جستجو در انجمن

مشاهده نتایج برای برچسب های 'شرافت ایران زمین در پناه کمان آرش'.



تنظیمات بیشتر جستجو

  • جستجو بوسیله برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


انجمن ها

  • بخش داخلی
    • اخبار و قوانین
    • ماهنامه میلیتاری
    • گالري عكس و فيلم
    • کتابخانه میلیتاری
    • مقالات برتر
  • War and History - بخش جنگ و تاریخ
    • مباحث جامع نظامی
    • پیمان ها - قراردادها و معاملات تسلیحاتی
    • دکترین و استراتژی
    • عملیات های نظامی
    • جنگ تحمیلی
    • تحولات روز امنیتی نظامی بین الملل
    • General Military Discussions
  • Air force Forum - بخش نیروی هوایی
    • هواپیماهای نظامی
    • بالگردهای نظامی
    • تسلیحات هوایی
    • متفرقه در مورد نیروی هوایی
    • سایر بخشهای نیروی هوایی
    • Airforce - English
  • Army Forum - بخش نیروی زمینی
    • ادوات و تسلیحات زمینی
    • خودروهای نظامی و زره پوش ها
    • مباحث جامع زرهی
    • توپخانه زمینی
    • موشک های زمین پایه
    • الکترونیک زمینی
    • تجهیزات و تسلیحات انفرادی
    • متفرقه نیروی زمینی
    • سایر بخشهای زمینی
    • Ground forces - English
  • Navy Forum - بخش نیروی دریایی
    • شناورهای سطحی
    • شناور های زیرسطحی
    • هوا دریا
    • تسلیحات دریایی
    • سایر بخش های نیروی دریایی
    • علوم و فنون دریایی
    • راهبردها و راهکنش های دریایی
    • تاریخ نیروی دریایی
    • اخبار نیروی دریایی
    • Navy - English
  • News Section - بخش خبر
    • اخبار روز ایران و جهان
    • اخبار صفحه اول
    • رایانه و شبکه
    • English News
  • Non-Military Forums - سایر بخشها
    • دیگر موضوعات و مطالب

پیدا کردن نتایج در ...

یافتن نتایج که ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروز رسانی

  • شروع

    پایان


Filter by number of...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


Website URL


Yahoo


Skype


Location


Interests

پیدا کردن 2 results

  1. بسم الله الرحمن رحیم           مقدمه /آرش معروف به کمانگیر، از پهلوان هاى باستانى و اسطوره اى ایران است که در تیراندازى بسیار زبردست و بى مانند بود. او پس از شکست ایرانیان از تورانیان براى تعیین مرز دو کشور تیرى را از نقطه ى شکست،که سارى یا آمل بود پرتاب کرد. تیر آرش پس از زمان درازى بر تنه  درختى در مرو فرود آمد. مرز ایران این گونه تعیین شد، اما پیکر آرش، که همه ى نیروى خود را براى پرتاب آن تیر گذاشته بود ، پاره پاره شد و او جان خود را در راه میهن از دست داد. جشن تیرگان که به ستاره تیر و ایزد تیشتر مربوط است. بیاد قهرمانی آرش کمانگیر برگزار می شود ودر این روز مردم به یکدیگر آب می پاشند.   داستان آرش       در اوستا بهترین تیرانداز را «اَرَخش» نامیده اند و تصور می رود که مقصود آرش است، برخی محققان این کلمه را تصحیف عبارت اوستایی «خشوی وی ایشو» می دانند زیرا معنی این عبارت «صاحب تیر سریع» است که صفت یا لقب آرش بوده و در تیریشت بند ۶-۷ چنین آمده است: «تیشتر ستاره زیبا و با شکوه را می ستائیم که به جانب فراخکرت به همان تندی روان است که تیر از کمان «آرش» آریایی. که از همه آریائیان سخت کمان تر بود.» در شاهنامه مستقیماً از داستان آرش نامی نرفته، چرا که فردوسی به روال معمول خود، به درستی آن را حذف کرده است، تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت، برای رستم وجود نداشته باشد.       در نوشته های دوران اسلامی نظیر مجمل التواریخ که برگرفته از روایات کهن پارسی است، چنین آمده که: منوچهر، پادشاه پیشدادى، در سال هاى پایانى فرمان روایى خود از افراسیاب تورانى شکست خورد و به مازندران پناهنده و در آنجا محاصره شد. سرانجام، هر دو به صلح گرایش پیدا کردند و منوچهر از افراسیاب خواست که به اندازه ى یک تیر پرتاب از خاک ایران را به او بازگرداند. افراسیاب درخواست او را پذیرفت سپندارمذ به منوچهر فرمان می دهد که تیر و کمان خاصی برای این کار تهیه کند . چوب این تیر و کمان از جنگلهای خاص ، پر آن از پر عقاب برگزیده و آهن آن از کانیهای ویژه آماده می شود. ایرانیان آرش را که در تیراندازى چیره دست و پرآوازه بود، براى پرتاب آن تیر سرنوشت ساز برگزیدند و او نیز این مهم را بر عهده می گیرد ، او همه نیرو و وجود خود را با یاد سرزمین ایران به تیر می بخشد ، آرش بر فراز کوهى برمی آمده تیر را در کمان گذاشته کمان را می کشید و تیر پرتاب می شود. اما سپندارمذ به ایزد باد فرمان داد که تیر را از آن کوه بردارد و به آن سوى خراسان ببرد ، تیر سپیده دم رها می شود و از کوهها می گذرد سرانجام در غروب آفتاب ، در سرزمین بلخ ، در ناحیه ای بنام گوزگان در کنار جیحون تیر بر درخت گردویی که بلندتر از آن در جهان نیست می نشیند و مرز ایران و توران مشخص می گردد. بیرونى نیز در آثار الباقیه همین داستان را آورده است : فرشته اى به نام اسفندارمذ به منوچهر فرمان داد که تیر و کمان ویژه*اى بسازد. سپس، آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت:”ببینید که پیکر من هیچ گونه زخم و بیمارى ندارد، اما پس از تیراندازى نابود خواهم شد.” گویند که اسفندارمذ تیروکمان را به آرش داد و گفت هر که آن را بیفکند، به جاى بمیرد و آرش با این آگاهى تن به مرگ داد. او همه ى نیروى خود را در چله ى کمان گذاشت و با پرتاب تیر، پیکرش پاره پاره شد.           تاریخ آرش       کهن ترین نوشته اى که در آن از آرش سخن رفته است، کتاب اوستا(یشت هشتم، بند ششم) است. در این کتاب از قهرمانى به نام ارخشه با ویژگى هایى مانند تیزتیر و تیزتیرترین ایرانیان، یاد شده است. در نوشته هاى پهلوى آگاهى چندانى از این قهرمان به دست نمى آید و تنها در رساله ى ماه فروردین روز خرداد، آمده است که در روز خرداد(روز ششم) از ماه فروردین، منوچهر و ایرش شیباگ تیر، سرزمین ایران را از افراسیاب پس گرفتند. در نوشته هاى دوره ى اسلامى آگاهى بیش ترى پیرامون آرش وجود دارد. از آن قهرمان نامدار در تاریخ طبرى، تاریخ ابن اثیر، آثار الباقیه ، شاهنامه، ویس و رامین، مجمع التواریخ، غرر السیر، البدء و التاریخ و کتاب هاى دیگر، یاد شده است. جایى که آرش تیر خود را از آن جا پرتاب کرد، در اوستا کوهى به نام ایریوخشئوثه است. در نوشته هاى اسلامى، تیر از جایى در طبرستان، کوه رویان، قلعه ى آمل، کوه دماوند یا سارى پرتاب شده است. جایى که آن تیر فرود آمد، در اوستا کوهى به نام خونونت است که شاید همان کوهى باشد که در شاهنامه و کتاب ویس و رامین از آن با نام هماون یادشده و کوهى در شرق کوه هاى شمال خراسان است. نویسنده ى مجمع التواریخ آن را در جایى بین نیشابور و سرخس مى داند، در ویس و رامین و تاریخ طبرستان آن را جایى در مرو دانسته اند. فخرالدین اسعد گرگانى در ویس و رامین این گونه آورده است:”از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل به مرو انداخت یک تیر”. سیزدهم تیر ماه هم زمان است با یکی از جشن های کهن این مرز و بوم به نام جشن تیرگان. تیرگان که یکی از جشن های همنام شدن نام روز و ماه است، به دلیل ستایش از آب و نیز سالگرد تیر انداختن آرش و بزرگداشت پیروزی او از اهمیت ویژه ای در میان جشن های این چنینی برخوردار است. در زندگی عامه در خیلی مواقع ایزدان به مراتب مهم ترند. شماری از این ایزدان،خدایان باستانی یعنی پیش زردشتی بودند که به صورت ایزدان، نیروهای خیر و یاری دهنده اهورامزدا در این دین متجلی شدند. از جمله این ایزدان مهم، تیشتر (اوستا: تیشتریه Tishtrya) است که با باران ارتباط دارد و از این رو، اصل همه آب ها، سرچشمه باران و باروری است. در متن ها، صورت متجلی او را «ستاره تابان شکوهمند» نام برده اند که احتمالا همان شعرای یمانی یا ستاره شباهنگ است. در ودا نام او به صورت تیسیا Tisya آمده است و در زبان های اروپایی به سیریوس Siriusمعروف است. تیشتر را همتای میکائیل، فرشته رزق دین یهود و اسلام، نیز پنداشته اند. دشمن بزرگ این ایزد، اپوش( اوستا: اَپوشَه Apaosha)، دیو خشکسالی است که تباه کننده زندگی است. در تیشتر یشت اوستا (یشت هشتم)، داستان نبرد این دو چنان زیبا توصیف شده که گویی با نمایشنامه ای قوی رو به رو هستیم و بسیار قابلیت های تصویری دارد، در این داستان، تیشتر سه بار باران می آورد، هر بار ده روز تمام. این وقایع در طول یک ماه اتفاق می افتد، یعنی همان ماه تیر. اسطوره ‌تیشتر همچون سایر اساطیر، در اعصار جدیدتر کار کرد اجتماعی ـ آئینی خود را از دست داده و به حماسه تبدیل می‌شود.درعصر حماسه، یعنی در دوران ویژه‌ای از تاریخ یک ملت، قهرمان و قهرمانپروری شکل می‌گیرد. «آرش» همانند رستم نمونه‌ای این پهلوانان اساطیری به شمار می‌رود. برخی معتقدند آرش تجسم انسانی تیشتر است و به همین دلیل او را مرد تیشتری معرفی کرده‌اند. در اوستا بهترین تیرانداز را «اَرَخش» نامیده‌اند و تصور می‌رود که مقصود آرش است، برخی محققان این کلمه را تصحیف عبارت اوستایی «خشوی وی ایشو» می‌دانند زیرا معنی این عبارت «صاحب تیر سریع» است که صفت یا لقب آرش بوده و در تیریشت بند ۶-۷ چنین آمده است: «تیشتر ستاره زیبا و با شکوه را می‌ستائیم که به جانب فراخکرت به همان تندی روان است که تیر از کمان «آرش» آریایی. که از همه آریائیان سخت کمان تر بود.»               در شاهنامه نامی از آرش نرفته، چراکه فردوسی به روال معمول خود، به درستی آن را حذف کرده است، تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت، برای رستم وجود نداشته باشد. در نوشته های دوران اسلامی نظیر آثارالباقیه و مجمل التواریخ که برگرفته از روایات کهن پارسی است، چنین آمده که: افراسیاب تورانی… منوچهر پادشاه پیشدادی رادر تبرستان محصور می‌کند. سرانجام هر دو خواهان آشتی می‌شوند. و برای آنکه مرز دو کشور روشن شود، از مازندران تیری به جانب خاور پرتاب می‌کنند تا هر جاتیر فرود آمد. همانجا مرز دو کشور باشد. سپندارمذ به منوچهر فرمان می‌دهد که تیر و کمان خاصی برای این کار تهیه کند. چوب این تیرو کمان از جنگل‌های خاص، پرآن از پر عقاب برگزیده و آهن آن از کانی‌های ویژه آماده می‌شود. آرش، پهلوان ایرانی انجام این مهم را به عهده می‌گیرد. فرشته زمین به آرش گفت تا کمان بردارد و تیر را به جانب خاور پرتاب کند. او همه نیروی خود را با یاد سرزمین ایران به تیر می‌بخشد. تیر سپیده‌دم رها می‌شود و از کوه و دره و دشت می‌گذرد، ایزد باد (وایو) به یاری می‌آید تا سرانجام درغروب آفتاب،در سرزمین بلخ ودر ناحیه گوزگان، در کنار جیحون بر درخت گردویی می‌نشیند و مرز ایران و توران مشخص می‌گردد. از آرش که وقتی تیر را پرتاب می‌کرد پهلوانی تندرست بود و همه را به گواهی تندرستی خود طلبیده بود دیگر چیزی باقی نمی‌ماند، زیرا او هستی خود را به تیری بخشیده که سرزمین ایران را گسترده‌تر کرده است. جشن تیرگان که به ستاره تیر و ایزد تیشتر مربوط است. بیاد قهرمانی آرش کمانگیر برگزار می‌شود ودر این روز مردم به یکدیگر آب می‌پاشند. حماسه آرش زمانی تدوین شده است که طوایف آریایی و مادی خود را برای اتحاد بیشتر با طوایف بومی و تشکیل یک حکومت مقتدر آماده می‌ساختند. و نیاز به داستان‌های حماسی بزرگ و این چنینی داشته‌اند. که هم ملی باشد و هم مذهبی، هم قهرمانی باشد و در عین حال امید بخش. نکته مهم دیگر اینکه قهرمانی نظیر آرش مختص همه جوامع نمی‌باشد، چراکه حماسه‌های بزرگ که به دین اعصار باستانی باز می‌گردد، نیاز به جامعه‌ای مناسب با اقتصاد و فرهنگ پویا دارد، تا بتواند جود اشرافیتی نیرومند یا جنگاوری پیروزمند را به صورت شاهان و دلاوران حماسی (نظیر آرش) تضمین و تأمین کند. اسطوره آرش کمانگیر از آن دسته داستان‌هایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده است ولی در کتابهایپهلوی و نیز در کتاب‌های تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شده‌است. در اوستا آرش رااِرِخشهخوانده‌اند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کرده‌اند “از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». داستان آرش به روزگار منوچهرباز می‌گردد که سپاه توران خاک ایران را لگدمال سم سواران خود نموده‌اند. سرانجام تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند با این شرط که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش داوطلب این کار می‌شود. به فراز البرز می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند.هستی‌اش را بر پای تیر می‌ریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و جانش در تیر دمیده می‌شود. تیر بر تنه درخت گردویی در کنارآمودریا می‌نشیند و آنجا مرز ایران و توران می‌شود بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا دراسطوره‌های جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.         همچنین ،ابوریحان بیرونی ، در کتاب خود به نام “آثارالباقیه “نیز به هنگام توصیف “جشن تیرگان” ، داستان آرش را بازگو میکند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش میداند. ==آرش در ادبیات معاصر== سیاوش کسرایی چامه‌سرای ایرانی نیز چامه‌ای به نام آرش کمانگیر و با موضوع آرش دارد که در پی می‌آید: · برف می‌· بارد؛ برف می‌بارد به روی خار و خاراسنگ. کوه‌ها خاموش، دره‌ها دلتنگ، راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ… بر نمی‌شد گر ز بام کلبه‌ها دودی، یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی‌آورد، ردِّ پاها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان، ما چه می‌کردیم در کولاک دل آشفتهٔ دم سرد؟ آنک، آنک کلبه‌ای روشن، روی تپه، روبه روی من… در گشودندم. مهربانی‌ها نمودندم. زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز، در کنار شعلهٔ آتش، قصه می‌گوید برای بچه‌های خود عمو نوروز، «… گفته بودم زندگی زیباست.گفته و ناگفته، ای بس نکته‌ها کاینجاست. آسمان باز؛ آفتاب زر؛ باغ‌های گل؛ دشت‌های بی در و پیکر؛ سر برون آوردن گل از درون برف؛ تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛ بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛ خواب گندم زارها در چشمهٔ مهتاب؛ آمدن، رفتن، دویدن؛ عشق ورزیدن؛ در غم انسان نشستن؛ پا به پای شادمانی‌های مردم پای کوبیدن؛ کار کردن، کار کردن؛ آرمیدن؛ چشم انداز بیابان‌های خشک و تشنه را دیدن؛ جرعه‌هایی از سبوی تازه آبِ پاک نوشیدن؛ گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛ هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛ در تله افتاده آهوبچگان را شیردادن و رهانیدن؛ نیم روز خستگی را در پناه دره ماندن؛ گاه گاهی، زیرِ سقفِ این سفالین بام‌های مه گرفته، قصه‌های درهم غم را ز نم نم‌های باران‌ها شنیدن؛ بی تکان گهوارهٔ رنگین کمان را در کنار بام دیدن؛ یا، شب برفی، پیشِ آتش‌ها نشستن، دل به رؤیاهای دامن گیر و گرمِ شعله بستن… آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.» پیرمرد، آرام و با لبخند، کنده‌ای در کورهٔ افسرده جان افکند. چشم هایش در سیاهی‌های کومه جست وجو می‌کرد؛ زیر لب آهسته با خود گفت وگو می‌کرد: «زندگی را شعله باید برفروزنده؛ شعله‌ها را هیمه سوزنده. جنگلی هستی تو، ای انسان! جنگل، ای روییده آزاده، بی دریغ افکنده روی کوه‌ها دامان، آشیان‌ها بر سرانگشتان تو جاوید، چشمه‌ها در سایبان‌های تو جوشنده، آفتاب و باد و باران بر سرت افشان، جان تو خدمت گرِ آتش… سربلند و سبز باش، ای جنگلِ انسان! «زندگانی شعله میخواهد»، صدا سرداد عمو نوروز، شعله‌ها را هیمه باید روشنی افروز. کودکانم، داستان ما ز آرش بود. او به جان خدمت گزار باغ آتش بود. روزگاری بود؛ روزگار تلخ و تاری بود. بخت ما چون روی بد خواهان ما تیره. دشمنان برجان ما چیره. شهرِ سیلی خورده هذیان داشت؛ بر زبان بس داستان‌های پریشان داشت. زندگی سرد و سیه چون سنگ؛ روزِ بدنامی، روزگار ننگ. غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛ عشق در بیماری دل مردگی بی جان. فصل‌ها فصلِ زمستان شد، صحنهٔ گلگشت‌ها گم شد، نشستن در شبستان در شبستان‌های خاموشی، می تراوید از گلِ اندیشه‌ها عطر فراموشی. ترس بود و بال‌های مرگ؛ کس نمی‌جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ. سنگر آزادگان خاموش؛ خیمه گاه دشمنان پرجوش. مرزهای مُلک، همچو سرحدّات دامن گستراندیشه، بی سامان. برج‌های شهر، همچو باروهای دل، بشکسته و ویران. دشمنان بگذشته از سرحدّ و از باور… هیچ سینه کینه‌ای در بر نمی‌اندوخت. هیچ دل مهری نمی‌ورزید. هیچ کس دستی به سوی کس نمی‌آورد. هیچ کس در روی دیگر کس نمی‌خندید. باغ‌های آرزو بی برگ؛ آسمان اشک‌ها پربار. گرم رو آزادگان در بند؛ روسپی نامردمان در کار…             انجمن‌ها کرد دشمن؛ رایزن‌ها گردِ هم آورد دشمن؛ تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند، هم به دست ما شکستِ ما براندیشند. نازک اندیشان شان، بی شرم،- که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم،- یافتند آخر فسونی را که می‌جستند… چشم‌ها با وحشتی در چشم خانه هر طرف را جست وجو می‌کرد؛ وین خبر را هر دهانی زیرِ گوشی بازگو می‌کرد. «آخرین فرمان، آخرین تحقیر… مرز را پروازِ تیری می‌دهد سامان! گر به نزدیکی فرود آید، خانه هامان تنگ، آرزومان کور… ور بپرّد دور، تا کجا؟ … تا چند؟ … آه! … کو بازوی پولادین و کو سرپنجهٔ ایمان؟» هر دهانی این خبر را بازگو می‌کرد؛ چشم ها،‌بی گفت و گویی، هر طرف را جست و جو می‌کرد.» پیرمرد، اندوهگین، دستی به دیگر دست می‌سایید. از میان دره‌های دور، گرگی خسته می‌نالید. برف روی برف می‌بارید. باد بالش را به پشتِ شیشه می‌مالید. «صبح می‌آمد – پیرمرد آرام کرد آغاز، – پیشِ روی لشکر دشمن سپاهِ دوست؛ دشت نه، دریایی از سرباز… آسمان الماسِ اخترهای خود را داده بود از دست بی نفس می‌شد سیاهی در دهان صبح؛ باد پر می‌ریخت روی دشت باز دامن البرز. لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور، دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر؛ کودکان بر بام، دختران بنشسته بر روزن، مادران غمگین کنارِ در. کم کمَک در اوج آمد پچ پچ خفته. خلق، چون بحری برآشفته، به جوش آمد؛ خروشان شد؛ به موج افتاد؛ برش بگرفت و مردی چون صدف از سینه بیرون داد. «منم آرش، – چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن؛ – منم آرش، سپاهی مردی آزاده، به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده. مجوییدم نسب، – فرزند رنج و کار؛ گریزان چون شهاب از شب، چو صبح آمادهٔ دیدار. مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛ گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش. شما را باده و جامه گوارا و مبارک باد! دلم را در میان دست می‌گیرم و می‌افشارمش در چنگ، – دل، این جام پر از کینِ پر از خون را؛ دل، این بی تاب خشم آهنگ… که تا نوشم به نامِ فتح تان در بزم؛ که تا کوبم به جام قلب تان در رزم! که جامِ کینه از سنگ است. به بزم ما و رزم ما، سبو و سنگ را جنگ است. درین پیکار، در این کار، دل خلقی است درمشتم، امید مردمی خاموش هم پشتم. کمان کهکشان در دست، کمان داری کمان گیرم. شهاب تیزرو تیرم؛ ستیغ سربلند کوه مأوایم؛ به چشم آفتاب تازه رس جایم. مرا تیر است آتش پر؛ مرا باد است فرمان بر. ولیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست. رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست. در این میدان، بر این پیکان هستی سوز سامان ساز، پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز.»                   پس آن گه سر به سوی آسمان برکرد، به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد: «درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود! که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود. به صبح راستین سوگند! به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند! که آرش جان خود در تیر خواهد کرد، پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند. زمین می‌داند این را، آسمان‌ها نیز، که تن بی عیب و جان پاک است. نه نیرنگی به کار من، نه افسونی؛ نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است.» درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش. نفس در سینه‌ها بی تاب می‌زد جوش. «ز پیشم مرگ، نقابی سهمگین بر چهره، می‌آید. به هر گام هراس افکن، مرا با دیدهٔ خون بار می‌پاید. به بال کرکسان گرد سرم پرواز می‌گیرد، به راهم می‌نشیند، راه می‌بندد؛ به رویم سرد می‌خندد؛ به کوه و دره می‌ریزد طنین زهرخندش را، و بازش باز می‌گیرد. دلم از مرگ بی زار است؛ که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است. ولی، آن دم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛ ولی، آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است؛ فرو رفتن به کام مرگ شیرین است. همان بایستهٔ آزادگی این است. هزاران چشم گویا و لب خاموش مرا پیک امید خویش می‌داند. هزاران دست لرزان و دل پرجوش گهی می‌گیردم، گه پیش می‌راند. · پیش می‌· آیم. دل و جان را به زیورهای انسانی می‌آرایم. به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند، نقاب از چهرهٔ ترس آفرین مرگ خواهم کند.» نیایش را، دو زانو بر زمین بنهاد. به سوی قله‌ها دستان ز هم بگشاد؛ «برآ، ای آفتاب، ای توشهٔ امّید! برآ، ای خوشهٔ خورشید! تو جوشان چشمه ای، من تشنه‌ای بی تاب. برآ، سرریز کن، تا جان شود سیراب. چو پا در کام مرگی تندخو دارم، چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم، به موج روشنایی شست و شو خواهم؛ ز گل برگ تو، ای زرینه گل، من رنگ و بو خواهم. شما، ای قله‌های سرکش خاموش، که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می‌سایید، که بر ایوان شب دارید چشم انداز رؤیایی، که سیمین پایه‌های روز زرین را به روی شانه می‌کوبید، که ابر آتشین را در پناه خویش می‌گیرید؛ غرور و سربلندی هم شما را باد! امیدم را برافرازید، چو پرچم‌ها که از باد سحرگاهان به سر دارید. غرورم را نگه دارید، به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.» زمین خاموش بود و آسمان خاموش. تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش. به یال کوه‌ها لغزید کم کم پنجهٔ خورشید. هزاران نیزهٔ زرّین به چشم آسمان پاشید. نظر افکند آرش سوی شهر، آرام. کودکان بر بام؛ دختران بنشسته بر روزن؛ مادران غمگین کنار در؛ مردها در راه. سرود بی کلامی، با غمی جان کاه، ز چشمان بر همی شد با نسیم صبح دم هم راه.کدامین نغمه می‌ریزد، کدام آهنگ آیا می‌تواند ساخت، طنین گام‌های استواری را که سوی نیستی مردانه می‌رفتند؟ طنین گام‌هایی را که آگاهانه می‌رفتند؟ دشمنانش، در سکوتی ریشخند آمیز، راه وا کردند. کودکان از بام‌ها او را صدا کردند، مادران او را دعا کردند. پیرمردان چشم گرداندند. دختران، بفشرده گردن بندها در مشت، همرهِ او قدرت عشق و وفا کردند. آرش، امّا همچنان خاموش، از شکاف دامن البرز بالا رفت. وز پی او، پرده‌های اشک پی در پی فرود آمد.» بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز، خنده بر لب، غرقه در رؤیا. کودکان، با دیدگان خسته و پی جو، در شگفت از پهلوانی ها. شعله‌های کوره در پرواز، باد در غوغا. · شام گاهان،· راه جویانی که می‌جستند آرش را به روی قله ها، پی گیر، بازگردیدند، بی نشان از پیکر آرش، با کمان و ترکشی بی تیر. آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش. کار صدها صد هزاران تیغهٔ شمشیر کرد آرش.               تیر آرش را سوارانی که می‌راندند بر جیحون، به دیگر نیم روزی از پی آن روز، نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند. و آنجا را، از آن پس، مرزِ ایران شهر و توران بازنامیدند.آفتاب، در گریز بی شتاب خویش، سال‌ها بر بام دنیا پا کشان سر زد.ماهتاب، بی نصیب از شبروی هایش، همه خاموش، در دل هر کوی و هر برزن، سر به هر ایوان و هر در زد. آفتاب و ماه را درگشت سال‌ها بگذشت. سال‌ها و باز، درتمام پهنهٔ البرز، وین سراسر قلهٔ مغموم و خاموشی که می‌بینید، وندرون دره‌های برف آلودی که می‌دانید، رهگذرهایی که شب در راه می‌مانند نام آرش را پیاپی در دل کهسار می‌خوانند، و نیاز خویش می‌خواهند. با دهان سنگ‌های کوه آرش می‌دهد پاسخ. می کندشان از فراز و از نشیب جاده‌ها آگاه؛ می دهد امید، می نماید راه.» در برون کلبه می‌بارد. برف می‌بارد به روی خار و خاراسنگ. کوه‌ها خاموش، دره‌ها دل تنگ.راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ… کودکان دیری است در خوابند، در خواب است عمو نوروز. می گذارم کنده‌ای هیزم در آتش دان. شعله بالا می‌رود پرسوز…   منابع :   جزیره دانش وبلاگ حامد بهرام وبلاگ جاده خدا وبلاگ نقاشی وبلاگ کوروش کبیر برای ایران وبلاگ پندار شاد تارنما شخصی آرش نور آقایی: * دانشنامه‌ی مزدیسنا (واژه‌نامه‌ی توصیحی آیین زرتشت)، دکتر جهانگیر اوشیدری، تهران، نشرمرکز، ۱۳۷۱ * فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی، مولق خسرو قلی زاده، تهران، کتاب پارسه، ۱۳۸۷ * از اسطوره تا تاریخ، مهرداد بهار، گرداورنده و ویراستار ابوالقاسم اسماعیل‌پور، ویرایش ۲، تهران، نشر چشمه، ۱۳۷۷ * نمونه های نخستین انسان ونخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایران، از آرتورکریستین سن، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران، نشر چشمه، ۱۳۷۷ * آیین‌ها و جشن‌های کهن در ایران امروز، نوشته محمود روح‌الامینی، تهران، آگاه، ۱۳۷۶ * اساطیر ایران، نوشته جان ر. هینلز، ترجمه و تالیف باجلان فرخی، تهران، اساطیر، ۱۳۸۳ * روان انسانی در حماسه‌های ایرانی، آرش اکبری مفاخر، تهران، ترفند، ۱۳۸۴ * لغت‌نامه دهخدا * چند چهره کلیدی در اساطیر گاه‌شماری ایرانی، آناکراسنوولسکا، مترجم: ژاله متحدین، تهران، ورجاوند، ۱۳۸۲ * سایت معتبر اینترنتی reference انسان شناسی و فرهنگ: ۱-حماسه سرائی در ایران ،دکتر ذبیح الله صفا. ۲- داستان های ایران قدیم ،حسن پیرنیا. ۳- لغت نامه دهخدا. ۴- تاریخ طبرستان ابن اسفندیار. ۵- التفهیم بیرونی.   http://www.pazhoheshkade.ir   ادامه دارد...   با تشکر از دوست عزیز ، جناب adelkhoje    تصاویر و تاپیک منتقل شد //MR9
  2. این تاپیک فقط برای یادرآوری یه اسطورس همین آرَشِ کَمانگیر نام یکی از اسطوره‌های کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره است. اسطوره آرش کمانگیر از داستان‌هایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده است.*[۱] در کتاب‌های پهلوی و نیز در کتاب‌های تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شده‌است. ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» به هنگام توصیف «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو می‌کند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش می‌داند. در اوستا آرش را اِرِخشه خوانده‌اند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کرده‌اند: از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». در اوستا بهترين تيرانداز ارخش ناميده شده است که گمان بر اين است که همان آرش باشد. بعضی معنی آرش را درخشان دانسته‌اند. و برخی معتقدند که منظور از آرش، حاکم پارتی گرگان بوده که به زور تير و کمان دشمن را (به احتمال زياد سکاها را) از مرز ايران دور کرده است. آرش در فرهنگ دهخدا نام پهلواني کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره حکمراني خويش از جنگ با فرمانرواي توران ، افراسياب ، ناگزير گرديد. نخست غلبه افراسياب را بود و منوچهر به مازندران پناهيد لکن سپس بر آن نهادند که دلاوري ايراني تيري گشاد دهد و بدانجاي که تير فرود آيد مرز ايران و توران باشد، آرش نام پهلوان ايراني از قله دماوند تيري بيفکند که از بامداد تا نيمروز برفت و بکنار [[جيحون] فرود آمد و جيحون حدّ شناخته شد. در اوستا بهترين تيرانداز را «اِرِخ ِش َ» ناميده و گمان ميرود که مراد همان آرش است . طبري اين کماندار را «آرش شاتين » مي نامد و نولدکه حدس ميزند اين کلمه تصحيف جمله اوستائي «خَشووي ايشو» باشدچه معني آن «خداوند تير شتابنده » است که صفت يا لقب آرش بوده است. و بروايت ديگر رب النوع زمين (اسفندارمذ) تير و کماني به آرش داد و گفت اين تير دورپرتاب است لکن هرکه آن را بيفکند بجاي بميرد. و آرش با اين آگاهي تن بمرگ درداد و تير اسفندارمذ را براي سعه و بسط مرز ايران بدان صورت که گفتيم بيفکند و درحال بمرد. (از تاريخ ايران باستان حسن پيرنيا): چون کار بقفل و بند تقدير افتد از جيب خرد کليد تدبير افتد آرش گهرم ولي چو برگردد بخت در معرکه پيکان و پر از تير افتد (خسروي) از آن خوانند آرش را کمانگير که از آمل بمرو انداخت يک تير ترا زيبد نه آرش را سواري که صدفرسنگ بگذشتي ز ساري (ويس و رامين) و افراسياب تاختن ها آورد و منوچهر چند بار زال را پذيره فرستاد تا ايشان را از جيحون زانسوتر کرده ، پس يک راه افراسياب با سپاهي بي اندازه بيامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان و سام و زال غائب بودند و در آخرصلح افتاد به تير انداختن آرش و از قلعه آمل با عقبه مزدوران برسيد و آن مرز [ را ] توران خوانده اند. (مجمل التواريخ ) . داستان آرش در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسياب سپاهيان ايران را در مازندران محاصره مي کند. سرانجام منوچهر پيشنهاد صلح می‌دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند و قرار بر اين می‌گذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش از پهلوانان ايران داوطلب این کار می‌شود. به فراز دماوند می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند.*[۲] تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جيحون یا آمودریا بر درخت گردويی فرود مي آيد. و آنجا مرز ایران و توران می‌شود.*[۳] پس از اين تيراندازی آرش از خستگی می‌ميرد. آرش هستی‌اش را بر پای تیر می‌ریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و جانش در تیر دمیده می‌شود. مطابق با برخی روايت ها اسفندارمذ تير و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که اين تير خيلی دور می‌رود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد. با اين وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تير و کمان استفاده کند. بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های‌ جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است. آرش در ادبیات معاصر سیاوش کسرایی شاعر ایرانی نیز شعر‌ی به نام آرش کمانگیر و با موضوع آرش دارد که در ویکی‌گفتاورد قابل بازیابی است. پانویس 1- یعنی داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیامده است. اما در شاهنامه به داستان آرش اشاره ‌شده است. (مثلاً در قسمت پادشاهی شیرویه: به مردی زچنگ زمانه نجست///چو آرش که بردی به فرسنگ تیر///چو پیروزگر قارن شیرگیر» و یا «بزرگان که از تخم آرش بدند - سبکبار و جنگی و چابک بدند». 2-البته در منابع گوناگون محل پرتاب تیر فرق می‌کند. مثلاً در ویس و رامین شهر ساری آمده است. 3-محل فرود تیر نیز در منابع مختلف فرق می‌کند. اما تمام آنها به یک محدودهٔ جغرافیایی اشاره می‌کنند. http://fa.wikipedia.org/wiki/آرش_کمانگیر جشن تیرگان سيزدهم تير ماه هم زمان است با يكي از جشن هاي كهن اين مرز و بوم به نام جشن تيرگان. تيرگان كه يكي از جشن هاي همنام شدن نام روز و ماه است، به دليل ستايش از آب و نيز سالگرد تير انداختن آرش و بزرگداشت پيروزي او از اهميت ويژه اي در ميان جشن هاي اين چنيني برخوردار است. در زندگي عامه در خيلي مواقع ايزدان به مراتب مهم ترند. شماري از اين ايزدان، خدايان باستاني يعني پيش زردشتي بودند كه به صورت ايزدان، نيروهاي خير و ياري دهنده اهورامزدا در اين دين متجلي شدند. از جمله اين ايزدان مهم، تيشتر (اوستا: تيشتريه Tishtrya) است كه با باران ارتباط دارد و از اين رو، اصل همه آب ها، سرچشمه باران و باروري است. در متن ها، صورت متجلي او را «ستاره تابان شكوهمند» نام برده اند كه احتمالا همان شعراي يماني يا ستاره شباهنگ است. در ودا نام او به صورت تيسيا Tisya آمده است و در زبان هاي اروپايي به سيريوس Sirius معروف است. تيشتر را همتاي ميكائيل، فرشته رزق دين يهود و اسلام، نيز پنداشته اند. دشمن بزرگ اين ايزد، اپوش( اوستا: اَپوشَه Apaosha)، ديو خشكسالي است كه تباه كننده زندگي است. در تيشتر يشت اوستا (يشت هشتم)، داستان نبرد اين دو چنان زيبا توصيف شده كه گويي با نمايشنامه اي قوي رو به رو هستيم و بسيار قابليت هاي تصويري دارد، در اين داستان، تيشتر سه بار باران می آورد، هر بار ده روز تمام. اين وقايع در طول يك ماه اتفاق مي افتد، يعني همان ماه تير. اسطوره ‌تيشتر همچون ساير اساطير، در اعصار جديدتر كار كرد اجتماعي ـ آئيني خود را از دست داده و به حماسه تبديل مي‌شود.درعصر حماسه، يعني در دوران ويژه‌اي از تاريخ يك ملت، قهرمان و قهرمانپروري شكل مي‌گيرد. «آرش» همانند رستم نمونه‌اي اين پهلوانان اساطيري به شمار مي‌رود. برخي معتقدند آرش تجسم انساني تيشتر است و به همين دليل او را مرد تيشتري معرفي كرده‌اند. در اوستا بهترين تيرانداز را «اَرَخش» ناميده‌اند و تصور مي‌رود كه مقصود آرش است، برخي محققان اين كلمه را تصحيف عبارت اوستايي «خشوي وي ايشو» مي‌دانند زيرا معني اين عبارت «صاحب تير سريع» است كه صفت يا لقب آرش بوده و در تيريشت بند 6-7 چنين آمده است: «تيشتر ستاره زيبا و با شكوه را مي‌ستائيم كه به جانب فراخكرت به همان تندي روان است كه تير از كمان «آرش» آريايي. كه از همه آريائيان سخت كمان تر بود.» در شاهنامه نامي از آرش نرفته، چراكه فردوسي به روال معمول خود، به درستي آن را حذف كرده است، تا رقيبي كه نتوان او را به دست رستم كشت، براي رستم وجود نداشته باشد. در نوشته هاي دوران اسلامي نظير آثارالباقيه و مجمل التواريخ كه برگرفته از روايات كهن پارسي است، چنين آمده كه: افراسیاب تورانی... منوچهر پادشاه پيشدادي رادر تبرستان محصور مي‌كند. سرانجام هر دو خواهان آشتي مي‌شوند. و براي آنكه مرز دو كشور روشن شود، از مازندران تيري به جانب خاور پرتاب مي‌كنند تا هر جاتير فرود آمد. همانجا مرز دو كشور باشد. سپندارمذ به منوچهر فرمان مي‌دهد كه تير و كمان خاصي براي اين كار تهيه كند. چوب اين تيرو كمان از جنگل‌هاي خاص، پرآن از پر عقاب برگزيده و آهن آن از كاني‌هاي ويژه آماده مي‌شود. آرش، پهلوان ايراني انجام اين مهم را به عهده مي‌گيرد. فرشته زمين به آرش گفت تا كمان بردارد و تير را به جانب خاور پرتاب كند. او همه نيروي خود را با ياد سرزمين ايران به تير مي‌بخشد. تير سپيده‌دم رها مي‌شود و از كوه و دره و دشت مي‌گذرد، ايزد باد (وايو) به ياري مي‌آيد تا سرانجام درغروب آفتاب،در سرزمين بلخ ودر ناحيه گوزگان، در كنار جيحون بر درخت گردويي مي‌نشيند و مرز ايران و توران مشخص مي‌گردد. از آرش كه وقتي تير را پرتاب مي‌كرد پهلواني تندرست بود و همه را به گواهي تندرستي خود طلبيده بود ديگر چيزي باقي نمي‌ماند، زيرا او هستي خود را به تيري بخشيده كه سرزمين ايران را گسترده‌تر كرده است. جشن تيرگان كه به ستاره تير و ايزد تيشتر مربوط است. بياد قهرماني آرش كمانگير برگزار مي‌شود ودر اين روز مردم به يكديگر آب مي‌پاشند. حماسه آرش زماني تدوين شده است كه طوايف آريايي و مادي خود را براي اتحاد بيشتر با طوايف بومي و تشكيل يك حكومت مقتدر آماده مي‌ساختند. و نياز به داستان‌هاي حماسي بزرگ و اين چنيني داشته‌اند. كه هم ملي باشد و هم مذهبي، هم قهرماني باشد و در عين حال اميد بخش. نكته مهم ديگر اينكه قهرماني نظير آرش مختص همه جوامع نمي‌باشد، چراكه حماسه‌هاي بزرگ كه به دين اعصار باستاني باز مي‌گردد، نياز به جامعه‌اي مناسب با اقتصاد و فرهنگ پويا دارد، تا بتواند جود اشرافيتي نيرومند يا جنگاوري پيروزمند را به صورت شاهان و دلاوران حماسي (نظير آرش) تضمين و تأمين كند. http://www.naghashi.blogfa.com/post-22.aspx