kereshti

...سرداران بی سر ...

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

منم اين تاپيكو بهتر از همه ميدونم و دوستش دارم
هر روز ميام براي پستهاي جديدش
حالا پست نزديمو تشكر نكرديم
...
اجرت با خدا

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]دوستان دیدم این تایپیک زیاد طرفدار نداره فقط چند نفر تشکر کردن (واقعا دستشون درد نکنه ) دیگه پست ندادم حالا اگه تایپیک می زدم درباره کوفت وزهرمار های امریکا همه نظر می دادن و بعضی ها به چه کنم چه کنم می افتادن که خدایا بدبخت شدیم اگه امریکا ما رو فوت کنه باد مارو می بره واز این چرت و پرت ها ...
در کل این تایپیک رو زدم هممون با رزمندگان اشنا بشیم بیشتر و بعضی هامون بفهمن عامل پیروزی در جنگ چیه.
ان شا الله با این تایپیک و تایپیک های دیگه بتونم حتی مقدار کمی از دین خودم رو به شهدا و جانبازان عزیز ادا کرده باشم
یا علی
[/quote]
نكن همچين اگه بازم داري حتما ادامه بده . آخه در اين موارد چيزي نميشه گفت .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دوست خوبم ادامه بده.نظر ندادن به معني اهميت ندادن نيست...شما قربه الي الله ادامه بده.
نميخوايم با تشكر و ... اين تاپيك شلوغ بشه.دست شما درد نكنه.
الهم عجل لوليك الفرج

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بسمه تعالی

با سلام

[b][size=24][color=green]از حُسن روی یوسف دستی بریده باشد .......... وَز روی دلبر ما[/color] [color=red]سرها بریده [/color][color=green]بینی[/color]

"""
[color=indigo]عاشقان را سرِ شوریده به پیکر عجب است ............ دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است[/color][/size][/b]


[b][size=20][color=red] پاسدار شهید احمد روشنی[/color][/size][/b]

[b]ضمن تشکر از کرشتی عزیز بابت ایجاد این تاپیک حقیر هم به سهم خود از یکی از بچه محل هامون خاطره میگم که در دوران نوجوونیم بود و هیچ وقت هم تا به حال فراموشش نکردم بگم به نام پاسدار شهید احمد روشنی که در اوایل انقلاب و طی سالهای 58 یا 59 اگه اشتباه نکنم به طرز فجیعی در کردستان و شهر پاوه به شهادت رسید( منزل و مغازه بقالی بسیار محقر پدر این شهید که اسمش حسین آقا بود سر کوچه بن بست ما قرار داشت و در کوچه هفت متری که هم اکنون نیز و از آن زمان تا بحال به نام این شهید بزرگوار در نظام آباد شمالی مسمّی شده. بنده خدا پسر بزرگ خانواده بود و حدود بیست سال بیشتر نداشت و با پدر پیر و اینطور که یادمه دو برادر دیگه اش و بگمونم یک خواهر همه در یک اتاق که پشت مغازه بود زندگی میکردند و مادرشون رو چند سال پیش از اون و قبل از انقلاب از دست داده بودند. این شهید بزرگوار یه موتور گازی پژوی قدیمی باک جلوی آبی داشت که همیشه در حالی که لباس سبز زیبای سپاه رو به تن داشت به محل خدمتش هر روز رفت و آمد میکرد و من حقیر هر روز صبح که میخواستم مدرسه برم میدیدمش. بسیار مظلوم و کم حرف و خوش اخلاق و نورانی بود .خلاصه اینکه با شروع شدن غائله ضد انقلاب و گروهک های معاند کومله و دموکرات و فدایی و منافقین و... در کردستان سپاه هم در راستای دفاع از انقلاب بر اساس اصل انگیزه تشکیل سپاه که دفاع از انقلاب اسلامی بود به مناطق درگیری ضد انقلابیون و جدایی طلبان که همزمان در چند نقطه کشور(کردستان و سیستان و بلوچستان و ترکمن صحرا و آذربایجان) اقدام به شورش و فرصت طلبی که با تحریک و پشتیبانی مستقیم امریکا و دشمنان متحد شده انقلاب و اسلام و مردم خدا جوی کشورمون کرده بودند، دسته دسته گروهان و گردان آموزش دیده تشکیل و اعزام میکرد و این شهید بزرگوار که به کردستان اعزام شده بود در آن منطقه و در بحبوحه اون غائله و درگیریهای شدید اوائل آن که شهر پاوه به تصرف ضد انقلاب در آمده بود و شهید بزرگوار چمران و شهید صیاد شیرازی و بچه های سپاه در محاصره دشمن ضد انقلاب قرار گرفته بودند . این بنده خدا و جمع کثیری از رزمندگان بعلت جراحات وارده به بیمارستان شهر پاوه منتقل میشوند و متاسفانه پس از سقوط بیمارستان و اشغال آن بدست ضد انقلاب ددخو که اوج سبوعیت و دشمنی خود را با بچه های مظلوم پاسدار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به تصویر کشیدند به طرز بسیار دلخراش اون بزرگوار به همراه پنج پاسدار مظلوم دیگر (جمعاً شش نفر پاسدار) سر از بدن مجروحشان جدا شد و به نقل شاهدان عینی که از رزمندگان دیگر بوده و پس از دیدن این صحنه های فجیع با مشقت اقدام به اختفا و فرار کرده بودند این جنایت از این منظر بسیار وحشیانه و فجیع بود که سرهای آن عزیزان را با " کاشی" و بطور بسیار دلخراش از تن جدا کرده بودند.[/b]

[b][color=olive]یاد و نام و خاطره آن بزرگواران ، همیشه گرامی و انشاءالله موجب شادی و تعالی روحمان باد......

یا علی مدد.[/color] [color=green]نجف[/color][color=blue]47[/color][/b]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اوایل جنگ توی خرمشهر چندتا تانک توی یکی از محله ها میان دوتا میرن بزننشون که تانک با گلوله مستقیم روبه روشون میزنه راوی میگفت: من دیدم علی روی هوا پرت شدش خیلیم خاک به هوا بلند شد بعد دیدم رضا داره از وست خاکها میدوه ولی سر نداره

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
پس از حمله عراق(نصف جامعه جهاني) به ايران من و پسر عمويم دانيال لياقت مند شتاب زده به سپاه دهلران رفتيم . و از انجا با عده اي عازم پايگاه چپلات -در جنوب غربي دهلران- شديم . امکانات سپاه در ان هنگام دو قبضه تير بار دو سه ار پي جي و چند ژ-3 بود که ميان بچه ها تقسيم شد .
دانيال و حدود 14 تن ديگر از رزمندگان متوجه شدند فشار دشمن به عين - خوش چيلات بيشتر شده است . براي همين به جايي به نام باغ شماره ي 9 در نزديکي عين خوش رفتند . عراق در پي اگاهي از حضور رزمندگان در ان باغ اقدام به گلوله باران ان نقطه کرد . تعدادي از افراد که اوضاع را نامساعد ديدند از ان نقطه رفتند و جمعي چون دانيل و عزلت ماندن انها گفتند ما از اينجا نمي رويم تا چند دستگاه تانک عراقي را منهدم کنيم .
دشمن بعد از فشار بيشتر باغ را به اتش کشيد و بعد از تصرف انجا سر همه يان عزيزان - اعم از شهيد و مجروح - را از تن جدا کرد .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
نمی‌شود کتاب‌خوان حرفه‌ای بود و نام پرفروش‌ترین کتاب دفاع مقدس یعنی «خاک‌های نرم کوشک» را نشنید؛ کتابی که روایتگر خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی است. البته شهید برونسی نامی آشنا برای همه مردم ایران به ویژه خراسانی هاست؛ اوستا عبدالحسین روزگاری با هدف کسب روزی حلال و عدم همکاری با طرح موسوم به انقلاب سفید محمدرضا شاه، دیار خود را‌‌ رها کرد و به مشهد رفت. او سال‌های زیادی را در مشهد زندگی کرد و با فعالیت‌های گسترده انقلابی خود نقش بسیار موثری در افزایش آگاهی مردم این شهر با آرمان‌های انقلاب و امام (ره) داشت.

شهید برونسی پس از پیروزی انقلاب هم به عنوان نیروی داوطلب به جبهه رفت و با اینکه به عنوان یک کارگر ساده شناخته می‌شد که تحصیلات آکادمیک هم نداشت اما به دلیل صاف بودن ضمیر، به کراماتی دست یافت که همرزمانش را به غبطه واداشته بود. در کتاب خاک‌های نرم کوشک که روایتگر خاطراتی از این شهید است، به برخی عادات و خصوصیات شهید برونسی که سبب شد تا به این مقام دست پیدا کند، اشاره شده است؛ خصوصیاتی که باعث شد تا یک کارگر ساده و بی‌سواد ساختمان، علاوه بر اینکه به درجاتی مانند فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) برسد، شخصا مورد لطف و مدد الهی از جانب بر‌ترین بانوی عالم قرار بگیرد.

توسل ویژه شهید برونسی به حضرت زهرا (س)

سعید عاکف، نویسنده کتاب خاک‌های نرم کوشک در یکی از فصل‌های این کتاب، روایتی را از شهید برونسی نقل کرده که روایتگر ضمیر پاک این شهید بزرگوار و ارتباط عاطفی او نسبت به خاندان اهل بیت (ع) است:

«هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال وهوای دیگری. تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. نمی‌دانم چه‌شان شده بود که حرف شنوی نداشتند. همان بچه‌هایی که می‌گفتی برو توی آتش، با جان و دل می‌رفتند! به چهره بعضی‌ها دقیق نگاه می‌کردم. جور خاصی شده بودند؛ نه می‌شد بگویی ضعف دارند؛ نه می‌شد بگویی ترسیدند. هیچ حدسی نمی‌شد بزنی.

هرچه براشان صحبت کردم، فایده‌ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی‌خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضیشان کنم راه بیفتند، نشد. اگر ما توی گود نمی‌رفتیم، احتمال شکست محور‌های دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم. نا‌امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچه‌ها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه‌ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر می‌دونین.

چند لحظه‌ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیرو‌ها. یقین داشتم حضرت تنهام نمی‌گذارند. اصلا منتظر عنایت بودم توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه‌ها. محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی‌خوام. فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد . دیگه هیچی نمی‌خوام. زل زدم به‌شان. لحضه شماری می‌کردم یکی بلند شود. یکی بلند شد. یکی از بچه‌های آرپی جی زن. بلند گفت: من می‌ام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد. تا به خودم آمدم همه یگردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم.
پیروزیمان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با‌‌ همان وضع قبل می‌خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی‌کرد. عنایت‌ام ابی‌ها (س) باز هم به دادمان رسید بود.»

تشییع جنازه نمادینی که واقعی شد

اما ماجرای کرامات این شهید بزرگوار به دوران دفاع مقدس ختم نشده و امروز رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس از کشف پیکر شهید برونسی در شرق دجله بعد از گذشت ۲۷ سال خبر داد. سردار سید محمد باقرزاده امروز در نشست خبری در مشهد اظهار داشت که پیکر شهید برونسی طی عملیات ویژه‌ای در شرق دجله به همراه ۱۲ شهید دیگر پیدا، و به میهن منتقل شد و در روز شهادت حضرت زهرا (س) همزمان با دهه دوم در مشهد تدفین می‌شود. از این شهید پلاک هویت، بخشی از صفحات قرآن به همراه جانماز و مهر، سربند لبیک یا خمینی (ره) و لباس بادگیر خاکی منقوش به آرم سپاه پیدا شده است. باقرزاده خاطرنشان کرد: این شهید سر در بدن ندارد اما بر آرمان‌های خود استوار است.

اعلام این خبر و بیان این مطلب که همزمان با ایام فاطمیه مراسم تشییع پیکر این شهید برگزار می‌شود، از آنجایی قابل تامل است و یکی دیگر از کرامات شهید برونسی را به نمایش می‌گذارد که پیش از این هم مراسم تدفین و تشییع نمادین وی در مشهد و در هفته دوم اردیبهشت ماه هر سال برگزار می‌شد؛ مراسمی که امسال به تشییع واقعی پیکر مطهر این شهید تبدیل خواهد شد. از سوی دیگر، ارادت ویژه و خاص شهید برونسی به حضرت فاطمه زهرا (س) که میان رزمندگان جبهه زبانزد بود، سبب شده تا برگزاری مراسم تشییع وی همزمان با ایام شهادت دختر رسول‌الله برگزار شود.

روایت رهبر معظم انقلاب درباره شهید برونسی

مقام معظم رهبری یکی از افرادی هستند که به دلیل سابقه زندگی در شهر مشهد، آشنایی خوبی با شهید برونسی داشتند و از صفای ضمیر او باخبر بودند. ایشان بار‌ها در سخنرانی‌های مختلف خود از این شهید نام برده‌اند و جوانان را به مطالعه کتابی که درباره زندگی ایشان است، توصیه کرده‌اند.

ایشان چند سال پیش در دیدار خانواده شهید برونسی، ضمن اشاره مجدد به خصوصیات وی، شهید برونسی را از عجایب و استثناهای انقلاب اسلامی خواندند که باید به عنوان الگویی برای جوانان معرفی شود. رهبر معظم انقلاب در آن دیدار تاکید کردند: «خدا ان‌شاءاللَّه شهید عزیزمان را - مرحوم شهید برونسى را، یا همان‌طور که عرض کردیم اوستا عبدالحسین برونسى را - رحمت کند. این خیلى براى جامعه‌ى ما و کشور ما و تاریخ ما اهمیت دارد که یک شخص خوانده شده‌ى به عنوان «اوستا عبدالحسین» - نه دکتر عبدالحسین است، نه به معناى علمى استاد عبدالحسین است؛ بلکه اوستا عبدالحسین است، اهل بنائى و اهل کارِ دستى و اهل شاگردىِ فلان مغازه؛ یعنى اوستا عبدالحسین بنا - از لحاظ معرفت و آشنائى با حقایق به جائى می‌رسد که قبل از پیروزى انقلاب در ظریف‌ترین کارهاى انقلابىِ جوان‌هایى که در مسائل انقلابى کار می‌کردند شرکت می‌کند - البته من از نزدیک در جریان آن کار‌ها نبودم و در آن زمان یادم نمى‌آید که با این شهید ارتباطى داشته باشم؛ لاکن اطلاع دارم، می‌دانم، شنیدم و توى کتاب هم خواندم - بعد از انقلاب هم وارد میدان جنگ می‌شود... این شهید عزیز وارد می‌شود؛ نه معلومات دانشگاهى دارد، نه عنوان و تی‌تر رسمى و دانشگاهى دارد، اما آنچنان در کار مدیریت جنگ پیشرفت می‌کند که به مقامات عالى می‌رسد و شخصیت برجسته‌اى می‌شود؛ شخصیت جامع‌الاطرافى که مثلاً فرمانده‌ى تیپ می‌شود، بعد هم به شهادت می‌رسد. ایشان اگر چنانچه به شهادت نمی‌رسید، مقامات خیلى بالا‌تر - از لحاظ رتبه‌هاى ظاهرى - را هم طى می‌کرد.

این‌ها جزو عجایب انقلاب ماست. جزو چیزهاى استثنائى انقلاب ماست که دیگر نظیر ندارد؛ نمی‌شود هیچ جاى دیگر را با این مقایسه کرد. همان‌طور که آقاى استاندار خراسان نقل کردند، من از افرادى شنیدم که ایشان در آن وقت، براى مجموعه‌هاى دانشجوئى و دانشگاهى که از مشهد می‌رفتند آنجا، صحبت می‌کرد و همه را مجذوب خودش می‌کرد. خود من هم نظیر این را باز دیده بودم. مرحوم شهید رستمى - که او هم از شهداى خراسان است؛ یک فرد روستائى و به ظاهر عامى - توى جمعى که فرماندهان درجه‌ى یک نشسته بودند و رئیس جمهور وقتِ آن روز هم نشسته بود، آمد صحبت کرد و گزارش میدان جنگ داد، جورى که همه‌ى این فرماندهان رسمى‌اى که نشسته بودند مبهوت شدند!

استعداد انقلاب براى پرورش شخصیت‌هاى برجسته و افراد، تا این حد است؛ این‌ها را نباید دست کم گرفت؛ این‌ها اهمیت انقلاب و عظمت انقلاب و عمق انقلاب را نشان می‌دهد. ما‌ها به ظواهر نگاه می‌کنیم؛ این اعماق را باید دید. وقتى انسان این اعماق را مى‌بیند، آن وقت افق در مقابل چشمش اصلاً یک چیز دیگرى می‌شود و این حوادث گوناگونى که پیش مى‌آید - این مخالفت‌ها، این دشمنی‌ها، این ناخن زدن‌ها و پنجه کشیدن‌ها - دیگر به چشم انسان نمى‌آید؛ این‌ها در مقابل آن حرکت عظیمى که دارد انجام می‌گیرد، چیزهاى کوچکى است. به نظر من شهید برونسى و امثال او را باید نماد یک چنین حقیقتى به حساب آورد؛ حقیقت پرورش انسان‌هاى بزرگ با معیارهاى الهى و اسلامى، نه با معیارهاى ظاهرى و معمولى. به هر حال هر چه از این بزرگوار و از این بزرگوار‌ها تجلیل بکنید، زیاد نیست و بجاست. ان‌شاءاللَّه امیدواریم که خداوند کمک کند.»

کشف پیکری سردار نظرکرده‎ای که کارگری پیشه‎اش بود در آستانه هفته کارگر هم خود حسن تصادف و نشانه‎ای است بر پاکی و پاکبازی این قشر زحمت كش

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
عملیات کربلای 4 در سوم دی در سال 1365 در غرب اروند با رمز مقدس محمد رسول الله اغاز شد در جریان عملیات 47 تن از بسیجیان غواص به اسارت دشمن در امداند
ارتش بعث این عزیزان را از منطقه ام الرصاص به یکی از کمپ های واقع در بصره انتقال دادند سپس اوراق شناسایی انها شامل کارت شناسایی و پلاک را از بین بردند ...
فرماندهان گروهان که 13 تن بودند شناسایی کرده و شکنجه دادند چون با مقاومت عزیزان روبرو گشتند سرهای هر 13 تنشان را چون مولایشان اباعبد الله از تن جدا کردند ...
تا با استفاده از فضای رعب و وحشت اطلاعات لازم بگیرند که باز هم نتیجه ای نگرفتند و لذا بقیه اسرا را به صورت دسته جمعی به شهادت رساندند و پیکر های مطهرشان را در گودالی دفن کردند
پیکر های عزیزان همچنان مفقود الاثر بود تا این که گروه تفحص در سال 79 موفق به کشف انها شد ...


یک یادی هم بکنیم از سردار شهید برونسی که امروز مراسم تشییع اون بزرگوار بود

یا علی

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
یا حسین

من شنیدم به شهید برونسی عراقیا میگفتن بروسلی icon_cheesygrin

و در خبری گفتند تیپ! تحت فرماندهی بروسلی!تار و مار شد.

در کل تاپیک زیباییه و غم انگیز اجر این شهدا با خدا

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]
دوستان دیدم این تایپیک زیاد طرفدار نداره فقط چند نفر تشکر کردن (واقعا دستشون درد نکنه ) دیگه پست ندادم حالا اگه تایپیک می زدم درباره کوفت وزهرمار های امریکا همه نظر می دادن و بعضی ها به چه کنم چه کنم می افتادن که خدایا بدبخت شدیم اگه امریکا ما رو فوت کنه باد مارو می بره واز این چرت و پرت ها ...
در کل این تایپیک رو زدم هممون با رزمندگان اشنا بشیم بیشتر و بعضی هامون بفهمن عامل پیروزی در جنگ چیه.
ان شا الله با این تایپیک و تایپیک های دیگه بتونم حتی مقدار کمی از دین خودم رو به شهدا و جانبازان عزیز ادا کرده باشم
یا علی[/quote]

دوست عزیز عالی بود من که واقعا بغضم گرفت اگر می بینی کسی تشکر نمی کنه یکی از دوستان در پست میلیتاری به کجا می رود از این مسئله انتقاد کرده بود

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
لحظه لحظه بودن و تحول ما، لحظه لحظه بهره مندی ما از حضور عزیزانمون، لحظه لحظه تماشای لبخند فزرندانمون، همه و همه ثمره خون این مردان مرد و شیر زنانی بوده که بی واهمه ای از درد و زخم و جنجال خصم دون این مردم و مرز با قلب هایی سرشار از پاک ترین و زیباترین آرزوها برای این مردم و این خاک با ایمان به پروردگار قادر متعال و اولیای الهی با خشم مقدس خودشون تا آخرین نفس روی مرزهای این مرز پرگهر ایستادن و ایستاده هم، مثال کوه، جان به جان آفرین تسلیم کردن، لحظه لحظه شادی هامون، ثانیه ثانیه تپش نبض های ما همه و همه میوه جانفشانی این بزرگانه، آقایون، خانم ها، هر مخاطبی که این صفحه و این نوشته ها و این تصاویر معنادار و برخوردار از وزن تاریخی - تمدنی رو می بینه اینو بدونید اونها بر ما، اعمال ما، حضور ما، و هر حرکت و تصمیمی که در برابر مسئولیت خودمون نسبت به خانه خودمون می گیریم ناظر و آگاه هستن ... برای خودم دعا می کنم در وانفسایی که قراره دوباره با این بزرگان روبرو بشم سرمو از شرم پایین ننداخته باشم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.