جستجو در انجمن
مشاهده نتایج برای برچسب های 'تاپیک جامع سرهنگ دوم خلبان عبدالله نجفی ،شکارچی میراژ'.
پیدا کردن 1 result
-
[align=center][/align] هیچ کس نمی داند اما من و او می دانیم و خداوند که تنها خلبانی که در جنگ تحمیلی توانست با بالگرد هواپیما میراژ را سرنگون سازد چه کسی با کبری هواپیمای میراژ عراقی را سرنگون کرد ناگفته های جنگ بسیار است و هنوز قهرمانانش ناشناخته مانده اند. شاید با تمام تلاشی که نویسندگان جنگ در این راه متحمل می شوند نتوانند به معرفی تک تک این چهره های دلاور بپردازند.اما آنچه را من احساس می کنم این است که در طول 12 ساعت مصاحبه ای که انجام دادم می بایست حداقل به یکی از این شخصیت ها موفق و ناشناس اشاره ای می کردم گرچه در بیان این مهم ناتوانم اما آب دریا را به قدر قطره ای باید چشید. یکی از خلبانان رشید و دلاور هوانیروز ستوانیار خلبان عبدالله نجفی(سرهنگ دوم خلبان عبدالله نجفی که پس از 8 سال جنگ در سال 1373 بنا به درخواست شخصی اش به افتخار بازنشستگی نائل آمد)بود که از نظر طراحی عملیات حضور مستمر در خطوط مقدم آتش رهبری تیمهای عملیاتی شجاعت و دلاوری یکی از شاخص ترین چهره های ارتش جمهوری اسلامی ایران بود.بارها و بارها شاهد بودم وی تنها با توپ بالگردش به جان یک گردان سربازان عراقی می افتاد و بدون ترس و وحشت از اینکه مورد هدف قرار گیرد آنان را تار و مار می کرد. ایشان با اینکه خلبان بالگرد ضد تانک(بالگرد تاو)بود با وجود داشتن راکت و موشک به هیچ عنوان تمایلی به جنگ از راه دور نداشت و همیشه می گفت((جانی که قرار است در خیابان و بیابان از کف انسان برود چه بهتر که در میدان رزم تقدیم صاحبش بشود پس چرا برای نگهداری اش باید این قدر از دشمن ترسید باید به قلبش زد آن وقت خواهی فهمید که معامله ی رو در رو با خدا چه کیفی دارد.)) هیچ کس نمی داند اما من و او می دانیم و خداوند که تنها خلبانی که در جنگ تحمیلی توانست با بالگرد هواپیما میراژ را سرنگون سازد کسی جزء او نبود اما ایشان آن قدر شرم حیاء داشتند و دارند که در طول جنگ تحمیلی تمام افتخارات را به دیگران واگذار کرده و هیچ گاه برای کسی از آنچه انجام داده بودند چیزی تعریف نمی کرد. در عملیات فتح المبین موقع اجرای آتش مورد هدف قرار گرفت و چرخ بالش غرق آتش شد.خودش بعد از پایان عملیات برایم تعریف کرد که: -روی سنگر عراقیها بودم هر کدام سرشان را از سنگر بیرون می آوردند یک گلوله خرجشان می کردم آخر دیگر تانک و خودرویی وجود نداشت که به راکت و موشک ببندم اما سنگرهای زیادی باقی مانده بود که می بایست به حساب آنها می رسیدم دلم نمی آمد برای یک سنگر یک فروند موشک یا راکت حرام کنم این بود که مثل گذشته با توپ بالگرد شروع به کار کردم همین طور که مشغول بودم مرا زدند و بالگردم آتش گرفت چاره ای جزء فرود اضطراری نداشتم نمی توانستم وسیله را پشت خط آتش دشمن برسانم مجبور شدم پرنده را جلو خاکریز عراقیها زمین بگذارم وقتی پیاده شدم دیدم عراقیها درون سنگر دستهایشان را بالا گرفته و تسلیم شده اند خنده ام گرفت و با زبان فارسی سرشان فریاد کشیدم((بدبختها بالگردم آتش گرفته من هم اسلحه ندارم اسیر بهتر از این دیده بودید؟!))نمی دانم پیچاره ها تو حرفهای من چه چیزی شنیدند که پا به فرار گذاشتند بالگرد نجات هم روی زمین نشست و سوار آن شده از خط آتش بیرون آمدم از زمین جدا نشده بالگردم روی زمین منفجر شد و کوهی آتش به هوا رفت. ایشان را وقتی از میدان آتش بیرون آوردند صورتش کاملا از حرارت سرخ شده بود کوچکترین ناراحتی را از خود نشان نداد و هنوز از بالگرد نجات پیاده نشده پرسید((کدام بالگرد کبری آماده ماموریت است.))و بدون اینکه استراحتی بکند سوار بر یکی از آنها شد و مجددا به خط آتش بازگشت.( به نقل از یکی از خلبانان جنگ) منبع: نعمت الله قبایی آرانی http://www.photo-8.blogfa.com [align=center] [/align]