برسد. [/quote] بسمه تعالی با سلام سینا جان ، 1- الآن این صحبت شما متاسفانه مصداق کج خلقی وقصاص قبل از جنایته برادر. اگر نگیم بنوعی توهین به یکی از فرماندهان مخلص و بی ریا در جنگ و فرزندان این مرز و بوم هست. که از شخص متشخص و فرهیخته ای مثل شما بعید بود! 2- گناه آهنگر بلخ رو که به نام مسگر شوشتر نمی نویسند !، ، اخوی. یک نماینده غیر مشرف به مسائل دفاعی قبلا یک سهوی کرد ولی ایشون یک شخصیت کاملا برجسته و شناخته شده در عرصه دفاع و جنگ هست که اینطورجبهه گیری و بی انصافی در حق ایشون درست نیست. 3- این عکس العمل مجلس (کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی و کمیته دفاعی) مع الاسف بخاطر این ذهنیت هست که متاسفانه نوعی عملکرد برخی از اعضای دولت تدبیر محترم هم در شکل گیری اون نقش داره و اون یکیش ذهنیت جلوگیری از بوجود اومدن یک توافقنامه دیگر از جنس " ژنوچای" ولی اینبار در قراردادهای دفاعی است .که این سبک توافقنامه ها داریم میبینیم که همه کشور و دستگاه ها رو با درد سر و چالش روبرو میکنه که حتی حد تبعات بد آینده اون هم برای نسلهای آینده قابل تصور نیست. به هر حال امیدواریم که با تیزبینی و مداقه و آینده نگری بیش از پیش در دولت محترم و بالاخص وزارت محترم دفاع این ذهنیت انشاءالله برطرف شود. [size=4]یا علی مدد[/size]
  13. [quote name='iMosi' timestamp='1385577379' post='350312'] ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------...وگرنه تو گلوم می مونه =------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- [/quote] بسمه تعالی [b][color=#FF0000]جناب iMosi[/color][/b] قبلا هم چند پست و اظهار نظر و موضعگیری های مجهول و دو پهلو (که این طرفی هستید یا اون طرفی) متاسفانه از شما مشاهده شد و اخیرا هم که تنبیه شدید ولیکن با کمال تاسف گوئیا درس نگرفتید!(ضمن اینکه اراجیف و جوسازی های رسانه های معاند رو هم که همه شون در جهت جنگ روانی قلم فرسایی و یاوه گویی کردند رو منعکس کردید) [b][color=#FF0000]بار آخرتون باشه[/color][/b] [color=#B22222]که نسبت به رزمندگان اسلام و مقاومت اینطور حرف میزنید حال از هر گروه و ملیت که باشند فرقی ندارد. [/color] اون شخص مجهول که منتسبش کردید به حزب الله قطعا از حزب الله نبوده و نیست مگر نفوذی یا .... باشه. شما از اینجا چطور پی به ماهیت اون شخص بردید که از اشخاص حزب الله است؟؟؟؟!!!از آشنایی در دنیای نت؟؟؟؟!!!!! اینطوری فهمیدید ؟؟؟!!! بنده حقیر سالهاست که از نزدیک بچه های حزب الله رو میشناسم و مرام و اخلاقشون رو بیش از اینکه شما فکرش رو بکنید میدونم اونها اصلا همچنین مرامی نداشته و ندارند که در جنگی که دشمن زبون پست از هیچ آتو گیری و ضربه زنی کوتاهی نمیکنه اینچنین خود زنی کنن و موجبات تضعیف جبهه متحد مقاومت رو فراهم کنند. برای بنده جای سوال شده که چطور یه روز از یک کلیپ مجهول المنبع که آثار صحنه سازی و فیلم و تئاتر درش هویداست سعی در خراب کردن وجهه رزمندگان حزب الله میشه و یک روز دیگه هاکذا در مورد حزب الله سوریه که چون تازه تاسیسند و لابد خام! سعی در خراب کردن وجهه شون گلوگیر میشه؟ [b][color=#FF0000]به هر حال دیگه نه شما و نه کس دیگری این تاپیک رو ملوث به اینگونه سم پاشی ها و شبهه افکنی ها و مطالبی که در شان این تاپیک نیست نکند.[/color][/b] [b][color=#FF0000]یا علی مدد[/color][/b].
  14. بسمه تعالی با سلام چند تا از تصاویر خبرگزاری ها رو جدا و برخی رو زوم ،بُرش کردم که بنظر جالبه!... [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/File_7749_140772.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_File_7749_140772.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/File_7749_140773_-_Copy.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_File_7749_140773_-_Copy.jpg[/img][/url] البته این توپ قدیمی Mk34 رو دیگه روی شناورهامون نمیبینیم.ولی اینجا ( در محل رونمایی) چرا گذاشته شده علتش معلوم نیست. [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/139209061458034341623324_-_Copy.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_139209061458034341623324_-_Copy.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/11569_orig.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_11569_orig.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/447879_541.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_447879_541.jpg[/img][/url] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/139209061458034341623324_-_Copy_28229.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_139209061458034341623324_-_Copy_28229.jpg[/img][/url] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/139209061458034341623324_-_Copy_28229_-_Copy.jpg[/img] یا علی مدد.
  15. بسمه تعالی با سلام بنده حقیر ابتدا یه خسته نباشید جانانه و خدا قوت به تمام متخصصان و جهادگران و همه دست اندرکاران عرصه دفاع از اسلام و انقلاب و کیان و نظام مقدس اسلامیمون بابت زحمات بی ادعاشون میگم و بعد چند نکته مهم و ضروری در مورد این پروژه میگم که متاسفانه یکیش تکراریه و علی رغم میل باطنیم مجبورا واگویه تکرار مکررات کنم!. باور کنید دوستان بنده حقیر قصد ندارم کیف دوستان رو خراب کنم منتها برخی خیلی ساده انگارانه و بی توجه و بی دقت و از روی بی اطلاعی و برخی هم که از ظواهر امر پیداست از روی غرض و مرض سعی در کوچک انگاری زحمات متخصصان عزیز کشور رو دارند که بنده ابتدا یک مسئله بسیار مهم که از دید غالب دوستان مغفول مانده متذکر میشم.و از این بابت ناراحتم و از دوستان عذر میخوام و مع الاسف ظاهرا این آرزوی ما که از میلیتاری و خیلی از فرومهای دیگه مون یک کارشناس مشرف به همه نکات نظامی دربیاد ، آرزویی بس بیهوده است!!!!! البته انصافا ادیب عزیز با زبان شیواشون تا حد زیادی قضیه رو برای اون برخی دوستان متذکر شدند ولی بنده حقیر قضیه رو عریانتر عرض میکنم: نکته اول اینکه اونها که خودشون نظامیند در کشور خوب میفهمند که بنده چی میگم . ببینید هیچ رونمایی باز هم تاکید میکنم هیچ رونمایی نیست که مدتها قبل از اون تمام جوانب کار طی جلسات متعدد و ریز بینیهای حفاظتی که اولویت اوله برنامه ریزی و اجرا نشه حتی وضعیت مکان رونمایی مثل کاشی های کف و وضعیت دیوار و محل قرار گرفت دست آورد و زوایایی که به خبرنگاران توصیه میشه که از اون زوایا عکس بگیرند و گزارش تهیه کنند تا براحتی به یک سری مختصات و مشخصات و اندازه ها که کلیدهای امنیتی داره پی برده نشه تا وقتش برسه.. لذا میبینید که تقریبا همه عکسها از یک زوایای خاص و یکجور هست و حتی ممکنه خود ودجاعکسها رو در اختیار رسانه ها بگذاره. در یک رونمایی در کشور ما و خیلی از کشورها اینطوره که هدفهای مد نظر و پیامهایی که با انتشار این تصاویر میده اهمیتش بیشتر از ایرادهای بنی اسرائیلی چند کاربر جوان نا آگاه یا بی توجه به مسائل حفاظتی و امنیتی و سیاسی در سایتها و فرومهای دنیای مجازیست. تازه اگر رونمایی با حضور خبرنگاران و عکاسان رسانه های عمومی کشور باشه این حفاظت بیشتر میشه و از یک فاصلهای بیشتر کسی نمیگذارن نزدیکتر بشه و همه دوربینهای اونها و توانایی لنزهاشون چک میشه و بهشون میگن از چه زوایایی و ضلعهایی عکس بگیرن تازه بعد از اتمام کار باز هم تمام فیلماشون باز بینی میشه تازه در خود سایتها و خبرگزاری ها هم باز سردبیران باز بینی های نهایی میکنند. حال وقتی از زاویه ای خاص از مثلا همین پهپاد فطرس میبینید که عکس با زو و فوکوس خاصی از فاصله گویی یک متری دست آورد گرفته شده و بخصوص زوم شده روی خط پرچها و مخصوص تر اینکه اون دو سه نقطه ای که پرچ نزده اند رو نه تنها خود دست اندرکاران میدانند و هدف دارند از اینکار بلکه عامدانه از اون نقطه و نقاط دیگر عکس گرفته میشه.و در این رونمایی فطرس هم دقیقا به همین دلیل هست( مخصوصا در عکس سه رخ از دماغه و خط پرچها )و پیامی که هدفگذاران در نظر داشتند رو مطمئن باشید اونها که باید بگیرن میگیرن و گرفتند و گرنه اونهایی که فقط دنبال ایرادند یا از درک پیام اون عکس ناتوان به حرف نه تنها بنده حقیر بلکه اگر خود متخصصان و وزیر محترم دفاع هم بیاد اعتنایی نمیکنند چون هدف دیگری دارند!یعنی این آقایان حد اقل التفاط ندارند که اون همه دست اندر کار رونمایی و اون همه عکاس و محافظ و .... همه در اونجا این (باصطلاح این آقایون) " سوتی" رو ندیدند! و خبرنگاران و عکاسان هم متذکر نشدند! تا این " سوتی" !!! رفو کاری شود و این عکس از اون همه فیلتر و بازبینی رد شد و به منظر دوستان کاشف رسید! تا ببالند که ایرادی مهم گرفته و به متخصصان کمک نموده اند تا ضعف کار معلوم شود؟؟؟!!!! غافل از اینکه برای نشان دادن برخی ریزه کاریهای مد نظر پروژه، در نمونه نمایشی تعمدا اینگونه نمایش و انتشار تصاویر انجام میشود.همانطور که در تصویر زیر میبینید موارد دیگری هم هست که دریچه ها و درزها نمایش داده شده و بالطبع به نظر دوستان از ظرافت معمول نمونه اصلی عملیاتی برخوردار نیست.بدلیل اینکه در اینگونه رونمایی ها غالبا و مشخصا در این مورد نمونه prototype اصلی نمایش داده میشه کما اینکه در تصاویر پرواز مشخصا دیگه از اون خطوط پرچ در سازه اثری نمیبینیم.در رونمایی قاهر هم همینگونه بود که انشاءالله بزودی شاهد رونمایی نمونه اصلی پروازی و عملیلاتیش خواهیم بود و خواهند دید که از اون شبهات بعضا بی موالات که بیشتر از روی نا آگاهی و اشراف نداشتن به ریز مختصات پروژه یا خدای نکرده برخی هم هر چند قلیل از روی عداوت وارد کردند (مخصوصا خارجی ها) خبری نیست.... [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/fortos07_-_Copy.jpg][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_fortos07_-_Copy.jpg[/IMG][/url] نکته بعدی شائبه ارابه های فرود بود که باز هم در تصویر زیر میبینید که در حین پرواز جمع شده. که با توجه به برد و شعاع عملیاتی اینگونه پهبادها علی القائده ارابه ها جمع شونده است و این پهپاد هم مستثنی نیست. [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/75498931179627147034.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/thumb_75498931179627147034.jpg[/img][/url] در مورد پایلون های مهمات و موشک نشان داده شده هم نگران نباشید ساخت خود وزارت دفاعست که از تکنولوژی دو سه نمونه خارجی بر طبق هدف گذاریها و نیازهای بومی عملیاتی تعریف شده ساخته و استفاده شده است.و این نیست که مهندسی معکوس از نمونه ای خاص خارجی باشد. در کل شاید این گمانه رو بخاطر شباهت های ظاهری نزدیکی که به یکی دو نمونه خارجی مثل هرون یا هارفانگ که هردو از یک پلتفرمند داشته باشد ولی مطمئنا بسیاری از مختصات و مشخصات حتی اندازه ها و تجهیزات اپتیکی و الکترونیکی و راداریش کاملا متفاوت و بومی است که بر اساس نیازهای برآورد شده و مد نظر برای این پهپاد در نظر گرفته شده. در مورد اندازه های بال و وزن برخاست و وزن فول لود و .... هم کمی صبر کنید بزودی انشاءالله اون مقداری که لازم باشه رسانه ایش میکنند. یا علی مدد.
  16. najaf47

    خاطرات شهدا

    بسمه تعالی با سلام با تشکر از [b]jarmenkill [/b] گرامی که زحمت این تاپیک بجا و انشاءالله پربار رو کشیدند. دوستان هر کس به وسع خود که در این تاپیک شرکت میکند بنده حقیر هم لابلای دوستان انشاءالله خاطراتی از دوستان و همرزمان شهیدم بیان خواهم کرد که مطمئنم برای دوستان شنیدنی خواهد بود. و سعی خواهم کرد که تصاویر و فیلمی هم از آن بزرگواران مرتبط با خاطراتشون جهت پربارتر شدن مطلب تقدیم کنم به فضل و مدد بی بی حضرت زهرا ارواحنا فداها. یا علی مدد.
  17. [quote name='Ernesto_Rommel' timestamp='1384341496' post='348207'] سلام دیشب یک متن نوشتم ولی چون نرود میخ آهنین بر سنگ را معتقدم ... پاکش کردم ولی با توجه به اینکه بحثها به اینجا کشیده شد میخوام بگم : برتری چشمگیر و روزافزون قدرت هوایی عراق هم از نوع جنگنده هم در بعد جنگال از مسایلی هست که ابدا قابل انکار نیست بعضی عزیزان که مدعای سواد دارند عجیب هست که از یاد برده اند ایران در دو سال پایانی جنگ رسما با چشمان بسته و بدون استفاده از رادار اصلی اسکای گارد و امثالهم و صرفا با دید چشمی اقدام به شلیک میکرد! و نهایتا هم برخورد موشک به اتاق کنترل رادار همدان که یکی از معروفترین پیروزی های ارتش قدرتمند شده عراق علیه پدافند هوائی یک کشور تقریبا امریکایی ولی تحریم شده بود و هست ! بعضی ها میخوان چشماشون را ببندند ... چرا ؟ نمیدونم ولی میدونم، یه آفتابه در داخل کشور بسازیم دو صد شرف داره به هواپیمایی که از خارج میخاد بیاد و فردا روزی یارو ولدالزنا تحریم ش کنه و بخوابه روی زمین ... ضم ناینکه یادمون باشه، تو همین سوریه بعد قرن و بوقی ملت فهمیدن یه سری بمب ها و راکت ها هست که ابدا کسی روح ش هم خبر نداره از وجودشون .... و در وقت نیاز استفاده میشه رمزپیروزی ما : متحول کردن هر سلاحی هست که دشمن با تکیه بر این توهم که اطلاعات دقیقی ازش داره و اقدام به پردازش عملیاتی میکنه و آینده نشان خواهد داد که تا چه حد صحیح بوده اند شکی نیست در این میان گاهی اتلاف انرژی و وقت و اشتباهات و شایدم حماقت یا خیانت ! بوده مانند ساخت سلاح ملی که نشد که بشه .... ولی هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد ... روزی خواهیم دید که دشمن زانو زده ... البته اگر نگیم الان زانو زده الان که من با چشمان خودم برخی مسایل رو میبینم واقعا موندم چه سی سال پیش چه امروز امریکا و اسراییل با این قدرت رسانه ای و واقعی و گهگاه پوشالی چطور شجاعت حمله به ما رو ندارند ... ولی بعد که فکر میکنم میبینم نیمه پر لیوان رو هم باید جدی گرفت یا حق [/quote] بسمه تعالی با سلام ادیب جان لایک کم بود برای این پستت. گفتم کتبا بگم که این پستت رو باید طلا گرفت.... واقعا برخی چه تصورات و حرفهایی که نمیزنند!. ما در دو سال آخر جنگ مگر چقدر سامانه اسکای گارد داشتیم؟؟!!!! بنده خودم از کسانی هستم که در همون اوایل ورود این سامانه به کشور یعنی در عملیات والفجر هشت فاو از نزدیک عملکرد این سامانه رو دیدم و چون دوره های پدافند رو سالهای قبل دیده بودم واقعا متعجب از عملکرد متحیر العقولش شدم و به چشم دیدم که راکت جنگنده عراقی رو روی هوا زد!. ولی همون موقع هم میدونستیم که تعداد زیادی از این وارد نشده و لذا جاهای مهمی که لازم دیده شد ازش بهره بردیم.به هر حال ما در تحریم بسیار سخت بودیم و هستیم چه اون زمان و چه حال و در اون زمان پس از چند سال جنگ قاعدتا ضعفهای پدافند ما با تمام تلاش وصف ناپذیری که عزیزان پدافند کشیدند برای دشمنی که هر روز به روز تر و مسلح تر و آپدیتر میشد رو شده بود و اینجا بود که خلبانان رشید ما و عزیزان پدافند چه آتشباری و چه موشکی پشت به پشت هم دادند و کُنده کار رو تا آخر جنگ کشیدند.خب به هر حال با وضعیت سخت افزاری دشمن و از طرف دیگه ما، طبیعی بود که خسارت ما بیشتر باشه ولی به لطف خدای سبحان دیدیم که کنده کار ررو عزیزان کشیدند.... یا علی مدد.
  18. [quote name='mahdavi3d' timestamp='1384189305' post='347970'] [size=3][font=tahoma,geneva,sans-serif]نجف جان! اون سه نقطه مگه می‌تونه چیزی جز پاتریوت باشه؟ البته یه مقدار غیرقابل باور به نظر میرسه همچین چیزی! چون بالاخره این لانچرها دست ارتش‌هاست و برا خودش حساب و کتاب داره... حالا اون لانچره "..." موشک هم داخلش بوده یا خالی بوده؟؟؟ [/font][/size] [size=3][font=tahoma,geneva,sans-serif]البته این را هم بگم که کلیت فرمایش شما بنده را یاد اون تبلیغ تلویزیونی میاندازه که طرف اومده بود تو نمایشگاه ماشین، می‌گفنت برای این تایر، ماشین می‌خوام! حاجی مگه لانچر دیگه چقدر پیچیدگی داره...!!! البته الان یه سوالی هم برام پیش اومد: آیا آمریکایی ها لانچر پاتریوت را فقط مختص پاتریوت طراحی کرده بودند یا قابلیت شلیک اس‌ام‌-2 را هم داره؟؟ مسلما اینجوره نبوده که عزیزان بر مبنای لانچر، موشک طراحی کرده باشند! [/font][/size] [/quote] بسمه تعالی با سلام مهدوی جان اون چند نقطه مربوط به پاتریوتش نیست بلکه مال جایی است که خدا ازش رسونده.... یا علی مدد.
  19. بسمه تعالی با سلام خب 14 صفحه رفت ولی توقع داشتم که دوستانی که مو رو از ماست میکشن به سیگنال فرستاده شده توسط ما به غربیها رو اون هم همزمان با مذاکرات غربیها با ما لا اقل کمی پی ببرند! فقط متوجه تفاوت لانچر دوتایی با چهارتایی شدند که یکی کششی است و دیگری چهارتایی تمام متحرک! [b]اما....[/b] درلانچر دوتایی کششی (البته در همین لانچرهایی که تصاویر و شلیکش رو نشون دادند ) نکته مهمش بنظر اینه که لانچر متعلق به .......(یه جایی....!!) که [b]خـــدا[/b] رسونده[b] ولی موشکش کاملا موشک صیاد 2 خودمون هست ( که در تصاویر شلیک کاملا محرزه)[/b]که با کمی تغییر (حذف آنتن جانبیش) نشون داده شد .(گرفتید که؟).... ضمنا نوشته های روی لانچر رو که دیدید لابد!! ....[size=2]بقول ادیب عزیز[/size]، [b]چشمـــک[/b]... [b][size=5]و امـــــا......[/size][/b] [b]لانچر متحرک چهارتایی همون سامانه اصلی ساخته شده هست که رونمایی شد و همه اش ساخت خودمون هست لانچر و موشک و رادار و....[/b] نمایش پلاک سپاه هم خودش پیام داره و چیزی که محرزه قرارگاه پدافند و سپاه هر دو مجهز به این سامانه هستند. =========== پی نوشت: متاسفانه نتونستم تصاویر مرتبط رو در گالری سایت آپ کنم ! ظاهرا گالری کلا مشکل پیدا کرده و هیچ تصویری رو نمیشه آپلود کرد! امیدوارم که زودتر برطرف بشه که بتونم تصاویر رو به پست اضافه کنم. یا علی مدد.
  20. [quote name='bigbang' timestamp='1384002044' post='347632'] توی تست لانچر دوتایی بود ولی پشت سر وزیر دفاع و توی خط تولید لانچر چهار تای هست [/quote] [quote name='phantom313' timestamp='1384007733' post='347661'] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/vlcsnap-2010-03-25-13h46m06s29.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/vlcsnap-2010-03-25-13h45m46s87.jpg[/img][/url] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/vlcsnap-2010-03-25-13h45m45s82.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/vlcsnap-2010-03-25-13h46m06s29.jpg[/img] [/quote] بسمه تعالی با سلام [size=5][b]شلیک لانچر چهارتایی[/b][/size] [url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/sayyad17.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_sayyad17.jpg[/img][/url] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/sayyad17_-_Copy.jpg[/img]
  21. [quote name='M-ATF' timestamp='1384004762' post='347643'] موشک بله، ولی خود سامانه های هدایتی و راداری رو خود مقامات مربوطه صراحتا میگن [color=#FF0000][b]مرحله تحقیقاتش تموم شده و در آینده در چرخه تولید قرار خواهد گرفت [/b][/color] [/quote] بسمه تعالی با سلام بنده هم سامانه تلاش رو گفتم و نه تنها موشک رو.بحث رسانه ای شدن دست آوردهای دفاعی متاثر از شرایط خاص سیاسی و اطلاعاتی و امنیتی و ... هست. یا علی مدد.
  22. [quote name='M-ATF' timestamp='1384002707' post='347634'] هنوز خود سامانه به تولید انبوه نرسیده پس فکر نمی کنم، سیمولاتورش ساخته شده باشه. [/quote] بسمه تعالی با سلام خط تولیدش مدتهاست در جریانه و بخشیش تحویل هم شده و در همین رزمایش چند روز پیش قرارگاه پدافند حضور میدانی کاملا موفقیت آمیز داشت.... یا علی مدد.
  23. بسمه تعالی با سلام مستند داستاني «سردار خيبر» كه به روايت زندگي شهيد ابراهيم همت از زبان همسر و هم‌رزمانش مي‌پردازد، آماده پخش شد. اين مستند كه به كارگرداني محمد درمنش تهيه و توليد شده است، سعي دارد عمليات‌هايي را كه شهيد همت در آن‌ها شركت داشته براي مخاطبان به گونه‌اي مستند تصوير كند. در بخش ديگري از اين مستند، تصاويري از آن شهيد بزرگوار به همراه سخناني از او و بيان خاطراتي از زبان خانواده و هم‌رزمانش پخش خواهد شد. اين مستند كه كاري از گروه تلويزيوني روايت فتح است. به تهيه‌كنندگي حبيب والي‌نژاد پس از اتمام مستند «نقش گوهران» در 6 قسمت 25 تهيه‌اي از شبكه دو سيما پخش خواهد شد. شهيد ابراهيم همت در روز 12 فروردين سال 1334 در شهررضا به دنيا آمد. وي در دوران تحصيل از هوش و استعدادي فوق‌العاده برخوردار بود و با موفقيت تمام، دوران دبستان و دبيرستان را پشت سر گذاشت و پس از آن در طول سال‌ها حضور در جبهه‌هاي نبرد، خدمات شايان توجهي برجاي گذاشت و افتخارات زيادي به دست آورد. وي در جريان عمليات خيبر، به هم‌رزمانش گفته بود: «بايد مقاومت كرده و مانع از بازپس‌گيري مناطق آزادشده، توسط دشمن شويم. يا همه اينجا شهيد مي‌شويم و يا جزيره مجنون را نگه مي‌داريم.» رزمندگان لشكر نيز با تمام توان در برابر دشمن مردانه ايستادگي كردند. در همين عمليات خيبر بود كه سردار دلاور انقلاب شهيد همت به همراه معاونش در 24 اسفندسال 62 دعوت حق را لبيك مي‌گويند. منبع: سپاه نیوز/ 16 شهریور87 ------------------------------------------------------------------------------------ یادنامه خاطره حقیر از آن بزرگوار: یادش بخیر از بهمن 61 ، عملیات والفجر مقدماتی با اوون بزرگوار آشنا شدم از همون ابتدا بخاطر حس کنجکاوی دوران نوجوانی خیلی مشتاق بودم که از نزدیک ببینمش ، خوب عملیات تموم شد و به هر تقدیرهمه باقی مونده ها(بهتره بگم جا مونده ها از غافله شهدا) به مقر عقبه لشکر ( که تنها چند ماهی از لشکر شدن لشکر 27 میگذشت) توو منطقه چنانه ی دشت عباس معروف به دهکده حضرت رسول(ص) و سپس به دوکوهه برا بازسازی نیرو برگشت .که پس از بازسازی تیپها و گردانها دوباره در دهکده حضرت رسول(ص) چنانه مستقر شدیم . دیگه نزدیکیای عید بود و ما هم بی خبر که اینجا اوومدیم تا برا عملیات والفجر یک آماده بشیم. گرچه از نحوه آماده سازی و آموزش و تمرینها میشد یه حدث هایی زد ولی خوب من یکی که اصلا توو فکر اینکه چه وقت میخواد عملیات بشه نبودم و فقط برام مهم این بود که لیاقت حضور توو عملیات رو داشته باشم اوونم با آمادگی کامل از هر حیث. بگذریم... خوب یادم هست که روز قبل از سال تحویل به همون خبر دادند که فردا تمام گردانها سمت ضلع غربی اردوگاه گردان حمزه سید الشهدا(ع) توو دهکده که اردوگاه سمت راستی گردان ما(کمیل بن زیاد نخعی(ع) یا همون گردان کمیل معروف ) جمع بشیم که قراره حاج همت برا بچه ها سخنرانی کنه . از این خبر همه مون خوشحال شدیم علی الخصوص من، آخه خیلی برام جالب بود که ببینم حاج همت، حاج همت که انقدر ازش تعریف میکنن و میگن یه فرمانده لشکر خیلی با حالی بوده کیه؟ خوب حالا هم که از قبل از عملیات والفجر مقدماتی شده بود فرمانده سپاه. آخه بعد از عملیات محرم که سپاه یازده قدر تشکیل شد، که این سپاه از لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران و تیپ ده سید الشهداء(ع) تهران که بعدا"(از سال64) شد لشکر ده سیدالشهدا(ع) و تیپ پنج زرهی رمضان (که اوون موقع تیپ مستقل بود و بعدها از سال 65 یگان زرهی لشکر27 شد) از تهران به همراه لشکر 17 علی ابن ابی طالب(ع) از قم متشکل شده بود.میبینید دوستان اوومدن فرمانده یه سپاه با این همه طمطراق برا سخنرانی برای نیروهای لشکر واسه همه میتونه خیلی جذاب بشه . همه ماهایی که بار اولمون بود که میخواستیم حاجی رو ببینیم این تصور رو داشتیم توو ذهنامون که میریم یه فرمانده درشت هیکل با ابهت و خشن و لی مسن و پیر یا حداقل میانسال که از شروط ظاهری با تجربگی یه فرمانده سپاه و لشکر میتونه قلمداد بشه، باشیم. جالبه که اوونایی که حاجی رو دیده بودند و میگفتند باحاله هیچوقت نشده بود که بگن جوونه یا پیره و... . بگذریم... روز سال تحویل ، پس از تحویل سال (جاتون خالی بود) ، فکر کنم نزدیکای ظهر بود که همه به خط شدیم رفتیم سر قرار . همه گردانها هم یکی یکی به صورت گروهان ، گروهان می اومدند به محل که تقریبا" بین دو تا تپه ماهور کوتاه کنار جاده خاکی دهکده که از کنار مقر گردان حمزه رد میشد ، روبروی مقر گردان حمزه، خلاصه همه نشسته بودیم هوا هم کم کم داشت گرمتر میشد و ظل آفتاب نزدیک، از طرفی ساعتی بیشتر به نماز ظهر نمونده بود. توو دلم میگفتم بابا پس چرا نیومد؟ نکنه پشیمون شده؟ شایدم رفته سال تحویلیه یه سری به زن و بچه اش بزنه؟ و یکی دیگه جاش میاد و اصلا" ببینم این بنده خدا یعنی میاد که ببینیم چه شکلیه؟ پیره؟ جوونه؟ .... توو همین فکرها بودم و مطمئنم که خیلی از رزمنده های دیگه هم مثل من بودند که ...... یهو دیدیم یه جوون رشید باریک اندام و قد بلند که ریش پر و کاملی نداشت و به هش میخورد بیشتر از بیست و سه، چهار ساله نباشه!!! با یه لباس ساده که پیراهن فرم سپاه رو شلوار بسیجیش و پوتینهای کهنه ولی تمیزو واکس خورده اش که سادگیشو دوچندان میکرد اوومد روبروی جمعیت ،پای تپه ماهور که نسبت به جمعیت توو بلندی قرار داشت. با یه بلندگوی معمولی با چند تا بوق که برو بچ تبلیغات لشکر آماده کرده بودند شروع کرد به سخنرانی.....بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین .انه خیر ناصر و معین و با آیه ای از قرآن کریم شروع کرد: ان تنصر الله ینصرکم و یثبت اقدامکم و ......ان الله یغیر..... بعدش با معذرت خواهی کلامشو اینطوری شروع کرد که از تمام عزیزان امام و بزرگواران و سروران خودم حلالیت میطلبم و عذر خواهی میکنم که توو هوای گرم اولین روز بهار معطل حقیر شدید و از ساعت استراحت محروم .... حلال کنید این خادم کوچیک تون رو ، و ............. رفته بودم بدجوری توو فکر که : خدایا چی فکر میکردیم چی شد!! این بنده خدا عجب آدم عجیب و افتاده ایه. آخه فرمانده یه سپاه ، یه لشکر .... (که من تازه با این مفاهیم نظامی آشنا شده بودم) انقدر جوون و نورانی و افتاده و خاضع . واقعا" برای منی که (لا اقل به خاطر جو خونواده ام با مسایل تقریبا" عمیق دینی و ....آشنا بودم و این صفات رو پیش تر از برخی روحانیون و علمای مسن و پیران عارف دیده بودم ) صفات اوون بنده خدا رو توو ذهنم یه جور دیگه تصور کرده بودم ، بدجوری شوک آور بود و کامل ذهنمو مشغول درون خودش کرده بود که یکهو صدای سید ابوالحسنی (خدا رحمتش کنه توو همون عملیات والفجر یک شهید شد .بیشتر موقع ها کنار هم بودیم حتی تو چادر هم جامون بغل هم بود...یادش گرامی) منو به خودم آورد که محمد.... حواست کجاست سخنرانی تموم شد. پاشو بریم وضو بگیریم برا نماز جماعت ظهر......................./. این خاطره شیرین از حاج همت رحمت الله علیه رو که توو زندگیم هیچوقت فراموش نکرده و نمی کنم( مثل یاد باقی روزهای پر خاطره اوون سالها و جبهه و عشق و حماسه و ایثارکه خدا میدونه لحظه لحظه اش برام زندگیه مجدده) خیلی سعی کردم تا اوونجا که ممکنه هم خلاصه کنم و هم توضیح کافی و روشن بدهم ،رو از این حقیر سراپا تقصیر بپذیرید.. در ضمن تصویر اینجا از روی یه پوستر لشکر که عکسش فکر میکنم از همون روز و همون سخنرانی هست و با دوربین گوشیم گرفتم هست . .برگ سبزیست تحفه درویش...... یاد همه دوستاو رفیقای سفر کرده بخیر... روحشون شاد و راهشون پر رهرو باد... کوچیک همه جوونای باحال و با غیرت و مومن ایرونی.////... نجف 47
  24. بسمه تعالی باسلام مهندسان انگليسي سرگرم ساخت محموله يك ماهواره مخابراتي تجاري هستند كه قرار است بزرگترين ماهواره‌اي باشد كه تاكنون پرتاب شده است. شركت "اينمارست" كه در لندن مستقر است، قراردادي را براي ساخت ماهواره ماموريت آلفاست ‪ I-XL‬با صاحبان صنايع منعقد كرده است. به گزارش ايرنا و به نقل از پايگاه اينترنتي بي‌بي‌سي، اين ماهواره شش تني خدمات پهناي باند وسيع مانند اينترنت تلفن همراه را براي اروپا، خاورميانه، آسيا و آفريقا فراهم مي‌كند. اين ماهواره پنج برابر سكوهاي فضايي كنوني ظرفيت خواهد داشت. اينمارست از آلفاست ‪ I-XL‬براي حمايت از ماهواره‌هاي عظيم ‪ I-4‬خود استفاده مي‌كند كه شبكه پهن باند جهاني اين شركت (‪ (BGan‬را ارائه مي‌كنند. اين فضاپيما اين امكان را براي مردم فراهم مي‌كند كه دفاتر مجازي خود را در هر جايي در خشكي يا دريا تاسيس كنند. كاربران، ارتباطات نيم مگابيتي را از طريق پايانه‌هاي كوچك در اندازه لپ تاپ دريافت مي‌كنند. مشتريان اين ارتباطات شامل بازرگانان مسافر، امدادرسانان، روزنامه- نگاران و افرادي مي‌شود كه در صنايع نفت شيميايي و دريايي كار مي‌كنند. ايده ماموريت آلفاست ‪ I-XL‬از يك برنامه فناوري تحت نظارت سازمان‌هاي فضايي اروپايي و فرانسوي (‪ Esa‬و ‪ (Cnes‬نشات گرفته است. پروژه "آلفاباس" براي توسعه نسل بعدي ماهواره است كه به صنعت اروپا اجازه مي‌دهد در صدر بازار جهاني به ويژه با محصولاتي كه از صنعت هوافضاي آمريكا وارد بازار مي‌شود، به رقابت بپردازند. آلفاست ‪ I-XL‬نخستين فضاپيمايي خواهد بود كه با استفاده از مدل آلفاباس پرتاب مي‌شود. در واقع اينمارست نخستين مشتري تجاري آن است. اين ماهواره دسترسي به طيف‌هاي اضافي را مقدور مي‌كند و مي‌تواند تقريبا پنج برابر ظرفيت ارتباطي يك ماهواره از چهار ماهواره اينمارست را داشته باشد. اگر چه مراكز شهري هميشه ارتباطات سيمي برتري خواهند داشت اما خدماتي كه ماهواره‌ها ارائه مي‌دهند مي‌تواند تنها راه‌حل در مناطق دور افتاده و يا موقتي باشد. براي پرتاب ماهواره‌اي در اندازه ‪ I-XL‬يكي از قدرتمندترين موشك‌ها نياز است. اندازه اين ماهواره با يك اتوبوس و يا يك كاميون كوچك قابل مقايسه است. منبع: ایرنا -------------- عنوان، به روز رساني شد. mahdavi3d
  25. بسمه تعالی با سلام دوستان گرامی بنده حقیر بارها گفتم و باز هم عرض میکنم که از دوستان میلیتار بیشتر از عموم توقع هست در رعایت نکات ظریف امنیتی و ....، باید یک نظامی یا شبه نظامی مدام متوجه باشه که نوشته هاش چک میشه حالا مخصوصا که نوشته متعلق به سایت ایرانی و کاربر ایرانی هم که باشه بیش از همه و از چند طرف خودی و دشمن چک میشه لذا نباید و نمیشه همه چیز رو در مورد خیلی از مسائل منجمله مسائل مربوط به سوریه گفت. بنده حقیر از مسائل سوریه ممکنه خیلی خبرها و مطالب رو بدونم ولی بهمان دلیل گفتنی نیست فعلا... به هر حال ممکنه از همین سایت خودمون هم هستند کس و کسانیکه در اون معرکه حضور و رفت و آمد داشته و دارند و نمیان بخاطر همون مسائل که گفتنش منع شرعی هم داره بخاطر طبعات غیر قابل پیشبینیش چیزی بگن . نکته بعدی اینکه دوستان یه حرفهایی میزنند ها!!عزیزان توجه داشته باشید که این شهدای بزرگوار نمیرن و نرفتن که دل من و شما شاد شه !!((که دوستان گفتن که عکسها شون رو بزنید تا....)) بلکه ما باید طوری باشیم و بگیم و رفتار کنیم که روح و دل اون بزرگوران شاد بشه.به هر حال اونهایی که در این وانفسای دنیای پر زرق و برق اصل رو گم نکنن و فرع رو بچسبن و اسیر بازیهای گوناگون چرخ روزگار و دنیا نشن انشاءالله سعادت حضور رو خود امام زمان (عج) و ارواحنا فداه و بی بی حضرت زینب ارواحنا فداها بهشون توفیق میدهند و یه جورایی گویی دعوتنامه براشون میفرستند. فقط باید اهل دل و معرفت بود و... چشمها را باید شست ، جوردیگر باید دید....و گوشهای شنوا داشت که ، آواز خدا همیشه در گوش دل است...کو دل که دهد گوش به آواز خدا....یا علی مدد.