kereshti

ان سوی جنگ فراسوی اندوه ...

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

سلام دوستان من چند وقت یه کتاب جیبی کوچیک به دستم رسیده به نام ان سوی جنگ فراسوی اندوه ... که خاطرات رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل هستش
فقط مضمون خاطرات داخل این کتاب درباره شوخی وخنده واتفاقات جالبی هستش که براشون اتفاق افتاده در طول جنگ و اسارت و...
(البته این به این معنی نیست که رزمنده ها اون جا فقط می خندیدن)( در ضمن کتاب دیگری هم دارم درباره نحوه به شهادت رسیدن بعضی از رزمندگان که اونم در تایپیکی جدا براتون داستان هاشو می نویسم )
در ضمن این کتاب به کوشش محمد اصغری نژاد نوشته شده
اگه اجازه میدین شروع کنم به نوشتن خاطرات :cry:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
در اردوگاه سربازی عراق یبود به نامبو محمد که قوی هیکل و درشت بود و سبیل های بزرگی داشت و از صدای بم و کلفتی برخوردار بود وقتی بچه ها را صدا می زد صدایش شبیه صدای گاو می شد در اردوگاه به او گاو می گفتند او در حانوت مغازه شیر و ماست و کنسرو و ماهی داشت روزی به یکی از اسرا گفت فلانی گاو به زبان فارسی چه می شود گفت همان گاو پرسید به عربی گفت بقره پرسید چرا به من می گویید گاو گفت چون تو شیر می اوری و می فروشی به همین خاطر به تو می گوییم گاو ... :cry:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
الهم و جعلنایی شنیده بود ولی نمی دانست ایه است یا حدیث یا چیز دیگری . یک روز از روی سادگی از یکی از برادران پرسید : شما وقتی با دشمن روبرو می شوید چه چیزی می گود که کشته نمی شوید و توپ و تانک انها در شما اثر نمی کند ؟
طرف مقابل خیلی جدی گفت :البته بیشتر به اخلاص بر می گردد و الا خود عبارت دردی دوا نمی کند سپس ادامه داد ک اولا باید وضو داشته باشد و ثانیا رو به قبله بایستید و اهسته می گویی : الهم ارزقنه ترکشا ریزا بدستانا یا پاینا و لا جاینا حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین .
طرف و قتی دید که عبارت ها عربی و فارسی شده گفت : اخوی ما رو غریب گیر اوردی ؟

[b][color=red]دادن چند پست متواري بر خلاف مقرارت سايت مي باشد

F 35 مدريت انجمن[/color][/b]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خاطره ای از قول یک شهید
یک شب برای شناسایی به طرف منطقه عراقی ها رفته بودیم و در کنار یکی از سنگرهای عراقی در گودالی ایستاده بودیم . ناگهان متوجه سربازی شدیم که در تاریکی شب داشت به سمت ما می امد . به همراهان گفتم بچه ها گاومان زایید عراقی ها متوجه ما شده اند.
در ان زمان همه گیج شده بودیم و منتظر بودیم ببینیم چه اتفاقی رخ میدهد.
سرباز جلو امد و در فاصله 2 تا 3 متری ما ایستاد و (با عرض پوزش و شرمندگی) زیپ شلوارش را باز کرد و شروع به ادرار کردن کرد که حتی لباس های ما نیز بی نصیب نماند ، اما در کمال تعجب متوجه ما نشد و وقتی کارش تمام شد برگشت و رفت...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با اغاز جنگ ما که حدود 70 نفر بودیم به مسجد سلیمان امدیم ناهار روزانه ما را یک وانت از شرکت نفت می اورد و ان را در داخل اشیانه می خوردیم...
یک روز بدون خوردن صبحانه به اشیانه امدیم بشدت مشغول کار شدیم وقتی اعلام کردند زمان ناهار فرا رسیده هرکس بشقابش را برداشت و در صف ایستاد ناگهان صدای اژیر قرمز بصدا در امد صف غذا به هم خورد همه به پناهگاه رفتند در مقابل من یک دیگ پر غذا بود و کسی هم بالای سرش نبود :cry:
دوستانی که نزدیک من بودند مرا صدا می زدند ابراهیم میگ ها امدند بیا پناهگاه !
در یک لحظه به فکر فرو رفته رفتم و تصمیم گرفتم یک بشقاب غذا بردارم دلی از عزا در بیاورم با قدم های مصمم به طرف دیگ رفتم یکی از بچه ها با التماس می گفت ابراهیم بیا میگ ها اومدند ...
بطرفش برگشتم گفتم میگو ولش دیگو بچسب !!!!! :cry:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خيلي خنده دارن :cry:
اقا بازم بنويسيد..........تايپيك قشنگي ميشه........سايت نظاميه و بخش خاطرات خنده دارشم نظامي بايد باشه ديگه


نوبت به همرزم بسیجی ما رسید، خبرنگار میکروفن را گرفت جلو دهانش و گفت: «خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای، پیامی، حرفی دارید بفرمایید.»
او بدون مقدمه و بي معرفي صدایش را بلند کرد و گفت: «شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوتها را از قوطی جدا نکنند، اخر ما نباید بدانیم چه می خوریم؟ آلبالو می خواهیم رب گوجه فرنگی در می آید. رب گوجه فرنگی می خواهیم کمپوت گلابی است. آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم. به این امت شهید پرور بگویید شما که می فرستید، درست بفرستید. اینقدر ما را حرص و جوش ندهید.»
خبرنگار همينطور هاج و واج فقط نگاه مي‌كرد.






ادامه بديد...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
عملیات والفجر8 بود به یکی از بچه ها اسلحه نمی دادند بعدا فهمیدیم موجی است یک شب خبر اوردند که از سنگر بیرون رفته و در بین راه لوله اگزوز ماشینی پیدا کرده بود و ان را مثل اسلحه جلوی عراقی ها گرفته و جلو رفته بود ...
چند نفر عراقی با او مواجهشدند و گمان کردند که اسلحه ی جدیدی دارد برای همین ترسیده و خود را تسلیم اون کردند :cry: :cry:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
وقتی عازم جبهه بودیم مادر دوستم که اولین اعزام پسرش بد امده بود ما را بدرقه کند خیلی قربان صدقه می رفت و علیه دشمن نفرین می کرد .
به ایشان گفتم : مادر شما برگردید و دعا کنید ما شهید بشویم ان شا الله دعای مادر مستجاب است...
گفت خدا نکند پسرم ! الهی صدام شهید شود که ای اتش را به پا کرده جوان های ما را به کشتن می دهد ! :thinking: :cry: :rose: :cry:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]نوبت به همرزم بسیجی ما رسید، خبرنگار میکروفن را گرفت جلو دهانش و گفت: «خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای، پیامی، حرفی دارید بفرمایید.»
او بدون مقدمه و بي معرفي صدایش را بلند کرد و گفت: «شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوتها را از قوطی جدا نکنند، اخر ما نباید بدانیم چه می خوریم؟ آلبالو می خواهیم رب گوجه فرنگی در می آید. رب گوجه فرنگی می خواهیم کمپوت گلابی است. آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم. به این امت شهید پرور بگویید شما که می فرستید، درست بفرستید. اینقدر ما را حرص و جوش ندهید.»
خبرنگار همينطور هاج و واج فقط نگاه مي‌كرد.
[/quote]

خيلي قشنگ بود كلي خنديدم . :cry: :cry: :thinking: :rose: icon_idea

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
هه هه قشنگ بود ،

کمتر کسی تا حالا از این دید به جنگ و جبهه نگاه کرده

ممنون از تلاشتون

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.
برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.