bell214

آخرين لحظات عمر يك امدادگر (دفاع مقدس)

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

آخرين لحظات عمر يك امدادگر

قيچي را از داخل كوله پشتي ام برداشتم و جلدي پيراهنش را پاره كردم. جاي هيچ زخمي نبود . سريع پشت پيراهنش را شكافتم ديدم كمرش به اندازه پهناي دو انگشت سوراخ شده و تير تا نزديك قلب پيش رفته است .

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، امدادگران از آن دسته افرادي هستند كه نقش بسزايي در روند جنگ داشتند. فراز و نشيب هاي بسيار زيادي را تحمل كردند كه اين خود باعث شده آنها راويان خوبي از خاطرات جنگ باشند:


از آخرين پيچ پنهان كوهستان كه گذشتيم ، غرش تير بار عراقي شروع شد . تا يك منور پرتاب كنيم و گراي تير بار به دست آرپي جي زن بيايد و شليك كند، سه چهار دقيقه طول كشيد . با اولين شليك آرپي جي، تير بار و تير بار چي تكه تكه شد ولي تا اين لحظه چندين نفر از بچه ها زخمي روي زمين افتادند.

من و مجيد بالاي سر اولين مجروح نشستيم . مجيد رو به من كرد و سريع كوله پشتي را باز كرد تا ...

ناگهان صداي سنگين و ضعيفي از ته سينه اش بيرون آمد : آخ قلبم ! و در آغوش من افتاد !

گفتم : مجيد چي شده ؟

چيزي نگفت . دوباره گفتم: مجيد چي شده ؟

چيزي نگفت. از روي پاهايم بلندش كردم و روي زمين نشاندمش و قيچي را از داخل كوله پشتي ام برداشتم و جلدي پيراهنش را پاره كردم. جاي هيچ زخمي نبود . سريع پشت پيراهنش را شكافتم ديدم كمرش به اندازه پهناي دو انگشت سوراخ شده و تير تا نزديك قلب پيش رفته است ! دست و پايم را گم كردم . دور و برم را نگاه كردم مجروح زيادي روي زمين بود . به خود آمدم .

مجيد گفت : تنفسم بده ، تنفسم بده .

روي سينه اش افتادم و نفس مصنوعي را شروع كردم و به كمك يك پزشكيار ، كمر و سينه مجيد را بستم كه زخم ؛ مجيد را خفه نكند .

- مجيد جان چيز مهمي نيست من پيشت هستم .

به چهره اش كه نگاه كردم صورتش سفيد و نوراني شده بود، چشمانش از حدقه در آمده بود و قدش كشيده شده بود .

گفت : سردمه ، سردمه .

من هم سريع لباس گرم خود را در آوردم و روي مجيد انداختم ، تا اينكه آرام شد . سراغ مجروح هاي ديگر رفتم ، چند دقيقه اي گذشت، به طرف مجيد آمدم و گفتم :

- مجيد جان حالت چطوره ؟
مجيد جان تنفس نمي خواهي ؟

چيزي نشنيدم .

گفتم: آقا مجيد سردت نيست ؟

چيزي نگفت !

چراغ قوه را برداشتم، چشمان آرام و بسته اش را باز كردم و در چشمانش نور انداختم، هيچ عكس العملي نشان نداد !

چند لحظه بعد مطمئن شدم كه او از همه چيز بي نياز شده است .

با خود كار روي پيراهنش نوشتم :
شهيد مجيد رضايي از بهداري لشكر امام حسين (ع)

*راوي: مرتضي مساح icon_rolleyes

[url=http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9005080397]منبع[/url]

مدیران محترم لطفا منتقل کنن...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.