جستجو در انجمن
مشاهده نتایج برای برچسب های 'ناتو'.
پیدا کردن 4 results
-
برنامهی هستهای ایران و راهبرد توسعهی تسلیحات فضاپایهی ایالات متحده مقدمه پیش از وارد شدن به بحث لازم است بیان شود که رهیافت مدیریتی در مسائل دفاعی در سطح کشورها، غالبا از جنبهی فرماندهی و کنترل نگریسته میشود و در این حیطه، مسائل موشکی در سطح راهبردی آن قرار میگیرند. اما زمانی که از جنبهی تولید موشک یا استفاده از توان نظامی به خصوص موشکی به عنوان بازدارندگی در سیاست خارجی نگریسته شود، موضوعات از حیطهی فرماندهی و کنترل خارج شده و جنبهی سیاسی با ابعاد وسیع افکار عمومی، اقتصاد، حکمرانی و امور خارجه پیدا میکند. بنابراین پدیدهای که چنین ابعادی دارد لاجرم هماهنگیها، سازماندهیها، سرمایهگذاریها و دشواریهای بسیاری برای به سرانجام رسیدن خود طی کرده است. این موضوع دیگر یک مسئلهی ساده و تکبعدی که در اختیارات یک یا چند فرد معدود باشد تا از طریق برنامه و بودجهها آن را کنترل کنند، نیست. پدافند موشکی جهانیِ ایالات متحده، موضوعات فوق را نه فقط در حوزهی داخلی و مرزهای آن کشور، که در ابعاد بسیار جنجالبرانگیز و ایدئولوژیک پرچالش جهانی حل نموده است. مقداری مطالعهی تاریخ و انگیزههای به وجود آمده در مسیر تاریخی متصل به رویدادهای حاضر، ما را از جنبهی دیگری نسبت به سیاستهای در پیش گرفته شدهی ابرقدرتها هشیار میسازد. با تکیه بر این ایده که مسائل عظیم و پرحاشیهی جهانی موضوعاتی نیستند که از طریق توافقهای سطحی مانند مذاکرات موشکی شوروی و آمریکا و یا ایران با ۱+۵ و آنچه در برجام رخ داد، حل شوند، تحلیل آنچه گذشت و آنچه میبایست انجام داد خواهیم پرداخت. تاریخچهای مختصر از تسلیحات دفاع موشکی ایالات متحده پروژهی سنتینل 1 رابرت مک نامارا (۱۹۶۷) برنامهی دفاع قارهای را ارائه داد. سیستمی متشکل از موشکهای بلند اسپارتان، موشک کوتاهبرد اسپرینت، به همراه رادار و کامپیوتر. اجزای پروژه سنتینل مانند موشکها و سایر تجهیزات از 1955 مراحل تحقیق و توسعه خود را آغاز کرده بودند، موشک های نایک هرکولیوس و زئوس پیشتر در مراحل اثبات فناوری از دستیابی به یک سطح توانمند عملیاتی بازمانده بودند، این طرح جدید نیز که بر آمده از تکنولوژی های پیشین خود بود، در برابر مشکلات فنی و راهبردی بسیاری قرار گرفت: · از نظر راهبردی نصب حتی تعداد محدودی از این موشکها دشمن را به حملهی پیشدستانهی هستهای وادار میساخت (امکان نصب در هر نقطهای از دنیا وجود نداشت). · باعث ایجاد رقابت تسلیحاتی جدید و پرهزینه و افزایش سرسامآور در هزینهی نگهداری این تجهیزات جدید میشد. · تکنولوژی روز نمیتوانست دفاع کاملی در برابر حملات پیچیده ایجاد کند. · به خاطر برد کمِ موشکها نواحی تحت پوشش دفاعی بسیار محدود میشدند. · استفاده از سرهای جنگی هستهای در موشکهای رهگیر، رادارهای دفاعی خودی را از کار میانداخت و کل سامانه پس از اولین رهگیریها از کار میافتاد. · همین مسئله باعث نگرانیهای بسیاری در استفاده از بمب اتمی در محدودهی دفاعی خودی میگشت. شکل 1 به ترتیب از راست اسپارتان و اسپرینت مهمترین مسئله در ایجاد سپر دفاع موشکی در برابر موشکهای قارهپیما (ICBM)، بر هم خوردن توازن هستهای بود. مفهوم «انهدام کامل دوطرفه» که اشاره به بازدارندگی هستهای داشت، با ایجاد یک چتر هستهای در یک طرف نقض میشد و همین امر سبب ایجاد ناپایداریهای جدید در عرصههای مختلف تسلیحات حامل هستهای می گشت. منظور از انهدام کامل دوطرفه به اختصار MAD این بود که هر جنگ هستهای به نابودی کامل دو طرف درگیر بیانجامد، نه آنکه یکی بتواند از چنین جنگی خود را نجات داده یا دستکم بخشی از توان خود را حفظ کند در این صورت موازنه از دست میرود و این عدم تعادل میتواند شروع کننده یک درگیری هسته ای باشد. اما با اینکه این موضوعات بارها توسط نخبگان مختلف نظامی و سیاسی تکرار میشد، شواهد نشان میدهد که این ایدهها آنچنان در عمل مورد توجه قرار نمیگرفتهاند. دستکم در حوزهی تحقیق و توسعهی چتر پدافند موشکی، تلاشها با قدرت ادامه پیدا میکرد. با ناکامی پروژهی سنتینل در دستیابی به اهداف خود طرح آن به «تامین» تغییر نام داد و در ۱۹۶۹ تلاشهای جدیدی در حوزهی پدافند موشکی آغاز شد. شکل2 نمایی از چینش سامانه های منتقل شده به داکوتای شمالی پروژهی تامین 2 (۱۹۶۹) SAFE GUARD شکل 3 سامانه موشکی پروژه Sentinel در پروژه Safeguard نیز بکار گرفته شد. این طرح ناتوانیهای طرح سنتینل مانند عدم توانایی پوشش کل کشور و ... را با حذف مفهومی آنها و محدودسازی طرح به اندازهی حفظ قابلیت انتقام متقابل در برابر حملات موشکی کنار گذاشت و از موشکهای اسپارتان و اسپرینت و سایر تکنولوژیهای موجود در طرح سنتیل صرفا برای حفاظت از سیلوهای پرتاب موشکهای قارهپیمای هستهای بهره جست. از آنجا که شوروی نیز در مقابل آمریکا طرحی مشابه در دست اجرا داشت، چنین امری سبب میشد تا راهبرد انهدام کامل دوطرفه برای هر یک پابرجا بماند، ضمن آنکه: · هزینهی کمتری تحمیل شود. · در اتمسفرهای نزدیک به مناطق دارای جمعیت از سرهای جنگی هستهای ضدموشکی استفاده نمیشد، تا نگرانیهای سیاسی-اجتماعی کمتر شود. · به دلیل محدود بودن منطقهی پدافندی، کاربرد موشکهای کوتاهبرد اسپرینت که در پروژهی سنتینل تقریبا بیفایده به نظر میرسید، در یک محدودهی کمتر حفظ میشد. · از آنجایی که سیلوهای موشکی در ابتدای هر حمله میتوانست مورد تهاجم شوروی قرار گیرد، آنها با قراردهی مقدار زیادی موشک پدافندی در محدودهی سیلوهای موشکهای قارهپیما، میتوانستند به سطح مطلوبی از حفظ توان آفندی برسند. · با این وجود این پروژه نیز همچنان محدودیتهای سیاسی و نظامی سابق را در خود داشت. پیمان تسلیحات ضدموشکی 3ABM TREATY مسائل فوق در مورد پدافند موشکی البته برای شوروی هم وجود داشت. هیچکدام از طرفهای جنگ سرد از پس هزینههای آن برنامهها به طور کامل برنمیآمدند و علاوه بر آن مشکلات فناورانهی بسیاری وجود داشت. برای مدیریت رقابت تسلیحاتی، دو طرفِ جنگ سرد رو به پیمانهای منع تولید تسلیحات دفاع موشکی آوردند؛ که در خلال مذاکرات سالت ۱ در پیمان ۱۹۷۲ و سپس بازبینی پیمان دفاع موشکی در ۱۹۷۴، این مشکلات دو طرف را به محدودسازی متقابل سوق داد. شوروی در تعداد ۱۰۰ موشک رهگیر گالوش با نام ناتوی A-35 برای حفاظت از یک هدف به انتخاب خود (موسکو) محدود گشت و آمریکا نیز پروژهی تامین خود را در پایگاه هوایی گرند فورک داکوتای شمالی، برای حفاظت از موشکهای قارهپیمای خود در آن ناحیه مستقر کرد. شوروی کار تحقیقاتی بر روی توسعهی سیستم را هیچوقت متوقف نساخت و سامانه را به نسخهی A-135 بهروزرسانی کرد و سپس آن را به A-235 ارتقا داد. این پروژهها در اطراف مسکو مستقر بوده و همچنان فعال هستند و اخیرا نیز آزمایشهایی داشتهاند. روسیه و آمریکا سعی کردند برد این موشکها را نیز ارتقا دهند؛ روسیه ارتقاهای عظیمی داده است تا ضمن متعهد ماندن به پیمان ضدموشکی و بدون جابهجا کردن سامانه، بتواند محدودهی دفاعی قابل اجرا توسط موشکها را افزایش دهد. شکل 4 موشک پدافندی حامل سرجنگی انرژی جنبشی KKV نگرانیهای اصلی پیرامون دفاع موشکی مبتنی برای کلاهک هستهای هوابرد باعث شد تا از ۱۹۸۰ به بعد نیروی زمینی آمریکا امکانسنجیهای مربوط به رهگیرهای اصابتی را مورد پژوهش قرار دهد. ماشین اصابتی کلاهک رهگیریای است که بدون داشتن خرج یا سر جنگی انفجاری از نوع هستهای یا متعارف، مستقیما با اصابت کردن به سر جنگی موشک مهاجم و از طریق انرژی جنبشی فراوانی که در هر دو وجود دارد، آن را نابود میسازد. اصطلاحا این سرهای جنگی را «Kinetic Kill Vehicles» یا ماشین کشتار انرژی جنبشی و به شکل اختصاری KKV مینامند. این آزمونها توانستند در نهایت در سال ۱۹۸۴ موفقیتهایی کسب کنند. یک رهگیر از نوع انرژی جنشی با سر جنگی چتریِ مجهز به جستجوگر مادون قرمز، توانست یک سر جنگی فرودکننده به جوِ یک موشک قارهپیمای آمریکایی موسوم به مینوتمن را با سرعتی در حدود ۶۱ کیلومتر بر ثانیه و در ارتفاعی ورای ۱۶۰ کیلومتر منهدم سازد. این دستاورد توانست از نظر فناوری اثبات کند که میشود در فضای بیرونی جوِ زمین، رهگیریهای موفقی در ارتفاع بالا داشت به نحوی که بتوان سرهای جنگیِ فریب و اصلی را نیز از یکدیگر تفکیک کرد و نیازی به یک انفجار اتمی برای از بین بردن موشکهای مهاجم نباشد. لایحهی اقدام دفاعی راهبردی SDI 4 یک سال قبل از آزمون مذکور در ۱۹۸۳، دولت ریگان بودجههای این بخش را با عنوان اختصاری Strategic Defense Initiative یا به اختصار SDI به تصویب رسانده بود. این طرح سپس برنامهی جنگ ستارگان نام گرفت. ریگان صراحتا عنوان کرد هدف از این پروژه پایان دادن به جنگ هستهای نه فقط در برابر شوروی و برای آمریکا، بلکه برای کل متحدان آمریکا در نظر گرفته شده است و قصد دارد تهدیدات هستهای را برای همهی طرفها پایان دهد. این طرح بسیار بلندپروازانه بود. از استفاده از تجهیزات فضایی بسیار وسیع و بزرگ برای رهگیری موشکهای مهاجم، تا لیزرهای ایکسریِ فضاپایه برای انهدام و همچنین سامانههای عظیم کنترل و فرماندهی که تمامی اینها را در خود جای داده باشد و بر خلاف پروژههای قبلی هدف خود را دفاع کامل و همهجانبه در برابر یک تهاجم اتمی بزرگ توسط شوروی عنوان میکرد، به نحوی که میبایست در مناطقی خارج از خاک آمریکا نیز نصب شوند. در همان ابتدای معرفی، SDI که از آن به عنوان پروژهی منهتن ۲ نیز یاد کردهاند با نقدهای فراوانی از نظر فنی و اجرایی و همچنین بودجهای مواجه شد. شکل 5 داده نمای برنامه دفاع راهبردی SDI خروج از پیمان تسلیحات ضدموشکی با گذشت زمان و توسعهی برخی تسلیحات در این حوزه و اخذ فناورهای جدید، در ۱۹۹۹ سازمان ملل قطعنامهای برای فشار به ایالات متحده در جهت متوقف ساختن تحقیقات و رهاسازی این سامانه به تصویب رساند. هدف این قطعنامه حمایت از توافق تسلیحات ضدموشکی دو جانبهی آمریکا با شوروی و به اختصار ABM بود. اما در نهایت در ۲۰۰۲ آمریکا از این پیمان خارج شد و در برابر، روسیه نیز از استارت ۲ خارج شد. پیمانی که نصب کلاهکهای چندگانه بر روی موشکهای قاره پیما را محدود میساخت. خروج از این پیمان با هدف ناکارآمد ساختن دفاع موشکی بود. دفاع موشکی دشواریهای فراوانی نشان داد همزمان با هزینههای بسیار در ایجاد پایگاههای فرماندهی فضایی مختلف، به خصوص در استرالیا و جزایر دیگو گارسیا در اقیانوس هند، موفقیت در ساختن تجهیزات مناسب مقداری به طول انجامید. موشکهای استاندارد ۳ و ۶ بر روی ناوهای آمریکا نصب شدند. این موشکها میتوانستند کلاهکهای بالستیک را هنگام ورود به جو و یا در فاز میانی رهگیری کنند. پدافند موشکی پاتریوت ۲ که در جنگ کویت و حملهی عراق به اسراییل در ۱۹۹۱ ناتوانی کاملی از خود نشان داده بود، در ۲۰۰۳ نیز کارنامهی موفقی نداشت و به گونههای کوتاهبرد دیگر به اسم پاتریوت ۳ بهروزرسانی شد که مسئلهی برد کوتاه و عدم پوشش همهجانبه را موجب میشد و آثار هزینهای برای ایجاد پوشش کامل در بر داشت. سپس پروژهی تاد یا Terminal High Altitude Area Defense (THAAD) برای بردهای بالاتر و با موشکها و سامانههای راداری جدید انجام شد. این سامانه در یک پروژهی کاملا متفاوت در کنار پاتریوت ۳ میتوانست تا حدودی خلا ناتوانی پاتریوت ۲ را جبران کند. گرچه تحقیقات این موشکها ۴ سال پس از SDI یعنی در سال ۱۹۸۷ کلید خورده بود، اما ۲۱ سال بعد و در ۲۰۰۸ استقرار عملیاتی یافتند. سپس در برابر کرهی شمالی در کرهی جنوبی و در برابر ایران در امارات، اسراییل، ترکیه و رومانی مستقر شدند. همچنین پروژهی بسیار مهم لیزر هوابرد که دفاع ارزان همهجانبه در برابر موشکهای بالستیک را ممکن میساخت، به دلیل مشکلات فنی بسیار کنار گذاشته شد. رابرت گیتس وزیر دفاع وقت در سخنرانی پیرامون عملیاتی شدن این سامانه چنین اظهار داشت: «من کسی را در دپارتمان دفاعی نمیشناسم جناب آقای تیهارت، که بر این فکر باشد که این سامانه توان استقرار عملیاتی دارد. واقعیت این است که شما به لیزری در حدود ۲۰ یا ۳۰ برابر قویتر از لیزرهای شیمیایی که روی هواپیماهای کنونی نصب هستند نیاز دارید تا بتوانید از هر فاصلهای نسبت به مکانِ پرتاب، آتش کنید ... خب! در حال حاضر لیزر هوابرد میبایست در مداری درون آسمان ایران پرواز کند تا بتواند هر موشکی را در مرحلهی آغازین پرتاب منهدم سازد؛ و اگر شما همین را نیز بخواهید عملیاتی کنید به ۱۰ تا ۲۰ هواپیمای ۷۴۷ نیاز دارید که قیمت هر کدام از این سامانهها حدود ۱۵ میلیارد دلار خواهد شد و سالانه ۱۰۰ میلیون دلار برای نگهداری نیاز دارند و اینجا کسی که یونیفرمپوش باشد و من او را بشناسم باور ندارد که چنین مفهومی امکانپذیر باشد». گرچه هیچوقت دلایل واقعی این پروژه اعلام نشد(!) و پروژهی دیگری بر روی هواپیمای سی ۱۳۰ به صورت عملیاتی باقی مانده است، از دید نگارنده این لیزر میتوانست نیروهای نظامی روی زمین را از بین ببرد و به تجهیزات راداریِ استقراری، آسیبهای عملیاتی وارد کند. شکل 6 بوئینک 747 سامانه لیزر هوابرد YAL-1A استقرار پدافند موشکی در رومانی و واکنش روسها در سال ۲۰۱۶ همزمان با استقرار موشکهای آمریکایی در رومانی، روسیه آنها را تهدیدی برای خود برشمرد و از ایالات متحده خواست آنها را برچیند؛ سپس در واکنش، پیمان موشکهای برد متوسط (INF) را پس از استارت ۱ به حالت تعلیق درآورد. هدف از تعلیق INF استمرار مذاکره و استفاده از حربهی تهدید ساخت موشکهای میانبرد علیه اروپا و حذف یک تهدید ایجاد شده در این قاره بود. و لیکن روسها نتیجهای از آن نگرفتند و رسما از این پیمان خارج شدند تا از اقدامات عملی رونمایی کنند. آمریکا نیز در برابر، در سال ۲۰۱۸ از این پیمان خارج شد. روسها پیشتر این پیمان را از سوی آمریکا نقض شده میدانستند و معتقد بودند موشکهایی که آمریکا از آنها به عنوان هدف در سامانهی دفاع موشکی خود استفاده میکند، در واقع صرفا یک هدف تمرینی نیستند بلکه تلاشی برای توسعهی موشکهای میانبرد میباشند. این اقدام از آنجایی نیاز بود که روسها پس از خروج از پیمان مذکور میتوانستند با استقرار موشکهای میانبرد خود، سامانههای پدافند موشکی دوربرد ایالات متحده را که برای رهگیری اهداف ورای جو در نظر گرفته شده بودند و عمدتا قارهپیما محسوب میشدند، با موشکهای کوتاهبردتر هدف قرار دهند. آمریکا بر این باور بود که INF با وجود موشکهای ساخت ایران و چین دیگر معنای سابق خود را ندارد و صرفا آمریکا و همپیمانانش را محدود ساخته است. در واکنش، آنها شروع به مذاکره با سایر کشورهای اروپای شرقی کردند تا برای استقرار سایر پدافندهای موشکی خود، مکانیابی جدیدتری انجام دهند. اما روسها به سرعت هشیار شده و واکنش بسیار عظیمی از خود در حوزهی فناوری موشکی در جهت خنثی سازی اقدامات آمریکا نشان دادند. شکل 7 نمایی از چالش استقرار سامانه دفاع موشکی در دوسلو رومانی رادار TPY-2 در ترکیه برای ایران و روسیه بازخوانی استراتژیک هدف برنامهی دفاع موشکی آمریکا تهدیدات شوروی عنوان شده بود. گرچه هیچ شواهدی وجود ندارد که هیچیک از سامانههای اعلامی تا دههی ۹۰ قادر بوده باشند ارزش عملیاتی ایجاد کنند، اما وزنههای بسیار سنگینی در حوزهی رقابتهای سیاسی دورهی جنگ سرد تلقی میشدهاند. دستکم تا زمانی که از نظر فنی دادههای مربوط به میزان موفقیت یک پروژه نظامی مکشوف نباشند و یک طرف انحصار چنین تسلیحاتی بخصوص انحصار در نمایش های قدرت از آن را داشته باشد و طرف دیگر به برنامهی تولید آن ورود نکرده باشد، کشور اعمال کنندهی اقتدار، قوت خاصی به توان نظامی خود افزوده که موازنه را به نفع خود تغییر میدهد. در آن دوره موازنه مستقیما با حفظ سرمایه در ارتباط بود و بر هم خوردن موازنه به یک سمت به خصوص به نفع طرف غربی با فرار سرمایه و نخبگان بیشتر به آنجا و افزایش چتر دفاعی و توسعه نفوذ سیاسی به کشورها فواید خود را نشان میداد. تواناییهای سیاسیای که پس از ایجاد این فاکتور قدرت اخذ میشدند، در دورهی جنگ سرد بسیار چشمگیر بودند. به خصوص در حوزههای مربوط به امنیت بینالمللی و ایجاد سایر انحصارهای متکی بر تجارت و سازمانهای بین المللی. نمونهی بسیار بارز این بهرهبرداریهای سیاسی از تسلیحات راهبردی، طعم شیرین حق وتوی شورای امنیت برای ابرقدرتها بود. و فرار توام با وحشت احزاب سیاسی کشور ها به دامان جریان سرمایه داری یا کمونیسم. اما اگر یک یا چند کشور دیگر به این قابلیتها دست پیدا میکردند، اگر متحد آمریکا بودند آن را در تلاشهای دستجمعی در بلاک خود تجمیع میکردند و یا آن را وادار میکردند در حیطهی منافع ایدولوژیک نظام سرمایهداری عمل کند؛ و اگر در بلاک شوروی چنین قابلیتهایی پدید میآمد، رفتار رهبران شوروی حالتی مخاصمهآمیز میگرفت. و در برابر، رفتار غرب به سرعت از فرمهای اعمال قدرت و انگیزههای اقتدارگرایانه به سمت مذاکرات سازش بین دو قدرت گرایش پیدا میکرد. در 1967 و پیش از اعلام رسمی اجرای طرح سنتینل، با هدف محدود سازی این فناوری ها مذاکراتی در گلاسبرو نیوجرسی بین آمریکا و شوروی به اجرا گذاشته میشود. مک نامارا وزیردفاع وقت در جلسه ای که لیندن جانسون و الکسی کوسیگین معاون اول نخست وزیر شوروی حضور داشتند، تلاش کرد تا مفاهیم راهبردی دفاع موشکی را با نمایش اسلاید هایی از معادلات ریاضی و تئوری های راهبردی به کوسیگین القا کند که این سامانه ها میبایست در سطحی کنترل و محدود شوند، اما در اقناع کوسیگین ناکام میماند. گرچه دو طرف هرکدام برای خود روایتی از آن مذاکرات 3 روزه نقل کرده اند، ولیکن توافقی در سطح مورد نیاز آمریکا حاصل نمیشود. با این وجود جانسون میدانست که عملا پروژه سنتینل امکان پذیر نیست(چرا که آمریکا قادر به پوشش تمام کشور با استفاده از آن نخواهد شد) در حالی که پیشتر گفته بود قصد انجام هیچ کاری در مورد آن ندارد مجبور به ارائه طرح میشود. هزینه آنچه که در برنامه پیش بینی شده بود، معادل 60 میلیارد دلار به ارزش امروز است. از طرفی شوروی اقدام به نصب دفاع موشکی کرده بود و پیشرفتهایی از خود نشان میداد که ایالات متحده را آزار میداد، جانسون بشدت تحت فشارهای کنگره قرار میگیرد که چرا دولت در نصب این سامانه ها تعلل ورزیده و دست سیاستمداران در برابر شوروی خالیست، این مسئله بعدا به یکی از مصائب در کارزار انتخاباتی آمریکا تبدیل میشود، وی به نصب تعدادی از این سامانه ها رضایت میدهد، که نتیجه همان پروژه سیف گارد است. اگر به خط سیر زمانی مذاکرات، پیمانها و موافقتنامههای تسلیحات موشکی میان شوروی و ایالات متحده نگاهی بیاندازیم، مذاکرات ۱۹۶۹ هلسینکی درست در زمانی آغاز شد که پروژهی سنتینل که از ۱۹۶۷ شروع شده بود به هیچ موفقیت عملیاتی دست پیدا نکرد و آن بخش از نتایج که از نظر تحقیقاتی مهم به نظر میرسیدند سرانجام در برنامهی تامین ایالات متحده گنجانده و حفظ شدند. سپس در آن زمان با استفاده از مذاکرات سعی شد جلوی پیشرفت فنی شوروی در حوزهی این تسلیحات گرفته شود. لازم به ذکر است پدافند گالوش که از آن به عنوان پدافند موسکو یاد میشود از نظر استراتژیک بسیار موفقیتآمیزتر از انواع آمریکایی تلقی میشد. این موفقیت بیشتر از آنکه مدیون خود موشکها باشد، مدیون استقرار آنها در جایی نزدیک مرزهای اروپای شرقی بود. به نحوی که کلاهکهای هستهای بسیار قدرتمندِ موشکهای پدافندی، در آسمان اروپا منفجر میشدند یعنی در فاصلهی دور از سرزمین اصلی شوروی. این یک دفاع دوجانبه ایجاد میکرد: نخست اینکه موشک، دشمنِ کاپیتالیستی خود را دفع مینمود، دوم اینکه در آسمان کشورهای سرمایهداری منفجر میشد و بار روانی بسیار سنگینی در حوزه ناتو ایجاد میکرد. در حالی که در ایالات متحده موشکهای پدافندی در آسمان این کشور و یا در دریاهای اطراف آن مثمر ثمر بودند و حتی در صورت موفقیت آثار تشعشعیِ بارش رادیواکتیو و در کنار آن آسیبهای روانی به جغرافیای ایالات متحده بازمیگشت. آنها مجبور بودند برای زدن موشکهای شوروی در آسمان خود، بمب اتمی منفجر کنند و این ممکن بود به انفجارهای دامنهدار هستهایِ کلاهکهای مهاجم منجر شود. از طرفی استقرار پدافندهای آمریکایی در اروپا در آن زمان، اروپا را نیز تحت خطر حملهی هستهای با موشکهای کروز، موشکهای کوتاهبرد و بمبافکن های شوروی قرار میداد. مذاکرات موفق آمریکا و تحمیل هزینه به روسیه توام با عقبنشینی آمریکا عملا متوجه این امر شده بود که نمیتواند یک سامانهی جامع دفاع موشکی موفق در خاک خود بدون حضور در سایر نقاط دنیا ایجاد کند. بنابراین وارد مذاکره شد و بدون جنگ، سیستم شکستخوردهی خود را وجهالمعاملهی پیمان سالت ۱ یا تعهدنامهی کاهش تسلیحات راهبردی قرار داد و از فرصت پدید آمده در مذاکرات، برای کاهش سایر تسلیحات بهره جست که با واکنش مثبت روسها نیز مواجه شد. شکل 8 موشک کروز هسته ای تاماهاوک نسخه گریفون که توسط نماینده شوروی در حال بازرسی میباشد. ایالات متحده در گامهای بعدی موشکهای میانبرد و سپس کوتاهبرد شوروی را محدود ساخت، موشکهای کروز را از اروپا جمع کرد و کلاهکهای شوروی در هر موشک را به یک عدد محدود ساخت تا بتواند پدافند موثری در برابر آن ایجاد کند، این محدود سازی اساس مذاکرات استارت2 بود. در حالی که در عمل، داشتن این موشکها برای آمریکا هیچ صرفهی راهبردی نداشت و فقط یک داروی سیاسی برای اروپاییها محسوب میشد، موشکهای سوخت جامدِ بسیار مهم شوروی مانند پایونیر که با هر پرتاب قادر بود ۳ کلاهک را به برد ۵۵۰۰ کیلومتری بفرستند، کنار گذاشته شدند. این یک راهبرد مذاکراتی بسیار موفقیتآمیز قلمداد میشد و از آنجایی که بدون جنگ و هزینه توانسته بود تعداد زیادی تسلیحات راهبردی در محدودهی درگیری شوروی با اروپا را از میان بردارد، مورد استقبال عمومی جهانی هم قرار گرفته بود. بیشترین هزینه را روسها دادند، آنها در برابر سه گونه موشک آمریکایی و ۸۴۶ فروند از آنها، حدود ۱۸۴۶ فروند موشک در ۶ گونهی بسیار موفق رزمی را کنار گذاشتند و از آنجایی که حتی لانچرها و ماشینهای حامل را نیز از بین میبردند، هزینهها تحمیلی به شوروی بسیار سرسامآور بود. بر اساس همین موفقیت در مذاکرات و تحمیل هزینه به شوروی که از تجربهی ۱۹۷۲ اخذ شده بود، پیمانهای سالت ۲، INF، استارت ۱، استارت ۲ و سپس استارت جدید در ۲۰۱۰ مورد مذاکره قرار گرفتند. اما آنها پا را از آن فراتر گذاشتند و در همین راستا رژیم منع تولید و اشاعهی فناوری تسلیحات موشکی با برد بالاتر از ۳۰۰ کیلومتر با عنوان MTCR به بسیاری از کشورها تحمیل کردند. شکل 9موشک پایونیرRSD 10 با قابلیت حمله سه کلاهک به برد 5500 کیلومتر که در پیمان INF کنار گذاشته شد بازگشت به پیش از سالت ۱ و مذاکرات ۱۹۶۹ اما چه چیزی باعث شد تا در ۲۰۱۶ ورق برگردد و هر دو به جایگاهی قبل از سالت ۱ و حتی پیش از مذاکرات ۱۹۶۹ بازگردند؟ ترامپ و جمهوریخواهان؟! مشکلات از دورهی اوباما شروع شده بود: از دید آمریکاییها ظهور قدرتهای جدید مانند چین، کرهی شمالی و ایران و از دید روسها ایالات متحده به عنوان ناقض پیمانها. اما در عمل و با نگاه به واقعیتهای فنی روی زمین میتوان موضوع به سرانجام رسیدن پروژههای پدافند موشکی ایالات متحده به خصوص در بعد تولید انبوه و استقرار به عنوان عامل اصلی و فاکتور نوظهور اعمال قدرت اشاره کرد. ایالات متحده سالها برای داشتن سامانهی دفاع موشکی قابل اتکا تلاش کرده بود و اگر این پروژهها زودتر به نتیجه میرسیدند، خروج از این پیمانها نیز به همان نسبت زودتر اتفاق میافتاد. اگر موفق نمیشدند نیز دلیلی برای خروج از پیمان وجود نداشت و چه بسا بجای ارائه راهبردهای سلطه گرایانه ای چون تسلط تمام طیفی بر جنگ آنهم در کل دنیا، داعیهدار صلح جهانی میشدند و رژیمهای بین المللی بیشتری مانند MTCR را از طریق رژیم های کنترل بروکراتیک به ملتها تحمیل میکردند. پس از استقرار موشکهای استاندارد ۳ و ۶ بر روی ناوهای کلاس هازارد و استقرار حجم وسیعی از حسگرهای فضاپایه، این توان به وجود آمد که تحلیل جامعی نسبت به پرتاب موشکهای بالستیک به صورت لحظهای در تمام دنیا فراهم شود. کشورهایی مثل ایران و کرهی شمالی مستقیما برای خاک آمریکا تهدید راهبردی محسوب نمیشدند، آنها در برابر دشمنان منطقه ای و تهدیدات نزدیک خود سلاح میساختند، و اگر موشکهای قاره پیما هم میساختند، از نظر عددی و سر جنگی آنقدر محدود بود که بشود در برابرشان کاری کرد. بنابراین از طریق توسعهی تهدیدات میانبرد توسط کشورهای به اصطلاح سرکش(!)، میتوانستند استقرار رایگان سامانههای ضدموشکی آمریکایی را در هر نقطهای از دنیا و به هزینهی میزبان انجام دهند و این یک آمادهسازی جهانی برای کنترل فضا و ایجاد انحصار در حوزهی پرتابهای فضایی نیز بود. باید به قدرت های نوظهور فشار وارد میکردند تا تهدیدی بر علیه آمریکا شوند و از طریق پاسخ به آن تهدید چتر امنیتی خود را در حوزه های اقتصادی تحت تسلط گسترش دهند. از طرفی گلایههای امنیتی ایجاد شدهی مرتبط با ناتوانی این سامانههای دفاع موشکی را با فروش نسل جدیدی از موشکهای تهاجمی برد متوسط، جنگندههای گرانقیمت نسل ۵ و پهپادها جبران میکردند. موشکها به این دلیل مهم بودند که پیشتر، تحقیقات و تولید آنها در سراسر اروپا متوقف شده بود. بنابراین شکل دادن به یک بازار تسلیحاتی جدید و بسیار پرسود که به توسعهی کنترل آسمان در کشورهای مختلف و اتصال تعداد پرشماری رادار و شبکهی مخابراتی در سراسر دنیا به ساختار نظامی آمریکا بیانجامد، با کمترین هزینه امکانپذیر گشته بود تا ایجاد یک نیروی فضایی با هزینهی دیگران و به ریاست ایالات متحده تحت کنترل و فرماندهی پنتاگون به سادگی در دسترس قرار گیرد. وضعیت موشکی اروپا و بازار جدید تسلیحات چنین بازار مبتنی بر تهدیدات موشکی و هستهای، ابتدا لازم بود تا تهدیدکنندهی قابل اعتنایی در بُرد اروپا و دیگر متحدان آمریکا بیابد. سپس آن تهدیدکننده میبایست کشورهای متحد آمریکا را زیر آتش تهدید عملیاتی موشکی و (البته بسیار مهم) هستهای خود ببرد، در نتیجهی آن، کشورهای تهدید شده برای خرید تسلیحات پدافندی در بردهای مختلف روانهی آمریکایی شوند که چنین تسلیحاتی را از قضا در همین سالها به سرانجام رسانده است. کشورهای عربی با پولهای نفتی، ژاپن، کرهی جنوبی و اروپا میتوانستند بزرگترین خریداران اجباری این تسلیحات باشند. کشورهای اروپایی به خصوص اعضای ناتو و حتی فرانسه (که به دلیل وجود پیمانهای دورهی جنگ سرد و توافقهای پس از آن میان روسیه و ایالات متحده از ایجاد زیرساختهای ضدموشکی قابل توجهی که در یک جنگ موشکی تمامعیار باقی بماند) بازمانده بودند، به یکباره همهی این پیمانها را از بین رفته دیدند. اکثر این کشورها به راهاندازی یا داشتن شبکههای راداری موشکی محدود و پاسخهای هستهای محدود گرایش داشتند و برای آن، موشکهای دوربرد قارهپیما و زیردریاییهای موشکانداز هستهای میساختند تا ضمن حفظ قدرت بازدارندگی، توان اعمال قدرت از هر جای دنیا به تهدید مشترک خود، شوروی و سپس روسیه و چین را داشته باشند. در میان اروپاییها تنها فرانسه به ساخت موشکهای کوتاهبرد پرداخت. پلوتون با برد ۱۲۰ کیلومتر و هیدیز با برد ۴۸۰ کیلومتر که هر دو به کلاهک هستهای مجهز بودند. در سایر کشورهای اروپایی موشکهای کروز هستهایِ آمریکایی و موشکهای بالستیک لنس با برد ۱۲۰ کیلومتر مستقر بودند، موشکهای میانبرد سوخت جامد پرشینگ ۲ با برد ۷۴۰ تا ۱۳۵۰ کیلومتر نیز در آلمان نصب شده بودند. بعد از فروپاشی شوروی گونههای آمریکاییِ کوتاهبرد با موشکانداز هایمارس مجهز به موشک MGM140 جایگزین شدند و سایر موشکها مانند پرشینگ از اروپا جمعآوری شده و در قالب INF از بین رفتند. در اروپا از آنجایی که راه مناسبی برای دفاع در برابر این موشکها پیدا نمیشد و موفقیت پدافندها در برابر همهی بردها ناچیز بود، به مشارکت در پیمانهای جنگ سرد به خصوص در مذاکرات روی آورده بودند. بنابراین اروپا در یک خلا موشکی برای موشکهای بالستیک کوتاهبرد و میانبرد قرار دارد و از نظر عددی نیز در این حوزهها قدرتی محسوب نمیشود، اما تاکنون نیز پیکان تهدید این موشکها به سمت روسیه بوده است. همگامی راهبردی با برنامهی هستهای ایران این خلا نمیتوانست به حال خود رها شود، به خصوص آنکه توانایی بالقوهای برای تولید و استقرار هم موشک و هم پدافند موشکی در اروپا وجود دارد. چون آمریکا همهی گزینههای تولید لازم را در اختیار دارد، بزرگترین سهم بازار را برای خود متصور است. اما چگونه میشود به اروپاییها موشک فروخت و با روسیه نیز راحت بود؟! علت استقرار تسلیحات موشکی مانند AGIS ASHORE که نوع زمینپایهی موشکهای پدافندی استاندارد است و میتواند در فاز میانی، موشکهای بالستیک روسی را در ورای جو هدف قرار دهد، تهدید نوظهوری چون ایران عنوان شد؛ در حالی که در زمان افتتاح این سایتها ایران هنوز موشکی در برد اتحادیه آزمایش نکرده بود. تمرینها و شبیهسازیهای بسیاری در اروپا صورت گرفت. اندیشکدهها و مجلات بسیاری آن را از نظر روانی ارتقا دادند تا به وزنهای در معادلات نظامی بدل شود. تا آنجا که آمریکا رسما در بیانیهای علت نصب این موشکها را ایران اعلام کرد. در ۲۰۱۶ دیمیتری پسکوف سخنگوی وزارت خارجهی روسیه چنین اظهار داشت (به نقل از نیویورکتایمز) 5: «اقدامات لازم برای تامین سطوح امنیتی مورد نظر روسیه در حال انجام است. بگذارید به یادتان بیاورم، رئیس جمهور شخصا این پرسش را مکررا تکرار نموده که این سیستمها علیه چه کسی هدف گرفته شدهاند». در ادامه نیویورکتایمز چنین مینویسد: «ایالات متحده میگوید که سامانههای پدافند موشکی در برابر دولتهای «سرکش» به خصوص ایران قرار دارند و هیچ هدف تامین امنیتی برای حتی اروپا و یا آمریکا علیه روسیه با آن ذخایر موشکی اتمی ندارند. سایتهای پیمان آتلانتیک شمالی توسط افسران آمریکایی کنترل میشوند». نصب این سامانه حتی روسها را در رابطه با ایران تحت فشار قرار داد. به نظر میرسید روسها نیز دیگر تمایلی برای همکاری با ایران در برنامهی هستهای نداشتند و حتی این را پیشتر با مشارکت در قطعنامههای ضدایرانی شورای امنیت نشان داده بودند. آمریکا از این طریق به آنچه که میخواست میرسید؛ ابتدا با استفاده از تهدید ایران، شبکهی راداری ناتو را به کنترل کامل درمیآورد و آسمان اروپا و به خصوص روسیه را به دقت پایش میکرد، سپس باقی سامانههای خود را مستقر مینمود. این نقطهی آغاز از ۲۰۱۶ نیاز به ایجاد تهدیدات وسیع موشکی از سوی ایرانی داشت که در آن زمان بردی فراتر از ۱۳۵۰ کیلومتر را به صورت رسمی نشان نداده بود، ایرانی که توافق وین را پذیرفته بود و در شرف یک توافق بزرگ بود. در ادعاها برد موشکی ایران نیز بیشتر از ۲۰۰۰ کیلومتر عنوان نشده بود و این بسیار کمتر از برد مورد نیاز برای زدن بخشهای مهم اروپا از سمت ایران است، یعنی بردی دستکم بیش از ۳۸۰۰ کیلومتر و تا انگلستان در دوربردترین نقطه حدود ۵۰۰۰ و یا اسپانیا در حدود ۶۰۰۰ کیلومتری. ایجیس اشور همان پدافند موشکی دریاپایهی آمریکا بود که به زمین و فرودگاهی در دانمارک منتقل شده بود. این طراحی برای توسعهی سامانههای پدافندی، مقدمهای برای تنشزایی و خروج از برجام با بهانهسازی از برنامهی موشکی ایران و فشار بیشتر به همهی طرفها بود. شکل 10 سامانه ایجیش اشور عملیاتی شده در رومانی اگر ایدههای ذکر شدهی اینجانب در پیمان پدافند موشکی ABM را به یاد داشته باشید و روش آمریکا در متوقف ساختن شوروی به شکل موقت تا نتیجه گرفتن از برنامهی «تامین» و سپسSDI را به خاطر آورید، برجام نقشی فراتر از آن نداشت. غرب، برنامهی هستهای ایران را متوقف میساخت تا بتواند چتر پدافندی کافی در اروپا فراهم آورد و پس از آن از برجام خارج شده و دور جدیدی از فشارها و در پوشش آن اقدامات لازم برای نفوذ در اروپا و ضدیت با روسیه را در تکمیل سلطهی جهانی خود بر فضا صورت دهد. ایدهی این اقدام چنین فرضی بود که مذاکرات در ۲۰۱۵ به سرانجام میرسید، در ۸ سال بعد از آن از ۲۰۱۶ رئیس جمهور بعدی ایالات متحده فرصت دارد تا به چند روش چتر کنترل نظامی آمریکا بر اروپا و بخشهای وسیعی از دنیا را با استفاده از توسعهی تهدید از جانب ایران توسعه دهد. جالبتر اینکه زدن تاسیسات هستهای ایران کمترین نقش را داشت، اما بیشترین صحبتها را به خود اختصاص میداد. در این خصوص من دو راهبرد متصور میشوم: · نخست، خروج از برجام و بازی تهدید نظامی همهجانبه به خصوص دورایستا علیه ایران و همگامسازی اروپا در اعمال فشار همهجانبه به خصوص نظامی بر ایران. · دوم، ماندن در برجام و منتظر اقدامات موشکی ایران بودن برای طراحی پیمانهای کنترلی بعدی که قابلیت دسترسی حتی به زیرساختهای موشکی ایران را نیز میدهد. سامانهی ایجیس اشور در می ۲۰۱۵ در دوسلو رومانی مستقر شد و دو ماه بعد برجام نیز مورد توافق قرار گرفت. در برجام بسیاری از تحریمها برای بازهای بین ۵ تا ۸ سال تنظیم شدند و این زمانها به خصوص بازهی ۵ سالهی تسلیحاتی و ۸ سالهی موشکی از نظر راهبردی با استقرار فراگیر سامانههای موشکی در اروپا و منطق بقای برجام همگام هستند. در عمل و در برابر راهبرد خروج و تخریب برجام از سوی غرب نیز، ایران به فرصتی به طور متوسط از ۵ تا ۸ سال نیاز داشت تا تهدیدات نظامی خود را از نظر فنی و اثربخشی (تولید انبوه سامانههای جدید تهاجمی) به نتیجه برساند. بدین ترتیب هم در راهبرد خروج و هم در راهبرد ماندن در برجام تنفس ۵ ساله در برابر برنامهی موشکی ایران دیده شده بود. در حال حاضر آنچه اتفاق افتاده این باور را اثبات میکند. آمریکا برد موشکهای کوتاهبرد سوخت جامد (ATACMS) موجود در سامانهی هایمارس را از ۱۴۰ کیلومتر به ۳۰۰ کیلومتر و سپس به ۵۰۰ کیلومتر در نمونهی تهاجم عمقی توسعه داد. همچنین موشکهای هایپرسونیک خود را نهایی ساخت تا بتواند اهدافی در عمق ۱۶۰۰ کیلومتری را منهدم سازد. هدف از این کارها دقیقا ضدیت با توان پدافندی ایران و ایجاد دسترسی مناسب علیه تاسیسات هستهای بود، به نحوی که بتواند با این موشکها سامانههای پدافندی اس ۳۰۰ و اس ۴۰۰ را در هرجایی که باشند از کار بیاندازد، سپس جنگندهها و بمبافکنهای رادارگریزش بتواند وارد فضای ایران شده و به آسانی تاسیسات عمقی آن را هدف قرار دهد. ایالات متحده همچنین در نظر دارد تا ۲۰۲۵ برد این موشکهای کوتاهبرد زمین به زمین را به ۷۰۰ کیلومتر برساند، در حالی که بسیاری از کشورهای اروپایی از داشتن چنین تسلیحاتی محروم هستند و از طرفی خلا کاملی در زمینهی برد ۱۰۰۰ تا ۵۵۰۰ کیلومتر در دارایی نظامی میان متحدین اروپایی حس میشود. این کشورها در صورتی که به چنین موشکهایی دست یابند قادرند موسکو و تهران را در کمتر از ۳۰ دقیقه هدف قرار دهند. از آنجایی که استفاده از این موشکها به سبک تسلیحات متعارف تنها با تعداد انبوه موفقیتآمیز خواهد بود، بازار موفقی با فروشهای سنگین به اروپا توسط آمریکا فراهم میشود. آنها میتوانند با هر موشک دستکم ۷ تا ۱۰ برابر قیمت واقعی سودآوری داشته باشند. بدون آنکه هیچ نگرانیای برای استفاده از این تسلیحات توسط اروپاییها حتی در بدترین حالتِ تقابلی علیه آمریکا وجود داشته باشد، آنها میتوانند برتری نظامی و به خصوص موشکی روسیه را از این طریق به شدت تحت تاثیر قرار دهند و موازنههای تئوریک موجود را برای همیشه به طور کامل بر هم زنند. در صورتی که این پروژهها همگام با پروژهی جنگندهی اف ۳۵ که این روزها از نظر عددی تکمیل شده است به سرانجام برسد، دیگر مراحل زمانی موجود در برجام اهمیتی ندارند! غرب با یک برنامهی هستهای متوقف شدهای روبروست که به وسیلهی توافق توانسته است حجم مواد هستهای در تاسیسات را به شدت کاهش دهد. از این رو هرگونه حملهی نظامی به نشت مواد هستهای و آلودگیهای بیش از حد منجر نمیشود. راهبرد دوم حتی با عدم خروج از برجام و با انتظار و اتکا به ایجاد تهدید موشکی از سوی ایران تا حدودی امکانپذیر بود. آنها پیشبینی میکردند که ایران در این دوره بالاخره موشکهای با برد بلندتر را به نمایش بگذارد، بنابراین موشکهایی خیالی مانند شهاب ۴، شهاب ۵ و حتی ۶ را با در نظر گرفتن مسیر حرکت کرهی شمالی در برنامهی موشکی برای ایران متصور بودند. موشکهایی که هیچوقت ساخته یا رونمایی نشدند، اما مطابق با تصوراتی که از کرهی شمالی در آنها ایجاد شده بود ایران میبایست دستکم تا ۲۰۱۲ موشک میانبردی که بتواند اروپا را هدف قرار دهد نشان میداد. خیلی پیشتر نتانیاهو در ۱۹۹۷ گفته بود که ایران موشک شهاب ۶ با برد ۱۴ هزار کیلومتر را خواهد ساخت تا ایالات متحده را هدف قرار دهد. یک تحلیلگر روس در ۲۰۰۷ میگفت که ایران موشکهای شهاب ۵ و ۶ را به زودی رونمایی میکند. محاسبات مختلفی در سالهای مختلف پیرامون برنامهی موشکی ایران ارائه میشد. وقتی این محاسبات خطاهای خود را نشان داد، آنها برنامهی فضایی ایران را دروغین و با هدف نظامی میخواندند تا به آنچه میخواهند دست پیدا کنند. ولی در عمل موشکهایی که بردی در سطح اروپا داشته باشند، بدون سرهای جنگی هستهای و یا تعداد زیاد، قدرت نظامی آنچنان موثری به شمار نمیروند. گرچه در صورت وجود، اهداف راهبردی بسیاری برای آمریکا در حوزهی نفوذ نظامی را تضمین میکردند. به نظر نمیرسید ایران بتواند حجم انبوهی از موشکهایی تولید کند که اروپا یا آمریکا را با کلاهکهای غیرهستهای متعارف هدف قرار دهد. رقمی در حدود نهایتا ۳۰۰ تا ۴۰۰ موشک که میشود با یک برنامهی پدافند موشکی اکثر آنها را در میانهی راه مورد اصابت قرار داد و حتی اگر به زمین اصابت کنند آنچنان خسارتی بر جا نخواهند گذاشت؛ اما این حملات در عوض با پاسخ هستهای از سوی غرب مواجه خواهند شد. این خلاصه ای از تصورات غربیها نسبت به برنامهی موشکی ایران بود. بنابراین بدون خروج از برجام نیز پیشبینیهایی برای کنترل برنامهی موشکی ایران در وجوه مختلف تدارک دیده شده بود؛ مثلا توافقنامهی جدید موشکی و سپس شکست در همین توافق جدید و استقرار گستردهی سامانههای پدافند موشکی و راداری آمریکا در اروپا به هزینهی شرکا. اما ایران از ورود به این بازی عامدانه سرباز زد. گرچه غربیها طی این مدت و در راستای راهبرد اعلام شده، تسلط تمام طیفیِ (Full spectrum dominance ) مسیرِ از قبل طراحی شدهی خود را پیگیری کردهاند. ایران چه بخواهد چه نخواهد اگر موشکهایی برای زدن اروپا نشان ندهد نمیتواند به تهدیدات نظامی پایان دهد، از طرفی اگر چنین نکند حتی ممکن است با حملهی نظامی محدود و از قبل شکست خوردهای مواجه شود که انگیزهی داشتن چنین تسلیحاتی را در ایران به یک مطالبهی عمومی تبدیل کند. روسیه هشیار میشود، واکنش آنها دور از انتظار و سهمگین است روسها قبل از اینکه دیر شود، با خروج از پیمان منع تسلیحات موشکی میانبرد، واکنش اولیه را به اروپا نشان دادند. در حالی که این پیمان بین روسیه و آمریکا برای محدودسازی موشکهای کوتاه و میانبرد طراحی شده بود، اما برای آمریکا از نظر دسترسی سرزمینی از ابتدا هیچ نگرانیای نسبت به برد این موشکها وجود نداشت. به نظر میرسد روسها میخواستند اروپاییها را در جهت تحت فشار قرار دادن آمریکاییها نگران کنند. اما واکنش واقعی و سهمگین آنها به کلِ راهبرد دفاعی موشکی جنگ ستارگانیِ آمریکا، در ۲۰۱۸ و زمانی رخ داد که از مدرنترین تسلیحات تقریبا ناشناختهی خود را رونمایی کردند: شکل 11 موشک کینژال در حال تست پرتاب از جنگنده میگ 31 · موشکِ هایپرسونیک3M22 زیرکن، با ۸ ماخ سرعت و قابلیت گشتزنی در ارتفاعات مختلف با ۲۰۰۰ کیلومتر برد که قابلیت انهدام آن برای هیچیک از کشورهای اروپایی و حتی آمریکا با توان فنی موجود ممکن نیست. · موشک قارهپیمای آوانگارد با سر جنگی گشتزن که میتواند در رسیدن به هدف، تغییر مسیر داده و شبکههای پدافندی موشکی را در همان ارتفاع بالا و حتی در حین فرود دور بزند. آن هم با سرعتی بین ۲۰ تا ۲۷ ماخ که هیچ موشکی در حال حاضر قادر به رهگیری این سرعت در خط سیر مستقیم نیست، چه رسد به حالت گشت زن. این موشک قادر است از ۸۰۰ کیلوتن تا ۲ مگاتن مهمات هستهای با قدرتی بیش از ۱۳۰ برابر حمله به ژاپن با خود حمل کند. · موشک بالستیک هواپرتاب کینژال، با برد ۲ تا ۳ هزار کیلومتر متناسب با بستر حمل و پرتاب هوایی. این موشک با ۱۰ ماخ سرعت به هدف اصابت میکند و اعلام شده که اختصاصا برای انهدام سامانههای پدافند موشکی مستقر در جوار روسیه مانند پاتریوت، تاد و ایجیس (در رومانی و مناطق دیگر) ساخته شده است. این موشک میتواند از هر نقطهای که هواپیماهای جنگندهای چون میگ ۳۱ یا توپولف ۲۲ قادر به رفتن باشند، به سمت اهداف پرتاب شود. · موشک اسکایفال یا بورویتزنیک با موتور هستهای که قادر است به مدت بسیار زیادی در آسمان باقی بماند و یک یا چند کلاهک هستهای را در خود جای دهد. · آنهپاد استاتوس ۶ ملقب به پوسایدون (آنهپاد اختصارا به معنای آبنورد هدایتپذیر از دور گفته میشود). استاتوس ۶ پدیدهی عجیب این رونمایی ها بود، یک اژدر هستهای که قادر است بدون سرنشین دریانوردی کند و تا ۱۰۰ مگاتن بمب اتمی را با خود حمل کند. استاتوس ۶ موشک نیست، اما همهی راهبرد پدافندی موشکی آمریکا را زیر سوال میبرد. روسها به یکباره از هر آنچه که در این سالها در مورد آن تحقیق کرده بودند و یا توسعه داده بودند رونمایی کردند، همهی آن تسلیحات افسانهای. آنها دیگر حوصلهای از خود نشان نمیدادند. به نظر میرسید قصد داشتند یک بار برای همیشه از شر برنامهی جنگ ستارگان آمریکا که از زمان شوروی یک ایدئولوژی ضدکمونیسم بود و در عصر روسیه پلیدی جهانی کشورهای سرکش را بهانهی خود کرده بود با قدرت خلاص شوند. آنها کاری کردند که این برنامه هیچ معادلهی قابل محاسبهای در برابر روسیه در خود نداشته باشد. اما این سامانهها همچنان توجیهات خود را در برابر ایران و کرهی شمالی و تا حدودی چین، حفظ میکنند و بر همین مبنا پیش خواهند رفت. از طرفی مراکز فرماندهی و کنترل عظیم، حسگرهای فضاپایه و رادارهای برد بلند همچنان عنصر اصلی و فعال طرح جنگ ستارگان هستند و ارزش آن را در برابر روسیه تا حدودی حفظ خواهد شد. شکل 12 طراحی های مفهومی تسلیحات تازه رونمایی شده روسیه. گفتنی است که روسها همچنان تصاویر دقیقی از آنها نشان نداده اند ایران ساکت و ناتوان در ایجاد تهدید اثربخش گرچه ایران عامدانه به بازی تهدید موشکی علیه اروپا وارد نشد، و لیکن این را نباید به معنای یک امر حساب شده و موفقیتآمیز تلقی کرد. از آنجایی که پس از برجام تصوراتی در مورد اتخاذ سیاست تنشزدایی و رفع مسائل اقتصادی کشور با اتکای بسیار به منافع حاصل از توافق با غرب به وجود آمده بود، نزدیکبینی راهبردی دولت با خروج آمریکا از برجام خود را نشان داد. همهی تصورات راهبردی دولت به هم خورد، چرا که ابزاری جز تصورات روی کاغذ برای این وضعیت تدارک دیده نشده بود؛ راهبرد خروجی هم در کار نبود (!!)، دولت صرفا به دستاورد دیپلماتیک خود بسنده میکرد و آن را یک افتخار میدانست، در حالی طرف مقابل اقدامات بسیار زیادی در سطح جهانی با موفقیتهای بسیار انجام میداد. از بعد نظامی به این دلیل که بزرگترین تهدید از دید اروپاییها، یعنی برنامهی اتمی ایران از میان رفته یا به کنترل در آمده بود، به نظر میرسید برنامهی فضایی ایران که ماهوارهبرها و تستهای فضایی در آن ابزاری قدرتافزا محسوب میشدند، برای کاهش تنش به دست خود دولت محدود شدهاند. شواهد از کاهش بودجهی دفاعی و کاهش شدید بودجهی برنامهی فضایی ایران خبر میداد. گرچه در سالهای بعد با اینکه مردم و مجلس هشیار شده بودند بودجهی دفاعی و برنامهی فضایی افزایش یافت، اما آنچنان شور سابق در برنامهی فضایی ایران دیده نمیشود؛ بیشتر پرتابها شکست میخورند و ایران از دستیابی به فضا در یک مسیر صحیح و اصولی، به عنوان راهبرد ملی پایدار باز میماند. اما سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با رویکردی هوشیارانه و بدون خدشه در راهبرد دولت، با پرتاب موفق ماهوارهی نور و رونمایی از موتور سلمان سعی در جبران این عقبماندگی داشت، اما این کافی نبود. در سطح متعارف تهدید کافی علیه اروپا در جهت متعهد نگاه داشتن آنان ایجاد نشده بود، ابزار خاصی در عمل وجود نداشت و ایران از ابزارهای اقتصادی، سیاسی و قانونی کافی نیز بهرهمند نبود. در برابر، اروپاییها حتی تضمینهایی چون سپر موشکی آمریکا در رومانی، استقرار تاد در امارات و دیگر مناطق عربی در برابر یک حملهی محدود موشکی را ایجاد کرده بودند و این همپیمانان اروپایی بودند که ابزار مقابله در برابر اقدامات ایران را در اختیار داشتند. ایران نه تنها دیگر در هیچ سطحی نگران کننده نبود، خود نیز همکاری لازم را به عمل میآورد و به طمع منافع اقتصادی یا جلوگیری از ایجاد مشکلات جدیدتر از برجام خارج نشده بود و قصدی برای ایجاد تنش نشان نمیداد. از این رو غرب سیاست فاصلهاندازی میان نهادهای اصلی دفاعی ایران و دولت را در پیش گرفت، تا با تحلیلهای پیوستهی خود برنامهی موشکی ایران را علت عارضههای سیاسی تحمیل شده بر ایران نشان دهد. بنابراین اروپاییها حتی لازم نمیدیدند پیگیر هیچ تعهدی باشند، از نظر آنها مسئله تمام شده بود و حتی در صورت اقدام نیز آنها در هر شرایطی زمان کافی برای هر کاری داشتند. گستاخی تا آنجایی پیش رفت که کشورهای عربی با مشاهدهی سیل تسلیحات غربی سرازیر شده به کشورهایشان و ایضا قرار گرفتن در حوزههای استراتژیک تسلط تمامطیفی آمریکا، طالب شرکت در مذاکرات بعدی یا برجام ۲ با ایران شدند؛ آمریکا دیگر سربازهایش را راهی صفحهی شطرنج با ایران میکرد. اعراب بر خلاف آمریکا مسئلهای با برنامهی هستهای ایران که قبلا حل شده بود نداشتند، آنها به دنبال قطع حوزههای نفوذ راهبردی ایران در منطقه و کاستن از توان موشکی ایران به نیابت از غرب بودند. اما با این وجود، آمریکای جمهوریخواهان در راهبرد اول که در سرتیتر همگامی راهبردی با برنامهی هستهای ایران به آن اشاره شد، برای فروش وسیع تسلیحات و استقرار سلطهی کامل نظامی بر آسمان و فضای اروپا و خاورمیانه در معادلات خود به تهدید جدی از سوی ایران نیاز داشت. برای آمریکا داشتن یک سلاح هستهایِ محدود و کمظرفیت از سوی ایران لازم بود و فرصتهای بسیاری برای نفوذ و اعمال قدرت توسط آمریکا در ناتو و کشورهای عربی فراهم میآورد، از حضور تقریبا بیهزینه و همهجانبه در همه جا (!) تا داشتن بهانههای کافی برای اقدام علیه توان بازدارندگی روسیه و حتی چین به هزینهی دیگران. البته بیعملی ایران دست آنان را از این اقدامات تا حدودی کوتاه میساخت. جمهوریخواهان به خوبی برای ابعاد روانی «تهدیدی به نام ایران» در جهت بقای سیاسی خود نیز برنامهریزی کرده بودند، تا حدی که به عقیدهی بنده آزمایش سلاح هستهای از سوی ایران اصلیترین و لازمترین عنصر برنامهی تهدیدسازی ترامپ در جهت محِقسازی خود بود. اما ایران در این حوزه با اتکا بر اصول اعلامی خود در فتوای هستهای اقدامی نکرد. هر چند ایران از دید غربیها خود را ناتوان و بیاراده نشان داد (کاری که معقول به نظر میرسید واکنش شدید مقابله به مثلی در حد خروج از برجام و ساخت بمب بود و همه در دنیا چنین انتظاری داشتند) و سعی کرد نسبت به اهداف تاکتیکی نزدیک به خود قوای منکوب کنندهتری فراهم آورد تا بازدارندگی را در عرصهی تاکتیکی و در برابر پایگاههای نزدیک به خود فراهم کرده و مهلتی به اعراب برای عرض اندام نداده باشد، و از طرف دیگر با نظامی نکردن برنامهی هستهای خود آن را حفظ کند. اتخاذ این راهبرد با ساختن موشکهای سوخت جامد کوتاهبرد، افزایش در دقت و تعداد و رساندن برد آنها به ۱۰۰۰ و سپس ۱۸۰۰ کیلومتر، قدرتی با فواید تاکتیکی بیشمار به خصوص علیه تهدیدات منطقهای ایجاد کرد. این توان ثمرات خود را در حملات موشکی به داعش، تروریستهای کردستان عراق و پایگاه تروریستی عینالاسد نشان داد، اما در حیطهی حفاظت از دستاوردهای برجام عملگر موثری به شمار نمیرفت. ایران بدون داشتن سلاحی که بتواند به شکلی موثر اروپا را تحت فشار امنیتی-نظامی قرار دهد، نتوانست آنها را در توافق متعهد نگاه دارد. شیوهی دستیابی ایران به سلاح هستهای، خط زمانی و مراحل مختلف در مقالهای دیگر مورد تحلیل اینجانب قرار گرفته است و از تکرار آن خودداری میکنم. در آن مقاله از دلایلی مبنی بر اینکه چرا ساختن یک یا چند بمب فواید آنچنانی نداشته و در راستای راهبرد تقابلی آمریکا قرار میگیرد و اینکه حتی اجرای آن، چه پیشنیازهایی لازم دارد به تفصیل سخن گفتهام. آن موارد در مورد دستیابی به موشکهای میانبرد فراقارهای نیز منطق مشابهی دارد و شرایطی ویژه را رقم میزند که در ادامه توضیح داده خواهد شد. موشک میانبرد فراقارهای (IRBM) چنین موشکی از نظر فنی ابتدا لازم است طی ۵ تا ۷ پرتاب مطابق با الگوی اثبات یک فناوری موشکی، به باور تولیدکننده و همگان برسد. سپس این فناوری از نظر تولید انبوه در سطوح متعارف و غیرمتعارف و از نظر عددی به شکل راهبردی و تاکتیکی نیز میبایست خود را اثبات کند. این موارد برای تحقق به زمان زیادی نیاز دارند. برای مثال موشکی که بتواند بردی معادل ۴۰۰۰ کیلومتر یا بیشتر داشته باشد، باید بتواند سالم پرتاب شود، به سلامت از پدافند موشکی عبور کند، سالم به مقصد برسد و در مقصد نیز نقطهی مورد نظر را با دقت بالایی مورد اصابت قرار دهد و آن اصابت موثر واقع شود. در برخی محاسبات برای چنین موشکی که بتواند از میان خطاهای سیستمی، خطاهای هدفگیری و اقدامات دشمن موثر واقع شود، شانس کمی وجود دارد و به همین علت برای دستیابی به موفقیت باید این شانس کم با کمیت پوشش داده شود. مثلا اگر فرض بگیریم از ۱۰ موشک با خطاهای مذکور تنها ۴ موشک امکان رسیدن به ۱۰ هدف را داشته باشند، بنابراین میبایست ۲۵ موشک تولید شود و همین تعداد نگهداری و سپس شلیک شود که فرایندی بس بزرگ و پرمسئله است، به خصوص نسبت به ابعاد دشمنان و اهداف جدیدی که مورد تهاجم قرار میدهد. اروپا پهنهی وسیعی از اهداف دارد و نمیتوان تنها با تعداد محدودی موشک در برابر آن بازدارندگی ایجاد کرد. مگر اینکه این تعداد محدود موشک، به سرهای جنگی اتمی مجهز باشند و از طرفی دیگر به تعداد شهرها، پایگاهها یا دستکم پایتختهای اروپایی لحاظ شده باشند. این بدان معنیست که برای موشکی در برد اتحادیه، ۲ روش مطروح است: در طرح اول باید موشکها بسیار ارزان و پرتعداد باشند و در طرح دوم به خصوصیاتی مجهز شوند که با کمترین خطا از پیشرفتهترین سامانههای پدافندی عبور کنند. در طراحی دوم موشکها بسیار گران خواهند شد تا ترکیب این دو طرح یک اجبار شود و البته در کنار آن میبایست سامانههای جانبی برای انهدام یا مشغولسازی پدافندهای موشکی غربی در محدودهی اتحادیه نیز تدارک دیده شود تا بازدارندگی، کمال ظرفیت خود را حفظ کند. یک مثال عددی را میتوان آن ۱۰ پایگاهی که ائتلاف غربی در ۲ حملهی موشکی از اروپا به سوریه استفاده کرده است، ملاک قرار داد. به لحاظ فنی ۵۰ تا۱۰۰ موشک برای انهدام هر پایگاه لازم است و این نیازی در حدود ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ موشک را در دو طرح مذکور گوشزد میکند. از جهات فوق، ساختن موشک، آزمایشات مختلف و در نهایت تولید انبوه به شکلی که بدون کلاهک هستهای و با سر جنگی حدود ۵۰۰ کیلوگرمی موثر واقع شود، زمان زیادی دستکم بین ۵ تا ۲۰ سال طول خواهد کشید. رونمایی از چنین موشکی بسیار حساسیتبرانگیز خواهد بود و میتواند تنشهای بسیاری ایجاد کند، بنابراین در دورهی رونمایی و آزمایشها میبایست هزینههای زیادی صرف شود. از طرفی در این میان دشمن نیز اقدامات متقابل فراوانی صورت خواهد داد. از تحرکات تروریستی تا حملهی نظامی محدود و یا اقدامات راهبردشکنِ متقاطع مثلا پاسخ به برنامهی موشکی در سطح تحریمهای اقتصادی یا سیاسی. اما نداشتن این موشک به معنای آن است که هر توافقی ضمانتی برای متعهد ساختن طرف اروپایی در پی نخواهد داشت و تجربه نیز نشان میدهد که چنین توافقی بدون شک یک اتلاف وقت خواهد بود. با این وجود برنامهی هستهای نیز بدون تسلیحات حامل اهمیت آنچنانیای ندارد و پیگیری بیش از حد آن صرفا برای ایجاد سرگرمی و فایدهی سیاسی به نفع طرف غربیست تا در جهت ایجاد ساز و کارهای تحریمی و محدودسازی بیشتر ایران دستاویزی داشته باشند. گرچه هزینههای داشتن این موشکها ممکن است زیاد به نظر برسد، ولی کشور را به بازدارندگی مطلوبی میرساند که طرف معامله را در محدودهی توافق نگاه میدارد. این از آن جهت امری راهبردی محسوب میشود که نابود کردن هر توافقی به معنای شروع مخاصمهای جدید است. چه بسا نگارش یک توافق منافعی دارد و مضراتی ولی کنترل شده، اما خروج از آن هزینههای بسیار زیادی برای هر دو طرف و به بر اساس تجربهی موجود و تجارب قبلی برای ما خواهد داشت. آنچه که اشاره شد نمایشی از مقطعی و تاکتیکی بودن اقسام مختلف مذاکرات توسط غرب در ابتدای راه با هر کشوری که به ایجاد قدرت سخت میپردازد، بود. این مذاکرات همانند مذاکرات آتشبس میان یک درگیری نظامی برای ارسال بیشتر مهمات به خطوط و جابجایی مجروحین برای درگیری بزرگتر بعدیست. آنها به دلیل ماهیت برتریطلبی متکی بر فناوری نمیتوانند به معاهدات صلح در هیچ سطحی پایبند بمانند. به محض آنکه تکنولوژیهای جدید نمایان میشوند و حوزههای جدید اعمال قدرت به واسطهی آنها فراهم میشود، همهی معادلات و توافقات پیشین را به هم ریخته و طالب نظمی جدید مطابق با این تواناییهای جدیدشان میشوند. گاه این تکنولوژیهای جدید فناوریهای سیاسی و اقتصادیست و یا حتی نوآوریهای اداری در ایجاد مکانیزمهای بینالمللی بروکراتیکی که محدودسازی و کنترل دیگران را از طریق پیمانهای پیچیده شده در ظواهر صلح آمیز دنبال میکنند، مانند آنچه که در FATF شاهدیم. این مطلب را با عنوان حقانیت فناوری در مقالهای دیگر با اشاره به برخی ریشهها و علل برتریطلبی تکنولوژیک و اخلاقیات برآمده از آن مفصلا توضیح دادهام و از ادامه خودداری میکنم. طی سالهای آینده، وزنهی اساسی در راهبردهای غرب علیه جمهوری اسلامی ایران همان ضمانتهای عملی از قبل ایجاد شده در سطح نظامی (در حوزههای تاکتیکی و راهبردی) است که در مقاطع خاصی علیه سطوح خاصی از قدرت (به خصوص نوع فناورانه که دسترسی سخت را فراهم میکند) به کار گرفته میشوند؛ اقداماتی که دو طرف هوشمندانه به کار میبرند تا طرف دیگر را به بازنگری در رفتار خود وادار کنند. این اقدامات از سوی غرب تعمدا بر اساس محاسباتی پیشینهدار و تجربههای قبلی تنظیم میشوند، علت این تنظیم نیز باورپذیری آنان با اتکا به داستانپردازیهای تاریخی نزد افکار عمومی و اثبات وجود تجربههای قبلیست و به خصوص باورپذیری نسبت به عملی بودن راهبردهای پیشین در آینده. مثلا مسیر توسعهی موشکی ایران به خاطر مسیری که کرهی شمالی رفته است قابل حدس است یا حتی برنامهی هستهای، و ایران در این برنامه مثلا از تجربههای راهبردی کره و چین استفاده خواهد کرد و غربیها هم رفتار متقابل این کشورها را ملاکی برای هزینههای مقابله با ایران خواهند کرد. کرهی شمالی به مقیاس وسیعی برای ایران داستانپردازی شده است. مسئلهی وزنههای راهبردی نظامی جهانی مانند پدافند موشکی از آنجایی اهمیت راهبردی دارد که پیوسته هزینههای بسیاری برای آن شده است، ساختارهای عریض و طویلی ایجاد کردهاند که از این طریق نفوذهای عمیق جهانی، ایجاد شده و به تملک اصیل غرب درآمدهاند و در خود جایگاهی برای اینکه کدام سیاستمدار و یا حزب در رئوس قدرت طرفها قرار گیرد، در نظر نگرفته است. آمریکا تجربهی بسیاری در حوزهی اعمال قدرت بر شوروی و دیگران داشته و دارد و درسهایی که از آنها آموخته است را در مورد ایران تکرار خواهد کرد. این درسها در ساختار اقتصادی-نظامی ایالات متحده زنجیرههای کلان ارزش و همچنین کالاها، مصارف و بازارهایی ایجاد کردهاند که لزوم بهرهگیری حداکثری از آنان را برای این کشور واجب کرده است. آمریکا و غرب را گریزی از مسیرهایی که انتخاب میکنند نیست و این مسیرها به سادگی قابل پیشبینی است و باید با روشهای نرم، افکار عمومی را نسبت به آنها هشیار ساخت. چالش راهبردیِ ایجاد تهدید نظامی علیه اروپا برای متعهد نگهداشتن آنها در هر توافقی، آن است که اقدامات آفندی و به خصوص پدافندی آنها در سطوح نظامی موثر واقع نشوند. به خصوص در زمانی که برنامهی هستهای ایران را کاملا نظامی تلقی میکنند و خود را بر اساس نتایج فنی آن تنظیم میکنند نه رفتار سیاستمداران یا تئوریهای سیاسی. پایان بخش اول برخی منابع 1- https://en.wikipedia.org/wiki/Sentinel_program 2- https://en.wikipedia.org/wiki/Safeguard_Program 3- https://en.wikipedia.org/wiki/Anti-Ballistic_Missile_Treaty 4- https://en.wikipedia.org/wiki/Strategic_Defense_Initiative 5- https://www.nytimes.com/2016/05/13/world/europe/russia-nato-us-romania-missile-defense.html
- 1 reply
-
- 24
-
- هسته ای
- تسلیحات فضاپایه
- (و 6 بیشتر)
-
هوش مصنوعی و آینده منازعات بخش اول مقدمه پيش بيني تاثير دقيق و خط سير فناوري هاي به کار رفته توسط هوش مصنوعي دشوار است. با اين حال اين تکنولوژي ها ممکن است يک تحول تمدني قابل مقايسه با اختراع برق را ايجاد کنند. برنامه هاي هوش مصنوعي ، جنبه هاي زيادي از اقتصاد جهاني، امنيت ، ارتباطات و حمل و نقل را به وسيله تغيير نحوه کار انسان ها ، برقراري ارتباط ، تفکر و تصميم گيري تغيير خواهند داد. دستگاه هاي هوشمند در فعاليت هاي انسان ها مشارکت کرده يا جايگزين انسانها در گستره وسيعي از فعاليتها ميشوند . چنين تغيير شديدي ، تاثير اجتماعي ، اقتصادي و سياسي دارندگان اين مولفه ها را افزايش خواهد داد ، در حالي که طرف بدون بهره ممکن است با چالشهاي چشمگيري مواجه شوند. انقلاب هوش مصنوعي و فناوري هاي همراه آن در حال تغيير رقابت هاي ژئوپليتيکي هستند. از آنجا که توسعه هوش مصنوعي ، يادگيري ماشين و سيستم هاي خود مختار به عواملي از قبيل داده ها ، نيروي کار ، توان محاسباتي و نيمه هادي ها متکي است ، اختلافات در چگونگي استفاده کشورهاي مختلف از اين فناوري ها در آينده گسترش مي يابد. اين امر به اين دليل است که تسلط دولت ها بر هوش مصنوعي ، اثربخشي استراتژيک آينده آنها در امور نظامي و همچنين عملکرد آن ها ، رقابت و توانايي بازدارندگي در مقابل دشمنان را تعيين مي کند. هوش مصنوعي از استفاده از سيستمهاي خود مختار تا تحول در فرماندهي ، کنترل ، ارتباطات ، کامپيوترها، اطلاعات ، نظارت و شناسايي (C4ISR) و از پردازش اطلاعات تا امنيت شناختي، نحوه برنامه ريزي و جنگ را تغيير خواهد داد. سيستم هاي هوش مصنوعي براي مقابله با چالشهاي يکپارچه تر متعارف ، هيبريدي و چالش هاي زمان صلح حياتي خواهند بود. از آنجا که تکنولوژيهاي مختل کننده ابزارهاي جديدي را براي رژيم هاي توتاليتر و گروههاي افراط گرا فراهم ميکنند، جامعه هاي دو طرف اقيانوس اطلس نياز به توسعه راه حل هايي براي کاهش استفاده هاي مخرب از دستگاه هاي هوشمند دارند. ناتو از لحاظ منطقي به خوبي با اين چالش مقابله مي کند. تلاش هاي اخير در ايجاد توانايي هاي نظامي ، پروژه هاي تحقيقاتي مشترک و مشاوره هاي داخلي در اين اتحاد ، آگاهي از فرصت ها و چالش هاي ناشي از پيشرفت سريع هوش مصنوعي را نشان مي دهد. تمرينات هم پيمانان شامل سيستم هاي خودمختار ميان حوزه اي ، تاکتيک هاي فعال شده در فضاي مجازي و سناريو هاي خصمانه و همچنين قابليت هاي جديد C4ISR است. سازمان هاي مختلف ، مانند سازمان علوم و فناوري ناتو و مراکز برتر علمي به گسترش دانش، ايجاد آگاهي، تحريک تحقيقات و حمايت از توسعه و جذب متخصصان ملي کمک ميکنند. با اين حال ناتو هنوز نياز به توسعه يک ديدگاه جامع براي توسعه و سازگاري با هوش مصنوعي دارد. اعضاي اين پيمان بايد نابرابري هاي داخلي و بيروني در توانايي هاي هوش مصنوعي را بر طرف کنند. در بعد داخلي ، ناتو نيازمند مکانيسم هاي جديدي است ، به طوري که کشورهاي کوچک تر عضو توانايي حمايت از سازمان را از دست ندهند . از نظر بيروني ، ناتو به عنوان يک کل بايد سازگاري و چابکي خود را در يک محيط بين المللي بسيار رقابتي حفظ کند. تمام کشورهاي عضو بايد در آمادهسازي براي گذار به يک دنياي متصل به هوش مصنوعي مشارکت داشته باشند ، زيرا چنين دنيايي تحمل پيوندهاي ضعيف در امور دفاعي را ندارد. هوش مصنوعي و فضاي نبرد يکپارچه جنگ هاي مدرن بر اساس پيوند بي سابقه ميان و در داخل سه ميدان نبرد مي باشند که در کنار هم فضاهاي نبرد هاي پيچيده را ايجاد مي کنند . دسته اول حوزه فيزيکي است که در آن از موشک هاي بالستيک ، تانک هاي اصلي ميدان نبرد ، هواپيما ها ، سلاح هاي پياده نظام و ساير تجهيزات نظامي براي تخريب يا از بين بردن منابع فيزيکي دشمن استفاده مي شوند. دومين ميدان نبرد ، فضاي فناوري اطلاعات است. در اينجا ، هر طرف تلاش مي کند با بهبود نحوه اشتراک اطلاعات ، اتصال اطلاعاتي فضا پايه به سيستم هاي تسليحاتي يا محاسبه مسير موشک بالستيک ورودي ، برتري کسب کند. به عنوان مثال ، يک جنگجو ممکن است از جنگ الکترونيکي براي کور کردن رادارهاي اکتساب دشمن قبل از حمله هوايي استفاده نمايد . سومين ميدان نبرد ، فضاي شناختي است که در آن عمليات هاي اطلاعاتي و جنگ سياسي رخ ميدهند. فضاي سايبر در ميدان هاي اطلاعاتي و شناختي قرار ميگيرد. هواپيماهاي نسل پنجم مانند اف 35 و عملياتهاي نفوذ روسيه ، از فضاي مجازي براي توليد، انتشار، کنترل و نظارت بر اطلاعات استفاده ميکنند. در آينده، پيروزي ها به طور فزاينده اي به هماهنگ سازي سيستماتيک ميدان هاي فيزيکي ، اطلاعاتي و شناختي، که همگي به وسيله جنگ الگوريتمي تقويت شده اند ، بستگي خواهند داشت. اين سه گانه مفاهيم اساسي نظامي مانند مرکز ثقل، ابهام در جنگ و تراکم نيروها را بازتعريف خواهند کرد. در عصر هوش مصنوعي ، داده هاي بزرگ و رباتيک، توسعه مفهوم از هميشه اهميت بيشتري خواهد داشت . اين عمل يک کار بدون پايان خواهد بود، زيرا بايد مفاهيم جديد به طور مداوم تغيير پيدا کنند تا از اقدامات متقابل مانند الگوريتم هاي خصمانه و تلاش براي مسموميت داده ها ، که شامل تغذيه داده هاي معکوس به سيستم هاي هوش مصنوعي است ، جلوگيري کنند. چنين حملاتي سعي مي کنند که آنچه هوش مصنوعي از داده هاي طبقه بندي شده فرا مي گيرد يا چگونگي حل مشکلات دسته بندي يا پيش بيني توسط آن ها را تغيير دهد . در آينده نزديک ، پيشرفتهاي بيشتري حتمي به نظر مي رسند. پيشرفتها در علوم اعصاب ، زيست شناسي رفتاري و در زمينه هاي ديگر باعث مي شود جهش تکنولوژيکي نويني مانند يکپارچه سازي انسان - ماشين و افزايش استقلال در سيستم هاي نظامي ممکن شوند . سوارم هاي رباتيک زمينه ديگري را شکل مي دهد که علوم کامپيوتر و رباتيک با بيولوژي احيا شوند . همکاري انسان و ماشين به احتمال زياد تصميم گيري بهتر و سريع تر را با فعال ساختن مديريت پيشرفته جريان هاي داده هاي حجيم ، به ارمغان ميآورد. انسان ها و سيستم هاي هوش مصنوعي ، مکانيسم هاي تصميم گيري متفاوتي دارند که در صورت عدم موفقيت آنها ، انواع مختلفي از خطاها به وجود مي آيد. با ترکيب نقاط قوت انسان ها و ماشين ها ممکن است بتوان ضعف هاي موجود را از بين برد. در حال حاضر چنين آزمايشاتي در حوزه نظامي انجام شده است. فناوري هاي جديد ، مردم ، گروه ها و دولت ها را ترغيب مي کند تا عمليات مقابله و دستکاري در مقادير سنجش ها را انجام دهند. به گفته رند والتزمن ، معاون ارشد فناوري در شرکت RAND ، ماشين هاي هوشمند مي توانند گروههاي آسيب پذير را شناسايي کرده و واکنش افراد و جمعيت ها ، به تلاش ها براي تأثيرگذاري بر آنها را اندازه گيري کنند. هک کردن شناختي ، شکلي از حمله است که مي خواهد ادراکات و رفتار مردم را دستکاري کند و بر روي مجموعه متنوعي از بستر ها از جمله رسانه هاي اجتماعي و اشکال جديد کانال هاي خبري سنتي صورت مي گيرد. وسايل به طور فزاينده اي متنوع مي شوند تا متن ، تصاوير ، فيلم و صداهاي تحريف شده و نادرست براي دستيابي به تاثيرات مورد نظر مسلح شوند. امنيت شناختي زمينه اي جديد و چند منظوره است که بازيگران مختلف در آن فعاليت مي کنند که والتزمن آن را يک رقابت تسليحاتي مداوم براي تأثيرگذاري و محافظت از تاثيرپذيري گروه هاي بزرگي از مردم آنلاين مي نامد. هوش مصنوعي ميتواند موجب تغييرات شديدي در جنگ هيبريدي شود که نگراني عمده ناتو مي باشد . دولتها و بازيگران غير دولتي مي توانند از فضاي مجازي براي نفوذ بر گروه هاي بزرگي از غير نظاميان و نيروهاي مخالف استفاده کنند. از فعاليتهاي شناسايي و پروفايل کاربران هدف گرفته تا درک نادرست يا جعلي اطلاعات و عمليات هاي رواني، هوش مصنوعي مي تواند پتانسيل عمليات هاي اطلاعاتي را گسترش دهد. علاوه بر اين ، تعامل انسان و ماشين به احتمال زياد به بخشي از درگيري هاي نظامي تبديل خواهد شد که با پيامدهاي اخلاقي و حقوقي که همچنان ناشناخته و مجهول مانده اند مواجه است . معرفي اين فناوري نياز به نظارت دارد تا از سوءاستفاده هاي احتمالي و عواقب ناخواسته جلوگيري شود . ادامه دارد ... بن پایه : NEW PERSPECTIVES ON SHARED SECURITY: NATO’S NEXT 70 YEARS - Carnegie EUROPE
- 1 reply
-
- 16
-
- فناوری اطلاعات
- جنگ شناختی
-
(و 6 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
بسم الله الرحمن الرحیم بر فراز کوزوو عملیات ناتو بر فراز اسمان کوزوو درس هایی تاریخی برای هر علاقه مند به مباحث پدافند دارد ذکر این نکته لازم است بررسی این بخش از تاریخ باعث بروز سوتفاهم هایی نیز شده است ریشه این سوتفاهم ها در تعداد بسیار کم پرنده منهدم شده سرنشین دار از جمله جنگنده ها توسط پدافند هوایی صربها( در مقایسه با تعداد پروازهای انجام گرفته طرف مقابل) و از جهت دیگر نادیده گرفتن همزمان این نکته یعنی قدیمی بودن بخش بزرگی از دارایی پدافندی هوایی صربها میباشد. البته نکاتی مانند مجهز بودن بخشی از این دارایی به سیستم های اپتیکی وحراراتی IR و ناچار شدن تمامی پرنده های ائتلاف به پرواز در ارتفاع بالای 10,000 ft و یا تلفات نسبتا بالای پهبادهای شناسایی ائتلاف ( بالای 47 فروند) از جمله مواردی هستند که بررسی این بخش از تاریخ نظامی را هیجان انگیزتر میسازد. سازمان پدافند هوایی صربستان متشکل از تجهیزات معمول شوروی در دهه 70 الی 80 میلادی بود بخش رو به کاهشی از این تجهیزات شامل سامانه سام-2 بود و تعداد کمی سامانه سام-3 Pechora که به تازگی مدرنیزه نیز شده بودند از دارایی های با ارزش این ارتش به حساب می امد.پیش از شروع جنگ داخلی یوگسلاوی فرماندهی پدافند این کشور دارای 6 باتری سام-2 بود که شامل 40 لانچر تک ریل بود جالب است بدانید تا اوایل سال 1999 تنها 3 باتری از این سامانه عملیاتی و اماده جنگ بود.همچنین 14 باتری سام-3 با 60 لانچر چهار فروندی نیز از تجهیزات دیگر یوگسلاوی بود که حدود 50 لانچر عملیاتی تا سال 1999 موجود بود. دفاع هوایی میدانی این نیرو نیز شامل چهار باتری از سامانه سام-6 بود که دوتای انها توسط صربها در منطقه کوزوو مستقر شده بودند تا قبل از شروع جنگ داخلی 70 درصد از این سامانه اماده عملیات بود که این رقم به 25 درصد در طول جنگ داخلی در سال 1999 رسیده بود.این دارایی شامل شش رادار مستقل 1S91 نیز بود که هر رادار چهار لانچر را تغذیه می کرد.که همین امر انعطاف پذیری این سامانه را تا حد زیادی کم کرده بود. در بخش پدافندی کوتاه برد تجهیزات شامل سامانه های سام-9و سام-10 و سام-13 بود که البته بخش بزرگی از ان سام-9 بود شامل 113 لانچر ان در دهه 70 میلادی تحویل یوگسلاوی شده بود.وحتی موشک نیز تحت لیسانس در داخل کشور تولید شده بود.علاوه بران 17 سامانه سام-13 نیز که نسبتا مدرن تر نیز بودند در دهه80 تحویل این کشور شده بود که برخلاف سام-9 از قابلیت تفکیک هدف از فریب دهنده های حرارتی نیز برخوردار بود.در کنار این سامانه ها صربها در تلاشی داخلی موشکهای هوا- هوا حرارتی ساخت شوروی از جمله موشکهای ار73 و ار 60 را نیز در قالب سامانه های زمین به هوا برروی ارتفاعات مهم تحت عنوان Pracka (تیرکمان)استفاده میکردند و حتی بعدها ادعای موفقیت موشک ار73 در انهدام هدف نیز اعلام شد که البته اسناد قابل دفاعی برای ان منتشر نشد. پایان بخش-1 نصب موشکهای ار73( تصویر بالا) و ار 60 (تصویر پائین) روی خوردو زرهی Praga M53/59 توسط مرکز تحقیقات دفاعی و مرکز تست نیروی هوایی یوگسلاوی منابع http://pvo.guns.ru/russia/index5.htm
-
به نام حق مقدمه تایپیست ، این مطالب مربوط به سالهای جنگ کوزوو و مدتی بعد از اون هست و الان تغییرات بسیاری در روند جریان های سیاسی - نظامی حاکم بر اون شرایط بوجود امده ، اما چون بخش ابتدایی مطلب بیشتر سیاسی و استراتژیک هست تا صرف نظامی و ارتباط بسیار روشن کننده ای با وضع موجود در واکنش جهانی به موضوع سوریه داره ، جالب دونستم که دوستان اون رو مطالعه کنند ... -- " ما حفظ صلح را به دوستانمان واگذار خواهیم کرد و کشور بزرگ آمریکا سازنده صلح خواهد شد " سخنان گه هر بار جرج بوش . 6 سپتامبر 2000 مقدمه از دو نظر پنجاهمین سالگرد پیمان اتلانتیک شمالی در آوریل 1999 تاریخی بود . ناتو همزمان با گسترش به شرق و پذیرش سه عضو سابق پیمان ورشو (لهستانف جمهوری چک و مجارستان) برای اولین بار شاهد درگیری در یک برخورد یعنی نبرد بالکان بود . جنگ کوزوو جدیدترین نمونه از یک جنگ نامتقارن است که ناتو بزرگترین ، مجهزترین و سازمان یافته ترین اتحاد نظامی در برابر نیروهای ارتش یوگوسلاوی مجهز به جنگ افزار های کهنه و از رده خارج انجام داد . " ژان میشل بوشرون " نماینده مجلس ملی فرانسه به این مناسبت میگوید : " برای اولین بار یک نیروی نظامی منظم بدون اینکه حتی یک بار با دشمن خود تماس مستقیم داشته باشد وادار به تسلیم میگردد " این انتقال قدرت بدون انتقال نیرو میباشد . تعیین موقعیت ، انتخاب و انهدام اهداف بدون هیچ کشته در طرف حمله کننده و برجای گذاشتن تعداد بسیار اندک قربانی در مورد مورد حمله انجام شده است . این جهش فناوری در مقایسه با جنگ های پیشین امری اساسی بود و طبق معمول ، امکانات فنی تعیین کننده دکترین (اساسا جدید) بصورت عنصر ثابتی در برقراری تناسب قوای آینده جای خواهد داشت . تنها کسانی که مستقلا از اطلاعات راهبردی ، حملات دقیق از راه دور و یا از ارتفاع مناسب برخوردار باشند پیروز هستند ، به شرط آنکه بتوانند افکار عمومی را نسبت به مشروعیت اقدام خود متقاعد سازند . این جنگ 4 میلیارد دلار هزینه در بر داشته سات ، چیزی که اگر بر اساس مبلغ هزینه شده برای انهدام یک کیلوگرم از تجهیزات محاسبه شود ، گرانترین لشکرکشی نظامی تاریخ آمریکا محسوب میگردد . بعضی از براورد ها حتی به 8.2 میلیارد دلار و یا بیشتر نیز میرسند . این هزنیه برای عملیاتی محدود که فقط حدود 10 هفته به طول انجامید صرف شده است . همانگونه که " اندرو دو مولن " تشریح میکند ، " بر اساس محاسبات بانک " لوهمن برادرز" یک ماه حملات هوایی و مخارج مرتبط با پذیرش آورگان حدود 51 میلیارد دلار هزینه دارد که معادل یک درصد تولید ناخالص داخلی (GDP) کل اعضای ناتو است . کارشناسانی که علاقه مند بررسی تجارب عملیات کوزوو می باشند ، تلاش زیادی بویژه برای تجزیه و تحلیل عواقب سیاسی جنگ به عمل آورده اند . military.ir عواقبی که شکاف بین آمریکا و تحدین اروپایی اش از ویژگی های آن است . این شکاف همچنین عدم توازن تکنیکی موجود را در سطح متحدین آشکار ساخت . با این وجود جنگ کوزوو از نظر آموزش ها و تجربیات جنگ نا متقارن بسیار غنی بود . در این جنگ با بکار گرفتن فریب های ساده اما موثر ، تلفات و ضایعات بسیار محدود گردید که این امر دور از انتظار متحدین بود . مشارکت ناتو در تمام دوران جنگ سرد و علی رغم موضع چند جانبه گرایی (که به وضوح در ماده 5 پیمان ناتو آمده است،)پیمان آتلانتیک شمالی در عمل و بصورت قابل ملاحظه ای در خدمت اهداف و مقاصد یکجانبه گرایانه آمریکا قرار گرفت . فرماندهی عالی متحدین اروپایی (SACEUR) با بهره گیری از دو فرماندهی توجیه اصلی این امر بوده است . از آنجایی که متحدین اروپایی فاقد گزینه دیگری بوده و اصل (ماده 5 پیمان) را پذیرفته بودند که بهترین عملکرد پیمان را تامین میکرد در مورد رهبری آمریکایی ها که در سرح ناتو به کار مسئولیت کلیه تصمیمات راهبردی میگرفته مشاجره ای نداشتند . موضع آمریکا همچنین عملکرد این اتحاد را تضمین نمود چرا که اغلب یک قدرت هسته ای در سازمان ، ضمانت های متعدد امنیتی را برای سایر متحدین فراهم میکرد . علاوه بر این ، اروپایی ها میتوانستند از ساختارهای فرماندهی آمریکا که در سطح ناتو بکار گرفته میشدند بهره برداری نمایند . با این وجود ، خاتمه جنگ سرد نیت آمریکایی ها مبنی بر حفظ سلطه بر پست های اصلی این پیمان را اصلاح نکرد و آنها با حفظ جایگاه مهم و غالب به انتقادات اروپایی ها که درصدد ایجاد یک موازنه بهتره بودند اعتنایی نکردند . بحران کوزوو به نحو چشمگیری این وضعیت را اصلاح کرد و با دادن مسئولیت بزرگتر به در روند تصمیم گیری به اروپایی ها ، آمریکا را به رده یک متحد ساده با یک برتری به مراتب کاهش یافته تر به عقب راند . در حقیقت روابط بین واشنگتن و شرکای اروپایی آن پس از بحران کوزوو به صورت قابل ملاحظه ای متحول گردید . ملاحظات متعددی وجود دارد که موضوع " تقسیم کار" را که باید به شکل قابل ملاحظه ای توسط اروپاییان بر عهده گرفته شود ، مطرح مینماید . درسهای بحران کوزوو در رابطه با عملیات هوایی از نظر هدایت عملیات مورد انتقادات زیادی قرار گرفت چون جنبه های انسان دوستانه در ان رعایت نشده است . این درسها تحولات بوجود آمده در روابط بین دو سوی آتلانتیک (آمریکا و اروپا) را در زمینه امنیت مورد تاکید قرار میدهند . در این محیط جدید ، اتحاد آتلانتیک از یک سو خود را در مواجهه با فشار اروپاییانی میبیند که خواهد بر قراری تعادل در اتخاذ تصمیمات هستند و از سوی دیگر باید با رشد فزاینده تعداد نو محافظه کاران در کنگره آمریکا مقابله کنند . در بین این نومحافظه کاران ، بعضی ها مخالفت و دشمنی کامل خود را با اعمال هر گونه اصلاحات در ناتو به نمایش میگذارند و این در حالی است که تعدادی دیگر از بازتعریف این پیمان به گونه ای که آمریکا بتواند آسانتر رهبری خود را تامین نماید جانبداری می کنند . تراژدی یوگوسلاوی و درگیری ناتو در عملیات بوسنی و سپس کوزوو ، ضعف های متحدین اروپایی را در زمینه توانمندی های تصمیم گیری نظامی به خوبی آشکار ساخت . عدم تعادل موجود ، چه از نظر بودجه ای و چه از نظر تکنیکی و یا ساختاری ، بصورت حساب شده ای به نفع آمریکاست . در حقیقت هماهنگونه که فیلیپ گوردون میگوید " " در حالی که امریکا سالانه 266 میلیارد دلار به بودجه دفاعی اختصاص میدهد (این رقم مربوط به سال 2000 میباشد و در سال 2004 بودجه نظامی آمریکا بیش از 420 میلیارد دلار بوده است )اعضای اتحادیه اروپای غربی فقط 137 میلیارد دلار به بودجه دفاعی اختصاص داده اند و چشم انداز افزایش این بودجه در آینده بسیار ناچیز است " . اتفاقا ، برعکس ، این متحد قوی (آمریکا) در این بحران ها دارای کمترین منافع حیاتی بوده است . با این وجود واشنگتن در طول نبرد ملزومات عملیات را تامین کرد . جنگ های منطقه بالکان ناتوانی اروپایی ها را در برعهده گرفتن رهبری این قاره و متحد ساختن نیروها برای شنیدن یک صدای واحد را روشن نمود . چه در بوسنی و چه در کوزوو، مداخله نیروهای آمریکایی ، با وجودی که بدوا چندا مد نظر نبود تعیین کننده و سرنوشت ساز ظاهر شد . این موضوع با ناکافی بودن بودجه دفاعی متحدین اروپایی در مقایسه با بودجه نظامی آمریکا به خوبی قابل توجیه است . در واقع اگر چه فرانسه و انگلستان با اختصاص 2.5 درصد تولید ناخالص داخلی به بودجه دفاعی سطح مناسبی را حفظ کرده اند اما اغلب کشورهای دیگر ناتو منجمله آلمان و اسپانیا با اختصاص کمتر از 1.5 درصد تولید ناخالص داخلی مشارکت بسیار ناچیزی در دفاع از قاره اروپا دارند . به علاوه این بدان معنی نیست که همه این مبالغ نیز صرف دفاع شود (این موضوع هم به نفع آمریکا می باشد) . مبالغ اختصاص یافته برای بودجه تحقیق و توسعه بسیار ناکافی است و این همان چیزی است که موجب شده است تا اغلب ارتش های اروپایی در مقابل ارتش متحد فرا آتلانتیکی خود به ارتشی بی مصرف و غیر قابل استفاده تبدیل شوند . این عدم تعادل بودجه ای با اختلاف و فاصله هایی که در سطح فناوری وجود دارد خود را نشان میدهد ، به گونه ای که ارتش آمریکا از ارتش های اروپایی به مراتب مجهز تر و پیشرفته تر است . در چنین شرایطی انجام اصلاحات ساختاری عمیق در سطح نیروهای مسلح کشورهای اروپایی برای ایجاد یک موازنه مجدد در آینده کاملا ضروری است . مقامات آمریکاییچنین اصلاحاتی را که بتواند امکان مداخله و یا عدم دخالت آنها را بر اساس اینکه منافع حیاتی شان تهدید شود یا نه ، مورد تایید قرار میدهند . لذا متحدید اروپایی میبایست نیروهای مسلح خود را مدرنیزه کرده و با نیازهای عملیات خارجی تطبیق دهند تا بتوانند خود را به مثابه یک شریک متوازن در برابر آمریکا تحمیل نمایند و در صورت اقتضا از مسئولیت های بزرگتری در سطح پیمان آتلانتیک شمالی برخوردار شوند . عملیات " نیروی متحد " که در تاریخ 24 مارس تا ژوئن 1999 توسط ناتو در کوزوو هدایت شد ، منحصرا به کمک حملات هوایی اجرا گردید و ایده " صفر کشته " مورد نظر کلینتون را بشدت رعایت کرد . این عملیات همچنین محدودیت های سازمان ملل را بر ملا ساخت و نشان داد که از نظر ساختاری ضعیف تر از ناتو بوده و جهت کسب یک اجماع برای مداخله موثر و مدیریت بعضی از بحرانها ناتوان است . سر انجام " نیروی متحد " اختلاف عمیق موجود بین دیدگاه ها را درسطح پیمان اتلانتیک بویژه بین آمریکایی ها و اروپایی ها آشکار ساخت .در ماورای آتلانتیک، انتقادات بسیار شدیدی در ارتباط با هدایت عملیات نظامی در کوزوو و اهمیت و جایگاه متحدین اروپایی در خصوص تصمیم های نظامی و داشتن حق وتوی اعضا وجود داشت . بعضی ها و در راس آنها فرانسه از این موضوع استفاده کرده و با چانه زدن بر سر تعداد زیادی از آماج ها تعداد حملات هوایی را بویژه از سوم آوریل 1999 محدود کردند . رئیس جمهور فرانسه ، ژاک شیراک با رد تعدادی از اهداف که از نظر وی غیر قابل توجیه بودند مستقیما در این انتخاب ها دخیل بود . این رفتاری مشروع و قانونی بود چرا که فرانسه از نظر تعداد هواپیمای شرکت کننده در عملیات کوزوو پس از آمریکا جایگاه دوم را داشت . اما آمریکایی ها این موضوع را نادیده گرفتند و حتی به منظور اجنتاب از کنترل هدفها بوسیله متحدین، بعضی ماموریت ها را در خارج از ناتو سازماندهی کردند . با این وجود جالب است بدانیم که مخالفت های فرانسه به طور کامل نادیده گرفته شد چرا که بعضا military.ir انتقاداتی در رم آتن و حتی لندن بروز کرد . این مخالفت ها بویژه در ارتباط با توسل انحصاری به حملات هوایی بود که اروپایی ها بیشترین نارضایتی خود را نشان دادند و به صورت قابل ملاحظه ای با ارزیابی هایی که اصولا توسط کنگره امریکا انجام میگرفت مخالف بودند ، هر چند آمریکایی ها شاهد نتایج این ابتکار عمل و ایجاد محدودیت هایی برای امتیازهای ویژه خود بودند ولی در مقایسه با ائتلاف تحت پرجم سازمان ملل ، راضی و خرسند بودند . ویلیام کوهن (وزیر دفاع وقت آمریکا) اشاره مینماید عملیانی که توسط نوزده دمکراسی اداره شود ، چون هر یک از آنها ممکن است اختلاف منافع حساسی با دیگری داشته باشد ، میتواند مشکلاتی در پی داشته باشد اما با این حال او این تحولات را برای پیمان ناتو مثبت ارزیابی میکند . بااین وجود ، این نتیجه گیری خوش بینانه مورد توافق همگان نیست . متحدین اروپایی با اینکه آشکارا از رهبری آمریکا در سطح پیمان ناتو انتقاد میکنند اما از اینکه این امکان فراهم شده است تا در انتخاب راهبرد و اهداف به صورت موثری نقش داشته باشند ، اظهار رضایت میکنند . در مقابل بعضی از آمریکایی ها این انحراف مسیر از پیمانی که تمام تصمیم گیری های 50 سال اخیر با آن بوده است را به سختی قبول میکنند . مقامات آمریکایی ، با بهره گیری از مزیت توانمندی نظامی ، خواهند توانست به آسانی وارد یک (یکجانبه گرایی آتلانتیکی) شوند و آن را با هزینه های شرکت در عملیات های نظامی توجیه نمایند ، بویژه در عملیاتهایی که منافع آمریکایی ها مستقیما مطرح نبوده و در عین حال پاسخی به مطالبات کنگره و افکار عمومی آمریکا باشد . در حقیقت رابطه شکاف بین مشارکت عمدتا آمریکایی و اتخاذ تصمیمات چند جانبه توسط آمریکایی ها بد فهمیده شده است . از منظر آنان ، اروپایی ها که کمترین میزان مشارکت در عملیات های نظامی دارند ، به چه حقی میتوانند خود را در یک سطح برابر با آمریکایی ها در روند تصمیم گیری قرار دهند . به شیوه سازمان ملل ، جایی که اتفاق بالا در مجمع عمومی و حق وتوی اعضای شورای امنیت موجب محدود شدن رهبری آمریکا میگردد ، ناتو (با رعایت پیمان واشنگتن) بیش از پیش خود را به مثابه " تریبون آزاد متحدین " که صدای آمریکایی ها در آن دارای وزن ویژه ای است ولی تفوق خود را از دست داده تحمیل می نماید . در چنین شرایطی ناتو سیاست خارجی آمریکا را مهار خواهد کرد و لذا شایسته یک اصلاح (رفرم) عمیق ، حتی صریح و قاطع تر ، یعنی کنار گذاشتن واشنگتن خواهد بود که از نظر متحدین اروپایی آمریکا به عنوان بازگشت این کشور به انزوا گرایی تلقی خواهد شد . ناتو با فاصله گرفتن محسوس و بیش از پیش از منافع آمریکا ، اما نیازمند مشارکت فعال یک متحد " ضروری " (یعنی آمریکا) به سوی عملکرد سازمان ملل نزدیک تر خواهد شد ، هر چند نسبت به امریکا منتقد بماند . لی هامیلتون مدیر " مرکز وودرو ویلسون" با این وجود اشاره میکند که منافع آمریکا و سازمان ملل تفکیک ناپذیر نیستند و بر خلاف آنچه اغلب نمایندگان کنگره آمریکا فکر میکنند تقویت اختیارات سازمان ملل در خدمت سیاست خارجی واشنگتن قرار خواهد گرفت .در نتیجه ، برای آمریکا بهتر خواهد بود بجای اینکه به دنبال مخالفت با سازمان ملل باشد برای تقویت آن تلاش نماید ، بدهی های خود را به سازمان ملل بپردازد و بجای تحمیل اصلاحات مورد نظر خود ، در مورد آنها به گفتگو بنشیند . به عقیده وی " از بعضی جهات اگر سازمان ملل وجود نداشت ، می بایست آن را ابداع نمود " . این سازمان شاید بتواند حتی محل تشکیل ائتلاف های بسیار گران برای مقامات آمریکا باشد زیرا در این صورت این قدرت اول جهان میتواند تعدادی از کشورها را با هدفش همراه نماید ، به سیاست خارجی خود مشروعیت بخشد و آنها را در هزینه عملیات های نظامی مشارکت دهد . اما حقیقت جنگ خلیج فارس در کوزوو تکرار نشد و ناتو مانند بازوی مسلحی که براحتی قابل بکار گیری است ظاهر گردید و لذا به عنوان رقیب جدید ، سازمان ملل خود را تحمیل کرد ، جایی که امکانات متعددی برای از کار انداختن ابتکار عمل های آمریکا وجود داشت و دستیابی به موفقیت بسیار آسان بود . تقویم اجلاس واشنگتن حل و فصل بحران کوزوو توسط سازمان ملل را به تاخیر انداخت ، به گونه ای که ناتو خود را به عنوان تنها سازمان قادر به حل و فصل این درگیری ها تحمیل نمود و بدین سان خود را از نظارت سازمان ملل و اقتدار آن رها ساخت . همانگونه که آقایان پل کیله و فرانسوا لامی اشاره کردند ، " اگر این اجلاس به تعویق افتاده بود - همانطور که وقتی روشن شدن عملیات متحدین به درازا خواهد کشید برخی تعویق اجلاس را درخواست کردند - بدون شک خاتمه درگیری به مراتب سریعتر میشد و دخالت ناتو شاید به عنوان اقدام آمریکا با هدف دور زدن سازمان ملل محسوب نمیگردید " . مناقشات روابط سازمان ملل متحد و ناتو پس از بحران کوزوو را میتوان موازی و مضاعف شدن نقش این دو سازمان ، جست جوی استقلال ، یا به عبارت ساده تر اراده خدمت به طرح های اینترناسیونالیستی تر و بشر دوستانه تر و از این جهت که نزدیک به آرمانهای سازمان ملل اما با کارایی بیشتر بر شمرد . به هر حال این اتحاد جدید تقویت شده از خارج از طریق گسترش ناتو ، اما شکننده از داخل به دلیل وجود مخالفت ها و انتقادها ، وارد نیمه قرن دوم حیات خود شده است این واقعیت . این واقعیت که مقامات سیاسی و کارشناسان اروپایی و آمریکایی بر روی جنبه های سیاسی مشارکت ناتو در جنگ کوزوو متمرکز گردیده اند جریان خود جنگ را مخفی نموده است . به همین جهت است که نیروهای مسلح اولین اتحاد نظامی جهان می بایست از استراتژیک های یوگوسلاو که مهتر و تبحر زیاد خود را برای کاهش تلفات و ضایعات بکار بستند درسهای زیادی بیاموزند ... پایان قسمت اول ادامه دارد ۀینک قسمت 2-3 , .. .... ؛ http://www.military....ب-کوزوو-قسمت-2/ http://www.military....ب-کوزوو-قسمت-3/ http://www.military....ب-کوزوو-قسمت-4/ http://www.military.ir/forums/topic/25777-جنگ-های-نا-متقارن-تجارب-کوزوو-قسمت-5-پایان/ منبع ...؛ برگرفته از کتاب جنگ های نامتقارن ، نوشته کورمونت و بارتلمی ، ترجمه علی سجادی و غلامرضا آتش افروز ، نشر آجا (انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش) ص 130 - 139 استفاده از مطلب تنها با ذکر آدرس صفحه میلیتاری http://www.military.ir و منابع اقتباسی بلامانع است
- 69 پاسخ ها
-
- 43