00Amin

كنفرانس مهم صهيونيستي هرتزليا :اعتراف به "برترين قدرت منطقه‌اي بودن ايران " افزايش يافت

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

به گزارش فارس، كنفرانس صهيونيستي سالانه هرتزليا اواخر ماه ژانويه برگزار شد و در آن مسائلي مهم مانند مسائل خاورميانه شامل مسائل عراق، افغانستان و ايران و روند سازش در منطقه بررسي شد.
محور كنفرانس چهار روزه امنيتي كه سالانه برگزار مي شود بررسي خطرهايي است كه امنيت اسرائيل را تهديد مي كند.
كنفرانس امنيت ملي هرتزليا سال 2000 پس از شكست كنفرانس صلح كمپ ديويد 2، به دست "عوزي اراد " ، ژنرال راستگراي يهودي تاسيس شد و "مركز پژوهش‌هاي استراتژيك " هر سال مسئول برگزاري اين كنفرانس امنيتي است.
در اين گزارش، ترجمه‌اي از دستور كاري اصلي كنفرانس هرتزليا را ارائه خواهيم كرد كه براي بحث و بررسي در چهارچوب كاري اين كنفرانس ارائه شد.
نام كنفرانس، "كنفرانس دهم هرتزليا، بررسي ميزان ايمني و امنيت ملي اسرائيل " است كه از 31 ژانويه تا 3 فوريه در شهر هرتزليا (در تل‌آويو) برگزار شد.
دستور كار اين كنفرانس كه گرايش و تغييرات احتمالي در جايگاه آمريكا در خاورميانه را با توجه به سياست‌ها و رويكردهاي دولتي كنوني آمريكا به رياست‌جمهوري باراك اوباما بررسي مي‌كند، عبارت است از خلاصه و كليتي از بحث‌هاي مقدماتي اين كنفرانس ( هرتزل دهم، 2010) كه با مشاركت كادري گسترده از برجسته‌ترين پژوهشگران دانشگاهي، كارشناسان و مسئولان امور راهبردي، امور خارجه و امور امنيت و مسئولان سياست خارجي آمريكا در خاروميانه انجام شده است.
جالب توجه اين است كه سه نفر از بزرگ‌ترين كارشناسان و پژوهشگران "موسسه سياست و راهبرد " وابسته به "مركز آكادمي چند حوزه‌اي " در هرتزليا يعني "شموئيل بار " مدير پژوهش‌هاي مؤسسه و "راحيل مختيگر " و " شموئيل بخار " دو همكار وي بر تنظيم دستور كار اين كنفرانس نظارت داشتند. مركز آكادمي چند حوزه‌اي بر كنفرانس سالانه هرتزليا نظارت مي‌كند.

دستور كاري اين كنفرانس به شرح زير است:

[color=green]الف ) مقدمه و درآمد دستور كار:[/color]
با روي كار آمدن دولت باراك اوباما، سياست آمريكا به سمت و سوي كاهش مداخله نظامي در مناطق خاورميانه مايل شده و اين امر در راستاي تغيير ريشه‌اي سياست‌هاي خارجي و دفاعي آمريكاست.
آنچنان كه به نظر مي‌رسد اين سياست به معناي خروج نيروهاي آمريكا از عراق تا پايان سال 2010 است. علاوه بر اين به معناي انتقال مركز ثقل جنگ افغانستان از مبارزه با "طالبان " و طرف‌هاي كمك‌كننده به آن، به جنگ با تروريسم در رويارويي با عناصر " القاعده " در اين كشور است.
در همين حال، دولت آمريكا مانند دولت‌هاي پيشين آمريكا، ممكن است مجبور شود مركز ثقل خود در خاورميانه را هم در پي رويدادهاي منطقه‌اي، تغيير افكار ‌عمومي و تحولات داخلي آمريكا كه بر روند تصميم‌گيري تاثير‌گذار است، به صورت ريشه‌اي از نقطه‌اي به نقطه ديگر منتقل كند.
اتفاقات و سناريوهايي احتمالي وجود دارد كه مي‌تواند تغيير يا نوعي بازنگري در ارزيابي سياست آمريكا در منطقه ايجاد كند. اتفاقاتي مانند تغيير رژيم‌ها و دولت‌ها در كشور‌هاي مهم منطقه مانند عربستان سعودي و مصر.
اتفاقاتي مانند تحولات داخلي عراق و افغانستان كه ممكن است برنامه‌هاي انتشار و استقرار و خروج نيروهاي آمريكا از اين دو كشور را با مشكل و مانع روبه‌رو كند.
اتفاقات ديگري مانند اوضاع داخلي پاكستان كه احتمال اين هست كه به سبب بي‌ثباتي داخلي پاكستان، كشورهاي ديگر منطقه به فكر در اختيار گرفتن قدرت اتمي بيفتند. اتفاقات ديگري مانند پيشرفتي مهم در برنامه هسته‌اي ايران، آينده يمن، به عنوان پايگاهي براي گروهك " القاعده " در منطقه؛ يا رويدادهايي ديگر مانند بروز حملات بزرگ تروريستي از يكي از كشورهاي منطقه.
گذشته از اين، بررسي سياست آمريكا در منطقه به هر حال نمي‌تواند بدون در نظر گرفتن رويكرد واشنگتن درباره روابط با روسيه به سرانجام برسد؛ چه سياست‌هاي موجود در افغانستان چه سياست‌هاي واشنگتن در شرق آسيا به خصوص كره شمالي.
هر گامي كه آمريكا در پيگيري سياست‌هاي خود در خاورميانه بردارد، تأثيرات بلند مدتي بر رفتار بازيگران منطقه‌اي خواهد گذاشت، هر چند كه انگيزه اين سياست‌ها در درجه اول به دليل مصالح داخلي آمريكا باشد. همينطور كليت انتظارهاي كشورهاي منطقه و پيام‌هايي كه آمريكا -چه معتمدانه چه غير متعمدانه- براي آنان مي‌فرستد، عامل تعيين كننده آمادگي دولت‌هاي عربي متحد واشنگتن براي اتكاي آمريكا بر آنان به عنوان نقطه اتكايي مقابل تهديد روز افزون ايران است.

[color=green]ب) سناريوها[/color]
*در اين كنفرانس پنج عرصه مهم براي آمريكا به شرح زير آمده است:

مي‌توان پنج عرصه را كه سه‌تاي آن جغرافيايي و دوتاي آن فرامرزي است متصور شد كه دولت آمريكا اينان را عرصه‌هاي مركزي سياست‌هاي منطقه‌اي خود مي‌داند.
اين عرصه‌ها عراق، افغانستان، ايران، سازمان القاعده و روند صلح اسرائيلي-عربي است.

در بخش‌هاي بعدي اين گزارش، ارزيابي اين كنفرانس صهيونيستي از مسائل عراق، افغانستان، پاكستان و ايران ارئه خواهد شد.

[size=18] عراق:[/size]
به نظر مي‌رسد كه آمريكا قصد دارد نيروهاي خود را نهايتا تا پايان سال 2010 از عراق خارج كند و جز چندهزار نفر از نيروهاي رزمنده خود را در اين كشور باقي نگذارد.
طبق ديدگاه كشورهاي منطقه ، وضعي كه پس از خروج نيروهاي آمريكااز عراق بر اين كشور حاكم خواهد شد، ميزان قدرت آمريكا و ميزان اتكا به اين كشور را در آينده روشن مي‌كند.
روند خروج آمريكا از عراق مي‌تواند شكل هاي مختلفي به خود بگيرد. ممكن است اين خروج به طور منظم باشد به طوري كه به فوپاشي كامل نظام عراق نينجامد يا مي‌تواند اين خروج "تحت فشار " صورت گيرد.
بين اين دو حالت مي‌توان سناريوهاي مختلف انتقالي-بينابين ترسيم كرد كه از جمله آن امكان حضورنظامي آمريكا به اندازه‌ي كافي براي ادامه اظهار قدرت خود حتي تا پس از خروج بيشتر نيروهايش است. علاوه بر اين امكان فروپاشي نظام كنوني در عراق و افزايش نفوذ ايران در اين كشور است.
دولت اوباما متعهد شده است كه تا پيش از پايان ماه اوت نيروهاي رزمنده خود را از اين كشور خارج كند و تمايلي قوي در عراق وجود دارد كه اين مدت زمان تمديد نشود مگر اينكه تحولاتي دور از ذهن رخ بدهد (مانند تهديد نظامي مستقيم ايران عليه عراق).
با اين همه به نظر نمي‌رسد آمريكا عرصه عراق را به هر ترتيبي رها كند زيرا گذشته از منابع نفتي ، آمريكا منافع ژئواستراتژيك بسياري در عراق دارد پس در نتيجه ابقاي حضور نظامي محدود آمريكا (در پايگاه‌هاي معين خارج از شهرهاي اصلي عراق) با هدف حفظ وجهه تعهد آمركيا به برقراري امنيت عراق دربلندمدت صورت مي‌گيرد.
به طور كلي ابقاي حضور نيروهاي نظامي آمريكا پس از ماه اوت 2010 از تحولات داخلي عراق علي‌الخصوص انتخابات پارلماني اين كشور متاثر خواهد بود كه قرار است در [هفتم] ماه مارس انجام شود. گذشته از نتيجه انتخابات، از الان به نظر مي‌رسد كه اين نتيجه خوشايند آمريكا نيست و كار دور شدن از عرصه عراق را براي ان آسان نمي‌كند.
با توجه به اين حقيقت كه آمريكا تلاش نمي‌كند كه بر نتايج انتخابات عراق تاثير بگذارد، ممكن است اين انتخابات به نتيجه‌اي بينجامد كه قدرت‌هاي متحد ايران قدرتمندتر شوند و در اين حالت آمريكا مجبور مي‌شود با ايران گفت‌وگو كند تا تهران روند خروج آمريكا از عراق را دشوار نكند.
بعيد نيست كه با توجه به تمايل قوي آمريكا براي خروج از عراق و يافتن آزادي عمل در افغانستان، دولت آمريكا تلاش كند تا با ايران به اين تفاهم برسد كه "خروجي سربلندانه " نصيب نيروهاي آمريكايي شود و در مقابل آمريكا مانع حمله اسرائيل به ايران شود يا متعهد شود كه تحريم بين‌المللي را از ايران بردارد. پيش آمدن چنين رويدادي گذشته از اين كه به افزايش نفوذ ايران در عراق منجر مي‌شود، چهره امريكا را نزد كشورهاي عربي (سني مذهب معتل) متحد آمريكا بشدت آسيب مي‌زند.
به هر حال عرصه عراق تنها تحت نفوذ ايران نخواهد بود. بايد توجه كرد كه همه كشورهاي سني‌مذهب همسايه عراق از زمان جنگ حوزه‌هاي نفوذي ويژه‌اي به دست آورده‌اند و روابطشان را با گروه‌ها و قدرت‌هاي مختلف داخل عراق افزايش داده‌اند و در چهارچوب تصوير راهبردي فراگير فضاي با اهميت‌تري وجود دارد كه تركيه به عنوان عامل توازن ايران در ا " ايفاي نقش مي‌كند. به نظر مي‌رسد آمريكا اين رويكرد را به عنوان بهترين راهكار جايگزين نفوذ ايران به كار خواهد بست.
[size=18]
افغانستان؛[/size]
پيامدهاي مداخله‌هاي آمريكا در افغانستان تنها به آينده اين كشور محدود نمي‌شود و نه تنها شامل كشورهاي همسايه آن مانند پاكستان است بلكه به طور كلي ثبات جنوب شرق آسيا زا نيز شامل مي‌شود.
بدون مصروف كردن تلاش‌هاي فوق‌العاده، فرصت‌هاي آمريكا -كه روبه كاهش است- در تحقق اهدافي مانند ضربه زدن به طالبان و متحدان آن و از بين بردن پايگاه‌هاي القاعده در افغانستان از بين مي‌رود.
در زمان حاضر به نظر نمي‌رسد كه آمريكا در پي اعزام نيروهاي نظامي بيشتر به افغانستان باشد تا جنگ را به نفع آمريكا تمام كند؛ با اين حال اگر آمريكا در برقراري ثبات در مناطقي كه تحت كنترل حكومت مركزي [افغانستان] است و از شدت حملات در اين مناطق بتواند بكاهد، اين امر دستاوردي براي دولت آمريكا محسوب خواهد شد.
از طرف ديگر متشنج شدن اوضاع در مرزهاي پاكستان و افغانستان تاثير [منفي] خود را بر ثبات پاكستان مي‌گذارد و عناصر اسلام‌گرا را در اين كشور ترغيب مي‌كند.
به نظر مي‌رسد كه آمريكايي‌ها از دولت اسلام آباد انتظار دارند كه در جنگ فراگير عليه طالبان و بخصوص القاعده نقش محوري ايفا كند درحالي كه آمريكا پاكستاني‌ها را تحت فشار قرار مي‌دهد تا تلاش‌هايشان را در چارچوب اين جنگ افزايش دهند.
حتي اگر آمريكا درخروج سربلندانه از عراق تا حدي موفق شود، طول كشيدن جنگ در افغانستان بدون تحقق دستاوردي آشكار، در كنار افزايش قربانيان نظامي آمريكا در اين كشور، ممكن است به تغيير در افكار عمومي آمريكا در خصوص اين جنگ بينجامد. تاكنون افكار عمومي آمريكا و دولت اين كشور، جنگ افغانستان را جنگي عادلانه عليه تروريسم مي‌پندارند.
اين در حالي است كه تصور مزبوردر حال از بين رفتن است، در نتيجه، تغيير در افكار عمومي، در قبال جنگ آمريكا را در پي خواهد داشت، آن‌هم از اين نظر كه جنگ افغانستان، جنگ دوم ويتنام است و مي‌توان دولت آمريكا را وادارد تا راهي براي خروج زودهنگام و كاستن از زيان‌ها پيدا كند.
علاوه بر امكان اقدام آمريكا به كاهش نيروهاي خود در افغانستان همچنين اين امكان نيز وجود دارد كه آمريكا مجبور شود، بر حسب موقعيت منطقه نيروهاي خود را در منطقه نگاه دارد. در اينجا بايد اشاره كرد كه دولت آمريكا دريافته است كه در اين منطقه (پاكستان) منافع و مصالحي دارد كه آمريكا نمي‌تواند از آن چشم‌پوشي كند.
اما اوضاع در افغانستان با اوضاع جاري در عراق كاملا متفاوت است:
" دولت حامد كرزي رئيس جمهوري افغانستان به معناي واقعي كلمه ضعيف است و جز بر كابل كنترل ندارد. با توجه به فقدان قدرت مركزي فعال، ارتش آمريكا در سربازگيري محلي آنچنان كه در عراق انجام مي‌دهد، با مشكل روبه‌روست.
" بر خلاف عراق كه جنگ در داخل مرزهاي آن ادامه يافت، جنگ با طالبان به داخل مرزهاي پاكستان نيز كشيده شد. براي همين خاطر ايجاد فرصت‌هاي نفوذ طالبان در پاكستان بر ثبات افغانستان و آمادگي نهادهاي دولتي براي همكاري با آمريكا تاثير منفي مي‌گذارد.
" حتي پس از تصميم اخير دولت اوباما براي افزايش نيروهاي آمريكا در افغانستان، اين نيروها طبق نظريه جنگي آمريكا كه سه‌برابر نيروي فعلي را بايد به نيروه‌ها افزود، اين امر براي اجراي سياست Counter insurgency كافي نيست. با توجه به اين مسائل آمريكا بايد بيشتر بر پاكستان تكيه كند.


[size=18]القاعده:[/size]
بر خلاف عرصه‌هاي مختلفي مانند عراق و افغانستان كه از لحاظ جغذافيايي كاملا مشخص است، عرصه [مبارزه] با القاعده در سراسر دنيا كشيده شده است؛ در نتيجه موفقيت در اين مبارزه يا موفقيت در رويارويي با القاعده اصلا به معناي موفقيت در جنگ با اين سازمان نيست.
همينطور حمله موفق اخير اين سازمان مانند حمله 11 سپتامير سال 2001 كه با واكنش بلندمدت آمريكا روبه‌رو نشد مي‌تواند تاييد شيوه جهادي‌گري در منطقه را به دنبال داشته باشد همچنانكه ممكن است اين امر بشدت به زيان دولت‌هاي ميانه‌رو عربي و به ضرر وجهه آمريكا به عنوان قدرتي باشد كه قادر است در مقابل تهديدهاي امنيتي داخلي اين كشورها عاملي بازدارنده باشد.
با اين حال تغييرات در سياست دولت اوباما به سوي اجراي سياستي حكيمانه و موثر‌تر در پي حملات 11 سپتامير مي‌تواند معادله را تغيير بدهد و وجهه آمريكا را دوباره بهبود ببخشد. رويارويي با القاعده تنها به منطقه محدود نمي‌شود و براي همين هر تحولي در اين مبارزه مي‌تواند آمريكا را به عرصه‌هاي تازه‌اي وارد كند.
شايد تشديد وضعي كه در در اواخر سال 2009 در يمن روي داد نمونه آشكاري باشد و ممكن است دولت آمريكا خود را در اقدامي نظامي كه درهمه عرصه‌هاي ديگر پيش رفته است ببيند كه خروج آمريكا از عرصه‌هاي موجود را به تعويق بيندازد. عرصه‌هايي كه در آن دستاوردهاي معيني عليه القاعده به دست آورده است.
بايد در اينجا اين نكته را نيز يادآوري كرد كه آمريكا اكنون در عرصه‌هايي مانند يمن، سومال و مراكش از طريق حمايت بسيار و و بالا بردن قدرت‌ نهادهاي امنيت محلي در اين مناطق در حال فعاليت است.


[size=18]عرصه روند سياسي:[/size]
دولت آمريكا در هر سناريويي در روند سياسي، موضوعي را مي‌بيند كه مي‌تواند تاييد جهان عرب و اسلام را به دست بياورد بنابراين بايد تلاش‌هاي خود را بر پيشبرد حل منازعه اسرائيل-فلسطين متمركز كند. همچنانكه در دولت‌هاي پيشين آمريكا روي داده است، فرصت به دست آوردن پيشرفتي در خصوص موضوع سوريه شايد بتواند جايگزيني براي تلاش‌هاي متوقف شده در روند [صلح] فلسطين باشد.
دولت آمريكا در روند صلح منطقه به طور كلي نوعي از رويدادها و تحولاتي را در عرصه خاورميانه مي‌بيند و محافل آمريكايي را اطمينان مي‌دهد كه، اين امر به مسئله‌اي حياتي مرتبط است چه از لحاظ اخلاقي چه از لحاظ راهبردي.
با اين حال آمريكا در زمان كنوني به طرح ديدگاه بسنده مي‌كنند بدون اينكه بتوانند امري را عملي كنند و اين امر در خصوص همه آن چيزي است كه به منازعه اسرائيل-فلسطين مرتبط مي‌شود.


[size=18]معاني و مفاهيم مرتبط با جايگاه راهبردي آمريكا:[/size]
موضع رئيس جمهور اوباما هنوز در نزد كشورهاي منطقه درباره ايران، مبهم، صلح‌جويانه و سازشكار است و هنوز روشن نيست كه آيا از لحاظ اخلاقي به اتحاد خود با دوستانش پايبند مي‌ماند يا به گونه‌اي رفتار مي‌كند كه "جيمي كارتر " [رئيس جمهوري اسبق آمريكا] در زمان خود رفتار كرد؛ زماني كه از شاه ايران صرف‌نظر كرد در حالي كه اين امر -ولو جزئي- در شعله‌ور شدن آتش انقلاب اسلامي ايران به رهبري [امام] خميني [ره] سهيم بود.
فرصت موفقيت آمريكا در خروج از عراق با آنكه همه اهداف خود را هم (مانند استقرار دولتي مركزي، دموكرات و مقبول براي همه بدون نفوذ ايران و علاوه بر مهار تروريسم) محقق كرده باشد، فرصت بزرگي نيست.
از طرف ديگر امكان اقدام دولت اوباما در تغيير سياست‌هاي آمريكا در مقابل اين مسئله جهت ابقاي نيروهاي آمريكا در عراق براي مدتي طولاني ظاهرا محتمل نيست. بنابراين خروج آمريكا از عراق چه در طول سال 2010 يا كمي عقب‌تر از آن، نوعي عقب‌نشيني و درونگرايي آمريكا درمقابل افزايش نفوذ دشمنان مانند ايران و القاعده تلقي خواهد شد.
اين امر براي كشورهاي سني ميانه‌رو در منطقه كه در سايه تهديد ايران و در سايه نااميدي از آمريكا زندگي مي‌كنند، كابوسي خواهد بود. اگر اين احساس نيز به وجود آيد كه آمريكا تسليم ايران هسته‌اي شده است، اين كشورها براي نخستين بار پس از جنگ سرد خود را بدون پشتوانه راهبردي قدرتمند مي‌بينند كه در دشواري‌ها و بحران‌ها بدان تكيه مي‌كردند.
محتمل است كه دولت آمريكا تلاش كند كه اين احساس را از طريق اعلام پايبندي خود به اين كشورها و ارسال پيام‌هايي اعلام كند، با اين محتوا كه خروج آمريكا از عراق و افغانستان كمك مي‌كند كه موضع و وجهه آمريكا مقابل ايران تقويت مي‌شود و اين به سود متحدان واشنگتن در منطقه است.
هياهوي روزافزون كشورهاي حاشيه خليج فارس از "تهديد شيعي " كه در ايران هسته‌اي يا نفوذ آن در عراق، سوريه و لبنان نمود يافته است، مي‌تواند به تجديد همپيماني كشورهاي خليج ]فارس] با بخشي از عناصر راديكال اسلامي و بر پايه برنامه مشترك ضد شيعي منجر شود.
ولي اين دولت‌هاي خليجي نمي‌توانند محدوده فعاليت اين عناصر راديكال را فقط عليه دشمن شيعي محدود كنند و مانع فعاليت آنان عليه "دشمن " غربي و اسرائيلي بشوند.
وجهه قدرت آمريكا در نظر كشورهاي منطقه تاثيري بالايي در وجهه قدرت اسرائيل دارد. اين امر در دو بعد نمود دارد: نخست چهره و تصوير قدرت خود آمريكا و دوم چهره حمايت نامحدود آمريكا از اسرائيل و تفاهم راهبردي ميان آن دو.
از بُعد نخست، روشن است كه مشكل در درك اين قدرت نيست بلكه مشكل در چهره و تصوير آمادگي آمريكا براي كار در عرصه خاورميانه است. اين تصويري كه سست شده و در سال‌هاي اخير تحليل رفته است بخصوص پس از به قدرت رسيدن اوباما در آمريكا. ممكن است كه دولت آمريكا براي اصلاح وجهه و تصوير خود از طريق فروش سلاح‌هاي پيشرفته به كشورهاي عربي مورد هدف ايران اقدام كند و اين همان اقدامي است كه اوباما آن را درباره عربستان سعودي، مصر و برخي كشورهاي حاشيه خليج عملي كرده است.
ولي اين امر از ديد اسرائيل "ريختن سم " [در غذا] است؛ بنابراين تحكيم چهره آمريكا به اين طريق به وجهه برتري نظامي اسرائيل و تعادل قوي در منطقه آسيب مي‌زند بويژه آنكه ارزيابي راهبردي براي اسرائيل بايد علاوه بر وضعيت كنوني كشورهاي همسايه آن، وضعيت آتي آنان را نير شامل شود و به وضعيت رو‌به‌رشد احتمالي قدرت جريان‌هاي اسلامي در اين كشورهاي را نيز بررسي كند.
از طرف ديگر احساس كشورهاي منطقه درباره وجود تهديدي براي موجوديت آنان، ممكن است آنان را به شراكت در منافع اسرائيل يا چيزي فراتر از آن بكشاند.

[size=18]ايران[/size]
موفقيت يا ناكامي سياست آمريكا مقابل ايران، بر جايگاه آمريكا موثر است. برخلاف عرصه‌هاي عراق و افغانستان كه موفقيت و ناكامي در آنان، با معيار ثبات ، شمار كشته‌ها و حضور نظامي سنجيده مي‌شود هرچند محتمل است كه ايران در يك سال پيش‌رو اگر هم [در موضوع هسته‌اي] بر جامعه بين‌الملل پيروز شود، از حدي كه معين مي‌شود فراتر نرود.
پس تا زماني كه ايران از اين حد فراتر نرود آمريكا مي‌تواند به موفقيت سياست خود افتخار كند. با اين حال احساس ترس و امتناع آمريكا از ورود به درگيري با ايران و تلاش براي متقاعد كردن ايران از طريق سهيم كردن آن در ايجاد راهكارهايي براي [خروج از] عراق و افغانستان و همچنين خلق اين درك و برداشت كه آمريكا تلاش مي‌كند اسرائيل را از آسيب زدن به ايران منصرف كند، همه اين موارد در منطقه، نوعي نشانه به شمار مي‌رود كه آمريكا جايگاه خود را به ايران داده است.
به نظر مي‌رسد كه دولت اوباما هنوز تصميم نگرفته است كه با موضوع ايران چگونه برخورد كند. علاوه بر اين روشن است كه دستيابي ايران به سلاح اتمي يه معناي سنگيني كفه ترازو در عرصه كشورهاي عربي به زيان آمريكا و ترغيب ديگران به مسابقه سلاح اتمي.
در وضعيتي كه ايران براي دستيابي به سلاح اتمي تلاش مي‌كند، و در فقدان راهي براي موفقيت در افغانستان و در سايه آمادگي كره شمالي براي مبارزه‌طلبي جامعه بين‌الملل، جايگاه آمريكا به بوته آزمايش و محك سپرده شده است. علاوه بر اين اوباما دوست ندارد تاريخ درباره او اينگونه قضاوت كند، كه ايران در زمان وي به سلاح اتمي دست پيدا كرد.
از طرف ديگر نوعي تمايل در دولت آمريكا رسوخ كرده است كه از ورود به هرگونه اقدام نظامي عليه ايران امتناع كند. دولت آمريكا در "جنگ دوم خليج " تحولي مي‌بيند كه با منافع آمريكا كاملا در تناقض است. زيرا سناريوي جنگي اين‌چنيني به تلاش‌هاي آن براي بهبود روابط با جهان اسلام ضربه‌ مي‌زند و علاوه بر اين، اين جنگ بر اثر تغيير قيمت نفت زيان‌هاي بزرگ اقتصادي به آمريكا وارد مي‌كند.
دولت اوباما مي‌داند كه رهبران سياسي اسرائيل بر عدم قبول و تسليم شدن مقابل ايران هسته‌اي اجماع دارند و اين علاوه بر پيامدهاي منفي آن است مانند توقف روند صلح و بي‌ثبات شدن دولت‌هاي ميانه‌‌رو منطقه و قدرتمندتر شدن سازمان‌هايي مانند حزب‌الله و حماس.
به هر حال هر چه تهديدهاي اسرائيل عليه ايران واقعي‌تر به نظر برسد، اين به نفع آمريكاست و مي‌تواند آن را اهرم فشاري عليه ايران قرار بدهد. حال آنكه آمريكا از اقدام نظامي اسرائيل عليه ايران بشدت مي ترسد و اين ترس نه فقط ناشي از حساب‌وكتاب‌هاي ژئو-استراتژيك و افزايش قيمت‌هاي نفت است، بلكه ناشي اين ارزيابي حاكم است كه چنين حمله‌اي سبب بروز واكنش‌هايي خطرناك در جهان اسلام مي‌شود و بر ثبات دولت‌هاي ميانه‌رو متحد آمريكا تاثير منفي مي‌گذارد و سبب بروز حملات تروريستي گسترده عليه آمريكا مي‌شود.
در مرحله كنوني، به حوادث داخلي ايران به عنوان "راه چاره‌اي توانمند " نگريسته مي‌شود كه ممكن است مسئله را بدون نياز شدن به راهكار نظآمي حل كند بدين معنا كه حوادث داخل ايران به تغيير نظام منجر شود تا نظامي جديد كه در نهايت برنامه هسته‌اي را ملغي كند، جاي آن را بگيرد.
با توجه به اين امر، نشانه‌هايي كه ديده مي‌شود به ما مي‌گويد كه دولت اوباما اكنون سرگرم تعيين دوباره هدف در خصوص احتمال تبديل شدن ايران به كشوري اتمي است: از ممانعت كامل از تحقق اين احتمال تا تسليم ايران شدن به عنوان كشوري كه در مرز دستيابي به قدرت اتمي است؛ اين امر همراه است با ترغيب كردن دائم ايران به خودداري از گذشتن از اين مرحله.
اين رويكرد از نگاه دولت آمريكا اينگونه است كه ايران تهديدي فوريتي نيست و مي‌توان موضوع آن را در طول يك سال يا بيشتر بررسي كرد ولي از نگاه اسرائيل، مشكل ايران، مشكلي فوري است و نمي‌توان آن را به تعويق انداخت.
در كنار اين امور، اعتقادي وجود دارد، مبني بر اينكه اگر اوباما مجبور شود تصميمي تعيين كننده بگيرد-اينكه بايد به ايران حمله كند يا خير- ترجيح مي‌دهد كه در تاريخ [آمريكا و جهان] او كسي باشد كه ايران در زمان وي به كشوري هسته‌اي تبديل شده است، تا اينكه در مقام رهبر آمريكا، اين كشور را به سوي جنگي ديگر در خاورميانه كشانده باشد.
حال پرسش اين است: آيا محتمل نيست كه گرايش به امري كه نشانه‌هاي خود را در بخشي از كشورهاي [حاشيه] خليج [فارس] نشان مي‌دهد، پررنگ‌تر شود؟ اين گرايش به رسميت شناختن و اعتراف به ايران به عنوان "بزرگ‌ترين قدرت منطقه‌اي " است كه هر چه تصوير و وجهه آمريكا به عنوان قدرتي بازدارنده و آماده دفاع از منافع اين كشور مقابل ايران آماده است، اين تصوير ضعيف‌تر و كم‌رنگ‌تر مي‌شود. اين احتمال هم‌زمان با پيشرفت ايران به سوي دستيابي به قدرت نظامي اتمي بيشتر مي‌شود.
با اين حال، دولت آمريكا دادن ضمانت‌ به كشورهاي منطقه را به عنوان كشوري كه "بازدارندگي گسترده‌اي دارد " آغاز كرده است. پس اقدام‌هايي اينچنيني شايد بسيار پرهزينه و از لحاظ سياسي براي عرصه داخلي آمريكا بسيار دشوار باشد. در خاورميانه علاوه بر اينكه نياز است آمريكا در بخشي از كشورهاي حاشيه خليج حضور نظامي گسترده داشته باشد، لازم است كه براي هر يك از اين كشورها (بر خلاف موافقت جمعي براي استقرار چتر دفاعي اتمي آمريكا، همانطور كه در آسيا روي داد) ضمانت‌هاي بدهد و اين چيزي است كه ممكن است در منطقه به تشديد تروريسم عليه آمريكا منجر شود.
با توجه به افزايش روزافزون نفوذ ايران و قدرتمندتر شدن عناصر تندرو اسلامي در اين كشورها، دشوار خواهد بود كه دولت‌ اين كشورها آشكارا بر حمايت آمريكا عليه كشور اسلامي ديگري اتكاء كنند.

لینک
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8812251061[size=12][/size][size=12][/size][size=12][/size][size=12][/size][size=12][/size]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.