arash_slayer

تاپیک جامع ارنستو چه گوارا ، تنهاترین چریک

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[align=center]تصویر[/align]
[align=justify]
یک اطاق تاریک ِ تاریکِ تاریک... هیچ روزنه نوری نیست به جز نور مختصر چراغی که شعله های دود سیگار را آشکار می کند. دور یک میز گرد، سه نفر نشسته اند. هر کدام مشغول صحبت از چیزی هستند. هر گاه کسی حرف می زند دو نفر دیگر او را نگاه می کنند.

نفر اول با سری بی مو و سبیل بلند، با صدایی گیرا مشغول صحبت است. او ولادمیر لنین نام دارد. رهبر انقلاب سوسیالیستی روسیه. هر از چند گاهی چیزی می گوید، مشتش را روی میز می کوبد و چشمهای ریزش را ریز تر می کند. طوری حرف می زند که انگار برای جماعت زیادی مشغول صحبت است. صحبت هایش که تمام می شود نوشیدنی اش را سر می کشد. شاید منتظر است تا کسی برایش هورا بکشد!

نفر دوم با ریش انبوه و موهای جو گندمی اش صحبت را آغاز می کند. نام او کارل مارکس است. آرام صحبت می کند و صحبت کردنش نشان از آن دارد که در عمرش بسیار بیش از آنچه که صحبت کرده باشد فکر کرده است. چشمهای گشاد و گود افتاده مارکس پس از پایان صحبت هایش به سقف دوخته می شود و آنگاه که به روی میز برمی گردد چیزی برای گفتن ندارد.

نفر سوم با صورتی زرد رنگ و چاق (آنچنان که میان مردم آسیای شرقی متداول است) دهانش به حرف زدن باز می شود. نام او مائو است. مردی چینی در حالیکه مدام دستش را در حالت عمود بر زمین بالا و پایین می برد کلمات را از دهان به بیرون پرتاب می کند. هر گاه که می خواهد تاثیر کلامش بیشتر شود دستش را بیشتر تکان می دهد. مائو تکان کوچکی به دستش می دهد و این نشان پایان حرفهایش است...

چند لحظه ای سکوت حکمفرما می شود و ناگهان در میان ظلمات، مردی از گوشه اطاق سرفه کوتاهی می کند. آنگاه جرقه ای در تاریکی می درخشد و آتش کبریت زبانه می کشد. مردی با ریش بلند و کلاهی بر سر آن گوشه نشسته است و سیگار برگش را روشن می کند. بلند می شود و به سمت جمع سه نفره فیلسوفان راه می افتد. نزدیک که می رسد، می ایستد. می گوید: شنیدم آنچه گفتید. حالا می روم به سوی میدان عمل...

لنین با نگاهی مشکوک او را از نظر گذراند، مائو با دستش فنجان نوشیدنی را کمی تکان داد و مارکس بعد از اینکه نگاهی کوتاه به سقف انداخت گفت: کی هستی؟... اسمت را به ما بگو!
مرد ریش و کلاه دار پکی به سیگار برگ زد و گفت: چه گوارا!... ارنستو چه گوارا!

***

کودکی در خیابان های کوبا، جوانی در خیابان های بولیوی، مردی در کوچه پس کوچه های آرژانتین، پیرمردی در روی صندلی چوبی جلوی در یک کافه در کنگو، در گواتمالا، در شیلی... بر تن آنها لباس هایی است با عکس چه گوارا. زمانی خود ((چه)) بود و می جنگید و حالا عکسش یادگار آن روزگار است تا هر کس با دیدن آن، یادِ روح بزرگ و افکار انقلابی ((چه)) را در خاطرش زنده کند.

***

کلاس درس تمام شده بود و چه گوارا کاغذ و خودکارش را جمع می کرد. دیگر چیزی به پایان دوره دکترا باقی نمانده بود، اما او از سوی یکی از دوستانش پیشنهاد جالبی دریافت کرده بود. مسافرتی یک ساله به کشور های آمریکای جنوبی، حرکت به سوی کوردوبا، استراحت در کنار سواحل رود آلازوف...
برای این سفر چه گوارا می بایست یکسال از دانشگاه مرخصی می گرفت.

چه گوارا و رفیقش سفر یکساله شان را با یک موتور سیکلت 500 سی سی آغاز کردند. چه گوارا فقر و بدبختی مردم آمریکای جنوبی را می دید و مسبب همه آنها را امپریالیسم آمریکا می دانست. ((چه)) آمریکای جنوبی را به صورت ملتی واحد تجسم می کرد و برای آزادی این ملت می کوشید...

پس از پایان تحصیلات پزشکی، چه گوارا دوباره مشغول سفر در نقاط مختلف آمریکای جنوبی شد.

کوبا، کشوری که مردم آن فقیر و بد بخت اند این روزها تبعیدی های زیادی را از خاک خود به بیرون می فرستد. دو برادر که یکی از آنها ریش بلندی دارد و ابهت از سر و رویش نمایان است از خاک کوبا به مکزیکو سیتی تبعید شده اند. رائول و فیدل کاسترو که ذهنشان را اندیشه های سوسیالیستی پر کرده است مشغول ساماندهی نیروهای چریکی برای انجام یک کودتا در کوبا هستند. برای همراهی با این دو برادر هیچ کس مناسب تر از چه گوارا نیست. سه انقلابی سوسیالیست در کنار هم جمع می شوند.

***

- بخوابید روی زمین!... بخوابید روی زمین!

فیدل در حالیکه با تمام توان فریاد می کشید سینه خیز به سمت عقب بر می گشت. ساحل باتلاقی بود و لباسها آغشته به گل و لای شده بود. فیدل دوباره فریاد زد: برگردید عقب، بخوابید روی زمین!!

چه گوارا پزشک گروه هشتاد نفره ای محسوب می شد که اینک بیش از پانزده نفر از آنها باقی نمانده بود. سربازی که درست جلوی ((چه)) سینه خیز می رفت، سرش را کمی بالا آورد تا فاصله باقی مانده را تخمین بزند. ناگهان صفیر گلوله ای از بالای سر چه گوارا گذشت و در مغز چریک کوبایی جا گرفت. چه گوارا بسته ادوات پزشکی را به زمین انداخت و اسلحه سرباز کشته شده را برداشت. او حالا دیگر نه یک پزشک، بلکه یک چریک انقلابی بود...

فیدل کاسترو و چه گوارا شکست خورده بودند. باید بر می خواستند و از نو تلاش می کردند. فیدل و ((چه)) سعی در جمع آوری سلاح و نیروهای محلی داشتند. ترویج افکار سوسیالیستی توسط روشنفکران باعث جذب نیروی مناسبی برای براندازی حکومت باتیستا در کوبا شده بود.

باید حمله کرد و کوبا را نجات داد... نیروهای تحت فرماندهی چه گوارا با انهدام یک قطار نظامی موفق به تصرف سانتا کلارا شدند و سربازان فیدل کاسترو چندی بعد هاوانا را تصرف کردند. باتیستا به مانند هر دیکتاتور دیگر گریخت. دولت سوسیالیستی کوبا به رهبری فیدل کاسترو تشکیل شد.

کوبا آزاد شد... حالا صدای گیتار از هر گوشه بر می خواست و نوید شادی می داد. صدای پیانوی کهنه دوباره طنین انداز می شد و سیاه پوستی که کلاه به سر داشت مهارتش را در نواختن نشان می داد. گاهی هم لبخند می زد و دندان های سفیدش نمایان می شد. کافه ها رونق گرفت. مردی عینکی در حالیکه سیگار برگ کلفتی به دست داشت با آهنگ زیبای ترومپت روی صندلی اش تکان می خورد. در خیابان ها عکس ((چه)) روی دیوار بود... اکنون بهتر از هر زمان دیگری می توان رقصید... فیدل برای مردم دست تکان می دهد... اما ((چه)) کجاست؟

... اندیشه های انقلابی چه گوارا پایان نیافته است. او اینک عازم کنگو می شد تا در حمایت از پاتریس لومومبا به شورش های انقلابیون کنگو کمک کند. اندیشه های سوسسیالیستی ((چه)) تطبیق کاملی با اندیشه های پاتریس لومومبا داشت. لومومبا تحت تاثیر اندیشه های مائو و مارکس به ایجاد حکومت سوسیالیستی می اندیشید و انقلاب اکتبر در روسیه تلنگری بزرگ بود.

زندگی چه گوارا سپس به سفر کردن در کشور های جهان گذشت. سپس به کوبا باز گشت، اما او که دست راست فیدل کاسترو محسوب می شد خود را از نظر ها پنهان می کرد. شاید آماده رفتن به جای دیگری بود. شاید اندیشه ای دوباره برای جنگهای چریکی و مبارزات انقلابی داشت. سپس ((چه)) که اینک سن را از مرز چهل گذرانده بود عازم بولیوی شد، در حالیکه این بار نه یک چریک ناشناخته بلکه رهبری بزرگ و کاملاً تحت نظر سازمان سیا بود...

نیروهای چه گوارا در نبرد های کوهستانی در بولیوی به پیروزی هایی دست یافتند، اما حضور فعال نیروهای آمریکایی مانع بزرگی برای یک انقلاب سوسیالیستی به شمار می آمد. اوضاع خیلی خوب پیش نمی رفت و ((چه)) اصلاً راضی نبود. شاید می توانست در کوبا بماند و راحت به سیگار برگش پک بزند. اما او یک انقلابی بود.

عاقبت روزی رسید که نظامیان دولت بولیوی محل اقامت چه گوارا را شناسایی و محاصره کردند. نبرد دوباره ای آغاز شد. این بار چه گوارا خود را به شکست نزدیک می دید. گلوله ای به پایش خورد و در حالیکه توان راه رفتن نداشت خود را تسلیم کرد...

ساعتی بعد چه گوارا دست بسته در انتظار اعدام بود. سربازان به خط شدند. ((چه)) دلش می خواست سیگار بکشد. اما نمی توانست. نگاهی به جیب پیراهن طوسی رنگش کرد که تهِ سیگار برگی از آن بیرون زده بود. سربازی جلو آمد و چشم چه گوارا را با دستمالی سیاه بست. سربازان آماده شلیک بودند...
ناگهان ((چه)) با تمام وجود فریاد زد: شلیک کنید ترسو ها! شلیک کنید!... شما یک مرد را می کشید!!
صدای گلوله ها در سالن اعدام پیچید...[/align]

***
[align=center]تصویر[/align]
همه در کافه مشغول رقص اند. صدای موزیک قطع نمی شود. دامن سرخ و چین دار دختری بالا و پایین می پرد و کفش های مرد سیاه پوست که سبیل پر پشتی دارد برق می زند. پیرمردی نوشیدنی اش را سر می کشد و مرد چاقی در ترومپت می دمد. رقص و پایکوبی ادامه دارد.

پسرکی در گوشه کافه نشسته است و تماشا می کند. عکس چه گوارا هم روی لباس پسرک انگار که مشغول تماشاست...

***

از میان تاریکی های اطاق صدای پایی به گوش می رسد و نور آتش سیگار برگ از میان تاریکی دیده می شود . چه گوارا پیش می آید و در نزدیکی جمع سه نفره می ایستد. لنین، مارکس و مائو بلند می شوند و برای انقلابی سوسیالیست دست می زنند... زنده باد چه! زنده باد چه!... زنده باد چه!!...

احسان شارعی

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
تشکر وقتی به زندگی چه گوارا نگاه می کنم با خود فکر میکنم که این جوان که به معاد هم اعتقاد نداشت خود را فدای تفکرش کرد، آن وقت ما .......

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام بچه كه بودم از خارجيها چند نفر را به اسم آدم خوب ميشناختم يكيشان چگوارا بود

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
چگوارا يك كمونيست با آرمانهاي موهوم بود كه همهء‌ مشكلات كره زمين را در حذف و نابودي دنياي سرمايه داري مي ديد. يك آرمانگراي احمق.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
«من يك ماجراجو هستم. اما نه از آنهايي كه براي اثبات شجاعت‌شان زندگي را به بازي مي‌گيرند. من دنبال مرگ نمي‌گردم، اما احتمال رويارويي با آن وجود دارد. پس شايد اين خداحافظي من باشد. از اين فرمانده كوچك يادي بكنيد.»

ارنستو چه‌گوارا دلاسرنا وقتي اين جملات را در سطرهاي پاياني آخرين نامه‌اش به پدر و مادر مي‌نويسد، شايد سايه مرگ را نزديك‌تر از هميشه حس مي‌كند. سايه‌اي كه چند روز بعدتر نمايان شد و چه‌گواراي افسانه‌اي را همراه تقدير خويش كرد. چه‌گوارا كشته شد تا اسطوره عصر جديد شكل گيرد. اسطوره‌اي كه تا پايان قرن بيستم، در اوج ماند و همچون جاودانه‌ترين انقلابي جهان معاصر رخ نمود.

او اشعار پابلو نرودا را در كوله‌پشتي‌اش حمل مي‌كرد اما موسيقي مورد علاقه‌اش صداي رگبار مسلسل‌ها بود. جنبش آزاديخواهي آمريكاي لاتين را رهبري مي‌كرد اما جامعه آزاد را تاب نمي‌آورد و رويارويي‌اش با نسل جديد رهبران شوروي و خروشچف نيز از آن روي بود كه او تحقق آرمان‌هاي خويش را در استالينيسم آسان‌تر مي‌ديد.

چه‌گوارا اسطوره انقلابي‌گري قرن بيستم بود. از آمريكاي لاتين و كوبا گرفته تا چين و كره‌شمالي آوازه‌اش پيچيده بود و بعد از انقلاب كوبا، اگرچه فيدل كاسترو را حكومت‌گري خوش آمد و بر صندلي سياست نشست، اما چه‌گوارا با دولت‌داري ميانه‌اي نيافت و راهي ديگر آغاز كرد. راهي كه البته خيلي زود به بيراهه ختم شد. چه‌گوارا بعد از پيروزي انقلاب كوبا چندي با جامه چريكي بر تن سفر آغاز كرد. به چين مائوئيست سفر كرد و بعد هم كره شمالي كمونيست. به اروپا رفت و با جوانان چپ‌گراي انقلابي آن منطقه هم‌سخن شد و در اين سفرها بود كه توجه‌اش به كنگو و مبارزات آزاديخواهانه پاتريس لومومبا جلب شد.

سفر چه‌گوارا به كنگو در قلب آفريقا اما خوش‌يمن نبود و چريك جوان آرژانتيني باتجربه شكست به كوبا بازگشت. باز هم آرامش نداشت و جانب سفري ديگر گرفت. مقصد اين بار نزديك بود؛ بوليوي. تجربه آزاديخواهي چه‌گوارا در بوليوي نيز با شكست همراه شد. شكستي كه با مرگ او رقم خورد و همين شكست‌ها باعث شد تا منتقدان‌اش درباره او بگويند: «چه‌گوارا داستان انقلاب كوبا را درست نفهميده و متوجه ارتباط ضعيف ارتش باتيستا و قدرت فيدل كاسترو در سازماندهي جنبش سياسي جديد در مناطق شهري و جدا از مبارزات چريكي نشده است.»

چه‌گوارا پزشكي بود كه به يك چريك تبديل شد. او البته يك روشنفكر هم بود. كتاب‌هاي ژان‌پل‌سارتر و فرانتس فانون را مي‌خواند و همزمان استراتژي‌هاي نظامي را مي‌آموخت، تامل مي‌كرد و خود شيوه جديدي براي جنگ‌هاي چريكي تعريف مي‌كرد. شيوه‌اي كه خود در اجراي آن ناتوان ماند. اگرچه همچون الگوي ثابت مبارزه پارتيزاني با اقبال جوانان انقلابي هم‌عصر خويش مواجه شد و گويي بايد زمان مي‌گذشت تا اين چريك‌ها نيز در ميانه راه باز مانند و آهي از سر حسرت كشند.

بدين‌ترتيب اگر ارنستو چه‌گوارا، جامه پارتيزاني از تن به در نياورد تا انقلاب كوبا را به ديگر مناطق صادر كند، جوانان انقلابي هم البته به تاسي از چه‌گوارا، جامه پارتيزاني پوشيدند و راه رفته و تجربه چه‌گوارا را خود تكرار كردند و در اين تكرار يا سرنوشتي همچون اسطوره خويش يافتند يا خوش‌اقبال بودند و اين شانس را يافتند كه تصوير گويا و زنده‌اي از فعاليت‌هاي چريكي ترسيم كنند. تصويري كه در آن جوانان انقلابي پيراهن‌هايي با تصوير چه‌گوارا بر تن داشتند و همزمان اما يك علامت سوال را همراه فعاليت خويش مي‌كردند؛ آيا عصر چه‌گوارا با مرگ او به پايان رسيده يا هنوز هم مي‌توان به پيروزي جنبش‌هاي چريكي دل بست؟ اين پرسش بسيار تكرار شد. هم اعضاي چريك‌هاي فدايي خلق در ايران آن را از خود پرسيدند و هم حتي جوانان انقلابي فرانسه در مه 68 و ديگراني بسيار هم البته هم‌چنين. چه آنكه پيام مبارزاتي چه‌گوارا وقتي از عصر خويش دور افتاد، شباهتي با پيام مبارزاتي بنيادگرايان جهان جديد يافت آنجايي كه خطاب به همراهان مبارزه‌اش در كنگو و بوليوي توصيه مي‌كرد: «هر كجا كه مرگ غافلگيرمان كند، بگذاريد به آن خوشامد بگوييم، مشروط بر اينكه بانگ پيكارمان دست كم به گوش يك شنوا رسيده باشد؛ مشروط بر اينكه دستي ديگر به ياري دراز شود و سلاحي بردارد و مردان ديگري براي خواندن سرود عزا با نواي شليك مسلسل همصدا شوند و بانگ پيروزي ديگري را فرياد كشند.»

تراژدي اما در همين جا اتفاق افتاد. گويي ديگر گوش شنوايي يافت نمي‌شد و دستي ديگر به ياري دراز نمي‌شد و صداي شليك مسلسل ديگر به گوش نمي‌رسيد. چه‌‌گوارا در عصر خويش پايان يافت همچنان كه تجربه چريك‌هاي مبارز در ديگر كشورها نيز در عصر خويش پايان يافت تا از ارنستو چه‌گوارا يادي در ذهن‌ها بماند، تصويري نقش شده بر كالاهاي تجاري و نوشته‌هايي له يا عليه او اما از شيوه مبارزه چريكي‌اش شايد هيچ.

ارنستو چه‌گوارا خيلي خوش‌اقبال بود كه درست چند ماه قبل از زبانه گرفتن آتش شورش‌هاي دانشجويي ماه مه ‌68 كشته شد تا تصويرش نماد مبارزه دانشجويان پاريس، مكزيك و پراگ شود. دانشجويان جوانان معترض آن روزها، هرچه مي‌خواستند در چه‌گوارا ديدند و اينچنين شد كه چريك آمريكاي لاتيني در چشم به‌هم‌زدني به «اسطوره مبارزه» تبديل شد.

او در اين سال‌ها روح تكان‌دهنده آنهايي شد كه روياي تغيير و بهتر ساختن جهان را درسر مي‌پروراندند اما نه در نوشته‌هاي به جاي مانده از او و نه در روش زندگي‌اش، رهنمودهايي براي اجراي موفقيت‌آميز اين رويا به چشم نمي‌خورد. چه‌گوارا به راستي اسطوره شد، اما آنچه چريك 39 ساله آرژانتيني را اسطوره كرد نه روش مبارزاتي او كه شيوه اسارت و اعدام‌اش بود.

چه‌گوارا در جست‌وجوي مرگ به قاره‌هاي مختلف رفته بود اما سرانجام در دهكده كوچك لاهيگدا و در مجاورت زادگاهش آرژانتين، به مرگ رسيد. وصالي كه البته چريك آمريكاي لاتيني را مبهوت كرد. شاهدان آخرين لحظات زندگي چه‌گوارا مي‌گويند كه او نمي‌خواست بميرد و پس از دستگيري باور نداشت كه سربازان بوليويايي جرات كنند كه «چه‌گواراي افسانه‌اي» را به گلوله ببندند.

شايد آن لحظات در اين فكر بود كه مرگ در دهكده‌اي دوردست، رهاوردي ناچيز براي نام‌آورترين چريك آمريكاي لاتين مي‌تواند باشد. كسي نمي‌داند، شايد آخرين دقايق زندگي ارنستو چه‌گوارا با يادآوري مجادله‌اش با معاون خروشچف گذشت. همان مجادله معروف كه خشم و جدايي چريك جوان از شوروي را همراه آورد. چه‌گوارا معامله خروشچف با كندي را تاب نياورد و برچيدن شدن سپر موشكي شوروي از كوبا را با حسرت مي‌نگريست و پاسخ معاون خروشچف را با خشم مي‌شنيد: «تو آماده‌اي زيبا بميري، اما سوسياليسم بايد زنده بماند. مردن زيبا به تنهايي ارزش ندارد.»

چه‌گوارا در سال 1961 ـ هفت سال پيش از مرگ ـ به يك روزنامه‌نگار گفته بود: «چه بخواهيد، چه نخواهيد، هر انقلابي با مقداري استالينيسم توام خواهد بود.» صحت اين گفته اما در انقلاب كوبا به صورت كامل به اثبات رسيد. هنوز يكسال و نيم از ورود او و همراهانش به‌هاوانا نگذشته بود كه تمام مقدمات لازم براي استقرار جامعه «ايده‌آل» و «مدينه فاضله» سوسياليسم فراهم شده بود تعدد مطبوعات به صورت كامل از بين رفته، بخش‌هاي وسيعي از اقتصاد به مالكيت دولت درآمده بود، نه حزبي اجازه فعاليت داشت، نه هيچ سنديكاي مستقلي وجود داشت. ابتدا «آزادي» از مردم گرفته شد تا «نان» با سهولت بيشتري ستانده شود و در اين مدت فقط «مبارزه با بيسوادي» باقي مانده بود و «كاهش مرگ و مير» كه به عنوان پيشرفت‌هاي رژيم جديد علم شود.

حتي آن هنگام كه كاسترو در انديشه الگوگرفتن از تجربه‌هاي حكومت استالين نبود، چه‌گوارا آنقدر او را تشويق كرد تا «اردوگاه كار» در كوبا نيز سربرآورد و مخالفان را در خود جاي داد. شايد اين خوش‌اقبالي مردم كوبا بود كه دولتداري به مذاق چريك آرژانتيني خوش نيامد و او اسباب حكومت را براي فيدل كاسترو برجاي گذاشت و جامه پارتيزاني از نو پوشيد و به دنبال برساختن جامعه‌اي آرماني، كوبا را ترك كرد. چه‌گوارا كه ديگر از شوروي نيز دست شسته بود، آماده بود تا دستاورد انقلاب كوبا را به تنهايي و همراه با گروه كوچك پارتيزان‌هاي كوبايي به ديگر نقاط صادر كند.

اينچنين بود كه در بحبوحه جنگ ويتنام، گروه‌هاي آزاديبخش را به «برافروختن صدها ويتنام» براي به زانو درآوردن ايالات متحده آمريكا نويد داد و خود راه آفريقا پيش گرفت. چه‌گوارا اما هنوز هم به دنبال ويتنامي ديگر بود و اين بار آن را نزديك‌تر يافت؛ در بوليوي. اصلا چه‌بسا بوليوي شبيه‌تر به ويتنام بود تا كنگو. حكومت نظامي بوليوي با حمايت‌هاي آشكار ايالات متحده بناي سركوب مخالفان برداشته بود و چه‌گوارا ياران نزديك را بسيج كرد و ناشناس وارد اين كشور شد تا با تقويت جنبش پارتيزاني، انقلابي ديگر را تجربه كرده باشد.

در بوليوي مبارزه را با نام فقيرترين‌ها آغاز كرد؛ با نام دهقانان سرخپوست. اما آنها از او چشم ياري نداشتند كه او سفيدپوستي بود تحصيلكرده كه اسپانيايي حرف مي‌زد. در ذهن و زبان دهقانان بوليويايي يك سوال مي‌چرخيد كه: «آيا مي‌شود به اين آدم اعتماد كرد؟» دهقانان به اين پرسش، پاسخي منفي دادند و به اين ترتيب چه‌گوارا نتوانست حتي يك نفر از روستاييان را به حمايت از انقلاب مدنظر خويش وادارد. او و چريك‌هاي همراهش تنها ماندند و باز هم شكستي ديگر همراه با تجربه عمليات‌هاي چريكي‌اش شد. شكست در بوليوي اما گويي از پيروزي در «صدها ويتنام» مدنظر چه‌گوارا مقبول‌تر افتاد.

چريك جوان از پس اين شكست، نام‌آور شد و اسطوره «چه» از آن پس فراگير. منتقدان آمريكاي لاتيني عمليات‌هاي پارتيزاني مي‌گويند: «اگر شخص چه‌گوارا، به عنوان بزرگ‌ترين مظهر نگرش‌هاي انقلابي و چريك رزمنده كاركشته، درمبارزه چريكي در گذشته است و اگر جنبش در آزادسازي بوليوي شكست خورده، گوياي آن است كه او چقدر بر خطا بوده است و بس!» و همزمان رژي دبره، فيلسوف فرانسوي و متحد نزديك «چه» و كاسترو، ذهنيت مبارزاتي چه‌گوارا را اينگونه توصيف مي‌كند: «ارنستو آدمي انقلابي بود كه اگرچه مورد ستايش اما خالي از دغدغه وجدان بود. كسي كه در نظرش هدف، وسيله را توجيه مي‌كند.

برداشت پرشور او از درستي و درستكاري چيزي از سنگدلي درخود داشت.» سنگدلي‌اي كه البته چه‌گوارا، خود در تعليمات چريكي‌اش به سربازان توصيه مي‌كرد: «نفرت به عنوان عنصر مبارزه! نفرت تزلزل‌ناپذير نسبت به دشمن، نفرتي كه مرزهاي طبيعي انسان را متلاشي مي‌كند و او را به ماشين سرد و موثر كشتن تبديل مي‌كند. سربازان ما بايد چنين باشند. بدون نفرت، خلق قادر نخواهد بود بر دشمن درنده‌خو پيروز شود.

http://www.asriran.com/fa/pages/?cid=75265

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دوستان عاشق چه برن حالشو ببرن!
خصوصا اونايي كه عكسشو گذاشتن تو لوگوشون.
مبارز بزرگي بود,
يكي از وظايف انقلاب ما حمايت از تمام انقلابيون ضد استعمار دنياست(طبق فرمايش امام(ره)).
البته اين مطلب در دوره برخي دولتها عمدا به فراموشي سپرده شد. اميدواريم اين دولت اونو پيگيري كنه ( كه حتما هم خواهد كرد ان شا الله).
سياست تنش زدايي با دول استعماري (سياست آقاي خ در دوره دولتشون) براي هميشه تعطيل. . .
سياست دوستي با همسايگان و ملل مظلوم دنيا سياست دائمي ما. . .
امروز ايران ابرقدرت معنوي دنياست.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]نفرت به عنوان عنصر مبارزه! نفرت تزلزل‌ناپذير نسبت به دشمن، نفرتي كه مرزهاي طبيعي انسان را متلاشي مي‌كند و او را به ماشين سرد و موثر كشتن تبديل مي‌كند. سربازان ما بايد چنين باشند. بدون نفرت، خلق قادر نخواهد بود بر دشمن درنده‌خو پيروز شود. [/quote]

این جمله معنی قشنگی میده اگر با ایمان و اعتقاد و تفکر اسلامی نگاهش کنیم . . . این حرف چه گوارا رو قبول دارم . . . در این دنیا در برابر دول خون اشام غربی و کفار باید کشت تا کشته نشد ! باید خونشان را ریخت تا خونمان را نتوانند بریزند ! باید حمام خون راه انداخت . . . با حرف و مذاکره هیچ راهی پیش نمیره در برابر خون اشام های صهیونیصت و امریکایی . . . یک بار برای همیشه باید اسرائیل محو بشه . . .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]سياست تنش زدايي با دول استعماري (سياست آقاي خ در دوره دولتشون) براي هميشه تعطيل. . .
سياست دوستي با همسايگان و ملل مظلوم دنيا سياست دائمي ما. . .
امروز ايران ابرقدرت معنوي دنياست.
[/quote]
نمی دانم شما چند سال دارید ولی از صحبت هایتان معلوم است که کم تجربه هستید.
آقا امیر سیاست کلافی پیچ در پیچ است و به این راحتی ها نمی توان سر درستش را پیدا کرد من نمی خواهم بحث سیاسی راه بیندازم و سعید یا سایر مدیران ارشد ناراحت شوند ولی برای روشن شدن شما مطالبی را بصورت خیلی کوتاه بیان می کنم.
واقعیت این است که اگر بخواهیم در این جهان حرفی برای گفتن داشته باشیم باید با دنیا تعامل مثبت بکنیم و تعامل مثبت به معنی حرف شنوی و یا زیر سلطه کسی رفتن نیست بلکه تنش زدایی و رفع ذهنیت های منفی است که سالها در ذهن یک ملت و یا دولت رسوخ کرده است.
این ذهنیت های منفی چیست ؟
چرا تصویر ملت ایران در اذهان جهانیان اینقدر منفی است؟
چرا تعداد کشورهایی که امکان تردد و اقامت ایرانیان در آنجا وجود دارد به اندازه انگشتان دو دست نیست ؟
چرا در دید جهانیان ملت تمدن ساز ایران جزء اعراب !!! بشمار می روند ؟
چرا رییس جمهور فعلی ایران چپ و راست در حال نامه نگاری و رفع تنش !!! با دولت استعماری ! آمریکا است ؟
مگر کشوری مثل روسیه که ظاهرا متحد ماست کارنامه سیاه تری در تاریخ ایران نسبت به آمریکا ندارد ! پس چرا ما با آنها در ارتباط هستیم ؟ نکند روسیه هم جزء ملل مظلوم دنیاست ؟
در مورد روباه پیر استعمار یعنی انگلیس چطور ؟
باید قبول کنیم سیاست نوعی داد و ستد بر مبنای کسب منافع ملی است و برای تعامل مثبت با دنیا چاره ای نیست جز اینکه در اولین قدم ذهنیت های منفی را پاک کنیم و بعضی وقت ها مجبوریم برای اینکار هزینه پرداخت کنیم.
مجبوریم متناسب با رفتار دولت های دیگر با ما تغیراتی در سیاست مان بدهیم و صد البته این قضیه دو طرفه است.
در این 30 سال انقلاب آنقدر رفتارهای سیاسی ضد و نقیض در این کشور رخ داده که باعث شده ذهنیت های منفی بر علیه ما تشدید شود و همه این تلاش ها چه در دولت قبلی چه فعلی در جهت رفع این ذهنیت هاست.
البته رفتارهای سیاسی متفاوت لازمه رشد سیاسی یک کشور است ولی وقتی اهداف حرکت ها مغرضانه و بدور از هدف اصلی نظام باشد آنوقت باعث ذهنیت منفی می شود.
یادم می آید چند سال قبل که فضای سیاسی کشور بازتر از فضای فعلی بود در محضر یکی از تئوریسین های سیاسی بودم که جزء کسانی بود که در قضیه تسخیر لانه جاسوسی شرکت داشت سوال کردم[color=red] امروز [/color] راجع به تسخیر سفارت آمریکا چه فکری کنید ؟ پاسخ داد : الان که فکر می کنم خودمون هم موندیم آن روز چرا اینکار را کردیم ؟!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]یادم می آید چند سال قبل که فضای سیاسی کشور بازتر از فضای فعلی بود در محضر یکی از تئوریسین های سیاسی بودم که جزء کسانی بود که در قضیه تسخیر لانه جاسوسی شرکت داشت سوال کردم امروز راجع به تسخیر سفارت آمریکا چه فکری کنید ؟ پاسخ داد : الان که فکر می کنم خودمون هم موندیم آن روز چرا اینکار را کردیم ؟![/quote]
نمی خوام بحث رو به بیراهه ببرم ولی...
راست میگه چرا این کار و کردن تو کدوم سفارت خانه دستگاه های جاسوسی نیست؟
مگه ما همین کار ها رو در سفارت خانه هایمان در عراق سوریه و لبنان نکردیم؟
چرا با ان افتضاح توده ای در نیروی دریایی به سفارت خانه شوروی حمله نکردیم؟
چرا امروز تاوان سبک سری جوانان متعصب و تندرو را مردم باید بده؟
اگر انها پیرو خط امام بودند چرا قبل از حمله از امام اجازه نگرفتند؟

جایی بودم که می گفتند شهید چمران چگوارا ایران است. در حالی که شهید چمران ما کجا چگوارا کافر کجا...
[quote]چگوارا يك كمونيست با آرمانهاي موهوم بود كه همهء‌ مشكلات كره زمين را در حذف و نابودي دنياي سرمايه داري مي ديد. يك آرمانگراي احمق.[/quote]
با نظر شما هم موافقم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]جایی بودم که می گفتند شهید چمران چگوارا ایران است. در حالی که شهید چمران ما کجا چگوارا کافر کجا... [/quote]
درست می فرمایید .
احتمالا به خاطر دارید افتضاحی را که سال قبل در جریان دعوت نوه چگوارا به ایران توسط یکی از دانشگاه های کشور پیش آمد یکی از دانشجویان بسیجی در مورد شخصیت انقلابی چگوارا سخن گفت و سعی کرد انقلاب کوبا را شبیه انقلاب خودمان به خدا وصل کند!!
بعد از پایین آمدن آن دانشجو نوه چگوارا پشت تریبون گفت نمی دانم ایشان در مورد کی !!!! صحبت می کرد چگوارا به تنها کسی که اعتقاد نداشت خدا بود icon_cheesygrin

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]دوستان عاشق چه برن حالشو ببرن!
خصوصا اونايي كه عكسشو گذاشتن تو لوگوشون.
مبارز بزرگي بود,
يكي از وظايف انقلاب ما حمايت از تمام انقلابيون ضد استعمار دنياست(طبق فرمايش امام(ره)).
البته اين مطلب در دوره برخي دولتها عمدا به فراموشي سپرده شد. اميدواريم اين دولت اونو پيگيري كنه ( كه حتما هم خواهد كرد ان شا الله).
سياست تنش زدايي با دول استعماري (سياست آقاي خ در دوره دولتشون) براي هميشه تعطيل. . .
سياست دوستي با همسايگان و ملل مظلوم دنيا سياست دائمي ما. . .
امروز ايران ابرقدرت معنوي دنياست.[/quote]

دوست خوبم سلام

میشه جمله دقیق امام رو با تاریخش برام پیدا کنی. چون یا ناقصه و یا برداشت ازاد از جملات دیگه هست.

هرچند که بحث سیاسی ممنوع هست ولی هر رئیس جمهوری معمولا در دوره خودش بنا به شرایط روز مجبور هست سیاست خاصی رو پیش رو بگیره. گفتن اینکه فلانی اشتباه کرد و فلانی درست اصطلاح صحیحی نیست. انشاالله شاید در اینده بیشتر بتونم در زمینه این نوع مباحث در خدمتتون باشم.

اون روزها ما بعد از خدا پشتوانه ای یا اهرم فشاری همچون سجیل 2 نداشتیم. و گاهی کوتاه اومدن و یا نرمش نشون دادن چاره کار بود ولی امروز حرف جور دیگه ای هست . ممکنه رئیس جمهور در دوره بعدی بنا به شرایط و تهدیدات و فرصتها مجبور به تعامل بیشتر بشه. معمولا مصلحت رو دهها کارشناس بررسی میکنند هر چند که گوینده و عمل کننده یکی باشه.

پس لطفا خطی بین دولتمردان نکش و از ارنستو چگوارای انقلابی به ...... نپر.
توصیه میکنم برای درک زندگی بیشتر این انقلابی که سرشار از اعتماد به نفس بود حتما دو قسمت فیلم چه رو ببینند که خوشبختانه مشکل تصویری هم نداره. الان که این جملات رو تایپ کردم یاد فرموده امام حسین (ع) افتادم. یکی از عزیزان در کشور امریکا در سر جلسه درس فلسفه از استاد خودش که یک مسیحی بود شنید که در بین مسلمانان مردی زندگی میکرده که به همراه خانوادش در عراق امروزی کشته میشه .این مرد خوب جمله ای داره که همیشه ذهن منو مشغول میکنه. ( استاد در ادامه جمله معروف امام حسین (ع) رو میگن که : اگر دین ندارید لاقل ازاده باشید. )

شاید چگوارا یک کمونیستی بی دینی بود که سعی میکرد ازاد زندگی کند و در هیچ قفسی جای او نبود. حتی کشوری چون کوبا و یا سمتی چون وزیر صنایع......

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
حرف جناب آرماني، كامل‌ترين حرفي بود كه درمورد چه (و البته دولتمردان ما) مي‌شد گفت.

اما درمورد حمايت ما از مبارزات ضد استعماري در سراسر جهان، حق رو به دوستمون مي‌دم.

طبق اصل 154 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اين مسئله به وضوح عنوان شده.

عين متنش به شرح زير هست :

[color=red]«جمهوري اسلامي ايران سعادت انسان در كل جامعه‌ي بشري را آرمان خود مي‌داند و استقلال و آزادي و حكومت حق و عدل را حق همه‌ي مردم جهان مي‌شناسد. بنابراين در عين خودداري كامل از هرگونه دخالت در امور داخلي ملت‌هاي ديگر از مبارزه‌ي حق طلبانه‌ي مستضعفين در برابر مستكبرين در هر نقطه از جهان حمايت مي‌كند.»[/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خدمت دوست و استاد عزیز اقا مصطفی سلام

مشکل من با نقل از امام (رض) هست که :

[quote]يكي از وظايف انقلاب ما حمايت از تمام انقلابيون ضد استعمار دنياست(طبق فرمايش امام(ره)). [/quote]

فرمایش شما متین ولی ما از تمام انقلابها حمایت نمیکنیم . دفاع از مستضعف از انقلابها خودش بحثی جداگونه هست. هر انقلاب مستضعف علیه استعمار ستودنی است ولی هر انقلابی ، انقلاب مستضعف علیه استکبار نیست. (ببخشید بنده درس پس میدم نه جسارت icon_cheesygrin )

نمونه این انقلابها در افریقا دیده میشه که علیه دولتمردان مستکبر هست ولی متاسفانه بازهم دولتی زورگوتر بالا میاد. شاید تعریف ما از انقلاب کمی تغییر کرده. اگر اشتباه نکنم گفته مرحوم دکتر شریعتی هست که هر انقلاب دو چهره دارد. خون و پیام. به واقع این پیام انقلاب هست که به خونهای ریخته شده ارزش و بها میده .

در قسمت دوم فیلم این ازاد مرد در صحنه های پایانی خوب این ماجرا رو روایت میکنه. من عاشق صحنه اخرم که جسد چه در بغل هلی کوپتری بسته شده و بر فراز جنگلهای بولیوی پرواز میکنه. این صحنه بدون کلام دهها نماد مختلف رو در کنار هم قرار داده.
هر چند چه شکست خورد ولی سراغاز تفکر نوینی بود که باعث شد ابهت پوشالی امریکا در نزد مردم امریکای جنوبی شکسته شود هر چند که دیگه چه ای زنده نبود تا ببیند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام مجدد خدمت استاد بزرگوارم؛ آرماني عزيز.

بنده از حرف آقا امير، اين مطلب رو استنباط كردم كه منظور ايشون هم همون مبارزات مستضعفين در برابر مستكبرين هست. دليل اين عرضم هم تركيب واژه‌اي [color=red]«تمام انقلابيون ضد استعمار دنيا»[/color] هست. ولي همون‌طور كه شما فرمودين، ما از هر انقلاب (و يا به عبارت بهتر؛ جنگ قدرت مستكبران) حمايت نمي‌كنيم. چون اين، نبرد مستكبرين هست، نه مستضعفين در برابر مستكبرين.

ارنستو چه گوارا، حتي اگه ملحدترين انسان روي زمين بود، عملش شرافتمندانه‌تر از مسلمانان امروزي بود! كساني كه روي مبل‌هاي راحتي مي‌نشينن و اعلام مي‌كنن : «چه نيازي هست به فلسطين و لبنان كمك كنيم؟! وقتي خودمون نداريم كه بخوريم»؛ در حالي كه جمع اقلام داخل يخچال ايشان، شايد از يك محله‌ي فلسطيني نشين يا يك چادر مهاجران اجباري فلسطين در ساير نقاط جهان بيشتر باشه!!

چه گوارا، تنها به خاطر آرمان تعالي انساني‌اش (و نه شعارهاي توخالي ماركسيستي) جونش رو به خطر انداخت؛ حال اينكه مي‌تونست به راحتي با توجه به مدرك و تخصصي كه داشت (دكتري)، به طبابت بپردازه و جزو طبيبان برتر جهان بشه و در پول غلت بزنه و حتي با همون پول، به فقراي امريكاي لاتين كمك مالي كنه!

حقيقتاً شخصيت چه گوارا، به شهيد بزرگوار چمران شباهت داشت! كسي كه تمامي مال و منال دنيوي و مقام و رتبه و شرايط عالي زندگي رو در بهترين كشور مرفه دنيا رها كرد و در لبنان، به همراه فقرا زندگي كرد و در كنار ايشان، به تعالي رسيد! حالا يكي كافر بود و ديگري زاهد و عارف! اين تفاوت، ربطي به شخصيت‌شون نداشت؛ چرا كه هر دو در يك چيز مشترك بودن و اون، همون اصلي بود كه سيدالشهداء روي اون تأكيد داشت و نهايت تعالي يك انسان روي زمين هست؛ آزادگي!

هر انساني كه بتونه به مرحله‌اي برسه كه خودش رو نبينه؛ بلكه ساير انسان‌هاي روي زمين، مشكل و دردش باشن و اهميتي نده كه طرف مقابلش، هم‌دين، هم‌كيش، همشهري، هم‌وطن و يا حتي هم‌قاره‌اي‌اش باشه، و اون زمان براي بهتر شدن شرايط زندگي اون اقدام كنه، يه آزاده‌اس! حتي اگه 100َ% كافر باشه.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مصطفی جان ممنون که توضیح دادی ولی ایکاش حالا که بحث انقلابها هست بهتره انواع انقلابها و عوارض خواسته و ناخوسته اش بیشتر توضیح بدی. چون اینروزها زیاد در مورد نوع مخملینش در کشورهای اسیای میانه میشنویم. فکر میکنم شناسایی و پیدا کردن هدف هر انقلابی و شاخصهای درست و غلطش کار اسونی نباشه . ( سعید خان که به کل این بحث رو کنار گذاشته. همینطور دوستان عزیز دیگه ...)

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.