جستجو در انجمن
مشاهده نتایج برای برچسب های 'تاپیک جامع مرحوم دکتر محمد مصدق'.
پیدا کردن 1 result
-
کارشکنی های انگلیس در عرصه بین المللی و بحران آفرینیها در داخل کشور ، با هدایت کنسولگری آن کشور در ایران ، چاره ای جز برچیدن کنسولگری مداخله گر برای دولت ایران باقی نگذاشت . قبل از آن در اول دیماه 1330 نخست وزیر پیامی از رادیو برای ملت ایران قرائت کرد و طی آن انتشار (( اوراق قرضه ملی )) را از طرف دولت به اطلاع عموم مردم رساند و از مردم دعوت کرد که با خرید اوراق مزبور سهم خویش را در کمک مالی به دولت و مبارزه علیه استعمار انگلیس ایفا کنند . وی در بخشی از پیام خودگفت : (( هموطنان عزیزهم اکنون که شمامراحل نهایی این جهادتاریخی رابه پایان رسانده ایدبا شرکت درخریداوراق قرضه ملی آخرین فداکاری رابرای حصول به مقصودمقدس خودظاهرسازید . )) با خرید اوراق قرضه ، گذشته از اینکه در بهبود وضع مالی دولت کمک موثری می کنید ، برای آتیه فرزندان خود نیز سرمایه و اندوخته ای فراهم می سازید . پرداخت برگه های قرضه ملی و جایزه آن طبق قانون بیست و ششم مرداد 1330 از طرف دولت تعهد شده و کوپنهای جایزه اوراق قرضه از ابتدای سال دوم در باجه های کلیه بانک ها به حساب دولت قابل پرداخت است و اصل قرضه را هم بعد از دو سال می توانید بابت هرنوع بدهی که به دولت داشته باشید از قبیل مالیات و حقوق گمرکی و سایر عوارض حساب کنید . انتشار اوراق قرضه تنها از جانب طبقات محروم و متوسط با استقبال مواجه شد و طبقات مرفه و ثروتمند جامعه از خرید آن امتناع کردند . حزب توده نیز موضع جالبی در مقابل انتشار اوراق قرضه انجام داد . انها طی مقاله ای در ارگان خود نوشتند : نقشه استقراض دویست میلیونی تومانی از راه فروش اوراق قرضه ملی به هیچ وجه برای رفع بحران مالی خزانه طرح نشده بلکه اقدامی عوام فریبانه و صرفا به منظور فقیر نشان دادن موجودی خزانه بوده است تا به این وسیله دریافت وام از آمریکا و پیشنهادهای اسارت آور آن را لازم و ضروری بشناساند و از این راه برای تلاش خود در جهت منافع آمریکا پرده بکشد . مغرضانه بودن این تحلیل بیش از هر چیز آنجا آنجا مشهود است که موضع گیری آمریکا به نفع به نفع انگلیس و اقدامات و رایزنی های ایشان به نفع انگلیس به نفع انگلیس چه در روابط دیپلماتیک و چه در سازما ن ملل در سازمان ملل بر همگان آشکار بود و بر خلاف استدلال مخالفان دولت خلاف استدلال مخالفان دولت ایران ، در شرایطی که دولتهای شرایطی که دولتهای انگلیس و آمریکا برای فلج ساختن اراده ی ملت برای فلج ساختن اراده ی ایران در ملی کردن صنعت نفت از اعمال هر نوع صنعت نفت از اعمال هر نوع فشاری سیاسی و اقتصادی ابا نمی کردند ، اقدام به فروش اوراق قرضه ملی ، عمل کاملا درست و به جایی لرای ایستادگی و پایداری در برابر استعمارگران بود که بایستی مورد حمایت تمامی مبارزان راه آزادی و خواستاران طرد استعمار در این کشور قرار می گرفت ، به ویژه اینکه در همان ایام مذاکراتی بین آمریکا و انگلیس درخصوص ایران در جریان بود و نهایتا اعلامیه ی مشترکی در این خصوص منتشر شد که طی آن حل اختلافات بین ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس بنا به طرحی که بانک بین المللی توسعه و ترمیم برای حل آن ارائه داده ، درخواست شده بود . دراین طرح که البته از جانب ایران مورد موافقت قرار نگرفت ، بانک مذکور خواستار دخالت در امور بهره برداری و تقسیم سود شده بود ! البته آمریکا و انگلیس اختلاف نظر هایی نیز بر سر مسئله نفت ایران داشتند ، به این ترتیب که آمریکایی ها معتقد بودند با سقوط دولت ایران زمینه برای روی کار آمدن یک دولت افراطی تر و شاید کمونیست در ایران فراهم خواهد شد ، اما انگلیس نظری مخالف آن داشت ، چرچیل هنگامی که درباره لزوم وحدت دیپلماسی انگلستان و آمریکا با ترومن کفت گو می کرد ناگهان موضوع فراهم کردن زمینه سقوط دولت حاکم ایران راپیش کشیدوگفت یکی ازراههای حل مسئله نفت ایران فراهم آوردن زمینه سقوط دولت د کتر مصدق است ! انگلستان برای اجرای برنامه های خود در داخل ایران ، حسابی خاص روی دربار باز کرده بود زیرا دربار ایران عملا به یک مرکز ضد دولت تبدیل شده بود ، به گونه ای که نخست وزیربه وزیر دربار اعتراض کرده بود که دربار ایران با اغلب نمایندگان مخالف دولت در مجلس ارتباط نزدیک سیاسی دارد و مخالفان دولت را تحریک و تشویق می کند . همچنین آقای (( میدلتن )) کاردار سفارت انگلیس اغلب نقشه های مخالفت آمیز خود را درباره دولت و مصالح ایران در دربار مطرح می سازد . نخست وزیر دربار را تهدید کرد ، چنانچه مداخلات و کارشکنی ها و همکاری مادر شاه و خواهر وی اشرف با مخالفان و ارتباط آنان با سفارت انگلیس قطع نشود ، وی استعفا داده و دلایل استعفا خود را نیز برای مردم بیان خواهد کرد . آیت ا... کاشانی رهبر مذهبی نهضت در آن شرایط ملت را به تحمل سختی ها و هوشیاری در مقابل توطئه ها سفارش می کرد وبهترین کار را حمایت از دولت و مقابله با مخالفان اخلاگر می دانست . روزنامه فرانسوی (( تریبون دناسیون )) در آن هگام طی مقاله ای، معارضه دولت ایران و دربار را به صورت مقابله منافع ملت ایران با بریتانیای کبیر مجسم کرد . در وزارت خارجه انگلیس نیز نسبت به نقشه مداخله در امور ایران اختلاف نظر و وجود داشت . از یک سو عده ای از دیپلمات ها که در راس آنها (( ویلیام استرانگ )) معاون دائم وزارت امورخارجه قرار داشت فکر می کردند شاه نمی تواند به طور موثر به به نفع انگلستان کار کندو شایسته است راه حل دیگری با شخصیتهایی غیر از شاه مورد عمل قرار گیرد . از سوی دیگر ((بوکر )) که متصدی مسائل خاورمیانه و متخصص امور مربوط به ایران در وزارت خارجه انگلستان بود ، عقیده داشت که علاقه ی شدید شاه به حفظ تاج و تخت برای حفظ او در راس حوادث کافی خواهد بود . وی گمان نمی کرد که پس از برکناری مصدق ، دربار و ارتش قادر به حفظ نظم باشند و در آن موقع تهدید حزب توده ، آمریکاییها را نسبت به لزوم مداخله نظامی بریتانیا در جنوب ایران برای محافظت تاسیسات نفتی متقاعد می سازد ! در داخل کشور علاوه بر عدم استقبال متمولین مرفه از اوراق قرضه ، مخالفان دولت که اغلب به قدرتهای نیرومند خارجی متکی بودند ، نقشه های خود را مکتوم نمی کردند و حتی فهرستی از کسانی تهیه کرده بودند که بایستی پس از سرنگونی دولت بازداشت یا تبعید شوند و در صدر این فهرست نام دکتر مصدق ، آیت ا... کاشانی و حسین مکی به چشم می خورد ! مداخلات ماموران دولت انگلستان کار را بجایی رساند که در دیماه 1330 دولت ایران مجبور شد یادداشت شدید الحنی درباره مداخلات ماموران انگلیسی در امور داخلی ایران تسلیم سفارت انگلستان در تهران کند . در ان یادداشت آمده بود : (( طبق گزارشهای واصله به دولت ، فعالیت و مداخلات آشکارماموران دولت انگلستان در ایران در این اواخر شدت یافته و دولت متبوع حاضر نیست بیش از این تحمل این رویه نامطبوع را مه برخلاف اصول دوستی و مقررات جاریه بین المللی است بکند و شدیدا به آن اعتراض میکند و لزوما یادآور می شود که چنانچه ماموران آن دولت در ایران رفتار خود را تغییر ندهند , دولت متبوع ایران ناگزیر خواهد شد تصمیمات جدی برای خا تمه این وضعیت نامطلوب اتخاذ کند . )) سفارت انگلیس به بهانه اینکه لحن این یادداشت برخلاف نزاکت و اصول دیپلماسی است و متن آن نیز قبل از ارئه به سفارت در جراید انتشار یافته ، انرا بدون جواب مسترد داشت . دولت ایران در پاسخ به این اقدام دولت انگلیس ، از آ ن کشور خواست که به علت مداخلات ماموران انگلیسی در امور داخلی ایران ، کلیه ی کنسولگریهای خود را در ایران منحل کند ، تقاضای دولت ایران انجام شد و انگلستان سفیر خود را در ایران احضار کرد . دیماه 1330 علاوه بر انتشار اوراق قرضه ملی و تعطیلی و انحلال کنسولگری انگلیس در ایران رخداد مهم دیگری نیز به همراه داشت و آن انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی بود .... |+| نوشته شده توسط یک ایرانی در چهارشنبه دوم فروردین 1385 و ساعت 2:43 | 6 نظر مصدق الگوی ملی گرایی و استقلال طلبی در دورانی که کشورهای قدرتمند ، غنی و پیشرفته برای کسب منافع خود از اعمال هیچ گونه عملی سرباز نمی زدند و در عصری که سایر ملل یا مستعمره آنها بودند یا بی چون و چرا از آنها تبعیت می کردند کشور ایران با طلوع راستین مرد آزاد و حقیقت جویی دارای یک نخست وزیر لایق و آگاه شد ، دکتر مصدق که خود مردی آزاده بود به فکر آزادی ملتی بود که زیر یوق چکمه های بیگانگان داشت نفس های آخر خود را برای رهایی می کشید ؛ دورانی که از سردار اسعد بختیاری، ستار خان و باقر خان ، میرزا کوچک خان و..... خبری نبود ، دورانی که ایران بعد از اشغال توسط متفقین تبدیل به مستعمره جدی انگلیس و آمریکا شده بود و بیگانگان در ایران حکومتی بلا منازع داشتند . نفت این طلای سیاهی که برای ایران جز همان رنگ سیاهش چیزی به ملتی که در سرزمینشان او را جای داده بودند ارمغانی نداد . آری این همان اکسیژن کارخانجات در حال رشد کشورهای قدرتمندی بود که به بهایی کمتر از بدست آوردن طلا ولی با ارزشتر از طلا آنرا از کشورهایی مثل ایران با حاکمانی دست نشانده که خود حاکمان را بر مسند حکومت می نشاندند و خود با آنها قرادادی برای به یغما بردن و تاراج کردن سرمایه های این سرزمین می بستند . اما ایران این مهد دلیران هنگامی که از حکمرانان سرزمینش مثل همیشه نا امید شد بزرگ مردی را خواست که از این سرزمین و این ملت دفاع کند و استقلال و آزادی اش را باز پس ستاند . مصدق همانی بود که ایران انتظارش را می کشید ؛ مصدق نخست وزیر ایران شد وبا بسیج مردم و آگاهی دادنشان و با کمک آزادی خواهانی که ندا کمکش را با جان پاسخ دادند ، نفت ، این سیاه بی ارمغان را به رزی با ارزش و زندگی بخش تبدیل کردند و با ملی کردن نفت ، نگذاشت این خون پربرکت به رگ های اقتصاد زالویی یاغیان متمدن تزریق شود . البته لازم به ذکر است که اقتصاد ایران در آن زمان در حد مطلوبی بود و با دریافت حق فروش نفت اقتصاد ایران به سطح بسیار مطلوبی می رسید . آری این مردی آزاده که نتنها برای ایران آزادی به ارمغان آورد بلکه برای ملل دیگری پیام آزادی خواهی سر داد و برا آنان الگویی شد که خود را از زیر سلطه ی این یاغیان متمدن رها سازند . با نگاهی به تاریخ به عظمت روح و به ارزش عمل این بزرگ مردی که اکنون با بی مهری و قدر نشناسی حکمرانان امروز مواجه شده و جز برای بزرگ نشان دادن و استقلال طلب بودن و ملی گرایی خود از نام آن بزرگ مرد استفاده ی ابزاری نمی کنند آشنا می شویم ( اما این رسم سیاست است و فقط تاریخ این راستوی بی زبان می تواند از نام بردن او احساس عظمت کند . ) با خواندن تاریخچه ی چند ده ی پیش کشور هایی مثل مصر و عراق در خاورمیانه ای که حیاط خلوت قدرتمندان بود به الگو برداری آنان از روش ملی کردن سرمایه های کشور های خود پی می بریم . بعد از مدت کوتاهی که از ملی شدن صنعت نفت ایران می گذشت در مصر با قیام جمال عبدالناصر در سال 1965 ، کانال سوئز توسط او ملی اعلام شد ، کانالی که هفتاد درصد سهام ان متعلق به انگلستان و فرانسه بود . عبدالناصر گفت : (( من با الهام از دکتر مصدق دست به ملی کردن کانال زدم . )) عبدالکریم قاسم نیز در سال 1958 در عراق علیه سلطنت زمان خود قیام کرد . یکی از کارهای وی که با الهام از دکتر مصدق شکل گرفت قانون شماره 80 بود . بر اساس این قانون ، 95 درصد اراضی که دست کنسرسیوم نفت بود به ملت عراق برمی گشت و تنها کنسرسیوم حق ذاشت در جاهایی که چاه زده است ، بهرهبرداری کند و بقیه ی مناطق ملی اعلام شد و این هم بر مبنای تجربه ی ایران شکل گرفت . چند روز قبل از سقوط عبدالکریم قاسم ائتلافی بوجود آمده بود و بعثی ها با کمپانی های انگلیسی و آمریکایی متحده شده بودند . کردهای عراق به رهبری ملا مصطفی بارزانی هم در این ائتلاف بودند . سفیر آمریکا به دفتر عبدالکریم قاسم رفت _ درست مثل هندرسن که یک روز قبل از کودتای 28 مردادبه خانه ی دکتر مصدق رفت _ و گفت که اگر این قانون لغو نشود نتیجه اش سرنگونی است . عبدالکریم قاسم مقاومت کرد و دو روز بعد با آن وضع فجیع کودتا شد . خوشبختانه این قانون هنوز هم در جسم وجان عراقی ها ماندگار است . عبدالکریم قاسم یک قانون دیگر هم گذراند که هر دولتی که سرکار بیاید و بخواهد این قانون شماره 80 یا 95 درصد اراضی را برگرداند دولت خائنی است . به این ترتیب ، تا بحال حتی دولت های وابسته هم نتوانسته اند این قانون را برگردانند و یکی ازهدف های نیرو های ائتلاف ( آمریکا و انگلیس و هم پیمانانشان ) در عراق این است که این قانون را از بین ببرند . |+| نوشته شده توسط یک ایرانی در یکشنبه بیست و هشتم اسفند 1384 و ساعت 0:42 | نظر بدهید زندگی نامه بزرگ مرد استقلال دکتر محمد مصدق در سال 1261 هجري شمسي در تهران، در يک خانواده اشرافي بدنيا آمد. پدر او ميرزا هدايت الله معروف به " وزير دفتر " از رجال عصر ناصري و مادرش ملک تاج خانم ( نجم السلطنه ) فرزند عبدالمجيد ميرزا فرمانفرما و نوهً عباس ميرزا وليعهد و نايت السلطنه ايران بود. ميرزا هدايت الله که مدت مديدي در سمت " رئيس دفتر استيفاء " امور مربوط به وزارت ماليه را در زمان سلطنت ناصرالدين شاه به عهده داشت، لقب مستوفي الممالکي را بعد از پسر عمويش ميرزا يوسف مستوفي الممالک از آن خود مي دانست، ولي ميرزا يوسف در زمان حيات خود لقب مستوفي الممالک را براي پسر خردسالش ميرزا حسن گرفت و ميرزا هدايت الله بعنوان اعتراض از سمت خود استعفا نمود. بعد از مرگ ميرزا يوسف، ناصرالدين شاه ميرزا هدايت الله را به کفالت امور ماليه و سرپرستي ميرزا حسن منصوب کرد. ميرزا هدايت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترين آنها بود. هنگام مرگ ميرزا هدايت الله در سال 1271 شمسي محمد ده ساله بود، ولي ناصرالدين شاه علاوه بر اعطاي شغل و لقب ميرزا هدايت الله به پسر ارشد او ميرزا حسين خان، به دو پسر ديگر او هم القابي داد، و محمد را " مصدق السلطنه " ناميد. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکيش مي نويسد: " چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم ميرزا حسين وزير دفتر اختلاف پيدا کرد، با ميرزا فضل الله خان وکيل الملک منشي باشي وليعهد ( مظفرالدين شاه ) ازدواج نمود و مرا هم با خود به تبريز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم ... " محمد خان مصدق السلطنه پس از اتمام تحصيلات مقدماتي در تبريز همراه پدر خوانده اش، که بعد از جلوس مظفرالدين شاه بر تخت سلطنت به سمت منشي مخصوص شاه تعيين شده بود، به تهران آمد. مصدق السلطنه با وجود سن کم در نخستين سالهاي خدمت در مقام مستوفي گري خراسان کاملا در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را به طرف خود جلب نمود. در باره خدمات او در خراسان افضل الملک در کتاب افضل التواريخ چنين مي نويسد: " ميرزا محمد خان مصدق السلطنه را امروز از طرف شغل مستوفي و محاسب خراسان گويند، ليکن رتبه و حسب و نسب و استعدا و هوش و فضل و حسابداني اين طفل يک شبه ره صد ساله مي رود. اين جوان بقدري آداب دان و قاعده پرداز است که هيچ مزيدي بر آن متصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرائي و احتراماتش در حق مردم به طوري است که خود او از متانت و بزرگي خارج نمي شود، ولي بدون تزوير و ريا با کمال خفض جناح کمال ادب را درباره مردمان بجاي مي آورد و نهايت مرتبه انسانيت و خوش خلقي و تواضع را سرمشق خود قرار داده است". مصدق السلطنه بعد از مراجعت به تهران در اولين انتخابات دوره مشروطيت نامزد وکالت شد. او به نمايندگي از طبقه اعيان و اشراف اصفهان در اولين دوره تقنينيه انتخاب گرديد؛ ولي اعتبار نامه او بدليل اين که سن او به سي سال تمام نرسيده بود رد شد. مصدق السلطنه در سال 1287 شمسي براي ادامه تحصيلات خود به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصيل در مدرسه علوم سياسي پاريس به سويس رفت و در اين مرحله به اخذ درجه دکتراي حقوق نائل آمد. مراجعت مصدق به ايران با آغاز جنگ جهاني اول مصادف بود. بعد از مراجعت به ايران مصدق السلطنه با سوابقي که در امور ماليه و مستوفي گري خراسان داشت به خدمت در وزارت ماليه دعوت شد. دکتر مصدق قريب چهارده ماه در کابينه هاي مختلف اين سمت را حفظ مي کند تا اينکه سرانجام در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزير وقت ماليه ( مشار الملک ) از معاونت وزارت ماليه استعفا مي دهد و هنگام تشکيل کابينه دوم وثوق الدوله مجدداً عازم اروپا مي شود. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران اقامت در سويس که آنرا " وطن ثانوي " خود مي خواند مي نويسد: " در آنجا بودم که قرارداد وثوق الدوله بين ايران و انگليس منعقد گرديد.... تصميم گرفتم در سويس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قليلي هم کالا که در ايران کمياب شده بود خريده و به ايران فرستادم؛ و بعد چنين صلاح ديدم که با پسر و دختر بزرگم که ده سال بود وطن خود را نديده بودند به ايران بيايم و بعد از تصفيه کارهايم از ايران مهاجرت نمايم. اين بود که همان راهي که رفته بودم به قصد مراجعت به ايران حرکت نمودم..." دکتر مصدق سپس شرح مفصلي از جريان مسافرت خود از طريق قفقاز به ايران داده و از آن جمله مي نويسد چون کمونيستها بر اين منطقه مسلط شده بودند، به او توصيه کرده بودند که دستهايش را با دوده سياه کند تا کسي او را سرمايه دار نداند! دکتر مصدق اضافه مي کند " به دستور ژنران قنسول ايران در تفليس اتومبيلي تهيه نمودند که با پرداخت چهل هزار مناتت مرا به پتروسکي برساند و از آنجا از طريق دريا وارد مشهد سر ( بابلسر فعلي ) شويم. ولي چند ساعتي قبل از حرکت خبر رسيد که کمونيستها دربند را تصرف کرده اند که از اين طريق نيز مايوس شدم و چون ناامني در تفليس رو به شدت مي گذاشت از همان خطي که آمده بودم به سويس مراجعت کردم." بعد از مراجعت دکتر مصدق به سويس، مشيرالدوله که به جاي وثوق الدوله به نخست وزيري انتخاب شده بود، تلگرافي بعنوان مصدق السلطنه به سويس فرستاد و او را براي تصدي وزارت عدليه به ايران دعوت کرد. دکتر مصدق تصميم گرفت از راه بنادر جنوب به ايران مراجعت کند. در مراجعت دکتر مصدق به ايران از طريق بندر بوشهر، پس از ورود به شيراز بر حسب تقاضاي محترمين فارس و واليگري ( استانداري ) فارس منصوب شد و تا کودتاي سوم اسفند 1299 در اين مقام ماند و براي ايجاد امنيت و جلوگيري از تعدي قدمهاي موثري برداشت. با وقوع کودتاي سيد ضيا و رضا خان، دکتر مصدق تنها شخصيت سياسي ايران بود که دولت کودتا را به رسميت نشناخت و از مقام خود مستعفي گشت. پس از استعفا از فارس عازم تهران شد. ولي بنا به دعوت سران بختياري به آن ديار رفت تا کابينه سيد ضيا پس از 100 روز ساقط گرديد. با سقوط کابينه ضيا، وقتي قوام السلطنه به نخست وزيري رسيد، دکتر مصدق را به وزارت ماليه ( دارائي ) انتخاب نمود که با قبول شرايطي همکاري خود را با دولت جديد پذيرفت. با سقوط دوت قوام السلطنه و روي کار آمدن مجدد مشيرالدوله وقتي از مصدق خواسته شد که با سمت والي آذربايجان با دوت همکاري کند، با اين شرط که ارتشيان تحت امر او در منطقه باشند، قبول کرد. از اواخر بهمن 1300 با اواسط سال 1301 اين ماموريت را پذيرفت، ولي در اواخر کار بخاطر سرپيچي فرمانده قشون آذربايجان از اوامرش بدستور رضا خان سردار سپه، وزير جنگ وقت، از اين سمت مستعفي گشت و به تهران مراجعت کرد. در خرداد ماه 1302 دکتر مصدق در کابينه مشيرالدوله به سمت وزير خارجه انتخاب شد و با خواسته انگليسيها براي دو مليون ليره که مدعي بودند براي ايجاد پليس جنوب خرج کرده اند بشدت مخالفت نمود و آب پاکي را بر دست وزير مختار انگلستان ريخت. پس از استعفاي مشيرالدوله، سردار سپه به نخست وزيري رسيد و دکتر مصدق از همکاري با اين دولت خودداري ورزيد. دکتر مصق در دوره پنجم و ششم مجلس شواري ملي به وکالت مردم تهران انتخاب و در همين زمان که با صحنه سازي سلطنت خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه و نخست وزير فعلي به مقام پادشاهي رسيد، او قاطعانه با اين انتخاب به مخالفت برخاست. زمانيکه عمر مجلس ششم به پايان رسيد و رضا شاه با ديکتاتوري مطلق فاتحه حکومت مشروطه و دمکراسي را خواند، دکتر مصدق طي ساليان دراز خانه نشين شد و در اواخر سلطنت پهلوي اول که همه رجال سابق يا از بين رفته بودند و يا دست بيعت به حکومت داده بودند، مصدق به زندان افتاد ولي پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. رضا شاه در سال 1320 پس از اشغال ايران بوسيله قواي روس و انگليس، از سلطنت برکنار گشت و به آفريقاي جنوبي تبعيد گشت و دکتر مصدق به تهران برگشت. دکتر مصدق در انتخابات شور انگيز دوره 12 مجلس که پس از سقوط رضا شاه انجام شد، بار ديگر در مقام وکيل اول تهران قدم به مجلس نهاد و مورد تجليل تمام ملت ايران قرار گرفت. در انتخابات دوره 15 مجلس بخاطر مداخلات نامشروع قوام السلطنه ( نخست وزير ) و شاه مانع شدند تا دکتر مصدق قدم بمجلس بگذارد و انگليسيها بتوانند قرارداد تحميلي سال 1933 دوره رضا شاه را که بمدت 60 سال حقوق ملت ايران را از نفت جنوب ضايع مي ساخت، در دولت ساعد مراغه اي تنفيذ سازند. خوشبختانه بر اثر فشار افکار عمومي مقصود انگليسيها تامين نشد و عمر مجلس پانزدهم سر رسيد. در همين دوران بود که دکتر مصدق و همراهان وي اقدام به پايه گذاري جبههً ملي ايران را نمودند ( 1328 ). بر خلاف انتظار انگليسي ها، در انتخابات مجلس 16 با همه تقلبات و حمايت شاه و دربار صندوقهاي ساختگي آرا تهران باطل شد و هژير وزير دربار دست نشانده والاحضرت اشرف بقتل رسيد و در نوبت دوم انتخابات، دکتر مصدق و گروهي از يارانش که هنوز دو سه نفري از آنها راه خيانت در پيش نگرفته بودند، بمجلس راه يافتند؛ که در همين مجلس پس از کشته شدن سپهبد رزم آرا، طرح ملي شدن صنايع نفت جنوب به رهبري دکتر مصدق تصويب شد و اندکي بعد در شور و اشتياق عمومي دکتر مصدق به نخست وزيري رسيد تا قانون ملي شدن صنعت نفت را به اجرا در آورد. در ارديبهشت ماه سال 1330 دکتر مصدق با تکيه به راي اعتماد اکثر نمايندگان مجلس به نخست وزيري رسيد. نخستين اقدام دکتر مصدق پس از معرفي کابينه، اجراي طرح ملي شدن صنعت نفت بود. بدنبال شکايت دولت انگليس از دولت ايران و طرح شکايت مزبور در شوراي امنيت سازمان ملل، دکتر مصدق عازم نيويورک شد و به دفاع از حقوق ايران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه رفت و در احقاق حق ملت ايران به پيروزي دست يافت. در بازگشت به ايران سفري نيز به مصر کرد و در آنجا مورد استقبال پر شکوه ملت مصر قرار گرفت. انتخابات دروه هفدهم مجلس بخاطر دخالتهاي ارتشيان و دربار به تشنج کشيد و کار بجايي رسيد که پس از انتخاب 80 نماينده، دکتر مصدق دستور توقف انتخابات حوزه هاي باقي مانده را صادر کرد. دکتر مصدق برا ي جلوگيري از کارشکنيهاي ارتش درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه نمود. که اين درخواست از طرف شاه رد شد. به همين دليل دکتر مصدق در 25 تيرماه 1331 در مقام نخست وزيري استعفا ميکند. يکروز بعد، مجلس قوام السلطنه را به نخست وزيري انتخاب کرد و قوام السلطنه با صدور بيانيه شديد الحني نخست وزيري خود را اعلام نمود. مردم ايران که از برکناري دکتر مصدق شديدا خشمگين بودند، در پي چهار روز تظاهرات و قيامهاي پيوسته در حمايت از دکتر مصدق، موفق به ساقط کردن دولت قوام گرديدند، و در 30 تير 1331 دکتر مصدق بار ديگر به مقام نخست وزيري ايران رسيد. در روز 9 اسفند ماه 1331 دربار با کمک عده اي از روحانيون، افسران اخراجي و اراذل و اوباش تصميم به اجراي طرح توطئه اي بر عليه مصدق کردند تا او را از بين ببرند. نقشه از اين قرار بود که شاه در آن روز به عنوان سفر به اروپا از پايتخت خارج شود و اعلام دارد که اين خواسته دکتر مصدق است ( براي اطلاعات بيشتر لطفا به کتاب " خاطرات و تالمات دکتر مصدق" بقلم خود ايشان مراجعه کنيد). ارازل و اوباش نوکر دربار هم به بهانه جلوگيري از سفر شاه در مقابل کاخ شاه تظاهرات برپا کنند و هنگام خروج دکتر مصدق از دربار وي را بقتل برسانند. ولي از آنجائيکه مصدق از نقشه اطلاع يافت توانست جان سالم بدر برد و توطئه با شکست روبرو گشت. سرتيپ افشار طوس رئيس وفادار شهرباني دکتر مصدق، بوسيله عمال دربار و افسران اخراجي به طرز وحشيانه اي بقتل رسيد. بعلت اختلافات شديد مجلس با دولت دکتر مصدق، و بدنبال استعفاي بسياري از نمايندگان مجلس ،دولت اقدام به برگذاري همه پرسي در سطح کشور نمود تا مردم به انحلال يا عدم انحلال مجلس راي دهند. در اين همه پرسي که البته به خاطر همزمان نبودن زمان انتخابات در تهران و شهرستانها، و همچنين جدا بودن محل صندوقهاي مخالفان و موافقان انحلال مجلس مورد انتقاد بسياري از منتقدان قرار گرفت؛ در حدود دو ميليون ايراني به انحلال مجلس راي مثبت دادند و مجلس در روز 23 مرداد 1332 راسما انحلال يافت. در روز 25 مرداد 1332 طبق نقشه اي که سازمانهاي جاسوسي آمريکا و انگليس براي براندازي دولت مصدق کشيده بودند، شاه دستور عزل دکتر مصدق را صادر نمود و رئيس گارد سلطنتي خويش، سرهنگ نصيري را موظف نمود تا با محاصره خانه نخست وزير فرمان را به وي تحويل دهد. همچنين نيروهايي از گارد سلطنتي مامور بازداشت عده اي از وزراي دکتر مصدق گشتند. ولي نيروهاي محافظ نخست وزيري با يک حرکت غافلگير کننده رئيس گارد سلطنتي و نيروهايش را خلع سلاح و بازداشت نمودند و نقشه کودتاي 25 مرداد به شکست انجاميد. در روز 28 مرداد ماه 1332 دولتين آمريکا و انگليس با اجراي نقشه دقيقتري دست به کودتاي ديگري عليه دولت ملي دکتر مصدق زدند که اينبار باعث سقوط دلت مصدق گشت. در اين روز سازمان سيا با خريدن فتواي برخي از روحانيون و همچنين دادن پول به ارتشيان، اراذل و اوباش تهران آنها را به خيابانها کشانيد. بدليل خيانت رئيس شهرباني و بي توجهي رئيس ستاد ارتش دولت مصدق، کودتاچيان توانستند به آساني خود را به خانه دکتر مصدق برسانند و پس از چندين ساعت نبرد خونين گارد محافظ نخست وزيري را نابود کنند و خانه وي را پس از غارت کردن به آتش بکشانند. ولي دکتر مصدق موفق شد به همراه ياران خود از نردبان استفاده کند و به خانه همسايه پناه ببرد. در اين کودتا گروهي از ياران سابق دکتر مصدق نيز به بهانه مخالفت با مصدق با اجانب همکاري نمودند! همچنين شايان ذکر است که اعضاي حزب کمونيست توده که در روزهاي 26 و 27 مرداد به بهانه هواداري از دکتر مصدق دست به اغتشاشات مي زدند، در روز 28 مرداد هيچ عملي بر ضد کودتاي آمريکائيان انجام ندادند. در روز 29 مرداد دکتر مصدق و يارانش خود را به حکومت کودتا به رهبري ژنرال زاهدي تسليم کردند. در دادگاهي نظامي، دکتر مصدق با برملا کردن اسرار کودتاي 25 و 28 مرداد چهره کودتاچيان را نزد جهانيان رسوا ساخت. در پايان دادگاه وي را به 3 سال زندان محکوم کردند و پس از گذراندن 3 سال زندان، دکتر مصدق به ملک خود در احمد آباد تبعيد گشت و تا آخر عمر تحت نظارت شديد بود. در سال 1342 همسر دکتر مصدق، خانم ضياالسلطنه، در سن 84 سالگي درگذشت و دکتر مصدق را بيش از پيش در غم فرو برد. حاصل ازدواج وي و دکتر مصدق 2 پسر و 3 دختر بود. در 14 اسفند ماه 1345 دکتر محمد مصدق بدليل بيماري سرطان، در سن 84 سالگي دار فاني را وداع گفت. پيکر مطهر وي در يکي از اتاقهاي خانه اش در احمد آباد به خاک سپرده شد. يادش گرامي برگرفته از وبلاگ http://www.rahrovanefatemi-zend.persianblog.com |+| نوشته شده توسط یک ایرانی در یکشنبه شانزدهم بهمن 1384 و ساعت 17:52 | نظر بدهید سه نامه از مصدق احمدآباد 9 مهر ماه 1344 اول نوامبر 1344 قربان سوسو جان عزيزم(1) مدتى است كه از تو بىخبرم. اميدوارم حالت خوب و كسالتى نداشته باشى. خوشوقتم از اينكه صاحب خانه دخترى داردكه تو با او مىتوانى حرف بزنى و زبان را ياد بگيرى و نديمى هم هست كه تو تنها نيستى. من يقين دارم تا سال ديگر اولتعطيلى كه تو براى ديدار به طهران بيايى در زبان خيلى ترقى كرده باشى زبان انگليسى امروز در دنيا مورد احتياج است. در هركجا غير از دول كمونيست روسى همه انگليسى حرف مىزنند و كسى كه اين زبان را نداند از خيلى چيزها عقب مىباشد. ازحال من بخواهى همانطور حالى است كه ديدهاى. اكنون 12 سال است بدون هيچ دليل و جهتى از خروج از اين قلعه محرومم.ديگر بيش از اين نمىنويسم توهم هر چه لازم دارى برايم بنويس و يا پول آن را بفرستم كه خودت در آنجا خريدارى كنى. اگرچيزى مىباشد كه بايد از ايران فرستاد در اينجا خريدارى كنم و بفرستم. البته و صد البته هر چه مىخواهى بنويس. قربانسوسو جان عزيزم مىروم احمدآباد 15 ارديبهشت 1345 قربان محمود عزيزم(2) كاغذ شما رسيد. چون نوشتهايد فردا كه روز جمعه است احمدآباد مىآئيد بسيارخوشوقتم. اميدوارم شما را ببينم و ببوسم و راجع به كار بيمارستان كه صحبتى مىباشددر موقع ملاقات بگويم. قربانت پاپا بزرگ بيمارستان نجميه 27 آذر ماه 1345 قربان حميد عزيزم(3) كاغذ مورخ 13 دسامبر رسيد. از اين كه نگران حال من شدهاى بسيار متأسف شدم واز خداوند سلامت و خوشى تو را خواهانم. از حالم نمىدانم چه بنويسم. اكنون 12 روزاست كه در بيمارستان هستم. عقيده عموم اين است كه براى معالجه به اروپا بروم ولىمن راضى نيستم و بالاخره به همان احمدآباد مراجعت خواهم كرد. اخبار صحت و سلامت تو و خانم را بهتر انتظار دارم. اميدوارم بكلى رفع كسالت ازايشان شده باشد. قربانت پاپا بزرگ |+| نوشته شده توسط یک ایرانی در یکشنبه پانزدهم آبان 1384 و ساعت 0:54 | 2 نظر نگاه کن «نگاه كن چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد آن كه مرگش ميلاد پرهياهوهای هزار شهزاده بود نگاه كن!» (احمد شاملو) بسيار گذشته است از آن شب زمستانی كه پيرمرد تبعيد شده احمدآبادی چشم به روی چشم فروكشيد و با خود برد ساليان دراز ايستادگي و پايمردي بر سر آزادي و استقلال؛ واژههايي كه با مشروطيت جانی دوباره در بازار سياست ايران گرفتند و در فصل ديگری از مشروطيت روی تاقچه عادت استبداد پادشاهی از ياد بسياری از ايرانيان رخت بربستند. حالا باز هم زمستان به آرامی از روی 14 اسفند عبور میكند. يعنی همان زمانی كه در 1345 مرگ شبانه به روستای احمدآباد رسيد و سرنای خود را در گوش محمد مصدق زمزمه كرد. نخستوزيری كه در ارديبهشت سال 1330 در نخستين روز زمامداری خود به زندان قصر رفت و آنجا را قتلگاه روشنفكران و صاحبان انديشه ناميد. دير زمانی گذشته است از روزگاری كه ساكنين سرزمين فارس تجربه كردند آمدن دولتمردی را كه هر چند خود نواده پادشاهان قجری بود اما نظام طبقاتی را به زير كشيد و داشتن «حق ويژه» را برای همه آن كسانی كه هم سفره اقتدار سياسی بودند به سخره گرفت. او رسم ديگری بود بر تاريخ نگاشته شده حاكميت ايرانی ؛ چه درست در هنگامهای بر سر بودجه ضيافتی و تشريفاتی دربار فرياد زد كه خدا، شاه، ميهن حرف نخست را در تمام ديالوگهای اجتماعی میزد و اين تنها مردم بودند كه هميشه در صف آخر زيست اجتماعی كرشمههای سياسی را نظاره می كردند. محمد مصدق آمد و گره زد بر همان رشته سياهی كه پيش از او اميركبير و قائممقام جان بر سر بريدنش نثار كرده بودند. پيرمرد نخستوزير وقتی 70 سال مسير آزادیطلبی را پشت سرنهاد و به اتاقی برای رياست بر دولت ايران رسيد فقط دو واژه را با صدای بلند ادا كرد: «آزادی و استقلال» و اين ماند تا هنگامی كه در پاييز 1332 او را در بندش كشيدند و در تالار آئينه قصر سلطنتآباد محاكمهای را برايش به بزم نشستند. در آن روز باز هم محمد مصدق از آزادی و استقلال سخن میگفت و اين كه بدون هر كدام از اين دو حلقه گمشده امكان ندارد تا مردم ايران بتواند از موانع و مشكلات تاريخی خود عبور كنند. استقلال را از اين منظر تحليل میكرد كه بريدن دست بيگانگان از منابع طبيعی ملت، هماره دميدن در تنور پيامی الهی است و شايد اينگونه بود كه وقتی راديوی كودتاچيان سقوط دولتش را ترانه كرد. «ايدن» وزير امور خارجه بريتانيا پس از دو سال با خيالی آسوده به اتاق خواب خود خزيد و آنقدر آرام آرميد كه تا ساليانی پس از آن نيز در خاطرات خود از سقوط مصدق و آرامش پس از آن با شادمانی سخن میگفت. به هر حال اين نگاهی بود كه از عينك پيرمرد آزاده ايرانی رها و روی واژه استقلال پهن میشد. او هميشه استقلالطلبی را عين دينداری و تبعيت از فرامين آسمانی تحليل ميكرد. هر چند كه تا امروز نيز او را به جرم بیدينی به مسلخ میكشند و نامش را همچون حسنك وزير به سنگ میكشند اما مصدق تا بوده بر اين انديشه تكيه زده است كه شناسنامه ايرانی دارد و زاده آئينی است با نام اسلام؛ بر همين اساس نام او شايد جزو معدود تاريخنشينان ايرانی باشد كه هيچگاه نه اسلام را به پاي ايران سر بريد و نه هيچ زمانی بر اين پوستين تن داده است كه ايران را به نام اسلام ذبح كند. اتفاقي كه چه پيش از او و چه حتی دههها پس از پايان افسانه مصدق هنوز در حال تكرار و چرخيدن بر مدار چالشی بزرگ است. شايد هنگامی كه او در مجلس شانزدهم در پشت تريبون ايستاده بود و برای دفاع از تماميت ارضی ايران و حق مالكيت بر منابع طبيعی سخن میگفت هرگز گمان نمیبرد كه زماني هم برسد كه او را با دشنام بیدينی از ميدان به در كنند. در آن روز او با خواندن شهادتين از فلسفه شهادت در عاشورا و عاشقانه شهيد رفتن مدرس سخن گفت و آرزوی مرگ آسمانی را در راه استقلال وطن فرياد كرد؛ چه به باور او: «كسی كه بيتالمال مسلمين را ميان دول غيرمسلمان تقسيم كند فسادی بزرگ را انجام داده است و طبق آيه 33 از سوره 5 قرآن عذابی بزرگ را متحمل میشود». (كتاب مصدق و نهضت ملي ايران) و اين بود پيشانی انديشهای كه در نهايت نام مصدق را با عنوان رهبر ملی شدن صنعت نفت به سينه تاريخ ايران سنجاق كرد. روی ديگر الگوی مصدق آزادی بود كه همواره با عنوان خواب تعبير نشده ايرانيان تحليل می شود. او آزادی را می ستود. آنقدر كه میگويند وقتی ندای آن را بر زبان جاری میكرد چشمانش در حلقهای از اشك فرو میرفته است. شايد به همين علت بود كه تنها 8 سال خود را در خانه حبس كرد تا تن به فرمان مدرنيزاسيون رضا شاه ندهد. رؤيايی كه میخواست سنت تنومند ايرانی را تنها به اندازه يك شب از مرزهای مدنيت مدرن عبور دهد. مصدق در آن روزگار با كلاه شاپو در پايتخت رفت و آمد میكرد اما برای پرهيز از فرمان كسی كه ديكتاتور ديوانه خطابش ميكرد 8 سال را در زندان خانگی بست نشست تا كلاه پهلوی را تا پيشانی او پايين نكشند. بعدها با صدايی گرفته در مجلس آرزو كرد كه ای كاش تمام خيابانهای كشورش پر از سنگ ريزه بود اما هرگز نمیديد كه با ضرب چوب آزادی را از هموطنانش میربايند و آنها را مجبور به آرايش ساختگي ظاهر میكنند. در آن روزگار هر چند كه صندلیهای وزارت صدر با سرعت در اختيار چهرههای مختلف قرار ميگرفت اما ميزان آزادی اندكی هم تكان نمیخورد. مصدق ديكتاتور مسلكی را شبيخون بر منش و خودباوری فردی میدانست و با قاطعيت از آن با عنوان «زمينهساز خروج و استعفا از شخصيت فردی و آزادی عقيده» (خاطرات و تألمات مصدقـ ص 179) ياد میكرد. بر همين اساس وقتی رضا شاه از او خواست كه نخستوزيری ايران را بپذيرد قاطعانه انصراف داد و در خاطراتش نوشت كه قبول كار از يك ديكتاتور چيزی نيست جز مرگ اراده، انديشه و آزادی فردی؛ او به خوبی میدانست كه نبود آزادی و عدالت زخمی بزرگ بر پيكر ايران است و همواره بر همپوشانی اين دو پديده تأكيد میكرد بدون آن كه وجود هر يك را براي گسترش ديگری نفي كند. محمد مصدق در همان روزهای نخست زمامداری، شهربانی را دستور داد كه هر كسي در جرايد هر چه درباره من بنويسد آزاد است و نبايد تحت تعقيب قرار گيرد چون آزادی قلم و انديشه از اسباب مشروطه است و موجب آگاهي مردم میشود و از سوی ديگر نيز مخالفت با آنها خيانت به وطن است (جنبش ملي شدن صنعت نفت، ص 151 و خاطرات و تألمات دكتر مصدق، ص 106) اين در واقع گوشهای از تصوير آزادیخواهی فردی است كه به باور علي شريعتی 70 سال برای آزادی ميهن ناليد. هر چند كه با جمهوريت تمام عيار مخالفت میكرد و اين شد سيبل بسياری از منتقدين او كه پا در ركاب روشنفكری داشتند. اما اين عبور آرام از كنار جمهوريت به طور حتم علتی نداشت جز عدم تطابق فرهنگی جامعه ايران با مفهوم نوين آزادی اجتماعی؛ از سوی ديگر محمد مصدق شايد جزو معدود چهرههای سياسی ايران باشد كه در بطن همين سطح فرهنگی و هنگامهای كه تمام نحلههای سياسی در پی كشف فردی برای تغيير صندلی سلطنت بودند بارها بر چگونگي حكومت تأكيد ميكرد. او در چندين دهه قبل بر اين باور بود كه نوع رفتار حاكميت مقدم است بر اين پرسش كه چه كسی بايد حكومت كند آنچنان كه خود نيز مينويسد: «من نه فقط با جمهوريت دموكراتيك بلكه با هر رقم ديگر آن هم موافق نبودم. چون تغيير رژيم تضمينی برای ترقی ملت نيست و تا ملتی صاحب رجال توانا نباشد هيچ چيز تغيير نميكند». (خاطرات و تألمات مصدق، ص 273) از دوران افسانه مصدق بسيار گذشته است. وقتی چشم بر انديشه و راه رفته او میدوزی به وضوح می بينی حالا كه امروز 40 سال از رفتن او میگذرد هنوز راهش «در همان نيمه باقي مانده است». روزگاری او می گفت با هر دو لتی که بخواهد انتخابات آزاد را برهم زند مخالفم و آرزویی ندارم جز آزادی عدالت و رهایی زندانیان سیاسی .مصدق می رفت تا اصلاحیه ای نیز برای قانون مطبوعات تدوین کنند. چه؛ بر این باور بود که اصلاح محیط مطبوعات می تواند زمینه ساز اصلاحات زیربنایی در جامعه شود. هنوز هم این آرزوها پابرجاست. این واقعیتی است که باید پذیرفت هرچند که خاک بر گرده تاریخ بار شده است و نام او را نیز به زیر غبار فرستاده اند، اما وقتی که در آستانه سالروز مرگش دوره می کنی خط به خط فکر او را می بینی حالا هم انتخابات آزاد، رهایی دربندان و مجرمان اندیشه ورز! ترازوی عدالت و آزادی، قانون مطبوعات، آزادی فردی... تمام دغدغه ایران است. آنقدر که ذهن ها همه پر است از این ماجرا که روزی مصدق سوخت در آرزوی آزادی و حالا نیز آتش به دامن نشسته است از رویایی که در نیمه راه خشک شده است. آيا اينگونه نيست؟ «بگذار تا پيام تو را با چشمهای ساكت خود منتشر كنيم بگذار تا عصای تو با انتظار ما بر گور روستايیات آهسته گل كند بگذار آبهای پرآواز همواره در ستايش آزادی زير درخت پير روان باشد» |+| نوشته شده توسط یک ایرانی در جمعه نوزدهم فروردین 1384 و ساعت 3:19 | 8 نظر مصدق در تاريخ ورای تفسيرها و تحليل های مختلفی که درباره کودتای 28 مرداد سال 1332 و نهصت ملی کردن نفت ايران و دولت مصدق می شود، نام دکتر محمد مصدق به عنوان يک قهرمان ايرانی و الگوی استقلال طلبی در نيم قرن گذشته، بر ذهن و زبان سه نسل از ايرانيان جاری بوده است. به گفته توين بی، تاريخدان برجسته بريتانيائی، مردم ساکن فلات ايران در تاريخ کهنسال خود هرگاه قهرمانی بزرگ يافته اند به کارهای بزرگ موفق شده اند. بعد از نادرشاه افشار، دکتر مصدق تنها قهرمانی بود که ايرانيان با رهبری او نامی در جهان نهادند و دوازده سال بعد از مرگ او در جست وجوی قهرمانی ديگر به دنبال آيت الله خمينی به حرکت در آمدند .آخرين پادشاه ايران در حالی که 25 سال بردن نام دکتر مصدق را ممنوع کرده بود، در اوج انقلابی که عليه سلطنت او برپا شده بود ناچار شد سکان کشور را به دست شاپور بختيار بسپارد که زير تصوير بزرگی از دکتر مصدق برای نخستين بار در ايران از «کودتای 28 مرداد» سخن گفت. يک ماه بعد از آن آيت الله خمينی هم که رهبری انقلاب را به دست گرفته بود، برای تاسيس حکومت تازه حکم نخست وزيری را به مهدی بازرگان داد که به هواداری مصدق مشهور بود و در همان روز دريافت حکم رياست دولت موقت بر اين نکته تاکيد کرد. آن چه هم حکومت سلطنتی و هم جمهوری اسلامی را در روزگار سختی به رفتار مشابهی واداشت، نام دکتر مصدق بود که در تاريخ معاصر جهان به عنوان قهرمان استقلال طلبی ثبت شده است و اين هر دو حکومت به جز دوره 9 ماهه دولت های بختيار و بازرگان به ضديت با يادگاران دکتر مصدق پرداختند. دکتر مصدق در سال 1952 توسط مجله معتبر آمريکائی تايم به عنوان مرد سال انتخاب شده بود، عنوانی که شاه سابق ايران برای به دست آوردنش همه کار کرد و موفق نماند ولی شاهد آن شد که در سال 1980 بار ديگر اين عنوان به يک ايرانی داده شد، آيت الله خمينی. دکتر مصدق علاوه بر قهرمانان استقلال در کشورهای شرقی همانند جمال عبدالناصر، پاتريس لومومبا، مائوتسه تونگ، قوام نکرومه، جواهر لعل نهرو، احمد بن بلا و احمد سوکارنو که از وی به عنوان الگوی خود نام برده اند توسط سياست مداران اروپائی همعصر خود به عنوان کسی که در آغاز دوران جنگ سرد و دو قطبی اولين نهضت غيرمتعهد را در بخش مهمی از جهان رهبری کرد، نام برده شده است. در 25 سال منتهی به زمستان سال 57 و يک ماه قبل از سرنگونی رژيم سلطنتی، دستگاه تبليغات رژيم پادشاهی روز 28 مرداد را« قيام ملی» خواند، نامی که هرگز باور نشد. در 24 سال گذشته محافظه کاران مذهبی که به هواداری از آيت الله کاشانی مفتخرند، در حملات پی در پی خود به مصدق و وارد آوردن اتهاماتی به او کوشيده اند تا کاشانی را رهبر واقعی نهضت ملی کردن نفت و دکتر مصدق را ليبرالی موافق با فرهنگ غرب معرفی کنند، اين تلاش هم ناکام مانده است. بعد از انتخاب شگفتی آور محمد خاتمی به رياست جمهوری تا زمانی که وی در اوج محبوبيت بود بارها وی با محمد مصدق مقايسه شد. اعتباری که ايرانيان و جهانيان برای دکتر مصدق قائل شدند بدترين عقوبت را برای کسانی رقم زد که در زمان دولت وی با او به مخالفت برخاستند، علاوه بر شاه که 25 سال بعد در حالی ايران را ترک کرد که مردم همه جا تصوير دکتر مصدق را در دست گرفته بودند، آيت الله کاشانی، حسين مکی و مظفر بقائی نيز نتوانستند جائی به اندازه بايسته خود در تاريخ به دست آوردند. حزب توده بزرگ ترين و منسجم ترين حزب تاريخ ايران بعد از 28 مرداد همواره در برابر اين سئوال قرار داشت که چرا در دوره ای به مخالفت با دولت مصدق پرداخته و با تندروی های خود باعث دشواری کار دولت مصدق شده، سئوالی که حتی با اعتراف سران حزب توده به اشتباه خود، ملی گرايان را قانع نکرد. در جهت مقابل، هواداران دکتر مصدق از جمله پايدارترين آن ها داريوش فروهر که جان خود را بر سر بی پروائيش گذاشت، در همه پنجاه سال گذشته همواره در فضای سياسی کشور عنوان « ذخيره خوشنامان» را به خود اختصاص دادند، گرچه در چندين بار فعاليت خود ناکام ماندند ولی تنها گروهی ماندند که نام دکتر مصدق را به عنوان سرمايه اصلی همراه دارند. «ذخيره خوشنامان» عنوانی است که مارتين زونيس، استاد دانشگاه در آمريکا، در کتاب نخبگان ايران به اعضای جبهه ملی داده است. دکتر مصدق که در همه عمر خود از شرکت در فعاليت های حزبی حذر می کرد دو سالی قبل از نخست وزيری، به تاسيس جبهه ملی کمک کرد و گرچه در ارديبهشت سال 1330 با قبول نخست وزيری به طور رسمی از اين جبهه که ترکيبی از احزاب کوچک داشت خارج گرديد ولی برای هميشه نام خود را به اعضای اين جبهه داد .کمتر از يک ماه بعد از سقوط رژيم شاه، نيروهای سياسی هوادار حکومت غير مذهبی با اعلام تشکيل جبهه دموکراتيک ملی در احمدآباد، خانه آخرين و آرامگاه دکتر مصدق کوشيدند تا با ترکيبی از نسل جوان، در حقيقت جبهه ملی چهارم را به وجود آورند، کاری که بعد از خرداد 60 با سرکوب احزاب سياسی توسط هواداران جمهوری اسلامی عملا از هم پاشيده شد. در دو سال اخير عده ای از مخالفان جمهوری اسلامی از جناح های مختلف به اين نتيجه رسيده اند که «نگاه به پشت سر» بزرگ ترين مانع ايجاد ائتلافی بزرگ از ايرانيان برای ايجاد حکومتی دموکراتيک است، اما کوشش اين عده برای ائتلاف به جهت اختلاف ديدگاه هايشان در مورد کودتای 28 مرداد و دکتر مصدق هنوز به جائی نرسيده است. دکتر خسرو شاکری پژوهشگر، در نوشته خود به مناسبت پنجاه سالگی کودتای 28 مرداد خواستار آن شده که روايت کامل و جامعی از اين واقعه به دور از حب و بغض های سياسی تدارک ديده شود، خواسته او در حقيقت انعکاسی از خواست نسل جوان ايران است که می خواهد تاريخ واقعی معاصر کشور خود را از ميان تحليل های حزبی و ايدئولوژيک بيرون بکشد.