zed

با دیدن این صحنه یقین کردم که فرمانده عملیات کس دیگری است

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[align=justify]موقعي كه خواستيم رمز را به نيروها اعلام كنيم، شاهد اتفاق عجيبي شديم: من تا همين امروز هم اين معما برايم حل نشده كه آخر چه كسي جلوتر از ما قرار داشت كه آن طور شديد، صداي فريادهاي انبوه الله‌‌اكبر، يا زهرا (س) و يا علي‌بن ابي‌طالب (ع) و يا حسين (ع)، جلوتر از ما شنيده مي‌شد! هنوز هم اين مطلب براي من جا نيفتاده.
عملیات بیت المقدس که به فرموده آن پیر سفر کرده که نه فتح خاک که فتح افلاک بود، از ابعادی مادی و معنوی حائز خصوصیاتی ناب است که در گزارش پیشین خود به آن اشاره ای هر چند کوچک داشتیم.

[b]به گزارش "تابناک" آنچه در پی می آید ادامه آن گزارش است که در طلیعه آن گزارشی از محسن رضایی آمده است که به فاصلة دو ساعت پس از خاتمة عمليات بيت‌المقدس و آزادي خرمشهر، طي مصاحبه‌اي مفصل با خبرنگار جنگي مجلة «اميد انقلاب» مستقر در «قرارگاه مركزي كربلا» به زبان آورده است:[/b]

« عراقي‌ها قبل از شروع عمليات، استحكامات وسيعي درست كرده و كاملاً هم آماده بودند كه به ما حمله كنند. وقتي كه در مرحله دوم عمليات بيت‌المقدس مدارك عراقي‌ها به دستمان رسيد، متوجه شديم كه براساس آن‌ها عراقي‌ها حتي از مرز تا كناره ساحل كارون، طرح دفاعي و طرح پاتك ريخته بودند و آمادگي كامل داشتند، اما با اين حال، نتوانسته بودند هيچ كاري بكنند. اين مطلب ما را به تعجب انداخت؛ چرا كه اولاً اينها استحكامات زيادي داشتند، ثانياً از حملة ما اطلاع داشتند، ثالثاً آمادگي داشتند و در رابطه با اين كه ما را از ساحل كارون به عقب برانند، تمرين كرده بودند. اين واقعاً شبيه به معجزه بود كه با وجود اين سه عامل قوي كه در دست عراق بود، ما توانستيم در همان شب اول عمليات، از كارون عبور كنيم، به اين جاده [آسفالت اهواز به خرمشهر] برسيم و آن را بگيريم.

در ساعت 20 شامگاه پنج شنبه 9 ارديبهشت 1361، نيروهاي پنج گردان خط شكن از مجموع 14 گردان تحت امر تيپ 27 محمّد رسول الله (ص)، گرد آمده در مجموعه اي موسوم به «محور عملياتي سلمان» با هدايت مهندس حاج «محمود شهبازي»، پس از عبور از كارون، در قالب ده ستون ـ هر گردان در دو ستون موازي ـ رو به سمت غرب آرايش گرفتند.

فلش حملة گردان هاي موصوف كه به ترتيب از راست به چپ؛ گردان حمزه سيّد الشهداء (ع)، گردان انصار الرسول(ص)، گردان بلال حبشي، گردان عمار ياسر و گردان مسلم بن عقيل (ع) را در بر مي گرفت، رو به سمت جادة آسفالت اهواز به خرمشهر در عمق متغير 17 تا 19 كيلومتري غرب رود كارون جهت دهي شده بود. پس از آخرين هماهنگي هاي لازمه با «قرارگاه فرعي نصر ـ 2» ، به دستور «شهبازي» پيشروي نيروهاي «محور عملياتي سلمان» آغاز شد.»

[b]در ادامه سردار سرتيپ «نصرت الله قريب» معاون وقت گردان حمزه سيّد الشهداء(ع) از چگونگي آغاز پيشروي نيروها روايت مي كند:[/b]

«... ما جزء پنج گردان موج اول هجوم تيپ 27 بوديم كه در قالب محور عملياتي سلمان، به فرماندهي شهید شهبازي وارد عمل شديم. وقتي فرمان شروع حركت را دادند، فرمانده گردان ما شهید رضا چراغي، آخرين هماهنگي ها را با فرماندهان گروهان ها به عمل آورد و ضمن ارائه يك توجيه فشرده از وضعيت منطقه، دستور داد بچه ها را به خط كنيم. همه چيز خيلي سريع اتفاق افتاد. نيروها را به صورت ستوني آرايش داديم و در حالي كه در سمت راست گردان انصار الرسول (ص) قرار داشتيم و كلاً گردان ما در نوك راست از حد راست واحد هاي تيپ 27 قرار گرفته بود، به سمت جادة اهواز ـ خرمشهر عزيمت كرديم.»

[b]سردار شهيد «اسماعيل قهرماني» فرمانده وقت گردان انصار الرسول(ص) نیز در این باره می افزاید:[/b]

«... تا رسيدن به جادّه آسفالت اهواز ـ خرمشهر نزديك به 19 كيلومتر را بايد طي مي كرديم. نيروهاي گردان ما نه جيب خشاب داشتند، نه به اندازه كافي قمقمه داشتيم كه به آنها بدهيم. از طرف واحد تداركات تيپ آمدند و همان شب قبل از حركت، كنار رودخانه به هر نفر دو، سه عدد خشاب و چند مشت فشنگ دادند. برادرهاي من به خاطر نداشتن جيب خشاب، ناچار شدند فشنگ‌ها و خشاب هاي اضافي را توي جيب شلوارشان بگذارند... با يك وضع فقيرانه و مظلومانه اي اين برادرها داشتند روانه عمليات مي شدند ولي ايمان و اخلاص شان چنان روحيه اي به آنها داده بود كه هيچ كس غصه اي از بابت كم و كسري مهمات و تداركات نداشت.»

[b]سرهنگ پاسدار «محمود مرادي» معاون اول وقت گردان انصار الرسول(ص) هم در ادامه این گونه ادامه می دهد: [/b]

«... گردان ما در قالب دو ستون داشت جلوه مي رفت. طي سه چهار كيلومتر اول مسير، تمام حواس من متوجه حفظ اتصال ستون نيروها و استمرار حركت آنها، هماهنگ با ستون ديگر گردان بود، اما... دفعتاً قضيه رويايي كه آن بسيجي نوجوان ديده و براي ما تعريف كرده بود، در خاطرم تداعي شد. با كمال تعجب متوجه شدم نحوه ستون‌كشي ما دقيقاً منطبق با وضعيتي است كه آن بسيجي نوجوان در رؤياي خودش مشاهده و براي ما بازگو كرده بود. او گفته بود در شب حمله من در رأس ستون سمت راست حركت مي‌كنم و قهرماني در رأس ستون سمت چپ، خب، آن شب گردان ما در قالب دو ستون در حال پيشروي بود: بنده در سر ستون سمت راست حركت مي‌كردم و در سر ستون سمت چپ هم برادر قهرماني قرار داشت.

در آن لحظات نفس‌گير، از آنچه مي‌ديدم حالم دگرگون شد... اصلاً در عالم ديگري بودم. مثل ابر بهار، اشك از چشم‌هايم سرازير بود. اگر تا به آن لحظه كوچك‌ترين نگراني‌اي از بابت سرنوشت عمليات داشتم، با رؤيت آن صحنه، نگراني‌ام كاملاً برطرف شد و پيروزي برايم امري قطعي به نظر مي‌رسيد. آخر مي‌ديدم كه فرماندهي را كس ديگري سواي ما بنده‌هاي عاجز به عهده دارد.»

***
... گردان هاي حمزه، انصار، بلال، عمار و مسلم، كماكان به پيشروي خود ادامه مي دادند. دشمن جهت تقويت خطوط دفاعي خود در غرب كارون، به فاصلة هر پنج كيلومتر، يك خاكريز سراسري شمالي ـ جنوبي احداث كرده بود كه شمار اين خاكريزها به 3 رده مي رسيد. پنج گردان تك ور «محور عملياتي سلمان» در جريان پيشروي خود، ناگزير به عبور از اين خاكريزها بودند. به علت استقرار عناصر كمين دشمن و سگ هاي گرگي تعليم ديده در پشت هر رده خاكريز، نفس دست يازيدن به چنين اقدامي، در حكم تن دادن به خطري عظيم تلقي مي شد.

[b]«حسين مبارك‌آبادي» جانشين دوم فرماندهي گردان انصارالرسول(ص)، به تاريخ دوشنبه 20 ارديبهشت 1361 نیز در این باره می گوید:[/b]

« بعد از گذشتن از كيلومتر پانزدهم مسير تعيين شده براي گردان ما، در شرايطي كه حدود سه كيلومتر تا رسيدن به دژ عظيم دشمن بر روي جاده اهواز به خرمشهر فاصله داشتيم، درگير شديم. قرار شد نيروهاي دشمن در سمت راست و چپ گردان ما را، گردان‌هاي حمزه و بلال از بين ببرند. موفقيت فقط با ياري خدا نصيب‌مان شد. مي گويم با ياري خدا؛ چون خيلي از برادرهاي گردان ما، حتي مجال شليك يك گلوله را هم پيدا نكردند!

توانستيم سريع خودمان را به جاده آسفالت برسانيم و با عبور از آن دژ افسانه‌اي، نگذاريم نيروهاي بعثي فرار كنند و مقدار زيادي غنيمت و تعداد زيادي از دشمن را اسير گرفتيم. تعداد شهدا و زخمي‌هاي گردان ما خيلي كم بود. فقط همين را مي توانم بگويم كه اين مسأله هم ناشي از لطف خدا بود و بس. چون اگر بعثي‌ها روي آن دژي كه بالاي جاده درست كرد بودند در برابر ما مقاومت به خرج مي‌دادند، مي‌توانستند به ميزان بسيار زيادي از ما تلفات بگيرند.

وقتي ما از بچه‌هاي يكي از گروهان‌هايمان كه جلوترين واحد عمل‌كننده گردان ما بود سئوال كرديم: شروع درگيري شما چگونه بود؟ در پاسخ گفتند: ما هر جا كه مي‌رفتيم، جلوتر از ما «الله‌اكبر» گفته مي‌شد! اين برادرها مي‌گفتند ما قبل از اين كه به جاده برسيم، مي‌ديديم از روي جاده صداي فرياد بلند و انبوه «الله‌اكبر» مي‌آيد. انگار هزاران نفر داشتند به صداي بلند الله‌اكبر مي‌گفتند. با توجه به اين كه بعثي‌ها داخل سنگرهايشان خوابيده بودند، اصلاً معلوم نبود منشاء اين صداي بلند و حيرت‌انگيز الله‌اكبر از كجا بوده؟!

خدا مي‌داند از هريك از برادران آن گروهان‌مان در اين باره سئوال كرديم، همين جواب را شنيديم.»

[b]سردار شهيد حاج «سيّد محمّدرضا دستواره»؛ قائم‌مقام فرماندهي لشكر 27 به تاريخ 21 تير 1364 در پادگان دوكوهه نیز به ارائه گزارشی از فتح افلاک می پردازد:[/b]

«... قبل از شروع عمليات الي بيت‌المقدس، بنده مسئوليت ادارة واحد پرسنلي تيپ 27 را به عهده داشتم. به خاطر دارم غروب روزي كه قرار بود عمليات شروع بشود، رفتم خدمت سردار عزيزمان حاج احمد متوسليان و از ايشان تقاضا كردم اجازه بدهد به عنوان يك نيروي سادة رزمي، همراه رزمندگان عمل‌كننده بروم به عمليات. ايشان بعد از اصرار زياد بنده، اجازه داد. اين شد كه رفتم به غرب رودخانه كارون و آن شب در خدمت برادرمان شهيد رضا چراغي كه آن زمان فرماندهي گردان حمزه را به عهده داشت، حركت كرديم و رفتيم جلو، فراموش نمي‌كنم كه وقتي به آن خاكريزهاي سراسري شمالي ـ جنوبي دشمن نزديك مي‌شديم، سگ‌هاي نگهبان تعليم ديدة دشمن، يك روند پارس مي‌كردند، اما هيچ چشم بينا و هيچ گوش شنوايي از طرف بعثيون كافر وجود نداشت كه متوجه حركت و عبور ما از آن خاكريزها بشود.

حدود 2 كيلومتري جادة اهواز به خرمشهر كه رسيديم، متوجه شديم كه از طرف برادرمان حاج احمد متوسليان توسط بي‌سيم، رمز شروع درگيري و آغاز عمليات اعلام شده، در آن لحظات، بنده به اتفاق شهيد بزرگوار رضا چراغي، در سر ستون گردان حمزه بوديم كه پيام حاج احمد را گرفتيم. هيچ كسي جلوتر از من و شهيد چراغي در ستون گردان نبود. گردان حمزه در بين پنج گردان تك‌ور محور عملياتي سلمان، جلوترين گردان بود و بنده به همراه شهيد چراغي و برادرمان قريب و سايرين در سر ستون بوديم.

موقعي كه خواستيم رمز را به نيروها اعلام كنيم، شاهد اتفاق عجيبي شديم: من تا همين امروز هم اين معما برايم حل نشده كه آخر چه كسي جلوتر از ما قرار داشت كه آن طور شديد، صداي فريادهاي انبوه الله‌‌اكبر، يا زهرا (س) و يا علي‌بن ابي‌طالب (ع) و يا حسين (ع)، جلوتر از ما شنيده مي‌شد! هنوز هم اين مطلب براي من جا نيفتاده.

در آن لحظات، من هرچه فكر كردم، ديدم خدايا، ما كه جلوتر از همة نيروها هستيم، نيروها در پشت سر ما هستند و تيراندازي و فريادهاي آن‌ها از پشت سر ما به گوش مي‌رسد. اين صداهايي كه از مقابلمان شنيده مي‌شوند؛ اين فريادهاي پرشوري كه مثل شعارهاي مردم در تظاهرات قبل از پيروزي انقلاب است، از جانب چه كسي است؟! وقتي كه به دژ دشمن بر روي جاده اهواز ـ خرمشهر رسيديم، آنجا ديديم هيچ كس جز خود ما حضور ندارد و ساير نيروهاي عزيز بسيجي از پشت سر ما دارند مي‌آيند.

آنجا با كمال حيرت ديديم كلي از سنگرهاي دشمن متلاشي شده‌اند، بسياري از نيروهاي مزدور بعثي وحشت‌زده پا به فرار گذاشته بودند. من اين نكته را با تمام وجودم احساس مي‌كنم، درك مي‌كنم و لمس مي‌كنم كه آن صداها، صداي ملائكة‌الله بود؛ ملائك بودند كه در جلوي ما به گفتن تكبير و ذكر يا زهرا (س) و يا حسين (ع) پرداخته بودند و جنود الهي به امداد و كمك ما آمده بودند.
اين خاطره، همين طور برايمان باقي ماند و انشاءالله اصل و صورت واقعي اين قضيه در قيامت براي ما روشن بشود و براي ما نمايان گردد.»

* برگرفته از کتاب «نبردهای جنوب اهواز»، نوشته گلعلی بابایی
مطالب مرتبط

لينك خبر :http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=100379[/align]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.