marshal1987

حماسه و حماسه آفرینان نيروي هوايي

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[b]پرواز پر مخاطره
خاطره از: سرهنگ خلبان، عباس رمضانی
[/b]


23مرداد ماه 1365بود. با این که در صبح آن روز ماموریت های انهدامی مختلفی توسط خلبانان شجاع نیروی هوایی بر روی چندین نقطه از مواضع مهم نظامی و اقتصادی عراق انجام شده بود، اما با این حال در بعد از ظهر که از نظر دشمن زمان غیر معقولی به نظر می رسید، از طریق فرماندهی عملیات ماموریتی به ما محول شد.
پروازهای عصر هنگام تا زمان غروب آفتاب، به دلایل بسیاری خطرناکند. در چنین زمانی شرایط جوی برای پرواز مساعد نیست. چرا که هدف به خاطر ایجاد سایه های شدید و نیز گرد و خاکی بودن هوا به درستی نمایان نیست. دید خلبانان نیز به خاطر زاویه تابش آفتاب کم است و در عوض دشمن، دید کامل دارد.




[b]به سوی هدف پرواز کردیم[/b]

فرماندهی عملیات مایل بود که با انجام عملیات در فواصل مختلف زمانی حتی در زمان غیر قابل انتظار برای عراقی ها، دشمن غافلگیر شود. در ساعت 6بعد از ظهر آن روز من و یکی دیگر از همکاران خلبان (سرهنگ خلبان یوسف سمندریان) در غالب دو گروه پروازی، باند را به قصد بمباران اهداف از پیش تعین شده در خاک عراق ترک کردیم.
هواپیما از میان قطعات پاره پاره ابرها به سرعت می گذشت. اشعه طلایی خورشید به داخل کابین می تابید و چشمانم را به شدت آزار می داد. به ناچار هواپیما را در موقعیت مناسبی قرار دادم تا از نور مستقیم خورشید در امان باشم. هماهنگی خود را با گروه پروازی شماره یک کاملا حفظ می کردم. به نزدیکی مرز عراق رسیدیم. تا این لحظه هیچ برخوردی با هواپیماهای شکاری دشمن نداشتیم.
طبق دستورات صادر شده از فرماندهی عملیات ماموریت داشتیم مخازن سوخت دشمن را در شمال سلیمانیه و در نقطه ای که از حساسیت خاصی برخوردار بود و توسط نیروهای بعثی به شدت محافظت می شد، بمباران نماییم.


[b]وارد خاک عراق شدیم ولی هواپیمای شماره یک را زدند[/b]

به محض ورود به خاک عراق، عرض ارادتی به آقا اباعبدالله الحسین(ع) و اباالفضل العباس(ع) کردیم، آرایش پروازی خود را تغییر داده و به طرف غرب گردش کردیم. هنوز به هدف نرسیده بودیم که در دید رادارهای دشمن قرار گرفتیم. نیروهای عراقی با ایجاد سدی از آتش می خواستند ما را متواری کنند اما آتشباران آنها در تصمیم و اراده ما خللی وارد نمی کرد.
گهگاه گلوله های ریز و درشت به هواپیما اصابت می کردند که باعث تنفر یبشتر ما نسبت به دشمن می شدند و ما را در انهدام هدف مصمم تر می ساختند. هنوز چند مایل با هدف فاصله داشتیم، از دور دکل ها و تاسیسات به وضوح مشخص بودند. در این حال به یکباره هواپیمای شماره یک را دیدم که توسط پدافند راداری و موشکی دشمن هدف قرار گرفته بود و آتشی به طول تقریبی 10متراز انتهای آن زبانه می کشید و چون من در سمت راست هواپیما پرواز می کردم او قادر به گردش به راست نبود. سریعا موقعیت خود را تغییر دادم و از طریق رادیو، سمندریان را در جریان آتش گرفتن هواپیمایش قرار دادم. او در جریان سانحه بود و از من راهنمایی خواست. گفتم:
- بگرد به سمت راست در غیر این صورت از بالای سلیمانیه سر در می آوری.
او گردش به راستی انجام داد و تا حدودی از مهلکه دور شد.
شرایط موجود به شدت آزارم می داد. هنوز بمب هایم را بر روی هدف رها نکرده بودم و هواپیما سنگین بود. با سرعتی تقریبا معادل هزار کیلومتر در ساعت در حرکت بودم. مترصد فرصتی بودم تا به سمندریان کمک کنم. چه باید می کردم؟ اندیشه های مختلفی به ذهنم خطور کرد اگر خدای نکرده تنها به پایگاه بر می گشتم چگونه باید وضعیت او را به زن و فرزندانش اطلاع می دادم؟




[b]هدف را بمباران کردم[/b]

از آن جا که ماموریت های مختلفی بر روی منطقه انجام داده بودم، آن جا را به خوبی می شناختم. به همین دلیل ابتدا بدون از دست دادن فرصت، منطقه از پیش تعیین شده را به شدت بمباران نمودم و پس از بمباران تمام افکارم را متوجه هواپیمای شماره یک ساختم.
با بحرانی شدن اوضاع چه باید می کردم؟ به کلی خودم را گم کرده بودم. از طرفی دوست و همکارم دچار سانحه شده بود و از طرف دیگر در خاک دشمن پرواز می کردم. در هر صورت به سمت پایگاه پرواز کردم مسیری که حدس می زدم شماره یک هم همان را انتخاب کرده باشد.
با تغییر سمت 180درجه به دنبال شماره یک خود گشتم. او را ندیدم از طریق رادیو تماس گرفتم:
- شماره یک وضعیت خودت را به من اطلاع بده.
جوابی نشنیدم. مجددا به سمت راست گردش کردم. از دور شماره یک را دیدم که خیلی از هواپیمای من عقب افتاده و درحال پرپر زدن است. مشخص بود هواپیما دیگر توان آن را ندارد که حتی تا نزدیک ترین پایگاه دوام بیاورد.


[b]شماره یک سقوط کرد[/b]

بار دیگر سراسیمه با او تماس گرفتم:
- شماره یک جواب بده.
و خلبان درحالی که از لحن صدایش آشکارا اضطراب و نگرانی احساس می شد در جمله کوتاهی گفت:
- هواپیما در کنترل من نیست.
از او خواستم سریعا هواپیما را ترک کند.
هنوز لحظه ای از آخرین تماس من با او نگذشته بود که دیدم هواپیمایش پایین و پایین تر رفت و با شیرجه ای محکم به زمین خورد و از دید من خارج شد. خیلی منقلب شدم چرا که از سرنوشت همکارم چیزی نفهمیدم. آیا او کابین را ترک کرده بود؟ ذهنم بسیار مغشوش بود. قطع امید کردن از نجات دوستم سمندریان، برایم دشوار بود ولی در آن شرایط کاری از دستم ساخته نبود هیچ کاری جز دعا کردن برای سلامتی او . . .




[b]ناگهان همه چیز بهم ریخت[/b]

سرانجام به قصد ترک منطقه دشمن ارتفاع پرواز را کاهش داده و بر سرعت خود افزودم. اما ناگهان هدف پدافند راداری و موشکی دشمن قرار گرفتم که از نوع پیشرفته ای بود و در اولین لحظه هواپیما را از کنترل من خارج کرد. هواپیما با سرعتی معادل 500نات، هر لحظه از بال چپ به بال راست در می آمد. تمامی عقربه های نشان دهنده سیر نزولی یافته و به سمت صفر در حرکت بودند. چراغ های اعلام وضعیت اضطراری روشن شده و همگی از وضعیت بد هواپیما خبر می دادند. آژیر وضعیت اضطراری هواپیما چون پتکی بر مغزم می کوبید و همه چیز مرا به ترک هواپیما فرا می خواند. مهم تر از همه این که هر دو موتور سمت چپ و راست هواپیما در آتش می سوختند. هواپیما آتش گرفته بود و چرخ ها هم بی موقع باز شده بودند. . . . .
در آن لحظات پر اضطراب تمامی دستورالعمل های پروازی را در ذهنم مرور کردم. باید سرعت خود را به حدی می رساندم که امکان ترک هواپیما را بیابم. به همین دلیل دست خود را محکم بر سر دسته فرمان(استیک) کوبیدم تا از سرعت خود بکاهم. هواپیما ناگهان از بال چپ به بال راست در آمد و من از بالای کاناپی به عمق صندلی ام فرو افتادم. فرصتی پیش آمد که دستم را به دستگیره رها کننده صندلی برسانم اما برای لحظه ای حس کردم هواپیما به کنترل من در آمده است.

[b]هواپیما را ترک کردم[/b]

با زدن دکمه ای باک مرکزی را که خالی هم بود به منظور کم کردن وزن هواپیما رها کردم. بار دیگر از بال راست به چپ در آمدم. در این لحظات آن قدر ارتفاع پرواز کم بود که فکر می کردم به زودی به صخره ها و ستیغ کوه ها برخورد خواهم کرد. در چنین شرایطی که با مرگ دست و پنجه نرم می کردم توانستم خود را به آن سوی ارتفاعات مشرف بر منطقه سلیمانیه برسانم.
بر روی دره عمیقی قرار گرفتم هواپیما به کلی تعادل خود را از دست داد و از اختیار من خارج شد، ثانیه ای بعد نیز قفل کرد و به حالت شیرجه در آمد. دستی بر روی استیک زدم و همزمان در آخرین ارتباط رادیویی ام با رادار، به او اطلاع دادم که آماده ترک هواپیما هستم. دماغه هواپیما 40درجه به پایین افتاد. پاها و سر خود را برای پرش آماده کردم. هر دو دستگیره صندلی و کاناپی را کشیدم و لحظه ای بعد خود را در دل آسمان یافتم.


[b]به سختی فرود آمدم و بی هوش شدم[/b]

به سرعت درحال سقوط بودم. مکان فرودم دامنه ای جنگلی در کنار همان دره عمیق بود. چتر نجات به آرامی باز شد و در همین لحظه هواپیمای من به صخره ای برخورد کرد و به کوهی از آتش تبدیل شد. متوجه شدم که ساعد هر دو دست و مهره های گردنم به هنگام پرش به لبه کابین برخورد نموده و به شدت آسیب دیده است. اما خدا را شکر کردم که سقوط من در دره، باعث شده بود که ارتفاع لازم برای فرود را بیابم.
فکر می کردم فرود مناسبی خواهم داشت، که ناگهان با ضربه ای محکم در فضایی خالی از درخت فرود آمدم. درد شدیدی تمام بدنم را فرا گرفت. درحالی که زمین و آسمان دور سرم می چرخید، برای لحظاتی تعدادی از دوستان شهیدم پیش چشمم مجسم شدند. آنها را شناختم و سعی کردم صدای شان کنم ولی نتوانستم. تصویرها از پیش چشمم محو شدند. دوباره درد شدیدی تمام بدنم را فرا گرفت و بی هوش شدم.

[b]به بررسی اوضاع مشغول بودم که . . .[/b]

به هوش که آمدم دیدم در لبه پرتگاه عمیقی قرار گرفته ام و چتر نجاتم که به صخره ای گیر کرده بود مانع از سقوطم شده است. احساس مبهمی از غم و شادی، غوغای عجیبی در دلم ایجاد کرده بود. شادی به خاطر نجات از هواپیمای در هم شکسته درحال سقوط و غم ناشی از احتمال اسارت. می خواستم چتر نجاتم را که نقطه دید خوبی برای افراد دشمن بود از صخره جدا کرده و در جایی مخفی کنم ولی قادر به این کار نبودم. قلبم به شدت می تپید و خون ریزی و درد زیاد به تدریج طاقتم را ربوده بود. با زحمت زیاد جعبه کمک های اولیه را که به همراه داشتم باز نموده و به پانسمان موقت زخم هایم پرداختم.
آیا شانس نجات از دست دشمن را داشتم؟
با آن که به کمک خداوند بزرگ امید داشتم اما زخمی بودنم، نامشخص بودن موقعیت خودم و عراقی ها، نزدیک بودن تاریکی هوا و همچنین لاشه هواپیمای منهدم شده و چتر نجات که دشمن را به سوی من هدایت می کرد، دست به دست هم داده بودند تا یاس و تردید را در وجود من تقویت کنند.
به بررسی دقیق منطقه پرداختم و سعی کردم به وسیله قطب نما جهتی را برای حرکت انتخاب کنم. ناگهان صداهایی در دره پیچید. صدای ماشین و صحبت کردن آدم ها بود. برای این که اطلاعات کم تری به دشمن داده باشم، چاله ای کندم و لوازم غیر ضروری و حتی نقشه و کاغذهای درون کیفم را در آن دفن کردم. لحظاتی بعد صداها تقویت شدند.




[b]توسط اعضای "اتحادیه میهنی کردستان عراق" دستگیر شدم[/b]

به جاده ای که در پایین دره قرار داشتف خیره شدم اتومبیل سفید رنگی را دیدم که از فاصله تقریبا یک کیلومتری به سمت من می آمد. لحظه ای بعد به من رسیده و توقف کرد. چند نفر از آن خارج شدند و گویی شکار زخم خورده ای را دیده باشند، با شتاب و هیجان از سینه کش کوه بالا آمدند. راه گریزی نبود چرا که قادر به بالا رفتن از کوه نبودم. چیزی به غروب آفتاب باقی نمانده بود. بدون تردید سرنوشتی جز اسارت نداشتم. در همین فکر بودم که با صدای ناهنجاری از پشت سر، بر جایم میخکوب شدم. درحالی که کوچک ترین حرکت حساب نشده ای می توانست به سقوطم در پرتگاه منجر شود، رویم را بدان سوی برگرداندم. مردی را دیدم که با انواع و اقسام تجهیزات مسلح بود و درحالی که اسلحه خود را به سمت من گرفته بود به زبان کردی چیزهایی می گفت که من نفهمیدم.
زبانم که لای دندان هایم گیر کرده بود و خون ریزی داشت، قدرت سخن گفتن را از من سلب کرده بود. به همین دلیل نمی توانستم جواب آن مرد کرد را که از من اسلحه می خواست بدهم. او نیز عصبانی شده و آماده شلیک شد. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفت. با اشاره به او فهماندم که اسلحه ندارم و چاقویی را که به همراه داشتم برای او انداختم. با خشونت از من پرسید ایرانی هستم یا عراقی؟ و وقتی فهمید ایرانی ام، رفتارش با من کمی نرم تر شد و کمکم کرد تا از خطر سقوط رهایی یابم.


[b]کردهای عراقی به من کمک کردند و مرا تحویل نیروهای ایرانی دادند[/b]

گروه کردها کامل شد و دور من حلقه زدند. یکی از آنها که فارسی می دانست اسم و مشخصات مرا پرسید و برای اطمینان از من کارت شناسایی خواست. وقتی از ایرانی بودن من مطمئن شدند با هم مشورتی کردند و همان که فارسی می دانست رو به من کرد و گفت:
- ناراحت نباش ما تو را پیش دوستانت خواهیم برد.
تعجب کردم من آن جا در خاک دشمن چه دوستانی می توانستم داشته باشم؟ از آنها پرسیدم شما که هستید؟ گفتند:
- ما اعضای اتحادیه میهنی کردستان عراق هستیم.
کردها کمک زیادی به من کردند. آنها درحالی که هر لحظه خطر سر رسیدن عراقی ها وجود داشت، چتر را از من باز کردند و مرا از منطقه خطر خارج ساختند و به کلبه ای در همان حوالی بردند و لباس کردی بر من پوشاندند. حتی بعد از پانسمان زخم هایم دو سه روز در آن جا از من مراقبت نمودند تا کمی بهبود یافتم. سپس به وسیله قاطر مرا به نیروهای سپاه پاسداران که در کردستان عراق مستقر بودند، تحویل دادند.

عراقی ها برای تحویل دادنم جایزه تعیین کرده بودند

در مدت اقامتم در خاک عراق و در کنار برادران کرد عراقی، هواپیماهای شناسایی عراق هر روز بر فراز منطقه گشت می زد و برای دستگیری من اطلاعیه ای نیز به طور مرتب از تلویزیون عراق پخش می شد که از مردم عراق و ملت کرد می خواست که با دستگیری و تحویل دادن من به دولت عراقف جوایز ارزنده ای دریافت نمایند. اما خوشبختانه من سالم به خاک میهن اسلامی مان باز گشتم.


[b]ورود به میهن اسلامی[/b]

با ورود به میهن و بازگشت به فضای کار و زندگی، آن چه آزارم می داد بی اطلاعی از سرنوشت دوست و همکارم یوسف سمندریان بود. من خروج او را از هواپیما ندیده بودم اما از آن جا که سرعت ترک کابین توسط خلبان در لحظات اولیه بسیار زیاد است و در این شرایط نمی توان خلبان را با چشم غیر مسلح دید، احتمال می دادم او نجات یافته و به دست عراقی ها اسیر شده باشد. که همین گونه نیز بود. او هواپیما را ترک گفته و به اسارت نیروهای عراقی درآمده بود و سرانجام با عزت و سر بلندی به همراه دیگر آزادگان سلحشور و قهرمان کشورمان، به خاک میهن اسلامی باز گشت.


منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خاطره از: سرتیپ خلبان شهرام رستمی





اواخر سال 1361، مسئولیت فرماندهی یکی از پایگاه های هوایی - که سهم عمده ای در حفاظت از آسمان میهن اسلامی را داشت - به من سپرده شد. این پایگاه، علاوه بر تامین پوشش هوایی مناطق مرکزی و جنوب کشور، ماموریت حراست از پهنه نیلگون خلیج فارس را نیز عهده دار بود.
اسکورت کاروان کشتی های تجاری و نفتکش ها در مسیر پایانه های نفتی و بنادر شمال غرب خلیج فارس نیز از جمله مسئولیت های هواپیماهای اف 14 این پایگاه به شمار می آمد.



[b]استفاده گسترده از میگ 25 برای شناسایی[/b]

دشمن برای شناسایی مناطق حساس و حیاتی و شریان های اقتصادی، نیاز به وسیله ای مطمئن داشت و این نیاز را به تازگی با بهره گیری از یکی از بهترین پدیده های هواپیمایی استکبار شرق، یعنی هواپیمای شکاری اکتشافی "میگ25" تامین کرده بود.
این هواپیما به بهترین دوربین های عکاسی مجهز بود و می توانست با پرواز در ارتفاعی بیشتر از 70 هزارپا و سرعتی معادل 5/2 برابر صوت، ماموریت شناسایی و عکاسی از نقاط حساس را به انجام رساند. نمونه دیگری از این هواپیما، جهت بمباران ارتفاع بالا وسرعت زیاد برای هدف های بزرگ نظیر شهرها، آماده شده بود که بعدها به شکل وسیعی، توسط دشمن علیه شهرهای کشورمان مورد استفاده قرار گرفت.
درآن زمان، امکانات پدافندی و پروازی به اندازه ای نبود که بتواند از هجوم دشمن به وسیله این نوع هواپیماها جلوگیری کند. اجبارا باید چاره ای کارساز اندیشیده می شد. هر آن چه که به فکر مسئولین نیروی هوایی می رسید، با دقت و وسواس، مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می گرفت. جلسات متعددی تشکیل شد تا با بحث در این زمینه، راه کار مناسبی ارائه گردد.
در همان روزها، یکی از خلبانان قدیمی و با تجربه، در ماموریتی بر فراز خلیج فارس، با یک فروند از هواپیماهای میگ 25 دشمن مواجه شده بود، ولی به دلیل مناسب نبودن شرایط پروازی برای درگیری با دشمن، وضعیت مناسب و مطلوبی نداشته و امکان رهگیری هواپیمای مهاجم دشمن فراهم نشده بود. لزوم مشورت با خلبانان با تجربه و تحلیل دقیق توانایی های هواپیماهای شکاری و موشک های هوا به هوای آنها، شدیدا احساس می شد تا بتوانیم وظیفه اصلی خویش را انجام دهیم.



[b]
بررسی ها برای هدف قرار دادن میگ 25 شروع شد[/b]

در یکی از جلسات، ابتدا مروری بر پروازهای گذشته خودی و دشمن کرده امکانات طرفین را مورد سنجش قرار دادیم و به این نتیجه رسیدیم که برای رهگیری هواپیمای میگ25 که با سرعت و ارتفاع زیاد پروازمی کند، روش موجود کارایی لازم را ندارد و می بایست حتما شرایط خاصی را به وجود آوریم تا بتوانیم در زمان رهگیری، موفق به دیدن هدف و نگه داشتن آن روی اسکوپ رادار هواپیما و سپس پرتاب موشک بشویم. کلیه شرکت کنندگان در این جلسه بر این عقیده بودند که موقعیت اولیه هواپیمای شکاری رهگیر اف 14، از نظر سرعت، ارتفاع، سمت پرواز و منطقه ایستایی، از اهمیت حیاتی برخوردار است و انتخاب صحیح آنها باعث خواهد شد تا در هنگام درگیری که اعشار ثانیه هم ارزشمند است، در انجام کارها عقب نباشیم. به همین دلیل، تغییراتی در موقعیت منطقه ایستایی، سرعت و ارتفاع هواپیمای شکاری گشت هوایی داده شد و برنامه توجیهی روش رهگیری و هدف قرار دادن هواپیمای دشمن، برای کلیه خلبانان پایگاه اجراشد. من که خود مسئول پایگاه نیز بودم، تقریبا به اندازه بقیه خلبانان، در امور پروازها شرکت می کردم و امید آن را داشتم که درفرصتی مناسب، به مصاف این سلاح قدرتمند دشمن بروم.



[b]برای گشت هوایی پرواز کردیم[/b]

در روز 11 آذرماه 1361، یکی از ماموریت های گشت هوایی را در شمال غرب خلیج فارس و در مجاورت جزیره خارک به عهده گرفتم. مثل همیشه پس از توجیه خلبان کابین عقب هواپیما و گرفتن آخرین اطلاعات پروازی، جهت انجام ماموریت روانه شدیم. به یاد دارم خلبان کابین عقب که آن روز با من پرواز می کرد، بیش از چند ماهی نبود که به پایگاه منتقل شده و آموزش های خود را روی هواپیمای اف 14، تازه به پایان رسانده بود. ما با انجام کارهای اولیه و روشن کردن موتورها و وارسی کلیه سیستم ها، به سمت باند حرکت کرده، به پرواز درآمدیم. مطابق معمول، بعد از بلند شدن و وارد شدن به منطقه ایستایی، شروع به جست وجوی راداری توسط رادار هواپیما کردیم. ایستگاه رادار زمینی نیز با ما در تماس بود و مطابق معمول، به صورت هماهنگ با رادار زمینی، پرواز را ادامه می دادیم و هواپیمای سوخت رسان هم در منطقه مشخصی آماده سوخت رسانی به ما بود.

[b]

آرزو داشتم که با یک میگ 25 عراقی برخورد کنم[/b]

پس از حدود دو ساعت که در منطقه بودیم و درست چند لحظه بعد از سوخت گیری و جداشدن از هواپیمای تانکر سوخت رسان، با خیالی راحت از این که در صورت درگیری، سوخت لازم را دارا هستیم، مجددا در منطقه ایستایی شروع به جست وجوی راداری کردیم. با خود می گفتم: چقدر خوب است که دراین شرایط ایده آل، با هواپیمای دشمن رو به رو شوم!
از همان روزهای اول فعالیت هواپیماهای میگ25 دشمن در سواحل و جزایر خلیج فارس، که مدت زمانی طولانی هم از آن نمی گذشت، همیشه به این فکر بودم و آرزو داشتم که با آن روبه رو شوم و شاید متجاوز از ده ها بار شرایط رهگیری را در ذهنم به تصویر کشانده بودم. آن روز هم مثل همیشه با مروری بر چگونگی درگیری، در این اندیشه بودم که با این وضعیت جدید از نظر تاکتیک، نتیجه چه خواهد شد. ذهنم مشغول این افکار بود که ناگهان کنترلر رادار زمینی اعلام کرد که هواپیمایی با سرعت زیاد و ارتفاع بالا، در حال ورود به منطقه است. طبق گزارش ایستگاه رادار، هواپیمای دشمن که طبق مشخصات اعلام شده، از نوع میگ25 بود، به سرعت به منطقه نزدیک می شد.


[b]به سرعت به یاد آموزشها افتادم[/b]

به یاد آوردم در دوره آموزشی، با دستگاهی شبیه هواپیما "سیمولاتور" عینا کارهایی را که حین پرواز می توان انجام داد، با آن تمرین می کردیم و شرایط و وضعیت های مختلفی را به صورت مجازی یا شبیه سازی انجام می دادیم. در یکی از آن تمرین ها، استاد پرواز کابین عقب، به من پیشنهاد کرد که رهگیری یک هدف ارتفاع بالا و با سرعت زیاد را انجام دهم و شرایط این گونه پروازها را به وسیله کامپیوتر مخصوص در سیمولاتور برنامه ریزی کرد. آن وضعیت دقیقا به خاطرم آمد و به یاد آوردم که چطور فاصله حدود 100 مایل، در زمان بسیار کوتاهی شاید در کم تر از 3 دقیقه سپری شد! در واقع، در چنین شرایطی، خلبان فقط لحظات کوتاهی را دراختیار دارد تا بتواند هدف را شناسایی و روی آن قفل کند و سپس به وسیله موشک، آن را ساقط کند. همه این موارد، در عرض چند ثانیه، به صورت تصویری، از ذهنم گذشت.




[b]میگ 25 را رهگیری و آماده شلیک موشک بودم[/b]

درحالی که در ارتفاع 40000 پایی پرواز می کردم، مسافت بین دو هواپیما، در مدت بسیار کوتاهی به حدود 70 مایل رسید و من هنوز موفق به پیدا کردن هدف بر روی صفحه رادار هواپیما نشده بودم. زمان به سرعت می گذشت، اما سرانجام با تلاش و دقت زیاد، هدف را روی صفحه رادار دیدم. در آن لحظات، آن قدر از نظر زمان در مضیقه بودم که حتی با خلبان کابین عقب هم با عجله صحبت می کردم. زمان به تندی می گذشت و دو هواپیما با سرعتی باور نکردنی، به هم نزدیک می شدند و تقریبا امید به رهگیری را ضعیف می دیدم. خلبان کابین عقب نیز با عجله مشغول تثبیت هدف در صفحه رادار بود که متوجه شدم عملیات گرفتن هدف در رادار، کامل شده و فقط یک کار باقی مانده است، شلیک موشک به سوی هواپیمای دشمن.
در فاصله حدود چهل مایلی هدف، با توکل به خداوند بزرگ، به همکارم گفتم که می تواند موشک را شلیک کند و او بلافاصله این کار را کرد.


[b]موشک دوربرد، هواپیمایی عراقی را به تلی از آتش تبدیل کرد[/b]

با توجه به اعلام کامپیوتر هواپیما، تمام مراحل، شامل جداشدن موشک از هواپیما، روشن شدن موتور و اوج گیری آن در جلو هواپیما، با موفقیت همراه بود. موشک قدرتمند و دوربرد هواپیما، دل آسمان را شکافت و با چالاکی، به سمت هدف پیش رفت. در این لحظه، ارتفاع ما حدود 45 هزار پا بود و با سرعتی معادل 5/1 برابر سرعت صوت در پرواز بودیم. بلافاصله سرعت هواپیما را کم کردم تا در صورت برخورد موشک به هدف، فاصله کافی از انفجار را حفظ کرده باشم.
چند ثانیه بعد، دود سفید رنگ ناشی از پرتاب موشک را در هوا و جلوی هواپیما دیدم و به سرعت، به کم کردن ارتفاع ادامه داده، به دقت به جست وجوی چشمی پرداختم. ناگهان نقطه سیاهی را دیدم که خط سفید رنگی در پس آن بود و از روبه رو به ما نزدیک می شد. نقطه سیاه، هواپیمای دشمن بود و خط سفید، همان خط ابری بود که هنگام پرواز هواپیماها در ارتفاع بالا به جا می ماند. به همکارم هشدار دادم که احتمال دارد متقابلا موشکی به طرف هواپیمای ما رها شده باشد، لذا با یک گردش سریع به راست، شروع به کاهش ارتفاع کردم. نقطه سیاه و مسیر سفید رنگش هنوز به ما نزدیک می شد. تا حدود ده هزار پا ارتفاع هواپیما را کاهش دادم. به صفحه رادار نگاه کردم، همه علائم و نشانه ها، حاکی از کامل بودن برنامه رهگیری و تلاقی هدف به وسیله موشک بود و هنگامی که سیستم "شمارشگر"، زمان پرواز موشک را به صفر رسانید، علامت بزرگ مربوط به اصابت موشک به هدف، در وسط صفحه رادار درخشیدن گرفت.
پس از لحظه ای، چشمم به آب های نیلگون خلیج فارس افتاد که روی آن پرواز می کردم. کنترلر رادار زمینی ما را صدا کرد و با خوشحالی تمام اعلام کرد که میگ25 عراقی سرنگون شده است.
در دم، سر به سوی آسمان بلند کرده، از خداوند باری تعالی تشکرکردم.




[b]منابع مختلف سقوط میگ 25 را تایید کردند[/b]

بعدا منابع اطلاعاتی دیگری نیز سرنگونی هواپیمای مذکور را مورد تایید قرار دادند. چند تن از خلبانان اسیر عراقی هم از سقوط هواپیمای میگ25 مطلع بودند که از آن جمله، خلبان "سوخو-22" عراقی بود که در تاریخ 22/12/61 اسیر شد و این مورد را همراه با ذکر اطلاعات تکمیلی جالبی بیان داشت. در واقع این حرکت، که جز لطف الهی چیز دیگری نبود، باعث شد که پرواز هواپیماهای میگ25 عراقی در خلیج فارس قطع شود. یکی از اسرای خلبان عراقی، بعدها اظهار کرد که خلبان میگ25 مذکور، همان کسی بوده که هواپیمای حامل مرحوم "بن یحیی" ( وزیر خارجه وقت الجزایر ) را که در تاریخ 13/12/61 برای میانجی گری، عازم تهران بود، به هنگام ورود به فضای جمهوری اسلامی ایران، در نوار مرزی ایران و ترکیه هدف قرار داده و ساقط کرده بود.



منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]تا مرز اسارت
خاطره از : سرهنگ خلبان سید اسماعیل موسوی[/b]




یک بار دیگر نقاط مورد هدف را از روی نقشه بازرسی کردم و مختصات آنها را به خاطر سپردم. به اتفاق یکی دیگر از همکارانم سالن بریفینگ را به قصد پرواز ترک گفتم. نگاهی به آسمان انداختم. لکه های پراکنده ابر را دیدم که تا چند لحظه دیگر در آغوش شان خواهم بود. بندهای پوتینم را محکم کردم. کلاه پروازی ام را به دست گرفته و سوار اتومبیل شدم. یک به یک خیابان های پایگاه را پشت سر گذاشتم و در کنار رمپ پروازی پیاده شدم. پرسنل فنی که در طول مدت شب گذشته در تلاش بودند که هواپیما را آماده پرواز کنند، به استقبالم آمدند و آمادگی هواپیما را جهت انجام ماموریت به من اعلام کردند.
بازید اولیه از هواپیمای اف -5 را انجام دادم و بعد از اطمینان از کلیه مسائل، وارد کابین شدم. خدمه پروازی برایم آرزوی موفقیت کردند و من آشیانه را به قصد ابتدای باند پروازی ترک نمودم.
با ارسال علائم رادیویی، آمادگی خود را به برج مراقبت اعلام کردم و برج با ارسال علائم مشابه، مجوز پرواز را صادر کرد. با اعلام برج مراقبت موتور را در وضعیت پس سوز قرار دادم. هواپیما با آخرین سرعت برروی باند به حرکت درآمد. پرسنل فنی را می دیدم که با دست های روغنی خود در کنار باند ایستاده و برایم دست تکان داده و آرزوی موفقیت می کنند، ثانیه هایی بعد در دل آسمان جای گرفتم.
لحظاتی بعد هواپیمای دوم نیز به پرواز درآمد و به من ملحق شد. خورشید از پس ابرها به سبزه ها و درختان و آبادی ها صفای خاصی بخشیده بود.
هواپیما را با سرعتی معادل 1000 کیلومتر درساعت به سمت مرز هدایت کردم. پس از دقایقی پرواز، مناطق آرام شهری را پشت سر گذاشته و بر روی منطقه نبرد قرار گرفتم، به جهت این که رادارهای دشمن قادر به رهگیری من نباشندف از ارتفاع خود کاسته و از مرز عبور کردم. در خط مقدم جبهه مدافعان توانمند اسلام و متجاوزان بعثی را دیدم که به تبادل آتش مشغول بودند. نگاهی به نقشه که روی زانویم بود انداختم و مختصات محل مورد هدف بمب هایم را مرور کردم. ارتفاعم از زمین به قدری کم بود که هر لحظه خطر برخورد با زمین من را تهدید می کرد.
به خاطر انتقام خون مردم بی گناه کشورمان از مزدوران بعثی، در صدد بودم تا هر چه زودتر مسیر را طی کرده و در منطقه مورد نظر آتش خشم و انتقام فرزندان بی گناه میهن را از چله کمان خویش رها سازم.



منطقه را به خوبی می شناختم، چرا که در طول عملیات خیبر به دفعات در همین محدوده مناطق دشمن را بمباران کرده بودم. نزدیک به 5 دقیقه تا هدف فاصله داشتم، سکوتی مطلق بر فضا حاکم بود. یک بار دیگر کلیه سیستم های هواپیما را بازرسی کردم. همه چیز درست بود و مطابق نقشه پیش می رفت. دست هایم را آماده بر روی ماشه رها کننده بمب ها قرار دادم تا به محض رسیدن به هدف بمب ها را رها سازم.
اما ناگهان همه چیز بهم ریخت. شیشه کابین به یک باره غرق در خون و اجزای پرندگان شد و پرده تاریکی بر کابین سایه افکند. به کلی دید خود را از دست دادم. هواپیما در موقعیت بسیار بدی قرار گرفته بود و هر آن از بال راست بر روی بال چپ می رفت و تعادل خود را از دست می داد. همکارم که تا این لحظه مرا همراهی کرده بود، از طریق رادیوی هواپیما فریاد می زد:
- سرگرد صدایم را می شنوی؟
درحالی که صدای خفیف رادیو نظرم را جلب کرده بود، بار دیگر صدای همکارم را شنیدم که فریاد می زد :
- سرگرد صدایم را می شنوی؟ چه اتفاقی افتاده؟
به خود آمدم، هواپیما در وضعیت نا مناسبی بود. نشان دهنده ها و علائم هشدار دهنده همگی از وضعیت بد هواپیما خبر می دادند. چراغ اعلام آتش سوزی بخش دم و بال روشن بود. همکارم بلافاصله با مانوری سریع، در سمت راستم قرار گرفت و بار دیگر فریاد زد:
- سرگرد هواپیمایت آتش گرفته؟ سعی کن برگردی؟ موقعیتت را به پایگاه اطلاع می دهم.
این آخرین پیام رادیویی همکارم به من بود. در این هنگام هواپیمای او با گردشی سریع از من فاصله گرفت. من بودم و هواپیمای آتش گرفته و سرنوشتی نامعلوم!
هواپیما لرزش های شدیدی داشت و سرم را مرتب به اطراف کابین می زد. هنوز بمب هایم را برروی هدف رها نکرده بودم و با آن کیلومترها فاصله داشتم. هواپیما با کم کردن ارتفاع در حالت سقوط قرار گرفته بود. دید چشمی هم نداشتم چون بر روی شیشه کابین قطعات متلاشی شده پرندگان به همراه خون و پر آنها نشسته بود.




با برخورد به دسته پرندگان، چند پرنده به داخل موتور کشیده شده بودند و همین مسئله باعث شده بود که هوا به موتور وارد نشود و موتور دچار آتش سوزی شود. سعی کردم هواپیما را از حالت شیرجه خارج کنم. دسته فرمان را به عقب کشیدم تا مقداری ارتفاع بگیرم و بتوانم بمب ها را رها کنم تا از انفجار بمب ها در آسمان جلوگیری کنم. هر چند که با این کار حدود 3 پا اوج گرفتم ولی به ناگه تمام سیستم ها از کنترل من خارج شدند. برای بمب ها باید فکری می کردم. در آن ارتفاع کم احتمال برخورد ترکش بمب ها به هواپیما و انفجار آن وجود داشت ولی چاره دیگری نداشتم با توکل به خدا اهرم مخصوص رهاسازی بمب ها را کشیدم. تمامی بمب ها رها شد و با سرعت به درون باتلاق فرو رفت و با انفجاری مهیب ستونی از آتش را به آسمان بلند کرد.
اینک شعله های آتش از بال ها در اطراف هواپیما زبانه می کشید. بوی آزار دهنده ناشی از سوختن سیم ها و تجهیزات هواپیما در کابین، تنفس را برایم مشکل کرده بود. با دیگر کلیه دستورالعمل های پروازی را که می بایست به هنگام خروج اضطراری از هواپیما بکار بندم، در ذهنم مرور کردم. به ناگاه موتور دیگر هواپیما نیز خاموش شد و هواپیما همچون قطعه سنگی با سرعت شروع به کم کردن ارتفاع و نزدیک شدن به زمین نمود.
ارتفاع سنج نشان می داد که 200 متر تا برخورد هواپیما به زمین مانده که دستگیره صندلی پران را کشیدم و از میان دود و آتش ناشی از سوختن هواپیما به بیرون پرتاب شدم، پس از چند لحظه چتر نجاتم بازم شد ولی صندلی از من جدا نشده بود. هواپیما نیز در پایین پایم با زمین برخورد کرد و منفجر شد. باتوجه به سرعتی که داشتم با سرعت به طرف آتش های هواپیمایم در حرکت بودم. حرارتی شدید را در زیر پاهایم احساس می کردم و فکر می کردم هر لحظه با انفجاری کوچک ناشی از باقی مانده هواپیما در میان زمین و هوا بسوزم.
سرانجام در آخرین لحظات صندلی از من جدا شد و چترم با نسیمی که می وزید به سمتی دیگر هدایتم کرد. مکان فرودم منطقه ای بود در میان هور، پوشیده از نی و باتلاق.



هنوز فرصت لازم را برای انجام کارهای فرود نیافته بودم که با برخورد به زمین تا سینه در باتلاق فرو رفتم. با شتاب خودم را به کنار نی ها کشاندم و بر روی ریشه های نی جای پای محکمی را پیدا کردم. به زحمت بندهای چتر نجات را از بدنم جدا نمودم.
چتر نقطه دید خوبی برای افراد دشمن بود. لذا آن را جمع آوری کردم و در گوشه ای از نی زار مخفی کردم.
با کشیدن ضامن کپسول حاوی باد، قایق نجاتم را باد کرده و خود را به درون آن کشاندم. دود و آتش ناشی از هواپیمای متلاشی شده همراه با مخلوطی از روغن و بنزین که سطح آب را پوشانده بود، شعله آتش با افزایش وزش باد هر لحظه گسترش پیدا می کرد. احساس می کردم حرارت هر لحظه به من نزدیک تر می شود.
برای رهایی از دید هواپیماها و هلی کوپترها ی دشمن که احتمالا جهت دستگیری من به منطقه آمده بودند، خود را به منتها الیه جریان آب رساندم و در جهت شرق به سوی مرز ایران به حرکت درآمدم. درحالی که با یاس و ناامیدی دست و پنجه نرم می کردم با خود می گفتم حتما خبر سقوط من در پایگاه پیچیده است و به زودی همسر و فرزندانم از این حادثه مطلع خواهند شد.
همه روشنایی های آسمان در نظرم تیره و تار شده بود. در این حال و هوا رو به سوی قبله کردم و دو رکعت نماز بجا آوردم. احساس می کنم که این نماز خالص ترین نمازی بود که در طول عمرم بجا آوردم. پس از انجام نماز گویی نیروی دیگری در من دمیده شده بود. اینک قایق از آب پرشده بود بوسیله کلاه پروازیم شروع به تخلیه آب از قایق نمودم و به قصد زنده ماندن و الحاق به نیروهای خودی، شروع به چک کردن وسایل نجاتم نمود.
بی سیم، سوت، دوگالن آب خوردن، کیف کوچک مخصوص نجات از مرگ، سیم ماهیگیری، چند قلاب و یک سری اطلاعات مربوط به زنده ماندن در آب، همه را یک به یک کنترل کردم. با شنیدن صدای هلی کوپتر به ناگاه، خواستم به وسیله رادیو با آن تماس بگیرم اما با این تصور که امکان دارد این هلی کوپتر دشمن باشد از تماس صرف نظر کردم و همچنان با پارو زدن به سمت شرق پیش رفتم.
از آغاز سانحه دو ساعت گذشته بود. باد تندی می وزید و تشنجی شدید به من دست داده بود. چون لباس پروازیم خیس شده بود، تصمیم گرفتم چادر مخصوص را که در زیر قایق تعبیه شده بود، باز کرده و به خود بپیچم تا از سرما در امان باشم. برای این کار باید از قایق خارج می شدم و دکمه رها سازی چادر کمپ را که در زیر قایق بود بازکنم. از این رو به درون آب رفتم، هنگام فرود با چتر پاهایم برروی انبوه ریشه های نی قرار گرفت و تکیه گاهی داشتم ولی این بار به محض این که پایم را از قایق بیرون گذاشتم، عمق آب مرداب به حدی بود که داشتم غرق می شدم. به زحمت خود را به قایق رساندم و دکمه های چادر را باز کردم و به سرعت سوار قایق شدم. بر اثر عجله ای که در زمان سوار شدن به قایق داشتم، یکی از پاروها به درون آب افتاد و مجبور شدم با یک دست پارو بزنم و با دست دیگر نی های اطراف قایق را بگیرم و به این شکل قایق را به جلو هدایت کنم.




اینک زمان آن رسیده بود که از وسایل ارتباطی که در اختیارم بود استفاده کنم. چرا که می دانستم همکارانم جهت نجات من اقدام کرده بودند و به زودی به منطقه خواهند رسید. از این رو رادیو را روشن کردم و شروع به فرستادن امواج رادیویی کردم، هیچ صدایی از آن سوی بی سیم به گوش نمی رسید. بار دیگر بدون این که صدایی بشنوم موقعیت خود را در پشت رادیو اعلام کردم.
در این هنگام قسمت آبرفتی نی زار را پشت سر گذاشته بودم و به دریاچه نزدیک می شدم. فکر این که باید چگونه از میدان مین عبور کنم و این که با تاریکی شب امکان نجاتم وجود دارد یا نه، مرا مشغول کرده بود. در همین حین ناگاه صدای هلی کوپتری مرا به خود آورد. شک و تردید و امید و آرزو در هم آمیخته شده بودند، چرا که با هر حرکت سرنوشتی متفاوت برایم رقم می خورد. ممکن بود به راحتی به اسارت درآیم و یا برعکس به میهن اسلامی بازگردم.
درحالی که هلی کوپتر را در دید خود داشتم، از یک کیلومتری من چرخی زد و دور شد. تمام امیدهایم به یکباره به یاس تبدیل شده بود. بلافاصله پیام رادیویی دیگری ارسال کردم که هلی کوپتر تغییر مسیر داد، ضامن وسیله دود زایی که در اختیار داشتم کشیدم و دود نارنجی رنگی از آن به فضای بیرون متصاعد شد. درحالی که هلی کوپتر از نوع بل 212 بود و به سوی من می آمد، هلی کوپتر کبرایی را هم در دور دست دیدم.
هلی کوپتر نزدیک تر می شد و اضطراب من نیز بیشتر می شد، به محض این که هلی کوپتر را با آرم پرچم ایران دیدم، اشک شوق از دیدگانم سرازیر شد.
صدای رگبار آتش دشمن را به خوبی می شنیدم. هلی کوپترها با پشتیبانی هواپیماهای رهگیر اف 14 به راحتی برای نجات من به خاک عراق آمده بودند.
10 دقیقه از لحظه دیدن هلی کوپتر گذشته بود که طناب نجات آن به سطح آب رسید.
چند بار تلاش نمودم تا طناب را بگیرم ولی موفق نشدم. سرانجام توانستم طناب را گرفته و آن را به خود ببندم. پرتو امید بار دیگر بر دلم تابیدن گرفت. بوسه گرم و صمیمانه همکارم در آستانه ورود به هلی کوپتر و اشک شوق دوستانم در آن شرایط بحرانی، برایم آرام بخش ترین داروها بود. با ورودم به هلی کوپتر، دریچه بسته شد و هلی کوپتر با سرعت به سمت مرز ایران حرکت کرد.
سرانجام به سلامت از مرز گذشتیم و در پایگاه فرود آمدیم. ولی هور همچنان با حال و هوای وهم انگیزش قربانیان خویش را می جوید.



منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]بر بال ملائک
خاطره از: سرتیپ خلبان حسین نظری[/b]



چند روزی از شروع جنگ تحمیلی می گذشت و من ماموریت های مختلفی بر روی مواضع و استحکامات دشمن بعثی انجام داده و هر بار با عزمی راسخ تر به ماموریت دیگر اعزام شده بودم.
برابر دستور، ماموریت جدیدی به ما محول شد که طی آن می بایست مرکز تجمع نیروهای بعثی که قصد نفوذ به خرمشهر را داشتند، بمباران کنیم. بر همین اساس از قبل شناسایی و عکس برداری هوایی توسط خلبانان هواپیمای شناسایی آر.اف.4 صورت گرفته بود و موقعیت نیروهای بعثی در تصاویر برداشته شده به وضوح مشخص بود.
در این گونه موارد، زمان، نقش مهمی در اجرا و انجام ماموریت دارد. عملیات می بایست در کوتاه ترین زمان ممکن انجام می گرفت. با از دست دادن فرصت، تغییراتی در آرایش نیروهای دشمن صورت می گرفت و زحمات خلبانان هواپیماهای شناسایی که با پذیرش خطر توانسته بودند تصاویر با ارزشی را بگیرند، به هدر می رفت.


آماده پرواز شدیم

به محض ابلاغ دستور و اجرای مقدمات پرواز، در اسرع وقت دو فروند هواپیمای اف4 جهت انجام این عملیات در نظر گرفته شد و توجهیات لازم نیز در اتقاق بریفینگ بر اساس نتایج حاصله از عملیات قبلی خلبانان که در چندین نوبت از طلوع آفتاب صورت گرفته بود، انجام شد.
همواره در توجیهات بر این نکته تاکید شده بود که دشمن با موشک های سام 2 و سام 6 و آنواع آتشپارهای ضد هوایی از منطقه حراست می کند.
آن روز، روز سختی برای خلبانان نیروی هوایی بود. علیرغم به خاک و خون کشیدن تعداد بی شماری از مزدوران بعثی و از دست دادن تعدادی از همکاران خود، خلبانان با شور زاید الوصفی داوطلبانه پذیرای ماموریت بودند، چرا که وجود دشمن بعثی را در خاک میهن اسلامی باعث ننگ و مایه شرمساری خود می پنداشتند.


در آخرین ساعات روز جهت انجام ماموریت پرواز کردیم

ماموریت ما آخرین ماموریت و در واپسین دقایق روز پنجم مهر سال 1359 انجام می شد. دشمن که در عملیات قبلی خود حضور بی وقفه خلبانان را در آسمان منطقه به چشم دیده بود، آتشپارهای هوایی را روی سیستم خودکار گذاشته بود و مسیر هواپیماها را بی وقفه نشانه روی می کرد. چرا که کشورهای استعمارگر، دشمن را آن قدر به انواع مهمات تجهیز کرده بودند که استفاده آنها در حد وسیع از مهمات برای شان هیچ محدودیتی نداشت و می دانستند که به راحتی مهمات جدید در اختیار آنها قرار می گیرد. برخلاف آنان، از سوی دیگر ما توسط همان کشورهایی که عراق را تجهیز کرده بودند ما را تحریم تسلیحاتی کرده بودند و ما باید برای رها کردن یک موشک می بایست نهایت دقت را به خرج می دادیم تا ضریب اصابت آن به هدف، در سطح بالایی باشد.
به هر حال پس از توجیهات لازم، از سالن تشریح و ترسیم نقشه و نقاط مورد هدف، سالن توجیه را به قصد انجام ماموریت ترک گفتیم. پس از بررسی های مقدماتی از هواپیما، در قالب سه گروه پروازی از یکی از پایگاه های کشور برخاسته و در موقعیت مناسب نسبت به یکدیگر قرار گرفتیم. پس از گذشتن از فرار شهرها، کوه ها، دره ها، تپه ها و مناظر با صفای طبیعت که در آن شامگاه، زیبایی و طراوت خاصی به خود گرفته بود، به مناطق عملیاتی رسیدیم.




هواپیمای شماره یک نتوانست وارد منطقه شود

حجم انبوه آتشپارهای دشمن به خلبانان هواپیمای شماره یک اجازه ورود به منطقه و انهدام هدف از پیش تعیین شده را نداد، لذا طی یک تماس کوتاه اعلام کرد که جهت بمباران هدف ثانویه تغییر مسیر می دهد.
با تغییر مسیر هواپیمای شماره یک و سمت گرفتن آتشپارهای ضد هوایی و شلیک موشک به سمت آن، فرصتی پیش آمد تا ما بر طبق نقشه از قبل طراحی شده عمل کنیم. هواپیما با سرعت 500 نات در ارتفاع 2000 پا در حرکت بود. بر اساس نقشه و عکس های هوایی، برروی هدف قرار گرفته و سریعا با انتخاب زاویه مناسب حالت شیرجه به خود گرفتیم و با یاری گرفتن از خداوند متعال آتش خشم امت انقلابی را در قالب بمب به مرکز تجمع نیروهای بعثی فرو ریختم. به ناگاه تلی از آتش و دود به هوا برخاست، طوری که هواپیما در یک لحظه در آتش ترکش های خود گرفتار آمد. فورا عمل اوج گیری انجام شد و در همان امتداد ادامه مسیر دادیم.
خطی از آتش پدافند دشمن بر روی هواپیما نشانه رفته بود. با انجام مانورها و تاکتیک های مناسب، گلوله های ضد هوایی از چپ و راست، پایین و بالا و مقابل جنگنده می گذشت و گاهی نیز گلوله های ریز و درشت به هواپیما اصابت می کرد. هنوز به سمت کشور عراق ادامه مسیر می دادم و چرخش به سمت شرق صورت نگرفته بود که خلبان کابین عقب فریاد زد :
- حسین موشک ...

موشک با هواپیما برخورد کرد

به محض اعلام همکار خلبانم، می بایست به طریقی موشک را منحرف می کردم. تجربه ای که در ماموریت های گذشته به دست آورده بودم، علیرغم تحمل فشار جی بیش از حد، اقدام به شیرجه به طرف زمین کردم که در همین لحظه سرجنگی موشک به انتهای دم هواپیما اصابت کرد و هواپیما به شدت تکانی خورد و چندین پا رو به بالا رفت.
نگاهی به علائم نشان دهنده انداختم، دریافتم که چراغ اعلام آتش سوزی موتور، مربوط به بخش دم و بال روشن شده است. بلافاصله همکار خلبانم را که تا این لحظه مرا در کنترل فرامین و انجام عملیات یاری داده بود، از طریق رادیو صدا زدم و گفتم از خطر جستیم، مواظب اطراف هواپیما باش به سمت پایگاه خودمان گردش می کنیم.
صدای از کابین عقب شنیده نشد، بار دیگر صدایش زدم و گفتم حاجی چرا حرف نمی زنی، متاسفانه این بار هم پاسخی نداد.




همکارم ( شهید کرم) پروازی دیگررا آغاز کرد

هواپیما را در حالت گردش قرار دادم، 60 درجه به سمت راست گردش کردیم و متوجه سر و صدای زیادی از کابین عقب شدم. بانگاهی به علایم و نشان دهنده ها متوجه شدم که چراغ اعلام وضعیت کاناپی و صندلی روشن شده است، دانستم که خلبان کابین عقب، همزمان با رد شدن موشک، هواپیما را ترک کرده است و یا بر اثر برخورد موشک به انتهای دم هواپیما عمل ایجکت صورت گرفته است. تاسف شدیدی همراه با بیم و امید تمام وجودم را فرا گرفته بود و نمی دانستم در صورت بازگشت به پایگاه، چگونه از وضعیت همکارم به خانواده اش خبر دهم.
درحالی که افکار مغشوش ذهنم را احاطه کرده بود، به ناگاه احساس کردم که ارتفاعم از زمین آن قدر کم است که کابل های فشارقوی برق خرمشهر – اهواز هر لحظه تهدیدم می کنند. سریعا با اوج گیری مناسب ارتفاع را به 26000 پا رساندم وبه طرف پایگاه مربوطه ادامه مسیر دادم.

مسیر را گم کرده بودم، رادار هم جواب نمی داد

هوا کاملا تاریک شده بود و در آن روزها به علت رعایت اصول ایمنی از روشن کردن برق منازل، کوچه ها و خیابان ها خودداری می شد و در چنین شرایطی بدون ناوبری پیدا کردن پایگاه، فرود هواپیما را مشکل و خطرناک کرده بود. رادیوی هواپیما را روشن کرده و رادار منطقه را به منظور هدایت هواپیما صدا زدم. متاسفانه پاسخی از رادار نشنیدم. معمولا در این گونه موارد خلبان کابین عقب نقش مهمی را در فرود هواپیما و دادن مختصات محل فرود ایفا می کند. اما به علت از دست دادن خلبان کابین عقب انجام این مهم نیز میسر نبود. از طرف دیگر بر اثر فشار جی که در حین اصابت موشک و شیرجه به طرف زمین به من وارد شده بود، دنده های کمرم به شدت آسیب دیده بود و کمرم بدجوری درد می کرد.


می خواستم هواپیما را ترک کنم ولی...

چهل دقیقه از شروع پروازم می گذشت، فشار هیدرولیک هواپیما را از دست داده بودم. چندین چراغ اعلام وضعیت اضطراری در هواپیما روشن شده بود سوخت هواپیما به علت استفاده زیاد پس سوز موتور به شدت کاهش یافته و کنترل فرامین به سختی انجام می گرفت در آن شرایط افکار مرموزی بر ذهنم سایه افکنده بود و چندین بار تصمیم گرفتم که هواپیما را ترک کنم، اما هر بار نیروی درونی مرا از انجام این عمل باز می داشت. با شرایطی که هواپیما داشت طبق استانداردهای پروازی می بایست هواپیما را ترک می کردم. فشار هیدرولیک هواپیما کاهش یافته بود.
براستی در صورت ترک هواپیما با وجود تاریک بودن هوا در کدام منطقه فرود خواهم آمد، آیا چتر نجات به راحتی عمل خواهد کرد؟ درصورت فرود سالم نیروهای امدادی چگونه از مکان فرود من باخبر خواهند شد و در چه زمانی برای نجاتم اقدام می کنند؟
با وضعیت روحی و جسمانی که داشتم آیا زنده خواهم ماند و در صورت عدم ترک هواپیما و ادامه مسیر آیا هواپیما در کنترل من خواهد بود؟
در این تاریکی و قطع ارتباط با نیروی ناوبری (رادار) سالم به پایگاه مربوطه خواهم رسید و یا در صورت یافتن پایگاه آیا به فرودی سالم در باند با هواپیمایی که با مشکل هیدرولیک در سیستم ها روبه رو است قادر خواهم بود؟
دریکی از ماموریت ها یک بار مجبور به ترک هواپیما و فرود با چتر نجات شده بودم در نتیجه این فرود اضطراری تعدادی از مهره های کمر و گردنم شکسته بود و پزشک معالج از انجام پرواز برای مدتی معافم کرده بود، اما هربار داوطلبانه اقدام به انجام ماموریتی کرده بودم و هیچ نیرویی نمی توانست مرا از انجام این کار بازدارد.




در ناامیدی کامل بودم که...

همین طور که در افکار خود غوطه ور بودم، در دل خدای بزرگ را به یاری طلبیدم. سویچ را به حالت روشن قرار دادم و هواپیما را در مسیر ساحل دریا به حرکت درآوردم چرا که می دانستم پایگاه مورد نظر (پایگاه هوایی بوشهر) در آن حوالی است. هواپیما دچار واماندگی شدیدی شد و فرامین از اختیارم خارج شد. آمپر بنزین از کمبود سوخت خبر می داد، در این لحظه صدای الهام بخشی از طریق رادیوی هواپیما دریافت کردم. صدای یک همکار و یک دوست از رادار بود که می گفت :
- حسین تویی؟
گفتم : "آره منم"
چگونگی وضعیت هواپیما و پریدن خلبان کابین عقب (سرلشکر شهید گمحمدرضا کرم") را به اطلاع رساندم، با شنیدن حرف هایمف از من خواست هواپیما را ترک کنم.
گفتم به علت تاریکی هوا نمی دانم در چه منطقه ای پرواز می کنم. رادار به صدای آرام بخش گفت :
- من کمکت می کنم.
بر اساس راهنمایی همکارم، سمت پروازی را تصحیح کردم و ارتفاع را به حالت مناسبی تنظیم کردم. پس از چند لحظه دوباره با من تماس گرفت و گفت :
- اگر در زوایه درجه نگاه کنی چراغ های باند پروازی را خواهی دید.


چراغ های اضطراری باند فرود را دیدم

با سمتی که همکارم داده بود پرواز کردم و همان طور که گفته بود چراغ های باند را برای فرود اضطراری روشن شده بود دیدم. شرایط سختی جهت فرود در پیش رو داشتم و خود را برای یک فرود سخت آماده کردم.
هواپیما به علت از دست دادن بخشی از دم و بال به این طرف و آن طرف تلوتلو می خورد، می بایست آن را کنترل می کردم. با خود فکر کردم چقدر سخت است هواپیمایی که که تا آن جا رسانده بودم، حال نتوانم آن را به زمین بنشانم. علیرغم درد شدید تمام حواسم را معطوف به فرود کردم. اگر تا چند ثاینه دیگر فرود نمی آمدم هواپیما سقوط می کرد.



به سختی فرود آمدم ولی هواپیما آتش گرفت

شمارش معکوس چراغ کمبود سوخت روشن شده بود. تمامی تلاشم را به کار بسته بودم که استیک و موتورها را از دست ندهم. آژیر وضعیت اضطراری در همان دقایق اول در پایگاه هوایی بوشهر به صدا در آمده بود. تمامی عوامل آتش نشانی، آمبولانس در اطراف باند بودند، باریر هم بر روی باند پهن شده بود. با دیدن باند فرود چرخ های هواپیما را پایین داده و با کمک گرفتن از خداوند بزرگ و ائمه اطهار، برای فرود اضطراری آماده شدم. چرخ های هواپیما با صدای مهیبی به باند فرود برخورد کرد و هواپیما آتش گرفت.
نیروهای کمک و امدادرسانی با سرعت سر رسیدند و مرا که از شدت حادثه به حالت اغما افتاده بودم، از کابین خارج کرده و به بیمارستان انتقال دادند.
در بیمارستان به هوش آمدم و برای آگاهی از وقت به ساعت مچی ام نگاه کردم، با تعجب دیدم بر اثر فشار جی که به هواپیما وارد شده بود جز بند ساعت و صفحه خالی در آن چیز دیگری وجود ندارد.


نجاتم از امدادهای غیبی بود است

چیزی که باعث حیرت همگان شده بود، بال و دم هواپیما بود که بر اثر ترکش موشک به کلی از بین رفته و هواپیما نیز به شکل آبکش درآمده بود.
از سرنوشت همکارم تا مدت ها بی خبر بودم. اما می دانشتم با آن سرعت و ارتفاعی که داشتیم هر کس اقدام به ترک هواپیما کند زنده نخواهد ماند. لذا پس از مدتی بر اساس اطلاعات واصله شهادتش محرز شد. روحش شاد.
اینک با گذشت سال ها از این ماجرا، این خاطره هرگز از صفحه ذهنم محو شدنی نیست هنوز پاسخ درخور و مناسب و علمی برای آن چه بر من و هواپیما گذشته بود نیافتم جز این که اعتراف کنم آن چه بود در سایه توجهات و عنایت ولی عصر(عج) و امدادهای غیبی بوده است.
پس از آن ماجرا و انجام یک سری معالجات پزشکی، دوباره ماموریت ها را از سر گرفتم و تا آخرین لحظات جنگ با انجام صدها ماموریت در خدمت به اسلام و انقلاب انجام وظیفه کردم و این افتخار نصیبم شد تا از دستان مبارک مقام معظم رهبری فرمانده کل قوا نشان فتح و جانبازی دریافت کنم.




منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]فرار میگ 25 عراقی
خاطره ای از سرهنگ خلبان "رضا طالبی" [/b]






سوخت گیری هوایی، یکی از با ارزش ترین توانایی های نیروی هوایی به شمار می آید و کمک شایان توجهی به افزایش توان رزمی کرده است. برای اجرای ماموریت های گوناگون، قابلیت فوق العاده ای به هواپیماهای شکاری می بخشد.
هواپیماهای شکاری بمب افکن "اف-14" که ماموریت حراست از قلمرو هوایی کشور را به عهده دارند، توانایی انجام سوخت گیری در هوا را دارا می باشند.


12 ساعت بدون فرود، در حال گشت هوایی

در طول جنگ تحمیلی، با استفاده از سوخت گیری هوایی در تمام مدت شبانه روز، این امکان فراهم شد که هواپیماهای شکاری بمب افکن، به ویژه هواپیماهای "اف14" بتوانند برای مدت های طولانی در آسمان باقی مانده و به حفاظت از آسمان کشور در مقابل حملات دشمن بپردازند. هواپیماهای اف14 توانستند با سوخت گیری در روز و شب، در پاره ای شرایط، تا حدود دوازده ساعت درحال پرواز بوده، با گشت زنی های ممتد هوایی، مراقب آسمان منطقه نبرد باشند. در واقع، امکان گرفتن سوخت در هوا موجب می شد که با بهره گیری از تعداد کم تری از هواپیماها، ماموریت های بیشتری انجام شود و در جریان جنگ تحمیلی، خدمات ارزشمندی توسط نیروی هوایی ارائه گردد.
سوخت گیری هوایی هواپیماهای شکاری بمب افکن از هواپیماهای سوخت رسان، در هر سال، هزاران بار انجام گرفته و تدریجا به یکی از ابزارهای دائمی و متداول اجرای ماموریت ها تبدیل شده بود.




سوخت گیری در شب بسیار حیاتی و درعین حال بسیار خطرناک بود.

با وجود این، ماموریت سوخت گیری هوایی، مانند هر ماموریت دیگری، خطرات فراوانی را به همراه دارد؛ به طوری که کوچک ترین غفلت و اندکی بی توجهی، حادثه آفرین بوده و علاوه بر صدمات مالی، خسارات جبران ناپذیر جانی و به خطر افتادن ماموریت های اصلی را نیز درپی خواهد داشت.
اجرای عملیات سوخت گیری هوایی، خصوصا در شرایطی که دید کم باشد، بسیار مشکل است. برای مثال، سوخت گیری در شب و در تاریکی مطلق، درحالی که چراغ های راهنمای هواپیمای تانکر نیز خاموش باشد، باید با دقت عمل و مهارت بسیار زیاد صورت پذیرید. پرواز در چنین شرایطی، همراه با وضعیت جوی نامناسب و ابرهای خطرناک، به مراتب پیچیده تر شده، جرات و جسارت توام با خون سردی و مهارت بسیار را می طلبد.
یکی از خطرناک ترین مراحل سوخت گیری، نزدیک شدن هواپیمای سوخت گیر به سیستم سوخت رسان هواپیمای تانکر است که باید با کنترل کامل و در نظر گرفتن تمامی عوامل انجام شود. به عبارت دیگر، رعایت سرعت تقرب هر دو هواپیما و موقعیت آنها نسبت به یکدیگر، دارای اهمیت حیاتی است. موقعیت سبد سوخت رسان نیز، در حین نزدیک شدن برای سوخت گیری باید دقیقا مورد توجه قرار گیرد، زیرا چنانچه هنگام تقرب، سبد مزبور در مقابل قسمت ورودی هوای موتور هواپیما قرار گیرد، موجبات از کار افتادن موتور را فراهم می کند وهمین امر باعث عدم تعادل در پرواز هواپیما خواهد شد. به همین خاطر، خلبان باید در حین سوخت گیری، دائما به کلیه آلات دقیق موتورهای هواپیما توجه داشته باشد تا از بروز چنین شرایطی، به موقع جلوگیری کند.
جدا شدن از هواپیمای سوخت رسان نیز حتما باید با دقت و احتیاط کامل صورت گیرد. هر گونه بی احتیاطی، موجب خواهد شد تا سیستم سوخت رسان، به هواپیمای شکاری برخورد کرده، خطرات زیادی را در حد صدمه به هواپیما و خلبانان به وجود آورد.
آموزش سوخت گیری هوایی، با توجه به نیاز شدید به انجام آن در طول جنگ تحمیلی، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بود. در این مدت، تمرینات متوالی و اجرای آن در پروازهای گشت دائمی گشت هوایی، موجبات مهارت فوق العاده خلبانان را فراهم کرد.
به طور مثال مهارت و تجربه خلبانان هواپیمای اف14 تا به آن حد افزایش یافت که توانستند در هر شرایطی از روز و یا شب و در هوای نامساعد و ابرهای خطرناک، مبادرت به سوخت گیری هوایی کنند و بر همه مشکلات موجود در این زمینه فائق آیند.
هنگامی که صحبت از سوخت گیری در شرایط جوی نامناسب به میان می آید، شاید گروهی تصور کنند که انجام این کار هم مثل سایر ماموریت های سوخت گیری در روز و یا شب است؛ ولی باید توجه کرد که کوچک ترین بی دقتی و کم تجربگی، خطر ساز و سانحه آفرین خواهد بود؛ زیرا علاوه بر دید کم، که در شرایطی ابری به وجود می آید، لرزش های دائمی لوله های سیستم سوخت رسان، کار را به شدت مشکل کرده، حرکات غیر قابل پیش بینی آن در هوای نامطلوب، احتمال برخورد با هواپیمای سوخت گیری را شدیدا افزایش می دهد. وجود ابرهای باردار و حاوی بار الکتریکی و مستعد برای رعد و برق نیز از جمله خطرات سنگینی است که به هنگام سوخت گیری می تواند باعث آتش سوزی شده و موجبات نابودی هواپیماهای سوخت رسان و سوخت گیر را فراهم کند.
در تب و تاب دوران جنگ تحمیلی، زمانی که هواپیماهای شکاری "میگ25" عراقی ماموریت بمباران شبانه تهران را داشتند، به هواپیماهای اف14 ماموریت مقابله و جلوگیری از دسترسی آنها به اهداف مورد نظرشان داده شده بود. به همین منظور، گشت هوایی در تمام طول شبانه روز برفراز تهران انجام می گرفت.




درحال پرواز شبانه به دلیل سوخت کم تصمیم بر سوخت گیری هوایی گرفتم.

غروب یک روز پنجشنبه، ماموریت گشت زنی هوایی در منطقه تهران به ما ابلاغ شد. پس از انجام برنامه توجیهی، در زمان موعود به پرواز در آمدیم و در دل شب، راهی منطقه گشت زنی هوایی در اطراف شهر تهران شدیم. برای تامین سوخت مورد نیاز نیز یک هواپیمای سوخت رسان پیش بینی شده بود که علاوه بر هواپیمای ما، به سایر هواپیماهای شکاری، که در مناطق دیگری از آسمان کشور در پرواز بودند، سوخت می رساند. با کاهش تدریجی مقدار سوخت هواپیما، تصمیم گرفتیم به سمت هواپیمای سوخت رسان پرواز کرده، پس از سوخت گیری، مجددا برای مقابله با تهدیدات، به منطقه برگردیم. با هواپیمای تانکر تماس گرفتیم و از او اجازه نزدیک شدن برای سوخت گیری خواستیم. هواپیمای تانکر در ارتفاع 24 هزار پایی در پرواز بود و ما باید ارتفاع 30 هزار پایی را ترک کرده، با کاهش ارتفاع، برای سوخت گیری آماده می شدیم. با کاهش سرعت و ارتفاع و هماهنگی با هواپیمای سوخت رسان، به آن نزدیک شدیم و پس از اتصال سیستم سوخت رسان به هواپیما، باک های خالی هواپیما تدریجا از سوخت انباشته شد.




ناگهان رادار از نزدیک شدن میگ 25 عراقی به شهر تهران خبر داد

در لحظات پایانی سوخت گیری بودیم که ایستگاه رادار منطقه، خبر پرواز یک فروند هواپیمای میگ25 را به سمت شهر تهران گزارش کرد و از ما خواست تا سریعا آماده درگیری بشویم. ما بلافاصله از هواپیمای سوخت رسان جدا شدیم و از آن فاصله گرفتیم. سپس قدرت موتورهای هواپیما را به حداکثر رساندیم و از پس سوز موتورها نیز برای افزایش سرعت بهره گرفتیم. برای آن که هر چه سریع تر به سرعت های زیاد برسیم، کمی کاهش ارتفاع دادیم و آماده شدیم که از سرعت صوت عبور کنیم. در این لحظات برفراز یکی از شهرهای شمال کشورمان قرار داشتیم. سرعت ما به سرعت صوت کاملا نزدیک شده بود و عبور ما از دیوار صوتی، مسلما صدای انفجارگونه شدیدی در شهر ایجاد می کرد و باعث دلهره و وحشت مردم می شد. در آن لحظه اندیشیدم که هر چند نگران ساختن هموطنان عزیزمان، به هیچ وجه مقبول و پسندیده نیست، اما نجات جان عده دیگری از این امت عزیز و بزرگوار در تهران، که در آن لحظات در معرض خطر اصابت بمب های هواپیمای متجاوز دشمن بعثی قرار داشتند، از اولویت بالاتری برخوردار بود. بر خود نهیب زدم و با یاد خدای بزرگ و با عزمی راسخ، هواپیمای اف-14 را به چابکی از سرعت صوت عبور داده، با افزایش سریع سرعت و ارتفاع، خود را در موقعیت مناسب برای درگیری با دشمن قرار دادم.




میگ عراقی به محض دیدن ما در رادار، پا به فرار گذاشت.

هواپیما همچون شهاب، دل شب تیره را می شکافت و با چالاکی به پیش می رفت. ارتفاع هواپیما به بیش از 40 هزار پا رسیده بود و همچون اسبی سرکش و با سرعتی سرسام آور، به سمت تهران در حرکت بود. از فراز کوه های البرز عبور کردم. می دانستم که شکست دیوار صوتی در تهران نیز واقع خواهد شد؛ ولی دفاع از شهر، مهم تر بود.
هواپیمای دشمن را در رادار هواپیمایم می دیدم که در فاصله ای دور، با سرعت، درحال حرکت به سمت ما بود و هر دو با سرعتی معادل چندین برابر سرعت صوت، به یکدیگر نزدیک می شدیم. من در بهترین موقعیت و در انتظار زمان مناسب برای شلیک موشک بودم. همه چیز را وارسی کرده، برای حمله به هدف آماده شدم. در این حال، ناگهان گردش سریع دشمن برای فرار را در رادار هواپیما مشاهده کردم. هواپیمای دشمن با استفاده از دستگاه های هشدار الکترونیکی، متوجه وضعیت نامناسب خود و آمادگی ما برای درگیری شده بود و بناچار، با انصراف از ادامه مسیر پروازی، از نیمه راه مجبور به فرار و ترک منطقه به سمت عراق شده بود. مسیر طولانی گردش دشمن را با رادار هواپیما دنبال کردم و مدتی نیز با سرعت زیاد به دنبالش رفتم. با فاصله ای که داشتیم، دسترسی به هدف مقدور نبود. پرواز با این سرعت، ما را تا نیمه راه غرب کشور پیش برده بود که تصمیم به مراجعت به منطقه تهران و ادامه پرواز گشت هوایی گرفتیم.




به تهران برگشتیم، خوشحال از فراری دادن هواپیمای دشمن

همان لحظه، راه برگشت را در پیش گرفته، بر فراز شهر تهران که در دل شب آسوده آرمیده بود، به پرواز درآمدیم؛ از این که توانسته بودیم از حمله ناجوانمردانه دشمن به مردم عزیزمان جلوگیری کنیم خوشحال بودیم. در زیر پای مان، دریایی از خانه های مردم قرار داشت و درآن نیمه شب، پیر و جوان و کوچک و بزرگ، در خواب شیرینی فرو رفته بودند. با غرور و سربلندی، بر فراز شهر بال گسترده بودیم و شادمانه از این که مانع حمله دشمن شده بودیم، به خود می بالیدیم؛ چرا که هواپیمای دشمن حتی نتوانسته بود به چند صد کیلومتری شهر برسد.



منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]لحظات پر خطر
خاطره ای از سرتیپ خلبان "سیداسماعیل موسوی"
[/b]



جنگ تحمیلی تازه آغاز شده بود. در نخستین روز جنگ، تهاجم کوبنده هواپیمای شکاری بمب افکن نیروی هوایی علیه هدف های گوناگون در عمق خاک عراق، پاسخی به حملات هوایی کور دشمن بود. من نیز به عنوان یکی از رزمندگان جبهه نور، هر روز در ماموریتی علیه دشمن باطل شرکت می کردم. یکی از روزها به من ماموریت داده شد تا همراه یکی دیگر از خلبانان، تاسیسات نظامی دشمن در منطقه نوپیران عراق را بمباران کنیم. بعلاوه من ماموریت داشتم که پس از بمباران هدف، از هواپیمای شماره 2 جدا شده و به تنهایی به شناسایی بصری پادگان زاخو پرداخته و نتیجه را برای طرح ریزی حملات بعدی گزارش کنم.


به سمت دشمن پرواز کردیم و آن جا را بمباران کردیم

توجیهات لازم صورت گرفت و در بعد از ظهر آن روز، با پروازی دو فروندی باند پایگاه را به سوی هدف ترک کردیم. پرواز در ارتفاع کم انجام گرفت. ارتفاعات مرزی را پشت سر گذاشتیم و راه منطقه مورد نظر را در پیش گرفتیم.
هدف در تیررس ما قرار گرفت. از یکدگیر جدا شدیم و برابر توجیه انجام شده یورش خویش ر ا آغاز کردیم. گلوله های پدافند پادگان، بی امان به طرف ما شلیک می شد. هدف را به دقت بمباران کردیم و با همان سرعت منطقه را ترک کردیم. دود و آتش، پادگان را در برگرفته بود برای آخرین بار هدف را مورد بررسی قرار دادیم. بمباران به خوبی انجام شده بود و خوشحال و راضی در مسیر طرح ریزی شده قرار گرفیتم.




برای ماموریت دوم آماده شدم ولی...

هنگام بازگشت و برابر برنامه باید پادگان زاخو را شناسایی می کردیم. به منظور جلوگیری از خطر بیشتر، هواپیمای شماره 2 را در مسیر بازگشت به پایگاه قرار دادم و خود با گردش ملایم از او جدا شده و به سمت پادگان شدمن پرواز کردیم. بایستی به دقت وضعیت پادگان را ارزیابی می کردیم. وسایل و تجهیزات مستقر در پادگان و سیستم دفاعی آن، از جمله مواردی بودند که باید به دقت مشاهده کرده و گزارش می کردم. پس از چند دقیقه پادگان را از دور مشاهده کردم. با پرواز بر فراز آن، محل را کاملا شناسایی کرده و سپس به سمت مرز تغییر جهت دادم.
حدود ده مایل با مرز فاصله داشتم که صدای دو انفجار مهیب در زیر هواپیما کنترل، آن را ازدستم خارج کرد. ناخودآگاه دستم به طرف دستگیره صندلی پران رفت تا هواپیما را ترک کنم. لحظه ای به خود آمدم و از این کار منصرف شدم. سعی کردم هواپیما را به هر طریق ممکن در کنترل داشته باشم. با خود گفتم تا لحظاتی دیگر در خاک کشورم خواهم بود. تلاشم بر این بود که هواپیما را به داخل خاک میهن بکشانم.





هواپیما در شرایط بدی قرار داشت

با نگاهی به نشان دهنده های موتورها، وضعیت موتورها وضعیت آنها را قابل کنترل و مناسب برای ادامه پرواز یافتم. خیالم تا حدودی از جانب موتورها آسوده شد و احساس کردم از این جهت خطری هواپیما را تهدید نمی کند. فرامین هواپیما را به حرکت در آوردم. اشکال کلی نداشتند. صداهای زیادی از بدنه هواپیما به گوش می رسید و وضعیت هواپیما به گونه ای بود که پرواز راحت با آن امکان پذیر نبود. باید سرعت را کم می کردم تا از خطرهای بعدی جلوگیری می شد. با کاهش سرعت شرایط بهتر شد. ارتفاعات مرزی جلوی رویم بود. از دین آنها احساس شعف و شادی خاصی داشتم. خود را به مرز کشاندم. دیگر نگرانی نداشتم. احساس می کردم که خطر اصلی را پشت سر گذاشته ام و این توانایی را دارم که هواپیما را به پایگاه برگردانم. پس از تماس با هواپیمای شماره 2 که در حوالی پایگاه بود، دریافتم که کمبود بنزین به او اجازه بازگشت و همرامی با من را نمی دهد.


موفق شدم هواپیما را به زمین بنشانم و ...

به تنهایی مسیر پایگاه را در پیش گرفته و بدون اعلام حالت اضطراری، خود را به باند پایگاه رساندم. هواپیمایم شرایط قابل کنترلی داشت و من بدون اشکال عمده ای آن را روی باند به زمین نشاندم و متوقف ساختم. سپس به سمت آشیانه تاکسی کردم و هواپیما را به محل پارک هدایت کردم.
دوستان پس از خروج من از هواپیما مرا بر روی دوش خویش قرار داده و با ابراز احساسات و صلوات و شعارهای کوبنده، به حرکت در آمدند. با اصرار زیاد مرا بر روی زمین قرار دادند. به سمت هواپیما رفتم، براستی که معجزه ای رخ داده بود. موشک زمین به هوای دشمن، موتور راست هواپیما را هدف قرار داده و پس سوز موتور را کاملا منفجر کرده بود. ترکش های موشک باعث انفجار مخزن سوخت خارجی و شکستن سطح بسیار مقاوم سرعت شکن هواپیما شده بود. همچنین بدنه و سکان های عمودی و افقی و سطوح محافظ سیستم های هیدرولیک نیز آسیب فراوانی دیده بودند. شکرگذار خداوندی شدم که لطف و عنایتش مرا موفق ساخته بود تا یک فروند از هواپیماهای شکاری جمهوری اسلامی ایران را به میهن عزیز برگردانم.





ماموریتی دیگر

دو ماه پس از این واقعه، در صبح یک روز پاییزی ماموریت یافتم که در یک دسته سه فروندی، نیروهای عراقی را در منطقه پنجوین بمباران کنیم. پس از توجیهات لازم همگی آماده پرواز شدیم. در این حال خبر رسید که یکی از هواپیماهای شکاری در ماموریت برون مرزی دچار سانحه شده است. ماموریت ما به حالت تعلیق درآمد و تا ظهر آن روز، همه چیز تحت الشعاع رسیدگی به امور این سانحه قرار گرفت و احتمال لغو ماموریت نیز می رفت.
به یاد دارم که در آن روز برای ناهار تعدادی مهمان داشتیم. برای حضور در جمع آنها و صرف ناهار، راهی منزل شدم. به هنگام صرف غذا تلفن زنگ زد و مرا برای اجرای ماموریت به فرماندهی فرا خواندند. با خون سردی و عذرخواهی از مهمانان، خداحافظی کرده و در جمع دوستان آماده اجرای عملیات شدم. دل شوره عجیبی داشتم. با این که تصمیم به اجرای ماموریت گرفته شده بود، اما عملیات در آن روز را به مصلحت نمی دانستم.


به سمت هدف پرواز کردیم و آن جا را بمباران کردیم

با توکل به خداوند و پس از انجام وارسی های لازم، از زمین برخاسته و به سمت هدف به پرواز درآمدیم. از فراز جنگل های گلابی در منطقه سردشت عبور کردیم. مرز را پشت سر گذاشتیم و به فضای شرق سلیمانیه وارد شدیم. تصمیم داشتیم که دشمن را از غرب به شرق مورد حمله قرار دهیم. از لحظه ورود به خاک عراق، آتش سنگین پدافند هوایی دشمن را از دور شاهد بودیم. به نظر می رسید که آنان در انتظار ما به سر می بردند. بی توجه به تهدیدها، به مسیر خود ادامه دادیم و در نزدیکی هدف، آرایش تاکتیکی به خود گرفتیم. نیروهای دشمن به خوبی قابل رویت بودند. در این زمان با تهاجم بی امان ما، بمب ها بر سر دشمن فرو ریخته شد.




موشک به هواپیمایم برخورد کرد

یکی از هواپیماها با فریادهای هشدار دهنده مرا متوجه موشکی کرد که به سویم رها شده بود. گردشی گرد را شروع کردم. ولی دیگر دیر شده بود. موشک به هواپیما برخورد و آن را با تکان بسیار شدیدی به بالا پرتاب کرد.
برای چند لحظه کنترل هواپیما از دستم خارج شد، اما با توجه به سابقه و تجربه قبلی از اصابت موشک، کاملا خون سردی خویش را حفظ کرده و هواپیما را به کنترل خود درآوردم. به طرف شهر مریوان ادامه مسیر دادم و لیدر دسته پروازی را از وضعیت خود با خبر ساختم. با عبور از مرز و ورود به خاک کشورمان، هواپیما را به ارتفاع بالاتر هدایت و از هواپیمای هم پروازم درخواست کردم که به من ملحق شود و هواپیمایم را بررسی کند. لیدر دسته پروازی پس از الحاق به من، هواپیما را وارسی کرده و اطلاع داد:
- فعلا وضعیت عادی است.
مطمئن بودم که هواپیما خسارت زیادی دیده و هدف لیدر دسته، حفظ آرامش و خون سردی من است. خود را به خدای خویش سپردم و به پرواز به طرف پایگاه ادامه دادم.





به هر نحو ممکن هواپیما را به زمین نشاندم و دیدم ...

به هر صورت ممکن هواپیما را در باند پروازی فرود آوردم. پس از تخلیه باند متوجه شدم هواپیما قابل تاکسی کردن نیست و اصلا چرخ دماغه هواپیما کار نمی کند. هواپیما را در محل خاموش کرده و از کابین خارج شدم. با مشاهده هواپیما، دریافتم که موشک دشمن هر دو موتور هواپیما را هدف قرار داده و باعث صدمه کلی به اگزوز موتورها شده بود. محفظه چتر دم منهدم و چتر نیز به بیرون پرتاب شده بود، همچنین سکان های عمودی و افقی زیر بال و بدنه هواپیما بر اثر ترکش های متعدد سوراخ سوراخ شده و سکان عمودی هواپیما به دلیل خسارات زیاد از کار افتاده و قابلیت آن برای کنترل هواپیما از بین رفته بود.
وضعیت غریبی بود. این هواپیما با هر حساب و کتاب و معیاری باید سقوط می کرد و تنها لطف بی پایان ذات احدیت باعث نجات من شده بود.
در این رویداد نیز مثل همیشه الطاف خاص خداوند از بروز یک سانحه حتمی جلوگیری و جان یک سرباز بی مقدار را حفظ کرده بود.



منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]هدف قرار گرفتن میگ 25 عراقی توسط اف 5 ایرانی [/b]




بعداز ظهر روز 12 تیر ماه سال 1365 درحالی که گردان پروازی را ترک می نمودم، روی تابلوی مخصوص برنامه های پروازی نام خود را دیدم که بر طبق آن می بایستی از طلوع آفتاب فردا به عنوان لیدر دسته دو فروندی، در آماده باش باشم تا در صورت تجاوز هوایی دشمن به سرعت به پرواز درآییم.
آن روز نسبت به روزهای قبل کمی دیرتر گردان را ترک کردیم؛ زیرا جلسه خاصی جهت توجیه نحوه عملیات درگیری هوایی دو فروند از هواپیماهای خودی با هواپیماهای متجاوز دشمن که چند ساعت قبل اتفاق افتاده بود، تشکیل شده و خلبانان رویدادهای این نبرد را تشریح می نمودند. آرزو می کردم که به جای آنها بود. اصولا بالاترین افتخار برای یک خلبان شکاری، سرنگون نمودن هواپیمای شکاری دشمن در نبردهای هوایی می باشد.
با این افکار به خانه رسیدم و تا پاسی از شب در جست وجوی راه حل های عملی برای کسب توفیق در نبردهای هوایی به سر بردم. ساعت شماطه دار را برای ساعت چهار بامداد تنظیم نمودم و در خیال پرواز فردا خواب چشمانم را در ربود.

با شنیدن صدای زنگ اسکرامبل آماده پرواز شدیم

سحرگاه روز بعد با شنیدن صدای خودروی سرویس مخصوص خلبانان، آماده از خانه خارج شدم و پس از چند دقیقه با دریافت چتر نجات و کلاه پرواز، خود را به اتاق خلبانان آماده رساندم و پس از انجام توجیه و هماهنگی پرواز با خلبان همراه، آمادگی خود را به پست فرماندهی اطلاع دادم. هنوز لحظاتی نگذشته بود که صدای آژیر مخصوص اعلام اسکرامبل برای پرواز فوری هواپیماهای آماده در فضای اتاق طنین افکند. به سرعت خود را به هواپیما رساندم و با کمک پرسنل فنی آماده پرواز شده و پس از روشن کردن سریع هواپیما و آزمایش دستگاه های الکترونیکی، متوجه شدم که یکی از دستگاه ها شرایط استاندارد را ندارد. ناچار بودم هواپیما را تعویض کنم. مجددا پس از چند دقیقه برای پرواز آماده شدم. اکنون از زمان اعلام آژِیر 9 دقیقه گذشته بود و بیم آن داشتم که نتوانم به موقع با هواپیماهای دشمن برخورد کنم؛ لذا سریعا با کسب اجازه پرواز از برج مراقبتف در دل آسمان کبود غوطه ور گشتم.




به سرعت به پرواز درآمدیم

برج مراقبت ما را به فرکانس رادار هدایت نمود. افسر مسئول رادار سوال کرد:
- آیا آمادگی کامل برای اجرای ماموریت دارید؟
طبیعی بود که پاسخ مثبت می باشد. صدای هیجان زده و غیر عادی افسر کنترل کننده رادار، احساس عجیبی در من به وجود آورد. حدس زدم که هواپیماهای دشمن در حوزه دفاعی ما نفوذ کرده و احتمال درگیری زیاد است. از خلبان شماره 2 خواستم تا موشک ها و مسلسل های هواپیمای خود را سریعا آزمایش و نتیجه را اعلام کند. خودم هم همین کار را کردم و کلید مسلسل را در حالت آماده شلیک قرار دادم.
با یک نگاه سریع آلات دقیق و نشان دهنده های سوخت هواپیما را چک کردم، همه چیز در حالت عادی بود. تنها تعجب من از این بود که چرا کنترلر رادار ما را به ارتفاع 12000 پایی راهنمایی نموده؟ زیرا معمولا برای مقابله با تجاوز هوایی دشمن همیشه در ارتفاعات پایین تر پرواز می کردیم.
آفتاب هنوز به طور کامل در آسمان نتابیده بود و من غرق در افکار درگیری با دشمن بودم. کنترلر رادار اعلام نمود که به سمت شمال پرواز کنیم لذا با یک گردش تاکتیکی خود را در موقعیت رو به شمال قرار دادیم. لحظه ای نگذشته بود که مجددا دستور داد از چپ به سمت جنوب حرکت کنیم. این کار هم با انجام دو گردش 90 درجه تاخیری امکان پذیر شد. هنوز 90 درجه اولی تمام نشده بود که اعلام نمود هدف در 13 مایلی مقابل شما و در ارتفاع بالا درحال پرواز است. به خلبان شماره دو گفتم که هر گاه هدف را دید اطلاع دهد، سپس با استفاده از پس سوز شروع به اوج گیری نمودیم. به خلبان شماره دو تاکید کردم که از من جدا نشود و کاملا مراقب باشد.




هواپیمای دشمن را که یک میگ 25 بود دیدم ولی ...

در همین لحظه هواپیمای دشمن را مشاهده نمودم. فاصله ام با هدف زیاد بود. نمی توانستم از او چشم بردارم. شماره دو را در جریان موقعیت هدف قرار دادم. به دقت دستورالعمل های درگیری هوایی را انجام داده و باک سوخت خارجی هواپیما را رها کردم تا قابلیت مانور بیشتری کسب کنم. کنترلر رادار مرتبا با صدای هیجان زده ای فاصله ما را با دشمن گزارش داده و هر بار تاکید می نمود دقت کنید هدف شما یک هواپیمای میگ25 است. به فکرم رسید که چون هواپیمای دشمن مجهز به سیستم هشدار دهنده پیشرفته ای است، قفل نمودن رادار هواپیمایم روی آن باید در حداقل فاصله و در آخرین لحظات انجام شود تا هرچه ممکن است او دیرتر متوجه حضور ما در اطراف خود گردد. برنامه را به گونه ای تنظیم نمودم که همزمان با انجام قفل راداری بر روی او، موشکم را نیز پرتاب کنم. تمام این موارد را به هواپیمای شماره دو نیز اطلاع دادم.
در یک لحظه مناسب، دشمن را در صفحه رادار قفل نمودم و با دریافت علایم پرتاب موشک حرارتی، دگمه را با انگشت فشردم. موشک رها نشد! فرصت بسیار کم بود و فاصله هر لحظه کم تر می شد. می دانستم که هواپیمای میگ – 25 در ارتفاع بالا قابلیت مانور خوبی دارد و از شتاب زیاد و موتورهای بسیار قوی برخوردار است،



هواپیمای دشمن را مورد هدف قرار دادم

درنگ جایز نبود. به سرعت سوئیچ مسلسل را در اختیار گرفتم. هواپیمای دشمن که اکنون با دریافت علایم هشدار راداری متوجه قفل رادار من شده بود، گردش شدیدی را به راست آغاز نمود. دستگاه نشانه روی را روی او تنظیم نمودم و شروع به شلیک کردم که نتیجه ای حاصل نشد. با یک مانور حساب شده، دستگاه نشانه روی را در فاصله کوتاهی جلوتر از هواپیمای دشمن قرار داده و شلیک رگبار مسلسل را مجددا آغاز نمودم. در این لحظه فراموش نشدنی، آتش و دود فراوانی از بال سمت راست او زبانه کشید. قصد داشتم چنانچه موفق به سرنگونی او نشوم، به هر طریق ممکن اجازه خروج از مرزهای هوایی کشور را به او ندهم. در آن لحظات در چنان وضع روحی بودم که حتی اگر لازم می شد با مورد اصابت قرار دادن او توسط هواپیمای خودم، این کار را می کردم. خیلی هیجان زده بودم. بی اختیار به شماره دو گفتم:
- چه طور بود؟
او هم صادقانه جواب داد:
- از این بهتر ممکن نیست.
کنترلر رادار با خوشحالی این موفقیت را تبریک گفت.


با دست به خلبان عراقی هشدار دادم بیرون بپرد

برای لحظاتی خود را به هواپیمای دشمن که اینک مانند پرنده شکسته بالی پرواز می نمود، نزدیک و نزدیک تر کردم. خلبان دشمن کاملا مرا می دید. حالت پروازش عادی نبود و هواپیما با شیرجه ملایمی به سمت زمین رفته و تدریجا ارتفاع کم می نمود. درحالی که شعله های آتش حدود 15 متر به دنبال او زبانه می کشید، با علامت دست به خلبان عراقی گفتم که خود را نجات دهد ولی او فقط نگاهم می کرد. در همین لحظات بود که کنترلر رادار به ما اطلاع داد یک هواپیمای دیگر دشمن از پشت سر، ما را تعقیب می کند. با یک نگاه سریع به سوخت باقی مانده هواپیما و این که در صورت درگیری فشنگی هم ندارم تا نثار دشمن کنم و چنانچه درگیری هوایی توسعه پیدا کند به هیچ وجه قادر به حمایت و پشتیبانی از هواپیمای شماره دو نخواهم بود، ناچار تصمیم به مراجعت گرفتم. خط دود سیاهی از هواپیمای آسیب دیده دشمن در آسمان مشاهده می شد. ارتفاع ما 29000 پا بود. در اندک زمانی ارتفاع خود را به 5000 پا رساندم و برای نشستن آماده شده و به سمت فرودگاه ادامه مسیر دادیم. وقتی هواپیما را پارک کرده و به اتاق مخصوص آلرت رسیدیم. دوستانم مرا در آغوش فشردند و فرمانده پایگاه نیز به من تبریک گفت و اعلام نمود هواپیمای دشمن سرنگون شده و عملیات وسیعی از سوی دشمن برای یافتن خلبان آن در جریان است.
ساعتی بعد یکی از اساتید پروازم در سال های دور که در مرکز فرماندهی نیروی هوایی خدمت می نمود، تلفنی تماس گرفت و تبریک گفت و اظهار داشت که این انتظار را از تو داشتم. این جمله برای من بسیار غرور آفرین و دوست داشتنی بود. آن روز را هرگز فراموش نمی کنم.




خلبانان f-5e و مصاحبه درباره ماجرای سرنگونی میگ 25 عراقی

رژیم جنایتکار عراق هر گاه طعم تلخ شکست را از رزمندگان کفر ستیز اسلام می چشد، با بکارگیری خلبانان مزدور دیگر کشورها دست به بمباران مناطق مسکونی و اقتصادی کشورمان می زند. طبق اسناد منتشره و به اعتراف فرمانده وقت نیروی هوایی عراق سپهبد حمید شعبان 130 نفر از خلبانان مزدور مصری در حمله به بمباران شهرها و مناطق اقتصادی کشورمان شرکت داشته اند. در این رابطه خلبانان شجاع نیروی هوایی ساکت ننشسته اند و به حملات آنها پاسخ دندان شکنی داده اند و در چندین عملیات برون مرزی، منابع اقتصادی و صنعتی عراق را مورد حمله مکرر هواپیمای خود قرار داده اند و یا هواپیماهای متجاوز عراقی را در آسمان میهن اسلامی سرنگون کرده اند. دو تن از تیزپروازان صحنه نبرد حق علیه باطل مستقر در یکی از پایگاه های نیروی هوایی در غرب کشور، یک فروند هواپیمای دشمن از نوع میگ 25 را به وسیله جنگنده اف 5 شکار کردند که این حماسه را از زبان خودشان نقل می کنیم


خلبان اول

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب و امت شهید پرور ایران و با سلام به ارواح پاک شهدای جنگ تحمیلی بالاخص شهیدان به خون خفته نیروی هوایی. بایستی عرض کنم در تاریخ 13 تیرماه سال 1365 ماموریت آلرت به عهده من و دوست خلبانم گذاشته شده بود. صبح زود به محض رسیدن به محل کار از ما خواسته شد تا برای مقابله با هواپیمای دشمن که وارد خاک کشورمان شده بود، به پرواز در آئیم. بعد از بلند شدن از زمین رادار از ما خواست که خیلی سریع خود را به هدف برسانیم. چرا که خلبان بزدل دشمن قصد حمله به یک هواپیما از نوع مسافربری را داشت و می خواست با این کار جنایت دیگری را مرتکب شده و فاجعه ای برای مملکت ما بوجود آورد. من با هماهنگی رادار دست به انجام یک سری مانور و تاکتیک هائی زدم و هواپیمای دشمن را با چشم رهگیری کردم تا این که به آن نزدیک شدم هواپیمای دشمن از نوع میگ 25 بود که در مقایسه با هواپیمای من از نظر مانور و ارتفاع پروازی و تجهیزات دیگر فوق العاده پیشرفته بود، ولی من به او مجال فرصت هیچ گونه عمل متقابلی را ندادم. خود را به هواپیمای دشمن رسانده و آن را هدف آتش مسلسل خود قرار دادم. تا این که سرنگون شد.
اهالی شهر خوی با چشم خود هواپیما را که در آسمان می سوخت مشاهده کردند و10دقیقه بعد از این که من به زمین نشستم، از مناطق مختلف زنگ زدند که هواپیما در نزدیکی پل قطور سقوط کرده است. این مسئله را خدمت شما عرض کنم که با توجه به این که هواپیمای دشمن از نوع پیشرفته بود، خلبانان آن تصور می کردند که هواپیمای ما جرات نزدیک شدن به او را ندارد؛ ولی به خواست خدا و با الطاف الهی که همیشه شامل حال ماست، من توانستم با عمل فوق العاده ساده و با مسلسل این هواپیما را سرنگون کنم و امیدوارم که خلبانان عراقی بفهمند که آسمان کشور ما جای این گونه قدرت نمائی ها نیست.
در این هنگام رژیم بزدل عراق که در خود توان مقابله با رزمندگان اسلام را نمی دید، شروع به بمباران شهرها و مناطق مسکونی نموده بود که خلبان این پرواز در این باره می گوید:
با توجه به این که رژِیم عراق تحت سلطه ابر قدرت هاست، بنابراین اراده ای از خود نداشته و هر چه که آنها به این رژِیم دیکته می کنند عینا به آنها عمل می کنند ولی اگر نظر مرا در مورد خلبان های شان بخواهیدف باید بگویم هر ماموریتی که به آنها داده شود کورکورانه قبول می کنند و انجام می دهند و طبق اطلاعاتی که به دست ما رسیده اکثر آنها در موقع انجام ماموریت محوله به فکر مردمی نیستند که در زیر بار ستم رژیم جنایتکار عراق قرار دارند. ولی با تمام این تفاصیل می بینیم هنگامی که خلبانان و افسران ارشد به اسارت رزمندگان در می آیند اظهار ندامت و پشیمانی می نمایند که این خود نشانه تزلزل حزب بعث عراق می باشد.
والسلام




گفت وگو با خلبان دوم

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به پیشگاه امام امت همیشه در صحنه. در آن روز با توجه به اسکرامبلی (حالت فوق العاده) که داده شده بود، من و همکار خلبانم به ترتیب 1 و 2 از زمین بلند شدیم. از برج به ما گفته شد که هواپیمای هدف درحال رفتن به سمت شمال کشور و در تعقیب یک هواپیمای مسافربری است. افسر کنترل شکاری به ما گفت که من شما را در یک نقطه می گردانم و مانور می دهم که در برگشت بتوانید این هواپیما را رهگیری و ان شالله سرنگون کنید و ما درست طبق دستور العمل های افسر کنترل شکاری عمل می کردیم. به خاطر دارم که دقیقا در ساعت 5:20 دوستم در سمت چپ من بود و ایشان هواپیمای دشمن را در سیزده مایلی و حدودا 7 یا 8 هزار پا از ما بالاتر پیک آپ (در زیر پوشش خود گرفت) کرد. ما با سرعت خوبی که داشتیم توانستیم همزمان با هم و به خوبی به طرف هواپیمای دشمن گردش کنیم. منتهی دوستم با توجه به فاصله نزدیک تری که به هواپیما داشت، هواپیما را رهگیری کرد و زمانی که فشنگ های مسلسل ایشان به هواپیما اصابت کرد، من حدودا چهار یا پنج هزار پا پشت سر ایشان با همان ارتفاع درحال پرواز بودم و دقیقا اصابت فشنگ ها را بر روی هواپیمای میگ 25 عراقی مشاهده کردم. آتش نارنجی رنگ و دود سفیدی در پشت سر هواپیمای دشمن کاملا به چشم می خورد و در برگشت، سوختن و قطعه قطعه شدن هواپیما را مشاهده کردم و ما توانستیم سالم به پایگاه مراجعت کنیم. آن طور که ما بعدا شنیدیم هواپیمای مسافربری سالم در خاک ترکیه به زمین نشست.

از خلبان درباره نقش افسران کنترل شکاری در این ماموریت سوال می شود که پاسخ می دهد:
شاید این اولین باری باشد که من چنین مهارتی را از یک افسر کنترل شکاری می دیدم و این نشان دهنده این مسئله است که برادر سروان هدی کاملا به کارشان وارد و بر اعصاب شان مسلط هستند. کار پرسنل کنترل شکاری و رادار در سطح بسیار عالی بود و به هیچ وجه هیجان زده نشده بودند و دقیقا از موقعیت های ما و هواپیمای دشمن مطلع بودند و حتی دقیقا می دانستند که راه برگشت هواپیمای دشمن در کجاست و ما را در این منطقه با ارتفاع پایین تر نگه داشتند و نگذاشتند که ما با هواپیمای دشمن رو در رو قرار بگیریم؛ چون اگر چنین می شد هواپیمای دشمن با موشک های دوربردی که داشت ما را هدف قرار می داد. در مجموع کار بزرگی که این برادر انجام دادند باعث شد که نه تنها هواپیمای دشمن نتوانست ما را رهگیری کند، بلکه رادارهای آنها نیز نتوانستند ما را تشخیص دهند و ما توانستیم در این ماموریت محوله موفق باشیم.




منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]لحظات خوش بازگشت
خاطره از سروان خلبان شهید "اسدالله بربری"[/b]





جنگ تحمیلی تازه شروع شده بود و چند روزی بیشتر از تهاجم وسیع و ددمنشانه صدامیان به کشور عزیزمان نمی گذشت که به عنوان لیدر یک دسته چهار فروندی از هواپیماهای اف 5 ماموریت یافتم تا با حمله متقابل به پایگاه هوایی مهم عراق در مجاورت شهر کرکوک، ضربه جانانه دیگری به دشمن وارد سازیم.

آماده پرواز شدیم

مقدمات کار فراهم شده بود و پس از صرف ناهار، هر چهار تن به اتاق توجیه رفتیم و آخرین اطلاعات رسیده در مورد وضعیت پدافند هوایی در منطقه شمال عراق و خصوصا اطراف هدف را مطالعه کردیم. جزئیات مربوط به چگونگی رفت و برگشت و تاکتیک های حمله به هدف را آن گونه که مورد نظرم بود برای خلبانان همراه تشریح کردم.
هواپیماهای هر یک از ما، جهت انجام این ماموریت به چهار تیر بمب 500 پوندی و یک مخزن سوخت اضافه در زیر بدنه مجهز شده بود. قبل از حرکت، با مراجعه به یکی از خلبانان ارشد پایگاه - که روز گذشته ماموریتی را بر فراز کرکوک انجام داده بود - آخرین وضعیت دفاعی و موقعیت استقرار مواضع زمین به هوای دشمن در آن نقطه را جویا شده و متعاقبا این اطلاعات را با سایر اعضای دسته پروازی در میان گذاشتم.



هر چهار فروند از باند برخاستیم

مراحل بعدی پرواز به ترتیب و بخوبی انجام شده و پس از برخاستن از باند، طبق آرایش خاصی که اصطلاحا لوزی نامید می شود و در آن هر یک از هواپیماها در موقعیتی قرار می گیرند که مجموعا نسبت به یکدیگر تشکیل یک چهار ضلعی شبیه به لوزی می دهند، به سمت هدف عزیمت کردیم.
قرار بر این بود که در فاصله بسیار نزدیکی از پایگاه دشمن با اوج گیری سریع و انجام شیرجه، نقاط مختلف و حساس آن را مورد اصابت قرار دهیم که به هیمن ترتیب عمل شد.حین اوج گیری، به سرعت تمام محوطه پایگاه را از نظر گذراندم و موقعیت و نقطه نشانی مناطق حساس و مورد نظر را لحظه به لحظه به اطلاع سایر اعضای دسته پروازی - که پشت سر من به نوبت درحال اوج گیری و آماده شیرجه می شدند - رساندم. پدافند هوایی دشمن به حضور ما در منطقه پی برده بود و با شلیک توپ های ضدهوایی، مرتبا بر حجم آتش خود می افزود.



هدف را به شدت بمباران کردیم ولی ...

جای درنگ نبود. به خلبان همراهم تاکید کردم که هر چه زودتر نقاط مورد نظر را هدف بمب های خود قرار داده و بلافاصله منطقه را ترک نمایند و خود نیز به سمت پناهگاه های هواپیما که در داخل و مجاورت آن تعدادی از انواع هواپیماهای میگ عراقی دیده می شدند، شیرجه زدم. انفجار گلوله های ضد هوایی و برق جرقه های ناشی از آنها را در اطراف هواپیما و کنار کابین خود به خوبی می دیدم. تمام توجهم را بر روی هدف گیری دقیق متمرکز ساختم.
یکی از خلبانان به وسیله رادیو، پرتاب یک موشک زمین به هوای دشمن از ناحیه جنوبی پایگاه را گزارش داد. نمی دانستم که موقعیت او در آن لحظه چیست و موشک در چه سمتی شلیک شده است. تازه بمب ها را رها کرده و درحال بیرون آمدن از شیرجه بودم که ناگهان ضربه شدیدی در قسمت عقب و زیر هواپیما احساس کردم. برای یک لحظه فکر کردم که هواپیما منفجر شد. در یک آن تصمیم گرفتم که به وسیله صندلی پران و چتر نجات بیرون بپرم. البته رسیدن به نتیجه قطعی در این تصمیم، کار ساده ای نیست. بیرون پریدن از هواپیما در آن شرایط، صدها اما و اگر با خود داشت.
لحظه ای تامل کردم. با شگفتی دیدم که هواپیما هنوز قابل پرواز است و فرامین هنوز جواب می دهند. وضع موتورها را وارسی کردم. به نظر می رسید که یکی از آنها صدمه دیده باشد ولی موتور دیگر به خوبی کار می کرد.



دوستانم به کمک آمدند

وضعیت خود را در رادیو برای سایر خلبانان همراه بیان کردم و خواستم هر کدام از آنها مرا در دید دارد، سریعا خود را رسانیده و مرا همراهی و کمک کند. به فاصله کوتاهی 2 فروند از آنان را به ترتیب در سمت چپ و راست خود دیدم. سعی کردم با آنها گفت و گو کنم؛ اما ظاهرا رادیوی هواپیما از کار افتاده بود. با حرکات دست و انگشتان و سر و رد و بدل کردن علامت مخصوص قرار دادی، شرایط و مشکلات خود را به آنها تفهیم کرده و درخواست کردم که تا لحظه فرود مرا همراهی کرده و هرگونه تغییر وضعیت هواپیما را به من گزارش کنند. آن دو نیز با دادن علامت مخصوص، خواسته مرا تایید و آمادگی خود را اعلام کردند.
هواپیمای شماره چهار نیز به ما ملحق شد و در فاصله دورتری دسته سه فروندی من را همراهی می کرد.
ارتفاعات بلند مرزی کم کم نزدیک می شد و تنها نگرانی من، احتمال تعقیب و رهگیری توسط شکاری های دشمن بود. برای پرنده زخمی و بال شکسته بال، هیچ خطری بزرگ تر از دیده شدن به وسیله کرکسان شکاری نیست. به علت ایجاد صدا و لرزشی که در موتور صدمه دیده احساس می شد، اجبارا آن را خاموش کردم و با سرعت متوسط، به نرمی در بین دره ها خزیده و تدریجا به ارتفاعات نوار مرزی رسیدیم. از شکاری های دشمن خبری نبود. پرواز در ارتفاع پایین و از میان شکاف دره ها و شیار تپه ها، احتمالا مانع از رویت ما شده بود.



[align=center]سروان خلبان شهید اسدا... بربری

وارد فضای کشور عزیزمان شدم

با ورود به فضای میهن اسلامی، شادی و آرامش خاصی در خود احساس کردم. در آن لحظات این حس چنان شیرین و دوست داشتنی بود که قبلا هرگز در زندگی آن را تجربه نکرده بودم. کشور، میهن، وطن، خانه، کاشانه و سرزمین، اینها همه واژه ها و لغاتی بودند که قبل از آن به کرات گفته، شنیده و خوانده بودم، اما هیچ گاه از آنها چنین معنی و مفهومی که در آن لحظه حس می کردم، نداشتم. به بیان ساده شبیه نوزادی بودم که مادر خود را گم کرده و مدت ها در محیط های ناآشنا، تاریک و دهشتناک سرگردان بوده و از جنگ انواع جانوران درنده و موذی جان سالم به در برده بودم.
به هرحال، این حالات قابل توصیف نیست و فقط باید در آن وضعیت قرار گرفت و آن را چشید و درک کرد.
با علامت دست، از خلبانان همراه خواستم که وضعیت اضطراری اعلام و و مجوز لازم جهت تقرب و فرود در کوتاه ترین زمان ممکنه را اخذ نمایند. می دانستم که به علت صدمات وارده و از دست دادن یک موتور، ممکن است چرخ ها کاملا باز شده و یا فلاپ ها خوب عمل نکنند، همچنین ترمز نیز نداشتم و استفاده از چتر دم الزامی بود.



به زحمت هواپیما را به زمین نشاندم و ...

به همراه هواپیمای دیگری در وضع آخر برای فرود در باند پایگاه قرار گرفتم. خوشبختانه چرخ های هواپیما باز شد و لحظاتی بعد چرخ های هواپیما با سطح باند تماس گرفتند. ترمز نداشتم و از چتر دم مطمئن نبودم. بلافاصله پس از نشستن، چتر دم را زدم. کاهش سرعت هواپیما نشان داد که چتر سالم مانده و هواپیما در انتهای باند پروازی متوقف شد.
از هواپیما پیاده شدم. خودروهای آتش نشانی و پرسنل نگهداری اطراف هواپیما را گرفته بودند. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده. به پشت هواپیما رفتم. موتور سمت راست هواپیما مورد اصابت موشک قرار گرفته بود، ولی موتور سمت چپ تا آخرین لحظه به خوبی عمل کرده و باعث نجات هواپیما شده بود. زیر هواپیما وضع عجیبی داشت. مخزن بنزین به کلی از بین رفته و جز قطعاتی از آن چیزی باقی نمانده بود. زیر هواپیما از ترکش های فراوان سوارخ سوراخ شده و ترکش های زیادی به محفظه چتر دم اصابت کرده بود؛ ولی مانع از عمل کردن چتر نشده بود. شور و هیجان وصف ناپذیری در بین کلیه پرسنل حاضر احساس می شد. همگی با آغوش باز از من استقبال کردند و با سلام و صلوات همراهی ام نمودند.
چند روز بعد که جهت اجرای ماموریت دیگری به آشیانه هواپیماها رفتم، همین هواپیما را مشاهده کردم که پس از انجام تعمیرات لازم، مجددا با مهمات بارگیری شده، آماده پرواز است. لذتی را که از دیدن آن صحنه داشتم، توام با شعف ناشی از انجام موثر ماموریت آن روز، وصف شدنی نیست.



منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]نبرد هوایی با چهار میگ
خاطره از : سرتیپ خلبان سیروس باهری
[/b]



در طول هشت سال جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، یکی از کانون های اصلی درگیری، که نوک پیکان تمامی حملات هوایی دشمن به شمار می رفت، پایگاه سوم شکاری همدان بود. این پایگاه از آن جا که از نظر موقعیت جغرافیایی و امکانات دفاعی در سطح بسیار بالا و ممتازی قرار داشت، مدام مورد حمله همه جانبه هواپیماهای دشمن متجاوز قرار می گرفت. خلبانان ایثارگر این پایگاه، شبانه روز با انجام چندین ماموریت جنگی، خواب را از چشم مزدوران صدامی می ربودند و در خلال 24 ساعت شبانه روز، درگردان پروازی و آشیانه برای انجام ماموریت همیشه هوشیارو بیدار می ماندند تا از فشار بی امان دشمن که در تمامی جبهه ها اعمال می شد، بکاهند.
علیرغم همه تلاش ها و جان فشانی هایی که انجام می شد، به دلیل همکاری تمامی جهان استکبار در تجهیز و تدارک امکانات نظامی و غیر نظامی عراق، حملات دشمن مکرر و بی وقفه بود و خلبانان عراقی از آن جا که توان رویارویی با مدافعان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را نداشتند، ناجوانمردانه نقاط مسکونی و مواضع غیر نظامی را مورد هدف قرار می دادند. دزفول، کرمانشاه، ایلام، همدان و...گویی سهمیه ای روزانه از این بمباران ها داشتند.

ملاقات مجروحین حمله هوایی

در یکی از از حملات هوایی دشمن به شهر همدان، عده زیادی شهید و مجروح شدند.
مجروحان در بیمارستان پایگاه و بیمارستان های شهر در کنار بیماران عادی و مصدومان سایر شهرها بستری شده بودند و من که مسئولیت فرماندهی پایگاه سوم شکاری همدان را برعهده داشتم، روز بعد از حمله دشمن سعی کردم از تک تک مجروحان، عیادت کنم.
در یکی از بیمارستان های شهر، در حین عیادت ازمجروحین، چشمم به دختر بچه چهار ساله زیبایی افتاد که چند جای صورت نگران و معصومش، جراحت برداشته بود. به شدت می لرزید و به آغوش یکی از پرستاران پناه برده بود.
در پرس و جوی که کردم، متوجه شدم وی تمامی افراد خانواده از جمله پدر و مادرش را در کرمانشاه در بمباران وحشیانه دشمن از دست داده است. در آن موقعیت، انزجار شدیدی از این اقدام غیر انسانی دشمن، همراه با ترحمی عمیق نسبت به آن کودک پژمرده وبی گناه سراسر وجودم را پر کرده بود. صمیمانه تصمیم گرفتم در صورت امکان و از آن جا که خود دختری ندارم، او را به خانه ببرم و چون فرزند حقیقی خویش از وی نگهداری کنم.

تحت تاثیر قرار گرفتم ...

در پی این تصمیم، بررسی نموده و دریافتم که کودک مجروح، مادر بزرگی دارد که باید موافقت وی را کسب کنم. برای این منظور و به اتفاق چند تن از همکاران دل سوز به ملاقات ایشان رفتیم و من درخواست خود را مطرح کردم. مادر بزرگ کودک از من به خاطر دل سوزی و خیر خواهی تشکر کرد اما از قبول این درخواست، امتناع ورزید.
همراهان من، که به سرنوشت کودک، علاقه مند شده بودند، سعی کردند به شیوه های مختلف، نظر موافق مادر بزرگ را جلب کنند؛ ولی با همه تشویق ها و توضیحات آنها، پاسخ او هیچ تغییری نکرد. نهایتا اضافه کردند که این دوست و همکار ما که متقاضی سرپرستی نوه شماست، فرمانده پایگاه هوایی منطقه و خلبان است و در مقابل مردم عمیقا احساس مسئولیت می کند و چنین درخواستی از ناحیه او بسیار طبیعی و از سر تعهد اخلاقی و دینی و میهنی است.
مادر بزرگ کودک، پس از شنیدن این مطلب و آگاهی از مسئولیت و شغل من با تامل و تعمقی کوتاه، به سادگی اظهار داشت :
- چنانچه ایشان خلبانی ماهر و مسلمانی مسئول هستند، به جای نگهداری از این طفل بی سرپرست، بهتر است مانع حملات شبانه روزی دشمن شوند و به جای نگهداری از یک کودک، از بی سرپرست شدن صدها طفل دیگر پیشگیری نمایند و حامی و سرپرست واقعی صدها نفر باشند.
سخنان مادربزرگ چنان ساده و موثر بود که دوستان مرا از هرگونه اصرارمنصرف نموده و اثر شگرفی بر همه ما گذاشت.



در آشیانه آلرت بودم که ...

چند روز بعد از این ماجرا، بعدازظهر یک روز شلوغ که من به علت تداوم و حجم زیاد کار، قدری احساس خستگی می کردم، به آشیانه آلرت (اتاق خلبانان آماده) رفتم تا به خلبانانی که هموراه برای مقابله با هواپیماهای دشمن، در آن جا آماده بودند، سرکشی کنم.
درکنار آنان نشسته بودم که زنگ آماده باش و پرواز سریع به صدا در آمد. این نشانه یورش هوایی دشمن به منطقه ما بود. فرماندهی عملیات از مرکز فرماندهی پایگاه شکاری درخواست نمود که با توجه به نزدیک بودن غروب آفتاب و ابعاد وسیع حمله، در پاسخ به این حملات تنها از خلبانان با تجربه استفاده شود.
این اختیار را داشتم که در صورت تمایل، پرواز نمایم. مقدمات کار با سرعت انجام شد و من آماده پروازشدم. پس از بلند شدن با رادار منطقه تماس برقرار کردم و به طرف هواپیماهای دشمن، سمت گرفتم. پرسنل رادار که صدای مرا شناخته بود، مرتبا درباره حضور گسترده دشمن در فضای منطقه هشدار می دادند و بر مراقبت بیشتر تاکید می ورزیدند.

رادار هشدار می داد تعداد جنگنده های دشمن زیاد است

از رادار خواستم مرا به طرف دشمن هدایت کند. همچنان که به سوی آنها پیش می رفتم، زیاد بودن تعداد هواپیماهای دشمن و لحن صحبت اضطراب آمیز پرسنل رادار، موجب بروز هیجانی ناخودآگاه در من شده بود. به یاد چهره معصوم آن دختر بچه بی سرپرست و حرف های صادقانه و صمیمی آن مادر بزرگ کرمانشاهی افتادم. از تصور جنایاتی که ممکن بود هواپیماهای دشمن تا دقایقی بعد مرتکب شوند بر خود لرزیدم. وضعیت خطرناک خودم را به فراموشی سپردم و به خود نهیب زدم که وقت کار است.
بی درنگ هواپیماهای دشمن را در صفحه رادار هواپیمای خودم ردیابی کردم. با نزدیک شدن بیشتر متوجه شدم که قادر نیستم روی آنها قفل نموده و آنها را از دور، هدف قرار دهم آنها به وسیله دستگاه های الکترونیکی مخصوصی مانع کار من می شدند.



اولین و دومین هواپیمای دشمن را پی درپی هدف قرار دادم و ...

ناچار آن قدر نزدیک تر رفتم که به راحتی در دید چشمی من قرار گرفتند. یکی از آنها را به عنوان هدف در رنج راداری (برد راداری) خود قرار دادم و اولین موشک را به طرفش رها کردم. چند ثانیه بعد، اصابت موشک را به آن هواپیما، به چشم خود دیدم.
لحظاتی چند گذشت، احساس کردم که یک هواپیمای دیگر عراقی درحالت پرواز جمع دور، با من پرواز می کند. خلبان کابین عقب هم که متوجه جریان شده بود، تعجب زده پرسید :
- این دیگه چیه ؟ چیکار می خواهد بکنه؟
نتوانستم پاسخ او را بدهم چون ناگهان دیدم هواپیمای عراقی دارد با افزایش سرعت، فاصله خود را از ما کم می کند. من هم با یک تصمیم ناگهانی بلافاصله و به شدت به سمت او گردش کردم و پس از عبور از بالای سرش به طرف او برگشتم و با مسلسل به سمتش شلیک کردم. اصابت گلوله ها و جرقه های ناشی از آن را بر بدنه هواپیما به چشم می دیدم.



هواپیماهای عراقی درحال فرار بودند که ...

در همین حال، خلبان کابین عقب با هیجان گفت:
- بالا را نگاه کن.
دیدم دو هواپیمای دیگر دشمن در ارتفاع دو، سه هزار پایی بالای سر ما پرواز می کنند. تمامی موشک های مان را قبلا رها کرده بودیم و بجز چند تیر فشنگ باقی مانده مسلسل، چیز دیگری برای دفاع از خود نداشتیم. از لحاظ بنزین نیز برای مراجعت به پایگاه در مضیقه بودیم. اما آن دو هواپیما هم بیشتر حالت فرار داشتند تا حالت حمله و این خطر از سر ما گذشت.
هواپیمارا به طرف پایگاه هدایت نمودم. در مسیر بازگشت به پایگاه، درحالی که خیال مان نسبتا از ناحیه دشمن آسوده شده بود، ناگهان خلبان کابین عقب از وجود هواپیمای دشمن در پشت سرمان خبر داد و وحشت زده فریاد زد:
- ما را هدف گرفته اند.


هواپیما مورد هدف قرار گرفت

ثانیه ای نگذشت که هواپیمای ما به شدت تکان خورد و شروع به از دست دادن ارتفاع کرد و من خود، ترکش انفجار موشک های دشمن را در اطراف هواپیما دیدم.
درحالی که فشار منفی را تحمل می کردیم، خلبان کابین عقب پیشنهاد کرد هواپیما را ترک کنیم. در آن لحظات، از غرب به سوی کرمانشاه، در پرواز بودیم و پدافند زمینی منطقه آتش سنگینی را به اجرا در آورده بود و ما در صورت ترک هواپیما از آتش پدافند خودی، مصون نبودیم. به ناچار از پریدن و ترک هواپیما منصرف شدیم.
در عین ناامیدی و رسیدن به این احساس که همه درها به روی مان بسته شده، با همه وجود با خلوص تمام، یازهرا گفتم و فرمان های هواپیما را گرفته شروع به اوج گیری نمودم. متوجه شدم که هواپیما قابل پرواز است. حرکت خود را به طرف پایگاه ادامه دادم. آخرین هواپیمای عراقی که ما را تعقیب می کرد نیز دست از تعقیب ما برداشت و ترجیح داد که منطقه را ترک کند. رادار زمینی خودی مکررا در مورد حضور هواپیماهای دشمن در فضای منطقه، هشدار می داد و از ما می خواست که به سرعت به پایگاه برگردیم. من که از دفع دشمن و سقوط دو فروند هواپیمای عراقی و پاک شدن آسمان منطقه راضی و شوق زده بودم، به همکارم در کابین عقب گفتم:
- دست مان درد نکند نبرد جانانه ای بود.



هواپیما را به سختی به زمین نشاندم

با آن که هواپیمای ما مورد اصابت موشک واقع شده بود و هوا هم رو به تاریکی می رفت، از شدت خوشحالی به خاطر سلامت و موفقیت مان، چند بار هواپیما را حول محور طولی به چرخش در آورده و ابراز شادمانی کردیم. دقایقی بعد به مقصد رسیدیم و عمل فرود به راحتی انجام شد. هوا کاملا تاریک شده بود. هواپیما را به طرف پناهگاه، در نزدیکی اتاق آلرت هدایت کردم و در محل مربوط، پارک و خاموش نمودم. هنگام خارج شدن از پناهگاه، با استقبال صمیمانه دوستان و همکاران خلبان و مکانیسین روبه رو شدم که بی اختیار فریاد الله اکبر سرداده بودند و مرتبا صلوات می فرستادند.
از دوستان استقبال کننده تشکر کردم و سپس به اتفاق آنها به منظور بررسی خسارات، از هواپیما بازدید کردیم. با کمال تعجب و شگفتی مشاهده کردیم که میزان خسارت های وارد شده به هواپیما خیلی بیشتر از تصور است؛ به طوری که تمامی سکان های افقی عقب هواپیما از بین رفته بود و جای سالمی در بدنه هواپیما وجود نداشت. از اینها شگفت انگیزتر این که ترکش یکی از موشک های دشمن، داخل خرج پرتاب تنها موشک رها نشده ما که نتوانسته بودیم از آن استفاده کنیم فرو رفته بود ولی آن را منفجر نکرده بود.


به راستی معجزه ای رخ داده بود

این همه باعث تعجب من و سایر حاضران گردید که چگونه ممکن است هواپیما با از بین رفتن دم، باز هم بتواند به صورت عادی پرواز کرده و سالم در باند فرود آید؟ چگونه ترکش فرو رفته در موتور موشک آن را منفجر نکرده است؟ و...
کارشناس قسمت مواد منفجره در پایگاه می گفت:
- نه من و نه هیچ یک از پرسنل فنی پاسخی عملی برای آن چه می بینیم، نداریم.
اکنون که مدت ها از آن ماجرا گذشته استف هنوز هم جوابی نداریم جز این که صمیمانه اعتراف کنیم هرچه بود از توسل و توجه بود.
توجه به عالم بالا و توسل به معصومین (ع)، آن چه روی داد برای من و همکارانم درسی تازه و برای دشمن مایه هراس و وحشت بود، بدین ترتیب که در تمام ماه بعد هیچ هواپیمای دشمنی در آسمان کرمانشاه دیده نشد.



منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]حمله به پالایشگاه و نیروگاه اصفهان و پدافند قهرمان [/b]



بعد از گذشت هشت سال دفاع مقدس خاطرات فراوان و شیرینی در ذهن اکثر رزمندگان باقی مانده است. این خاطرات برای همیشه در تاریخ جنگ هشت سال دفاع مقدس ثبت گردیده و ملت شریف و قهرمان ایران شجاعت و دلاوری رزمندگان را هرگز از یاد نخواهند برد. در این راستا، کلمه پدافند برای همه کلمه آشنایی است. پرسنل غیور پدافند در طول جنگ تحمیلی مردانه با دشمن دست و پنجه نرم کردند به نحوی که با به غرش درآمدن سلاح ضد هوایی در همان ساعات و روزهای اول جنگ، خلبانان عراقی ضرب شصت محکمی از پدافند زمین به هوا دریافت نموده و تعداد بی شماری از هواپیماهای دشمن ساقط شده یا مورد اصابت قرار گرفتند.
من نیز دوش به دوش سایر رزمندگان و به عنوان عضو کوچک پدافند زمین به هوادر اکثر مناطق عملیاتی ازجمله دزفول، عین خوش، دهلران، خارک، گوره و پدافند مراکز صنعتی اصفهان عهده دار مسئولیت بوده و در این مدت مانند دیگر رزمندگان خاطرات زیادی به یاد دارم.
یکی از آن خاطرات پرافتخار عملیات متهورانه و غرور آفرین مورخه 14/1/1367 پدافند زمین به هوای مستقر در پالایشگاه و نیروگاه برق اصفهان می باشد.
با طولانی شدن جنگ و ناکام ماندن دشمن در جبهه های زمینی و در مرزها، تهاجمات هوایی به شهرها و تاسیسات اقتصادی و اجتماعی کشور کشیده شد. نیت ناپاک دشمن متوقف نمودن صدور نفت و همچنین در تنگنا قرار دادن مردم با از بین بردن تولیدات و مشتقات نفتی در داخل کشور بود.
پالایشگاه ونیروگاه برق اصفهان و سایر تاسیسات اقتصادی همچون ذوب آهن، صنایع دفاع، صنایع فولاد و پلی اکریل از اهدافی بود که دشمن در آن زمان روی آنها طراحی و برنامه ریزی های زیاد می نمود. من نیز به عنوان یکی از مدافعان کشور، دوش به دوش دیگر همرزمان پدافندی خود ماموریت دفاع از آسمان پالایشگاه و نیروگاه اصفهان را به عنوان فرمانده گردان تاکتیکی عهده دار بودم.


پالایشگاه اصفهان مهم ترین هدف دشمن

پالایشگاه اصفهان به علت اهمیتی که در تهیه سوخت مورد نیاز هواپیماها و خودروها در جنگ داشت و تامین کننده بخش مهمی از نیازهای کشور بود، یکی از اهدافی محسوب می شد که دشمن برای ضربه زدن به آن از خود چنگ و دندان نشان می داد و ضرورت تقویت سیستم دفاعی مراکز صنعتی پالایشگاه و نیروگاه اصفهان که نزدیک هم تاسیس شده بود، همواره از سوی مسئولین مورد تاکید قرار می گرفت. تقریبا شش ماه قبل از درگیری موفقیت آمیز 14/1/1367اقدامات موثری در تکمیل سیستم دفاعی این منطقه انجام گرفت که بیان آن خالی از لطف نیست.



تجهیز پدافندی پالایشگاه و نیروگاه اصفهان

در نشستی که با مسئولین استانداری انجام گرفت مقرر گردید برای آماده سازی محل استقرار جنگ افزارها اقدام جهادی صورت گیرد. به همین منظور بیش از 200دستگاه ماشین آلات اعم از لودر و بولدوزر و کمپرسی به منطقه پدافندی پالایشگاه و نیروگاه اعزام گردید ودر مدت نسبتا کوتاهی موفق شدند محل هایی به ارتفاع حدود 20متر برای استقرار جنگ افزارها آماده نمایند که این کار باعث شد جنگ افزارها از دید مطلوب تری برخوردار شوند.
تعدادی جنگ افزار 23میلیمتری جهت تکمیل رینگ سوم دفاعی اختصاص یافت،این جنگ افزارها در در فاصله حدود 50تا60کیلومتری از تاسیسات مستقر گردیدند و علاوه بر تامین سیستم دفاعی نقش اعلام خبر و سیستم هشدار دهنده را نیز عهده دار بودند.


امتحان کارایی پدافند توسط هواپیماهای خودی

شبکه دیده بانی نیز در سطح وسیعی گسترش یافت و چندین بار نیز با پرواز هواپیمای خودی بر فراز منطقه، نحوه اعلام خبر آنها آزمایش شد. با هماهنگی های انجام شده، هر هفته پرواز آزمایشی جهت سیستم اسکای گارد اجرا می شد و با توجه به محل های مرتفعی که برای استقرار رادارها تهیه شده بود، وضعیت کشف هدف آنها در سمت های مختلف ارزیابی می شد و به خلبان خودی گفته می شد که نقش دشمن را بازی نموده و با توجه به موانع و ارتفاعات اطراف پالایشگاه و نیروگاه از سمت هایی حمله نمایند تا نقاط ضعف و قدرت جنگ افزارها به خصوص رادارهای اسکای گارد مورد ارزیابی قرار گیرد. همچنین از آماده به کار بردن رادارها اطمینان حاصل شود. این گونه هماهنگی ها بین هواپیماهای جنگنده خودی و یگان های پدافند برای اولین بار انجام می شد؛ لذا از ارزش عملیاتی بسیار بالایی برخوردار بود و علاوه بر ارزیابی رادارها در آموزش تعقیب هدف خدمه توپ های 23میلیمتری و 35میلیمتری بسیار ارزشمند بود. به منظور اطمینان از آماده بودن جنگ افزارها، مجوز تیراندازی آزمایشی نیز گرفته شده بود و حداقل ماهی یک بار کلیه جنگ افزارها در محل اقدام به تیراندازی آزمایشی می نمودند. در خصوص آموزش نیز برنامه ریزی بسیار خوبی انجام پذیرفت در سطح آتشبارها مسابقات آموزشی انجام می گردید و نفرات برتر در مسابقه نهایی گردان شرکت می کردند. رقابت آموزشی به نحوی بود که سربازان باز کردن و بستن توپ های 23میلیمتری را با چشم باز و بسته تمرین می کردند و و با هم به رقابت می پرداختند و در نهایت نفرات برتر مورد تقدیر و تشویق قرار می گرفتند. این روش در بالا بردن توان رزمی تاثیر بسیار خوبی گذاشته بود.




با تلاش شبانه روزی آماده پذیرایی از دشمن بودیم

با هماهنگی هایی که با مسئولین انجام شد پرسنل پدافند در چندین نوبت از نزدیک پالایشگاه و نیروگاه را مورد بازدید قرار دادند. پرسنل نگهداری طبق برنامه منظمی با کمک پرسنل عملیاتی سرویس های لازم بر روی جنگ افزارها انجام می دادند و در دفاتر تاریخ آن دقیقا ثبت می شد و تداوم پیدا می کرد. از نظر قطعه رسانی نیز اولویت بیشتری به پدافند پالایشگاه اصفهان داده شد و قطعات درخواستی به موقع واگذار و پرسنل متخصص نیز در تعمیر و رفع اشکالات فورا اقدام می کردند. اقدامات موثری هم در خصوص رفع اشکالات ارتباطی توسط تیم ارتباط انجام شد و شبکه ارتباطی با سیم و بیسیم نیز تقویت گردید. اینها گوشه ای از اقداماتی بود که پرسنل ایثارگر پدافند پالایشگاه و نیروگاه اصفهان شبانه روز متحمل می شد.
و اما ...
چهاردهمین روز بهار سال 1367که مصادف با میلاد با سعادت آقا امام زمان (عج) بود، به تدریج سپری می شد. ساعت 58/13دقیقه بود. گوئی همه چیز برای یک رویداد فراموش نشدنی و کسب افتخاری بزرگ در صحنه نبرد حق علیه باطل مهیا شده بود.
پرسنل همیشه بیدار پدافند پالایشگاه و نیروگاه اصفهان که به علت مسئولیت شغلی در طول تعطیلات نوروزی عاشقانه در سنگر شرف و افتخار به پاسداری از حریم هوایی منطقه مشغول بودند، طبق روال کاری از ابتدای همان روز بازدیدهای روزانه را انجام می دادند. من نیز صبح همان روز طبق معمول از مواضع جنگ افزارها بازدید کرده و به ستاد گردان و دفتر کارم بازگشتم و با جمعی از فرماندهان و مسئولین قسمت ها نشسته بودیم ودر خصوص مسائل کاری تبادل نظر می کردیم.
ساعت 58/13دقیقه ناگهان از طریق شبکه اعلام خبر دیده بانی در پست فرماندهی حضور دو فروند هواپیمای میراز عراقی را در ارتفاع پائین و حدود 200الی 300 پا بالای سطح زمین در منطقه تحت کنترل ما اعلام گردید.
با اعلام این خبر شور و شوق و هیجان خاصی در منطقه حکم فرما شد. آژیر خطر در مراکز صنعتی فوق به صدا در آمد. پیام عملیاتی مبنی بر نزدیک شدن دو فروند هواپیمای عراقی به منطقه، از طریق شبکه ارتباطی بیسیم به مواضع ابلاغ گردید.


هواپیماهای دشمن با دور زدن شهر به طرف ما می آمدند

با نزدیک شدن هواپیمای دشمن به حریم هوایی منطقه اصفهان لحظه به لحظه موقعیت جدیدتری از طریق شبکه دیده بانی به پست فرماندهی اعلام و از طریق آن به مواضع ابلاغ می گردید. پرسنل هوشیار و تیز بین دیده بانی آن چنان دقیق و با هیجان وضعیت هواپیماهای دشمن را اعلام می نمودند که گویی با مدرن ترین سیستم اعلام خبر الکترونیکی از طریق ماهواره عملیات را کنترل می نمایند. هواپیماها جنوب شهر اصفهان را دور زده و از شمال پایگاه هوایی مستقر درمنطقه به قصد حمله به پالایشگاه و نیروگاه اصفهان به مواضع جنگ افزار نزدیک می شدند. پرسنل مواضع بی صبرانه خود را برای یک نبرد قهرمانانه آماده کرده بودند. با آمادگی هایی که مرتب به مواضع داده می شد، مواضع اسکای گارد و 23میلیمتری با حداکثر توان عملیاتی خود را آماده پذیرایی از مهمان ناخوانده کرده بودند.
گویی همه منتظر بودند که با توکل به خدای بزرگ عیدی بزرگی از آقا امام زمان (عج)دریافت نمایند. حالت اضطراب عجیبی بر منطقه حکم فرما شده بود و همه در انتظار آینده ای مبهم بودند. با توجه به تحرکاتی که دشمن چند روز گذشته علیه شهرها و مردم بی دفاع انجام داده بود، به جرات می توان گفت در صورت کسب موفقیت و افتخار در این لحظه حساس و سرنوشت ساز قوت قلبی برای رزمندگان ایجاد می گردید و موجب تقویت روحیه آنان می شد.



اولین تیرهای ضد هوایی شلیک شد

من با دقت مسیر پرواز اعلام شده را مشاهده می کردم. در ساعت 02/14دقیقه ناگهان با شنیدن صدای اولین رگبار جنگ افزارهای ضدهوایی حضور دو فروند هواپیمای دشمن بر فراز آسمان منطقه پالایشگاه تائید و کاملا با چشم رویت شد. با شلیک اولین رگبار، تیراندازی سایر جنگ افزارها به سمت هواپیماها آغاز و فرمان سد آتش به مواضع داده شد. گلوله های شلیک شده جنگ افزارها با سرخی و زیبایی خاصی اطراف هواپیماها را احاطه کرده بودند. خلبانان عراقی به هیچ وجه انتظار چنین پذیرایی را از سوی پرسنل پدافند نداشتند. جنگ افزارها که با همت پرسنل زحمت کش نگهداری سرویس شده بودند، همچون چلچله آواز می خواندند و تیراندازی آنها لحظه ای قطع نمی شد. سیستم رادارهای اسکای گارد همراه با جنگ افزارهای 35میلیمتری با رگبارهای دقیق و حساب شده ای روی هدف اجرای آتش می نمودند. صحنه ای بسیار مهیج و در عین حال پر اضطراب بود صدای رگبار گلوله ها لحظه ای قطع نمی شد ...


هواپیمای دشمن هدف قرار گرفت و سقوط کرد

ناگهان تیر خلاص شلیک شد و هدف مورد اصابت قرار گرفت و در مقابل چشمان تیزبین پرسنل پدافند و سایر پرسنل حاضر در منطقه، هواپیمای اول در هوا به آتش کشیده شد و کنترل آن از دست خلبان خارج شد و به سمت زمین سقوط کرد. توصیف آن لحظه با شکوه و غرور آفرین بسیار مشکل است.
عملیات چنان سریع و برق آسا انجام شد که شاید در حد یک خواب و خیال می توان آن را توصیف کرد. با سقوط اولین هواپیمای دشمن، تیراندازی روی هواپیمای دوم ادامه یافت و خلبان آن که متوجه سقوط هواپیمای لیدر شده بود و در میان آتش پر حجم پدافند گرفتار بود، موفق نشد به اهداف شوم خود برسد و با رها نمودن بمب ها در خارج از تاسیسات و قبول خسارات فراوان از طرف جنگ افزارهای پدافند، ناچار به فرار شد.


خلبان عراقی اسیر شد

چند لحظه بعد از سقوط هواپیمای عراقی در منطقه، از طریق شبکه ارتباطی یکی از مواضع سمت حمله اعلام شد خلبان هواپیما در موضع جنگ افزار با چتر سقوط نموده و به اسارت در آمده. با دریافت این پیام و کسب این پیروزی بزرگ شور و شوق خاصی بر منطقه حکم فرما گشت. صدای تکبیر بچه ها از شبکه ارتباطی و پست فرماندهی و ستاد گردان لحظه ای قطع نمی شد.
با دریافت خبر به اسارت درآمدن خلبان هواپیمای عراقی، اکیپی را جهت تحویل گرفتن او و انتقالش به ستاد گردان اعزام نمودم. پس از چند دقیقه تیم اعزامی همراه با خلبان به وسیله چند خودرو درحالی که چراغ ها را روشن کرده بودند و صدای بوق خودروها را به عنوان پیروزی به صدا درآورده بودندف به محوطه گردان رسیدند. چقدر پرسنل خوشحال بودند. از این که شاهد خوشحالی همکارانم بودم، اشک شوق در چشمانم حلقه زده بود. صحنه ای بسیار شیرین و به یاد ماندنی بود. گویی خستگی مدت ها کار و تلاش دسته جمعی و مداوم به سر آمده و همه اجر و پاداش خود را از آقا امام زمان (عج)گرفته بودند.
خلبان اسیر به اتاق فرماندهی هدایت شد. در همان ابتدای اسارت خلبان متوجه شدیم که وی به هنگام فرود با چتر از ناحیه دست آسیب دیده است. بلافاصله اکیپ اورژانس پالایشگاه به محل مراجعه و اقدام به کمک های اولیه و مداوای وی نمودند. این گونه اقدامات انسان دوستانه در کم تر جبهه جنگی می توان یافت و این چیزی نبود جز تعالیم قرآن و اسلام عزیز. با تحقیقات اولیه مشخص گردید خلبان اسیر شده سروان "طلال خلیل ابراهیم" 31ساله و اهل کاظمین، متاهل و دارای یک فرزند می باشد که لیدر تیم پروازی را عهده دار بوده است.



خبر سرنگونی هواپیمای عراقی به سرعت پخش شد

با سقوط هواپیمای عراقی آتش و دود زیادی به هوا برخاست و با توجه به درگیری ها و تیراندازی های فراوانی که انجام شده بود، کسانی که در نزدیکی منطقه عملیاتی فوق سکونت داشتند از در گیری و حمله هوایی مطلع شده و شدیدا احساس نگرانی می کردند. صف بنزین در جایگاه های بنزین به چندین کیلومتر رسیده بود؛ اما وقتی خبر سقوط هواپیما به گوش مردم رسید باعث خوشحالی بیش از حد مردم شهید پرور اصفهان گردید و صف بنزین شکسته شد و شهر حالت عادی خود را به دست آورد. خبر سقوط هواپیما و اسارت خلبان عراقی، در اخبار سراسری و رسانه های گروهی کشورمان و سایر کشورها از جمله رادیو عراق پخش شد.


هواپیمای دوم نیز سقوط کرد

شایان ذکر است که از طریق منابع کسب خبر و اطلاعات الکترونیکی اطلاع داده شد که هواپیمای دوم نیز دچار آسیب شدید شده و در راه بازگشت، خلبان آن به ناچار هواپیما را ترک گفته است که از طریق سلسله مراتب فرماندهی سقوط این هواپیما مورد تائید قرار گرفت. بدین ترتیب در مورخه14/1/67در یوم الله نیمه شعبان، در منطقه پدافند پالایشگاه و نیروگاه اصفهان دو فروند هواپیمای میراژعراقی مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کردند.



لحظات هدف قرار گرفتن هواپیمای عراقی از زبان فرمانده آتشبار منطقه

یکی از فرماندهان آتشبار اسکای گارد که در هنگام وضعیت قرمز و درگیری در موضع دوم اسکای گارد مستقر در سمت حمله حضور داشت می گفت:
- من داخل رادار سمت حمله را از روی اسکوپ رادار دقیقا زیر نظر داشتم تا هواپیماهای دشمن بر صفحه رادار ظاهر شدند. بلافاصله قفل راداری روی آنها انجام شد. وضعیت تعقیب هدف توسط رادار بسیار عالی بود و بهترین شرایط جهت محاسبه کامپیوتر و نهایتا زاویه پیشگیری توپ های 35میلیمتری اسکای گارد فراهم شده بود.
لحظه به لحظه فاصله هواپیما نسبت به رادار کم تر می شد و هدف در صفحه تلویزیون رادار قابل روئت بود. مسئول مربوطه هر لحظه اطلاعات دقیق تری را از موقعیت هدف از نظر سمت و برد و ارتفاع و زمان پرواز گلوله اعلام می کرد. توپ ها را در اختیار رادار قرار دادم و هدف به طور دقیق توسط توپ و رادار تعقیب می شد. لامپ آماده بودن آتش در داخل کابین رادار روشن شد و درحالی که اضطراب شدیدی بر ما حکم فرما شده بود، دکمه آتش را فشار دادم و اولین رگبار گلوله به سمت هدف شلیک شد. مسیر گلوله ها در صفحه تلویزیون کاملا دیده می شد. سایر مواضع مستقر در سمت حمله اعم از 23میلیمتری و 35میلیمتری روی هدف اجرای آتش می کردند و آماجی از گلوله ها اطراف هدف را احاطه کرده بود. با هر رگبار قسمتی از بدنه و بال هواپیما کنده می شد و من همچنان به تیراندازی ادامه داده و شستی آتش را فشار می دادم که ناگهان با آخرین رگبار هدف آتش گرفت. این صحنه که از صفحه تلویزیون داخل رادار دیده می شد به قدری زیبا بود که من هرگز خاطرات آن روز را فراموش نمی کنم. نهایتا هدف به سمت زمین سقوط کرد وتا آخرین لحظه برخورد، رادار هدف را تعقیب کرد که با اصابت به زمین آتش و دود به آسمان زبانه کشید و همه ما با صدای بلند تکبیر گفتیم.


اولین کسی که خود را به خلبان عراقی رساند

یکی از پرسنل تعمیر و نگهداری که در لحظه درگیری در موضع حضور داشت، به عنوان اولین کسی که خود را به خلبان عراقی می رساند خاطره خود را این گونه بیان می کند:
- وقتی وضعیت قرمز شد، من کنار خاکریز رادار روی زمین دراز کشیده بودم. ناگهان از فاصله دور و از سمت شاهین شهر دو نقطه سیاه رنگ را در آسمان دیدم که به ما نزدیک می شدند و پس از چند لحظه که نزدیک تر شدند. توپ ها به روی آنها آتش گشودند. یک مرتبه دیدم هواپیمای اولی مورد اصابت قرار گرفت و آتش از آن شعله ور گردید و به سمت زمین سقوط نمود. هواپیما از بالای سر من گذشت و پانصد متر آن طرف تر به زمین خورد. چند ثانیه بعد از این واقعه یک چتر قرمز رنگ باز شد و به طرف زمین پایین آمد که حدود 20متری من و در پشت سنگر رادار اسکای گارد فرود آمد.
من به سرعت به طرف خلبان دشمن دویدم. ابتدا ترسیدم که به او نزدیک شوم. به یکی از سربازها که در آن نزدیکی ها بود گفتم که برود و اسلحه بیاورد، چون شنیده بودم خلبانان ممکن است اسلحه داشته باشند. با نگرانی به سمت خلبان رفتم و دیدم که تقریبا بی هوش روی زمین پشت تپه خاکی افتاده و دستش آسیب دیده است. طناب های چتر را از او جدا کردم. از اطراف مردم به سمت خلبان می آمدند و با توجه به خشمی که ازجنگ و بمباران ها در ذهن داشتند، شدیدا عصبانی بودند. سریعا خودرویی را آماده کرده و او را به داخل خودرو انتقال دادیم و به راننده گفتم سریع حرکت کند و به این ترتیب خلبان را از مهلکه نجات دادیم و او را درحالی که چند خودروی دیگر ما را اسکورت می کردند، با چراغ های روشن و بوق زنان به ستاد گردان منتقل کردیم.
یکی از فرماندهان آتشبار که در موضع یک توپ 35میلیمتری حضور داشت پیام سقوط هواپیما را از شبکه ارتباطی بیسیم با هیجان خاصی گزارش می نمود. طنین صدای او که با آن هیجان از موضع پیام می داد هنوز در گوشم طنین افکن است.
- هواپیما!هواپیما زده شد! هواپیما آتش گرفت دارد سقوط می کند! خلبان با چتر از هواپیما بیرون پرید ...

خلبان را در دفتر کارم روی میز کنفرانس دراز کردند تا کارهای امداد توسط اورژانس پالایشگاه انجام شود. بچه ها همه شاد و خوشحال دور میز حلقه زده بودند. خلبان مرتب به زبان عربی می گفت:
- یدی،یدی(دستم، دستم)
من بالای سرش رفتم و به عنوان مزاح گفتم:
- این قدر یدی،یدی نکن هیچ می دونی که اگر گلوله ها چند ثانیه دیرتر شلیک می شدند چه وضعی پیش می آمد؟! آن موقع تو این جا را بمباران می کردی و خوشحال به کشورت باز می گشتی و جایزه می گرفتی و من و دیگران به جای تو این جا ناله می کردیم.
با این حرف، بچه ها همه قهقهه زدند و از شوخی من خندیدند.



بازدید فرمانده گردان پدافند 23 میلیمتری

فرمانده گردان 23میلیمتری صبح همان روز جهت بازدید مواضع مستقر در رینگ سوم که 50الی 60کیلومتر از پالایشگاه و نیروگاه فاصله داشتند رفته بود. وی می گفت:
- در بین راه بودم. بازدیدم از یک موضع تمام شده بود و راهی موضع دیگری بودم که از فاصله دور شعله های آتش و دود بر فراز آسمان پالایشگاه و نیروگاه توجهم را جلب کرد. شدیدا ناراحت شدم. پیش خودم گفتم که هواپیماهای لعنتی عراق باز کار خودشان را کردند. متاثر و نگران با سرعت به طرف ستاد گردان حرکت کردم. هرچه به پالایشگاه نزدیک تر می شدم و ازدحام جمعیت را می دیدم، بر ناراحتی من افزوده می شد. وارد دفتر گردان شدم دیدم مملو از جمعیت است. پیش خود گفتم نکند برای پرسنل در این درگیری اتفاقی افتاده و چیزی شده است؟ نکند ...
وقتی خلبان هواپیمای عراقی را دیدم که روی میز دراز کشیده، تازه متوجه شدم که بچه ها چه کرده اند و چه موفقیت بزرگی به دست آمده است! یکدیگر را در آغوش گرفته و پیروزی فوق را تبریک گفتم.

خلبان عراقی تحویل پایگاه شکاری شد

تصمیم گرفته شد که خلبان را به پایگاه شکاری منتقل کنیم تا از آن جا به تهران فرستاده شود. خلبان را با برانکارد داخل تویوتا استیشن فرمانده گروه پدافند گذاشتیم. من به اتفاق فرمانده گردان ارتفاع کم و جانشین گروه همراه خلبان بودیم و چند خودروی دیگر ما را اسکورت می کردند. بوق زنان و با خوشحالی فراوان، جاده اتوبان پایگاه را طی کرده و به درب ورودی پایگاه رسیدیم. دژبان پایگاه که بی خبر از این رویداد بود، جهت بازرسی به خودرو نزدیک شد و می خواست کارت های تردد را چک نماید. وقتی خلبان اسیر عراقی را دید، خیلی خوشحال و متحیر شد. به شوخی به او گفتم:
- کارت شناسایی هم دارد اگر می خواهی ارائه شود؟!
و بچه ها همه خندیدند.





منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]لحظات پر التهاب


خاطره ای از مرحوم سرتپ خلبان "محمد دانشپور"
[/b]





در راه بازگشت به پایگاه بودم که ...

با نمایان شدن دیواره ستبر و قلل ارتفاعاتی که در مقابلم قرار داشت، متوجه شدم به رشته جبال عظیمی که نوار مرزی را در بر داشت نزدیک شده ام. طی ماه های گذشته و در اثر تکرار رفت و آمدها و مطالعه زیاد نقشه منطقه، به قدری با این ارتفاعات آشنا شده بودم که می توانستم بدون نیاز به دستگاه ها و تجهیزات، به راحتی موقعیت یابی و ناو بری کنم.
طبق قرار قبلی و به منظور مقابله با شبکه استراق سمع دشمن و جلوگیری از هر گونه امکان کشف و رهگیری توسط شکاری های عراق، از گفت وگوی رادیویی خودداری کرده و هر نفر مجاز بود فقط در لحظه عبور از ارتفاعات مرزی و ورود به خاک میهن با گفتن یک لغت آن هم به صورت کد، موقعیت خود را به اطلاع دیگران برساند و به جز این رعایت سکوت کامل رادیویی در مسیر بازگشت یک اصل الزامی بود.
همچنان که با سرعت بالا و در ارتفاع پایین به مرز نزدیک می شدم، بنا بر احتیاط هر چند وقت یک بار با انجام گردش های کوتاه و سریع به چپ و راست اطراف و پشت سر هواپیمای خود را ورانداز می کردم. در یکی از این گردش ها هنگام عبور از روی تیغه کوه نسبتا بلندی متوجه شدم که روی ستون بزرگی از خودروها و ادوات زرهی دشمن قرار گرفته ام. این ستون از شمال به جنوب و در امتداد جاده واقع بین آن کوه و رودخانه مجاور بود. با دیدن حجم انبوه وسایل و تجهیزات و تعداد زیادی از افراد دشمن، سوالات متعددی به سرعت برق از ذهنم گذشت:
اینها از کجا می آیند و به کجا می روند؟
دقیقا چه تعداد و چه مقدار هستند؟
پدافند زمین به هوای آنها چیست؟ و . . .
با سرعت فوق العاده ای که در شرایط معمولی دستیابی به آن غیر ممکن بود، در یک آن به تک تک خودروها و کامیون های بزرگی که در دید قرار داشتند نظر انداختم و همزمان پاسخ سوالات در ذهنم نقش بست:
"این نیروها به احتمال قوی از پادگان های منطقه اربیل جمع آوری و جهت تقویت نیروهای عراق به جبهه غرب اعزام شده بودند. احتمالا حجم و استعداد آنها حداقل معادل یک تیپ کامل زرهی – مکانیزه است. همچنین دارای توپ 23 میلیمتری و موشک های ضد هوایی سام – 7 که با امواج حرارتی مادون قرمز هدایت می شوند و مخصوص مقابله با هدف های پست هستند نیز می باشند."
عقربه های نشان دهنده بنزین می گفتند که فرصت تامل و انجام کاری نیست و بایستی به مسیر ادامه بدهم. از طرف دیگر مهماتی نداشتم و آنها را قبلا برای انجام ماموریت مصرف کرده بودم. به خودم گفتم چنانچه زودتر به پایگاه مراجعت و موضوع را گزارش کنم و هواپیمای آماده دیگری در اختیارم بگذارند ظرف یک ساعت و نیم تا دو ساعت دیگر مجددا می توانم در همین محل حاضر باشم. ولی بعد فکر کردم که آنها ممکن است در همین مدت از آنجا حرکت کنند یا آنکه متوجه عبور من از بالای سرشان شوند این گونه افکار در ادامه راه مرا به خود مشغول داشت اما چاره ای جز بازگشت نداشتم، کاش باز هم مهمات داشتم.





پس فرود آماده برای حمله به این ستون شدیم

بلافاصله پس از فرود به همراه سایر خلبانانی که در این ماموریت مرا همراهی کرده بودند، روانه پست فرماندهی شدیم و پس از ارائه گزارش پایان ماموریت، مشاهدات خود را درباره کاروان بزرگ نظامی دشمن برای فرمانده پایگاه تعریف کردم. ضمنا از او خواستم که هواپیمای آماده دیگری را در اختیار من و چند تن دیگر قرار دهند تا برای جستجو و انهدام آنها سریعا اقدام کنیم. ایشان ضمن قبول درخواست من متذکر شدند از آنجایی که ممکن است ستون نظامی مذکور در طول این مدت تغییر مسیر داده باشند لذا بهتر است هدف دومی را انتخاب و برنامه ریزی کنیم تا در صورتی که به هر دلیل موفق به یافتن مجدد و بمباران کاروان نظامی مذکور نشدیم دست خالی برنگردیم.
بر اساس تجربه حدس میزدیم که سرعت حرکت این گونه کاروانها در روز و بر روی جاده آسفالته حدود 60 کیلومتر در ساعت و در خارج از جاده ها و مناطق ناهموار بیابانی و خشک حدود نصف این باشد. بنابراین مجددا پای نقشه بزرگ رفتیم و محل روئت هدف اصلی را معین کردیم و با استفاده ازنخ پرگار قوسی به شعاع 120 کیلومتر در جنوب منطقه مورد بحث ترسیم کرده و از هر طرف آن نقطه خطی به طول 60 کیلومتر در امتداد عمود بر محور اصلی رسم گردید و از آنجا دوباره خطوطی تقریبا موازی با امتداد مسیر جاده به سمت پایین کشیده شد تا آنجا که قوس دایره را قطع کند. حالا هدف مورد نظر مطمئنا داخل این چهار گوشه که اصطلاحا آن را منطقه کاوش می نامند قرار داشت. ما همچنین متوجه شدیم که پایین تر از منطقه کاوش پس از یک پل واقع در تنگه های کوهستانی، جاده به شهر پنجوین که در مقابل شهرستان مرزی مریوان قرار دارد ختم میشود. با توجه به اخباری که طی چند روز اخیردر زمینه وقوع درگیری بین نیروهای خودی و دشمن در این منطقه داشتیم این ناحیه را مقصد کاروان دشمن برآورد کرده و پلی را که در نزدیکی مدخل شهر پنجوین قرار داشت به عنوان هدف ثانویه انتخاب کردیم زیرا موقعیت آن به گونه ای بود که در صورت تخریب و بسته شدن جاده فضایی برای دور زدن و عبور وجود نداشت.


لحظاتی بعد با دو فروند پرواز کردیم

پس از این تصمیم از گردان نگهداری خواسته شد هواپیماها را به جای بمب های 500 پوندی با بمب های 1000 یا 750 پوندی مجهز سازند. دقایق بعد اعلام شد دو فروند هواپیما هر کدام مجهز به چهار تیر بمب 750 پوندی از شب قبل آماده شده و تاکنون استفاده نشده اند و تا هنگام رفتن کار بارگیری و آماده شدن سومین فروند هم پایان می یابد. با کسب اجازه از فرمانده پایگاه و انتخاب خلبان همراه، به سرعت مشغول توجیه و هماهنگ کردن طرح حمله و برنامه پروازی شدیم. قرار بر این شد اگر ستون نظامی را پیدا کردیم همه بمب ها را در یک عبور و با فاصله زمانی نیم ثانیه روی آنها بریزیم و اگر هم ناچار به حمله به پل شدیم، بمب ها را دو تا دو تا و طی دو عبور روی هدف بریزیم و به این ترتیب احتمال اصابت را دو برابر کنیم. می دانستیم که پدافند هوایی پل های عراق با توپ های ضد هوایی تامین می شود بنابر این بایستی از ارتفاع متوسط یا بالا عمل می کردیم که حتی المقدور از آسیب پذیری جلوگیری شود. ولی در این جا وضعیت فرق می کرد زیرا ارتفاعات بلند اطراف تنگه که چندین هزار پا بالاتر ا ز سطح جاده بود، به دشمن این امکان را می داد که در بلندی موضع بگیرد و از طرفی اگر ما هم می خواستیم به همان نسبت ارتفاع شیرجه و بمباران را بالا ببریم، دقت هدف گیری و ضریب موفقیت ماموریت کم می شد و در آن شرایط انجام کار بهتری امکان پذیر نبود.




به منطقه رسیدیم ولی خبری از دشمن نبود

به هر صورت پس از گذشت حدود دو ساعت از مشاهده کاروان نظامی مذکور به سمت همان نقطه پرواز کردیم و پس از 18 دقیقه به آن جا رسیدیم ولی اثری از ستون نظامی نبود. بنا بر قرار قبلی در امتداد جاده به سمت شرق گشتیم و با حفظ آرایش تاکتیکی به سمت پنجوین روانه شدیم. جاده را در حوالی سلیمانیه به دقت نگاه کردیم ولی از نزدیک شدن به شهر خودداری کردیم. دقایقی بعد موقعیت تنگه و ارتفاعات بلند مجاور آن نمایان شده بود ولی اثری از کاروان نظامی نبود. قدری اوج گرفتیم و به فاصله کوتاهی روی تنگه رسیدیم. حالا پل زیر پای ما قرار داشت و نمای شهر از فاصله حدود 4 مایلی پیدا بود ولی باز هم اثری از کاروان نظامی نبود. به خلبان همراهم گفتم: دور می زنیم خود را در خارج گردش قرار بده و به دقت مواظب باش این جا منطقه ای است که احتمال همه چیز وجود دارد.
در سمت غرب در لحظات پایان گردش، ناگهان متوجه شدم که از ارتفاعات واقع در نزدیکی تنگه و پل چیزی درخشید. دقت بیشتری کردم و به آن سمت برگشتم. حالا به خوبی می توانستم برق شعله لوله های توپ ضد هوایی و مسیر گلوله هایی را که به سمت ما می آمد تشخیص دهم اما هنوز به دلیل ارتفاع و دوری مسافت چیز دیگری تشخیص داده نمی شد. ناگهان شعله براق دیگری را که از دهانه توپی دیگر خارج شد در دامنه کوه مجاور دیدم. خلبان شماره 2 نیز که متوجه این اتفاقات شده بود با لحن آرام و مکالمه کوتاهی موضوع را گزارش داد. به او گفتم که معطل ماندن در این منطقه جایز نیست. وجود پدافند در مجاورت پل حاکی از اهمیت آن بود لذا ماموریت ثانویه را بمباران پل در نظر گرفتیم. شماره 2 هم موافقت خود را اعلام کرد به او گفتم که مرا دنبال کند. او را توجیه کردم که توپ های ضد هوایی دشمن به فاصله تقریبا یک مایل از یکدیگر و بر روی دامنه ارتفاعات مشرف به پل و در دو سمت مخالف هم قرار دارند لذا به جای دو عبور همه بمب ها را در یک نوبت فرو می ریزیم. با احتساب فاصله زمانی و ضریب خطا تصمیم گرفتیم که وسط پل را نشانه گرفته تا به این ترتیب از اصابت آن مطمئن شویم.




آماده حمله مجدد شدیم

سوئیچ های مخصوص انتخاب مهمات را تنظیم کرده و سپس از ارتفاع 14000 پایی با زاویه 35 درجه روی هدف شیرجه رفتم. هر دو توپ ضد هوایی دشمن شروع به تیراندازی کردند. دسته گاز موتورها را تدریجا به طور کامل عقب کشیدم تا از افزایش بی رویه سرعت در حین شیرجه جلوگیری شود. قصد داشتم در ارتفاع 9000 پایی بمب ها را رها کنم.
عقربه ارتفاع سنج از 9500 پا عبور می کرد. سرعت درست 450 نات زاویه شیرجه 31 درجه و علامت هدفگیر هم تقریبا درحال رسیدن به وسط پل بود. توپ های ضد هوایی کماکان تیراندازی می کردند. همه چیز مرتب و ایده آل بود. دکمه پرتاب بمب ها را فشردم و آنها به سمت هدف به پرواز درآمدند.


مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفتم

در همان لحظه ناگهان هواپیما تکان سختی خورد و بلافاصله ماده سیاه رنگی روی شیشه جلو کابین پاشیده شد به طوری که دیگر چیزی دیده نمی شد. صدای زیادی که ناشی از وزش باد بود، در کابین پیچید. می دانستم که مورد اصابت دشمن قرار گرفتم ولی چون از جلو دید نداشتم نمی توانستم چگونگی خسارت را برآورد کنم.
بلافاصله با کشیدن دسته کنترل به سمت عقب و راست، مبادرت به خارج کردن هواپیما از حالت شیرجه و دور شدن از هدف کردم و همزمان دسته گازها را در حالت صد در صد قرار دادم و نگاهی به عقربه ها و آلات دقیق انداختم.
سرعت نما صفر را نشان می داد! ارتفاع سنج کار نمی کرد! هواپیما شدیدا لرزش داشت و لازم بود سرعت آن قدری کاهش یابد. چراغ های هشدار دهنده متعددی در کابین روشن شده بود که هر کدام نشانگر خرابی و از کار افتادن یکی از سیستم ها و از جمله مهم ترین آنها کامپیمتر مرکزی بود. رادار هواپیما هم از کار افتاده بود در آن لحظات مهم ترین مسئله آگاهی از سرعت هواپیما بود. می دانستم که سرعت در لحظه اصابت حدود 450 نات بوده و اکنون نیز باید چیزی در همین حدود یا حداقل 400 نات باشد. سعی کردم که صدای زوزه باد را که به داخل کابین وارد می شد به خاطر بسپارم مطمئنا تغییر سرعت هواپیما باعث تغییر سرعت وزش باد و در نتیجه تغییر صدا می شد.




بمبها به هدف خورده بود ولی شرایط من بحرانی بود

از نظر سمت یابی مشکلی نداشتم و بدون نیاز به سمت نما هم می توانستم با استفاده از عوارض زمینی مسیر مراجعت را پیدا کنم. ارتفاع را هم می شد با استفاده از چشم تخمین زد. خلبان شماره 2 که هنوز از حادثه بی اطلاع بود، با خوشحالی خبر داد که بمب ها درست به وسط پل اصابت کرده است. از او پرسیدم که مرا می بیند؟ جواب منفی داد ولی اضافه کرد که درحال جست و جوست و باید با فاصله کمی پشت سر من باشد. از من خواست که سرعت، سمت و ارتفاع خود را به او بگویم. از فکر این که چه جوابی باید به او بدهم بی اختیار خنده ام گرفت. مجبور بودم از حواس و تجربه ام استفاده کنم.
به خاطر اشکال موتور سمت چپ، دسته گاز آن را به حداقل کاهش داده بودم و برای حفظ سرعت در آن شرایط و امکان اوج گیری به ارتفاع بالاتر دسته گاز موتور سمت راست را در حالت پس سوز قرار داده بودم. ولی با تعجب دیدم که عقربه های نشان دهنده بنزین روی 1200 ثابت مانده و نشانه ای از مصرف و کاهش در آن مشاهده نمی شود. به سرعت از حالت پس سوز خارج شده و هواپیما را افقی و ارتفاع را ثابت کردم و در جواب خلبان شماره 2 گفتم:
- سمت حدود 10 درجه به طرف شمال، ارتفاع چیزی در حدود 12 تا 14 هزار پا، و سرعت بین 350 تا 380 نات ضمنا در حال عبور از نزدیکی شرق بانه هستم.
از شماره 2 مقدار بنزینش را سوال کردم جواب داد: 1600 پوند
مجددا ارتفاعش را پرسیدم گفت: 15000. به او گفتم به ارتفاع 20000 پایی اوج گیری کرده با سرعت 350 نات مستقیما به سمت پایگاه برود و پس از گذشتن از کنار مهاباد با رادار تماس گرفته درخواست کند تا نسبت به شناسایی، موقعیت یابی و هدایت وی برای پیوستن به من اقدام کنند.




از مرز گذشته بودم ولی همه چیز بحرانی بود

اکنون دو مسئله ذهن مرا مشغول می داشت: یکی آگاهی از مقدار بنزین و دیگری نیاز به دانستن سرعت در هنگام تقرب و فرود. یادم آمد که آخرین بار قبل از شیرجه بنزین شماره 2 را پرسیده بودم و در آن زمان اختلاف ما 50 پوند بود. مبنا را بر آن گذاشتم که مرتبا بنزین شماره 2 را سوال کرده و موجودی خود را با توجه به استفاده کوتاه مدت از پس سوز 200 تا 300 پوند کم تر برآورد کنم.
گفت و گوی شماره 2 را با کنترلر رادار می شنیدم. دستورهایی را که در مورد بستن کدهای مخصوص شناسایی می داد شنیدم واجرا کردم اما او به دلیل فاصله زیاد هنوز نه مرا می دید و نه صدایم را می شنید. بعد از گذشت چند دقیقه کنترلر اعلام کرد که هر دوی ما را در اسکوپ خود داشته و شناسایی کرده و متعاقبا شروع به صدور دستورهایی جهت گردش و تلاقی مسیر و رهگیری به منظور ملحق کردن شماره 2 به من کرد.
صدای کنترلر را شنیدم که گفت:
- شماره 2 هواپیمای فرمانده با 23 مایل در ساعت نزدیک شما و حدودا روی مراغه قرار دارد. ده درجه به راست برگردید و سرعت خود را به 450 نات افزایش دهید.
متوجه شدم که در این میان اشتباهی شده! آخر من هنوز به مراغه نرسیده بودم و آن را حدودا 20 مایل جلوتر از خود می دیدم. معلوم بود کنترلر موقعیت ما را با یکدیگر اشتباه گرفته است. از شماره 2 مقدار بنزین را سوال کردم جواب داد 1100 پوند، به او گفتم که از ادامه رهگیری صرف نظر کند و از همان جا دور موتور را کم کرده و ضمن تماس به برج کنترل مستقیما به سمت پایگاه برود و سپس به کنترلر رادار گفتم:
- شماره 1 صحبت می کند روی میاندوآب هستم و به دلیل نداشتن سرعت نما برای فرود احتیاج به هواپیمای همراه دارم. به سمت دریاچه ارومیه می روم و ارتفاع خود را به 10 هزار پا تقلیل می دهم. بنزین زیادی ندارم سریعا یکی از هواپیماهای آماده پرواز را برای همراهی من بفرستید.




بنزین عامل نگرانی اول و موقعیتم را نمی دونستم

اکنون تنها نگرانی من بنزین بود. حدس می زدم حدود 500 پوند بنزین داشته باشم صدای خلبان هواپیمای آماده را شنیدم که از زمین برخاسته بود و در تماس با رادار موقعیت مرا جویا می شد. از شماره هواپیما فهمیدم دو کابینه است. خیلی زود از حدود 7 مایلی آن را درحال گردش و نزدیک شدن دیدم. ناگهان شنیدم:
- قربان هدف را دیدم یک فروند میگ در ساعت 12 حدود 3 مایل!
و بلافاصله صدای خلبان را شنیدم که به لهجه شیرین آذری گفت:
- نگران نباش هواپیمای خودمان است!
ضمن تشکر از پرواز به موقع آنها درخواست کردم در کنار من قرار گرفته و همچنان که من سرعت خود را تقلیل می دهم، هر 20 نات یک بار سرعت جدید را به من بگویند. ضمنا پس از پایین زدن چرخ ها و فلاب ها وضعیت را ارزیابی کرده و اطلاع دهند تا چنانچه همه چیز خوب و مرتب بود من در بال آنها قرار بگیرم و به این ترتیب مرا در نشستن کمک کنند. بنا به اظهار هواپیمای همراه قسمت جلو کابین هواپیمای من به طور کلی جدا شده بود و حالا منظور خلبان جوان را از این که دیدن یک میگ را گزارش داده بود می فهمیدم! به خوبی می دانستم که دیگر چیزی از بنزین باقی نمانده است و اگر فرود نیایم احتمال خاموش شدن موتورها بسیار زیاد است لذا از خلبان همراه تقاضا کردم که اجازه فرود از باند را درخواست کند تا در کوتاه ترین مسیر فرود آییم. تقاضای ما پذیرفته شد و درحال نزدیک شدن به باند از دوست آذری خود خواستم تا هنگام گردش به ضلع آخر سرعت 200 نات و پس از آن سرعت 170 نات را حفظ کند. همه چیز تا لحظه گردش به ضلع آخر به خوبی پیش رفت.


مجبور شدم بدون کمک فرود آیم

در آخرین لحظات هواپیمای فرمانده موفق به قرار گرفتن در امتداد باند و انجام فرود مطمئن نشد و با افزایش دور موتورها، اوج گیری کرد تا پس از طی دوره ترافیک دیگری مجددا برای فرود بیاید. من مطمئن بودم آن قدر بنزین ندارم که او را همراهی کنم و باید به هر قیمتی شده فرود بیایم. لحظات حساسی بود با توکل و توسل به خدا از او جدا شدم و همزمان سرعت را پرسیدم جواب داد 180 نات. صدای باد را دقیقا به گوش سپردم و تمام حواس خود را برای انجام یک فرود سالم متمرکز ساختم. به محض احساس جزئی ترین تغییر در صدای وزش باد درون کابین، با کم و زیاد کردن دسته گاز موتور شدت صدا را به حالت قبلی برمی گرداندم. حدود 2 مایل بیشتر به ابتدای باند نمانده بود یکی از توپ های ضد هوایی شروع به تیراندازی کرد. احتمالا قیافه عجیب هواپیما او را نیز به یاد میگ انداخته بود! برج کنترل و افسر ناظر ترافیک هر دو فریاد زدند هواپیمای خودی است تیراندازی نکنید. سرانجام به ابتدای باند رسیدم.




سرانجام به زمین نشستم

متوجه شدم که سرعتم زیاد است، به آرامی چرخ ها را روی آسفالت باند گذاشتم. از سمتی که فرود آمده بودم باند دارای شیب منفی بود لذا چتر دم برای توقف هواپیما کاملا ضروری بود. از سایر تکنیک های مربوط به تقلیل سرعت استفاده کردم. تقریبا نیمی از باند را گذراندم تا مطمئن شوم که سرعتم زیر حد مجاز است و سپس مبادرت به زدن چتر دم کردم و با افزایش فشار ملایم به ترمزها، هواپیما را در آخرین متر انتهای باند متوقف کردم. در آن لحظه متوجه شدم که عوامل برج مراقبت به دلیل هیجان زیاد و فرصت کم ناشی از تعویض باند، فراموش کرده اند که باریر انتهای باند فرود را بالا بیاورند و چنانچه چتر دم کنده می شد، هیچ مانعی برای جلوگیری از افتادن هواپیما به رودخانه وجود نداشت.
وقتی که سراپا خیس از هواپیما خارج شدم، بیش از پیش به قدرت خدا پی بردم و فهمیدم همه آن چه برای مراجعت و فرود سالم این هواپیما انجام گرفته قطعا کار او بوده و از بنده حقیری چون من ساخته نبود و در دل گفتم:
- خدایا شکرت!




منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]زندگی نامه سرتیپ خلبان بازنشسته جعفرعمادی[/b]





مرودشت شهر به بزرگی تاریخ

بهار بود و بوی شامه نواز بهارنارج تمامی شهر را پر کرده بود و خانواده عمادی در روستای عمادآباد شهرستان مرودشت شیراز که از کهن ترین شهرهای ایران است انتظار فرزندی رامی کشیدند که خداوند او را در چهاردهم اردیبهشت سال 1329 به آنها اهداء نمود . نام او را جعفر نهادند ، او دوران کودکی را در مرودشت گذارند و دوران دبستان خود را دریگانه دبستان این شهرستان به نام دبستان کوروش مرودشت سپری نمود و پس از آن وارد دبیرستان کوروش شد ، روزها به تندی می گذشت و کودک بازیگوش سالهای قبل اینک در کلاس یازدهم در حال تحصیل بود که خانواده راهی تهران شدند و جعفر نیز به همراه آنان مهاجرت نمود و سال آخر تحصیل را در تهران سپری نمود و در سال 1348 موفق به اخذ دیپلم گردید .


ورود به نیروی هوایی

لحظه انتخابی بزرگ فرا رسیده بود او باید راه خود را برای آینده انتخاب می کرد خلبانی شغلی بود که او همیشه آن را آرزو می کرد پس در این راه درنگ نکرد و در همین سال وارد دانشکده هوایی نیروی هوایی شد . دوره آموزشهای مقدماتی پرواز و زبان انگلیسی را در پادگان قلعه مرغی تهران با موفقیت به پایان رسانید و برای سپری کردن دوره پیشرفته پرواز همراه با دیگر دانشجویان خلبانی در تاریخ یکم آبان ماه سال 1348 به آمریکا اعزام شد و در پایگاه لوریدو در ایالت تگزاس شروع به یادگیری فنون پیشرفته خلبانی نمود . دوران بسیار دشوار و حساسی در زندگی جعفر بود او باید با پشتکار و تلاش شبانه روزی سعی می کرد این دوره را با موفقیت کامل سپری کند روزهای سخت آموزش رو به پایان بود و او خود را برای پروازهای نهایی خود آغاز نموده بود و بالاخره در تاریخ بیستم اسفند ماه سال 1350 او موفق به اخذ گواهینامه خلبانی گردید و با درجه ستواندومی به ایران بازگشت و با توجه به نمراتی که کسب کرده بود بعنوان خلبان شکاری معرفی شد .




انتخاب برای پرواز با هواپیمای اف 5

جعفر پس از چند روز بعنوان خلبان هواپیمای شکاری اف 5 انتخاب و برای طی دوره آموزشی این هواپیما عازم پایگاه هوایی دزفول شد ، او با پشتکار زیاد شروع به فراگیری فنون پرواز با هواپیمای اف 5 نمود . پس از مدتی موفق شد دوره پرواز با این جنگنده را با موفقیت به پایان رسانده و بعنوان خلبان پروازهای خود را با این هواپیما آغاز نماید . بلافاصله پس از پایان آموزش عمادی به پایگاه شکاری همدان که در آن زمان پایگاه هواپیمای اف 5 بود منتقل و در گردان تاکتیکی این پایگاه مشغول به خدمت شد .
مدت زمان زیادی از حضور جعفر در همدان نگذشته بود که جنگنده اف 4 در سطح وسیعی در نیروی هوایی بکار گرفته شده بود و نیروی هوایی نیاز داشت که تعداد بیشتری خلبان برروی این جنگنده داشته باشد که بدلیل همین موضوع تصمیم گرفته شد تعدادی از خلبانان جنگنده از روی هواپیماهای دیگر برروی این جنگنده انتقال یابند


انتقال به هواپیمای اف 4 برای هدفی که میسر نشد

به دلیل این نیاز و همچنین تمایل شخصی ، جعفر یکی از این خلبانان بود . در آن زمان پایگاههای دزفول ، بوشهر و همدان پایگاههای اف 5 و پایگاههای تهران و شیراز پایگاههای اف 4 بودند و یکی از دلایلی که عمادی دوست داشت با هواپیمای فانتوم پرواز کند انتقال به زادگاهاش همان شیراز بود که البته تا پایان خدمتش این مهم محقق نشد .
بعد از اعلام آمادگی جعفر و تعداد دیگری ، در سال 1351 او به همراه تعدادی از خلبانان برای طی آموزش دوره پرواز با هواپیمای فانتوم عازم پایگاه هوایی مهرآباد تهران شدند و پس از مدتی بعنوان خلبان اف 4 معرفی شدند و با توجه به نیاز پایگاه هوایی مهرآباد در همین پایگاه ماندگار شدند این روند تا سال 1353 ادامه یافت تا اینکه هواپیماهای اف 5 از پایگاه های هوایی همدان و بوشهر به پایگاه هوایی تبریز منتقل شدند و تعدادی از فانتومهای پایگاههای تهران و شیراز به پایگاه همدان و بوشهر منتقل شدند و این دو پایگاه رسما بعنوان پایگاه اف 4 شروع به فعالیت نمود .




انتقال به همدان و شرکت در مانورهای مشترک

در نهایت در سال 1353 با توجه به تغییر و تحولهای رخ داده جعفر به همراه تعدادی از خلبانان به پایگاه هوایی همدان منتقل شد و فصل جدیدی در زندگی او شروع شد .
آموزشهای هوایی قطع نمی شد و او مرتب در حال تمرینهای مختلف برای تسلط بیشتر بررروی جنگنده بود . یک سال بعد تمرینات مشترک نیروی هوایی ایران و ترکیه و پاکستان شروع شد که طی آن خلبانان با طی مسافت طولانی از همدان به پاکستان و ترکیه پرواز می کردند مواضعی را در آنجا بمباران می کردند و بازمی گشتند که به همین دلیل روزبه روز به تجربیات او افزوده می شد البته این مانورها مشترک بود و خلبانان این دو کشور نیز دقیقا هیمن عمل را تکرار می کردند


سال 1355 سال شیرین و تلخ

سال 1355 با حوادثی شیرین و تلخ برای او در پیش است در این سال او ابتدا موفق می شود بعنوان لیدر طبقه چهارم معرفی شود . لیدر طبقه چهارم به خلبانی عنوان می شد که می توانست از پایگاه خود در بال یک هواپیمای دیگر به پرواز درآید و با طی مسافتی بین 100 تا 150 مایل در پایگاه دیگر فرود آید .
در همین سال یعنی سال 1355 او تصمیم می گیرد که ازدواج کند که در تیرماه همین سال این اتفاق میمون برای او می افتد که حاصل این ازدواج نیر دو فرزند دختر و یک فرزند پسر می باشد دختران او هر دو ازدواج کرده اند و فرزند پسر نیز در حال حاضر دانشجوی کارشناسی ارشد رشته معماری دانشگاه صعنتی شریف می باشد .
سال 1355 با همه موفیتها برای او به خوبی به پایان نمی رسد . در تاریخ سی ام شهریور ماه سال 1355 یک فروند هواپیمای بونانزای نیروی هوایی به خلبانی قاسم عمادی جهت ماموریت هوایی به پرواز در می آید و بدلیل سانحه دراطراف شیراز سقوط می کند و قاسم عمادی به شهادت می رسد ، حادثه تکان دهنده از دست دادن برادر برای جعفر همچون شکی بزرگ بود ، که او همچنان از این خاطره بعنوان بدترین خاطره زندگی خود یاد می کند .



(عکس مربوط به فرودگاه قلعه مرغی سال 1347 مرحوم قاسم عمادی با دایره قرمز رنگ مشخص شده است )



انتقال به بوشهر و بازشگت به همدان و انقلاب

یکسال بعد یعنی در سال 1356 جعفر عمادی بعنوان مامور به پایگاه ششم شکاری بوشهر منتقل می شود که این ماموریت زیاد طولانی نیست و او پس از چندین ماه دوباره به همدان بازمی گردد . زمستان سال 1357 هست انقلاب در شرف پیروزی است . پایگاههای هوایی نیز از این قاعده مستثنی نیستند و در آنجا غوغایی به پا است و صحنه درگیریهای موافقین و مخالفین است تا اینکه بالاخره انقلاب به پیروزی می رسد جعفر نیز همگام با دیگر خلبانان به شکل گیری انقلاب در پایگاه همدان کمک می کند . روزها به سرعت سپری می شود اوایل سال 1359 است کشور بعثی عراق حملات ناجوانمردانه ای به شهرهای مرزی ما می کند و دوباره به خاک خود باز می گردد در همین ایام نیز سروان جعفر عمادی که حالا بعنوان لیدر درجه سوم شناخته می شود آماده دستور است تا با تمام قدرت جلوی تجاوزهای گاه و بیگاه عراق را بگیرد ( لیدر درجه سوم یعنی خلبانی که می تواند درروز یا شب به عنوان فرمانده یک دسته دو یا چهار فروندی از پایگاه خودی به پرواز درآید و با هدایت دیگر جنگنده ها مواضعی را بمباران کرده و باز گردد ) .
در همین اثنا ماجرای کودتای نوژه به وقوع می پیوندد که طی آن با نفوذ عناصر منافق به داخل پایگاه و بوجود آوردن جو ضد انقلاب قصد کودتای نظامی را داشته که بالاخره این کودتا نیز خنثی می شود . هنوز همه در شوک کودتا بودند که کشور عراق و دولت بعثی صدام حمله ناجوانمردانه خود را به ایران آغاز می کند .


حمله ناجوانمردانه عراق به ایران

ساعت 2 بعدازظهر روز31 شهریور ماه سال 1359 بود که جعفر به همراه تنی چند از خلبانان در باشگاه غذاخوری پایگاه سوم شکاری بودند که ناگهان دیوار صوتی در پایگاه شکسته می شود ، تمامی شیشه های سالن غذاخوری خورد می شود و در پی آن صدای انفجارهای مهیبی همه جا را می لرزاد جعفر سراسیمه به بیرون می دود که متوجه یک میگ 23 عراقی می شود که با سرعت کم بعد از بمباران درحال دور زدن از روی خانه های سازمانی و دور شدن از منطقه است و در نهایت هم موفق به این کار می شود . بلافاصله تیم بررسی خسارات وارد صحنه می شود و متوجه می شوند که خوشبختانه به باند فرودگاه آسیبی نرسیده است و تنها ابتدای باند آسیب جزیی دیده که ساعاتی بعد آن نیز ترمیم می شود . البته برنامه ریزی عراقی ها خیلی دقیق بود ولی بدلیل اینکه خلبانان آنها مهارت بالایی نداشتند نتوانستند خسارات زیادی به پایگاه های هوایی ایران وارد کنند .
در پایگاه اعلام وضعیت اضطراری شد و همگی خلبانان به پست فرماندهی فرا خوانده شده اند در کمتر از 2 ساعت از این حمله ، طرح حمله ای تلافی جویانه پی ریزی می شود دقایقی از ساعت 5 بعدازظهر گذشته که چهار فروند فانتوم مسلح تحت نام گروه آلفارد به پایگاه هوایی کوت حمله ور می شوند و آنجا را به سختی بمباران می کنند .




عملیات کمان 99 و شرکت در آن

طرح عملیات 140 فروندی کمان 99 نیز رسیده بود و همه خلبانان و فرماندهان مشغول کار برروی این طرح بودند نام جعفر نیز در لیست خلبانان این عملیات دیده می شد . روز یکم مهرماه سال 1359 برای نیروی هوایی ایران و پایگاه سوم شکاری همدان روزدیگری بود بین 45 تا 50 فروند فانتوم مسلح از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدند تا مواضع از پیش تعیین شده را در خاک عراق بمباران کنند .
ماموریت جعفر عمادی پایگاه حبانیه بود این پایگاه در 70 مایلی غرب بغداد بود که او با موفقیت این مهم را انجام داده و باز می گردد .


می خواهم با تو پرواز کنم ولی ...

یک هفته از شروع جنگ می گذشت در این مدت جعفر روزانه با انجام پروازهای متعدد برون مرزی و گشت هوایی در حال خدمت به این مرز و بوم بود . در اکثر این پروازها خلبان جوانی به حدادی به عنوان کابین عقب او را همراهی می کرد . روزی حدادی از او درخواست کرد که : دوست دارم در تمامی پروازها با شما باشم که عمادی در پاسخ به او گفت : من مشکلی ندارم با فرمانده عملیات و نفر طراح صحبت کن تا شما را با من به پرواز بفرستند . روز بعد حدادی نزد عمادی می آید و می گوید : امروز قرار است به یک عملیات برون مرزی برویم ، عملیات موافقت کرده از فردا من با شما پرواز می کنم .
به همین منظور یک فروند فانتوم مسلح به خلبانی سروان خلبان حسین کریمی نیا و کمک ستوان حدادی به قصد بمباران موضعی در خاک عراق به پرواز در آمد در آن زمان جناب کریمی نیا بعنوان استاد خلبان در نیروی هوایی پرواز می کردند . مدت 2 ساعت از پرواز آنها می گذشت که آنها بر نگشته بوند جعفر که نگران حال آنها بود به پست فرماندهی رفت و جویایی حال آنها شد که متوجه شد هواپیمای آنها در خاک دشمن مورد هدف قرار گرفته و هر دو مجبور به خروج اضطراری شدند و به اسارت درآمدند . هر دو این عزیزان بعد از تحمل رنج 10 سال اسارت به همراه دیگر آزادگان سرفراز در سال 1369 به میهن بازگشتند .




شهر دزفول در حال سقوط و شکارتانکها

45 روز از شروع جنگ تحمیلی می گذشت دشمن بعثی با حمایت دول غربی با هجومی گسترده قصد اشغال مناطق زیادی از کشور را داشت ، در این زمان شهر دزفول آماج حملات نیروهای عراقی بود و هر آن احتمال سقوط آن می رفت ، نیروی زمینی سخت درگیر با دشمن بود ولی به تنهایی قادر به مقابله با آنها نبود به همین دلیل به نیروی هوایی ماموریت داده شد به کمک نیروهای زمینی بشتابند . دستور این بود که جنگنده بمب افکنهای نیروی هوایی با پروازهای متعدد و بمباران مواضع دشمن از پیشروی آنها جلوگیری نمایند . به همین منظور تعداد زیادی جنگنده روزانه از پایگاه سوم شکاری که با توجه به نزدیکی به جبهه های نبرد نقش عمده ای در این قضیه داشت انجام می پذیرفت . جعفر نیز از این قاعده و این پروازها مستثنی نبود زیرا با توجه به حجم سنگین پدافند دشمن معمولا خلبانان باتجربه تر به اینگونه ماموریتها اعزام می شدند .
در صبحگاه یکی از روزهای نیمه دوم آبان ماه سال 1359 یک فروند فانتوم مسلح به 6 تیر بمب 750 پوندی به خلبانی سروان خلبان جعفر عمادی و کابین عقب ستوان باقرگردان برای بمباران مواضع دشمن به پرواز درآمد هدف آنها بمباران ستون تجهیزات و نفرات دشمن بود که اینک در پشت دروازهای شهر دزفول قرار داشتند عمادی بعد از پرواز هواپیما را به سمت هدف در ارتفاع نسبتا کم به پرواز در می آورد و لحظاتی بعد از دور ستون دشمن را می بیند جعفر بی درنگ ارتفاع را به حد متعادل می رساند و با نشانه گیری اولین تانک ستون آنرا هدف قرار می دهد به همین منوال دومین و سومین تانک هدف قرار می گیرد ، خدمه تانکهای عراقی که انتظار نداشتند که یک هواپیما برای زدن تانکهای آنان اقدام کند تانکها خود را رها کرده و شروع به فرار می کنند جمعا 6 تیر بمب توسط جعفر شلیک می شود که هر 6 تیر بر هدف می نشیند . عمادی سپس سرعت هواپیما را اضافه می کند و از روی ستون عبور می کند که متوجه تعداد زیادی نفرات پیاده می شود او تصمیم می گیرد تا آخرین فشنگ با آنها مقابله کند پس سریع گردش می کند و ارتفاع را کم می کند و نواخت تیر توپ قدرتمند هواپیمای خود را روی حالت تند قرار می دهد و شروع به تیراندازی می کند تیرهای مسلسل هواپیما شروع به شخم زدن زمین می کند


هواپیما هدف قرار می گیرد

ناگهان هواپیما تکان شدیدی می خورد و به ناگاه از سرعتش کم می شود . جعفر نگاهی به جلوی کابین می کند و می بیند تمامی چراغهای قرمز رنگ هشداردهنده در جلوی چشمانش شروع به روشن و خاموش شدن می کنند و همزمان صدای بوق ممتد از کابین به گوش می رسد همه چیز از وخامت اوضاع خبر می داد ، جعفر با رد شدن از روی ستون بلافاصله گردش می کند و از منطقه دور می شود سرعت جنگنده به شدت کم شده بود ، با رسیدن به منطقه امن جعفر شروع به وارسی هواپیما می کند که متوجه می شود موتور سمت چپ منهدم شده و از کار افتاده است . درنگ جایز نبود چون هواپیمای او یکی از موتورهایش را از دست داده بود و هرلحظه امکان داشت با یکی از گشتی های هوایی دشمن روبرو شود که در این حالت توان مقابله هوایی با آنرا نداشت پس بلافاصله به سمت پایگاه گردش کرد با نزدیک شدن به پایگاه او با اعلام وضعیت به رادار درخواست آماده شدن پرسنل جهت جلوگیری از بروز آتش سوزی احتمالی در هواپیما را نمود .
بالاخره چرخهای هواپیما باند را لمس نمود و هواپیما بدون مشکلی در انتهای باند متوقف شد . جعفر و خلبان کابین عقب بی درنگ از هواپیما پیاده می شوند و به پشت هواپیما می روند که مشاهده می کنند یک گلوله توپ 57 میلی متری به دهانه موتور سمت چپ برخورد کرده و ضمن از بین بردن آن در بین دهانه گیر کرده و منفجر نشده است و چه بسا اگر این گلوله منفجر می شد با توجه به ارتفاع کم جنگنده و سرعت بالای آن هواپیما با زمین برخورد می کرد و حداقل اتفاقی که برای خلبانان می افتاد اسارت و آسیب شدید بدنی بود .


بمباران ارتفاع پایین برای نجات گیلان غرب

سه ماه از جنگ می گذشت و تازه روزهای آغازین چهارمین ماه جنگ شروع شده بود ، شهر قهرمان گیلان غرب در حال سقوط بود نیروهای بعثی از هوا و زمین به این شهر حمله ور شده بودند و آتش توپخانه آنها لحظه ای قطع نمی شد . نیروی زمینی شدیدا درگیر نبرد بود و از نیروی هوایی نیز درخواست شده بود به کمک نیروی زمینی بشتابد ، شهر در حال سقوط بود و با اعلام درخواست کمک بلافاصله طرح در پایگاه مطرح و خلبانان مشخص شدند . مقرر شد جنگنده بعد از عبور از گیلان غرب جاده اصلی را دنبال کند و در نهایت تجمع نیروهای دشمن را در سمت چپ جاده بمباران نمایند آنها در حال نبرد با نیروهای خودی بودند که از سمت راست جاده به دل آنها زده بودند .
ساعت 5 بعد از ظهر یک فروند فانتوم مسلح به 6 تیر بمب 750 پوندی به خلبانی سروان جعفر عمادی از پایگاه سوم شکاری همدان به پرواز درآمد هدف شهر گیلان غرب و بمباران مواضع دشمن بود عمادی به محض پرواز ارتفاع خود را افزایش داد و به سمت کرمانشاه حرکت کرد ، با رسیدن به نقطه گردش جعفر ارتفاع را قدری کم نمود و به سمت هدف گردش کرد با نزدیک شدن به هدف رادار به عمادی تاکیید می کند که در همین سمت ادامه دهد چندین مایل جلوتر نیروهای دشمن در سمت چپ جاده مشخص هستند . لحظاتی بعد جعفر نیروی های دشمن را می بیند مثل اینکه آنها آماده هر گونه حمله هوایی بودند چون در حالی که هنوز لحظاتی مانده بود که فانتوم به بالای سر آنها برسد اقدام به شلیک به سمت فانتوم نموده بودند .




ورود به دایره پدافندی دشمن

عمادی برروی هدف رسید حجم پدافند بقدری شدید بود که خلبانان گهکاه غیر ارادی از جای خود بلند می شدند و یا در حال گردش سر خود را پایین می گرفتند تا تیرهای ضدهوایی دشمن به آنها برخورد نکند ، فرصت برای اینکه چندین بار برروی هدف گردش کرد وجود ندارد و باید در همان مرحله اول کار را تمام کرد جعفر با گردش موازی درست برروی خط قرار گیری دشمن حرکت می کند و سمت چپ جاده را به صورت خطی بمباران می کند شش تیر بمب به صورت دو تا دو تا پرتاب می شود و همگی به هدف برخورد می کند آتش پدافند بقدری شدید بود که برروی آسمان مانند یک طاق و یا یک نیم دایره دیده می شد انواع موشکها به سمت فانتوم ایرانی شلیک می شد عمادی از روی هدف رد می شود و کمی جلوتر گردش می کند تا خسارات وارده را بررسی کند و از منطقه دور شود .
در این لحظه او متوجه می شود کمی جلوتر از ستون تانکها و تجهیزات عراقی ، نیروهای پیاده آنها در حال پیشروی هستند . لحظه انتخاب فرا رسیده بود و او این انتخاب را به بهترین شکل انجام می دهد . عمادی و خلبان کابین عقب خطر را به جان می خرند و تصمیم می گیرند یکبار دیگر از روی ستون عبور کنند با این تفاوت که این بار نواخت تیر توپ قدرتمند فانتوم روی حالت تند قرار می گیرد و به سمت نیروهای پیاده که به صورت خطی در حال پیشروی و نبرد با نیروهای ایرانی بودند حرکت می کنند .


شلیک بی امان و سراسیمه دشمن

پدافند دشمن که متوجه هدف خلبانان ایرانی شده بودند دیوانه وار به هر سمت و سوی شلیک می کردند انواع موشکهای زمین به هوا به سمت هواپیمای عمادی شلیک می شد ولی او بجز هدف به چیز دیگری فکر نمی کرد با رسیدن فانتوم برروی نیروهای پیاده جعفر هر 640 تیر مسلسل هواپیمای خود را برروی آنها خالی می کند که همین امر موجب انهدام و از هم گسیختگی نیروهای پیاده دشمن می شود ، دیگر حتی جای کوچکترین حرکتی باقی نمانده بود چون هواپیما دیگر هیچ مهماتی برای مقابله نداشت با دور شدن از هدف عمادی به سمت پایگاه گردش می کند و به برج مراقبت پایگاه اعلام می کند که ماموریت انجام شده و در راه بازگشت هستند . در راه بازگشت جعفر به خلبان کابین عقب می گوید : من تعجب می کنم که چطور این همه تیر و موشک به سمت ما شلیک کردند ولی حتی یکی از آنها به ما برخورد نکرد .


خدا یار آنان بود فقط خدا!

لحظاتی بعد فانتوم عمادی به سلامت در پایگاه فرود می آید خلبانان بعد از پیاده شدن نگاهی به هواپیما می اندازند و هر دو به این نتیجه می رسند که این هواپیما شکل عادی ندارد هرچه فکر می کنند به نتیجه ای نمی رسند که چه تغییری کرده است ، از پرسنل فنی کمک می گیرند که یکی از آنها می گوید : جناب سروان باک بنزین سمت راست هواپیمات کجاست ؟ جعفر نگاهی می اندازد و می بیند درست می گوید و باک نیست و حتی پایه نگه دارند آن نیز شکسته شده و وجود ندارد .
بررسی های اولیه انجام می شود و مشخص می گردد در هنگامی که آنها مشغول تیراندازی به سمت هدف بودند یک تیر موشک زمین به هوا به سمت آنها شلیک شده است ، موشک با باک سوخت اضافه برخورد کرده ولی چون سرعت هواپیما بالا بود و ارتفاع کم موشک باک و پایه نگهدارنده آنرا را از زیر بال کنده و با خود برده است و چه بسا اگر این اتفاق نمی افتاد انفجار باک پر از سوخت در آن ارتفاع پایین اگر رخ می داد مرگ خلبانان حتمی بود .



منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]کمان 99 ، اولین پرواز جنگی من که دوربردترین هم بود
خاطره از : سرتیپ خلبان جعفر عمادی
[/b]


روز یکم مهرماه اقتدار نیروی هوایی

شامگاه روز 31 شهریور ماه سال 1359 طرح عملیات 140 فروندی کمان 99 رسیده بود و همه خلبانان و فرماندهان مشغول کار برروی این طرح بودند لیست خلبانان شرکت کننده نیز توسط فرمانده و معاون عملیات پایگاه در حال تکمیل بود . روز یکم مهرماه سال 1359 برای نیروی هوایی ایران روزدیگری بود من در آنزمان در پایگاه سوم شکاری خدمت می کردم . در آن روز بین 45 تا 50 فروند فانتوم مسلح از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدند تا مواضع از پیش تعیین شده را در خاک عراق بمباران کنند . روزباشکوهی بود تا به آن روز پایگاه ما این تعداد جنگنده را در یک روز به پرواز در نیاورده بود . گروه های پروازی مشخص شده بودند و من نیز هدفی را که باید بمباران می کردم می دانستم . ماموریت من دوربردترین هدف در آن روز بود شاید هم دلیل آن این بود که من در آن زمان لیدر طبقه سوم بودم و از تجارب خوبی برخوردار بودم . لیدر طبقه سوم به خلبانانی اطلاق می شد که می توانستند فرماندهی دو تا چهار فروند هواپیما را در روز یا شب برعهده گیرد ، به همراه آنان به پرواز درآید و بعد از طی مسافتی طولانی فرود آید .


هدف پایگاه هوایی حبانیه

هدف دسته ما پایگاه حبانیه بود این پایگاه در 70 مایلی غرب بغداد بود و بعد از پایگاههای الولید دورترین پایگاه هوایی عراق بود . قرار بر این بود که 8 فانتوم در دسته های دوفروندی با فواصل زمانی کوتاه به این پایگاه حمله کنند که من در دسته دوم قرار داشتم و قرار بود بعنوان شماره دو این پرواز باشم هواپیمای شماره یک را یکی از بهترین خلبانان نیروی هوایی که استاد خلبان هم بود و بدها به درجه رفیع شهادت نایل آمد برعهده داشت . قرار بود تمامی پروازها در صبح زود انجام شود .
راس ساعت مقرر نوبت به ما رسید که پرواز کنیم همانطور که گفتم ما به صورت دوفروندی پرواز می کردیم هر دو فانتوم مسلح روی باند رفتیم ، هواپیمای شماره یک با هدایت شهید سرهنگ خلبان محمد حسن قهستانی و فانتوم دیگر به خلبانی من پرواز می کرد به یاد دارم که کابین عقب من هم ستوان حدادی بود که یک هفته بعد در یک پرواز برون مرزی مورد هدف قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد و به اسارت درآمد . با اشاره شهید قهستانی که لیدر دسته بود به پرواز در آمدیم . بلافاصله بعد از بلند شدن ارتفاع گرفتیم و به همین شکل ادامه دادیم تا وارد خاک عراق شدیم .
تا چند روز اول جنگ ما با ارتفاع بالا پرواز می کردیم و وارد خاک عراق می شدیم که چند روزی از جنگ نگذشته بود که متوجه شدیم اگر بخواهیم با این ارتفاع وارد خاک عراق شویم به راحتی هدف قرار می گیریم و از آن به بعد برخلاف آموزشهایی که در تمرینات برای بمباران ، از ارتفاع بالا دیده بودیم تغییر رویه دادیم و برای مخفی ماندن از دید رادارهای دشمن با ارتفاع خیلی پایین وارد خاک عراق می شدیم


عراقی ها فکر حمله از طرف ما را نمی کردند

بهرحال ما در آن روز با ارتفاع بالا وارد خاک عراق شدیم . به محض ورود به خاک دشمن تمام حواس خود را جمع کردم و به کابین عقب هم تاکید کردم که مراقب سامانه های موشکی دشمن باشد هر چه در خاک عراق جلوتر می رفتیم من بیشتر هراسان می شدم بخاطر اینکه هیچ مانعی روبروی ما نبود نه پدافندی کار می کرد نه موشکی شلیک می شد و نه خبری از جنگنده های رهگیر آنها بود و ما بدون هیچ مزاحمتی در حال پرواز بودیم که البته بعد از ورود به خاک خودمان علت دستگیرم شد که عراقی ها که بخیال خود در حمله روز قبل توان نیروی هوایی را از بین برده بودند با خیال راحت در تدارک حملهایی دیگر به خاک ما بودند و اصلا فکر نمی کردند که مورد حمله قرار گیرند که در هنگام برگشت ما متوجه این موضوع شدیم . در حال عبور از خاک عراق گهکاه چند تیر پدافند آنها به سمت ما شلیک می شد که خطری برای ما ایجاد نمی کرد .

به هدف رسیده و آنجا را در هم کوبیدیم

هدف بسیار دور بود ما باید از شمال شهر بغداد می گذشتیم و 70 مایل ادامه می دادیم . بدون هیچ مشکلی به پایگاه حبابنیه رسیدیم که با فرمان شهید قهستانی شروع به بمباران نمودیم پدافند پایگاه که تازه متوجه ما شده بود با تمام قدرت به سمت ما شلیک می کرد که البته بخاطر ارتفاع بالا هیچ کدام از تیرهای آنها به ما اصابت نکرد با اتمام بمباران بلافاصله گردش کردیم و با سرعت از همان مسیر به سمت مرز حرکت کردیم .
در همین زمان نیروی هوای عراقی با تعداد کمی هواپیما به پایگاههای ایران حمله کرده بود . تا مرز فاصله ای نداشتم و بالاخره به سلامت از مرز گذشتیم با ورود به خاک کشور احساس خوبی داشتم چون اولین عملیات جنگی خودم را با موفقیت به پایان رسانده بودم غافل از اینکه ماجراهایی هنوز در انتظارم بود . با ورود به خاک کشور متوجه شدم به بسیاری از پایگاها از جمله پایگاه همدان حمله هوایی شده است و اکثر خلبانانی که از ماموریت برگشتند بدلیل کمبود سوخت مجبور به فرود اضطراری هستند که رادار به نوبت به آنها اجازه فرود داد البته تعدادی هم به پایگههای کمکی رفتند و در آنجا فرود آمدند .


نوبت فرود خودم را به دیگر دوستانم دادم

در نزدیکی پایگاه همدان نیز خلبانانی که کمبود سوخت داشتند درخواست می کردند که زودتر فرود بیایند من نگاهی به عقربه های سوخت جنگنده کردم و دیدم به دلیل اینکه ما در ارتفاع بالا پرواز کردیم سوخت مورد نیاز را داریم تا دقایقی برروی آسمان بمانین که تصمیم گرفتم فرصت خودم را به بقیه که سوخت کمتری دارند بدهم پس به رادار اعلام کردم من ارتفاع لازم را دارم و می توانم برای دقایقی در همین ارتفاع بمانم و دیرتر فرود بیایم . بلافاصله به حریم پایگاه رسیدم و شروع به گشت زنی نمودم تا اینکه بالاخره نوبت به من رسید . با اعلام برج مراقبت ارتفاع خود را کم کرده و آماده فرود شدم همه چیز مرتب بود چرخهای هواپیمایم ابتدای باند را لمس نمود و به محض اینکه بر زمین نشستم ....


دوفروند میگ عراقی آماده بمباران بودند

دو فروند هواپیمای عراقی از روبرو دیدم که در حال نزدیک شدن هستند ، درست حدس زده بودم هدف آنها باند فرود پایگاه بود .
دچار تردید شده بودم که باید چتر دم را بزنم یا نه ؟ اگر از چتر دم استفاده می کرم بعلت اینکه سرعت هواپیما به یکباره کم می شد مطمئنا به انتهای باند نرسیده توسط میگهای عراقی هدف قرار می گرفتم اگر این کار را نمی کردم ، سرعت هواپیما کم نمی شد و به سختی باید آنرا در انتهای باند متوقف می کردم ، در یک لحظه بالاخره تصمیم خود را گرفتم و چتر دم را زدم ولی همزمان قدرت موتورها را افزایش دادم هواپیما را تا اواسط باند به همین شکل جلو بردم و سپس به کمک کابین عقب با تمام قدرت شروع به فشار دادن پدالهای ترمز نمودیم و بالاخره موفق شدیم قبل از رسیدن میگهای عراقی از باند خارج شویم .


فانتوم دیگر اوج گرفت و میگها بمباران کردند

در همین هنگام با خروج من از باند یک فروند فانتوم دیگر که سوخت کافی نداشت آماده فرود شد ، خلبان این هواپیما شهید سرگرد خلبان بهرام عشقی پور و خلبان کابین عقب شهید سروان خلبان عباس اسلام نیا بودند . آنها به محض اینکه برروی باند نشستند میگها به انتهای باند رسیده بودند که با دستور برج مراقبت شهید عشقی پور بلافاصله قدرت موتور را به حداکثر رساند و دوباره به پرواز درآمد . پرواز او به موقع بود چون میگها از انتهای باند شروع به بمباران کردند و به سرعت از روی باند گذشتند ، آتش و دود همه جا را پر کرده بود ولی خوشبختانه به دلیل بی تجربگی خلبانان عراقی تمامی بمبها به کنار باند برخورد کرد و آسیب جدی به باند نرسید چون بعد از آن هم هواپیماهای دیگر برروی باند نشستند .


عشقی پور و اسلام نیا پروازی دیگر را ادامه دادند

ولی حادثه ای که نباید اتفاق رخ دهد روی داد ، در حین اوج گیری هر دو موتور هواپیمای آنان بدلیل گردش شدید دچار واماندگی شد و آنها در شرایط اضطراری قرار گرفتند ، شهید عشقی پور و شهید اسلام نیا می توانستند اجکت نمایند و جان خود را نجات دهند ولی اگر اجکت می نمودند هواپیما برروی خانه های مسکونی پایگاه می افتاد .
شهیدان بزرگوار عشقی پور و اسلام نیا در جنگنده خود باقی ماندند و سعی در هدایت آن به محلی دیگر کردند و در نهایت هواپیما به ساختمانی برخورد کرد که از قضا خانه شهید عشقی پور بود و هر دوی این عزیزان به درجه رفیع شهادت نایل شدند همسر شهید عشقی پور در لحظه حادثه در آشپزخانه منزل خود بود و چهره همسر خود را در آخرین لحظه دید و با او وداع نمود .


هنوز با یاد و خاطره آن روزها ...

من خود در آخرین لحظات هواپیمای این عزیزان را در حال گردش دیدم و برخورد آنرا نیز با ساختمان مشاهده کردم الان بعد از گذشت 28 سال از آن روزها هنوز هم به یاد دوستان شهیدم می افتادم و برای آنان طلب آمورزش می نمایم کسانی که صادقانه پای در رکاب نبرد و دفاع از وطن نهادند و گمنام رفتند ولی یاد آنها در بین من و دیگر دوستان خلبانم همیشه جاودان است .


منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]روی صدام را کم کردیم!

خاطره ای از سرهنگ خلبان "کیومرث حیدریان"[/b]


چند ماهی بیشتر از جنگ نگذشته بود. در این مدت خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران امان دشمن بعثی را بریده بودند. آنها مرتب مواضع نظامی و اقتصادی عراق را بمباران می کردند و آسمان عراق جولانگاهی برای عقابان تیزپرواز نیروی هوایی شده بود. در این مدت دیده نشد که حتی یک خلبان به خاطر ترس از پدافند پرحجم عراق، ماموریت خود را نیمه تمام رها کرده و برگردد.
در این زمان ما در پایگاه ششم شکاری بوشهر بودیم. یکی از روزها یکی از خلبانان شجاع کشورمان به قصد بمباران پالایشگاه بصره به پرواز درآمده بود، ولی در راه بازگشت مورد اصابت دو تیر موشک زمین به هوای سام 3 و سام 6 قرار گرفته و در خاک عراق سقوط کرده بود. همگی نگران حال او بودیم و به هر دری می زدیم تا از او خبری کسب کنیم. مشغول دیدن برنامه های تلویزیون بودیم که یکی از خلبانان پیشنهاد کرد تلویزیون عراق را بگیریم شاید بتوانیم خبری کسب کنیم. درست می گفت. در این گونه موارد رسانه های خبری عراق که منتظر چنین اتفاقاتی بودند، با راه انداختن جار و جنجال تبلیغاتی و برگزار کردن کردن کنفرانس های مطبوعاتی و رادیو و تلویزیونی، تلاش می کردند از به اصطلاح قدرت هوایی خود بگویند و با انجام این کار موجبات تضعیف روحیه خلبانان را فراهم کنند.


مشغول دیدن کانال های تلویزیون عراق شدیم

ساعت 11 صبح بود که به اتفاق چند تن از دوستان از جمله شهیدان یاسینی و دوران به عنوان خلبان آماده نشسته بودیم و شروع به گرفتن تلویزیون عراق کردیم. تصویر صدام را دیدیم که در یک مصاحبه مطبوعاتی سخن می گفت. یکی از خبرنگاران خارجی از او سوال کرد:
- آقای رئیس جمهور، با توجه به این که خلبانان ایرانی به گونه ای نه چندان مشکل بیشتر نقاط خاک عراق را مورد حمله قرار می دهند، شما چگونه از منابع اقتصادی خود از جمله نیروگاه های برق دفاع می کنید؟
صدام که از طریق مترجم عرب زبان خود متوجه این سوال شد زیاد خوشش نیامد. چهره اش خشمگین شد و مطالبی را به عربی گفت که مترجمش این گونه آن را ترجمه کرد :
- ما به یاری کشورهای دوست و حامی خود به تازگی چنان دژمستحکمی از پدافند هوایی در اطراف شهرها و منابع اقتصادی خود از جمله نیروگاه های برق برپا کرده ایم که فرمانده پدافند ما اعلام کرده چنانچه هر خلبانی بتواند با موفقیت به شعاع 50 مایلی رینگ های پدافندی این نیروگاه ها برسد، حقوق یک سال خود را به عنوان جایزه به او خواهد داد.



به پیشنهاد یاسینی آماده حمله شدیم

در حین مصاحبه، به چهره رضا یاسینی و عباس دوران نگاه می کردم. برق غیرت را در چشمان این عزیزان دیدم. لحظه پس از پایان مصاحبه علیرضا یاسینی رو به عباس دوران گفت:
- عباس حاضری بریم روی صدام رو کم کنیم؟
که عباس پاسخ داد:
- یاعلی بریم.
من هم با آنها راهی شدم. بلافاصله مجوز را از معاونت عملیات پایگاه گرفتیم و عباس دوران به عنوان لیدر انتخاب شد و شروع به تشریح پرواز نمود. بلافاصله بعد از پایان بریفینگ به اتاق تجهیزات رفته و با تحویل گرفتن تجهیزات دو فروند فانتوم مسلح آماده پرواز شدیم. با کسب اجازه از برج مراقبت به پرواز درآمدیم. هدف نیروگاه برق بصره بود. با ارتفاع کم و سرعت بالا از مرز گذشته و وارد خاک عراق شدیم.


هدف را به شدت بمباران کردیم

در فاصله چندین مایلی از نیروگاه، پدافندها شروع به شلیک کردند. انواع توپ های ضدهوایی به سمت ما شلیک می کردند و از هر طرف موشکی به سمت مان می آمد. دوران و یاسینی با مهارت تمام این موانع را یکی پس دیگری پشت سر گذاشتند.
ساعت 5/1 بعدازظهر روی هدف رسیدیم و با رسیدن به هدف در ارتفاع پایین آن را بمباران کردیم و با گردش های بجا، ضمن کوبیدن کامل هدف به سمت مرز حرکت کردیم. هواپیما که سبک تر هم شده بود، به سرعت به سمت مرز می آمدیم. خساراتی که به آن جا زده بودیم، به حدی بود که می خواستند هر طور شده ما را بزنند که با مهارت خلبانان موفق نشدند و توانستیم سالم به زمین بشینیم.


جایزه خلبانان ایرانی را بدهید!

غروب همان روز خبرنگار رادیو بی بی سی اعلام کرد:
- من امروز با آقای صدام حسین رئیس جمهور عراق، مصاحبه داشتم و ایشان با اطمینان خاطر از دفاع قدرتمند هوایی خود در راه محافظت از نیروگاه ها، تاسیسات و دیگر منابع اقتصادی عراق در برابر حملات و تهاجم خلبانان ایرانی سخن می گفت. ولی من هنوز مصاحبه او را تنظیم نکرده بودم که نیروی هوایی ایران نیروگاه بصره را منهدم کرد. اینک جنوب عراق در خاموشی فرو رفته و چراغ قوه در بازارهای عراق بسیار نایاب و گران شده است چون با توجه به خسارات وارد به نیروگاه، تا چند روز آینده برق وصل نخواهد شد.
سپس این خبرنگار با لبخندی تمسخر آمیز گفت:
- البته هنوز فرصتی پیش نیامده که من از صدام حسین سوال کنم چگونه جایزه خلبانان ایرانی را تحویل خواهند داد.


به فاصله دوساعت از مصاحبه

مصاحبه صدام حسین ساعت 11 صبح بود که ما دو ساعت و نیم بعد آن جا را بمباران کردیم. پس از چند روز از این واقعه، صدام حسین فرمانده پدافند هوایی عراق را به دلیل بی کفایتی برکنار و زندانی کرد.



منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]پرواز در شرایط بد جوی در پناه خداوند
خاطره ای از یکی از خلبانان هواپیمای ترابری سی -130[/b]





در یکی از روزهای سرد زمستان سال 1360 به گروه ما ابلاغ گردید که آماده 24 ساعته در گردان هستیم . سعی کردیم که روز را استراحت کنیم تا در صورت ابلاغ ماموریت به مناطق جنگی آمادگی کامل داشته باشیم .
آن روز طبق معمول گذشت پاسی از شب گذشته بود ، حوالی نیمه شب تلفن به صدا درآمد و از عملیات پایگاه به ما ابلاغ گردید که برای پرواز آماده شده و به ساختمان عملیات برویم . همگی به سرعت آماده شدیم کیفهای پرواز و دیگر وسایل مورد نیاز را چک کردیم و سوار بر مینی بوس عازم محل عملیات شدیم .
هوا بسیار سرد بود و هنوز آثار برف و یخ روی زمین مشاهده می شد باد نسبتا شدیدی می وزید و ابر تمام آسمان را فرا گرفته بود . بعد از گرفتن دستور ماموریت مبنی بر تخلیه مجروحین از مناطق جنگی ، گروهی از افراد به طرف هواپیمایی که از قبل آماده شده بود رفتند و بقیه برای توجیه ماموریت و کسب اطلاعات لازم مربوط به پرواز و گرفتن گزارش هوای مسیر پرواز و مقصد و سایر اطلاعات و نیز طرح پروازی اقدام نمودند . پس از مدت کوتاهی طرح پرواز آماده شد و توسط افسر عملیات مربوطه تایید شده و به امضا رسید .




به قصد ماموریت به پرواز درآمدیم

به اتفاق بقیه به طرف رمپ پروازی حرکت نمودیم و لحظاتی بعد به هواپیما رسیدیم . پس از انجام بازدیدهای خارجی هواپیما و فرمهای مربوطه خیلی سریع با هماهنگی برج کنترل مهرآباد ، هواپیما را روشن و به طرف ابتدای باند حرکت کردیم . مدت کوتاهی در ابتدای باند برای انجام آخرین بازرسی موتورهای هواپیما تامل نمودیم و بعد از چند لحظه به پرواز درآمدیم .
زمان آن رسیده بود که هواپیما را به طرف مسیر مورد نظر هدایت نماییم . اکنون ما وارد ابر شده بودیم هوا کاملا گرفته بود ، ابرهای سی بی در چندین نقطه از مسیر پرواز ما قرار گرفته بودند و این امر سبب تکانهای شدید هواپیما می شد . شهر ها در مسیر پرواز به منظور پیشگیری از بمباران احتمالی هوایی دشمن خاموشی را رعایت می کردند و همین باعث شده بود حتی زمانی که از ابرها خارج می شدیم نیز هیچ چیز روی زمین مشاهده نمی شد .
به سمت اصفهان در پرواز بودیم وضعیت جوی بسیار بدی بود و هوای نامساعد هواپیما را به بالا و پایین پرتاب می کرد . رعد و برق شدید ابرها همچنان در اطرافمان ادامه داشت و ناوبر هواپیما مرتبا برای دور زدن ابرهای خطرناک به ما جهت می داد و لحظه ای چشم از رادار بر نمی داشت . شرایط بسیار نامساعد بود چندین بار تصمیم به بازگشت گرفتیم و زمانی هم در فکر آن بودیم که در فرودگاه اصفهان فرود آییم و بعد از بهتر شدن هوا به ماموریت خود ادامه دهیم اما با تاکید ستاد تخلیه مجروحین جنگ مبنی بر انتظار مجروحان بد حال و اینکه در صورت تاخیر امکان مرگ آنان می رفت بر آن شدیم که با وجود هوای بسیار بد به هر قیمت که شده خود را به اهواز برسانیم .


ارتفاع خود را بخاطر شناسایی نشدن کم کردیم

غرق در این افکار به 50 مایلی شمال غرب اصفهان رسیدیم با رادار زمینی منطقه تماس گرفتیم و موقعیت خودمان را اعلام نمودیم از آنجا که خداوند مهربان در همه حال یاور ما بود در بین دو لایه ابر قرار گرفتیم یک لایه حدود 1000 پا بالاتر و لایه دیگر در زیر هواپیما بود . ابرها همچنان فعال بودند ولی در ارتفاع ما خطری تهدیدمان نمی کرد .
پرواز را ادامه دادیم در حدود 70 مایلی غرب اصفهان برای مخفی ماندن از دید رادارهای دشمن ارتفاع را کم کردیم . با توجه به خاموش بودن وسایل کمک ناوبری در منطقه جنوب و غرب با کوچکترین غفلتی امکان آن می رفت که موقعیت خود را از دست داده و از مسیر تعین شده دور شویم . ارتفاع خود را تا 1000 پا بالاتر از زمین کاهش داده و مسیر مورد نظر را حفظ نمودیم و به طرف اهواز ادامه مسیر دادیم . به علت رعایت خاموشی در منطقه و همچنین وجود مه غلیظ هیچگونه آثاری از شهر یا فرودگاه دیده نمی شد هواپیما لحظاتی وارد مه شده و زمانی از آن خارج می شد .
جدال برای ماندن یا رفتن افکار ما را به خود معطوف می داشت . آیا در نزدیکی شهر بودیم ؟ اگر بیش از حد به طرف غرب رفته باشیم چه ؟ اگر . . . . .




به اهواز رسیدیم

بالاخره تماس ما با فرودگاه اهواز برقرار شد و آنها جواب دادند که : شما را در دید نداریم ولی باند برای نشستن آماده است . با تمام دقتی که کرده بودیم چون در شرایط پرواز با دید چشم قرار نداشتیم تردید و دو دلی عذابمان می داد سرانجام با کنترلر فرودگاه تماس گرفتیم و از آنان خواستیم که برای چند لحظه چراغهای باند فرودگاه را روشن نمایند . با چند بار روشن و خاموش شدن چراغها روشنایی بسیار خفیفی را از لابلای ابرهای رقیق که به صورت مه از جلوی هواپیما می گذشتند مشاهده نمودیم . بالاخره مطمئن شدیم که به فرودگاه رسیده ایم و برج کنترل با اعلام آخرین اطلاعات درباره وضعیت هواسمت باد و باند مورد استفاده فرود را مجاز اعلام کرد . دقایقی بعد هواپیما پس از غرشی بلند بر روی باند در حالی که همچنان باران می بارید فرود آمد .
اضطراب و دلهره به پایان رسیده بود و ما زمین را زیر گامهای خود حس می کردیم پرسنل ستاد تخلیه مستقر در اهواز به نزدیک هواپیما آمدند و پس از خوش آمد گویی به ما ، گفتند با توجه به تعداد مجروحین ما چند هواپیمای دیگر نیز از پست فرماندهی تهران و شیراز در خواست نموده ایم . در جوابشان گفتیم که به محض دریافت درخواست شما ما در حداقل زمان ممکن حرکت کردیم ، تماس بگیرید و دوباره درخواست هواپیما را پیگیری نمایید . بعد از تماس معلوم شد دو فروند هواپیما از شیراز و تهران عازم منطقه بوده اند اما به دلیل هوای بسیار بد و وجود ابرهای خطرناک در مسیر پرواز یک فروند ار آنها به شیراز مراجعت کرده و دیگری نیز در اصفهان فرود آمده و در انتظار بهبود هوا به سر می برد .


آماده پرواز به سمت تهران شدیم

وارد سالن ترمینال اهواز شدیم انبوهی از مجروحین روی برانکاردها خوابیده بودند منظره عجیبی بود ! احساس غریبی داشتیم ، این جوانان خالصانه به مصاف دشمن آمده بودند و اینگونه شجاعانه شهادت را با آغوش باز پذیرا شده بودند . بر خود می بالیدیم که در چنین شرایط دشواری خود را به اینجا رسانیده بودیم تا شاید گروهی از این جوانان مخلص و برومند را از مرگ نجات دهیم .
به کمک نفرات مستقر در ستاد تخلیه در آن هوای سرد و مه آلود بعد از نیمه شب در حالی که همه جا از بارندگی خیس بود به سرعت کار خود را شروع کردیم . در درجه اول مجروحان بد حال و سپس بقیه را تا حد نهایی گنجایش و ظرفیت هواپیما به داخل آن منتقل نمودیم . حدود ساعت 5/4 بعد از نیمه شب بود که برای پرواز از اهواز به مقصد تهران آماده شدیم . در این حال به ما خبر دادند که هوای تهران رو به وخامت رفته و احتمال ریزش برف وجود دارد . می بایست به سرعت دست به کار می شدیم و قبل از آن که وضعیت هوا از آنچه بود بدتر می شد مجروحین را به مقصد می رساندیم .
هوا بسیار گرفته و شدیدا متلاطم بود به پرواز درآمدیم ابرهای خطرناک در مسیر پرواز پراکنده بودند و مرتبا هواپیما را تکان می دادند حداکثر تلاش به کار برده می شد تا از گردشهای تند پرهیز شود و هواپیما به نرمی کنترل گردد .
در مسیر برگشت از اصفهان به تهران با انبوهی از ابرها روبرو شدیم ، لحظات برای ما بسیار ارزش داشت جان این جوانان برومند به تصمیم گیری دقیق ما بسته بود در بین راه مجبور شدیم به طرف شرق پرواز کنیم تا بتوانیم طوفان و رعد وبرق و توده های عظیم ابرهای خطرناک را دور بزنیم .




در تهران برف می بارید باید می رفتیم فرودگاه کمکی اما ...

در فاصله 100 مایلی تهران با مرکز کنترل ترافیک مهرآباد تماس گرفتیم و آنان ضمن اعلام اطلاعات پروازی مورد نیاز و همچنین آمادگی ستاد تخلیه تهران جهت پذیرش مجروحین اظهار داشتند که ریزش برف خفیف از 10 دقیقه پیش شروع شده است و توصیه نمودند که تصمیم خود را جهت ادامه مسیر یا رفتن به فرودگاه کمکی اعلام نماییم .
درخواست کاهش ارتفاع ما با موافقت روبرو شد کم کردن ارتفاع را آغاز نمودیم اما متاسفانه ابرهای ضخیم همه جا را فرا گرفته بود و هواپیما مرتب به بالا و پایین و چپ و راست منحرف می شد و این امر تکانهای شدیدی را نیز به دنبال داشت . در مسیر فرودگاه قرار گرفتیم ، چند مایل به ابتدای باند باقی مانده بود که از ابر خارج شدیم ولی ریزش برف مانع از دید کافی بود .
می دانستیم که این دقایق بسیار حساس است و آخرین فرصت برای فرود به شمار می آید . برای نشستن آماده شدیم و حدود ساعت 7 صبح باند مهرآباد ظاهر شد و پس از چند لحظه چرخهای هواپیما با لایه ای از برف که سطح باند را پوشانیده بود تماس گرفت . کنترل و هدایت هواپیما روی یک سطح لغزنده کاری بس دشوار و دقیق بود که ما آن را با موفقیت به اتمام رساندیم .
پرسنل ستاد تخلیه که خالصانه و بی دریغ با دل و جان کار می کردند و آمبولانسها با چراغهای چشمک زن در انتظار ما بودند . در این هنگام متوجه شدیم که علیرغم سردی هوا به علت هیجان ناشی از لحظات فرود سراپای وجودمان غرق عرق گشته است .
بی درنگ مرحله بعدی کار آغاز شد و مجروحین یکی پس از دیگری به آمبولانسها منتقل شدند و آژیر کشان به طرف بیمارستانهایی که از قبل پذیرش داده بودند به حرکت درآمدند . دقایقی بعد سر و صداها کمتر شد در حالیکه در آن صبح دم برفی دانه های سپیدی را که بر زمین می نشستند نظاره می کردیم خدای بزرگ را به خاطر توفیقی که در اجرای ماموریت نصیبمان کرده بود شکر می نمودیم .


با عنایت خداوند سالم به تهران رسیده بودیم

به خوبی می دانستیم آنچه که انجام گرفته خارج از حد متعارف و ظرفیت معمول مهارت و تجربه پروازی ما بود .
ما بر این امر واقف بودیم که اگر عشق به نجات آن عزیزان و انگیزه خدمت به انقلاب اسلامی و میهن در همه ما تا حد ایثار و از جان گذشتگی تجلی نکرده بود نه کنترلر و مسئولین فرودگاه و نه مسئولین عملیات هیچ کدام جرات صدور اجازه تقرب و فرود در آن شرایط جوی نامساعد را به خود نمی دادند . این اراده و تصمیم قطعی ما برای اجرای ماموریت در دشوارترین و خطرناکترین شرایط بود که همه را بر آن داشت تا در تمام مراحل پروازی چنین سنگین به ما کمک کنند تا این افتخار را داشته باشیم که جان تعداد زیادی از فرزندان مخلص انقلاب اسلامی را نجات دهیم و یکی از هزاران پروازی را به انجام برسانیم که در طول 8 سال دفاع مقدس برای پشتیبانی از رزمندگان اسلام توسط نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران صورت گرفت .



منبع: سنترال کلابز
با تشکر از moh-597

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.